لیلام

 
هارون یوسفی

لیلام

در چمن لاله ها فروخته شد

خونِ فرخنده ها فروخته شد

سوی مسجد تفاله ها رفتند

درد ماند و بلا فروخته شد

با پُف و چُف و رمل و شیادی

همه هستیِ ما فروخته شد

تنِ فرخنده تا در آتش سوخت

ننگ و شرم و حیا فروخته شد

دیدی٬ آن عسکران چها کردند؟

افسرانِ لوا فروخته شد

عزت و آبرو به ما که نماند

همه اش برملا فروخته شد

خبرِ بد برای تان دارم

مذهب و دین ما فروخته شد

آیت و هم حدیث بیغمبر

در دکانِ ملا فروخته شد
قسمت!

اینجا حقوق ما و شما زیر پا شده

یعنی که در حقِ همه مردم جفا شده

تابوت ها به کوچه ما صف کشیده اند

خسته ز بارِ بردنِ شان شانه ها شده

عشق و امید و عاطفه و آرزوی ما

دیریست زیر آتش درد و بلا شده

شیخ و ملا و زاهدِ ما زیر نامِ دین

خونخوار گشته٬ قاتلِ «فرخنده» ها شده

هرکس برای قوم خودش قوله میکشد

زنجیرِ گرگِ رمه چوپان رها شده

بر هر طرف که مینگری خون و وحشت است

گویی دوباره فاجعهء کربلا شده

دزدانِ پشت گردنه و غاصبان شهر

در کشتیِ شکسته ما نا خدا شده