يادی ازسير زندگی راد مرد سلحشور ميهن ما، جانباخته ی جاوید نام رفيق هدايت الله نويسنده : رفیق شيرآقا سرشک

يادواره ی يکی از رادمردان نام آور قهرمان وطن!
يادی از يک افسر دلير، شجاع و ميهن پرست!
يادواره ی از يک قوماندانی که با طی مدارج عالی مسلکی، دارای تخصص و دانش مسلکی شده بود!
خاطره های از فرمانده مدبری که دارای سوق و اداره عالی قواندانی، انضباط و دسپلين بود!
سخن درباره ی شخصيتی است، که مظهر جوانمردی، رفاقت و دوستی بود!
اين شخصيت گران ارج ميهن مان، در ميان افسران ارتش افغانستان، درنيمه دوم سده ی بيستم، رادمرد بزرگ راه رهايی انسان آزاده ی اين سرزمين، رفيق هدايت الله شهيد است.
جا دارد تا ما امروز در راستای شکل گيری شخصيت و کارنامه های تاريخ ساز اين نامورنستوه حرف بزنيم، که وی با عزم راسخ، اراده ی آهنين و ايمان خلل ناپذير و آگاهانه نه تنها راه دفاع از مادروطن؛ بلکه فراتر ازآن راه نجات انسان آزاده را از بند و زنجيرسيستم اقتصادی ـ اجتماعی قرون وسطايی و رسيدن انسان را به قله های شامخ انسانيت در پيش گرفت.
رفيق هدايت الله، در سال 1322 خورشيدی در ولسوالی کامه ولايت ننگرهار ديده به جهان گشود؛ آموزش دوره ابتدائيه را در ولسوالی سنگچارک ولايت جوزجان آن روز و دوره متوسطه را در سال (1340) در ليسه ی امانی(نجات آن وقت) با گرفتن نمرات عالی به پايان رسانيد و شامل دانشگاه نظامی کابل (حربی پوهنتون) گرديد.
اين زمان مصادف بود با شرايطی که در آموزشگاه های عالی و دانشگاه کابل شمار زيادی از دانش آموزان و دانشجويان سعی و تلاش داشتند تا مسائل بيشتری پيرامون رخدادهای سال های گذشته را بياموزند.
رفيق هدايت نيز مانند ساير جوانان روشن فکر جستجوگر، تضاد طبقاتی و سير زندگی دو گونه ی زمين داران بزرگ را با دهقانان بی زمين و کم زمين در زادگاه و پرورشگاهش، استان جوزجان؛ در مزرعه و دهکده و سپس در مدرسه امانی به چشم می ديد و مزيد برآن درکنار آموزش بخش های از دانش های سيانس و علوم اجتماعی در کلاس های درسی؛ اندوخته های ماندگار و زندگی ساز را از صحبتهای اسُتادان فرهيخته؛ از جمله استاد عبدالظاهر پغمانی، که از سير فراز و فرود نهضتهای مشروطه خواهی، بويژه جنبش مشروطيت سوم، فرا گرفته ويا خود درآن نهضت شرکت داشتند؛ برداشت نموده نقد آستين زندگی خويش می نمود.
اين رويدادها مصادف بود با دوران 10 ساله صدارات محمد داوود خان که اولين پلان پنج ساله خود را در سال (1961 ـ 1340) به پايان رسانيد.
در زمان صدارت محمد داوود، انتخاب متعلمين صنف دهم برای کورس های مستعجل اردو و صنف دوازدهم برای شموليت درحربی پوهنتون نيز آغازگرديد.
دراين زمان شاگردان که از معارف به کورس های مستعجل وحربی وهنتون داخل می شدند، با خود يک روحيه نسبتاً بارز را می بردند.
رفيق هدايت درهمين اوضاع و احوال پس از فراغت از ليسه ی امانی در جايگاه دوم نمره عمومی در سال1341 بنابر سياست عصری سازی ارتش از جانب محمد داوود و ضرورت تجهيز نمودن آن از وجود جوانان دانش آموخته ی دارای نمرات عالی، به دانشگاه نظامی يا حربی پوهنتون انتخاب گرديد.
وی نيز بنا برحکم اجبار حاکميت زمان و داشتن نمرات عالی و وضع فزيکی فوق العاده مساعد، برای تحصيل نظامی شامل دانشکده ی پياده دانشگاه ارتش گرديد.
زندگی با همی در ليليه (خوابگاه شبانه) و آميزش با فارغان ليسه های معارف، سبب گرديد تا با همديگر معرفت پيدا نموده واين آميزش موجب دوستی و رفاقت ميان هم شده و باعث آن گرديد تا راجع به وضع سياسی وطن و مردم باهم تبادل نظر نموده و هم مبادله ی اطلاعات، کتاب های آموزش سياسی و روزنامه ها را به يکديگر به شکل بسيار محتاطانه انجام دهند و اين امر باعث تنويربيشتر افکارآنان در مسائل فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی می گرديد.
رفيق هدايت عزيز، دانشگاه نظامی را نيز در سال (1343) خورشيدی با استعداد عالی ای که داشت بدرجه عالی (دير شِه) به پايان رسانيد.
وی که از يکطرف با رنج و درد استخوانسوز مردم در زادگاه و خاستگاهش آشنايی کامل داشت؛ ظلم و استبداد دستگاه حاکم کشورش را در جريان آموزش دانشگاهی به چشم می ديد؛ در دوران انجام خدمت بحيث افسر ارتش شاهی بيشتر از پيشتر وارد اين درد و رنج مردم و ميهنش گرديد و پيوسته در فکر آن بود، که چگونه اين وضع فلاکتبار اقتصادی و برچيدن بساط ظلم و ستم و استبداد سلطنت مطلقه پايان يابد.
اين پرسشهای درد آور روان ناقرارش را، داور تاريخ، در بستر زمان و با اوج گيری جنبشهای آزاديخواهی دهه ی چهل خورشيدی پس از استعفای محمد داوود از مقام صدارت، تدوين و تصويب قانون اساسی جديد در ماه ميزان 1343 واعلان نظام مشروطيت؛ سپس حرکت های سياسی و اجتماعی، پاسخ مثبت داد.
برای اولين باردرتاريخ افغانستان، حرکت های سياسی و سازمانی ازميان توده های مردم برخاست؛ احزاب و سازمانهای سياسی ابراز موجوديت نمودند؛ از آن جمله تشکل سياسی ای تحت عنوان
“جمعيت دموکراتيک خلق” بمثابه ی يگانه سازمان سياسی با انظباط ودارای تشکيلات منظم چپ و مترقی ودارای برنامه علمآ تنظيم شده ای که ازمنافع طبقات واقشار زحمتکش وروشنفکران وطنپرست وترقيخواه کشوردفاع و نمايندگی می نمود وانجام تحولات بنيادی را دربرابر اعضايش وتمام رزمندگان راه آزادی وترقی اجتماعی قرارمی داد؛ تشکيل وپا بعرصه ی وجود نهاد.
جمعيت دموکراتيک خلق فعاليت خود را با استفاده از ارزشهای مندرج در قانون اساسی جديد در کشورآغازکرد و درکارزارمبارزات انتخاباتی دوره های دوازدهم و سيزدهم شورای ملی اشتراک نمود و با استفاده از شرايط بوجود آمده، نخست جريده ی خلق را تأسيس و برنامه خويش را در شماره های اول و دوم آن منتشر و باقطع نشرات آن از طرف دولت، جريده ی پرچم جايگاهش را احراز و همين گونه تبليغات وسيع را درمتن آن و از طريق صحبتهای زنده ياد رفيق ببرک کارمل منشی کميته مرکزی جمعيت در ميان مردم و در پارلمان آغاز و بدين ترتيب دربين توده های مردم وارد عرصه ی نوين مبارزه گرديد.

بنابرآن رفيق هدايت بعد از انديشه و تفکر زياد و مطالعه ی اهداف و برنامه های جريانهای سياسی، به اين نتيجه رسيد که در جمله ی اهداف جنبشهای فکری و سياسی آن وقت، منطقی ترين و علمی ترين راه برای زدودن رنجهای بيکران مردم ستمديده ی افغانستان،همانا برنامه ی علماً تنظيم شده ی جمعيت دموکراتيک خلق افغانستان بوده است.
لذا با عزم راسخ و اراده ی آهنين،آگاهانه و صادقانه وارد صفوف رزمنده ی ميهن پرستان ح. د. خ. ا گرديد و با خود عهد و پيمان بست که با تمام توان و نيروی جسمی و عقلانی خويش برای برآورده ساختن اهداف انسانی اين گردان رزمنده، شرافتمندانه، بدون تزلزل و ترديد، کار و مبارزه ی پيگير و دليرانه نمايد.
زمانی که در سال 1347 کورس “ج” يعنی کورس عالی کماندوی پراشوتی در تشکيل قطعه ضربه در بالاحصار کابل بوجود آمد؛ رفيق هدايت بمثابه ی دليرمرد نستوه با جمعی از افسران و خرُد ضابطان واجد شرايط شموليت از ساير قطعات و جزوتام های اردو، داوطلب شمول به اين کورس شده و پس از معاينه سردارعبدالولی فرمانده قول اردوی مرکزی، ” مداوم” اين کورس فوق لسانس گرديد.
خوش بختانه دراين کورس با رفقاء گل آقا بعدها معاون هيأت رئيسه شورای انقلابی، فيض محمد، وزير داخله و سرحدات دهه 50 خورشيدی؛ شيرآقا سرشک آمرعمومی زون شمال شرق در دهه 60 خورشيدی؛ محمد هاشم، بعدها فرمانده قطعه 455 کماندو و يک تعداد افسران و خرُد ضابطان دلير وآگاه هم درس و هم کلاس گرديد.
اين جريان و شمول باهمی افسران درد آگاه در يک کلاس و درکنارهم، تأثير ژرفی در روان هريک گذاشته؛ بويژه حضور زنده ياد گل آقا (مشهور به اُستاد دربين کماندوها) که حزبی سابقه دار و يک شخصيت علمی والاگهر بود، بالای “مداومين” کورس”ج” از ابهت و شکوه بسزای برخوردار بود.
موصوف در ظاهر امر به نام آموزگار درس مورال، اما در واقعيت امر انديشه های بکر از جنبشهای مترقی و آزاديبخش را، به شکل ماهرانه در جريان لکچرها بازگو و افاده می نمود، که “مداومين” کورس با علاقه مندی مفرط صحبتهايش را شنيده و برحافظه می سپردند.
در پايان، از مجموع فارغان دو دوره ی کورس “ج”، قطعه 444 کماندوی پراشوتی، در تشکيل قول اردوی مرکزی بوجود آمد.
رفيق گل آقا بحيث آمر انجنيری؛ رفيق فيض محمد بحيث قوماندان تولی اول؛ رفيق هدايت الله بحيث فرمانده تولی سوم ؛ عبدالباقی درپست قوماندان تولی دوم و متباقی افسران و خرُد ضابطان در پستهای ديگر آن تعيين بست شدند.
درهمين اوضاع و احوال فعاليت های سياسی احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی در کشور شتاب بيشتر کسب می نمود و همزمان با آن در قطعات و جزوتام های ارتش فعاليت های سياسی نيز به شکل مخفيانه، محتاطانه و غيرعلنی جريان کسب می نمود.
بادرنظرداشت اين وضع، فعاليت سياسی وجلب و جذب به ح. د. خ. ا، در قطعه 444 کماندو توسط چهارتن، يعنی گل آقا، فيض محمد، هدايت الله و شير آقا سرشک (نگارنده)، بطور محتاطانه و دوامدار صورت می گرفت.
دراين سال ها اعزام افسران و خرُد ضابطان ارتش غرض آموزشهای عالیتر به اتحاد جماهير شوروی وقت، آغاز و از قطعه کماندوی پراشوتی، گروپ اول رفقاء گل آقا ـ فيض محمد ـ هدايت الله ـ (نور محمد، امير محمد غير حزبی) و چند تن ديگر و از قطعه 242 پراشوت رفيق صبور خوژمن و چند افسر ديگر به اکادمی ديسانت به شهر ” ريزان” اعزام گرديدند و به همين منوال همه ساله پس از اخذ امتحان، از قطعات اردو به مسلک های مختلف، غرض تحصيلات عالی فرستاده می شدند.
اين رفقای حزب مان،دراين مسير، درجنب آموزش درس های مسلکی، با وضع زندگی مردم در نظام سوسياليستی کشور شوراها، آشنايی حاصل و به گونه ی روشن، رفاه و آسايش؛ برادری و برابری را
در زندگی مردم و تأمين عدالت را در روند توليد، توزيع و مصرف فراوردهای مادی و ارزشهای معنوی مشاهده می نمودند.
مزيد برآن، رفقای حزب، با اعضای حزب توده ای ايران رابطه ی انديشه ای را به گونه مخفيانه برقرار می نمودند، که در اثر آن رفقای حزب توده با کمال سخاوتمندی، نشرات آن حزب، شامل مجله ی دنيا ـ پيکارـ ماه نامه مردم، مسائل بين المللی و ساير آثار مترقی ترجمه شده ی رفقای گران ارج آن حزب را به اکادمی ارسال و از جانب مدير ليليه به گونه ی پنهانی به رفقای حزب ما رسانيده می شد و رفقاء ازاين نشرات، درامر رشد و ارتقای دانش علمی و سياسی خويش استفاده ی لازم را بعمل می آوردند.
گروپ اول رفقای آموزش ديده ی حزب مان در اتحاد شوروی هريک گل آقا ـ فيض محمد ـ هدايت الله و در گروپ دوم شيرآقا سرشک و شمار ديگری بودند، که پس از ختم تحصيل موفقانه ی مسلک کماندو و اخذ ديپلوم به درجه عالی، رهسپار افغانستان گرديده، غرض انجام خدمت به ميهن دوباره در قطعه 444 کماندوی پراشوتی توظيف گرديدند.
دراين تعيينات جديد، رفيق گل آقا بحيث آمر انجنيری ـ رفيق فيض محمد بحيث آمر اوپراسيون (حرکات) ـ رفيق هدايت الله بحيث قوماندان تولی سوم ـ رفيق هاشم خوستی در پسُت قوماندان تولی دوم تعيين بست گرديدند.
واما اوضاع اقتصادی و اجتماعی در افغانستان طی ده سال دوران دموکراسی تاجدار! وحکومتهای برخاسته ازاين برهه تاريخ نتوانستند از فقر جانکاه توده های مردم بکاهند؛ ثبات و نظم را قايم و آسايش نسبی را در جامعه بوجود آورند.
دراين دوره، فساد اداری و استفاده های سوء از مقام و قدرت اجرايی؛ استبداد و ستم اجتماعی وملی، مظالم و بيرحمی های ملاکان فئودال، روزتاروز گسترش می يافت؛ بی نظمی ها و دستبردها دراداره امور اقتصاد کشور، بيشتر می گرديد؛ مخارج زندگی به سرعت بالا می رفت؛ توده های مردم بگونه روزافزون از وعده ها و تعهدات بی پشتوانه حکومتها بخاطر حل اين يا آن مسأله و مطالبه، احساس دلسردی و نا اميدی می کردند. اقشار گسترده ی مردم نسبت به حکومتها و صلاحيت کاری آنها جداً بدگمان شده و آشکارا نارضايتی ابراز می کردند.
درست درچنين شرايط واوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شده ی تاجدار سلطنتی در کشور درلبه ی پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترمی گرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناحهای مختلف دربار، تشديد شده می رفت تا ازانتقال قدرت و اداره حکومت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد.
وليک محمد داؤود، که دهسال تمام درانتظار نشسته بود،ازاين وضع رقتبار و درحال سقوط سلطنت به نفع خود بهره برداری بموقع نموده، با استفاده ازاحساسات پاک ووطنپرستانه واقدامات سرنوشتساز وجان بازانه شماری ازافسران جوان و تحصيل کرده دراتحادشوروی وقت وداخل کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن شان را با بصيرت کامل مشاهده می کردند واز دوام نظام پوسيده ی سلطنت وعملکرد های حکومت ها خسته شده بودند؛ در صدد تغيير نظام برآمدند.
اما، چگونگی آغار کار محمد داوود در زمينه انجام کودتا از ديد نگارنده که خود در متن آن حضور بالفعل داشتم بدين منوال بوده است:
سردار محمد داوود ، پس از توشيح قانون اساسی سال 1343 از کار دولتی و فعاليت سياسی در کشور بدور مانده و در کنج منزل عزلت نشين شده بود. بنابر مطالعه ی اوضاع و ارضاء حس جاه طلبی و جنون قدرت خواهی وی از يکسو و حرکات نمايشی و تحريک آميز توأم با تبارز قدرتمندی سردار عبدالولی پسر عم وی از جانب ديگر، داوود را واداشت تا کار را دربين افسران ارتش آغاز نمايد.
وی با يک تعداد افسران و همکاران مورد اعتمادش، چون دکتور محمد حسن شرق، غلام حيدر رسولی، و شماری ديگر را که درزمان صدارتش با وی نزديک بودند، تماس های منظم کاری را برقرار کرده آنها را به انجام کودتای نظامی دعوت نمود.
آنها با افسران اردو در تماس گرديده با توضيح وضع ناهنجار آن زمان آنان را برای برانداختن نظام ستم شاهی و استقرار نظام جمهوری دموکراتيک مردمسالار و تأمين عدالت و مساوات ـ برادری و برابری و ازميان برداشتن امتيازات خاندان سلطنت تعهد و وعده می دادند.
اين نمايندگان داوود پس از ديدارهای پيهم با شماری از افسران ارتش و انجام صحبت های دوامدار در زمينه ی اهدافی که رويدست داشت، عده ای از اين افسران را به تغيير نظام قانع و سپس تعدادی از آنان را بحيث سرگروپ در قطعات مختلف اردو وظيفه دادند، تا در قطعات و جزوتام های مربوطه ی خويش، افسران و خرُد ضابطان را که طرف اعتماد کامل شان قرارداشته باشند، برای انجام اين امر خطير و رسالت بزرگ دعوت و آماده نمايند.
از آن جايی که قطعه 444 کماندو در بالاحصار کابل موقعيت داشت، اين قطعه از نظر مسلک وتعليم و تربيه نظامی، جايگاه ويژه و سرنوشتساز را، در زمينه ی انجام فعاليت های سريع هرگونه رخدادهای نظامی دارا بود؛ از آن رو محمد داوود به اين قطعه که در قلب کابل قرارداشت توجه اش را مبذول و رفيق فيض محمد آمر حرکات اين قطعه را بحيث سرگروپ دراين بخش تعيين و توظيف نمود.
رفيق فيض محمد شهيد، کار جلب و جذب را در ميان افسران و خرُد ضابطان قطعه آغاز و به همکاری ساير رفقای جذبی اش يک اکثريت بزرگ و نيرومندی از افسران و خرُد ضابطان را برای انجام اين امر خطير، که درصورت ناکامی نه تنها خود آنان؛ بلکه اعضای خانواده و نزديکان شان، مانند خانواده ی عبدالخالق قهرمان! که در تاريخ کارنامه هايش ثبت و ضبط شده است؛ همه به چوبه های دارآويخته می شدند؛ حاضر به قربانی وطن و ورق زدن برگه ی اين برهه ی تاريخ کشورگرديدند.
علی رغم اين که همه افسران و خرُد ضابطان ارتش نيک می دانستند، که درصورت ناکامی قيام به شخص محمد داوود خطر مرگ وحتا زندانی شدن هم وجود ندارد؛ شايد از همه چيز انکار واين عمل را هم تقبيح کند؛ اما آنان بنابر دانش سياسی واحساس دين مادروطن؛ برداشت درست از اوج گيری جنبشهای آزاديبخش و تحولات انقلابی در ساير کشورها؛ سر را به کف گرفته و برای نجات ميهن و مردم از فرو رفتن در گرداب ستم شاهی، تن به قربانی خود و وابستگان خويش داده، حاضر به اجرای قيام و سرنگونی نظام فرتوت سلطنت گرديدند.
از آن جايی که سخت ترين و خطير ترين وظيفه در اجرای اين قيام، تسخير ارگ هيولای سلطنتی، اين مرکز مظالم و استبداد و نواحی اطراف آن، يعنی قسمت های متصل به ارگ، از جمله وزارت خارجه ـ قصرصدارت ـ رياست ضبط احوالات ـ نمايندگی ملل متحد وسفارت خانه های اين منطقه بود؛ محمد داوود انجام اين وظيفه سرنوشتساز و رسالت بزرگ را بدودش قطعه ی 444 کماندو به فرماندهی شخص رفيق فيض محمد آمر حرکات اين قطعه گذاشت.
رفيق فيض محمد پس از تفکر و مشوره با رفقای هم رزم، و استنتاج از وضعيت(سوق الجيش) قطعات زير امرش؛ برای گرفتن ارگ ستم شاهی رفيق هدايت الله قوماندان تولی سوم قطعه را که يک افسر شجاع؛ رفيق دلير و رادمرد نستوه بود؛ همچنان برای تصرف اطراف ارگ که در متن بالا ذکرشد، جسورمرد ديگر، رفيق هاشم خوستی قوماندان تولی دوم قطعه کماندو را توظيف نمودند.
همين گونه خودش همراه با تولی اول قطعه، کمک و تأمين امنيت قوای 4 و 15 زرهدار و گرفتاری سردار عبدالولی و سران مهم نظام را بر عهده گرفت.
(تذکار: دراين متن در کنار اسم رفيق هاشم شهيد، واژه ” خوستی” افزود شده که در قطعه کماندو چند شخص به اين اسم وجود دارند؛ ورنه رفيق هاشم ” تخلص خوستی نداشت و از تفکر قوم پرستی و قیيله گرايی نفرت داشت. وی بدستور مستقيم حفيظ الله امين در روز اول يا دوم انقلاب ثور به شهادت رسيد؛ روانش شاد و خاطراتش تابناک و جاودان باد!)
همچنان ساير جزوتام های قطعه به رهبری فرماندهان متعهد به وظايف با اهميت تفويض شده، توظيف گرديدند.
افسران و خرُد ضابطان شام 25 سرطان 1352 خورشيدی قسمی که کسی ازحضور و ماندن شان در قطعه آگاهی پيدا ننمايد؛ در جزوتام های خود مخفی شده، همزمان با سربازان طرف اعتماد خويش، شارژورهای سلاح ها را از مرمی پرنموده، پرسونل مربوط شان را مسلح و در ساعت يک و نيم،
شب 26 سرطان 1352 مطابق دستور مرکزی محمد داوود، تحت قومانده رفيق فيض محمد شهيد، قيام را آغاز و با استفاده از وسايط نقليه مدرن گاز 66 که تنها به قطعه ی کوماندو داده شده بود، با سرعت بی مانند عازم انجام وظيفه، يعنی تسخير ارگ سلطنتی و ايفای وظايف محوله بعدی گرديدند.
رفيق هدايت الله مطابق پلان تنظيم شده و برويت نقشه يا خريطه و تقسيم وظايف، تولی خويش را با سرعت تمام، داخل ارگ نموده و منسوبين تولی کماندو، يعنی بلوک ها و دلگی ها به گونه ی برق آسا و با استفاده از تاکتيک های کماندويی، نظام قراول؛ پهره داران اتاق های خواب؛ پهره داران سلاح کوت ها؛ نوکريوال ها را خلع سلاح و مواضع شان را تصرف و ساير نقاط گارد شاهی را تسخير نمودند.
حرکات عملياتی اين قيام و رزمايش با استفاده از تاکتيک ويژه ی کماندويی، آن گونه برق آسا و ماهرانه انجام گرديد، که فرصت فير نمودن يک مرمی را هم به کسی نداد، که در نتيجه ی اين حرکات مسلکی، حتا بينی يک فرد از پرسونل گارد يا قطعه کماندو خون نگرديد.
رفيق هدايت شهيد، پس از تسخير کامل ارگ سلطنتی، پايان عمليات پيروزمندانه اش را به رفيق فيض محمد، فرمانده عمومی قيام قطعه ی 444 کماندو گزارش دادند.
همچنان رفيق هاشم قوماندان تولی دوم کماندو از تسخير اطراف ارگ که قبلاً تذکار رفت؛ هکذا مسؤولين جزوتام های ديگر بدون خونريزی و تلف شدن يک فرد از طرفين، وظايف داده شده را به گونه ماهرانه انجام داده نتيجه را به فرمانده عمومی قطعه رفيق فيض محمد مخابره نمودند.
سپس رفيق فيض محمد به منزل سردار محمد داوود، که در هراس و تشويش(مرگ وزندگی) بسر می برد؛ رفته انجام پيروز مندانه قيام و وظايف محوله را برايش تبريک گفت.
محمد داوود، فرمانده جسور فيض محمد را، که سر را به کف گرفته با اقدام جسورانه، ارگ سلطنتی، قصر صدارت؛ وزارت خارجه، رياست ضبط احوالات و ساير اطراف ارگ را تسخير و با دستگيری سردار عبدالولی و خلع سلاح قطعه ضربه پوليس وظايف اش را پيروزمندانه انجام وبا شرکت ساير رفقايش ورق تاريخ را صفحه زده و يک سردار متقاعد و درکنج عزلت نشسته را، با احترام به حکم “والبعث بعد الموت” درجايگاه “زعيم”، ” رهبر” و رئيس جمهور مقتدر افغانستان قرار داده، قدرت دولتی چهل ساله نظام سلطنتی را با تمام جز وتام های اردو دريک شب در دست گرفته و آن را به وی تقديم نموده بود؛ او را در بغل گرفته و چندين بار رخسارهايش را بوسيد و اظهار تشکر و سپاس و خوشنودی نمود.
همچنان ساير قطعات که دراين قيام شرکت داشتند، از اجرای وظايف موفقانه خويش گزارش های اطمينان بخش به محمد داوود ارائه نمودند و بدين سان به سلطنت چهل ساله ی محمد ظاهر و ادامه راه و روش محمد نادر غدار، دست کم دربد وامر خاتمه داده شد وبا اعلام نظام جمهوريت، صفحه ی نوينی در تاريخ کهن سال افغانستان گشوده شد.
پس از اعلام نظام جمهوری و تشکيل کابينه دولت انقلابی، رفيق فيض محمد بحيث وزير داخله و رفيق هدايت الله مانند ساير اشتراک کنندگان قيام به اخد دو رتبه ی فوق العاده به رتبه ی دگرمنی نايل و بحيث قوماندان قطعه 444 کماندو تعيين و توظيف گرديد.
نظر به اعتماد و اعتبار و اهميت ويژه ی قطعه ی کماندو نزد رئيس دولت جمهوری افغانستان؛ تولی سوم و دوم اين قطعه، الی تشکيل گارد رياست جمهوری، در مقر ارگ و قصر صدارت و اطراف آن غرض تأمين نظم نوين و امنيت کامل توظيف گرديدند.
سپس همين که گارد رياست جمهوری به فرماندهی ضياء مجيد سراز نو تشکيل و رفيق گل آقا غرض کمک های لازم بحيث آمر اوپراسيون يا حرکات تعيين وهمچنان شمار ديگری از افسران حزبی برجسته و ورزيده ازجمله رفقاء: عزيز حساس ـ سليم سليم ـ سيد حسن رشاد و جان آقا… در پست های حساس و با اهميت در تشکيل قوماندانی گارد استخدام شدند؛ آن گاه جزوتام های قطعه 444 کماندو به وضع الجيش دايمی آن در بالاحصار کابل برگشته و جهت انجام وظايف بعدی انقلابی به تعليم و تربيه افسران و سربازان ادامه دادند.
افسران و خرُد ضابطانی که در اجرای وظايف از خود رشادت بهتر نشان داده بودند به اخذ دو رتبه نايل و به مقام های حساس تعيين و تمام خرُد ضابطان شامل قيام نيز به اخذ دو رتبه فوق العاده دست يافته به رتبه ی دوهم بريدمنی ارتقاء نمودند.
همچنان تمام خرُد ضابطان اردو به يک رتبه فوق العاده (دريم بريد منی) نايل شدند.
دراولين حرکت ضد نظام جمهوری که از طرف اخوانی های فرستاده شده از جانب آی. اس.آی پاکستان
صورت گرفت و بر حکمرانی شينوار، مرکز ولايت لغمان و شهرستان پنجَشير حمله نمودند؛ قطعه 444 کماندو جهت سرکوب اشرار صادرشده از پاکستان از هوا توسط هليکوپترها در قله های مرتفع کوههای پنجشير و ساير مناطق ذکرشده ديسانت گرديد و تعداد زيادی از اشرار را سرکوب نموده و شمار ديگر آنها را بصورت زخمی و اسير به بالاحصار کابل انتقال و پس از مدتی به رياست جنايی وزارت داخله تسليم داده شدند.
بدين سان قطعه 444 کماندو، بحيث شمشير بران برای قيام انقلابی در مقابل هر حرکت ضد نظام جمهوری، به فرماندهی مدبرانه ی دگرمن هدايت الله و همکاران شجاع و دلاورش، انجام رسالت نموده، دسايس سازماندهی شده ی دشمنان داخلی و خارجی را در جاده ی نبرد خنثی می نمود.
محمد داوود درسالهای اول حيات خويش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ ح. د.خ. ا و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی، زد.
اما وی با شماری از گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح.د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان جستجو کرد.
داوود در سال 1975 سفری به ايران نمود. در جريان اين سفر شاه ايران يک وام دو مليارد دلاری را طی ده سال برای برنامه های توسعه ای افغانستان وعده داد. ايالات متحده ی امريکا اين پاليسی شاه را بحيث جزء همکاری های وسيع اقتصادی و نظامی واشنگتن و تهران در فعاليتهای پوشيده و مخفی در جنوب شرق آسيا تشويق و تاييد نمود.
وی دربازگشت از ايران در ماه جون 1975(جوزای 1354) ضمن يک سخنرانی در شهر هرات گفت: « ايده ئولوژی های وارداتی درد مردم را دوا نمی کند؛ ما از مجموع ايده ئولوژی ها، يک ايده ئولوژی ملی! می سازيم».
ازاين گفته ی داوود نخست اين مفهوم برداشت می شود، که وی درحقيقت امر، معنی ايده ئولوژی را درست نمی دانست.
زيرا من تا کنون ايده ئولوژی وارداتی را نشنيده ام وايده ئولوژی ملی! را که ترکيبی از همه ايده ئولوژی ها باشد، آفريد گارتاريخ و تکامل جامعه ی انسانی تا هنوز خلق نکرده است.
اين اظهارات محمد داوود بيانگر موضعگيری خصمانه وی برضد ح. د. خ. ا و افسران باشهامت و تحصيل کرده در اتحاد جماهير شوروی و ساير وطنپرستان اشتراک کننده ی قيام بود، که در پيروزی رويداد 26 سرطان 1352 و برکشيدن وی از کنج عزلت نشينی وقراردادنش در پست رياست جمهوری؛ نقش مرکزی و تعيين کننده داشتند.
داوود و اطرافيان وی با ملاحظۀ اين وضع نتيجه گيريهای نادرست بعمل آوردند وخواستند، که با اتخاذ سياستهای خشن سرکوبگرانه، آنان را تابع خويش بسازند. بنابرآن،ايشان از عهد و پيمانی که با قيام کنندگان تعهد نموده بودند، نامردانه خلاف قول و قرار يک انسان با وقار، همه عهد و پيمان را شکستانده، به تجديد ساختار جزوتام های ارتش مبادرت ورزيدند تا باينگونه شمار زيادی ازافسران دارای انديشه های دموکراتيک را که تشخيص شده بودند،از کادرارتش واز صفوف فعال آن تصفيه، اضافه بست وبرکنارنمايند.
محمد داوود حتی نزديکترين رفقای خويش (محمد حسن شرق ـ فيض محمد ـ عبدالحميد محتاط ـ پادچاگل وفادار و شمار ديگری) را، که در کوتای 26 سرطان1352و بقدرت رسيدن وی نقش مرکزی و تعيين کننده داشتند؛ با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی و همکاری دارند، ويا دارای انديشه های چپ و استقلال رأی هستند، ازمقامات ملکی و نظامی برکنارکرد؛ عده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد و شماری را هم تحت پيگرد شديد پوليسی سرکوبگرانه قرارداد.
داوود دراين تغييرات عبدالقدير نورستانی را بحيث وزير داخله، غلام حيدر رسولی را به رتبه جنرالی ارتقاء داد و بحيث وزير دفاع ملی با حفظ پست قوماندانی قوای مرکز مقرر نمود.
دراولين اقدام اين پاکسازی، داوود قطعه 444 کماندوی پراشوتی را بدو بخش تقسيم نموده، به گمان گماشتگانش، عناصری را که از ايشان خطری تصور می کرد، تحت قوماندانی هدايت الله و رياست ارکان جگرن تراب و آمريت کشف تورن شيرآقا سرشک و عده ی ديگر دراين کته گوری را در قطعه اصلی 444 تعيين و کسانی را که به گمان شان از آنها احساس خطر نمی رفت، در قطعه جديدی به نام 455 به قوماندانی رفيق هاشم خوستی تعيين نمودند.
اين وظيفه داران تصفيه ی قطعه 444 که از افراد قابل اعتماد تيم داوود و از همان قماش بودند؛ به زعم خود شان، فکر می کردند که قطعه 455 از عناصر مترقی پاک ساخته شده اند. در حالی که رفيق هاشم مدت ها قبل منحيث يک پرچمدار راستين، افتخار عضويت ح. د. خ. ا را بدست آورده بود.
همينگونه تعداد قابل ملاحظه ی ديگری از اعضای حزب را که آنان نمی شناختند دراين قطعه تعيين بست نمودند.
دراين راستا، جگرن هاشم وردک را که بالايش حساب می نمودند و می دانستند که عضو حزب نيست، بحيث رئيس ارکان آن قطعه استخدام نمودند.
اما از اين که از رفيق هدايت الله شهيد، منحيث يک انقلابی متهور، جسور، وطن پرست و فاتح ارگ سلطنتی، زياد در هراس قرارداشتند؛ برای رفع خطر! و آرام ساختن روان ناقرار خويش، دور نمودن وی را از مرکز تجويز و قطعه 444 کماندو را از مقر آن بالاحصار کابل، به ميدان هوايی جلال آباد در گرمای سوزان طاقت فرسای تابستان، زير خيمه های عسکری وضع الجيش (تغيير موقعيت) دادند.
انتقال از منطقه سرد سير به سوزان ترين منطقه گرم سير و شدت گرمی و باد های موسمی سبب شده بود که هرسال خيمه های قطعه دوبار تبديل می گرديد؛ ولی انجام وظايف محوله عسکری درزمينه تعليم و تربيه پرسونل آنهم در قطعه کماندو که از شهرت و اعتبار بالای درميان ارتش و جامعه افغانستان، برخورداربود، می طلبيد که افسران، خرُد ضابطان و سربازان اين قطعه از صبح تا شام درميدان تعليم، پروگرام های مسلکی تعليم و تربيه را درايام گرمای شديد تابستان از ساعت 4 صبح تا 9 روز و ازطرف عصر از ساعت 6 الی 8 شب، برای سربازان تدريس و وظيفه مسلکی خويش را انجام دهند.
همينگونه سلسله تصفيه ها در قطعات مهم اردو مانند قوماندانی گارد؛ قوای 4 و 15 زرهدار، قطعه 242 پراشوت و قطعه انضباط شهری و ساير قطعات، بشمول قوای هوايی بصورت همه جانبه براه انداخته شد.
به همين منوال تصفيه کاری ها در وزارت داخله؛ دستگاه پوليس و تمامی بخش های ملکی راه اندازی شد و در هر جايی که روان ناقرار شان تصوری را از موجوديت عناصر ترقيخواه و تحول طلب درجلو چشم شان قرار می داد؛ تبديلی ها را باربار تکرار می نمودند.
بنابران داوود با يک تيم بی دانشی مانند عبدالقدير مامور ترافيک، حيدررسولی ” مريد آغا صاحب
جبل السراج “، سيد عبداللله و ديگران، که هميشه ” صدقنا ” و ” آری” و ” بلی” ميگفتند؛ غرور کاذب رهبر منشانۀ خود را آرامش خاطرمی نمود، که اين عمل نابخردانه اش، درحقيقت امر مسبب اتکای وی برآنان گرديده؛ يکی ازبزرگترين اشتباه جبران ناپذيرش که درفرجام منجربه سقوط نظام گرديد، بحساب می آيد.
فرجام اين عملکردهای داوود، که بخشی از سناريوی” سيا” بود؛ بتاريخ 17 اپريل 1978 همزمان با تروراستاد ميراکبرخيبر عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، انفجار نيرومندی را داير بر شعله ور شدن خشم وانزجار عميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود،عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را در درون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون وعدالت بسپارد ومرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اشد مجازات آنان را توأم با اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين سياسی آن؛ در سراسرکشور، در26 اپريل 1978 درپيش گرفت.
سرانجام، با آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند افسران و سربازان ارتش، بساط حاکيت وی برچيده شد.
زمانی که قيام هفتم ثور 1357 آغاز گرديد؛ فرقه 11 ننگرهار با اطلاع ازاين رويداد، بخاطر دفاع از رژيم داوود و سرکوب قطعی قيام کنندگان دست به لشکر کشی به جانب کابل زده نيروهاي آنها تا شهرک سروبی رسيدند.
وليک با اطلاع قيام درکابل مربوطين شان در فرقه 11 به سرکردگی بهرام ـ گلرنگ و فيروز احمد با يک اقدام نظامی قرارگاه فرقه را با قطعات مربوطه تسخير، قوماندن فرقه محمد يونس ـ عبدالخالق رفيقی والی و قواندان امنيه ی ننگرهار را دستگير و قوماندان فرقه را وادار نمودند، تا دستور بازگشت غند را از شهرک سروبی کابل به جلال آباد صادر نمايد.
زمانی که قيام هفتم ثور صورت گرفت، قيام کنندگان در فرقه 11 خواستار کمک و همکاری از قطعه 444 کماندو شده، رفيق هدايت الله به ايشان وعده ی همکاری داده جزو تام های قطعه را موظف نمود تا مانع حرکت غندهای پياده ی فرقه از غنی خيل ـ کمکی خيبر و فارم هده، بطرف مرکز جلال آباد شوند.
سپس همين که فرقه ی 7 پياده در کابل در مقابل قيام کنندگان هفتم ثور، دست به مقاومت زده و راه حرکت به جانب شهر را پيشه کردند؛ رهبری قيام از کابل جگرن شهزاده افسر قوای زرهدار را، که در آن روز بحيث لوی درستيز تعيين شده بود؛ بی درنگ در شب 7/ 8 ثور به جلال آباد فرستاده و پيام رهبری قيام را به رفيق هدايت الله انتقال و از وی تقاضا نمودند، که برای ازبين بردن مقاومت فرقه 7 پياده، قطعه 444 را بدون تأخير به جانب کابل سوق و حرکت دهد.
همان بود که اين قطعه در مدت (20) دقيقه حاضر و آماده شده و جانب کابل حرکت نمود. زمانی که صبح گاهان قطعه به شهرک سروبی کابل رسيد؛ بارديگر بازهم جگرن شهزاده خودرا به سروبی رسانيده؛ پيام ديگر رهبری قيام، مبنی براين که فرقه 7 پياده از مقاومت دست کشيده؛ به رفيق هدايت الله قوماندان قطعه رسانيد و گفت که قطعه واپس به مرکز اصلی اش در ميدان هوايی برگردد.
همان بود که قطعه 444 واپس به طرف جلال آباد حرکت نمود؛ اما زمانی که قطعه کماندو به ميدان هوايی ننگرهار مواصلت نمود؛ بارسوم بازهم جگرن شهزاده پيدا شده امر رهبری قيام را به رفيق هدايت انتقال داده و گفت، که قطعه دوباره به جانب کابل حرکت نمايد.
ناگزير قطعه بدون وقفه و استراحت دوباره بطرف کابل حرکت نمود. وقتا که به شهرک سروبی رسيد؛ حفيظ الله امين از حضور و رزمايش قطعه 444 و قوماندان آن به هراس افتيده که گويا با رسيدن اين قطعه به فرماندهی هدايت الله به کابل، مقاومت فرقه 7 درهم شکسته و اوضاع به نفع پرچمی ها تغيير می نمايد. ازاين سبب شهزاده را بار چهارم به جانب جلال آباد اعزام و برحسب تصادف بازهم در شهرک سروبی با قطعه ملاقی و به قوماندان آن رفيق هدايت الله دستور رهبری قيام را مبنی به برگشت مجدد قطعه به ميدان هوايی جلال آباد ابلاغ نمود.
پس از برگشت قطعه به جايگاه اصلی اش، حفيظ الله امين که خويشتن را يگانه فرمانده سپيده دم انقلاب ثور(!) اعلان و رهبری ارتش را دردست گرفته بود؛ برای اين که رفيق هدايت را از فرماندهی اين قطعه تاريخساز و نمونه دراردوی افغانستان دور نموده ويکی از بانديت های خود را در رأس آن جابجا کند در روز سوم يا چهارم اين رويداد، رفيق هدايت الله را به مرکز خواست و او را بحيث رئيس اوپراسيون وزارت دفاع تعيين و بجايش جعفر سرتير را بحيث قوماندان قطعه 444 کماندو نصب نمود.
پس از سرکوب خونين محمد داوود و اکثريت خانواده او بدستور حفيظ الله امين و تسليمی قطعات ارتش؛
شورای انقلابی در نخستين جلسه خويش به روز 30 اپريل 1978 نورمحمد تره کی را بحيث رئيس شورای انقلابی و صدراعظم و ببرک کارمل را بحيث معاون شورای انقلابی و معاون صدراعظم، (بدون اينکه وظايف مشخصی داشته باشد)، تعيين و انتخاب نمود.
سپس به روز اول می، پلنوم فوق العاده کميته مرکزی ح.د. خ. ا درفضای متشنج و پردرد سر دايرشد. حفيظ الله امين نيزبه پيشنهاد تره کی بخاطر” خدمات انقلابی!” وی بحيث عضو بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و معاون صدراعظم و وزير خارجه ارتقاء و عبدالقادر بحيث وزير دفاع و اسدالله سروری درپست رياست عمومی ” اگسا” و سيد داوود ترون درمقام قوماندان عمومی امنيه تعيين گرديدند.
بدين ترتيب امين خود را قوماندان سپيده دم انقلاب ثور اعلان و بصورت يکه تاز وارد ميدان شده همه ارگانهای قدرت را دردست گرفت و به تغيير و تبديل؛ سبکدوشی و زندانی کردنها آغاز نمود!
وی با استفاده از بی کفايتی نورمحمد تره کی منشی عمومی حزب و رئيس دولت و خيانت دوتن از اعضای بيروی سياسی جناح پرچم حزب؛ زنده ياد رفيق ببرک کارمل منشی دوم کميته مرکزی حزب و معاون شورای انقلابی را با اکثريت ساير اعضای بيروی سياسی اين جناح حزب، به خارج کشور تبعيد و اولين کودتای درون حزبی را بر اعضای آن و جامعه ی افغانستان تحميل و دست به گرفتاری، زندانی کردن، شکنجه و کشتار بی رحمانه ساير پرچمداران حزب زد.
از آن جمله رفيق دگرمن هدايت الله را نخست از رياست اوپراسيون وزارت دفاع برکنار و بحيث معاون دانشگاه نظامی (حربی پوهنتون) در يک پست غيرفعال توظيف نمودند.
سپس اورا در برج اسد 1357 به بهانه ی کودتا عليه حاکميت انقلابی(!) گرفتار و به وحشت سرا و شکنجه گاه اکسا فرستادند. درآن جا نره غولان وحشی امين اين افسر تحصيل کرده ی کماندو و فرمانده جسور را به انواع گوناگون شکنجه نمودند: از سخت ترين و وحشيانه ترين شکنجه ها، از بی خوابی گرفته تا دادن برق و ناخن کشيدن و خسته هايش را با انبور کش کردن هم دريغ نکردند؛اما شکستش داده نتوانستند.
اين رادمرد دلير و شجاع بمفهوم حقيقی کلمه درمقابل اين درنده خويان ددمنش، چون کوههای زادگاهش (سفيد کوه يا سپين غر) با قامت استوار ايستادگی نموده هرقدر که در جريان تحقيق خواستند تا از وی اعترافی مبنی بر جرمی که هرگزانجام نداده بود بگيرند ويا بتوانند معرفی سايراعضای حزب را در راستای اين دسيسه، امينی ها چيزی بدست آورند، پيروزشده نشدند.
رفقايی که درهمان شب و روز در اتاق های خونباراگسا بازجويی می شدند و شکنجه می گرديدند، بعدها می گفتند که رفيق هدايت همچون شير خشماگين می غريد؛ ولی ضجه نمی زد؛ زاری نمی کرد؛ التماس نمی نمود؛ فقط می غريد و می گفت: شما می توانيد مرا بکشيد؛ اما اين آرمان را به گور خواهيد برد، که از من اعتراف خواست پليد تان را بگيريد.
آری اين رادمردبزرگ، در زير شکنجه امين، درست مانند يک انقلابی جسور و رسالتمند شهيد شد.
قرار اطلاعاتی که از سازمان جهنمی ” اگسا” به بيرون درز کرد؛ شکنجه گران از مقاومت بی مانند اين افسر رويين تن، به حفيظ الله امين گزارش دادند.
اين مقاومت هدايت شهيد، غرور کاذب هيتلر صفتانه امين جلاد را، که در قساوت و ددمنشی (بجز عبدالرحمان خان و نادرخان وهاشم خان و محمد گل خان مهمند) همتای ديگری نداشت به وحشت آورد.
بنابرآن شخص امين به شکنجه گاه اگسا رفت و خودش به سوال و جواب از هدايت قهرمان آغاز نمود. رفيق هدايت با گردن افراشته به پرسش های او پاسخ های منطقی و کوبنده می داد؛ تا اين که امين جلاد، اين پرورش يافته ی سازمان ” سيا ” امر کرد تا آرنج دست راستش را در خلای بين دو چوکی قراردهند و با قسمت پايين کلاشينکوف(به اصلاح نظامی دفچيک) با شدت تمام بالای آرنج دستش ضربه ی شديد وارد و استخوان آن را شکستاندند.
سپس از قسمت صاعد دستش گرفته آن را به راست و چپ دورداده تا درمقابل اين وحشت تاب نياورد و به سوال های امين جواب دلخواه اورا بدهد. اما اين فرزند راستين حزب و وطن مانند افسر رويين تن، مانند خسروزوزبه!، اين شکنجه ی غيرقابل تحمل اين نره غول وحشی را با لبخند تحمل کرده جواب دلخواهی برای امين نداد.
سرانجام امين عفت دريده دوران مکتب! به رفيق کارمل بزرگوار، مانند يک فرد بداخلاق و بی تهذيب دشنام های رکيک داد و رفيق هدايت اين استوره مقاومت و زمان، جواب هرزه گويی را مسترد نمود!
سيد داوود ترون قوماندان عمومی امنيه وزارت داخله که بعدآ سرياور نورمحمد تره کی و عضو باند جنايت پيشه ی امين جاه خوش کرد؛ برای اين که خود را يکی از خادمان امين جا زده باشد؛ با تفنگچه دست داشته اش به شقيقه ی رفيق هدايت شليک نمود و اين استوره ی زمان و افسر بی بديل ارتش، جام شهادت را نوشيد و به ابديت پيوست.
رفيق هدايت با اين کارنامه های تاريخساز رزم و مقاومت، ايثار و از خودگذری، که از خود بيادگار گذاشت؛ جايگاهش را در صدر قهرمانان نامدار و گم نام تاريخ کشورمان ثبت برگه های زرين گهنامه ميهنش و جهان نمود.
همان بود که وی بحيث سردار شهدای حزب در ارتش جمهوری دموکراتيک افغانستان، احراز موقعيت نمود وپس از پيروزی قيام ششم جدی 1358 خورشيدی، نشان انقلاب ثور، برای ارج گذاری به رزم و پيکار اين استوره ی شجاعت ورويين تن، از جانب سرقوماندان اعلای جمهوری دموکراتيک افغانستان، تفويض گرديد.
بدين سان مردم افغانستان يک فرزند راستين و قوای مسلح افغانستان، يکی از قوماندانان بی بديل خود را از دست دادند، که مدت ها جايگاهش خالی خواهد ماند.
روانش شاد، خاطراتش گرامی و راهش پر رهرو باد!

آری، آنان قهرمانان حزب مان بودند. هرکدام چون کوهی ، هریک همچون فولادی و همچون خسرو روزبهی . سرود حزب برلب وجان برکف. جان دادند ؛ ولی لب از لب باز نکردند. آنان پرچمی های پایدار بودند، نه ناپایدار که به یک بادی بلرزند…
با تمام خشم خویش
با تمام نفرت دیوانه وار خویش
می کشم [ می کشیم ] فریاد
ای جلاد
ننگت باد