در کسوف تاریخ و دوران شكست ارزشها که بازار پاسداران جهل را رنگ فروشان، قوم فروشان و دين فروشان، رونق داده اند. در روزگار «نازنین» و «مرگ انسانیت» که محبت، صداقت، راستی، صفا و وفا بال عنقا گردیده است و انسانیت «دین» بیخریدار زمانه ما است، تبجیل از راستان و صادقان و صحبت از انسانیت و انسانهای والا، نوعی بدعت و از دید جلابان سیاسی و موج سوران هرزه، متاع بی خریدار است . مدعيان كاذب ترقى، تنور و عدالت با آب انداختن به آسياب اربابان جهل، شكست سياسى را با زوال مفاهيم هميشه جاودان عدالت و ترقى همطراز پنداشته و خودرا «مباحالدم» و واجب توبيخ مىانگارند، تا سزاوار نیمی نگاهی «ارباب» شوند .
بخوبی میدانیم که دشمنان تاريخى افغانستان و حفاران كهنه كار استعمار، در صد سال اخير و از مشروطه خواهان اول تا شاه امانالله و تا اكنون هر شخصیت را که با مفاهيم جاودان ترقى، تنور، تجدد، عدالت پيوند دارد، به نام “لاتى، كمونيست و سيكولر” آماج تبليغات خصمانه قرار داده و با حربهء تكفير، همانند حضرت بوعلى سينا، كافرش خوانده اند.
نسل نو و جوان كمتر از چهل سال كه اكثريت نفوس كشور را تشكيل ميدهند، تا چشم باز نموده اند و مشاهده مينمايند، صحبت از زر و زور سالاران غاصب و قاتل و پيامبران سقوط ارزشها، را شنيده اند.
بزرگترین بدبختی در افغانستان بحساب ذهن قبیلوی این است که: خوب و خراب را ازدید «خودی» و « بیگانه» در یک ترازو میبینیم.
همین مرض مهلک تاریخی و اجتماعی در پنجاه سال اخیر در مجامع سیاسی و همچنان روشنفکران راه باز نموده است. مرض خانمانسوز که مشوق دیوار ساختنها و مخرب پلهای وصل و وفاق است.
قضاوت بر جریانات سیاسی کار تاریخ میباشد که بسیار بیرحم است و بعد از ما انجام مییابد.
نوشتن تاریخ واقعی کار مورخان و وظیفه مشخص ساختن مجرم، کار قاضی و محکمه است.
بدینرو:
رسالت انسانی، ملی و منورانه ما پاسداری از ارزشها است، تا بدون هرنوع حب و بغض قومی، زبانی، سمتی، مذهبی، ایدیولوژیک و برخوردهای تنگ نظرانه حزبی، تنظیمی و سلیقههای جناحی و شخصی در معرفی حقیقت جسارت داشته باشیم تا با روح محبت، راست بگویم و راست را بشنویم؛ به نقد و ضرورت حیاتی آن باورمند باشیم و جسارت دفاع از حقایق و شجاعت اعتراف به اشتباهات را داشته باشیم و ملاک نظر و عمل این اندرز حضرت جامی باشد که:
«سخن را زیوری جز راستی نیست»
در جنگ نور و ظلمت بايد يکی گزيدن
يا راه نيـــــکی رفتن يا ظلــمت آفريدن
نگاه من به اشخاص متکی به ترازوی بزرگان فرهنگ پر بار ما و ارزشمدار است، در کشور ما و در چپ دیروز و در ح د خ ا (حزب وطن) کم نیستند افرادیکه «رهبر» و رابر پیشوند القاب شان است و اما:
بقول قاریزاده فقید (کبوتر):
محبت همه کس در دلم نمیگنجد
دل این، بخدا خانه کذایی نیست
روی همین ملحوظ همیشه رخ سخن من با صاحبدلان و پاکان است:
دست نتوان شست صائب زود از روشندلان
در گره بندد گهر از قدردانی آب را
در همین راستا و به همین سلسله امروز از یکی از بهترین پاکان پاکیزه سرشت
یاد و به بهانه سالروز وفات از شخصیت بزرگ شان تبجیل مینمایم.
این شخصیت گران ارج فدامحمد دهنشین فقید (متولد سال ۱۳۱۸شمسی و وفات در ۲۸ جولای ۱۹۹۷م ) است که شخصیت او با صداقت ، صفا، وفا، پاکی، محبت، اخلاص، وقف و فداکاری عجین و یکی از نمادهای کار و مبارزه است که در مبارزه تاریخی علم و جهل، جایگاه رفیع و شایسته شان مورد حرمت و تکریم قرار دارد:
ما درس صداقت و صفا میخوانیم
آیین محبت و وفا میدانیم
زین بیهنران سفله ای دل! مخروش
که آنها همه میروند و ما میمانیم
(ملک الشعرا بهار)
دهنشین فقید در یک فامیل روشنفکر و متجدد زاده شد، پدر شان کارمند دولت بوده ودر ولسوالیهای مختلف ولایات شمال ایفای وظیفه مینمودند.
برادر بزرگ شان محمد اسحق اکرامی با نویسنده گان و مشاهیر ولایت فاریاب معاشر داشته و در مشروطیت سوم و دوره هفتم شورا در ردیف روشنفکران مشروطه خواها آن ولا به عضویت حزب ویش زلمیان پیوستند. موصوف اهل مطالعه بوده و تهیه کتب نویسندهگان شهیر، افغانی و غربی تلاش میکرد. در خانۀ شان کتابخانه نسبتاً مجهزی وجود داشت که همه برادران و خواهران منجمله دهنشین فقید همه از آن مستفید شده و همه متأثر از شخصیت وطنپرستانه آن برادر بودند. برادر بزرگ با نویسندهگان ایرانی بخصوص علی دشتی و دیگران مکاتبه داشته و با جریده ستوری فاریاب همکاری قلمی داشتند.
در اوایل دهه چهل دو حادثه مهم در شهرک شبرغان رخ داد:
- انتشار نخستین جریده بنام ډیوه
- ارتقای مکتب ابتدائیه محل به متوسطه که اکثراً از فارغین سالهای قبل (چهار الی پنج ــ شش سال) شامل این مکتب شدند که همه کلان سن بودند.
هردو رویداد نقش مؤثری در روشنگری اذهان مردم در آن شهر داشت.
بعضی این شاگردان پنج، شش نفره به خانههای همدیگر غرض درس خواندن میرفتند و گاهی هم گشتکهای را، راه اندازی میکردند که زمینههای صحبت و تبادل نظر بیشتر میان شان مساعد میشد. برادر ارشد دهنشین فقید از جمله همین متعلمین بود که زمینه تماس رفیق زنده یاد دهنشین را با این نو جوانها مساعد میساخت. صحبتها به تدریج زمینه تبادلۀ کتب و محافل شعرخوانی و صحبتهای سیاسی کشانیده میشد. از اینکه زنده یاد دهنشین با جریده نو تاسیس روابط قلمی داشتند در ضمن بعضی از همین دوستان تشویق میشدند تا مقالاتی ولو ابتدائی و تشویقی را در جریده ډیوه بنویسندکه نوشتههای آنها و یک تعداد دیگر توسط دهنشین فقید تصحیح و در جریده ډیوه چاپ میشد.
زنده یاد دهنشین از نخستین روشنفکران شمال افغانستان است که در جوانی و در سال (۱۳۴۲) شمسی عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن) را حاصل و طی سالیان متمادی در ایجاد، بسط و گسترش تشکیلات آن حزب صادقانه تلاش نمود و در تربیه نسل جوان و آماده ساختن کدرهای مجرب سیاسی بحیث رهنما و آموزگار نقش برجسته را ایفا نمود.
دهنشین فقید بمثابه یکی از رهبران برجسته حزب در ولایت جوزجان و ولایات همجوار و مجموع سمت شمال کشور، یکی از چهره درخشان سیاسی و مردمی بود که سالها بحیث والی ولایت بلخ، آمر زون شمال، رییس شعبه تبلیغ، ترویج و آموزش کمیته مرکزی، رییس کمیته دولتی طبع و نشر، معاون اول جبهه ملی پدروطن و سناتور با کمال تواضع و صداقت مصدر خدمات شایسته بوطن و مردم گردید.
دهنشین فقید از جوانی و تا آخر حیات با کتاب و مطالعه حشر و نشر همیشگی داشت و از خامه توانای او مقالات زیاد و داستانهای کوتاه بنشر رسیده است.
میراث معنوی این شخصیت بزرگ ملی و منور افغانستان، معنویت و ارزش بزرگ صداقت در گفتار و عمل، ساده زیستن، تواضع، وطندوستی و وفاداری به مردم است.
در صداقت عمقی است که در دریا نیست و در سادگی بلندایی است که در کوه نیست. سادگی مقدمه صداقت است و فاصله سادگی تا صداقت دریا دریا معرفت است، رستگاری انسان در گرو صداقت و راستگویی است… راستگویی به همه چیز شتاب خواهد بخشید و جانها را بسوی آرامش هدایت خواهد کرد…
راستگویی، زاینده اعتبار و احترام آدمی است… صداقت، راستگویی، کلید گشایش قلب هاست …
البته نوشتن بیوگرافی و یا بررسی طرازنامه زندگی و فعالیت سیاسی این شخصیت بزرگ ملی، مترقی و سیاسی افغانستان آماج این گرامیداشت مختصر نمیباشد و باید جداگانه به آن پرداخته شود.
با دریغ و درد این عاشق وطن بیست و پنج سال قبل در دیار غربت در آلمان وفات و در همانجا رخ در نقاب خاک کشید.
روانش شاد و یادش گرامی و همیشه
با حرمت
از جناب جلیل کامبخش شخصیت ارجمند و فرهنگی، گران ارج و شاعر فرهیخته جناب نورالدین همسنگر بخاطر ارسال یاداشتهای شان در مورد کار و زندگی دهنشین فقید سپاسمندم.
سال ۱۳۴۶ بعد از انشعاب در جمعیت دموکراتیک خلق (هنوز اخبار پرچم به نشرات آغاز نکرده بود) حوزههای حزبی به کار تشکیلاتی تشدیدی آغاز نموده بودند بخصوص در دانشگاه کابل و در میان محصلین ولایات در لیلیه پوهنتون بیشتر محسوس بود. دقیق بیادم نیست که رهبری حزب و یا حوزه حزبی ما که ترکیبی از رفقای ولایات و شهر کابل بودند موضوعی را مطرح نمودند تا آنعده رفقای شهرکابل که امکانات در ولایات دارند برای کارهای تشکیلاتی و کمک در رخصتی زمستانی که پیشرو بود، سفر نمایند.
درآن زمان برادرم آمر صحت عامه ولایت جوزجان بود، تصمیم گرفتم رخصتی رابه جوزجان بروم موضوع رابا رفیق نور احمدنورکه مسئول تشکیلات حزب بود، مطرح نمودم. در مورد سازمان حزبی آن ولایت مختصرمعلومات داده و یادداشتی راکه در آن زمان معرفی نامه یاد میکردیم و دریک پرزه کاغذ ( تریشه) نوشته شده بود (آرنده یادداشت هذا باشما همکاری میکند) ، برایم داد که در جیبک خورد پطلون آنرا جابجا نموده بودم. ( درآن زمان بخاطر حفظ اسرار حزبی و لونرفتن سازمانها این محافظه کاری ها حتمی بود) . رفیق نوراحمد نور در مورد مسئول حزبی و شخصیت والا و زحمات رفیق فدامحمد دهنشین که نه تنها در ولایت جوزجان بلکه در ولایات بلخ، فاریاب سمنگان و ولسوالی های شمال در همکاری با رفقای آن ولایات کار و فعالیت دارند، صحبت نمود .
پس از رسیدن به جوزجان اطلاع یافتم که رفیق لطیف که در کابل هم صنف و در یک حوزه تنظیم بودیم هم نزد فامیل در جوزجان است. در ولایات معمول بود وقتی وابستگان دوستان شان از کابل می آمدند مهمانی های به راه می افتاد. در یک مهمانی در منزل شریف جان که من ایشان را مالک شریفی درملتون و برادرکلان رفیق لطیف شناخته بودم، رفتیم. با مهمانهای دیگر که تنها من رفیق انجنیر تواب بارک را قبلاً از کابل می شناختم معرفی و آشنا شدم . صحبت ها از هرطرف بود و چند لحظه بعد بزرگترها دورهم نشستند و سرگرم نوشیدن چای و شربت و قطعه بازی شدند. من و لطیف که در دور دوم این « دوره» نشسته بودیم آهسته از او پرسیدم که « او دوست تان کیست که با اینها قطعه بازی نمیکند ودورتر نشسته؟» آهسته برایم گفت: « او رفیق دهنشین است» باشنیدن این حرف بدن من به مُرمُرآغازکرد. چندلحظه گذشت آهسته خود را نزدیک رساندم و بدون اینکه کسی بشنود (سروصدا هم زیادبود) گفتم : رفیق دهنشین سلام ، من احسان هستم . باشنیدن کلمه ( رفیق) ازجایش بلند شد و ما دوباره باهم احوال پرسی نمودیم. واقعاً که من درتشویش شدم ( شایدترسیده بودم) که دیگران نفهمند ولی تازه متوجه شدم که دریک فامیل حزبی ها هستم . مرحوم شریف جان، خانم مرحوم رفیق ده نشین (مرحومه مستوره دهنشین) و خانم انجنیر تواب بارک، رفیق لطیف، خانم شریف جان، رفیق امان مهرورز و جوانانی که هنوز خوردسال بودند همه اعضای این خانواده و حزبی هستند.
پس از آنکه «معرفی خط» را از جیبک بیرون کرده و به رفیق مسئول سپردم ، موضوع رسمی شد و اولین سوال رفیق دهنشین روانش شاد باشد ازمن این بود که (شعارروز چه بود؟ صحت رفقا را بخصوص ا زرفیق کارمل پرسیدند)، از شما چه پنهان که تا آن زمان مطالب زیادی راآموخته بودم زیرا در کورسهای حزبی تنظیم بودم که رفقا کارمل، خیبر، کشتمند وقت خودرا برای فراگیری اعضای حزبی گذاشته بودند، ولی با این سوال (که شعار روز چه است ؟) برنخورده بودم . از صحت رفقا برایشان اطمینان دادم زیرا قبل از رفتن به جوزجان وقتی نزد رفیق نور رفته بودم ، رفیق ببرک کارمل (درآن زمان کارمل تخلص نمیکرد) دیده بودم ولی در مورد سوال شعار روز نه اینکه مشخص بگویم ولی از حوادث کابل، پارلمان، وضع در پوهنتون و پولیتخنیک، تغییرات در سازمانهای حزبی ( بعد از انشعاب تغییرات در ساختمان حزبی شهر کابل بوجود آمده بود) و دیگر مسایل خورد و کوچک با ایشان صحبت نمودم. اینکه در آن زمان توانستم به سوال شان پاسخ بدهم یانه ، نمیدانم ولی صحبت شان برایم خیلی تشویق کننده بود و فردایش وعده گذاشتیم و وقتی باهم دیدیم مسئولیت یکی ازحوزه های دهقانی سرپل( آن زمان ولسوالی بود) را برایم سپردند که برایم نهایت آموزنده بود. بعد، بارها باهم دیدیم و از صحبت هایشان مستفید گردیدم و پس از تقریباً سه ماه دوباره بکابل برگشتم ولی آشنایی و رفاقت ما تا سالهای اخیر عمر شان حتی در مهاجرت، همان بود که بار اول ایشان را در شبرغان دیده بودم. خاطرات رفیق دهنشین برایم ماندگار است .