به مناسبت شش جدی روز رهایی و نجات مردم افغانستان

 

نبی « عظیمی »

دوستان گرامی ! 

چند روز بعد شش جدی است. روز رهایی و نجات مردم افغانستان از زیر ساطور تیز امین و باند طراز فاشیستی وی و به دنبال آن یازده جدی یا پنجاه ویکمین سالروز تاسیس ح . د . خ . افغانسنان .
بنابراین، هم از همین خامه وهم از قلم های همکاران ودوستان و خواننده گان این صفحه مطالب و یاد داشت ها ویاد مانده هایی نشر خواهند شد که امیدوارم مورد دلچسپی و پشتیبانی دوستان قرار ګیرند. اما برای امروز: 
نخستین باز داشت ها :
دوهفته ازقیام خلقی ها گذشته است. درقرارگاه قوای مرکز هستم ودردفترم (امریت کشف) نشسته ام. رفت وآمد افسران قرار گاه زیاد است. آن ها تصور کرده اند که پرچمی ها وازجمله من نیز ازاین نمد کلاهی خواهیم یافت وبر سر خواهیم گذاشت. اما درقصر (تپه تاجبیک – قرارگاه قوایمرکز) افسر جوانی به نام مهمند خویشتن را قوماندان قوایمرکز می پندارد. او تانکیست است و از جمله افسران قوای 4 زرهدار که قصر بی دفاع را فتح!کرده است. به گمانم یکی از مریدان وشیفته گان نورمحمد تره کی باشد، زیرا نام او همچون وردی پیوسته درزبانش جاری است وساری. شاید کسی به وی راپور داده است از آمد ورفت افسران به نزد من. لمری بریدمن رمضان به دفترم می آید با بروت های دبل وتاب داده وحکمی دربغل. بروت هایش مرا به یاد چپایف می اندازد. به یاد همان انقلابی معروف روسی. اما مثل این که در ظرف کمتر از دوهفته هزاران چپایف در اردوی ما زاده شده باشند. همه با همان ادا واطوار وانداز انقلابی، با همان صدای پرطنین و غور وبلند و با همان بروت های چپایفی! شنیده بودند انگار که بروت گذاشتن به شیوه چپایف به معنای انقلابی بودن است. رمضان که آمد برایم گفت شما را رفیق امین خواسته اند درکمیته مرکزی. ناباورانه بدو نگریستم . اما انگار او به جد می گفت نه به هزل. درموتر جیب که نشستیم، با دو تن سرباز مسلح در چپ وراستم. فهمیدم که می روم به سوی سرنوشت! سرنوشت محتومی که برای پرچمی ها و روشنفکران دیگر اندیش رقم خورده بود، از سوی امین و دار ودسته اش. موتر درپیش روی وزارت دفاع که درآن موقع در مقابل ارگ قرار داشت می ایستد. رمضان جلو است ومن به دنبالش. محافظینن درچپ وراستم. درمنزل اول داکترسلطان که زمانی داکتر قطعه انضباط بود، با ما مقابل می شود. سرش را شور می دهد وچیزی نمی گوید. لختی نمی گذرد که خود را در منزل زیرین قصر می یابم. دریک اتاق تنگ که بیشتر از پانزده تن سرنشین دیگر نیز دارد. همه وزرا، جنرالان و شخصیت های رژیم داوودی. برخی ها مرا می شناسند. بااشاره سر احوال پرسی می کنیم. گپ زدن ممنوع است؛ اما نفس های آخر را کشیدن مجاز.
***
به گمانم داکتر سلطان پس از دیدن من با آن هیأت وشکل و شمایل، تاب نمی آورد ومی دود به سوی منزل بالا. درآن جا همراه با رفیق سلیم سلیمی می روند به سوی دروزاه اتاق رهبران. ساعت 3 روز است واتفاقاً زنده یاد ببرک کارمل در دفترکارشادروان تره کی تشریف دارند. محافظین تره کی، داکتر سلطان وسلیم را نمی گذارند که داخل اتاق شوند. آندو غالمغال می کنند و سرو صدای زیادی به راه می اندازند. نور احمد نور از اتاق بیرون می شود و علت را جویا می شود. سلطان می گوید نبی عظیمی را گرفتار کرده اند و گرفتاری پرچمی ها بنا بر امر امین شروع شده است. نوراحمد نور به زنده یاد کارمل وتره کی جریان دستگیری مرا گزارش می دهد. نمی دانم پس از ان بین دو رهبر چه سخنانی رد وبدل می شود. شاید جناب نور احمد نور آن روز را به یاد آورد وبرای نخستین بار لب به سخن بگشاید و ازحقیقت همان نخستین روز هایی قصه کند وازنخستین توطئه های امین وباند جنایتکارش که متأسفانه در زیر غبار آتش ودود سال های جنگ پنهان مانده اند. 
باری! ساعت ها می گذرد. یکی دوبارسلیم جان سلیمی و داکتر سلطان به زیر زمینی سر می زنند وازدور اشاره هایی می کنند، با دست و با سر؛ ولی من چیزی نمی فهمم. شام فرا می رسد. ازدور رمضان را می بینم که با چهره عبوس و بروت های لم شده به سوی اتاق ما می آید. مرا صدا می زند ومی گوید: طالعت بلند بود که تره کی صاحب ترا عفو کرد. آب دهنم را که برای تف کردن به صورت وی نا خود آگاه ترشح کرده اند، با دشواری زیادی فرو می برم ومی گویم: مگر من کدام جرمی مرتکب شده بودم که تره کی صاحب مرا عفو کرد؟ با خشونت بازویم را کش می کند. من دگرمن هستم و او لمری بریدمن. قباحت مگر شاخ ودُم دارد؟
2
نخستین دیدار با حفیظ الله امین
سر انجام روز موعود فرا می رسد. ” ما ” در رستوران خیبر جمع می شویم. این رستوران از دیرباز میعاد گاه ما است. پیش از کودتای داوود خان نیز درهمین جا با زنده یاد حیدر رسولی که در آن وقت دگروال متقاعد وپسان ها دگرجنرال ووزیردفاع شد، ملاقات می کردیم. من نخستین بار حیدر جان (رسولی را بسیاری از نزدیکان وآشنایا نش حیدر جان می گفتند.) را درهمین رستوران با ضیا مجید دیده بودم ودرهمان روز ازوی شنیدم درباره کودتای ضد سلطنتی به رهبری سردار محمد داوود. رسولی درهمان روز اول مرا به اشتراک درکودتا دعوت کرد، درست مانند امین . ولی با این تفاوت که دعوت حیدر جان مایه یی داشت از خوش قلبی ، ساده گی و خوش باوری ؛ ولی دعوت امین درنخستین دیدار به سازمان نظامی جناح خلق ، نمایانگر دیده درایی ، ماجراجویی و چالاکی اش بود.
اول ستار خان می رسد در رستوران ، بعد من و آصف الم. نمی دانم چه درذهن مان می گذشت و چه رنگی داشتیم در صورت ؟ یا اصلاً رنگی مانده بود درچهره ها؟ ستارخان می پرسد: ” گرم ” چه گفت ، ” گرم ” خبر دارد که می رویم به نزد امین؟ بین خود زیارمل را گرم می گوییم. نمی دانم چرا؟ شاید به خاطر آن که عضو رابط است با رهبری و خبر هایی که می آورد ، اگر خوب است یا بد ، گرمای وجود مان را بالا می برد. شاید هم به خاطر لین های گرم سیاسی یی بود که سران کشورها ازهمان مجرا باهم تماس می گرفتند به ستارخان می گویم ، نی زیرا مدت ها می شود که نولش را چیده ورفته ، “جیم “شده است، انگار! به قول ایرانیان.
با فولکس واگون من می رویم به وزارت خارجه. باید ساعت سه روز در نزد امین برسیم. اما ما می رسیم 2 و 35 دقیقه در دهن دروازه آن وزارت. سربازی با قدم های موزون نظامی نزدیک می شود. یونیفورم های ما را که می بیند، دستش بلند می شود ومی چسپد به لبه کلاهش. به من می گوید: توقف دراین جا ممنوع است.بیست متر دورتر را نشان می دهد و می گوید ، درآن جا ایستاده کنید. یکی ودو نمی کنیم و می رویم وبر می گردیم بی موتر. همان سرباز باز دیگر می آید ومی گوید کجا می روید؟ می گویم به نزد وزیرصاحب خارجه . پیشانی سرباز چین می خورد ؛ اما الم که هم کارکشته است و هم دگرمن ومافوق من ، حرفم را قطع می کند و می گوید : به نزد رفیق امین می رویم. سرباز که واژهء رفیق را می شنود، پیشانی اش باز می شود. می گوید صبر کنید. می رود وبا یک افسری برمی گردد که سرتا پا غرق دراسلحه است به اضافه یک جفت بروت شخ چپایفی. افسر کاغذی در دست دارد. همان طوری که به کاغذ نگاه می کند ، به سرو پای ما هم می بیند، با نگاه خریداری. من هم درک می کنم که چندان ازما خوشش نیامده است. شاید به خاطرآن که یونیفورم های مان پاک تر است و بوت های مان از ستره گی برق می زند. می پرسد : وقت ملاقات گرفته اید ؟ الم می گوید رفیق امین خودش ما را خواسته است . ساعت سه تام . خرد ضابط به ساعتش نگاه می کند.ساعت 2و50 روز است. ده دقیقه وقت داریم. دفتروزیر درمنزل چندم است؟ هرجا که باشد می رسیم. اما این همه سرباز وافسر را ببین واین همه تلاشی را. ازسر تا پایت را می نگرند، می پالند و همه جایت را لمس می کنند. آخر تو می روی به نزد قوماندان دلیر انقلاب که مرد مؤقری هم است و فضیلت های بسیاری هم دارد. باخود می گویم اگر کسی مانع مان نشود، می رسیم به وقت معهود ؛ ولی ایوای ازاین هفت خوان رستم که درهرمنزلی و درپیچ هردهلیزی گسترده اند و تو باید دست کم هفت بار تلاشی شوی و اعضای بی نام بدنت مشتک شوند تا برسی به نزد آن مرد مؤقر. می رویم و تلاشی می شویم و یگان دوست وآشنا را هم می بینیم با سرهای اوفتاده بدون نشانی از آشنایی ها.
خوشبختانه ما به موقع می رسیم. سریاور امین مارا می شناسد. می گوید امین صاحب مصروف هستند ، منتظر باشید. شخصیت ها ورجال نظامی وملکی زیادی دراتاق انتظار نشسته اند : گوش تا گوش . جای پای ماندن نیست. همه خاموش اند.اما البته که سخن گفتن منع نیست، مگر به نجوا.
ساعتی بعد شیرجان مزدوریار که ازدفتر امین بیرون می شود، به سریاور می گوید : رفیق تلون شما را خواسته. به سوی ما می نگرد. بر می گردد ، دستش را درار می کند، دستش را می فشارم و با خود می گویم. شکر خدا ، هنوز آدم ها را می شناسد.
***
سرانجام یاور می آید و می گوید : دگرمن آصف الم، جگرن محمد نبی، جگتورن عبالستار. ما از چوکی های مان بلند می شویم . یاور دروازه اتاق وزیر را باز می کند ومی گوید : بفرمایید . آاگرچه الم وستار مرا به حساب مقام حزبی ام دلگیمشر می گویند ؛ اما حالا آصف الم پیشاپیش همه ما می رود. زیرا از پغمان است و امین را می شناسد ، اگرچه الم از وی سخت نفرت دارد. امین با دیدن ما ازجایش برمی خیزد. به سر وپای ما با دقت نگاه می کند. ازنگاهش شرر می بارد. دستان ما را با تأنی وکراهت می فشارد. تعارف نمی کند برای نشستن. شاید ما را سزاوار چنان لطف بزرگی نمی پندارد. شاید هم اصلاً اهل تعارف معارف نباشد که نیست . معلو م دار است که قاطعیت دارد و شاید هم همین یگانه صفت مثبت وی باشد. چه می دانم ! از همان نخستین نگاه ازوی خوشم نمی آید. اگرچه ظاهر نیکویی دارد به خصوص با این دریشی سرمه یی رنگ خوش دوختی که دربر کرده است. اما ادا واطوارش به نظرم تصنعی و ساخته گی معلوم می شود. به مرد مغروری می ماند که حریفش را چت کرده باشد. این نخستین باری است که وی را می بینم ؛ ولی صدایش به گوشم آشناست. صدایش را از رادیو بارها شنیده ام ، در هنگام رای اعتماد گرفتن صدراعظم ها وکابینه ها. وی مرد قد بلندی نیست. اما قد پست هم نیست. هیکل موزونی دارد . خوش قیافه است وخوش تیپ. حرف زدنش عامیانه است، اما صدایش پرطنین وزنگدار ولهجه اش غلیظ به ویژه هنگامی که فارسی گپ می زند.
ایستاده مانده ایم درپیشگاه «میرغضب تاریخ !» ، لحظاتی سکوت سایه می افگند بر درو دیوار اتاق. بعد وی می خندد. می خندد وبه آصف الم به طعنه می گوید : اینه بالاخره باز یکدیگر را یافتیم. خنده ریزی سر می دهد و لبخند ملیحی ! بر لبانش نقش می بندد. می گوید پس با نبی عظیمی و ستار دریک حوزه بودید. اما حالا همه یک جا می شویم. پرچم وپرچمی را فراموش کنید. ناگهان با نگاه خشماگینی به سوی من می نگرد و به من می گوید تو درکودتای ضد سلطنت اشتراک فعال داشتی به همین سبب آن روز که رفقا ترا از قوایمرکزگرفتار کرده و زندانی ساخته بودند، عفو کردم. اما فکرت باشد که ما از هرچیز خبر داریم و خبر می شویم. دهنم را باز می کنم که بپرسم چه گناهی از من سرزده بود که الم چشم غره یی می رود وحرفم را در دهنم خشک می سازد. نگاه غضبناک امین بار دیگر به حالت عادی برمی گردد وبه آصف الم می گوید: من تو را به حیث رییس محاکمات قوای مسلح مقرر می کنم. خوش هستی؟ آصف تشکر می کند و می گوید هرامری که از سوی رهبران حزبی برایش داده شود، اجرا می کند. امبن بار دیگر می خندد ومی گوید : معلوم دار،معلوم دار! بعد به سوی من می نگرد ومی گوید : قوماندان قوای مرکز؟ نی ، نمی شود. قوماندان قوای مرکز رفیقی خواهد شد که درانقلاب مستقیماً اشتراک کرده است. اما ترا به حیث قوماندان فرقه دریکی ازقطعات اطراف تعیین می کنم. چی می گویی؟ حیران مانده ام که چه بگویم؟ مگر من آرزوی قوماندانی قوای مرکز را داشتم ؟ اما باید چیزی بگویم. می گویم هرچه شما ورهبری حزب دستور بدهد انجام می دهیم. تبسم معنی داری می کند واز ستار خان می پرسد حالا هم درقوای مرکز هستی ؟ ستارخان می گوید: بلی ، عضو آمریت تخنیک قوایمرکز. باز هم می خندد و سرش را شور می دهد. با دستش دروازه دفترش را نشان می دهد و می گوید : بسیار خوب! بسیار خوب! باز گپ می زنیم. رسم تعظیم می کنیم وخارج می شویم.
این نخستین وآخرین دیدار من است با مرد مؤقر. بعد ها هنگامی که قوماندان فرقه 14 عزنی شدم ، چندین بار از طریق تیلفون با من صحبت کرد. به خصوص شبی که به هاوانا می رفت .


اشتباهات مسؤولین نظامی پرچمی ها : 
این توسن ایام چه خوش رام امین است 
خورشید جهان سر زده از بام امین است
…..بدینترتیب حفیظ الله امین دومین مرحله پلان شوم خود را با مؤفقیت تمام عملی ساخته بود. نخست شناسایی هسته ها و حوزه های حزبی نظامیان پرچمی و دوم دورساختن کادر های برجسته نظامی پرچمی ها از مرکز و ندادن وظایف فعال برای آنان در قطعات و جزوتام های گارنیزیون مرکز. یادم نرود که به جز همین چند رفیقی که تعداد شان از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کند ، رفیـــق فاروق ( بعد ها آتشه نظامی درماسکو ) نیز به حیث قوماندان یکی از کندک های تانک در قوای زرهدار مقرر گردیده بود . اما همه می دانند که پرچمی ها افسران کار آزموده ، لایق ودرس خواندهء فراوانی داشتند که بنابر موجودیت همان پلان های شوم به وظایف مهم توظیف نشدند. گردن نهادن به این خواست امین اشتباه جبران ناپذیر دیگررفقای مسؤول بخش نظامی پرچم بود. بعد ها برخی از رفقا می گفتند که امین استدلال می کرد، چون پرچمی ها در کودتا نقش برجسته یی نداشتند، بنابراین باید به همین چند پست قناعت کنند. اما این امین بود که کودتا را بدون درجریان قرار دادن پرچمی ها توسط افسران خلقی انجام داد. به جز محمد رفیع که درآن موقع رییس ارکان فوای 4 بود ودر غیاب قوماندان لوا( دگروال سرور نورستانی ) سرپرستی لوا را به عهده داشت ووی هم بنابر گفته خودش فقط ساعتی پیش درجریان قیام قرار گرفته بود،هیچ پرچمی دیگری در جریان کودتا قرار داده نشده بود. مثلاً ما در قرار گاه قوای مرکز از تمام حادثه هایی که در شهر گذشته بود بی خبر بودیم ونزدیک بود درهمان شب وروز نخست کودتا کشته شویم، بدون این که بدانیم کودتا را رفقای حزبی خود ما ( خلقی ها ) انجام داده اند. یا رفقایی که درگارد جمهوری بودند، بنا بر هدایت شاد روان عبدالحق علومی آمر کشف گارد قاطعانه از ارگ ونظام جمهوری دفاع می کردند وتا هنگامی که دستور رهبری بخش پرچم حزب را دریافت نکردند همچنان به مقاومت خویش ادامه می دادند. زرهپوش عمر شهید وچند زرهپوش دیگر کودتاچی ها ازا ثر دفاع قهرمانانه همین رفقا نتوانست به گارد داخل شود و متأسفانه عمر تانکیست جوان که برادر زاده جنرال عارف خان وزیر دفاع پیشین سلطنت بود در راه گشودن درب بزرگ آن قلعه جان داد.
….اما اگر درآن شبان وروزان توسن ایام هنوز کاملاً رام امین نشده بود؛ فقط به این سبب بود که وی به وقت وزمان نیاز داشت. حد اقل سه ماه. او دراین مدت می توانست نه تنها درکلیدی ترین پست ها عمال و هواخواهانش را نصب کند؛ بل می توانست هم درارتش وهم در پولیس تا سطح قوماندان تولی کار کند و اشخاص وابسته به خود رانصب و تعیین نماید.اما در اگسا البته که مشکلی نداشت. زیرا سرسپرده ترین اجنت های خود را به شکل بسیار ماهرانه درآن سازمان جا به جا ساخته بود.. امین یک خوش شانسی دیگر هم داشت. بازبان چرب و تملق آمیزش تره کی را فریفته بود و قطعه توس ببرک کارمل که رفقای بخش نظامی اش بودند ، دیگر کاملاً از اثر بی مبالاتی برخی ازرفقایش افشا ودر ورطه نابودی فزیکی قرار گرفته بودند. حالا که به آن روز ها می نگرم ، به این نتیجه می رسم که اگر درنخستین روز ها دسترخوان بخش نظامی خویش را در برابر امین هموار نمی کردیم ، شاید پسان ها که مجبور شدیم برای اقدام نظامی آماده گی بگیریم به نبود وکمبود نیرو دچار نمی شدیم.
شما چه می گویید دوستان ؟
– ۴ ـ
دوران ترور واختناق و دوران تصفیه پرچمی ها از ارتش وادارات دولتی :
به زودی تصفیه ارتش از وجود افسران پرچمی آغاز می شود. دگرمن سید جان که رفقا وی را به خاطر احترام فراوان سید جان لالا می گفتند، نیز از غند 21 محافظ برطرف می شود. زنده یاد خلیل الله قوماندان لوای 88 توپچی مهتاب قلعه، صبور خوژمن قوماندان قطعه 242 پراشوت، دگرمن هدایت الله رییس اوپراسیون وزارت دفاع، دگرمن آصف الم رییس محکمه عالی قوای مسلح نیزازوظایف شان سبکدوش می شوند و برخی ازآن ها را راساً از دفتر کارشان دستگیر وپس از تحقیقات ابتدایی و شکنجه های قرون وسطایی در اگسا، به زندان پلچرخی انتقال می دهند. برخی ها کوته ففلی می شوند وبرخی ها درزیر شکنجه جان می دهند. عبدالصمد اظهر و افسران پولیس پرچمی نیز ازوظایف شان سبکدوش وبه عین سرنوشت گرفتار می شوند. اما هنوزهم پرچمی های فراوانی در سطح تولی ها وکندک های قطعات وجزوتام های اردو وجود دارند که امین و امینیان آنان را نمی شناسند ویا اگرمی شناسند، درآن مرحله وجود شان را خطرناک نمی پندارند و تصفیه آنان را می گذارند برای آینده. جنرالان وافسران سابقه دارغیر حزبی هم چه دراردو وچه دروزارت داخله یا ازوظایف شان سبکدوش شده اند ویا بدون هیچ جرم وگناهی به زندان پلچرخی افگنده می شوند.
ترور واختناق درنخستین روز کودتا با کشتن بدون موجب وبی دلیل سردار محمد داوود وهفده نفر اعضای فامیل شان شروع می گردد. این ترور وکشتار به اشاره پنهانی امین انجام می گیرد. سلیمان لایق یکی از سران پرچم درتصمیم گیری بالای این مسأله رای مثبت می دهد و می گوید” باید دا فرعون ووژل شی.” اما زنده یاد ببرک کارمل با قاطعیت همیشه گی اش اظهار می دارد که باید سردار محمد داوود محاکمه شود، درصورتی که جرمش ثابت شد، برابر با احکام قانون جزا ببیند. 
تیر باران کردن بدون محاکمه موسی شفیق صدراعظم ، دگرجنرال غلام حیدر رسولی وزیر دفاع، تورنجنرال عبدالعزیزلوی درستیز، عبدل علی وردگ رییس ارکان قوای مرکز، وفی الله سمیعی،وحید عبدالله معین وزارت خارجه، جنرال عبدالقدیر خلیق رییس ارتباط خارجه وزارت دفاع، صلاح الدین غازی، غلام نقشبند دشتی معین وزارت داخله همراه با خالد سکرتر وی در همان نخستین روزها نماینگر خون خواری آن مرد مؤقر است.
زمستان آرام آرام سپری می شود. برف ها آب می شوند و طبیعت قبای سپیدش را دور می اندازد. اما در سرزمین من هنوز هم زمستان است. همان “زمستان ” اخوان ثالث و همان ” خانه ابری” نیما . همان شب های شوم وحشت انگیز درون وبیرون زندان که به تعبیر آن شاعر سنت شکن، پایان ندارد: نه بخت بد مراست سامان / و ای شب نه تراست هیچ پایان/. آری ، روزی نیست که از دستگیری رفیقی خبر نشوی. لحظه یی نیست که ناله وگریه آل وعیال آدم بی نوایی را که نه تنها واژه سیاست رانمی داند؛ بل سواد خواندن و نوشتن را نیزندارد ، نشنوی .از خود می پرسی ، تنها تو نمی پرسی ، صد ها و هزاران تنی که جریان دستگیری او را دیده اند ، می پرسند چرا این مرد را دستگیر کرده وبه شکنجه گاه اگسا می برند؟ آیا اینان پرچمی اند؟ شعله یی اند؟ مساواتی اند؟ ازخانواده شاهی اند؟ پاسخت منفی است. اما نیم شب در خانه اش داخل می شوند، مرد بیچاره را که دربستر فقیرانه اش خوابیده است، بیدار می کنند. دستانش را ولچک می زنند و می برند. کشان کشان می برند. نمی توانی دخالت کنی وبگویی برادر این دهقان واین مزدور سیه روز را کجا می برید. به چه جرمی می برید؟ بیچاره هفت نان خور دارد. اما زنهار اگر زبانت را شور بدهی، که زبانت را می برند. اما تو می بینی ، هرروز می بینی و از خود می پرسی که مثلاً دیشب این ملک محمد افضل* ولد وزیر محمد که زارع است و مسکونه قریه خواجه ملک ولسوالی ارغنداب، را گرفتند وبردند و دیشب نصرالله ولد شاه ولی که پیشه دهقانی دارد و از قریه سخری ولسوالی ارغنداب قندهار است وپریشب عبدالظاهر ولد عبدالرحمن هم که زارع است نیز گرفتند، بستند و بردند واین ده ها تن دیگر که به اساس نظر کمیته ولسوالی ارغنداب گرفته وزندانی شده اند، می توانند اخوانی، ضد انقلاب و فیودال و مستبد ومخرب و همکار اخوانی باشند؟ 
*رویکرد : این چند نام حقیقی اند. این نام ها درسندی که در ختم کتاب نقدی بر مثلث بی عیب نوشته بودم ، آمده است. دلچسپ است که درپای سند نظر کمیته ولسوالی ارغنداب را به این شرح می خوانیم : اگر اختر محمد شماره 34 و شیر محمد شماره نمبر 38 و عبدالرب آخند زاده شماره نمبر 39 به وسایل ممکنه تحت فشار قرار داده شوند، ممکن از نزد شان نفری شامل توطئه و اخوانی ها کشف شوند. امضا ها : مدیر تعلیم وتربیه، رییس گمرک عبدالغفور اطرافی، شاروال، غلام محی الدین مدیر عمومی اوقاف، محمد سرور نماینده څارندوی، نسیم و…
سند دیگر:شماره 1299 تاریخ 10 / 8 / 57 داگسا لوی ریاست دتحقیق آمریت 
شاغلی مدیر صاحب محبس پلچرخی! 
بالاثر مکتوب ( 3501) 9/8/57 کشف جرایم بامیان به شما تفهیم می گردد : قرار امر وهدایت تیلفونی وزیر صاحب خارجه و معاونصاحب محترم صدارت عظمی محترم حفیظ الله امین ، وکیل نسیم ساکن مرکزبامیان که یک عنصر شناخته شده و ضد انقلاب کبیر ما است و ازلحظه پیروزی انقلاب تا اکنون به شیوه های مختلف دولت انقلابی و شخصیت های انقلابی را تخریب نموده واز هیچگونه تخریبات دریغ نمی ورزد ویک تن دستیار دیگرش حاجی عبدالله است. این دو عنصر مرتجع – ضد خلقی و ضد انقلاب توده مردم را بر فرمان مقدس شماره (1) وشماره (2 ) تخریب می نمودند. وهمچنان وکیل نسیم در موقع خیانت قادر، شاهپور و میرعلی اکبردر منزل شخصی خویش جشن گرفته بود و همچنین حاجی عبدالله به مردم تبلیغ می کرد که دولت بعد از چهل روز سقوط می کند جزء لاینفک وکیل نسیم وسایر خاینین است که اکنون تحت تعقیب است ضم هذا هردو عنصر خاین ذریعه محافظ اصولی اعزام گردید. 
مراتب فوق ارقام گردید ودونفر فوق الذکر توسط محافظین اصولی به شما اعزام گردید. درحصه محافظت همه جانبه مذکوران اجرآات قانونی نموده از وصول آن ها اطمینان دهید.
پیروز باشید اسد الله سروری : رییس عمومی اگسا
شماره وزارت داخله ، قوماندانی عمومی امنیه ، آمریت عمومی امنیت ملی : مکتوب 991بر 485 تاریخ 2/7/1357 رفیق محترم قوماندان صاحب محبس پل چرخی! اسامی محمد طاهر بدخشی که قبلاً ذریعه مکتوب نمبر 806 تاریخی 10 بر 11 / 6/ 1357 غرض محافظت به شما سپرده شده ، نامبرده را غرض اجرآات که مد نظر است به این آمریت اعزام دارید. پیروز باشید
دیپلوم انجنیر سید داوود ترون
قـــــــــــــــوماندان عمومی امنیه
اما همان طوری که همه می دانیم ، زنده یاد طاهر بدخشی دیگر بر نمی گردد . او را می برند و درپولیگون پلچرخی توسط بلدوزر زیر خاک می کنند واز کجا معلوم که زنده زنده زیر خاک نکرده باشند. در همان روز هایی که هنوز تقاعد نکرده بودم وزمستان آرام آرام سپری می شد ، روزی وفامل برایم می گوید که از رفقای قطعه پراشوت هیچ اطلاعی داری؟ من که خلیل جان خسربره جنرال حکیم سروری را که دو ماه پیش به دیدنم آمده بود، دیده بودم ، برایش از لطف خلیل قصه می کنم که آمده بود با جگرن صاحب انور خان با یک پاکت مالته و کینو، برای عیادتم .می گویم می روم به دور وپیش قطعه شان و از این و آن می پرسم که چه واقع شده است. وفامل می گوید : زنهار اگر چنین کنی. زیرا جواسیس امین نه تنها آن جا را زیر نظر دارند؛ بل خانه های این رفقا را هم چهارچشمی می پایند. چند روز بعد از کریم جان مجید که گهگاهی به دیدن دوستان ورفقایش به زندان می رود، خواهش می کنم تا اگر امکان داشت و دیدارحکیم سروری میسر شد، از نزدش بپرسد که خلیل و رفقایش در این زندان هستند ویا جای دیگر؟ مدت ها بعد پس ازآن که تقاعد می کنم، کریم جان مؤفق می شود تا با حکیم ارتباط بگیرد و بداند که او و همسرش یعنی همشیره خلیل هیچ اطلاعی ازوی ندارند.
داستان رفقای قطعه پراشوت ، داستان دردناکی است. اول این سند را می خوانیم وبعد رشته سخن را می سپارم به فرهاد بارکزی ( خوژمن ) برادر جگرن صبور خوژمن قوماندان قطعه پراشوت:
دعظمی صدارت، داگسا لوی ریاست، دداخلی اسخباراتو ریاست ، دتحقیق لوی مدیریت. نامه شماره 2335تاریخ 21 . 12. 57
شاغلی محترم قوماندان صاحب عمومی حارندوی خلق!
قابل توجه مدیریت محبس دهمزنگ!
1- عبدالصبور ولد عبدالرسول چگرن
2- خلیل الله ولد محمد یوسف جگرن
3-غلام جیلانی ولد محمد انور جگر
4- سید زمان الدین ولد سید امان الدین تورن
5- لیمان ولد گل آقا جگتورن
6-محمد انور ولد محمد عمر جگرن
7- گل محمد ولد باز محمد جگرن
8-عبدالرحیم ولد امیر محمد جگرن
9-محمد حسن ولد دولت محمد مامور گمرک
10-غلام محی الدین ولد جمال الدین مامور احصاییه مرکز
11-حمیدالله ولد عبدالله تورن
12-نجیب الله ولد عبدالله دوم بریدمن
13-محمد نعیم ولد بازگل مامور
14-محمد علی ولد خوشخال مامور
15-شفیع الله ولد عبدالله دوم بریدمن
تعداد پانزده نفر فوق که ذریعه مکتوب نمبر 1293 تاریخی 19 بر20 .2. 57 به مدیریت محبس دهمزنگ اعزام گردیده بودند، لطفاً غرض اجراآت بعدی مذکوران را اعزام دارید. پیروز باشید.
رییس عمومی اگسا
و اجراآت بعدی امین و سروری و داوود ترون چه اجراآت دیگری به جزشکنجه دادن و سر به نیست کردن شایسته ترین

فرزندان این وطن میتږانست بود؟