عصیان خلف بر سلف (لایق ها؟!)

عصیان خلف بر سلف

نردبان سقوط یا اُفت اندیشه

 

عجب است که نوای ندامت افتادگان، گوش فــلک کرکند.

در روزها وماه های پسین، نوشته ها ومقاله های جالبی از جناب غرزی لایق می خوانیم. “من” را در كوره راه عبرت، يگانه سرباز حقيقت قلمداد كردند و گوشزدم نمودند كه “من” شايسته ترينم! با شگفت،درین کوتاهه، حقیقت های مسلمی می بینیم که باسبک نوشتاری خیال انگیزرقم خورده است.چنان می آید که نویسنده درماورای دنیای ریالیزم وهوای ایده آل، با ندامت از گذشته های شرمسار،قلمفرسایی نموده است که نسلی از انسانهای «طاغوتی!» در سایه روشن های توتالیتریزم وبیگانه پرستی؛با قاطعیت تمام محکوم و نفرین شده اند. پیش ازدرنگ برفحوای این نوشته: غلام مجدد سلیمان لایق ،پسر همان ملای اُستان پلخمری بغلان، بنام آخوندعبدالغنیست. این آخوند رابطه ی تنگاتنگ با ملا های دیوبندی،به ویژه خانواده ی مجددی داشت. آورده اند که در ازای خلوص نیت،این ملا، پسر را “غلام مجدد” یعنی غلام مجددی ها،مسمی کرد . پسرارشد غلام مجدد، همین غرزی است. آخوند عبدالغنی ازدومنشاء،دردوبازار، تپیده ونامی ونانی کمایی کرده . در بازاردین،متاعی داشت و در سیاست “انگلیسی” کمالی.گویند، شخص زرنگی بوده. دین و سیاست را می آمیخته .ازهرباغی شاخچه یی می ربوده ودر هر چمنی زیر مخمل ابریشیمین حدیث وآیت خاری میکاشته.آموزش این هنر ازبرکت رکاب بوسی خاندان شاهی، آنگاه که امامت دزدان وچپاولگران ارگ نشین را میکرده،رقم خورده است.ملای با درایت را صواب نشاید که در گوشه ای قصر، مهجور بماند.این تدبیر خاندان سلطنتی بود.فرستادنش، به دورها، به بغلان- “پلخمری “.آنزمان سیاست «ناقلین» هم بر مردم سمت شمال با تبهکاری بیداد میکرد. میر اکبر خیبر کمونیست ره به خانه اش برد و داماد شد.که غلام مجدد با اندیشه ی سوسیالیزم علمی آشنا شود. جناب غلام مجدد به اندیشه ی بیگانه پیوست که هزاران هزارجوان میهن رادرگرداب متلاطم همان ایدیولوژی نا آشنابا خود فروبرد. در پانزده سالگی با غرزی در یک حوزه ي حزبی در جمع همین نسل برباد رفته ودرخون تپیده ی دیروز پیوستم.در نخستین گردهم آیی حزبی، پرخاش های نرم وتوام با حرمتم دربرابرفرید احمد مزدک،بخاطر عضویت فضل الحق لایق بود.دران زمان که هنوز نو جوانی بیش نبودم،شوردگرگونی وپرخاشگری درخونم غلیان داشت.همان حزب و شاخه ی پرچم را، راه نجات میدانستم. حزب را مانند کعبه که برای مسلمانان ،منزه ازهرخطاوگناه است، جایگاه نخبه ترین وشایسته ترین فرزندان میهنم، پنداشتم.جنگم با مزدک، تقدیس همان حزب بود . مزدک با هوشیاری و کاردانی ویژه، موج دلهره ام را با خشوع و خضوع آرام میکرد و دم از تن بر نمی آورد. منی، ناکرده کاروساده لوح نمی دانستم که فضل الحق پسریکی ازتیکه داران برجسته حزب مارکسیتی-لنینیستی طرفدارشورویست.لایق نام بزرگ ونشان ماندگاراست ودراعتماد کی جی بی شوروی،برخاسته از یک قبیله ی بزرگ. کسی نبودبه من حالی کند که : سرت را با تنه ی فیل میزنی. زمان گذشت ولایق تاج شاهی باحیله ونیرنگ برتارک “امین ” گذاشت. هنوزخُمارقدرت ازسروبررفقا،نپریده بود که: دست های ناپاک وجفا،از درون آستین پرچم بیرون آمد پرچمی ها زیرشلاق و ضربه شدند. منطق لایزال انسانی،حکم میکند که هزاران رفیق وهمرزم این پدروپسر،بدست های مبارک خود شان می بایست جوخه جوخه، به پایه ی داروبه رگبار مسلسل های دیکتاتوری امین- لایق،فرورفته باشند وخانواده های نسلی به خون غلطیده ،هنوز هم به دیدار گمشده ها، چون بسمل؛ در خون تپیده باشند. اینجاست که نواهای اغوادرپشیمانی ازاعمال دژخیمانه ی اهریمن گوش فلک راکر میکند؟ اندی نه گذشت که امین وظایف لایق را انجام شده واستفاده ازین شاعرگرانمایه رامرفوع دانست. او را به دستورنمیدانم کی؟ جهت اجرای برنامه های بعدی به زندان فرستاد. ولی سازمان خلقی جوانانش ،غرزی لایق را برای بدام افگندن بیشتر پرچمیان،نگه داشت.وقتی ششم جدی شد، رهبری جدید ح د خ ا ،از روی ناگزیری و مصلحت ،مدارا را برخشونت ترجیح داد. بدون بازخواست و خونخواهی بخش بزرگی از جنایتکاران خلقی و پرچمی های فرصت طلب وشریک جرم، منجمله جناب لایق را دو باره به کرسی نشاندو حق بهترین فرزندان کشور میهن را بیرحمانه بر گلوی همین انگل ها ریخت، که جفای بزرگ تاریخی ای بیش نبود. بازهم شانه های ماتوده ها ماندوحمل کاروانی ازمیراث شوم جنایتکارهاوخون آشام های تاریخ . جناب فضل ا لحق،درآوان جنگ و بغاوت که تحفه ی نیرنگ پدر برجنبش و مردم بود؛به «کشوربیگانه » در امان از گزند روزگارزیر نام آموزش به استراحت و معیشت شد . آنزمان ، این «بیگانگان» و نعمت های شان چه کیف آور بود و لذت بخش!… ماماندیم ،خاک وخون درروستاها ودفاع ازانقلاب! پس ازختم شش سال، جناب فضل الحق که اکنون «غرزی لایق »شده بود با دیپلوم «بیگانه» و آموزش «بیگانه» ی مارکسیستی روسی ،بدون رعایت کمترین نورم های پذیرفته ی شده ی هیرارشی حزبی و دولتی آن زمان، برق آسا؛ در بالا ترین پله های موقف حزبی به سِمَت دستیار معاون حزب وطن دیسانت شد،آوانیکه هزاران شایسته های حزبی -دولتی ،غیرحزبی ها ومخالفین؛ یا زندانی بودند یا در فقر خانمانسوز بیکاری می سوختند و یا هم قربانی شده، رُخ بر نقاب خاک کشیده بودند. بدینگونه برای رهبری تازه ی (لایق-نجیب) «هم لعل بدست آمد و هم یار نرنجید». هم معاون حزب وطن، زیر نظارت شد وهم شهزاده درامان خدا… بازهم احمد بی نوا ماند ودوران طولانی، شاق و فرساینده ی دفاع ازوطن بسان هزاران احمد و محمود دیگر… آنگاه که یگانه تکیه گاه این لمیده ها برکرسی قدرت باد آورده به نشیب شد، لایق بزرگ بیشتروپیشترازهمه جهت استمرارقدرت نهانی تبار خویش؛ حاکمیت را دودست به برادران سکه و تنی شان ” مجاهدین- اشرار” تسلیم کرد، خود،با خاطرآرام غنود برزیرسایه ی «چتر»امپریالیزم! جالبتر اینکه همین ها بیشترازدیگران درتطمیع فساد گسترمشاورن روس،پیشاهنگ بودند و صدای مبارزین راباتحریف به مشاورین واداره ی خاد، درگلو خفه می ساختند.این ها بودند که باسرودن اشعار انقلابی ،حضور نظامی روس را توجیه بوقلمونی انترناسیونالیزم میکردندو بی رحمانه بردهن معترضین میکوبیدند. اکنون چگونه میتوان به حرف وعمل چنین افراد، ساده لوحانه دل بست واعتماد کرد ؟ واما: درین جاهدف چنین است که درنگی بربررسی ازفحوای دُرسفته ی نویسنده داشته باشیم: غرزی درین مقاله می فرماید: -«…از نام آن هزاران برباد رفته و به خون غلطيده فرياد ميكشم.» ندانستم که جناب لایق به نمایندگی ازنام کدام نسل فریادمی کشد؟ از نسل بر باد رفته که بخشی ازان به تدبیر پدر گرامی و شوهرعمه ی ایشان میراکبرخیبربه چنین سرنوشت رقت بار،آغشته شد؟ باز می خوانیم: -«من اما،صداى خفه شده ى نسل خود را به گوشهاووجدانها ميرسانم …» مگر، این گوش ها در زمان قدرت کر بودندووجدانها خفته؟ مگر وجدان ها،از نابودی جوخه جوخه رفقای پرچمی و هموطنان بی طرف و با طرف در شکنجه گاه ها، تنها پس از سقوط حاکمیت بیدار میشوند؟ مگر درهنگام قدرت، شاهد بر بادی وطن،نابودی یک نسل، در سه رژیم: امین- لایق، کارمل لایق و نجیب -لایق نبودید؟ آنزمان این وجدانهادر کدام بسترزروزور خوابیده بودند؟ چه وجدان های دیر خوابی؟! مگر همین حال پدر گرامی شما یکی از اهرم های اساسی استشاره ی نهانی رژیم جهادی وابسته به پاکستان-عرب ودرخدمت آنها نیست؟ ازین گوشه، منحیث منجی یک نسل غرقه در مرداب فوندامنتالیزم خوان باروت ،بازنگری چه سود؟ غرزی می گوید: -«… به هر چه تزويروناپاكى ونامردى نفرين جاودانه مى فرستم؛» جناب غرزی چه شد که ناگه از صفات عجین در تار و پود پدر یک سره دل گرفتید و ازو نفرت می کنید؟ اگر چنین است؛ آفرین! بر شما. نویسنده درجای دیگر می فرماید: -« …جنگ بالای مقام خدایی ؟» خوش گفتید ودُرسفتید.جنگ پس پرده ونامشهود درهررژیم .ای وای، با اینهمه خدنگ نیرنگ که سینه ی توده ها را شگافت و به خون غلطاند،این مقام ملکوتی و رویایی ازلایق نشد که نشد . وجیزه ی غرزی: -«پای بیگانه بر گلیم مظلومیت مردم؟» شما غرزی خان، منحیث غلام خانواده ی حضرت ها ومجدد ی ها ندانستید که کشوری بنام افغانستان با نامش بدست همین بیگانه ها “عرب ، روس وانگلیس ” به کمک مجددی ها بنا شده؟ دیگر شمله ی افغانی، غرورملی و بیگانه ستیزی یعنی چه؟ این مضحکه: -«و من فقط از همین مکتب به یاد دارم وبا الفبای همین مکتب به جنگ زندگی شتافتم و چه بیهوده شتافتم… -نخست، شما و همگنان، بیهوده نه که همچو جوکی چسپیده در شاهرگ گلوی حزب، تا موی رگ های پیکرش را بسوز و التهاب آورده بودید. دوم، کدام مکتب ؟ همان مکتب داراسنگ و دهرمندر؟ مکتب دخترانه وآزارواذیت زنان ؟که جوانی تانرا در پایش گذاشتید؟ آغاغرزی! اگرشما یک مقوله ازمکتب فلسفه، که مارکسیزم جزء آنست، میدانستید چنین ناله وافغان سر نمیدادید .مگر میشود با مکتب گریزی، مکتبی آموخت ، آنهم فلسفی؟ بازهم از کودک سیاسی می خوانیم: -«…نفرین شدگان همان ایدیولولو ژی نا آشنا؟» -« ایدیولوژی مقصودوآشنا برایتان شاید همان دست بوسی وغلام شدن برای مجددی هاباشد ؟ سنت و فرهنگ دختر فروشی و «بَد» دادن وبعد سرنای پُف کردن ؟ انتقام و تفنگ «دز» کردن؟ آیا آیدیولوژی خودی برای شما همین است؟ هرگاه برای شما این اندیشه ها نا آشناست ، کارل مارکس یک نام پر ابهت در فلسفه، اقتصاد ، جامعه شناسی ،روانشناسی وپوبلیسیزم ،سوا از سیاست است. «ایدیولوژی» مال بشریت است ؛مرز ندارد.من بیگانگی ای دران نمی بینم. شما با شیوه های ولونتاریستی ،سنتی، ایگویزم، قومی ،بانابخردی و بازاری به آن مینگرید. مگراندیشه های مولانای بلخ ،سعدی و حافظ شیرازی، خیام… ازان سوی آب ها، برای غربی ها بیگانه نیست؟ فلسفه ی فارابی «معلم ثانی»،ابن رشد،ابن سینای بلخی و مولانا، امروزه به زبان ها؛بویژه انگلیسی وفرانسوی ترجمه نگردیده.؟ سروده ی : بنی آدم اعضای یک پیکرند…آذین دیوار کاخ ملل متحد نیست؟ مگرمارکسیزم خوارتروذلیل ترازفرهنگ خشونت وایگوییزم امین-لایق یا جهاد ملاهاو مجددی هاست؟ جای دیگر می خوانیم: -«…و اما درسهاى ستيزه و تندى همان “مكتبِ” ماکسیزم هنوز بر وجدانها سنگينى ميكند…» جناب غرزی، درس های ستیزه وتندی مکتب مارکسیزم ، خود خواهی رهبران نابخرد خلقی- پرچمی های تسلیمی به جنگ مقام”خدایی” است. باز می خوانیم: -«از دام تزويروفريب براى جاودان رهيده ام» چنین است که فرمودید؟ آیا ازدام تزویررهیده اید؟ آیا واقعن ازخوان پدرببریده اید ؟ حال یک پرسش از جناب غرزی: – آیا همین کوتاهه، نقد شماست از چهار دهه ی بحران زا؟ – بلاخره ندانستم که هدف و منظور ازین تشتت فکری ،آخرین نردبان سقوط و اُفت اندیشه ( اندیشه یی که هیچگاهی شکل و محتوای مشخص نداشته) ، چیست؟ خود به کجا می روید و این لشکر بی سرباز گمگشته در آبنای تخیل را بکدام ساحل نجات، پیامبر گونه داعی میشوید؟ مکتبی از خود ایجاد کرده اید ؟ ببینید، مگر این شیوه ی تفکر، جفای بزرگ در حق آن مرد هشتاد ساله که بیشترین عمر خویش را در پس اندیشه های مارکسیزم- لنینیزم ،پنهان بوده، هزاران جوان وطن را درین راه انباشته ؛ نیست؟ جناب غرزی، این بیان که امید درحال مستی از قلم شما نه تراویده باشد،باید بگویم: بگذارآن شاعروارسته مارکسیست تنها بارکفاره وَزمِین این همه نا بکاری ها را خود بردوش کشد، تا پسرش . بگذار چنین داوری ها رابه پیش داور اندازیم. در پیشگاه مردمی که قربانی داده اند.رنج بردند وهنوزهم کمرشان زیربارآن فلوته بازی های رهبرانیکه تنها به «مقام خدایی» اندیشیده اند، خمیده است… نسل جوان،بر مصداق مَثَل « آزموده را باز آمودن خطاست.» برشما باورمند نخواهند بود. این نوشته فیشنی، شاعرانه، فانتیزی وفریبا ست.کاش این متن زیبا ،نشان از چل و ول روزگار نداشت. مرا زخیر تو امید نیست شر مرسان. نمک مباش و نشتر نزن بر زخم خونچکان ما … امروزه درمیان توده های وسیع وطن ،صفوف و فرماندهان مجاهدین اعتقاد راسخ مایه گرفته که: جنبش چپ کشور، بهترین و شایسته ترین گزینه برای رهایی کشور را ازسیه روزی وطن بود.بغاوت وشرر، برهه ی شگوفایی را ،با لهیب باروت و خون همراه ساخت و جام تلخ خبط آن را به کام مردم کرد. لایق ها هنوزهم ازدرک نبض زمان ومکان به فرسنگ ها عقب افتیده اند و یا نمد پشمینه بر دیدگان فریبگر گذاشته اند. شما میخواهید با این شگرد ها و خم و چم رفتن ها از مجرای روحانیت وازدرون جنبش چپ، زیر نام ،نو گرایی، آب به آسیاب دشمنان طاغوتی مردم بریزید ودر همسویی«بیگانگان» ،اندیشه های بهی خواهانه ی فرزندان وطن راهنرمندانه بی اعتبارسازید.