«داستان دو قانون اساسی» (گفته‌ها و ناگفته‌های درباره طرح قانون اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان) نویسنده: رفیق سلیم مجاز

محترم سلیم مجاز قبل از تدویر کنگره موسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان (1343) در یکی از حلقات مبارزین روشنفکر وطنخواه تنظیم و عضو فعال آن بود و همین حلقه نیز نماینده منتخب خویشرا برای تدویر کنگره معرفی نموده بود.

محترم سلیم مجاز استاد فاکولته حقوق و علوم سیاسی،معیین وزارت عدلیه جمهوری دموکراتیک افغانستان، معاون شعبه عدل و دفاع کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، منشی کمیته کار تسوید قانون اساسی در زمان جمهوری دموکراتیک افغانستان، معاون انجمن حقوقدانان جمهوری دموکراتیک افغانستان؛ خاطرۀ را دربارۀ طرح نخستین قانون اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان نگاشته است که با درنظرداشت اهمیت تاریخی آن همگانی می‌گردد.

محترم سلیم مجاز در سایت اخبار افغانستان زیر عنوان  (داستان دو قانون اساسي) می نگارد:

«بخشي از يادداشت‌هاي سياسي که چهار سال قبل در هفته نامۀ “اميد” در ايالات متحده امريکا تحت عنوان”داستان دو قانون اساسي” به نشر رسيده بود درين جا نقل مي‌کنم، به خصوص آن حصه که از ملاقات نگارنده با ببرک کارمل حکايت مي کند.

نگارنده در جريان سال 1986 به حيث منشی کميتۀ کار کمسيون تسويد قانون اساسي 1987 تعين گرديده بود. يک ماه بعد از آغاز کار تسويد، ما در کميتۀ کار موفق شده بوديم يک طرح مقدماتي قانون اساسي را تهيه کنيم که از مقامات بالا يک طرح دومي قبلاً آماده شده بما نازل گرديد. مقامات رهبري بما هدايت دادند طرح اولي را که خود ما تهيه کرده بوديم بکلي فراموش کنيم ودر عوض طرح دومي را که ما تهيه نکرده بوديم اساس کار قرار داده بالاي آن کار کنيم. متن و شکل متن تحميلي به وضاحت مي‌رساند که اين طرح توسط شوروي‌ها تهيه شده وسپس به دري ترجمه و ويرايش شده بود.

اين طرح شباهت بسيار زياد به قوانين اساسي جمهوريت‌هاي آسيائي اتحاد شوروي سابق داشت که داراي خلاها و نواقص سياسي، اجتماعي، اقتصادي و حقوقي بي‌شمار و اصلاح ناپذير بود.

طرحي که ما تهيه کرده بوديم تفاوت‌هاي بنيادي با طرح شوروي‌ها داشت.    ما در مقابل طرح دومي کمي مقاومت نشان داديم که از بالا تهديد شديم.    بعد ازين مقدمه يک بخش اين مقاله را بدون تصرف همانگونه که در هفته نامۀ اميد به نشر رسيده بود درينجا نقل مي کنيم:

«با شناختي که من از اعضاي کميتۀ تحرير داشتم، آنها افرادي نبودند که با اين بادها بلرزند و به اين آساني‌ها تسليم شوند. بنابرين در روزهاي بعدي بدون کدام تعهد و قرارداد صريح و بدون کدام قول و قرار در جريان جلسات، هريک به نوبۀ خود حذف يکي از مواد طرح رقيب و گنجانيدن مواد طرح خود ما را پيشنهاد مي‌کردند که به سادگي به اکثريت تصويب مي شد.  

متاسفانه با اين روش ما نمي‌توانستيم اساسات طرح رقيب را تغيیر بدهيم، لذا چاره‌يي ديگر نمي‌ديديم بغيرازاين که طرح رقيب را به صورت کل تخريب کنيم. بنابرين يک سلسله فعاليت‌ها را بر عليه آن سازمان داديم.  

يک خبر تازه بما قوت قلب بيشتر بخشيد و آن عبارت ازين بود که اطلاع يافتيم ببرک کارمل نيز شديداً با طرح رقيب مخالف است. من که ازين موضوع آگاهي حاصل کردم، خواستم خودم يکبار ببرک کارمل را از نزديک ببينم و حقيقت را دريافت کنم. به دستيار او تلفون کردم و وقت ملاقات مطالبه نمودم و گفتم که مي‌خواهم دربارۀ طرح قانون اساسي با ايشان حرف بزنم. او فوري بمن وقت ملاقات تعيين کرد.  

روز بعد به دفتر ببرک کارمل به داخل ارگ خودرا به وقت موعود رسانيدم.    هيچ شخص ديگر در انتظار ملاقات او ديده نمي شد. مردمان پله بين، هنگامي که مي‌ديدند که شوروي‌ها روز تا روز از صلاحيت‌هاي ببرک‌کارمل کاسته مي روند. لازم نمي ديدند با او ملاقات کنند و موقف حزبي يا دولتي خودرا به خطر مواجه سازند.  

من بعد از هژده سال ببرک کارمل را از نزديک مي ديدم. هژده سال قبل هنگامي که عازم فرانسه بودم نزدش جهت خداحافظي رفتم. ا و که در آن وقت نمايندۀ مردم کابل در ولسي جرگه بود، برايم موفقيت را در امر تحصيل آرزو نمودند. بعد از نه سال اقامت و تحصيل د ر فرانسه و بازگشت به افغانستان، درمدت نه سال ديگر نيز نه ببرک کارمل و نه نگارنده، هيچ يک ما اين ضرورت را احساس نکرديم که با يکديگر از نزديک ملاقات کنيم. نه او مرا نزد خود احضار نموده بود و نه من مطالبۀ ملاقات را با او انجام داده بودم.  

با ديدن من از جا بلند شد ومرا به آغوش گرفت وفوري از ا حوال پدر، مادر، برادران و خواهران من پرسان کرد. بعد در مورد تحصيل من در فرانسه از من سوال نمود. بعد ازين گفتگوهاي مقدماتي بالاي طرح قانون اساسي حرف زديم و به زودي بحث‌هاي ما بالاي طرح رقيب متمرکز شد.  

او با وجود آنکه در موقف خوب سياسي قرار نداشت و هر لحظه احتمال زنداني شدن يا نابود ساختن او وجود داشت، گفت:

«نه تنها اين طرح از نگاه نورم‌هاي حقوقي داراي خلاها و نواقص بي‌شمار است بلکه اين يک طرح بسيار خطرناک مي باشد که افغانستان را بطرف جنگ داخلي و حتي تجزيه خواهد کشانيد.»

از لابلاي حرف‌هاي او چنين استنباط کردم که داکتر نجيب‌الله نيز با طرح رقيب مخالف است اما با محافظه کاري علناً در مخالفت آن حرف نمي‌زند.    ببرک کارمل گفت:

«شما همزمان براي غنا و بهبود طرح خود نيز کار کنيد.» سپس از من خواهش کرد تا برون برويم و کمي در هواي آزاد قدم بزنيم. من اطاعت کردم.  

هنگامي که دور از ساحۀ نفوذ گوش‌هاي موش‌هاي ديوارهاي ارگ بر پياده‌روهاي پاکيزۀ آن قدم مي‌زديم و مصروف تماشاي گل‌هاي رنگارنگ و زيباي ارگ بوديم، گفت:

«من لازم مي‌دانم اشخاصي مانند خودت، به يک سلسله حقايق آگاهي داشته باشند» و به من حکايه نمود که چگونه به تدريج روابط او با مشاورين شوروي خراب شد. منجمله گفت:

«يکي از مطالبي که روابط اورا با مشاورين روسي و سفارت شوروي خراب ساخت ، قضيۀ ليسۀ استقلال بود.»

ازين قرار که يک روز مشاورين شوروي بدون اطلاع قبلي به ليسۀ استقلال داخل شده و مي‌خواستند تمام صنوف و دفاتر ليسه را وارسي و تفتيش کنند.    آنان تصميم داشتند که بدون اجازۀ معلمين فرانسوي به دفتر آنها داخل شوند.    فرانسوي‌ها به آنها اجازۀ دخول را ندادند. آنها با عصبانيت به سفارت شوروي رفتند. او گفت:

«مقامات شوروي از ما خواستند تا معلمين فرانسوي را در ظرف چهل و هشت ساعت از افغانستان اخراج کنيم. من و محمود بريالي مخالفت کرديم.    معلمين فرانسوي هيچ عمل نامناسب و هيچ نوع عمل سياسي را بر عليه ما انجام نداده بودند.  با اين عمل ما بيشتر از پيش در دنياي غرب تجريد شده مي رفتيم . خلاصه اينکه بين ما و مشاورين شوروي يک فضاي تشنج ايجاد شد که در نتيجه آنها موفق شدند معلمين فرانسوي را از افغانستان اخراج کنند اما زخم هاي آن باقي ماند. اين نوع حوادث زياد بين ما رخ مي‌داد که يک نمونۀ آن همين طرح قانون اساسي نوين است که موجب شده است شما هم در قبال شوروي‌ها جبهه گيري کنيد.»

ببرک کارمل گفت:

«در جريان ماه‌هاي اخير يک حادثۀ ديگر بکلي روابط ما را برهم زد، ازين قرار که آنها يک سر مشاور نو را به کميتۀ مرکزي فرستا دند که “ويکتور پتروويچ” نام دارد.»  

وقتي که نام اورا ياد ميکرد، عصبانيت بر چهره اش نمايان بود.  

ببرک کارمل ادامه داد:

«اين سر مشاور احمق بالاي من امر مي‌کرد و به من هدايت ميداد. اين بار اول بود که يک مشاور روسي چنين عمل مي کرد. يک روز من عصباني شدم و او را از دفتر خود خارج کردم و به دستيار خود گفتم اين شخص را بارديگر به دفتر من اجازۀ دخول ندهيد. بعد ازين حادثه مشاورين شوروي در داخل افغانستان و اتحاد شوروي به شدت تبليغات وسيعي را برعليه من سازمان دادند.  

برعلاوۀ تبليغاتي که از جانب غرب و مجاهدين وجود داشت، اين تبليغات جديد برعليه من شدت گرفته رفت، تا آنکه پلينوم فرمايشي را داير نمودند و مرا از مقام رهبري حزب سبکدوش کردند.»

بعد از حکايۀ اين داستان جالب دوباره به دفتر او باز گشتيم و من با او خدا حافظي نمودم.»

علاقمندان اصل مطلب را میتوانند از طریق تارنمای وزین اخبار افغانستان تعقیب نمایند.