هـیاهـوی بسـیار بـرای هــیچ نویسنده: رفیق غفار عریف


{ یادداشت : “ هیاهوی بسیار برای هیچ “ عنوان نمایشنامه کمیدی ، اثرویلیام شکسپیر است که در سال ۱۹۹۳ به همین نام ، در امریکا فیلمی نیزساخته شده است .}
پس از تلاش و تکاپوی فراوان ، سرانجام کتاب “ پروندهٔ ناپدید “ تألیف جناب صبور الله سیاسنگ را به تاریخ ۱۹ / ۴ / ۲۰۲۳ به همت خواهر دانشوردوکتور نظیفه توخی که درهالند زندگی می کند ، به دست آوردم :
شاه منصور واقف است که ما
روی همت بهر کجا بنهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم
دوستان را قبای فتح دهیم
( حافظ)
کتاب با قطع و صحافت زیبا در کاغذ شکری رنگ مایل به سفیدی از سوی بنگاه نشراتی “ شاهمامه “ در هالند در اپریل ۲۰۲۳ به تعداد (۵۰۰) نسخه ،دارای ۲۸۶ برگ ( سوای : کتابنامه، فهرست موضوع ها، پیشگفتار مؤلف ،دیباچه) به چاپ رسیده و کار برگ آرایی آنرا بانو منیژه نادری انجام داده است.
پیش از هر چیز دیگر باید دانست :
– هدف از تألیف این کتاب چیست ؟
– مؤلف با کدام دیدگاه ی سیاسی و وابستگی سازمانی ،
خواسته چه چیزی را به خورد خواننده بدهد؟
در نخست :
هدف از تألیف کتاب بهره جویی سیاسی ، پرونده سازی وشخصیت کشی بوده که در آن با رندی همراه با کینه توزی و نفرت پراگنی ،رویداد کشته شدن ( ترور) رفیق بزرگوار و فرزانه ی مان “ استاد میر اکبرخیبر” به بازی گرفته شده است. برای رسیدن به این هدف شماری از شعبده بازان سیاسی با دروغگویی، افسانه سرایی و خیالبافی های مالیخولیایی ،خوش خدمتی کرده اند.
در یک بند “ خود زندگینامه صبور الله سیاسنگ “ آمده است:
“ در ۱۹۷۹ ، به سازمان آزادیبخش مردم افغانستان ( ساما ) پیوستم . آنجا ، سروده ها ، برگردان ها و نوشته های سیاسیم به نام مستعار « پلاتین» در انتشارات آییژ و غرجستان چاپ می شدند . “
از این رو بیجا نیست که مؤلف در نبشته ی “ رادیو گرافی حزب دموکراتیک خلق افغانستان “ با نگارش جمله های :
“ … بدا به روزگار حزبی که از آغاز تا پایان قربانی نیرنگ کرملین شده بود ،… بدا به حال حزبی که از گشایش تا فرسایش پیوسته قربانی کارنامهٔ خونین رهبران خود شده است “ نشان داده است که همه ی سلول های مغزش ، رگ رگ وجودش ، تمام تار و پود بدنش در دشمنی با ح.د.خ.ا و اعضای پاک نهاد آن فعالیت می کنند !
همان گونه که هر : مؤلف ، نویسنده ، خبرنگار ، تحلیلگر سیاسی واجتماعی ، صاحبنظر ، پژوهشگر ، تاریخ نگار ، واقعه نویس … حق و اختیاردارد که دیدگاه ها و باور های خود را پیرامون مسایل گوناگون بگوید – بنویسد و بازتاب دهد ؛ بدان سان خواننده نیز حق و اختیار دارد که به خاطر آشکارشدن واقعیت ها ، داده ها را در محک حقیقت آزمایش کند تا نادرستی ها آفتابی شوند ؛
بدین سبب ، نگارنده از جایگاه یکی از سابقه داران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در رده های پایینی ، با استفاده از ابتدایی ترین حق خود باسربلندی در برابر زشت گویی ها ، سخنان رکیک و توهین های شرم آور سوداگران حرف های فرسوده و سترون ، که کتاب “ پروندهٔ ناپدید “ مالامال از آنهااست ، آیینه می گذارد و در برابر تاخت و تاز های سبک سرانه به دفاع بر میخیزد:
بزیر دلق ملمع کمند ها دارند
دراز دستی این کوته آستینان بین
( حافظ )
جای آن است که گفته شود : بدا به روزگار سازمانی که از آغاز تا پایان قربانی نیرنگ “ پکن “ شده بود ؛ بدا به حال سازمانی که در اوج جنگ سرد دردهه‌ی شصت خورشیدی ( دهه ی هشتاد ترسایی ) بر بنیاد برنامه های غارتگرانه و دهشت افگنانه ی دستگاه های جاسوسی جهان غرب و شرکای منطقه ای آنها ، برای بر آورده شدن هدف های برژنسکی و جنرال ضیأ الحق ،اعضای آن در زیر فرمان جنرال اختر عبدالرحمن ودگروال یوسف به سان گروه های جهادی ، دست به ویرانگری های خونین زدند و در پایتخت و شهر های دیگر شماری از همرزمان استاد خردمند رفیق میر اکبر خیبر را ترور کردند . هنوز نشانه های ریخته شدن خون ده ها عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان و اعضای سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان ، از زمره استادحکمت الله و غلام غوث گلشنیار ، نقش سنگ فرش جاده ها ست. پاداش همه خرابکاری ها و آدمکشی های سازمان های دهشت افگن از سوی اتحاد : واشنگتن – پکن – لندن – پاریس – بن – ریاض – اسلام آباد – تهران … پرداخته شد . در این باره کتاب های : تلک خرس ، حقایق پشت پردهٔ جهاد افغانستان ،جنگ اشباح ، داستان جهاد افغانستان ، سرباز خاموش ، گزارش های سالانه و نشریه های اختصاصی سازمان عفو بین الملل … همه سخنان را در خودگنجانیده اند ؛ هیچکس پنهان کرده نمی تواند .
ز رقیب دیو سیرت بخدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی کند خدا را
( حافظ )
در کارزار رسانه ای با لشکر کشی تبلیغاتی و راه اندازی هیاهوی هیجان انگیز در شبکه های اجتماعی ، به خاطر فراهم آوری زمینه ی فروش و فوران چشمه ی درآمد برای باز کردن دکان مبادله ی ارز های نیرومند در بازار “ والاستریت “ در شهر نویارک ؛ در شناساندن کتاب “ پروندهٔ ناپدید “ آنقدر بوغ وکرنای نواخته شد که گوش فلک را کر کرد . گرداننده ی برنامه ی جمهوری پنجم نیز نان خود را در این “ کتخ “ تر کرد و با برگزاری یکی دو جلسه درباره ی این کتاب و یک دروغ نامه و دشنام نامه دیگر به نام “کوچهٔ ما” سخن گفت تا ازشبکه ی یوتیوپ چند پولی به دست آورد .
در داده های کتاب “ پروندهٔ ناپدید “ هیچ چیز تازه و سخن ناگفته یافت نمی شود . کتاب هایی که از آنها نقل قول ها آورده شده همه در دسترس اند وآنچه دیگر در آن آمده ، سال ها پیش گفته شده و به نشر رسیده و بار ها وبارها در شبکه های اجتماعی گذاشته شده است ، در اینجا تنها و تنها به چندمورد گفت‌ و گو و یکی دو نامه بر می خوریم که برخی از آنها درخور درنگ ودقت است . جان مطلب سخنان و تبصره های من درآوردی مؤلف است که خواسته خود را دایه ی مهربان تر از مادر نشان دهد ، سیاه را سفید و سفید راسیاه بگوید و با چکش مقوایی بر فرق الماس بکوبد !
در پیوند به کشته شدن ( ترور ) رفیق فرهیخته ی مان استاد میر اکبرخیبر ، نگارنده نیز این نبشته ها را بیرون داده است :
– به یاد خاطرهٔ همرزم شهید ( تاریخ نگارش ۱۸ / ۴ / ۲۰۰۸)
– جنایت خصم کینه توز ( تاریخ نگارش ۱۷ / ۱۱ / ۲۰۱۱ )
هر دو نبشته درتارنگاشت “ سپیده دم “ در شبکه ی اجتماعی ( ف ب ) در برگ“ راه پرچم “ ، “ رزمنده گان “ ، “ سپیده دم “ صفحه رفیق جیلانی گلشنیار ودیگر برگ ها قابل دسترس است .
افزون بر این در سه دهه پسین برخی اعضای هیأت رهبری ح.د.خ.ا ،نمایندگان همه کانون های قدرت در زمان جنگ سرد ( تحلیل گران سیاسی جهان سرمایه داری ، جنرالان و سیاستمداران روسی ) ، کارمندان سازمانهای استخباراتی وابسته به شرق و غرب ، در لابلای کتاب ها و رساله ها ، درتحلیل ها و گزارش های سیاسی گفتنی ها را پیرامون رویداد ترور استاد خیبر بزرگوار گفته اند . برای خواندن گفته ها باید این نشانی ها را جست و جو کرد :
– جلد اول کتاب : “ کمونییسم دوحزبی افغانستان – خلق و پرچم “ ،تألیف : انتونی ارنولد کارمند سی آی ای در افغانستان ، ناشر : انیستیتوت هوور دانشگاه کالیفورنیا ، تاریخ نشر : ۱۹۸۳ ، چاپ نخست ، صص ۵۸ – ۵۹( این بخش را رفیق گران ارج دستگیر صادقی از انگلیسی به پارسی برگردان کرده است که در اپریل ۲۰۱۱ به دسترس نگارنده گذاشت و در نوشته ی “ جنایت خصم کینه توز “ از آن استفاده کرد ) ؛
– کتاب : “ جنگ در افغانستان “ نوشتهٔ گروهی از دانشمندان انیستیتوت تاریخ نظامی فدراسیون روسیه ، ترجمه : عزیز آریانفر ، صص ۶۹- ۷۱ ؛
– کتاب : “ افغانستان تجاوز شوروی و مقاومت مجاهدین “ تألیف : هنری براد شر ، ترجمه: شورای ثقافتی جهاد افغانستان ، ناشر : مرکزنشراتی میوند ، شهر پشاور ، تاریخ چاپ : ۲۰ عقرب ۱۳۷۸ ، صص ۸۳ – ۸۷؛
– کتاب : “ حقایق پشت پردهٔ تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان “ تألیف: دیاگو کور دویز و سلیک هریسن ، ترجمه : عبدالجبار ثابت ، ناشر : مرکزنشراتی میوند ، شهرپشاور ، تاریخ چاپ : جوزای ۱۳۷۷ ، صص ۴۲ – ۴۴ ؛
– کتاب : “ افغانستان گذرگاه کشور گشایان “ ، تألیف : جارج آرنی ،ترجمه : دوکتور محمد یوسف علمی و حبیب الرحمن هاله ، ناشر: بنگاه انتشارات میوند ، شهر پشاور ، تاریخ چاپ : خزان ۱۳۷۶ ، ص ۷۵ ؛
– کتاب : “ اردو وسیاست در سه دههٔ اخیر “ ، نویسنده : سپهبد محمدنبی عظیمی ، ناشر : مرکز نشراتی میوند – سبا کتابخانه ، بازار قصه خوانیپشاور ، تاریخ طبع اول : بهار ۱۳۷۷ ش ، ج اول و دوم ، صص ۱۲۳ – ۱۲۶ ؛
– کتاب : “ یادداشت های سیاسی و رویداد های تاریخی “ ، نویسنده : سلطان علی کشتمند ، ناشر : نجیب کبیر ، نوبت چاپ : اول ، سال چاپ : ۲۰۰۲ ، صص ۳۲۴ – ۳۲۸ ، ج اول و دوم ؛
– کتاب “ خاطره ی نیم قرن – به زبان پشتو “ ، نویسنده : صالح محمدزیری ، نوبت چاپ : چاپ اول ، تاریخ چاپ : ۲۰۰۵ ، صص ۳۵۶ – ۳۶۰؛
– کتاب : “ از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان “ ، نویسنده : عبدالوکیل ،ناشر : انتشارات یوسف زاد ، نوبت چاپ : اول ، سالچاپ : ۱۳۵۹ ، ج اول ، فصل سوم ، صص ۲۴۳ – ۲۵۴ ؛
– نوشته : “ قتل میر اکبر خیبر و پیامد های تاریخی آن “ ، نویسنده : الکساندر بیریخین کارمند کا . جی . بی ، چشمه : تارنگاشت وارسپوت ،برگردان از روسی به پارسی : جیلانی گلشنیار ؛
….
افزون بر این ها ، غوث الدین فایق وزیر فواید عامه در جمهوری سردارمحمد داوود ، در کتاب خود زیر عنوان : “ رازی را که نمی خواستم افشاء گردد” ، ناشر : مرکز مطبوعاتی افغانی در پشاور ، تاریخ چاپ ( چاپ دوم ) : ۱۵حوت ۱۳۷۹ خ ، در فصل دهم ( صص ۱۳۷ – ۱۸۰ ) درباره ی کشته شدن( ترور ) استاد بزرگوار میر اکبر خیبر ، نیز سخن گفته است که در آن به مانندکتاب “ پروندهٔ ناپدید “ دشمنان خود را با سخنان پرت و پلا ترور شخصیت کرده است .
زاهد از کوچه رندان بسلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بد نامی چند
( حافظ )
# # #
فرهنگ زندگی انسانی با پرونده سازی از راه توطئه گری ناسازگار است .
فرهنگ سیاسی ( باور ها ، ارزش ها ، نماد ها ، رویکرد ها معیار ها ،رفتار ها ، کردار ها ، گفتار ها ) بر فعالیت سیاسی انسان ها تأثیر ژرف می گذارد و در کل به بررسی روانشناختی ، معرفتی ، تاریخی و انسان شناسانه ی رویداد های سیاسی می پردازد .
در زندگی انسانی ، جایگاه اجتماعی و سیاسی آدم های سرشناس وخردمند با دروغگویی ، دسیسه سازی و توطئه گری برخی دسته های بدکار که همکار و همدست یکدیگر اند و در هماهنگی با هم ، به هدف شخصیت کشی ،بساط فعالیت های رهزنانه ی سیاسی را پهن کرده اند ، خدشه دار نمی شود ؛زیرا در گاهه ی کنونی شخصیت کشی با چسبدن به شعبده بازی سیاسی،فتنه انگیزی سیاسی و پرونده سازی سیاسی به خاطر شخصیت سازی برای خود و دسته ی همکار و همدم خود ، یک روند شکست خورده است .
ابزار شناخت انسان ها ، خرد انسانی ست ؛ نه هذیان گویی آمیخته بابغض و کینه ،- تعصب ، – نفرت پراگنی ،- توهین و هتک حرمت فتنه جویانه دیگران با راه اندازی هیاهوی سر و دم بریده ی رسانه ای و کار های تبلیغاتی در شبکه های اجتماعی به مقصد شخصیت سازی برای خود و دسته‌ی جاه طلب و همکار خود با گفتن سخنان من درآوردی که ریشه در بدبینی های سیاسی گذشته دارد !
هر بزرگی که بفضل و بهنر گشت بزرگ
نشود خرد ببد گفتن بهمان و فلان
( فرخی )
دسته ی شش ضلعی ( سلیمان لایق ، قدوس غوربندی ، اکرم عثمان ،بارق شفیعی ، فقیر محمد ودان ، ذبیح الله زیارمل ) و خط منحنی شکسته ( غرزی لایق ) که بازیگران اصلی کتاب “ پروندهٔ ناپدید “ هستند ؛ سوای جناب زیارمل ، دیگران ( آنانی که کنون در میان ما نیستند ، در زمانی که زنده بودند ) در گذشته پاسخ خود را به سبب استفاده ی ابزاری از رویداد کشته شدن ( ترور) رفیق والا گهر ، استاد میر اکبر خیبر ، گرفته اند . شماری از اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان که خود گواه رخداد ها بوده اند در دفاع ازحقیقت و گفتن واقعیت ها ، چند سال پیشتر با این همشهری های مان که به ریشه ی درخت راستگویی با تبر دروغ زده بودند ، رویا رویی قلمی کرده اند. نگارنده نیز با این نوشته ها به مصاف آنان رفته بود :
– سخنی چند پیرامون رمان : “ کوچهٔ ما “ ( تاریخ نگارش ۱۸ / ۳ / ۲۰۰۶ ) ؛
– به پاسخ مقال : “ ببین تفاوت راه از کجا تا به کجاست” ( تاریخنگارش ۳۰ / ه / ۲۰۰۶ ) ؛
– ژاژ خایی های آلوده با کینه توزی ( تاریخ نگارش ۱۲ / ۹ / ۲۰۰۸ ) ؛
– درد بی درمان ( تاریخ نگارش ۳ / ۶ / ۲۰۱۸ ) ؛
– یاوه گویی و مستهجن نویسی ؟ ( تاریخ نگارش ۲۲ / ۱۲ / ۲۰۱۹ ) ؛
– غروب خورشید و یا کوله بار کژ بینی و بد اندیشی ( کتاب دیجیتالی شده است که در شبکه ی اجتماعی در صفحه ی “ راه پرچم “ به دسترس قراردارد ) و چند نبشته ی دیگر .
در برگ های ۱۲۳ – ۱۹۸ کتاب “ پروندهٔ ناپدید” پرسش های قالبی مؤلف و پاسخ گزاردن های ذبیح الله زیارمل آمده است . این بخش نیز نشان میدهد که دل و دماغ آدم های صاحب غرض و مرض تا چه اندازه تهی از ارزشهای انسانی است و چگونه با زشتی برای تباه کردن آثار نیک دست و آستین بر زده شده است و تا کدام درجه به مانند گرگ های درنده ، شعله های آتش شخصیت کشی در وجود آنان زبانه کشیده است . در زندگی اجتماعی به این جور آدم ها که از نگر اخلاقی قصد دارند فرهنگ زندگی انسانی را پوسیده کنند و با مزخرف گویی و بد نام کردن دیگران ؛ وجدان ، اخلاق و انسان بودن رابرای فروش در تبنگ گذاشته اند و با دوره گردی در کار بازار یابی سرگردان اند ، بیمار روانی و دیوانه های سیاسی و اجتماعی گفته می شود .
بر بنیاد دانش جامعه شناسی و انسان شناسی ، گفتار و رفتار و کردارانسان هایی که در گستره ی زندگی در میدان های پیکار سیاسی به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی دست زده اند ، باید بر اساس عملکرد آنان در این کار زار ها ، سخن زده شود و نه با سخنان من درآوردی خوراک برخی رسانه هاو شبکه های اجتماعی که به کانون نشر نظریه های توطئه شهرت یافته اند ؛ ازاین رو بایسته است که گفتار در هم و بر چسب زدن های سخیف آن شماراعضای پیشین حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، بویژه عضو های کمیته مرکزی و دفتر سیاسی که در کتاب “ پروندهٔ ناپدید “ میدان رسوایی خود را گرم کرده اند ، در چند گاهه در نظر گرفته شود :
– در دهه ی مشهور به دموکراسی (!) و قانون اساسی و پیش از آن ؛
– پس از کودتای ۲۶ تیر / سرطان ۱۳۵۲ تا هفتم اردیبهشت/
ثور ۱۳۵۷ ؛
– از ۷ اردیبهشت / ثور ۱۳۵۷ تا ششم دی / جدی ۱۳۵۸ ؛
– از ۱۴ اردیبهشت / ثور ۱۳۶۵ تا هشتم اردیبهشت / ثور ۱۳۷۱ و پس ازآن تا به این دم .
با این که سخن بلطف آب است
کم گفتن هر سخن صواب است
( نظامی )
مصاحبه ی بانو منیژه نادری صاحب بنگاه نشراتی شاهمامه و برگ آرای کتاب “ پروندهٔ ناپدید “ ، هم کیش و هم باور و رفیق سازمانی جناب سیاسنگ ،با داکتر صادق فطرت ناشناس ؛ بازگویی از اوج درماندگی می کند ؛ زیراحرفه خبرنگاری که بخش با اهمیت روزنامه نگاری است ، در کار آگاهی دهی وسازماندهی فعالیت های رسانه ای نیازمند آموزش ویژه ، سابقه ی کاری ،مهارت های پرسش گری ، دسترسی گسترده به چشمه های معلوماتی ، داشتن شم سیاسی در ادبیات سیاسی و رعایت درست معیار های حرفه ای و اخلاقی- است . دست زدن به ماجراجویی و گفتن حرف های من درآوردی و مغرضانه در خبرنگاری یک کار بسیار غیر اخلاقی شمرده می شود ؛ آنچه که در این مصاحبه آشکارا دیده شد .
محترم ناشناس در گذشته نیز یک چنین مصاحبه کرده بود که در آن پرده از روی برنامه ی آی اس آی پاکستان و مصیبت استخباراتی که بر سر خودشان می آمد ، پرده برداشته است و در برگ ( ۷۹ ) کتاب “ ناشناس ناشناس نیست “ درج است .
افزون بر این ، محترم عثمان نجیب ، سخنان بانو منیژه نادری را که باکوله باری از توهین و زشت گویی به نشانی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود ، همگانی کرد . باید گفت که بانو نادری آدرس را غلط گرفته است ؛ برای شناخت بد کاران بهتر است به سازمان خودش رو آورد و به کمک و رهنمونی جناب سیاسنگ حل مشکل کند .‌
چلی ها ، ملا ها ، طالب ها ، مولوی ها ، شیخ الحدیث ها ، حجت الاسلام ها و آیت الله ها می گویند که تکفیر را در گذشته فرقه ی خوارج بنا نهاده است؛ لیکن تکفیر کنندگان سیاسی در کتاب “ پروندهٔ ناپدید “ در تکفیر کردن خوداندکی پا را فرا تر نهاده روی فرقه ی خوارج را سفید ساخته و از اصول عقلی ومنطقی فرسخ ها دوری گزیده اند !
“ اسپینوزا “ از سوی خاخام لعن و تکفیر شد ؛ در این گاهه ی زندگی ،دشمنان سیاسی پرچمداران حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، عاشقان سینه چاک ترور شخصیت و پرونده سازان سیاسی که با خردگرایی بیگانه ‌اند، با پاگذاشتن بر اصول اخلاقی و انسانی ، با خز عبلات “ پروندهٔ ناپدید “ که به‌پشیزی ( سوای بیانیه های تاریخی ، نبشته های واقع بینانه و سودمند ودیدگاه های سازنده بر بنیاد واقعیت ها و بازتاب حقیقت ) نمی ارزد ؛ به قصدتکفیر کردن زنده نام ببرک کارمل پاکیزه سرشت و رفقای پاک نهاد وی ، بر آمدهاند :
آلوده دامن های شرمسار ، پالوده دامن های پر افتخار را تکفیرمی کنند !
باید در برابر سیلاب ویرانگر اندیشه پردازان فتنه گر و پرونده سازان توطئه گر ایستادگی کرد و با بیداری سیاسی و استواری به راه و آرمان های شریفانه ی مردم ، تکفیر گران سیاسی را بر سر جای شان نشاند !
ماییم و می و مطرب و این گنج خراب
جان و دل و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاده ز خاک و باد و از آتش و آب
( خیام نیاپوری)

 

نوشته های مرتبط

دروغ گویان

-ژاژخایی های آلوده با کینه توزی؛
– جنایت خصم کینه توز؛
– به یادبود خاطره ی همرزم شهید؛
– درد بی درمان؛
– یاوه گویی و مستهجن نویسی.
همه ی این نوشته ها در پایین پی هم در دسترس قرار دارد.

چند روز پیش ” بلعم باعور ” ( در فرهنگ عرفانی پارسی، بلعم باعور انسانی که مظهر نفاق و ریا و عابد نمایی و مکاره گری بوده است، شناخته شده است ) فیلم ویدئوی همنشینی با هم نشان خود را در شبکه های اجتماعی پخش کرد.
در پیشه ی خبرنگاری از زمان باستان تا به امروز، شاید این نخستین بار باشد که
دو همتراز و هم کجاوه ( پدر و پسر ) دم را غنیمت شمرده،دو به دو هم نشینی و هم منقلی می کنند، دو به دو یاوه گویی می دارند و دو به دو از جرگه هم مشربی خود فیلم برداری می نمایند.
خوب، حال که آن سامری زمان ما ( در فرهنگ عرفانی پارسی، سامری انسان واژگون شده در پرتگاه پستی و مظهر نفاق و فتنه انگیزی شناخته شده است ) در جهان زندگی نیست و فرزند دلبندش خواسته پس از مرگ وی با گذاشتن فیلم در شبکه های اجتماعی،غم غلط کند و با این کار با سبکسری به ریش مردم زمانه بخندد؛ دیگران نیز می توانند به راحتی به داوری بنشینند و بگویند که این دو ( پدر و پسر ) در حق شکنی و ناسپاسی، در فتنه انگیزی و اغواگری، در کینه توزی و رشک ورزی، در دروغگویی و یاوه سرایی، در ریا و خودخواهی، دستان اهریمن را از پشت بسته اند.
هرچند شماری از اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان در مورد هذیان گویی شعبده باز سیاسی شناخته شده و دهن کجی فرزند دلبندش، داوری حق بینانه نموده و با آفتابی ساختن حقیقت ها به چهره ی این دو اهریمن سیاهی مالیده اند؛ لیکن با آن هم لازم می افتد تا سخنی چند گفته شود:
آنچه سامری زمان ما و جوجه ی وی، این بازمانده از گله ی ” نام گیرک ” های امیر عبدالرحمان خانی و ته مانده ی مرداب لاف و لیف در فیلم ویدئوی به خورد مردم داده اند، با گفته های محترم سلطان علی کشتمند در کتاب ” یادداشت های سیاسی و رویداد های تاریخی”، ج اول و دوم، صص ۹۴-۹۸،صص ۱۳۱-۱۴۶، صص ۱۵۴-۱۶۴، صص ۱۷۰-۱۷۹، صص ۱۸۶-۱۹۳،صص ۲۷۲-۲۸۶ ؛
با گفته های محترم دستگیر پنجشیری در کتاب ” ظهور و زوال ح.د.خ.ا ” و در نوشته ی ” نقش فعال ببرک کارمل در تاسیس جمعیت دموکراتیک خلق ” ؛
با گفته های محترم عبدالوکیل در کتاب ” از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان ” ج اول، صص ۳۷- ۵۷، صص ۷۰-۸۴، صص ۲۱۱-۲۲۵؛
در تضاد است.
نباید فراموش شود که سامری زمان ما از زمره ی عضو های اصلی و مشورتی ( علی البدل) کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، برگزیده شده در کنگره ی موسس نبود؛ بلکه در سال ۱۹۶۶ به عضویت مشورتی کمیته مرکزی پذیرفته شد.
این شعبده باز سیاسی، در روند گفت و گو ها و در فرایند وحدت جناح های حزب دموکراتیک خلق افغانستان ( ۱۲تیر / سرطان ۱۳۵۶-۳جولای ۱۹۷۷) تا روز برگزاری کنفرانس نیز کدام نقشی نداشت.
واپسین سخن:
آنچه پدر و پسر در خلوت نشینی خود دهن کجی کرده اند، تازگی ندارد. در گذشته نیز در صحبت با رادیوی بی بی سی و تلویزیون آریانا در کابل و یا در نوشته ها گفته بودند که نگارنده در همان وقت به پاسخ آنان پرداخته و در نوشته های زیرین در باره ی کار ها و کارستان های فتنه گرانه و فراز و فرود پر از غداری و مکر ورزی ، سالوس فروشی ، معامله گری ، آستان بوسی و چاپلوسی سامری زمان ما و جوجه ی وی نگاشته است:
( پایان )

حرف های سلیمان لایق ، آن شعبده باز سیاسی شناخته شده و (بهو)(1) آخر زمان میهن مانرا که به تاریخ 2008-09- 3 و 2008-09-11 (روز چهار شنبه مورخ 13-6-1387 و روز پنجشنبه مورخ 21-6-1387 خورشیدی ) به پای میز مصاحبه با تلویزون آریانا در کابل افغانستان نشسته بود شنیدم و دیدم که ایشان با چه بیشرمی و لجام گسیختگی خاصه حالت روانی برهم و درهم خودش با سقوط در لجنزار دروغگویی و شایعه پراگنی به داوری های سخیف و دور از واقعیت میپردازد.

پیش از این رادیوی مکار و مفتن بی بی سی نیز با نیات شوم و پر از فتنه و نیرنگ ، از سلیمان لایق دعوت به عمل آروده بود تا بساط دروغگویی و مکروب خودخواهی خود را پهن سازد. متصدی برنامه پشتو به اساس سناریوی از قبل توافق شده با طرح پرسش های قالبی و دریافت پاسخ های فرمایشی ، تلاش ورزید تا با پاشیدن خاک سیاه بر روی واقعیت ها از خمیر فطیر ، نان ترش بپزد و آنرا به خورد مردم بدهد .

و اما به همه اگاهان سیاسی واقعیت نگر مانند آفتاب روشن است که تعدادی از چهره های بدنام و معامله گر سیاسی از قماش سلیمان لایق که در جریان سال های حاکمیت ح.د.خ.ا بازیگران سوال برانگیز عرصه سیاست بودند ، هرگز و هیچ وقت پابندی اخلاقی به قول و قرار حزبی و سازمانی خود نداشتند ، کنون با مکاره گی در گفتگو های رنگ باخته و فاقد محتوا در صدد آن برآمده اند تا با استفاده از ابزارهای کور و کتمان حقایق ، نقش مخرب و مرگ آفرین خویش را در شکل گیری حوادث دلخراش و تکاندهنده تا سرحد سقوط در گدال بدبختی ماست مالی کنند.

سنگی و گیاهی که در او خاصیتی هست

از آدمی به که در او منفعتی نیست

سلیمان لایق در مصاحبه با تلویزیون آریانا افغانستان چنان وانمود ساخت که گویا شادروان ببرک کارمل با خروج قوایی شوروی از افغانستان  مخالف بود!

در اینجا کافی دانسته میشود که صرف بخشی از حرف های سلطان علی کشمند عضو دفتر سیاسی ح.د.خ.ا و صدرعظم جمهوری دموکراتیک افغانستان را که در برنامه های بی بی سی (افغانستان در قرن بیستم) ابراز داشته و جز هیات مذاکره کننده با گرباچف (نوامبر 1985) بود، نقل گردد :

” سوال : میگویند در همین صحبت گرباچف گویا چنین معلوم میشد که با نظریات کارمل موافق نیست و حتیِ پیشنهاد اش را در مورد یک ملاقات خصوصی رد کرد ؟

جواب : تا جاییکه من شاهد ملاقات بودم ، در یک فضایی بسیار خوب پایان یافت و صحبت ها بسیار صریح و روشن مطرح میشد کارمل هم با صراحت تمام نظریات خود را مطرح کرد و همچنین گورباچف بیشتر روی مسایل جهانی جلوگیری از جنگ ، از یک جنگ هسته ای و حل مسایل جهانی زیاد صحبت کرد . این طور چیزی معلوم نشد که دلیل براین امر باشد . این بیشتر افواهات بود و شایعات بعدی است . بعضی ها صحبت های کردند بخاطر موضع های شخصی خود و حقیقت ندارد ؟

سوال : میشود بگویید در این جلسه سخنان آقای کارمل چه بود ؟

جواب : سخنان کارمل تمام مطالبی است که بعد از این جلسه به عنوان تز های ده گانه کارمل که بسیار مشهور است نشر شد ، اعلام شد و انعکاس یافت .کارمل در همان زمان طرفدار نرمش جدی بود و خواستار حل مساله از طریق صلح آمیز بود .

سوال : و این که میگوییند کارمل نمیخواست نیروی شوروی خارج شود ؟

جواب : نه ! این حقیقت ندارد . اصلاَُِ  در انجا اشاراتی به عمل آمد و مساله با صراحت و بسیار وسیع مطرح نشد ،به بحث گذاشته نشد ، بحث بسیارطولانی نشد که اظهار نظر های زیادی در این مورد  صورت بگیرد…”(2)

بلی ! خواننده عزیز ! آیا میشود از کسی که در زنده گی سیاسی خود چه در اوج قدرت و چه پس از آن همیشه سیاه بوده  و با توطــَه و معامله گری ، به خاطر رسیدن به مناصب بلند دولتی و مدارج عالی حزبی ، معیار های اخلاق سیاسی را زیر پا گذاشته ، جز دروغ بافی و تهمت زنی ، چیزی دیگری را انتظار داشت ؟

به یقین که نه !

احسان طبری نگاشته است :

” دو فرومایه گی را هرگز نمیتوان بخشید :

 1-   فرومایگی خدمت به  منافع خود علیه جامعه .

2- فرومایگی خدمت به ستمگران و تاراجگران تاریخ ، علیه عدالت و حقیقت .

 این دو فرومایگی ، در سرشت خود یکی است ، یعنی ازخوی جانورانه و سفله بهره کشان جامعه ، و چاکران ، چاکران چاکرانشان سر چشمه میگیرد و کمترین اعتنایی به فضیلت انسانی و مسولیت شهروندی و تعهد میهنی ندارد :

این فرومایگان گاه از روی دغلی و پلیدی ، گاه از روی تسلیم بی صفتانه در قبال امواج حوادث ، گاه از روی ترس ، بهر جهت پای در پارگین میگذارند و جمعی را با خود همراه میکشند . ممکن است حامل تسلیم شخص را در دید گان در خور ترحم سازد ولی این ترحم ، از فرومایگی و زیان پراگنی عملش ، از تاثیر عینی عملش نمیکاهد ” (3)

آری ! خواننده عزیز!

این دگر عادت سفله گان زمانه شده که با تهمت بستن ها  و چسپیدن به استنباط های نادرست و با تکیه به حربه دروغگویی و خیال پردازی های مغرضانه و داوری های واهی ، جهت توجیه  امیال ناشریفانه خویش کلیه سجایای انسانی را زیر پا کند و با یاوه سرایی های دون صفتانه و قلم فرسایی های نا بخردانه و با بر چسپ های مصنوعی و پوشیدن جامه تزویر ، چهره کریه و نکبت بار خود را رنگ کرده به نمایش بگذارد . این دسته افراد در طول حیات سیاسی خویش میان نیرو های سالم اندیش نهال دشمنی ، کینه توزی و تعصب را غرس کرده و در ریشه آن نیات پلید و طاغوتی خود را پنهان ساخته است ، طبعاَ با این عملکرد مورد انزجار عمیق حقیقت پرستان قرار گرفته و در فرجام به علت خود خواهی ها و خود پسندی ها در بدنامی سقوط نموده اند .

 زنده گی ستم پیشه گان تاریخ و دروغگویان زمانه پایان ذلت باری دارد !

” ارجاسب دروغ پرست با شمشیر اسفندیار دو نیم شد “

و اما اینکه حامل اصلی ناکامی سیاست  مصالحه ملی و سقوط حاکمیت چه چیزها و چه کسانی بوده اند ، اندکی قابل تِامل دانسته میشود:

پیش از هر چیزی دیگر لازم به تذکار است که از همان نخستین روز های پس از تاریخ 7-2-1357 تا سقوط حاکمیت شماری افراد و اشخاص  بی قدر و بی اعتبار در درون جامعه ، در دستگاه دولت و در تشکیلات ح.د.خ.ا کم نبود که متوجه وزنهَ پله های قپان بودند و مانند ماش به جانبی میلولیدند که بتواند چند صباحی منافع فردی و ازمندانه خود را تضمین کنند . تعدادی از انسان های بی خاصیت که از عزت نفس و وجدان منزه و جان پاک آدمی ، ذره یی در ضمیر و مغزشان سراغ نمیشد ، در سکان های قدرت حزبی و دولتی اخذ موقع کردند و به منظور دست یابی به امیال ناشایسته خویش جنایات نابخشودنی را مرتکب شدند.

در کتگوری اشخاص یاد شده یکی هم سلیمان لایق بود که چوکی وزارت رادیو تلویزیون را تصاحب نموده و در همکاری با بارق شفیعی وزیر اطلاعات کلتور ، با سازماندهی و برپای پروگرام های نمایشی رقص و آواز ،خلاف عرف و عادات معمول در جامعه  سر آغاز” انقلاب فرهنگی و هنری ” را به پیش گاه” رهبر کبیر انقلاب  نابغه شرق” تبریک گفتند . این خوش خدمتی پر از حقارت تا آن سرحد به پیش رفت که سلیمان لایق حاضر گردید تا موی سر نور محمد ترکی را ریش سفید گویان شانه زند و بوت های حفیظ الله امین را پالش دهد و در جنایات تکاندهنده انها بر ضد مردم و وطن شرکت ورزد ، لیکن دست بوسی ها و پا بوسی ها کارگر واقع نه افتیدند. تا اینکه نه بر پایهَ پابندی به اعتقاد ها ، باور ها  و اندیشه ها و یا ضدیت با سیاست ها وعملکرد ضد انسانی و ضد میهنی رهبران حزبی-دولتی ، بل به  علت جور نیامدن بر سر تقسیم غنایم به غنیمت گرفته شده به زندانش کشیدند. بعد از شش جدی 1358 از حبس آزاد شد و مورد عفو و تفقد قرار گرفت و به منصب وزارت اقوام و قبایل رسید و بدین گونه از مطرود شدن نجات یافت. ولی به حکم عادلانه تاریخ هیچ تردیدی وجود ندارد که روزی جایش در زباله دان تفاله های گندیده نباشد و کیفر گناهانش را نبیند .

سلیمان لایق خوب میداند :

همان گونه که پس از تاریخ  7-2-1357 اعمال و حرکات شوونیستی ، افکار فاشیستی ، ماجراجویهای تواَم با انقلابی گری ، طرزتفکر ماکیولیستی ، خشونت ، استبداد فردی و گروهی…برخرد

جمعی ، تفکر سالم و اراده اکثریت غلبه حاصل کرد و در اندک مدت مسیر تحولات را به انحراف کشانید و با برخورد های غلط و خیانت بار به مسایل اجتماعی و نادیده گرفتن واقعیت عینی جامعه ، در سراسر کشور سایه وحشت مستولی گردید. به همین سان بعد از کودتا ننگین 14-2-1365 نیز سیاست سرکوب گرانه دوران ترکی – امین از سرگرفته شد . کار برد خشونت ، زور گویی ، اختناق ، یکه تازی ، بی اصولیتی ، تهدید ، تخویف  ،تعقیب و پیگرد ، بازداشت و به زندان انداختن در حزب و دولت  بار دگر رونق یافت . اولین اقدام رهبران کودتایی در حزب و دولت ، تصفیهَ وسیع و اخراج دسته جمعی مخالفین کودتا بود که توانستند با این ترفند صدای معترضین را به زور برچه در گلو خفه سازند و اردوی عظیم ای از بیکاران شامل کارمندان ملکی و نظامی و کادر های حرفوی حزب بوجود اورند . به تعقیب این پروسه رهبری حزبی و دولتی سرمست از باده قدرت ، شروع به روبیدن و تکانیدن خوش خدمتانی کردند که فعالیت های فرکسونی آنها در همدستی با چند مشاور فاسد و رشوت خوار روسی در موفقیت کودتا وبه قدرت رسانیدن کودتا چیان نقش بزرگی را ایفا نموده بودند.

” در کلیه حوادث ناهنجار ، در هر دو رویداد (پس از 7-2-1357 و بعد از 14-2-1365 ) سلیمان لایق چهره مطرح بود”

یک عده افراد پر عقده در دفتر سیاسی ح.د.خ.ا  با انگیزه های ذهنی گرانه و ماهیت خرابکارانه درمقابل رقبای سیاسی خویش روحیه انتقام گیری را دنبال کردند.

خودخواهی ، جاه طلبی ، گروه بندی ، رفاقت بازی ، محل پرستی ، عصبیت قومی ، برتری جویی لسانی و قبیلوی تواَم با دسیسه سازی ، توطــَه چینی ، خدعه و نیرنگ ، انعطاف ناپذیری و تحمیل امیال بزرگ منشانه شخصی بر دیگران با چسپیدن به حَربه تفتین ، افترا ، دروغ و لاف زنی نسبت  به مصالح علیای کشور و منافع مردم و همچنان رعایت اصول زرین حزبی دست بالا پیدا کردند.

بنابرآن سلیمان لایق مکار نمیتواند با چم و خم کردن نیمی از بدنش و با لفاظی های گمراه کننده و سخنان میان تهی واقعیت ها را وارونه جلوه دهد و قیافه عالمانه بخود بگیرد.

نباید نهادن دل اندر فریب

که هست از پس هر فرازی نشیب

سخن مشنو از مرد افسون منش

که با جان تیره بود بد کنش

و حال بایست به چند کتاب مراجعه صورت گیرد تا ماهیت حرف های زشت لایق دروغگو برملا

گردد:

1-  پروفیسور محمود قارییف مشاور ارشد نظامی نجیب الله در اثر خود زیر عنوان ” افغانستان پس از بازگشت سپاهیان شوروی ” ترجمه عزیز آرینفر ، مشکلات در تطبیق مشی مصالحه ملی را اینگونه ارزیابی نموده است :

” مگر تحقق عملی مشی مصالحه ملی تنها در صورت بر داشتن  گامهای همانند از جانب مقابل ممکن بود. در حالیکه مخالفین با ارزیابی مشی آشتی ملی و آتش بس به عنوان ضعف حکومت نه تنها پیشنهاد مصالحه را نپذیرفتند ، بلکه اشکارا اعلام نیز داشتند که مبارزه با ” رژیم کمونیستی ” را تا نابودی کامل آن با شدت پی خواهند گرفت…. ص 56-96 “.

2- گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی در اثر خود تحت نام ” دسایس پنهان  چهره های عریان”  نگاشته است :

” در جریان گفتگو ها با هیئت های پاکستان ، عربستان سعودی ، ایران ، عراق ، لیبیا و سازمان الفتح دریافتم که مسکو و کابل هر دو برای حل بحران افغانستان ، خواهان مذاکره و تشکیل حکومت ائتلافی اند. همچنان از چینل های گوناگون پیام های شخصی نجیب به ما رسید. ولی خان رهبر حزب عوامی ملی پاکستان در همین راستا غرض ملاقات به خانه ام آمد. بر این تاکید داشت که به وساطت او، مذاکرات با نجیب را آغاز کنیم . پیام های ارسالی بدست بعضی از میانجیگران  حاکی از آن بود که گویا نجیب به این راضی شده که بخاطر تشکیل حکومت موقت از قدرت دست بردارد ، مگر این کار را زمانی میکند که  بالمواجه با من ببیند .

باری در پیغامی چنین گفته بود : حکمتیار را به حیث برادر بزرگ میپذیریم و ده وزارت خانه مهم کابینه را خودش انتخاب نماید . و این پیام را پنج روز قبل از استعفایش فرستاد که اگر شما با حکومت ائتلافی موافقه نگردید ، آنگه خواهید دید که ما قدرت را به چه کسی میسپاریم ؟ این مطلب را هم گفته بود که در نتیجه مخالفت با حکومت ائتلافی اگر ظاهر شاه روی صحنه آمد مسولیت آن به دوش حکمتیار خواهد بود.

با هیئت های نجیب در لیبی و عراق نیز دیدار های صورت گرفت. از جانب ما کریاب و غیرت بهیر و از جانب آنها در مذاکرات بغداد یعقوبی ، سلیمان لایق ، وطنجار ، و کاویانی و در مذاکرات طرابلس سلیمان لایق و کاویانی ، نمایندگی میکردند.

 اصرار انها در تمام این دیدارها و رفت آمد ها فقط یک مساله بود : تشکیل حکومت ائتلافی میان آنها و حزب اسلامی ، بدیهی است که از جانب ما نیز همواره یک جواب اراَه میشد و آن اینکه قدرت به حکومت موقت غیر ائتلافی انتقال یابد ، سپس  انتخابات برگزار شود و اعضای حزب وطن صرف به امتیاز عفو عمومی اکتفا نماییند …”

3- فلیپ کاروین در کتاب ” سرنوشت غم انگیز در افغانستان ” ترجمه حکیم سروری ، رویداد های کناره گیری نجیب الله از قدرت و فرار نافرجام او را بصورت بسیار مشرح نگاشته که با مطالعه آن میشود، علت یاوه سرایی ها و حقه بازی های سلیمان لایق  را فهمید . به ویژه مطالب مندرج در برگه های (160-168) طشت رسوایی سلیمان لایق را از بام می اندازد .

سلیمان لایق با مصاحبه خویش در تلویزیون آریانا افغانستان در کابل عملاُ ثابت ساخت که پیرو مکتب سوفسطایی گری بوده و با تکیه به فرهنگ سوفسطایی حیات بسر میبرد.

دفاتر محلی موسسهَ ملل متحد در اجرای بسا کار های ناروا به آدم های شارلتان ضرورت دارد بدین لحاظ استخدام و به کار گماری سلیمان لایق چهره شرمسار تاریخ معاصر ا فغانستان به همین اساس صورت گرفته است .

در شبکه ی اجتماعی (ف ب ) از نام فرزند سامری دوران ما (درفرهنگ عرفانی فارسی، سامری به عنوان انسان واژگون شده در پرتگاه پستی و مظهر نفاق و فتنه انگیزی و اغواگری، شناخته شده، که ششصد هزار مرد از قوم حضرت موسی را در غیاب وی به آواز گوساله ی زرین فریب داده و گمراه ساخته و در پایان کار ملعون و مطرود گردیده است) زیر تیتر ” نقلی از هزار و یک پیشامد – (نود و چهار) ” با تکیه به لجن پراگنی های یک هم رأی و همرنگ دیگرش، دروغی از دروغ های شاخدار به خورد مردم داده شده و در آن گندی را که پدر و پدر کلان هایش به آن آلوده بودند و ازهمین راه نان خوردند و به جایی رسیدند و در ازای آن درحق مردم و میهن ناروا ها را روا دانستند؛ به خوشنام ترین و نقش آفرین ترین چهره ی سیاسی جنبش انقلابی وعدالت خواه افغانستان در بیش از شش دهه ی سده پسین، بر چسب زده است. 

     (یاد داشت: شاید این نوشته ی فرزند سامری، نو نباشد؛ لیکن از این که نگارنده آن را در گذشته نخوانده بود؛ ازاین رو بر آن شد تا پیرامون آن سخنی چند گفته شود) 

       هر چند در گذشته در ارتباط به حرف های دیگری، پاسخ این ته مانده ی مرداب ریا و سخن چینی، کف دستش گذاشته شده است؛ اما ناگزیر بایست این اهل سفره ی خبر کشی بار دیگر سرجایش نشانده شود. 

        این ته مانده ی تالاب نمامی، در نوشتن یاوه ی ” نقلی از هزار و یک پیشامد ” از

 ” روایت پدرش ” و از ” بیان بی غش (!)” مؤلف ” کوچه ما ” ، ” نقلی را در ذهنش تداعی ”  داده و سیاهه ای را رقم زده است، بدون این که از کاروایی ها و کارستان های شرم آور و ننگین آنان، عرق پیشانی خود را پاک کرده باشد! 

     ببینید، خواننده ی عزیز! 

      به روایت پدر این ته مانده ی گنداب چغلی، ” سردار محمد داوود در پایان دوره ی دراز بازدید از شمال و غرب کشور… حوالی شام از راه غزنی به کابل برگشت. این سفر زمانی اجرا می شد ” که سردار” در سال ۱۳۴۲ از جایگاه ریاست صدارت افغانستان کنار زده شده بود “؛ ولیک سردار” حین رسیدن به شهر کابل ” چند روزنامه و چند جریده را خریداری می کند که در زمره ی آنها شماره ی سوم جریده ” پرچم ” – ۸ حمل ۱۳۴۷ نیز شامل می باشد. 

       کنون بایست دید که بین پایان دوره ی بازدید سردار محمد داوود از شمال وغرب کشور و رسیدن دو باره وی به کابل و خریداری جریده ها، چند سال فاصله وجود دارد؟ 

        سردار محمد داوود به تاریخ دهم مارچ ۱۹۶۳ (حوت ۱۳۴۲خ) از مقام صدارت استعفا داده بود.

        اما آنچه مربوط به کتاب بی مایه افسانه سر مگسک به نام ” کوچه ما” می شود، باید گفت که این ” گنج فساد” از برگ نخست تا پایان آن در تبانی با پدر این ته مانده ی گنداب خبر کشی و چند همپالکی دیگر شان، با دروغ پردازی های شاخدار، صحنه سازی های پوچ، گزافه گویی های شرم آور به بازار هرزه گویی عرضه شد.

     نگارنده و شماری از خامه پردازان دیگر، در همان آغاز مرحله، کتاب الف- لیلای

” کوچه ما ” را از پرویزن نقد گذرانیده اند،که جایی برای گفتن حرف بیشتر پیرامون آن باقی نمانده است. 

     و هان یک یادآوری دیگر: 

       پس از کودتای ۲۶سرطان ۱۳۵۲، سردار محمد داوود به سان امیر عبدالرحمن خان ( سوای وزارت داخله )، در کرسی های: ریس دولت و صدراعظم، وزارت دفاع و وزارت خارجه شخص خودش قرار داشت و با تصویب شدن قانون اساسی ( ۲۵ دلو ۱۳۵۵ – ۱۴ فبروری ۱۹۷۷) در نشست فرمایشی بزرگان، به تاریخ ۲۶ دلو ۱۳۵۵-۱۵ فبروری ۱۹۷۷در همین جرگه سرکاری، به حیث ریس جمهوری تعیین گردید. هر گاه سردار محمد داوود در دوران خانه نشینی و پس از به قدرت رسیدن دوباره، نسبت به رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان (پرچمی ها )، بویژه زنده نام ببرک کارمل، بدگمانی می داشت حتمی در این باره به با اعتماد ترین هم نشینان، نزدیک ترین همکاران و وفادار ترین دوستان خود چیزی می گفت و آن گفته در لابلای کتاب ها بازتاب می یافت تا کار به رسوایی و دروغگویی نمی کشید، که پدر این ته مانده ی استخر بد بوی خبر چینی ” روایت ” دروغین کند و یک سردار بی سر آن را ” بیان بی غش (!)” نماید و کنون جوجه آنان با ” نقلی از هزار و یک پیشامد ” لجن باد بدارد. 

     کنون خواهان رو آوری این جوجه ی بازمانده ازگله ی” نام گیرک” های امیرعبدالرحمن خانی به نکته های زیرین شده و جا دارد تا آنها را در آینده در سیاهه ی ” نقلی از هزار و یک پیشامد ” در نگر خود داشته باشد: 

     – آن مؤلف داستان الف – لیلا که در برگه های (۵۲۲ – ۵۲۶ ج ۱)، ” بیان بی غش ” نموده، بیشتر زیر سنگینی بار نوشته ی سازمان ” راوا ” تحت عنوان ” اجنت یا اجنت اجنت؟ ” نشر شده در شماره های ۴۹-۵۱-۵۲ و ۵۴ پیام زن – خمیده و خرد و خمیر شده بود و از سر ناچاری، یکجا با هم کاسه های خود، بویژه پدر ” روایتگر ” بر آن شدند تا به خاطر رهایی گذرا از زیر رگبار سخنان دل شکن، دست به بیرون دادن کتاب افسانه سر مگسک بزنند، که البته راه به جایی نرسید؛

     –  در ماه سنبله ۱۳۶۴ خ، در پرتو قانون ارگان های محلی، در ناحیه های شهر کابل کار گزینش نمایندگان مردم به شورا های محلی، راه اندازی گردید. ریاست کمیسیون برگزاری انتخابات شهر کابل را محترم عبدالقوی داوی به دوش داشت و از زمره ی اعضا، یک عضو برجسته و بسیار مهم جناب مؤلف ” کوچه ما ” با ” بیان بی غش ” بود که سخنرانی می کرد و آگاهی می داد. 

       هر گاه روند کاری انتخابات در ناحیه اول، در خاطره ی کسانی که رویداد آن روز را به یاد دارند ودرآن هنبازیده بودند، به گردش در آید؛ بدون شک که سخنان گهربار (!)، محبت آمیز، پر از لطف و مهر ودوستی و ارادت آن مؤلف بزرگوار(!) در پیش چشمان تیزبین آنان سبز می کند، و در همین جا است که بهای ” بیان بی غش ” به صفر می رسد؛ 

     – در باره ی کار ها و کارستان های فتنه گرانه، فراز و فرود سیاسی پر از غداری و مکر ورزی و حیله گری، سالوس فروشی ها، دهن دریدگی ها، معامله گری ها، آستان بوسی ها و چاپلوسی های سامری دوران ما که در سیاهه ی ” نقلی از هزار و یک پیشامد ” درنقش ” روایتگر ” جا خوش کرده است؛ در این سه دهه ی پسین خیلی ها زیاد نگاشته شده است. در شبکه های اجتماعی، دست به کلیه نوشته ها می رسد. 

      واپسین نشانی: 

     کتاب: ” گل برای درمسال “، نوشته: جمعه خان صوفی، که با کار پربار و زحمت کشی سودمند یکی از رهروان روشندل و روشن بین راه رهایی زحمتکشان از بهره کشی و ستم طبقاتی و بی عدالتی اجتماعی، رفیق گران ارج قاسم آسمایی، بسیار روان و دلپذیر در(۵۲) بخش برگردان شده است. 

        با شتاب هر چه بیشتر دست به دامن شبکه های اجتماعی انداخته، سیاهه ی خویش را در لابلای آن محک بزنید! 

        در پایان این جستار، برشی از دو گنجینه ی تاریخی زبان پارسی پیشکش خوانندگان عزیز می گردد، که می تواند واپسین پاسخ فراخور به هرزه لایی های این ته مانده ی آبگیر گندیده ی خبر چینی، نیز باشد: 

     – ” روزی فق های حساد، از سر انکار و عناد، ازحضرت مولانا، سوال کردند که: 

     – شراب، حلال ست یا حرام؟ 

       و غرض ایشان، عرض پاک شمس الدین بوده. به کنایت جواب فرمود که: 

     تا که خورد!؟ چه اگر مشکی شراب را در دریا ریزند، متغیر نشود، و او را مکدر نگرداند، و از آن آب، وضو ساختن و خوردن، جایز باشد. اما حوضک را، قطره ای شراب، بی گمان که نجس کند. و همچنان، هر چه در بحر نمکدان افتد، حکم نمک گیرد. و جواب صریح آن ست که: اگر مولانا شمس الدین می نوشد، او را همه چیز مباح است که حکم دریا دارد. واگر چون تو غر خواهری ( دشنام خراسانی ) کند، نان جوینت هم حرام است ” 

( افلاکی ۴ / ۴۱)

    (برداشت از: خط سوم، تألیف: دکتر ناصر الدین صاحب الزمانی، ص ۳۸) 

      – ” هر آن بخرد که عیب خویش را نتواند دانست و در غلط است واجب چنان کند که دوستی را از جملهٔ دوستان برگزیند خردمند تر و ناصح تر و راجع تر، و تفحص احوال و عادات و اخلاق خویش را بدو مفوض کند تا نیکو و زشت او بی محابا با او باز می نماید. و پادشاهان از همگان بدین چه می گویم حاجتمند تر اند که فرمان های ایشان چوشمشیر بران است و هیچ کس زهره ندارد که ایشان را خلاف کند، و خطائی که از ایشان رود آن را دشوار در توان یافت. ” ( تاریخ بیهقی، تصنیف: خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر، تصحیح: دکتر علی اکبر فیاض، ص ۱۲۴) 

( پایان )

          هرزه گویی و بی حیایی نویسنده مقال (کتاب: ” طلایی زرد ” یک ترفند تازه) بیماری درمان ناپذیر است که از فرط درد به هر ابزاری دست و پا می اندازد تا از سقوط خود در گودال بدنامی رهايی يابد.

       در شبکه ی اجتماعی نبشته ی زیر تیتر (کتاب:” طلایی زرد ” یک ترفند تازه) به خورد خوانندگان عزیز داده شده است که بایست بسیار فشرده روی آن مکثی صورت گیرد تا مشت نویسنده آن که جز ته مانده ای از کوتاه اندیشان در آمده در خدمت دستگاه های اهریمنی، چیز دیگری نیست، باز گردد.

       در باره چند و چون کتاب ” طلایی زرد ” که محترم نور آقا ولیزاده آن را ترجمه کرده و به  نام خود در صفحه شخصی خویش و در برخی صفحه های فیسبوکی دیگر گذاشته است، حرف نمی زنیم؛ زیرا ارتباطی با کار ما ندارد. اما این که  به ” وجود فزیکی ” آقای ولیزاده با شک و تردید نگریسته شده و موجودیت وی زیر پرسش رفته، به دلیل اینکه ایشان با گذاشتن فرتور شخصی برای خود در شبکه ی اجتماعی ( ف ب ) صفحه باز نموده و به نام اصلیش ترجمه کتاب را بخش بخش به نشر سپرده است؛ سطح بسیار پایین فهم و درک منطقی این ته مانده ی هذیان گوی را به نمایش می گذارد.

       هرزه گویی و بی حیایی نویسنده مقال (کتاب: ” طلایی زرد ” یک ترفند تازه) که آغشته به بیماری دیوانگی درمان ناپذیر است و از فرط درد به هر ابزاری دست و پا می اندازد تا از سقوط پی در پی خود در گودال بدنامی رهايی يابد، در سه پاراگراف آخر نوشته جا داده شده است.

       در گذشته بار بار به هرزه گویی این ته مانده ی نابکا، پاسخ های دندان شکنی داده شده که نگاشته ها به صورت گسترده در شبکه های اجتماعی بازتاب یافته است، به نظر می رسد که آمدن دوباره و تکرار در تکرار آن نوشته ها بر روی صفحه ها، تار و پود وجودش را می سوزاند و حال سوزش و درد خود را از این بابت با بیرون کشیدن یک نوشته بی ارزش و بی اعتبار، تسکین داده است.

       اینکه گرباچف، پدر نویسنده ی مقال (کتاب: ” طلایی زرد ” یک ترفند تازه ) را ” شیطان و نجس ” خوانده و از ” دست بوسی و پای بوسی ” او سخن گفته، به دیگران چه ارتباطی دارد که حال این ته مانده سیاه کار کوفت درد کمر را از شقیقه می کشد؛

       اینکه محترم داوود رزمیار سابق سفیر افغانستان در ماسکو ( اتحاد شوروی سابق ) در نوشته ی ” او هرگز لایق نبود “، پدر نویسنده ی مقال (کتاب؛ “طلایی زرد”…) را با خصوصیت هایش به معرفی گرفته، نشان می دهد که فرزندش از چه دردی رنج می برد که علاجی به آن سراغ نمی گردد، پس این ته مانده ی کوتاه اندیش از ناچاری باید با هذیان گویی به دیگران حرف های زشت بگوید؛

       اینکه محترم فرید فریاد در نوشته ی ” چهره های با صد رنگ و هزار نیرنگ ” از روی زندگی مرموز و پر از راز و رمز پدران نویسنده ی مقال(کتاب: ” طلایی زرد”…) پرده برداشته و کنون این ته مانده ی آن دودمان از کارستان های پدر و پدر کلانش، بیشتر و بیشتر آگاهی حاصل کرده و دچار درد درون کوب شده است، می خواهد باد دل را نه از راه اصلی آن؛ بلکه از راه دهن خالی کند و با پلید گویی به آدرس دیگران، در بازار آشفته ی سیاست جا خوش کند؛

       اینکه رفیق گران ارج نور سنگر در نوشته ی ( از ” دره دون هندوستان ” تا ” کابل”) آشکار ساخته که سرکرده های خانواده نویسنده ی مقال (کتاب: ” طلایی زرد “…) در بربادی افغانستان نقش داشتند و با کدام برنامه های انگلیسی در ضدیت با پیشرفت – تمدن و روشنگری عمل نمودند، این ته مانده از رهگذر آن بسیار بسیار رنج می برد. کنون از خجالتی قضاوت عادلانه ی تاریخ و از نفرین فرستادن مردم، دچار بیماری خیلی ها پیشرفته می باشد و می خواهد با زشت گویی به دیگران، چاره ی علاج درد درونی خود را بجوید؛

       در کتاب ” گل برای درمسال ” ترجمه رفیق گران ارج قاسم آسمایی و در کتاب ” از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان ” تألیف رفیق عبدالوکیل سابق وزیر خارجه افغانستان و در دهها کتاب، رساله و نوشته ی دیگر، مطالبی آمده است که  از روی عملکرد های ناشایست بابای نویسنده مقال (کتاب: ” طلایی زرد”…) پرده بر می دارد و چهره اصلی وی را با تمام شعبده بازی ها و خدعه  و نیرنگ هایش به نمایش می گذارد؛ پس حال این ته مانده نابکار باید با یاوه گویی از پی چاره ای برآید تا روان نا قرار خود را تسلی بخشیده باشد.

       با آوردن بخشی از نوشته ی ” ژاژخایی های آلوده به کینه توزی” که در گذشته در شبکه های اجتماعی به نشر رسیده بود و بارهای دیگر نیز در صفحه ها بازتاب یافت، به این خامه نقطه ی پایان می گذاریم:

       ” این دیگر عادت سفله گان زمانه شده که با تهمت بستن و چسبیدن به استنباط های نادرست و با تکیه بر حربه دروغگویی و خیال پردازی های مغرضانه و داوری های واهی، جهت توجیه امیال نا شریفانه خویش کلیه سجایای انسانی را زیر پا کنند و با یاوه سرایی های دون صفتانه و قلم فرسایی های نابخردانه و با برچسب زدن های مصنوعی و پوشیدن جامه تزویر، چهره کریه و نگبت بار خود را رنگ کرده به نمایش بگذارند. این دسته افراد در طول حیات سیاسی خویش میان نیرو های سالم اندیش نهال دشمنی، کینه توزی و تعصب را غرس کرده و در ریشه ی آن نیات پلید و طاغوتی خود را پنهان ساخته است، طبعا با این عملکردها مورد انزجار عمیق حقیقت پرستان قرار گرفته و در فرجام به علت خود خواهی ها و خود پسندی ها در بدنامی سقوط نموده اند.

       زندگی ستم پیشگان تاریخ و دروغگویان زمانه پایان ذلت باری دارد! ” 

( پایان )

رفیق غفارعريف

« غروب خورشيد» ويا

کوله بارکژبينی و بد انديشی

 

مکثی بر رسالۀ بارق شفیعی

                     هرآن کس که انديشۀ بد کند

                                             به فرجام بد با تن خود کند

                    به دل نيز انديشۀ بد مدار

                                           بد انديش را بد بود روزگار

                                                                             ” فردوسی”

         « غروب خورشيد» نام رساله ای بلند بالايی است، درهشتاد ودو صفحه ( سوای برگه های: کتابنامه، اهداء، زندگينامۀ استاد خيبر، سوانح مؤلف، پيشگفتار)، تأليف محمد حسن بارق شفيعی، به مناسبت سی و يکمين سالروزشهادت استاد ميراکبرخيبر، که دربهار 1388 خورشيدی ( اپريل 2009 ) ازسوی نهاد

” نهضت آينده “، درظاهر، باقطع و صحافت مرغوب، درکاغذ… درآلمان به چاپ رسيده است.

     رسالۀ جگری ( روی جلد) و نارنجی ( عقب جلد) رنگ، دردايرۀ دوزخی طلسم شکستۀ تفتين و توطئه؛ با انتخاب تيتر « غروب خورشيد » به آن؛ با گنجانيدن و رديف کردن واژه های زيبا و دلپسند درمتن آن؛ درنگاه نخست خود را چنان به معرفی ميگذارد که توگويی خواننده درگلزارپرازطراوت ادبيات ديرين پايه داخل شده، رساترين و شکوهمند ترين نظم و نثر، انديشه و تفکرسياسی را به خوانش ميگيرد. وليک با دريغ و درد که چنين نيست: سراب است که درزمين شوره زار انعکاس آن به چشم می خورد؛ قاتل حقيقت است که با تير و کمان موريانه خورده گی و تفنگ دهن پُرساجمه يی، درکمين نشسته؛ فريب ميدهد، زهرپاشی ميکند، تا جنايات سازمان يافته و کردار نامردمی  آفریده آن، پرده پوشی شود.

                   نبايد نهادن دل اندرفريب

                                            که هست ازپس هر فرازی نشيب

                  سخن مشنو از مرد افسون منش

                                            که با جان تيره بود بد کنش

                                                                               ” فردوسی”

       رساله ازلحاظ مضمون و محتوا، درتشريح مسائل و بيان رخدادها، ازعقب عينک دودی فرسوده و پراز گرد و خاک چشمک ميزند. ازاينرو بطورجدی دچار ” شب کوری” و لنگش است و خالق آن درتوضيح بسا رويدادهای سياسی و به تصويرکشيدن مبارزات ح. د . خ. ا، پيش از 7 ثور 1357 ازپشت ديوارتعصب کور

 و بدبينی حسد ورزانه، قضاوت نموده؛ درشرح و بسط دشواری ها و همچنان پيروزی های حزب تا سرحد سفسطه گويی های عوامفريبانه، به مسخ تاريخ پرداخته و درکتمان حقايق واغماض ازنقش سازندۀ شخصيتهای مطرح درردۀ اول جنبش انقلابی مردم افغانستان، برمحور خودبينی و خود پسندی چرخيده و مذبوحانه تلاش ورزيده تا با اين ترفند، ذهنيت کسانی را مغشوش سازد که دردهه های چهل- پنجا و شصت خورشيدی از ميهن دوربودند، يا دردنيای غربت زاده و بزرگ شده ويا نسل سوم که بعد ها وارد حزب گرديده، از شکل گيری حوادث و تحول های سياسی درآن روزگار، آگاهی شايد و بايد ندارند.

               ملکی که پريشان شد، ازشومی شيطان شد

                                                  باز آن سليمان شد، تا باد چنين با دا

                                                                                                 ” مولوی”

      پابندی به صداقت دربيان حقايق، مؤيد اصالت بعُد فکری انسان و رکنی از سازندگی شخصيت اوست. ثابت قدمی دراين راه، عظمت و نيروی انديشۀ آدمی را به نمايش ميگذارد.

      پاسداری و حراست ازحقيقت؛ ارج گذاری به ارزشهای اخلاقی و انسانی؛ احترام به شخصيت- شرافت و کرامت انسانهای پيشتاز و مدبر، صادق به منافع مردم و مصالح عليای کشور و استوار درراه و رسم پيکار انقلابی؛ رهايی ازقيد و بند خود خواهی های کوته انديشانه ؛ دوری جستن ازقالبهای داوری های خشک و تنگ نظرانه… ابزاری اند که ميتوان با رعايت آنها به شناخت درست ابعاد شخصيت آن دسته از: مؤلفان رساله ها، واقعه نگاران، گزارشگران، مؤرخان، شاعران مدح سرا، تذکره نويسان، داستان پردازان، رُمان نويسان که آثار خويش  را بربنياد حب و بغض، خلاف واقعيتها، با سردرگمُی به مندوی سياست بازی های حيله گرانه و بازار آشفتۀ کتاب عرضه نموده اند؛ دست يافت و با روشننگری و صفای دل درمقابل آنان، آيينه گذاشت و پرويزن گر آثار ايشان شد.

     با ذکرهمين مقدمۀ موجز، به دنبال برملا ساختن غلط گويی ها و گزافه نويسی های ميرويم که رسالۀ «غروب خورشيد » تا گلو درآن غرق است و نويسندۀ آن کوشيده تا برای نجات ازکثافت کاری های خود به هرخس و خاشاک دست اندازد وبه هروسيلۀ شريف و ناشريف پناه ببرد تا انحرافات، کژروشی ها، ماجرا جويی ها، يکه تازی ها، ناروايی ها، معامله گری ها، سازش کاری ها، خيانت ها، قانون شکنی ها، بيداد و ستمگری ها، اختناق و سرکوبگری ها، غارت و چپاولگری ها… را که درهمۀ آنها نقش و سهم داشت، ماست مالی کرده باشد:

1-    بارق شفيعی رسالۀ « غروب خورشيد » را « به خاطرۀ درخشان و جاودانه گرامی دانشمند فقيد و پرچمدار بزرگ شهيدان پرافتخار انقلاب ثور: استاد ميراکبرخيبر!» اهداء نموده است.

      ببينيد خوانندۀ عزيز! اين دلقک بی مروت چگونه درصدد آن برآمده تا رفيق شهيد خيبر عزيز را شريک جنايات و کارنامه های سياه خود سازد.

      به همگان به مانند آفتاب روشن است که درنخستين روزهای پس ازپيروزی قيام مسلحانۀ 7 ثور 1357 (27 اپريل 1978 ) توطئه های خائنانه و د سايس وسيع عليه مردم افغانستان ( شخصيتهای علمی و فرهنگی، روشنفکران آگاه و وطنپرست، استادان دانشگاهها و آموزگاران مدارس، روحانيون خدا دوست، دانش آموزان، کارمندان و کارکنان موسسات دولتی، افسران اردو و پوليس، افراد عادی جامعه) ازجمله اعضای شرافتمند ح. د. خ. ا، پی ريزی گرديد و فقط يکی دوماه بعد از 7ثور، روشهای زورگويانه و حيله گری های سرکوبگرانه، ازسوی سکانداران خود خواه، قدرت طلب و بدنام رژيم نوتاسيس، به منصۀ اجراء گذاشته شد.

     پيگرد خونين، بربريت، ترور و اختناق، وحشت و دهشت سياسی باند جنايتکار و فاشيستی حفيظ الله امين که سليمان لايق، بارق شفيعی، قدوس غوربندی نيز اعضای اين مثلث شيطانی بودند؛ محيط زندگی و فضای تنفس را برعوام الناس تنگ ساخته بود. فلهذا هيچگاهی نميتوان اين ناروايی های سازمان يافته و ضد بشری را که زير نام انقلاب و ماجراجويی های انقلابی گرانه، انجام يافته بودند؛ با نام ، شخصيت، جايگاه و انديشه های تابناک و انساندوستانۀ خيبرشهيد، پيوند داد و آن بزرگ مرد را پرچمدار حلقۀ خيانت پيشه گان دانست.

        آيا بارق شفيعی منکر آن شده ميتواند که درجريان تطبيق نقشه های محيلانه، بخاطرقلع و قمع کامل وطنپرستان انقلابی، که خود درآن وقت درسکوی وزارت اطلاعات و کلتور فرمانروايی ميکرد؛ درپهلوی هزارها انسان بی گناه ميهن، صدها همرزم استاد ميراکبرخيبر، اعم از رفقای ملکی و نظامی ازوظايف برکنار و درمخفيگاهها حيات بسر می بردند؛ به زندانها افگنده شدند؛ درپوليگون ها تيرباران و يا زنده به گورشدند؛ زجرشکنجه های طاقت فرسا وغير انسانی را کشيدند، لادرک گرديدند؛ با نثارزشت ترين و رکيک ترين الفاظ و سخنان به آدرس آنان، توهين و تحقيرشدند؛ برضد آنان پرونده های دروغين ساختند… ودرآن روزهای شوم و شبهای تار و خونين، سليمان لايق شياد و سردستۀ شراندازان و اغواگران ( تاهنوز نه به علت پابندی به اعتقادها، باورها و انديشه های گذشتۀ خود و يا به نشانۀ ضديت با سياست ها و عملکردهای ضد انسانی و ضد ميهنی حاکم برسرنوشت مردم و مملکت؛ بل به سبب جورنيامدن برسرتقسيم غنايم به غنيمت گرفته شده و منافع شخصی ويا قرارشايعه بمنظورانجام وظيفۀکسب اطلاعات ازاعضای حزب درمحبس پلچرخی ، زندانی نشده بود ) ، قدوس غوربندی وزيرتجارت و سخنگوی ستاد کشتارگاه قوماندان سپيده دم انقلاب ثور(!) وناجی برزخ مصئونيت- قانونيت و عدالت؛ بارق شفيعی مبتکر راه اندازی « انقلاب هنری و فرهنگی» بابرپايی پروگرامهای نمايشی رقص و آواز، خلاف سنن پسنديدۀ مردم به پيشگاه رهبرکبير و نابغۀ شرق، به علامت خوشنودی ازبربادی کشور و ريخته شدن خون بی گناهان دربند کشيده، شادمانی و پايکوبی می نمودند.

              سنگی و گياهی که دراو خاصيتی هست

                                                       از آدمی به که در او منفعتی نيست

                                                                                                   ” سعدی “

      آری خوانندۀ عزيز! بارق شفيعی خواسته با عنوان کردن « شهيدان پرافتخار انقلاب ثور» و برچسب زدن آن به خيبرشهيد، ازپيش روی کوره های آدم سوزی به نام های ” اگسا” و ” کام ” و جنايات آدمکشان حرفوی و جلادان خوناشام، با بی تفاوتی بگذرد و ليست 12 هزارنفری قربانيان دست ظلم و بيداد را؛ قتل عام روستائيان بی گناه درکنرها و نورستان، درباميان- فارياب- سمنگان و کاپيسا را؛ کشتار افسران- سربازان و شهروندان عادی را درفرقۀ 17 هرات، دربالاحصارو چنداول کابل و به آتش انداختن اعضای حزب (پرچمی ها ) را دربند سلما… ، به فراموشی بسپارد و پروگرام های «هنر درخدمت خلق » و اجرای رقص های نيمه عريان زنان و دختران را در روی ستيژ درمدارس، پارک ها و درصفحۀ تلويزيون، دستاورد مرحلۀ اول انقلاب ثور، دريک جامعۀ سنتی قلمداد کند.

     هرگاه بارق شفيعی دريشی و کف و کالری را که درسال 1357 درچوکی وزارت اطلاعات و کلتور برتن ميکرد و فعلاً آن را بعنوان يادگار ماندگارعيش و عشرت فراموش ناشدنی آن ايام ، با خود داشته باشد و با دقت به آن نظر اندازی کند؛ بدون شک داغها و لکه های خون شهدای قهرمان حزب ( پرچمی ها ) که پس از برگزاری نخستين نمايشهای « هنرخلقی» شبانه به پيشگاه « پدرمعنوی ملت»، « روح حزب و مردم»، « رهبرکبيرخلق و انقلاب» درمحوطۀ حرمسرای « خانۀ خلق » يعنی ارگ؛ يکی پی ديگر سربه نيست شدند، درآن درخواهد يافت.

    به نمونۀ مثال: جنرال شاهپوراحمد زی رئيس ستاد کل قوای مسلح ( لوی درستيز)، دگرمن هدايت معاون دانشگاه نظامی، عبدالصبور خوژمن قوماندان کندک وجکتورن سيدزمان و جکتورن سليمان افسران کندک پراشوت- دگرمن سيداگل قوماندان غند توپچی ، جگرن امان الله قوماندان کندک تانک و جگرن اسدالله قوماندان کندک دافع تانک فرقۀ 8 پياده- دگروال عبدالرحمان گلبهاری افسررياست زرهدار- دگروال عبدالرحيم افسر رياست استحکام – دگروال سيد کلان صافی- امان الله افسراکادمی تخنيک وزارت دفاع ملی-  حامد کامبخش مديرعمومی رياست شهرسازی- انجنير فيض احمد و انجنير اشرف فارغان انستيتوت پولی تخنيک کابل وکارمندان رياستهای شهری و تعميراتی و دستگاه ساختمانی افغانی وزارت فوايد عامه- عبدالوکيل غوربندی رئيس زراعت ولايت بلخ- عبدالستارحميد بحاث مامورانحصارات ولايت کندز- معلم گل افضل و معلم عارف طاهری، فارغان دانشکدۀ سيانس- عزيزچپ ، عبدال بشردوست دانش آموز دانشکدۀ ادبيات دانشگاه کابل، فاروق کرنزی فارغ دانشکدۀ زراعت دانشگاه کابل، ربانی کوه نورد مامور وزارت اطلاعات و کلتور، احمد نور دانش آموز انستيتوت پلتخنيک کابل، عبدالوکيل معلم مسکونۀ منطقۀ سنجد درۀ چهاريکار، عنايت الله فارغ انستيتوت پلتخنيک کابل و ماموروزارت معادن و صنايع….

                   هرآنکو گذشت از رۀ مردمی

                                              ز ديوان شمُر، مشمُرش آدمی

                                                                                         ” فردوسی”

       ويا:

            ای آشنا چه شد که تو بيگانه خو شدی؟

                                              با مهرپيشگان زچه رو کينه جو شدی؟

           ما همچو غنچه يک دل و يک روی مانده ايم

                                            با ما چرا چو لاله دورنگ و دو رو شدی؟           

          نزديک تر زجان به تنم بودی ای دريغ

                                           رفتی به قهر و دورتر از آرزو شدی؟

         ای گل که لاف حسن زدی پيش آفتاب!

                                           خشکيد شبنم تو و بی آبرو شدی

        ای چهره ازغبار غمی زنگ داشتی

                                        اشکی فشاند چشم من و، شست و شو شدی

        ازگريه همچو غنچه گره در گلوی ماست

                                        تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی

                  سيمين! چه روزها که چو گرداب، درفراق

                   پيچيدی ازملامت و در خود فرو شدی

                                                                     ” سيمين بهبهانی”

   2- « هيأت تحرير نشريۀ آينده » درتبصرۀ خود روی « زنده گينامۀ رفيق شهيد ميراکبرخيبر» پس از سرهم بندی لاف ها و گزافه گويی ها، خود بينی های بيمايه و بلند پروازی های بی حاصل، دربخشی ازآن تذکارداده است:

       « نشريۀ زنده گينامۀ رفيق ميراکبرخيبر که ازسوی رفيق بارق شفيعی، يکی ازبنيانگذاران حزب دموکراتيک خلق افغانستان، با تکيه براسناد و حضورشخصی دررويداد ها نگاشته شده است، گاميست درجهت روشن سازی سهمگيری يکی ازچهره های درخشان حزب دموکراتيک خلق افغانستان درامر تکامل جنبش چپ دموکراتيک کشور.»

    پيش ازاين که به بررسی عميق و همه جانبۀ اين موضوع پرداخته شود، به خدمت اعضای « هيأت تحرير» و متصديان بنگاه نشراتی” آينده” ، حالی ميگردد: خوشبختانه ح. د. خ. ا ازاين لوث و آلوده گی شرم آور، پاک ومنزه است که انسانهای ابن الوقت، معامله گر و بزدل، ازقماش بارق شفيعی « يکی ازبنيانگذاران » آن باشد.

    لئون تولستوی نگاشته است:

    « ميدانم اکثر کسانی که هوشمند بشمار آمده اند و واقعاً نيز خداوند هوش و مستعد درک مشکلترين مباحث علمی و رياضی و فلسفی اند، بندرت ساده ترين و واضح ترين حقيقت را درمی يابند، بويژه اگر اين حقيقت چيزی باشد که درنتيجۀ آن، بقبول اين نکته ناگزيرشوند که عقيده ای را که با صرف وقت و کوشش بسيار دربارۀ موضوعی پيدا کرده اند و ازداشتن آن مفتخراند و بديگران تعميلش داده اند و براساس آن، تمامی حيات خويش را، ترتيب داده اند، اين عقيده ممکن است غلط باشد …. » ( هنرچيست، ترجمۀ کاوه دهگان، چاپ هفتم 1364 ، موسسۀ انتشارات اميرکبير، تهران، ص 156)

    آری! « هيأت تحرير نشريۀ آينده » تا کنون اين واضح ترين و ساده ترين حقيقت را درک نکرده است که همه اشتراک کنند گان کنگرۀ مؤسس، درزمرۀ « بنيانگذاران ح. د. خ. ا » شمرده نمی شوند! مزيد برآن، بارق شفيعی حدود يک سال بعد ازکنگرۀ مؤسس، پس ازبازگشت حفيظ الله امين به افغانستان، بنا براصرار و پافشاری نورمحمد تره کی داير بر توسعۀ کميته مرکزی ح. د. خ. ا درسال 1966 به عضويت علی البدل کميته مرکزی، پذيرفته شد.

       دربارۀ خودنمايی ها، خود بزرگ منشی ها و خود محوری های رضايت مندانه و رويا های افسانوی مغزان متفکر و موسسان نهضت آينده که ماشاءالله فعلاً درقطار آنان چهره های معلودم الحال، از رديف بارق شفيعی و اسحق توخی نيزپرتو افشانی(!) ميکنند، ديدگاههای اين قلم، درگذشته درنبشته های زيرين تبارزيافته است، درصورت نياز به آنها مراجعه فرمايند:

الف- « ازداغ لاله دورشو، ای واژۀ دروغ! » ( نشرشده درشماره (66) اپريل 2005 نشريۀ ” آزادی” چاپ دنمارک و سايت وزين ” پندار” )

ب‌-  « نگاهی به مرامنامۀ نهضت آيندۀ افغانستان » ( نشرشده درسايت وزين سپيده دم ).

ج‌-    « يارب اين نودولتان را با خرخودشان نشان! »، (نشر شده درسايت وزين “پندار” وسايت وزين سپيده دم ).

                                   من ازنهايت شب حرف می زنم

                                   من ازنهايت تاريکی

                                   و ازنهايت شب حرف می زنم

                                  اگر به خانۀ من آمدی

                                  برای من مهربانی چراغ بيار

                                  و يک دريچه که از آن

                                  به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم     « فروغ فرخزاد »

3-  دربخش تکميلی زندگينامۀ بارق شفيعی، اقتباس ازصفحۀ (91) کتاب « سيما ها و آواها » تأليف محترم نعمت حسينی، بسا مطالب بصورت غلط و وارونه برداشت  و به شکل نادرست انعکاس يافته است.

    آقای حسينی با ناديده گرفتن دونيم رخ شخصيت مؤلف رسالۀ «غروب خورشيد» به معرفی ايشان پرداخته؛ ورنه بايد ميدانست که کيفيت، مضمون و محتوای عملکرد و رفتار سياسی، حزبی، سازمانی و اجتماعی بارق شفيعی، دردو برهۀ زمانی ( ازتأسيس ح. د. خ. ا الی 7 ثور 1357 و از7 ثور 1357 تابه امروز) جهت های متفاوت را به خود گرفته، ازبستر ثابت قدمی خارج به وادی بی سروپای شکنجه و آزار مردم و باتلاق ترور و اختناق پا نهاده و تا انتهای کويرشوره زار که گورستان فرزندان وارستۀ ميهن ناميده ميشود، به پيش رفته است.

    خير! شايد حسينی صاحب درهنگام نگارش بيوگرافی، درخلای معلومات قرارداشت و ازهمه چيزها واقف نبود. ليکن « هيأت تحريرنشريۀ آينده » و متصديان بنگاه نشراتی آينده، نمی توانند ازاين حرف گريز نمايند که آگاهانه نخواسته اند تا بين دروغ و حقيقت فرقی قايل گردند و ازتسليم شدن و سرکوفتن هم کيش و هم آيين امروزين شان، به آستان بيداد و ستمگری، کژی و ناراستی، سخنی برزبان رانند، تا ناروايی ها را پرده پوشی کرده باشند.

            ديدی که يار جزسرجور و ستم نداشت

                                                 بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت

          يارب مگيرش، ارچه دل چون کبوترم

                                                افگند و کشت و عزت صيد حرم نداشت

          بر من جفا زبخت من آمد وگرنه يار

                                                حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت

         با اين همه هر آنکه نه خواری کشيد ازاو

                                              هرجا که رفت هيچکسش محترم نداشت …  « حافظ »

    برخلاف آنچه که در رسالۀ « غروب خورشيد » درج است، حقيقت زندگی حزبی و سياسی بارق شفيعی، درنزد شخصيتهای علمی و فرهنگی، فعالان سياسی ( دوست و دشمن ) و رزمندگان صديق و پاک نهاد ح. د. خ. ا ( همه شاهدان عينی صحنه بودند و راوی صادق زندگی درون حزبی ميباشند)؛ پس از 7 ثور1357 به گونۀ زيرين رقم خورده است:

–         هنگامی که حفيظ الله امين جلاد و شرکاء ، با حيله گری و نيات اهريمنی شروع به تطبيق ماسترپلان ازقبل طراحی شده، بخاطرفلج ساختن و سرکوب قاطع پرچمداران ( ملکی و نظامی ) و درنهايت امر کتگوری های مختلف افراد جامعه، کردند؛ درآن وقت بارق شفيعی يکجا با سليمان لايق (هم پيمان و سازماندهندگان بعدی برگزاری محافل عيش و عشرت و خوشگذرانی های افسانوی درنمايشهای شبانۀ « هنر درخدمت خلق! درخانۀ خلق ” ارگ” ) به علامت سرسپردگی به هيولای خون آشام و خوش خدمتی به کابوس وحشت، به شياد پيوستند و در جلسۀ مورخ ( 24 جون 1978 ) بيروی سياسی کمينه مرکزی ح. د . خ. ا به آغاز سياستهای خشن، تهديد، تخويف، فشار، پيگرد، دربند کشيدنها و کشتار های وحشيانه، رأی مثبت دادند و راه را برای تاخت و تاز بيشتر به حقوق و آزادی های اساسی مردم و تعرض به شخصيت و کرامت انسانی افراد جامعه، به توطئه گران و مستبدين نو خاسته  دررأس حفيظ الله امين  باز ساختند.

      حرف درهمين جا پايان نه پذيرفت؛ بلکه پس ازگرفتاری و دربند کشيدن شماری ازرهبران و کادرهای ملکی و نظامی حزب ( پرچمی ها ) و تعدادی ازافسران عالی مقام و مامورين غير حزبی، برطبق سناريوی خائنانۀ حفيظ الله امين و شرکای قديم و جديدش، زير نام کودتا برضد انقلاب ثور(!)، بارق شفيعی درچندين مارش و ميتنگ، درگرد همايی ها و محافل نمايشی که به مناسبت تقبيح اعمال کودتاچيان (!) به راه انداخته شده بود، سخنرانی کرد و ازپشت ميزخطابه به رفقا و شخصيتهای محترم غيرحزبی، متهم به کودتا(!) به سبب اين که بزعم خودش، درمقابل پدر موسفيدش ( نورمحمد تره کی ) تمرد کرده اند، دشنام داد و رهبران حزبی تبعيد شدۀ ( پرچمی ها) را پناه برده درزيرچترامپرياليسم خواند. درکارزار اين ياوه سرايی های چرکين، بارق شفيعی دهن خود را آنقدر بازميکرد که برخورد شعاع آفتاب به دندانهايش انعکاس دوباره می يافت.

   بارق شفيعی و دوست گرمابه و گلستانش، سليمان لايق، دريک ژست چاکرمنشانۀ ديگر، باتسليم شدن به جلادان تاريخ و به منظورحفظ چوکی وزارت، مقام و منزلت کذايی و جاه و جلال جبروتی؛ بدليل اين که تا اين دم، درفعاليتهای حزبی و مبارزۀ سياسی، درجناح پرچمی ها،  گويا غلط سازماندهی و رهبری شده بودند، توبه نامه دادند و با ايستادن در ردۀ خونخواران ، درخواست رسمی سپردند تا ازعضويت بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا اخراج گردند.

                پرستندۀ آز و جويای کين

                                          به گيتی ز کس نشنود آفرين

               تو از آز باشی هميشه به رنج

                                         که همواره سيری نيابی زگنج      « فروسی »

    –  درزندگی نامۀ بارق شفيعی ( سيما ها و آوا ها ) آمده است که موصوف « عمدتاً دوبار تاسرحد اعدام زندانی شد» ، « يک بار درآستانۀ قيام انقلاب ثور» ، « بارديگر بلا فاصله پس از وارد شدن نيروهای مسلح شوروی سابق به افغانستان» يعنی بعد ازسقوط مرگباررژيم فاشيستی و حکومت سرنيزۀ حفيظ الله امين که بارق شفيعی يک پايۀ آن را تشکيل ميداد و وزيرمقتدر ( ترانسپورت و توريزم ) کابينه بود.

     ببينيد خوانندۀ عزيز! دروغگويی، ياوه سرايی و روسياهی تا اين سرحد!

    بارق شفيعی و سليمان لايق يکجا با شمار ديگری ازبلند پايه گان حزب، تا ساعت ( 11) قبل ازظهر روز (7 ثور 1357) درآزادی به سر ميبردند و درمنزل يکی ازکادرهای ح. د. خ. ا مخفی شده بودند. فقط بعد از ساعت (11) همان روزبود که هردو، بشمول غوربندی، برخلاف نظر و تصميم دو عضو دارالانشاء کميته مرکزی حزب، ازصف آنان جدا شده ؛ بصورت سؤال برانگيز تصميم گرفتند تا خود را داو طلبانه به پوليس تسليم نمايند. ( ص 221 افغانستان درقرن بيستم) ، ( اگر اشتباه نشده باشد، وزارت داخله رژيم داوود در رابطه به همين مسأله با به معرفی گذاشتن هردونفر، اطلاعيه مختصر چاپی را نيز به نشر رسانيد).

    درعين زمان، نخستين اقدام نظامی با حرکت تانک های قوای چهار و قوای پانزده زرهدار، به استقامت شهر و اصابت اولين مرمی تانک به ارگ رياست جمهوری و محاصرۀ وزارت دفاع، آغاز شده بود و پرواز بم افگن های هوايی برفرازارگ و ساير نقاط، ابتکار عمل را ازنزد فرمانروايان گرفته بود؛ بنابرآن درآن لحظه حياتی، هيچکسی را خطر اعدام ازسوی رژيم ( سوای حرکات ماجراجويانه ) تهديد نميکرد.  بويژه اين سه نفر که با رژيم داوود روابط خوب قبلی هم داشتند .

     واما بعد از ششم جدی 1358 نيز حرف « تاسرحد اعدام » صدق نمی کند. زيرا بارق شفيعی يکجا با ساير کارمندان بلند رتبۀ حزبی- دولتی رژيم فاشيستی امين، سه شب اول را دراستديو های راديو افغانستان به سر بردند و وی باسپری کردن دوروز درزندان پلچرخی ( بدون تحقيق و تکميل پرونده) رها گرديد و تاپايان حاکميت به وظايف مختلف گماريده شد.

                                                      « آنچه می گفتی که :

                                                – واقعه ای بازگفتم، تا دل من خالی شود!

                                                – دل را از واقعه، تهی می کنی، ازچه

                                                  خواهی پرکردن؟ ! »

                                             ( ازسخنان شمس، دربارۀ انسان، خط سوم، قسمت دوم، ص 13 )

شايان ذکراست که برخلاف آنچه درزندگی نامه تذکار رفته، بارق شفيعی « همزمان ( بعد ازرهايی اززندان) بحيث عضو کميته مرکزی ح. د. خ. ا… » برگزيده نشده بود؛ بلکه يکجا با سليمان لايق من حيث عضو علی البدل ( مشور تی) کميته مرکزی معرفی گرديد. به گمان اغلب درپلينوم ششم بود که عضويت اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا را حاصل کرد.

    – در قسمتی از زندگينامۀ ( سيما ها و آواها ) چنين آمده است: « بارق شفيعی درسال (1371 خ )، (1995 م ) آنگاه که به اصطلاح مجاهدين برکشورما مسلط شدند نخستين ديپلماتی (!) بود که ازوظيفه ی مستشاريت سفارت افغانستان درمسکو، سبکدوش گرديد. به کابل احضار گرديده، ولی اجازه ی بازگشت به کابل به او داده نشد.»

     اين را ميگويند افسانه سازی شوک آور و واژگونی ارزشهای انسانی به بهای بت تراشی های بی مايه و تبارز عشق صوفيانه و سوفسطائی گری به آدم های متزلزل و متذبذب!

     دراول به خوبی قابل درک است که فاصلۀ زمانی بين سالهای ( 1371 خ و 1995 م ) چه مدت را دربر ميگيرد؟

     دوم، آيا رفقای که دروزارت خارجه مصروفيت وظيفوی داشتند به اين ادعاء صحه ميگذارند که بارق شفيعی « نخستين ديپلماتی (!) بود که ازوظيفه ی مستشاريت سفارت افغانستان درمسکو، سبکدوش گرديد»؟

     سوم، محترم داوود رزميار، درآن وقت سفير دولت افغانستان درمسکو، دراين باره، چگونه تبصره خواهد کرد؟ ( قرارمعلوم، بارق شفيعی قبل از به قدرت رسيدن گروههای تنظيمی، از وظيفه برطرف شده بود. کارمندان آن وقت سفارت ميتوانند، صحت اين گفته را تاييد کنند.)

          هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

                                                   وارهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود

          خاک سيه بر سر او کز دم تو تازه نشد

                                                  يا همگی رنگ شود، يا همه آواره شود… « مولوی »

–         درپايان زندگينامه ميخوانيم که بارق شفيعی «… با سلاح (مارکسيزم نقاد ) به مبارزه ادامه داده و با اشتراک دردومين کنفرانس نهضت آينده بتاريخ 26 جدی 1384 ( پانزده جنوری 2005 )… به عضويت شورای مرکزی نهضت و عضو هيأت تحريرنشريۀ آينده… برگزيده شد.»

دررابطه با روی آوردن آقای بارق به مارکسيزم نقاد! شعری از” عراقی” به خاطرم آمد:

      پسرا ره قلندر سزد ار به ما نمايی

                               که دراز و دور ديدم ره زهد و پارسايی

       …

      به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

                              تو برون در چه کردی که درون خانه آيی

      در دير ميزدم من ز درون صدا بر آمد

                              که درا درا عراقی که تو خود حريف مايی

     نخست بايد گفت که مارکسيزم را کسی حق دارد  نقد نمايد که ازاقيانوس بيکران آن دانش هستی ساز، بهره ای گرفته و درآن تسلط و احاطۀ لازم داشته، آثاری پژوهشی درهريک از بخشهای آن ايجاد و به جامعۀ انسانی تقديم کرده باشد. تاجايی که شناخت بيشتراز چهل سال ازجناب بارق و اطرافيانش دارم ؛ رابطۀ وی با اين دانش نه بربنياد درک، هضم و تطبيق آن درجهت نجات انسان از سيه روزی به جانب سعادت و خوشبختی بوده؛ بلکه برخوردش با آن بمثابۀ يک دکاندارسياست و انسان معامله گر برای همگان اظهر و من الشمس است.

   دو ديگر اين که او ديروز با مبادی مارکسيزم چی کرد که اکنون بحيث شخصيت نقاد! آن را تفسير و غنای بيشتر بخشد؟

    سوم اين که ، با نوشتن واژه های « سوسياليسم دولتی (!)؟ ، سوسياليزم شرکتی ، ملتی، حکومتی…، نميتوان مارکسيزم را به نقد گرفت. تا جايی که آثار و نشرات احزاب انقلابی و پيشرو سايرکشورهای جهان نيز مطالعه ميشود، چنين واژه ها ونوشته های تحليل گونه ای که درسايت نهضت آينده منتشر ميگردد، بازتاب نيافته است.

         بهر حال، خداوند نيک و مبارک کند و درفعاليت سياسی او دراين سراشيبی عمر، خير و برکت اندازد!

        ليکن نه گفته اند که بارق شفيعی پيش ازدرآمدن درقطار سپاهيان نهضت آينده ، چه فعاليتهای سياسی داشت؟

      درمصاحبۀ اختصاصی ( مورخ اول ميزان 1381 خورشيدی) بارق شفيعی با نشريۀ « دحق لاره » زير عنوان « هيچگاه نمی توانم بدون انديشه و عمل سياسی دربارۀ رهايی وطنم ازمصيبت موجود زندگی کنم!» مطالب جالبی درج است. ازجمله داستان فانتزی گونۀ استعفاء موصوف از« رهبری سازمانی [ حزب وطن عيسی جسور] که خود را جانشين حزب وطن افغانستان می خواند.»

     بارق شفيعی دردومين کنگره و پلينوم شورای مرکزی حزب وطن به رهبری عيسی جسور( مورخ 27 قوس 1379 خورشيدی مطابق 18 نوامبر 2000 ) به گفتۀ خودش « به صورت غير منتظره و به شکل دراماتيک » ابتدا به عضويت دفترسياسی و به تعقيب آن به صفت معاون آن حزب، برگزيده شد؛ ولی با تبارز اين حرمان و نا اميدی «… درجريان پراتيک سياسی و سازمانی، علی رغم تلاش فراوان، با توجه به تسلط عوامل بازدارنده نامساعد و ناسالم برآنان، دريافتم که با اين حال و وضع به قول معروف ازاين نمد بدين نمط نميتوان چيزی درست کرد…» آن حزب را ترک گفته است.

    « يکی ازملوک بی انصاف پارسايی را پرسيد ازعبادت ها کدام فاضل تر است؟ گفت: ترا خواب نيم روز تا درآن يک نفس خلق را نيازاری:

         ظالمی را خفته ديدم نيم روز

                                   گفتم اين فتنه است خوابش برده به

        وانکه خوابش بهتر از بيداری است

                                  آن چنان بد زندگانی مرده به »   « گلستان سعدی»

     درآن زمان که درتحت سلطۀ پر ازوحشت و بربريت حفيظ الله امين که با شعارهای دروغين، عوامفريبانه و تحريک آميز « ديکتاتوری پرولتاريا»، « دموکراسی خلقی » وغيره ( با اشتراک و موجوديت بارق شفيعی و قدوس غوربندی درشورای انقلابی(!) و ترکيب کابينه )، جوی های خون را درافغانستان جاری ساخته بودند؛  بارق شفيعی اندکی بعد از ساقط شدن آن رژيم خونريز و پر ازفتنه و فساد، به نشانۀ ندامت از ناروايی ها و اعمال شنيع گذشتۀ خود،به مثابۀ يک عضو فعال و صاحب صلاحيت درآن دولت جنايتکار، چکامۀ « رهبر» را سرود و قرارمعلوم دررسانه ها هم به چاپ رسانيد.

     حالا اين پرسش مطرح ميگردد که چه پيش آمد که آن نازک خيالی ها و باريک انديش ها ی شاعرانه (!) و احساس ندامت از کرده های شرمگين، همراه با حقارت چاپلوسانه، باگذشت قريب به سی سال، امروز يکسره به فراموشی سپرده ميشود و درلابلای خزعبلات، به کتمان و تحريف حقايق پناه می برد؟

   4- نامه های شخصی استاد ميراکبرخيبر، عنوانی بارق شفيعی که خواسته جهت ترميم سيمای برباد رفتۀ خويش، بالای آنها تجارت سياسی نمايد، همه متعلق به دورانی ميباشند که دربين مقامات رهبری، کادرها و صفوف ح. د. خ. ا ( پرچمی ها ) فضا ی صفا و صميميت رفيقانه حکمفرما بود.

     درآن سالها، شايد شهيد خيبرنه تنها به آدرس بارق شعيعی؛ بلکه برای تعداد بی شماری ازهمرزمان خود، نامه های شخصی محبت آميز، ارسال نموده باشد که درنزد رفقا ياد گاری باقی مانده است و دريافت کننده گان نامه ها هرگز آرزو ندارند تا آنها را به سان مؤلف رسالۀ « غروب خورشيد» چاپ و به نشر برسانند.

    ايکاش استاد خيبر حيات ميداشت تا اعمال و حرکات ضد حزبی، ضد مردمی و ضد ميهنی بارق شفيعی را پس از ( 7 ثور 1357 ) به تماشا می نشست و مشاهده مينمود که نگارش نکته های زيبا، درخورشأن و سزاوار انسانهای دوپشت و دو رو، مرتد و منحرف ازقماش بارق شفيعی، نبود.

   واما اين تلاش بارق شفيعی نيزبيهوده خواهد بود، هرگاه درفکرآن بوده باشد که ازنامه های استاد خيبر داستان پردازی نمايد؛ آنگونه که « داستان درقالب نامه و يا نامه ها » بين « آقای مارتين شولتس، ازکاخ رانتس بورگ، شهر مونش آلمان» و « آقای ماکس آيزن شتاين، از تالار نقاشی شولتس- آيزن شتاين، شهر سانفرانسيسکو، ايالت کاليفرنيا امريکا » شده بود.

         ميان ماندن و رفتن حکايتی کرديم

                                             که آشکارا در پرده ی کنايت رفت

        مجال ما همه اين تنگ مايه بود و، دريغ

                                             که مايه خود همه در وجه، اين حکايت رفت  « احمد شاملو »

5-    Salvadore de Madariga نويسندۀ فقيد اسپانوی نگاشته است:

      « انسان ميتواند وجدان را کرخت سازد، وليک هرگز قادرنيست آن را بکُشد.»

      آری آقای بارق! آنچه ازاين پس دراين خامه به خوانش ميگيريد، فقط و فقط بخاطربيدار ساختن سلول های کرخت و خوابيدۀ هوش و حواس شما که از راست گويی و راست نويسی تهی می باشند، رقم ميخورد. زيرا که خواسته ايد تا بدون ترس ازعذاب وجدان، حقايق را کتمان نماييد.

     راستی، نگارنده نيز درنگارش مقال حاضر، دربيان درست مطالب، آن طوری که بارق شفيعی شرح داده « به شاهد و يا شاهدانی که گفته ها و عمل شان، باهم به شدت تناقض دارد، ضرورتی احساس » نميدارد؛ چرا که اکثر حوادث و رويدادهای که رسالۀ « غروب خورشيد» روی آن ميچرخد، مانند تخت روان ازپيش چشمانم گذشته؛ بنابران ازسکوی يک عضو سابقه دار ح. د. خ. ا، اما ازرده های پايينی ( صفوف ) به افشای ماهيت اصلی دروغگويانی که سعی بخرج ميدهند تا تاريخ را مسخ کنند، به نبرد برحق برخاسته ام.

    اما بارق شفيعی درهمين گفتۀ بيمايۀ خويش صداقت را لگد مال ميکند و با پر رويی و بی حيايی دروغ ميگويد و با سقوط ازلبۀ پرتگاه ذلت به « اسفل السافلين »؛ چون واعظان مکار و حيله گر، بمقصد تکميل آن بخشهايی ازطومارپرازشيطنت خود که آشکارا با واقعيتهای زندگی درون حزبی درتضاد است؛ نمرود وار از « خجالت نامۀ » قدوس غوربندی ( اين گرسيوز « بروايت شهنامه يکی ازبرادران افراسياب بود که نماد بدانديشی، ناپاکی وبد سرشتی، شمرده ميشود » دوران قدرت سنگدلان ناپاک و شريک جنايات روزها و شبهای سياه و پرازغداری و نامردمی بارق ) و چند جلد کتاب ديگر، با چسبيدن به يک حيله و آوردن دليل غيرموجه، مدد ميگيرد.

       شرم باد براغواگران شهرت طلب که برای چيره ساختن پستی های خود، به مقابله با خرد مندی و وجدان آدمی کمربسته اند!

    6-  و بازوقت آن رسيده است تا بغرض برملا ساختن بيشتر دوگانگی شخصيت رساله نويس « غروب خورشيد »، آنگاهی که « نفس آماره »؛ اراده، اختيار و آگاهی را ازنزدش گرفته بود و درمسند قدرت در وزارت اطلاعات و کلتور ووزارت ترانسپورت و توريزم تا « عقل دندان » درخدمت يخبندان پليد قرارداشت و ازسرکبر و نخوت، زمين و زمان را نمی شناخت، حرفهايی گفته شود تا طشت رسوايی اين عروسک مسخره ازبام به زير افتد؛ بعد ازآن، آنچه را که بارق شفيعی دربرگ های شرح کارنامه ها، موضعگيری ها و انديشه های استاد خيبر، با سبکسری به شکل غلط و ناقص به خورد مردم داده است، به بحث ميگيريم:

    – زمانی که سرکوبگری ها دردرون ح. د. خ. ا و جامعه، تازه آغازشده بود؛ برخوردهای خشونت بار روزبروز افزايش می يافت و سياست ترور و اختناق بالا ميگرفت؛  دراين اوضاع و احوال حفيظ الله امين جلاد به بهانۀ دادن توضيحات بيشتر روی فرمان شماره ششم ( دربارۀ سود و سلم و قروض ملاکان بالای دهقانان) ، ( ليکن دراصل تهديد نمودن شماری ازواليان پرچمی که تاهنوز دروظايف باقی مانده بودند ) والی های تعدادی از ولايات ( بادغيس، نيمروز، بدخشان، قندوز… ) را به دفتر کار خود دعوت نمود و درجريان صحبت به آنان چنين گفت:

     « درحزب وحدت تأمين شده و هيچ موضوع قابل تشويش موجود نيست. ازهمۀ شما ميطلبم تا ازروش بارق شفيعی پيروی کنيد. رفيق بارق شفيعی به ما گفته است : همان گونه که قند خشتی درپيالۀ چای داغ ذوب ميگردد، من دربين شما حل گرديده ام.

      والی صاحب ها نيزبايد مانند بارق عمل نمايند، فعلاً به نام پرچمی درحزب چيزی وجود ندارد. »

      باپايان گرفتن اين الفاظ پوچ، امين به والی ها ميگويد که فرمان را رفيق زيری برای تان تشريح ميدارد و خودش ازسالون خارج ميشود.

     بارق شفيعی که به مانند قند خشتی، دردنيای خيانت،  درپيالۀ جنايتکاران ذوب شده بود و در «صحرای تحيرات» دررودخانه های مس مذاب بمقصد نفس تازه کردن، سرغوطی ميزد؛ بايست وفاداری و سرسپردگی خود را به دوزخيان به اثبات ميرسانيد تا اعتماد قوی تری بدست می آورد و چنان کرد که تا سقوط امين و شرکاء درکنار آنان باقی ماند.

      پيش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

                                            الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

     قيمت عشق نداند قدم صدق ندارد

                                          سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

    گر مخير بکنندم بقيامت که چه خواهی

                                         دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را …

                                                                                                « سعدی »

   – هنگامی که مؤلف رسالۀ « غروب خورشيد» بحيث  آمرزون زون شمال غرب ايفای وظيفه ميکرد، رفقای حزبی هرات به سبب گذشتۀ سياه و ناپاکش ( از 7 ثور 1357 – 6 جدی 1358 ) به وی اعتنايی نداشتند و در نزد آنان احترام نمی شد.

     بارق شفيعی برای رفع اين مشکل بی اعتمادی و ازبين بردن فضای حقيرشماری خود، درصحبت با کارمندان حزبی- دولتی آن حوزه، استدلال مينمود که درروزهای پس ازششم جدی 1358 « پيش رفيق ببرک کارمل رفتم و ازاعمال مغاير اصول حزبی و رفتار خلاف منافع مردم و مصالح عليای کشور، ندامت کشيدم و ازايشان معذرت خواستم و مورد عفو قرارگرفتم و رفيق کارمل مرا عضو علی البدل کميته مرکزی ساخت. حالا رفقای هرات چرا مرا عفو نميدارند.

    – و حال يک مثال متضاد به مطلب قبلی:

      بعد از کودتای ننگين 14 ثور 1365 که تطبيق برنامۀ کشنده بهدف اخراج و تصفيۀ کاری صادق ترين راهيان راه منافع زحمتکشان ميهن و با ايمان ترين مدافعان راستين استقلال ملی وتماميت ارضی افغانستان، ازوظايف حزبی و دولتی، بشدت جريان داشت؛ دريکی ازجلسات کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، بارق شفيعی بلند شده و تقاضا نمود تا آن عده اعضای حزب که خلاف اصول و موازين حزبی (!) عمل می نمايند، مجازات شوند. دراعتراض به اين طرح چاپلوسانۀ بارق، خانم جميله پلوشه برخاسته و چنين تذکارداد: « هرگاه مسأله دادن جزای حزبی به آن عده اعضای حزب که خلاف اصول و موازين حزبی عمل نموده ويا می نمايند، مطرح باشد، پس شما رفيق بارق ، چندين بار مستحق جزای حزبی بوديد وبايد ازحزب اخراج می شديد! »

       ای دل شباب رفت و نه چيدی گُلی زعمر

                                                 پيرانه سر مکُن هنری ننگ و نام را     « حافظ »

     7- درصفحه 5 رسالۀ « غروب خورشيد » آمده است:

    « استاد ميراکبرخيبر درزندان نيز ازانديشۀ نجات و ترقی افغانستان و مطالعه و آموزش و پرورش نسل با استعداد مبارزان افغانی غافل نماند و به کمک دوستان هم زنجير و ارادتمندان خويش، به آثار و انديشه های مترقی و انقلابی مبارزان ضد ستم و استبداد، استثمار و بهره کشی و ضد عدالت اجتماعی درسراسر جهان دست يافت وبه اصول رهايی ( بهره کشی انسان ازانسان ) و مبارزۀ طبقاتی زحمتکشان آشنا شد.

     آموزش علمی او دراين گستره، يکی ازنخستين انگيزه های مطالعات انديشه يی- طبقاتی و مبارزۀ مترقی نيروهای کار و زحمتکشی افغانستان بود که درچشم اندازآن، ديده به افقهای روشن انديشه های انقلابی کشودند و برخی هم يکجا با او زانو زدند و اصول مبارزۀ طبقاتی را ( علی رغم غريزۀ طبقاتی خويش ) بياموختند.»

    دربارۀ داشتن انديشۀ مردمی و جهانبينی انساندوستانه، فضيلت و سجايای اخلاقی استاد خيبر و دوستان هم زنجيرش، هيچ انسان شرافتمند و با وجدان ( بجز آدم های بی خرد، ناسپاس ، ذليل، گمراه، تاريک روان، اهريمن صفت )، نميتواند ترديدی داشته باشد. زيرا راهی را که آنان درزندگی سياسی آيندۀ خويش برگزيده بودند، راه مقابلۀ خير با شر، راه نبرد نور با ظلمت بود.

     ولی بارق شفيعی دراين پاراگراف نوشتۀ خود با سبکسری، رشک حسد و خود خواهی، قلم بی زبان را درضديت با حق گويی، درتاييد و تاکيد برگفته های دروغگويان شرمسار، دردفاع ازياوه سرايی های اغوا گرانه و دشمنی ابليس گونه با آدميت، بکار گرفته و با اين بد انديشی ماهيت عقده های ناپاک خويش را آشکارساخته است.

    اين آدم خيره سر و شيطان صفت به خواننده واضح نمی سازد که برعلاوۀ دونفر فارغ دانشکدۀ  نظامی ، چه کسی ديگرهم زنجير استاد خيبر درزندان بود؟

    بارق شفيعی فکرميکند که با اين انکارورزی ازپيشامد تاريخی، تاريخ را بازسازی و حوادث را رنگ کرده و با توغ بندی ازپارچه های سرخ و سبز و سياه، به خورد مردم ميدهد؛ بی خبر ازاين که ديگر اين نيرنگ بازی ها کارا نيستند.

    آن هم زنجير دربند کشيده و رفيق سلول زندان استاد خيبر، انسان پاک نهاد، انقلابی پرشور و مدافع صديق منافع زحمتکشان  و آموزگارپيگير انديشه های علمی مبارزۀ طبقاتی، شاد روان ببرک کارمل بود.

     اين مطلب درکليه نوشته های تاريخی مربوط به همين دوران، درتحليل های سياسی واقعه نگاران و درآثار آگاهان سياسی ( دوست و دشمن ) و درگزارش های مفسرين، نويسند گان، ژورناليستان داخلی و خارجی راجع به افغانستان، بخوبی انعکاس يافته است.

    واما عبارت « يکجا با او زانو زدند…» را بارق شفيعی از ( صفحه 9- 10 ) کتاب بی وزنه، پوک، مبتذل، منحط و حاوی هيا هوی دروغين عبدالقدوس غوربندی و مقالۀ عوام فريبانۀ فقيرمحمد  ودان ، (بمناسبت 28 مين سال شهادت استاد شهيد مير اکبر خيبر) مصاب به بيماری های آشفتگی روانی و درون گرايی به عاريت گرفته است.

    اين ديگر به هيچ کسی پوشيده نمانده است که قدوس غوربندی ( تا زمانی که درقيد حيات بود )، بارق شفيعی، سليمان لايق، فقيرمحمد ودان وساير ايادی های شان، ازجمۀ مکروب های مخرب برخاسته ازلجنزارهای گنديدۀ  استبداد سياسی  آن گروهک بدنامی بودند که بار اول ازنام و شخصيت خيبر شهيد استفادۀ سوءنموده فرکسيونی را بنام « خيبريستها » ايجاد و به تعقيب آن درپشت و پناه داکتر نجيب الله قرار گرفته، آخرين جنايات را دردوران حاکميت وی در سرکوبی اعضای حزب تا سرحد سقوط حاکميت دولت جمهوری افغانستان و رقم زدن سرنوشت نجيب الله را تا چوبۀ دار، انجام و ادامه دادند.

     قابل ياد آوری است که پيرامون کتاب قدوس غوربندی، درگذشته تعدادی ازرفقای حزبی و شماری از آگاهان سياسی و نويسندگان رسالتمند، ازجمله محترم خليل الله رووفی ديدگاههای خويش را ( درنشريۀ

” آزادی” شماره (39) دلو 1379 مطابق فبروری 2001 ، چاپ دنمارک ) به نشررسانيده اند.

     مقالۀ فقير محمد ودان را که ازلحاظ محتوا با رسالۀ « غروب خورشيد» مو به مو يکسان است؛ صرف درجابجايی واژه ها، شيوۀ نگارش و استفاده ازالفاظ باهم فرق دارند و با ذهنيت  معتاد به افيون بدگويی و زيرپا گذاردن اصول نويسندگی و امانت داری درنقل قول ازآثار ديگران، به رشتۀ تحرير درآمده بود؛ اين قلم درنبشته ای با تيتر « بياد بود خاطرۀ همرزم شهيد!» ( بمناسبت 30 سالگی ترور استاد ميراکبرخيبر) نشرشده درسايت وزين « سپيده دم » و سايت وزين « پندار»، سبک و سنگين نموده است.

        چو چيره شود بر دل مرد رشک

                                         يکی درد مندی بود بی پزشک

       که رشک آورد ، آز و گرم و نياز

                                         دژ آگاه ديوی بود کينه ساز

                                                                           « فردوسی »

    8- درمورد نقش استاد خيبر « درحلقۀ مؤسسان ح. د. خ. ا » ( صفحه 6-8 غروب خورشيد) حرف های زيادی  ازجانب سايرنويسنده گان گفته و نوشته شده است که نسبت به توضيحات يکجانبه، بديهه گويی، رجزخوانی و کار خود بخودی (سوای استناد به بخشهايی ازبيانيۀ پرشور و انقلابی زنده ياد ببرک کارمل که پس ازبخاک سپاری رفيق خيبر برسرقبرش ايراد کردند و به عنوان بيانيۀ اساسی حزب پنداشته ميشود) بارق شفيعی تسليم طلب و تهمت گر، بمراتب ناب تر، بی طرفانه تر و پذيرا تر می باشند.

    سلطان علی کشتمند عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا منتخب کنگرۀ موسس درکتاب « يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی» ( ج 1-2 ، صفحه 131- 146 ) و دستگيرپنجشيری عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا منتخب کنگرۀ موسس، درنبشتۀ « نقش فعال ببرک کارمل درتشکيل جمعيت دموکراتيک خلق » به شرح و بسط اين موضوع پرداخته اند. همچنان رفيق عزيز عبدالواحد فيضی درنوشتۀ « رخداد های خونبار دوسدۀ اخير را چی نام گذاشت؟ » که سلسلۀ نشر نوبت وار آن تا هنوز درسايت « سپيده دم » ادامه دارد؛ متکی به اسناد موثق، به قدرکافی روشنی انداخته است.

     بنابرآن اين قسمت اضافه گويی های بارق، ايجاب بحث بيشتر را نميکند، تنها با آوردن چند نقل قول اکتفاء ميشود.

     سلطان علی کشتمند می نويسد:

    « من برای نخستين باربا ببرک کارمل پس از رهايی وی از زندان ملاقات کردم. او برای تعداد کثيری از جوانان و روشنفکران مرجع قابل اعتمادی برای طرح مسايل روز سياسی بود. وی با اطمينان و با خوشبينی نسبت به آينده صحبت ميکرد. او معتقد به دموکراسی سياسی و تشکل روشنفکران دريک حزب دموکراتيک بود. درآنهنگام هنوز مسايل مارکسيستی درصحبتهای وی انعکاس نداشت. دردوران زندان، او آثار زيادی مطالعه کرده و زبان انگليسی را فرا گرفته بود. صحبتهای سياسی وی گيرا، آموزنده و مستدل بود و خيلی به زودی موفق به جلب شماری ازجوانان پيرامون خويش گرديد. آشنايی و دوستی من با ببرک کارمل برپايۀ  درکهای مشترک مان ازمسايل سياسی ماندگارشد و با تشکيل حزب دموکراتيک خلق افغانستان تحکيم يافت.»

  ( يادداشتهای سياسی و رويداد های تاريخی ، نويسنده: سلطان علی کشتمند، ج 1- 2 ، ص 87- 88 )

     کشتمند درمورد نقش فعال و پرتحرک زنده ياد ببرک کارمل درميان حلقات مطالعه مبنی براينکه رسالتش را« بمثابۀ پلی ميان بقايای مبارزان آزاديخواه گذشته و جوانان و روشنفکران تازه بپا خاسته » ايفاء نمود، اينگونه توضيحات ميدهد:

   « درعرصۀ ايجاد حلقات مطالعه و گرايشها برای گسترش آنها عمدتاً ببرک کارمل به فعاليتهای مبتکرانه يی ميپرداخت. او شناخت و مناسبات وسيعی با روشنفکران و پيوندهای ديرين با مبارزان و آزاديخواهان داشت. درحلقاتيکه عمدتاً به ابتکار ببرک کارمل بوجود آمده بودند، علاوه برتبادله آثار سياسی و مباحثه پيرامون محتويات آنها، بحثهای جدی دربارۀ اوضاع سياسی و اجتماعی کشورانجام ميگرفت. ولی، ازهرگونه تذکر مشخصی درباره تشکل سياسی احتراز بعمل ميآمد. من نيز شامل يکی از اين حلقات بودم و ببرک کارمل نيز درآن شرکت ميکرد، ولی او هرگز اظهارنميداشت که حلق مربوطه را وی ايجاد کرده، اداره و سرپرستی مينمايد. درآغاز من نميدانستم که حلقات مشابه ديگری نيز وجود دارد. ولی پس ازچندی ازوجود آنها اطلاع يافتم و بعضاً درحلقات ديگرنيز شرکت ميکردم.

    ببرک کارمل درچندين حلقه مطالعاتی بطورمتناوب شرکت ميورزيد. او دربرخوردها و صحبتهايش خيلی با احتياط و متواضع بود، ولی عملاً نظريات سياسی وی به جانبداری جدی از دموکراسی که خيلی گيرا و مجاب کننده بود، سرتاپای مباحثات جلسات را احتوا ميکرد. او بمثابۀ پُلی ميان بقايای مبارزان آزاديخواه گذشته و جوانان و روشنفکران تازه بپا خاسته، بنا برشناختهايش ازهردوجانب، سن و استعداد سياسی خويش، نقش ايفاء مينمود. وی زمينه های بازديدها و صحبتهای متداوم را با شخصيتهای سياسی دورۀ هفتم شورای ملی برای بسياری ازجوانان بوجود آورده بود که عمدتاً عبارت بودند از: شخصيتهای خانوادۀ  عبدالرحمن محمودی و شخصيتهای ديگرحزب خلق، ميرغلام محمد غبارشخصيت برجسته سياسی و مؤرخ کشور، مير محمد صديق فرهنگ بارز و نويسنده سياسی، فتح محمد ميرزاد معروف به فرقه مشر و براتعلی تاج و ساير رهبران سياسی هزاره ها و ديگر شخصيتهای حزب وطن، رهبران ويش زلميان و ازجمله نورمحمد تره کی، عبدالرؤف بينوا و بقايای اتحاديه محصلان دوره هفتم که همقطاران وی بودند و شخصيتهای مستقل و منفرد مانند ميراکبر خيبر و ديگران.» ( همان کتاب، ص 97- 98 ).

     بارق شفيعی ضرورت دارد تا درکارهای آيندۀ خود، اين منظومۀ عرفانی، عارف فرزانه، سنايی غزنوی را درچوکات جهانبينی خويش درنظر گيرد:

          تا معتکف راه خرابات نگردی

                                            شايستۀ ارباب کرامات نگردی

         درراه حقيقت نشوی قبلۀ احرار

                                           تا قدوۀ اصحاب مقاسات نگردی

          تا خدمت رندان نگزينی به دل و جان

                                           شايستۀ سکان سماوات نگردی

         محکم نشود دست تو در دامن تحقيق

                                           تا سوختۀ راه ملامات نگردی

 

 

      9- در رابطه به « تشکيل جبهۀ متحد ملی » و سهم رفيق خيبردراين راه، بارق شفيعی دررسالۀ «غروب خورشيد» ( ص 8- 12 ) با چسبيدن به نقل قول ها از « ياد داشتهای سياسی د رويدادهای تاريخی ( ج 1- 2 ص 156- 161 و 171 ) و کتاب « نيم قرن خاطرات » ( ص 353 ) صالح محمد زيری، همچنان آوردن بخشهايی از بيانيه های زنده نام ببرک کارمل  بمناسبت شهادت استاد خيبر( به هدف سوء استفاده ازاين مآخذ به مقاصد شيطانی خود )، خواسته تلاشهای رهبران حزب

 ( پرچمی ها) را که ازدل و جان درجهت دستيابی به اين مأمول رزميدند، به هيچ بگيرد.

    بارق شفيعی با يک تجاهل عارفانه و پرش برق آسا ازمراحل اوليه، با پناه بردن به مفاد صفحه 59 کتاب « ظهور و زوال ح. د. خ. ا » تأليف دستگيرپنجشيری بحث روی « تشکيل جبهۀ متحد ملی » را اين گونه آغاز ميکند:

    « اين ادعا که گويا استاد خيبر(… طرفدار تشکيل جبهۀ متحد و همکاری با حزب ( انقلاب ملی ) … و حتی طرفدارانحلال فرکسيون پرچم بود…) کاملاً نادرست است.»

     ببينيد خوانندۀ عزيز! بارق شفيعی با چشم پوشی ازحقيقت تاريخی و توسل به دروغ، جعل، تخيل، اختلاق

و گفتن حرفهای ضد و نقيض و تحليل تک بُعدی، درپی تحريف حقايق برآمده است.

     بی خريطه فير کردن بارق شفيعی توأم با افسانه سرايی های تهوع آور، نشان ميدهد که درک وی ازمفهوم « جبهۀ متحد ملی» چقدر عقب مانده، ابتدايی و درسطح نازل قراردارد و محدود کردن تلاشها در راه تشکيل آن، صرف درچهارچوب اساسات نظام جمهوری محمد داوود، ازلحاظ تاريخی نادرست و ازنظرموضوع و مضمون آن، گمراه کننده می باشد. زيرا ح. د. خ. ا دراين راستا با طرح، تدوين، تصويب و نشرسند مرامی خود درشماره های اول و دوم « جريدۀ خلق»، سالها قبل ازتأسيس دولت جمهوری افغانستان، موضعگيری خويش را اعلام داشته بود که نقش برجسته را دراين امرخطير، مرحوم ببرک کارمل  ايفاء نموده است. اين که بارق با سود جستن ازحربۀ بدگويی، خُرده گيری، اتهام بستن و انتقاد ناوارد، نميخواهد به سان قدوس غوربندی اين واقعيت را بپذيرد؛ گواهی برآن ميدهد که درزيربار خود پسندی ناشی ازمستی و بيخودی، عيش و عشرت، می وميکده، رقص و آواز مهرويان نيمه عريان دردوران وزارت اطلاعات و کلتور؛ توان تشخيص خوب را ازبد، سياه را ازسپيد، ازدست داده و حالا ازسر، سرخوردگی و غرق شدن دربيماری های روانی بدون درمان، با هرآنچه که حقيقت است، حسد می ورزد و حتا درنقل قول ازکتاب « ياد داشتهای سياسی و رويداد های تاريخی»  با سبکسری مطالب را ناتکميل ذکرنموده وبا بُرش و قيچی نمودن واژه ها و عبارات کتاب، مطابق دلخواه خود خواسته است تااز اصل موضوع که جان مسأله را می سازد، طفره رود.

     سلطان علی کشتمند نگاشته است:

 

    «… درمرام گفته ميشد: پايه اساسی چنين حکومت بايد متشکل ازجبهه متحد ملی متشکل ازتمام نيروهای ترقيخواه دموکراتيک و وطنپرست، يعنی کارگران، دهقانان، منورين مترقی، اهل حرفه، خورده بورژوازی (مالکين کوچک و متوسط) و بورژوازی ملی ( سرمايه داران ملی ) باشد که در راه استقلال ملی، تعميم دموکراسی درحيات اجتماعی و به پايان رساندن جنبش دموکراتيک ضد امپرياليستی و ضد فئودالی مجاهده و مبارزه مينمايند.»، « شايان تذکراست که طرح و تشکيل دولت ملی و دموکراتيک برپايه تحقق دموکراسی ملی و جبهه متحد فراگيرنمايندگان سياسی اقشاراجتماعی و روشنفکری کشورازکارگران تا سرمايه داران ملی برای شرکت دريک پارلمان ملی و دردولت، ازانديشه های ببرک کارمل  و همکاران نزديک وی بود. ولی نورمحمد  تره کی وبرخی ازهمکاران وی ازهمان آغاز دربرابراين طرح بشدت مخالفت ميورزيدند و ازانقلاب خلقی ، دموکراسی خلقی و ايجاد جامعه سوسياليستی توأم با اعمال خشونت عليه طبقات و اقشاربالايی جامعه حرف ميزدند. برپايۀ نظر آنان، نه تنها تشکيل جبهه متحد و شرکت طبقات و اقشار متوسط جامعه و بورژوازی ملی درآن منتفی بود، بلکه ديکتاتوری پرولتاريا بايد اعمال ميگرديد. باينجهت کار برای طرح و تصويب مرام زمان زيادی را احتوا کرد و دليل آن انجام مباحثات گسترده دربارۀ اين مسأله و مسايل ديگر بود که غالباً خصوصيت خسته کننده و حتی مضمحل کننده بخود ميگرفت.»، «درجريان فعاليتهای حزبی برای تحقق مرام دموکراتيک خلق دررابطه به اشکال مبارزه سياسی، ارزيابی نيروهای طبقاتی، شرکت اين نيروها درمبارزۀ انقلابی، خصلت انقلاب، آينده حکومت دموکراسی ملی و وظايف عمده برای تکامل آن ، بين دو جناح برخوردها و طرزديد های مختلف بوجود آمد.  تره کی عقيده داشت که دررأس انقلاب آينده، طبقه کارگر ميتواند وبايد نقش رهبری کننده ايفاء نمايد و فعاليتهای حزبی بايد سری انجام گيرد و حتی الوسع ازعلنيت درمبارزه پرهيزشود. ولی درمقابل، کارملعقيده داشت که بملاحظه محدوديت طبقه کارگر و عدم آمادگی سياسی آن، حزب بايد به طيف وسيعی ازنيروهای سياسی ضد فئودالی تکيه نمايد و با سازمانهای سياسی بيانگر منافع اقشاردموکراتيک جامعه اتحاد، ائتلاف و سازش سياسی صورت گيرد. اين نقاط نظر متفاوت افزون برحلقه رهبری متدرجاً به صفوف حزبی نيزسرايت کرد و گسترش يافت.» ( همان کتاب ص 156- 161- 170 و 171 ).

     ازآنچه که تاکنون گفته آمد بخوبی ملاحظه ميگردد که بارق شفيعی بدون رعايت اخلاق سياسی و پابندی به شرافت انسانی؛ احترام گذاشتن به امانت داری درنقل قول ازآثار ديگران و محترم شمردن قدسيت قلم و حرفۀ شريف نويسندگی…، حرافی نموده است.

     معلوم نيست که هيأت تحريرنشرۀ آينده، بر بنياد نوشتۀ خود شان، به اتکاء به « اين زيست نامۀ مفصل (!)» اثر يک دروغ پرداز بديهه گو و رجز خوان، کدام « دفتر تاريخ واقعی چپ افغانی را باز ميکنند »؟

      آيا در رسالۀ « غروب خورشيد»، بارق که به اعتقاد هيأت تحرير نشريۀ آينده، « با تکيه بر اسناد [ کدام اسناد] و حضور شخصی در رويداد ها » نگارش يافته؛ بجز اغراق، خيال پردازی و رويا های غيرمنطقی، چيز ديگری وجود دارد يا خير؟

      فقط مطالعۀ دقيق فصول ( دوم، سوم ، چهارم ) بخش سوم کتاب « ياد داشتهای سياسی و رويداد های تاريخی » ( ج ا- 2 ، ص 250- 270 ) ميتواند به اين پرسش پاسخ مناسب بدهد.

    چرا بارق شفيعی دراين قسمت رسالۀ خود، از ابلاغيۀ مورخ 3 دسامبر 1973 رهبری حزب

( پرچمی ها) عنوانی اعضای ح. د. خ. ا؛ ازفيصله نامۀ پلينوم مورخ 27 دسامبر1974 کميته مرکزی ح. د. خ. ا( پرچمی ها) درپشتيبانی ازخط مشی دولت جمهوری؛ ازفيصلۀ پلينوم کميته مرکزی ح. د. خ. ا ( پرچمی ها) مورخ 15 دسامبر 1975 راجع به تجديد نظر برموضعگيری حزب درقبال رژيم داوود؛ ازنکات مهم و تاريخی دربيانيۀ اساسی کنفرانس حزبی مورخ 25 دسامبر1975 که توسط شادروان ببرک کارملارانه گرديد؛ ازطرح پيشنهادی ح. د. خ. ا ( پرچمی ها) پيرامون مسودۀ قانون اساسی جمهوری افغانستان که بتاريخ 19 مارچ 1976 به کميسيون تدقيق و با صلاحيت دولتی سپرده شده بود، ذکری بعمل نيامده است؟

    نگارنده ازمسند يک سپاهی عادی، سرسپرده ، اما سابقه دار ح. د. خ. ا برخاسته ازيک فاميل زحمتکش دهقانی که دردو مرحلۀ حاکميت حزب ( ازسنبلۀ 1357- 6 جدی 1358 و پس ازکودتای ننگين ثور 1365 ) زجر پاشنه های آهنين کودتا چيان درون حزبی را کشيده است؛ ازبارق شفيعی جداً می طلبد تا بحکم وجدان (هرگاه بآن اعتقاد داشته باشد) روی اين بخش نوشتۀ خويش:

     « اگرفقدان فضای صميميت و اعتماد متقابل بين  خيبر و کارمل  درآستانۀ کنفرانس وحدت ( 12 سرطان 1356) و تشويش کارمل  ازنزديکی خيبر و حفيظ الله امين با نورمحمد  تره کی را نميتوان ناديده گرفت؛ ازاين حقيقت نيز نميتوان انکار کرد که درآستانۀ وحدت دوبارۀ فراکسيون خلق و پرچم تشويش و انديشۀ سردار محمد داود و دار و دستۀ مرتجع وی دردولت و حزب ( انقلاب ملی ) او نيز به هيچ وجهه کمتر ازببرک کارمل  و ياران وی نبود.» بدون محافظه کاری و ياری جستن ازتحليل های ارتجاعی و اساطيری ويا برچسب زدنهای به ظاهر انقلابی و روشنفکرانه؛ اما درماهيت انحرافی و خودخواهانه، روشنی بيشتر اندازد.

آگاه نيست آدمی ازگشت روزگار

شادان همی نشيند و غافل همی رود

دلبستۀ هواست گزيند  رۀ هوا

تن بندۀ دل آمد و با دل همی رود

گر با طلی ببيند گويد که هست حق

حقی که رفت گويد با طل همی رود

ماند برآن که باشد برکشتيی  روان

پندارد اوست ساکن و ساحل همی رود

               « مسعود سعد سلمان »

  10- بارق شفيعی در رسالۀ « غروب خورشيد» زير تيتر « حمله برفراکسيون پارلمانی ح. د .خ. ا در (ولسی جرگه) و موضعگيری استاد خيبر» ( ص 17- 31 ) روی موضوع های به بحث نشسته که درشرح حوادث بيشتر به برجسته شدن نقش خودش بانجامد و دراين کار درجاهايی ازقضاوتهای کينه توزانه ازنوع تحليل های دست راستی، مملو ازداد و فرياد های ديوانه وارغوربندی و همپيمانان منحرفش، فيض برده است.

    بارق دراين حصه نيز سراسر با تعصب کور وافکار بسته، برخورد نموده وخيلی غرض ورزانه، سيمای رويدادها را به تصويرکشيده است.

     خوانندۀ عزيزتوجه فرماييد! چشم پوشی ازنقش سازندۀ شخصيتهای مطرح درجنبش انقلابی مردم افغانستان، ازنخستين پاراگراف آغاز می يابد:

      « درمحاق تعليق درافتادن و مصادرۀ نشرات جريدۀ خلق [ توقف نشرات و مصادرۀ جريدۀ خلق] و دفاع بی امان، مستدل و قانونی، با شهامت و قهرمانانۀ فراکسيون [ پارلمانی ] ح. د. خ. ا، ازآن در ولسی جرگه ( اتاق سفلای پارلمان افغانستان)، دربرابرنماينده گان مزدوربيگانه و گماشته گان سلطنت مطلقه استبدادی، مدافعان نظام ستم و استثمار طبقاتی و اجاره داران انديشه های سياه قرون وسطايی، خشم نامقدس ايشان را برانگيخت و هرلحظه، به قصد حمله برفراکسيون ( جمعيت) به انتظارفرصت درکمين نشسته بودند و ازسوی ديگرمبارزه ها و بيانيه های پرشور فراکسيون پارلمانی ما درجهت افشای ماهيت غير دموکراتيک و آزادی کش دولت سلطنتی مطلقه و توطئه های ضد آزادی های دموکراتيک مصرح درقانون اساسی ( 1343 خورشيدی ) درپارلمان، روزتا روز بر نفوذ و اعتبار جمعيت و فراکسيون پارلمانی آن درنزد شخصيتها و محافل طرفدار دموکراسی و ترقی، آزادی و عدالت اجتماعی و عناصر ملی و وطنپرست، علما و روشنفکران ضد ستم و استثمار، دربيرون و درون پارلمان می افزود.»

     اما بارق شفيعی واضح نمی سازد ويا نمی خواهد بگويد که اين دفاع بی امان، مستدل و قانونی، با شهامت و قهرمانانه ازجريدۀ « خلق »  را درپارلمان، به نماينده گی از ح. د. خ. ا ، چه کسی انجام داده بود؟

     سلطان علی کشتمند می نويسد:

    « حين بررسی مسأله مصادره جريده درکوريدورهای حکومت و شورا، کارمل علاوه بر دفاع قاطع درمجلس، مقاله ای را درآخرين شماره خلق تحت عنوان ” خلق ازخود دفاع ميکند” نوشت که برای اعضای حزب منطق قوی دفاعی بدست ميداد.» ، « معهذا، بنابرتحريکات شديد گروه های راستگرا، مسأله توقيف جريده درپارلمان مطرح گرديد. درمجلس سفلی بنام ولسی جرگه بنابر حضور فعال فراکسيون پارلمانی حزب درتحت رهبری ببرک کارمل  و موجوديت شماری از وکلای ترقيخواه و ميهنپرست و دفاع قاطعی که از نشر مرام دموکراتيک خلق بعمل آمد، مجال خرابکاری به وکلای مرتجع داده نشد . ولی بنا به تحريکات وکلای راستگرا، مسأله مصادره جريده درمشرانو جرگه

 ( مجلس عليا ) بوسيله سناتور محمد هاشم مجددی مطرح گرديد و اين مجلس پس ازبحثهای تحريک آميز فراوان پيرامون آن ، فيصله ايرا مبنی برتوقيف [ جريدۀ ] ” خلق” صادر نمود. » ( همان کتاب ص : 163- 164 )

    درصفحۀ (18) رسالۀ « غروب خورشيد » چنين آمده است: « همزمان با اين وضع، به شکلی از اشکال اين شايعه به عمال دولت و ارتجاع درپارلمان رسانيده شد که گويا فراکسيون پارلمانی ما در(و لسی جرگه ) ديگرمورد اعتماد و حمايت ( جمعيت ) نيست و اگرمورد حمله و تجاوز قراربگيرد

 ( جمعيت ) دردفاع ازآن، به عکس العمل مهمی نخواهد پرداخت.»

    اين را ميگويند دروغ شاخدار و عوام فريبی با ذهنيت تفتين گرانه!

    خداوند بالای اين جور شرح حال نويسان بی مسلک که با ديده درايی، بخاطر پرده پوشی گناهان خود به انکار ازواقعيت دست ميزنند و بدنبال گرافه گويی روان هستند، غضب خويش را نازل فرمايد!

    دراين جا بارق شفيعی خواسته دو موضوع جداگانه را باهم قاطی کند و اصل مسأله را درلابلای افاده های چرب، اما نامفهوم بزير خاک نمايد:

1-    مصادرۀ جريدۀ « خلق » که روند حقوقی آن درنزد دستگاه رهبری ح. د. خ. ا پايان يافته تلقی گرديد؛

2-    حمله بر اعضای فرکسيون پارلمانی ( جمعيت د، خ، ا) که  حدود شش ماه بعد از مصادرۀ جريدۀ خلق صورت گرفت، مطلب تازه است و بايست به شکل جدا ازآن به بررسی گرفته شود.

    بارق واضح نمی سازد که چرا و به چه سببی، « سردار عبدالرشيد ( وکيل پلخمری ولايت بغلان يکتن ازنماينده گان شناخته شدۀ جناح ارتجاعی محافل حاکم درولسی جرگه ) به سرگروپی غلام ربانی ( وکيل بالا مرغاب ولايت بادغيس) » تصميم گرفتند که « به حملۀ وحشيانۀ فزيکی بر اعضای فراکسيون ( جمعيت) بپردازند.»

     جريان قضيه ازاين قرار بود:

    درنشستهای ماه نوامبر 1966 شورا، بودجۀ ( عادی و انکشافی) دولت به غور و بحث گرفته شد. فراکسيون پارلمانی حزب، بويژه ببرک کارمل  روی شاخص های تخصيص بودجوی برای شماری از وزارت ها ( ازجمله وزارت دربارسلطنتی ) که مبالغ هنگفتی را احتوا می نمود؛ پس از ارزيابی های دقيق، انتقاد کرد. اين بررسی نقادانه، خشم تعدادی ازوکلای مرتجع را برانگيخت و آن را مداخله درامور سلطنت دانستند؛ همان بود که بتاريخ 26 نوامبر 1966 ، درهنگامی که ببرک کارمل  روی بودجۀ دولت صحبت داشت، يک عده وکلای ارتجاعی درتالارشورا به اعتراض پرداختند و سردار عبدالرشيد دستورحملۀ فزيکی را بجان رفقا داد.

    ليکن برخلاف اين ادعای بارق که بربنياد رسيدن « شايعه به عمال دولت و ارتجاع درپارلمان » که گويا فراکسيون پارلمانی حزب ازحمايت و اعتماد ( جمعيت ) برخوروارنيست و ازآن دفاع بعمل نمی آيد، درصورت حمله بجان اعضای فراکسيون، کدام واکنشی نشان داده نخواهد شد؛ اين حدس و گمان، نادرستی خود را به علت بيانيه های پرشور و جذاب ببرک کارمل ، ثابت ساخته بود:

    « بيانيه ببرک کارمل  ( به نمايندگی ازفراکسيون پارلمانی حزب درجلسه شورا حين بررسی مسأله رأی اعتماد به حکومت دوکتور محمد يوسف) برای نخستين بار ازپشت بلند گوهای شورا که ازطريق راديوی سرتاسری پخش ميگرديد، نه تنها تالار مجلس، بلکه حلقات برون ازپارلمان را نيز به لرزه درآورد. سخنان دقيقاً انتخاب شده با ادبيات نوين انقلابی و با آهنگ رسا درگوش و جان مليون ها انسان جامعه ما نشست، درذهن ايشان نفوذ کرد و به تکانه نيرومندی برای مبارزۀ بعدی ايشان مبدل گرديد. برگردان آن بيانيه به زبان پشتو بوسيلۀ نوراحمد نور درمجلس ارانه گرديد و باينگونه به آگاهی بخشهای بزرکی ازمردم درسراسر کشور رسانيده شد. مبارزه فراکسيون پارلمانی حزب واکنش گسترده ای دردرون و بيرون مجلس بوجود آورد. توأم شدن اين مبارزه با اشکال و شيوه های ديگر مبارزه سياسی خارج پارلمانی، علاقمندی جدی حلقات روشنفکری و کارگری کشور را بمبارزه سياسی برانگيخت.» ( همان کتاب،ص 166-167)

 

     اين است واقعيت سرسخت دفاع جانبازانه ازمنافع زحمتکشان افغانستان، به نماينگی از حزب که منجر به بالارفتن اعتبار آن دربين توده های وسيع مردم گرديد و نقش سازندۀ شادروان ببرک کارمل  درپروسۀ اين مبارزۀ خروشان، اظهر ومن الشمس است.

     هرچند بارق شفيعی به تأثيرگذاری « مبارزه ها و بيانيه های پرشور فراکسيون پارلمانی » درارتقای کيفی و کمی سطح فعاليتهای « جمعيت» معترف است؛ وليک ازياد آوری نام مرحوم ببرک کارمل  دراين کارزار سياسی ابا می ورزد؛ شايد هراس از آن داشته باشد که تب لرزه براندامش جا ميگيرد.

     ازاين که دررابطه به چند و چون حملۀ وحشيانۀ نيروهای ارتجاعی بالای وکلای مربوط به حلقۀ رهبری ح. د. خ. ا درپارلمان سلطنتی درآثار و نوشته های صاحب نظران سياسی با ديدگاهها و داوری های متفاوت، به مقياس وسيع بازتاب يافته است؛ بنابرآن پروندۀ اين بحث را درهمين جا می بنديم. وليک بارق شفيعی ( بدون ترديد غير آگاهانه ) روی يک سلسله مسائل جالب تماس گرفته که آوردن يکی، دو نقل قول دراين جا خالی از دلچسبی نخواهد بود:

    « از رفقای رهبری و کادرهای ارشد جناح نورمحمد تره کی دراين مظاهره اثری به چشم نمی خورد و دررهبری جريان مظاهره کوچکترين اثری نداشتند؛ بل، بعد ازآن به تبليغات خنثی کننده ای تأثيرات مثبت آن دست يازيدند و اعلاميۀ معروف( نمبر2 ) را صادرکردند.

    من بلا فاصله به منزل نورمحمد  تره کی منشی عمومی کميته مرکزی شتافتم و جريان مظاهره را، ازآغازتا انجام به وی گزارش  دادم؛ ولی برخورد بی اعتنا و استقبال سرد او تعجب برانگيزنبود؛ زيرا محرکات آن قابل درک بود، بنابران رفع زحمت کردم و ازهم جداشديم.

     به شفاخانه شتافتم، رفقا را دربسترهای شان شاد و سرحال يافتم، دست اناهيتا ، روی کارمل  و نور را بوسيدم و موفقيتهای مظاهره را تبريک گفتم. کارمل  نيز اظهار سپاس و امتنان کرد و نتايج آن را برای بلند رفتن اعتبار و پرستيژ و مصئونيت آيندۀ فراکسيون پارلمانی آن مهم، تاريخی و مثبت خواند.»

    « … دراين بيانيه و اعلاميه ( اعلاميه نمبر2 ) بعد ازارائه باصطلاح يک تحليل طبقاتی ازوضع سياسی کشور، با اشاره به حادثۀ خونين ولسی جرگه، علت اساسی آن، تبارز خصايل طبقاتی

 ( فرزندان طبقات بالا) و تسلط روحيۀ ماجراجويی و شهرت طلبی برفراکسيون پارلمانی ( جمعيت دموکراتيک خلق ) خوانده شده بود و رفقا را ازتاييد و بزرگ جلوه دادن آن، دردفاع ازآزادی و دموکراسی و مواد دموکراتيک قانون اساسی برحذر می ساخت.

      درپايان اين جريان نورمحمد  تره کی به عيادت من درشفاخانه آمد، درکناربسترمن نشست و به خاطر حادثۀ مسموميت من و ازاينکه ازاين تهلکه نجات يافته ام اظهار( خوشی و مسرت ) کرد. من ازاو تشکر کردم و گفتم: « شنيدم شما رفقای جمعيت را به حضور پذيرفتيد و هم اعلاميه يی صادرکرديد.

      مگر اين مظاهره و مارش دهها هزارنفری کابل، درحمايت ازفراکسيون جمعيت ما درپارلمان که شما در رأس آن قرارداريد کافی نبود؟!)

    گفت: ” به اين چيزها فکرنکن! دراين ( جمعيت ) عده يی هم هستند که مثل شما فکر نميکنند و به استمالت ضرورت دارند. دراين باره وقتی ازشفاخانه برآمدی، به تفصيل صحبت ميکنيم ”  ازجايش برخاست و باهم وداع کرديم.»

    « بعد ازصدور اعلاميۀ ( نمبر2 ) بوسيلۀ نورمحمد تره کی، بحران داخل (جمعيت) نی تنها درهمين خط متوقف نشد؛ بل، ميدان عقده بازی ها و حسادت ها تا دامان صفوف ( جمعيت ) وسعت يافت و عده يی هم برای اتخاذ موضع اصولی، به استاد خيبررجوع کردند و به غرض اخذ هدايت ازوی به ( خوست ) شتافتند و من با جمع ازرفقای مبارز درداخل ( جمعيت ) عليه مظاهر ( کيش شخصيت ) نورمحمد  تره کی و ( غريزه های منفی طبقاتی ) و ( تضاد های سليقه يی غير اصولی ) که ازطرف کادرهای نزديک به تره کی، دشمنان طبقاتی و عمال ارتجاع و امپرياليسم ازخارج از

 ( جمعيت ) دامن زده می شد، به مبارزه برخاستم. دستگير پنجشيری و قدوس غوربندی دربازگشت ازخوست و درنتيجۀ ملاقات با استاد خيبر، همراه با سليمان لايق بدفاع ازاصوليت، بدفاع ازپاکيزه گی دامن ( جمعيت ) ازلوث انحرافات، کج سليقه گی های ناشی از (شخصيت پرستی ) و ( عقدۀ طبقاتی ) به ما پيوستند. »( رسالۀ « غروب خورشيد، بارق شفيعی ص 25- 27 – 30- 31 )

    خوانندۀ عزيز! توجه فرماييد! درنقل قول های بالا، سخنان بسيار زيبا و دلپسند ديده ميشود:

« اتخاذ موضع اصولی»، « مبارزه عليه مظاهرکيش شخصيت تره کی»، « غريزه های منفی طبقاتی» ، « تضاد سليقه های غير اصولی»، پيوستن دستگير پنجشيری، سليمان لايق و قدوس غوربندی درقطار کسانی که « دفاع ازاصوليت و پاکيزه گی دامن( جمعيت ) ازلوث انحرافات » مبارزه درمقابل « کج سليقه گی های ناشی از شخصيت پرستی و عقده های طبقاتی » را درسرلوحۀ فعاليتهای سياسی آيندۀ خويش قرارداده بودند.

                        دشمن دانا بلندت می کند

                                           برزمينت می زند نادان دوست

 

   و حال بايد پرسيد: چه واقع شد که بعد از پيروزی قيام نظامی 7 ثور 1357 ، بارق شفيعی، سليمان لايق و قدوس غوربندی،  آن « موضع اصولی »، « مبارزه عليه کيش شخصيت  تره کی » وسايرمطالب ذکرشدۀ بالا، قبل ازرسيدن به قدرت را به يکباره گی ترک و خاتمه يافته دانستند وبا رسيدن به مقام وزارت درلجنزار « کيش شخصيت»، « غريزه های منفی طبقاتی » و درگودال سست پيمانی، فرصت طلبی، ابن الوقتی، بی ايمانی، چوکی پرستی… سقوط کردند و برروی اصوليت  و موازين حزبی  تيغ کشيدند و بخاطر جيفۀ دنيا و حفظ مقام دولتی، ازعزت و آبروی خود گذشتند وبا تسليم طلبی درزيربارحوادث خميدند و بدين شيوه، آگاهانه به حزب و آرمانهای انسانی آن جفا کردند. واقعيت نشان ميدهد که اين دسته افراد، ازگذشته ها درزد و بند با جنايتکاران تازه بدوران رسيده، بودند.

     حافظۀ تاريخ خوب بياد دارد: درآن موقعی که هزارها هم ميهن ما شامل دانشمندان، فرهنگيان، استادان دانشگاهها، دانش آموزان، کارگران، کارمندان ملکی، شاگردان مدارس، افسران، معلمان و افراد عادی جامعه؛ درزير چکمه های خونين نظام فاشيستی امين و امينی ها و ساير شرکاء، سربه نيست می شدند و هزارهای ديگر،( ازجمله نگارندۀ اين سطور) که ازدم ساطور خون چکان و گيوتين جلادان « اگسا » و«کام» نيمه جان نجات يافته بودند و درانتظار رفتن به پوليگونها و قتل گاهها دقيقه شماری ميکردند؛ درآن وقت بارق شفيعی، سليمان لايق ( تاهنگام آزاد بودن) و قدوس غوربندی،  ازسرور و مستی بادۀ قدرت، دررقص و پايکوبی بودند.

      بی جا نه گفته اند: سنگ بجای خود سنگين است. وليک گاهی چنان پيش می آيد که درنتيجۀ سرازير شدن سيلابهای مدهش، مهيب و بنياد برانداز، اين معادله تغيير بخورد و درسرشيبی ها و همواری ها، بيخ بعضی سنگ ها را نيز پوک سازد و با خود ببرد!

            گفت: من سنگم!

           سنگ، سنگين است و محکم بر سر جايش!

           بی هراس از نعرۀ تندُر

           بی شکست از باد ويرانگر.

           گفتم: اما خشم سيلی گر رسد از راه

           سنگ می غلتد به سر ناگاه

           بی خبر از سستی خاک بن پايش

           نه نشان از نام امروزش،

           نه خبر از ننگ فردايش

                                                        « محمود پاينده »

  11-  درصفحه های ( 32 الی 35 ) رسالۀ « غروب خورشيد» اندر باب جريدۀ « پرچم » دومين ارگان نشراتی ح. د. خ. ا و نقش رفيق خيبر درپاليسی نشراتی و جهت گيری او درسمت دهی محتوای مضامين درآن نشريه، حرفهايی نگاشته شده است.

     قبل از وارد شدن دراين بحث، آوردن حکايت نابی ازگلستان شيخ اجل، ضروری پنداشته ميشود:

    « فريب دشمن مخور و غرور مداح مخر که اين دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده  احمق را ستايش خوش آيد چون لاشه که در کعبش دمی فربه نمايد

                الا تا نشنوی مدح سخنگوی

               که اندک مايه نفعی از تو دارد

               که گر روزی مرادش بر نياری

               دوصد چندان عيوبت برشمارد»

                                                                    ( گلستان سعدی )

 

       جای شک نيست که جريدۀ « پرچم » در سيمای ادامه دهندۀ صديق مشی نشراتی جريدۀ

« خلق »؛ با ماهيت انقلابی وانتشارمضامين با ادبيات سياسی پيشتاز، بمثابۀ يکی ازمحبوب ترين نشريه های آن وقت در نزد آگاهان سياسی و روشنفکران مترقی افغانستان، مقام شايسته ای را احراز نموده بود ودرقلوب هزارها انسان جامعه که اميد به تغيير، تحول و دگرگونی های اجتماعی بسته بودند، راه خود را باز کرد.

    جريدۀ « پرچم » نيازی به ستايش ندارد؛ زيرا خود چيزی برای گفتن درچانته نهفته دارد که نسبت به دفاع هرکسی ديگر از آن، خودش دردفاع از خويشتن، سرافراز بدر آمده ميتواند.

     اما تأسف دراين است که بارق شفيعی خواسته، با قلمفرسايی چرکين و سرهم بندی الفاظ دروغين برآن مشعل تابان، آگاهانه لطمه وارد کند و با اين ترفند، دل دشمنان و بدخواهان را بدست آورد.

     او می نويسد:

    « استاد خيبر! اما هم درعضويت هيئت تحرير و هم درمقام مديريت مسؤول جريدۀ پرچم،… بيشتر به تأمين شناخت تاريخی و برمبنای قوانين عام جامعه شناسی علمی و ارتقای سطح معنويت انقلابی- سياسی زحمتکشان درمقياس ملی پافشاری ميکرد و عامل داخلی را درزمينۀ تغيير اجتماعی درجامعۀ افغانی محمول کار عمدۀ سياسی و سنگ بنای اساسی تهداب تحولات بنيادی درکشور ميدانست و به استفاده ازتجارب بين المللی نهضت کارگری، متناسب با امکانات ملی و درانطباق با شرايط و ظرفيت وهضم جامعه افغانی، به عنوان تسريع کننده جريان تکامل نهضت ملی و دموکراتيک، معتقد بود، نی ، به تابعيت و تقليد کورکورانه و بی دليل ازفلان کشور به اصطلاح محور. اما ببرک کارمل  عامل خارجی و بويژه نقش اتحاد شوروی و حزب کمونيست آن را درمقام مرکزهدايت و رهبری بين المللی نهضت کارگری، با تعبير آن روزگار ( جبهۀ صلح و سوسياليسم ) را، درافغانستان عمده و اساسی ميدانست؛ بنابران درنشرات پرچم ، بيشترازهرچيزديگربه تحليلات و دستاورد های ويژۀ پژوهشهای خاص « حزب توده » درجامعۀ ايرانی، درراستای پيروزی ازسوسياليسم دولتی شوروی، نظرداشت و آن را ملاک شناخت جامعۀ افغانی و تنها وسيله رهايی کشور اززنجيرعقب مانده گی ملی ميپنداشت. پا فشاری او دراين عرصه و ساير مسايل مشابه و مبالغۀ او دردفاع بی چون و چرا و پيروی بی تأمل ازپاليسی ها و موضعگيری های حزب کمونيست شوروی، حتی درمواردی که به هيچ نحوی ازانحا به حل مسايل ملی و بين المللی افغانستان کمک مشخص نميکرد وغيرازجلب رضائيت و توجه مقام های حزبی و دولتی شوروی، دستاوردی نداشت؛ به اصل با ارزش و حياتی ( همبسته گی برادرانه بين المللی ) خصوصيت

 ( وابسته گی غير ملی ) ميداد. استاد خيبر با چنين شيوه يی مخالفت ميکرد. » ( همان رساله ص 33- 34 )

    بيهوده نگفته اند که قلم بايست دردفاع ازحق و حقيقت، راستی و درستی بکار گرفته شود. بربنياد همين تفکر سچه، کمال معنوی و رفعت اخلاقی نويسندۀ متعهد، زمانی متبارز ميگردد که زيرساخت انديشوی و جهانبينی او را اعتقاد خارائين به عدالت، انصاف، آزادی، مروت، راستی، راستگويی و دوری جستن از تصورهای نادرست، قرينه سازی ها، دروغگويی ها، جعل نگاری ها، تهمت زنی ها، پندارهای واهی، قلم زنی های مغرضانه ، دنباله روی های منفعت پرستانه و موضعگيری های عقده مندانه ، تشکيل دهد و در آفريده های ( ادبی، هنری، فرهنگی، تاريخی، سياسی، اقتصادی، اجتماعی ، علمی … ) خويش اصل های بيدار دلی و صفای باطنی را به فراموشی نسپارد و وجدان بيدار نظارتگر داشته باشد.

     و حال با درنظرداشت حرفهای بالا به سراغ سفله گويی های بارق شفيعی ميرويم و نادرستی آنها را برمحور حقيقت محک ميزنيم:

    نبايد ازياد برد، آنچه که امروز ازسوی بد انديشان بوقلمون و بدخواهان زبون درارتباط به جريدۀ “ پرچم» و موجوديت اختلاف ( درواقعيت امر، صوری و ساختۀ ذهن سياسی ناقص و شکستۀ دشمنان) ميان دوچهرۀ نقش آفرين

 ( شاد روان ببرک کارمل  و شهيد ميراکبرخيبر) درسازماندهی و غنامندی نشرات ارگان حزبی؛ به خورد مردم داده ميشود و يا درآينده ميدهند؛ قدوس غوربندی ازقبل درچند برگۀ کتاب خود گنجانيده بود و فقيرمحمد ودان بنوبۀ خود، درمقالۀ خويش بمناسبت 28 مين سالروز شهادت استاد خيبر ازآن نقل قول آورده است. بنابران تکرار آن ياوه سرايی ها دررسالۀ « غروب خورشيد » حيران کننده نيست و تعجب را برنمی انگيزد.

     هيچ جای شک نيست که شماری ازرفقای بی نهايت عزيز( بويژه درداخل کشور)، شماره های جريدۀ «پرچم » را بطور مسلسل ( کلکسيون) با خود نداشته باشند. با يک خواهش رفيقانه آرزو برده ميشود تا با قبول زحمت، يکبار ديگر صفحه های جريده را ( ازشمارۀ اول تا اخير) مرور نمايند و کليه نبشته های شادروان ببرک کارمل را که برمحور مسائل سياسی درمقياس ملی و بين المللی نگارش يافته بودند، ازنظر بگذرانند؛ وانگاه خواهند ديد که بارق شفيعی، خلاف اخلاق سياسی ( اگر داشته باشد) و ادب اجتماعی، تا چه سرحد دروغ گفته است که بدون چون و چرا نمايندگی از انحطاط اخلاقی و زوال انديشوی او ميکند.

     سلطان علی کشتمند درمورد ديد زنده ياد کارمل  درمورد مسائل ملی درجريدۀ “ پرچم» می نويسد:

 

    « رهبری پرچيها مترصد آن بود که درنخستين فرصتها نکات اساسی و نهادی برنامه و اهداف خويش را يکبارديگر صراحت ببخشند و با انتشار[ جريدۀ] پرچم اين امکانات ميسر گرديد. درسرمقاله شماره نخست تحت عنوان « نگاهی به وظايف ملی ما دراين مرحلۀ تاريخی» ببرک کارمل چنين نوشت:

   ” برمبنای اصول جهانبينی علمی وايدئولوژی پيشروعصرما و انطباق آن برشرايط کنونی جنبش افغانستان، براساس روحيۀ وطنپرستی بمنظورتشکيل جامعه آزاد ازتناقضات طبقاتی، فارغ ازبهره کشی انسان ازانسان  و ازاد ازاسارت و ستم ملی بحيث “هدف غايی ” اعلام ميداريم که پرچم مقدس جهاد و مبارزه ضد ارتجاع داخلی و خارجی را تا مرگ و پيروزی، سربلند و استوار نگاه خواهيم داشت”.

    به دنبال مطلب فوق، هدف غائی که بمعنی جامعه سوسياليستی بکار گرفته ميشد، چنين توضيح گرديده بود:

    ” افغانستان درمرحله مبارزه و جنبش دموکراتيک و ملی قراردارد، نه درمرحله ” هدف غائی” که بعضی ها ناشيانه وعوامفريبانه آنرا بحيث مسأله روز و جزء وظايف نزديک سياسی طرح ميکنند. جنبش دموکراتيک و ملی درواقعيت امر بمنزلۀ تدارک ضروری و مقدمه ای برجنبش مرحله ” هدف غائی” است که بصورت اجتناب ناپذير دنباله جنبش دموکراتيک بشمار ميرود”.

   سپس هدف عمده مبارزه درمقاله متذکره که درواقع کوششی بود برای تصريح مرام حزب منتشره درجريده خلق، چنين توضيح گرديده بود:

    ” هدف عمده و وظايف ملی درمرحله تاريخی کنونی نيل به ايجاد حکومت دموکراسی ملی است که بربنياد جنبش وسيع خلقهای کشوربصورت مهمترين نقطه چرخش مبارزه ضد فئوداليزم و ضد امپرياليزم پديد ميآيد”.

    بخاطر نيل به هدف متذکره چنين نتيجه گيری بعمل آمده بود:

     ” حلقه اساسی مبارزه و پيشبرد جنبش در راه استقرار دموکراسی ملی عبارت است از ايجاد جبهه متحد دموکراتيک و ملی و تقويت روز افزون آن”. » ( يادداشتهای سياسی و رويداد های تاريخی ،

ج 1-2، ص 186- 187 )

       بزرگ بود

       و از اهالی امروز بود

       و با تمام افقهای باز نسبت داشت

       و لحن آب و زمين را چه خوب می فهميد.

       صدايش

       به شکل حزن پريشان واقعيت بود

       و پلک ها ش

       مسير نبض عناصر را

       به ما نشان داد

       و دست ها ش

       هوای صاف سخاوت را

        ورق زد.

        و مهربانی را

        به سمت ما کوچاند….

                                                           ( سهراب سپهری )

 

        همه واقف اند که درآن وقت، درگرماگرم مبارزات سياسی درافغانستان، درموجوديت بالفعل و بالقوۀ احزاب ( هرچند قانون احزاب نافذ نشده بود)  و سازمانهای سياسی ( ازچپ افراطی گرفته تا راست افراطی) ، نهاد های دست راستی وابسته به ارتجاع سلطنتی، برای ح. د. خ. ا پيشبرد کارهای تبليغی و ترويجی آگاهی دهنده، بمنظور خدمت صادقانه درامر بيداری افکار سياسی و اجتماعی کتله های وسيع مردم، بويژه ارتقاء سطح آگاهی سياسی اعضای حزب و تشريح هدف های دور و نزديک که اين گردان پيشاهنگ زحمتکشان ميهن در راه آنها مبارزه ميکرد؛ ازوظايف بس خطير به شمار می آمد و يک رکن اساسی فعاليت آن را تشکيل ميداد.

      دادن معلومات راجع به شرايط زندگی توده های مردم و تحليل اوضاع آشفتۀ سياسی- اقتصادی و اجتماعی درداخل کشور؛ بررسی مسائل مربوط به مبارزۀ طبقاتی برپايۀ اصول جهانبينی علمی؛ ارزيابی قضايای بين المللی؛ جمعبندی پيروزی ها بازتاب دشواريها و تجارب احزاب مترقی و پيشرو درجهان، بخصوص احزاب انقلابی دول منطقه و ممالک همسايه؛ پخش و دادن آگاهی راجع به جنبشهای آزاديبخش ملی و نهضت بين المللی کارگری؛ تشريح موضوعات مربوط به اساسات ساختمان جامعۀ مرفه وپيشرفتهای اقتصادی- سياسی و اجتماعی درجوامع سوسياليستی ( اردوگاه سوسياليسم )؛ افشای ماهيت ارتجاع ، استبداد، استعمار( کهنه و نو)، استثمار، امپرياليسم… رؤوس سياست نشراتی جريدۀ پرچم را احتوا می نمود که با ادبيات مترقی دربارۀ آنها مضامين تهيه می شد. بدين لحاظ همکاران قلمی درسطح رهبری حزب که نويسندگان دايمی جريدۀ پرچم نيز بودند، وظايف را بين خود تقسيم و هرکدام نوشته های خويش را دريک عرصه و بخش معين، آماده می ساختند و هفته وار درارگان نشراتی حزب (پرچم ) ، به نشر ميرسيد.

    دراين تقسيم وظايف:

–         زنده ياد ببرک کارمل ، روی مسائل سياسی ( ملی و بين المللی ) و اجتماعی، حقوق بين الدول و خواستهای مردم افغانستان، حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی زحمتکشان  سرزمين تاريخی مان و مردمان جهان، ماهيت نظام فئو دالی و ماقبل آن درافغانستان… می نوشت.

مرحوم خيبرشهيد، دربارۀ تجارب احزاب مترقی، چگونگی تأمين روابط سيلسی بغرض تبادل افکار و حصول آگاهی ازشيوۀ مبارزۀ سياسی احزابی که درتحت شرايط نامساعد کار و فعاليت ميکردند  بسا مطالب را ( ازمنابع انگليسی ) ترجمه مينمود.

      بطورمثال: يک نوشتۀ پژوهشی زير عنوان « راه رشد غير سرمايه داری » پيهم درچندين شمارۀ جريدۀ پرچم ازجانب وی به نشر رسيد.

–         و حال بايد ازبارق شفيعی پرسيد: چه کسی شعر « شيپور انقلاب » را بمناسبت يکصدومين سالروز تولد ولادمير اليچ لنين درشماره 99 جريدۀ پرچم بتاريخ 22 اپريل 1970سروده و بيت اخير آن را اين گونه آرايش داده بود:

 

« از ما درود باد به آن حزب پیشتاز،

بر خلق قهرمان

وز ما درود باد به آن رهبر بزرگ

بر لنین کبیر !»

               

   که درنتيجۀ آن ارتجاع سياه، دست به غوغای وسيع تبليغاتی درمساجد زد و ذهنيت مردم مسلمان کشور را تحريک کرد که سرانجام منجر به توقيف جريدۀ پرچم وازدست دادن سلاح برُان حزب ما گرديد؟

–         منظومۀ « کابل و مسکو » ازطبع شاعرانۀ کدام انقلابی(!) دوران بوده که به مطبوعات راه يافت و حتا هنرمندان روسی از تصنيف آن آهنگ ساختند و آن را درآرکستر بزرگ اجراء نمودند.

–         سپاس نامۀ اتحاديۀ ژورناليستان و نويسنده گان شوروی و نشان دوستی افغان- شوروی را به چه علتی، به چه مناسبتی و درچه زمانی به جناب شما ارزانی داشتند؟

خواهی که نياری بسوی خويش زيان را

ازگفتۀ نا خوب نگهدار زبان را

گفتار زيانست وليکن نه مر آن را

تا سود بيکسو نهی ازبهر زبان را…

 

                                                  « ناصرخسرو بلخی »

     12- درسال 1350 خورشيدی درجريان مظاهرات خيابانی، درياد بود از خاطرۀ شهدای حادثۀ

 « سوم عقرب 1343 »، نيروهای وابسته به ارتجاع سياه، درولايت لغمان بجان رفيق عبدالرحمان شهيد عضو ح. د. خ. ا، هجوم برده و اورا بطرز وحشيانه به شهادت رسانيدند.

     بر اساس فيصلۀ کميته مرکزی ح. د. خ. ا، هيأت حزبی تحت رهبری شهيد ميراکبرخيبر رهسپار ولايت لغمان شده، راهپيمايی مسالمت آميزی را برضد جنايت کاران خونخواروسيهدل ، دراعتراض به بی تفاوتی  مقام های دولتی آن ولا، انجام دادند و رفيق خيبر دراين نمايش اعتراضی سخنرانی نمود.

     بهرحال آنچه که درولايت لغمان گذشت وواکنش بموقع ح. د. خ. ا درمقابل عمل جنايتکارانۀ نيروهای ارتجاعی صورت گرفت، يک موفقيت چشمگيربه حزب ما و همه نيروهای انقلابی افغانستان شمرده ميشود.

   پيوست به آن، بتاريخ 6 عقرب 1350 ازسوی ح. د. خ. ا گرد همايی وسيع اعتراض آميز، درتقبيح اعمال خائنانه و جنايتکارانۀ نماينگان ارتجاع سياه و پيامد های ناشی ازآن، به اشتراک دهاهزارنفر ازشهروندان کشور، شامل استادان و دانش آموزان دانشگاه کابل، شاگردان ليسه ها و مکاتب، روشنفکران و شخصيت های سياسی، اعم ازمردان و زنان، درپارک زرنگارکابل، ترتيب يافت.

    سابقه داران ح. د. خ. ا، ( ازجمله نگارندۀ اين سطور)  خوب بياد دارند که اين واکنش انقلابی

 ح. د. خ. ا با چه عظمت و ابهت، باشور و شعف وطنپرستانۀ شهريان کابل همراه بود.

  دراين مظاهرۀ اعتراضی، ابتداء بارق شفيعی سرودۀ خود را بمناسبت شهادت رفيق عبدالرحمان قرائت کرد.

     پس ازآن رشتۀ صحبت به سخنران اصلی اين محفل، شاد روان ببرک کارمل  تفويض گرديد و ايشان با آن صدای رسا و هيجان انقلابی و با آن توانايی هنر سخنرانی سياسی، درميان موج استقبال بی نظير رفقای حزبی و شهروندان کابل به ارائه بيانيۀ تاريخی خود پرداخت و كاخ ستـم و استبداد را به لرزه در آورد. فقط چند دقيقه بيش سپری نگرديده بود که پوليس بدادن اخطاريه ها، به بهانۀ اين که اين مظاهره مجوز قانونی ندارد، شروع کرده اصرار ورزيد تا بآن پايان داده شود. پوليس اين اخطاريه را بصورت پيهم تکرار می نمود.

     دراين ميان، رفيق کارمل ازستيژ مظاهرۀ اعتراضی ح. د. خ. ا خواهان نظر رفقا و اشتراک کننده گان گرديد.

    سرانجام ، رهبر حزب با درايت سياسی و تحليل درست ازوضع، بخاطر جلوگيری ازخونريزی و ندادن دستاويز به مداخله و تهاجم فاجعه بار پوليس، باساس مشورۀ مرحوم خان عبدالغفار خان، ختم مظاهره را اعلام داشت.

    خوانندۀ عزيز! توجه فرماييد! بارق شفيعی گرد همايی پرعظمت مورخ 6 عقرب 1350 را اينگونه به تصويرکشيده است:

    « فردای آن ، استاد خيبر درگرد همايی بزرگی که به همين مناسبت به دعوت رهبری ح. د. خ. ا و اشتراک وکيلان وطنپرست و مترقی پارلمان، برخی ازاستادان پوهنتون، محصلان، نمايندهگان احزاب و سازمانهای اجتماعی و دهها هزار ازشهريان کابل و خان عبدالغفارخان زعيم بزرگ نهضت رهايی بخش خلق پشتون در نيم قارۀ هند، ( درپارک زرنگارکابل ) برگزار شد، دررديف اعضای رهبری حزب حضورداشت.»

      نميدانم بارق با اين گونه چشم پوشی ها ازنقش سازنده، مرکزی و قاطع شادروان ببرک کارمل  در حضورفعالش دررويداد های تاريخی و درموفقيتهای ح. د. خ. ا، درپی بدست آوردن چه امتيازی ازدشمنان سوگند خوردۀ داخلی و خارجی حزب و مردم افغانستان می باشد؟

    واما يک پرسش ديگر:

      آقای بارق! لطفاً درارتباط به اين بخش نوشتۀ خود «  استاد خيبر تنها مرد علم و سياست نبود، او اکتفاء به سخنرانی های غراء، درزيرسقف ها و پشت دروازه های بسته را يگانه وسيلۀ مبارزه نميدانست.» روشنی اندازيد که آن عضو هيأت رهبری ح. د. خ. ا که به سخنرانی های غراء درزيرسقف ها و پشت دروازه های بسته، اکتفاء می نمود و آن را يگانه وسيلۀ مبارزه ميدانست؛ به خوانندگان معرفی بداريد تا بقول شاعر:

           خوش بود گرمحکی تجربه آيد بميان

                                           تا سيه روی شود هرکه در او غش باشد

          *                           *                                 *                      *

          جرعه بر خاک وفا آن کس که ريخت

                                         کی تواند صيد دولت زو گريخت

         عشق چون وافی است، وافی می خرد

                                         در حريف بی وفا، می ننگرد

         چون درخت است آدمی و بيخ عهد

                                         بيخ را تيمار می بايد به جهد

                                                                                             ( مثنوی مولوی)

           

13-     درصفحه ( 38 ) رسالۀ « غروب خورشيد » روی يک مسأله تشکيلاتی تماس گرفته شده که در گذشته نيز دو بازوی شکستۀ افکار رنجور و پريشان بارق شفيعی دربارۀ آن به بحث نشسته بودند. ليکن اين بار بارق درقيافۀ شکاری ای که از پيچيدن آواز کبک درکوه و کهسار ترسيده، به عوض بدام انداختن صيد، خود با دو پای قرضی اضافی ميدان را رها کرده؛ ظاهرميشود و با پشت در پشت کردن چند کلمه و جملۀ تازه تر، نسبت به يارقديمی مغفور

 ( قدوس غوربندی ) و يارقرينی درقيد حيات ( فقير محمد ودان )؛ جُل و پوستک موضوع را پودر( دی، دی، تی ) ميزند تا مگر از رفتن به پنجۀ عدالت و بازپرس درقبال سرنوشت نظاميان شريف و وطنپرست ( حزبی وغير حزبی ) که به امر وفرمان حاکمان دوران وزارتش توسط جلادان ( اگسا) و( کام ) به شهادت رسانيده شدند، نجات پيدا کند.

      او می نويسد:

    « ببرک کارمل  شيوۀ عمل استاد خيبر را، در رهبری کميتۀ کار سياسی و سازمانی حزب ( جناح پرچم ) درميان منسوبان قوای مسلح افغانستان ( اعم ازاردو و پليس و امنيت ملی) که درآن زمان؛ درشرايط استبداد شديد نظام داودی، کاری بود نهايت حساس، مشکل و خطرناک و تنها مردی مانند استاد خيبر، آشنا به رمز و راز روانشناسی نظاميان درافغانستان، ميتوانست با دانش و تدبير، حوصله و شهامت و دسپلينی که درگرو کرکترانقلابی، شهرت و جاذبۀ شخصيت او درميان نظاميان بود، ازعهدۀ آن به درآيد، مورد بحث قرارداده، با پافشاری بر بهانۀ ضرورت اتخاذ شيوه های جديد کار دربين نظاميان و تاکيد روی اين مطلب که با حساسيت بزرگی که درآن بالاها ( مقامات عالی دولت ) نسبت به استاد خيبر وجود دارد، او شديداً زير نظر می باشد و ساحۀ عمل و ابتکار برای وی، روزتا روزمحدود تر ميشود، تعويض رهبری و تغيير ترکيب اعضای کميتۀ حزب درميان نظاميان را پيش کشيد و برای اين کار نوراحمد نور را بحيث مسؤول و عده يی دگر ازکادرهای مشهور، مظاهره چی و شناخته شدۀ طراز اول و نزديک به خود را، بحيث اعضا، درترکيب کميتۀ نظامی تعيين کرد…»

 ( ص 38 )

     دراين جا چند مطلب قابل دقت است که بايست بسيار دقيق، پاسخ به آنها بدست آيد تا د روغگويان بی عزت و بی آبرو، روسياه گردند!

–         موضعگيری اعضای بيروی سياسی و کميتۀ مرکزی ح. د. خ. ا ( پرچمی ها) ، بويژه بارق شفيعی، درمقابل به گفتۀ خودش « پافشاری» ببرک کارمل  به « بهانۀ ضرورت اتخاذ شيوه های جديد کار دربين نظاميان » چگونه بود؟ زيرا برمبنای اصول کار حزبی ( همۀ مان به آن آشنا هستيم ) تغيير و تبديل، ارتقاء و بالاکشيدن، مکافات و مجازات اعضای حزب درجلسات رسمی حزبی طرح و پيشنهاد می شد و پس از غور و بحث همه جانبه، روی آن رأی گيری صورت ميگرفت.

    درآن زمان ح. د. خ. ا درقدرت سياسی نبود؛ نيروهای اردو، پوليس ، استخبارات و ارگانهای عدلی و قضايی را هم دراختيار نداشت تا با استفاده ازصلاحيت ها، امکانات و توانايی آنها، کودتاهای درون حزبی را به ثمر ميرسانيد؛ سوال هراس از وحشت و بربريت، قتل، کشتار، حبس و زندان

( اگسا) و ( کام )؛ زور گوييها و زورآزمايی ها، دسيسه سازی ها و توطئه گری های رهبری ( خاد ) و ( امنيت دولتی ) نيز نميتوانست مطرح باشد؛ بنابران هرطرح و پيشنهاد در يک پروسۀ قانونمند، مطابق موازين حزبی و بصورت عادی، بدون اعمال زور و نفوذ افراد، جامۀ عمل می پوشيد.

    به يقين که خوانندگان عزيز ميخواهند بدانند که جناب بارق به پيشنهاد « تعويض رهبری و تغييرترکيب اعضای کميتۀ حزب درميان نظاميان » از کدام حق خود ( رأی: مثبت، منفی مستنکف ) استفاده نموده بود؟

                     زين خيال رهزن راه يقين

                     گشت هفتاد و دو ملت اهل دين

                    اين روشها مختلف بين از درون

                    زان خيالاتی ملون در درون

                                                                    ( مولوی )

   – سلطان علی کشتمند می نوسد:

 

    تاريخچۀ تشکل ابتدائی درميان افسران ارتش و پوليس به سال 1965 باز ميگردد. نخستين هستۀ رهبری کننده سازمان نظامی ، پس ازتشکيل ح. د. خ. ا، باشتراک شماری ازکادرهای حزبی  درپوهنتون حربی و در اکادمی پوليس و دربرخی ازقطعات نظامی بوجود آمد که بنام ” سازمان انقلابی دموکراتيک اردو” ياد ميشد و البته بگونه غيرعلنی فعاليت داشت. پس ازکودتای نظامی جولای 1973 ، در رهبری اين سازمان ميراکبر خيبر، نوراحمد نور، عبدالوکيل، سرورمنگل، محمد حکيم سروری، عبدالصمد اظهر، ذ بيح الله زيارمل و ديگران کار ميکردند. نوراحمد نور درسال های اخير قبل ازقيام نظامی، مسئوليت نظامی کميته مرکزی (جناح پرچمیها ) را برعهده داشت که فعاليتهای چشمگيری را درامرايجاد و تحکيم سازمانهای حزبی دراردو انجام داد.»( ياد داشتهای سياسی و رويداد های تاريخی، ج 1- 2 ، ص 318- 319 )

 

    با درنظرداشت توضيحات بالا، ديده ميشود که دراين تغيير و تعيين مسؤولان جديد کميتۀ کار حزبی با نظاميان که به قول بارق شفيعی ازميان « کادرهای مشهور، مظاهره چی و شناخته شدۀ طراز اول و نزديک به خود [ ببرک کارمل  ] بوظيفۀ حزبی گماريده شده بودند؛ چه تعداد آنان ( بويژه نوراحمد نور، داماد ارشد بارق ) باين قضاوت خصمانۀ مؤلف رسالۀ « غروب خورشيد» مُهرتاييد می گذارند؟

     نبايد از ياد برد که شماری ازچهره های ياد شده دررهبری کميتۀ حزبی سازمان نظامی، درسال های حاکميت، با وجود توظيف شدن دروظايف مهم و اساسی ( معاون صدراعظم ، وزير، سفير، رئيس امور سياسی اردو، شهردار کابل) درجبهۀ دشمنی سرسخت با شادروان ببرک کارمل  قرارگرفتند و به کودتا چيان 14 ثور 1365 پيوستند.

                            نخست موعظۀ پير صحبت اين حرفست

                                                           که از مصاحب نا جنس احتراز کنيد

                           هر آنکسی که درين حلقه نيست زنده بعشق

                                                          برو نمُرده به فتوی من نماز کنيد

                                                                                                              

( حافظ )       

14-      خدايا! چقدر مهربان هستی که به لطف و کرامت خود، مجال آن را ندادی تا کُليه رؤيا های کامجوی

 ( خواستها، هوسهای سرکوفته، آزهای واپس رانده و نيازهای ناکام ) بارق شفيعی، ارضاء ميگرديدند؛ ورنه جهانی را برباد ميداد؛ ملکی را ويران می ساخت؛ حيات و زندگی صدها هزار انسان ديگر را آتش ميزد؛ پس ازآن خود، بربرج عاج می نشست!

     حال عقدۀ دل و چرک اندرون، گسيختگی ذهن و تشتت فکری بارق شفيعی را با بازکردن کلاف سردرگم نوشتۀ او اندرباب وحدت مجدد ح. د. خ. ا، دنبال ميداريم و رؤيا های سرگردانش را به چالش ميکشيم:

     در ( صفحه 39 ) رسالۀ « غروب خورشيد » چنين آمده است:

     « کارمل ازهمان آغاز به تامين وحدت دوجناح خلق و پرچم علاقه و دلچسپی واقعی نداشت و آن را منافی انحصار رهبری حزب برای خود ميدانست؛ بنابران درسالهای جدايی، جز( حفظ انشعاب درپردۀ وحدت طلبی) کاری ازپيش نبرد و بعد ازکنفرانس وحدت نيز فرکسيون پرچم را عملاً حفظ و ازتامين وحدت رهبری و سازمانی، شانه خالی ميکرد، چنانکه روزی ازنخستين روزهای بعد ازامضای سند کنفرانس تامين وحدت، در حاليکه استاد خيبر و سلطان علی کشتمند نيزحضورداشتند، درخطابی بمن گفت: « رفيق بارق! ما بعد ازاين نيز سازمان خود ( پرچمی ها ) را، با تشکيلات موجودش حفظ ميکنيم؛ زيرا به وحدت خلقی ها  چندان اعتبار نيست…»

      پيش ازاين که به بررسی کينه توزی های بارق شفيعی پيمان شکن، اين کيکاووس سيه روز، چاپلوس ، ابن الوقت و بدنام عصر خويش، بپردازيم؛ شايان ذکراست که دوست ديگرش، گشتاسب زمان ما ( قدوس غوربندی) اين نماد دروغ گويی و حق ناشناسی، نيز درکتاب خود ( ص 41 الی 46 ) روی مسأله وحدت دوبارۀ ح. د. خ. ا با سرهم بندی جفنگ ها و گفتن حرفهای ضد و نقيض تماس گرفته که تا حد زيادی با نبشتۀ بارق همخوانی دارد و پيوسته در نوشنه های فقيرمحمد ودان، مورد استفاده قرار ميگيرد.

              « ازسخن او،

               خنده ام گرفت که ميگويد:

                   – پُشتم سوی تُست،

           معذور دار!

          ميگويد:

         … پس و پيش تو،

          هر دو يکی است! »

 

        (از سخنان شمس دربارۀ انسان، خط سوم ، قسمت دوم، ص 168 )

  خوانندۀ عزيز! طوری که درنقل قول بالا ازرسالۀ « غروب خورشيد » بمشاهده رسيد، بارق شفيعی دربحث پيرامون وحدت مجدد ح. د. خ. ا ( بسان قدوس غوربندی و فقير محمد ودان ) نيزبا زيرپا گذاشتن اخلاق سياسی و شرافت حزبی ( اگرداشته باشد )، درلجنزار بد انديشی، پرگويی و ژاژ خوايی، رشک و حسد ورزی، سقوط ميکند؛ بدون اين که به روشن ساختن زوايای تاريک اين موضوع و دشواری هايی که فرا راه آن وجود داشت، پرداخته باشد؛ با بی شرمی تمام دروغ ميگويد و بی موجب اتهام می بندد.

    اما، سلطان علی کشتمند، که بارق او را بحيث شاهد يک دروغ شاخدارش معرفی داشته،بر خلاف گفته های بارق و غوربندی راجع به مبارزه بخاطر وحدت دوبارۀ ح. د. خ. ا ، حقايق را بصورت مستند وتاريخ وار اين گونه بيان ميدارد:

    « دررابطه به مسأله وحدت حزب، رهبران خلقی ها  موضع سخت و غير قابل انعطاف داشتند و با ملاحظه گرايشهای اصولی  پرچمي ها  داير برتقاضای تأمين وحدت عمل حزب، خواهان بدست آوردن امتيازات سياسی و کسب موقف برتری جويانه در رهبری بودند. نقاط نظر هردو جناح بغرض قانع ساختن اذهان اعضای حزب دراسناد و اعلاميه های درون حزب گاهگاهی انعکاس مييافت.

     از آنجا که بعد از کودتای 1973 امکانات نشر و پخش وسيع انديشه ها و مواضع سياسی برای احزاب درداخل کشور زمينه نداشت، برخی مفکوره ها و تبصره ها تحت نام حزب و به دفاع از”حقانيت” اين يا آن جناح ح. د. خ. ا دربرخی از نشريه ها درخارج ازکشورمنتشرگرديد. اين” ابتکار” ازسوی طرفداران خلقی ها  آغاز گرديد و خصوصيت تحريک آميز و تخريش کننده بخود گرفت. بمنظور جلوگيری ازگسترش نظريات ناصواب و اغتشاش فکری ميان هموطنان و بخصوص ميان اعضای حزب مقيم درخارجه و رهبريها ی احزاب مترقی و کارگری علاقمند به امور افغانستان،  پرچمي ها  سند تحليلی مفصلی را آماده و تکثير کردند  و آنرا بدسترس سازمانهای حزبی و علاقمندان قراردادند. دراين سند حقايق مربوط به انشعاب درحزب، موضعگيريهای سياسی و ايدئولوژيک متفاوت خلقی ها  و  پرچمي ها  و ضرورت وحدت عمل ميان هردو جناح حزب توضيح گرديده بود. اين سند مانند اسناد عمدۀ ديگر حزبی بوسيلۀ شعبۀ تبليغ سياسی وايئولوژيک که من مسئوليت آنرا برعهده داشتم، تهيه و به تصويب کميتۀ مرکزی حزب رسيده بود.» (همان کتاب ص 272- 273)

  « بعد از کودتای 17 جولای 1973 دررابطه به مسأله وحدت حزب اعلاميه هايی ازسوی هردو جناح انتشاريافت. پرچمي ها  نه تنها بروحدت ح. د. خ. ا تأکيد بعمل آوردند، بلکه اتحاد و تجمع تمام نيروهای ترقيخواه دموکراتيک را در يک جبهه وسيع ضد ارتجاع و به دفاع از اصلاحات اعلام شده ازسوی رژيم جمهوری، مطالبه کردند. دريکی ازاعلاميه های  پرچمي ها  ، وحدت عمل هردو جناح حزب دموکراتيک خلق افغانستان بمثابه يک ضرورت جدی لحظه ارزيابی گرديده بود تا بمثابه يک گام اولی زمينه های عينی برای وحدت سازمانی فراهم گردد. چنانچه دراعلاميه مورخ 27 اگست 1973 ( ده روز بعد از کودتا[ی محمد داوود])  پرچمي ها چنين آمده بود:

    « نيل به وحدت عمل حزب با کليه نيروهای ملی و ترقيخواه ضد ارتجاعی و بدرجه اول با دوستان نزديک ما(خلقی ها) که ازلحاظ ايدئولوژيک سياسی با آنان دارای وجوه مشترک فراوان هستيم و دروضع کنونی مبرمترين و ضروری ترين وظيفه انقلابی ماست تا راه برای نيل به وحدت کامل ايدئولوژيک سياسی ( استراتژيکی و تاکتيکی ) و وحدت سازمانی و رهبری هموارگردد. برای اين منظورپيشنهاد مينمائيم که هرگونه مبارزه تبليغاتی و افشا گرانه عليه يکديگربطورکامل قطع گردد و بجای آن اصل همکاری متقابل پذيرفته شود».

    ولی خلقی ها  درآغازازموضع بلند پروازانه ای مبنی بر اينکه  پرچمي ها  به آنان بپيوندند، حرف ميزدند، يعنی تسليم شدن  پرچمي ها  به ايشان. بعدها ، آنان از آن موضع خويش اندکی پائين آمدند، ولی درهرحال چيزی کمتر ازوحدت سازمانی و رهبری را نميخواستند. چنانچه دراعلاميه مؤرخ

 4 سپتمبر 1975 خلقی ها  چنين تذکار بعمل آمده بود:

    « اصوليترين راه تأمين وحدت عام و تام اينست که بادرک مسئوليت تاريخی خويش براساس اصول مصوبه کنگره مؤسس و فيصله های کميته مرکزی کنگره صورت بکيرد».

    هدف عمده ازتاکيد براساس فيصله های کميته مرکزی ( نخستين اجلاس بعد از کنگره) اين بود که نورمحمد تره کی کما کان بحيث رهبرحزب پذيرفته شود.

    ازسوی  پرچمي ها  با درک ضرورت وحدت نيروهای ترقيخواه و بدرجه اول هردو جناح حزب درقبال تشديد مبارزه نيروهای ارتجاع و به پاسخ به تقاضای خلقی ها برای وحدت عام وتام درابلاغيه مؤرخ 11 سپتمبر 1975 به صفوف حزبی چنين دستورصادرگرديد:

    « تمام اعضای حزب درراه نيل به وحدت عام و تام بگونه طبيعی و اصولی درهمه عرصه ها اعم از ايدئولوژيک و سياسی ( استراتژيک و تاکتيکی )، سازمانی و رهبری که درآن هيچگونه شيوه تحميل، تهديد، تفويض و ديکته مطرح بوده نميتواند، بنحو پيگير و خستگی ناپذير بکوشند… و اينکه درافغانستان بايد يک حزب بنام ح. د. خ. ا وجود داشته باشد، همه و همه وجوه مشترکی اند که زمينه های اساسی برای وحدت عام و تام شمرده ميشود… و ما با کمال آرزو آماده بوديم و آماده هستيم تا کاراصولی درمسأله تأمين وحدت عام و تام را با رفقا براساس مصوبات کنگره مؤسس و فيصله های کميته مرکزی واحد، آغاز نمائيم و با آنان به توافق برسيم و حتماً به توافق ميرسيم… ».

      بمنظور تعيين شيوه های کار برای نيل به وحدت  کامل ح. د. خ. ا نمايدگان  هردو جناح بتاريخ اول اکتوبر 1975 مذاکرات را آغازکردند. درمرحلۀ اول: نوراحمد نور ( بحيث نماينده  پرچمي ها ) و صالح محمد زيری ( بحيث نماينده خلقی ها) و درمرحلۀ دوم: سلطان علی کشتمند و عبدالکريم ميثاق بالترتيب بحيث نمايندگان هردو جناح حزب مذاکرات را به پيش بردند. سرانجام ببرک کارمل و نورمحمد  تره کی درمنزل نوراحمد نورباهم ملاقات نمودند، ولی دراين ديدار و مذاکرات درباره مسايل ايدئولوژيک و مرامی، خط مشی سياسی و اصول سازمانی و رهبری توافق نظر کامل بعمل نيامد و حزب به تأمين وحدت موفق نگرديد.

     مسأله اساسی همان اختلافات آغازين و ديرين بود که  پرچمي ها  تشکيل جبهه متحد ملی متشکل ازتمام نيروهای ملی ، دموکراتيک و مترقی به نمايندگی ازکليه اقشار اجتماعی اعم ازکارگران، دهقانان، روشنفکران و متشبثين ملی را تقاضا ميکردند. هدف ايشان ازاين طرح، تأسيس دولت دموکراتيک ملی با به پيروزی رساندن انقلاب بگونه تکاملی ازطريق مبارزات سياسی و پارلمانی بود. ولی خلقی ها  نه تنها اين نظريات و طرح ها بلکه هرگونه ائتلاف، انعطاف و شرکت نيروهای ديگر را درهرگونه تحول انقلابی رد ميکردند و صرف به تشکيل دولت خلقی ازطريق تحميل انقلاب پرولتری، اعتقاد داشتند. » ( همان کتاب ص 274- 277 )

     بدين ترتيب مشاهده ميگردد که نمايندۀ (  پرچمي ها  ) درمرحلۀ دوم مذاکرات ( سلطان علی کشتمند عضو بيروی سياسی و مسؤول بخش تبليغ و ترويج و ايدئولوژيک حزب) برويت اسناد موثق حزبی مطالب مهم را در رابطه به وحدت مجدد ح. د. خ. ا، خيلی ها حساب شده و دقيق به خواننده تحويل داده است که ميتوان با استناد به آن، به کُنه نيات شوم و ماهيت کثيف هرزه گويی های بارق شفيعی پی برد.

     واما درنزد اعضای ح. د. خ. ا و آگاهان و صاحب نظران سياسی و کليه نيروهای سياسی و اجتماعی وطنپرست علاقه مند به سياست؛ بسيارمهم به نظر ميرسد که ازموقف و موضعگيری روشن و بی پرده ای نوراحمد نور، عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، مسؤول سراسری تشکيلات حزبی و « کميتۀ کار حزبی با نظاميان» جناح پرچمی ها ها، پيش ازتکميل پروسۀ وحدت حزبی، نمايندۀ پرچمی ها درمرحلۀ اول مذاکرات وحدت دوبارۀ ح. د. خ. ا؛ درپيوند به ادعاها و بهتان زنی هایبارق شفيعی، چيزی بشنوند. زيرا بارق دررسالۀ « غردب خورشيد» ( ص 39- 40 ) جريان تعاطی افکار خود را با نوراحمد نور درج کرده که رؤوس آن روی چگونگی پيشنهاد ترکيب جديد بيروی سياسی حزب واحد می چرخد و از مخالفت شديد نورمحمد تره کی ( به گفتۀ نور) با شموليت استاد خيبر دررديف اعضای بيروی سياسی حکايه ميکند.

     بارق شفيعی درهمين قسمت، اززبان نوراحمد نور، گفتۀ زيرين را آورده است که به دادن توضيحات بيشتر بالای آن ، سخت نياز ديده ميشود:

    « دوستان ما از بی دانشی  تره کی و بی تقوايی کارمل  تشويش دارند! »

     البته ازبارق حقه باز نسبت به نوشتن چنين حرف ها هيچ کسی گله ندارد؛ چرا که آدم ساديست و بيمار روانی علاج ناپذير است؛ ولی جای دارد تا نوراحمد نور با مراجعه به ندای وجدان، راجع به

« تشويش دوستان » ازناحيۀ باصطلاح « بی تقوايی کارمل » (!)؟  اندکی معلومات دهد و يا به اعضای پاکنهاد ح. د. خ. ا ، حالی کند که اين گونه برچسب زدن ها، صرف ازساخته های ذهن ميان خالی و افکار مريض بارق شفيعی تراوش يافته است.

   يک صحنه سازی و درامۀ مضحک ديگر:

   بارق شفيعی به « روال روزهای ديگر نزد » ( ص 41 رسالۀ « غروب خورشيد» ) شاد روان ببرک کارمل  ميرود و ازجانب ايشان بدون مقدمه، « به قدم زدن درفضای آزاد درخيابانهای اطراف چمن های مکروريان دعوت » ميشود و به او « ازمخالفت نورمحمد  تره کی به عضويت استاد خيبر دربيروی سياسی» حرف ميزند و ازپيشنهاد رفقا به شموليت خودش دراين مقام حزبی ، اطلاع ميدهد. ولی بارق نسبت به خود، استاد خيبر را شايسته و مستحق تر ميداند. يعنی چيزی را که اززبان نوراحمد نور نيزشنيده بود و نور ازحسن نيت بارق درحق رفيق خيبر، خبرداشت.

      سرانجام، صحبت کردن درفضای آزاد به کدام نتيجه نمی رسد « بدون اينکه به اصطلاح هوای کافی گرفته» باشند « ويا يک کلمۀ ديگر» رد و بدل نمايند به اپارتمان برميگردند.

     « اندکی بعد سند کنفرانس وحدت بالای 90 نفر ازرهبران و کادرهای حزبی، درگروپهای (2)، ( 3) تا ( 5) نفری که درمنزل نورمحمد تره کی دعوت ميشدند به امضاء رسيد….»

     عجب نمايش سرگيچ کننده ای! ازنوع نقشه های خطرناک، حادثه آفرين و زيان آوری، که خانم سندورا، پرسوناژ بدکار و شرير درسريال تلويزيونی دولهن ازساخته های سينمای تجارتی سرزمين پهناور هند؛ بمقصد بدام انداختن و نابودی پرسوناژهای مرکزی ( ساغر و ويديا ) طرح ريزی و به کمک خواهران و اعضای باند مافيايی خود، به منصۀ اجراء ميگذارد.

    سريال دولهن تا هنوزپايان نه پذيرفته و معلوم نيست که درآخرين قسمت آن چه پيش خواهد آمد. صرف انسان ميتواند بدليل يکسان بودن اکثر سوژه ها درفيلم ها و سريال های هندی، ختم داستان را پيشبينی نمايد.

     اما بارق شفيعی عقده های چرکين خود را که سالها بمثابۀ راز سربه مُهر نهان نگهداشته بود و ازاين بابت سخت رنج می بُرد، با خالی يافتن ميدان، بدون به معرفی گذاشتن شاهد و شاهدانی که دال بر تاييد گفته های او باشد، پس از سپری شدن 13 سال از پيوستن رفيق ببرک کارمل  به جاودانگی، با نشر رسالۀ « غروب خورشيد» ترکاند.

     افسوس که درلحظۀ حاضر کارمل عزيز درميان ما نيست تا با منطق کوبنده ، هدف ياوه سرايی های بارق را برملا می ساختند و نادرستی ادعاء و اتهامهاِی دلقک دربارحفيظ الله امين  را يکايک برمی شمردند تا بعد ازآن خلايق برروی دروغگويان شرمسار، تف می انداختند.

     مؤلف رسالۀ « غروب خورشيد» به دليل اين که ازخود چيزی برای گفتن ندارد؛ با استناد و استفاده ازمحتوای صفحه های

( 59- 58 ) کتاب قدوس غوربندی که درگذشته عين مطالب را هم قطار ديگر شان ( فقيرمحمد ودان ) نعل به نعل درمقالۀ خود بمناسبت 28 مين سالگرد شهادت استادخيبرنقل کرده است، چنين می نويسد:

     « ببرک کارمل ؛ اما طبق پلانی که قبلاً درنظرداشت و شرح آن گذشت، تشکيلات دورۀ انشعاب پرچميان را، کما کان حفظ و مخفی کرد و درمرکزپيشينۀ کار خود در ” پل سرخ” به رهبری و تحکيم موقعيت خود و به « ايراد اتهامات نادرستی عليه استاد خيبر که بشدت مخالف چنين موضعگيری بود» پرداخت…. » (ص42)

    خوانندۀ عزيز! اين آدم سالوس صفت، دراين گفته های خود بدنبال رسيدن بدو هدف، دست و آستين را بر زده است:

–         اول، ميخواهد با پنهان شدن درعقب نام شهيد خيبر که او هيچ گونه وجه مشترکی با اعمال و حرکتهای اين شياد هرزه گو نداشت، روی تمام کثافات و گذشتۀ ننگين خود پردۀ ريا کاری کش کند؛

–         دوم، تلاش دارد تا، حفيظ الله امين جلاد و ساير شرکاء جرم وجناياتش را که خود وی نيز درتمام تبهکاری های آن دوره بحيث نزديک ترين خادم و فرمان بردار وی شريک و مسؤول است، برائت دهد.

      اما کسانی که با شيوۀ کارهای سياسی و تشکيلاتی احزاب بلديت دارند، بخوبی ميدانند که ببرک کارمل  منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ( پرچمی ها ) بود، نه مسؤول شعبۀ تشکيلات حزبی که بتواند همه اعضای حزب را درمرکز و ولايات بشناسد و قادر شود تا بدنۀ حزب را مخفی حفظ کند.

    هرگاه برويت رسالۀ « غروب خوشيد» چنين کاری صورت گرفته باشد، پس بارق شفيعی، سليمان لايق، قدوس غوربندی و ديگران به اين کار دست زده بودند نه شاد روان ببرک کارمل ؛ زيرا آنان هرکدام مسؤوليت ولايت هارا بدوش داشتند.

      بهر حال، عدۀ زيادی ازاعضای هيأت رهبری پيشين حزب ( پرچمی ها ) فعلاً درقيد حيات هستند که بايست به اين ادعا های نادرست بارق شفيعی پاسخ مناسب بگويند.

            لحظه ی ديدار نزديک است،

           باز من ديوانه ام ، مستم

          باز ميلرزد دلم، د ستم

         باز گويی در جهان ديگری هستم.

                                                    ( اخوان ثالث )

 

15-           مؤلف رسالۀ « غروب خورشيد» در ( ص 43- 45 ) زير عنوان « آيا استاد خيبريک ناسيوناليست تنگ نظر بود؟!»

      باردگر با آوردن نقل قول ها ( چون ازخود چيزی برای گفتن ندارد) ازکتاب قدوس غوربندی

( ص 58 و 59 ) و مقالۀ فقيرمحمد ودان به مناسبت 28 مين سالگرد شهادت رفيق خيبر، درضديت با مرحوم ببرک کارمل ، حرف های واهی را بخورد مردم داده است.

     بارق شفيعی بايد درک کرده باشد که ديگر وقت پرونده سازی های بی ماهيت و فاقد ارزش و اعتبار، گذشته است و نميتواند با تکيه روی گفته های تماميت خواهان شناخته شده، پيروان انديشه های عظمت طلبی و يکه تازی، هواداران و مدافعان عقبگردهای سياسی…، بودنه شکار کند. زيرا، امروزه روز، اصول علمی واقعه نگاری، تذکره نويسی و نگارش شرح حال و زندگی شخصيت های مطرح درحيات سياسی و اجتماعی، حکم می نمايد که منشی، کاتب، محرر، راوی و حکايتگر حوادث و رويدادها و چشم ديد ها؛ دربارۀ شخصی که زير زره بين نقد خود قرارميدهد، بايست اسناد موثق، کافی و قابل قبول ( چاپی، خطی، صوتی، تصويری) در اختيار داشته باشد؛ درغير آن خود محکوم به زوال است.

 

            می رفت آفتاب و، به دنبال می کشيد

            دامن زدست کشتۀ خود؛ روز نيمه جان

            خونين فتاده روز ازآن تيغ خون فشان،

             در خاک می تپيد و پی يار می خزيد

 

           خنديد آفتاب که: ” اين اشک و آه چيست؟

           خوش باش روز غمزده! هنگام رفتن است

           چون من بخند خرم و خوش باش، اين چه شيون است؟

            ما هردو می رويم، دگر جای شکوه نيست!”

 

          نا ليد روز خسته که:” ای پادشاه نور!

          شادی ازآن تُست، نه از آن من، بلی

          ما هردو می رويم ازين رهگذر، ولی

          تو می روی به حجله و من می روم به گور!…

                                                                       ( سايه )

 

16-           رسالۀ « غروب خورشيد» از ( ص 45 تا 49 ) دوموضوع را درخود گنجانيده است:

–         اگر استاد شهيد نمی شد؛

–         فاجعۀ شهادت استاد.

     دربخش اول، روی خصايل نيکو و انسانی و اخلاق حميدۀ ( سياسی، اجتماعی، حزبی ) رفيق خيبر مطالبی ارائه شده است که تعدادی از رفقا ( ازجمله اين قلم ) درگذشته ( پيش از بارق شفيعی دربارۀ آن بدون ذکر کلمات نيشدار به آدرس رفقای ارجمند، نگاشته بودند؛ بنابران ايجاب بحث اضافی را نمی نمايد.

     راجع به رويداد شهادت و مراسم تشييع جنازۀ استاد خيبر نيز بقدر کفايت ( قبل ازانتشار رسالۀ

« غروب خورشيد» و عرضۀ آن به علاقه مندان مطالعه ) حرفها گفته و نگاشته شده است؛ بدين لحاظ ضرورتی بدادن توضيحات بيشتر ديده نمی شود.

             … دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر

                کز ديو و دد ملولـم و انسانم آرزوست

                گفتند: يافت می نشود جسته ا يم ما

                گفت: آنکه يافت می نشود آنم آرزوست

            … زين همرهان سست عناصر دلم گرفت

               شيری خدا و رستم دستانم آرزوست

 

                                                       ( مولوی )


رفیق غفارعريف
جنايت خصم کينه توز
غم گرد دل پر هنران می گردد

شادی همه بر بی خبران می گردد

زنهار! که قطب فلک دايره وار

در ديدۀ صاحب نظران می گردد

” فخر الدين عراقی”

و باز درگردش ايام، موقع آن فرارسيد تا ياد و خاطرۀ همرزم شهيد راه حزب مان را گرامی داريم و از تۀ دل و عمق وجدان از وفاداری خدشه ناپذيرخويش به آرمانهای سترگ و شريفانۀ حزبی که آن يارعزيز، درپای آن جان سپرد؛ تجديد پيمان نماييم!

سخن ازرفيق خيبرشهيد است که سی وسه سال پيش از امروز ( 28 حمل 1357 مطابق 17 اپريل 1978) آتش گلولۀ دهشت افگنان سياسی و قاتلان حرفوی سينۀ وی را که مالامال از عشق به انسان وانسانيت، ميهن و زحمتکشان ميهن بود، در شامگاهان سياه ، نشانه گرفت و به زندگی پربارش خاتمه بخشيد.

نگر تا نيازی به بيداد دست نگردانی ايوان آباد پست

که هرکس که بيداد گويد همی بجز دود و آتش نجويد همی

سياه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل

( فردوسی)

و اما راستی در طی مدت سی و سه سال سپری شده ، بخاطر شناخت هويت اصلی عاملين اين جنايت سازمان يافته و بمنظور روشن ساختن علل و انگيزه های اين ترور با صبغۀ سياسی و بازکردن اين گره کور و دسترسی به سرنخ هدف قاتلان در داخل کشور و خارج ازمرزها… کارهای سازنده و پژوهش های علمی برسبک و سياق علم تاريخ، صورت گرفته است يآ خير؟

آيا درخلال اين همه تکاپوها و تقلا های تاريخی که برخی از راويان، خاطره پردازان، حکايت گران، افسانه سازان، واقعه نگاران، تاريخ نويسان، به شيوۀ دروغين و به شکل رياکارانه ؛ شرح و بسط اين حادثه را در آفريده های شان: دربروشورها، در رساله ها، در آثارتاريخی، در رمانها، دردرامه ها… رقم زده اند؛ گوشه ای از حقيقت را برملا می سازد ويا نسل های آينده را دچار سردرگمی می کند ؟

بادريغ و درد، حقيقت اين است که دراین دوران تقليد و تعصب، دراين برهه ای از دريوزگی و توسل جستن به انديشه های فرسوده ؛ دربارۀ اين جنايت سازمان يافته، از سوی شماری ازنويسندگان فصلی ـ روشنفکران حراف و فضل فروشان سوداگر، تفسيرهای ضد اصالت، تحليل های عاری ازشفافيت و داوری های خلاف حقيقت ، صورت گرفته است؛ بنابران می توان گفت که خيال سراب، ذهنيت کور، هدف پرازکينه ، افکار منحط و پنداشت های درون پوسيده، دراين آفريده ها چربی می کند تا به حقيقت. اين جاست که درحال حاضر ، صحنه سازی های تفنن آميز دورادورافکار آنان حلقه زده است.

سوای کارپرتلاش و واقع بينانه عده ای از انسانهای روشندل و پاک طينت و باصفا که به بيان چند و چون اين رويداد، خردمندانه و برپايۀ مدارک ـ اسناد و شواهد انکار ناپذير، پرداخته اند؛ تعدادی از صاحب غرضان عقده مند و حسود ( حزبی و غيرحزبی، بشمول رقبای سياسی پيشين ح. د. خ. ا ) باربار با حرکت دايره وار در راههای کور و بار بار با چسبيدن به حربۀ تفرقه اندازی درصفوف بيداردلان راه و رسم انسانی و با چنگ انداختن به خس و خاشاک آلوده به لوث دروغ، تفتين، توطئه، تحقير، توهين و دشنام؛ به مقصد بدنام سازی وترور شخصيت انسانهای شرافتمند، با بيهودگی و با ترفندهای نگارشی، سياه مشق های غير قابل پذيرش برای همه را پيرامون ترور استاد ميراکبرخيبر، به خورد مردم داده اند و خواسته اند تا ذهنيت هارا مسموم و مخدوش نمايند؛ وليک دستيابی آنان به اين هدف ناپاک ، چرکين و گمراه کننده ، به فکر اين کمترين :

خيال است و محال است و جنون!

نارفته به کوی صدق درگامی چند

ننشسته به پيش خاصی و عامی چند

بد کرده همه نام نکو نامی چند

برکرده زطامات الف لامی چند

“حکیم سنایی غزنوی”

و اما، بايد گفت که به سلسلۀ بازتاب يافتن مسألۀ ترور رفيق خيبر، با برداشت های متفاوت، درکتبی که راجع به رويدادهای افغانستان ، پس از سقوط حاکميت سياسی در8 ثور 1371 خورشيدی ( اپريل 1992 ) ، ( افغانستان تجاوزشوروی و مقاومت مجاهدين ـ تاليف : هنری برادشرـ صص 87 ـ 83 ؛ حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحادشوروی برافغانستان ـ تاليف دياگوکوردوويز و سليک هريسن ـ صص 44 ـ 42 ؛ افغانستان گذرگاه کشورگشايان ـ تاليف جارج آرنی ـ ص 75 و دهها اثر سياسی ـ تحليلی و تاريخی ديگر ) به چاپ رسيده و دردسترس علاقه مندان قراردارد؛ مأخذ ديگری نيز موجود می باشد، که در آن روی موضوع شهادت رفيق خيبر تماس گرفته شده و انديشه هايی در برگه های آن بازتاب يافته است.

رفيق دستگير صادقی با درنظرداشت اهميت مسأله و بادرک رسالت تاريخی داير بر روشنی انداختن بيشتر بالای قضيۀ ترور رفيق خيبر، بابه معرفی گذاشتن مختصرمؤلف اثر، به ترجمۀ چند برگۀ از کتاب ( ” کمونيزم دوحزبی افغانستان ـ خلق و پرچم “، نويسنده: انتونی ارنولد، ناشر: انستيتوت هوور دانشگاه ستانفورد کاليفورنيای امريکا، تاريخ نشر: 1983 ، چاپ اول ) همت گماشته، که دراين جا همۀ آن بی هيچ کم و کاست ، رونويس می گردد ، سپس ، محتوای آن با نوشته های ديگر دراين مورد، به مقايسه گرفته خواهد شد:

« انتونی ارنولد بحيث کارمند مجرب سازمان استخبارات مرکزی ايالات متحدۀ امريکا (سيا) درکشورهای متفاوت مانند افغانستان، جرمنی، سويدن، برما، جاپان وانگلستان ايفای وظيفه نموده و اساساَ کارشناس مسايل شوروی ميباشد. موصوف درجريان حوادث قيام ثور، کارمند مسؤول آن اداره درکابل بود و در اين اثرخود درارتباط به زمينه های ايجاد و رشد حزب دموکراتيک خلق افغانستان، کار و فعاليت آن و همچنان شخصيتهای برجستۀ آن حزب، معلومات مفصل ارائه داشته است.

انتونی آرنولد دراين کتاب درارتباط به قتل رفيق شهيد ماـ ميراکبرخيبرـ چنين مينويسد:

(( معهذا اين مسأله مشکوک است که گويا شوروی ( حد اقل حزب کمونيست شوروی) درحوادث کودتای ثور و قتل ميراکبرخيبر بصورت مستقيم دست داشته باشد. خيبر ، اگرچه درفهرست اساسگذاران حزب دموکراتيک خلق افغانستان نام برده نشده، ولی از سابقه دارترين و برجسته ترين نظريه پردازان و ايديولوگهای پرچمی ها بود. درشب هفدهم اپريل 1978 دونفر به خانۀ خيبر آمدند و از وی خواستند که ازخانه خارج شده و به جاده برآيند؛ و بعداً آنها، وی را به قتل رسانيدند. جنازۀ خيبر درکابل با يک تظاهر بزرگ ضد امريکايی ، به اين دليل که گويا موصوف توسط سی آی ای به قتل رسانيده شده، ده تا پانزده هزار نفر اعضا و هواخواهان حزب دموکراتيک خلق افغانستان تشيع گرديد.» پاراگراف چهارم صفحه 57

« کی خيبر را به قتل رسانيد؟

براساس شواهد موجود چنين معلوم ميشود که : امين شايد شخصاً پلان قتل خيبررا طراحی نموده باشد. براساس شهادت يکی ازمنابعی که با جناح خلق درارتباط بود، امين دو جوان خلقی را بمنظور اجرای اين امر موظف نموده بود. اين دونفر عبارت بودند از دو برادر، محمد صديق عالميار و محمد عارف عالميار. رژيم داوود يکی ازاين دونفررا بحيث قاتل تثبيت نمود؛ ولی اشتباهاً وی را عضو سازمان اخوان المسلمين ناميد. بعد هردو برادر در زمان قدرت امين ازامتيازات زياد و مقام بلندی برخوردار گرديدند. صديق بحيث وزيرپلان و عارف بحيث رئيس ترانسپورت زمينی ايفای وظيفه نمودند.»

« اين ادعا به اين دليل که خيبر بعداً، پس ازکودتا، به سرعت به ( شخص فراموش شده ) مبدل گرديد، قوت ميگيرد. وی تازمان به قدرت رسيدن پرچم درسال 1980 همچنان درتاريکی و ابهام باقی ماند. درتمام اسناد ارائه شده ازجانب خلقی ها به خاطر خلع قدرت داوود، صرف يک توضيح مختصر درارتباط به قتل خيبر آمده است. حتا دراين سند، مسأله خيبر که ارتباط مستقيم با حوادث ثورداشت بطور واضح بيان نگرديده است. برعلاوه، دراين اسناد و ساير اسناد مربوط به آن دوره، نه مظاهرات مربوط به تشيع جنازه خيبر، بل گرفتاری رهبران حزب، منحيث يک عمل بی جهت داوود و برطبق دلخواه ترسيم شده است.

اگرامين واقعاً مسؤول قتل خيبرباشد، مشکل نيست که به انگيزه های درونی آن پی برد.

درمرحلۀ نخست: خيبر بحيث عضو کميته مرکزی حزب متحد شده، ميتوانست يک مقام بسياربا اهميت را در دولت حزبی بعد ازکودتا بدست آورد و احتمالاً امين را پس زند. با اوتوريتی وی بحيث يک سياستمدارسابقه دار، خيبرميتوانست تهديدی سياسی بطور عام عليه خلقيها و بصورت مشخص عليه امين وانمود گردد. آشتی ناپذيری وی با[ جناح ] خلق، مخصوصاً بعد از انتشار اسناد مربوط به تاريخچه حزب ازجانب خلقيها، قابل درک است. امين برای آسوده شدن از تهديدی، خطرناکترين حريف، دلايل کافی دردست داشت.

ثانياً ، قتل خيبر و انگيزۀ موفقانۀ قيام حزب دموکراتيک خلق افغانستان، دقيقاً اين واقعه ضمنی را بميان ميآورد که قبلاً ترکی بحيث علامت ويا ماشه کودتا مشخص ساخته بود: گرفتاری شخص وی.

دراين فرصت که يک حريف اساسی درميان پرچمی کنار زده شده و پرچم آمادگی بسيارکمی برای بهره برداری از موقعيت بوجود آمده را داشت، خلق آماده بود تا اعضای مستقل نظامی خويش را که قبلاً هم آماده گی داشتند، فعال سازد. امين بحيث مبتکر عمل ، البته ، تفوق بزرگی نسبت به حريفان حيرت زدۀ خود داشت. امين نمی توانست تغيير سريع رويدادهای پيش آمده را درزمان تنظيم پلان ازبين بردن خيبر، درنظرداشته باشد؛ ليکن وی در استفاده ازوضعيت بوجود آمده تعلل نداشت.

امين تفوق ديگری هم داشت. يکی ازافسران بلند رتبه استخبارات نظامی داوود، جگرن پاچاسرباز، خلقی و احتمالاً اجنت شوروی بود و درموقعيتی قرارداشت که نه تنها امين را از عمل و نيت دولت آگاه سازد، بلکه شايد هم درارتباط به تأخير انداختن گرفتاری وی نيز تأثير گذاشته باشد. اين تأخير ازاهميت جدی برخوردار بود؛ زيرا اجازه داد که امين دستور خود را برای رفقای نظامی بنويسد واز سيد محمد گلاب زوی بحيث انتقال دهنده استفاده نمايد… گلاب زوی دستوررا به شکل فوتوکاپی به آدرسهای معيين سپرد. چنين سوء ظن وجود دارد که اسناد درسفارت شوروی فوتوکاپی گرديده بود، زيرا درآن زمان درکابل، سفارت شوروی يکی ازمحدود محلاتی بود که ميتوانست درزمان بسيارکوتاه چنين اسناد را کاپی نمايد… بعد از خلع قدرت داوود، بسياری ازناظرين، اين عقيده را که گويا اتحادشوروی دراين امر دخالت داشت ، رد مينمايند… ولی برخی ديگر، تمام ملامتی ها را بدوش شوروی ميگذارند و چنين ادعا ميکنند که اين امين نبود ، بلکه گلاب زوی بود که برطبق دستور شوروی عمل کرد و کودتا را براه انداخت.» صفحات 58 و 59 کتاب ( کمونيزم دوحزبی افغانستان ـ خلق و پرچم) ))

خوانندۀ عزيز، توجه فرماييد! کارمند دستگاه استخبارات مرکزی امريکا ” سيا ” درکابل، چطور و به گونۀ روشن، تراژيدی ترور رفيق خيبررا بيان داشته است.

نمی دانم هرزه نويسان و هزيان گويان عقده مند و مفتن که با « دشنه های سرخ» خون آلود سرکاری و با « پاشنه های آهنين » درباری، حقيقت را مثلُه و با زنجير های دروغ پردازی و اتهام بستن ، دست و پای واقعيت را به زعم خويش محکم بسته اند، چه چيز ديگری را مسخ کرده به خورد مردم خواهند داد؟

اين ديگر به مانند آفتاب به همگان روشن شده که حفيظ الله امين و شُرکاء جنايتکارش، درخفاء و درضديت با موازين و اصوليت حزبی و درمخالفت با سيرقانونمند تکامل جنبش دموکراتيک عدالتخواه کشور و منافع مردم و مصالح عليای افغانستان، دارۀ اوباشان را تشکيل نموده بودند و درآن شماری از ولگردهای سياسی و کانگسترهای بی بند و باررا دردرون و بيرون از ح. د. خ.ا ، درخدمت داشتند که توسط آنان کليه مقاصد آدمکشی و سايرفعاليتهای تبهکارانۀ خويش را ، پيش و بعد ازقيام ثور1357 ، درجادۀعمل پياده نمودند و امين تا آخرين لحظه های حيات ننگين و سقوط مرگبارش با اشتراک و سهمگيری همان قلدران سياسی وجانيان حرفوی، فضای وحشت و بربريت را دردرون جامعه، درنظام سياسی ( کشوری و لشکری ) و درزندگی حزبی پهن و مستولی کرده بود.

ای ديده زهرطرف که برخيزد خس

طرفه ست که جز باتو نياميزد خس

هشدار که تا با تو کم آميزد خس

زيرا همه آب ديده ها ريزد خس

” حکيم سنايی غزنوی ”

وحال وقت آن است تا به مقصد شکستن حس خود خواهی و درهم کوفتن طلسم تکبر و خود ستايی جاه طلبانی که انديشه های برباد دهنده درنهان دارند و در سايۀ آن، در نوشته های خويش حادثۀ ترور رفيق خيبررا خيلی ها آگاهانه و برنامه ريزی شده، وارونه و دگرگونه پرونده سازی کرده اند و با اين نيرنگ خواسته اند تا نارسايی ها و اعمال زشت و سياه حزبی و شخصی خويش را پرده پوشی کنند و ديگران را متهم به ناروايی سازند؛ حرف های انتونی آرنولد را با سطوری از يک اثر پژوهشی ديگر، به مقابل هم قرار می دهيم:

« روز18 آوريل 1978 را بسياری ازکسانی که درصحنه حضور داشتند، اينگونه توصيف می کنند. اين روز، روز خاکسپاری ميراکبر خيبر يکی ازرهبران حزب دموکراتيک خلق بود. درمراسم خاکسپاری نزديک به 20 هزارنفر اشتراک ورزيده بودند.

خيبر را به سادگی و خونسردی کشته بودند. بنا به گفتۀ راجاانور ژورناليست پاکستانی درکتاب « تراژدی افغانستان » شب هنگام 18 آوريل 1978 دونفر ناشناس سوار بر موترسکليت به خانۀ خيبرآمدند ودر زدند. تا خيبردروازه را بازکرد، تپانچه ها را به سوی او نشانه گرفتند و اورا ناگزيرساختند به زمين دراز بکشد. آنگاه به سوی او آتش گشودند.

به پندار بسياری از افغانها ـ اين يک قتل سياسی بود، زيرا ميراکبرخيبر دشمنان شخصی نداشت و زندگی خود را وقف پويايی انقلابی کرده بود. حکومت داوود درآن هنگام پيکان مسووليت قتل را متوجه ” حزب اسلامی” ساخت. مگرپس از انقلاب در 1980 ببرک کارمل اعلام نمود که امين مسوول قتل خيبراست. گزارش داده شد که قتل را برادران عالميار ـ صديق ( بعدها استاندار بلخ و سپس وزير برنامه ريزی درحکومت امين ـ م ) و عارف ـ گويا به دستور امين انجام داده بودند.

دراين حال روايت می گرديد که امين می خواست اين گونه ميعاد کودتای نظامی را پيشتر اندازد. حکومت ببرک کارمل برادران عالميار را به اتهام قتل بازداشت نمود. در ژوئن 1980 آنها را به دار آويختند. دوبرادر کوچک عالميار سرسختانه به بيگناه بودن برادران بزرگترخود پافشاری می کردند. راجا انور درکتاب خود می نويسد: « هرگاه ازدست داشتن امين سخن بگوييم، اوترجيح می داد از” شر” کارمل خود را رها سازد تا خيبر بی آزار ».

روايتی که بيشتر ازديگر روايات نزديک به حقيقت بود، درست پس از رخداد های آوريل مطرح گرديد. برپايۀ اين روايت خيبررا به دستور وزيرکشور داوود ـ قدير نورستانی که زيرتأثير مشاوران آلمان غربی بود، کشتند. قتل به مقصد انداختن درز ميان شاخه های “پرچم ” و ” خلق ” صورت گرفته بود. پس ازاعدام برادران عالميار، رسانه های گروهی دست به متهم نمودن آشکار حکومت داوود به قتل ميراکبرخيبرزدند. همچنان مشاوران آلمان غربی نيز آماج خدنگ های اتهام گرديدند » ( جنگ درافغانستان ، نوشتۀ گروهی از دانشمندان انستيتوی تاريخ نظامی فدراسيون روسيه، ترجمه: عزيزآرينفر، صص 71ـ 69 )

درنقل قول بالا ، سه ديدگاه و سه روايت ديده می شود:

1ـ ديدگاه راجا انور پاکستانی: به استناد مدارک انکارناپذير، هيچ گونه پايه و اساس منطقی ندارد؛ زيرا ازبرداشت های غلط و استنباط نادرست و دورازحقيقت نمايندگی می کند و ارتباطی با واقعيت موضوع ، نه می گيرد ( درسطور آينده حرف های دقيق تر گفته خواهد شد ) و ضعف استدلال درآن بخوبی قابل دريافت است!

دراين جا، راجاانور درطرح نظرخود، بيشتر به تاکتيک های دستگاههای استخباراتی اغواگر پناه برده وخواسته است تا واقعيت را کتمان و پل پای قاتل و مجرم اصلی را گم نمايد. برخلاف تصور خام و پندارواهی اين پاکستانی مغرض، حفيظ الله امين شياد و جلاد ، درتبانی با دوستان بنيادگرای اسلامی خويش، طرح ترور شادروان ببرک کارمل را ريخته بود که تير دشمن به هدف اصابت نه نمود، درعوض انعام الحق گران پيلوت شرکت آريانا، قربانی اين توطئه خائنانه شد.

2ـ اين که ترور استادخيبر، يک قتل سياسی بود، هيچ انسان بافراست نه می تواند درآن شک و ترديدی داشته باشد، بجز مشتی ازخود کامگان مغرور و ديوانه صفت و زورمند، که قصد داشتند پس ازتهاجم سبعانه به رسم شادمانی ازکشته های سياسی پشته های فتح آباد کنند!

تمام بررسی های سياسی که تاکنون صورت گرفته است، گواهی برآن می دهند ، که مقدمه چينی، طرح مسأله ، پلانگذاری و سازماندهی ترور رفيق خيبر، توسط حفيظ الله امين به اشتراک و همکاری شرکای جرمی اش دردرون نظام ، درداخل ح. د. خ. ا ( در رده های بالايی ) و دربين آدمکشان اخوانی، بعمل آمده بود و برادران ( عالميارها ) ازسوی امين به انجام اين جنايت توظيف شدند و دستور گرفتند.

آثارتحليل گران سياسی و مفسران مسائل بين المللی که درسال های اخيربه چاپ رسيده اند، روی اين مطلب بخوبی ، صحه می گذارند.

3ـ روايت سوم، لازم و ملزم روايت دوم بوده، متمم و مکمل يکديگر اند. کينه توزی های عفريتی و مخالفت سرسختانۀ قديرنورستانی وزير داخله و حيدر رسولی وزير دفاع حکومت داوود، با انديشه های ترقيخواهانه و ضديت آنان با تفکر جنبشهای انقلابی، بويژه جهت گيری های بسيار خصمانۀ اين هردو عليه ح. د. خ.ا و ساير نيروهای مترقی و تحول طلب جامعه، فروافتادگی شان را درگرداب رويدادهای آن وقت و درماندگی آنان را در برابر خواست ها ی مبرم و حياتی توده های مردم و جوانان، با وضاحت کامل، نشان می داد تا اين که پردۀ رسوايی خويش را به دست خود دريدند.

ای دريده پوستين يوسفان

گرگ برخيزی ازاين خواب گران

گشت گرگان يک بيک خوهای تو

می درانند ازغضب اعضای تو

زانچه می بافی همه روزه بپوش

زانچه می کاری همه روزه بنوش

چون زدستت زخم برمظلوم رست

آن درختی گشت و زان زقوم رست…. »

” مولوی ”

واما، تازه ترين آگاهی ها را دربارۀ ترور رفيق خيبر، مي توان از چند برگۀ رسالۀ بارق شفيعی زيرعنوان ” غروب خورشيد ” که از پرويزن نقد اين قلم نيزگذشته و در سايت ” سپيده دم ” و تارنماهای ديگر به نشررسيده ، بدست آورد.

بارق در صفحۀ (44 ) اين رساله نگاشته، ” که نسبت به هرکس ديگر، افتخار نزديکی با استاد خيبر را” داشته؛ بنابران قدرمسلم اين است که وی دررابطه به ” فاجعۀ شهادت استاد ” و عاملين اين جنايت نيز حرف های زيادی را می داند که بايست به صورت شفاف به بيان آنها بپردازد.

او نگاشته است:

(( شامگاه روز 28 حمل 1357 خورشيدی ( برابر با 17 اپريل 1978 م ) من با دوتن ازرفقای دفتر سياسی ( کی ها و چرا نام آنان را نه نوشته است ـ نگارنده ) درپايان جلسه بيروی سياسی، درموتر تاکسی، ازشيرشاه مينه ( کارتۀ 4 ـ منزل نورمحمد تره کی )، راهی مکروريان اول بوديم؛ چهار راه صحت عامه را دور زديم ، هنگامی که ازجاده يی به استقامت پل مکروريان می گذشتيم ، ديدم درحاشيۀ پهلوی راست سرک، و متصل به ديوار ” مطبعۀ دولتی ” ، جسدی بيجان به سينه برزمين افتاده بود؛ جاده خالی بود، فضا سنگين و نيمه تاريک و مشاهدۀ جسدی بيجان وتنها، غم انگيز و سخت تکان دهنده! با اشاره به جسد ، به رفقا گفتم: ” ببينيد! اين ” داود” بدبخت با همه لاف و گزاف و عرض و طول دستگاه به اصطلاح ” ادارۀ امنيت ملی” خويش، نمی تواند جلو ترور و بی نظمی را درکشور بگيرد، حتی درچند قدمی قصر شکوهمند خويش! ” يکی ازرفقا داهيانه گفت: « اين نظام فرسوده شده، به درد ادارۀ امروزی نمی خورد. مثلی که زوالش نزديک است!…» تا می خواستم از دريور تاکسی بخواهم درنزديکی جسد لحظه توقف کند ولی اوبه سرعت آنجا را عبورکرده و در وسط پل مکروريان رسيده بود شايد تجربه های گذشته به وی آموخته که نکند حادثۀ ترافيکی باشد و به نام او ختم شود و برايش درد سر ايجاد کند.

ازپل مکروريان گذشتيم و درکنار حوض آببازی همديگر را وداع گفتيم و هريک به سوی منزل خويش راه بريديم. منزل من در اپاتمان اول، منزل اول بلاک (28 ب ) قرار داشت. من مقارن همين ساعت را ، با استاد خيبر، درمنزل خود ، وعدۀ ملاقات داشتم، او در بلاک (35) اپاتمان 5 ، منزل اول ، درفاصلۀ 20 تا 25 متری، درعقب بلاک (28 ب ) جايی که من می زيستم، سکونت داشت. قراربود دراين ملاقات دربارۀ راه های حل اختلافات (!) بين او و ببرک کارمل باهم مشوره کنيم.

همين که به منزل رسيدم، بوت ها را کشيدم و می خواستم لباسم را تبديل کنم؛ زنگ درب اپارتمان به صدا درآمد، در را کشودم، رفيق مان ( انجنير نصير) که دريکی از بلاک های آن جا سکونت داشت ( اکنون درزيلاند جديد درحال مهاجرت به سر می برد ) ظاهرشد. به من دست داد و سلام کرد. مضطرب بود، صدايش می لرزيد، آب دهنش را به زحمت فرو برد، گفتم:« خيريت باشد، چه واقعه شده است؟» گفت: « درجاده کنارشرقی مطابع دولتی، پيکر به خون آغشته يی برزمين افتاده است. کارگران مطبعه می گويند؛ استاد خيبراست، ترورشده است! »

گيچ شدم، چشمانم سياهی کرد و پاهايم سستی. به زودی برخود مسلط گشتم، به او گفتم: « رفيق نصير! اميدوارم اين سخن درست نباشد، شما به منزل تان برويد و آرام کنيد، من موضوع را تحقيق می کنم، تا آن وقت به کسی چيزی نگوييد! » او رفت و من برگشتم و در را بستم.

روح افزا ( خانمم ) سخنان ما را درپشت در شنيده بود، با اضطراب شديد پرسيد: چه خبراست؟ من درحالیکه بغضم را به زحمت فرو خوردم گفتم: هيچ ، استاد ديگر نمی آيد! و او به شدت گريست. فرزندانم با حيرت و پريشانی دست و دامن او را چسپيدند و من بی تأمل با يک لا پيراهن و پاپوش های سرفرشی، به عجله به منزل استاد شتافتم. زنگ زدم پسرش (توريالی جان ) در را کشود ، پرسيدم: « استاد؟ » گفت: ديگر ( عصر) با کاکا غوربندی( مراد قدوس غوربندی است ) برآمده ، ولی تاکنون برنگشته است» گفتم: « وقتی تشريف آورد، بگوييد که من درمنزل منتظر او هستم.» وقتی برمی گشتم، توريالی جان گفت: « دونفر اين جا ( اشاره به سالون ) آمده اند، سوالاتی دارند! » گفتم : « چه ـ سوالاتی؟ » گفت: « دربارۀ پدرم. » بی محابا به سالون اپارتمان داخل شدم. ديدم دونفری که ازلباس و انداز صحبت و قلم و کاغذ شان پيدابود که به دستگاه های به اصطلاح امنيتی وابسته اند، به تحقيق مشغول اند. همين که مرا ديدند، حرکت مختصری به انداز احترام انجام دادند و بلا فاصله يکی از آنها پرسيد: « شما چطور تشريف آورديد؟ » گفتم « اين سوال را من بايد ازشما بکنم، من بارق شفيعی استم، اين جا منزل رفيق ، استاد و رهبرمن است. من هميشه اين جا به زيارت و ملاقات با او مييايم. امشب قراربود به منزل من بيايد؛ ولی تا کنون نيامد و من آمده ام تا بدانم علت چيست؟ و اما شما…؟ » يکی از آنها گفت: « خوب… حادثه يی رخ داده، ما وظيفه داريم علت آن را بدانيم » گفتم : « برای استاد؟ … » با اشاره افاده کرد که به خاطر فرزندانش در اين باره چيزی گفته نمی تواند.

من دانستم که با کمال تأسف جنايتی به قصد جان استاد صورت گرفته است. گفتم: « من ميروم لباسم را عوض می کنم دوباره به سرعت برمی گردم. » برگشتم و به سرعت به سراغ دوکتور نجيب رفتم. او در اپارتمان خود نبود. برادرش گفت: « به منزل خسرخود ( جيلانی جان ) دربلاک ( 24) رفته.» به آن جا رفتم ، زنگ زدم. جوانی در گشود و احترام کرد. گفتم : « نجيب جان را کار دارم! » دوکتور نجيب به دنبالش ظاهرشد، دستش را گرفتم و او را از دروازۀ اپارتمان بيرون کشيدم، گفتم: « نجيب جان! شجاع و استوار باش؛ درست مانند يک سرباز انقلابی! » گفت: « خيريت است؟ امرکنيد! »

گفتم: « استاد را ترور وشهيد کرده اند، جسدش درجاده کنار ديوار مطبعه افتاده است. فوراً همين اکنون موضوع را به رفقا ” تره کی و کارمل” اطلاع بدهيد. من نيز ميرسم !» نجيب که ازشاگردان وفادار مکتب استاد بود ، به شدت تکان خورد و گفت: « همين اکنون ميروم ، مطمين!…» و به سرعت ازمن جدا شد.

من برگشتم به منزل، پاپوش ها و کرتی ام را پوشيدم و دوباره رفتم به اپارتمان استاد. دربرابر در ورودی اپارتمان استاد، با آن دو تن مستنطق رو به رو شدم.

گفتم: « کارتان تمام شد؟! به بادارتان بگوييد ! جنايت بزرگی را مرتکب شده ای ، اين خون نمی خوابد و ازهرکسی پيشتر گريبان ترا خواهد گرفت!» يکی از آن دو، به من نزديک شده آهسته گفت: « رفيق بارق! خواهش می کنم آرام باشيد، ما تحقيق می کنيم! » و ازمن دور شد …. » ( رسالۀ “غروب خورشيد” صص 52ـ 49 )

خوانندۀ عزيز، توجه فرماييد! فقط ، مطالعۀ چند سطر نخست نقل قول بالا، ديدگاه بی بنياد و قضاوت نادرست راجا انور پاکستانی را ، که بمثابۀ يک پندار واهی، خصمانه و تهی ازارزش وفاقد معنی ومفهوم سياسی، سياه مشق شده است؛ ثابت می سازد.

ولی اين مطلب سوال برانگيزاست که بارق شفيعی، سوار برتاکسی درحال حرکت و دارای سرعت، ازکجا می دانست که « جسد بی جان به سينه برزمين افتاده » قربانی يک عمل تروريستی شده است و با اطمينان، با اشاره به جسد، به رفقا می گويد: « اين ” داود” بدبخت با همه لاف وگزاف و عرض و طول دستگاه به اصطلاح ادارۀ امنيت ملی خويش، نمی تواند جلو ترور و بی نظمی را درکشور بگيرد، حتی درچند قدمی قصرشکوهمند خويش…؟ »

درحالی که درنزد يک رهگذر ( پياده ويا سوار برواسطه ) بی خبراز کنه حادثه، می توانست دو تصور پيش آيد:

ـ شايد يک تصادم ترافيکی به حيات يک انسان پايان بخشيده و دريور از محل واقعه فرار نموده است؛

ـ جنگ و جدال و کشمکش بين دوفرد ويا چند نفر و کاربرد سلاح ( جارحه ويا ناريه ) دراين نزاع، جان يک انسان را گرفته است، قاتل و ساير شرکت کنند گان درحادثه، پابه فرار نهاده اند.

دراين رابطه دوپرسش ديگر نيز بميان می آيد:

اول ـ درحالی که برمبنای سند مرامی حزب مان همواره : « بخاطر رنجهای بيکران خلق ستمديدۀ افغانستان! » می انديشيديم تاکارهدفمند و انسانی را برای هم ميهنان مستمند، انجام دهيم و انديشۀ عالی: « خدمت به خلق وظيفۀ مقدس ماست ! » نيز ازشعار های روز حزب ما برگزيده شده بود؛ آيا ازنظر اهداف و انديشه های والای حزبی؛ پرنسيب های حقوقی و رعايت قوانين نافذۀ کشور مبنی برانجام کمک های عاجل به شخصی درحالت ( جاندار و يا بی جان ) درکنار جاده برزمين افتيده، ازجمله اطلاع دهی به مقامات امنيتی و… مکلفيتی بردوش اين سوارنشينان تاکسی نبود تا موتر را توقف داده ، حد اقل وظيفۀ حزبی، انسانی و قانونی خويش را انجام می دادند؟ چگونه اين سه تن اعضای دفتر سياسی حزب مدافع صديق منافع زحمتکشان افغانستان، از کنار يک انسانی که در حاشيۀ جاده بر زمين افتيده، با خاطر آرام و آن هم تبصره کنان می گذرند ، بدون اين که کوچک ترين احساس مسؤوليت دربرابر او بنمايند؟

دوم ـ آن رفيقی که خيلی ها « داهيانه گفت: اين نظام فرسوده شده ، به درد ادارۀ امروزی نمی خورد. مثلی که زوالش نزديک است!… » چه کسی بود؟

چرا بارق شفيعی آن رفيق دانشمند و خبير(!) را به معرفی نگذاشته است تا اعضای حزب به وجود و نبوغ آن عضو دفتر سياسی حزب خويش که درآن شرايط و حالت، ازداخل موتر تاکسی ، بامشاهدۀ يک جسد نا شناس، زوال نظام را پيش گويی نموده بود؛ افتخار کنند و به خود ببالند؟

جالب است! بارق شفيعی ” مقارن همين ساعت را، با استاد خيبر، درمنزل خود، وعدۀ ملاقات » داشت تا دو به دو و در خلوت شاعرانه و به دور از چشم ديگران، « دربارۀ راه های حل اختلافات (!) بين او و ببرک کارمل » رايزنی کنند؛ وليک پيش ازاين که اين ديدار صورت بگيرد، رفيق انجنير نصير، دروازۀ اپارتمان را دق الباب کرده، خبرناخوشايندی را به او مي رساند:

« درجادۀ کنار شرقی مطابع دولتی ، پيکر به خون آغشته يی برزمين افتاده است. کارگران مطبعه می گويند؛ استاد خيبراست، ترورشده است! »

مضحک تر از تقاضای خموشی ازقاصد يک پيک چيزديگری می تواند باشد؟

« رفيق نصير!… شما آرام کنيد، من موضوع را تحقيق می کنم، تا آنوقت به کسی چيزی نگوييد! »

عجب هدايتی! همه می دانند که تا آن وقت، صدای شليک گلولۀ قاتلان، عده ای ازمردم: کارگران مطبعۀ دولتی، شهروندان ساکن درمنطقه ( اگر بوده باشند ) و رهگذران (اگر درآن شامگاهی در رفت و آمد بوده باشند) ازجمله رفيق نصير را وحشت زده و ازوقوع يک جنايت آگاه ساخته بود و بعيد از امکان نيست که چند نفری نزديک جسد آمده و بعد از شناخت مقتول، به دفتر پوليس و کارمندان ادارۀ مصئونيت ملی، آگاهی نداده باشند.

پس چرا رفيق انجنيرنصير، رازداری را حفظ کند، به منزل خود برود، آرام گيرد، خموشی اختيارنمايد و به کسی چيزی نگويد؟

خوانندۀ عزيز، توجه فرماييد!

بارق شفيعی چند لحظه پيشتر ازموضوع حملۀ قاتلانۀ تروريستی به جان استاد خيبر، اطلاع حاصل کرد؛ دقايقی قبل يکجا با دو عضو ديگر دفتر سياسی ح. د. خ. ا ، سوار بر موتر تاکسی ، ازپيش روی مطبعۀ دولتی عبورنموده بود و درحاشيۀ پهلوی راست سرک ، جسد بی جان به سينه برزمين افتاده را ديده بود؛ حالا با بی قراری تصميم گرفته که به منزل رفيق شهيد ما ، قدم رنجه فرمايد تا ثقه کند که آيا پلان دشمنان حزب مان درعمل پياده شده و تير بدخواهان، درست به هدف اصابت نموده است يا خير؟

با رسيدن به خانۀ مطلوبه و فشاردادن زنگ منزل، فرزند رفيق خيبر، درگشود؛ مهمان بی هيچ مقدمه ای می پرسد : « استاد » ؟ پاسخ می يابد : « پدرم ديگر ( عصر ) با کاکا غوربندی ( مراد قدوس غوربندی است ) برآمده، ولی تا کنون برنگشته است. »

پرسنده مطالبه می کند : « وقتی تشريف آورد، بگوييد که من درمنزل منتظر او هستم. » ولی اندکی پيشتر به همسرخود گفته بود: « استاد ديگر نمی آيد! »

واما، شاعر نازک خيال و تصوير پرداز (!) ميهن مان، همچنان مديرمسؤول جريدۀ ” خلق ” نخستين ارگان نشراتی ح. د. خ. ا، ازروی منطق و برپايۀ قانون حيات همه زنده جان ها، بخوبی می دانست : شخصی که طعمۀ آتش گلولۀ وحشی صفتان گرديده و حق زندگی از او ربوده شده، ديگر هرگز برنمی گردد؛ بنابران هيچ کسی نمی تواند درمنزل خويش در انتظار آمدنش بنشيند!

چشم ياری داشتن ازدشمنان بيهوده است

دشمنی بوده است کار دوستان ، تا بوده است

تا زدم لبخندی از شادی، بلايی دررسيد

آسمان را کينه ای ، با خاطر آسوده است

” رهی معيری ”

وباز چه يک پيشامد غيرمترقبۀ ديگر: بارق درداخل سالون منزل استاد خيبر، با پرسشگران دستگاه امنيتی که « به تحقيق مشغول » اند ، برمی خورد و با اين پرسش که « شما چطور [ اين جا ] تشريف آورديد» مواجه می گردد.

پاسخ می دهد: « من بارق شفيعی استم، اين جا منزل رفيق ، استاد و رهبر من است. من هميشه اين جا به زيارت و ملاقات با او مييايم. امشب قراربود به منزل من بيايد، ولی تاکنون نيامد و من آمده ام بدانم که علت چيست؟ ))

ببينيد خوانندۀ عزيز!

بعضی انسانها، دريادکرد خاطرات خود، دربحرانی ترين لحظه ها، بويژه هنگام لزوم، نمی توانند ازبيان حقيقت طفره روند.

رفیق غفار « عریف »
به ياد بود خاطرۀ همرزم جانباخته جاوید ام !
شامگاه 27 حمل 1357 ، آدمکشان حرفوی وتبهکاران سنگدل ، يکی ازنخبگان جنبش انقلابی مردم افغانستان را سربه نيست کردند وکارنامۀ سياه و ننگين ديگری را ثبت تاريخ مبارزات حق طلبانۀ وطنپرستان کشورما نمودند. دراين روز حزين ، جنايتکاران روزگار وجانيان مسلکی، به جان استاد ميراکبرخيبرعضو کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، وحشيانه هجوم بردند و با شليک چند گلوله ، قلب پر ازصفا وصميميت آن همرزم پرشور وپاک نهاد مان را ازحرکت باز داشتند.
درآن برهۀ زمانی ، روز وشب ، دردل و دماغ اهل دولت نيز آتش سرکوبگرايانۀ مخالفان سياسی روشننگر، زبانه می کشيد و زمامداران با بی قراری تب آلود، بخاطرارضاء خواسته ها و راضی نگهداشتن لشکرتحجر، پس از مختنق ساختن اوضاع سياسی و وضع محدوديت های پياپی درضديت با آزادی های فردی و جمعی، با عطش سيری ناپذير درجهت کشتار يکه يکۀ رجال سرشناس سياسی وطندوست، زمينه سازی می کردند.
بدين معنی که حاکميت خودکامه ، هوای محو معنوی و فزيکی نيروهای سياسی آگاه را دردل و سرداشت ومی خواست با قلع وقمع صداهای مخالف و گسترش دامنۀ اختناق پوليسی ، جنب وجوش سياسی مولود دهۀ قانون اساسی را ازصحنۀ زندگی مردم ناپديد گرداند. درسيمای همين سياست کوربود که رژيم جمهوری ليوانی (1) سردار، بارزترين جلوۀ خشونت وسبعيت خويش را در رفتار وکردار دربرخورد با مخالفان سياسی به نمايش گذاشت.
پيرامون ترور فاشستی استاد ميراکبر خيبرشهيد، عدۀ ازمؤلفان داخلی و خارجی با پندارهای واهی و داوری های مغرضانه با دخيل ساختن ديدگاه های شخصی غير واقعبينانه ، مطالب رنگارنگی را رقم زده اند و دربرخی ازآثار ونوشته ها ، اين تراژيدی بيشتر بمثابۀ يک حربۀ کشنده ازنوع تفتين و توطئه برعليه رقبای سياسی ، به خدمت گرفته شده وهرکس بقدرتوان از ” هرچمن سمنی ” بريده و آنرا به تنۀ درخت دروغ و عوامفريبی پيوند داده بعدآ به کمک آن ورق پاره های نابکار را سياه ساخته به خورد مردم داده اند.
پيش ازهرچيزديگر، به منظور ارزيابی درست و روشن ساختن کيف وکان قضيه ، بايست به چند اثر از مؤلفان خارجی مراجعه صورت گيرد تا با مقايسۀ ديدگاه ها به کنه نيات شوم کسانيکه وجدان ، آبرو وحيثيت خويش را درقمارهای ابلهانۀ سياسی درمعرض برد وباخت گذاشته اند وبا گشاده دستی آميخته با ريا ، دروغ و تزوير معامله نموده اند ، پی ببريم :
1- هنری برادشر تحليل گرسياسی امريکايی و صاحب نظر درمسايل افغانستان ، نگاشته است:
« ميراکبرخيبر بتاريخ 17 اپريل 1978 کشته شد. سلسلۀ اين رويداد ده روز بعد بقتل خود محمد داود نيز منجرگرديد. کشته شدن خيبر سومين قتلی بود که ازشخصيت های سرشناس درطی هشت ماه رخ داد. دراگست 1977 کپتان انعام گران آمرپيلوت های شرکت هوايی آريانا افغان که يک اعتصاب اين پيلوتان را رهبری ميکرد دربيرون اپارتمانش مورد اصابت گلوله قرارگرفت وکشته شد. دلايل وتعبيرات چندی دررابطه به قتل وی وجود داشت ، اما جالبترين اين تعبيرات اين بود که او ممکن با کارمل اشتباه شده باشد ، زيرا ازلحاظ چهره واندام باهم شباهت هايی داشتند و دريک محلۀ نزديک هم زندگی ميکردند.
اين نظريه سوالی را ايجاد ميکند که آيا وزيرداخلۀ تندخوی محمد داود عبدالقدير نورستانی که يک شخص ضد کمونست درکودتای 1973 بود ، ميخواست ( با هدايت يا بدون نظر داود ) کارمل را بحيث نخستين قدم درامحای کمونست ها ازبين ببرد يا طوريکه بعضی ازافغانها معتقد بودند مرمی هاييکه توسط خلقی ها به منظور کشتن کارمل فير گرديد ، گران را هدف قرارداد وکشت. نه به اين سوال جواب داده شده ميتواند و نه هم بسوالاتی دربارۀ قتل ماه نوامبر1977 خرم وزيرپلان. امکان دارد که خرم بحيث يک رهبرغربی پلان عصری اقتصادی افغانستان محتملآ هدف عکس العمل مسلمانان قرار گرفته باشد. يا شايد او نسبت چنان منازعات خانوادگی کشته شده باشد که مربوط به شرف وناموس می باشد واين نوع منازعات هميشه درجامعۀ افغانستان جريان داشته است.
قتل خيبر نه تنها مهمترين ، بلکه مرموزترين قتل هم بود ، غالبآ او را بحيث مغز متفکر ودارای نظريات سازندۀ گروپ پرچم می شناختند. ازاينرو نقشی را که وی برای کارمل بازی ميکرد ، امين همين وظيفه را به تره کی انجام ميداد.
بسياری ازناظران درآغاز فکر ميکردند که او اصلآ توسط پوليس محمد داود کشته شده است. نظريات اثبات نا شده هم وجود داشت که مرگ او را ذريعۀ ساواک پوليس ضد کمونستی ايران نيز نسبت ميدادند ، ولی اسناد و مدارک دست داشته دراين قسمت برصحت و واقعيت اين نظريات خط بطلان ميکشد.
تره کی که به قدرت رسيد به زودی رژيم محمد داود را به کشتارهای خاصۀ يک ” رژيم فاشستی ” و ” تروريستی ” متهم کرد….» (2)
2- سليک هريسن پژوهشگر امريکايی نگاشته است:
(( داود که با انتقادات متزايد و روزافزون مواجه گرديد ، دريافت که اساس قدرتش را فقط عده ای از محافظه کاران افراطی درکابينه وحلقۀ کوچکی وفادارانش درپوليس و قوای مسلح تشکيل ميدهد. طرفداران داود درقوای مسلح ، پوليس وکابينه درمقابل آنانيکه خطری به رژيم پنداشته ميشدند به کينه جويی های شخصی دست زدند. فکر ميشد که وزير داخله نورستانی، وزيردفاع غلام حيدر رسولی و معاون رئيس جمهور عبدالاله « به منظورمحوکلی کمونست ها ازقدرت، کارميکردند. دپلومات ها ازنفوذ روزافزون ساواک ، رابطۀ عالم اسلامی واخوان المسلمين آزادانه صحبت ميکردند. حزب اسلامی وسايرگروههای بنيادگرا که درسابق تحت ستم قرارداشتند مجددآ درصحنۀ سياست افغانستان پديدارگشتند. اين گروهها ذريعۀ پاليسی های اسلامی کردن ضيا الحق درپاکستان تشجيع شده بودند»
درين حالت متشنج ، مبهم و استقطاب يکی ازرهبران پرچم ، ميراکبرخيبربتاريخ هفدهم اپريل 1978 خارج ازمنزل به قتل رسيد. قتل وی منتج به مظاهره و نمايش نهايی قدرت بين کمونستها وداود گرديد. تا اين وقت هويت قاتل معلوم نگرديده است. يک نطاق رسمآ حزب اسلامی را متهم ساخت. لويی دوپری که درآن وقت درکابل ميزيست ميگويد که توطئه قتل خيبربصورت مستقيم ويا غير مستقيم ازطرف وزيرداخله نورستانی چيده شده بود. نورستانی به عده ای ازدوستانش گفته بود که وقت آن رسيده که کمونيستان قبل ازآنکه بيش ازاين قويترگردند ، محو شوند. دوپری ميگفت که “نورستانی ” بيريای وفادار ومردی بود که فکرميکرد همۀ آنچه را ميدانست که به نفع داود بود.
وی خيال ميکرد که ضرورنيست که همه چيزرا با داود درميان گذاشت. عبدالصمد غوث ميکوشد که اتهام قتل خيبررا برحفيظ الله امين وارد آرد. وی ميگويد که عقيدۀ عامه درکابل اين بود که حفيظ الله امين هم نقشۀ قتل خيبر وهم قبل برآن سوء قصد عليه ببرک کارمل را ترتيب داده بود.
غوث اظهارميدارد که خلقی ها سعی ميکردند که حريفان احتمالی خويش را درغصب قدرت، ازبين بردارند….)) (3)
3- جارج آرنی نگاشته است :
((… رويدادی که به پيش انداختن کودتا منجر گرديد به تاريخ 17 اپريل 1978 تعلق ميگيرد. روز قبل آن داود به همکارانش گفته بود که او اکنون تصميم دارد که با شامل سازی تکنوکراتها وليبرال ها درکابينه پايه های رژيم را استحکام بخشد. و درهمان شب ايديولوگ برجستۀ پرچمی ها توسط دوتن ازافراد مسلح ازخانه اش بيرون برده شده وبه قتل رسيد. يقين است که عمل قتل پيش ازپيش طرحريزی گرديده و اتفاقی نبود. هويت قاتلان بصورت قطع روشن نگرديد. رژيم داود تندروهای اسلامی را متهم کرد ، درحاليکه حزب دموکراتيک خلق افغانستان مسؤول آن سی. آی. ای را ميدانست. به عقيدۀ بسياری از مردم قتل توسط رئيس پوليس رژيم داود صورت گرفته بود.
اما بعدها پرچمی ها ی برجسته انگشت ملامتی را طرف امين دراز کردند که شايد توضيح خيلی مناسب باشد….)) (4)
هرگاه به نقل قول های ذکرشدۀ بالا ، با ژرف نگری ، با ديدۀ بصيرت ، با ضميرصفا ، با قضاوت سالم وارزيابی بی غرضانه، نگاه انداخته شود ، بخوبی قابل دريافت است که درمتن همۀ آنها با وجود تناقض گويی های مشهود وموجوديت پاره ای از مطالب تبليغاتی مربوط به دوران جنگ سرد ، با آنهم به شکلی از اشکال ، جزهای ازريشۀ حقيقت که درفرجام دراتحاد باهم ، بدنه -جوهر واصل حقيقت را تشکيل ميدهند ، بازتاب يافته است. اين بينش درست درنقطۀ مقابل سفسطه سرايی ها و ياوه گويی های مزورانۀ از: کانديد اکادميسن (!) های بدل وباد آورده وفاقد پژوهشهای علمی ، ژورنالیستان (!) تقلبی و لافزن ، صاحب نظران سیاسی (!) لاقید و دروغگو ، کارشناسان (!) نا اگاه و کورذهن ، تحليل گران سياسی (!) بی معلومات… قرارميگيرد که پس ازسقوط حاکميت ، با تغيير ( 180) درجه يی چهره عوض کرده ، برخلاف خوش خدمتی های گذشته، دراين چند سال اخيردردنيای غرب با تنيدن تارهای دروغ ، کتب ورساله های بی ماهيت- توهين آميز وتهی ازارزش های اخلاقی وادب اجتماعی را بچاپ رسانيده وبه بازار مکارگی وشارلتانی عرضه داشته اند.
اخيرآ درهمين راستا ، نوشته ای پرازبغض وکينه وعنود وآميخته بادروغ ونيرنگ ، با ذهنی گری های توطئه جويانه وازپيش متهم ساختن های فتنه گرانه وبی بنياد را مطالعه نمودم که بقلم فقيرمحمد ودان به مناسبت ( 28) سالگی شهادت استاد خيبر، زيرعنوان « علل وانگيزه های ترور: عقايد وموضع گيری های سياسی » به رشتۀ تحرير درآمده و درمتن آن مظاهر بد انديشی ، عقدۀ باطنی وياوه سرايی های بدورازاخلاق ، جا داده شده است.
تذکار : همانگونه که هرنويسنده حق دارد تا با استفاده از اصول جهانشمول آزادی قلم و بيان انديشه به ابرازديدگاههای خود بپردازد ؛ به همان منوال در ميثاق ها ومقاوله های بين المللی، ازجمله اعلاميۀ جهانی حقوق بشر، حق دفاع مشروع درمقابل دروغ ها ، تهمت بستن ها وتحريف حقايق نيزبصورت شفاف وبا واژه های خيلی ها روشن، تسجيل يافته است. بنا بران نگارنده منحيث شاهد زنده درعده ای از حوادث و رخدادها و اشتراک کننده درراه پيمايی ومراسم تشييع جنازۀ رفيق خيبر، وظيفۀ خود ميداند تا در برابر ادعا های بی اساس و نظريه پردازی های غرض آلود و پرازفتنه وفساد ” ودان ” وشرکاء ، آيينه بگذارد وبه تعرض های کوتاه نظرانه ، پاسخ های دفاعی ارائه بدارد.
هرچند اعضای حزب بی صبرانه انتظارآن را می کشيدند که رهبران عالی مقام ديروزی حزب ، حتمآ باقبول زحمت ، جواب های مناسبی می نويسند ورفقای خود را شادمان ميسازند. وليک با دريغ ودرد، چنين نشد وهمه به مانند گذشته ها خموش نشستند وسکوت را پيشه کردند. ازشمار بلند پايه گان ح. د. خ. ا تنها اکادميسين دستگير پنجشيری درنبشته ای به مناسبت بيست ونهمين سالروز شهادت استاد خيبر، درپرتو مقال معلوماتی و بر ملا کنندۀ آقای وحيد مژده تحت عنوان « قتل که کودتا در پی داشت! » با اين کلمات آغازين « وشاهد جعلسازی های کينتوزانه ومملو ازعقدۀ نفرت بار غوربندی ها ، همين ودان ها و ودان های وجدان خراب، شوونيست وچوچه های فاشيست AMINi يعنی بقايای مکروب های مخرب پهن شده ازلجنزارهای گنديدۀ سيا درداخل جنبش چپ بوده و است…( اين پاراگراف پس ازپايان مقالۀ فقيرمحمد آمده است و به تعقيب ذکرمأخذ ها ، مضمون دستگيرپنجشيری آغاز مييابد) » به پاسخ پرداخته ، اما جا دارد تا اين موضوع پيگيرانه تر دنبال گردد.
قبل ازشروع بحث دربارۀ استنباط های نادرست ، دور ازحقيقت وخيال پردازانۀ ودان ، ازخوانندگان عزيزبطورعام و ازشخص ايشان بصورت خاص، پوزش می طلبم که پس ازدوسال به هذيان گويی های ناشی ازبيماری های درونی، جواب گفته می شود. اميد است همه با بزرگواری خويش معذوردارند.
* * *
ازآوانيکه خوان مجاهد و طالب و سپس ترکيبی ازهردوی آنها ، درسراسر ميهن عزيزما هموار گرديد ، شماری از افراد واشخاص صاحب مقام و برخوردار ازامتيازهای بی حد و حصر درگذشته، بويژه اعضای باند سياسی خطرناک وتماميت خواه به رهبری توطئه گرحرفوی ومعامله گر بد مست وعقده مند ( ودان ، کوچه نويس وعدۀ ديگری ازعناصرسازشکار، مفتن وابن الوقت دررکاب آنست ) با بهره گيری ازهروسيلۀ شريف و نا شريف وکاربرد ابزار کوردسيسه و توطئه قلمی ، با قلم فرسايی های تهی ازشور وجذابيت ، سياه مشق های پوک وبی مايه ای را بخورد مردم دادند و درمتن آنها با ژاژ خایی های چاپلوس مآبانه ، دربزرگداشت از مشتی ازخودکامگان روزگار وستايش ازگروههای جنايتکار وآدمکش به شاخ و برگ درخت غدر، افزودند و برعکس با هجو وناسزا گويی به مخالفان شخصی ورقبای سياسی درقالب استدلال های تنگ نظرانه وخشک فکری، باقرينه سازی های بی ماهيت و داوری های سخيف وتوهين آميز، به قصد مسموم کردن ذهنيت ها برآمدند وبا اغتنام ازفرصت به اتکای انديشه های تعصب گرانه و ترکاندن عقده های شخصی وبا تجسم و تبارز خصومت بزدلانۀ فردی وگروپی درپی بدنام سازی پاک ترين انسانها، دست وآستين را بالا زدند.
درزمرۀ آفريده های تاريخ گونه دراين دوران : 1- دشنه های سرخ ، 2- نگاهی به تاريخ ح. د. خ. ا ، 3- کوچۀ ما ( به تصور وگمان نويسندگان اين سه جلد کتاب ، همه سند تاريخی بوده وازارزشمندی تاريخی برخوردارند (!) ) که يکی مکمل و متمم ديگری است ، بيشتر ازديگران به علت ديد گاههای مشترک ووابستگی های عقيدتی مؤلفان ، درمسابقۀ کينه توزی وانحطاط انديشوی ، گوی سبقت را ربوده اند.
مؤلفين درجهت توجيه اميال سياسی شهرت پرستانۀ خويش ازخميرمايۀ دشنام دادن ، توهين کردن و تحقير نمودن به افراد ورجال سياسی مشخص ، مدد جسته ودرگرمای دروغ- حيله ونيرنگ سياسی ، نان ترش و
بد مزۀ تبليغاتی را زيب وزينت سفرۀ تهمت زنی وبدبينی ناشی ازجانبداريهای مطلق ازتيم ودستۀ مربوطه ، نموده اند.
صاحبان اين درختان بی ثمر وبر ازخار( کتب ياد شده ) که هرکدام درخت پير وقامت شکستۀ خويش را از سربند گنديده و متعفن نفرت و کينه توزی، آب داده اند هرگز نميتوانند ادعا نمايند که منحيث ناظم بی طرف وناقل امين ، درآثار شان ، حوادث را بی کم وکاست به رشتۀ تحريردر آورده اند. به عنوان مثال چگونگی شرح حادثۀ ترور بیشرمانۀ استاد ميراکبرخيبر را ” مشت نمونۀ خروار ” برمی گزينيم وبه مقال پرازفتنه ودروغ ، فقيرمحمد ودان ، جواب ميگوييم :
1- طوريکه قبلآ تذکاريافت ، آقای وحيد مژده ، بتاريخ 27/ 2/ 1386 درنبشته يی زير عنوان « قتلی که کودتا درپی داشت ! » منتشره درسايت انترنتی سرنوشت ، دست کم درمرحلۀ فعلی تا انجام تحقيقات گسترده تربعدی ازراز حادثۀ تروراستاد خيبر، پردۀ ضخيم را برداشت وبا معرفی اسمای اجراکنندگان اين قتل سازمان يافته سياسی، روی دروغگويان افسانه سازو ياوه سرا را سياه ساخت.
واما ذکراين مطلب که « متأسفانه با جفای زياد هم حزبيکه [ استاد خيبر ] به آن منسوب بود (چه در شرايطی که دراپوزيسيون قرارداشت وچه درآوانيکه به اريکۀ قدرت تسلط داشت) … » اندکی قابل تبصره
می باشد.
هرچند درجريان راه پيمايی اعتراضی درشعارها و دربيانيه های رهبران حزبی پس از مراسم به خاک سپاری ، دشمنان بين المللی مردم افغانستان ، ارتجاع داخلی وگروههای متعصب وابسته به آن ، عاملين اصلی اين قتل سياسی ، دانسته شدند و انگشت اتهام به سوی آنها دراز گرديد ، وليک « حزبي که » خيبرشهيد « به آن منسوب بود » بعد ازسقوط جمهوری محمد داود وآغاز سياستهای سرکوبگرانه توسط رژيم نوتاسيس ، مجال پيگيری اين قضيه را نيافت. زيرا حزب بار دگرتحت پيگرد خونين قرار گرفت وشکل مبارزۀ علنی به مخفی تغيير پيدا کرد. دراين مرحلۀ مبارزۀ سياسی درنتيجۀ سياست ترور واختناق باند جنايتکارفاشستی حفيظ الله امين وشرکای جرمی اش دراين توطئه خائنانه، صدها همرزم ديگر استاد خيبر، اعم ازملکی ونظامی به زندانها افتيدند ، درپوليگون ها تيرباران شدند ، زجرشکنجه های طاقت فرسا وغيرانسانی را کشيدند ، لا درک گرديدند ، ازوظايف سبکدوش ودر مخفيگاهها پناه بردند، با زشت ترين و رکيک ترين الفاظ و کلمات توهين و تحقير شدند ، برضد آنها دسيسه ساختند وتوطئه ها درست کردند….
البته بعد ازتغيير رژيم وايجاد ادارۀ خدمات اطلاعات دولتی ، جاداشت که رهبری آن اداره بنابر ارتباط و استقامت کاری ، موضوع را به وسعت دامنۀ فعاليتهای استخباراتی خويش درداخل وخارج، دنبال می نمود. اينکه چرا رهبر ” خاد ” به اين مسأله بی علاقه بود ، حوادث واپسين سالهای حاکميت و سلسله زد وبند های محرمانه با گروههای مخالف پيشين، بويژه حزب اسلامی حکمتيار ونقش سليمان لايق ، عبدالقدوس غوربندی وفقيرمحمد ودان درتامين ارتباطات وتوظيف ايشان دروظايف وچوکی های بلند حزبی ودولتی، به آن پاسخ ميگويد.
2- دررابطه به مسايل مربوط به کميتۀ تدارک کنگرۀ موسس حزب ، کنش ها و واکنش های افراد و اشخاص دراين زمينه ونضج يابی به اصطلاح اختلافات (!) برسرچگونگی انتخاب راه وتعيين خطوط کاری مبارزۀ سياسی ، بيشترين حرف ها بطوريک جانبه ازرسالۀ مبتذل وبی وزنۀ عبدالقدوس غوربندی که به نامردی ونيرنگ با نيات پليد وطاغوتی به تحقيروتوهين يک بخش حزب پرداخته وازکانگسترهای سياسی و باندهای رهزن و آدمکش تمجيد بعمل آورده ؛ نقل برداری شده است. درست همانطوريکه غوربندی درمذمت نامۀ خود ازچرندنامۀ ” دشنه های سرخ ” به خرسندی ياد کرده وآن را تائيد نموده است.
بدليل خودخواهی های فرعون مآبانه ، غرورمغاير سجايای انسانی وآداب وسنن پسنديده ، ستايشگری های بی حد وحصر ازستمگران بدنام زمانه ، تبارزعقده های شخصی وداوری های سخيف ، هردو رساله ازلحاظ سياسی وتاريخی فاقد اعتبار وارزش معنوی می باشند وصحت ندارند.
3- بدون شک ، کليه وطنپرستان انقلابی افغانستان ، منجمله فرزندان ح . د. خ. ا ، ازمقام های رهبری حزب ( آنعده اعضای اصلی وعلی البدل کميته مرکزی منتخب کنگرۀ موسس که تا کنون درقيد حيات هستند ) می طلبند تا روی اين مطلب که چرا وبرمبنای کدام موانع ومشکلات، استاد خيبراز شرکت درنشست کنگرۀ موسس دورماند وبه عضويت کميته مرکزی درنيامد ، با کمال صداقت وامانت داری وبا صفای قلب و وجدان پاکيزه ، روشنی اندازند وبه بازارعرضۀ متاع هذيان گويی ها وياوه سرايی های (ودان- عثمان- غوربندی ) نقطۀ پايان بگذارند. درست آنجه را که سلطانعلی کشتمند قسمآ در کتاب يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی ( جلد اول ودوم ص 131- 146 ) انجام داده است.
4- يک ملاحظۀ کاملآ استثنايی درمورد اسماعيل محشور که فقيرمحمد ودان به استناد اظهارات وی ، پخش شده ازبرنامۀ « افغانستان درقرن بيستم ، تاريخ شفاهی افغانستان » بوسيلۀ راديو بی. بی. سی ، راجع به تقابل گرايش ها (!) ميان شاد روان ببرک کارمل وشاد روان شهيد استاد خيبر، به قضاوت خود ساخته وپرداخته نشسته است .
نگارنده با نام وفوتوی اسماعيل محشور، درابتدا ازطريق جريدۀ پرچم آشنايی حاصل کرد ، بعدآ درجريان مظاهرات خيابانی اورا ديده است. پس ازاينکه ايشان ازمبارزۀ انقلابی روگردان شد وبا ح. د. خ. ا ، قطع علايق کرد وبعدها به شاخ وبرگ تشکيلات سياسی سردارمحمد داود پيوست ، به ادامه درزمان تصدی ولسوال پغمان، بجرم فحشاء مجازات گرديد وسپس درنتيجۀ رويدادهفتم ثور 1357 بتأسی ازاعلام عفو محبوسين، درزمرۀ سايرزندانيان جنايی، ازحبس رها شد و ديگر اودردايرۀ سياسی صاحب نظران اصلآ مطرح نبوده است.
بهرحال برخلاف نوشتۀ ودان ، اسماعيل محشور هرگز« ژورناليست شناخته شدۀ کشور» نبود ، بلکه وی بنابر رشتۀ تحصيل دردانشکدۀ حقوق دروزارت داخله مصروفيت وظيفوی داشت.
جالب اينکه نخستين گفت و شنود ميان اين جانب وآقای محشور، بطور اتفاقی دراوايل سال 1359 در دفترمجلۀ هفتگی ژوندون صورت گرفت وبه معرفت طرفين انجاميد.
اسما عيل محشور درآن روزها به نشانۀ مدح خوانی ، تملق وخوش خدمتی وتحسين رهبران حزبی و دولتی ، صرف به مقصد به جيب زدن حق الزحمه ، مقاله های اخباری بی کيفيت و مود روز را می نوشت که محتوای همۀ آنها برمحور يک موضوع ( بيانيه های رهبران حزبی و دولتی، فيصله های پلينوم های کميته مرکزی ح. د. خ. ا ) می چرخيد و بنابر شناختی که داشت درهرشمارۀ مجلۀ ژوندون چندين مقاله را با نام اصلی و اسم های مستعار به چاپ ميرسانيد وگاهی نوشته هايش را با عين مضمون منتها با اندکی تغيير، با پس و پيش کردن کلمات وجملات به روزنامۀ انيس می فرستاد وبه نشر ميرسيد ( کلکسيون های مجلۀ ژوندون وروزنامۀ ملی انيس، مربوط به آن زمان را داشتم، هرگاه ازدست درازی وچپاول کتاب سوزان مجاهد وطالب، درامان باقی مانده باشند، روزی به رخ اسماعيل محشورخواهم کشيد.) .
نگارنده که درآن وقت همکار قلمی مجلۀ ژوندون بود، روی اين مطلب که چرا صفحه های مجله با مدح گويی ، مسايل تکراری وبی ماهيت دارای مضمون و محتوای مشابه اسماعيل محشور پر ميشود ، درحضورخودش ودست اندرکاران مجله ، تبصره نمود و ناخوشنودی نشان داد.
ايشان بخاطر اينکه صدای اعتراض را خفه ساخته باشند با دوستان شخصی اش درمرتبه های بلند حزبی سرشکايت بازکرد. دريکی ازروزها ازکميته ولايتی کابل برايم تلفون شد ( جنبۀ رسمی نداشت) طرف مقابل خودرا معرفی نمود وخواست تا ازاين به بعد ازمزاحمت (!) اضافی به آقای محشور دست بردارشوم . ضمنآ حرف های ازاين سو وآن سو برزبان آورد ( اين دوست عزيز ما فعلآ دريک کشور اروپايی پناهنده است ) .
بدين شکل مدح خوانی وستايش قد و بالای رهبران حزبی – دولتی و تاييد ازفيصله های پلينوم های کميته مرکزی، توسط اسماعيل محشور، براحتی ادامه يافت.
درآن هنگام که زمامداران کودتا چی تازه بدوران رسيده به اتفاق شرکاء برتوسن سرکش قدرت سواربودند وعنان حاکميت حزبی ودولتی را دراختيار داشتند ويکه تازانه می تاختند، براساس هدايت” ادوارد شواردنازی” وفرمان ميخائيل سرگويچ عزيز(!) ، درمشوره با” ويکتورپتروويچ پولينيچکه” ،همسنگران ملکی ونظامی استاد خيبررا با « دشنه های سرخ » ازصحنۀ سياسی و وظايف دولتی حذف می نمودند ، زجرروحی وآزارفزيکی ميدادند ودرمواردی گوشت دم توپ می ساختند- درآن وقت درمسابقۀ چور ولک بخشی چوکی های بلند حزبی و دولتی، مقام رياست روزنامۀ ملی انيس به اسماعيل محشورتعلق گرفت. به تعقيب تدويرمضحکۀ نمايشی وتبليغاتی بنام سمپوزيم (مصالحۀ ملی) ، بعنوان پاداش ، کرسی سفارت افغانستان در ويتنام را برايش تحفه دادند.
معلوم نيست که محشور روی چه انگيزه ای وبمعرفت وسفارش چه کسی ، دردوران حاکميت ، دوباره به حزب رو آورده بود؟ ليکن يک حرف کاملآ روشن است: همه ميدانند که درآن روزگار، اکثرآ در اين گونه چوکی ها همکاران مخفی وکارمندان زيرپوشش امنيت دولتی ، تقررحاصل ميکردند.
5- جای بسيار تأسف است که” ودان” ، ” غوربندی” ويا فرد ديگری بخود حق داده ويا ميدهند تا از زبان مورخ شهير افغانستان ، علامه مرحوم غبار، سخن پراگنی کنند ويا بدون مجوزدرمقام راوی گفته های آن شخصيت خبير وتاريخی کشور قرار گرفته ويا ميگيرند !
زنده ياد علامه غبار به درازای عمر غوربندی- ودان، دردنيای علم، ادب ، فرهنگ ، تاريخ و فلسفه قلم وقدم زده وبا سخن رسا آثار ماندگاری ازخود بجا گذاشته که ازشهرت واعتبارملی وبين المللی برخودار هستند. پس هيچ ضرورتی ديده نميشود که اشخاص سوم جاگاه ، ازموضع گيری های سياسی آن ابرمرد، تاريخ دروغين بسازند وازآن منحيث وسيله برضد رقبای سياسی سوء استفاده نمايند. زيرا هرگاه شادروان غبار ملاحظاتی ميداشت، بدون ترديد درجلد دوم« افغانستان درمسير تاريخ » ويا دررسالۀ جداگانه به آن می پرداخت وحرف های دل خويش را بيان می نمود.
6- ودان درنوشتۀ خود دوبار ( چاپ شده وشفاهی ) ازمحترم خليل الله زمر نقل قول نموده وخيلی ماهرانه کلمات را به بازی گرفته ، آنچه جوهرمطلب را تشکيل ميداد ، ازقلم انداخته است:
– باستناد کتاب افغانستان درقرن بيستم ( تاريخ شفاهی افغانستان ) سخنان خليل زمر چنين آغاز می يابد: « دراين کنفرانس ازيکی ازگرايشهای داخل جناح پرچم به رهبری ميراکبرخيبر که معتقد به تاييد وپشتيبانی رژيم محمد داوود و حتی ادغام جناح پرچم به حزب غوزنگ ملی [ حزب انقلاب ملی] داوود خان بود، انتقاد بعمل آمد وبدين ترتيب کنفرانس به دوگانگی ودودستگی که درجناح پرچم يکی به رهبری ببرک کارمل وديگری به رهبری ميراکبرخيبر، درمورد چگونگی برخورد با رژيم داوود خان وجود داشت، نقطۀ پايان گذاشت»،( درنوشتۀ ودان تا همين جا آمده است ) وبا اين جملات ختم ميشود: « اما تصميم اساسی اين بود که درکنفرانس به اتفاق آراء تصويب شد که حزب دموکراتيک خلق افغانستان بايد الترناتيو دولت محمد داوود درآينده باشد. ازمتن قطعنامه معلوم بود که رژيم محمد داوود خان بايد سرنگون گردد، هرچند که درمتن اسناد کنفرانس کلمۀ سرنگونی به کارنرفته است.» (5)
ببينيد، خوانندۀ عزيز! تصميم اساسی درکنفرانس به اتفاق آراء به تصويب رسيد ! پس ودان و ودان های وجدان مرده خجالت بکشند!
– ضروراست محترم خليل الله زمردرمورد گفته های خود درملاقات مورخ 16 اکتوبر 2005 که ودان به آن پناه برده و آويزۀ گوش خود ساخته ، اندکی روشنی اندازد. درغير آن تکيه واستناد به گفته های نا روشن ازاعتبار ساقط است وعدم صداقت وسوء استفادۀ راوی را ميرساند.
7- دررابطه با دروغهای شاخدار وادعاهای بی پايۀ ودان وشرکای جرمی بی بند وبارش مبنی بر
« انتقال مسؤوليت سازمان نظامی ازميراکبر خيبر به نوراحمد نور» جای دارد تا بلند پايگان ديروزی حزب، ازجمله نوراحمد نور، ازروی وجدان واخلاق سياسی، بدون اغماض- گزافه گويی وکتمان حقايق با منطق کوبنده، درپيشگاه مردم وتاريخ سياسی کشور، رفع مسؤوليت نمايند. زيرا اين سفسطه گويان شرمسار تاريخ، بدورازپابندی به سجايای اخلاقی ، آداب وسنن پسنديدۀ مردم ، با تصلب فکری وتعصب گروهی ، با هجو وتهمت زنی ، تلاش ميکنند تا دروغ وياوه سرايی را درمسند حقيقت بنشانند!
واما تا آن جا که آگاهان سياسی ، رهبران وکادرهای رديف اول ح. د. خ. ا ، معلومات دارند ، استاد خيبر تاپايان عمر مسؤوليت رهبری سازمان نظامی حزبی ( جناح پرچم ) را بدوش داشت وهيچگاهی وظيفۀ تنظيم امور جلب وجذب افراد نظامی توسط اعضای نظامی حزب ، سازماندهی حزبی وپيشبرد کارسياسی دربين آنها ، به فرد ديگری انتقال نيافته بود. اگر اشتباه نشده باشد ، صرف دريک مقطع زمانی خاص ، شرايط طوری پيش آمد که اعضای ملکی ح. د. خ. ا ، نيز جدا ازسازمان نظامی به جلب وجذب افسران ( عمدتآ ازميان خويشاوندان ودوستان شخصی ) بپردازند. بمنظور حفظ ورعايت سريت کارسياسی دربين منسوبين اردو وجلوگيری از افشاگری های بی لزوم وپيشگيری ازتداخل وظايف ، مقامات رهبری حزب فيصله بعمل آوردند تا کارسياسی با افسرانی که ازسوی اعضای ملکی به صفوف حزب جذب ميشوند ، توسط نوراحمد نور درهمکاری با چند نفر کادرحزبی ديگر، سازماندهی گردد ودر نهايت پس از سپری شدن مدتی افسران جذبی به سازمان نظامی حزب معرفی ميگرديدند.
8- دراين چرخ گردون انسانهای آبروباخته بسيار اند که با بی شرمی وبی حيايی وبا زيرپا گذاشتن کليه شؤون اخلاقی ، مذبوحانه تلاش ميکنند تا جهت توجيه اميال شهوت پرستانۀ سياسی خويش دربارۀ شخصيتهای طراز اول که « تاريخ هميشه به کارنامه های شان افتخار خواهد کرد » مغرضانه به قضاوت بنشينند:
حرف های فقيرمحمد ودان درمورد شادروان ببرک کارمل باستناد نقل قول ازغوربندی وحتمآ جعلکاری درگفته های مصطفی دانش ( برگرفته ازسايت فارسی بی. بی. سی ) ازهمين دست است.
آری خوانندۀ عزيز! آنگاهی که افراد بی خاصيت ازپيامد وقاحت وديده درايی بی سرحد به مرحلۀ حضيض يا سرنگونی درسنگلاخ تباهی ميرسند ودرپست ترين درجۀ اخلاقی سقوط می نمايند ، درهمان وقت است که ازخرد و وجدان بيگانه می شوند وبه داوری های خود خواهانۀ فردی توسل می جويند تا کارروايی های شرماورگروه خويش را که در اوج قدرت ساديست وار انجام داده بودند و « با تحمل قربانی های فراوان جانی ومالی برمردم وکشورما وفروپاشی يک نسل از روشنفکران آگاه و وطنپرست کشور» خود بربرج عاج نشسته کامرانی ميکردند، ماستمالی وبه ديگران نسبت دهند.
« ببرک کارمل بعد از شاه امان الله غازی، يگانه رهبر خدمت گزار وخد متگار واقعی مردم درتاريخ افغانستان است. شخصيت، اخلاق، کرکتر، فهم وآگاهی او، آن بزرگمرد را برديگران برتری ميداد وازهمين سبب درحلقۀ رهبری ح. د. خ. ا ، برای عده ای از جاه طلبان وکرسی پرستان، قابل تحمل نبود.
آشتی ناپذير بودنش با دشمنان آزادی وسعادت انسان زحمتکش، اورا از سايررهبران جهان متمايزميساخت وازهمين سبب بود، که ارتجاع منطقه خاصتآ پاکستان وجهان غرب عمدتآ امريکا ، تحمل موجوديت اش را بحيث رهبر افغانستان نداشتند.
ببرک کارمل بعد ازکناررفتن ازوظايف حزبی ودولتی، کمتروبه ندرت درمطبوعات ظاهرشد وسخن گفت، چنانچه دريک مصاحبه با آقای حامد علمی درشهرک حيرتان زمانی گفته بود: ” درسکوت من سياستی نهفته است” وآن سکوت تازمان مرگش ادامه يافت.
ولی چرا سکوت؟ آيا آن شخصيت بزرگ وسخنران نامدارافغانستان، چيزی برای گفتن نداشت؟ نه! او نخواست ازخود بگويد وخود بر خود داوری کند، بلکه انتظار کشيد تا تاريخ سخن بگويد و حوادث و انکشافاتی که او به وقوع اش ايمان خلل ناپذير داشت، بردرست بودن مشی و آرمان او وحزب اش ح. د. خ. ا ( حزب زحمتکشان افغانستان) و همچنان سياستهای توسعه طلبانه ونيات تجاوزکارانه ای ايا لات متحدۀ امريکا درمورد افغانستان ومنطقه، صحه بگذارد! وتاريخ امروز سخن می گويد و حوادث و انکشافات بعد از فروپاشی حکومت داکترنجيب الله وبخصوص حضورمجدد يک ابرقدرت درافغانستان و ادامه ای تجاوزات و مداخلات پاکستان درامورافغانستان ، صحت گفتار و حقانيت” سکوت” آن بزرگ مرد تاريخ ببرک کارمل را ثابت ميسازد!» (6)
9- آيا فقيرمحمد ودان فراموش کرده که درمقام عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا ودر سکوی رياست شعبۀ تبليغ و ترويج کميته مرکزی حزب، يکجا با همکاسه گان سياسی مربوط به فرکسيون خود ، درسايۀ حمايت آتش شليک راکتهای ” سکاد ” و” اوراگان” وبمباردمان شديد هوايی وزمينی، برگرده های ملت نشسته بود و با باد کردن اسکناس های بی پشتوانه، چاپ شده دراتحادشوروی، سخاوت ميخائيل سرگويچ عزيز(!) به زمامداران حزبی ودولتی، که کانتينر- کانتينر به افغانستان انتقال می يافت، خوش گذرانی می نمود؟
وليک آگاهان سياسی ملی ومترقی وميهن پرست درمجموع مردم افغانستان بخوبی ميدانند که پس ازتاريخ 7 ثور 1357 باند مافيايی ” امين” وصدها همکار وشريک جرمی ديگرش بوطن، مردم وحزب خيانت ورزيدند. همچنان اعضای صادق و با وجدان ح. د. خ. ا ، شاهد آن بودند که درجريان حوادث ورويدادهای پيش وبعد ازکودتای ننگين درون حزبی مورخ 14/ 2/ 1365 تا پايان حاکميت يک باند تبهکار، مشتمل بر تشنگان قدرت ، قبيله گرايان، ودان وحواريون نيز با پاشنه های آهنين وبا « دشنه های سرخ» بيخ ملت را کشيدند ودر پايان حيات ح. د. خ. ا. وبساط حاکميت را برچيدند.
بربنياد همين وجه مشترک بود که شکنجه گران شناخته شده، قاتلان وجنايتکاران ” اکسا ” و ” کام ” يک دگر را درآغوش کشيدند ودرچور وغارت ملت دست بدست هم دادند.
باذکر مراتب فوق بخوبی درک ميشود که مهر” مزدور وخائن ” برپيشانی چه کسی ميتواند باشد؟
غفار عریف
منبع تارنمای وزین سپیده دم
ياد داشتها:
1- اصطلاح” ليونی سردار” را گردانندگان ماهنامۀ « آيينۀ افغانستان ( موسس وناشر: سيد خليل الله هاشميان) درشمارۀ 35 چندين بار بکاربرده اند.
2- برادشر، هنری « افغانستان- تجاوزشوروی ومقاومت مجاهدين» ، ترجمه: شورای ثقافتی جهاد افغانستان، ناشر: مرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور، تاريخ چاپ ( چاپ دوم) : 20 عقرب 1378 خورشيدی، ص 83- 87
3- کورد وويز، دياگو وهريسن، سليک « حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان» ، مترجم: عبدالجبارثابت، ناشر: مرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور، تاريخ چاب ( چاپ دوم) : جوزای1377 خورشيدی ص 42- 44
4- آرنی، جارج « افغانستان گذرگاه کشورکشايان» ، مترجمان: پوهاند دوکتورسيد محمد يوسف علمی و پوهاند حبيب الرحمان هاله، ناشر: بنگاه نشراتی ميوند، شهر پشاور، تاريخ چاپ ( چاپ دوم) : خزان 1376 ، ص 75
5- طنين، ظاهر، « افغانستان درقرن بيستم 1900- 1996 » ، ازمجموعه برنامه های ” بی.بی. سی” ، ناشر: محمد ابراهيم شريعتی افغانستانی ، چاپ تهران، خيابان سميه ، تاريخ چاب ( چاپ اول): 1386 ص 203
6- « ماهنامۀ آزادی» ، شماره 74 ، عقرب 1385 خورشيدی مطابق نوامبر 2006 ميلادی چاپ دنمارک، مدير مسؤول: نجيب روشن .