گفتنی های لازم و ضروری در باره ی: کتاب “رها در باد” ( بخش هفدهم )

غفار عریف

 

 

گفتنی های لازم و ضروری در باره ی:

کتاب “رها در باد”

( بخش هفدهم )

 

 

        ادبیات
عرفانی پارسی – دری، انسان را در روند تاریخی زندگی بشری، با چهره های
آشنا می سازد که آنان به علت عدول از حقیقت، راستی و پاکی و دوری گزینی از
قضاوت خردمندانه؛ به اقتضای طینت زشت و کنش خفت خویش، گوهر انسانیت و مقام
شامخ انسانی را بدنام ساخته اند.

          قابیل،
نمرود، قارون (مظهر آزمندی، بخل، حسد و ناسپاسی)، سامری (مظهر نفاق، فتنه
انگیزی و اغواگری)، بلعم باعور (مظهر نفاق، ریا، عابد نمایی های مزورانه)
… نام های اند که چشم، گوش، هوش و قلب آنان از دیدن، شنیدن و فهمیدن
حقایق زندگی بازمانده بود و در نتیجه به سبب سنگدلی، بی رحمی، بی عاطفگی،
بی مروتی و استبداد رأی و عمل، در پرتگاه سیه روزی و فرومایگی سقوط نمودند.

        ولیک
در گستره ی زمان و در بستر زندگی بشریت، این فقط همین چند نام انگشت شمار
نیستند که از آغاز پیدایش انسان و شکل گیری اجتماع های بشری؛ از آنان در
ادبیات، تاریخ، فلسفه، جامعه شناسی، اصول و قرائت های دینی و مذهبی با زشتی
و پلشتی یاد آوری بعمل آمده است؛ بلکه در ادیان و مذاهب، در سیاست- تاریخ و
مدنیت شناسی، در علوم اجتماعی، در اندیشه ها و مکتب های فلسفی، در ادبیات،
فرهنگ و باستان شناسی … درسراسر این کره خاکی سخن از چهره های منحوس و
ملوث (آشنا و نا آشنا) بی شماری است که با تفکر خشک، منحط و زورگویانه و با
عملکرد نابخردانه  و ستمگرانه و
با جهالت … زندگی انسانی، فضای زیست باهمی و اعتماد متقابل، روابط دوستی و
علایق انسانی را پامال هوا و هوس و نفس اماره ی خویش کرده اند که سلسله آن
تا هنوز ادامه دارد و همچنان در آتیه نیز دوام خواهد نمود.

          در
بحث خصوصیات روح فلسفی، در شاخص «وحدت شخصیت» گفته شده است که: «فیلسوف
شخصیتی هماهنگ و واحد دارد .» لیکن این خصوصیت در رفتار افراد معمولی ( چه
تحصیل کرده و چه فاقد تحصیلات کافی) طور دیگری دیده می شود:

         «
در زندگی روزمره با افرادی روبه رو می شویم که مجمع تضادها و تناقضات
هستند. میان افکار، احساس ها، تمایلات، عادات، معلومات و احتیاجات آنها
فاصله های عمیق وجود دارند.

        در
محفل علمی از روش درست فکر کردن بحث می کنند و گاهی در همان محفل برخلاف
اصول منطق اظهار نظر می نمایند. دینداری را بافساد، نوعدوستی را با
خودبینی، وطنخواهی را با خیانت به وطن، عزت نفس را با تذلل و چاپلوسی، روح
علمی را با قضاوت های غیر منطقی، عقاید علمی را با افکار خرافی، صلاح را با
فساد، روشن بینی را با جمود و ترقی طلبی را با حفظ وضع موجود و به طور
خلاصه فضایل را با رذایل تلفیق می کنند و همه را در جنبه های مختلف رفتار
خود ظاهر می سازند. هیچ یک از این خصوصیات در عمق شخصیت آنها نفوذ ندارند و
غالبأ آنها را به صورت عادت پذیرفته و در رفتار خود منعکس می کنند. به طور
کلی از این که امور متضاد و متناقض را در رفتار خود جمع کرده اند آگاه
نیستند و در هر لحظه و هر موقعیت به طرزی خاص عمل می کنند؛ مثل این که
شخصیت های مختلف دارند.» (فلسفه: مسائل فلسفی، مکتب های فلسفی؛ مبانی علوم:
تألیف: دکتر علی شریعتمداری، چاپ پنجم: 1373، صص 76-77)

         از
آنچه که در بالا، در رابطه به «وحدت شخصیت» گفته آمد، در پرتو نکته های
رهنمودی آن، فصل شانزدهم (صص 391-406) کتاب “رها در باد” را که فقط دارای
یک عنوان : «کینه ها و انتقام ها» می باشد، به بحث می گیریم و در ورای آن
تضاد و تناقض گویی شخصیت چند بعدی حکایتگر [ثریا بهاء] را آشکارتر می
سازیم:

         حکایتگر
هرزه گرد – هواپرست هوس باز [ثریا بهاء] با گستاخی ، بی تربیتی و بیحواسی؛
در این فصل از آغازین سطور، با کاربرد بی مایه ترین واژه ها و کلمه ها به
همسر، خانواده و در کل به حریم زندگی شخصی و فامیلی نجیب الله تازیده است.
این انگل مربوط به دسته های رهزن، قاتل، دهشت افگن و غارتگر ارزش ها و
افتخارات انسانی؛ اگر در هرجا، در هر مسأله و در هر موضوع گویا انگیزه ی
خصومت و دشمنی شخصی خویش را با نجیب الله به عشق های گذشته نسبت می دهد و
کنون در نبود وی تمامی حرف ها را، در «اقوال مبتذله ی» گرد آوری شده در یک
خزعبلات و در یک طومار شیطانی به نام “رها در باد”، طوق لعنت شده به گردن
خودش ، دوستان  و همرکابانش؛
همچنان کاتبان فصل ها، بار دگر تکرار نموده است؛ پس چرا و به کدام حق بی
موجب به همسر و سایر وابستگان موصوف تاخت و تاز کرده است؟

اژدهای «زمان» تشنه کام است

می خورد هر نفس خون ما را،

ای خدا یک نفس یاری ام کن

تا خورم خون این اژدها را ! …

… اژدهای «زمان» تشنه کام است

تشنه کامی که سیری ندارد،

کام این اژدها تر نگردد

گر فلک تا ابد خون ببارد ! ….

«فریدون مشیری»

          حکایتگر
بدکاره، بدخواه و بد اندیش، در این فصل کتاب ثقلت مطالب را روی گویا قتل
های مرموز، تمرکز داده تا با استفاده ی ابزاری از آنها، برای اتهام زدن ها،
تهمت بستن ها، دشنام دادن ها، فحاشی کردن ها و ناسزا گویی های خویش، زمینه
سازی کرده باشد و با آوردن روایت های دروغین از زبان مرده های خفته در خاک
و زنده های بی خبر از ترفند ها؛ ولیک ساخته و پرداخته شده توسط خودش؛ نجیب
الله را در چهره ی یک جنایت پیشه ی معروف ، یک قاتل حرفه یی، یک خونخوار
بی عاطفه ویک آدمکش بی رحم به تصویر بکشد و خود جامه ی تقوا (!)، پاکدامنی
(!) و اخلاق پسندیده (!) را به تن کند و نشان بدهد که به تنهایی با یک
سیستم استخباراتی می جنگيد و تسلیمی را نمی پذیرفت (!).

          بهر حال، برعکس آنچه که این  هرزه دهان و فساد پیشه در رفتار – گفتار و کردار [ثریا بها] با پوشیدن لباس ریا و تزویر، خواسته  خودرا
در سیمای فاخر (!) در ویترین مغازه ی ظاهر فریبی به نمایش بگذارد؛ آنعده
شهر وندان افغانستان که با خوی، خصلت و عملکرد های وی ، چه در دوران آموزش
در دانشگاه و قبل از آن و چه در محیط کار در دفاتر دولتی آشنا هستند، به
خوبی واقف اند که خوشگذرانی، عیش و عشرت … شاخص های عمده ی زندگی اش را
تشکیل می دادند.

        و
اما آنچه در رابطه به قتل توریالی مشهور به «تورچه قندی» (ص 393) ، مرگ
کپتان بابا رئیس شرکت آریانا (ص395) و وفات پدر نجیب الله (ص 399) با خیره
سری، حکایت و روایت کرده، با عقل جور در نمی آید و از واقعیت به دور بوده،
همه تخییل و اختلاق می باشند، تخلیط و تخلیط کردن را می رسانند !

هرگز دل من به آشکارا و به راز

با مردم بی خرد نباشد دمساز

من یار عیار خواهم و خاک انداز

کورا نشود زعالمی دیده فراز

«سنایی غزنوی»

          آه ای خدای من !

         این چه دنیایی بی عهد و بی وفا است!

          کجا شد آن همه دوستان، طرفداران و هواخواهان دیروزی نجیب الله که ديگران   را که در صف وی قرار نداشتند؛ به خیانت، توطئه ، دسیسه و راه اندازی تبلیغات خصمانه علیه ا و متهم می نمودند؟

         به
یاد می آورم آن روزی را که این «پهلوانان زنده خوش» در گوشه گوشه ی از این
دنیا، گویا در تائید و تجلیل از کارکردها و اندیشه های نجیب الله دهان
پاره می کردند؛ در دفاع از عملکردها و اندیشه های او، زمین و زمان را نمی
شناختند؛ هر آن کسی که بر سیاست های ملی و بین المللی آن روزی زمامدار حزبی
– دولتی مملکت و روش سیاسی وی با دوستان و دشمنان، حرف ترديد می زد و
انگشت انتقاد می گذاشت، به دهنه ی توپ خرابکاری و بد اندیشی می بستند ….

          ولیک
چرا امروز آن یاران قلم دست و نظریه پرداز نجیب الله، خموش نشسته اند؛
سکوت اختیار کرده اند و پاسخ مناسبی در رد هرزه گویی ها و یاوه سرایی های
کتاب “رها در باد” نمی نویسند؛ تا روح آن دوست شان، در گورستان شاد گردد؟

         آقای
رئیس دفتر ریاست خدمات دولتی (محمد اسحق توخی) و پس از آن دستیار رئیس
جمهور (نجیب الله) در گذشته در یک نبشته زیر تیتر «چرا دوکتور نجیب الله
رئیس جمهور پیشین افغانستان به دفتر ملل متحد در کابل پناهنده شد؟» (نشر
شده در نشریه (دحق لاره) شماره 13 ماه میزان – عقرب 1380 – مطابق اکتوبر
2001)  در مقابله با کتاب ” اردو و
سياست ” برآمد و زشت ترين حرف ها را به آدرس مؤلف کتاب (محترم محمد نبی
عظیمی) حواله نموده بود و با سخن پراگنی های عوام فریبانه و اجرای حرکت های
میکانیکی در کارزار سیاست های روز، تمثیل هنر دفاع از نجیب الله را بعمل
آورده بود.

          همچنان
آقای محمد اسحق توخی در نوشته بعدی خود زیر عنوان «دوکتور نجیب الله و
خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان » (نشر شده در سایت آریایی مورخ
16.02.2009) حرف های را به خورد خوانندگان داد که با حقیقت سازگار نبود؛
ولی هدفش را موضوع دفاع از نجیب الله تعیین کرده بود.

         (تذکار:
این قلم به پاسخ هردو مقال آقای توخی، در شماره ی 44 ماه قوس 1380 –
دسامبر 2001 (نبشته ی نخست) و در تارنماهای «سپیده دم» و «پندار» تحت عنوان
«بازهم دروغ ، بازهم عوام فریبی» پرداخته است)

          لیکن
حالا که یک آدم بد اخلاق و فاسق، یاوه سرا و هرزه گو، به نام [ثریا بهاء]
به طور مستقیم (ص 379) و از لحاظ ارتباط کاری و وظیفه یی در باره ی اداره ی
اسحق توخی، در فصل های چهاردهم، پانزدهم،  شانزدهم
و هفدهم کتاب “رها در باد” نگاشته؛ آب از آب تکان نمی خورد و حرفی و سخنی
در رد لجن پراگنی های پر از بغض و کینه و عنود و آمیخته با دروغ و نیرنگ،
بر زبان رانده نمی شود !

          این چه دنیای عجیب است خدایا !

         همین
گونه چرا مؤلف کتاب «دشنه های سرخ» و نویسنده ی مقال «علل و انگیزه های
ترور: عقاید و موضعگیری های سیاسی استاد خیبر» در غندی خیر نشسته و در بستر
خموشی لمیده، در دفاع از نجیب الله در رد سفسطه گویی ها و بد اندیشی های
حکایتگر کتاب “رها در باد” ، «دشنه های سیاه و زرد » را نمی نویسد؟

         اگر
این مدافع پر و پا قرص نجیب الله، فقط فصل های چهارده، پانزده ، شانزده و
هفده ی کتاب “رها در باد” را مطالعه نماید، و آنگاه برایش روشن می گردد که
چه کسی و یا کسانی «با تحمیل قربانی های فراوان جانی و مالی بر مردم و کشور
ما و فروپاشی یک نسلی از روشنفکران آگاه و وطنپرست کشور» (برداشت شده از
مقاله ی فقیر محمد ودان) متهم شده می تواند و کوبیدن «مهر مزدور وخاین»
(برداشت از مقال فقیر محمد ودان) بر جبین کدام شخصی، صدق می یابد؟ (این قلم
در گذشته در یک نبشته زیر عنوان «به یادبود خاطره ی همرزم شهید !» به پاسخ
مقال آقای ودان پرداخته است)

         کجا
شدند همان مقاله نویسان کتاب «به مناسبت هفتمین سالروز شهادت دوکتور نجیب
الله» تا بار دگر، با قبول زحمت قلم را بر می داشتند و با انگیزه ی «درس
دیروز، چراغ راه فردا» ، به عوض «ایدیالوژی مبارزه طبقاتی» مطالب کتاب “رها
در باد” را باطل اعلان می نمودند؟

اول قدم عشق سر انداختن است

جان باختن است و با بلا ساختن است

اول اینست، آخرش دانی چیست؟

خود را زخودی خود بپرداختن است

«عراقی»

           در
فصل شانزدهم، در ارتباط به فامیل نجیب الله آنقدر مطالب تکراری وجود دارد
که خوانش چند مرتبه ای آنها، انسان را بی حوصله می سازد. ولیک از این همه
حرافی های حکایتگر شهوت ران و خودپرست [ثریا بهاء] ، راجع به زنان پیر و
سالخورده ی خانواده ی نجیب الله (مادر خودش و مادر همسرش) این برداشت شده
می تواند که بدکاره ی یاوه سرا، کوشیده تا خوی و خصلتی که در ماحول خود
داشته ، به دیگران نسبت دهد.

         سلسله
ی افترا و بهتان گفتن ها در کتاب “رها در باد” دایره ی وسیعی از افراد و
اشخاص رادر بر می گیرد. چنانچه در برگه ی (405) از قول آمر کورس انگلیسی
اداره ی یونسکو (خانم سراج)، این دروغ شاخدار را به خوانش می نشینیم:

         «چند روز پیش مرد خشنی شبیه گوریلا به نام سرور منگل به این مرکز آمده بود وپرسش های پولیسی در باره ثریا می کرد.»

         توجه
کنيد! در آن هنگام، سرور منگل وزیر تحصیلات عالی و مسلکی جمهوری دموکراتیک
افغانستان بود و نه در کدام دفتر پولیسی، امنیتی و استخباراتی مصروفیت
داشت تا به تعقیب پل پای آدم دروغگوی بی آزرم ، موظف ساخته می شد!

          اما
چگونه امکان دارد که وزیر تحصیلات عالی و مسلکی یک کشور به مرکز یک کورس
انگلیسی برود و در باره ی یک زن ایله جاری، ولگرد و بی بند و بار، پرسش های
پولیسی بعمل آورد؟

         دروغگویی، بی شرمی و آبروریزی تا این سرحد!

      بددماغی،
بد روشی و بد زبانی حکایتگر بد طینت و بد نهاد را پایانی نیست و در فکاهی
گویی های یاوه گونه و چیستان خوانی های موهومی با دخیل ساختن انسان های بی
خبر از ماجراها در قضایای پر از دروغ، جعل و مضحکه، اخلاق و انسانیت را زیر
پا گذاشته است.

       خواننده ی عزیز توجه فرمایید !

          در
اداره ی یونسکو، خانم رنا خواهر جنرال محمد رفیع همکار حکایتگر بود. پس از
آن قصه ساختگی منحرف شدن یک کامیون از مسیرش در جاده ی انصاری :  «
رنا که زن ترسویی بود برای برادرش زنگ زد و جریان را گزارش داد. هنگامی که
برادرش برای بردن وی آمد، مرا دید و آشنایی حاصل کردیم. فردا رنا به دفتر
آمد و گفت: «ثریا تو می دانی من حزبی نیستم و به عنوان یک مادر مشکل ترا
درک می کنم . دیروز برادرم که تو را دید ، برایم گفت، من فکر نمی کردم که
ثریا این قدر زن جذاب و خوش اندامی (!) باشد. حیف این زن که  با برادر دیوانه نجیب ازدواج کرده است. نجیب در برابر شخصیت (!) این زن احساس حسادت می کند.»

        رنا
از قول برادرش رفیع گفت: «پیش از آن که نجیب تو را به بهانه ای از بین
ببرد، رفیع برای یک تانکیست وظیفه می دهد تا تو و دو فرزندت را در میان یک
تانک به پاکستان ببرد.» (ص 406)

          علم
تاریخ می آموزد: در خاطره نویسی و شرح حوادث، پیش از هرچیز دیگر، لازم می
افتد که در کنار محل (مکان) رخداد حادثه، بایست زمان (روز، ماه، سال) وقوع
آن نیز، بویژه در قضایایی از این دست، به معرفی گرفته شود تا در هنگام
قضاوت روی صحت و سقم رویداد، وحدت میان زمان و مکان در نظر باشد.

          این آموزه ی تاریخ در این جا وجود ندارد !

        در
نخست: جنرال محمد رفیع وزیر دفاع جمهوری دموکراتیک افغانستان، همراه با
شمار دیگری از افسران،به تاریخ 28 اگست 1981 غرض فراگیر بیشتر دروس نظامی
در اکادمی ارکان حربی اتحاد شوروی عازم مسکو گردید و به مدت دوسال در آن جا
باقی ماند. پس از پایان موفقانه ی تحصیل و بازگشت دوباره به میهن، بحیث
معاون اول صدراعظم ایفای وظیفه می نمود و تا ما ههای اخیر سال 1365 در همین
چوکی خدمت می کرد؛ ولی بار دگر به وزارت دفاع گماریده شد و چند صباحی وزیر
بود و در اخیر کار بی هیچ درد سر به پُست رئیس ارکان قوماندانی اعلی قوای
مسلح افغانستان قناعت نمود.

        پرسش
این است که قصه ی ساختگی حکایتگر و روایت خانم رنا، از لحاظ زمانی به کدام
یک از ماموریت های جنرال محمد رفیع، ارتباط پیدا می کند؟

         دوم:
کدام عقل سلیم و منطق عملی می تواند بپذیرد که در شرایط آن روزگار سرزمین
مان، وزیر دفاع افغانستان با وجود داشتن بادیگارد ها و حاضر باش ها و دهها و
صد ها عمله و فعله ی نظامی (افسر و عسکر) به این سادگی ، خودش برای بردن
خواهر خویش به محل ماموریت آن بانوی محترم برود و به خدای پاک معلوم که در
داخل موتر، در کدام چهارراهی و یا گولایی فرصت دست داده باشد تا برایش
بگوید: «من (محمد رفیع) فکر نمی کردم که ثریا این قدر زن جذاب(!) وخوش
اندامی (!) باشد. حیف این زن که با برادر دیوانه نجیب ازدواج کرده است.
نجیب در برابر شخصیت (!) این زن احساس حسادت می کند.»

          سوم
: چقدر خنده آور است: وزیر دفاع افغانستان (محمد رفیع) وعده داده است که
«برای یک تانکیست وظیفه می دهد تا تو (ثریا بهاء) و دو فرزند ت را در میان
يک تانک به پاکستان ببرد.»

          ولیک نگفته است که چه قسم، از کدام راه و از مسیر کدام شاهراه ها؟

        آیا: سوار در سوار یا پیاده سر سوار؟

        آیا
فقط یک تانک در کوتل ماهیپر به راه می افتيد و دره ی خیبر را می پیمود و
به پاکستان می رسید و یا قطار منظم در نظر گرفته شده بود؟

        تانک حامل مسافران در کجای قطار ( اول، وسط، آخر) اخذ موقعیت می کرد؟

         آیا: از لحاظ نظامی در تشکیل، پرسونل یک تانک را فقط یک نفر تانکیست می سازد و یا چند نفر می باشد؟

        خوب،
حالا وقت آن است که محترم سرور منگل و محترم ستر جنرال محمد رفیع، حرف های
خود را بر زبان رانند و دروغگوی دسیسه ساز و توطئه گر را با بیان حقیقت،
سر افگنده تر سازند!

        و
اما بر خلاف همه ی این یاوه سرایی ها و هرزه گویی ها مبنی بر تظاهر دشمنی و
مخالفت با نجیب الله، به استناد نبشته ی صدیق الله راهی تحت عنوان «فقر
شخصیت و رها شدن در گذر گه ای بادها» (قسمت ششم) حکایتگر از نور احمد نور،
در دفتر کارش در مقر کمیته مرکزی ح.د.خ.ا، این طور التماس کرده است:

          «به رفیق نجیب بگوئید که برای من یک چانس بدهد، باز خواهد دریافت که من چقدر کاربا ثمر برای وی انجام داده می توانم.

       این
صحبت زمانی اتفاق افتید که دکتور نجیب الله منشی عمومی کمیته مرکزی شده
بود و خانم بها با استفاده از اوضاع سیاسی همان دوران می خواست بهره برداری
نماید و خودرا کاندید مسلم رهبری سازمان دموکراتیک زنان افغانستان می
دانست. وی در آن وقت نه در اندیشه مجید کلکانی بود و نه در فکر خورشید
بودنش، وی با کرکتر فرصت طلب اش حاضر بود برای شهید نجیب الله کار سیاسی
انجام دهد و به اصطلاح خودش به «خدمت اناهیتا راتب زاد خواهد رسید». اما
چون دکتور نجیب الله شهید تحویلش نگرفت عقده مند گردیده بر علیه اش نوشته
های تحریر می دارد که دور از اخلاق عالی سیاسی بوده و هر انسان معقول می
فهمد که با این طرز گفتار و کردارش به حیث خانم جفنگ سرا و هرزه گوی برای
خود جا داده می تواند.» (منبع: سایت آزادی- دنمارک).

 

ترک خود پرستی کن، عاشقی و مستی کن

تا زدام غم خودرا، چون رهی رها بینی

«رهی معیری»

 

(ادامه دارد