نگارنده در حالیکه هیچگونه ارتباط آئدیو لوژیکی به هیچ یک از رهبران حزب دموکراتیک افغانستان ندارم، وظیفه خود میدانم در نوشته هایم از حقایق چشم پوشی نکرده سیاه را سیاه و سفید را سفید بنویسم.
بتاریخ ۶ جدی ۱۳۵۸ خورشیدی ببرک کارمل در حالی وارد کابل شد که رقیب سرسخت و خونخوارخود حفیظ الله امین را برای همیش از صحنه زندگی دور کرده بود. بنابرین بدون دغدغه وبا جبین کشاده و لبخند بر دهن که حکایتگر پیروزی او بر رقبای سیاسی اش بود، به عنوان منشی عمومی حزب و رئیس شورای انقلابی و صدراعظم افغانستان بر اریکه قدرت افغانستان تکیه زد و بی درنگ به تقسیم مقامات عمده دولتی و حزبی میان اعضای دو جناح حزب به شرح زیرین آغاز کرد:
– ببرک کارمل، منشی عمومی حزب، رئیس شورای انقلابی و صدراعظم
– سلطان علی کشتمند، معاون اول صدارت ووزیر پلان
– اسدالله سروری، معاون دوم صدارت و معاون شورای انقلابی
– سید محمد گلاب زوی، وزیر امور داخله
– شاه محمد دوست، وزیر خارجه
– جنرال رفیع، وزیر دفاع ملی
– عبدالوکیل، وزیر مالیه
– عبدالمجید سر بلند، وزیر اطلاعات و فرهنگ
– عبدالوهاب صافی، وزیر عدلیه
– اناهیتا راتب زاد، وزیر تعلیم و تربیه
– محمد اسلم وطنجار، وزیر مخابرات
– گلداد، وزیر تحصیلات عالی و مسلکی
– راز محمد پکتین، وزیر انرژی برق
– احمد شاه سرخابی، وزیر آبیاری
– دکتور عبدالغفار لکنوال، وزیر زراعت و اصلاحات ارضی
– محمد خان جلالر، وزیر تجارت
– انجنیر نظر محمد، وزیر فواید عامه
– شیر جان مزدوریار، وزیر ترانسپورت و هوایی ملکی
– فیض محمد، وزیر سرحدات و قبایل
– غلام مجدد سلیمان لایق، رئیس اکادمی علوم افغانستان
– انجنیر اسماعیل دانش، وزیر معادن و صنایع
– پوهاند محمدابراهیم عظیم، وزیر صحت عامه
– دکتور نجیب الله، رئیس خاد
رهبری جدید در نخستین گامهای زمامداری خود، به مردم اطمینان داد که نابسامانیهای موجود درکشور را به گونه بنیادی حل و فصل میکند. برای ایفای این وظیفه سنگین تلاش ورزیدند تاپیامدهای ناگوار اقدامات ایدیولوژیکی تره کی و امین را خنثا و زیانهای سیاسی، اجتماعی وقومی یی را که بر اقوام تاجیک، اوزبیک، هزاره وسایر اقوام خورد وبزرگ کشور وارد آمده بود، بر طرف سازد. ونیز حزب دیموکراتیک خلق افغانستان اصول حل دموکراتیک مسأله ملی را اعلام کرد و بر برابری حقوق کلیه ملیتها و اقوام افغانستان و پایان دادن به ستم بر اقلیتهای تباری کشور تأکید ورزید. امتیازات سنتی قبایل دوباره بایشان بر گردانیده شد وبه کسانی که جانب حکومت را میگرفتند وعده حمایت مالی و امنیتی داده میشد.
اگر بخواهیم ازنقش برازنده ببرک کارمل پیرامون احیای فرهنگ ملی و رشد کلتور و عنعنات اقوام مختلف کشور، جدا از کارکردهای سیاسی و آیدئولوژیکی او نگاه گذراداشته باشیم، باید به سخنان شادروان اکادمیسن پروفیسوراستاد دکتورعبدالاحمد جاویدگوش فرا دهیم که گفته بود: ” ببرک کارمل در میان همه سیاستگران کشور، بیشترازد یگران هشیار و بهتراز دیگران زمانه خودش را فهمیده بود، او پس از [اعلیحضرت حبیب الله کلکانی] که دچار روش افراط دراسلام خواهی شده بود و قـادر نشد قبیله را به تابعیت و ماتحتی خود مجاب کند؛ با وجود سرسختیهای قومگرایی جناح خلق درحزب دموکراتیک افغانستان دامن قبیله سالاری و استبداد داودخانی- هاشمخانی را برچید. این اشتباه او نبود که به حضور نیروهای ارتش شوروی وقت در افغانستان انجامید، او به عنوان محقق فعلیت در این عمل برگزیده شده بود. از نظر من این خطای سایر گروههای ملی وسازمانهای سیاسی و اجتماعی بود که به دلیل بد بینی ودشمنی شدید با حفیظ الله امین وگروه همکاران وی از تلاش سیاسی در راه تفاهم و حمایت از ببرک کارمل دریغ کردند.” بنابراعتقاد پروفیسور جاوید، ببرک کارمل با هنرمندی تمام هم پشتونهارا بنام یکی از اقوام اساسی در افغانستان نرنجاند وهم بنیاد قبیله سالاری را بصورت اساسی برکند. او مبارزه طبقاتی را حتی ازحنجره پارلمان فریاد زد وحل مساله ملی را از تربیون نظام کودتا به گوشهای ناشنوای فعالین تکتباری و تکتازان قبیله رسانید. هردو اقدام به معنی هوشمندی وداشتن فرهنگ شهری در شالوده اهداف سیاسی او بود.
ونیزپروفیسورجاویددرسخنرانی ویژه یی کـــــه با جمعی ازدوستان درکنار مزار فردوسی بزرگ در شهر مشهد ایران داشت، یک ویژه گی دیگری نیز به کارنامه های سیاسی و اهمیت کارهای پرعمق ببرک کارمل پیوند داده گفت: ” من با وجود ناسازگاری و بی ارتباطی خود با ببرک کارمل وهمچنان غیرحزبی بودنم، ایشان را بسیارسازمانده حساس وسیاستگرجدی برای تصرف قدرت و فلسفه قوی شدن درزمانه ی ما یافتم. او علاوه کرد کسیکه سیاست میکند وبه عوامل قدرت ویا ابزار قدرت نمی اندیشد، درحقیقت بدنبال هیچ روان است”.
ببرك كارمل فرد زرنگ و سياست باز كاركشته بود. هر چند با نيروهاي متجاوز شوروي وارد كشور شد، اما طرحهاي بلند مدتي روي دست داشت. با اينكه خود موفق نشد آنها را پياده كند ولي توانست جلو پیروزیهای مغرضانه تبار پرستان تمامیت خواه حزب را بگیرد. او زندانيان دوره تره كي و امين را آزاد نمود. اموال مصادره شده مردم را واپس رد كرد. او بجای “جمعيت العلماء ” که تابع امر و نهی وزارت عدليۀ حکومتهای جبار و ستمگر بودند؛ وزارت شؤون اسلامی را تشکيل داد تا دولت تمام نيازمندی های دينی و اسلامی مردم (اعمار مساجد ـ تکايا ـ جماعت خانه ها ـ انجام خدمات در امر ادای فريضۀ حج بيت الله…) را بوقت و زمانش براورده سازد. در جنب آن شورای عالی علماء و روحانيون را نيز ايجاد نمود تا همه علمای دينی کشور مطابق ضرورتهای دينی و مذهبی و نيازهای زندگی خود گرد هم آيند و با شور و بحث های علمی و اسلامی، تصاميم و نظريات سودمند را به دولت و جامعه افغانستان ارائه و مردم را رهنمايی بهتر نمايند. او دروازه های بسته مقامهای کليدی دولت را برای راه يافتن و انجام خدمت همه فرزندان اقليتهای ملی، زبانی و مذهبی اين سرزمين باز کرد که می توان از برگزيدن سلطان علی کشتمند در پست نخست وزيری افغانستان، تشکيل وزارت اقوام و قبايل، گزينش نمايندگان برجستۀ تمام اقوام کشور درپستهای رهبری کنندۀ دولت، تقرر کارگرهای پشت ماشين از يک قوم محروم، در پستهای رياستها، ولايات و معينيتهای وزارت خانه ها نام برد.
با درنظر داشت پیش زمینه بالا ادعا میتوان کرد که دردوران زعامت حزبی و دولتی ببرک کارمل اوضاع اجتماعی کشور داشت بسود اکثریت مردم مظلوم کشور که بیشتر شان تاجیکان و هزاره های کشور بودند حرکت کند، او سعی کرد تا معاشات کارگران و مامورين پايين رتبه ملکی و نظامی را افزایش دهد ؛ کالاهای اولیه مورد نياز مردم را تدارک نماید ؛ توزيع مواد اوليۀ ضروری را به قيمت های نازل و چندین قلم آنرا بصورت رايگان از طريق کوپون برای کارگران و کارمندان دولتی و تصدی ها توزیع نماید؛ احداث قصبات کارگری و ساختمانهای رهايشی برای کارگران و کارمندان دولتی، فاميل های شهداء، معلولين و جانبازان و هنرمندان ايجادگر ؛ تأمين خدمات ترانسپورتی، بهداشتی و اجتماعی و دهها موارد ديگر، ازجملۀ اقداماتی بود ند که دولت به نفع زحمتکشان و تهی دستان جامعه برداشته بود.
از نظر زندگی شخصی، شادروان ببرک کارمل هيچ گاه به داشتن و اندوختن پول و مال و دارايی شخصی فکر نکرده وعلاقه نگرفته و تا پايان عمر، يک بسوه زمين ؛ يک خانۀ گِلی و يک هزار افغانی در بانک ها نداشت؛ درکانتينر زيست و درهمانجا جان سپرد؛ ولی مثل ديگر زمامداران عاشق قصرهای مرمرين و مال و منال نشد.
ببرک کارمل تأمين عدالت اجتماعی را، در ريشه کن ساختن تبعيض و نابرابری نژادی، ستم جنسی، مذهبی، ملی، استعماری و طبقاتی که در دوره سلطه امینستها بیداد میکرد، راه حل رسیدن به یک جامعه بدون تبعیض میدانست. او مرحله به مرحله تلاش میکرد تا فاصله بين ” فقـــــــر وغنا “، (طبقات بالايی و پايينی) را از طريق پلانگذاریهای دقيق در بخشهای مهم و زيرساختهای اقتصادی انجام داده، خدمات سودمند اجتماعی را که میتوانستند زمينه را برای گذار قانونمند، درجهت پيروزی های ملی و دموکراتيک، مساعد سازد، سازمان دهی نماید. او فکر میکرد با گذار موفقانه از مراحل جامعۀ طبقاتی، پدیده استثمار فرد از فرد، جای خود را به جامعۀ مردم سالار، تحويل می دهد. او در تأمين حقوق شهروندان، دموکراتيزه شدن زندگی سياسی و اجتماعی مردم را شرط اساسی يک جامعۀ مردم سالار می دانست. روی همين اصلها بود که در دوران زعامت خود، حقوق شهروندی تمام مردم را بدون هيچ گونه تبعيض در اصول اساسی سال 1359 رسماً، تسجيل کرد. با تصویب این قانون تمام شهروندان کشور در تمامی موارد از حقوق مساوی برخوردار گرديده بودند.
ونیز اداره کارمل سعی کرد تا قانون لغو اعدام را به جامعه افغانستانی و سازمان ملل پيشنهاد نماید؛ اما آنچنانیکه او میخواست، شرایط جنگ اعلام ناشده از جانب امپرياليسم جهانخوار و کاسه ليسان منطقه يی و داخلی آنان، تطبيق اين طرح انسان دوستانه او را، مجال ندادند. بآنهم او راه و رسم زمامداران پيشين را شکستاند و گفت که من هرگزمسؤلیت گرفتن جان یک انسان را پذيرفته نمی توانم. سرانجام 13 تن خبرگان را بحيث اعضای هيأت رئيسۀ شورای انقلابی برگزيد و صلاحيت قبلی رئيس جمهور پيرامون اعدام، تعديل ويا منظوری حکم اعدام صادرۀ محکمه ذيصلاح را به آنان تفويض نمود. اين شيوۀ انسان دوستی او درتاريخ افغانستان، از جانب هيچ اولی الامری بمشاهده نرسيده است.
او با احراز قدرت دولتی، عفو عمومی مبنی بر آزادی تمامی زندانيان سياسی (حدود بيش از 20 هزارنفر) را درسال 1358 درسراسر افغانستان، بدون درنظر داشت قوم، مليت، زبان، سمت، دين و مذهب و عقايد سياسی، بشمول مخالفين آشتی ناپذير ايدئولوژيک اش، اعلام و همه را آزاد نمود وبخاطر کسانیکه توسط باند خون آشام حفيظ الله امين به شهادت رسيده بودند، يک روز را به نام ماتم ملی اعلام و درسراسر کشور مراسم فاتحه خوانی برگزار نمود. او معتقد به دموکراسی واقعی بود که بخاطر نهادينه ساختن اين واژه و استقرار حکومت قانون و نظام دموکراتيک، 13 سازمان اجتماعی: (زنان، جوانان، اتحاديه اصناف، دهقانان، نويسندگان ؛ معلمان، پزشکان، نويسندگان، هنرمندان، علماء و روحانيون،… بشمول جبهه ملی پدروطن) را بخاطر شرکت فعال مردم دراداره و رهبری دولت و بيان خواستها و مطالبات صنفی شان، در زمان رهبری حزبی و دولتی خود، ايجاد کرد. اکثر اين سازمانها باستثنای جبهۀ ملی پدروطن، تا کنون هم به فعاليت شان ادامه می دهند.
جناب عتيق الله مولوی زاده در مقاله تحت عنوان ” زندگی از کاخ تا کانتينر ” می نگارد: « ببرک کارمل [ پس از شاه حبیب الله کلکانی] راستگوترين و بی رياء ترين رئيس جمهور در تاريخ افغانستان بود. او هيچ گاه دروغ نگفت و ريا نکرد ؛ او در ايمانش صادق و راست بود. او نگفت که من حکومت اسلامی می آورم که بعد خلافش کرده باشد. او هيچ گاه از خدا و پيغمبر و قرآن به عنوان وسيله برای فريب مردم کار نگرفت. او از اول گفت برای نجات اين کشور از فلاکت سياسی و اقتصادی، سوسياليسم را انتخاب کرده است و در راه انتخاب کردۀ خود از هيچ جد و جهدی دريغ نورزيد. حتی دعوت او از عساکر و قشون سرخ شوروی، با ايمان او در تضاد نبود. زيرا درآن زمان تنها کشور شوراها بود که از مبارزات جنبشهای آزاديخواه در سراسر جهان حمايت می کرد ؛ درفش سرخ برافراشته در مسکو مايۀ افتخار و مباهات هر سوسياليست و آزاديخواهی در جهان بود…».
شادروان ببرک کارمل در يک مصاحبه در مقابل پرسش آقای حامد علمی در شهرک حيرتان زمانی گفته بود : ” در سکوت من سياستی نهفته است “. و آن سکوت تا زمان مرگش ادامه يافت. ولی چرا سکوت؟ آيا آن شخصيت بزرگ و سخنران نامدار افغانستان، چيزی برای گفتن نداشت؟ نه، او نخواست از خود بگويد و خود بر خود داوری کند؛ بلکه انتظار کشيد تا تاريخ سخن بگويد و حوادث و انکشافاتی که او به وقوع اش ايمان خلل ناپذير داشت و به درست بودن مشی و آرمان خود و سياستهای توسعه طلبانه و نيات تجاوزکارانه ايالات متحدۀ امريکا در مورد افغانستان و منطقه آگاهی داشت، تاریخ قضاوت کند. چنانچه تاريخ امروز سخن می گويد و حوادث و انکشافات بعد از فروپاشی حکومت داکتر نجيب الله و بخصوص حضور ابرقدرت امریکا در افغانستان و شرایط کنونی کشور، صحت گفتار و حقانيت ” سکوت ” آن بزرگ مرد تاريخ ببرک کارمل را ثابت می سازد.
در اداره شادروان کارمل همه اتباع جمهوری افغانستان اعم اززن ومرد بدون درنظرداشت تعلقات ملیتی، نژادی، لسانی، قبیله یی، دینی، مذهبی، عقایدسیاسی، تحصیل، شغل، نسب، دارائی، موقف اجتماعی، محل سکونت واقامت دربرابرقانون دارای حقوق ومکلفیتهای مساوی بودند. تعیین هرنوع امتیازغیرقانونی و یا تبعیض نسبت به حقوق و مکلفیتهای اتباع ممنوع بود. مهمترین نمونه این قانونمندیها بهبود در وضعیت هزاره ها، شناسائی رسمی آنان به عنوان یک قوم دربین سایر اقوام افغانستان بود. در نتیجه این شناسائی بودکه درسال ۱۹۸۷م (۱۳۶۶ش) هزاره ها اولین جرگه سراسری ملیت هزاره را تشکل دادند. (قابل یاد آوری است که تا آندم جرگه (شورا) مجلسی مرکب از نمایندگان قبائل پشتون بود که بطورخاص به موضوعات قبیلوی پشتونها می پرداخت وقبل از ۱۹۸۷تنها پشتونها اجازه تشکیل آنرا داشتند.) جرگه هزاره اولین قدمی بود که برای مشارکت دادن هزاره ها در حیات سیاسی – اجتماعی افغانستان برداشته شد که تشکیل جرگه وشناسائی رسمی هزاره ها شرائط مناسبی برای فعالیت آینده آنان فراهم آورد که در نتیجه تعداد بیشتر هزاره ها در شهرکابل و اطراف دولت جمع گردیده و به کارهای بهتر و مهمتری دست یازیدند.
داکتر سیدعسکری موسوی در مورد تمرکز بیشترهزاره ها در شهرکابل می نویسد: مهمترین عنصردرجذب اخیرهزاره ها در شهرکابل رفتارمساویانه حکومت با آنها بود. کابل نه تنها به عنوان یک پناهگاه درنجات ازفقرونا امنی محسوب می گردید، بلکه محیط عادلانه تر وکمترتبعیض آمیزتر به نظرمی رسید. سلطانعلی کشتمند نخست وزیر وقت که خود هزاره بود، طی یک سخنرانی به هنگام بازگشائی مرکز انسجام امورملیت هزاره درتابستان ۱۹۸۹ م(۱۳۶۸ش) دراشاره به این رفتارمساویانه با هزاره ها چنین گفت: این یک وظیفه و وجیبه انسانی اخلاقی و ملی شمرده میشود. زیرا هزاره ها مربوط به ملیتی اند که بیش ازهمه ملیت های دیگر در طی قرون متوالی رنج و ستم کشیده اند. در تحت شرایط دشوار طبیعی و اجتماعی کار کرده و زیسته اند ولی ازکلیه حقوق ملی وانسانی ونعمات مادی محروم بوده اند….. سلطانعلی کشتمند صدراعظم سابق جمهوری افغانستان دراثرخود “یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی” درمورد سیاست حکومت دموکراتیک خلق افغانستان درمورد حل مسأله ملی تحلیل همه جانبه وعادلانه یی انجام داده است. او میگوید: “دردهه هشتاد، مبارزه بخاطر تامین برابری حقوقی وعملی میان تمام ملیتها، اقوام وگروههای اتنیکی، بمثابه یک وظیفه خدشه نا پذیرحزب ودولت تلقی میگردید. زیرا برخورد اصولی به مسأله ملی درکشورکثیرالملت افغانستان وایجاد مناسبات عادلانه وبرابرمیان ملیتها واقوام کشوربعنوان یکی ازاصول بنیادی، دست کم ازلحاظ تیوریک، سرخط برنامه عمل حزب را میساخت. در سالهای هشتاد، برخورد به مسائل ملی به نحو قابل مقایسه یی با گذشته ها در جهت مثبت تفاوت داشت و از بنیاد های خصلت مردمی و عادلانه بود.” ازموقعیت بزرگ وآشکاردیگرهزاره ها طی دهه هشتاد بازپسگیری زمینهایی بود که به اجبارازآنان توسط پشتونهاطی دهه های گذشته مصادره شده بود. درکل هزارجات هیچ فرد پشتون باقی نمانده بود. پشتونها محروم ازپشتبانی حکومت مرکزی وبا توجه باروابط گذشته بین دوقوم، اکنون خود را ازهزارجات خارج شده تصورمی کردند.
طبق نوشته سلطان علی کشتمند حکومت معتقد به این اصل بود که تمام ملیتها واقوام افغانستان در تمام عرصه ها واز جمله درامر دست یافتن به رهبری سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی واستفاده از دست آوردهای دانش و تخنیک معاصر دارای حقوق مساوی باشند. مناطقی که شدیدآ بکمک نیاز دارد باید بدون هیچگونه تنگ نظری و تبعیض کمک شوند و افراد متعلق به تمام ملیتها واقوام کشوربا حقوق برابربه کار وفعالیت آزادانه بپردازند. کشتمند به این اصل معتقد بود ومیباشد که راه حل واقعی مسأله ملی درافغانستان عبارت ازایجاد یک دولت متحده یا فدرال با قبول خود مختاریهای گسترده ملی برای ایالات که بر پایه مشخصات ملی و قومی تشکیل گردد، میباشد. درایالات که شمار آنها زیاد نخواهد بود، حکومتهای محلی خود گردان بر پایه انتخابات دموکراتیک بوجود آید واز ترکیب مجموعه آنها دولت مرکزی فدرال تشکیل شود. درساختاردولت مرکزی نیز واقعیت های عینی از لحاظ ترکیب ملی جمعیت کشوربازتاب یابد. بدینقرار، درواقع راه برای اتحاد واقعی، آگاهانه وداوطلبانه تمام شهر وندان کشورمتشکل ازتمام ملیتها، اقوام وگروههای اتنیکی در یک دولت واحد افغانستان هموار خواهد شد. درغیرآن، به تنهایی ازیک پارچگی ووحدت ملی، برادری وبرابری مردم حرف زدن کافی نخواهد بود.
اکادميسين دستگير پنجشيری، در مقاله یی بمناسبت چهاردهمين سالمرگ روانشاد ببرک کارمل، تحت عنوان ” ببرک کارمل و نقش آن در رشد فرهنگ و برابری حقوق اقليتهای ملی افغانستان ” منتشرۀ سايت وزين ” سپيده دم ” می نگارد: « رفیق ببرک کارمل یکی از دولتمردان استثنایی تاریخ نوین افغانستان بود، هیچ شاه، امیر ورئیس جمهوری، در رشد فرهنگ، زبانها، ادبیات، هنرها و آگاهی سیاسی، بیداری شعورملی، اجتماعی و در امر برابری حقوق اقلیتهای ملی، مذهبی و قومی افغانستان، برابر به ببرک کارمل دلسوزی، توجه عادلانه ترقی آفرین وکیفی نداشته است.» روانشاد ببرک کارمل و حزبی که وی در ايجادش نقش اساسی و مرکزی داشت، با درک عميق از تضادهای اساسی جامعه، برای تأمين واقعی عدالت اجتماعی، پروگرام های زيربنايی را در نظر داشت و برای پياده نمودن آن، تصاميم عملی در يک پروسۀ قانونمند رشد اجتماعی، برای تأمين وحدت ملی و ترقی اجتماعی، درکشور اتخاذ کرده بود. مطابق برنامه حزب، عليه تبعيض و نابرابری دربرابر زنان، مبارزۀ جدی صورت گرفت و زنان بمثابۀ نيمی از پيکر جامعه به کار فعال اجتماعی جلب و زمينه بهتر کار و تحصيل برای آنان فراهم گرديد و از حقوق مساوی با مردان درتمام عرصه ها برخوردار شدند. سازمان دموکراتيک زنان افغانستان، در جهت رشد آگاهی، بسيج و دفاع از حقوق زنان و سمت دهی و اثر گذاری فعاليت آنان در جامعه نقش ارزندۀ را ايفاء نمود. همچنان در دهۀ هشتاد، درزمينۀ رفع تبعيض دينی و مذهبی گام های موثر برداشت و اجرای مراسم دينی و مناسک مذهبی برای پيروان همه اديان و مذاهب و ديگر فرقه های مذهبی و عرفانی، دلخواه و آزاد گذاشته شد. همين گونه اشتراک همه اقوام و مليت ها در اداره و رهبری ارگانهای دولت در مرکز و محلات تأمين گرديد و زونهای منطقه يی قدرت و ادارۀ دولتی درکشور بوجود آمد که اين خود زمينۀ بعدی برای گذار از حکومت مرکزی مطلق العنان به نظام فدرالی مردمسالار در کشور محسوب می گرديد.
روانشاد اکادميسين پروفیسوردکتور عبدالاحمد جاويد دانشمند فرهيخته و شخصيت شناخته شده علمی، فرهنگی و ادبی کشور، سابق رئيس دانشگاه کابل در کنفرانسی که بتاريخ چهرده جنوری سال نزده نود و پنج، تحت نام “زبان های افغانستان ( اس. اِی. آر)” به دعوت انجمن مهاجرین افغانستان در تالار انجمن افغانهای مقيم بريتانيا در لندن داشت، ضمن تماس در زمينۀ چگونگی اجرای سياستها در رابطه به زبانها و مسأله ملی طی چند دهۀ گذشته درکشور، به صراحت خاطرنشان ساخته گفت که درتاريخ معاصر کشور ما،دوران زعامت ببرک کارمل يگانه دورانی بوده که در آن مسأله زبانها و مليت ها بگونۀ بهتری حل گرديده و تعصب و تنگ نظری ها درزمينه، از ميان برداشته شده بود. چنانچه که ساختارهای قدرت و ادارۀ دولتی و سياستهای کادری آن دوره اين گفته را بوضاحت آشکار می سازد. ببرک کارمل، يار و مددگار کارگر و دهقان، پيشه ور و اهل کسبه، مامور و آموزگار و در يک کلام همه زحمتکشان افغانستان در امر بزرگ خدمت به مردم و ميهن مألوفش بود. آرمان و هدف والايش، تأمين عدالت اجتماعی و رفع تبعيض و نابرابری در جامعه بود. ايشان در دوران زعامت خويش، درجهت بهبود شرايط کار و زندگی کارگران و ساير زحمتکشان و تهی دستان جامعه، همواره توجه جدی می نمودند.
نگارنده بیاد دارم زمانی شادروان پروفیسورسید سلطان شاه همام و شادروان پروفیسور جلال الدین صدیقی دو استاد بنام و برازنده دانشگاه کابل بجرم نوشتن کتابهایی زیر عنوان ” سخن اندر شرح دردهای خراسانیان” و دیگری پروفیسور جلال الدین صدیقی بجرم بر گردان کتاب دانشمند بزرگ تاجیک شادروان غفور اوف زیر عنوان ” تاجیکان ” از طرف امینیستهای دانشگاه کابل به اخراج از وظیفه استادی محکوم گردیده بودند. دانشگاه کابل داشت این استادان نخبه کرسیهای تاریخ و جامعه شناسی خودرا از دست بدهد که خوشبختانه جرقه این خبر ناگوار و این ستمگری نا بخردانه امینستها بگوش تصمیم گیرندگان مرکزی اداره کارمل رسید و شادروان محمود بریالی برادر دانشمند و پر تلاش شادروان کارمل جریان کار را به بررسی گرفت. اونه تنها آن دو پروفیسور دانشگاه گابل را با اعزاز و اکرامی که در شأن استادان دانشگاه کابل بود باعذر خواهی از ایشان دوباره به وظایف مقدس شان توظیف نمود، بلکه به امینیستهای لگام گسیخته اخطار داد و به مجریان دانشگاه کابل توصیه نمود تا در آینده از انجام چنین کارهای تبعیضی در چوکات دانشگاه کابل جلوگیری کرده ونگذارند تبار پرستان یک قوم خاص نیات شوم خودرا بر دانشمندان اقوام دیگر تحمیل نمایند.
ايجاد نهادهای دموکراتيک زنان، جوانان، اتحاديه های صنفی (کارگران، پيشه وران و اصناف)، کوپراتيفهای دهقانان، اتحاديه های ژورناليستان، نويسندگان، هنرمندان، پزشکان، معلمان، شورای مشورتی اقتصای، شورای علماء و روحانيون، انجمن صنايع خصوصی، سازمان صلح، همبستگی و دوستی خلقها، بمنظور نهادينه کردن دموکراسی واقعی و تأمين خواستها و مطالبات صنفی، تثبيت نقش و موقعيت آنان در جامعه و سهمگيری آگاهانه و مسؤولانۀ شان در پروسۀ اعمار جامعۀ نوين و سرانجام بسيج همه آنان در جبهۀ ملی پدروطن، از اقدامات ماندگار و دستاورد های غير قابل انکار رهبری زنده ياد ببرک کارمل بوده است که اساس دموکراتيزه شدن حيات سياسی و اجتماعی مردم را در حاکميت دهۀ هشتاد ميلادی به نمايش گذاشت. ببرک کارمل به صحت انديشه های مهم از جهانبينی علمی و اندوخته های سياسی ـ اقتصادی اش از جامعه شناسی علمی، اعتقاد راسخ داشت. وی ارتجاع، استعمار و امپرياليسم را دشمن اساسی بشريت و عامل اصلی جنگ، فقر، عقب مانی، بدبختی، مصيبت و تيره روزی در جهان می دانست. روی همين اصل برای تأمين آزادی و عدالت و برچيدن بساط ظلم و استبداد، با عزم راسخ، ارادۀ آهنين، ايمان قوی و گامهای استوار قدم بر داشت و فرياد خشم و نفرتش را دربرابر انواع تبعيض و بيدادگری، ظلم و استبداد ارتجاع، استعمار و امپرياليسم، بی هراس و با صدای رسا بلند نمود و هرگز با ارتجاع شؤنيزم و امپرياليسم، برای يک لحظه هم سازش نکرد و دربرابر زور و زر و فشار نيروهای ستمگر و جبار داخلی و خارجی تسليم نشد.
تأسف اینجاست، اخیراً شاخه یی از بازمانده های برونمرزی “پشتو تولنه” کمیته یی بنام “د افغانستان د کلتوری ودی تولنه” ایجاد کرده است. این کمیته در سال 1377هش کتابی بنام “دویمه سقاوی” زیر نام مستعار سمسور افغان انتشار داد. درین کتاب آمده است: “در تاریخ معاصر کشورما سه بار به گونه غیر طبیعی و اما به کمک و همکاری خارجیها بجای منابع و سرچشمه های اصلی و حقیقی قدرت سیاسی، برای ایجاد زمینه ها و سر چشمه های مصنوعی و ساخته شده، کوششهایی صورت گرفت و این کوششها، هر سه بار به ناکامی انجامید. اما هر بار چنان زیانهایی برکشور ما وارد کرد که جبران و دوباره سازی آن بسیار زهره و توان قومی میخواهد. هریک از این سه حادثه نامیمون، جامعه و کشور ما را از سفر و حرکت باکاروان تمدن جهانی دهها و صدها سال به عقب انداخت وبه حیثیت و شخصیت حقوقی افغانستان عزیز، در سطح جهانی زیانهای سنگینی وارد آورد.” در نظرنویسنده مجهولالهویه کتاب “سقوی دوم” بار اول آن، جلوس جوانمرد خراسانی تاجیک تبار شاه حبیب الله کلکانی بود. در مورد شاه کلکانی، نویسندگان مجهول الهویه کتاب “سقوی دوم” کارت بازی راجعلکارانه و تقلبی انتخاب کرده اند. زیرا تیر و تبار جعلکار و متقلب گذشته و حال کشور را کور خوانده، نا خودآگاه انگشت انتقاد را بر یک شخصیت ملی که افسانه های سخاوت و مردمداری اش نه تنها مردم کشور ما را بحیرت انداخته بود، بلکه باداران نادر غدار را نیز مبهوت ساخت. مگر نویسندگان مجهول الهویه فراموش کرده اند که شاه حبیب الله کلکانی سربازان قندهاری را که تا آخر در مقابل او جنگیدند با مردانگی و عیار گونه نوازش داد و عفو کرد؟ آیا خوانده اند که خانواده نادر غدار را چطور شریفانه و ناموس پرورانه در ارگ شاهی محفوظ نگهداری کرد و در حالی که نادر غدار از وجود خانواده خود در ارگ شاهی آگاهی داشت بازهم ارگ را به رگبار توپ بست، ولی عیار بزرگ منش و انسان سالار خانواده نادر غدار را به جای امن انتقال داد تا از گزند جاه طلبیهای نادر غدار مصؤن بمانند. دروغ پردازان سقوی دوم، داستان “مرد و نامرد” نویسنده خوشنام محمد زایی تبار، جناب اکرم عثمان را مگر نه خوانده اند، ندیده اندکه شاه حبیب الله کلکانی چگونه از استاد قاسم آواز خوان ملی کشور در حالی که در در بار با صلابت کلکانی، ثنا و صفت و مردانگی های شاه امان الله را در شعر پرورش داد. اما امیر مرد سالار دهان اورا پر از گهر کرد و ازشهامت و وفاداری او به دوستش، شاه امان الله تمجید نمود. مگر شما نویسندگان مجهوالهویه در کدام کــتاب ویا سند یافته اید که کدام شاه ویا امیر تبار محمد زایی چنین کارهای مردانه صفتی انجام داده باشند و غرور شهسواری داشته باشند. نه؛ هرگز نه. و شما بیچاره ها همه داشته های ذهنی و فکری و نوشتاری تان برخاسته از حسادت و معیوبی فکری- قومی تان است که نداشته های خودرا با گفته های کور بینانه می پوشانید. خوب است کور بنویسد و کور بخوانید و کور سنگر مردم را تخریب کنید. عاقبت کورزاده کور شود. باز نویسندگان مجهول الهویه کتاب “دویمه سقوی” مینویسند”:
باردوم در ششم جدی 1358 خورشیدی بود که روسها با استفاده از تجربه انگلیسها،مستقیماً به زور نظامی و فرستادن عساکر خود، یک شخص مجهول الهویه یی را بنام ببرک کارمل برتخت کابل نشاندند ویکبار دیگر درتمام کشور بی ثباتی رونما گردید و نسبت به سقاوی اول زیانهای این حادثه منحوس به مراتب زیادتر است…”.
نگارنده طوریکه قبلاً هم اشاره کردم، نمیخواهم از نظر آیدیولوژِی طرفدار این ویا آن شخصیت سیاسی باشم. ولی، به نویسندگان مجهول الهویه “سقوی دوم” که به شتابزدگی در باره دوره کار ببرک کارمل و روشنفکران مرحله دوم رویداد هفتم ثور قضاوت کور کــــورانه کرده اند، میگویم، – در حالیکه گفته میشود، یکی از نویسنده های کور مغزکتاب “سقوی دوم” خود از جیره خوران این مرحله بود – باز هم نویسندگان کتاب به بیراهه رفته فراموش کرده اند که امین قاتل، ملیونها انسان شریف کشور اعم از پشتون، بلوچ، هزاره، اوزبک و تاجیک میهن بود. او ملیونها هموطن شریف وبا دیانت مارا به گور های دسته جمعی در پلیگونهای بگرامی، پلچرخی، و جاهای دیگر زنده بگور کرد. هزاران خانواده شریف و نجیب کشورما تا هنوز از سر نوشت پسران، شوهران و برادران خود نا آگاه باقیمانده اند، چیزی نگفته اند. لاکن از ببرک کارمل که دروازه زندان پلچرخی را بروی هم میهنان زجر دیده ما باز کرد و هزاران روشنفکر باقیمانده از تیغ جلاد تاریخ حفیظ الله امین را از مرگ حتمی نجات داد و ایشـــان را دوباره به آغوش خانواده های شان سپرد، هیچ نگفته اند. آیا میتوانیم از نظر کرکتر اجتمـــاعی تره کی را به کارمل مقایسه کنیم؟ مگر نویسندگان مجهول الهویه “سقوی دوم” تا این حد نا فهم هستند که نتوانسته اند بین فرهنگ حکومتداری کارمل و حفیظ الله امین و تره کی فرقی قایل باشند؟ فراموش کرده اند که دوستان تابوت پوش نویسندگان مجهول الهویه در سفارت روسیه پنهان شدند و گور برادران خودرا خودشان کندند؟ شماکم از کم یک دو حرف خوب در باره تشکیل همان جبهه ملی پدروطن کارمل میزدید که نسبتاً ملی بود و اگربا پلانهایش همکاری میشد، کشور را از بیچاره گیهای دوران امین بیرون میکشید. شهامت ببرک کارمل همین قدر بود که خود راضی به استعفا گردید ولی شماجنابان نویسندگان مجهول الهویه از روئسای جمهور قلابی و تیم های کاری تبارخود بگوئید که با تمام جعلکاریها وتقلبهای آشـــکارا و دست نشانده گیهای آفتابی در سطح بین المللی چطور به کرسی تکیه زده و پرده ضخیم سیاه و تاریک ندانم کاری را برروی انداخته اند؛ فکر میکنید که کسی ایشانرا نمی بیند و فریاد وطن پرستی و اتحاد و اتفاق و وحدت اقوام را سر میدهید.
ملاحظه میفرمائید فاشیست ها چه نقشه های شومی در سر داشته اند و چه نا روایی هایی در حق اقوام دیگر افغانستان عزیز روا میدارند. ایشان میخواهند تمام زمینها و کشتزارهای سراسر کشور به قوم اقلیت پشتون تعلق گیرد. در حالیکه خوب میدانند که تاجیکها در اکثریت مطلق اند و هزاره ها و اوزبکها در برابری با پشتونها در یک سطح قرار دارند. اینان هم میدانند که کشور به حدیکه از جانب پاکستان زیر تعرض و خطر تباهی است از کشورهای دیگر مخصوصاً اوزبکستان و تاجکستان نمیباشد. ولی بی شرمانه تلاش دارند موانع محکم در برابر تاجیکها، اوزبکها و هزاره ها اعمار نمـایند، و هرگز از تجاوز آشکارا و ارسال انسانهای انتحاری و قصدهای آشکارای بلعیدن کشور از جانب پاکستان را که دیروز نقشه صوبه پنجم را برکشورتطبیق کرده بود و خـــودروهای دست راستی ترافیک پاکستان را درآن جاری ساخته بود، چیزی نمیگویند. بیاد نمی آورند گلبدین حکمتیار فدراسیون را با پاکستان امضا کرده بود. هزاران سپاهی بی نام و نشان پاکستانی در دشتهای لیلی و سایر نقاط ستراتژیک کشور دسته جمعی بخاک رفتند. یادشان نیست که تا دیروز و حتی امروز سواد را به زبان فارسی دری می آموزند. حتی بزرگان شان در خانه و بیرون بزبان شیرین فارسی دری تکلم میکنند و در بازار های کشور امتعه مورد ضرورت خودرا بزبان شیرین فارسی میخواهند. این اشخاص باید بدانند که اگر فرهنگ غنی فارسی و فارسی گویان از جغرافیای کشور برداشته شوند باقی خارزاری بیش نمی ماند.
برمیگردیم به اصل موضوع:
آنچه تا اینجا در مورد شخصیت برازنده و انسان دوستانه ببرک کارمل گفته آمدیم، مؤئید آنست که در دوره زمامداری کارمل همه اقوام کشور بدون تبعیض و حرکتهای نژاد پرستانه و تکتباری امینستها و خانواده محمد زایی در فضای آرام روحی و وجدانی زندگی میکردند. فرق میان این ویا آن تبار وجود نداشت. چنانچه اکادیمیسن پنجشیری ماهیت هومانستی (بشر دوستی) کارمل را در مورد سردار محمد داؤد طی مقاله ئی بنام : “دو روز خونین تاریخ” چنین برشمرده است: “در زمینۀ برخورد با سردار محمد داوود نظرات متفاوت بیان شد، ولی ببرک کارمل طرفدار برخورد با انعطاف و نرمش با سردارمحمد داوود و خاندانش بود او اصرار میکرد که با سردار محمد داوود و خاندانش برخورد محترمانه شود، زنده بدست آید. هرگاه به خاندان سلطنتی به شیوۀ مسالمت آمیز برخورد شود، نخست ماهیت هومانستی انسانی و دموکراتیک انقلاب ما آشکار میشود. ثانیا سنن اخلاقی ملی دینی و قبیله یی مردم افغانستان احترام میشود. ثالثا پیوندهای ایشان با پاکستان، ایران، کشورهای عربی خاورمیانه، مصر، واپسگرایان و امپریالیزم کشف و افشاء میگردد و در آخرانقلاب از پشتیبانی بین المللی و اخلاقی توده های مردم جهان برخوردارمیشود. اما حفیظ لله امین از شنیدن این دلایل و پیشنهادهای ببرک کارمل سخت بر افروخته شد و حساسیت شدید نشانداد و کاررا تابه آنجا رسانید که در غیاب کارمل و به هنگامی که ببرک کارمل با جگرن هاشم خوستی در مدخل رادیو افغانستان به حالت گفتگو بود؛ از نور محمد تره کی اجازه خواست تا کارمل را به بهانه وابسته گی با سردار محمد داوود محاکمۀ صحرایی کند”.
نتیجه اینکه در زمان زمامداری شادروان ببرک کارمل نه تنها تاجیکان، هزاره ها و اوزبکهایی که از دم تیغ حفیظ الله امین جان سالم بدر برده بودند مصؤنیت یافتند، بلکه سایر اقوام خورد و ریزه کشور نیز که به بهانه های مختلف از ادامه حیات عادی در خانه های گلی و دور افتاده خود از جانب گماشه های امین اذیت میشدند نیز نفس راحت کشیدند. در حقیقت دوره زمامداری ببرک کارمل چراغ روشنی برای اقوام کشور بود که در اوج تاریکیهای دوره اختناق و وحشت امین از جانب نظام کارمل روشن گردید و همه اقوام و طوایف کشور توانستند احساس انسان بودن کنند و حق و حقوق شهروندی کمایی نمایند. چنانچه در همین دوره بود که اقوام مختلف کشوربه زبانهای محلی خود روزنامه خواندند و حروف الفبای خودرا رشد دادند و واژه ها و اصطلاحات محیطی خودرا در روزنامه ها و جراید کشور مشاهده کردند. ایشان دریافته بودند که با سایر اقوام حقوق مساوی دارند و میتوانند به واژه های محلی و اصطلاحات همان کوهساران خود حرف بزنند وبا دوستان محله خود صحبتهای همزبانی داشته باشند که شاید بار اول بود که در تاریخ روزگار شان این حادثه تاریخی واقع شده بود.
پس بیائید حق شناس باشیم. صرف نظر از اینکه با طرز فکر و اندیشه زعمای این ویا آن دوره کاری داشته باشیم حقایق تاریخی را قبول کنیم و کسانی را که در حفظ فرهنگ ملی مان قدمهای غنامند و استواری بر داشته اند قدرکنیم وجایگاه والای آنان را در درخشش و شکوهمندی فرهنگ، ادب و زبان مان که معرف کلتور و فرهنگ غنی مان در درازنای تاریخ میباشد به دیده قدر نگریسته یاد شانرا در همه ادوار تاریخ گرامی بداریم. (ادامه دارد)
______________________________________________________ ***
منابع:
– سلطان علی کشتمند ” یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی”جلد دوم وسوم
– – سید عسکر موسوی “هزارههای افغانستان” (تاریخ، فرهنگ، اقتصاد، سیاست)
– – غلام يحيي حسيني تحقيقي دربارهي تاريخ تشيع- هزارهها در افغانستان
– اکادیمیسن پنجشیری ” دوروزخونین تاریخ” سایت سپیده دم.
– سایت های انترنیتی سپیده دم.
– سایت بی بی سی
– اکادیمیسن غلام دستگیر پنجشیری نقش فعال ببرک کارمل درتشکیل ” جمعیت دموکراتیک خلق”.
– ظاهر دقیق. “سایت آریایی”.
– پروفیسور روسول رهین. یگانگی زبان فارسی در دهکده جهانی. سایت خاوران
– لطیف کریمی. یغمای دوم منگلی. کابل، دارالنشر افغانستان، 1384
ناشر تارنمای وزین آریایی