(قسمت چهارم وپنجم)لجام گسیختگی سرشار یا دانش حقیر من و،«زمین سنت گرای ذهن ما و مارکسباوری روسی،» ،صدیق رهپوی طرزی

رفیق احمدشاه راستا
قسمت ( چـهـارم و پـنـجــم )

لجام گسیختگی سرشار یا دانش حقیر
من و،
«زمین سنت گرای ذهن ما و مارکسباوری روسی،» ،صدیق رهپوی طرزی

«نور حقیقت تا ابد، پشت ابر پنهان نمی ماند.» داستایوفسکی»
رهپودر رابطه با مناسبات تاریخی افغانستان با شوروی چنین مینگارد: «این امر زمانی برای شوروی ناگوار تمام می شد که امان الله، شاه آن زمان، درسررویای رهبری تمام مسلمانان آسیای مرکزی را می پروراند…».
این است،بهتان و دروغ محض تاریخی. آیا میتوانید یک سند ارایه دهید که شاه امان الله در سر چنین خیال خامی پروانیده باشد؟
رهپو: «در این راستا، توجه شوروی به این مساله متمرکز بود که افغانستان را با دادن یاری به شکل های گونه گون از کمک به جنبش های استقلال طلبانهٔ آسیای مرکزی، باز دارد.»
جناب رهپو!
آفغانستان در سال۱۹۱۹از کشور بریتانیا استقلال سیاسی بدست آورد.کشور تازه از جنگ سوم با انگلیس ها بدرآمده بود. کدام عقل بیمار این دروغ شاخدار را می پذیرد که شاه امان الله آنقدر ساده لوح و بیسواد بوده باشد تا با امکانات هیچ، به جای تحکیم پایه های دولتش، دست به پشتیبانی از جنبش های سیاه اسلامی آسیای میانه ورهبری آن در برابرقدرت شوروی که تازه همدیگر را برسمیت شناخته بودند، بزند؟. تصور نمیکنید ، برای خوشنودی بابای ملت ، محمد ظاهر شاه، روح طرزی بزرگ را با شاه امان الله و جنبش مدرن و روشنگرانه آنها مي آزارید؟ آیااین مسخره نیست؟ آیا افغانستان توان کمک به جنبش های استقلال طلبانه رادران زمان داشت؟ شاهی که نتواند در یک جنگ پیروز نظامی،سرزمین های ازدست رفته ء خویش رااز تل تا اتک بستاند، چگونه در فکر رویای رهبری تمام مسلمانان آسیای مرکزی میشود؟ به کمک کی و با کدام بودجه؟ کدام منطق ناجوراین دروغ پراگنی ها وفانتیزی های تاریخی را خواهد پذیرفت؟
بیایید بازهم سری بزنیم به سراب خیال پردازی های رهپو:«هویت پنهان اندیشهٔ مارکس باورروسی به زودی با نشر نشریه های حزب، مانند خلق و بعد ها پرچم، آرام آرام آشکار می شد. ادبیاتی که در نوشته ها به کار می رفت بوی تند مارکسباوری روسی می داد.درآن زمان آوازه یی درشهرپخش شده بود که بخش زیاد نوشته ها ومقاله ها به روسی نوشته شده و بعد به پارسی تاجیکی برگردان می گردید.اما، این امر روشن است که از متن نوشته هاچنین بر می آمد که به شدت زیرتاثیر برگردان هایی قرار داشتند که درمسکو ترجمه می شدند و یا حزب توده آن ها را برگردانی و نوشته می نمود.».
پس از گذشت بیش از چهار دهه اگرشما حق دارید تا زیرتاثیر اندیشه های دوست آلمانی و کارل پوپرو چند تای دیگر به چنین چرخش فکری گویا «روشنگرانه!» و یا به نظر من، فرصت طلبانه وتسلیم طلبانه، قرارگرفته باشید،تصور نمیکنید که جنبش های اجتماعی و سیاسی آن زمان، در فضای جنگ سرد، استراتیژی های مزورانه ء سیاست های کشورهای منطقه و رشد فنتیزم مذهبی،ازانقلاب اوکتوبر، مارکسیزم- لنینیزم و جنبش های آزادیخواهانه جهان و منطقه ،از آنها الهام می گرفت؟ نگفتید، شما چه الترناتیفی دران زمان مشخص برای جنبش چپ کشور داشتید؟ نگفتید، عیب در اندیشه بود ،یا نحوه ء شناخت از تیوری ها و راه های اجرای عملی آن متناسب به شرایط کشور، یا تبلیغ های زهر آگین متولیان، ملا ها و مولویان دیوبندی که اکنون شما با آنها هم آوازید واز یک گلو حنجره پاره میکنید؟
جناب رهپو! به این گفته ء تان نگاه کنید: «دههٔ مردمسالاری که می توان آن را دورهٔ طلایی آزادی و هم آرامش خواند، وارد تاریخ سیاسی کشور شد.این کار با امضای قانون اساسی نو، به روز اول اکتوبر ۱۹۶۴صورت گرفت.».
خواننده گران ارج!
چرا رهپو در تمام نوشته ها پس از معاهده بن۲۰۰۱ و ایجاد دولت اسلامی،پیوسته و با تاکید، بار بار، از دهه ی مردم سالاری می لافد؟ چرا این دوره را طلایی مینامد؟چرآ آنرا دوره ی آرامش میخواند ؟ چرا از صلاحیت های شاه، مطابق ماده ء ۲۴ قانون اساسی،ازقحطی و فقر، فساد، سانسور،عقب ماندگی فلاکت بار و وحشتناک و ناروایی های آن دوره، ظلم حکام و هزاران فاجعه دیگر نمی گوید؟
پاسخ ساده است: رهپو،دیگر در زمان حاکمیت ح د خ ا در رسیدن به مقام و قدرت، بصورت آرام ،ارزان ، بی سرو صدا و لمیدن به کُرسی های نرم مقام های بلندبه استاد استادان مبدل شده و عادت کرده است . او میداند، فلک به سودو طالع ظاهرشاه می چرخد.حالا باشه سعادت برسرشاه و یا پیروانش تاج گذاشته.پس بیا و زبان بگشای به توصیف آن دوره ء شاهی مردمسالار، تا مگر ارواح المتوکل علی الله محمد ظاهر شاه، «بابای ملت» گوشه چشمی کندو یا کسی این «نقد روشنگرانه!» رابه گوش باداران امریکایی برساند ورهپودرین واپسین رمق حیات، بمانند سایر بازنشسته های موقف دار رژیم کرزی و غنی به کدام سفارتی،در دوبی یا جایی دیگر چند صباحی راخوش و آٰرام بگذراند.با تاسف اشاره هاو شاهد ها چنین میرساند.
باز هم از رهپو می خوانیم : «با اندوه که درمیان رنگین گمان گروه های سیاسی که با استفاده ازاین فضای بازسیاسی پا به میدان گذاشتند، حضوردوگروه گزافه گرچپ متمایل به مسکو و پیکن ـ با رنگ های گونه گونه اش ـ و راست اخوان ـ با شاخه ها متعدد، در فضای سیاسی تقاطب را درمیان آگاهان و درس خوانده گان، به میان آوردند. اما، شاه تیرکنش سیاسی شان( ح د خ ا) به سوی نظام مردمسالاری و آزادی که آن ها را مردود می شمردند، نشانه گرفته شده بود.»
آقای رهپو!
فضای باز سیاسی؟ کدام و در کجا؟ شاه تیر کنُش سیاسی به سوی نظام مردمسالار؟يعنی چه؟ گروه گزافه گرسیاسي؟ آیا شما برنامه ی ح د خ ا را یک بار منحیث کادر ارشد آن مطالعه فرموده اید؟ آیا تفاوت ها میان یک برنامه، پراتیک سیاسی- اجتماعی یک حزب سیاسی را با کجرویی ها و بیماری های خرده بورژوا مابانه و یا فاشیزم قومی ماجراجویانه طراز امینی و سایر شخصیت های مریض و گمراه اندیویدیوالیست اشتباه نگرفته اید؟ آیا در چشم نقادو ضمیربیدار! شمآ، تفاوت های ژرف و بنیادین میان بستر اجتماعی،فرهنگی و شیوه ء عملکرد شاخه های ح د خ ا و شخصیت هاي آن، اصولا وجود نداشته است ؟ آیا شما همه را بایک چشم، مانند ملای کور واز یک دریچه زیر مشت و لگد نیانداخته اید؟
رهپو با تخیلات ،زیر نام «مشتی از کنش های ضد مردمسالاری ح د خ ا» چنین مینویسد: «ناسازگاری جالبی که در دیدگاه وکردارهردو بخش ح.د.خ.ا جریان داشت، این بود که در اصل شورای ملی را یک نهاد بورژوازی می دانستند و آن را رد می نمودند، اما، از کارزارش و حتا عضویتش برای پخش دیدگاه مارکسباور روسی و جانبداری از سیاست شوروی، بهره برداری کامل می نمودند.».
آقای رهپو!
بیا بگوییم فلک عقل سلیم نصیب مان کند. مانند روز آفتابی ،روشن است که،پارلمان یک نهاد بوٰژوازی است. این را همه میدانند.شورا را هرگز و هیچ کسی دران زمان رد نکرده. ببرک کارمل زنده یاد در همان زمانی که شمابه پشتش میدویدید، نوشته یی دارد بنام : مبارزه ی پارلمانی و پارلمانتاریزم. آنجا با صراحت از اشتراک فعالانه در پارلمان و مبارزه ء آرام، صلح آمیز، روشنگرانه و تدریجی پشتیبانی کرده. داکترمحمد حسن شرق در کتابش،تاسیس و تخریب اولین جمهوری .ص ۱۰۹می نویسد: «ببرک کارمل وکیل کابل با جملات تند و آتشین راه دادن محصلین به تالار شورای ملی را توطیه بر ضد دموکراسی و حکومت داکتر محمد یوسف تعبیر نمودند و از محصلین می خواهند تا تالار شورای ملی را ترک نمایند.طرفداری ببرک کارمل از دموکراسی و صدر اعظم سبب میشود تا متباقی وکلا نیز تالار را ترک و از شورا خارج شوند.»
***
-۵-
رهپو زیر عنوان: «مشتی از کنش های ضد مردم سالاری ح د خ ا،» چنین مینگارد: «به باورم سبب اساسی همان ساختار ایدیولوژیک مارکسباور روسی از یک سو و وابستگی به شوروی از جانب دیگر بود. نشانه های این امر را که ح.د.خ.ا. در آن نقش مهم بازی کرد به فراوانی می توان دید. بارز ترین نمونه اش همراهی با کودتای داوود، می باشد که به این نظام نقطهٔ پایان گذارد.»
آقای رهپو ! به این واقعیت تاریخی نگاه کنید:
ببرک کارمل بعد از توضیح و خوشبینی کامل به آینده ء ح د خ ا به محمد داوود می گوید: «چون شما مطابق قانون اساسی حق فعالیت سیاسی ندارید اگر بخواهید میتوانید از سه طریق استفاده کنید:
۱-یک روزنامه یا جریده بنام شخص دیگر امتیاز بگیریدو نظریات خود را به نشر برسانیدتا زمینه ء فعالیت سیاسی به شما میسرو مساعد گردد.
۲-اگر امکان داشته باشد با اعلیحضرت مفاهمه نمایید تا شما را جهت خدمت بیشتر به مردم، نایب السلطنه مقرر نمایند.
۳-کودتا: روش مبارزه و ایدیولوژی ما به کودتا متضاد بوده و هرکس درین راه اقدام کند به مخالفت و ضدیت با او قرار خواهیم گرفت.
محمد داوود که از توصیه های ببرک کارمل رنجیده بود ….» .(تاسیس و تخریب اولین جمهوریت. حسن شرق. ص ۱۵۹) رهپو از نقش روشن ح د خ ا در براه اندازی نا آرامی ها در معارف،حضور در اتحادیه محصلان،تظاهرات خیابانی، به ویژه تظاهرات سال ۱۹۷۰ خیابانی علیه اسپیرو اگنیوبا تندی انتقاد میکند. رهپو تا کنون نمیداند که تظاهرات علیه اسپیرو اگنیو صرف به ابتکار نجیب ووکیل بدون دستور حزب صورت گرفته بود که در کتاب اخیرجناب وکیل تسجیل است. لطفااز کتاب «پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان» ، نوشته وکیل درصفحه ۱۰۰۰، بخوانید: «اسپیرو اگنیو در اواخر ماه دسمبرسال ۱۹۶۹وارد کابل میشود.یک روز قبل از آمدن اسپیرو اگنیو ، عده یی از کادر های پرچمی پوهنتون بدون اینکه موضوع را با رهبری حزب در میان بگذارند تصمیم گرفتند که دست به تظاهرات علیه اسپیرو اگنیو بزنند. دانش آموزان دانشگاه کابل، تحت رهبری خلیل زمر،داکتر نجیب الله و عبدالوکیل، بدون اجازه و خبررهبری حزب، دست به تظاهرات میزنند.برموترحامل اسپیرو اگنیومعاون ریس جمهور امریکا، با تخم میزنند و شعار : از ویتنام خارج شوید؛ میدهند.»
این است واکنش ببرک کارمل در برابر وکیل و داکتر نجیب الله :
«… اما بدانید که شما هردو از جمله کسانی استید که از یک طرف بخاطر وقف و فداکاری تان برای حزب ، باید تقدیر شوید؛ اما از طرف دیگر ودرعین زمان تیر باران گردید! زیرا بدون آگاهی رهبری حزب، خود سرانه به ماجراجویی دست زده اید. شما هم باید مانند سایر جریانات سیاسی عمل می نمودیدودست به اعمال ماجراجویانه که باعث عصبانیت امریکایی هاودولت گردیده،نمی شدید. »ص ۱۰۲همان کتاب.
رهپو در جایی از بیانیه ببرک کارمل ذکر میکند:
«کارمل در جلسه ء ماه جولای۱۹۷۱شورای ملی بیان داشت: ارتجاع سیاه راست افراطی و شعله افروزان چپ افراطی عملاََ زیر لوای انتی سویتزیزم (ضد شوروی) در یک جبهه با جناح راست ومحافل و سازمان های جاسوسی داخلی و خارجی در تبانی و توطیه اند تا روابط نیک و حسن همجواری افغانستان و اتحاد شوروی را برهم بزنند.».
آقای رهپو!
کجای این بیانیه خلاف منافع مردم افغانستان است؟ چه عیبی درین بیان خردمندانه و هوشیارانه می بینید؟
باز هم رهپو:
«درهنگام بحث روی گرفتن قرضه از بانک جهانی،کارمل،امین وهوادرانش درشورا،به مخالفت برخاستند.آنان به روشنی گفتند،ما، با تاسیس این بانک ۲۰۰ (!) در صد مخالف هستیم.،، امین در بیانیه اش گفت، ٫٫ این تنها موضوع بانک نیست. مسالهٔ استقلال ملی و زنده گی مردم و سرنوشت افغانستان است. ما تمام دسایس و طرح های گوناگون هیات حاکمه و قدرت های مستبد افغانستان و نفوذ فلاکت آورامپریالیزم به سر کرده گی امریکا رادرافغانستان فاش می سازیم،،آنان حتا جلسه شورا را ترک گفتند.این امر تا ماه مارچ ۱۹۷۳،دوام نمود.»
آقای رهپو!
مگر حادثه های تاریخی فاجعه بار یک و نیم دهه ء اخیر، این واکنش کارمل و پیش بینی های امین رادر رابطه با ناتو، کمیته سیصد، بانک جهانی، وال استریت و سد ها انستیتوت های جهانخوار غرب در کشور، به نظر شما تا هنوز هم ثابت نساخته؟ ایا بانک جهانی همین اکنون کشور ما را به روسپی خانه دنیا و مافیای مواد مخدر وجنگ سالار، الیگارشی مالی مبدل نکرده؟
بازهم به سراب خیالات رهپو میروییم: «جای شگفتی این است که آنان آن گاهی که درصف نیروی های مخالف قرار داشتند،در بارهٔ آزادی ومردمسالاری فریاد سرمی دادند وگلو پاره می کردند.از فضای آزادی بیان در جریان انتخابات آزاد بهره می گرفتند و از منبرپارلمان تیر نقد را بردیگران رها می نمودند. اما، همین که به کودتای داوود پیوستند، در برابراین اقدامش که همه روزنه های آزادی بیان را بست ودهن ها را مهر وموم نمود،کوچک ترین صدای اعتراض را بلند ننمودند. به باورم دلیل اساسی، نفرتی بود که سنگ پایهٔ ایدیولوژی شان را نسبت به هر نوع آزادی برای دیگران می ساخت.»
جناب رهپو، تصور نمیکنید عقده کشی ،انسان را کل و کور میسازد؟
ح د خ ا در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بود. تمام نیرو های اخوانی و ارتجاع منطقه هر لحظه در پی نابودی رژیم سیکیولار نخستین جمهوری بودند. هر عمل مخالف آن آب در آسیاب دشمن کشور، یعنی آی اس آی ، ارتجاع بین المللی و ملا های مفلوک دیوبندی به پیمانه ء اشک های ماتم زده و حسرت بار شما نسبت به گذشته میریخت. نیرو های آگاه و هوشیار سیاسی ، منجمله رهبری ح د خ ا یک گزینه داشتند: دفاع بی چون چرا از مشی خطاب به مردم افغانستان و نظام جمهوریت. این را حالا کودن ترین انسان جامعه درک میکندولی نمیدانم عقل شما چرااز درک حادثه های آن روزگارتا این پیمانه کوتاه می آید؟
این جا به تناقض گویی های رهپو بنگرید: «به باور من در همین دههٔ مردمسالاری بود که نیرو های دگر گون خواه، پا به زمین نبرد گذاشتند. آنان با بهره گیری از این فضای باز، به پخش آگاهی دست زدند.» ندانستم ، کدام نیرو ها؟
بازهم میروییم به دُر فشانی های جناب رهپو: «از این فضا نیرو های چپ و راست ـ هر دو در بند ایدیولوژی بودند ـ بیش ترین بهره برداری را نموده و همینان بودند که تخم استبداد بعدی را در وجود کودتای داوود، ۱۹۷۳، وامین، ۱۹۷۸، کاشتند. به این گونه آنان به جای فراهم ساختن زمینه برای نهادینه سازی ساختار مردمسالاری،در خط تنفر بی پایه، ـ زیر اثر تبلیغات اردوگاه گویا سوسیالیزم ـ از ساختار اقتصادی سرمایه داری، اژدهای استبداد را تغذیه کردند. سیالهٔ این نگاه را تا کنون در ذهن وارثان (!) شان، جریان دارد.»
جناب رهپو!
نمیدانم کم از کم با ابتدایی ترین اساس های جامعه شناسی و الفبای دیالکتیک تاریخ آشنایی دارید ، یا خیر؟ تخم استبداد در کشور ما ریشه های چند هزار ساله دارد: در ساختار نظام جامعه و شکل های موزاییک قبیلوی، عشیره یی ، تول و تلوار، ساختار نا متجانس و ترکیب های قومی یعنی همان شیوه ء تولید آسیایی ،شعور، روان و فرهنگ جامعه، خشونت و فوندامنتالیزم مذهبی و سنتی، آهنگ رشد قهقرایی اقتصادی و سایر بنیاد های هستی ساز جامعه. تخم استبداد را حزب نکاشت و اگر با دیدهء بصیرت ، نه شرمساری و خجالت نسبت به گذشته های تان ، به کودتاها بنگرید، رهبری سالم و هوشیار حزب و پرچمی ها هرگز از هردو کودتا ، کمترین حمایت نکردند.آنها هردو بار در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفتند. به این حقیقت تاریخی توجه کنید:
وکیل در ص ۱۳۶ کتاب خویش چنین مینویسد: «از چهره های دیگر کودتای داوود ، فیض محمد وزیر داخله ی جمهوریت… بود. دوستان نظامی اش از موصوف برای اشتراک در کودتا دعوت به عمل آوردند.از موضوع ببرک کارمل و میر اکبر خیبر توسط ذبیح الله زیارمل اطلاع حاصل یافتند و آنها هم به شدت عکس العمل نشان دادندو به ذبیح الله زیارمل دستور دادند تا وی را از اشتراک در کودتا بر حذر داشته و موقف اصولی حزب را در مقابل کودتا به وی توضیح نماید.ولی فیض محمد مشوره رهبری پرچمی ها را قبول نکرد…».
جناب رهپو ، حالا بگویید که سیاله ی بی خبری و بیسوادی و یا دروغ پراگنی برای فرصتی دیگر، ذهن کی را کور و مغز کی را منجمد ساخته است؟

ادامه دارد.
*
**