تلک خرس بخش سوم

قاسم  آسمایی
بخش سوم

تلک خرس یا حقایق پشت پردۀ جهاد در افغانستان
جوشیدن آب در افغانستان باید به درجۀ مناسب نگهداری شود

بریده های از این بخش
ضیاء باوجود داشتن وجوه مشترک با نظامیان، استثناآت خاص خود را نیز دارا بود، وی شخص سیاستمدار، زیرک و بیرحم بود. ظاهر فریبنده داشت و از ورای آن ، به نیات باطنی وی پی بردن دشوار بود. باری بینظیر بوتو از وی چنین تعریفی داده بود: “شخص کوتاه قد عصبی با چهرهء غیرمؤثر و با موهای دونصف چرب شده با روغن موی”
***
از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۸۷ بیشتر از ۸۰۰۰۰ مجاهد در کمپ های آموزشی ما تربیه شدند و صدها هزار تن اسلحه و مهمات به افغانستان ارسال شد و همزمان در ۲۹ ولایت افغانستان از جانب ما پلانهای عملیاتی تخریبی طرح و عملی گردید
————————————————————
“جوشیدن آب در افغانستان باید به درجۀ مناسب نگهداری شود.”
جنرال ضیاءالحق رئیس جمهور پاکستان، خطاب به تورنجنرال عبدالرحمن اختر در دسامبر سال ۱۹۷۹
کویته مرکز ایالت بلوچستان پاکستان، جایست که نقش عمدۀ در تغییر سرنوشت من به حیث سرباز ایفا نموده است. این شهر بعد از ربع چهارم قرن نوزدهم گارنیزیون نظامی بوده و نام آن از کلمه “کوهات، کوت” به معنی قلعه گرفته شده است. این شهرک مدت ها قبل از تجزیه شبه قاره هند وایجاد پاکستان در سال ۱۹۴۷، در جنوبی ترین نقطه، به حیث قرارگاه سرحدی ایجاد شد و با گذشت زمان از یک مخروبۀ قدیمی وقریه گِلی به یک شهر بزرگ وپررونق به حیث یکی از معروفترین پایگاه های اردوی هند برتانوی مبدل شد. در سال ۱۹۰۷کالج نظامی در این جا تهداب گذاری گردید که بعد ها تعداد زیادی از افسران ارشد اردوی پاکستان از جمله اینجانب با رتبه جگړن از آن فارغ التحصیل شده ام. همزمان با من محصلین زیادی از کشور های انگلستان، کانادا، استرالیا، ایالات متحده امریکا، مصر، اردن، تایلند، سنگاپور، عربستان سعودی و کشورهای دیگر درآنجا تحصیل میکردند و امروز نیز این کالج با داشتن شهرت بین المللی، مرکز تربیه افسران ارشد تعداد زیادی از کشورهای خارجی است
زلزله سال ۱۹۳۵ که تا زلزله ماه جون سال ۱۹۹۰ شمال ایران از مدهش ترین زلزله های عصرحاضر دانسته میشد، تقریباً شهر را کاملاً به خاک برابر کرد و چهل هزار سکنۀ آن کشته شدند. امروز در این شهر یکی از بزرگترین گارنیزیون های نظامی پاکستان جابجا گردیده که دارای جزوتام های متعدد، قرارگاه های فرماندهی و شهرک نظامی است. همچنان در اینجا مرکز سوق و ادارۀ عملیاتی قراردارد که بلوچستان و در امتداد سرحد صدها کیلومتر از استقامت شمال غرب تا به کوتل کوژک که دروازۀ جنوبی به افغانستان دانسته میشود در ساحۀ مسؤلیت آن شامل است. (نقشه شماره یک)
در سپتمبر سال ۱۹۸۳ زمانی که در کویته وظیفه داشتم، تلفونی از تقررم در آی.اس.آی آگاهی یافتم. در آنوقت من در جزوتام تعلیمی به حیث قوماندان فرقه ایفای وظیفه میکردم. بعدها آگاه شدم که “حادثه کویته”، سبب شده بود تا من به پست جدید منصوب شوم. چند ماه قبل، سه افسر آی.اس.آی در ارتباط با افتضاح بزرگ اخذ پول از قوماندانان مجاهدین و دادن سلاح بیشتر در مقابل آن، دستگیر شده بودند. این اسلحه بعداً در نواحی سرحدی پاکستان به قیمت بلند فروخته میشد. افسران دستگیر شده از طرف محکمۀ نظامی محکوم به حبس شدند و قوماندان آنان از وظیفه برطرف و من جانشین وی شدم
بعد از تقررم دانستم که کویته به حیث جزوتام پیشقراول “اداره افغانی” در آی.اس.آی محسوب میگردد. بنابر هدایت واصله باید در اسرع وقت به اسلام آباد پرواز و با تورنجنرال اختر ملاقات میکردم. شنیدن این خبر سبب هراس و دلهرۀ من شد؛ زیرا من در طول مدت خدمت نظامی، به حیث افسر پیاده نظام و سپس به حیث قوماندان جزوتام در قرارگاه عملیاتی وظیفه داشتم و در مورد مسایل استخباراتی هیچگونه معلومات نداشتم. برای این سوال که چرا از جملۀ سی تن که به این منظور کاندید شده بودند، من برای اجرای وظیفه در آی.اس.آی برگزیده شدم، جواب نه یافتم
آی.اس.آی ادارۀ مقتدر و با صلاحیت بود که رئیس آن در مقایسه با سایر جنرال ها مورد اعتماد خاص رئیس جمهور قرار داشت. این اداره مسئوول تمام کارهای اطلاعاتی در سطح کشور بود. تأمین امنیت تمام بخش های سیاسی، نظامی، امنیت داخلی و خارجی و ضد اطلاعات در حیطهء صلاحیت و مکلفیت آن اداره قرار داشت. من به طور کل و در بعضی بخشها با کمی جزئیات تصوری از آن اداره داشتم و میدانستم که افسران عادی احساس میکردند که آی.اس.آی از طریق عمال خود آنها را تحت نظر داشته و درمورد آنها اطلاعات جمع آوری مینماید. طبق معمول افسری که در یکی از مقامات آی.اس.آی قرار داشت، سایر افسران ارشد به وی به دیدۀ بی اعتمادی می نگریستند. حتی زمانی که در کویته رفقایم از مقرری من آگاهی یافتند، در اولین ساعات احساس کردم و دانستم که من دگر، جزء آنان نیستم
علت دیگر، تشویش من از جانب جنرال اختر بود. البته نه تنها از این جهت که به حیث آمر مافوق من دانسته میشد؛ بلکه از این جهت که او شهرت دلهره آوری داشت. اختر به حیث افسر توپچی، سه بار در جنگ برعلیه هند اشتراک نموده و شاهد کشتار وحشیانه در زمان تجزیه هند و استقلال پاکستان بود. به باور من نفرت او از هند، از همانجا منشا میگرفت. او انسان سرد مزاج، محافظه کار و مرموز بود. به جز از فامیلش دوستان دیگری نداشت. به باور بسیاری او شخص خشن، منضبط و با دسپلین بود. او دشمنان بسیاری داشت. علت رشد و ترقی او و دستیابی به مقامات بالایی ناشی از جسارت، کار مستمر و سازماندهی عالی او در به دست آوردن اهداف بود. من به حیث قوماندان کندک، زمانی تحت امر او ایفای وظیفه نموده بودم. به این لحاظ او را به حیث جنرال سختگیر، بهتر میشناختم. او کاملاً به مثابه یک شخص وفادار به مسلک، زندگی خود را وقف آن نموده بود. من به زودی دریافتم که او مصمم است تا شوروی را شکست دهد. بعداً او به من گفت که بزرگترین آرزویش این است تا بعد از پیروزی، از کابل باز دید نموده و نماز شکرانه ادا نماید. او شاهد خروج قوای شوروی از افغانستان بود، لیک این آرزوی آخرینش برآورده نشد
هفتاد ودو ساعت بعد از صحبت تیلفونی، جنرال اختر را در منزلش واقع اسلام آباد ملاقات کردم. او به حیث یک سرباز، با نگاه نافذ، جسامت نیرومند و با سه ردیف مدال های آویخته بر سینه اش مشاهده میشد. او با جلد رنگ پریده، به داشتن خون افغانی که در رگهایش جریان داشت افتخار میکرد. او سالهای خوبی را سپری کرده بود و با وجود داشتن پنجاه و نه سال، جوان معلوم میشد. او میدانست که من علاقمند وظیفۀ جدید نیستم. به همین دلیل دفعتاً از من در مورد نقش آی.اس.آی در پیشبرد جنگ برعلیه افغانستان سوال کرد. من به جز از شنیدن افواهات عام و شایعات پراگنده در مورد رسوایی کویته، معلومات بیشتر نداشتم. به همین علت او مدت طولانی در مورد صحبت کرد و گفت که شخص خودش تصمیم انتصاب مرا گرفته و از جانب رئیس جمهور تائید گردیده است. من ثقلت و اهمیت وظیفۀ محوله را بر شانه های خویش احساس کردم. مانند بسیاری از هم دوره هایم، در آن آوان من نیز معتقد به صحت سیاست دولت خویش در مورد افغانستان نبودم. من به شکست دادن نظامی قوای شوروی باور نداشتم. همچنان در مورد موجودیت تعداد کثیری از مهاجرین افغان در پاکستان، برداشتم این بود که ممکن است با جنجالهای مشابه بعضی کشورهای عربی که با مهاجرین فلسطینی داشتند مواجه شویم. اما طی چند هفته کار، در یافتم که این برداشت من درست نبود
در اواخر سال ۱۹۸۳ در پاکستان حکومت نظامی مسلط بود و در راس آن جنرال ضیاءالحق قرار داشت. ضیاء باوجود داشتن وجوه مشترک با نظامیان، استثناآت خاص خود را نیز دارا بود، وی شخص سیاستمدار، زیرک و بیرحم بود. ظاهر فریبنده داشت و از ورای آن ، به نیات باطنی وی پی بردن دشوار بود. باری بینظیر بوتو از وی چنین تعریفی داده بود: “شخص کوتاه قد عصبی با چهرهء غیرمؤثر و با موهای دونصف چرب شده با روغن موی”. از نظر من، او شخص مناسبی برای رهبری پاکستان دانسته میشد. در برخورد اول، به نظر میرسید که ضیاء شخص بی ضرر است و برای ابراز مهمان نوازی به پیشواز مهمان قدم می برداشت و معطل نمیشد تا آنان جهت ابراز احترام پیش قدمی نمایند. اما کسانی که او را دست کم میگرفتند به سرنوشت بوتو (پدر بینظیر بوتو) دچار میشدند
پاکستان را قوای مسلح اداره میکرد و قوای مسلح تحت تسلط کامل ضیاء قرار داشت. موصوف با مهارت خاص حلقات بالایی آنرا در خدمت اهداف و منافع خود می چرخاند. هر ایالت پاکستان تحت امر یک گورنر نظامی اداره میشد که گورنر، رسیدن به آن مقام را مدیون لطف شخص ضیاء میدانست. از جمله دو ایالت شمالغرب (ایالت صوبه سرحد) و بلوچستان که همسرحد با افغانستان اند، به حیث خط مقدم جبهه حساب میشد و بخش بزرگی از اردوی پاکستان در آن مناطق جابجا شده بود. این قوت ها، علاوه بر مراقبت وحفظ سرحد، در حالت احضارات کامل قرار داشتند تا عندالزوم از سرحد دفاع کنند و جنگ را در داخل سرحد افغانستان پیش ببرند
پاکستان بنابر موقعیت جغرافیایی اش همیشه احساس ناامنی میکرد؛ زیرا هند در جناح شرقی آن با نفوس بیش از هشتصد ملیون سکنه، سه بار با پاکستان جنگیده بود و در جناح غربی آن دولت افغانستان قرار داشت که با حمایهء ابر قدرت شوروی میتوانست به سهولت از کوه ها به جانب پاکستان عبور نماید. این حالت عملاً وضع فوق العاده خطرناک و ستراتیژیک را به جود آورده بود. هند واتحاد شوروی متحدین یکدیگر بودند، احتمال این که آنها پاکستان را تحت فشار قرار دهند و یا در صدد محو آن برآیند، موجود بود. من تمام این تهدید ها را درک میکردم و مانند سایر افسران میدانستم که تمام پلانهای نظامی ما در حالات فوق العاده، براساس محاسبۀ جنگ با هند و بعد از سال ۱۹۷۹ با اتحاد شوروی، طرح ریزی میشد. این واقعیت که اتحاد شوروی ابرقدرتی با پتانسیل بزرگ اتمی وهند در صدد دستیابی به توانایی سلاح هسته یی بود سبب عصبانیت ما میشد، و ما نیز برای دفاع از خود، در صدد دستیابی به آن بودیم
وضعیت پاکستان نسبت موجودیت مناقشه با هند روی مسئله کشمیر و فعالیت سه جنبش آزادی خواهی در بلوچستان و بی ثباتی صد ساله در ایالت سرحد (صوبه سرحد) همیشه بحرانی بود. (نقشه ۲)
ایالت شمال غربی که منطقۀ قبایلی است، هیچگاه حاکمیت دولت مرکزی را نه پذیرفته است. در سال ۱۸۹۳ سر مورتیمردیورند که مامور دولت بریتانیا بود، خط سرحدی را در این منطقه تعیین نمود که اکنون به نام وی »خط دیورند« یاد میشود و پاکستان را از افغانستان جدا می سازد. تعیین این خط، برتری ستراتیژیک را نسبت کنترول بر ارتفاعات منطقه، به دولت هند برتانوی و اکنون به پاکستان میدهد. در آن زمان این سرحد، خط دفاعی و محافظتی امپراطوری هند برتانوی دانسته میشد. این خط بدون در نظرداشت واقعیت های تاریخی، قبیله یی، قومی و فرهنگی، پشتون ها را از همدیگر جدا نموده است. بریتانیا هیچگاه این مناطق را تحت فرمان خود درآورده نتوانست و بسیاری از مناطق شرق دیورند را به حال خود رها نمود. در مجموع صوبه سرحد که پشتون ها در آن زندگی میکنند، در زمان تسلط بریتانیا یک اردوگاه مسلح بود و هر جزوتام مستقر در هند، باری به این مناطق غرض تمرین و یا گاهی هم برای سرکوب مردم محل به آنجا اعزام میشد. در وضعیت کنونی، پاکستان نیز از آن بدین منظور استفاده مینماید. همانطوری که انگلیس ها نتوانستند به طور کامل بر مناطق پشتون نشین مسلط شوند، بعد از ایجاد پاکستان، نیز تغییر بزرگی در مورد به وجود نیامده است. قبایل این منطقه همچنان به خود گردانی امور پرداخته و طبق خواست خود آزادانه، دو طرف خط دیورند رفت وآمد مینمایند و دولت پاکستان نیز آنها را در پیشبرد تجارت و منازعات شان به حال خود رها کرده است. این شیوه یی بود که انگلیس بر طبق آن عمل میکرد و پاکستان نیز آن را ادامه میدهد
در امتداد مناطق سرحدی، خون های زیادی از آواره گان افغان ریخته شده است. تقریباً دو ملیون نفر شامل پیرمردان، زنان و اطفال در امتداد ۱۵۰۰کیلومتر سرحد از چترال در شمال، تا کویته در جنوب در صدها کمپ متشکل از خیمه ها، خانه های گلی و کلبه های محقر به سر میبرند. بعدها ثابت شد که این اردوگاه های پناهندگان، نقش عمده و اساسی را در جنگ افغانستان بازی نموده اند
هنگامی که در دسمبر سال ۱۹۷۹ قوای شوروی داخل افغانستان شد، ضیاء به صورت عاجل جنرال اختر رئیس آی.اس.آی را احضار کرد تا موضعگیری پاکستان را در مورد ارزیابی نموده و به چند سوال عمده جواب پیدا نماید. مقدم برهمه او مایل بود تا بداند که ضیاء چگونه باید در مورد عکس العمل نشان دهد. ضیاء مانند هر شخص نظامی، به عوض استفسار نظر دپلومات ها یا سیاست مداران، مشورۀ همصنفی دوران تحصیل خود در پوهنتون نظامی را خواستار شد. او از اختر مطالبه کرد تا به اصطلاح نظامی “محاکمه وضعیت” نماید، البته به سطح وسیع و ملی. ارزیابی منطقی باید مرحله به مرحله باشد. حالات گوناگون در نظر گرفته شود. تمام فکتور های موثر، واقعی و عمل کننده و اقدامات و اهداف دشمن در آن ارزیابی گردد و متناسب با آن پلان عمومی عملی و عملیاتی که اهداف ما را برآورده سازد، پیشبینی گردد
اختر با ارائه دلایل، برای ضیاء مشوره داد که پاکستان باید از مخالفین دولت افغانستان پشتیبانی نماید. او تائید کرد که این حمایه و پشتیبانی نه تنها حمایه از اسلام، بلکه در حقیقت دفاع از پاکستان نیز هست. از مخالفین دولت افغانستان باید به حیث بخشی از خط اول دفاعی پاکستان برعلیه شوروی استفاده شود. زیرا اگر به آنان اجازه داده شود که به سهولت افغانستان را اشغال نمایند، قدم بعدی آنان از طریق بلوچستان در پاکستان خواهد بود. اختر نتیجه گیری کرد که با پیشبرد جنگ وسیع چریکی میتوان شوروی را شکست داد. او میگفت که افغانستان را میتوان به ویتنام دیگری تبدیل کرد، اما اینبار به عوض امریکا، شوروی قربانی این جنگ خواهد شد. او ضیاء را به گزینش راه نظامی متقاعد ساخت. بدین معنی که پاکستان باید به صورت مخفی جنگجویان را از لحاظ اسلحه، مهمات، پول، اطلاعات، و پلانهای عملیاتی آموزش، مشوره و کمک نماید. اولتر از همه باید پایگاه های مطمئن برای پناهندگان و جنگجویان در صوبه سرحد و بلوچستان ایجاد شده و از آن به حیث محلات اعزام نیرو و سلاح به داخل افغانستان استفاده شود. ضیاء با این طرح موافقت کرد
ضیاء به جنرال اختر گفت که وی برای استحکام موضع خویش در پاکستان و سطح بین المللی به مدت دو سال ضرورت دارد. در سال ۱۹۷۹ضیاء با وجود مخالفت های بین المللی به اعدام صدراعظم سابق (بوتو) مبادرت ورزید و این امر سبب شد تا وجه او در داخل و خارج پاکستان شدیداً لطمه دیده و پاکستان در حالت انزوا قرار گیرد. به برکت حمایت او از جهاد برعلیه ابر قدرت کمونیستی (جنگ برعلیه افغانستان. مترجم) ولو که در خفا صورت گیرد، توجه غرب را دوباره به خود جلب خواهد نمود و امریکا بدون تردید به کمک او خواهد شتافت. به حیث مسلمان حقیقی او آرزومند بود تا به همسایه مسلمان خود کمک نماید
عوامل نظامی، استراتژیک و سیاسی موجود در مجموع تصادف نیک بود، برای وصول اهداف طرح شده ضیاء. عامل اخیر که او را بیشتر در مورد مصمم ساخت عبارت بود از استدلال اختر مبنی بر اینکه سعی گردد تا از رویارویی و تصادم مستقیم با شوروی خودداری گردد. به عبارۀ دیگر جوشیدن آب در افغانستان باید به درجۀ مناسب نگهداری شود. ضیاء در صدد بود تا با استفاده از وضع موجود برای خود شهرتی را در بین کشور های عربی به حیث مدافع اسلام و در بین غرب به حیث مبارز ضدتجاوز کمونیستی کسب کند
موضع گیری امریکایی ها در ماه های اول، ضیاء را مأیوس ساخت زیرا آنها منتظر انکشاف اوضاع بودند و موقف بیننده را اختیار کردند. رئیس جمهور کارتر در معضلۀ اشغال سفارت امریکا در تهران و گروگانگیری کارکنان آن گیر مانده بود؛ حادثه یی که افکار عامۀ امریکا را نسبت به بنیاد گرایان اسلامی کاملاً تغییر داد. در عین حال سی.آی.ای و پنتاگون مشوره میداد که در افغانستان، با حمایت و یا بدون حمایت پاکستان امید پیروزی وجود ندارد. آنها فکر میکردند که قوای شوروی میتواند طی چند هفته بر امور کشور مسلط شود، پس چرا باید مداخله کرد و پول خوب را در راه خراب مصرف نمود و با کمک به مخالفین دولت افغانستان خصومت بیهودهء شوروی را جلب کرد؟ برای این که این کشور در ساحۀ منافع کشور شوروی قرار داشت و سیاست گذاران امریکا طی بیست سال اخیر آنرا جزء اردوگاه کمونیستی حساب میکردند، آنها نمی خواستند و یا نمی توانستند که جلو آنرا بگیرند، لذا فرصتی مساعد نبود که با قوای شوروی در تقابل قرار گیرند
من همیشه در مورد پالیسی امریکایی ها در باره افغانستان در دو دهۀ اخیر به دیدۀ شک مینگریستم. چنانچه آنها در مورد تجاوز شوروی با بی خبری، بیتفاوتی و مماشات برخورد نمودند. لذا عکس العمل بطی آنها در مورد، سبب تعجب و تحیر من نشد. امریکا در مقابل کودتای کمونیستی سال ۱۹۷۸ در کابل که اوج نفوذ اقتصادی و سیاسی طولانی شوروی بود، خاموشی اختیار کرد و نه تنها مناسبات دیپلوماتیک خود را قطع نکرد، بلکه رژیم تازه را به رسمیت شناخت. تعیین متخصص امور شوروی (Adolph Dubs) به حیث سفیر امریکا در کابل طبق معمول صورت گرفت. نامبرده بعد از چند ماه در حالی در یکی از اتاق های هوتل کابل از جانب سربازان افغان زیر نظر مشاورین شوروی به قتل رسید، که میتوانستند آنرا از چنگ چهار رباینده نجات دهند
مرگ سفیر اعتراض ضعیف امریکا را در قبال داشت و بعداً به تدریج از کمک های آن کشور به افغانستان کاسته شد. بعد از سپری شدن نه سال، سفیر دیگر امریکا، به شکل مرموز و عجیب و بازهم احتمالاً از طرف شوروی کشته شد و این بار حتی تلاش صورت گرفت تا قضیه پوشانده شود
من بار اول به تاریخ هجدهم اکتوبر ۱۹۸۳ از دفتر کاملاً محفوظ آی.اس.آی جایی که جنگ بر علیه افغانستان سازماندهی میشد، گزارش دادم. من مانند تمام کارمندان ”دفتر افغانی” نیز ملبس با لباس عادی/ ملکی بودم و هرگز دوباره لباس نظامی به تن نکردم. دفتر مرکزی من در ساحه ۷۰ـ۸۰ هکتار زمین در حاشیه شمالی شهر راولپندی واقع بود و با تعمیر اصلی آی.اس.آی جایی که دفتر جنرال اختر در آن قرار داشت ۱۲ کیلومتر فاصله داشت. در داخل تعمیر بلند و بزرگ خشتی، سلاحکوت ها یی قرار داشتند که تقریباً هفتاد فیصد تمام انواع اسلحه و مهمات ارسالی به مجاهدین از آن اکمال میشد. گاراج با تمام وسایل ضروری و پارکنگ برای تقریباً ۳۰۰ وسیله نقلیه با نمبرپلیت های ملکی، میدانهای وسیع انداخت، محلی برای جزوتام جنگهای روانی، قاغوش و طعامخانه برای گنجایش ۵۰۰ نفر جزء دیگر این مجموعه بود. بعد ها مرکز مخفی آموزش راکت ستینگر(Stinger) نیز در آنجا فعال گردید
این کمپ که به نام اوجری (Ojhri) نامیده میشد، در جوار شاهراه اصلی راولپندی و اسلام آباد قرار داشت. در جناح دیگر شاهراه کمپ اردوی پاکستان واقع بود و اطراف آن خانه های مسکونی تا حاشیه راولپندی ادامه می یافت. طیاره های خطوط هوایی بین المللی به سوی میدان هوایی بین المللی اسلام آباد مستقیما از بالای سر ما رد میشدند. موقعیت آن در جوار یک شهر بزرگ، سبب جلب توجه کسی نمیشد. هزاران شخصی که در جوار آن در رفت و آمد بودند، هرگز گمان نمیکردند که محل قوماندۀ جنگ بر علیه افغانستان در آنجا قرار داشته باشد
به این ترتیب من طی یک شب از مسلک پیاده به سرباز مخفی مبدل گشتم. من مادونان خویش را به نامهای مستعار خطاب میکردم و هیچگاهی با فامیل خود در مورد وظیفه ام صحبت نکردم و مستقیماً به تلفونها جواب نمیدادم. نمبرپلیت موتر من همیشه تبدیل میشد و راجع به سفرهای خود هیچکس را از قبل آگاه نمی ساختم. همزمان با رعایت تمام این مخفی کاریها، من در منزل کرایی در اسلام آباد زندگی میکردم و منزلم دارای پسته امنیتی نبود. من تنها با تفنگچه مسلح بودم، اما هیچگاه مانند جنرال های برحال بادیگارد را با خود همراه نداشتم. در مدت کارم در آی.اس.آی برایم گفته شد که من در لیست سیاه خاد قرار دارم و جایزه ده ملیون افغانی (معادل ۵۰۰۰۰) دالر را برای سر من گذاشته اند. با وجودی که من زندگی اجتماعی عادی داشتم، در طی مدت چهار سال من و فامیلم هیچگاه توسط خطری تهدید نشدیم و این نتیجه مخفی کاری های مسلکی من بود که اجنت های کمونیست توانایی رسیدن به اهداف خود را در آن نداشتند
من هرگز به سفارت امریکا پا نگذاشتم و من هیچگاهی در مراسم دیپلوماتیک و مراسم رسمی نظامی شرکت نمی ورزیدم. تنها مناسبات با چینایی ها از این امر مستثنی بود. چنانچه هر سال من و جنرال اختر به سفارت آن کشور رفته و بعد از امضای قرار دادها در مورد کمک های سلاح و مهمات برای مجاهدین، در صرف غذا اشتراک میکردیم. آنها همیشه در مورد تمام امور با دقت زیاد برخورد میکردند و این نمونهء بارز خصلت چینایی ها بود، چنانچه یکبار در اثر غلفت یکی از مقامات بالایی سفارت از جمله هزاران صندوق، یک صندوق کوچک کم حساب شد، که سروصدای زیادی را ایجاد نمود. اگرچه بعداً ما آنرا پیدا کردیم اما آنها بسیار مؤدبانه گفتند که مابین زمین و آسمان در حرکت هستیم و این ارزیابی خوبی از کار ما دانسته شد
من تنها در مقابل جنرال اختر گزارش ده بودم و او مستقیماً به رئیس جمهور مطالب را انتقال میداد. سلسله مراتب نظامی معمولی در بین کارمندان ادارۀ ما حکمفرما بود. بعد ها که تا اندازه یی حکومت نسبتاً دموکراتیک به قدرت رسید، جنرال اختر میبایست همزمان به صدراعظم که در راس حکومت قرار داشت، نیز گزارش میداد. این تنها یک سال قبل از آن بود که آی.اس.آی اجازه یافت تا صدراعظم را در مورد نقش خویش در افغانستان در جریان قرار دهد. ضیاء به هیچکس حتی صدراعظم اجازه نمیداد تا بفهمد که ما مصروف چه نوع فعالیت هستیم. نقش ادارهء من کاملاً مخفی بود. باوجود که هویدا بود که پاکستان به مهاجرین و مجاهدین پناه داده است و آنها آزادانه در پاکستان گشت و گذار میکنند، اما دولت همیشه طور رسمی از آن انکار میکرد
از لحاظ شکلی عالیترین پست در سیستم نظامی پاکستان عبارت بود از رئیس کمیته متحد (درستیزوال قوای مسلح) که جلسات رؤسای کمیته های سه گانه قوای مسلح تحت ریاست او دایر میگردید. اما این مقامی نبود که صلاحیت اجرائیوی داشته باشد، زیرا از یکطرف نمیتوانست قوای مسلح را قومانده دهد، از طرف دیگر چون ضیاء پست لوی درستیز قوای مسلح پاکستان را نیز تصاحب نموده بود، لذا این پست عملاً فاقد مؤثریت عملی بود. اختر بعد از هشت سال کار در راس آی.اس.آی، جنرال چهار ستاره شد و در این پست از جانب ضیاء منصوب شد که پس از هجده ماه، هر دو یکجا در سقوط هواپیما کشته شدند
در روز نخست کار، از شعبات مربوط بازدید نمودم و با دیدن گدام اصلی، زیاد متعجب شدم؛ زیرا انواع و اقسام اسلحه خرد و بزرگ چون هاوان، راکت انداز، تفنگ، توپ های بی پسلگد و غیره با مهمات مربوط در فضای باز باهم انبار گردیده بودند و کوچکترین نورم حفظ و نگهداری سلاح و مهمات در مورد رعایت نمیشد. در حالی که چهارطرف آن منازل مسکونی نیز موقعیت داشت. جواب افسر لوژستیکی در مورد تشویش من چنین بود: “جناب ما جنگ مخفی را پیش میبریم، به زودی شما با آن عادت میکنید.” و او واقعاً حق به جانب بود
ملاقات با کارمندان تحت امر، مرا قادر ساخت تا معلومات بیشتر و خوبتر را از نحوه پیشبرد جنگ در افغانستان حاصل نمایم؛ ولی باوجود آن احساس کردم که تا اندازه یی فضای بی اعتمادی و عدم همکاری در دفتر وجود دارد، چنانچه چند افسر به من هوشدار دادند که باید مراقب چهارطرف خود نیز باشم؛ زیرا عده یی به دستور رئیس عمومی مصروف جاسوسی در مورد کارمندان هستند
قرار گاه و سلاح کوت مرکزی ما در راولپندی قرار داشت؛ اما دو مرکز پیشقدم در پیشاور و کویته نیز موجود بود که هر کدام مکلفیت اجرای وظایف عملیاتی، کشفی و استخباراتی، لوژستیکی و مخابراتی را عهده دار بودند. این قرارگاه های ما در فاصلۀ نزدیک به دفاتر رهبران جهادی و گدامهای سلاح تنظیم ها موقعیت داشتند تا در سپردن اسلحه و مهمات و تشریک مساعی با آنان و اجرای عملیات سهولت ایجاد شده باشد. نمایندگی کویته دارای سلاحکوت نه چندان بزرگ بود. زیرا از راولپندی در فاصلۀ نسبتاً دوری قرار داشت. این سلاحکوت ها امکان آنرا فراهم مینمود تا سلاح و تجهیزات واصله مستقیماً از کشتی ها در بندر کراچی تخلیه و مستقیماً و بدون ضیاع وقت به آنجا ارسال گردد
در مدت کار من در آی.اس.آی جهاد برعلیه افغانستان ده برابر افزایش یافت. شدت فشار جنگ از ما میطلبید تا با سرعت خودرا با نیازهای روز افزون عیار سازیم و من این صلاحیت را داشتم تا مطابق نیاز عمل نمایم. از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۸۷ بیشتر از ۸۰۰۰۰ مجاهد در کمپ های آموزشی ما تربیه شدند و صدها هزار تن اسلحه و مهمات به افغانستان ارسال شد و همزمان در ۲۹ ولایت افغانستان از جانب ما پلانهای عملیاتی تخریبی طرح و عملی گردید. سرانجام من توانستم با ۶۰ افسر، ۱۰۰ افسر پایین رتبه (معادل خورد ظابط) و ۳۰۰ کارمند دیگر این پروسه را رهبری نمایم
قرار گاه من مرکب از سه بخش بود: بخش عملیاتی تحت امر یک دگروال قرار داشت که تربیه وآموزش افراد وجمع آوری اطلاعات جزء وظایف آن بود. این بخش همچنان مسئوول گزینش اهداف عملیاتی، طرح عملیات، سازماندهی وکنترول آن در جهت تعمیل استراتیژی جهاد وتقسیم وظایف به مجاهدین بود. بر علاوه این بخش وظیفه داشت تا اطلاعات حاصله اپراتیفی از منابع گوناگون را توحید ومنسجم سازد. مراقبت از کورس های آموزشی برای مجاهدین نیز جزء وظایف آن شمرده میشد. بخش دوم نیز تحت امر یک دگروال، امور لوژستیکی را پیش میبرد که مسئوول تهیه، توزیع وارسال سلاح، مهمات وتجهیزات به مجاهدین بود. بخش سوم تحت امر یک نفر دگرمن قرار داشت که مسؤولیت پیشبرد جنگ روانی و استفاده از آن بر علیه افغانستان را بر عهده داشت. آنان با استفاده از سه دستگاه رادیویی جابجا شده در سرحد، سازماندهی مصاحبه ها و اخبار و پخش اوراق و نشرات تبلیغاتی را پیش میبردند
“دفتر افغانی” تحت امر من به تنهایی نمیتوانست تمام وظایف را در جهت پیشبرد جنگ عهده دار گردد، لذا جنرال اختر بخش دیگری را نیز ایجاد نمود که من آنرا دفتر “تأمیناتی” نامیدم زیرا وظیفه آن تهیه و تدارک البسه و مواد خوراکه (ازجمله برنج، حبوبات و آرد) برای مجاهدین بود که از سرتاسر پاکستان با پول سی.آی.ای خریداری میشد. من همکاری بسیار نزدیک با این بخش داشتم. چون در ادارۀ پاکستانی “افغان کمیشنری” که وظیفۀ آن تهیه و تدارک البسه و مواد خوراکه برای پناهندگان افغان در پاکستان بود فساد گسترده موجود بود؛ لذا بنابر هدایت رئیس جمهور، تحت امر یک جنرال دفتری دیگری به این منظور ایجاد شد. آی.اس.آی همچنان وظیفه داشت تا این وظیفه را برای افغان هایی که در داخل افغانستان باقیمانده بودند نیز پیش ببرد. این سیاست در ظاهر برای این بود تا در مناطقی که مجاهدین به انجام عملیات میپردازند از مردم مواظبت و غمخواری صورت گیرد و همزمان از آنان به حیث پشتیبان و حمایه کننده و منبع جمع آوری اطلاعات استفاده گردد. بودیجۀ این بخش مجزا از بودیجه اسلحه، توسط کنگره امریکا تمویل میشد
در هفته های نخست کار، میکوشیدم تا بشنوم و یاد بگیرم. من تصمیم گرفتم تا سال ۱۹۸۴ سال تغییر، دگرگونی ها و افزایش فعالیتها و اقدامات ما باشد. اما احمقانه میبود اگر قبل از ارزیابی امکانات موجود وملاقات با بعضی از رهبران وقوماندانان مجاهدین تصمیم عملی در مورد اتخاذ میکردم. این امر که من به طور مستقیم در جمع آوری امور اطلاعاتی دخیل نبودم وصرف وظیفه من پیشبرد عملیات جنگی فعال برعلیه اتحادشوروی بود، سبب دلخوشی من میشد اما این وظیفه؛ دلهره آور وبی نهایت دشوار بود
به حیث سرباز حرفه یی، باید مهارت های مسلکی خود را به کار میبردم، مدتی قبل از تقررم در آی.اس.آی وظیفه داشتم تا در مورد اردوی شوروی، تکتیک، سازماندهی، توانایی و تهدیدات احتمالی آن برای پاکستان، تحقیقاتی را انجام دهم. بر اساس این تحقیقات خویش به سرباز شوروی در اثنای جنگ دوم جهانی ارزش زیاد قایل بودم؛ اما این چهل سال قبل بود و در آنزمان اردوی شوروی از میهن خود دفاع میکرد، مگر حالا آنان برای اشغال سرزمینی دیگر میرزمیدند و انگیزۀ متفاوت داشتند و من حالا از موضع دیگر، اردوی شوروی را مطالعه میکردم
قبل از اینکه برای اجراآت سال ۱۹۸۴ پلانگذاری نمایم، ضرور بود تا بدانم که در افغانستان طی چهارسال اخیر چه اتفاق افتاده است؟ من باید دشمنان خود، نقاط قوی و ضعیف، موقعیت و اهداف آنان را میشناختم. همچنان برای بیرون راندن شوروی از افغانستان، در قدم نخست، من باید بیشتر و بهتر به شناختن مجاهدین می پرداختم

 … کتاب تلک خرس برگردان رفیق قاسم آسمایی