قهرمانان خود را فراموش نکنیم ! گلبدین سرمند؛ جوانی، که سر داد ولی سرخم نکرد. رفیق نور سنگر

رفیق نور سنگر

قهرمانان خود را فراموش نکنیم !
گلبدین سرمند؛ جوانی، که سر داد ولی سرخم نکرد.

وقتی قلم بر میدارم تا یادواره یی از رزم و پیکار یاران بخون خفته ام را با گوهر اشک هایم به کاغذ های سپید بریزم؛ اسم ها و چهره های پرشمارتر از حوصله واژه های انباشته در ذهنم جلوه نمایی می کنند و صدا میزنند : آی رفیق! من در کجای دلنوشته هایت نفس می کشم؟
دنبال پاسخ مناسب میگردم، اما قد های برافراشته آنان مجال انتخاب را از دست های لرزان حوصله کم بضاعتم میربایند…از خودم میپرسم: راستی الویت ها را چگونه انتخاب کنم؟ من ، همه یاران و همرزمان جانباخته و شرف یافته ام را یکسان دوست داشتم و حرمت ها را در محاسبه های انتیگرال آزمایش پایمردی، نا بلدم؟! آنان همه بخاطر همان آرمان های مقدس زندگی شانرا فدا کردند، که درس هایش را در یک کلاس و از یک دانشکده آموخته و هر یک از آنان تا نفسی در قفس سینه هایشان می تپید، ممتاز بودند و سرآمد رزم و استقامت و خدمتگذاری به انسانیت و دفاع از منافع زحمتکشان در مقابل دیو استعمار و دد ارتجاع!
اما امروز با پوزش از همه جانباختگان ده ها هزار رقمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان، از جوانی سطری چند مینویسم، که هرگز نتوانستم و نمیتوانم یادش را گرامی ندارم.
کودک بودم و زندگی تا عمق همه توانش بر فرق روزگارم کوبیده و خانواده ما را تا خط زیر فقر تهدید به مرگ تدریجی می کرد. مادرم در یک مبارزه نابرابر با سرنوشت، با متانت میرزمید و مرگ شوهر و دختر نوجوانش نتوانسته بود، قامت او را خم کند، چون میدانست هنوز شش طفل قد و نیم قد دگرش را بائیست با پهنای روح، اراده و آرمان های بزرگش، بزرگ کند. من در آن زمان ها معنای واژه های فقر، درد، بیکسی و ستم های جانسوز طبقاتی را فقط در کانون خانواده کوچک خود ما میدیدم و ضحاک روزگارم را سرنوشت و مادرم را کاوه آهنگری قیاس میکردم، که پرچم حمایت از فرزندان و تربیت آنان را جسورانه و بیباک بلند نگهداشته و تسلیم ناپذیر با هیولای ضحاک صفت فقر، در نبرد است.
در این مبارزه سترگ او در برابر خودش یک “هدف نزدیک” و یک “هدف دور را انتخاب کرده بود: نجات از فقر و تربیت سالم فرزندان یتیم اش… برای رسیدن به این آرمان من و دو برادرم را که هر دو جوانمرگ شدند به سازمان رفاه اجتماعی سپرد و خودش حاضر گردید تا بدون دریافت مزد، به ظرفشویی اش در آن موسسه ادامه دهد. من در آنجا دیدم، که مسافرین کاروان ستم کوبیده های روزگار فرا تر از باور های کودکانه من است.
سازمان رفاه اجتماعی (مرستون) اتاق های خواب را مشخص و جایگاه ما را در بخش های تولیدی خودش معین نمود و من چون قبلن شاگرد خیاط بودم در بخش خیاطی معرفی شدم.
در میان چهره های گوناگون بیشتر چشمانم نوجوانی را دنبال میکرد، که عزیز همه بود و متفاوت از دیگران ظاهر آراسته و جذاب داشت. بزودی اسم او را فهمیدم و در کنارش جا خوش کردم و با او رفیق شفیق شدم و این رفاقت تا پیوند عاطفی و برادرانه پیش رفت و به ابدیت همسویی فکری گسترش یافت. اسم او را همه گلبدین صدا میزدند و به پیروی از برادر بزرگ مان شهاب الدین، “تلاش” تخلص می کرد و با او یکجا “سرمند” شد.
هنوز نوجوان بودیم،که سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان، نخستین هسته هایش را در سازمان رفاه اجتماعی گذاشت و بزودترین فرصت در میان همه هم سن و سال های ما و بویژه در میان آگاه ترین و پاکیزه ترین آنان راه گشود و گلبدین سرمند یکی از پیش کسوتان آن پروسه گردید.
گلبدین با کرکتر دوست داشتنی و ظاهر پاکیزه و باطن منزه خودش، مشوق جوانان زیادی به سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان شد. ازمون های زمان را پشت سرگذاشت و چون پولادی آبدیده گردید.
در حلقه فعالیت های صنفی جوانان چنان درخشید که در جمع نمایندگان اتحادیه بین المللی جوانان جهان (څارندوی)،در کشور شورا ها(اتحاد جماهیر شوروی) به عنوان یکی از نماینده های افغانستان، فرستاده شد و برای یارانش افتخار آفرید.
زمانیکه خونتای فاشیستی امین و امینی ها برگه دگر آزمایش مبارزه را به محک تجربه گذار دادند؛ او با قامت استوار رزمید و بیهراس پاسدار آرمان های بزرگ حزب دموکراتیک خلق افغانستان و بویژه سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان ماند.
قیام پیروزمند 6 جدی 1358 خورشیدی در حالی بوقوع پیوست، که پیکر نیرومند پرچمداران خلق با قربانی بیش از دوهزارو پانصد تن، از بهترین فرزندانش و معلولیت و معیوبیت ناشی از شکنجه های جانسواز هزاران هزار زندانی دیگر اش، نیازمند زمان بود، که تاریخ بی رحمانه ، بزرگترین چالش و آزمایش را پیش پا های خسته شان قرار داد.
حکومت جابرانه “امینی ها” با تصفیه خونین دوازده گانه در ارتش ملی، موفق شده بودند تا همه زیربنا های قابل بازسازی را نابود کرده و سرنوشت میهن را بازیچه اهداف استراتیژیکی دشمنان دور و نزدیک ما سازند.
رهبری مرحله نوین مبارزه، نه تنها میهن را بائیست از مصیبت های ناشی از ویرانگری های رژیم “تره کی ــ امین” نجات میداند، که برای انبار شده های ستم های قرون، نیز راه حل و برای هر زخم تاریخ، مرهمی پیدا مینمودند.
بیگمان، دشوار ترین بار، در شرائط جنگ، بر شانه های قوای مسلح میهن و بویژه “ارتش” است و پیوستن به صفوف آن گار هر انقلابی آماتور نیست.
قوای مسلح در آن روزگار نه تنها دفاع از سرحدات کشور در برابر مداخله گران خارجی، که پیوند خلق با حاکمیت را نیز در صدر وظایف خود داشت و یک افسر هم باید نظامی میبود و هم سیاسی تا بتواند کار میهن پرستانه را با تفنگ، سخن و قلم …در یک جبهه پیش ببرد.
ارتش نیازمند نوسازی بود و این رسالت را بدوش جوانان کشور سپردند تا بدون فوت زمان برای انجام چنان وظیفه سترگ به میدان بیایند.
گلبدین سرمند، زمانی به نخستین کورس کارمندان سیاسی ارتش داوطلبانه پیوست، که نیک میدانست چه “تابو” های را باید بشکند و چه سرنوشتی در این راه در انتظارش است
او، این راه راآگاهانه انتخاب کرد و در اولین کورس کوتاه مدت کارمندان سیاسی ارتش برای حفظ سرحدات میهن، نام نویسی نمود و دوره شش ماهه را با موفقیت پشت سر گذاشت تا قرعه سرنوشت اسمش را به غرب کشور رقم زد.جایی که مانند همه قطعات ارتش در کنترول بقایای رژیم امین و سرنوشت او نیز مشخص!
گلبدین سرمند همانطوری که در عشق میهن صادق بود، با عشق عاطفی و احساسی خود نیز که از نوجوانی او را انتخاب کرده بود، تا لحظه مرگ وفادار ماند.
تابستان سال 1360 خورشیدی وقتی از اولین رخصتی قانونی اش از خدمت ارتش بکابل آمد، او را نامزد کردیم و شب نامزدی اش خانه فقیرانه ما بعد از سال ها ، شاهد ساز و آواز و پای کوبی بی پایان ما بود.
چند روزی از نامزدی آن نامراد ما نگذشته بود ،که دوباره بوظیفه برگشت و ما مصروف بازگشت و تدارک مراسم ازدواج او شدیم اما با دریغ او لباس ازداواج بر تن نکرد و عشقشش را در لباس سپید عروسی ندیده که قربانی یک دسیسه سازمان یافته توسط دشمنان درون حزبی ما گردید.
گلبدین سرمند آن برادر و رفیق دیرینه ام عاشق بود و عاشقانه سرش را در راه آرمان های بزرگ حزب اش فدا کرد ولی هرگز در برابر دشمنان رنگارنگ میهن اش سر خم نکرد.
رفیق گلبدین سرمند عزیز! راه پیکار انسانی ترا ادامه میدهیم و هرگز فراموش حافظه تاریخ حزب ما نمیشوی!
****
رفیق شهاب الدین « سرمند »

یادی از یک لاله ی جاوید

” روی خاک اگر آب بپاشی- بوی خوشی می گیرد. مثل گور شهید سرباز گمنام ”
گور خونین شهیدان به تو آواز دهد
شعله ی را که فروزان شده خاموش مکن
ما به اُمیدی وفای تو گذشتیم ز جان
دوستان را مبر از یاد و فراموش مکن

یادی از یک لاله ی جاوید

رفتي و داغت بدل مانده . روانت شاد ويادت گرامي باد اي رفيق ، برادر تو اي عزيز و صميم .
يادي از اين جوان كه سوخت وساخت گلب الدین سرمند فرزند حزب پر افتخار حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، پرچمی پر شور بود وی در تمام حیات و خاصتن پیوند تشکیلاتی با حزب محبوب خود نمونه ی از بردباری ، صمیمت و فروتنی بود . خبر جاویدانگی این جوان را زمانی شنیدیم که تمام تدابیر آغاز زنده گی نوش را « عروسی » اش را آماده و در انتظار آمدنش بودیم . که دست خصم و خشم با تمام ناجوانمردی جان زتنش گرفت …

او را بياد مياورم ، انساني را كه نامش در قلب من وما حك شده وجاودان است او را مي ستايم نه بخاطر اينكه برادرم بود بل مي ستايمش كه در راه ورسم خود استوار و پايه دار بود يكي گل بود در باغچه ما و ديگري نور بود در آن كلبه ما از سوم خط و خبري ندارم عارف بود عرفت داشت .
ساليان طولاني شده كه دو فرزند مهين جون هزاران ديگر به أبديت پيوسته اند روانشان شاد و ياداشت گرامي باد .
گلب الدين سرمند در هرات به اساس توطه امر سياسي لواي ٥ قواي سرحدي و نور آقا در پنچشير به شهادت رسيدند روانشان شاد باد . از عارف عزيز اطلاع ندارم اميد سلامت باشند
ياد ما را زنده داريد اى رفيقان
كه ما در ظلمت شب
زير بال وحشى خفاش خون ‌آشام
نشانديم اين نگين صبح روشن را
به روى پايه ‌ى انگشتر فردا
و خون ما
به سرخى گل لاله
به گرمى لب تبدار عاشق
به پاكى تنِ بيرنگ ژاله
ريخت بر ديوار هر كوچه
و رنگى زد به خاك تشنه هر كوه
و نقشى شد به فرش سنگى ميدان هر شهرى‌