رفیق نور سنگر چه باید کرد؟ (مادرهمه پرسش ها) Noor Sangar

تاریخ میهن ما به خون و دود و آتش نوشته شده و کمتر دوره های تاریخی را بحافظه دارد، که صلح دیر پا را تجربه کرده باشد. تاریخ پژوهان عوامل گوناگون و نا همسان را دال بر این واقعیت های ویرانگر دانسته و آن را در موقعیت ژئوپولیتیک (جغرافیای سیاسی) ، ژئواکونومیک(جفرافیای اقتصادی) و ژئواستراتیژیک(جغرافیای طبعی) ، آن به کنکاش گرفته اند و بیشترینه اتکا بر عوامل لشکر کشی های اجانب دارد. بدون تردید هیچ یک از آن عوامل را نمیتوان انکار کرد و به آن کم بها داد. اما ، آنچه در این نبشته میخواهم بر آن بپردازم فکتور های داخلی است ، که به هیچ عنوان ارزش علمی ــ تاریخی کمتر از فکتور های خارجی ندارد.
پیروزی اسکندر یونانی، پیروزی اعراب صحرا نشین، پیروزی چنگیزی های مغولی، پیروزی اشغالگران انگلیسی و بلاخره تسلط استعمار امپریالیستی …، پیوند تنگاتنگ بر وضعیت داخلی میهن ما دارد، که روی هر یک آن مراحل باید پژوهش های جداگانه صورت گیرد.
آنچه برای شناخت سرنوشت آمروزی ما ارزش تاریخی دارد، شناخت جهان، منطقه و کشور ماست ، که، با کی ها؟ چرا؟ و چگونه روبرو شده است؟
ظهور صفویان ترک تبار و ایجاد اختلافات عمیق مذهبی در سر زمین بزرگ ایرانی تبار ها ، سبب فروپاشی بی برگشت جغرافیای پهناور ما شد و خراسان و ماورالنهر و فارس را برای همیشه از هم جدا ساخت.
میرویس خان بخارایی ، که او را هم میهنان پشتون تبار ما ، “هوتکی” و “نیکه” گفته اند، بعد از برگشت مراسم حج با قتوای از حاکمان حرمین شرفین، در مقابل دولت صفویان قیام می کند و “گرگین” نماینده شاه حسین صفوی را بقتل میرساند و قندهار را منطقه مستقل اعلان کرده و به اسم خودش سکه میزند:
سکه زد بردرهم دارالقرار قندهار
خان عادل شاه عالم میرویس نامدار
میرویس زیاد عمر نمی کند و پسرش شاه محمود، اصفهان را فتح می کند و بساط خانواده صفوی را با قتل شاه حسین و خانواده اش می بندد.
بار دیگر نادر افشار به کمک درانی ها بویژه احمد شاه ملتانی ، که او را از زندان ملتان، آزاد کرده بود،خراسان را فتح می کند و راهی هندوستان می شود.در بازگشت از هندوستان، نادر افشار به گونه مرموزی کشته می شود و احمدشاه ابدالی نزدیکترین مقرب او ، که همه ذخایر آورده شده از هندوستان بشمول “الماس کوه نور” را با خود دارد, در قندهار متوقف شده و در سال “1747 ترسایی” خودش را پادشاه خراسان اعلان می کند.
بعد از مرگ تیمورشاه ، پسرانش برای کسب قدرت بجان هم می افتند و انگلیس ها موفق می شوند تا “کمپنی هند بریتانوی” را، که یک شرکت بظاهر تجارتی بود، بر راجا ها و مهاراجا های ایالات مختلف هندوستان تحمیل کنند و یک ارتش نیرومند متشکل از انگلیس ها و هندی های متنفر از چپاولگران همسایه ، بویژه پارسی ها و خراسانی ها …بوجود آرند.
قوای اشغالگر انگلیس بدرستی تشخیص داده بودند، که یگانه نیروی مدافع دولت های بجا مانده از مغول ها و مزاحم با برنامه های توسعه طلبانه شان، پشتون های استند، که از پتان کوت تا کشمیر و دامنه های کوه سلیمان ، اقامت داشته و هر آن میتوانند سبب درد سر های بزرگ شوند.
در همین زمان خانواده تزار در روسیه امپراتوری بزرگی را تشکیل داده و تا آسیای میانه را به اشغال خود در آورده بودند. نه انگلیس ها آرزوی رویا رو شدن با روس های تزاری را داشتند و نه روس ها میخواستند تا از دریای آمو بیشتر پیشروی کنند. در همین زمان است که دیپلوماسی قد بلند می کند و روسیه تزاری با انگلیس ها تفاهم می کنند تا “خط حایل” را ایجاد کنند و این خط همان جغرافیای دست و پا قطع شده “خراسان” است، که اکنون افغانستان نام گرفته.
انگلیس ها با سیاست دقیق و سنجیده شده ، اما غیر مستقیم و اعلان ناشده ، گروه ، گروه از باشندگان پتان کوت و کشیمری و سلیمانی را به خراسان میفرستد تا از یکسو خود را از شر آنان نجات دهند و از سوی دگر در مقابل روسیه تزاری سد مستحکم دفاعی بسازند.
سیلِ ناقلین به خراسان سرازیر می شود و تحت حمایت انگلیس ها بر سراسر سرزمین میهن ما پهن می گردند. شاهان دست نشانده آنان کمک می کنند تا با ایجاد اختلافات قومی و زبانی و تباری….مانع وحدت ملی باشندگان این سر زمین گردند و بدینوسیله با یک تیر دو شکار را هدف قرار دهند.
خانواده محمد زایی ها به سادگی سدوزایی ها را عقب میزند و در همکاری و زد و بند های پشت پرده به حاکمیت میرسند. تفاهم میان اولین پادشاه محمد زایی (امیر دوست محمد خان) با انگلیس ها زمانی آغاز می شود، که متوجه می شوند انگلیس ها شجاع الملک (شاه شجاع) ، منحیث .وسیله فشار پیش خود با اعزاز و عزت نگهداشته اند.
(2)
مردم سر زمین ما با قیام خود جوش شان قوای انگلیس را در هر دو جنگ شکست دادند اما نتوانستند یک قیادت ملی را بوجود آرند و در حالی که فاتح جنگ شده بودند، در میدان سیاست شکست خوردند و باز هم معامله گران خانواده محمد زایی ها موفق شدند تا استقلال خراسان را با ولینعمت های انگلیسی شان معامله کنند و تا سال 1919 ترسایی جیره خوار آنان بمانند و تمام سرداران آزادی خواه و ضد اشغال را سر به نیست کنند.
انگلیس ها توسط جواسیس سلطنتی و ملا های “دیو بندی” اعزام شده به میهن ما ، موفق شدند تا آهسته آهسته اسم افغانستان را در مراودات رسمی، رایج سازند و بزرگترین گسست تاریخی را رقم زنند.در حالی که حتا امیرعبدالرحمان خان هم جرئت نداشت تا بجای “خراسان”، افغانستان را رسمیت ببخشد.
ارمنی مـــادری، لقــــب اسحاق
کــــرم مرداری دروغ و نفــــاق
در خراسان دگر مجال تو نیست
ای خــر، آسان بگیر راه عراق
(و پدر ایشان محمد افضل خان هم در سکه شان نوشته بود: دو فوج مشرق و مغرب زهم مفصل شد- امیر ملک خراسان محمد افضل شد)
اسم افغانستان نخستین جرقه انفجار اجتماعی بود که استبداد یک خانواده را زیر نام یک ملیت، بر تمام ملیت های با هم برادر و با هم برابر ما تحمیل نمود.
بر خلاف همه دروغ پراگنی های فاشیست های مزدور، این اسم ذقیقن در سال 1924 ترسایی در اولین لویه جرگه بعد از استرداد استقلال کشور زیر عنوان (نظامنامه)، تعریف حقوقی شد و تا امروز بمثابه یکی از عوامل استبداد ملی ، بر سرنوشت تاریخی میهن ما سایه افگنده است.
بزرگترین خیانت زمامداران افغانستان بر می گردد بر سرخم کردن در برابر تصمیم دولت شاهنشاهی فارس، که در سال 1935 ترسایی ، اجازه دادند تا اسم تاریخی میهن ما را، بر کشور خود بگذارند و همه افتخارات شش هزار ساله ما را تصاحب کنند.
استبداد و حکومت های چکیده از اندیشه های “ستم ملی” موفق نشدند تا با همه قساوت و سنگ دلی و سرکوب… جلو تکامل اندیشه های آزادی خواهی را بگیرند و صدای توده ها را برای همیشه خاموش کنند.
جنبش مشروطه خواهی، جوانان بیدار( ویښ ځلمیان)، اتحادیه دانشجویان افغانستان ( اتحادیه محصلان) ، ظهور احزاب “ندای خلق به رهبری داکتر عبدالرحمان محمودی” و “حزب وطن بریاست مورخ نامدار کشور ما میر غلام محمد غبار” …پاسخ روشن بر مستبدین حاکم آن زمان بود.
تغیر اوضاع جهان ، منظقه و ایجاد اختلافات در میان خانواده سلطنتی و بلاخره پیدایش و رشد قشر آگاه جامعه ما، سبب گردید تا ارگ نشینان به اراده تاریخ سر بگذارند و از خود کامگی بسوی دموکراسی قلابی گام بردارند.
مقام سلطنت مجبور گردید تا قانون اساسی جدید را تصویب و حکومت را به اراده پارلمان و خارج از اعضای خانواده بپذیرد. شاه دائم الخمر و زنباره ، که در عیاشی و بی کفایتی شهره افاق بود، قانون اساسی جدید را تصویب کرد ولی هرگز حاضر نشد تا قانون آزادی احزاب سیاسی را که پارلمان تصویب کرده بود، توشیح نماید.اما دگر تیر از کمان رسته بود.
جوانان آگاه میهن ما ، با پیوند دادن نسل های تحول طلب جامعه ما ، که آماده رویا روی شدن با نظام گردیده بودند، این فرصت طلایی تاریخ را از دست ندادند و اولین حلقه های اتصال همه میهن پرستان را بوجود آوردند که بعدن “حزب دموکراتیک خلق افغانستان”، نام گرفت.
(3)
حرب دموکراتیک خلق افغانستان، بمثابه وارث بلااستحقاق همه جنبش های آزادیخواهانه و ترقی پسندانه ملت ما،که با جنبش مشروطه خواهی آغاز گردیده بود، برای نخستین بار جامعه عقب نگهداشته افغانستان را تحلیل علمی ــ تاریخی نموده ، ستم های موجود را شناسایی و عوامل بازدارنده عدالت اجتماعی را مشخص ساخت.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان برنامه عمل خویش را بر مبنای جهان بینی علمی و دستآورد های بشری قرن بیستم عیار ساخته و استراتیژی و تاکتیک (اهداف دور و نزدیک) خود را به پیشگاه خلق میهن ما بویژه جوانان روشنفکر، کارگران تحت ستم ، دهقانان بی زمین و کم زمین، پیشه وران، بورژوازی ملی و سایر طبقات و اقشار جامعه تقدیم نمود.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، ستم طبقاتی، ستم ملی، ستم جنسی، ستم مذهبی و ستم استعماری را بمثابه دشمنان آشتی ناپذیر ترقی و پیشرفت جامعه تشخیص داده و آن ستم های استخوان سوز را مانع تامین عدالت اجتماغی و دموکراسی ملی اعلان نمود.
زنده یاد ببرک کارمل , دوکتورس اناهیتا راتب زاد، استاد میر اکبر خیبر، سلطانعلی کشتمند، نور احمد نور… با نوشتن ده ها مقاله سیاسی، فلسفی، اقتصادی، اجتماعی …در جراید “خلق” و “پرچم”، نه تنها در بسیج توده های زخمتکش، که در روشنگری و تربیت میهن پرستانه یک نسل از بهترین فرزندان میهن ما سر بلند و موفق از آزمون زمان برون آمدند.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان با تدویر بیش از دو هزار مارش ، میتنگ و گردهمایی های ده ها هزار نفری و شرکت در مبارزات پالمانی و با استفاده از تربیون پارلمان، در قلب میلیون هم میهن ما رهگشود و آنان را در مبارزات حق طلبانه شان رهنمون گردید.
حرکت شتابنده و بیداری بخش این حزب، آتش بجان دشمنان داخلی و خارجی میهن ما انداخت و آنان را به تکاپو واداشت تا جلو این سیل خروشان تاریخ ساز را بگیرند.
احزاب درباری ساخته شد، جنبش های ارتجاعی دینی ــ مذهبی حمایت گردید و شعله افروزان ماجراجو را به صحنه هل دادند.اما هیچ یک از آن موانع موفق نگردید تا در همدستی با حکومت های قلابی دوران دموکراسی تاجدار و زمینه سازی های ارهاب و زندان و شکنجه و ترور…خلالی در اراده ملت ما مبنی بر ادامه مبارزات حق طلبانه شان وارد کند.
در همان زمان جوش و خروش انقلابی مردم ما بود، که پاسداران نظام طبقاتی با یک کودتای سپید جلو سقوط رژیم رو به زوال سیستم ارباب رعیتی را گرفتند و دوران استبداد جمهوری را با شعار های دروغین بر گرده های مردم ما تحمیل کردند.
نظام جمهوری سردار محمد داود، که با برنامه فریبنده “خطاب بمردم”، موفق شده بود تا مدتی ملت را بفریبد، بعد از دو سال و اندی پرده از چهره برافگند و بسوی استبداد علنی گام برداشت.
نظام جمهوری با اتکا بر ارتجاع منطقه و بویژه سردمداران رژیم ستم شاهی ایران و کشور های مرتجع عربی ، حزب فرمایشی “غورځنګ ملی” را در وجود عقبگرا ترین افراد، ایجاد و جامعه را تک حزبی اعلان و با انفاذ قانون اساسی و قانون جزاء نوین، هرنوع تشکیلات سیاسی را جرم شناخته و آزادی بیان را در چارچوب تعریف و توصیف “قائد ملی” محدود ساخت.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان هم، که دچار چند دستگی شده و شبکه های جاسوسی غرب و همسایگان طماع ما در میان شان نفوذ نموده بود، در برابر یک آزمون مرگ و زندگی قرار گرفتند.
شوربختانه باید اعتراف کرد که از همان اولین روز های تاسیس این حزب اراده، نظر و عمل واحد وجود نداشت. عده یی از شخصیت های مطرح چون میر غلام محمد غبارو زهما، کنار کشیدند و روان شاد نورمحمد تره کی و همدستان شان با اعلان دموکراسی ملی که انکار علنی از ستم ملی بود، دموکراسی خلقی را پافشاری داشتند و از همه جالبتر اینکه در آن برهه تاریخ ، زنده یاد طاهر بدخشی هم از آنها دفاع می کرد.
این چند دسته گی در حزب، زمینه ساز نفوذ “سیا” گردید و با برگشت حفیظ الله امین، محمود سوما ، منصور هاشمی و صاحب جان صحرایی از آمریکا ، به حمایت بیدریغ نورمحمد تره کی، جناح خلق را بسوی ماجراجویی های غیر قابل پیش بینی سوق داد.
اکثریت حزبی ها، که تحت رهبری زنده یاد ببرک کارمل به مبارزات مستقلانه شان در یک دهه با افتخار آفرینی های پر شمار در جامعه معروف شده بودند، در برابر یک آزمون دگر قرار گرفتند. از یکسو خطر حمله دولت و از سوی دیگر توطئه ها و دسایس باند حاکم بر جناح خلق که هیچ پیوندی فکری بجز از عضویت در این حزب نداشتند و هنوز هم خود شان را بخش اکثریت و اصلی حزب میدانستند.
حزب در اثر فشار های روز افزون به وحدت تن داد و با عقب نشینی از اهداف دموکراتیک شان ، بزرگترین شکست تاریخی را متقبل گردید.

وحدت میان بخش های “خلق” و “پرچم” ح.دخ.ا، در شرایطی اجتناب ناپذیر گردید، که حلقه “راست” حاکمیت موفق گردیده بود تا سردار محمد داود را به انزوا کشانیده ، اطرافیان نزدیک اش را دور ساخته و در سازش با حلقات و سازمان های معین استخباراتی منطقه، جامعه را بسوی آغاز یک دور جدید استبداد سوق دهند.
در حالی که جنگ های چریکی توسط گروه های افراطی اسلامی در گوشه و کنار میهن ما، به اشاره سازمان جهنمی آی.اس.آی و به هدایت و رهنمایی استکبار جهانی و بویژه سازمان جاسوسی “سی. آی .ای”؛ مشتغل گردیده بود، سلسله ترور های زنجیره یی نیز در مرکز و ولایات آغاز شد؛ که آخرین قربانی آن زنده یاد استاد میراکبر خیبر بود.
قتل استاد میر اکبر خیبر بدستور شخص حفیظ الله امین در تشریک مساعی با عبدالقدوس غوربندی و سلیمان لایق ، توسط عارف عالمیار بوقوع پیوست، که حزب را در رویارویی مستقیم با حاکمیت قرار داد.آن هم در آن برهه ای از زمان، که هنوز پروسه وحدت تشکیلاتی تکمیل نشده و حفیظ الله امین” سر دسته بخش نظامی های خلقی ها، با کار شکنی و سبوتاژ ، موانع ایجاد می کرد تا سیطره خود را تامین و با شیوه ترور و ارهاب اراده خود را بر حزب تحمیل نماید.
حفیظ الله امین تحت حمایت مستقیم نورمحمد تره کی، هر روز بیشتر از پیش نیرومند می شد و در میان نظامی های آن جناح یکه تازانه و قلدر مابانه رشد می کرد و در تبانی با حلقات مشخصی در داخل و خارج از کشور، موقعیت خویش را استحکام میبخشید، که پیوند او با گلبدین حکمتیار و عبدالقدیر نورستانی وزیر داخله رژیم محمد داوود، دگر از اسرار سر به مهُر تاریخ نیست.
شخص محمد داوود که دگر قدرت اجرائیوی و تصمیم گیری نداشت، در برابر فشار های داخلی و فریبکاری های رژیم ستم شاهی ایران و شیخ نشینان عرب…مرحله به مرحله از اهداف برناموی “خطاب به مردم” عقب نشینی کرده و با کنار گذاشتن اصل همزیستی مسالمیت آمیز با همسایگان و سیاست بیطرفی مثبت و فعال در عرصه سیاست های خارجی ، کنار کشیده و عملن سرنوشت میهن را در یک قمار سیاسی بزرگ به چالش کشید.
قتل استاد میراکبر خیبر ، رژیم محمد داوود را با رقیب های سیاسی حفیظ الله امین در داخل حزب ، بویژه “پرچمی ها” و “خلقی های اصولی”، به یک مرحله فیصله کن سوق داد، که در شکست هر یک از آنها پیروزی باند خودش بود.
مراسم تشییع جنازه و فاتحه استاد میر اکبر خیبر پشت حاکمیت را لرزاند ورهبران نظام را چنان وحشت زده ساخت،که عثل و فراست سیاسی را از دست داده و بجای مدارا و اتخاذ یک سیاست معقول، راه پر مخاطره تصفیه حساب را در پیش گرفتند و به اختناق و سرکوب متوصل شدند، درست همان چیزی که باند حفیظ الله امین میخواست.
امین زندانی شدن رهبران حزب را وسیله قرار داده ، فرمان به آغاز قیام نظامی داد و این قیام سرآغاز یک فاجعه دگر و بی برگشت شد.
بی کفایتی رژیم و زد و بند های قدیر نورستانی با حفیظ الله امین ، با آنکه کمتر شانس پیروزی داشت، به موفقیت انجامید و سیه روزی ملت ما در امتداد تاریخ ، استمرار یافت ولی اینبار متفاوت از همه زمانه ها…
بیجا نبود که یکی از نوسیندگان غربی نوشته بود: ” فاجعه به افغانستان آمدنی بود و اگر این فاجعه با بیرق های سرخ آغاز نمی شد، با بیرق های سبز آغاز می گردید.”
حفیظ الله امین مغرور از پیروزی باد آورده ، در گام نخست همه رهبران مخالف سیاست هایش را در درون حزب به انزوا کشانیده و بعد با قتل بیش از دو هزار و پانصد “پرچمی” و در نهایت با قتل رهبر و مرشدش مرحوم نورمحمد تره کی و اطرافیانش، افغانستان را بسوس یک بحران بزرگ سیاسی رهبری کرد.
دوران خونتای فاشیستی حفیظ الله امین،با آنکه کوتاه بود، ولی چنان ضربات خورد کننده را بر هست و بود میهن ما وارد نمود، که تا امروز ملت ما نتوانستند آن را جبران کنند. او همه روشنفکران و دگر اندیشان را زندانی، شکنجه و تا سرحد غیر قابل تصور بقتل رسانید.
آن همه ستم های، که حزب ما برای زدودن شان از پیکر جامعه ، پا بعرصه وجود گذاشته بود، اینک توسط باند خون آشام امین و آن هم از نام حزب ما، بطور غیر قابل تصور تشدید و بر ملت مظلوم ما تحمیل می گردید.باند امین چنان خدماتی را برای دشمنان حزب ما انجام داد، که دشمنان خارجی ما با صرف ملیارد ها دالر هم نمیتوانستند انجام دهند، که یکی از آنها “بحران اعتماد” است.
او رهبران، کادر ها و فعالین همه سازمان های چپ ، ملی و دموکراتیک را تا آنجا که دستش رسید، نابود کرد.
تاریخ هرگز فراموش نمی کند، که جنایتکارانی چون عبدالقدوس غوربندی، سلیمان لایق و بارق شفیعیی از بریدن با “پرچمی ها” و پیوستن با باند امین او را در همه فیصله های حزبی به اکثریت رسانیدند و دست های خونچکان او را یاری دادند.
قتل نورمحمد تره کی، سرآغاز سقوط مرگبار امین بود. چون تازه رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی متوجه شدند، که از چه هیولایی حمایت می کردند؟ حفیظ الله امین حمایت اتحاد شوروی را از نظامش حقانیت راه خود میدانست و دشمنان داخلی خود را در درون حزب،بسادگی زیر عنوان “انتی سویتیست” ، نابود می کرد.
حزب کمونیست اتحاد شوروی در حمایت از امین تا جایی پیش رفت که به دولت چکوسواکیا این پیام را فرستاد:
“اشد محرم
ضمیمه
مربوط به شماره 14 پروتوکول 134
پراگ
به سفیر شوروی
با آمر شعبه سیاست بین المللی ک.م. ح.ک.چ.ملاقات کرده و با اتکأ به سپارش ک.م. ح.ک.ا.ش. مراتب آتی را اطلاع دهید.
سفیر قبلی جمهوری دموکراتیک افغانستان مستقر در پراگ کارمل ببرک کار معینی رادر میان افغانهای خارج کشور اعم از ممالک سوسیالیستی و سرمایه داری پیش میبرد. تلاش های وی به برقراری روابط با پرچمی ها ( اعضای فرکسیون پرچمزیر رهبری ببرک کارمل) برای بسیج سازمان آن ها برای مبارزه با رژیم کنونی افغانستان بر ضد رهبری دموکراتیک خلق افغانستان ح.د.خ.ا. و حکومت ج.د.ا. متمرکز شده است.
با این مرام او تلاش مینماید٬ با هوادارانش در افغانستان و در درون ح.د.خ.ا٬ در اردوی افغانستان٬ در مؤسسات دولتی و سازمانهای دیگر ارتباط برقرار نماید.
فعالیت ببرک ک. به رهبری افغانستان هویدا گردیده و باعث واکنش منفی شان شده
است. این (امر) آنانی را که به وی زمینه مهماننواز ی را فراهم کرده اند و رفقای
شوروی را در موقعیت دروغین و دشواری در برابر رژیم انقلابی افغانستان قرار میدهد.فعالیتهای مبنی بر تضعیف حزب حاکم ح.د.اخ.ا. در افغانستان و شکست تلاش های آن در جهت ساختمان افغانستان نوین چیزی بجز از یک عمل اشتباه که فقط به منافع افغانستان ضربه میزند٬ نمی تواند تلقی شود.نظر به اطلاعات موجود٬ در افغانستان سرکوب پرچمیهای همکار به رژیم که صادقانه در مؤسسات دولتی کار میکنند متوقف شده و همچنان خانواده های پرچمیها مورد پیگردقرار نمیگیرند. بر ب. کارمل است که اوضاع بمیان آمده را در نظر گرفته و از آن نتیجه گیری درست کند: نه خودش در پروسه فعالیت ضد دولتی سهم گیرد و نه هوادارنش را به اینکارتحریک نماید.
امضای اولیانوفسکی
“نخستین سنذ از “مجموعه
محرم اسناد کمیته مرکزی حزب کمونیست
اتحاد شوروی پیرامون افغانستان
1978 ــ 1991 “
برگردان به پارسی : دکتر خلیل وداد
***
اما چرا شوروی ها از این سفاک روزگار رو برگردانده و افغانستان را بسوی نقطه اوج تقاطع جنگ سرد کشانیدند و بار دیگر به اعتبار و حثیت تاریخی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بازی نمودند؟

دولت جدید به رهبری ” امین ــ تره کی” از نخستین لحظات آعاز قیام با مقاومت جدی بخش “پرچمی” ها مواجه گردید.ببرک کارمل و یاران نزدیک اش این قیام را یک عمل ماجراجویانه تشخیص داده و آن را مغایر به منافع دراز مدت افغانستان دانسته و تلاش نمودند تا رهبری حزب را از ادامه آن منصرف سازند.
ببرک کارمل بطور علنی و قاطع با کشتن محمد داوود، خانواده و اطرافیانش مخالفت ورزید و با شعار های احساساتی و سرخ جناح حاکم مقابله کرد. او از ادامه نظامیگری و خشونت در برابر مخالفین و سرکوب دگراندیشان، هوشدار داد و در برابر تصامیم ویرانگرانه آنان با شهامت ایستاد.
اعتماد بنفس رژیم حاکم بیشتر از حمایت بی قید و شرط حزب کمونیست اتحاد شوروی و رهبران سالخورده آنها آب میخورد، که تا قتل نورمحمدتره کی توسط امین ادامه داشت. امین با ارسال یک نامه مفصل به آدرس کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش.تفاوت های میان “پرچمی ها” و “خلقی ها” را برشمرد و ادامه وحدت حرب را به ضرر تحولات انقلابی دانسته و از تعبید رهبران جناح پرچم بصفت سفرا در خارج از کشور اگاهی داد.
با تعبید رهبران جناح پرچم و کشتن و زندانی ساختن کادر ها، فعالین و اعضای آن و سرکوب و زندانی ساختن و حتا قتل رهبران و اعضای سازمان های اجتماعی ( سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان، آتحادیه های صنفی افغانستان …)، میدان را برای یکه تازی های وحشیانه شان بازتر ساخته و با اتکا بر نظامیان طرفدار شان در قوایمسلح ، که بیشتر از جوانان دهاتی مناطق قبایل سرحدی بودند، با همه مظاهر تمدن و پیشرفت و زندگی شهر نشینی به جنگ پرداخته و برای سرکوب هر قشری،( اشراف زاده ها، سکتاریست ها، کنجکی ها…)عناوین نظایر آن ها را اختراع نمودند.
ستم ملی در حاکمیت سیاه آنان چنان پردامنه بود، که امور رسمی و رسانه یی را پشتونیزه کرده و رهبران شان ساعت ها به مناسبت های مختلف با زبان پشتو صحبت می کردند و برای شان ارزش نداشت که مردم بگفته های شان گوش میدهند و یا میدانند آن عالیجنابان چه میفرمایند؟
رسمیت زبان پشتو در تاریخ میهن ما از ایجاد ” پښتو ټولنه”؛ تا دوران حاکمیت خلقی ها نتوانسته بود بمثابه یک زبان فراگیر و قابل فهم برای همه مردمان سرزمین ما که متشکل از ملیت ها و اقوام و قبایل مختلف اند جای زبان پارسی را بگیرد، چون زبان پارسی بمثابه زبان وحدت ملی و مرکز اتصال همه خلق های ما در طول تاریخ پربار اش، نه تنها از لحاظ فرهنگی، که از لحاظ سیاسی، قابل تعویض نبوده و نیست و به باور من یکی از دلایلی ،که رفقای خلقی ما نتوانستند در میان مردم راه پیدا کنند، همین حرکت زورگویانه (پارسی ستیزی). بود.
آغاز خیزش های مردمی در غرب، شمال و شمال شرق …رهبری اتحاد جماهیر شوروی را مجبور ساخت تا به سیاست هایش از حکومت خلقی ها تجدید نظر کند تا این خیزش ها سبب شورش های مردمی در جمهوری های آسیای میانه آنان نگردد.
بعد از شورش هرات و سقوط آن ولایت بدست شورشیان، رهبران خلقی بوحشت افتاده 21 بار بطور عمومی و 14 بار بطور رسمی خواستار اعزام قوای محدود اتحاد شوروی شدند.
اتحاد جماهیر شوروی بلاخره مصلحت خویش را در اعزام قوای محدود شان به افغانستان تشخیص داده و از اکتوبر 1979 ترسایی اقدام به مداخله نظامی کردند. نیرو های آنان در فرودگاه های بگرام و شیندند و شاهره سالنگ ها جابجا شدند و دو قطعه مخصوص به کابل اعزام گردید که یکی در سفارت اتحاد شوروی و دگری در دارالامان مستقر گردیدند.
حفیظ الله امین به روز شش جدی 1358 خورشیدی به سفارت شوروی رفت و با گرومیکو از طریق تیلیفون روی چگونگی اعلان این موضوع بمشوره پرداخت و از آنجا مستقیم بخانه اش بازگشته و در آنجا که قبلن اعضای دفتر سیاسی را به بهانه مهمانی دعوت کرده بود، نتیجه تبادل نظرش را به آگاهی آنان رسانید.
اما شوروی ها دگر به آن نازپروده های شان بعد از قتل رهبرشان، باور نداشتند و به “سپر بلا” دگری رو آورده بودند و این “سپر بلا” جز زنده یاد ببرک کارمل تعبید شده و تجرید شده کسی دگری نبود.
امین قبل از پایان زندگی اش، افغانستان را به یک جهنم تبدیل کرده بود. همه نهاد های دولتی و سیاسی را نابود کرده و کشور را بسوی یک بحران عظیم سوق داده و زمینه مداخلات وسیع خارجی را مساعذ ساخته بود و حالا شوروی ها آمده بودند تا کفاره کثافت کاری های او و ندانم کاری های خود شانرا بپردازند؛ بیخبر از آنکه غربی ها با دقت و سنجیده شده تله را گذاشته بودند تا این حریف سخت جان و مزاحم استعمار شانرا زمینگیر سازند.
پرچمی های جان بسلامت برده از ساطور امین، باز هم، یکبار دیگر قربانی تراژیدی تاریخ شدند و اینبار قربانی جنگ سرد میان ابر قدرت ها…
ظالم و مظلوم کنار هم نشستند و زیر سایه یک قدرت خارجی در حالی دولت مشترک ساختند، که حریف های جهانی و منطقوی شان دو صد جبهه مشترک جنگ را در سراسر افغانستان براه انداخته بودند.
ظاهر شدن هیولای “ارتش سرخ”، صداقت و میهن پرستی اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان را زیر پرسش برد و زمینه ساز بسیج مردمی بدور نوکران امپریالیسم، که با شعار های جهاد و اعلای کلمته الله به صحنه روزگار آورده شده بودند، گردید.
لشکر کشی شوروی ها به افغانستان، میهن ما را نه تنها میدان رقابت های جهانی و منطقوی ساخت که در داخل میهن ما هم بحران دیگری را تشدید کرد و این بحران آغاز یک جنگ ایدئولوژیکی بود.
پاسداران جهالت، که از ایجاد دولت هند بریتانوی ، در همسویی با استعمار انگلیس بوجود آمده و از مرکز “دیوبندی” ، به اشاره انگلیس ها هدایت می شد، در تشریک مساعی با جنبش اخوان المسلمین آمریکایی؛ در همسویی با دشمنان منطقوی ما ، ملت عقب نگهداشته شده ما را ، بسوی نابودی کامل سوق دادند.

نیرو های عقبگرا از سراسر جهان بسیج شده و تحت پوشش سازمان های استخباراتی ، به نیابت از منافع امپریالیست ها، میهن ما را به رویارویی ابر قدرت ها تبدیل نمودند، که رژیم های پاکستان و ایران بمثابه تخته خیز این جنگ هر کدام در صدد ایجاد عمق استراتیژیک خود برآمدند.
تمام سازمان ها، احزاب و گروهک های تروریستی مستقر در پاکستان به کنترول سازمان جهنمی “آی.اس آی” درآمده و در تبانی با ارتجاع عرب افراطی گرایی وهابی و قادیانی …را آموزش دیده و در هفت تنظیم منسجم شده به قیمومیت اداره های اطلاعاتی غربی درآمدند.
رژیم نوپای جمهوری اسلامی در ایران، بیکار ننشسته به تنظیم سازی میان اهل تشییع افغانستان مبادرت ورزیده و بدینوسیله جنگ ایدئولوژیک نه تنها رنگ مذهبی گرفت بلکه عملن هم میهنان ما را به سه دسته جداگانه تقسیم نمود.
1 ــ بنیادگرایی وهابی ــ سلفی
2 ــ بنیادگرایی تشیع ( نمونه برداری و یا پیروی از انقلاب اسلامی ایران)
3 ــ نیرو های چپ ، ملی و دموکراتیت تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان. « سازمان های مائویستی به گروهک های متعدد تقسیم شده یا با احزاب جهادی پیوستند، یا با دولت همکار شدند و یا هم درگیر تصفیه کاری های درونی خود گردیدند…»
جنگ ایدئولوژیک شدیدن جامعه را سیاست زده ساخت و جای اسلام سنتی را اسلام سیاسی اشغال نموده و مساجد و تکایا، مراکز پخش افراطی گرایی اسلامی شدند.
ناسیونالیسم توسط اسلام سیاسی عقب زده شده و همه پدیده ها رنگ و رخ ایدئوژیکی گرفتند.
تلاش های حاکمیت در جهت ایجاد دولت سازی مُدرن و دموکراتیک به چالش کشیده شد و هر دگرگونی و تغیری که منافع علیای کشور را احتوا می کرد، با جنجر زنگ زده “جهاد” روبرو می گردید.
مردم دو راه بیش نداشتند؛ یا به شهر های بزرگ تحت حاکمیت دولت سرازیر می شدند و یا به کشور های همسایه پناه میبردند. زیرا باند های جهادی چنان زندگی را به آنان تیره و تار ساخته بودند، که امکان هر نوع زیستن در قراء و دهکده ها را از آنان گرفته بودند.
ادامه جنگ بزرگترین فاجعه مهاجرت های تاریخی را رقم زد. شهرستان ها خالی از سکنه شدند و جنگ های میان تنظیمی و یا هم تصفیوی دولت یکجا با قوای نظامی اتحاد شوروی وقت، بخش بزرگ از کشور را نابود کرد.
مشکل بیجا شدگان در داخل و خارج از کشور، در گسترش و ادامه جنگ به نفع دشمنان میهن ما تمام شده و وسیله پروپاگند های وسیع در رسانه های جنگ آفرین گردید. همزیستی مسالمت آمیز میان ملیت ها و مذاهب ریشه کن گردیده و اصل نفاق دایمی مطابق خواست دشمنان تاریخی ما، نهادینه شد.
تمام تلاش های میهن پرستانه و دست آورد های کم نظیر تاریخی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در زیر غبار جنگ پنهان شده و مردم ما نتوانستند از مزایای آنها همه جانبه مستفید گردند.
باند های جهادی به اشاره بادران خارجی شان کشت کوکنار ، خشخاش، تریاک، حشیش…را وسعت داده و آن را به بزرگترین مرکز تولید، تورید و قاچاق در سطح جهانی گسترش دادند و صد ها هزار هم میهن ما را به آن زهر های هلاهل معتاد نمودند.
ایدئوژی شدن جنگ، سیل مهاجرت ها، تولید و تورید و ترافیک بی سرحد مواد مخدر و بلاخره رواج اعتیاد میان جوانان و نوجوانان میهن ما؛ دشواری های جدیدی را در برابر آینده ما بوجود آورد، که رشد فحشا و گسترش فساد یکی از دست آورد های نا میمون آن است.
اضلاح متحده آمریکا و متحدین دور و نزدیک اش این جنگ را یک موهبت الهی دانسته و گام به گام خود را به اهداف ننگین شان با آن همه وسایل و پیآمد های شوم برای ملت ما، نزدیک میساختند.
هر قدری که پایه های حاکمیت دموکراتیک استحکام میافت ، به همان پیمانه و حتا بیشتر از آن دشمنان هارتر و وحشی تر می شدند و ترفند های نوی را بکار میبستند تا جلو صلح و ترقی را بگیرند و منافع دراز مدت شانرا در وجود باند های “جهادی” تضمین کنند.
هنوز زخم های میراث مانده از حاکمیت فاشیستی امین التیام نیافته بود، که باند گورباچوف و شرکا در اتحاد شوروی آن زمان ، روی کار آمدند و در تفاهم با غربی ها کمر بر نابودی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بستند.
باند گورباچوف نخست کودتای سپیدی را بتاریخ 14 ثور 1365 خورشیدی ، در همدستی با دوکتور نجیب الله تدارک دید و بعد توسط او و یاران نزدیک اش به تدریج “ح.د.خ.ا” را دچار انشعاب های متعدد ساخته و بسوی نابودی کامل سوق دادند.
باند نجیب نخست سیاست “مصالحه ملی” را که در پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی به تصویب رسیده بود، به بیراهه برد، بعد کار تدوین قانون اساسی جدید را به تعویق انداخت و به ادامه آن با طولانی ساختن مذاکرات ژنو سلسله بیرون شدن تدریجی عساکر اتحاد شوروی را ، که تا آن زمان شش غند(هنگ) انان بیرون ساخته شده بودند، سد گردید، بعد انتخابات ارگان های محلی را به چالش کشید و بلاخره به تحریک کردن خلقی ها به کودتا نظامی کمر قوای مسلح را شکست. نام “حزب وطن” مرحوم غبار را دزدیده بر حزب دموکراتیک خلق افغانستان تحمیل کرد و بلاخره از تمام آرمان های تاریخی و نجات بخش آن حزب منصرف شده و حزب را خالی از اندیشه ساخت و. بدینوسیله زمینه پیروزی دشمنان تاریخی ما را مساعد ساخت.
دوکتور نجیب الله دوباره قوم گرایی را در کشور گسترش داده و در همکاری با بقایایای باند امین کوشش نمود تا نقشه های ناتمام و نا کام او را دوباره ولی محیلانه تر و مکارانه تر بسر برساند.سخنرانی های کاذبانه او که خود هرگز به آنها باور نداشت، توانست عده یی از انسان های فاقد اندیشه و بینش را بفریبد و تا امروز فریفته سازد ولی حزبی های آگاه از همان نخستین لحظه های کودتای ننگین او به اشاره باند گورباچوف، همه نیرنگ های او را میدانستند و راه خود را از او و شب خیمه بازی هایش جدا گردند.
بزرگترین خیانت دوکتور نجیب الله از بین بردن حزب دموکراتیک خلق افغانستان و متحدین سیاسی آن بود که تا امروز نتوانستند قد راست کنند.افغانستان امروز از دیدگاه فکتور های داخلی(بویژه حزب دموکراتیک خلق افغانستان)، نتیجه سیاست های مکارانه ای است که امین آغاز کرد و نجیب به سر رسانید…

 

(7)
اتکا باند “نجیب ـــ امین”، با بریدن از اندیشه های ملی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان سرآغاز یک فاجعه دیگر گردید. تسلیمی بی قید و شرط به خواسته های بنیاد برانداز گروپ گورباچوف و بعد تسلیمی بیشرمانه در برابر نماینده خاص به اصطلاح سر منشی ملل متحد( بنیان سیوان)، افغانستان را بسوی یک بحران بزرگ و بی برگشت سوق داد.
“نجیب”، که بجز از نجات خود و خانواده اش به چیزی دیگری نمی اندیشید؛ چنان ذر لجن سیاست های عوامفریبانه “مسکو” غرق شد که دگر حتا به نزدیکترین یاران و همدستان کودتاچی اش هم اعتماد نداشت و با پنهان کاری های مزورانه موفق گردید تا در مطابقت کامل با برنامه های ارتجاع و امپریالیسم مردم زحمتکش افغانستان را از داشتن یک پایگاه مطمئن سیاسی که مدافع منافع شان باشد، بی نصیب گردانید.
او پروسه ساختار غیر متمرکز را، که کشور را بسوی دموکراسی واقعی سوق میداد متوقف ساخته و دوباره بسوی قبیله گرایی کشانید، نادیده گرفتن موجودیت جامعه کثر الملیت ما و دامن زدن به حساسیت های ملی و تشویق برتری جویی های قبیلوی شالوده تفکر حامیان بیرونی او برای براندازی حاکمیت مردمی بود.
دوکتور نجیب الله بیشتر از یک سیاستمدار و دولت مرد مدبر در چهره یک اکتور سینمایی ظاهر گردید که با جرای موفقانه نقشش با کارگردانی خارجی ها مرحله جدید از تکروی و استبداد را توام با شب خیمه بازی های مدرن به آزمایش گرفت. وحدت ملی را به مخاطره انداخت و زیست با همی را به چالش کشید.
“هئیت اجرائیه” حزب به اصطلاح “وطن” را مطابق شیوه “امینیستی”، از میان بی اراده ترین و بی تقوا ترین افراد که نتوانند مانع برنامه های فاشیستی او شوند و جرئت مقابله و استدلال را در برابر او نداشته باشند، باز سازی کرد و زیر شغار تقلیدی”پرویستریکا” و به بهانه “علنیت” به شناسایی مخالفین حزبی پرداخته و تفتیش عقاید را در وجود جلسات “نظرخواهی”، گسترش داده و بدین ترفند موفق گردید تا هزاران عضو صادق حزب دموکراتیک خلق افغانستان را از امور سیاسی و اجتماعی به حاشیه رانده و تا سطح زندانی ساختن و شکنجه کردن آنان به پیش برود. ( بیجا نیست که امروز دشمنان خارجی افغانستان بپاس آن خدمات اش ملیون ها عکس او را چاپ و به بازار عرضه می کنند).
نتیجه آن همه خوش خدمتی های او به سردمداران جهان سود و سرمایه است، که تا امروز، نیرو های “چپ، ملی و دموکراتیک” نتواستند زیر یک سقف جمع شوند و کشور را از این منجلاب بدبختی، نجات بدهند.او چنان آتشی را شعله ور گردانید که تا سال های سال خاموش نخواهد شد.
تیر های آخر او درست به هدف خورد و ملیت های با هم برادر و با هم برابر ما را در مقابل هم قرار داده و زمینه انتقال قدرت را به سیاه ترین و وحشی ترین باند های “جهادی” مساعد گردانید.
انتقال قدرت به تنظیم های “پیشاوری و مشهدی” سیاه ترین پرده نمایشنامه جنگ های نیابتی آن زمان است، که عملن پای بازیگران پشت پرده این جنگ کثیف و لعنتی را به صحنه کشیده و هر کدام برای برای ایجاد یک عمق جدید استراتیژیکی در مقابل هم قرار گرفته و صد ها هزار هموطن ما را قربانی اهداف شوم خود ساختند.
جنگ های میان تنظیمی، مرز ها را بروی اجانب باز کرده و صحنه های رقابت و زور آزمایی را میان آنان به دور جدیدی از بهره برداری آزمندانه رهنمون گردند. وهابی ها عربی و صفوی کیشان جمهوری اسلامی ایران و بازیگران پر قدرت پاکستانی به اشاره استخبارات غربی، در راس سازمان های جهنمی “سیا”، انتلجنت سرویس، موساد…” موفق شدند تا زمینه اشغال کامل را در وجود فرندان ناخلاف تنظیم های “پشاوری ــ مشهدی، یعنی “طالبان” جهالت و وحشیگری به پایه اکمال برسانند.
اشغال کامل افغانستان زمانی مساعد گردید، که “نجیب الله” حزب دموکراتیک خلق افغانستان را نابود نمود، تنظیم های به اصطلاح جهادی قوای مسلح نیرومند ما را از بین برد و طلبه های کرام اکثریت قریب به اتفاق مردم راخلع سلاح کرد.
امپریالیست ها و دوستان دور و نزدیک شان با هم تفاهم نموده ، و با صحنه سازی حادثه “11 سپتمبر 2001 ترسایی”، کار نا تمام خویشرا یکسره کردند.
اشغالگران موفق گردیدند تا تمام زیر بنا های اقتصادی را نابود کنند، جزایر قدرت را مطابق میل و سلیقه خود شان احیاء نمایند و با ترویج گسترده فساد، فاسد ترین رژیم دولتی را ( در سظح جهان) بوجود آورند، فرار مغز ها را وسیله شوند و تمام موانع را از سراه شان بردارند. بیش از سه و نیم ملیون جوان را معتاد مواد مخدر کنند، هزاران بیوه زن را به بازار فحشا سوق دهند، ملک الطوایفی را رایج سازند، ملیت ها را به جان هم اندازند و تمام دخایر و معادن کشور را غارت کنند.
این اشغال امپریالستی در گام نخست تمام روزنه های امید را بروی خلق زحمتکش افغانستان بسته و با کنترول اهرم های تصمیم گیری در دو سوی جنگ: ( طالبان دولتی و طالبان غیر دولتی)، هست و بود میهن ما را به مخاطره انداخته است…
اکنون زمان آن رسیده است تا به پرسش تاریخ (چه باید کرد؟) پاسخ بدهیم!

قسمت هشتم
منهای آنچه موافقان و یا مخالفان اندیشه های سیاسی حزب ما، فکر می کنند؛ افغانستان امروز راهی بجز از ادامه مبارزه بر ضد اشغالگری و پیآمد های شوم آن ندارد. دشمنان سوگند خورده میهن ما با اجیر سازی چند، شخص، چند شبکه رسانه یی و چند گروه بظاهر مخالف خود شان، در صدد هر چه پراگنده نمودن نیرو های “چپ، ملی و دموکراتیک” استند. زمان آن فرا رسیده است تا همه ترفند های خائنانه امپریالیست ها را بشناسیم و آگاهانه در مسیر نجات میهن و مردم زخمتکش ما گام برداریم.
اتحاد نیرو های “چپ، ملی و دموکراتیک”، در یک جبهه وسیع از میهن دوستان، رسالت تاریخی و غیر قابل انکار ماست. چالش های ، که در برابر ما قرار دارد؛ نه کوچک اند و نه قابل چشم پوشی…دشمنان میهن ما با تمام نیرو و امکانات اقتصادی ــ تبلیغاتی شان ، رو در روی ما ایستاده اند و هر حرکت ما را زیر نظر دارند. در این مبارزه بزرگ و اجتناب ناپذیر، نخست از همه باید هوشیاری سیاسی خود را از دست ندهیم و آماده شناسایی و درک و مقابله با همه نیرنگ های آنان باشیم.صفوف خود را از عناصر سست عنصر و فاقد اراده سیاسی پاک کاری کنیم و با احتیاط به پیش برویم.
همه سازمان ها، احزاب ، نهضت ها ، اتحاد ها، ائتلاف ها سیاسی… که مدعی ادامه مبارزه بر ضد اشغال و پیآمد های شوم آنان، استند، به ساختار تشکیلاتی (ستراکتور) و چگونگی رسیدن به هدف (میکانیزم)، ایجاد یک الترناتیف پایا و کار ساز ، یا دقت نکردند و یا آنرا در چوکات ایده های گروهی خود شان کوچک ساخته و به آن اصرار دارند.
به باور من”الترناتیف چپ، ملی و دموکراتیک” زمانی میتواند واقیعبینانه و کار ساز باشد، که نمایندگان با صلاحیت همه احزاب و سازمان های معتقد به ایجاد الترناتیف نجات، در کنار هم نشسته و در تفاهم با هم خطوط کلی مرامی و برناموی آن را پیریزی کنند.
زمان اتحاد های تشکیلاتی و وحدت های موسمی گذشته است و همه ما میدانیم، که استراتیژی و تاکتیک های متفاوت را دنبال می کنیم ولی عرصه های باور های مشترک ما هم کم نیست. این ایده های مشترک را باید شناسایی کنیم و در ایجاد یک “الترناتیف” نجات بخش همسویی بخشیم و تلاش کنیم تا بر بحران اعتماد نکته پایان گذاشته و از در کنار هم نشستن و با هم فکر کردن و بهم کمک کردن در درک تاریخی ــ فلسفی واقعیت های میهن مان فرار نکنیم.
خوشبختانه ما اولین تجربه موفق این همسویی را در مراسم وداعیه با زنده یاد”دوکتور اناهیتا راتب زاد” به آزمایش گرفتیم و توانستیم همدیگر پذیری را ، در سطح عالی فرهنگی بنمایش بگذاریم.
در همان زمان نیز اکثریت قریب به اتفاق رفقا و دوستان اصرار داشتند ،که احزاب و سازمان هاای شان به همین رفقای توظیف شده در “کمیسیون وداعیه” وظیفه بسپارند و صلاحیت بدهند تا بنمایندگی از آنان پروسه همگرایی را ادامه داده و گام های محکم بسوی ایجاد یک اتحاد دوامدار بردارند؛ که با تاسف به این خواست همگانی بنابر هر علتی که بود، نه تنها توجه نشد، بلکه توسط خلقات معین سبوتاژ و تخریب نیز گردید.
عقل سلیم حکم می کند تا از این بیشتر خلق زحمتکش افغانستان را در عذاب های استخوان سوز شان تنها نگذاریم و بمثابه فرزندان آگاه و دلسوز کشور، دور هم جمع شده و مشترکن راه های بیرون رفت از این دشواری های روز افزون را دریابیم و یکجا با مردم، بسوی نجات کشور گام برداریم.
ما میتوانیم و باید بتوانیم تا دوباره قد راست نموده و بتاریخ ثابت کنیم ، که گزافه گویان بلوف زن نبودیم و تا آخرین نفس های ما با تمام امکانات (دانش، تجربه و نیروی فزیکی ) برای نجات میهن و مردم ستمدیده مان مبارزه کردیم و میهن آزاد ، سربلند و شگوفا را به فرزندان مان بمیراث گذاشتیم.
هر حزب، سازمان و همه شخصیت های مستقل سیاسی؛ اجتماعی و فرهنگی حق دارد تا در این پروسه شامل گردیده و از اندوخته ها و تجارب پربار شان ما را یاری رسانده و مستفید سازند.
برای “طرح الترناتیف چپ دموکراتیک افغانستان”، از همین اکنون باید دست بکار شد و الویت های وظایف آن را به کنکاش گرفته و خطوط اساسی آن را برای اولین نشست آماده ساخت.
از تمام رفقا و دوستانی که در سازمان ها و احزاب چپ دموکراتیک کشور شامل اند و در برابر تاریخ احساس مسئولیت می کنند، انتظار دارم تا بر رهبری احزاب و سازمان های شان فشار بیآورند، که از بیکاری و بی ابتکاری و کار شکنی دست کشیده و با پیشنهادات مشخص در ایجاد یک جبهه وسیع از میهن پرستان گام های عملی بردارند.
اکنون پرسش اساسی دیگری را پاسخ باید گفت:
تیزس های پیشنهادی ما چیست؟

در مورد نیازمندی های زمان و فکتور های پرشمار عینی و ذهنی آن در راستای ایجاد “الترناتیف چپ ، دموکراتیک”، دوستان زیادی قلم زده اند و هر کدام به اندازه شعور و آگاهی سیاسی خود شان، ابراز باور نموده اند.
احزاب و سازمان های چکیده از “حزب دموکراتیک خلق افغانستان، نیز هر کدام بر ضرورت این “اتحاد”، با دیدگاه های متفاوت، در برنامه های تدوین شده شان، موقف گرفته و از کنار آن بسادگی نگذشته اند؛ اما هیچیک تا امروز موفق نشده اند تا میکانیزم عملی را ارائه دهند و در این امر بزرگ موفقیت کمائی نمایند.
دلیل اصلی این گسست دیالکتیکی بیشتر در تک روی ، خود محوری ، خود بزرگ بینی و در نهایت خود فریبی های نهفته است، که در وجود کمیت های تشکیلاتی شان ، خود شانرا نیروی تصمیم گیرنده میدانند و از دیگران انتظار دنباله روی دارند.
چون هیچ یک از طرح های ارائه شده تا اکنون نتوانسته است اراده اکتریت را تمثیل کند، ایجاب می کند تا به تغیر مثبت گردن نهیم و کار را از جای دگری آغاز نمائیم و روی یک میکانیزم مورد پذیرش و اثر گذار کار کنیم
پیشنهادت مشخص من این هاست:
ـــ تمام سازمان ها و احزاب جدا شده از بدنه حزب دموکراتیک خلق افغانستان (منهای انانی که به راست و چپ افراطی لغزیذه و یا در بستر فاشیسم و سکتاریسم الوده شده اند)؛ موضوع “ایجاد چپ دموکراتیک” را بمثابه یگانه الترناتیف برای نجات کشور، در صدر وظایف خویش قرار داده و بدین منظور جلسات نظرخواهی را دایر و پیشنهادات سازنده اعضا و هواخواهان شانرا جمعبندی کرده و به کنکاش گرفته و شالوده آنرا به “کمیسیون و یا کمیته و یا هم هر اسمی دیگری که مسما میدانند، بفرستند.
ـــ تمام سازمان ها و احزاب، نمایندگان با صلاحیت شان را انتخاب و وظیفه بسپارند تا به هر شیوه ممکن، با سازمان های همسو تماس گرفته و بزودی اولین “نشست نمایندگان” را دایر نمایند.
ـــ نمایندگان در نخستین نشست شان عرصه های کاری و الویت ها را مشخص ساخته و برنامه کاری شان را به اگاهی تمام سازمان های مربوطه و مردم برسانند.به باور من “رهبری کمیته ایجاد الترناتیف چپ دموکراتیک”، بیشترینه روی دو اصل تمرکز نماید:
1 ـــ ایجاد یک ساختار تشکیلاتی همیشه فعال
2 ــ همسویی در فعالیت های مشترک تبلیغاتی
1ــ کمیسیون تشکیلات ، متشکل از نمایندگان تمام احزاب و سازمان ها در نخستین گردهمایی “الترناتیف چپ دموکراتیک”، انتخاب و وظایف زیرین را پیش ببرند:
ـــ طرح ساختار و چگونگی وظایف را مشخص سازد.
ــــ راه های مختلف پیوند همگانی را جستجو نموده و مطابق معیار های مورد قبول و براساس ساختار های فکری و ایدئولوژیکی سازمان ها و احزاب متقاضی پیوستن به اتحاد، اعضا را در جریان بگذارد.
ـــــ زمان و اجندای جلسات را مشخص و مطابق برنامه تصویب شده کمیته رهبری، اداره و مدیریت آن را به پیش ببرد.
ـــ کمیسیون های تبلیغاتی و رسانه یی را ایجاد و در تکمیل کادر رهبری آنان، بذل مساعی نماید.
ــ اعضای کمیته روابط بیرونی را مشخص ساخته و بعد از تصویب کمیته رهبری به اطلاع همگانی برساند.
ـــ مسئولیت مساعی مشترک را در گردهمایی های ملی و بین الملی بدوش گرفته و آن را رهبری کند.
2 ـــ در عرصه تبلیغاتی و رسانه یی:
اساسی ترین کار کمیته”ایجاد الترناتیف چپ دموکراتیک” در همین عرصه است، زیرا:
فعالیت های جداگانه و طرز نگرش متفاوت بر حوادث تاریخی، بطرز فاجعه باری میان ما فاصله انداخته است. تبلیغات خصمانه علیه یکدیگر تا سرحد افتراع بستن ها و دروغ پراگنی های تبلیغاتی ( زیر هر عاملی که بوده)، ما را بار ها روبروی هم قرار داده و زدودن اثرات زیانبخش آن بسادگی مرفوع شدنی نیست.
ـــ کمیسیون “تبلیغ ، ترویج و فعالیت های رسانه یی”، در گام نخست بائیست، جلو ادامه این روند را سد شده و ابتکار همسو سازی اهداف مشترک را پیدا نموده و رهبری کند.
ـــ تمام فیصله ها و دستآورد های “الترناتیف چپ دموکراتیک افغانستان”را بپیمانه وسیع به آگاهی مردم افغانستان و احزاب مترقی جهان برساند.
ـــ همه رویداد های داخلی و خارجی را، که تاثیر مستقیم بر سرنوشت میهن ما دارد، زیر نظر داشته و “تبلیغات ضد تبلیغ” را اماده و در روشنگری اذهان مردم میهن ما و جهان بکار گیرد.
ـــ سایت انترنتی و برگه های رسانه یی را، و در صورت امکان مراکز نشراتی را ایجاد و زمینه های گفتمان وسیع را آماده سازد.
ـــ چون اکثریت مردم ما از داشتن نعمت سواد معروم اند، ایجاب می کند تا به هر شیوه ممکن راه های ارتباط از طریق رادیو تلویزیون ….را جستجو نمایند.
ـــ خیزش های مردمی بر ضد اشغال را، حمایت و تا جای ممکن در معراق رهبری آنان قرار گیرند.
ـــ بر سازمان ها و احزاب متشکله “الترناتیف چپ دموکراتیک افغانستان” فشار بیآورند تا در داخل کشور پروسه با سواد سازی را در معراق توجه شان قرار دهند.
ـــ خشونت علیه زنان و کودکان را به پیمانه وسیع تبلیغ نموده و در مبارزه علیه این پدیده های شوم مردم را بسیج سازد.
ــــ پیآمد های تضاد های طبقاتی را شناسایی نموده و مردم را در مسیر مبارزه علیه این ستم استخوان سوز و بانی آن که همانا “سیستم اقتصادی بازار آزاد” است، آگاهی داده و مبارزه زحمتکشان شهر و ده را ،تئوریزه کرده و مسیر مبارزه آنان را مشخص سازد.
ـــ در مقابل تمام برتری جویی ها و زیاده خواهی های فاشیسم و سکتاریسم با منطق کوبنده ایستادگی نماید و در مورد نیاز به وحدت ملی تمام ملیت های با هم برادر و با هم برابر ما ، کمپاین بازدارنده افتراق و چند دستگی را براه اندازد و به خلق شریف و زحمتکش ما ، دست های پشت پرده استعمار را افشا نماید.
ـــ ستم روز افزون استعمار و پیآمد های شوم آن را در وجود اشغالگران، با مثال های عینی برملا ساخته و ملت را برای نجات از این هیولایی جهانخوار همسویی بخشد.

پیشینه خونین و آینده مبهم افغانستان این درس بزرگ را برای همه نیرو های “چپ ، ملی و دموکراتیک” داده است، که:
در تشخیص دشمنان داخلی و خارجی بائیست با احساسات و هیجان برخورد نکنند و آگاهانه و شعوری ماهیت اهذاف “دور و نزیدیک” آنان را شناسی و در همسویی با منافع علیای کشور و امکانات و ریزرف های در دست داشته خود شان، شعار های مشخص را برای بسیج توده های میلیونی آماده و پیشکش نمایند.
دشمنان میهن ما با یک سر و هزار گردن در هر گام مبارزه ما سنگ اندازی کرده و تلاش بی وقفه می کنند تا جلو هرگوه حرکت ضد استعماری را بگیرند. امکانات اقتصادی سرسام آور آنان، کمک نموده تا هزاران رسانه تبلیغاتی را مدیریت و آنان را در مسیر منافع دراز مدت شان یاری رسانند.
احزاب و سازمان های زیادی را بوجود آورده اند و میاورند، تا سیر تکامل سیاسی جامعه را سد شده و یاس و نا امیدی را در اذهان عدالت خواهان ضد استعماری ،هر چه بیشتر مسلط سازند و برای رسیدن به این هدف ناپاک هسته شیطانی “سی آی ای” در کابل زیر نام “انیستیتوت دموکراسی امریکا” تشکیل گردیده و تمام فعللیت های روزمره حزب ها و سازمان های ساخته و پرداخته خود شان را از بقایای حزب دموکراتیک خلق افغانستان شروع، تا تنظیم های به اصطلاح اسلامی و شاخه های پراگنده مائویستی …تحت کنترول شدید قرار دهند.
وزارت عدلیه رژیم مافیایی کابل تنها به احزابی اجازه فعالیت میدهد که از پروفلکتیک “انیستیتوت دموکراسی آمریکا” گذشته باشند. یعنی هر حزب و سازمان مکلف است تا برنامه خویشرا با شهرت بیش از پنجصد نفر عضو موسس خویش نخست به آن لانه جاسوسی ببرند و در صورت موافقت آنان به وزارت عدلیه اجازه داده می شود، که در راجستر آن ها اقدام نماید.
سازمان های مذهبی و شاخه های ایدئولوژیکی افراطیون را “سازمان جاسوسی انگلیس” ، (انتیلحنت سرویس) به کمک مالی ارتجاع عرب ، صیهونیست های اسرائیل و مراکز استخباراتی اتحادیه اروپا ، که همه از سوی مافیای بین المللی قاچاق ، تولید و تورید مواد مخدر و شبکه های بین المللی تجارت اسلحه و در همسویی با کارتل های نفت دزد …، تمویل می شوند، سوق و اداره می کند.
با یک نگاه گذرا بر ریشه و تداوم جنگ و بحران آفرینی در افغانستان متوجه میگردیم که شوربختانه تراژیدی بزرگی از این وجود ندارد، که هر دو طرف این جنگ از یک مرگز مشخص (سی آی ای) و متحدین دور و نزدیک شان، رهبری، تمویل و سازماندهی می شود.
جای تردیدی نیست که کشور های ایران، پاکستان، عربستان، قطر، روسیه و حتا چین در آتش این جنگ، هیزم میرزند اما هیچکدام آن کشور ها توان مقابله با منافع استعمارگران غربی را ندارد و بجز از یک تخته خیز نیستند. تنها کاری که آنان میتوانند انجام دهند، چانه زنی بر منافع ملی خود شان است ، البته همیشه امپریالیست با کجدار و مریز، خواست های شانرا در نظر دارند.
نتیجه گیری من از این نبشته طویل:
در برابر ما اژدهای نیرومندی قرار دارد و نبرد ما آسان و کوتاه مدت نخواهد بود، ما راهی بجز از آگاه کردن و بسیج ساختن مردم ما نداریم، تا ملت ما به آگاهی و شعور سیاسی لازم نرسند، که بتوانند تصمیم بگیرند و با فرزندان صاذق شان یکجا، این یوغ ننگ را از شانه های خمیده میهن شان بر زمین افگنند؛ به این سکوت شرم آور مجبور خواهم بود.
این سکوت زمانی می شکند، که از “حرف به عمل” گذار کنیم و صادقانه و جانبازانه در ایجاد “الترناتیف چپ ــ دموکراتیک” گام برداریم ، نیرو های ملی را بسیج سازیم و مبارزه آزادیبخش ملت ما را استقامت بدهیم.
استراتیژی و تکتیک مبارزه ما بجز از رفع تمام ستم های استخوان سوز و رسیدن به یک صلح شرافتمندانه و با وقار و اعمار یک میهن آزاد، آباد و سربلند چیزی دیگری نبوده و نمیتواند باشد!
رفقا و دوستان عزیز!
هر گامی که امروز بسوی آزادی و آبادی میهن برداریم، وفاداری به سوگندی است که در برابر تاریخ ، حزب و مردم ما سپرده بودیم و محک قضاوت شخصیت هرکدام ما در برابر فرزندان ما و نسل های، بعدی فقط عمل است و هرچه زود تر عمل.
بگدار با چهره های سرخ از دنیا برویم و با نام نیک ، یاد شویم

—————-———-

 


ادامه دارد
————-