گفتنی های لازم و ضروری در باره ی: کتاب ” رها در باد ” (بخش سوم)

( غفار عريف )   

 

گفتنی های لازم و ضروری در باره ی:

کتاب ” رها در باد “

(بخش سوم)

           دکتر علی شریعتمداری، در رابطه به ” تربیت و فرد ” نگاشته است:

        
« یکی از تعریف های اساسی تربیت ” رهنمایی جنبه های مختلف رشد آدمی ” است.
چنانچه از این تعریف استنباط می شود ابتدا رشد شخصیت فرد و جنبه های مختلف
آن رابا استفاده از تحقیقات روانشناسی و جامعه شناسی مورد بررسی قرار می
دهند و آنگاه آنچه را که بزرگسالان باید در مورد خردسالان انجام دهند، بیان
می کنند.

         
معمولأ چهار جنبه ی عمده از شخصیت آدمی را که عبارت از جنبه ی بدنی، جنبه ی
عاطفی، جنبه ی اجتماعی و جنبه ی عقلانی مطرح می سازند و برای هریک جهت یا
مسیری تعیین می کنند و از مربیان می خواهند تا رشد این جنبه ها را در جهت
معین هدایت نمایند. باید توجه داشت که در وجود شخصیت آدمی این جنبه ها باهم
مربوط و در یکدیگر تأثیر می کنند. آنچه فرد انجام می دهد ضمن این که تحت
تأثیرساختمان عصبی و اعضأ و اندام قرار دارد ، زیرا نفوذ جنبه های عقلانی،
عاطفی و اجتماعی وی نیز می باشد. توجه به یک جنبه از رشد و غفلت از جنبه
های دیگر سبب عدم هماهنگی شخصیت و انحراف رشد در مسیر طبیعی است ….

         
معمولاً هدف رشد عقلانی همان دارا شدن روح علمی و عادت به قضاوت صحیح یا
قضاوت متکی به دلیل است. در زمینه اجتماعی هدف های اساسی ایجاد روح همکاری ،
عادت به توافق و سازش، تحمل مخالفت های اصولی و سازگاری اجتماعی است. در
جنبه ی عاطفی هدف تطبیق تظاهرات عاطفی با میزان های اجتماعی یا به عبارت
دیگر یادگیری چگونگی ابراز عواطف و تحت کنترول در آوردن انهاست.

         
در زمینه ی بدنی نیز رعایت بهداشت و دارا شدن اندامی متناسب هدف های اساسی
را تشکیل می دهند. کار مربی هدایت هریک از جنبه های شخصیت به سوی هدف های
مذکور است.» ( فلسفه: مسائل فلسفی ؛ مکتب های فلسفی، مبانی علوم ؛ تألیف:
دکتر علی شریعتمداری – رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، چاپ پنجم :
1373، ص 126 ص 129)

       
و حالا در روشنی مطالب بالا، بحث پیرامون کتاب ” رها در باد ” را پی می
گیریم و به سوی شناخت درست شخصیت مؤلف، گام بر می داریم و می بینیم که
چگونه بی قید و بند بر ارزش های اخلاقی پا گذاشته است؛ آن ارزش های اخلاقی
که رشد، ترقی و تکامل مادی و معنوی انسان را دربر می گیرند ونقش موثری در
زندگی فردی و اجتماعی دارند. در این روند به مشاهده می رسد که مؤلف و دسته ی
همکارانش در نگارش فصل های کتاب، در شرح حوادث ، با خودخواهی های جاه
طلبانه و در یک محدودیت فکری و عقلانی با خود در آوردن ها ؛ به چه طرزی
ارزش های: اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، زیستی و هنری را، مسخ کرده و قلب ماهیت
داده اند.

 چون چرخ به کام یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزو ها همه هشت

ﭼﻪ مور به ﮔﻮﺭﺧﻮﺭﺩ و چه گرگ به دشت

“خیام”

          فصل سوم (صص 51-68) دارای دو عنوان زیر می باشد:

         – نیمه پنهان

          – وعده ی ملاقات

         
در زیر تیتر ” نیمه پنهان ” ، سخن از باور های اندیشه های مؤلف است که چون
مذاب آتشفشانی، در گوش و دل خواننده رخنه می کند و این مطلب را می رساند
که در یک خانواده ممتاز سیاسی قد بر افراشته، به پا خاسته و به نبوغ و کمال
علمی، معنوی و سیاسی رسیده است (حرف تکرار در تکرار از سرتا به آخر کتاب
). از این رو مادرش با تعریف و تمجید و تحسین می گوید:

        ” نیمه ی  دیگر پدرت هستی”

        
و باز خواننده ی بی خبر را از خاطرات گذشته و یادهای سربسته ی خود آگاهی
می دهد و از  ” محمد ابراهیم صفا، میر غلام محمد غبار و بزرگمرد مهربان سید
اکرم” حرف می زند که در خانۀ شان گرد می آمدند و در صحبت ها خوب و بد
زندان گذشته را، مقاومت و توانمندی یاران را، هم چنان بی غیرتی و سست عنصری
نیمه راهان را، حلاجی می کردند.

         
در این جا در نزد خواننده نا آگاه و تشنه به کسب معلومات در رفتن به دهلیز
های تاریک خاطرات و دخول در جو تیره و تار روزگار مؤلف، یک چیز گنگ و نا
مفهوم مانده است:

        
در زمان نشست این شخصیت های برازنده و نستوه ی جنبش مشروطیت افغانستان،
راوی چند سال عمر می کرد که حالا همه گپ ها و بحث های آنان را به یاد می
آورد؟

         
زیرا در صفحه (52) می نویسد که ” هنوز پانزده سالم نبود که پدرم را از دست
دادم.”  پس از آن همایون برادر، بر مسند پدرمی نشیند و تاجپوشی می کند!

         
این بار نیز تا نیمه های شب (!) سلسله گفتمان سیاسی تنیده می شد و دراز تر
می گردید و شب های جمعه “پس از دیدن فلم هفته ” ، با دوستداران هنر سینما
پای نقد فلم ها ”  می نشستند و گواهینامه ی خصوصی تخصص در  ” شرح زندگی هنر
پیشگان هالیود ” را از آن خود می ساختند. لیکن واضح نیست که این نشست ها
در کجا صورت می گرفت، چه مدت دوام پیدا می نمود و دوستان اشتراک کننده در
نقد فلم ها چه کسانی بودند که وقت گران بهای خویش را  ” رها در باد ” می
کردند؟

        
(( پیش از ورود به سایر مسایل، شایان ذکر است که آقای همایون برادر خانم
ثریا بهاّ، مقیم در سویدن، قبل از نگارش این مقال با داکتر صاحب اناهیتا
راتبزاد، صحبت تیلفونی برقرار نموده یاد آور شده بود که در کتاب  “رها در
باد” در حصه ی شما و رفیق ببرک کارمل ، موضعگیری خیلی درست و دوستانه ،
رعایت شده است.

        
به تعقیب آن، خود ثریا بها نیز با داکتر صاحب راتبزاد صحبت تیلفونی داشته و
در رابطه به کتاب، حرف های گفته است.  مادر خواهش ارسال یک جلد کتاب را در
بدل پرداخت قیمت آن بعمل آورده و خانم بها ، آدرس داکتر صاحب را یادداشت
کرده بود، لیکن هرگز به این خواهش و به وعده ی داده شده وقعی نگذاشت.

         
نگارنده به سبب مهم بودن موضوع های درون حزبی که در کتاب “رها در باد” جا
گرفته اند، از رفیق گران ارج دوکتور راتبزاد خواهش نمود تا وقت گران بهای
خویش را در اختیار بگذارند. مادر با وجود این که صحت شان خوب نبود، با آنهم
با مهربانی و صمیمیت مادرانه دعوت مان را پذیرفت.

        
فصل های کتاب، سطر به سطر، برایش به خوانش گرفته شد و داکتر صاحب با حوصله
مندی به آن گوش فرا داد و انگشت حیرت به دندان گزید که صحنه سازی های
دروغین تا این سرحد با عادت، خوی و خصلت شماری از انسان ها عجین شده
میتواند.))

         
صحنه سازی ها و درامه نویسی های مضحک از ردیف تجلیل و بزرگداشت از سالروز
بنیاد گذاری (چند سالگی؟) سازمان ملل متحد (ص 53) که در آن سفیر امریکا (نه
کارمندان نمایندگی ملل متحد در افغانستان)، شهزاده احمد شاه و شاهدخت ها
دعوت شده بودند، بیشتر به معما و چیستان گویی ها از نوع داستان های هزارو
یک شب می ماند، که از هوش رفته ها در حسرت نرسیدن به وصال یار، در کنار جوی
نشسته، با آب روان، راز و نیاز می دارند و با د دل خالی می کنند.

        
در این جا نیز، لفظ پردازی، ظاهر فریبی، خودپرستی، بزرگ نمایی و بیماری
فضل فروشی، قصه گو را در گرداب هول انگیز مسخ واقعیت انداخته است. شاید
اطفال کودکستان ها به این درامه های بی ماهیت تا زمان پی بردن به حقیقت،
باور نمایند. اما کسانی که از شرایط و جو مسلط در لیسه های مرکز (دخترانه و
پسرانه) در آن هنگام، آگاه هستند، به این افسانه سرایی های سرگرم کننده
خواهند خندید!

       در صفحه (57) می خوانیم:

         « … و این بار منجی دختران ماجراجویی شدم که سیاسی می اند یشیدند .»

        
واژه ی ” منجی” در یک حالت، مکان نجات، جای رهایی، زمین مرتفع را معنی می
دهد و در حالت دیگر به مفهوم ؛ نجات دهنده، رها کننده آمده است.

         
پرسش این است که مؤلف در قالب کدام یک از معانی متذکره و به چه مناسبتی، «
منجی دختران ماجراجویی که سیاسی می اندیشیدند » شده است؟ زیرا در کتاب
“رها در باد” به جز دشنام، توهین، تحقیر، کم زدن و بدنام جلوه دادن مادران و
خواهران (زنان و دختران) چیزی بر سیاق برخورد و رفتار انسانی، اخلاقی،
ادبی، تربیوی و نزدیک به فراست و عقلانیت و منطق وجود ندارد.

 شب در پس لبان درشت و سیاه خویش:

دندان فشرده بود بر الماس اختران،

الماس هر ستاره به یک ضربه می شکست

وز هر کدام، بانگ شکستن بلند بود:

در شب، هزار زنجره فریاد می کشید.

“نادر نادر پور”

        
لاف زن گریزان از حقیقت، خود گرای شهرت طلب، خود پرست مقید به بزرگ جلوه
دادن خویش واعضای فامیل خود، خود خواه دروغگو، فریب کار و ظاهر ساز؛ همیشه
با بی اعتنایی و سوء نظر به دیگران می نگرد و به حیثیت ، شرافت و کرامت
انسانی آنان می تازد و در این عمل خود را حق به جانب نیز می داند.

         
این همه زاده ی رشک و حسادت و عقده های درونی اند که چون کوهی روی هم
انبار شده اند و مظاهر آن با ادعا های کاذب و غیر قابل باور تبارز می
نمایند.

          در برگه (59) کتاب  “رها در باد” این مطلب را می خوانیم:

        
« گهگاهی رفقا برادرم چون طاهر بدخشی، اکرم یاری و دیگران می آمدند، به
بحث های سیاسی و فلسفی می پرداختند که من هم گوش فرا می دادم. »

          خواننده ی عزیز!

          چه فکر می کنید، این گفته ها تا کجا حقیقت دارد؟

        
این نشست ها آن قدر خود مانی بودند و نخبگان سیاسی سرشناس میهن (طاهر
بدخشی و اکرم یاری) هم به هر دروازه ی سر می زدند و مهمان یک افسر پولیس
(در شرایط آن روزگار در افغانستان)  می شدند تا محفل بحث های سیاسی و فلسفی
را داغ سازند و دختر جوانی در کنار آنان بنشیند و به جریان صحبت ها گوش
فرا دهد ؟!

        
خداوند  نیکان و پاکان را از گزند لافزنان، گزافه گویان و از آسیب کسانی
که در انحطاط فکری و سقوط اندیشه یی تا بناگوش در گودال ژرف خود خواهی غرق
اند،  در امان نگهدارد!

       
در برگه ی (59) سطوری چند در رابطه به چگونگی آشنایی مؤلف با رفیق گران
ارج و پیکار جوی نستوه، دکتور اناهیتا راتب زاد درج است.

        
ادعا شده که زمینه های این معرفت در اثر مساعی جمیله و دلسوزی داکتر سمیع
فراهم گردیده بود. با وجود  این که سخنان دلپذیر و شایسته ی محترم سمیع در
باره ی مبارزه ی صنفی – اجتماعی و سیاسی زنان در راه حصول حقوق حقه ی آنان
به دل چنگ می زند و از دادن مشوره نیک و رهنمایی سالم، در امر آغاز و ادامه
ی مبارزه در درون یک نهاد اجتماعی منسجم، حکایه می کند؛ لیکن با کمال تأسف
در این جا نیز، دروغ بر راستگویی رجحان دارد.

         
واقعیت مسأله این گونه است: ثریا بهاُ را مرحوم دکتور حیدر مسعود به داکتر
صاحب راتبزاد به مقصد کسب عضویت در  سازمان دموکراتیک زنان افغانستان،
معرفی داشته است.

        
آنچه در زیر عنوان ” وعده ی ملاقات ” مربوط به این موضوع می شود و با طول و
تفسیر بیان شده، عاری از حقیقت بوده و خود آوردن های بی اساس را می رساند
که از دنیای تخیل و گشت و گذار در محیط ماورای طبیعت و گرفتن الهام شگفت
آور از دیو و پری سرچشمه گرفته و با استفاده ی ابزاری از آن ، پیشداوری های
سخیف،آنی و غیر منطقی ( خوش آیند ها و بد آیند های) خود را ردیف بندی
نموده است.

        
آن زن سیاه پوست بنام ” پرنسکا ” که خلاف حیقیقت در صفحه ی (61) وظیفه وی
را نرس قلمداد کرده اند ، نرس نه، بلکه استاد زبان انگلیسی بود!

        
در صفحه (63) علاوه بر تکرار حرف های پیشین در مورد سوابق مبارزات سیاسی و
آزادیخواهی پدر و استعداد خلاق (!) سیاسی خودش، آمده است که مؤلف در موقع
آشنایی نخستین با داکتر صاحب راتبزاد، پانزده ساله بود.

        
دختر پانزده ساله با گام گذاشتن صادقانه ( در اصل نا صادقانه و مخربانه )
در یک تشکل زنانه، در اولین روزهای فعالیت اجتماعی خویش، به کمک حس هفتم و
نبوغ بی مانند خود، در می یابد که در مقابل اندوخته های علمی و پژوهشی که
از دوران  ” پس خانه ” به ذخیره دارد؛ منشی های انجمن : یکی « با دانش اندک
که استدلالش می لنگد » و آن دیگری به سبب گذشته ی نا نیکوی پدرش، نمی
تواند با روح سرکش این تازه وارد معرکه داد خواهی (!) سازگار باشند.

        
از این رو « در نخستین ماه برای داکتر اناهیتا خاطر نشان » می کند که  «
من نمی خواهم وقتم را با منشی های کم سواد شما که هیچ گونه اندوخته ی علمی و
پژوهشی ندارند، هدر بدهم. »

        تولستوی نگاشته است:

      
” برای توضیح هر فعالیت انسانی، بایستی معنی و ارزش آن را بدانیم. لیکن از
آنرو که به ارزش و معنای هر فعالیت بشری پی ببریم، لزوماً پیش از هر چیز
بایستی نفس این فعالیت را در وابستگی آن بعلل و نتایجش در نظر گیریم، نه
آنکه فقط از لحاظ لذتی که از آن کسب می کنیم بدان بنگریم.

       
ولی اگر قبول کنیم که منظور و هدف هر فعالیتی جز لذت ما چیز دیگری نیست و
آن را تنها از جهت این لذت تعریف نمائیم، آشکار است که این تعریف نادرست
خواهد بود ….” (هنر چیست ؟ ترجمه: کاوه دهگان، چاپ هفتم: 1346 ، ص 51)

         به استناد سخن والا و شیرین تولستوی ، می شود گفت :

        
گناه سازمان دموکراتیک زنان افغانستان و منشی های انجمن چیست که حس
خودخواهی و خود منشی دختر پانزده ساله در طغیان بود و چیز های فوق العاده
می طلبید و سر پر شور (!) و روح سرکش این گرد میدان عظمت جویی به دنبال کسب
لذت سرگردان بود، از این رو زمین و زمان را نمی شناخت و در آتش خود بینی
می سوخت.

         
اما تجربه ی زندگی سیاسی زنان میهن نشان داد که آن منشی های انجمن  (جمیله
پلوشه و ثریا پرلیکا ) که باب دل دختر پانزده ساله نبودند، با طینت پاک ،
اخلاق حمیده و صداقت خلل ناپذیر به راه انتخاب کرده ی خویش ؛ در بدترین
شرایط سیاسی و در اوضاع و احوال اجتماعی پر از تشنج و اختناق، با قامت
استوار و اراده ی پولادین در سنگر دفاع از آرمان ها و اندیشه های اجتماعی
رهایی بخش، تا زمانی که سازمان دموکراتیک زنان افغانستان به مفهوم واقعی
کلمه فعال بود، یک قدم عقب نشینی نه نمودند و تسلیم و سازش و کرنش را
نپذیرفتند. آنچه که مؤلف کتاب “رها در باد” از ناحیه آن سخت رنج می برد :
پاکدامنی، شهرت نیک اخلاقی، تربیه و ادب اجتماعی، متانت و پایداری آن دسته
از شیر زنان افغانستان ( از جمله جمیله پلوشه و ثریا پرلیکا) است که در
محیط زندگی شخصی، خانوادگی و سیاسی از خود به نمایش گذاشته و می گذارند.
بدین لحاظ حسادت می ورزد ، عقده می گشاید و حس بد بینی تبارز می دهد.

  ای عمر عزیز برده بی بار به سر

ناکرده دمی بردر دلدار گذر

جائی بنشین و ماتم خود می دار

کان رفت که آمدی زتو کار دگر

“عراقی”

        
و اما در جلد دوم کتاب افغانستان در مسیر تاریخ” تألیف علامه غبار، هرقدر
جست و جو صورت گرفت، حرف های مشابه به جمله های  که در صفحه (63) کتاب “رها
در باد” بر ضد عبدالغنی گردیزی درج است، پیدا نشد.

         
شاد روان غبار با سخن شیوا ، قلم رسا و بیان زیبا کلیه مطالب را راجع به
عبدالغنی قلعه بیگی، با همان شیوه دلپذیر ویژه ی خودش به نگارش در آورده و
درج اثر خویش ساخته است. پس جهت موثق شدن این مطالب: « میر غلام محمد غبار
می گفت : وی قلعه ای از اسکلیت انسان ها در پکتیا ساخته بود»  بایست از سوی
صاحب کتاب “رها در باد” سند دقیق ارائه گردد، در غیر آن به بی مایگی گفتار
و هرزه نویسی خود اعتراف کند و به این اصل های جهان شمول که هر انسان در
برابر اعمال خلافی که از او سر می زند، خود جوابگوی می باشد؛ جرم یک عمل
شخصی بوده ، گناه و جزای آن به فرد دیگری انتقال نمی یابد، باورمند شود.

         
در برگه های (64) و (65) بار دگر هرزه نویسی ها، هزیان و پریشان گویی ها،
سرخوردگی ها ، پرت و پلا گفتن ها به چشم می خورد. معلوم می شود که افکار
ناراحت کننده، جنون ناشی از تصور های نا معقول توأم با اشباح خیالی و عذاب
دهنده … سبب گردیده تا حکایتگران بخاطر آرامش و تسکین روان رنجور و
افسرده خود ها به آنها چنگ اندازند و ورق پاره های سیاه مشق را بطرز نا
مطبوع آرایش دهند.

         
به استناد ادعا ها و اتهام زدن های نامه سیاه، شاد روان میر غلام محمد
غبار آگاهی می یابد که نابغه ی آخر زمان (!) « با داکتر اناهیتا پیوندی
پیدا کرده، خشم پدرانه اش فزونی گرفت و به خانه ما آمد. من در خانه نبودم
به مادرم گوشزد کرده بود که ثریا هنوز کودک است وی را از گزند اناهیتا و
کارمل که افراد شکوک هستند دور نگهدارید …. »

        
و باز به ادامه ی این نامیمون گویی ها، بمنظور تکمیل بهتان گفتن ها و دروغ
بستن ها ، با خود بینی چرند پراگنی روا دانسته می شود:

         
« … در نخستین دیدار اناهیتا ذهنم را در مورد  غبار، غبار آلود کرده
بود. » ، «  پس از چندی بنا بر خواهش مادرم به عیادت غبار به بیمارستان ابن
سینا رفتم که دنیا دخترش و ابراهیم ادهم پسرش نیز آنجا حضور داشتند. غبار
به ناراحتی گفت اناهیتا ترا شستشوی مغزی می کند. باید از وی دوری بجویی و
آن سازمان جای تو نیست … »

         خواننده عزیز،توجه فرمائید!

        
راوی فقط بخاطر بزرگ جلوه دادن خود، از شخصیت رفیع ابر مرد تاریخ جنبش
مشروطیت افغانستان، استفاده ی سوء می کند.علامه غبار (36) سال پیش از امروز
جاودانه شد و مادر ادعا گر نیز در قید حیات نیست تا حقیقت معلوم می گردید
(از زبان مرده ها سخن گفتن است، بدون این که سندی در میان باشد).

       
آیا مرحوم غبار با آن همه دانش و بزرگی سیاسی، مفهوم و فرق دو واژه  “کودک
” و “نوجوان” را نمی دانست که « گوشزد کرده بود که ثریا هنوز کودک است. »؟

       
دکتور اناهیتا راتبزاد با داشتن همان تجربه ی سیاسی و اجتماعی و پس از
پایان دوره ی چهار ساله ی وکالت در شورا با به وقوع پیوستن آن همه رویداد
های داغ در کشور که در سطح اگاهی سیاسی و بیداری اجتماعی روشنفکران جامعه،
تحول بزرگی را وارد آورده بود؛ در اولین دیدار ذهن یک تازه وارد را در مورد
یک شخصیت بزرگوار و قابل احترام و پذیرش در نزد همگان، مسموم و غبار آلود
می دارد (!)

         آیا می تواند این اتهام با منطق برابر آید؟

         هرگز نه !

       
و بازهم علامه غبار در بستر بیماری، بی هیچ مقدمه و پیش در آمد با ناراحتی
به تخریب یک زن شناخته شده و چهره ی سیاسی خیلی ها مطرح در نهضت زنان
افغانستان در آن زمان ، می پردازد و عیادت کننده ی تازه کار سیاست را از
تماس با دوکتور راتبزاد منع می نماید و به دوری گزینی از وی سپارش می دهد.

        
آیا برداشت و دیدگاه یک انسان فروتن و آبدیده در کوره ی سیاست تا این سرحد
تنزیل می کند که تنها به نجات یک دختر توجه داشته باشد و متباقی زن و مرد
افغانستان را به فراموشی بسپارد؟

          هرگز نه !

         
این دیگر عادت گردیده و جزء برنامه ی “رها در باد” است که در هر حادثه و
در هر پیش آمد تلخ، نام دوکتور اناهیتا راتبزاد، با آن پیوند زده شود:

         « …  با آغاز صنف یازدهم بشارت سفر به امریکا را داشت. با وجود مخالفت اناهیتا من عزم سفر بستم …. »

          اما نمی گوید چه مخالفتی ،  به چه سببی و به کدام صلاحیتی؟

       
چه کسی می تواند باور کند که دوکتور راتبزاد در رفتن یک جوان به سوی کسب
علم و دانش، مخالفت ورزد؛ به جز بی خردان تاریک اندیش و کوته مغزان بی
فرهنگ؟

          در سطور پايین تر آمده است که فیصله پارلمان مانع رفتن به امریکا شده است.

 مستان خرابات، زخود بی خبرند

جمع اند و زبوی گل، پراگنده ترند

ای زاهد خود پرست ، با ما منشین

مستان دگر ند و خودپرستان دگرند

“رهی معیری”

ادامه دارد