بخش هایی از کتاب از کابل تا کاخ سفید، سفر در جهان آشفته تهیه و ترتیب خالق بهادر

فصل ۱۹ – سازندگان در مقابل مخربین
…متاسفانه، در پهلوی طالبان ، قاچاقبران مواد مخدر و استخبارات پاکستان گروپ های دیګر اخلال گر نیز وجود داشت . هیچ جنگ‌سالاری به اندازه جنرال دوستم کرزی را خشمگین نمی‌‌ساخت. کرزی چند بار تصمیم گرفت دوستم را بازداشت کند ولی هر بار به او مشورت دادم که توازن قدرت در شمال را مد نظر داشته باشد و با احتیاط عمل کند.
دوستم از خلع سلاح ملیشه هایش امتناع میکرد . او از اینکه بیشتر جنګ ها را علیه طالبان در شمال انجام داده بود اما در حکومت جدید کدام موقف رسمی دریافت نکرده است شکایت داشت و دوستم میخواست وزیر دفاع یا لوی درستیز قوای مسلح باشد . او همچنان دعوا داشت که اګر او خلع سلاح ګردد جنګسالاران تاجیک تمامی شمال را از بدخشان الی هرات تحت تسلط خود درخواهند آورد . عطأ قدرتمندترین تاجیک رقیب دوستم در شمال بود .وقتی که من ازعطا پرسیدم ، برای پایان دادن به درگیری های مکرر او با دوستم چی میتوانم بکنم ، او دو ګزینه را پیشنهاد کرد: تسهیل توافق بین آنها و یا انتقال هر دو به کابل .

رفتم مزار به دیدن دوستم تا در رابطه صحبت کنم . دوستم وعده داد که همکاری خواهد کرد و مشکلات را به ګردن معاونین خود انداخت و ګفت در ایجاد تنش آنها مقصراند . با شناختی که از دوستم داشتم و میدانستم که مادون هایش را چګونه شدیدا کنترول میکند به حرف هایش تردید داشتم .

در اوایل اپریل ۲۰۰۴ تنش ها بالاګرفت ، من یک فرصت را برای رسیدگی به مشکل دوستم-عطا برای یکبار و برای همیش میدیدم . دوستم ۶۰۰ تن افراد مسلح را در شهر میمنه مرکز ولایت فاریاب مستقر کرده بود تا ولایت فاریاب را به کنترول خود در آورد . والی نو که با فرمان حامد کرزی مقرر شده بود در اثر تهاجم افراد مسلح دوستم شهر میمنه را ترک ګفته و در نزدیکی سرحد ترکمنستان پنا ګزین شده بود . من و بارنو قومندان نیروهای ایتلاف با کرزی ملاقات کردیم و از تصمیم اش در مورد فرستادن ۶۵۰ تن از عساکر اردوی ملی افغانستان جهت برقراری نظم در شهر میمنه حمایت نمودیم . دوستم تهدید میکرد که بالای کندک اردوی ملی حمله خواهد کرد و در اینسو اشرف غنی و جلالی پافشاری داشتند که دوستم باید بازداشت شود. این پیشنهاد جسورانه بود اما مخاطره آمیز. به هر حال ، این واضح بود که ما اینرا اجازه داده نمیتوانستیم تا دوستم بالای عساکر اردوی ملی افغانستان حمله نماید . دوستم عملا تهدید میکرد که بالای عساکر امریکایی حمله میکند…
…اما درگیری بین اردوی ملی افغانستان و نیروهای دوستم می تواند به شدت یک شگاف در داخل ائتلاف در برابر طالبان ایجاد کند. تماس اول تیلفیونی من با دوستم موفقانه نبود . من سعی کردم با او با احترام رفتار کنم ، برقراری ارتباط و توضیح خطوط سرخ ایالات متحده ، در حالی که به او راه برون رفت آبرومندانه از وضعیت موجود را پیشنهاد میکردم اما او گوش شنوا نداشت . دوستم تهدید میکرد که جسد عساکر امریکایی را در بوجی ها به موطن شان خواهد فرستاد . در صحبت حرفهایش جویده جویده و مطلب حذف میشد، شاید او کمی بیش از حد نوشیده بود ، یک عادت شناخته شده ی او که به همه معلوم بود . بخاطریکه دوباره هوشیار شود و فکر کند ، برایش گفتم ، بعد از ۲ ساعت دوباره تماس خواهم گرفت .
دومین تماس هم بهتر از تماس اولی نبود . «حمله بالای جزو تام های اردوی ملی افغانستان که در آن آمریکایی ها جاسازی شده اند حمله بالای نیروهای آمریکایی بود ،” من هوشدار دادم . “اگرتو حمله کنی ، تو از یک پلی عبوری خواهی کرد که بازگشت ندارد”
هیاهوی و غالمغال دوستم کاهش نمی یافت برعکس او اخطار میداد “ برایتان از ویتنام بدتر خواهد بود ! از عراق بدتر خواهد بود ! اگر شما فکر میکنید که ویتنام و عراق بد بود پس صبر کنید و خواهید دید که من در افغانستان شما را چی خواهم کرد” .

واضح بود که برای رساندن پیغام به دوستم کلمات کافی نبود . من و بارنو در مورد گزینه ها بحث کردیم . اواخر شب ، یک جفت بم افگن بی -۱ از جزیره دیه‌گو گارسیا –اقیانوس هند به پرواز درآمد ، بم افگن ها در هوا مستقمیا از بالای قصر دوستم به سرعت مافوق صوت گذشتن (شکست دیوار صوتی ایجاد کردن) و صدای مهیبی ایجاد کردن. دوستم روز بعدی در انظارعمومی خودرا نشان داد و چهره شجاعی بخود گرفته بود . او به نیویورک تایمز اطلاع داده بود : “اطفال من وحشت زده شدند اما من آدمی نیستم که بترسم .”
به هر حال ، به زودی از همایون نادری نماینده دوستم در ایالات متحده پیام دریافت نمودم که دوستم گفته کفایت میکند و حاضر است از موضع خود عقب نشینی کند. در تماس تیلیفونی روز بعد، دوستم خشمگین بود. “این چه نوع جنگ که شما میکنید ؟” او میگفت “ بخاطر طیاره های بم افگن تان فرزندان من نمی توانند بخوابند!”
طیاری بم افگن بی-۱ و صدای مهیب مافوق صوت آن دوستم را بهوش آورده بود. من به دوستم گفتم ، “ بسیار طالع مند استی . فکر کن که اگر یک کشور دیگری بجای ایالات متحده میبود و همین توانمندی را میداشت . تو فکرمیکنی که طیاره اش صرف پرواز میکرد و بم نمیانداخت ؟
دوستم خاموش بود.

من می توانستم بگویم که ما دست بالا را داشتیم “برایش به آرامی گفتم آقای جنرال فکر کن. شما زنده استید ، ما میخواهیم شمارا کمک کنیم . ما نمیخواهیم دوباره به جنگ های داخلی سالهای ۹۰ برگردیم . تو سر چیزهای بی معنی جنگیدی . و تو فرصت های تاریخی را از دست دادی و حال با بازی ات میخواهی دوباره فرصت هارا در مخاطره بیاندازی و بخصوص وقتی من تورا هشداری میدهم و تو بازهم نیروهای آمریکایی را تهدید میکنی . “

دوستم برای یک لحظه خاموش شد . بالاخره پرسید : چی کاری میتوانم برایتان بکنم “ . گفتم اجازه دهید کندک اردوی ملی افغانستان عبور کند ،” من گفتم “اگر هر گونه تیراندازی ، حتی اگر کندک اردوی ملی با کوچکترین حادثه مواجه گردد یا بالای آنها اتفاق بیافتد ، شما مسول عواقب و پیامد ها خواهید بود .
اما اگر ازخود خویشتنداری نشان دهی ، من پس از چند روز برای ادای احترام نزدت خواهم امد و مردم خواهند دید که هنوز هم تو یک کلان ، یا ریس مردم ات در شمال استی .
در مذاکرات بعدی، دوستم و عطا توافق کردند که ملیشای خودرا خلع سلاح کنند و
دوستم مقام افتخاری در دفتر رئيس جمهور را که خارج از سلسله مراتب نظامی بود قبول کرد .
ما یک پیروزی دیگری را در برابر جنگ سالاران در هرات به دست آوردیم ، جاییکه که در آن والی اسماعیل خان، یک مشی شدید استبدادی داشت . وقتی کرزی در طول سالهای ۲۰۰۳ و اوایل ۲۰۰۴ کوشش کرد تا با او کنار بیاید، اما اسماعیل خان هربار در پاسخ به اخراج مقاماتی منصوب شده از کابل در منطقه دست میزد .

وقتی من رفتم به هرات تا او را ببینم ، او حاضر به خلع سلاح قومندانان و رزمندگان خود نبود . او ادعا داشت که چنین حرکتی هرات را بی ثبات خواهد کرد . من به او اطمینان دادم که افراد خود را می تواند در اردوی ملی افغانستان یا پولیس ملی افغانستان ادغام کند و یا از پروګرام آموزش های فنی و حرفه ای که برای سربازان، شبه نظامیان و افسران سابق جهت ادغام انها در اقتصاد ایجاد شده است استفاده نماید .

در جولای ۲۰۰۴، اسماعیل خان دستور یک حمله مستقیم بالای اردوی ملی افغانستان را داد ، روشن بود که او به هیچ وجه قصد همکاری را ندارد . در یک درگیری سه ساعته، افراد اسماعیل خان چهار سرباز را اسیر و پنج واسطه نقلیه اردوی ملی افغانستان را تصرف کردند.من به اسماعیل خان تیلیفون کردم ، اما او امر عقب نشینی افراد خودرا با صراحت رد کرد . کابینه کرزی در مورد نحوه رسیدگی به اسماعیل خان دو تقسیم شدند . رهبری ایتلاف شمال ، فهیم، قانونی، و عبدالله با خواست های متحد دیرین خودعلاقمند بودند اما غنی و جلالی می خواستتند که اسماعیل خان بلافاصله برکنار شود . کرزی به ادامه مشارکت تصمیم ګرفت .

در ماه اګست ، دور دیگری از درگیری آغاز ګردید ، این بار بین اسماعیل خان و جنگ سالار دیگر امان الله خان بود . این رقابت محلی بعد قومی داشت. اسماعیل خان نظرداشت که امان الله خان و حامیان پشتون او ” بهتر از طالبان نیستند.“

من با اسماعیل خان مسقیما از طریق تیلیفون موبایل اش با وی تماس ګرفتم . موضع ګیری اسماعیل خان متخاصمانه بود . او وعده حمله بالای نیروهای امان الله خان و شکست قاطعانه او را میداد . امان الله خان به یک حمله غافلگیرانه علیه نیروهای اسماعیل خان در نزدیکی میدان هوایی شیندند که ۹۰۰۰ فیت خط رنوی دارد و نزدیک به ایران است دست زد . افراد اسماعیل خان ضعیف عمل کردند . حال که میز سرچپه شده بود ،من باید از پیشرفت امان الله خان به هرات جلوګیری میکردم . من هراس داشتم که ممکن است افراد امان الله خان شهر هرات را غارت کنند . من یک پیام به امان الله خان فرستادم که افراد وی از یک پل خاص در نزدیکی شیندند عبور کرده نمیتوانند.

من و بارنو برای ارسال جزو تام های از اردوی ملی افغانستان، همراه با مشاورین امریکایی و نیروهای خاص امریکایی با هلیکوپتر به شیندند جهت مسدود کردن مواضع کار میکردیم .همانطور که قوا را فرستادیم ، من به اسماعیل خان، که از زمین های بلند اطراف میدان بر میدان هوایی نظارت داشت تیلیفون کردم . او شکایت داشت که “قوا اینجا نیست !” “ من به او ګفتم که به اطراف خود نګاه کند . . . . دیری نګذشت که من صدای چرخ های هلیکوپتر را از طریق تیلیفون شنیدم .

حالا که ما دست بالا را داشتیم ، من و کرزی موافقت کردیم که این زمانیست که هر دو، اسماعیل خان و امان الله خان از غرب افغانستان منتقل ګردند .من به امان الله خان ګفتم که به مقامات افغان تسلیم شود، و ی متعاقبا تحت بازداشت خانگی قرار گرفت. هنگامی که زمان انتقال اسماعیل خان آمد، من شخصا به هرات سفر کردم . در جلسه یک به یک ما، او در مذاکره پست وزارت داخله را تقاضا داشت . اما این انتخاب دیګر زمانش ګذشته بود ، اما من به کرزی پیام را فرستادم و کرزی اورا به پاس احترام و نقش او در مقاومت در برابر شوروی و طالبان وزیر آب و انرژی مقرر کرد .
در ماههای بعد، نیروهای اسماعیل خان سلاح های سنگین خود را تسلیم کردند و به پروسه خلع سلاح و ادغام مجدد به روند عادی زنده ګی پیوستند .

در ماه اکتبر سال ۲۰۰۴، توانستم درروز نامه ( وال استریت ژورنال )مقاله ی تحت عنوان “شکستن پشت جنگ سالاران “ را بنویسم . 

فصل ۴ – استراتیژیست مشتاق 
فصل ۵ – مجاهدین و صالون های قدرت
————————–—————–
فصل ۴ – استراتیژیست مشتاق
برای آخرین شب سال ۱۹۷۸، شریل ( خانم خلیل زاد)و من یک سفر به پاریس را برنامه ریزی کردیم . من بیشتر و بیشتر در مورد آشفتگی سیاسی که در سراسر شرق میانه گسترش یافته بود فکر میکردم . علاوه بر این به کودتای که در افغانستان صورت ګرفته بود ، تظاهرات گسترده در ایران شاه را به چالش کشانیده بود فکر مرا مشغول میداشت . بنابراین فکر کردم این امر می تواند برای دیدار با رهبر اصلی اپوزیسیون ایران، آیت الله روح الله خمینی که در تبعید در نوفل لوشاتو، یک شهر کوچک در خارج از پاریس زندگی می کرد جالب باشد .یکی از همکارانم نام یکی از دستیاران خمینی، ابراهیم یزدی را به من داد. ما یک آدرس دقیق نداشتیم اما این مهم نبود . به محض اینکه پا را از ریل در نوفل لوشاتو به زمین ګذاشتیم ، صرف چیزی که باید میکردم یک قطاری از مردمان ایرانی را که بسوی خانه خمینی روان بودند تعقیب میکردیم. یکی ازاین افراد که تصور میکرد من ایرانی و از طرفداران خمینی استم با من به زبان فارسی صحبت آغاز کرد. هنگامی که ما در یک خانه در حومه که کمی معمولی بود وارد شدیم ، مرا به مستقیما به نزد یزدی رهنمایی کردند.من خودرا به عنوان یک فرد دانشگاهی معرفی نمودم وبلافاصله نشستیم وبه صحبت آغاز کردیم . من از یزدی پرسیدم که چرا، به عنوان یک تکنوکرات و میانه رو ، او برای یک شخصیت مذهبی فعالیت میکند . یزدی به من اطمینان داد که خمینی تنها یک رهبر سمبولیک است. پس از انقلاب، ایران به دور عادی خواهد رفت ، و روحانیون به کار و زنده ګی خود خواهند پرداخت. یزدی مرا اطاق انتظاررا که با فرش های با شکوه ایرانی، پورتریت چهره های مذهبی تزئین شده بود، و بر روی دیوار دیګر یک ساعت فاخته دار اروپای که ظاهرا اجاره نشین قبلی بجا مانده بود رهنمایی کرد. اصلا با من مصاحبه غیر رسمی شده بود تا سوابق مرا بررسی کنند .

من روز بعدی برګشتم تا خمینی را که در مجاورت ویلا دریک منزل سکونت داشت ملاقات کنم .
خمینی با لباس کاملا روحانی بروی زمین چهار زانو، مودبانه اما بدون لبخند نشسته بود . او نمیدانست که من فارسی میدانم ، یکی از دستیارانش برای خمینی توصیه کرد که : “ به پروفیسور ( استاد) بګو که ما دیموکراسی و حقوق زنان را میخواهیم – این چیزی است که امریکایی ها خوش دارند بشنوند. “
من از خمینی در مورد دیدگاه سیاسی برای ایران و چگونه او پلان دارد در کشور حکومت کند پرسیدم . خمینی نګاه زود ګذری کرد، و ګاه ګاهی ریش خودرا نوازش میداد. اما با آن هم او موفق به نظر می رسید که خودرا در صحبت درگیر و علاقه مند، شاید حتی کاریزماتیک نشان بدهد.
او شروع کرد ، رژیم شاه یک رژیم نامشروع بود، برای اینکه دولت براساس قوانین اسلامی نیست. این مهم نیست که چگونه ملت مرفه باشد. به دلیل سکولاریسم و سرکوب داخلی، شاه تماس با مردم از دست داده بود. او کتاب جمهوری افلاطون را به عنوان یک مدل اشاره کرد. در جمهوری اسلامی، قدرت را توسط کسانی که قانون روحانیت اسلامی رامیدانند اعمال خواهد شد.من از خمینی پرسیدم که چگونه میتواند مفهوم به رهبری روحانیت را با خواست های عملی حکومت داری همآهنګی دهد؟. خمینی ګفت روحانیون آجندای اخلاقی دولت را تدوین خواهند کرد در حالیکه تکنوکرات ها به مهارت های اجرایی لازم برای اجرای برنامه بنیادګرا را فراهم خواهند کرد . در پایان گفتگوی ما، خمینی به دستیارخود دستور داد تا او به من یک پشته از کتاب ها، مقالات،لکچرها و کست از سخنرانی خود را به من بدهد. هنگامی که من همه آنرا آموختم بعد از آن دوباره ملاقات خواهیم کرد. بعد از ملاقات من متوجه شدم که خمینی بطور روشن ایده های توتالیتار را طرح ریزی کرده و یک پلان پیچیده برای پیاده سازی آنها در افکار خود دارد . مواد خواندن شامل تبلیغات شریرانه و چیزی هم ساختگی بود .
فصل ۵ – مجاهدین و صالون های قدرت
…ترغیب برای دعوت بازدید از قصر سفید و دیدار با رئيس جمهور ایالات متحده معمولا کارمشکلی نیست.در اکتبر ۱۹۸۵ نظر به تقاضای والت ریموند ریس شورای امنیت ملی ایالات متحده ، من با حکمتیار بخاطر اهمیت ملاقات با ریس جمهور ریگن تماس گرفتم . اما بنیادگرایان مقاومت افغانستان تافته جدا بافته ی استند . گلبدین حکمتیار، سخنگوی مقاومت افغان که جهت شرکت در جلسات سازمان ملل متحد در نیویورک بسر میبرد ، با صراحت پیشنهاد بازدید از قصر سفید را رد کرد.او پرسید “چرا شما می خواهید که برای آمدن به کاخ سفید با رئيس جمهور از ایالات متحده از من عکس گرفته شود؟” او گفت “ ملاقات و عکس گرفتن با ریس جمهور آمریکا من را در سراسر جهان اسلام تضعیف میکند.”
من درک کردم که گفتگوی ما به هیچ جایی نمیرسد . پیشنهاد من برای بازدید از شهر و تفریگاه ها که جنبه کیفی فرهنگی و آموزشی داشت مانند آذان دادن درگوش کری بود . حکمتیار اصرار داشت که در اینجا هیچ چیزی نیست به جز از فاحشه خانه ها . بعد ها برای من نقش مرکزی حکمتیار در تخریب ومزاحمت و آغاز جنگهای داخلی قابل تعجب نبود او یکی از چهره های اصلی در راه اندازی جنگ داخلی پس از خروج شوروی، بمباران کابل با راکت بود. پس از سقوط طالبان در ۲۰۰۱ حکمتیار گروپ شورشی را در پاکستان سازماندهی کرد .

رهبری مجاهدین به یک بنیادگرای دیگر یونس خالص تغییر کرد .
در سال ۱۹۸۷ ، یک فرصت دیگری مهیا گردید تا رهبر مجاهدین ریس جمهور ایالات متحده را ملاقات کند . اما این بار یونس خالص حد اقل با ملاقات موافقت داشت. اما دو روز قبل از ملاقات یونس خالص را در حالت بسیار ناراحت و عصبی یافتم. دستهای خودرا با اضطراب و ناراحتی میفشرد . او بالاخره چیزی را که پیش خود محرم نگهداشته بود گفت . همکاران بنیاد گرای او با وی قرار گذاشته بودند که صرف به یک شرط او میتواند با ریس جمهور آمریکا ملاقات کند که پیام اسلام را به ریس جمهور آمریکا برساند .

او برای من یاد آور رسم و عنعنه اسلامی بود . محمد (ص) هم به منظور دعوت به دین اسلام به بلاد غیر مسلمان پیام دعوت میفرستاد . اما عنعنه یا نه عنعنه ، خالص از چگونگی عکس العمل ریگن تشویش داشت . بنابر این من هم یک کمی تشویش داشتم . با عجله با قصر سفید در تماس شدم . گفته شد که ریس جمهور ریگن میخواهد که ملاقات به قسمیکه پلان شده بود به پیش رود و خالص آزاد بود تا دستورالعمل خودرا اجرا کند .

در اصل قرار نبود که من در این جلسه اشتراک کنم اما در آخرین دقایق قصرسفید دریافت نمود که مترجم معمول قصر سفید اعتبار محرمیت امنیتی بالا را ندارد . من به دفتر بیضوی قصر سفید منتقل شدم و در بین ریس جمهور ریگن و خالص نشستم . من قبلا هرگز ترجمانی نکرده بودم و از پروتوکول خبر نداشتم . وقتیکه خالص اظهارات خودرا ختم کرد ، من آهسته به گوش ریگن اظهارات خالص را ترجمه کردم . ریگن از من خواست تا سخنان خالص را بلند ترجمه کنم تا همه در اطاق بتوانند سمع کنند .
،” من خودرا میشنیدم و در اطاق همه نشسته بودند معاون رئيس جمهور، وزیر دفاع، وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی، “اسلام دین عدالت و صلح است با توجه به حقیقت جهانی آن ، آقای خالص از شما آقای رئیس جمهور دعوت مینماید تا دین اسلام را قبول کنید .“

ریس جمهور ریگن گفت : “خب، لطفا به آقای خالص بگویید که ما دین خود مانرا داریم ،” رئيس جمهور ریگن بسیار به آرامی و بدون وقفه پاسخ داد “گذشته از این، امروز، مبارزه بین مومنین و غیر مومنین است. به عنوان مومنین، ما همه در یک طرف قرار داریم. ما در مبارزه در برابر اتحاد جماهیر شوروی با شما استیم .

خالص راحت شده بود .

…زمانیکه در صنف هشتم مکتب بودم ، پدرم برایمان اعلام کرد که کابل میرویم . او در وزارت فواد عامه برای نظارت بر وظایف آن وزارت در ولایات شمالی افغانستان منصوب شده بود . هنگامیکه مزار را به جانب کابل ترک میکردیم اموال و متعلقات خودر را برای سفر پر خطر دو روزه داخل یک بس بارکردیم . مسیر ما از راه باریک و جاده خاکی ومارپیچی بود که از بین کوه ها میګذشت . اکثر جاده طوری بنظر میرسید که به سختی در کوها کنده شده باشند . یک طرف بس کاملا دیوارسنګی بود و طرف دیګر پرتګاه که آنطرف در بسیار پایین دریا دیده میشد . در ظهر دومین روز سفر ما ، متوجه یک موتر کلان لوموزین شدم که در جاده باریک تلاش داشت یک لاری شوورلت را دورزده و از آن پیشی ګیرد . جاده باریک بود و رد شد ن موتر ها را مشکل میساخت. معلوم نبود موتر لاری نمیتوانست یا نمیخواست اجازه دهد تا موتر لوموزین رد شود . درست وقتیکه جاده کمی عریض تر شد موتر لوکس لوموزین از موقیعت استفاده کرده و از موتر لاری پیش شد و پیش روی موتر لاری برک شدید ګرفت و موتر لاری مجبورشد که توقف کند و بس ما هم توقف کرد .
از پدرم پرسیدم “ چی ګپ شده ؟” بلافاصله جواب داد “خاموش “.

در داخل بس پیشتر رفتم تا ببینیم چی واقع شده ؟ راننده موتر لوموزین دروازه عقبی موتر را باز کرد . یک مرد که دریشی لوکس به تن و سر کل و صورت تراشیده داشت از موتر پیاده شد . در حرکاتش کبر ، نخوت و زور دیده میشد . پدرم آهسته ګفت “داوود خان “ پسر کاکای پادشاه است . شوهر خواهر پادشاه ، صدر اعظم سابق ، زمانیکه شاه جوان بود داوود حکومت میکرد . چهره داوود خان خشم آلود بود . موتر وان داوود خان راننده لاری را از موتر به پایین انداخت و با مشت و لګد و بدون کوچکترین احساس شروع به زدن راننده کرد . از دیدن این حالت دهنم باز ماده بود . من ګفتم یک کاری باید بکنیم . مادرم موافق بود اما پدرم ګفت مګر دیونه استی ؟ و قبول نکرد ، مثل مسافرین دیګر داخل بس .

پدرم ګفت : میدانی که این مرد کی است ؟ او میتواند مارا بکشد .
در این لحظه داوود به طرف راننده لاری رفت و ګوش چپ اورا دندان ګرفت . از روی و ګردن موتروان خون میچکید . ګوش خون آلود موتروان که با خاک و خون و آب دهان داوود خان آلوده بود در بغل سرک افتاد بود .از دیدن این حادثه احساس شدید ناراحتی میکردم .
من از دیدن بی عدالتی و خشونت یک چهره قدرتمند که با مصونیت و معافیت از دیگران سوء استفاده میکرد بسیار ترسیده و شوکه شده بودم. چندین بار در این باره فکر کرده ام ، در مورد چیزی که به چشم خود دیده بودم . این حادثه در مورد کشوری که دوستش داشتم چی چیزی را حکایت میکرد ؟
– زلمی خلیلزاد، “از کابل تا کاخ سفید، سفر در جهان آشفته “

زمری باهر 

مرور کتاب؛ از کابل تا کاخ سفید، سفر در جهان آشفته

کتاب زلمی خلیلزاد، سفیر سابق آمریکا در افغانستان، تحت عنوان “فرستاده؛ از کابل تا کاخ سفید، سفرم در جهان آشفته” که اخیرا منتشر شده است کتابی است که به سبک زندگی‌نامه یا خاطرات نوشته شده است؛ اما البته و متناسب با عنوان کتاب، بیشترین بخش آن به سه ماموریت مهم پیشین نویسنده؛ به عنوان سفیر و نمایندۀ ویژه آمریکا در افغانستان و عراق، و نمایندۀ دایمی آن کشور در سازمان ملل متحد اختصاص یافته است.

کتاب با دوران کودکی آقای خلیلزاد در مزار شریف و کابل آغاز می‌شود.

او در زمان آموزش در مکتب (مدرسه) با دریافت یک فرصت یک سالۀ آموزشی به همراه بیست و چهار نفر دیگر که محمد اشرف غنی، رئیس جمهوری فعلی افغانستان، نیز شامل آن بود، به آمریکا می‌رود و به گفتۀ خودش این برنامۀ “آمریکایی‌سازی” تاثیر ویژه‌ای بر او گذاشته است؛ به طوری که بعد از بازگشت به کابل، با استفاده از یک بورسیۀ تحصیلی به دانشگاه آمریکایی بیروت راه یافته و سپس جهت ادامۀ تحصیل به آمریکا می‌رود و آنجا ماندگار می‌شود.

به دنبال حملات آمریکا به افغانستان و تشکیل دولت تازه در این کشور به ریاست حامد کرزی، آقای خلیلزاد بعد از سی سال تحصیل، اشتغال و سکونت در آمریکا به عنوان یک آمریکایی و مامور بلندپایۀ دولت آن کشور به کابل اعزام و سفیر آمریکا در افغانستان می‌شود.

وی بلندپایه‌ترین مسلمان آمریکایی در ساختار دولت جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا، پنداشته می‌شود که در مشاغل ارشد در دولت آمریکا کار کرده است.

“فرستاده؛ از کابل تا کاخ سفید، سفرم در جهان آشفته” حاوی ناگفته‌های زیاد مستقیم و دست اول دربارۀ چگونگی شکل‌گیری دولت آقای کرزی، از ادارۀ موقت گرفته تا ادارۀ انتقالی و نخستین دور ریاست جمهوری افغانستان به ریاست آقای کرزی و تداوم آن، است.

افزون بر آن، روایت‌های زیادی در این کتاب آمده که حاوی اطلاعاتی تازه، جذاب و خواندنی از وضعیت سیاسی بویژه در افغانستان است.

نوشتن کتاب خاطرات با پایان دوره ماموریت یا در زمان بازنشستگی در بین بسیاری از ماموران و کارمندان ارشد دولتها و یا نهادها در دنیای غرب رایج است؛ و اگر از گذشته‌های دور بگذریم، دستکم در پانزده سال گذشته چندین اثر مشابه با نوشتار آقای خلیلزاد، و مرتبط با افغانستان توسط غیرافغانها نوشته شده است.

‘پس از طالبان’ اثر جیمز دابنز، فرستادۀ ویژه سابق آمریکا برای افغانستان، ‘وظیفه: خاطرات یک وزیر در جنگ’ اثر رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق آمریکا، ‘ماموریت سقوط’ نوشتۀ گری شرون، مامور ارشد سابق سیا در افغانستان و ‘جنگ برای رسیدن به قدرت در افغانستان’ به قلم کای آیده، نمایندۀ ویژه سابق سازمان ملل متحد برای افغانستان، را می‌توان از آن جمله دانست.

در میان افغان‌ها اما نوشتن این گونه کتاب‌ها رواج چندانی نداشته و نمونه‌های بارزی از آن‌ دیده نمی‌شود. شاید یکی از عوامل دوری از نوشتن این گونه کتاب‌ها، هراس از بیان برخی واقعیت‌ها باشد. اما در کتاب “فرستاده” آقای خلیلزاد مواردی زیادی یادآوری شده‌اند که شاید سیاستمداران در داخل افغانستان هیچ‌گاه جرئت بیان آن را نمی‌داشتند.

زلمی خلیلزاد در صفحات کتابِ خود حرف‌های زیادی در پیوند با سیاست دوگانۀ پاکستان و فراز و نشیب‌های روابط افغانستان و پاکستان دارد.

او در مراسم رونمایی کتاب در آمریکا گفت: “برای من، مادر مشکلات افغانستان در تامین امنیت این بوده است که افغان‌ها، ما و متحدان ما در یافتن راهی برای وادار ساختن پاکستان (به ویژه ارتش پاکستان و خصوصاً سازمان استخبارات نظامی پاکستان) با چالش‌های مواجه بوده‌ایم؛ تا این کشور [پاکستان] به طالبان اجازه ندهد که از خاک پاکستان برای مسلح شدن، آموزش و پناه‌گاه امن سود جویند و از آن جا با افغانستان بجنگند.”

آقای خلیلزاد در صفحۀ ۲۱۰ روایت می‌کند: “حامد کرزی برای من یک باکس (جعبه) انار فرستاده بود تا به عنوان تحفه (سوغاتی) برای پرویز مشرف، رئیس جمهور وقت پاکستان ببرم. وقتی با آقای مشرف دیدار کردم، او تحفه را نپذیرفت و با لحنی سرد گفت: من انار را دوست ندارم.”

تلاش‌های آقای خلیلزاد جهت وادار ساختن دولت آمریکا در ابتکار عمل دقیق و سنجیده در افغانستان و همچنین جلب کمک‌ها و همکاری‌های بیشتر آن کشور برای افغانستان، جز مهم کتاب است.

او کاستی ها در عملکرد دولت آمریکا در پیوند با افغانستان را از زمان تجاوز شوروی سابق تا این اواخر یادآور می‌شود.

سفیر سابق آمریکا در افغانستان، در بخش‌های از کتاب نشان می‌دهد که وی در دوران ماموریت خود، در برخورد با قضایا، همیشه از موقف (موضع) بالا صحبت می‌کرده است. او به ده‌ها موضوع اشاره می‌کند که چگونه با استفاده از اعمال فشار حل شده‌اند. او در کتاب خود همچنین به ده‌ها مشکل و چالش بزرگ در افغانستان اشاره می‌کند که با دخالت او به آسانی رفع شده‌اند.

زلمی خلیلزاد با صراحت کامل از اشخاص زیادی به عنوان “جنگ سالار”، “مفسد” و اشخاصی که وی آنها را “دخیل در تولید و قاچاق مواد مخدر” می‌نامد، یاد می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه توانسته بود در جریان ماموریت خود در افغانستان، این اشخاص را در کنترل و مدیریت خود داشته باشد.

خلیلزاد در بخشی از کتابش می‌نویسد: “هیچ جنگ‌سالاری به اندازه ژنرال دوستم، آقای کرزی را خشمگین نمی‌‌ساخت. کرزی چند بار تصمیم گرفت دوستم را بازداشت کند ولی هر بار به او مشورت دادم که توازن قدرت در شمال را مد نظر داشته باشد و با احتیاط عمل کند.” (صفحۀ ۲۰۱)

وی از همکاری خیلی نزدیک خود با آقای کرزی یادآوری می‌کند و اینکه تقریباً در اوایل حکومتداری آقای کرزی هر روز با او دیدار داشته و مشترکاً موضوعات مهم کشوری را حل و فصل می‌کردند.

او درباره این نزدیکی بین او و آقای کرزی به روزی‌که ماموریتش در افغانستان به پایان می‌رسد و باید به عنوان نماینده آمریکا به عراق می‌رفت، اشاره می‌کند و می‌نویسد که آقای کرزی از رفتنش بسیار ناراحت بود. آقای کرزی ظاهرا تلاش داشته تا آقای خلیلزاد در مقام خود ابقا شود، اما علیرغم تلاش‌های زیاد و خواست‌های مکرر از دولت آقای بوش، موفق به این کار نمی‌شود.

آقای خلیلزاد از نقش خود در انتخاب حامد کرزی به عنوان رئیس ادارۀ موقت افغانستان، در حالی که عبدالستار سیرت آرای بیشتر نمایندگان شرکت‌کننده گروه رم در کنفرانس بُن (آلمان) را در اختیار داشت، می‌نویسد.

کنفرانس بن در سال ۲۰۰۱ با شرکت بسیاری از طرفهای درگیر در افغانستان تشکیل شد که هدف آن ایجاد ساختاری برای اداره این کشور پس از طالبان بود.

آقای خلیلزاد در کتاب خود همچنین از کمکش به گزینش احمدضیا مسعود به جای محمدقسیم فهیم به حیث نامزد معاونت اول حامد کرزی در انتخابات ۲۰۰۴ ریاست جمهوری، می‌نویسد.

در کنار آنها، او از حل مشکلاتی دیگر چون، برخورد با “وزرای دو تابعیتی” و اینکه کدام زبان باید به حیث زبان ملی در قانون اساسی درج شود، در لویه جرگه قانون اساسی یادآوری می‌کند.

در کتاب دیده می‌شود که تجربیات خلیلزاد در عراق هم بسیار گسترده‌ است. اما موفقیت‌های آنجا در مقایسه با افغانستان بسیار ناچیز خوانده شده است.

اگرچه آقای خلیلزاد به زبان عربی آشنا است، اما از شناخت عمیقی که وی از بازیگران سیاسی، فرهنگ و عنعنات (سنتها) و تسلطی که بر بخش‌های مختلف افغانستان داشت، ظاهرا در عراق خبری نیست. زلمی خلیلزاد البته نوشته است که از برخی تجاربی که در افغانستان حاصل کرده بود، به ویژه در قسمت تهیه پیش‌نویس قانون اساسی، در عراق استفاده می‌کند.

آقای خلیلزاد در کتابش به نقاط قوت و ضعف خود و سایر نهادها در تمام مراحل کاری اشاراتی کرده؛ به اختلافات و دخالت کاری میان وزارت دفاع و امور خارجۀ آمریکا نیز پرداخته است و برآیندهای منفی ناشی از این موضوع را (به ویژه در مسئله عراق) یاد می‌کند.

واپسین بخش کتاب “فرستاده” شامل پیشنهاداتی برای رئیس جمهوری آیندۀ آمریکا و سایر نهادهای این کشور است.
مشخصات کتاب

نام: فرستاده؛ از کابل تا کاخ سفید، سفرم در جهان آشفته

تاریخ چاپ: مارس ۲۰۱۶

ناشر: اس تی مارتینز پرس

محل نشر: نیویورک

تعداد صفحات: ۳۳۲
http://www.bbc.com/persian/afghanistan/2016/04/160425_zs_khalilzad_book_review

 

تهیه و ترتیب خالق بهادر
(3) بخش هایی از کتاب
از کابل تا کاخ سفید، سفر در جهان آشفته
فصل ۸- فروپاشی یک کشور ، سرنوشت یک مرد
فصل۹- آرامشی قبل از طوفان
————————–————————–
فصل ۸- فروپاشی یک کشور ، سرنوشت یک مرد

…در اوایل تابستان سال ۱۹۹۹، به دیدار ظاهر شاه دوباره به روم رفتم . من او را تشویق کردم که پتره گر افغانستان شود . پتره گر یک اسم است برای فرد صنعت گر که اشیای شکسته را مانند اشیای فلزی ، گلدان، ظروف گلی را ترمیم میکند .

با توجه به فقر در کشور ، پتره گر یک خدمت ارزشمندی را انجام میدهد ; افغان های عادی استطاعت آنرا ندارند تا اموال کهنه خودرا بدور اندازند . من توضیح دادم افغانستان مانند ظرف شکسته است ، که ما به یک پتره گر نیاز داریم تا قطعات شکسته را به هم وصل کند .
در ابتدا شاه قیاس من را درک نمی کرد ،در برابر مقایسه بین نقش او و یک نوکر،دستفروش طبقه پایین مقاومت میکرد . بالاخره مفهوم قیاس مرا درک کرد و موافقت نمود تا ریاست کنفرانس تبعیدی های افغان در روم را به عهده گیرد .

شاه هنوزهم یک بازیگر بی میل بود، دریک نقطه اعتراض کرد ، آیا نباید صبر کنیم ، تا خود ایالات متحده در این مورد اقدام کند ؟ من که بطور غیر معمولی اوقاتم تلخ شده بود گفتم : “دولت ایالات متحده شما را جدی نمیگیرد “ آنها فکر می کنند شما یک پیر مردی استید که از سال ۱۹۷۳ تا بحال ناپدید شده اید. اگر حکومت امریکا تا بحال توجه میکند، آنها صرف طالبان، القاعده، و پاکستان را میبینند.” من او را تشویق کردم خودرا جلو بکشد وبطور شخصی از تبعیدی های افغان کمک مالی تقاضا کند. صحبت ها گرم شده میرفت و من به طور فزاینده نا امید میشدم . پادشاه، که دوست داشت جرعه جرعه از کافی اسپرسو ایتالیایی بنوشد و بوت های از چرم گران قیمت بپوشد اما در کمک به کشورش بسیار پسیف بود . من ازاو پرسیدم : “ مردم در افغانستان در این وضعیت قرار دارند ، شما چطور شب ها می توانید بخوابید ؟”

فصل۹- آرامشی قبل از طوفان
در تابستان سال ۲۰۰۱ ، من محتاطانه خوش بین بودم که یک اپوزیسیون گسترده علیه طالبان در حال ظهور است . مسعود مشاور سیاسی ارشد خودرا ، یونس قانونی را برای باز کردن باب یک مذاکره با پادشاه به روم فرستاده بود.با توجه به رقابت تلخ و طولانی بین مسعود و طرفدران شاه در روم ، من این رویکرد مسعود را جدی میپنداشتم .

در طول تابستان ۲۰۰۱ با عبدالله عبدالله در مورد فعالیت های مخالفان ملاقات داشتم . عبدالله از تبار مقامات عالی رتبه دولت است که قدامت خدمات دولتی آنها آن به امارت افغانستان میرسد ، از پایان امپراتوری درانی در سال ۱۸۲۳ تا سقوط حکومت امان الله سال ۱۹۲۶. پدر او زندگی و کار و ممتار(معتبر) خود را بین قندهار و کابل تقسیم کرده بود ، بعدا به مجلس سنا توسط ظاهر شاه انتصاب ګردید . عبدالله که مادرش تاجیک بود، بعدها همین هویت مختلط قومی که ریشه هایش در قندهار و کابل بود در زنده ګی سیاسی او برجسته ګردید.

عبدالله قبل از اینکه از کابل در سال ۱۹۸۶ فرار کند داکتر چشم بود شغلی که پس از اسکان در پشاور برای پناهنده ګان افغان در یک شفاخانه انجام میداد .
در این دوره او مورد اعتماد مسعود قرار میګیرد ،یک رابطه که بعدا اورا به حیث سخنګوی و وزیر خارجه کتاپوت میکند . پس از آنکه من اداره ریګن را ترک کردم من و عبدالله دوست شدیم و تماس نزدیک داشتیم .

هنګامیکه او از واشنګتن دیدن میکرد ، عبدالله تشویق شد که مقامات اداره بوش هیئت اورا میپذیرند . در واشنگتن بطور کلی شرایط بحث در حال تغییر بود، کنگره در حال تصویب قطعنامه غیر الزام آوری که طالبان را بخاطر افراط علیه ساحات فرهنگی، زنان، و اقلیت ها محکوم میکرد قرار داشت . من و شریل در اواخر ده ۹۰ بطور فزاینده با این مسائل درگیر بودیم .

الکس پسرم ، که یک بار برای جی لینو ګرداننده شو کمیدی انتقادی نامه نوشته بود حال در عوض با دریافت یک عکس وامضا هیجان زده شده بود . فکر میکرد که یکی از پسرای کاکایش باوی شوخی کرده است. اما شوخی نبود آروزی او برآورده شده بود. جی لینو به خانه ما آمد تا درمورد کمپاین خانمش ماویس که بخاطر زنان افغان براه انداخته بود صحبت کند. .

عبدالله در مورد تاخیر دولت در تدوین یک سیاست جامع در افغانستان نگران بود. او تحت فشار قرار داشت تا از ایالات متحده تا در رابطه به ارائه کمک های نظامی بیشتر به ایتلاف شمال و توزیع کمک های بشردوستانه در سراسر کشور تقاضا نماید . اما آنچه ایتلاف شمال بیشتر از هرچیزی دیګر نیازداشت مشروعیت و به رسمیت شناختن جنبش مقاومت از جانب ایالت متحده بود. در تابستان سال ۲۰۰۱، مسعود موافقت کرد که از تلاش های ظاهر شاه حمایت کند و دست به تشکیل لویه جرگه بزند . این قابل توجه است که پس از شنیدن تعهد مسعود، پادشاه ایجاد یک دفتر لویه جرگه در یک منطقه بی طرف در خارج از روم را تایید کرد . مسعود و حامد کرزی، در عین حال، در حال ایجاد همکاری های نظامی در یک چارچوب بودند.

پاکستان در مورد تحرک کرزی در برابر طالبان نګران بود و آی اس آی پاکستان ازاو خواست که پاکستان را تا پایان سپتامبر ترک کند. مسعود برای کرزی پیشنهاد کرد که برای او در شمال افغانستان شرایط مقدماتی را مهیا خواهد کرد. مسعود امیدوار بود که او و کرزی به طور مشترک حملات ضد طالبان را در مناطق شمالی برا اندازند و در عین زمان آنها یک اپوزیسیون قوی از پشتون ها را در در جنوب ایجاد کنند.
یک استراتژی هماهنگ بین ایالات متحده و اپوزیسیون ضد طالبان در حال حاضر مرکزیت میګرفت .
ادامه دارد

زلمی خلیلزاد، “فصل۹- آرامشی قبل از طوفان ، سرنوشت یک مرد – از کابل تا کاخ سفید، سفر در جهان آشفته “