«ببرک کارمل، سیاه یا سفید» یادداشت هایی بر نوشته‌ی محترم یار تره‌کی، نویسنده: رفیق احمدشاه راستا

بخش نخست،
با حرمت به خلقی‌های شرافتمندی که قربانی فریب رهبری ماجراجوی خویشتن شدند.
یادداشت هایی بر نوشته‌ی محترم یار تره‌کی،
«ببرک کارمل، سیاه یا سفید»
درین روزها جناب یارمحمد تره‌کی، برادرزاده‌ی نورمحمد تره‌کی، به مناسبت ۲۵مین سال درگذشت ببرک کارمل، رهبر ح د خ ا و رئیس جمهور پیشین افغانستان، نقدگونه‌یی در مورد شخصیت ببرک کارمل نوشته است.
اینجانب چندی پیش در تلویزیون بهار و برگه پندارها و گفتارها مصاحبه ای با ایشان داشتم و بر حسب تعهد خبرنگاری ام تمام شرایط را مهیا ساختم تا او با راحتی حرف خود را با شنوندگان من بزند.
هفته‌ی گذشته اما برایش وعده دادم که از موقف بحثی مدنی پاسخی به نوشته اش خواهم داشت.
تاکید میکنم که به باور من، زمین خاکی ما محل بودوباش فرشتگان نیست. این زمین محل تولد، زندگی و مرگ انسان‌هاست. با لحظاتی که بزرگی کرده اند، لحظاتی که کوچکی کرده اند. لحظاتی که بر رویدادها غالب شده اند، لحظاتی که رویدادهای عینی بر آنها غلبه کرده اند. لحظات زیباتر از لحظات کمتر زیبای دیگر.
ببرک کارمل ازین قاعدۀ معتبر برای تمام انسان‌ها مستثنا نبود. در ادامه بزرگی او به حیث یک رهبر بی‌بدیل جامعۀ معاصر افغانستان خواهم نوشت و از اشتباه‌هایش خواهم گفت و در باره منصف خواهم بود.
به مشکل می‌توان برین نوشتۀ جناب تره‌کی نام «تحلیل علمی» را گذاشت. البته او چند حرف مادربزرگانه در مورد ببرک کارمل در «مرحله‌ی سفید» می نویسد تا برای «مرحله‌ی سیاه» زمینه را مهیا کند. گفته های اولی مثبت ایشان به آدرس ببرک کارمل مبالغه آمیز است. گفته های بعدی ایشان یک فاجعه‌ی فکری است.
یار تره‌کی زندگی ببرک کارمل را در سه بخش می‌بیند:
یک: مرحله‌ی سفید و مبارزه‌ی بی‌باک.
دو: مرحله‌ی خاکی [خاکستری] مبارزه گروهی پرچم و رهبری پر تلاش.
سه: مرحله‌ی سیاه و زمان اشتباهات و لغزش‌های عمیق سیاسی.
هرچند درین چند دهه‌ی اخیر آشفته بازار سیاست زدگی، بیشترینه خلقی‌ها بنابر عقده‌های تنگ نظرانه‌ی شوینیزم قومی و روان خشن قبیلوی به جز دشنام و ناسزا به آدرس ببرک کارمل و پرچمی‌ها،چیزی در چانته نداشته اند؛ اما جناب یار تره‌کی منحیث یک خلقی آگاه‌تر از دیگران، با وجود تاثیر روان جناحی و شوینیزم خلقی، نوشته خویش را در ارزیابی شخصیت سیاسی ببرک کارمل، با زبان پالوده‌تر نسبت به دیگر خلقی‌ها بیان داشته است.
جناب یار تره‌کی پس از شرح زیست‌نامه‌ی ناقصی از ببرک کارمل، به برخی روی کردها پرداخته که بخشی از آن، اینجا برای بازگشایی شخصیت سیاسی کارمل از دید من در خور اندیشه و تأمل است.
جناب یار تره‌کی در بخش هایی از نوشته اش، می‌نویسد:
«کارمل با استفاده ا ز تاثیر سیاسی و اقتصادی پدر خود جنرال محمدحسین توانست زمینه‌های خوب تاثیر گذاری سیاسی را در زمان تحصیلات داشته باشد.»
اگر شما، خواننده‌ی این سطور، به جای من می بودید، در برابر چنین ادعاهای بی‌موردی، چه می‌گفتید؟
جامعه‌ی افغانستان، صدها جنرال سلطنتی داشته است. این جنرالان هزاران بیشتر از خودشان فرزند داشته اند. چندتا ازین فرزندان جنرال با نفوذ، از نفوذ پدران خود استفاده کردند تا سخنگوی آرزوهای خلق خود در برابر سیستمی قرون وسطایی، ظالمانه وایستا شوند؟ اگر این افسانه‌ی بی‌سروپای «بچی جنرال» کاکای یار تره‌کی درست می بود، چگونه شد که پسر آن جنرال، ببرک کارمل، در هفده و بیست سالگی رفت برای سال‌ها در زندان سلطنتی پدر جنرال خود؛ خاک خورد و حالا شما می‌آیید می‌گویید، چونکه «بچی جنرال» بود، از نفوذ «سیاسی و اقتصادی» بابای خود مستفید بود و هر کسی او را می‌دید می‌گفت پدر جنرالش از ما در برابر تعقیب و زندان حمایت خواهد کرد، پس با تره‌کی صیب نرویم، با او برویم؟
یار تره‌کی فراموشش شاید شده باشد که درینجا در «مرحله‌ی سفید» ابراز نظر می‌کند. یعنی درینجا باید چال گپ‌های مثبت را برود تا بتواند در «مرحله‌ی سیاه» وقتی که حفیظ‌الله امین داخل میدان شد و ببرک کارمل مرتکب مخالفت با او شد، حرف‌های منفی بزند و خرسوار از زیر ریش مردمی تیر شود که معنای «تحلیل علمی» را نمی‌دانند.
یار تره‌کی فراموش کرده که ببرک کارمل از سن دوازده سالگی با بزرگترین شخصیت‌های سیاسی در بند در زندان دهمزنگ دید و وادید داشته است. او در زندان با هر کسی ملاقات کرده باشد، با نورمحمد تره‌کی ملاقات نکرده است.
می‌دانید چرا ملاقات نکرده است؟
زیرا شاه محمود خان صدراعظم، قرار صادر کرد که از بین پانزده رهبر جنبش ویش زلمیان، سیزده تای شان راهی زندان یازده ساله شوند (یعنی ببرک کارمل جوان با آنها دید) و دو نفرشان (نورمحمد تره‌کی و عبدالرووف بینوا) که توبه نامه نوشتند، راهی وظایف دیپلوماتیک شوند (و ببرک کارمل جوان با آنها ندید). بیشترینه اندیشه‌های ببرک کارمل از همان سن شکل گرفته و در تضاد با خواست‌ها و تمایل پدر، برای دفاع از آرمان‌هایش در تداوم و همراه با مبارزینی چون محمودی و غبار منحیث یک جوان آگاه، با استعداد بلند سیاسی ببرک کارمل شده است نه به نام پدر و موقف سیاسی او.
جناب نویسنده از «حضور پررنگ احساساتی» کارمل در نخستین کنگره‌ی جریان دموکراتیک خلق و رویا رویی ببرک کارمل با غلام محمد غبار به جا یاد میکند.
یار تره‌کی عزیز!
گاهی می گویید ببرک کارمل مارکسیست واقعی نبود و کاکای محترم شما مارکسیست واقعی بود. درین حالت من با خود می گویم زنده باد یار تره‌کی که مارکسیست!!! بودن ریشخند افغانی را از سر ببرک کارمل «بچ» کرد و به سر کاکای محترم خود زد. گاهی از سمت‌گیری رادیکال مارکسیستی!!! کنگره با تایید یادآور می شوید. زیرا کاکای رادیکال غیر مارکسیست تان رئیس انتخابی آن بود. مثلی که کاکای مارکسیست تان از سنگر مارکسیسم واقعی، شاهد برخورد «احساساتی» کارمل مارکسیست و غبار غیرمارکسیست بوده باشد. چه امر می فرمایید؟
ببرک کارمل یک ایدیولوگ مارکسیست «احساساتی» بود یا کاکای شما چنین ایدیولوگی بود؟
اگر ببرک کارمل چنین شخصی بوده و آنهم در سن‌ بیست – سی سالگی، عرض دارم حضورتان که من احمدشاه راستا، در مبارزه بر ضد سیستمی ظالمانه، بسته، قرون وسطایی، در بیست سالگی آتش «احساسات» را کپه می کردم. چرا شما انتظار دارید که رهبر من در هنگامی که بیست ساله بود، مثل کاکای سازشکار شما برخوردی «غیراحساساتی» می‌داشت و یگانه برداشتش از چپ و انقلاب و سوسیالیزم، برنامه ریزی خونسردانه برای کودتا می‌بود؟
شما اصلاً چه سندی دارید که نورمحمد تره‌کی که با زبان فارسی آشنایی نداشت، به کدام زبان و با کدام ترجمه یک سطر از آثار مارکس را خوانده بوده؟ به انگلیسی؟ کدام انگلیسی؟
آیا این صفوف معظم و طوری که شما خوش دارید بگویید «اکثریتی» خلقی‌های خوستی و زابلی وخوگیانی شما نیز همه انگلیسی می‌دانستند؟
چندتای این «اکثریت» شما فارسی می‌دانست و در حدی می‌دانست که سه جملۀ مارکس یا ویکتور هوگو یا تولستوی را بخواند؟
شما می‌فرمایید:
«او نه تنها اندیشه مارکسیستی را تابع فکر و فعالیت خود قرار داد بلکه خود را کاپی رهبران کشور های اقمار شوروی مانند بلغاریا، پولیند و دیگران می‌دانست.».
آقای تره کی!
این سیاست «دموکراسی خلقی» یعنی دقیقاً و واضحاً نسخه برداری از اقمار اروپای شرقی شوروی و اکت یانوش کادار و ژیروزلسکی سیاست کاکای شما بود یا از کاکای من؟
آیا برای کسی که امروز می‌خواهد در جهان امروز زندگی کند، درست است، «علمی» است که در مرز بین «مرحله‌ی سفید» و «مرحله‌ی خاکستری» بگوید بسیار تحقیق کرده، بسیار فکر کرده، با چندین شاهد گپ زده و به این نتیجه رسیده که در کشوری که عملاً در عصر حجر زندگی می کرد، در سالهای 60 عیسایی، یک رهبر آینده ی سیاسی، درگیر با زندان و تعقیب و اخراج از دانشگاه، خود را «کاپی»!! رهبران بلغاریا و ارمنستان حساب می‌کرد؟
شما آیا فکرتان هست که چه می گویید؟
در کجای تاریخ در بیش از پنج دهه‌ی مبارزات اپوزیسیونی و سپس حاکمیت ح د خ ا دیده باشید که ببرک کارمل را “نابغه‌ی شرق”، “رهبر پرولتاریای افغانستان”، “رهبر کبیر”، “تیوریسن جهان سوسیالیزم” و … نامیده باشند و سالگرد مبهم اش را با کیک چند منزله و رقص دختران مکاتب تا نیمه شب در گلخانه و انظار خلق زحمتکش افغانستان و جهانیان به نمایش گذاشته باشند؟
آیا بهتر نمی‌دانید که از روزهایی قصه کنید که شاید، با نورمحمد تره‌کی رفته باشید به سروبی و کاریزمیر و دیده باشید عطش دیوانه وار کاکای تان را برای خوابیدن در بستر ظاهر شاه و اشغال بسترخواب شاه مخلوع؟
نرفته اید؟ می پذیرم. شاید شما نرفته باشید.
شما می نویسید :
«در زمانی که کارمل رهبری جریان سیاسی پرچم را به عهده داشت آرام آرام شخصت‌های مطرح در داخل این جریان نیز از شیوه برخورد و هژمونی سیاسی او به تنگ آمدند. در سال 1347 غلام دستگیر پنجشیری و عبدالحکیم شرعی جوزجانی از نخستین‌هایی بودند که با او قطع رابطه نموده به جریان خلق پیوستند.»
جناب تره کی! قیافۀ ما شاید به نظر شما ساده بیاید، یا شاید فکر کنید که کلمات «شیوه‌ی برخورد» و «هژمونی»، خودتان را در نظر ما هوشیارتر نشان بدهند، من اما خود را بدبخت احساس می‌کنم که شما این کلمۀ عمیق فلسفی «هژمونی» را با اینهمه سبک‌سری برای مجاب ساختن من استفاده کنید. چال می‌زنید آیا که از پنجشیری تاجیک و جوزجانی ازبیک نام می‌برید؟ هیچ پشتونی از ببرک کارمل جدا نشده و تنها همین‌ها جدا شده اند؟
از کنار ببرک کارمل، در سراسر عمرش، هزاران فعال سیاسی جدا شده اند. هزاران فعال سیاسی دیگر به او پیوسته اند. این «تیزس علمی»!! نه تنها برای ببرک کارمل، بلکه برای همه‌ی رهبران سیاسی به شمول کاکای شما معتبر است. غلام دستگیر پنجشیری هنوز خوشبختانه زنده است. من سالیان پیش که هنوز سلامت جسمی و فکری اش تا این حد صدمه ندیده بود، ازش پرسیدم. او با تواضع و بزرگواری به من گفت:
«در میان تمام رهبران جنبش چپ دیروز، پس از محمودی و غبار، ببرک کارمل هم از نگاه فهم، هم از دید احترام به اصول، هم از لحاظ سطح آگاهی، فرهنگ و قدرت سخنوری یک سر و گردن از همه بالا بود. این واقعیت در جامعه‌ی پر از تنش‌های قبیلوی؛ ما روستایی‌های عقده‌یی را سخت می‌آزرد و سبب حسادت‌ها می‌گردید. به همین دلیل و دلیل‌های دیگر من و برخی از رفقا نخست ازو جدا شدیم و سپس به خلقی‌ها پیوستیم. آنجا با خودخواهی‌ها و نیت‌های شوینستی و نقض اصول و سیاست ناقص تشکیلاتی رهبر حزب برخوردیم. سپس بنابرینکه از دید عادت‌ها و خصایل با قبیله نزدیک بودیم. خلقی شدیم.
در مورد لایق، بارق، غوربندی و برخی از پرچمی‌های ضعیف‌النفس و فرصت طلب چه انگیزه‌یی غیر از شوینیزیم، حس حقارت و حسادت و کوته بینی رسیدن به نام و نشان و کُرسی دولتی را می‌توان دید تا آنها از بخش پرچم ببرند و به پابوسی امین و تره‌کی نو به دوران رسیده خم شوند؟
شما می نویسید:
«به هر اندازه ایکه شخصیت‌های جدید ظهور می‌کردند ساحه رهبری ببرک کارمل تنگ و تنگ تر می‌گردید. ظهور شخصیت‌های جوانتر مانند حفیظ‌الله امین، محمد ظاهر افق، داکتر عبدالکریم زرغون و چند تن دیگر ساحه تنفس را برای کارمل تنگ تر ساخت.»
یعنی چه جناب تره کی؟
ظاهر افق و کریم زرغون مگر در یک جوی با ببرک کارمل ماهی می‌گرفتند که راه نفس همدیگر را ببندند؟ زرغون و افق در لیسه‌ی رحمان بابا شکار می‌کردند، ببرک کارمل در لیسه‌ی نجات و فابریکه‌ی جنگلک. ببرک کارمل تشکل بی‌نظیری را از کابلی‌ها، بدخشی‌ها، مزاری‌ها، هراتی‌ها، خوستی‌ها و جلال‌آبادی‌ها و قندهاری‌ها را ایجاد کرد. شما یک کابلی پیرو زرغون و افق را سراغ دارید؟
می‌گویید :
«کنفرانس وحدت دو جناح مخاصم دموکراتیک خلق چانس طلایی را برای ببرک کارمل بدست داد.».
کمی انصاف خوب چیز است جناب!
در سال 1356، ببرک کارمل رهبر یک حزب سرتاسری و به یقین، رهبر یگانه حزب سرتاسری یعنی فراقومی و فرامحلی تاریخ افغانستان بود، از زمانی که در کشور ما «حزب» به وجود آمده تا امروز. او درین سال پذیرفت که رهبر شما رهبر جمعی شود و خودش در مقام مادون قرار بگیرد.
آیا شما در تاریخ انشعاب ها و وحدت‌های صدسال اخیر افغانستان نمونه‌ی دیگری از قماش ببرک کارمل سراغ دارید که این فداکاری و حذف خود را به نمایش گذاشته باشد؟
شما می گویید این برایش یک شانس بود؟
من می گویم اما :
وحدت با خلقی‌ها به استشارۀ اتحادشوروی، ببرک کارمل را یکجا با پرچمی‌های پیرو او، یک سره و یک شبه، در مرداب شوینیزم قبیله، دیدگاه‌های فاشیستی قومی کشانید. این وحدت، پرچمی‌ها را با یک جریان مشکوک و تک قومی چپ به نام «خلقی» همخوان ساخت و آنها را کشانید که با یک نظام تروریستی دیکتاتور همراه شوند یا در مبارزه برعلیه آن سرهای خود را برباد دهند. امروزه هر جایی که نام از کشتار، گور های دسته جمعی، جنایات هفت ثور برده می‌شود، با دریغ و درد، پای تمام پرچمی‌ها بخاطر این وحدت نامیمون و این اشتباه ناگزیر رهبری جناح پرچم و شخص ببرک کارمل دران کشانده می‌شود. از دید ما این نه تنها یک شانس طلایی برای رهبری باخرد شهری و متمدن پرچمی‌ها نبود بلکه رُک و راست خویشتن را در پیراهن خون‌آلود جنایت‌های بی‌شمار رهبری خلقی پیچانیدن بود که پی آمدش کشتار کم از کم دو هزار پرچمی و ده‌ها هزار انسان بی‌گناه کشور ما بود.
وحدت سال 1356 اما بی‌شک یک شانس طلایی بود. مهم اینست که بدانیم برای کی شانس طلایی بود؟
بی‌شک برای جفت تره‌کی، حفیظ‌الله امین.
برای آنها شانس طلایی به این معنی بود که این وحدت سازمان تک قومی و نظامی‌گر آنها را از عمق تعلق قبایلی بیرون آورد و زمینه‌ی تبارز برای شان را در کابل یعنی در مرکز قدرت سیاسی افغانستان مهیا ساخت.
ازینجاست که من منصف باقی میمانم و این اقدام رهبری پرچمی‌ها را اشتباهی سنگین می‌دانم.
جناب تره کی!
این سرشماری اقلیت پرچمی و اکثریت خلقی را درین مقاله‌ی “علمی!” خویش از کجا به دست آورده اید؟ آیا معیار همگرایی، وحدت دو جناح حزب برای التیام رنج خلق همین بود و آیا در جایی شده که ببرک کارمل و تره‌کی موضوع تعداد این و تعداد آن را مطرح کرده باشند؟
شما که می‌فرمایید برخورد علمی دارید، چنین ارقامی را ازکجا آورده اید؟ آیا وقتی که یک مُقری عضو حزب تان بوده، تمام قبیله را عضو حزب حساب کرده اید؟ یا اینکه از دید شما پس از قتل و کشتار بیرحمانه‌ی بیشتر از دو هزار پرچمی و هواداران آنها و هزاران تن روشنفکر، کادر مسلکی، دگراندیش، چنین ارقامی از آرشیف اگسا و کام به دست شما رسیده است؟
شما می‌نویسید :
«وی توانست با تعداد به مراتب کمتر کادرها و اعضای جریان پرچم جریان خلق را به یک اتحاد کاملاً مساوی بکشاند.»
جدی می‌گویید؟ اتحاد کاملاً مساوی؟
آیا فراموش کرده اید که منشی عمومی برآمده از وحدت، کاکای شما نورمحمد تره‌کی بود؟ «اتحاد کاملاً مساوی» به همین می گویند؟
آیا این خود نمادی از یک حس شوینیزم جناحی و برتری‌های کاذب نیست که با تاسف خلقی‌ها تا هنوز از شر این اپیدمی غرور واهی رهایی نمی‌یابند.
جناب یار تره‌کی از رابطه ی بسیار نزدیک ببرک کارمل با شوروی‌ها می نویسد. من شهامت آنرا دارم که امروز بگویم این رابطۀ ایدیولوژیک و ستراتیژیک ببرک کارمل با سیستم شوروی پدیده‌ای بود که عواقب بسیار زیانبار برای وطن ما داشت و افغانستان را داخل یک جنگ جهانی تمام عیار ساخت. شما حالا بیایید بگویید رابطۀ نورمحمد تره‌کی نیز با شوروی‌ها نزدیک بوده یا دور بوده؟
نورمحمد تره‌کی نخستین فرد ح د خ ا بود که مدت‌ها پیش به روسیه وقت سفر کرد و روس‌ها کتابی بنام زندگی نوین را که ترجمه‌ی تاجیکی ناقص متن روسی اثر شوروی‌ها بود با یک بوجی از پول به جیب رفیق تره‌کی ریختند و روانۀ افغانستانش ساختند. این شوروی‌ها و دستگاه استخبارات نظامی آن بود که یک به یک افسران برخاسته از قبایل را در دامان تره‌کی انداختند و تره‌کی آن‌ها را به دستان حفیظ‌الله امین سپرد…
کسی شاهد بیاورد که رهبر ح د خ ا، نورمحمد تره‌کی در سراسر زندگی سیاسی اش، یک پاراگراف، یک بیانیه، یک جمله به زبان پارسی نوشته یا گفته باشد تا شوروی‌ها بروند کتاب پارسی اش را چاپ کنند. کی به روس‌ها بیشتر نزدیک بود، شوروی‌ها از ابتدا تا اخیر بر کدام رهبر و جناح حزب اعتماد بیشتر داشتند، کی‌ها افغانستان را به جمهوری شانزدهم روسیه شوروی مبدل می‌ساختند؟