ن . سنگر
حیدری وجودی” پرچمی بر قله های شامخ شعر پارسی
شعـــری به پیشـــوازِ بهــــاران سروده ام
جان بخش چون ترنـــمِ بـــاران سروده ام
شعــری به تابنـــاکی و پــــاکی آفتـــــاب
شعــری به نازنینــــــی جانــان سروده ام
شعری چو شعر چشم تو دریاچه های نور
در اوجِ بیکـــرانهء انــــــسان ســروده ام
…
حیدری وجودی
بی گمان پیوند چشمه سار شعر پارسی، در خراسان زمین معاصر می خشکید، اگر بزرگانی چون استاد عبدالحق بيتاب، صوفی عشقری، حیدری وجودی،استاد قربت، سرور دهقان، استاد واصف باختری، زنده یاد رازق فانی، لطیف ناظمی، کریم نزیهی(جلوه)،آزاد کابلی ،انور بسمل و تنی چند ديگری از تبار آن بزرگان نمی بودند و این چشمه ها را به رودبار تاریخ وصل نمی کردند.
قیاس ها و مقایسه ها را در دفتر فرهنگ نه راهی است و نه ارزشی؛ چون هر سرودگر در جایگاه خودش و در زمان و مکان و بر سیاق و سلیقه خودش …گوهر های گرانبهایی بودند و هستند، از نادرات و مقامی داشتند و دارند بس رفیع….
حیدری وجودی پنجشیری، یکی از آن بزرگانی است، که رسالتمندانه سرود،آگاهانه پژوهش کرد، و خردگرایانه دیروز را به امروز پیوند زد:
ای زورقِ شکستـــه به امـــیدِ سـاحلـــی
در بحــرِ پُر خــروشِ زمان می سپارمت
چون شمع، من در انجمنِ دوستانِ عشق
ای شعـلــهء نهان به زبــان می سپارمت
تسلـیمِ تــن ثبــات نـــدارد در ایـن جهان
مانــند افتـــاب که تابـــــد به جویبـــــار
ای جـان من! دل و جــان می سـپارمت
ای رازِ سر به مُهر به آن چشمِ مهـرجو
از ما ورای حـرف و بیـان می سپارمت
آیینه یی که هست در او عکس جانِ تو
با ساز و برگِ هر دو جهان می سپارمت
حیدری وجودی در تمثیل پردازی ها و نماد سازی های نسل انقلابی سال های خیزش ها و به آگاهی رسیدن های توده ها ، پیشقراول پیوند های… دو نسل باقی ماند و امانت آرمان های خفته در خون هم زمان های خودش را چون مشعلِ فروزنده یی برای نسل بالنده ی امروز، با صداقت و کمال هنرمندانه انتقال داد:
تو شعــر تازهء جان پروری گلستانی
ســــرود ســــبز بهــــارِ امیدِ انسانی
ز حرف حرفِ تو امواجِ نور میریزد
ترانــــه های دل انگیزِ جویبـــارانی
به شامِ آرزوی من ستارهء سحــری
شـبِ امــــیدِ مــــرا ماهــتابِ تابانی
…
حیدری وجودی زمانی که پهنای جنگ اعلان ناشده ارتجاع و امپریالیسم را علیه کشورش شاهد بود، با آه و عسرت و حسرت ندا برآورد:
ایکاش که در روی جهان جنگ نمی بود
در کارگهء شیشه گـــران سنگ نمی بود
دنیا همه راحتـــکده می گشت بشـــر را
گر فتنه و خودخواهی و نیرنگ نمی بود
بر مـــردمِ آواره زمیــــــن تنگ نمی شد
گر دیـــدهء خــود بینِ فلک تنگ نمی شد
روشنگـــرِ دل های پُـــر امید نمی گشت
گر نالـــهء شامم سحـــر آهنـگ نمی بود
گر کــوهء غمِ عشـــق به دوشــم نفتادی
هنــــگامِ جــوانی کمـــرم چنگ نمی بود
امــروز به سر منــزلِ مقصود زدی گام
دیـــروز اگــــــر اشترِ ما لنگ نمی بود
این خجسته ترین سرو باغستان شعر معاصر ما، پیام روشنی می دهد برای فرهنگيان جوان امروزو فرزندان فردای کشور که رسالت نجات میهن را به دوش دارند و آن را باید بسر منزلِ مقصود برسانند و تبهکاران دور و نزدیک را نشانه گرفته و هنرمندانه مخاطب قرار میدهد:
گــــوش کُـــــن همسفـــــر ترانهء ما
نعــــرهء مســــــتِ عاشقانــــــهء ما
تپـــــشِ قـلـــــــبِ آسیــــــــا باشـــد
عشـــقِ ما شـــــــعرِ جاویــدانهء ما
حـــذر از شعلـــه های سرکــشِ آن
مــــــزن آتــــــش به آشــــیانهء مـا
شورِ یک دشـــت سینه میجوشــــــد
در نـــــوای نی شــــــــــبانهء مـــا
سینهء ماســـــت خانــــهء میهـــــن
جا نـــــدارد کســــــی به خانهء ما
…
اما این یل چابک سوار و فرزند یگانه روزگار کیست؟
در دره زیبا و هنر پرور پنجشیر در سال 1318 خورشیدی ؛ در یک خانواده دین باور ؛ کودکی چشم به جهان گشود که بعد ها یکی از نامدار ترین شخصیت های شعر روزگار ما گردید و اسمش را بر آسمان ادب نوشتند: “حیدری وجودی”؛ پدر بزرگوار و دانشمند شان جناب مولانا شفیع الله، از همان کودکی در آموزش و پرورش او همت گماشت و او را مانای مسجد به مدرسه فرستاد تا دانشجوی زندگی گردد.
استاد واصف باختری را باور به این است، که “حیدری وجودی ” تحصیلات رسمی نداشته است: « حیدری از شمار آن فرهگیان ما است که آموزش رسمی ندیده اند، ولی بنابر مطالعه پیگیر و سخت کوشانه و تلاش گسست ناپذیر به مدارجی از کمال رسیده اند که قول شان در محضر دانشوران حجت است و بیشتر از گواهینامه های رسمی ارزشمند….»
« سالی در مدار نور، مجموعه شعر حیدری وجودی ص 132»
اما نعمت حسینی ، نویسنده رساله “سیما ها و آوا ها” را باور بر این است که:
” تحصیلات ابتدایی را در مکتب رُخه پنجشیر فرا گرفت و بنابر مشکلاتی نتوانست تحصیلات خویش را به گونه رسمی ادامه دهد.[ دوره ابتدایی به اساس معیار های آن زمان، شش کلاس بود.ن.س] لذا به گونه خصوصی آموزش دید…”
اما حقیقت این است که در استان پنجشیر، در آن زمان دبیرستان و دانشگاهی وجود نداشت و آنچه میسر بود؛ حیدری رفت و فرا گرفت.
طبعیت زیبا و سحر انگيز پنجشیر ، شعر را در رگ هایش فرو ریخت و پرورش داد و او را از نوجوانی به سرودن اشعار دلنشين کشانید.
حیدری وجودی در سال 1338 خورشیدی به کابل آمد و هم رکاب خداوندان ادبیات آن زمان : شایق جمال، مولانا خسته، شاعر مردمی و فرشته خصال صوفی پاک نهاد عشقری… توسنِ زنده نگهداشتن شعر پارسی را به پیش راند، که استاد سخن واصف باختری آن گذر های زمان را چنین آذین می بندد:
« حیدری وجودی از همان نخستین سال های شاعری خویش به دور از هر گونه آوازه گری و نامجویی و عاشق وار گردونه زرین شعر خود را در مسیر تعالی هنری به پیش رانده است و از میان همه قالب های شعری به غزل این کانون جاویدانه فروزان عشق ، عرفان و اندیشه های اثیری دلبستگی بیشتر دارد…” همانجا
شعر حیدری وجودی با درونمایه کلاسیک آن، تعبیر ها ، تصویر ها و بیان امروزین دارد و بیشتر بوی عطر غزل های عراقی آن سخنور شیدای سده هفتم را میدهد و اثر پذیری هم نشینی و همرازی او با عشقری را می توان در غزلیات اش شاهد بود.
شالوده اندیشه هایش را در این سورده می توان بدرستی درک کرد:
شعـر ما، مســـتِ پیــامِ زندگیــــست
آرزوی صبـــح و شــــامِ زندگیــــست
شعر ما در بــــزمِ سر مســـتانِ عشق
بـــادهء بیــــــرنگِ جـــــامِ زندگیست
شعـــر ما شیــــرازهء احســـــاسِ ما
نبــــضِ بیــــــدار نــــــظامِ زندگیست
شعـــرِ ما فریـــادِ جــانِ روشن است
طایـــرِ بــــالا خــــرامِ زنـــــدگیست
شعـــر مـــا شــــــورِ درای کاروان
نعـــرهء شـــــادِ مقـــــــامِ زندگیسـت
شعـر ما در سینـهء بحــــرِ وجـــــود
گوهـــرِ مهـــــتاب فــــامِ زندگیــست
شعــر ما شمـشیر جوهــــــر دار ما
ســـال ها زیــــبِ نــــــیامِ زندگیست
از خــودی ته دار و جان افـــزا بود
شعـــر مـا رمـــزِ دوامِ زندگیــــست
شعــــر ما آیینـــــهء اندیشــــــه ها
جلــــوه هـــای التـــــزامِ زندگیست
شعر ما گُل هـای الفـــت در بغـــل
انبســـاط و ایتســــــــامِ زندگیســت
چـــون شـــرابِ پیرِ شعــرِ نابِ ما
گرمیــــــی نغــــزِ کلامِ زندگیــست
شعـــرِ ما آوای دل هــــای صـــفا
نغمهء صلـــح و مـــرامِ زندگیست
شعــر ما و عشــــقِ بی فرجامِ ما
داســـــتانِ نا تمـــــــامِ زندگیـست
واما ، غفار عريف در محفل بزرگداشت از کارکردهای فرهنگی و ادبی اين شاعر گرانمايه (حيدری وجودی) که به ابتکار اداره ی راديو تلويزيون ملی افغانستان، در سال 2011 در شهر کابل تدوير يافته بود، پيرامون شخصيت ادبی ايشان چنين اظهار نظر نموده است:
« بی هيچ شک و ترديد، گران ارج حيدری وجودی، کاخ بلند غزلسرايی را از سر اخلاص به خداوندگار بلخ و حضرت ابوالمعانی بيدل و به پيروی از سبک و مکتب اين هردو، خشت گذاری کرده که در همه غزل هايش ، بينش عارفانه و اصل انسان سالاری، بازتاب گسترده دارد.
کوتاه و به يک سخن می شود گفت، که شيره ی جان استاد حيدری وجودی در دنيای عرفانی پر از غوغا ، در سرودن غزل های دلنشين ، به قوام رسيده و تا هنوز که پير و زمين گير شده، چون برنای پرتوان در طلب است و با تشنه لبی در وادی بی انجام ادب و سخن، بدنبال آموزش تازه ها، راه می پيمايد.
مزيد برهمه، در غزل های حيدری وجودی، زيبايی کلام، فصاحت و رسايی سخن موج می زند. سراينده ی غزل ها با شيفتگی ، شيدايی و شوريدگی ، با ناپسندی ها در جنگ و ستيز است و از اين ميدان و دراين کارزار نيز پيروزمندانه و سرافراز، به بيرون می جهد.»
گرچه از آخرین کار کرد های حيدری وجودی اطلاع دقیق ندارم اما تا جایی که خوانده ام و سایت های دگر خبر رسانی کرده اند می توان به این جمع بندی باور داشت:
کارهاي فرهنگي :
۱معاون کانون دوستداران مولانای بلخ ؛
۲عضو موسسين بنياد فرهنگ افغانستان ؛
۳ رئيس بنياد غزالي ؛
۴رئيس کانون فرهنگي سيمرغ.
مقالات متفرق:
۱ـ تدوين غزلهاي ناب از واصل کابلي تا واصف باختري؛
۲ـ شرح اسرار خودي و رموز بي خودي محمدا قبال لاهوري که در اخبار مجاهد چاپ شده بود؛
۳ـ مقالات عرفاني در اخبار و مجلات چاپ شده ؛
۴ـ تصحيح و مقدمه بر افلاک عشق، و دل نالان دفاتر شعر صوفي عشقري؛
۵ـ ترکيبات آثار نظامي گنجوی؛
۶ـ تدريس مثنوي ، و غزليات بيدل ، به روز هاي دو شنبه و پنج شنبه .
آثار چاپ شده
۱- عشق و جواني … ، سال چاپ ۱۳۴۹
۲ ـ رهنماي پنجشير … ، سال چاپ ۱۳۵۱
۳ ـ نقش اميد …، سال چاپ ۱۳۵۵
۴ ـ با لحظه هاي سبز بهار، سال چاپ ۱۳۶۴
۵ ـ سالي در مدار نور که تا حال دو بار چاپ شده ،۱۳۶۶
۶ ـ سايه معرفت که تا حال چهار بار چاپ شده
۷ ـ صور سبز صدا ، سال چاپ ۱۳۷۹
۸ ـ ميقات تغزل ، سال چاپ ۱۳۷۹
۹ ـ ارغنون عشق تا حال دو بار چاپ شده ، سال چاپ ۱۳۸۰
۱۰ ـ رباعيات و دوبيتي ها، سال چاپ ۱۳۸۰
۱۱ ـ شکوه قامت مقاومت، سال چاپ ۱۳۸۱
۱۲ ـ غربت مهتاب، سال چاپ ۱۳۸۳
۱۳ ـ لحظه هاي در آب و آتش، سال چاپ ۱۳۸۳
۱۴- آواي کبود، سال چاپ ۱۳۸۳
“منبع: سایت آریایی”
حیدری وجودی چون مشعل رهنما تا هنوز در میان فرهنگیان میهن می درخشد و ده ها شاگرد را پرورش داده و دست های نوازشگرش بر سر شیفتگان شعر و ادب عطر افشانی دارد.
ـ عمرش دراز و سلامتی و سعادت گام بوس لحظه های شان باد!
هر بـــرگِ گُلِ این بــاغ آیینهء جانی هست
هر غنچه در این گلشن پیچیده جهانی هست
با یادِ قدِ لیلی هر خـــار و خسِ صحـــــرا
در دیدهء مجنونم چــون سروِ روانی هست
پیرانه سـرم مستی گــر هســـت بجـــا باشد
در خلــوتِ جـــانِ من جانانه جوانی هست
لب نیست در این منزل آیینــهء حــرفِ دل
هر قطــره سرشکِ ما دریایی زبانی هست
عشقِ من و مشهوری حُسن تــو مستوری
در کارگهء هستی پـــیدا و نهـــــانی هست
با آنکه نمی گنجـــد در ظــــرفِ مکان اما
در آیینهء شعـــرم امـــــواجِ زمانــی هست
ای چــرخ سکـــوتِ ما تعبیرِ رضـــا نبود
در هر لبِ خاموشی فریــاد و فغانی هست
***
اشکِ ما آیینه دار شعلــــه پنهان ماست
آه ما دود کــــبودِ سیــــنه بـریان ماست
داغ ما در دشت هــــای دردِ نا پیدای ما
آبیــارکشـــتزار و آتش ســـوزان ماست
شعر ما دریاچه هــای دره های تنگِ دل
شورما فریاد ماغوغــــای ماافغان ماست
حُسن بیرنگی که بیرون است ازقید جهان
جلـوه گـردرخلـــوت آیینـه حیران ماست
موج از خود رفته را دربحـرپیدایی مجـو
عکس ما درچشمه ساردیــده یاران ماست
گـردش چشمـان مست آسمـانی رنگ تـو
در سپهـــــرآرزو هنــگامه دوران ماست
روشنی و گـرمی و نرمی فـانـوس دلـت
درمحبت شمع سبز جان بیجانـــان ماست
زنده و تابنــده بادا عشق کاندر روزگار
پاسدار داغ و درد ورنج بی پایان ماست
حیدری وجودی” پرچمی بر قله های شامخ شعر پارسی
شعـــری به پیشـــوازِ بهــــاران سروده ام
جان بخش چون ترنـــمِ بـــاران سروده ام
شعــری به تابنـــاکی و پــــاکی آفتـــــاب
شعــری به نازنینــــــی جانــان سروده ام
شعری چو شعر چشم تو دریاچه های نور
در اوجِ بیکـــرانهء انــــــسان ســروده ام
…
حیدری وجودی
بی گمان پیوند چشمه سار شعر پارسی، در خراسان زمین معاصر می خشکید، اگر بزرگانی چون استاد عبدالحق بيتاب، صوفی عشقری، حیدری وجودی،استاد قربت، سرور دهقان، استاد واصف باختری، زنده یاد رازق فانی، لطیف ناظمی، کریم نزیهی(جلوه)،آزاد کابلی ،انور بسمل و تنی چند ديگری از تبار آن بزرگان نمی بودند و این چشمه ها را به رودبار تاریخ وصل نمی کردند.
قیاس ها و مقایسه ها را در دفتر فرهنگ نه راهی است و نه ارزشی؛ چون هر سرودگر در جایگاه خودش و در زمان و مکان و بر سیاق و سلیقه خودش …گوهر های گرانبهایی بودند و هستند، از نادرات و مقامی داشتند و دارند بس رفیع….
حیدری وجودی پنجشیری، یکی از آن بزرگانی است، که رسالتمندانه سرود،آگاهانه پژوهش کرد، و خردگرایانه دیروز را به امروز پیوند زد:
ای زورقِ شکستـــه به امـــیدِ سـاحلـــی
در بحــرِ پُر خــروشِ زمان می سپارمت
چون شمع، من در انجمنِ دوستانِ عشق
ای شعـلــهء نهان به زبــان می سپارمت
تسلـیمِ تــن ثبــات نـــدارد در ایـن جهان
مانــند افتـــاب که تابـــــد به جویبـــــار
ای جـان من! دل و جــان می سـپارمت
ای رازِ سر به مُهر به آن چشمِ مهـرجو
از ما ورای حـرف و بیـان می سپارمت
آیینه یی که هست در او عکس جانِ تو
با ساز و برگِ هر دو جهان می سپارمت
حیدری وجودی در تمثیل پردازی ها و نماد سازی های نسل انقلابی سال های خیزش ها و به آگاهی رسیدن های توده ها ، پیشقراول پیوند های… دو نسل باقی ماند و امانت آرمان های خفته در خون هم زمان های خودش را چون مشعلِ فروزنده یی برای نسل بالنده ی امروز، با صداقت و کمال هنرمندانه انتقال داد:
تو شعــر تازهء جان پروری گلستانی
ســــرود ســــبز بهــــارِ امیدِ انسانی
ز حرف حرفِ تو امواجِ نور میریزد
ترانــــه های دل انگیزِ جویبـــارانی
به شامِ آرزوی من ستارهء سحــری
شـبِ امــــیدِ مــــرا ماهــتابِ تابانی
…
حیدری وجودی زمانی که پهنای جنگ اعلان ناشده ارتجاع و امپریالیسم را علیه کشورش شاهد بود، با آه و عسرت و حسرت ندا برآورد:
ایکاش که در روی جهان جنگ نمی بود
در کارگهء شیشه گـــران سنگ نمی بود
دنیا همه راحتـــکده می گشت بشـــر را
گر فتنه و خودخواهی و نیرنگ نمی بود
بر مـــردمِ آواره زمیــــــن تنگ نمی شد
گر دیـــدهء خــود بینِ فلک تنگ نمی شد
روشنگـــرِ دل های پُـــر امید نمی گشت
گر نالـــهء شامم سحـــر آهنـگ نمی بود
گر کــوهء غمِ عشـــق به دوشــم نفتادی
هنــــگامِ جــوانی کمـــرم چنگ نمی بود
امــروز به سر منــزلِ مقصود زدی گام
دیـــروز اگــــــر اشترِ ما لنگ نمی بود
این خجسته ترین سرو باغستان شعر معاصر ما، پیام روشنی می دهد برای فرهنگيان جوان امروزو فرزندان فردای کشور که رسالت نجات میهن را به دوش دارند و آن را باید بسر منزلِ مقصود برسانند و تبهکاران دور و نزدیک را نشانه گرفته و هنرمندانه مخاطب قرار میدهد:
گــــوش کُـــــن همسفـــــر ترانهء ما
نعــــرهء مســــــتِ عاشقانــــــهء ما
تپـــــشِ قـلـــــــبِ آسیــــــــا باشـــد
عشـــقِ ما شـــــــعرِ جاویــدانهء ما
حـــذر از شعلـــه های سرکــشِ آن
مــــــزن آتــــــش به آشــــیانهء مـا
شورِ یک دشـــت سینه میجوشــــــد
در نـــــوای نی شــــــــــبانهء مـــا
سینهء ماســـــت خانــــهء میهـــــن
جا نـــــدارد کســــــی به خانهء ما
…
اما این یل چابک سوار و فرزند یگانه روزگار کیست؟
در دره زیبا و هنر پرور پنجشیر در سال 1318 خورشیدی ؛ در یک خانواده دین باور ؛ کودکی چشم به جهان گشود که بعد ها یکی از نامدار ترین شخصیت های شعر روزگار ما گردید و اسمش را بر آسمان ادب نوشتند: “حیدری وجودی”؛ پدر بزرگوار و دانشمند شان جناب مولانا شفیع الله، از همان کودکی در آموزش و پرورش او همت گماشت و او را مانای مسجد به مدرسه فرستاد تا دانشجوی زندگی گردد.
استاد واصف باختری را باور به این است، که “حیدری وجودی ” تحصیلات رسمی نداشته است: « حیدری از شمار آن فرهگیان ما است که آموزش رسمی ندیده اند، ولی بنابر مطالعه پیگیر و سخت کوشانه و تلاش گسست ناپذیر به مدارجی از کمال رسیده اند که قول شان در محضر دانشوران حجت است و بیشتر از گواهینامه های رسمی ارزشمند….»
« سالی در مدار نور، مجموعه شعر حیدری وجودی ص 132»
اما نعمت حسینی ، نویسنده رساله “سیما ها و آوا ها” را باور بر این است که:
” تحصیلات ابتدایی را در مکتب رُخه پنجشیر فرا گرفت و بنابر مشکلاتی نتوانست تحصیلات خویش را به گونه رسمی ادامه دهد.[ دوره ابتدایی به اساس معیار های آن زمان، شش کلاس بود.ن.س] لذا به گونه خصوصی آموزش دید…”
اما حقیقت این است که در استان پنجشیر، در آن زمان دبیرستان و دانشگاهی وجود نداشت و آنچه میسر بود؛ حیدری رفت و فرا گرفت.
طبعیت زیبا و سحر انگيز پنجشیر ، شعر را در رگ هایش فرو ریخت و پرورش داد و او را از نوجوانی به سرودن اشعار دلنشين کشانید.
حیدری وجودی در سال 1338 خورشیدی به کابل آمد و هم رکاب خداوندان ادبیات آن زمان : شایق جمال، مولانا خسته، شاعر مردمی و فرشته خصال صوفی پاک نهاد عشقری… توسنِ زنده نگهداشتن شعر پارسی را به پیش راند، که استاد سخن واصف باختری آن گذر های زمان را چنین آذین می بندد:
« حیدری وجودی از همان نخستین سال های شاعری خویش به دور از هر گونه آوازه گری و نامجویی و عاشق وار گردونه زرین شعر خود را در مسیر تعالی هنری به پیش رانده است و از میان همه قالب های شعری به غزل این کانون جاویدانه فروزان عشق ، عرفان و اندیشه های اثیری دلبستگی بیشتر دارد…” همانجا
شعر حیدری وجودی با درونمایه کلاسیک آن، تعبیر ها ، تصویر ها و بیان امروزین دارد و بیشتر بوی عطر غزل های عراقی آن سخنور شیدای سده هفتم را میدهد و اثر پذیری هم نشینی و همرازی او با عشقری را می توان در غزلیات اش شاهد بود.
شالوده اندیشه هایش را در این سورده می توان بدرستی درک کرد:
شعـر ما، مســـتِ پیــامِ زندگیــــست
آرزوی صبـــح و شــــامِ زندگیــــست
شعر ما در بــــزمِ سر مســـتانِ عشق
بـــادهء بیــــــرنگِ جـــــامِ زندگیست
شعـــر ما شیــــرازهء احســـــاسِ ما
نبــــضِ بیــــــدار نــــــظامِ زندگیست
شعـــرِ ما فریـــادِ جــانِ روشن است
طایـــرِ بــــالا خــــرامِ زنـــــدگیست
شعـــر مـــا شــــــورِ درای کاروان
نعـــرهء شـــــادِ مقـــــــامِ زندگیسـت
شعـر ما در سینـهء بحــــرِ وجـــــود
گوهـــرِ مهـــــتاب فــــامِ زندگیــست
شعــر ما شمـشیر جوهــــــر دار ما
ســـال ها زیــــبِ نــــــیامِ زندگیست
از خــودی ته دار و جان افـــزا بود
شعـــر مـا رمـــزِ دوامِ زندگیــــست
شعــــر ما آیینـــــهء اندیشــــــه ها
جلــــوه هـــای التـــــزامِ زندگیست
شعر ما گُل هـای الفـــت در بغـــل
انبســـاط و ایتســــــــامِ زندگیســت
چـــون شـــرابِ پیرِ شعــرِ نابِ ما
گرمیــــــی نغــــزِ کلامِ زندگیــست
شعـــرِ ما آوای دل هــــای صـــفا
نغمهء صلـــح و مـــرامِ زندگیست
شعــر ما و عشــــقِ بی فرجامِ ما
داســـــتانِ نا تمـــــــامِ زندگیـست
واما ، غفار عريف در محفل بزرگداشت از کارکردهای فرهنگی و ادبی اين شاعر گرانمايه (حيدری وجودی) که به ابتکار اداره ی راديو تلويزيون ملی افغانستان، در سال 2011 در شهر کابل تدوير يافته بود، پيرامون شخصيت ادبی ايشان چنين اظهار نظر نموده است:
« بی هيچ شک و ترديد، گران ارج حيدری وجودی، کاخ بلند غزلسرايی را از سر اخلاص به خداوندگار بلخ و حضرت ابوالمعانی بيدل و به پيروی از سبک و مکتب اين هردو، خشت گذاری کرده که در همه غزل هايش ، بينش عارفانه و اصل انسان سالاری، بازتاب گسترده دارد.
کوتاه و به يک سخن می شود گفت، که شيره ی جان استاد حيدری وجودی در دنيای عرفانی پر از غوغا ، در سرودن غزل های دلنشين ، به قوام رسيده و تا هنوز که پير و زمين گير شده، چون برنای پرتوان در طلب است و با تشنه لبی در وادی بی انجام ادب و سخن، بدنبال آموزش تازه ها، راه می پيمايد.
مزيد برهمه، در غزل های حيدری وجودی، زيبايی کلام، فصاحت و رسايی سخن موج می زند. سراينده ی غزل ها با شيفتگی ، شيدايی و شوريدگی ، با ناپسندی ها در جنگ و ستيز است و از اين ميدان و دراين کارزار نيز پيروزمندانه و سرافراز، به بيرون می جهد.»
گرچه از آخرین کار کرد های حيدری وجودی اطلاع دقیق ندارم اما تا جایی که خوانده ام و سایت های دگر خبر رسانی کرده اند می توان به این جمع بندی باور داشت:
کارهاي فرهنگي :
۱معاون کانون دوستداران مولانای بلخ ؛
۲عضو موسسين بنياد فرهنگ افغانستان ؛
۳ رئيس بنياد غزالي ؛
۴رئيس کانون فرهنگي سيمرغ.
مقالات متفرق:
۱ـ تدوين غزلهاي ناب از واصل کابلي تا واصف باختري؛
۲ـ شرح اسرار خودي و رموز بي خودي محمدا قبال لاهوري که در اخبار مجاهد چاپ شده بود؛
۳ـ مقالات عرفاني در اخبار و مجلات چاپ شده ؛
۴ـ تصحيح و مقدمه بر افلاک عشق، و دل نالان دفاتر شعر صوفي عشقري؛
۵ـ ترکيبات آثار نظامي گنجوی؛
۶ـ تدريس مثنوي ، و غزليات بيدل ، به روز هاي دو شنبه و پنج شنبه .
آثار چاپ شده
۱- عشق و جواني … ، سال چاپ ۱۳۴۹
۲ ـ رهنماي پنجشير … ، سال چاپ ۱۳۵۱
۳ ـ نقش اميد …، سال چاپ ۱۳۵۵
۴ ـ با لحظه هاي سبز بهار، سال چاپ ۱۳۶۴
۵ ـ سالي در مدار نور که تا حال دو بار چاپ شده ،۱۳۶۶
۶ ـ سايه معرفت که تا حال چهار بار چاپ شده
۷ ـ صور سبز صدا ، سال چاپ ۱۳۷۹
۸ ـ ميقات تغزل ، سال چاپ ۱۳۷۹
۹ ـ ارغنون عشق تا حال دو بار چاپ شده ، سال چاپ ۱۳۸۰
۱۰ ـ رباعيات و دوبيتي ها، سال چاپ ۱۳۸۰
۱۱ ـ شکوه قامت مقاومت، سال چاپ ۱۳۸۱
۱۲ ـ غربت مهتاب، سال چاپ ۱۳۸۳
۱۳ ـ لحظه هاي در آب و آتش، سال چاپ ۱۳۸۳
۱۴- آواي کبود، سال چاپ ۱۳۸۳
“منبع: سایت آریایی”
حیدری وجودی چون مشعل رهنما تا هنوز در میان فرهنگیان میهن می درخشد و ده ها شاگرد را پرورش داده و دست های نوازشگرش بر سر شیفتگان شعر و ادب عطر افشانی دارد.
ـ عمرش دراز و سلامتی و سعادت گام بوس لحظه های شان باد!
هر بـــرگِ گُلِ این بــاغ آیینهء جانی هست
هر غنچه در این گلشن پیچیده جهانی هست
با یادِ قدِ لیلی هر خـــار و خسِ صحـــــرا
در دیدهء مجنونم چــون سروِ روانی هست
پیرانه سـرم مستی گــر هســـت بجـــا باشد
در خلــوتِ جـــانِ من جانانه جوانی هست
لب نیست در این منزل آیینــهء حــرفِ دل
هر قطــره سرشکِ ما دریایی زبانی هست
عشقِ من و مشهوری حُسن تــو مستوری
در کارگهء هستی پـــیدا و نهـــــانی هست
با آنکه نمی گنجـــد در ظــــرفِ مکان اما
در آیینهء شعـــرم امـــــواجِ زمانــی هست
ای چــرخ سکـــوتِ ما تعبیرِ رضـــا نبود
در هر لبِ خاموشی فریــاد و فغانی هست
***
اشکِ ما آیینه دار شعلــــه پنهان ماست
آه ما دود کــــبودِ سیــــنه بـریان ماست
داغ ما در دشت هــــای دردِ نا پیدای ما
آبیــارکشـــتزار و آتش ســـوزان ماست
شعر ما دریاچه هــای دره های تنگِ دل
شورما فریاد ماغوغــــای ماافغان ماست
حُسن بیرنگی که بیرون است ازقید جهان
جلـوه گـردرخلـــوت آیینـه حیران ماست
موج از خود رفته را دربحـرپیدایی مجـو
عکس ما درچشمه ساردیــده یاران ماست
گـردش چشمـان مست آسمـانی رنگ تـو
در سپهـــــرآرزو هنــگامه دوران ماست
روشنی و گـرمی و نرمی فـانـوس دلـت
درمحبت شمع سبز جان بیجانـــان ماست
زنده و تابنــده بادا عشق کاندر روزگار
پاسدار داغ و درد ورنج بی پایان ماست