“هر ملتی باید روی پای خود بایستد”! نویسنده : رفیق عبدالمجید اسکندری

بیست و سه سال از مرگ رفیق ببرک کارمل گذشت.
اگر نخواهیم همه چیز را سفید و سیاه ببینیم ، باید اذعان کرد که کارمل یکی ازهوشیار ترین و مدبرترین سیاست مداران افغانستان و بزرگ شده با فرهنگ شهری بود. رژیم و حکومت زمان کارمل از نگاه ساختار اجتماعی، قومی و منطقوی از دموکراتیک ترین و وسیع البنیادترین رژیم در تاریخ افغانستان بود.
او را واقعآ میتوان “براندازندهء تسلسل نظام قبیله سالاری در افغانسان” * دانست.
دو انتقاد بر ایشان وارد میشود: یکی اینکه او دست نشانده روسها بود و دوم اینکه در زمان حاکمیت ایشان برخی روشنفکران نامدار کشور بنام مائوویست زندانی و اعدام شدند. کارمل هردو این اتهام را نمی پذیرفت.
او در مصاحبه خود با مصطفی دانش ژورنالیست وکارشناس مسایل خاور میانه چنین میگوید: “بزرگترين درسی که در زندگی گرفتم اين بود که هيچ کشوری نمی تواند به اتکای نيروی خارجی به آزادی و استقلال و پيشرفت دست يابد. بايد به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی بايد روی پای خود بايستد.” **
******************
من کارمل صاحب را بارها در جلسات کلان رسمی وبعضا چند نفری دیده ام؛ ولی فقط یکبار یک بیک باهم دیدار داشته ایم. در اواخر ماه حوت سال 1361 بود و من تازه به حزب پیوسته بودم.روزی نظر به هدایت خود رفیق کارمل با یک موتر رسمی مربوط به دارالانشای کمیته مرکزی از تعمیر کمیته مرکزی به دفتر ایشان در ارگ رفتم. وقتی رئیس دفتر شان مرا به دفتر ایشان رهنمایی کرد و داخل اتاق شدیم؛ رفیق کارمل از جای برخاستند و باهم روبوسی نمودیم. اوشان در مورد من معلومات کافی داشتند و از پیوستنم به حزب اظهار خوشی نمودند. با من چنان صمیمانه و خودمانی بودند؛ مثل آنکه من سالها عضو حزب یا از رهروان ایشان بوده باشم. زمانیکه از جاودان یاد شهید بدخشی و خاطرات خود حرف میزدند، شاهدم که بغض گلویشان را گرفت و اشک در چشمان شان حلقه زد.
یاد آن مرد فرزانه و سیاستگرمدبرجاودان و روح شان شاد باد!

——————-

گزیذه از رفیق عبدالمجید اسکندری

ببرک کارمل برانداز تسلسل قدرت قبيله سالاري در افغانستان

این نامه نگرش فشرده وکوتاه؛ اما کاملا دیگرگونه یی است برنقش واعتبار فقید ببرک کارمل سرامد رجال سیاسی در جنبش چپ، برانداز اساسی بنیاد قبیله سالاری درآخرین دوراستبداد ازبازماندگان احفاد امیر دوست محمد و آنگاه فرزندان خونخوار سرداریحیی (پاسداران حریم حکومت شونیستی – فاشیستی) عبدالرحمان- هاشم خان درافغانستان.

ببرک کارمل درسال 1308 هش درکابل تولد یافت و در14 قوس 1375 هش دربندرگاه حیرتان سمنگان درگذشت، روان غریبش شاد. او 67 سال زیست و پنجاه سال برای اهداف انقلابی و سیاسی خود وبعداً حزب خویش جان نثاری کرد. او لیدر واقعی و قوی پنجه یی برای اعضای حزب خود بود، اما هیچیک از پیروان او پاسدارا واقعی راه ویاد او نشدند ونیستند. درآیین پاسداری حرمت یار، شرابخوردن وگریستن بد ترازانکارمهردوست است. کاری که راهیان او با افراط انجام میدهند!


هرچه درباب صاحب این تصویر (شادروان ببرک کارمل) ازدیرگاه تا هنوز نوشته اند، مینویسند وخواهند نوشت؛ کمترحقیقت وبیشتر بدخویی و بیش و کم سازی یا رد و دفاع مطلق است. از این نظراست که از شمار هواداران آن کم میگردد وبه شمار بد خواهان آن نیز نمی افزاید. اگر برای آغاز این یادکرد پیرامون نقش ببرک کارمل جدا ازدوران حکومتش نگاه کنیم، باید به سخن مرحوم استاد دکترعبدالاحمد جاوید باور پیدا کنیم که گفت:

” ببرک کارمل در میان همه سیاستگران فعال در افغانستان، بیشترازد یگران هشیار و بهتراز دیگران زمانه ی خودش را فهمیده بود، او پس از اعلیحضرت حبیب الله کلکانی که دچار روش افراط دراسلام خواهی شده بود و قادر نشد قبیله را به تابعیت و ماتحتی مجاب کند؛ با وجود سرسختیهای قومگرایی جناح خلق درحزب دموکراتیک افغانستان دامن قبیله سالاری و استبداد دادودخانی- هاشمخانی را برچید. این اشتباه او نبود که به حضور نیروهای ارتش شوروی وقت در افغانستان انجامید، او به عنوان محقق فعلیت در این عمل برگزیده شد. اما خطای سایر گروههای ملی وسازمانهای دیگر نیز بود که به دلیل بد بینی ودشمنی شدید با حفیظ الله امین وگروه همکاران وی از تلاش سیاسی در راه تفاهم و حمایت از ببرک کارمل دریغ کردند”. (1)

بنابراعتقاد پروفیسور جاوید، ببرک کارمل با هنر مندی تمام هم پشتونهارا بنام یکی از اقوام اساسی در افغانستان نرنجاند وهم بنیاد قبیله سالاری را بصورت اساسی برکند. او مبارزه طبقاتی را حتی ازهنجره ی پارلمان فریاد زد وحل مساله ملی را از تریبیون نظام کودتا، هردو اقدام به معنی هوشمندی وداشتن فرهنگ شهری در شالوده ی اهداف سیاسی ایشان بود.

ادبیات سیاسی ما از سالهای آغاز مبارزات آزادی خواهانه در دهه ی پنجاه اسلامی دچارنوعی آشتفتگی و طمطراق و طنطنه خواهی تهی ازمحتوا بود. پیروی ویا دشمنی دربرابرنظامهای قدرتمند دنیا (شوروی وغرب برهبری انگلیس وآمریکا) برای نیروهای انقلابی اعم از راست و چپ وحتی ملی چندان ته نشین وعادت پذیرشده بود که هنوزدرهمان فلک غفلت با چشم بند های تیره راه بی پایان روبه گذشته را با گامهای مرده مرش پی میکنند.

دشمنان نیم قرن پیش احزاب وسازمانها درمقیاس ملی وبین المللی هنوزهمان کشورها ونیروهایی هستند که بودند، حتی درهمان آغازنیزتشخیص دشمن ازسرصلاحیت انجام نیافته بود، بلکه دشمنان دوستان را بی هیچ رابطه و ضابطه یی دشمن میدانستند و قبرستانهای پرمزاری را نیزبرای همان داعیه های پادرهوا ونابجا ازفرزندان مردم فقیر این سرزمین؛ جزتاریخ رنگین ونقاشی شده ی خونین خویش نموده اند.

پروفیسورجاوید درسخنرانی ویژه یی که با جمعی ازدوستان درکنارمزارفردوسی بزرگ در شهر مشهد ایران انجام داد، یک ویژگی دیگری نیز به کارنامه سیاسی و اهمیت کارببرک کا رمل پیوند نموده گفت: ” من با وجود ناسازگاری و بی ارتباطی خود با متوفی ببرک کارمل وهمچنان غیرحزبی بودنم درهنگام قدرت او؛ ایشان را بسیارسازمانده حساس وسیاستگرجدی برای تصرف قدرت و فلسفه قوی شدن درزمانه ی ما یافتم. کسیکه سیاست میکند وبه عوامل قدرت ویا ابزار قدرت نمی اندیشد، درحقیقت بدنبال هیچ است”. (2)

برای توجه نمودن به سخن دکتر جاوید استاد دانشگاه کابل میخواهم سخنان ابوعلای معری راکه جان مایه اش سیاسی و جامعه شناسی است برای عقلانی پنداشتن تکاپوهای سیاسی رهبر سازمان پرچم (ببرک کارمل) در رسیدن به مرحله اقتدار و کسب قدرت سیاسی دلیل بیاورم. مى‏گويند چون ابوعلاى معرى متفكر آزادانديش بيمار شد، دوستى كبك سرخ شده‏اى را براى او مى‏فرستد كه شايد منظرۀ او اشتهايش را ترغيب كند و چيزى بخورد. معرى رو به كبك كرده و مى‏پرسد چه گناهى از تو سرزد كه به چنين روزى افتادى و خودش پاسخ مى‏دهد كه اين مكافات ضعيف بودن است. بزرگ‏ترين جرم در زندگى ازنظراو ضعف است. ايرج ميرزا اين داستان را چنین به نظم کشیده است:

 

قصه شنيدم كه بوعلا به همه عمر
لحم نخورد و ذوات لحم نيازرد

در مرض موت با اشاره دستور
خادم او جوجه‏اى به محضر اوبرد

خواجه چو آن مرغ كشته ديد برابر
اشك تحسر ز هر دو ديده بيفشرد

گفت بمرغ ازچه شيرشرزه نگشتى
تا نتواند كست به خون كشد و خورد

مرگ براى ضعيف امر طبيعى است
هرقوى اول ضعيف گشت و سپس مرد

 

روشها و اندیشه هایی كه در زندگی كسى را قوى و متكى به نفس بسازد منشأ خيراند و لی هرطريقى در زندگى و هرتفكر ی كه از ناتوانى سرچشمه بگيرد يا كسى را ضعيف بسازد شراست. عدم تلاش و تحرك، عدم خلاقيت و نوآورى و درجا ماندن برای حرمت سنتهای فاقد اثر، ماندن در پاسخانه ی تن پروری وتنبل ذهنی است. برای همین امر میتوانم چند نمونه از ویژگیهای قابل توجه و تایید در شخصیت ببرک کارمل رهبر فقید سازمان پرچم را برای پویایی و پایداری او درسمت اهداف وبرنامه های سیاسی خودش برشمارم:

1- تبارز نمودن در دوران فعالیتهای صنفی- دانشجویی (دانشگاه و تظاهرات خیابانی). تحرک مناسب برای انجام نقش معین درتحولات دوران دانشگاهی.

2- نقش فعال او در مبارزات انتخاباتی و مشارکت بالنتیجه او درحوزه های انتخابات برای نمایندگی مردم در پارلما ن دوران شاهی.

3- جایگاهش بعنوان فرد درجه بالا درگروه موسسان (سازمان دموکراتیک خلق) حزب نوین سیاسی برای بر اندازی دولت سلظنت بنیاد.

4- هنرسازمانگری و تنظیم فعالیت هواداران (افراد سازمانی) با نتایج ملموس درزمینه های تربیتی و پرورشی اعضا وفعالان.

5- فعالیت پیگیر برای رسیدن به موقف نمایندگی مردم کابل در پارلمان افغانستان و بهره گرفتن ازتریبیون مردم به منظور بیان مرام سیاسی سازمانی و توجیه آن به مثابه الترناتیف آینده در برابر نظام سلطنتی.

6- موضعگیری مشخص هم برضد مناسبات فیودالیته که بر پایه ی قوانین سنتی استوار بود وهم علیه دولت استبدادی سلطنتی در افغانستان.

7- وادار نمودن شوروی بزرگترین کشور جهان برای حمایت از سیاستهای حزبی (درحالیکه ژیوپولتیک منطقه) برمحورساختارقبیله شکل یافته بود تا روسیه را در رسیدن به دریای گرم هند یاری برساند.

8- بهره گیری از برنامه های براندازی نظام جمهوری داودخان وانتقال قدرت از قوم خاصی که دوصدسال برسکوی اقتدارلایزال خود تکیه نموده بود. گرفتن پست معاون شورای انقلابی نظام پس از تحول ثور 1357 هش با وجود خصومت ممانعت تراشیهای امین.

9- پایه گزاری نخستین جنبش های فعال زنان وجوانان پس از تشکیل سازمان پرچم (1343 خ) و ایجاد سایراتحادیه ها وانجمن های صنفی برای اهداف اجتماعی و ارتقای آنان درسطح برنامه های سیاسی و مشارکت درحکومت. سازمانها واحزاب سیاسی رقیب دراین مورد هنوزمشکلات بزرگی برسر راه خویش دارند.

10- اجرای پست سفارت ونمایندگی سیاسی- دپلماتیک افغانستان در چکسلواکیا، بازگشت توام با تحولات به داخل و گشودن در زندانهای کشور، ودرفرجام احراز پست ریاست جمهوری ورهبری حزب سراسری حاکم برسرنوشت افغانستان. مسلماً این ده پاینت روشن برای یک فرد سیاسی در جامعه ی سنتی افغانستان که موجبات تحولات بسیاری را فراهم نمود، از شگفتیهای روزگار است. آفرین برخلاقیت و هنرمندی ببرک کارمل.

 

اشتباهات درکارسیاسی ببرک کارمل:

منظورم از اشتباهات سیاسی همان بی توجهی نسبت به شرایط تحکیم قدرت از طریق تفاهم و مذاکره با دیگر اندیشان و نا موافقان در کشوربود. ببرک کارمل نمیتوانست جلو ورود ارتش سرخ به افغانستان را بگیرد، همچنانکه نمی توانست روسها را در زمینه ی روش کشتار مخالفان سویتیسم مانع شود.

او درجوانی وهنگام فعالیتهای سیاسی وسا زمانی اش روابط بسیارجدی و اندرونی با سفارت شوروی درافغانستان داشت، کشتن مخالفین یکی ازسنتهای بازمانده از دوران لینن و استالین درنظام شوروی وقت بود. احزاب پیوسته به حزب کمونیست شوروی در سراسر جهان و حزب دموکراتیک خلق در افغانستان، با برخورد خشن و روش منتهی به مرگ با مخالفان را با دلگرمی پذیرفته بودند. رهبر جناح پرچم این حزب سعی بسیاری درقانع کردن شوروی برای حمایت ثمر بخش ازحزب دموکراتیک خلق افغانستان نموده بود.

کمبود اصلی درکارایشان بی توجهی به اهمیت مردم ونیروهای ملی و مسلمان در کشور بود، که جای آنرا با تکیه بر اردوگاه سوسیالیسم پرکرده بودند. اما آن اردو گاه از دمدمه فروماند و این اردوی مردم به دمدمه رسید و آن حامی خارجی درخاک نشست و این یاغی داخلی حزب و حاکمیت آقای ببرک کارمل را بخاک نشاند.

من شخصاً دلیل این بی توجهی وبرداشت اشتباه آمیز را از خود روانشاد کا رمل پرسیدم، ایشان ضمن توضیح بسیار کوتاه اما بنظرم صادقانه چنین پاسخ دادند: ” من برای دگرگون کردن نظام دوصد ساله خاندانی باطرح مساله قومی در افغانستان نمیتوانستم جبهه نیرومندی بسازم، درعین حال بیداری مردم و اتحاد و آگاهی آنان را مربوط به قدرت سیاسی میدانستم. ازجانب دیگربه اردوگاه سوسیالیسم، احزاب برادر، جنبشهای آزادی بخش ملی، قیام های مسلحانه برای تشکیل نظامهای دموکراتیک در کشورهای جهان سومی باورداشتیم، علی الرغم مشکلات قومی در مملکت من احتیاج به جذب حمایت اردوگاه سوسیالیسم در تحقق اهداف انقلاب دموکراتیک را برفقا و دوستان تاکید مینمودم”. (*)

کارمل تنها روشنفکر تیز هوش و دارای بنیاد فرهنگ شهری درافغانستان بود که پس از جنبش مشروطه خواهی تقلای بسیار نمود تا جامعه سنتی قبیله ای را از قید مناسبات کهنه برهاند و در عوض یک نظام ملی دموکراتیک تشکیل نماید، اما در این سفر همراهان مناسبی برای برنامه های اجتماعی خود نداشت. او برای تحقق اهداف خویش زحمت بسیار برد و آنرا محقق ساخت، اما با تأسف که در تطبیق آن دچار اشتباهات و خطاهای درشت سیاسی شد و آن خطاها بنظرم اینهاست:

1- باز گشت ایشان برای رسیدن به کرسی اقتدار حکومت کابل در پیشاپیش نیروهای تکمیلی ارتش شوروی وقت، با اعلامیه وسخنرانی او در رادیو تاشکند ورادیو کابل. مردم باهمین اقدام حضور ارتش سرخ دراین کشوررا از اقدامات او میشناسند.

2- تداوم اختناق، پیگرد، دستگیری، شکنجه، اعدام وزندانی کردن گروه های سیاسی، مخالفان شوروی و نا موافقان رژیم. البته هیچ شکی نیست که شدت اختناق در برابر همه نیروها یکسان نبود. اما جریان بی توجهی به حقوق بشر و خشونت حزبی با سرعت کند وکمتری نسبت به دوران امین ولی بهرصورت ادامه یافت.

3- بی توجهی به سلوک وروشهای مناسب با مردم افغانستان پس ازسرنگونی امین فاشیست وباند خون آشامش، این دوره با خوشبینی (مرحله نوین وتفاوتی کودتا نامیده شد) اما آن تفا وتها بسیار جدی و کیفی نبودند! انصافاً این مرحله ی تکاملی فراگیر یک عرصه بود؛ عرصه ی خشونت با دگراندیشان و تداوم پروژه کودتا.

4- ایجاد جبهه ملی پدروطن، با مشا رکت افراد ساختگی و مشی غیر صادقانه در برابر نیروهای سیاسی که نظام کودتا آنهارا دشمنان انقلاب نامیده بود. مهمترین خطای سیاسی و اجتماعی جناح پرچم درحکومتگری همان تداوم یافتن مشی امین با خط کشیهای منحوس دشمنی با مردم و اقشار گوناگون جامعه بود. دولت نو با گذشته یکسان شد وهیچ مرزی برای توقف اختناق و دشمنی با گروههای راست و چپ وملی ومعتدل در کشورقایل نشد. جبهه ملی پدر وطن (جبهه ی پرچم وطن) ازخود حزب وبرای سازشهای نا کار آمد جناحهای خلق و پرچم بود. این بود بی توجهی به جامعه و بی اعتنایی به اقشارگوناگون مردم!

5- غیر اجتماعی کردن وتنزیل محتوا برای انجام فعالیت سازمانهای زنان و جوانان و محروم کردن آنان از استقلال عمل (بیرون نبودن آنان ازساختارحاکمیت) درحوزه ی اجتماعی. بهره کشی از انجمنهای صنفی برای اکمال صفوف قوای مسلح در دفاع ازحاکمیتی که بدلیل داشتن شباهت و حتی خاصیت استبدادی مشترک با دوران امین؛ مردم دیگر نمیخواستند ش.

6- اجباری کردن سرباز گیری ناشیانه، تقلیل کیفیت ساختار اردوی ملی وگسترش بحران امنیت درسراسرکشور. ایجاد پروژه ی کارکنان سیاسی در صفوف قوای مسلح نه تنها ابتکار نبود، بلکه این عمل زمینه ی نفرت مردم از شیوه های کار تبلیغاتی دولت را فراهم نمود.

7- بی تفاوتی و اهمیت ندادن به مردم افغانستان برای ناروایی هایی که دریکسال اول کودتا بر آنها تحمیل شد، دولت پرچمدار فصل خویش را با دوران امین جدا نکرد وهیچکسی را بعنوان قاتل صدها هزار انسان محاکمه نه نمود وحتی یکبار ختم وخیراتی نیز برای تسلیت مردم سوگوار افغانستان سازمان داده نشد. آنانی که جبهه پدروطن ساخته بودند، فهم وظایفش را نداشتند. با ایجاد جبهه هنوز همان نمایش تأسف انگیز استبداد و قلدری نفرت انگیزازدستگاه استخبارات تحت فرمان دکتور نجیب الله برضد مردم اجرا می شد. کارنامه نجیب الله واسدالله سروری در امور مردم کشی تفاوت بسیاری نداشت. کشتن یل تهمتنی چون شاد روان مجید کلکانی رهبر یک سازمان انقلابی و عیار بلند آوازه، یک از هزاران نمونه کافیت!

دکتر نجیب الله هنگامی که فرمان حکومت شوروی مبنی بر خروج قطعات محدود ارتش سرخ را با ناچاری پاسخ میداد، بخاطردست وپاچگی وسراسیمگی اوضاع ازتصویررهبرپرولتا ریای شوروی دردفترکارش غافل شده بود. او دربرابر ببرک کارمل رهبر خویش که حق بسیاری برگردنش داشت ودارد؛ همان کاری را کرد که امین دربرابرنورمحمدترکی انجام داد، امین تا فنای افتضاح آمیز رهبرش پیشرفت و نجیب الله تا شکست و انزوای رهبرخویش!

درهمین آخرین پاراگراف میخواهم ازغروروشهامت ژنرال عبدالرشید دوستم رهبرجامعه ترک تبارافغانستان یاد آوری و آفرین کنم که به پاس توجه مرحوم کارمل در دست یابی جوانان جوزجانی به برخی امکانات نظامی و هم برای دفاع از ظلم سیاسی و ناجوانمردی دوستان ناپاسدار ببرک کارمل دربرابراو؛ کرسی اقتداردکترنجیب الله بزیرکشید و جنبش مستقل سیاسی خق خواهانه ترکهای افغانستان را تشکیل داد. ژنرال دوستم درگذشت ببرک کا رمل و جنازه او درشمال کشوررا به نحو شایسته یی تشعیع نمود. اما خیلی ازپرچمیهای ترسوو که با نوکری خوکرده اند، هنوزرفقای قبیله ای خویش را براین ترک زاده ی جسورترجیح میدهند.

کلمه ترسو رااز آنجهت برای البته بخش عظیمی از پرچمیها برگزیدم که، تمام گروهها ی سیاسی و تنظیمی مقاطع پنجسالگی ودهسالگی، بیست سالگی و… شهادت ویا درگذشت رهبران خویش را تجلیل نمودند، اما این حزبی که در زندگی مرحوم کارمل یکتنه وواحد بود نه تنها این عنعنه ی پسندیده وسنت ملی را فراموش کرده اند، بلکه اینک ده پارچه و متشتت شده اند. شاید اکثریت پیروان و اعضای آن به رهبرخویش نیزبا نوعی حسرت و ناتوانی می اندیشند.

بخشهایی ازاعضای آن حزب منحله و منشعب به گذشته بیگانه شده اند. کاش این بیگانگی ازسرپیوستن به زمان و پیروی از ویژگیهای دوران بسود آینده میبود؛ که نیست! البته کسانی نیز هستند که با معقولیت هم نسبت به گذشته و هم در برابر آینده موضعگیری مناسب و روشنفکرانه دارند. هنوز به مرحوم ببرک کارمل تمکین دارند ولی به زمان خویش نیز بی توجه نیستند. با این بیان ببرک کارمل یکی از مهمترین رهبران پیشگام جنبش دموکراتیک چپ درافغانستان بود.

خدایش بیامرزد

نوشته آذر ازکابل

منبع نارنمای آریانانت