در بازار سوداگری حرفهای فرسوده و سترون

 

 

 

 
غفار  عریف
بخش اول
 
در بازار سوداگری حرفهای فرسوده و سترون

در تارنمای ” نی ” نبشته ی ” زمين سنتگرای ذهن ما و مارکس باوری روسی” را که از رشحه ی قلم آقای صديق رهپو طرزی(!) ، تراوش نموده است ، مطالعه کردم. بی هيچ چون و چرا ، مقال از منظر برملا سازی واقعيتهای عينی ،که دراين نبشته جای حقايق تاريخی را جعلنگاری گرفته است؛ ارزش آن را دارد که انسان پيرامون آن به کنکاش بنشيند

درنبشته ی ياد شده که نگارشگر آن با دنيا ای از حسرت خوردن ، از گذشته ی سياسی خود سخت اظهار ندامت کرده و از مصروفيتهای وظيفه يی خويش در پست های بلند حزبی ـ دولتی و مأموريت ديپلماتيک ( در دهه ی شصت خورشيدی ) نيز انکار ورزيده ، با گرفتن ژستهای سياستمدارانه در بازار سياست بازی های زمان ” به نرخ روز ” و به اين دليل که در لحظه ی حاضر ” در آغوش جهان سرمايه ” فرصت آن را يافته تا به گذشته سياسی خود ” نگاه ژرف (!) ، دقيق و پرنقد (!) اندازد و با اتخاذ روش کينه توزانه و در جا جايی تحقير آميز، در لابلای سياه مشق ملال آور ” زمين سنتگرای ذهن ما…” به پيروی از فرهنگ عقيم و فرتوت ، قلم فرسايی نارسا و لفظ پردازی ناروا و دور از عفت قلم کرده است. بنابرآن رسالت دفاع از حق و حقيقت و مبارزه دربرابر باطل و دروغ بافی های عناصر اپورتونيست ، حکم می کند تا اين نبشته به چالش کشيده شود

آری ! برای انسان متعهد در برابرميهن و مردم آزاده و رنچ کشيده ی آن، مجاز نيست تا از پيش روی رسوايی های قلمی ، شائعه پراگنی های هستريک ، ياوه سرايی های لجام گسيخته، لفاظی های فريبنده … عناصر معامله گر ، با بی تفاوتی بگذرد ويا در برابر آن سکوت اختيار کند و در نقش نظاره گر بنشيند ؛ بلکه بايد بخاطر دفاع از حقيقت و روشن شدن واقعيتها ، عليه آنها به مقابله برخيزد

از اين رو ، نگارنده ی اين سطور ، با اتکاء به ميثاقهای بين المللی و قرارداد های جهانشمول ، پس از احترام به ديدگاه های شخصی افراد، ارج گذاری بی پايان به اصل های زرين آزادی بيان و استقلال انديشه … با استفاده از ابتدايی ترين حق خود بعنوان يک خواننده به مصاف نوشته ی ” زمين سنتگرای ذهن ما… ” می رود

مقال در مجموع ، برپايه ی بينش تخيلی بنا يافته و از درونمايه معرفت علمی ، پيرامون حقيقت و يافت حقيقت؛ درمورد حرکت تکاملی تاريخ و سمت های تکامل جامعۀ معاصر انسانی… بی بهره می باشد. در اين مقال، مسائل بر مبنای امر تقليدی و عادی ، مبهم و ترديد آميز، سست و لرزان … به روی صفحه ی کاغذ ريخته شده و بيشتر به سراب ، شباهت دارد. در بسا موارد ، سطرهای مضمون صبغه ی انتزاعی و التقاطی داشته و در آن کاپی نمودن های مشهود از ديگران، صورت گرفته است

( در بحث روی هرموضوع ، به معرفی آثار ، مؤلفان و برگه های کتابها پرداخته خواهد شد. )

نويسنده ی مقال نگاشته است

« من پس از آن که در يک کوچ بزرگ ( 1992) ، کشور را به اجبار ترک نمودم ، پس از گذر از کشورهای گوناگون، به گفته برتولد برشت، نمايشنامه نويس جرمن ، به جنگل سياه ، پناه بردم 

دراين جا ، در خيمه ی پناهندگان واقع شهر سويکو، در شرق جرمنی ، نزديک به دو سال انتظار که اشد من القتل بود، به سر بردم
جای تعجب است که در نوشته ، درباره ی دلايل و علتهای ” کوچ بزرگ ” اجباری و سرنوشت دردناک کوچندگان ، علت و انگيزه ی پناه بردن به ” جنگل سياه ” ، چون و چرای ” انتظار اشد من القتل ” کوچک ترين حرفی گفته نشده است ؟

زمن مپرس که از دست او دلت چونست

ازو بپرس که انگشتهاش در خونست

وگر حديث کنم تندرست را چه خبر

که اندرون جراحت رسيدگان چونست….

” سعدی “

وليک تاجايی که معلوم است ، آقای صديق رهپو طرزی(!) بخاطر اين که معاون شعبه روابط بين المللی حزب حاکم وقت بود ، در سال 1992، با امتياز داشتن پاسپورت ديپلماتيک ، داخل جمهوری فدرال آلمان شده بود. گذشته از اين در قسمت آذين بستن و روشن ساختن قضيه ی پناهندگی ايشان با چراغ برهان سياسی ، آقای تقی برومند از شمار رهبران حزب توده ی ايران که چند صباحی در دوران حاکميت ح. د. خ. ا ، در افغانستان پناهگاه داشت ( فعلاً در آلمان در شهر برلين زندگی می نمايد) و شناخت اين هردو نيز بر می گردد به گرمی فعاليت سياسی آن زمان، ياری داده بود

( ياداشت : آقای تقی برومند در افغانستان در راديو ” زحمتکشان ” مربوط به حزب توده و فدائيان خلق ( اکثريت) مصروف کاربود. ايشان در سال 1367 بنابر دلايلی که نزد رهبران وجود داشت ، مطابق فيصله ی پلنوم کميته مرکزی آن حزب ، تنزيل مقام يافت. از آن پس به صف ناراضيان پيوست
به همگان معلوم است که از ماه اپريل 1992 به بعد ، در يک ” کوچ بزرگ ” دهها هزار شهروند افغانستان ، فقط به مقصد زنده ماندن و ادامه ی زندگی ، به اقصای عالم، ازجمله در جمهوری فدرال آلمان به ” جنگل سياه ” پناه آوردند و مجبور شدند تا با مشکل های گوناگون دست و پنجه نرم کنند

در آلمان فدرال، دراين برهه ی زمان، برخلاف سالهای دهه ی شصت خورشيدی ( دهه ی هشتاد ميلادی) ، در اداره ی امور پناهجويان خارجی وابسته به وزارت داخله و در دفاتر حقوقی ـ عدلی و قضايی دراين کشور، به قصد رد تقاضای پناهندگی اکثريت هم ميهنان عزيز مان ، يک نظريه ی پوشالی ، يک استدلال خام و يک قضاوت نادرست شکل گرفت که برمبنای آن بر پرونده ها تصاميم غلط اتخاذ و فيصله های منفی صادر می گرديد

اجزای آن نظريه ی پوشالی را مطالب زيرين تشکيل می داد

 دولت مجاهدين برای همه عفو عمومی اعلام داشته است ؛

 با تأسيس يافتن حکومت اسلامی در افغانستان ، ساختارهای دولتی ويا دفاتر مشابه به آن که بتواند مخالفان را تحت تعقيب و پيگرد قرار دهند ، وجود ندارد

بدين معنی

در افغانستان : تعقيب سياسی نيست؛ حقوق بشر نقض نمی گردد؛ رفتار خشونت آميز در برابر زنان و دختران صورت نمی گيرد؛ آزادی های اساسی و استقلال فردی مردم غصب نشده است؛ به شخصيت و کرامت انسانی اشخاص تعرض نمی شود؛ زندگی و حيات انسانها به علت تعلق نژادی ـ قومی ـ زبانی ـ مذهبی ـ منطقه يی درمعرض خطر قرارندارد

با چسبيدن به مطالب بالا بود که مراجع حقوقی، عدلی وقضايی آلمان، در دهه ی نود عيسايی، در رابطه به سرنوشت دردناک وغم انگيز هزارها شهروند آواره ی افغانستان، با چشمان بسته و با تصورهای خيال پردازانه ، تصميم غير عادلانه اتخاذ می نمودند و قرار صادر می کردند. از اين رو شمار زيادی از متقاضيان پناهندگی سياسی ( نويسنده ، شاعر، ديپلمات، پزشک، انجنير، ژورناليست، استاد دانشگاه ، آموزگار، افسر ، دانشجو… ) و اعضای خانواده آنان ، سالهای دراز ( کمتر از ده سال نبود ) دشوارترين لحظه های زندگی دردآلود را تحمل نمودند و عده ای هم دچار بيماری های روانی و افسردگی روحی شدند

( تذکار : نگارنده ی اين سطور، در يک نبشته ، وضعيت دشوار و شرايط زندگی اسفناک درحال ” انتظار اشد من القتل ” هزارها پناهجوی افغانستان را در آلمان فدرال، به تصوير کشيد که درماه جون 1998 ، در هفته نامه ی ” نيمروز افغانستان ” چاپ لندن ، به نشر رسيد

البته شايان ذکر است که در اين مقطع زمانی نيز درقسمت دريافت حقوق پناهندگی سياسی در آلمان، شانس خوب و طالع ياری دهنده (!)، صرف به سراغ کسانی رفت که خود را خيلی مهم جلوه دادند. از زمره ی اين دسته پناهجويان تعدادی هم خويشتن را با هزار نيرنگ و چال و فريب بحيث عضو بلند پايه ی ح. د. خ. ا و کادر فعال حزبی ، همچنان کارمند مطرح در مقام های عالی دولتی جمهوری افغانستان ، به معرفی گذاشتند. درحال حاضر و در شرايط فعلی شماری از آنان با ناسپاسی و لغزيدن درگودال فرصت طلبی و پله بينی و غنيمت شمردن موقع ، با نگارش يادواره ها ، تحليل ها و بررسی های خيلی ها خصمانه و بدور از حقيقت؛ هرآنچه زشتی و پلشتی که در جهان يافت می شود ، به آدرس ح. د. خ. ا ، حزبی که به آنان هويت سياسی داد ؛ از برکت نام و کارت عضويت آن سند قبولی پناهندگی گرفتند؛ نثار می دارند و بدين طريق گويا گذشته ی سياسی خود را باديد نقادانه ی(!) ، به نرخ روز ، باز نگری (!) می نمايند

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنياد مکن تو حيله و دستان را

تو غرُه بدان مشو که می می نخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آن را

” خيام “

در نبشته ی ” زمين سنتگرای ذهن ما و مارکس باوری روسی ” ، بعد از يک پيش درآمد مختصر، در نخست با قال و قيل ويژه ای پيرامون ديدگاههای کارل مارکس راجع به رشد نظام سرمايه داری در ممالک اروپای غربی ، شکل گيری جنبشهای کارگری و رخدادهای سياسی در قرن نزدهم ، بربنياد همين انديشه ها ، به بيراهه کشانيده شدن باور های مارکسيستی توسط کاوتسکی و انگلس (!) ، راه اندازی عمليات تصرف قدرت از سوی لنين ” به گونه کودتا (!) ” در روسيه از پيامد فراهم گرديدن زمينه های مساعد در جنگ اول جهانی … حرف های قالبی جا سازی شده است . پس از آن با پرتاب نمودن هرآنچه کاسه و کوزه ی شکسته است، فرق ” رژيم های گويا چپ (!) ” ، ولی” به شدت استبدادی(!)” ازجمله در افغانستان ، خون آلود گرديده است و مقصر اصلی در اين کار ، لنين، استالين و اتحاد شوروی ، قلمداد شده اند

پيش از هر چيز ديگر ، بايست اذعان کرد که پرداختن به نقد و پاسخ علمی به پرسش پيرامون اين گونه مسائل بغرنج سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی دارای خصلت و مشخصه های جهانی و قضاوت درباره ی ديدگاهها و کارکردهای نظريه پردازان اين عرصه ها و گذرانيدن انديشه های آنان از پرويزن نقد؛ دانش مسلکی ، پژوهش کارشناسانه ، دقت لازم ، حوصله ی فراخ ، برخورد عاری از عصبانيت و خصومت ورزی، دوری گزينی از ساده انگاری مسائل اجتماعی بسيار پيچيده … می طلبد. زيرا امروزه روز ، در سراسر جهان اين باورهای اساسی ، پايه دار و ماندگار ، مليونها پيرو و طرفدار دارد و درنزد آنان از اعتبار و اهميت بسزايی برخوردار است

ازجانبی هم آقای صديق رهپو طرزی(!) از نظردانش مسلکی که فارغ دانشکدۀ حقوق بوده؛ مبانی اقتصاد سياسی وعلوم اجتماعی مربوط به جامعه شناسی علمی را بصورت اکادميک نياموخته و در زندگی حزبی و تربيت سياسی در دامن حزب هم گسستهای زيادی داشته که به پاره ای از آنها با مقداری تحريفات، اعتراف نموده است ؛ بنابران ، وی از نظر دانش سياسی، قدرت و صلاحيت تئوريک درآن جايگاه علمی و پژوهشی قرارندارد که روی ديدگاههای پيشوايان جنبش انقلابی جهان ( مارکس ـ انگلس ـ لنين ) به نقد و پژوهش بنشيند. از آن رو نظريه پردازی وی فاقد پايه ی علمی و منطقی می باشد

اين ديگر روشن و پرواضح است که پس از سقوط اتحاد شوروی و ازهم پاشيدن پيمان وارسا ، نيروهای مترقی و مدافع منافع زحمتکشان، يکسره نابود ويا محکوم به مرگ حتمی نشده اند؛ بلکه با وارد آمدن تغيير در سيمای سياسی جهان ، شيوه ی مبارزه سياسی تغيير پذيرفت و مؤلفه های جديدی با درنظرداشت اوضاع بين المللی و آرايش نوين راهيان راه نبرد طبقاتی ، جاگزين برخی از شگردهای پيشين گرديد. اما آموزش انقلابی بر مبنای دانش جامعه شناسی علمی ، در جايگاه سمت دهندۀ فعاليتهای سياسی و اجتماعی حزب های که به روند قانونمند تکامل تاريخ جوامع بشری ، جهت نيل بسوی آيندۀ درخشان بشريت و توده های زحمتکش و اعمار جامعه ی نوين و مترقی ، که درآن ” ميان نيروهای مولدۀ رشد يابنده و مناسبات توليدی متناسب و در برخی موارد ” ترمز کننده ” در پله های توليد ـ توزيع و مصرف نعمات مادی و ارزشهای معنوی، عدالت اجتماعی برقرار گردد و سرانجام جامعه ای که در آن ” نه سردار (!) باشد و نی بادار(!) ؛ فقط کار باشد و هم افتخار ، باورمند اند؛ چراغ رهنمای آينده ی آنها می باشد

درجريان زمان سپری شده در بيشتر از دونيم دهه ی اخير، پس از پايان جنگ سرد و دست درازی های ديوانه وار امپرياليسم جهانخوار و ارتجاع جهانی بر حاکميت ملی و حريم خاک های ممالک مستقل جهان و سازماندهی توطئه ها و دسايس رنگارنگ؛ حزب های مترقی و پيشرو جهان ، با ارزيابی علمی و دقيق رويدادهای سياسی در سطح جهان، به نتايج لازم و ارزشمندی برای اسلوب کار و فعاليت نوين جنبش بين المللی طبقۀ کارگر و همه ی زحمتکشان مستعد به کار و مبارزه ، دست يافته اند و برمبنای آن روند کار و پيکار انقلابی خويش را سر و سامان داده اند

از آن جمله،حزب کمونيست فدراتيف روسيه نيز از وقوع حوادث تلخ و ناهنجار در قلمرو اتحاد شوروی سابق ، درسهای لازم را آموخته و تمام رخدادهارا بافراز و فرود آن بررسی نموده و مطابق به نيازمندی شرايط ، با بيرون کشيدن رهنمود های لازم و جديد، راه کار و فعاليت آتی خويش را مشخص ساخته و تا کنون مانند برخی سازمانهای اپورتونيست، تسليم اژدهای سيستم جهانی سرمايۀ بيدادگر نشده است

واما ، حال بايد ديد که سرچشمه ی آبشخور واژه چينی ديد پرنقد (!) آقای صديق رهپوی ديروز(!) و طرزی امروز(!) به انديشه های مارکس ، در کجا می باشد؟

هرگاه به مجموعه ی مقالات ويژه ی کنگره ی بين المللی مارکس ، که از تاريخ (27 الی 30 سپتامبر 1995) در دانشگاههای پاريس برگزار گرديد ، مراجعه صورت گيرد، پاسخ به پرسش بالا بدست می آيد

جلد اول اين مجموعه ( ترجمه ی جمعی ) را بنگاه انتشارات انديشه و پيکار مقيم شهر فرانکفورت ، زير تيتر ” مارکسيسم پس از صد سال کارنامه ی انتقادی و دورنمای آينده ” به چاپ رسانيده است . در اين کتاب ( جلد دوم : سپتامبر 1998 ) مصاحبه ی آقای ژاک بيده ، مدير نشريه ی اکتوئل مارکس با خبرنگار لوماند ( صص 29 ـ 23) ، مقال آقای ژاک تکسيه : ” مارکسيسم پس از يک قرن ، انقلاب و دموکراسی در انديشه ء سياسی مارکس و انگلس ” ( صص 65 ـ 31) ، مقال آقای لوسين سو : ” چه بديلی برای سرمايه داری ؟ ” ( صص 243 ـ 235) و مقال آقای ژاک بيده : ” چه بديلی برای سرمايه داری؟ ” ( صص 281 ـ 245) مطالعه گردد، خواننده ی عزيز را به سرمنزل مقصود می رساند و درمی يابد که نويسندی مقال ” زمين سنتگرای ذهن ما… ” در جای پای ديگران پا گذاشته و راه پيموده است

هيچ کس نيست کز برای سه دال

چون سکندر سفر پرست نشد

پايها سست کرد و از کوشش

دولت و دين و دل به دست نشد

” سنايی “

در رابطه به نقش انگلس و لنين در زمينه ی تبليغ ، ترويج ، گسترش و غنامند کردن انديشه های مارکس ، تاريخ از ديرزمان بدين سو قضاوت کرده که تراوش های ذهنی افراد صاحب غرض و مرض ، قادر به تغيير دادن آن نيست. اين که اين داوری تاريخ ، در حق آنان چگونه ( خوب يا بد) بوده است ، بازهم دستان مغرضين در تأثير گذاری برآن ، کوتاه است

آنچه مربوط به استالين می شود، کارنامه های او در جنگ جهانی دوم و در يک نبرد تحميلی که منجر به پيروزی دولت نوبنياد شوراها و شکست فاشيسم هتلری و نجات بشريت از فاجعه بزرگ غير قابل تصور گرديد ، برای همگان معلوم و برجسته است. مردم شوروی وقت ، درباره ی اين رويداد تاريخی و سالهای زمامداری سياسی استالين در رأس دولت شوراها و در رهبری حزب ، خود به قضاوت نشسته اند و قرار عادلانه ( خوب يابد ) صادر کرده اند. داوری ديگران که در اوج رقابت ها در دوران جنگ سرد شکل گرفته و به زودی به حربه ی ضد نظام سوسياليستی بدل شد و همين اکنون بيشتر با آب و تاب و حتا از دست و زبان سوم ميرزا قلم ها در بازار لفاظی و مکارگی عرضه می گردد، يک چيزی بکلی زايد بوده و به پشيزی ارزش ندارد
آنان که پله بينند، چون دانه های ماش اند

دروقت لول خوردن، بنگر چه در تلاش اند

گرم اند و تند و تيز اند، مانا که ديگ آش اند

در پيش رو عبوس اند، در پشت سر بشاش اند

يک روز خود فروش اند ، يک روز خود خرنده

باد اين سخن بگوشت ، من مرده و تو زنده

” ضياء قاری زاده “

 منتشرشده در تارنماهای سپیده دم رسانه نور و راه پرچم