سامانه یی که فرو ریخت ( یادبود از یک رفیق و همرزم جانباخته و جاوید … ) نویسنده : رفیق ظهیر جمشید

 

هوای ازخودگذری سرم را پُر باد کرده بود .عشق ِمیهن بود . آهنگ ِ جبهه کردم .
“خان آباد ” میزبان آتش گشایی های داغ دولت و اشرار بود . همان نبردگاه را برگُزیدم . اکبر ، زاده ِ کندز ؛ چند جوان ِ دیگر را برانگیخت . با شتاب تیم ِ رزمنده ای سامان یافت .
“نظام الدین تهذیب ” که ورق ِپیشنهادی مان را مرور میکرد پرسید :
این دست نویس ِ زیبا ازکیست ؟
روح الله ، درجمع ما خوش نویس ِ چیره بود . او نوشته بود .
بعد از چنه زنی ها پیرامون ِ اباته و دشواری های احتمالی ، امر ِ سفر گرفتیم . از چند مقام دیگر هم بایست ” رای مواق به دست می آوردیم . نیازمند ِ دستینه ِ رفیق انور ِ” چنگیز ” که شدم ، برنامه به هم خورد . او بود که احمدشاه راستا را از جسارتم آگاه کرد .
شب که شد” لالا” برافروخته بود ؛ رو به سویم کرد ، گفت :
سه تا کُشته دادیم ؛ بس نیست ؟
راست میگفت هنوز هوای خانه امانت دار ِ طنین ِمویه وپاسدار ِ درد بود .
و؛ گفت :
باز … مادرم؟
این بود و انبوهی از ناسنجیده ها که دست به دست ِ روال ِ بوروکراتیک ِ وقت، تیم ِ جوان ما را در پراگندگی فرو برد .
راستا “وحید کشتمند” را گرفت، نزد ِ “نورالله تالقانی” رفت که پایم را در “اداره ِ” تحت اثرش دربند کشد تا به کام ِ مرگ فرو نَرَوم .
آنجا ، “نشرات ِ اردو “آرزو های برایم به ارمغان آورده بود . چنبره ِ دوشیزگان ، انجمن ِ گرم ِ شبابم شده بود . “آموزش” بهانه یی بود که دورم حلقه می زدند ؛ من هم در دامن ِ پُر عطر ِ شان سر بر سینه ِ خیال ها گذاشته بودم ؛ نشاط ِ جوانی را نفس می کشیدم .
” نور” رفیق ِ خلوت ِ راز هاو لحظه های جوانی ام بود . با او بود که غزل های حسرت و سرود ِعاشقانه ِ پری وشان را ترانه می ساختیم . اما روح ِ آزاده ِ او دردمند ِ دیارش بود . سفر ِ رزم در رهایی انسان را سوژه می کرد .
او جدا از سامانه ِ ما ، به یاری وطندارش ” عارف صخره” بر سنگر ِ شمال شتافت . آن جا آستان گُزید اما نبردش صلح با دردمندان شد .
” در ازدحام درد ها فرو رفت و راه را بلد شد . “

اگر در ازدحامِ درد ها گم شدی
صدایم کن
من
راه را بلدم

او ، سخاوتمندانه ،عسرت زدگان ِ فرو افتاده در تنگنا ها را تا درگه ِ امید به آسایش یاری می رساند .
٭ ٭ ٭
بی درنگ بر گذر ِ زمان ؛ بامداد ِ یک روزِ آفتابی بود . رویم پُر از کَف و تیغ ریش تراشی برصورتم ته وبالا میدوید که زنگ ِ خانه به نوا درآمد . راستا در را گشود . باز گشت و ناباورانه به سویم نگریست .
سکوت تلخ را در چشمان ِ هم تجربه کردیم .
٭ ٭ ٭
“سرورنیماد ” لبخند ِ ملیح بر لب داشت ، استوار بود ، نزدیکم که شد ؛ با چشمان ِ پُر نم ،آهسته گفت :
آرام باش! همین” راه “را بر گزیده ایم .
اما هر دو سر بر تابوت ِ برادر ِ جوانش گذاشتیم
” نور ” را فریاد کردیم !
سوگنامه یی بر مزار ِ دوست از بانوی غمزده یی دریافتم که نوشته بود :
او “همسر ِ محرم ِ “من بود ، سَکَه تر از برادر ، والا تر از پدر و رازدار تر از هر خواهر در ناگفته های من .

اکبر نیز ما را رها کرد و “کمال” هم .

۲۹مارچ ۲۰۲۰ فرانکفورت .

پ. ن : ” هایکو” از موسا فرکیش