پنجاهمين سالگرد تأسيس ح. د.خ. ا و ۳۵ مین سالروز نجات مردم افغانستان را از دم ساطور باند امین سفاک و خون آشام گرامی می داريم

 

 

 

 

 

 

 

 

هدایت « حبیب »


پنجاهمين سالگرد تأسيس ح. د.خ. ا و ۳۵ مین سالروز نجات مردم افغانستان را از دم ساطور باند امین سفاک و خون آشام گرامی می داريم

 
( بخش اول)
هم ميهنان گرامی، خونندگان عزيز!
يک سال قبل، بمناسبت همين روزهای تاريخی، برداشتها و انديشه های مان را در رابطه با رخدادهای تاريخساز ميهن و سرنوشت خونبار مردم ما، برمبنای دانش “جهانبينی علمی” و جامعه شناسی علمی” بر بنياد اين اصل زرين و خدشه ناپذير که “هر معلول زاده ی علتی هست”، پيرامون رويداد های: تآسيس ح. د. خ. ا، سقوط سلطنت، پيروزی داوود و سقوط حاکميت مرگبار وی، توأم با استقرار رژيم خون آشام حفيظ الله امين و سرنگونی خونبار او، در ششم جدی ۱۳۵۸، ابراز و از طريق سايت وزین “سپيده دم” با شما عزيزان گرانمايه شريک ساختيم ودر ضمن، سوال های را هم از آن عده هم ميهنان ما که مطابق ميل، آرزومندی و اشتياق تنظيمهای بنيادگرای جهادی و طالبی ـ ارتجاع منطقه وعربی، مونوپول های غارتگر بين المللی و سازمانهای استخباراتی آنان، ساطور خصم و خشونت را در دست گرفته به گردن ح. د. خ. ا، حواله می دارند؛ طالب پاسخ شديم؛ وليک در اين مدت به دريافت جواب علمی ـ منطقی و تاريخی از هيچ کدام آنان، نايل نشديم.
اما، تعداد بی شماری از هم ميهنان واقع بين و ژرف نگر ما، پيرامون آن مقال و محتوای آن بوسيلۀ تلفون، ابراز نظر کرده، موضعگيری ح. د. خ. ا را در هردو رويداد، برمبنای اين منطق، که تمام راهها برای نجات حزب و مردم افغانستان بسته شده بود و از نظر شريعت اسلام و قوانين معتبر جهان و کشورما نيز “دفاع مشروع” يک اصل پذيرفته شده است، تاييد نمودند.
گرچه سکوت يک ساله، از نظر قانون حکم قناعت را دارد؛ با آنهم برای اين که شايد بعضی هموطنان ما آن متن و پرسشها را نخوانده باشند؛ بنابران مقال سال پار را بمناسبت دو رويداد تاريخی، يکبار ديگر در چهار بخش در سايت سپيده دم به نشر می سپارم تا روشنفکران واقعبين و زحمتکشان ميهن ما ببينند که دشمنان داخلی و خارجی آسايش مردم و آبادی کشور ما به چی پيمانه با فرزندان حقيقی اين وطن که ۴۸ هزار شهيد دادند؛ وليک مثل مزدوران انحصارات غارتگر، يک خانه ی پنج منزله” نه ” که دومنزله هم به خود نگرفته و دست به چور بيت المال و غصب مليونها هکتار املاک دولتی وعامه هم نزدند؛ مانند ساير هم ميهنان سر افراز و باتقوی زندگی پارسايی دارند؛ مگر با آنهم با اين مدافعان منافع زحمتکشان ميهن ما خصومت می ورزند و از وحدت، اتحاد آنان و فعاليت مجدد ح. د. خ. ا در تشويش و هراس هستند:
رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ در کشورما، همواره در کشاکش تجلیل تحریم، همراه بوده است. تنظیم جهادی ساخت پاکستان و ايران؛ طرفدارن حفیظ الله امین؛ مائوئيستهای شکست خورد درسياستهای کشوری و جهانی و ناسيوناليستهای قبيله گرا و قوم پرست، با آن مخالفت نشان می دهند. برعکس بخشهایی وسيعی از مردم که از دم ساطور جلادان حفیظ الله امین نجات یافته اند و با اعتقاد به جهانبينی علمی، هر معلول را زادۀ علتی دانسته، سير حوادث تاريخ را با بينش ژرف می نگرند؛ از آن به گرمی استقبال می کنند و ضمن جشن و تدوير محافل، از این روز، بزرگداشت بعمل می آورند.
به منظور بررسی درست درمورد اين رخداد، بايست نخست از همه دو پرسش اساسی زير را، که حل منطقی آنها پيرامون اين رويداد، ما را ياری می رساند و تا کنون به استثنای چند نويسندۀ حقيقت بين، ديگر هيچ يک از نويسندگان، تاريخ نويسان و پژوهشگران به آن به جز انتقاد های خشک؛ تنگ نظرانه ی فاقد دليل و برهان؛ جواب روشن و قناعت بخش نداده اند؛ مطرح نماييم، سپس برای دريافت پاسخ مستدل به آن برگه های ازصفحات تاريخ ميهن مان را ورق بزنيم تا به نتيجه گيری قابل قبول اکثريت مردم مان دست يابيم :
۱ـ با حملۀ جنون آميز سردار محمد داوود در پنجم ثور ۱۳۵۷ بر حزب دموکراتيک خلق افغانستان، دستگيری رهبران آن و اعلان سرکوب قطعی همه اعضای اين حزب؛ با مطالعۀ سابقۀ تاريخی بی رحمی اين خاندان (نادرخان ـ هاشم خان ـ شاه محمود خان ـ داوود خان و محمد ظاهر، شاه سابق در سرکوب نهضت مشروطيت دوم و سوم) هرگاه، شما درجايگاه رهبران و نظامی های اين حزب می بوديد و امکانات کامل دفاع و توانمندی لازم از خود را هم می داشتيد، چی می کرديد؟ آيا دستها را بلند کرده، تناب دار را برگردن خود نهاده، داوطلبانه بجانب کشتارگاه می رفتيد؟ ويا با استفادۀ لازم از امکانات دست داشته از حق مشروع زندگی خويش دفاع می کرديد؟
۲ـ دوران ترور و اختناق حاکميت خونين حفيظ الله امين را با طرح يک مثال و پرسش ساده از شما پاسخ می طلبيم :
هرگاه در همسايگی شما، درخانه ای، يک جوان چاقوکش، خود خواه و آدمکش، تعدادی از دزدان، تروريستان و آدم کشان حرفه يی را دور خود جمع کرده، شماری از اعضای خانواده را از خانه بزور بيرون می کند؛ تعدادی هم از ترس کشتن فرار کرده و خود را پنهان می نمايند؛ متباقی اعضای خانواده را بشمول موی سفيد اهل خانه، يک يک از دم تيغ می کشد؛ و سرانجام اعلان می کند که هرکسی از من نيست و اطاعت نمی کند، ولو که “دوثلث” را هم تشکيل دهند، همه را سربه نيست می کنم؛ تنها يک برادر! هم کيش و هم عقيدۀ ديگرم کافی است؛ با او يک جا قدرت و هستی را تقسيم می کنيم.
سه همسايۀ ديگر، بشمول استاد های بزرگش، وی را به ادامۀ اين قتل و کشتار، به منظور داخل شدن خود شان دراين خانه و استفاده ی دراز مدت از هستی اين خانه، تشويق و ترغيب می نمايند.
وليک شما که هم در همسايگی اين خانه قرار داريد وهم سال ها با اين خانه و خانواده دوست بوديد و با انان کمک های زندگی ساز نموده ايد؛ اکنون هر روز و شب صدای چيغ و فرياد اين خانه و خانواده را می شنويد؛ براي اين جوان خونخوار نصيحت می نماييد که اين کار جنايتبار را انجام ندهيد؛ قتل انسانها واعضای خانواده يک عمل شنيع وجرم غير قابل عفو است؛ وليک او به حرف و نصيحت شما کوچک ترين ارزشی قايل نشده، نه تنها همه را نشنيده می گيرد؛ بلکه به قتل و کشتار ادامه می دهد؛ شما بحيث يک همسايه و دوست تاريخی اين خانواده چی ميکنيد؟ مثل سه همسايۀ ديگر او را تشويق می کنيد؟ وجدان را خواب داده سکوت می نماييد ويا بخاطر نجات اين خانه و خانواده مداخله کرده جلو قتل عام انسانها را می گيريد؟
پاسخ درست و قناعت بخش به اين دو پرسش، فکر روشن، وجدان بيدار، احساس مسؤوليت در برابر انسان؛ دوری از تعصب کور و اعتقاد راسخ به داوری تاريخ و مروری واقع بينانه به گاهنامۀ شش دهۀ اخير را می طلبد.
خوانندگان گران ارج!
اگر رشتۀ سخن را از جنبش مشروطيت آغاز نماييم، به همگان معلوم است که حرکت اول مشروطه خواهان بوسيلۀ امير حبیب الله و نهضت مشروطيت دوم و سوم توسط جنرال محمد نادرخان ـ محمد هاشم خان ـ شاه محمود خان و سردار محمد داوود خان، بشمول محمد ظاهر شاه سابق، سرکوب خونين گرديد.
بقول زنده ياد مير غلام محمد غبار «افغانستان به يک خانۀ شخصی خانوادۀ حکمران مبدل شد که مردم افغانستان برده و بندۀ آن شمرده می شدند و دارايی عمومی ملی، مال مطلق اين خاندان بحساب می رفت. کليد خزانۀ پس انداز کشور در دست ارگ سلطنتی بود و بودجه عايدات و مصارف کشور مستور و سری نگهداشته می شد. تمام خوراک و پوشاک و سير و سفر خاندان شاهی ازاين بودجه مکتوم پرداخته می شد و سه صد نفر زن و مرد اين خانواده به پول زحمتکشان افغانستان زندگی شاهانه داشتند. در بودجه بعلاوه تمام مصارف دو کرور روپيه (بيست مليون افغانی) بنام “اختيارات شخصی صدراعظم” تخصيص داده می شد که حساب و سند مصرف بکار نداشت….» (۱) (افغانستان در مسير تاريخ جلد دوم صفحه ۱۷۵)
بدين ترتيب برای اولين بار درتاريخ افغانستان، سازمانی ازميان توده های مردم، بنام “جمعيت دموکراتيک خلق” يگانه سازمان سياسی با انضباط ودارای تشکيلات منظم چپ ومترقی ودارای برنامۀ علمآ تنظيم شده که ازمنافع طبقات واقشار زحمتکش وروشنفکران وطنپرست وترقيخواه کشوردفاع ونماينده گی مينمود وانجام تحولات بنيادی را دربرابراعضايش وتمام رزمنده گان راه آزادی وترقی اجتماعی قرار ميداد؛ تشکيل وپا بعرصۀ وجود نهاد، که بعدآ به حزب دموکراتيک خلق افغانستان، مسمی گرديد وبه کار وفعاليت سياسی و اجتماعی، آغاز نمود.
پس از اعلان موجوديت جمعيت دموکراتيک خلق، سازمانهای ديگری ازسلطنت طلبان گرفته تا راست ميانه، راست افراطی و چپ مائوئيستی به فعاليت آغازکردند.
طوری که درجريان زنده گی ودر روند رويداد های تاريخی ديده شد؛ کار و فعاليت اين سازمانها (باستثنای صدای عوام که ازنظر کميت کوچک و از ديدگاه کيفيت آنقدرملموس نبود)، ديگران از راست افراطی و ميانه گرفته تا چپ افراطی، عمدتاً مبارزه آنان برضد جمعيت دموکراتيک خلق و کمتر بازتاب دهندۀ خواستها و نيازهای مبرم توده های مردم ودر کليت آن، تهی ازدورنمای روشن برای زنده گی آينده کشور ومردم بودند. زيرا آنها کدام برنامه ی تدوين شدۀ علمی که درآن خواستها و نيازهای مبرم و ضروری جامعۀ فقير و دردمند افغانستان بازتاب و راههای علاج درد ها و رنجهای بيکران مردم توضيح و بخاطر زدودن آنها کار و مبارزه صورت می گرفت، نداشتند.
يکی شعار سر می داد که سياست از دهن تفنگ بايد بيرون شود و بوسيلۀ تفنگ قدرت بدست آيد؛ ديگری نعرۀ تکبير الله واکبر را سرداده تمام روشنفکران را کافر اعلام و اسلام ناب را که بعداً مجاهدين و طالبان آن را پياده کردند پيشکش می نمود و سومی هم شعار “لوی افغانستان را بلند کرده يک قوم را ساکنين اصلی اعلام و مليتها و اقوام ديگر را مهاجرين وارد شده دراين سرزمين قلمداد می کردند؛ چهارمی نيز که به دستور مستقيم شاه سابق به فعاليت آغاز نموه بود، در متن جامعه و ميان توده های مردم جای پای پيدا کرده نتوانست. سرانجام رهبر نام نهاد آن “خليل الله خليلی” حزب را رها کرده بحيث سفير کبير! رهسپار خارج و زندگی شاعرانه گرديد. جريان پنجم که از جانب يک نخست وزير مستعفی تشکيل گرديده بود، علی رغم ارائه يک برنامه مُدل دموکراتهای غرب! و جذب شماری از تکنوکراتهای وابسته به طبقات و اقشار بالايی جامعه؛ وليک آن هم نسبت سير رشد يابندۀ حرکت تکاملی جامعه، درميان جوانان مبارز و اقشار زحمتکش جامعه راه و خريداری نيافت؛ سرانجام با افشای فعاليتهای سازمان “سی . آی . ای” درميان محصلين افغانستان در امريکا که در رأس محصلين، حفيظ الله امين و نمايندۀ دولت افغانستان درآن کشور آقای ميوند وال بحيث سفير کبير قرارداشتند و در اين موضوع ميوندوال نيز درکنار امين بحيث نمايندۀ دولت افغانستان مسؤول پنداشته شده و از پست نخست وزيری مجبور به استعفاء گرديده بود؛ در جريان فعاليتهای سياسی بعدی نيز بحيث عضو سازمان “سيا” پنداشته شده، خود وی با حزبش، يکجا سياه بخت گرديده از متن جنبش و جامعه به حاشيه رانده شدند.
از اين جهت جريان ذکر شده، هيچ گاه به احزاب واقعی و سراسری در جامعۀ افغانستان تبديل شده نتوانستند.
واما ح. د. خ. ا با طرح و تدوين و نشر برنامۀ علمی و جامع دربرگيرندۀ مبرم ترين و ضروری ترين خواستها و نيازهای اکثريت توده های محروم جامعه در جريدۀ خلق و توضيح و تشريح اهداف دور ونزديک برنامه در ۹۹ شماره جريدۀ پرچم، علی رغم تحميل انشعاب اول و دوم بر پيکر آن، سرانجام در دهه ی چهل خورشيدی با تشکيل سازمان زنان در سال ۱۳۴۴ و سپس تشکيل سازمان جوانان افغانستان، تسمه های ارتباطی خود را درميان همه طبقات و اقشار زحمتکش و تمامی اقوام و مليتهای برادر و با هم برابر کشور تأمين و بدين سان به يک حزب سراسری در جامعۀ افغانستان تبديل گرديد.