گفتنی های لازم و ضروری در باره ی: کتاب “رها در باد” (بخش شانزدهم)

غفار عریف

 

گفتنی های لازم و ضروری در باره ی:

کتاب “رها در باد”

(بخش شانزدهم)

 

 

        ماجراجویی
های تصنعی پی در پی و برنامه ریزی های سنجیده شده پشت سر همدگر، مواد برای پی ريزی
سناریوی یک درامه ی مضحک دیگر، با رنگ و بوی خوش خدمتی های چاکر منشانه به
سازمان های قدرتمند استخباراتی دنیای غرب به هدف گرم نگهداشتن بازار تبلیغات
خصمانه بر ضد جمهوری دموکراتیک افغانستان !

        هنوز تأثیر
ضربه های خرُد کننده ی ، ساطور افسانه ی بی مزه آن شام پاییزی، بر یاخته های مغز
پوک حکایتگر خیلا صفت [ثریا بهاء] سنگینی می کرد که سر از نو، گویا در همراهی با
شریک زندگی گذشتۀ خویش، طرح نقشه شیطانی دیگری را ريخت.

        این بار در
آغاز نمودن و تکمیل کردن پروسه ی ماجرا، صدیق الله راهی را پیشگام ساخته و موصوف
با پالیدن عکس ها سر کلافه را باز کرده است. هردوی انان از طریق برقراری تماس تیلفونی،
به همدیگر رسیدند و به خانه ی همایون رفتند و صديق به پرداختن روایت زیرین دهن
گشود:

         «من [صدیق
الله] در بانک بودم. گلاب زوی وزیر داخله برایم زنگ زد و مرا به دفتر کارش
فراخواند. نزدش رفتم. گفت: “تو یک زن بسيار شجاع (!) و با شهامت (!) داری. من
[گلاب زوی] خبر شدم که نجیب، این پشتون بی غیرت می خواهد زن برادر خود را زندانی و
تورا از معاونیت بانک بر کنار کند.” پرسیدم [صدیق الله]: “ما چه کرده می
توانیم؟ ” گفت: [گلاب زوی]: “برو زود عکس هایتان را بیاور تا برای تان
پاسپورت بدهم و به زودی کشور را ترک کنید.”

          من [صدیق
الله] هم عکس ها را برای گلاب زوی بردم. وی به آمر پاسپورت امر کرد تا به زودی
پاسپورت های ما را آماده کند و آنگاه پاسپورت ها را کف دستم گذاشت و گفت:
“الله یارت” » (ص 352)

          در رابطه
به این حکایت خود ساخته، نکات جالبی وجود دارد که بايد گفته شود:

          ـ محترم
سید محمد گلاب زوی یک وزارت مهم و پر قدرت و دارای توانایی نظامی و امنیتی را در
سکتور امنیتی در جمهوری دموکراتیک افغانستان، رهبری می کرد و در بین طرفداران خود،
از محبوبیت چشمگیری برخوردار بود؛

          ـ وزارت
داخله ی افغانستان با وزارت داخله ی اتحاد شوروی روابط تنگاتنگ داشت و شماری از
مشاورین روسی در مسایل امنیت داخلی با این وزارت همکاری می نمودند؛

        ـ وزیر
داخله عضو کمیته مرکزی ح.د.خ.ا، عضو شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان،
عضو هیأت رهبری شورای وزیران جمهوری دموکراتیک افغانستان بود؛

        با در نظر
داشت مطالب بالا، چه طور امکان دارد که محترم سید محمد گلاب زوی تا آن مرزی سقوط
کند که شهر وندان میهن خودرا که خود مسؤول تأمين امنيت زندگی آنان بوده، به فرار
از کشور تشویق نماید و گذرنامه ی رسمی مسافرت به خارج را با دستان خویش در اختیار
شان بگذارد و بی توجه به اهمیت وظیفه و تبارز شایستگی و برازندگی در پیشبرد امور
محوله، با این کار از انجام مکلفيت وظيفه يی خويش شانه خالی کند و ازمیزان شهرت و
محبوبیت خود نيز بکاهد؟

         خوب است که
محترم سید محمد گلاب زوی حیات دارند و شاید با خوانش اين موضوع، راجع به صحت و سقم
مسأله موضعگیری نمایند.

 

       و اما شگرد
فعالیت دستگا ههای جهنمی جاسوسی جهان غرب و اقمار آنها در منطقه، در
گماریدن، گماشتگان چکمه بوس خود به انجام وظایف استخباراتی، در همه جا و در همه
دوران ها، بویژه در افغانستان، شباهت های نزدیک به همدگر داشتند. ولیک هرکدام، در
جذب افراد مشخص، روش های خاصی را به کار می بستند و حتی در رقابت با یکدگر قرار می
گرفتند.

         خواننده ی
عزیز ، توجه فرمایید !

      حافظه ی تاریخ
به یاد دارد که  در دهه ی شصت خورشیدی (دهه
ی هشتاد میلادی) تمام دول غربی، از لحاظ سیاسی، در ضدیت آشکار با جمهوری دموکراتیک
افغانستان بودند و در عملیات پنهانی به مخالفان مسلح دولت افغانستان مستقر در خاک
پاکستان، کمک های مالی و تسلیحاتی می رسانیدند که ابعاد وسیع آن در کتاب «تلک خرس»
و در دهها کتاب و سند دیگر، درج است.

         همچنان همه
به یاد دارند که در آن مقطع زمانی، نمایندگی های سیاسی جهان غرب در افغانستان، با
وجود تقاضای رسمی وزارت خارجه افغانستان، در امر صدور ویزه به کارمندان دولت
افغانستان که می بایستی در سیمینارها و کنفرانس های بین المللی و یا در برنامه های
سازمان ملل متحد، اشتراک می نمودند، مشکل تراشی می کردند و با بهانه جویی های غیر
موجه، صدها دلیل ناشد را پیش روی می گذاشتند.

        اما سفارت
فرانسه در افغانستان، به دلیل این که خانم سپوژمی زریاب در آن جا ترجمان بود؛ در
پاسپورت های صادر شده از سوی وزارت امور داخله، فقط در نيم روز (صبح پاسپورت هارا
می سپارند، چاشت با ویزه دوباره بدست می آورند) برای حکایتگر [ثریا بهاء] و همسرش
[صدیق الله ] ویزه ی سیاحت به فرانسه را صادر می دارد (ص 353).

         بسیار جالب و حیرت انگیز است !

         در آن
موقع، از زمره ی شهروندان افغانستان که قصد بیرون شدن از وطن را در سر می
پرورانیدند، چه کسی خوش نبود و آرزو نداشت که به این سادگی و آسانی، بدون جنجال و
درد سر و به دور از افتیدن به دام قاچاقبران انسان و پذیرش دهها خطر جانی و مالی
تا رسیدن به شهر پشاور و اقامت در کمپ های مهاجران؛ با در دست داشتن پاسپورت و
ویزه قانونی؛ کشور را ترک کند و خود را با خیر و عافیت به سر منزل مقصود و بهشت
رؤیا های خود برساند و زندگی دلخواه خویش را آغاز نهد؟

          خانم
سپوژمی زریاب(در واقع اگر می توانست) چرا از این کمک خود، در حق دهها فامیل دیگر
که شماری حتی پاسپورت های مریضی (جهت رفتن به خارج غرض معالجه) در دست داشتند،
دریغ ورزید؟

 

        به تعقیب
سهولت حصول ویزه ی سیاحت به فرانسه، دستان نا مریی بکار افتید و همه چیز را به طیب
خاطر، به مراد دل و مزاج نازک و کام شاد حکایتگر چرخانید.

          حسب توقع،
از این که صدیق الله در شعبه تکت فروشی شرکت هواپیمایی آریانا، دوستی داشت، تکت
دوطرفه ی پرواز هواپیمای آریانا (از کابل تا پاریس و عکس آن) با همان سهولت غیر
منتظره در اختیار شان قرار گرفت (ص 353)

         پرسش این
است که آيا در آن زمان ارتباط هوایی بین افغانستان و فرانسه وجود داشت و هواپیمای
مسافر بری آریانا، پرواز مستقیم از فرودگاه کابل به پاریس، انجام می داد ویا خیر؟

        آيا تکت های
پرواز مخفیانه و بی سر و صدا به فروش می رسیدند و هیچگونه دفتر ثبت و راجستر (اسم
مسافر، شماره پاسپورت) وجود نداشت. آویز و صورت حساب تحویلی پول قیمت تکت، مطالبه
نمی گردید؟

  

          حیرت آور
و حیران کننده تر این که بتاریخ 25 نوامبر 1981، در روز پرواز، وظیفه خروج با امن
راهیان «عروس شهر ها» را، آمر امنیت فرودگاه هوایی بین المللی کابل (سلطان
نورستانی)، دوست برادر حکايتگر(!) به دوش گرفته بود ! چنین شد و هیچ خطری از ناحیه
کنترول گذر نامه ها و سایر موضوع های مربوط به باز پرسی مسافران، «جفت عاشق پیشه ی
گاهی آشتی و زمانی در جنگ» روانه ی «شهر عطر ها و گل ها» را تهدید نه نمود ! ( ص
354)

       بدون تردید،
به امر سید محمد گلاب زوی وزیر داخله، میان پولیس میدان هوایی و کارمندان خدمات
دولتی، در این قضیه یک هماهنگی  به وجود
آمده بود (!)، لیکن حکایتگر به دلیل این که خود و شوهر قبلی خویش را بیشتر زير
باراحسان وزیر داخله نیابد، از ذکر آن ابا ورزیده است.

 

گرچه بر واعظ شهر این سخن
آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان
نشود

رندی آموز و کرم کن که نه
چندان هنر ست

حیوانی که ننوشد می و انسان
نشود

گوهر پاک بباید که شود قابل
فیض

و رنه هرسنگ و گلی لولو و
مرجان نشود

اسم اعظم بکند کار خود، ای
دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو
مسلمان نشود …

ذره را تا نبود همت عالی،
حافظ

طالب چشمۀ خورشید درخشان
نشود

 

         در زیر
عنوان «به سوی پاریس» (صص 355 – 363) قصه های بی نور و بی نمک بکلی شخصی، فاقد
هرگونه ارزش و اهمیت برای خواننده، جای گرفته، تنها چند موردی وجود دارد که از
درون آنها بوی متعفن زد و بند های استخباراتی، به بیرون صعود می کند و گند چيزی
بالا می آید که در آن فساد و دروغگویی خجالت آور یک یاوه سرا بنام [ثریا بهاء]
آشکار می گردد و سبب رسواشدنش می شود. بدین لحاظ بایست پیرامون آنها اندکی نوشت:

        حکایتگر از
پاریس به یک هموطن بنام «توریالی» که در شهر هامبورگ آلمان زندگی می نمود، زنگ زد
و ناگزیری (!) آمدن شان را شرح داد و از سوی وی چنین اطمینان حاصل کرد:

         «خوب شد که
دوباره برگشتید. اگر خون من کارتان باشد، دریغ نخواهم کرد. شما ناراحت نباشید. من
تا دو روز دیگر از آلمان به پاریس می آیم و شما را با خود آلمان می آورم. فردا
همین ساعت شب برایم زنگ بزنید.» (ص 357)

        حسب وعده، شب
موعود با «توریالی» تماس تیلفونی برقرار نمود و این مشوره را بدست آورد:

          «داکتر
کریم با پرچمی ها رابطه دارد. برای وی چیزی نگویید. فردا صبح زود به دفتر آریانا
در پاریس بروید و بگویید که دوباره به افغانستان بر می گردید. بنابرآن محل توقف
شما را به جای فرانکفورت در هامبورگ در نظر بگیرند. من در فرودگاه هامبورگ منتظر
شما خواهم بود. همه کارها را درست کرده ام.» (ص358)

          «… ساعت
هفت و نیم شام، هواپیما در فرودگاه هامبوزگ نشست. مسافران پیاده شدند و ما همچنان
گنگ و صامت نشسته بودیم که مهماندار هواپیما گفت: “باید پیاده شوید.”

         هنگامی که
میخواستيم پابه بیرون دروازه هواپیما بگذاریم، به ناگه روشنایی فلاش کمره ها به
صورتمان خورد. دیدیم که توریالی این مرد ماجراجو با چند ژورنالیست زیر هواپیما
ایستاده و کلاه بیری خودرا به سوی ما تکان می دهد. وی مارا در آغوش گرفت و بوسید و
گفت: “تمام شد. پناهنده شدید! ” پرسیدم : “چه زود به این
سادگی؟” گفت: ” من و رفیقم حمید در این چند روز برای پناهنده شدن شما
دست به کار شدیم .” آنگاه حمید و چند ژورنالیست از حزب سوسیال دموکرات برای
ما شادباش گفتند.» (ص 359)

 

مرگ جهل است و زندگی دانش

مرده نادان و زنده دانانان

«حکیم ناصر خسرو بلخی»

 

          خواننده ی
عزیز ، قضاوت فرمایید !

        چکمه بوسی و
چاکر منشی و سرکوبیدن بر آستان نهاد های پنهان کار، شاخ دارد و یا دُم؟

         نفرین باد
بر آنانی که به جای حفظ آبرو، فخر و شرف؛ با وقاحت، فضیلت انسانی، اخلاق و وجدان
آدمی را جهت دستیابی به امیال و آرزو های شیطانی خویش، با خوش خدمتی در معرض
معامله می گذارند !

 

         حکایتگر که
با زبونی و بزرگ نمایی ذاتی و میراثی خودش، با بی حیایی و با بی شرمی، قصه پردازی
نموده، نمی تواند با توسل به این ترفند ها به چشم مردم خاک بزند و جنایت فعاليت
های پشت پرده خودرا پنهان نماید.

        نخست باید
گفت که پروسه ی عملی و رسمی ارائه ی تقاضا نامه ی پناهندگی و دریافت حقوق پناهندگی
سیاسی در آلمان فدرال، بر مبنای قانون اتباع خارجی، از طريق ادارۀ فدرال برای
مهاجران خارجی، صورت می گیرد و در حالت رد شدن تقاضای پناهندگی، محاکم آلمانی
تصمیم اتخاذ می دارند.

         یک نگاه
تاریخی به مسأله، می رساند که از گذشته ها در آلمان، خطوط اساسی چگونگی رعایت نظم
قانونی و رفتار حقوقی با خارجی ها وجود داشت و مطابق به قانون، حقوق خارجی ها را(
Auslanderpolizeiverordnung )
مصوب مورخ 22 اگست 1938 تنظیم می نمود.

         بعد ها که حقوق خارجی ها در کشورهای جهان
بروفق میثاق ها و پروتوکول های بین المللی و فیصله های جهانشمول عیار گردید، در
آلمان فدرال، قانون اتباع خارجی مصوب 28 اپریل 1965 نافذ شد. قانون متذکره با یک
بازنگری دوباره از اول جنوری 1991 جان تازه يافت. در هردو سند حقوقی برای خارجی ها
پاره ی از ماده ها و پاراگراف های
Auslanderpolizeiverordnung )
  مصوب
22 اگست 1938) که با قانون اساسی آلمان و سایر فیصله های تقنینی دفاتر آلمانی، از
جمله پارلمان؛ در مغایرت قرار نمی گرفتند، حفظ شد.

         در قانون
اتباع خارجی، کلیه شرایط طی مراحل قانونی تقاضای پناهندگی، معیار های پذیرش و دادن
حقوق پناهندگی، همچنان تمامی حقوق مهاجران خارجی در آلمان، با خطوط روشن تسجیل
یافته است.

       در بیش از سی
و پنج سال اخیر، شمار زیادی از شهروندان افغانستان، به شمول برخی از مأمورین عالی
رتبه ی رژیم های پیشین (صدراعظم ، معاونان صدراعظم ، وزرأ، جنرال های ارشد ارتش،
والی ها و سایر کارمندان لشکری و کشوری) از حکومت آلمان فدرال تقاضای پناهندگی
سیاسی نموده اند که پس از طی مراحل قانونی، بر مبنای قانون اتباع خارجی و ماده ی
(16 الف) قانون اساسی به دریافت حقوق پناهندگی نایل آمده اند و یا هم تقاضا نامه ی
تعدادی از آنان رد گردیده که در محاکم ثلاثه ی آلمان (ایالت ها) با گرفتن وکیل
مدافع بر فیصله ی اداره ی فدرال، اقامه ی دعوی شده است.

         ولیک باید
پرسید که در این قضیه خاص (یاوه سرایی های حکایتگر) چه راز سردرگم و پنهانی، نهفته
بود که دم و دستگاه صدارت یک مملکت مقتدر اقتصادی و صنعتی جهان، همچنان عضو پیمان
ناتو؛ تا این سرحد خودرا در یک موضوع خیلی ها ساده و عادی، مصروف ساخته بود؟

 

 

          مبانی
فلسفه می آموزد: تنها از طریق اتکا به روش عقلانی میتوان موضوع درستی و نادرستی و
یا برازندگی، قابلیت، اعتبار و بایسته بودن دیدگاه ها، نظریات و عملکردها را روشن
ساخت.

       تجربه ی آدمی
از جنبه ی عقلانی (درک، فهم، تعقل) و جنبه ی عاطفی (لذت، عشق، محبت) تشکیل شده و
در سایه ی همراهی و پیوند دادن این هردو، امکان ارزیابی عقاید، دیدگاه ها و عملکرد
ها، میسر می گردد. هر گاه میان این جنبه ها جدایی به وجود آورده شود، این دیگر به
مفهوم وارد کردن تزلزل و تردد در دیدگاه ها، نظریات و عملکردها می باشد که در
نتیجه تنزيل جايگاه و خرُد شدن شخصیت آدمی را می رساند.

         بربنیاد
حرف های بالا، در چرند نویسی ها، اراجیف نگاری ها، هرزه گویی ها و یاوه سرایی های
این زن [ثریا بهاء] سادیست و خودپرست و مبتلا به بیماری «نارسیسم» و همین طور در
صحنه آرایی های حوادث و تمثیل درامه های شرم آور، هیچگونه پیوند علمی و منطقی دیده
نمی شود و جنبه های عقلانی و عاطفی تجربه ازهم گسسته و از یک دگر هزارها فرسخ
فاصله دارند که نمایندگی از تنزيل شخصیت وی و سقوطش در لجنزار بی دانشی می نماید.

 

شیخ و زاهد بسکه مکرر گردید

اوراق کمال از ریا پرگردید

زهد و تقوا که فخر انسانی
بود

زین بی خِردان به ننگ منجر
گردید

«بیدل»

 

         ببینید،
خواننده ی عزیز !

         حکایتگر
دروغگو و بی شرم که با ژست های ساختگی و با زشتی ويژۀ سرشت و طينت خودش، تظاهر به
مخالفت با حاکمیت سیاسی آن وقت، می دارد؛ ننوشته است که پس از بازگشت از آلمان، چه
کسی و بر اساس کدام شناخت، وی را با دادن امتياز در اداره ی یونسکو (سازمان فرهنگی
ملل متحد) مقرر نمود؟

        چه طور «در
یک دیسک علمی و پژوهشی به عنوان آمر علوم اجتماعی آغاز به کار» (ص 378) کرد؟

          کجا شد،
بیخ و بن آن همه داد و واویلا های ساختگی و دروغین که بر اساس آن، سید محمد گلاب
زوی، به رسم دلسوزی، شفقت و مهربانی (!) و بخاطر رهايی از خطر زندانی شدن (!)،
پاسپورت های سیاحت را به کف دست شان گذاشت؟

         آقای صدیق
الله راهی در مقال قسمت دوم : «فقر شخصیت و رها شدن در گذر گه ای باد ها» نگاشته است
: « رويداد اول:
خانم بهأ زمانیکه بعد از پناهنده شدن به آلمان دوباره به افغانستان
بر گشت و بدون استفسار و بازجوئی به حیث مامور دولت در اداره ای یونسکوی وزارت
تعلیم و تربیه در بست رتبه سوم مقرر گردید؛ چه کسی بود که سفارش ویرا به محترم
فقیر محمد یعقوبی وزیر تعلیم و تربیه نمود که به حیث مامور در بست رتبه سوم اداره
ای یونسکو مقرر گردد؟

باید صادقانه
بگویم که این امر را محترم دوکتور نجیب الله انجام داد؛ بعد از انجام محاورۀ
تیلفونی با محترم فقیر محمد یعقوبی وزیر تعلیم و تربیه، خانم بهأ در اداره ای
مذکور مقرر گردید. اینست احترام و دفاع از “حق حیات و رعایت حق بقای فزیکی
دیگران” بوسیلۀ محترم دوکتور نجیب الله . ولو اینکه خانم بهأ خویشتن را
مخالفش جا میزد
. » ( سايت آزادی)

 

        شرح داستان
دروغین به نام یاسین ایوبی و صحنه آرایی های شرم آور بعدی مرتبط به آن نيز زمینه
سازی های خود بینانه ای بود به شیوه تبلیغات دستگاه های استخباراتی دنيای غرب، جهت
راه اندازی سرو صدا های محیلانه بر ضد حاکمیت سیاسی در افغانستان تا بدین وسیله
ترحم دشمنان منافع ملی مردم افغانستان را جلب بدارد.

 

          فصل
پانزدهم (صص 383 -390) کتاب “رها در باد” تنها یک عنوان: «نجیب الله و
خاد» دارد.

         در این فصل
نیز اين سیاهکاسه ی بد سگال [ثریا بهاء ] به کمک دوستان و همرکابان بی وقار خویش ،
به رسم توهین کردن و دشنام دادن، زشت ترین و رکیک ترین الفاظ را بر ضد نجیب الله و
خانواده وی ، به کار برده است.

       حکایتگر بی
شرم، سنگین ترین اتهام ها را بر نجیب الله و نزدیک ترین همکارانش، دایر بر دست برد
بر دارایی های عامه، اختلاس و دزدی پول های کلان از بودجه دولت؛ بدون معرفی شهود و
ارائه کوچکترین سند مؤثق، روا داشته است.

         از لحاظ
حقوقی کافی پنداشته می شود که اعضای خانواده و کسان دیگری که در این قضایای موهومی
دخیل ساخته شده اند؛ با تکیه بر مطالب این فصل، علیه این یاوه سرای بی آزرم و
سبکسار در مراجع حقوق بین المللی و در دادگاه ها و نهادهای  عدلی معتبر جهانی، اقامه ی دعوی نمایند و حق
یاوه سرایی هایش را کف دستش بگذارند.

 

لاد را بر بنای محکم نه

که نگهدار لاد بنیاد است

«رودکی»

 

(ادامه دارد)