(قسمت ششم وهفتم)لجام گسیختگی سرشار یا دانش حقیر من و،«زمین سنت گرای ذهن ما و مارکسباوری روسی،» ،صدیق رهپوی طرزی

رفیق احمدشاه راستا
قسمت ( شــشـم و هــفــتـم )

لجام گسیختگی سرشار یا دانش حقیر
من و،
«زمین سنت گرای ذهن ما و مارکسباوری روسی،» ،صدیق رهپوی طرزی
بنا بر گفته ء رهپو،ح د خ ا از زمان داوود به قدرت رسید. ولی جناب ایشان کوچکترین دلیل و سندی که حزب در زمان داوود به قدرت رسیده باشد ، نمی آورند. در کودتای محمد داوود، ۱۷۰ افسر و شخصیت های سیاسی و نظامی سهم داشتند. جناب رهپو نگفتند که به جز فیض محمد ، که خلاف دستور حزب ، به کودتا چیان گرایید، چه تعداد حزبی ها در کودتای داوود سهم داشتند؟ موقف رهبری حزب در مورد ماجراجویی و کودتارا که از پیش نوشتم.
این صدای رهپو، همان صداییست که سال ها پیش در مورد کودتای ۲۶ سرطان از حنجره ء آی. اس. آی ، شبکه های رسانه یی غرب، سازمانهای جاسوسی ضد افغانستان از خارج کشور بیرون میشد. آنها نخستین جمهوری را تکفیر و ادعا میکردند که این نظام کمونیستی ووابسته به کی جی بی شورویست. عین ادعایی که پس از چهار دهه از حنجره رهپو شنیده میشود. من چنین میپندارم که نویسنده حتی زحمت خواندن چند اثر تاریخی و خاطره های تعدادی از دست اندرکاران آن زمان را به خود نداده، یا در پس این همنوایی تبلیغاتی با سیاه ترین شبکه های تبلیغاتی ضد منافع کشور ما، آرامش رسیدن به کرسی را خواب میبیند.
جناب رهپو!
لطفا بگویید که از ۱۷۰ تن کودتاچی ۲۶ سرطان به جز فیض محمد، چند تن پرچمی دران نقش و سهم داشتند؟
بازهم درسفته های رهپو:«کارمل و هوادارنش در حلقه های خصوصی خویش ادعا می کردند وارثان هم چنان ادامه می دهند ـ که ما با این کودتا موافق نبودیم. اما، پرسش اساسی این است که چرا براین تخت خونین قدرت، همراه با امین، فرازآمدند وتا مدتی که رانده نشده بودند، برآن غنودند؟ به باورمن، باردیگر دست مسکورا درپشت این تصمیم همراه با نبود ارادهٔ قوی دروجود خودکارمل وپیروانش،به روشنی می توان دید.اما،این باردراریکهٔ قدرت،زخم خونین اختلاف پیشین میان پیروان تره کی وکارمل که اکنون پیروان امین هم به آن افزوده شده بود، دهان چرکینش را باز نمود.»
جناب رهپو!
به پندارم، شاید، بزرگترین اشتباه ببرک کارمل وهوادارانش این بود که باکودتای امینی ثور دمساز شدندو نامش را گذاشتند انقلاب.بی تردید، که شوروی ازین قیام استقبال کرد. درین هم جای شک نیست که دران زمان مودل سوسیالیزم شوروی، برای ببرک کارمل و پیروانش به ایمان و اعتقاد مبدل شده بود. ببرک کارمل درک میکرد که با عدم توافق، به آن در نخستین روز ها،بار مسوولیت بزرگ تاریخی را بردوش خواهد برد.اگر دران لحظه های حساس تاریخی که چگونگی رشدآینده قیام هنوز گنگ و مبهم بود، به شکست مواجه میشد، سرنوشت حزب و جنبش چپ ، به چه می انجامید؟ درانصورت اگر رهپو زنده بود شاید میگفت: ببرک کارمل بخاطر بایکوت این کودتا، چه جفای بزرگ تاریخی را در برابر این قیام شکوهمندو رستاخیز ملی انجام داد. از شما میپرسم که، چرا با این همه آگاهی، مدت ها پیش به دامان غرب نه غنودید و مقام و چوکی را در همسویی و همراهی با مارکس باوری روس و کارمل ترجیح دادید؟ اگر ذهن پر نبوغ! شما از پیشبینی حادثه ها عاجز آمده باشد، بگذار بگویم :
ببرک کارمل هم با رهبری پرچمی از سیاره ء مریخ و یا از مهتاب بوقلمون تخییل شما به زمین پرتاب نشده بودند. رهبران و جنبش ها،به اندازه ء مسوولیت شان و به پیمانه ی تاثیر گذاری کار شان در بسیاری از برهه های تاریخی، بعضاْ اشتباه های جبران ناپذیر میکنند. با تاسف که چنین شد.
رهپو:«امین برای آوردن دگرکونی هاـ درهمه سطح هاـ نسخه کودتای بلشویکان به رهبری لنین واقدام های خشن استالین درروسیه پس از۱۹۱۷،رادرجیبش داشت.اوبه روشنی دربرابربرخی نقدهای درونی به ساده گی می گفت،٫٫مهم نیست،ممکن من رااستالین بخوانندومن ازاین امرباکی ندارم وبه آن افتخار می نمایم،،.»
جناب رهپو!
تصور میکنم دانش و فهم امین و تره کی از مارکسیزم- لنینزم، به همان پیمانه بود که از شماست..شما به جز از نشخوار شاید مقاله هایی از ترجمه های انگلیسی، یک اثر لنین و یا عملکردش رانقد نکرده ایدویا شاید اصولا نخوانده اید.تنهاسیاست نوین اقتصادی لنین( نپ) به سد ها شک و تردید شما پاسخ میدهد.مدت فرمانروایی لنین فقط یک و نیم سال بیش نبود. لنین شهزاده نبود.او هرگز تجربه ء حکومت داری نداشت.تازه از یک شرایط دشوار مخفی و اختناق سربیرون آورد و کهن ترین نظام را شکست . پس ازان با درد تمام که هنگام بیماری لنین ،عنان قدرت بدست استالین افتاد. لنین بار ها حزب را از برخورد خشن استالین هوشدار داده بود. بحث روی کارکرد های استالین دامنهء دراز دارد و درین جا نمی گنجد. ولی استالین در پهلوی جنایت های نا بخشودنی ، کارکرد های بزرگی دارد که نوشته ء نقد گونه ء شما از ارزیابی آن عاجز است. امین و تره کی مانند شما نه کمونیست، نه لنینیست نه استالینیست ، بلکه شخصیت های حقیر وبی دانشی بودند که تنها و تنها برای سیطره ی شخصی خویش، هم حزب ،هم وطن ، هم خودو خانواده ها و هزاران انسان وطنپرست خلقی و پرچمی را به گرداب ، جنایت، انحراف ونابودی کشاندند وبدینگونه کشور را به بحران و قهقرا بردند. همه ء برخورد ها و کنش های رژیم امین- تره کی ،ماجراجویانه، بدون سنجش ،ناشیانه و توام با خشونت افغانی، قبیله یی و ایگوییزم سیاسی و شخصی همراه بود. این گونه برخورد های مشکوک هیچ ربطی به لنینیزم، استالینیزم و کمونیزم ندارد. این تبلیغ های غرب است که تفالهء آن را بیست سال پس از سقوط، شما نشخوار میکنید. در حقیقت آنچه خشونت، اشتباه و خیانت از استالین سر زده، رژیم خلقی و تبلیغ های غرب، نا روایی هایش را زیر پوشش آن آورده. این بخیه زدن های جنایت های امین -تره کی و خلقی ها با استالنیزم، خوش خدمتی ایست برای صحه گذاشتن بر تبلیغ های ارتجاع بین المللی، منطقه و نیروهای طاغوتی جهادی وویرانگرکه شما نقش وارث آنرا ادا میکنید.این بی انصافی محض است. شما از نقش امپریالیزم، سازمانهای جاسوسی منطقّه، موقعیت جیوپولیتیک و جیواستراتیژیک ،پلان های استخباراتی کشور های منطقه و جهان در قضایای افغانستان کاملا طفره میرویید و هر آنچه گناه است به دوش بیچاره لنین، استالین و ح د خ ا می اندازید.تو گویی لنین در کشور ما زاده شدو انقلاب ثور را نسخه داد.
-۷-
رهپو در اخیر زیر نام درس های تلخ چنین مینویسد: «ازآن جایی که به گفته آگانون، فیلسوف یونانی،گذشته را هیچ کس، حتا خدا نمی تواند دگرگون بسازد.به باورم بایست به این گذشته با دید نقدنگریست وازآن درس های لازم را گرفت.»
جناب رهپو!
کی میتواند،منکرباشد که گذشته را با نقد نبیند؟ مگر! آیا این شیوه دید شما،واقعا نقد است؟ من بار بار از خامه ء شما محترم خوانده ام که نقد در یک کلام، جدا کردن سره از ناسره است. حالا وقتی این نوشته را می خوانید،سر تاپا،با دید یک جانبه، غرض آلود که باعقده مندی وتنگ نگری، نگاشته شده است ،مواجه می شوید. نویسنده تا توانسته از مارکسیزم-لنینیزم، جنبش های چپ، شوروی، کارکرد های ح د خ ا بادید تنگ نظرانه انتقاد کرده است. کجای این نوشته شما، سره را از ناسره جدا ساخته و نقد است؟ کجای این نوشته به یک اثر کوچک لنین پرداخته و آن را به دیده نقد نگریسته است؟ مگرواقعا چنین تصورمیشود که عامل این همه بد بختی ها تنها وتنها ح د خ ا بوده؟ آیا این شیوه ء دید، چه تفاوتی با شیوه ء دید یک ایله جاری وعامی وغافل ازاهم مسایل جامعه شناسی، سیاست و تاریخ ، دارد؛ هنگامی که یک قطب یک پدیده را به باد حملهء بیرحمانه قرار میدهید و ده ها بُعد دیگربه تاق نسیان سپرده میشود؟
رهپو بازهم مینویسد: «عدم وجود طبقه ونبرد طبقه یی :این امرروشن است که در گوهرنگاه مارکسباورروسی، مساله طبقه ونبردش نقش مرکزی دارد.پیروان این خط دید باناسازگاری شگفت انگیزی روبه رو شدند.درهمبود قبیله ـ دهقانی چنین پدیده یی را با ذره بین هم نمی یافتند. آنان متوجه شدند که برای شکل گیری طبقه ها وسپس نبرد طبقاتی، باید زمانه های زیادی انتظار بکشند واین کاردرعمرکوتاه شان هرگزوهرگزصورت نمی گرفت.در حالی که آنان آدمان شتابزده بودند. بی سبب نیست که حفیظ الله امین، می خواست در مدت کوتاه شش ماه، دراین حال ووضع کشورعقب مانده، سوسیالیزم بسازد.بر این باورجزماجراجویی سیاسی نام دیگری نمی توان گذارد.این دید از همان روز های شکل دادن حزب تا روز های پایانش ادامه داشت.»
جناب رهپو!
تصورمیکنم طرح طبقات ،مبارزه وانتاگونیزم طبقاتی، انقلاب اجتماعی،دیکتاتوری پرولتاریا،تیوری هایی اند که با روشنی از جانب کارل مارکس ارایه شده اند.لنین چیزی نو به جز از تشریح و توضیح این مسأله ندارد. چه کسی در کشور ما نمیدانست که هنوزفرسخ ها از تشکل طبقاتی،به دوریم؟ این همه جنایت ها ، ماجراجویی های امین چه ربطی به نیرو های ملی- دموکراتیک و نسلی از رهروان راه رفاه انسان دارد؟
بازهم رهپو: «به باورمن آخرونی آخرین سبب که می توان آن را عنصر تعیینگر خواند،همانا نبود باور به اصل های مدرن مردمسالاری و دموکراسی درحزب وبه دنبال آن درساختارهای دولتی که کودتاچیان سر و سامان دادند، می باشد.عصرتاریکی،یا قرن های میانهٔ عیسایی سیطره بی چون وچرای کلیسا ـ در چنگال نظام خانسالاری واستبداد دین عیسایی ـ شاخه های گونه گونش ـ در بند بود، برای رهایی از این ستم،متفکران،فیلسوفان واصلاح خواهان باخردنقادانه،پایه های عصرروشنگری راریختند.در گوهراین امرواژهٔ آزدای شاه نگینش-به شمار می رفت.به این گونه جنبش آزادی خواهی وطلبی یا لیبرالیزم،آرام آرام ـ اما، با دشواری های بزرگ سر راه ـ شکل گرفت.»
نمیدانم رهپو تاریخ اروپا، عصرروشنگری ورنسانس را تا کدام حد میداند؟ آیا این عصرروشنگری بدون خونریزی ها، انقلاب ها، خشونت ها، کجرویی ها، قربانی ها،آرام و بی سرو صدا پایان یافت؟ ح د خ ا از بستر مناسبات قبیله و عشیره و عقب مانده ترین جامعهء سنتی برخواسته بود. چگونه معجزه بر پا میشد که کشور آبستن شخصیت هایی چون گاندی، ماندیلا، ژان ژاک روسووغیره میشد تا عطش سیری ناپذیر روشنگرانه قرن بیست و یکم لیبرالی رهپو با آن سیراب میگردید. خوب به خاطر دارم که دران زمان حتی همان شعار های مارکس باوری روسی!برای وطن، خیلی مدرن و برای جامعه ء ما بسیار فیشنی بود. جناب رهپو نمیداند که دموکراسی، مدرنیزم، پسامدرننیزم، لیبرالیزم و جامعه ء مدنی و مردم سالار بستر میخواهدو تراویده ء تکامل تدریجی قرن هاست . حالا که به عقب مینگریم، با این سیستم مردم سالار ولیبرال دلخواه رهپو ، بگمانم کشور ما یک قرن دیگر به عقب برگشت. کدام عقل و منطق میتواند، عصر روشنگری اروپای قرن پانزدهم را با جامعه ء موزاییک عشیره یی استبداد زده و مذهب پرست شیوهء تولید آسیایی و سنتی چنین خیالپردازانه بخیه زند؟
رهپودراخیرچنین تعریفی زیباو رویایی ازمردمسالاری میدهد: «برای حقوق سیاسی همه کس، حاکمیت مردم، انتخابی بودن فرمانروایان یا درست ترخادمان مردم، تفکیک قوا،اصل حکومت اکثریت با نگهداری حقوق اقلیت،حضورچند گانگی اندیشه ها وگروه های اجتماعی، مشارکت دایمی مردم در تصمیم گیری های سیاسی، امکان نقد وبررسی در همه زمینه ها و رای مردم بدون توجه به سنت های دیرینه، اصالت خرد نقادانهٔ فرد….»
جناب رهپو، من چنین تخییل آرمانگرایانه را تا کنون نه درشرق نه درغرب،نه درسوسیالیزم، نه در کشور مهد دموکراسی! امریکا دیده ام. اگر شما دیده اید لطفا بنمایانید. تصور نمیکنید این پندار های تان برای افغانستان، جز یک فانتیزی چیزی دیگر نخواهد بود؟
بگذاریدبا این دید رهپو بروییم به استنتاج های عینی و منطقی و بیطرفانه، «نظام سرمایه داری از آن گاهی که شکل گرفت دچار دگرگونی های ژرف و زیاد شده است. دیگر این نظام تنها و تنها بیانگر منفعت عام طبقه و یا طبقه های ویژه یی نمی باشد.»
آقای رهپو!
شما از کدام نظام سرمایه می حرفید. نظام سرمایه داری قرن بیست و یک یعنی گلوبالیزم، جهانی شدن سرمایه،انقراض نسل بشریت از لحاظ اخلاقی و شیمه پویایی اجتماعی، بزرگترین فجایع را در تاریخ پسامدرن بشریت به بار آورده است.نظام سرمایه داری به صورت مشخص از منافع یک طبقه ء معین تا هنوز با چنگ و دندان دفاع میکند.این نظام دلخواه شما، دنیا را به به بحرانهای بزرگ تجاوز، غارت،ریوانشیزم اجتماعی قرن بیست و دکترین یاسیاست های مزورانه ء « افتر شاک» After Shockقرن بیست و یک در مقیاس جهان و کشور های اسلامی، آلودگی،نابودی و کاهش ریزرف های طبیعت، Global Warming (گرمی هوا) وهزار و یک بلای زمینی و آسمانی مواجه ساخته و بیرحمانه محصول کار طبقه های دیگر را می چاپند. درین نظام روزتا روز غریب غریب تر و ثروتمند، ثروتمند تر میشود. شما که در سایه ی کمک سوسیال این نظام غنودید و بازنشستگی تانرا با خاطر آرام دران، پس ازین همه نعمت های دوره ء سوسیالیزم سپری میکنید، تصور نکنید که همه دنیا ی جهان لیبرال و سرمایه به مانند زندگی شما،بهشت برین است و نظام سرمایه بیانگر منافع ویژه ء یک طبقه میباشد. این دیگر در روز روشن به چشم انسانها خاک پاشیدن است.
ادامه دارد