پرورشگاه وطن و يادداشت ازكودك فقير و آواره… نویسنده ها : رفیق هاجره امین و رفیق مجتبی کارگر

پرورشگاه وطن
زنده یاد رفیق کارمل عزیز و گرامی پدر معنوی و دلسوز مردم زحمتکش افغانستان در کنار اطفال غریب، یتیم و بی سرپرست !
یکی از اقدامات با اهمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان و دولت ج.د.ا، کارهای خیر خواهانه و انساندوستانه برای پرورش و آموزش فرزندان خانواده های بی سرپرست، فرزندان بازماندگان شهیدان و نیازمندان در کابل، اطراف شهر و ولایات بود که سازمان داده میشد. پرورشگاه وطن در کنار آموزش اطفال، صحت، سلامتی و حفظ الصحه کودکان، خوراک و پوشاک آنها را نیز درکنترول داشت و در ضمن پرورشگاه ها آموزش حرفوی را برای پسران و دختران جهت فراگیری شغل ها در رشته‌هایی مختلف نیز مساعد ساخته بود. دولت مردمی با توجه به این آینده سازان کشور، آنها را برای حصول تعلیم و پرورش و تحصیلات عالی به نحو کوتاه مدت و طویل المدت به خارج از کشور میفرستاند که یکی از بزرگترین خدمات برجسته برای نسل آینده وطن بشمار میرفت.

هاجره ” امین “

 

يادداشت ازكودك فقير وآواره

من كودك افغانم،
خوارو پريشانم، شكمم گرسنه و برادر و خواهر كوچك دارم.
براي يافتن لقمه ناني ، در كوچه وبازار سرگردانم،
اصلاً در خاكروبه ها و كثافات روز تاشب مصروف كارم
و مزد من بوتل هاي پلاستيكي، و پلاستيك و توته هاي آهن، وقطي هاي فلزي است.
گاه مزد ناچيز و گاه با دست هاي خالي به سوي خانه روانم.
شبها گرسنه خوابم، خواب كجاست، از فرط گرسنگي خواب هم ندارم،
و از بسكه خسته و مانده ميشوم شبانه ديگر توان قصه گگ هاي شيرين را با خواهر و برادرك خود هم ندارم، بعضاً شبانه از آن طرف، از خانه همسايه ها بوي شورباي مزه دار، پلو و چلو ميايد،
آه، چقدر دلم ميشود كه شورباي مزه دار بخورم و شبي پلو و چلو داشته باشم كه ندارم. ها ها نان گوشت ، شورباي تركاري وقابلي را بعضاً خواب ميبينم، اي كاش اين همه را در بيداري ميداشتم! ومزه ميكردم. اما افسوس! هفته ها و ماهاست كه مزه گوشت را نديده ام.
وقتي كه بچه هاي مكتب را ميبينم با بكس وكتاب طرف مكتب روانند، حيران ، حيران طرف شان ميبينم، دلم هوس مكتب رفتن را مينمايد، اي كاش ميتوانستم به مكتب هم بروم ومانند آنها درس بخوانم، كتاب وقلمي داشته باشم، باز در فكر غرق شده و ميگويم روح پدرم شاد! اي كاش او زنده ميبود لااقل كه من ميتوانستم مكتب بروم.
باز فكر ميكنم وبا خود غرق انديشه ميشوم و ميگويم خدايا! چرا اينقدر تفاوت ها وجود دارد؟ يكعده كوچك افراد چقدر مجلل زنده گي دارند،قصرها، موترهاي مدل نو، هوتل و شهرك ها دارندو پسران شان در موتر هاي لكس به مكتب ميروند و همه چيز هارا دارند وهر جا كه بخواهند ميتوانند سفر كنند ولي بخش بزرگ انسان ها،مثل ما نان شب وروز خوده نداريم وشب و روز در كثافات غرقيم.
بعضي انسان ها را ميبينم انسان هاي ظالم و آدمكش اند، حتي به كشتن اطفال هم دل شان يخ نميكند، صاحب هرچيز اند و هنوز هم ميخواهندكه زياد تر داشته باشند و همه را غارت كنند. آخر از براي خدا چرا؟
او دارا ها ، او صاحبان زر و سرمايه!
او سران تنظيم ها، او قوماندان ها و نماينده هاي هاي مردم ، او ريس جمهور !
يك كمي به حال ما غريبان هم دل بسوزانيد وبه ما طفل هاي غريب و بيچاره هم كمك نماييد،خير است او انسان هايي كه هر طرف سفر ها داريد وهمه امكانات داريد كمي به حال ما غريبان هم فكر كنيد. آخر پول هاي تانرا بيگانه نسازيد وبه كشورهاي بيگانه ذخيره نكنيد، پاكستان، دوبي وسعودي عربي را آباد نكنيد آنها خود شان هر چيز دارند ، يك كم آنرا در وطن مصرف كنيد، زمين هاي زراعتي را آبياري كنيد، صنعت را رونق دهيد، فابريكه ها بسازيد، راه ها را جور كنيد، شفاخانه، كودكستان و مكتب و تفريگاه هابسازيد ،دست بينوايان رابگيريد،تازمينه كار به همه جوانان پيدا شود. باز ديگر جوانان ما ضرورت به مهاجرت نخواهند داشت. خير است مرا هم به كار بگيريد تا ازپلاستيك جمع كردن و كار در خاكروبه ها خلاص شوم ، لااقل مطمئن خو ميباشم كه براي شب مادرم ، خواهر و برادرم ميتوانم لقمه ناني ببرم ، اما فكر ميكنم كه شما ها احساس انساني نداريد هر روز با موتر هاي شش گزه تان از بغل ما تير ميشويد لااقل به ما نگاه هم نميكنيد واگر تصادفاً چشم تان به ما افتد حتي دل هم نميسوزانيد. هرروز ميبينم كه پول هاي شما و زنده گي پُر زرق و برق شما زياد شده ميرود و تعداد فقيران هم زياد شده ميرود. باور كن كه روز به روز كار ما بيچاره ها هم خراب شده ميرود ، چونكه هر روز طفلان سرگران و بيچاره و نادار سر خاكروبه ها زياد شده ميرود، گاهي سر يك بوتل يا خريطه پلاستيكي ما چهل نفر ميدويم، مسابقه بزكشي است، هركس كه قوي است ميبرد، واه به حال طفل هاي ضعيف. اما از شكم خالي قوت و زور كجاست همه تن هاي ضعيف ونحيف دارند.
از پدر خدا بيامرزم شنيده بودم كه در زمان فقيد روان شاد ببرك كارمل پرورشگاه وطن جور شده بود و طفل هاي يتيم در آنجا حفاظت، حمايت و سرپرستي ميشد و محبوبه جان كارمل مثل مادر مهربان از طفل ها مواظبت و سر پرستي ميكرد ، زياد طفل ها را نوازش ميداد ، پدرم حكايت ميكرد كه خود شخص زنده ياد ببرك كارمل به پرورشكاه رفته بود همراي طفل ها قصه ميكرد و از وضع پرورشگاه خبر گيرايي نمود و هر طفل را به آغوش ميگرفت و روي شانرا ميبوسيد وحتي با اطفال عكس يادگاري هم گرفت.
اي كاش همان زمان دوباره تازه شود ، لااقل در آن زمان طفل هاي يتيم احساس كمبودي نميكردند، از هر لحاط غم شان خورده ميشد، مكتب، تفريگاه ها، وسايل بازي وسپورتي همه چيز ها در اختيار شان بود، لااقل شكم شان خو سير بود وضرورت نداشتندكه در كوچه وبازارو بالاي خاكروبه ها كاغذ و پلاستيك را بخاطر لقمه ناني جمع كنند.
خدا ياران و رهروان فقيد كارمل ومردم خير خواه را توان بدهد كه دو باره بيايند و دزدان وظالمان را از وطن دور كنند و غم ما طفل هاي آواره را بخورند. به اميد موفقيت شان.
ميگم خداوند روح ببرك كارمل را شاد و خاطراتش را هم گرامي داشته باشد كه چقدر مهربان بود و عملاً به حال و آينده ما طفلان ميانديشيد و عملاً از ما دفاع ميكرد. يادش گرامي باد!
میرویس « کارگر »