گفتنی های لازم و ضروری در باره ی: کتاب ” رها در باد ” (بخش سیزدهم)

غفار عریف

 

گفتنی های لازم و ضروری در باره ی:

کتاب ” رها در باد “

(بخش سیزدهم)

        سخن را با نقل
قولی از جان کولمن، در باره ی «عملیات پنهانی» آغاز می داریم. زیرا حوادثی که پس
از پیروزی قیام نظامی هفتم ثور 1357 و پیش از آن در افغانستان بوقوع پیوست، عملیات
پنهانی نيروهای ارتجاعی و امپریالیستی در جهان، به سردمداری ایالات متحده ی امریکا
و نظام سلطنتی بریتانیا و دول عضو پیمان تجاوزگر ناتو و با اشتراک و سهمگیری
مستقیم دولت شاهی آل سعود، شیخ نشینان حوزه ی خلیج، زمامداران جمهوری مصر، عظمت
طلبان چینی، جلادان نظامی گر پاکستان و رژیم سفاک شهنشاهی و سپس ولایت فقیه ی
آخوند های خون آشام در ایران؛ پیوند ناگسستنی دارد:

       
«عملیات پنهان  به آن دسته از کوشش هایی گفته می شود که در فیلم های (جیمز
باند) به تصویر کشیده شده اند. همان گونه که نویسنده اغلب بیان داشته، جیمز باند
با آنکه یک شخصیت ساختگی است، اما سازمانی که در فیلم نشان داده می شود، واقعی
است. تنها تفاوتی که سازمان این فیلم با سرویس پنهانی اطلاعاتی بریتانیا دارد، نام
آن دو است. سرویس پنهانی اطلاعاتی برون مرزی بريتانيا بنام  ام. ای. 6 و
سرويس امنيتی درون مرزی بنام ام . ای. 5  معروف اند. این دو، از قدیمی ترین
نهاد های اطلاعاتی جهان به شمار می روند. این دو سازمان، همچنین پیشگام بهینه سازی
شیوه ها و فن آوری های جاسوسی در جهانند. هيچ يک از سازمانهای نامبرده از راه مجلس
ملی، در برابر مردم بریتانیا مسؤولیتی ندارند و در عین حال، هردو در نهایت پنهان
کاری، در پشت سر بیشتر رخدادهای گوناگون علنی قرار دارند.»

(سیاست پردازی و
نیرنگ، تألیف: دکتر جان کولکمن، ترجمه: دکتر یحیی شمس، چاپ دوم، چاپخانه: گلشن،
ص  143)

        
عملیات پنهان بریتانیا که پا به پای تحرک های توسعه طلبانه ی تزار روس، از نیمه
دوم سده ی هجدهم مسیحی، در افغانستان آغاز یافت و در قرن نزدهم، توأم با دست به
دست کردن تاج شاهی در بین اولاده ی تیمورشاه و شعله ورساختن آتش خانه جنگی های
بنیاد بر انداز میان شاهان و شهزاده های دسته های قومی سدوزایی و محمد زایی ادامه
پیدا کرد و به تعقیب آن با دامن زدن به فعالیت های تخریبی در قالب سیاست های
استعمار کهن، به نقطه ی اوج خود رسید که سرکوب خونین جنبش مشروطیت اول و دوم و
متلاشی نمودن مشروطیت سوم پیامد های آن است؛ مادر کلیه عملیات استخباراتی
خرابکارانه در افغانستان محسوب می شود که سلسله ی آن تا به امروز جریان دارد.

       
عملیات پنهان بریتانیا در افغانستان، با حصول استقلال سیاسی کشور، در ابتدا دچار
مشکل شد؛ ولیک به زودی شبکه های جاسوسی انگلیسی با نفوذ دادن اجیران زرخرید خود در
درون جامعه و در سیستم سیاسی افغانستان، اعتبار از دست رفته دستگاه استخبارات
انگلیس را، دوباره احیاء نمودند.

       
سازمان جهنمی استخبارات انگلیس و دستگاه توطئه گر” سی. ای . ای”، یک جا
با اداره های خدمات اطلاعات دولتی سایر ممالک امپریالیستی و ارتجاعی؛ تا سقوط نظام
سلطنتی در افغانستان، در مخالفت با همکاری های سیاسی- اقتصادی – تخنیکی – نظامی –
علمی و فرهنگی، میان افغانستان و اتحاد شوروی و دول عضو پیمان وارسا؛ فعالیت های
خرابکارانه را در افغانستان به پیش بردند. در اصل اساس و سنگ تهداب رقابت ابر قدرت
ها و بازی های شیطانی قدرت های نو ظهور منطقه یی، در رابطه به افغانستان ، پس از
ختم جنگ دوم جهانی و بویژه از شروع دهه ی پنجاه میلادی، گذاشته شد و این رقابت در
دهه ی هفتاد، ابعاد گسترده تری به خود گرفت.

         
در زمان اقتدار سردار محمد داوود رئیس دولت جمهور افغانستان، فعالیت های
خرابکارانه و بازی های استخباراتی ممالک همسایه و دول غربی، شکل و مضمون دیگری
پیدا کردند:

         
« … سقوط پادشاه [ محمد ظاهر] عظمت طلبی ایرانی ها را دو باره تحریک نمود. شاه
ایران در سال 1974 به این تلاش های خود آغاز نمود که کابل را در دایره اقتصادی و
امنیتی ای شامل سازد که متمایل به غرب بوده باشد. از تهران اداره گردد، ایران،
افغانستان، پاکستان، هند و دولت های خلیج را احتوا نماید.

        
ایالات متحده امریکا این پالیسی شاه را بحیث جزء همکاری های وسیع اقتصادی و نظامی
واشنگتن و تهران در فعالیت های پوشیده و مخفی در جنوب شرق آسیا تشویق و تائید
نمود. وزیر خارجه سابقه ایالات متحده امریکا هنری کیسنجر به صراحت اظهارمی داشت که
داؤد بصورت شعوری و یا غیر شعوری نماینده اتحاد شوروی است. اما کیسنجر و سایر
مأمورین ذیعلاقه ایالات متحده امریکا می گفتند که در صدد ایجاد تمایل به غرب، در
منطقه نیستند، بلکه می خواهند که بعوض جنبش غیر منسلک فعلی طرفدار مسکو یک عدم
انسلاک اصیل را به وجود بیاورند. مخصوصأ آنها به این نکته تأکید می کردند که در
صدد تأسیس مناسبات کمک های نظامی با کابل نیستند ….

     
نتیجه غیر مرعی مساعی شاه [محمد رضا شاه پهلوی] توسعه فعالیت های شبکه جاسوسی
ساواک بود که می خواست جاگزین کی . جی . بی در افغانستان گردد.

      
عمال شبکه های جاسوسی عربستان،هند، چین و یک تعداد دیگری از کشور های خلیج فارس و
شرق میانه نیز بعد از سال 1973 در افغانستان نفوذ نمودند. نقش ایران را در سال
1975 اولاً فریدون هویدا، نماینده ایران در ملل متحد بمن [سلیک هریسن] بیان نمود.
وی به این نقش ایران بحیث یک نمونه همکاری امریکا و ایران اشاره کرد. بعدأ من
[سلیک هریسن] در مورد شبکه های جاسوسی در کابل و رقابت های آنها، در جریان سفر های
خویش به آن شهر و مراکز ممالک منطقه مطالب زیادی آموختم.

      
ساواک و سی . آی. ای با هم همکاری می نمودند. این دو سازمان بعضی اوقات فعالیت های
خود را با دستیاری گروپ های مخفی مسلمانان بنیاد گرابه پیش می بردند. گروپ های
مسلمانان بنیادگرا در مخالفت خویش با اتحاد شوروی، با سی .آی.ای و ساواک شریک
بودند، اما از خود اهداف علیحده ای داشتند.

       
گروپ های بنیادگرایان به نوبه خویش با اخوان المسلمین مصر و رابطه عالم اسلامی
عربستان سعودی که یک شاخه از فعالیت های وهابیت را تمثیل می نماید، نیز ارتباط
داشتند. زمانی که عایدات کشور های عربی از مدرک فروش تیل زیاد گردید، عمال کشور
های نو به ثروت رسیده عرب نیز با پول هنگفت به کابل سرازیر گردیدند. این ها
نیزمانند ساواک جواسیسی را استخدام می نمودند تا طرفداران کمونیست ها را در حکومت
و قوای مسلح افغانستان تشخیص و به ایشان معرفی نمایند.

       
تهران از یک طرف از طریق کمک های خویش بر داؤد فشار می آورد که آن هایی را از کار
حکومت برکنار سازند که گمان می شد با کمونیست ها ارتباط دارند. از طرف دیگر ساواک
اسلحه، وسایل مخابراتی و سایر کمک های شبه نظامی را به جمعیت های ضد داؤد می
رسانید. برخی از این کمک ها توسط ایران مستقیمأ به ناراضیان قبایلی که در غرب
افغانستان فعالیت داشتند، توزیع می گردید: قسمتی از آن ذریعه پاکستان به دسته های
بنیاد گرایان که فعالیت های زیر زمینی داشتند می رسید. سلسله اذیت و آزار داؤد
ذریعه مقامات پاکستانی وقتی به نقطه اوج خود رسید که تحت سرپرستی اسلام آباد بر یک
تعداد اهداف در داخل افغانستان حملات صورت گرفت. ساواک، سی .آی.ای و عمال پاکستان
در کودتا های ناکام بروج سپتمبر و دسمبر سال 1973 و جون 1974 بنیادگرایان بر علیه
داؤد دست داشتند.»

(حقایق پشت پرده
تهاجم شوروی بر افغانستان، تألیف: دیاگوکوردوویز و سلیگ هریسن، ترجمه: عبدالجبار
ثابت، چاپ دوم: 1377، ناشر: مرکز نشراتی میوند، صص 26-28)

     
بر مبنای پیش در آمد بالا، فصل دوازدهم (صص 267-304) کتاب “رها در باد”
را که حاوی عناوین: «این فرعون باید کشته شود»، «بر لب پرتگاه»، «یک زندگی تازه در
مرداد»، «مرگ ما پر قو نیست» ، « قدم رؤیا نیک است» و «زمان داوری می کند» ، می
باشد، با واقعیت های عینی در همان روزگار، محک می زنیم.

         
حکایتگر (ثریا بها) زیر تیتر «این فرعون باید کشته شود» (صص267-273) موضوع های
مربوط به چگونگی آغاز و پایان عملیات جنگی را در روز قیام نظامی هفتم ثور 1357، گز
و پل نموده؛ پوچ گویی ها، مزخرف نویسی ها، یاوه سرایی ها و هرزه لايی های آن بیشتر
با رنگ سبک مایگی و با بوی متعفن دشنامنامه ی «کوچه ما» آلوده است.

         
این مکاره ی دروغگو، در این همه بیهوده گویی ها و مهمل بافی های خویش در باره ی
حوادث روز هفتم ثور 1357، هیچ حرف تازه ای را بیان نکرده است؛ بلکه با گرفتن از
نوشته های دیگران ، به شکل دانه چینی و با برداشت های التقاطی و انتزاعی به صحنه
آرایی پرداخته است.

       
در این رابطه بایست چند اثر را به معرفی گرفت:

       
ـ «افغانستان در قرن بیستم» (از مجموعه ی برنامه های بی . بی . سی) فصل چهاردهم
(صص 213-227)، تیتر: «پایان خونین جمهوری محمد داوود»؛

        
ـ «اردو و سیاست، در سه دهه ی اخیر افغانستان»، تألیف: ستر جنرال محمد نبی عظیمی،
تیتر « دومین کودتای اردو یا قیام مسلحانه 7 ثور» (صص 131-149، چاپ دوم: 1377) ؛

       
ـ «یادداشت های سیاسی و رویداد های تاریخی»، تألیف: سلطانعلی کشتمند، (ج دوم، صص
329-349)؛

         
ـ «ظهور و زوال ح.د.خ.ا»، تألیف: اکادمسین دستگیر پنجشیری، فصل سوم (صص 81 ـ 120)؛

         
ـ «حقایق پشت پرده تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان»، تألیف: دیاگوکوردوویز و سلیک
هریسن، ترجمه: عبدالجبار ثابت، (صص 41-55)؛

         
ـ «افغانستان تجاوز شوروی و مقاومت مجاهدین» تألیف: هنری برادشر، (صص 86-104)؛

       
ـ «وآن گلوله باران بامداد بهار»، تألیف: صبورالله سیاه سنگ، ناشر: انتشارات سعید،
چاپ اول 1388، در 332 برگه؛

        
ـ دهها و صد ها کتاب، رساله، تحلیل سیاسی، تفسیر نظامی، بررسی ژورنالیستیکی،مصاحبه
ی مطبوعاتی، فیلم نامه ها … با دیدگاه ها، افکار، باورها و برداشت های متفاوت از
رویداد هفتم ثور 1357.

         
(تذکار: عنوان «این فرعون باید کشته شود»، از سخنان سلیمان لایق می باشد و برداشتی
است از نظر وی راجع به نحوه ی برخورد با سردارمحمد داوود «سرنوشت  سیاسی،
حیات و ممات رئیس جمهور» پس از پیروزی قیام نظامی هفتم ثور 1357 که محترم صبورالله
سیاه سنگ در کتاب: «وآن گلوله باران بامداد بهار» این موضوع را خیلی ها موشگافانه
بررسی کرده است.)

         
و اما حکایتگر(ثریا بها) با شیطان صفتی پرچمداران را «کرگسان» (ص270) خطاب نموده
است، بی توجه به این حقیقت که خودش از آوان شناخت دست چپ و راست خود، پیوسته با
خوی و خصلت زشت: گاهی چون کرگدن، زمانی همچون سوسمار و باری چون افعی به حیات
ننگین خود ادامه داده است.

جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست

زانکه نادان را بر دانا بسی مقدار نیست

بد بسوی بد گراید نیک با نیک آرمد

آن مر این را جفت نی و این مرآنرا یار نیست

مرد دانا بُد رشید و چرخ نادان بد کنش

نزد یکدیگر هگرز این هردو را بازار نیست

نیک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک

بر ستاره سعد و نحس اندر فلک مسمار نیست

نیست هوشیار این فلک رنجه بدین گشتم از و

رنج بیند هوشیار از مرد کو هوشیار نیست ….

“ناصر خسرو بلخی”

         
حکایتگر در برگه ی (271) هذیان گویی را به قصه نشسته که می شود به راحتی آن را سخن
اهل دیوانه خانه تلقی کرد:

        
«سلطانعلی کشتمند … به عنوان وزیر پلان تعیین شد. اما او یک وزارت را توهین به
ایمان انقلابی خود دانست؛ بنابرآن اداره مرکزی احصائیه را نیز از آن خود ساخت.»

        
در ارتباط به این حکایت دروغین و بیشرمانه، چند نکتۀ اساسی وجود دارد که با درنظر
داشت انها هر کارمند دولت، وارد به مسایل اداری به نادرستی ادعای خِرد باختگان ،
پی می برد:

      
ـ بر حسب تقسیمات واحد های اداری نظام دولتی درآن وقت و نظربه خصوصیت کاری، ادارۀ
مرکزی احصائیه، همیشه جز تشکیل وزارت پلان بوده است؛

  
      ـ بدون فیصله و تصویب مجلس وزرا و تائید
ریاست دولت، یک وزیری که تازه به وظیفه گماریده شده، هرگز صلاحیت آن را نداشت که
از پشت میز خطابه، به میل خود، یک اداره ی دولتی را از آن خود بسازد؛

        
ـ سلطانعلی کشتمند بعنوان یک تحصیل یافته و کادر رشته ی اقتصاد بخوبی می دانست که
اداره ی مرکزی احصائیه از چه اهمیتی در افغانستان برخوردار است و با کارمندان آن
چگونه برخورد کند، کدام نوع روابط کاری را داشته باشد و مناسبات کاری را با آنان
چطور حفظ نماید.

      
در همین صفحه ی (271) چند سطر پایین تر از مطلب بالا، بر سلطانعلی کشتمند، چنین
اتهام وارد نموده است:

       
«… نخست از برگشت ناپذیری “انقلاب شکوهمند ثور” سخن راند و سپس
بزرگترین خیانت ملی را بشارت داد که سرشماری نفوس دیگر ادامه نخواهد یافت.»

       
در رابطه به این اتهام نیز، دو مطلب را می توان عنوان کرد:

      
ـ سرشماری نفوس، برخلاف دروغ شاخدار حکایتگر ادامه یافت و نتایجی، هرچند تخمینی،
غیر دقیق، غیر علمی و آمیخته با تقلب و دستکاری از سوی حفیظ الله امین (دستگیر
پنجشیری در یکی از نوشته های خود دستکاری حفیظ الله امین را در نتایج سرشماری
نفوس، بر ملا ساخته است که در آن وقت سلطانعلی کشتمند وزیر پلان نه؛ بلکه در زندان
بود) از آن بدست آمد و در نشریه های اختصاصی متعدد احصائیه مرکزی بازتاب داده شد؛

      
ـ در دروغ پردازی ها و صحنه سازی های شرم آور که در فصل یازدهم، در مورد ترور
استاد خیبر، صورت گرفته و از جمله گویا عبدالکریم حکیمی، در مدیریت قلم مخصوص با
چند نفر کارمند اداره مرکزی احصائیه نشسته و راجع به این موضوع حرف زده اند، در
برگه ی (265) چنین آمده است:

      
«پس از مکثی حکیمی به مطلب مهمی اشاره کرد و گفت: ” چند شب پیش از قتل خیبر،
در دعوت سفارت شوروی نورمحمد تره کی که سرش گرم بود، به من گفت: “در مورد
پروژه سرشماری نفوس اداره شما باید خاطر نشان کنم که این سرشماری هرگز صورت نخواهد
گرفت.” »

        
بايست، سلطانعلی کشتمند با توجه به مطالب بالا، با موضعگیری استوار، پاسخ این
اتهام چی [ثریا بها] و دروغگوی بی شرم، بی حیا و ناپاک را، کف دستش بگذارد!

      
ولیک تنها این یگانه اتهام نیست، سلسله ی اتهام بستن ها از این دست خاتمه پیدا
نکرده، بلکه در برگه ها و در فصول آینده نیز با چند تای دیگر نيز بر می خوریم،
منتظر باشید، همه پاسخ طلب اند!

       
پیش از پرداختن به مطالب بعدی، لازم است تا اندکی در باره ی بیماری روانی که این
افعی پر از زهر [ ثریا بها] به آن مبتلا می باشد وبدون تفکیک و سوا ساختن خوب از
بد، نیک از زشت، پاک از ناپاک، شریف از نا شریف، صادق از کاذب… با وقاحت و
سبکسری و با فرومایگی به تحقیر و توهین همگان دست یازیده، صحبت شود:

        
بر طبق آموزش روانشناسانه ی زیگموند فروید اتریشی، درمان شناس بیماری های روانی و
مؤسس مکتب “پیسکانالیز” یا “روانکاوی”، چنان به نظر می رسد که
در وجود این لکه ننگ به دامان تربيه، اخلاق و انسانیت، نیروی شهوت و غریزه جنسی (غریزه ی لیبید)
به سبب مردارکاری های متداوم به تحلیل رسیده که در نتیجه غریزه ی حیات و زندگی و
عشق (غریزه ی اروس) مغلوب غریزه مرگ و شکست( غریزه ی تاناتوس) شده؛ چیرگی«تاناتوس»
بر «اروس» برای این شرمسار حقیقت، «هیستری» و دیوانگی به بار آورده است.

       
پيامد این «هیستری»و دیوانگی، دروغ سازی های شاخداری است که در طومار پر از کذب و
ریا بنام “رها در باد” جا افتیده اند.

       
حکایتگر روایت کرده که وزیر پلان جدید (سلطانعلی کشتمند)، در هنگام معرفی شدن با
کارمندان اداره ی مرکزی احصائیه، از پشت میز خطابه گفته که «بنابر دستور کمیته
انقلابی»، همه تحصیل یافتگان در کشورهای غربی «امریکا و انگلستان را از این اداره
اخراج می کنم.» (ص271)، « … خانم ثریا بها به عنوان عنصرضد انقلاب از کار برکنار
شد.» (ص 272)، «جای آن که این وزیر انقلابی تازه به دوران رسیده از تجارب و
اندوخته های علمی حکیمی چیزی بیاموزد (!) ناشیانه وی را به نام نماینده امپریالیسم
غرب خانه نشین کرد و يعقوب برادر کم سواد رفیع سرباز کودتاچی را که کاتب حاضری بود
به ریاست برگزید.» (ص 272)

      
فرومایگی و اهریمن صفتی این تاراجگر حقیقت حد و مرز را نمی شناسد و کمترین اعتنایی
به عذاب وجدان ندارد!

  
      پس از عبدالکریم حکیمی،آقای عبدالغفور
ملکزاده تحصیل یافته امریکا بصفت رئیس اداره مرکزی احصائیه مقرر گردید، نه یعقوب
برادر محمد رفیع. یعقوب مدتی بعد از هفتم ثور 1357، به زندان افگنده شد.

      
در باره ی این دروغ «خانه نشستن در چنین رژیم خون آشام نه تنها برایم [برای ثریا
بها] یک افتخار، بلکه یک ضرورت بود …. » (ص 272)

       
باید از حقیقت، یاری خواست!

     
به تعبیر خودش در آن رژیم خون آشام، این خود صفت حقیقت ستیز، به دنبال لقمه ی چرب
می گشت. آنگونه که در آغاز کودتای 26 سرطان 1352 در صدد دیدار با سرادر محمد داوود
ویا معاونان وی بود و بالاخره وقت گرانبهای وحید عبدالله را به هدر داد؛ این بار
نیز زنجیر دروازه دفتر یک وزیر را کوبید و چوکی باب دل خود را بدست آورد!

       
در وزارت معارف (تعلیم و تربیه)، مدیریت ارتباط خارجه را از آن خود ساخت
(اکادیمیسن دستگیرپنجشیری وزیر معارف بود).

هرکه گردن بدعوی افرازد

خویشتن را بگردن اندازد

سعدی افتاده ایست آزاده

کس نیاید بجنگ افتاده

اول اندیشه وانگهی گفتار

پای بست آمده است و پس دیوار

“سعدی”

ویا:

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده زرندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام باز چین

کانجا همیشه باد بدستست دام را …

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی زعیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را …

“حافظ”

         
موضوع های که درزیرتیتر«بر لب پرتگاه»(صص 273 – 278)،(حکایتگر و کاتبان کتاب به
عمد و آگاهانه تسلسل منطقی حوادث را از لحاظ زمان وقوع آنها، فدای نیات شوم و هدف
های کثیف خود ساخته اند) با سبکسری و افکار مالیخولیایی به خورد خوانندگان داده
شده است، در گذشته در آثار مؤرخان (حرفه یی و شوقی) و در نوشته های نویسندگان و
تحلیل گران رخدادهای تاریخی و در بررسی های آگاهان سیاسی (داخلی و خارجی) با
دیدگاه های خوش بینانه ويا بدبینانه، در مطابقت با واقعیت ها ویا با دروغپردازی ها
و قرینه سازی ها و صحنه آرایی ها … آمده است. در این جا با به عاریت گرفتن و
دزدی کردن سطوری از نبشته های دیگران، برگه های کتاب “رها در باد” را
متورم نموده اند. همچنان مطالب تکراری (محرومیت خلقی ها از ناحیه دست نیافتن به
دختران کابل …) نیز وجود دارد.

        
و اما این تاجور خانم (تاجور خانمی بود دچار بیماری روانی و عصبی که در دهه چهل و
نیمه اول دهه ی پنجاه خورشیدی، پیوسته با بی مضمونی و سراسیمگی، بین کابل – پروان
– بغلان (پلخمری) به علت نداشتن سرپناه واستقرار فکری، در رفت و آمد بود) و یا
سودابه (شهنامۀ فردوسی) ی دوران ما [ثریا بها] از یاد برده است که مضمون تراژیدی
«مکبث» نمایشنامه ی شکسپیر، بیشتر از همه به کارنامه های ننگین خودش، ( البته زن
درنقش مرد ) مطابقت پیدا می کند. این که با وقاحت برف بام خود را به بام دیگران
انداخته است، نهایت بیشرمی و بی حیایی وی را آشکار می سازد.

چنان دان که بی شرم و بسیار گوی

نبیند به نزدیک کس آبروی

چو کژی کند مرد، بیچاره خوان

چو بیشرمی آرد، ستمکاره خوان

“فردوسی”

       
مطالبی که تحت عنوان «مرگ ما پر قو نیست» (صص 280-293)، (بازهم حکایتگر و
نویسندگان کتاب، تسلسل منطقی حوادث، پیش آمد های سیاسی و جنگی، برخورد ها و واکنش
های نظامی… را از لحاظ زمان وقوع آنها، بر حسب دلخواه و بگونۀ قصدی وبا شیطان
صفتی، رعایت نه نموده اند) گنجانیده شده است، نخستین واژه ها و سطر ها با دروغ
سازی و گزافه گویی آغاز می یابد. از جمله در آن هنگامی که اگریمان (استوار نامه ی)
سفرا رسید، تا هنوز «سونامی خون در کشور جاری … ص 280» نگردیده بود.

        
ولی آنچه در رابطه به سازمان های چپی (شعله جاوید) و «محفل انتظار» و رویداد های
مربوط به فعالیت های این نهاد های سیاسی، پیش و بعد از قیام مسلحانه ی هفتم ثور،
آورده شده است، در گذشته راجع به آنها بسیار نگارش یافته است. تنها اکادمیسن
دستگیر پنجشیری در این باره چند مقاله به چاپ رسانیده است.

        
پیرامون موضوع های که زیر عنوان «مرگ ما پر قو نیست» آمده است، هرگاه دست به ترتیب
لیست کتاب – رساله ها و نگاشت های تاریخ گونه (داخلی و خارجی) و ردیف بندی فهرست
نویسندگان – مؤرخان – تحلیل گران و آگاهان سیاسی (داخلی و خارجی) بزنیم که به شرح
و بست این مسایل (بادرنظرداشت تفاوت دیدگاه ها، باور ها، افکار و عقاید) پرداخته
اند، وقت زیادی را دربر می گیرد و بر تعداد برگه های این نبشته نیز افزود می گردد؛
بنابرآن از آن باید صرف نظر کرد.

         
اما حکایتگر و کاتبان کتاب “رها در باد” در همه جا و در همه قضایا بطور
یک جانبه، معلومات کتاب سوال بر انگیز و عاری از حقیقت، «اسناد ک.گ.ب در
افغانستان» تألیف: واسیلی متروخین، ترجمه: حمید سیماب را دستاویز خود ساخته و بر
شخصیت های مشخص اتهام بسته اند.

        
در این مبحث به دو اتهام سنگین بر می خوریم که در هیچ اثر دیگری نیامده است. از
این رو ضرورت به ارائه اسناد مؤثق و دقیق دارند، در غیر آن این حکایتگر دروغگو [
ثریا بها] فریبکار، توطئه گر و دسیسه ساز به پای میز محاکمه کشانیده شود:

      
ـ طرح پلان ترور حفیظ الله امین در فرودگاه هوایی تهران توسط دکتور نجیب الله (ص
288)، هنگام برگشت وی از کوبا (تا هنوز رژیم شاهی در ایران سقوط نکرده بود و
دستگاه جهنمی ساواک نیز فعالیت داشت)؛

        
ـ خریداری یک باب هوتل توسط دکتور نجیب الله (ص 292)، به نام «هلنابایو» معشوقه ی
زیبایش، در یوگوسلاویا از مدرک پول های دزدیده شده.

      
حکاﯾﺘﮕﺮ
در این دروغگویی های خود، در یک مورد، (خریداری هوتل) از قول کنشکا پسر دوکتور
اناهیتا راتبزاد، روایت کرده است که اين گفته صحت ندارد و قابل اعتبار نیست.

      
اما در یک دروغگویی و یاوه سرایی دیگر که ارتباط می گیرد به تولدی دختر معیوب
دکتور نجیب الله، از قول محمود بریالی و داکتر صاحب راتبزاد روایت نموده است (ص
292).

       
شاد روان محمود بریالی در میان ما نیست و نمی تواند از خود دفاع نماید. ولیک داکتر
صاحب راتبزاد در آن موقع که نگارنده ی این سطور، برگه های کتاب “رها در
باد” را برايش می خواند، این روایت را از ریشه نادرست پنداشت و بر جعل نگاران
و دروغگویان شرمسار تاریخ، نفرین فرستاد.

        
ثریا بها هیچگونه رابطه ی (مخفی و علنی) با ح.د.خ.ا و با سازمان دموکراتیک زنان
افغانستان نداشت. از سوی دیگر داکتر صاحب راتبزاد و محمود بریالی، کدام رفت وآمد
فامیلی و مناسبات شخصی نیز با این یاوه سرا و هرزه گوی حرفه یی نداشتتند. پس این
همه روایت های دروغین از کدام حجره ی شکم پرباد و ناجور و از کدام سلول مغزی
ناسالم حکایتگر، به بیرون نشأت نموده است؟

         
به این دروغ شاخدار،چه می توان نام گذاشت:

         
«به زودی وکیل، نوراحمد نور و چند پرچمی خوش خدمت دیگر از گوشه و کنار اروپاسر
رسیدند و همه روانه ی فرانسه شدند. آنجا با پادرمیانی روس ها، حزب کمونیست فرانسه
به آنها پناهندگی سیاسی داد.» (ص 293)

         
آیا در کشور های غربی، حزب کمونیست فرانسه می تواند و یا صلاحیت آن را دارد که به
فرد و یا افرادی پناهندگی سیاسی بدهد؟

         
هرگز نه !

       
دول غربی در اروپا، قانون مشخص پذیرش متقاضیان پناهندگی سیاسی را دارند و اداره ی
مرکزی پناه جویان با در نظر داشت قراردادهای بین المللی (اعلامیه جهانی حقوق بشر و
فیصله های کنوانسیون ژنیو) اجرآات خویش را مطابق سیاست های دولت، عیار می سازد که
جایی به حزب
ﻛﻤﻮنیست،
دایر بر دادن حقوق پناهندگی به افراد و اشخاص، باقی نمی ماند.

        
در برگه های (293-297) که به موضوع تولد دختر حکایتگر در بیمارستان اختصاص یافته،
نکات جالبی دیده می شود.

       
صحنه سازی های خنده آور که در برگه های 294 و 295 آمده، بی ماهیت ترین حرف ها را
بازگو می نمایند.

        
جالب است، دختر حفیظ الله امین در بیمارستان، در عالم ناشناسی (!) به کمک حکایتگر
می شتابد و روز بعدی با یک دسته گل میخک به دیدنش می آید!

     
تمام شهر وندان شهر کابل، دختر حفیظ الله امین را، در مارش ها و متینگ های که پس
از هفتم ثور به راه انداخته می شد (بویژه لیسه های دختران) دیده بودند که هرگز
انسان دلسوز نبود و قلب مهربان نداشت.

        
واقعیت امر در جای دیگری نهفته است!

       
دو هفته از تولد دختر حکایتگر سپری شده بود که برادرش، همایون از زندان پلچرخی رها
شده به منزل وی آمد و داستان رهایی خویش را این گونه شرح داد:

        
« یک معجزه، یک داستان شگفتی آور است. ما چند نفر زندانی را برای کشتن بیرون سلول
آوردند. امین گفته بود که به مناسبت عید بیست نفر زندانی را به رسم معمول رها
کنند. آنها زندانیان را برای رهایی بر می شمردند و در موتر بالا می کردند. یکی
کمبود کرد و سرباز که زمانی در وزارت داخله زیر دستم کار می کرد، مرا شناخت و از
قولم گرفت و مرا در موتر بزرگ انداخت و گفت: «بیست نفر پوره شد.» موتر حرکت کرد
مارا از پل چرخی آوردند بالای پل مکروریان رها کردند. من با همین لباس زندان پیاده
آمدم.» (ص 297)

   
     در شرح
این داستان مضحک هیچ حقیقتی وجود ندارد، واقعیت امر در جای دیگری نهفته است!

       
زندانیان سیاسی دوران «اگسا» و «کام» (نگارنده ی این سطور جز آنان بود) خوب به یاد
دارند که در روزهای مشخص هفته در نیمه های شب، افسر نوکریوال در هربلاک، زندانی ها
را از خواب بیدار می ساخت و در دهلیز هر منزل فرامی خواند. پس از آن نمایندگان
«اگسا» و بعد تر «کام» مطابق لیست و مکتوبی که درمورد زندانيان روا
ﻧﻪ ﯼ پوليگون، با خود آورده بودند نام ها
را می خواندند و آنان را از دیگران جدا می کردند و دستور می دادند که لباس ها و
سامان های مربوط را باخود بگیرند.  این پروسه بسیار دقیق به پیش برده می شد
که سربازان در آن هیچ نقش و تأثیری نداشتند.

         
در آن زمان حفیظ الله امین و سرسپردگانش در «اگسا» و «کام» در بیرون از زندان با
دادن امتیازاتی، یک تعداد افراد را شاید به شمار انگشتان دست ها، استخدام نموده بودند
که با رهبران و کادرهای سرشناس ح.د.خ.ا (جناح پرچم) خویشاوندی و قرابت فامیلی
داشتند و تلاش می نمودند تا به کمک آنان، پل پای رهبران و اعضای کمیته مخفی را
ردیابی نمایند و ضربه های کاری و خُرد کننده را وارد آورند.

        
کسی چه فکر کرده می تواند که در عقب دلسوزی های دختر حفیظ الله امین و رهایی
همایون از زندان پلچرخی، راز دیگری نهفته باشد!

(ادامه دارد)