گفتنی های لازم و ضروری در باره: کتاب “رها در باد” (بخش دوم)

 

غفار عریف

 

 

 

گفتنی های لازم و ضروری در باره:

کتاب “رها در باد”

(بخش دوم)

 

 

          یک
ضرب المثل جالب که استعمال آن در بین شهروندان افغانستان، پیشینه ی تاریخی
دارد و تا هنوز هم مردم آن را در داستان زدن های خویش با علاقه مندی به
کار می برند، چنین است:

 

((گنج در ویرانه است !))

 

         اما
برخلاف این مثل آوردن، در کتاب “رها در باد”، گنج در ویرانه نه ؛ بلکه گنج
و گنجینه(!) ، نبوغ و خلاقیت انسانی (!) در “پس خانه” ای به تصویر کشیده
که نور چراغ نداشت، فقط یک “پنجره ی کوچک” به این مخزن اسرار، روشنایی می
بخشید و برا ی مؤلف دلپذیر ترین جا بود؛  زیرا از همین جا” با چندین نسل پیوند ” پیدا می کرد، نسلی که هویت حقیقی آن در پرده ی ابهام باقی مانده است.

 

          حکایت
گربه عمر پنج سالگی رسیده بود که نبوغ بی مانندی را از خود تبارز داد! به
خداوند پاک معلوم است که ” لب سرین سرخ فام ” مادرش را از کدام صندوق و
صندوقچه می دزدید و “با جنون نوشتن، نقش های هیروگلیف مانند به در و دیوار
لیمویی خانه ” رسم می نمود.

 

          بسیار
عالی! خداوند نیک و مبارک کند که (53) سال پیش از امروز در قلب آسیا، در
میهن عزیز مان، نشانی از تمدن قدیم کشور مصر، به مشاهده رسید!

 

        بلی، خواننده ی عزیز! شوخی نیست جدی بپندارید!

 

          هیروکلیف،
نامی است که به خط تصویری مصر کهن و نیز خطوط تصویری مکشوف در کرت، آسیای
صغیر و امریکای مرکزی و مکزیک اطلاق شده است (فرهنگ معین).

 

          شامپولیون،
شرق شناس فرانسوی، نخستین کسی بود که از سال 1822 ترسایی تا زمان حیاتش
(1832م) برای بار اول به خواندن حروف هیروگلیف در کتیبه های هیروگلیفی
مصری، توفیق حاصل کرد و پس از آن رموز خوانش کلیه حروف این خط گشوده شد.

 

        راستی،
این غفلت و بی پروایی سلطنت و حکومت خاندانی را در افغانستان، نشان می دهد
که سازمان یونسکو و باستان شناسان عالم را با خبر نساختند تا در “پس خانه ”
پژوهش های باستان شناسانه را به راه می انداختند و راز ” نقش های هیروگلیف
مانند ” را که ” به دیوار لیمویی” رسم شده بود ، کشف و به جهانیان معرفی
می نمودند. شاید گناه حکومتی ها هم نبوده باشد، در اصل فامیل خواسته تا
بدون دخالت دیگران، این نبوغ بطور عادی بر اساس قانون تکامل، به شگوفه
بنشیند (!)؛ شهره ی آفاق شود(!) و به خودی خود رشد کند (!)؛ قوام یابد و به
کمال بلوغ برسد(!).

 

          بهر حال، فصل نخست کتاب ” رها در باد ” با تیتر “اسپک های چوبی ” آغاز پیدا می کند و با عنوان  (( در ژرفای یک تراژیدی )) پایان می پذیرد (صص 36-15). در این جا فقط به چند مورد نظر می اندازیم:

          نابغه ی (!) پنج ساله در دنیای از رویا های دلهره زا “کابوس” ، در پس خانه ، از پنجره ی نیم متری که ” دریچه های کودکانه ”  او جهت برقراری تماس به بیرون و به طبیعت دلپذیرمحسوس می شد، جهان هستی را به تماشا می نشیند و کیف رومانتیک می کند.

          در زمستان های سرد شیشه ی پنجره را یخ می بست؛ اما به یادش نیست و یا نمی گوید که شیشه ی پنجره را در داخل پس خانه و یا خارج از آن یخ می بست؟

 

          افسوس می خورد که ” ستاره ها و گل های یخی روی شیشه را با دستان”  کوچکش
گرفته نمی توانست! زیرا جاذبه مقناطیسی دست هایش، حرارت بلند وجودش، گرمای
نفس هایش، کشش قلبش همه را یکسره آب می ساخت. لیکن این جفای زمانه (!) در
حق این کودک معصوم پنج ساله، صرف در داخل پس خانه امکان داشت، خارج از آن ،
در اختیار طبیعت و نور طلایی خورشید زمستانی بود که با آن نقش و نگار روی
شیشه پنجره، چه بکند.

 

«  زمانه پندی آزاد وار داد مرا

زمانه را چه نکو بنگری همه پند است

بروز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری

بسا کسا که بروز تو آرزومند است

زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه

کرا زبان نه به بند است پای در بند است »

“رودکی”

 

         در
جهان رویا های مولف کتاب “رها در باد” تا عمق به پیش می رویم و شگفتی ها
را که از بیخ و بن با منطق در تضاد است، به مطالعه می نشینیم:

 

          فریدون
برادرش در سن هشت سالگی با مرگ نا به هنگام دنیای فانی را بدرود می گوید و
رهسپار دار باقی می گردد و خانواده را در اندوه می نشاند. ” فریدون را تا
واپسین آرامگاه بدرقه ” کرد. پرسش این است که گاهی، در آن زمان ( و در حال
حاضر)، در جامعه سنتی افغانستان، اجازه آن بود که دختر نورس، یکجا با مردها
برای دفن یک مرده تا گورستان برود و شاهد به هم آمدن زمین و فروپوشاندن
پیکر بی جان در زیر خاک باشد؟

 

          ”
هنگام برف و باران در شب های زمستان با مادرم به آرامگاه او می رفتم و روی
گورش لحاف گرمی پهن می کردم تا از شدت برف و باران در امان باشد” (ص19) .

 

          خواننده عزیز! توجه بفرمایید!

          آیا
کدام آدم خردمند، عاقل ، سالم و بالغ یک چنین کار ابلهانه را انجام می
دهد، یا به جز دیوانه های مادر زاد و خشک مغز های مبتلا به بیماری ها و
تکالیف روانی علاج ناپذیر؟

 

 این خلق گر از تمیز می برد اثر

بر کوشش بیهوده، نمی بست کمر

بی حسی چند، خام کار حرص اند

پشت ناخن خم است در خدمت زر

“بیدل”

 

          تصویرگر
رویا های هراس انگیز با الهام گرفتن از زیبایی های طبیعت در باغ افسانه یی
عبدالعزیز حمیدی “لندنی” یکی از سرمایه داران آن زمان کابل، واقع در دره ی
شاداب پغمان؛ به وصیت پدر، در همان پس خانه ی پر گنج معنوی، سری به صندوق
آهنی می زند، کتاب ماگدولین استفن “در زیر سایه های زیز فون ” را می بیند.
(عجب کتاب مصروف کننده ی که شور عشق دو دلداده را توأم با ماجرا های که
فراراه این محبت سوزان قرار دارد، به گرمی کوره های ذوب فولاد  و داش های
خشت پزی خیر خانه و بگرامی، در ذهن و روان خواننده رسوخ می دهد)، ”
بینوایان” ویکتور هوگو را می بردارد و خواندن پنج جلد را در یک ماه تمام می
کند. اما خوانش رمان  “بی خانمان ”
اثر هکتور مالو، اشک هایش را تا آن سرحد جاری می سازد که جویبار گریه ”
برگ های کتاب را شستشو می داد” . مطالعه این کتاب دنیای تخیل را در وجودش
به دنیای رویا های عاطفی عوض کرد و ورق نوین سرنوشت زندگی را در خیال
پردازی های مالیخولیایی در پیش رویش گذاشت(!).

 

          جالب
است: ورق های کتاب ” بی خانمان” کاغذی بودند و یا چرمی دباغی شده از پوست
سخت ضخیم یابوها و گاومیش های پنجابی در آن طرف خط دیورند ؟  زیرا
پیش از این که انگشتان نازک و ظريف خداوند ” رها در باد” آنها را گردان
کرده باشد (( رد قطرات اشک های خوانندگان دیگر بر روی کتاب نقش بسته بود.))

 

چه عجب دنیای پر از شگفتی ها !

 

          خدا می داند که در زیر باران گریه، نوشته های کتاب به چه حال و روزی رسیده بودند؟

 

 سلاخی

می گریست

به قناری کوچکی

دل باخته بود. 

“احمد شاملو”

 

          و
می بینیم که در کتاب ” رها در باد ” ، سلاخ حقیقت، تبرزین دروغ- ریا و
تزویر را دردست گرفته، با ریختن اشک تمساح، در پی مثله کردن واقعیت های
عینی بر آمده که انگیزه ی آن را خواندن رمان تراژیک “بی خانمان” در اختیارش
گذاشته است!

 

          و
باز بر روال تأثیر گذاری رمان “بی خانمان” بر روح و روان حساس و کاوشگرش
(!) به یاد روزگار تلخ و کار و بار ناروای رقاصه ها و نوازندگان اهل
خرابات، در باغ زنانه ی ” شهر آرا”  و در محافل عروسی و خوشی مردم، مویه می کند و در سوگ و ماتم می نشیند.

 

          راستی
ذکر یک نکته فراموش شد: آن اسپک ها که در جشن نوروزی، در کارته سخی سوار
بر آنها به دور دنیا می چرخید، چوبی نبودند؛ بلکه باروتی بودند که سر گیچه ی
باقی مانده از آن، او را دیوانه سر کرد و آتش کینه  و
نفرت به انسانیت و راستگویی را در تار و پود وجودش مشتعل ساخت و حالا از
آن دود غلیظ و خاکستر کثیف بیرون می آید و پیشداوری های زشت و ننگین، قالب
زدن های پلید و چرکین، تفرقه انداختن های مضر و شرمگین، رنگ بازی ها و
برچسب زدن های سخیف و پرکین را به هر طرف می پراگند.

 

 کسی را کو نسب پاکیزه باشد

به فعل اندر نیاید زو درشتی

کسی را کو به اصل اندر خلل هست

نیاید زو به جز کژی و زشتی

مراد از مردمی آزاد مردیست

چه مرد مسجدی و چه کنشتی 

“حکیم سنایی غزنوی”

 

         عجبا!
در کتاب ” رها در باد ” به چه خصلت های ناشایست و به چه مستهجن نویسی ها و
جفنگ گویی های مؤلف آن نیست که آشنا نمی شویم؛ لیکن باآنهمه، با خواندن
کتاب ” رنه ” اثر شاتوبریان که دزدکی از ” الماری سراچه ” به آن دست یافته
بود و تا ژرفای جانش در او رخنه انداخته بود؛ بر خودمی لرزد و خویشتن را در
آن در می یابد و باز می شناسد و شوق راهبه شدن را در خود می پروراند!

 

         اما
نمی داند که در هر دین و آیین، در هر مذهب و طریقت، در هر کیش و رای؛ در
مسجد و خانقا، در تکیه خانه ها و حسینیه ها، در درمسال ها و معابد بودایی
ها، در کلیساهاو کنشت ها، فقط نیکان و پاکان و پاکدامن ها را به کار وعظ و
نصیحت، به تدریس موضوع های دینی و مذهبی، به اجرای امور روزمره، به مسایل
اجتماعی کمک به مردم … می گمارند. قاعده عمومی همین است، این که ملا ها و
مولوی ها ، روحانیون، شیخ الحدیث ها ، پیر ها و صاحب زاده ها، کربلایی ها،
آخوند ها ، حجت الاسلام ها، آیت الله ها، پندت ها ، کشیش ها و راهبه ها،
خاخام ها … در زیر نام و پوشش دین و مذهب به چه کارهای خلاف و مغایر اصول
دینی و مذهبی و به مفاسد اخلاقی و خیانت به منافع میهن و مردم … دست می
زنند؛ مطلب جداگانه است که در جایش به آن پرداخته خواهد شد.

 

          فصل دوم کتاب (صص 37-50) را عنوان ” هژده سال در پشت میله ها ” آذین بسته و با سرنامه ی  ” نشانه ای از رهایی ” ختم می یابد.

 

          در این فصل زندگینامه ی پدر مؤلف با شاخ و پنجه دادن به مسایل درج است . از جمله می خوانیم:

         «
پدرم نخستین کسی بود که پس از اعلام آزادی زنان نقاب را از روی مادرم به
سویی افگند و همگام با روشنفکران، آزادی زنان را صمیمانه پذیرا شد. مادرم
که زن زیبا و با سواد [ به استناد نوشته ی صدیق الله (بخش دوازدهم) مادر
حکایتگر از نعمت سواد محروم بود ]
 بود در کنار پدرم به مسایل ملی و جنبش های آزادی خواهی علاقمند شد. » (ص 39)

          این که سعدالدین بهاُ ” نخستین کسی بود ” که با دادن آزادی به زنان ، نقاب را از روی همسرش به دور افگند، در آن اندکی زیاده روی  و غلو کردن در شرح رویداد های تاریخی و اجتماعی، به مشاهده میرسد.  فهمیده نشد که این پیش آمد، مربوط به کدام دوره ی ” اعلام آزادی زنان ” می شود و در کدام سال به وقوع پیوسته بود؟

 

          و در همین برگه (ص 39) آمده است:

         ((
خانه پدرم در توپچی باغ کابل، مرکز و پاتوق مشروطه خواهان چون عبدالرحمن
لودین، سرور جویا، غلام دستگیر قلعه بیگی، میر غلام محمد غبار، پروفیسور
غلام محمد میمنه گی، محمد مهدی چنداولی، یعقوب خان توپچی،محمد ابراهیم صفا ،
محمد انور بسمل و دیگر مشروطه خواهان انقلابی بود …. ))

          خواننده
ی کنجکاو، بیدرنگ خواهان آن خواهد شد که برای اثبات این ادعای بزرگ، که
اصل موضوع به جنبش مشروطیت تعلق می گیرد، مؤلف بایست سند موثق و قابل قبول
ارائه بدارد.

         در جلد اول کتاب ” افغانستان در مسیر تاریخ ” تألیف علامه مرحوم میر غلام محمد غبار، زیر عنوان  ” نهضت دیموکراسی ” (صص 716- 724)  مسأله
ی بنیادگذاری، تشکیلات، نضج گیری و دلایل شکست مشروطیت اول با به معرفی
گذاشتن اسمای شرکت کنندگان ورهروان این جنبش، بازتاب روشن دارد؛

          کتاب  “جنبش
مشروطیت در افغانستان ” نگارش علامه عبدالحی حبیبی ، به شرح و بسط ”
مشروطیت اول و دوم ” و به معرفی اعضای رهبری و همراهان آنان، پرداخته است؛

          جلد دوم کتاب  “افغانستان در مسیر تاریخ” تألیف مرحور غبار در رابطه به جنبش مشروطیت دوم و سوم توضیحات مفصل دارد؛

          رساله
ی کوچک بنام ” نخبگان ” ( عبدالرحمن محمودی)، تألیف سید قاسم رشتیا، مسایل
مربوط به ” جنبش مشروطیت سوم ” را احتوا می کند و در آن پیشگامان نهضت،
رهبری و اعضای حزب ها و نهادهای سیاسی نو تأسیس به معرفی گرفته شده است (
این رساله در مقایسه با جلد اول و دوم ” افغانستان در مسیر تاریخ ” و کتاب ”
جنبش مشروطیت در افغانستان ” نمی تواند بیشتر مورد توجه قرار گیرد) ؛

          در
جلد اول قسمت دوم کتاب ” افغانستان در پنج قرن اخیر” تألیف میر محمد صدیق
فرهنگ ضمن سایر حرف ها ، مطالبی راجع به جنبش مشروطیت اول، دوم و سوم آمده
است ( توضیحات داده شده در جلد اول و دوم کتاب ” افغانستان در مسیر تاریخ ”
و کتاب  ” جنبش مشروطیت در افغانستان ”  نسبت به متن این اثر از اعتبار و وجاهت لازم برخوردار است ) ؛

         در هیچ یک از این کتابها تذکار نیافته که خانه ی سعدالدین خان بها  ” محل گردهمایی مشروطه خواهان ” بوده است !

         دروغ های شاخدار توانایی آن را ندارند که بر حقیقت روشن چیره شوند و دست بالا پیدا کنند.

          برخلاف این دروغ بزرگ که ” پدرم نخستین کسی بود که پس از اعلان آزادی زنان نقاب را از روی مادرم به سویی افگند … ”  ، در صفحه ی (145) کتاب ” جنبش مشروطیت در افغانستان ” چنین آمده است:

          «
در همین مجلس چون شاه رفع نقاب زنانه را اعلان داشت و ملکه ثریا با روی
باز در آن شرکت کرد و درباره این حرکت رأی خواسته شد، همه تأیید کردند الا
دو تن عبدالرحمن رئیس گمرک کابل و عبدالهادی وزیر تجارت. این دو تن می گفته
اند که ما از اولین کسانی هستیم که طرفدار رفع نقاب زنانیم، ولی در این
موقع که دست دسیسه انگلیس در افغانستان دراز است و از همین حرکت مصلحانه هم
یک فتنه می سازند ( و چنین هم شد ) این بود که فردای آن میر قاسم خان
سرمنشی از طرف شاه گماشته شد تا از هردو استعفا بگیرد و میر مذکور هم هردو
استعفا را با استعفای خودش بحضور شاه تقدیم داشت و آغاز زمستان 1307 ش بود ،
که با این حرکت ناسنجیده، اغتشاش نامیمون ارتجاعی هم آغاز شده بود …. »

        علامه میر غلام محمدغبار در صفحه ی (133) جلد دوم کتاب  “افغانستان در مسیر تاریخ ” راجع به سعدالدین خان بها می نگارد:

          «
… مثلأ سعدالدین خان بها بگناه خواندن شعری سه بار چوب خورد و یکبار
گلوله های آهنین در آتش سرخ شده در زیر بغل های او گذاشته شد و هم سیزده
سال در زندان بماند تا پیر شد و علیل گردید و بعد از رهایی دیری نپائید و
از زحمت های سلطنت برست. »

          میر
محمد صدیق فرهنگ در صفحه ی (658) جلد اول قسمت دوم کتاب ” افغانستان در
پنج قرن اخیر ” از سعدالدین خان بها، صرف در ” فهرست زندانیان سیاسی ” یاد
آوری بعمل آورده است.

          اما مرحوم غبار ، در صفحه ی (144) جلد دوم ” افغانستان در مسیر تاریخ ” نگاشته است :

          «  مدیر
محبس ده مزنگ آقای سید کمال بها بود که در لندن شق پلیسی را تحصیل کرده و
اینک بیشتر از هزار چند صد نفر محبوس افغانی را در تحت شکنجه قرار داده
بود. برادر بزرگ او سرفراز خان بها مدیر تحریرات امرالدین خان حاکم اعلی
فراه در اغتشاش پاکتیا علیه دولت امانیه در سال 1924 دست داشت. برادر دیگرش
میرزا سید عباس خان بها کاتب وزارت امنیه، برای رژیم نادر شاه خدمات سری و
علنی بسیاری انجام داده تا حاکم اعلی و والی گردید و امروزه بعضی از اعضای
خانواده اش جزء متمولین و اشراف کشور قرار دارند. »

          نگارنده
از داشتن قرابت این ” بها ” ها که مرحوم غبار در باره اعمال آنان نگاشته،
با سید سعدالدین بها، چیزی نمی داند؛ بنابر آن حق تبصره ی اضافی را نیز به
خود نمی دهد.

        سایر
مطالبی ( به غیر از پرداز دادن ها پیرامون شهکاری های سعدالدین خان بهاُ )
که در فصل دوم برگه های کتاب ” رها در باد ” را متورم ساخته، در آثار
معتبر تاریخی، از جمله در جلد اول و دوم  ”
افغانستان در مسیر تاریخ ” بسیار با صراحت آمده است. مؤلف و دسته ی کاتبان
لازم بود بی چون و چرا با امانت داری و حفظ احترام به زحمت دیگران ، مأخذ
مورد استفاده ی خویش را به خوانندگان عزیز معرفی می داشتند.

 

         تنها یک تذکار به لحاظ اصول نگارشی :

          واژه پاتوق ( اسم مرکب است ) در فرهنگ معین چنین معنی شده است:

          ”
1- پای علم، جایی که رایت و درفش را نصب کنند. 2- محل گرد آمدن. 3- محل
اجتماع لوطیان در بعضی شهر های ایران. 4- روز عاشورا دسته های بعضی محلات
ممتاز توغ را حرکت دهند. زیر و اطراف توغ را ” پاتوغ ” گویند، پاتوق،
پاطوق. “

 

         لازم بود به عوض این واژه نامأنوس ، همان معنی دوم ” محل گرد آمدن” به کار می رفت.

 

(( دانند عاقلان که مجانین عشق را

پروای قول ناصح و پند ادیب نیست))

“سعدی”

 

ادامه دارد