جیلانی « گلشنیار »
به بهانه هشتادو یکمین سالروز حماسه شهیدعبدالخالق !
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=- =-=-=-=-=-=-=-=-=-=
چندین ده از بیداد عبدالرحمن جابر و قتل عام، اسارت و تبعید هزاره ها گذشته بود . اما هنوز عطش خشم و کینه و تنفر و بیداد شیونیست های عظمت طلب فروکش نکرده و تاریکی و وحشت فراگیر، ناشی از حاکمیت استبداد و جور و خفقان بر روح و روان انسانها حاکم و مستولی بوده و عفریت استبداد بر فضای ذهن آدمیان دربند، تنوره میکشید، فرمان میراند و خون میریخت . انگل استبداد و خفقان نه تنها از بین نرفته که همچون زالو های خونی، متکثر شده و بر قلب ها فرو رفته و انسان ها را بیشتر از پیش اسیر چنگال استبداد کرده بود . نادر خان به کمک بادار خارجی اش بر تخت سلطنت، جلوس کرده و برای بقای تاج و تختش، وحشت و سیاهی و تباهی را با قتل و کشتار و زندان و شکنجه و غارت و تبعید و تکفیر و ارعاب گسترش میداد . او نیز همچون اسلاف قاتل و مستبدش، حاکمیت استبداد و اختناق را به قیمت کشتن و زدن و قین و فانه و غول و زنجیر و واسکت بریدن ها و چشم از حدقه دراوردن ها، بالای مردم مظلوم و ستم کشیده افغانستان، استحکام می بخشید و کشور را ظاهرا به آرامش گورستانی رسانده بود . نادر دژخیم، سرمست از این همه ظلم و بیداد و اختناق، به شکرانه بقای تاج و تختش با اعوان و انصارش به سور نشسته و بر جمجمه های قربانیان انگور فشرده و از استخوان پاره های درهم شکسته انان دیواره های برج و باروی قصرش را استحکام میبخشید .
اما علیرغم سیاهی و تباهی فراگستر، بودند انسانهای که در متن این تاریکی و شوره زار تباهی و نا امیدی ناشی از حاکمیت استبداد، فریاد رهائی و آزادی را یکجا با فواره خونشان درین فضای یاس آلود پاشیده و نور امید را در روح و روان آدمیان دربند دمیده َو نوید میدادند که استبداد نابود شدنی است فقط همت میخواهد و فداکاری و جانفشانی . درست در همین برهه ای که هر صدائی، بمثابه اذان نابهنگام، حلقوم دریده میشدند، فرزندی از تبار قربانیان همیشه استبداد، به دادخواهی شهیدان و مظلومان بی پناه تاریخ بپا خاسته و برای اجرای عدالت، قلب پرکینه دژخیم را نشانه رفته و با تک سرفه تفنگ پولادینش، خشم فروخفته سالیان دراز مظلومان را فریاد کرده و دژخیم را به جزای اعمال شومش میرساند. بیشک این قهرمان باتور، کسی نبود جز عبدالخالق هزاره فرزندی از تبار محرومان و ریسمان بدوشان تاریخ که با قامت استوار از ژرفای تاریخ مملو از درد و رنج و محرومیت و قتل عام و کله منار های مردمش، با قامتی بلند به بلندای «بابا»، بپا خاسته و قلب پرکینه نادر جلاد را نشانه رفت و ازینطریق انتقام خون های بناحق ریخته شده مردان و زنان آزادیخواه و وطن دوست را از سردمدار آل یحی، گرفت . زیرا نادر جلاد، وارث دژخیمان تاریخ سیاه افغانستان بود و به نمایندگی از تمام جلادان و خون آشامان تاریخ کشور خون میر یخت و به بند میکشید، ازینطرف عبدالخالق هزاره نیز وارث خون شهیدان و درد و رنج مظلومان و پابرهنه گان تاریخ افغانستان بود و به نمایندگی از تمام شهیدان و مظلومان تاریخ سیاه استبداد ستم شاهی، نادر جلاد را اعدام انقلابی کرد .
عبدالخالق که مستقیما از مولاداد عموی تحصیلکرده، آزادیخواه، مشروطهطلب و روشنفکرش، تاثیر پذیرفته بود همراه با سایر مخالفان سلطنت در یک حلقه سیاسی، همه با هم با تراکم نیروهای مادی و معنوی شان مجموعه متمرکز ضد استبداد را بوجود آورده بودند . خالق هزاره با آگاهی ازین رسالت سنگین که تاریخ و مظلومیت مردمش بر دوش او گذاشته بود، شب و روز آرام نداشت و از درد و غصه بخود می پیچید و در خلوت عظیم تنهای اش به آزادی و عدالت و سرفرازی میاندیشید و در نهایت به این نتیجه میرسید که در تحت حاکمیت جور و استبداد، از عدالت و آزادی خبری نیست . زیرا در نفس حاکمیت استبداد، مرگ عدالت و ازادی رقم خورده است و راهی نیست جز نابودی مستبد . بناء تصمیم به ایجاد جوخه اعدام برای کشتن نادرخان میگیرد . همکارانش را از بین دوستان و رفقای صمیمی اش که انان نیز همچون خالق از اراده و عزم پولادینی برخوردار بودند، انتخاب میکند. در قسمت خصلت و صفات شایسته عبدالخالق هزاره آقای صالح پرونتا چنین ابراز نظر کرده است :”عبدالخالق که یک جوان جدی، محکم، گرمجوش و تا حدی عصبی مزاج و دارای صفات مردانه بود و جوانی بود خوش اندام، بلند قد، فوتبالیست توانا و در ژیمناستیک بینظیر، تمام زندگی خود را به سیاست وقف کرد و به صورت یک انقلابی حرفهای درآمد. توجه بیش از حد {عمویش} مولاداد به او، وی را به یک مبارز بیباک ضداستبداد بدل کرد. خالق هزاره فرزند فقر و محرومیت و وارث رنجهای بیکران مردم خود نيز بود… “
عبدالخالق با دوستانش چندین بار تصمیم گرفتند تا شاخ فتنه یعنی نادر جلاد را اعدام انقلابی کرده و به سزای اعمال جنایتکارانه اش برسانند . اما از انجائیکه مزدوران شاه، اقدامات امنیتی بیش از حد را گرفته بودند فلهذا این جوان برومند نتوانست کاری بکند . اما بالاخره بخت با خالق یار گردید و این فرصت طلائی بدست آمد . روز شانزدهم عقرب سال 1312 هجری- خورشیدی، نادر جلاد با علم به اینکه سر گردنکشان و آزادیخواهان را بالای دار قساوت برده و دیگر مردی نمانده تا برایش ایجاد مزاحمت کند با اعوان و انصارش آمده بود تا جوایز ورزشکاران را برایشان توزیع کرده و ازین طریق تسلط نامرئی اش را بر دانشجویان مکاتب نیز بسط دهد .
بالاخره لحظه سرنوشت ساز فرا رسید نادر جلاد در مقابل اسحق و محمود دوتن از یاران با وفای عبدالخالق هزاره قرار گرفت . خالق در عقب دو دوستش اخذ موقع کرده بود، دل آتش گرفته اش همچون پرنده اسیری که خود را بر دیواره قفس زند، بی مهابا بر قفسه سینه اش میکوبید و او را به دلهره وامیداشت که مبادا این بار نیز دیکتاتور، از صاعقه خشم او جان سالم بدر برده و بر طول طومار جنایتش بیفزاید . اما در همین لحظه طبق قرار قبلی، اسحق و محمود از هم فاصله گرفته و خالق قهرمان رو در روی دیکتاتور قرار گرفت . این لحظه که به سرعت برق، ظالم و مظلوم را چشم در چشم هم قرار داده بود اگرچه کوتا، اما تاریخ ساز بود و خالق نیز آگاه بر اهمیت این لحظه سرنوشت ساز، بدون درنگ و تردید و تاخیر و بی آنکه به جلاد حتی فرصت چشم بهم زدن بدهد، گلوله ها را یکی پی دیگری بر دهان ، قلب و مغز دیکتاتور شلیک کرده و به زندگی جنایتکارانه اش نقطه پایان گذاشت .
حالا مرحله «خوب زیستن » را خالق به پایان رسانده و داخل فاز دوم زندگی پرافتخار خویش که همانا “مرحله «خوب مردن» است شده است . اتفاقا سخت ترین و در ضمن باشکوه ترین لحظات زندگی خالق در همین فاز دوم زندگی اوست که رقم خورده است . لحظاتی است که خالق چشم در چشم شحنه دشمن دوخته و مثله کردن اعضای بدنش را توسط ضربات کارد و خنجر و برچه جلادان، با متانت و مردانگی و تحمل بی نظیر به سخریه گرفته و تا اخرین رمق زندگی سرفرازانه اش، جلادان و دلقکان دربار را حتی در حسرت گفتن یک “آخ” گذاشت .
اگرچه مزدورانی چون سيد شريف سرياور و صاحب منصبانی از سمت جنوبي با چاقو و کارد و تبر به جان او افتادند . سید شریف انگشت دست راست او را به جرم شلیک تپانچه بر مغز دژخیم، برید و دیگری چشم راست او را به جرم نشانه رفتن قلب دیکتاتور، از حدقه درآورد و آن دیگری بینی اش را به جرم استشمام نسیم ازادی از صورتش جدا کرد و مزدوری دیگری گوشهایش را بخاطر شنیدن فریاد مظلومان دربند، برید و در اخر سپاهیان گارد شاهی با برچه های تیز شان بدن بی رمق خالق شهید را سوراخ سوراخ کردند . اما نتوانستند یاد و خاطره و فداکاری و مردانگی و غرور و همت او را از بین ببرند . تا عدالت طلبان و آزادی خواهان زنده هستند، یاد و خاطره خالق قهرمان زنده است . زیرا همیشه شهیدان راه خدا و مردم، در مردنش زندگی کرده و گستره اعصار و مکانها را درنوردیده و نام آنان تا پایان تاریخ بر قلب و ذهن انسانهای آزاده حک گردیده است .
واما، بعد ازکشته شدن نادرشاه، اين دوبرادرش همان سياست ددمنشانۀ شاه مقتول واعمال سرکوبگرانۀ خود را ادامه داده ، درکنارعبدالخالق،
پدر، مادر، برادر، خواهر، کاکا، ماما وساير اعضای فاميل وی را
با رفقای هم صنفش، يکجا با جمع بزرگی ازروشنفکران، باتهام قتل نادر خان دستگيروبعد ازاعما ل وحشيانه ترين شکنجه های ضد انسانی
بر زندانيان سياسی، ازگناهان ناکرده ايشان اعتراف گرفتند .
درحاليکه قاضی محکمه تنها عبدالخالق هزاره ومحمود معاون وی را به اعدام محکوم نموده بود؛ ولی خانوادۀ حکمران! برخلاف حکم محکمه و در مغايرت کامل با اساسات دين اسلام وقوانين موضوعه) که
صلاحيت حکم اعدام را صرف محکمه داشته، پادشاه ويا رئيس جمهور ميتواند آن را تخفيف ويا تعديل به حبس نمايد نه اين که مجازات حبس را به اعدام شدت بخشد؛ صدراعظم اصلأً صلاحيتی درتغييرحکم
محکمه ندارد(، درجلسۀ فرمايشی درباريان وابسته به سلطنت، حکم اعدام 16 نفر: عبدالخالق هزاره کشندۀ نادرخان، محمود معاون وی،
خداداد پدر، مولاداد کاکا، قربانعلی مامای عبدالخالق، علی اکبرخان
غندمشرکاکای محمودخان ، غلام ربانی خان و غلام مصطفی خان و عبدالطيف خان پسران خانوادۀ چرخی، محمد ايوب خان معاون
اداری ليسه امانی، ميرعزيزخان، مير مسجدی خان، محمود خان دوم، محمد زمان خان، ميرزا محمد خان و اميرمحمد خان ناشرين شبنامه ها
را توأم با حبس 11 نفر بيگناه ديگر صادر ودر26 قوس 1312 اين کشتار دسته جمعی را به شکل فجيعی درميدان دهمزنگ کابل تطبيق وفصل ديگری ازجنايت و آدم کشی در تاريخ معاصر افغانستان،
بنام خانوادۀ نادرخان، در کنارجنايات گذشتۀ شان، ثبت اوراق زرین تاريخ گرديد.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد !
به بهانه هشتادو یکمین سالروز حماسه شهیدعبدالخالق !
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
چندین ده از بیداد عبدالرحمن جابر و قتل عام، اسارت و تبعید هزاره ها گذشته بود . اما هنوز عطش خشم و کینه و تنفر و بیداد شیونیست های عظمت طلب فروکش نکرده و تاریکی و وحشت فراگیر، ناشی از حاکمیت استبداد و جور و خفقان بر روح و روان انسانها حاکم و مستولی بوده و عفریت استبداد بر فضای ذهن آدمیان دربند، تنوره میکشید، فرمان میراند و خون میریخت . انگل استبداد و خفقان نه تنها از بین نرفته که همچون زالو های خونی، متکثر شده و بر قلب ها فرو رفته و انسان ها را بیشتر از پیش اسیر چنگال استبداد کرده بود . نادر خان به کمک بادار خارجی اش بر تخت سلطنت، جلوس کرده و برای بقای تاج و تختش، وحشت و سیاهی و تباهی را با قتل و کشتار و زندان و شکنجه و غارت و تبعید و تکفیر و ارعاب گسترش میداد . او نیز همچون اسلاف قاتل و مستبدش، حاکمیت استبداد و اختناق را به قیمت کشتن و زدن و قین و فانه و غول و زنجیر و واسکت بریدن ها و چشم از حدقه دراوردن ها، بالای مردم مظلوم و ستم کشیده افغانستان، استحکام می بخشید و کشور را ظاهرا به آرامش گورستانی رسانده بود . نادر دژخیم، سرمست از این همه ظلم و بیداد و اختناق، به شکرانه بقای تاج و تختش با اعوان و انصارش به سور نشسته و بر جمجمه های قربانیان انگور فشرده و از استخوان پاره های درهم شکسته انان دیواره های برج و باروی قصرش را استحکام میبخشید .
اما علیرغم سیاهی و تباهی فراگستر، بودند انسانهای که در متن این تاریکی و شوره زار تباهی و نا امیدی ناشی از حاکمیت استبداد، فریاد رهائی و آزادی را یکجا با فواره خونشان درین فضای یاس آلود پاشیده و نور امید را در روح و روان آدمیان دربند دمیده َو نوید میدادند که استبداد نابود شدنی است فقط همت میخواهد و فداکاری و جانفشانی . درست در همین برهه ای که هر صدائی، بمثابه اذان نابهنگام، حلقوم دریده میشدند، فرزندی از تبار قربانیان همیشه استبداد، به دادخواهی شهیدان و مظلومان بی پناه تاریخ بپا خاسته و برای اجرای عدالت، قلب پرکینه دژخیم را نشانه رفته و با تک سرفه تفنگ پولادینش، خشم فروخفته سالیان دراز مظلومان را فریاد کرده و دژخیم را به جزای اعمال شومش میرساند. بیشک این قهرمان باتور، کسی نبود جز عبدالخالق هزاره فرزندی از تبار محرومان و ریسمان بدوشان تاریخ که با قامت استوار از ژرفای تاریخ مملو از درد و رنج و محرومیت و قتل عام و کله منار های مردمش، با قامتی بلند به بلندای «بابا»، بپا خاسته و قلب پرکینه نادر جلاد را نشانه رفت و ازینطریق انتقام خون های بناحق ریخته شده مردان و زنان آزادیخواه و وطن دوست را از سردمدار آل یحی، گرفت . زیرا نادر جلاد، وارث دژخیمان تاریخ سیاه افغانستان بود و به نمایندگی از تمام جلادان و خون آشامان تاریخ کشور خون میر یخت و به بند میکشید، ازینطرف عبدالخالق هزاره نیز وارث خون شهیدان و درد و رنج مظلومان و پابرهنه گان تاریخ افغانستان بود و به نمایندگی از تمام شهیدان و مظلومان تاریخ سیاه استبداد ستم شاهی، نادر جلاد را اعدام انقلابی کرد .
عبدالخالق که مستقیما از مولاداد عموی تحصیلکرده، آزادیخواه، مشروطهطلب و روشنفکرش، تاثیر پذیرفته بود همراه با سایر مخالفان سلطنت در یک حلقه سیاسی، همه با هم با تراکم نیروهای مادی و معنوی شان مجموعه متمرکز ضد استبداد را بوجود آورده بودند . خالق هزاره با آگاهی ازین رسالت سنگین که تاریخ و مظلومیت مردمش بر دوش او گذاشته بود، شب و روز آرام نداشت و از درد و غصه بخود می پیچید و در خلوت عظیم تنهای اش به آزادی و عدالت و سرفرازی میاندیشید و در نهایت به این نتیجه میرسید که در تحت حاکمیت جور و استبداد، از عدالت و آزادی خبری نیست . زیرا در نفس حاکمیت استبداد، مرگ عدالت و ازادی رقم خورده است و راهی نیست جز نابودی مستبد . بناء تصمیم به ایجاد جوخه اعدام برای کشتن نادرخان میگیرد . همکارانش را از بین دوستان و رفقای صمیمی اش که انان نیز همچون خالق از اراده و عزم پولادینی برخوردار بودند، انتخاب میکند. در قسمت خصلت و صفات شایسته عبدالخالق هزاره آقای صالح پرونتا چنین ابراز نظر کرده است :”عبدالخالق که یک جوان جدی، محکم، گرمجوش و تا حدی عصبی مزاج و دارای صفات مردانه بود و جوانی بود خوش اندام، بلند قد، فوتبالیست توانا و در ژیمناستیک بینظیر، تمام زندگی خود را به سیاست وقف کرد و به صورت یک انقلابی حرفهای درآمد. توجه بیش از حد {عمویش} مولاداد به او، وی را به یک مبارز بیباک ضداستبداد بدل کرد. خالق هزاره فرزند فقر و محرومیت و وارث رنجهای بیکران مردم خود نيز بود… “
عبدالخالق با دوستانش چندین بار تصمیم گرفتند تا شاخ فتنه یعنی نادر جلاد را اعدام انقلابی کرده و به سزای اعمال جنایتکارانه اش برسانند . اما از انجائیکه مزدوران شاه، اقدامات امنیتی بیش از حد را گرفته بودند فلهذا این جوان برومند نتوانست کاری بکند . اما بالاخره بخت با خالق یار گردید و این فرصت طلائی بدست آمد . روز شانزدهم عقرب سال 1312 هجری- خورشیدی، نادر جلاد با علم به اینکه سر گردنکشان و آزادیخواهان را بالای دار قساوت برده و دیگر مردی نمانده تا برایش ایجاد مزاحمت کند با اعوان و انصارش آمده بود تا جوایز ورزشکاران را برایشان توزیع کرده و ازین طریق تسلط نامرئی اش را بر دانشجویان مکاتب نیز بسط دهد .
بالاخره لحظه سرنوشت ساز فرا رسید نادر جلاد در مقابل اسحق و محمود دوتن از یاران با وفای عبدالخالق هزاره قرار گرفت . خالق در عقب دو دوستش اخذ موقع کرده بود، دل آتش گرفته اش همچون پرنده اسیری که خود را بر دیواره قفس زند، بی مهابا بر قفسه سینه اش میکوبید و او را به دلهره وامیداشت که مبادا این بار نیز دیکتاتور، از صاعقه خشم او جان سالم بدر برده و بر طول طومار جنایتش بیفزاید . اما در همین لحظه طبق قرار قبلی، اسحق و محمود از هم فاصله گرفته و خالق قهرمان رو در روی دیکتاتور قرار گرفت . این لحظه که به سرعت برق، ظالم و مظلوم را چشم در چشم هم قرار داده بود اگرچه کوتا، اما تاریخ ساز بود و خالق نیز آگاه بر اهمیت این لحظه سرنوشت ساز، بدون درنگ و تردید و تاخیر و بی آنکه به جلاد حتی فرصت چشم بهم زدن بدهد، گلوله ها را یکی پی دیگری بر دهان ، قلب و مغز دیکتاتور شلیک کرده و به زندگی جنایتکارانه اش نقطه پایان گذاشت .
حالا مرحله «خوب زیستن » را خالق به پایان رسانده و داخل فاز دوم زندگی پرافتخار خویش که همانا “مرحله «خوب مردن» است شده است . اتفاقا سخت ترین و در ضمن باشکوه ترین لحظات زندگی خالق در همین فاز دوم زندگی اوست که رقم خورده است . لحظاتی است که خالق چشم در چشم شحنه دشمن دوخته و مثله کردن اعضای بدنش را توسط ضربات کارد و خنجر و برچه جلادان، با متانت و مردانگی و تحمل بی نظیر به سخریه گرفته و تا اخرین رمق زندگی سرفرازانه اش، جلادان و دلقکان دربار را حتی در حسرت گفتن یک “آخ” گذاشت .
اگرچه مزدورانی چون سيد شريف سرياور و صاحب منصبانی از سمت جنوبي با چاقو و کارد و تبر به جان او افتادند . سید شریف انگشت دست راست او را به جرم شلیک تپانچه بر مغز دژخیم، برید و دیگری چشم راست او را به جرم نشانه رفتن قلب دیکتاتور، از حدقه درآورد و آن دیگری بینی اش را به جرم استشمام نسیم ازادی از صورتش جدا کرد و مزدوری دیگری گوشهایش را بخاطر شنیدن فریاد مظلومان دربند، برید و در اخر سپاهیان گارد شاهی با برچه های تیز شان بدن بی رمق خالق شهید را سوراخ سوراخ کردند . اما نتوانستند یاد و خاطره و فداکاری و مردانگی و غرور و همت او را از بین ببرند . تا عدالت طلبان و آزادی خواهان زنده هستند، یاد و خاطره خالق قهرمان زنده است . زیرا همیشه شهیدان راه خدا و مردم، در مردنش زندگی کرده و گستره اعصار و مکانها را درنوردیده و نام آنان تا پایان تاریخ بر قلب و ذهن انسانهای آزاده حک گردیده است .
واما، بعد ازکشته شدن نادرشاه، اين دوبرادرش همان سياست ددمنشانۀ شاه مقتول واعمال سرکوبگرانۀ خود را ادامه داده ، درکنارعبدالخالق،
پدر، مادر، برادر، خواهر، کاکا، ماما وساير اعضای فاميل وی را
با رفقای هم صنفش، يکجا با جمع بزرگی ازروشنفکران، باتهام قتل نادر خان دستگيروبعد ازاعما ل وحشيانه ترين شکنجه های ضد انسانی
بر زندانيان سياسی، ازگناهان ناکرده ايشان اعتراف گرفتند .
درحاليکه قاضی محکمه تنها عبدالخالق هزاره ومحمود معاون وی را به اعدام محکوم نموده بود؛ ولی خانوادۀ حکمران! برخلاف حکم محکمه و در مغايرت کامل با اساسات دين اسلام وقوانين موضوعه) که
صلاحيت حکم اعدام را صرف محکمه داشته، پادشاه ويا رئيس جمهور ميتواند آن را تخفيف ويا تعديل به حبس نمايد نه اين که مجازات حبس را به اعدام شدت بخشد؛ صدراعظم اصلأً صلاحيتی درتغييرحکم
محکمه ندارد(، درجلسۀ فرمايشی درباريان وابسته به سلطنت، حکم اعدام 16 نفر: عبدالخالق هزاره کشندۀ نادرخان، محمود معاون وی،
خداداد پدر، مولاداد کاکا، قربانعلی مامای عبدالخالق، علی اکبرخان
غندمشرکاکای محمودخان ، غلام ربانی خان و غلام مصطفی خان و عبدالطيف خان پسران خانوادۀ چرخی، محمد ايوب خان معاون
اداری ليسه امانی، ميرعزيزخان، مير مسجدی خان، محمود خان دوم، محمد زمان خان، ميرزا محمد خان و اميرمحمد خان ناشرين شبنامه ها
را توأم با حبس 11 نفر بيگناه ديگر صادر ودر26 قوس 1312 اين کشتار دسته جمعی را به شکل فجيعی درميدان دهمزنگ کابل تطبيق وفصل ديگری ازجنايت و آدم کشی در تاريخ معاصر افغانستان،
بنام خانوادۀ نادرخان، در کنارجنايات گذشتۀ شان، ثبت اوراق زرین تاريخ گرديد.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد !