یاداشتی از رفیق گران ارج قاسم آسمایی
این نوشته با درنظرداشت نکاتی برای بازنگری حوادث تاریخی قابل دقت است.و این مطلب را علاوه مینمایم که آنچه که از زبان زنده یاد جهانگیر خان در مورد برخورد با او و نقش فتنه گران پشت پرده، نقل قول شده است، با مرور بر نوشته های باقیمانده من از آن زمان،کاملاً دقیق است. با اضافه یک جمله که موصوف علاوه کرده که بدبختانه ما شاهد قتل کسانی خواهیم بود که امروز به شکلی از اشکال با پلان های آی اس آی همنوایی میکنند. ترور جهانگیر و شماری دیگری که شناخت دقیقی از عمال آی اس آی در درون نظام داشتند، سبب شد که پاکستان بتواند با دست باز بیشتری در حوادث مصیبت باری بعدی کشور تا حال نقش تعیین کننده داشته باشد. رفیق ولی زیارمل نیز در آن دیدار موجود بودند.
در تاریخ معاصر افغانستان روزهای زیادی است که تأثیرات مهمی بر روند سیاسی کشور بهجا گذاشته است. شش جدی یکی از اینها میباشد. این روز، از یکسو پایان رژیم خودکامه و سفاک حفیظ الله امین، رهایی دهها هزار زندانی سیاسی و ختم فضای اختناق را همراه داشت، از جانبی دیگر وسعت جنگ و رویارویی قدرتهای بزرگ و اوج جنگ سرد را رقم زد.
البته قبل از این روز، حوادثی زیادی اتفاق افتاد که سرانجام منجر به شش جدی گردید.
بهطور فشرده، اختلافات درون سلطنت، نقش سردار ولی داماد شاه، در دامن زدن تضادها و حرکات و تحریکآمیزش باعث نارضایتی داود خان شد و شاه نتوانست مسایل را در شورای سلطنت حل نماید. سرانجام داود خان علیه پسرعمویش ظاهر خان دست به کودتا زد. اعلام جمهوریت اقتدارگرا (authoritarian)، در واقع راه را برای بیثباتی آینده کشور هموار نمود. در این میان اخوانیها که قبلاً هم با داود خان میانه خوبی نداشتند، خود را در معرض خطر احساس کردند و به چندین اقدام کودتایی دست زدند که به ناکامی انجامید. در نتیجه، رهبران شان در سال 1974 به پاکستان فرار نمودند. آنها با حمایه حکومت پاکستان عملیاتی را در لغمان و پنجشیر انجام دادند. این در واقع اولین مداخله آشکار پاکستان در امور داخلی افغانستان بهحساب میرود.
داود خان اگر چه انسان وطن پرست و باتقوا بود، اما سیاستهای زیگزاگ اش، دوستان اش را از وی دور کرد، دوستان جدیدش با وی صادق نبودند. کدر رهبری نظامیاش، متشکل از افراد بیکفایت بود. جمهوریت داود باعث تقویه عناصر افراطی در راست و چپ گردید. یکی از این عناصر افراطی، حفیظ الله امین بود که با استفاده از فرصت، در مغایرت با فیصلههای حزبی و پس از زندانی شدن رهبری حزب، دستور قیام را صادر کرد. اختلافات نظر بین اکثریت سالم و اقلیت ماجراجو به رهبری امین از همان روز هفت ثور هویدا بود. ببرک کارمل شدیداً با قیام مخالفت نمود و خطاب به افسران قیام کننده که برای رهاییشان به زندان آمده بودند، گفتند که حتی اگر من و رفیق ترکی را اعدام میکردند، شما حق نداشتید تانکها را به جادهها بیاورید. موضوع دوم در همان روز نوع برخورد با سرنوشت داود خان بود که ببرک کارمل با قتل داود خان مخالفت شدید کرد. آخرین خواست داود خان، حاضر شدن رهبر کودتا و تسلیمیاش بود، کارمل این را فرصتی برای حل مسالمت آمیز دانست. بعد از موافقت ترکی به قادر خان هدایت دادند تا بهطرف ارگ حرکت کند. امین که وضع را چنین دید به افسران در ارگ امر حمله بالای داود خان را داد. به همین ترتیب اختلافات روی مسائل اساسی ادامه یافت تا این که رفقا مجبور گشتند به حیث سفیر به خارج بروند.
و اما شش جدی: این حادثه را باید در همان اوضاع و احوال حاکم در کشور، منطقه و جهان ارزیابی و تحلیل نمود. قابل یادآوری میدانم، هدف این نوشته انتقال حقایق، همان طوری که از زبان فقید ببرک کارمل در جریان اقامت ناخواسته چار سالهشان در مسکو، شنیدهام، میباشد تا باشد، گوشههای تاریک روشن گردد و نسل جوان و پژوهش گران واقعبین از آن استفاده نمایند. هیچگاه در صدد سبک و سنگین کردن افراد و حوادث نمیباشم. اینجانب، در آن سالها، چندین بار از کارمل صاحب خواهش نمودم تا خاطرات آن روزها را تحریر نمایند. ایشان استدلال میکردند که چون این فصل تاریخ هنوز ورق نخورده و حوادث خونین در کشور ادامه دارد، نوشتههای از این قبیل پیش از وقت میباشد. با دریغ و الم که زمان برایشان یاری نکرد. در آن روزگار، بارها برای من یادآوری میکردند، منحیث ژورنالیست (اشارهشان به دوره کارام در روزنامه کابل نیو تایمز بود) یادداشتهای داشته باشم. اینجانب مسؤولیت خود میدانم تا همان یادداشتها و خاطرات را در قید قلم بیاورم. البته باید خاطرنشان کرد، برای درک موقعیت استراتژیک کشور ما و بهکارگیری در سیاستهای آینده، این همه تجارب، بسیار ارزنده است. بر علاوه، شناخت بهتر از جنبش مترقی کشور، نقش رهبران آن، بخصوص شخص ببرک کارمل میباشد که در چه شرایط دشوار و سرنوشت ساز مهین عمل میکردند و مسؤولیت را قبول کردند. مسأله بر سر تبرئه نیست بلکه ابراز حقایق، دادن قربانی و مسؤولیت پذیری میباشد. آینده را به آیندگان میگذارم، با قضاوت همه جانبه و بیطرفانهشان. بقول حضرت بیدل: بیدل ز آبرو طلبی دست شستهایم، این آرزو بنای دو عالم به آب داد.
برمیگردم به اصل موضوع:
چند ماه بعد از هفت ثور، عده از رهبری جناح پرچم به حیث سفرا تعین گردیدند. ولی بهزودی، از وظایف سبکدوش و به کابل فراخوانده شدند. این همزمان با زندانی شدن تعداد کثیری از کدرهای ملکی و نظامی حزب در داخل کشور بود. در این زمان، رفیق کارمل به رفقای سفیر توصیه نمود تا همه در محوریت شادروان داکتر آناهیتا راتب زاد، در بلگراد جمع گردند و خود از دولت چکسلواکی تقاضای پناهندگی سیاسی نمودند. در بلگراد، به رفقا دو وظیفه سپرده شد. اول، ایجاد تماس با احزاب مترقی و سازمانهای جهانی و جلب توجه آنها به وضع داخل وطن، مخصوصاً سرکوب و زندانی شدن حزبیها، روشنفکران و هموطنان بیگناه ما و تعقیب سیاستهای نادرست و افراطی. دوم، تأمین روابط با سازمان مخفی حزب در داخل کشور. قابل یادآوری میدانم که تقریباً هم زمان، زنده یاد مجید سربلند، پس از برکناری از پست جنرال قنسولگری در بمبی، هستهای را در هند ایجاد وظایف مشابه را بهپیش میبرد. کارمل صاحب خود هم یادداشتها و تحلیلهای آماده میساختند و به رهبری چکوسلواکی و عنوانی رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی ارسال میکردند. در این یادداشتها ایشان اوضاع کشور، اشتباهات دولت، مداخلات خارجی، مخصوصاً پاکستان و عواقب اوضاع، هشدار میدادند. بنا بر ملاحظات دیپلوماتیک به نامهها جواب داده نمیشد. مناسبات پراگ و کابل در سطح پایین قرار داشت، زیرا امین خواهان برگردانیدن رفیق کارمل به کابل بود. در این مورد رهبری شوروی وقت ملاحظات سیاسیشان را با پراگ در میان میگذاشتند؛ اما رهبری پراگ مخصوصاً شخص گوستاف اوساک با این موضوع موافق نبود. شاید علت، مخالفت اش، این بود که موصوف خود یکی از مبارزان ضد فاشیزم و استالینیزم بود. وی بین سالهای 1954-60 به همین علت زندانی بود و موقعیت رفقا را بهخوبی، درک میکرد.
در چکسلواکیا، نخست برایشان در محل دور افتاده در شکارگاهی یکی از شاهزادگان سابق که به دولت تعلق داشت، جا داده شد؛ اما بعد از آنکه امین دو نفر تروریست را جهت ترور ببرک کارمل گماشت، محل زندگیشان تغییر یافت. در همه این مدت ضروریات زندگی از جانب مقامهای محلی آن کشور تأمین میگردید و عصرگاهی یک مربی (وی همان شخصی است که بعد از شش جدی به درخواست کارمل صاحب، به حیث سفیر آن کشور در کابل تعین گردید) حزب کمونیست چکوسلواکیا، جهت احوال گیری میآمد که کمتر روی مسائل سیاسی تماس میگرفت.
تماس با پراگ عمدتاً توسط شادروان عبدالله بهار، دستیار و همراه رفیق کارمل از طریق پست و تیلفون صورت میگرفت. در این مدت، یک بار داکتر صاحب آناهیتا به ملاقات شان آمده بود. یکبار هم زمانی که رفیق کارمل شدیداً مریض بود، شهید دوکتور نجیب الله بدون اطلاع قبلی نزدشان رفته بود.
روزها و شبها همینطور میگذشت. از داخل کشور خبرهای ناخوشایندی مبنی بر زندانی شدنها، کشتار و جنگ میرسید. دولت ساحات بیشتری را از دست میداد و بر بنیاد قرارداد دسامبر 1978 تقاضای کمک نظامی، از اتحاد شوروی، مینمود. تا این دم، جانب شوروی آماده نبود پرسونل نظامی بفرستد. حوادث بهسرعت بهپیش میرفت تا اینکه حادثه هرات و قیام بالاحصار صورت گرفت. شورویها به تشویش افتادن که مبادا رژیم دوست شان در کابل به دست شورشیانی که از حمایه پاکستان، ایران، دولتهای محافظهکار عرب و آمریکا برخوردار بودند سقوط نماید. سرانجام، در جون 1979، رهبری شوروی، با بیمیلی، موافقه نمودند، قطعات نظامی را برای بار نخست در میدانهای نظامی بگرام، شیندند، دهدادی و کابل جابجا نمایند. آمریکا، تلاش میورزید پای شوروی را در افغانستان بکشاند و بعداً همین جا زمین گیرشان نماید. قابل تذکر است که برژنسکی مشاور امنیت ملی کارتر درست همین مورد را در خاطرات خود تحریر کرده است، یعنی زمانی که وی از جابجایی اولین قطعه نظامی شوروی اطلاع حاصل مینماید، ناوقت شب میباشد، با آن هم برای کارتر زنگ میزند و برایش تبریکی میدهد که پلان بهخوبی پیش میرود.
بعد از مدتی، نور محمد ترکی متوجه اعمال امین میگردد و اختلافات میان هواداران ترکی و امین گسترش مییابد. شورویها هم به ترکی از نقش امین هشدار میدهند و خواستار بازنگری در سیاستها میشوند. در این مبارزه قدرت، سرانجام، امین پیروز میگردد و بهطور بیرحمانه ترکی را به قتل میرساند و هواداران اش به زندان میاندازد. در این میان چار نفر از وزرای وفادار به ترکی هر یک سید محمد گلاب زوی، محمد اسلم وطنجار، اسد الله سروری و شیر جان مزدور یار، به کمک شورویها به مسکو انتقال یافتند.
محترم کارمل فرمودند: چند روزی از قتل بیرحمانه نور محمد تره کی (سپتامبر 1979) گذشته بود، وضع کاملاً نامعلوم و نگران کننده بود. از وطن اخبار مختلف میرسید، تیلفون زنگ زد و همان مربی کمیتهای مرکزی حزب کمونیست چکوسلواکی با لحن صمیمانه خواهان ملاقات شد. همان روز بعد از ظهر وعده ملاقات گذاشتیم.
برای من غیرمترقبه بود، ملاقات صورت گرفت، برخلاف گذشته، دیدار، مستقیماً با مسائل سیاسی آغاز شد. از من در مورد انکشافات سیاسی، معلومات خواست و پرسید که حاضر هستید، در صورتی که امین به شما مراجعه کند، با وی همکاری نمایید. من در جواب گفتم با ترکی بلی، همكارى مینمودم، اما با امین به هیچ وجه نی، زیرا در واقعیت وی، مسؤول همه فجایع و کشتارها، میباشد و با کشتن تره كى، سر نوشت خود را هم رقم زد. رفتارش بیشتر دوستانه شد، برایم گفت، رهبری شوروی از قتل تره كى، به دست امین، شوکه شده است. یک تعداد از هواداران تره کی زندانی شدهاند و چند نفر مهم به مسکو، آورده شدهاند. راستش، رفقای ما و شورویها به من وظیفه سپردند، تا نظر شما را در مورد وقایع اخیر و شخص امین معلوم نمایم. افرادی مهم خلقی در مسکو گفتهاند که بعد از وحدت حزب دموکراتیک خلق افغانستان در 1977، تره کی فرد اول و کارمل فرد شماره دوم حزب پذيرفته شدهاند. در عدم موجودیت تره کی، کارمل از مشروعیت کامل برخوردار است تا رهبری حزب را به عهده گیرد. شما، حالا، رهبر بلامنازع حزب هستید. مکثی نمودم، در جواب گفتم که این موضوع عادی نیست باید با رفقایم در بلگراد مشوره نمایم. دو روز بعد، چند نفر مسؤولین بلند پایه دیگر چک به ملاقات آمدند. نخست، از آنها، به خاطر اقامت ام، در آنجا، ابراز امتنان نمودم. صحبت دوستانه بود. آنها اطلاع دادند که یک هیئت شوروی خواهان ملاقات با شما است، گفتم چطور شد، که علاقهمند ملاقات با من هستند، آنها حتی نامههای مرا جواب ندادند. با میانجیگری چکها، ملاقات با هیأت مذکور در پراگ صورت گرفت. بعداً موافقه گردید، برای مذاکرات بیشتر به مسکو برویم. از رفقا، داکتر آناهیتا راتب زاد، دوکتور نجیب الله، نوراحمد نور، محمود بریالی و عبدالوکیل نیز دعوت کردم، تا به مسکو جهت مشوره و تصمیم گیری بیایند. در آنجا دیدارهای جداگانه و دستهجمعی با رفقا صورت گرفت. همه برای کنار زدن امین و احیأ حزب واحد و عمل مشترک جهت باز گرداندن روال عادی اجتماعی، رهایی همه زندانیان سیاسی، سهیم ساختن سایر نیروهای ملی و وطن دوست در ساختار قدرت سیاسی، موافقه کردند.
با جانب شوروی هم ملاقاتهای متعددی صورت گرفت. از طرف کارمل صاحب، برای جانب شوروی گفته شد، مردم ما دوست ندارند، عساکر خارجی را در خاک خود داشته باشند. بر علاوه از عواقب بینالمللی آن هم هشدار داده شد. به گفته فقید کارمل، در ارتباط عساکر، در این مقطع زمانی، ما در مقابل امر انجام شده Fait accompli قرار داشتیم، چون از ماه جون 1979 جابجایی آنها آغاز شده بود. جانب شوروی توضیح دادند که برای اعزام قطعات حالت ناگزیری به میان آمد. ما، بر اساس در خواست مکرر افغانستان این کار را انجام دادیم، و در صورت تغیر مثبت، خروج قطعات در ظرف حتی ماهها امکان پذیر است.
ببرك كارمل به مبارزه و شجاعت بینظیر رفقا كه در سازمان مخفى عليه رژيم ترور و اختناق امين مبارزه مینمودند، باور كامل داشت و همچنان به رفقاى طرفداران تره كى و مخالفان امين در داخل حزب و دولت حساب میکرد و اطمينان داشت كه به اتكأى آنان بايد مردم و وطن را نجات داد.
البته در پرنسيپ ببرك كارمل طرفدار و طراح آن بود تا زعامت دولتى به شخصيت با اعتبار ملى همانند نور محمد اعتمادى منتقل گردد، كه متأسفانه بعد از نشر خبر بى بى سى مبنى بر نقش گيرى اعتمادى در دولت آينده، امين به قتل او و تعداد شخصیتهای ديگر اقدام نمود.
نمایشگر ویدیو
ببرك كارمل همچنان طرفدار آن بود تا يكى از نظاميان برجسته و متعهد میتواند در رأس قرار گيرد. كارمل ميل و رغبت شخصى به رفتن در قدرت نداشت و البته در قبال سرنوشت وطن، مردم و منجمله زندانيان بود كه تعداد زياد رفقاى حزبى نيز شامل آن بود، احساس مسؤوليت بزرگ مینمود.
بخصوص كه همزمان اطلاعات ناآرام کننده میرسید که امین قصد دارد همه زندانیان را از بین ببرد و مسؤولیت را بالای ترکی بیاندازد، امین دیدارهای با ژازدافیر سفارت آمریکا در کابل و نمایندگان حزب اسلامی گلبدین انجام داده و قرار بر این شده بود که تا حکومت مشترکی را ایجاد نمایند. در همان هفته، آغا شاهی، وزیر خارجه پاکستان به کابل پرواز کرد، ولی به خاطر برف باری شدید، طیارهاش نتوانست در کابل فرود آید.
[كه چگونگى اين پلان بعد از شش جدى در اعلاميه تلویزیونی محترم سيد محمد گلابزوى افشا گرديد]
نمایشگر ویدیو
رفقای حاضر، استدلال داشتند، که مردم، قوای مسلح و حزب، به صدای شناخته شده، ضرورت دارند و در چنین شرایطی دشوار و پر از مسؤولیت، باید تصمیم میگرفتیم.
در اولین اقدام حکومت تحت رهبری ببرک کارمل، همه زندانیان رها شدند و صفحه جدید به روی مردم ما باز شد. به استثنای گارد شخصی امین در هیچ جای دیگر مقاومتی صورت نگرفت. برعکس، از همه قطعات قوای مسلح پیامهای تبریکی سرازیر گردید. در این رابطه، نقش سازمان مخفی پرچم و هواداران ترکی مهم و ارزنده بود.
نمایشگر ویدیو
اکنون، که سه دهه از این روز میگذرد، با توجه به اوضاع و احوال آن زمان، سرکوب امین با آن همه جنایات، اجتناب ناپذیر بود.
دولت جدید به بسیار وعدهها اش عمل کرد. پیشنهادات برای خروج قطعات شوروی بلافاصله بعد از شش جدی انجام شد، طرف مقابل در رأس، آمریکا نپذیرفت. آمریکا خواست تا انتقام شکستهای خود، در نقاط دیگر جهان را، از شوروی بگیرد. آنها به همه طرحهای صلح و آشتی ملی، حتی بعد از عودت قطعات جواب رد دادند. با در نظر داشت کرونولوژی حوادث، نه دخول عساکر شوروی باعث آغاز جنگ بود، و نه خروج شان منتج به ختم جنگ گردید.
موقعیت جیواستراتیژیک کشور، پرابلم های ناشی از استعمار، فقر، عقبماندگی اجتماعی و استفاده نا جایز از دین منحیث حربه سیاسی و جنگی، در آغاز و ادامه جنگ طولانی در کشور نقش اساسی را دارا میباشد.
با وجود همه دشواریهای ناشی از جنگ تحمیلی، دهه شصت خورشیدی شاید پیشرفتهای در همه عرصهها، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی میباشد. اردوی نیرومند با قوای هوایی مجهز، که در آن زمان در زمره بیست اردوی قوی جهان بود، ایجاد گردید. وحدت ملی، تساوی حقوق همه ملیتها و اقوام با هم برادر و برابر و تساوی حقوق زن و مرد، از دستاورد مهمی آن زمان بشمار میرود. هر ملیت افغانستان، ببرک کارمل را مربوط به خود میدانست و میداند.
این دوره، طولانیترین دورهیی بود که وحدت حزب (حزب دموکراتیک خلق افغانستان بعدها حزب وطن) حفظ شد، و حزبیها مشترکاً برای اهداف شان که همانا خوشبختی مردم و دفاع از وطن بود، مبارزه کردند.
در سفر از المان به مسکو بهمنظور عيادت ببرك كارمل، و در صحبت كه با هم داشتیم، با تأکید خاطر نشان مینمود كه:
«بزرگترین درسی از این همه جنگها باید آموخت، این است که افغانها باید خود به پا ایستاد شوند و منافع ملی و وحدت ملیشان را، بر سایر منفعتها، رجحان دهند. هیچ نیروی خارجی آورنده خوشبختی و سعادت نمیباشد.»
بلند است آنقدرها آشیان عجز ما، بیدل
که بی سعی، شکست بال و پر نتوان رسید آنجا
پایان
با عرض حرمت
میر عصمت الله سادات دسامبر 2020، جرمنی
نمایشگر ویدیو
ببرک کارمل، تقریباً چهار سال را در اقامت ناخواسته در مسکو سپری نمود. اینکه چه عواملی باعث گردید تا به مسکو برود، نیازمند بحث جداگانه میباشد، که البته در آینده به آن پرداخته خواهد شد.
طوری که بارها نوشتهام، یکبار دیگر خاطر نشان میسازم، هدف از همه نوشتهها، منجمله نوشته حاضر، رسانیدن حقایق به نسل بالنده کشور و پژوهشگران بیطرف میباشد. ما باید توانایی شنیدن حقایق را داشته باشیم، از تجارت خوب و زشت گذشته بیاموزیم و نقد علمی را، بپذیریم. با مسؤولیت میتوان نوشت که همه مطالب ذیل، حقایق و چشم دیدها میباشد.
محلی که فقید ببرک کارمل بین (1987-1991) در مسکو زندگی نمود، سربرنی بور نام داشت و در حومه شهر مسکو قرار داشت. ویلا و یا «دچه» که در آن زندگی میکرد، یکی از مهمانخانههای دولتی شوروی سابق بود. “دچه» موصوف از لحاظ تاریخی نیز با اهمیت بود، زیرا چند دهه قبل، یکی از اعضای بیروی سیاسی حزب کمونیست چین، بنام مینگ که با ماهو اختلاف پیدا کرد، در همین «دچه»، در تبعید زندگی میکرد. بعداً، ابوبکر یکی از رهبران یمن دموکراتیک در آنجا، در جلا وطنی زیست. باید تسریع گردد، از لحاظ برخورد روزمره، رهبری شوروی وقت همه تشریفات، یک رییس جمهور سابق را رعایت و تسهیلات لازم را فراهم میکرد. بعلاوه کارکنان خدماتی، شش بادیگارد بهنوبت مسؤولیت امنیت تعمیر و محافظت شخصیشان را به عهده داشتند. کنترول و محدودیت بر رفت و آمد وجود نداشت، اما معلوم بود که اتاق پذیرایی با وسایل استراق سمع مجهز بود، بدین لحاظ همه صحبتهای مهم در خارج از منزل، صورت میگرفت. تیلفون منزل هم شنیده میشد. گاه گاهی، هیأت های شوروی متشکل از ارگانهای مختلف، هم به ملاقات ببرک کارمل میآمدند. خواست آنها تقریباً یکسان بود. آنها تقاضا داشتند تا محترم کارمل، منظماً، اعلامیههای در دفاع از رهبری حزب و دولت افغانستان بدهد و سیاست مصالحه ملی را مورد حمایت قرار دهد. ببرک کارمل همیشه در جواب شان استدلال مینمود که، مشکل با شخصی و مشی مصالحه ملی نیست. اینجانب و حزب ما بعد از شش جدی با رهایی زندانیان سیاسی و پیشنهادها برای مذاکرات عملاً این سیاست را آغاز و پیش بردهایم؛ و با طرح تیزسهای دهگانه تکامل بیشتر یافت. مشکل من با شما است. سیاستهای شما شفاف نیست. اگر یک طرح جامع که در برگیرنده قطع مداخلات خارجی بهخصوص از پاکستان و ایران، خروج قطعات شوروی و مذاکرات بینالافغانی با تضمینات بینالمللی ارائه دارید، میتوان از آن حمایت کرد؛ اما طوری که دیده میشود شما موضوع افغانستان را جزیی از داد و ستدهای جهانیتان با غرب، بهخصوص با آمریکا کردهاید. بعد از خروج قطعات هم مطابق به قراردادهای دو جانبه باید به تحویل دهی کمکهای لوژستیکی و پرزه جات به اردوی افغانستان ادامه دهید. پا فشاریشان روی یک نقشه راه از قبل تنظیم شده، بر بنیاد منافع افغانها بود که منجر به صلح در افغانستان گردد.
در این مدت دوستان و رفقای زیادی هم برای دیدن شان میآمدند، که این یگانه منبع خرسندی و مصروفیت شان را تشکیل میداد و با علاقهمندی از آنها پذیرایی و جویای احوال وطن میگردید. به دقت تمام به توضیحات و تحلیلهای شان گوش میداد و در اخیر ارزیابی خود را نیز برایشان ابراز میداشت. همه را به یک پارچگی و دفاع از وطن و نظام تشویق مینمود. یکبار عصمت مسلم قوماندان مشهور لوای قومی از قندهار نزدشان آمده بود. بسیار زیاد نسبت به کارمل صاحب کلمات محبت آمیز بکار برد. او را رهبر و پدر خطاب نمود. از بعضی برخوردها نسبت به خودش در کابل ناراحت بود. بعد از صحبت نسبتاً طولانی در موقع خداحافظی محترم کارمل به مسلم گفت که از وی دو خواهش دارد. اول متوجّه صحتش باشد و دوم در کنار و همکار نظام باقی ماند؛ که مرحوم مسلم با تعظیم نظامی پذیرفت.
در آن زمان دوستان زیادی از داخل شوروی سابق و عده هم حین سفر به مسکو به ملاقات ببرک کارمل میآمدند. مشکل است از همه اسم برد؛ اما میتوان گفت که در برگیرنده، شخصیتهای غیر حزبی و بلند پایههای دولتی، حزبی، فرهنگی و نظامی افغانستان بود.
بعلاوه، روزنامهنگاران شوروی و خارجی مقیم مسکو همیشه علاقهمندیشان را برای مصاحبه و دیدار با کارمل صاحب نشان میدادند. از این میان میتوان از دیدار مسؤولین نمایندگی CNN، و روزنامه مشهور ایتالیایی Carrier dela Sarrio در مسکو نام برد. این دیدارها، مصاحبه نی بلکه آنها نوشتن کتابها و تحقیقات بالای افغانستان را روی دست داشتند و علاقهمند صحبتهای مرحوم کارمل بودند. بدین لحاظ ملاقات آنها طولانی و شکل تبادل نظر را داشت. همچنان ژورنالیست شناخته شده ایتالیایی، Vallire Pelizzari که بعدها دو کتاب روی مسائل افغانستان نوشت، چندین دیداری با کارمل صاحب در “دچه» انجام دادند. در این میان دیدار با ژورنالیست جوان روسی، ارتیوم برویک از هفته نامه «اگنیوک» از اهمیت خاصی برخوردار است. پدر موصوف هم از ژورنالیستان مشهور شوروی بود. مارشال ورینکوف معاون اول وزیر دفاع شوروی در مصاحبه با «اگنیوک» حرفهای نادرستی در رابطه به جنگ افغانستان بیان داشته بود. این موضوع به کشمکش جدی بین ببرک کارمل، کمیته مرکزی حزب کمونیست و وزارت دفاع شوروی تبدیل شد. سرانجام فیصله شد تا اگنیوک مصاحبهیی با کارمل صاحب هم انجام دهد. کمیته مرکزی بعضی پاراگرافهای مصاحبه را نپذیرفت. این به چانه زنی جدی بین ما تبدیل شد. در اخیر مصاحبه به اختصار در «اگنیوک» به نشر رسید. بعدها، بعد از برکناری ورینکوف، متن کامل مصاحبه در «کمسمولسکایا پراودا» به چاپ رسید. قابل تذکر میدانم که مارشال ورینکوف از جمله حامیان سرسخت جنرال شهنواز تنی بود. با تأسف، ارتیوم برویک هم سالها بعد در یک سانحه هوایی جانش را از دست داد. همینطور سنیگروف خبرنگار پراودا، مشاور سابق درفش جوانان، دیدارهای با کارمل صاحب داشتند. موصوف مطالبش را به نشر سپرده که توسط دوست گرانقدر یاسین صادقی به فارسی دری ترجمه شده است.
شخص دیگری که بعضاً به دیدار کارمل صاحب در مسکو میآمد، شاد روان سیاووش کسرایی، شاعر سر شناس و از فعالین فرهنگی و سیاسی جنبش چپ ایران بود. موصوف هم بعد از کابل در مسکو زندگی میکرد و با هم روابط نزدیک داشتند.
در سالهای اقامت در مسکو اتفاقات زیادی واقع گردید. بعضاً روزهای دشوار را باید سپری مینمود. از میان میخواهم به دو موردی که در سرنوشت حزبی و سیاسی آن وقت مهم بود، اشارهیی داشته باشم. موضوع نخست به زندان انداختن رفقا در اکتوبر 1988 و مطلب دوم، تدویر کنگره دوم حزب دموکراتیک خلق افغانستان میباشد. قابل تذکر میدانم در همین کنگره بود که حزب تغییر نام داد و به حزب وطن مسمی گردید.
در هفته اول اکتوبر 1988، تیلفونی به کارمل صاحب اطلاع دادند که هیئتی مهم و بالا رتبه عنقریب به ملاقات شان میآیند. قبل از وقت موعود، فقید کارمل از من پرسیدند که چه فکر میکنی، روی چه موضوعی با من صحبت خواهند کرد. من در جواب گفتم، حتماً روی موضوعات قبلی؛ اما موضوع صحبت و برخورد هیأت کاملاً غیرمترقبه و تعجب آور بود.
بالاخره روز موعود فرارسید و هیأت به دیدن ببرک کارمل آمد. قابل ذکر میدانم که چون در این زمان دچه (اقامتگاه) تحت بازسازی قرار داشت. ایشان در آپارتمان پنج اتاقه که قبلاً شورویها برایش تخصیص داده بودند زندگی میکردند. ریاست هیأت را شخصی بنام جنرال شبرشین ریس عمومی اداره اول کی. جی. بی و معاون کریچکوف که در کابل بنام مستعار الکساندرآف مشهور بود به عهده داشت.
ملاقات به سردی آغاز گردید. بعد از احوال پرسی مختصر جنرال که از طریق ترجمان صحبت میکرد، خطاب به کارمل صاحب گفت که متأسفانه هواداران شما در کابل مزاحمت ایجاد میکنند. ما و رفقا در کابل تصمیم گرفتیم تا آنها را که محمود بریالی برادر شما هم در میان آنها میباشد زندانی نمایم . خواستم قبل از اقدام شما را در جریان قرار دهیم. از جا بلند شد و میخواست برود. در همین لحظه ببرک کارمل که بینهایت ناراحت و قهر شده بود، به لحن جدی به جنرال گفت که لطفاً در جای تان قرار داشته باشید و جواب مرا هم بشنوید. بعداً به او به زبان انگلیسی گفت که میدانم که خودت انگلیسی بلد هستی و چنین ادامه دادند. به گرباچوف بگوید که من از تهدید و شانتاز نمیترسم. حال اگر رفقا را زندانی میکنی، میخواهی مرا تهدید نمایی. مطمئن باشید اراده و برنامه نادرست ات را نمیتوانی بالایم تحمیل نمایی. بعداً رو به هیأت نمود و گفت، حال میتوانید بروید. هیأت از جا بلند شد و بدون خداحافظی با سراسیمگی اتاق را ترک کردند. شاید آنها منتظر چنین جواب تند از جانب کارمل صاحب نبودند. بعداً ببرک کارمل دو سه سگرت را دود کرد، از من پرسیدند که برخورد متوازن بود. جواب دادم، بلی، از لحاظ افغانی و سیاسی کاملاً بجا و متناسب بود.
تقریباً سه روز از این رویداد گذشته بود که از کابل اطلاع رسید، محترم محمود بریالی و جمع کثیر از رفقا زندانی شدهاند. دولت به محترم قاسم آسمایی که در آن زمان څارنوال اختصاصی بود، هدایت داد تا حکم بازداشت رفقای فوق را صادر نماید؛ اما موصوف نپذیرفت و دلیل آورد که بر اساس قوانین جاری در کشور، آنها کار خلاف قانون انجام ندادهاند و نمیتواند حکم صادر کند. دولت ایشان راهم از وظیفه سبکدوش و روانه محبس نمود. شش ماه آنها در زندان باقی ماندند. ببرک کارمل در این مدت دست به پروتست مدنی زد. تمام این مدت از آپارتمان بیرون نرفت. شورویها که متوجه این امر شدند، بارها داکتر موظف را نزدشان روان کردند تا وی را به بیرون رفتن از منزل، تشویق نماید؛ اما مؤثر نشد. حتی اطلاع دادند که ترمیم دچه (اقامتگاه) تکمیل شده است، دوباره به آنجا بروید؛ اما محترم کارمل نپذیرفت. وضع همین طور ادامه یافت تا این که رفقا رها شدند و ببرک کارمل به اعتراض اش پایان داد و به اقامتگاه برگشتند.
همانطوری که در بخش نخست نوشتم، موضوع مهم دیگری در آن زمان، تدویر کنگره حزب دموکراتیک خلق افغانستان و تغیر نام حزب بود. باوجودی که کارمل صاحب هنوز عضویت کمیته مرکزی حزب را دارا بودند، از هیچ جانبی و شخصی تماسی با ایشان گرفته نشد و حتی کتبی هم از ایشان تقاضای به عمل نیامد تا نظریات و یا پیشنهادهای شان را در رابطه ابراز نمایند. این در حالی بود که در این مدت اضافه از چهار سال کارمل صاحب همواره حقالعضویت حزبیاش را به منشی حزبی در سفارت افغانستان ارسال مینمود.
در روز تدویر کنگره ببرک کارمل بینهایت ناآرام و متأثر بود. من هیچگاهی ایشان را چنین ناراحت ندیده بودم. تقریباً تا نا وقت شب بیدار ماندیم و روی موضوعات مختلف صحبت کردند. این ناآرامی از لحاظ سیاسی انسانی و اخلاقی کاملاً قابل درک بود. کنگره دوم حزب بعد از 26 سال تدویر میابد. رهبر و بنیانگذار حزب کسی که هشت سال تمام در پارلمان شاهی صدا بلند کرد و حزب را به مردم معرفی کرد، بالاخره کسی که به خاطر نجات مردم و رفقا مسؤولیت بزرگ را پذیرفت و آنها را به این همه مقامات رسانید، دعوت نمیگردد. دایر کنندگان، هم کسانی بودند که زمانی به نام کارمل قسم میخوردند و در بیانات شان چندین بار از او نقل قول میکردند. حالا آنها حاضر نیستند او را به حیث عضو عادی حزب هم در تالار راه دهند. چه سقوط اخلاقی! از جانب دیگر این بیانگر واقعیتی است که رفقای مسؤول در آن زمان سیاست متضاد و دوگانه را تعقیب میکردند. در حالی سیاست مصالحه با مخالفین مسلح پالیسی روز بود؛ اما در رابطه به حزب، سیاست عدم تحمل پذیری و حذف کردن را دنبال میگردید. ما میتوانستیم کنگره را به یک گردهمایی وحدت و آشتی تبدیل کنیم و از موضع یکپارچه بهطرف تحقیق مشی مصالحه ملی گام برداریم. افسوس!
برخورد با ببرک کارمل، چه در دوران اقامت ناخواسته در مسکو و چه در موضوع کنگره ما را به یاد داستانهای دراماتیک، مخصوصاً در درامه های ژول سزار و کلوپاترایی ویلیم شکسپیر میاندازد. در ادبیات فارسی دری شاید این شعر حضرت سعدی تمثیل خوبی از آن باشد.
یا وفا خود نبود در عالم **** یا کسی اندرین زمانه نکرد
کی نیاموخت علم تیر از من **** که مرا عاقبت نشانه نکرد
سرانجام، کنگره گذشت و بازهم بدون این که از کارمل صاحب پرسیده باشند، ایشان را عضو شورای مرکزی اعلام نمودند.
کنگره نشان داد که حزب نتوانسته است از سنترالیزم منحیث اصل تشکیلاتی فاصله بگیرد. نمایندههای تعین شده از بالا به سازمانها معرفی میشد و هیأت رهبری جدید با رأی علنی انتخاب شد. این خود یک عقب گرد بود. حداقل 26 سال قبل در کنگره اول هفت نفر رهبری با رأی سری اشتراک کنندگان کنگره انتخاب شده بودند.
بعد از کنگره در یکی از جلسات شورای مرکزی حزب وطن موضوع برگشت ببرک کارمل به وطن مطرح گردید. دوکتور نجیب الله این بار برخورد متفاوت نمود و بدون مشوره با هیأت اجراییه حزب، با صراحت بیان نمود که هیچ موانع در مقابل برگشت کارمل صاحب به کابل وجود ندارد. در عین روز همراه با محمود بریالی به منزل شاد روان دوکتور آناهیتا راتب زاد رفته و تماس تیلفونی با کارمل صاحب بر قرار نمود. در پنج سال گذشته این نخستین دیدار نجیب الله با داکتر صاحب راتب زاد بود.
بعد از ظهر مسکو بود که تیلفون در دچه (اقامتگاه) زنگ زد و شخصی از آن سوی خط گفت که داکتر صاحب نجیب الله میخواهد با محترم کارمل صاحب صحبت نماید. تیلفون به کارمل صاحب برده شد و آن دو بعد از گذشت اضافه از چهار سال با هم صحبت کردند. لحظه مهم و تاریخی بود.
بعد از احوالپرسی، نجیب الله با لحن محبت آمیز و مملو از صمیمیت گفت که «من حالا به منزل مادر (فقید دوکتور آناهیتا راتب زاد) آمدهام و میخواهم به اطلاع شما رفیق کارمل عزیز برسانم که امروز من و شورای مرکزی حزب، بعد این که اطلاع حاصل نمودیم که شما در مسکو بسیار عقب وطن دق آوردهاید و خواهان برگشت به مهین هستید، فیصله نمودیم که هیچ مانعی برای برگشت شما به وطن وجود ندارد. هر وقت شما خواسته باشید برای من بگوید تا آمادگیهای لازم را بگیریم.» فقید کارمل هم با صمیمیت پاسخ داد و از نجیب الله و اطلاع خوش اش، ابراز سپاس و قدردانی نمود.
بعداً داکتر صاحب نجیب الله اضافه نمود که: «شما رهبر و بنیاد گذار حزب ما هستید. شما ما را تربیت و رهبری نمودهاید. همه دستاوردها و موفقیتهای ما نتیجه کار و راهنمای مداوم شما میباشد. وقتی شما به خیر برگردید، هر چیز و نقشی شما بخواهید ما همان کار را انجام میدهیم.» ببرک کارمل ضمن امتنان از کلمات محبت آمیز نجیب الله، در جواب گفتند: «من برای خود هیچ نقشی نمیخواهم، منحیث یک مو سفید اگر در کدام زمینه و موردی که شما ضرورت داشته باشید و از من بخواهید مشوره خواهم داد. اگر لازم دیدید بپذیرید و اگر نه مهم نیست. راستش این جا خسته شدهام و از دوری وطن و مردمم رنج میبرم. میخواهم در شرایط دشوار صلح و جنگ در وطنم و در کنار مردمم باشم.» ایشان اضافه نمودند، «در شرایط کنونی ما در حالت دفاع از وطن قرار داریم، خودت به حیث فرد اول دولت و حزب با مسؤولیت و اعتماد کامل وظایفت را بهپیش ببر، در این راستا از پشتیبانی من هم برخوردار هستید». نجیب الله با سپاس از موضع گیری ببرک کارمل علاوه نمود، «وقتی که شما به خیر کابل بیاید مطمئن باشید در مسایل مهم مشوره شما را خواهم گرفت» و در اخیر یادآوری کردند که من همین اکنون به سفیر ما در مسکو هدایت میدهم تا فردا نزد شما بیاید و همه آمادگیها و تدابیر لازم را برای بازگشت شما به وطن روی دست بگیرد. محترم کارمل در اخیر صحبت به نجیب الله گفتند که میخواهند به حیث یک افغان عادی در اولین پرواز روتین آریانا به وطن بازگشت نماید. فردای آن روز محترم محمد داود رزمیار سفیر وقت افغانستان در مسکو در دچه (اقامتگاه) نزد محترم کارمل آمده و وعده سپرد که به زودترین فرصت ممکن شرایط مسافرت شان را فراهم خواهد نمود.
به این ترتیب ببرک کارمل بعد از یک اقامت ناخواسته تقریباً بیش از چهار سال، به شام یازدهم جولای 1991 ذریعه پرواز آریانا به وطن عودت نمودند. در میدان هوایی مسکو عده زیادی از افغانها و محصلین مقیم مسکو برای خداحافظی حاضر شده بودند. ببرک کارمل با ایراد بیانیه کوتاه به آنها گفت که به حیث یک افغان به وطن خود برمیگردد و از همه خواست تا در شرایط فعلی دفاع از وطن باهم متحد و یکپارچه شوند. صحبت ببرک کارمل با کف زدنها همراهی گردید. بعداً از طریق V.I.P میدان هوایی به طیاره داخل شدند. مسافرین که قبلاً در طیاره جابجا شده بودند با دیدن ببرک کارمل متعجب شده و به کف زدن پرداختند. اینجانب هم ایشان را تا داخل طیاره همراهی کردم. در موقع خداحافظی فقید کارمل از من پرسید که رفقای سفارت و رفیق رزمیار را دیدی؟ آمده بودند؟ من در جواب گفتم که متأسفانه نیامده بودند. هر دو متعجب شدیم. وضع یک مقدار غیرمعمول به نظر میرسید. با مسؤولیت میتوانم بیان نمایم تا همین لحظه داخل طیاره ببرک کارمل در جریان نبود که در کابل چه واقع شده است و چرا این سردی روابط؟! قابل یادآوری میدانم که ژورنالیست ایتالیایی آقای Vallire.Pilizzari که بهصورت فوقالعاده از ایتالیا آمده بود تا محترم کارمل را در سفر به کابل همراهی کند، عصر همان روز تیلفونی برایم اطلاع داد که برایش مشکلی پیش آمده و نمیتواند به کابل برود. قرار شد فردا با هم ببینیم و روی مشکل صحبت نمایم. فردای آن روز آقای پلیزاری دلیل نه رفتن اش به کابل را برایم توضیح داد. وی گفت که از جانب وزارت خارجه شوروی برایش گفته شده که در کابل وضع تغیر کرده است؛ زیرا نجیب الله تحت فشار رهبری حزب قرار گرفته و شخصاً طوری که قبلاً تفاهم شده بود به پذیرایی ببرک کارمل به میدان هوایی نمیرود. روزی بعد از کابل اطلاع حاصل نمودم که تنی چند از هواخواهان نا عاقبت اندیش، با بخش بهاصطلاح «شبنامه» از مردم خواسته بودند تا جهت پذیرایی از ایشان به جادهها برآیند و این گویا باعث نارضایتی نجیب الله شده است. ( هیچ شبنامه ی از طرف گویا هواداران زنده یاد رفیق ببرک کارمل پخش نشده بود. اگر چنین میبود حتمی تعدادی از مردم و رفقا برای پذیرایی حاضر میبودند. این کار اوپراتیفی و سازمانداده شده توسط خود نجیب الله بود برای اینکه بهانه ی برای آن عمل خلاف همه ارزش ها که به امر مشاورین شوروی و هراس بیروی اجراییه از حضور مجدد زنده یاد رفیق ببرک کارمل صورت گرفته بود. برای نویسنده هم معلوم میشود اطلاعات نادرست را داده بودند . راه پرچم ) برای به همین دلیل همه برنامههای دیگر لغو شده است. واقعیت این است که چنین کاری خودسرانه از جانب بعضی اشخاص صورت گرفته بود. بعد ازین که مرحوم کارمل از آن اطلاع حاصل کرد، آن را تقبیح نموده و طفلانه خواند. کسانی که احتمالاً در چنین سازمان دهی سهم داشتند، از انجام آن انکار ورزیدند. ببرک کارمل در کابل به رفقا گفت که نجیب الله شخصاً برایش تیلفون نموده بود و ما به تفاهماتی رسیده بودیم. هیچ کس حق نداشت بدون اجازه خودم به چنین اعمال ماجراجویانه دست بزند. از جانب دیگر نجیب الله هم بعد از آن اقدام جسورانه و صحبت تیلفونی با ببرک کارمل، نباید به خاطر یک عمل که خود فقید کارمل هم از آن اطلاع نداشت 180 درجه تغیر موقف دهد. این موضوع میتوانست حتی تیلفونی بین شان حل گردد.
واقعیت امر این است که دوکتور نجیب الله بعد از دعوت از ببرک کارمل مورد انتقاد بعضی از اعضای هیأت اجراییه (گرفتن نامها را مصلحت ندیدم) و مشاورین شوروی قرار گرفت. هیأت اجراییه انتقاد داشت که با آنها قبلاً مشوره نشده بود و شورویها این کار را «شتابزده» نامیدند. افزون بر این یک تعداد از مشاورین داخلی داکتر صاحب شهید با برگشت ببرک کارمل مخالف بودند. آنها مواضع خودشان را در خطر میدیدند. همه دست به دست هم داده و موضوع استقبال را بهانه قرار داده خواستند مناسبات ایجاد شده بین آن دو را برهم بزنند. متأسفانه موفق هم گردیدند. آنها نتوانستند درک نمایند که تفاهم حاصل شده میتوانست به یکپارچگی حزب و تقویت سنگرهای دفاع از وطن کمک نماید. دوکتور نجیب الله میتوانست از نفوذ معنوی ببرک کارمل در حزب، قوای مسلح و نیروهای قومی به نفع استحکام نظام، تحقق مصالحه ملی و بالاخره از فروپاشی نظام جلوگیری نماید. اگر این امر به وقوع میپیوست شاید کشور ما یک سرنوشت دیگر میداشت. افسوس!
مخالفین این تفاهم حتی پا فراتر نهاده به نشر مطالبی در ضدیت و تخریب ببرک کارمل در روزنامهها و جراید بهاصطلاح آزاد که از جانب ریاست هفت وزارت امنیت دولتی کنترول و تمویل میگردید پرداختند. در یکی از این مطالب تحت عنوان، «ببرک کارمل… راک اند رول (Rock und Roll) میکند» به پخش اکاذیب و به دور از فرهنگ افغانی دست زدند. طبیعی است که این گونه نشریات به یکپارچگی حزب و امر مصالحه ملی مفید واقع نمیگردید؛ و احساسات هزاران هوادار ببرک کارمل را در داخل و خارج از کشور جریحه دار میکرد.
اینجانب در تابستان 1990 دو ماه را برای دیدن فامیل در کابل سپری نمودم. در این مدت با تعدادی زیادی از رفقا، از جمله بعضی از اعضای شورایی مرکزی و هیأت اجراییه حزب، دوستان محترم مانند شاد روان عبدالرحیم هاتف معاون اول ریس جمهور، افراد با نفوذ سیاسی و قومی مثل محترم سید منصور نادری، جهانگیر خان قوماندان قومی شینوار، جنرالان قوای مسلح و فاتحان جنگ جلال آباد از نزدیک دیدار و تبادل نظر نمودهام. نظامیان و صفوف حزب از روحیه عالی برخوردار بودند؛ اما متأسفانه در رهبری حزب فهم یکسان از سیاست مصالحه ملی وجود نداشت. آهسته آهسته مسایل قومی زبانی و سمتی بجای منافع ملی رجحان پیدا کرده بود. زمانی که در مورد امکان قطع کمکهای اتحاد شوروی و یا صفهای طویل برای شکر و مواد خوراکی در مسکو، برایشان میگفتم، باورشان نمیآمد. با تأسف هیأت اجراییه حزب پلان B (دوم) نداشت. همه توجه به پلان پنج فقره یی ملل متحد معطوف بود. پلانی که اصلاً نه وجود داشت و نه عملی بود؛ زیرا مصالحه ملی بدون اجماع داخل نظام منطقه و جهان نه آن وقت ممکن بود و نه در وضع موجود امکان پذیر است.
اینجانب با بیان حقایق و تجربیات تلخ و شیرین فوق، در پی ملامت و سلامت نمیباشم. علاوه میدارم که تاریخ دهه شصت میلادی با نام همین دو شخصیت سیاسی گره خورده است. دانستن حقایق و تاریخ مهم است؛ اما نباید در گذشته باقی ماند. باید از تاریخ آموخت و نقد علمی را به حیث یکی از شیوههای کار و خود آموزی بکار برد. در شرایط موجود که باز همه بود و نبود کشور ما مطرح است، بر همه نیروهای مترقی و وطن دوست است تا صفوف خود را فشردهتر سازند.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان (بعداً حزب وطن) یک نسلی از وطن دوستان را در خود پرورانید و هزاران انسان متعهد به وطن را قربانی داد. حزب با طرح تیزسهای دهگانه و مشی مصالحه ملی یک هدف تاکتیکی دوام دار به خاطر احیاء صلح و قطع خونریزی در سرزمین افغانها را دنبال نمود؛ اما اهداف استراتژیک آن که همانا رفاه مردم ما و تأمین عدالت، عدالت اجتماعی، حقوق دموکراتیک و حقوق زنان، میباشد کماکان پابرجاست.
پایان.
دربرگهای(635 الی 640) جلد دوم کتاب مطالب آتی را می خوانیم:
(درماه سرطان 1370،جلسه نوبتی پلینوم شورای مرکزی حزب وطن بخاطر آمادگی های بیشتر نظامی و جنگی و تقویت هرچه بیشتر قوای مسلح جمهوری افغانستان دایرگردید.
در این جلسه،محمود بریالی عضو هیأت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن،بحیث مسئول جلب وجذب وسازماندهی افراد بیشتر حزبی و غیر حزبی به قوای مسلح ازطرف نجیب الله پیشنهاد و موردتأئید جلسه قرارگرفت.محمود بریالی به تازگی از زندان رها و در کنگره دوم حزب بحیث عضواصلی هیأت اجرائیه انتخاب شد وپس ازآن ازجانب رئیس جمهور بحیث معاون صدراعظم تعیین گردیده بود.
درختم جلسه بعد از مباحثات و گزارشات متعدد روی آجندای مطروحه،انجنیر نعمت الله عضوشورای مرکزی حزب ویکی ازپیروان سرسخت ببرک کارمل از جابرخواست و با احترام وکلمات قبلأسنجیده وپلان شده برای نجیب الله بحیث رئیس جمهور و رئیس حزب وطن چنین پیشنهاد نمود:
«وقتی آن فرا رسیده که رفیق ببرک کارمل به کابل بیاید و باقی عمرش را در افغانستان سپری نماید…»
طرح برای عده ی زیادی از اعضای جلسه منجمله برای اینجانب غیرمترقبه بود،امانجیب الله بدون تأمل وتفکروپرسش از اعضای جلسه،گفت:
«موضوع برگشت رفیق کارمل حل گردیده است،هرزمانی که خواسته باشد میتواند به کشوربرگردد ودر ین مورد،مشکلی وجود ندارد.»
جلسه ختم شد و همه اعضای هیأت اجرائیه به شمول نجیب الله،نان چاشت را در باغ وزارت خارجه در یک فضای نهایت صمیمانه صرف نمودند.پس از صرف غذا،نجیب الله دست محمود بریالی را محکم گرفته و خنده کنان وی را سوار موتر خود نمود ویکجا به خانه وی وبعدأ نزد دوکتوراناهیتا راتب زاد که موصوفه هم از طرف نجیب الله بعد از پلینوم هژدهم خانه نشین شده بود،رفتند.بعد،هم نجیب الله و هم بریالی اعضای هیأت اجرائیه را بطور انفرادی گفتند که با رفیق ببرک کارمل در مسکو صحبت تیلفونی داشته اند.نجیب الله طی صحبت تیلفونیش با ببرک کارمل،پس از قریب پنج سال،چنین گفته بود:
«رفیق کارمل،ازهمین اکنون هرروز که خواسته باشید می توانید به کابل بیایید.شما رهبر و بنیادگذار حزب ما هستید و هرپیروزی و دستاورد که داریم،نتیجه کار وپیکار و رهنمایی طولانی شماست که مارا تربیت و رهبری نموده اید.»
نجیب الله بعدأ در مورد صحبت تیلفونیش با ببرک کارمل به هیأت اجرائیه حزب چنین گفت:
«ما باید برای جهانیان و مردم خود نشان بدهیم که به ریش سفیدان و رهبران خود ارج میگذاریم…»
گرچه از گزارش نجیب الله در هیأت اجرائیه،با سردی استقبال شد،ولی بنابر مصلحت های حزبی مخصوصأ که محمودبریالی،برادرببرک کارمل نیز در جلسه حاضربود،مورد تأیید قرارگرفت.فردای آن روز،نجیب الله بطورمستقیم به سفیر افغانستان در مسکو محمد داؤد رزمیار،در مورد پاسپورت،تکت طیاره وسایر ضروریات برای ببرک کارمل شخصأ هدایت داد.بعدأ سفیر با ببرک کارمل حسب هدایت نجیب الله ملاقات انجام داد و همه موضوعات مربوط به بازگشت وی را بطور سریع سازماندهی نمود تا ببرک کارمل بدون ضیاع وقت در ظرف چند روز آینده کابل بیاید.درکابل از جانب طرفداران ببرک کارمل برای پذیرایی وی،آمادگی میگرفتند.عده یی از اعضای رهبری و افراد نزدیک به نجیب الله و وزارت امنیت دولتی به وی در زمینه اطلاعات تشویش کننده را ارائه داشتند واز وی می پرسیدندکه چرا در این وقت ببرک کارمل را به کابل دعوت نموده است؟زیرا این اقدام سوالات بزرگی را در سطح ملی و بین المللی در ارتباط مصالحه ملی بار خواهد آورد ومارا به مشکل مواجه خواهد ساخت.
نجیب الله که اندکی بعد از اعلام تصمیمش در مورد بازگشت ببرک کارمل،آهسته آهسته ازنیرو ونفوذ ببرک کارمل در حزب و دولت،به ترس افتاده بود،بازهم بدون مشوره با اعضای هیأت اجرائیه شورای مرکزی حزب،به بهانه که محمود بریالی سازماندهی وسیع را غرض پذیرایی ببرک کارمل انجام می دهد،عده یی از طرفداران ببرک کارمل بشمول محمود بریالی را نزدخود احضارو تهدید به اخراج از حزب و دولت نموده باآنها گفت:
«در روز آمدن رفیق ببرک کارمل هیچ کسی بدون اجازه نمی تواند از وی پذیرایی کند.هرنوع اقدام،عکس العمل جدی مرا در پی خواهد داشت.»
طوریکه مشاهده شد در روز آمدن ببرک کارمل،تنها شاه محمد دوست سابق وزیر خارجه،محمودبریالی و دوکتوراناهیتا راتب زاد در میدان هوایی،بحیث اعضای فامیل از وی پذیرائی کردند.به این ترتیب ببرک کارمل بعد از پنج سال اقامت در مسکو،در ماه سرطان 1370 به کابل برگشت.
نجیب الله که از بازگشت ببرک کارمل به کابل ناخشنود و دستپاچه شده بود،فردای آن روز که عید سعید فطربود،بدون فیصله هیأت اجرائیه حزب،این اعلامیه را به نشر رسانید:
«محمود بریالی معاون شورای وزیران از وظیفه سبکدوش و در مورد سرنوشت حزبی وی بعدأتصمیم اتخاذ میگردد.»
به مجرد رسیدن ببرک کارمل به کابل،طرفدارانش گروه گروه نزد وی میرفتند وادای احترام و ابراز وفاداری میمنودند.این استقبال باعث عصبانیت و خشم بیشتر نجیب الله میگردید.چنانچه وی به ریاست جناحی وزارت داخله که رئیس آن”سردی” از اعضای جناح خلق بود،دستور داد تا پوستهء در کنار اپارتمان موصوف ایجاد نموده وکسانی را که نزد وی می آیند،شناسایی ونام نویسی کنند. ببرک کارمل منزل شخصی نداشت و تا سقوط رژیم بدون معاش و تدابیر امنیتی در اپارتمان برادرش محمود بریالی اقامت داشت. [حقوق بازنشستگی (تقاعد) موصوف که 30هزار افغانی ماهواربودغیرقانونی و به تصمیم و امرشخصی نجیب الله مسدود گردیده بود.]
نجیب الله که از یک طرف مشوره های کارمندان سفارت شوروی را نادیده گرفته نمیتوانست واز طرف دیگر،آهسته آهسته با موجودیت ببرک کارمل کمی عادت میمنود،بعدأ از چند مدتی یک روز جلسه هیأت اجرائیه حزب را،بدون حضور محمود بریالی دایرنمود.نجیب الله از اعضای جلسه خواست تا نظریات شان را در ارتباط موجودیت ببرک کارمل،ابرازنمایند.اعضای جلسه پیشنهادکردند تا از ببرک کارمل که تا کنون عضو شورای مرکزی حزب است،دعوت شود تا در جلسه هیأت اجرائیه اشتراک نماید.آنگاه هیأت اجرائیه از وی تقاضا بعمل آورد که وی دوباره به مسکو و یا جای دیگری که خواسته باشد،اقامت گزیند؛زیرا حضورش در کابل،باعث ایجاد مشکلات اضافی در درون حزب و دولت میگردد.هیأت اجرائیه به نجیب الله وظیفه داد که در آن جلسه،شخصأ خودش این فیصله را با ببرک کارمل در میان بگذارد.نجیب الله هم با این پیشنهادموافقت نمود.
دوروزبعد،جلسه هیأت اجرائیه دایر گردید و ببرک کارمل اولین بار بعد از بازگشتش ازمسکو با اعضای هیأت اجرائیه و نجیب الله ملاقات بعمل آورد.هیأت اجرائیه به استثنای محمود بریالی همه حاضر بودند.سلطان علی کشتمند نیز در جلسه حضور نداشت،زیرا چند روز قبل از این جلسه،از حزب استعفا داده بود.همه در مقر شورای مرکزی حزب وطن منتظرآمدن ببرک کارمل بودند.ساعت 4 بعداز ظهر ببرک کارمل در حالیکه لباس عادی و غیر رسمی به تن داشت وارد اتاق شد.همه به شمول نجیب الله با وی مصافحه و احوال پرسی نمودند.ببرک کارمل بطورطبعی در صدرجلسه قرارگرفت.وی وضع نا آرام داشت و همه نمی دانستند که باوی چه بگویند،زیرا وی شخصیتی بود که سالهای متمادی رهبر و الهام بخش همه در امور کارحزبی ومبارزه بود.نجیب الله هم خود نمی دانست که از کجا شروع کند.وی بیشتر از هرکسی دیگر درجریان زندگی حزبی اش تلاش نموده بودتا وفاداری و اعتماد خود را بیشتر از دیگران به ببرک کارمل نشان بدهد.سرآنجام با احتیاط و ترس برای ببرک کارمل گفت:
«صحت شما چطور است رفیق کارمل؟ما همه اعضای هیأت اجرائیه می خواهیم که ازشما مطالبی در باره اوضاع داخلی وخارجی کشور بشنویم.ما به مشوره های سودمند شما نیازداریم.»ببرک کارمل فورأ در جواب گفت:
«طوریکه مشاهده می کنید صحت من خوب بوده و خوب است.من طی سالها یک انسان دور نگهداشته شده از وطن،مردم و همه چیز بوده ام.شما ها ماشاءالله رهبران حزب و دولتمردان بزرگ هستید وهمه موضوعات را خوبتر میدانید،لهذا ضرورت به مشورهء من ندارید.بازهم اگرشما لازم میدانید برای شما مشوره خواهم داد.لطفأ اولترشما برای من از وضع سیاسی کشور،حزب،جامعه و سیاستهای تان بیان کنید.تاچیزی از شما بشنوم و بیاموزم.»نجیب الله که چارهء دیگرنداشت شروع به دادن گزارشات معمولی که اکثرأ در کنفرانس های مطبوعاتی و ملاقات های خود بیان میمنود،برای ببرک کارمل نیز از وضع نظامی و سیاسی و پیشرفت ها ودستاوردهای سیاست مصالحه ملی معلومات ارائه نمود.
ببرک کارمل بعد از ختم بیانات نجیب الله گفت:
«همه مطالبی را که شما بیان داشتیدچیزهای قابل فهم است وهمه از آن اطلاع دارند»
بعدأ ببرک کارمل خطاب به نجیب الله این سوالات را مطرح نمود:
1 – آیا شما مطمئین هستید که اتحادشوروی کمکهای نظامی و حتی اقتصادی خود را به دولت ماقطع نمی کند؟
2 – آیا وحدت درون حزبی مخصوصأ در قوای مسلح بعد از کودتای شهنواز تنی تأمین شده یا بیشتراز قبل ازهم پاشیده است؟
3 – نتایج مشخص تماسهای شما با رهبران مخالف از چه قرار است؟زیرا طوریکه من می دانم هیچ یک ازرهبران مجاهدین حاضر نیست تا با ما مستقیم مذاکره نماید؟
4 – آیا سیاست شما در ارتباط مسایل ملی درست است و ازآن مطمئن هستید؟
نجیب الله که در برابر سوالات مذکور به مشکل مواجه شده بود،به جای جواب به سوالات،مناقشه و جدل با ببرک کارمل را آغازکرد.ببرک کارمل بعضأ جدی و متعرض بالای حرفهای نجیب الله،اعتراض میمنود و بیانات وی را دور از واقعیت میدانست.نجیب الله را متهم میکرد که،چیزی را که میگوید واقعیت ندارد.بطورمثال،یک مورد را در اینجا نقل مینمایم.نجیب الله گفت:ادامه کمکها مطابق خواست ما و موافقتنامه های که با جانب اتحادشوروی داریم صورت میگیرد و قطع نمی گردد.
درپاسخ ببرک کارمل گفت:بین آمریکا و شوروی قبلأ در این زمینه تفاهمات صورت گرفته و گفتگوها در جریان است که خودت یا از آن آگاهی نداری یا قصدأ آنها خودت را درآگاهی قرار نمی دهند.
سرانجام کارمل گفت:بفرمائید به من چه می گوئید و چرا مرا اینجا نزد خود احضار کرده اید؟
همه انتظارداشتند که نجیب الله پیشنهادی را که دو روزقبل،هیأت اجرائیه بعهده اش گذاشته بودند،به ببرک کارمل بگوید؛ولی برعکس،نجیب الله جرئت نکرد تا تقاضایش مبنی به برگشت دوباره کارمل به مسکو و یا جای دیگری را بوی ابلاغ کند؛زیرا خودش چند روز قبل طی صحبت تیلفونی،از ببرک کارمل دعوت نموده بود تا به کابل بیاید و مانند گذشته،رهبری حزب را مشوره بدهد و کمک نماید.
زمانیکه نجیب الله ترجیح داد که سکوت اختیار نماید،بالاجبار سایر اعضای هیأت اجرائیه جرئت نمودند و مطلب را با ببرک کارمل در میان گذاشتند.بعد از اظهارات مختصر یکی دوتن اعضای هیأت اجرائیه،محمد اسلم وطنجار با بسیار احتیاط، به کارمل گفت:
«رفیق کارمل،همهءما به خودت احترام زیاد داریم و نمی خواهیم که در وضع موجود برای خودت مشکلاتی بوجود آید.اگر دوباره برگردید برای همه ما بهتر خواهد بود…»
هنوز سخنان وطنجار ختم نشده بود که ببرک کارمل خطاب به وطنجار گفت:
«رفیق وطنجار،خودت میدانی که در مطالب بسیاربزرگ و سرنوشت ساز کشور دخیل بودی،بهتراست ساکت باشی و چنین حرفهای را در زبان نیاورید!»
وطنجار خاموشی اختیار نمود،ولی سلیمان لایق باب سخن را با ببرک کارمل باز کرد وبرایش با صراحت گفت:
«رفیق کارمل،با آمدن خودت در کابل دومرکز در حزب و دولت به وجود امده است.یکی خانه خودت و دیگری مقامات دولتی و حزبی.بهتر است به وضع خاتمه داده شود.موجودیت خودت به وحدت و همبستگی حزب لطمه میزند.تقاضای ما این است که دوباره به مسکو برگردید…»
در پی این بیانات،مشاجرهء سخت میان ببرک کارمل و سلیمان لایق در گرفت.کارمل به جواب لایق گفت:
«لایق صاحب،چرا نمی گویید که یک مرکز خودت هستی.سالهاست که بعضی مسایل را خلاف برنامه و سیاست حزب در میان اعضای حزب دامن میزنی و اکنون آنرا بیشترتشدید بخشیده ای.من تصمیم دارم حالا در وطن خود بمانم و بمیرم.من هیچ جای دیگر نمیروم و همینجا هستم.شماهم زندان دارید و هم قدرت و هرچه در اختیار دارید صرفه نکنید.این تصمیم من است.»
ــــــــــــــــ
در نیمه شب با فکر پریشان، باردیگر جریان رویدادهای آنروز را از نخستین تلفون صبحگاهی محترم یعقوبی، رفتن به ریاست هفت و دیدن تلاشهای … یارمحمد معاون اول وزارت امنیت دولتی ومقیم پیکار رییس اداره هفت وتیمش و هدایات آنان در مورد دستگیری رفیق محمود بریالی و جمع دیگر، تلفونهای بعدی جناب رییس جمهور و دستور اکید آن مبنی بر دادن امر دستگیری وموافقه تلاشی منازل آنان وسرپیچی وتمرد من از آن هدایت خلاف قانون وسرانجام دستگیری وانتقال یافتن به ریاست هفت وسپس به همین اطاق، مرور میکردم.
نزدیک ساعت دوازده شب، بر خلاف روز که چندبار دروازه فلزی اطاق با صدای ناهنجار باز وبسته شده بود، این بار دروازه سلول با بسیار آهستگی باز ورفیق رزاق عریف داخل شد وگفت بخیالم خواب درک ندارد؛ گفتم بعد از سالها وقت زیادی برای خوابیدن خواهم داشت؛ چه گپ هاست؟ وچه هدایاتی برایت رسیده است؟ رفیق عریف با خنده مختص به خود گفت: دستور اکید در مورد تجرید همه شما وجلوگیری از تماس بین تان وادامه داد: “تیم مصالحه”همه گپ های وطن را حل وفصل کرده وبا اشرار مصالحه و معامله میکنند و ما را نگهبان رفقا ساخته است.!؟ سپس گفت رفیق بریالی میخواهد با خودت صحبت کند، موافق هستی؟ گفتم چرا نه.
بعد از چند لحظه رفیق بریالی داخل اطاق شد وبعد از بغل کشی و روبوسی باعتاب پرسید: رفیق قاسم چرا چنین کار کردی وخودرا به این مصیبت دچار؟ گفتم کدام کار و کدام مصیبت؟ گفت خود داری از دادن امر دستگیری و زندانی شدن. گفتم مرگ با یاران جشن است.
بار نخست بود که رفیق بریالی را از نزدیک میدیدم. بعد از احوال پرسی، از جزیات آن روز پرسید. جریان را از آغاز تا انجام، از گفتگوی تلفونی ام با رفقا یعقوبی ونجیب تا لحظه دستگیری برایش حکایه کردم وگفتم در دوسیه مرتبه اپراتیفی برعلیه شما ودیگر رفقا هیچ نوع سند ومدرک مادی که دلالت بر نقض قانون نماید وموجبه شود برای تحریک دوسیه جزایی، موجود نبود و و تنها چند ورق شامل گذارش اجنت ها و آنهم پراگنده و چند ورق حاوی گفتگوی شما با چند رفیق که به شکل اپراتیفی ثبت شده بود و محتوی چند صحبت تلفونی دیگر بیرون نویس شده بر روی صفحه کاغذ که از لحاظ قانون نمی توان آنرا علنی ساخت و به حیث مدرک بر علیه شما بکار برد، در دوسیه گذاشته شده بود.
تمام این دلایل را برای رفیق یعقوبی و سپس برای رفیق نجیب به تفصیل گفتم وعلاوه کردم که با این دلایل ومدارک نمیتوان کسی را به مسئولیت جزایی کشانید و سرانجام بعد ازمدتی دوسیه ختم میگردد و آزردگی بین رفقا باقی میماند. دستور اخیر رفیق نجیب این بود که باید بر اساس ضرورت، اینها زندانی شوند و دیگران تنبیه… . همچنان به ملاحظه دوسیه، تصمیم بعدی دستگیری رفیق اناهیتا راتبزاد و چند عضو سازمان دموکراتیک زنان بود که تحمل آن ناممکن واگر امر دستگیری شما هم به قلم من رقم می یافت، هرگز به چنان کاری مبادرت نمی کردم؛ لذا بعد از جدال درونی با خود، بهتر دانستم تا در قدم اول مخالفت کنم وهمه پیامدهایش را آگاهانه پذیرفته ام وبه گفته محترم رییس جمهور، نشستن در پهلوی شما را ترجیح دادم.
تا دمدم صبح در مورد وضع نابسامان وطن، جنگ و تلاش دست های مرموز برای تششت بیشتر حزب و قوای مسلح، به تفصیل صحبت کرد. بعد از آن در زندان وبیرون از آن ودر دوران مهاجرت بارها وبارها دید و وادیدهای صورت گرفت وبحث های دوبدو ادامه یافت واز فیض صحبتش زیاد آموختم ورفاقت زندان مستحکمتر شد؛ اما یاد وخاطره آن نیمه شب هرگز فراموش نخواهد شد. یادش گرامی وآرمانهایش برآورده باد.
رفیق قاسم آسمایی
«دُن آرام»، گرمابخش “کوته قفلی” زمستان سرد
زمستان سال 1368 با زمستان های ماقبل آن تفاوتهای داشت؛ این تفاوت ها هم جنبۀ عام داشت و هم تفاوت خاص برای من.
آن زمستان سردتر از زمستان های قبلی بود، برف کمتر بود و خشکه خنک بیشتر. برعلاوه هنگامۀ خروج قوای شوروی در همه سطوح جامعه و دولت احساس سردی ها را بیشتر میکرد. تیل و گندم کمتر از حیرتان میرسید، زیرا هم مقدار آنرا کمتر ساخته بودند و هم حملات دزدان سرگردنه “جهادی” بر قطارهای اکمالاتی بیشتر شده بود. ویرانگران دیگری مدعی آزادی وطن نیز پیهم بر خطوط انتقال لین برق از سمت شرق کابل حمله میکردند و پایه ها را منفجر تا خدمتی کرده باشند برای خشنودی ولی نعمت خویش جنرال سیاه روی و سیاه فطرت پاکستانی.
تک و تنها بودن، احساس سردی را در کوته قفلی بلاک اول زندان پلچرخی بیشتر میساخت و فکر را متشتت و پراگنده. کوتاهی روزها و درازی شبها آنهم با یگانتا شمع، عامل دیگری بود تا گذشت زمان نیز طولانی تر بنظر آید. نق و فق قوماندان تازۀ زندان و وضع قیود جدید بر زندانیان بلاک اول و محروم بودن از دسترسی به قلم و کتاب، فضای زندان را تلختر از قبل ساخته بود.
در چنین وضعی خفقان آور و سرد، رفیق نور روشنگر یکی از کارمندان با شهامت زندان با آوردن چهار جلد کتاب «دُن آرام»، فضای زندان را تا اندازۀ قابل تحمل ساخت. کتاب ها مربوط رفیق عزیزم نصیر سهام بود که چند اطاق آنطرفتر نیز مانند سایرین در بی سرنوشتی بسر میبرد.
جلد اول کتاب دن آرام، به بخش های بیست ـ سی ورقه تقسیم شد و سپس با جلدهای متباقی نیز چنین معامله گردید. این بخش های جداگانه از اطاق اول تا اطاق اخیر منزل دوم دست بدست می شد و سپس به اطاقهای منزل سوم میرسید و همان کارمندان و سربازان محافظ بی ترسی بودند که بصورت منظم و مسلسل بخش های کتاب را بنوبت از یک اطاق به اطاق دیگر منتقل میکردند. یاد همۀ آن جوانمردهای دلیر بخیر!
زمانی اتفاق می افتاد که بنابر عواملی، یک رفیق نمیتوانست بخش رسیده را بموقع بخواند و ختم کند و یا هم سربازی بنابر دلایل امنیتی نمیتوانست، پارۀ کتاب را به اطاق دیگر برساند. در چنین حالتی بود که بایست همان پارۀ دست داشته را باربار خواند، تا هم غم غلط گردد و هم ذهن مصروف. به برکت چنان شیوۀ خواندن، بعضی از بخش های کتاب تا هنوز چنان به حافظه باقیمانده است که گویی آنرا همین چندی قبل خوانده ام. وضع سایر رفقای زندانی نیز چنین بود.
یادی از آن نیمه شب زندان و نخستین دیدار وگفتگو با زنده یاد رفیق محمود بریالی
دربارۀ رمان «دُن آرام»
میخاییل الکساندرویچ شولوخوف در ۲۴ ماه می ۱۹۰۵ در روستا ی قزاق نشین ویوشنسکایا، در جوار دریای پهناور و پر برکت دون تولد شد. وی تا سن سیزده سالگی (1918) به مکتب رفت. و سپس به علت انقلاب اکتوبر، جنگ داخلی و ناآرامی ها در سرزمین قزاق نشین دون، مانند هزاران هزار نوجوان دیگر به میدانهای جنگ و برادرکشی کشانیده شد. شولوخوف بعدها چشمدیدها و اثراتی را که طی این سالهای جنگ، گرسنگی، بیماری و مرگ بر روح و روان خویش احساس کرده بود، در کتاب وزمین «دون آرام» منعکس ساخت.
دن آرام، در چهارجلد نوشته شده و نگارش آن تقریباً دوازده سال (1928 ـ 1940) را در برگرفته است. این اثر پرارزش در سال 1965 جایزه نوبل ادبیات را کمایی کرد.
شماری از بدبینان مدتها تلاش داشتند تا ثابت سازند که این اثر نوشته شولوخوف نیست و این ادعا با بررسی و تدقیق دست نوشته ها رد گردید.
دن آرام، داستانی است از ترکیب زندگی خانوادگی، اجتماعی و رویدادهای تاریخی قبل از جنگ اول جهانی، انقلاب اکتوبر، جنگهای داخلی و پیامدها و حوادث بعد از آن.
در مورد «دُن آرام» نوشته اند:
« … دن آرام، بزرگ ترین رمان انقلابی قرن بیستم و حماسه و تراژدی یک ملت و بهترین فرزندان اوست، حماسه ای با صبغه ای عالی و مایه ی غنایی دراماتیک و بینش عینی گرایانه نسبت به تاریخ، با بیان کرامت انسانی و مردانه و عشق میهن، و تاریخ یک عصر با مردمانش، و در عین حال اثری حاصل تجربه ی زندگی نویسنده…»
همچنان عدۀ «دن آرام» را با جنگ و صلح تولستوی قابل قیاس شمرده و در مورد نویسنده و سبک بکار رفته در آن نوشته اند:
« … شولوخوف در ساخت رمان خود از تولستوی الهام گرفته است و در آن، مانند وی، آدمهای حقیقی و وهمی را در هم آمیخته است. هر چند وی، بر خلاف تولستوی، از اظهار نظرهای فیلسوفانه درباره ی انسان و معنای تاریخ پرهیز می کند، به عنوان یک انسان به مسائل اساسی سرنوشت بشری، چون عدالت و شرف و حقیقت، پاسخ می گوید…»
م.ب. آذین یکی از مترجمان این کتاب در مورد نوشته است:
« …دن آرام نثری ساده و در عین حال دقیق دارد که بویژه در گفتگوها بشدت رنگ محلی میگیرد و از طنز و تمسخر و رک گوئی و بی پروائی در آوردن متلک و دشنام خالی نیست. اصطلاحات و ضربالمثلهای نابی که در دهان قهرمانان خود میگذارد از دلبستگی عمیق نویسنده به سرزمین زادبومی خود و از دوستی و دمخوری او با مردم ساده حکایت میکند. دریافت او از طبیعت برهنه و وحشی خاک دون و روح شاد و سرکش مردم قزاق و آشنائی او با ترانهها و سرودهای دلانگیزشان که پیوسته در طنین است براستی مایه اعجاب خواننده میگردد، و عشق او به رودخانه بزرگ و پربرکت دون و همچنین به استپ پهناور که در بهار غرق سبزه و گل و گیاه خوشبو میشود و در تابستانهای سوزان بوی تلخ افسنطین آن را فرا میگیرد و در زمستانهای سخت یخبندان جولانگاه برف و باد و بوران است در توصیفهای متعدد و هربار نامکرر او بی پرده به چشم میخورد.»
کتاب دن آرام چند مرتبه توسط مترجمان از متن روسی و فرانسوی برگردان شده واز روی متن این شاهکار تا حال دوبار فیلم های سینمایی ساخته شده است .
دن آرام ترجمۀ احمد شاملو برای شما گزیده شده است.
برای دسترسی،مطالعه و دانلود کتاب روی تصویر کتاب ها به اساس جلد کلیک نماید.