نوشته و برگردان های صبور سیاسنگ در رابطه به ببرک کارمل و تاریخ ح.د.خ.ا

ترکی، پاکستانی یا افغانستانی؟
[][][][] بخش هفتم [][][][]

محمود: در باره آمدن رژیم کمونیستی چه فکر میکردید؟
حکمتیار: اگر داوود اشتباه نمیکرد، برای کمونیستها دشوار بود قدرت را به دست بگیرند. درین مرحله ما در اردو خیلی منظم بودیم و چنان نیرومند که کمونیستها فکر میکردند بهتر است نهضت اسلامی با داوود درگیر شود، نهضت به اقدام مسلحانه از طرف اردو متوسل گردد و ما درین میان با استفاده از فرصت هر دو را بکوبیم و قدرت را به دست بیاوریم.

حفیظ ‌الله امین در یک رساله نوشته‌بود: «تصمیم نداشتیم که از خود آغاز کنیم. منتظر بودیم که گویا نهضت اسلامی علیه داوود آغاز کند.» تا آنها تلویحاً ازین فرصت استفاده کنند؛ ولی افراد ما یکی از متفکرین بزرگ کمونیست به نام اکبر خیبر را ترور کردند. روز جنازه خیبر اعضای یکی از گروپهای ما که در شهر فعالیت میکردند، تصمیم داشتند باید این مظاهره را منفجر کنند. متاسفانه مسئول فعالیتهای شهری کابل به آنها اجازه نداد. این یک اشتباه بزرگ بود. تا کمونیستها شعارهای علیه داوود دادند، اختلافات ایجاد شده‌بود.

داوود عده‌یی از رهبران سیاسی کمونیستها را دستگیر کرد. اسنادی هم به دست آوردند که آنها پلان کودتای عسکری را رویدست داشتند. شب از رادیو کابل اعلان شد که افرادی دستگیر شدند، اسناد هم به دست آمده و در مورد سایر افراد نیز اقدامات صورت خواهد گرفت.

صاحب‌منصبان عسکری مربوط به کمونیستها ازین اعلان ترسیدند و دستپاچه شدند. روسها از طریق مستشاران روسی که در اردوی افغانستان داشتند، تصمیم گرفتند کودتا به راه افتد. صاحب‌منصبان عسکری به شمول مستشاران نظامی روس و حتا برخی از پیلوتهای روسی که از تاشکند پرواز کرده‌بودند، در عملیلت سهیم شدند و قطعات عسکری اطراف کابل را به شدت بمباران کردند، قسمتی از تانکها هم برامدند. کودتا صورت گرفت و در برابرش موقتاً مقاومت هم شد.

متاسفانه کسانی که در اردو از طرف ما تنظیم شده‌بودند، گمان میکردند که شاید این اقدام از طرف مسلمانها باشد. آنها در حالت مجهول قرار گرفتند: نتوانستند عکس‌العمل نشان دهند، نتوانستند تایید کنند، نتوانستند مخالفت کنند، نتوانستند مقاومت کنند. کمونیستها با استفاده ازین فرصت توانستند کودتا کنند. داوود سرنگون شد و آنها قدرت را به دست گرفتند.

محمود: تره‌کی‌آمد، او را از بین بردند. امین آمد، ببرک آمد. علت چه بود؟
حکمتیار: الحمدلله عرض کردم که درین وقت ما منظم بودیم و افراد مسلح تربیه شده داشتیم. در اردو هم کار ما خیلی امیدوارکننده بود. روز دوم هفت ثور مقاومت مسلحانه خود را به پیمانه وسیع آغاز کردیم. به تدریج این عملیات وسیعتر شد. در ظرف هژده ماه تقریباً قسمت بیشتر اردو به مجاهدین پیوست. صاحب‌منصبان عسکری که در سابق تنظیم کرده‌بودیم، گرچه قادر نشدند اقدام منظم برای سرنگون ساختن رژیم به راه اندازند ولی وجود شان باعث کارهای بزرگی به نفع نهضت شد. هرکدام آنها در قطعات عسکری با همه افراد خود آمدند و به نهضت پیوستند. فرقه‌ها، غندها، کندکها، با هزارها میل سلاح به مجاهدین پیوستند. در ظرف هژده ماه تقریباً اردو از بین رفت. همه به مجاهدین پیوستند. همه ولسوالیها و علاقه‌داریها آزاد شدند. طی همین شکستها، در تیم کمونیستها هم اختلاف ایجاد شد. بین خلق و پرچم اختلاف ایجاد شد. ببرک و نجیب و امثال اینان از افغانستان خارج گردیدند و به عنوان سفرا به خارج روان شدند. بعد بین حفیظ ‌الله امین و تره‌کی اختلاف ایجاد شد.

روسها میخواستند امین را از بین ببرند و بین تره‎کی و ببرک ائتلاف یجاد کنند تا اختلاف از بین برود. آنها گمان میکردند که علت عمده اختلاف حفیظ ‌الله امین است. تصمیم در مسکو گرفته شد. یکی از همراهان تره‌کی به امین اطلاع داد: “گویا در مسکو تصمیم گرفته شده که ترا از بین ببرند”. به این ترتیب، اختلافات شدید میان باند خلق ایجاد شد.

رژیم در حالتی بود که باید امروز و فردا سقوط میکرد. کابل در محاصره بود. در نظام هیچ چیز نمانده‌بود. روسها احساس کردند که دیگر رژیم قابل بقا نیست و اگر مداخله نکنند و قوه نفرستند، نهضت به پیروزی میرسد. لذا مجبور شدند که در افغانستان نیرو بفرستند.

محمود: هجوم نیروهای روسها به خاطر نهضت اسلامی بود؟
حکمتیار: روسها از سالیان قبل در نظر داشتند که با اشغال غیرمستقیم افغانستان و تسلط بر افغانستان از طریق احزاب کمونیستی و رژیم وابسته به روس به بحر هند جلوتر بروند. پس از اشغال افغانستان فاصله کمی بین آنها و بحر هند باقی میماند. پاکستان هم ضعیف است. از یکطرف هند، از طرف دیگر روس و هم اختلافات داخلی پاکستان باعث میشوند که آنها بدون درد سر به بحر هند راه بیابند. تصمیم چنان بود که این کار بدون مداخله مستقیم صورت گیرد، یعنی بدون تجاوز نظامی، از طریق کودتای عسکری و تحمیل احزاب وابسته به مسکو، این کار با تشکیل یک حکومت کمونیستی مزدور صورت گیرد. پس از اینکه مسئاله ناکام شد، کمونیسها شکست خوردند و رژیم رو به سقوط بود؛ چاره جز این ندیدند که باید مستقیماً به افغانستان قوا بفرستند و مرتکب تجاوز شوند. البته سرکوبی نهضت هدف روسها بود. چون نمیتوانستند افغانستان را اشغال کنند، به این خاطر به افغانستان قوا فرستادند.

محمود: روسها با قوای مسلح دوصدهزاری شان آمدند و فکر کردند که افغانستان را مانند چکوسلواکیا و مجارستان در چند روز تسخیر میکنند. عوامل شکست ارتش سرخ در افغانستان چه بودند؟

حکمتیار: روسها در افغانستان نتوانستند پلان خود را مرحله‌وار و در وقت مناسب تطبیق کنند. رشد روزافزون نهضت اسلامی باعث شد که روسها در مورد افغانستان عجله به خرج دهند و قبل از فرارسیدن وقت مناسب اقدام کنند. کودتای عسکری شان قبل از وقت بود. حزب کمونیست ضعیف بود و این استعداد را نداشت که افغانستان را کنترول کند، لذا با مشکلات مواجه شدند. مراقبت از بین میرفت و تجاوز عسکری شان نیز در نتیجه شکستها بود. پس ازینکه دو حزب کمونیستی در افغانستان از ملت تجرید شدند، سرکوب شدند و با شکست روبرو گردیدند، آنها برای زنده نگهداشتن حزب نیمه‌جانی که در حالت نزع بود، قوه فرستادند.

محمود: به عنوان یک پاکستانی میخواهم بدانم که روابط میان افغانستان و پاکستان بعد از آزادی افغانستان چگونه خواهد بود؟ مسئله پشتونستان چگونه خواهد شد؟ زیر این قضیه را انگلیسها میان ما خلق کردند.

حکمتیار: همانگونه که اشاره کردید انگلیسها بعد از بیرون کشیدن قوا از کشورهای مستعمره، قضایایی را میان آنان به میراث گذاشتند، قضایایی که همیشه باعث ایجاد کشمکشها و درگیریها میان کشورها میشوند. میان افغانستان و پاکستان مسئله پشتونستان؛ میان هند و پاکستان مسئله کشمیر؛ همچنان میان ایران و افغانستان و میان عراق و ایران … تا به این وسیله عامل نزاع و کشمکش همیشه میان این کشورها باقی باشد.

با خط دیورند اقوام و قبایل واحدی را تجزیه کردند و مسئله را به حیث قضیه متنازع فیه میان افغانستان و پاکستان جا گذاشتند. روسها سعی کرده‌اند تا ازین مسئله به نفع خود استفاده نمایند. مسکو از زمان تاسیس پاکستان با موجودیت این کشور به عنوان یک کشور مستقل مخالفت نموده و حکومات منحط و وابسته در افغانستان به اشاره روسها مسئله پشتونستان را عنوان کرده‌اند. داعیه پشتونستان همیشه برای ارضای روس و هند عنوان گردیده‌است. روس میخواهد پاکستان را تجزیه کند، به فکر تجزیه افغانستان نیز میباشد، میخواهد مناطق دو طرف هندوکش را به عنوان ریاستهای مستقل درآورد، سند و پنجاب را تجزیه کند، قسمتی را به هند واگذار کند و یک قسمت دیگر تحت سیطره روسها باشد تا به این‌صورت کشورهای مستقل و نیرومند در منطقه از میان برداشته‌شوند و راه برای روسها تا بحر هند باز گردد.

سیاست ما در رابطه با پشتونستان همیشه چنین بوده‌است: اگر در پاکستان رژیم اسلامی حاکم باشد و در افغانستان نظام اسلامی حاکم نباشد، ترجیح میدهیم پشتونستان با پاکستان باشد. اگر در پاکستان حکومت غیراسلامی و در افغانستان نظام اسلامی حاکم باشد، ترجیح میدهیم پشتونستان با افغانستان باشد. اگر در هر دو کشور نظام اسلامی حاکم باشد، ترجیج میدهیم مرز از میان برداشته‌شود و دو کشور مبدل به یک کشور گردد. دیگر مسئله‌یی به نام پشتونستان وجود نخواهد داشت.

[][]
پایان

در پیرامون آنچه در هفت بخش سخن بسیار است:

1
محمود کیست: ترکی؟ پاکستانی یا افغانستانی؟ اگر نشست با گزارشگری که کتابش در فبروری 1988 پخش شد و با شتاب و تلاش ناکام از پشاور واپس گردآوری گردید، در جنوری 1988 یا حتا در نیمه دوم 1987 بوده‌باشد، چرا از رهبری نجیب‌الله در آن پرسشی نیست؟ زیرا محمود میپرسد: «تره‌کی ‌آمد، او را از بین بردند. امین آمد، ببرک آمد. علت چه بود؟» وگر گفت‌وشنود پیش از اپریل 1987 و مثلاً در 1986 یا 1985 بود، چرا ماهها/ سالها پنهان نگهداری شد و ناگهان هوای چاپخانه کرد؟

2
بدون سند شنیده‌ام که فردای پخش این جزوه، سه تن از آدمهای برجسته حزب اسلامی به اتهام بیدقتی (نادیده گرفتن واژه “ترکی” در کنار نام آقای محمود در پشتی و عبارت “به عنوان یک پاکستانی” در پرسش هفتادوششم)، از کار در جریده “شفق” برکنار شدند: فدامحمد فایض، محمد رحیم خنجر و فضل مولا لتون.

3
اگر گلبدین حکمتیار دروغگوست، چگونگی کشته شدن سیدال سخندان و میر اکبر خیبر از زبان وی نباید راست باشد. وگر مسئولیت ترور خیبر را چنین آشکار به دوش “افراد” خود انداختن درست باشد، از کجا میتوان گفت: پاسخهای دیگرش دروغ اند؟ مگر اینکه راست و دروغ آدمها را با سود و زیان خود اندازه بگیریم.

4
با ضدونقیض‌ گویی پاسخهای گلبدین حکمتیار، به ویژه خودشیفتگی/ خودستایی وی کار ندارم. هر آدمیزاد – و خودم بیشتر از دیگران – آگاهانه یا ناآگاهانه قربانی و قهرمان همچو خوی ناشایست خویشتن هستیم. شگفت اینکه از دیگران را زودتر میبنیم و از خود را هرگز یا کمترین؛ ولی برچسپهای – درست یا نادرست – زیرین به نشانی او را بیهوده میدانم: رقاصه، بدکاره، فاسدالاخلاق، بیریش صوفی کریم سرخه کرنکار و … چرا؟

حکمتیار و هر زنده یا مرده دیگر با پایین‌تنه خویش چها کرده و چها میکنند، به من چه؟ مهم این است که با سرنوشت مردم چه کرده و چه میکنند. از همین‌رو، لغزشهای گفتاری، نوشتاری و کرداری فلان شخصیت سیاسی/ اجتماعی هرگز برایم سوژه نمیشوند.

گیریم محمد داوود شعر اقبال را در 1973 درست میخواند، حامد کرزی در 2014 نمیگفت “ما شیر هستیم شیر” و اشرف غنی در 2016 کسی را “بچه خر” نمینامید، آیا آنگاه “رهبران خردمند” میبودند و از هر نگاه ستودنی؟

5
اندی شیپ‌سوویاک را به یاد دارید؟ همان گزارشگر و عکاسی که از سوی شورای نظار “اندی پولندی” و از سوی حزب اسلامی “اندیوال مسعود” نامیده میشد؟ همانی که از سوی حزب اسلامی – به گناه گرایش به راه مسعود – در روستای کانتیوه نورستان (اکتوبر 1987)، هنگامی که خواب بود با تخته سنگ کشته شد؟ سی‌وشش سال داشت. همسرش – کریس گریگوری – میگوید: شاید هزار بار از خود پرسیده باشم: سنگ چه اندازه بزرگ باشد تا جمجمه آدم را یکباره پاشان سازد؟

اگر فراموش کرده‌باشید، هوش تان را برچسپ ناتوانی نزنید. هرچیز را نمیتوان همیشه به یاد سپرد. گوگل برای چیست؟ نامش را تایپ کنید، دهها لینک آگاهی‌دهنده نمایان میشوند. سرگردانی دارد؟ هر جست‌وجو یک خرده سرگردانی دارد.

کانتیوه زیر نگین حاجی عبدالغفور قوماندان سرشناس حزب اسلامی بود. کوتاهتر بنویسم؟ حاجی عبدالغفور زرداد فریادی نورستان بود. نامبرده یک نماینده همچهره داشت به نام قوماندان عبدالرشید. پیشبینی تان بجاست. برادر جوانترش بود. اگر او پشاور میرفت، عبدالرشید فرمانروا میشد.

پشت پرده را خداوند میداند. میگویند: حاجی عبدالغفور به پاداش کشتن اندی پولندی نوازشها دید، چه به گفته خود شان “گماشته سی‌آی‌ای و نیز جاسوس احمدشاه مسعود را جهنم” فرستاده‌بودند.

آیا پخش و گردآوری گفت‌وشنود بالا پیوندی با کشتن اندی شیپ‌سوویاک و تلاشهای کریس گریگوری برای به دادگاه کشاندن گلبدین حکمتیار در 1988 نخواهد داشت؟

ایکاش یا شبانه روز بیشتر از بیست‌وچهار ساعت میداشت یا هفته زیادتر از هفت روز میبود، تا باز هم باهم میخواندیم.

[][][]
کانادا/ بیست‌ویکم دسمبر

دراکولا: قصاب قرن
[][][][][][][][][][][][]

نویسنده: برمک کابلی

آیا اجازه میدهی بدون اجازه‌ات نفس بکشم؟ میگذاری بدون فرمانت راه بروم؟ خشمگین نمیشوی اگر در بستر خواب، کودکانم را بدون هراس ببوسم و در گوش همسرم بگویم: دوستت دارم؟

برای من که پاکباخته‌یی بیش نیستم، چنین کاری کمال شجاعت است. با اینهم، میترسم با چشمان خونین و خشمگینت ظاهر شوی، پرده‌ها را با خشونت پس بزنی و انگشت روی ماشه، داد بکشی: چه کسی به تو اجازه داد بی‌اجازه نفس بکشی، به زنت اظهار عشق کنی و کودکانت را با اطمینان ببوسی؟

دراکولا! ای که بر تفنگها و شمشیرها حاکم هستی! میدانم میتوانی رشته‌های زندگی مردم را با تیغ کین آسان پی‌کنی و هست‌وبود دودمانها را برباد دهی. آیا میتوانی بگویی چنین حقی را به تو که داده‌است؟ اگر نمیدانی به دستان خونالودت نظر کن. به سرانگشت سبابه ناپاکت که بوی باروت میدهد، به آن آهنهای سخت سخنگو که از دهان شان شعله نابودی زبانه میزند و با صفیر مسلسل گلوله‌ها تسلسل نفسها را قطع میکند.

دراکولا! شنیده‌ام دم از حق میزنی، از حق خود و دیگران، از حق گرگ و گوسفند و میکوشی این دو را با هم آشتی دهی و نگذاری آب زور سربالا رود. زهی سعادت! برای گوسفند بشارت بزرگ است. از جانبش قول میدهم که قانع باشد، اما آیا از طرف گرگ تعهد میکنی که پا از گلیم فراتر نگذارد و با گوسفند برادری کند؟ شکی نیست که چنین کار بزرگ از تو ساخته است. زیرا هوشیارترین هشیاران هستی. آفرین بر کسی که فکر میکند حق قابل تقسیم است و گرگ و گوسفند میتوانند با هم برابر و برادر گردند؟

دراکولا! نکند وارث دزد مشهور باشی، همانی که حق را با ابعاد تخت خوابش اندازه میگرفت و با ساطور قصابی درازتران را کوتاه و کوتاهتران را دراز میکرد تا با تخت خواب همسان گردند. بدون تردید ترازوی برتر ازین وجود ندارد. تا میتوانی آدمها را در تخت خوابت قالب کن تا حق به حقدار برسد!

دراکولا! تو که روزها را در قفس تنگ دلتنگی قالب کرده‌ای، تو که دریچه‌ها را به روی ماه و ستارگان بسته‌ای و تو که خورشید امید را در دل آدمها کشته‌ای، میتوانی وارث برحق آن دزد یونانی باشی.

تخت خواب و ترازو و مسند قضاوت را مبارک باد میگویم و از جانب گوسفند قول میدهم که شاد باشد و باور کند که دیگر آب زور سر بالا نمیرود. (کابل/ اول حوت ۱۳۵۷ [20.02.1979])

[][]
روزنامه “حقیقت انقلاب ثور”
بیستم جدی ۱۳۵۸ [10.01.1980]
بازتایپ: س‌س

دراکولا و همزادش
[][][][][][][][][]

نویسنده: برمک کابلی

آیا برمک کابلی را میشناسید؟ آیا میدانید که پس از پخش نخستین بخش داستان “دراکولا و همزادش” هزاران نسخه روزنامه “حقیقت انقلاب ثور” (ارگان دولتی جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان) با شتاب فراوان از کابل و گوشه‌های دوردست افغانستان واپس گردآوری و سوزانده شدند؟ آیا آگاهی دارید که پیشین همان روز [شنبه، نهم حمل ۱۳۵۹/ 29 مارچ 1980] بر مدیر مسئول این روزنامه چه گذشت؟ داستان پوره “دراکولا و همزادش” چه شد و اکنون در دست یا در حافظه کیست؟ آیا “دراکولا و همزادش” با رمان “بازوی بریده” دکتور اکرم عثمان پیوند دارد؟ چه کسانی برمک کابلی را به رگبار شش گلوله بستند و چرا؟

اگر میخواهید بنویسید، با سپاس فراوان خواهم خواند و اگر میخواهید بخوانید، خواهم نوشت.

کانادا/ ششم سپتمبر 2016
[][]

دراکولا طالب‌العلم متفلسف، عالم‌نما، پوچ‌مغز و نارسیست بیزار از قیل و قال اهل مدرسه، با گامهای نااستوار در جست‌وجوی خلوتخانه است. کتابهایی زیر بغل دارد، کتابهایی با جلدهای چرک و چرمی: “یاسا”ی چنگیز، “شهریار” ماکیاول و “نبرد من” هتلر.

چه گرانبها رساله‌ها و چه پربها منابع و ماخذی! همه تکیه‌گاه روان بی‌آرام و آشفته دراکولاست. گاهگاه آنها را ورق میزند و رمزی از رموز زندگی را فرامیگیرد؛ اما این بار کتابها گنگ و مبهم اند و گره از کار نمیگشایند. چه باید کند؟ به چه کسی رجوع نماید؟ کجا برود که آتش دلش فرو نشیند و غمش کاهش یابد؟

بر لب آبگیر میرسد، بر لب آبگیر کوچک و زلال که همچون جام جمشید و آیینه سکندر جهان را بدون غل‌وغش انعکاس میدهد. دراکولا مینشیند و صورت وهمناکش را در آیینه آب تماشا میکند. سبیلهایش را، چشمان حیله‌گر، کینه‌جو و تنگش را، ابروان پرپشت و سیاهش را و چهره استخوانی و پهن و سرخگونش را.

دهانش بوی الکول میدهد، بوی الکول دوآتشه. تند تند نفس میزند، چون پلنگ تشنه که در حسرت بوی خون له له زند، لبهایش را از خشم میجود و بر روی آب تف می اندازد، زیرا از پاکی متنفر است. کثافات آگنده از بوی کباب جگر و الکولش چون لکه‌یی بر سطح شفاف وصیقلی چشمه مینشنید. از خشم زیاد دندان به دندان میساید و نیشهای بران و چرکینش حریر شفاف آب را میدرد.

دراکولا تنهاست: تنهای تنها، مثل یک جغد که بیزار از روشنایی و روز و خورشید در خلوت ترسناکی کمین کند و چشم انتظار طعمه و شکار بنشیند. در اجرای نقشی درمانده‌است. نقش مهم و تاریخی. چه کار کند که مرد تاریخ شود و نامش سردفتر دیوانها و کتابها گردد؟ چرت میزند، جبینش گره میخورد و شیارهای عمیق در اطراف رخساره‌ها و گوشه‌های چشمانش پدیدار میگردند.

ناگهان از عمق آب صدایی برمیخیزد: “دراکولا! دراکولا! در آیینه آب نظر کن.” دراکولا به خود می‌آید، سخت میترسد و با حول و اضطراب اطرافش را میپاید. صدا باز تکرار میشود: “دراکولا!” …

ناشیانه میپرسد: “هه! که هستی؟”
صدای درون آب میگوید: “همزادت هستم. دراکولای دیگر.”
دراکولا میگوید: “همزاد من؟ عجب! ولی من بیهمتا هستم.”
همزاد جواب میدهد: “اشتباه میکنی. درین دنیا فقط یکی از ته دل و تمام وجود ترا دوست میدارد و آن منم. عین خودت! به چشمهایم نگاه کن. آیا به گربه وحشی شباهت ندارم؟ به دندانهای تیزم نظر کن. به گرگ و پلنگ مانند نیستم؟ به چهره استخوانی و پهنم ببین. به ببر خون آشام نمیمانم؟

داکولا با دقت به ژرفای آب نگاه میکند، چهره خود را با چهره همزادش میسنجد و میبیند که عین هم انند: یک سیب و دونیم. آنگاه با حیرت فریاد میزند: “چرا؟ چرا؟ تو مثل منی. عین خودم. آه! عزیز! آه برادر! چقدر حوشحالم که سرانجام انیس و مونس یافتم.”

همزاد میگوید: “تعارف نمیخواهد. واقعاً ما همتا و همتن هستیم مانند مغز چهارمغز: برادر و برابر.”

دراکولا بسیار هیجانی و ملتهب از شادی بار دیگر به چشمه نظر میدوزد و خود را با همان یال و کوپال، سر و گردن و لب و دندان مییابد و قهقه میزند. همزادش نیز میخندد و سپس هر دو از فرط شوق دستها را بهم میسایند.

دراکولا میپرسد: “دردم را میدانی؟”
همزاد میگوید: “درد تو درد من است.”
دراکولا میپرسد: “درد تو چیست؟”
همزاد میگوید: “درد عقده حقارت، درد بی‌چیزی، درد حرمان از لذتهای زندگی”.
دراکولا میپرسد: “دیگر چه؟”
همزاد میگوید: “عقده نابخردی و نافهمی”

دراکولا با هیجان میگوید: “آه چه همدردی! چه همزبانی! هیچکش تا کنون مانند تو به من اینقدر نزدیک و شریک نبوده‌است. بگو! بگو! باز هم دردهایت را، دردهای نهانت را بگو!”

همزاد میگوید: “درد دیگر اینکه با وجود هیچی و پوچی مصمم هستم بزرگ شوم، بزرگ بزرگ، صاحب تاج و تخت، صاحب آرگاه و بارگاه و صاحب حشم و خدم.”

دراکولا میگوید: “من هم چنین آرزو دارم. میخواهم سوار بر مسندی چون مسند سلیمان نبی تا فراسوی آسمان برسم و بر انس و جن و دیو و پری فرمان برانم.”

(دنباله دارد)

[][]
کابل/ افغاسنتان
“حقیقت انقلاب ثور”
برگ سوم، شماره چهل‌وهفت
نهم حمل ۱۳۵۹ [29 مارچ 1980]

سرنوشت ما را با یکدیگر پیوند زده‌بود
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][] زنجیره پاسخ–پرسشهای زیرین پیامد دادوگرفت پیامهای شامگاهی اسدالله کشتمند و صبورالله سیاسنگ در پیرامون ویژه‌نامه دکتور اکرم عثمان است.

پرسش: پخش نخستین و یگانه بخش داستان بلند “دراکولا و همزادش” – نوشته برمک کابلی – در روزنامه “حقیقت انقلاب ثور/ ارگان دولتی جمهوری دموکراتیک افغانستان” و پیامدهای آن به شما که گرداننده آن رسانه بزرگ بودید، نیز آسیب رساند. آیا روزش را به یاد دارید؟
پاسخ: تصادفاً تاریخ انتشار “دراکولا وهمزادش” مصادف با سبکدوشی بنده از مسئولیت “حقیقت انقلاب ثور” و دلیل این سبکدوشی بود. روز نهم حمل سال ۱۳۵۹ [29 مارچ 1980] که این داستان “نیمه منتشر” شد، هرگز فراموش نمیشود، زیرا سرآغاز حوادث بیشمار گردید و هیجانات آن روزگاران را به اصطلاح قمچین کرد.پرسش: دکتور اکرم عثمان “دراکولا و همزادش” را سه هفته پیش از پخش، در خانه خودش به کسانی خوانده‌بود. از بخت بلند، یکی از شنوندگانش من بودم. داستان کمابیش سی صفحه میشد. آیا همه‌ را پوره به شما داده‌بود؟پاسخ: روزی داکتراکرم عثمان فقید به دفترم آمده داستانی را که در یک مجموعه کوچک از ورقهای A4 بهم چسپانده شده بود، در حدود بیست تا سی صفحه به من داد و گفت اگر لازم میببیند برای نشر است. از وی صمیمانه تشکر کردم و به علت وجود نوشته‌های زیاد سیاسی که باید خود از نظر می‌گذشتاندم، توانستم فقط چند سطر اول را بخوانم. داستان را به صدیق رهپو طرزی که کارمند روزنامه بود، دادم وگفتم ببیند که آیا با مقتضیات روزگار برابر است یا نه. یکی دو روز بعد آقای رهپو گزارش داد که قابل چاپ است و باید نشرگردد. من با اعتماد به رهپو به چاپ آن اقدام کردم. روز بعد اولین قسمت “دراکولا و همزادش” منتشر شد.پرسش: پس از پخش روزنامه چه رخ داد؟پاسخ: مقداری از این شماره در همان روز توزیع شد. حوالی ساعت ده صبح، برخی اعضای جناح خلق [حزب دموکراتیک خلق افغانستان] نسخه‌هایی را اول به سفارت شوروی و بعداً به سفارتهای سائر کشورهای سوسیالیستی برده و دادخواهی کردند. تا پایان روز اکثر مشاورین شوروی دانستند که در “حقیقت انقلاب ثور” سریالی آغاز شده به نام “دراکولا و همزادش”. خلقیها وسیعاً تبلیغ کردند که این داستان نورمحمد تره‌کی را هدف قرارداده و نقاشی/ کارتون چهره خشن دراکولایی با بروتهای پرپشت که در زیر عنوان قرار دارد، همان تره‌کی است. این یک اقدام خطرناک ضد وحدت است و باید جزایش داده شود.

پرسش: دکتور عثمان نقاشی چهره‌ها را پیش از چاپ ندیده بود و در گزینش آن نقش نداشت. خودش میگفت: “گنجاندن آن تصویر جنجالی در پیشانی داستان از نگاه من هرگز ایجاب نمیکرد.” نام کارتونیست را نمیپرسم، کارتون چگونه پدید آمد؟

پاسخ: شاید داکتراکرم عثمان از دید نویسنده چنین قضاوتی داشته، در حالیکه از لحاظ روزنامه نگاری، در چنین حالاتی تصویر بی‌تاثیر نیست، همینطور هم شد. تصویر همانجا در دفتر روزنامه آماده گردید و قرار شد در همه قسمتهای داستان به صورت منظم در زیر عنوان انداخته شود.

پرسش: آیا نامهای نویسنده و کارتونیست را به کسی گفتید؟

پاسخ: من به ندای وجدان خود و توجه به مصئونیت نویسنده و نقاش این اثر خطرآفرین؛ همه تهدیدها، تبلیغات، خصومتها و بدگویی‌های خلقیها را به جان خریدم اما نامهای نویسنده داستان و نقاش آن تصویررا افشا نکردم، زیرا یقین داشتم که افشای نامهای آنها زندگی هر دو را جداً با خطر مواجه میساخت. این راز تا سال 2015 که دیگر آبها از آسیاب افتاده بودند، نزد خودم محفوظ ماند.

پرسش: آیا کارتون بیشتر از داستان ماجرا برپاکرده بود؟

پاسخ: بلی، چنین است. اتفاقاً جنجال اصلی را بیشتر کارتون برپا کرد تا متن داستان. درهمان آوان تمیم رها و طارق مرزبان نیز در بخش گرافیک روزنامه کار میکردند، منتهی آنان شبکار بودند و از قضا ما کار روی کارتون را در روز شروع کردیم. در آن زمان مسئول گرافیک “روزکار” روزنامه آقای ضیاء (یکی از اعضای خانواده آقای ییلاقی) بود. البته، من آن را چندین بار تغییردادم. هدفم این بود که چهره اصلی مشابه صاحب‌جان صحرایی باشد که قیافه “تیپیک خلقی نوع امینی” داشت. به نظرم چنین شد ولی خلقیها ادعا کردند که تصویراز تره‌کی است.

پرسش: آن روز بر شما چه گذشت؟

پاسخ: دو تن از رفقای زندان دیده به دیدنم آمده بودند. از گذشته و وضع حاضر صحبت میکردیم. زنگ تلفون به صدا درآمد. گوشی را برداشتم و بعد از مختصر احوال‌پرسی شنیدم که میگوید: “اسد جان! برو خانه بنشین”. رفیق عبدالمجید سربلند وزیر اطلاعات و کلتور بود که چنین خشک وبیروح به من دستور میداد. اول فکر کردم شوخی میکند، زیرا باهم بسیار دوست بودیم. سکوت کوتاه وسنگینی به میان آمد. به یکبارگی متوجه شدم که لحن صدایش بسیار جدی است. زبانم به لکنت افتاد و در برابر رفقای حاضر در دفترم، بدون آنکه بدانند حرف از چه قرار است، خود را تحقیرشده احساس کردم. پرسیدم “چرا چه شده؟” گفت:” تو حالا برو خانه. بعداً صحبت می‌کنیم”. متوجه شدم که بار دیگر لحن صحبتش جدی شد و پرسید: “چه کسی را به جایت انتخاب میکنی؟”

پرسش: چه کسی را جانشین پیشنهاد کردید؟

پاسخ: به فکر فرو رفته بودم و در ذهنم میان همکاران جستجو میکردم. سربلند پرسید: “نمیتوانی کسی را معرفی کنی؟” من به طور ناگهانی در چنبره مخمصه گیر افتاده‌بودم. انتخاب من به صورت طبیعی رفیق اکبر کرگر بود. میخواستم نام او را به زبان بیاورم ولی نمیدانم چه چیزی باعث شد مجدداً فکر کنم و با سرعت تصمیم بگیرم. گفتم: “اکبر کرگر رفیق بسیار خوب ومستحق است و تازه از زندان آزاد شده ولی صدیق رهپو را معرفی میکنم زیرا او تجربه کاری دارد”. پیشنهادم را پذیرفت و صدیق رهپو را نزدش فرستادم.

پرسش: آیا میدانستید که برکناری شما پیامد پخش “دراکولا و همزادش” است؟

پاسخ: نه! تا این مرحله هم درست نمیدانستم چه اتفاقی افتیده است. لوازمم را جمع‌آوری کرده و به منزل رفتم. نخواستم کسی را ببینم. رفیق سربلند نتوانست تا چهار پنج روز مرا پیدا کند. بالاخره بادیگاردش را فرستاد تا مرا غافلگیرانه نزد او ببرد. سربلند گفت: “چرا ازمن میرنجی؟ ما مجبور شدیم تو را از آن وظیفه سبکدوش کنیم تاغایله بخوابد.”

پرسش: شنیده‌ام که سید محمد گلابزوی و اسدالله سروری چند شماره این روزنامه را خشمگینانه روی میز ببرک کارمل گذاشته و با اشاره به کارتون نورمحمد تره‌کی که بالاتر از چهره حفیظ الله امین به چشم میخورد، پرسیده بودند: “وقتی که شب و روز میگویید «حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان»، «حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان»، پس این چیست؟” آیا ازین رویداد آگاهی دارید؟

پاسخ: در باره سروری درست به یاد دارم که اولین عکس‌العملش تاخیر در رفتن به حیث سفیر افغانستان در منگولیا بود. قراربود همان روز نهم حمل روانه آن کشور گردد. بزرگان جناح خلق توانستند مسافرت سفیر جدید را به همین بهانه تا دو ماه به تاخیر بیاندازند ولی موفق نشدند آن را منتفی سازند. درباره عملکرد گلابزوی چیزی نمیدانم.

پرسش: واکنش حزب چگونه بود؟

پاسخ: در تمام افغانستان در سازمانهای حزبی جنجالهای فراوانی راه افتید. در سراسر افغانستان جلسات خارج برنامه سازمانهای حزبی به‌ راه انداخته شد ودر حدود 250 قطعنامه سازمانهای حزبی که خلقیها در آنها اکثریت داشتند، صادر شد. در متن همه آنها فیصله شده بود که عبدالمجید سربلند و اسد کشتمند که به نورمحمد تره کی توهین‌کرده اند، دشمنان وحدت اند و باید اعدام شوند: نه کم نه زیاد همین! درقبال این مسئله یکبار دیگر در سراسرحزب خلقیها و پرچمیها برای مدتی بالنسبه طولانی با هم مصاف دادند. در جریان حوادث مربوط به این غائله من مستقیماً از صدها و بالوسیله از هزاران عضو حزب پیام و احساس محبت و پشتیبانی رفیقانه دریافت کردم. از جانب مقابل هم به تکرار و تاکید و باجدیت تهدید شدم تا حدی که سازمان تازه ایجادشده “فعالین حزبی” که هسته اولی “خاد” را تشکیل میداد، با اطلاع از این وضع ازطریق بنیادگذارآن رفیق کریم بهاء پشتیبانی قاطع وعملی وفوق العاده صمیمی نشان داد. در واقع، این مسئله به مسئله مسلط آن روزگار درون حزب مبدل شده بود.

پرسش: آیا آنها میخواستند شما را به گناه مدیر مسئول بودن در روزنامه‌یی که “دراکولا و همزادش” پخش شده بود، اعدام کنند؟

پاسخ: تا همین حالا که خلقیها فکر میکنند که نویسنده آن داستان من هستم. لذا مرا برای همیشه به مثابه دشمن قطعی خود قلمداد کرده اند، در حالی که بیشتر از همان پاراگراف اولش را نخوانده بودم.

پرسش: بخشهای پخش ناشده داستان چه شدند؟

پاسخ: حوادث به قدری هیجان ایجاد کرده‌بود که اصلاً از یاد بردم پیگیری کنم. از جانب دیگر، من همان روز نهم حمل دفتر روزنامه را ترک گفتم و از مسایل بعدی کوچکترین اطلاع ندارم. یک نکته دیگررا باید علاوه کنم که غیر از رهپو کس دیگری به آن سند دسترسی نداشت. به احتمال قوی، متن کامل “دراکولا و همزادش” همان روز از بین برده شده باشد.

پرسش: آیا زخمی ساختن دکتور عثمان از سوی جناح خلق حزب دموکراتیک خلق افغانستان، به ویژه شیفتگان نورمحمد تره‌کی و حفیظ الله امین بود؟

پاسخ: به احتمال زیاد، حزب اسلامی گلبدین حکمتیار در پشت این ترور قرار داشته‌است. من فکر میکنم خلقیها بیشتر در فکر بهره‌بردای سیاسی از این موصوع بودند تا انتقام‌گیری از نویسنده داستان و آنهم در صورتی که به طور معجزه‌آسا از نامش اگاهی یافته باشند.

پرسش: دکتور عثمان میگفت: “حزب اسلامی با من کار نداشت. آنان دلیلی برای محو کردنم نمیدیدند. پلان ماهرانه حمله مسلحانه بر من کار منسجم و سنجیده شده نظامی با اطلاعات بسیار دقیق دست اول از لحظه لحظه زندگی روزانه‌ام بود.” اگر این گفته پذیرفتنی باشد، آیا گزینه دیگر، ماجرای تفنگداران کارآزموده جناح خلق نخواهد بود؟

پاسخ: با درنظرداشت نقل قول فوق که من از جزییاتش اطلاع موثق ندارم، فکر کنم متخصصینی که میتوانستند با حزب اسلامی همکار باشند، شاید او را شناسایی کرده‌باشند. ولی بهر حال، مقامات امنیتی درآن زمان با قاطعیت اعلام کردند که این ترورکارحزب اسلامی بوده‌است.

پرسش: تا جایی که از گفت‌وشنودها با دکتور اکرم عثمان برمی‌آید، به رازداری شما باور داشت. روزی در جریان یادآوری از آن رویداد خونین افزود: “پس از رفتن اسد کشتمند از حقیقت انقلاب ثور، تقریباً تمام اعضای حزب که بخش اول داستان را در روزنامه خوانده بودند، میدانستند که برمک کابلی نام مستعار من بود”. آیا اعضای جناح خلق از شیوه ویژه نگارشی او را شناخته بودند یا گمان میبرید کسی – آگاهانه یا ناآگاهانه – پرده از نام راستین وی برداشته‌بود؟

پاسخ: من فکر نمیکنم نام او را کسی افشا کرده باشد. حتی در مورد رهپو هم این شک در ذهنم خطور نمیکند. البته، به سیاق نیمه شوخی عرض کنم که با درنظرداشت تمام علایم مشخصه و شیوه مخصوص نوشتاری دکتور اکرم عثمان فقید، من خلقیهای آن زمان را قادر به چنین شناختی نمی‌بینم.

پرسش: انجنیر نادر عمر میگوید، یکی از سه تن اعضای شناخته شده حزب دموکراتیک خلق افغانستان که پس از دکتور نجیب‌الله در نخستین روز زخمی شدن دکتور عثمان به دیدنش در بیمارستان جمهوریت آمدند، شما بودید. درست؟

پاسخ: در واقع حوادث به نحوی و در مقطعی، سرنوشت هر دوی ما را با یکدیگر پیوند زده‌بود. من از جمله اولین کسانی بودم که در “شفاخانه جمهوریت” به عیادت دکتور اکرم عثمان رفتم و بلافاصله او رابه بیمارستان “چهارصد بستر” انتقال دادم. البته، به خواهش و تقاضای رسمی من مسئولین مربوطه او را جهت تداوی به هندوستان فرستادند.

پرسش: میوند عثمان (فرزند دکتور عثمان) میگوید: “در ارتباط به رفتن خانواده به هند، تا جایی که به یاد دارم تمام مصارف سفر و هزینه بودوباش یک‌ساله در آن کشور را خود ما پرداختیم. البته، این امکان بعد از فروش خانه ما در کابل فراهم شده‌بود. مسئولین و مقامات حاکمیت شاید در قسمت فراهم ساختن امکانات و اجازه برای دریافت پاسپورت یا کدام نوع مجوز دیگر برای خروج از افغانستان همکاری کرده‌باشند.” چیزی می‌افزایید؟

پاسخ: طوریکه میدانید رفتن سریع به هندوستان در آن زمان، مستلزم از راه برداشتن برخی دشواری‌های معمول اداری بود. در باره پرداختن مصارف چیزی نمیدانم ولی در باره اینکه ایشان باید برای تداوی به هندوستان بروند، من در اولین فرصت این پیشنهاد را مطرح ساخته بودم.

سیاسنگ: سپاس برای پاسخها
اسدالله کشتمند: سپاس از شما

[][]
کانادا/ بیست‌وهفتم اگست 2016

میزبان، مهمان و مهمان خاص
[][][][][][][][][][][][][][][][][]

یادواره زیرین را دو بار شنیده‌ام: سال پار در سویتزرلند و هفته پیش در کانادا از گرانمایه سید حسن رشاد که در سخنانش کوچکترین کاست و فزود نمیبنم:

«دوستی دارم به نام سرور خان خروتی از نگاه خویشاوندی خیلی نزدیک به حفیظ الله امین و از نگاه سیاسی خیلی دور از او و همچنان غیرحزبی. منزلش در افشار سیلو در جوار قبر سید بلخی بود. هنوز هم در کابل زندگی میکند و باید در حدود نود سال عمر داشته باشد.

روزی او را تا خانه‌اش همراهی میکردم. در طول راه سخن از هر در به میان آمد تا اینکه به بازار نزدیک سیلو رسیدیم. سرور خان با اشاره به محلی که در آن قرار داشتیم، گفت: در رابطه با اینجا یک قصه یادم آمد. گفتم: بگو. او چنین شروع کرد:

یک روز سرد زمستانی در ماههای آخر ریاست جمهوری داوود خان در منطقه کوته سنگی با حفیظ الله امین روبرو شدم. پس از سلام‌علیک و احوالپرسی، به من گفت: یک خواهش دارم. پرسیدم: چه خواهش؟ گفت: میشود فردا شب مهمانت شویم؟ گفتم: مهمان شدن در خانه من چه مشکل دارد؟ مهمان من باشید. شوربای گوشت لاندی آماده میکنم و منتظر تان هستم. گفت: ما دو نفر هستیم. یک مهمان خصوصی دارم. گفتم: هزار دفعه. مهمانت را هم با خود بیاور. گفت: فردا شب من باید زودتر بروم اما مهمان دیگر در منزل شما میماند و اگر قبول زحمت کنی و فردا صبح وقت او را تا همین نقطه فعلی در بازار کوته سنگی برسانی، بسیار خوب خواهد شد. ممنون میشوم. گفتم: هیچ حاجت به گفتن این گپها نیست. فردا شب هم خودت مهمان هستی و معلومدار دوستت هم مهمان من است. شب خواسته باشید، روز خواسته باشید، به هر جایی که خواسته باشید، او را میرسانم. دیگر حاجت به یادآوری و تکرار نیست. امین خوشحال شد. با هم خداحافظی کردیم.

فردا شام حفیظ الله امین و شخصی که سر و صورت خود را تقریباً مکمل پیچانده بود، آمدند. آنها را به رسم خوش‌آمدی استقبال کردم. نان خورده شد. امین گفت: من با مهمان صحبت‌های خصوصی دارم. آنها را به حال خود شان گذاشتم و خودم به اتاق دیگر رفتم. آنها حدود سه‌ونیم الی چهار ساعت مصروف صحبتهای محرمانه بودند. اینکه چه گفتند و روی چه مسایلی بحث کرده باشند، اطلاع ندارم.

حوالی ساعت یازده بجه شب امین مرا صدا کرد و بعد از تشکری از قدر و عزت گفت: باید بروم و قسمی که دیروز خواهش کردم، لطفاً مهمان را صبح وقت به محلی که یاد کردم، برسان. گفتم: کاملاً مطمین باشید.

پس از خدا حافظی با امین، به اتاق مهمان رفتم تا احوال بگیرم و بستر خوابش را تیار بسازم. دقیقتر که توجه کردم گلبدین حکمتیار را شناختم. او هم بالمقابل به رسم قومی و وطنداری با من گرم گرفت و کمی از اینسو و آنسو یاد کردیم. به هر حال، موقع خواب شد.

ساعت پنج صبح حکمتیار و من یکجا از خانه بیرون شدیم. او بازهم سر و رویش را به دقت پیچاند و به عزم رفتن طرف کوته سنگی تکسی گرفتیم، چون به امین همینطور اطمینان داده بودم.

وقتی در منقطه فعلی یعنی بازار نزدیک سیلو رسیدیم، به راننده گفت: همینجا توقف کن. بعد از من هم خواست که پایان شوم. گفتم: باید شما را تا کوته سنگی همراهی کنم. گفت: نه! تا همینجا کفایت میکند و فوراً با من خداحافظی کرد. من پیاده شدم و مهمان خاص مسیر نامعلومی را در پیش گرفت.»

سید حسن رشاد در پایان افزود: «اگر خواسته باشی این خاطره را از زبان سرورخان خروتی بشنوی، به سادگی زمینه تماس تان را مساعد میسازم. برادرش در اروپا زندگی میکند. میتوانم شماره تلفونش را از او بگیرم.»

هنگامی که گوشی را گذاشتم، چشمم به دیوان حافظ افتاد. اگر به فال گرفتن باور میداشتم، شاید این غزل می‌آمد:

خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم

[][]
کانادا/ بیست‌وچهارم سپتمبر 2016
(فردا شام خواهید خواند: گلبدین حکمتیار: گاه کاه و گاه کهربا)

دیـدار با ببرک کارمـل  …
[][][][][][][][][][][][][][]

سالیان گوارایی را پشت میله‌های زندان پلچرخی سپری کردم و آزاد…، نه آزاد نشدم، قیدم پوره شد. در برفباران 1988 برون آمدم. آن روزگار ابرآلود – مانند امروز – کمتر کسی میخواست با من نزدیک شود. در میان اندک کسانی که تا کنون دوست مانده‌اند، یکی ذکرالله کریم است. بخت بلند شناسایی با او را سپاسگزار حضرت وهریز هستم.

گرچه دوازده سیزده سال جوانتر از من است، رشته آشنایی ما زود تابیده شد و رفت‌و‌آمد مان فزونی گرفت. هر روز و هنوز در نگاهم پرشورتر از دیروز می‌آید. اندیشه‌ فراتر از شمار سالهای زندگی او را پخته و سخته مینمایاند. از فلسفه و سیاست و اقتصاد آگاهی ژرف دارد. خوب میگوید و شنونده را زود میگیرد.

روزی در البوم خانوادگیش چند عکس جوانی ببرک کارمل را دیدم: کنار درختی، کودک هفت هشت ساله را دودسته در آغوش گرفته‌بود. پرسیدم: “پسرش است؟” گفت: “نه! من هستم.” میدانستم که پرچمی است و از دوستداران کارمل، ولی پیوند نمایانی میان آن دو تن در یک متن نمییافتم. شاید کنجکاویم را خواند و گفت: “از خانواده هادی کریم هستم”. آنگاه دانستم که داشتن چنان یادگارها در خانه او نمیتواند پرسش‌انگیز باشد.

بزرگترین برازندگی ذکرالله استواری بیکران در پیمان دوستی است. اینگونه آدمها خال خال میرویند. با آنکه همباور نیستیم، هی میپرسم، هی بی‌پرده پاسخ میدهد. من نیز با وی چنانم. هرچه از دیگران پنهان باشد، میان ما آب و آیینه است.

نخستین بار از او شنیدم: “بزرگان کرملین با رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوسته نیرنگ زده‌اند. رفیق کارمل هم – برخلاف آوازه‌ها – کمتر موافق و بیشتر مخالف حضور ارتش سرخ شوروی در افغانستان بود. باور کردنش آسان نیست، اما پلان دور ساختن رفیق کارمل از حزب و دولت و کشور، سالها پیش از پلینوم هژده رویدست گرفته شده‌بود. شورویها که در انتخاب میان اسدالله سروری و جنرال قادر کمی نگرانی داشتند، برگ برنده را در آستین دکتور نجیب گذاشتند.”

باری به ذکرالله گفتم: “میخواهم گفت‌وشنود ویژه با ببرک کارمل داشته باشم. میتوانی کمک کنی؟” با پیشانی باز پذیرفت و پاسخ داد: “چرا نه؟ هر وقت به افغانستان برگردد، این کار به دوش من.” با اشاره و استعاره هم وانمود نساخت که چرا میخواهم او را ببینم، چه پرسشهایی دارم و جریان چنان گفت‌و‌گو را در کجا پخش خواهم کرد.

ماهها آمدند، رفتند و آن خواهش و پیمان در کشاکش تند رویدادهای بد و خوب گرداگرد “مصالحه ملی” کم کم غبار گرفتند.

شام پایان جولای یا آغاز اگست 1991 بود. کارمندان ماهنامه “سباوون” (نشریه اتحادیه ژورنالیستان جمهوری افغانستان) خانه رفته بودند. در دفتری که دکتور ظاهر طنین گرداننده “سباوون” و “اخبار هفته” به من واگذاشته بود، دیرتر تنها کار میکردم.

هوا دمادم تاریک میشد. زنگ دروازه نواخته شد. از نگین دوربین کوچک نگاه کردم و آنسو دو تن را شناختم. در را کشودم. دکتور طنین از شانه رحیم رفعت گرفته بود و کمکش میکرد تا به دیوارهای دهلیز نخورد و افگار نشود.

رفعت خشمگین اشک میریخت و در آغاز به دشمنان ناپیدا دشنامهای ناموسی میداد. او را از گذشته‌های دوردست میشناختم. دوست جاناجانی محمد نبی امانی (برادر صفیه سیاسنگ/ همسرم) بود.

بد بود نمیپرسیدم: “چه شده‌است؟” دکتور طنین آهسته گفت: “به دیدن ببرک کارمل رفته بودیم” و سپس اندوه نهانش را نهانتر ساخت. رفعت سرگوشی ما را تاب نیاورد، ناگفتنیها را به “میدان خداوراستی” انداخت و مانند موسیچه روی میز نازکی نشست. هر که جای او میبود، میز میشکست.

فردای آن شب، همینکه ذکرالله را در مکروریان دیدم، از برگشت ببرک کارمل یاد کردم و دریافتم که چندین بار به دیدنش رفته‌است. خواهش پارینه گفت‌وشنود ویژه را تازه ساختم. گفت: “فراموش نکرده‌ام. این کار به دوش من!”

یادم نیست پس از یک یا دو روز آمد و گفت: “وعده ملاقات گرفتم و بدون اجازه دو سه کار دیگر هم کردم، شاید خوشت نیاید.” گفتم: “اجازه کار نداری.”

ذکرالله در راه دفتر “سباوون” (بلاک 106) تا جای بودوباش ببرک کارمل – در اپارتمان محمود بریالی (بلاک 103) مکروریان – که بیشتر از پنج دقیقه پیاده روی نمیشد، رازهای نه‌چندان سرپوشیده زیرین را دوراندیشانه با من در میان گذاشت:

در پشت میله‌های آزادی
[][][][][][][][][][][][][][][]

بخش دوم/ پایانی

ذکرالله در راه دفتر “سباوون” (بلاک 106) تا جای بودوباش ببرک کارمل – در اپارتمان محمود بریالی (بلاک 103) مکروریان – که بیشتر از پنج دقیقه پیاده روی نمیشد، رازهای نه‌چندان سرپوشیده زیرین را دوراندیشانه با من در میان گذاشت:

«به رفیق کارمل باید میگفتم کسی که به دیدنت می‌آید عضو سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) به رهبری مجید کلکانی بود و هفت سال زندان پلچرخی را سپری کرده‌است. از پیشنهاد مصاحبه یاد نکردم. مطمین هستم در وضعیت فعلی قطعاً امکان ندارد.

دم دروازه بلاک 103 کارمندان وزارت امنیت دولتی به نام “تامین امنیت” سنگر گرفته‌اند. هر که به دیدن او میرود، باید با شهرت مکمل، کارت هویت، وظیفه و دلیل ملاقات ثبت نام گردد. کسانی که عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیستند، باید در فورم دوم هم راجستر شوند. عکاسی، فلمبرداری، مصاحبه و گزارش‌نویسی بدون اجازه کتبی وزارت امنیت دولتی ناممکن است.

تحفه از گل و خوراکه و پوشاکه تا کتاب و نشریه و هرچیز دیگر باید به موظفین گارد امنیتی سپرده شود. تصمیم نهایی که تحفه به رفیق کارمل برسد یا نرسد، به دست آنهاست. مهمتر اینکه برای شنیدن سخنان رفیق کارمل و آنانی که به دیدنش می‌آیند، در هر گوشه و کنار اپارتمان وسایل استراق سمع [ابزار شنود] پنهانی جاسازی شده‌اند.

خلاصه، رفیق کارمل در مکروریان زندانی است، همانگونه که خودت در پلچرخی بودی، البته با یک تفاوت: تو آنسوی میله‌ها، او اینسوی میله‌ها»

سخنی برای گفتن نداشتم. چه میگفتم؟ جایی که میخواستیم، رسیده بودیم. ذکرالله به نگهبان تفنگداری که دریشی ساده کارگری به تن داشت، گفت: “صبورالله”. او گفت: “صبورالله سیاسنگ” . تا ذکرالله و من همزمان گفتیم: “بلی”؛ کاغذی را پیش رویم گذاشت، پرسید: “قلم داری؟” و افزود: “خانه پری کو.” نوشتم. فورم دوم را داد و چیزی نگفت. در بالای کاغذ نوشته شده‌بود: “عضویت و سوابق جرمی”.

با آنکه باور داشتم هدف از “عضویت” وابستگی سازمانی/ سیاسی و هدف از “سوابق جرمی” سالهای زندانم بودند، خواستم بپرسم. ذکرالله با فشردن پلکهایش به من رساند که خموشانه بنویسم و بگذرم. پذیرفتم. نگاهی به کاغذ انداخت و پرسید: “همی اعضای شعله جاوید چرا نمیگن که مائویست هستیم؟” کاعذ را واپس داد و گفت: “ده پالوی ساما نوشته کو: مائویست.” این را هم نوشتم.

نگهبان به سربازی که دم دروازه دهلیز ایستاده بود، فرمان داد: “تلاشی کو!” در دلم گشت که این وارسی بدنی باید بسیار سختگیرانه باشد. سرباز دودستی و سرسری آغاز کرد به آهسته آهسته فشردن شانه‌ها، دو آستین، روی سینه و پشت جیبهای کرتی. به همین سادگی. شاید کمتر از نیم دقیقه و گفت: “برو…!”

گمان بردم که تلاشی اساسی در منزل بالاتر خواهد بود. ذکرالله نیز آمد و بدون آنکه زنگ را بفشارد، با پشت انگشت خیلی آرام به دروازه زد. دو جوان تنومند در را گشودند. یکی از آنها را شناختم. عبدالباقی نام داشت و خویشاوند نزدیک آصف فروزان (دوست پدرم) بود. گاه خانه ما می‌آمد و گاه خانه او میرفتیم. همینکه چشم به چشم شدیم، ژست بیگانگی گرفت و وانمود کرد که مرا نمیشناسد.

ذکرالله در نقش رهنما پیشتر رفت و سوی راست پیچید. درب دیگری را با همان آرامش کوبید، باز کرد و به کسی که از جای ما، نیمرخ و شانه‌ راستش دیده میشد و انگار چیزی را به مهمانان شرح میداد؛ پس از سلام گفت: “صبور سیاسنگ…”

ببرک کارمل برخاست، چند گام پیش آمد، نامم را بلندتر گرفت و گفت: “خوش آمدین. خوش آمدین. بفرمایین ده جای مه بشینین.” با ارجی که هر مهمان به میزبان مینهد، با وی دست دادم، احوالپرسی کردم و نپذیرفتم به جایش بنشینم. ذکرالله کنار دیوار ایستاد. مهمانان یکسره برخاستند و هر یک جاهای شان را به سه تنی که ایستاده بودیم، با پافشاری زیاد تعارف کردند.

ببرک کارمل خواست روی زمین بنشیند. دو جوانی که به وی نزدیکتر از دیگران بودند، شتابان از بازوانش گرفتند و او را به همان جای نخستین نشاندند. هر دو ایستادند و جاها شان را به ذکرالله و من دادند. دریافتیم که اپارتمان محمود بریالی چوکیهای بیشتر از آنچه چیده شده بودند، نداشت.

جوان همچهره ببرک کارمل چای آورد. ذکرالله گفت: “شما چیزی میفرمودین، با آمدن ما رشته صحبت تان اخلال شد. ببخشین! خواهش میکنم ادامه بتین.” ببرک کارمل با نمایاندن شادمانی و پذیرایی بیشتر پرسید: “چی میگفتیم؟” پیرمردی که کنار من نشسته بود، گفت: “پشتونستان، سرگذشت مردم پشتونستان…” و او از همانجا که گسسته بود، دنباله داد: از پشتونستان، حقوق باشندگان آن سرزمین، سیاست نمایندگان و رهبران و سازمانها، سرنوشت مشترک زحمتکشان، مسئولیت مبارزین و آزادیخواهان و آرمانهای انسانی و روشنگرانه شان.

کسی چیزی نمیپرسید. سراپا گوش بودیم. شاید دیگران مانند من میدانستند که جای پرسش و پاسخ نیست. هوای درون اتاق – چنانی که ذکرالله گفته بود – همانندی گنگی با تنگنای سلول پلچرخی داشت. البته، آنجا میتوانستیم آزادانه‌تر بگوییم و بشنویم.

رهبری که نزدیک به هفت سال در افغانستان بلندترین جایگاه حزبی و دولتی داشت، یکسو پیمان‌شکنی پیروان و یاران نیمراه را در فراخنای زادگاهش میدید و سوی دیگر سنگینی نیرنگ سهمگین همسایه بزرگ شمالی را در تنگنای تبعیدگاه. فراتر ازینها، در کنج بن‌بست تهیدستی شکار سرطان جگر نیز گردیده بود.

دیدن ببرک کارمل در چنان روزگار زار، گرایش بیزاری از “اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی” را در نگاه دوست و وجدان دشمن هفت چندان میساخت.

آیا بلندپایگان همین “دژ نیرومند صلح و سوسیالیزم” از 27 دسمبر 1979 تا 13 نوامبر 1986 او را آگاهانه و سنجیده قربانی یکایک آزمونهای کژروانه شان نگردانیده بودند؟

آیا مارشالها و ژنرالهای ستاره‌ریزان و گریزان از گردونه تاریخ او را نخست با گفتن اینکه “در آستانه شش جدی، با گذر پیاده از خاک پاکستان در مرز دیورند به پکتیا و از پکتیا به کابل آمدم”؛ سپاس بیان اینکه “چند هفته پیش، از هوتل Marienbad پراگ به دوشنبه، از دوشنبه به بگرام و از بگرام به کابل رسیدم” و در فرجام با بازگویی اینکه “یک ماه پیش از کشته شدن نورمحمد تره‌کی از مسکو به خاک کابل پیاده شده بودم”، پاندول نوسانهای ویرانگر نساخته بودند؟

آیا نقشه‌پردازان کارکشته دستگاه خونین ارتش سرخ ببرک کارمل را وادار نساختند تا حتا کشته شدن حفیظ الله امین از سوی کماندوهای ویژه گروه “توفان–333” شوروی را به دوش فرزندان حزب دموکراتیک خلق افغانستان بیندازد و بگوید: “امین به محکمه انقلابی کشانده شد و حکم دادگاه بالایش تطبیق گردید”؟

آیا مثلث رسوای اندروپوف، پاناماریوف و استینوف ببرک کارمل را بار بار ناگزیر نساختند تا در دوازده ماه 1980 به گزارشگران بگوید: “قطعات محدود قوای نظامی شوروی به دعوت نورمحمد تره‌کی به افغانستان آمده‌اند”، “… به دعوت حفیظ الله امین به افغانستان آمده‌اند”، “… به دعوت مشترک هر دو زمامدار پیش از من به افغانستان آمده‌اند”، “… به خواهش حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان و دولت انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان آمده‌اند”؟

آیا همین دستگاه آشوبزده “پرولتری” با نوار ریکارد بیانیه معروف “اینجانب ببرک کارمل به مناسبت سقوط مرگبار و واژگون شدن رژیم فاشیستی حفیظ الله امین، این جاسوس سفاک امپریالیزم امریکا و دیکتاتورجبار وعوامفریب …” که باید از تلویزیون کابل پخش میشد، “چال سیاسی” نرفتند و آن را – بدون اجازه خودش – از تاشکند به گوش جهانیان نرساندند تا گوینده را همواره “گروگان” نگهدارند؟

پیامد همین رنگ‌آمیزیها و نیرنگ‌بازیهای ننگین سران “کشور شوراها” آدمی به آرمانگرایی ببرک کارمل را واداشت تا به گزارشگر ماهنامهSpiegel (شانزدهم سپتمبر 1991) آشکارا بگوید: “قربانی اشتباهات تاریخی جبران‌ناپذیر یورش شوروی شدم. همیشه مخالف سرسخت حضور نیروی شوروی بوده‌ام. در هر مجال و مهلت پافشاری داشتم که نیروهای شوروی باید هرچه زودتر کشور ما را ترک کنند، ولی حتا پس از آنکه استعفا دادم، شورویها سه سال دیگر ماندند”.

برای منی که زنجیر و زندانش را کشیده‌ام، تماشای تباهی ببرک کارمل در چنان روزگار دشوار ساده نبود؛ نمیدانم دوستداران دیروز و امروزش در پیرامون سرگذشت و سرنوشت دردناک وی چگونه می‌اندیشند.

ذکرالله نگاهی به بند دستش انداخت و آهنگ برخاستن کرد. ببرک کارمل بار دیگر ایستاد و دستهای ما را مهربانانه به نشانه سپاسگزاری فشرد. چشمهایش را میشد چنین برگردان کرد: “زندانبان ما یکی است.”

ناپرسیده‌هایم پاسخ نیافته ماندند. نه گزینه دیگر داشتم و نه چاره بهتر. باید میرفتیم. هرچه از بلاک 103 دورتر میشدیم، آوای تپش دل ذکرالله را رساتر میشنیدم. به دیدگان نمناکش خیره شدم و به یاد همزنجیرهای تیرباران شده‌ام افتادم، به آنانی که زندگی را می‌ارزیدند ولی نیستند، و به خودم که به مرگ نمی‌ارزم و هستم.

[][]
کانادا/ 24 مارچ 2016

یادنامه کنونی را پیشکش میدارم به دو یار یکرنگ و یکرویم: ذکرالله کریم و سید حسن رشاد به پاس استواری پولادین شان در رهگذار دوستی …

ضد انقلاب در تنگنای یک شکست ننگبار
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

دکتور ظاهر طنین رهوار
حقیقت انقلاب ثور/ شماره 58
بیست حوت ۱۳۵۸ [10 مارچ 1980])

دشمنان مردم ما با پررویی کامل همین اکنون برای پوشش شکست ننگبار و شرمگین خود شورش ضدانقلابی سه حوت را در پناه عبارات به اصطلاح عقلایی “قیام ملی” جا میزنند و غوغای آشوبگران اجیر را که سیمای کریه و نکبت‌بار امپریالیزم و مائویزم و ارتجاع سیاه از ورای آن به صراحت نمایان است، به “ضعف” ما عطف مینمایند.

مردم ما گواه زنده اند که شورش ضدانقلابی سه حوت جربانی بود که مقدمات و نقشه عملی آن در تالارهای دربسته و اتاقکهای الکترونیکی سیاه تدارک یافته‌بود. امپریالیزم خونین امریکا در اتحاد نامقدس و سیاهکارانه با رهبری پکن و ارتجاع پاکستان از دو ماه به اینسو در جریان تلاش جنون‌آمیز و وسیع و در طی ملاقاتها و دیدووادیدهای گسترده کار اقدامات عملی علیه مرحله نوین انقلاب ثور را طرحریزی نموده و تدارک دیده‌بودند. اسناد و گواهیهای فراوان نقش مستقیم امپریالیزم امریکا و متحدین نابخرد آن در حوادث اخیر با وضوح کامل به اثبات میرساند.

سوال اینجاست که چگونه دشمنان ما عملیات ضدانقلابی اخیر را که چیزی جز نیرنگ “نواستعماری” آزمون یافته نبود، “قیام ملی”(!) جا میزنند و آن را دلیل “ضعف”(!) ما تلقی مینمایند؟! پاسخ روشن است: ضدانقلاب دیریست که با تغذیه از هیجانات مذهبی دامنه گسترده به عملیات ضدانقلابی بخشیده‌است و این یگانه راه ممکن برای “نجات”(!) طبقات استثمارگر و بیدادگرد از بحران فرسایشگر و دامنگیر شان بوده که به وسیله آن شاید میتوانستند لبه تیز خشم توده‌ها و خلق ما را از جانب استثمارگران برگردانند. بقای ضدانقلاب در دامن زدن به همین هیجانات نهفته است و این نکته‌یی بود که آنها به آن پی برده‌بودند.

انقلاب ثور مولود وضع انقلابی مسلط بر جامعه ما بود که بر طبق نیازمندی قانونمند تکامل اجتماعی زاده شد. انقلاب ثور پدیده تصادفی و غیرقانونمند نبوده است. وضع انقلابی جامعه ما در همپیوندی با عامل ذهنی قوت‌مند یعنی حزب دموکراتیک خلق افغانستان عامل اصلی تکوین کیفی انقلاب ثور است و اینجاست که ضدانقلاب برخلاف قانونمندی تکامل در معامله با باندیستهای خاین و مرتد امینی و با تکیه بر همان هیجانات نامبرده راه “رام” کردن توفان سهمگین انقلابی را (!) در پیش گرفتند تا استثمارگران و جباران را از ورطه نابودی حتمی نجات دهند و به اینگونه سترون بودن اندیشههای خود را از طریق نفی ضروریات روبه گسترش و عینی پنهان نگهداشتند.

دشمنان مردم ما با توطئه، جنایت، ترور، خیانت، آدمسوزی، خرابکاری و سوءاستفاده از اعتقادات مذهبی توده‌ها خواستند راه انقلاب را سد نمایند و عینیت جامعه ما را انکار نمایند. ولی این حزب دموکراتیک خلق افغانستان است که به فریاد زمان پاسخ داد، تودهها را بسیج نمود، شاهراه تکامل را پی‌درپی ادامه داد و درشش جدی یک بار دیگر بر اساس اراده توده‌های خلق، طرد شیوه سابق زندگی سیاسی را اعلام و راه اصیل و اقعی انقلاب را روشن ساخت.

امپریالیزم و در راس امپریالیزم امریکا بعد از شش جدی در التهاب فزاینده تمام نیروی خود را بسیج کرد تا قبل از آنکه توده‌ها این حامیان بالقوه میلونی انقلاب ما به پشتیبانی آگاهانه و فداکارانه از انقلاب به‌پا خیزند، به فعل عقیم حیل و توطئه‌های خود باب نوی کشود و اقدامات عاجل !! را معروض اجرا گذاشت.

جنگ روانی جنون‌آمیز، تفرقه‌افگنی سیاسی، ملی، مذهبی، شایعه و شایعه‌سازی اقدامات نظامی تصویر مختصری است از تلاشهای خودپو و کور امپریالیزم در مقابله با اقدامات دموکراتیک انسانی، اصولی، دقیق و خونسردانه جمهوری دموکراتیک افغانستان که بعد از تحول شش جدی تظاهر عملی وسیعی داشته‌است. اقدامات دولت انقلابی ما دشنمنان ما را عاصی ساخت، زیرا جریان پشتیبانی بالقوه مردم از انقلاب به پشتیبانی بالفعل از آن جریان شد محسوس و دایم التزاید.

به این جهت همه نیروهای وابسته به بت طلایی دالر و پوند راهی نداشتند جز شورش عصیانگرانه و ویرانگر و به اصطلاح کشاندن قصدی مردم بر ضد انقلاب و تحمیل شدت عمل و خشونت دولت بر مردم، ولی آنها کور خوانده‌بودند.

دولت ما دوستان و دشمنان خود را تفکیک نموده و خرسهای تیرخورده و عصبی یکه و تنها و دور از مردم را از پشت دیوارها و کنج باغها به پنجال قانون سپرد و وقتی مردم به آنها نفرین کرد، آنها نوحه دیگری سر دادند. یعنی حالا دشمنان ما تروریسم ضدانقلابی خود را در زیر عبارات “قیام ملی” پنهان میکنند، توطئه‌گری گروهی و انقامجویانه را عصیان توده‌یی
مینامند و این واضحاً انقلابیگری کاذب آنعده “عالیجنابان” است که بعد از هر شکست وظیفه مییابند تا استدلال دفاعی بسازند.(!) این طرحها در محیط بکر روشنفکری و قشرهای میانه ناآگاه از مبارزات طبقاتی با هیاهوی فراوان رها میشود ولی این همان طرح آشنای “مبارزه مسلحانه” و “تروریزم” انقلابیگرانه است.

بلوای خرابکارانه و ضدانقلابی گروهی معدود و آنهم ناهمگون را در جایی “قیام ملی”(!) و در جایی “جنبش مذهبی” نامیدن و تمامی جنایات خود را زیر پرده “حماسه ملت” پنهان نمودن و شرارت بارترین فتنه گری خود را “امواج مقاومت ملی” نام گذاردن و بر همه اعمال رذیلانه و هرج‌و‌مرج طلبانه مسلح خود عنوان “تظاهرات مسالمت آمیز”(!) بخشیدن چیزی نیست جز ریاکاری سالوسانه، جز اعترافات شرمگین به همه جنایات انجام شده خود.

منطق این شورش ضدانقلابی همان منطق آشنای ترور است که به گفته یکی از زحمتکشان بزرگ جهان: “ترور منطق خود را دارد، منطق نومید شدن … منطق باور از دست رفته به توانایی توده‌ها … منطق حالت غیرعادی و هستریک مختص روشنفکران و منطق ناتوانی …” و هم: “کسی که ایمان خود را به این پیوند «با توده‌ها» از دست داده باشد و هیچگاه به آن ایمان نداشته باشد، برایش دشوار است که احساس برآشفتگی و نیروی خود را در راهی به جز ترور به‌کار برد. تجربه نشان دادهاست که شیوه عمل ضدانقلابیون همیشه شیوه‌یی بوده است در جهات تحمیق توده‌ها که با کار توده‌یی هیچ نوع ارتباطی نداشته‌است. ضدانقلابیون نیروی خود را در آن میبینند تا برخلاف امر قانونمند تکامل عمل نمایند و حقایق را نادیده بگیرند. منطق آنها منطق بی‌باوری و خرابکاری است.

باکونین پدر بدترین نوع انارشیزم میگفت: “ما با اعتقاد بر اینکه رهایی کامل و خوشبختی مردم فقیر و زحمتکش تنها از طریق یک انقلاب خلقی و ویرانگر مقدور است، جمعیت ما باید با تمام قوا و با استفاده از تمام وسایل به تکامل و گسترش آن فلاکتها و بدبختیها کمک کند که باید کاسه صبر مردم را لبریز کرده و آن را به قیام برانگیزند.” چپ‌رو معروف دیگری برای شورشهای ضدانقلابی طرح زیرین را میدهد: “بی آنکه رد پایی از خرابکاری خود بگذارید، در امر تولید اخلال کنید، ماشینها را از کار بیندازید، در کار خود عمداً بیدقتی کنید و یا حتا ابزار کار را بدزدید.” چنین است شیوه عمل آنهایی که خود را مجاهدین اسلام(!) مینامند و یا هم انقلابیون ارتودوکس (!) و بعد از آن بر این اعمال نام “قیام ملی” میگذارند.

آقایان انقلاب آخرین چاره بیچارگان نیست. این شعار پوچ است که “هرچه بدتر، بهتر”. اعمال شما جز جنون وحشی و دلتنگ چند فرد غیرمتعارف عنوان دیگری گرفته نمیتواند. انارشیزم و هرج‌ومرج‌ طلبی جریانیست غیرانقلابی و ثابت‌کننده عدم اعتماد شما به مردم و به قانونمندی تکامل جامعه.

آن دوران گذشته است که دیگر بتوان آیینهای کوته‌نظرانه و غرض‌آلود را بر مردم تحمیل کرد. مردم ما روزتاروز به بیهودگی و چهره کذایی شما پی میبرند و به خوبی میدانند که ستاد نوزایی تاریخ در کجاست و فضیلت نایاب پیشاهنگی خلق با کی است. مردم ما در نیکخواهی کامل به دولت انقلابی شان به روی شما تف می‌اندازند و نفرین میگویند.

ما با انقلاب هستیم و فریاد زمان و نیاز تاریخ و شما با دشمنان خلق با ضدانقلاب و درست نقطه مقابل خواست زمان. بگذار همه دشمنان زوزه بکشند، فریاد کنند، های‌وهوی راه بیندازند ولی ما باغهای بزرگ بشارت را با خون و خنجر خفته در خون مان فتح میکنیم. خون ما خون رفقای ما بر بامهای ناشناس و معابر بینام گواه صداقت ماست. صداقت به خلق و به انقلاب و به آینده زیبا.

[][]
بازتایپ: س‌س
با نگهداشت شیوه نشانه‌گذاری

زنده یاد ببرک کارمل در شـب سـوم حـوت
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

نویسنده : یحیی بابری

حادثۀ شب سوم حوت ۱۳۵۸ هجری شمسی، قیام مردمی که واقعاً از درون جامعه برخاسته باشد نبوده، بلکه یک حرکت قبلا تنظیم شده بود. شعارها و فریادهای گوناگون و عمدتاً تکبیر “الله اکبر” در کست‌های ثبت شده از خارج کشور به کابل وارد و با دقت و مهارت بر بامهای منازل رهایشی تعدادی از ساکنین مردم شهر کابل جابجا گردیده بودند.

شخص زنده یاد ببرک کارمل علاقه به انقلاب وکودتا نداشت. این شخصیت برازنده کشور عزیز ما که عمر شریف خود را برای مردم و کشور خود قربان کرد، علاقه به پول و دالر و جایداد نداشت و صرف به مردم خود فکر میکرد. زنده یاد کارمل در اولین مصاحبه و همچنان در صحبت های بعدی خود چند بار تکرار کرده بود که این قدرت جبر تاریخ بود. او همیشه میگفت که ما قدرت را از طریق مبارزه پارلمانی می گیریم.

این رهبر مردمی و به تمام معنا مردم دوست که همیشه آرزوی خدمت به افعانستان را در ذهن داشت، هرگز خود را از اجتماع بیرون فکر نمی کرد، در حقیت تصور وقوع این قسم یک عمل غیرمترقبه را هم نداشت که منحیث یک توطئۀ بزرگ از طرف دشمنان خاک و وطن علیۀ حاکمیت بر پا شده بود.

آن شب به مجردی که صداها و فریادهای بیرونی توجهش را به خود جلب کرد، در قدم اول خواهان به دست آوردن احوال وضع امنیتی شهر گردید تا دانسته شود که جزئیات موضوع از چه قرار است. وقتی از کوایف قضیه تا حدودی مطلع گردید بسیار نارام شد، قسمی که هر لحظه به فکر عمیق فرو می رفت و پیهم سگرت می کشید. به مجردی که یک سگرتش تا پایان می رسید و خلاص می شد، با آتش باقیماندۀ همان سگرت خود سگرت دیگر را روشن می کرد و غمگینانه قدم می زد. واضح احساس می شد که یک نارامی عجیب داشت و قلباً از ماتم و اندوهی که پیش آمده رنج می برد.

ببرک کارمل در آن مقطع زمانی قطعاً همرای کسی حرف نمی زد و صرف فکر می کرد. چند دقیقه به همین منوال گذشت و بعد به جنرال قادر وزیر دفاع وقت که قبلاً او را به دفتر نزد خود خواسته بود، چنین هدایت داد: “خوب متوجه باشید! از منسوبین اردو و نیروهای مسلح ما هیچ کسی حق ندارد که بالای یک فرد جامعه هم فیر کند.”

جنرال قادر هدایت را گرفت و به سمت قرارگاه خود روانه شد. چند دقیه بعد از آن، داکتر نجیب رئیس امنیت دولتی آمد، گزارش وضع امنیتی شهر را مختصراً شرح داد و واپس رفت.

شب به تلخی و سنگینی می‌ گذشت. حالت بسیار بدی بود، بخصوص برای شخص کارمل عزیز که از هر لحظۀ آن به خاطر وطن و مشکلات و موانع بر سر راه تامین صلح و امنیت برای ملت افغانستان رنج عظیم می برد.

باز جنرال قادر آمد. در حالی که زنده یاد ببرک کارمل مانند لحظات پیش در مقابل دفتر خود غمگینانه قدم میزد، قادر خان گزارش خود را تقدیم کرد و خواست که دوباره به سوی وظیفه اش برود. درین اثنا ببرک کارمل تکرار بالایش صدا زد که : “دقت کنید که یک نفر از جمله مظاهره کننده گان زخمی یا تلف نشود. اگر شود، من هم همراه مظاهره کننده‌ ها یکجا می شوم.”

جنرال قادر هدایات لازمه را گرفت و رسم تعظیم کرد که برود. درین وقت مشاور شوروی کارمل عزیز آمد، خیلی به آهستگی دست خود را بالای شانه کارمل گذاشت و به زبان فارسی تاجیکی برایش گفت: “رفیق ببرک کارمل! شما باید داخل دفتر تان بروید.”

یک بار زنده یاد کارمل عزیز دست مشاور خود را از سر شانۀ خود دور ساخت و با شهامت و جدیت خاص برایش فرمود: “خود را گم کن! تومشاور من هستی. هر وقتی که ضرورت پیدا کنم، خودم ترا اینجا می خواهم و از نزدت مشوره می گیرم.” همان بود که مشاور با وضع پریشان سرش را پایین انداخت و از آنجا رفت.

کارمل عزیز در حالی که هیچ نوع آرامش روحی نداشت، باز به قدم زدن شروع کرد. البته، بیشتر ازین ناحیه ناآرام بود که در سلاحکوت حوزه اول امنیتی واقع در چنداول چند واقعه ناگوار صورت گرفته بود و قبلاً کسی برای زنده یاد کارمل راپور درست و بموقع نداده بود.

بالآخره ناوقت‌های شب که این حادثه بکلی ختم شده بود و وضع عمومی شهر به سوی آرام شدن می رفت، آن وقت زنده یاد کارمل به دفتر کاری خود نشست. بعداً ما هم به اطاق خود رفتیم.

برای معلومات خوانندگان محترم باید تذکر بدهم که من افسر گارد بخش امنیتی زنده یاد ببرک کارمل بودم و در اینجا صرف همان قسمتی از موضوع را که چمشدید خودم بود بیان کردم.

در مورد آن مشاور شوروی که زبان فارسی را فصیح صحبت می کرد، شنیدم که به ارتباط دست داشتن در کدام قضیۀ بزرگ جنایی، به مسکو خواسته شد و همانجا در کشور خودش حکم اعدام بالایش تطبیق گردید.

[][]
کانادا/ سیزدهم مارچ

نمایندگان معلوم‌الحال اجیر ارتجاع سیاه …
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

انیس/ پنجم حوت ۱۳۵۸/ February 24, 1980

کابل – پنج حوت ۱۳۵۸: شهریان شرافتمند کابل روز سه حوت شاهد اعمال اخلالگرانه و وحشیانه عمال و اجیران و گماشتگان شبکه‌های تخریبی و ارتجاع منطقه و جهان به رهبری امپریالیزم جهانخوار امریکا، انگلیس، پاکستان و توسعه‌طلبان چینی بودند که عده‌یی ازین نمایندگان معلوم‌الحال اجیر ارتجاع سیاه و قدرتهای غارتگر امپریالیستی با اسناد و شواهد انکارناپذیر دستگیر شدند.

طبق اطلاع نامه‌نگاران آژانس باختر از گوشه و کنار شهر و مقامات امنیتی، این جنایتکاران تروریست و حرفوی دست به چپاول و غارت ملکیتهای شخصی و دولتی زده، عمارات و دکانها، کتابخانه‌ها و وسایل ترانسپورتی را به آتش کشیدند و عده‌یی از شهریان کابل را با فیرهای متواتر به قتل رساندند و زخمی ساختند که طبق اطلاع طب عدلی از وجود اشخاص مقتول و مجروح مرمیهای ساخت امپریالیزم امریکا و چین به دست آمده‌است.

آنها در اپارتمانها، جاده‌ها و پسکوچه‌ها مخفی گردیده و برای بدنام ساختن دولت که به خاطر رعایت حقوق دموکراتیک مردم به مقصد دفاع از جان، مال و ناموس همشهریان سعی و تلاش مینماید، خاینانه به فیرهای پیهم پرداخته، اطفال، زنان و مردان هموطن ما را به خاک و خون کشاندند.

همچنان این خاینان اجیر و نوکران حلقه به‌گوش ارتجاع سیاه داخلی و منطقه و جهان جهت برهم زدن نظم و تولید آشوب در شهر کابل به شیوه گانگستران امریکایی به تهدید پرداختند و بر ضد آرامش و سعادت مردم و دولت انقلابی شعار میدادند.

نامه نگاران باختر علاوه میکنند که این عناصر فاسد و وابسته به ارتجاع امپریالیستی و منحرفین چینی کتابفروشی میهن، قسمتی از هوتل پارک و بعضی از عمارات را در میوندوات و وسایل ترانسپورتی و دکانها را در نقاط مختلف شهر به آتش کشیدند و به صورت خاینانه و بیشرمانه به کتابفروشی بیهقی حمله برده، شیشه‌ها را شکستانده و کتابهای آن را که در جمله آن مجلدات قران عظیم‌الشان نیز وجود داشت، به شعله‌های آتش سپردند.

آشوبگران اوباش و اراذلی که اخیراً در شهر کابل به اعمال ضدانسانی و کرامت بشری پرداختند شامل مرتجعین داخلی و گماشتگان گوش به‌فرمان امریکایی، انگلیسی، پاکستانی و چینی بودند که عده زیاد آنها توسط قوای با شهامت امنیتی دستگیر گردیده و اسناد و اسعار خارجی شامل کلدار پاکستانی، دالر امریکایی، تریفل چک دالر امریکایی، فرانک و مارک آلمانی وهمچنان اسلحه ناریه و جارحه ساخت چین و امریکا و دستگاههای مخابره از نزد ایشان به دست آمده‌است که این خود نمایانگر مداخله مستقیم امپریالیزم جهانی و ارتجاع منطقه علیه آزادی و استقلال و امنیت و رفاه مردم زحمتکش و انقلاب افغانستان میباشد.

طبق گزارش دیگر به همین ارتباط عده‌یی از پاکستانیهای مخرب با پاسپورتهای پاکستانی شان در حوالی ساعت هشت شب دوم حوت توسط قوای امنیتی کابل در مقابل فروشگاه بزرگ افغان در حالی دستگیر شدند که در میان چپاولگران و اخلالگران داخلی علیه آرامش و امنیت دست به خرابکاری و آتش‌سوزی میزدند که بعضی از آنها به رویت اسناد تحقیق به ساختن بم دستی و دیگر وسایل انفجاری مهارت دارند.

تحقیقات این گروه جنایتکار ادامه داشته و قوای امنیتی کشور با روحیه انقلابی و خودگذری در جهت دستگیری اجیران خاین به وطن با حوصله‌مندی به فعالیت خویش دوام میدهد.

[][]
بازتایپ: س‌س

قیام کنندگان سه حوت و اعتراف به اشتباه
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][] روزنامه “حقیقت انقلاب ثور”
شماره 60/ بیست‌ودوم حوت ۱۳۵۸/ 12 مارچ 1980قطعنامه: هموطنان شریف! ما یک تعداد متهمین توطئه ضد ملی و جنایتکارانه دو و سه حوت ۱۳۵۸ که از احساسات پاک اسلامی ما دشمنان و طن و اسلام سوء استفاده خاینانه نموده‌اند، اینک بعد از بررسی عادلانه قانونی و انسانی مقامات امنیتی کشور آزاد میگردیم.برخورد انسانی و انقلابی مقامات امنیتی ما را به این نتیجه رسانده که زعامت حزبی و دولتی مرحله نوین انقلاب صادقانه به خاطر ایجاد فضای آرام و مصون زندگی در جامعه تلاش میورزند و در جهت سعادت مردم گامهای استواری را یکی پی دیگر میبردارند.

ما در جریان حوادث بعد از دو و سه حوت به این نتیجه رسیدیم که زعامت جدید صبورانه در جهت تربیت و تجدید تربیت مردم اقدامات سودمندی را سازمان میدهند. مسلماً اگر توطئه دو و سه حوت در دوران سیاه امین جنایتکار و شرکای جرمش صورت میگرفت، هزاران انسان درین وطن به خاک و خون کشانیده میشدند، ولی سپاسگزار از انساندوستی و تحمل انقلابی ببرک کارمل منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، رییس شورای انقلابی و صدراعظم جمهوری دموکراتیک افغانستان که با وجود تحریکات وسیع و تخریبات دشمنان خاک و وطن، به خاطر جلوگیری از کشتار بیگناهان انقلابی عمل نمودند.

ما در حالی که به اشتباهات خویش اعتراف مینماییم، خاطر نشان میسازیم که به مثابه انسانهای با درک و با وجدان در صف وطنپرستان کشور قرار گرفته و توطئه‌های امپریالیزم امریکا، شوونیزم چین، ارتجاع پاکستان، اسراییل و مصر را خنثی نموده و در هر جا که توطئه‌گر خاین وابسته به امپریالیزم امریکا و متحدین مرتجع آن را پیدا نمودیم، آنها را افشاء و سرکوب نماییم.

تقاضای ما از تمام خلق شریف و باسپاس افغانستان این است که دیگر چهره‌های کثیف و سیاه دشمنان وطن را که از نام پاک اسلام و اسلامیت به نفع شبکه‌های تخریبی امریکا، چین، پاکستان مصر و اسراییل سوء استفاده مینمایند، بشناسند و آنهار را افشاء و سرکوب نمایند.

مرگ بر تمام توطئه‌گران وابسته به امپریالیزم امریکا، شووینزم چین، پاکستان، مصر و اسراییل. به پیش در جهت دفاع از دولت انقلابی افغاسنتان! به پیش در جهت دفاع از دستاوردهای مرحمله نویت انقلاب ثور!

(آژانس باختر)

[][]
بازتایپ: س‌س

ببرک کارمل:
“همیشه مخالف سرسخت حضور نیروی شوروی بوده‌ام”
“مخـالفتم با پالیسـی شـــوروی را بار بار بیان داشته‌ام”
[][][][][][][][][[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

SPIEGEL 38 – September 16, 1991
گفت‌و‌شنود گزارشگر شپیگل و ببرک کارمل – رییس جمهور پیشین افغانستان
برگردان: س‌س

کارمل (62 ساله) که با یورش ارتش شوروی در دسمبر 1979 فرمانروای انقلاب افغانستان شد و در 1986 نجیب الله جانشین وی گردید، تازگیها از ماسکو به کابل برگشته است.

شپیگل: پس از برکنار شدن، چهار سال در اتحاد شوری زندگی کردید. دلخواه بود؟
کارمل: انتخاب آزادانه خودم نبود. حدس میزنم قربانی اشتباهات تاریخی جبران ناپذیر یورش شوروی بودم.

شپیگل: ولی شما بودید که با یورش شوروی به قدرت رسیدید. اینک چه کسی مسئوول رنجهای مردم افغانستان است؟
کارمل: جنگ در افغانستان با یورش شوروی که قرار بود از مرز جنوبی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پاسداری کند، آغاز نشد؛ با کودتای 1973 محمد داوود در برابر ظاهر شاه شروع گردید. جنگ پس از اپریل 1978 [ثور ۱۳۵۷]، قیام نظامی به نام سوسیالیزم و دکتاتوری پرولتاریا که قرار بود به شیوه‌های ستالینی تطبق شود، شدت یافت. حتا فرمانروایان پیش از من هم بیشتر از چهارده بار از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خواسته بودند که بر افغانستان لشکر بکشد.

شپیگل: هنگامی که شکست رسوای پالیسی شما بر همگان آشکار شده بود، چرا کناره گیری نکردید؟
کارمل: همیشه مخالف سرسخت حضور نیروی شوروی بوده‌ام. در هر مجال و مهلت، پافشاری داشتم که نیروهای شوروی باید هرچه زودتر کشور ما را ترک کنند، ولی حتا پس از آنکه استعفا دادم، شورویها سه سال دیگر ماندند.

شپیگل: آیا ترس جان تان را داشتید؟
کارمل: برای یک افغان میهندوست مرگ در راه پدروطن طبیعی است. با آنهم، مخالفتم با پالیسی شوروی را بار بار بیان داشته ام.

شپیگل: چه چیزی شما را واداشت از ماسکو برگردید؟ آیا میخواهید دوباره در سیاست افغانستان نقش بازی کنید؟
کارمل: برای حصول اطمینان بازگشت صلح و امنیت در افغانستان خواهم رزمید. به تمامیت ارضی کشور، به حقوق اقوام، ارزشهای دموکراسی و حقوق بشر متعهد هستم. شخصاً آرزوی به دست آوردن کرسی ندارم.

شپیگل: این دگرگونی ببرک کارمل چه اندازه راستین است؟ شما پیشتر از هواداران انترناسیونالیزم مارکسیستی بودید.
کارمل: با وجود رژیم استبدادی و شیوه‌های ستالینی، اتحاد شوروی در پرتو دکترین برژنف بر بسیاری از نیروهای مترقی و وطندوست اثر سازنده گذاشت. نباید فراموش کرد که مردم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی همیشه جنبشهای آزادیبخش ضد استعماری را پشتیبانی کرده اند. تهداب دوستی با افغانستان همین بود. افزون بر این، کشورهای غربی، مخصوصاً ابرقدرت ایالات متحده، دلچسپی زیادی به کشور ما نداشت، و به این سبب توازن سیاست خارجی افغانستان برهم خورده بود. از سوی دیگر، حزب ما هرگز حزب مارکسیستی نبود. ما دموکراتهای ملی هستیم و به اسلام احترام داشتیم.

شپیگل: اگر بیش ازین اختلافات رفع ناشدنی ایدیولوژیک با مخالفین جنگنده در برابر نجیب الله (جانشین شما) نباشند، موضوع تنها قضیه قدرت است؟

کارمل: دلیل عمده اختلافات، مداخله تحریک‌آمیز کشورهای خارجی است. تا زمانی که همچو مداخلات قطع نشوند، جنگ دوام خواهد یافت. هیچ سیاستمدار افغان میتواند خود را از رویدادهای گذشته بیگناه بیرون بکشد. برای به دست آوردن صلح، باید به رسوم اسلامی حل مناقشه رو آوریم و ارزیابی گذشته را به داوری نسلهای آینده واگذار شویم.

شپیگل: آیا شاه پیشین میتواند صلح بیاورد؟
کارمل: در دهه پایان سلطنت، با وی مناسبات حسنه داشتم. هشت سال عضو پارلمان بودم. با وجود اشتباهات پیروانش، افغانستان در روزگار شاه بر اساس پالیسی بیطرفانه خارجی عمل میکرد و بهبود اقتصادی داشت. امروز ظاهر شاه میتواند سهم مهمی در تامین صلح داشته باشد. همین نکته در باره شخصیتهای آزاداندیشی که هنوز برون از کشور زندگی دارند، نیز صدق میکند. آنها باید برگردند. زمان بیش از هروقت دیگر آماده به خاک سپردن آزردگی، حرص قدرت و اختلافات جزیی شده است. نیروهای آزاد و دموکرات باید به همدیگر پیوندند و کشور را آرام سازند.

[][]

ضدانقلاب به شکست ننگین مواجه میشود
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

روزنامه “حقیقت انقلاب ثور”/ شماره 58
دوشنبه بیست حوت ۱۳۵۸/ 10 مارچ 1980
منبع: (شاید) Russian News Agency Tass
ترجمه: اسدالله روغ

تقریباً دو ماه از آن مدتی که نیروهای اصولی حزب دموکراتیک خلق افغانستان قدرت را به دست گرفتند، میگذرد. در حزب عناصر واقعاً انقلابی که میتوانند کشور را در جهت ترقی اجتماعی سوق دهند، رهبری را به دست گرفتند. درین مدت کم، حکومت افغانستان جدید انقلابی اقداماتی در جهت منافع اقشار وسیع توده‌های کشور اتخاذ کرده‌است.

در خطابه به همه مسلمانان کشور آزادی کامل اجرای مراسم دینی و مراسم مذهبی داده شده است. حکومت اعلام داشت که به ارتباط نزدیک شدن فصل بهاری حاضر است تخم – کود – تخنیک و ماشنیهای زراعتی تهیه و حتی کمک مالی به دهقانان بدارد.

در جلسات در بین مردم به طور وسیع خطابه ببرک کارمل رییس شورای انقلابی که در آن به طور آشکار از مشکلات و پرابلمهایی که در مقابل کشور قرار دارد و طرق اساسی برطرف کردن آنها بحث و گفتگو جریان دارد.

موفقیتهای انقلاب ثور و رشد بعدی آن در مرحله نوین موجب نارضایتی کینه‌توزانه هرچه بیشتر امپریالیزم و همکاران و دستیاران ارتجاع داخلی وی گردید و به فعالیتهای پی‌درپی از جانب ایشان در جهت پایمال کردن دستاوردهای انقلاب و برگشت کشور به عقب افزوده گردید. وسایل اطلاعات و مطبوعات کشور مبین این واقعیت است.

نیروهای ضدانقلاب با پشتیبانی فعال و مستقیم دستگاههای مخصوص و مخرب خارجی، بی‌نظمیهای برپا و تشبثهای در جهت عقیم کردن و خنثی کردن فعالیتهای ارگانهای دولتی و حزبی صرت میگرفت؛ طوریکه فعلاً اشکار گردید این فقط تمرینی بود در انجسام همچو بی‌نظمی وسیعتری در پایتخت کشور کابل که محل بروز حوادث در چند روز آخر گردید.

صبح 21 فبروری [1980] توسط عناصر ضدانقلابی در کابل ورقهایی پخش شده که در آن درخواست بسته کردن مغازه‌ها و دکانهای محلی از صاحبان شان گردیده‌بود. میخواستند به این وسیله مشکلات اقتصادی در شهر به‌ وجود آورند و اهالی پایتخت را به گرسنگی بکشانند. کسانی که ازین عمل امتناع میورزیدند، تحت تهدیدهای شدید نابودی مادی و جانی قرار میگرفتند و در نتیجه بعد از نیمه روز شهر در خاموشی و انتظار فرورفت.

بعد از ختم کار و رخصتی ادارات دولتی بسته شدن مغازه‌ها و دکانها سرکها خالی گردیدند، با فرارسیدن تاریکی شب خرابکاران و آشوبگران مسلح ضدانقلابی پیدا گردیدند. با استفاده از تاثیر و قدرت مرتجعین گروپهای آشوبگر توانستند قسمتی از اهالی را گمراه ساخته و ساحه ماجراجویی خویش را وسعت بخشیدند و رضایت عناصر اجیر، اوباش و جنایتکار را به طرف خویش جلب گردانید.

در شب جمعه [22 فبروری 1980] این رهزنان افسارگسیخته به دکانها، رستورانها و منازل شخصی حمله‌ور گردیدند و دارایی مردم را غارت و نیست و نابود کردند. آنها سعی ورزیدند که سیلوی مرکزی را منفجر گردانند تا به‌این ترتیب مانع بخش مواد ارتزاقی و نان به اهالی پایتخت گردند. آنها با پرتاب کردن سنگ و بم دستی به جانب موترهای دولتی به سوختاندن شان اقدام ورزیدند.

بیدادگری لجام‌گسیختگی خویش را عناصر ضدانقلابی آشوبگر میخواستند روزهای سوم و چهارم حوت [22 و 23 فبروری 1980] ادامه دهند اما ضربه اساسی و گیج‌کنی از طرف قوای امنیتی و قوای مسلح خلق دریافت داشتند.

گروپی از رهبران آشوبگر دستگیر گردیدند که در بین آنها جاسوس سی‌آی‌ای تابع امریکا به نام “روبر تلی” [Robert Lee] و همچنان شانزده تن از مخاربکاران پاکستانی بودند. طوریکه وزیر عدلیه جمهوری دموکراتیک افغانستان در مصاحبه با خبرنگار ما تذکر داد، “هدف اساسی این گروه آشوبگر و ضدانقلاب عبارت از ترور عناصر مترقی و اعضای حزب و ایجاد ترس و وحشت در بین مردم بود.”

از تحقیقات این خرابکاران و آشوبگران به وضاحت برمی‌آید که رد پای این عناصر ضدانقلاب به خارج از سرحدات افغانستان میرود. اسنادی به دست آمده که به طور انکارناپذیر ثابت میسازد که گروپ جاسوسان خارجی و مخرب‌گر با تعلیمات و آمادگی مخصوص به کابل روانه گردیدند که وظیفه اصلی ایشان دامن زدن به نفاق مذهبی، به وجود آوردن بی‌نظمی، سبوتاژ و کارشکنی در انجام فرامین دولتی، خنثی کردن و برهم زدن اقتصاد و بالآخره سد شدن پروسه تغییرات انقلابی بود.

امروز کابل به‌طور کامل به زندگی نورمال خود برگشته‌است، پلانها و اهداف آشوبگران ضدانقلابی همه عقیم گردیدند. قوای مسلح، قوای امنیتی و څاروندی به طور کامل وضع را کنترول میکند و اعضای مسلح حزب دموکراتیک خلق افغانستان از همکاری همه جانبه با ایشان دریغ نمیورزند، تمام ناحیه‌های حزبی برای دفاع از انقلاب آماده پیکار اند.

وقتی من [نویسنده؟] به اداره روزنامه “حقیقت انقلاب ثور” رسیدم، مشاهده کردم که مدیر مسئول روزنامه “حقیقت انقلاب ثور” [اسدالله کشتمند] اسلحه بین همکاران خویش تقسیم مینمود. وی تذکر داد: “ما از دستاوردهای انقلاب ثور نه تنها از طریق قلم، بلکه اسحله در دست دفاع مینماییم. صرفنظر از مشکلات فعلی و وضع موجود ما متقین هستیم و ایمان داریم که خلق افغانستان آمادگی کامل دارد تا هجوم ارتجاع لجام گسیخته و وحشی را که در عقب آن امپریالیزم بین‌المللی و پکن قرار دارد دفع نماید. ما ایمان قوی و راسخ داریم که هدف والای انقلاب ثور تحقق خواهد پذیرفت و ضدانقلابیون به شکست ننگین مواجه خواهند شد.

[][]
بازتایپ: س‌س
ششم مارچ

سه حوت و آزادی بیشتر از هزار تن زندانی
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

“حقیقت انقلاب ثور”
شماره 61/ بیست‌وسه حوت ۱۳۵۸/ 13 مارچ 1980

کابل: به سلسله آزاد ساختن افراد متهم در حوادث دوم و سوم حوت در شهر کابل و طبق اعلامیه نیروهای امنیتی مورخ یازدهم حوت، دیروز نیز از میان افرادی که فریب دشمنان را خورده و به اتهام دست داشتن در فعالیتهای تخریبی شهر کابل تحت تحقیق بودند، هفتادوشش (۷۶) نفر آزاد گردیدند. با آزاد ساختن کسانی که دیروز رها شدند، تعداد افراد آزاد شده به یکهزاروهفتادوهشت (۱۰۷۸) میرسد.

گزارشگری از قوای امنیتی گفت: کار کمیسیون بررسی احوال متهمین بازداشت‌شده به سرعت پیش میرود. آزادشدگان دیروز در حالی که از فریب خوردن توسط نیروهای ضدانقلاب پشیمان بودند، پیوستن عام و تام خویش با دولت انقلابی افغانستان را اظهار داشتند و وعده سپردند که در راه نابود ساختن دشمنان ترقی و مخالفین منافع زحتمکشان افغانستان با مقامات امنیتی کشور صادقانه همکاری کنند. (آژانس باختر)

[][]

متن اصلی: کابل: د کابل په ښار کی د حوت د دوهمی او دریمی نیټی د پیښی د تورنو کسانو د خوشی کولو په لړ کی او د هیواد د امنیتی پوځ د حوت د یوولسمی نیټی د اعلامیی له مخی، پرون هم له هغو کسانو څخه شپږاویا (۷۶) تنه خوشی شول چی د دشمنانو د غولولو له امله د کابل په ښار کی د ورانکاری په فعالیتونو تورن او تر څارنی لاندی وو. د هغو کسانو په خوشی کولو سره چی پرون له څارنی څخه خلاص شول، د خوشی شوو کسانو شمیر یوه زر او اته اویا (۱۰۷۸) تنو ته رسیږی.

د امنیتی قواوو یو خبر ځای وویل: تر څارنی لاندی د تورنو کسانو د احوال د کمیسیون کار په بیړه روان دی. آزاد شوی کسان پرون په داسی حال کی چی د انقلاب ضد قوتونو له غولولو څخه پښیمانه وو، د افغانستان له انقلابی دولت سره خپل هر ډول پیوستون څرگند کړ او وعده یی ورکړ چی د ترقی ددغه ضد او د افغانستان د زیار ایستونکو د گټو ضد عناصرو په له مینځه وړلو کی د هیواد له امنیتی مقاماتو سره صادقانه همکاری کوی. (باختر آژانس)

[][]
بازتایپ: س‌س

“موقف زنده یاد ببرک کارمل در رابطه با سه حوت”

نویسنده: م. پیکار

واقعۀ خونین سه حوت راباید براساس منطق ووجدان بررسی نمود نه به اساس احساسات ، مخصوصن احساسات فاقد تعقل انسانی وهیجانات ضد مترقی و ضد دموکراتیک . زنده یاد ببرک کارمل برخلاف آنچه که مدعیان اپرچونیست امروز سنگ وفاداری ‌اش را به سینه می ‌زنند و خودها را نمایندۀ بلافصل ارثیه‌ های ایشان به جامعه معرفی می‌ نمایند ، یک شخصیت بتمام معنا مردمی بودند . مردمی نه باین معنا که مثل سردمداران قبلی و بعدی متظاهر و مدعی دموکراسی شب و روز شعار های فریبندۀ مردم و جامعه را برای تحمیق و اغوای وسایل ارتباط جمعی تکرار کنند ، بلکه واقعن مثل ماهی که بدون آب زندگی کرده نمی ‌تواند ، ایشان بدون بودن در بین جامعۀ خود تحمل زندگی کردن را نداشتند .
تاریخ شهود عینی است که صرف شخصیت‌ های دارای مدارج عالی افکار آزادی ‌خواهی هدف تیرهای زهرآلود قرارمی‌ گیرند ، نه تسلیم طلبان منحط ، فرصت طلبان زبون، سازشکاران متزلزل و افراد مذبذب که با تاسف فعلن چشم و چراغ محافل بازاری رو بزوال اند .زنده یاد کارمل یک شخصیت آزاد و مستقل دارای افکار عمیق هومانیستی و وطندوستی بودند و دقیق به همین علت مورد ضربات شدید از طرف قلم بدستان نوکرمنش و جیره‌ خوران شرق و غرب قرار می ‌گرفتند و هنوز هم می گیرند . این رهبر با درایت هر باری که تاریخ ایشان را در موقعیت مشکل قرار ‌داده ، با دراکیت بی نظیر از اعماق فاجعه و توطئه به شکل موفقانه سربلند می ‌نمودند . ایشان برای نجات کامل افغانستان عزیز و نجات فرزندان حزب دموکراتیک خلق در بحرانی ترین مقطع حساس تاریخ داهیانه عمل نمودند و هر بار در متن فاجعه حماسه آفریدند .

به صراحت گفته می توانم اگر ظهور عندالموقع زنده یاد ببرک کارمل و قربانی دادن متعهدانه و آگاهانه اش از نگاه سیاسی در عرصه تعیین سرنوشت کشور نمی بود ، کشور افغانستان 36 سال پیش به چنان یک حالت زار و نزار دچار می شد که عملن امروز شده است .

شروع زعامت زنده یاد ببرک کارمل برحسب یک اتفاق محض همزمان با آمدن قوای نظامی شوروی در افغانستان مصادف شد که این خواست و آرزوی خودش نبود. بروی صفحات تاریخ نمی ‌توان خاک سیاه پاشید . این اتهام که گویا قوای نظامی شوروی ایشان را به افعانستان آوردند یا ایشان قوای شوروی را به افغانستان آوردند ، هر دو کذب محض و ساخته و پرداخته تخیلات واهی دشمنان آشتی ناپذیر حقیقت و واقعیت اند . نباید به این موضوع از دیدگاه خصمانه نویسنده ‌گان جهان شوم سرمایه نگاه کرد یا از روی آثار مغشوش کنندۀ جنرال ها ، مارشال های و رژیسورهای فرتوت دستگاه شوروی سابق که همیشه مذبوحانه تلاش می ورزند تا ثقل مدهش گناهان نابخشودنی خودها را بدوش جناح اصولی حزب دموکراتیک و رهبر مبتکر و خلاق آن بیاندازند . امان از این خرفتی و ضلالت ذلت بار !

حضور قوای نظامی شوروی بر اساس مطالبات متواتر و عذرآمیز نور محمد تره کی و امین سفاک صورت گرفته بود که تمام جهان شاهد عینی نشر صحبت‌های شان و انعکاس وسیع در مطبوعات دنیا بوده و توجه مردم را به خود جلب نموده که این نکته بر اهل بصیرت و ذهانت هیچ گاه پوشیده نیست . لذا ادعای اینکه گویا رژیم خونتای امین جلاد ضد اتحاد شوروی بوده باشد یا اتحاد شوروی برضد امین سفاک موقف گرفته باشد ، واقعن مضحک و خنده آور است چون طرح آن به خودی خود منتفی می ‌گردد .

این زنده یاد ببرک کارمل بود که از روز اول تا آخر بصراحت مخالفت عام و تام خویش را با حضور قوای نظامی در افغانستان اعلام نمود . این را شما در مصاحبه ها و سخنرانی‌های شان بوضاحت یافته می ‌توانید که ایشان با استفاده از هر فرصت ممکنه موقف اپوزیسیونی خویش را علیه حضور قوای نظامی شوروی در کشورش به شکل عاملانه و عامدانه اخذ کرده بودند و اگر احیانن یکی دو بار از پالیسی حسن ‌همجواری و حمایت از کمک‌ های اقتصادی و نظامی اتحاد شوروی تذکر داده ‌اند، منطبق بر عرف پذیرفته شدۀ دیپلوماتیک و مصالح کشور ما بوده و نه کدام دلیل دیگر ، زیرا انقلابیون اصیل ترس را بخود راه نداده و جان دادن و ایثارگری در راه منافع خاک و مصالح علیای وطن را برای خود افتخار می ‌دانند .

برگردیم به واقعۀ المناک قیام سه حوت که مردم کابل صدای برحق مخالفت شان را در مقابل حضور نامیمون قوای نظامی شوروی در حریم خاک وطن شان بلند نمودند. اولاً باید به شکل ایمانی و وجدانی ببینیم که شعارهای عمده چه بودند ؟ “روسها از ملک ما بیرون شوید !”، “مرگ بر قوای متجاوز شوروی !”، مرگ بر جنگ افروزان !”، “مرگ بر دشمنان اسلام !”، “مرگ بر دشمنان افغانستان !” و مماثل آن

آیا در میان تظاهر کننده گان و قیام کننده ‌گان یک نفر مستند ادعا کرده می تواند که در حوالی 2 و 3 و 4 حوت یا حتی بعد از آن کسی شعار ضد زنده یاد ببرک کارمل داده باشد ؟ آیا کسی به یاد دارد که معترضین حرفی بر خلاف دولت تحت زعامت زنده یاد کارمل اظهار کرده باشند ؟ حالا که از برکت انترنت هر کار ممکن شده است آیا کدام نشریۀ آن زمان وجود دارد که خلاف این ادعا را ثابت نموده بتواند ؟ در غیر آن به گفتۀ شاعر بگذار تا سیاه روی شود هر که در او غش باشد .

برعکس سران قبلی حکومت های منسوخه ، زنده یاد ببرک کارمل یک شخصیت شناخته شده و قابل احترام برای مردمش بودند . مردم از شخصیت ایشان و افکار هومانیستی و وطنپرستانه شان از دوران جد و جهد خسستگی ناپذیر پارلمانی عهد سلطنت و بعد از آن از مبارزات داهیانۀ شان در دوران رژیم جمهوریت قلابی سردار داود شناخت عمیق داشتند . فرد فرد افغانستان اعم از زن و مرد و پیر و جوان درک نموده بودند که رهبر مردمی شان هرگز برای یک لحظه مواضع ضد مردمی اتخاذ نکرده بودند ، نمی کنند و در آینده نیز نخواهند کرد .

آیا مردم می توانند اینقدر فراموشکار شوند که مبارزات مسالمت آمیز ایشان را در متن پر مخاطره پارلمان از ذهن ببرند ؟ آیا مردم می توانند اینقدر فراموشکار شوند که زنده یاد ببرک کارمل اولین و یگانه رهبر انقلاب افغانستان بودند که با قتل سردار داود و فامیلش ، با قبول خطرها مخالفت علنی نشان دادند ؟ آیا مردم می توانند اینقدر فراموشکار شوند که زنده یاد ببرک کارمل در طول دوران حیات سیاسی شان چه قبل از زمامداری و چه بعد از زمامداری به تعذیب ، توهین ، تحقیر ، تخویف ، دستگیری ، شکنجه ، کشتار ، اعدام یا امحای فزیکی هیچ کس امر نداده است ؟

در واقع در حوادث سه حوت مردم دلیلی برای شعار دادن برعلیۀ زنده یاد ببرک کارمل نداشتند ، زیرا آنها خوب می دانستند که زنده یاد ببرک کارمل خودش مخالف قوای نظامی شوروی در افغانستان بودند ، چه این لشکر بیگانه گان از طرف رژیم خونخوار امین میر غضب به وطن دعوت شده بودند . مردم چه حزبی و چه غیر حزبی همیشه خود را در صف زنده یاد کارمل می دانستند و راه خود را با راه ایشان یکی می یافتند .

تا جایی که از نزدیکترین افراد به زنده یاد ببرک کارمل شنیدم، ایشان در شب های حوالی 2 و 3 حوت به حدی به خاطر مردم و قیام کننده گان چنان ناآرام بودند که خواب و استراحت را بر خود حرام دانسته و قدم به قدم اوضاع را نظارت می نمودند. ایشان از شروع تا ختم به مقامات مربوطه منظم هدایت می دادند که بر مظاهره کنندگان فیر نشود ، آنها اذیت و آزار نبینند ، تعقیب و زندانی نشوند . زنده یاد کارمل معتقد بود که آنها هم اولاده همین سرزمین اند و در این خاک حق دارند. آنها هم حق دارند وطن شان را دوست بدارند و آنها هم نمی خواهند حریم مادر وطن در زیر ستم لشکر نظامی بیگانه گان باشند .

زنده یاد ببرک کارمل در یکی از صحبت های شان خطاب به منسوبین اردو فرمودند که : «داشتن مخالفین سیاسی یک امر طبیعی است . هر کس که کار و پیکار مبارزاتی می کند ، طبعن دوستان و دشمنان سیاسی هم می داشته باشد . دشمنان سیاسی ما دشمنان شخصی ما نیستند . اگر خود آنها چنین فکر می کنند ، بگذار فکر کنند ، اما ما باید به این عقیده خود پابندی راسخ باشیم که با مخالفین سیاسی خود مثل دشمنان شخصی خود برخورد نکنیم ، زیرا ما با کسی دشمنی و کدام عقدۀ شخصی نداریم و نمی خواهیم داشته باشیم . آن عدۀ مخالفین سیاسی ما که عمال بیگانه گان و اجانب نباشند ، در ساحۀ قوانین نافذه حزب و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان مثل ما حق تساوی، حق مبارزه و حتی حق ادعای امتیازات بیشتر دارند .» بفرمائید کدام رهبر دیگر از یما پادشاه تا حالا در طول تاریخ افغانستان چنین گفته است ؟

آری هموطن ! بدون شک دستان نابکار اغیار بزرگ برای بدنام ساختن زنده یاد ببرک کارمل دخیل بود که در حوادث مربوط به سه حوت از اوامر قاطع شان به شکل شاید و باید اطاعت نمی کردند، بلکه برخلاف مخفیانه می خواستند شرایط کابل را تا سرحد ناممکن بر ضد پالیسی بشر دوستانه و هومانیستی جناح اصولی حزب تحریک و وهله به وهله بحرانی نمایند و در نتیجه موضوع را تا سطح جنبه دشمنی های شخصی و انتقام بالمثل میان حزب و مردم تقلیل دهند .

از یکطرف موجودیت بقایای بی مقدار اما سرطانی امین این جاسوس شناخته شدۀ سیا و فعالیت های مذبوحانۀ شان برای ابقای ناممکن یک تعداد فوسیل های سپرد شده به زباله دان تاریخ و از سوی دیگر حس کین و عداوت حلقات معینی در سطح مقامات بالائی نظامی قوای شوروی در مقابل زنده یاد ببرک کارمل چنان یک فرصت طلائی را مغتنم شمرده و به مظالم بیحد و حصر و قساوت ضد مردمی شان دست یازیدند و از طرف دیگر خواستند از جناح اصولی حزب یک چهره نامرغوب ، نامطلوب و سرکوب گرانه ترسیم و به نمایش بگذارند که گرچه در اوائل تا حدودی بدین مامول نائل آمدند اما خوشبختانه در دراز مدت درین اقدام غیرانسانی خود ناکام و سرافگنده شدند . آری ! منتسکیو محقانه گفته بود که : «تاریخ معلم بی رحم است و همیشه ماسک را از صورت ماسک پوشان بزیر می اندازد.»

نیروهای طاغوتی کمین گرفته در سنگر های شوم شبانه با استعانت تفنگ و تانک و طیاره شوروی ، بدون استیذان و اطلاع زنده یاد ببرک کارمل مردمان بیگناه شهر کابل را به اتهام دست داشتن در حوادث سه حوت جوقه جوقه محاصره و زندانی می نمودند، با شکنجه و تعدی به تحقیق می کشاندند و حتی به شهادت می رساندند تا با تحریک موج طغیان عمومی بر ضد جناح اصولی و انقلابی حزب دموکراتیک ، مشروعیت حقوقی حاکمیت را به زعم خود شان زیر سوال ببرند . غافل از آنکه زنده یاد ببرک کارمل یکایک قضایا را مانند ذره بین زیر نظر داشتند و شخصن به مراجع ذیربط دستور داده بودند که هر کسی به ارتباط حادثه های 2 و 3 و 4 حوت دستگیر شده ، بلافاصله بی قید و شرط از بند آزاد شوند و خبر رهایی شان را در مطبوعات انعکاس دهند تا دشمنان اهریمنی بار دیگر درک کنند که به هیچ قیمتی نمی توانند که میان مردم و رهبری جناح اصولی فاصله ایجاد کنند . البته یک عدۀ انگشت شمار افراد مخرب ، مفتن و مشکوک متعلق به باند امین که لگام شان در دست بزرگترین دشمن افغانستان بود و تا مغز استخوان بقسم محیلانه و ماهرانه بفعالیت های ضد جناح اصولی حزب دموکراتیک آغشته بودند، نه تنها بالفعل و بالقوه بلکه چندین ماه قبل از ماه حوت نیز کاملن تثبیت هویت شده بودند .

اینجاست که ماسک اغیار در تبانی با جریان منحرف مارهای میان آستین دریده می شود . آنها که اصل راه را بر خود حصر می یابند ، در صدد یک خدعه دیگری برای آبرو ریزی اشتباهات تاریخی خویش می شوند و چه راهی آسان تر از بدنام ساختن تدریجی رهبری جناح سالم و راندن آن به انزوای سیاسی و بلاخره تعویض آن به گروه اطاعت گران و مشروعیت بخشیدن تمدید حضور نظامی خویش در افغانستان .

اگر زنده یاد کارمل مانند اسلاف و اخلاف مطابق امیال و اهداف بیگانه سر تسلیم و اطاعت خم می نمودند ، سیستم شوروی هیچ گاه در صدد تعویض شان به مهره دلخواه خود نمی شد . عقل سلیم جز این حکم نمی کند .

فراموش نکنیم تاریخ مزرعه ایست که هیچ گیاه هرزه در آن تا آخر رشد نمی کند و هیچ دانه سالم در آن ضایعه نمی شود . خود همین واقعه سه حوت یک مثال عملی و عینی بوده می تواند. تصور کنید اگر یک چنین قیام در زمان حکومت های ماقبل و یا مابعد زنده یاد کارمل صورت میگرفت ، آیا احدی از قیام کنندگان و فامیلهای شان در کابل و حومۀ آن زنده می ماندند ؟ تنها یک وجدان آرام به این سوال جواب داده می تواند و بس .

عده‌یی از اخلالگران با بیش از دوصد میل سلاح دستگیر شدند
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

انیس – شماره 14977 – 250
یکشنبه پنج حوت ۱۳۵۸ [24 فبروری 1980]

کابل – پنجم حوت: هموطنان شرافتمند! با اسلحه امریکا و چین در روزهای اخیر عناصر جنایتکار وابسته به خرابکاران اجنبی مذبوحانه سعی و کوشش مینمودند تا در کابل بی‌نظمی به‌وجود بیاورند. در جمله این جنیاتکاران مسلح، عده زیادی از جاسوسان پاکستانی و اجنت “سیا” سازمان ننگین جاسوسی امریکا به نام Robert Lee/ رابرت لی شامل بودند.

بگذارید تمام جاسوسان خارجی، محرکین ضد امنیت ملی ما، دشمنان اسلام و خداوند بزرگ ما و مردم شریف کشور به جزای اعمال خود برسند. حکومت انقلابی شما با دست نیرومند خود نظم و آرامش را در مرکز و در سراسر کشور به زودی برقرار میسازد. هیچکس نباید درین مورد شک و تردید داشته باشد.

هموطنان باغیرت! مسلمانان صادق! به دور حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان و ببرک کارمل متحد شوید. دوران تاریک حکمفرمایی امین این جلاد خونین برای ابد گذشته‌است اما برای اینکه این ایام غمگین و تاریک تکرار نشود، هر فرد افغانستان، هر مسلمان متدین باید وظیفه خود را در دفاع از ناموس و طن ایفا نماید.

دهقانان، کارگران، روحانیون وطنپرست، سربازان قوای مسلح، تاجران، معلمان دکتوران و روشنفکران! از زندگی آرام و مسالمت آمیز مردم ستمدیده تان را حفاظت کنید و از وطن خود در برابر رهزنان و مداخله‌گران اسارت‌آور دفاع نمایید. تنها به این ترتیب میتوانید نام بزرگ پروردگار را ثنا گویید و در برابر خدا و خلق خدا سرفراز باشید.

هموطنان گرامی! حامیان حقیقی اسلام و مدافعین میهن عزیز ما افغانستان آزاد و مستقل! رزمندگان راه خوشبختی و سعادت وطن پرافتخار ما! دشمنان اسلام و دشمنان خلق شریف افغانستان شایعات و شبنامه‌های کینه‌توزانه پخش مینماید. هدف پلید شان عبارت از برهم زدن زندگی آرام و مسالمت‌آمیز شهرها و دهات و برافروختن آتش جنگ و برادرکشی است. آنها میخواهند افغانستان را به شکنجه‌گاه امپریالیزم امریکا و دستیاران مرتد آن یعنی زمامداران چینی و محافل ارتجاعی پاکستان مبدل سازند.

سرکردگان سازمان رهزنانه به اصطلاح “نهضت اسلامی افغانستان” به نام “الله” سوگند یاد مینماید و خود را به دروغ به مثابه مدافعین اسلام وانمود میسازند. به این جنایتکاران باور نکنید. آنها بیشرمانه دروغ میگویند. شما باید بدانید که آنها نه برادران ما و نه مسلمانان حقیقی هستند. مسلمانان حقیقی هیچگاه خانه‌های برادران همدین و هموطن خود را آتش نمیزنند، زنان و اطفال بیگناه شان را شکنجه نمیدهند. مومنین را به قتل نمیرسانند و به ساز بیگانگان نمیرقصند.

دشمنان اسلام و دشمنان خلق آزادی‌دوست افغانستان بیشرمانه به اتحاد شوروی دوست بزرگ شمالی ما افتراء میبندند. شوروی همیشه بهترین دوست ما بوده و هست و در اعمار زندگی صلح‌آمیز ما و در عمران و آبادی افغانستان آزاد و مسستقل به ما کمک کرده است. در حال حاضر، نیز به خواهش دولت خود شما برای فرستادن قطعات محدود قوای مسلح خود پاسخ مردانه و صادقانه داده‌است. عساکر شوروی مادران، زنان و اطفال خود را ترک کردند تا سینه خود را سپر دفاع از خانواده‌های مردمان افغانستان در مقابل استیلاگران خارجی سازند. عسکر شوروی ما را از تجاوز خارجی دفاع میکند. راههای کشور ما را که توسط آن گندم، برنج، سایر مواد خوراکه و چوب سوخت به شهرها و دهات انتقال داده میشود، حفاظت مینمایند. عسکر شوروی نه تنها به دین مقدس ما کاملاً احترام میگذارد، بلکه از آن دفاع هم مینماید، زیرا که دشمنان شریر داخلی و خارجی ما هر لحظه در آرزوی آن هستند تا کشور ما را ویران کنند، مساجد و مکاتب را آتش زنند و زندگی را بر زحمتکشان ما جهنم سازند.

طبق یک خبر دیگر، به سلسله ایجاد ناآرامیها، اخلال امنیت و برهم زدن جریان عادی زندگی شهریان شرافتمند کابل که طبق پلان قدرتهای غارتگر امپریالیستی و در راس آن امپریالیزم تجاوزگر امریکا و متحدین سیاهکار پاکستانی و چینی که از پریروز آغاز گردیده، در اثر تلاشهای خستگی ناپذیر قوای امنیتی سازمانهای حزبی و اجتماعی، همچنان همکاری و همدستی صادقانه عناصر آگاه و مبارز شهر کابل عده‌یی از اخلالگران و تروریستها همراه با بیش از دوصد میل انواع ماشیندار، تفنگ، وسایل انفجاری و بمهای دستی ساخت فابریکه‌های جنگ افروز امپریالیزم امریکا، انگلیس، پاکستان و چین نیز به دست آمده‌اند.

قرار اطلاعات به دست آمده، شبکه‌های تخریبی ارتجاع سیاه داخلی به رهنمایی نمایندگان معلوم‌الحال و فروخته شده به دستگاههای جبار و چپاولگر امپریالیستی، به اساس پروگرام سازمان جاسوسی سی‌آی‌ای و دیگر شبکه‌های جاسوسی کشورهای امپریالیستی و همکاری جنایت‌پیشگان مصر و اسراییل باز هم مذبوحانه و لجوجانه به مقصد چور و چپاول و آتش‌افروزی میخواستند عملیاتی را به راه بیندازند و با تولید تشویش هرچه بیشتر فضای شهر کابل را مغشوش سازند.

خبرنگار آژانس باختر به ارتباط دستگیری سلاحهای ساخت امپریالیزم امریکا و چین و نمایندگان اجیر شان مینویسد که امروز در شهر کابل جریان زندگی هرچه بیشتر بهبود یافته و قوای امنیتی کشور با حوصله‌مندی و شجاعت در جهت تامین امنیت ملی میکوشند و شهریان کابل نیز داوطلبانه با قوای امنیتی کشور همکاری مینماید.

[][]

در رویداد “سوم حوت” کسی «الله اکبر» نشنیده است
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

نگاهی به رسانه‌های چاپی حوت ۱۳۵۸ [فبروری 1980] دولت و حزب دموکراتیک خلق افغانستان نشان میدهد که دو روز پیهم سوم و چهارم حوت [22 و 23 فبروری] روزنامه‌های رسمی پخش نشدند، زیرا شماره پنجم حوت “انیس” گزارش «اشتراک ببرک کارمل در ضیافت اردوی سرخ شوروی در سفارت آن کشور مقیم کابل» را پس از دیرکرد سه روزه بازتاب داد.

این نارسایی اطلاعاتی را نمیتوان ناتوانی حزب و دولت فرمانروای آن روزگار خواند. شاید کارمندان چاپخانه دشواریهایی داشتند و نتوانسته بودند به کارهای شان بیایند.

نخستین یادآوری و بررسی رویداد “سوم حوت” از زبان حزب دموکراتیک خلق افغانستان از چندین نگاه ارزش دارد، به ویژه اینکه چگونه به آوا درآوردن “توپها و تانکها و طیاره‌ها”، ناگزیری “مرگ کسان با مرمی” و در فرجام “به زندان فرستادن” آدمها – پس از سی‌وشش ساعت – بر دستگاه حاکمیت “تحمیل” شده بود.

درین گزارش کوچکترین اشارتی به فریادهای “الله اکبر” از فراز بامها نیست و شگفت اینکه هنگام نام گرفتن نیروهای پشت پرده “سوم حوت”، از همه “دشمنان انقلاب شکوهمند ثور” نام برده میشود و از “ایران” نه. آیا از چاپ بازماندن نام این همسایه، بی‌پروایی (شاید بیخوابی) حروفچین خسته روزنامه “انیس” بود؟

اگر عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان میبودم و باور میداشتم که پرسیدن زیانبار نیست، خیلی آهسته از بالادستانم میپرسیدم: ما که همواره میگوییم “مرگ بر ملاهای ساخت لندن و واشنگتن و پاریس! مرگ بر محافل پاکستان نظامیگر و ایران آخوندی! مرگ بر شووینزم چین و مصر و اسراییل و فلیپین!” چرا دست و پای ایران را در توطئه شوم سوم حوت درگیر نمیدانیم؟

سیاسنگ
26 فبروری 2016
[][]

انیس – شماره 14977 – 250
یکشنبه پنج حوت ۱۳۵۸ [24 فبروری 1980]

ببرک کارمل در ضیافتی که به مناسب تاسیس اردوی شوروی برگزار گردید، اشتراک کردند
================
ببرک کارمل منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، رییس شورای انقلابی و صدراعظم جمهوری افغانستان، شب دوم حوت در ضیافت مجللی اشتراک کردند که به مناسبت شصت‌ودومین سالگرد تاسیس اردوی سرخ و رهایی‌بخش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در سفارت کبرای آن کشور مقیم کابل برگزار گردید.

درین ضیافت اسدالله سروری عضو بوروی سیاسی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، معاون شورای انقلابی و معاون صدراعظم، عده‌یی از اعضای بوروی سیاسی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و اعضای هیات رییسه شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان، بعضی از اعضای شورای وزیران و کدرهای برجسته حزبی، قوماندانان و صاحب‌منصبان قطعات مختلف قوای مسلح افغانستان، مامورین عالیرتبه دولتی، سفرای کبار و اتشه‌های نظامی کشورهای دوست مقیم کابل اشتراک ورزیده بودند.

[][]

حزب و دولت جمهوری د موکراتیک افغانستان وظایف انقلابی خود را در برابر مردم ادا مینمایند
==============
هموطنان عزیز! بعد از پیروزی مرحله نوین انقلاب ثور، جمهوری دموکراتیک افغانستان تصمیم گرفته‌بود که برای حفظ جان مردم و به خاطر ارتقای سطح زندگی آنها تمام امکانات خود را به کار بیندازد، دیگر قوای مسلح در بارَک خود بمانند و زندگی عادی مردم به وسیله صدای توپها و تانکها و طیاره‌ها مختل نشود، دیگر کسی مرگ کسی را به وسیله مرمی نبیند، دیگر کسی به زندان نرود؛ ولی بدبختانه دشمن ما را به اجرای این وظایف شرافتمندانه نمیگذارد.

مرتجعین انگریزی، پاکستانی، امریکایی و چینایی بر وطن عزیز ما بر ننگ و ناموس خلق ما تجاوز میکنند. مردم ما، کوچک و بزرگ ما، سرسفیدان و ریش سفیدان ما را به بسیار بیرحمی به قتل میرسانند، ثروتهای خلق ما را، دکانها و خانه‌ها را غارت میکنند و به آتش میکشند.

خلق وطن، به‌خصوص خلق شریف کابل شاهد اند که تجاوزگران، دکانداران را به بستن دکانهای شان مجبور کردند، آنها را توهین و تحقیر کردند، لت‌وکوب نمودند و به گلوله بستند. این چاکران فرنگی و امریکا شام دوم حوت شب آرام مردم را به آوازهای رنگارنگ به وسیله تیپ‌ریکاردرها و غیره وسایل ناآرام ساختند، مقررات و قوانین قیود شبگردی دولت را زیر پا کردند. ثروتها، خانه‌ها، دکانها و موترهای دولت و مردم را غارت کردند و سوختاندند. صبح سوم حوت هزاران نفر از اجیران و نوکران پاکستان، امریکا و چین به بازارها ریختند و به غارت موسسات دولتی و با بیشرمی بیش از حد به کشتن څارندویها و مردم آغاز کردند و به تجاوز مسلحانه بر ضد دولت اقدام نمودند.

هموطنان ما شاهد اند که نیروهای امنیتی حکومت تلاش فراوان نمود که با وسایل صلح آمیز جلو این تجاوز بیشرمانه و ناجایز آنها را بگیرند و به قوای مسلح تا سی‌وشش ساعت اجازه نداد که بالای آنها فیر نماید.

اما این تلاشهای بشردوستانه جمهوری دموکراتیک افغانستان سودی نبخشید. دشمن این برخورد شرافتمندانه و انسانی ما را دلیلی بر ضعف ما فکر کرده و میخواستند که امنیت را بیش از پیش اخلال نمایند. ازینرو، وزارت امور داخله به خاطر حفظ امنیت و جلوگیری از جراحات و کشتار اعلامیه بشردوستانه‌یی صادر کرد، ولی این عناصر بیشرم به تجاوزات ناروای خود باز هم ادامه دادند و به اعلامیه وزارت داخله اعتنایی نکردند.

به این سبب، حکومت به خاطر جلوگیری از فعالیتهای تخریبی آنها به قوای امنیتی اجازه داد تا جلو تجاوزات آنها را بگیرد و قطعات دلیر امنیتی، حزب دموکراتیک خلق افغانستان و شهریان شریف و وطنپرست کابل در طی چند ساعت جلو تجاوزات بیشتر آنها را گرفتند و تعداد زیاد آنها را دستگیر نمودند.

در جمله این دستگیر شدگان تعداد زیاد پاکستانیها و دیگر اجنتهای خارجی وجود دارند که سلاح و پول امریکایی و چینی از نزد شان به دست آمده اند. حکومت بعد از بررسی و تحقیقات در باره آنها معلومات بیشتری از طریق وسایل اطلاعات عامه برای آگاهی هموطنان عزیز خود فراهم خواهد کرد و اینان را بر اساس حکم محکمه به جزای اعمال شان خواهد رساند.

[][]

خاطره یی از سه حوت ۱۳۵۸ خورشیدی
یادی از یک رهبر مردمی و چند عیار فریب‌خورده
نویسنده: سید حسن رشاد

این یادواره، امشب پس از شنیدن اخبار ساعت هشت شب تلویزیون ملی کشور در ذهنم زنده شد. شب سه حوت ۱۳۵۸ خورشیدی برخی با دهل و سرنا و کست‌هایی از پیش پُرشده در بازارهای قصه‌خوانی پیشاور با غوغا و صدای بلند، بر بام‌های خانه‌هایشان جستند. فردایش با گروه‌ها و دسته‌های چند نفری و بیرق‌های سفید در شهر هیاهو برپا کردند. بازهم عطش شان فروکش نکرده بود که رسانه‌های اجیر زیرنظر عمال پاکستانی، ایرانی و عربی و دیگران، با نشریات شان، ذهن مردم را مصروف نگه می‌داشتند. آن‌ها بدین گونه جنایت‌های شان را توجیه اسلامی و وطنی می‌کردند.

در همین روز، من فرماندار کندک دوم گارد ملی بودم و مسؤولیت تأمین امنیت دروازه‌های غربی گارد، بانک ملی، مرکز عمومی تیلفون و فروشگاه بزرگ افغان را داشتم. این کندک زیر فرمان عزیز حساس قوماندان آن روزه‌ی گارد به پیکار و دفع غوغا با فداکاری ادامه داد.

سر صبح بود. غایله آنجا ادامه داشت. زمانی شد که آشوبگران از کمربندهای ایجاد شده‌ی پولیس گذشتند. سرکردگی آن‌ها را چند تن از آشنایانم که از شمار کاکه‌های شهر کابل به حساب میرفتند، به عهده داشتند. زنده یاد محمد علی شناور، پهلوان چکری و برادرش، ویس الدین، شرف مشهور به شرف کور و شماری دیگر در پیشاپیش مظاهره بودند. آن‌ها از گذشته‌های دور، دوستان و همشهری‌های من بودند. با اعتراض کننده هادر برابر چهارراهی پشتونستان روبرو شدیم. فاصله‌ی میان ما چیزی کمتر از یک متر بود. فرصت تصادم گرم و خونین را جرقه و لحظه‌ای بیش نبود.

سر کردگان وقتی مرا دیدند، یکی به دیگری گفتند: “حالی از روی این شخص چگونه بگذریم؟” من گفتم: “برادران! این آخرین خط و مرز شماست.” پس از مکث کوتاه، ناگزیر با هم به گفت‌وگو پرداختیم. خنده‌ها و شوخی‌ها رد و بدل شد. سپس بدون اینکه بینی کسی خون شود، بدون یک فیر تفنگ، آن‌ها متلاشی شدند. صحنه را ترک گفتند.

روزنامه‌نگاران غرب در آن روز این برخورد را از خدا می‌خواستند تا نای ‌شان به آسمان‌ها بلند شود. آن‌ها مترصد وضع در هر گوشه و کنار آن محله بودند.

راستی پیش ازین که مظاهره‌چیان از پیش روی مسجد پل خشتی به سمت ما در حرکت شوند، من برای گرفتن هدایت و امر «اور/ آتش»، در هوا، برای ترساندن آن‌ها به قوماندان گارد، عزیز حساس زنگ زدم. از آن سو دوکتور اناهیتا راتب‌زاد جواب داد. من وضع بحرانی را برایش حکایت کردم. گفت: “رفیق کارمل همین جاست. اجازه دهید از او دستور بخواهیم.”

لحظه‌ی بعد پاسخ اناهیتا راتب زاد چنین بود: فرزندم! رفیق کارمل می‌گوید: «اگر از دهن تفنگ محافظین گارد به سوی مردم، دود و آتش برآمد، بدانید که طرف شما مظاهره چی‌ها نه، بلکه من هستم.»

آب سرد بر خون جوشان و عصیانگر ما فروافتاد. نتیجه همان شد که من در بالا بیان کردم. بنا به دستور ببرک کارمل ما حتی یک فیر هوایی نکردیم. او همیش مردمش را دوست داشت.

[][]
جرمنی/ 22 فبروری