تلک خرس بخش اول

 

 
قاسم آسمایی

 
تلک خرس یا حقایق پشت پردۀ جهاد در افغانستان

بخش اول
از متن این بخش
دولت پاکستان رسماً مدعی بود که هیچ نوع کمک به “تنظیم های جهادی” نمی نماید و هیچ مقام دولتی اعتراف نمیکرد که سلاح و مهمات از طریق پاکستان در اختیار مجاهدین قرار میگیرد. این راز که ( آی. اس. آی) مجاهدین را تمرین و آموزش میداد و در طرح عملیات جنگی و حتی با اعزام مشاورین نظامی در داخل افغانستان آنان را همراهی میکرد، حیثیت تابو را داشت که کسی حق نداشت در مورد آن اشاره و تبصره نماید
***
در این کتاب برای اولین بار نقش واقعی پاکستان در آموزش، اکمالات و عملیات مجاهدین افشا میگردد. طی مدت چهار سال مدت خدمت من، در حدود هشتاد هزار مجاهد آموزش داده شد، صدها هزار تن سلاح و مهمات در اختیار آنان قرار داده شد و چندین میلیارد دالر در این پروسه اکمالاتی مصرف گردید. تیم های آی.اس.آی به طور مرتب و مکرر با همراهی مجاهدین به افغانستان اعزام میگردیدند. یقیناً که از واقعیت برخی انگیزه ها و عملکرد ایالات متحده امریکا، که در این کتاب ذکر شده است ، انکار خواهد شد و این نیز ممکن صحیح باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقدمه
مرگ با وارد کردن هزار زخم، این شیوه امتحان شدۀ جنگهای پارتیزانی در مقابل اردوهای قوی و بزرگ است. با کاربرد این شیوه در افغانستان، خرس شوروی به زانو درآورده شد؛ زیرا این یگانه شیوه یی بود که با استفاده از آن، نیروهای کم آموزش دیده، خوب تسلیح نشده و دسپلین ناپذیر قبیله یی اما با روحیه شکست ناپذیر وجنگجو را قادر به ادامه جنگ ساخت. کمین، ترور، حمله بر کاروانهای اکمالاتی، میدانهای هوایی وتخریب پل ها، پایپ لین ها وخود داری از جنگ منظم و موضع ثابت، شیوه ها و تکتیک های آزمون شده جنگهای پارتیزانی است که پلانگذاری، سازماندهی وهماهنگی آن طی مدت چهار سال از ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۷به دوش من بود
من دگروال پیاده، اردوی پاکستان بودم که به طور ناگهانی به حیث مسؤول دفتر افغانی در آی.اس.آی مقرر شدم. من با کراهت و خلاف خواست قلبی ام به این وظیفه آغاز کردم؛ زیرا آی.اس.آی با وجود که از جمله مؤثرترین سازمانهای اطلاعاتی در کشورهای جهان سوم به شمار میرود؛ در داخل و خارج سازمان مخوف دانسته میشود و از شهرت بد و تهدید کنندۀ برخوردار است
در راس آی.اس.آی تورنجنرال عبدالرحمن اختر قرار داشت که از نفوذ زیادی در قوای مسلح پاکستان برخوردار و رابطۀ مستقیم و روزانه با رئیس جمهور ضیاء داشت و تحت امر او صدها افسر، نظامی و ملکی و هزاران کارمند مصروف خدمت بودند
زمانی که تلفونی از تقررم به وظیفۀ جدید آگاهی یافتم، قوماندان فرقۀ تعلیمی در کویته بودم. نمیتوانستم صحت این خبر را قبول نمایم؛ زیرا من هیچگونه سابقه کار وتحصیل در عرصۀ ادارات اطلاعاتی واستخباراتی را نداشتم. بنابراین فکر نمودم که در مورد باید اشتباه صورت گرفته باشد. به همین خاطر از افسر مربوط تقاضا نمودم تا چگونگی آنرا تدقیق نماید. زمانی که دستور رسید که من باید در ظرف ۷۲ ساعت در اسلام آباد باشم، ترس من بیشتر گردید و برای لحظه یی فکر کردم که این پایان کار مسلکی من است، زیرا طبق معمول اینگونه مقرری ها برای قدمه های مافوق نیز خوش آیند نبوده و طبعاً پیامد آن پیداکردن دشمن بیشتر بود تا دوست. زیرا در یک شب از شما شخصی دیگری ساخته شده و همقطاران تان با ظن و شک در مورد شما قضاوت مینمایند. حتی مقامات مافوق بیرون از آی.اس.آی نیز به دیدۀ شک شما را مینگرند، زیرا یکی از وظایف آی.اس.آی این است تا به طور غیرمحسوس جنرالان را نیز باید تحت نظر داشته باشند تا بدینوسیله امنیت رژیم به طور اطمینان بخش تأمین شود. با در نظرداشت این که در آن وقت حکومت نظامی ضیاء حکمروایی میکرد ترس و وحشت از آی.اس.آی یک واقعیت عینی بود
روزبعد جنرال اختر تلفون نمود و من با استفاده از موقع عرض نمودم که من هیچگونه تجربه و توانایی کار در آی.اس.آی را ندارم. او کوتاه و مختصر گفت که او نیز در ابتدای تقرر در ریاست آی.اس.آی در چنین موقعیت بود. او به من اطمینان داد که وظیفه یی را که به من محول میکند مطابق میل من خواهد بود و در عمل نیز چنین شد
من به طور مستقیم در امور مربوط به جمع آوری اطلاعات دخیل نبودم، وظیفۀ من طی سالیان متمادی این بود تا برعلیه دومین ابرقدرت جهان یعنی اتحادشوروی عملیات را سازماندهی نمایم. این چالش بزرگ و مسؤولیت وحشتناک در زندگی من بود. من به حیث مدیر “دفترافغانی” در آی.اس.آی نه تنها وظیفه داشتم تا مجاهدین (سربازان خدا) را آموزش داده و مسلح سازم، بلکه مکلف بودم تا پلانهای عملیاتی آنان را در داخل افغانستان نیز سازماندهی نمایم. زمانی که من در اتاق اوپراسیون برروی نقشه، به سیستم جنگی دشمن نظر می انداختم، حداقل یک جنرال چهارستاره یی، چهار جنرال سه ستاره یی و پانزده جنرال دوستاره یی شوروی و بیشتر از بیست و پنج افغان را که مجربتر از من بودند، تصور میکردم
من در جریان وظیفه در آی.اس.آی استراتیژی پیروزی بر قوای شوروی را طرح و عملی نمودم. هدف من آن بود تا افغانستان را برای آنها به ویتنام دیگر تبدیل نمایم. البته عملیات برعلیه اردوی کمونیستی افغان نیز سازماندهی میشد؛ مگر دشمن اساسی من اتحاد شوروی بود. زیرا بدون حمایه آنها جنگ مدت ها قبل از تقرر من (ماه اکتبر۱۹۸۳) در آی.اس.آی ختم میشد
علی الرغم این که مسؤولیت های من صرف نظامی بود، اما من دقیقاً درک میکردم که تاثیرات اقدامات سیاسی بر عملیات نظامی نه تنها بی اثر نیست؛ بل اکثراً تحت تأثیر تصامیم سیاسی اتخاذ میشد؛ اما من مستقیماً کمتر خودرا در اتخاذ تصامیم سیاسی دخیل میساختم
در هرحال، با گذشت زمان، در نتیجه تعصبات و خودخواهی های سیاستمداران، از جمله رهبران مجاهدین و به علت سرخوردگی و ناامیدی ها واختلافات درونی وبازی های سیاسی آنان، فشارهای گوناگون بالایم وارد شد و تنها حمایه جنرال اختر مانع از آن شد که من از وظیفه ام استعفا نمایم
باید توضیح نمود که هفت تنظیم جهادی از جانب پاکستان به رسمیت شناخته شده و مراکز آن در پاکستان فعال بود. از جمله چهار تنظیم “بنیادگرا” و سه دیگر “میانه رو” نامیده میشدند. هریک از این تنظیمها دارای رهبران مستقل بودند. این رهبران را نباید با قوماندانان جهادی که هر کدام وابسته به یکی از این تنظیم های هفتگانه بودند، مغالطه کرد
تا زمانی که در سال ۱۹۸۷ به تقاعد سوق شدم؛ من باید یکی از بزرگترین جنگهای پارتیزانی معاصر را با تشکیل مرکب از ۶۰ افسر و ۳۰۰ نفر از قدمه های پائینتر سازماندهی میکردم. بیشترین وقت من در جهت متحد ساختن گروه های متخاصم جهادی که دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر یکدیگر بودند، صرف شد؛ اما من قادر به آن نشدم تا در بین آنها نظم دلخواه را ایجاد نمایم در حالی که رقبای من، افغان ها و شوروی ها در این بخش برتری های بیشتری داشتند. من باید به ادامه کار سلف خویش طوری عمل می نمودم تا با وارد ساختن هزاران زخم خونین، نیروی بیشتر انسانی و پولی بلعیده شود
من مجبور بودم که در شرایط نهایت دشوار مخفی و سری، امور جنگ را پیش ببرم. اکثریت جنرالان ارشد اردوی پاکستان از وظیفۀ من کوچکترین آگاهی نداشتند. حتی اعضای فامیلم در مورد ماهیت اصلی وظیفۀ من چیزی نمیدانستند و این مخفی کاری به خاطر این بود که دولت پاکستان رسماً مدعی بود که هیچ نوع کمک به “تنظیم های جهادی” نمی نماید و هیچ مقام دولتی اعتراف نمیکرد که سلاح و مهمات از طریق پاکستان در اختیار مجاهدین قرار میگیرد. این راز که ( آی. اس. آی) مجاهدین را تمرین و آموزش میداد و در طرح عملیات جنگی و حتی با اعزام مشاورین نظامی در داخل افغانستان آنان را همراهی میکرد، حیثیت تابو را داشت که کسی حق نداشت در مورد آن اشاره و تبصره نماید. با وجود که تسلیمی سلاح و پول به مجاهدین مخفی نبود و همه میدانستند که از طریق پاکستان در اختیار مجاهدین قرار داده میشود؛ اما پاکستان رسماً این امر را هیچگاه نپذیرفت. در جریان جنگ دیپلوماتها با حوصله مندی به بازی های سیاسی با سفرای پاکستان در مسکو و کابل و دپلوماتهای شوروی در اسلام آباد مصروف بودند
از آنجایی که نقش پاکستان در جهاد افغانستان بسیار حساس بود، من نمی خواستم زمینه شرمساری و یا تهدیدی را برای امنیت کشورم ایجاد نموده و یا اینکه خللی در امر پیشبرد عملیات برعلیه شوروی وارد گردد. به همین دلیل نوشتن این کتاب را مدتی به تعویق انداختم. زمانی که در ماه اگست سال ۱۹۸۷ به تقاعد سوق شدم، توافقات ژنو در مرحلۀ امضا شدن قرار داشت، قوای شوروی هنوز برآمدن از افغانستان را آغاز نکرده بود؛ اما مجاهدین از موقف برتری برخوردار بودند. در مورد شکست شوروی و پیروزی مجاهدین شکی وجود نداشت. در اولین ماه های بعد از تقاعد، من مصروف تدوین و نوشتن خاطراتم در دوران کار در آی.اس.آی شدم؛ اما درصدد نشر آن به حیث کتاب نبودم. همچنان از جانب مقامات به صورت اکید برایم توصیه شده بود تا از چنین اقدامی خود داری کنم. حالا که اواخر سال ۱۹۹۱است و نشر این معلومات هیچگونه خطری را برای افشای اسراردولتی و یا تعقیب مجاهدین به میان نمی آورد و در پاکستان همه در مورد فعالیت های مجاهدین و کمک آی.اس.آی با آنان آگاهی دارند و این همکاری بیشتر از این راز دانسته نمیشود و همچنان حال که قوای شوروی از افغانستان عقب نشینی نموده است، به عقیده من افشای مطالب در مورد جریان فعالیت برعلیه آنها دیگر ماهیت سری و اپراتیفی ندارد. همینگونه پروسه تربیه و آموزش، مجاهدین در پاکستان قطع و کمپ های آموزشی آنها برچیده شده است
کارمندان آی.اس.آی در داخل خاک افغانستان به عملیات نمی پردازند و مجاهدین نیز آن طرف دریای آمو در داخل خاک شوروی تعرض نمی کنند. حتی در سیستم توزیع اسلحه تغییراتی رونما شده و در تعداد آن کاهش زیادی به عمل آمده است. “کمیته نظامی رهبران افغان” که من با آنان در مورد پلانگذاری عملیات جنگی کار میکردم منحل گردیده و سیستم جدید کنترول از طرف حکومت انتقالی افغانستان جانشین آن شده است. بنابر همین دلایل من متیقن هستم که کتاب حاضر میتواند برای آیندگان و تاریخ نگاران ممد واقع شود و منبع آموزنده یی باشد برای سیاستمداران و رهبران نظامی که میتوان با ملاحظۀ آن از تجربه جنگهای افغانستان برای پیشبرد جنگهای پارتیزانی در آینده استفاده کرد، که اگر چنین شود؛ هدف نویسنده این کتاب برآورده شده است
بعد از این که آخرین سرباز شوروی در ماه فبروری سال ۱۹۸۹ افغانستان را ترک کرد، تصور عام چنین بود که طی چند هفته دولت افغانستان سقوط میکند و مجاهدین پیروز میگردند. چنانچه دپلوماتهای خارجی در صدد ترک کابل بودند و برداشت همه چنین بود که مقاومت در کابل از بین رفته و ساکنین شهر با گرسنگی و قحطی روبرو میشوند و قوای مسلح نیز در صدد تسلیمی خواهد برآمد. تمام ناظران قضایای افغانستان منتظر تکرار سیگون دوم بودند و پیروزی مجاهدین را در ظرف چند هفته و حداکثر در چند ماه پیشبینی میکردند. پیشبینی یی که به وقوع نه پیوست و بعد از سپری شدن سه سال، وضع در افغانستان به کام مجاهدین سیر ننمود و در واقع پیروزی به دست آمده از دست مجاهدین بیرون رفت و این امر سبب ناامیدی زیاد شد. این کتاب در جهت توضیح چگونگی آن حالت به رشتهء تحریر درآمده است. با این همه، من مدعی تاریخ نویسی جنگ افغانستان نیستم؛ بلکه هدف اصلی من این بوده است تا صادقانه بنویسم که وقایع چرا و چگونه اتفاق افتاده است. من سعی کرده ام تا چگونگی پیشبرد جنگ چریکی و سوق و ادارۀ آن و همچنان توانایی ها و نقاط ضعف آنرا برجسته ساخته، عللی را پیدا نمایم که چرا مجاهدین در ماه های بعد از خروج قوای شوروی نتوانستند به پیروزی دست یابند
بعضی و یا شاید هم اکثر مطالبی را که من در این کتاب راجع به جنگ نوشته ام، ممکن قبلاً در وسایل ارتباط جمعی نشر نشده باشد. بنا بر همین سبب من در انتخاب عناوین فرعی کتاب از احتیاط کار گرفته ام تا نوشته های من باعث وارد کردن ضربه به عملیات فعلی و یا آینده در افغانستان نگردد. در این کتاب برای اولین بار نقش واقعی پاکستان در آموزش، اکمالات و عملیات مجاهدین افشا میگردد. طی مدت چهار سال مدت خدمت من، در حدود هشتاد هزار مجاهد آموزش داده شد، صد ها هزار تن سلاح و مهمات در اختیار آنان قرار داده شد و چندین میلیارد دالر در این پروسه اکمالاتی مصرف گردید. تیم های آی.اس.آی به طور مرتب و مکرر با همراهی مجاهدین به افغانستان اعزام میگردیدند. یقیناً که از واقعیت برخی انگیزه ها و عملکرد ایالات متحده امریکا، که در این کتاب ذکر شده است ، انکار خواهد شد و این نیز ممکن صحیح باشد
وقتی من احساس کرده ام که در مورد چگونگی رویداد حوادث شک و شبه وجود دارد، مثلاً سقوط طیاره یی که منجر به کشته شدن رئیس جمهور ضیاء شد، نخست کوشیده ام تا مدارک را صادقانه بررسی کنم و بعداً به نتیجه گیری ها بپردازم. این استنتاج کاملاً شخصی است و نمیتوانم آنرا از ذهن خویش بزدایم و ممکن چگونگی این رویداد برای همیش نزد من نامکشوف باقی بماند
کتب زیادی راجع به جنگ افغانستان نوشته شده است. در برخی از این کتابها جنگهای هردو طرف سال به سال تشریح شده و عدۀ دیگر، گزارش های ژورنالیستان است که در معیت مجاهدین سفرهایی به افغانستان داشته اند. بدون استثناء در این کتابها توصیف و تمجیدهای مبالغه آمیز و چاپلوسانه از تنظیم های جهادی و قوماندانان آنان صورت گرفته است؛ زیرا نویسندهء کتاب در همراهی با آنها بوده است. برای وسایل ارتباط جمعی درک حقایق آنچه در افغانستان اتفاق می افتاد بسیار دشوار بود؛ زیرا جریان جنگ و حوادث مربوط به آن از فاصله های دور ارزیابی شده است، از پیشاور پاکستان، جایی که ژورنالیستان قرار داشتند. در داخل افغانستان نه هوتل های مستریح وجود داشت و نه امکانات آن بود تا پس از صرف ناشتای صبحانه صحنه فیرها را در کوچه ها ببینند و از آن فیلم برداری کرده گزارشهای جالب برای نیویارک و لندن ارسال کنند؛ در حالی که برای بدست آوردن معلومات دست اول باید به افغانستان سفر میشد و این کار ضرورت به توانایی جسمی بیشتر داشت. زیرا چندین هفته راهپیمایی طاقت فرسا را در شرایط نامساعد کوهی، نداشتن غذای مناسب و سرپناه، تحمل کردن خطرات احتمالی، مبتلا شدن به امراض گوناگون و دشواریهای دیگر ازین گونه، باید در نظر گرفته میشد. پیداکردن قوماندان مجاهدی که همراه مناسبی باشد نیز از ضروریات بود. ممکن پس از این همه زحمتکشی ها چیزی جالبی هم بدست نمی آمد، لذا روزها باید تلاش صورت میگرفت تا موضوعی دلچسپ و قابل پاداش حاصل میگردید
تحمل شرایط دشوار که ذکر آن رفت در توان همه گزارشگران “جهاد” نبود؛ پس عدۀ [ژورنالیستان. مترجم]، قوماندانان مجاهدین را وادار میساختند تا صحنه های ساختگی جنگ و تخریب اماکن و محلات را که اکثر مجاهدین ملبس به یونیفورم اردوی افغان بودند، به سبک فیلم های هالیوود سازماندهی نموده تا از آن فیلم های خبری داغ تهیه گردد. مجاهدین با شور و شوق زیاد و استعمال اسلحه گوناگون و فیرهای پیهم در فضای دودآلود برای فیلمبرداری صحنه آرایی مینمودند. البته ژورنالیستان برای تهیه این گونه صحنه آرایی ها برای قوماندانان جهادی پول میپرداختند و در ضمن آن زمینه شهرت آنها را نیز فراهم ساخته و بعداً اینگونه فیلم ها در امریکا و یا جاهای دیگر به قیمت خوب به فروش میرسید. به عبارت دیگر این شیوه متمدن تبلیغ جنگ و منبع عایداتی برای تنظیم های جهادی بود. در نوشتن گزارش نیز فعالیت های حیرت انگیز قوماندان همراه برجسته میشد و تصویر مبالغه آمیز از او و کارنامه هایش ارائه میگردید. این شیوهء معمولی بود برای ترویج افکار و دیدگاه های قوماندانان تنظیمی که صحنه سازی میکردند. در اینگونه فیلم ها و بعداً مقالات پیرامون آنها، سعی میشد تا با مبالغه و اضافه گویی در مورد شخصیت، خواست ها و عملکرد های آنان، تأثیر بر ذهن خواننده و بیننده وارد شود
برای جلو گیری از رسوا شدن قوماندانان جهادی و خطرات احتمالی، من از ذکر نام آنان و تفصیل در مورد اینگونه عملیات ها [عملیات های صحنه سازی شده. مترجم] خود داری میکنم. برای این منظور من نمونه های تپیک جنگ هایی را انتخاب میکردم که حتی بعضاً در عمل به شکست انجامیده بودند، اما من برای تشویق یک قوماندان و تحقیر قوماندان دیگر اینگونه عمل میکردم. زیرا بر اساس مقوله قدیمی نظامی “از کسی نام نبر و در امان باش”. به همین ترتیب من از ذکر نام و شهرت آنهایی که همین اکنون مصروف خدمت اند خود داری مینمایم. [ممکن به حیث قوماندان طالب و یا سازمان دیگر، همین اکنون به ایفای وظایف مشابه تخریب، سبوتاژ و دهشت افگنی در داخل افغانستان باشد. مترجم] و یا بر بنابر ملحوظات امنیتی ممکن امنیت و یا حیثیت آن صدمه ببیند. صرف در موارد محدود نام های واقعی قوماندانان در این کتاب ذکر شده است
باوجود رعایت این پنهان کاری، ممکن عدۀ مخالف نشر این کتاب باشند تا جلو نشر واقعیت ها گرفته شود. حینکه من به تقاعد سوق میشدم آمر مافوق من بر این امر اصرار داشت که من حتما باید موافقۀ مقامات بالایی ارتش پاکستان را برای نشر این کتاب اخذ نمایم، در غیر آن اقدام به نشر کتاب، رفتن به پیشواز مرگ است. مقامات نظامی پاکستان برای جلوگیری از وارد شدن انتقاد به شیوه عملکرد آنان، آمادۀ محو منتقد هستند. به همین ملحوظ زمانی که من بعد از گذشت دوسال، در صدد ترتیب این یادداشت ها شدم هیچگونه کمکی را از جانب مقامات رسمی دریافت نکردم
بعد از ترتیب و تنظیم یادداشتها به مشکل دیگر مواجه شدم و آن این که هیچ یک از اعضای فامیلم قادر به تایپ کردن نوشته های دستنویس من نبودند، برای رفع این مشکل، ماشین
تایپ تهیه کردم و دختر بزرگم با یادداشت هایم شروع به یادگیری آن نمود. بار نخست، تنها هشتاد صفحه را در اختیارش قرار دادم تا با دو انگشت آنرا تایپ نماید. همچنان من مجبور
بودم تا به کراچی نامه نوشته و اجازۀ نشر کتاب را حاصل نمایم. من نمیتوانستم تا ختم تایپ منتظر بمانم و پس از آن در صدد اخذ اجازه نامه شوم؛ زیرا ممکن بود مسئله حتی به محاکمه کشانده شود و تبلیغات سوء بر علیه آن سازماندهی گردد. من مجبور شدم تا برای تایپ کردن از پنج ـ شش تایپست استفاده کنم و در اختیار هریک ۱۵ـ۲۰ صفحه را قرار دهم و بعضاً در حالی که من بالای سر آنان ایستاده بودم؛ آنان بعضی صفحات نوشته را به مشتریان دیگر نشان میدادند و طبعاً این عمل آنان سبب نا راحتی من میشد. در اخیر روز صفحات تایپ شده را جمع آوری میکردم و روز بعد متباقی یادداشت ها را به تایپست دیگر میدادم. تایپ کردن و بعداً تصحیح چهارصد صفحه مدت طولانی را دربر میگرفت؛ گاهی برای تایپ کردن یک بخش یک هفته انتظار میکشیدم. گاه اتفاق می افتاد که مجبور میشدم به دلیل پیدا نکردن تایپست تازه، دوباره به تایپست اولی مراجعه نمایم و این واقعاً تجربۀ وحشتناکی بود. همچنان تا آن وقت من هنوز تضمینی برای نشر کتاب به دست نیاورده بودم و متیقن نبودم که آیا با موجودیت بیروکراسی حاکم بر نظام پاکستان این کتاب امکان نشر خواهد یافت یا خیر؟ سرانجام جواب داده شد که چون امریکا متحد ما در جنگ (برعلیه افغانستان است) لذا این موضوع به آنها ارتباط میگیرد
از آنجایی که به حیث افسر سابق آی.اس.آی با عده یی در امریکا شناخت داشتم؛ دستنویس کتاب خود را به یک دوستم در نیویارک ارسال کردم و او مرا به Mark Adkin معرفی کرد و سر انجام، این کتاب که در محضر شما قرار دارد؛ محصول این همکاری است
من سعی کرده ام با استفاده از تجارب خویش در دوران کارم در آی.اس.آی و یا بر اساس تجارب دیگران “طعم” این جنگ پارتیزانی را توضیح نمایم. این جنگی بود که در یک طرف آن قوای شوروی با تسلیحات و تجهیزات قرن بیست و طرف دیگر آن با امکانات قرن نزدهم با یکدیگر در مقابله بودند. افغانان وارثان آنانی بودند که در زمستان سال ۱۸۴۲ اردوی بریتانیایی را در اثنای عقب نشینی از کابل تارومار کردند. اینان از اردوی شوروی سیزده هزار نفر را کشتند و بیش از سی و پنج هزار آنرا زخمی نموده و بعد از نه سال آنان را مجبور به ترک افغانستان نمودند. ساکنین این سرزمین طی قرون متمادی تغییر زیادی نکرده اند. چنانچه همانطور که ۲۳۰۰ سال قبل قوای سکندرمقدونی حین عبور از دره پنجشیر با مقاومت شدید مواجه شد؛ اینبار نیز تصرف کوه های سربفلک کشیده، زمین های غیرقابل کشت و کوتل های صعب العبور مشکلات زیادی را ایجاد نمود. به عبارت دیگر گذشت زمان در افغانستان چندان تغییراتی وارد ننموده است
من تا حال علت اصلی این را نمیدانم که چرا مجاهدین نتوانستند بعد از برآمدن قوای شوروی طی چند هفته کابل را تصرف نمایند، یکی از علت ها را میتوان موجودیت خصومت ها و اختلافات درونی در بین تنظیم های جهادی دانست. علاوه برآن، به نظر من امریکا نیز خواستار پیروزی نظامی مجاهدین نبود. هرگاه پیروزی مجاهدین در راستای منافع امریکا میبود؛ آنان میتوانستند با وجود اختلافات و خصومت های ذات البینی به پیروزی دست یابند. متأسفانه که چنین نشد و هردو ابرقدرت در بن بست وضع مقصر اند
این کتاب بازگویی تاریخ رسمی نیست، اما من در حد توان کوشش کرده ام تا حقایق را بیان نمایم. هرگاه اشتباهی در مورد تصورات و یا تبصره های من بوده باشد، مسؤولیت آنرا می پذیرم. میخواهم خاطرنشان نمایم که بدون کمک همه جانبهء کارمندان و زیردستانم در آی.اس.آی پیروزی های من ناممکن بود. آنها شب وروز بدون این که مردم از کار آنها آگاهی یابند، برای موفقیت جهاد کار و تلاش میکردند و من سپاس گزار همۀ آنان هستم. من آرزومندم تا آنان با دیدن این کتاب تا اندازۀ زیاد سهم و نقش خود را در این پیروزی ببینند. در نهایت بر تمام مجاهدین درود میفرستم که با وجود “امکانات محدود” بر ابرقدرت پیروز شدند. باید گفت که با وجود تلاشهای دیپلوماتیک، نقش عمده را در عقب نشینی قوای شوروی از افغانستان “سربازان خدا” داشتند