زنده یاد رفیق فدامحمد دهنشین پرچمدار نامدار و یکی از پيشکسوتان حزب دموکراتيک خلق افغانستان یادواره ی از اولین ملاقات با رفیق دهنشین نویسنده: رفیق احسان واصل

سال ۱۳۴۶ بعد از انشعاب در جمعیت دموکراتیک خلق (هنوز اخبار پرچم به نشرات آغاز نکرده بود) حوزه‌های حزبی به کار تشکیلاتی تشدیدی آغاز نموده بودند بخصوص در دانشگاه کابل و در میان محصلین ولایات در لیلیه پوهنتون بیشتر محسوس بود. دقیق بیادم نیست که رهبری حزب و یا حوزه حزبی ما که ترکیبی از رفقای ولایات و شهر کابل بودند موضوعی را مطرح نمودند تا آنعده رفقای شهرکابل که امکانات در ولایات دارند برای کارهای تشکیلاتی و کمک در رخصتی زمستانی که پیشرو بود، سفر نمایند.

درآن زمان برادرم آمر صحت عامه ولایت جوزجان بود، تصمیم گرفتم رخصتی رابه جوزجان بروم موضوع رابا رفیق نور احمدنورکه مسئول تشکیلات حزب بود، مطرح نمودم. در مورد سازمان حزبی آن ولایت مختصرمعلومات داده و یادداشتی راکه در آن زمان معرفی نامه یاد میکردیم و دریک پرزه کاغذ ( تریشه) نوشته شده بود (آرنده یادداشت هذا باشما همکاری میکند) ، برایم داد که در جیبک خورد پطلون آنرا جابجا نموده بودم. ( درآن زمان بخاطر حفظ اسرار حزبی و لونرفتن سازمان‌ها این محافظه کاری ها حتمی بود) . رفیق نوراحمد نور در مورد مسئول حزبی و شخصیت والا و زحمات رفیق فدامحمد ده‌نشین که نه تنها در ولایت جوزجان بلکه در ولایات بلخ، فاریاب سمنگان و ولسوالی های شمال در همکاری با رفقای آن ولایات کار و فعالیت دارند، صحبت نمود .

پس از رسیدن به جوزجان اطلاع یافتم که رفیق لطیف که در کابل هم صنف و در یک حوزه تنظیم بودیم هم نزد فامیل در جوزجان است. در ولایات معمول بود وقتی وابستگان دوستان شان از کابل می آمدند مهمانی های به راه می افتاد. در یک مهمانی در منزل شریف جان که من ایشان را مالک شریفی درملتون و برادرکلان رفیق لطیف شناخته بودم، رفتیم. با مهمان‌های دیگر که تنها من رفیق انجنیر تواب بارک را قبلاً از کابل می شناختم  معرفی و آشنا شدم . صحبت ها از هرطرف بود و چند لحظه بعد بزرگترها دورهم نشستند و سرگرم نوشیدن چای و شربت و قطعه بازی شدند. من و لطیف که در دور دوم این « دوره» نشسته بودیم آهسته از او پرسیدم که « او دوست تان کیست که با اینها قطعه بازی نمیکند ودورتر نشسته؟» آهسته برایم گفت: « او رفیق ده‌نشین است» باشنیدن این حرف بدن من به مُرمُرآغازکرد. چندلحظه گذشت آهسته خود را نزدیک رساندم و بدون اینکه کسی بشنود (سروصدا هم زیادبود) گفتم : رفیق ده‌نشین سلام ، من احسان هستم . باشنیدن کلمه ( رفیق) ازجایش بلند شد و ما دوباره باهم احوال پرسی نمودیم. واقعاً که من درتشویش شدم ( شایدترسیده بودم) که دیگران نفهمند ولی تازه متوجه شدم که دریک فامیل حزبی ها هستم . مرحوم شریف جان، خانم مرحوم رفیق ده نشین (مرحومه مستوره دهنشین) و خانم انجنیر تواب بارک، رفیق لطیف، خانم شریف جان، رفیق امان مهرورز و جوانانی که هنوز خوردسال بودند همه اعضای این خانواده و حزبی هستند.

پس از آنکه «معرفی خط» را از جیبک بیرون کرده و به رفیق مسئول سپردم ، موضوع رسمی شد و اولین سوال رفیق ده‌نشین روانش شاد باشد ازمن این بود که (شعارروز چه بود؟ صحت رفقا را بخصوص ا زرفیق کارمل پرسیدند)، از شما چه پنهان که تا آن زمان مطالب زیادی راآموخته بودم زیرا در کورس‌های حزبی تنظیم بودم که رفقا کارمل، خیبر، کشتمند وقت خودرا برای فراگیری اعضای حزبی گذاشته بودند، ولی با این سوال (که شعار روز چه است ؟) برنخورده بودم . از صحت رفقا برایشان اطمینان دادم زیرا قبل از رفتن به جوزجان وقتی نزد رفیق نور رفته بودم ، رفیق ببرک کارمل (درآن زمان کارمل تخلص نمیکرد) دیده بودم ولی در مورد سوال شعار روز نه اینکه مشخص بگویم ولی از حوادث کابل، پارلمان، وضع در پوهنتون و پولیتخنیک، تغییرات در سازمان‌های حزبی ( بعد از انشعاب تغییرات در ساختمان حزبی شهر کابل بوجود آمده بود) و دیگر مسایل خورد و کوچک با ایشان صحبت نمودم. اینکه در آن زمان توانستم به سوال شان پاسخ بدهم یانه ، نمیدانم ولی صحبت شان برایم خیلی تشویق کننده بود و فردایش وعده گذاشتیم و وقتی باهم دیدیم مسئولیت یکی ازحوزه های دهقانی سرپل( آن زمان ولسوالی بود) را برایم سپردند که برایم نهایت آموزنده بود. بعد، بارها باهم دیدیم و از صحبت های‌شان مستفید گردیدم و پس از تقریباً سه ماه دوباره بکابل برگشتم ولی آشنایی و رفاقت ما تا سال‌های اخیر عمر شان حتی در مهاجرت، همان بود که بار اول ایشان را در شبرغان دیده بودم. خاطرات رفیق ده‌نشین برایم ماندگار است .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وقتی از صنف هشتم به صنف نهم کامیاب شدم ، در زمستان کتاب های صنف ۹ را پیدا کردم که از آن میان کتاب دنیات بیشتر توجه مرا جلب نمود که در مورد مسایل دینی مطالب تازه ایی داشت که فکر میکردم این معلمین قران ودنیاتی که تا حال دیده بودم ازپسش بر نیایند.
صنف نهم الف ما درقسمت دوم تعمیر لیسه حبیبیه (فعلاْ عایشه درانی) که ازکلکین آن یک چوچه زیارت هم معلوم میشد وروز های چارشنبه زن ها شاید مردها هم برای بندبسته کردن هم می آمدند، ۱۵حوت مکتب ها شروع شد ، تقسیم اوقات ګرفتیم،یک تعداد معلمین را می شناختیم و تعداد دیګر شان برا ی ما جدید بودند، از جمله آوازه شد که معلم دنیات ما یک جوان است که تازه از دانشګاه کابل فارغ شده نامش را نظام الدین وتخلصش را تهذیب ګفتند. حیران مانده بودم تا حال هرچه معلم قران ودنیات دیده بودم ملا بود وبا کیش یابالاپوش دراز ولنګی ولی این تازه وارد با دریشی سرمه يي ونکتای به صنف آمد، صحبتش ګیرا بود ، خود را معرفی کرد، نام یک یک را پرسید. حرف های که ګفت دقیق بیادم نیست ولی ازحدود درس دنیات پیشتر رفت وچیز های را آموختیم که با یګان هم صنفی میتوانستیم خصوصی مطرح نماییم . در مکتب به اصطلاح شُک شُکه شده بود که یک معلم لایق وبا دید روشن معلم دنیات ! ما شده، در درس دوم بود که نجیب الله مجددی و یا حشمت الله مجددی( پسریا برادرصبغت الله مجددی که خود نیز آنزمان معلم تفسیر صنوف ۱۱ و۱۲ بود) از تهذیب سوال کرد که فرق بین شیعه و سنی چیست ؟ وتهذیب نه تنها جواب درست ارائه کرد بلکه بیادم است که چند بار ګفت که این شما هستید که این موضوع را دامن می زنید( وقتی تهذیب صحبت میکرد با دست واشاره هم طرف را می فهماند) .
باری در یک شب سال نو سالهای قبل از ۱۳۵۷بود که تصادفاْ باتهذیب درحالیکه چندنفر ازشاګردان همان زمان با اوبودیم همین سوال را مطرح کردیم ، ګفت آن سوال بیادم نیست ولی قبل از آن توطئه صبغت الله مجددی ودیګران درمکتب آغازشده بود وګفت که آن سوال هم قصدی بود .در درس سوم اورا ندیدیم . ازآن ببعد معلم دنیات هم یادم نیست که کی آمد و چه ګفت .
وقتی درهفت جدی۱۳۵۸اززندان رها شد تا ناوقت شب در رادیو افغانستان که مرکزسوق واداره بود ماند ،پس ازکارفاروق ظریف ومن اورا به خانه اش که در دوراهی پغمان قرار داشت رساندیم ،بار آخردرداخل کشور اورا درکلوپ نساجی پلخمری دیدم که بااهل وبیت روانه حیرتان بود وسال ۲۰۰۰ د رلندن دیدیم قصه هایی داشت . امروز خبر شدم که تهذیب به عمر۸۳ سالګی به جاویدانګی پیوست ، بدینوسیله تسلیت خودرا به همه اعضای خانواده ، رفقا ودوستانش میرسانم روانش شاد ویادش ګرامی باد .

احسان واصل

۴ می ۲۰۱۶