“نقد” و ” تغيير” از حقیقت تا ابزار

 

ن . سنگر

 “نقد” و “ تغيير” از حقیقت تا ابزار

ایدوئولوگ های بوروژازی ختم جنگ سرد را پایان تاریخ نامیدند و با یک زبان و ملیونها بلندگو تلاش کردند تا عوامل عینی، ذهنی ، نفوذی… خود را در فروپاشی اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالستی اروپای شرقی و ايجاد مشکلات در برابر جنبش های رهایی بخش ملی و احزاب انقلابی، به پای بیهودگی آرمانگرایانه انسان آزاده زمان مان وایدئولوژی مارکسیستی بطوراخص و باور به تکامل تاریخی به اساس جامعه شناسی علمی بصورت عام؛ تلقین نمایند.

در کشورهای شهرت داده شده به جهان سوم( منجمله میهن عزیز ما)، روشنفکر نماهای”چپ” نگر و”راست” اندیش را به خدمت گماشتند تا زیر نام “نقد گذشته” و ضرورت ” تغیير” ، بیل و کلنگ را بردارند و گور هرتفکرتحول طلبی و تجدد پسندی را، بکنند.

این عناصر که دست و پای آنان در زنجیرهای اشتباهات و انحرافات گذشته شان محکم بسته است، در هراس از بازنگری تاریخ بر عملکرد های خود، به میدان باز گشته اند و به اشاره بازیگران و سناریو نویسان امپریالیستی تخم نفاق، شقاق، بی اعتمادی و بحران آفرینی را در درون نهضت عدالتخواهی و ترقی پسندی، می پاشند تا در خوش خدمتی به ارتجاع و امپرياليسم، عرض موجودیت کنند و چند صباحی بر زندگی طفیلی خويش با آرامش بسر برند و از دادگاه تاریخ فرار نمایند.

سوژه ی اصلی ماموریت آنان دروغ بستن بر گذشته و بی اعتبار ساختن احزاب، سازمان ها و گروه های اجتماعی ــ سیاسی است که در طول تاریخ مبارزات سياسی خويش توانستند در قلوب و اذهان توده های مردم راه باز کنند و به مرجع امیال، آرزو ها و خواسته های آنان مبدل گردند.

ابزار تبلیغاتی این گروه بیشتر ازیک اصل (نقد) و یک مقوله فلسفی ( تغیير)، نیست. “نقد” از گذشته نه برای روشنگری تاریخی؛ بلکه برای گمراه سازی روند تکاملی تاریخ و  “تغیير” هم نه برای آنکه زمان نیازمند آن است، بل برای پرده اندازی بر چهره  ضد تغیير پسندی و مقاومت لجوجانه خود آنان در برابر تغيیراتی که مطابق شرایط عینی و ذهنی باید در مسیر تکامل جامعه ی رو به رشد مان ، بوقوع می پیوست.

اصل زرین “انتقاد و انتقاد” از خود، برای نخستین بار در اساسنامه حزب ما، (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) داخل ادبیات سیاسی شد و تا تسلط گروه های انحرافی کوداتاچیان (بعد از ثور 1357 و 14 ثور 1365 خورشیدی )، بر زندگی حزبی مان باقی ماند.

کودتاچیان در مرحله اول ( اندکی پس از هفتم ثور 1357) انتقاد حزبی را با زندانی کردن و شکنجه و تيرباران پاسخ گفتند و درسال 1365 با سوء استفاده از این اصل حزبی، سه بار جلسات نظر خواهی را براه انداحتند و در شناسایی حزبی های اصولی، معتقد و متعهد … توانستند تا با تفتیش عقاید در سرکوبی مخالفین اندیشه های انحرافی خويش، سود ببرند و حزب را به پرتگاه نابودی بکشانند.

برون کرد اعمال منتقدین سیاسی واقعی حزبی و منتقدین امروزی که در پناه “نقد از گذشته” در تلاش اند تا چهره های سیاه خود را سپید گردانند، زمین تا آسمان فرق دارد. دیروز همین منتقدین امروز، در اوج قدرت صدای صدها و هزاران “منتقد” دیروز را با ترور شخصیت، عزل از وظایف، زندانی کردن ها، فرستادن به جبهات جنگ بدون برگشت…،.پاسخ می گفتند و تمام اهرم های قدرت را در دست داشتند؛ اما امروز خود به منقدین دیروز تبديل شده اند؛ آنهم نه از عملکرد های خودشان بلکه از اندیشه و تفکری که هزاران انسان در پای آن جان دادند و ده ها هزار انسان معلول و معیوب گردیدند و صد ها هزار انسان ديگرمتضرر شدند.

واما یک پرسش تاریخی ــ فلسفی را با آرامش اعصاب و بدون حب و بغض باید پاسخ گفت:

نقد چیست؟

هر جریان سیاسی، هر گروه و فردی که خود را مبرا از اشتباه میداند، در واقع گور خود را بدست خودش می کند. ” نقد ” ما را می آموزاند تا آینده یی کم اشتباه داشته باشیم و گام های خود را بسوی آینده بی عیب تر بگذاریم… نقد هرگز به معنای آن نیست که چون اشتیاه کردیم ، گويا مرتکب گناهی شده ايم؛ حق انجام کار و فعاليت سياسی و اجتماعی و حیات را نداریم!

زنده یاد زرین کوب “نقد” را از رویشگاه ریشه واژه شناسی چنین تعریف می کند:

نقد در لغت به معنی ((بهین چیزی بر گزیدن ))،( تاج المصادر زوزنی: ص ۵) و نظر کردن در دراهم تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره باز شناسد. معنی عیب جویی نیز که از لوازم (( به گزینی )) است ظاهرا هم از قدیم در اصل کلمه نقد مستتر بوده است و لذا از دیر باز این کلمه در مورد شناخت محاسن و معایب کلام به کار رفته است ، چنانکه آن لفظی هم که امروز در فرهنگ اروپایی جهت این معنی به کار میرود در اصل به معنی رای زدن و داوری کردن است و شک نیست که رای زدن و داوری کردن درباره ی نیک و بد امور و سره و ناسره ی آنها مستلزم معرفت درست و دقیق آن امور است. (زرین کوب،۲۲:۱۳۷۴)”

امبر کرامبی با نقل قول از “هیگل” ، “نقد” را چنین می شناساند:

هگل تاریخ بشر را به منزله ی پیشرفت اگاهی او در نظر می گرفت و عقیده داشت که این خود اگاهی قیود موجود اجتماعی را دائما دگرگون میکند و پیوسته در حدود آن فراتر میرود. پس در فلسفه ی هگلی انتقاد چیزی بیشتر از قضاوت منفی بحساب آمد و نقش مثبت کشف و بر ملا کردن اشکال موجود معتقدات بخاطر تقویت تعالی انسانها در جامعه به آن داده شد.( آبرکرامبی ،۹۷:۱۳۷۰)

همان پژوهشگر دیدگاه مارکس را در مورد “نقد” چنین تخلیص می کند:

در نظر مارکس مفهوم انتقاد تنها بطور ساده نوعی قضاوت ذکاوت آمیز منفی در باب دستگاه های اید ئو لوژیکی اندیشیده نبود ، بلکه فعالیتی بود که صفات عملی و انقلابی داشت . مارکس … بنای بسط این عقیده را گذاشت که انتقاد فلسفی برای آنکه موثر باشد لازم است به صورت ابزاری متعلق به طبقه کارگر در مبارزه ی انقلابی او بر ضد بورژوازی در آید . لذا انتقاد در مفهوم مارکسيستی آن با پراکسیس ملازمه پیدا کرد و این بدان معناست که انتقاد هوشمندانه تنها ضمن فعالیت انسانها در جامعه میتواند فعالیت کامل پیدا کند . ( همان :۹۷ )

نقد نه در واقعیت وجودی خود مخرب و ویرانگر است بلکه سازنده و اصلاح کننده می باشد.

نقد به عنوان یک مهارت اجتماعی، انسان امروز را کمک می کند تا تمام زاویه های تاریک گذاشته شده یک تفکر و پراتیک اجتماعی را برملا سازد و در چارچوب یک مدرسه آموزشی کمک کند تا بدانیم که:

نقد” مانند هر اسلوب ديگری از خود اصول و پرنسیپ های دارد که در برگیرنده ی یک تفکر و عملکرد مشخص است که می توان آن را چنین جمعبندی کرد:

۱ره گشا بسوی آینده باشد ؛

۲قصد تخریب و تحریف نداشته باشد؛ 

۳راه برون رفت ها را مستدل نشان دهد ؛

۴جنبه های مقایسه را با در هم آمیزی با شرایط متفاوت مشخص سازد ؛

۵منتقد نقد از خود و عملکرد هایش را خارج از نقد نسازد ؛

۶استدلال عقلی، اثبات تجربه يی و مبنای علمی را اساس کارش قرار دهد ؛

۷راستگو و انعطاف پذیر باشد و نگذارد احساساتش منطق را قربانی کند ؛

۸آنچه را می گوید و می نویسد با اسناد تاریخی مستند و مستدل سازد .

۹احساسات شخصی خود را جاگزین حقیقت نسازد و قلم و زبانش با حکم وجدانش”اگر داشته باشد” در گردش باشد ؛

۱۰مجمل و بیهوده و دور از برداشت های مردم چیزی نگوید و ننویسد تا بد آموزی را در جامعه ترویج نکند.

اما آیا منتقدین منفی اندیش امروزی که بر سیاه کردن برگ های سپید تاریخ مشغول اند، چنان درایت و صلابت را دارند؟

پاسخ روشن است! هرگز نه!

چون آنان:

1) گذشته را نه برای در باز کردن بسوی آینده، بلکه برای فرار خود از مسؤولیت های تاریخی خويش، “نقد” می کنند؛

( 2 هدف آنان تخریب است نه بازسازی و بهتر سازی؛

 ( 3  نه تنها راه برون رفت را مشخص نمی سازند؛ بلکه آسمان بحث علمی را با یاوه سرایی ها مکدر می سازند؛

( 4 اندیشه های يک حزب سياسی انقلابی را ، با سیاه ترین و ارتجاعی ترین حلقات و گروه های عقبگرا پیوند می زنند؛

( 5 درهمه عملکرد ها که خود مسئول درجه یک آن بودند، پای ديگران را دخیل ساخته، خود را پاکیزه نشان می دهند؛

 ( 6 حرف های شان نه با استدلال عقلی، نه با اثبات تجربه ييِ و نه هم با مبنای، علمی آمیزش و همخوانی دارد؛

  ( 7 راستگویی و راست اندیشی در حرف و عمل و استدلال آنان، راهی ندارد؛

  ( 8 با تاریخ دشمنی آشتی ناپذیر دارند و مخالفین شان را با سیاه و سپید دیدن حقیقت محکوم می کنند در حالی که خود فقط “سیاه” می بینند و می اندیشند؛

 (9 آنچه در گفته های آنان وجود دارد جز از دروغ و خیال بافی های رومانتیک، چيز ديگری نیست که آن هم به صوابدید دشمنان جنبش انقلابی ترقيخواهی و تحول طلبی رقم خورده است.

 (10 آنچه می گویند بیگانه با حقیقتی است که مردم با گوشت و پوست، خون و استخوان خود آن را لمس کرده اند.

این شامپیون “انتقاد از گذشته” همه تصفیه های درون حزبی را که به اراده ووسيله ی خود آنان انجام شده، به فراموشی سپرده اند و امروز اصول حزبی ما را ز یر پرسش می برند، که آیا حزب ما انتقاد پذیر و اصلاح شدنی بود؟ خود قاضی و داور شده، پاسخ میدهند که، نه!

گمان می کنم که زمان آن فرا رسیده است تا مشخص تر و دقیق تر با این قهرمانان نقد (!) از گذشته به گفتمان بپردازیم تا نسل های آینده بدانند که منتقدین امروز با چه ترفند های منتقدین دیروز را از صحنه مبارزه حذف کردند.

ادامه دارد