دمی بادستیاررییس جمهورپیشین جناب محمد اسحاق توخی :

 نبی « عظیمی »

اگر گفتنی یی باشد وهمه عالم از ریش من در آویزند که مگرنگویم ، بعد از هزار سال بدان کس رسد که من خواسته باشم.
شمس تبریزی

دمی بادستیاررییس جمهورپیشین جناب محمد اسحاق توخی :

این نوشته به سال ها پیش ارتباط دارد. اسحاق توخی که همصنف من درلیسه حبیبیه کابل و حربی پوهنتون بود؛ درشماره سیزدهم ماهنامه « دحق لاره » در ارتباط به مطالبی که اندرباب نامه های پیش از مرګ و يس از مرګ دوکتور نجیب الله مرحوم نوشته بودم ، مطلب سراپا دروغ و مالامال از افترا وبهتان نوشته بود که بنده ناګزیر ګردید با نوشتن این پاسخ های به ګفته عوام الناس دندان شکن به جواب وی بپردازد :

نشر آن نامه ها وتبصره ها، جناب توخی وبرخی از اعضای تیم مشهورِ معلوم الحال ومعامله گری را که در اطراف دوکتور نجیب الله مرحوم حلقه زده بودند وبا مشوره های غرض آلود که در برگیرندهء منافع شخصی شان بود نه تنها موجبات سقوط حاکمیت را فراهم کردند، بل آن مرحوم را نیز به پای چوبهء دار کشانیدند به خشم آورد از جمله آقای توخی را. بلی آقای توخی سر انجام به حرف آمد، اما با اندک مایه گی ودست پاچه گی وبدزبانی فراوان. وما را ببین که ازاین محرم راز و یارغارو عقل کُل چه انتظاراتی داشتیم ؟ مگر نه آن که اویار گرمابه وگلستان دوکتور صاحب بود و انتظار می رفت با برداشتن مهرسکوت ازلبهای قفل شده اش،حقایق وحرفهای قابل قبول، قانع کننده، مستدل ومستند وغیر قابل انکار برای ما بگوید؟ به عوض این که برتابوت پندارهای ازقبل تعیین شده، کلیشه یی و تخدیرشدهء برخی از مانیفست نویسان وثنا گویان وتقدیس گرانی که از برکت بهتان زنی ودروغگویی به آب ونانی رسیده بودند؛ چهار میخ آهنین بکوبد وخویشتن را در باتلاق گندیده یی که آنان دست وپا می زنند غرق بسازد.همه از اوانتظارداشتند که در زمان حال زنده گی کند، از آسمان وریسمان حرف نزند، واقعیت را با شایعه وافسانه مخلوط نسازد. آخر مگر او یکی از رجال سیاسی آن زمان نبود ونیست وآیا توقع می رفت که او با این سطح پایین انتلکتویل سیاسی با مخالفان صحبت کند و ادب وتربیت ذاتی خود را به نمایش بگذارد؟

باری ، جناب توخی از جایگاه رفیعی سخن گفتن خویش را آغاز می کند. انگار، هنوز هم پشت همان میز چند متره ، پشت همان میزی که مشت می زد، امر می دادو تحکم می کرد نشسته است. وبا زبان سخت سخیف ومستهجن، نویسندهء این سطور را با این کلمات ، بارها وبارها دشنام می دهد وتحقیر وتوهین می نماید والبته معلوم نیست که به کدام حق ؟: ” … دیده درا، پُرروی، معامله گر، توطئه گر، لجوج،خائن، وابسته به سرویسهای خارجی و… ” وبا همین اخلاق وادب وارد بحثی می گردد که به یک مناظرهء آرام ، منطقی وسازنده نیاز دارد؛ نه به جنگ و جدل واین طورعَرَبده کشی ها ولگد پرانی های فاضلانه! وانگهی جناب توخی باید بپذیرد که دوران لوده گی ها و مسخره گی هایش سپری شده ، مردم به خود آمده اند و دیگر حاضر نیستند که به حرفهای هر دلقکی بخندند. آری توخی عزیز، آن سبو بشکست وآن ساقی نماند.!

اما این تنها نیست! آقای توخی که حرف میزند، برای اثبات ادعایش چنگ به دامن دواثر فنا ناپذیری(!) میزند که تاکنون هموطنان ما بارها وبارها،آنها را از پرویزن انتقادخویش گذرانیده اند. واینجا وآنجا از جمله در همین نشریه گرانسنگ ” آزادی “
درپیرامون محتویات غرض آلود، بی اساس وتهی از واقعیت وآمیخته به تعصب ودروغ این کتابها ، نظریات شان را ابراز داشته و نوشته اند. ولی توخی می نویسد که نوشته های مرحوم عبدالقدوس غوربندی وآقای فقیر محمد ودان بر گذشته های تاریک ح. د.خ. ا. روشنی انداخته وسوالات زیادی را در مورد پس منظر وعوامل حوادث مذکور روشن ساخته است. اما اگر از توخی پرسیده شود که آن گذشته های تاریک در حزب . د. خ. ا. چه بود و کدام بودکه آن جنابان می دانستند وخلایق نمیدانستند،
چه جوابی خواهد داد؟ آیا مردم این مسأله را که مرحوم غوربندی در نوشته اش، به صورت شفاف و روشن بیان نموده که حفیظ الله امین نه فاشیست بود ونه جنایتکار و نه دستانش به خون هزاران هزار هموطنان بیگناه ما آلوده بود؛ باور خواهند کرد؟ آیا اسحاق توخی متوجه نشده است که غوربندی؛ آن انسان آدمکش را به مثابهء یک قُدس سره ستایش وتبجیل نموده است؟

جناب توخی گفته می تواند که در کدام صفحهء کتاب غوربندی در بارهء این که چگونه امین سفاک؛ این شاگرد وفادار، رهبر و
مؤسس ح. د. خ. ا. را به صورت وحشیانه خفه نمود حرف زده است ؟ آیا همین است همان گوشه های تاریکی که غوربندی مرحوم آن را روشن ساخته است؟ یا این که نامبرده از قتل زنده یاد میر اکبر خیبر که به گفتهء بسیاری از آگاهان به وسیلهء دار ودستهء امین و به رهنمایی شخص غوربندی انجام شده بود وبسیاری اعضای حزب نامبرده را – غوربندی را – قاتل میر اکبر خیبر می شمردند ومی شمارند ، چگونه با شگرد ها وترفندهای ناشیانه وشناخته شده ، َطفره می رودودر عوض کسانی را متهم می سازد که خیبر شهید را از دل وجان دوست می داشتند وبه وی احترام ومحبت ژرفی ابراز می نمودند. آیا چنین عملی خاینانه نیست وکار کسانی نیست که با نوشتن این گونه نوشته های عاری ازحقیقت فضای بی اعتمادی را در میان اعضای حزب دامن میزنند. آیا این کارعوامل نفوذی نیست که با یک تیر دو نشان می زنند، یعنی هم وظیفهء خود را اجرا می کنند و هم خود را بیگناه ومعصوم جلوه می دهند؟ والبته تصادفی نیست که توخی با همان شیوه ها وترفند های مضحک سعی نموده است تا برف بام خود را بالای بام دیگران بیندازد. ببینید که او چگونه ازقتل شادروان ستر جنرال غلام فاروق یعقوبی خود را بی خبر نشان می دهد و نمی نویسد که به اشارهء کدام کسی، آن زنده یاد را از بین بردند. امروزه بسیاری ها به این عقیده اند که امکانِ اصدار امر ترور یعقوبی مرحوم از پشت همان میزی که احکام وفرامین ومصوبه های حزبی ودولتی بسیاری از آنجا صادر می شد، کم نیست. چرا که آن مرحوم راز های فراوانی را می دانست و البته که نباید افشاء می شد.

بر می گردیم به کتاب غوربندی؛ که اگر جنرال توخی یکبار دیگر آن کتاب را می خواند واینبار با دقت بیشتر؛ متوجه می شد که قضاوتهای اودر بارهء جناحین حزب چقدر جانبدارانه و غیر واقعی بوده است. همچنان در مورد حوادث مزار شریف که کمترین اطلاع را داشته و یابه مسألهء سقوط حاکمیت و فرار نا فرجام رییس جمهور پیشین افغانستان، تا سطح خبرهای سر چوک به افسانه سرایی پرداخته است. بنابراین ازتوخی بار دیگر می پرسم که کدام نقاطِ تاریکی راغوربندی روشن ساخته بود که جناب شما وادار شدید تا به تحسین وتمجید نامبرده بپردازید؟

دربارهء کتاب” دشنه های سرخ ” فقیر محمد خان ودان که به نظر توخی تحلیل های درخشانی دارد ومانند کتاب غوربندی تاریکی های بسیاری را روشن ساخته است مکثی نمی کنم؛ زیرا که در آن باره در رسالهء ” طاما ت تا به چند وخرافات تا به کی؟ ” حرفهای خود را گفته ام . اما توخی به همین دو کتاب بسنده نمی کند وبا خوشی فراوانی می نویسد که مشتی از اخوانیها
وعناصر وابسته به بنیاد گرا ها وتروریستها هم کتاب ( اردو وسیاست .. ) را نقد کرده اند وبا اسناد ودلایل منطقی(!) به آن پاسخ گفته اند والبته که توخی با چه سربلندی وغروری ازاین موضوع سخن می زند. ولی باید گفت که این نقد ها وایراد ها بررغم میل توخی صاحب، هرگز نتوانستنداز ارزش آن کتاب بکاهند. ورنه سه بار به چاپ نمی رسید ولقب پر فروش ترین
کتاب آن سال را به خود اختصاص نمی داد. به قول افصح المتکلمین حضرت سعدی : جوهر اگردر خلاب افتد همچنان نفیس است وغبار اگر به فلک رسد همچنان خسیس .. !

واما محمد اسحاق توخی که فکر می کند هرکسی که دستیار، پیشخدمت ، قابچی ، بقچه بردارو.. رییس جمهور پیشین باشد، حق دارد که دیگران را دشنام دهد و اهانت نماید، نوشته اش را بااین کلمات دور از اخلاق ونزهت قلم آغاز می کند: ” … لطفاً توجه فرمایید که جنرال عظیمی تا کدام حد دیده درا و پر رو است؟ ” وحال باید از او پرسید که آیا به همین دلیل که عظیمی دید گاه های خود را در مورد نامه یی که دوکتور نجیب الله به قلم خود نوشته وامضأ کرده وبه سر منشی ملل متحد فرستاده بود، بیان کرده ودر آزادی به نشر رسانیده است، دیده درا وپررو است ؟ به همین دلیل ؟ پس آیا کسی که برخلاف نظرتوخی وشرکأ در بارهء فرارنافرجام دوکتور نجیب و جناب توخی به سرزمین عجایب حرف میزند ومی نویسد،باید دیده درا باشد و پر رو؟ اگر این طور نیست پس توخی که هم جنرال آزموده است وهم سیاستمدار نخبه ، چرا فحش می دهد؟ آیا ناسزا گفتن همان طوری که سعدی می گفت ، مقتضای طبیعتش است؟
ادامه دارد

 

فرهاد « بارکزوی »
دیدگاه درباره
دمی بادستیاررییس جمهورپیشین جناب محمد اسحاق توخی :

اگر رفیق عظیمی جسارتم را بر من ببخشایند،‌ برخی حرفهای را میخواهم بگویم که بسیاری، آنرا نه میخواهند و یا نه میتوانند بر زبان بیاورند. ملحوظ آن به خود شان مربوط:

در زمانیکه بر روح و روان حزب و حزبی ها واژه یی بنام اصولیت حاکم بود و همه چیز در جایش قرار داشت، تنها همان زمان بهترین دوران شگوفایی نام و نشان حزب بود. تمام صفات مثبت، انسانی و پسندیده در وجود حزبی ها به مشاهده میرسید، یا دست کم در میان صفوف حزب خیلی معتبر و با ارزش بودند.
آن صفات عبارت بودند از اخلاق سجایا و رفتار نیکو و انسانی که هر حزبی باید آنرا مراعات و از آن خود مینمود (راست گویی، واقعبینی،‌ احساس مسوولیت، صداقت به حزب و منافع جمعی زحمتکشان که حزب از آن نماینده گی مینمود، از خودگذری، ایمان به مبارزه و پایداری و صدهای دیگر که در یک کلمه آنرا انقلابی بودن مینامیدند و با تاسف امروز به واژه خنده آور و بی معنی مبدل گشته است).
آقای توخی و صد های دیگر از جمله افرادی بودند و هستند که با آنکه از برکت سابقه و تعلق حزبی خویش، به جاهایی رسیدند،‌ اما لحظه یی از مبارزه برای منافع شخصی و گروهی خویش فروگذاشت نکردند. این ها افرادی بودند که از کوچکترین زمینه ممکن برای دستیابی به امتیازات فردی دریغ نورزیدند (درست در نقطه مخالف انقلابی بودن). او یک حجره یی از یک ارگانیزم مبتلا به سرطان اجتماعی بود که نظام های جهانی را برانداختتند و باعث بدبختی میلیون ها چی که میلیارد ها انسان کره زمین شدند. شما باور کنید که امروز اگر در سوریه، عراق و ونزویلا و افغانستان و اوکراین و لیبیا آدم کشته میشود،‌ نتیجه و دستاورد کار مخرب همین تیم بوده است. هر کدام اینها به نوبه خود و در چارچوب صلاحیت خویش، برای این بدبختی ها کار کرده و سهمی در آن داشته اند، یعنی اصولیت را نابود کرده اند، خیانت کرده اند، به منافع مردم پشت پا زده اند و برای خود زیاد اندوخته اند تا برای اجتماع.
اما آنچه اینها فراموش میکنند ( و شاید برایشان ارزشی نداشته باشد )، همانا نام و بار مسوولیت تاریخی است که هر انسان وقتی در جامعه یی هست میشود، آنرا بر دوش خود حمل میکند.
تصور کنیم که توخی و امثال هم چی نام تاریخی کار دارند؟ فکر میکنم هیچ !
در غیر آن، او نباید به کتمان حقایق و پیوستن به دروغ و افترا و بدنام سازی فرزندان حزب و وطن تن در میداد. و اما کم هستند کسانی که چنین خیانت ها را انجام داده اند؟
کارنامه های هر کدام ما در سطح کارکرد و صلاحیت های مان، درج تاریخ گردیده اند. ما از صحنه رفتنی استیم و تنها همین کارنامه ها باقی میمانند و داوری نسل های آینده.
دشنام اینها به آدرس رفقای اصولی حزب، برای من مانند نوازش اند، زیرا کاری میشود که من علاقمند آن استم: جدا کردن صف اصولی ها از غیر اصولی ها. آنچه را « من و آن مرد موقر » هدف داشت و به وجه احسن انجام داد.
به قول معروف:‌ خدا ایمان را خطا نکند !

این دیدگاه رفیق بارکزوی گران ارج در رابطه به نوشته محترم نبی عظیمی 
دمی با دستیار ریس جمهور پیشین جناب محمد اسحاق توخی :