رفیق قاسم آسمایی کتاب دُن آرام در چهار جلد و “یادواره از روزهای دشوار”

رفیق قاسم آسمایی

«دُن آرام»، گرمابخش “کوته قفلی” زمستان سرد

زمستان سال 1368 با زمستان های ماقبل آن تفاوتهای داشت؛ این تفاوت ها هم جنبۀ عام داشت و هم تفاوت خاص برای من.

آن زمستان سردتر از زمستان های قبلی بود، برف کمتر بود و خشکه خنک بیشتر. برعلاوه هنگامۀ خروج قوای شوروی در همه سطوح جامعه و دولت احساس سردی ها را بیشتر میکرد. تیل و گندم کمتر از حیرتان میرسید، زیرا هم مقدار آنرا کمتر ساخته بودند و هم  حملات دزدان سرگردنه “جهادی” بر  قطارهای اکمالاتی بیشتر شده بود. ویرانگران دیگری مدعی آزادی وطن نیز پیهم بر خطوط انتقال لین برق از سمت شرق کابل حمله میکردند و پایه ها را منفجر تا خدمتی کرده باشند برای خشنودی ولی نعمت خویش جنرال سیاه روی و سیاه فطرت پاکستانی.

تک و تنها بودن، احساس سردی را در کوته قفلی بلاک اول زندان پلچرخی بیشتر میساخت و فکر را متشتت و پراگنده. کوتاهی روزها و درازی شبها آنهم با یگانتا شمع، عامل دیگری بود تا گذشت زمان نیز طولانی تر بنظر آید. نق و فق قوماندان تازۀ زندان و وضع قیود جدید بر زندانیان بلاک اول و محروم بودن از دسترسی به قلم و کتاب، فضای زندان را تلختر از قبل ساخته بود.

در چنین وضعی خفقان آور و سرد، رفیق نور روشنگر یکی از کارمندان با شهامت زندان با آوردن چهار جلد کتاب «دُن آرام»، فضای زندان را تا اندازۀ قابل تحمل ساخت. کتاب ها مربوط رفیق عزیزم نصیر سهام بود که  چند اطاق آنطرفتر نیز مانند سایرین در بی سرنوشتی بسر میبرد.

جلد اول کتاب دن آرام، به بخش های بیست ـ سی ورقه تقسیم شد و سپس با جلدهای متباقی نیز چنین معامله گردید. این بخش های جداگانه از اطاق اول تا اطاق  اخیر منزل دوم دست بدست می شد و سپس به اطاقهای منزل سوم میرسید و همان کارمندان و سربازان محافظ بی ترسی بودند که بصورت منظم و مسلسل بخش های کتاب را بنوبت از یک اطاق به اطاق دیگر منتقل میکردند. یاد همۀ آن جوانمردهای دلیر بخیر!

زمانی اتفاق می افتاد که بنابر عواملی، یک رفیق نمیتوانست بخش رسیده را بموقع بخواند و ختم کند و یا هم سربازی بنابر دلایل امنیتی نمیتوانست، پارۀ کتاب را به اطاق دیگر برساند. در چنین حالتی بود که  بایست همان پارۀ دست داشته را باربار خواند، تا هم غم غلط گردد و هم ذهن مصروف. به برکت چنان شیوۀ خواندن، بعضی از بخش های کتاب تا هنوز چنان به حافظه باقیمانده است که گویی آنرا همین چندی قبل خوانده ام. وضع سایر رفقای زندانی نیز چنین بود.

یادی از آن نیمه شب زندان و نخستین دیدار وگفتگو با زنده یاد رفیق محمود بریالی

دربارۀ رمان «دُن آرام»

میخاییل الکساندرویچ شولوخوف در ۲۴ ماه می ۱۹۰۵ در روستا ی قزاق‌ نشین ویوشنسکایا، در جوار دریای پهناور و پر برکت دون تولد شد.  وی تا سن سیزده سالگی (1918) به مکتب رفت. و سپس به علت انقلاب اکتوبر، جنگ داخلی و ناآرامی  ها در سرزمین قزاق‌ نشین دون، مانند هزاران هزار نوجوان دیگر به میدانهای جنگ و برادرکشی کشانیده شد. شولوخوف بعدها چشمدیدها و اثراتی را که طی این سالهای جنگ، گرسنگی، بیماری و مرگ  بر روح و روان خویش احساس کرده بود، در کتاب وزمین «دون آرام» منعکس ساخت.

دن آرام، در چهارجلد نوشته شده و نگارش آن تقریباً دوازده سال (1928 ـ 1940) را در برگرفته است. این اثر پرارزش در سال 1965 جایزه نوبل ادبیات را کمایی کرد.

شماری از بدبینان مدتها تلاش داشتند تا ثابت سازند که این اثر نوشته شولوخوف نیست و این ادعا با بررسی  و تدقیق دست نوشته ها رد گردید.

دن آرام، داستانی است از ترکیب زندگی خانوادگی، اجتماعی و رویدادهای تاریخی قبل از جنگ اول جهانی، انقلاب اکتوبر، جنگهای داخلی و پیامدها و حوادث بعد از آن.

در مورد «دُن آرام» نوشته اند:

« … دن آرام، بزرگ ترین رمان انقلابی قرن بیستم و  حماسه و تراژدی یک ملت و بهترین فرزندان اوست، حماسه ای با صبغه ای عالی و مایه ی غنایی دراماتیک و بینش عینی گرایانه نسبت به تاریخ، با بیان کرامت انسانی و مردانه و عشق میهن، و تاریخ یک عصر با مردمانش، و در عین حال اثری حاصل تجربه ی زندگی نویسنده…»

همچنان عدۀ «دن آرام» را با جنگ و صلح  تولستوی قابل قیاس شمرده و در مورد نویسنده و سبک بکار رفته در آن نوشته اند:

« … شولوخوف در ساخت رمان خود از تولستوی الهام گرفته است و در آن، مانند وی، آدمهای حقیقی و وهمی را در هم آمیخته است. هر چند وی، بر خلاف تولستوی، از اظهار نظرهای فیلسوفانه درباره ی انسان و معنای تاریخ پرهیز می کند، به عنوان یک انسان به مسائل اساسی سرنوشت بشری، چون عدالت و شرف و حقیقت، پاسخ می گوید…»

م.ب. آذین  یکی از مترجمان این کتاب در مورد نوشته است:

« …دن آرام نثری ساده و در عین حال دقیق دارد که بویژه در گفتگوها بشدت رنگ محلی میگیرد و از طنز و تمسخر و رک‌ گوئی و بی‌ پروائی در آوردن متلک و دشنام خالی نیست. اصطلاحات و ضربالمثلهای نابی که در دهان قهرمانان خود میگذارد از دلبستگی عمیق نویسنده به سرزمین زادبومی خود و از دوستی و دمخوری او با مردم ساده حکایت میکند. دریافت او از طبیعت برهنه و وحشی خاک دون و روح شاد و سرکش مردم قزاق و آشنائی او با ترانه‌ها و سرودهای دل‌انگیزشان که پیوسته در طنین است براستی مایه اعجاب خواننده میگردد، و عشق او به رودخانه بزرگ و پربرکت دون و همچنین به استپ پهناور که در بهار غرق سبزه و گل و گیاه خوشبو میشود و در تابستانهای سوزان بوی تلخ افسنطین آن را فرا میگیرد و در زمستانهای سخت یخبندان جولانگاه برف و باد و بوران است در توصیف‌های متعدد و هربار نامکرر او بی‌ پرده به چشم میخورد.»

کتاب دن آرام چند مرتبه توسط مترجمان از متن روسی و فرانسوی برگردان شده  واز روی متن این شاهکار تا حال دوبار فیلم های سینمایی ساخته شده است .

دن آرام ترجمۀ احمد شاملو برای شما گزیده شده است.

برای دسترسی،مطالعه و دانلود کتاب روی تصویر کتاب ها به اساس جلد کلیک نماید.

شب ۲۶ ماه میزان ۱۳۶۷بود ونخستین شب زندان واتاق تنهایی شماره بیست و چهار منزل دوم بلاک اول. نخستین لحظات دستگیری، اولین شب وروز، اولین هفته، اولین ماه زندان، دشواری های خاص و استثنایی خودرا دارد وآنهم فراموش ناشدنی ودر حافظه چنان حک میگردد که زدودنش دشوار است و ناممکن. با سپری کردن این “اولین های دشوار و کندگذر”، بنابر خصلت انسانی توافق و سازش با محیط، شخص با ماحول وشرایط تازه ،می سوزد ومیسازد و تا اندازه تسکین گردیده وما بعد آنرا با همه دشواری هایش تحمل میکند.
در نیمه شب با فکر پریشان، باردیگر جریان رویدادهای آنروز را از نخستین تلفون صبحگاهی محترم یعقوبی، رفتن به ریاست هفت و دیدن تلاشهای … یارمحمد معاون اول وزارت امنیت دولتی ومقیم پیکار رییس اداره هفت وتیمش و هدایات آنان در مورد دستگیری رفیق محمود بریالی و جمع دیگر، تلفونهای بعدی جناب رییس جمهور و دستور اکید آن مبنی بر دادن امر دستگیری وموافقه تلاشی منازل آنان وسرپیچی وتمرد من از آن هدایت خلاف قانون وسرانجام دستگیری وانتقال یافتن به ریاست هفت وسپس به همین اطاق، مرور میکردم.
نزدیک ساعت دوازده شب، بر خلاف روز که چندبار دروازه فلزی اطاق با صدای ناهنجار باز وبسته شده بود، این بار دروازه سلول با بسیار آهستگی باز ورفیق رزاق عریف داخل شد وگفت بخیالم خواب درک ندارد؛ گفتم بعد از سالها وقت زیادی برای خوابیدن خواهم داشت؛ چه گپ هاست؟ وچه هدایاتی برایت رسیده است؟ رفیق عریف با خنده مختص به خود گفت: دستور اکید در مورد تجرید همه شما وجلوگیری از تماس بین تان وادامه داد: “تیم مصالحه”همه گپ های وطن را حل وفصل کرده وبا اشرار مصالحه و معامله میکنند و ما را نگهبان رفقا ساخته است.!؟ سپس گفت رفیق بریالی میخواهد با خودت صحبت کند، موافق هستی؟ گفتم چرا نه.
بعد از چند لحظه رفیق بریالی داخل اطاق شد وبعد از بغل کشی و روبوسی باعتاب پرسید: رفیق قاسم چرا چنین کار کردی وخودرا به این مصیبت دچار؟ گفتم کدام کار و کدام مصیبت؟ گفت خود داری از دادن امر دستگیری و زندانی شدن. گفتم مرگ با یاران جشن است.
بار نخست بود که رفیق بریالی را از نزدیک میدیدم. بعد از احوال پرسی، از جزیات آن روز پرسید. جریان را از آغاز تا انجام، از گفتگوی تلفونی ام با رفقا یعقوبی ونجیب تا لحظه دستگیری برایش حکایه کردم وگفتم در دوسیه مرتبه اپراتیفی برعلیه شما ودیگر رفقا هیچ نوع سند ومدرک مادی که دلالت بر نقض قانون نماید وموجبه شود برای تحریک دوسیه جزایی، موجود نبود و و تنها چند ورق شامل گذارش اجنت ها و آنهم پراگنده و چند ورق حاوی گفتگوی شما با چند رفیق که به شکل اپراتیفی ثبت شده بود و محتوی چند صحبت تلفونی دیگر بیرون نویس شده بر روی صفحه کاغذ که از لحاظ قانون نمی توان آنرا علنی ساخت و به حیث مدرک بر علیه شما بکار برد، در دوسیه گذاشته شده بود.
تمام این دلایل را برای رفیق یعقوبی و سپس برای رفیق نجیب به تفصیل گفتم وعلاوه کردم که با این دلایل ومدارک نمیتوان کسی را به مسئولیت جزایی کشانید و سرانجام بعد ازمدتی دوسیه ختم میگردد و آزردگی بین رفقا باقی میماند. دستور اخیر رفیق نجیب این بود که باید بر اساس ضرورت، اینها زندانی شوند و دیگران تنبیه… . همچنان به ملاحظه دوسیه، تصمیم بعدی دستگیری رفیق اناهیتا راتبزاد و چند عضو سازمان دموکراتیک زنان بود که تحمل آن ناممکن واگر امر دستگیری شما هم به قلم من رقم می یافت، هرگز به چنان کاری مبادرت نمی کردم؛ لذا بعد از جدال درونی با خود، بهتر دانستم تا در قدم اول مخالفت کنم وهمه پیامدهایش را آگاهانه پذیرفته ام وبه گفته محترم رییس جمهور، نشستن در پهلوی شما را ترجیح دادم.
تا دمدم صبح در مورد وضع نابسامان وطن، جنگ و تلاش دست های مرموز برای تششت بیشتر حزب و قوای مسلح، به تفصیل صحبت کرد. بعد از آن در زندان وبیرون از آن ودر دوران مهاجرت بارها وبارها دید و وادیدهای صورت گرفت وبحث های دوبدو ادامه یافت واز فیض صحبتش زیاد آموختم ورفاقت زندان مستحکمتر شد؛ اما یاد وخاطره آن نیمه شب هرگز فراموش نخواهد شد. یادش گرامی وآرمانهایش برآورده باد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جهالت_-_میلان_کوندرا[1]

جوان_خام_-_داستایوسکی[1]

جوانی_-_جان_کوئتزی[1]

جوانی_برباد_رفته_-_تولستوی[1]

جیغ_-_آر.ال._استاین[1]

چشم‌های_سیمونه_-_گراتزیا_دلددا[1]

چمنزارهای_بهشت_-_جان_اشتاین_بک[1]

حریم_-_ویلیام_فاکنر[1]

حشاشین_-_تامس_گیفورد[1]

حماسه_شمال-جک_لندن[1]

خاطرات_پس_از_مرگ_-_براس_کوباس[1]

خاطرات_خانه_مردگان_-_داستایوسکی[1]

خاطرات_روسپیان_سودازده_-_مارکز[1]

خاطرات_مرگ_-_مایکل_سابوم[1]

خاطرات_یک_استاد_-_آنتوان_چخوف[1]

خاطرات_یک_گیشا_-_آرتور_گلدن[1]

خاموشی_سپید_-_جک_لندن[1]

خانه_اشباح_-_ایزابل_آلنده[1]

خانه_بدنام_-_نجیب_محفوظ[1]

خدای_چیزهای_کوچک_-_آرونداتی_روی[1]

خشم_و_هیاهو_-_ویلیام_فاکنر[1]

خورشید_همچنان_می‌درخشد_-_ارنست_همینگوی[1]

دختر_کشیش_-_جورج_اورل[1]

در_نبردی_مشکوک_-_جان_اشتاین_بک[1]

در_هوای_او_-_آندره_موروا[1]

درجستجوی_زمان_از_دست_رفته_-_مارسل_پروست[1]

دسیسه_-_ماکسول_گرانت[1]

دنیای_تئو_-_کاترین_کلمان[1]

راز_داوینچی_-_دن_براون[1]

رستاخیز_-_تولستوی[1]

رودخانه_بزرگ_-_ارنست_همینگوی[1]

روز_قتل_رئیس_جمهور_-_نجیب_محفوظ[1]

زمین_بکر_-_ایرینا_رخشا[1]

زن_بیگناه_-_بالزاک[1]

زن_سی_ساله_-_بالزاک[1]

زنبق_سرخ_-_آناتول_فرانس[1]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1…

2…

3…

4…