خاطره ای از ا. ش نویسنده :رفیق سید اعظم سعید

سال 1349 بود که به رتبه ی دوهم بریدمن از آکادمی تخنیک نظامی فارغ شدم تا اولین وظیفه ام را در اردوی شاهی افغانستان اشغال نمایم، اگرچه در ابتدا در بست فرقه 7 قوای مرکز تعیین بست شده بودم ولی توانستم با یکی از هم مسلکانم که در بست فرقه 18 بلخ تعیین شده بود ونمی خواست به فرقه 18 برود به موافقه برسیم که او به عوض من به فرقه 7 برود ومن به عوض او به فرقه 18 پیاده بلخ،…. با ورقه های عرض بدست به ریاست پیږنتون رفتیم با کمی واسطه و و سیله وشناختی که دوستم در پیژنتون داشت کار ما سر گرفت وبدین ترتیب من به فرقه 18 بلخ ودوستم عوض من به فرقه 7 رفت
جمعاً 11 نفر از مسلک های مختلف بودیم که
بمدیریت پیژند فرقه 18 مراجعه وخود را معرفی ومکتوب های مان را تقدیم نمودیم، مدیر پیژند بعد از این که مکتوب های مارا خواند، هدایت داد تا در بیرون دفتر منتظر بمانیم . دو سه ساعتی منتظر ماندیم بالاخره گفتند، بروید فردا بیایید امروز رخصت هستید.. این رفت وآمد های امروز وفردا بدون اینکه به کدام جزوتام تعیین بست شویم بمدت تقریبا یک ماه دوام کرد همه روزه گاهی با موتر زیل روسی ترپال دارفرقه، گاهی با تاکسی فاصله شهر مزار ودهدادی را طی می کردیم. در این مدت صرف یک بار رئیس ارکان فرقه مارا پذیرفت وچند دقیقه با ما صحبت نموده راجع به وظایف ما در آینده وشرایط قشله بعضی توصیه ها وراهنمایی ها نمود… در این سال قوماندان فرقه مرحوم تورنجنرال عبدالکریم مستغني بود که بعدها در کودتای بیست و شش سرطان سهم فعال داشت واولین لوی درستیز وزرات دفاع در کابینه ی جمهوری سردار محمد داوود خان بود، در این جا میخواستم مکثی داشته باشم در مورد آقای مستغنی که ایشان از هفت سال قبل سمت قوماندانی فرقه دهدادی را به عهده داشتند،جنرال مستغنی سمبول نظم ودسپلین وانظباط خشک وجابرانه بود از دگروال تا خورد ضابط وقتی موتر والگاه یا پاپیدای ماشی رنگ او را از دور می دیدند خود را سترو واخفا می‌کردند ویا در عقب درختان پنهان می شدند، بعد ها متوجه شدم که علت این کار، زبان زشت واستعمال دو و دشنام وکلمات نا مناسب به افسران وقوماندانان جزوتام ها بوده، که حتی افسران دارای رتبه دگرمن ودگروال ومسن وریش سفید از گزند زبان زشت آن مرحوم مصوون نبودند، استعمال کلمه، خر، پدر لعنت، وده دان بابیت…کنم و.. و.. خیلی عادی بود …. مرحوم مستغنی که شخص بسیار عصبی وتند بود. از مریضی دوامداری رنج می برد که همیشه تحت تداوی بود و اکثرأ از منزل (حرم سرای) قومانده وهدایت میداد.علت اینکه یک ماه را در بی سرنوشتی بسر بردیم نیامدن قوماندان فرقه به دفتر کارش بود، به رئیس ارکان خود نیز صلاحیت نداده بود تا مارا تقسیمات کند. بالاخره قوماندان به دفترش آمد ومدیر پیژند فرقه مارا با خود به قوماندانی فرقه برد که به فاصله یک ونیم کیلومتری قرارگاه فرقه در محل زیبا و سرسبزی بنام زرغون باغ قرار داشت، که برعلاوه دفتر کار قوماندان حیثیت یک کلوب وتفریگاه را با حوض آب‌بازی وهمه وسایل تفریحی را داشت،، ما افسران جوان پیشروی دفتر قوماندان به یک صف ونظام قرار گرفتیم ومن با قد نسبتأ بلند خود نفر اول بودم حدود نیم ساعتی بحال تیارسئ بودیم که آقای مستغنی از دفتر کارشان بیرون شدند وطبق معمول به قومانده مدیر پیژند مراسم رسم تعظيم بجا. آورده شد. اولین بار بود مستغنی را از نزدیک می‌دیدم، تعجب کردم وقتی موصوف را با دریشی ملکی دیدم…. نگاه سرد وکوتاه قوماندان فرقه نشانه ای خوبی برای ما نبود چون می‌دانستیم ممکن است دوباره مسترد شویم وزحمت تبدیلی به هدر رود، بالاخره بطرف ما آمد و از من که نفر اول در صف ایستاده بودم پرسید از کجاستی؟ گفتم از مزار، بعدش از نفر دوم، او هم جواب داد از مزار، سومی از بلخ، چارمی از فاریاب، پنجمی از شولگر، ششمی از جلال آباد، هفتمی از هرات وچهارتای دیگر هم از مربوطات ولایات بلخ… وجوزجان…… اعصاب قوماندان فرقه دفعتا خراب و به آواز بلند تقریبا فریاد زد.. «من صد دفعه به این پیژندوال خر گفتم که مزاری ره به مه روان نکو، باز شماره روان کده»…. حالا شما تصور کنید ما چه حالی داشتیم،برای یک لحظه دنیا در نظرم تاریک شد، در آکادمی تخنیک وحربی پوهنتون افسران اداری بسیار انظباطی وخشن را دیده بودیم ولی به این رقم نه دیده بودیم… به لست وجدول شهرت ضابطان نگاهی انداخت بعدأ یک یک مارا بار دیگر از نظر گذراند، فقط همین قدر گفت که این جا حربی پوهنتون نیست وظایف تان را درست انجام دهید وچند کلمه ی دیگر هم در مورد اینکه غیر حاضری نکنیم وپابند وظیفه باشیم…… با هیچکدام دست نداد، خوش آمدید که اصلاً نگفت، چون روز اول ما بود فکر می‌کردیم شاید حرف های تشویق آمیز، ونصایح سود مند وموضوعات تعلیم وتربیه واز این قبیل مطالب در خصوص دفاع از وطن و خاک، فداکاری واز خود گذشتگی، رسانیدن سربازان برای اجرای وظایف شان و.. و.. بشنویم اما از این حرف ها خبری نبود. نیم ساعتی منتظر ماندیم تا مدیر پیژند با دوسیه کارش از دفتر قوماندان بیرون آمد ، از ساحه قوماندانی که دور شدیم مدیر پیژند دوسیه را باز کرد ولست را خواند، دونفر مزاری دوباره به پیژنتون معرفی ومسترد شده بودند ، نو نفر باقی مانده در مربوطات فرقه وغند سی وپنج فاریاب تقسیمات شدند، من به حیث قوماندان بلوک بطریه اول در غند دوازده توپچی، تعیین بست شدم، شايد به برکت قد درازم بود که دوباره مسترد نشدم چون بعد از دو ماه بر علاوه وظیفه اصلی به صفت علم بردار در قطعه ی تشریفات فرقه تعیین گردیدم..وبدین ترتیب… اولین روز های کاری ام در اردوی شاهی آغاز شد ..

قسمت دوم.. خواننده عزیز!!!
قبل از اینکه نوشتن خاطراتم را ادامه بدهم میخواهم دو نکته ی مهم را یاد آوری کنم :
اول اینکه با نوشتن اين سطور به هیچ وجه قصد ندارم از کسی تعریف وتمجید کنم ویا خدای نا خواسته به کسی یا شخصی ویا قومی‌ توهین واهانت نمایم
دوم هدفم این است تا نسل جوان ورسالتمند وطنم از تاریخ وگذشته ی کشورش معلومات وتصویر کاملا روشن ودقیق داشته باشد،من آنچه را به چشم دیده وبه گوش خود شنیده ام تا جایی که حافظه ام یاری می‌کند به رشته تحریر می‌آورم باز هم داوری را بشما خواننده عزیز می‌گذارم
غند دوازده توپچی !!
فرقه 18 بلخ یکی از فرقه های قدیمی وسابقه در اردوی شاهی افغانستان به حساب می آمد موقعیت ووضع الجیش فرقه در شمال کشور موجودیت قلعه ی جنگی واردوگاه قدیمی تخته پل در مسير شاهراه بلخ – ومزار گواه آنست که در گذشته نیز این منطقه از نگاه نظامی مورد توجه خاص حکام وزمامداران وقت بوده است. فرقه دارای ساحات بزرگ اراضی وزمین های وسیع زراعتی بوده که همه ساله حاصلات آن جمع آوری واز گندم آن به داش های نانپزی فرقه واز حاصلات جو آن برای اسپ ها ومواشی قطعه کشف (تولی سوار) استفاده می شد ومازاد آن هم بفروش میرفت. همچنان کشت انواع ترکاري، خربوزه وتربوز نیز از حاصلات عمده زراعتی فرقه بود که سالانه چندین موتر خربزه وتربوز به قرارگاه وزارت دفاع در مرکز به قسم تحفه ارسال می‌گردید ، به همین سبب‌ در تشکیل مدیریت لوژستیک ،امريت زراعت با تجهیزات مختلف مثل تراکتور، ماشين های قلبه، و وسايل مورد ضرورت آن در نظر گرفته شده،بود . ابیاری این همه اراضی وساحات سبز .توسط جوی چلاب که از سربند نهر شاهی جدا می شد صورت می‌گرفت.، نهر شاهی یگانه منبع آب مورد ضرورت شهریان مزار است که برعلاوه امور باغداری وسرسبزی شهر از آن بقسم آب آشامیدنی نیز استفاده می شد البته لازم به تذکر است که شهر مزار بجز از آب نهر شاهی منبع آب دیگری برای رفع ضرورت اهالی شهر ندارد (البته دراین سالهای اخیر حفر چاه های عمیق وسیستم آبرسانی شهری تا اندازه‌ای مشکلات مردم را مرفوع مینماید) مخصوصا در موسم تابستان وفصل گرما مشکل آبیاری باغ ها وزمین های زراعتی به یک معضل بزرگ تبدیل می شود که اکثر اوقات به جنگ وجدال بالای تقسیمات آب، می انجامید ولی از آن جایی که زور کسی به قوماندانی فرقه 18نمی رسید، جوی چلاب با جریان آب وافر و اضافه از حقابه ی تعین شده ساحه وسیع وبزرگ فرقه را سر سبز، وشاداب نگهمیداشت
با این توضیح مختصر در مورد فرقه 18 اکنون بدوام خاطرات روز های اول وظیفه ام در غند 12 توپچی ….
دگروال عبدالقیوم خان قوماندان غند توپچی از چاردهی کابل، شخص نهایت مهربان، ودلسوز ودر عین حال
با دسپلين وبا پرنسیپ بود شخص مسن وریش سفید مثل پدری که با اولاد خود برخورد کند با من برخورد کرد ، خوش آمد گفت و از فامیل واز وضع زندگی ام پرسید، بعدا با تورن کبیر خان قوماندان بطریه اول معرفي شدم وباهم به قوماندانی تولی رفتیم، تورن کبیر خان که مشهور به کبیر خان ریکا خانه، بود «متولد شهر کابل واز محله ریکا خانه »، صاحبمنصب بسیار مهذب، با دسپلين، خوش قیافه ومطابق به تعلیماتنامه های نظامی آراسته بود خیلی زود باهم دوست شدیم.. من هنوز دریشی تعلیمی یا دگر کالی نداشتم با همان دریشی ویونیفورم لوکس، برتییه انگلیسی که تکه ی آنرا از کلوب عسکری خریده بودم وخیاط عسکری دوز درجه اول شهر نو کابل برایم دوخته بود در داخل غند تا وبالا میرفتم که خیلی جلب توجه می‌کرد،که البته این وضع مرا معذب می ساخت، از قوماندان تولی خواهش نمودم تا عجالتاً دریشی تعلیمی وبوت وگیتس برایم بدهد تا زیاتر از این نقطه ی نیرنگی نباشم، کبیر خان به کاتب تولی وظيفه داد از دیپوی تولی برایم دریشی وبوت بیاورد واضافه کرد امروز از دریشی تعلیمی صرف نظر کن زیرا باید خیاط آنرا به قدو اندامت برابر بسازد، بعدأ با قوماندان تولی به محلی رفتیم که سربازان بطریه مشغول تعلیم و تربیه؟! . «یعنی کار» بودند، شايد بپرسید مشغول چه کاری؟
سربازان مصروف بیل زدن بالای زمین ویک تعداد مصروف درو کردن علف های هرزه، در مجموع حدود 60 یا 70 نفر مصروف کار های زراعتی وبه اصطلاح خشره کاری بودند. تورن کبیر خان قوماندان تولی، من وبریذمن غلام رباني خان نوشاد را به همدیگر معرفی کرد وخود دوباره به طرف غند رفت. غلام رباني خان نوشاد که او نیز قوماندان بلوک بود جوان چار شانه، سپورتمن خیلی خوش برخورد، دوست دار شعر وادب واز تاشقرغان بود که بعدها خیلی باهم رفیق ودوست شدیم. ، پرسیدم حالا که وقت تعلیم است چرا سربازان مصروف خشره کاری هستند؟ ، خندید وگفت ضابط صاحب تو نو آمدی کم‌کم بلد میشی، میدان تعلیم هم یگان وقت میریم، من شروع کردم به شکایت که ما تقریبا یک ماه منتظر آمدن قوماندان فرقه ماندیم،، بی سرنوشت بودیم.. تا خواستم بیشتر زبان به شکایت بگشایم با دست اشاره کرده افزود، ضابط صاحب شکایت نکو وگرنه فوراً اضافه بست میشی، احتیاط کو که اینجا هر گپ زود به گوش قوماندان صاحب فرقه میرسه.. یکی دوماه بعد فهمیدم که واقعا در هر تولی وجزوتام وهر دفتر وشعبه، مخبران وجاسوسانی وجود دارد که کوچک ترین حرف را به مقامات بالا مخصوصاً مدیریت استخبارات فرقه میرسانند،و در تمام فرقه فضای ترس وبی باوری حاکم است بهر صورت مدت تقریبا شش ماه به وظیفه ام در بطریه اول توپچی دوام دادم بعدأ اولآ به صفت امر کشف غند ومتعاقب آن به حیث امر اسلحه . وتخنیک «وسله پالی» تعیین گردیدم..
طوریکه قبلاً نوشتم فرقه 18 دارای اراضی وسیع زراعتی بود تقریبا تمام افسران وخوردضابطان به نحوی در امور زراعت ومالداری مصروف بودند، هر صاحب منصب مخصوصا آن هائیکه تولی وجزوتام داشتند،به نگهداری گاو های شیری گوسفند وسایر حیوانات مصروف بودند، بیغمی وارامی کامل حکمفرما بود همه در آسایش ورفاه نسبی زندگی می‌کردند، گوشت قاق ولاندی در زمستان وهمچنان فرآورده های شیری مثل قیماق ومسکه وروغن زرد تقریبا به همه فامیل های افسران که مواشی داشتند میسر بود،،، نه از جنگ خبری بود ونه از پوسته ی امنیتی ونه از شهیدو زخمی در يک کلمه اردو بحال راکد وجامد و استراحت قرار داشت در این جا بیاد جواب آن شاگرد مکتب افتادم که وقتی معلم ازش پرسید : بچیم بگو افغانستان چگونه یک کشور است؟ یک کشور زراعتی ویا یک کشور صنعتی؟ وشاگرد بعد از تأمل کوتاه جواب داده بود،،،، افغانستان نه زراعتی است نه صنعتی، افغانستان یک کشور استراحتی است،،،،، بگذریم ، افسران از همه امکانات مطابق شرایط آنروز برخوردار بودند .بعضی ها 15-10 راس گاو داشتند، خداوند مغفرت کند دگرمن غلام جان خان بیغم را که وقتی تبدیل شد 25 راس گاو را به حراج گذاشت همچنان جګړن امان‌الله خان لوگري با فروش 31 راس گاو وگوساله دز زمان تبدیلی اش از فرقه 18 پول یک موتر والگاه را بدست آورد .،،،، در آن سالها هر صاحبمنصب اردو یک نفر سرباز را می توانست به حیث نفر خدمت به کار های شخصی خود ودر منزل خود استخدام نماید واین یک کار کاملاً قانونی بود، همچنان 7سیر آرد غلگی نیز امتیاز خوبی برای افسران بود.،،،،، در تمام فرقه 18 فقط یک نفر افسر به رتبه جګړن از ملیت شریف هزاره داشتیم که جګړن جانعلی خان امر انجنیری فرقه بود وشاید چند نفر خورد ضابط وپایین رتبه ی دیگر هم از این ملیت شریف .موجود بودند …. برعلاوه دگرمن عبدالرحمن خان ازبک امر اوپراسیون فرقه یگانه امر ازبک تبار فرقه بود، که تقریباً همه اورا به همین لقب ازبک می شناختند
، سایرین از ولایات مختلف وملیت های مختلف کشور بودند .، صاحب‌منصبان اردو در سه کتگوری طبقه بندی می‌شدند،
از رتبهٔ بریدمن الی جګړن بنام ضابطان،
از جګړن الی دگروال بنام آمران
ازرتبه ی دگروال به بالا جنرالان
به همین ترتیب ساحه ی رهايشي افسران که در داخل قشله قرار داشت، نیز به ساحه ضابطان کوت وامران کوت تقسیم شده بود یعنی یک نوع نظم و ترتیب بوجود آمده بود تا آمر ومادون باهم همسایه نباشند..طبق قانون ذاتی افسران ترفیع افسران به یک رتبه بالا تر مربوط می‌شد به گذشتاندن دوره معین خدمت وگرفتن سجل مساعد از امر یا قوماندان مافوق، که البته در گرفتن سجل مساعد، موضوعاتی مثل اطاعت از اوامر مافوق ، دانش مسلکی،، حاضری وپابندی به وظیفه، قیافه ونظم ودسپلین عسکری و… و.. رول مهم داشت قوماندان یا آمر نزدیک میتوانست با خراب نوشتن یک ماده از سجل مانع ترفیع یک افسر مادون خود شود، حتی غیر حاضری در کورس لسان پشتو که جبری بود، می‌توانست سجل یکی را خراب کند. وآنرا از ترفیع بازدارد،، اینجا باید علاوه کنم بودند افسرانی که زبان مادری وپدری شان پشتو بود ولی چون شهادتنامه پشتو نداشتند مجبور بودند کورس زبان را تعقیب وشهادتنامه اخذ نمایند. به این حساب بسیار. واقع می شد که بر اثر یک اختلاف شخصی ویا یک موضوع کاملا خصوصی ترفیع یک افسر. در وقت وزمانش اجرا نگردد. موضوع دیگری که در آن زمان وجود نداشت وبعد از کودتای 26 سرطان رواج پیدا کرد، دادن ترفیعات ورتبه های فوق العاده بود که در دومین روز کودتای 26 سرطان تعداد زیادی از افسران یک یا دو رتبه ترفیع گرفتند، قبل از آن در زمان سلطنت نادر خان وقسما در زمان ظاهر شاه دادن رتبه های اعزازی فرقه مشری یا جنرالی به سران قبایل سرحدی ومتنفذین محل در ولایات همجوار با پاکستان، مروج بود که در بدل حمایت وپشتیبانی از شاه وسلطنت با تمام حقوق وامتیازات به اشخاص مورد نظر داده می شد

قسمت سوم 
در سال‌های که من از آن صحبت میکنم، خدمت دوره مکلفیت عسکری برای همه اتباع کشور حتمی واجباری بود با تکمیل سن معین که ابتدا 22 سالگی تعیین شده بود همه باید دوره مکلفیت عسکری را سپری می نمودند، اگرچه بعضیا با ترتیب نمودن اسناد ساختگی وجعلی از زیر بار خدمت زیر بیرق طرفه می رفتند البته این کار را فقط پولدار ها وثروتمندان و واسطه دار ها می توانستند انجام دهند، اولاد غریب و دهقان وچوپان دیگر مجبور بودند خدمت عسکری را به‌هر نوعی که است به انجام برسانند، البته لازم به تذکر است که هموطنان پکتیا وال ما تا سالهای زیادی از زمان شروع سلطنت محمد نادر خان از خدمت سربازی معاف بودند یعنی اگر به ذره بین هم می پالیدی سربازی از ولایات جنوبی پیدا نمی کردی،،، ،،،. وضع معیشت واعاشه واباته سربازان تعریف چندانی نداشت، مثلا سربازان بستره وچارپایی برای استراحت شان را با خود می‌آوردند ویا خودشان در محل تهیه می‌کردند در فرقه 18 جائیکه من از آن حرف میزنم سربازان در اطاق های گنبدی نمناک وفاقد شرایط صحی زندگی می کردند از چپرکت، شال وکمپل خبري نبود تسخین اطاق های سربازان در زمستان ، معضله بزرگی بود چون چوب وذغال سنگ بقدر کافی در دسترس نبود .فرقه 18 دارای یک شفاخانه ومرکز صحی بود که به تداوی سربازان وهمچنان فامیل های افسران مصروف بود که غنیمتی بزرگ بود وخیلی بدرد می‌خورد، همچنان يک مرکز وترنری برای وارسی وتداوی حیوانات در داخل فرقه موجود وفعال بود که وظیفه ی اصلی آن مراقبت وتداوی اسپ های قطعه کشف بود و در پهلوی آن تداوی مواشی افسران مالدار وزراعت پیشه را نیز انجام می‌داد،،، پروگرام های تعلیم تربیه در صفحه ی تابستانی وزمستانی که از ریاست تعلیم تربیه اردو وتطبیفات ها که از طرف ریاست اوپراسیون وزارت دفاع تهیه وترتیب می‌گردید در قطعات فرقه مورد اجرا وتطبیق قرار می‌گرفت ولی اکثراً به صورت شکلی وفورمالیته،،، در مدت تقریبا 45 سال از زمان سلطنت محمد نادر خان تا سقوط رژیم شاهی واعلان نظام جمهوری از طرف سردار محمد داود خان، اردوی افغانستان به شکل بسیار بطی وپاسیف سیر تکاملی خود را می پیمود، تغیرات عمده در قسمت عصری ساختن اردو واکمال کادر های مسلکی واعزام افسران جوان غرض تحصیل به خارج از کشور، همچنان احداث تاسیسات بزرگ ریاست خدمات تخنیکي اردو وترمیم خانه ی مرکزی در پلچرخی به کمک کشور دوست چکوسلواکيا ، تقویه وانکشاف نسبی قوای هوایی وپوهنتون هوایی به کمک اتحاد شوروی از کار های مهمی اند که در زمان صدارت ده ساله ی سردار محمد داود خان بین سال های 1332 و1342 صورت گرفته است البته قبل از آن وبعد از آن نیز اندک تغییراتی مشاهده می‌شود ولی در مجموع سیر انکشافی وتکامل اردو در 45 سال زمامداری محمد نادر خان و بعدأ پادشاهی پسرش محمد ظاهر شاه با مقایسه به کشور های همسایه، خیلی بطی وکند بوده است، حالا اگر نگاهی کوتاه بیاندازیم به همسایه های شرقی وغربی ما ،می‌بینیم که پاکستان با اردوی جدید ونوپا که از نطفه ی انگلیسی استعمار بوجود آمده بود به سرعت در حال انکشاف وتجهیز بود، بعد از تقسیم شبه قاره هند به دو کشور هندوستان وپاکستان دولت انگلیس با تعيين یک جنرال انگلیسی بنام (سر فرینک والتر) به صفت اولین لوی درستیز اردوی پاکستان تخم شرارت و تجاوز را در بین این اردوی تازه به دنیا آمده ذرع کرد، لوی درستیز دومی اردوی پاکستان نیز یک جنرال انگلیسی بود( سر دوگلاس) که فقط انگلیس تربیه می‌کرد، رشد سریع اردوی پاکستان، دو بار جنگ با اردوی بزرگ هند ودرگیری های متواتر با هند بر سرمساله کشمیر روزبروز باعث انکشاف وتجهیز بیشتر اردوی پاکستان گردید که تا امروز دوام دارد،گرچه در این جنگ ها پاکستان قسمت شرقی خود (پاکستان شرقی) را از دست داد وکشور جدید بنگلادش بوجود آمد اما این اردو دیگر از طرف آمریکا، انگلیس وسایر کشور غربی روبروز تقویه وتمویل میشد که تا امروز دوام دارد. پاکستان حالا به سلاح اتمی وراکت های بالستیکی دسترسی دارد
در همسایگی غربی ما اردوی دولت شاهنشاهی ایران با سلاح وتجهیزات مدرن آمریکایی اکمال وتجهیز می‌گردید هردو اردوی همسایه چه از نگاه پرسونل وچه از نگاه سلاح وتجهیزات نظامی، نسبت به اردوی ما در سطح بالایی قرار داشتند وامروز هم همین امتیاز را دارند، هردو همسایه دست رسی به سلاح اتومي وراکت های بالستیکی دارند در حالی که اردوی افغانستان طی این 50 سال اخیر چندین مرتبه تکه وپارچه شد از بیخ وبنیاد محو ونابود گردید
آنروز هایی که ما مصروف مالداری وزراعت در قشله های عسکری بودیم پاکستان اردویش را برای جنگ با هند آماده می‌کرد ویا در کشمیر در مقابل هند می‌جنگید، بهر صورت من در اینجا فقط خاطراتم را از سال های 1349 و1350 نوشتم بعد از آن ودر زمان نظام جمهوری تغییرات زیادی در اردوی افغانستان بوجود آمده است که ایجاب بحث وبررسی جداگانه را می‌کند،

قسمت چهارم :
تفنگ تولی کشف :
قطعه کشف یا تولی کشف که یکی از تولی های قرارگاه فرقه بود از اهمیت – خاصی برخوردار بود این قطعه بنام تولی سوار هم یاد میشد چون اسپ در تشکیل خود داشت بنابراین اکثرأ افسران وسربازان تولی کشف از جمله افراد سوار کار وآشنا به تربیه اسپ ،مخصوصا از صفحات شمال، انتخاب وتعیین بست می‌گردید ند ،اسپ ها هم عمومآ از جنس ها ونسل های ممتاز انتخاب وخریداری می‌شد ، بعلاوه در داخل فرقه نیز نسل گیری وتکثیر این اسپ ها از طرف وترنر فرقه صورت می گرفت، از قوماندانان تولی کشف که نام های شان بخاطرم مانده یکی تورن قیوم خان ازبک از ميمنه، وهمچنان جکتورن اکه عبدالحمید از مزار که خیلی سوار کاران و افسران ماهر بودند،،،،،، در مراسم رسم گذشت عسکری در روز های جشن استقلال ، گذشتن تولی سوار از مقابل لوژ با همان رفتار دلفریب وموزون وتزیینات که در زین وجلو ورکاب اسپ ها داده می شد واقعا بسیار جالب ودیدنی بود. همچنان نمایشات آکروباتیک اسپ ها وپرش از روی موانع که در روز های جشن در باغ حضور (مزار شریف) اجرا می شد خیلی دلچسب بود، که در ختم نمایشات برای سوار کاران تحایفی از طرف والی وشاروال داده می‌شد. سال های بعد تولی کشف موتوریزه شد وتشکیل اسپ ها لغو گردید.
:واما قضیه ی تفنگ تولی کشف :
در اثر موجودی سلاح کوت ودیپو های تولی کشف معلوم شد که یک میل تفنگ مفقود وکمبود است، این یک حادثه ای خیلی مهم،بود که مثل بم در فرقه صدا کرد. مدیریت استخبارات فرقه فوراً دست بکار شد وهییتی از طرف ق فرقه تعیین وموضوع تحت تحقیق وبررسی قرار گرفت، قوماندان تولی، با کاتب تولی ویکی دو افسر وتعداد سربازان که فکر میکنم حدود 15 نفر می شدند محبوس وتحت باز جویی وتحقیق قرار گرفتند آنها در حبس خانه مدیریت استخبارات بودند وپهره داری آنها بدوش تولی انضباط
بود این تحقیقات مدت دو یا سه ماه دوام کرد در این مدت متهمین انواع شکنجه وفشار را متحمل شدند تا بجرم شان اقرار کنند، از جمله فشار ها وشکنجه ها یکی هم بیدار خوابی بود که نمی گذاشتند متهمین بخوابد ودادن بیدارخوابی هم خودش هم یک معضل بود…. کی آنها بیدار خوابی بدهد؟ در تشکیل مدیریت استخبارات هم آنقدر افسر وپرسونل نبود تا این وظیفه خطیر را انجام بدهد بنا به امر وهدایت ق فرقه وظیفه دادن بیدار خوابی به متهمین، به غند توپچی داده شد زیرا مدیریت استخبارات در ساحه غند توپچی قرار داشت وبرای اینکار مناسب بود. از طرف روز محبوسین در حبس خانه استخبارات فرقه از خوابیدن محروم بودند ونمی توانستند بخوابند واز طرف شب این کار را نوکریوالان وافسران غند توپچی انجام می‌دادند من که در آن وقت امر وسله پالی غند توپچی بودم طبق جدول ونوبت در شب های نوکریوالی ام این وظیفه زشت وچندش آور را دو سه بار انجام دادم، چون امر بود باید اجرا وتطبیق می شد، متهمان در محل اجتماع غند آورده می شدند وبه فاصله 2یا 3 متر از همدیگر می نشستند ونوکریوال وظیفه داشت بالای سر هرکدام برود وبا نوک خمچه آهسته به پشت گردن ویا صورت متهم، بزند ویا دکه بدهد ومتهم هم باید صدای خود را بکشد که یعنی بیدار است، بعد از دوساعت نوکريوال بعدی می‌آمد و این کار تا صبح دوام داشت، صبح متهمان دوباره به مدیریت استخبارات برده می‌شدند وشب بعد، این داستان دوباره تکرار می شد، درست بخاطرم نیست شايد دوهفته یا کم وبیش این جزا وشکنجه دوام کرد که تا ما ازاین مشالفت خلاص شدیم ودیگر مجبور نبودیم کسی را بیدار خوابی بدهیم، چند روز بعد دزد سلاح کوت قطعه کشف پیدا شد وتفنگ هم چند روز بعد تر بدست آمد، مجرم اصلی که یک سرباز بود به جرم خود اعتراف کرد وبقیه متهمین براءت گرفتند البته جزای غفلت وانضباطی بالای همه متهمین تطبیق شد.
آنزمان در قسمت حفظ ونگهداشت سلاح ووسایط قوانین سخت مرعی الاجرا بود، سلاح حیثیت ناموس را داشت، هر میل سلاح با نمبر مسلسل ونمرات مخصوص که در قسمت فلزی سلاح هک شده بود درج جدول وشامل محاسبه بود، پوچک مرمی حیثیت خود مرمی را داشت، در جریان انداخت های تعلیمی که برای هر سرباز استحقاق قانونی مثلا 10 دانه مرمی بود سرباز مجبور بود بعد از اجرای انداخت تعداد 10 دانه پوچک تحویل بدهد درغیر آن این بدین معنی بود که مرمی دزدی شده است من که امر وسله پالی بودم سروکارم با سلاح ومهمات ومحاسبه ومصرف این عینیات بود، دوسیه های زیاد مفقودی وکمبودی مرمی وپوچک را بررسی میکردم، چه بسا که دوسیه ها به محکمه وديوان حرب میرفت وبسیاری ها مجازات می شدند واز ترفیع های نوبتی شان محروم می‌گردید ند
خواننده عزیز : حالا شما خودتان فکر کنید که بعد از این همه انقلاب بازی وکودتا بازی ها وجنگ وجدال داخلی چه بر سر این اردو آمد، مصرف ملیون ها مرمی با فیر های هوایی وشادیانه در عروسی ویا ختنه سوران پسر فلان قوماندان، ویا تجلیل بی معنی از شخصی که به جنایت وخیانت متهم است چی جفای بزرگی در حق ناموس وطن ومردم شمرده می شود ، لازم به تذکر است که سیستم محاسبه عینیات اردو بعد از تحولات سیاسی و نظامی که در کشور آمد خیلی صدمه دید، آن دقت ووسواس که در مورد حفظ ونگهداشت اموال وسرمایه ی ملت وجود داشت دیگر وجود نداشت ویا لااقل کمرنگ شده بود، بی تفاوتی وسوء استفاده وحتی فروش سلاح ومهمات بدشمن در سال‌های جنگ در بسیاری از قطعات مخصوصا قطعات قومی ومنطقوی وگروپ های مسلح که دستوری به دولت تسلیم می شدند وبا مقدار کافی سلاح ومهمات دو باره به دشمن می‌رفتند، یک امر عادی شده بود ، پشت هر پلوان وجوی وجویچه که میگشتی مرمی وسلاح پیدا میکردی ، از این بگذریم که این سلاح از کجا آمده وچرا آمده، هرچه است به ملت افغانستان ومردم افغانستان تعلق دارد ومال ملت شمرده می‌شود. حفظ ونگهداری وجلوگیری از حیف ومیل آن وجیبه هر هموطن ماست، با تاسف که با هر بار فروپاشی واضمحلال اردو وقوای مسلح مقدار متنابهی سلاح وتجهیزات نظامی ما به پاکستان انتقال وبفروش رسانیده شد، بهر صورت اردوی زجر کشیده وعذاب دیده ی ما روز های خیلی بد و دشواری را گذشتانده است که همه اتفاقات وجریانات را نمی‌توان در این مقال مختصر گنجانید.

پنجم :
اواسط سال 1350 بود ومن بحیث مدیر وسله پالي در غند توپچي ایفای وظیفه می نمودم که، زمزمه ها وآوازه هایی شنیده شد که گویا قوماندان فرقه تورنجنرال مستغنی تبدیل شده است، این خبر خیلی مهم بود در حالی که همه می‌دانستند وبه یکدیگر سرگوشی می‌کردند، کسی را جرآت آن نبود تا بصورت علنی از آن صحبت کند بعضی ها از ته دل خوشحال وذوق زده بودند چون میدانستند، دیگر مورد توهین وتحقیر قرار نخواهند گرفت، دیگر کسی به پدر متوفای آنها که در زیر خروار ها خاک
خفته است دشنام نمی دهد، ابرو وعزت وشرف منصبداری آن ها محفوظ ومصوون است. بخاطر یک خطای جزئی خطر اضافه بستی یا رفتن به محاکمه،دیگر کسی را
تهدید نمی کند،،،،،،،
مکافات ومجازات جزء اصلی و اساسی سوق واداره وتأمین نظم ودسپلین در یک قطعه وجزوتام نظامی است، ولی برای این مکافات ومجازات هم قوانین و مقرراتی وضع شده، حدود وثغوری برای آن تعیین شده، که به هیچ وجه به شخصیت وشرف کسی لطمه وضرری وارد نشود، ولی در اردوی آنزمان ، ما قوماندانان وامرینی داشتیم که این اصل را رعایت نمی کردند، تنها مستغنی نبود امثال آن در اردو کم نبودند.. همانطوریکه یک تعداد از خبر تبدیلی قوماندان خوشحال بودند عده‌ای دیگر نگران وخفه بودند، این ها چند نفر محدود بودند که مصروف خبر چینی وجاسوسی برای قوماندان فرقه ومدیریت استخبارات بودند، تقریبا همه آنها را می شناختند واز آنها حذر داشتند، با وجودیکه منفور بودند ولی از ترس به آنها احترام می شد، وضعیت این بیچاره ها در این چند روز اخیر خیلی خراب شده بود، ولی مستغنی غم این چوکره های خود را خورده بود، قبل از رفتنش از فرقه، یک تعداد را تبدیل وبه مرکز اعزام کرد ویک تعداد را به غند 35 فرستاد وبه این ترتیب در حق آن نوکران سرسپرده ی خود نا جوانی نکرد، اکثر کسانی که این وظیفه «مقدس» خبر چینی را انجام می‌دادند از بین خورد ضابطان وافسران پایین رتبه انتخاب می شدند، ولی یگان وقت افسرانی، به رتبه جګړن ودګرمن هم طور افتخاري به جاسوس قوماندان فرقه مبدل می شدند. بهرصورت یک هفته از این زمزمه های پنهانی گذشته بود که شفر وتلگرام تبدیلی قوماندان فرقه مواصلت کرد واین خبر دیگر جای پنهان کاری نداشت، کم کم صحبت علنی شروع شد ولی با آنهم هیچ کس نمی‌توانست حرف بدی به آدرس قوماندان فرقه بزند. جناب مستغنی در یک هفته اخیر قوماندانی اش در فرقه 18 شب وروز کار می‌کرد مصروف تغییری وتبدیلی بود، مصروف تصفیه حسابات مالی ولوژستیکی، مصروف، بررسی اسناد مالی واداری، مصروف بررسی اسناد قراردادی ها، وموضوعات مختلف که ممکن بود بعد از رفتنش برایش درد سر ایجاد کند، آن قوماندانیکه روز ها به دفتر کارش نمی آمد به یک شخص فعال واکتیف مبدل شده بود، به گفته خودش کسی که هفت سال را در یک قطعه نظامی وفرقه قوماندانی کرده،باشد، سنگ وچوب فرقه برایش آشناست او نمیخواست کوچکترین نشانه ای از کار کرد های منفی خود بجا بگذارد…
بالاخره روز موعود فرارسید، روز خدا حافظی قوماندان فرقه،،،، به اساس امر رییس ارکان فرقه ساعت 9 صبح همه افسران وسربازان ومنسوبین در محل اجتماع حاضر گردیدیم ، در حالی که همه خوشحال بودند وبه همدیگر ابراز خوشی می‌کردند، با قومانده تیارسئ واجرای رسم وتعظیم جناب مستغنی صاحب پشت میکروفون قرار گرفت وبه ایراد صحبت خدا حافظی خود پرداخت شايد ده یا پانزده دقیقه صحبت کرد، از کار کرد ها وخدمات خود یادآوری کرد و ضمناً محکم، صریح وقاطع گفت که هر کس را اگر مجازات ویا مکافات کرده‌ام حقش بوده است، ولی از دادن دو ودشنام واستعمال الفاظ رکیک به آدرس افسران حرفی نزد..!! ؟،،، ومعلومدار که از کسی معذرت هم نخواست،،، در مسلک نظامی وعسکری معذرت خواهی از افسر زیر دست ومادون، در حقیقت جواز ندارد، این بدین معنی است که قوماندان هر امر ودستوری که می‌دهد درست است وباید اجرا شود و اینجا همان ضرب‌المثل مشهور بیادم آمد که می‌گفتند «در عسکری دلیل نیست »وآقای مستغنی هم اینرا می‌دانست،،، مراسم خداحافظی ختم شد وقوماندان فرقه از همان محل اجتماع با موتر والگای خود به صوب کابل حرکت نمود (فامیل قوماندان فرقه قبلآ به کابل رفته بودند) روز خدا حافظی قوماندان اسبق ومعرفی قوماندان جدید طوری تنظیم شده بود که در عین روز قوماندان سابقه بعد از خداحافظی به صوب کابل حرکت نماید وقوماندان جدید در همان روز از کابل به صوب مزارشریف، ودر پلخمری با همدیگر ملاقات نمایند، بدین ترتیب آقای مستغنی با جناب تورنجنرال سید انور شاه خان قوماندان جدید فرقه چند دقیقه ای در پلخمري با هم دیدند وبعدا هرکدام به طرف مقصد خود حرکت کردند..
خواننده عزیز!!
این تاریخ است که در مورد کارکرد ها واعمال نیک وبد ما قضاوت می کند، در این جا به هیچ وجه قصد ندارم در مورد مستغنی صاحب مرحوم در مسند قضاوت بنشینم وداوری کنم من آنچه را بچشم سر دیدم وشنیدم نوشتم، تقریباً 8 سال مرحوم مستغنی قوماندان فرقه 18 بود، با مردم مزار واهالی برخورد بسیار نیک داشت، بعضی اوقات مخصوصا در روز های عید وروز های تاریخی دیگر ریش‌سفیدان واهالی دهدادی وحتی شهر مزارشریف به حرم سرای به دیدنش می‌رفتند برخورد بسیار خوب وقابل ستایش داشت، مشکلات مردم را می شنید ودر صدد حل آن میبرامد از آن جمله کار های که نموده و تا کنون بخاطرم مانده تزمیم وجغله اندازی سرک های دهدادی واطراف آن بود، که همه را با وسایط، وپرسونل وامکانات فرقه انجام داد.، همچنان در کندن کاری وپاک کاری نهر شاهی که از منطقه دهدادی می‌گذشت توسط سربازان فرقه به اهالی کمک می‌کرد، پسر مرحوم مستغنی، رحیم جان مستغنی زمانی در لیسه باختر با من هم صنفی بود که روزانه با موتر پاپیدای فرقه به مکتب می آمد، شخصیت بسیار نجیب وبا اخلاق عالی وپسندیده که با همه دوست ورفیق بود.. اصلا فکر نمیکردی پسر یک چنین جنرال مقتدر وبزرک باشد.. مستغنی از جمله ای جنرالان مقتدر و مورد اعتماد فوقالعاده ی پادشاه بود. اما بعدأ در کودتای نظامی 26 سرطان علیه شاه ونظام شاهی قرار گرفت، گفته می شد حتی تعیین والی های بلخ به مشوره ومواففه وي صورت میگرفت این همه صلاحیت وقدرت را دربار وپادشاه به وی تفويض کرده،بود، شنیده بودم یگان افسری را که مورد خشم وغضب او قرار می‌گرفت از همین فرقه 18 رأساً به فرقه 25 خوست ویا به غند کوهی اسمار ویا بکدام مفرزه سرحدی دور دست می فرستاد که قانوناً صلاحیت آنرا نداشت ولی زور وقدرت چیز دیگری بود که پیژندوال وزارت دفاع عیناً مطابق همان مکتوب اجرآت می‌کرد ، در این قسمت خاطراتم در ارتباط با زمان قوماندانی مرحوم تورنجنرال مستغنی به حیث ق فرقه 18 می خواهم مطلبی را بنویسم که خالی از دلچسبی نیست
گرچه این حادثه پیش از رفتن من به فرقه 18 اتفاق افتاده بود، ولی بعضی ها خپ وچپ از آن قصه وحکایت می‌کردند، قضیه از این قرار بود که یک نفر صاحب منصب به رتبه جګړن به خاطر کدام ورقه عرض ویا کدام مشکلی که دارد به قوماندانی فرقه نزد مستغنی می‌رود. قوماندان فرقه در جریان صحبت با این افسر معلوم نیست که روی چه موضوعی بوده دفعتا عصبی می‌شود وشروع می‌کند به دو ودشنام واز جمله کلمه پدر لعنت را استعمال می‌کند این افسر با غیرت نیز دفعتا آرام سی می‌کند وبرایش می‌گوید صد دفعه به پدر خودت وحتی به مرحوم عبدالعلی خان مستغنی شاعر، اديب وجد، قوماندان هم دو ودشنام ميدهد، انضباطان ویاور قوماندان داخل می‌شوند وجګړن را از همانجا راسا به حبس. خانه‌ می‌برند بعد از مدتی حبس به غند 35 فاریاب به قسم جزایی فرستاده می‌شود. من این قصه را از زبان دیگران شنیدم که از آن چند سال گذشته بود. اما در سال 49 که به فرقه 18 آمدم با این آدم آشنا شدم .. او اکنون دگرمن شده بود از میمنه هم تبدیل ودر قرارگاه فرقه اجرای وظیفه می‌کرد این شخص فکر میکنم سید آغا خان ویا سید جانخان،، نام داشت که من متأسفانه اسم آنرا درست بخاطر ندارم هرچه به حافظه فشار آوردم فایده نداشت ،این دگرمن صاحب از مرچ سرخ خور های دند شمالی وتا بخواهی تند مزاج وجنگی بود، افسر قد بلند چارشانه وقوی هیکل که اگر یک مشت به مستغنی وار می‌کرد، مستغنی صاحب با جثه ضعیف و تن رنجورش در همان مشت اول ناک اوت می شد. به همین سبب این دگرمن صاحب، با این کارش که در مقابل مستغنی انجام داد خیلی زیاد مورد احترام وحرمت قرار داشت این که چرا و چگونه مستغنی اورا بخشید ودوباره به قرارگاه فرقه تبدیل کرد.. وترفیع آنرا هم اجرا نمود تا امروز ما نمی‌دانیم.

 

ششم!!
قوماندان جدید!!
طبق پلان وبرنامه ای از قبل تعیین شده همان روزی که آقای مستغنی ساعت 9صبح خدا حافظی کرد به ساعت 4 عصر باردیگر در محل‌ اجتماع جمع شدیم تا قوماندان جدید معرفی گردد تمام افسران وخورد ضابطان وسربازان بی صبرانه انتظار آمدن قوماندان جدید را می‌کشیدیم، فراموش کردم که بگویم در مراسم تودیع قوماندان اسبق دسته ی باندوی موزیک فرقه و قطعه تشریفات نیز موجود بودند وحالا که قوماندان جدید معرفی می شد بازهم دسته ی باندوی موزیک فرقه وقطعه تشریفات وعلم مبارک در صدر قطعات که در صف ونظام ایستاده بودند قرار داشت،،، حدود ساعت 5 عصر قوماندان جدید فرقه تورنجنرال سید انور شاه خان لوگری از راه رسید وراسا در محل اجتماع که همه پرسونل فرقه منتظرش بودند آمد، مراسم تقدیم قطعه ونواختن موزیک لوی سلامی ومارش توسط باندوی موزیک اجرا بعد از معاینه ی قطعات قوماندان جدید در محل معینه قرار گرفت ،،،،، با تأسف باید بگویم بخاطرم نیست که با قوماندان فرقه برای معرفی کی از کابل آمده بود،؟ پیژندوال یا یکی از روسای وزارت دفاع؟ هرچه به حافظه فشار آوردم نامش بیادم نیامد،، اما پيش از اینکه به ادامه این خاطرات بپردازم میخواهم، این نکته را یاد آوری کنم که من هیچ کدام دفترچه خاطرات و یاداشت های شخصی با خود ندارم، ایام پر شور جوانی بود وماهم سرشار وسرمست از غرور ونیروی جوانی به این روزها وحوادث که بعدها اتفاق افتاد هرگز فکر نمی کردیم وشاید هم بی تجربگی وکم عقلی ما به ما این فرصت را نمی‌داد تا برای خود یاداشت هایی از حوادث روز مره ثبت ونوشته کنیم بنابرین از شما خواننده عزيز خواهشمندم که اگر در ذکر نام ها وتاریخ وقایع اشتباهی صورت می‌گیرد معذورم بدارید، وهم از کسانی که در مورد مطالب ذکر شده معلومات دقیق وموثق داشته باشند لطف نموده به پیام گیرم تماس گرفته مرا در روشنی قرار بدهند تا به اصلاح اشتباهات در مورد موضوعات ذکر شده بپردازم.بهرحال من سعی خودم را میکنم تا خاطراتم را تا جایی که حافظه یاری میکند بی کم وکاست تقدیم شما کنم،،،، به اصطلاح کم ما وکرم شما
القصه بعد از بیانیه ی نماینده وزارت دفاع و صحبت قوماندان جدید فرقه، که مورد استقبال منسوبین قرار گرفت مراسم معرفی خاتمه یافت، آنروز دو ساعت دیر تر از ختم رسمیات ووقت رسمی بخانه رفتیم
فردای آن اولین روز کاری قوماندان جدید در دفتر کارش بود، دسته دسته قوماندانان قطعات وافسران برای تبریکی به زرغون باغ می‌رفتند، این کار در تمام طول روز جریان داشت از غند 12 توپچی دگروال مرحوم عبدالقیوم خان قوماندان غند وچند نفر افسر قرارگاه برای تبریکی به قوماندانی فرقه به زرغون باغ رفتیم، حالا که قوماندان جدید را از نزدیک می دیدم وبا ما دست می‌داد می خواهم چند نکته را ذکر کنم،،،، تورنجنرال سید انور شاه خان با قد نسبتا بلند، چهار شانه، موهای ماش وبرنج که قسمت پیشروی آن طاس بود از همان نگاه اول به انسان یک نوع حس احترام وعزت می بخشید، او خیلی با محبت و با لبخند با همه دست داد، از نگاه و برخوردش نسبت به مادونان از همان لحظه اول متوجه می شدی که چقدر با قوماندان اسبق فرق دارد، یا آن چهره عبوس وعصبی مرحوم مستغنی ویا این چهره ملیح وپر از نوازش سید انور شاه خان، از همان روز اول ورود ق جدید تغییرات بزرگی در روحیه ومورال پرسونل فرقه محسوس بود، دیگر آن فضای ترس ووحشت وجود نداشت همه خوشحال بودند تقرر قوماندان جدید را به فال نیک می گرفتند، آنروز گذشت وشب به افتخار ق جدید دعوت بزرگی در زرغون باغ برگزار شد دراین دعوت یک تعداد قوماندانان وامرین اشتراک داشتند، موضوع بسیار باور نکردنی وبی سابقه در این دعوت موجودیت استاد رحیم بخش هنرمند مشهور کشور بود که محفل را گرم می ساخت، طوریکه بعدأ معلوم شد اشتراک استاد رحیم بخش در این محفل از قبل پلان وبرنامه ریزی شده بود ، اکثر ضابطان جوان که در داخل فرقه اطاق داشتند وقتی خبر شدند استاد رحیم بخش می خواند بطرف زرغون باغ هجوم بردند، آنشب من نیز در فرقه نوکريوال غند بودم که متاسفانه نتوانستم بنابر ایجاب وظیفه از این محفل لذت ببرم…. روز های بعد معلوم شد که قوماندان جدید شخص بسیار حلیم، مادون نواز ومهربان است، همچنان دارای ذوق هنری و به اصطلاح عام شوقی است، در مدت یکی دو هفته ای که گذشت تعداد زیاد افسران لوگری جدیداً در بست فرقه تعیین واز طرف قوماندان فرقه به وظایف مختلف گماشته شدند مخصوصا آمرین پیژند وسفربری فرقه از اشخاص مورد اعتماد قوماندان فرقه تعیین شدند جای تمام کسانی را که مستغنی تبدیل نموده بود افسران جدیدالورود لوگری پر کردند . همچنان در همان روز های اول ورود قوماندان جدید در بعضی بست های لوژستیکي وخریداری تغیراتی آمد واشخاص مورد اعتماد قوماندان تعیین شدند البته این کار معمول بوده هر قوماندان وامر می خواهد اشخاص مورد اعتمادش را در پست های مهم تعیین کند، ولی در فرقه 18 در آن زمان با آمدن قوماندان جدید یک نوع روحیه ی وطنداری به شدت اوج گرفت در مدت 4 یا 5 ماه نصف افسران فرقه لوگری شدند . اینجا اشتباه نشود، مفهوم ومعنی وطن دوستی ویا وطن‌پرستی با کلمه ی وطنداری کاملا فرق می‌کند، در وطن ما چنین معمول بود که وقتی بدخشی، بدخشی را می‌دید بنام وطندار خطاب می‌کرد ویا وقتی یک مشرقيوال وطندار جلال ابادی خود را می‌دید می پرسید «څنګه يې وطنه» ویا «وطنه چيرې روان يى» يک فراهی یا پکتيا وال یا مزاری یا قندهاری هم ، هم ولایتی خود را بنام وطندار خطاب می‌کردند که این کار به هیچ وجه تفرقه وتبعیض بین اقوام شمرده نمی شد، ولی تبعیض نه با استعمال کلمه وطندار بلکه در سطح بالا ودر سیاست های کلی دولت کاملاً مشهود وهویدا بود، تبدیلی یک تعداد زیاد افسران لوگری در بست فرقه حالا بنا بر هر دلیلی که بود کار درست وخوشایندی نبود چون باعث می شد یک تعداد افسران اضافه بست شوند ویا وظایف شانرا از دست بدهند زندگی در فرقه 18 روال عادی خود را می پیمود. روحیه ومورال پرسونل بسیار فرق کرده بود با آمدن افسران لوگری که اکثرأ اشخاص با شوق و با ذوق بودند یگان دسته های ساز لوگری نیز در شب های جمعه ورخصتی دز منزل یکی از این افسران هنر نمایی می‌کرد و در بعضی از این محافل ما هم دعوت می‌ شدیم که از شنیدن موسیقی محلی لوگری خیلی کیف میکردیم مخصوصا دگرمن امان‌الله خان لوگری قوماندان کندک در غند 62. که خیلی در این زمینه فعال بود. وهمیشه یکی دوتا هنرمند لوگری مهمان داشت. تورنجنرال سید انور شاه خان قوماندان جدید فرقه که قبلاً در باره اش نوشتم نیز آدم با ذوق وهنر دوست وشوقی بود که در شب های جمعه در حرم سرای قوماندان فرقه نیز اکثرا محافل موسیقی ترتیب میشد وطوری که شنیده بودم خود سید انور شاه خان هم در نواختن رباب دسترسی داشت و گاهی یگان پنجه رباب هم می نواخت.. به همین ترتیب روال کار وزندگی در فرقه دوام داشت در مجموع افسران وسربازان وپرسونل فرقه خوش وراضی بودند..

 

هفتم!!
روال کار وزندگی در فرقه بصورت عادی ونورمال دوام داشت همه مصروف وظایف شان بودند، قوماندان فرقه تورنجنرال سید انور شاه خان به بازدید از قعات وجزوتام ها شروع کرده بود، از غند 50 که در قلعه جنگی جابجا بود بازدید کرد هم چنان از سایر قطعات به شمول غند 35 فاریاب دیدن نمود در هر جزوتام وقطعه که میرفت، اطاق های سربازان وضع اعاشه واباته عسکر وشرایط زندگی آن ها را مورد پرسش وبررسی قرار می‌داد ،کاری که در زمان قوماندانی مستغنی کمتر صورت می‌گرفت، بهر حال روحیه ومورال پرسونل فرقه بسیار تغییر کرده بود وهمه از قوماندان جدید خوش بودند
این برخورد خوب ومواظبت ومراقبت از وضع سربازان کار بسیار نیک وشایسته، تلقی می شد این وظیفه ی هر قوماندان است تا از سربازان، افسران وپرسونل زیر دست خود وارسی ومراقبت نماید
با تمام این اوصاف نیک وبرخورد خوب ، یگان عیب ونقصی نیز در کار قوماندان موجود بود،، بی‌شک که خداوند از عیب ونقص مبرا است ولی بندگان خاکی اش هر کی وهرچی باشند بی عیب و بی نقص نیستند وتورنجنرال سید انور شاه خان هم از این قاعده مستثنی نبود، وانهم چه عیب بزرگی که همه خوبی ها را به صفر ضرب می‌کرد… بزودی علت تبدیلی های عاجل در شعبات لوژستیک وخریداری وتعیین مدیران جدید پیژند وسفربری معلوم شد، علاقه ودلچسپی شدید قوماندان به مادیات وسوء استفاده از صلاحیت وظیفوی یکی از دلایلی بود که این همه تغییر و تبدیلی ها بطور بسیار عاجل صورت پذیرفته بودند، این یک نقطه ضعف جدی قوماندان بود همان طوری که افسران فرقه با نگهداشتن گاو های شیری وگوسفند وسایر حیوانات زندگی خوش وآرام داشتند، خود فرقه 18 هم به مثابه ی یک گاو شیری بود که خیلی ها آرزوی دوشیدن آنرا داشتند، فرقه 18 با داشتن این همه زمین های زراعتی وعواید سرشار سالانه، یک فرقه ثروتمند ودارای منابع خوب عایداتی بود حالا چقدر از این عواید به خزانه ی دولت می رفت، مشکل است قضاوت نمود. البته این کار وروش قوماندان فرقه بالای زیر دستان وقوماندانان قطعات و جزوتام ها نیز تاثیر سوء ومنفی داشت، زیرا رشوت خوری وسوء استفاده، خیلی سریع در بین قوماندانان جزوتام ها رواج پیدا کرد، البته اين طور نبود که قبلا همه پاک ومنزه بودند وبا آمدن ق جدید رشوت خور شدند، نه چنین نبود، قبل از آمدن قوماندان جدید نیز سوء استفاده ورشوت وجود داشت ولی به این پیمانه واین طور علنی نبود . وقتی آب از سر چشمه خت باشد، دیگر نتیجه اش همین است، با آنهم کسانی که دست پاک داشتند وصادقانه خدمت می‌کردند هیچ گاهی دست به رشوت وسوء استفاده نزدند، غند 35 فاریاب یک تهدید به افسران وسربازان مزاری بود، آن افسر مزاری که با مشکلات زیاد و واسطه و وسیله خود را به فرقه 18 تبدیل کرده بود، معلوم دار که نمی خواست به میمنه برود آنگاه بود که گاو مدیر پیژند می زایید ویا آن افسر فاریابی که به امید غند 35 خود را در بست فرقه 18 تبدیل کرده بود وآرزوی رفتن به غند 35 فاریاب را داشت در هردو صورت باید مدیر پیژند را راضی ساخت تا مزاری در مزار بماند وفاریابی به میمنه برود، این کار در مدیریت سفربری هم به همين شکل جریان داشت تبدیلی وتعیین بستی سربازان پولدار هر چند گاهی یک بار. از مزار به میمنه ویا بالعکس از میمنه به مزار یک منبع خوب وبی درد سر عایدات به مسوولين سفربری بود. خلاصه این وضعیت جدید تا حد زیادی باعث بد نامی قوماندان فرقه می‌گردید ، با وجود این همه خود سری ها واستفاده جویی ها هیچ کس شکایت نداشت چون هریک به نوبه ی خود از آن خوان کرم سهمی می برد، در همان سال هایی که من از آن یاد میکنم معمول بود تا سال یکمرتبه تعیینات عمومی صورت بگیرد، این تعیینات معمولأ در ماه های سنبله یا میزان صورت می‌گرفت، زیرا در شروع ماه سنبله وایام جشن استقلال عمومآ ترفیعات نوبتی افسران اجرا می شد وایجاب می‌کرد تا بر اساس رتبه های جدید با در نظر گرفتن بست های موجود جابجایی وتغییر وتبدیلی هایی صورت بگیرد واین کار هم بهانه هایی برای سوء استفاده را فراهم می‌کرد.
امور تعلیم وتربیه طبق سابق جریان داشت ولی مصروفیت سربازان به امور زراعت وکار های متفرقه وخشره کاری همچنان ادامه داشت با آمدن قوماندان جدید تا حدودی در وضع اعاشه واباته سربازان بهبودی حاصل شد اما بصورت عموم این فرقه که جزء مهم از اردوی شاهی افغانستان را تشکیل می‌داد همچنان با سلاح های پیاده کارابین وماشیندار های قدیمی روسی که در جنگ عمومی دوم مورد استعمال قرار داشت، مجهز بود که در مقایسه با اردو های همسایه ها (ایران وپاکستان) در سطح بسیار نازل قرار داشت. سلاح های ثقيله هم عبارت بود توپ های 76 mm واوبوس 122mm وهاوان های 82mm وهاوان 107 mm غرنی واز وسایط زرهدار تانک های قدیمی 34 Tو 54 Tهمچنان در تشکیل فرقه 18 تولی ماشیندار 4 میله دافع هوا نیز موجود بود ، البته اینجا من فقط چند نمونه از سلاح های دست داشته فرقه 18 را نوشتم اما در همان سال ها در تشکیل اردو سلاح و وسایط مختلف موجود بود، مثل لوا های موتوریزه ولوا های زرهدار ولوای 99 راکت وبعضی قطعات دیگر که با سلاح ووسایط ثقیل مجهز بودند اما بعد تر در زمان نظام جمهوری سردار محمد داود خان به تدریج در اکمال وتقویه اردو با سلاح های نسبتأ عصری و مدرن اقدامات قابل ملاحظه ای صورت گرفت همچنان در بخش اکمال وتقویه قوای هوایی نیز کار های مؤثری انجام شد. ولی باتمام این کمبودی ها ومشکلات اردو زنده بود، نفس می‌کشید وتکیه گاه اصلی ومهم دفاع از خاک ووطن شمرده می شد روحیه وطن دوستی ودفاع از خاک وناموس وطن در همه افسران وسربازان به خوبی قابل درک وملاحظه بود، در ضمن این اردو اردوی شاهی بود، یعنی دفاع از سلطنت وشاه نیز یکی از وظایف مهم وتاخیر ناپذیر اردو شمرده میشد، روحیه شاه پرستی و وفاداری به مقام سلطنت وشخص پادشاه به مثابه سایه ی خدا وضل الهی در بسیاری از افسران مخصوصا افسران بلند رتبه کاملا مشهود بود ولی جوانان مخصوصاً آن هایی که در دهه دموکراسی وارد اردو شدند وافکار روشنفکرانه داشتند طرفدار تغییر وتحول بودند، این جوانان خواهان اردوی مدرن با سلاح وتجهیزات عصری بودند به همین دلیل هم در زمان کودتای 26 سرطان سردار محمد داود خان از آن حمایه و پشتیبانی کردند، من اینجا تصمیم ندارم تا حوادث تاریخی را بنویسم، صرف خاطراتم را بصورت موجز ومختصر نوشتم،،

 

هشتم!!
حاجی نادر (نادر مسخره)!!
پیش ازینکه از دلیل انتخاب این عنوان برای این بخش از خاطراتم حرفی بمیان آورم در جریان مطالعه ی این سطور متوجه می‌شوید که این نام به نحوی به این خاطرات ارتباط دارد،,,,, در سابق یعنی سال های که من از آن صحبت میکنم معمولاً قوماندان فرقه با آمرین قرارگاه وقوماندانان غند ها نان چاشت را دور یک میز می نشستند وصرف می‌کردند در این میز تنها آمران یعنی کسانی که رتبه جګړنى وبالا تر از آن را داشتند ویا کسانی که در بست جګړنى یا بالاتر کار می‌کردند ولو که رتبه ی شان تورن یا جکتورن هم می‌بود با قوماندان فرقه نان چاشت را یکجا صرف می‌کردند، ومن که از بخت خوب یا بد، در رتبه لمړي بریدمنی در بست جګړن کار می کردم در اثنای نان‌ چاشت با آمرین یکجا بالای میز حاضر میبودم، این صرف نان چاشت با قوماندان فرقه در حقیقت خودش یک نوع حاضری هم بود وگاهی اوقات در ضمن صرف نان یگان امر وهدایت نیز داده می شد، مشکل عمده ای نان خوردن با قوماندان فرقه بالای یک میز این بود که طعام خانه در پهلوی دفتر قوماندان ودر زرغون باغ قرار داشت واز قرارگاه فرقه وشعبات مربوط آن وقرارگاه غند ها خیلی فاصله داشت قبلا نوشته بودم شايد یک‌ونیم کیلو متر یا بیشتر واین فاصله را مجبور بودی پیاده طی کنی وبعد از صرف نان دوباره به دفتر ومحل کار خود بیایی، با این کار نه تنها اشتها می سوخت بلکه نان هم بجانت زهر می شد حالا شما فکر کنید در زمستان وروز های برف وباران ویا گرمی های بالاتر از 40 در جه ی مزار چی حالی داشتیم این فاصله را چگونه طی میکردیم البته استفاده از بایسکل هم یک راه حل بود ولی این نان خوردن نبود بلکه غضب خدابود، شاید شنیده باشید که در عسکری دلیل نیست ولی من که خود عسکر بوده ام می‌گویم برعلاوه ای که در عسکری دلیل نیست یگان وقت منطق هم نیست،براستی که این زرغون باغ یک مصیبت کلان بود. آمرینی که با دوسیه های کار زیر بغل برای امضا به قوماندانی فرقه می‌رفتند بعداز آمدن به شعبه های شان اقلا باید یک ساعت دم راستی واستراحت می‌کردند. بگذریم در یکی از همین روز ها که برای صرف نان‌ چاشت به زرغون باغ رفته بودیم، وقتی قوماندان فرقه وارد طعام خانه شد شخص دیگری نیز همرایش بود که پیراهن وتنبان پوشیده بود وجیلک سر شانه داشت، چهره اش به نظرم آشنا آمد خیلی زود همه آنرا شناختند، این شخص حاجی نادر از ولسوالی خلم بود که بنام نادر مسخره شهرت داشت، وزمانی در دربار پادشاه اعليحضرت محمد ظاهر شاه،، صاحب مقام ومنزلتی بود وبا گفتن فکاهی ها وادای مسخره گی ها وحرکات خند آور حضور شاهانه را مصروف ومشغول می‌ساخت وگویا به‌اصطلاح همان وقت ها مسخره‌ای دربار بود واز قرار معلوم از طرف ذات ملوکانه چندین جریب زمین های زراعتی مرغوب را طور بخشش در ولسوالی خلم صاحب شده بود ، این حاجی صاحب نادر امروز مهمان خاص سید انور شاه خان بود، آنروز نان چاشت که معمولاً نیم ساعت یا کمی بیشتر دوام می‌کرد تا ساعت 3 بعد ازظهر دوام کرد، آنقدر خندیدیم که گرده کفک شدیم، هی پشت سر هم فکاهی میگفت وادا واطوار در می آورد واقعا استعداد عجیبی داشت، زمینی که اعلیحضرت برایش بخشیده بود نوش جانش،،،،،، چیز بسیار مهمی که من متوجه شدم این بود همه حرف ها وفکاهی هایش فی‌البداهه وبصورت آنی گفته می شد، یک نقص کلان داشت که وقتی شعرش می آمد پروای کسی را نداشت گاهی از گفتن الفاظ نا شایست و رکیک هم خود داری نمی‌کرد وگویا در حضور اعلحضرت هم کدام وقت چنین اشتباهی را مرتکب شده بود که مورد خشم وغضب اعلیحضرت قرار گرفته و از دربار رانده شده بود
من در بالا کدام جایی گفتم که چهره حاجی نادر بنظرم آشنا آمد ، این بدان معنی است که گویا من قبلاً نیز اورا دیده باشم بلی درست است،من قبلا هم اورا دیده بودم،،،، حالا که آمد گپ شد، این خاطره را هم با شما شریک می سازم اگرچه به فرقه 18. واردو کدام ارتباط ندارد..
زمانی که من متعلم مکتب در لیسه باختر مزارشريف بودم در آن سال‌ها، سفر های صنفی وسیر علمی هم جزء پروگرام های درسی وتعلیم تربیه ی معارف بود این سفرها از طرف مدیریت معارف ومدیریت لیسه پلان گذاری می شد ودر وقت وزمانش عملی می‌گردید ، معمولاً این سفر ها برای دو یا سه روز می بود ویگان وقت اضافه تر هم،. یکی از همین سفر ها که به ولایت سمنگان در نظر گرفته شده بود، به منظور آشنایی و دیدن تخت رستم وآثار تاریخی که در جوار آن قرار داشت پلان گذاری شده بود ، حدود 35 – 40 نفر متعلمین به این سفر رفتیم تخت رستم وآثار اطراف آنرا که به شکل خانه ها در دل کوه کنده شده بود دیدیم واقعا شگفت آور وبسیار جالب بود که حکایت از تاریخ درخشان وپر افتخار این مرز و بوم می‌کرد، معلمین ما ویک نفر از مسولین ولایت سمنگان در مورد این آثار بما تشریحات میداد از رستم، از سهراب، از تهمینه از شهنامه، واز فردوسی داستان ها وشعر ها گفته شد که نهایت دلچسب واموزنده بود برعلاوه از دره ژوندون که زمانی بنام دره زندان یاد می شد نیز دیدن کردیم که واقعا طبیعت زیبا ومناظر زیباتر آن قابل دیدن است،فهمیده نمی شد که چرا قبلاً نام این دره ای زیبا را دره ی زندان گذاشته بودند؟ همچنان دیدن طاووس ها بالای دیوار های خانه ها خیلی جالب ودیدنی بود نمی‌دانم حالا هم مردم سمنگان وشهر ايبک، طاووس نگهداری می‌کنند یانه؟ ،،،، روز سوم سفر ما که دوباره طرف مزار حرکت میکردیم بازدید از باغ جهان نمای تاشقرغان نیز در پلان گنجانیده شده بود به باغ جهان نما رفتیم که قصر آن واقعا یک معماری بی نظیر است از طرف ولسوال خلم به چای وکیک وکلچه دعوت بودیم و،،،، بلي در همین جا بود که اولین بار من حاجی نادر را دیدم شاید آنوقت حاجی هم نبود حدود دو سه ساعتی که در باغ جهان نما بودیم خیلی خوش گذشت همش همین حاجی نادر بود که فکاهی میگفت ومارا می خنداند، لهجه وزبان تمام اقوام کشور را آنقدر با مهارت تقلید و ادا می‌کرد که ځلمي آرا از یادت برود، خلاصه روز خوشی را سپری کردیم ونزدیک های شام به مزار رسیدیم،

 

نهم!!
سرباز (1)!!
تا اینجا من زیاد تر از قوماندانان فرقه و وضعیت عمومی قطعات در فرقه 18 نوشتم، امروز تصمیم دارم فقط در مورد سرباز بنویسم، این سرباز کی است، چی است وچی وظیفه دارد؟
برای پیشبرد یک محاربه وجنگ در قدم نخست به سه عنصر عمده واساسی ضرورت است، اول پرسونل (سرباز)، دوم سلاح وتجهیزات، سوم تامینات لوژستیکي و تخنیکی ومادی (پول) ،،،، در پهلوی آن، انگیزه وهدف از محاربه نیز نقش مهمی دارد یعنی،اینکه چرا می‌جنگیم، برای چی می‌جنگیم، برای کی می‌جنگیم؟ آیا این جنگ یک جنگ عادلانه است یا یک جنگ تجاوز کارانه وغیر عادلانه ؟ دفاع از خاک وناموس وطن است یا بخاطر منافع شخصی وگروهی کسی می جنگیم؟ وقتی جواب درست وقانع کننده ای به همه‌ی این سؤالات را پیدا نمودیم، آنگاه می‌توانیم به ماهیت جنگی که داریم به پیش میبریم یا انجام می‌دهیم پی ببریم ، ولی در تمام این حالات باز هم فقط همان سرباز است که جنگ می‌کند، او عنصر اصلی پیشبرد محاربه است، در خط اول قرار دارد ، به پیش می‌رود، سینه اش را سپر می سازد، خونش را میریزاند، جانش را فدا می‌کند تا مواضع دشمن را اشغال کند وپیروزی بیافریند ، باقی افسران، قرارگاه ها وخدمات عقبی جبهه همه برای پیروزی همین سرباز کار و فعالیت می‌کنند، واضح است که سوق واداره ی سالم وبسا موضوعات دیگر که مربوط به قوماندانیت خوب می‌شود، نیز در این پیروزی سرباز رول عمده دارد ، پس قدر وحرمت این سرباز، عسکر وسپاهی را بدانیم که حافظ وپاسدار، ناموس وطن است،،،. ، و حالا می پردازم به وضعیت زندگی سربازان در اردوی شاهی افغانستان، قبل از همه ببینیم که سربازان چگونه وارد خدمت عسکری می شدند، ریاست تشکیلات وزارت دفاع مسوول اکمال قطعات اردو، بود این کار از طریق مدیریت های مکلفیت در ولایات صورت میگرفت، اشخاص واجد شرایط که سن شان به 22 میرسید(پسانتر این سن به 21 و20 پایین آمد ) به مدیریت های مکلفیت ولايات حاضر می شدند وبه خدمت عسکری سوق می‌گردیدند در قراء وقصبات قریه دار ها ودر علاقه داری ها ولسوالی ها مسولین دولتی این پروسه را به پیش می بردند، وقتی در محل تجمع تعداد 100 – 200 نفر جمع میشدندتوسط موتر های لاری وچکله با یک نفر نماینده مکلفیت وپارچه های سوق، غرض تسلیم دهی به قطعات اردو فرستاده می شدند، این ها با سردادن شعار های، چار یار از بین شهر ها می‌گذشتند ومردم همه می فهمیدند که این ها پیشکی ها یا عسکر های نوه کی هستند جالب است که در آن وقت ها هیچ کس الله واکبر نمی گفت همه چار یاری چار یار می‌گفتند، حالا از فرقه 18 بگویم، وقتی این نوه کی ها به فرقه می‌رسید به آمریت سفربری با اسناد مربوطه ی شان تسلیم داده می شد، در جوار غند 62 مسجد قدیمی بود که بنام مسجد هاوان غرنی ياد میشد، این سربازان نوه کی در همین مسجد جابجا می شدند وچند نفر انضباط وخورد ضابط برای نگهداری ومراقبت شان توظیف میگردیدند، بعدأ هيئت های سفربری می‌آمد با این سربازان نوه کی صحبت می‌کرد از بین شان اشخاص کسبه کار، مثل نجار، گلکار، مستری، رنگمال وغیره تفکیک می شد، همچنان با سوادان وبی سوادان نیز در لیست های مرتبه نشانی می شد، این کار های مقدماتی در روز های اول ورود سربازان تا زمان تقسیمات شان در جزوتام ها وقطعات مربوط، مدت سه یا چار، روز دوام می‌کرد، حالا در این مدت یگان واسطه ووسیله برای تقسیمات شدن به جزوتام های که مثلا آرام تر بودند و وظایف شان آسان‌تر بود نیز دور از امکان نبود ودر همین مرحله هم می‌توانست سوء استفاده هایی صورت بگیرد، بهر حال سربازان به مسلک ها وجزوتام های مختلف تقسیمات می شدند ودر تولی های تعلیمی شامل می‌گردبدند ، در مورد وضع زندگی سربازان در یک بخش خاطراتم اشاراتی داشتم واینجا میخواهم با تفصیل بیشتر از زندگی سربازان در اردوی شاهی افغانستان صحبت کنم، همانطوریکه نوشته بودم سربازان در اطاق های غیر صحی بالای چارپایی ها وبستره های شخصی شان می خوابیدند بر علاوه ی درس وتعلیم وتربیه وپهره وگزمه کار های شاقه ای زراعتی وخشره کاری، معماری، خشت زنی وصد ها کار ثقیل دیگر بالای سربازان اجرا می شد، همچنان موضوع لت وکوب سربازان در بسیاری جزوتام ها یک امر عادی بود، جکتورن نور محمد خان قوماندان تولی در اين رابطه بداخل فرقه نام کشیده بود که غیر از تولی خودش حتی سربازان دیگر تولی ها هم از او می‌ترسیدند،ولی بهر حال این طور هم نبود که بازخواست وپرسان نباشد در ارتباط با قضایای لت وکوب سربازان هئت های تعیین وبررسی های لازم صورت می‌گرفت که دوسیه های شان به محکمه محول می شد.. بهمین خاطر بود که وقتی جلب کسی میبرامد وبه خدمت عسکری میرفت مردم ختم وخیرات می‌کردند ودعای خیر می‌نمودند که فرزندان شان بخیر ترخیص بگیرند ودوباره صحيح وسالم بخانه برگردند این کار زیاد تر در قراء وقصبات معمول بود، در حالی که هیچ جنگ ومحاربه ای در کار نبود، نه خطر زخمی شدن بود ونه خطر کشته شدن،.،،،ولی خدمت زیر بیرق ومکلفیت و عسکری که جبری بود واقعا کار آسان وساده ی نبود وظیفه ای هر تبعه کشور بود تا این خدمت وفرض را برای وطن خود انجام بدهد ودین میهنی خود را ادا کند ، یکی از کارهای بسیار مفید وارزشمند در آن زمان موجودیت کورس های اکابر وسواد آموزی در اردو بود که عساکر بیسواد در طول دو سال خدمت سربازی شان باسواد می‌شدند واین یک کار فوق‌العاده ، و بسیار با ارزش بود حتی شنیده بودم بعضی سربازان بعد از اینکه ترخیص می شدند به شغل ها وکارهای بهتری اشتغال پیدا می‌کردند، بودن وزندگی کردن در زیر یک سقف از ولایات مختلف واز اقوام مختلف خودش باعث می شد تا مردم، امتزاج وتعامل بهتری با همدیگر داشته باشند با هم دوست شوند، رفيق شوند، واین خود باعث می شد تا وحدت وهمدلی بهتر وبیشتر در بین این اقوام بوجود بیاید، شايد شنیده باشید، که رفاقت، زندان، عسکری ومکتب هیچگاه فراموش نمی شود وتا اخیر عمر باقی میماند ومن از هرسه آن دوران ها دوستان ورفقای عزیزی دارم که بعد از گذشت سالها هنوز هم با هم ارتباط وتماس داریم وگاهی اوقات آن خاطرات را بیاد می آوریم هموطنان عزیز ما که از ولایات جنوب بودند وخدمت زیر بیرق را اجرا نمی‌کردند، در واقعیت امر از این نعمت بزرگ وچانس طلایی محروم بودند. واین جفای بزرگ در حق این هموطنان بود،،،،،اگر این هموطنان عزیز ما به خدمت زیر بیرق سوق می شدند شايد در امور زندگی آینده ی بسیاری از آنها تغییرات مثبتی رونما می شد ، در یک کلام خدمت عسکری وقشله عسکری خودش مکتب بزرگی بود که بعد از گرفتن ترخیص کسانی که دوباره به خانه های شان می‌رفتند شخص دیگری بودند، بهمين خاطر بود که وقتی برای جوانی خواستگاری می‌رفتند فامیل دختر می پرسید عسکری کده یا نه؟،،،،،، ،،در جریان خدمت عسکری مبلغ 30 افغانی معاش و یک کلچه صابون بطور ماهانه برای هر سرباز پرداخت می شد یعنی معاش سرباز 30 افغانی، روز یک افغاني بود،،،، برعلاوه در مدت دوسال خدمت دو یا سه جوره زیر دريشي به سربازان توزیع می شد، طبق پلان وجدول مرتبه در طی دو سال یک بار رخصتی نوبتی هم در نظر گرفته شده بود، ولی بودند بسیار سربازانی که از مناطق دور دست بودند وپول مصارف رفت‌وآمد را نداشتند ونمی توانستند به دیدن فامیل های خود بروند. بنابراین از رفتن به رخصتی صرف نظر می‌کردند، سربازان در صورت مریضی وتکالیف صحی از طرف مراکز صحی قطعات وفرقه تحت تداوی قرار می‌گرفتند، چنانچه در داخل فرقه 18 یک شفاخانه موجود بود، گرچه بسیار مجهز نبود ولی برای تداوی سربازان وفامیل های افسران غنیمت بزرگی بود

دهم !!
سرباز (2).
گفتیم سرباز عنصر عمده واساسی برای پیشبرد محاربه است ، این سرباز وعسکر است که در میدان نبرد با ریختاندن خون خود ظفر وپیروزی را کمایی می‌کند، من در طول، حیات نظامی ام که بطور مداوم سروکارم با سرباز افسر، سلاح ومهمات ووسایط وتجهیزات نظامی وغیره بوده است به این نتیجه رسیده ام که سربازان وطنم بهترین سرباز دنیاست، شجاعت، دلیری، مردانگی سربازان وطن ما قابل توصیف وتمجید فراوان است، من بار ها وبار ها شاهد قهرمانی های این سربازان در جریان محاربه وفعالیت های محاربوی در نقاط مختلف کشور بوده ام، او در حالی که می‌داند کشته می شود ولی تعرض می‌کند پیش می‌رود وترسی از مرگ ندارد. شنیده ام یکی از زمامداران ویا جنرالان از کدام کشور گفته بود «بمن سرباز افغان، افسر ترک، وسلاح وتجهیزات جرمن بدهید، من دنیا را فتح میکنم»، حالا اگر این را کسی گفته باشد یا نگفته باشد،مهم نیست ولی بهر حال نشان دهنده این نکته است که ما سربازان خیلی شجاع وقهرمان داشته ایم، حالا اگر نام عسکر افغان وافسر ترک در مقوله بالا یکجا ذکر شده این به این معناست که افسران ترک نیز در سوق واداره وفنون جنگی مهارت های فوق العاده داشتند به همین سبب هم بسیاری از افسران اردوی شاهی افغانستان که ارکان حرب بودند این درجه عالی مسلکي را از ترکیه بدست می آوردند. از آنجمله می‌توان از مرحوم تورنجنرال محمد عثمان خان اسدی قوماندان حربی ښونځي که به پدر اردو شهرت داشت وبسیاری جنرالان وافسران اردوی شاهی نام برد.. اینها از ترکیه سند ارکان حربی بدست آورده بودند البته از زمان صدارت سردار محمد داود خان مرحوم تحصیلات عالی ارکان حربی در شوروی نیز شروع وتعدادی از افسران اردو به آنجا اعزام شدند که تا سال های بعد دوام داشت ،
همین حالا حکایت دیگری در ارتباط به سربازان قهرمان وطن بیادم آمد :
شنیده بودم در سال های قبل، حالا دقیقآ نمی‌دانم کدام سال بوده بین دولت ایران وافغانستان در نوار مرزی دو کشور اختلافاتی بروز می‌کند، حتی این اختلافات باعث تصادمات مسلحانه ی سرحدی نیز می‌گردد، نمایندگان هردو دولت بار ها و بار ها با همدیگر ملاقات ومذاکره می‌کنند ولی این مشکل حل نمی شود، بالاخره هردو طرف موافقت می‌کنند تا هیئتی از کشور ترکیه در مورد وساطت ومیانجیگری کند،،، هیئت ترکی تحت ریاست یک نفر جنرال ترکی وارد کابل می‌شود با نماینده های وزارت دفاع و وزارت خارجه وهیات ایرانی که به کابل آمده است ملاقات و مذاکره می کند، بعد از آنکه تمام جوانب به موافقه می رسند هیأت تصمیم می گیرد که به محل رفته واز نزدیک ساحه را دیده وخط سرحدی را تعیین وتثبیت نمایند، هیات به محل می‌رود وکار های لازم را انجام می‌دهند وخطوط سرحدی به موافقه جانبین تثبیت می‌گردد،،،،، بعد از ختم کار در حالی که جنرال ترکی همینطور در امتداد خط تعیین شده قدم می‌زند متوجه یک سرباز ایرانی می شود که ملبس به دریشي ویونیفورم بسیار پاک ونظیف وتفنگ جدید که از دور برق می‌زند ایستاده است، نزد سرباز می‌رود و توسط ترجمان می پرسد، «خوب سرباز، اگر یک نفر افغان سرحد را عبور نماید وبخاک ایران داخل شود، تو در مقابلش چی عکس‌العمل نشان می‌دهی؟ »،، سرباز ایرانی جواب می‌دهد، فوراً به فرمانده خود گزارش میدهم ومنتظر می‌مانم تا هر امر وهدایت که فرمانده بدهد مطابق آن عمل مینمایم، جنرال ترکی می‌گوید بسیار خوب وسرباز ایرانی را تشویق هم می‌کند بعدأ به طرف یک نفر سرباز افغان می‌رود که در حاشیه دیگر خط سرحدی قرار دارد، واز این سرباز با دريشي کهنه ومندرس. وتفنگ 303 بور زنگ زده در حالیکه پنجه های پایش از بوت های کهنه اش بیرون زده است می پرسد «خوب بچیم اگر یک نفر ایرانی خط را عبور و داخل خاک افغانستان شود، در مقابلش چی عکس العمل نشان می‌دهی؟ » ، سرباز افغان فوراً ارام سی می‌کند، حالت مبارزه بخود می‌گیرد ونوک برچه را بطرف جنرال گرفته جواب می‌دهد،،،،، «با همین برچه شکمش را پاره میکنم..» جنرال سرباز را تشویق می‌کند و آفرین می‌گوید ،،،،، خوب، این داستان واقعی هم نمایانگر خصلت وطن‌پرستی، شجاعت وفداکاری سربازان این مرز وبوم است، بهر حال در همان سال ها با وجود تمام مشکلات،و کمبودی ها، روحیه واحساس وطن پرستی در وجود سربازان وافسران، موجود وکاملا مشهود بود.
و حالا کمی هم از مصروفیت های سالم در اردوی شاهی افغانستان در همان سال‌های که از آن صحبت میکنیم :
در آن زمان تیم های سپورتی، پهلوانی، والیبال، فوتبال تقریبا در هر غند موجود بود، از طرف عصر و بعد از ختم رسمیات کسانی که علاقه داشتند چه سرباز وچه افسر مصروف بازی های سپورتی می شدند در آن سالها تعداد زیاد افسران جوان ومجرد در داخل قشله اطاق داشتند که در این تیم های سپورتی اشتراک می نمودند ، با وجودی که در تشکیل قطعات چیزی بنام آمریت سپورت و یا ورزش وجود نداشت ولی این وظیفه طور رضا کارانه وافتخاری به ضابطان جوان وکسانی که علاقه داشتند محول می شد، درغند توپچی جایی که من وظیفه اجرا میکردم نیز تیم های سپورتی موجود بود، من بنابر علاقه مفرطی که به فوتبال داشتم در تیم فوتبال شامل بودم، واکثر روز ها بخاطر فوتبال از رفتن بخانه صرف نظر میکردم و شب را با دوستانم یعنی همان ضابطان مجرد در قشله می‌ماندم، زیادتر در اطاق همان رفیق عزیزم غلام ربانی خان نوشاد که خودش سپورتمن بود وطور افتخاری امریت ورزشی را به عهده داشت ، فکر نکنید از خانه گریزان بودم نه چنین موضوعی نبود، خودم نیز آنوقت مجرد بودم،، یعنی خانه وقشله کدام فرقی برایم نداشت ههههه،،،،،،،، ، بلی در همین روز ها بود که مرحوم دگروال عبدالقیوم خان ق غند مرا خواست وگفت «آغا جان ترا به کورس فوتبال انتخاب کرده اند به کابل می‌روی»، این قیوم خان ق غند چی یک انسان نازنینی بود به من آغا جان میگفت به ضابط زیر دستش ، در این کلمه جز لطف ومهربانی وشفقت پدرانه چیز دیگری دیده نمی شود،، روحش شاد باشد،،،، با شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم این کورس به مدت پنج ماه دوام می‌کرد ودر حربی ښونځي کابل پیش برده می شد بعد از اینکه بنابر امر قوماندان غند امورات شعبه را طور موقت به یکی از آمرین قرارگاه تسلیم دادم روانه ای کابل شدم
این کورس پنج ماهه ی فوتبال در کابل برایم خیلی دلچسب واموزنده بود روزانه ساعت 8صبح شروع می‌شد وتا ظهر ادامه داشت وبا صرف طعام چاشت درس خاتمه می یافت ورخصت می‌شدیم، معلم وترینر ما یک نفر روسی بود که تا آخر نفهمیدیم صاحب منصب بود یا ملکی چون همیشه با برزویی سپورتی او را می‌دیدیم، شاید حدود 50 سال عمر داشت ولی بسیار تکړه بود، با معلم روسی یک نفر ترجمان افغان هم توظيف بود، همین پروگرام درسی نیم روزه طوری بود که یک ساعت ویا یک‌ونیم ساعت اول دروس نظری در مورد قواعد فوتبال، تاریخچه ومسابقات جهانی واز این حرف ها بود وزمان باقی مانده بعد از صرف یک ناشتای جانانه که در آشپزخانه ی حربی ښونځي تهیه می شد دروس عملی آغاز می گردید وتا ختم پروگرام دوام داشت،،،، تا یادم نرفته باید بگویم که در آنوقت ها یعنی زمان اردوی شاهی به تیم های سپورتی امتیازات خاص داده می شد اعاشه فوقالعاده حواله می‌گردید، رخصتي های فوقالعاده داده می شد، از نوکریوالی معاف می شدند البته همه این ها در صورت بردن کدام مسابقه ویا بازی خوب در مسابقات به منسوبین اعطاء می‌گردید

یازدهم
کورس فوتبال در حربی ښونځي براى من خیلی جالب واموزنده بود چون دیگر به تمام قوانین بین‌المللی فوتبال آشنایی پیدا میکردیم از طرف دیگر این کورس نیم روزه بود بعد از نان چاشت رخصت بودیم، در آن زمان از اقارب ما کسی در کابل زندگی نمی کرد بنابراین من در جاده ای میوند اطاقی را کرایه گرفته بودم، که این مدت کورس را در آن زندگی نمودم یک ماه از بودنم در این اطاق نگذشته بود که یکی از وطنداران سرپلی که باهم خیلی از قدیم شناخت داشتیم ودوست بودیم به اطاقم آمد باهم نشستیم، شوروا خوردیم، چای خوردیم ، و قصه ها کردیم، پرسید تنهاستی گفتم بلی بعد از چند دقیقه خداحافظی کرد ورفت، نزدیک های شام دیدم با بکس وبستره اش آمد وگفت من همرایت می‌باشم، او در مقابل مسجد پل خشتی در یک سرایی که بنام سرای کچالو یاد می شد اطاق داشت، این شخص محمد یعقوب متخلص به مبتلا فرزند مرحوم حاجی اسلم استالفی از بزرگان وموسفیدان ولایت سرپل بوداگر تمام روز را همرایش سپری میکردی خسته نمیشدی، همیشه یک فکاهی یا مطلب جالب وخندآور نوک زبانش بود به این حساب من، یک هم اطاقی بسیار خوب و یک رفیق شفیق پیدا نمودم، مطلب مهم این است که من اورا دعوت نکردم که به اطاقم بیاید او خودش آمد، واین یکرنگی، صمیمیت ورفاقت خوب وبی آلایش آنزمان را به نمایش می‌گذارد، خلاصه دوره ی کورس فوتبال به همراه یعقوب مبتلا، بچه ی مرحوم حاجی اسلم در کابل برای من یک خاطره ای بیاد ماندنی است باهم سینما ی کابل ننداری، اريانا، وپارک میرفتیم،،، فلم هندی وایرانی از پیش ما خطا نمی خورد،،، دوران جوانی وسرشاری بود ، اگر عزیزان خواننده از من بپرسند که این یعقوب مبتلا در کابل چه می‌کرد و چه کارداشت؟؟،،، جوابش اینست، که این آقای مبتلا در فرقه 7عسکر بود، ماهانه مبلغ معینی به قوماندان تولی پرداخت می‌کرد ودر عوض آزاد بود در شهر کابل چکر میزد ویگان وقت میدیدم که با بوجی برنج وپیپ روغن و یک کریت میوه ی تازه، در تکسی نشسته بطرف خانه قوماندان تولی خود روان است،،، «خوب دگه ازی حرف ها درآن سالها زیاد داشتیم» ،،، دوره فراموش نا شدنی کورس فوتبال باالاخره تمام شد ومن دوباره به وظیفه خود به فرقه 18 بر گشتم، البته بعد از آمدن به فرقه بر اساس امر رئیس ارکان فرقه مسؤول ساختن وآماده کردن یک میدان فوتبال برای تیم فوتبال فرقه گردیدم چون قبلا در جاهای مختلف ومیدان های تعلیم مشق وتمرین صورت می‌گرفت، این کار با همکاری وکمک دوست عزیز وگرامی ام غلام ربانی خان نوشاد به سرعت عملی شد سربازان از تمام قطعات بطور نوبت وار در تسطیح وهموار کاری میدان وکبل کاری وسبزه کاری آن با کار های دسته جمعی بزود ترین فرصت ممکن میدان را حاضر ساختند، بدین ترتیب بر علاوه وظیفه اصلی ام تا زمانی که از فرقه 18 تبدیل شدم در امور سپورتی و ورزشی نیز اشتراک داشتم.
قبل از اینکه به یکی از خاطرات مهم وفراموش ناشدنی ام بپردازم چون بعضی دوستان از طریق مسنجر در مورد معاش افسران پرسیده بود بنابرین به جواب این دوست عزیز وسایر خواننده گان این سطور که شاید علاقه داشته باشند بدانند، عرض شود که در سال 1349 که من اولین معاش افسری خود را در رتبه ی دوهم بریدمنی گرفتم مبلغ 1800 افغانی بود که 7 سیر غله گی ویک نفر سرباز بحیث نفر خدمت نیز در جمله امتیازات شامل بود، بعدأ در هر ترفیع مطابق به قانون در معاشات افزودی بعمل می آمد، همچنان کسانی که نسبت به رتبه ی شان در بست های بالا تر کار می‌کردند از بست چوکی ای که کار می‌کردند نیز یک فیصدی معین بطور اضافي وامتیازی می گرفتند،،،،،
:وحالا این خاطره ی مهم
من در ابتدای خاطراتم از روز اولی که جناب مستغنی صاحب مرحوم را دیدیم نوشته بودم که از جمله 11 نفر افسران جدیدالورود دو نفر را دو باره به ریاست پیژنتون مسترد کرد ومن شايد بخاطر این قد درازم مسترد نشدم ویکی دوماه بعد به حیث علم بردار در قطعه تشریفات تعیین شدم، ودر همین مدتی که من در قطعه تشریفات علم بردار بودم، اعليحضرت محمد ظاهر شاه سفری به مزارشريف داشت که برای اجرای مراسم رسمی قطعه ای تشریفات نیز وظیفه گرفته بود،،،، ساعت 9 صبح توسط موتر های زیل به باغ حضور رفتیم جایی که اعلیحضرت در اقامتگاه شان در حرم سرای ومهمانخانه آن اقامت داشت فکر میکنم شب قبل نا وقت اعلحضرت بدون تشریفات رسمی از میدان هوایی رأسا به اقامتگاه شان رفته وهیچ کس از آمدن اعلیحضرت آگاه نبود وگرنه قطعه تشریفات بايد به میدان هوایی میرفت چون سال های زیادی از آن تاریخ گذشته جزئیات را بخاطر ندارم ولی برای ما هدایت داده شده بود که به باغ حضور ودر مقابل منزل والی برای اجرای مراسم آماده باشیم، بعداز اینکه از وسایط پایین شدیم، در مرحله اول همه مصروف قیافه، بوت ها ویونیفورم خود گردیدیم تا از خاک وگرد پاک ونواقص نداشته باشد من که علم بردار بودم نفر اول ودر صف اول قرار داشتم علم مبارک در شانه ام بود نیم ساعتی یا کم وبیش منتظر ماندیم تا اعلیحضرت با ملکه حمیرا بیرون آمدند ، جنرال مستغنی، والی ویک تعداد دیگر که من نمی شناختم حدود 20 نفر یا کم وبیش در عقب شان روان بودند، قطعه تشریفات از طرف قوماندان قطعه تقدیم وموزیک لوی سلامی را نواخت ، بعد از قبولی لوی سلامی اعليحضرت بطرف علم مبارک آمد در یک قدمی من ایستاد، گوشه ی علم مبارک را بدست گرفت وبوسید وبا اشاره‌ای سر، تعظیم کرد، بعد از آن قطعه تشریفات را معاینه نمود بعد از ختم این مراسم ملکه نیز نزدیک علم مبارک آمده آنرا بوسید وبدین ترتیب مراسم ختم وآنها از محل توسط موتر ها ووسایط حرکت نمودند بگمانم اگر اشتباه نکرده باشم به فابریکات کودوبرق رفتند ولی دقیق بخاطر ندارم، بعد از ختم مراسم دوباره به فرقه آمدیم واین اولین وآخرین بار بود که من پادشاه مملکت را از یک فاصله ی چنان نزدیک میدیدم واین خاطره تا کنون در ذهنم با قیست، بعد از مدتی از وظیفه ام بحیث علم بردار تبدیل شدم شاید کسی قد بلند تر از من پیدا شده بود،،،
! خواننده عزیز
من از سال 49 تا سرطان 52 تقریبا کم وبیش 4 سال افسر اردوی شاهی افغانستان بودم که تحت شعار «خدا، وطن، شاه» وظیفه اجرا کردم آنچه را بخاطر داشتم و بچشم سر دیده بودم بکمک حافظه ام تقدیم حضور تان نمودم، این سلسله ی خاطرات ا. ش. ا. را در همین جا وبا آخرین خاطره از پادشاه افغانستان که در بالا ذکر نمودم به پایان می رسانم،،. در آستانه‌ی ورود سال نو میلادی 2023 قرار داریم، سال نو را به دوستان وعزیزان این برگه از صمیم قلب تبریک گفته بهروزی وسعادت وزندگی دور از غم‌ وغصه برای تان آرزو میکنم، درسال جدید بعد از یک استراحت و توقف کوتاه با خاطراتی از ا. ج. ا در خدمت شما خواهم بود تا آن موقع بدرود.
یار زنده صحبت باقی،،،
سعید. 28 دسمبر 2022

 

ای کاش آزاد…. !!!
امروز ۶ جدی مصادف است به روز سرنگونی رژیم سفاک و ظالم حفیظ الله امین، درست ۴۲ سال پیش بعد از همین روز
دروازه های زندان پلچرخی بروی هزاران تن از هموطنان عزیز ما باز شد،آنهائیکه از زیر ساطور جلاد تاریخ جان بسلامت برده بودند به آغوش خوانواده های شان برگشتند،… من نیز در جمله زنده ها حساب شدم واز این سیاه چال بیرون آمدم….
ماه حوت 1357 بود… جکتورن بودم… در فرقه 20 نهرین که تازه به بغلان مرکزی تغییر وضع الجیش داده و قرار گاه آن در محلی بنام شرکت مالداری (پوزه ی ایشان) خارج از شهر قرار داشت…. بعد از ختم رسميات که تازه می خواستم طرف خانه بروم به قوماندانی فرقه خواسته شدم واز آنجا بعد از اولچک شدن، در تولی انضباط فرقه حبس شدم قبل از من چند افسر دیگر نیز در آنجا حضور داشتند که مجموعأ شاید 15 نفر می شدیم. بعد از چند روز به محبس بغلان برده شدیم و از آنجا با یک گروپ دیگر که شاید 20 یا 25 نفر می شدند به زندان پلچرخی انتقال‌ داده شدیم….
نمی خواهم در مورد باستیل پلچرخی حرفی بزنم… هرچه بود گذشت وبالاخره بعد از 6 جدی 58 آزاد شدیم
از آن روز تاکنون ۴۲ سال می‌گذرد … وقتی به عقب نگاه می کنم…… میبینم که تغییرات وتحولات زیادی رخ داده است حکومت های مختلف آمدند ورفتند، یکی با دیگری در حال جنگ وجدال، تنظیم های جهادی بین خود جنگیدند کابل را ویران کردند، زیربنا های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همه نابود شدند ……، طالبان انسانیت را، فرهنگ را و زندگی بخور ونمیر را از مردم گرفتند….. ، انفجار وانتحار وترور جزو افتخارات حساب شد….. هزاران نفر مجبور به ترک وطن ومهاجرت شدند. درین مدت دو مرتبه اردو وقوای مسلح کشور کاملا مضمحل واز هم پاشید. وتمام سلاح وتجهیزات نظامی بدست دشمنان مردم افتید که به پاکستان فروختند….
وقتی امروز فقر و گرسنگی در وطن عزیزم بیداد می‌کند……. وقتی مردم مجبور می‌شوند جگر گوشه های شانرا بفروش برسانند تا لقمه نانی بدست بیاورند….
وقتی بخاطر فرار از جهنم طالبان از طیاره پرت می‌شوند…… وقتی در وازه مکاتب ودانشگاه ها بروی دختران وزنان وطنم مسدود است….
وقتی همسایه های شرور چشم به ثروت های طبیعی ما دوخته اند و آتش جنگ را فروزان می خواهند….
وقتی همه هست وبود مادی ومعنوی ما در حال فروریختن واز هم پاشیدن است…..
با خودم میگم…. ای کاش… ای کاش… آزاد نمی شدم…. در يک لست 256 نفری محکومین به اعدام که بعداً از دفاتر زندان بدست آمد، گفتند اسم تو هم درج است…
اما من زنده ماندم…. دیدن حالت رقت بار وطنم را غیر قابل تحمل میدانم……
ای کاش آزاد نمی شدم…… ای کاش آزاد نمی شدم
تا شاهد این همه بدبختی و روز های سیاه وطنم نباشم…
نظام جمهوری!!
این خاطرات را بدوام خاطراتم از ا. ش. ا می نویسم، زیرا اردو همان اردوست، ، همان عسکر وسرباز، وهمان افسر ومنصبدار به وظایف شان ادامه می‌دهند، همه چیز بجای خود است، صرف چند نفر از بزرگان وجنرالان ، در رهبری اردو وقوماندانان جزوتام های بزرگ جا های خودرا تبدیل کرده اند، هیچگونه سکتگی در وظایف روزمره ، ویا پراگندگی در قطعات اردو به مشاهده نمی‌رسد ، مثل حوادث سال های بعد، که اردو بکلی نابود ومضمحل شد چنین اتفاقی نیفتاده است ، همانطوری که رهبر انقلاب یا روشنتر بگوئیم قومانده دهنده ی عمومی کودتا گفته بود با یک «انقلاب سفید» بدون خون ریزی، و با کمترین تلفات پایه های سلطنت فروریخت ونظام شاهی کهنه وفرسوده سرنگون شد،، جایش را رژیمی گرفت که بنابر تعریف سیاسی اش از اساس وتهداب با سیستم شاهی فرق داشت، این رژیم جمهوریت نام داشت ودر کتاب تاریخ، بنام اولین نظام جمهوری افغانستان ثبت شد. مردم از ضل الهی وسایه ی خدا محروم شدند، نام پادشاه از خطبه های نماز جمعه حذف شد، در نماز های عید نیز دیگر کسی برای برقراری تخت وبخت پادشاه ی رعیت پرور دعا نمی‌کردند، دنیای عجیبی است آنکه 40 سال بر سریر سلطنت تکيه زده بود یک شبه بزیر آمد ودر حالیکه مصروف تفریح واستراحت در سواحل زیبای ایتالیا بود تختش واژگون وبختش سرنگون شد، این تخت وتاج سابقه ای دیرینه ی داشت، از زمانی که بر دستار احمد شاه ابدالی «1722-1773متولد ملتان هندوستان ویا هرات خراسان » ، در قندهار خوشه ای گندم را نصب واورا زمامدار وصاحب اختیار سرزمینی ساختند «1747» که سالها بعد نام افغانستان را بخود گرفت،الی 26 سرطان 1352 این سلسله همچنان دوام داشت در تمام این مدت، شاهان وامیران زیادی آمدند، ورفتند عمدتاً دو قوم سدوزایی ومحمد زایی این سلسله را دوام دادند، ولی اگر نگاهی به تاریخ بیاندازیم در تمام طول این زمان ، پدر با پسر، برادر با برادر، پسر با پدر در کشمکش وجنگ ونزاع بودند ،، آنها یکدیگر را کشتند، تبعید کردند، کور کردند، به سیاه چاه انداختند، پسر پدر را کشت، وپدر پسر را،یکی بر ضد دیگری لشکر کشیدند ،،، هرچه خواستند و هرچه از دست شان پوره بود در حق همدیگر دریغ نکردند، عمدتاً این جنگ ها بر سر تخت وتاج ومیراث سلطنت بود، آنهم در بین خوانواده وقوم وخویش نزدیک، نه در جنگ مقابل دشمن خارجی ،حالا اگر جنگ های افغان وانگلیس را کنار بگذاریم که این جنگ ها هم به همت وجانبازی مردم افغانستان وتحت قیادت رهبران بر خاسته از میان مردم به پیروزی رسید. آنگاه می‌فهمیم که این شاهان وامیران در زمان زمامداری شان بخاطر دفاع از خاک ووطن، وترقی وپیشرفت وارامی وآسایش مردم کدام کاری هم کرده اند یانه؟؟؟
بنظرم تنها امیر امان الله خان بود که آرزوی ترقی وپیشرفت یک افغانستان مدرن ومترقی را در دل داشت، که دیدیم آنهم به چه سرنوشتی دچار شد، اگر آن شتابزدگی. وتصامیم بدون تفکر وتعقل ودرک نا درست از شرایط حاکم در وطن ونبض جامعه، وتوطیه ودسایس انگلیس نمی بود شاید امروز افغانستان به این حالت دچار نمی شد، فرمان نظام نامه ای ناقلین،
وتخم نفاق وتعصبی را که خسر بزرگوارش محمود طرزی، در بین مردم کشت وتا امروز در اتش همان تعصب ونفاق وشقاق قومی وتباری می سوزیم، تاثیرات منفی ومخرب آن امروزه آشکار وهویدا می شود ،،،،، مخالفین را از هر قوم وقبیله ای که بود سرکوب کردند،، به آتش کشیدند، سوزاندند، و تخریب کردند،،،، پس اگر پسر عم پادشاه علیه عمو زاده اش کودتا کند واورا از تخت سلطنت به زیر بیافگند جای تعجب نیست. چون این کار ریشه در گذشته های دور ونزدیک دارد ،
اما این تغییر وتحول با تغییرات گذشته یک فرق کلی دارد، تفاوت مهمش اینست که نظام جدید از قدرت مردم، رأی مردم ودمکراسی واقعی حرف می‌زند ، و حتی ان دهه ی دموکراسی زمان شاه را هم قلابی وعوام فریبی می خواند، بهر حال با سقوط سلطنت و اعلان نظام جمهوری، صفحه جدیدی در تاریخ افغانستان رقم خورد، بعضی ها میگن کودتای سرطان شروع خرابی افغانستان بود، بعضی ها از آن استقبال وآنرا قدمی بسوی ترقی وپیشرفت می‌دانستند ، معلوم است که نظریات مختلف است، ولی هرچه بود، تحولی بود بزرگ وسرنوشت ساز که خیلی از حوادث واتفاقات بعدی به آن وابسته واز آن نشأت کرده است
مثل اینکه بدون اجازه بالای منبر رفتم وخیلی حرافی کردم، مرا به کار شاهان وامیران چی ؟،، «صلاح مملکت خویش خسروان دانند »من قصدم فقط نوشتن خاطراتم از آن زمان است،،، ببخشید اگر به خانه های کلان دست درازی کردم،،،، در فرقه 18 بلخ که از مرکز تحولات وتغییرات به یک فاصله دور قرار داشت خبر وقوع کودتا وپاچا گردشی تأثيرات متفاوت داشت، شايد برداشت من درست نباشد ولی من میدیدم که افسران جوان و حربی پوهنتون خوانده وخارج رفته به این تغییر به نظر مثبت و دید موافق نگاه میکنند ولی افسران سابقه دار که عمری را در سایه شاه وبا شعار «خدا، وطن، شاه» وظیفه اجرا نموده اند برای شان سخت است که بپذیرند دیگر نظام شاهی وجود ندارد، برعلاوه همانطوری که هر تغییر و تحول، طرفدار، و مخالف،خود را دارد، استقرار نظام جمهوری نیز طرفداران ومخالفان خود را داشت ، عده‌ای هم بی‌طرف بودند ، که برای شان بی تفاوت بود به اصطلاح
دنیا را آب بگیرد مرغابی را تا زانوست» به هر صورت روند زندگی وکار در فرقه 18 مثل همیشه در فضای آرام ونورمال دوام داشت، من در غند توپچی به وظیفه ام مصروف بودم، خبر کودتا واستقرار نظام جمهوری را از رادیو شنیدیم، آنزمان من نه به کدام سازمان سیاسی تعلق داشتم ونه کدام علاقه ودلچسپی به جریانات سیاسی که در کشور موجود بود، من خود را در میان کسانی میدیدم که طرفدار ترقی، پیشرفت وتغییر وتحول بودند و در جستجوی راه رسیدن به این هدف.،،، ، پس این تحول بزرگ و تغییر سترگ برای من نوید ترقی وپیشرفت را می‌داد، نوید حرکت وجنبش، ویک قدم به پیش، وبیرون شدن از حالت راکد وجامد و پاسیف موجود ، بنابراین من هم خودم را در میان طرفداران نظام جمهوری یافتم، قبل از ینکه ادامه بدهم ضرور میدانم یک نکته مهم را یاد آوری کنم
وقتی من خاطراتم از. ا. ش. ا را می نوشتم شخصی کمنتی گذاشته ونوشته بود،،،، کسانی که بر علیه پادشاه ورژیم شاهی وبر خلاف سوگند وتحلیف عسکری عمل کردند گویا خائن وبغاوت گر بوده آند وهمچنان از الفاظ رکیک استفاده کرده، بود که هدفش من بودم، در حالی که من نه کودتایی بودم ونه کدام نقشی در آن داشتم وصد ها کیلومتر دور از مرکز قرار داشتم، اگر مثل آدم مینوشت من هم همان وقت جوابش را می دادم، ولی مجبور شدم از صفحه ام حذفش کنم، اکنون شاید عده‌ای دیگری هم به این فکر باشند که همه افسرانی که در زمان شاهی مراسم تحلیف عسکری را انجام دادند ودر زمان نظام جمهوری باز هم وظیفه اجرا کرده اند گویا خائن بودند وبه شاه خیانت کرده اند ، من از این آقايان سوالی دارم، فکر کنید رتبه ی شما لمړي بریدمن است در غند توپچی فرقه 18 بلخ مصروف اجرای وظیفه استید، در کابل بر ضد شاه کودتا شده است شما چه می‌کردید؟؟؟
سلاح کوت غند را منفجر می ساختید؟؟ ، قوماندان غند را ترور میکردید؟؟
خود کشی می‌کردید؟؟
بعد از 16 سال تحصیل ترک وظیفه می‌کردید،؟؟
مثل دیوانه ها بداخل قشله می دویدید وفریاد زنده باد شاه سر می‌دادید؟؟
چکار می کردید تا شمارا وفا دار به شاه حساب کنند؟؟
بعضی اوقات نمیدانی به این اشخاص با این فکر گندیده ومنطق ضعیف که بهتر است نامش را بی منطقی بگذارم چه بگویی؟؟
میخواهم به این گونه اشخاص خاطر نشان بسازم که وظیفه اصلی وعمده ی یک فرد نظامی دفاع از وطن، تمامیت ارضی ومنافع مردمش است زمامداران وپادشاهان می‌آیند ومی روند ولی مردم زنده‌اند ، وطن وجغرافیایی بنام سرزمین افغانستان پابرجاست خاک مقدس وطن به پاسداری وصیانت نیاز دارد، چگونه می‌شود این وجیبه وفرض را فراموش کرد،؟؟؟
جایی که من زندگی میکنم در جمهوري فدرال آلمان هر 4-5 سال زمامدار جدیدی در رأس امور قرار می‌گیرد. ولی آب از آب تکان نمی خورد همه چیز پا برجا وهمه ی اردو وقوای مسلح مصروف خدمت واجرای وظایف شان استند، تعهد وتحلیف بخاطر یک فرد، یک شخص ویا یک خاندان، در برابر تعهد در مقابل وطن وخاک مقدس هیچ معنی وارزشی ندارد اگر این شخص دست به خیانت ملي زد، ویا از تعهدی که به پیشگاه ملت نموده عدول کرد، بازهم ما از آن حمایت کنیم؟؟ ما که شاهد زنده تاریخ هستیم مگر بچشم سر، فرار زمامداران را ندیدیم ؟؟
مگر این ها برای مردم تعهد نکرده بودند؟؟
مگر این ها بالای قرآن دست گذاشته مراسم تحلیف را بجا نیاورده بودند؟؟
می بینیم وقتی زمامداران، شاهان وامیران به تعهد وتحلیف شان در مقابل ملت وفادار نمی مانند پس نباید از سپاهی وعسکر که جز دفاع از خاک و از ناموس وطن وظیفه دیگری را نمی شناسد گله کرد. واورا به خیانت متهم نمود این کار بی انصافی وجفای بزرگ در حق سرباز وطن است ،وحالا برگردیم به ادامه خاطرات :
این تغییر وتحول تا اندازه زیادی مورد استقبال قرار گرفت مخصوصا در اردو وقوای مسلح،، به چند دلیل
، اول – اینکه رهبر انقلاب، «انقلاب سفید»، چهره شناخته شده ویک نظامی سابقه دار بود
دوم – گذشته ی خوشنام با دست پاک در زمان صدارتش اورا از دیگران متمایز می ساخت
سوم – او با تطبیق پلان های انکشافي 5 ساله اول ودوم در زمان صدارتش،، ذهنیت خوبی بجا گذاشته بود تا مردم از آن پشتیبانی وحمایت کنند.
چارم – قاطعیت در عمل وتطبیق امر وپی گیری آن از صفات خوبی شمرده می شود که یک زمامدار از آن باید برخوردار باشد واین صفات در وجود سردار کاملا مشهود بود
پنجم -از خوشگذرانی وهرزه گی وتن پروری بدور بود،، ومن این صفات اورا دوست داشتم
اینکه بعد از پیروزی کودتای 26 سرطان، قانون اساسی لغو شد «که باید میشد» ، آزادی های مطبوعات ورسانه ها سلب شد ونوع دیگری از حکومت فردی وخود کامه بوجود آمد موضوعی است که بعد تر به آن خواهم پرداخت
من در حالی که نه در حزبش بودم ونه محمد زایی بودم ونه هیچ ارتباطی با اشخاص دور وپیشش داشتم، برای من شخصیت قابل احترام ومورد اعتماد بود بنآ از آن طرفداری وپشتیبانی نمودم غلط وصحیحش را نمیدانم در آن زمان وآن برهه‌ای تاریخ او را شخصیتی می شمردم که می‌تواند وطن را در شاهراه ترقی وپیشرفت سوق دهد،،،بیانیه ای خطاب به مردم افغانستان که دارای محتوای بسیار عالی وامیدوارکننده برای مردم بود، واقعا امید ها را در دل زنده می کرد واز آینده درخشان خبر میداد و البته این بیانیه تأثير عمیق بالای طبقات مختلف مردم داشت ،،،، ،
بهر صورت بزودی در فرقه 18 نیز تغییراتی در سطح رهبری بوجود آمد، برید جنرال فرح الدین خان قندهاری قوماندان فرقه تعیین شد، بیاد ندارم که رتبه ی جنرالی را چه وخت ودر کجا گرفته بود ولی در اولین صحبتش خود را جنرال جمهوری معرفی کرد، واین تکیه کلام «جنرال جمهوری» را تقریباً در هر صحبت وبیانیه اش تکرار می‌کرد، کلمات، رهبر انقلاب ، وقاید ملی وموسس جمهوریت از زبانش نمی افتاد،،، شخص جدی وفعال بود، همچنان دگروال اصحاب الدین خان از ننګرهار بحیث رئیس ارکان فرقه تعین شد که یک افسر بسیار متین، با دسپلين ودر عین حال برخورد بسیار خوب و دوستانه با افسران وسربازان داشت،،،، در ماه های اول بعد از استقرار نظام جمهوری، برای اولین بار بود که اردو در مارش ها وراهپیمایی ها وتظاهرات سهم می گرفت، اگرچه این تظاهرات وراه پیمائی ها در پشتیبانی ودفاع از نظام جمهوری صورت می‌گرفت ولی در اردو کاملا بی سابقه بود، قبلاً کسی بیاد نداشت که سربازان وافسران در جاده ها برآیند وبه پشتیبانی پادشاه، یا حکومت وصدراعظم شعار بدهند. مطابق پلان وبرنامه ی ترتیب شده تعداد زیادی از افسران وسربازان فرقه توسط وسایط به شهر مزار رفتیم، مارش بزرگی به اشتراک انبوه کثیری از مردم و شهریان مزار با افسران وسربازان فرقه یکجا براه انداخته شد این مارش وراهپیمایی در جاده های اطراف پارک روضه ی مبارک با شور وهیجان فوق العاده ودادن شعار های زنده باد نظام جمهوری ورهبر انقلاب فضای شهر را دگرگون ساخته بود، واقعا مارش عظیمی بود در میان ودر وسط مارش کنندگان وراه پیمایان یکی دوعراده موتر جیپ روسی که ترپال آنرا کشیده بودند وبه شکل سرباز در آورده بودند نیز در حرکت بود، بالای این موتر ها یک تعداد افسران وسربازان جوان بحال ایستاده در حالی که بلند گو های دستی را بدست داشتند شعار می دادند،: زنده باد رهبر انقلاب، پاینده باد نظام جمهوری، زنده باد مردم افغانستان، زنده باد اردوی جمهوری افغانستان واز همین قبیل شعار ها…. من نویسنده ی این سطور، نیز در یکی از این موتر ها در حالی که لودسپیکر دستی را بدست داشتم، با شور وهیجان شعار میدادم، خیلی هم احساساتی بودم،،،، خوب دگه ایام جوانی بود با شور وهیجان زایدالوصف ، که مشخصه ی این دوران است، ،،،.،،، چهار اطراف پارک روضه مبارک را راهپیمایی نمودیم، شعار، زنده باد در ارتباط با تایید وپشتیبانی از نظام جمهوری، ومرده باد دشمنان افغانستان، از طریق بلند گو ها در فضای شهر طنین انداز بود، در جریان راهپیمایی و تظاهرات فقط پولیس های ترافیک و قوماندانی امنیه نظم وترتیب را تأمین وکنترل می‌کردند بالاخره این راهپیمایی تاریخی به پایان رسید وما دوباره به فرقه برگشتیم ،، آنروز گذشت وقتی شب بخانه آمدم، پدر مرحومم که در جریان راه پیمایی ومارش مرا بالای موتر جیپ در حال شعار دادن دیده بود، بدون مقدمه پرسید « امروز دیدم بالای موتر جیپ شعار میدادی چه گپ بود که اینقدر شر و شور براه انداخته بودید ؟» منهم شروع کردم به توضیحات عالمانه وروشنفکرانه!؟ در مورد مزایای نظام جمهوری، هرچه خوانده بودم وشنیده بودم همانطور بدون وقفه گفته میرفتم با احساسات وهیجان حرف میزدم چه تعریف ها که از رهبر انقلاب نکردم، پدر مرحومم که روحشان شاد باشد با حوصله مندی فرمایشات!؟ پسر منصبدارش را شنید و در اخیر با یک تبسم خیلی معنی دار گفت، «بچیم، خدا کنه پشیمان نشی» ، من که بر اسپ مراد سوار بودم وترقی وپیشرفت مملکت را در یک قدمی میدیدم خبر نداشتم که آینده آبستن چه حوادث دلخراشی است، براستی که تجربه ودور اندیشی هم چیز خوبی است ، چون اینجا از پدر مرحومم یاد آوری نمودم می خواهم توضیح مختصری بدهم، پدر مرحوم‌ من از کارمندان سابق دولت بودند، در زمانیکه سید عبدالله خان نایب الحکومه مزارشريف بود وظایف مختلف دولتي داشت مدتی بحیث «عرض بیگی» که پسان ها نام سکرتر ودست یار را گرفت به همراه سید عبدالله خان همکار بود همچنان در اداره ناقلین که در همان سالها توزیع زمین به ناقلین ولایات جنوبی ومشرقی را به عهده داشت اجرای وظیفه نموده بود، بعدأ از وظایف دولتی استعفا وبه کار های شخصی پرداخت. البته یکدوره کاندید مجلس سنا هم بودند که بنابر دلایل مختلف رای نیاورد، روح آن مرحوم وهمه رفتگان شاد وبهشت برین جایگاه شان
همانطوریکه تظاهرات وراه پیمایی ها در مزارشريف برگزار شد، در تمام ولایات ومخصوصا شهر کابل نیز ادامه داشت ار متعلمین مکتب گرفته، تا محصلین دانشگاه ومامورین دولت وموسسات خصوصی با مارش ها وراهپیمایی ها حمایت وپشتیبانی شانرا از نظام جمهوری ابراز داشتند، اولین کابینه ای جمهوریت با کدر های جوان وچهره های جدید به کار آغاز کرده بود خیلی ها می‌گفتند این کودتا توسط اعضای ح. د. خ. ا وبه همکاری پرچمی ها براه افتیده،،ولی در کابینه ی سردار فقط یک نفر پرچمی، مرحوم فیض محمد خان وزیر داخله، حضور داشت، بقیه ی وزرا از اشخاص مورد اعتماد سردار محمد داود خان بودند که به ح د خ ا کدام ارتباط نداشتند اما در سطوح پایین ودر میان افسران وقوماندانان قطعات وجزوتام ها البته آفسرانی بودند که نه تنها به ح د خ ابلکه شاید به بسیاری جریان های سیاسی دیگر نیز تعلق داشتند ویا هوا خواه آن بودند، بهر صورت این تکانه ای بود برای دگرگونی وگذار از یک سیستم کهنه موروثی به یک نظام جدید که باعث امیدواری به آینده وایجاد یک افغانستان پیشرفته ومرفه می‌گردید. بهمین سبب بود که افسرانی مثل من وبسیاری جوانان که هیچ گونه تعلق سیاسی به کدام حزب وجریان سیاسی هم نداشتیم از آن پشتیبانی نماییم. برگردیم به فرقه 18 وادامه خاطرات :
تغییر وتبدیلی در قرارگاه فرقه وبعضی جزوتام ها این مطلب را می‌رساند که فرقه در حال یک حرکت و نو آوری بسوی جلو وتجهیز و اکمال با سلاح ووسایط جدید است، در این تغییر وتبدیلی ها اکثر افسران جوان در بست های بلند تعیین بست می شدند، چنانچه در بست امر لوژستیک فرقه یک نفر جکتورن تعیین شد «سلطان محمد خان» که بست دگروالی بود، همچنان یک تعداد آمرین از کسانی تعیین شدند که تحصیلات در خارج کشور داشتند،یا کورس عالی افسران را در کابل خوانده بودند ویا در شوروی, ترکیه ویا هند تحصیل کرده بودند ،، اینجا می خواهم در مورد تعیینات وسیاست کدری در اردوی همان سال ها مطلب مختصری را عرض کنم تعداد افسران که تحصیلات عالی واکادمیک داشتند زیاد نبود، وقتی من به فرقه آمدم در بخش های اداری وامور لوژستیکي وتخنیکی افسران سابقه دار که از رتبه ای خورد ضابطی ویا حتی سربازی شامل خدمت شده بودند, کار می‌کردند برعلاوه یک تعداد مامورین ملکي نیز در امور مالی ولوژستیکی اجرای وظیفه می‌کردند، چنانچه آمر ومعاون مالی فرقه مامورین ملکي بودند همچنان آمر تعمیرات وبسیاری از معتمدین وکارمند های بخش لوژستیک وتخنیک وشفاخانه اشخاص ملکي بودند واین به علت کمبود پرسونل مسلکی در بخش های مذکور بود،،اخیراً سیستم جدید محاسبه ی عینیات که بنام فورماتیک یاد می شد بر اساس امر وزیر دفاع و ریاست لوژستیک وزارت دفاع در قطعات وجزوتام های اردو مورد استفاده قرار گرفته بود ، باوجودیکه سيستم، ساده وبسیط بود وکورس ها وسیمینار های زیادی در مرکز وقطعات اطراف برای توضیح وتشریح این سیستم دایر شده بود، با آنهم بسیاری ها آنرا نمی دانستند در این سیستم جدید همه امور محاسبه‌ (دخل وخرچ، مصرف، اکمالات ) توسط فورمه های مخصوص صورت می‌گرفت، ولی من خیلی زود به آن آشنا شدم ودر امور محاسبه ی سلاح و مهمات تا حدود زیادی وارد شدم به همین سبب بعد از شش ماه از بطریه توپچی تبدیل ودر امور محاسبه سلاح مهمات به حیث امر وسله پالی غند تعیین شدم،که بست آن جګړني بود وگرنه،در آنوقت
به رتبه ی ضابط در بست کندکمشر تعیین شدن هم کار آسان نبود، بعدأ در اثر قهرمانی ها ؟!!!! در نوشتن مکتوبات؟!!!! ومیرزا قلمی ها؟!!!! ،وکارهای دفترداری به سیستم جدید فورماتیک ونظم ونسق دفاتر اساس، نظر به امر مقامات بالا به صفت آمر وسله پالی فرقه تعیین گردیده وارتقا کردم، که بست آن دگرمنی بود، ، دراینجا میخواهم به یک موضوع مهم تماس بگیرم، من که از آکادمی تخنیک نظامی در رشته تخنیک سلاح ومهمات فارغ شده بودم باید در یک فابریکه تولید سلاح یا مهمات کار می‌کردم، ویا در یک ورکشاپ ترمیم سلاح ومهمات ، مسلک من نه توپچی بود ونه میرزا قلمی که همه روزه پشت میز بنیشنم ومکتوب بنویسم، یک ضرب‌المثلی است که می‌گویند «اول فیل خانه را بساز بعد فیل بخر»ولی در وطن ما اینطور نیست، همین تأسیسات بزرگ وعصری ریاست خدمات تخنیکي اردو وترمیم خانه مرکزي که در زمان صدارت سردار محمد داود خان در پلچرخي ساخته شد به منظور تربیه واکمال افسران تخنیکي در بخش های تولیدی وورکشاپ ها پلانگذاری شده بود، ولی هر سال صرف یک تعداد محدود در ترمیم خانه مرکزی یا فابریکه حربی جذب ومتباقی در پست های غیر مسلکي تعیین بست می‌شدند به تعداد صد ها یا شاید هزاران نفر افسران مسلکی تخنیکی از آکادمی تخنیک نظامی در مسلک های تخنیک زرهدار، مخابره، نقلیه توپچی، سلاح پیاده وغیره فارغ شدند ولی در قطعات در بست های غیر مسلکی ولوژستیکی تعیین شدند چون مطابق مسلک برای شان جایی نبود، این هم یک معضله بزرگ نه تنها در اردو بلکه در
بسیاری ادرات دولتی موجود بود .
حالا اگر طالبان ملا را وزیر فوايد عامه ومولوی را وزیر صحت عامه بسازند زیاد هم خرده نگیرید چون در گذشته نیز چنین کار هایی صورت گرفته است
به هر صورت اردو به سوی انکشاف وتجهیز ونو آوری در حال حرکت بود
جنرال جمهوری، فرح الدین خان مدت زیادی بحیث قوماندان فرقه باقی نماند. قوماندان بعدی تورنجنرال گل محمد خان غریب یار از ولایت پکتيا بود که شخص بسیار با انضباط وبا دسپلين بود معلوم می شد که از جنرالان خیلی سابقه دار اردو است، به فارسی نمی توانست روان صحبت کند، ولی کوشش‌ می‌کرد تا در جریان صحبت اشتباهی نه کند، من امر وسله پالی فرقه بودم که تورنجنرال غریب یار بحیث قوماندان فرقه آمدند، دو سه روزی از آمدن شان نگذشته بود که برای امضا کردن مکاتیب با دوسیه کارم به قوماندانی فرقه به زرغون باغ رفتم، بعد از انتظار در شعبه یاور وقتی نوبتم رسید به دفتر قوماندان داخل شدم، رسم وتعظیم نمودم، خودم را معرفی کردم،، از دوسیه، مکتوب اول را کشیدم روی میزش گذاشتم تا امضا نماید، نگاهی به مکتوب انداخت،بعدأ از من پرسید،، څوک يې.؟ (در حالی که یک لحظه پیش خود را معرفی نموده بودم) گفتم زه آمر وسله پالی دفرقی یم، دوباره به مکتوب نگاه کرد شاید یکی دو دقیقه همینطوری ساکت بود نمیدانم مکتوب را می‌خواند ویا چرت میزد دوباره سرش را بالاکرد بازهم پرسید، ته څوک يې؟ ومنهم جواب قبلی ام را تکرار کردم ، زنگ زد یاور خود را خواست وپرسید،، دا ضابط څوک دى، وايي زه امر وسله پالى دَ فرقى يم، دا رښتيا وايي؟؟ ،،، یاور جواب داد،هو صاحب، رښتيا وايي دَى آمر دوسله پالي دفرقی دی، مکاتیب را بعد از اینکه به‌دقت خواند امضاء کرد. دوسیه زیر بغل بطرف شعبه ام روان شدم در راه زرغون باغ تا شعبه همش فکر میکردم که باروبستره ام را ببندم زیرا احتمال داشت اضافه بست شوم چون معلوم بود قوماندان فرقه چندان نظر خوب در موردم ندارد، ولی چنین نه شد بعد از مدتی که شاید راجع به من از اشخاص نزدیک به خودش وشاید هم استخبارات معلومات گرفت، خیلی نظرش تغییر کرده بود، حالا که در قرارگاه فرقه کار می‌کردم وامر یک شعبه بودم حد اقل هفته دو یا سه بار برای امضا کردن مکاتیب واسناد نزد قوماندان فرقه می رفتم، بعلاوه در میز نان چاشت نیز موجود میبودم، به این ترتیب من تا زمان تبدیلی ام از فرقه 18 در همین وظیفه ام باقی ماندم وتورنجنرال گل محمد خان غریب یار تا زمان تبدیلی ام از فرقه 18 خیلی روش خوب با من داشت تا جایی که در بعضی اوقات برای کدام موضوع مهم مرا در جمله ای هیئت تحقیق نیز شامل می ساخت ، ویگان جای از تعریف وتشویق هم دریغ نمی‌کرد،خلاصه خیلی مورد اعتمادش بودم روحش شاد باشد.
جائیکه من اجرای وظیفه میکردم یعنی. در فرقه 18 کدام تغییرات عمده دیده نمی شد افسران وسربازان بطور عادی ونورمال بوظایف شان دوام می‌دادند ،در مجموع اکثریت خوشحال وراضی بودند تورنجنرال گل محمد خان غریب يار با متانت وبا روش خاص خودش فرقه را سوق واداره می کرد وگاهی سرزده به قطعات وجزوتام ها میرفت وامور اعاشه واباته ی سربازان را کنترول می‌کرد تا زمانی که من از فرقه 18 تبدیل شدم کدام واقعه قابل ذکر رخ نداده بود، در طول زمان وظیفه داری ام در آن سال‌ها یک بار هم در ترکیب هیئتی به غند 35 فاریاب رفتم، این سفر به منظور بررسی موضوعات مربوط به موجودی سلاح و وسائط تخنیکی بود، غند 35 در یک منطقه خیلی زیبا وخوش آب وهوا قرار داشت که از یک جناح به محلات مسکون و مناطق شهری واز جانب دیگر با محلات سبز وباغات میوه وتاکستان ها محصور بود مدت سه هفته را در شهر میمنه بودیم، تا وقت رسمیات به کار خویش در داخل غند دوام می دادیم بعدأ برای چکر به جا های دیدنی شهر واطراف شهر میرفتیم تابستان بود وهوا خیلی مساعد، میمنه مثل مزار گرم نبود اکثرا مهمان می بودیم، خربوزه ی سبزک میمنه در هیچ جای دنیا پیدا نمی شود، مردم میمنه در مهمانی ومهمان نوازی کمتر از سایر نقاط کشور نیستند از آن سفر من خاطرات بسیار خوش دارم، آنوقت در بالای یک بلندی، که اگر اشتباه نکرده باشم بنام تپه ای سیف الملوک یاد می شد سینمای شهر میمنه قرار داشت که به همین نام یاد می شد واطراف آن هم به شکل پارک تفریحی بود، تصادفآ در همان روزهای که در میمنه بودیم خبر شدم فیلمی در سینما نمایش داده می‌شود که نامش «از مسکو تا برلین» است من نام این فیلم روسی را قبلا شنیده بودم وکتابی را هم در مورد آن خوانده بودم که راجع به جنگ جهاني دوم ویکی از پرمصرف ترین وعالی ترین فیلم از وقایع جنگ عمومی دوم بود در این فیلم بسیاری صحنه های جنگ به صورت مستند به نمایش گذاشته می شد، فیلم شاید بیشتر از 9 ویا 10 ساعت را در بر می گرفت که هر شب یک قسمت آنرا نمایش می دادند ومن چند شب متواتر آنرا دیدم واین خاطره ای فراموش نا شدنی ام از شهر ميمنه است ، بعد از ختم وظیفه به مزارشريف برگشتیم، قبل از اینکه این بخش خاطراتم از اردوی جمهوری افغانستان را که مربوط به زمان وظیفه داری ام در فرقه 18 می شود ختم کنم می خواهم مطلبی را بیان کنم که اگر ناگفته بگذرم،کار نا درستی کرده ام، کسانی که در دهه 40 و50 در فرقه 18 وظیفه اجرا کرده باشند با نام «آغای موزیک» حتما آشنایی دارند، این آغای موزیک قوماندان، سردسته ویا امر باندوی موزیک فرقه بود که حدود 40 نفر ویا شاید بیشتر در تشکیل این دسته یا تولی موزیک موجود بود ، باندوی موزیک دارای ساز ها یا آلات‌ موزیک بادی وضربی بود که واقعا در مراسم رسمی وتشریفاتی با پوشیدن دریشی های رسمی وشیک ودر رسم گذشت ها، جشن ها واعیاد با نواختن موزیک های مارش وسلامی وغیره شور وهیجان می آفرید وباعث خوشی و سرور مردم می گردید. در زمان گذشتن قطعات پیاده از مقابل لوژ، یک نوع مارش ودر موقع گذشتن قطعات موتوریزه ویا جزوتام های سواره مارش های مختلف دیگر نواخته می شد که خیلی پر کیف وهیجان آور بود البته موجودیت باندوی موزیک در تشکیل قطعات اردو سابقه ی خیلی طولانی دارد، اگر به زمان های قدیم وبه اوراق تاریخ مراجعه کنیم می بینیم که در لشکر کشی ها وحرکات نظامی در بین سپاه ولشکر از آلات مختلف موسیقی مثل طرم (طرم جنگی) ، دهل، وسرنی، طبل، شیپور ونغاره استفاده می‌کردند این آلات موزیک به منظور اشاره های مختلف، مثلا برای، بیداری از خواب، جم سی،، ویا در اثنای محاربه برای، تعرض ویا مارش، ویا بلند بردن روحیه رزمی عساکر، مورد استفاده قرار می گرفت، یک زمانی من دیپو های سلاح ومهمات قدیمه را در قلعه جنگی فرقه 18 معاینه وبررسی میکردم تعداد زیادی طرم جنگی، دهل ونغاره والات موزیک سابقه که شاید از زمان امیر شیر علي خان و پیشتر از آن بود، موجود، که به جمله‌ ی آثار عتیقه ودارای ارزش تاریخی محسوب می شد . باندوی موزیک فرقه با داشتن رهبر وقوماندان مثل آغای موزیک اگر بگویم درجه اول بود مبالغه نکرده ام، این آغای موزیک سنش شاید حدود 45 یا 50 سال بود از کوهدامن کابل ورتبه اش جکتورن بود اسمش یا سید حسن بود یا سید حسین درست بخاطر ندارم، چون کسی نامش را نمی گرفت و همه اورا بخاطریکه «سید» بود آغای موزیک می گفتند ، شخص بسیار معاشرتی، خوش بر خورد وصمیمی بود، محافل ومهمانی های دوستان بدون موجودیت آغای موزیک هیچ رونقی نداشت، در این دعوت ها با «دایره» خواندن های محلی را خیلی زیبا اجرا می‌کرد، این خواندنش هنوز هم در ذهنم است که می‌خواند «گنجشکک نکو سگی، کوهدامن توت فریمان»،وقتی در سال‌های اخیر «آهنگ گنجشکک طلایی» را شنیدم بیاد آغای موزیک افتادم،.، 😀😀خلاصه، آغای موزیک دربین افسران ومنسوبین فرقه از احترام ومحبوبیت خاصی برخوردار بود، زمانی که در قطعه تشریفات علم بردار بودم با این آغای موزیک خیلی دوست وصمیمی شدم، وقتی من یک تعداد رفقا وافسران غند توپچی، بشمول مرحوم دگروال عبدالقیوم خان قوماندان غند را در مزارشريف در باغ پدری ام دعوت نموده بودم این آغای موزیک نقل مجلس بود که با دایره کگ اش یک روز فراموش ناشدنی را برای ما بیادگار ماند که تا امروز فراموش نکرده ام..
اواخر سال 1354 بود که از فرقه 18 تبدیل ،شدم، محل کار جدیدم فرقه 20 نهرین بود، سالها بعد ، دوبار دیگر نیز در بست فرقه 18 تعیین شدم يک بار به حیث رییس ارکان فرقه وبار دیگر به حیث قوماندان فرقه که در موقعش از خاطرات آن زمان نیز صحبت خواهم نمود از حوصله مندی وحضور تان سپاسگزارم
دو سه هفته طول کشید تا دور تسلیمی دفاتر اسناد وامور شعبه را تمام کنم، با وجودیکه برایم سخت بود که از زادگاهم واز بین اقارب ودوستانم و والدینم دور می شدم، ولی امر را باید اطاعت ميکردم وبه وظیفه جدیدم میرفتم،،، ولسوالی نهرين مربوط ولایت بغلان در بین اراضی کوهستاني وتا اندازه ی صعب‌العبور قرار دارد، وقتی از بغلان مرکزی راه نهرين را پیش بگیری بايد از راه سرک خامه و با چقر وچقوری ها ودست انداز های زیاد (البته همان وقت، حالا نمیدانم) از کوتل شیخ جلال عبور نمایی که در زمستان وموسم برفباری وبارندگی واقعا دشوار بوده وگاهی اوقات مسدود می‌شد ،وقتی بخود ولسوالی ومحل وضع الجیش فرقه برسی میبینی که ولسوالی وقشله عسکری در محاصره کوه ها وارتفاعات بلند قرار گرفته وجزوتام های فرقه از نگاه حرکات نظامی ومانور قطعات در مواقع ضروری به یک مشکل بزرگ و عمده مواجه است. نمی‌دانم کدام آدم عاقل وبالغ ومتخصص، وضع الجیش یک فرقه محارب را که با سلاح های ثقیل توپخانه ووسایط زرهدار مجهز است در یک چنین محلی تعیین وتثبیت نموده، که به هیچ اصولی جور نمی آید ، فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد، آب وهوای گوارا، طبیعت زیبا ومنطقه تفریحی با باغات ميوه وسر سبزی شگفت انگیز آن، اما از نگاه نظامی به هیچ وجه برای یک قشله عسکری مساعد نبوده است.
روزی که من از بغلان مرکزی طرف نهرين حرکت میکردم اوایل بهار بود وموسم
بارندگی ،با یک موتر تویوتای 18 نفری عازم نهرین شدم، کوتل شیخ جلال را به مشکل عبور کردیم چون موسم بارندگی بود و سرک خامه با گل ولای واقعا دشوار گذر بود
من از تاریخچه ی فرقه 20 اطلاع ندارم نمیدانم چه وقت ودر زمان کدام پادشاه تشکیل وایجاد شده است، ولی واقعا بدون تفکر و بدون در نظر گرفتن نورم ها واساسات نظامی وضع الجیش نا مناسبی را انتخاب کرده اند
بمدیریت پیژند فرقه خودم را معرفی وعلم وخبر خود را تقدیم نمودم، چون من در فرقه 18 مدیر وسله پالی بودم وفرقه 20 هم مدیر وسله پالی داشت حالا برای من باید جایی دیگری را پیدا می‌کردند چند روزی بدون سرنوشت ماندم ودر اطاق مجردی یکی از افسران فرقه بنام جمعه خان از ولسوالی بلخ که در عالم نا شناسی وطندار گفته بمن خیلی کمک ومهمان نوازی کرد، زندگی میکردم بعد از یک هفته بحیث مدیر وسله پالی غند 10 پیاده تعیین گردیدم، البته دگرمن نعیم خان مدير وسله پالی فرقه از ولسوالي غوربند در مورد تعیین بستی ام در غند 10 کوشش‌ زیاد کرد چون احتمال داشت به عوض خودش تعیین شوم، دگرمن نعيم خان شخص بسیار، خوش برخورد ومذاقی بود وخیلی رفیقانه با من بر خورد می‌کرد، ازکارهای دفتر داری وفورم وفورم بازی سیستم جدید، که چندان به آن وارد هم نبود خوشش نمی آمد و زود خسته می شد بعضاً مجبور می شدم همرایش کمک وهمکاری نمایم در حالیکه وظیفه اصلی ام در غند 10 بود که در حقیقت برای من تنزیل مقام بود، بهر صورت برایم مهم نبود، چیزی که مقامات صالحه لازم دیده بودند!! ، من بکار خود در غند 10 شروع کردم وطور موقت با جمعه خان که در آن وقت رتبه ی لمړي برید منی داشت واز نگاه وطنداری
خیلی بمن کمک ومهمان نوازی کرد یکجا زندگی می کردم بین مرکز ولسوالی وقشله عسکری حدود 8یا 6 کیلومتر فاصله بود که انتقال افسران از شهر به فرقه وبالعکس به شهر توسط یک عراده موتر سرویس صورت می‌گرفت، شهر نهرین خیلی خورد ودر یک ساحه محدود در دامنه ی کوه ها واقع شده تعداد زیاد نفوس شهر را افسران فرقه 20 وفامیل های شان تشکیل می‌داد، در جوار قشله محلات مسکونی برای افسران بنام آمران کوت و ضابطان کوت وجود داشت که یک تعداد افسران با فامیل های شان در آن زندگی می‌کردند، ولی چون برای من خانه ای در ضابطان کوت پیدا نشد مجبورا بداخل شهر خانه کرايي گرفتم. وقتی از شهر نهرین می‌خواستی بطرف قشله بروی باید در این مسیر از بستر دریاچه ای بگذری که در تابستان ها به اندازه یک جوی، آب در آن روان بود ووسایط وموتر ها از بین آن طور نورمال عبور ومرور می‌کردند ولی در موسم بهار وبارندگی ها وسرازیر شدن سیلاب ها عبور
ومرور از آن مشکل وگاهی اوقات غیر ممکن می شد دراین مواقع یک مدرک خوب عایدات به کسانی که اسپ داشتند ودر نزدیکی محل زندگی می‌کردند، پیدا می شد که با گرفتن پنج یا ده افغانی از فی نفر عابرین را در پشت اسپ از این طرف دریاچه به آنطرف انتقال می‌دادند واین یک کار وکاسبی خوب بود ولی بدی اش این بود که در تمام طول سال صرف برای چند روز محدود وانهم در وقت آب خیزی این کار را می‌توانستی انجام بدهی، ، و در متباقی ایام سال این دوکان مسدود بود، روزی که من خوانواده ام
را به نهرين انتقال میدادم درست در همان روز، آب خیزی بود وسیل جریان داشت، واین گذرگاه، صعب‌العبور شده بود، موتر تویوتایی که مارا از بغلان مرکزی انتفال داده بود نمی تواست از آن عبور کند،تنها اسپ ها بودند که از هردو طرف مردم را از بین آب عبور می‌دادند، من با خوانواده ام که چهار نفر می‌شدیم با پرداخت حق العبور دریاچه را در چهار پیره، عبور کردیم، خانم بیچاره با اطفالم در حالی که ترسیده بودند هی سوال می‌کردند ما را کجا آوردی!! ؟؟
شايد ضرور نبود من این مطلب را بنویسم، ولی واقعا متاسف ومتاثر بودم که تعداد زیاد جنرالان و قوماندانان فرقه طی سال‌های متمادی دراین جا اجرای وظیفه وقوماندانی نموده اند، با این همه امکانات که فرقه از نگاه پرسونل ووسایط، مخصوصا وسایط انجنیری واستحکام داشت، یک مرد پیدا نشد که بالای این جویچه یک پل بسازد؟؟ تا این همه مشکلات مردم رفع گردد، در حالی که روزانه مسیر راه انتقال ورفت وآمد افسران فرقه نیز بود، خانه ای مستغنی آباد که در فرقه 18 و ولسوالی دهدادی وقتا فوقتا در کارهای عمرانی برای مردم کمک می‌کرد ، در طول سال های که در فرقه 20 بودم بار ها اتفاق افتاده که بخاطر زیادی آب در این «جویچه» سرویس صاحب منصبان نتوانسته از آن عبور نماید منتظر مانده اند تا آب کم شود
اگر اقدامی از طرف فرقه صورت می‌گرفت مسلما مردم واهالی و دوکانداران نیز کمک می‌نمودند،
بگذریم، زمان به آهستگی میگذشت وظایف بطور نورمال دوام داشت، در حقیقت این فرقه در یک گوشه دنج وخلوت قرار گرفته بود، روز های رخصتی وتعطیل هیچ گونه مصروفیتی برای افسران وخوانواد های شان جز رفتن به خانه‌ های یکدیگر نبود ، جوانان ومجردان به پلخمری، بغلان یا قندوز می‌رفتند واخر هفته را تفریح می‌کردند
! خواننده ی عزیز
کمنت های محبت آمیز وعلاقه مندی عزیزان این برگه مرا بر آن واداشت تا به نوشتن این خاطرات ادامه بدهم در حالی که در ابتداچنین قصدی نداشتم بنابراین تصمیم گرفتم هر هفته سه روز، «بروز های سه شنبه، چهار شنبه و پنجشنبه» این خاطرات را تقدیم حضور تان کنم، امیدوارم، که ریزش نکنم، سردرد نشوم به سرما خوردگی دچار نگردم از کرونا دور باشم در غیر آن اگر نتوانستم به قولم عمل کنم معذورم بدارید
دراین بخش از خاطراتم، پارا از گلیم فراتر گذاشته خواستم کمی در مورد رژیم جمهوری حاکم بر کشور صحبت نمایم
در مقام تاریخ نویسی وقضاوت در مورد نظام نیستم، و این کار از توان من خارج است، اما میخواهم طور مختصر وفشرده در مورد کار کرد ها ودست آورد های نظام جمهوریی که من از آن حمایت وبخاطرش در جاده های شهر مزار با دیگر جوانان یکجا ، شعار میدادم وگلو پاره میکردم چند سطر کوتاه و مختصری بنویسم ،
طوری که دیده می شود از بدو تاسیس نظام جمهوری
کار های مهمی در عرصه ی اکمال وتجهیز اردو با سلاح ووسایط جدید انجام یافته است سفر هیهات های عالی رتبه نظامی شوروی به کابل، که نتایج آن کمک های مؤثر نظامی اتحاد شوروی به اردوی افغانستان بود قابلیت محاربوی اردو را افزایش واردو را بسوی عصری شدن رهنمون میشد ،اکمال سلاح های دافع هوای ستریلا وبچورا ، تانک های T62 ووسایط زرهدار ، طیارات سو 22 ومیگ 21قابلیت محاربوی اردو را تا حد زیادی ارتقاء می بخشید ، محصلین بیشتری غرض تحصیل به اتحاد جماهیر شوروی اعزام میگردیدند
در بخش‌های انکشافی برای تکمیل پروژه‌های سابق سرعت عمل بیشتری بکار گرفته شد، پروژه های جدیدی پلان گذاری شد ولی نتوانست آنطوری که در زمان صدارت سردار محمد داود خان وهنگام تطبیق پلان های انکشافي 5 ساله اول ودوم مورد اجرا قرار می گرفت در عمل پیاده شود، پروژه ی بزرگ خط آهن، مشهد، هرات، ، قندهار، کابل ومعدن آهن حاجی کگ که در آن وقت کار های مقدماتی و پلان گذاری آن تکمیل شده و قرار بود، بکمک دولت ایران عملی گردد ، فقط بروی کاغذ باقی ماند،ایران در این عرصه یک کمک یک ملیارد دالری را وعده کرده بود که بعدأ این وعده را تا دو ملیارد دالر افزایش داد، همچنان پروژه های بزرگ انکشافی دیگر، که سردار محمد داود خان خواهان اجرا وتطبیق آن بود، طوری که انتظار می‌رفت جامه عمل نپوشید، با آنهم در سایر عرصه ها، مثل کار های عمرانی ، اصلاحات ارضی،کوپراتیف های زراعتی، وامور معارف وصحیه ، کار های مهمی اجرا و عملی گردید
و این همه مایه امیدواری و خوشبینی به آینده بود.
همانطوریکه بسیاری از مؤرخين نگاشته اند اعضای ح. د. خ. ا مخصوصا بخش نظامی آن از نظام جمهوری وشخص سردار محمد داود خان پشتبانی وحمایت کامل کردند وعده ای مستقیمآ در پیروزی کودتا واستقرار نظام جمهوری سهم فعال داشتند،(رجوع شود به کتاب اردو وسیاست اثر زنده یاد ستر جنرال محمد نبی عظيمي) بیانیه ای مشهور «خطاب به مردم» با محتوای بسیار عالی، حاوی مطالبی بود که با برنامه ها واهداف ح. د. خ. ا همخوانی و شباهت زیاد داشت، از جمله موضوعات اصلاحات ارضی، تامین حقوق وآزادی های دیموکراتیک مردم، ایجاد کوپراتیف های زراعتی، تعمیم وگسترش سواد آموزی، بسط وتوسعه معارف در تمام نقاط کشور، مبارزه با بیسوادی ، توسعه وتحکیم سکتور اقتصاد دولتی، عرضه ی خدمات صحی برای عموم مردم و ارایه خدمات اجتماعی در سراسر کشور وبالاخره تدوین قانون اساسی جدید، که همه ی این ها باعث امیدواری مردم می شد واز آینده خوب وشگوفان نوید میداد.
سفر اول سردار محمد داود خان به اتحاد شوروی وکمک ( 428.ملیون دالری) شوروی به افغانستان از اهمیت زیادی بر خوردار بود، البته اين تمایل ونزدیکی به اتحاد شوروی باعث آن می‌گردید تا مخالفین سردار او را از جمله ای حامیان جریان های چپ افغانستان قلمداد نموده واتهام های مختلفی بر او وارد نمایند، از طرف دیگر موضوع پشتونستان وخط دیورند که مرحوم داود خان از آن به هیچ وجه نمی خواست چشم پوشی کند، سبب‌ آن می‌گردید تا حکومت پاکستان دنبال نیروهایی باشد که به نحوی در مخالفت با برنامه های ترفیخواهانه داود خان بوده ونگذارد تا رژیم تازه به پا ایستاد شده ای جمهوری ادعا های خود را در مورد پشتونستان و گویا حق تعیین سرنوشت برای «برادران پشتون وبلوچ» آنطرف مرز دیورند دوباره تکرار نماید، برعلاوه جنبش جوانان مسلمان که با الهام از جنبش اخوان‌المسلمین
در دهه دموکراسی بوجود آمده بود در مخالفت با رژیم جمهوری، برای براندازی دولت جدید فعالیت می‌کرد. سال 1354 بود که این گروه های اسلامی برای اولین بار، در چند نقطه از کشور دست به اقدامات نظامی زدند ولی بزودی سرکوب وناکام شدند ورهبران آن‌ها، گلبدین حکمتیار، برهان الدین ربانی واحمد شاه مسعود به پاکستان فرار نمودند، اغوش باز پاکستان وای، اس، ای محل امن وقابل اعتماد برای این فراری های بود که در کشور خود شان تحت پیگرد وتعقیب رژیم جمهوری قرار داشتند این کار موقع مساعدی را برای پاکستان فراهم کرد تا از وجود آنها بر ضد نظام جمهوری استفاده و پروژه ی جهاد بر ضد دولت افغانستان را تهداب گذاری کند، در واقعیت امر از همان وقت گروپ ها و تنظیم های جهادی به تدریج پا به عرصه وجود گذاشتند ، پاکستان برای این کارش دلیل محکم وقوی داشت وآن عبارت از معضله خط دیورند ومساله پشتونستان بود که رهبر «انقلاب سفید» چه در زمان صدارت ده ساله اش وچه در زمان ریاست جمهوری اش شدیداً به آن علاقه مند بود این زخم نا سور برای مردم افغانستان وحکومت های که بعدأ بمیان آمدند مشکلات ومعضلات بزرگی را خلق کرد، همچنان دولت نوپای جمهوری با مخالفت های، بقایای رژیم شاهی که بر ضد نظام جمهوری فعالیت می‌کردند نیز مواجه بود که آنها نیز آرام نمی نشستند،اگرچه سردار تمام اعضای خاندان سلطنتی را به ایتالیا نزد پادشاه مستعفی فرستاد وبعد از یک مدت کوتاه سردار عبدالولی داماد شاه را که تحت توقیف بود نیز آزاد کرد، با آنهم عده ای از طرفداران شاه که مربوط به خاندان سلطنتی نمی شدند، مصروف فعالیت بر ضد نظام جمهوری بودند… در کابل دستگیری مرحوم محمد هاشم میوندوال ویک تعداد افسران بلند رتبه اردو نشانه ی خوبی نبود
وحکایت از نا رضایتی ها ومخالفت های جدی در مقابل رژیم می‌کرد، از طرف دیگر مخالفت های داخلی نظام نیز روبروز بیشتر می شد، تغییرات در کابینه، و فرستادن یک تعداد از همکاران نزدیک سردار به سفارت خانه ها ولایات اطراف وبرکناری اعضای ح. د. خ. ا از پست های حساس موجب شد تا سردار از پشتیبانی یک تعداد زیاد از هواخواهان وطرفدارانش محروم شود، سفر های خارجی سردار محمد داود خان به کشور ایران و یک تعداد کشور های عربی ومسافرت ذوالفقار علي بوټو صدراعظم پاکستان به کابل با وجود اختلافات شدید بین دوکشور، یک تغییر 180 درجه ای را در سیاست های دولت نشان می‌داد واین تغییر عبارت بود از :(، دوری از اتحاد شوروی ونزدیکی با ایران وپاکستان علیرغم اختلافات سیاسی وهمچنان جلب کمک های اقتصادی آمریکا ،) ،، ایالات متحده آمریکا بیشتر به پاکستان متحد اصلی اش در منطقه توجه واعتماد داشت، تا به رژیم جمهوری سردار محمد داود خان،،، ، بدین ترتیب دیده می شد که روز بروز، جو سیاسی کشور ، بسوی بحران روان است،و در واقع رئیس جمهور بطور محسوسی طرفداران خود را، چه چپی
وچه راستی، از دست می‌داد،
آنچه‌ که مشخصه ی مهم واصلی یک نظام جمهوری است وآنرا از نظام های مطلقه،، استبدادی وموروثی متمایز می سازد، تعیین رئیس جمهور وزمامدار کشور از طریق انتخابات آزاد مبتنی بر آرای مستقیم مردم است که برای یک مدت معین رئیس جمهور انتخاب می‌گردد، ولی متأسفانه در دوران زمامداری 5 ساله شهید سردار محمد داود خان چنیین انتخاباتي برگزار نشد، و بازهم همان لویه جرگه ی کذایی وفرمایشی بود که نمایندگان فرمایشی، با بلند
کردن دست های فرمایشی شان، رئیس جمهور فرمایشی را انتخاب کردند. در حالی که هیچ کاندیدای دیگری در صحنه موجود نبود وهیچ حزب وجریان سیاسی دیگری در این انتخاب سهم نداشت . البته واضح وروشن است که رای مردم به هیچ وجه در تعیین رئیس جمهور دخیل نبوده ، برعلاوه، ممنوعیت فعالیت احزاب سیاسی و جراید غیر دولتی و سلب آزادی های دموکراتیک مردم برای راه اندازی تظاهرات و ابراز خواسته های مشروع شان، وهمچنان انحلال مجلسین سنا وشورا می توانست دلیل محکم دیگری باشد بر اینکه یک نظام خود کامه وخود رای بر اریکه قدرت تکیه زده است
بهر حال من این چند سطر مختصر را بخاطر آن نوشتم تا خواننده عزیزیکه خاطراتم را می‌خواند در روشنی وضعیت عمومی کشور درآن سالها، قرار داشته باشد، از اينکه باز هم بدون اجازه بالای منبر رفته به کار های از ما بهتران مداخله نموده ام مرا ببخشید در پست بعدی از این غلطی ها نخواهم کرد وبه ادامه خاطراتم بصورت نورمال خواهم پرداخت
همانطوریکه قبلا نگاشته بودم فرقه 20 در یک منطقه کوهستانی ومحصور در بین کوه ها وارتفاعات قرار داشت در سمت جنوب قشله یک اندازه اراضی هموار بود، این اراضی الی قریه جات« بز دره» بطرف جنوب امتداد می یافت که در دامنه کوه ها قرار گرفته بود در همین اراضی هموار، میدان های انداخت وپولیگون ها برای سلاح پیاده، توپچی وتانک در نظر گرفته شده بود با آنهم باید در موقع انداخت های تعلیمی تدابیر همه جانبه اتخاذ می شد تا به اهالی وقریه جات اطراف آسیبی نرسد. در داخل قشله بارک ها وکاغوش های سربازان نسبت به فرقه 18 وضع بهتری داشت بعضاً پخته کاری بود بین قرار گاه فرقه وقرار گاه غند ها وجزوتام ها یک بلندی تپه مانند بود که در زمستان باعث مشکلات رفت وآمد می شد، تشکیل فرقه مطابق به تشکیل فرقه های پیاده تیپ B بود که سه غند پیاده یک غند توپچی، قطعات مستقل قرارگاه و جزوتام های لوژستیکي واکمالاتی را در بر می‌گرفت. از جمله, غند 24 پیاده ،در شهر فیض اباد بدخشان موقعیت داشت.
غند 10 پیاده که من در آن به صفت امر وسله پالی مقرر شدم، در داخل قشله قرار داشت، وقتی اولین بار به دفتر قوماندان غند، برای معرفی خود ، داخل شدم با برخورد محبت آمیز وچهره بشاش دگروال تيمورشاه خان قوماندان غند مواجه گردیدم، دگروال تيمور شاه خان از جمله افسرانی بود که تمام اوصاف قوماندانی، از جمله سوق واداره خوب، مادون نوازی، وارسی از پرسونل،ونظم ودسپلین در وجودش کاملاً هویدا بود ، با مهربانی دستم را فشرد از سوابق کاری ام پرسید، اینکه فامیلم کجاست؟ خانه پیدا کردم یانه؟ چه مشکل دارم؟ فعلا کجا زندگی می کنم؟
این سوالات نمایانگر آن بود که قوماندان غند دارای یک صفت بزرگ دیگر هم است که عبارت از مواظبت ووارسی از وضعیت زندگی مادونان وافسران زیر دستش است
بدین ترتیب وظیفه ام در غند 10 پیاده شروع شد
یکی از قوماندانان فرقه 20 برید جنرال شیر محمد خان که فکر میکنم از ننګرهار بود ، بنام «شیر بادرنگ» مشهور بود، نمیدانم چرا این لقب را برایش داده بودند، ولی تقریباً در تمام اردو به همین نام شهرت داشت، شخص با دسپلين، کار فهم، ودارای اوصاف خوب قوماندانی بود، البته ما که در قطعه وظیفه داشتیم وبه قرارگاه فرقه نبودیم قوماندان فرقه را کمتر می دیدیم، در اینجا نیز مانند فرقه 18 نگهداری مواشی مثل گاو ، گوسفند وغیره خیلی رواچ داشت، بعضی ها مرکب (خر) هم داشتند که توسط آن نفر خدمتان هیزم وچوب از کوه ها وتپه های اطراف جمع آوری نموده ومی آوردند ومجبور نبودی چوب سوخت مورد ضرورت برای تسخین در زمستان را خریداری نمایی حتی بعضی ها در وقت تبدیلی یکی دو موتر چوب فروشی، هم ذخیره داشتند، خودم نیز گاو شیری خریده بودم که از خریدن شیروماست وقیماق بی نیاز بودیم. در واقع یک زندگی ساده وبی تکلف با شرایط ابتدایی و تقریبا روستایی بدون کدام دغدغه در یک منطقه ومحیط خوش آب وهوا وآرام با طبیعت زیبا که، باید از آن لذت میبردی، شهر کوچک نهرین سیستم برق وابرسانی واز این قبیل چیز ها نداشت، چراغ های تيلي وچراغ گیس معمول بود، قشله عسکری وفامیلی های افسران از طرف شب با جنریتور فرقه تنویر می شد، در تمام شهر درآن موقع شاید حدود 70 یا 80 دوکان موجود بود که مردم ضروریات شانرا خریداری می‌کردند از جمله ای این دوکانداران یکی هم نصرالله نام داشت چون این آقای نصرالله خان یک ارتباط تنگاتنگ, خاص وقوی با منسوبین فرقه وافسران وخورد ضابطان فرقه داشت از این جهت خواستم از آن نیز یاد آوری نمایم، نصرالله خان در دکانش انواع واقسام وسایل خانه وضروریات منزل را می فروخت مثلا از دیگ بخار گرفته تا تیپ ورادیو، تفنگ شکاری وظروف آشپزی، ضروریات خانه، وقالین وگلیم وآنچه که بخواهی،،،،اگر خواسته ات موجود نمی بود فرمایش میدادی هفته بعد حاضر بود ، اما هیچ وقت پول نقد نمی خواست کافی بود مثلا برایش بگویی من در فلان غند وفلان تولی قوماندان تولی استم، بعدا هرچه کار داشتی طور نسیه می خریدی وپولش را به طور قسط ماهوار می پرداختی، شاید سوال کنید چرا اینکار را می‌کرد؟
علتش روشن بود، وخریدار هم آنرا می دانست مثلا یک دیگ بخار قیمتش در بازار قندوز یا پلخمری 400 افغاني َشما آنرا از نصرالله خان 700 یا،800 افغانی می خریدید
وقت توزیع معاش افسران در اخیر هرماه که می‌شد نصرالله خان نیز در کنار هیئت توزیع معاش با همان کتاب قطور وضخیمش نشسته بود وقرض خود را جمع آوری می‌کرد، شاید تنها نام قوماندان فرقه در لست نصرالله نبود مابقی از آمر ومادون گرفته همه با نصرالله خان داد ومعامله داشتند، خودم نیز یک میل تفنگ شکاری چره ای روسی و یک پایه تیپ ریکاردر نیشنل جاپانی 530 را از این
آقای نصرالله خان خریده بودم که پولش را به اقساط پرداختم، وقتی در سال 1357 وضع الجیش فرقه تغییر وبه بغلان مرکزی انتقال کرد این نصرالله بیچاره گاهی بغلان، گاهی پلخمری وخان اباد وحتی طالقان سرگردان ولالان، پشت قرض های خود می‌گشت وفکر میکنم هرچه کمایی کرده بود همش باد هوا شد…
بهر صورت زندگی بصورت آرام ویک نواخت پیش میرفت چون وظایف مشکل وکدام فعالیت محاربوی واز این حرف ها نبود وقت وفرصت کافی برای مطالعه ی کتب وآثار نویسندگان مختلف داشتیم، من که قبلا نیز علاقه مند مطالعه بودم وآثار بسیاری از نویسندگان مشهور را مطالعه کرده بودم فرصت خوبی داشتم تا این کار را ادامه بدهم در همین سالها بود که به کتاب ها وآثاری در مورد جهان بینی علمی، وموضوعات اقتصادی و اجتماعی ، ومبارزات وجنبش های طبقه کارگر از نویسندگان مشهور علاقه مند شدم، تبادله ی این کتاب ها وبعضی یاداشت ها وبروشور ها با یکی دو نفر از سربازان وافسران که با هم دوست ورفیق بودیم زمینه ساز آن شد تا بعد از یک دوره معین افتخار عضویت ح. د. خ. ا را حاصل نمایم واین مصادف بود به اواسط سال 1356 ،،،،
این کار باعث آن شد تا هرچه بیشتر به موضوعات سیاسی واجتماعی علاقه ودلچسبی پیدا نمایم،،، هرچند قبلا نیز بی علاقه نبودم،
در طول دوران وظیفه داری ام در فرقه نهرين یک بار جهت انتقال شش ضرب توپ هفتادوشش میلیمتری از فرقه. 20 به غند 66فرقه یازده جلال اباد که وضع الجیش آن در مسير شاهراه جلال اباد – تورخم قرار داشت توظیف گردیدم وبار دیگر جهت بررسی و موجودی اسلحه وتخنیک محاربوی به غند 24 بدخشان،، ،
،انتقال توپ ها به اساس امر وزیر دفاع وفکر میکنم جهت تقویه غند شصت و شش . « 66 » مربوط فرقه یازده ننگرهار بود,،،، ،
با یک قطار وسایط ویک برخ جبه خانه ی توپ ها ویک تولی پیاده جهت امنیت قطار از نهرين به استقامت جلال اباد وتورخم حرکت کردیم ،،،، ، این وظیفه در مدت دو هفته بدون کدام حادثه ای قابل ذکر اجرا شد ودوباره به فرقه عودت نمودیم
در وظیفه دوم، من در ترکیب هیئتی شامل بودم که رئیس آن دگرمن محمد نعيم خان امر وسله پالی فرقه بود،وظیفه ی هیئت موجودی سلاح وتخنیک محاربوی در غند 24 بدخشان بود این سفر برایم بسیار جالب بود زیرا اولین بار بود که ولایات تخار وبدخشان را از نزدیک می دیدم، تابستان بود وهوا گرم،،،،،، صبح زود ما هیئت سه نفری که در رأس ما دگرمن نعیم خان قرار داشت از نهرين بطرف بغلان وکندز حرکت نمودیم، ملبس با دریشی های بهاری شیک، توسطموتر های لینی بغلان – کندز،،،،، با وجودیکه قوماندان فرقه صلاحیت داشت ومي توانست یک عراده جیپ را طور خدمتی در اختیار هیئت بگذارد زیرا رئیس هیئت از جمله آمران ورتبه دگرمنی داشت،،ولی چنین امری داده نشد،،، ، نزدیک های شام، خاک وخاک پر به قندوز رسیدیم، می‌توانستیم شب را در هوتل بمانیم ولی یکی از اقارب نزدیک دگرمن صاحب در قندز بود شب را آنجا مهمان شدیم که با مهمان نوازی صاحبخانه بسیار خوش گذشت، روز بعد صبح وقت قبل از طلوع آفتاب و چای نخورده با موتر جیپ دو دروازه ای روسی که میتوانست 8 نفررا بگیرد به مقصد بدخشان حرکت نمودیم، نزدیکی های خان آباد دگرمن صاحب به دریور گفت، بریم خان آباد چای صبح بخوریم بعدأ به سفر دوام می‌دهیم، درایور که بلد بود مارا جلوی یک رستورانت در بندر قندوز پیاده کرد، ما سه نفر منصبدار ملبس به یونیفورم بهاری داخل رستورانی شدیم که نسبتا پاک وتمیز بود، من خیلی تعجب کردم وقتی دیدم بالای دخل این رستوران یک خانم نشسته است، ما درآن سالها در تمام عرصه های کاری وامور اجتماعی از وزیر گرفته تا رئیس ومدیر وداکتر وانجنیر ، زنان فعال وخیلی هم موفق داشتیم، در شرکت ملی بس در کابل خانم ها درایوری می‌کردند ولی برای من، اولین بار بود که بالای دخل رستوران خانمی را می‌دیدم، به مجردی که خانم مارا دید سلام و علیک کرد وخوش آمد گفت، شاگردش را صدا کرده میزی را نشان داد وگفت مهمان ها را راهنمایی کن، ما صبحانه مفصلی خوردیم، قیماق با نان های ازبکی وپراته که خودما فرمایش داده بودیم مصروف نان خوردن بودیم که شاگرد رستوران دو سه خوراک، کباب را بالای میز ما گذاشت نعیم خان برایش گفت، بچیم ما کباب فرمایش ندادیم.!! معلوم شد این کباب را خانم صاحب رستوران برای ما فرستاده، بعد از صرف یک چای صبح وناشتای شاهانه، وقتی خواستیم پول آنرا بپردازیم، خانم صاحب دخل که حتماً مالک رستوران بود ، نمی خواست پول بگیرد، اصرار داشت که شما مهمان ما هستید باز دفعه دگه که امدین پول بدهید من چنين خانم مردانه صفت وکاکه را در عمرم ندیده بودم بالاخره با اصرار زیاد تنها پول چای را گرفت، قیماق وکباب را حساب نکرد این خاطره وچای صبح خان آباد، هیچگاه فراموشم نشد، بعد از خداحافظی وتشکر از این خانم جوانمرد که شاید چهل یا چهل و پنج سال داشت به سفر خود دوام دادیم، ناوقت های شب بود که به فیض اباد رسیدیم، نوکريوال غند مارا به مهمانخانه رهنمایی وبه قوماندان غند نیز راپور داد.. از فرط خستگی وکسالت راه که از طالقان الی فیض اباد همش سرک خامه بود فوراً استراحت نمودیم.
شهر فیض اباد در کنار دریای کوکچه از زیبایی وطبیعت دل انگیزی بر خوردار است، شهر زیاد بزرگ نیست ولی در دامنه کوه هایی قرار دارد که مسیر بام دنیا از آن می‌گذرد،یعنی در دامنه های پامیر بزرگ وافتخار آفرين وطن عزیز مان،،،، با مردمان پاکدل، مهمان نواز واهل علم وفرهنگ وقریحه ی شعر وشاعری،،،، این سفر تقریبا یک ماه طول کشید ولی خیلی خوش آیند بود
دو خاطره را از این سفر ذکر میکنم. :
روزی با یکی از هم صنفی های دوران لیسه باختر که نعيم جان نام داشت «هم نام امر وسله پالی» واکنون علاقه دار «راغ» بود در شهر فیض اباد چکر میزدیم، در جاده یا سرک مرکزی شهر روان بودیم که نعیم جان علاقه دار به پهلویم زد و گفت تورن صاحب میبینی؟؟
نگاه کردم در کنار سرک ودر پیاده رو شخص محاسن سفیدی بالای یک گلیمچه مندرس نشسته، سامان وو سايل موچی گری یا پینه دوزی پيش رویش قرار دارد وخودش مصروف خواندن ومطالعه ی روزنامه ی بدخشان است که همان وقت ها در فیض اباد چاپ ومنتشر می شد ،، واقعا صحنه باور نکردنی بود، با دوستم تبصره کردیم که این مردم واقعا خیلی با فرهنگ وبا سواد اند
خاطره دوم :
اینکه یکی از قوماندانان کندک غند 24 از غوربند و وطندار دگرمن صاحب نعيم خان رئیس هیئت بود که مارا به خانه اش مهمان کرد قوماندان کندک مجرد بود ازدواج نکرده بود بعد از صرف نان در جریان صحبت وقصه من ازش پرسیدم،، قوماندان صاحب چرا عروسی نمیکنی، شنیده ام در بدخشان دختران زیبا زیاد است؟؟
قوماندان کندک خندید وگفت در همین کوچه ی که من زندگی میکنم 28 دختر جوان و12 پاس است که نسبت ضعف اقتصادی وعدم امکانات نمی توانند به کابل بروند وشامل پوهنتون شوند اگر بخواهم وخواستگاری کنم البته امکان آن است که با یکی از اینها ازدواج کنم ولی من در غوربند نامزد دارم،،،،، اینهم نمونه‌ای دیگری از فرهنگ علم پروری وعلاقه ی زن ومرد این مرز و بوم به علم ودانش که واقعا قابل قدر وستایش است،، در یکی از همین روز ها که در فیض اباد بودیم، در لیسه مخفی (لیسه دختران) محفل ومراسمی بود که قوماندان غند نیز دعوت بود وماهم در این محفل اشتراک کردیم، بعد از ختم محفل وکنسرت، مسابقه والیبال بین دو تیم دختران برگزار شد که اینهم خیلی جالب ودیدنی بود
خواننده عزیز،
آنچه را در بالا و در مورد مردم فيض اباد ومردم شریف این ولا از چشم دید خودم نوشتم مال حدود تقریبا 50 سال قبل است اکنون وقتی اخبار را میشنوم وکلیپ های ویدیویی از ضرب وشصت دختران مکاتب ودانشگاه ها ومسدود بودن مکاتب بروی دختران را در فیض اباد توسط طالبان میبینم باورم نمی شود،که آن مهد علم ودانش و مرکز فرهنگ وکلتور به لانه ی افراط گرایی وتحجر وداعش وطالب مبدل شده باشد، اما با دریغ ودرد که این یک واقعیت تلخ ودردناک است
بعد از ختم وظیفه در بدخشان دوباره به فرقه عودت نمودیم تغییرات مهمی رخ نداده وهمه مصروف وظایف خود شان بودند، من نیز در جوار قشله برای خود خانه پیدا کرده واز شهر کوچ نمودم، یگانه،مصروفیت، مطالعه ی کتب ودیدن دوستان ورفقا بود در شهر نهرين نه کدام کتاب فروشی بود و نه کدام کتاب خانه، بعضی کتاب ها وآثار مترقی که در دست رس بود دست به دست می گشت، بسیاری مطالب تئوریک وجزوه های علمی توسط کاربن پیپر کاپی وتکثیر می شد، حلقه خوردی از سربازان وافسران جوان در این زمینه فعال بودند تمام این کارها با احتیاط و مخفی کاری صورت می گرفت، اگرچه تعداد آنها از چند نفر محدود تجاوز نمی کرد ولی می‌توانست در آینده در تشکل وبسیج اعضای ح. د. خ. ا مؤثر باشد.
در جریان پنج سال نظام جمهوری وزعامت سردار محمد داود خان کار های مهمی در عرصه های مختلف اقتصادی و اجتماعی صورت گرفت، چه در بخش اردو وچه در سایر بخش های انکشافی وعام المنفعه…
با وجود همه ی این دست آورد ها منع فعالیت احزاب و جریان های سیاسی که در دهه دموکراسی شکل گرفته و فعال شده بودند نتایج ناگوار برای نظام جمهوری بجای گذاشت، این کار باعث می شد تا این جریان ها وتشکلات سیاسی بیش از پیش منسجم تر ومتحد تر گردند، چنانچه جناح های، خلق و پرچم از ح. د. خ. ا در سال 1356 دوباره یکجا شدند اگرچه در وحدت میکانیکی این دو جناح احزاب چپ جهانی نیز رول ونقش مهم داشتند،،،،، از طرف دیگر احزاب وسازمانهای افراطی اسلامی «اخوان‌المسلمین» نیز بیش از پیش فعال تر شدند تا جایی که به کمک وتحریک استخبارات نظامی پاکستان به اقدامات نظامی در داخل کشور نیز دست زدند.
با وجودیکه فعالیت تمام احزاب سیاسی ممنوع بود، سردار محمد داود خان حزب «انقلاب ملی یا ملي غورځنګ» را اساس گذاشت ، این حزب یگانه حزبی بود که اجازه فعالیت داشت، در فرقه 20 هیچ کس نمی فهمید اعضای این حزب کیها اند؟ هیچ کدام فعالیت جذب وجلب از این حزب دیده نمی شد، شاید هم بعضی ها بنابر علاقه مندی به شخص داود خان می خواستند به این حزب شامل شوند، اما در این زمینه هیچ فعالیتی وجود نداشت معلوم بود که همه اعضای این حزب صرف در مقامات بالا فعال بودند، صفوفی وجود نداشت ویا اگر هم بود در فرقه 20 نا شناخته بود
سال 1356 رو به اختتام وسال جدید در راه بود هیچ کس نمی فهمید در سال نو چه حوادثی روی خواهد داد،اما دیده شد که با گذشت یک ماه ویک هفته از سال نو نظام جمهوری که در 26 سرطان سال‌ 1352 تأسیس شده بود از هم فروریخت و به سقوط مواجه شد
چرا این نظام شکست خورد؟؟ آیا اینها دلایل سقوط شده می‌تواند ؟؟؟
1- دور ساختن وطرد رفقای همسنگر از صحنه سیاسی که در پیروزی کودتا نقش کلیدی داشتند؟
2-ترک کردن میز مذاکره با زمامداران شوروی در قصر کرملین با عصبانیت و قهر رئیس جمهور که باعث تیره گی روابط با شوروی شد؟؟
3-نزدیکی با ایران وپاکستان که از مهره‌های آمریکا بشمار می‌رفتند؟؟
4-تعیین شخص بی کفایتی که مصروف خرافات و پیری ومریدی بود واز دنیا بی خبر در پست وزارت دفاع (غلام حيدر رسولي)
5-دستگیری وزندانی ساختن هیئت رهبری واعضای بلند پایه ح. د. خ. ا؟؟
، چه میدانم ؟
در کجا غلطی واشتباه شد ؟ ،کجای کار می لنگید؟ کسانی که علاقه مند به دانستن عوامل سقوط نظام جمهوری داؤد خان استند ، لطفاً کتب وآثار مورخين موافق ومخالف داؤد خان را مطالعه واز آن نتیجه گیری نمایند،
ولی یک چیز روشن است وان اینکه اشتباهات جبران ناپذیر و تباه کن صورت‌ گرفته بود که باعث سرنگونی وتباهی نظام شد، بدبختانه تاوان این اشتباهات امیران وزمامداران را همیشه ملت پر داخته است
همه ی شاهان، امپراتوران، زمامداران، جهانگشایان وفرمانروایان، مرتکب اشتباهاتی در زمان زمامداری شان شده اند وهیچ کس از این امر مستثنی نیست، چونکه نسل بشر از همان ابتدای پیدایش مرتکب اشتباه شده وجایزالخطا است اگر بابای آدم، ابوالبشر، وجد بزرگوار عالم بشریت از آن میوه ی ممنوعه در جنت نمی خورد، حالا همه در بهشت برین با حور وغلمان محشور و با 72 حور بهشتی مصروف بودیم، هیچ کس هم انتحار وانفجار وجهاد برای رسیدن به آن حوران بهشتی را هوس نمی‌کرد
بگذریم،،،
اردوی افغانستان با براه انداختن دومین کودتا صفحه دیگری را در تاریخ کشور رقم زد این بار این کودتا رنگ دیگری داشت،،،، سفید نبود،،،، از آن بوی خون می آمد ومن بخش دیگری از خاطراتم را از اردوی افغانستان و از دومین کودتای اردو وتغییرات وتحولاتی که در پی داشت، ادامه خواهم داد
خبر کودتا وسقوط نظام جمهوری سردار محمد داوود خان را از طریق رادیو شنیدیم، این خبر شوکه کننده وغیر منتظره بود در فرقه 20 نهرين هیچ حرکت وعکس العملی به مشاهده نرسید یگانه امری که بعد از شنیدن خبر کودتا در فرقه داده شد این بود که باید همه بالای وظایف شان حاضر باشند. یک نوع امر احضارات داده شد، که البته نمی شد گفت این امر به منظور کدام حرکت نظامی باشد، معمولأ در چنین حالات امر احضارات درجه یک داده می شود،اما امر اکمال مواد ممر برای وسایط، مواد اعاشه، و مهمات وبرخ جبهه خانه وسایر تجهیزات ضروری برای یک اقدام یا عمل نظامی داده نشد، این بدان معنی بود که آنچه در کابل اتفاق افتاده مورد تایید بوده وفرقه دست به کدام اقدامی نخواهد زد والبته معقولش هم همین بود،،،
آنچه مرا سخت متأثر واندوهگین ساخت سرنوشت غم انگیز سردار شهید وخوانواده اش بود که دامان این کودتا را به خون آغشته ساخت واین کودتا را به یک کودتای نظامی خونین مبدل کرد ، همچنان یک تعداد از هموطنان عزیز ما چه نظامی وچه ملکی در جریان این حوادث جانهای شانرا از دست دادند بدین ترتیب این کودتا با رنگ خون وشعار سرخ به پیروزی رسید، شاید به همین سبب‌ بود که بعد از پیروزی همه چیز رنگ سرخ بخود گرفت،،،
بزودی تغییرات و تعیین وتقرر افسران روی دست گرفته شد در تشکیل فرقه در همان روز های اول، ایجاد معاونيت های سیاسی از قدمه ی تولی الی فرقه تحت کار قرار گرفت آمر سیاسی فرقه به حیث معاون قوماندان فرقه در امور سیاسی در تشکیل قرار گاه وهیات رهبری فرقه افزود شد. همچنين، شعبات آمریت سیاسی فرقه وامور تبلیغ وترویج،وتشکیلات حزبی در چوکات قطعات وجزوتام ها در تشکیل فرقه گنجانیده شد واز همین جا بود که اردو به سوی سیاسی شدن و آنهم تکحزبی سوق داده شد ، قومانده واداره ی قوت ها و قطعات وجزوتام به تدریج بدست حزبی ها قرار گرفت، غیر حزبی ها در صورت داشتن مهارت های مسلکی وعلمی هرگاه مورد اعتماد می بودند به وظایف شان دوام می‌دادند در غیر آن یا در وظایف پاسیف ویا به شکلی‌ از اشکال عذر شان خواسته می شد، در این مورد در آینده بیشتر صحبت خواهیم نمود، در بین افسران جوان وخوردضابطان جذب وجلب به حزب به سرعت شروع شد، اما چگونه و از طرف کدام جناح حزب؟ ، پرچمی ها بسیار زود از صحنه رانده شده بودند پس هر کی به حزب جذب می شد بطور اتوماتیک خلقی بود وخلقی می شد،،،، جناح پرچم حزب به مبارزات مخفی خود همچنان ادامه می‌داد
با وجود وحدت حزب در سال 1356، بخش نظامی هردو جناح حزب یعنی خلق وپرچم هرکدام بحال خود ماندند وحدت بخش نظامی دو جناح حزب هیچ وقت صورت نگرفت به همین سبب‌ بود که‌در کودتا عمدتاً افسران خلقی تحت قومانده حفيظ الله امین نقش کلیدی وتعیین کننده را داشتند، آن وحدت کذایی که در سال 56 صورت گرفته بود، جز اینکه ضربات جدی وصدمات جبران ناپذیری بر جناح پرچم وارد کرد، هیچ سود دیگری نداشت، چون هنوز سه ماه از حاکمیت حزب وگرفتن قدرت سیاسی نگذشته بود، که گلیم وحدت حزب جمع وپرچمی ها تحت پیگرد وتعقیب قرار گرفتند، عده‌ای به خارج تبعید شدند، تعدادی دو باره مخفی شدند وعده کثیری هم روانه زندان ها گردیدند
وضعیت جدیدی در فرقه حاکم بود،برای نصب عکس ها، وشعار ها وپوستر ها در شعبات ودفاتر،ودر ودیوار های قشله بین حزبی ها که حالا همه از یک جناح حزب وخلقی بودند مسابقه ای بی امان در جریان بود رنگ سرخ به مثابه ی رنگ انقلابی در هر شعار و در هر پوستر بخوبی نمایان بود ،مارش ها ومیتنگ ها، حد وحدود نداشت همه روزه یک گردهمایی ویک سخنرانی در سطح فرقه ویا در جزوتام ها وقطعات براه انداخته می شد، تو گویی از در ودیوار فرقه سیاست می بارد.
دلم بحال غیر حزبی های بیچاره، مخصوصا آمرین ، از رتبه جګړن به بالا می سوخت که مجبور بودند از یک جکتورن که امر سیاسی فرقه بود اطاعت کنند، ویا در اطاق تنویر سیاسی پای درس( سیاسی) یک خورد ضابط که سواد درست وحسابی هم نداشت بنشینند وگویا (سیاست) بیاموزند،در جریان همین درس های سیاسی بود که روزی رفیق جکتورن ايوب پکتيا وال امر سیاسي فرقه از همه کسانی که در درس اشتراک داشتیم بشمول دگروالان ودگرمنان حدود 40 یا 50 نفر می‌شدیم سوالی را مطرح وپرسید:
څوک کولاي شي چى سياست تعریف کړي؟ سياست چي شى ته وايى؟
روح مرحوم دگرمن فضل ربی خان لغماني شاد که دستش را بلند کرد و چنین جواب داد «سیاست یعنی وایه یو شي او وکه بل شي»با این جواب خنده دار دگرمن فضل ربی خان همه خندیدیم ،،، اما در این جواب واقعیت تلخی نهفته بود «بگو یک چیز وعمل کن چیز دیگری» یعنی «دروغ بگو »با این تعریف فضل ربی خان معنی سیاست دروغ، وسیاست مدار هم دروغگو،،،،،، مگر غیر از این است؟
90%سیاستمداران دروغ می‌گویند در تمام دولت ها وحکومت های گذشته ی افغانستان که ما شاهد آن بودیم چنین بوده ، در امارت طالبان این فیصدی به 100 رسیده یک‌ونیم سال گذشته مبین این حقیقت است ،،،،،،
بهر صورت آمر صاحب سیاسی نه تنها خنده نکرد بلکه با حالت عصبی شروع کرد به توضیحات مبسوط وچرندیات نا مربوط در مورد علم؟! سیاست!؟
تعیین افراد واشخاص در مقامات وچوکی های بلند، بر اساس تعلقات قومی وتباری وخویشاوندی چیز تازه ای در کشور ما نبوده از سالها قبل معمول بوده است چه در رژیم شاهی وچه در رژیم جمهوری، اما این بار برعلاوه تمام آن شرایط وعوامل فوق ، شرط مهم دیگری نیز به آن اضافه شده بود «حزبی بودن وانهم خلقی بودن،،» ،
حالا اگر یک خورد ضابط صرف بخاطر حزبی بودن وگویا (انقلابی) بودن به چوکی وزارت هم تکیه زند جای تعجب نیست،چنانچه در لست اعضای کابینه های انقلابی شاهد آن بودیم،،،معلومدار وقتی قدرت سیاسی را به زور تانک وتوپ بدست آورده باشی، آزاد استی که هرچه دلت خواست انجام بدهی. چنانچه گفته اند «زور قالب ندارد»
در فرقه 20 نهرين جنب و جوش و فعالیت های شبانه روزی اعضای حزب به شدت جریان داشت، امور پهره وگزمه وتدابیر امنیتی ،نوکریوالی های اضافی وهمچنان جلسات شبانه در داخل فرقه برگزار می گردید ما گروپ کوچک چند نفری که به جناح پرچم ارتباط داشتیم، نمی دانستیم به آمریت سیاسی مراجعه و خود را معرفی نماییم و یا خیر؟؟
زیرا فضای اعتماد از همان روز های اول چندان خوب به نظر نمی رسید، ما هم تصمیم گرفتیم منتظر دستور مشخص باشیم، بزودی معلوم شد تصمیم درستی گرفته بودیم، زیرا صرف مورد اشتباه وسوءظن قرار داشتیم، ولی مطمئن نبودند که به جناح پرچم ارتباط داریم،از طرف دیگر همان طوری که قبلا گفتم هنوز سه ماه از کودتا نگذشته بود که آن وحدت میخانیکی کذایی که در سال 1356 بین جناح خلق و پرچم صورت گرفته بود از هم پاشید، این وحدت صدمات جبران ناپذیر و ضربات کشنده ای را بر جناح پرچم، ح. د. خ. ا وارد کرد.
مدت کوتاهی یعنی حدود چهار ماه از کودتا نگذشته بود که مخالفت های جدی با دولت خلقی شروع ودر گوشه وکنار کشور صدای اعتراض مردم بلند گردید، ظاهراً علت این اعتراضات، صدور فرمان های دولت خلقی در مورد اصلاحات ارضی،، تعیین مهریه و «قلین» برای دختران در موقع ازدواج، کورس های سواد آموزی جبری حتی برای کلان سالان مرد وزن، وبعضی فرامین دیگر که تعداد زیادی از مردم آنرا ضد عقاید دینی ومذهبی وخلاف کلتور وعنعنات افغانی دانسته برضد آن قیام کردند، زمین داران وملاکان بزرک که بر اساس فرمان زمين های شان مصادره وبه دهاقین توزیع می‌گردید، بنام فئودال مورد تحقیر، توهین و آزار وشکنجه قرار می گرفتند که البته در جامعه سنتی وعقب نگهداشته شده ی ارباب رعیتی افغانستان حتی همان دهقانی که بر اساس فرمان صاحب زمین شد در مخالفت با دولت قرار گرفت.
نمی دانم در کجا خوانده بودم که در زمان انقلاب کبیر اکتبر در اتحاد شوروی وقتی کارخانه جات وفابریکه های بزرگ شخصی را مصادره وملی می ساختند مالک وصاحب فابریکه را نه تنها توهین وتحقیر وزندانی نمی کردند بلکه در همان فابریکه ی خودش دوباره به صفت رئیس وکار فرما تعیین می‌نمودند، این بار او مالک کارخانه نبود اما رئیس کار فهم وبا تجربه ی کارخانه بود دستور رهبر انقلاب (و. ا. لینن) این بود که هیچ کس دیگری نمی‌تواند بهتر از همان مالک قبلی، این فابریکه را هدایت ورهبری کند همچنان بسیاری از فیودالان وزمینداران بزرگ که زمین های شان گرفته شد، در کلخوز ها وساوخوز ها و کوپراتیف های زراعتی بحیث مدیران ورییسان با تجربه بکار گماشته شدند، ولی در کشور ما مقلدین بی تجربه ونا فهم با صدور این فرمان ها بدون درک درست از شرایط عینی وذهنی جامعه دشمنی مردم مستضعف وفقیر مارا بجان خریدند در حالی که این فرمان ها در واقع به نفع عموم مردم وهمه ی زحمتکشان کشور بود ولی شیوه تطبیق وعملی ساختن آن مطابق به شرایط آن وقت نبود،
برخورد نادرست مسولین جدیدالتقرر حکومتی، مثل، علاقه داران، ولسوالان،و والیان نیز یکی از عواملی بود که مردم را به مخالفت ومقاومت علیه فرمان ها وقوانین تازه ای دولت وا می‌داشت، به این صورت بود که بعد از چهار ماه از کودتا برخورد های مسلحانه بین مخالفین ونیرو های دولتی در نقاط مختلف کشور شروع شد، این، آغاز جنگ های چریکی ونا منظم به شکل دوامدار وفرساینده ی آن بود که سالها دوام کرد، اگرچه قبلا در زمان جمهوریت سردار محمد داود خان نیز در چند نقطه کشور شاهد چنین بر خورد های مسلحانه مخالفین با دولت بودیم.
با شروع جنگ ها وخراب شدن روز افزون اوضاع، مقامات وزارت دفاع تصمیم گرفتند تا وضع الجیش فرقه 20 را تغییر دهند، همان طور که قبلا نوشته بودم موقعیت موجوده فرقه به هیچ وجه برای مانور ها وحرکات سریع نظامی مساعد نبود بنآ بر اساس امر وزارت دفاع در جوار شاهراه عمومی بین بغلان صنعتی وپلخمری در منطقه ی بنام پوزه ایشان محل قرارگاه فرقه تعیین گردید، این محل مربوط به شرکت مالداری یا شرکت قره قل بود که دارای تعمیرات وتاسیسات کافی برای دفاتر وشعبات قرارگاه فرقه وبعضی تولی ها قرارگاه بود، غند 10 پیاده که من در آن اجرای وظیفه میکردم در محل دیگری در بین پوزه ایشان وپلخمری جابجا شد که تعمیرات وبارک های آن نیز به کدام شرکت شخصی واشخاص انفرادی تعلق داشت، غند 31 پياده در خان اباد در منطقه ی بنام حيات الاباد (حیات الله اباد) جابجا بود، غند توپچی در وضع الجیش سابق باقی ماند به این ترتیب قطعات و جزوتام های فرقه 20 در نقاط مختلف ودور از هم قرار گرفت
با تغییر موقعیت وانتقال فرقه از نهرین، به بغلان صاحب منصبان وافسران فرقه نیز فامیل های شانرا به بغلان وپلخمری انتقال دادند من نیز در پلخمری خانه ای کرايي پیدا نموده خوانواده ام را انتقال دادم
یکی از اشتباهات بزرگ وجبران نا پذیر در امر وزارت دفاع گذاشتن غند توپچی در وضع الجیش سابقه وانهم بدون تدابیر امنیتی لازم وکافی بود، در حالی که مقدار متنابهی سلاح ومهمات وتجهیزات ومواد انفلاقیه در دیپو های فرقه موجود بود همه را بدون امنیت رها کردند غند توپچی که سربازان آنرا مرتبات توپ ها تشکیل می‌داد نمی‌توانست آن ساحه وسیع فرقه را مدافعه وتامین امنیت نماید، بنابراین، این یک لقمه چرب ونرم وگرم برای مخالفین دولت خلقی بود، بزودی راپور آن به ای اس ای رسید که پلان حمله وعملیات بالای قشله بعد از مدتی، ترتیب وعملی گردید، در نتیجه تمام تأسیسات ودیپو ها و سلاح وتجهیزات بدست دشمن افتید، در حالی که در آن موقع دشمن آنقدر قوی نبود وتجهیزات کافی بدسترس نداشت، سربازان وافسرانی که مقاومت کردند اکثراً شهید و زخمی شدند یک تعداد از راه های مختلف خود را به اشکمش، بغلان وپلخمری رساندند حملات هوایی هم نتوانست کاری را از پیش ببرد
وقتی خبر شدم که جکتورن سید حبیب «از جلال اباد» داکتر شفاخانه فرقه را که طور خدمتی در غند توپچی اجرای وظیفه می‌کرد در نظام قراول غند به دار آویخته اند نهایت متأثر ومتالم گردیدم، او نه خلقی بود ونه پرچمی، یک داکتر وظیفه شناس، دلسوز ومهربان بود،،،،
بعد از آنکه قشله بدست مخالفین افتاد،با چور وچپاول ودر دادن وحریق ساختن بارک ها ودیپو ها فاجعه‌ای بزرگی را آفریدند، هرچی را توانستند توسط اسپ، خر، وقاطر با خود بردند، وآنچه را نتوانستند ببرند تخریب ومنفجر ساختند وبرای این کار مواد انفجاری بقدر کافی بداخل فرقه موجود بود،،،،سقوط قشله سابقه وغند توپچی بدست اشرار، باعث بلند رفتن مورال وروحیه آنها وهم چنان سبب تقویه آنها از نگاه سلاح پیاده ومهمات گردید بدین ترتیب یک ضربه ای بزرگ ودردناک بر پیکر اردوی خلقی وارد شد
تغییر وضع الجیش وجابجایی یک فرقه از یک محل به محل دیگر کار ساده وآسانی نیست، این کار باید بر اساس یک پلانگذاری دقیق وهمه جانبه صورت گیرد که فکر میکنم چنین چیزی ویا پلانی وجود نداشت واگر هم بود بر اساس همان اوامر انقلابی وبدون سنجش بود که چنین عواقب وخیم و فاجعه بار را بدنبال داشت.
با نقل مکان به پلخمری، من از همان گروپ کوچک پرچمداران که باهم یکجا کار میکردیم جدا ماندم هرکدام به جا های مختلف بنابر ایجاب وظیفه تقسیم شدیم تا این‌که دو سه ماه بعد پیامی از یکی رفقا دریافت نمودم که شخصی را در پلخمري معرفی می‌کرد تا با آن نفر تماس بگیرم، این شخص دوکان بایسکل سازی داشت، در تماس اول خیلی کوتاه دوسه دقیقه صحبت کردیم، این تماس برای جلب اعتماد ومعرفی بیشتر بود،
زمستان سال 1357 بود و ضعیت امنیتی روز بروز خرابتر می شد تا جایی که تردد وسایط دولتی از طرف شب بین بغلان وکندز خالی از خطر نبود از طرف دیگر بگیروببند افسران وخورد ضابطان بنام، اخوانی، پرچمی، ضد انقلاب، وغیره به شدت ادامه داشت از هر قطعه وغند روزانه یکی دو نفر یا تبدیل وسبکدوش ویا از وظیفه برکنار می شدند ویا تحت نظارت قرار می گرفتند در تمام این حالات وتصمیم گیری ها جناح خلق، ح. د. خ. ا به تنهایی وبدون کدام جناح ویا متحد سیاسی عمل می‌کرد، تنها حزب بر سر اقتدار (خلقی) ها بودند که رهبری حزب ودولت وقدرت عام وتام بدست شان بود
اکمال سلاح های جدید کلاشنیکوف وانواع ماشیندار ها و سلاح ثقيله وهاوان ها ومهمات به سرعت جریان داشت دولت خلقی تلاش می‌کرد تا با دریافت سلاح ووسایط بیشتر از اتحاد شوروی قابلیت دفاع از خود وسرکوب مخالفین خود را بالا ببرد، اکمال پرسونل وسربازان جدیده نیز به شکل دوامدار جریان داشت، در جانب مقابل نیز روز بروز گروپ های مسلح مخالف وتنظیم های نو بپا خواسته جهادی هرکدام از چينل های مخصوص خودشان، کمک های بیشتر را از نگاه مادی وتخنیکی از طریق پاکستان وایران بدست می‌آوردند، سرباز گیری این تنظیم ها از قراء وقصبات خیلی سریع تر وبیشتر از جلب واحضار دولت در جریان بود. چون سیاست های دولت خلقی که با تشدد وفشار بروی مردم عام تطبیق می شد باعث ایجاد فاصله بیشتر بین ملت وحکومت گردیده وبه نفع
گروپ های مسلح مخالف تمام می‌گردید
به این ترتیب وضع روز بروز به وخامت گراییده قیام مردم نورستان وکنر وحادثه 24 حوت 1357 در هرات نشان می‌داد که روز های سختی در مقابل رژیم خلقی قرار دارد هرچند دولت می‌کوشید این قیام هارا بی رحمانه سرکوب کند ولی نتایج آن جز تشدید جنگ وناامنی چیز دیگری نبود
من طبق سابق به وظیفه ام در غند 10 ادامه میدادم می‌دانستم تحت نظر وزیر اشتباه آمریت سیاسی ومدیریت اگسا قرار دارم ولی تشویش نداشتم وبه وظیفه ی خود ادامه میدادم، ماه حوت سال 1357 بود که عضو رابطم یعنی همان رفیق بایسکل ساز در جریان یک ملاقات برایم گفت که باید مخفی شوي وترک وظیفه کنی زیرا بمن گفته اند تا این پیام را برایت برسانم، من قبول نکردم برایش گفتم من کدام خطر احساس نمی کنم، بر علاوه فامیل همرایم بود چگونه می‌توانستم آنها را رها کنم، بعد از حادثه ی 24 حوت وقیام مردم هرات که زنگ خطر بزرگی برای رژیم بود خطر دست گیری افسران تحت تعقیب وزیر اشتباه بیشتر شد زیرا قیام از فرقه 17 وتوسط افسران فرقه صورت گرفته بود به همین جهت بود که هنوز یک هفته از آن حادثه نگذشته بود که منهم با یک تعداد افسران روانه زندان گردیدیم
ساعت 4 عصر بود حاضری را امضاء وتصمیم داشتم که توسط موتر افسران غند طرف پلخمری و بخانه بروم که قوماندان غند مرا خواست، این قوماندان غند برخلاف قوماندان سابقه مرحوم دگروال تيمور شاه خان که شخص بسیار خوش لباس وبا دسپلين بود و اکنون تبدیل شده بود،،،،، ، بر عکس شخص بسیار بد لباس وبه اصطلاح نظامی ها خشره بود هیچ وقت ندیده بودم با یک یونیفورم پاک ونظیف به وظیفه آمده باشد، بد تر از همه که نصوار هم میزد زیر میز قوماندانی اش همان سامان ضروری برای «رفع» نصوار همیشه موجود بود، بعضی اوقات آثار وعلایم این عمل واعتیاد از کنج لبانش نیز ظاهر می شد ، نه خلقی بود ونه پرچمی، به هیچ یک از جریان های سیاسی ارتباط نداشت ولی برای اطاعت بی چون وچرا از اوامر قوماندان فرقه وآمر سياسي کسی به گردش نمی رسید، رتبه اش دگروال واز افسران سابقه اردو ،از ولایت لغمان بود وبا لکنت زبان خیلی تیز تیز وشکسته حرف می‌زد بعد از این‌که به نزدش رفتم با تبسم معنی داری گفت «برو بچو که نوبت توست» «آمر صاحب سیاسی ترا خواسته است» ، سلام عسکری دادم شاگرزکردم واز دفتر قوماندان بیرون شدم پیش‌روی تعمیر قوماندانی یک نفر خورد ضابط تولی انضباط بنام شایسته گل با دو نفر انضباط وموتر جیپ انتظارم رامیکشیدند در سیت عقب در وسط نشستم دو انضباط بدو طرفم وبطرف قرارگاه فرقه در پوزه ایشان حرکت نمودیم، رفيق شایسته گل مرا در منزل اول به اطاقی رهنمایی کرد، در حالیکه هردو نفر انضباط موجود بود اولآ جیب هایم را تلاشی نموده هرچه بود بیرون کشیدند بعدأ هردو دستم را از عقب با یک تناب کوتاه بسته نموده شایسته گل خان برایم گفت، همینجا باشید، قبل از آنکه شایسته گل خان از اطاق خارج شود همینقدر برایش گفتم میتوانی به پلخمری به فامیلم خبر بتی که من امشب نوکری هستم بخانه نمی آیم؟؟ البته شایسته خان به خنده گفت بلی،،،،ولی خبر نداده بود،،،، از همان موقع گرفتاری در غند 10 تا این دم حرف دیگری بین ما ردوبدل نشده بود ،،، بعدأ در رامحکم نموده رفتند، حدود دو ساعت بعد تر شایسته گل خان مرا با دونفر انضباط در حالیکه هوا رو به تاریکی میرفت با دستان بسته پای پیاده در عقب قرارگاه وقوماندانی فرقه در دامنه ی یکی از تپه ها در محلی برد که من اولین بار بود آنجا را می دیدم وقبلا از موجودیت چنین جایی آگاهی نداشتم، در این جا که حدود 500 یا 600 متر از قرارگاه فرقه فاصله داشت ودر بلندی و دامنه تپه قرار گرفته بود در حدود 10 یا 12 حوضچه گک های خورد پخته وکانکریتی ساخته بودند که برای شستشوی پشم گوسفند ویا شايد خود گوسفندان از آن کار می گرفتند (چون قبلا اینجا مربوط شرکت قره قل ومالداری بود) دو تا، تانکر بزرگ آب هم در نزدیکی آن قرار داشت واز پایین تا آن بالا راه موتر رو نیز موجود بود وقتی به محل مذکور رسیدیم متوجه شدم که تنها نیستم در هر کدام از این حوضچه ها دو یا سه نفر دیگر هم موجود است وقبل از من به اینجا آورده شده اند برای امنیت وپهره داری این زندان موقت تدابیر همه جانبه گرفته شده بود یک بلوک سربازان مسوول امنیت ونگهداری این زندانیان بودند
چون این حوضچه ها سقف نداشت آنرا با ترپال وخیمه پوشانیده بودند،، در داخل این حوضچه ها تقریباً به اندازه دو چارپایی وکمی بیشتر جای بود که بالای آن می‌توانستی بخوابی، برای هر نفر دو دانه شال داده بودند ولی از بالشت ودوشک خبری نبود، چون اخیر ماه حوت واوایل حمل بود، باران های شدید بهاری همه روزه به وقفه ها ادامه داشت وگاهی این حوضچه ها را سیراب می‌کرد که بکمک عساکر پهره دار مجبور می‌شدیم آب ها را تخلیه کنیم، یکی از افسرانی که با من یکجا بود لمړي بريدمن پيغمبر قل خان افسر مخابره از میمنه بود که چند روز قبل آن نامزدی یا عروسی کرده بود، خیلی مغموم وافسرده بود، روز اول حالت روانی خرابی داشت، ولی آهسته آهسته روحیه اش بهتر شد، این پیغمبر قل خان حزبی هم نبود یعنی نه پرچمی بود ونه به اخوانی ها ارتباط داشت، رفيق حوضچه یا گوسفند شویی بودیم، خیلی برایش دلداری میدادم، در حالی که خودم هم کمتر از آن نبودم ونمیدانستم خوانواده ام در چه وضعیتی اند.
اواخر ماه قوس سال 1358 بود که پرواز طیارات غول پیکر ال 76 ترانسپورتي از فضای زندان پلچرخی توجه بعضی از زندانیان را بخود جلب نموده بود،در ذهن من هم سوالی خطور می‌کرد، چی گپ است؟؟
این همه پرواز طیارات ترانسپورتي قبلآ سابقه نداشت، بنظرم این پرواز ها غیر عادی بود.
بالاخره شب ششم جدی با صدای فیر های سلاح های مختلف ثقيله وخفیفه در اطراف ومحوطه زندان معلوم شد که حادثه مهمی در شرف وقوع است، سلول ها ودهلیز ها همه قفل شدند واز پهره داران وعساکر موظف هم خبری نبود، همه در تشویش ونگرانی زایدالوصفی قرار داشتیم چون هیچ کس نمیدانست چه اتفاق افتاده است نزدیک های صبح که فیر ها کمی خاموش شده بود کسی عساکر روسی وماشین های محاربوی روسی را در محوطه زندان دیده وبه آواز بلند این مطلب را به سمع همه کسانی که در دهلیز ها بودند رسانید، من وواحدجان نادی در سلول خود قفل بودیم که حتی به دهلیز هم برآمده نمی توانستیم، در همین وقت شخصی فریاد زد که ببرک کارمل از طریق رادیو بیانیه داده است.
کم کم وضعیت روشن می شد وحدس میزدیم چه اتفاقی افتاده است، ساعت های 8 یا 9صبح عساکر دوباره در دهلیز ها ظاهر شدند قلف های سلول ها ودهلیز ها باز شد ،،، برای اولین بار چند سرباز وافسر روسی را دیدیم که درداخل دهلیز های زندان در رفت وآمد بودند، سوال های زیادی در ذهن ما خطور می‌کرد که جواب آنرا نمی دانستیم، چطور شد که عساکر روسی به زندان حمله کرده اند در بیرون از زندان ودر شهر کابل چه خبر است؟
خیلی زود همه چیز روشن شد رژیم وحکومت حفیظ الله امین سرنگون و مرحله جدیدی در حیات سیاسی واجتماعی کشور آغاز گردیده بود، اردوی افغانستان اکنون برای اولین بار در کنار خود، افسران وسربازان یک کشور خارجی وبیگانه را ملاحظه می‌کردند که در گذشته سابقه نداشت.
بر اساس امر وفیصله ی زمامداران جدید تمام محبوسین سیاسی بدون تبعیض آزاد شدند.
نزدیک های شام بود که در چهارراهی پشتونستان از سرویس ملی بس پياده شدم ، این سرویس ها زندانیان آزاد شده را از پلچرخی به شهر انتقال می‌دادند، ازدحام عجیبی بود سرویس ها یکی پی دیگر می آمدند، زنان ومردانی که در چاراهی پشتونستان تجمع کرده بودند در جستجوی عزیزان وگمشده های شان بودند، من مات ومبهوت در میان جمعیت ایستاده و زیر تأثیر این حالت رقت بار قرار گرفته بودم که کسی از عقب دستم را کشید، روگشتاندم خانم نسبتا مسنی را دیدم که مرا با پسر خود اشتباه گرفته بود وقتی صورتم را دید، فهمید اشتباه کرده است،
من چپن سبز وپیراهن وتنبان داشتم، دستی به چپن من کشید وگفت، عین همین چپن را داشت، نشانی های دیگری از پسرش را برایم گفت ولی من پسرش را نمی شناختم، برایش دلداری دادم وگفتم حتما در سرویس های بعدی می آید، آنجا در آنروز ودر آن ساعت شاید بسیاری ها از پشتونستان وات، نا امید و دست خالی بر گشتند ، چون دیگر هیچ وقت عزیزان شانرا ندیدند، شايد آنها را پولیگون بلعیده بود،،،
نیم ساعتی گذشت، حالت عجیبی داشتم نمیدانستم خوش باشم یا غمگین،،، از زندان رها شده بودم طبعاً باید خوش میبودم ولی چنین حسی نداشتم،
آهسته آهسته بطرف منزل پسر کاکا وشوهر
همشیره ام دوکتور سید رسول متخصص جراحی در شفاخانه چهار صد بستر که در بلاک 101 میکرویان زندگی می‌کرد براه افتادم، البته لحظاتی که خواهر وبرادر وپسر کاکا همدیگر را دیدیم وبه آغوش کشیدیم فراموش نا شدنی است،،خانم، اولاد ها، برادران ووالدینم در مزار شریف بودند تصمیم داشتم دو روز را در کابل سپری وکمی استراحت کنم بعدأ بطرف مزار بروم، روز دوم بود که دو نفر از رفقا، هریک رفیق امیر محمد جمشید، ورفیق یونس به دیدنم آمدند هردو از رفقای آکادمی تخنیک نظامی بودند که همدوره بودیم با رفیق امیر محمد در فرقه 20 نهرين هم یکجا بودیم، با هم همسایه ودر زمان مبارزات مخفی یکجا کار میکردیم، رفيق امیر محمد میگفت تمام رفقای نظامی که از زندان آزاد شده اند به وزارت دفاع وریاست عمومی امور سیاسی مراجعه وثبت نام می نمایند، بهتر است قبل از اینکه مزار بروی یکبار در ریاست سیاسی ثبت نام نمایی، گفتم خوب است فردا اول به ریاست سیاسی میروم بعدأ طرف مزار حرکت میکنم، فردای آن رفیق امیر محمد با یک عراده جیپ از وزارت دفاع دنبالم آمد، به ریاست سیاسی رفتیم، آنجا رفیق صدیق ورفیق سلیم در ریاست عمومی امور سیاسی رفقا را ثبت نام وبه ریاست پیزنتون معرفی می‌کردند، دیدن رفقا وبه آغوش کشیدن همدیگر لحظات فراموش ناشدنی است که همیشه در خاطر باقی می ماند …. به رفیق صدیق گفتم من بايد مزار بروم تاکنون فامیل واولاد هایم را ندیده ام، ولی رفیق صدیق اظهار داشت دو سه روزی صبر کن وظایف زیاد است تعداد رفقا خیلی کم است بعدأ می‌روی گفتم اگر مسئله دو سه روز است می‌باشم مهم نیست ، ولی این مسئله ی دوسه روز نبود الی تاریخ 21 جدی به کابل ماندم، دریشی، بوت و گیتس با یک میل سلاح از ریاست سیاسی اخذ نمودیم، رفقای بیروی سیاسی واعضای بلند پایه ی حزب که از خارج بر می‌گشتند به دستیار یاور ونفر امنیتی ضرورت داشتند، رفيق هاشم پکتيا وال را به گروپ دستیاران رفیق کارمل به ارگ فرستادند همچنان سایر رفقا هم هرکدام با رهبران بلند پایه وظیفه گرفتند، رفيق صدیق ماندن والا نبود هرچه گفتم قبول نکرد میگفت دو سه روز دگه هم صبر کن، من به پاس دوستی واحترام عمیقی که به رفیق صدیق داشتم نمی توانستم خواهش اورا نادیده بگیرم در یکی از همین روز ها بمن گفت که رفیق داکتر نجیب الله از خارج آمده به یک نفر دستیار، یاور، و رفیق مطمئن ضرورت دارد، تا که خودش یک نفر را پیدا وانتخاب می‌کند دو سه روز همرایش باش وکمک کن، این کار برایم خیلی خسته کننده بود از ساعت 7صبح تا دوازده شب، گاه کمیته مرکزی گاه کمیته شهر، گاهی وزارت دفاع، گاهی هم منزل رفقای بیروی سیاسی ورهبری وگاهی داخل ارگ،، واقعا این کار از عهده من خارج بود رفیق نجیب یک لحظه هم بیکار نبود، گاهی تمام روز نمی توانست نان بخورد والبته من بیچاره هم باید این گرسنگی را میکشیدم روز پنجم به رفیق صدیق گفتم من دیگر نمی توانم، کسی دیگری را بجای من بفرست، به این ترتیب بود که من از این وظیفه خلاص شدم اگرچه رفیق دوکتور نجیب الله تقاضا نموده بود که دوباره نزدش بروم ولی من فردای آن رأساً به شهرآرا رفتم، به یک والگاه نشستم وبطرف مزار شریف حرکت نمودم، در طول راه از کابل الی مزارشريف بعضاً به قطار وسایط، تانک ها و زره‌پوش های روس ها بر میخوردیم که بطرف کابل در حرکت بودند پیش خود میگفتم، حضور این قطعات وجزوتام های خارجی در کشور، باید دلیل محکم وتوجیه قانع‌کننده‌ای داشته باشد واین رهبران حزب ودولت استند که باید به قناعت مردم بپردازند.
بهر صورت بخانه رسیدم وبعد از ده ماه فامیل خود، والدین وبرادرانم را ديدم، دیدار این عزیزان ودست بوسی پدر ومادر بمن نیرو وانرژی تازه میداد آن لحظات که مادر مرا در آغوش گرفته وگریه می‌کرد فراموشم نمی‌شود همه شاد وخورسند بودند،،،گوسفندی ذبح وخیرات شد ،، دو روز را در مزار ماندم روز سوم طرف کابل حرکت نمودم، وقتی بریاست سیاسی رفتم رفیق صدیق برایم گفت در بست فرقه 20 تعیین شده ام، این بار بحیث رئیس ارکان غند 31 خان آباد،،،، شب را در کابل ماندم وفردای آن رهسپار وظیفه جدیدم گردیدم، دوباره همان فرقه وپوزه ی ایشان وشرکت مالداری وقرار گاه فرقه 20 وحوضچه های پشم شویی،،،،
اما این‌بار خوب بود که به خان آباد ودور از قرارگاه فرقه میرفتم تا این حوضچه های لعنتی را فراموش کنم ،، ، بعد از ینکه نزد قوماندان فرقه رفته وخود را معرفی کردم چند دقیقه صحبت نمودیم قوماندان فرقه هدایت داد شب را در فرقه بمانم وفردا طرف خان ابآد حرکت نمایم. روز بعد به محل وظیفه جدیدم حاضر بودم.
خواننده عزیز!
قبل از اینکه به ادامه خاطراتم بپردازم می خواهم چند نکته را توضیح دهم :
در مسلک نظامی وعسکری بعضی کلمات واصطلاحاتی وجود دارد که دارای معنی ومفهوم خاص است، چون در ادامه این خاطرات از این کلمات زیاد استفاده خواهد شد بنا خواستم توضیح مختصری بدهم.
اول کلمه دشمن :
تعریف ساده ی آن اینست که هرکی در مقابل تو سلاح گرفته ومی‌جنگد دشمن است، حالا مهم نیست این نفر، کافر است، مسلمان است، هندو است، عیسوي است، خارجي است، داخلی است ویا هر کس دیگر…
در طول سال‌های گذشته از طرف سیاستمداران وزمامداران وقت به این دشمنان مسلح، نام هایی از قبیل، اشرار، گروپ های مسلح مخالف، برادران راضی ونا راضی، تنظیم های جهادی، برادران فریب خورده وغیره داده شده است، من کوشش‌ میکنم بعد از این در ادامه خاطراتم حتی‌المقدور تنها از همین کلمه ی دشمن در توضیح فعالیت های محاربوی استفاده کنم چون استعمال این واژه را برای بیان دقیق ومسلکی محاربه ضروری میدانم.
دوم کلمه ی دوست وقوای دوست :
تمام قوت ها وجزوتام هایی که در جریان محاربه باتو یکجا ودر یک سنگر در مقابل دشمن می‌جنگد ویا از تو حمایه می‌کند دوست است، قوت های دوست و قوت های دشمن، بر روی خریطه ی کار یا همان نقشه ی اراضی برنگ سرخ وآبی نشان داده می‌شود، تعریف دیگری ندارد. به همین سبب همه قوت های که باهم یکجا در مقابل دشمن می جنگند به یکدیگر قوای دوست میگویند، چنانچه در جنگ جهانی دوم قوای متفقین، که از اردو های کشور های مختلف متشکل بودند به‌هم دیگر قوای دوست خطاب‌ می‌کردند، بنا استعمال کلمه ی قوای دوست برای اردوی 40 اتحاد شوروی در افغانستان فقط یک کاربرد مسلکی ونظامی است وگرنه شوروی نه کاکای کسی بوده ونه مامای کسی…
در زمان جمهوریت کرزي وغنی قوای ناتو وآمریکا برا ی اردوی ملی آنوقت قوای دوست بودند اگرچه این اصطلاح را کسی استعمال نمی کرد،
فوج پاکستان که به گفته ی وزیر داخله سابق انکشور، در جنگ وجهاد افغانستان اضافه از هفتاد هزار کشته داده است به شمول ماموران ای اس ای، برای جهادی ها وطالبان قوای دوست بحساب می آید.
سوم استعمال کلمه شهید :
کلمه شهید را دوست ودشمن برای کشته
شدگان شان استفاده می کنند، استعمال این کلمه نیز در جریان محاربات معمول بوده صرفا برای احترام وارزش برای کسی که در جریان وظیفه جانش را از دست داده کلمه شهید اطلاق می شود، هدف بلند بردن مورال وروحیه ی سایر افسران وسربازان است ،و این هم یک اصطلاح نظامی برای کشته شدگان در جنگ ومحاربه است (صرف نظر از تفسیر وبرداشت مذهبی آن) ،از طرف دیگر باید به قوت های خود بفهمانیم که جنگ ما بر حق است وکشته شدن دراین راه درجه شهادت دارد، وقتی بین هند وپاکستان جنگ در جریان بود هردو طرف کشته شدگان شانرا شهید می‌گفتند در حالی که یک طرف هندو طرف مقابل مسلمان بود، در جنگ های تنظیمی در کابل کشته های هر تنظیم وگروپ مسلح شهید پاک خوانده شدند ، هفته شهید را همه بیاد دارند، در حملات انتحاری طالبان همه کسانی که انتحار کردند شهید گفته شده واین عمل شانرا استشهادی نام نهادند همچنان تمام افراد ملکی وغیر نظامی ونظامی که در اثر این حملات انتحاری کشته شدند نیز شهید خوانده شده اند ،،یعنی قاتل ومقتول هردو به درجه رفیع شهادت رسیدند.!؟!؟ ،،حالا شهید واقعی که بدون کدام پرسان وبازخواست وحساب وکتاب رأساً، به جنت برود کدام این ها استند؟؟ ،،،، الغیب عندالله،، ،،، ،،من در ادامه ی این خاطرات از کلمه شهید صرف برای کشته شدگان قوای دولتی واردو ومردم بی‌گناهی که در اثر این جنگ ها جانهای خود را از دست داده اند،استفاده خواهم کرد.
اکنون برگردیم به ادامه ی خاطرات:
دگروال عبدالحق فراهی قوماندان غند 31 از جمله هم صنفی های آکادمی تخنیک بود، صنف اول را یکجا بودیم، صنف دوم او به مسلک نقلیه رفت ومن به مسلک مهمات، خیلی دوستانه از من استقبال کرد بغل کشی وفشردن یک دیگر را اگر می‌دیدید فکر نمی کردید یکی خلقی و دیگری پرچمی باشد، اما هردو می‌دانستیم که ظاهر سازی است. با هم نشستیم از دوران آکادمی وگذشته ها صحبت کردیم، امر لوژستیک را خواست وبرای شب دستور یک مهمانی فوق‌العاده را داد. دگروال عبدالحق فراهی باجه ی یعقوب لوی درستیز حکومت حفيظ الله امین بود قبلآ در کنر ویا جلال اباد نیز اجرای وظیفه نموده، از خود کارنامه های زشتی بجا گذاشته بود ومردم آن خاطرات را فراموش نکرده بودند ، طوری که بعداً اطلاع حاصل نمودم در خان اباد نیز دست به اعمال خشونت باری زده در چاراهی ویا چوک خان آباد بروی مردمی که برای شنیدن سخنانش آمده بودند سلاح کشیده بود حالا بنابر شرایط روزگار ودستور حزب، در یک جبهه ویک سنگر قرار داشتیم، مجبور بودیم با هم کنار بیاییم، یکدیگر را تحمل کنیم ویکجا اجرای وظیفه نماییم…
وقتی با افسران وسربازان غند معرفی می شدم چشمم به رفیق شایسته گل پکتیا وال افتاد، همان خورد ضابطی که از غند 10 مرا دستگیر وتلاشی کرده بود، فهمیدم که از قرارگاه فرقه تبدیل ودر اینجا اجرای وظیفه می‌کند، شخص مورد اعتماد ونزدیک به قوماندان غند بود، آنوقت ها اکثر قوماندانان و افسران در گوشه ای دفتر ویا اطاقی بغلی دفتر شان، چپرکتی را گذاشته وشبانه بالای آن استراحت می‌کردند من نیز از طرف شب در دفتر خود استراحت می‌کردم، بزودی متوجه شدم هر وقت این رفیق شایسته گل خان مرا می بیند خجلت زده است ونوعی نگرانی در وجودش مشاهده می شود، شب اورا به دفترم خواستم، چای هم فرمایش دادم نیم ساعتی همرایش صحبت و برایش توضیح کردم که در دستگیری من او هیچ تقصیری ندارد او فقط امر را اجرا وتعمیل کرده، اجرای امر و دستور آمر ومافوق یکی از صفات برجسته و وظیفه ی اصلی ومهم افسران وسربازان است به این ترتیب برایش اطمینان ودلداری دادم که موضوع انتقام وانتقام گیری اصلا در بین نیست،اگر چنین فکری دارد اشتباه می کند، برود بخاطر آرام وبدون تشویش به وظیفه اش ادامه بدهد ،، دیدم خیلی خوش شد وروحیه اش تغییر کرد بعد از این صحبت وقتی اجازه دادم برود به خنده وشوخی گفتم،،،،، بسیار نا جوان هستی همان روز دست گیری به فامیلم خبر ندادی که من نوکری هستم!؟، کمی سرخ شد ولی هردو خندیدیم!!
با گذشت چند روز به وضعیت داخلی غند وافسران وسربازان آشنا شدم تمام افسرانی که حزبی بودند به جناح خلق تعلق داشتند. از زبان یکی از سربازان شنیدم که بعد از سقوط حکومت حفيظ الله امین، ، این غند می خواسته در دفاع از رژیم حفیظ الله امین مقاومت نماید که با پرواز چند هلیکوپتر بر فراز قرارگاه غند وانداخت چند راکت در اطراف قرار گاه مشکل حل می شود، ولی این امر باعث فرار کتلوی سربازان می‌گردد حتی یک تعداد آنها سلاح های خود را نیز با خود برده بودند ،گفته می شد که شخص قوماندان غند سربازان را به فرار تشویق کرده بود، با شنیدن این حرف ها من تعجب میکردم که هنوز هم این شخص در مقام خود موجود بود..
در طی چند روز دو سه نفر سرباز نزدم مراجعه وخود را از جناح پرچم حزب معرفی کردند، یکی از آنها با کمیته ولایتی کندز ارتباط داشت، در کمیته ولایتی کندز یگانه رفیقی را که می شناختم رفیق داود کرنزی بود با رفیق داود از زندان پلچرخی شناخت داشتم دوست ورفیق صمیمی ودر روز های بد با هم یکجا بودیم توسط همین سرباز ارتباط من با کمیته ی ولایتی کندز تأمین بود، وضعیت امنیتی ساحه مسؤولیت در ولسوالی خان آباد واطراف آن رو به وخامت میرفت، بعد از سقوط حکومت حفيظ الله امین وحضور قوای شوروی در کشور یک حالت خاص حکمفرما بود بعضی خوش بودند که از زیر ساطور امین نجات یافته اند وفکر می‌کردند که با آمدن مرحله جدید وضعیت بهتر ومشکلات مردم مرتفع خواهد شد ، بعضی هم موجودیت قوای شوروی را محکوم وانرا مداخله آشکار نظامی در امور افغانستان می‌دانستند رهبران حزبی و دولتی در مصاحبه ها وکنفرانس های مطبوعاتی تلاش می‌کردند حضور قوای خارجی را توجیه ودلایل قانع کننده به مردم ارائه کنند. بهر صورت اردو در یک مرحله جدید ومتفاوت از گذشته در حالی که یک حمایت گر قوی خارجی در کنارش بود باید وظایف تأخیر نا پذیرش اش را در جهت سرکوب دشمن واوردن نظم وامنیت در کشور انجام می‌داد،،
وظیفه ام در غند 31 زیاد دوام نکرد زیرا غند هفتادوپنج مربوط فرقه هفت ویا هشت قوای مرکز (درست بخاطر ندارم )که در ولایت تخار وشهر تالقان مستقر وطور موقت برای اجرای وظیفه آمده بود، با تمام تشکیلات، پرسونل وسلاح ووسایط آن در بست فرقه 20 بغلان داده شد ومن نیز بحیث رئیس ارکان آن تعیین شدم، تشکیل غند 31 ملغی وافسران وسربازان باقی مانده ی آن به سایر جزوتام ها تقسیم شدند ،قرارگاه غند 75 در کلوب سپين زر در شهر تالقان قرار داشت قطعات وجزوتام های آن به شکل پراگنده بوده یک کندک پیاده در ولسوالی فرخار جهت حفظ امنیت توظیف گردیده بود همچنان بعضی جزوتام های غند در نزدیکی پل تالقان جابجا شده بود چون کدام قشله ووضع الجیش ثابت وجود نداشت بنا جزوتام ها به شکل پراگنده در نقاط مختلف قرار داشتند ، کلوب سپین زر وتاسیسات مربوط آن نسبتآ به شکل عصری ساخته شده، طوریکه شنیده بودم زمانی اعليحضرت محمد ظاهر شاه نبز دراین کلوب شبی را سپری نموده بود، باغ کلوب دارای درختان میوه جات مختلف بود که توسط اشخاص مسلکی زراعت وباغداری مراقبت ورسیدگی می شد وبهترین میوه را داشت ، یک محل بسیار زیبا با گل ها وگلبته های مقبول که خیلی جلب توجه می‌کرد، وقتی که من به غند 75
تعیین شدم شاید حدود چهار پنج ماه از تحول ‌شش جدی گذشته بود، در طول
این مدت قطعات اردوی 40 شوروی در تمام نقاط مهم واستراتیژیک کشور و در میدان های هوایی بگرام، شیندند، هرات، قندهار، گرديز جلال اباد وسایر نقاط جابجا گردیده بودند ، در زون شمالشرق یعنی ساحه ی مسولیت فرقه 20 میدان هوایی کندز با ساحه وسیع وامکانات خوب و مساعد آن برای جابجایی قطعات شوروی تعیین وانتخاب گردیده بود ، بنابراین اردوی چهل قرارگاه های مهم خود را در آنجا تأسیس نمودند، ودر زون شمال تأسیسات مشابه در دوراهی حیرتان بوجود آورده شد در تمام نقاطی که قطعات قوای دوست جابجا شدند کار های ساختمانی واعمار بارک ها وتاسیسات ضروری به سرعت روی دست گرفته شد.
زون شمال عبارت از ولایات سمنگان، بلخ، جوزجان، وفاریاب بوده وزون شمالشرق ولایات بغلان ،کندز، تخار وبدخشان را در می گرفت.
در جوار سرک عمومی ، قندز – تالقان به مسافه ی حدود پنج یا شش کیلومتر نرسیده به پل تالقان یک کندک ميکانيزه ای قوای دوست جابجا گردید. که در تشریک مساعی با غند هفتادوپنج در فعالیت های محاربوی در آینده رول ونقش مهم داشت به این ترتیب زمینه ی تشریک مساعی قوای دوست و قطعات اردوی افغانستان در فعالیت های محاربوی در نقاط مختلف مساعد گردید.
کمی هم در مورد مشاورين :
موجودیت واستخدام مشاورین روسی در اردوی افغانستان سابقه طولانی دارد از زمانی که سلاح وتخنیک محاربوی ساخت شوروی در افغانستان مورد استفاده قرار گرفت ومحصلین افغانی غرض تحصیل به اتحاد شوروی اعزام شدند، مشاورین روسی در قوای مسلح افغانستان استخدام می شدند چه در زمان شاهی وچه در زمان دولت جمهوری سردار محمد داوود خان،،،،، ، ولی تعداد آنها محدود وتنها در وزارت خانه ها وریاست های مربوط آن خلاصه میشد،ودر بخش اردو در قوای هوایی و قرارگاه وزارت دفاع،،، ،
بعد از کودتای ثور به تعداد مشاوران روسی تا حدود زيادي افزوده شد، ولی بعد از تحول شش جدی دیگر تا سطح کندک های مستقل هم مشاورين روسی به وظیفه گماشته شدند، در قرارگاه غند ها مشاور قوماندان غند، ومشاور معاون سیاسی ودر قرارگاه فرقه مشاور قوماندان فرقه ومشاور آمر سیاسی، وتقریبا تمام آمرین صنوف مختلفه وکندک های مستقل یک یک نفر مشاور داشتند موجودیت مشاورین اگر از یک طرف به منظور کمک وهمکاری بود از طرف دیگر تا حدود زیادی به ابتکار عمل وتوانایی های قوماندانان صدمه میزد، چون در اثنای اجرای فعالیت های محاربوی مشترک با قوای دوست قوماندانان مجبور بودند به مشوره ی آنان گوش کنند. ویا در ارتباط با اکمالات مهمات وتجهیزات تخنیکي ومواد لوژستیکي از مشاورین کمک می خواستند. چون اکنون بحث مشاورین پیش آمد، برای اینکه مجبور نباشم دوباره این بحث تکرار شود کمی بیشتر در مورد مشاورین صحبت کنیم، بعداز تحول شش جدی دولت وحکومتی که بوجود آمد رهبری آن را پرچمی ها وخلقی های جناح مرحوم تره کي تشکیل می‌دادند یعنی هردو جناح ح. د. خ. ا در تشکیل حکومت سهم داشتند البته غیر حزبی ها هم در تشکیل حکومت شامل بودند ، هردو جناح حزب در پی نصب اعضای مربوط خود در پست ها ومقامات مهم وکلیدی بودند در پهلوی تمام این پست ها ومقامات مشاورین روسی موجود و به کار گماشته می شدند ، اگر وزیر، رئیس،،، قوماندان وشخص مسوول این مقام خلقی بود مشاور آنهم تمایل به خلقی ها داشت واگر پرچمی بود این مشاور هم از پرچمی ها دفاع می‌کرد، اگرچه خلقی ها وپرچمی ها بین خود جور نمی آمدند ولی در جلب وجذب مشاورین بطرف خود از همدیگر سبقت می جستند،چون نظر ورای مشاور در بسیاری موارد مورد قبول مقامات بالا قرار می‌گرفت تا رای یک مسوول اداره یاقوماندان یک قطعه نظامی،،، من در جریان خدمتم در آن سالها بار ها شاهد آن بودم که یک قوماندان به نسبت اختلافات که با مشاورش داشته از وظیفه اش تبدیل وسبکدوش شده است از طرف دیگر کرکتر وشخصیت مشاورین هم در تامین این روابط رول ونقش مهم داشت، بودند بعضی مشاورین که خیلی صادقانه وبدون کدام علاقه ای خاص، وظایف شانرا انجام می‌دادند، نه پروای خلقی را داشتند ونه پرچمی را،،،
درارتباط با بحث مشاورین این خاطره هم تقدیم شما :
یک سال بعد که من در غند 75قوماندان بودم در یکی از جلسات امنیتی در قرارگاه زون شمالشرق در قندوز اشتراک داشتم، در این جلسه تمام مسولین امنیتی هر چهار ولایت اشتراک داشتند این جلسه در کلوب سپين زر دایر شد جایی که دفتر کار رئیس زون وشعبات آن در آنجا قرار داشت ، در این وقت رئیس زون جناب نظام الدین تهذيب بود، شخصیت با وقار، عالم ودانشمند که من به ایشان علاقه واحترام عمیق داشتم، بعد از ختم جلسه سکرتر رفیق تهذيب از من خواست تا چند دقیقه منتظر باشم، رفيق تهذیب می خواهد با من صحبت نماید، بعد از آنکه بدفتر رفیق تهذیب داخل شدم خیلی با محبت ومهربانی با من برخورد کرد، از وضعیت غند ومشکلات آن وهمچنان مسائل اکمالات پرسید، در مورد وضعیت فرخار وموضوعات مختلف صحبت نمودیم، در جریان صحبت بودیم که ترجمان سر مشاور زون وارد شد وبه رفیق تهذیب گفت که مشاور صاحب با شما کار دارد، رفيق تهذیب برایش گفت برو به مشاور بگو من فعلا مصروف هستم اگر بامن کار دارد بعدأ خودش بیاید، ترجمان رفت، رفيق تهذیب رو بمن کرد وگفت، رفيق سعید این ها برای کمک آمده اند نه برای امر ونهی باید این موضوع را در نظر داشته باشید، شما در برخورد با مشاورین باید حیثیت و و قار تانرا حفظ کنید، می‌دانم شرایط مشکل است وما به آنها ضرورت داریم ولی نباید به آنها موقع بدهیم تا تعاملات ونزاکت های کاری را زیر پا کنند.
این صحبت رفیق تهذیب برای من درس بزرگی بود، درسی که در طول حیات کاری ام برای من سر مشق گردیده بود، تهذيب واقعاً نمونه ی تهذیب واخلاق والا و انسان بزرگمنش وبا وقاری بود که یادش در خاطره ها همیشه زنده خواهد بود.
روحش شاد ویادش گرامی باد..
ببخشید اگر از اصل مطلب دور شدم، بگذارید نسل امروز وآینده وطن این ها را بدانند واز آن بیاموزند آنچه را در مورد مشاورین نظامی روسی نوشتم یک واقعیت انکار ناپذیر است.
قوماندان غند 75 دگرمن نبی ظفر از فاریاب واز جمله رفقای خلقی بود،مناسبات خوب ورفیقانه داشتیم، کدام مشکل بین ما نبود، من به حیث رییس ارکان غند تلاش میکردم تا بیشترین وقتم را با قطعات وجزوتام ها وبه همراه سربازان در پوسته ها بگذرانم واز وضعیت آنها با خبر باشم،،،،، تا قبل از زندانی شدنم تمام سروکارم با دفتر وديوان وشعبه ودوسیه واسناد واین حرف ها بود واکنون بايد با قطعه وسربازان و وضعیت جدید خود را عیار می ساختم، هرجا مسئله ای پیش می آمد به ق غند پیشنهاد میکردم که من میروم وبه مزاح میگفتم شما زیاد جنگ کردید خسته شدید، من ده ماه خوردم وخوابیدم حالا نوبت منست وهردو می خندیدیم، نبی ظفر شخص با معرفت، با اراده ودارای اوصاف خوب قومانداني بود به مسایل جناحی حزبی هم مثل دگران زیاد اهمیت نمیداد با مشاورين هم رابطه خوب داشت، من خیلی خوشبخت بودم که مشاور نداشتم، یعنی بنام مشاور رئیس ارکان کسی در تشکیلات وجود نداشت، بعداز یک سال، کمی بیشتر یا کمتر نبی ظفر تبدیل شد ، ومن به عوض آن قوماندان غند 75 مقرر شدم معاون سیاسی ام، حفيظ الله مشیر از ولایت تخار واز محل بود در زمان که من ق غند بودم جنرال عبدالصبور ناظری قوماندان فرقه، جنرال بسم‌الله امر سیاسی وجنرال علی
. محمد آقتاش رئیس ارکان فرقه 20 بودند
خواننده عزیز!
من از اواخر جدی سال 1358 تا اواسط سال 1361 اولاً در غند 31 بعدأ در غند 75 بحیث رئیس ارکان و قوماندان غند اجرای وظیفه کردم در طول این مدت فعالیت های محاربوی زیادی را در چوکات غند اجرا وسوق واداره نمودم ، این وظایف در ساحه زون مسوولیت چهار ولایت، تخار بغلان کندز وبدخشان اجرا گردیدند، اگر بخواهم خاطراتم را از تمامی این عملیات ها بنویسم، همان ضرب‌المثل «مثنوی هفتاد من کاغذ» می‌شود که از حوصله شما خواننده عزيز خارج وخسته کن خواهد بود بنابراین تصمیم دارم به ذکر دو سه تای آن اکتفا کنم، دراین جا من در مورد آن فعالیت های محاربوی صحبت وتمرکز خواهم کرد که از نظر من دارای نواقص واشتباهات بوده موفقیت چندانی نداشته است تا برای پژوهشگران ونظامیان جوان منبعی برای کسب معلومات وتجربه در امور نظامی باشد.
پس شروع میکنیم،،، یا هو،،!!
1-قبلاً نوشته بودم که یک کندک پیاده ازغند 75 در ولسوالی فرخار جابجا بود، همانطور که میدانید ولسوالی فرخار در یک منطقه کوهستانی ودره زیبا موقعیت داشته ودر آن زمان بطور دوامدار مورد حملات دشمن قرار می‌گرفت، عملیات محاربوی پلان شد، ومن با متباقی جزوتام های غند بر اساس امر قوماندان فرقه به استقامت فرخار حرکت نمودیم در این عملیات قوای دوست اشتراک نداشت از طریق مشاور خود اطلاع داشتم که در صورت ضرورت کندک ميکانيزه قوای دوست در تالقان ویک تولی تانک آنها که موقتاً در دشت رباط ونزدیک گزستان ونه چندان دور از ولسوالی قرار داشت تشریک مساعی وکمک خواهند نمود،همچنان حمایه هوایی در نظر گرفته شده بود، در فرخار وظایف داده شده اجرا ودر ضمن این عملیات اکمالات ولسوالی، څارندوی وکندک مقیم فرخار نیز صورت گرفت، قوماندان گروپ های مسلح دشمن در فرخار شخصی بنام سردار گجر از قوم گجر بود که بعدأ مطلبی در باره‌ی این آدم خواهم نوشت، طبق پلان هنوز دو روز از ختم عملیات مانده بود که شفری از قوماندان فرقه مواصلت وبطور عاجل امر حرکت با تمام قوا ووسایط شامل عملیات را به استقامت بغلان داده بود، عین شفر از طریق مشاورین به مشاور من نیز رسیده بود. طبق امر داده شده فوراً هدایت دادم تا برای حرکت آماده شویم، قطار وسایط آماده شد با در نظر گرفتن تدابیر امنیتی بصوب تالقان حرکت نمودیم، بفاصله سه، چهار کیلومتر از تالقان ودر منطقه خطایان بر خورد شدیدی با دشمن داشتیم، کمین از قبل حاضر شده ی دشمن در شروع تاریکی شب تلفات سنگینی بر جزوتام های ما وارد کرد حدود ده دوازده نفر زخمی، دو نفر شهید گردیده بودند، زره‌پوش خودم نیز مورد اصابت راکت قرار گرفت ولی حریق نشد در حالی که یک تایر وویل آن بکلی از بین رفته بود با رشادت وقهرمانی نشانزن زره‌پوش که یک سرباز بود و درایور که یک خورد ضابط شجاع و یک درایور بسیار ماهر بود توانستیم تا مسافه سه چهار صد متر از محل دور شویم با رسیدن قطعه ریزرف از قرارگاه غند وانداخت سلاح های ثقیل دشمن منطقه را ترک نمود ومتباقی قطار از منطقه عبور وبه غند مواصلت نمود، وقتی به غند رسیدم اولین کارم تماس با قوماندان فرقه بود وضعیت را برایش راپور دادم تعداد تلفات وزخمی ها را هم گفتم وپیشنهاد کردم که بیست وچهار ساعت برایم وقت بدهد تا آماده شویم وبعدا به استقامت بغلان حرکت کنیم، البته قوماندان فرقه قبول نکرد وهدایت داد تا بدون معطلی حرکت نمایم، مشاور من نیز وقتی با سر مشاور فرقه صحبت نموده بود عین امر را دریافت نموده بود، ساعت نه شب بود من ومشاورم در دفتر من نشسته بودیم وپلان حرکت به استقامت بغلان وتدابیر امنیتی در طول راه را بر روی خریطه بررسی میکردیم تا باز هم به کدام کمین دشمن مواجه نشویم در ضمن اینکه کار میکردیم، مشاور من یگان دو ودشنام آبدار به آدرس سرمشاور فرقه نیز صادر می‌کرد، ولی من نمی توانستم به قوماندان فرقه حرف بدی بزنم چون می‌دانستم قوماندان فرقه ملامت نیست، واو مجبور است چنین امری بدهد زیرا پلان سر مشاور فرقه ویا سر مشاور وزارت دفاع ووزیر دفاع همین است الی ساعت یازده شب اکمالات مهمات مواد اعاشه وروغنیات وسایر ضروریات برای مدت پانزده روز تکمیل وقطار آماده حرکت شد در مدت دو سه ساعتی که من در دفتر خود بودم وبا مشاور خود کار می‌کردم تمام قرار گاه غند، معاون سیاسی آمرین شعبات ورئیس ارکان بصورت ضربتی کار نمودند تا جزوتام هایی را که خسته وکوفته با دادن تلفات، تازه از وظیفه ی محاربوی بر گشته بود دوباره به وظیفه آماده بسازد، واین واقعا یک کار فوقالعاده ونمونه بسیار عالی از کار قرارگاه وافسران مسوول بود که من یاد وخاطره این همکاران خوبم را هرگز فراموش نمیکنم، قبل از حرکت، به مرکز صحی غند رفتم تا زخمی ها را از نزدیک ببینم، یکی از این زخمی ها که یک افسر جوان بود وضعش خیلی خراب تشخیص شده بود با مشوره داکتر غند افسر مذکور را نیز در موتر آمبولانس غند با خود گرفتیم، اگر تا فردا ومنتظر هلیکوپتر میماند شاید تلف می شد. . بقیه وضع شان خوشبختانه خوب بوده ضرورت انتقال به کندز را نداشتند ساعت یازده شب بطرف کندز حرکت نمودیم، پلان ما این بود که شب را در قرارگاه سابقه غند سی ویک در حیات الاباد نزدیک خان اباد یک موله وتوقف کوتاه نماییم وصبح وقت ساعت پنج به رفتار خود دوام بدهیم، بجز چند فیر از سلاح های خفیفه در منطقه پل بنگی، آنهم از فاصله دور کدام حادثه‌ای دیگری رخ نداد.
ساعت دوی شب به محل تعیین شده رسیدیم تا ساعت پنج سربازان وافسران کمی استراحت کردند وساعت پنج به حرکت دوام خود دوام دادیم..
قریه ملا غلام در مسير راه خان آباد وکندز را همه کسانی که در آن سال‌ها از این مسیر در رفت وآمد بودند می شناسند در اینجا وسایط ملکی از طرف گروپ های مسلح دشمن تلاشی می شد اکثر دوکانداران واشخاص پولدار به گروگان گرفته می شد، کارمندان دولت ومعلمین از وسایط پایان ومورد شکنجه وآزار قرار می‌گرفتند وبعضا به شهادت رسانیده می شدند ، همچنان اگر وسایط دولتی بدون تدابیر امنیتی از این شاهراه می‌گذشت بالای شان انداخت وحمله صورت می‌گرفت، با آگاهی از این موضوع به تمام پرسونل هدایت داده شد تا حین عبور از این قریه آماده انداخت باشند ودر صورت یک فیر از طرف دشمن بصورت جمعی هدف را زیر اتش قوی وبلاوقفه بگیرند تا مجال انداخت های بعدی به دشمن داده نشود به همین ترتیب از قریه ملا غلام گذشتیم، دشمن چند انداخت کرد ولی نتوانست مانع حرکت قطار شود وجواب دندان شکن هم گرفت، بدون تلفات وضایعات به قندز رسیدیم..
در قندوز یک ساعت امر توقف واستراحت دادم، تا بصورت عاجل افسر زخمی به شفاخانه قندوز انتقال شود، مشاورم نیز از این فرصت استفاده کرده برای کدام کاری که داشت نزد مشاورین زون رفت، خودم بازرهپوشم به منزل رفیق رحمن والی قندوز رفتم زیرا هنوز ساعت 7 صبح بود ووالی بدفترش نرفته بود در مورد یکی دو موضوع که می خواستم همرایش صحبت نمودم وهم خواهش نمودم تا در مورد تداوی افسر زخمی به ریاست صحت عامه هدایت بدهد، پیش رویم به رئیس صحت عامه تلفن زد وهدایت لازم داد بعداز اینکه کارم تمام شد از رفیق رحمن تشکر نمودم..
در طول راه ودر مناطق علی آباد وانگور باغ که احتمال برخورد بود، تا منطقه گرداب «گرد آو » کدام حادثه ای مهم رخ نداد ولی بدبختانه در اثر تیز رانی وچپه شدن موتر حامل سربازان، 16 نفر سرباز زخمی شدند که چهار نفر آن بسیار شدید ، وهمچنان دو نفر شهید گردیده بود ، از قرارگاه فرقه هلیکوپتر خواستم زخمی ها وشهدا تخلیه شدند واسطه هم چون قابل ترمیم وانتقال نبود. حریق شد.
حدود ساعت 5 عصر به محل قومانده فرقه در نزدیکی بغلان مرکزی وکمی دور تر از شاهراه عمومی برای دادن راپور وگرفتن وظیفه نزد قوماندان فرقه رفتم، برید جنرال صبور خان ناظری قوماندان فرقه بود، رسم وتعظیم نموده از رسیدن غند 75 برایش راپور دادم، بدون این‌که کدام حرف دیگری ردوبدل شود اشاره کرد نزدیک شوم روی خریطه، ساحه مسولیت غند ووظیفه ایکه باید اجرا نماییم ترسیم شده بود، آنرا برایم نشان داده، وظیفه غند را برایم توضیح کرد، هم چنان امر محاربوی را که قبلا آماده وتیپ شده بود برایم داد وقتی از این کار ها خلاص شدم دیدم کمی لبخند زد وقت برآمدن همرایم دست داد،،اما معلوم بود که قوماندان فرقه خیلی عصبی است..
جنرال صبور خان ناظری را من اولین استاد خود در فعالیت های محاربوی میدانم ، او یک قوماندان با دسپلين، انظباطی ودارای قابلیت فوق العاده سوق واداره بود، به قوانین خدمات داخله، ونظم ونسق قطعات بی اندازه اهمیت می‌داد چون زیاد انظباطی وسخت گیر بود یگان وقت افسران از نزدش خود را پنهان می‌کردند، من به شخصیت نظامی او احترام زیادی دارم چون بسیار چیزها از وی آموختم..
بعد از گرفتن امر محاربوی به محل قومانده خود رفتم تا برای اجرای وظیفه آمادگی بگیرم..
خواننده عزيز!
شايد بپرسید این امر محاربوی چه بود؟؟
از منطقه بغلان صنعتی بطرف بغلان کهنه ودر امتداد شاهراه بغلان – کندز هردو طرف جاده را درختان غلو وسر سبز احاطه کرده بود که بصورت طبیعی دشمن میتوانست با استفاده از انبوه درختان وجنگلی بودن دو طرف سرک به آسانی سترواخفا شده وبالای قطار وسایط وموتر های دولتی انداخت نماید قطار های قوای دوست وقوای دولتی همیشه در این منطقه متحمل تلفات وضایعات می شدند، این فعالیت محاربوی که به شکل گسترده وبه اشتراک تمام ارگان های امنیتی(څارندوی، امنیت دولتی واردو) وقطعات قوای دوست از طرف وزارت دفاع واردوی 40 پلان گذاری شده بود هدف آن قطع درختان هردو طرف جاده تا به مسافه 200 الی 300 متر از شاهراه عمومی بود
این فعالیت محاربوی ویا بهتر بگوییم فعالیت کار اجباری برای یک ماه دوام کرد
مطمئن استم که در پلان گذاری این عملیات قوماندانی فرقه کدام نقشی نداشت وشخص صبور خان ناظری ق فرقه هم با آن مخالف بوده است..
من با دادن تلفات،وضایعات،چهار شهید وبیست وهشت زخمی، از محل فعالیت محاربوی در فرخار با عجله وسرعت در ظرف کمتر از 48 ساعت خودرا به بغلان رساندم که اینجا بیایم تا درختان دو طرف جاده را قطع نمایم؟!؟!
می‌گویند در عسکری دلیل نیست، من که خود یک سربازم می‌گویم که یگان وقت منطق هم نیست، من در طول حیات نظامی ام هرگز یک چنین پلان احمقانه‌ای را ندیده بودم، خوب برای یک نظامی تطبیق واجرای امر واجب نه بلکه فرض است، چکار باید کرد چاره نیست،، بالاخره وظیفه ختم شد ودوباره به استقامت تالقان حرکت نمودیم..
در بخش قبلی وعده کرده بودم در مورد سردار گجر (گجر نام یک قوم است) یکی از قوماندانان گروپ های دشمن در فرخار مطلبی را برای تان بنویسم :
این سردار گجر در منطقه تالقان ومخصوصا فرخار خیلی فعال بود اما در وقت عملیات های دولت ماهرانه عقب نشینی می‌کرد،چون راه های عقب نشینی آن به طرف اندراب ها وپنجشیر بکلی باز ومصوون بود امکان محاصره کردن آن هم نسبت کوهستانی وصعب العبور بودن اراضی به هیچ وجه ممکن نبود. از مدتی قبل قوماندان کندک مقیم فرخار تورن محمد قاسم از «لوگر» برایم شفر فرستاده ونوشته بود که سردار گجر می خواهد با دولت همکاری نماید، قضیه از این قرار بود که او چند نفر ریش سفیدان محل را نزد ق کندک فرستاده بود تا مذاکره نمایند، این رفت وآمد ها چند روزی دوام می‌کند، من به قوماندان کندک وظیفه سپردم تا متوجه دشمن باشد وباولسوال ومسول امنیت ولسوالي موضوع را در میان بگذارد، وهرتصمیمی که می‌گیرند قبل از آن باید ارگان های مربوط در جریان باشد، خلاصه بعد از چند بار فرستادن ریش سفیدان از طرف سردار گجر به ولسوالی واز طرف ولسوالی نزد سردارگجر قرار می‌شود که قوماندان کندک با یکی یا دونفر از امنیت ودو سه نفر محافظ نزد سردار گجر بروند واز نزدیک مذاکره کنند، با وجود تمام هشدار ها و تذکرات در مورد این تماس ها و تأکید بر گرفتن تدابیر امنیتی با آنهم قوماندان کندک با مسولين امنیت ولسوالی ودو سه نفر سرباز برای مذاکره وملاقات به قرارگاه دشمن می‌روند،سردار گجر با قساوت وبی رحمی تمامی این رفقای سر سپرده ومدافعان صدیق وطن را به شهادت می‌رساند، فاجعه ای غم انگیز وجبران نا پذیر که روح وروان انسانی را خدشه دار می سازد، دشمن نا مرد وجنایت کار به زشت ترین ونا جوان مردانه ترین عمل غیر انسانی دست زده بود او حتی همان پرنسیپ ها وتعاملات دینی واسلامی را که در چنین موارد بايد رعایت شود نیز زیر پا گذاشته بود، یک عمل غیر انسانی وغیر اسلامی که به هیچ صورت قابل توجیه نبود، تورن محمد قاسم را من خیلی دوست داشتم، او جوان رشید با اندام وقیافه نهایت موزون، سمبول یک افسر با انضباط وبا دسپلين بود وقتی در مقابلت تیارسئ می ایستاد، فکر میکردی، فرشته مغروری را در لباس نظامی میبینی، آنشب که این راپور برایم رسید نتوانستم تاصبح بخوابم، هر لحظه چهره وقیافه ی قاسم خان پیش چشمم قرار داشت، امروز که سالها از آن تاریخ گذشته هنوز هم از نظرم دور نیست، فردای آن عملیات وسیع هوایی بالای قرارگاه سردار اجرا شد متعاقباً عملیات محاربوی هم در منطقه پلان وعملی گردید ولی دیگر قاسم خان قوماندان کندک در بین ما نبود، روحش شاد یاد وخاطره اش جاویدان باد
این یک داستان واقعی از همان برهه تاریخ است که فرزندان صدیق وطن جان های شانرا بخاطر خاک مقدس وسرزمین آبایی شان فدا می‌کردند،
خاطره دوم از جریان فعالیت های محاربوی :
تابستان سال 1360 بود، یک عملیات محاربوی بزرگ طور مشترک با قوای دوست پلانگذاری گردید ، هدف از این عملیات تصفیه و پاک کاری مسیر راه تالقان وفیض آباد از وجود گروپ های مسلح دشمن، رسانیدن یک قطار ا کمالاتی بزرگ ومواد امدادی قبل از رسیدن زمستان به ولایت بدخشان بود و همچنان عملیات تصفیوی در اطراف شهر فيض اباد وولسوالی بهارک که اخیراً بدست دشمن سقوط کرده بود ، از فرقه 20 غند 75 که من سوق واداره آنرا بدوش داشتم شامل این فعالیت محاربوی بودیم. بر علاوه غند. 24 بدخشان نیز شامل این عملیات بود، اما در یک استقامت دیگر ومطابق پلان عملیاتی قوای دوست که من از جریان وچگونگی آن اطلاع نداشتم.
ترکیب قوا ووسایط قوای دوست را نمی‌دانستم، ولی عملیات در یک ساحه بسیار وسیع واز استقامت های مختلف با سازوبرگ بزرگ از سلاح ووسایط تخنیکي وقوای هوايي اجرا می‌شد، بنآ من صرف در مورد وظایف غند 75 وچگونگی اجرای فعالیت محاربوی در استقامت وظیفه ی داده شده برای خودم صحبت خواهم نمود،
طبق پلان بتاریخ معین عملیات شروع گردید، اجرای فعالیت طوری بود که بر اساس راپور های کشف قريه جات که در آن دشمن ویا قرارگاه های شان موجود بود از طرف قوت های دوست محاصره، بعدأ قوای داخلی غرض تصفیه وتلاشی داخل قریه می شدند به همین ترتیب الی ولسوالی کشم محلات مسکون وقریه جات اطراف را تصفیه نمودیم تنها در منطقه ای کلفگان یک اندازه مقاومت دیده شد که آنهم بزودی سرکوب گردید، در ولسوالی کشم سه چهار روز توقف داشتیم در این مدت دره ها وارتفاعات اطراف ولسوالی تصفیه گردید، ساعت 9 شب بود ومن در محل قومانده بودم، یکی از پوسته های امنیتی که در خط مدافعه ایکه طور موقت تاسیس شده بود راپور داد که یک زن به پوسته آمده واظهار می‌دارد به دولت تسلیم می شوم، مرا پناه بدهید وگرنه شوهرم مرا می‌کشد، حسين خان دگرمن از جلال آباد که از افسران سابقه وشخص نسبتا مسن وغیر حزبی بود قوماندان همان کندکی بود که پوسته مربوط به آن میشد، شخص موصوف را با یک نفر کارکن سیاسی ومسوول امنیت وظیفه دادم به پوسته رفته ببینند، چرا این زن آمده وموضوع از چه قرار است، بعداز ساعتی هیأت مذکور راپور داد که قرار اظهار این زن شوهرش قوماندان وسرگروپ یک دسته مسلح بوده که با آمدن قوای عملیاتی منطقه را ترک نموده است وچون مورد آزار وشکنجه ولت وکوب شوهرش قرار داشته ومجبور بوده است که برای مجاهدین شب وروز آشپزی ونان پزی نماید بنابراین خانه اش را ترک نموده است ، برعلاوه شوهرش زن دیگری هم دارد، به حسین خان دگرمن وظیفه دادم تا همان لحظه زن را از پوسته به نزد ولسوال ببرد وبا تفاهم ولسوال به منزل یکی از مامورین ولسوالی که زن وفامیلش موجود باشد طور امانت تسلیم کتد تا فردا در موردش تصمیم گرفته شود، خانه ی رئیس محکمه که در نزدیکی تعمیر ولسوالی بود وخوانواد اش هم همرایش بودند جای مناسب تشخیص وخانم مذکور به آنجا انتقال داده شد، فردای آن با ولسوال صحبت نموده برایش گفتم به موضوع این زن رسیدگی کند چون این کار مربوط به ولسوالی می شود. ،،، در مورد این زن باز هم صحبت خواهم نمود.
فردای آن با مشاورم به محل قومانده قوای دوست رفتیم ، محل قومانده قطعات قوای دوست در جوار سرک کشم – فيض اباد قرار داشت که دریای کوکچه ازآنجا بخوبی دیده می شد، قوماندان اداره کننده عملیات یک جنرال روسی بود ضمن اینکه بروی خریط، پلان فعالیت بعدی را توضیح می‌داد به یک قسمت از دریای کوکچه که عریض وجریان آب نسبتأ بطی بود اشاره نموده گفت که یک کندک پياده از سربازان ما ویک کندک از شما باید از دریا عبور واز طرف چپ دریا به استقامت فيض آباد تعرض ومارش را اجرا نموده وقریه جات ومحلات مسکونی آنطرف دریا را تصفیه وتلاشی نمایید، الی رسیدن به فیض آب 8 الی 10 روز پلانگذاری شده بود، شرید حرکت ورفتار برای قطعات روزانه از طریق مخابره تعیین وتثبیت می‌گردید، برای 24 ساعت اول اعاشه سرد وکنسرو وبعد از آن همه روز یک مرتبه اعاشه گرم توسط هلیکوپتر پلان گردید بود برای احضارات تا فردا ساعت 10 زمان تعیین شده بود..
فردای آن در زمان تعیین شده بعد از احضارات کامل در حالی که تمام افسران وسربازان با تجهیزات لازم مجهز گردیده بودند به محل تعیین شده در کنار دریای کوکچه حاضر بودیم، مشاورم برایم گفت که قوای دوست می خواهد اول کندک خود را انتقال بدهد بعد نوبت شماست گفتم خوب است منتظر میمانیم، برای انتقال این همه پرسونل با سلاح وتجهیزات ومهمات مورد ضرورت شان به آنطرف دریا، کشتی های خورد نوع استحکامی که متاسفانه نام تخنیکي آن را تا امروز هم نمی‌دانم آماده گردیده بود البته ( امفیبی) نبود ، این کشتی ها می‌توانست هر بار 50 – 40 نفر را با تمام وسایل وتجهیزات شان انتقال بدهد، کشتی اول دریا را عبور ویک تعداد سربازان را انتقال داد، کشتی دوم در وسط دریا به کدام سنگ بزرگ برخورد نموده جابجا توقف کرد وهر لحظه به یک طرف متمایل می‌گردید، در نتیجه یک تعداد خود را بدریا انداختند تا آب‌بازی نموده خود را به ساحل برسانند، هلیکوپتر های که در میدانچه نزدیک محل قومانده جنرال صاحب روسی !؟ قوای دوست نشسته بودند به پرواز در آمدند وعملیات نجات شروع شد دو هلیکوپتر به نوبت بالای کشتی که به اصطلاح در گل نشسته بود پرواز نموده در هر مراتبه دو ویا سه نفر را توسط ریسمان نجات، نجات می دادند، قراریکه بعدأ از زبان مشاور شنیدم در این حادثه قوای دوست 11 نفر تلفات داده بودند که اجساد شان نیز پیدا نشد وهمچنان آن هایی هم که نجات یافته بودند سلاح وتجهیزات خود را به دریا انداخته بودند، دونفر را 5-4 کیلومتر پایینتر از ساحل دریا در حالی که در اثر تصادم با سنگ های دریا به شدت زخمی شده بودند بحال نیمه جان پیدا نمودند، بعد از این حادثه متباقی قطعات وجزوتام ها توسط هلیکوپتر به آنطرف دریا انتقال داده شد،،،،، حالا این جنرال بی کله ی روسی چرا از اول امر نداد تا این جزوتام ها توسط هلیکوپتر انتقال شوند؟؟؟ در حالی هلیکوپتر هم در 500 متری اش در میدانچه موجود وآماده بود،،، من که عقلم بجایی نمی رسید،،
بهر صورت طبق پلان داده شده بعد از اینکه تمامآ جزوتام ها به آنطرف دریا پیاده شدیم هرکدام به استقامت وشرید داده شده به حرکت خود دوام دادیم،، همه روزه ساعت 5 دریک محل مناسب قرار گاه می‌گرفتیم تدابیر امنیتی لازم برای شب اتخاذ وپوسته های ضروری و موقت افراز می‌گردید، ودر همین زمان اعاشه گرم توسط هلیکوپتر اکمال وسربازان میتوانستند تا ساعت 5 صبح فردا استراحت نمایند، فردا بازهم عین پروگرام تکرار میشد، اراضی کاملاً کوهستانی وصعب العبور بوده برعلاوه از طرف روز هوا گرم واز طرف شب سرد بود، این رفتار جبري در اراضی کوهستاني کار ساده نبود آنهم با تجهیزات، سلاح ومهمات مورد ضروت، ماشیندار های ثقیل وهاوان 82 میلیمتری که مرتبات آن آنرا حمل می‌کردند، بروز پنجم وششم بعضی سربازان پا های شان ابله کرده بود، یگان نفر که بکلی توان راه رفتن نداشت توسط هلیکوپتر های که اعاشه را اکمال می‌کردند به قدمه عقبی غند که در کشم بود تخلیه می‌گردید. از دشمن خبری نبود. نه جنگ بود ونه کسی صدای فیر می شنید قریه جات که در مسیر راه بودند اکثرأ جوانان آن، منطقه را ترک کرده بودند صرف ریش سفیدان وزنان در قریه جات موجود بودند یک مقدار مواد امدادی از کمک های اتحاد شوروی که عبارت از البسه مواد خوراکه کنسرو ماهی وسامان و بازیچه اطفال بود در طول این عملیات در چند نوبت توسط هلیکوپتر آورده شد که در قریه جات مسیر راه به مردم توزیع گردید.
روز ششم به منطقه دره ی یفتل پایان رسیدیم، این دره ی سر سبز با طبیعت زیبا ومردم شریف آن جای ديدنی ودارای آب وهوای خیلی خوشگوار است از این دره به استقامت شهر فیض اباد محلی در ارتفاعات کوه ها قرار دارد که در آن چند سمج واطاقک خورد در دل کوه برای بودوباش ساخته شده ودر سال های بسیار قبل بنام سنگ دزدان یاد می گردید که داره های دزدان وقطاع الطریقان در موقع فرار از پولیس، در آنجا مخفی می شدند ، بعدأ که گروه های مسلح مجاهدین بوجود آمدند در آنجا قرار گاه خود را ساخته نام آنرا سنگ غازیان گذاشتند، در جریان همین عملیات محاربوی که من از آن صحبت میکنم محلات مذکور اشغال واز آن یک مقدار مهمات سلاح های مختلف و همچنین چند میل سلاح های خفیفه وثقیله بدست آمد، گروپ های دشمن قبلا محل را ترک وفرار نموده بودند، کدام مقاومتی صورت نگرفت به تعداد ده، دوازده نفر اسیر را که در بین شان دونفر طبقه اناث نیز موجود بود نتوانسته بودند یا نخواسته بودند با خود ببرند، که توسط هلیکوپتر به شفاخانه فيض اباد انتقال داده شدند، دربین اسرا سرباز، معلم، متعلم مکتب وچند نفر دیگر که هویت شانرا نفهمیدیم موجود بودند ،.،،،،، در اشغال وتصرف این محل مهم دشمن سربازان قوای دوست وغند 75 مشترکا سهم داشتند، که بعداز ختم وظیفه در محل مذکور، نام آنرا سنگ دوستی گذاشتند وبیرق کوچک دولتی بر فراز آن نصب شد.
روز دهم را در نزدیکی فیض اباد استراحت کردیم وبرای مرحله ی سوم عملیات که مارش به استقامت ولسوالی بهارک وآزاد سازی آن از تصرف دشمن بود آمادگی گرفتیم، از فیض اباد الی بهارک نیز قطعات شامل فعالیت محاربوی در چند شرید ودر دو طرف دریای کوکچه به مارش وحرکت خود دوام دادند قبل از رسیدن جزوتام ها به ولسوالی بهارک عملیات هوايي در اطراف ولسوالی اجرا گردید، چون این عملیات در مقیاس بزرگ ودر چند استقامت بوده وآوازه ی آن هم از چند روز به اینطرف در بین مردم وگروه های مسلح دشمن پخش‌ شده بود، بنابراین بهترین تکتیک برای دشمن این بود که مقاومت نکند چون می‌دانست که در صورت مقاومت تلفات سنگین را متحمل خواهد شد، بنا ولسوالی بهارک هم بدون کدام مقاومت جدی آزاد ودوباره به تصرف دولت درآمد، بجز چند فیر مختصر از قریه جات اطراف کدام عکس‌العملی جدی از دشمن دیده نشد. مدت یک هفته را در ولسوالی بهارک ماندیم روز دوم مردم را در مسجد جامع شهر جمع ویکی دو ساعت همراه شان صحبت نمودم، مردم مشکلات شانرا گفتند واز ظلم وستمی که بالای شان شده بود حکایت ها داشتند. در مدت یک هفته ایکه آنجا بودیم هسته ولسوالی دوباره فعال وکار مندان مربوط که به فيض اباد رفته بودند دوباره به وظایف شان برگشتند، والی، منشی کمیته ولایتی، قوماندان څارندوی وغیره منسوبین ولایت به بهارک آمدند وظایف وکار های شانرا انجام دادند، همچنان ارگان های مربوط اکمالات ولسوالی را با استفاده از شرایط پیش آمده برای یک زمان طولانی انجام دادند بر علاوه مقدار زیادی از مواد امدادی اتحاد شوروی به ولسوالی انتقال وبرای مردم توزیع گردید..
ولسوالی بهارک دارای طبیعت بسیار زیبا ودلکش است، باغ های سر سبز آب وهوای گوارا ومیوه جات شیرین ولذیذ آن واقعا کم نظیر است،همانطور که نامش بهارک است، در واقع تمام زیبایی های بهار را در خود دارد.
ماه سرطان بود که ما آنجا بودیم وقت میوه وهوای گوارا وسرزمین زیبایی ها، دریاچه خروشانی که با آب ضلال وشفاف از کوه پایه های پامیر سرچشمه می‌گیرد در هیچ جای دنیا نیست، آب‌بازی دراین آب سرد، شفاف ونقره فام که از بین صخره ها وسنگ های بزرگ می‌گذرد خیلی لذت بخش است، ومن این فرصت را از دست ندادم، وواقعا از آب‌بازی در آن خیلی کیف کردیم ،،،، این دریاچه بنام زردیو یاد می‌شود که با کوکچه یک جا دریای بزرگی را تشکیل می‌دهد
اهالی بهارک مردمان علم دوست، با فرهنگ ودر ضمن مردم فقیری هستند که در گذشته دولت های وقت به این منطقه کمتر توجه کرده است، آن زمان یعنی حدود 40 سال پیش در یگانه لیسه ولسوالی بهارک دختران وپسران تا صنف 12 در یک مکتب ویک صنف درس می‌خواندند گروپ های مسلح دشمن (مجاهدین) قبل از اینکه از ولسوالی فرار کنند تمام شعبات ودفاتر به شمول همین مکتب را به آتش کشیده وتخریب کرده بودند، در همین روز های که در بهارک بودیم ، روزی در اطراف ولسوالی ودر میان اراضی زراعتی با چند نفر افسر وسربازان قدم میزدیم، که چشمم به یک نفر دهقان افتاد که مصروف کار بالای خرمن گندم بود، سربازان صدایش کردند، آمد، بروی زمین نشستیم خواستم چند دقیقه با این دهقان صحبت کنم، هدفم کسب معلومات موثق از یک دهقان محل در مورد علت سقوط ولسوالی بود ، در جریان صحبت معلوم شد که این دهقان از جمله معلمین واستادان لیسه بهارک بوده ودرجه ی لیسانس دارد و فارغ‌التحصیل دانشگاه کابل است، که با سقوط ولسوالی شهر را ترک واینجا مصروف دهقانی است،،،، (آنچه امروز طالبان بر سر قشر تحصیل کرده وروشنفکر آورده اند)،،، ، وقتی فهمیدم او شخص تحصیل کرده است زیاد همرایش صحبت نمودم ، حزبی نبود، نظریات بسیار خوب وسازنده داشت، وقتی پرسیدم در این دوسه روز که ولسوالی دوباره فعال شده چرا به شهر نمی رود، شاید بزودی مکتب نیز فعال شود، بسیار جدی گفت، فعلاً شما اینجا هستید با این قوای بزرگ داخلی وقوای شوروی آمده اید ، فردا که شما رفتید باز مجاهدین می آیند وباز مکاتب حریق می‌شود، بهتر است دولت یکراه وچاره اساسی پیدا نماید وگرنه این جنگ دوام می‌‌کند وهیچ گاه ختم نخواهد شد ، این آقای معلم حرف بسیار دقیق وبجا گفته بود باید دولت راه وچاره اساسی را پیدا می‌کرد، بهر صورت با این استاد زحمت کش که حالا دهقانی می‌کرد خدا حافظی نمودم.
بعد از یک هفته وظیفه ی محاربوی در بهارک ختم وقطعات برای عودت به وضع الجیش دائمی در تالقان آمادگی گرفتند از شروع حرکت از تالقان تا عودت دوباره به غند این عملیات مدت 38 روز را در برگرفت دراین مدت تمام ارگان های ولایت بدخشان با استفاده از شرایط مطمئن امنیتی اکمالات نموده قطار های اکمالاتي از قندوز وتخار به صوب فيض اباد در حرکت بودند قوای دوست نیز به صورت گسترده قطعات خود در بدخشان را اکمال نمود، چون در فصل سرما وزمستان اکمالات بدخشان همیشه یک پرابلم بزرگ بود، البته یکی از اهداف این عملیات بزرگ هم اکمال ولایت بدخشان بود که بدست آمد.
در راه بازگشت به تالقان در ولسوالی کشم توقف داشتیم، از ولسوال در مورد همان زن که در بخش نوزدهم خاطراتم از آن صحبت نموده بودم پرسیدم، معلوم شد که این زن بعد از یکی دو هفته که در منزل رئیس محکمه می‌ماند، تقاضا می‌کند تا به قندوز نزد اقاربش برود ولسوال هم اورا به کدام موتر لینی سوار می‌کند وبطرف قندوز می فرستد متأسفانه در طول راه کسی او را شناسایی نموده به افراد مربوط تنظیم شوهرش تسلیم می‌کند که این زن نگون‌بخت را به شکل بی رحمانه ای به قتل میرسانند، با شنیدن این خبر خیلی متاثر ومتالم شدم، بهر حال این زن سرنوشت درد ناکی داشت..
خواننده عزیز :
قبل از اینکه با نوشتن اين بخش، خاطراتم را از فرقه 20 وغند 75 به اتمام برسانم
یک خاطره کوچک دیگر را نیز تقدیم میکنم :
در یک فعالیت محاربوی در منطقه سرای سنگ در شمال وبهارک در غرب تالقان(در تالقان نیز محلی بنام بهارک یاد می شود ) که با قوای دوست طور مشترک پلان واجرا می شد، قطعات با مقاومت شدید دشمن مواجه وپیشروی جزوتام ها را مشکل ساخته بود، این منطقه بسیار سر سبز وجنگلی باغات ودرختان غلو در آن موجود بود، روز سوم وضعیت بسیار وخیم وارتباط مخابروی بعضی جزوتام ها نیز قطع شده بود من ومشاورم وترجمان با یکی دو نفر از افسران قوای دوست تصمیم گرفتیم از هوا وضعیت قطعات را کنترول و موقعیت تخمینی دوست ودشمن را معلوم کنیم تا بتوانیم از انداخت های توپچی وسلاح ثقیل به نفع جزوتام ها استفاده نماییم ، یک جوره هلیکوپتر آماده شد وما بر فراز منطقه عملیات پرواز کردیم من نمی‌دانستم در ارتفاع چند متری پرواز میکنبم ولی از کلکین های هلیکوپتر کوشش میکردیم تا محل انداخت های دوست ودشمن را تثبیت نماییم،هلیکوپتر دومی نیز در فاصله ی معین بحال پرواز بود که در آن دو نفر افسر کشف با وسایل مخصوص پرواز می‌کردند ، یک دور زدیم در دور دوم دفعتا صدایی شنیدیم و هلیکوپتر تکانی خورد وبی موازنه شد، دو سه مرمی به هلیکوپتر اصابت نموده یکی از این مرمی ها در فاصله بین دو کلکین هلیکوپتر که من وخیرالله ترجمان تاجکی نشسته بودیم اصابت کرده بود، هلیکوپتر در حالی که بی موازنه می شد بطرف میدانچه که زیاد دور نبود پرواز و به فرود اضطراری مجبور شد،، با رسیدن ونشست هلیکوپتر به زمین های زراعتی در جوار میدانچه همه خود را از هلیکوپتر پایین انداختیم، منتظر بودیم که شاید هلیکوپتر حریق شود ویا انفجار کند ولی چنین چیزی اتفاق نیافتاد، ما چند دقیقه در عقب پلوان ها پروت کردیم وقتی دیدیم دیگر خطری نیست بلند شدیم….. بلایی بود وبخیر گذشت،،،، بعد از آن هر وقت خیرالله ترجمان را می‌دیدم به مزاح میگفتم، چطور بود همان پرواز هلیکوپتر؟؟!!
جواب میداد،، «اکه ی کماندیر قریب مرمی به ک و ن م خورده بود آخی شما چی خيل کار کرده استادید، دشمن فیر کده ایستاده شما بالای سرش رفته ایستادید» بعدأ می خندیدیم،،
در طول مدت سه سالی که در ولایت تخار ودر غند 75 وظیفه اجرا نمودم تقریبا به همه ولسوالی های آن رفتم با مردم شریف ولایت تخار روابط بسیار خوب داشتم ودر غم ودرد شان شریک بودم با هیئت رهبری ولایت کمیته ولایتي هیچگاهی مشکل وپرابلمی نداشتم، یادم رفت بگویم، به اساس امر رئیس زون یکی دوماه بر علاوه وظیفه ام بحیث قوماندان غند سرپرست مقام ولایت نیز بودم، نمی دانم چرا این وظیفه را بمن داده بودند خوشبختانه با آمدن والی جدید از جنجال خلاص شدم.. من در اینجا خاطراتم از فرقه 20 وغند 75 را به پایان می‌رسانم،
سرنوشت باردیگر مرا به فرقه 18 آورد، بعد از سه سال از غند 75 تبدیل وبه صفت رئیس ارکان فرقه 18 مقرر شدم این جا برایم نا آشنا نبود قبلا چندین سال در این فرقه اجرای وظیفه نموده بودم،اما در آن سال‌ها جنگ نبود صلح وامنیت بود وافسران در آرامش ورفاه زندگی آرام وبی درد سر داشتند، این بار هوا وفضای فرقه فرق می‌کرد در جریان چند سال بعد از کودتای ثور بسیار چیز ها تغییر کرده بود، قوماندانی فرقه دیگر در زرغون باغ نبود دوتعمیر پخته وکانکریتی، یکی برای قوماندانی فرقه ویکی هم برای آمریت سیاسی فرقه جدیداً اعمار گردیده بود که در نزدیکی شعبات قرار گاه فرقه موقعیت داشت، دو سه روز قبل از آمدنم به فرقه 18 قوماندان فرقه جنرال عبدالقدوس رشید غرض تحصیل به اتحاد شوروی رفته بود، رفيق دگروال فقیر محمد معاون فرقه به حیث سرپرست فرقه تعیین واجرای وظیفه می‌نمود بعد از معرفی با افسران قرار گاه به کار خود شروع کردم، شب اولی که در فرقه بودم رفیق فقیر مرا به منزلش دعوت نموده بود، با هم رابطه خوب داشتیم وظایف هر کس مشخص بود، حتی‌المقدور کوشش‌ میکردیم تا مشکلی بوجود نیاید،بعد از تحول شش جدی در تعیین وگزینش افسران در هيئت های رهبری قطعات اردو همان فورمول 50 – 50 یا فیفتی – فیفتی در نظر گرفته می شد، طوری که اگر قوماندان فرقه خلقی بود، رئیس ارکان وآمر سیاسی حتما پرچمی تعيين می شد ویا بالعکس اگر قوماندان پرچمی بود امرسیاسی ویا رئیس ارکان خلقی بود،دراین ارتباط مشاورین نقش مهم داشتند تا وحدت حزبی را تامین کنند ولی در بسیاری موارد خود آنها هم باعث مشکلات می شدند، موسسات وادارت ملکی را نمی‌دانم چگونه بود شايد آنجا هم همین فورمول رعایت می شد، اما در سطح کابينه ی حکومت این فورمل واضح بود، سال‌ها بعد وقتی جان کیری حكومت فیفتی، فیفتی را بین اشرف غنی احمدزی وداکتر عبدالله تشکیل داد، یاد همان سال های قبل افتادم، یعنی فورمول جان کیری کدام نو آوری ودست آورد جدید نبود..!!!!!
فرقه 18 از نگاه چگونگی اکمال پرسونل نسبت به سایر جزوتام ها و قطعات اردو در سطح بلند تری قرار داشت زیرا بعداز کودتای ثور که اردو وقوای مسلح در جنگ مستقیم و روبرو با مخالفان دولت قرار داشت، فرار سربازان از صفوف قوای مسلح بطور روز افزونی افزایش می یافت، ولایات شمال وشمال شرق وولایت های غربی ومرکزی کشور منبع خوبی برای اکمال پرسونل قوای مسلح بودند، سربازان جدیده که در اثر جلب واحضار اجباری در کمیساری ها تجمع می‌کردند توسط طیارات به ولایات جنوبی وشرقی اعزام می‌گردیدند ، از طرف دیگر دولت وارگان های استخباراتي آن مصروف کار وسیع با گروپ های مسلح دشمن بودند تا آنها را به صفوف قوای مسلح جذب نماید در ولایات هرات، فاریاب، کندز، جوزجان،ننگرهار و قندهار بعضی گروپ های دشمن بطرف دولت امده ودست از جنگ کشیده بودند به همین خاطر در چوکات وزارت دفاع ریاستی بنام ریاست قوت های منطقوی وقومی تاسیس ودر این استقامت کار می نمود یکی دوماه از تعيين شدنم به فرقه 18 نگذشته بود، به اساس امر وزارت دفاع موظف شدم تا به ولسوالي سنگچارک رفته برای یکی از این گروپ ها کندک ویا یک غند قومی را تاسیس وتشکیل نمایم، شخصی که امر تشکیل کندک ویا غند قومی را از وزارت دفاع گرفته وبه فرقه مراجعه کرده بود غفار پهلوان نام داشت، این شخص اگر اشتباه نکنم مربوط به حزب حرکت اسلامي بود (درست بیادم نیست) که قبلا در ایران زندانی بوده بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران از زندان رها ودر مراجعت به افغانستان به گروپ های مسلح ضد دولتی پیوسته بود شخص بسیار دلاور، چالاک ونترس بود، در جنگ های چریکی مهارت داشت به اساس امر وزارت دفاع برای یک کندک ضروریات لوژستيکي از قبیل، شال، دوشک، دریشی، بوت، لوازم آشپزخانه و مواد اعاشه ،، وهمه ضروریات آن آماده گردید همچنان سلاح ومهمات مورد ضرورت اکمال شد در وحله ی اول این اکمالات برای دو صد نفر در نظر گرفته شده بود، غفار پهلوان ادعا داشت که افراد من در قریه ها واطراف ولسوالي سنگچارک موجود وپراگنده اند به مجردی که انجا برسیم همه حاضر میشوند، همراه خودش صرف پانزده نفر موجود بود، با یک کندک پیاده وپنج، شش عراده تانک به استقامت سنگچارک حرکت نمودیم، در نزدیکی های سنگچارک در یک محل مناسب قرارگاه گرفتیم وپوسته های امنیتی افراز شد، غفارپهلوان چند نفر افراد خود را به سنگچارک وقریه جات اطراف آن فرستاد تا افرادش را جمع آوری کند، یک هفته گذشت ،، آن طوری که پهلوان گفته بود هیچ کس جمع نشد به همین شکل بعد از دو هفته‌ای دیگر هم تعداد افراد آن از سی نفر بالا نرفت، به فرقه واز انطریق به وزارت دفاع شفر دادم که این آدم در سنگچارک نفر ندارد دروغ می‌گوید، ما اینجا بی جهت مصروف هستیم، دو سه روز بعد هیئتی از کابل آمد که مشاورین ریاست قوت های منطقوی نیز همراه شان بود در محل قومانده با غفار پهلوان ديدن نمودند بعد از گفتگو های زیاد بالاخره تصمیم گرفته شد که به قریه سوزمه قلعه که محل سکونت اصلی پهلوان واکنون تحت تسلط دشمن بود برویم ودر آنجا کندک تشکیل شود، فردای آن به سوزمه قلعه رفتیم با یک عملیات بسیار عادی ومختصر دشمن قریه را ترک نمود چند فیر تانک کافی بود تا دشمن خانه ی پهلوان را رها کند، محل قومانده خودرا در خارج قریه سوزمه قلعه تعيين نمودم، سربازان داخل قریه شده مصروف تصفیه وتلاشی بودند، غفار پهلوان هم دفعتا گم شد به مجردی که قریه امنیت شد پهلوان به خانه‌ی خود رفته بود، روز بعد منهم با چند نفر افسر وسرباز داخل قریه وبه خانه غفار پهلوان رفتم، خانه ی کلان ووسیع داشت، جای ومحل قوماندانی کندک را انتخاب و دوسه اطاق بر ای شعبات تعین شد در امر وزارت دفاع تشکیل غند قومي برایش منظور شده بود ولی چون فعلاً تعداد پرسونل کم بود آنرا در چوکات کندک تنظیم نمودیم چند نفر افسر از فرقه برای اجرای امور لوژستیکي واکمالات وامور سفربری وهم یک نفر دگرمن رفیق مرحوم محمد نسيم خان به حیث ريیس ارکان تعیین گردیدند، به منظور اجرای عملیات وسیع تر وپاک کاری قریه جات اطراف وهم چنان فراهم آوری شرایط مساعد برای اکمال پرسونل این قطعه جدید التشکیل یک مفرزه سربازان از امنیت دولتی شبرغان به سوزمه قلعه وارد وتحت امر قوماندانی فرقه در فعالیت محاربوی اشتراک نمودند این مفرزه در حدود یک صد نفر بودند، قوماندان آن افسر جوان نسبتا قد بلند با بروت های دبل وپر پشم در حالی که دریشی پلنگی افسران قوای دوست را بدون علایم سرشانه ای پوشیده بود به محل قومانده به نزدم آمده خود را معرفی وراپور سلاح وپرسونل مفرزه ی خود را تقدیم کرد، در آن روز وآن لحظه هیچ کس نمی‌دانست این جوان در آینده در جریانات سیاسی وسرنوشت مملکت چه رول ونقشی خواهد داشت،،،،،!!!!
این قوماندان مفرزه امنیت دولتی جوزجان نامش عبدالرشید بود که دوستم تخلص می‌کرد.
به آمر لوژستیک وتخنیک وظیفه دادم تا در صورت ضرورت پرسونل مفرزه امنیت دولتی جوزجان را کمک واکمال نماید ، این مفرزه چند روزی با جزوتام های فرقه در پاک کاری وتصفیه قریه جات وتحکیم پوسته های امنیتی سهم فعال داشت، شخص عبدالرشید دوستم قوماندان مفرزه با جدیت وشجاعت با سربازان خویش در خط اول موجود بود با وجودیکه تعلیمات نظامی مسلکی ندیده بود اما بهتر از هر ضابط تعلیم یافته در اجرای امر، دادن راپور، وسوق واداره پرسونل مفرزه ی خود دقیق بود، این اولین بار بود که عبدالرشید دوستم را می دیدم وتحت امر من اجرای وظیفه می‌کرد،علت اینکه ریاست امنیت دولتی این مفرزه را به سوزمه قلعه فرستاده بود این بود،که غفار پهلوان در اثر کار اپراتیفي امنیت دولتی جوزجان به دولت تسلیم وحاضر شده بود از جنگ دست بردارد ، بنا امنیت دولتی می‌خواست در تقویه وتحکیم غند مذکور سهم بیشتری بگیرد واو را کمک کند ،. فکر کنم بعد از یک هفته یا ده روز مفرزه امنیت دولتی به جوزجان برگشت من تقریبا مدت یک ماه در سوزمه قلعه ماندم دراین مدت تعداد پرسونل غند غفار پهلوان در حدود 300 نفر رسیده بود که بر اساس امر وزارت دفاع وظیفه ختم وبه وضع الجیش دائمی برگشتیم.
در ظرف سه چهار ماه بعد آن تعداد پرسونل غند به 700 – 600 نفر رسید که بر اساس تشکیل غند قومی‌ اولآ یک کندک
بعدأ کندک دوم وسوم به همین ترتیب ایجاد شد، وقتا فوقتا هیئت هایی از افسران، تخنیک، لوژستیک، امريت سیاسی و سایر بخش ها، غرض کمک وراهنمایی به سوزمه قلعه اعزام میگردیدند.
زمانی که من به صفت رئیس ارکان فرقه. تعیین گردیدم دگروال عزیز آمر سیاسی فرقه بود چندی بعد رفیق دگروال مبارک شاه محسنی (بعدأ تورنجنرال) بحیث آمر سیاسی فرقه تعیین واشغال وظیفه نمود .رفیق مبارک شاه یکی از کارکنان ورزیده، دارای دانش وتجربه مسلکی وشخص فعال در زمینه های کار سیاسی با افسران وسربازان بود که کمتر در شعبه وزیاد تر در جزوتام ها وقطعات مصروف بود، گاهی در کاغوش سربازان وگاهی در آشپزخانه و طعام خانه وزمانی در شفاخانه فرقه مصروف عیادت زخمی ها ومریضان ، واین یکی از بهترین صفات یک کارکن سیاسی است که رفیق مبارک شاه از آن برخوردار بود، بست ومقام آمریت هاومعاونیت های سیاسی که بعد از کودتای ثور وحاکمیت ح د خ ا در تشکیل قطعات وجزوتام های قوای مسلح گنجانیده شد نقش مهم وقابل توجهی در بلند بردن سطح احضارات محاربوی ومورال منسوبین قوای مسلح بازی می‌کرد، بعضی‌ها چنين فکر می‌کنند که در آنزمان آمریت های سیاسی صرف وظیفه جذب وجلب در حزب را داشته و فقط مسؤول پخش‌ واشاعه سیاست ها و مسایل تئوری حزب بودند ، در حالی که تجربه نشان داد که کارکنان سیاسی در پهلوی قوماندان به مثابه یک همکار وبازوی توانا در پیروزی وموفقیت محاربه نقش تعیین کننده ای داشته است، معاونین سیاسی از قدمه تولی الی فرقه وبالا تر از آن در شرایط بسیار دشوار وحساس در پهلوی قوماندانان ودر بسا مواقع در خط اول محاربه قرار داشته و وظایف شانرا انجام می‌دادند،بسیار اتفاق افتاده که قوماندان یک پوسته، ویا قوماندان یک جزوتام در جریان فعالیت محاربوی ، شهید ویا زخمی شده و معاون سیاسی قومانده را بدست گرفته وظیفه را به نحو احسن انجام داده است،،، بررسی وضعیت وکیفیت اعاشه، کاغوش ها،. وضع معیشتی سربازان وشنیدن شکایات سربازان وافسران از کار های عمده ی بودند که در آن سالها کار کنان سیاسی به آن می پرداختند، وقتی معاش سرباز به وقتش تادیه نمی شد اولین کسی که از آن اطلاع می یافت وانرا پیگیری می‌کرد کارکن سیاسی همان قطعه بود،تدویر اطاق های تنویر سیاسی، برگزاری محافل، کنسرت ها، تشکیل گروه های هنری، و پروگرام های تفریحی ومسابقات سپورتی وغیره برای بلند بردن مورال پرسونل وروحیه رزمی سربازان از کار های مؤثری بود که آمریت ها ومعاونیت های سیاسی به آن توجه وآنرا عملی می‌کرد ،بی خود نبود که در آن وقت ها قطعه وجزوتام نظامی را یک فامیل، سربازان را اولاد ها وفرزندان ، قوماندان را پدر و معاون سیاسی را به مثابه ی یک مادر مهربان ودلسوز تشبیه می‌کردند،،،، مسأله جذب وجلب به حزب هم کار جبری نبود، بلکه شخص متقاضی طور داوطلبانه خواهش عضویت مینمود وبعد از آنکه اساس نامه وبرنامه حزب را قبول ودوره آزمایشی را سپری می‌نمود، عضویت حزب را حاصل می‌کرد واما در مورد افسران وخورد ضابطانی که غیر حزبی ولی دارای تجربه کافی ودانش مسلکي بودند اکثرأ با صداقت وشایستگی که داشتند بوظایف شان دوام می‌دادند، البته من نمی توانم در مورد تمام قطعات اردو قضاوت وابراز نظر نمایم،، حد اقل در همین دو قطعه ای که من بعد از تحول شش جدی تا اواخر سال. 1362 اجرای وظیفه نمودم اکثر آمرین قرارگاه وقوماندانان جزوتام ها غیر حزبی بودند، مخصوصا وقتی رهبری ح. د. خ. ا تحت زعامت مرحوم ببرک کارمل جبهه وسیع ملي پدر وطن را اعلان وزمینه اشتراک عموم مردم و نخبگان، دانشمندان وسیاسیون را در اداره امور دولت وحکومت فراهم ساخت آنها اطمینان بیشتری یافتند تا دین شانرا برای خدمت به وطن ادا نمایند ، اعلان این سیاست حزب در قوای مسلح نیز تأثیر بسیار مثبت و سازنده داشت، که غیر حزبی ها را نسبت به سرنوشت وآینده شان بیش از پیش مطمئن می ساخت.
در زون شمال تشکیل قطعات قومی تقریباً به یک رقابت بین ارگان های مختلف امنیتی تبدیل شده بود، کندک ها، غند ها ومفرزه های مختلف از هر گوشه وکنار سربلند می‌کرد.
این جزوتام ها در تشکیل، امنیت دولتی، وزارت داخله و وزارت دفاع تنظیم وتامینات تخنیکي و لوژستیکي آن از طریق ارگان های مذکور اجرا می گردید، قطعات که در آن سالها در بست فرقه. 18 تشکیل گردیدند غند غفار پهلوان، «ازبک تبار ر، در سوزمه قلعه ، غند. 511 مربوط رسول پهلوان، «ازبک تبار» ، در شیرین تگاب فاریاب، غند قومی ظاهر نراد، «ازبک تبار» ، در ولسوالی سرپل (آنوقت سرپل ولايت نشده بود) غند یا کندک قومی‌ غریب حسین خان، ملیت هزاره اهل تشیع، در قریه چهارباغ سرپل که این قطعات قومی از طریق فرقه. 18 اکمال وسوق واداره می‌گردید ،هدف دولت از تشکیل این قطعات قومی‌ در وحله اول تضعیف صفوف مخالفین وتامین حاکمیت دولتی در قراء وقصبات ونقاط دور دست کشور بود، اما از طرف دیگر تعداد زیاد جوانان واجد شرایط عسکری وخدمت زیر بیرق به این قطعات مراجعه وخود را ثبت نام وچهره نموده به این طریق از خدمت سربازی در قطعات منظم اردو شانه خالی می‌کردند که این یک نقیصه بسیار بزرگ بود، بهر صورت این قطعات در دفاع از حاکمیت دولتی در پهلوی قطعات منظم قوای مسلح رول و نقش مهمی را اجرا می‌کردند،در بسیاری از عملیات های محاربوی با قطعات منظم قوای مسلح یکجا اشتراک داشتند. بطور مثال آن مفرزه کوچک امنیت دولتی جوزجان که با 100 نفر سرباز در سوزمه قلعه در فعالیت محاربوی اشتراک داشت، روزی به یک نیروی بزرگ ویک فرقه ی پیاده قدرت مند بنام فرقه 53 تبدیل شد که قوماندان آن عبدالرشید دوستم بود، ودر نقاط مختلف کشور برای فعالیت های محاربوی سوق داده می شد.
تا وقتی که جنرال عبدالقدوس قوماندان فرقه در اتحاد شوروی بود گاهی من وگاهی رفیق فقیر معاون وسرپرست فرقه در عملیات های محاربوی اشتراک وسوق واداره را به عهده داشتیم، من تقریبا حدود یک سال یا کمی بیشتر به حیث رئیس ارکان فرقه اجرای وظیفه نمودم در این مدت یک بار به ولسوالی سرپل (سرپل هنوز ولایت نشده بود) غرض تشکیل وترتیب وتنظیم یک غند قومی‌ مربوط به ظاهر نراد رفتم، البته اینبار با هلیکوپتر رفتیم چون ضرورت به کدام عملیات محاربوی نبود، در جلسه ای که در بالا حصار سرپل در سالون ولسوالی دایر شد طی مراسمی غند مذکور افتتاح وقوماندان آن تعهد سپرد تا در دفاع از دولت وحاکمیت دولتی وظایف داده شده را به نحو احسن انجام بدهد، البته از پرسونل این غند در پوسته های امنیتی در اطراف سرپل استفاده می شد. در این جا میخواهم موضوع مهم دیگری را در ارتباط با این قطعات وجزوتام های قومی تذکر بدهم که تأمین نظم ودسپلین در بین این قطعات خیلی مشکل وتقریبا ناممکن بود، در مراحل اول دولت برای آنها دریشی ویونیفورم توزیع می نمود ولی صرف بجز چند نفر محدود کسی از آن استفاده نمی کرد، تطبیق قوانین خدمات داخله وقوانین نظامی بالای آنها صرف یک خواب وخیال بود زیرا اکثر آنها که از جبهات دشمن به
صفوف دولت آمده بودند با همان ریش وپشم سلاح دولت را به شانه داشتند واین یک نقیصه بسیار بزرگ بود که باعث بی نظمی در قطعات مذکور می گردید، در بین آنها کسانی هم بودند که باعث آزار واذیت مردم گردیده دست به چور وچپاول می‌زدند،دراین زمینه شکایات زیاد موجود بود نه تنها در سرپل بلکه در فاریاب، وسنگچارک وبلخ وسایر نقاطی که کندک ها وجزوتام های قومی تشکیل می شدند شکایات مردم نیز وجود داشت . موضوع دیگری که قابل یاد آوری است این است که نه تنها در اردو بلکه در سایر ارگان های امنیتی مثل وزارت داخله وامنیت دولتی نیز کندک ها، غند ها ومفرزه های امنیتی قومی‌ تشکیل گردیده واز طرف ارگان های مذکور سوق واداره می گردید،، واما پالیسي وسیاست دولت این بود تا در مرحله اول آن‌ها را از صفوف دشمن جدا و به مرور زمان تحت تعلیم وتربیه قرار داده در امور امنیتی از آنها استفاده نماید.
بعد از ختم وظیفه وافتتاح غند حدود ساعت 4عصر به طرف مزار پرواز نمودیم به پیلوتان جوان گفتم اگر می خواهید می‌توانیم در راه کمی تفریح وانگور خوری کنیم، خوش شدند، گفتند خوب است، 8 -7 کیلو متر نرسیده به سرپل ودر مسیر پرواز ما بسوی مزار منطقه ای است که بنام قاضی کینتی یاد می شود، منطقه سرسبز دارای باغات ودرختان میوه و انگور باغ ها،،،، کاکای بزرگوار وخسر مرحومم حاجی صاحب محمد ایوب خان که روح شان شاد باشد،در اينجا باغی داشت که دارای یکهزار تاک انگور ویا شايد بیشتر از آن بود ،برای پیلوتان که در یک ارتفاع کم پرواز می‌کردند باغ را نشان دادم، هردو هلیکوپتر نشست کردند بیست، بیست وپنج نفری که در هردو هلیکوپتر بودیم پیاده شدیم سه چار سرباز به امنیت هلیکوپتر ها وظیفه داده شد اگرچه از نگاه امنیتي مطمئن بودیم و هیچ مشکلی وجود نداشت، خوشبختانه عم بزرگوارم با باغبانش در باغ موجود بودند، مدت یک ساعتی را که در باغ بودیم هر کی هر قدر توانست خورد،به میل خود شان از تاک ها چیدند ونوش جان نمودند ودر اخیر هم هر یک برای خود وفامیل های شان سوغاتی گرفتند، خاطره آن انگور خوری با آن پیلوتان قهرمان ورفقای هم سنگر همیشه در ذهنم باقیست. از حاجی صاحب عموی بزرگوارم تشکر کردیم وبه استقامت دهدادی پرواز نمودیم. در اینجا می خواهم یک نکته را تذکر بدهم که قوای هوایی اردوی افغانستان در همان سالها وظایف بسیار بزرگ وخطیری را در راه دفاع از وطن وخاک مقدس انجام داده اند، تا این بخش از خاطراتم من کمتر در مورد رفقای قوای هوايي نوشته ام، علت آن این است که سروکارم کمتر با رفقای هوایی بوده است در قسمت های بعدی این خاطرات، بنا بر ایجاب وظایف وتشریک مساعی با قوای هوایی مطالب بیشتر تقدیم شما خواهد شد.
درجریان مدتی که در فرقه 18 بودم در نقاط مختلف ساحه ی زون مسولیت در وظایف محاربوی اشتراک داشتم، از جمله یکی هم فعالیت محاربوی در ولسوالی شیرین تگاب وهم چنان در اطراف شهر میمنه بود، در ولسوالی شیرین تگاب فاریاب غند 511 قومی مربوط رسول‌ پهلوان موقعیت داشت. این غند در چوکات فرقه 18 برای تامین امنیت ولسوالی وهمچنان امنیت راه میمنه، شیرین تگاب وهم امنیت قطار های اکمالاتي توظیف بود، برادر رسول پهلوان که بعدأ جنرال شد،(جنرال عبدالملک) شخص تحصیل کرده دارای کرکتر وبرخورد بسیار خوب بود ، در حقیقت تمام امور اداری،و اکمالاتي غند را اجرا می‌کرد، ملک خان تلاش می‌کرد تا غند به شیوه‌ای بهتر وبا نظم ودسپلین نظامی اداره شود، حتی سعی می‌کرد بعضی سربازان با سواد غند را به کورس های قصیرالمدت افسری اعزام نماید، خودش نیز اکثرأ با یونیفورم بود، جنرال عبدالملک در سال های بعد عضو حزب جنبش ملی اسلامی شد. که در حوادث وجریانات سیاسی بعدی رول ونقش فعال داشت. در عملیات محاربوی فاریاب، غند 50 و یک تولی تانک وجزوتام های قرارگاه فرقه اشتراک داشتند در ضمن اجرای این عملیات قطار ا کمالاتی برای غند فاریاب نیز تا فاریاب بدرقه شد. در جریان این فعالیت محاربوی در منطقه جمعه بازار وخواجه سبز پوش در مسير راه شیرین تگاب ومیمنه برخورد های شديدی با دشمن داشتیم جزوتام های غند. 50 وتانکیست ها از خود قهرمانی ورشادت بی نظیری نشان دادند، بعد از مواصلت به میمنه با غند 35 یک جا مطابق پلان وزارت دفاع یک عملیات ده روزه را در منطقه سبز واطراف میمنه اجرا وبعد از ختم فعالیت مذکور به وضع الجیش دایمی در دهدادی عودت نمودیم.
وظیفه ام در فرقه 18 بلخ زیاد دوام نکرد بزودی تبدیل وبه صفت معاون فرقه 17 هرات مقرر شدم، یک روز قبل شفر تبدیلی ام مواصلت نموده بود، من در دفتر خود نشسته بودم، افسران قرارگاه وقطعات برای خدا حافظی به دفترم می آمدند ومن منتظر علم وخبر خود بودم که آنرا اخذ وبعد از خدا حافظی با قوماندان فرقه، امر سیاسی وامرین قرار گاه،، فرقه 18 را ترک کنم، که یک دگروال صاحب قد بلند با دریشی تعلیمی «دگرکالی» به دفترم داخل شد، در حالی که با من دست می داد گفت :
زه ستا په عوض راغلي يم، جمعه اڅک يم،، منهم گفتم،:
، شه راغلاست، هرکله راشي،،،
در عالم ناشناسی با هم بغل کشی وروبوسی کردیم، برای اولین بار بود که جمعه اڅک را می دیدم، افسرانی را که در دفترم نشسته بودند رخصت نمودم، چای خواستم با هم نشستیم وصحبت نمودیم، جمعه اڅک از فرقه 25 خوست به عوض من آمده بود، وقتی از میدان هوایی دهدادی به قوماندانی فرقه می رود در آن موقع ق ف به دفترش موجود نبوده بنا رأساً نزدم خودم وبه دفتر کار آینده اش می آید نان چاشت را با هم خوردیم بعدا از خدا حافظی با فرقه 18 فردای آن به کابل پرواز نمودم تا وظیفه جدیدم را در هرات اشغال نمایم
دو روز را در کابل گذشتانم، روز سوم با پرواز طیارات ترانسپورتي 12- АNقوای دوست اولآ به قندهار و بعد از دو ساعت توقف در قندهار به استقامت هرات پرواز نمودم حدود ساعت 5 عصر به میدان هوایی هرات رسیدم، فاصله ومسیر راه بین میدان هوایی وشهر هرات از ولسوالی انجيل می‌گذرد که در آن وقت ها بعد از ساعت 5و6 شام نا امن بود، نوکريوال فرقه برایم یک زره‌پوش 40 – БТРرا فرستاده بود که این زره‌پوش ها به شکل سرباز بوده تنها یک ماشیندار ثقیل داشت هفت، هشت نفر سرباز نیز در زره‌پوش موجود بود ،منهم با دریشی لوکس برتیه که در کابل با آن به وزارت دفاع میرفتم داخل زره‌پوش نشستم در حالی که سلاح هم همراه نداشتم ، در طول راه ودر نزدیکی پل پشتون با استقبال وبدرقه ی جانانه ای از طرف دشمن مواجه شدیم،،، همه اش انداخت سلاح خفیفه بود اگر یک نفر دشمن راکت انداز می داشت. وبا آن زره‌پوش مارا هدف قرار می داد، من از آب فرقه 17 وشما هم امروز از مطالعه ی این خاطرات محروم بودید ، نشانزن ماشیندار خیلی با مهارت ودقیق انداخت می‌کرد، خورد ضابط درایور هم در فن خود استاد بود به سرعت از منطقه خطر گذشتیم، ساعت هفت شام بود که به قرارگاه فرقه رسیدم واز طرف امر نوکريوال فرقه پذیرایی شدم، بعد از یک سفر طولانی وخستگی مفرط در اطاق معاون فرقه استراحت نمودم، یادم نیست قروانه هم خوردم یا نه،، از رسیدنم آمر نوکريوال به قوماندان فرقه راپور داده بود،،، فردای آن با دگروال محمد احسان خان قوماندان فرقه دگروال خیرالدین آمر سیاسی، دگروال محمد حسین گدا رئیس ارکان فرقه معرفی شدم. ضمنا، همان روز در اجتماع قوماندانان قطعات وامرین قرارگاه از طرف قوماندان فرقه معرفی گردیدم.
فرقه 17 هرات در منطقه بنام زلمي کوت نزدیک شیدایی در یک منطقه سرسبز وزیبا قرار داشت که از شهر هرات در فاصله 3-4 کیلومتری واقع بود، قطعات شامل تشکیل فرقه عبارت بودند، از غند های 33،28،و70 پیاده وهم چنان غند توپچی وجزوتام های مستقل قرارگاه وسایر جزوتام های تامیناتی ولوژستیکی بود، تمام این قطعات در زلمي کوت ودر وضع الجیش دائمی فرقه قرار داشتند، این فرقه نیز مانند فرقه 18 محله ای بنام ضابطان کوت وامران کوت داشت که فامیل های افسران در آن زندگی می‌کرد منزل قوماندان فرقه در عقب باغ ولایت در یک محل امن و از رئیس ارکان در داخل شهر بود و از معاون فرقه در فامیلی های شرکت مالداری (مسلخ هرات) بود که من در آنجا زندگی میکردم…
مشاورین فرقه در هوتل هرات که در مسير راه میدان هوایی واقع بود زندگی می‌کردند که اکثرأ فامیل های شان نیز همراه شان بود، تدابیر امنیتی هوتل هرات از طرف فرقه 17 ویک پوسته قوای دوست گرفته شده بود،.
برعلاوه ای فرقه 17، لوای 4 زرهدار مربوط وزارت دفاع نیز در ولایت هرات ودر امتداد سرک هرات اسلام قلعه تقریبآ در مسافه 10کیلومتر دورتر از شهر وضع الجیش داشت که اکثرأ در فعالیت های محاربوی با فرقه 17 یکجا سهم میگرفت.
شهر زیبا وتاریخی هرات که مهد تمدن وفرهنگ وزادگاه شعرا وعرفا ودانشمندان بزرگ است در طول تاریخ نشیب وفراز های زیادی را دیده است، شاهان وزمامداران زیادی بر آن حکمروایی وحکومت کرده آند، ولی در هر برهه ی از تاریخ، هرات باستان عظمت وشگوفایی خود را حفظ نموده است قلعه اختیار الدین در مرکز شهر هرات چون نگین درخشنده از تاریخ پر شکوه و با عظمت این شهر تاریخی حکایت می کند. در طول چهار سالی که من در هرات بودم با وجود شرایط بسیار دشوار جنگ واجرای وظایف سنگین وپر مخاطره باز هم خاطرات فراموش نا شدنی از ولایت هرات ومردم عزیز وبا فرهنگ هرات دارم که هرگز آنرا فراموش نخواهم کرد.
در مدت سال‌های وظیفه داری ام در هرات در بسیاری فعالیت های محاربوی،و رسانیدن قطار های اکمالاتي در ساحه ی زون غرب اشتراک داشتم، معمولاً اگر ق ف در عملیات می رفت من به فرقه می ماندم ورئیس ارکان ق ف را همراهی می‌کرد،ویا اینکه اگر من در فعالیت محاربوی می بودم قوماندان فرقه در فرقه می ماند، در طول این مدت تقريبا در تمام ولسوالی های ولایت هرات، هم چنان در ولایات بادغیس، وغور وظایف محاربوی را انجام دادم ، باری هم در ولایت فراه وولسوالی انار دره در یک وظیفه محاربوی اشتراک داشتم، بازهم اگر بخواهم در مورد همه این فعالیت ها خاطراتم را بنویسم خیلی خسته کن وطولانی خواهد بود و از طرف دیگر، البته همه جزئیات هم بخاطرم نیست بنابراین به چند خاطره از عملیات های محاربوی و رسانیدن قطار های اکمالاتي اکتفا مینمایم.:
علاقه داری چشت شریف (بعد ها به ولسوالی ارتقا کرد) که در شرق هرات قرار دارد به نسبت موجودیت بند سلما در آنجا از اهمیت فوق العاده برخوردار است در آن سالها که جنگ اعلان نا شده علیه جمهوری دموکراتیک افغانستان با پشتیبانی وحمایت امپریالیزم وارتجاع منطقه به شدت جریان داشت، تاسیسات عام‌المنفعه مثل مکاتب ، شفاخانه، ها، پل ها وبند های برق یکی از اهدافی بود که دشمن به ویرانی وخرابی آن بدستور با داران شان اقدام ومبادرت می ورزیدند، از جمله بند سلما که از بزرگترین بند های ابگردان وتولید برق کشور به حساب می آمد، اگرچه آن موقع کار آن تکمیل نشده بود، ولی دشمنان ترقی وپیشرفت کشور مانع ادامه کار آن می شدند، باری حملات پیهم بالای علاقه داری وپوسته های امنیتی بند سلما باعث آن گردید که تأسیسات ساحه بند سلما بدست دشمن بيافتد، وخود علاقه داری هم تحت فشار و به خطر سقوط مواجه بود، انجنیران ومتخصصین هندی که با فامیل های شان در ساحه رهايشي علاقه داري زندگی می‌کردند توسط هلیکوپتر ها به هرات انتقال شدند من با جزوتام ها وقطعات فرقه ویک تولی تانک وظیفه گرفتم تا به چشت شریف وبند سلما رفته یک عملیات محاربوی را در منطقه اجرا و پوسته ها را دو باره جابجا نمایم، در این عملیات از ارگان های امنیت دولتی وقوماندانی څارندوی هم اشتراک داشتند. وقتی از ولسوالی اوبه گذشتیم وچند کیلومتر مانده به چشت شریف به مين گذاری دشمن در چند نقطه از سرک مواجه شدیم که صرف یکی آن انفجار وباعث عوارض جزئی یک واسطه شد متباقی مین ها کشف و خنثی ساخته شدند، ولی این کار موجب شد تا ما نتوانیم به سرعت خود را به علاقه داری برسانیم، بهر حال با رسیدن به علاقه داری روحیه ومورال پرسونل بلند رفته وچون تاریکی شب فرامیرسید عملیات را برای فردا موکول وشب را در نزدیکی علاقه داری سپری نمودیم…
در طول شب پلان تعرض بالای مواضع دشمن که تأسیسات بند سلما را اشغال نموده ودر آن جابجا شده بود ترتيب ووظایف لازم به قوماندانان داده شد، قبل از اجرای تعرض تاکید بعمل آمد تا حتی‌المقدور از انداخت سلاح ثقيله خود داری بعمل آید تا به وسایط وآلات تخنیکي که در پروژه موجود است خساره وارد نشود، در طول راه از علاقه داری الی بند سلما بازهم به ساحه مين گذاری دشمن مواجه شدیم ولی خوشبختانه کدام تلفات نداشتیم، در جریان تعرض با حمایه هوايي و پرتاب چند بم در اطراف بند، سبب‌ شد تا دشمن زیاد مقاومت نتواند بر علاوه دشمن به هدف خود که عبارت از تخریبکاری در بند سلما بود رسیده بود بعد سه، چهار ساعت ساحه را ترک نمود ولی در جریان این تعرض ده، دوازده نفر زخمی داشتیم، این زخمی ها از اثر انداخت های هاوان دشمن بود که از آن طرف دریای هریرود انداخت میشد ، وقتی سربازان داخل منطقه ومحل تأسیسات بند شدند راپور های وحشتناکی از خرابی و ویرانی برایم مخابره نمودند، شايد یک ونیم یا دو ساعت گذشت تا خودم به محل بند رسیدم، آنها دفاتر وشعبات را حریق نموده بودند، یک تعداد وسایط مخصوص که به گفته ی انجنیران مربوط به هزاران دالر ارزش داشت حریق شده بود،یکی از این وسایط را خودم از نزدیک دیدم، بنام «بلیاز – Биляз» یاد میشد وهنوز هم دود آن بلند بود که بیشتر از دو صد هزار دالر قیمت داشت، این ها وسایطی بودند که مخصوص برای همین پروژه ها ساخته شده بودند، وقتی من به آنجا رسیدم هنوز چند واسطه در حال سوختن بود معلوم می شد که قبل از ترک محل آنها را در داده بودند، همچنان مقدار زیاد مواد منفجره که برای کندن کاری و ضرورت پروژه در آنجا ذخیره شده بود و به گفته یکی از مسولین به چندین تن می‌رسید، در طول دو سه روزیکه به تصرف دشمن بود یک مقدار آنرا انتقال داده بودند تا در تخریب پل ها وسایر تأسیسات دولتی و عام المنفعه از آن استفاده نمایند، وضعیت خیلی تاسف‌بار و متأثر کننده ای بود، این همه سرمایه ملت و پروژه ای بزرگی که در آینده زیر بنای اقتصادی زون غرب مملکت به آن وابسته بود چگونه وچرا مورد تخریب وویرانی قرار می گرفت ؟
برای خوشنودی آخوند های ایران؟
یا تعمیل دستور ای اس ای پاکستان؟
آیا هرجا پای هند وکمک های هند در میان بود پاکستان در صدد مزاحمت وتخریبکاری بود ؟
این سوال ها را کسی باید جواب بدهد که سهم مستقیم در این ویرانی ها وتخریبکاری ها در بند سلما داشت، این شخص «تورن اسماعيل افسر سابق فرقه 17 و عضو جمعیت اسلامی بود که بر ضد دولت می جنگید » او بعداً خود را امیر می خواند که در زمان جمهوریت کرزی به مقام وزارت آب وبرق رسید، نمیدانم چگونه وبه کدام روی در مراسم افتتاح این بند برق که روزی کمر به تخریب آن بسته بود شرکت کرد؟؟؟
من نتوانستم بدانم دقیقا چقدر خسارت وارد شده بود چون بررسی آن کار ساده وآسانی نبود ولی این خسارتی که «مجاهدین سر بکف اسلام» به این پروژه ای حیاتی کشور وارد نمودند، به ملیون ها افغانی می‌رسید. که ضربه مهلکی بر پیکر اقتصاد مملکت شمرده می شد.
یکی بند برق را در سلما تخریب کرد، وزیر آب وبرق شد،!!!
وان دیگری پایه های برق را در ولسوالی سروبی به هوا پراند وزیر دفاع شد!!!
دنیای عجیبی است چه می‌توان گفت؟!
مگر اینها دشمن روشنایی وبرق اند؟؟
، دو هفته طول کشید تا دوباره پوسته های امنیتی څارندوی وامنیت دولتی جابجاواکمالات آنها صورت بگیرد در این مدت بعضی عملیات های کوچک در قریه جات اطراف صورت گرفت.
بعد از ختم وظیفه دوباره به وضع الجیش اصلی بازگشت نمودیم..
در این فعالیت محاربوی در گروپ اپراتیفي اکثر آمرین قرارگاه، واز آمریت سیاسی فرقه معاون سیاسی فرقه اشتراک داشتند…
قبل از اینکه به خاطره دوم از فعالیت های محاربوی هرات بپردازم می خواهم چند نکته در مورد قطعات قومی‌ در هرات عرض کنم :
در هرات نیز تعداد زیاد قطعات قومی وجود داشت که مربوط به ارگان های مختلف قوای مسلح می شد ، قوماندانان مشهور این قطعات، عبارت بودند از شیراغای چونگر، فضل احمد سعیدي، ادم خان وحاجی وزیر از کاریز صوفي، امر سید احمد، داوود جوان، معلم کریم وبعضی های دیگر که نام های شان فراموشم شده، حتی در سطح ولسوالی ها تولی های قومی وجود داشت، گاهی اوقات یک گروپ ده پانزده نفری بطور دستوری به دولت تسلیم می شد وبعد از اینکه به یکی از این کندک ها تنظیم می شد واز دولت سلاح اخذ می کرد در موقع مناسب دوباره به دشمن می پیوست، واین کار بارها صورت گرفته است، بنابراین کار با این جزوتام های قومی بسیار مشکل بوده و ایجاب می‌کرد تا ارگان های کشف واستخبارات در زمینه دقت وتوجه جدی نمایند. ولایت هرات به نسبت هم سرحد بودن با ایران، نسبت به ولایات شمال زیاد تر در معرض تجاوز و تخریبات دشمن قرار داشت ،همان طوری که از سرحدات شرق وجنوب کشور نفوذ پاکستان ومداخله مستقیم ای اس ای عليه دولت جریان داشت، از سرحدات غربی حکومت ایران به فعالیت های خرابکارانه وتقویه وحمایه گروپ های مسلح ضد دولت افغانستان مصروف بود، گروپ های مربوط به تورن اسماعيل از جمعیت اسلامي وگروپ های، حزب‌الهی وحرکت اسلامی وغيره تنظیم های دشمن به سرکردگی تورن اسماعيل، علاءالدین ، قاری یکدست، انوری ودیگر قوماندانان، وسرگروپ ها، در ولایت هرات خیلی فعال بودند اکثرأ در اثنای عملیات های بزرگ که به اشتراک قوای دوست صورت می‌گرفت منطقه را ترک می‌نمودند تا کمترین تلفات را داشته باشند وبعد از ختم عملیات دوباره به محلات وقریه جات می آمدند، گاهی هم از تکتیک های خاص استفاده می‌کردند، که در اثنای تعرض قطعات هیچ عکس‌العمل از خود نشان نمی‌دادند، می‌گذاشتند سربازان دولت پيش روی کنند، بعدأ دفعتا از کمین گاه بیرون شده به حملات غافلگیرانه شروع می‌کردند که باعث تلفات و ضایعات به قطعات وجزوتام ها می شد. تکتیک جنگ وگریز، استفاده از سپر انسانی و اهالی بی‌دفاع از خصوصیات جنگ های دشمن در آن زمان بود ، ولی گاهی اوقات‌ دست به مقاومت شدید هم می زدند ، در یکی از همین عملیات های محاربوی قطعات ما به تلفات سنگین مواجه شد،که در مورد آن در بخش بعدی بشما خواهم نوشت.
منطقه ای زیارتجاه در چند کیلومتری غرب میر داوود و میدان هوایی هرات، یک ساحه وسیع وسبز را احتوا می‌کند که قرارگاه ها وگروپ های مسلح دشمن در آن مستقر و از آنجا به حملات شان در مسير راه میدان هوایی وشهر هرات مبادرت می ورزیدند، چون این ساحه بسیار وسیع اراضی آن پوشیده ومستور بود برای دشمن شرایط مساعد را فراهم می‌کرد تا به فعالیت های شان بخاطر آرام ادامه بدهند، عملیات بزرگی، پلانگذاری شد تا منطقه پاک سازی وتصفیه شود در این عملیات قطعات فرقه 17 ،څارندوی، امنیت دولتی ولوای 4 زرهدار نیز اشتراک داشتند، سوق واداره عملیات قطعات فرقه 17 را دگروال رفیق احسان قوماندان فرقه به عهده داشت، در گروپ اوپراتیفي اکثر امرين قرارگاه فرقه اشتراک داشتند، من به داخل وضع الجیش فرقه ومصروف اکمالات و رسانیدن مهمات وسایر ضروریات به جبهه وقطعات شامل فعالیت محاربوی بودم. در این عملیات محاربوی دشمن نیز امادگی های لازم را گرفته وبر اساس راپور های کشف تصمیم به مقاومت جدی داشت، طبق پلان مرتبه در زمان تعیین شده فعالیت شروع وقطعات به تعرض گذشتند، در روز اول صرف مقاومت های خورد وجزیی دیده شد وقطعات به پیشروی ادامه دادند در حالی که حالت سکون و حرکات ضعیف دشمن با راپور های کشفی که از مقاومت شدید دشمن حرف می‌زد همخوانی نداشت، اما در روز سوم که قطعات در عمق ساحه دشمن داخل شده بود دفعتا حملات گسترده دشمن از استقامت های مختلف شروع وقطعات وجزوتام ها تحت فشار شدید حملات دشمن قرار گرفتند غند 33 پیاده که در عمق ساحه دشمن رسیده بود از هر طرف مورد هجوم ومحاصره دشمن قرار گرفت تلفات به شدت رو به افزایش بود امکان تخلیه زخمی ها نبود، مشکل عمده وقتی ظهور کرد که ارتباط غند وجزوتام ها با محل قومانده فرقه قطع شد که امکان حمایه هوايي و توپچی را محدود، وغیر ممکن می ساخت، فاجعه‌ای بزرگ رخ داده بود غند 33 پیاده متقبل تلفات زیادی شده بود، من که در قرارگاه فرقه در زلمي کوت بودم نمی‌توانستم کاری انجام بدهم ، وضعیت آشفته وخطر ناکی بود، یک تعداد سربازان وافسران با استفاده از تاریکی شب خود را از ساحه کشیدند ولی در حدود 40 – 50 نفر شهید ویک تعداد زیاد هم زخمی نتیجه ای این عملیات ناموفق بود، فردای آن هیأتی از قرارگاه وزارت دفاع، بشمول مشاورین به محل قومانده رسیدند ورفیق یاسین صادقی رئیس عمومی امور سیاسی اردو نیز تصادفاً در همین زمان در هرات بود ،البته من در وضع الجیش دائمی فرقه بودم ولی از طریق بیسیم در جریان قرار داشتم، عملیات گسترده هوایی و ضربات قوی توپچی بالای مواضع دشمن آجرا وبعد از ترتیب وتنظیم قطعات و تجدید گروپمان یک روز بعد آن باردیگر قطعات به تعرض گذشتند. ولی دیگر از دشمن خبری نبود صرف یگان فیر های متفرقه برای مصروف ساختن قطعات وبس…،،،
در مورد ناکامی این عملیات و تلفات قوای مسلح، تبصره های زیادی شنیده شد، رفيق احسان قوماندان فرقه وبعضی آمرین قرارگاه که در گروپ اپراتیفي ومحل قومانده حضور داشتند، مشاور قوماندان فرقه دگروال «مامچنکو» را مقصر و مسوول میدانستند که اصرار بی موجب به پیشروی قطعات بدون در نظر داشت تکتیک وچال های فریبنده ای دشمن می‌نمود البته‌ گروه مشاورین، قوماندان فرقه را مسوول می‌دانستند، هيات هاي که از وزارت دفاع رسیده بودند، نان چاشت مکلف را در محل قومانده نوش جان وشام همانروز به کابل پرواز نمودند تا هرکدام راپور های شان را به مراجع مربوط تقدیم نمایند ،،آن عده اعضای هیات که افسران مسلکي بودند، جریان و پلان عملیات را از نگاه مسلک بررسی نمودند که البته کار درست و معقول بود تا علت تلفات را پیدا نمایند، ولی رفیق یاسین صادقی رئیس سیاسی اردو که شخص ملکي و فاقد تحصیلات نظامی بود ، وظیفه اصلی اش بلند بردن مورال و روحیه سربازان وافسران بود، ولی حتی یکبار هم از زخمی ها و شهدای این حادثه ی المناک دیدن نکرد، این برخورد رئیس سیاسی اردو خیلی مأیوس کننده تلقی شد ومن شخصاً خیلی متآثر شدم.
ولی این جا در داخل فرقه ماتم بود فامیل های افسرانی که شهید شده بودند، در حالت رقت باری در جستجوی شهید خود بودند.
باالاخره این عملیات منحوس خاتمه پیدا کرد وقطعات به فرقه برگشتند. این یک ضربه ای قوی بود که تاثیر منفی به مورال و روحیه سربازان وارد می‌کرد بخصوص استفاده ابزاری از این حادثه وتبلیغات وسیع مخصوصا از آنطرف سرحد واز خاک ایران می توانست تآثیرات سوء بر روی پرسونل فرقه وسایر قطعات قوای مسلح مقیم هرات وارد نماید در روز های بعد کار وسیع سیاسی و تبلیغی با پرسونل غند 33 پلانگذاری وعملی شد و هم به عوض افسران که شهید گردیده بودند قوماندانان جدید در جزوتام ها تعیین گردیدند. معلوم است که در جنگ شکست وپیروزی هردو ممکن است اتفاق بیافتد ولی از شکست در جنگ باید بیاموزیم وتجربه بدست بیاوریم، نوشتن این سطور و ذکر وقایع دردناک آنزمان برای من کار ساده وآسانی نبود،یاد آوری آن صحنه ها وبخاطر آوردن آن همه شهید وزخمی روح وروان انسان را خدشه دار وقلب انسان را جریحه دار می‌سازد ، ولی با وجود آنهم، خواستم این خاطرات را با شما خوانندگان عزیز ، مخصوصا نسل جوان شریک بسازم، شاید روزی این تجارب بدرد کسی بخورد،،،و بتواند از فاجعه ای جلوگیری کند…
در اخیر این بخش میخواهم اضافه کنم که با گذشت مدت کمی از عملیات زیارتجاه، و تلفات غند 33دگروال احسان خان قوماندان فرقه از وظیفه اش سبکدوش شد ،در آنزمان گفته می شد که علت تبدیلی قوماندان فرقه همان عملیات زیارتجاه بوده ..و مشاورین هم در تبدیلی موصوف نقش داشته است
یکی از وظایف بزرگ و پر مسؤلیت برای فرقه 17 تأمین امنیت قطار های اکمالاتي رسانیدن آن به ولایات همجوار بادغیس وغور بود در این قطار ها معمولاً مواد ارتزاقی ،از قبیل، گندم، آرد، روغن، چای، تیل، وسایر مواد امدادی برای مردم آن ولایت ها انتقال داده می شد، قطار بزرگی شامل حدود300 واسطه یا بیشتر برای انتقال به قلعه نو مرکز ولایت بادغیس آماده و برای تأمین امنیت و بدرقه آن به فرقه 17 وظیفه سپرده شد که من در رأس قطعات امنیتی توظیف گردیدم،همچنان گروپ اوپراتيفي متشکل از معاونين ویا آمرین قرارگاه فرقه ،معاون امريت اوپراسیون، امر کشف، معاون امريت مخابره ومسئولین لوژستیک وتخنیک، وهمچنان از امريت سیاسی رفیق گل احمد نبي معاون امريت سیاسی در این وظیفه اشتراک داشتند،،، قطعات شامل فعالیت،محاربوی را غند 70 وغند 28 و33 با یک تولی تانک وسایر جزوتام های اکمالاتي وتخنیکي تشکیل می‌داد، بر علاوه حمایه وکشف هوايي نیز پلان گذاری گردیده بود که توسط هلیکوپتر ها اجرا می‌گردید، بايد ياد آوری نمایم که پلان های اکمالاتي ولایات شامل زون غرب از طرف امريت زون غرب ترتیب وعملی می‌گردید.
. یکروز قبل از حرکت پلان تدابیری وامنیتی قطار آماده ووظایف قطعات وجزوتام ها بروی خریطه تثبیت ومسیر حرکت تعيين گردید همچنان راپور های کشف ونقاط آسیب پذیر در طول راه رفتار و محلاتی که امکان حملات دشمن از آنجا متصور بود از طرف امريت اپراسون وکشف بروی خریطه نشانی و تثبیت شد. طبق پلان ودر وقت معین قطار رفتار در فاصله‌ای ده کیلومتری از شیدایی به استقامت راه ولسوالی کرخ وسرک عمومی قلعه نو برای حرکت آماده شد، طول وعمق این قطار بزرگ تقریبا به ده کیلومتر می‌رسید واین قطار باید از بین گروپمان های دشمن واز محلاتی باید عبور می‌کرد که تحت تسلط دشمن بود، از طرف دیگر از زمانی که بارگیری این وسایط ملکی در هرات شروع شد «اقلا از دو هفته پیش» همه میدانستند که این قطار به مقصد بادغیس بارگیری می شود، طبعاً دشمن نیز از آن با خبر بود وبرای تخریب و حمله به این وسایط ملکی آماده گی کامل گرفته بود،
شب اول را در بالای کوتل سبزک سپری نمودیم طوریکه سر قطار با یک تعداد جزوتام های امنیتی ویک تعداد وسایط خود را تا قسمت های پایینی کوتل رسانیدند برای شان هدایت داده شد، تا توقف نموده با اخذ تدابیر امنیتی شب را در آنجا بمانند، کسانی که کوتل سبزک را از نزدیک دیده ودر آنجا سفر کرده باشند میدانند که این کوتل واقعا صعب‌العبور بوده دارای کج گردشی ها وگولایی های خطرناک است ودر بعضی جا ها عرض سرک آنقدر کم است که خطر سقوط وچپه شدن وسایط است مخصوصا برای تانک های محاربوی که نسبت به وسایط دیگر عرض آن بیشتر است، این راه در فصل زمستان و بارندگی مشکلات زیادی را بمردم ایجاد می‌کرد و اکثرأ مسدود می شد.
شب بدون کدام حادثه‌ای قابل ذکر گذشت وصبح آن به حرکت خویش دوام دادیم،جاهای که در اطراف سرک و در ارتفاعات بود از طرف هلیکوپتر ها کشف هوایی اجرا می‌گردید در جريان رفتار چندین هلي کوپتر در بالای قطار پرواز ودر صورت ضرورت وکشف دشمن بالای شان انداخت می‌کردند که این تشریک مساعی رفقای قوای هوایی وپیلوتان قهرمان قابل قدر وستایش بود ، سربازان وافسران اکثرأ پیاده ودر جناح های چپ وراست قطار در یک فاصله ی که لازم بود حرکت می‌کردند، زیرا قطار نمی توانست به سرعت حرکت نماید، راپور هایی وجود داشت که در چندین نقطه سرک مین گذاری شده است بنابراين پوسته استحکام ومفرزه ای پیش رانده شده با احتیاط وبا گرفتن تدابیر امنیتی حرکت می‌کردند، در روز دوم که سر قطار به منطقه لامان نزدیک می شد با انفجار اولین مین در روی سرک یک عراده تانک محاربوی عارضه دار شد ولی به پرسونل آن آسیبی نرسید زنجیر تانک خراب شده بود که بعدأ با رسیدن ورکشاپ. و گروپ تخنیکي در همانجا ترمیم شد ولی از آن نقطه به بعد انداخت های شدید دشمن شروع گردید، بزودی قطعات داخل محاربه شدند، قطار متوقف وامر دادم تا قریه لامان بصورت مکمل تصفیه گردد، چون نماینده هوایی در گروپ اپراتیفي موجود بود بنا برآن کشف وترصد پیلوتان از هوا ووارد کردن ضربات هوایی خیلی سریع وبه موقع صورت می‌گرفت، سربازان وارد قریه شدند وتا حدودی امنیت قطار تامین شد ولی ما موفق نشدیم تمام این قطار بزرگ را از قریه لامان عبور دهیم زیرا با رسیدن تاریکی شب حرکت قطار مشکل وگرفتن تدابیر امنیتی حین رفتار غیر ممکن بود، بنا امردادم تا شب را در قریه لامان واطراف آن سپری وفردا به رفتار خویش دوام بدهیم، در طول شب دشمن آرام ننشسته و به انداخت های متواتر هاوان،و ماشیندار ها ادامه داد که در اثر آن سه چهار نفر سربازان زخمی گردیدند، تانکیست ها وهاوان ها وسلاح های ثقيله جواب دندان شکن به دشمن می‌دادند، در واقع تا صبح کسی خواب نکرد با روشنی صبح وکمی بعد از ظاهر شدن هلیکوپتر ها در فضای مناطق لامان وساحه ی موقعیت قطار انداخت های دشمن قطع وساحه را ترک کردند ما هم باردیگر به حرکت دوام دادیم، وقتی آخر قطار از منطقه خطر وقریه لامان گذشت، به سرعت خود افزودیم، حرکت قطار به صورت نورمال جریان داشت، هلیکوپتر ها هر دو سه ساعت یک بار بالای قطار می آمدند وکشف وترصد را اجرا می‌کردند، اگر ما هدفی را برای شان می‌دادیم بصورت فوری تحت آتش می‌گرفتند واین یک نمونه ای عالی و فوق‌العاده از تشریک مساعی بین قوت های زمینی وهوایی بود،
در نزدیکی های منطقه ای بنام تگاب خوش مرگ وکندلان ، حادثه‌ دلخراشی رخ داد یک عراده تانک محاربوی مورد اصابت راکت انداز دشمن قرار گرفت که متأسفانه یک نفر مرتبات تانک شهید و چهار پنج نفر زخمی شدند، قراری که راپور گرفتم، صرف یک گروپ کوچک دشمن توانسته بود از عقب کدام دیوار از فاصله ی نزدیک انداخت وتانک را مورد هدف قرار بدهد،، این تانک در اثر این انداخت، حریق واز صف محاربه خارج شد.
هلیکوپتر ها به زودی با انداخت راکت وتانک ها با انداخت توپچی وسلاح ثقيله خویش محل را شدیداً تحت آتش گرفتند، سربازان پیاده که بعدأ به محل مذکور رفته بودند مرده های دشمن را دیده بودند،
شام روز سوم به قلعه نو رسیدیم وسایط ملکی هر کدام به ارگان ها وموسسات که اموال ومواد شانرا انتقال داده بودند رفته مصروف تخلیه اموال شان شدند، من هم به قطعات امر استراحت دادم همان شب با والی وقوماندان څارندوی ومنشی کمیته ولایتی دیده ونان شب را مهمان آن ها بودم،،،
دو روز را در قلعه نو ماندیم طی این دو روز سربازان وافسران کمی استراحت وپوسونل تخنیکي به کنترول وسایط و ترمیم عوارض آنها پرداختند،
راپور های کشف می‌رساند که دشمن برای بازگشت ما بطرف هرات آمادگی های فوق‌العاده گرفته می‌خواستند تا با حملات گسترده شان تلفات زیادی بما وارد نمایند،،
ولی من یک ساعت قبل از حرکت، مسیر قطار رفتار را تغيير وراه قدیمی کشک کهنه را انتخاب وامر دادم سر قطار به همان استقامت حرکت نماید، این راه که از منطقه پستلق وحاشیه سرحد ترکمنستان می‌گذرد راه کاملاً مصوون وبدون خطر بود بر علاوه مجبور نبودی از کوتل سبزک با آنهمه دشواری ومشکلات عبور کنی. این سرک در منطقه ای نزدیک به بندر تور غندي به سرک قير وصل می شود که تا شهر هرات هیچ کدام مشکلی ندارد، بهر صورت این قرار وتصمیم من پلان های دشمن را خنثی وقطعات وجزوتام ها بدون کدام تلفات و ضایعات به وضع الجیش شان رسیدند، وسایط ملکی شامل قطار دیگر همراه ما نبودند آنها هرکدام شان بعد از تخلیه بار های شان به هر طرفی که خواستند رفتند
خواننده ی عزیز!!
قبل از اینکه به نوشتن و ادامه ی خاطراتم بپردازم اولتر از همه از شما وهمه دوستان وعزیزانیکه تا اینجا این خاطرات را تعقیب وبه خوانش گرفته اند ، قلباً اظهار سپاس وامتنان میکنم، کمنت ها، تبصره ها واظهار علاقه مندی شما ،به من قوت قلب ونیرو می بخشد تا آنرا دوام بدهم، اگر نمی توانم به همه کمنت ها وتبصره های شما پاسخ بنویسم معذورم بدارید،!!!
واکنون ادامه ی خاطرات!!
این پست را بخاطر این گذاشتم تا شما هم که از مطالعه وخواندن این همه مطالب ملال آور، در مورد جنگ ومحاربه خسته شده اید کمی موضوعات خوب، دلچسب وخوش آیند را به خوانش بگیرید تا که یک اندازه رفع خستگی شود،،، :
از زمان شاهی و بعدا در زمان جمهوریت تا کودتای ثور، افسران وخورد ضابطان اردو سالانه به مدت بیست یوم مستحق رخصتي های تفریحی بودند، سربازان نیز در طول مدت سربازی رخصتی های رونی داشتند که برای دیدن فامیل واقارب خود می‌رفتند،واین کار از طریق مدیریت های پیژند وسفربری در قطعات اردو تنظیم می شد، اما بعد از کودتای ثور تا اندازه زیادی به این سیستم و اجرآت خلل وارد شد وآن نظم ونسق سابق از بین رفت البته افسران وسربازان می توانستند رخصتي بروند، ولی نسبت ثقلت وظایف واحضارات محاربوی این رخصتي ها به وقت وزمانش اجرا نمی شد، من در طول سه سال وظیفه داری ام در ولایت تخار یکبار ده روز رخصتي رفتم آن هم جهت اشتراک در مراسم جنازه و فاتحه یکی از اقاربم، مثل من بسیاری افسران مخصوصا قوماندانان شب وروز در وظایف مصروف بودند، بسیاری ها که مجرد بودند واز فامیل های خود دور بودند شب وروز را در قطعه می گذشتاندند، من بعد از آنکه به صفت رئیس ارکان به فرقه 18 رفتم واکنون که دو سال از وظیفه ام در فرقه 17 هرات سپری می شد هیچ گاه رخصتي نرفته بودم.
تابستان سال 1364 بود، در محل قومانده در یکی از فعالیت های محاربوی بودم که رفیق فاروق قوماندان فرقه برایم شفر فرستاد که وظیفه شما در محل قومانده ختم است فردا به قرارگاه فرقه بیایید،،، قرار شد به عوض من رئیس ارکان فرقه سوق واداره را بدوش بگیرد.
فردای آن به دفتر قوماندان فرقه رفتم که سر مشاور فرقه نیز موجود بود،، معلوم شد که علت خواستن من در جریان وظیفه و از محل قومانده ، یک رخصتي چند روزه که بعدأ معلوم شد 26 روز است به اتحاد شوروی جهت استراحت و تداوی بوده است،
دو روز بعد به کابل پرواز کردم یک هفته در کابل ماندم تا کار های اداری واسناد سفر آماده شد،محل این مرخصی در جمهوری قرغیزستان در یکی از سناتوریم های مربوط وزارت دفاع شوروی انتخاب گردیده بود،
خوشبخت بودم که دو همسفر ورفیق بسیار ارجمند در این سفر همراهم بودند ، برید جنرال محب علی خان قوماندان فرقه 8 و دگروال محمد ایوب خان منصور رئیس انجينري وزارت دفاع هردو رفقای خوش طبع وخوش ذوق وبذله گو که این سفر رابسیار خوش آیند ساخته بود ، اولآ به تاشکند بعدآ به بیشکک مرکز قرغیزستان واز آنجا به ایسی کول، Исыкуль
، جهيل بزرگ ابي که سناتوریم محل استراحت ما در ساحل آن قرار داشت رهسپار شدیم، فاصله بین بیشکک وایسی کول حدود 280 کیلومتر یا بیشتر است که توسط والگاه سفر نمودیم، سفر با طیاره الی بیشکک وتوسط موتر الی سناتوریم محل استراحت قبلا برنامه ریزی شده ووقتی به میدان هوایی بیشکک رسیدیم موتر برای انتقال ما آماده ومنتظر بود، که البته این کار ها همه از طریق مشاورین صورت گرفته بود،، این سناتوریم محل بسیار زیبا وآرام ودر واقع یک محیط کاملاً مناسب برای استراحت ورفع خستگی بود، شنیده بودم حتی طیارات مسافر بری از فضای آن منطقه عبور نمی کردند تا مزاحمتی برای استراحت کنندگان ایجاد نکنند،باید علاوه کنم که در اطراف این جهيل بزرگ، تعداد زیاد سناتوریم ها مربوط ارگان های مختلف دولتی وجود داشت، همچنان برای توریست های خارجی نیز محلات تفریحی با همه امکانات استراحت وتفریح موجود بود ،من اولین بارم بود که به شوروی سفر میکردم علاقه مند بودم همه چیز را از نزدیک وبه چشم سر در مورد کشور شورا ها ببینم و
بدانم که زندگی این مردم چگونه است، آنچه را در کتاب ها خوانده بودم، وآنچه در مورد جامعه ی فاقد استثمار فرد از فرد، وجامعه ی مبتنی بر عدالت مساوات وبرابری شنیده ام واقعیت دارد ویا نه؟
البته این کار در این مدت 26 روز آنهم در یک محل دور افتاده‌ از شهر های بزرگ غیر ممکن بود.. من آنجا یک خارجی بودم . که منحیث یک توریست فقط می‌توانستم دیدگاهم را در مورد همان سناتوریم ومحیط کوچک اطراف آن بنویسم، بنا این کار را می‌گذارم به سفر بعدی که به مسکو رفتم ومدت زیاد تری را آنجا ماندم، واما حالا در مورد سناتوریم محل استراحت :
من وجناب رئیس صاحب انجنيري دگروال ايوب خان منصور در یک آپارتمان دو اطاقه و جناب جنرال محب علی خان ق ف 8 به یک آپارتمان مستقل جا بجا شدیم، البته فرق بین جنرال ودگروال در این تقسیمات کاملاً مشهود بود. در این سناتوریم امکانات معاینات مختلف صحی موجود بود، البته اشتباه نشود،، اینجا شفاخانه نبود، منظور از معاینات فقط معاینات وضعیت جسمانی ،، برای رفع خستگی،انواع تراپی ها ومساژ های مختلف، آب‌بازی، سپورت های مختلف واز همین قبیل حرف ها، همچنان پروگرام هایی برای دیدن مناظر زیبای طبیعت اطراف،، مخصوصا سفر به دره های که در امتداد کوه های تیانشان نزدیک سرحد چین واقع شده بسیار دلچسب وخاطره انگیز بود ،واز طرف شب ها کنسرت ، سینما، پروگرام های تفریحی….همچنان آب‌بازی در ایسی کول، استراحت و آفتاب دادن در ریگ های داغ ماه آگست نیز خالی از کیف نبود،،
در این سناتوریم در ماه اگست سال 1985 به تعداد 1200 نفر زن ومرد استراحت می‌کردند که همه منسوبین وزارت دفاع شوروی ویا خوانواده های شان بودند زنان ومردان از رتبه خورد ضابط تا جنرال در انجا موجود بودند همه در یک فضای آرام از طبیعت زیبا وروز های گرم آفتابی،و رخصتی های شان لذت می بردند.. تا یادم نرفته باید بگویم که پول مصارف 26 روزه سناتوریم مبلغ 170 روبل بود که آنرا خود ما پرداخت کردیم، در آنوقت یک دالر آمریکایی معادل 85 کپیک بود یعنی کمتر از یک روبل…. متباقی ،مصارف طیاره وانتقال وغیره را شوروی ها پرداختند،
ایسی کول دارای 6236 کیلومتر متر مربع مساحت، طول 182 کیلومتر وعرض 60 کیلومتر یکی از جهيل های بزرگ و در ارتفاع 1607 متری از سطح بحر در دامنه های کوه های تیانشان قرار دارد که از سرحد چین زیاد دور نیست… منطقه ای خوش آب وهوا ودارای مناظر طبیعی زیبا ودل انگیز… ماهی ایسی کول از شهرت زیادی برخوردار بود. …
بیست وشش روز خیلی زود گذشت،من آن شب ها وروز هایی را که با جناب ایوب خان منصور رئیس انجنیری وزارت دفاع در یک آپارتمان وهم اطاق بودیم هرگز فراموش نمی کنم، شخصیت محترمی که با فکاهیات وقصه های دلچسب منحیث یک رفيق خوب و همسفر با ذوق وزنده دل خاطراتش همیشه با من باقی است، باید علاوه کنم که جناب منصور تحصیلات عالی در رشته انجنیری از آمریکا واتحاد شوروی وقت داشتند وشاید یگانه کسی در اردوی افغانستان بودند که در این رشته، این همه تحصیل نموده بودند ،عمر دراز وصحتمندی کامل برای شان آرزو دارم ،،،،
روزی که با معاون سیاسی سناتوریم خدا خدافظی میکردیم در حالی که یک ورق، نتایج معاینات وضعیت صحی و جسمی ام را بدستم میداد به خنده گفت،،، :
Сто лет бодеш жить, я тебя гарантирую, Таварйш Сайд ,, (صد سال عمر میکنی من گرنتی میکنم)
رفیق سعید) همه خندیدند، وبه این ترتیب روز های استراحت ورخصتی ختم شد ودوباره راهی وطن شدیم…
بعد از گذشتاندن تقریبا یک ماه رخصتی دوباره به وظیفه خویش به فرقه 17 هرات بر گشتم، در طول مدت 4 سالی که من در هرات بودم این اشخاص به صفت ق ف اجرای وظیفه می‌کردند :
دگروال محمد احسان. برید جنرال فاروق، برید جنرال جمعه اڅک، جنرال علی اکبر ،
همچنان رؤساي زون غرب، به ترتیب جنرال محمد نبی عظيمي، جنرال خلیل، و جنرال عبدالقادر میاخېل بودند،
همانطوریکه قبلا تذکر دادم یکی از وظایف
فرقه 17 اکمالات ولایات غور و بادغیس بود در مورد اکمالات ولایت بادغیس قبلا مطالبی خدمت شما تقدیم شد، باری هم وظیفه گرفتم تا یک قطار اکمالات شامل حدود 200 عراده وسایط حامل گندم، وسایر مواد ارتزاقی ومواد نفتی را از شیندند الی ولسوالي تولک وعلاقه داری فارسی بدرقه وتامین امنیت نمایم که این وظیفه به اشتراک غند های 28 و70 و33 وسایر جزوتام های فرقه طبق پلان ریاست زون غرب اجرا شد البته در طول راه با دشمن برخورد هایی صورت گرفت که در نتیجه ای آن چند نفر زخمی سطحی‌ داشتیم ولی در نهایت این وظیفه بدون کدام تلفات به انجام رسید.
اکمالات چغچران مرکز ولایت غور اکثرآ از طریق هوا وتوسط هلیکوپتر صورت می‌گرفت، یکبار هم به حیث نماینده زون غرب وظیفه گرفتم تا به ولسوالی شیندند رفته وبر پروسه اکمالات چغچران از طریق هوا نظارت ودر ترتیب وتنظیم آن کمک وهمکاری نمایم، مدت سه هفته را در شیندند ماندم، مهمان رفقای غند هوايي شیندند بودم، مخصوصا رفیق جمیل قهرمان قوماندان غند سو – ۲۲ از هیچ گونه همکاری و مهمان نوازی دریغ نکرد روحش شاد ویادش گرامی باد ،سه هفته را در مهمانخانه غند هوایی سپری کردیم، روزانه در بارگیری هلیکوپتر ها وانتقال مواد امدادی ومواد ارتزاقی نظارت داشتیم وشب ها هم در مهمانخانه غند هوايي بودیم،
بدین ترتیب در مدت وظيفه داری ام به حیث معاون فرقه 17 در وظایف مختلف محاربوی واکمالاتی اشتراک کردم …
ماه فبروری سال 1986 بود که جهت تحصیل به آکادمی فرونز شهر ماسکو به اتحاد شوروی رفتم، گروپی که با هم یکجا به مسکو رفتیم تعداد ده نفر افسران از قطعات مختلف اردو بودیم، البته در این کورس خیلی موضوعات را در ارتباط با مساعی قرارگاه وقوماندانیت آموختیم وبه حد اعظمی از آن استفاده شد
Выше Академический Курс
( ВАК )
در این کورس که بنام قوماندانیت و قرارگاه یاد میشد، مسائل عمده ای سوق واداره وموضوعات تکتیکي در آن تدریس وپیشبرده شد ، بعضی معلمین کسانی بودند که در جنگ عمومی دوم اشتراک داشتند ودارای تجارب غني بودند، در این آکادمی تعداد زیادی افسران از کشور های مختلف درس می خواندند. مخصوصا از کشور های آفریقایی و رو به انکشاف،،،
سال های 1985 و1986 زمانی بود که سیاست جدید پروسترویکا، وگلاسنوست از طرف گرباچف اعلان واتحاد شوروی بسوی یک آینده نا معلوم وشاید بسوی نا بودی روان بود در آن موقع من خیلی کنجکاو بودم که واقعا زندگی این مردم چگونه است آیا واقعا اينجا یک جامعه آیدیال است؟،
آیا مردم شوروی از این سیستم وطرز حکومت راضی هستند؟
هرچه با مردم تماس بیشتر میگرفتم از زندگی آنها واز طرز دید شان در مورد حکومت شوروی بیشتر آگاهی می یافتم.
در اینجا می خواهم برداشت خود را از جامعه شوروی منحیث یک خارجی که چند روزی را در ماسکو سپری کرده بدون در نظر داشت مسائل ایدیالوژیک خدمت شما خواننده گان عزیز تقدیم کنم!
روزی در ساعت مذاکره وتفریح از معلم تکتیک که یک دگروال مسن واز اشتراک کننده های جنگ میهنی بود در مورد شرایط زندگی وعواید ماهانه شان پرسیدم،
دگروال صاحب موصوف با خوشرویی وتبسم جواب داد،،، معاش خودش 400 روبل واز خانمش که معلم کودکستان بود 200 روبل جمعاً 600 روبل عواید ماهانه آنها ست
پرسیدم این پول مصارف شما را کفایت می‌کند؟
شروع کرد به سنجش وتمام مصارف ماهانه را یک به یک برایم توضیح کرد ودر اخیر 200 الی 250 روبل پس انداز باقی میماند
پرسیدم موتر دارید، گفت ماسکویچ دارم، در مورد خانه اش پرسیدم گفت خانه شخصی منست از دولت خریده ام وپولش را هم به اقساط پرداخته ام، پرسیدم میتوانید چند خانه دیگر هم بخرید وبه کرایه بدهید،؟ گفت نخیر اجازه ندارم، ضرورت هم ندارم تا چندین خانه داشته باشم،
در رستورانی با خانمی آشنا شدم، شروع کردم به سوال کردن از زندگی شخصی ودرامد ومعاش ونظرش در مورد حزب و حکومت واین حرف ها ،دفعتا از میز بلند شد وگفت تو جاسوس هستی،،، ورفت…
فهمیدم که از ترس نمی تواند آزادانه نظر خود را بگوید.
در مدتی که در مسکو بودم این چیز ها را فهمیدم یا بهتر است بگویم اینطور برداشت کردم :
تمام خدمات اجتماعی، از قبیل تحصیل از کودکستان تا عالی ترین مدارج تحصیلی رایگان ، تمام خدمات صحی از معاینات عادی تا عملیات های بزرگ طور رایگان ،، نرخ بیکاری صفر، یعنی برای همه کار وشغل موجود بود ، وقتی صبح وقت به ایستگاه مترو می رفتی زن ومرد مثل مور وملخ بطرف کار روان بودند،،،، کار،، کار،، وبازهم کار ، یعنی اگر کسی واجد شرایط کار بود وکار نمی کرد باید گرسنه می خوابید،،برای خریدن خانه ویا موتر باید ماه ها وگاهی هم یک سال یا دو سال بايد منتظر می ماندی، تقریبا بسیاری از اشیاء ضروری را باید به نوبت بدست می آوردی. من که می خواستم یک پایه یخچال زیل روسی بخرم، هر کجا آدرس یک مغازه لوازم الکترونیکی را دیدم برای خرید یخچال به آنجا سر زدم ولی چیزی بدستم نیامد، می گفتند باید منتظر باشی، بالاخره یخچال را یک دوست عزیز و محترم که نوبتش رسیده بود برایم لطف کرد ومن قیمتش را پرداختم،بازهم در سال 86 خوب بود که برای خرید مواد غذایی و ارتزاقی مجبور نبودی به صف ایستاد شوی ولی در سال 92. وسقوط دولت شوروی که بازهم در مسکو بودم، باید برای خریدن یک کیلو گوشت ویا سایر مواد ارتزاقی مدت دو ساعت یا بیشتر را در صف می گذراندی ،یاد دوست گرامی و همسفر رخصتی های ایسی کول جناب ايوب خان منصور رئیس انجينري وزارت دفاع بخیر که می‌گفت، این ملک غیر از چاینک نکلی و…… دیگر هیچ چیز ندارد،،،،،، ،
دولت بر تمام شؤون زندگی مردم نظارت داشت یعنی اگر اضافه از معاش ومنبع قانونی درآمدی داشته باشی باید جوابگو باشی، از آزادی بیان و مطبوعات خبری نبود،ولی به آزادی عقیده کسی کار نداشت چون من شخصا دیدم که در شهر ماسکو، کلیسا ها باز وفعال بودند، همچنان مسجد جامع شهر مسکو نیز باز ومردم برای عبادت واجرای مراسم مذهبی می‌رفتند وکدام ممانعتی وجود نداشت، انتقاد از عملکرد های حزب کمونیست صرف در جلسات حزبی وپشت در های بسته جواز داشت ، در غیر آن بايد منتظر عواقب ناگوار آن باشی،، تحقیر وتوهین به مقامات بالایی حزب البته که بی جواب نمی ماند، کشور بزرگ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دارای یک حزب بر سر اقتدار بود وانهم حزب کمونیست اتحاد شوروی واحزاب برادر کمونیستی از جمهوری های شامل این اتحاد،،،،،
16 ملیون اعضای حزب کمونیست اتحاد شوروی بر سرزمین بزرگی حکومت می‌کردند که بخش بزرگی از کره خاکی را احتوا می‌کرد این کشور در طول اضافه تر از هفتاد سال موجودیت خود در صحنه سیاست جهانی به یک ابر قدرت بزرگ تبدیل ودر دوران جنگ سرد در مقابل آمریکا چون دژ مستحکم واستوار ایستادگی می‌کرد، آنچه را من در طول دوران تحصیلی ام در ماسکو متوجه شدم بصورت عموم مردم راضی به نظر می‌رسیدند ولی عده ای مخصوصا نسل جوان از پروسترویکا وباز سازی وتغییر پشتیبانی می‌کردند که گرباچف آنرا اعلان و خواستار تغییر در سیستم رژیم و دولت جماهیر شوروی سوسیالیستی بود، اتحاد شوروی در زمان موجودیت خود از نگاه علم وتخنیک پیشرفت های قابل ملاحظه ای داشت، اولین قمر مصنوعی را اتحاد شوروی به فضا پرتاب کرد واولین فضا نورد نیز تبعه شوروی بود، اولین زن فضانورد هم اهل کشور شوراها بود،غلبه بر فاشیزم در زمان جنگ جهانی دوم را نیز می‌توان از دست آورد های بزرگ رژیم شوروی دانست،،، بهر صورت اتحاد شوروی اکنون به گورستان تاریخ سپرده شده ودیگر کشوری به این نام وجود ندارد ، من فقط برداشت های مثبت ومنفی خودم را در آن زمان از زندگی در قلمرو شوروی نگاشتم ، بدون اینکه در عمق سیاست اقتصادی ومسائل تئوریک آن وموضوعات ایدیالوژیک سیستم سوسیالیستی و مالکیت دولتی بر وسایل تولید وارد شوم،، این چند سطر کوتاه ومختصر را برای این نوشتم تا نسل جوان که این سطور را می خوانند بدانند این شوروی چگونه کشوری بوده، زیرا نام شوروی خواهی نخواهی با تاریخ معاصر کشور ما گره خورده است جوانان که خواهان معلومات بیشتر در مورد باشند آثار وکتب زیادی در فضای مجازی موجود است که می توانند از آن استفاده نمایند….
مدت تحصیلم در آکادمی فرونز ختم ودر اخیر ماه جولای 1986 دو باره به کشور عودت وبه وظیفه ام در فرقه 17 هرات بازگشت نمودم…
زمان زیادی از بازگشتم از ماسکو نگذشته بود یعنی ماه های میزان یا عقرب 1365 بود که رفیق جنرال محمد رفیع با گروپی از مشاورین به هرات آمدند، در این وقت مرحوم جنرال علی اکبر قوماندان فرقه بود، (رفیق جنرال علی اکبر یکی از قوماندانان برجسته و فداکار اردوی افغانستان بود که چند سال بعد در قندهار زمانی که رئیس ارکان قول اردوی قندهار بود در جریان یک فعالیت محاربوی زخمی و به شهادت رسید، روحش شاد ویادش ماندگار باد)،،،،، جنرال رفيع در اجتماع افسران قرارگاه فرقه، هیئت رهبری ولایت ورئیس زون غرب منظوری وتشکیل قول اردوی 4 را در زون غرب اعلان نمود در حالی که قوماندان قول اردو وسایر هیئت رهبری وامرین قرار گاه هنوز تعیین نگردیده بودند در همین محفل مرا بحیث رئیس ارکان قول اردوی 4 جدیدالتشکیل معرفی کرد در ضمن به قوماندانی فرقه 17 ولوای 4 زرهدار هدایت داد تا در قسمت اکمال ضروریات لوژستیکي وتخنیکي قرار گاه قول اردو همکاری نمایند، قومانداني و قرارگاه قول اردو در وضع الجیش سابقه کندک اپراتیفي څارندوی در مسير راه هرات – تورغندی تعیین گردیده بود، این محل دارای تعمیرات و تأسیسات کافی برای شعبات قرارگاه و دفاتر قول اردو بود، از فردای آن کار من بحیث رئیس ارکان قول‌ اردوی 4 شروع شد. کاری که باید از صفر شروع میکردم، نه دفتر، نه شعبه، ونه قرارگاه، مثل پيغمبر بي امت بودم که گاهی از لوای 4 زرهدار وگاهی از فرقه 17 کمک میخواستم خوشبختانه هم رفیق علی اکبر قوماندان فرقه 17 وهم قوماندان لوای 4 زرهدار، رفیق علاؤالدین از هر نگاه کمک وهمکاری می نمودند، بدرجه اول تعیین آمرین لوژستیک وتخنیک ومالی خیلی مهم بود که بزودی عملی شد، میز، چوکی، فرش، قالین، قرطاسيه، تلفن، فعال ساختن سنترال ومرکز مخابره (زاس) کار هایی بودند که در اولویت قرار داشتند، با آمدن رفیق جنرال داوود عزیزی بحیث قوماندان قول اردو و تعيين رفیق اکبر سروری به حیث امر سیاسی قول اردو کار من سبک‌تر شد بر علاوه با فعال شدن شعبه مالی و لوژستیک وامدن تخصیص وبودجه از مرکز برای قول اردو مشکلات از این ناحیه تا حدودی، مرفوع گردید.
رفیق داکتر جلال والی فرهیخته ی هرات را گاهی در جلسات زون وگاهی در ارتباط یگان موضوعات کاری از نزدیک می دیدم وباهم روابط بسیار رفیقانه و صمیمانه داشتیم، به دفترش رفتم ودر ضمن صحبت پرسیدم چی کمکی می‌تواند به قرار گاه قول اردو نماید؟
پرسید چه میخوایی رفیق سعید؟
به مزاح گفتم هرچه از دوست رسد نکوست،، ،، میز، چوکی، فرش، قالین، قرطاسيه، لوازم دفتر ، پرده،ظروف، واز همین قبیل اجناس مورد ضرورت دوایر وشعبات،،
گفت، خوب است، یک کاری میکنیم، به رئیس گمرگ هرات زنگ زد که به دفترش موجود باشد، بعدأ مرا با خودش در موتر خود گرفت، به ریاست گمرک هرات رفتیم از آنجا به گدام ها وتحویلخانه های گمرک رفتیم که مقدار زیادی اموال قاچاقی ضبط شده در هنگر ها وتحویلخانه های گمرک موجود بود، هرچه میخواستی دربین این اموال پیدا می شد مخصوصا چیز هایی که من برای قول اردو ضرورت داشتم ، به رئیس گمرک هدایت داد هر چه قول اردو ضرورت دارد در مقابل سند وبه محضر هیئت به قول اردو تسلیم داده و مراحل قانونی آن را اجرآت نمایید، بدین ترتیب یک مقدار لوازم مورد ضرورت قول اردو به کمک وهمکاری رفیق داکتر جلال والی، مسوولیت پرور وبا احساس هرات اکمال شد
در ظرف مدت کمتر از یکماه تمام شعبات قرار گاه فعال، سیستم ارتباط وسوق واداره ودستگاه های مخابره با مرکز وزارت دفاع، فرقه 21 فراه، لوای 4 زرهدار، فرقه 17 تأمین گردید،
رفیق جنرال داوود عزیزی قوماندان قول اردو، شخصیت متین، با کرکتر و دارای اوصاف عالی سوق واداره، بزودی قرارگاه قول اردوی 4 را برای اجرای وظایف محاربوی آماده ساخت، همچنان رفیق اکبر سروری امر سیاسی قول اردو نیز بحیث یک کارکن سیاسی ورزیده وبا تجربه به کار خویش در قول اردو آغاز نمود، به این ترتیب برای قطعات اردو در زون غرب، مرکز سوق واداره ی واحدی ایجاد شد که نامش قول اردوی 4 بود،،،
اینجا من یکی از خاطراتم را از یک فعالیت محاربوی قول اردو 4 خدمت تان تقدیم میکنم که بر اساس امر رفیق جنرال داوود عزیزی من وظیفه ی سوق واداره آن را بدوش داشتم :
عملیات در ولسوالی کهسان واطراف اسلام قلعه در امتداد شاهراه وسرک عمومی هرات پلانگذاری گذاری شده بود در ضمن یکی از اهداف این فعالیت محاربوی افراز کمین ها در مسير رفت وآمد وتردد گروپ های مسلح دشمن از ایران تعیین گردیده بود، در عملیات کهسان چیز قابل ملاحظه ای بدست نیامد ولی هر شب چندین کمین در استقامت های مختلف افراز می شد، جایی که محل قومانده و قرارگاه صحرایی تعیین شده بود کاملاً اراضی باز وقابل رؤیت بود پاسگاه های سرحدی ایران در آنطرف مرز بخوبی دیده می‌شد،سه روز از شروع عملیات گذشته بود که از آنطرف سرحد فیر های هاوان وسلاح های دور منزل بطرف قرارگاه های عملیاتی قطعات شامل وظیفه شروع گردید، مترصدین توسط دوربین محل انداخت دشمن را کشف و تثبیت کردند، خودم نیز با دوربین پاسگاه سرحدی ایران را می‌توانستم بخوبی ببینم،از همان پاسگاه مجاهدین سر بکف بالای قطعات ما با هاوان وسلاح دور منزل انداخت می‌کرد،حتی حرکات ورفت وآمد شان بخوبی دیده می شد نمی‌دانستم چکار کنم اگر بالای پاسگاه سرحدی ایران مثلا با توپچی یا تانک فیر میکردیم خلاف قوانین بین‌المللی ومخالف دوستی و برادری واخوت اسلامی؟! با یک کشور همسایه ی مسلمان بود!؟. اگرچه آنها هشتگانه را مسلح ساخته برای جنگ وتخریب به کشور ما می فرستادند..با آنهم ما حوصله می کردیم،، . ، از اثر انداخت های هاوان از پاسگاه مذکور سه چار نفر زخمی هم داشتیم،
در روشنی، گرگ ومیش صبحگاهی صدای چند فیر ثقیل و انفجار را شنیدم، از واگون محل استراحتم بیرون شدم با دوربین به پاسگاه سرحدی ایران نگاه کردم، دیدم دود وخاک بلند است واز پاسگاه اثری نمانده ، توسط بی‌سیم از تانکیست ها پرسیدم، کار شما بود؟
گفتند نه ما به آنطرف فیر نکردیم،خوب معلوم است که تانکیست ها بدون امر فیر نمی کنند ، فهمیدم کار خداست که آن دشمنان افغانستان را به جزای اعمال شان رسانیده است، قناعتم فراهم شد دیگر از کسی چیزی نپرسیدم، تا ختم عملیات دیگر از آن استقامت فیر نشد…
اگرچه ایرانی ها به وزارت خارجه یا داشت فرستاده ما را متهم به نقض قوانین سرحدی ساخته بودند ولی این ادعای شان بکلی غلط بود چون همه می‌دانستند که بدون رضایت خداوند هیچ کاری صورت نمی گيرد، وماهم که هیچ گاه به خاک دیگران تجاوز نمی کنیم، شما خواننده عزيز هم اشتباه نکنید، کار ما نبود،،،، ،باور تان نمیشه؟! خوب دگه اختیار دارین هر طور که فکر می‌کنید…!! ؟
یاد رفیق ارجمند جنرال داوود عزیزی بخیر که ادعای ایران را قاطعانه رد کرده بود، وبه این ترتیب مجرم مجازات و حق به حقدار رسید.و جای شکایت واعتراض هم وجود نداشت…
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
در نتیجه ی کمین هایی که دو سه شب متواتر افراز شد، چند میل سلاح ویک مقدار مهمات بدست آمد وچند نفر از دشمن دستگیر شدند،
مطابق پلان عملیات ختم وقطعات دوباره به وضع الجیش شان برگشتند…
خواننده ی عزیز :
من مدت 4 سال وچند ماه را در ولایت باستانی، هرات، اولاً به حیث معاون فرقه 17 وبعدا به صفت رئیس ارکان قول اردوی 4 اجرای وظیفه نمودم در طول این مدت همانطور که قبلا نیز اشاره نموده بودم در تمام ساحات زون غرب در اکثر فعالیت های محاربوی وانتقال قطارهای ا کمالاتی اشتراک داشتم، از مردم با فرهنگ وبا کلتور هرات خاطرات خوب وفراموش ناشدنی زیادی دارم، که جزء از زندگی نظامی ام در اردوی افغانستان را تشکیل می‌دهد، هرچند شرایط دشوار ومشکل بود ولی عشق به وطن و وظیفه یکجا با مردمانی از اهل خرد واندیشه برایم خوش آیند و دلپذیر بود آنروز ها وآن خاطره ها هرگز فراموش نمی شوند. در بهار سال 1366 از قول اردوی 4 تبدیل وبه حیث قوماندان فرقه 18 بلخ تعیین گردیدم،
… ، بازهم فرقه 18 بلخ برای بار سوم، اما اینبار به صفت قوماندان فرقه تعیین گردیده بودم، از زمانی که من چهار سال پیش از فرقه 18 وزون شمال تبدیل گردیدم تا امروز تغییرات زیادی از نگاه نظامی در زون شمال بوجود آمده بود، عمده ترین آن موجودیت یک نیروی بزرگ در جوزجان بنام فرقه 53 تحت قوماندانی جنرال دوستم، و تعداد زیاد قطعات قومی ومنطقوی که عمدتاً در دفاع از دولت قرار داشتند، بعضی از آنها با وسایط زرهی وسلاح ثقیل مجهز گردیده بودند، تعداد دقیق آن بخاطرم نیست ولی مطمئنم که تعداد پرسونل قطعات قومی نسبت قطعات منظم در زون شمال بیشتر بود،،در زون شمالشرق وولایت بغلان نیز فرقه 80 پیاده از افراد و پرسونل مربوط به جناب آقای سید منصور نادری جدیداً تشکیل و مسوولیت تأمین امنیت شاهراه سالنگ را به عهده گرفته بود،،، در تشکیل فرقه 18 کدام تغییرات عمده دیده نمی شد همان قطعات با همان تشکیل سابق در وظایف مختلف در شمال وگاهی هم در زون شمالشرق مصروف بودند، بعضی قوماندانان قطعات وجزوتام ها تبدیل شده بودند،،، از جمله ی هیئت رهبری فرقه، رفيق جنرال مبارک شاه محسنی هنوز هم به صفت امر سیاسی فرقه اجرای وظیفه می‌کرد.
، بعد از تدویر پلینوم 18 تغییراتی در سطح رهبری حزب ودولت بوجود آمده ورفیق ببرک کارمل از وظایف حزبی ودولتی سبکدوش ساخته شد. رفیق دوکتور نجیب الله به عوض رفیق کارمل امورحزبی ودولتی را رهبری می‌کرد،این تغییرات متأثر وناشی از تغییراتی بود که در رهبری حزب کمونیست شوروی وتصمیم شخص گورباچف بوجود آمده بود، شوروی مصمم بود عساکر خود را از افغانستان خارج کند وبرای عملی ساختن آن میخواست در رهبری حزبی و دولتی افغانستان تغییراتی را بوجود آورده کار خروج این قطعات راهرچه زودتر وسریع تر به انجام برساند .. البته این تغییرات باعث شکاف های بیشتر و اختلافات عمیقتر در میان اعضای بلند پایه حزب می گردید، ارچند قبل از آنهم چندان وحدتی در میان مقامات بالا وجود نداشت، در جبهات جنگ، مرمی دشمن به سینه ی خلقی وپرچمی، وکارملی ونجیبی وبیطرف وغیر حزبی بطور یکسان اصابت می‌کرد، سربازان جان می‌دادند، افسران در عنفوان جوانی در حالی که لحظه ای هم لذت زندگی را نچشیده بودند ، جام شهادت می نوشیدند، ولی آنجا، دران بالا ها رهبران بجان هم افتاده بودند، نتایج فاجعه بار این اختلافات یکی از عوامل سقوط بود که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
ولی حالا به وظیفه جدیدم در فرقه 18 بپردازم. فرقه 18 اکنون نه نه تنها در ساحه زون مسوولیت (زون شمال) بلکه در زون های دیگر نیز در فعالیت های محاربوی اشتراک می‌نمود. بازهم ذکر تمام فعالیت های محاربوی باعث ضیاع وقت وخسته کن خواهد بود بنا من صرف به دو فعالیت محاربوی که در خارج ساحه ی زون مسوولیت فرقه 18 یعنی خارج زون شمال اجرا گردید اشاره می‌کنم،،، یکی از این فعالیت های محاربوی در زون شرق،، (ولایت کنر) ،، ودیگری در زون شمالشرق (ولایت کندز) است ،،،
شاید باور نکنید که فرقه 18 از وضع الجیش دائمی اش یعنی دهدادی به فاصله ی 800 کیلومتر دورتر به اسعد اباد مرکز ولایت کنر برای انجام یک فعالیت محاربوی سوق داده شود انهم با تمام وسایط ثقیل، تانک زنجیر دار ، توپچی وغیره
ولی اینکار عملی شد، به اساس امر وزارت دفاع فرقه 18 وظیفه گرفت تا با یک مارش ورفتار 800 کیلومتری از مزار شریف الی ولایت کنر برای اجرای یک فعالیت محاربوی آماده شود، قطعات شامل. وظیفه، غند 50 پیاده، غند 62 پیاده، غند توپچی،، کندک تانک، جزوتام های تخنیکي، لوژستیکي و اکمالاتي،،،،
مواد اعاشه برای یک ماه ویک برخ جبه خانه و با احضارات مکمل به استقامت وظیفه داده شده حرکت نمودیم، تاریخ حرکت بصورت دقیق بیادم نمانده اگر اشتباه نکرده باشم اواخر تابستان 1367 بود ، این فاصله طولانی را در مدت سه روز الی شهر جلال اباد طی نمودیم بعد از یک استراحت کوتاه در جلال اباد خودم با گروپ اپراتیفي وقطعات محارب به استقامت اسعد اباد مرکز کنر حرکت وبه جزوتام های لوژستیکي وقدمه عقبی وظیفه دادم تا ختم روز خود را به اسعد اباد برسانند، در محل قوماندانی جبهه تازه فهمیدم که فرقه 18 را چرا از مزارشريف خواسته بودند، وزارت دفاع میخواست غند کوهی اسمار را از محل موجوده خارج وبه جای دیگر انتقال بدهد برای اینکار یک عملیات بزرگ پلانگذاری و قطعات مختلف اردو از فرقه 11 ننګرهار گرفته تا فرقه 9، فرقه 8 قوای مرکز وتعداد زیاد قطعات دیگر که اکنون نام های شان فراموشم شده در این فعالیت اشتراک داشتند ولی موفق نگردیده بودند، این وظیفه را انجام بدهند انداخت های دوامدار توپچی وراکت در تمام خطوط جبهه از خاک پاکستان شب وروز دوام داشت. از اسعد اباد به استقامت اسمار از طرف روز حرکت وسایط بکلی غیرممکن بود دشمن در نقاط حاکم، محلات ترصد ایجاد واگر یک واسطه در سرک دیده می شد مورد اصابت مرمی توپچی یا راکت دشمن قرار میگرفت، تمام حرکات از طرف شب وانهم با چراغ های خاموش وسایط صورت می‌گرفت،از طرف روز قطعات با استفاده از عوارض اراضی ستر واخفا می شدند واز طرف شب فعالیت شروع می شد.. در شب دومی که قطعات ما به تعرض گذشت تا حدودی پیشروی شد به جناح چپ فرقه 18 فرقه 8 قوای مرکز که قوماندان آن جنرال عبدالرزاق بود وظیفه داشت ودر جناح راست مانع طبیعی دریای کنر قرار داشت با آنهم بعضی جزوتام های فرقه 11از جناح راست به تعرض گذشتند، من خودم با گروپ اپراتیفي در محل قومانده پیشرانده شده در عقب قطعات خط اول قرار داشتم، تعرض خیلی به کندی پیش می‌رفت آنهم از طرف شب، انداخت های سلاح ثقیل و توپچی از خاک پاکستان بدون وقفه ادامه داشت، وضعیت خیلی مشکل و خطرناکی بود روز سوم ویا چارم بود که هنوز قطعات شامل فعالیت محاربوی به اسمار نرسیده بودند که غند اسمار در نتیجه یک توطئه داخلی سقوط وبه دشمن پیوست تعداد زیاد سربازان اسیر ویا شهید شده بودند ویک تعداد با استفاده از دریای کنر با آب‌بازی خود را به نزدیک پوسته های امنیتی رسانیده بودند،این یک فاجعه ویک حادثه ای بسیار اسفبار و دردناک بود بعد از سقوط غند بدست دشمن، هرچی در آنجا بود چور چپاول گردیده ،وبه پاکستان انتقال داده شد قبل از اینکه من با قطعات فرقه 18 به کنر بیایم این عملیات به منظور کشیدن غند اسمار چند روز قبل آن شروع شده بود وطی این مدت قطعات تلفات زیادی داده بودند، اکنون سوالی پیش می آمد که غند اسمار حالا دیگر وجود ندارد آیا این عملیات ادامه پیدا کند ویا در همین جا ختم شود؟؟
برای اخذ قرار وتصمیم وزارت دفاع و مقامات بالا دوسه روز دیگر هم گذشت، بالاخره امر عقب نشینی وختم عملیات داده شد، ولی قوماندانی جبهه بدون در نظر داشت قوانین تاکتیکی واخذ تدابیر امنیتی برای بعضی قطعات امر عقب نشینی داده بود در حالی که قطعات همجوار اطلاع نداشتند، گذشته از آن عقب نشینی باید قدمه وار وبه ترتیب وبه داخل یک پلان منظم صورت گیرد، نه اینکه حالت پانیک بوجود بیاید وقطعات به یک بارگی مواضع خود را ترک کنند، من هنوز در محل قومانده پیشرانده شده بودم از اینکه قوماندان جبهه به دیگر قطعات امر عقب نشینی داده اطلاع نداشتم چون چنین امری به من داده نشده بود درهمین حالت قوماندان فرقه 8 جنرال عبدالرازق با یک زرهپوش خودش را بمن رسانده واز وضعیت پیش آمده بمن معلومات داد، قوماندان جبهه به جنرال رزاق ق ف 8 امرداده بود که عقب نشینی کند ولی او بجواب گفته بود که قوماندان فرقه 18 در خط پیشروی قرار دارد اگر من عقب جبهه فرقه 18 را خالی کنم تمام پرسونل آن محاصره واز بین می‌رود، بنا بدون اینکه به جزوتام های خودش امر عقب نشینی بدهد اولتر از همه خودش را بمن رسانیده وموضوع را برایم اطلاع داد وبه این ترتیب من و سربازانم از یک تهلکه و توطئه خطرناک نجات یافتیم ، ولی با دریغ ودرد که در این عملیات یکی از قوماندانان برجسته و فداکار خود را از دست دادم، دگروال بشیر قوماندان غند 50 در جریان این فعالیت محاربوی جام شهادت نوشید، او افسر جوان وبا استعداد و یکی از قوماندانان ورزیده وشجاع فرقه 18 بلخ بود که جان خود را در راه حراست و دفاع از وطن قربان کرد او فرزند مرحوم تورنجنرال محمد عثمان خان اسدی از افسران اردوی شاهی افغانستان بود، روح این افسر قهرمان وهمه شهدای راه آزادی و دفاع از سرزمین مقدس ما شاد باد…
به این ترتیب یکی از عملیات های محاربوی اردوی افغانستان که هدفش کشیدن غند کوهی اسمار بود بدون رسیدن به هدف و با نا کامی به پایان رسید…
در طول تمام زندگی نظامی ام با چنين وضعی هرگز بر نخورده بودم، درست است که اراضی صعب‌العبور، نزدیکی با مرز پاکستان، اشتراک و دخالت مستقیم اردوی پاکستان وآتش توپچی وراکتی از خاک پاکستان اجرای این فعالیت محاربوی را مشکل می ساخت ولی به نظر من مشکل اساسی در سوق واداره قطعات ما بود که به موقع ومحل مناسب از آن ها استفاده نمی شد، برعلاوه برتری قوای هوایی وحمایه هوایی می‌توانست که این عملیات را به پیروزی برساند ولی متاسفانه قوماندانی جبهه نتوانست از آن به نفع قطعات شامل وظیفه استفاده درست وبه موقع نماید ، بالاخره وظیفه ختم وبه استقامت جلال آباد حرکت نمودیم دو روز را در جلال آباد استراحت وبه ترمیم وسایط وامادگی برای رفتار گذشتاندیم، روز سوم به استقامت مزار شریف حرکت نمودیم…
با وجود خاطره تلخی که از عملیات کنر دارم، یک خبر خوش هم در این عملیات داشتم وآن اینکه،،،،،
شبی در محل قومانده با رفیق دگروال عبدالحکیم فوزی مدیر امنیت فرقه نشسته بودیم که آمر مخابره فرقه داخل شد در حالی که تبسم می‌کرد ومی‌خندید گفت،،،،
از دهدادی وحرم سرای تلفن نموده اند که خداوند به شما پسری عطا نموده، می پرسند که نامش را چی بگذارند؟؟
گفتم، امر صاحب مخابره اسم کود من در شبکه ی مخابره شما چی است؟؟
گفت (جاوید) ،، گفتم برای شان بگو اسمش جاوید است…. جاوید جان حالا جوان برومندی است که ازدواج کرده وخودش صاحب فرزند وخوانواده است البته اینهم یک خاطره فراموش ناشدنی برای منست
خوب،، زندگی عسکری همین است دگه،،،!!
در یکی از روز ها که در دفتر کارم مصروف بودم توسط تلفن (زاس) به مرکز وصل شدم در آنطرف خط رفیق جنرال جمعه اڅک بود که از قرارگاه وزارت دفاع با من صحبت می‌کرد بعد از احوال پرسی برایم گفت که فردا به مزار شریف می آید وبه حیث قوماندان گروپ اوپراتيفي شمال تعیین شده است،..
گفتم به حيث رئیس زون؟؟!! به خنده گفت نه (رئیس زون چى شي دَى زه قوماندان يم، قوماندان، ماته ريىس مه وايه)، هردو خندیدیم، منهم گفتم (هرکله راشي).
همان طوری که قبلاً در خاطراتم تذکر داده بودم در فرقه 17 هرات او به حیث قوماندان فرقه ومن مدتی به حیث معاون آن اجرای وظیفه می‌نمودم، رفيق جمعه اڅک در جریان یک فعالیت محاربوی در هرات در اثر اصابت مرمی توپ در محل قومانده از ناحیه پا شدیداً زخمی وبه شفاخانه چهارصد بستر اردو انتقال داده شده ومدت زیادی تحت تداوی قرار داشت در آنموقع رفیق جنرال علی اکبر به عوض آن به حیث قوماندان فرقه 17 هرات تعیین
گردید، اکنون بعد از صحت یابی باردیگر به وظیفه جدید تعیین وبه حیث قوماندان گروپ اوپراتيفي شمال توظیف گردیده بود که باردیگر با هم یکجا وهمکار می شدیم ، فردای آن رفیق جمعه اڅک به فرقه 18 آمد، چون قرار گاه گروپ اپراتیفي شمال هنوز دفتر، تعمیر، ومحل قرارگاه نداشت رفیق اڅک دو هفته را با من یکجا در دفتر کارم کار می‌کرد،،تا این که محلی در دشت شادیان برای قرارگاه اپراتیفي شمال تعیین شد این محل قبلآ مربوط به کدام موسسه دولتی بود وبرای گروپ اوپراتيفي شمال مناسب تشخیص داده شده بود بعد از دو هفته رفیق اڅک به دفتر خود رفت ومنهم نفس راحتی کشیدم، مگر میشه دو قوماندان در یک قوماندانی ویک دفتر ؟؟
وظایف قوماندانی اپراتیفي شمال، ایجاد هماهنگی وتشریک مساعی بین ارگان های امنیتی (وزارت داخله، امنیت دولتی واردو) وهمچنان پیشبرد فعالیت های محاربوی وحل وفصل مسائل امنیتی در زون شمال تعیین گردیده بود،.
اکنون طبق وعده قبلی از یکی از فعالیت های محاربوی خارج ساحه ی زون شمال مطالبی را خدمت شما تقدیم میکنم، این فعالیت محاربوی در ساحه زون شمالشرق وبخاطر پس گیری شهر قندوز که اخیرا به تصرف دشمن درآمده بود اجرا وعملی شد، طبق امر وزارت دفاع قطعات فرقه 18 به شمول غند 62، غند 50 غند توپچی ،کندک تانک وسایر جزوتام های شامل فعالیت محاربوی یک رفتار ومارش 350 کیلومتری را به استقامت کندز اجرا وبا سایر قطعات شامل فعالیت محاربوی در جوار میدان هوایی کندز یکجا شدیم، دراین ، فعالیت محاربوی، فرقه 20، فرقه 18 . قطعات گارد خاص جدیدالتشکیل که از مرکز آمده بودند وجزوتام های وزارت داخله وامنیت دولتی وشاید بعضی قطعات دیگر که نام هاي شان فراموشم شده، اشتراک داشتند، یک فعالیت بزرگ ودر یک مقیاس وسیع با اشتراک وحمایه قوای هوايي از طرف ستر درستیز وزارت دفاع پلانگذاری وعملی شد، در این فعالیت محاربوی فرقه 18 وظیفه گرفته بود تا از استقامت جنوب شرقی شهر قندوز و از منطقه دوره به استقامت شهر تعرض واز طریق جاده عمومی و پیشروی قوماندانی څارندوی کندز ، تعرض را انکشاف داده وخود را به چوک شهر برسانند، همچنان یک قسمت دیگر قطعات وظیفه داشتند تا مناطق بندر خان آباد را از وجود دشمن پاک سازی نماید، سایر قطعات شامل عملیات هرکدام به استقامت های مختلف وظیفه داشتند تا شهر را از وجود اشرار پاکسازی نماید، در این عملیات دشمن بطور بی سابقه ای مقاومت نمودند مخصوصاً جنگ های شدید در داخل شهر وچوک قندوز باعث خرابی و ویرانی های زیادی شد، در جریان همین جنگ ها بود که یک قسمت مندوی مواد ارتزاقی حریق و خسارات زیادی به مردم وارد شد، بر علاوه در بندر خان اباد و تاسیسات شرکت سپين زر نیز چندین محل حریق وباعث خساراتی زیادی گردید ،، بالاخره دشمن تاب مقاومت نیاورده مجبور به عقب نشینی گردید، راه عقب نشینی دشمن باز بوده قوت های اصلی آنها به آسانی به استقامت ولسوالی های چهار دره وامام صاحب وخان آباد، عقب نشینی کردند ولی یک قسمت قوت های شان همچنان در نزدیکی های تپه بالاحصار وجناح شمال وغرب قندوز به جنگ وزد خورد ادامه داده قطعات متعرض را مصروف ساختند ، بعد از اینکه شهر از وجود دشمن پاکسازی شد وامنیت نسبی تأمین گردید ، دولت مصروف فعال ساختن ادارات وارگان های دولتی در کندز شد، اشرار در مدت تسلط شان بر شهر قندوز هرچه توانستند انجام دادند،، چور و چپاول دارايي های عامه، تخریب مکاتب، وقتل صد ها نفر بنام حزبی ویا طرفدار دولت، معلمین ومامورین دولت،وهمچنان زنان و کارمندان طبقه اناث در ادارات دولتی را بیرحمانه به شهادت رسانیدند، بر علاوه راپور هایی وجود داشت که دارایی های بانک قندوز را نیز به یغما برده بودند، از طرف دیگر یک تعداد مردم استفاده جو که زمینه را مساعد دیدند اموال دولتی از قبیل، میز وچوکی، الماری، یخچال، تلویزیون، فرش، قالین وغیره را به خانه های شان انتقال وکار اشرار را آسان تر ساخته بودند،،،، از طریق لودسپیکر ها وبلند گو ها در تمام شهر اعلان شد تا اموال سرقت شده وبه یغما برده شده را در ظرف دو روز به صحن مسجد جامع آورده و تسلیم دولت نمایند در غیر آن اگر در اثر تلاشی از خانه های مردم اموال دولتی کشف وبدست آمد به متخلفین جزای سخت داده خواهد شد، طی دو روز صحن مسجد جامع از اموال دولتی مسترد شده پر شد زیاد ترین اموال مربوط به شرکت سپین زر و ادارات امنیتي دولت بود…
اینجا باید علاوه کنم که در این فعالیت محاربوی از جمله افسران وسربازان شهید وزخمی داشتیم که متاسفانه تعداد دقیق آن بخاطرم نیست روح شان ویاد شان گرامی باد..
من با قطعات شامل فعالیت محاربوی مدت دوهفته یا بیشتر در قندوز ماندیم، قرارگاه ام در کلوب سپين زر بود ، تا اینکه وضعیت دوباره عادی وتمام ارگان های دولتی فعال شدند هم چنان هیئت رهبری جدید حزبی ودولتی برای ولایت کندز تعیین وشروع به کار نمود ، بعد از ختم وظیفه دوباره به وضع الجیش خویش برگشت نمودیم…
من از بهار سال 1366 تا ماه میزان 1367 تقریبا مدت یک ونیم سال به صفت قوماندان فرقه 18 اجرای وظیفه نمودم، از جریان دو فعالیت محاربوی در زون شرق (ولایت کنر) وزون شمالشرق در ولایت (کندز) در بخش قبلی خاطراتم مطالبی را نگاشته بودم، اما در این مدت عملیات های زیادی در، دولت آباد، سنگچارک، فاریاب ونقاط دیگر زون شمال نیز اجرا گردید که از ذکر آن خود داری می نمایم..
توسعه و انکشاف قطعات قومی در زون شمال همچنان ادامه داشت ادغام بعضی از این قطعات در تشکیل فرقه 53 این فرقه را هرچه بیشتر نیرو مند تر می‌ساخت، اکنون پرسونل فرقه 53 در تمام نقاط افغانستان، مثل، قندهار، گرديز، خوست، پغمان، میدان شهر، لوگر وسایر مناطقی که جنگ های شدید جریان داشت سوق داده می شد، اکثرا این قطعات در پهلوی قطعات منظم اردو وتحت امر قوماندانان اردو وظایف شانرا پیش می بردند، در بسیاری موارد پیروزی های چشم گیری نیز بدست می آوردند، ولی همان طوری که قبلآ نیز گفته بودم از نگاه نظم ودسپلین عسکری مشکلات زیادی موجود بود، هرگاه خود جنرال دوستم قوماندان فرقه در رأس جزوتام ها وقطعات خویش موجود می بود، آن وظیفه صد فیصد نتیجه مثبت وپیروزی در پی داشت، شخص شهید دوکتور نجیب الله اکثرآ پیشنهادات دوستم را قبول واو را مورد نوازش قرار می‌داد، حمایت وپشتیبانی قطعات قومی ومنطقوی شمال از حاکمیت دولتی در همان سالها واقعا قابل توجه واز اهمیت زیادی برخوردار بود، بی جهت نبود که بعضی ها آنرا به ستون فقرات دولت تشبیه کرده بودند، این تنها فرقه 53 جنرال دوستم نبود که از دولت حمایت می‌کردند بلکه در سایر ولایات نیز قطعات زیاد قومی در دوران زعامت شهید دکتر نجیب الله تشکیل و بوجود آمدند، در هلمند قطعات قومی جبار قهرمان،در پروان و کاپيسا فرقه 40، در ننگرهار و ، قندهار ودر زون شمال شرق وهمچنان زون غرب و و لایت هرات تعداد زیادی از این قطعات تشکیل گردیده بودند،که در پهلوی قطعات اردو با دشمن می جنگیدند.
از طرف دیگر کار اپراتیفي وزارت امنیت دولتی با گروپ های مسلح مخالف وجذب آنان بطرف دولت نیز بسیار مؤثر بوده نتایج بسیار خوبی ببار آورده بود، صحبت ها و بیانات شخص شهید دوکتور نجیب الله به مناسبت های مختلف خطاب به گروه های مسلح اشرار که اکنون بنام گروه های مسلح مخالف یاد می شد، تاثیرات بسیار مثبت داشت، امضای موافقتنامه ژنیو در حمل 1367 وخروج قوای شوروی از افغانستان اردو وقوای مسلح جمهوری افغانستان را در یک آزمون بزرگ قرار می‌داد وان دفاع مستقلانه از وطن وحفظ تمامیت ارضی آن بود، در این مورد بیشتر صحبت خواهیم نمود…
در زون شمال وساحه مسوولیت فرقه 18 وظایف بصورت نورمال جریان داشت با آمدن رفیق جمعه اڅک در زون شمال تشریک مساعی میان ارگان های امنیتی سه گانه انسجام ونظم بهتری پیدا کرد، بر علاوه جلسات امنیتي با مسؤلین ارگان های مذکور واشتراک رفیق جمعه اڅک در آن بر وضعیت امنیتی تأثیرات مثبت بجا می گذاشت، من با رفیق جمعه اڅک با در نظر داشت سوابق کاری در هرات مناسبات بسیار خوب ورفیقانه داشتم من گاهی اوقات برایش لالا میگفتم چون سن آن از من بزرگتر بود، بر علاوه چون تشکیل گروپ اپراتیفي شمال کاملاً جدید بود تقریباً تمام اکمالات لوژستیکي وتخنیکی آن از طریق فرقه 18 اجرا می شد…
در اوایل سال 67 که من ق ف 18 بودم به رتبه برید جنرالی ترفیع نمودم در حالی که مدت 5 سال را در رتبه دگروالی گذشتانده بودم حالا قبل از آن چند سال تا رتبه دگروالی در اردو خدمت نموده بودم باشد بجایش،،،، ولی در جریان نوشتن این خاطرات آقايی در یک کمنت برایم نوشته بود،،،
( جنرال ماشینی) ویک آقای دیگری هم نوشته بود (جنرال تقلبی) ،،،،
بگذریم،،، چون موضوع ترفیع جنرالی پیش آمد خواستم فرمایشات آن آقایان هم درج خاطراتم شود،،،
اواسط ماه میزان 67 بود بعد از ختم رسمیات بدفترم نشسته مصروف کار بودم که یاورم اطلاع داد وزیر صاحب امنیت دولتی رفیق یعقوبی آمده ودر پیشروی قرارگاه فرقه ایستاده است، فوراً از قوماندانی پایین وبه استقبالش رفتم، خیلی تعجب آور بود، بدون اطلاع قبلی وبصورت ناگهانی وزیر امنیت دولتی بداخل فرقه آمده بود، اولین بار بود رفیق یعقوبی وزیر امنیت دولتی را از نزدیک می دیدم، رسم تعظیم نمودم با هم مصافحه نمودیم، یکجا به قوماندانی ودفترم آمدیم، چای خواستم، رفيق یعقوبی و من تقریبا 50 دقیقه در دفتر کارم راجع به بسیاری مسائل مربوط به فعالیت‌های فرقه 18، وضعیت امنیتی ولایات ساحه زون مسولیت وسایر موضوعات مربوط به قطعات قومی وغیره صحبت وتبادل نظر نمودیم، در ضمن در مورد وظایف سابقه ام در قول اردوی 4 و فرقه هرات نیز بعضی سوالات نمود بعدأ از قوماندانی پایین شدیم وچند دقیقه در فضای باز قدم زدیم که زیاتر صحبت راجع به سرسبزی فرقه وغرس درختان واین مسائل بود، ساعت های 5 ونیم بود که گفت من پرواز دارم ، به میدان هوایی دهدادی آمدیم، طیاره ان 32 با یک تعداد مسافرین منتظرش بود.
رفیق یعقوبی بعد از خدا حافظی طرف کابل پرواز نمود.
این ملاقات و آمدن وزیر امنیت دولتی بداخل فرقه 18 خیلی عجیب وغیر منتظره بود،،، بهر حال من زیاد در موردش فکر نکردم ومصروف کار و وظیفه ام بودم،،،،
یک هفته از این ملاقات وامدن وزیر امنیت دولتی گذشته بود که شفر تبدیلی ام از بست فرقه 18 مواصلت وبر اساس امر رئیس جمهور وقوماندان اعلی قوای مسلح بحیث قوماندان عمومی گارد خاص تعیین گردیدم
ظرف یکی دو روز کار هایم را در فرقه 18 ختم غرض اشغال وظیفه جدیدم عازم کابل شدم…
اولین بارم بود که در مرکز وشهر کابل اجرای وظیفه میکردم از زمانی که ضابط شدم تا رتبه برید جنرالی همیشه در قطعات اطراف ودر وظایف مختلف مصروف بودم،..
اولتر از همه باید به وزارت دفاع میرفتم، چون با این فرمان رئیس جمهور من از بست وزارت دفاع منفک ودر بست وزارت امنیت دولتی بحیث معاون وزیر در بخش نظامی،و قوماندان عمومی گارد خاص تعیین گردیده بودم، به وزارت دفاع رفتم، وزیر دفاع شهنواز تنی بر خورد بسیار خوبی با من کرد برایم آرزوی موفقیت نمود ودر ضمن وعده هرگونه همکاری را داد، می خواستم چند نفر را تبدیل نمایم، که فوراً امر تبدیلی آن ها را داد بعد از خدا حافظی با وزارت دفاع به وظیفه جدیدم باید شروع میکردم، بخانه بر گشتم، من آن موقع در میکرویان اول خانه داشتم، اولین کسی که از افسران گارد خاص بدیدنم آمد رفیق جنرال حفيظ امر توپچی گارد بود، که چند دقیقه با هم صحبت نمودیم ووقت رفتن موتر خود را هم برای من گذاشت،،، حالا باید اول به وزارت امنیت دولتی میرفتم تا با رفیق یعقوبی ملاقات نموده ودر مورد شروع کارم با ایشان صحبت نمایم، چون موتر وپایکش نداشتم با موتر رفیق حفيظ امر توپچی به وزارت امنیت دولتی رفتم،همان طوری که راه وآدرس کمیته مرکزی، بیروی سیاسی و رفقای بلند رتبه دولتی وحزبی را نمی دانستم، راه وزارت امنیت دولتی را نیز بلد نبودم، نمیدانستم که این وزارت در کجاست، خوب بود که درایور رفیق حفیظ بلد بود وگرنه سرگردان بودم، رفيق افضل لودین که قبل از من قوماندان گارد خاص بود، حتی از فرستادن یک پایکش برایم خود داری کرده بود، در حالی که از آمدنم اطلاع داشت، اما من به رفیق افضل لودین احترام وحرمت زیادی قائل هستم، رفيق لودین یکی از قوماندانان برجسته اردوی افغانستان بود، که در فعالیت‌های زیاد محاربوی و در زون شرق بحیث رئیس زون خدمات زیادی را انجام داده اند، همچنان در زمان ریاست جمهوری آقای اشرف غنی بحیث مشاور نظامی اشرف غني وظایف مهمی را به عهده داشتند…
بگذريم،،،،،
، دو روز بعد به وظیفه ام بحیث قوماندان عمومی گارد خاص شروع نمودم به معاون کدری گارد هم امر دادم هر کسی را که رفیق لودين می‌خواهد با خودش ببرد برایش موافقه بدهد،(رفیق لودین بحیث قوماندان گارنیزیون کابل تعیین شده بود) به این ترتیب وظیفه جدیدم در گارد خاص شروع شد یک هفته را شب ها تا ساعت یازده به دفترم می‌بودم تا به تشکیل، سطح اکمال،، تخنیک وتجهیزات محاربوی ،وموقعیت قطعات گارد خاص آشنایی پیدا نمایم، بعضی آمرین قرارگاه نیز مجبور بودند تا نا وقت شب با من کار کنند بدین ترتیب به زودی به وضعیت جدید و وظیفه جدیدم تا اندازه ای زیادی وارد و معلومات خود را تکمیل نمودم..
همه روزه ساعت 8 صبح در جلسه معاونين وزارت امنیت دولتی در مقر وزارت اشتراک میکردم که شخص وزیر امنیت دولتی آنرا پیش می‌برد وهمچنان ساعت 4 عصر در جلسه قرارگاه قوماندانی اعلی قوای مسلح که شخص شهيد دوکتور نجیب الله آنرا رهبری می‌کرد . اعضای قرار گاه قوماندانی اعلی قوای مسلح این ها بودند :
جنرال محمد رفيع رئیس ارکان قوماندانی اعلی قوای مسلح..
وزرای سه گانه قوای مسلح (دفاع، داخله، امنیت دولتی)
لوی درستیز قوای مسلح
قوماندان عمومی گارنیزیون کابل
قوماندان عمومی گارد ملي
قوماندان عمومی قوای هوايي و مدافعه هوايي
مسؤول دفاع وعدل کمیته ی مرکزی حزب
یکی یا دو نفر جنرالان از اپرات ریاست جمهوری که وظایف داده شده از طرف ق. ا. ق. م وهدایات رئیس جمهور را یادداشت می‌کردند…
من یک هفته بعد از اشغال وظیفه ام بحیث ق. ع. گ. م. برای اولین بار در جلسه قرارگاه قوماندانی اعلی قوای مسلح اشتراک کردم، رفيق نجیب در حالی که بامن دست می‌داد برایم تبریک گفت ودر ضمن علاوه کرد که امیدوار است وظایفم را موفقانه به انجام برسانم،،،،، البته منهم وعده هرگونه فداکاری را در راه اجرای وظایفم برایشان دادم،، به این ترتیب کارم آغاز شد در حالی که مسوولیت بزرگی بمن واگذار گردیده بود،،
مدت زیادی از تقررم بحیث ق. ع. گ. خ. نگذشته بود که طی امر و فرمانی از طرف رئیس جمهور کلمه «خاص» از پسوند گارد حذف وبه عوض آن نام جدیدی گذاشته شد،،،قوماندانی عمومی گارد ملي
(. ق. ع. گ. م)
قبل از آن که به موضوعات دیگر بپردازم می خواهم معلومات مختصری در مورد گارد ملی، تشکیل، پرسونل، موقعیت قطعات آن وهمچنان امتیازات آن خدمت شما عزیزان تقدیم کنم :
در ماه عقرب سال 1367 که تازه مقرر شده بودم، گارد ملی دارای تشکیلات ذیل بود :
چهار لوای پیاده (.1،2،3،4،).لوای دافع هوا، غند تانک، غند توپچی، غند امنیتي تونل و شاهراه سالنگ،کندک اورگان وکندک های مستقل قرارگاه، کندک تعلیمی، قطعه 05 ، کندک زنان، وبعضی جزوتام های لوژستیکي و اکمالاتي،،،،، قرارگاه گارد در بالاحصار کابل ولوا های آن طور پراگنده در نقاط مختلف شهر وباغ داوود در پغمان و میدان هوایی کابل و دارالامان جابجا بود، غند تانک در پلچرخي موقعیت داشت،، معاش افسران وسربازان گارد ملی نسبت به سایر پرسونل قوای مسلح نسبتا بیشتر بود که همیشه باعث مباحثه و مشاجره بین سایر ارگان های قوای مسلح بود ، ناگفته پیداست که تشکیل، بودجه ومصارف گارد ملی از بودجه وزارت امنیت دولتی تمویل می‌گردید که قسمت اعظم آن از کمک های بلا عوض اتحاد شوروی بود.
اینجا می خواهم موضوع دیگری را توضيح کنم که بسیاری ها به آن متوجه نیستند واشتباها گارد ملی را با گارد ریاست جمهوری تفکیک نمی کنند،، گارد ریاست جمهوری که در داخل ارگ قرار داشت عبارت از یک لوای موتوریزه وتقویه شده بود که ربطی به ق. ع. گ. م نداشت این لوا از طریق ریاست 10 امنیت دولتی که رئیس آن شهید احمد زي برادر شهید دوکتور نجیب الله بود سوق واداره می شد ،اما بسیاری ها گارد ملی را که قرارگاه آن در بالاحصار بود بنام گارد ریاست جمهوری ویا اصطلاحاً، گارد داکتر نجیب فکر می کنند که این اشتباه است و درست نیست، وظیفه تأمین امنیت ارگ ریاست جمهوری ورئیس جمهور از جمله وظایف گارد ریاست جمهوری و ریاست 10 بود که در داخل محوطه ارگ قرار داشت، نه گارد ملی که بصورت دوامدار وهمیشه در ولایات مختلف ودر جبهات مختلف مصروف جنگ وفعالیت های محاربوی بود، این موضوع را بخاطر این نگاشتم تا خوانندگان عزیزی که در ادامه خاطراتم به کلمات گارد ریاست جمهوری ویا گارد ملی بر می خورند فرق آنرا بدانند تا برداشت اشتباه وغلط نکنند،،
همانطوریکه میدانید در 26 دلو 1367 آخرین سرباز اردوی 40 شوروی از افغانستان خارج شد واکنون وظیفه خطیر وبزرگ دفاع مستقلانه از وطن در مقابل قوای مسلح جمهوری افغانستان قرار داشت ، اگرچه یک سال قبل از آن قوای مسلح افغانستان دفاع مستقلانه را پیش می برد، زیرا اردوی 40 عملاً از یکسال پیش در فعالیت های محاربوی سهم نداشتند، آنها مصروف بستن بار وبستره شان بودند وبه تدریج وقدمه وار افغانستان را ترک می‌کردند، پس به جرأت می‌توان گفت که قوای مسلح افغانستان بیشتر از 4 سال طور مستقلانه از کشور دفاع نموده ودر سخت ترین شرایط به دشمنان مردم و سرزمین ابائی مان جواب دندان شکن داده است، که جنگ جلال آباد نمونه بارز آنست،
دراین بخش بازهم میخواهم کمی بیشتر در مورد گارد ملی و تشکیلات آن صحبت کنم
گارد ملی در عمر کوتاه خود ودر مدت 4 سال دفاع مستقلانه نقش بسیار برجسته وبارزی در دفاع از وطن وتمامیت ارضی کشور بازی نمود، بعد از تقررم به حیث قوماندان عمومی گارد ملی بدرجه اول بسط وتوسعه قطعات گارد ملی مورد توجه قرار گرفت بنابر پیشنهاد، ق ع. گ. م و وزیر امنیت دولتی و منظوری قوماندان اعلی قوای مسلح تغییرات آتی در تشکیلات گارد بوجود آمد :
لوای یک پیاده به فرقه 10 پیاده ارتقا کرد
غند تانک،، به فرقه 16 زرهدار مبدل شد و این اولین فرقه زرهدار در قوای مسلح افغانستان بود..
جهت تشکیل قطعه راکت های R-300
یا همان اسکات به تعداد 150 الی 200 نفر افسر وسربازان که غرض تحصیل به شهر ترمز جمهوری ازبکستان شوروی اعزام شده بودند ، بعد از ختم تحصیل و عودت دوباره شان به گارد ملی،اولین کندک راکت های سکات در منطقه دارالامان تشکیل وفعال ساخته شد.
کندک تعلیمی به غند تعليمي ارتقاء نمود برعلاوه تغییرات فوق و با تشکیل و
ایجاد معاونيت دوم و معاونيت مخصوص در سطح هیأت رهبری ق، ع، گ، م
قابلیت محاربوی قطعات گارد ملی بطور چشم گیری بالا رفت، از طرف دیگر سطح اکمال افسران وسربازان گارد ملی در اثر توجه شخص رفیق یعقوبی وزیر امنیت دولتی وهمچنان رفیق زمان آرزو معاون وزیر امنیت دولتی در امور کدر و پرسونل روز تا روز بهتر وبصورت تدریجی بالا رفت، برعلاوه در جلسات اپراتیفي صبحانه که به اشتراک معاونين وزیر امنیت دولتی تشکیل می شد، شخص وزیر امنیت به معاونین اش مخصوصاً به رفیق فروزان معاون وزیر در بخش لوژستیک وتخنیک تعمیرات وسایر معاونين در مورد اکمالات گارد تاکید می نمود، که این مواظبت وتوجه رفیق یعقوبی برای من خیلی با ارزش، ودر موفقیت وپیروزی های قطعات گارد بسیار مهم و مؤثر بود ،
وحالا در مورد هیأت رهبری و قرارگاه قوماندانی عمومی گارد ملی وقوماندانان بعضی قطعات که اسماء شان بخاطرم مانده چند سطری خدمت شما تقدیم میکنم :
تورنجنرال رحمت‌الله رووفي معاون اول گارد
تورنجنرال محمد عاصم امر سیاسي
تورنجنرال علی محمد اقتاش معاون دوم در ابتدا تورنجنرال سید معصوم. بعدأ تورنجنرال شهباز به حیث رئیس ارکان
جنرال اسدالله معاون مخصوص
جنرال ایوب خان معاون کدری
جنرال حفيظ آمر توپچی
جنرال غلام محمد معاون لوژستیکي جنرال غفور خان آمر اوپراسيون
جنرال دوکتور سید ولی سرطبيب گارد
جنرال قدیر معاون سیاسی گارد
دگروال غلام حيدر دوست، امر مخابره
تورنجنرال محمد عیسی قوماندان فرقه 10قبل از آن جنرال عبدالغفور فاریابی
جنرال عبدالخالق حلیم قوماندان فرقه 16 زرهدار
جنرال عبدالمالک قوماندان قطعه اورگان
دگروال عبدالرشید قوماندان قطعه راکتی اسکات.
جنرال شمس الرحمن قوماندان لوای 4 در جلال اباد
جنرال سید رحیم سعید قوماندان لوای دافع هوا
در لوای سه به ترتیب دگروال واسع، دگروال شیخ الدین جنرال اسدالله وجنرال معین به حیث قوماندان لوا اجرای وظیفه نمودند
تورنجنرال عبدالرزاق قوماندان لوای دوم دگروال خوشحال قوماندان قطعه 05 بعدأ جنرال و قهرمان جمهوری افغانستان
دگروال نورالدین شمس، امر دایره مرکز
دگروال خان آقا معاون تخنیکي گارد دگروال نورالحق قوماندان،، غند توپچي ، بعدأ جنرال
دگروال فرید امر کشف
دگروال یحیی امر شفر
دگروال ولی ق کندک انظباط
یاورانم هرکدام دگروال شکور و دگروال ربانی احمدی
دگروال عبدالعلیم قوماندان غند تعليمي
ویک تعداد رفقای همرزم وهمسنگر دیگر که نام های شان به حافظه ام نمانده، افسران وسربازان ق. ع. گ. م که این سطور را می خوانند می‌توانند جهت غنا مندی بیشتر این خاطرات اسمای قوماندانان را در کمنت ها وتبصره های شان بنویسند،،قابل یادآوری است که در زمان تقرر من یک تعداد از این رفقای که در بالا اسماء شان ذکر شده رتبه جنرالی نداشتند که بعدأ در جریان وظایف و سال‌های. بعد به رتبه جنرالي نایل گردیدند.
خواننده ی عزیز!!
در آستانه ی خروج آخرین جزوتام های قطعات محدود اتحاد شوروی از افغانستان، خیلی ها فکر می‌کردند که اکنون زمان مرگ و زوال این رژيم فرا رسیده و بزودی سقوط خواهد کرد، بسیاری اعضای حزب در صدد ترک وطن بودند بعضی ها فامیل های شانرا بخارج فرستاده بودند ، به بهانه های مختلف پاسپورت می‌گرفتند، خوب بخاطر دارم که هنوز سه ماه از تقررم به حیث ق. ع. گ. م. نگذشته بود که بعضی خبر نگاران خارجی به دفترم آمده در ضمن مصاحبه با وقاحت و بیشرمی سوال می‌کردند :
جناب جنرال به نظر شما بعد از خروج نیروهای شوروی چند روز میتوانید مقاومت کنید؟؟
این تنها نبود، تمام رسانه های غربی، دشمنان شناخته شده و همسایه های شرور و نا خلف ما همه همین سوال ها را نشخوار می‌کردند، یکی یک هفته تعین می‌کرد، ديگري پانزده روز وآن یکی تا نوروز وسال نو وقت میداد، دشمنان خوشحال وسرشار از احتمال سقوط فوری جمهوری افغانستان و نابودی ح. د.. خ. ا (حزب وطن) بودند به همین دلیل هنوز یک ماه از خروج آخرین سرباز شوروی نگذشته بود که حمله بر شهر جلال آباد را شروع کردند تا هرچه زود تر حکومت موقت‌ مجاهدین را در جلال آباد تشکیل و اعلان نمایند،،،، به جنگ جلال آباد بعدأ بر خواهیم گشت،،، ولی این جا در کابل و در قلب تپنده ی کشور فرزندان صدیق وفداکار وطن، حزبي های متعهد و وفادار به آرمان‌های پاک ومقدس حزب و خدمت به مردم و عاشقان صلح وثبات مملکت در پای بیانیه ای پر شور وانقلابی شهید دکتور نجیب الله در چهارراهی اريانا تجمع و برای حفظ وحراست از وطن ودفاع از سرزمین مقدس تجدید پیمان می‌کردند، در این روز تاریخی وبا این فراخوان عظیم رفیق شهید دکتر نجیب الله روح تازه ای در کالبد، حزبی ها، وطنپرستان و عاشقان میهن دمید، در این گرد هم ایی ومارش عظیم که همه اعضای حزب صرف نظر از اختلافات وسلیقه های حزبی (خلقی، پرچمی، کارملی، نجیبی، غیر حزبی وبیطرف متحدین سياسي حزب، و همه وهمه) در آن اشتراک داشتند همان شعار تاریخی «وطن یا کفن» را سرمشق زندگی خود قرار دادند، شهید دکتور نجیب الله در این بیانیه انقلابی و پر شور خویش وظایف تاخير نا پذیر حزبی ها، هوا خواهان حزب و متحدین سیاسی آن و همه اتباع کشور را در دفاع مقدس از خاک وطن مشخص ساخت، در واقع بعد از همین بیانیه تاریخی بود که امید به دفاع از وطن وپیروزی در مقابل دشمن در دل جوانان وعاشقان وطن جوانه زد وآنها را مطمئن ساخت که میتوانند بدون سرباز وعسکر وکمک خارجی مستقلانه از وطن دفاع نمایند.. دفاع مستقلانه از خاک مقدس وطن نقطه عطف و صفحه ی درخشانی در تاریخ قوای مسلح افغانستان است، واین افتخار محصول جانبازی ها و قهرمانی های سپاهیان سرسپرده قوای مسلح، اعضای جان برکف ح د خ ا (حزب وطن) وهمه وطنپرستانی است که جامه رزم پوشیدند وشعار وطن یا کفن را مقصد وهدف کار وپیکار ومبارزه خود در راه حفظ و حراست از مادر وطن قرار دادند،،
با این گردهمایی ومارش بزرگ تصمیم بزرگی گرفته شد، تصمیم بخاطر دفاع از وطن واین تصمیم شرط موفقیت بود، حزبی ها وغیر حزبی ها تصمیم گرفتند تا مستقلانه دفاع کنند، ودفاع کردند،،،، ولی چرا این نظام واین جمهوریت سقوط کرد؟؟؟. در ادامه‌ی این خاطرات به آن نیز خواهم پرداخت ،،،
در طول سال‌های دفاع مستقلانه قوای مسلح جمهوری افغانستان واز جمله قطعات قوماندانی عمومی گارد ملی در جهت حفظ و حراست از سرزمین مقدس ما ودفاع از مادر وطن نقش ورول ارزنده ای را بازی نموده فرزندان صدیق و سپاهیان سر بکف ح. د. خ. ا« حزب وطن» با قربان کردن جان های شیرین شان وظایف وطنپرستانه شانرا در حفاظت از نوامیس ملی به انجام رسانیده اند،
گارد ملی جمهوری افغانستان از بدو تاسیس تا زمان اضمحلال وفروپاشی، و در طی عمر کوتاه خود، که همزمان با سقوط و فروپاشی نظام جمهوری وحاکمیت حزب وطن همراه بود در نقاط مختلف کشور وظایف خطیر وفعالیت های محاربوی مختلف را تحت شرایط دشوار ومشکل انجام داده است از جمله در پغمان، میدان شهر گرديز،لوگر، خوست، ، سالنگ ها، پروان، جلال اباد،قندهار وسایر نقاط کشور، توضیح و تشریح این همه فعالیت های محاربوی وقت زیادی را در بر خواهد گرفت بنابراین من به ذکر چند تای آن اکتفا می نمایم…
-فعالیت محاربوی در جنگ جلال آباد
-فعالیت محاربوی برای باز گشایی شاهراه سالنگ.
-فعالیت محاربوی در جهت سرکوب کودتای شهنواز تنی وزیر دفاع.
-نکاتی چند در مورد فعالیت های محاربوی در خوست.
پس اولتر از همه از فعالیت محاربوی در جنگ جلال آباد وسهم ونقش قطعات گارد ملی در آن شروع میکنیم :
بتاریخ 16 حوت سال 1367 گروپ های مسلح دشمن با حمایت و پشتیبانی نیروهای ملیشه واردوی پاکستان در حدود ده هزار نفر (بر اساس راپور های کشف) به صورت ناگهانی وبرق آسا بر پوسته های امنیتی وخطوط دفاعی شهر جلال آباد حمله وتعرض نمودند در این حمله از آتش توپچی وچند عراده تانک که به غنیمت گرفته بودند استفاده وسیع نمودند که تهاجم وحمله نا گهانی باعث شکستن خطوط مدافعه دولت و پیشروی نیروهای دشمن به استقامت شهر جلال اباد شد، من برای درک بیشتر وضعیت به تاریخ های 16 و17 حوت 67 متن راپور اپراتیفي تورنجنرال آصف دلاور لوی درستیز قوای مسلح را که در همان روز در جلال اباد موجود بود خدمت شما تقدیم میکنم، این راپور به مثابه یک سند معتبر ودارای ارزش تاریخی باید در آرشیف اسناد محرم وزارت دفاع موجود می بود (متأسفانه اکنون چنین ارشیفی وجود ندارد)
متن این راپور از اثر ارزشمند مرحوم سترجنرال محمد نبی عظيمي (اردو وسیاست) اقتباس شده است :
روز دوم محاربه :
محل قومانده، میدان هوایی جلال آباد، رخریطه 1/50000،جلال اباد، ساعت هشت صبح، تاریخ 17 حوت 1367 :
گزارش دهنده :تورنجنرال آصف دلاور، لوی درستیز و قوماندان جبهه شرق :
دیروز بیشتر از ده هزار نفر، مخالفین همراه با ملیشه های پاکستاني وداوطلبان کشورهای عربی، در حالی که ریسمان ها را به کمر بسته، ترنگن ها وجوال ها را برای غارت شهر به پشت انداخته کلاشنیکوف ها، وراکت انداز ها، ماشیندار ها را بدست گرفته بودند، بعد از انداخت های مکرر ومتکاثف توپچی، به نحو برق آسایی از سه استقامت بالای خطوط دفاعی شهر جلال اباد حمله ور شده، هرگونه مقاومت را در هم کوبیده، قرارگاه فرقه 11 را متصرف وافراد اسیر آنرا سر بریده، الله اکبر گویان بطرف میدان هوایی بحال دویدن، هجوم و پیشروی کردند.
ساعت ۱٢ بجه روز جنرال بارکزی قوماندان قول اردوی 1 توانست با قوت های احتیاط خویش خود را در حوالی ثمر خيل برساند وبرای چند لحظه از فرار سربازان جلوگیری کند، اما ناگهان مورد اصابت مرمی ایکه توسط یکی از افراد امنیتی او بطرفش فیر شده بود قرار گرفته وبه شهادت رسید، در نتیجه فرار بیشتر شد و پانیک ادامه یافت. من به مشکل توانستم قطعات در حال گریز را متوقف بسازم.
فعلا خط مدافعه در 500 متری جنوب، جنوب شرق، شرق وغرب میدان هوایی اتخاذ شده است، راقم ها و کوردینات های این خط را از طریق شعبه اوپراسیون خویش گزارش میدهم. محل قومانده را قصدآ در میدان هوایی انتخاب کرده ام تا پرسونل موجودیت من وقوماندانان خویش را در پهلوی خود احساس نمایند وروحیه پانیک آنها از بین برود…
از مطالعه متن راپور فوق وضعیت جبهه در
همان تاریخ های 16 و17 حوت 67 را بخوبی می‌توان درک کرد ،با شکستن خطوط مدافعه دولت در استقامت های ثمر خيل ،گمبیری، کان وکترغی ،چپرهار، کامه و نظر به راپور فوق قرارگاه فرقه 11 نیز بدست دشمن افتاده بود متاسفانه در همين راپور از شهادت جنرال بارکزی قوماندان قول اردو نیز گزارش شده که در نتیجه حالت پانیک بوجود آمده وسربازان عقب نشینی کرده مواضع شانرا ترک کرده اند ولی در اثر رشادت و فداکاری های منسوبین قوای مسلح مستقر در جلال اباد وجانبازی ارگان های حزبی ودولتی ولایت ننگرهار تعرض دشمن توقف داده شده خطوط مدافعه ای عاجل تأسیس و عجالتاً از پیشروی دشمن جلوگیری شده است واما قوماندان اعلی قوای مسلح ما وقرارگاه قوماندانی اعلی قوای مسلح در مرکز چه تصمیم گرفتند، این موضوع را بازهم به مثابه یک سند تاریخی از اجرات قرارگاه قوماندانی اعلی قوای مسلح وامر قوماندان اعلی چنين می خوانیم :
قرار قوماندان اعلی قوای مسلح ما چنین بود :
هرچه عاجل تر خط مساعد از طرف لوی درستیز اشغال شود. این خط باید از میدان هوایی جلال اباد به مسافه دو الی سه کیلومتر بطرف جنوب وجنوب شرق اتخاذ شود. مدافعه عاجل به مدافعه احضار شده تبدیل شود، اعتبار از همین لحظه تمام پرواز های محاربوی با حجم و کثافت اعظمی به نفع جلال آباد صورت گیرد، در ظرف 24 ساعت آینده حد اقل ده فیر راکت های سکات به جلال اباد پرواز نماید. غند 61 ضربتی از پوسته های دارالامان کشیده شده وجای آنرا موسسات دیگر اشغال نماید، غند فردا ساعت 9 قطار اکمالاتی مهمات وروغنیات را از کابل به جلال آباد انتقال داده وبه حیث احتیاط جبهه قرار گیرد گروپ اپراتیفي سروبی با تمام امکانات ونیروی خویش از باز بودن راه کابل – جلال اباد مسؤولیت دارد. در صورت سقوط حتی یک پوسته گلرنگ و مسؤولین آن محاکمه شوند. قوماندان جبهه شرق لوی درستیز آصف دلاور تعیین گردد. تمام نیروهای های کشور بحال احضارات درجه یک آورده شود، از تعرض تهاجم پاکستاني ها و مجاهدین استفاده وسیع تبليغاتي صورت گیرد وطی اعلاميه دولتی به سمع عموم رسانیده شود….
دراین دو سند مهم وتاریخی دیده می‌شود که ق. ا. ق. م با دادن امر و اتخاذ «قرار» بسیار دقیق واکادمیک جهت دفاع از شهر جلال آباد، زمینه ی نجات وطن وشکست دشمنان آنرا فراهم می‌کند ،(در حالی که رئیس جمهور یک شخص ملکی است، وهیچ گونه تحصیلات نظامی ندارد) هرگاه همین امر وقرار قوماندان اعلی در همان روز های اول تجاوز داده نمی شد شاید سرنوشت جنگ جلال آباد طور دیگری رقم می خورد، ممکن است بعضی بگویند وتصور کنند که این قرار را مشاورين برایش نوشته اند، ولی تا جایی که من میدانم بعد از خروج قوای شوروی از افغانستان مشاورین فقط به شکل سمبولیک حضور داشتند، ووجود آنها هم صرف بخاطر اکمالات تخنیکي تحمل می شد ودر امور فعالیت های محاربوی هیچ نقش مهمی نداشتند، چون دیگر قوای دوست وجود نداشت تا آن‌ها زمینه ی تشریک مساعی را فراهم کنند، از طرف دیگر بعد از خروج نیروهای شوروی تعداد مشاورين به صورت چشم گیری کاهش‌ یافت، قبلاً تا سطح کندک های مستقل مشاورین به کار گماشته شده بودند ولی بعد از خروج شوروی صرف در بعضی مقامات بالا چند نفر مشاور باقیماندند.
بهرصورت این امر و «قرار» رئیس جمهور درآن مقطع حساس تاریخ از ارزش واهمیت فوق العاده ای برخوردار است که هیچ کس نمی تواند از آن چشم پوشی کند.
بعد از تطبیق این امر و «قرار» ق. ا. ق. م. وضعیت در جبهه شرق تا حدود زیادی تغییر و روحیه منسوبین قوای مسلح بصورت فزاینده ای بلند رفت. من که در آن روز های دشوار قطعات وجزوتام های گارد ملی را در جلال آباد سوق واداره میکردم، شاهد شهامت و فداکاری های بی نظیر قوای مسلح در آن روز ها هستم، رفيق تورنجنرال آصف دلاور قوماندان جبهه ای شرق با درایت و کاردانی واخذ تدابیر امنیتی مؤثر در استقرار وضع ودفاع شهر جلال اباد رول ونقش ارزنده‌ای داشت. وقتی من به کابل بازگشت نمودم معاون اول من رفیق جنرال رحمت الله رووفي، سوق واداره قطعات گارد را بدوش گرفت ، همچنان از 16 حوت الی 9 سرطان 68 که تعرض متقابل قوای مسلح علیه متجاوزین وملیشه های پاکستاني صورت گرفت، به ترتیب نوبت یکی از معاونين من در جلال آباد سوق واداره قطعات گارد را به عهده داشتند. لوای چهار پیاده، یک کندک تانک، یک بطریه توپچی..وبعضی جزوتام های اکمالاتی بطور دوامدار در جلال آباد باقی ماندند، هم چنان قطعه 05 در رأس آن دگروال خوشحال بعدأ جنرال وقهرمان جمهوری افغانستان، مدتی را در وظایف جلال آباد اشتراک داشت، در همین وظایف جلال آباد بود که رفیق خوشحال در اثر اصابت مین ضد پرسونل زخمی شد ویک پایش را از دست داد. قابل ذکر است که لوای 4 گارد در ابتدا صرف برای چند روز محدود غرض اجرای عملیات واستقرار وضعیت در جلال اباد به آنجا اعزام گردیده بود ، ولی با وجود پیشنهادات مکرر من به رفیق نجيب الله این لوا دیگر هیچ گاه دوباره به مرکز بر نگشت وتا سقوط نظام ودولت در جلال آباد باقی ماند…
قبل از اینکه من در مورد تدابیر اتخاذ شده از جانب قرارگاه ق. ا. ق. م. واجرات قوماندان جبهه شرق مطالبی خدمت تان تقدیم کنم توجه تانرا به قسمتی از یک راپور اپراتیفي قوماندان جبهه جلب می کنم که چگونگی وضعیت اپراتیفي را بخوبی می‌توان از آن درک و استنباط کرد، در قسمتی از این راپور چنین آمده است :
تعرض دشمن در طول دیروز ودیشب، در استقامت های دشت گمبیری، چپرهار وکامه دفع وطرد گردید وما در آن استقامت ها خطوط مساعد را بدست آوردیم. لوای 37 کماندو، لوای 8 که در استقامت جنوبی ترین میدان هوایی جابجا گردیده اند تحت فشار زیاد قرار دارند، وتا کنون چندین بار به محاربه مشت ویخن با بعضی از باند های دشمن مجبور شده اند، حملات راکتی توپچی دشمن بالای تمام خطوط جبهه، محل قومانده قول اردو وشهر جلال اباد دوام دارد. تا کنون بیشتر از 5000 فیر مرمی سلاح ثقيله بالای این اهداف اصابت کرده است، اهالی ملکی بسیار تلف شده اند، تلفات قوت های ما در حدود 200 الی 250 نفر است، اما اسیر ولادرک زیاد داریم، تخنیک و اسلحه زیادی بدست دشمن افتاده است، چون هنوز ارقام درست بدست نیامده و انداخت های متکاثف دشمن موقع نمی دهد تا قوماندانان را برای گزارش دهی بخواهم بنا رقم دقیق تلفات ضایعات را در راپور بعدی عرض میکنم،
مقاومت ما دوام دارد.
پیشنهادات من اینست که سعی شود هرچه زود تر قوت های جنگ دیده لااقل یکهزار نفر برای تقویت جبهه به جلال آباد فرستاده شود، مهمات توپچی دي سی رو به خلاصی است، اکمال نمایید، هلیکوپتر ها را بصورت عاجل جهت انتقال جنازه مرحوم جنرال بارکزی و تخلیه زخمی ها بفرستید، تعداد پرواز های محاربوی کم است، سکاد بیشتر بفرستید…
«تورنجنرال آصف دلاور قوماندان جبهه شرق »
چگونگی وضعیت جنگ در روز های اول تعرض دشمن بر جلال اباد از مطالعه این راپور بخوبی هویداست ولی همانطور که قوماندان جبهه در راپور خود ذکر کرده مقاومت مدافعین جلال آباد همچنان ادامه دارد.
از تاریخ 16 حوت 67 الی سرطان 68 دشمنان سوگند خورده وطن وحامیان پاکستانی شان بار ها سعی کردند خود را به هدف اصلی شان که همانا تسخیر شهر جلال آباد و اعلان حکومت مؤقت در آن شهر بود برسانند. ولی موفق نشدند، آنها در این مدت بارها به تجدید گروپمان پرداختند، نیروهای های تازه نفس را وارد محاربه کردند ولی موفقیتی نصیب شان نشد ،طور مثال بتاریخ 22 و23 حمل به تعداد 1800 نفر پاکستانی از استقامت سرخرود چپرهار به جبهات مجاهدبن به جلال آباد می پیوندند، 1900 نفر مربوط باند گلبدین حکمتیار به تاریخ 21. 27 حمل به ثمر خيل، کاریز کبیر، ودشت گمبیری می رسند، به تعداد 250 نفر تحت قوماندانی عبدالرحیم وردک مسوول نظامی محاذ ملی موظف شدند که امنیت تنگی ابریشم را بهم بزنند وپوسته های امنیتی را سقوط بدهند، به این ترتیب تقویه ووارد ساختن نیروهای جدید برای تسخیر جلال آباد بدون وقفه دوام داشت،
اما مقاومت ودفاع شجاعانه ووطنپرستانه مدافعین جلال آباد، این آرزو های دشمن را بخاک یکسان کرد، آن شور وهلهله ای دشمن، آن شادی وپای کوبی جنرالان پاکستانی وسران فروخته شده ی مجاهدین که در هفته ی اول وشروع جنگ در ماه حوت داشتند دیگر فروکش کرده بود، ولی آنها مأیوس نبودند زیرا هنوز هم تعرض متقابل قوای مسلح دولت در مقابل آنها صورت نگرفته بود وفکر می‌کردند که با وارد کردن فشار مداوم بالاخره به هدف شان خواهند رسید ، واما در این مدت دولت نیز بصورت دوامدار وبلاوقفه به اکمالات و تقویه جبهه شرق توجه خاص نموده وشخص قوماندان اعلی قوای مسلح در جلسات روزانه قرارگاه وضعیت جبهه شرق را همه جانبه مورد توجه وبررسی قرار می‌داد،
دراین جا بازهم یکی از اوامر قوماندان اعلی قوای مسلح را در مورد وضعیت جلال اباد ووضع اپراتیفي کشور بطور نمونه تقدیم حضور تان میکنم تا خوانندگان عزیز از رول ونقش قرارگاه ق. ا. ق. م وشخص شهید دکتر نجیب الله در آن زمان بیشتر آگاه شوند :
امر میدهم :
-برای تعرض متقابل در جلال اباد از همین حالا تدابیر اتخاذ گردد،
-تانک ها زرهپوش ها وتخنیک محاربوی توسط هر سه وزارت به جلال اباد فرستاده شود.
-مهمات حد اقل به اندازه سه برخ جبهه خانه برای جبهه شرق اکمال شود.
-راه ا کمالاتی مخالفین در استقامت کنر ها توسط طیاره تخریب شود.
-دلاور برای دیپو کردن مهمات در جلال اباد، محل و پناهگاه مناسب آماده سازد.
-در خوست پل هوایی پیوسته فعال و اکمالات بلاوقفه ادامه یابد.
-پلان امنیت و مدافعه کابل را رفیق افضل لودین حاضر بسازد، عظیمی در مورد ترتیب واجرای رسم گذشت تدابیر بگیرد.
-علومی از قندهار گزارش مبسوطی ارائه کند و پیشنهادات خود را تقدیم کند، اکمالات علومي از نظر انداخته نشود،
-در مهترلام بالای کوردینات های کشف ضربات وارد شود.
آنچه را در این امر قوماندان اعلی ملاحظه میفرمایید نشان‌دهنده آنست که مسائل امنیتی مملکت چگونه با دقت وتوجه خاص مورد ارزیابی قرار می گرفت…
الی شروع تعرض متقابل قوای مسلح بتاریخ 9 سرطان 68 در جبهه شرق رفیق آصف دلاور، رفيق نبي عظیمی، رفيق فضل احمد قوماندان قول اردوی یک که در عین حال رئیس ارکان جبهه شرق بود، وظایف سوق واداره جبهه را به عهده داشتند، از قوماندانی عمومی گارد ملی همانطوریکه قبلا نوشتم ،رفيق رحمت الله رووفي، رفیق سید معصوم،رفيق شهباز و معاونینم، قطعات گارد را در جبهه شرق، سوق واداره می کردند، خودم نیز وقتا فوقتا به غرض وارسی وبازدید از وضعیت قطعات وسربازان به جلال اباد میرفتم.
در اینجا میخواهم یک موضوع دیگر را نیز تذکر بدهم که قطعات گارد ملی همزمان در چندین نقطه کشور مصروف فعالیت محاربوی بود ومن مجبور بودم به وضعیت همه آنها رسیدگی کنم.
در مدت زمان تقریبا پنج ماه الی زمان شروع تعرض متقابل، قطعات شامل فعالیت محاربوی در جلال اباد بعضی پیشروی ها نیز داشتند، ولی خطوط قبلی مدافعه پیش از 16 حوت هنوز هم بدست دشمن بود.
بالاخره زمان تعرض متقابل فرارسید آمادگی ها واحضارات برای تعرض متقابل در حال انجام شدن بود، اکنون وقت آن رسیده بود که متجاوزین پاکستانی وغلامان حلقه بگوش شان جواب تعرض به خاک مقدس مارا دریافت کنند. گارد ملی که لوای 4 آن قبلاً در جلال اباد مستقر ومصروف فعالیت محاربوی بود، وظیفه گرفت تا با جزوتام های باقیمانده و قطعات تقویه شده ی دیگر خویش برای اشتراک در این تعرض بزرگ و فیصله کن به استقامت جلال ابآد حرکت نماید. سه روز قبل از حرکت قطعات شهید دکتر نجیب الله قوماندان اعلی قوای مسلح به قرارگاه ق. ع. گ م در بالاحصار آمده، افسران، سربازان و منسوبین گارد ملی را مورد تفقد وتشویق قرار دادند، در این بازدید ضمن صحبت با افسران وسربازان در مورد اهمیت ونتایج این فعالیت محاربوی که آبرو و حیثیت قوای مسلح به آن بستگی داشت مطالبی اظهار نموده وآنان را متیقن ساخت که پیروزی به آنها تعلق دارد واز از این آزمون بزرگ موفق بدر خواهند شد، این ملاقات وبازدید رفیق نجیب بالای روحیه و مورال افسران وسربازان تأثیر بسیار مثبت ومفید بجا گذاشته وآنها را بیش از پیش به پیروزی وموفقیت شان در این جنگ مطمئن ساخت.
قطعات شامل فعالیت محاربوی، ، لوای 3، لوای 2، فرقه 16 زرهدار، غند توپچی، اورگان، کندک های مستقل قرارگاه وجزوتام های لوژستيکي واکمالاتي تحت قومانده واداره خودم با گروپ اپراتیفي مشتمل از افسران قرارگاه وکارکنان سیاسی یک روز قبل از شروع تعرض متقابل به جلال آباد مواصلت نمودیم.
قبل از اینکه در مورد شروع تعرض متقابل صحبت نمایم میخواهم نظر کوتاهی به ترکیب قوا ووسایط دولتی وجزوتام های قوای مسلح در جلال اباد پیش از شروع تعرض متقابل بیاندازیم، این راپور از اسناد مندرج در کتاب اردو وسیاست اثر زنده‌ یاد عظیمی رو برداشت شده :
( جدول قوا و وسایط ضمیمه ی این بخش است)
در مورد تعداد و ترکیب قوا ووسایط دشمن از شروع تعرض ،راپور های مختلف به نشر رسیده در بعضی از آنها تعداد دشمن از 12 الی 15 هزار نفر تخمین زده شده است، بهر صورت بالاخره زمان تعرض متقابل فرا رسید روز نهم سرطان سال 1368 روز فراموش نا شدنی در تاریخ قوای مسلح افغانستان بود دراین روز حماسه جنگ جلال اباد رقم خورد، جریان فعالیت همان روز و امر تعرض متقابل از طرف قوماندان جبهه شرق رفیق تورن جنرال دلاور در صفحه 478 کتاب اردو وسیاست نوشته ی رفیق سترجنرال عظیمی چنين نگاشته شده است :
بتاریخ نهم سرطان 1368 تعرض متقابل قوت های دولتی جمهوری افغانستان در جلال اباد شروع گردید،، قوت ها بحال دو گروپمان به تعرض گذشتند. گروپمان اول از استقامت چپرهار به تعرض آغاز کردند که قوای اصلی تعرض را قوت های گارد ملی ولوای 15 زرهدار تشکیل می‌داد،. وظیفه ی آنها بدست آوردن ارتفاعات کان وکترغی وظیفه متعاقب آن ها را انکشاف دادن تعرض در ولسوالی رودات ورسیدن به فارم غازي آباد تشکیل می‌داد. گروپمان دوم که قوت های اصلی آنرا لوای 37 کماندو وبعضی از قطعات فرقه 11 قول اردوی نمبر یک تشکیل می‌داد وظیفه داشتند تا میانه دشمن را شق نموده به استقامت سرک عمومی جلال اباد – تورخم به تعرض متقابل گذشته مواضع ثمر خيل وسرخ دیوار را بدست بیاورد. وظیفه متعاقب آن ها پس از اشغال ارتفاعات کیهان «چپ سرخ دیوار» انکشاف تعرض در عمق ووصل شدن با قطعات گارد ملی در فارم غازي آباد بود…
ساعت 4 صبح همانروز دوکتور نجیب الله با لوی مشاور نظامی ستر جنرال گرییوف به دفتر وزیر دفاع آمد وبعد از گرفتن تماس با دلاور، امر تعرض متقابل را صادر کرد، در آتش احضارات توپچی، ضربات سکات که از مرکز فیر می شد نیز شامل بود، طیارات محاربوی در همان صبح زود به هوا برخاستند و به بمباران مواضع دشمن پرداختند، قطعات ساعت 6 صبح تعرض خویش را آغاز کرد، ساعت 12 روز تعرض از استقامت چپرهاز که در حقیقت ضربه اصلی واساسی را وارد می‌کرد (گارد ملی ولوای 15 زرهدار)، به سرعت انکشاف کرد وارتفاعات کان وکترغی بدست آمد، گروپمان دوم نیز بعد از شق مدافعه ی احضار شده دشمن توانستند خود را به سرخ دیوار برسانند، اما نتوانستند ارتفاع حاکم کیهان را بدست بیاورند، در نتیجه تعرض در همین خطوط توقف کرد که (بدون ارتفاع کیهان) خطوط قبلی مدافعه که بتاریخ 11 حوت 1367 از دست رفته بود بار دیگر بدست آمد.
این یک تعرض متقابل تمام عیار نظامی بود که باعث سربلندی وافتخار قوای مسلح گردید.،قابلیت و صلاحیت اردو وقوای مسلح افغانستان را بعد از خروج قوای شوروی به اثبات رساند.
با شکست وفرار گروپ های اشرار وملیشه های پاکستاني دولت موفق شد تا خطوط مدافعه از دست رفته قبلی را دوباره بدست بیاورد وآنرا تحکیم نماید و این گونه بود که آن حمله وتعرض بزرگ اشرار وپاکستانی ها ناکام وبه شکست قطعی مواجه شد…
به این ترتیب رؤیای خانم بی‌نظیر بوتو ومدیر استخبارات نظامی اش جنرال حمید گل خان به خاک برابر شد. خواب تشکیل و اعلان حکومت مؤقت مجاهدین در جلال اباد، تعبیری جز شکست و ناکامی برای سران مجاهدین و ای اس ای پاکستان نداشت. آنها مجبور شدند، دست از پا دراز تر با پوزه های خون آلود وقبول شکست ننگین شان عقب نشینی کنند، این پیروزی وموفقیت در جنگ جلال آباد محصول فداکاری ها، شجاعت و قربانی های بی نظیر همان سربازانی است که با یورش وتعرض قهرمانانه شان خطوط مدافعه دشمن را در کان وکترغی، ثمر خيل ،چپرهار وسایر نقاط شکستند ودشمن را مجبور به عقب نشینی ساختند ، آن سرباز گم نام که پایش اولین بار به موضع دشمن رسید در حقیقت او قهرمان جنگ جلال اباد است،.
در اینجا میخواهم از قهرمانی ها ورشادت آن پیلوتان وهوا بازانی یادآوری کنم که در همان سحرگاه روز 9 سرطان 68 با اجرای پرواز های متکاثف وبدون وقفه و وارد ساختن ضربات مرگبار بر مواضع جاسوسان واجنت های ای اس ای و ملیشه های پاکستاني زمینه تعرض و پیشروی قوت های زمینی را فراهم ساختند، این تشریک مساعی قوای هوايي وزمینی در طول تمام مدتی که دشمن در جلال اباد به تعرض پرداخته وقصد اشغال شهر جلال آباد را داشت به صورت بی نظیری در جریان بوده وباعث تقویه ی مورال و روحیه قطعات شامل عملیات محاربوی گردید، موجودیت نماینده با صلاحیت قوای هوايي در محل قومانده جبهه شرق جهت تشریک مساعی بین قوت های زمینی وهوایی خیلی مؤثر بوده از اهمیت زیادی برخوردار بود. این پیلوتان وهوا بازان جان برکف وقهرمان بار ها اضافه تر از نورم های تعیین شده پرواز کردند، آنها شب وروز نگفتند، همیشه ودر هرگونه شرایط به یاری وحمایه قوت های زمینی شتافتند، درود وحرمت بی پایان به هوابازان وپیلوتان قوای هوايي که در جنگ جلال آباد راه را برای انکشاف تعرض و پیشروی قوت های زمینی گشودند.
رول ونقش قطعه 33 گارد ملی ویا همان کندک سکاد یا راکت های R-300 از اهمیت فوق العاده ای در جنگ جلال آباد برخوردار است، پرتاپ این راکت ها در سحرگاه همان روز تعرض متقابل، لرزه بر اندام دشمن زبون افگنده وآنگاه بود که مقاومت وادامه جنگ را بی فایده دانسته فرار را بر قرار ترجیح دادند،،
فعالین حزبی،غیر حزبی های شامل در قطعات وجزوتام های قوای مسلح، سپاهیان انقلاب، قطعات مختلف امنیت دولتی څارندوی جلال آباد هرکدام تحت امر قوماندان جبهه شرق با همان تعداد وکمیت شان که در جدول قوا ووسایط شامل وظیفه تذکر داده شده است با رشادت و قهرمانی وظایف شانرا قهرمانانه اجرا نموده ودر این پیروزی بزرگ سهم شایسته ای داشته اند.
به این ترتیب بود که صنوف مختلفه قوت ها با تشریک مساعی وهم آهنگی کامل وسوق واداره سالم قوماندان جبهه پیروزی بی نظیر را در جنگ جلال آباد بدست آوردند.
واما مردم ولایت ننگرهار ومخصوصا شهر جلال آباد چگونه این روز های سخت، طاقت فرسا و دشوار را گذشتاندند؟
در یکی از گزارش ها آمده‌ است که روزانه به تعداد صد ها وحتی بیشتر از یکهزار و پنجصد راکت ومرمی توپچی وسلاح های ثقیل بالای شهر و محلات مسکونی فیر وباعث تلفات و ضایعات در بین اهالی ومردم ملکی می گردید، بدین طریق دشمن می خواست تا با ضعیف ساختن روحیه و مورال مردم و وارد آوردن فشار بالای دولت به موفقیت وپیروزی برسد. هر لحظه وهر دقیقه امکان انفجار و انفلاق مرمی های کور توپچی وراکت های دشمن در گوشه وکنار شهر باعث تشویش ونگرانی مردم گردیده قربانی می گرفت.
به این ترتیب دشمنان وطن خیال خام پیروزی وموفقیت را در سر می‌پروراندند ، غافل از اینکه مردم همیشه در سنگر ننگرهار با حمایت وپشتیبانی بیدریغ شان از سربازان وافسران قوای مسلح، نشان دادند که برای حفظ نوامیس ملی ودفاع از خاک مقدس شان برای هرگونه قربانی واز خودگذری حاضر اند، مردم قهرمان ننګرهار همیشه بهار در همان شرایط دشوار پشتیبان عسکر وسرباز شدند، به آنها دوغ وماست آوردند، آب آوردند، زنان ومردان جلال آباد مدافعین جلال آباد را قدر وعزت کردند، به آنها گل تقدیم کردند واتحاد و همبستگی مقدس، قوای مسلح ومردم را به بهترین شکل آن به نمایش گذاشتند…
و به این ترتیب بود که مردم وقوای مسلح حماسه جلال آباد را آفریدند، پی آمد این شکست ننگين ، تشدید اختلافات بین گروه های اجیر مجاهدین، وای اس آی پاکستان و اختلاف بین بی نظیر بوتو و حمید گل خان بود که بالاخره به تبدیلی حمید گل از پست اداره، ای اس ای منجر شد، همچنان در داخل کشور باعث آن گردید که قوماندانان مجاهدین یک دیگر را مسوول شکست در جنگ جلال آباد می شمردند،
در ختم این بخش از خاطراتم به روح همه شهدای جنگ جلال آباد، وهمه ی آن هموطنانم که در اثر فیر راکت های کور دشمنان وطن جان های شانرا از دست دادند درود میفرستم، روح شان شاد وبهشت برین جایگاه شان باد..
بخش دیگر این خاطرات به یکی از فعالیت های دیگر منسوبین گارد ملی اختصاص دارد که در ادامه تقدیم تان خواهد شد
شاهراه سالنگ یکی از راه های مهم واساسی کشور است که شمال وجنوب کشور را با هم وصل وبرای پایتخت ومرکز مملکت از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است این شاهراه نه تنها از نقطه نظر نقل وانتقالات سوق الجیشی ونظامی حائز اهمیت است بلکه از نگاه انتقال کالا، اموال تجارتی ومواد ارتزاقی مورد ضرورت مردم واز نگاه اقتصادی به مثابه شاهرگ حیاتی کشور اهمیت فوق العاده ای دارد، به همین علت در طول سال‌های جنگ، هم مورد توجه دولت، و هم مورد توجه مخالفین دولت قرار داشته است، مخالفین سعی کرده اند تا با مسدود کردن شاهراه سالنگ دولت را تحت فشار قرار دهند ولی با مسدود شدن راه سالنگ مردم عام و اهالی مرکز و ولایات جنوبی وشرقی کشور به مشکلات بزرگی مواجه شده آند، چون بیشترین اموال تجارتی. ومواد ارتزاقی از طریق بندر حیرتان وارد کشور شده واز همین شاهراه سالنگ به سایر ولایات انتقال می‌گردد.
قوماندانی عمومی گارد ملی یک غند پیاده را برای امنیت تونل و شاهراه سالنگ توظیف واین غند موظف بود تا در سالنگ شمالی از تونل الی منطقه دو شاخ ودر جنوب از تونل الی. آهنگران امنیت را تامین نماید.
در زمان موجودیت اردوی 40 شوروی تعداد زیاد پوسته های امنیتی در هردو طرف تونل سالنگ از طرف شوروی ها افراز وامنیت را تأمین می نمودند، در تمام مدت که جنگ ها در افغانستان جریان داشت دره ی سالنگ بار ها شاهد زدوخورد ها وجنگ های شدید در این منطقه بوده است، یکبار هم در زمان جنگ های تنظیمی یک قسمت تونل تخریب و آسیب فراوانی دید، باند های دشمن وقتا فوقتا بالای قطار های ملکی ونظامی حمله نموده باعث حریق واز بین رفتن وسایط نقلیه می گردیدند، همچنان اکثرأ باجگیری وچور چپاول اموال تجارتی ومواد ارتزاقی در هردو طرف تونل، جریان داشت، عمدتا در سالنگ جنوبی باند های مربوط به شورای نظار وجمعیت اسلامي فعال بودند ودر سالنگ شمالی باند های حزب اسلامي بیشتر فعالیت داشتند،
دریوران ملکی که هیچ تقصیری نداشتند در جریان برخورد ها شهید وزخمی می شدند مخصوصاً در زمان دفاع مستقلانه وعدم موجودیت قوای شوروی این فعالیت ها وحملات دشمن بالای قطار های اکمالاتي بیشتر شد تا جایی که شاهراه برای مدتی از طرف نیروهای شورای نظار وباند احمد شاه مسعود بکلی مسدود گردید، که این کار باعث مشکلات زیادی مخصوصاً برای اهالی و همشهریان کابل می‌گردید، قیمتی وکمبود مواد ارتزاقی به هیچ وجه مورد قبول دولت نبود بنابراين بر اساس فیصله وامر ق. ا. ق. م یک فعالیت محاربوی برای باز گشایی شاهراه سالنگ پلان گذاری واجرا شد…
دراین فعالیت محاربوی قطعات مختلف گارد ملی، قطعات وجزوتام های امنیت دولتی و څارندوی پروان، فرقه 2 جبل السراج اشتراک داشتند. ، عملیات طوری پلانگذاری شده بود که از استقامت شمال قوت های فرقه 18و20 و جزوتام های مربوط زون شمالشرق تحت قوماندانی جنرال جمعه اڅک خود را به سالنگ شمالی برسانند واز استقامت جنوب قوت های گارد ملی و فرقه 2 ونیروهای های گروپ اوپراتيفي پروان تعرض را به استقامت سالنگ جنوبی وتونل اجرا نمایند، قوماندان گروپ اوپراتيفي پروان رفیق دگر جنرال عبدالروف بیگی بودند.
عملیات محاربوی خیلی سریع وبرق آسا اجرا ودر ظرف 48 ساعت قوت های شمال وجنوب بهم وصل شدند وراه باز شد، دشمن در این عملیات مقاومت زیادی نکرد چون آنها نمی خواستند تلفات زیاد داشته باشند برعلاوه اینرا هم می‌دانستند که نمی توانند بطور دوامدار این شاهراه را مسدود نمایند،، ناگفته نماند که اجرای ضربات هوایی قبل از شروع ودر جریان تعرض بالای مواضع دشمن باعث آن شد تا دشمن از مقاومت بیشتر صرف نظر نموده وعقب نشینی نمایند.
من که شخصاً با تعدادی از سربازانم در دامنه کوه ها واز نزدیک مواضع دشمن را می دیدم به صحنه هایی مواجه شدم که واقعاً تأسف بار ورقت آور بود، سربازی بمن جایی را نشان داد که از بوجی های گندم زینه ساخته بودند ودر بلندي ها وخانه هایی که در کمر کوه ها قرار داشت با استفاده از این زینه ها رفت وآمد می‌کردند، همچنان در یکی دو جای به بوجی های بوره هم برخوردیم که در وسط بوجی های گندم گذاشته بودند، واین در حالی بود که مردم کابل با کمبود مواد ارتزاقی و قیمتی این مواد دچار بودند، به ده ها موتر ووسایط حریق شده در کنار جاده مشاهده می شد،
من باری شنیده بودم که شهید دوکتور نجیب الله امر داده بود که با قوماندانان این گروپ ها تماس گرفته شده ویک مقدار از مواد ارتزاقی برای شان داده شود تا برای اهالی مناطق متذکره و مردم ولایت پنجشیر توزیع گردد ،ودر عوض ، آنها از حریق کردن وبه شهادت رساندن درایوران این وسایط که همه اشخاص ملکی و بیگناه اند اجتناب نمایند. ولی آنها به این پیشنهادات نه تنها توجه نکردند بلکه همچنان وقتا فوقتا به حملات شان بالای قطار های اکمالاتي دوام می‌دادند،
جای تعجب اینجاست که در زمان موجودیت اردوی شوروی وپوسته های امنیتی روس ها که در سالنگ جنوبی و شمالی جابجا شده بود و بر اساس پروتوکول آقای احمد شاه مسعود، با جنرالان شوروي واردوی 40 بار ها دیده شد که همین مجاهدین بر حق راه اسلام و شریعت با سربازان روس در پوسته های امنیتی یکجا نشسته واز دود کردن چرس شیرک و نوشیدن ودکای روسی در کنار آب های خروشان و طبیعت دل انگیز دره زیبای سالنگ کیف می‌کنند، اینرا بار ها مسافرينی که در این راه رفت وآمد داشته اند بچشم سردیده اند، بر علاوه در این نشست ها دادوگرفت و خریدوفروش ، مهمات وپرزه جات وسایط و تیل ومبلایل،با سربازان روسي، نیز می توانست به آسانی صورت بگیرد،
ولی همین ها بعد از عودت قطعات اردوی شوروی راه سالنگ را مسدود و مانع انتقال مواد غذایی و اکمالات دولت به مرکز می‌شدند این درست در همان زمانی است که دولت با اعلان مصالحه و پیشنهاد سازش با مخالفین پست وزارت دفاع را برای سه ماه برای احمد شاه مسعود خالی گذاشته ودر صدد آن بود تا با توافق دو جانبه حد اقل در یکی از مناطق مهم صلح تأمین وجنگ در آنجا ختم شود.
اما این پیشنهاد ودرخواست دولت از طرف مسعود رد وجنگ همچنان ادامه یافت
گرچه از موضوع خاطراتم خارج است اما باید علاوه نمایم که پیشنهاد برای صلح واشتی برای تمام مخالفین، از جمله حزب اسلامی، جمعیت اسلامي، طرفداران اعليحضرت محمد ظاهر شاه،حزب وحدت وسایر گروپ های مسلح مخالف نیز ارسال گردیده بود که هیچ کدام آنها حاضر به مصالحه نشدند،
عملیات سالنگ با موفقیت پایان و پوسته های امنیتی بار دیگر جابجا شدند با جمعه اڅک در سالنگ شمالی ملاقات نمودم، ساعتی با هم قصه کردیم وچای خوردیم و بعدأ من بطرف جبل السراج حرکت نمودم
در این ضمن اکمالات غند سالنگ نیز صورت گرفت. بعد از ختم وظیفه قطعات دوباره به وضع الجیش اصلی شان عودت نمودند،،
در قسمت بعدی باز هم یک خاطره دیگر
این بار از جریان کودتای شهنواز تنی با شما سخن خواهم گفت،
یکی از حوادث دلخراش وتباه کن در دوران دفاع مستقلانه، کودتای نظامی و نا فرجام شهنواز تنی وزیر دفاع وقت بود اين اولين کودتایی نبود که اردوی افغانستان به آن مبادرت می ورزید، از زمان شروع سلطنت
محمد نادر خان تا ایندم این بارسوم بود که اردو دست به کودتای نظامی میزد ، کودتای نظامی 26 سرطان به رهبری سردار محمد داود خان، کودتای نظامی 7 ثور به رهبری و قومانده حفيظ الله امین واینک کودتای سومی به رهبری وقومانده شهنواز تنی وزیر دفاع بر حال و مقتدر کشور.
در تمام این کودتا ها از انواع واقسام سلاح های ثقیل وخفیف استفاده شد، کودتای 26 سرطان با تلفات و ضایعات کمترین نام انقلاب سفید وبدون خون ریزی را بخود گرفت هرچند بدون تلفات هم نبود ، ولی آندوی دیگر با تلفات، ضایعات وخونریزی همراه بود، قوای هوايي کشور در این کودتا ها نقش بارز ومهمی را بدوش داشت، استعمال واستفاده از وسایط زرهدار وتانک ها،و توپچی در جریان این حرکات نظامی، بدین معنی است که این کودتا ها هرکدام قبلاً پلانگذاری گردیده و کودتای تمام عیار نظامی بودند. دو کودتای اول موفق شد ودر نتیجه باعث تغییر رژیم ودولت گردید. اما سومی تحت رهبری و قومانده شهنواز تنی وزیر دفاع به ناکامی انجامید.
حالا برگردیم به کودتای نا فرجام وزیر دفاع اسبق افغانستان، شهنواز تنی…
آقای شهنواز تنی چرا کودتا کرد؟
جواب آن خیلی مشکل وپیچیده نیست
وقتی نتیجه وفرجام این کودتا وفرار وزیر دفاع را به پاکستان وآغوش، ای اس. ای ویکجا شدن با گلب الدین حکمتیار، ببینیم جای سوالی باقی نمی‌ماند، که چرا شهنواز تنی اقدام به کودتای نظامی کرد ،
مرحوم جنرال عظیمی که در زمان وقوع کودتا مسووليت ق گارنیزیون کابل را به عهده داشت وپلان عملیات خنتی سازی وضد کودتا را ترتیب نموده بود در مورد پلان وهدف کودتای شهنواز تنی چنین می‌نگارد:
«مفکوره کودتای جنرال تنی این بود،،، با اجرای ضربات ناگهانی وکتلوی قوای هوايي بالای مرکز فرماندهی رئیس جمهور وقرارگاه های نظامی طرفدار به او، فلج ساختن ارتباطات، تخریب راديو تلویزیون، ومختل ساختن وسوق واداره وبعد از آن تعرض قوت های پیاده وتانک ها در شهر واشغال آن.
در پلان کودتا بالای کمک و مساعدت نیروهای حکمتيار و مجاهدین طرفدار وي کاملأ حساب گردیده بود، شاید جنرال تنی فکر می‌کرد اولآ رقیب اصلی خویش دکتر نجیب الله را از بین برده، حساب پرچمی ها را برای همیشه رسیده وقدرت را با حکمتیار تقسیم کند، با این عمل نزد مجاهدین برأت گرفته برای همیشه خودش و یارانش در قدرت باقی بماند.»
ولی آیا دولت و ارگانهای استخبارات وکشف آن یعنی وزارت امنیت دولتی از پلان کودتا واحتمال یک حرکت نظامی در مقابل خودش بی‌خبر بود؟؟
نه، چنین نبود دولت ودر رأس آن شخص شهید دکتر نجیب الله از احتمال وقوع یک کودتای نظامی اطلاع کامل داشتند، ولی اقدام پیشگیرانه ای برای خنثی سازی این پلان قبل از وقوع وعملی شدن آن که باید انجام می شد، از طرف دولت صورت نگرفت، چرا؟
جواب این چرا برای منهم خیلی مبهم است، من که در متن قضایا ودر جریان این همه حوادث بودم هیچ دلیل منطقی برای غفلت وعدم عکس العمل دولت در مقابل کودتا پیش از وقوع آن نمی دیدم، ضرب‌المثل مشهوری داریم که میگویند «علاج واقعه را پیش از شروع واقعه باید کرد »، کافی بود رئیس جمهور بمن ویا وزیر امنیت دولتی امر میداد، همین قطعات گارد ملی ومخصوصا لوای سوم گارد با یک تعداد تانک های فرقه 16 زرهدار که در دارلامان و زیر گلوی وزیر دفاع جابجا بود وهمچنان نیروهای ریاست 5 که در سرک دارالامان قرار داشت ،به کمترین زمان وزیر دفاع وهمکاران نزدیک او و کودتا چیان را دستگیر وخلع سلاح نماید، ولی چنین امری داده نشد و ما برای سرکوب وخنثی ساختن کودتا، در صورت وقوع آن آمادگی گرفتیم، وانتظار کشیدیم تا اولآ کودتاچیان دست به عمل بزنند ،وآنگاه آن‌را با توپ وتانک و استعمال قوا سرکوب کنیم، شاید این مفکوره هم دلایل خود را داشت ورئیس جمهور نمی خواست با اقدام پیشگیرانه نا آرامی در قوای مسلح ایجاد شود وبخش جناح خلقی حزب دست به اقدامات تلافی جویانه و ماجراجویانه بزند. ولی وقوع کودتا وسرکوب آن ضربه مهلکی بر پیکر اردو وقوای مسلح جمهوری افغانستان وارد کرد . که در مورد نتایج کودتا و خسارات وارده ی مادی و معنوی آن بعدأ صحبت خواهیم نمود،
از مدتی قبل وبا دستگیری جنرال ولیشاه قوماندان عمومی قوت های دافع هوا و جنرال عبدالعلیم وردک رئیس مخابره وحدود سی تن افسران دیگر از طرف وزارت امنیت دولتی به اتهام راه اندازی کودتا، مناسبات جنرال تنی با شهید داکتر نجیب الله بسیار خراب شد، و جنرال تنی ادعا داشت، که رئیس جمهور به کار ها و صلاحیت های وزیر دفاع مداخله می‌کند، در حالی که قبل از دستگیری اشخاص فوق موضوع از طریق وزارت امنیت دولتی به اطلاع تنی رسانیده شده بود، تنی از اینکه افسران وزارت دفاع دستگیر گردیده بودند ناراحت وعصبی بود،از طرف دیگر اینجا وانجا شنیده می شد که جنرال تنی با تشکیل گارد ملی و امتیازات آن مخالف بوده وآنرا یک نیرو وقوت اضافی می‌دانست.
(در اینجا باید علاوه کنم که همین قوت های گارد ملی در اکثر عملیات های محاربوی تحت امر و قومانده وزارت دفاع فعالیت می نمود، در همین عملیات جلال اباد قوماندان جبهه لوی درستیز بود، در عملیات های خوست، گرديز، تنگی واخجان، پغمان، میدان شهر وبسیاری جا های دگر گارد ملی تحت قومانده یکی از معاونین وزارت دفاع اجرای وظیفه نموده، پس شهنواز تني باید خوش می بود که چنین قوایی تحت امر او وبا وزارت دفاع همکار است ولی بدبختانه چنين نبود، او سر دشمنی با گارد ملی را داشت)
بهر صورت حالا دلیل کودتا هر چه باشد آیا ارزش آن همه خرابی ویرانی و تضعیف قوای مسلح را داشت؟
جنرال شهنواز تنی بالا تر از پست وزارت دفاع دیگر چه میخواست؟
یکماه قبل از شروع کودتا تقریبا همه می‌دانستند که جنرال تنی دست به اقدام نظامی خواهد زد، او در این اواخر در جلسات ق. ا. ق. م با یک نوع ناراحتی وتشویش اشتراک می کرد بعضی روز ها هم اصلا در جلسه نمی آمد، حالت عجیبی بود، دشمنانی که به ظاهر با هم دوست بودند، سر یک میز می نشستند جلسه می‌کردند و در خفا علیه يکديگر پلان کودتا وضد کودتا را ترتیب می‌کردند. وقتی من خریطه و نقشه ی دفع وطرد کودتا وپلان خنثی سازی کودتا را با مرحوم جنرال عظیمی بررسی ودر مورد وظایف قطعات گارد ملی با هم صحبت میکردیم، واقعا تأسف آور و دردناک بود،،، ما روی نقشه و خریطه ی مصروف کار بودیم ،که نیرو ها وتانک ها ووسایط دو طرف متخاصم ، یعنی دوست ودشمن مربوط به یک دولت ویک نظام بود.
رنگ سرخ وآبی بروی خریطه ی کار، خلقی و پرچمی را نشان می داد، تانک ها وتوپچی های هردو طرف مربوط به یک دولت بود ، افسران وسربازان نیز منسوب به یک دولت، یک حزب،و یک جریان سیاسی بودند،هردو طرف در قدرت سهیم وحرف از وحدت و یکپارچگی می‌زدند،،، یک طرف خلقی، یک طرف پرچمی. در حالی که همه ی این ها کارت عضویت یک حزب ویک سازمان سیاسی را در جیب های شان داشتند .واین خیلی درد آور و متأثر کننده بود،
در طول این مدت تمام حرکات وفعالیت های جنرال تنی وکسانی که فکر می شد با او همدست اند زیر کنترول وتحت نظر قرار داشت، او در این مدت دست به یک سلسله تغییر وتبدیلی ها در قرارگاه وزارت وبعضی جزوتام های مرکز زد، همچنان در اطراف قصر دارالامان موضع ها وخندق های ارتباطی کشیده شد، چند عراده تانک در اطراف قصر جابجا شد همچنان دو ضرب توپ اوبوس در نزدیکی وزارت دفاع داخل مو ضع گردید،در بام های قصر مواضع انداخت با استفاده از خریطه های ریگ برای ماشیندار ها وسلاح های مختلف ایجاد شد، همه این کار ها از نظر دور نبود ولی اقدامی علیه آن صورت نمی گرفت. قبل از اینکه به جریان کودتا وچگونگی شروع وختم آن بپردازیم می خواهم در مورد افراد و اشخاصی که در هردو طرف (کودتاچیان و ضد کودتاچیان ) نقش ورول مهم واساسی داشتند چند سطری بنویسم.
1-همکاران وهمدستان شهنواز تنی وزیر دفاع :
جنرال آصف شور، دگروال کبیر کاروانی، دگروال جعفر سرتیر، دگروال محمد زي نیکمل، جنرال شيخ محمد باور، جنرال خان آفا باندیزی، جنرال حمزه، جنرال هاشم څارنوال، جنرال فتح محمد رئیس لوژستیک، جنرال فاروق قوماندان عمومی توپچی ،جنرال قادر آکا، جنرال فقیر، جنرال حضرت و یک تعداد دیگر…
2-کسانی که در سرکوب و خنثی ساختن کودتا سهم فعال داشتند :
ستر جنرال محمد نبی عظيمي
دگرجنرال آصف دلاور، تورنجنرال سید اعظم سعید، تورنجنرال جلال رزمنده، تورنجنرال عبدالرزاق، تورنجنرال عبدالستار، برید جنرال عبدالقادر میاخېل ،جنرال عبدالروف بیگی، جنرال صدیق ذهين، دگروال مصطفی ، جنرال عبدالعزيز حساس، دگروال اشرف ناصري، تورنجنرال حسام‌الدین حسام، دگروال بابه جان، جنرال اسدالله قوماندان لوای 3 گارد، دگروال حبیب‌الله امر سیاسی لوای 88 توپچی، دگروال ابن يمين، جنرال علی محمد اقتاش، جنرال همایون فوزي، دگروال عبدالمجید روزی معاون جنرال دوستم، جنرال انور رئیس اپراسون وزارت دفاع وعده ای دیگر از افسران وقوماندانان…
3-انعده افسران خلقی که در سرکوب کودتا نقش داشتند وبر ضد شهنواز تنی بودند :
تورنجنرال عبدالعظيم زرمتي، دگروال دریا زرمتي، جنرال ولی قوماندان څارندوی شهر کابل، جنرال محسن هلالی، جنرال محمد هاشم رئیس تعلیم وتربیه، دگروال محمد هاشم زرمتي معاون ریاست اوپراسیون، جنرال محمد کاظم رئیس کیمیا وگاز، جنرال امام الدین معاون وزیر دفاع در امور دیسانت جنرال عبدالله قوماندان قوای سرحدي.. ویک تعداد افسران دیگر..
اکنون نظر کوتاهی می اندازیم بر ترکیب قوا ووسایط طرفدار شهنواز تنی که شامل کودتا بودند .. وقوا ووسایط ضد کودتا که طرفدار دوکتور نجیب الله بودند و در جهت دفع وطرد کودتا وخنثی سازی آن سهم داشتند :
1-قوا ووسایط شامل کودتا تحت قومانده تني :
-تعداد پرسونل 5850 نفر
-تانک 78 عراده –
-توپچی 32 ضرب
2-قوا ووسایط ضد کودتا طرفدار دکتور نجیب الله :
-تعداد پرسونل 6100 نفر
-تانک 69 عراده
-توپچی 36 ضرب
از جمله ی قوا ووسایطی که در بالا ذکر گردید به تعداد 1500 نفر پرسونل گارد ملی با 40 عراده تانک و12 ضرب توپ در سرکوب وعملیات ضد کودتا سهم داشتند،
متباقی جزئیات وقطعات که در کودتا اشتراک داشتند وبه طرفداری جنرال تنی عمل کردند، وهمچنان قطعات وجزوتام هایی که بر ضد کودتا بودند واز دکتر نجیب الله حمایت کردند در دو جدول جداگانه ضمیمه ای این بخش تقدیم تان می‌گردد:..
(لطفا به جدول های ضمیمه مراجعه کنید
اقتباس از اردو وسیاست نوشته ی مرحوم سترجنرال عظیمی)
باید علاوه کنم از قطعات که بنام طرفدار تنی از آنها در جدول نام گرفته شده همه پرسونل آنها از کودتا حمایت نمی کردند البته آن های که ضد کودتا بودند در آنروز یا خلع سلاح شدند ویا تحت نظارت قرار گرفتند، هم چنان این جدول ترکیب قوا ووسایط را نمیتوان صد فیصد دقیق دانست زیرا یک تعداد قطعات که بر اساس راپور ها در جمله کودتاچیان محاسبه شده بودند در روز کودتا به طرفداری دکتر نجیب الله قرار گرفتند ویا اینکه موفق نشدند دست به عملي علیه دوکتور نجیب الله بزنند.
در بخش بعدی، خاطراتم را از جریان کودتا و حوادث بعدی آن تقدیم حضور تان خواهم نمود،
در قسمت قبلی، از خاطراتم در مورد علل کودتا ودلایلی که شهنواز تني به آن استدلال می‌کرد را، خدمت تان نگاشتم، قضاوت در مورد آن را به شما خواننده عزيز می گذارم.
سترجنرال عظیمی چنين می نویسد :
«16 حوت اول صبح به نزد نجیب الله جمع شدیم، رفیع، وطنجار، يعقوبي ومن، راپور داده شد که قوماندان لوای 88 توپچی جنرال ایوب ابوی به وزارت دفاع احضار و محبوس گردیده است، راپور دوم حکایتگر آن بود که دو ضرب اوبوس از قطعه مذکور در جوار قصر دارالامان به نفع تنی داخل موضع شده است همچنان براساس راپور جنرال امیر محمد رئیس تشکیلات حزبی ریاست عمومی امور سیاسی اردو، آمرین سیاسی ومسئولین امنیت نظامی غند 21 محافظ، لوای 37 کوماندو، کورس عالی افسران، وغند 235 محافظ خلع سلاح واز قطعات اخراج گردیده اند وهم جنرال علی محمد اقتاش قوماندان فرقه 8 اطلاع داده که وزیر دفاع از وی سه عراده تانک و زرهپوش خواسته است»
در بخش دیگری از یاداشت های جنرال عظیمی می خوانیم :
چند لحظه بعد لوی درستیز وارد اطاق َشدوبه دکتر نجیب الله راپور داد که می خواستم شفاخانه بیایم، موترم را افسران قطعه محافظ وزارت دفاع توقف دادند وگفتند وزیر دفاع امر کرده که به هیچ کس اجازه خروج از وزارت دفاع را ندهند، ولی من به آنها اهمیت ندادم وبه شفاخانه آمدم، رئیس اوپراسیون نیز زنداني شده است، دکتر نجیب الله به وي امر داد که به وزارت دفاع نرود و تا روشن وضع با یکی از قرارگاه ها بماند.
در همین روز گزارش شد که به ساعت ده صبح جنرال تنی وقادراکا در غند 21 محافظ دیده شده‌ اند، برعلاوه روشن شد که گارنیزیون بگرام، قومانده محل چنار (مرکز سوق واداره قوای هوايي مدافعه هوايي) را قبول نمی کند مستقلانه، به فعالیت پرداخته است، حوالی ساعت 12 ظهر بود که داکتر نجیب الله قبول کرد که همین امروز تنی خلع قدرت گردد، وپلان امنیتی گارنیزیون تطبیق شود،» از نوشته بالا می فهمیم که زمان اجرای کودتا وعملی کردن آن فرا رسیده بود ، قطعات گارد ملی به حالت احضارات درجه یک ومن در دفتر کارم بودم، ساعت حدود یک وده دقیقه بود که صدای انفجار مهیب از چند نقطه شهر شنیده شد بمی در نزدیکی قرارگاه ق. ع. گ. م در بالا حصار ونه چندان دور از دفتر کارم اصابت نمود که باعث ریختن گرد وخاک به سرورویم شد تعمیر کهنه وسابقه بالاحصار فقط به یک ضربه کوچک منتظر بود تا بالای سرم چپه شود،،، چپه نشد ولی به اندازه کافی سرورویم و دفتر کارم را به خاکدان تبدیل کرد، پیلوتان طرفدار تنی، کار خود را شروع کرده بودند، ارگ ریاست جمهوری، گارنیزیون کابل، قرارگاه گارد ملی، رادیو تلویزیون، فرقه ده گارد ملی، لوای 2 گارد ملی، مرکز اتومات در چهار راهی پشتونستان، جاده میوند، کوچه پخته فروشي اهدافی بودند که مورد بمباران قرار گرفتند بم های 250 – 500 کیلو گرامه استعمال شدند،.
جنرال عظیمی چنين می نویسد «بعد از 45 دقیقه بمن راپور دادند که تمام شهر توسط تانک های گارد ملی وافراد اردو وامنیت دولتی اشغال گردیده است»…
وبه این ترتیب بود که کودتا آغاز شد بعد از اصابت بم ها در بالا حصار به محل قومانده زیر زمینی رفتم، قبل از اینکه مطالب بیشتری را در مورد کودتا ذکر کنم میخواهم کمی راجع به این محل قومانده زیر زمینی صحبت کنم،،
چند ماهی از تقررم بحیث قوماندان گارد ملی نگذشته بود که به فکر ساختن یک محل سوق واداره زیر زمینی محفوظ از ضربات توپچی و ضربات هوایی افتادم، برای این کار تخصیص و بودجه کافی ضرورت بود تا این محل قومانده وسوق اداره از نگاه فنی وتخنیکی کاملاً مجهز باشد، وقتی موضوع را با مرحوم یعقوبی در میان گذاشتم، گفت هرچه کار داری وضرورت است پیشنهاد کن وفوری کار را شروع کن. فردای آن بعد از جلسه قرارگاه وختم کار به بالاحصار آمد وهردو باهم محل وجای لازم را برای این محل قومانده تعیین و تثبیت نمودیم،
از فردای آن نقشه و دیزاین آن ترتیب و بزودی کار اعمار آن شروع شد که معاونيت لوژستیک و تعمیرات گارد ملی،و انجينران آمریت حفظ مراقبت وامریت مخابره، کندک مخابره گارد کار آنرا به اتمام رساندند در ضمن ریاست لوژستیک وزارت امنیت دولتی در قسمت اکمال مواد مورد ضرورت آن از هیچ گونه همکاری دریغ نکرد.
در این محل سوق واداره زیرزمینی به عمق 8 متر مساحت تقریبا 100 متر مربع که دارای راه های دخولي خروجی اصلی وفرعی بود، جنراتور برق و اطاق ها و محل کار برای قوماندان، معاونين وگروپ اپراتیفي ونصب دستگاه های مرکز ثابت مخابره وسایر ضرور یات در نظر گرفته شده بود.
و حالا به ادامه ی جریان کودتا :
با انفجار بم ها وشروع کودتا به دگروال غلام حيدر دوست امر مخابره گارد ملی امر دادم تا بصورت فوری محل سوق واداره ی زیر زمینی که یک روز قبل کار لین دوانی آن از طرف کندک مخابره تکمیل شده بود فعال ساخته شود، هنوز بیست دقیقه نگذشته بود که مرکز قومانده زیر زمینی فعال وبا تمام قطعات وجزوتام های گارد ملی در هر نقطه از کشور که بودند ارتباط بی سیم ومحرم تأمین گردید ، همچنان ارتباط مخابره با گارنیزون کابل از چندین طریق بر قرار شد تا اگر در یکی از سیستم ها سکتگی وارد شود از طریق دیگر ارتباط بر قرار گردد، اینکار برای تشریک مساعی بین ارگان ها وقوت های که بر علیه کودتاچیان بودند خیلی ضروری بود، کار وفعالیت دگروال غلام حيدر دوست امر مخابره وافسران وسربازان کندک مخابره گارد در آن روز، واقعا ستودنی و قابل ستایش است،
با شروع پرواز طیارات کودتا چیان و بمبارد شهر کابل سلاح های دافع هوای طرفدار دولت نیز به صدا درآمدند وهر جا در آسمان کابل طیاره ای دیده می‌شد بالای آن انداخت می‌کردند، انداخت های متواتر شلکا، ستریلا ، و، دَ. ش. ک وغیره سلاح های دافع هوا همچنان جریان داشت، یکی از این طیارات مورد اصابت ستینگر قرار گرفت، این ستینگر از طرف لوای 2گارد ملی فیر شده بود که در نتیجه طیاره اتش گرفته ودر اطراف کابل منفجر شد، که بعد از این حادثه شدت بمباران کاهش یافت، ولی انداخت های توپچی کودتا چيان که عمدتاً از اطراف دارالامان وریشخور و کاریز میر اجرا می شد قرارگاه گارد ملی در بالاحصار را هدف قرار می‌داد، برای فلج ساختن خط رنوی میدان هوایی بگرام وجلوگیری از پرواز طیارات تنی قطعه اورگان گارد ملي که در جوار میدان هوایی جابجا بود وظیفه گرفت تا با انداخت های مؤثر خویش مانع پرواز طیارات تنی شود واین وظیفه را قطعه اورگان گارد بسیار موفقانه انجام داد وهمچنان از طرف جنرال رفيع، وطنجار يعقوبي که محل قومانده جداگانه داشتند به جمعه اڅک وظیفه سپرده بودند تا طیارات مفرزه ی میدان هوایی مزار به پرواز در آمده میدان بگرام را تحت ضربات قرار داده وفلج کنند، هم چنان جنرال عبدالروف بیگی از پروان توسط غند توپچی گروپ اپراتیفي پروان بروز های 16 و17 حوت بگرام را تحت فشار قرار داد، بر علاوه دستگاه های لونای فرقه 8 نیز بگرام را تحت فشار گرفت.. به اين ترتيب بود که بعد از شروع عملیات هوايي از طرف کودتاچیان، نیروهای های وفا دار به داکتر نجیب الله به دفع وطرد آن پرداختند،،
در اینجا باز هم قسمتی از یاداشت های مرحوم سترجنرال نبی عظيمي را ذکر میکنم که عملاً در مرکز سوق اداره گارنیزون قرار داشت وقطعات را سوق واداره می‌کرد
مرحوم عظیمی چنين می نویسد :
بعد از ساعت 5 عصر تعرض قوت های پياده و زرهی جنرال تنی آغاز شد، از آن جایی که قصر دارالامان وقطعات ریشخور مرتباً از طرف توپچی (بالاحصار) ولوای 3 گارد که در تپه تاج بیک جابجا بودند وتوپچی فرقه امنیت دولتی (فرقه 10 گارد ملی ) کوبیده می شد، قطعات تنی از استقامت غرب کابل نتوانستند به فعالیت اکتیو و تعرض بعد از اجرای ضربات هوایی بپردازند،، ولی قطعات او از استقامت شرق کابل متعاقب ضربات هوایی به تعرض گذشتند،،، مرکز تعلیمی 57 پلچرخی حرکت کرد ولی در منطقه هودخیل با تانک های گارد وغند 717 گارنیزون کابل مواجه گردید ومحاربه آغاز یافت، لوای 15 زرهدار با قسمتی از قطعات جبار قهرمان که می بایستی با مرکز تعلیمی 17 زرهدار وصل گرددنیز با مقاومت حربی پوهنتون مواجه شد، ، ساعت هشت شب فرقه شصت از سروبي حرکت کرده ودر حصه تنگی ماهیپر توسط لوای هشت څارندوی توقف داده شد.
سوق واداره ی قطعات مربوط به شهنواز تنی از طرف جنرال آصف شور، جنرال کبیر کاروانی دگروال جعفر سر تیر از قصر دارالامان صورت می‌گرفت، راپور رسید که پرسونل قطعات 52 مخابره وغند 77دافع هوا ولوای 22 می خواهند داخل شهر شده وبی نظمی ایجاد کنند، همچنان جنرال عظیمی می نویسد :
«به تمام اعضای حزب که بحالت آماده باش قرار داشتند تحت رهبری رفیق رزمیار وظیفه داده شده بود تا امنیت مکروریان ها و نقاط با اهمیت و زیست اهالی شهر کابل را تأمین نمایند مراقب غند های 52 و77 دافع هوا باشند، در عین حال دگروال ابن یمین داوطلبانه حاضر شد تا با یک عراده تانک ویک عراده زرهپوش به غند 77 رفته وبا قوماندان غند مذکور راجع به تسلیمی قطعه اش مذاکره نماید، دگروال فضل نیز به غند 52 مخابره رفت، نامبرده امر مخابره گارنیزیون کابل بود،»
در استقامت شرق وحربی پوهنتون ولوای 15 زرهدار وضعیت چندان خوب نبود یک تعداد تانک های فرقه 16 گارد ملی که به کمک حربی پوهنتون باید می‌رفتند نسبت مقاومت غند تعلیمی نتوانستند به موقع خود را به حربی پوهنتون برسانند، لوای 15 زرهدار موفق شده بود خود را به مرکز تعلیمی 757 در هود خيل برساند واگر این ها به شهر می‌رسیدند وافراد حکمتیار هم به داخل شهر نفوذ داده می شدند در آنصورت شاید مشکلات زیادی بوجود می آمد،
چون وضعیت شرق کابل وخیم وامکان نفوذ نیروهای های شهنواز تنی با حزب اسلامي به شهر زیاد بود بنآ بر اساس پیشنهاد وقرار جنرال عظیمی وامر رئیس جمهور 14 عراده تانک گارد ملی که با دگروال عبدالمجید روزی معاون جنرال دوستم در لوگر مصروف عملیات محاربوی بودند، وظیفه گرفتند تا ساعت 9 فردا خود را به بالاحصار برسانند به همین منظور جنرال آصف دلاور لوی درستیز به محل قومانده زیرزمینی گارد در بالاحصار نزدم آمده واز طریق بی سیم امر رئیس جمهور را به مجید روزی ابلاغ کرد، ویکی دو ساعت همراه من بود، اکنون جنگ و زدوخورد در نقاط مختلف جریان داشت، از وضعیت معلوم بود که قوای پیاده طرفدار تنی قدرت تعرض را در استقامت غرب وجنوب کابل از دست داده وهیچ یک از نقاط کلیدی را نتوانستند بدست بیاورند، بنابراین بعد از ساعت 2 شب از طرف قوماندان گارنیزیون کابل امر تعرض به ریاست 5 و لوای 3 گارد ملی بالای قصر وزارت دفاع داده شد آنها وظیفه داشتند تا بعد از اشغال ریاست های اداری، پیژنتون و تشکیلات خود را به قصر دارالامان که محل سوق واداره همکاران تنی بود برسانند. ناگفته نماند که جنرال رحمت‌الله رووفی معاون من نیز با چند عراده تانک به استقامت سرک دارلامان و به کمک ریاست 5 وظیفه گرفته بود تا با پرسونل ریاست مذکور همکاری نماید..
پیش ازاینکه جریان کودتای شهنواز تنی را ادامه بدهم،بايد بگويم که در نوشتن این بخش از خاطراتم ودو بخش قبلی از یادداشت ها ونوشته های مستند وموثق مرحوم سترجنرال نبي عظیمی استفاده شده است زیرا ارائه ارقام و اعداد در مورد قوت های کودتاچی وضد کودتا در اثر ارزشمند (اردو و سیاست) بسیار واضح ودقیق ذکر گردیده است، از طرف دیگر هرگاه من صرف در مورد فعالیت های گارد ملی بنویسم کار درست ومعقول نیست زیرا قطعات وجزوتام های زیادی از، امنیت دولتی، اردو، څارندوی واعضای حزب در سرکوب و خنثی سازی کودتا سهم شایسته و مهمی داشتند، پس بهتر است جریان کودتا با استفاده از نوشته‌های مرحوم عظیمی بصورت مفصل تر خدمت شما تقدیم شود، که شخصاً در محل قومانده گارنیزیون موجود وسوق واداره را به عهده داشت تا سهم واشتراک تمامی ارگان ها افراد و اشخاص در سرکوب کودتا بصورت دقیق و روشن، واضح شود…
‌شام 16 حوت تلویزیون خبر کودتا را نشر وانرا کودتای شهنواز – گلبدین نامید تبلیغات علیه کودتاچیان شروع واز شکست وسرکوب قریب‌الوقوع کودتاچیان خبر داد در حالی که هنوز جنگ جریان داشت و کودتا چيان مقاومت می کردند و تلاش داشتند به موفقیت برسند ، این تبلیغات واخبار بالای طرفداران تنی تآثیر منفی وارد کرده وآنها را نا امید می ساخت، همچنان در همین شب اسلم وطنجار به حیث سرپرست وزارت دفاع وراز محمد پکتین وزیر آب وبرق به حیث وزیر داخله مقرر شدند،
واکنون ادامه ی جریان کودتا :
رفیق عظیمی می نویسد :
تعرض شروع گردید وبعد از مدت کوتاهی ریاست های وزارت دفاع بدست رزمنده افتید او شکایت کرد که مسائل سوق واداره وتشریک مساعی ضعیف است بايد يک افسر با تجربه اردو با وی همکاری کند، به ناچار از لوی درستیز خواهش کردم به ریاست 5 رفته با رزمنده کمک نماید با رفتن آصف دلاور به ریاست 5 وضع بهتر شد، مقاومت در قصر بیشتر گردید.
لوای 3 گارد توانست کورس عالی افسران، کندک کیمیا، ریاست عمومی امور سیاسی اردو (تپه تاج بیک) وبعضی قطعات دیگر مانند سکاد اردو را خلع سلاح نماید وبطرف قصر دارالامان یورش ببرد، قطعات رزمنده که در رأس آن دگروال بابه جان وقطعه قومي اش قرار داشت، قطعه محافظ 235 ستر درستیز را که سخت مقاومت می‌کرد مغلوب ساخته وآنها را خلع سلاح نموده، داخل منزل اول قصر گردیدند، آنها با کلاشینکف، ماشیندار، راکت انداز وبم دستی مجهز بودند وهر منزل را با فیر ماشین دار ها، راکت انداز وبم دستی بدست می آوردند،، جنرال آصف شور، کبیر کاروانی وجعفر سر تیر که مقاومت را بی فایده دیدند از قصر گریخته خود را به ریشخور رساندند، در آن جا از طرف امرسیاسی (دگروال حبيب الله) لوای 88 شناسایی گردیده بعد از مقاومت کوتاهی کشته شدند، دگروال محمد زي نیکمل استاد حربی پوهنتون در حین کشمکش وجدال با لوای 15 در حربی پوهنتون از طرف افسران ضد کودتا به قتل رسید،معاون پیژنتون عبدالرحیم ستانکزي دگروال فیروز مشهور به فیروز سیاه در اثنای شب حین تعرض قطعات بابه جان کشته شدند، جنرال خان آقا باندیزی قوماندان کورس عالی افسران که قطعات را سوق واداره می‌کرد گریخت، دگروال پاچا هوس که مسوول سوق واداره قطعات سرحدي بود نیز ناپدید گردید، ساعت هشت صبح دلاور راپور داد که قصر دارالامان بصورت مکمل از طرف قطعات ما اشغال گردیده است»..
تاریخ 17 حوت دگروال مجید روزی به بالاحصار رسید واز آنجا به گارنیزیون غرض گرفتن وظیفه ی محاربوی رفت، با رسیدن قوای جنرال دوستم وتانک های گارد به هودخیل جنگ شدت یافت، بعد از ساعتی غند 57 مرکز تعلیمی سرکوب شد، قوماندان غند دگروال عبدالغني وعده ای از همکاران آن دستگیر شدند ولوای 15 زرهدار ساعت ۱٠ صبح راپور داد که تسلیم می شود، من به مجید روزی وظیفه سپردم تا لوای 15 را الی وضع الجیش آن بدرقه نماید واز تثبیت وضع راپور بدهد،.
معاون فرقه 8 دگروال نواب وزیری نیز که در کاریز میر بود وقطعات آنجا را به نفع تنی سوق واداره می‌کرد بطرف شمال گریخت، پرواز طیارات از بگرام الی ساعت ده صبح یک الی دو بار صورت گرفت که با شلیک ماشیندار ها وتوپ ها باسخ داده شد، اکنون میدان هوایی خواجه رواش با توظیف شدن دگروال عتیق الله قوماندان پوهنتون هوايي که شب گذشته توسط من به حیت مسوول وسرپرست قوای هوايي وظیفه گرفته بود، فعال گردیده هلیکوپتر ها از شب گذشته به این طرف وظایف زیادی را انجام داده بودند،.
الی ساعت 12 بجه روز تمام قطعات مستقر در ریشخور، مستقر در پلچرخي، قطعه جبار قهرمان، فرقه 60 سروبی، لوای 22 محافظ وامنیت شاهراه یکی بعد از دیگری وفاداری شانرا به رئیس جمهور نجیب الله از طریق بی سیم بما اطلاع دادند که از طریق تلویزیون پخش گردید،»
«ساعت 11 و45 دقیق اولین ارتباط از میدان هوایی بگرام با محل قومانده خواجه رواش «محل چنار» گرفته شد که از فرار شهنواز تنی وزیر دفاع سابق، نیاز محمد مومند، عضو بیروی سیاسي ح. دَ. خ. ا ،تورنجنرال عبدالقادر آکا قوماندان هوايي مدافعه هوايي، جنرال حمزه وعده ای دیگر از پیلوتان وهوا خواهان تنی ذریعه ی طياره های، هلیکوپتر (می17 ) ترانسپورتي به پیلوتی برید جنرال غلام رسول قوماندان گارنیزیون شیندند، وطیاره (ان. 12 ) به پیلوتی جکړن گلاب الدین، برید جنرال خواجه محمد کشاف دگروال حاجی سیف الله بورد تخنیک به پاکستان خبر میداد، جنرال رحمت الله جنرال فتاح که تا کنون زندانی بودند نتوانستند که با وصف به پرواز در آوردن طیارات شکاری و هلیکوپتر ها، هلیکوپتر های تنی را در فضای افغانستان بیابند، زیرا مرغ از قفس پریده بود،»
شهنواز تنی به پاکستان رفت از طرف ای اس ای پذیرایی شد حکومت پاکستان تمام شرایط زندگی مرفه را برایش فراهم کرد، با گلب الدین حکمتيار وسایر گروپ ها به دستور ای اس ای، تبلیغات سوء را علیه دولتی که روزی خودش عضو برجسته ای آن بود شروع نمود، شهنواز تنی گاهی اوقات به دستور ای اس ای به داخل افغانستان می آمد ودر جبهات جنگ با مجاهدین یکجا سهم میگرفت و از همانجا با رسانه ها و رادیو های غربی مصاحبه می‌کرد، چند بار صدای آن در دستگاه مخابره از مناطق پکتیا و لوگر شنیده شده بود، ولی دیگر او آن شهنواز سابق نبود، استخبارات پاکستان و مجاهدين از او استفاده ابزاری می‌کردند،،
همانروز بعد از چاشت شخصاً به قصر دارالامان رفتم، خرابی، ویرانی ووضعیت اسفبار قصر واقعا درد آور و متأثر کننده بود دفاتر و دوسیه ها حریق شده بودند میز وچوکی وفرنیچر وقالین ها ولوازم دفتر همه نیمه سوخته، تخریب شده و به هر طرف پراگنده بودند آن قصر زیبا و با شکوه، خانه ارواح ومحل متروکی را می ماند که بعد از یک زدو وخورد خونین ساکنین آن فرار کرده باشند،، واین واقعا درد ناک بود.
،وبه این ترتیب بود که کودتای شهنواز – گلبدین به ناکامی انجامید، در تمام این مدت از شروع کودتا الی سرکوب آن من با گروپ اوپراتيفي ام در محل قومانده زیر زمینی بالاحصار مصروف وتمام شب را در ارتباط با قطعات وجزوتام های گارد وسوق واداره گذشتاندم ،فعالیت وتشریک مساعی بین ارگان های مختلف بی نظیر بود جنرال عظیمی در همین شب برای قوماندان لوای 2 گارد ملی برید جنرال عبدالرزاق پیشنهاد تورن جنرالی داد که از طرف رئیس جمهور فورا منظور وبرایش ابلاغ شد، قوماندان قطعه اورگان دگروال عبدالمالک به پیشنهاد من همان شب برید جنرال شد،،
تلفات در جریان این کودتا از هردو طرف بیش از 50 نفر نبود ولی در اثر بمبارد طیارات در داخل شهر بیش از 100 نفر شهید. ودر حدود 300 نفر زخمی شدند که شامل اطفال وزنان بودند،
بدنبال کودتا تعدادي از افسران وپیلوتان که طرفدار وهوا خواه تنی بودند گرفتار و زندانی شدند که از آنجمله بودند، جنرال فتح محمد رئیس لوژستیک وزارت دفاع، جنرال محمد هاشم څارنوال عمومي قوای مسلح، دوست محمد مفتش اردو، جنرال عبدالحق قوماندان رادار، دگروال خان محمد قوماندان قوای راکت، دگروال محمد عمر زرمتي معاون لوای راکت، دگروال غلام سعید مدیر تدریسات پوهنتون هوايي،، دگروال محمد حکیم نوري امر پلان پوهنتون هوايي ویک تعداد دیگر.
نظر محمد وزیر دفاع سابق، زیری، پنجشیری، از وظایف شان در بیروی سیاسی حزب سبکدوش شدند، به اتحاد شوروی یادداشتی در باره‌ی سبکدوشی سید محمد گلابزوی از مقام سفارت افغانستان در مسکو فرستاده شد، تقاضا شد تا نام برده با میر صاحب کاروال که در مسکو بود به افغانستان فرستاده تسلیم داده شود ولی آنها از شوروی تقاضای پناهندگی سیاسی نموده همانجا ماندند،
دو روز بعد از کودتا، وطنجار، يعقوبي رفيع آصف دلاور ورفیق عظیمی به رتبه سترجنرالی ترفیع نمودند،،
من، جنرال جلال رزمنده، جنرال عظیم زرمتي جنرال فتاح، و جنرال حسام‌الدین حسام به رتبه دگرجنرالی ترفیع نمودیم، دگروال بابه جان جنرال شد، وهمراه با مصطفی پیلوت که او هم جنرال شده بود به حیث قهرمانان جمهوری افغانستان یاد شدند. همچنان یک تعداد زیاد از افسران و قوماندانان به اخذ نشان ها ومدال ها و ترفیعات نائل شدند.
شخص دوکتور نجیب الله دو روز بعد از کودتا به بالاحصار وقرارگاه قوماندانی گارد ملی آمد مدت پانزده دقیقه در دفترم نشسته از وظایفی که منسوبین گارد ملی در جهت خنثی سازی وسرکوب کودتا انجام داده بودند از من معاونینم وافسران وسربازان گارد ملی تشکر کرد وبمن وظیفه سپرد تا پیام و تشکرات او را به فرد فرد سربازان برسانم.
و اما پیامد ها وتأثیرات سوء این کودتای نا فرجام خیلی بزرگ ودرد ناک بود سطح احضارات محاربوی قطعات اردو وقوای مسلح را بصورت وحشت ناکی پایین آورد بهترین کدر ها وقوماندانان جنگ دیده وپیلوتان با تجربه که گول تنی را خورده بودند از صفوف قوای مسلح حذف شدند، یا زندانی گردیدند ویا از وظایف شان سبکدوش شدند، یک تعداد هم فرار کردند، اختلافات بین خلقی ها و پرچمی ها که سابقه طولانی داشت بازهم بیشتر شد، تعداد زیاد وسایط تخنیکي و طیارات مخصوصاً در میدان هوایی بگرام در جریان انداخت های توپچی وراکت ها تخریب ویا صدمه دیدند، همچنان به قصر تاریخی دارالامان خسارات زیادی وارد شد ، برای من شخصا خیلی درد آور بود که تانک ها وتوپچی گارد قصر دارالامان را مورد هدف قرار می‌دادند این کاری بود که قابل توجیه نبود ولی کودتاچیان مارا مجبور ساخته بودند که به آن مبادرت ورزیم، این قصر با شکوه سرنوشت غم انگیزی داشت که بعد از ترمیم وبازسازی، در زمان جنگ های تنظیمی یک بار دیگر بخاک یکسان شد.
همین کودتای تنی بود که کمر اردو را شکست باوجود تلاش ها وکوشش های زیادی که صورت گرفت بازهم اردو وقوای مسلح از اختلافاتی رنج می برد،که منشاء آن در رده های بالای حزب ودولت بود واین اختلافات بالاخره باعث تباهی وبربادی قوای مسلح گردید ، برعلاوه تاثیرات فوق در بعد سیاسی نیز وقوع کودتا نمایانگر دو دستگی و حتی چند دستگی و اختلاف عمیق بین رهبران حزب ودولت تلقی می شد وبه حیثیت واعتبار دولت در صحنه سیاسی صدمه وارد می‌کرد وباعث می‌گردید تا دکتر نجیب الله در آن واحد در چندین جهت مقابله نماید،،،، موافقین ومخالفین پلینوم هژده یک طرف،تشدید اختلاف با خلقی ها یک طرف، اختلافات دائمی بین رهبری حزب یکطرف ، جنگ فرساینده و دوامدار با مخالفین و مداخلات هم سایه ها یکطرف ،، توقف کمک های شوروی یک طرف تمام این ها دولت دوکتور نجیب الله را به چالش می کشید و زمینه را برای فروپاشی فراهم می ساخت.
ولایت خوست در طول جنگ های داخلی بنابر هم سرحد بودن و نزدیکی با مرز پاکستان از اهمیت زیادی بر خوردار بود، چه در زمان موجودیت قوای شوروی وچه در زمان دفاع مستقلانه نگهداری وحفظ این ولایت برای دولت بسیار مهم و حیاتی بود شوروی ها چندین بار عملیات های بسیار بزرگ و وسیعی را در منطقه پلانگذاری وعملی کردند ولی هیچ کدام نتایج قناعت بخش نداشت. موضوع ومعضله عمده، امنیت راه گرديز خوست بود که هیچ گاه امنیت آن تامین نشد ، و اکمالات خوست تحت شرایط بسیار دشوار از طریق هوا صورت می‌گرفت..
در جریان سال های دفاع مستقلانه زمانی که من مسوولیت ق. ع. گ. م را به عهده داشتم بعضی جزوتام ها وقطعات گارد ملی جهت تقویت قطعات مقیم خوست ودفاع از خوست به آنجا اعزام شدند، این جزوتام با پرسونل ریاست امنیت دولتی خوست یکجا تحت امر قوماندانی گروپ اپراتیفي وزارت دفاع اجرای وظیفه می نمودند،،
من نیز شخصآ چند بار به خوست سفر واز قطعات گارد ملی وریاست امنیت دولتی دیدن نموده بودم..
جزئیات فعالیت های محاربوی خوست وترکییب قوا ووسایط که در چندین عملیات اشتراک داشتند همه را بخاطرندارم، ولی خاطره یک سفرم را به خوست خدمت شما تقدیم میکنم ودر ادامه آن موضوع سقوط خوست وعلل وعوامل آنرا توضیح خواهم داد.
دقیق نمیدانم کدام تاریخ بود اما همینقدر بیادم است که رئیس جمهور دوکتور نجیب الله به یک سفر رسمی به خارج کشور رفته بود ساعت 6 عصر جنرال رفيع معاون رئیس جمهور و رئیس ارکان ق. ا. ق. م مرا به دفتر خود خواست، وظیفه داد که بايد امشب به خوست پرواز نمایم، زیرا وضعیت امنیتی در خوست خوب نیست، برای سوق واداره قوت های گارد وامنیت دولتی موجودیت شما درآنجا ضرور است، گفتم که من باید یک تعداد سرباز وافسران را نیز آماده بسازم که جهت تقویه قطعات با خود ببرم، رفيق جنرال رفيع گفت فعلا ضرور نیست اول وضعیت را بررسی کن اگر ضرور بود بعدأ میتوانی قوت های اضافی را نیز بخواهی، گفتم خوب است.
ساعت 12 شب در میدان هوایی حاضر بودم در حالی که پنج نفر سرباز ودو سه نفر افسر همرایم بودند، زیر بال طیاره با پیلوتان مصروف صحبت بودیم که سترجنرال گرییوف مشاور دکتر نجیب الله رئیس جمهور با دوسه نفر آمدند، معلوم شد که آنها هم خوست می‌روند وهمراه من استند، تا ایندم نه من ونه پیلوتان نمی دانستیم که مشاور رئیس جمهور هم در این پرواز رونده ی خوست است.
ساعت دوازده ونیم شب به استقامت خوست پرواز کردیم یک شب کاملاً تاریک و ظلمانی، وقتی به فضای خوست نزدیک می‌شدیم از کلکین های طیاره هر چه کوشیدم و به پایین نگاه کردم جز سیاهی و تاریکی چیزی تشخیص نمی شد، آسمان صاف بود. بالای میدان رسیده بودیم،،، شلیک مرمی های رسام را در فضا می دیدیم که از طرف دشمن فیر می شد از روشنی میدان وخط رنوی خبری نبود همه جا در ظلمت فرو رفته بود بعد از دور دوم بود که در دو سه نقطه روشنی های خفیف دیده شد که تنها همان پیلوتان قهرمان میدانستند که خط رنوی است ، طیاره 32 AN ما زیر باران مرمی دشمن نشست کرد، باور کردنی نبود، وقتی طیاره به نشست میرفت آسمان خوست با فیر مرمی های رسام وصدای فیر سلاح های مختلف حالت عجیبی داشت، در حالی که طیاره هنوز بکلی توقف نکرده بود رامبه عقبی طیاره باز شد وما با احتیاط وعجله از عقب طیاره پایین پریدیم وخود را به بلنداژی که نزدیک خط رنوی بود رساندیم یک نفر از افسران میدان هوایی بما کمک کرد, تا نزدیک دو عراده زرهپوش که انتظار مارا می‌کشیدند برسیم، فیر های دشمن همچنان ادامه داشت چند, مین هاوان هم در نزدیکی های میدان اصابت کرد، طیاره که در یک کنج میدان توقف کرده بود بعد از ده پانزده دقیقه با گرفتن چند شهید وزخمی وچند نفر پرسونل دوباره پرواز کرد وما منتطر ماندیم تا طیاره از فضای خوست دور شود، یکی از افسران میدان هوایی که جوان رشیدی بود میگفت، وقتی طیاره شما در فضای میدان رسید ما در مخابره صدای مجاهدین را می شنیدیم که به یک دیگر خود می گفتند «وهي چي قوماندان دَ گارد يي راغلي»…
این بیچاره ها خبر نداشتند که یک سترجنرال شوروی هم که مشاور رئیس جمهور است در همین طیاره است. وگرنه با فیر های بیشتری از ما استقبال می‌کردند وشاید یکی از ستینگر ها را هم فدای ما می‌ نمودند .
با دو زرهپوش به محل قومانده در تپه متون با با رفتیم، جنرال امام الدین معاون وزیر دفاع در امور دیسانت قوماندان گروپ اوپراتيفي بود..
فردای آن با آشنا شدن به وضعیت و شنیدن راپور جزوتام های گارد ملی و امنیت دولتی به ترتیب وتنظیم وجابجایی پوسته مطابق به پلان قوماندان گروپ اوپراتيفي رفیق جنرال امام الدین مصروف شدیم همچنان در جلسه اپراتیفي که تمام قوماندانان ومسئولین ولایت اشتراک داشتند از طرف جنرال امام الدین وظائف و مسوولیت های اورگان های مختلف یک بار دیگر تعیین گردید.
جنرال گرییوف نیز وضعیت را بررسی نموده مشوره های لازم به قوماندان جبهه ارائه می‌کرد، همچنان طی چند روز اکمال مهمات و پرسونل بطور ضربتی از طریق هوا ادامه داشت. ستر جنرال گرییوف بعد از دو روز به کابل رفت ومن مدت تفریبا سه هفته یا زیاد تر در خوست باقی ماندم در این مدت عملیات های محاربوی بخاطر جابجایی، تقویه و اکمال پوسته ها مطابق پلان قوماندان گروپ اپراتیفي اجرا ودر نتیجه وضعیت بهتر ومورال پرسونل هم نسبتا بلند رفت. برای مزید معلومات تان باید اضافه کنم که در خوست فرقه 25 وزارت دفاع با قطعات څارندوی ریاست امنیت دولتی بعضی جزوتام های گارد ملی وهمچنان بعضی جزوتام هایی که از ارگان های مختلف، غرض تقویه وکمک به خوست اعزام گردیده بودند مثل لوای 37 کومانډو لوای 2 سرحدي وبعضی های دیگر که اسماء شان فراموشم شده، موجود بودند.. همچنان قطعات فرقه 53 جنرال دوستم نیز در فعالیت‌های محاربوی خوست سهم فعال داشتند. با بهتر شدن وضعیت و گذشتاندن شايد سه هفته یا بیشتر به کابل آمدم.
من در اینجا وظیفه ی خود میدانم از قهرمانی ها وفداکاری های پیلوتان قوای هوايي که در جریان اجرای وظایف مختلف و دشوار از خود نشان داده اند یادآوری وقدردانی کنم، نسبت مسدود بودن راه زمینی، اکمالات خوست از طریق هوا صورت می‌گرفت وانهم ار طرف شب ودر شرایط بسیار دشوار ،،،،
برای اینکه از وضعیت اکمالات خوست و فداکاری پیلوتان وهوا بازان قوای هوايي در آن زمان اطلاع بیشتر داشته باشید، در اینجا متن یک راپور اپراتیفي را که در ژورنال شب تاریخی 17 بر 18 دلو نوکریوالی قرارگاه وزارت دفاع درج شده است خدمت شما تقدیم میکنم :
-یک بال طیاره AN-32 در خوست نشست نموده وبعد از تخلیه به هوا بلند شد وبه جانب کابل استقامت گرفت.
-یک بال طیاره AN – 32 ساعت دو وچهل وپنج دقیقه حین نشست در میدان هوایی خوست مورد اصابت ستینگر قرار گرفت، حریق گردیده با تمام عمله محموله خویش از بین رفت،
-طیاره سوم ساعت سه وبیست دقیقه شب ب زمین نشست در اثنای نشست راکت های زیادی فیر شد ولی به طیاره اصابت نکرد وطیاره بعد از تخلیه پرواز کرد.
-طیاره جهارم حین نشست با هاوان ها وراکت های دشمن مواجه شد، عمله نجات یافتند ولی محموله طیاره از بین رفت، طیاره قابل ترمیم نیست.
-اپراتیفي خوست تقاضا می‌کند تا امشب پرواز ها در خوست قطع گردد الی اطلاع ثانوی از اعزام طیارات به خوست جلوگیری شود. تقاضای ما این است که فردا بیست تن مواد اعاشه توسط پاراشوت به خوست انداخته شود،
-طیاره پنجم ساعت چهار وبیست دقیقه نشست را اجرا کرد، وضع خوب است کوشش میکنیم تا عمله طیاره قبلی، شهداء وزخمی ها را توسط آن بطرف شما بفرستیم،. این طیاره را چرا فرستادید؟
جواب :طیاره پنجم در هوا بود، نتوانستیم آنرا بازگشت بدهیم،
از مطالعه متن این راپور، شرایط دشوار دفاع خوست،مشکلات اکمالات، وجانباری ها و فداکاری های منسوبین قوای هوايي بخوبی واضح می‌گردد، یک طیاره مورد هدف دشمن قرار می‌گیرد ولی دومی بدون هیچ نوع تزلزل وترس به وظیفه خود دوام می‌دهد و پرواز می‌کند در حالی که 95 فی‌صد خطر مرگ او را تهدید می‌کند واین در تاریخ قوای هوايي افغانستان بی‌نظیر است.
در اینجا از پیلوتان قهرمانی نام می‌برم که در جریان پروازهای خوست جان های شانرا از دست داده وبخاطر وطن شان خود را قربان کرده اند :
-جنرال تاج محمد پیلوت AN – 32 با تمام عمله پروازی اش. (تصحیح ضروری :بر اساس کمنت ها وتبصره های دوستان ،جنرال صاحب تاج محمد پیلوت حیات دارند وانکه شهید شده پسر ایشان فيض محمد پیلوت بوده است، از اشتباه پیش آمده معذرت میخوام)
-جنرال محمد عظیم قهرمان پیلوت “AN-32
قوماندان غند ترانسپورت
-جنرال عبدالرحمن پیلوت AN-32
-شهید دگروال عبدالحکیم پیلوت AN-32
-تورنجنرال عبدالباقی پیلوت هلیکوپتر قوماندان غند 373
-دگروال محمد مهدی بگرام وال پیلوت AN – 26
-دگروال حاجی محمد پیلوت AN-26
– دگروال هادی پیلوت AN-26
شهيد دگروال آزاد خان وتعداد دیگری از پیلوتان معاونین شان، کشافان، رادیست ها وسایر عمله پروازی جان های شانرا بخاطر وطن فدا کردند، در تمام این حوادث افسران وسربازان وزنان و اطفالی که در این طیارات سفر می‌کردند نیز جان های شانرا از دست دادند که روح شان خوشنود ویاد شان گرامی باد ،.
یک احصائیه مختصر از تلفات و ضایعات قوای هوايي اعتبار از 7 ثور 1357 الی سقوط حکومت داکتر نجیب الله نشان می‌دهد که بخاطر اکمالات لوی ولسوالي خوست چقدر تلفات به قوای هوايي وارد شده است :
-طیاره AN-32 به تعداد 44 فروند
AN-26 به تعداد 7 فروند
جمله 51 فروند.
قیمت مجموعي این طیارات بالغ بر 340 ملیون دالر می شود..
با تمام این مشکلات ودشواری ها دولت مصمم بود بهر طریق ممکن خوست را حفظ نماید به همین جهت با قبول تلفات و ضایعات به اعزام قطعات وجزوتام های تقویتی وحمایوی به خوست ادامه می‌داد، . در جلسات قرارگاه قوماندانی اعلی قوای مسلح موضوع خوست و اکمالات آن همیشه مورد توجه خاص رئیس جمهور قرار داشت، ولی دشمن هم بیکار ننشسته وبا استفاده از امکانات ملیشه های پاکستاني و ای اس ای به حملات شان بالای پوسته های امنیتی شدت می بخشیدند در ضمن با نفوذ دادن اجنتان وافراد دستوری در بین قطعات وجزوتام ها تلاش داشتند تا خوست را به سقوط مواجه بسازند، گروپ ها وتنظیم های مربوط به حقانی بیشتر از همه فعال بودند،
با وجود همه جانفشانی ها، قربانی ها تلفات وتلاش های دولت وتوجه خاص رئیس جمهور به وضعیت خوست با آنهم خوست سقوط کرد، فاجعه‌ای عظیم و دردناک رخداده بود که هم از نگاه نظامی. وهم از نگاه سیاسی ضربه مهلکی بر پیکر دولت وقوای مسلح آن بود، همه ارگان های دولت وقطعات قوای مسلح مقیم خوست به سرنوشت درد ناک وغم انگیزی دچار شدند که جریان وچگونگی آنرا در بخش دیگری از خاطراتم خدمت شما تقدیم میکنم..
سقوط خوست!!
در اواخر ماه حوت 1369. وضعیت در خوست چندان خوب نبود راپور های اپراتیفي نشان می‌داد که فعالیت دشمن در ولایت پکتيا و مخصوصا در خوست شدت بیشتری یافته است سقوط پوسته ها حکایت از ضعف سوق و اداره ونفوذ دشمن در بین منسوبین و پرسونل قوت های مستقر در خوست داشت.
شام روز 27 حوت 1369 سقوط پوسته های امنیتی «لری مزغور» جنوب شرق خوست از اثر تبانی وخیانت قوماندان څارندوی خوست جنرال «غوندي» با مجاهدین بدون جنگ انجام یافت پرسونل پوسته با سلاح وتخنیک محاربوی به دشمن پیوستند، در نتیجه راه جاجی میدان – خوست قطع گردید، روز 28 حوت منطقه «دریا خانه» به تصرف افراد مربوط به دسته حقانی قرار گرفت، روز 29 حوت بالای غند 5 توپچی فرقه 25 خوست فشار زیاد گردید وذریعه لوای 37 کماندو وبعضی از قطعات دیگر غند توپچی تقویه گردید، میدان هوايي هنوز فعال بود طیارات را قبول می‌کرد، در همین شب دگر جنرال سوله مل معاون اول وزیر دفاع بخاطر سوق واداره سالم از طرف دکتور نجیب الله توظیف گردید تا همراه نظر محمد معاون حزب وطن که بخاطر کار سیاسی تبلیغی موظف شده بود، به خوست پرواز کنند، به تعقیب آنها توسط طیارات قوای هوايي به تعداد 1100 نفر سربازان فرقه 53 جنرال دوستم تحت اداره دگروال جوره بیگ رئیس ارکان وهمچنان قطعات تقویه کننده دیگری از گارد ملی تحت قومانده جنرال شهباز رئیس ارکان گارد ملی به خوست پیاده می شوند،
از 29 حوت الی 8 حمل 1370 در وضعیت اپراتیفي خوست کدام تغییرات فوق‌العاده دیده نمی شود، اما مواضع از دست رفته نیز بدست نمی آید، انداخت های سلاح های ثقيله بصورت دوامدار بالای سنگر ها وخطوط مدافعه، خوست ادامه می یابد، وضع عمومی حکایت از بی روحیه گی، بی نظمی، بی انظباطی و پانیک عمومی است، مرکز تورنجنرال فاروق را که مدتی در آنجا بحیث قوماندان فرقه اجرای وظیفه می‌کرد
شناخت کامل با قطعات خوست داشت نیز جهت کمک به سوله مل اعزام می‌کند، گروپ اپراتیفي نظر به استقامت ها تشکیل می یابد جنرال سوله مل نظر به بحراني بودن اوضاع مجبور می‌گردد تا از قوت های دوستم که یگانه قوت مطمئن، ضربتی و احتیاط او را تشکیل می‌داد به صورت پارچه پارچه استفاده کند، سوله مل از مرکز تقاضای قوت های اضافی را می نماید، دکتور نجیب الله به تقاضای سوله مل لبیک می گوید اما نسبت خرابی هوا وباران های دوامدار نمی تواند بطور عاجل این نیاز را رفع نماید.
بعد از آن که هوای نا مساعد امکان هرگونه کمک را به خوست منتفی می سازد، جنرال گل آقا قوماندان فرقه 25که جدیدا از طرف وطنجار مقرر شده بود با حقاني در تماس شده تسلیمي خوست را به آنها وعده می‌دهد، حرکات او باعث سوء ظن امنیت نظامی شده ودر مورد به مرکز راپور داده می شود، اما عجالتاً آنرا اهمیت نداده به آن وقعی نمی‌گذارند،
بتاریخ 15 حمل قوماندان فرقه افسران نزدیک به خود را در مرکز تعلیمی خواسته وآنها را از ارتباط خود با مجاهدین آگاه می سازد، افسران نامبرده را تشویق می‌کنند مجاهدین به مرکز تعلیمی فرقه دعوت شده وبعد از عهد وپیمان مبنی بر عفو عمومی آنها واخذ پول وزندگی مرفه درآنطرف سرحد، فرقه به ایشان تسلیم داده می شود، غند توپچی نیز سقوط می‌کند، قوماندان فرقه همراه با مجاهدین بطرف قرارگاه گروپ اپراتیفي واقع در تپه متون براه افتاده وجنگ را با جنرالان وافسران وفادار به دولت که در اطراف سوله مل جمع بودند آغاز می نماید، در ابتدا از ایشان خواسته می شود که تسلیم گردند، و چون ابا می‌ورزند جنگ شدید می‌گردد، قوت های طرفدار به دولت به طرف قرارگاه سرحدي وبعدا به استقامت نادر شاه کوت عقب نشینی می‌کنند، سوله مل با وزارت دفاع تماس می‌گیرد و دکتور نجیب الله را غرض ارتباط طلب می‌کند،، دکتر نجیب الله به وزارت می آید وبا سوله مل صحبت می کند، دوکتور نجیب الله که سخت به رقت آمده بود می گوید به هر شکلی که باشد برایتان هلیکوپتر می فرستم، سعی کنید با همراه نظر محمد وسایر جنرالان خوست را ترک کنید، اسناد دولتی را از بین ببرید وخدا حافظی می‌کند، روز دیگر یعنی 16 حمل 1370 سقوط خوست تکمیل می شود،
جنرالان وافسران که با جنرال سوله مل بودند حکایت کردند که بعد از آنکه خیانت قوماندان فرقه 25 به وي واضح آشکار گردید، دانست که مقاومت بعد از این نا ممکن است، اسناد لازم دفترش را حریق ساخت وسعی کرد تا دستگاه های محرم مخابره «زاس » را که با ستر درستیز ارتباط محرم داشت تخریب وغیر فعال سازد، سپس به همه دستور داد که به استقامت لوای سرحدی وبعدا به طرف جنوب وسرحد دولتی عقب نشینی کنیم. ما به چندین دسته وگروپ تقسیم شدیم، لباس های محلی پوشیدیم ودر قریه ای که از جمله دوستان رفقای حزبی خوست بودند جمع شدیم، نظر محمد نیز که پول زیادی از نزد دکتر نجیب الله گرفته بود وانرا با خود حمل می‌کرد در آنجا پیدا شد، برای بعضی از جنرالان پول توزیع کرد وبه همراه جنرال فاروق وچند تن دیگر به‌یک استقامت، جنرال سوله مل با چند نفر به استقامت دیگر حرکت کردند. در طول راه سوله مل شناخته شد گرفتار گردیده بعد ها به حیث مشاور نزدیک حقاني در جنگ های گرديز تبارز کرد، نظر محمد و جنرال فاروق به هر ترتیبی که بود خود را به پاکستان رسانیدند وبالاخره بعد از سه، چهار ماه به کابل بازگشتند»
خواننده ی عزیز!
آنچه را در بالا مطالعه نمودید جریان سقوط خوست بر اساس راپور ها واطلاعات موثقی است که در ژورنال ها واسناد ریاست اوپراسیون وزارت دفاع درج وثبت شده که مرحوم سترجنرال نبي عظیمی آنرا دقیقاً در کتاب اردو وسیاست نوشته اند، واما یک تعداد افسران و منسوبین قوای مسلح بعد از سقوط خوست از راه های مختلف واز طریق پاکستان و امکاناتی که داشتند خود را به کابل رسانده جریان وچشم دید خود را از سقوط خوست حکایت کرده آند از جمله دگروال عبدالحمید قوماندان لوای37 کماندو چنين حکایت می‌کند :
«در روز 25 حوت «ورومبی»،سقوط کرد بعدأ در 27 حوت «لري مزغور» زیرا که قوماندان څارندوی با مجاهدین صحبت کرده بود وپوسته ها فروخته شده بود، در شام 27 حوت به لوای 37 کماندو وظیفه داده شد تا پوسته های ملازایی ودولت خيل را اشغال کند، غوندي قوماندان څارندوی هنوز هم در خوست بود، و از فروختن پوسته وسازش با مجاهدین انکار می‌کرد، من با وی به استقامت باغ فارم حرکت کرده پوسته اول ودوم را گرفتیم و پوسته سوم را در حال اشغال کردن بودیم که که قوماندان فرقه 25 جنرال گل آقا امر کرد که هر سه پوسته مذکور را تخلیه کنید، این امر برای من عجیب معلوم شد، زیرا که چهار نفر از پرسونل ما در هنگام اشغال این پوسته ها شهید وزخمی شده بودند،، قوماندان څارندوی نیز امر مذکور را تایید کرد وگفت چون «لری مزغور» سقوط کرده گرفتن این پوسته ها فایده ندارد، بتاریخ 30 حوت ساعت 11 روز قوماندان جبهه مرا خواست وگفت «دریا خانه» را دشمن گرفته وچندین پوسته سقوط کرده است، گفت برو واز قوماندان فرقه وظیفه بگیر، قوماندان فرقه محل دیگری را برایم نشان داده گفت این محلات را اشغال کنید بعد از وی قوماندان جبهه وظیفه داد که نصف افرادت را مطابق قرار قوماندان فرقه استعمال کن ونصف دگر آنرا به غند توپچی انتقال بده، حيران مانده بودم که امر کدام قوماندان را اجرا کنم. بطرف غند توپچی رفتیم وبا مساعی مشترک لوای 3گاردملی آنرا از دست دشمن خلاص کرده ودر آنجا به مدافعه گذشتیم.
سوله مل به حیث قوماندان جبهه به خوست آمد وما بسیار خوش شدیم که حالا کار ها درست می‌شود، اما از نزد وی هم سوق واداره شارید.. او برای 80 نفر یک صندوق مهمات کلاشنیکوف میداد و برای یک تولی 6 الی 7 مين هاوان، که اکثرأ بدون سرگلوله بود توزيع می‌کرد، گرچه سوله مل امر می‌کرد که مهمات کافی در اختیار ما قرار گیرد اما قوماندان فرقه قصداً بما توزيع نمی کرد هنگامی که طلب آتش میکردیم حمایه آتشی صورت نمی گرفت، به سوله مل شکایت میکردیم تا این‌که شخصآ امر میداد، توپچی فیر می‌کرد یا انفلاق صورت نمی گرفت ویا مرمی ها بجا های دور وغیر مطلوب اصابت می‌کرد،
دو شب ودو روز قوماندان فرقه برای پرسونل ما اعاشه نفرستاد، ما مجبور بودیم که با شکم گرسنه بجنگیم آب را بروی ما قطع کرده بودند، همچنان ما به فقدان بطری ووسایط مخابره دچار بودیم وارتباط ما در حال قطع شدن بود در دستگاه بیسیم نیز سروصدا بسیار بود، وصدا از طرف قطعات فرقه 25 مزاحمت صورت می‌گرفت، در میدان هوایی که برای گرفتن مهمات میرفتیم ونزدیک ما بود، مهماتی که از مرکز فرستاده شده بود بحال تیت و پراگنده وجود داشت هیچ کس به جمع آوری وانتقال آن به دیپو ها اقدام نمی کرد، تا اینکه تمام این مهمات حریق شد، سوق واداره کاملاً بهم خورده بود وهیچ کسی نمی دانست، که همجوار راست ویا چپ آن کدام قطعات است وبا کدام جزوتام ها تشریک مساعی صورت گیرد».
از توضیحات و بیانات قوماندان لوای 37 کماندو که در لحظات آخر بجز یاور ودو نفر سربازش دیگر هیچ کس با وی نمانده وهمه یا فرار نموده بودند ویا کشته شده بودند چنین بر می آید که با وجود خیانتی که صورت گرفته بود با آنهم یک تعداد افسران تا آخرین لحظه وامکانات وظایف شانرا انجام داده واز وطن دفاع کرده اند، بالاخره مجبور شدند تا با قبول مشکلات و زحمات زیاد از راه های مختلف، وبه کمک اقارب ودوستان شان در پاکستان خود را به کابل برسانند، البته اين تنها دگروال عبدالحمید قوماندان لوای 37 کماندو نیست که چنين حکایت ها دارد تعداد زیاد افسران وسربازان که بعد از سقوط خوست دوباره به کابل آمدند سرگذشت وقصه های مشابه دارند، یک تعداد افسران گارد ملی نیز توانستند بعد از سقوط خوست خود را به کابل برسانند از جمله تورنجنرال شهباز رئیس ارکان ق. ع. گ. م نیز بعد از مدتی با مشکلات زیاد خود را به کابل رسانید ..
اکنون نظری بیاندازیم به ترکیب قوا ووسایطی که در خوست موجود واز آنجا دفاع می نمودند :
1-اردو
-فرقه 25،،،،،،، 1500 نفر
-لوای 2 سرحدي،،،،،،، 800 نفر
-غند دیسانت لوای 37 کماندو،،،،،، 300 نفر
-فرقه 53 جوزجان،،،.،،، 1100 نفر
-قطعات وجزوتام های تامیناتی،،،،،، 500 نفر
جمعاً 4200 نفر
2-وزارت داخله :
-څارندوی خوست،،،،، 500 نفر
-قطعات دفاع از انقلاب از مرکز،،،، 500 نفر
-څارندوی خوست،،. 500 نفر
جمعاً 1500 نفر
3-وزارت امنیت دولتی :
-لوا های گارد ملی،،،،،،،،،600 نفر
-غند دیسانت گارد،،،،،، 200 نفر
-امنیت دولتی خوست،،،،،، 300 نفر
-ومفرزه های علاوه گی،،،،،، 200 نفر
جمعاً،،، 1300 نفر
به این حساب قوت های مدافع خوست را در حدود 7000 نفر تشکیل می‌داد که قطعات قومی واعضای حزب مدافعین شجاع جاجی میدان به آن حساب نشده است، این قوت ها با 80 چین تانک وماشین محاربوی، 30 عراده زرهپوش، و30 ضرب توپ مجهز بودند.
گروپ های مسلح دشمن که در سقوط خوست سهم داشتند بر اساس راپور های کشفي تا حدود 5000 نفر تخمین زده شده که نسبت قوت های دولتی که مدافع خوست بودند کمتر است،این نیروها از کمک ها وحمایت ای اس ای وفوج پاکستان بطور فوق‌العاده ای برخوردار بودند،که توسط آتش توپچی وراکت مجاهدین را حمایه می‌کردند اگر عنصر خیانت نمی بود سقوط خوست برای دشمن کار آسانی نبود. فاجعه ای سقوط خوست ضربه مهلکی بر پیکر دولت وقوای مسلح بود که هم در عرصه سیاسی و هم از نگاه نظامی شکست بزرگی محسوب می شد.
دو روز بعد از این حادثه ای غم انگیز دوکتور نجیب الله در جلسه قرار گاه قوماندانی اعلی قوای مسلح که بتاریخ 19 حمل دایر گردیده بود، علل سقوط خوست را چنين جمع بندی و توضیح کرد :
-مداخله مستقیم پاکستان واردوی منظم و ملیشه پاکستان در خوست، منجمله اکمالات لوژستیکي وتامین محاربوی مجاهدین از طرف آنها،
-فعالیت و دخالت شبکه های جاسوسی، خصوصاً ای اس ای
-فکتور های قوی خیانت. – موجودیت اجنت های قوت های پاکستاني در گارنیزیون خوست.
-نا مساعد بودن وضع جوی، – عدم موجودیت راه زمینی وامکان اکمالاتي خوست از آن طریق.
– فقدان سوق واداره عالی وتشریک مساعی وهم آهنگی قوت ها
-ضعف مورال ودسپلین عسکری
آنچه را شهید دکتر نجیب الله در بالا توضیح وجمع بندی نموده اند دقیقاً بیانگر علل وعوامل اصلی سقوط خوست است، که در آن جلسه قرارگاه همه آنرا شنیدیم.
در ختم این بخش از خاطراتم، لازم به تذکر نمی دانم که بگویم بعد از اشغال خوست توسط مجاهدین چه بر سر آن آمد، همه دارایی ها و اموال دولتی چور چپاول وبه پاکستان انتقال وبفروش رسانیده شد هرچه خواستند بر سر مردم آوردند، تا لخک دروازه هم به تاراج رفت واین واقعا یک تراژيدي بزرگ ویک حادثه دردناک بود، به روح همه شهداء ومدافعان خوست که طی آن حوادث دلخراش جان های خود را از دست دادند، درود میفرستم.
https://www.youtube.com/watch?v=TzWOo87NnQs
ماه سنبله بود، مدتی می شد که از درد کمر وشانه رنج می‌بردم، تداوی مؤثر نبود دوسه مرتبه به شفاخانه چهار صد بستر وهمچنان به شفاخانه وزارت امنیت دولتی مراجعه نموده بودم ولی نتیجه نداشت، دوکتور سیدولی سرطبيب گارد توصیه می‌کرد باید استراحت کنم زیرا تمام این درد ها را نتیجه فشار اعصاب و کار دوامدار تشخیص کرده‌بود به نظر او باید چند روزی بخارج میرفتم هم تداوی میکردم وهم استراحت می نمودم، از شدت درد مجبور بودم همه روزه دوای مسکن ویا پیچکاري های مسکن بگیرم، گاهی اوقات بدون کمک سرباز انظباتم نمی توانستم حتی به زرهپوش بالا شوم، بالاخره مجبور شدم و موضوع را با مرحوم یعقوبی در میان گذاشتم تا اجازه سفر وتداوی بگیرم، مرحوم یعقوبی گفت درست است، باید خودت را تداوی کنی و من موافقه دارم ولی بهتر است از داکتر صاحب نجیب هم اجازه بگیری، روز دیگر بعد از ختم جلسه قرارگاه نزد داکتر صاحب نجیب رفته مشکل خود را عرض نمودم، داکتر صاحب نجیب الله هم موافقه خود را ابراز ولی علاوه کرد فقط چند روز معطل کن من خودم برایت اطلاع میدهم (فکر میکنم در همان روز ها موضوع کدام عملیات محاربوی پیشرو بود). بهرصورت من به همان دوا های مسکن قناعت کردم وبعد از یکی دو هفته درد ها و تکلیفم نیز کمتر وصحتم بهتر شد. ومن هم از رفتن صرف نظر نمودم ولی تداوی و دواهای مسکن هم چنان دوام داشت.
فکر میکنم ماه های قوس ویا جدي بود که بین جنرال دوستم وجمعه اڅک در زون شمال بعضی مشکلات و اختلافات پیدا شد. طوری که من در همان وقت ها شنیدم این بگو مگو در جریان کدام فعالیت محاربوی یکبار در قندوز باردیگر در دولت آباد بلخ پیش آمده و جنرال دوستم قهر کرده و از جریان وظیفه دوباره به شبرغان رفته است، من دقیقا نمی دانم بین آندو چه گذشته وچرا جنرال دوستم این کار را کرده وجمعه اڅک باو چه گفته که باعث این جنجال ومشکلات شده است، اما این مسئله کم کم رو به وخامت میرفت،من در ضمن خاطراتم نوشته ام که در فرقه 18 بلخ ودر فرقه 17 هرات با جمعه اڅک همکار ویکجا اجرای وظیفه نموده ام، مرحوم جمعه اڅک یک قوماندان با دسپلين و با سوق واداره خوب بود ومن همیشه از آن تعریف وتمجید کرده ام. ولی او هیچ وقت یک سیاستمدار خوب نبود، او نمی دانست با قطعات قومی و اشخاصی که در بین مردم وقومش دارای نفوذ وجایگاهی اند چگونه رفتار کند، بنظر من طرز برخورد با قطعات غیر منظم وافراد و اشخاصی که تحصیلات نظامی ندارند با افسرانی که تحصیلات آکادمیک نظامی دارند بسیار فرق میکند در اینجا باید به شیوه های مردمی و با در نظر داشت احترام به مسائل قومی‌ وشخصیت هایی که بین قوم وتبار خود از اوتوریته و محبوبیت برخوردار اند برخورد صورت گیرد،نه مثل یک سرباز یا افسر عادی،، مخصوصا با کسی که در دفاع از رژیم ودولت قرار داشته وشخص دوکتور نجیب الله بالای آن اعتماد فوق‌العاده داشت،،،،، مناسبات دوستم وجمعه اڅک هیچ وقت خوب نبود، یکی از علل آن این بود که گاهی اوقات دوکتور نجیب الله شخصاً با دوستم تماس می گرفت وبرایش وظیفه میداد در حالی که نه تنها جمعه اڅک وحتی وزیر دفاع هم که فرقه 53 مربوط آن می شد بی خبر بود همین موضوعات باعث کدورت اڅک می‌گردید، او به این فکر بود چون قوماندان گروپ اپراتیفي شمال است پس نماینده تام‌الاختیار رئیس جمهور نیز میباشد، چنانچه در امور تمام ارگان ها از محاکم گرفته تا ښاروالی، ولایت وریاست های مختلف شعبات ملکی مداخله می‌کرد، در حالی که هر ارگان به وزارتخانه های مختلف ارتباط داشته مجبور بودند اوامر وزرای مربوطه شانرا اطاعت کنند، مرحوم جمعه ا څک در این مورد توجه لازم نکرده ودوستم را یک سرباز و یک افسر عادی فکر می کرد ،به هر علتی که بوده این موضوع عواقب ناگواری در پی داشت، با گذشت هر روز اوضاع خرابتر شده میرفت در کابل نیز برخورد های سلیقه ای وکم بها دادن به این موضوع سبب‌ می شد تا هر گروپ وفریکسیونی که با دکتر نجیب الله مخالف بود از این آب گل آلود به نفع خود ماهی بگیرد، من که زادگاهم شهر مزارشريف است وچندین سال در فرقه 18 اجرای وظیفه نموده ام، با مردم مزار تماس بیشتر داشتم در مورد وضعیت مزار زیاد کنجکاو می شدم واز هرکی نزدم می آمد وضعیت را پرس وجو میکردم، اخبار خوب نمی شنیدم اختلافات بین دوستم و اڅک به صف بندی ها وگروپ بندی هایی تبدیل می شدند که رنگ قومی‌ وتباری بخود میگرفت، جنرال مؤمن اندرابی قوماندان لوای 70 در حیرتان نیز خود را به دوستم نزدیک ساخته ودر این صف بندی ها به طرفداری دوستم قرار داشت زیرا مناسبات موصوف نیز با جمعه اڅک خوب نبود از طرف دیگر تاج محمد رئیس امنیت دولتی بلخ نیز با دوستم و جنرال مومن مناسبات خوب نداشتند.
دوستم به کابل نیامد واین یک تمرد وبغاوت تلقی شد، در اواسط ماه دلو بود که روزی تشویش ونگرانی خود را از وضعیت پیش آمده در زون شمال به رفیق یعقوبی ابراز وآنچه در مورد آن از طریق مردم عام واهالی شنیده بودم در میان گذاشتم، رفيق یعقوبی همه حرف هایم را شنید وخودش خیلی بهتر از من همه مسائل را با جزئیات میدانست، از من پرسید نظر خودت چیست؟
گفتم پیشنهاد میکنم که داکتر صاحب نجیب سفری به مزارشريف نمایند،و در روضه ی شریف با اهالی ومردم مزار صحبت، ودوستم را نوازش و دلجویی نموده وبه این طریق این مشکل را حل نمایند ودر مورد تعیین شخص دیگری به عوض جنرال جمعه اڅک تصمیم بگیرند،، مرحوم یعقوبی حرف های مرا شنید، گفت باید با داکتر صاحب صحبت کنیم، از این موضوع چند روزی گذشت واین سفر صورت نگرفت، طوریکه بعدأ خبر شدم اشخاص نزدیک به داکتر نجیب الله رئیس جمهور برایش مشوره داده بودند که این کار کسر شأن برای رئیس جمهور است وآنرا عذرخواهی تلقی کرده ورفتن رئیس جمهور به مزار را یک کار نادرست شمردند که البته بنظر من یک برداشت غلط بود . اما من طور ديگري فکر میکردم، زون شمال قلمرو این دولت بوده ورئیس جمهور در حالات حساس و بحرانی ،وظیفه داشت برای بازدید و وارسی از امور مملکت و ملاقات با مردم به منطقه سفر نموده به مشکلات مردم رسیدگی کند. مشکلات بین دوستم و اڅک، مشکلات مردم شمال نیز بود وبه سرنوشت ولایات شمال بستگی داشت، ، شاید سفر رئیس جمهور میتوانست لااقل تا زمان حل مسئله افغانستان وتطبیق پروسه صلح ملل متحد که در جریان بود وضعیت را بیشتر از این خراب نسازد.
بهر صورت وضعیت همچنان بحال بحرانی باقی ماند، و هرروز بیشتر به وخامت بیشتر گرایید.
یکی از جنرالان که در اپرات ریاست جمهوری کار میگرد وگاهی هم در جلسات ق. ا. ق. م. نیز اشتراک داشت تورنجنرال عبدالباقی بود که قبلا در وزارت امور داخله اجرای وظیفه می‌نمود، جنرال باقی که یک پایش کمی می لنگید ودر کدام فعالیت محاربوی زخمی شده بود با من روابط بسیار خوب ودوستانه داشت وگاهی در اوقات غیر رسمی به بالاحصار به دفترم می آمد. در یکی از روز های ماه دلو (شاید هژده یا بیست دلو) که در دفتر خود نشسته بودم برایم تلفن کرد وبه شوخی گفت «رفیق قوماندان باروبستره ره بسته کو بخیر» گفتم باز چه خواب برایم دیدین ؟
به خنده گفت «مه خبرت کدم، باز می فامی کجا میری».من که هیچ چیز نفهمیده بودم جدی نگرفتم، یکی دوروز بعد معلوم شد که چند نفر از موسفیدان ومعززین مزار در جریان ملاقات با داکتر نجیب الله خواهش نموده بودند که مرا به عوض جنرال جمعه اڅک تعیین کند واگر مرا تعیین نمی کند تورنجنرال داوود عزیزی را که موصوف نیز از ولایت بلخ است تعیین نماید تا جنجال ومشکلات زون شمال حل شود وبه همین سبب جنرال باقی بمن تلفن کرده واطلاع داده بود، تاریخ 25 دلو مرحوم رفیق یعقوبی برایم گفت اگر هنوز هم از مريضی ات شکایت داری، داکتر صاحب برایت اجازه داده می توانی غرض تداوی به هند بروی، خیلی زود متوجه شدم که چرا در این وقت بايد غرض تداوی بروم؟! ، آنطور که بعد ها فهمیدم مشاورین داکتر صاحب برایش مشوره داده بودند که ایندو نفر هردو از همان سمت و ولایت هستند هرکدام اینها اگر بروند با دوستم یکجا می شوند، به مرحوم یعقوبی گفتم خوب است وتشکر کردم ، دو روز بعد آن پاسپورت وویزه آماده بود، من وخانمم با دخترم که او هم از تکلیف قلبی رنج می برد بتاریخ 28 دلو غرض تداوی عازم دهلی گردیدیم، قابل یاد آوری است که شب قبل از پرواز وقتی بخانه آمدم، خانمم پاکتی را بدستم داد وگفت این پاکت را از ریاست جمهوری کسی آورده است، پاکت را باز نمودم در بین آن مبلغ 600 دالر آمریکایی بود که بنام سفر خرچ وتحفه از طرف ریاست جمهوری برایم فرستاده شده بود که خیلی به موقع بود.
آنموقع مثل امروز امکانات تلفن مبایل واینترنت نبود تا من روزانه از وضعیت کشور و حوادثی که رخ می‌داد با خبر باشم، یگانه وسیله ارتباط رادیوی کوچک ترانزیستور بود که اخبار بی‌بی سی را از آن می شنیدم، رادیوی کابل هم در دهلی قابل دسترس نبود، اخبار تلویزیون های دهلی کمتر به موضوعات افغانستان می پرداختند، اگر بگویم در یک حالت بی خبری قرار داشتم غلط نه گفته ام، بهر حال تداوی را شروع نمودم هم خودم وهم دخترم به معاینه خانه ها و شفاخانه ها سرگردان بودیم، این سفر مدت سی وهفت روز دوام کرد،
تلخ ترین روز زندگی ام روزی بود که خبر بر افراشته شدن جنده شاه ولایتماب را در روز اول حمل در مزار شریف به محضر مجاهدین وبه اشتراک گروپ های مسلح مخالف از طریق رادیو شنیدم واین به معنی سقوط مزار وشکست حاکمیت دولتی بود، من در فامیل ونزد اقارب آدم خونسرد وخیلی مقاوم بحساب می آیم چون هیچ وقت گریه ام را کسی ندیده است ولی همانروز ودر غربت با شنیدن این خبر نتوانستم جلو اشکم را بگیرم، شب وروز سختی را گذشتاندم، با شناخت از مسائل زون شمال ونیروهای دوستم که اکنون با گروپ های مسلح مخالف یکجا شده بودند سقوط دولت مرکزی را بعید از امکان نمی‌دانستم چون مخالفت ها وفریکسیون بازی های داخل حزب از هیچ کس پوشیده نبود، صحت خودم بهتر شده بود ولی یک هفته دیگر بخاطر تداوی دخترم باید به دهلی می ماندیم،اما با گرفتن هدایات و نسخه های داکتر از آن یک هفته صرف نظر وتاریخ 5 حمل سال 1371 بطرف کابل پرواز نمودیم.
واین درست 22 روز قبل از سقوط دولت بود ساعت 6 شام به میدان هوایی کابل مواصلت نمودم یک تعداد افسران قرارگاه با امرسیاسی به میدان هوایی به استقبالم آمده بودند، از میدان هوایی بخانه رفتم.
هنوز گرد راه وعرق سفر بجانم بود ودوسه ساعتی از رسیدنم نگذشته بود که امر نوکريوال قرارگاه گارد برایم تلفون کرده راپور داد که در یک قسمت تعمیر قرارگاه حریقی رخ داده واطفاییه مصروف خاموش کردن حریق است، پرسیدم رئیس ارکان کجاست گفت رئیس صاحب هم موجود است ومصروف میباشد، با رفیق شهباز صحبت نمودم و ضعیت را جویا شدم، گفت حریق در قسمت شرقی تعمیر قرارگاه است واطفاییه مصروف است قابل تشویش نیست،،، ، به بالکن خانه ام در مکرویان اول که بالاحصار از آنجا دیده می شد برآمدم، دود وشعله های آتش بلند بود، فورا دریشی نموده به بالاحصار رفتم، تا که من می‌رسیدم رفیق یعقوبی پیشتر از من رسیده بود، حریق از یک نقطه نبود از چندین نقطه شروع شده بود آن تعمیر بزرگ که قسمت زیاد آن از چوب ومواد قابل حریق ساخته شده بود مثل کاغذ از چندین نقطه در حال سوختن بود، این حریق تصادفی نبود کاملاً روشن بود که قصدی وعمدی بوده واز طرف دشمن و نفوذی های آن در قرارگاه گارد صورت گرفته است، تمام پرسونل و آمرین شعبات همه مصروف کشیدن ونجات دادن اسناد ومدارک مهم دفاتر شان بودند. حریق به سرعت در حال انکشاف بود به دفتر من نیز سرایت نموده بود، ترس من زیاد تر از ذخایر مهمات ومواد انفلاقیه ی بود که در بالا حصار ذخیره شده و اگر حریق به دیپو ها و ذخایر مذکور سرایت و باعث انفجار می شد شاید نصف شهر کابل را نابود می‌کرد،
چندین‌ موتر اطفاییه مصروف بودند نزدیکی های صبح دیگر چیزی برای سوختن باقی نمانده بود، فاجعه ای بزرگ وغم انگیزی رخ داده بود باز هم جای شکرش باقی بود که به ذخایر مهمات سرایت نکرد وکدام انفلاق و انفجار بزرگ رخ نداد. تا دو روز بعد از این واقعه همه چیز بهم خورده بود من مجبور بودم دفتر کار جدید برایم آماده بسازم واین کار ایجاب می‌کرد تا سیستم مخابره وارتباطات که در اثر حریق مختل شده بود دوباره باز سازی وتأمین گردد، دفتر قوماندان لوای دافع هوا را که در یک تعمیر مجزا از قرارگاه بود برایم انتخاب نمودم که سیستم مخابره دفتر قوماندان در آنجا تاسیس وفعال شد، هیئتی جهت تحقیق وبررسی علل حریق تعیین وکار خود را شروع کرد شواهد بدست آمده از نفوذ حزب اسلامی حکایت می‌کرد اما هنوز عاملین آن تثبیت نشده بود وکار هیئت جریان داشت.
خواننده عزیز!
آنچه را شما بعد از این در خاطراتم مطالعه میکنید حکایت فاجعه بار یک سقوط ویک فروپاشی غم انگیز است که عواقب وخیم وتباه کن در پی داشت، من از اینکه متعلق به جناح پرچم ح. د. خ. ا بوده ام نه تنها انکار نمی کنم، بلکه راهی را که برای مبارزه برای خدمت به مردمم انتخاب کرده ام باعث افتخار خود میدانم، در نوشتن این خاطرات تعلقات و وابستگی های حزبی را در نظر نگرفته آنچه را دیده و شنیده ام بدون کم وکاست خدمت شما تقدیم خواهم کرد، چیزی را که از آن آگاهی ندارم به شما نخواهم گفت اگر چنین موردی پیش آمد لطفا مرا متوجه اشتباهم بسازید، ولی من از شما هم خواهشی دارم‌ :
اگر خلقی هستید یا پرچمی هستید، کارملی، نجیبی، بیطرف،ویا مجاهد هستید لطفا، لطفا، لطفا بدون تعصب وبدون در نظر داشت تعلقات قومی‌ و سمتي، بدون توجه و وابستگی به کدام حزب وتنظیم با مغز سرد، قلب گرم و وجدان پاک به قضایا بنگرید و قضاوت کنید، لطفاً از توهین و تحقیر به آدرس افراد و اشخاص اجتناب کنید همانطوری که من بشما وعده میدهم، آنرا رعایت خواهم کرد. لازم به تذکر نیست، کسانی که عفت قلم را رعایت نکرده به توهین و تحقیر بپردازند از صفحه ام حذف خواهند شد.
واینک ادامه خاطرات :
پنج روز بعد از آمدنم از دهلی در جلسه قرارگاه قوماندانی اعلی اشتراک کردم، این قرارگاه دیگر آن قرارگاه سابق نبود همه افسرده و پریشان بودند، دوکتور نجیب الله با من دست داد واز صحتم پرسید ودر ضمن اینکه لبخند میزد گفت :شنیده بودم دیگر پس نمی آیی؟
گفتم به هیچ صورت نمی توانستم در این لحظات دشوار وحساس مسؤولیت و وظیفه ام را فراموش کنم، یکبار دیگر دست داد وگفت می‌دانستم رفیق سعید…
معلوم بود دشمنان داخلی وخارجی خیلی خوب کار خود را نموده و از من بقدر کافی بدگویی کرده برایش گفته بودند،که او (یعنی من) دوباره به وطن بر نمی‌گردد.
موضوعات آنروز وضع امنیتي کشور مخصوصاً بعد از تحولات شمال و چگونگی مقابله با آن و همچنان در مورد اجرای ضربات هوايي در بعضی نقاط وتدابیر امنیتی از طرف گارنزیون کابل، وهمین مسائل بود. ولی در فضای جلسه دیگر آن قاطعیت و شور و شوق وپیشنهاد واظهار نظر از طرف اعضای جلسه به مشاهده نمی رسید، من تقریباً بعد از یک ونیم ماه در جلسه اشتراک میکردم باورم نمی شد که اوضاع اینقدر تغییر کرده باشد خستگی توأم با تشویش ونگرانی در چهره های همه نمایان بود، شخص رئیس جمهور نیز خسته به نظر می‌رسید بعد از دادن وظایف به مسوولین وهدایات لازم جلسه ختم گردید،
برای اینکه خوانندگان عزیز در مورد سقوط شهر کابل وچگونگی نفوذ تنظیم های جهادی در شهر که بدوام این خاطرات به آن خواهم پرداخت تصویر روشنی داشته باشند بهتر خواهد بود تا مطالبی در مورد پلان امنیت و مدافعه شهر کابل خدمت شما تقدیم شود.
پلان امنیتي ومدافعه شهر کابل که از طرف گارنیزیون کابل ترتیب گردیده ودر آن موقع مطابق به آن اجرآت می‌گردید وظایف مشخص برای ارگان های مختلف امنیتی در آن در نظر گرفته شده بود ولی وقتی در مورد وقایع روز های آخر رژیم و فروپاشی نظام صحبت می شود، به این موضوع مهم کسی تماس نمی گیرد من تا حال هیچ جا نخوانده‌ام کسی از پلان امنیتی شهر کابل و وظایفی که در آن به ارگان های امنیتي داده شده بود صحبتی کرده باشد :
بر اساس این پلان برای شهر کابل وحومه ی آن دو خط مدافعه در نظر گرفته شده بود مدافعه بعید وقریب، پوسته ها وخط مدافعه بعید به شعاع 30 – 35کیلومتر ونظر به عوارض اراضی در بعضی جا ها بیشتر ویا کمتر تعیین گردیده بود وهدف عمده ای آن جلوگیری از انداخت راکت های سکر وراکت های دور منزل دشمن بالای شهر کابل بود، مدافعه قریب ویا پوسته های امنیتی خط دوم به شعاع 7-8 کیلومتر تثبیت شده ومطابق به آن پوسته ها جابجا گردیده بود، وتمام این خطوط مدافعه و پوسته های امنیتی بین سه ارگان قوای مسلح یعنی وزارت دفاع، داخله وامنیت دولتی تقسیم گردیده بود که هرکدام از ساحه زون مربوط ی خود مسولیت داشت.
فعلا کدام خریطه ونقشه ی شهر کابل نزدم موجود نیست تا بصورت دقیق ساحه ی مسؤلیت هر وزارت خانه را توضیح میدادم ولی بطور تقریبی چنين بود :
استقامت پغمان و ارغندي اعتبار از سرک میدان شهر تا قسمت های کاریز میر مربوط وزارت امنیت دولتی و فرقه ده گارد ملی، استقامت سرک جدید بگرام، کوه صافي، خاک جبار مربوط وزارت دفاع، استقامت بگرامی، چاراسیاب، بلندی های ریشخور و راه لوگر مربوط وزارت داخله.
آنچه را در بالا نوشتم طور تخمینی است شاید در آن اشتباهاتی وجود داشته باشد ولی استقامت های زون مسؤوليت ارگان های سه گانه را می‌توان از آن بخوبی فهمید.
، تمام پوسته ها در هردو خط مدافعه با گارنیزیون کابل در ارتباط بوده ونماینده های هرسه ارگان نیز در گانیزیون موجود می بودند،گاهی اوقات نماینده قوای هوايي نیز غرض تشریک مساعی موظف می گردید، اعاشه واباته اکمالات وتغییر وتبدیلی پوسته ها از طرف ارگان های مربوط شان صورت می گرفت، ولی سوق واداره ی آنها را قوماندانی گارنیزیون کابل به عهده داشت در واقع همه ی این نیروهای که در خطوط مدافعه وپوسته های امنیتی جابجا بودند بر اساس امر ق . ا. ق. م تحت امر قوماندانی عمومی گارنزیون کابل داده شده، خود گارنیزیون بجز غند 717 کدام قطعه دیگر در تشکیل خود نداشت.
فکر میکنم کسانی که در صدد دانستن جزئیات در مورد سقوط دولت وچگونگی ورود تنظیم های جهادی در شهر کابل استند پلان امنیت و مدافعه ی شهر را باید بدانند، چون بعد تر خواهیم فهمید کدام تنظیم از کدام راه وچگونه وارد شهر شدند.
حالا نظری بیاندازیم به وضع عمومی کشور در ماه حوت 1370 که در جلسه قرار گاه قوماندانی اعلی قوای مسلح بررسی وهدایات آتی از طرف قوماندان اعلی داده شده :
-فعالیت های تروریستی بخاطر تجلیل از واقعه 3حوت در کابل آغاز می‌گردد.
-راه جدید بین بگرام وکابل همیشه مورد دستبرد وراه گیری پرسونل قومی‌ ودولتی قرار می‌گیرد رفیق عظیمی در هردو مورد تدابیر بگیرد.
قرارگاه قوماندانی اپراتیفي پروان از ما تقاضای کمک نموده اند، هر سه وزارت مکلف می‌گردد به تعداد 200، 200 نفر محاربه دیده را به گروپ اپراتیفي پروان اعزام نمایند وزارت دفاع به تعداد 5 تانک به آنها کمک کند،
– برای جنرال بابه جان قهرمان، یک کندک دیگر در پروان منظوری داده شود. اوامر آن هرچه زودتر فرستاده شود، ستر درستیز
-سیاف به حاجی شیر علم وظیفه داده است که تعداد 300 نفر را برای حمله بالای پوسته های ارغندی وپغمان آماده بسازد. مولوی شفیق الله گفته است که در حمله عمومي مجاهدین بالای کابل، استقامت شرق کابل را تضمین می نمایم،.
-راپور های کشفي می‌رساند که ارتباط احمد شاه مسعود از طریق جنرال مؤمن با جنرال دوستم و جنرال حسام‌الدین تأمین شده است، مسعود قول داده است که آنها را در مقابل دولت حمایه کند (رفیق یعقوبی تدقیق نماید).
-اکمالات قندهار صورت گیرد.
-در پل علم سه پوسته څارندوی سقوط نموده است، قوماندان څارندوی آنجا وظیفه اش را با سهل انگاری انجام داده است، نامبرده را رفیق پکتین تبدیل وجزا بدهد.
-آمادگی مخالفین برای حمله بر جلال اباد صورت گرفته واحتمال حمله آنها بتاریخ 20 حوت موجود است.
-در گرديز در منطقه سته کندو، جلال الدین ودر منطقه لیوس، حضرت محمد منگل آمادگی حمله را گرفته است.
-ریزرف های جبار قهرمان از هلمند خواسته شود.
-جلب احضار در طول ده روز 4807 نفر است که کار ما در این عرصه بسیار ضعیف است. دلیل آن اینست که ما مصروف هستیم ورفقای وزیر هم آنرا فراموش کرده اند.
-استعمال لونا به شکل مرکزی صورت گیرد.
با یک نظر کوتاه به این هدایات قوماندان اعلی وموضوعات که در جلسه طرح وبررسی شده می‌توانیم وضعیت اپراتیفي را در تمام کشور تصور کنیم، باید تذکر بدهم که من در این جلسه موجود نبودم وخارج کشور بودم.
در طول ماه دلو وحوت 1370 حوادث و اتفاقات زیادی رخ داده بود. هیأت هایی تحت رهبری جنرال محمد رفیع به مزار و شبرغان جهت مذاکره با دوستم وحل مشکلات موجود اعزام گردیدند ، هیأت بعد از دو سه هفته با پیشنهادات و تقاضا های دوستم به مرکز آمد، پیشنهادات راکه جنرال رفيع با خود آورد نتیجه اش تغییرات ذیل بود :
-جنرال جمعه اڅک قوماندان گروپ اوپراتيفي شمال از وظیفه اش سبکدوش وبه مرکز خواسته شود.
-جنرال رسول از قوماندانی فرقه 18 سبکدوش وبه کابل آمده به حیث قوماندان فرقه 8 به عوض گل حبیب تعیین شود،
-جنرال دوستم تعهد بسپارد که به حیرتان رفته، جنرال مؤمن را با خود به کابل بیاورد تا مورد تفقد وعفو رئیس جمهور قرار بگیرد،
این یک خبر خوش و امیدوار کننده بود ومردم افغانستان مخصوصاً شهر کابل که با شنیدن افواهات وتبلیغات دشمن در مورد شمال نگران بودند تا اندازه ای امید وار شدند برای آوردن جنرال مؤمن برای دوستم یک هفته وقت داده شده بود، جمعه اڅک ورسول به کابل آمدند.
یک هفته گذشت دکتور نجیب الله کم حوصله شده مصطفی قهرمان را به جوزجان فرستاد تا احوال بیاورد، مصطفی رفت وبرگشت، چنین احوال آورد :
1-تاج محمد که از جمله محرکین اصلی طراح دسایس علیه مومن و فرقه 53 است، چرا به مرکز خواسته نشده واز وظیفه اش سبکدوش نگردیده است.؟
2-قوماندان گروپ اوپراتيفي شمال دوستم تعیین گردد.
3-کادر های نظامی در صفحات شمال از طرف جنرال دوستم وکادر های ملکی از طرف نجم‌الدین کاویانی، فرید مزدک، پیگیر، محمود بریالي پیشنهاد منظوری داده شود.
4-جنرال مؤمن به وظیفه اش دوام بدهد.
با استماع این حرف ها دوکتور نجیب الله عصبانی گردید، طبیعی بود که وی نمی توانست خاصتاً شرط سوم را بپذیرد، بنا بدون مطالعه ودر عالم هیجان واحساسات تصمیم می گیرد تا جنرال اڅک ورسول را دو باره جهت اشغال وظایف قبلی شان به مزار شریف بفرستد، وهمراه با آن جنرال مانوکی منگل، را با یک گروپ عریض وطویل اپراتیفي و مقادیر زیاد پول به مزارشريف اعزام نماید، وظیفه مانوکی منگل آمادگی احضارات محاربوی قوای مسلح مقیم مزارشريف، پیشبرد کار سیاسی با پرسونل قوای مسلح، تخریب دوستم ورفقایش خریداری بعضی از قوماندانان مذکور توسط پول تشکیل می‌دهد، در گروپ اپراتیفي مانوکی منگل اشخاص ذیل شامل بودند :
جنرال خندان رئیس کشف وزارت دفاع،عمر معلم رئیس امنیت نظامی اردو، شیخ محمد باور معاون رياست سیاسي اردو، جنرال عتيق الله قوماندان قوای هوايي، جنرال کاوون قوماندان اسبق فرقه 9،جنرال باقی رئیس ریاست پنج، جنرال عبيدالله از ریاست اوپراسیون ودو نفر از کمیته مرکزی حزب که نام هاي شان بخاطرم نمانده»
هیأت فوق به مجرد رسیدن به مزار به تمام قوت ها امر احضارات داده وقوای هوایی چند نقطه را در حیرتان و شبرغان بمباران نمودند، همچنان هیأت های مختلف با بوجی های پول به ولایات شمال اعزام شدند تا کار سیاسی را در بین پرسونل جنرال دوستم وسید کیان شروع و آنها را برای پیوستن به دولت تشویق کنند،.»
بر علاوه گل خان یکی از قوماندانان تسلیمی حزب اسلامي در مزار با مقادیر زیاد پول وظیفه می‌گیرد تا گروپ های فعال حزب اسلامي را در ولایت بلخ تطمیع نموده بر ضد دوستم استعمال نماید
این جریانات بار دیگر باعت تشویش ونگرانی مردم گردیده، تبلیغات دشمن وپخش اخبار بر ضد دولت بطور بیسابقه ای شروع می شود. در همین روز هایی که وضع در مزار، شبرغان ولایات شمال متشنج است دوکتور نجیب الله در کمیته شهر کابل ضمن صحبت با اعضای کمیته شهر و فعالین حزبی در مورد جنرال دوستم و شرایطی که دوستم برای آشتي ومصالحه گذاشته است صحبت نموده و می‌گوید که «من قبلاً می‌دانستم که سیاست باز ها در تحریکات شمال دست دارند می‌خواهند پروسه صلح ملل متحد را به ناکامی مواجه سازند. دوستم را من دوستم ساختم او آله دست آزاد بیک اوزبک قرار گرفته است وآنها خیال تجزیه افغانستان را دارند» ، حرف های توهین آمیز و دشنام به آدرس دوستم مومن،و حسام‌الدین اظهار می نماید وعلاوه می‌کند که دولت جمهوری افغانستان وقوای مسلح آن قوی و نیرومند است می‌تواند شبرغان وحیرتان را با خاک یکسان نماید.»
موضوع سخنرانی دوکتور نجیب الله در کمیته شهر بزودی به گوش دوستم ومومن و حسام‌الدین رسید که باعث تشنج بیشتر و دشمنی بیشتر گردید.
وقتی من بعد از عودت از هند از این جریانات آگاهی یافتم خواستم متن صحبت های دوکتور نجیب الله در کمیته شهر را بدست بیاورم و شخصاً یک بار به آن گوش بدهم متاسفانه فرصت آن میسر نشد و آن کست هم بدستم نیامد.
در نتیجه‌ای، اوضاع متشنج در مزار و شبرغان، وصحبت های تحریک آمیز در کمیته شهر و تحریکات مانوکی منگل در مزار شریف، احمد شاه مسعود که مترصد اوضاع وفرصت مناسب بود با جنرال مؤمن در حیرتان که قبلاً تماس داشت وعده هرگونه همکاری را میدهد. رول ونقش کاویانی، مزدک در تامین این ارتباط برجسته بوده زیرا مومن و کاویانی از سابق با هم ارتباط داشتند، در نتیجه، این سه قوت عمده در شمال که بر ضد حاکمیت دوکتور نجیب الله قرار گرفته بودند با مجاهدین صفحات شمال ارتباط پیدا نموده جبهه مشترکی را علیه دولت وحاکمیت دوکتور نجیب الله تشکیل می دهند،
سقوط ولایت بلخ به دست دشمن تاثیرات بسیار مخرب و تباه کن را بالای مورال و روحیه پرسونل قوای مسلح در سراسر کشور ومخصوصا در ولایت کابل واطراف آن بجا گذاشت ،در تمام جاهایی که قطعات مربوطه به سمت شمال اجرای وظیفه می‌کردند مثل قطعات مربوط فرقه 53 و غند 8 سرپل در لوگر و کلنگار وسایر نقاط مورد توجه تنظیم های جهادی مخصوصاً جمعیت اسلامي قرار گرفته وانها کوشش می‌کردند تا با پرسونل پوسته های مذکور در تماس شده وانها را تطمیع نمایند، اگر چه یک تعداد محدود بنابر تاثیرات مسائل ملیت وزبان ونگرانی از سرنوشت خود و قوم وخویش شان پوسته ها را ترک نمودند با سلاح های دست داشته شان فرار نمودند مثلاً 49 نفر از غند 8 سرپل در لوگر ویا 94 نفر از غند 5 قومی‌،،،،،، ولی در مجموع قطعات مربوط به جنرال دوستم در کلنگار لوگر، نه با جمعیت اسلامي و نه با کدام تنظیم دیگر یک جا نشده واز موضع های خود دفاع می‌کردند آنها گفته بودند بدون امر جنرال دوستم مواضع شانرا ترک نمی کنند، چنانچه افراد فرقه 53 در کمربند امنیتي پغمان تحت امر فرقه ده گارد ملی تا آخرین لحظه ای سقوط کابل در پوسته های شان موجود بودند ودفاع می‌کردند همچنان پرسونل فرقه 53 در شاهراه لوگر تا اخیر مواضع شانرا حفظ کردند (البته اين هم جای دقت و هم قابل تعجب است که پرسونل آن با وجود سقوط مزار و ولایات شمال هنوز هم در دفاع کابل ودر پوسته های امنیتي حضور داشته باشند ) .
حزب اسلامي گلب الدین نسبت به هر وقت دیگر فعال تر شده بود، شخص گلب الدین به قوماندانان خود در لوگر دستور داده بود «که شرایط برای اشغال کابل از هر نگاه مساعد است قبل از اینکه ملل متحد وآمریکا مداخله نمایند باید پلان های عملیاتی خویش را تنظیم نماییم ومن خودم مستقیما عملیات را تحت کنترول می گیرم».
تمام تنظیم های جهادی در صدد جذب وجلب افسران وسریازان ومخصوصا قوماندانان در قطعات قوای مسلح بودند واین کار زیاد تر روی تعلقات قومی‌ و زبانی وسمتی صورت می‌گرفت مثلا حزب اسلامي در صدد جذب قوماندانان پشتون، جمعیت اسلامي طرفداران خود را در بین اقوام تاجک وحزب وحدت در بین منسوبین قوای مسلح از بین ملیت هزاره جستجو می‌کردند ، ملیت شریف ازبک که هم معلوم بود، این وضعیت بعد از سقوط مزار وولایات شمال بطور خطرناک و فاجعه بار، حاکمیت دولتی را در مرکز وسایر ولایات که هنوز پا برجا بودند تهدید می‌کرد.
واضح است که این کار آنها بی نتیجه نبود چنانچه بعد از سقوط حاکمیت دیدیم که تعداد زیادی از قوماندانان و پرسونل قوای مسلح بطرف اقوام وتنظیم هایی رفتند که بر اساس تعلقات قومی‌ وسمتی با آنها ارتباط برقرار نموده بودند.
خواننده ی عزیز!
من بطور خلص ومختصر در مورد روحیه و مورال پرسونل قوای مسلح بعد از سقوط مزار مطالبی خدمت تان تقدیم نمودم اما در واقعیت امر در همان دو روز اول آمدنم از دهلی متوجه گردیدم که وضعیت عمومی بطرف یک فاجعه روان بوده شخص قوماندان اعلی قوای مسلح دیگر با آن روحیه و قاطعیت لازم در جلسات امر ونهی نمی کند یک نوع بی تفاوتی آشکار در سیمای شخص اول مملکت در همان نظر اول قابل درک بود ، حالا کمی به عقب برویم به تاریخ 16 حوت 1370 به مکالمه تيلفوني بین رئیس جمهور و جنرال دوستم گوش بدهیم، متن این مکالمه را از یادداشت های مرحوم جنرال عظیمی اقتباس کرده ام، کسانی که در کمنت برایم نوشته اند که من چرا از نوشته های عظیمی اقتباس میکنم بفرمایند بگویند که این مصاحبه را از کجا می توانستم پیدا کنم؟ ، از متن این مکالمه می‌توان به خیلی موضوعات پی برد از طرف دیگر در این مکالمه شخص جنرال عظیمی نیز شرکت دارد، هرگاه کسی در مورد این مکالمه تلفنی ادعاونظری دارد که گویا چنین مصاحبه ای اصلا صورت نگرفته است ویا موضوعات دیگری در بین بوده لطفا توضیح دهند تا همه مردم افغانستان حقایق را بدانند …
«ساعت یک بجه روز 16 حوت بنابر امر دکتور نجیب الله با جنرال دوستم از طریق زاس یا تلفن محرم تماس حاصل شد. دکتور نجیب الله از طریق تلفن دیگری که با دستگاه زاس وصل بود صدای هردوی مارا می شنید.
جنرال گل احمد قوماندان غند 717 که در نزیکم بود حرف های مارا بنابر امر من یاداشت می‌کرد. حرف های جنرال دوستم را من تکرار میکردم تا رئیس جمهور بشنود وگل احمد یاداشت بردارد. اینست شمه‌ای از این صحبت ها که بخاطر اهمیت تاریخی آن در اینجا نقل میکنم :
«جنرال دوستم : سلام وعليکم چه حال دارید؟ چه کار داشتید؟ (پس از تعارفات)
من سوال داکتر نجیب الله را مبنی بر آنکه چرا مطابق وعده خویش به کابل نیامده وچرا نمی خواهد مستقیما با داکتر نجیب الله حرف هایش را بیان کند پرسیدم.
جنرال دوستم :مانوکی منگل، جمعه اڅک، رسول وتاج محمد اشخاصی که از کابل با خود آورده اند، تحریکات وپروپاگند های بدی را علیه ما شروع کرده اند، این ها جنگ را دامن می زنند، دیروز بعضی فیر ها و بمبارد ها را بالای پوسته های ما در شبرغان انجام دادند، چند طیاره مانور کردند. ما از مانور نمی ترسیم، از بمبارد نمی ترسیم، ولی ما یاغی نیستیم، تجزیه طلب نیستیم ما هزاران نفر شهید داده ايم، عوض این‌که از ما تشکر شود، از عقب میکروفون ها از کابل ومزارشريف مارا تجزیه طلب، می‌گویند، دشنام می‌دهند، ما ثابت خواهیم کرد که وطن خود افغانستان واحد را دوست داریم لطفا به داکتر صاحب بگویید که این چهار نفر را بخواهد ویک شخصی را که قابل احترام همگی باشد در اینجا بفرستد. اگر دست به سلاح برده شود چنان آتشی در خواهد گرفت که هیچ کس پیشروی آنرا گرفته نخواهد توانست. به داکتر صاحب بگویید که یا آنها را بخواهد ویا به ایشان هدایت دهد تا جلو تحریکات خود را بگیرد، راه شبرغان از طرف حزب اسلامي گل خان بدستور همین چهار نفر بسته شده است.
دوکتور نجیب الله تمام این حرف ها را می شنید او گفت به جنرال دوستم بگو که فردا در همین ساعت جواب ترا میدهم، جنرال دوستم قول داد که فردا در همین ساعت با من تماس بگیرد،»
ساعت 00 :13 تاریخ 17 حوت 1370
«بعد از تعارفات، جنرال دوستم گوش می‌کردومن حرف های داکتر نجیب الله را برایش بازگو میکردم :
نجیب :دوستم، چطور هستی، چرا حاضر نیستی که مستقیما با من صحبت کنید دوستم :ادامه بدهید
نجیب :تو وعده کرده بودی که همینکه رفقا را به مرکز بخواهم، بدون کدام قید و شرط به حیرتان می‌روی و مومن را به رضا یا به زور به کابل می آوری، تو دو شب را در حیرتان گذشتاندی ولی هیچ کاری را در این جهت انجام ندادی، در عوض مصطفی را با طرح ها وپیام هايي که از تو نیست واز مومن است به مرکز فرستادی، طرح تو در مورد به رسمیت شناختن اتحادیه شمال چه معنی دارد؟ َسه نفر رهبری در کابل داریم، کدر ها را ما تعیین میکنیم، این اعلان پادشاهی است، آیا این حرف ها را واقعا خودت گفته ای؟
دوستم :می شنوم، ادامه بدهید،
نجیب :قونسل شوروي میخاییلوف به مومن پیشنهاد کرده بود که از این حرف ها بگذر ، ما برایت در شوروی آپارتمان می‌دهیم ومصارف زندگی ات را تامین میکنیم، وطنت را خراب مکن اما مومن به وی گفته بود که سوال، سوال مومن نیست، قیام ما علیه فاشیزم پشتون هاست، این حرف ها از مومن است که به قنسل زده است، این حرف ها از زدن است؟ حرف هایم را میشنوی؟
دوستم :ادامه بدهید
تو چه قسم عسکر هستی، تو میگفتی من ساده معلوم می شوم، اما چنین نیست، در دست سیاست باز ها افتادی وبالاخره شکار آنها شدی، برای آخرین بار بتو می گویم که همان حیثیت وجای قبلی را نزد من داری، مومن امروز صبح با میخاییلوف صحبت کرده وگفته بود که من بعضی تعهدات در قبال خود دارم ونمی توانم به سادگی به شوروی بروم، با چه کسی تعهدات دارد، توقع من این بود که اگر در شمال کسی سر خود را شور بدهد بالای تو صدا میکنم، فرقه تو مشهور به فرقه نجیب بود تو همان برادر من هستی، حالا موقع آنست که تو یک تصمیم قاطع سیاسی اتخاذ کنی، آنچه مربوط به خواستن رفقا بود، یک مرتبه آنرا انجام دادم. اکنون تو به وعده ات وفا کن.
دوستم :در مورد اینکه من گفته باشم، اتحاديه شمال را به رسمیت بشناسید ویا کار های ملکی را به سه نفر رفقای بیروی سیاسی برای مزارشريف از کابل تعیین کنند، من هیچگونه اطلاعی ندارم، هرکس این پیغام را به شما آورده است آنرا از خود ساخته، در باره سایر مسائل بعدأ با شما تماس می گیرم،
فردا و پس فردای آن نه من ونه آصف دلاور نتوانستیم با دوستم تماس بگیریم، سکوت دوستم ، معنی عدم تمایل وی برای مفتوح ماندن باب مذاکره با دوکتور نجیب الله تلقی گردید، کدورت ها زیاد شد، تیم مانوکی منگل در مزارشريف آنرا بیشتر دامن زد، طیاره ها بالای حیرتان پرواز و مواضعی را در آنجا بمبارد نمود، این به معنی آغاز جنگ بود راه حیرتان کابل کاملاً مسدود گردید کابل در معرض قحطی قیمتی قرار گرفت.»
من متن این مکالمه تلفنی بین دوکتور نجیب الله و جنرال دوستم را خدمت شما تقدیم نمودم، از این مصاحبه می‌توان به بسیاری مسایل پی برد ولی متاسفانه این مکالمه نتیجه ای نداشت و دوستم دیگر حاضر نشد با دوکتور نجیب الله تماس بگیرد و و ضعیت رو به وخامت بیشتر رفت، راه مذاکره ورفع بحران بسته شده بود اقدام به عملیات نظامی بمبارد بعضی جا ها باعث این می شد که تمام گروه های مخالف با دکتور نجیب الله را بهم متحد بسازد زیرا گروپی که تحت ریاست مانوکی منگل به شمال اعزام شده بود، آنها با تجهیز وتقویه حزب اسلامي (اکثرآ پشتون تبار) در بلخ ودر مجموع در تمام صفحات شمال جنگ را شدت بخشیده وخود بخود موجبات سقوط رژیم را فراهم می‌کرد.
چند روز بعد از این مکالمه ی تلفنی ای داکتر نجیب الله ودوستم، رئیس جمهور تصمیم می‌گیرد که جنرال نبي عظیمی را به پلخمري و بغلان غرض مذاکره با آقای سید منصور نادري اعزام نماید تا از انطربق بالای جنرال مؤمن فشار آورده وراه حیرتان کابل باز وانتقال اموال ومواد ارتزاقی به کابل از سر گرفته شود وهمچنان رفیق سید اکرام پیگیر را با جنرال عظیمی به مزار می فرستد. اینکار به تاریخ 21 حوت 1370 صورت می‌گیرد یعنی شش روز قبل از سقوط مزار.
این تاریخ 21 حوت را لطفا بخاطر داشته باشید.
رفیق سید اکرام پیگیر بعد از مواصلت به مزار ذريعه هلیکوپتر به شبرغان می‌رود تا با جنرال دوستم نیز در زمینه صحبت نماید.
اینکه جنرال عظیمی بعد از رسیدن به مزار چه کرد وچه اجرآت نمود آنرا در بخش بعدی خاطراتم با شما در میان خواهم گذاشت.
در بخش قبلی گفتم که رفیق سید اکرام پیگیر غرض مذاکره و ملاقات با جنرال دوستم به شبرغان رفت، حالا ببینیم که جنرال عظیمی در مزار چه کرد؟
ترجیح می‌دهم این جریان را از زبان خود جنرال عظیمی بشنویم تا از زبان کس دیگر، آگر در مورد مطالبی که مرحوم جنرال عظیمی نوشته است چیزی دور از حقیقت وواقعیت به مشاهده رسید لطفا آنرا در تبصره وکمنت تان بنوسید مخصوصاً در مورد محاسبه و تناسب قوا ووسایط دوست ودشمن در سمت شمال که از نگاه نظامی بسیار اهمیت دارد، مخصوصاً از نظامیان قلم بدست خواهشمندم که بگویند در همان تاریخ تناسب قوا چگونه وبه نفع کي بود؟ ، جریان بعدی را از قلم جنرال عظیمی تقدیم تان میکنم. ناگفته نماند که در ادامه‌ی این خاطرات ودر ارتباط با فاجعه سقوط و فروپاشی مطالبی را از آثار سایر نویسندگان وقلم بدستان که به نحوی به طرفداری یا مخالفت با دکتر نجیب الله قرار داشتند نیز خدمت شما تقدیم خواهم کرد، حالا ببینیم که مرحوم‌ جنرال عظیمی بعد از رسیدن به مزار چه اجرات نموده است :
«در میدان هوایی مزارشريف، مانوکی منگل، جمعه اڅک، سید طاهر شاه پیکارگر منشی حزبی کمیته ولایتی بلخ وعده ای از افسران جنرالان قوای مسلح آنجا مارا استقبال کردند. هلیکوپتر ها حاضر بود و پیگیر بدون معطلی بطرف شبرغان پرواز کرد. من به قرارگاه گروپ اپراتیفي رفتم، جمعه اڅک از روی خریطه وضعیت سیاسی ونظامی شمال را برایم توضیح داد. در پلان وی اجرای عملیات تعرضی بالای شبرغان، حیرتان، وغند «والگا» مربوط به فرقه 80 سید کیان که در جوار سه راهی حیرتان، مزار، سمنگان واقع شده بود، در نظر گرفته شده بود، او مانند عادت همیشگی اش مشت ها را گره کرده، بالای میز می کوبید ومثل همیشه گزافه گویی می‌کرد، او گفت احضارات ما برای تعرض نهایی گردیده است ما اولآ غند والگا را از بین می‌بریم، بعدأ به طرف حیرتان حمله کرده مومن را دستگیر نموده دست بسته به کابل می فرستیم، بعدأ بالای شبرغان حمله کرده دوستم را سرکوب وبه این ماجرا خاتمه می‌دهیم. او گفت که جنرال دوستم بسیار ترسیده است، زیرا پلان های وي را ما می‌دانیم او خیال دارد با احمد شاه مسعود یکجا شده وافغانستان را تجزیه کنند اما مردم با وی نیستند، انشاالله ما موفق می شویم واز برکت دوستم من (جمعه اڅک) ورئیس صاحب عمومی امور سیاسی ستر جنرال خواهیم شد. لاف میزد ومی خندید وباد بخار زیادی داشت. مانوکی نیز قاه قاه می خندید بطوریکه من فکر کردم آنها در همين لحظه به فتح درخشانی نائل شده اند، تقاضای پاداش دارند، من پرسیدم پلان دوستم در لحظه فعلی علیه دولت چيست؟ آیا آنها تعرض می کنند یا مدافعه؟ چه وقت به حمله دست خواهند زد؟ تعداد پرسونل، سلاح ووسایط وتخنیک محاربوی آنها چقدر است؟ کدام گروپ های مجاهدین در اطراف شهر مزارشريف با آنها تشریک مساعی خواهند کرد؟ ترکیب وتعداد این قوت ها چقدر است؟ تعداد پرسونل وتخنیک محاربوی مزار شریف که اکنون در محاصره مخالفین است چقدر و چه تناسبی بین شما وآنها از لحاظ نظامی وجود دارد؟
جمعه اڅک نتوانست معلومات لازم ارائه کند و به نوشتن سوالات من مصروف شد، مانوکی گفت ما تفوق هوايي داریم، سکات داریم، می‌توانیم شبرغان را به خاکستر مبدل کنیم، من به گفتار وی توجه نکردم، زیرا که اسکات مزار بالای شبرغان نسبت نزدیکی آن با مزارشريف مؤثریت نداشت وسکات کابل هم به شبرغان نمی رسید، قوای هوايي نیز نمی توانست نقش فیصله کن را بازی کند. مانوکی، سرپل، میمنه، اندخوی پلخمري، بغلان، سمنگان حیرتان را فراموش کرده بود و نمی توانست این موضوع را درک کند که برای از بین بردن یکی از این شهر ها هزاران پرواز طیارات ضرورت است نسبت عدم موجودیت، روغنیات و بم طیاره این امر از جمله نا ممکنات بود.
امر کشف، اوپراسیون، توپچی، مخابره، تخنیک، لوژستیک، وامنیت گروپ اپراتیفي مزارشريف وظیفه گرفتند تا تحت اداره جنرال عبيدالله معاون ریاست اوپراسیون وزارت دفاع تا ساعت 7 صبح فردا تمام سوال های فوق را جواب گفته وقرار جنرال اڅک را که با شرایط عینی مطابقت داشته باشد حاضر کنند،
فردا صبح جنرال عبیدالله آمد وگفت قرارگاه اڅک معلومات واسناد لازم را بدسترس نداشتند در چنین حالتی تصمیم گرفته نتوانستیم. بنا بر تخمین ومحاسبه ی من در آن موقع جنرال دوستم قادر بود، بدون در نظر داشت قوت هایش در کابل واطراف آن به تعداد 3000 نفر را با 60 عراده تانک وماشین محاربوی زرهپوش، 30 ضرب توپچی مختلف النوع را در ظرف 2 الی 3 ساعت به حرکت در آورده وبه طرف مزارشريف سوق نماید، بعدأ می توانست در طول 24 ساعت به تعداد 3000 نفر دیگر را که احتیاط او را تشکیل می‌داد (پرسونل رسول وغفار پهلوان از میمنه وسرپل) باهمان اندازه تانک وتوپچی به تعقیب قوت های خط اول خویش حرکت دهد.
امکانات جنرال مؤمن در حدود 500 الی 800 نفر سرباز و افسر با 20 الی 30 عراده تانک زرهپوش ودو بطریه توپچی بود که در ظرف یک الی دو ساعت حاضر شده می توانست، احتیاط او را یک تعداد مردم اندراب تشکیل می‌داد که با بقایای فرقه مذکور الی یک هزار نفر تخمین شده می توانست.
نیروی سید منصور نادري به قوماندانی جنرال حسام‌الدین را عمدتاً غند والگا که در جوار ولایت سمنگان موقعیت داشت ویکی از غند های فرقه 80 بود، در بر میگرفت، فرقه 80 میتوانست در حدود یک هزار نفر به اضافه 30 الی 40 عراده تانک وماشین محاربوی زرهپوش و12 ضرب توپچی را به محاربه داخل کند، احتیاط های این نیرو می توانستند از بغلان و پلخمري به آن اضافه گردند، حتی امکان داشت که فرقه 20 بغلان با سید کیان تحت قوماندانی جنرال عبدالوهاب عليه دولت یکجا شوند.
بدین سان این اتحاد سه گانه توانمندی آنرا داشتند که در مدت 24 ساعت الی ده هزار نفر سرباز افسر را که 34 کندک و 100 الی 120 تانک وماشین محاربوی والی 60 ضرب توپچی گردد از سه استقامت به منظور اشغال نمودن شهر مزارشريف داخل محاربه کند، نیروهای مجاهدین را نیز می بایست در محاسبه گرفت که مجموع آنها با داشتن سلاح توپچی هاوان وراکت های سکر نه کمتر از ده هزار نفر تخمین زده می شد.
قوت های دولتی را عمدتاً نیروهای فرقه 18، څارندوی وامنیت دولتی بلخ تشکیل می‌داد، این نیرو ها در کمربند های داخلی وخارجی مزارشريف وگارنیزیون های متعدد در داخل و خارج ولایت مصروف بودند تمام نیروهای های جنگی همراه با قوت های قومی آنها که به محاربه سوق شده می‌توانست از یکهزار نفر تجاوز نمی کرد، که شامل 20 الی 30 عراده تانک و 20 میل توپچی شده می توانست، بدون تردید تفوق هوایی کاملاً به نفع جنرال اڅک بود اما در دراز مدت امکان اکمال نیروهای هوایی وزمینی جنرال ا څک مشکلات عمده ای برای او بار می‌آورد، تناسب نیرو ها به طرز وحشتناکی به ضرر جنرال اڅک بود و او می‌خواست به فعالیت تعرضی دست بزند.
به اڅک گفتم از لحاظ نظامی این تناسب برای تو نه امکان تعرض را میدهد ونه مجال مدافعه را، مگر آنکه با جادوگری و ساحری پیروز شوی ویا خداوند بزرگ با تو کمک کند، بناء نباید مرکز را فریفت زیرا که داکتر نجیب الله تصویر روشنی از این تناسب در تقابل نیرو ها ندارد، جنرال دوستم نیز قوماندان ساده ای نیست که بدون در نظر گرفتن چنین محاسباتی علیه دولت علم مخالفت بلند کند. طیاره ها نمی توانند عمل قاطع انجام دهند، زیرا آنها ضربه می‌زنند وبه پایگاه خود بر می‌گردند، ممکن در روز اول محاربه قوای هوايي بتواند نقش خاصی بازی کند ولی میدان های هوایی مزار بسیار آسیب پذیر هستند واز هر طرف می تواند مورد ضربات قرار بگیرد. که حتی یک طیاره هم پرواز کرده نتواند، فقط پیاده ها هستند که بایست از نتایج بمبارد طیاره، و انداخت های توپچی استفاده کنند، وتو چنین پیاده ها را در اختیار نداری، به او گفتم ممکن است در طول راه هنگامی که قوت های مخالفین دولت بطرف مزار شریف حرکت می‌کند آنها را با ضربات هوایی متضرر ساخت ولی آن ها طوری که تو فکر میکنی در روز روشن حرکت نخواهند کرد تا بصورت دسته جمعی خود کشی کنند، جنرال اڅک خاموش و مغبون نشسته بود مانوکی منگل سر عقل آمده با هر کلمه ایکه میگفتم سرش را به علامت تایید تکان میداد. من به مانوکی گفتم این محاسبات اگرچه دقیق نیست ولی با واقعیت چندان تفاوتی ندارد می توانید آنرا به داکتر صاحب راپور بدهید.»
خواننده ی عزیز!
با مطالعه این یادداشت های جنرال عظیمی متوجه می‌شوید که چقدر فرق است بین دیدگاه وتحلیل وبررسی یک جنرال کار کشته، پروفیشنل وبا تجربه و جناب آقای مانوکی منگل و جنرال اڅک که حتی یک جدول دقیق ویا حد اقل تخمینی از قوا ووسایط دوست و دشمن را با خود ندارند، آنها قوت های ائتلاف سه گانه، دوستم، مومن جنرال حسام‌الدین را محاسبه نکرده اند متوصل به ضربات و بمبارد هوایی گردیده وخواب فتح شبرغان و حیرتان را می دیدند. آنچه را جنرال عظیمی در مورد قوا ووسایط دوست ودشمن طور تخمینی برای مانوکی و اڅک توضیح و تشریح کرده است با شناخت و معلوماتی که من از زون شمال فرقه 18 و20 داشتم کاملاً دقیق ویک تحلیل منطقی و درست بوده است، عنصر مهم واساسی در هر فعالیت محاربوی وعملیات تعرضی راپور های کشف در مورد پرسونل دشمن، قوا ووسایط، کرکتر فعالیت واهداف دشمن است که می‌تواند در اخذ قرار قوماندان تآثیر داشته ونتیجه مطلوب را بار آورده وسبب ظفر وپیروزی شود، اما در آن روز 21 حوت 1370 که جنرال مانوکی منگل و جنرال اڅک صحبت از به خاکستر کشاندن شبرغان، تسخیر غند والگاه، وشهرک حیرتان می‌کردند این محاسبات را انجام نداده بودند.
جنرال عظیمی غرض سوق واداره ی کدام فعالیت محاربوی بر ضد دوستم به شمال فرستاده نشده بود، بلکه جنرال را رئیس جمهور برای مذاکره با آقای سید منصور نادري فرستاده بود تا به پلخمري ودره ی کيان سفر نموده سید منصور نادري را تشویق نماید تا جنرال حسام‌الدین و جنرال مؤمن را تحت فشار گرفته و آنها را مجبور نمایند تا راه حیرتان – کابل باز گردد ، که مواد ارتزاقی وسایر ضروریات مردم به کابل انتقال و مشکل قحطی و قیمتی رفع گردد،.
حالا بازهم به یاداشت های جنرال عظیمی مراجعه میکنیم ببنیم نتیجه مذاکرات با آقای سید منصور نادري چه می شود، آیا راه باز می شود ویا نه؟
«ساعت 7 صبح ذریعه هلیکوپتر به پلخمري پرواز کردیم، در بغلان و پلخمری بعد از ملاقات با قوماندان فرقه 20 وااحسان واصل منشی کمیته ولایتي بغلان جنرال ناصر رئیس امنیت آنجا به طرف دره کیان پرواز کردیم، در کیان به استقبال گرم سید منصور نادري مواجه شدیم من هدف مسافرت خود را به وی توضیح دادم وگفتم قصد دارم با جنرال حسام‌الدین صحبت نمایم زیرا که راه ها را او و جنرال مؤمن بالای شهریان کابل بسته اند ومردم همین اکنون به قلت مواد غذایی وروغنیات دچار هستند، مردم کابل می‌گویند هر مخالفتی که آنها با رئیس جمهور دارند به ما چه ارتباط دارد راه، از مردم است بايد همیشه باز باشد.
سید منصور نادري گفت، آقای عظیمی شما چرا یک ماه پیش غرض میانجیگری بین ما ودولت در شبرغان ویا پلخمری تشريف نیاوردید؟ زیرا که هم جنرال صاحب دوستم رهبر اتحاد ما وهم ما بشما قدر وعزت خاص داریم و در آنموقع می‌توانستیم زبان مشترکی پیدا نماییم اما اکنون دیر شده است همه چیز خراب شده است، ما بعضی برادران را دیده ایم وبا آنها تعهداتی داریم، من در آغاز مخالف سرپیچی وعدم اطاعت از اوامر دکتور نجیب الله بودم اما بعد از آنکه او در کابل به محضر عام مردم وجهان برای من وخوانواده ام توهین کرد و دشنام فرستاد وحتی مذهب مارا تحقیر کرد دیگر راه آشتی مصالحه برای همیشه بسته شد. او مصالحه ملی را که خودش اعلان کرده بود به بن بست کشانید، او به حرف های مانوکی منگل و طرفداران متعصب وی باور نمود، به حرف پشتون های متعصبی که می خواهند فاشیزم پشتون ها را برای صد ها سال دیگر در این کشور مسلط سازند. آخر ما هم اولاد همین کشور هستیم تا چه وقت اقلیت های محکوم مانند هزاره ها، ازبیک ها، بلوچ ها سال ها سالها شلاق بی عدالتی، ظلم واستبداد پشتون ها را بخورند،وصدای آنها شنیده نشود ما با مجاهدین به توافق رسیده ایم، انشاالله مصالحه ملی را که داکتر نجیب الله نخواست به پیروزی برسد، ما به پیروزی خواهیم رساند وبه جنگ وبرادر کشی برای همیشه پایان خواهیم بخشید».
همان طوری که دیده می‌شود صحبت های جنرال عظیمی و آقای سید منصور نادری به نتیجه ای نمی رسد، آنها به هيچ وجه حاضر نیستند از موضع خود عقب نشینی کنند، صحبت جنرال عظیمی با جنرال حسام‌الدین وسید جعفر نادری در پلخمري نیز به جایی نمی رسد و راه کابل – حیرتان، همان طور بسته باقی میماند.
اگرچه جنرال حسام‌الدین وعده می‌دهد که راه را باز کند ولی در عمل چنين کاری را نمی کند جنرال حسام‌الدین در قسمتی از صحبت هایش به جنرال عظیمی چنين می‌گوید «نجیب الله قصاب است، دیروز قسمت های زیادی را در مناطق تنگی تاشقرغان سمنگان بمباردمان نموده، اهالی زیادی را از بین برده و مواشی مردم را تلف کرده است، خانه ها خراب شده ومردم دربدر شده اند، اگر ما داکتر نجیب را ببخشیم مردم محل ومنطقه هرگز او را نمی بخشند. داکتر جنگ را خودش آغاز کرده است به او بگویید خود را قايم کند».
با این وضعیت وحالات وخیم که از هر طرف راه های آشتی و مذاکره بسته شده وشمال مملکت دستخوش تشنج ودر حال فروپاشی است، جنرال عظیمی کوشش‌ می‌کند تا بهر ترتيبي که میشود به مرکز رفته گزارش مفصل وهمه جانبه به رئیس جمهور تقدیم نماید تا راه های اساسی جهت رفع بحران جستجو وحزب ودولت یک تصمیم قاطع وموثر اتخاذ نماید، او با رئیس جمهور تلفونی ارتباط واجازه آمدن به کابل را می خواهد تا گزارش مفصل از وضعیت را به رئیس جمهور تقدیم کند ، هم چنان بصورت مختصر از اینکه موفق به باز کردن راه، کابل – حیرتان نشده است، نیز به داکتر نجیب الله راپور می‌دهد، اما دکتور نجیب الله به وي اجازه نمی دهد به کابل بیاید، جنرال عظیمی در پلخمری میماند که بتاریخ 22 حوت وضعیت سمنگان خراب وچندین پوسته سقوط می‌کند ، شخصی بنام حاجی ظاهر یکی از قوماندانان جمعیت اسلامي با سقوط دادن چند پوسته وبدست آوردن سلاح وتجهیزات آنها مرکز ولایت را تحت فشار قرار می دهد، جنرال عظیمی که در پلخمری است به تعداد ده عراده تانک را با 500 نفر پرسونل از فرقه 80، څارندوی بغلان وامنیت دولتی جهت کمک به سمنگان اعزام می‌نماید ولی قبل از رسیدن قوا به ولایت سمنگان در یک سازش وتوطیه بین جنرال دستگیر والي ورئیس امنیت دولتی سمنگان وحاجی ظاهر قوماندان جمعیت اسلامي ولایت سقوط واز کنترول دولت خارج می شود، به این ترتیب اولین ولایت در سمت شمال ولایت سمنگان است که بدست مخالفین می افتد،
نظر جنرال عظیمی که یکی از قوماندانان ورزیده وابدید در جبهات جنگ است در مورد وضعیت ولایت بلخ وشهر مزارشريف در آن موقع چنین بود :
«دولت نمی توانست مزارشريف را حفظ کند زیرا :
-برای در دست داشتن مزارشريف ضرور بود که بجز از راه هوایی لااقل یک راه زمینی در دست دولت باشد، اما مزار در محاصره بود وهیچ راهی بخارج نداشت.
-پوتانسیل ضعیف نظامی دولت از لحاظ افراد وافسر، مهمات وروغنیات، برای ایجاد یک نیروی مقتدر نظامی نه در مزارشريف ونه در کابل کفایت نمی کرد.
-امکان تصرف قوت ها از سایر جبهات نا ممکن بود زیرا که جنگ با شدت بی سابقه ای جریان داشت و تضعیف هر جبهه به معنی از دست رفتن یک شهر بزرگ ویا یک ولایت بود.
-برای سوقیات نظامی از کابل الی مزارشريف اولا مواد مادی در مرکز کفایت نمی کرد، ثانیاً قوت ها در طول راه باید جنگ کنان از هفت خوان رستم می‌گذشتند تا خود را به مزارشريف برسانند.
-به نسبت عدم توازن قوت ها، امکان مدافعه دراز مدت مزارشريف توسط نیروهای بی مورال فروخته شده جنرال اڅک، نا ممکن به نظر می‌رسید.
-تنها تفوق دولت، قوای هوايي آن بود که به دلایل بالا، نقش قاطع و فیصله کن نداشتند.»
آیا تحلیل وارزیابی مرحوم سترجنرال نبی عظيمي در آنموقع دقیق وبجا بوده است؟؟؟
در این مورد کمنت ها وتبصره های خوانندگان عزیز مخصوصاً نظامی ها بدون در نظر داشت تعصبات و مخالفت های شخصی و جناحی خیلی مهم وبا ارزش است.
به ساعت یک روز 22 حوت 1370 که جنرال عظیمی در پلخمری است هدایت ذیل را از رئیس جمهور دریافت می‌کند :
«سمنگان در اثر خیانت رفیق حزبی ما سقوط کرد، امکان چنین خیانت ها در مزارشريف وجود دارد، بناءً اقامت بیشتر خودت در پلخمری ضرور نیست، تاکنون رفیق پیگیر دو مرتبه به شبرغان و کابل رفت وآمد نموده وفعلا در شبرغان است، پیگیر خواست ها پیشنهادات دوستم را به من انتقال داده است، شرایط آنها اینست که مانوکی منگل وگروپ وی بلامعطلی به کابل خواسته شوند. جمعه اڅک جنرال رسول وتاج محمد از وظایف شان سبکدوش شوند، من چاره ندارم، راه بسته است وکابل در مضیقه، شدیدی قرار دارد، من شرایط آنها را پذیرفته ام، بناءً خودت به مزار رفته سرپرستی گروپ اپراتیفي شمال را به عهده بگیر من به جنرال دوستم وظیفه داده ام که با قطعات عملیاتی خویش فردا وارد مزارشريف شود، او با پیگیر در پهلویت می نشینند ومطابق اوامر تو، در حصه باز کردن راه حیرتان – کابل ولسوالي دولت اباد وولایت سمنگان همراه با قطعات ما اقدام می نمایند، برای اینکه در مزارشريف قوت احتیاط داشته باشید امشب توسط طیاره چهار صد نفر را دیسانت میکنیم توسط همین طیارات مانوکی منگل ورفقا را به کابل بفرست».
جنرال عظیمی می نویسد :
«من گفتم اجازه بدهید من یکبار به کابل بیایم و تصویر روشنی را برای شما ارائه کنم، در اینجا وقایع به شکل دیگری جوشش می یابد ودیگر اینکه اگر اختلافات با جنرال دوستم حل شده باشد این 400نفر را برای چه به مزارشريف می فرستید، زیرا که آنها آخرین ریزرف های گارنیزیون کابل اند.
دکتور نجیب الله گفت چه تصویر روشنی می‌دهی؟ ، من از هر چیز خبر دارم، آنها دیگر چه می‌خواهند؟ من تقاضای آنها را انجام داده ام، 400 نفر را می فرستیم، این تصمیم قرارگاه است ما نمی توانیم با سر نوشت خودت بازی کنیم، من باردیگر اصرار کردم که قضایا سطحی نیست ولی داکتر نجیب الله با غضب گوشی را گذاشت مکالمه را قطع کرد.
جنرال عظیمی در ادامه می نویسد :
کاملاً روشن بود که داکتر نجیب در این معامله فریب خورده بود، با وصف تمام زیرکی اش تمام شرایط را بدون کدام تضمین وگرنتی قبول نموده شخصا امر داده است که قوای فرقه 53 بدون کدام مانع ورادعی به مزارشريف مواصلت نماید وان شهر بی‌دفاع را تسلیم شود، این بزرگترین خبط واشتباه سیاسی ونظامی داکتر نجیب الله شمرده می شود، کسی نمی فهمد، چگونه در حالی که چند ساعت قبل طیارات جنگی رژیم به امر مانوکی منگل مواضع جنرال دوستم را بمبارد می‌کرد، چگونه وچرا به طور غیر منتظره یک تغییر 180 درجه ای در افکار وی ظاهر گردید. من دلیل آن کینه ای بزرگ واین اعتماد کبیر را نمی دانستم.»
تبصره ی من :
واقعا باور کردنی نیست که دکتر نجیب الله در چنين حالتی این اشتباه بزرگ را نموده وتمام شرایط جنرال دوستم را بدون هیچ گونه تضمینی پذیرفته باشد. آیا فشار مخالفین دکتر نجیب الله در بیروی سياسي و کمیته مرکزی حزب او را وادار به چنين تصمیمی نموده‌؟ ، آیا این موضوع در جلسه قوماندانی اعلی قوای مسلح فیصله شده و وزرای سه گانه قوای مسلح در این تصمیم دخیل بوده اند؟
شاید دکتر نجیب الله بخاطر جلوگیری از جنگ وخون ریزی بیشتر در ولایات شمال تصمیم گرفته باشد به جنرال دوستم اجازه دهد با قوایش وارد مزارشريف گردد؟ ویا هم جهت باز گشایی شاهراه مزار – کابل وجلوگیری از قحطی و قیمتی در شهر کابل و اکمالات مرکز از حیرتان به این نتیجه و فیصله رسیده باشد که تمام شرایط دوستم را بپذیرد؟
بهر حال این تصمیم دکتر نجیب الله باعث آن گردید که در وضعیت سیاسی ونظامی شمال کشور تغییرات عمده ای بوجود بیاید.
جنرال عظیمی بعد از گرفتن امر رئیس جمهور به مزارشريف پرواز می‌کند وهمان شب مانوکی منگل وتیم همراهش نیز بطرف کابل پرواز می نمایند، قرار نوشته جنرال عظیمی همانشب تعداد 400 نفر پرسونل تحت قومانده جنرال عبدالرحيم قوماندان فرقه 5 څارندوی، دریا زرمتي معاون قوت های دفاع از انقلاب وزارت امور داخله جنرال معین قوماندان لوای 3 گارد ملی ساعت 4 صبح به مزارشريف مواصلت وبه حیث قوای احتیاط در امنیت دولتی بلخ جابجا می شوند.
ملاقات جنرال عظیمی ورفیق سید اکرام پیگیر با جنرال مؤمن در حیرتان :
مرحوم جنرال نبي عظیمی در یاداشت های خود چنين می نویسد «ساعت ده بجه روز 24 حوت سید اکرام پیگیر ذريعه طیاره از شبرغان به مزارشريف آمد وگفت امروز قوت های دوستم به مزارشريف می‌رسند او گفت کارها انشالله به خوبی وبا نیکویی انجام می شود، به سیمای پیگیر نگریستم هیچ گونه تشویش اضطرابی در آن به مشاهده نمی رسید.»
«همانروز همراه پیگیر ذریعه هلیکوپتر بطرف حیرتان جهت بازدید با جنرال مؤمن و حسام‌الدین پرواز نمودیم، همین که هلیکوپتر ما به زمین نشست تانک ها زرهپوش های مؤمن ما را محاصره کردند، افسری دستور داد که از هلیکوپتر پایین نشویم، لحظاتی گذشت، معاون فرقه که اسمش را فراموش کرده ام آمد واز ما دعوت کرد که اورا تعقیب کنیم.
لحظاتی همراه دستگاه مخابره اش مصروف شد سپس در موتر جبپی نشستیم وبه نزد جنرال مؤمن که در قرارگاه (پناهگاه زیرزمینی) خویش بود رهسپار شدیم، مومن لباس سربازی به تن کرده بود وبا کراهت محسوسی با ما احوال پرسی نمود. در اولين نگاه، من، مؤمن «نو» را که از حرکات وسکناتش غرور ونخوت فوق‌العاده يي می بارید و با مومن دیروزی که افسر گمنامی بود تحویل گرفتم.
ماه رمضان بود، ولی برای ما چای آوردند، حسام‌الدین نیز به جمع ما پیوست، سعی پنهان وی در رعایت کردن آداب وکلتور نظامی از نظرم پنهان نماند، معلوم می شد که هنوز هم فرمان پذیر است وخود را گم نکرده است، حسام‌الدین گفت، معاون صاحب چه خدمت کنیم؟ مؤمن به صورت پیگیر نگریست.
پیگیر گفت «طوری که اطلاع دارید مرکز انعطاف زیادی در قبال حوادث شمال از خود نشان داده است،. موضع گیری داکتر نجیب با رفتن اشخاصی که مانع مذاکره واشتی شما با دولت بودند تغییر خورده است، من ورفیق عظیمی خواستیم که شما را از این اقدام نیکوی دولت مستحضر سازیم، این امر به پروسه صلح ملل متحد کمک می‌کند، توقع ما اینست که شما هردو این مسئله را درک کنید واز موضع گیری تحریک آمیز خویش دست بردارید، جنرال دوستم حاضر است که با دولت صلح کند، مردم کابل از شما توقع دارند که راه رسیدن مواد اولیه وضروری شانرا بازکنید. جنرال مؤمن مانند یک فاتح سردار مشهوری با تبختر کبریایی خاصی شروع به سخن کرد :
ما حرف های شما را شنیدیم، ما از عظیمی صاحب می پرسیم که هنگامی که تصویر های رهبر بزرگ حزب د. خ. ا ببرک کارمل عزیز مارا در تلویزیون کابل به شکل تمسخر آمیز نشان می‌دادند، کجا بودید، وقتی که رفقای ما زندانی شدند چرا عکس العمل نشان ندادید، همین اکنون رفیق علومی بزرگ چرا در خانه نشسته است، وچرا ده ها نفر جنرال قوماندان ورفقای وطندوست ما از وظایف سبکدوش شده ویا مجبور به ترک نمودن کشور گردیده اند، شما عظیمی صاحب بسیار دیر تشریف آورده اید، شما از یک نفر فاشیست ویک نفر پشتون متعصب که می خواهد سلطه فاشیزم پشتون ها را بالای اقلیت های غیر پشتون بقبولاند، دفاع میکنید. رسول بی خدا، تاج محمد، جمعه اڅک، منوکی منگل، عمر معلم، خندان، باقی وغیره کی ها اند همه آنها پشتون ها فاشیست ها اند، رهبر بزرگ ما، جنرال دوستم هزاران نفر خویش را برای نجیب قربانی کرد، آغا صاحب او را مانند برادر خود دوست داشت من (مومن) چه کارهای بزرگی که بخاطر امنیت، ترتیب وتنظیم دیپو ها ونیروهای موجود حیرتان اجرا نکردم، از قوم خود فرقه ساختم وحیرتان را به یک شهر مصؤن وپر جمعیت تبدیل کردم اما او قدر مارا نفهمید چه حرف های رکیک وزشتی که به آدرس ما حواله نکرد، این حرف ها واین اعمال هرگز از خاطر ما نمی رود به احترام چند صباحی که خودت با ما بودی ورفیق حزبی ما، اکنون برایت احترام کردیم ولی باید بفهمید که ما هیچ وقت تسلیم نجیب فاشيزم پشتون ها نمی شویم».
او شخص تازه به دوران رسیده ای بود که گاهی خود را به دامن ببرک کارمل وگاهی به دامن جنرال دوستم می چسپانید، من برایش گفتم، اگر منظورت اینست که من در خدمت نجیب هستم در اشتباهی، من در خدمت مردم خویش هستم و به همین خاطر نزد تو آمده ام تا در باره مشکلات آنها با تو صحبت کنم، نجیب یک فرد است امروز است فردا نیست ولی مردم ماندگار هستند، خوب وبد ودوست ودشمن خود را تمیز می کنند، وهرگز کسی را که به آنها جفا کند نمی بخشد،
بحث با مومن که به شدت تحریک شده بود بیفایده بود، پیگیر همین مطلب را با اشاره بمن القاء کرد. عامل این همه شور هیجان هر کسی بود شخص قدرتمندی بود. زیرا مومن فقط از موضع زور حرف می‌زد، در حالی که شخص وي آنقدر قدرت نداشت که با نجیب مصاف دهد، او هیچ گونه دست آوردی نداشت، در شهرکی نشسته بود، خود را قلعه بند ساخته ادعای پادشاهی و سلطانی داشت، بعد ها معلوم شد که آن شخص احمدشاه مسعود بوده است.»
هنگام خدا حافظی با همان سردی وکراهت قبلی از ما جدا شد، نتیجه گیری من و پیگیر آن بود که نامبرده عامل اصلی تمام تحریکات حوادث شمال است، ونمی خواهد جنرال دوستم با مرکز آشتی کند، ارواح خبیثه او را احاطه کرده بودند وبر عقل وخرد وی حکم فرمایی داشتند،.» .
میبینم که گفتگو و مذاکرات جنرال عظیمی ورفیق پیگیر با جنرال مؤمن اندرابی هم به نتیجه ای نمی رسد، او حاضر نمی شود دست از لجاجت بردارد ویک راه صلح و آشتي را در پیش گرفته حد اقل از سقوط مزارشريف به دست مخالفین جلوگیری کند، جنرال عظیمی ساعت 5 عصر با سید اکرام پیگیر به مزارشريف بر می‌گردند واینک ادامه ی یاداشت های جنرال عظیمی را مطالعه فرمایید :
ساعت 7 شام راپور داده شد که قطعات جنرال دوستم تحت قومانده معاون فرقه 53 جنرال عبدالمجید روزی وارد مزارشريف گردیده وبه مجرد داخل شدن در منطقه ی تیمورک قطعه څارندوی مستقر در آنجا را خلع سلاح وافراد آنرا رخصت کرده اند. متعاقبا راپور داده شد که در حدود 80 نفر پرسونل فرقه 18 که در پوسته های امنیتی همان استقامت مصروف مدافعه بوده اند نیز خلع سلاح گردیده اند، چند لحظه بعد جنرال مجید که سراپا گرد وخاک بود داخل اطاق گردید وخود را معرفی کرد. وی یک افسر سابقه دار ونظامی با انظباط بود و به حیث یک قوماندان با تجربه در جنگ ها تبارز کرده بود، او را به نشستن دعوت کردم، او گزارش داد که با چه ترکیبی از لحاظ پرسونل ووسایط تخنیکي وارد مزارشريف شده است، من از او جویا شدم که جنرال دوستم کجاست وچه وقت به مزارشريف می آید؟ «روزی
» گفت نامبرده با قوت های اصلی ما که در حدود چند هزار نفر است در راه است وهمین امشب به مزارشريف مواصلت می‌کند.
از وی علت خلع سلاح کردن څارندوی و فرقه 18 را پرسیدم، او گفت همینکه قطعات ما به نزدیکی پوسته های امنیتی رسیدند بالای شان انداخت صورت گرفت، چند نفر سربازان ما زخمی شدند ومجبور شدیم که آنها را خلع سلاح کنیم در صورتی که امر کنید فردا صبح اسلحه آنها را مسترد میکنیم،»
خواننده ی عزیز!
اکنون از یادداشت های بالا، نوشته جنرال عظیمی در صفحات 631 و 632
کتاب اردو وسیاست می‌دانیم که قطعات فرقه 53 جنرال دوستم چگونه وارد شهر مزارشريف شدند. حالا ببینیم که در موجودیت قطعات جنرال دوستم در شهر مزار چه حوادثی رخ داد وچطور شد که تنظیم های جهادی وارد شهر شدند وحاکمیت دولتی بکلی سقوط کرد؟
در ابتدا یادداشت های جنرال عظیمی را در مورد طور خلاصه مرور می‌کنیم بعدأ نوشته های سه نفر از قلم بدستان و نویسندگان و سیاسیون کشور، هریک آقای فقیر محمد ودان، آقای جنرال سید عبدالقدوس سید،آقای آکادمیسین اعظم سیستانی را در مورد سقوط مزار خدمت شما تقدیم میکنم، ودر اخیر این مردم است که قضاوت می‌کنند.
جنرال عظیمی می نویسد :
ساعت هفت و نیم شب اپراتیفي شمال راپور «داد که بالای سه پوسته جنوب غربی میدان ملکی حملات مجاهدین شروع شده است، وظیفه سپردم تا توپچی وتانک حملات را دفع نمایند احتیاط هایی که از کابل آمده بودند احضارات بگیرند، لحظه ای بعد راپور داده شد که هرسه پوسته مذکور تانک ها را رها کرده، اسلحه، خویش را به مخالفین تسلیم نموده فرار کرده اند، به جنرال رحیم قوماندان فرقه 5 څارندوی وظیفه دادم تا با تعدادی از پرسونل خود پوسته های از دست رفته را دو باره اشغال کند.
ساعت ده بجه شب عملیات وسیع مجاهدین بالای تمام پوسته ها آغاز گردید تمام تنظیم های هفت گانه وحزب وحدت اسلامی وحرکت اسلامی در این عملیات شرکت کرده بودند، بدون تردید، جمعیت،، وحدت، حرکت وسازمان نصر نقش قاطع داشتند، سازماندهی آنها بسیار ماهرانه ودقیق بود، هم پوسته های کمربند خارجی وهم پوسته های کمربند داخلی وهم ماموریت های سمت څارندوی همه را همزمان تحت فشار گرفته بودند، برای قوماندان های پوسته خط فرستاده ومی نوشتند که سلاح خود را تسلیم وخود شان پی کار شان بروند، افراد ارتباطی آنها در بین پوسته ها روحیه قوماندانان را پائین آورده وباعث پانیک دیگران می شدند، بعضی از قوماندانان خود عاملین وافراد مربوط به تنظیم ها بودند در واقع این ارتباط هفته ها قبل تامین شده بود،.»
به دوام توضیح وضعیت اپراتیفي مزارشريف :
جنرال عظیمی چنین می نگارد :
همان شب راپور داده شد که ولسوالی بلخ در محاصره است وامکان از دست رفتن فرقه 18 موجود است، کودوبرق مزارشريف را خطر غارت وحریق تهدید می‌کند ودر اطراف این اهداف مهم نظامی وسیاسی واقتصادی، گروپمان های بزرگی از مخالفین تجمع کرده اند، وجنگ به شدت جریان دارد، یک بار دیگر محاسبه کردم 150 نفر احتیاط از قوت های گارد تحت اداره جنرال معین بدسترسم قرار داشت با ده عراده تانک از امنیت دولتی، فرقه 18 هیچ گونه امکانات نداشت،، یک هزار نفری که مانوکی منگل از شهر جمع کرده بود، آب شده وبه زمین فرورفته بودند، فرقه 18 به مشکل می‌توانست از خود دفاع کند، څارندوی در حال گریز بود، امنیت دولتی به دو بخش تقسیم شده بود، طرفداران تاج محمد کارشکنی می‌کردند، وهوا خواهان معاون وی دگروال توريالي همکاري می کردند،، اعضای حزب که کمیت چندانی نداشت فقط به مشکل می توانستند امنیت تأسیسات مرکز شهر را بگیرند،
اول صبح جلسه اپراتیفي با شرکت مجید روزی، معاون فرقه 18، قوماندان څارندوی شهر، سرپرست امنیت دولتی، منشی کمیته ولایتي، جنرال نعيم امر اوپراسیون قوای هوايي در محل اقامتم در ریاست امنیت دولتی دایر گردید.
من دکتر نجیب الله را شب گذشته از واقعیت های تلخی که اتفاق افتاده بود آگاه کرده بودم، او میدانست که موضوع خیانت در پوسته ها وجود دارد و پرسونل دادطلبانه اسلحه خویش را تسلیم می کنند، به او گفته بودم که قوت های دفاع از انقلاب و قوت های قومی موقف بی طرفی وبین البین را اتخاذ کرده اند،، اعضای حزب اندک، فرقه 18 قادر نیست از خود و از شهر دفاع کند، یادآور شده بودم که قوت های هوایی راکتی نسبت نداشتن محافظین مطمئن در معرض چور چپاول قرار دارد، راکت های سکات، پیچورا، و دوينا طیارات محاربوی ممکن است بدست جمعیت اسلامی بیافتد ویا کاملاً از بین برود، داکتر نجیب گفته بود هنوز جنرال دوستم وارد شهر نشده و تو گریبان دریده ای،، در صورتی که وضع وخیم تر شود و دوستم با تو همکاری نکند راکت های سکات را غیر فعال ساخته طیارات محاربوی را به بگرام بفرست، اما فکر نمی‌کنم که چنین وضعیتی پیش بیاید. هنوز موفق نشده بودم که در مورد فرستادن طیارات به بگرام وظایف بدهم که برای ما راپور دادند که حزب وحدت، حرکت ونصر از قریه «قل محمد» شرق میدان هوایی حمله نموده، داخل میدان را تصرف کرده اند ورفت وآمد به میدان هوایی قطع شده است، پیلوتان طیارات محاربوی در یکی از مهمانخانه ها در جوار سیلوی مزارشريف زندگی می‌کردند در این نقطه شهر نیز مجاهدین مسلط شده بودند ورفت وآمد عابرین را کنترل می‌کردند، پیلوتان که در رأس آن حفیظ پیلوت وبصیر پیلوت بودند با لباس مبدل موفق شدند از مهمانخانه بیرون شوند وخود را بمن برسانند،. آنها را در هوتل مزار جابجا کردم وگفتم همین‌که راه باز شد خود را به طیارات رسانيده وبه بگرام پرواز نمایند. در جلسه اپراتیفي وظایفی در جهت تحکیم پوسته ها وبیرون راندن مجاهدین از شهر به مسولين سپردم در طول روز مجبور گردیدم که جنرال معین را با تانک های امنیت دولتی به خاطر پس گرفتن چندین محله در ناحیه 4 شهر داخل محاربه بسازم.
شب جنرال دوستم وارد شهر شد رأسا به منزل رسول پهلوان رفت. من وپیگیر به دیدن او رفتیم، جنرال دوستم پیرهن وتنبان در بر داشت همینکه برایش اطلاع دادند به استقبال ما شتافت. بغل گشود واظهار صمیمیت ومحبت کرد، من بدون مقدمه چنین به وی گفتم،، رفيق دوستم! همان چند نفری که خودت می خواستی به کابل رفتند ومن برای مدت کوتاهی در اینجا به حیث سر پرست تعین شده ام،، رئیس جمهور وظیفه داده است که همراه خودت بنشینم ودر حصه ء باز شدن راه و تثبیت وضع در ولایت بلخ عمل کنم ولی اکنون وضع تغییر کرده است احتمال سقوط شهر وجود دارد. میدان هوایی ملکی به تصرف نیروهای مخالفین افتاده است، فرقه 18 ممکن است امشب سقوط کند تصمیم شما چیست؟
جنرال دوستم گفت : «غصه نخورید همه کار ها درست می‌شود من همراه خود پنجهزار نفر همراه تانک وتوپچی آورده ام هیچ نیرویی قادر نیست تا شهر مزار شریف را سقوط بدهد، به جنرال مجید وظیفه داده ام تا هر امری که شما بدهید اجرا کند، خواهش من اینست که قلعه جنگی را برای وضع الجیش قطعات ما واگذار کنید ومیدان هوایی را نیز که قوت های مخالفین گرفته اند به مجید بسپارید. دیگر مطمئن باشید فردا من شمارا دیده نمی توانم، زیرا با بعضی از مردم ملاقات دارم، فردا صبح به مجید وظیفه دادم تا میدان را از تصرف مخالفین بیرون کند، مجید به سرعت میدان هوایی را بدست آورد اما به پیلوتان اجازه پرواز نداده آنها را دوباره به طرف مهمانخانه فرستاد. واکنش وی بخاطر گرفتن ماموریت های سمت ضعیف بود، ساعت ده بجه روز مخالفین بالای قوت های راکت در میدان هوایی عسکری حمله کردند سیلو را نیز به تصرف در آوردند، جنرال هلال الدین توسط هلیکوپتر ها جنرال عبدالرحمن جرمن یکی از قوماندانان فرقه 53 از طریق زمین بعد از زدو خورد کوتاهی مخالفین را که قصد داشتند راکت های مذکور را حریق کنند به عقب نشینی وادار ساختند. شام همان روز جنرال دوستم تلفن کرد وگفت چرا در مورد قلعه جنگی سکوت کرده ام، فرقه 18 در محاصره است واگر بدست مخالفان بیافتد سپاه قوی ونیرومند را با سلاح ووسایط و ذخایر سلاح ومهمات تصاحب می‌کند، در جلسه اپراتیفي 26 حوت معلوم شد که 3/4حصه شهر بدست مخالفین است وآنها آزادانه در داخل شهر وروضه سخی گشت و گذار می‌کنند، ومصروف چور چپاول هستند، به دکتر نجیب الله گفتم شهر در حال سقوط است، جنرال دوستم تمایلی برای تصرف مناطق ملکی وغیر نظامی شهر نشان نمی دهد، آرزوی آن آنست که تأسیسات نظامی را از دستبرد مخالفین حفظ کند. اگر به وی اجازه اینکار را بدهید تا لااقل سلاح وتخنیک پر بهای اردو و دولت چور چپاول نگردد و در آینده شخص مطمئن مانند جنرال دوستم جوابگوی آن باشد تا اینکه هر تنظیم بنام مال غنیمت ومتاع مرده را کش کنند وهیچ گاه کسی نفهمد و نداند که، چند طیاره، چند راکت، چند توپ وچند تانک نزد کی است ودر کجاست؟ دکتر نجیب گفت، بسیار خوب تا یک ساعت دیگر برایت جواب میدهم،
از طرف دیگر جنرال دوستم می توانست هر ساعت وهر لحظه ای که تصمیم بگیرد، تاسیسات نظامی واقتصادی مزارشريف را تصرف کند، ولی او مرد دور اندیشی بود.
دکتر نجیب الله تلفن کرد وگفت تصمیم خود را عملی کن!
راستی مگر چاره دیگری هم وجود داشت!؟
در ادامه ی یاداشت های جنرال عظیمی می خوانیم :
در آنروز دوستم تقاضا کرد که جنرال جوره بیگ به حیث قوماندان فرقه 18 تعیین گردد، موضوعی که دیگر در سطح تصمیم گیری خودش بود ولی با بزرگ منشی خاصی از «ما» اجازه می خواست، دکتر نجیب الله با تانی وکراهت خاصی خواهش وی را پذیرفت. ولی به من گفت، اکنون تقاضا های دوستم بیشتر می شود.،فکرت را بگیر!!
پلان های مخالفین مبنی بر تصرف شهر
مزارشريف تقسیم قوای مسلح مستقر در مزارشريف، بین تنظیم های جهادی ناکام ونقش بر آب شد واحمد شاه مسعود نتوانست نفوذ خویش را بر مزارشريف بیشتر کند زیرا که جنرال دوستم اردوی نیرومندی را که شامل میدان های هوایی، طیارات محاربوی،، هلیکوپتر ها، راکت های سکات، راکت های دافع هوا ،وغیره بود تصاحب نموده بود، مسعود مجبور شده بود که این واقعیت را که دوستم یکی از طرف های قدرتمند درگیر در جنگ افغانستان شده است بپذیرد وخواه ونا خواه از طریق مذاکره و ائتلاف با وی کنار بیاید.رادیو ها و رسانه های گروهی جهان شب وروز در مورد تحولات شگفت انگیز مزارشريف صحبت می‌کردند وسقوط شهر مزارشريف و قیام نظامیان آنجا را به مثابه ی آغاز سقوط دولت دکتر نجیب الله می شمردند، در تحلیل ها وتفسیر های رادیو بی بی سی وصدای آمریکا در مورد نا کامی و به بن بست رسیدن پلان صلح ملل متحد و ماموریت نا فرجام بینین سیوان سخن زده می شد، وگفته می شد که دکتر نجیب الله اکنون دیگر هیچ چاره ای جز واگذاری قدزت به مجاهدین ندارد، این رادیو ها در مورد سرنوشت من «نگارنده» نیز اخبار ضد و نقیض پخش‌ کرده معتقد بودند که یا فرار کرده ام ویا در برخورد های مزار کشته شده ویا اسیر گردیده ام، از کابل، مزدک، کاویانی، اسحق توخی، مرحوم یعقوبی بارها بمن تلفن کردند ودر خواست داشتند تا با راديو تلویزیون کابل مصاحبه نمایم، اما من چیزی برای گفتن نداشتم.
روز 29 حوت دوکتور نجیب الله سال نو را برایم تبریک گفت، او هنوز توقع داشت که جنرال دوستم برایش تلفن کند وسال نو را تبریک بگوید، همچنان او پافشاری داشت تا علم مبارک حضرت علی کرم الله وجهه را به مناسبت سال نو به حیث نماینده حاکمیت بر افرازم، تقاضای اول او بر آورده نگردید، زیرا دوستم با وصف تلفن های مکرر نجیب حاضر نشد با وی صحبت کند، تقاضای دوم وی با وصف آنکه شایعه بود که احمد شاه مسعود به مزارشريف می آید وعلم حضرت علی را بلند می‌کند، از طرف دوستم لبیک گفته شد، او بمن تلفن کرد وگفت فردا اول سال نو است، شما علم را بالا کنید.»
صبح روز اول حمل جنرال عظیمی، رفيق پیگیر وپیکارگر منشی کمیته ولایتي طی مراسم خاصی علم زیارت شاه ولایتمآب را بلند می‌نمایند، جنرال عظیمی طی بیانیه ای سال نو را به مردم ولایت بلخ وهمه مردم متدین وخدا پرست افغانستان تبریک گفته سال نو را سال خجسته و پر میمنت آرزو می کند.
جنرال عظیمی در مورد خواست های مردم که همانا بر قراری صلح وامنیت، رفاه وآرامش است تأکید نموده و آرزومندی خود را از تحقق خواسته های بر حق مردم افغانستان ، یعنی تامین صلح، امنیت، ارامی وتحقق مشی مصالحه ملی و ایجاد فضای صلح‌آمیز است ابراز می‌دارد.
در ادامه ی یاداشت های جنرال عظیمی می خوانیم :
«مراسم جنده بالا ساعت یازده روز ختم شد. دکتر نجیب الله راضی واقناع شده بود اما هم خودش می‌دانست وهم ما که در مزارشريف بودیم که این خوشوقتی چقدر کاذب است واین رضاییت چقدر سست وبی بنیاد..
شب قبل برایم گفته بود که رادیو را شنیده ام، من که نشنیده بودم جواب گفتم. او گفت نطق مهمی ایراد کرده ام، مبنی بر اینکه از قدرت دولتی بخاطر فرارسیدن هرچه زود تر صلح متارکه وپیاده شدن طرح ملل متحد استعفی می نمایم، اما وظیفه ی فعلی را تا هنگامی دوام میدهم که طرح ملل متحد تطبیق شود وحکومت موقت بوجود آید تا در فاصله مذکور خلای قدرت ایجاد نشود، دکتر نجیب الله گفت، رفيق عظیمی تو غم نخور، با تو نه دوستم ونه کسی دیگری چیزی کرده نمی تواند، هدف اصلی آنها من بودم که به خواهش خود استعفا کرده ام.
من برایش گفتم داکتر صاحب، استعفای شما قبل از وقت است بالای قوای مسلح و اعضای حزب تأثيرات منفی بجا می‌گذارد، اگر دیر نشده باشد آنرا پس بگیرید ویا توسط بیانیه ای دیگری به شکلی از اشکال آنرا با شروط مشکلی همراه سازید، او گفت بیانیه نشر شده است، من تمام جوانب آنرا در نظر گرفته ام تو تشویش مکن،،،!
دکتور نجیب الله بار دیگر اشتباه بزرگی را مرتکب شده بود وبا تعجیل وشتاب «اپراتیفي» خویش ضربه ای دیگری بر پیکر لرزان و مضطرب قوای مسلح وارد نموده بود، قوای مسلح مخصوصاً از همان روز که این خبر را شنیدند دیگر حاضر نبودند، بجنگند وامر من وسایر قوماندانان را قبول کنند.»
خواننده ی عزیز!
بتاریخ 3 حمل جنرال عظیمی پیام جنرال دوستم را توسط رفیق پیگیر دریافت می‌کند، که اگر خواسته باشد می تواند به شبرغان واز آنجا به مرکز برود، علت آن توضیح داده نمی شود، ولی طبق گفته ی جنرال عظیمی که بعدأ از زبان جنرال ملک رئیس روابط خارجه جنبش ملی شنیده بود در همان شب مجاهدین پلان داشتند تا بالای ریاست امنیت دولتی که محل اقامت جنرال عظیمی بود حمله واو را اسیر وگرفتار نمایند. جنرال عظیمی می خواهد با داکتر نجیب الله تماس گرفته کسب تکلیف کند ولی پیگیر نمی گذارد می‌گوید وقت تنگ است، جنرال عظیمی می خواهد معاون ریاست اوپراسیون جنرال عبيدالله و جنرال عبدالرحيم و کاروان را با خود بگیرد ولی پیگیر می‌گوید که دوستم گفته است صرف جنرال عظیمی با محافظانش به شبرغان رفته می تواند. به این ترتیب جنرال عظیمی به شبرغان می‌رود واز آنجا با لوی درستیز جنرال آصف دلاور تماس می‌گیرد و روز بعد توسط طیاره 1ن 32 به کابل می‌رسد.
خواننده ی عزیز! در بخش های ، 46 ، 47 ، 48، 49،و 50 خاطراتم از وقایع مربوط به شمال، وسقوط سمنگان ومزارشريف و اعزام هیأت ها به آنجا وهمچنان موضع گیری جنرال دوستم و جنرال مؤمن مطالبی را خدمت شما تقدیم نمودم در اینجا می خواهم نظر سایر نویسندگان وسیاسیون و مورخين کشور را در مورد سقوط مزارشريف و حوادث شمال کشور با شما شریک بسازم، تا قضاوت و توضیح مسائل همه جانبه بوده نظرات وتحلیل های همه در آن انعکاس یافته باشد، وشما خوانندگان عزیز, هم از نظریات مخالفین، و هم از نظریات طرفداران دکتر نجیب الله آگاهی حاصل نمایید،،،، من نیز تبصره وتحلیل ونظر خودم را در هر مورد خواهم نگاشت،
پس شروع میکنیم :
1-دوست فرهیخته و جنرال قلم بدست مان جنرال سید عبدالقدوس «سید» در کتاب «جنگ های کابل» از صفحات 113 الی 128 را تحت عنوان، بغاوت در شهرک حیرتان، انگیزه شکست برنامه صلح ملل متحد، وبعدا تحت عنوان سقوط شهر مزارشريف مطالب مبسوطی را بیان داشته اند، که عمدتاً در باره ارتباط جنرال مؤمن با شبکه های خارجی مخصوصاً سازمان استخبارات شوروي، وشورای نظار وجمعیت اسلامي وخیانت ها و سوءاستفاده های جنرال مؤمن واز همین قبیل مسائل است که بطور مفصل تحریر یافته است همچنان در مورد «بغاوت» جنرال دوستم که در نتیجه «روابط چند پهلو، وچند چهره گی، کتمان برنامه های اصلی» توانسته بود با تعداد از اعضای بلند پایه در هیات اجرائیه حزب وطن که در گیر کشمکش های شخصی وگروهی بودند، نظامیان ارشد در تداوم نگهداشته وخود را وفا دار به دولت معرفی می‌کرد، مطالبی را نگاشته اند. آقای جنرال سید عبدالقدوس در ادامه به ارتباط سقوط شهر مزارشريف چنین می نویسد :
شماری از نظامیان محققان سقوط شهر مزار شریف را بدست شورشیان به همکاری جنرال محمد نبی عظيمي قوماندان گارنزیون کابل که در آن وقت فرماندهی قوای دولتی را در مزارشريف داشت وبعدا در رکاب شورشیان در تسلیمی کابل به نفع شورای نظار احمد شاه مسعود جنگید، مرتبط میدانند از جمله فقیر محمد ودان ضمن توضیحات واضح در این زمینه نگاشته است :
عظیمی بعد از گرفتن قومانده قطعات وجزوتام های شمال از جمعه اڅک، در تفاهم با سید اکرام پیگیر که با جنرال دوستم تماس گرفته او را دعوت کرده بود ودوستم با قوت های خود به طرف مزار حرکت کرده فرقه 18 را خلع سلاح وقدوم خویش را به مزارشريف به اطلاع جنرال عظیمی رسانید، ورود دوستم مبنی بر یک توطئه ودسیسه ریشه دار بخاطر سقوط مزارشريف وسایر ولایات شمال بر اساس سناریوی خارجی عملی گردید که جنرال عظیمی در آن نقش بر جسته داشت»
پیوست به این مسئله جنرال سید عبدالقدوس به نقل قول از جنرال مؤمن نوشته است :
«زمانی که شهر مزارشريف سقوط کرد، قیام از حمایت اعضای کمیته مرکزی جنرالان مستقر در کابل برخوردار گردید، جنرال آصف دلاور لوی درستیز ،ستر جنرال نبي عظیمی قوماندان گارنزیون کابل ،جنرال سید اعظم قوماندان گارد ریاست جمهوری و دها جنرال دیگر پیام فرستاده همبستگی شانرا با ما به صورت آشکارا اعلان کردند ».
خواننده ی عزیز!
در تمام 15 صفحه ی که جناب جنرال سید عبدالقدوس در مورد حوادث شمال نگاشته اند حتی یک بار هم از سفر جنرال محمد رفیع معاون رئیس جمهور به مزار، مذاکرات با دوستم، شرایط دوستم، اعزام جنرال مانوکی منگل با یک هیأت بزرگ به مزار ذکری به عمل نیامده است، همچنان علت اینکه جنرال جمعه اڅک و جنرال رسول قوماندان فرقه چرا یکبار تبدیل شدند و بعدأ چرا دوباره به مزار اعزام شدند؟ حتی یک کلمه نوشته نشده، در مورد اجرات مانوکی منگل واڅک و بمبارد مناطقی در شبرغان وحیرتان هم اشاره ای نگردیده است،
از پلان عملیاتی قوماندانی زون شمال علیه دوستم، مومن وسید حسام‌الدین، ومحاسبه تناسب قوا ووسایط دوست ودشمن ذکری به عمل نیامده، و، و، وبسیاری مسایلی که به اوضاع امنیتی و نظامی و سیاسی زون شمال در آن موقع ارتباط می گرفت کمترین توجه وذکری نه شده تا علل سقوط مزارشريف روشن می گردید، در نوشته آقای فقیر محمد ودان، از نقش جنرال عظیمی در سقوط شمال صحبت می شود بدون ارائه هیچ گونه مدرک ودلیل قانع کننده ای.
از صحبت تلفنی شهید دکتر نجیب الله با دوستم، وهدایت دکتر نجیب الله به جنرال عظیمی در مورد مواصلت قطعات دوستم به مزارشريف و اعزام مانوکی منگل وجمعه اڅک به کابل ذکری نشده است. اینها همه مسائلی اند که به سقوط مزارشريف و ولایات شمال بستگی دارد، اگر اشخاص ملکی وغیر نظامی در مورد وقایع نظامی چنین ابراز نظر کنند، می‌توان آنها را درک کرد، ولی اگر یک جنرال نظامی که در بخش قوای مسلح حزب وطن کار می‌کند سقوط یک پادگان نظامی ویک شهر ویک زون بزرگ مملکت را به این شکل تحلیل وارزیابی کند این دیگر، دور از انتظار است، بهر صورت من وکیل مدافع کسی نیستم ونمی خواهم از کسی دفاع کنم ولی من به حیث یک نظامی به قضایایی مانند سقوط مزارشريف، یا سقوط خوست ویا کابل، اولآ از دیدگاه نظامی، و سیاسی تمام جوانب آنرا به بررسی می گیرم بعدأ قضاوت و حکم صادر میکنم ، متأسفانه آقای جنرال سید عبدالقدوس از آمادگی های مانوکی منگل وجمعه ا څک ترکیب قوا ووسایط دولت ، قبل از تعیین شدن جنرال عظیمی به عوض آن، هم ذکری نکرده اند تا فهمیده می شد که مانوکی منگل ، با کدام ترکیب قوا و وسایط می خواست این غائله را سرکوب وخاموش نماید؟ که عظیمی آمد و آنرا خراب کرد ومزارشريف را به دوستم تسلیم کرد.
واما در مورد دیگری که گویا( من و عظیمی و دلاور و جنرالان دیگر در کابل حمایت خود را از «قیام» وسقوط شهر مزارشريف با ارسال پیام ابراز نموده همبستگی مانرا اعلان نموده باشیم،)
این یکی دیگر خیلی خنده دار است، من بشما خواننده عزیز در یک بخش خاطراتم نوشته بودم که در تمام جریان سقوط مزارشريف حوادث شمال در خارج کشور ودر دهلی غرض تداوی رفته بودم چطور شد که در 27 حوت از «کابل» به دوستم و مؤمن پیام فرستاده حمایت وپشتیبانی خود را از آنها ابراز کرده باشم؟! ، همچنان جنرال عظیمی که خود در اثنای سقوط مزار در آنجا یعنی در مزارشريف موجود بوده است، بازهم پیام فرستاده وپشتیبانی خود را از سقوط مزار اعلان کرده باشد؟؟
خوب ، مگر این ها جعل تاریخ نیست پس چیست؟؟
یک موضوع دیگر :
عظیمی بتاریخ 21 /12 /1370 وظیفه گرفت با سید اکرام پیگیر به مزارشريف برود از آنجا پیگیر به شبرغان و عظیمی به بغلان ودره کیان به ملاقات آقای سید منصور نادري غرض باز کردن را حیرتان – کابل برود، عظیمی فقط سه روز قبل از َسقوط مزار به عوض جمعه اڅک طور موقت تعيين وتیم مانوکی منگل وجمعه اڅک به کابل خواسته شدند، واضح است که عظیمی نمی توانست طی همین سه روز همه خرابی ها و شکست وریخت ها در سطح قوماندانی جزوتام ها وقطعات را ترمیم و جبران نماید،او نمی توانست معجزه کند، در حالی که همه چیز از هم پاشیده بود، مثلا قوماندان څارندوی که جدیدا مقرر شده بود حتی محل پوسته های خود را نمی فهمید ودر همان روز سقوط مزار از طرف مجاهدین دستگیر شد، انصاف هم چیز خوبی است باید بی‌طرفانه و با مغز سرد، قلب گرم و وجدان پاک قضاوت نماییم، نه از روی تعصب و وابستگی های جناحی وفریکسیونی و تعلقات شخصی وغیره، جناب آقای جنرال سید عبدالقدوس در توضیح وتشریح جنگ های تنظيمي در شهر کابل، کوچه به کوچه وخانه به خانه جنگ ها میان تنظیم های جهادی را تعقیب و آنرا بر ملا ساختند که کار فوق‌العاده وقابل قدر است ، ولی یک بار به یکی از گوشه های حوادث شمال سر نزدند که بفهمند در مذاکرات میان آقای سید منصور نادري ویا جنرال مؤمن و حسام الدین با جنرال عظیمی چه گذشت؟؟
در تمام نوشته های آقای جنرال سید عبدالقدوس وآقای ودان، جنرال نبي عظیمی به دست داشتن در سقوط شمال متهم می شود، ولی یکبار ذکر نمی شود که سه روز قبل از تعيين شدن جنرال عظیمی در زون شمال چه گپ بود مانوکی منگل و اڅک چه می‌کردند؟
اگر قدرت وتوان تعرض را داشتند پس معطل چی بودند؟
چرا مانوکی و اڅک به شبرغان ویا حیرتان تعرض نکردند؟
بیایید بی طرفانه قضاوت کنیم!!
یک سوال دیگر :
شاید بعضی ها بگویند که شهید دکتر نجیب الله در مورد مواصلت قطعات دوستم به مزار شریف امر نداده و عظیمی خودش آنها را به مزار دعوت وشهر را به دوستم تسلیم نموده است!؟
اگر دکتر نجیب الله با دوستم به موافقه نرسیده بود پس چرا گروپ مانوکی منگل و اڅک را به کابل خواست وعوض آن عظیمی را تعیین کرد!؟،، ،،، معلوم است که باید در بدل خواستن مانوکی و اڅک به مرکز امتیازی از دوستم گرفته باشد وآن امتیاز دادن اجازه ی داخل شدن دوستم به شهر مزارشريف برای باز کردن راه حیرتان، عملیات پس گیری ولایت سمنگان و ولسوالی دولت اباد وهمچنان موضوع جنرال مؤمن که دوستم آنرا به دکتور نجیب الله وعده کرده بود، ولی در واقعیت امر دکتر نجیب الله در این معامله با دوستم فریب بزرگی خورد که دوستم را اجازه داد به شهر مزار داخل شود،،،، بعداز اینکه دوستم بر تمام تاسیسات نظامی واقتصادی به شمول طیارات نظامي، راکت های سکات وغیره تجهیزات نظامی در مزارشريف مسلط شد، دیگر نه معامله با دکتر نجیب الله بیادش ماند، و نه تعهدی برای بازگشایی راه مزار – حیرتان را بخاطر داشت، او دیگر همه چیز را فراموش کرده بود، و خود را فرمانروای شمال حساب می‌کرد مجاهدین را هم نگذاشت تا به ذخایر سلاح ومهمات در فرقه 18، میدان هوایی دهدادی وسایر نقاط دست رسی پیدا نموده دست به چور چپاول بزنند، وهمه ای این ذخایر را خودش تصاحب کرد..
بیایید بی‌طرفانه قضاوت کنیم!!
2-رفیق فقیر محمد ودان منشي کمیته ولایتي ننګرهار در کتاب «دشنه های سرخ» موضوع سقوط مزارشريف و ولایات شمال را مورد بررسی قرار داده وانرا در نتیجه یک توطئه ای می‌داند که بعضی اعضای بیروی اجرائیه حزب وطن وهمچنان دخالت استخبارات شوروی وکشور های خارجی در آن دخیل بوده اند.
بیایید از صفحه 87 کتاب دشنه های سرخ نوشته رفیق فقیر محمد ودان مطالب ذیل را بخوانش بگیریم :
«دکتر نجیب الله می خواست برای مقابله با وضع که شکل میگرفت آمادگی نظامی بگیرد، مگر پیوسته از جانب عده ای «همکاران» نزدیک خود تلقین می‌گردید، در این موقع حساس که پلان ملل متحد قریب به تطبیق است آغاز جنگ دیگر وضع را خراب نموده باعث ناکامی پلان مذکور می‌گردد، بنا بخاطر آرامی وضع واقناع جنرال دوستم و جنرال مؤمن از تبدیلی جنرال موصوف صرف نظر نموده و پیشنهاد آنها را در مورد تبدیلی دو جنرال دیگر قبول نماید، بعد از آنکه دکتر نجیب الله دو مسئله فوق را پذیرفت. جنرال اڅک، جنرال تاج محمد را به کابل خواست، به تعقیب آن جنرال دوستم مطابق پلان سازمان دهندگان خارجی توطئه، از دکتور نجیب الله خواست تا ولایات شمال افغانستان را بحیث فدریشن در جمهوری افغانستان به رسمیت شناخته آنرا اعلان کند ، رئیس جمهور اینرا آغاز پروسه تجزیه افغانستان دانسته گفته بود که مسوولیت تاریخی آنرا نمی تواند بپذیرد، بنا باردیگر آمادگی جنگی برای مقابله نظامی گرفت دوباره جنرال جمعه اڅک و جنرال تاج محمد را به وظایف شان فرستاد، جنرال عبدالرسول (قهرمان جمهوری افغانستان) را بحیث قوماندان فرقه 18 بلخ مقرر کرد وبعضی از قطعات تقویتی دیگر را به مزارشريف فرستاد، مگر گروه توطئه کنندگان در هيات اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن، دکتر نجیب الله را از آغاز عملیات نظامی که با اخطار دولت ازبکستان نسبت مانور طیارات جنگی افغانستان بر فراز بندر حیرتان وخط مرزی افغانستان با آن کشور، بعد تازه یافته بود، بر حذر داشته تضمین نموده بودند که در صورت باز فرا خواندن جنرال جمعه اڅک، تاج محمد، وسایر جنرالان جدیدالتقرر وان هایی که موقتاً به منظور براه انداختن عملیات نظامی به مزارشريف فرستاده شده بودند فرستادن جنرال عظیمی به ولایت بلخ، دوستم از خواست فدریشن صرف نظر نموده حالت موجود را الی آغاز عملی پلان صلح ملل متحد تسلیمی به گروه پانزده نفری بیطرف، حفظ می نماید، این گروه برخلاف نیات باطنی شان، پیوسته به علاقمندی وصداقت در امر تطبیق پلان صلح ملل متحد تظاهر می نمودند، بنابر چنین تضمینی هیئت اجرائیه حزب پیشنهاد مذکور را پذیرفت. همچنان به اتکا به تضمین فوق بخاطر حفظ وضع موجود و جلوگیری از انکشاف آن کمیسیون ویژه ای را متشکل از،، سلیمان لایق، عضو هیئت اجرائیه شورای مرکزی و معاون حزب وطن، نجم‌الدین کاویانی عضو هیئت اجرائیه شورای مرکزی و معاون رئیس حزب وطن، فرید احمد مزدک، عضو هیات اجرائیه مرکزی معاون رئیس حزب وطن، انجنیر نظر محمد عضو هیئت اجرائیه شورای مرکزی معاون رئیس حزب وطن، محمود بریالي عضو هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن موظف نمود. این کمیسیون مسوول تماس با ولایات شمال ودارای صلاحیت حل معضلات آن، با تضمینی بود که وضع فعلی آنرا تا تطبیق پلان صلح ملل متحد حفظ می‌نماید.»
از توضیحات بالا بقلم آقای فقیر محمد ودان بخوبی معلوم می‌شود که رئیس جمهور در احاطه ای از همکاران خود قرار گرفته که آنها قلباً خواهان سرنگونی وی بودند، رئیس جمهوری که زمانی با قاطعیت و جدیت در مقابل مشکلات وپیش آمد های خطرناک چون دژ مستحکم ایستادگی می‌کرد اکنون به یک شخص دمدمی مزاج وفاقد اراده و تصمیم گیری های قاطع مبدل شده بود، اشخاص نزدیک وقابل اعتماد رئیس جمهور مثل آقای وطنجار، آقای پکتین، آقای سلیمان لایق، مانوکی منگل وسایرین نتوانستند به او یک مشوره سازنده و مفید برای حل بحران شمال بدهند، گاهی تصمیم به جنگ وگاهی هم جنگ را مانع تطبیق پلان صلح ملل متحد می دانستند، به این ترتیب بود که شمال به سقوط مواجه شد، وآنها جنرال عظیمی را متهم به سقوط مزار کردند.
بیایید بی‌طرفانه قضاوت کنیم!!
3-وحالا کتاب «مقدمه ای بر کودتای ثور و پیامد های آن» نوشته کاندیدای آکادمیسین محمد اعظم سیستانی را در ارتباط به سقوط شمال، ورق بزنیم :
«اوضاع کشور از آغاز سال 1992 (زمستان 1370) به بعد بحرانی شده میرفت ورئیس جمهور به اعزام هیئت ها وشخصیت های حزبی به سمت شمال اقدام کرد، مگر هیچ کدام آن ها کاری به نفع ثبات انجام نداده به کابل عودت کردند. باری رئیس جمهور خواست خودش با جنرال دوستم ذریعه تلفن تماس بگیرد، اما جنرال دوستم (به گفته خود رئیس جمهور) از گرفتن تماس تلفنی با او خود داری ورزید، ومخالفت خود را با جنرال اڅک رئیس تنظیمیه سمت شمال قوماندان فرقه دهدادی بنام جنرال رسول و رئیس امنیت دولتی ولایت بلخ که همه از ملیت پشتون بودند به وسیله اعزام هیئتی به رئیس جمهور ابراز داشت. وقتی رئیس جمهور حاضر شد این تقاضای دوستم را بپذیرد، چنانکه پذیزفت وبه تبدیلی این اشخاص از آن ولایت اقدام کرد اما جنرال دوستم پای تقاضای دگری را در میان گذاشت.
سعی رئیس جمهور در ایجاد تفاهم با جنرال دوستم با ناکامی مواجه شد زیرا پلان مخالفان چنین بود و دوستم آله دست مخالفان شده بود.
بعدأ نجیب الله با تدویر جلسات حزبی کمیته مرکزی حزب سخنرانی های شدید الحن خویش به عنوان منشی عمومی حزب الزاماتی که بر عده ای از اعضای بیروی سیاسی ومخصوصا فرید مزدک نجم‌الدین کاویانی وهمچنان سید منصور نادري در ارتباط با روابط پنهانی آنها با ببرک کارمل وفعالیت های تجزیه طلبانه آنان در صفحات شمال کشور وارد می‌کرد وخود را مطلع از اعمال آنها نشان می‌داد، اختلاف درون حزبی ودرون رهبری را از یک سو ومخالفت های قوماندانان فرقه های نظامی (80، 53 ولوای 70) را با رئیس تنظیمیه سمت شمال شدید تر وعلنی تر ساخت ودیگر تلاش‌ برای رفع کدورت ها و اختلافات درون رهبری حزب فایده نه نمود، اگرچه منشیان حزب (نظر محمد، فرید مزدک، سلیمان لایق) باري در پرده تلویزیون ظاهر هر شدند واز وحدت ویک پارچگی حزب وطن ورهبری آن داد سخن دادند، اما مردم دیگر به فروپاشی حزب و زوال حاکمیت آن بیشتر باورمند بودند تا به وحدت به حرف آنها.
از جانب دیگر قطع کمک های اقتصادی ومواد اولیه از طرف دولت فدراتیف روسیه به رژيم نجیب الله نرسیدن مواد کوپونی برای کارمندان وقوای مسلح کشور وکمبود مواد سوخت وپترول برای حرکت ماشین جنگی دولت، نجیب الله را از ادامه تلاش برای حفظ قدرت آنهم در فضای شدت اختلافات درون رهبری حزب دلسرد واز حرارت بر انداخت.»
آنچه را آکادمیسین اعظم سیستانی در مورد سقوط مزارشريف نگاشته است در سطور بالا تقدیم شما شد. در مورد هرسه نوشته از آقایان جنرال سید عبدالقدوس، آقای فقیر محمد ودان وآقای اعظم سيستاني وهمچنان شرح سقوط مزار شریف را که مرحوم جنرال عظیمی نوشته آند قضاوت ونتیجه گیری آن با شماست ، من نظر وتبصره ام را در هر بخش نگاشته ام…
بیایید بی‌طرفانه قضاوت کنیم!!
روز های دشواری را میگذراندیم اعلان استعفای رئیس جمهور در 28 حوت 1370، وسقوط ولایات سمنگان ،مزارشريف، سرپل وفاریاب وهمچنان بغلان ضربات مهلک وتباه کن بر پیکر دولت وقوای مسلح بود در ظرف دوهفته تمام ولایات شمال کشور الی سالنگ از کنترول دولت خارج شدند فرقه 54 قندوز نیز بزودی با فرقه 80 یکجا ودر صف مخالفین دولت قرار گرفتند همچنان جنرال همایون فوزی والی وقوماندان نظامی بدخشان همبستگی خود را با جنرال دوستم اعلان نموده، به مزارشريف نزد دوستم آمد.
حادثه مهم دیگر پیوستن قوماندان غند نمبر یک سالنگ (جنرال مؤمن) که امنیت تونل سالنگ را به عهده داشت به جنرال مؤمن اندرابی قوماندان لوای 70 حیرتان بود که هردو قوماندان هم نام واز یک ولسوالی (اندراب) بودند، وقتی من از هند به کابل آمدم چند بار با قوماندان موصوف صحبت نموده بودم تا فریب نخورد واز مواضع خود دفاع نموده، کاری نکند که باعث بد نامی گارد ملی شود، او هر بار بمن وعده و اطمينان میداد. بعد از تاریخ 22 حمل 1371 دیگر ارتباط نگرفت و عملا در صف مخالفین دولت پیوست،، هرچند معلوم بود که او نمی توانست در بین دو گروپ بزرگ مخالفین، از شمال فرقه 80 و فرقه 53 و جنرال دوستم واز جنوب شورای نظار و جمعیت اسلامي ، جمع قوت های دولتی پروان که دو روز بعد به مخالفین پیوستند مقاومت کند.
شهید دکتر نجیب الله در یکی از شب ها به ساعت 11 شب که من در خانه بودم برایم تلفن واز وضع کمربند امنیتی پغمان معلومات خواست، در کمربند مذکور قطعات فرقه 53 با فرقه 10 گارد ملی یکجا در استقامت پغمان، ارغندي جابجا و اجرای وظیفه می نمودند، تصادفا نیم ساعت پیش تر، من از وضعیت پوسته های مذکور راپور گرفته بودم که تمام سربازان جنرال دوستم مربوط فرقه 53 در موضع های شان جابجا بودند ودر دفاع از شهر کابل قرار داشتند، شايد کسی به رئیس جمهور راپور داده بود که سربازان فرقه 53 پوسته ها را ترک نموده اند، من از جابجا بودن وموجودیت سربازان فرقه 53 در پوسته ها برایش اطمینان دادم واین پوسته ها وپوسته های فرقه 10 تا لحظه سقوط مکمل کابل در جا های شان بودند ودفاع می‌کردند.
شایعات و آوازه هایی در شهر کابل شنیده می‌شد که گویا رئیس جمهور قصد دارد کشور را ترک وفرار نماید، در حالی که اعلان استعفای قبل از وقت رئیس جمهور وسقوط ولایات شمالي کشور به قدر کافی روحیه ومورال قوای مسلح واعضای حزب را تضعیف و مردم عام و اهالی کابل را غرق در تشویش ونگرانی ساخته بود، آوازه ها و شایعات فرار رئیس جمهور مزید بر آن گردیده باعث نا امیدی مردم از تطبیق پلان صلح ملل‌متحد می‌گردید. بعضی افسران وقوماندانان از من در مورد این شایعات سوال می‌کردند ومن نمی‌دانستم چه جواب بگویم جزء اینکه شایعات را تکذیب نمایم در حالی که خودم نیز مطمئن نبودم که رئیس جمهور می‌رود ویا تا تطبیق پلان صلح ملل متحد با ما می ماند؟؟ ، علت آن، تغییر فاحش در طرز برخورد واجرات ق. ا. ق. م در جلسات قرارگاه بود که دیگر مثل سابق نبود، تصامیم شتاب زده و بی روحیه گی در برخورد ورفتار رئیس جمهور کاملاً مشهود و هویدا بود، جرأت نکردم موضوع آوازه ها در مورد فرار رئیس جمهور را با مرحوم یعقوبی در میان بگذارم، به اصطلاح عام زبانم نمی گشت چنين پرسشی را مطرح کنم ، معلومدار او که وزیر امنیت دولتی بود خودش بهتر از من میدانست، شایعات و آوازه ها اکثرأ توسط دستگاه های استخباراتی بیگانه و مخالفین دکتر نجیب الله پخش می شد و باعث تضعیف هرچه بیشتر روحیه ومورال پرسونل قوای مسلح می‌گردید. من در مورد این شایعات با مرحوم جنرال عظیمی صحبت نمودم تا ببینیم که نظر وی در مورد چگونه است، البته جنرال عظیمی هم این شایعات را شنیده بود هم چنان جنرال فتاح قوماندان عمومی قوای هوايي مدافعه هوايي نیز در این مورد با جنرال عظیمی صحبت نموده بود
در اینجا بازهم از کتاب اردو وسیاست صفحه 655 در مورد شایعات فرار رئیس جمهور می خوانیم :
«لوی درستیز ستر جنرال آصف دلاور اکنون روز های خود را در گارنیریون کابل سپری می‌کرد وتقریبا به وزارت دفاع نمی رفت، او نیز شایعه فرار دکتر نجیب الله را جدی گرفته بود ولی باور نمی کرد، عده زیادی از جنرالان وقوماندانان اردو، څارندوی وامنیت دولتی به گارنیریون می آمدند وبا من تبادل افکار ودرد دل می‌کردند، بصورت عموم افکار همه در جهت جلوگیری از فرار دکتر نجیب الله ودفاع کابل، مخصوصاً از ناحیه حکمتیار دور میزد، با گذشت هر روز وضع پیچیده تر می شد وتغییر می یافت. ابهام و تاریکی، حاکم بر مغز ها وافکار گردیده بود. مساله حیات وزندگی صد ها هزار نفر همشهری، روشنفکران،، متحدین سیاسي، اعضای حزب با اطفال خوانواده های شان در برابر ما قرار داشت، ما بحث های زیادی میکردیم، از زاویه های مختلف اوضاع را می دیدیم اما بالاخره نتیجه منطقی آن تبادل نظر ها وبحث ها چنین فرمولبندی گردید :
– اگر دکتر نجیب فرار کند شهر کابل سقوط می‌کند.
– قوای مسلح در صورت فرار داکتر نجیب از هم می پاشد و حاضر نخواهد بود قومانده شخص دیگری را قبول کند.
– سربازان اسلحه را بزمین خواهند گذاشت واز جنگیدن وکشته شدن ابا خواهند ورزید.
در آنصورت چه کنیم؟؟
ما تعهد سپردیم که بهر شکلی که باشد دکتر نجیب الله را قانع بسازیم که کشور را ترک نکند، سعی کنیم تا نامبرده الی تضمین پلان ملل متحد با ما باشد، ما پیمان بستیم که نگذاریم بار دیگر خون مردم بیگناه کابل ریخته شود وآنها مارا مسوول کشتار دسته جمعی خود بدانند،، در مقابل این سوال که اگر حکمتیار داخل کابل شود چه خواهیم کرد، زیرا که وی نه تنها با ما، بلکه به عادی ترین فرد کابل رحم نخواهد کرد، تعهد سپردیم که تا آخرین توان ونیروی خود در مقابل او مقاومت کنیم، اما آن طوری که امروز می شنویم، ما همراه هیچ کسی هیچ گونه تعهدی نه سپرده بودیم وحاضر نبودیم با هیچ کس ائتلاف نماییم، ما می خواستیم که بهر قیمتی که باشد پلان صلح ملل متحد تطبیق شود. منفی بافی را کنار گذاشتیم وظیفه فعلی خود را که تشویق دکتر نجیب الله به مقاومت ودفاع از شهر کابل بود آغاز کردیم.»
قبل از سقوط جبل السراج راپور ها و اطلاعات از حمله شورای نظار وجمعیت، باعث آن گردیده بود تا بر اساس پیشنهاد جنرال آصف دلاور گارنیزیون فرقه 2 جبل السراج تقویه گردد بنابران بر اساس امر قوماندان اعلی، 200 نفر از پرسونل گارد ملی و150 نفر از لوای 99راکت به جبل السراج دیسانت شدند، از طرف دیگر قوماندان فرقه مذکور جنرال خواجه محبوب نیز جدیداً تعیین گردیده بود.
بتاریخ 23 حمل جنرال طارق والی ورئیس امنیت دولتی پروان در حالی که جنرال آصف دلاور لوی درستیز جنرال عظیمی قوماندان عمومی گارنزیون کابل موجود می‌باشند، به رئیس جمهور راپور می‌دهد که وضع جبل السراج بسیار وخیم است وقرار اطلاعات امشب شورای نظار بالای جبل السراج حمله خواهد کرد، چون مورال قطعات پرسونل دولتی ضعیف است وبا شورای نظار ارتباط گرفته آند قوماندان فرقه هم از وضعیت بی اطلاع است، بنابرین اجازه دهید تا حزب اسلامی را به جبل السراج و پروان نفوذ دهیم، در غیر آن جبل السراج بدست احمد شاه مسعود خواهد افتاد، دکتر نجیب الله به فکر فرو می‌رود. جنرال عظیمی در یاداشت هایش می نویسد که من و دلاور حیران مانده بودیم که چه مشوره بدهیم، من گفتم اگر مسئله تسلیمی ونفوذ دادن تنظیم ها به این سادگی صورت گیرد، هر قطعه وجزوتام با گروپمان مقابل خویش تماس حاصل کرده آنها را به داخل قطعات خویش نفوذ می‌دهد، بهتر است از جبل السراج وهر جای دیگر دفاع کنیم، ما نباید آنرا نه به مسعود نه به حکمتيار ونه به کسی دیگری بدهیم. رئیس جمهور گفت اگر حکمتیار جبل السراج را بگیرد مورال آن بلند رفته چاریکار وبگرام را نیز خواهد گرفت در آنصورت با فتح بزرگی بسوی کابل روی خواهد آورد او به طارق گفت، همین اکنون به پروان پرواز کنید ومصروف دفاع جبل السراج گردید.»
شنیدن این اخبار واقعا تأسف بار ودرد ناک است که جنرال مؤمن و دوستم با جمعیت وشورای نظار ائتلاف می‌کند ووالی پروان میخواهد با حزب اسلامي حکمتیار ائتلاف کند، تا جلو احمد شاه مسعود را بگیرد از همین جاست که قوای مسلح بین دو گروه بزرگ مخالفین تقسیم می شود این یعنی آغاز اضمحلال قوای مسلح، چنانچه بعدأ خواهیم دید که قطعات وجزوتام های څارندوی در تنگی واخجان ولوگر و میدان شهر به حزب اسلامی گلبدین تسلیم شدند وبعضی قطعات در غرب کابل با حزب وحدت وحرکت یکجا شدند،که در این مورد بعدأ بیشتر صحبت خواهیم نمود.
درد دل رئیس جمهور!!
آنشب بعد از آنکه جنرال طارق والی پروان و جنرال آصف دلاور از نزد رئیس جمهور رفتند دکتر نجیب الله، جنرال عظیمی را به صرف نان دعوت وامر به نشستن می‌کند، اینک درد دل رئیس جمهور از زبان جنرال عظیمی :
ما ضمن خوردن غذا شروع به صحبت نمودیم، نجیب الله، خسته، گرفته، عبوس ومغموم بود، در حرکات وسکناتش نوعی بی قیدی، بی اعتنایی نسبت به محیط ماحولش کاملاً محسوس بود، گویی از همه چیز بیزار شده است می‌خواهد خود را از قید وبند رهبری رها سازد، او گفت، رفيق عظیمی، من از دست این رفقای بیروی اجراییه، از دست این فریکسیون باز ها، از دست این باند ها، تنطیم ها، از آمدن ورفتن بینین سیوان، از جنگ، از سیاست واز همه چیز خسته شده ام. خاصتاً سیاست بازی های، مزدک، کاویانی، وکیل، بریالي مرا عصباني می سازند. آنان چنان طرح ها پيشنهادات را ارائه می‌کنند که انسان را خنده می‌گیرد، من میخواهم مدتی استراحت کنم، بگذار آنها سرنوشت خود وحزب خود را بدست بگیرند، تا هنگامی که دولت موقت تشکیل نگردیده است مجبور همه چيز را تحمل کنم، اما همینکه آن دولت بوجود آمد من کشور را ترک خواهم گفت وتا هنگام انتخابات استراحت خواهم کرد.
او بالای بینین سیوان وملل متحد بسیار حساب می‌کرد و می‌گفت «برای غرب تصور به قدرت رسیدن بنیاد گرا ها در افغانستان وحشتناک است، آنها نمی گذارند که حکمتیار، ربانی یا سیاف به قدرت برسند زیرا که افغانستان مانند ایران خواهد شد وتمام مظاهر دموکراسی و ترقي وتمدن از بین خواهد رفت، سیاست نه شرقی ونه غربی حکمتيار که تقلیدی از سیاست ایرانی ها و خمینی ها است برای آمریکا خوش آیند نیست»
دکتر نجیب الله آنشب با من صمیمانه صحبت می‌کرد، در اظهارات او تنفر عمیقی نسبت به اکثریت اعضای بیروی اجراییه وحتی بعضی افسران ارشد اردو محسوس بود، او گفت من در بیروی اجراییه هیج دوستی ندارم، همه مانند یک دشمن علیه من موضع گیری دارند، من تنها هستم، خواهش من از تو اینست که دوستی ورفاقت خود را با من ادامه بدهی، در مورد ارتباط گرفتن پکتین با حکمتیار گفت، زیگنال هایی وجود دارد که پکتین می خواهد حکمتیار را از راه تنگی واخجان وارد کابل بسازد، خودت نیز متوجه باش، اما در مورد وطنجار، مانوکی وسایر رفقا تشویش مکن آنها همراه من هستند، او گفت همچنان من خبر دارم که عبدالحمیدمحتاط، کاویانی، مزدک با احمد شاه مسعود ارتباط دارند وهدف آنها اینست که قدرت را به مسعود بسپارند، وزیر خارجه نیز با آنهاست.
دکتر نجیب الله گفت آیا تو گاهی از خود سوال کرده بودی که پول هایی را که برای تقدیر نمودن پرسونل قوای مسلح برای تو وسایر قوماندانان میدادم از کدام مدرک بود؟ او گفت این پول ها از همان پول هایی بود که توسط طیارات شوروی به کابل می رسید، ودو فیصد از مجموع پول ها، بحساب مصارف اپراتیفي برای رئیس جمهور تخصیص داده شده بود که توخی دستیارم می گرفت وبه نزد معتمد آنرا می سپرد وبنا بر امر من، اسحق توخی به قوماندانان توزیع می‌کرد، وبعد از ارائه اسناد به خرج آنها مجرا می‌کرد، از جمله این دو فیصد، یک فیصد این پول ها را به بصیر عمرزي می‌دادیم که بالای آن بانکداری وتجارت کند ومفاد آنرا ذخیره نماید وهر روزیکه حزب به آن ضرورت داشته باشد واپس تادیه کند»
او راست می‌گفت، او اکثرا در جریان فعالیت های محاربوی ویا بازدید از قطعات برای من واکثر قوماندانان مقداری پول میداد وما بعد از توزيع آن به پرسونل اسناد مصرف آنرا به دفتر توخی می فرستادیم.
شب به نیمه رسیده بود گویی داکتر نجیب آخرین روز های زمامداری اش را می گذرانید امیدی به آینده نداشت که آنطور با اعصاب آرام. قلب باز با من به صحبت نشسته بود ساعت دوی شب خدا حافظی کردم وبه گارنیزیون رفته خوابیدم».
این قسمت را با درد دل رئیس جمهور با دوست وهمکار نزدیکش ستر جنرال محمد نبی عظيمي به پایان می‌بریم، ببنیم فردا آبستن چه حوادثي است، این کشتی در گل نشسته را، راه نجاتی است ویا نه؟؟
در مورد سقوط جبل السراج و ارتباط یک تعداد پرسونل امنیتی آن ولسوالی با شورای نظار جنرال طارق راست می‌گفت همان شب، تقریبا بدون کدام مقاومت جبل السراج بدست شورای نظار افتاد. فردای آن دکتر نجیب الله به ساعت 6 صبح با وزرای قوای مسلح جلسه ای دایر ودر حالی که عصبانی ونگران است موضوع سقوط جبل السراج را با وزرای مذکور مورد بحث قرار می‌دهد ،در ضمن جنرال عظیمی را مخاطب قرار داده سوال می‌کند که حالا چه باید کنیم؟ در حالی که وزیر دفاع که یک فرقه پیاده اش در جبل السراج به دشمن پیوسته ودر جلسه موجود است خم به ابرو نمی آورد مثل اینکه هیچ اتفاقی نیافتاده باشد، همچنان وزیر داخله بي تفاوت وبدون هیچگونه اظهار نظری در جلسه حضور دارد، عظیمی بجواب داکتر نجیب پیشنهاد می نماید که باید پروان تقویه شود پیشنهادات جنرال امین قوماندان گروپ اپراتیفي پروان شنیده شود. داکتر نجیب به عظیمی امر می‌دهد که از ریزرف های گارنیزیون به جنرال امین کمک شود وهمچنان اطراف چاریکار و بگرام بمبارد شود جنرال عظیمی می نویسد که مجبور شدم باز هم طبق امر رئیس جمهور قطعاتی را به پروان بفرستم. از ساعت ده بجه شب انداخت های سلاح ثقیل بالای چاریکار صورت گرفت غند توپچی، وگروپ اوپراتيفي پروان جواب های نه چندان واضح می‌دادند عده‌ای از افسران گروپ اپراتیفي با مخالفین ارتباط پیدا کرده بودند، راپور ها می‌رساند که چاریکار بدست دشمن افتاده ولی امین قوماندان گروپ اوپراتيفي راپور خیریت میداد، بالاخره معلوم شد که شهر مکمل بدست مخالفین است یعنی بتاریخ 24 /01 /1371 شهر چاریکار هم سقوط کرد جنرال طارق نتوانست حزب اسلامی را به شهر نفوذ بدهد، در ولایت پروان، حزب اسلامي و جمعیت اسلامي که هردو از نفوذ فراوان برخوردار بودند، در رقابت با همدیگر سعی داشتند مناطق بیشتر وواحد های اداری بیشتری را در تصرف خود داشته باشند. وحالا رقابت بر سر اشغال بگرام شروع شده بود که از نگاه نظامی اهمیت فوق العاده ای داشت.
جنرال عظیمی در صفحه 660 کتاب اردو وسیاست می نویسد :
«همان روز جنرال رفيع وتقریبا اکثر اعضای بیروی اجراییه «سیاسی» به دفتر من در گارنیزیون کابل آمدند، همه پریشان بودند ومی خواستند ترتیبات دفاع گارنیزیون کابل را از نزدیک ببینند، رفیع مرا گوشه ساخت وگفت، من خبر دارم که دکتور نجیب امشب می گریزد، اگر او گریخت نباید کسی مزاحم او شود، او تقریبا دستور میداد، من برایش گفتم در آنصورت جواب اعضای حزب را خودت می‌دهی؟، اما دکتر نجیب الله در آنشب وچند شب دیگر هم نگریخت.»
دکتر نجیب الله سقوط جبل السراج و چاريکار را تحمل کرد ولی معلوم بود که این فشار ها نیرو وتوانایی او را برای مقابله با وضعیت پیش آمده تضعیف نموده است، خیلی زود خبر سقوط میدان هوایی بگرام به گوش مردم کابل رسید. آنجا در نتیجه ای یک رقابت تنگاتنگ بین جمعیت اسلامی، حزب اسلامي واتحاد اسلامي بدست مخالفین افتاد، طوریکه جنرال صبغت الله قوماندان مفرزه هوايي، جمعیت اسلامی را به میدان هوایی راه داد، جنرال مصطفی قهرمان که در آنجا حضور داشت نتوانست کاری از پیش ببرد، جنرال خالق قوماندان فرقه 40 حزب اسلامي واتحاد را به فرقه راه داد وبه این ترتیب دیگر مانع ورادعی در مقابل مخالفین باقی نماند جنرال عظیمی که غند 717 را به کمک بگرام فرستاده بود غند مذکور در ارتفاعات سرک جدید میدان هوایی بگرام رسیده بود که بگرام سقوط کرد وغند مذکور در همانجا به مدافعه گذشت بدین ترتیب در روز روشن وتاریخ 25 حمل میدان هوایی بگرام بدست مخالفین افتید. وزیر دفاع، داخله وامنیت دولتی و دیگران این جریانات را شنیدند وانرا به مثابه ی یک جریان پذیرفته شده تلقی کردند، اکنون مثل روز روشن بود که طرح صلح ملل متحد به ناکامی انجامیده است از شمال نیرو های جمعیت وشورای نظار واز جنوب وغرب حزب اسلامی واتحاد اسلامی کابل را در محاصره داشتند، البته دکتر نجیب الله تلاش زیادی نموده بود تا پروسه ی صلح ملل متحد تطبیق شود ولی انکشاف اوضاع در شمال کشور وسقوط ولایات شمال و اخیرا سقوط پروان و میدان هوایی بگرام دیگر چانسی برای پیروزی برنامه صلح آقای سیوان بجا نگذاشته بود.
خواننده ی عزیز!
می خواهم در این جا به چند نکته ای مهم اشاره کنم که بر علاوه تلاش ها و رفت و آمد های بینین سیوان و هیئت های ملل متحد بین دولت دکتر نجیب الله وسران تنظیم ها وحکومت پاکستان ، شخص داکتر نجیب الله نیز در تلاش برای برقراری صلح وحل و فصل مشکلات و معضله موجود در کشور تماس های متعددی با سران تنظیم ها، ونمایندگان شاه سابق وسایر شخصیت ها و سیاسیون کشور بر قرار و هیئت هایی را برای مذاکره با آنها فرستاده بود که متاسفانه هیچ کدام نتیجه مثبت نداشت در تمام این مذاکرات که در کشور های مختلف ودر نقاط مختلف جهان صورت گرفت تشکیل دولت ائتلافی ومشارکت تمام جریان های سیاسی به شمول حزب وطن در آن تصریح شده بود، از جمله مذاکرات با جمعیت اسلامي وشورای نظار توسط عبدالوکیل وزیر خارجه در جریان بود، گیلانی، مجددی، محمد نبي محمدي با طرح یک دولت ائتلافی موافق بودند، که این ها جریانات میانه رو تلقی می شدند، دکتر نجیب الله در جریان این مذاکرات قرار داشت، از طرف دیگر گلبدین حکمتيار در یکی از بیانات خود که در کتاب (دجګړې عوامل او دحل لاري) چاپ اسد 1373 مطبعه حزب اسلامي پشاور نشر شده است چنين می‌گوید «از طرف نجیب برای من پیغام های بسیار رسید، هیئت ها یکی پی دیگری می آمدند حتی قبل از استعفای نجیب، صرف پنج روز قبل هیئت آخری با مکتوب رسمی آمد وبرای من پیشنهاد کرد که حل مسأله صرف اینست که ما وحزب اسلامی با هم آشتی کنیم، یک اداره ائتلافی بوجود آوریم، شما را به حیث برادر بزرگ در حکومت قبول میکنیم، در حکومت هر پستی را می‌خواهید انتخاب کنید ولی از ما چشم پوشیدن صحیح نیست زیرا که حزب ما نیرومند است، چارلک نفر در اردو داریم اقتدار عملأ بدست ماست، انکار نمودن وحذف کردن ما ممکن نیست، واگر حزب اسلامی این سخنان را قبول نمی کند، شما خواهید دید که ما اقتدار را به کی می سپاریم».
اکنون سقوط و فروپاشی را می‌توانستیم در روز های نزدیک حس کنیم با خرابتر شدن اوضاع ودر محاصره قرار گرفتن شهر کابل توسط تنظیم های جهادی، شایعات و آوازه های فرار رییس جمهور نیز شدت بیشتری کسب می‌کرد به همین سبب بتاریخ 25 حمل نزد رئیس جمهور رفتیم تا ببینیم قوماندان اعلی قوای مسلح در مورد این شایعات وتصمیم خویش برای ما چه هدایت می‌دهد، ما می‌خواستیم بدانیم که چکار می‌توانیم بکنیم که در صورت وقوع چنین حادثه‌ای جلو بی نظمی وهرج ومرج را بگیریم، جریان این ملاقات با رئیس جمهور را ستر جنرال عظیمی در یاداشت های خود در کتاب اردو سیاست نگاشته است که من آنرا به ملاحظه شما می‌رسانم :
«همراه با آصف دلاور، فتاح، وسید اعظم سعید به نزد دکتور نجیب الله رفتیم، شب گذشته دگروال هادی قوماندان قطعه قومی‌ 08 که قبلا مربوط به حزب اسلامی حکمتيار بود وبه دولت تسلیم شده در منطقه پای منار غند خویش را ایجاد کرده بود همراه با قادر تره خيل ارتباط گرفته تصمیم داشتند پوسته ها را رها کرده مشترکا منطقه ای خیرخانه را بدست آورند، اما پلان مذکور افشا شد، هادی به نزد من آمد وگفت فریب خورده بودم به قرآن کریم سوگند خورد، دکتر نجیب الله او را عفو کرد وهمان شب جنرال ساخت. ما برای رئیس جمهور در باره وقایع شب گذشته راپور دادیم گفتیم فعلا وضع شهر آرام است اما امکان چنين دسیسه ها وخیانت ها در پوسته های گارنیزیون وجود دارد،، دکتر پرسید آیا کدام فشار خاص در این لحظات وجود دارد؟ من گفتم حکمتیار بسیار سعی کرده است تا پوسته ها را بزور وادار به تسلیمی بسازد، مخصوصا در میدان شهر ولوگر اما پوسته ها مقاومت می‌کنند،، دکتر پرسید شما چرا دسته جمعی نزد من آمده اید؟ من گفتم در کابل شایعه است که شما قصد خروج از کشور را دارید، اگر چنين قصدی داشته باشید خواهش میکنیم قبل از هرکس مارا در جریان بگذارید، تا خدای نا خواسته کدام حادثه‌ای سویی رخ ندهد واز طرف دیگر ما نیز تکلیف خود را بدانیم، ومطابق رهنمود های قبلی شما عمل کنیم. دکتر نجیب الله کمی سرخ شد ولی قاطعانه اظهار داشت «رفقا به شایعات بی اساس مردم باور نکنید من تا آخرین مرمی دفاع میکنم وتا هنگامی که پلان ملل متحد تطبیق نشود به هیچ جایی نمی روم، من از شما توقع داشتم که در این لحظات حساس مرا دلداری دهید واز من دفاع کنید شما هم مانند دیگران شایعه ساز شده اید!»
ما به وی اطمينان دادیم که در صورتیکه در پهلوی ما قرار داشته باشد تا مرمی آخر می‌جنگیم،، خوش شدیم وبه گارنیزیون کابل آمدیم به تمام قطعات امر دادیم تا پوسته های خویش را تقویت کنند وهرکس که با آنها تماس بگیرد گارنیزیون کابل را در جریان بگذارند، مجلس با قوماندانان قطعات را دایر کردم برایشان گفتم که رئیس جمهور تا آخرین لحظه مقاومت خواهد کرد، پلان ملل متحد تطبیق می شود و وظیفه ی آنها دفاع از شهر کابل و شهریان آن است این موضوع را لوی درستیز نیز به قطعات اطراف خبر داد. ما تصور میکردیم که عزم رئیس جمهور راسخ است شایعات کوچه وبازار حقیقت ندارد.»
روز دیگر یعنی بتاریخ 26 حمل موضوع تازه و کاملآ جدیدی را شنیدم که قرار است یک کمیته نظامی یا شورای نظامی تشکیل شود تا قدرت را الی تطبیق پلان صلح ملل متحد بدست بگیرد، این موضوع را آقای حسین بوتسالی معاون بینین سیوان با جنرال عظیمی در میان گذاشته بود ونظر مذکور را در مورد جویا شده بود. جنرال عظیمی می‌ گوید که من او گفتم، در صورتی که رئیس جمهور موجود باشد به شورای نظامی چه ضرورتی خواهد بود، ولی حسین بوتسالی توضیح بیشتری نداد، عصر همان روز بار دیگر حسین بوتسالی نزد جنرال عظیمی می‌رود واظهار می‌دارد که بینین سیوان از میدان هوایی رأساً نزد خودت می آید ودر مورد تشکیل شورای نظامی تصمیم گرفته شده است وشما در راس آن قرار خواهید داشت، بعد از استعفای رئیس جمهور قدرت را بدست میگیرید وتا آمدن 15 نفر افغان های مقیم در غرب شورای نظامی کشور را اداره خواهد کرد، وبعد قدرت را به آنها بسپارد، سپس در مورد اعضای شورای نظامی از جنرال عظیمی نظر می خواهد.
جنرال عظیمی می‌گوید که من از وی خواهش کردم تا بمن موقع دهد تا در مورد فکر کنم.
موضوع تشکیل شورای نظامی که بار اول آنرا آقای حسین بوتسالی معاون بینین سیوان با جنرال عظیمی در میان گذاشته بود بتاریخ 27 حمل از طرف رئیس جمهور نیز به جنرال عظیمی گوشزد ورئیس جمهور علاوه می‌کند که «امروز بینین سیوان به کابل می آید ودر مورد تشکیل این شورا با شما صحبت می‌کند، قرار است الی تطبیق شدن پلان صلح ملل متحد، قدرت دولتی به این شورا تسلیم داده شود تا خلأ قدرت بوجود نیاید،خودت را به حیث رئیس شورای نظامی در نظر گرفته اند، اعضای شورای نظامی را با خودت مشوره میکنم :
-ستر جنرال محمد آصف دلاور لوی درستیز به حیث معاون شورای نظامی.
-دگرجنرال عبدالفتاح قوماندان هوایی و مدافعه هوایی به حیث عضو شورای نظامی.
-دگرجنرال عبدالعظیم زرمتي معاون وزیر داخله قوماندان عمومی دفاع از انقلاب به حیث عضو.
– دگرجنرال سید اعظم سعید معاون وزیر امنیت دولتی قوماندان عمومی گارد ملی به حیث عضو.
-تورنجنرال غلام فاروق قوماندان عمومی قوای سرحدي به حیث عضو.
-تورنجنرال ولی قوماندان څارندوی کابل به حیث عضو.
واز جمله مخالفین :
دگرجنرال عبدالرشید دوستم، رهبر عمومي جنبش شمال بحیث عضو.
-تورنجنرال حسام‌الدین قوماندان فرقه 80 بحیث عضو.
-بريدجنرال مومن قوماندان فرقه 70 بحیث عضو.
-بر علاوه از هر تنظیم مقیم در پاکستان وایران یک یک نفر نماینده ای با صلاحیت نظامی شان عضو شورای نظامی خواهد بود.
نظر خودت چیست؟»
ادامه صحبت های رئیس جمهور و جنرال عظیمی را چنین می خوانیم :
من گفتم اکنون شما در کشور تشریف دارید، در این صورت به ایجاد این شورا ضرورتی نیست، ودر صورتی که شما کشور را ترک بگویید با موجودیت وزرای سه گانه قوای مسلح، در پست های فعلی شان کسی این شورا را به رسمیت نمی شناسد، مگر آن که آنها خود استعفا کنند وقدرت را به شورای نظامی بسپارند، ویا اینکه شورای نظامی کودتا کند وقدرت را از آنها بگیرد. از طرف دیگر آیا جنرال دوستم و رفقایش ونمایندگان اپوزیسیون از این موضوع واقف هستند وبه عضویت این شورا که به معنی برسمیت شناختن دولت است تن می دهند؟
نجیب الله گفت، رفيق عظیمی، این یکی دیگر از وریانت های ملل متحد است، موجودیت من در پست ریاست جمهوری دیگر ضرور نیست، اپوزیسیون مرا مانع صلح می‌دانند بنا کسی به طرح ملل متحد تا زمانی که من در قدرت هستم اعتماد نمی کند، اکنون چه از شمال وچه از جنوب دشمن به در وازه های کابل رسیده است، مردم افغانستان فکر می‌کنند که من هنوز هم به نگهداری قدرت اصرار دارم، در باره وزرای قوای مسلح من رضایت آنها را حاصل میکنم، در شرایط کنونی هر نوع کودتا وحرکت نظامی باعث کشت وخون مردم می‌گردد، وضرور نیست. با نمایندگان مخالفین، بینین سیوان صحبت می‌کند و میکانیزم دقیق اش را حاضر کرده در اختیار خودت قرار می دهد. سوال های زیادی داشتم که در ذهنم مردند. از جمله چرا مرا بحیث رئیس شورا انتخاب کرده اند، چرا وطنجار، رفیع، یعقوبی، مانوکی منگل.ودیگران خود را از صحنه بیرون کشیده اند، وچرا می خواهند من در این شرایط حساس بار دیگر قربانی بدهم و مسؤلیت عظیمی را به گردن بگیرم.
او گفت بنابر خواهش بیروی اجراییه حزب وطن ،مخصوصا محمود بریالي اجازه داده ام که جهت تقویه قوت های شهر کابل و مصونیت رفقا، چهار طیاره به مزار شریف بروند جنرال دوستم با رفقا وعده کرده است که برای شان پرسونل به کابل بفرستد، بنا حینیکه سربازان مذکور به کابل رسیدند، فوراً به محلات مطلوب فرستاده شوند، خودت مستقیمآ این موضوع را در نظر بگیر وآنها را از میدان هوایی به چهار آسیاب یا هر جای دیگری که پلان داشته باشی بفرست.
من حیرت کردم که چگونه از یکطرف جنرال دوستم علیه حاکمیت نجیب قرار می گیرد واز طرف دیگر پرسونل برای امنیت دکتور نجیب ورفقایش می فرستد، عقل من قد نمی داد، مگر آنکه رئیس جمهور دیوانه شده باشد وبه حریف خود اجازه چنين کاری را داده باشد..»
روز 27 حمل روز دلهره، تشویش واضطراب بود شایعات به اوج خود رسیده بود مردم در تشویش ونگرانی بسر می بردند در مندوی وبازار مواد خوراکه، ازدحام مردم نسبت به هر وقت دیگر بیشتر بود.. هر کس به فکر تهیه آذوقه ومواد ارتزاقی برای روز های دشوار به مندوی رو آورده بودند، دفاتر وادارات نیز تقریباً فلج بود مامورین دولتی در ترس ونگرانی بسر می‌بردند، آنها یی که با تنظیم ها ارتباط داشتند ویا عضویت آنها را بدست آورده بودند خوشحال بودند زیرا سقوط رژیم را نزدیک می دیدند، آن عده همشهریان کابل که به مجاهدین وحکومت به اصطلاح اسلامی نظر نیک داشتند و خوشبین بودند، انتظار آمدن مجاهدین بودند تا با برقراری حکومت اسلامی به آرزوی خود برسند، یکی از آشنایان ودوستانم که تاجر و سرمایه دار بود گاهی وقت به من طعنه میزد و میگفت «شما نمی توانید حکومت داری کنید، نمی توانید مواد ارتزاقی را به مردم برسانید مردم مشکلات دارند، قیمتی وقحطی مردم را بجان رسانده، اگر یکبار حکومت اسلامی بخیر پیروز شود باز شما خواهید دید که چگونه آنها به مردم خدمت می‌کنند، خواهید دید که در پرتو قانون اسلام عزیز مردم در صلح وصفا وآرامش زندگی خواهند کرد»
متاسفانه سه روز بعد از دخول سربازان اسلام عزیز تمام دار وندار این دوست عزیز من که صاحب مال ومنال وتجارت شخصی بود به تاراج رفت او برایم قصه کرد که حتی دفتر و دیوانش را چور کرده بودند، به بسیار مشکلات مرا در میدان هوایی پیدا نموده تقاضا داشت تا کمک کنم که بتواند به خارج کشور پرواز کند.
بگذریم،،،،
بهر صورت قرار بود بینین سیوان امروز به کابل برسد وراسا به گارنیزیون کابل آمده جنرال عظیمی را ملاقات ودر مورد تشکیل شورای نظامی گفتگو نماید، ولی ساعت 2 ظهر آقای حسین بوتسالی به جنرال عظیمی تلفن می‌کند واز تغییر پروگرام و پرواز بینین سیوان به عظیمی خبر می‌دهد.
ساعت 5 عصر رئیس جمهور جنرال عظیمی را به دفترش می‌خواهد اینک جریان گفتگو وصحبت بین رئیس جمهور و جنرال عظیمی را به ملاحظه ای شما می‌رسانم :
رئیس جمهور گفت بینین سیوان حتما امشب می آید تو فکر هایت را کرده ای؟، من گفتم هنوز این موضوع را به نسبت غیر عملي بودن آن با رفقا طرح نکرده ام، اما اگر شما آنرا آخرین راه حل میدانید در صورتی که شرایط من قبول شود وزمینه ایجاد این شورا مهیا باشد، چاره ای جزء قبول این مسوولیت ندارم، او گفت حرف هایت را به سیوان نیز بگو، من نیز با رفقای وزیر صحبت میکنم، او پرسید که طیاره ها از مزار شریف برگشته اند، گفتم هنوز نه، وی یک بار دیگر تاکید کرد که به مجرد پیاده شدن سربازان «دوستم» آنها باید میدان هوایی را ترک بگویند، ضمنآ گفت حسین بوتسالی به تکت گزمه گارنیزیون ضرورت دارد زیرا که ممکن است سیوان بعد از قیود شبگردی به کابل بیاید اورا به نزد خودت می فرستم سعی کن یک قطعه تکت گزمه برای امشب به وی بسپاری، من موافقت کردم وبه گارنیزیون کابل برگشتم، حسین تکت گزمه را تسلیم شد ورفت. ساعت 6 همان روز طیاره ها از مزارشريف بازگشت نمودند 4طیاره به زمین نشستند، هنوز طیاره های دیگر به کابل نرسیده بود جمعاً 11 طیاره. کدام شخصی امر کرده بود که عوض چهار بال طیاره یازده بال طیاره به مزار برود، من در جریان نبودم ولی بدون تردید شخص با نفوذ قدرتمندی رفیق فتاح را قانع ساخته بود. من آن افراد را که در حدود 600 نفر می شدند، به چهاراسیاب به قرارگاه قوت های جنرال دوستم فرستادم، نماینده جنرال دوستم در کابل دگروال عمر «آغا» بود جوان با تهذیب وافسر با انرژی وفعال که برای همه بخصوص برای من و آصف دلاور حرمت واحترام زیادی قائل بود به او گفتم که فردا اول وقت وظایف شما را تعیین میکنم، او رفت ومشغول سازماندهی کارها امورات مربوطه اش شد.
ساعت 9 بجه شب دو طیاره دیگر مربوط جنرال دوستم به زمین نشستند، نمایندگان گارنیزیون در میدان هوایی بود وبه آن‌ ها هدایت داد تا به چهار آسیاب بروند ولی در این دو طیاره که جنرال مجید روزی وخان آقا رئیس امنیت دولتی مزارشريف نیز آمده بودند به نماینده گارنیزیون گفتند که ما خود جهت اخذ هدایت به گارنیزیون کابل می‌رویم.
آنها به نزد من آمدند، مجید راپور داد که در حدود 800 نفر پرسونل از مزارشريف انتقال گردیده اند واگر بخواهید فردا نیز هر قدر نفر سرباز که ضرورت باشد، جنرال دوستم برای تان می فرستد،. من آنها را به صرف نان شب دعوت کردم، وبه مجید گفتم، همین که به میدان برگشتی، پرسونل خود را گرفته به چهاراسیاب بروید میدان هوایی را تخلیه کنید، جنرال روزی تاریکی شب وخستگی پرسونل خویش را بهانه کرده گفت، صرف همین امشب اجازه بدهید که در ترمینل میدان هوایی اقامت کنیم فردا 5 صبح به چهاراسیاب می‌رویم. من فکر کردم که موجودیت آنها برای یک شب در میدان هوایی اشکالی ندارد، قانع شدم واجازه دادم.
من فکر کردم که سیوان نخواهد آمد، به وکیل تلفن کردم او اظهار بی اطلاعی کرد وگفت با وزارت خارجه بعد از عصر امروز تماس نگرفته است. شاید مشکلاتی در پشاور پیدا شده است، ممکن فردا بیاید، وکیل گفت من خانه میروم و زارت خارجه را وظیفه داده ام که اگر او تماس گرفت وامدنش معلوم شد شما را نیز در جریان قرار دهد.»
وبه این ترتیب بود که آن شب منحوس و وحشتناک در تاریکی وظلمت به نیمه اش نزدیک می‌ شد، تا فرجام فاجعه بار حاکمیت چهارده ساله ح. د. خ. ا را ثبت تاریخ کند از همان نیمه های شب 27/28 حمل 1371 بود که این حاکمیت به پایان رسید و صفحه ی جدیدی در تاریخ خونبار وطن رقم خورد.
در روزهایکه وضع چندان خوب نبود وشهر کابل در محاصره قرار داشت من اکثرأ در بالا حصار ودر قرارگاه خود شب را سپری می‌کردم ، شب 27 /28 حمل نیز تا ناوقت شب در بالاحصار ماندم بعدأ خواستم برم خانه واز راه سری هم به گارنیزیون بزنم، وقتی به گارنیزیون رسیدم خبر شدم که رفیق عظیمی به دفتر نمایندگی ملل متحد نزد حسین بوتسالی معاون بینین سیوان رفته است، منهم منتظر ماندم ببینم چه خبر است، آیا سیوان امشب می آید ویانه؟
اینک جریان صحبت های جنرال عظیمی وحسین بوتسالی :
ساعت ۱٢ بجه شب شد شهر خاموش بود ومردم بخواب رفته بودند، من خسته شده بودم، از رفقا اجازه گرفتم بخانه رفتم، همین که منزل رسیدم، بعد از لحظه ای دکتر نجیب الله برایم تلفن کرد وگفت «ببخش که ترا در خانه نیز راحت نمی گذارم، فوراً حرکت کرده به دفتر ملل متحد برو در آنجا حسین اوغلو منتظر خودت است، بعضی حرف ها برایت می‌گوید حرف های وی را یادداشت کن، در آنجا فقط پانزده دقیقه وقت داری موفقیت را آرزو میکنم».
حسین گفت آقای سیوان چند لحظه بعد به کابل می‌رسد، تصمیم ملل متحد وسرمنشی آن در مورد ایجاد شورای نظامی قطعی است، فردا ساعت هفت صبح شما این موضوع را از طریق رادیو وتلویزیون ابلاغ خواهید کرد، قبل از ابلاغ شورای نظامی استعفای دکتر نجیب الله را که به وسیله بینین سیوان به شما تقدیم می شود، نشر نمایید وسپس بیانیه خویش را ایراد کنید، در بیانیه از تطبیق پلان ملل متحد وسپردن قدرت دولتی به پانزده نفر که لست آن قبلاً به اطلاع عامه رسانیده شده صحبت نمایید. محتوای صحبت شما باید در باره تأمین صلح، قطع جنگ وبرادر کشی باشد، در بیانیه گنجانیده شود که قوای مسلح بعد از این در امور سیاسی وحزبی دخالت نخواهد کرد وبه قوای مسلح ملی تبدیل خواهد شد، که وظیفه آنرا تامین صلح وثبات در کشور ودفاع از استقلال ملی تمامیت ارضی افغانستان تشکیل خواهد داد. شما براي مجاهدین خاطر نشان کنید که تا هنگامی که انتخابات عمومی در کشور براه انداخته شود قوای مسلح به ترکیب فعلی خود تحت امر دولت موقت وظایف خویش را انجام خواهد داد، از آنها واز مردم بخواهید که شما را حمایه وپشتیبانی نمایند ملل متحد شمارا حمایه می‌کند.
از وی پرسیدم که شرایط پیشنهادی من چطور شده شما از کدام شورا حرف می زنید در حالی که وزیر دفاع، در چوکی خود، وزیر داخله در مقام خود و زیر امنیت در وظیفه خود باقی هستند، قدرت قوای مسلح نزد آنهاست گارنیزیون کابل کدام قدرتی ندارد وقطعات گارنیزیون متشکل از قطعات وجزوتام های این سه وزارت هستند، حسین گفت تا فردا 7 صبح همه ی این مسائل حل می شود. پانزده دقیقه سپری شد وحسین بطرف ساعت خود نگریست.. من به گارنیزیون رفتم وهنوز موقع نیافته بودم تا بصورت مکمل در مورد صحبت های حسین واوامر داکتر نجیب الله با رفقا صحبت نمایم که تلفن زنگ زد :
دگروال وهاب نورستانی قوماندان کندک لوای دوم گارد ملی برایم گزارش ذیل را داد :
«معاون صاحب، در حصه ی چهار راهی میدان هوایی خواجه رواش وقرارگاه قوای هوايي ومدافعه هوايي سه عراده موتر های فولکس واگن بس که دارای نمبر پلیت های ملل متحد هستند توسط سربازان ما دریژ داده شده اند دربین یکی از موتر ها، داکتر صاحب نجیب، جنرال احمد زي، اسحق توخی وجفسر همراه با دو سه نفر از کارمندان ملل متحد نشسته آند، داکتر صاحب امر می‌کند که به آنها اجازه بدهیم تا به ترمینل بروند، در مقابل ترمینل چند لحظه قبل یک طیاره کوچک ملل متحد نشست کرده است، شما چه امر میکنید»
به وهاب که کمی گوش هایش سنگین بود گفتم، وقتی که داکتر صاحب را شناختید چرا توقف دادید، گفت قوماندان لوای ما تورنجنرال عبدالرزاق قبلا اینجا آمده بود وبه سربازان هدایت داده بود تا به کسی اجازه ندهند که از کابل بطرف میدان هوایی برود، بر علاوه اگر من اجازه بدهم پرسونل جنرال دوستم که چند متر آنطرفتر با راکت ها وماشیندار ها موضع گرفته اند، بالایش فیر کرده او را یا اسیر کرده ویا از بین می‌برند» من گفتم صبر کن برایت هدایت میدهم، جریان را برای دلاور، فتاح، سید اعظم سعید، نمی دانم دیگر کدام کسی در اطاق نشسته بود شرح دادم و طالب مشوره شدم، تلفن قطع شده بود، فیصله نمودیم، همه ی ما به میدان هوایی برویم قضیه را از نزدیک بررسی کرده تصمیم اتخاذ نماییم، بار دیگر تلفن زنگ زد وهاب گفت «قوماندان صاحب، داکتر صاحب خودش راه را تغییر داده وبه سرعت بطرف شهر حرکت کرد»
معلوم بود که شهید دکتر نجیب الله وقتی خطر را احساس و متوجه می شود که دامی برایش گسترده شده تصمیم می‌گیرد از رفتن صرف نظر و بازگشت نماید، ما هنوز بطرف میدان هوایی حرکت نکرده بودیم که داکتر نجیب الله به عظیمی تلفن نموده با عصبانیت می‌گوید «من بتو گفته بودم که افراد دوستم را از میدان هوایی خارج کن، چرا امر مرا اجرا نکردی» جنرال عظیمی جواب می‌دهد که آنها ناوقت شب رسیدند وفردا صبح میدان را ترک می‌کنند. دکتر نجیب الله اظهار می‌دارد که من برای پذیرایی و ملاقات با سیوان به میدان هوایی رفته بودم در چهار راهی بنا بر دستور جنرال رزاق، مرا متوقف و اجازه ندادند نزدیک طیاره بروم. سیوان در طیاره است او باید به شهر بیاید.
ما بطرف میدان هوایی حرکت نمودیم، وقتی به میدان رسیدیم که افراد دوستم طیاره ی بینین سیوان را محاصره نموده بودند، سیوان بالای زینه ی طیاره ایستاده بود در اطراف خط رنوی سربازان داخل موضع بودند وضع کاملاً غیر عادی بود وقتی جنرال مجید روزی مارا دید با عصبانیت اظهار داشت که «شما می خواستید داکتر نجیب را فرار بدهید، او قاتل صد ها هزار نفر است باید جزا ببیند محاکمه شود» ، راضی ساختن جنرال مجید برای اینکه سیوان را اجازه بدهد به شهر برود وطیاره اش پرواز نماید کار ساده ای نبود در اثر مساعی جنرال آصف دلاور ومتباقی رفقا بالاخره راضی شد وطیاره را اجازه پرواز داد،
وقتی من داخل میدان شدم و وضعیت میدان و برخورد جنرال مجید روزی را دیدم، متیقن شدم که اگر دکتر نجیب الله داخل میدان می شد، جنایت بزرگی رخ می‌داد ودکتر نجیب الله جان سالم بدر نمی برد، آنها در اوج خشونت و عصبانیت قرار داشتند وبه هیچ وجه در فکر ابرو و حیثیت کشور نبودند، چگونه و چطور آنها از پلان دوکتور نجیب الله وبینن سیوان آگاهی پیدا نموده بودند؟؟؟ تا امروز ما نمی‌دانیم،در حالی که نزدیک ترین افرادو اشخاص به دکتر نجیب الله از آن آگاهی نداشتند.
من جنرال مجید روزی را از فرقه 18 می شناختم، وقتی که من رئیس ارکان فرقه بودم او قوماندان غند توپچی بود در آنوقت بمن احترام وحرمت زیاد قائل بود، ولی در آنشب او شخص دیگری شده بود، ما برایش توضیح می‌دادیم که اگر به سیوان ویا طیاره اش آسیبی برسد بد نامی کلانی نه تنها برای دولت وحکومت افغانستان است بلکه مردم افغانستان نیز در سطح جهان بدنام ومورد نکوهش قرار خواهند گرفت، بهر حال و به هر جان کندنی بود بالاخره طیاره پرواز کرد، جنرال عظیمی وبینن سیوان به دفتر ملل متحد رفتند وما به گارنیزیون آمدیم.
همه افسرده و پریشان بودیم نمیدانستیم فردا چه اتفاقی خواهد افتاد وقتی مردم از خواب بیدار شوند وبفمند که دیگر رئیس جمهور ندارند ودولتی وجود ندارد چه خواهند گفت، به هزاران سوال از منسوبین قوای مسلح، افسران، سربازان، خورد ضابطان که از قضیه فرار قوماندان اعلی شان خبر می شوند چه جواب بدهیم،؟ آنها سالها به امر وهدایت قوماندان اعلی جان های شانرا قربان می‌کردند، به قیمت خون خود از وطن دفاع می‌کردند وحالا خبر می شدند که همان قوماندان اعلی بعد از اقدام به یک فرار نا فرجام، در دفتر نمایندگی سازمان ملل متحد پناهنده شده است، این افکار وجود ما را تا مغز استخوان می سوختاند وآتش میزد، من نمیدانستم فردا چطور به بالاحصار وبه دفترم بروم، همین دو روز پیش دکتر نجیب الله به ما وعده داده بود که تا آخر با ما می‌ماند.
چند دقیقه از پنج صبح گذشته بود که جنرال عظیمی از دفتر ملل متحد به گارنیزیون آمد، ما به یکدیگر نگاه میکردیم و نمیدانستیم سرنوشت وآینده ای وطن چه خواهد شد جنرال عظیمی جریان ملاقات خود با دکتر نجیب الله در دفتر نمایندگی ملل متحد را برای ما توضیح داد از حرفهای موصوف چنین فهمیدیم که رئیس جمهور برایش گفته بود «من برای پذیرایی و ملاقات با بینین سیوان به میدان هوایی می رفتم ولی سربازان مانع من شدند. رئیس جمهور به عظیمی گفته بود که شما علیه من کودتا کردید، عظیمی هم جواب داده بود که این شما بودید که کودتا کردید یا ما بودیم؟ ، از اینکه فرار می‌کردید وموفق نشدید ما را مقصر میدانید، قوت های جنرال دوستم را کي از مزار خواست؟ ، آنهم در روزی که قصد فرار داشتید چرا بمن نگفتید تا به شما کمک میکردم ویا مشوره میدادم.» شنیدن جریان گفتگو و مشاجره بین دکتر نجیب الله و جنرال عظیمی در دفتر ملل متحد نهایت تأثر آور و مأیوس کننده بود، دکتر نجیب الله لحظات سختی را سپری می‌کرد زیرا پلان وبرنامه ایکه بینین سیوان برای دکتر نجیب الله تهیه دیده بود به ناکامی انجامیده بود، جنرال عظیمی علاوه کرد که من نیز از دیدن رئیس جمهور به این حالت خیلی متأثر شدم. در این موقع آقای (مجی کمار نندیار) سفیر هند وارد دفتر ملل متحد شده ودر حالی که حیرت زده ومضطرب است بعد از تعارفات از دکتر نجیب الله می پرسد که حالا پلان شما چیست؟
اگر می خواهید با دولت متبوع خویش تماس میگیرم تا موضوع پناهندگی سیاسی شما را طرح کنم؟
دکتور نجیب الله می گوید «تشکر سفیر صاحب محترم، دیگر دیر شده است، من به دفتر ملل متحد پناه آورده ام، اکنون یک تبعه عادي کشورم هستم، این وظیفه ملل متحد است که ترتیبات سفر مرا بگیرد و مصونیت مرا تأمین کند».
خواننده ی عزیز!
در مورد موضوع پناهندگی رئیس جمهور در آنشب دو مطلب دیگر را هم شنیده ام اما نمی‌دانم حقیقت دارد ویا نه؟
1-سفیر هند همانشب با دولت متبوع خود در دهلی تماس می‌گیرد و موضوع پناهندگی دکتر نجیب الله را مطرح می کند، ولی دولت هند از دادن پناهندگی ابا می‌ورزد،، وعلت آنرا هم حفظ جان هموطنان اهل هنود ما که در کابل وسایر شهر های افغانستان زندگی می‌کنند، بهانه می آورد.
2-دولت پاکستان بدون معطلی حاضر می‌شود به رئیس جمهور پناهندگی بدهد. که البته رئیس جمهور قبول نمی کند.
هرگاه خواننده های عزیز در این دو مورد معلومات داشته باشند لطف نموده در کمنت های خود بنویسند تا اگر این ها افواهات است مردم از آن آگاه باشند.
قبل از اینکه جنرال عظیمی دفتر ملل متحد را ترک کند، دکتر نجیب الله به توخی وظیفه می‌دهد تا تیزس های صحبت های فردای جنرال عظیمی را آماده کند، نجیب الله به عظیمی می‌گوید نامه ای استعفای من نزد سیوان است وفردا صبح برایت می دهد.
اسحق توخی، مطالبی در مورد ضرورت استعفای رئیس جمهور، اعلان شورای نظامی الی تطبیق پلان ملل متحد به منظور جلوگیری نمودن از خلاء قدرت، تشکیل دولت موقت، فراهم شدن شرایط انتخابات، ایجاد یک اردوی بیطرف وملی، تامین صلح واشتی نمودن با اپوزیسیون، ایجاد یک دولت ائتلافی با پایه های وسیع اجتماعی وبعضی نکات دیگر در مورد میکانیزم تطبیق مسائل بالا نوشته وانرا به جنرال عظیمی می‌دهد..
بعد از شنیدن تمام این جریانات از زبان جنرال عظیمی اکنون مسأله عمده موضوع تشکیل شورای نظامی بود تا همانطور که دکتر نجیب الله میگفت خلاء قدرت بوجود نیاید ما به رفیق عظیمی مشوره دادیم تا تمام اعضای شورای نظامی که در کابل موجود هستند جمع شوند نظریات آنها شنیده شود بعدأ تصمیم بگیریم.
لطفا موضوعات فوق را که جریان حوادث میدان هوایی و پناهندگی رئیس جمهور به دفتر نمایندگی ملل متحد را احتوا می‌کند بخاطر داشته باشید… من در بخش بعدی نوشته وآثار سایر نویسندگان وقلم بدستان را در این ارتباط تقدیم حضور تان میکنم،
در بخش قبلی جریان حوادث شب 27 /28 حمل را از چشم دید خودم که شخصاً در صحنه حضور داشتم خدمت شما نگاشتم، رفتن رئیس جمهور در آن نیمه شب به میدان هوایی بهمراه آقای فلیپ کاروین ودو نفر کارمندان دیگر ملل متحد که با دکتر نجیب الله یکجا در موتر موجود بود، و آقای بینین سیوان وشخص رئیس جمهور که گفته است من برای پذیرایی و ملاقات با سیوان به میدان هوایی میرفتم حقیقتی است انکار نا پذیر که در آن جای شک وشبهه باقی نمی ماند…
اما خیلی ها تلاش کردند به مردم بقبولانند که رئیس جمهور درآن نیمه شب به «وزارت امنیت دولتی»، «گاربیزیون کابل » ویا «دفتر نمایندگی ملل متحد» میرفت که در چهار راهی میدان هوایی کابل توقف داده شد؟!! .
جعل تاریخ!!!
واکنون می پردازیم به نقل قول از نویسندگان ومورخین محترم دیگر که حوادث شب مذکور را چگونه رقم زده اند :
اما قبلاً باید بگویم که نسبت نداشتن امکانات تخنیکی نمی توانم نکات مهم وقابل دقت را طور برجسته ویا برنگ دیگر بنویسم لهذا آنها را در بین «…….. »می نویسم وتبصره خودم را در بین (……..)،،،
آقای فقیر محمد ودان در کتاب دشنه های سرخ صفحه 96 و97 در مورد حوادث آنشب چنین نگاشته اند :
واقعیت قضایا چنین بود که بعد از قطع ارتباط تیلفون های دفتر ریاست جمهوری ورفتن اعضای هیئت اجرائیه که بدفتر رئیس جمهور جهت مطالبه ی استعفا از وی آمده بودند دکتور نجیب الله از دفتر خویش به قصد رفتن به «وزارت امنیت دولتی» وگرفتن آمادگی جهت مقابله با انکشافات بعدی، خارج و به سمت وزارت مذکور حرکت می‌کند در راه یک گروپ نظامیان گارد ملی موتر اورا دریژ می دهند (تبصره :یعنی در فاصله میان ارگ و وزارت امنیت دولتی) وبه سر یاور رئیس جمهور جنرال جفسر وبرادرش احمد زي، رئیس اداره دهم امنیت دولتی، «، که این اداره مسوول تامین امنیت رئیس جمهور وسایر رهبران حزبی ودولتی بود» ،، که در موتر تعقیبی رئیس جمهور بود می‌گویند که چنین قومانده برای شان داده شده است، بعد از اندکی مباحثه رئیس جمهور خود مداخله نموده قوماندان گروپ مذکور با اظهار قبول مسؤلیت شخصی موتر اورا اجازه حرکت می دهد. بعد از این حادثه یعنی سهم گیری گارد ملی در توطئه که رئیس جمهور بر نیروی آن در اقدامات بعدی خویش حساب می‌کرد، موصوف فیصله می نماید که به دفتر ملل متحد برود انکشاف اوضاع را از آنجا تعقیب نماید. «محمد اسحق توخی دستیار رئیس جمهور بعد از آن بنا بر هدایت تیلفونی رئیس جمهور از منزل خویش به دفتر سازمان ملل متحد آمده با او ملحق می شود.»
(تبصره :بنا بر نوشته فوق، رئیس جمهور از ریاست جمهوری بطرف وزارت امنیت دولتی می‌رود، ودر راه سربازان گارد او را متوقف می‌سازند. تا جاییکه همه ی ما می‌دانیم رئیس جمهور در نيمه شب در چهارراهی قوای هوايي و میدان هوایی خواجه رواش توقف داده شده است، مگر برای رفتن از «ارگ به وزارت امنیت دولتی» باید از چهار راهی قوای هوايي عبور!می‌کرد؟)..
(ارگ در کجا، وزارت امنیت دولتی در کجا وچارراهی قوای هوايي در کجا؟!)
دکتر نجیب الله بعد ازورود به دفتر ملل متحد ذريعه تليفون دفتر مذکور با نماینده خاص سرمنشی سازمان ملل متحد در امور افغانستان آقای بینین سیوان که در آن وقت در «اسلام آباد» بود تماس می‌گیرد، انکشافات جدید مساله «پناهنده» شدن خویش به دفتر نمایندگی سازمان ملل متحد را، برایش اطلاع می‌دهد. (تبصره :یعنی سیوان هنوز در اسلام آباد است که دکتر نجیب الله به دفتر نمایندگی ملل متحد در کابل پناهنده شده است)..
بینن سیوان به دکتر نجیب الله اطمینان می‌دهد که ساعت یک بجه شب به کابل خواهد رسید، مگر قوت های دوستم وشورای نظار که کنترول میدان هوایی را بدست داشتند طیاره بینین سیوان را بعد از نشست محاصره نموده به او اجازه پایین شدن از طیاره را نمی دهند. بالاخره جنرال محمد نبی عظيمي جنرال سید اعظم سعید به کمک او رفتند و او از طیاره پیاده شده بالافاصله با دکتر نجیب الله در دفتر سازمان ملل متحد ملاقات وبه تعقیب آن دفتر سلیمان لایق در منزل دوم تعمیر شورای مرکزی حزب که به قرارگاه کودتا مبدل شده بود می‌رود. بنا بر گفته سلیمان لایق که خود نیز حاضر بود بینین سیوان با محمود بریالي دو مسأله را طرح می کند.
دادن اجازه پرواز به رئیس جمهور که می باید به خارج تحت حمایت سازمان ملل متحد صورت گیرد، زیرا این سازمان قبلاً به رئیس جمهور در این مورد تضمین داده بود،
مسأله مقام ممثل قدرت دولتي بعد از حوادث اخیر به منظور بر طرف نمودن خلای قدرت که با کودتای نظامی پناه بردن اجباری رئیس جمهور به دفتر ملل متحد بوجود آمده بود.
محمود بریالي در مورد پرواز رئیس جمهور توسط طیاره ملل متحد همراه با بینین سیوان در همین شب موافقه می‌کند، در مورد مساله دوم، اعلان شورای نظامی موقت‌ را تحت ریاست ستر جنرال عظیمی مطابق موافقه جلسه اول حمل 1371 مزارشريف که قدرت را الی استقرار وضع بدست داشته باشد، مطرح می نماید. و بدین طریق می خواهد که با کشیدن پای بینین سیوان در مسأله اعلان شورای نظامی تحت رهبری جنرال عظیمی شورای مذکور اعتبار را کسب کند، (تبصره :ما می‌دانیم که لست شورای نظامی یک روز قبل از طرف شخص رئیس جمهور به جنرال عظیمی داده شده ودر مورد آن مشوره عظیمی خواسته شده است)..بینین سیوان بعد از ملاقات با محمود بریالي، دو باره به مقر نمایندگی سازمان ملل متحد می آید «و دکتر نجیب الله را با همراهان او در موتر خود گرفته به میدان هوایی کابل می‌رود» تا ذریعه طیاره مخصوص ملل متحد پرواز نماید در میدان هوایی کابل جنرال عبدالرزاق قوماندان یکی از قطعات گارد ملی از «داخل شدن دکتور نجیب الله وهمرهان او به داخل طیاره» ممانعت می نماید، اصرار نماینده سرمنشی سازمان ملل متحد وتماس های تلفونی او سودی نمی بخشد، ناگزیر نجیب الله را با خود به دفتر سازمان ملل متحد آورده وخود بار دیگر به دفتر سلیمان لایق بر می‌گردد، وقتی علت ممانعت از پرواز نجیب الله را علی الرغم موافقه قبلی از محمود بریالي می پرسد او دلیل می آورد که دکتر نجیب الله عملاً رئیس جمهور ورهبر بر حال حزب است، او از مقام های مذکور استعفا نداده است بنابراين او باید استعفایش را از مقام های مذکور تحریری تسلیم نماید، بعد از آن می‌تواند برود.»
من نوشته آقای فقیر محمد ودان را بدون کدام دخل وتصرف عیناً وموبمو خدمت شما تقدیم نمودم.
(تبصره :در این نوشته از آقای ودان متوجه می شویم که دکتر نجیب الله با آقای سیوان یکجا و در موتر آقای سیوان به میدان هوایی می‌رود، نه برای پذیرایی و ملاقات با آقای سیوان!؟ طوری که داکتر نجیب الله خودش گفته بود که می خواست برای پذیرایی و ملاقات با سیوان به میدان هوایی برود ،،، ،وبعدش تا نزدیک طیاره می‌رود ولی جنرال رزاق مانع می شود که به طیاره بالا شود!؟،،) ،، من دیگر چه بگویم، شما خواننده عزيز اگر وقت داشتید این نوشته را چند مرتبه بخوانید بعد نتیجه گیری کنید، ولی قضاوت خود را بگذارید برای بعد،،،،،چون من دو نوشته دیگر را نیز در این مورد خدمت شما تقدیم میکنم بعد از آن قضاوت کنید…
اکنون روایت ديگري را از جناب آقای جنرال سید عبدالقدوس به ملاحظه شما می‌رسانم که گویا به قلم شخص شهید دکتر نجیب الله نوشته شده است :
در صفحات 133 و 134 جنگ های کابل چنین می خوانیم :
دیدم ساعت دوی شب است، سه معاون بینین سیوان در کابل دو سیاسی ویک نظامی وارد قصر نمبر یک شدند، وگفتند که بینین سیوان به میدان کابل آمده و طیاره اش را محاصره کرده اند ونمی گذارند که پیاده شود واصرار دارند که دوباره پرواز نماید، به طرف تیلفون ها رفتم که همه قطع شده بودند، بدون آنکه معطل موتر خود شوم، من، جفسر، احمد زي وتوخی سوار موتر های ملل متحد شده با معاونین آنها یکجا خواستیم به «گارنیزیون» برویم تا معلوم کنیم که چرا بینین سیوان را نمی گذارند، در چهار راهی مارا استاده کردند، نام شب می‌دهیم کسی قبول نمی کند،، خود را معرفی می نماییم می‌گویند می شناسیم که رئیس صاحب هستید، پس بگذار برویم، اجازه نیست، دفعتا همه پروت کردند وگیت تفنگ ها را کشیدند وفضل خداوند که موتر ها از ملل متحد است، با تاکی واکی خیالم به گارنیزیون تماس گرفتند واینها می‌گویند که موتر ها از ملل متحد است واز آنجا امر فیر نمی دهند که فیر بالای موتر های ملل متحد مسؤولیت کلان دارد، بعد از معطل شدن چند دقیقه دوباره بر گشتیم، چون تلفن های خانه قطع بود «تصادفاً» دفتر ملل متحد در «اسگاپ» که تیلیفوني به گارنیزیون تماس بگیریم، وقتی از اینجا تلفن کردم،تصادفی عظیمی برداشت، برایش گفتم هر چه می کنید مختار هستید ولی نماینده سر منشي ملل متحد را در میدان هوایی معطل نگهداشته اید، واینکه از دفتر ملل متحد من با سرمنشي در تماس می شوم، مسؤوليت عواقب تمام مسائل اگر بینین سیوان به دفتر نرسد به دوش شما خواهد بود. برایم گفت نمی‌دانم لچک ها آمده اند نمی فهمم چه می کنند، اینک من و دلاور می‌رویم بینین سیوان را می آوریم،،،، «اینها می خواستند بینین سیوان را از میدان رخصت کنند وبعدا با خاطر جمعی به داد بنده حقیر وفقیر برسند، چیزی که هیچ در فکر ما نبود، درآنجا آمده بودیم که گویا تلفن کنیم وبرویم، منتظر بینین سیوان در خانه باشیم». دیدیم که طرف های چهار بجه عظیمی وارد اسگاپ شد بینین سیوان را با خود آورده رسم تعظیم بجا کرد، خواهش کرد که صاحب بخاطر امنیت شما دو تانک وچند زرهپوش ویک قوت به اطراف سگاپ آورده ام تا شما در اینجا مصوون باشید خواهش میکنم که از اینجا خارج نشوید وبه این ترتیب در اسگاپ باقی ماندیم.»
خواننده ی عزیز!
من چیزی نمیگم شما خود تان همین روایت اول از فقیر محمد ودان، و روايت دوم از جنرال سید عبدالقدوس را با هم مقایسه کنید. ولی بازهم لطفا زود قضاوت نکنید روایت سومی را هم بخوانید بعدا قضاوت نمائید.
جناب آقای کاندید آکادمیسین اعظم سیستانی مورخ مشهور کشور نیز در کتاب «مقدمه ای بر کودتای ثور و پیامد های آن در افغانستان» مطالبی در زمینه نگاشته اند که من عیناً آنرا نقل میکنم :
بتاریخ 26حمل دکتر نجیب الله استعفایش را اعلام و با «صاحب منصبان ارشد قوای مسلح ضمن یک محفل رسمی خدا حافظی نمود.» اما یک شب قبل نجیب الله و بینین سیوان نماینده خاص سرمنشي ملل متحد هردو در پرده تلویزیون ظاهر شدند وبرای مردم افغانستان مژده صلح وامنیت سراسری دادند نجیب الله به مردم خاطر نشان ساخت که کناره گیری او از قدرت بخاطر تامین صلح وامنیت در کشور صورت گرفته است وتاریخ و گذشت زمان به مردم افغانستان ثابت خواهد ساخت که قلب چه کسی برای مردمان کشورش وقطع جنگ و ویرانی می طپیده است؟.
بهر حال خدا حافظی رئیس جمهور با صاحب منصبان ارشد اردو به منزله انحلال قوای مسلح کشور تلقی شد وصاحب‌منصبان قوای مسلح که قوماندان اعلی خود را از میان رفته دیدند همه در تلاش افتادند تا توجه ویا ترحم رهبران وقوماندانان جهادي را نسبت به خود جلب کنند.
(تبصره :من بخاطر ندارم که رئیس جمهور در چنان محفلی برای خدا حافظی با افسران ارشد قوای مسلح اشتراک کرده باشد، وگرنه در این محفل منهم باید اشتراک می‌داشتم، اگر چنين محفل رسمی برگزار و رئیس جمهور در آن سخنرانی وبا افسران قوای مسلح خدا حافظی نموده باشد بايد از تلویزیون نشر ومردم از آن آگاهی می‌داشتند ودر آثار سایر نویسنده گان نیز انعکاس می یافت.)
در ادامه در صفحه 196 چنین نگاشته شده :
یک شب بعد از اعلان استعفای رئیس جمهور رادیو و تلویزیون افغانستان با صدای عبدالوکیل وزیر امور خارجه طی اعلامیه رسمی از فرار به اصطلاح «دزدانه» رئیس جمهور، ممانعت او از این کار به وسیله افراد گارنزیون تحت قومانده جنرال عظیمی گزارش داد.
با پخش این خبر کابل از «پنج سمت» به شمول فضا مورد هجوم دسته های «مجاهدين ائتلاف شمال» قرار گرفت. می‌گویند افراد جنرال دوستم همان شب به ارگ ریاست جمهوری نفوذ کرده بودند وقصد از میان بردن نجیب الله را داشتند، مگر نجیب الله با آگاهی از قضیه از دروازه عقبی ارگ خود را نجات داده به دفتر ملل متحد در کابل پناه برد.
خواننده ی عزیز!
حالا شما روایات هر سه نویسنده گان محترم را مطالعه نمودید در تمام این نوشته ها یک چیز کاملاً مشهود است که سعی شده است مسأله فرار رئیس جمهور را کتمان نمایند حتی آقای سیستانی یک اشاره کوچک هم به حوادث میدان هوایی در آنشب منحوس نکرده است «رئیس جمهور از در عقبی ارگ ریاست جمهوری خود را نجات داده به دفتر ملل متحد در کابل پناه برد». پس ما از کی گله کنیم، مورخ نامدار کشور ما که خاک بچشم مردم بزند از دیگران چه گله؟؟!!
آفتاب را نمیتوان به دو انگشت پنهان کرد این یک حقیقت مسلم است که در آن دل شب تاریک ومنحوس، رهبر و زمامدار کشور، قوماندان اعلی قوای مسلح ،بدون اطلاع به نزدیک ترین دوستان و همکارانش، بدون اینکه در یک مراسم رسمی در حضور پارلمان واراکین دولت استعفا نموده وشخص جانشین ومسوول را معرفی نماید، تصمیم به ترک کشور گرفته بود، اعضای بیروی اجراییه حزب وطن ،کمیته مرکزی مقامات بلند پایه حزبی ودولتی از این تصمیم رئیس جمهور خبر نداشتند، من مطمئنم که حتی نزدیکترین رفقای دکتر نجیب الله، مثل مرحوم یعقوبی، وطنجار، مانوکی، پکتین، سليمان لايق و و واز آن آگاه نبودند، شهید دکتر نجیب الله فقط به سیوان اعتماد کرده بود نه به نزدیکترین رفقا و همکارانش …
اگر او از قصد خود برای ترک کشور بمن یا عظیمی و یا رفیق فتاح قوماندان هوایی میگفت شاید می‌توانستیم کمکش کنیم ویا برایش مشوره ای بدهیم که به این سرنوشت دچار نشود.
بگذريم!!
همانطوریکه در این بخش از خاطراتم مطالعه نمودید من نظریات ونوشته های سه تن از قلم بدستان ونویسنده گان کشور را بدون کم و کاست، خدمت تان تقدیم نمودم ،لطفا آنرا به دقت مطالعه فرموده هر جمله وکلمه را با هم مقایسه، تناقضات وتفاوت ها وروایات ضد و نقیض آنرا نزد خود تثبیت نموده بعدأ با مغز سرد، قلب گرم، وجدان پاک،و دور از تعصب قضاوت نمائید.
اما مطمئن باشید که بسیاری از این سناریو ها در بازار قصه خوانی پشاور به کارگردانی ای اس ای نوشته شده تا انشعاب ونفاق را در بین اعضای ح. د. خ. ا« حزب وطن »هرچه بیشتر عمیق ساخته، چانس هرگونه وحدت و همبستگی حزب را از بین ببرد، ومتاسفانه موفق هم شده است که تا امروز این حزب دوباره یکجا نمی شود.
شب سخت وغم انگیزی را سپری نمودیم همه اش در تشویش واضطراب گذشت، مثل یک کابوس وحشتناک می ماند ، قبول اینکه سر از امروز دیگر زعیم و زمامداری در کشور وجود ندارد،و ما دیگر قوماندان اعلی نداریم،برایم مشکل وغیر قابل باور بود، ولی این یک واقعیت تلخ بود باید می پذیرفتیم. من ساعت های شش ونیم یا هفت صبح در حالی که تمام شب را بیدار وکاملا خسته بودم بخانه رفتم تا لباسم را تبدیل وریشم را اصلاح نمایم، به رفیق شهباز رئیس ارکان گارد هم وظیفه دادم تا به عوض من در جلسه صبحانه معاونین وزارت امنیت دولتی اشتراک نماید.
هشت صبح به دفترم آمدم واز شنیدن خبر خودکشی سترجنرال غلام فاروق یعقوبی، شوکه گردیدم نمی توانستم باور کنم، او نتنها از نگاه موقف کاری وارتباط وظیفوي برای من از ارزش والایی برخوردار بود بلکه در جریان چهار سال همکاری وکار مشترک این ارتباط به رفاقت، صمیمیت و اعتماد رفیقانه مبدل گشته بود. بی نهایت متأثر ومتالم گردیدم، هنوز ساعتی نگذشته بود که خبر خود کشی جنرال باقی رئیس اداره 5 وزارت امنیت دولتی را شنیدم، این اخبار شوکه کننده بیانگر اضمحلال و نابودی ارکان عمده قوای مسلحی شمرده می شد که دکتر نجیب الله قوماندان اعلی آن بود اما فروپاشی مکمل قوای مسلح در راه بود که از نیمه شب، شب گذشته شروع شده بود با شنیدن خبر خود کشی ویا قتل مرحوم
سترجنرال یعقوبی دفعتا خاطره ای بیادم آمد، منظورم از ذکر این خاطره به هيچ وجه تایید خودکشی ویا قتل مرحوم یعقوبی نیست زیرا هیئتی که جهت تحقیق موضوع تعيين شده بود نتايج کار آنها روشن نشد وتا امروز این موضوع در پرده ابهام باقی ماند واما خاطره ام در این ارتباط :
اگر دوستان بخاطر داشته باشند وجوانان مطالعه کرده باشند در ماه آگست سال 1991 در مسکو کودتایی علیه گورباچف صورت گرفت، این کودتا از طرف هشت تن از اعضای بلند پایه دولتی وحزبی ونظامی به شمول رئیس KGB براه انداخته شده بود که بعضی از نیروهای های قوای مسلح شوروی در آن کودتا اشتراک وسهم داشتند، هدف از کودتا آن بود که نظام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی حفظ شود وحزب کمونیست کما فی السابق در اقتدار باقی بماند، کودتا ناکام شد ودر نتیجه ای معکوس آن بوريس يلتسن به قدرت رسید که به فروپاشی شوروی سرعت بیشتر بخشید، رهبران کودتا دستگیر و محاکمه شدند ولی یکی از آنها خودکشی کرد متاسفانه هرچه کوشش کردم اسم آن شخص را نتوانستم پیدا نمایم، فراموشم شده است . دو سه روز بعد از آن واقعه در دفتر مرحوم یعقوبی در مورد مسائل کاری صحبت میکردیم که از همین موضوع کودتای شوروی یادآوری شد، مرحوم یعقوبی ضمن اینکه حمایت خود را از همان گروپ هشت نفره کودتاچیان ابراز می‌کرد، گفت که در بین آنها فقط یک نفر «مرد» وجود داشت که خود کشی کرد،،،، وقتی خبر خود کشی مرحوم یعقوبی را شنیدم دفعتا همین جمله اش بیادم آمد. تکرار می کنم که ذکر این خاطره از مرحوم یعقوبی به معنی تایید ویا رد خودکشی موصوف نیست…
به گارنیزیون رفتم تا ببینیم بعداز اتفاقات شب گذشته و عدم حضور رئیس جمهور در مقامش چه تدابیری روی دست است وموضوع شورای نظامی که دکتر نجیب الله و حسین بوتسالی معاون بینین سیوان در مورد آن با جنرال عظیمی صحبت نموده بود به کجا رسیده وچه تصمیمی اتخاذ شده است، افسرانی که در لیست شورای نظامی شامل ودر مرکز موجود بودند به دفتر ستر جنرال عظیمی جمع شدند هرکدام نظر خود را ارائه کرد، جنرال فاروق قوماندان قوای سرحدی مخالفت خود را با تشکیل شورای نظامی ابراز نمود، دلایلش این بود که اگر شخص دکتر نجیب الله ذريعه فرماني قدرت را به شورای نظامی می سپرد وخودش استعفایش را اعلان می‌کرد در آنصورت شورای نظامی جنبه قانونی پیدا می‌کرد وهمه از دساتیر شورا اطاعت می‌کردند، اما اکنون او به دفتر نمایندگی ملل متحد پناهنده شده است، اعلان شورای نظامی به معنی کودتا تلقی شده وهمین رفتن و پناهنده شدن رئیس جمهور را هم مردم کار شورای نظامی فکر کرده وکسی باور نمی کند که او به رضایت وتصمیم خودش در آنجا پناهنده شده باشد . در نتیجه، اختلافات بیشتر بین اعضای حزب واراکین دولت بروز نموده وشورای نظامی هم کاری را از پیش برده نخواهد توانست. من نیز تحت این شرایط به تشکیل شورای نظامی موافق نبودم چون اولآ این شورا جنبه قانونی نداشت واز طرف دیگر هنوز معاونين رئیس جمهور، صدراعظم،روسای مجلسین شورا وسنا وزرای دفاع و داخله. رئیس ارکان ق، ا، ق، م در پست های شان قرار داشتند، برعلاوه معلوم نبود که دوستم و احزاب اسلامی هفت گانه و هشت گانه که نمایندگان نظامی‌ شان باید در این شورا حضور می‌داشت این طرح را قبول می‌کنند ویانه؟
جنرال عظیمی آنروز به وزارت امور خارجه رفت، جایی که اعضای بیروی اجراییه حزب وطن و بینین سیوان جمع ودر مورد وقایع شب گذشته جر و بحث داشتند به اساس گفته ی جنرال عظیمی آنها یک دیگر را مورد ملامت وشماتت قرار داده، الفاظ زشت به آدرس یکدیگر و به بینین سیوان نماینده ملل متحد که در آن جلسه حضور داشت اظهار می‌کردند، جنرال عظیمی که برای گرفتن نظر اعضای بیروی اجراییه ورهبری حزب در مورد شورای نظامی، به آنجا رفته بود بدون گرفتن کدام نتیجه دوباره به گارنزیون آمده ومارا از جریان آگاه ساخت، بهر حال شورای نظامی اگر تشکیل می شد ویا نمی شد ما تصمیم گرفته بودیم تا برای حفظ امنیت شهریان کابل، اعضای حزب وخوانواده های شان وجلوگیری از جور چپاول تأسیسات دولتی ودارایی های عامه تمام سعی وتلاش خود را بنماییم نگذاریم اسیبی به مردم عام کابل برسد. با پخش‌ خبر پناهنده شدن رئیس جمهور در دفتر نمایندگی سازمان ملل متحد رقابت بر سر تصرف شهر کابل بین حزب اسلامي، و جمعیت اسلامی وشورای نظار به اوج خود رسید، هرکدام در جستجوی کسانی در داخل نظام از هم پاشیده و در حال فروپاشی بودند که با آنها همکاری نماید آنها در تبلیغات شان به گونه یکسان نبودند هرکدام به نوعی نقاط نظر وسیاست های خود را تبلیغ می‌کردند، مثلا از همان تنظیم های جهادی هفت گانه و هشت گانه چند نمونه را خدمت شما ذکر میکنم :.
تنظیم های اعتدال پسند ، تحت رهبری صبغت الله مجددي، پير سيد احمد گيلاني، بعضی شاخه های وحدت اسلامی وعده ای از اعضای جمعیت اسلامی شورای نظار طرفدار تشکیل دولت ائتلافی به اشتراک تمام تنظیم ها بودند ولی موجودیت واشتراک حزب وطن را هیچ کدام شان قبول نداشتند، اینها می‌خواستند یک حکومت مؤقت تشکیل شود. از عفو عمومی و مصونیت اعضای حزب و آوردن نظم وقانون صحبت می‌کردند.
در مقابل حزب اسلامي خواهان تسلط کامل بر شهر کابل وپاک سازی شهر از وجود به اصطلاح «کمونیستان و ملیشه ها» وافراد دوستم بوده از همان روز های اول سقوط دولت مخالفت خود را با هر نوع سازش ویا عفو عمومی ابراز وگپ از انتقام وقتل عام همه کسانی می‌زدند که به گفته خود آن‌ها یا کمونیست وکافر بوده و یا در خدمت دولت کمونیستی قرار داشتند، این اظهارات و آوازه ها مردم کابل را به شدت نگران ساخته وباعث ترس ووحشت می‌گردید..
عبدالرب رسول سیاف رهبر اتحاد اسلامي «مفتي ناتو» باري گفته بود، خاک کابل نجس شده باید تمام آن ویران وسر از نو ساخته شود زیرا کمونیست ها در آن جا زندگی کرده اند. چنانچه بعد از دخول مجاهدین در شهر کابل بعضی از آنها با تانک وماشین محاربوی به بلاک های میکرویان فیر نموده وگفته بودند که اینها را کمونیست ها وکفار ساخته آند،
بصورت عموم دو طرز دید عمده بین سران مجاهدين موجود بود یک تعداد طرفدار عفو عمومی ومشارکت تمام تنظیم ها و بقایای دولت پیشین در حکومت آینده ویکی دیگر طرفدار انتقام گیری، و محاکمه سران حکومت قبلی، و ایجاد حکومت به اصطلاح پاک وسچه اسلامی…
اکنون سوال عمده واساسی حفظ جان مردم کابل وجلوگیری از بی نظمی وچور چپاول در شهر بود واین کار و مسوليت به دوش گارنیزیون کابل بود تا با طرح یک پلان منظم و استعمال قوت های دست داشته امنیت را تامین نماید.
در همان روز های اول بعد از سقوط دولت تماس های قوماندانان مجاهدین با پوسته های کمربند امنیتی شهر کابل وسایر وضع الجیش ها و محلاتی که قطعات وجزوتام های قوای مسلح قرار داشتند شروع شد، اکثرا بر اساس مناسبات قومی‌، منطقوی وتباری این ارتباطات تأمین شده ائتلاف های خود سرانه بوجود می آمد که در حقیقت تسلیمی پوسته ها بود، بتاریخ 29 حمل حزب وحدت اسلامی قرار گاه غند 61 ضربتی را در مهتاب قلعه به سادگی بدست آورد، گارنیزیون کابل تلاش می کرد تا از سقوط پوسته ها جلوگیری کند چنانچه در کوته سنگی پوسته های گارنیزیون افراز شدند تا جلو حزب وحدت را بگیرند.
بتاریخ اول ثور قطعات جبار قهرمان که مربوط وزارت دفاع بود بر اساس امر جنرال رفيع تحت امر وزارت داخله قرار گرفته ودر غند 52 مخابره تجمع نموده ودر آنجا وزارت داخله گروپ اوپراتيفي را به اشتراک جبار قهرمان، جنرال فقیر، جنرال مرجان، جنرال حضرت، جنرال جمعه اڅک وغیره ایجاد نمودند، در طی این روز ها افراد حزب اسلامی با استفاده از نام جبار قهرمان وافراد شورای نظار و جمعیت بنام افراد بابه جان با ذرایع وامکانات مختلف وارد شهر می شدند ، حوزه های امنیتی څارندوی ماموریت های پلیس مربوط وزارت داخله جای امنی برای افراد حزب اسلامی بود که داخل شهر میگردیدند، افراد حزب اسلامي تحت قومانده تورن امان‌الله لوای امنیت دولتی در میدان شهر را تصرف کرد، قوماندان فرقه 10 وظیفه گرفت تا در ارغندي خط مدافعه را تشکیل ومقاومت نماید اما کاری از پیش برده نتوانست، قوت های فرقه 53 دوستم که در گردیز بودند محلات خود را ترک وبطرف کابل حرکت کردند که در لوگر با نیروهای حزب اسلامی درگیر و متحمل تلفات زیادی گردید جنرال جمعه نظیمی نیز در این جریان اسیر وبه شهادت رسید. جنرال امام الدین نیز بعد از برآمدن قطعات دوستم از گردیز دفاع آنجا را غیر ممکن دانست. قطعات وزارت داخله در تنگی واخجان بنابر امر وزیر داخله به حزب اسلامي تسلیم داده شد، لوای 8 څارندوی نیز با حزب اسلامي یکجا شد همچنان فرقه 5 څارندوی با حزب اسلامي ائتلاف کرد بروز های اول ودوم ثور در حقیقت مسابقه ای تسلیمی زیر نام ائتلاف در جریان بود که یک تعداد قطعات قوای مسلح با حزب اسلامي ویک تعداد با جمعیت اسلامي وشورای نظار یکجا شده ودر مقابل همدیگر جبهه گیری داشتند، یک تعداد افراد شورای نظار تحت نام افراد بابه جان توسط هلیکوپتر از پروان به کابل انتقال گردیده ودر نقاط مهم جابجا گردیدند در داخل شهر کابل تقریباً افراد تمام تنظیم ها دیده می شدند بعضی زیر نام افراد جبار قهرمان وبعضی زیر نام جمعیت وشورای نظار،،،، افراد شورای نظار نسبت به دیگر تنظیم ها منظم تر و اکثرا دارای لباس نظامی وبوت وگیتس بودند.
افراد حزب اسلامی الی تاریخ 3 ثور بسیاری از محلات و تاسیسات مهم را در شهر کابل اشغال کرده بودند، تمام نواحی وحوزه های امنیتی که مربوط وزارت داخله بود بدست حزب اسلامي بود اگر افسران وسربازان سابقه هم که در حوزه ها موجود بودند در پهلوی شان افراد حزب اسلامي قرار داشتند. حزب اسلامي توانسته بود بداخل ارگ ریاست جمهوری نفوذ وانرا تصرف نماید همچنان مقر کمیته مرکزی حزب و غازي ستودیوم وغند 52 مخابره مناطقی بودند که حزب اسلامی در آنجا حضور داشت.
محلاتی که تحت تصرف گارنیزیون کابل، وقوتهای فرقه 53 ، شورای نظار،، گارد ملی، ومفرزه های امنیت دولتی ونیروهای جنرال بابه جان قرار داشتند عبارت بود از وزارت امنیت دولتی، بالاحصار کابل ومناطق اطراف نزدیک آن، رادیو تلویزیون، گارنیزیون کابل، و میدان هوایی خواجه رواش و بگرام ،،، . قسمت هایی از غرب کابل نیز به تصرف حزب وحدت اسلامی در آمده بود، دیگر نه کمربندی وجود داشت ونه امنیتی،،، به این حساب بیشترین نقاط شهر بدست حزب اسلامي حکمتيار بود واو به پیروزی ورسیدن به آرمان دیرینه اش فاصله چندانی نداشت،
واکنون نظری بیاندازیم به وضعیت ولایات کشور :
در جلال اباد قول اردوی نمبر یک در نتیجه ائتلاف دگرجنرال افضل لودین با حاجي قدیر از جمعیت اسلامي، به اختيار موصوف قرار گرفت تعداد زیاد افسران وسربازان با استفاده از عفو عمومی به خانه های شان برگشتند یک تعداد به وظایف شان باقی ماندند ودر جریان حوادث آینده از احمد شاه مسعود پشتیبانی کردند. واما اکثر جزوتام های دیگر امنیتی مورد چور چپاول قرار گرفتند وسلاح ووسایط شان را تنظیم ها به غارت بردند.
دگر جنرال امام الدین قوماندان عمومی جبهه گردیز با جلال الدین حقاني ائتلاف کرد اما جلال الدین حقاني مثل حاجی قدیر در جلال اباد که هسته قول اردو را حفظ وبعدا انکشاف داد عمل نکرد بلکه قول اردو را منحل وسلاح ووسایط آنرا به پاکستان برده به کلدار ودالر تبدیل نمودند، چنان چور چپاول براه افتاد که هرکس مال غنیمت گفته سهمی از آن بدست آورده و مبلغی را به جیب زدند.
تورنجنرال محمد اکرم در قندهار با مولوي نقیب الله وسایر قوماندان های جهادی ائتلاف نمود، در هرات جنرال رحمت الله رووفي مجبور شد با تورن اسماعيل ائتلاف نماید. قوماندان جدید قول اردو علاءالدین خان تعین شد، البته قول اردو دست نخورده باقی ماند و مثل گردیز چور چپاول نه شد، فرقه غزني بدست قاري با با مربوط سید جګړن افتید واز چور چپاول نجات یافت.
قطعات سمت شمال که عبارت از فرقه های 18، 20، 70، 80، 54، لوای راکت دافع هوا، قوت های هوایی، جزوتام های وزارت داخله وامنیت دولتی بودند تماماً به حیت یک قدرت ونیروی بزرگ در اختیار جنرال دوستم باقی ماندند بر علاوه قوت های مذکور فرقه 53 فرقه های رسول پهلوان وغفار پهلوان نیز شامل آن می شدند، که در حقیقت یک اردو را تشکیل می داد.
در کابل فرقه های 8،،10، 2 پروان، قطعات گارد ملی، قوای هوايي مدافعه هوايي خواجه رواش بگرام، حربی پوهنتون، قطعات وجزوتام های امنیت دولتی تحت امر وزیر دفاع دولت اسلامی قرار گرفتند، فرقه 5، لوای 8 څارندوی، لوای تنگی واخجان مربوط څارندوی وجزوتام های ریشخور به حکمتيار پیوستند، حزب وحدت اسلامی لوای 99 راکت فرقه 96 امنیت دولتی در میدان شهر وقرغه، غند مهتاب قلعه وبعضی از ریاست های امنیت دولتی را تصرف کرد. آکادمی تخنیک ومرکز تعلیمی 57 را گیلانی بدست آورد، غند 717 و 101 را اتحاد اسلامی سیاف قبضه کرد فرقه تانک گارد همراه با دیپو های پلچرخی را مولوي شفیع الله، میدان هوایی شیندند و فرقه 21 فراه فرقه سروبی نیز تقسيم شد و عمدتاً حکمتیار به آن دست یافت.
به این ترتیب افغانستان فاقد یک اردوی مرکزی گردید در هر گوشه وکنار مملکت اردو های جدید بوجود آمدند که تشکیلات، سوق واداره وتحت قوانین خاص خودشان عمل می‌کردند. این اردوها بطور دوامدار در بین خود زدوخورد می‌کردند وشاید غنایم وعواید بیشتری می خواستند بدست بیاورند.
در حالی که جنگ ها در کابل واطراف آن بصورت پراگنده جریان داشت واردوی افغانستان بسوی نابودی و فروپاشی میرفت جنرال محمد رفیع معاون رئیس جمهور ورئیس ارکان قوماندانی اعلی قوای مسلح که باید بعد از دکتر نجیب الله رهبری دولت وقوای مسلح را بدوش می‌گرفت بتاریخ 3 ثور به چهار آسیاب نزد گلب الدین غرض مذاکره رفت، و عبدالوکیل وزیر امور خارجه جهت مذاکره با احمد شاه مسعود رهسپار جبل السراج شد (عبدالوکیل وزیر خارجه قبلا نیز با احمد شاه مسعود دیده بود) این ها به کدام توافق رسیدند؟ ونتیجه این ملاقات ها چه بود؟ که هیچ دردی را دوا نکرد ووطن را به قعر نیستی و نابودی کشاند، اگر کسی از جریان این مذاکرات و توافقاتی که احیاناً صورت گرفته باشد وان توافقات عملی شده باشد، مطلع باشند، آنرا همگانی بسازنذ تا مردم نیز آگاه شوند.
در پشاور سران تنظیم های جهادی و رهبران مجاهدین بتاریخ 4 ثور تحت فشار وحکمیت دولت پاکستان و ای اس ای توافقنامه ای را امضا نمودند که بر اساس آن حضرت صبغت الله مجددي برای دو ماه بحیث سرپرست وممثل دولت اسلامی تعین شد، از ذکر مواد توافقنامه و مندرجات آن صرف نظر میکنم، ولی بهر حال از این که شخص مسوول وزمامدار بالاخره معلوم شد یک خبر خوب بود حد اقل مردم می فهمیدند که این ملک خدا داد صاحبی هم دارد. !!؟؟
بعد از امضا موافقتنامه در (گورنر هاوس) پشاور بین سران مجاهدین، ضرورت بود این خبر از طریق رادیو تلویزیون افغانستان نیز پخش شود واین در حالی بود که حزب اسلامی حکمتيار قسمت عمده شهر کابل را اشغال نموده بود در اینجا من مجبورم که بازهم از یاداشت های مرحوم جنرال عظیمی بهره بگیرم چون او بود که به نمایندگی از قوای مسلح افغانستان پشتیبانی خود وقوای مسلح را از دولت موقت اسلامی تحت زعامت صبغت الله مجددی از طریق تلویزیون اعلان کرد جریان موضوع از این قرار بود :
«به ساعت 7 شام محمود بریالي، مزدک، کاویانی، وکیل، دکتور ضمیر، نورالحق علومي، عبدالحق علومی، عبدالرحمن معاون شورای نظار، داکتر نجیب الله پسر حضرت صبغت الله مجددي حمیدالله، بعد ها وزیر مالیه در دولت مجددي به گارنیزیون آمدند، آنها وضع وخیم امنیتی را مطالعه کرده ونتیجه گیری نمودند که اگر دولت صبغت الله مجددي اعلان نشود، شهر کابل، در ظرف امشب ویا فردا به سقوط حتمی مواجه خواهد شد. نتیجه گیری آنها در آن شرایط دقیق بود ما به مشکل توانسته بودیم تا آن لحظات مقاومت کنیم و رادیو تلویزیون را حفظ نماییم، پس فیصله شد تا دوکتور عبدالرحمن ودکتر نجیب الله به نمایندگی از رهبران تنظیم های جهادی پشاور، فیصله پشاور را به اطلاع مردم برسانند، واز من خواستند تا طی صحبتی پشتیبانی قوای مسلح افغانستان را از دولت صبغت الله مجددي اعلان کنم. همه رفقای نظامی یک باردیگر وضع دشوار نظامی خویش را محاکمه نمودیم، هیچ چاره ای جز اعلان نمودن دولت صبغت الله مجددي نداشتیم، شخصي که میانه رو، انعطاف پذیر واز مدت ها قبل با رئیس جمهور دکتر نجیب الله ودیگران تماس داشت می‌توانست مورد قبول عامه قرار بگیرد، با شنیدن اعلان واخبار رادیو و تلویزیون، جنگ کمی سرد شد وفروکش کرد، ما مجال یافتیم که در باره جنگ های فردا وپس فردا بیاندیشیم وبا پلان مشترک، حکمتيار را که با پیروزی نهایی یک قدم فاصله داشت از شهر کابل بیرون کنیم.
قطعات فرقه 53، شورای نظار، قطعات گارد ملی، ،قطعات گارنیزیون کابل، قوای هوايي خواجه رواش بگرام،، ومفرزه های امنیت دولتی، لوای بابه جان،، رفقای حزبی،، طبق یک پلان دقیق با مساعی مشترک همدیگر توانستند در روز های 6 و7 ثور قسمت های عمده شهر، مانند ارگ ریاست جمهوری، شورای وزیران، کمیته مرکزی، وزارت دفاع سابقه، مکرویان اول، تپه های مرنجان، غازي ستودیوم، چمن حضوري، شاه شهید، اطراف گارنیزیون کابل وشش درک را تصفیه نماید هم چنان حربی پوهنتون توانست منطقه هود خيل و ناحیه نهم امنیتی را بدست آورد. در این جنگ های شدید در روز های 6 و 7 ثور از انواع سلاح های مختلف وقوای هوایی استفاده شد در نتیجه این عملیات ها افراد حزب اسلامی وکسانی که مسلحانه از گلب الدین حکمتیار حمایت کرده بودند از شهر کابل بیرون رانده شدند وخط دفاعی حزب اسلامی تا مناطق ریشخور، بینی حصار،، اطراف دارالامان به عقب رفت. همچنان حزب وحدت اسلامی که مناطق افشار، کوته سنگی، سیلوی مرکز، کارته های 3و4 ، اطراف سفارت شوروي را در اشغال داشتند باید از آن مناطق به عقب زده می شدند، از طرف دیگر مناطق شیر پور ودیپو های شهر آرا و قرارگاه غند 101 که بدست جمعیت واتحاد اسلامی افتاده بود باید تصفیه می شد واین کارها را باید گارنیزیون کابل انجام می‌داد،
وزارت داخله بتاریخ 7 ثور تصفیه شد قسمتی از نیروهای حزب وحدت تحت رهبری عبدالعلی مزاری وحرکت اسلامی به رهبری شیخ آصف محسنی وانور دنگر از جمعیت اسلامي مشترکا وزارت داخله را اشغال کردند، جنرال رفيع، وطنجار، پکتین، منوکی منگل، اسدالله پیام وهمراهان آنها گریخته وبه مناطق تحت تسلط حکمتیار پناهنده شدند که بعداً از پاکستان سر در آوردند. ملا عزت مربوط جمعیت اسلامي جنرال رفيع را پناه داد وحتی بعد ها کوشش کرد تا نامبرده را با اسم جعلی و قیافه ساختگی از میدان هوایی فرار دهد اما موفق نشد جنرال رفيع شناخته شده دستگیر گردید وبعد بازهم با شفاعت ملا عزت مورد عفو مسعود قرار گرفت ودر کوشش دیگر توسط ملا عزت به پاکستان رفت.»
خلاصه همان طور که قبلا ذکر کرده ام در شهر واطراف کابل دو گروپ عمده‌ (حزب اسلامی وجمعیت اسلامي وشورای نظار) در مقابل هم قرار داشتند که به هيچ وجه با هم آشتی نمی‌کردند از همان روز های اول معلوم بود که اینها با هم جور نمی آیند گارنزیون کابل وما چند نفر افسری که با قوت های محدود خود باقی مانده بودیم در صدد بودیم تا از چور چپاول و بی نظمی ، جلوگیری نموده حد اقل به کارمندان دولت واعضای حزب بتوانیم کمکی بکنیم تا مورد بی حرمتی واذیت قرار نگیرند.
بعد از آنکه دکتر نجیب الله به دفتر ملل متحد پناهنده شد وعملا خلاء قدرت بوجود آمد بی نظمی وهرج ومرج در ادارات دولتی وقطعات قوای مسلح به اوج خود رسید هیچ کس از زندگی وحیات خود وخوانواده اش مطمئن نبود، در طی همین روز ها ترور مرحوم شادان قاضی القضات افغانستان،، خودکشی ویا قتل مرحوم یعقوبی وجنرال باقی، ترور تورنجنرال شهباز رئیس ارکان گارد ملی، ترور جنرال عبدالحق علومی (مرحوم علومی پسانتر ترور شد) ، ترور معاون امنیت نظامی وزارت امنیت که اسم شانرا فراموش کرده ام و شاید تعداد دیگری از رفقای حزبی که من از آن اطلاع ندارم حوادث غم انگیز و تأسف آور بود. همچنان در جریان راکت باران حکمتیار در همین روزها که عمدتاً میدان هوایی، بالاحصار، گارنیزیون ومناطق مختلف شهر را هدف می‌گرفت جنرال عبدالرزاق قوماندان لوای دوم در میدان هوایی جان خود را از دست داد.همان روز من نیز در میدان هوایی بودم 200 متر دورتر از محل حادثه،،
معلوم است که در چنین وضعیتی نه از نظم ودسپلین خبري است ونه از امر قومانده،،،،، ، جنرال اسدالله معاون مخصوص گارد ملی با متانت و پایداری شب وروز در بالا حصار موجود ودر مقابل تعرض وحرکت حزب اسلامي از استقامت کارته نو وسید نور محمد شاه مينه سد مستحکمی را تشکیل کرده بود که حزب اسلامي با وجود تلاش های مکرر نتوانست بالاحصار را بدست بیاورد، در همان روز های دشوار من گاهی در بالا حصار در قرارگاه خود، گاهی در میدان هوایی وگاهی هم در گارنیزیون کابل می بودم، راپور هایی در مورد قصد ترور خودم نیز گاهی برایم می‌رسید بنا محل ثابتی نداشتم.. میدانستم که نمی‌توانم در چنین شرایطی به کارم دوام بدهم از طرف دیگر گارد ملی دیگر با آن نیرو وعظمتش وجود نداشت، فقط قرارگاه مانده بود ولوای 2 در میدان هوایی. قسمتی از لوای دافع هوا در بالا حصار وبعضی جزوتام های قرارگاه.
لوای 4 که مدت زیادی را در جلال اباد مصروف دفاع واجرای وظایف بود در نتیجه ائتلاف کمیته ولایتي، مقام ولایت ورئیس زون شرق جنرال لودین با حاجی قدیر یکی از قوماندانان جهادي، در همان جا پراگنده وتیت و پاشان شد، یک تعداد افسران وسربازان لوا به شمول قوماندان آن به کابل رسیدند.
فرقه 10 که در استقامت پغمان ارغندي وظیفه داشت در نتیجه ائتلاف ها با ملا عزت وحاجی شیر علم دیگر عملأ وجود نداشت، فرقه زرهدار که در پلچرخي موقعیت داشت همانجا با مولوی صدیق الله وسایر قوماندان های جهادی ائتلاف کرد، بازار ائتلاف ها گرم بود می‌گفتند فیصله بیروی اجراییه است ولی ما نمی فهمیدیم که اگر منشی عمومی حزب نیست و پناهنده شده است،معاونین حزب موجود اند، چرا معاونین حزب در مورد دایر شدن جلسات حزبی، وبررسی وتحلیل اوضاع و دادن هدایت مشخص به اعضای حزب کاری نمی کنند تا این حزبی ها بدانند که چه باید کنند وکدام دستور را عملی نمایند، تو گویی اصلا حزبی وجود نداشته است، حزب وطن قبل از همه واز همان لحظات اول متلاشی شده بود، من الی تاریخ 15 ثور در کابل بودم یک بار هم از یکی از اعضای بیروی سیاسی در مورد کار حزبی و دستور حزبی برای اعضای حزب ویا دایر کردن یک جلسه حزبی در مورد وضعیت پیش آمده حرفی نشنیدم مثل اینکه همه شعار ها بیانیه ها تماما باد هوا شدند. از تاریخ 28 حمل الی 8 ثور که دولت موقت مجاهدین اعلان شد یک بار هم نشد که صدای حزب وطن را شنیده باشیم گویی همه آب شدند وبه زیر زمین فرو رفتند.
خواننده ی عزیز :
وقتی دکتر نجیب الله منشی عمومی حزب، حزب را رها وبه دفتر نمایندگی ملل متحد پناهنده شد باید معاونين آن و کمیته اجرائیه طور عاجل تشکیل جلسه داده ومنشی عمومی را طور موقت تعیین میکردند، تا حزب می‌توانست برنامه و ستراتیژی حزب را در شرایط دشوار همان وقت طرح وتدوین نموده دستورات لازم به اعضای حزب می‌دادند، حد اقل حزبی ها می فهمیدند که بعد از این چه باید بکنند، گرچه رول ونقش حزب خیلی قبل از سقوط حاکمیت در حیات اجتماعی وسیاسی کشور کم رنگ وبه گوشه فراموشی سپرده شده بود. من که یادم نمی آید آخرین بار چه وقت در جلسه حزبی اشتراک کرده بودم. در اینجا ببینیم همان بزرگان و رهبران حزبی ما که ما از آنها پیروی میکردیم در همان روز های دشوار یعنی بعد از 28 حمل چه کردند :
جنرال رفيع، پکتین و وطنجاراعضای بیروی اجراییه حزب وطن ،همان طور که قبلا نوشتم بتاریخ 6 ثور از وزارت داخله فرار نمودند، رفیع نزد ملا عزت پناه گرفت وان دوی دیگر به پاکستان رسیدند،
فرید مزدک معاون حزب همراه با برادرش یار محمد در حین بالا شدن به طیاره شناسایی و دستگیر شد، برادرش موفق شد پرواز نماید، فرید مزدک را به گارنیزیون آوردند خوار وحقیر شده بود.
کاویانی نیز مدتی را در کابل گذشتاند بعدأ دیگر دیده نشد.
عبدالوکیل وزیر خارجه وعضو برجسته بیروی اجراییه و متحد احمد شاه مسعود که خیلی از گلبدین وحزب اسلامی ترس داشت چند روزی از کلاه وپتو استفاده کرد و بتاریخ 9 ثور با ضمیر صافی تحت حمایت نجیب الله مجددي موفق شد بطرف مسکو پرواز نماید.
نظر محمد در منزلش در میکرویان زندگی می‌کرد وگاهی اوقات با گارنیزیون تماس داشت.
شخص مهم و کلیدی دیگر آقای سلیمان لایق بود که در میکرویان زندگی می‌کرد او اصلا با گارنیزیون وسرنوشت اعضای حزب و وضعیت دشوار پیش آمده علاقه ای نداشت چون یکبار هم ما اورا ندیدیم که به گارنزیون آمده باشد پرسیده باشد که چه گپ است، او بروز پنجم ثور از طرف افراد دوستم دستگیر شد وتمام نوشته ها ویاداشت هایش را از دست داد، مضمون تازه ی او هجو گفتن وبد گویی از رفیق نزدیکش دوکتور نجیب الله بود که هرچه بد وبیراه بود به آدرس آن رفیق شفیق خود دریغ نکرد شاعر ابن الوقت دیده وشنیده بودم ولی به آقای لایق هزاران سلام… به روز های گذشته وایام جوانی ام بر میگردم به روز هایی که اشعار انقلابی لایق را از کست های تیپ های 530 می شنیدم واز فرط احساسات و هیجان اشک هایم روان می شد، آن موقع سلیمان لایق برای ما اسطوره ادبیات واشعار انقلابی بود اما امروز،،،، چه بگویم،،،،،،
رفیق سید اکرام پیگیر در شبرغان بود
ببرک کارمل که در میکرویان زندگی می‌کرد حاضر به ترک وطن نبود، اولاً به مزار شریف بعدا در حیرتان جایگزین شد،
محمود بریالي با گارنیزیون طور دوامدار در تماس بود وتا چندین ماه در کابل ماند
یک تعداد دیگر اعضای حزب به شمول دکتر آناهیتا راتب زاد به کمک گارنیزیون کابل به هند پرواز کردند.
مرحوم رفیق عبدالحق علومی ،این شخصیت مهربان ودلسوز، فکر میکنم دو ماه یا کم وبیش در گارنیزیون بود و به همه کمک وهمکاری می‌کرد تا اینکه نا جوان مردانه او را ترور کردند.
در این جا لازم به یادآوری است که تعداد زیاد اعضای حزب چه آنهایی که در مقامات بلند حزبی ودولتی بودند وچه کسانی که موقف بلند نداشتند به صفحات شمال کشور ومناطق تحت حاکمیت دوستم روی آوردند، جنرال دوستم اکثر آنهایی را که نظامی بودند برای شان وظیفه داده معاش تعین کرد،او به افسران مسلکي وتحصیل کرده ضرورت داشت. در مزار وشبرغان تعداد زیاد اعضای حزب، مامورین غیر حزبی، هنرمندان واواز خوانان ومردم عام کابل که احساس خطر می‌کردند از طرف دوستم کمک می شدند. در نقاط مختلف شهر مزار برای مهاجرین کابل محل بودوباش موقتي در نظر گرفته شده بود.
بخش بعدی قسمت اخیر خاطراتم است اما قبل از آن میخواهم در مورد چند عکس وکلیب که از طرف بعضی حلقات معین و جانبدار در فضای مجازی نشر شده وانرا به مثابه اسناد و مدرک کودتا علیه داکتر نجیب الله شهید قلمداد نموده وجنرالانی را که تا آخرین لحظه در کنار داکتر شهید قرار داشتند واوامرش را اجرا کردند کودتاچی گفته اند، توضیح مختصری بدهم، من عکس ها را نمره گذاری نموده ام تا در مورد هرکدام توضیح جداگانه بدهم :
عکس نمر «1»—جنرال عظیمی با احمد شاه مسعود، جنرال آصف دلاور وبعضی
افسران دیگر بالای میز کار وخریطه (نقشه) شهر کابل واطراف آن مصروف تثبيت نمودن محلات انداخت های راکت وآتش توپچی حزب اسلامی بالای شهر کابل است تا در مقابل آن تدابیر بگیرند این عکس تقریباً یک هفته یا ده روز پس از سقوط دولت و پناهنده شدن داکتر نجیب الله در نمایندگی ملل متحد است، اما عده ای زیر این عکس نوشتند عظیمی سند تسلیمی دولت را با احمد شاه مسعود امضا می‌کند، در همین روز که اینها مصروف گرفتن تدابیر برای امنیت شهریان کابل اند آقای پکتین، وطنجار، مانوکی منگل کیلومتر ها دور از کابل در راه سفر به پاکستان بودند. بنظر شما جنرال عظیمی در آن روز ها به صفت قوماندان گارنزیون کابل چه بايد می‌کرد،؟ او هم به کدام سفارت پناهنده می شد! ؟
عکس نمبر «2»—تاریخ 5 یا 6 ثور است یعنی اقلا هشت روز از سقوط دولت و پناهندگی رئیس جمهور سپری شده، جنرال عظیمی پشتیبانی خود وقوای مسلح را از دولت موقت اسلامی تحت رهبری صبغت الله مجددي از طریق تلویزیون اعلان می‌کند ، این کلیپ را هم گفتند سند ومدرک کودتا است زیرا عظیمی دولت را به مجاهدین تسلیم نموده است، من که نفهمیدم کودتا در مقابل کي؟ رئیس جمهور که یک هفته پیش پناهنده شده !؟
عکس «3»—-عکس بنده فقیر با مرحوم جنرال عبدالرزاق در میدان هوایی است که جنرال رزاق در باره اعزام یک تعداد سربازان لوای 2 برای امنیت کدام بانک برایم راپور می‌دهد ومنهم مصروف دادن وظایف امنیتی برای موصوف می‌باشم، این عکس هم در روزهای بعد از سقوط دولت است.. این عکس را هم مدرک وسند کودتا گفتند
دوستان عزیز :
ببینید اتهام وارد کردن چقدر آسان است ولی ثبوت ومدرک آوردن مشکل ، من از همه آن هایی که بما اتهام کودتا علیه شهید دکتر نجیب الله را می‌زنند می پرسم، کسی که خودش حاضر است از قدرت کنار برود، در ماه حوت 1370 استعفایش را اعلان کرده و حاضر به ترک وطن شده واکنون در دفتر ملل متحد پناهنده شده است، چه ضرورت است کسی در مقابل موصوف کودتا کند؟
کودتا در مقابل کی؟ در مقابل کسی که در چوکی ومقامش نیست وانرا ترک و استعفا داده است؟
گذشته از آن اگر ما کودتا میکردیم فرصت های بسیار خوب ومناسب مخصوصاً بعد از کودتای تنی داشتیم،،،، همان قطعات و سلاح ووسایطی را که از آن استفاده نموده به ارگ ریاست جمهوری حمله کرده باشیم نام ببرید، اگر در همان شب فرار، در میدان هوایی او را دریش وتوقف دادند در حقیقت حیاتش را نجات دادند وگرنه همان شب او به شهادت می رسید ،،،،،، بیایید بی‌طرفانه و بدون اغراض و ملاحظات شخصی، حزبی، گروهی وقومی وغیره قضاوت کنیم، چطور ممکن است شخصی که پنج سال ریاست بزرگترین وقوی ترین دستگاه استخباراتی کشور را به عهده داشت وبه گفته خودش تمام اردو وقوای مسلح را از سیر تا پیاز می شناخت این همه جنرال خائن را در کنار خود بیاورد؟
اگر فکر می کنید که دکتر نجیب الله نمی فهمید وآگاهی نداشت، این توهین به شخصیت ودانش و اهلیت شهید دکتر نجیب الله است، لطفاً کمی فکر کنید وواقع بین باشید.
تمام کلیپ ها وعکس هایی که در فضای مجازی در مورد سقوط حاکمیت دولت دکتر نجیب الله نشر شده اکثرأ بعد از سقوط دولت است واین عکس ها را بنام کودتا گفته به نشر رسانده اند، در عقب این همه تبلیغات ودسیسه ها دست دشمنان وطن وشبکه های استخباراتی آنها قرار دارد تا نفاق وشقاق را بین اعضای حزب ووطنپرستان هرچه بیشتر دامن زده وجلو هرنوع اتحاد و همبستگی آنان را بگیرند . متاسفانه بسیاری ها که در جریان حوادث نبوده اند آن تبلیغات خصمانه را باور می نمایند،.
ناگفته نماند که در جریان نشر خاطراتم تمام آن هایی که علیه دکتر نجیب الله ودر مخالفت با وی عمل کرده زمینه ی سقوط دولت را فراهم کرده اند، افشا گردیده واز آنها نام برده شده‌است.
من آنچه حقیقت بود نوشتم، بقیه اش با شماست که چگونه قضاوت می نمایید.
سخن آخر!!
بتاریخ 8 ثور سال 1371 دولت موقت اسلامی در کابل اعلان وصبغت الله مجددي به حیث رئیس دولت موقت زمام امور را بدست گرفت، جریان حوادث بعدی، پیدا شدن سرو کله ای مشاورین وافسران ای اس ای در ارگ ریاست جمهوری، وجنگ ها بین گروپ ها وتنظیم های مجاهدین ،خرابی و ویرانی شهر کابل وشهادت هزاران تن از هموطنان عزیز و جریانات بعدی آن را مورخين و آگاهان سیاسی به تفصیل نگاشته آند، نمی خواهم وارد جزئیات وتشریحات وقایع آن زمان گردم زیرا من الی تاریخ 15 ثور 1371 در کابل بودم بعد از آن غرض اشتراک در مراسم تشییع جنازه و فاتحه خسرم (عمویم) به مزار شریف رفتم مدت دو هفته را در مزارشريف گذشتاندم در این مدت بعضی از قوماندانان قطعات قومی، وافسران فرقه 18، ویک تعداد دوستانم و شهریان مزار به دیدنم وهمچنان برای فاتحه نزدم می آمدند، یک تعداد تقاضا داشتند تا همینجا بمانم وبا حزب جنبش ملی اسلامی که تاره تأسیس شده بود همکاری کنم، تعدادی هم می خواستند مرا با عطا محمد نور و رهبران جمعیت از نزدیک آشنا ساخته وپیشنهاد همکاری می دادند، در حالی که زمانی حریف جنگ من در ولایت بلخ همین عطا محمد نور بود که سالها با هم جنگیده بودیم، بعضی از اقارب واقوام و وطنداران پیشنهاد کار های شخصی وزندگی خارج از رسمیات وامور دولتی را می نمودند،،،، چه بگویم،،، خلاصه خریدار زیاد داشتم، پدر مرحوم ووالده مرحومه ام، اصرار داشتند برای چند وقت به ازبکستان ویا مسکو بروم تا وضعیت حکومت مجاهدین روشن شود.. در کابل امکان ترورم زیاد بود، نصرالله سرباز انضباط محافظم که دو دوره عسکری را ترخیص نگرفت وبا من بود چند مرتبه مرا از مرگ حتمی نجات داده بود، در روز های اخیر که در کابل بودم دو بار مرا از پلان ترور آگاه ساخت، او سرباز بسیار زیرک هوشیار و وفادار بود. بنا ترک وطن یک مجبوریت ویک ضرورت محسوب می شد.،،، بعد از دو هفته چرت زدن، حرف والدینم را شنیدم، دستان آن دو موجود عزیز وگرامی را در حالی بوسیدم که امید دیدار دوباره آنها برایم یک آرزو شده بود خدا حافظی سخت و مشکلی داشتیم، با برادرم بشیر جان که کارمند وزارت مالیه در حیرتان بود عازم حیرتان گردیدم. پاسپورت سفر هند هنوز نزدم بود وویزه هم که کار مشکلی نبود، نزدیک پل حیرتان چکر میزدیم وبه فکر آن بودم که برای آخرین بار در این شهرک بندری حیرتان یک ماهی خوری کنیم برادرم بشیر جان گفت خوب است می‌رویم من جای بهترین ماهی پزی را بلد هستم در همین گفت وشنود بودیم که موتر جیپ نظامی نزدیک ما برک زد، افسر جوان و شیک برایم رسم تعظیم وخود را یاور جنرال مؤمن معرفی کرد، بعد از آنکه همرایش دست دادم، اظهار داشت که جنرال صاحب مؤمن سلام رساند ودر دفتر شان منتظر شما هستند، بدلم گفتم مثل اینکه به سرنوشت دکتر نجیب الله گرفتار شدم وفرار به خارج کشور امکان ندارد، تن به تقدیر گفته موتر برادرم را همانجا گذاشتیم و به ملاقات جنرال مؤمن رفتیم که حالا سلطان بی تاج و تخت شهرک حیرتان بود، جنرال مؤمن برادرم را می شناخت واحترام می‌کرد آنها مناسبات خوب داشتند، در دفتر جنرال مؤمن با پذیرایی گرم او مواجه شدیم او که اطاق انتظارش پر از مراجعین بود همه را رخصت کرد چای خواست و به مدیر لوژستیک خود هم نان چاشت فوق‌العاده فرمایش داد، من جنرال مؤمن را از فرقه 20 نهرين می شناختم ودر جلسات ویا فعالیت های محاربوی گاهی اوقات باهم می دیدیم، من تازه قوماندان گارد مقرر شده بودم که روزی به بالاحصار آمد واز من خواهش کرد تا اورا در بست گارد ملی تبدیل نمایم و برایش کدام وظیفه بدهم زیرا او در بست احتیاط پیژنتون بود و کدام وظیفه نداشت ، در آن موقع من بهانه آوردم واورا قبول نکردم، تا اینکه به لوای 70 حیرتان که مربوط وزارت امنیت دولتی بود کاندید شد وتقرر حاصل کرد. در حقیقت از نگاه اینکه من معاون وزیر امنیت دولتی بودم، مادون و زیر دست من بحساب می آمد. آنروز از من بسیار پذیرایی خوب کرد وهم بسیار خواهش واصرار نمود تا از رفتن به خارج صرف نظر کنم، قبول نکردم، یاورش کار های ویزه را از قنسولگری تمام کرد وشام همان روز از پل حیرتان عبور نمودم در حالی که قلبم از درد گرفته بود وامید بازگشت بوطن برایم به یک رویا تبدیل می شد، احساس بدی داشتم ، خوانواده ام را به مزارشريف گذاشته بودم تا ببینیم بعد تر چی اتفاق می افتد.، در شهر ترمز ودر هوتل محل اقامتم با شخصیت محترم ورفیق بسیار ارجمند، رفيق نظام الدین تهذيب مقابل شدم که در همين هوتل اطاق داشت، شب بسیار خوبی را سپری کردیم (شب اول مهاجرت) تا ناوقت شب قصه ودرد دل بود من با رفیق تهذیب از زمان وظیفه ی شان بحیث رئیس زون شمالشرق در قندوز آشنایی واحترام زیادی برایش داشتم. از ترمز الی مسکو نیز در یک طیاره همسفر بودیم. وقتی در میدان هوایی مسکو از طیاره پایین شدیم، پسر رفیق تهذیب که به استقبال پدرش به میدان هوایی آمده بود خیلی اصرار نمود تا اولآ به منزل شان رفته بعد از صرف طعام در مورد هوتل ومحل بودوباش فکر کنیم، رفيق تهذیب هم ماندن والا نبود، به خانه‌ی شان رفتیم خیلی مهمان نوازی وعزت نمودند از همان جا توسط تلفن، مشکل پیدا نمودن هوتل مناسب و ارزان قیمت حل شد، با ابراز تشکر از مهمان نوازی وکمک رفیق تهذیب و پسر جوان و مهذب شان ساعت 12 شب خدا حافظی نموده به هوتل محل اقامتم رفتم..
خوانواده ام را دو سه ماه بعد برادرم به مسکو آورد، چیزی کمتر از یک سال را در مسکو سپری نمودیم، در آنروز ها زندگی در مسکو سخت ومشکل بود، کاری که من از عهده آن برآمده بتوانم نبود یعنی هیچ کسب وکاری را بلد نبودم، تجارت و دوکانداري سرمایه می خواست که من نداشتم، بعد از تقریبا یکسال سرنوشت مارا به کشور آلمان رساند،، در اینجا هم برای یک افسر نظامی کاری پیدا نمی شود، بدلم میگفتم خیلی خوب بود اگر رنگمال، نجار یا مستری می بودم تا می‌توانستم کار کنم، با وجودیکه لایسنس درایوری داشتم مجبور شدم دوباره کورس درایوری بخوانم بعد از گرفتن لایسنس آلمانی واسناد لازم واجازه کار در جستجوی کار شدم، بعد از چرت زدن زیاد ومطالعه ی امکانات وشرایط کشور آلمان تصمیم گرفتم کورس تاکسی رانی را بخوانم، خوانواده و اولاد ها مخالف بودند، گویا تاکسیرانی را کسر شان وکار بسیار عادی و غیر ضروری برای من میدانستند، ولی من روی تصمیم خودم ایستادم، و کار شرافتمندانه را نه تنها عیب نمی دانستم بلکه آنرا برای تهیه نفقه فامیل وخوانواده ضرور وحتمی می شمردم، پس کورس تاکسیرانی را تمام کردم و تاکسی ران شدم، من مدت 22 سال در آلمان تاکسی رانی کردم از جمله شش سال از طرف شب میراندم ، بخاطر کار خود نه از کسی خجالت کشیدم ونه شرم کردم وحالا هم، خواننده عزيز،، بدون اینکه از کار تاکسی رانی خود شرم کنم بشما حکایت میکنم. باری به بچه هایم گفتم وقتی اعلیحضرت امان الله خان که پادشاه مملکت بود در ايتاليا خودش، سودای بازار می خرید، وبه کار های شخصی مصروف می شد، مگر من از او چه برتری دارم. آن طوری که خیلی ها بما می‌گویند مفت خور و سوسیال خور، آنطور هم نیست، اینجا کار کردن وزندگی کردن مشکلات خود را دارد که باید با آن مقابله کرد، اولاد هایم همه تحصیل کرده اند وکار می‌کنند ودر ضمن به خدمت وکمک من هم می‌رسند، از سال 2020 به این سو دیگر کار نمیکنم،تقاعد کرده ام و به اصطلاح خانه نشین هستم..
دوستان عزیز و خوانندگان ارجمند!
من خاطرات زندگی نظامی وعسکری ام را از سال 1348 الی سال 1371 خدمت شما نوشتم، طی این سال‌ها در رژیم های مختلف ونظام های متفاوت از نگاه سیاسی و ایدئولوژی در اردوی افغانستان خدمت نمودم در تمام این مدت هدفی جزء خدمت به وطن ودفاع از سرزمین مقدس کشور خود نداشته ام طی این مدت به وظایف مختلف گماشته شدم، سختی ها ومشکلات زیادی را متقبل شدم در سال‌های جنگ بار ها تا سرحد مرگ پیش رفتم ولی به وطن ومردم خود وفادار ماندم، همین افتخار برای من کافیست..
یگانه آرزویم این است که نسل جوان کشور ونسل های آینده با خواندن این سطور از اشتباهات و غلطی های که ما، رهبران ما، حزب ما مخالفین و منتقدین ما مرتکب شده ایم درس عبرت بگیرند تا در آینده مصدر خدمت به وطن شوند، به نظر من در تمام این اتفاقات و حوادثی که در کشور رخداده همه نظام های حاکم وبر سر اقتدار چه چپ و چه راست مسولیت دارند،.
شاعری چه خوش گفته است :
گر حکم شود که مست گیرند
در شهر هرآنکه هست گیرند
اما بخاطر داشته باشیم که مسؤلیت فردی است، بخاطر اشتباهات یک حزب وجریان سیاسی نمی‌توان تمام اعضای آنرا محکوم کرد.
بهر صورت از حوصله افزایی وعلاقه مندی وتوجه شما عزیزان که در این مدت 5-6 ماه خاطراتم را تعقیب ومطالعه نمودید تشکر میکنم، همچنان از کمنت ها وتبصره های سازنده ومحبت آمیز تان سپاسگزارم ،آنهایی که انگشت انتقاد گذاشتند واعتراضاتی داشتند از آنها نیز ممنونم که علاقه گرفتند وانتقاد کردند، اما کسانی که عفت قلم را رعایت نکردند وبه توهین و استعمال الفاظ زشت ودور از ادب مبادرت ورزیدند آنها را همان طور که در آغاز نوشته بودم از صفحه ام حذف وبلاک نمودم..
اصل مجازات و مکافات در نظام عسکری حائز اهمیت به سزایی است، من نیز در طول دوران خدمتم در قوای مسلح این اصل را تجربه کرده ام،،،،، در تمام مدت خدمتم هیچ نوع جزای محاکماتی ندیده ام صرف ده ما زندانی سیاسی بودم.
درتمام مدت خدمتم 28 مدال ونشان دولتی گرفتم که یگانه مایه افتخار وبهترین و بزرگترین سرمایه زندگی ام است، غیر از همین مدال ها ونشان ها سرمایه دیگری ندارم، فقط این ها نتیجه یک عمر خدمت من در قوای مسلح است که ضمیمه این بخش خاطرات عکس هایی از آنها را تقدیم شما می کنم،
یک بار هم ترفیع فوق‌العاده گرفتم (دگرجنرالی)،، این ها را به عنوان حسن ختام خاطراتم نوشتم تا شما هم با یک برداشت وخاطره خوش همیشه مهمان صفحه ام باشید.
به آرزوی صحتمندی و سلامتی همیشگی شما عزیزان که مرا تا ایندم همراهی و همسویی نمودید.
س. ا. سعید
12 می 2023
آلمان
***

نمایشگر ویدیو

Error loading this resource
00:00
00:00
نمایشگر ویدیو

Error loading this resource

جهت مطالعۀ کتاب آغاز بدون انجام بروی تصویر آن کلیک شود. ·

کتاب عبور از آتش
برای دسترسی و مطالعه کتاب روی عکس کلیک کنید

 

 

 

 

 

 روز های دشوار: … و روز های آخر شاه جهان ( دکتور نجیب الله ) به سختی گذشت: نویسنده : رفیق محمد نبی عظیمی

 

درآستانه سقوط :
… نتیجه خشم و عصبانیت رییس جمهور و زورگویی های بی موقع وبالاتر از توان وی و دستگاه رهبری سیاسی که از اثرچند دسته گی ها به پایین ترین سطح ممکن رسیده بود، در درازنای دو سه روز وشب آینده روشن و روشن ترمی شود. شمال با پیوستن به اپوزسیون هرگونه ارتباطش را با مرکز قطع کرده و فرمان ناپذیر می شود: نماینده گان اتحاد سه گانه شمال ( دوستم، مومن و حسام الدین ) با نماینده گان مجاهدین در صفحات شمال ارتباط پیدا می کنند و جبهه مشترکی برای ختم حاکمیت دولت نجیب الله درشمال شکل می گیرد. در مرکز وسایر ولایات نیز مجاهدین مسلح به تکاپو می افتند . از آن جمله درگزارشی که از طریق کشف رادیویی گارنیزیون کابل به دست آمده است گلبدین حکمتیار به اعضای حزبش در ولایات لوگر و غزنی چنین هشدار و هوشیار باش می دهد: « شرایط کابل از هر لحاظ آمادهء عملیات مجاهدین است. مؤفقیت ما حتمی است، لهذا قبل از آن که آمریکا وملل متحد مداخله نمایند، باید هرچه زودتر پلان های عملیاتی خویش را تنظیم و راپور دهید. من خودم مستقیماْ عملیات را تحت کنترول خویش قرار می دهم
. »
اما هنوز هفته دوم ماه حوت است و دولت مرکزی آخرین رمق های حیاتش را تنفس می کند که گلبدین حکمتیار به عمال خویش در اردو دستور می دهد تا ازهمین حالا امکانات خویش را برای تسلیح و تجهیز نیرو های حزب اسلامی به داخل کابل سنجیده و درزمان موعود داخل عمل شوند. یکی ازاین عمال که هم از جمله هواداران سینه چاک داکتر نجیب الله فقید است و هم نماینده ریاست اسلحه وتخنیک وزارت دفاع درگروپ اوپراتیفی منوکی منگل درشمال و هم عضویت حزب اسلامی حکمتیار را دارد، تورنجنرال مرجان است : رییس ارکان معاونیت تخنیکی وزارت دفاع . درمورد بازی دو طرفه مرجان یکی از آمرینش که نمی خواهد اسمی ازوی برده شود ، چندی پیش درنامه یی برایم چنین می نویسذ:
« مرجان به روز پنج ثور ۱۳۷۱ همراه با ابوجان ( وسله وال ) يك تعداد زياد اسلحه را از ديپوهاي شهر آرأ به افراد گلبدين توزيع كرده و خودش در سيد نور محمد شاه مينه در خانهء متعلق به گلبدينی ها موضع گرفته بود. در آغاز جنگ ها عليه گلبدين دو سه بار با من تيلفوني تماس گرفت تا وضع را براي خود معلوم كند و گريه كنان ميناليد كه در خانهء يك وطندار خود گويا محصور مانده است در حالی كه گلبدين وي را پذيرفته و مورد تشويق وي قرار گرفته بود. بعد ها معلوم گرديد كه يكتعداد ترميم كاران سلاح توپچي و راكت را به مواضع گلبدين در شيوه كي و سهاك اعزام نموده بود و برايشان شخص مرجان پول توزيع كرده بود. »
سایر احزاب و تنظیم های جهادی نیز چنین پلان هایی دارند، هرتنظیم کوشش می کند تا درداخل پوسته ها ، گارنیزیون ها ومؤسسات نظامی نفوذ کرده ، افسران و سربازان را به وسیله پول و وعده حفظ حیات و مقام و چوکی بلند تر جذب نموده و برای روز های آینده قوت الظهر پنهانی یی در قوای مسلح داشته باشند. مانند جنرال مرجان ده ها و صد ها افسر دیگر هم شکار این تنظیم ها می شوند؛ زیرا هیچ کسی به آینده اطمینان ندارد. همه می ترسند که اگر روزی دولت سقوط کند، سرنوشت آنان و خانواده های شان چه خواهد شد؟
آری، ترس سراپای رژیم را فراگرفته واز در ودیوار می بارد. روز های دشواری را سپری می کنیم . روز های با بیم وامید و مرا به یاد روز های آخر حکومت شاه جهان می اندازد که چه به سختی گذشت؟
***
پرسش این است که آیا شباهت هایی بین آن روز ها و امروز با خواندن این خاطره ها می یابید ؟

….درهمین روز های تیره شبی من وجنرال اصف دلاور مهمان زنده یاد فاروق یعقوبی می شویم. یعقوبی را هردوی ما دوست داریم و به نظر می رسد که اونیزبه شخصیت ورفتار و کردارمان نظر نیکی داشته باشد. راستش پیش از این که درقرارگاه قوماندانی اعلی همکار و با هم انیس و جلیس شویم ، مدت ها پیش از این هم که معاون وزیر امنیت بود، در روزهای خاص ومهمی که تدابیر مشترک امنیتی از سوی هرسه ارگان ګرفته می شد، در قرارگاه گارنیزیون کابل همکاری داشتیم و شب ها را جهت تأمین امنیت شهر باهم به صبح رسانیده بودیم.
یعقوبی در دفترش است. درهمان دفتری که داکتر نجیب روزی روزگاری دربارمی کرد و پشه را یارای آن نبود که ازراز و رمزی که درآن آتاق و جود داشت، سر درآورد. یعقوبی با چهره خندان و آغوش گشاده از ما استقبال می کند. غذای شب را که چلو اعلی است صرف می کنیم. سفره غذا را که بر می دارند، سفره دل را می گشاییم وازوی درباره اعصاب خرابی های اخیر رییس جمهور و انکشافات تازه یی که ممکن درشمال رخ داده باشد، می پرسیم. یعقوبی زهر خندی می زند و می گوید : تمام این بدبختی ها زیرپای همین منوکی و چند تا قوم گرای دیگر است. آن ها با گزارش های بی اساس شان به رییس جمهور وضع را متشنج ساخته اند. آنان رییس جمهور را عصبانی ساختند و او دریک حالت هیجانی آن ناسزا ها را به آدرس سید منصور نادری وجنرال دوستم بر زبان آورد. یعقوبی می گوید، قسم می خورم که اگر مشکل شمال حل شود من اولین کسی خواهم بود که با ارایه اسناد وشواهد انکار ناپذیر درمورد رول و نقش خاینانه منوکی به شورای عالی دفاع وطن گزارش بدهم. وقسم می خورم که درآن صورت یا او خواهد ماند ویامن در زیر این آسمان کبود . یعقوبی می گوید ، داکتر صاحب را همین تبارگرایان منزوی ساخته اند. او درحال حاضر هیچ کس را ندارد وبه همین سبب بالای کسی هم اعتماد نمی کنډ. می گوید حالا وظیفه ما وشما است که وی را تنها نگذاریم. من می دانم که شما نظامی ها با جنرال دوستم می توانید زبان مشترک بیابید و وسیله شوید تا وی با رییس جمهور تماس بگیرد.
ما تا پاسی از شب سخن می زنیم و من قول می دهم به هرشکلی که شود ارتباط جنرال را با رییس جمهور تأمین کنم. روز دیگر از طریق مرحوم دگروال عمر آغا به جنرال دوستم پیغام می فرستم که به خاطر یک امر بسیار مهم فردا ساعت یک روز با من از طریق زاس ( تیلفون محرم ) تماس بگیرد. من موضوع را به داکتر نجیب می گویم و داکتر نجیب از طریق تیلفون دیگری که با دستگاه زاس وصل است ، همزمان صدای هردوی ما را می شنود و هم می تواند با هردوی ما حرف بزند. لختی بعد صدای جنرال را می شنوم که پس از سلام علیکی می پرسد چه کار داشتید؟ من هم از صحتمندی اش می پرسم و هم این که چرا مطابق وعده یی که با جنرال رفیع نموده بودید به کابل نیامده و مومن را با خود نیاوردید؟ جنرال دوستم می گوید :
منوکی منګل ، جمعه اڅک ، رسول بی خدا و تاج محمد ( رییس امنیت بلخ ) و گروپی که با خود از کابل آورده اند، تحریکات و پروپاگند های بسیار منفی یی را بر ضد ما شروع کرده اند. این ها جنگ را دامن می زنند. دیروز بالای پوسته های فرقه ۵۳ طیاره ها بم ریختند. طیاره ها هر روز مانور می کنند. آن ها ما را باغی و یاغی وتجزیه طلب خطاب می کنند. ولی ما باغی نیستیم، تجزیه طلب هم نیستیم. ما هزاران شهید داده ایم. زیر هرسنگ خوست و هربتهء قندهار وارزگان ولوگر و وردک یک شهید ازبیک خفته و یا خونش ریخته شده است. پس آن وقت ما تجزیه طلب نبودیم؛ حالا شدیم؟ داکتر صاحب اژ پشت مکروفون ها به ما دشنام می دهد. به سید منصورآغا دشنام می دهد، هرچه از دهنش می برآید می گوید.دیگر حوصله ما به سر آمده، نشود که کار از کار بگذرد . از شما خواهش می کنم تا به داکتر صاحب بگویید که این چهارنفر را به کابل بخواهد و کسانی را بفرستد که دراین جا قابل احترام همه باشد. به داکتر صاحب بگویید که راه شبرغان – مزار از طرف حزب اسلامی ( گلخان ) به دستور همین چهار نفر بسته شده است.
رییس جمهور به من گفت برای دوستم بگویید که فردا درهمین ساعت تماس بگیرد و پاسخ هایش را دریافت کند :
۱۷ حوت : دوستم تماس گرفت. داکتر نجیب حرف می زد و من حرف هایش را به دوستم بازگو می کردم.
نجیب الله : سلام دوستم، چطور هستی ؟ چرا حاضر نیستی که با من گپ بزنی ؟
دوستم : سلام داکتر صاحب ! بفرمایید می شنوم .
نجیب : وعده کرده بودی که همین که رفقا را به مرکز بخواهم بدون قید و شرط با جنرال مومن به کابل می آیی. اما درعوض مصطفی را باطرح ها و پیام هایی که ازتو نیستند وازمومن اند به نزد من فرستادی. طرح شما درمورد به رسمیت شناختن اتحادیه شمال چه معنی دارد؟ کدر ها را ما تعیین می کنیم این یعنی اعلان پادشاهی . آیا این حرف ها واقعاْ ازخودت است ؟
دوستنم : می شنوم ، ادامه بدهید.
نجیب : قونسل شوروی میخاییلوف درحیرتان، به مومن گفته بود ګه ازاین حرف ها بگذر، ما درشوروی برایت اپارتمان می دهیم و مصارف زنده گی ات را تأمین می کنیم. وطنت را خراب نکن. اما مومن درجواب وی گفته بود که سوال، سوال مومن نیست. قیام ماعلیه فاشیزم پشتو ن هاست. این حرف ها ازگفتن است؟ می شنوی ؟
دوستم : بلی می شنوم ، ادامه بدهید.
داکتر نجیب : تو می گفتی من عسکر داکتر نجیب هستم. تو چه قسم عسکر نجیب هستی؟ تو در دست سیاست باز ها افتاده ای. برای آخرین باربرایت می گویم که همان جایگاه قبلی را به نزد من خواهی داشت اگر به خود بیایی. مومن امروز صبح با میخاییلوف قونسل صحبت کرده و گفته است من بعضی تعهدات درقبال خود دارم ونمی توانم به ساده گی به شوروی بروم. با چه کسی تعهدات دارد؟ به هرحال حالا موقع آن است که تو یک تصمیم قاطع سیاسی بگیری. آن چه مربوط به خواستن رفقا بود، یک مراتبه آن را انجام دادم. اکنون تو به وعده ات وفا کن!
دوستم : در مورد این که گفته باشم ، اتحادبه شمال را به رسمیت بشناسید ویا کادر های ملکی را برای مزارشریف رفقای بیوروی سیاسی ( بیوروی اجراییه ) ازکابل تعیین کنند، من هیچ اطلاعی ندارم. هرکس این پیغام را برای شما آورده است ، ان را ازخود ساخته است. درباره سایر مسایل بعداْ با شما تماس می ګیرم.
فردا و پس فردا من وآصف دلاور هرچه می کوشیم نمی توانیم با دوستم ارتباط بگیریم. سکوت دوستم به معنای عدم تمایل وی برای باز ماندن پنجره تماس با دوکتور نجیب الله تلقی می گردد وپیگیری نکردن نجیب برای بازگشایی این پنجره به معنای آن است که مومن آب سردی روی دست های میخاییلوف ریخته و همه پل ها را شکسته است

پس ازآن کدورت هابیشتر وبیشتر می شوند وتیم منوکی منگل در شعله ور تر ساختن هرچه بیشتر این آتش نقش بارزی بازی می کنند. حالا دیگرآدم وعالم می فهمند که هژمونیزمی که حواریون رییس جمهور را در گنداب خویش فرو برده است، به زودی یکی از عوامل اساسی سقوط را تشکیل خواهد داد. جنرال لیاخوفسکی دستیار سترجنرال ورونیکوف معاون اول ستردرستیزشوروی وقت دیدگاه هایش را درمورد این عظمت طلبی مسلط درکادر رهبری افغانستان چنین بیان می کند :
«”علت اصلی این مناقشه هژمونیسم پشتونی بود که سراپای حزب را فرا گرفته بود. هرگاه در دوره نور محمد تره کی و به ویژه در دوره امین مشی پشتونیزاسیون را فراکسیون “خلق” پیش گرفته بود، حالا دیگر با به قدرت رسیدن نجیب الله گرایش به سوی پشتونیزاسیون رهبری دولت و ارتش، فراکسیون پرچم را فرا گرفته بود. به گونه مثال اکثریت چشمگیر اعضای اصلی و اعضای وابسته دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب، گردانندگان شورای وزیران، افسران ارشد و ژنرالها پشتون بودند. این کار پرخاش و واکنش نمایندگان اقلیتهای تباری را بر انگیخت که “اکثریت” را در رده های پایینی و میانی نیروهای مسلح تشکیل می دادند. نبرد بر سر رهبری و میان گروه های قومی در حزب همگام با مبارزه فراکسیونی تشدید می یافت. . . . . . این مبارزه کار را به فروپاشی تمام عیار حزب و نیروهای مسلح می کشانید.».
وحالا همین جنرال درمورد شورای شمال ( اتحادیه شمال ) چنین می نویسد :« رهبران اقلیت های تباری شمال تشکیل شورای شمال را اعلام واز دولت مرکزی خواستند تا آن را به رسمیت بشناسد. مگر نجیب الله پاسخ منفی داد و اعلام داشت ، اماده است از طریق نظامی جنبش به را افتاده شمالیان به خاطر حقوق شان را سرکوب نماید ودستور تشکیل دسته مرزبانی پشتون ها را صادر کرد. »
واما درسازمان های حزبی شهر کابل دراین شب وروز چه می گذرد؟
رفیق سالم علیزاده در زمینه چنین می نویسد :
درود به رفقای عزیز! سترجنرال عظیمی گران ارج شما با جمع ازرفقاو دوستان مسایل نظامی و اوضاع نابه سامان سقوط را تاریخ وار می نویسید که برگ های تاریخ را تشکیل میدهد .
***
اما در سازمان های اولیه در ان زمان وقبل از ان چه میگذشت؟ در حدود هفت یا هشت ماه قبل از سقوط نه جلسات دایر می شد و نه حق العضویت جمع آوری می شد . برای اعضای حزب نه کدام دستوروهدایت می رسید ونه کسی آن ها را از ملاقات با مخالفین یا بینن سیوان و نتیجه آن در جریان می گذاشت . حتا برای بلند بردن روحیه رفقاوسرنوشت آن ها دراینده مصالحه با حکومت بعدی که چه باید بکنند آیا مخفی باشند یا علنی ؟ یا کدام تضمین هایی برای زنده ماندن رفقا و خانواده های شان بدست امده ! که همه اینها برای روحیه رفقا ومتحد بودن شان در امر مبارزه بعدی دران مقطع زمانی حیاتی بود و زنده بودن حزب ضرور بود ؛ اما با تاسف که هیچ کار دراین مورد صورت نمی گرفت و اگر رفقا شناخت شخصی وکاری نمی داشتند درحقیقت حزب درهمان زمان قدرت سیاسی خود پاشیده بود .مهر آخری ازهم پاشیده گی را حزب ما زمانی خورد که منشی عمومی آن بدون تعیین منشی عمومی بعدی ترک وطن می نمودند که نشد وبعد پناهنده به مقر ملل متحد شدند .
این مطالب عمده بود که باید حزب ودر راس آن داکتر صاحب نجیب الله ودیگر مقامات حربی آن را حل می کردندواز طریق سازمان های اولیه به رفقا ابلاغ می شد . که با تاسف هیج یک از این مطالب که بطور نمونه یاد اور شدم نه تنها کاری درمورد صورت نگرفت بلکه امر حیاتی وزنده ماندن حزب را به فراموشی سپردند . یگانه اطلاع ما از اوضاع و احوال خبر های رادیو وتلویزیون بود.قبل ازآن هم از طریق تلویزیون شنیده بودیم که مردم به شمول ریش سفیدان و حتا اعضای حزب دیدوباز دید ها را با برادران آزرده خاطر وسعت می دهند . اعضای حزب در یک سردرگمی وخالی ذهنی از اطلاعات و عمق مسایل واوضاع به سر می بردند وبعضاْ به خبر های تلویزون و تبلیغات که گویا همه مطالب بخوبی پیش میرود دل خوش می کردند. مگر مردم عادی که اقارب شان درخارج به سرمیبردند یا اگاهی از اوضاع داشتند ازمااعضای حزب (که خوش باور بودیم ) کرده اوضاع را خوبتر درک میکردند هموطنانی که در این مدت 13 – 14 سال با تمام مشکلات ، بی برقی ، قیمتی ، راکت های مجاهدین و غیره را تحمل و قصد فرار از کشوررا نداشتند، حالا دیده میشد که ترک وطن می کنند بطور مثال هنرمندان خوب ما محترم وحید قاسمی ، استاد مهوش ، مرحوم ظاهر هویدا ،مرحوم رحیم مهریار محترمه پرستو ….. در همان ماه های سقوط قبل از اوضاع شمال وتعداد از رفقا هم که از اوضاع اگاهی داشتندودیدند که مخالفین با تحریک غرب مصالحه رارد نموده ونه پذیرفتند و حرف های ملل متحد هم یک وقت تیرکردن است و درمدت چند سال هیچ دستاورد ندارد، دولت در آستانه سقوط است لذا با وسیله وواسطه اخذ پاسپورت نموده به نام مریضی ویا علل دیگر راهی کشور های شمال میشدند. به هرحال سوال عمده که تا حال نزدمن حل نشده است اینست !
چرا داکتر صاحب نجیب الله واطرافیان شان ازجمله منوکی منگل وسلیمان لایق …. درحالیکه یکی دو ماه بعد تمام حکومت را به 15 نفر تکنوکرات مقیم غرب تسلیم میکردند و خود داکتر صاحب نجیب الله هم از پروسه خارج ساخته شده بود چرا در چنین احوال و اوضاع ،چه کار داشتند که مدافعین 12 ساله حزب ودولت را یعنی جنرال مومن ویا جنرال دوستم راکه تمام قوت های انها در کمربند ها در لوگر ، گردیز میدان شهروغیره جا ها در دفاع از حاکمیت بودند باید تبدیل میکردند درآن مقطع زمانی چه ضروت به این کار ها بود ،کدام دست ها در پشت این تبدیل نمودن هاوخراب کردن اوضاع که هیچ ضرورتش درآن زمان محسوس نبود، دستور میداد؟

… من واحسان واصل منشی کمیته ولایتی بغلان که به امر داکتر نجیب از پلخمری جهت ملاقات با سید منصور نادری به دره کیان رفته بودیم ؛ درکیان با استقبال گرم سید منصور نادری مواجه می شویم. اګرچه ماه رمضان است ؛ ولی خوان کرم وی گسترده و پیشانی اش باز. آغا صاحب پس ازآن که می فهمد برای چه منظوری به وی مراجعه کرده و حامل پیام چه کسی به وی هستیم، می گوید : عظیمی صاحب ! من به شما وفامیل تان ارادت خاصی دارم وکمک های تان را با قطعات و جزوتام های فرقه ۸۰ فراموش نمی کنم. منتهی باید بګویم که حالا بسیار دیر شده است. من درهمان ابتدا مخالف عصیان و سرپیچی از دساتیر داکتر نجیب بودم وتلاش می کردم زمینه آن را فراهم سازم تا آرام آرام این کدورت ها رفع شود. اما از روزی که او در کابل و درمحضر صد ها تن من وخانواده ام را تحقیر و ناسزا نثار کرده وحتی بر مذهب مان تاخت وتاز کرد، دیګر هرگز وی را نمی بخشم. از همان روز ارتباط ما با مرکز قطع شده است و من دیگر کسی را به نام نجیب به حیث رییس جمهور افغانستان نمی شناسم. رییس جمهورباید کسی باشد که تمام افراد کشور را به یک دیده ببیند و هیچ فرقی بین اقوام وملیت های ساکن این سرزمین درنزدش وجود نداشته باشد. اما او متآسفانه چنین نیست. او می خواهد فاشیزم پشتون ها را دراین کشور مسلط بسازد و اقوام دیگر را زیر دست و تحت فرمان پشتون ها قرار دهد…
خلاصه بحث باوی بی نتیجه است وآهن سرد کوبیدن را ماند. رفتن ما به نزد وی فقط یک نتیجه دارد که وی جنرال حسام الدین حقبین دامادش را که رییس ارکان فرقه ۸۰ است ودرحال حاضر همراه با جنرال مومن دریک سنگر بر ضد رژیم نشسته است، ارتباط می دهد. با حسام الدین درعملیات میدان شهر ووردک و اوپراسیون تعرضی تنگی واخجان آشنا شده ام. او ازجمله افسران کادری نیست و قطعات زیر فرمانش را که عمدتاْ ازپیروان مذهب اسماعیلیه و هواخواهان سید منصور نادری هستند، به شیوه های کهنه وقدیمی ارباب رعیتی اداره می کنډ. آدم به شدت احساساتی است ووقتی حرف می زند تمام وجودش لبریز از هیجان می شود. تند تند وبلند بلند حرف می زند و خوش دارد حرف هایش را که گهگاهی با گزافه گویی آمیخته می شوند، همه بشنوند وباور کنند. قد بلند ولاغر اندام است و ظاهر نیکویی دارد؛ اما صلابت ووقاریک فرمانده نظامی را به سختی می توان دروی سراغ کرد.
حسام الدین به من احترام فراوان دارد. چندین باردراثنای جنګ قطعات و جزوتام های وی را که درمیدان نبرد به آتش توپخانه و ضربات قوای هوایی و حمایه قطعات پیاده ضرورت داشته اند، کمک کرده ام. اما او آدم قدر دان وسپاس گزاری است. چند سال بیش که ازهالیند به کابل رفته بودم، به دیدنم آمد با یک چپن پخته یی. نمی توانستم قبول نکنم. زود رنج بود وزود می رنجید .وانگهی حالا هم او هیچ کاره بود و هم من. زمستان بود ، خودش بالای شانه هایم انداخت. گرم شدم و رویش را بوسیدم.
باری ! حسام الدین می گوید: بسیار خوب عظیمی صاحب ! من از قوماندان صاحب ها وبرادرانی که باما هستند، خواهش می کنم تا راه را باز کنند . ما جلسه می کنیم ونتیجه را فردا به شما اطلاع می دهم. اما نجیب یک قصاب است. دیروز قسمت های زیادی از کشت زار ها وخانه های مردم را در دو طرف تنگی تاشقرغان و سمنګان بمباران نموده و مردم زیادی را کشته و مواشی مردم را تلف کرده است. خانه ها خراب شده و مردم در بدر و خاک بر سر شده اند. حال اګر ما نجیب را ببخشیم ، این مردم وی را خواهند بخشید وراه را بسته نخواهند کرد؟ می گوید قوماندان صاحب به او بګویید که خود را “قایم ” کند.
اما وی روز دیگر تماس نګرفت . شب دوم هم درپلخمری سپری شد. از اتاق رفیق ناصرآمر امنیت بغلان با داکتر نجیب تماس داشتم. از برخورد ها وصحبت های سیدمنصور نادری برایش گزارش دادم و گفتم دیگر آن ها شما را به رسمیت نمی شناسند. در پلخمری حاکمیت دولتی صرف به نام وجود دارد. وضعیت روز تا روز پیچیده شده می رود. ولایت بغلان و سمنگان نیز در آستانه سقوط اند. به داکتر نجیب گفتم اجازه بدهید تا به کابل بیایم ووضعیت را به صورت دقیق گزارش دهم. داکتر نجیب قبول نکرد . لختی نگذشت که جنرال دستگیر والی ورییس امنیت سمنگان تقاضای کمک کرد. من برایش ده عراده تانک و ۵۰۰ تن افسر وسرباز از قوت های ریزرف فرقه ۸۰ به قوماندانی داکتر شهاب الدین و څارندوی بغلان تحت فرماندهی حاجی نواب فرستادم. اگرچه این قوت ها به سرعت خود ها را به سمنگان رسانیده بودند ؛ اما جنرال دستگیر بنابر هرناگزیریی که داشت با حاجی ظاهر از تنظیم جمعیت ارتباط گرفته و با چند عراده زرهپوش و وسایط محاربوی به نزد وی رفته وولایت را به وی سپرده بود.
ساعت یک روز ۲۳ حوت ۱۳۷۰ رییس جمهور تماس گرفت و گفت : سمنګان دراثر خیانت رفیق حزبی مان سقوط کرد. امکان چنین خیانت ها در هرجا وبه خصوص درمزار شریف وجود دارد. بنابراین موجودیت شما دیگر در پلخمری ضرور نیست. من از وضعیت شمال به خوبی آگاهی دارم. زیرا رفیق پیگیر تا کنون دومراتبه به کابل آمده و پیشنهاد های جنرال دوستم و مومن را به من انتقال داده است. شرایط آن ها این است که منوکی منگل . جنرال رسول وتاج محمد از وظایف شان سبکدوش وبه مرکز خواسته شوند. من چاره یی ندارم زیرا راه بسته است و کابل درمضیقه شدیدی قرار دارد. بنابراین خودت به مزار رفته وسرپرستی گروپ اوپراتیفی را به عهده بگیر و منوکی منگل وگروپ وی را با تاج محمد وجنرال رسول به کابل بفرست. اجازه داده ام قطعات عملیاتی دوستم وارد مزار شوند ودرحصه بازنمودن راه وبازپس گرفتن ولسوالی دولت آباد وولایت سمنگان به خودت کمک نمایند.
او مرا به بیردی گفتن نگذاشت وارتباط را قطع کرد.

پس از بازگشت از کیان به پلخمری و باز کردن شفر مبنی بر برگشتم به مزارشریف، با داکتر نجیب تماس گرفتم و خواستم به وی به صورت فشرده از آن چه دربغلان وپلخمری می گذشت ، گزارش بدهم؛ مگروی حرف هایم را قطع کرد و گفت من از تمام جریان هایی که درآن جا می گذرد ، خبر دارم. وظیفه خودت این است که فوراْ به مزار بروی و رفقا منوکی و اڅک و تاج محمد ودیگرانی را که درگروپ اوپراتیفی وی شامل بودند در اولین طیاره همین امشب به کابل فرستاده و گروپ اوپراتیفی شمال را سرپرستی نمایی.
هنگام بازگشت به مزارشریف به گفته های رییس جمهور می اندیشم و شگفت زده می شوم که چگونه وی یک ساعت پیش به منوکی و اڅک امر بمباران مواضع قطعات و جزوتام های جنرال دوستم و حنرال مومن را می دهد و حتی از آن ها می خواهد از پرتاب موشک های آر- ۳۰۰ نیز بر سنگر ها و مواضع شان خود داری نکنند؛ اما حالا پس از یک ساعت در افکار او یک تغییر ۱۸۰ درجه یی رخ می دهد و می گوید اجازه داده ام تا فردا قطعات عملیاتی دوستم وارد مزار شوند و مطابق پلان خودت درحصه باز نمودن شاهراه کابل – حیرتان و آزاد سازی ولسوالی دولت آباد و ولایت سمنگان اقدام نمایند. البته من دلیل آن «کینه بزرګ » و این «اعتماد کبیر» او را نسبت به این جنرالان نمی دانم؛ فقط تصور می کنم که دراین بازی اوپراتیفی وی فریب خورده است. زیرا آن ها بدون هیچ مقاومتی وارد شهر می شوند، شهررا تسخیر می کنند، قوت ها واسلحه سنگین و سبک و دستگاه های پرتاب موشک و وسایط و وسایل نظامی ارتش را تصرف می کننډ، میدان های هوایی و طیاره ها و هلیکوپترها را به غنیمت می گیرند و خیر وخلاص ! وانگهی شرط اساسی جنرال دوستم این است تا به عوض اڅک قوماندان عمومی گروپ اوبراتیفی شود، نه چیز دیگر؛ اما ناگهان پادشاه می شود. پادشاه نیمی از بدنه سرزمینی به نام افغانستان. خدا که می دهد نه می پرسد بچه کیستی ؟
با خود می گویم همین که به مزار شریف برسم حتماْ با رییس جمهور حرف خواهم زد و خواهم گفت: حالا که چنین تصمیم گرفته اید ، بهتر است مسؤولیت امنیت سرتاسری صفحات شمال را به جنرال دوستم بسپارید تا دست کم اسلحه ووسایط قوای مسلح افغانستان به دست مجاهدین نیفتډ.
درمیدان هوایی ملکی منوکی منگل وگروپ اوپراتیفی به قول جنرال انصاری ۸۵ نفری اش را می یابم که با بیقراری منتظرطیاره هایی اند که ۲۵۰ تن سرباز را از کابل به مزار انتقال می دهند، برای امنیت جنرال اڅک و منوکی منگل . اما آن ها که حالا رفتنی هستند، دیگر این سربازان را که یگانه ریزرف گارنیزیون کابل هستند ، برای چه به مزار دیسانت می کنند؟ سرانجام طیاره ها نشست می کنند و سربازان پیاده می شوند. درراس این سربازان جنرال معین قوماندان لوای ۳ گارد، جنرال دریا زرمتی معاون قوت های دفاع از انقلاب و جنرال عبدالرحیم قوماندان فرقه ۵ څارندوی قرار دارند. با آمدن طیاره ها گل از گل منوکی می شگفد، با شتاب به طیاره بالا می شود و حتی فراموش می کند با من خدا حافظی کند. اما اڅک برای خداحافظی به نزدم می آید وبا مزاح می گوید رفیق عظیمی طالع نداشتیم ، داکتر صاحب نگذاشت کاررا یک سره کنیم ورنه من و منوکی صاحب، لباس سنرجنرالی برای خود تیار کرده بودیم.
جنرال اڅک را از دیر باز بدینسو می شناسم. پیش از آن که قوماندان عمومی گروپ اوپراتیفی شمال شود، رییس ارکان فرقه ۹ در کنر ها بود. افسر شجاعی است ؛ ولی گزافه ګو ومغرور و سرکش وسخت گیر. پیش ازپلینوم هژده یکی ازسینه چاکان زنده یاد ببرک کارمل بود وبه ارتباط همین نام درخشید و تا رتبه جنرالی رسید. اما بعد از پلینوم ۱۸۰ درجه تغییر کرد ویکی از هواخواهان داکتر نجیب الله شد. یادم نمی رود که روز گاری- چند روز پیش از تدویرپلینوم هژده- هردوی ما در شفاخانه چهار صد بستر اردو بستری بودیم. درهمان روزها در حلقه های حزبی شایعاتی و جود داشت که ببرک کارمل به زودی بر می گردد و زمام امور حزبی ودولتی را از سر می گیرد. آن روز اڅک از خوشی اشک می ریخت. اما دوسه روز بعد که صحنه تغییر کرد، اتفاقا یاورم حرف های وی را با یکی از نظامیان طرفدار داکتر نجیب دردهلیز شفاخانه ، می شنود وبرایم بازگو می کند ، شگفتی زده می شوم و از خود می پرسم ، مگر آدم می تواند تا این حد در ظرف کمتر از یک هفته تغییر کند. اما این اڅک را نمی خواهم از خود برنجانم و خواب هایش راآشفته سازم. بگذاردررویای سترجنرال شدن ومارشال شدن دست کم تا رسیدن به کابل خوش باشد. اما اگررییس جمهور ناګهان به خود بیاید وصدای وجدانش را بشنود وبفهمد که تو و منوکی واین تیم ۸۵ نفری تان چه گل هایی را به آب داده اید ، اگر تو ومنوکی را به خاطر هم تباری محاکمه نکند، دست کم گرفتن دو رتبه نظامی کمترین جزایی خواهد بود که در انتظار تان است. اما درآن هنگام کسی نه به وی و نه به منوکی نگفت که بالای چشمت ابروست. ولی پس از یک ماه مجاهدین وی را از منزلش دستگیر کرده وزندانی ساخته بودند وشنیدم که باوی برخورد زشتی صورت گرفته بود که البته سخت متأثر شدم . راستش او افسرناداری بود و مردم درغیابش می گفتند که دستان پاکی داشته است. بعد ها این را هم شنیدم که مدت ها در پنجشیر بود و احمد شاه مسعود با وی پیشأمد خوبی کرده بود.
بعد از رفتن منوکی و جا به جایی سربازانی که از کابل آمده بودند ، بنابر مشوره دگروال توریالی معاون امنیت دولتی بلخ ، به دفترتاج محمد رفته و آن جا را به صفت قرارگاه و محل بود وباشم انتخاب می کنم. روز دیگر جناب سید اکرام پیگیر از شبرغان می آید و هردو باهم ذریعه هلیکوپتر به حیرتان پرواز می کنیم تا با جنرال مومن ملاقات کرده و ازانکشاف وضع وی را خبر ساخته و تشویق کنیم تا دست از لجبازی بردارد ، به سنگر بازی و قلاع بندی خاتمه بخشیده وبه عنوان استقبال از تصمیم رییس جمهورمبنی برخواستن حریفانش به مرکز، راه کابل – حیرتان را باز کند. اما همین که درمیدانچه هلیکوپترهای حیرتان فرود می آییم، هلیکوپتر ما محاصره می شود وسربازان اجازه نمی دهند تا از هلیکوپتر بیرون شویم. ساعتی می گذرد تا به مومن گزارش می دهند و ساعتی هم سپری می شود تا این تازه به دوران رسیده برای مان اجازه خروج از هلیکوپتروملاقات با خودش رابدهد. به هرصورت وی رادرپناهگاه زیرزمینی که محل قومانده اش است با لباس کوماندویی وغرق در اسلحه می یابیم. مومن را از هنگامی که درفراه خدمت می کرد، می شناسم. درآن هنکام یک افسر لاغر و نحیف و بد لباسی بود که کسی تحویلش نمی گرفت. هرکاری که دروزارت دفاع می داشت مستقیماْ به نزد من می آمد. کارش که اجرا می شد، شاگرز نمی کرد، عقب عقب می رفت تا به دروازه خروجی می رسید و بعد خارج می شد، درست مانند جنرال مرجان رییس ارکان معاونیت تخنیکی وزارت دفاع . ډر آن هنگام مومن افسر بسیار معمولی وساده یی معلوم می شد؛ ولی حالا من با یک مومن « نو » مواجه شده بودم. مومنی که کلاه نظامی بر سر نداشت و با غرور وکراهت دستش رابرای فشردن به سوی پیگیر دراز کرده بود. در محل قومانده جنرال حسام الدین حقبین نیز حضور داشت. حسام الدین به اصطلاح ما نظامی ها تیارسی ایستاده بود و از رفتارش معلوم بود که هنوز هم انضباط و دسپلین عسکری را فراموش نکرده و آمر ومافوق خویش را می شناسد.
دوستان عزیز چون جریان صحبت های من و سید اکرام پیگیربا جنرال مومن مرحوم را در صص ۵۱۹ و۵۲۰ کتاب اردو وسیاست آورده ام، تکرار آن رادراین جا زاید می دانم. دراین جا فقط همین قدر باید گفت که بحث با این مومن « نو» بی فایده بود. همین قدر که ما را زندانی نساخته بود، خانه پدرش آباد. به پیگیراشاره می کنم که برخیزد و زحمت کم کنیم.آری او آدم دیگری شده بود. جام ظریف ظرفیتش با پیوستن به احمد شاه مسعود لبریز شده بود و حالا برای ترکانیدن عقده های متراکم ذهن بیمارش فرصت های طلایی بیشماری دراختیارداشت.

سقوط مزار شریف :
به مزار که می رسیم ، توریالی معاون ریاست امنیت می گوید تا حال دوبار داکتر صاحب تماس گرفت و ازشما پرسید که کجا هستید و چه می کنید؟ با رییس جمهور تماس می گیرم و گزارش می دهم که کجا بودیم و چه کرده ایم؟ رییس جمهور با حوصله و خاموشی سخنان مرا می شنود و می گوید همین که قطعات عملیاتی جنرال دوستم به مزار شریف رسیدند برایم گزارش دهید.
ساعت ۷ شام قطعات و جزوتام های فرقه ۵۳ تحت فرماندهی جنرال مجید روزی معاون فرقه وارد مزار می شوند و پوسته های فرقه ۱۸ را از مسیرشان می روبند : ۸۰ تن افسر وسرباز را با اسلحه وبدون باز خواست وپرسان. مجید را نیز بسیار از نزدیک می شناسم. افسرکادری است و از قوانین و مقررات نظامی آگاهی کامل دارد. نقص بزرگش خود بزرگ بینی وغرور بیش از اندازه اش است. آدم گستاخی هم هست و به هیچ کسی تن نمی دهد ؛ مگر به جنرال دوستم. با خلق تنگی از نزدش می پرسم که چرا پرسونل مستقر در پوسته های امنیتی را خلع سلاح کرده ای ؟ اندکی جا می خورد و می گوید: آنان بالای سرقطار ما انداخت کرده بودند و من جزای شان را دادم. می گویم آنان حالا کجا هستند، می گوید رخصت شان کرده ام. از فرط خشم خون به صورتم هجوم می آورډ و می پرسم چه قسم رخصت ؟ زهر خندی برگوشه لبانش نقش می بندد و می گویډآن ها را روان کردم به خانه های شان. اندکی راحت می شوم و می پرسم جنرال صاحب چه وقت به مزار می رسد؟ می گوید به زودی .
هنوز نیم ساعتی از آمدن قطعات و جزوتام های جنرال دوستم نمی گذرد که مجاهدین نیز وارد کارزار می شوند و حملات بالای پوسته های جنوب غرب میدان هوایی ملکی آغاز می یابند. اوپراتیفی شمال می گوید این حملات از سوی حزب وحدت به منظور گرفتن میدان ملکی صورت گرفته است. امر می دهم تا آن پوسته ها توسط توپچی حمایه و توسط دو سه چین تانک تقویت شوند. درضمن دستور می دهم تا ریزرف های فرقه ۱۸ و سربازانی که شب گذشته ازکابل آمده اند ، درحالت احضارات درجه یک درآیند. لحظه بعد اوپراتیفی شمال راپور می دهد که پرسونل هرسه پوسته مذکور پوسته ها را با تانک ها رها کرده وفرار نموده اند. دود از دماغم بر می خیزد؛ اما کوشش می کنم خونسردی ام را ازدست ندهم. به اوپراتیفی شمال وظیفه می دهم تا به قوت یک کندک پیاده ،از ریزرف یک هزار نفری فرقه ۱۸ فوراْ یک مفرزه مجهز با ماشین محاربوی و سه چین تانک جهت گرفتن آن پوسته ها به صورت عاجل فرستاده شود. لختی بعد راپور می دهند که ازفرقه ۱۸ نمی توان حتی به قوت یک تولی پیاده پرسونل گردآوری کرد . می پرسم پس کجاست آن یک هزار سربازی که رسول بی خدا جمع و حاضر کرده بود و می خواست با آن به مصاف جنرال دوستم برود و شبرغان را فتح کند؟ خدایا، این ها چقدردیده درا وچشم سفید اند: با چه چشم سفیدی به چشم رییس جمهور خاک زده و تا چه حد سیاه را سفید و ناحق را حق ساخته اند ودراین مدت با کباب کردن فیل مرغ هایی که در برگه های پیشین جنرال انصاری از آن سخن گفته بود، مصروف خوردن و نوشیدن و لاف زنی بوده اند. اما حالا من باید کفاره این همه بی مسؤولیتی و نابکاری شان را بدهم ؟
مجبور می شوم جنرال رحیم قوماندان فرقه ۵ څارندوی را که از مرکز آمده و پرسونل دست داشته اش به سختی یک تولی پیاده می شود، جهت گرفتن دوباره آن سه پوسته اعزام بدارم. جنرال رحیم اگرچه تازه آمده و با اراضی چندان آشنا نیست، به مجرد شنیدن امر با نیروی دست داشته اش بدانصوب حرکت می نماید.
ساعت ده شب دیگر، دنیای پیرامونم کن فیکون می گردد. حملات وسیع مجاهدین بالای تمام پوسته های دولتی آغاز می گردند. تمام تنظیم های هفت گانه و حزب وحدت اسلامی و حرکت اسلامی دراین عملیات اشتراک می کنند. اما درمحراق ومرکز این عملیات های همآهنگ شده و همزمان ، جمعیت اسلامی ، حزب وحدت و حرکت وسازمان نصر نقش قاطع بازی می کنند. آنان بالای پوسته های داخلی و خارجی و ماموریت های پولیس فشارمی آورند.به قوماندانان پرزه خطی می فرستند و می نویسند، یا پوسته را با اسلحه ووسایط تسلیم کنید و یا همه تان را راکت باران کرده ، سر می بریم. برخی از قوماندانان وابسته به این تنظیم ها خود ابتکار عمل را در دست می گیرند و بدون فیر حتی یک مرمی تسلیم می شوند. این همآهنگی چنان چشمگیر است که انگار سناریوی آن را یک تن از استراتیژیست های بزرگ نظامی نوشته باشد.
آن شب هشت بوسته کمربند خارجی سقوط می کند و شهر مزار به یک شهر بدون در و دروازه مبدل می شود. راپور می رسد که ولسوالی بلخ درمحاصره است و امکان سقوط واز دست رفتن فرقه ۱۸ با تمام ساز وبرگ نظامی آن متصور است. څارندوی بی روحیه است ودرحالت گریزو متأسفانه قوماندان څارندوی جنرال بیگ که تازه به این پست مقرر شده است ، حتی توانایی آن را ندارد که از خود دفاع کند: ( مخالفین نامبرده را درنیمه روز، روز بعد در منزلش دستگیر کرده و باخود می برند. ) امنیت دولتی با رفتن تاج محمد مانند روز های پسا پلینوم هژده به دوبخش تقسیم می شوند: هواخواهان تاج محمد و مخالفان وی. مخالفانش با دگروال توریالی هستند وبرای بقای رژیم تلاش می کنند.
تمام این حادثه ها را برای رییس جمهور شخصاْ گزارش می دهم. می گویم مزار ازدست می رود. می گوید هنوز جنرال دوستم نیامده و تو گریبان پاره کرده ای ؟ خشمم را فرو می خورم و حرفی نمی زنم. اول صبح برخی از مسؤولین نظامی را به نزدم می خواهم: جنرال مجید روزی، قوماندان څارندوی شهر، توریالی سرپرست ریاست امنیت دولتی ، جنرال نعیم آمر آوپراسیون قوای هوایی .
شب تا صبح پلک برهم نگذاشته ام، همه اش استرس، همه اش تشویش واضطراب. دهنم تلخ است مانند کاسنی و جبینم ترش مانند سرکه . گزارش همه را می شنوم. خبر خوشی نیست که نیست. دربرابر چشمان همه ما مزار سقوط می کند و من هیچ غلطی کرده نمی توانم. هنوز جلسه ختم نشده است که گزارش می رسد حزب وحدت وحرکت و نصراز قریه « قل محمد » شرق میدان هوایی حمله کرده و میدان را تصرف کرده اند همراه با طیاره ها. عجب مصیبتی! طیاره های محاربوی درمیدان اند. از جنرال نعیم می پرسم: کجاهستند حفیظ پیلوت و بصیر پیلوت؟ این قهرمانان دلیر وبیلوتان شایسه قوای هوایی ؟ پس چرا امررا اجرا نکرده وطیاره ها را به میدان نبرده اند. می گوید امر شما را برای شان گفته ام که باید فوراْ به میدان بروند و هواپیما ها را به بگرام برسانند. حتماْ راه بسته بوده است زیرا مجاهدین حالا در چهار راهی ها مردم را تلاشی می کنند. امرم را تکرار می کنم ، درحالی که می دانم دیگر خیلی دیر شده است. ساعتی بعد مجبور می شوم آخرین ریزرف خود را که عبارت از افراد لوای ۳ گارد تحت قومانده جنرال معین است ، برای باز پس گرفتن چندین محل دولتی و ماموریت پولیس در ناحیه ۴ شهر استخدام کنم.
جنرال لیاخوفسکی درکتاب معروفش درمورد سقوط مزار در صص ۱۷۴ طوفان درافغانستان چنین می نویسد :
« …. به هرحال اوضاع پیچیده شمال تاثیر بنیادی را بر تحول اوضاع در کشور وارد آورد. دراستان بلخ یگان های لشکر ۵۳ پیاده شهر مزارشریف وپایگاه هوایی آن را به کنترول خود درآوردند. دسته های جمعیت اسلامی بابهره برداری از اوضاع پدید آمده بسیاری از مناطق نشیمنی غرب مزار شریف را گرفته و به مقادیر بزرگ اسلحه از جمله اسلحه سنگین دست یافتند، دراین حال مجاهدین با یگان های ( قطعات ) لشکر ۵۳ پیاده درگیر نگردیدند. نظامیان لشکر ۵۳ پیاده در برابر باشنده گان محلی پشتون از بیداد گری و گستاخی کار می ګرفتند. فرماندهی لوای ۵۸۸ سرحدی که بیشتر از پشتون ها بود ودر مرکز فرماندهی بلخ مستقر بود به حزب اسلامی حکمتیارپیوستند. »
روز گارتلخی را می گذرانم، درست مانند روزگار دوزخی ایاز و یا آخرین روز های زنده ګی شاه جهان که به تلخی گذشته بود. زیرا هضم این حادثه های اندوهبار برایم دشوار است. شهر از دست می رود. می ترسم سرانجام این جنگ ها به جنگ های تباری کشیده شود، می ترسم ازبیک ها وپشتون ها و تاجک و هزاره ها به جان هم بیفتند ومتأسفانه من دراین جا هیچ کاری کرده نمی توانم. به پیامبر بی امت مانندم. هیچ در هیچم. کاش رییس جمهور ګوشهء چشمی به این فلګ زده نیز می داشت ودیده ودانسته قربانی این بازی های ناسنجیده و هولناک اوپراتیفی اش نمی ساخت.
سرانجام شب می شود و رفیق پیگیر پیدا می شود. می گوید جنرال دوستم از شبرغان آمده و درخانه رسول پهلوان اقامت ګزیده است. شاید فردا به نزد تان بیاید؛ اما من ازبس که طعنه داکتر نجیب را شنیده ام، می خواهم همین حالا او را ببینم و گریبانم را که در حال پاره شدن است از پاره شدن نجات بدهم. رفیق پیگیر هرقدر دلیل می آورد که ناوقت است و شاید وی استراحت کرده باشد، نمی شنوم. ناچار قبول می کند و می رویم به خانه رسول پهلوان که خدایش بیامرزد.
•دیدگاه فرید مزدک :
همان روز که وضعیت شهر مزار خراب شده بود و حاکمیت دولت مرکزی در پرتگاه سقوط قرار داشت ، وسط روز بود که زنده یاد یعقوبی به دفتر من آمد ، مصروف صحبت بودیم که کاویانی هم
به ما پیوست ، در موارد مختلف با هم گپ زدیم ، او وضع مزار را بحرانی توصیف کرد
اما بیشتر نخواست صحبت کند و پیشنهاد کرد تا به خانۀ اش برویم و به گفتگو ادامه
دهیم ، تقریبن 20 دقیقه را در بر گرفت تابه خا نۀ او رسیدیم ، آن روز
یعقوبی خیلی افسرده و نا راحت معلوم میشد ، دلیل اصلی ناراحتی خویش را آنچه در
شمال و در رابطه به شمال در مرکز میگذشت بیان کرد . خود سری های تیم مانوکی منگل
را تباه کن دانسته از آنچه معاونش جنرال باقی انجام میداد ابراز بی خبری و
نارضایتی کرد و روش های ریس جمهور را نیز در رابطه به شمال نادرست و مبهم ارزیابی نمود . هنوز ساعتی از حضور ما در خانۀ یعقوبی نگذشته بود که صدای
زنگ تیلفون بلند شد ، یعقوبی گوشی را برداشت و از آن طرف خط تیلفون خبر قطع رابطۀ
ریاست امنیت ولایت بلخ را با مرکز دریافت داشت .
جنرال نورالله پروانی پیلوت :
رفیق عظیمی عزیز!
اظهاراتی را که شما درارتباط آن شب نوشتید مثل دیروز در خاطر دارم که ما دریا زرمتی را انتقال داده بودیم وشما را هم در میدان ملاقات نمودیم.
به ارتباط مومن باید گفت که.
به راستی که مومن بسیار یک شخص مغرور بود من هم اورا دوبار درمیدان هوایی مزارشریف دیدم که بسیار اکت میکرد اما بدبختانه از مرگ ودسیسه که بعد ها در برابرش صورت گرفت خبر نداشت به هر حال بازهم خداوند مغفرتش کند.
دسیسه از طرف رسول پهلوان بود که هیلوکپتر حامل آنرا با راکت انداز آر پی جی زد وسقوط داد.
تصادفآ پیلوت راست آن که همین لحظه اسمش در خاطرم نیست جریان را همینطور قصه کرده بود اما اعلان کردند که هیلوکوپتر ش با پایه برق تصادم کرده است.

جنرال دوستم همین که می شنود به دیدنش آمده ایم، به استقبال ما می آید و بغل می گشاید. پیراهن نسواری رنگ چاپ اندازی از بخمل شکاری پوشیده و ظاهراْ به پهلوانانی می ماند که پس ازیک مسابقه توان فرسا پشت حریفش را به خاک مالیده باشد. ما را به اتاق پذیرایی رهنمایی می کنند. من به وی مانده نباشی می گویم و بعد بدون مقدمه چیدن برایش می گویم : خوب شد که به خیر رسیدید. داکتر صاحب نجیب همین چند لحظه پیش بار دیگراز شما پرسید و گفت همین که به مزار رسیدید ، باید فوراْ درحصه تصفیه شهرمزار از مجاهدین، باز کردن شاهراه حیرتان کابل و باز پس گیری ولایت سمنگان از نزد مجاهدین یک جا با قوت های دولتی عمل کنید. رییس جمهور شرایط شما را پذیرفته و همان چهار تن جنرال را به مرکز خواسته و برای فعلاْ مرا به حیث سر پرست قوماندانی عمومی گروپ اوپراتیفی شمال تعیین کرده است. ولی همان طوری که می دانید وضع لحظه به لحظه تغییر می کند، مجاهدین به صورت گسترده و کتلوی بالای تاسیسات نظامی و ملکی حمله کرده اند. فرقه ۱۸ برای دفاع خود پرسونل کافی ندارد وشاید همین امشب سقوط کند. میدان هوایی ملکی ازدست رفته است. اگر اندکی دیر بجنبیم احتمال سقوط شهر وافتادن آن به دست تنظیم های مختلف مجاهدین صد درصد محتمل است. دراین میان سید اکرام پیگیر نیز حرف های مرا با شور دادن سرش تایید می کند ، چشم درچشم جنرال دوخته است که چه پاسخ می دهد؟
جنرال دوستم می گوید : از داکتر صاحب تشکر کنید؛ اما کاش درهمان اولین روز ها پیشنهاد های ما را قبول می کرد و کار بدینجا نمی رسید. می گویم : حالا گذشته، گذشته است. او انعطاف زیادی از خود نشان داده و ممکن است بعد از بهتر شدن وضع به همه خواهش های تان لبیک بگوید. حالا بهتراست برای تثبیت وضعیت در شهر هرچه زودتر اقدام کنیم. جنرال می گوید : شما غصه نخورید؛ همهء کارها درست می شود. می گوید من با خود به تعداد پنج هزار تن افسر وسرباز و تعداد زیاد توپچی وتانک آورده ام. بنا براین هیچ نیرویی قادر نیست تا مزار شریف را به نفع خود سقوط دهد. من به جنرال مجید روزی وظیفه سپرده ام که هرامری که شما برایش بدهید انجام بدهد. خواهش من این است که به داکتر صاحب بگویید تا قلعه جنگی دهدادی را برای وضع الجیش قطعات فرقه ۵۳ دراختیار ما قرار دهد. دوستم می گوید من به روزی امر می دهم تا میدان هوایی ملکی را از نزد تنظیم های جهادی واپس بگیرد.
صبح زود مجید میدان هوایی را به دست می آورد ؛ ولی به پیلوتان اجازه نمی دهد تا پرواز کنند و طیاره ها را به بگرام برسانند. پیلوتان دوباره به هتل بر می گردند و بصیر پیلوت از برخورد زشت روزی با وی به من گزارش می دهد. ساعتی بعد مخالفین بالای میدان هوایی نظامی وسیلوی مزار حمله می کنند. جنرال هلال الدین که حالا ازحیرتان برگشته است توسط ضربات هلیکوپترها و جنرال عبدالرحمن مشهور به «جرمن » با نیروهای دست داشته اش بعد از زد و خورد کوتاهی این اهداف را واپس می گیرند.
اما با این هم حالا دیگر بیشتر از چهارم حصه مزار شریف به دست مخالفین افتاده است. جنرال دوستم و مجید روزی هیچ تمایلی برای باز پس گرفتن شهر ندارند. تمام کوشش آن ها این است که تاسیسات نظامی را به دست آورند. شب همه آین حوادث را مو به مو به داکتر نجیب الله گزارش می دهم و همچنان درباره تقاضای دوستم مبنی بر تقرر جنرال جوره بیگ به حیث قوماندان فرقه ۱۸. ساعت بعد رییس جمهور تماس می گیرد و می گوید : بسیار خوب، قلعه جنگی را برای وضع الجیش مؤقت قطعات عملیانی دوستم دراختیارش قرار دهید و پیشنهاد جنرال جوره بیگ به حیث قوماندان فرقه ۱۸ منظور است. اما بعد از این تقاضاها و خواهش های دوستم و هم پیمانانش زیاد می شود، پس فکرت را درسرت بگیر! عجب توصیه یی! مګر من کاره یی هستم که فکرم را در سرم بگیرم؟
روز دیگر که تقریباْ شهر ازدست رفته است، وضعیت را گزارش می دهم. می گویم درتمام فرقه ۱۸ و ماموریت های سمت ځارندوی وقرارگاه آن حتی برای پهره کردن کسی باقی نمانده است. همه فرار کرده ویا به دشمن پیوسته اند. ما در ریاست امنیت دولتی بلخ محاصره هستیم و گزارش هایی پی در پی می رسد که مخالفین امشب بالای این ریاست حمله می کنند. می گوید رفیق عظیمی تشویش نکن. من امشب از طریق رادیو تلویزیون اعلان کردم که به خاطر رسیدن به صلح و جلوگیری از جنګ و پیاده شدن طرح صلح ملل متحد از وظایفم استعفی می کنم وبرای این که تا تطبیق طرح ملل متحد خلای قدرت به وجود نیاید، تا آن موقع به وظایفم ادامه داده و بعد از آمدن پانزده تن تکنوکرات ها وایجاد حکومت مؤقت به وظایف خویش دوام خواهم داد. بنابراین تشویش نکن زیرا نه دوستم ونه مسعود ودیگران با تو چیزی کرده نمی توانند. هدف آن ها من بودم که استعفی دادم.
خبراستعفاکردن پیش از وقت داکتر نجیب الله ضربه کاری دیگری بر پیکر قوای مسلح افغانستان وارد می کند. حالا دیگر هیچکسی نمی تواند سرباز و افسر را به میدان جنگ بکشاند. دیگر حتی یک افسر وسرباز حاضر نیست که خونش بیهوده ریخته شود. حتی همین هایی که حالا از هر سوراخی بیرون می شوند و به خاطر از دست رفتن حاکمیت گلو پاره می کنند، بار وبستره شان را بسته می کنند، بالای دوپا می نشینند تا فرصتی پیدا کنند، دوتا کنند و خود و خانواده های شان را به نقاط امن جهان برسانند. آخر جان شیرین است و زنده گی شیرین تر.
از رادیو ها ورسانه های گروهی جهان شب وروز درمورد تحولات برق آسا و شگفت انگیز مزارشریف خبرهای تازه ساعت به ساعت پخش می گردند. رسانه ها خبر می دهند که شهر سقوط کرده است. اکثر تاسیسات نظامی را جنرال دوستم به تصرف خویش درآورده است و تاسیسات ودوایر ملکی را نیرو های مجاهدین. در تحلیل ها و تفسیر های رادیو های جهان به صورت واضح وآشکار از به بن بست رسیدن طرح صلح ملل متحد وناکامی ماموریت بیین سیوان سخن زده می شود. چندین بار درمورد من نیز خبر های ضد ونقیض پخش می شود. برخی از رسانه ها می نویسند که سترجنرال عظیمی نماینده خاص رییس جمهور در مزار در آثتای جنگ ها کشته شده، برخی ها می گویند به شوروی فرار کرده وبعضی ها هم می گویند که توسط نیرو های مجاهدین اسیر شده است. این خبرها را کابل جدی نمی گیرد، زیرا هرروز من با ستردرستیز و شخص لوی درستیز و رییس جمهور ارتباط دارم.
شب ۲۹ حمل داکتر نجیب ضمن آن که سال نو را به من و رفیق پیگیر تبریک می ګوید ، گلایه دارد که چرا جنرال دوستم برایش تلفون نکرده و سال نو را تبریک نگفته است. نمی خواهم دلش را بشکنم و بگویم داکتر صاحب ترا در ده نمی مانند می گویی اسپم را درخانه ملک بسته کن . دیگرآن سبو بشکست و آن ساقی نماند.

 

 

 

***

دیـــــــدگـــــــــاه هـــــــا

جناب جنرال قومندان جمیعت از سمنگان مولوی ظاهر نام دارد و فارغ دانشکده شرعیات پوهنتون کابل است و هنوز حیات دارد،اما شخص ظالم و قسی القلب بود.
همان روزها و شب های دشوار را بخاطر دارم که بایکجوره هلیکوپتر از مزارشریف به پلخمری رفته وبعدا همرای رییس امنیت بغلان ازدشت کیله گی به داخل دره کیهان پرواز نمودیم وشب رادوباره در معقر ولایت سپری نموده وجنرال سید جعفر نادری والی آنولا از ماخوب پذیرایی نمود ومن شب دیگر همرای اشخاص را که نام گرفتید ساعت 12 شب توسط پرواز طیاره ان سی ودو قوای هوایی به میدان هوایی کابل رسیدیم .
عظیمی صاحب بزرگوار ، درود برشما که صفحاتی از حقایق می گشایید ، مگر افسوس قوماندان اعلی در جامه ای افتاده بود که بیرون شدن اش حیثیت ناموسی را اختیار کرده بود ، من در همان روزها به ارتباط تنظیم انتقالات ترانسپورتی در شهر پلخمری رفته بودم ، در زمینه های وضیعت انتقالات تماس دایمی با اقای اسحق توخی داشتم ، وقتی رفیق واصل عزیز ، از این انکشافات و امر داکتر نجیب برای خواستن سه مقام شیطانی شمال در دفتر رفیق ناصر یاد نمود ، بنابر همین امیدواری من برای اقای توخی ، برخی مشکلاتها را که از ناحیه تسلیمی های اخیر در مسیر شاهراه کابل حیرتان بوجود امده بود یاد کردم ، اقای توخی با صراحت گفت که ما شمال را به مومن ، دوستم و نادری تحفه نمیدهیم ، جنرال اخک ، جنرال رسول و تاج محمد برای مشوره خواسته شده اند ، منوکی منگل همه کارها را تنظیم کرده .
وقتی من این پیام را شنیدم ، واقعاً سخت متاثر شدم ، چون من در محل شاهد تبارز احساسات مردم بودم ، و احساسم این بود که داکتر نجیب به اشتباه نابخشودنی و جبران ناپذیر دارد هم خود را تباه میسازد و هم کشور را .
رفیق عزیز ، تلاشهای شما در جهت برگشت اوضاع عادی به کشور را هیچ وجدان بیداری فراموش نمیکند ، ولی متاسفانه نمیشود تصور کرد ، که جناب مرحوم داکتر صاحب نجیب با وصف همه زیره کی چرا نتوانست حساسیت های واقع شده را درک کند .
با سپاس و درود ها به سپه سالار گران ارج عظیمی صاحب از بیان حقایق تاریخی ..
همیش برایم سئوال است که از یک طرف گویا تسلیم نمودن قدرت از طرف داکتر نجیب الله به تکنوکرات های بیطرف افغان که درغرب زندگی میکردند که هیچگاه بیطرف نبودند ، مطرح بود وتا کنون همین صدا ها بی اساس گوش ها را کر میکند ، از جانب داکتر نجیب الله در زمان حساس پشت قوت های را گرفته بود که برعلاوه شمال درگوشه گوشه میهن برای دفاع آماده وشب روز درخدمت نظام بودند . حتا درحکومت گویا بیطرف نیز بالای همین قوت ها که اساس مردمی داشت به نفع حزب حساب می شد .. آیا این دستور غرب وپاکستان توسط سخنگوی شان بینن سیوان به داکتر نجیب الله باهمرایی اطرافیان شان مانند منوکی منگل سلیمان لایق ودیگران مساعد میشد یا دکتورنجیب الله ناکامی مصالحه ملی را که از جانب سران مجاهدین ، غرب وپاکستان ناکام ساخته شده بود وشوروی سابق نه تنها به سقوط نظر به پلان توافی ریگن وگورباچف تحقق یافته بود که جا نشین گورباچف ، یلتسن کمک ها را بجانب افغانستان توقف داد .داکتر نجیب الله ناکامی مصالحه ملی را درچنین نفاق ها وتعصبات زمینه سازی وپنهان میکرد و خود توسط بینن سیوان به هندوستان میرفت ..
درودها نثارتان جناب محترم سپه سالار والاارج !
خاطرات ارزشمند ، تاریخی وفراموش نشدنی تانرا که همه واقعیت تلخ روزهای اخیر فروپاشی نظام دموکراتیک را بخوبی روشنایی می بخشد به نگارش گرفتید و همگانی ساختید ، من دران هنگام در پلخمری وظیفه داشتم و از سفر شما هم آگاه بودم ، بعد عزیمت شما از مزار شریف بکابل از داکتر نجیب به رئیس امنیت بغلان جنرال ناصر شفر خاص رسید که باید زمینه ترور آقای سید منصور نادری را فراهم واجرا میکرد ، همان بود که سه تن را موظف ترور سید منصور در مسیر راه منطقهٔ کیان – دوشی ساخت ، اما قبل از تحقق پلان ترور شفر رسیده از مرکز بوسیله یک کارمند دیگر امنیت به سید منصور نادری خبرداده شد و آقای نادری برای اثبات واقعیت پلان ، موتر جیپ اشرا با دوتن از محافظان از کیان به سمت دوشی فرستاد و در کنار افراد بیشماری را دربلندی های ان مسیر بگونه مخفی جابجا کرد ، در عرض راه موتر سیدمنصور آغا مورد حمله قرارگرفت ، دریور ومحافظش بقتل رسیدند و حمله کننده گان از سوی نیروهای قبلا جابجا شده درساحه دستگیر و بجرم شان اعتراف کردند ، بعد ثبوت ان دسیسه ناصر رئیس امنیت هم بوسیله نیروهای فرقه ۸۰ دستگیر وچندی محبوس بود ، اما هیچ اقدام غیر انسانی برای تلافی در مقابلش صورت نگرفت تحت شرایط نبودن در شهر پلخمری از حبس رها و به حیرتان فرستاده شد . خواستم خاطره های را که شاهدش بودم شریک کنم ، بهروز وکامگارباشید محترم .
عظیمی صاحب بزرگوار درود
زمانی که سمنگان سقوط کرد همان شب مایان همراه با قطار اکمالاتی امنیت ملی از حیرتان به سمنگان امده بودیم و شب در مهمان خانه امنیت ملی بودیم وسایط خود را درکنار دیوار ریاست امنیت ملی سمنگان پارک نمودیم . من همراه با امرقطار شب در مهمان خانه امنیت استراحت کردیم . دریوران و افراد امنیتی قطار در بین وسایط در پارک وسایط بودند.
من معاون قطار بودم، حدود یک بجه شب بود که دو سرباز از پارک وسایط به بسیار عجله و دست پاچه با رنگ پریده خود را نزد مایان در مهمانخانه امنیت رساندند و مایان را از خواب بیدار نموده راپور دادند که افراد مسلح در بین پارک وسایط داخل شده دریوران را تهدید می کنند وچند عراده کماز را باخود بردند. قبل از اینکه سربازان نزد مایان بیایند اولن نوکریوال ریاست امنیت ملی سمنگان را در جریان گذاشته بودند . پس ازان رئیس امنیت جنرال دستگیر مایان را در نوکریوالی ریاست امنیت خواست. من یکجا با امرقطار عاجل خود را به نوکریوالی ریاست امنیت رساندیم و نوکریوال ریاست امنیت سمنگان قبلن با رئیس امنیت جنرال دستگیر در تماس شده بود موضوع را از زبان سربازان ما گزارش داده بود. جنرال دستگیر رئیس امنیت با سیدمنصور نادری درتماس شده بود برای پوسته های مسیر راه سمنگان الی پلخمری هدایت داده بود تا برای قطار امنیت ملی مزاحمت نکنن . واقعیت که همان شب جنرال دستگیر را مایان از نزدیک ندیدیم. اما از طریق تیلفون نوکریوالی ریاست امنیت ملی سمنگان همرای مایان صحبت کرد وبرای ما دستور داد که وضعیت امنیتی ولایت سمنگان نهایت خراب است هرچه عاجل با وسایط و سربازان خود سمنگان را ترک کنیم .
مایان نیم شب خود را به پارک وسایط رساندیم عاجل سربازان را دستور حرکت بطرف پلخمری را دادیم و به عجله خود و سربازان وسایط را از ولایت سمنگان کشیدیم بطرف پلخمری درحرکت شدیم . باید یاد اورشوم که جنرال دستگیر والی و رئیس امنیت یک واسطه زرهپوش مخابره دار ویک عراده کماز که در ان زیکویک نصب بود برای امنیت خود از نزد مایان گرفت برای خود نگهداشت . پس از ان مایان بطرف پلخمری حرکت کردیم وقتی که در پلخمری رسیدیم سربازان و وسایط قطار را موجودی کردیم حدود ده ویا دوازده عراده کماز قطار مایان را که همه از حیرتان بوره بارگیری شده بود افراد مسلح جمعیت شب هنگام از پارک وسایط با خود برده بودند .
قابل یاد اوریست که افراد امنیتی ریاست امنیت ملی سمنگان خود زمینه را برای افراد مسلح جمعیت مساعد ساخته بود تا وسایط قطار مایان را از پارک وسایط باخود ببرند. زیرا افراد مسلح جمعیت بدون ممانعت وفیر پوسته پیره داری ریاست امنیت ملی ، داخل پارک وسایط مایان شده از کنار دیوار ریاست امنیت ملی سمنگان وسایط مایان را با خود بردند . وقتی که به پلخمری رسیدیم با قوماندان غند انتقالات امنیت ملی جنرال مشهود الله خان تماس گرفتیم و جریان را گزارش دادیم که سمنگان سقوط کرد ومایان به کمک رئیس امنیت ملی سمنگان جنرال دستگیر و منصور نادری موفق به فرار شدیم و وسایط خود را از سمنگان کشیدیم ، قوماندان غند گفت: فردا بطرف کابل حرکت کنید . یک روز را در پلخمری سپری نمودیم و در پلخمری خبر شدیم که همان شب ولایت سمنگان سقوط کرد و جنرال دستگیر والی و رئیس امنیت ملی سمنگان همراه با زرهپوش مخابره دار و سلاح زیکویک و یک عراده کماز مایان بطرف مزار شریف رفته بود و ولایت را به افراد مسلح حزب جمعیت تسلیم نموده بود .
مایان در پلخمری وسایط را آماده ساختیم فردا بطرف کابل حرکت کردیم . وقتی که در پروان رسیدیم طارق رئیس امنیت ملی پروان امرقطار و من را نزد خود خواست ، خیلی ناراحت و دست پاچه معلوم می شد. در دهن دروازه ریاست امنیت ملی پروان همراه با سربازان امنیتی خود ایستاده بود، وقتی مایان را دید بدون مقدمه پرسید دستگیر رئیس امنیت سمنگان را دیدید کجا بود ؟
جریان را برایش قصه کردیم که شب بالای مایان در سمنگان چه گذشت…….. حقیقتن همان شب که سمنگان سقوط میکرد، جنرال دستگیر والی و رئیس امنیت ملی سمنگان را از نزدیک ندیدیم. اما از طریق تیلفون نوکریوالی ریاست امنیت با او صحبت کردیم. در اغاز از نوکریوال ریاست امنیت پرسیدیم؛ رئیس صاحب امنیت کجاست؟ نوکریوال گفت در خانه خود است تیلفونی صحبت کنید . « خانه جنرال دستگیر و تعمیر ریاست زیاد مسافه نداشت ، تیلفونی تماس گرفتیم و جریان قضیه را برایش گزارش دادیم. جنرال دستگیر مایان را کمک کرد تا از سمنگان با سربازان و وسایط خود سلامت برامدیم .
پس از اینکه این موضوع را برای طارق رئیس امنیت گزارش دادیم ، طارق خیلی ناراحت شد عاجل بطرف اتاق مخابره ریاست امنیت پروان رفت و داخل اتاق شد مستقیم با داکتر نجیب و یعقوبی وزیر امنیت ملی تماس گرفت و جریان را به آنها گزارش داد .
مایان شب را در پروان سپری کرده سپس بطرف کابل حرکت کردیم .
این بود جریان چشم دید وسر گذاشت و خاطره فراموش ناشدنی از سقوط ولایت سمنگان و جوانمردی رئیس امنیت و والی سمنگان جنرال دستگیر و سیدمنصور نادری با مایان .
بااحترام
پ ن : البته در ان زمان من بصفت امر انجینری غند انتقالات امنیت ملی ایفای وظیفه می نمودم .
درودها نثارتان جناب محترم سپه سالار گرانقدر !
بخش دیگری خاطرات ارزشمند تان که بیانگر صفحه ء واقعی تاریخ وطن ماست با وضاحت کامل و فراست بی نظیر تابانده اید ، در زمانیکه اوضاع مزارشریف متشنج شده بود با سه تن از دوستان وهمکارانم از پلخمری به مزارشریف رفتم و ساعتی در شهر گشت وگزار نموده و شب هنگام در لیلیه دانشگاه بلخ در اتاق یک از دوستانم که داکتر ومسئول کلینیک صحی ریاست امنیت مزارشریف بودند اقامت داشتیم ، در مسیر پیشروی دانشگاه و ریاست امنیت ملی قطاری از تانک ها و وسایط نظامی صف بسته و منتظر هدایت و حرکت بسوی حیرتان بودند ، وضعیت شهر هم کمی متشنج بود ، وخوشم نیامد منتظر بودم که چه وقت صبح شود ، ساعت هشت صبح دوباره بطرف پلخمری حرکت کردیم در مسیر راه هم نظم سابق وجود نداشت بهر صورت خود را به پلخمری رساندیم ، در مورد سقوط هلیکوپتر جنرال مومن یکتن از نزدیکان من افسر نظامی در لوأ ۷۰ و در ساحه دوسرکه حیرتان موظف تامین امنیت آن ساحه بود و چشم دید اشرا چنین گفته بود ، جنرال مومن در جلسه هفته وار به مزارشریف رفته بود و طبیعتٱ همیش خود را برتر از دیگران میشمرد ودر جریان بحث ها با جنرال دوستم جنجال لفظی داشت ، در بازگشت به پیلوت هلیکوپتر هدایت داده شده بود که بگونهٔ کار مومن را تمام کند ، وهلیکوپتر حامل مومن در حال فرود آمدن در منطقه دوسرکه حیرتان – مزارشریف در کنار پایگاه نظامی فرقه ۷۰ سقوط کرد آنهم بگونهٔ که مومن خودش در جایگاه پیلوت دوم سمت راست نشسته بود و هنگام نشست هلیکوپتر از ارتفاع ۲۰- ۲۵ متری با پوز به پهلوی راست سقوط کرد مومن با یک محافظش کشته شد و هردو پیلوت ، خدمه تخنیکی و چندین محافظ دیگر جان بسلامت بردند ، اگر راکت به هلیکوپتر اصابت میکرد با همان سرعت هیچ یک از سرنشینان جان سالم بدر نمی برد و برای پرده پوشی خبر تصادف با پایه برق را پخش کردند .
عظیمی بزرگ رادرود.
سرکشی وخودخواهی وبرخوردخشن جنون آمیز تاج محمد،اسک،توریالی ،رسول بدون خدا یابی خداودیگران بابی رحمی وقساوت،دربرابر آنانی که به مزاق شان جور نمی آمدبه بهانه های مختلف از اطراف خود دورکرده،خلاء خطرناکی راایجادکردندکه بعدی ها باعث سقوط شد،طور مثال توظیف جمعه نظیمی قوماندان فرقه ۱۸بلخ واینجانب آمرسیاسی ریاست امنیت بلخ ،درپکتیا ومحمود معاون ریاست امنیت بلخ ودیگر معاونین ریاست بلخ درولسوالی ها دران شرایط بحرانی چه نیاز داشت ،یک مدیر ویک آمر عادی این وظیفه را هم می توانست انجام دهددرحالی که افراد ذکر شده از نفوذ بیشتری درمیان متنفذین وقوماندانان محل برخورداربودند،این هابدون اینکه متوجه دشمنان دولت شده بااطرافیان خود دست به ماشه بودند،وضعیت طوری بود،که درروز های اخیرزنده ماندن بسیارانسان های نیک وخوب راکه درولایت بلخ موئثریت داشتندبه چالش کشیده ،همه بخاطرحفظ جان خود به هر طرف دست وپازده راه نجات جستجو می کردند،عظیمی بزرگ افرادراکه نام گرفتم خود موانع درراه رسیدن به اهداف شما وما شده بود،همه دل شکسته ودریاس ناامیدی به سر می بردن،زمانی بود که بادوستم ملاقات داشتم اشتباهات رهبری راچنین وانمود کرده گفت «جمعه اسک با پای لنگ خود می تواند شمال را اداره کند من باصحت کامل خود وداشتن دست وپای سالم ولشکر چندین هزارنفری نمی توانم از عهده امنیت شمال برآیم »روزدیگر درجای گفته بودکه داکتر صاحب بالایم اعتماد ندارد،نظر به گزارشات تاج محمد مرابه چندین کشور وسازمان ارتباط داده است.راستش تاج محمد فضارا نظر به گزارشات غلط وگمراه کننده خود به مقامات مافوق تیره وتار ساخته ،اعتماد بیش ازحد رهبری بالای تاج محمد،اسک وباور نکردن وگوش نکردن به حرف های دیگران موضوعاتی است که نمی توان ازان چشم پوشی کرد. من می گویم که آب ازبالا خت شده بود.
از تحلیل وواقعه نگاری محترم ستر جنرال نبی عظیمی که همیشه از واقعیتها ی تاریخی وچشم دید های خود مارا درجریان میگذارند نهایت ممنون : یک خاطرۀ جالبی که من از جمعه اسک دارم نیز خدمت شان میخواهم اینجا ارایه نمایم اینستکه : من درسطح وزارت زراعت رئیس کمیسون خریداری غلجات و در سطح شورای وزیران نیز که تحت ریاست صدر اعظم بود در ان نیز عضویت داشتم که ، بنابر دستور شورای وزیران بمن ویک تعداد معینان وزارتخانه های سکتوری که عضو خریداری بودند وظیفۀ خریداری غلجات داشتند ، هدایت رسمی سپردند تا به ذون شمال رفته به خریداری گندم پیش ازخریداری علافان از دهاقین ، عاجل اقدام نموده ، سهمیۀ هرولایات را در همان ولایات ذخیره نمائیم ، همه رفقای معین را جمعه اسک در ولایات مختلف که توظیف شده بودند ازطریق هلیکوپتر ها انتقال داد ، وقتا که نوبت من رسید که هم از ولایت مزارشریف وهم ازسمنگان را باید خریداری مینمودم ، طی استعلامی که رئیس زراعت رفیق الیاسی برای یک پروند هلیکوپتر تا سمنگان مرا انتقال دهد ، به اسک آمرذون پیشنهاد برده بود در زیر ورقۀ درخواستی استعلام ، اسک چنین نوشته بود که : ” … گارنیوزن مزار موصوف را تحت الحفظ با وسائیط موجود ه از راه زمین الا تاشقر غان برساند و تسلیم نماید و…!؟؟؟ ” با مطالعۀ هدایت این بیسواد ما رفقا مدتی تبصره وزیاد هم خنده نمودیم ، و اخر یک رفیق عضو کمیسیون مزار گفت که : رفیق پیمان چی جرمی داشتی که دیگران به طیاره و تورا که به صفت یک عضو کمیته مرکزی بودی تحت الحفظ و انهم از راه زمین که خیلیها خطر ناک است و قوتهای معلم رزاق تنگی تاشقر غانرا اشغال وهر کس را در راه ایستاد نموده با خود میبرد انتقال مینمایند ، و سائیر اعضای کمیسون خریداری شما را ، از راه هوا انتقال دادند؟؟؟ ! که این برخورد اسک به همگان جالب بود !؟ هرچند من تصمیم گرفتم باید عاجل بروم ، اما کمسیون خریداری غلجات و رفیق الیاسی و رفقای دیگر جداً مانع شدند که باید ازراه زمین نروم ، و طی یک مکتوب کمیسیون خریداری غلجات سمنگان وتاشقرغان را عاجل موئظف نمودم که : طبق هدایت شورای وزیران به وظائیف پلانی خریداری خود دو برابر افزوده اقدام و اجراآت نمائید و من بعداً خدمت شما می آیم … ! و خودم نیز خرداری را در مزار شدت بخشیدم که : عمق تعصب جمعه اسک و کمسوادی و نوع از عقده کشائی وغرور بیجای اورا بنمائیش گذاشته بود که حد اقل به عضویت کمیته مرکزی وبه مقام رهبری آن نیز احترام نکرده به لجنزار شئونیسم خود غرق شده بود !؟ و اینکه فقیر وبود ودارائی نداشت !؟ ، این موضوع متوجه حال همه رفقا بود ، کدام جنرال و کدام معین ووزیر و مقامات کلیدی صاحب دارائی بودند وفقیر ومسکین نبودند و نیم معاش شان هم از جمله خودم که به کرائیه خانه میرفت و به حق العضویتها پرداخته میشد ، واما همیشه از اسک وچند نفر دیگر نام گرفته شده بروی تبار گرائی از وی قهرمان سازی میگردد وهنوز هم پیوسته بروی قوم پرستی تبلیغ ونام گرفته میشود که همه بربادیها و سبب سقوط شمال نیز همین ایجاد بی اعتمادیها و تعصب نفرت بار همین شیاطین اطراف داکتر نجیب بودند مرتکب شدند !؟ مگر ازدیگر رفقای حزبی که بد تر از اسک فقیر ومسکین و کچالو فروش وسبزی فروش شده بودند چرا نام گرفته نمیشود !؟؟؟ که همه رفقا ی کمیسیون خریداری در مزار این موضوع را عمیقاً درک نموده افسوس نموده و با خنده وتمسخر تبصره ها نموده بودند که هیچ فراموشم نمیشود !؟
حق باشماست عظیمی بزرگ،پستی ها وزشتی های انسان ها رادروقت قدرت شان می توان شناخت،وگرنه یک مکتب ویک هدف را همه تعقیب می کردیم،آب ازبالا هم گل آلود شده بود،خود بزرگ بینی های قومی راه رسیدن به هدفی راکه داشتیم دشوار ساخته بود،زورگویی ولشکر کشی بالای مردم که همیشه حمایتگر رژیم بودند کار عاقلانه نبود،دران وقت که من شاهداین رویداد بودم،خورد وکلان شمال درحالت سرزنش وتهدید ازطرف مقامات می شدند،گناه شان همین بودکه درتمام نقاط کشور فرزندان شان مصروف جنگها دردفاع ازرژیم بودند،فکر نمی کنید که اگر توغ سخی بدست های توانای شما بالا نمی شد،ونیروهای دوستم وارد شهر مزارنمی شدن چه قیامتی برپامی شد؟اگرقدرت شمال به دست دوستم واگذارمی شدتااین سرحد مابدبخت می شدیم؟ وبه مانند این هزارها سوال دیگر درذهنم پیداست که ذکرآن درین جا ممکن نیست!
واقعیت های تاریخی!
نجیب با تمام هشیاری در آخرین ماهای حکومتش بیشتر قومی محور عمل نمود و زمینه ی سقوط نظام را با دستان خودش رقم زد.
بالاخره باین مفکوره ی قومی محور و داشتن اعتماد بالای طالبان زمینه ی مرگش را بعداز اسارت طالبانی رقم زد.
 مومن را زمانیکه قوماندان غند ده فرقه بیست بود میشناختم ، در آنزمان هم شخصیت صادق ، وطنپرست و دلیر بود و هم انسان متواضع ، بعد نصب شدن در لوا ۷۰ حیرتان و تامین ارتباط با احمدشاه مسعود تغیر شخصیتی ۱۸۰ درجه داد و با از هم پاشی حاکمیت نجیب به مارشال دوستم که تکیه گاه و حمایه کننده اصل وی نیز بود ارزشی قائل نبود و در بسا موارد با وی مخالفت نشان میداد ، خلاصه شخصیت خود را در مقابل هیچ فروخت و سبب نابودی اش نیز شد .
من با جمعه اسک زمانی آشنا شدم که دگروال و فکر می کنم قوماندان فرقه ۱۷ هرات بود. قصه ازین قرار بود که من خدمت سربازی ام را در چهار صد بستر سپری می کردم و در تیم ارتوپیدی نوکریوالی ۲۴ ساعته داشتم. آمر گروپ جراحی هم به گمان اغلب زنده یاد دوکتور سهیلا صدیق بود. روز پنجشنبه و تاریخ بیادم نیست. ظاهرا به اثر اشتباهی قوت های شوروی سابق مستقر در هرات یک قطار قوت های فرقه ۱۷ را از زمین و هوا در هم کوبیده بود. برای ما احوال دادند که مجروحین از میدان هوایی در حال تخلیه اند. خودم را با تیم ارتوپیدی به قید و قبول رساندم. اولین افسری را که معاینه کردم جمعه اسک بود یک پایش از زیر زانو تقریبا قطع و پای دیگرش هم بالاتر از زانو شکسته بود. بعد از تجدید پانسمان زخم ها گفتم جنرال صاحب را ببرید به سرویس ریانیمیشن. گفتند جنرال نیست دگروال است. گفتم قوماندان با این جروحاتی که دارد نزد من از همین اکنون جنرال است. ( بعدا رتبه جنرالی را هم زنده یاد کارمل در شفاخانه برایش تفویض کرد)
بهر حال در ظرف چند ساعت بیش از صد مجروح برایمان تخلیه شد و همه تیم های جراحی برای کمک فراخوانده شدند. ما عملیات ها را هفت صبح جمعه تمام کردیم. جمعه اسک را زنده یاد پروفیسور وردک عملیات کرده بود. حدود هشت صبح موسی خان برایم هدایت داد که پای شکسته قوماندان را باید به کشش اسکلیتی وصل کنم. هنگام وصل کردن وزن های جمعه اسک می گریست.

 

 

 

روز هاي دشوارـ سقوط خوست

رفيق عزيز جنرال عبدالفاروق پرواني که درسال 1369 درمقام آمريت سياسي رياست عمومي پنج وزارت امنيت دولتي وقت ايفاي وظيفه مي کردند، باري بنابردستور وزير امنيت دولتي زنده ياد سترجنرال فاروق يعقوبي در راس هياتي به خوست اعزام شده بودند، اينک بنا برخواهش من ياد مانده هاي جالب شان را نوشته ودراختيارم قرارداده اند که با اظهار سپاس از اين مرد دلير و همرزم روز هاي دشوار در اين جا مي گذارم :
يک خاطره ء کوچک ازاوايل سال 1369 دررابطه به خوست:
اينجانب درهمان سال درپست امريت سياسي رياست عمومي پنج وزارت امنيت دولتي وقت ايفاي وظيفه مي نمودم.
درآن وقت اخبار ازحوادث و وقايع جنگ به خصوص از لوي ولسوالي خوست که هم مرز با پاکستان ميباشد ازطريق وسايل اطلاعات جمعي پخش و نشر ميگرديد.
بنابر به اهميت سوق الجيشي که خوست نسبت به ديگر ولايات و ولسوالي هاداشت مورد توجه بيشتر دولت قرارمي گرفت.مخالفين نيز به کمک آي اس آي پاکستان هرآن درصدد بودند تا خوست را تسخير و به پايگاه دايمي خويش مبدل نمايند.روي همرفته سعي مينمودند تا حملات پي در پي را ادامه داده که درمقابل با مقاومت شديد نيروهاي دولت مقابل مي شدند.ادامه ء اين جنگ ها شمار زيادي از افسران و سربازان را به قرباني گرفت. تلف شدن سلاح و وسايط ازجمله : تعداد زياد طياره هاي ترانسپورتي مورد اصابت موشک زمين به هوا قرار گرفت.
دراين وقت است که وزير امنيت دولتي از طريق تيلفون چهارنمره يي مخصوص خود به رييس کادر پرسونل جنرال زمان آرزو تماس برقرار نموده هدايت داد تا يک مقدار مدال ها، نشان هاي دولتي و تقدير نامه ها را دراختيارم قرار دهد.
به جنرال باقي وظيفه سپرد تا وي نيز ضروريات گروپ را مرفوع سازد. من درمدت زماني که در وزارت امنيت دولتي ايفاي وظيفه مينمودم، هيچگاهي چنين موقع را پيدا نکرده و نه زمينه برايم مساعد شده بود که با وزير مربوطه هم صحبت شوم. زماني که با وي ملاقات کردم از نظريات و افکارش دريافتم که مرد دانا و توانايي است در مسلک خويش. موصوف به خاطر بهبود درامورات فکر کرده با تمامي مسايل و جريانات از ديد يک آدم استخباراتي برخورد مينمود.
به من تا آنوقت يک آزرده گي کوچک دست داده بود براي اينکه همه اي از رهبري رياست پنج وظيفه داشتيم تا به ولايات سفر نماييم.عده اي از ر هبري که کادرهاي محل و منطقه بودند درمحيط بلديت داشتند و انها را به سمت شمال و ساير ولايات امن توظيف اما براي من که برعکس هيچ نوع آشنايي با محيط خوست نداشتم به آنجا توظيف گرديدم.
موضوعي که برايم نگران کننده بود پايين بودن مورال برخي از اعضاي شامل تيم بود که از وضعيت روحي خوب برخوردار نبودند و من اين حالت را درک ميکردم؛ عملهء پروازي نوکريوال بي صبرانه انتظار قومانده را به طرف هدف مي کشيد. درطياره برعلاوه مهمات، 6 نفر از مسافرين ديگر نيز انتظار پرواز را داشتند و عمله پروازي درباره ء خوبي وخرابي هوا گفت و شنود مينمودند که اجازه اي پرواز براي شان داده ميشود يا خير؟
پيلوتان ميدانستند که مشکلات کلاني دامنگير شان ميباشد و بايد با آن دست و پنجه نرم کنند ، زيرا از يک طرف خطر راکت استنگر مخالفين و آسمان ابرآلود و از جانب ديگر عدم يک ميدان مساعد براي نشست طياره مانع پرواز شان ميگرديد که هيچ کدام آن ها قابل تحمل نبود. اما پرواز کردن براي پيلوت ها در چنين يک شرايط دشوار امر عادي تلقي شده زيرا وظيفه ء شان ايجاب مينمود تا درهر نوع شرايط آماده پرواز باشند. براي بنده که دريک ارگان اوپراتيفي اجراي وظيفه مي نمودم وهرروز از وضعيت و شرايط امنيتي آگاهي داشتم دشواري خودش را داشت.
انتظار ما بي حد طول کشيد و بعدا يک نفر از پيلوتان براي ما گفت که ديگر نبايد از اين بيشتر انتظار بکشيد، هواي گرديز خراب است و پرواز صورت گرفته نميتواند . من که مسؤوليت تيم را به عهده داشتم همه را تا فردا مرخص نموده ميدان را به قصد خانه هاي خويش ترک نموديم.
ساعت پنج عصر روز بعد به ميدان هوايي رفتيم و تمام هوش وحواس ما به خاطر يک هدف بود و آن اين که پرواز چه وقت صورت خواهد گرفت. مانند روز گذشته انتظار قومانده پيلوتان بوديم تا چه هدايت براي مان داده خواهد شد؛ بازهم نسبت خرابي هوا درآسمان خوست از پرواز صرف نظر شد؛ من و اعضاي تيم دوباره ميدان را ترک کرديم.
خلاصه اين که اين رفت و آمد ما در ميدان هوايي 15 روز دوام کرد. با کمال تاسف بايد بگويم که دراين مدت برخي از اعضاي هيات ما سفر را براي خود خطرناک ديده تحت تاثير اقارب و دوستان خويش قرار گرفتند و از رفتن به بهانه هاي مختلف سر باز زدند.
درفاصله بين 15 يوم انتظار فضا و صميميت ما با برادران پيلوت بيشتر شده و دراين مدت يکي از روز ها جنرال عظيم پيلوت که لقب قهرماني را نيز از آن خود ساخته بود مرا به منزل خود دعوت کرد که با خوشي پذيرفتم .
پس از صرف غذا با هم دررابطه به وضعيت کشوربه خصوص درمورد وضعيت خوست صحبت نموديم که اکثرا پيلوتان عدم رضايت نشان داده و يا خرابي هوا براي شان لذت بخش تمام شده باعث تضعيف روحيه ءمسافرين ميگرديد، گرچه پيلوتان در پرواز مورال عالي داشتند اما در روز هاي که انتظار پرواز را ميکشيدم يکي از پيلوتان تبسم کنان برايم گفت: ” کسي به نام جهانگير ، چندي قبل به صفت آمرسياسي امنيت خوست مقرر گرديده بود که وي از پرواز طياره سخت مي هراسيد و هميشه پرسش اش اين بود که چگونه به خوست خواهيم رسيد؟ من برايش گفتم که ادويه جات را انتقال ميدهيم و شما را به کارتن ادويه جابه جا مي نماييم چرا که مخالفين بالاي ادويه فير نمي کنند و شما به سلامت ميتوانيد از طياره
فرود آييد.” گرچه اين طرز صحبت برايم خوش آيند نبود ؛اما براي دوستان پيلوت چنين شوخي ها يک امر عادي پنداشته ميشد. جاي خوشي براي ما اين بود که دونفر از جوانان قشر اناث مسکونه ء خوست که براي فرا گرفتن کورس نرسنگ به کابل آمده بودند نيز ما را دراين سفر همراهي مي نمودند که دربلند بردن مورال ديگران کمک وموثرواقع ميشد.
سخنان پيلوت درمورد جهانگيررا به صورت گلايه آميز با جنرال عظيم درميان گذاشته و ميخواستم از زبان وي چيزي بشنوم و از ديدگاه و نظرياتش نتيجه بگيرم ؛ زيرا من هم درجايي سفر مينمودم که پر از خطر، حادثه و مساله يي مرگ وزندگي بود که جنرال عظيم پيلوت اين موضوع را بيشتر از من درک مينمود.
تا آنجا که صحبتم را قطع کرده و چنين توضيح داد: از همان وقتيکه به پرواز آماده گي ميگيرم درکتابچه خاطرات با خانواده ، دوستان ، اقارب و خويشاوندان بخشش خواسته وداع مينمايم ؛ زيرا معلوم نيست که زنده مي آيم يا خير!
کتابچه خاطرات خود را به من نشان داده که واقعا چنين بود و هريک از پيلوتان چنين کار را کرده همه از خانواده هاي خود دروقت پرواز بخشش مي خواستند. به من معلوم ميشد که دراين مدت وقتيکه پيلوتان نوکريوال، هوا را خراب و يا ابر آلود و يا به نفع خويش مي ديدند فکر ميکردي که دنيا را براي شان اعطاء کرده يي ؛ به نوکريوال بعدي نوبت ميرسيدو عمله اي پروازي تبديل ميگرديد.
براي طياره هاي ترانسپورتي ، مخالفين درکمين نشسته و به خصوص درحالت نشست و برخاست که دربعضي حالات ميدان به نشست آماده نمي بود و هرلحظه احتمال ان ميرفت تا طياره از کنترول خارج گرديده و طياره مورد اصابت راکت قرار گيرد.
من دراين مدت که انتظار پرواز را داشتم ازطرف دوستان و اقارب نزديکم تلاش به عمل امد تا با تبليغات شان تغييرات را از لحاظ روحي و رواني برمن ايجاد نمايند و مانع سفرم گردند و خودم نيز اين سفر را برايم خطرناک پيش بين شده بودم.
اما از يکطرف افسربودنم و از جانبي تعهد و پيمان که به حزب و مردم خود داشتم ، انگيزه دفاع از وطن دررگ و خونم جاري بود که مخالفت و مانع شدن دوستان برايم اثرگذار نشده به تصميم خود پابند بودم تا اينکه شب پانزدهم پرواز مان صورت گرفت ودروقت مشخص که پيش بيني شده بود طياره ارتفاع خودش را باخت ونزديک ميدان شد و من دراين فکر بودم که طياره نشست خواهد نمود اما بعدا معلوم شد که چهارمتر و يا سه متر ارتفاع و کمتر از ان مانده بود که مؤظفين طياره به پرتاب صندوق هاي مهمات آغاز کردند و ما نيز خود را از طياره به بيرون پرتاب نموديم.
افسران و سربازان که دربلنداژ هاي اطراف ميدان وظيفه داشتند چراغ را روشن نموده و ما به زود ترين فرصت خود را به آنجا رسانيده داخل بلنداژ شديم. ديديم که بالاي طياره فيرهاي اسلحه ثقيل صورت گرفت و طياره به صوب کابل بدون نشست پرواز نمود. با پايين شدن از طياره و جابجا شدن دربلنداژها همه چيز را عوض شده فکرکرده و محيط را کاملا جنگ زده دريافتم.
افسران و سربازان که درمواضع و سنگرها وظيفه داشتند شب و روز را سپري مينمودند و با حفظ مورال عالي شان خود را در خطر و نابودي مي يافتند، زيرا اقدامات و تدابير اتخاذ شده ء دولت را درآنوقت دربرابردشمنان و مخالفين کافي و بسنده نمي ديدند.
يکي دوساعتي که با اين محافظين بودم دريافتم که آنها از وضعيت موجوده اي رهبري خوست راضي به نظر نمي رسند. اما با حفظ اينکه خوست از چهار اطراف احاطه و درمحاصره دشمن و آي .اس. آي پاکستان قرار داشت افسران و سربازان در مورال نسبتا خوب به سر ميبردند.
درمدتي که با آنها سپري کرديم آمر سياسي خوست با زرهپوشي که چراغ آن خاموش بود جهت انتقال مايان آمده و مارا با خود به رياست امنيت دولتي برد. کارمندان و مسؤولين که از طرف شب در قرارگاه امنيت دولتي بود و باش داشتند از ما استقبال به عمل آوردند و مانيز از رسيدن خود به مرکز اطمينان داديم.
فرداي آن شب جنرال رحمت شاه رييس اداره امنيت دولتي خوست طبق معمول حين شروع رسميات به رياست آمده و من نامه يي را که مزين به امضاي وزير امنيت دولتي که بيانگرمعرفي هويت ما بود به وي سپرديم. گرچه رييس امنيت دولتي از آمدن ما ذريعه شفر از مرکز آگاهي حاصل نموده بود.
رييس امنيت دولتي خوست پس از شنيدن برنامه کاري ما ، دونفر از هيات رهبري را که شامل آمرسياسي و آمر بانديتزم بود، توظيف نمود تا ما را رهنمايي و همرايي نمايند. برنامه را يکجا با آنها تنظيم نموديم روز بعد روانه ء خط اول شديم. اين براي من فرصت خوبي بود که شناخت بيشتر و واضح تري از وضعيت جبهات داشته باشم تا پيشنهادات و نظريات خود را به خاطر بهبود به مقام وزارت امنيت دولتي ارايه کرده بتوانم .


***

روز هاي دشوار ـ سقوط خوست



بخش پاياني ياد داشت هاي رفيق جنرال عبدالفاروق پرواني :
به تکرار بايد عرض کنم که پايين شدن از طياره روز قبل و دو روز ديگر درقرار گاه رياست و اکنون که
درخط مقدم جبهه قرار دارم، تمام محلات از شهر ، محلات زيست، محلات کاري، دفاتر و جاهاي
بود وباش جنگ زده به نظرمي رسيدند.
ودر اينجا نيز از قرينه معلوم مي شد که دشمن درتلاش است تا با حملات غافلگيرانه خويش فرصت دفاع را از افسران و سربازان ما بگيرد و خوست را سقوط دهد.اما درمقابل تدابير اتخاذ شده و دفاع جانبازانه افسران و سربازان ما مانع پلان هاي آنها گرديده و نمي توانستند به اهداف خود نايل گردند.
درابتدا پيام وزير امنيت دولتي و هيات رهبري وزارت امنيت دولتي را به سمع آنها رسانيده وعده دادم تا هرنوع کمک که درتوان داشته باشيم دريغ نکرده و پرابلم ها و معضلات شما را ياداشت و به سمع مسؤولين به موقعش برسانم.
البته سعي و تلاش ما اين بود تا از يکطرف روحيه و مورال تضعيف شده را که دروجود بعضي از افراد ديده مي شد بلند برده و ازجانبي کمک هاي مادي و معنوي که نيز درصلاحيت ما بود به آنها کرده بتوانيم.
بعد از انجام صحبت ها آنها نيز سوالات و پيشنهادات و نظريات خود را با ما درميان گذاشتند.
قبل ازپاسخ به سوالات شان مقدار پول نقد براي هريک از آنان درجريان بازديد توزيع نموده آنها را مورد
تحسين قرار داديم و عده يي از آنها که مستحق ترفيع بودند به کمک دونفر از هيات رهبري که دربازديد
ما را همراهي ميکردند يادداشت نموده تقاضا و خواست افسران و سربازان که از توان ما به دوربود
رييس اداره وهيات رهبري را روزانه درجريان قرار ميداديم که نظر به پيشنهاد ما تعدادي زيادي به
ترفيع ،نشان ،مدال و تحسين نامه نايل گرديدند.
براي جلوگيري از ورود مخالفين به شهر خوست و حملات پي در پي آنها دولت کمربند هاي امنيتي را افراز نموده و مدافعين تسلط کامل به دفاع از شهر و تاسيسات دولتي داشتند. کمربند هاي دفاعي ايجاد شده دراستقامت هاي مختلف مسؤوليت هرارگان را مشخص ميگردانيد که يک قسمت از جبهه به نيرو هاي گارد درراس جنرال دين محمد معاون گارد و بخش ديگر مربوط به امنيت دولتي به همين ترتيب متباقي بين ارگان هاي مختلف تقسيم گرديده بود که مسؤوليت سوق واداره وتشريک مساعي بين اين ارګان هاي امنيتي را گارنيزيون خوست به عهده داشت و تحت نظر قومانداني گارنيزيون فعاليت مينمودند.
ما با استفاده از تاريکي شب از خطوط اول جبهه بازديد مينموديم ؛ زيرا دشمن مي توانست از طرف روز ما را هدف قرار داده بالاي ما فير نمايد اما به هرصورت کار ما طوري ادامه داشت تا هيچ يک از پوسته هاي امنيت دولتي از نظر دور نماند و ما متوجه همه آنها بايد مي بوديم. اين کاردرمدت يکماه ادامه داشت و دراين مدت چندين جلسات و نشست ها را با رييس اداره و هيات رهبري به خاطر بهبود از وضعيت تدوير نموديم. مسايل و مطالب را به خاطر حل معضلات درميان گذاشته مرکز را نيز از تدابير خود آگاهي ميدادايم تا اينکه در يکي از جلسات طرح شد که از پوسته هاي امنيت دولتي که درولسوالي جاجي ميدان موقعيت دارد ديدن نماييم،بلافاصله با رييس اداره اي امنيت روانه جاجي ميدان شديم و با رسيدن به آنجا ولسوالي جاجي ميدان را کاملا يک منطقه با امن يافتم .
معلوم ميشد که جاجي ميدان نسبت به مرکز خوست با امن بوده و زنده گي درآن ولسوالي لذت بخش ميباشد، زيرا اينکه مردم خود شان سلاح به شانه گرفته از خانه و کاشانه هاي خود دفاع ميکردند.
سعي ما اين بود تا برعلاوه بازديد از پوسته ها، اهالي منطقه را نيز ملاقات نموده وپوسته يي را که دربلندترين قله قرار داشت خواستيم تا ازنزديک ببينيم. رفتن به آن پوسته سه ساعت را دربرگرفت زيراآن پوسته دربلندترين قله يي که مرز ميان پاکستان وافغانستان را مشخص ميساخت افراز شده بود.
کارمندان امنيت دولتي مردانه وار از آن دفاع مينمودند. آنها با صداقت و ايمانداري بيشتر از پيش که دروجود شان مشاهده ميگرديد، بامهرباني و اخلاق حزبي به رسم عنعنه ا افغاني از ما پذيرايي نمودند.
بعد از دوساعت نشست معلوم شد که آنها سالهاي سال عمرخويش را وقف دفاع از وطن نموده درخانواده حزب ديموکراتيک خلق افغانستان تربيت و پرورش يافته اند و دراينجا جانبازانه دردفاع قرار دارند.
اکمالات آنها به وسيله ء مرکب به بسيار مشکل صورت ميگرفت اما حوادث را پيش بيني نميشد که درآينده چه اتفاقي خواهد افتاد و با اين همه مشکلاتي که آنها دست و پنجه نرم ميکنند آينده چه خواهد شد؟
دروقت برگشت اين رفقا از ما تقاضاي مهمات کرده و تاکيد بيشتر به اکمالات داشتند. رييس اداره ضروريات و نيازمندي هاي آنهارا ياداشت گرفته و ما نيز به جز اينکه مرکز را درجريان قرار ميداديم کاري از دست مان ساخته نبود.
با تمجيد و ستايش از آنها خداحافظي نموديم و طبق برنامه، اهالي منطقه را نيز بايد ملاقات کنيم.
شب را با يکي از سران قوم سپري نموده طوريکه بسياري از اهالي قريه درمنزل مذکور با ما ملاقات نمودند و ما نيز پرسش هاي زيادي را درمورد وضع و شرايط از آنها کرديم و مورال شان را کاملا عالي يافتيم .
بعد از يک شب و دوروز دوباره جاجي ميدان را به قصد مرکز خوست ترک نموديم و اين يک سفر خوبي بود براي ما.
يکي از موضوعاتي را که من درخوست دريافتم، تشريک مساعي ضعيف درموارد مختلف بوده که باعث سوء ظن ها و بدگماني بالاي يکديگرمي شد. به طور مثال زماني که با جنرال دين محمد، معاون گارد که مسؤوليت قطعات گارد را در آن وقت به عهده داشت درتماس شدم و باحفظ مشکلاتي که دامنگير موصوف شده بود نمي توانست و يا نميخواست که تماس مداوم را با قومانداني گارنيزيون خوست و رهبري ولايت برقرار نمايد، اما فهميده ميشد که موضوعات خلقي و پرچمي دربين وجود داشته باشد.
رييس اداره اي امنيت خوست نيز درست مشابه معاون گارد عمل مينمود؛ اين يکي از مواردي بود که
بيشتر از پيش دراوضاع و حالات پيچيدهء خوست به نظر ميرسيد که هيچ عقل سليمي با آن سازگارنبود.
زماني که با قومانداني گارنيزيون به تماس شدم، ديده ميشد که خلاقيت و ابتکار عمل از دست گارنيزيون نيز خارج شده بود؛ خطاها و اشتباهات زيادي متوجه اين افسران بلند رتبه ميگرديد.
ملاقاتي که با آمر سياسي گارنيزيون خوست داشتم؛ برخوردش رابا عقده و عصبانيت دربرابر خويش دريافتم . از لابلاي صحبت شان معلوم ميگرديد که اين ها خيلي خلقي هاي متعصب اند و کسي که خلاف ميل و سليقه ء شان و يا ازجناح ديگر مي بود به مذاق شان چندان خوش نمي آمد.
مسؤولين بلند رتبه که از مرکز جهت بررسي و بازديد وارد خوست مي شدند، اگر از جناح خود شان نمي بود درحد توان شخصيت وي را مورد حمله قرار داده مراقب و نگران وي الي روز رفتن اش مي بودند. گرچه ما شناخت و درک از يکديگر نداشتيم اما فهميده ميشد که رييس امنيت دولتي درباره ء من به تفصيل براي شان معلومات ارايه کرده چنانچه درمورد آنها به من معلومات ارايه کرده بود.
ابتدا ميخواستم با موضوعات و مطالبي که دراين مدت سروکار داشتم از خطوط جبهه پرابلم و مشکلات افسران و سربازان امنيت را با آنها درميان بگذارم؛ اما ديدم که صحبت هاي من سبب ناراحتي آنها ميگردد و نيز درک کردم که مخالفت با اين افراد درچند روزي که من درخوست سپري مينمايم بسيار دشوار به نظر ميرسد و ميتوانند مانع از رفتن دوباره ما به مرکز شوند که دراخير چنين نيز شد. هنګامي که وظيفه ما ختم شده بود و مي خواستيم که دوباره عازم کابل گرديم؛ آنها تلاش کردند تا مانع رفتن ما شوند که رييس امنيت دولتي ابتکار به خرچ داده دونفر زنداني که جرم سنگين داشتند و گارنيزيون نيز از آنها اگاهي داشت درنقش محافظين آنها قرار گرفته به کابل انتقال يافتيم که خومشبختانه گارنيزيون از رفتن ما بعدا آگاهي پيدانموده که درآن موقع کار از کار گذشته بود.
به هرترتيب، از مطلب خارج نگرديده با حفظ اين که افسران و سربازان ما به دفاع از خوست ميپرداختند درموجوديت چنين افراد قوم گرا ، متعصب و معامله گر، خوست نه تنها آينده خوب را درانتظار نداشت بلکه وضع روز تا روز به وخامت ميگراييد.
دفاع از خوست دربرابر مخالفين کارساده نبوده بلکه به يک رهبري توانمند و افراديکه با ابتکار و
خلاقيت باشند را درعمل ضرورت داشت که عدم چنين صفاتي از توان افراد ذکر شده به دور بود.
طوريکه بعدي ها ديده شد که از عملکرد ناسالم و اشتباه آميز اين افراد معامله گر، وضع وخيم و از
کنترول خارج گرديده ترو خشک را سوزانيد که درفرجام باعث سقوط خوست شد.
طوريکه دريادداشت هاي جناب عظيمي صاحب، دررابطه به جنايات و خيانت هاي آنها که تعداد زيادي افسران و سربازان ما را به قرباني گرفت از آن ياد آوري گرديده است ، مسووليني که بايد پاسخگوي خيانت ها و جنايات خويش مي بودند؛ دوباره زنده و سلامت به خانه و کاشانه هاي شان برگشتند و مورد تقدير و تمجيد مقامات ارشد دولتي قرار گرفتند.
خطاها و اشتباهاتي که از دست اين افراد سرزده توام با عوامل ديگر دررابطه به سقوط خوست مفصلا از طرف سپهسالار بزرگ، عظيمي صاحب شرح شده که دراين ياداشت کوچک من نمي گنجد؛ اما براي اين که باز هم از نظر ها پنهان نمانده باشد، رييس امنيت دولتي وقت ارتباطات و تماس هاي اين افراد را با مخالفين وقتا و فوقتا به مقامات بالايي گزارش مي داد.
درچنين حالت براي من و دوستانم فرصتي بود تا موضوعات و مطالب را که به دست مي آورديم يکجا با رييس امنيت شريک ساخته مرکز را درجريان قرار دهيم. رييس اداره ء خوست با وجودي که از ضعف ها ، ناتواني و معامله ء اين افراد آگاهي داشت، نمي توانست در قضايا تصميم جدي اتخاذ نمايد. گرچه اطلاعات به دست آمده از مخالفين وافراد مسؤول خوست وي را آقدر مغرور ساخته بود که خودش بدون سلسله ء مراتب رييس جمهور کشور را درجريان قرار ميداد اما باز هم کدام نتيجه ء قابل ملاحظه يي به دست نمي آمد ؛ زيرا رهبري ما هيچ گاه فکر نکرده بود که درموجوديت افراد معامله گرروزي خوست به دست مخالفين سقوط خواهد کرد و گرنه اين حقيقت را مي پذيرفتند که دربرطرفي اين افراد ذکر شده و جابه جايي افراد وفادار به آرمان هاي وطن و مردم جاي شک و ترديد باقي نمي ماند.
بايد دراخير ياد آورشوم، درمدت زماني که ما درخوست به سر مي برديم هيچ نوع تحرکي نه از طرف نيروي هاي مخالفين و نه هم از طرف نيروهاي دولتي به نظر نمي رسيد؛ اما انداخت هاي ثقيل از طرف شب بالاي مواضع يکديگر صورت ميگرفت که بدون موفقيت و پيش روي جابين ، فير ها بعدا خاموش ميگرديد.
چيزيکه باعث پريشاني و دل شکسته گي ما ميشد، عدم انتقال به موقع زخمي ها و شهيدان بود که نسبت مساعد نبودن هوا و ميدان هوايي که از آن درفوق نيز تذکر به عمل آمد اجساد به مدت ده يوم و يا بيشتر از آن در انتظار پرواز گذاشته ميشد که اين خود بالاي روحيه و مورال افسران و سربازان تاثير منفي به جا ميگذاشت.
 
گرچه با ساخت ميدان جديد اين پرابلم تا حدودي رفع گرديده بود ؛ اما اين ميدان نيزچون ميدان قبلي جوابگوي نشست و برخاست طياره و انتقالات به موقع پرسونل نبود که بعد از چند يوم مخالفين آنرا نيز زير ضربات شديد قرار داده و ما اولين کساني بوديم که بعد از ختم وظيفه از ميدان جديد پرواز نموده به صوب کابل روانه شديم.
بارسيدن به مرکزو نشستي که با مسؤولين و مقامات داشتم اوضاع پيش آمده درخوست را تحريري و شفاهي گزارش دادم وتااخير اوضاع را از طريق اطلاعات جمعي با نگراني که از آنجا داشتم تعقيب مينمودم.
سپاس از عظيمي صاحب گران ارج که بزرگي نموده خود را شايسته اي اين امر مهم دانسته وقايع و حوداث سقوط خوست را با جزييات آن همانگونه که ايجاب مينمود انعکاس به رشته ء تحرير درآورده اند. خامه اي تان رساتر باد!
بااحترام
عبدالفاروق “پرواني “

***

روزهاي دشوار- سقوط خوست



شام روز 27 حوت 1369 پوسته هاي امنيتي « لوي مزغور » څارندوي درجنوب شرق خوست بدون کدام فشار ويا حمله نظامي از طرف دشمن . سقوط مي کند. اين پوسته ها ازاثر تباني وسازش قوماندان څارندوي خوست جنرال غونډي با اسلحه و تخنيک به دست دشمن افتاده و سربازان وافسران پوسته ها به مخالفين مسلح مي پيوندند. بنابراين راه بين جاجي ميدان و خوست قطع مي شود. روز 28 حوت پوسته هاي « دريا خانه » به تصرف دسته جات جلال الدين حقاني قرار مي ګيرد. در روز 29 حوت بالاي غند 5 توپچي فرقه 25 فشار زياد وارد مي ګردد . قومانداني ګارنيزيون خوست اين غند را توسط جزوتام هاي لواي 37 کوماندو وبرخي از قطعات ديګر تقويه و عجالتاْ از سقوط آن جلوګيري مي شود. هنوز ميدان هوايي فعال است و نشست وبرخواست طياره ها با وصف مشکلات هميشه ګي انجام مي يابد. درهمين شب همچنان که دربالا تذکار يافت دوکتور نجيب الله رييس جمهور دګرجنرال محمد ظاهر سوله مل معاون اول وزير دفاع را به خاطر سوق وادارهء سالم همراه با نظرمحمد معاون حزب وطن با يک مقدار هنګفت پول جهت پيشبرد کار سياسي و تشويق پرسونل به خوست اعزام مي کند. ودر همين آوان به تعداد 1100 تن افسران وسربازان ازبک تبار مربوط فرقه 53 جنرال عبدالرشيد دوستم تحت اداره رييس ارکان فرقه دګروال جوره بيګ و قطعات تقويه کننده ديګري از ګارد ملي تحت قومانده جنرال شهباز رييس ارکان ګارد ملي وبرخي از قطعات څارندوي دفاع از انقلاب به رهبري جنرال دريا زرمتي معاون قومانداني عمومي دفاع انقلاب به منظور جلوګيري ازسقوط خوست و بلند رفتن روحيه وروان سربازان ومردم خوست به دستور رييس جمهور به آن ديار ديسانت مي گردند .
بايد ياد آور شد که برخي از قوماندانان و ياران جنرال دوستم در آن برهه اين ها بودند : مرحوم رسول پهلوان ، مرحوم غفار پهلوان ، مجيد روزي ، جوره بيګ ، عبدالرحيم پهلوان ، لال ( لعل ) قوماندان ، مرحوم عبدالرحمن جرمن ، فقير قوماندان، زيني قوماندان، قوماندان همراه ، عبدل چريک ، آکه ياسين، قوماندان صادق ، يعقوب مشهور به ديوانه ، ستار قوماندان و زنده ياد عمر آغا وديګران. اما متاسفانه فراموش کرده ام که از جمله اين قوماندانان کدام ها با دګروال جوره بيګ که پس از بازګشت از خوست به خاطر رشادتش به مقام جنرالي رسيد همراه بوده اند ؟
به هرحال در اين تصميم يا به ګفته نظامي ها « قرار » قومانداني اعلي ، دو اشتباه بزرګ ونا بخشودني صورت مي ګيرد. يکي تعيين مرحوم ظاهر سوله مل به حيث قوماندان عمومي جبهه و ديګراعزام سربازان و افسران ازبک تبار در قلب پشتون ها . ظاهر سوله مل اګر چه افسر با شهامت و درس خوانده يي است ؛ اما هيچګاه سوق واداره مستقلانه را انجام نداده و تجربه کافي براي غلبه بر دشواري ها را ندارد. ازسوي ديګر وي يک چهره چندان شناخته شده يي نيست که باور واطميان پرسونل را نسبت به بيروزي به دست آورد. وانګهي او را دارودسته خلقي هاي وفادار به تني که در ګانيزيون خوست اکثريت دارند، به صفت نزديکترين شخص به وزير دفاع اسلم وطنجار مي پندارند و به همين سبب از همان نخستين لحظه هاي ورودش به خوست با عدم همکاري و فرمانبري آن ها مواجه مي شود. ګفتني است که جنرال ظاهر سوله مل سال ها پس از سقوط خوست و سقوط حاکميت ح د خ افغانستان که تازه به زادګاهم برګشته بودم ، جهت فاتحه به منزلم آمد ودرباره سقوط خوست و جفايي که با شخصيت وي شده واو را به حيث قرباني درآن شرايط حساس فرستاده بودند صحبت کرد واز وطنجار و داکتر نجيب ګلايه ها داشت.
‌‌ درباره اعزام قطعات و جزوتام هاي فرقه 53 پياده به خوست جنرال الکساندر لياخفسکي در صص 146 طوفات درافغانستان چنين مي نويسد:
« هنوز درلحظه برنامه ريزي عمليات در زمينه دفاع ازخوست نمايندهء اداره کل استخبارات نيروهاي مسلح اتحاد شوروي پيشنهاد کرد : به هيچ صورت نبايد لشکر ازبکهاي ژنرال دوستم را به ناحيهء بود وباش عشايربشتون فرستاد. اين کار واکنش آن ها را برخواهد انګيخت و آنګاه واقعاْ شهر را نخواهند توانست نګهدارند. مشوره را شنيدند مګر لشکر را فرستادند. درنتيجه بررغم آن که دوستمي ها پايمردي بالا به خرچ دادند و خوب جنګيدند ، به چنان محاصره يي افتادند که کمتر کسي توانست از آن جان سالم به در برد. زيرا لشکر هاي قبايلي پشتون ها سنګر هاي خود را رها کرده ګريختند وبا اين کار جناحين لشکر 53 پياده ازبک ها را درهم شکستند. »
به هرحال پس از تسليمي پوسته هاي لوي مزغور و قطع شدن راه وارتباط بين جاجي ميدان و خوست که به فشرده شدن هرچه بيشتر چمبرمحاصره خوست مي انجامد، نخستين اميد هاي پيروزي درقلب هاي مخالفين مسلح جوانه مي زند. جلال الدين حقاني قوماندان عمومي مخالفين درخوست به تاريخ دوم ٍثور جلسه قوماندانان تمام تنظيم ها را داير کرده و بر ضرورت اتحاد و يکپارچه ګي نيروهاي تمام تنظيم ها در تاکيد نموده وتصاميم آتي آتخاذ مي شوند :
-کار تبليغاتي با نظاميان ګارنيزيون خوست در راستاي تسليمي ، سازش و خيانت آن ها به دولت .
– تغيير جهت وارد آوردن ضربه اصلي در جريان شبانه روز از 2 – 3 بار به مقصد ممانعت سپاهيان دولتي از اجراي مانورها و اجراي مدافعه سيال به منظور انکشاف دادن ساحه مدافعه و يا به دست آوردن خطوط ازدست رفته در همه استقامت ها به خصوص در استقامت جنوب شرق و ممانعت از باز شدن راه بين ځاځي ميدان و خوست.
– وارد نمودن بلاوقفه ضربات نيرومند آتشي بالاي ګارنيزيون خوست ازجمله غند 5 توپچي و لواي 2 سرحدي .
– اجتناب کردن از ترور واختناق در برخورد با فراريان وبرخورد خوب با مردم و تسليم شده ګان . حقاني توصيه کرد که نبايد اسرا را مانند اسراي جنګ جلال آباد سربريد؛ بل بايد با آن ها با مدارا برخورد کرد. اين رويه باعث مي شود تا سپاهيان دولتي به تسليمي وفرار تشويق شوند و نيروهاي دولتي در وضعيت ناهنجاري قرار بګيرند.