خاطرات و افتخارات ( نویسنده: رفیق علی داریوش )

 

بخش اول

(بخش اول )
 
 

دورشو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تذویر کنم

 
پیشگفتار و خط فکـری مولف
 

مشعلی افروختیم ما در شبستان وجود

آفتابا نور خویش از ما مکن هرگز دریغ

 
لابد هر انسان در محدوده صلاحیت، کفایت و فهم و فراست فکری خود اعتقادات و باورهای از جهان بینی شخصی خود دارد، و این حق مسلم اوست، او حق و صلاحیت کامل دارد به هر آنچه اعتقاد و باور دارد و هر آنچه را که بزعم و گزینش خود راه رستگاری و رسیدن به هدف و سعادت میداند باندیشد و پیروی نماید، او کاملاً حق آزادی بیان و افکار و حق گزینش و انتخاب را دارد. من هم نمی گویم و ادعا ندارم که دروازه های مساجد و کلیسا ها و عبادتگاه های دیگر را بر روی مردم ببندند و مردم را از اعتقادات و عبادت شان باز دارند، بگذار تنوع عقاید، فرهنگ ها و تمدن ها در جامعه حضور سالم با رعایت اصول اخلاقی و حقوقی داشته باشند، اما در پرتو حاکمیت قوانین و نظام انسانی و زیست باهمی و صلح آمیز، نه با خشونت و جنون مذهبی و قومی، نه با تهدید و بر تری جوئی بر دیگران. آنهایکه، آن گروهی که با زیر پا نمودن ارزش های حقوقی و منافع و همبستگی عامه مردم و انسانیت، به هر نوعی که امیال و مقاصد اعتقادی دینی و قوم گرائی خویشتن را با جبر و ارعاب و یا نوعی از خدعه و اقدامات فریبنده، بر مقدرات مردم مسلط نمایند، جداً مردود و غیر قابل تحمل می پندارم.
اما من هم حق کامل خود میدانم بگویم این پدیده عقب گرا، جهانسوز و ارتجاعی بایست به حاشیه رانده شود و به هر نوع شرارت و اعمال ضد بشری و ضد ترقی که آرامش و سعادت واقعی انسانها و جامعه را تهدید و بمخاطره افگند پایان و خاتمه داده شود، حق دارم بگویم دخالت و اشتراک و حاکمیت و دیکتاتوری ادیان و مذاهب و ناسیونالیسم کور قومی و برتری جوئی های قبیلوی و مذهبی، در سیاست و رهبری نظام سخت فاجعه بار و هولناک است، این حقیقت انکار ناپذیر که هزاران مراتب بر جهان بشریت با جبر و خشونت و با عوامفریبی تحمیل و تجربه گردیده است. من نمیگویم که روحانیون دینی و مذهبی را نیست و نابود کنند، بلکه بقول معروف دانشمند و تیوریسن بزرگ جهان کارل مارکس : ” تا هنگامیکه جامعه و نظام بشری، کار و شغل شرافتمندانه برای روحانیون فراهم نکنند و روحانیون را ازین موقف و شغل شرارت و غیر انسانی باز ندارند و به حاشیه نرانند، روحانیون طبقه انگل و مفت خوار، فاقد ننگ و ضمیر و بار دوش جامعه خواهد بود “. این طبقه عقب گرا و عوامفریب در هر جا و در هر زمان وحشتبار و فاجعه آفرین هستند.
 
حقیقتاً، ملایان و در مجموع روحانیون دینی و مذهبی، دســتۀ مفت خوار، انگل، و بی ننگ و عاری هستند که همیشه توقع و طمع به درآمد خود از مردم دارند، یگانه کاری که از دستشان بر می آید، ایستادگی و ممانعت و تقابل در برابر پیشرفت، ترقی و رفاه عامه مردم هستند. ، فتنه گری ، ترویج خرافات، عوامفریبی و خشونت پیشه و اندیشه طبقه شروراست. آنها نه بافنده اند، نه ریسنده اند، نه سازنده اند، نه کارنده و کارگر اند، نه دوزنده و نه کسبه کار اند، نه خریدارند نه فروشنده اند، نه دوکتور و فیزیک دان، هیچگونه تولید فکری مفید ندارند. … ، دین پدیده ایست که جغرافیا و جبر زمان برای ما و شما تعیین میکند. پس این همه تبعیض و تعصب وحشیانه و خشونت برای چیست ؟؟؟ آنچه مهم است اخلاق شریفانه و انسانیت است، انسانیت بالاترین هنر، زیبا ترین صفت و عالی ترین عبادت است. بایست از خود مان انسانیت به یادگار بگذاریم نه انسان، تولید مثل را هر جانوری بلد است. میلیارد ها انسان آمده اند، خورده اند، تولید مثل کرده اند و مرده اند و تاریخ، یادی از آنها نمیکند. تاریخ بشر فقط آنهای را به یاد می آورد، که جز این کارها، با تولید فکری خود دست آورد های برای رفاه و آسایش بشریت آفریدند، نظم و نظام نادرستی و بی عدالتی را با دادخواهی و مبارزات خستگی نا پذیر شکستند، دادخواهی نمودند و خدمات بزرگ و شایانی برای انسانیت کردند.
 
گر ترا احساس انسانی نباشد در بدن * سنگ باشی یا که چوبی، نزد ارباب سخن
 
روحانیون مذهبی مدعی بوده و هستند که راه رسیدن و دسترسی به خدا و اجابت و قبول درخواست بندگان در اختیار و انحصار آنان می باشند، و این مدعیان ارتباط با خدا و قوای غیبی با دروغ پردازی ها و مکاریهای بی شرمانه ادعا دارند که بر حیات آدمیان تسلط کامل دارند و می توانند آدمیان را خوشبخت سازند و یا اینکه آنها را بدیار عدم و بد بختی بفرستند، این گروه فاسد و غارتگر ادعا دارند که با تقدیم قربانی ها، نذورات، هدایا، و ادعیه و او راد و مهارت خاص خود توجه و ترحم خداوند عالم را جذب و حصول مینمایند، یعنی ترحم و خوشنودی و ارضای خداوند را با هدیه و رشوه و تملق و حرکات ساحرانه و اکاذب مسخره آمیز بدست می آورند و سپس بمردمان جاهل و تحمیق شده میفروشند ، مگر خالق متعال و پروردگار عالم هستی طبیعت و کائنات بی انتها احتیاج و نیازی دارد که شریک اعمال پلید و خواستهای خرافات پرستی آدمیان بشوند ؟ روحانیون و پیشوایان ادیان و مذاهب بخاطر تبرئه جنایات خود تصویر و تعریف نادرست و صفات گمراه کننده ارایه مینمایند. هر نظم و نظام ارتجاع دینی و مذهبی به دو چیز نیاز دارد: به جلاد و روحانی، همین و بس، به چیز دیگری نمی اندیشد.
***
بشر از بدو پیدایش و ظهور خود هزاران و هزاران خدایان را آفریده اند، پرستش و نیایش نموده اند و سپس آنرا باطل و منسوخ کرده اند و خدایان دیگری بوجود آورده اند، این همه خرافات و موهوم پرستی ها نیز زاده اذهان جاهلانه و مصنوع دستان و افکار خود بشر است، تمام این همه هیاهوی ادیان و مذاهب، نسبت دادن ها، داستان گفتن ها و افسانه سرائی ها، و انواع هرزه گوئی های افتضاح آمیز، زائیده و مصنوع مغز کوچک و دستان خود آدمیان است.
آنچه مسلّم و حقیقت است، اگر ما هزاران بار ازین افسانه ها و داستانهای خیالی بسازیم و هزاران کتاب های استور و ضخیم و مقدس بنویسیم ، هیچگاهی به عظمت و قدرت حقیقی خداوند عالم و کائنات پهناور و بیکران پی نخواهیم برد، هیچ کوزۀ قادر به شناخت صفات و خصوصیات واقعی کوزه گر خود نیست، ما وقتی می توانیم گوشۀ از جلال کبریائی و عظمت خداوندی را در وهم خود متصور کنیم که به کوچکی و حقارت خود در برابر جهان هستی و کائنات بیکران پی ببریم . و بدین صورت با چنین افکار و اندیشه های خرافات پرستی و عقب گرائی، ما هیچ مشکلی را حل نخواهیم کرد و هیچ دردی را مداوا نخواهیم کرد، بلکه بر عکس بر مشکلات و رنج های بیکران مردم و جامعه افزوده خواهیم کرد. دین اسلام ادعا دارد که خداوند متعال یکصد و بیست و چهار هزار ( 124000 ) پیغمبران و رسولان برای اصلاح بشر فرستاد. اما علت و معلول آنرا که چرا خداوند قادر و متعال با همچو یک تشکیلاتی از نخبه ترین پیامبران و رسولان خود، در اصلاح اولاد بشر عاجز و ناکام مانده است سخن منطقی و مشخص نمیگوید.
 
و اینک کوردلان سیاه اندیش و عقب گرایان بد دیانت، مذبوحانه تلاش دارند تا جامعه را به ( 1440 ) سال و ماقبل ازآن به عقب بکشند.
 
آقای علی دشتی نویسنده و پژوهشگر فرهیخته میگوید: 
اگر خدا تا این درجه به خوبی و نیکی نظم و آسایش مردم علاقه داشت چرا همه را خوب و نیکو نیافرید ؟ چرا شر و بدی ها را در نهاد خلق نهاد تا نیازی به فرستادن رسولان شود ؟ 
بدون تردید، چه بخواهی یا نخواهی، همین سوال در ذهن هریک از افراد بشر وجود دارد، پاسخ چنین پرسش ها فقط در منطق علمی و تعقل انسان نهفته است.
***
آنگاهیکه روشنفکران حقیقی و راستین و پاک اندیش، جوانان با درک و حقیقت بین، رسانه ها و مطبوعات آگاه و مستقل، همّت و عزم راسخ در این راستا که سفر دور و درازی است بنمایند، از روشنگری اذهان و افکار عامه توده های مردم تا بر افراشتن پرچم آزادی بیان، حق مستقل انتخابات و گزینش ها، حقوق و آزادی برابر زنان و مردان در تمام عرصه ها و شئونات زندگی و ایجاد جامعه دموکراتیک و ایجاد نظام و فضای دموکراسی حقیقی و راستین و ارزش های اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، و افشای هرگونه استبداد و بی عدالتی ها، رهائی و آزادی گریبان و اذهان مسموم شده و به اسارت رفته توده های مردم از شمشیر و تفنگ جابرانۀ آخوند سالاری و تفنگ سالاران و جنگ سالاران قومی و جنون مذهبی، قدمهای استوار و ارادتمند بردارند، اُمید و انتظار داشتن آینده بهتر را به ارمغان دارد، عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی، همبستگی و اتحاد سراسری و ملی عناصر اصلی و مهم این اصل و سیستم زندگی است، در غیر اینصورت دموکراسی قلابی و فریبنده و فراتر از رسوائی ( انتخابات از ملت و انتصابات از اربابان زر و زور ) خواهد بود، و از سوی دیگر بایست روشنفکران، جوانان همصدا با توده های عظیم مردم در مقابل هرگونه ستم طبقاتی و بی عدالتی ها همیشه و در هر جا در خط مقدم مبارزه بعنوان داد خواهان معترض و منتقدان اصولی در تمام مسایل اجتماعی و سیاسی حضور فعال و سازنده داشته باشند و پرچم آزادی و استقلالیت را بر افراشته نگهدارند، نسل نو و جوانان عزیز کشور ما خوشبخت و با سعادت هستند که آنهمه جنگهای خانمانسوز و آنهمه جنایات سنگین و بیشمار و اعمال ضد بشری و خشونت های وحشیانه، که بنام خدا و بنام دین و مذهب و یا بنام قوم و قبیله و غیره عناوین تبعیض آفرین و تعصبات کور دو نیم ملیون انسان کشته و معلول و معیوب و چهار میلیون آواره و مهاجر بر جا گذاشت، ویرانه ها و خاکستری از شهرها و آبادی این کشور بر جا گذاشت، بچشم خود ندیده اند و رنج بیکران و تلخی آنرا نچشیده اند، فقط حکایات و قصه های از آن روزگاران سیاه را که پدران و نسل های گذشته هر کدام بقدر فهم و سلیقه و گرایشات خود باز گو کرده اند شنیده اید. و با تأسف عمیق و دریغ بی پایان تراژدی و فجایع و مصیبت بازهم در حال تکرار شدن است، کشور اشغال شده و مردم به اسارت رفته ما باز هم شدیداً مورد تهدید وحشت گرائی و خشونت و جنون مذهب گرائی و قوم گرائی در آتش و شکنجه وحشیانه ارتجاع مذهبی و امپریالیسم جهانخوار میسوزند و رنج میکشند .
 
” سود آور ترین و پول آور ترین تجارت و شغل، تجارت دین و خون انسان بدست جنایتکاران تاریخ است “.
 

جهان آگاه و بینا مشاهده کردند و بچشم خویش می بینند که در عقب تمام این جنایات و فجایع، استعمار گران امپریالیسم جهانخوار آمریکا و انگلیس و ناتو و غلامان وابسته بآنها قرار دارند، جهاد و مجاهدین فی سبیل الله اسلامی و نظام های شر و فساد چورالمجاهد، فاشیسم اسلامی وحشت سرای طالبان، تروریسم اسلامی القاعده، تروریسم اسلامی داعیش یا دولت اسلامی، تروریسم اسلامی الشباب، تروریسم اسلامی بوکوحرام، جهاد النکاح اسلامی، تروریسم اسلامی النصره، تروریسم اسلامی الفتح و ده ها گروه های وحشت و تروریسم دیگر در اینجا و آنجا همه محصول و زادۀ یک پروژه و از تولیدات یک دستگاه و کارخانه امپریالیسم خونخوار و دین سازی اسلامی بیرون آمده اند و فجایع هولناکی می آفرینند.

 

قسمت دوم بخش اول



حزب دموکراتیک و جریان سیاسی « ما » با خردمندی و آگاهانه، این مصیبت عظیم و خطرات تروریسم بین المللی و اهداف شوم و ضد انسانی استعمار گران و سر دمداران امپریالیستی آنرا بیش از پنج دهه قبل تشخیص و بمردم و ملت خود معرفی نموده بود و علیه این پدیده های شوم و ضد انسانی با تمام توان و امکانات خویش بمبارزه پرداخت، * و همین موضعگیری و دفاع از حقوق و آزادی خواهی انسانی حزب ما، خشم و خصومت ارتجاع منطقه و امپریالیسم را علیه حزب و جریان سیاسی ما بر انگیخت.

 
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، فقط توانست در مقیاس تاریخ، اظهار وجود کند و در خون بتـپد. حزب دموکراتیک خلق افغانستان مردم را بر اریکه دادخواهی جا داد. درس فدائی بودن و مکتب شریفانه و انسانی برای حصول منافع جامعه و وطن را از خود به یادگار گذاشت، جمع عظیمی را روبروی تاریخ به صف آراست تا فریاد بلند دادخواهی را بر لوح روزگار نقش بندد. حزبی که دوصد هزار فدائی حاضر بود برای آن جان دهد، حزبی که محصول فصلی از تاریخ است که تکرار نخواهد شد. آری خوب و بد و زشت روزگاران گذشت، تاریخ آئینۀ قضاوت است، داوری عینی و حقیقی جهات مثبت و منفی گذشته ها بتاریخ و بشما و نسل آینده تعلق دارد .
 
هر آن پدیده هایکه مخالف و مغایر منافع ملی و میهنی باشد، هر آنچه حقوق بشری و انسانی را نقض نماید، هرآن خیانت و فتنه گریهایکه اتحاد و همبستگی ملی را برهم بزند، بایست بیدریغ و بیدرنگ افشا و برملا و علیه آن بمبارزه برخاست، پرده پوشی و چشم پوشی از آن گناه عظیم، خیانت بزرگ و جفای نابخشودنی بر ملت و مردم است، تا آنکه رُک و راست افشا و برملا نگردد، حقیقت پوشیده و نا سفته خواهد ماند، این شیوه کار و پیکار مبارزاتی در جهت استحکام قوانین و تأمین عدالت و ایجاد فضای صلح و آرامش بسیار بسیار ارزنده و مؤثر خواهد بود، تا جامعه و نظام حکومتی بدون استثنی مطیع و پابند قانون و حاکمیت قانون انسانی و دموکراتیک باشند.
 
سیاست های استعماری اربابان قدرت و بعض کشورهای ذینفع همچنان کینه و نفرت و آتش جنگ و نفاق را میان ملل و کشورهای جهان شعله ورتر می سازند، و عده اشخاص و چهره های ضد ملی بر حسب میل و آرزوی اربابان خود به نمایندگان و مهره های برگزیده شده صاحبان خود بر اریکه قدرت و مقامات کلیدی نصب می گردند، و از اینجاست که استبداد و مظالم بر مردم و ملت روز بروز افزایش می یابد، لذا افشای جنایات و اعمال ضد بشری، معاملات و زدو بند های آشکار و نهان شر و فساد ها و قانون شکنی ها و خیانتها، از وجایب و رسالتمندی مهم رسانه ها و مطبوعات، روشنفکران و جوانان با درک و میهن دوستان با احساس است، از گسترش آن جلوگیری مینمایند و در برابر انواع بی عدالتی ها و خیانت ها می ایستند و از حقوق و آزادی ملت و میهن دفاع و حمایت مینمایند .
 
شما عزیزان یگانه اُمید امروز و فردای ملت و کشور با ترویج روشنگری اذهان و افکار عامه توده های مردم و با ترویج دگراندیشی و نو اندیشی و ترویج فرهنگ پاک اندیشی، نگذارید آن مصیبت و آفت و جنایات ضد بشری تکرار شود و نگذارید این فرهنگ نا پسند و غیر انسانی در اذهان و افکار مردم رشد نماید .
 
این همه جنگ و جدل حاصل آن تنگ نظریست
گـر نـگه صاف کنی کــعبه و بُــتخانه یکــیست
 
شما به نیکوئی و بهتر از ما و از گذشته ها در جهت امحای تبعیض و تعصبات و کینه های نهفته و خاموش، و در جهت امحای خصومت ها و نفرت ها وهمچنان بخاطر باز گرداندن صلح و آرامش سراسری چنانچه آرزو برده میشود نقش ارزنده و محوری و مؤثر ایفا نمائید!  رسالت شریفانه و انسانی رسانه ها و مطبوعات مستقل و غیر وابسته و غیر متعلق به زور مندان و پولمندان، روشنفکران حقیقی، جوانان و مردم برای همیش در حافظه تاریخ بشری ماندگار و قابل حرمت و ستایش خواهد بود .
 
مقام هر کس، در هریک از طبقات و جامعه بشری بر حسب ارزشهای شریفانه و ویژگی های اخلاقی و ظرفیت و کار آئی و کرامت انسانی او تعین شود نه بر اساس وراثت و یا ضوابط اجتماعی و مذهبی و اقتصادی، در هر کس که حقیقت و درستکاری، اراده و پاک اندیشی، تقوا و اخلاق انسانی، دانش و استعداد کاری وجود داشته باشد، او فرد شریف، شایسته و مبارکی است، او شخصیت ملی و چهره درخشان و محبوب و برگزیده ما است .
 
و ای وای، و ای وای، از آن روزیکه روشنفکران و جوانان ما، رسانه ها و مطبوعات ما با وابستگی خاص و گرایشات متعصبانه و عقب گرائی ها وارد این کاروان و آزمون زمان بشوند، ای وای، و ای وای، از آن روزیکه رسانه ها و روشنفکران، آلوده به فالوده ناکسان و فرومایگان بشوند که آزادی و استقلالیت فکری و عملی و رسالت خود را فراموش و از دست داده باشند . 
«وقتی میمیرید، نمی فهمید که مرده اید، تحملش فقط برای دیگران سخت است، بی شعور بودن و بی احساس بودن از درد و رنج جامعه هم مشابه همین وضعیت است.»
 
هرچه بگندد نمکش می زنند * وای از آن روز که گندد نمک
***
 
طرح یکی از پیچیده ترین مسائل حیاتی و تاریخی بشر بطور همگانی و یافتن پاسخی منطقی و علمی به سوالی است که تمام افراد بشر در طول عمر خود بآن می اندیشند و آن را جستجو میکنند، بگذارید تا عقاید و نظریات مختلف مردم آزادانه بیان و گفته شود، تا در پرتو جرقه ها و درخشش های حاصل از تصادم عقاید و اندیشه ها جوهر حقیقت پدیدار شود ، بیائید تا با بازکردن پنجره های بسته راه را برای ورود هوای تازۀ علمی و اندیشه های نا سفته بدرون این محوطۀ مسدود و تاریک که بشدت فرسوده و بوی کهنگی بخود گرفته است هموار کنیم. 
گذشت قرنها در اصل و جوهر این پندار تغیر محسوسی نداده است، خدایان خیالی و ساخته تصور بشر، اشکال و اسامی گوناگون به خود گرفته اند، محدودۀ عمل آنها بتدریج وسعت یافته و به هیئت قادر متعال و مقدر کنندۀ سرنوشت افراد بشر در آمده اند، ولی ماهیت و جوهر اصلی خدای ساخته اندیشه و دست انسان، به همان صورت نخستین باقیمانده است، بسیاری از معتقدات مردمی که در آستانه قرن بیست و یکم میلادی زندگی می کنند بر پایه باور های دینی و سنت های کهن مذهبی و احساسات تُند و آتشین بنا شده است که از اجداد ما به ارث باقیمانده و با منطق و عقل فرسنگ ها فاصله دارد و کاملاً بیگانه است .
 
افکار نو با معتقدات کهنۀ موروثی به بحث و گفتگو بنشینند، عقل و خرد جانشین تعصبات کور کورانۀ دینی و معتقدات تحمیلی اجدادی گردند، همگان حاکمیت عقل و منطق علمی را پذیرا شویم، از تعصب و لجاجت بپرهیزیم، با تفکر و مطالعۀ بیشتر بکمک دانش و تجربه، آنچه را که عقل و منطق نمی پذیرد و روا نمی دارند بدورافگنیم و طرح نو در اندازیم. 
” آلبرت انیشتین دانشمند بزرگ جهان میگوید : از لباس کُهنه ات خجالت نکش، از افکار کُهنه ات شرمنده باش ! “
 
نسبت به باورهای موروثی تجدید نظر کنیم، ما همه موجودات بسیار کوچک و ضعیفی هستیم که بحکم طبیعت باید مدت کوتاه و محدودی بر روی زمین، این کره خاکی با هم و در کنار هم زندگی کنیم، تشخیص نیک و بد اعمال و روابط خود با دیگران را بر مبنای نوع دوستی و نیکی بخاطر نیکی قرار دهیم، بجای خرافات و اکاذب و تحریکات متعصبانه، خشونت و نفرت، عقل و منطق را بعنوان داور اعمال خود بپذیریم، دنیای بهتری را بدون کینه و نفرت به همنوعان، که زائیده اختلافات دینی و مذهبی و ناسیونالیسم کور قومی و آتش افروزی روحانیون و جنگ سالاران مزدور شده است، بوجود آوریم و در این راستا با همبستگی ملی متعهد و ارادتمند باشیم .
 
اجازه فرمائید از دنیای خیالی و دروغین و از افتخارات کاذب و نمایشات گمراه کننده و فریبنده بیرون آئیم و به جهان واقعیات و حقیقت جوئی باز گردیم و راهی را انتخاب و بر گزینیم که در دوران کوتاه حیات برای خود و دوستان و برای ملت عزیز و جامعه مان و بالاخره برای دنیا و بشریت فرد مفیدی باشیم .
 
این خط فکری و نظریات شخصی من است، از هیچ شخص، گروه و جریان و نهاد دیگری نمایندگی نمیکند. سعی دارم بکمک و با نقل قول و اشاراتی، از جملات و مطالب ارزشمند صاحب نظران و دانشمندان، مطالبی در بخش های مختلف این نخستین اثر ناچیز شریک و بازگو نمایم.
 
کس چو حافظ نکشاد از رُخ اندیشه نقاب * تا سر زلف سخن را بقلم شانه زدند

بخش اول

( بخش دوم )


طبیعت مرموز انسان، و پیامی از دیدگاه نویسنده
انسان موجود بسیار مرموز و عجیبی است، انسان خصلت و طبع متضاد و متفاوت دارد، شناخت کامل انسان کار بس دشوار و حتی بعید از امکان است، انسان از یک جهت بسیار با عاطفه، مهربان، با استعداد حیرت انگیز و خلاق، سرشار و شجاع، زیبا و خوش صورت که در زیبائی و نیک سیرتی در طبیعت بی نظیر و استثنی میباشد، نیرومند و توانا، سازنده و معمار، هوشمند و ذکی، با کمال، با جمال و حسین، عاقل و خردمند، با دانش و بینش روز افزون ، شریف و با اخلاق احسن و انسانی، ارادتمند، هدفمند و با عزم فولاد ین، کشاف، محقق، پژوهشگر و متجسس کاوشگر خستگی نا پذیر، کمک گار و معاونت به همه، بی آلایش بی تبعیض و بی تعصب، با فرهنگ با کلتور و با سلیقۀ نیک منظر، صلح دوست بشر دوست و بی آزار، انسان تکامل پذیر و نو جو، با عشق و محبت و کرامت انسانی، ترقی پسند و خدمتگار به همگان برای آینده و دنیای بهتر، نظیف پاک و منزه، روشن دل روشن بین و روشن خیال، پاک طینت و پاک اندیش و با دیانت نیک و شریفانه ، با ایثار و فداکار و مبارز و دادخواه بی نظیر برای حصول صلح، عدالت و دستیابی به حقوق و آزادی، تأمین و حاکمیت قوانین برای همگان، با صداقت و ایمان داری، عادل و با انصاف، و حقیقت پذیر، با تحمل و شکیبایی، و خویشتن داری و امانت داری و صداقت، صاحب نظر، صاحب رأی و آزاد منش، با اصول، با قانون و نورم های انسانی و شریفانه و با افتخارات و خاطرات شریفانه و ….
یعنی همۀ خوبی ها، افتخارات نیک و توانائی های که در وصف انسان و تعریف عالی آن می زیبد و میگنجد جاه دارد. انسان خردمند و عاقل، با دانش و با استعداد و توانائی فکری حیرت انگیز خود طبیعت را مهار کرده، و سائل و تکنولوژی های فوق العاده متنوع و حیرت انگیز و دست آورد های گوناگون بیشمار و شگرف به ارمغان آورده ، به پیشرفتهای بزرگ و به مدارج عالی و بلند ترقی نائل آمده ، به سرعت بدون توقف به پیش می رود و باز هم به پیش می رود . و لحظۀ از تفکر و تحقیق و پژوهش باز نمی ایستد .
انسان سیمای جهان و طبیعت سرکش را به نفع حیات و آسایش بشریت تغیر داده است، سهولت بی مانند و با ارزشهای خارق العاده و مفید به وجود آورده، در واقع هر یک از توفیقات و دست آورد های بشری معجزه ئیست که در توصیف نا چیز من نمی گنجد و من از توصیف و تعریفات عالی استعداد شگفت آور و توانائی حیرت انگیز بشری عاجز و در مانده ام. اگر لحظۀ با خود بیاندیشیم که بشر خلاق و حیرت آفرین امروز، پنجاه سال بعد، یکصد سال بعد و ما بعد از آن چه غوغائی برپا خواهد کرد؟ آیا میشود تصورش را امروز کرد؟ …
بشر طی قرون متمادی نه تنها بر سایر حیوانات روی زمین برتری و شایستگی خود را به ثبوت رساند، بلکه طبیعت و جلوه های گوناگون آنرا نیز مقهور خود کرد. به اختراعات و اکتشافات شگرفی نائل آمد، ذرات اتم را شکافت و بر روی کرۀ ماه که اجداد و نیاکان ما روزگاری درازی آن را خدای خود می پنداشتند، قدم نهاد. بی شک آنچه از ترقیات، اکتشافات و دست آورد های این انسان عاقل و خردمند قرن بیستم دیده میشود تنها و تنها گامهای نخست و مقدمه ایست بر پیشرفتها، ترقیات و اکتشافات بزرگتری که در آینده بآ نها دست خواهد یافت.
ولی علی الرغم همۀ ترقیات، اکتشافات و دست آورد های حیرت انگیز علمی و فنی و دست آورد های مهم علمی و فلسفی در حل بسیاری مبهمات و چند و چون زندگی، بشر هنوز هم در زمینۀ اعتقادات دینی و ماوراءالطبیعه به ساده دلی و خوش باوری های اجداد و نیاکان خود که هزاران سال قبل در مغاره ها و در جنگل زندگی میکردند، باقی مانده است. بشر اولیه از رابطۀ علت و معلول آگاه نبود، در رنج از گرما و سرما و سوزش آفتاب، از گرسنگی و بیماری تکیه گاهی می جست، با مغز ابتدائی خود از هر چه در مخیلۀ او می گذشت خدای میساخت و در برابر آنچه خود ساخته است به زانو در می آمد، از گناهان خود طلب عفو و بخشش مینمود و برای سلامتی خود و ازدیاد محصولات قربانی ها تقدیم آن میکرد. تقدیم قربانی های بیشمار به خدایان ساخته و بافته بشر برای پاک کردن گناهان با خون قربانی یکی از مراسمی بود که از هزاران سال و قرون گذشته در بین اقوام ابتدائی بشر توسط ساحران و شمن ها و روحانیون اجرا میگردید، و با تأسف عمیق و بی پایان این وحشت سرای خرافات و موهوم پرستی های جهانسوز تا امروز هم بشدت و بگونه های وحشتبار تر و هولناکی ادامه دارد.
طبقه روحانیون که بعد ها بنام های برهمن، کشیشان، راهبان و کاهنان و آخوندها و پنډِت ها و ملاها و مولوی و مفتی ها و القاب گوناگون دیگر در ادیان و مذاهب پیدا شدند، مدعی بوده و هستند که راه دسترسی به خدا و اجابت در خواست بندگان خدا فقط و فقط در اختیار و انحصار آنان می باشد و فقط آنها میتوانند با تقدیم قربانی ها و خونریزی های عظیم و گسترده و هدایا و اوراد و ادعیه خاص و سری که آنها میدانند، توجه خدایان را جلب نمایند، تا بندگانش را مشمول عنایت و الطاف خود قرار دهند، تقدیم قربانی و پاک کردن گناهان با خون تا چه حد میتواند هولناک و تکان دهنده باشد ؟ آنچه از همه درد ناکتر و فاجعه بارتر است بی رحمی مردم نسبت بیکدیگر است، پیشوایان و مبلغین مذهبی که از شکوفائی عقل و بیداری قوه تفکر مردم وحشت و هراس دارند و منافع دنیائی و اقتصادی آنان را خطر جدی تهدید میکنند، در برابر ظهور اندیشه های نو، دیوار میکشند و مطالب خرافی دیرین و احکام بسته بندی شده و افسانه های از پیش ساخته شده را، بعنوان حقیقت و واقعیت بمردم تحمیق شده عرضه و تلقین مینمایند، مردم زود باور و ساده لوح، که متأسفانه اکثریت مطلق هر جامعه را تشکیل میدهند، اعتقادات و باورهای خود را بر اساس همین احکام قالبی پایه ریزی کرده میپذیرند، که راه رستگاری و رفاه دنیائی و اخروی در پرستش این بُت های خیالی است،
در اثر تکرار و تداوم و توارث، قدرت خلاقه و تعقل در مردم میمیرد، احکام مذهبی و افسانه ها با روح و جسم آنان چنان عجین و آمیخته میگردد که حتی از شنیدن کوچکترین عبارتی مخالف با عقاید موروثی، بر افروخته میگردند و ناخود آگاه حس مخالفت لجوجانه و انتقام جوئی در ضمیر شان شعله ور میشود، ایمان آنها به یک سلسله افکار پیش ساخته شده و اصولی که در گذشته های دور به اقتضای زمان و مکان وضع گردیده موجب عقب ماندگی فکری و محروم شدن از واقع بینی و جهان بینی علمی و دانش و پژوهش بشر شده و او را به وادی تبعیض و تعصبات کور کورانه کشانده باعث رو در روئی انسانها، نفرت و خشونت و کشت و کشتار و تخریب بی حساب گردیده است .
عقاید مذهبی میان اقوام بشر بر اساس احتیاجات مادی، ترس و خوف، تنازع بقا و کشمکش بین حیات و مرگ، آغاز شد و از مبادی بسیار ساده مذهبی یعنی پرستش ارواح، توتم پرستی و ایمان به قوای غیبی شروع گردید و به پرستش خدایان متعدد ( Polytheism ) منتهی شد .
من از ژرفنای قلبم بمقام و آلای انسان ارج عظیم و احترام می گذارم.


و از نگاه دیگر، انسان موجود بسیار حریص و آزمند است، حرص و آز انسان همچنان حیرت انگیز است، حرص و آز بی پایان آدمی و بشر آنقدر زیاد و جذباتی است که اگر تمام دنیا را داشته باشد بانهم راضی نمیشود و برای او بسنده نیست، و این حرص و آز بی پایان آدمی تهدید بس بزرگ و خطرناک و تکان دهنده ایست برای جهان بشریت، استعمار، استثمار و اسارت، تحقیر و توهین به مقام وآلای انسان، ذلّت و بردگی و به زنجیر کشیدن ملل و توده های بزرگ بشری، جنگ های ویرانگر و خانما نسوز، نقص و زیر پا نمودن هر گونه حقوق، آزادی و اخلاق انسانی و قوانین و معیار های انسانی وبسا بد بختی ها و آلام وحشتبار و مصیبت هولناک بشری را در پی دارد.
انسان بی رحم و بی عاطفه، سفاک و قسی، خودخوا و جاه طلب، مغرور و با تکبر، پلید و ماجراجو، گمراه و منحرف، شریر و قتنه جو، کینه توز و انتقام جو، جاهل و احمق، پست و فرومایه، خون خوار، خونریز و خون آشام، ویرانگر و غارتگر، قاتل و متجاوز، خرابکار و لجوج، دزد، و قطاع الطریق، شریر و شرارت پیشه، خودکامه و بی قانون، بی فرهنگ بی ادب و بی کلتور، غیر مسؤل و غیر ذمه دار، جنگ سالار و غارتگر، عاشق و مطیع زور و زر، چاپلوس، متملّق و هرزه سرای، بی ظرفیت، بی قانون، بی اصول و دروغ گو، فاسد، مکار، فریبکار، جعلکار، خاین و غدار و متملق … و دها خصلتهای منفی و عقب گرایهای جهان سوز و شرم آور نیز در وصف و خصلت بشر، بس فراوان و بیشمار است .
یعنی تمام بدی ها و اعمال ضد انسانی از خصلت منفی و نفرت انگیز بشر است، جهان پهناور و زیبای ما، هر دو خصلت متضاد بشری را عمیقاً احساس و تجربه کرده است.
” جاطلبی و خود منشی، عقده و نفرت چنان پرده سیاه است که نه تنها مانع دید و تشخیص حقایق میگردد بلکه حتی باعث میشود شخص گاه گاه خواسته یا نخواسته روی عقاید خویش هم پا گذارد .”
” در اثر اصلاحات و ریفورمی که در عقاید اروپا، پس از رسانس بوجود آمد و موج آزادی خواهی و افکار دگر اندیشی که در اثر انقلاب کبیر فرانسه ( قیام 18 – مارچ – 1871 و اعلام کمون پاریس، پرولتاریای پاریس با شکستن نظام بردگی و برای عدالت خواهی به قیام و انقلاب برخاست و تشکیلات فرماندهی نظامی و گارد ملی را تأسیس نمود. ) سراسر اروپا را فراگرفت به جنایات هولناک و ضد بشری که بنام خدا و دین قرنها اروپا را در خود غرق نمود خاتمه داده شد، آخرین آتشی که برای سوزاندن مخالفان مسیح بر پا شد در سال 1793 میلادی بود .” بیدادگریها و سفاکی های وحشتناک و تکان دهنده، استبداد و خونریزی های هولناک بنام خدا و دین بر مقدرات مردم مظلوم و بیدفاع بویژه بوسیلۀ ادیان یهودی و مسیحی و اسلامی از خصلت های منفی و نفرت انگیز بشری است و در بعض ادیان و مذاهب دیگرهمچنان خرافات دینی و مذهبی بگونۀ دیگری بر مردم تحمیق شده آنچنان مسلط هستند که لشکر عظیم انسانها را تا به پرستش سنگ و چوب و موش و خزندگان و حیوانات دیگر معتقد ساخته اند، قدرتمندان سیاسی و اقتصادی از قرنها نسل در نسل با تمام توان خویش تلاش و کوشش دارند تا چنین خرافات ویرانگر و جهانسوز را با ترویج جهل و تاریک نگهداشتن اذهان و دیدگاه توده های وسیع مردم ادامه و گسترش دهند و خود از این اوضاع و احوال مرگبار و مظلومانۀ توده های مجبور و تحمیق شده بهره کشی نمایند، در اسلام همچنان نظام دیکتا توری و استبدادی و عقائید غارتگر خرافی بشدت بیداد میکند نه بهتر از آنچه که در قاره هند و آفریقا میگذرد.
وقتی به کنه مطالب بدیده عقل، نظر و تفکر کنیم، به گمراهی خود پی می بریم و می فهمیم که ما همه در مجموع کودکان فریب خورده ای هستیم که عقل و شعور خود را در راه پذیرش موهومات و افسانه ها قربانی کرده ایم، چشم و گوش بسته تسلیم عقاید واهی و اسطوره های کُهنه و قدیمی که اجداد ما هزاران سال قبل بهم بافته و ساخته اند نموده ایم .
یکی از ویژه گی های طبیعی انسان در این است که انسان متفکر خصلت اصلاحی را نیز در خود دارد و انسان قادر است تا اصلاحات و باز نگری و شایستگی را در خود به وجود آورد، بدی ها، خشونتها، بی رحمی، عقده و نفرت، جنایات و گناهان خود را با عاطفه و خوبیها و نیکیها و خدمات شایان اجتماعی جبران و اصلاح نماید.

بخش اول

( بخش سوم )


پرداخت کفاره و جبران گناهان اجدادی

دقیقاً قطرۀ و یا ذرۀ از بحر بیکران هستم.
طبیعت سر کش قوانین و قواعد خود را دارد، با هیچکسی مشوره و مصلحت ندارد، در حالیکه عمر و زندگی آدمیان بسیار آسیب پذ یر، بسیار کوتاه و فقط چند روزی است، باور کنید از پیدائش و آمدنم بدنیای پر از این همه طبقات، ظلم و ستم و خشونت نادم و پشیمانم، ای کاش هرگز به این جهان آشفته و پُر غوغا پا نگذاشته بودم، این همه جار و جنجال و کشمکشها برای چند روز عمر کوتاه چه ارزش خواهد داشت؟ چون شهاب، رهگذر مسافری با فراز و فرودهای زندگی از یک سوی آمد و به سوی دیگر رفت و هرگز باز نگشت.
کفارۀ گناهان نا بخشودنی حضرت بابای آدم علیه السلام و همسرش حضرت بی بی حوا را بدون چون و چرا بایست اولاد آدم بپردازد. بی احتیاطی و بی عقلی حضرت بابای آدم و همسرش بدبختی و رنج بیکران ببار آورد. بی گفتی و بی پروائی های احمقانۀ آنها خشم و غضب الهی را تحریک و بر انگیخته بودند، و اما دیگر دیر شده بود و کار از کار گذشته بود فائده نداشت، شانس طلائی را از دست داده بودند از جنّت نعیم و آن بهشت برین ، از آن دریای خروشان شیر و شهد و عسل و از آن دریای شرابهای متنوع، از آن همه شرابهای مست و خمار کنندۀ بهشتی و بویژه و بالخصوص از آن همه پرییان و حوران زیبا روی و نار پستان بهشتی و جنتی و بسی امتیازات، عیاشی ها با حوران و پرییان نار پستان و آزادی های دیگر خداوندی و خالق متعال که مفت و رایگانی عرضه شده بود، محروم و بی بهره از بهشت برین و جنت نعیم بیرون رانده شدند. این یک فاجعۀ اسفناک و هولناکی بود که در اثر اشتباه و بی احتیاطی حضرت بابای آدم و همسرش بی بی حوا به وجود آمد و دامنگیر آدمیان شد، و بعد از آن فاجعه هولناک، جنّت نعیم و بهشت برین مفت و رایگانی نیست، پولی شده، بدون پرداخت پول هنگفت و رشوه و خویش خوری کسی بآنجا ها و بآن همه نعمات مادی و حوران نارپستان راه نخواهد یافت مگر بوسیله قاچاق چیان ماهر یعنی روحانیون و پیشوایان دینی و مذهبی، و حالا کفاره و جزیۀ جرائم و گناهان حضرت بابای آدم و همسرش به دوش من بیچاره و بینوا افتاده، اگر قبول پرداخت آن را نمایم توان و قدرت پرداخت آن را ندارم از شما دوستان نیز پنهان نمیکنم، و اگر از پرداخت آن اظهار عجز و بیچارگی نمایم، به اتهام و به جرم بیگفتی، تمرد و بغاوت و کفر و الحاد مجازات شوم؟ این رهگذر مسافر حیران و بینوا چه کند؟ و هر چند داد و فریاد کردم که جرم یک امر شخصی است و یا جرم کسی به کسی دیگری سرایت نمی کند و به من تعلق نمی گیرد، حتی که نام و آدرس و نشانی بابای آدم و همسرش را هیچ کس نمی داند و حتی که از مقبره و کوچک ترین اثر و آدرس آنها کسی نمیداند و اصلاً وجود نداشته و ندارد، افسانۀ خیالی و بیهودۀ بیش نیست. هر چند داد و فریاد کردم که قانون است و چنین است و چنان است و هرچند داد خواهی کردم که این همه دروغ محض و بر مبنای افسانه های این وآن ساخته و پرداخته شده است و اینجا قانون جنگل حکمفرماست، و هرچند استدلال و داد خواهی کردم که قانون اساسی و آئین نامه شما در این جنگل خودکامه درست به کتابچۀ شیطان شباهت دارد نه به قانون و برنامۀ انسانی، هیچ کسی به فریاد و داد خواهی من گوش شنوا نداشته و ندارد و به تکرار و تداوم استبداد و عوامفریبی و خیانت های بیشتر پرداختند، و از تجارت دین و خون انسان مظلوم و بیدفاع، سود بزرگ و نفع کلان کمائی میکنند، ( Super Business ) .
از بسکه به فغان و به سطوح و بیزار آمده ام گاهگاهی فکر میکنم که خداوند عالم و صاحبان قدرت نیز همچنان به این فتنۀ بزرگ و ماجرای گسترده و بی پایان راضی هستند که چنین مصیبت عظیم و دردناک را دامنگیر بشر نموده است، ورنه بایست این خلقت نامیمون و آدم بی عقل و کودن را در روز اذل و آغاز کار با دیدۀ بینا و سنجش الهی توجه و دقت میکرد تا این چنین مصیبت عظیم در موجودات و خلقت خالق متعال پدیدار نمیشد ، حالا سوالی پیش می آید که در حقیقت اشتباه و بی احتیاطی و فقدان سنجش از کی بوده و چی کسی مقصّر و متهّم در ماجراست؟ وقتیکه پیرامون این موضوع مهم و حیاتی بشریت از حضرت بابای آدم و خانمش بی بی حوا باز جوئی و تحقیق کردم به جوابم گفتند : آخر ما که آدمیان هستیم، آدمیان و بشر خالی و فارغ از اشتباهات، گناه و بی احتیاطی نیست، کمبودی ها و نقائص بیشمار و فراوان داریم و این پدیده های منفی و منفور همزمان با خلقت ما در وجود ما و سرشت ما آمیخته و ساخته شده است، ایکاش آن معبود بزرگوارم و خالق متعالم، از روز ازل این فتنه و مصیبت عظیم و آفت جهانسوز را نیافریده بود و اندکی دقت و احتیاط میکرد تا جهان و کائنات زیبا و بیکران ما عاری و منزه از چنین پدیده های منفور و ضد بشری میبود. زیرا چنانچه در ادعای بیچون و چرای کسان گفته میشود که فقط خالق عالم مبرّا و عاری از اشتباه و گناه و خطا کاریست؟ پس چگونه میشود نظم عامۀ دنیا و عدالت حقیقی و راستین را در این گیتی و جهان پهناور بوجود آورد، در حالیکه خالق و پروردگار عالم نیز همانند مخلوقات خود نیازمند، حریص و خطا کار باشد؟
آلبرت اینشتین سلطان فیزیک و دانشمند بزرگ جهان می گوید : در جهان دو چیز برای همیشه ماندگار است:
1. نظام شمسی یعنی سیارات و اقماریکه به دور آفتاب می چر خند و نظام شمسی را تشکیل داده اند.
2. حماقت و بی عقلی بشر و جهالت بی پایان آدمی.
انیشتین کبیر میگوید در مورد اوّلی بسیار بسیار معتقد نیستم، ممکن است روزگاری در نظام شمسی و طبیعت تغیراتی پدیدار شود، و اما در مورد دومی یعنی حماقت، جهالت و بی عقلی بشر کاملاً معتقدم که برای همیش ماندگار و تغیر نا پذیر است.
کار از کار گذشته و از روز اذل سخت شاریده و سگلیده، بشر یا آدمیان نیازمند و محتاج و حریص است بنا بر این تقصیر و کوتاهی و عیب و نواقص بیشمار دارد، بشر هیچگاه و در هیچ موقف و مقام خود کفا و بی نیاز نیست، و اما خالق عالم و کائنات بایستی کاملاً بی نیاز و مبرّا از این همه نواقص و کمبودیها و معایب دیگر باشد، ضد بازی و لج بازی و خشونت، نیازمندی و رقابت و انتقام جوئی از بنده و مخلوق و مصنوع خود شایسته و زیبندۀ اقدس او نیست، اینها همه از خصلت و طبیعت ناقص بشر و مخلوق اوست، پس چرا و چگونه میشود که خداوندگار و خالق عالم نیز عین خواص ناقص و طبیعت ماجراجویانه و فتنه انگیز بشری را داشته باشد؟ و من تا چی وقت و زمان این کفارۀ احمقانه و جزیه و باج ظالمانه را به مستبدان و سفاکان زمان و دوران بپردازم؟ این همه داد خواهی به کجاه خواهد انجامید و این نظم و انصاف و عدالت در اجتماع بشری چی وقت و زمانی برقرار خواهد شد؟
اینجا سوال پیش می آید که حضرت آدم علیه السلام اولین پیامبر الهی بوده و چنان اعتبارات و منزلت خاص و بلند نزد خداوند عالم داشته است که خالق عالم به تمام ملائک و فرشتگان و موجودات جهان امر و حکم فرمود تا حضرت آدم علیه السلام را احترام و سجده نمایند و بر او ارج و احترام بزرگواری بگذارند که حضرت آدم علیه السلام محبوب ترین پیامبر و دوست خداوند است.
در صورتیکه حضرت آدم علیه السلام با همچو عظمت و بزرگواری و با چنین محبوبیت و منزلت خاص و جایگاه عالی و بلندی که نزد خداوند عالم داشت و به خاطر اندک بی احتیاطی که از او نمودار شده یعنی خطا و گناه او در آن بوده که گویا نصف یک سیب را بدون مجوز قانونی خورده و این عمل او و همسرش چنان خشم و غضب خداوند عالم را بر انگیخت که حضرت آدم و همسرش بی بی حوا را با چنان خشم و نفرت عمیق و با چنان رسوائی و افتضاح و بی آبروئی از جنّت نعیم و بهشت برین بیرون راند.
در حالیکه با جد بزرگ آدمیان بدین گونه رفتار و قضاوت شده، پس فرزندان آدم و بشر امروزی که جهان گیر و فراگیر شده با این همه گناهان، خطا کاری ها و جنایات هولناک و نا بخشودنی چگونه میتوانند وارد جنت و بهشت برین بشوند؟ و به آن همه نعمات و خوراکی های لذیذ بهشتی، به دریای خروشان شیر و شهد و عسل، به دریای بهترین شراب متنوع و حیات جاودانی با نیشه و خمار دائمی و به آن همه پرییان و حوران ناز و نارپستان دست نا خورده و فرشته خوی جنتی و بهشتی دسترسی یابند؟ هیچ ممکن نیست، مگر اینکه دلالان و قاچاق بران ماهر و سیاه اندیشان عوام فریب را با یک زار و زقوم و رشوت تطمیع کرد، چارۀ دیگر نیست و هیچ تضمین و توجیه دیگری در این مسئله وجود ندارد، و بویژه در جوامع عقب ماندۀ ملل و کشورهای جهان ادیان و مذاهب بشری از این گونه دلالان و قاچاق بران و رهبران و پیشوایان عوام فریب و گمراه کننده و تاجران دین بی نهایت زیاد و فراوان هستند و بطور چشمگیری گسترش و افزایش میابد، و به تأیید از سخنان ارزشمند و عالمانۀ دانشمندان تمام این همه دلالان و قاچاقچیان و بد اندیشان سیاه کار و عوام فریب در همه جا و در هر زمان و در همۀ ادیان و مذاهب جهان بشری مکاره بازار گرم و پر رونق دارند و بگونه های مختلف و متنوع بشریت را به تحمیق و به اسارت وحشیانۀ خود میکشند.
” راهبان و کاهنان و اخلاف و اسلاف و واعظان دیگر آنها همی گویند و اصرار دارند که :
خداوند بزرگ یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبران خود را برای هدایت و اصلاح آدمیان و بشر جاهل و نادان مأمور کرد و فرستاد تا آنان را براه نیک رهنمون شوند، اما هیچکدام نه خداوند بزرگ و نه 124000 هزار پیغمبران فرستاده او موفق نشدند و درین کار عاجز و ناکام گردیدند، آدمیان و اولاد بشر را اصلاح نتوانستند و براه نیک رهنمون شده نتوانستند و از روز ازل تا ابد ناکام شده اند، لیکن تنها یک شیطان بگونه بسیار آسان و بی زحمت توانست آدمیان و اولاد بشر را گمراه و منحرف نماید و درین رقابت و کار خود بسیار موفق و کامیاب است، وقتی از روحانیون ادیان و مذاهب بپرسیم، چرا چنین فتنه عظیم و گمراهی دامنگیر آدمیان و اولاد بشر گردیده است ؟ خداوند بزرگ و قادر متعال میتوانست آدمیان و بشر را از روز ازل و اول باعقل و کمال و بدون فتنه و گمراهی خلق میکرد و آنگاه ضرورتی به مأمور کردن و فرستادن همچو یک لشکر عظیم پیغمبران با یک شیطان نمی بود ؟ و ضرورتی برای تأسیسات و تشکیلات اضافی و پُر ماجرای بهشت و دوزخ و جنّت و جهنّم و این همه جنگ و جدل بر سر آن نمی بود ؟ بجوابت میگویند، تمام اینها بحکم و ارادۀ الهی صورت میگیرد، حتی افتادن برگی از درخت بزمین و قطرۀ برف و بارانی از آسمان بزمین بدون حکم و اراده خداوندی صورت نمیگیرد و قطعاً ممکن نیست، وقتی از آنها بپرسی که پس درینصورت شیطان چه تقصیر و گناهی دارد که لعن و طعنش میکنید ؟ آخر شیطان نیز به حکم و اراده خداوند عالم به کار و مسؤلیت های خودش میپردازد، ودر اینصورت هیچکسی را باید مقصر و ملزم و گنهکار یا بدهکار و بذهکار و یا جنایتکار و فاسد نشمارند زیرا همه و همه بحکم و اراده خداوند عالم و خالق متعال از روز ازل و اول چنین ساخته شده و بنا یافته است هیچ کار و عمل و حرکت و یا اتفاقی بدون اراده و خواست خداوند عالم و خالق متعال صورت نمیگیرد؟
***

« در اسلام مقدس » منطق داوری و قضاوت را به لبه تیز شمشیر و میل تفنگ می سپارند، هیچ منطق فرزانه و شیوه عاقلانه در خصلت وحشیانه و موروثی و عوامفریبی آنها وجود ندارد، بدون معطلی و چون و چرا قضاوت و داوری را به شمشیر خونریز پیشوایان و تفنگ پیروانش واگذار می کنند … ، ای همنوع عزیز من هوش کن و بیاد داشته باش ! که آنها، چون، توان و دانش جواب منطقی را ندارند، هر پرسش و سوال تورا با خشم و کینۀ در کمین انتقام نگهمیدارند، و جوابش اینست که تو را به اتهام کفر گوئی و الحاد با شمشیر و تفنگ میکشند و سنگسارت میکنند، آنجا و در طریقت و اعتقادات کور و کر آنها حق و آزادی بیان و حق انتخاب و گزینش، قبل از آنکه تو بدنیا پای بگذاری قتل و کشته شده است و تو قبل از پیدایش خود به اسارت رفته ای و این حق از تو گرفته شده، و از اینجاست که آلبرت انیشتین عاقلانه گفته است. پس برای آزادی و برای اعاده حقوق و جایگاه انسانی و برای تداوم زندگی بهتر با برنامه های بهتر بایست بپا خیزیم و علیه آن پدیده های شوم و غارتگر آگاهانه مبارزه نمائیم.
***
راز دلم را فقط با شما دوستان عزیز در میان می گزارم
” میگویند: در کشورهای اروپائی، آمریکائی و صنعتی جهان همه ساله ( اول اپریل ) یک روز مخصوص برای دروغ گفتن و لاف زدن ها معیّن شده است صرفاً یک روز به صورت مشخص برای دروغ گفتن ها و لاف زدن ها تعیین شده است یعنی در همین روز معیین دروغ گفتن و لاف زدن آزاد و حق مسلّم هر شخص است، و اما در کشورهای اسلامی و جوامع دیگری که سرا پا تابع و چسپیده به احکام عوام فریبانۀ و خرافات دینی و مذهبی هستند برعکس در سال یک روز برای راست گوئی معیین شده یعنی در همین روز معیین راست گوئی و حقیقت گفتن حق مسلّم هر شخص است، صرف در سال یک روز است و در متباقی روزهای سال حرام شده و آنهم مراعات نمیشود.
من هم که این یادداشتهای ناچیزم را می نویسم جزء و یا ذرۀ از این جوامع بشری هستم، هر گاه در نوشتارم آنچه از دیدگاه مبارک شما خوانندگان عزیز لاف و کاف زنی و یا دروغ پردازی گمان و تصور شود معذورم دارید و بخششم فرمائید، زیرا که من نیز حق دارم از این روز معیین جهانی استفاده و برخوردار باشم، ولی مطمئن باشید که من شخصاً از دروغ گوئی و عوام فریبی بشدت نفرت دارم.”

بخش اول

( بخش چهارم )

در یک فامیل و خانوادۀ روستائی در ولسوالی زیبای جاغوری ولایت غزنی به دنیا آمده ام، پدر و مادرم همچنان همانند نیاکانم به کشاورزی و باغداری و دام پروری ماهر و مشغول بوده اند، یک دستگاه صنعتی بسیار بسیار ابتدائی و کلاسیک که از سلسلۀ نیاکان ما به میراث مانده است، این دستگاه صنعتی ( گینی ) از سنگ بزرگ و از نوع مخصوص خارا و از چوب های بسیار بزرگ و سخت و سنگین از نوع تنۀ درخت چیقو، درخت سیب و بادام و خینجک ساخته شده و در بعض قسمت ها ی آن افزار آهنین به کار برده شده و تمام این دستگاه سنگین به یک محوری میچرخند و به وسیلۀ حیوانات قوی مانند اسب، شتر یا گاونر دستگاه می چرخد و توسط انسان فنی به کار کنترول میشود، تا دستگاه به صورت خوب و فعال کار و چرخش نماید، حیوانات و انسانی که در این دستگاه کار میکنند بایست هر چهار ساعت بعد تبدیل شود و رفع خستگی نماید. محصول و بازدهی آن از مواد خام به مواد پخته بصورت درست آن تولید و پروسس گردد تا ضایع نشود، گوئی این دستگاه بسیار ابتدائی و کلاسیک گوئی از یک دوران تاریخی از قرن حجر به نیاکان من بمیراث مانده است، این دستگاه تولیدی چون بسیار سنگین و ابتدائی است خطرناک نیز است و با اندک بی احتیاطی ایجاد خطر مینماید. تیل بادام، تیل زغر، تیل شرشم، تیل کنجد، تیل تربک ، پنبه دانه، خنجک / شنی، خسته دانه ها و انواع حبوبات روغن دار … و امثال آن توسط این دستگاه صنعتی تولید و استحصال می گردد، طفالۀ این مواد های خام و پخته را به نام کُنجاره یاد میکنند، و کُنجاره برای حیوانات بسیار مطلوب و لذیذ تر از “Pizza ایتالوی، از Hot Dog آمریکائ و از چلو کباب ایرانی و …” است، و از این جهت است که مردم میگویند: ” گاو پیر کُنجاره به خواب می بیند و بعض ها گفته اند شتر در خواب بیند پنبه دانه ” گرچه حیواناتیکه در این دستگاه کار میکنند، واقعاً کار آنها سنگین است و امّا از لحاظ خوراکی ها و بویژه لذّت کُنجاره بسیار چاق و نیرو مند تر از حیوانات همتای خود هستند. گفته میشود این صنعت بیش از دوهزار سال قبل بنام Oil Ghani در هندوستان رایج بوده است.
بنا بر آن پدران و نیاکان من، در تناسب به زندگی محلی و محیط و ماحول مردم آن زمان، واقعاً صنعت کاران دوران خود بوده اند، که علاوه بر شغل کشاورزی و باغداری و دام پروری صنعت گینی را نیز فعال داشتند و احتیاجات مردم نیز در همین موارد مرفوع میگردید، صنعت گینی مشتریان زیاد داشته، داد و ستد و روابط اجتماعی این صنعت کاران را با مردم پیوسته گسترش میداد. رویهمرفته از محصولات و درآمد مجموعی آن نیاز مندی های خود و آذوقۀ حیوانات خود را نیز فراهم میکردند، ودر این صورت پدران و نیاکان من در 12 ماه سال مشغول بکار تولیدی بوده اند، و این یک استعداد و تلاش استثنائی بوده است. در حالیکه سایر مردمان محل و اطرافیان آنوقت معمولاً چهار ماه یعنی از ماه قوس تا حوت و حمل بعلت سردی هوا و ریزش برف های زمستانی بطور مطلق بیکار و فارغ بودند. چون این صنعت کلاسیک مشتریان زیاد داشت، لذا درقلعۀ پدری من که بنام ( ده درویش ) یاد میشد چندین دستگاه گینی فعال شده بود، از این سبب بعضی ها آنرا قلعۀ گینی گران میگفتند. درین محله صنعت آهنگران و زرگران که اصالتاً از قبیله برادران شامول زی ( پشتون ) هستند نیز فعالیت دارند، آنها بنا بر جبر و تحولات زمان، زبان پشتو را از دست داه اند، پدران و نیاکان مان از دوره های مختلف تاریخ و از قرن های متمادی مانند براداران و همسایگان نیک در صلح و صفا زیسته اند، خویشاوندی، پلوان شریکی چشمه ساران مشترک، مساجد و ملای مشترک و سفرۀ مشترک داشته اند، مردم بیاد بود آن دوره ها با حیف و افسوس اشک میریزند و حسرت میکشند …
با رویکار آمدن دستگاه های ماشینری و تکنولوژی های جدید ومدرن، و اشتغال و مصروفیت های جدید، دیگر، آن دستگاه صنعتی کلاسیک آبائی و نیاکان من که از قرن حجر به ارث باقی مانده بود، فراموش و زیرخاک مدفون شده و هنوز هم در دل خاک نهفته و مدفون است.
باغداری و کشاورزی محصول کار و اثر با افتخار دستان والدین گرامی من هنوز هم زیبائی و رونق منطقه در روستای پدری من است، والدین عزیز من هنگام طفولیت من به شهر کابل وارد میشوند و زندگی را از نو در این شهر آغاز مینمایند، چون حق و صلاحیت ملکیت بر اندک زمین و جایداد خویش از آنها گرفته شده بود دیگر به آن روستای آبائی خود بر نگشتند و فامیل من در شهر کابل ماندگار شد.
 


خاطرات و افتخارات

( بخش ششم )



من دیگر بزرگ مردی شدم نوجوان پر تلاش و با تحرک دیگر به حقوق و تنخواه کم تن دهی ندارم از تکبر و غالمغال خانم الیزابت هم خوشم نمی اید. در جستجوی کار بهتری بودم و در مسؤلیتهای فامیلی و خانوادگی بیشتر سهیم بودم، در کارهای خشت مالی و جغل اندازی نیز در حد توان خود میجستم، و سپس مدتهای برای یک شرکت تجارتی که دفتر آن در هوتل پلازا موقعیت داشت کار میکردم، صاحبان این شرکت تجارتی چند نفر شرکای بودند، مانند سید ایوب، گل آقا، شاه ولی و منگول که در عین حال هوتل پلازا نیز ملکیت آنها بود، قسمت کوچک از امور دفترداری این شرکت را به من محول نمودند و میگفتند خوشنویس هستم، گاه گاهی برای اجرای کارهای این شرکت تجارتی به شمال کشور ( قطغن زمین ) هم میرفتیم، این شرکت تجارتی پنبه دانه ( چیگت ) را به مقادیر بسیار زیاد به پاکستان صادر میکرد و مجموع پنبه دانه ( چیگت ) را با شرکت سپین زر قرارداد نموده بود، لذا ما معمولاً سه یا چهار نفر به نمایندگی از این شرکت تجارتی به مناطق مختلف شمال یعنی به تمام نمایندگی های شرکت سپین زر در بغلان، قندز، خان آباد، امام صاحب، دشت ارچی، شاروان، خواجه غار، دشت قلعه، ینگی قلعه، تالقان وغیره هر جای که نمایندگی های سپین زر موقعیت داشت میرفتیم و مدتهای در آن جا مشغول کار میشدیم، چگیت یا پنبه دانه به حضور داشت هیأت هر دو شرکت وزن و بارگیری میشد و مقادیر بسیار زیادی پنبه دانه در هنگر های بزرگ سپین زر در نمایندگی های مربوط از سالها قبل انبار شده بود، روی این قرارداد طی این همه مدتیکه ما به شدت در آن کار میکردیم شاید حدود بیش از یک هزار کامیون ( لاری ) بارگیری و به خارج صادر گردید، وظیفۀ من در تمام این دوره ها بارنامه نویسی بود که در سه کاپی ترتیب و امضا و مهر میشد و از اعتبار خاص برخوردار بود، هیچ کامیون بدون بار نامه و بدون نوبت حرکت کرده نمی توانست، این کاغذ کوچک بخط و نوشتار و امضای من که امضاء و مهر آمر شرکت را نیز با خود داشت، بنام بار نامه در امور گمرکی و ترافیک به مراتب بهتر و کار آئی تر از فرمان مجددی و غلام ربانی، کرزئی و عین و غین ها بود.


عمر گــذشت همچنان داغ و فــا ست زندگی 

 زحمت دل کــجا بریــم، آبلۀ پاست زنــدگی



دل به زبان نمی رسد، لب به فغان نمی رسد

 کس به نشان نمی رسد، تیر خطاست زندگی



این تصاویر، وضعیت نا هنجار بازار مارکیت و رکود اقتصادی دورانهای شاهان و امیران غدار و خود پرست که به زندگی قرون وسطائی شباهت دارد، این چنینی بود بازار و مارکیت کشور ما طی ادوار طولانی تاریخ


بخش اول

( بخش هفتم )



مأموریت دولتی و پادشاه گردشی ها ” از دوران شاهی و شورای سلطنتی”


در سال 1349 خورشیدی وزارت زراعت و آبیاری اطلاع میداد که پنج نفر مامور جدید الشمول ضرورت دارند و بعد از امتحان پزیرفته خواهد شد، بروز معین به آن جا شتافتم و در جمع کثیری از مراجعین امتحان سپری شد باورم نمیشد که پزیرفته شوم زیرا به آن گونه که توضیح نمودم درسهای چندی را بطور پراگنده و سراسیمگی های زیادی روزگار گذشتانده بودم، تقرر و پذیرش مامورین ابتدائی دولت در آن دوران به فارغان صنوف 12 / بکلوریا و یا بالاتر از آن مشروط نمی شد، داشتن سواد و عبور موفق از امتحان برای مقرری یک مامور رسمی دولت که بخت و طالع با او یاری کرده باشد کافی بود. بعد از چند روزی نتایج آن را در کاغذی بر دیوار دروازه آن وزارت آویخته بودند و نام من نیز مشمول آن میشد، من بعد از یک پروسیجر بحیث مامور رسمی دولت مقرر شدم. بر حسب تقسیماتیکه صورت گرفت من در ریاست تحقیق و خاک شناسی ( تحقیق نباتی ) به کار مؤظف شدم، شاید نه به خاطر لیاقت و دانستگی های من بلکه ممکن است به خاطر خوشنویس بودنم و یا به خاطر اینکه کسی از اهل امور بر من عطف و دلسوزی کرده باشد، به هر حال علت اصلی هر چی بوده که بوده و اما من که پخته مامور دولت شدم. و در این جای شکی نبود و بعض ها به طنز و کنایه میگفتند حالا به دسترخوان پادشاه شریک شدی، هر للو و پنجو که مامور دولت و شامل دسترخوان پادشاه شده نمیتواند.تصمیم گرفتم باقیمانده در سهایم را از طریق شپی لیسه / لیسه شبانه به پیش ببرم.والدین من نیز همینطورمصلحت داشتند.
رئیس این اداره آقای دوکتور محمد طیب بقائی شخص بسیار شریف و مهربان بود او دوکتورای ( Ph.D. ) خود را در رشتۀ زراعت از جرمنی به دست آورده بود و شخصیت علمی و مسلکی بود و او در دانشگاه زراعت نیز پروگرامهای تدریسی داشت، همسرش همچنان بانوی بسیار شریف و مهربان بود، این خانم مهربان از جرمنی بود و به زبان جرمنی صحبت میکرد و شخص فعال و متخصص مجرب بود و همسرش دوکتور بقائی را یاری میکرد و در ضمن در سفارت جرمنی نیز وظیفۀ داشت.
در تشکیلات این ریاست یک لابراتوار نسبتاً مجهز زراعتی و تحقیقاتی و نباتی وجود داشت که ضروریات، نباتات و مسائل مربوط به کشاورزی و باغ داری در این ( لیبارتری Laboratory = ) سرچ و تحقیق میشد، متخصصین و کارشناسان داخلی و خارجی در آن مصروف کار بودند، علاوتاً صادرات گیاهی و نباتی به خارج از کشور مانند شیرین بویه، هینگ، زیره، میوه جات تازه و خشک وغیره اقلام صادراتی مربوط به این بخش بعد از معاینات و تجزیۀ این لابراتوار و حصول تصدیق و تعین استاندارد ( Certificate ) اجازه صدور به خارج از کشور داده میشد لذا کیفیت و استاندارد اقلام صادراتی به خارج بلند و قابل اعتماد بود، کدر ها و متخصصین ورزیدۀ داخلی چون : نظام الدین ناشیبی، محمد عارف نوری معاونین این ریاست و عده کار شناسان داخلی و خارجی کنترول امور را بدست داشتند.
فارمهای تحقیقاتی که ملکیت دولتی بودند در مرکز و ولایات نیز تحت اداره و کنترول این ریاست قرار داشتند، در کابل فارمهای تحقیقاتی چون فارم دارالامان، فارم بادام باغ، فارم گذرگاه، فارم علی آباد، قرغه، چهلستون، ده دانا، بگرامی، پغمان و در هرات فارم اردو خان، در ننگرهار فارمهای هده، فارم شیشم باغ و فارم غازی آباد و همینطور در بعض از ولایات دیگر ملکیتهای دولتی مربوط به وزارت زراعت و آبیاری وجود داشت و هر یک از این فارم ها آمر و پرسونل و تشکیلات خود را داشتند.
یک گلخانه معمولی و کوچک تحقیقاتی ( Green House ) در داخل وزارت وجود داشت که انواع و اقسام گلها و نباتات در این گلخانه تربیت و پرورش داده میشد، و همه ساله نمایشات، توزیع و فروشات نهال های پیوندی و اصلاح شده مثمر و زینتی از فارمها و از گلخانه نهالی گلها و سبزیجات صورت میگرفت، محمد ابراهیم خان آمر گلخانه و آمر فارم تحقیقاتی علی آباد همچنان متخصص ورزیده بود.
در تشکیل این ریاست یک مدیریت نقشه سازی یعنی توپوگرافی Topography ) ( نیز فعال بود و من هم در این بخش و در این مدیریت به کار گماشته شدم، مدیر توپوگرافی آقای رحیم الله خان شخص بسیار مسلکی و انسان شریف و با کفایت بود. کارمندان مجرب و احسن مانند عزیزالدین جان، نبی جان، خان آقا جان و دیگران در این مدیریت کار میکردند، گاه گاهی جهت نقشه سازی فارمها و منابع آب رسانی آن بولایات میرفتیم، و سائل و ماشین و آلات پیشرفته آن روزگاران ساخت جرمنی و آمریکا، دستگاه تیودولیت ها، دوربین های حساس و افزار دیگر برای امور توپوگرافی در اختیار این مدیریت قرار داشت، با شور و شوق کار میکردیم و ماموریت های خویش را به درستی انجام میدادیم و ملکیتهای ملی و دولتی را در مرکز و ولایات بصورت شفاف و دقیق تثبیت و مشخص میگردید.
بخش دیگر مدیریت عمومی اداری بود، مدیر عمومی اداری آقای محمد نبی خان شخص بسیار با تجربه و میرزای بینظیر آن دوران بود، مدیران و آمرین و مأمورین دیگری نیز بخش ها و شعبات مختلف اداری را اداره میکردند، بویژه سلیم خان، عبدالقادر خان، سردار خان، خواجه سلیمان صدیقی، صاحب گل خان و طاهر خان و دیگران … و هر بخش کاری کار مندان و پرسونل خود را داشتند، تحویلخانه ها، دیپوها، و گدامهای فارمها، تحویلداران و معتمدین، مصارفات ماشین وآلات و غیره مو به مو ذرّه به ذرّه از طریق مدیریت اداری و شعبات آن موجودی، محاسبه و مجرائی میشد، توظیف هیأت خریداری و هیأت معاینه همچنان از وظایف مدیریت عمومی اداری بود که با امانت داری و صداقت انجام میگردید، خواجه سلیمان صدیقی بر تمام بخش های اداری تسلط و کنترول خوب داشت.
من تازه جوان تازه نفس دیگر آدم مهم شده بودم، بگفتۀ مردم در دسترخوان حکومتی یعنی در دسترخوان پادشاه شریک شده بودم خودم هم تصورش را نمیکردم که تا این حد آدم مهم بشوم، پس از آن روزهای دشوار، کنون پائین رتبه ترین مأمور دولت هستم یعنی رتبه 13 با معاش 900 افغانی و عملاً در پشت میز کار میکنم، یکماه و هفده روز از تقرر من سپری شده بود، معاشات آمد و خزانه دار برویت جدول معاشات را توزیع میکرد، بسیار خوشحال بودم و فقط در مورد این فکر میکردم که معاش یکماه و هفده روزه این همه پول زیاد را چگونه و بکدام جیب خود بگذارم بهتر میشود ؟ خدا کند که تا رسیدن بخانه کدام ظالم خدا ناشناس دزدی و کیسه بری نکند، بازهم بخود دلداری میکردم که خانه ما نزدیک است و شاید کدام اتفاقی نیافتد، درآن زمان خانۀ ما در چوک و چهار راهی جمال مینه بالای دواخانۀ تیموری یعنی متصل به در وازۀ عمومی وزارت زراعت و آبیاری بود، فکر میکردم وقتیکه معاش خود این همه پول ها را بخانه ببرم و به مادرم تحویل دهم در خانه چه غوغائی از خوشحالی برپا خواهد شد؟
این خوشحالی و انتظارات من بیهوده و یک کمی احمقانه بود، نام ونشان من اصلاً در جدول معاشات درج نبود، پریشان و افسرده شدم و همکارانم نیز اظهار تشویش و نگرانی کردند و مرا نزد مدیر عمومی اداری بردند و ماجرا را بیان نمودند، مدیر عمومی شخص بسیار وارد و میرزای مجرب در امور بود او فوراً فهمید که مشکل اصلی کجاست ؟ و اما برخ نکشید و بمن هدایت داد که بمدیریت عمومی محاسبۀ نقدی بروم و بپرسم تا معلوم شود که معاش من چرا حواله نشده علّت چیست ؟
من که با این نوع پروسیجر ها و اصول اداری و مقررات دفتری وارد نبودم ، بعض همکارانم نیز با اظهار همدردی و تسلیت درینمورد میگفتند ( زمانه خراب شده شاه میته و شاقلی نمیته ) ، در یک ساختمان کهنه و بسیار قدیمی در منزل پاینی مدیریت عمومی محاسبۀ جنسی و در منزل بالائی آن مدیریت عمومی محاسبۀ نقدی قرار داشت، من هم خود را حق بجانب دانسته وارد مدیریت عمومی محاسبۀ نقدی شدم، دفتر بسیار کلان طویل و عریض و مزدحم بود همینکه داخل شدم دود و بوی بخاری های چوبی و ذغال سنگی با دود و بوی چندین چلم و نصوار های آقای مدیر و مآمورین فضای این دفتر را چنان آلوده و تاریک کرده که از چاره جوئی و کنترول خارج است، غالمغال و سر و صدای زیاد بلند بود تمام مأمورین و آمرین هر کدام یک میز و چوکی کُهنه و غراضۀ خود را دارند و در رإس همه مدیر عمومی قرار دارد، در داخل دفتر چلم و چلم ها کش و پف میشود و چلم ها یکی بدیگری پاس میشود، از دهن و بینی هر کدام از آنها چنان دود غلیظ صادر میشود مانند دودکش بخاری و یا انجن و دود کش قطار و ترین سابق، و علاوه بر آن هر کدام بصورت متواتر نصوارهای نیز بد هن و بینی خود می اندازند و هر کدام یک تُف دانی در زیر میز کارش دارند، و تمام آنها کلاه پوست قره قل و دریشی بسیار چرکین و چملک و کنده و پارۀ بر تن دارند، آخ و تُف و خنده و مستی آنها و این وضعیت نا مطلوب و بسیار جالب و دیدنی به یک دفتر کاری شباهتی نداشت، به یک چرس و بنگ خانه، به یک دیوانه خانه بیشتر شباهت داشت تا به یک دفتر رسمی پادشاه.
آنها قصه ها و گفته های گفتنی و نا گفتنی های شخصی خود را گفت و شنود می کردند، یکی میگفت و دیگران خنده های مست سر میدادند، همه به یکدیگر شان گل آغا، قند آغا، نبات آغا، شیرین آغا، جان آغا، نور آغا، دل آغا، جگر آغا و گرده آغا و… خطاب میکردند، و اینگونه اشخاص و میرزا قلم ها معمولاً از مردمان غزنی، لوگر، چهار دهی کابل و بعضاً از شمالی بودند و اما با همین اوضاع و احوالی که داشتند و در حالیکه درآن روزگاران هیچگونه ماشین، کمپیوتر و تکنولوژی و حتی ماشین حساب جیبی و موبایل و غیره در اختیار خود نداشتند ولی تمام امور دفتر داری و محاسبات آنها بسیار دقیق و با مهارت خاص اجرا میشد، بطوریکه آنها واقعاً آب را از شیر جدا میکردند و هیچ چیزی از نظر آنها پوشیده نمی ماند، در محاسبات و امور اداری با سیستم بسیار کهنۀ آن دوران و کتابهای بزرگ و ضخیم و فرسودۀ آن دوران فقط همین میرزا قلم ها بودند که می رسیدند، شیطان و ابلیس سر تعظیم و توبه بر آنها فرود آ ورده بودند، و در عصر امروزی علی الوصف موجودیت و فرا همی ماشین و آلات گوناگون، کمپیوتر ها و اینترنت و تکنولوژی های بسیار پیشرفته و تحصیل یافتگان پس رفته و شیک پوشان عقب مانده و کور خواندگان بدون معیار و انگیزه صدها ملیارد ( صدها بلیون ) دلار آمریکائی و ملیون ها رأی ملّت در انتخابات مفقود و مجهول شده بسرقت و بغارت برده میشود و بجیب قدرتمندان وطن فروش و بکام سیا ست بازان خاین و جاسوسان مزدور فرو رفت و هیچگونه محاسبات، تفتیش و باز پرسی وجود ندارد، آنهایکه از موضوع واقف و گواه هستند همچنان مانند موشهای ترسو و جبون سکوت اختیار نموده اند تا امتیازات او در نزد آمریکایها و گماشتگان آمریکا و انگلیس محفوظ باشد.
بهر صورت جلوی میزیکی از میرزا قلم ها ایستادم و مظلومانه پرسیدم، ببخشید صاحب نام من در جدول معاشات درج نبود علّت چیست ؟ آن مرد خدا گوئی که نمیشنود و من چند باری و به تکرار گفتم و پرسیدم و هیچ کسی متوجه من نمیشد و مست و مصروف خود بودند، و بالاخره چند بار و به تکرار از من پرسید و من بازهم عرض حال کردم، او با خود چیزی گفت و بعد با تمسخر و خنده های مست بدیگران صدا کرد میشنوید چه می گوید ؟ مرا نزد گُل آغا و جان آغای دیگر پاس دادند و بعد از تمسخر زیاد مرا به جناب مدیر عمومی خود هدایت کردند، او همینکه عرض حالم را شنید همچنان با تمسخر گفت بیا از این نوده پیوند کُن … از من پرسید آغا جان چند ساله هستی شاباش ؟ گفتم این موضوع به سن و سال چه ربطی دارد من یکماه و هفده روز قبل برحسب پیشنهاد ریاست تحقیق و احکام وزیر صاحب مقرر شده ام هنوز در جدول معاشات درج نشده ام، بر من خندید و گفت قانون دست ما را قطع میکند تا هجده ساله نشدی مقرر شده نمیتوانی برو پیش کسی که پیشنهاد تقرر شما را نموده و احکام تقرر شما را داده است، معاش ترا از جیب خود بپردازند و ما کار غیر قانونی نمیکنیم، ما برای کار های غیر قانونی پشت میز حکومت نه نشسته ایم، برو شاباش، آفرین دنبال کار خود برو تا از غریبی خود نمانی مأمور شدن بدولت کار آسان و مسخره بازی نیست، هریک از آن میرزا قلم ها با کنایه و پرزه گوئی ها چیز های گفتند و قهقه خنده های نمودند وبا خود چیزهای میگفتند، تعجب کردم که انسان در زندگی خود با چه موجوداتی و با چه عجایبات و مخلوقاتی روبرو میشود ؟
پس از آنکه میرزا قلم ها بر من خندیدند و بباد مسخره ام گرفتند، پریشان حال، مأیوس و تحقیر شده نزد محمد نبی خان مدیر عمومی اداری بر گشتم و جریان را بوی بیان داشتم، وی با خود چیز های گفت که از اول اشتباه شده و حالا چگونه میشود به حل این مشکل پرداخت، او به فکر فرو رفت و من بیشتر پریشان شدم و فکر کردم شریک شدن بدسترخوان پر جنجال و پر منّت سر کار پادشاه واقعاً برای من نا ممکن است و حالا چطور بخانه باز گردم و چگونه به همگی که خوشی ها کرده بودند جواب بگویم و چگونه مورد شماطت و تمسخر از خود و بیگانه شوم … ؟ مدیر اداری مرا با خود بدفتر رئیس تحقیق برد و جریان را برئیس توضیح داد و در ضمن از من هم توصیف و تعریف خوب نمود، او به مسائل اداری و دفتر داری بسیار وارد و میرزای چیره دستی بود، و برئیس اداره تحقیق مشوره داد تا تذکره ام را بایست اصلاح سن کرد دیگر چارۀ نیست.
طی این مدت از کارگران و ملازمین و کارمندان و آمرین تا رئیس اداره بر من مهربان و مشفق بودند و از کارم راضی و خوشنود و ستایش میکردند و من هم بزودی محبت و مهربانی آنها را احساس میکردم و با همه اُنس و علاقه گرفتم، این ادارۀ خوبی مانند یک خانواده با شفافیت و پاکیزگی کار می کردند و در این اداره از چلم و نصوار و دود و آلودگی و میرزا قلم بازی خبری نبود همه با سلیقۀ خوب و مؤدب بودند و مدیریت( Management ) ) هم خوب بود و من در بارۀ خود فکر میکردم و حالا چه اتفاقی افتاد که مقرری ام را قبول ندارند مسترد شدم و چگونه بخانه باز گردم، کنایه گوئی ها و پرزه گوئی های مردم چطور خواهد شد، و آن همه انتظارات و آرزوهای برباد رفته را با خود به کجا برم و با کی گویم ؟
رئیس تحقیق و خانمش در مورد من چیز های بزبان جرمنی گفتند و بحث مینمودند، فکر کردم آقای رئیس و خانمش میخواهند بخاطر رفع مأیوسی و پریشانی من، اندک پولی از جیب خود برایم خواهند داد تا یکماه و هفده روزه کار خود را فراموش کنم و بخانه پیش مادرم باز گردم، با خود گفتم نه هرگز نه، قبول نخواهم کرد و پولی از آنها نمیگیرم این که تقصیر کسی نیست ، گرفتن پول از کسی بی غیرتی و تحقیر آمیز است باید بسیار مؤدبانه و با احترام با همۀ آنها خدا حافظی و اظهار سپاس و شکران نموده راهی منزل خود بشوم همین چیز ها در زهنم میگذشت، رئیس اداره همچنان ذریعۀ تیلفون با مدیر عمومی محاسبه و با کدام مقام دیگری صحبت و جر و بحث های داغ و پُر حرارتی بخاطر من نمود و اما جواب منفی بود، و باز هم با همسرش چیزهای گفتند و بمن هدایت دادند تا بزودی ممکن تذکره خود را از خانه بیاورم، گفتم بلی صاحب تذکره هم دارم خانه ما بسیار نزدیک است فقط در پیش دروازه وزارت بزودی بر میگردم، بدوش آمدم تذکره خود را از خانه دریافت و دوباره برگشتم، و سپس آقای رئیس و خانمش متّفقاً مرا به موتر خود یکجا بوزارت امور داخله بردند، رئیس تحقیق و همسرش چنان بر من مشفق و مهربان بودند که مرا مانند فرزند خود نوازش میکردند و بمن میگفتند غصّه نکن ما کوشش میکنیم، وزارت داخله در یک ساختمان بزرگ کلاسیک و قدیمی بود. آنها به چند دفتر و دیوانی مراجعه نمودند و بعد از گفتگو ها و طی پروسیجر رسمی اصلاح سن شدم و دوباره به وزارت زراعت و آبیاری بر گشتیم، و آقای دوکتور بقائی بار دوم پیشنهادی با توضیح این جریان ارائه نمود و مجدداً احکام مقرری ام را از وزیر صاحب عبدالحکیم خان حصول نمود و مدیر صاحب محمد نبی خان نیز توجه خاص مبذول داشت و ایام کار کردگی قبلی ام را نیز محاسبه و معاشاتم را دریافت کردم، معاش ماهوارم برتبه سیزدهم ملکی 900 افغانی بود. و روزانه مبلغ چهار افغانی به عنوان مأکولات غذای چاشت ( Lunch ) بر آن علاوه میگردید، وضع پول تقاعد و مالیاتی بنام چادر بی بی، لنگی کاکا و پتوی ماما وغیره نیز روزگاری رواج داشت، علاوه بر معاش و مأکولات، کوپون آرد هم میدادند برای متاهل 8 سیر آرد و برای مجرد 4 سیر و من هم چهار سیره بودم تا رسیدن بمقام کوپون 8 سیره کار آسانی نبود.
بهرحال با شور و شوق تمام به وظیفه میروم سعی میکنم تا غیر حاضری و اشتباهی نکنم، من وارد صفحۀ دیگری زندگی و سرنوشت گردیده بودم بسی چیزها برایم جالب و تازگی داشت و برایم بسیار آموزنده بود، در فکر و خیالات بهبودی و بهتر شدن جامعه و کشور خود بودیم، لحظات فارغ و تفریح از این قصه ها و آرزو های نیک زیاد بود، آری دوست عزیز القدرم، کوپون آرد چهار سیره با اینهمه پول معاش در ماه واقعاً ترقی و پیشرفت حیرت انگیز است، ترقی و پیشرفت اولاد بشر تا همینجاه کافی است، بالا تر از این جنجال ببار می آورد، حضرت خیام میفرماید :



در دهر هر آنکه نیم نانی دارد

 

از بهر نشست آشیانی دارد

 

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی

 

گو شاد بزی که خوش جهانی دارد

بخش اول

( بخش هشتم )


نخستین گرائشات سیاسی


اعلان زوال سیم و زر خواهم داد * دولت همه را به رنجبر خواهم داد

 

یا افسر ظلم را نگون خواهم کرد * یا بر سر این عقیده سر خواهم داد




در سال 1349 خورشیدی افتخار عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان ” جناح پرچم ” را حاصل نمودم، اعضا و فعالین این حزب در هر جاه فعال و پر تلاش بودند، خوش برخورد، خوش کلام، با سلیقه و نظیف، انسانهای شریف، پاک طینت و خدمتگذاران صادق و با آرمان و با بهترین برنامه های سیاسی و اجتماعی برای آینده و برای همبستگی و حاکمیت ملی، با انگیزه و آرمان والای انسانی و خدمات شایان به توده های مردم و میهن و پاک اندیشان ارادتمند و پاک نفس و با دیانت و اخلاق شریفانه بودند. و من همچنان این جریان را بعنوان بهترین و معقول ترین جریان و سازمان سیاسی برگزیدم، بخصوص که رهبران محبوب و گران ارج جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان چون ببرک کارمل، میر اکبر خیبر، دوکتور اناهیتا راتب زاد، سلطانعلی کشتمند، نوراحمد نور، محمود بریالی و تعداد دیگر از چهره های سیاسی حضور فعال داشتند، من در وزارت زراعت و آبیاری در یک اجتماع و حلقه منورین و روشنفکران پا گذاشته بودم که برای من آموزنده و بسیار جالب بود.
رفیق خواجه سلیمان صدیقی یکی از کدر های این حزب که شخص بسیار شریف، اعتمادی و لایق کار در امور وپاک نفسی بود از مدتی مرا زیر نظر داشت و مانند برادر بزرگ از من مواظبت میکرد و من از وی مطالب ارزشمندی آموختم و بدعوت وی به این حزب و جریان سیاسی پیوستم. و دورۀ آزمایشی را با مطالعۀ اندک آثار و آموزش ابتدائی سپری نمودم. مرامنامه و اساسنامۀ حزب مطالب بسیار مفید و ارزشمندی را در برنامه ها و آینده سازی افاده می کرد.
مرام و آرمانهای مبارزاتی و پیکار و شعار های حزب را ارزش های دموکراتیک، جبهۀ وسیع ملی و همبستگی ملی، تعقیب راه رشد غیر سرمایداری و اقتصاد رهبری شده دولتی، حل مسئلۀ ملی و نا برابری های حقوقی و اجتماعی، اصلاحات ارضی بسود دهقانان، امحای بیسوادی، بسط و گسترش معارف و فرهنگ ملی، تساوی و حقوق برابر زن و مرد در تمام عرصه های سیاسی و اجتماعی،حقوق و آزادی های سیاسی تمام اتباع افغانستان، آزادی بیان، آزادی انتخابات و گزینش، جلو گیری از فساد مالی و اخلاقی و بیروکراسی، ارتقای سطح زندگی و رفاه مردم را تشکیل میداد. آموزش و مطالعۀ ایدئولوژی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بیشتر آثار مارکسیسم – لینینیسم و آثار حزب توده ایران تشکیل میداد، این جریان به همبستگی ملی وجنبش دموکراتیک و حاکمیت ملی ارادتمند و فداکار بود، نام محبوب ببرک کارمل این مبارز نستوه و دادخواه حق و عدالت و سایر رهبران این جریان جایگاه و مقام ویژۀ دارد.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ماه جولای1967 به دو جناح خلق و پرچم منشعب گردیده بود.

رهی جز کعبه و بُتخانه می پویم که می بینم
گروهی بُت پرست اینجا و مشتی خود پرست آنجا

درآن دورانها فعالیتهای سیاسی، ارایۀ شعارها، برگذاری تظاهرات و نمایشات سیاسی از تحرکات و کار بردی تمام جریانات سیاسی در کشور بود که غالباً در ساحۀ دانشگاه ها در ساحۀ مکاتب و مؤسسات تعلیمی، در پارلمان، در محیط و ساحۀ کارگری، در جاده ها و خیابانها، در پارک زرنگار و … و نیز در ولایات کشور صورت میگرفت، این نمایشات و تظاهرات سیاسی بیشتر سلیقه ی و در رویا روئی رقابتها انجام میگردید تا اهداف بلند سیاسی، وزارت زراعت و آبیاری با دانشگاه کابل همجوار است، اصطلاحات سیاسی، شعارهای انتقادی و اعتراضی علیه حکومت و نظام شاهی و سلطنت سالاری، علیه مظالم و استبداد قدرتمندان در شهر و روستا ها، ایجاد و افزایش طبقات، بیعدالتی ها، محرومیت ها، فقر و غربت، و انواع ستم و رنجهای بیکران و آ لام ملّت و ستمکشان، تظاهرات خیابانی و پارلمانی و نشرات جراید و روزنامه ها در مطبوعات روز افزون بود، نا رضایتی ها از صفوف حزب گذشته بود و به توده ها و عوام مردم رسیده بود و بشدت گسترش می یافت، در حزب محبوب من ” جناح پرچم ” تمام شعار ها، مضامین و پروگرامهای تظاهرات و بر نامه های سیاسی سنجیده شده از طرف رهبری حزب تعیین و مشخّص میگردید، بسیار منظّم و مؤدب و با کمال و بدون خشونت و تخریبکاری اجرا و کنترول میگردید، حریفان و مخالفین سیاسی ، جناح پرچم را ( اشرافی و اشراف زاده ها ) میخواندند، زیرا پرچمی ها مرتّب و خوش سلیقه بودند، خشونت و بی نظمی نمیکردند و بکسی دشنام و جفنگ سرائی نمیکردند، از استعمال چرس و بنگ و نصوار بر حذر بودند و با تمام اعضا و صفوف خود دسیپلین حزبی و آداب اجتماعی را احترام میگذاشتند.
حوزه های حزبی ما بوسیلۀ منشیان مجرب و شایسته اداره میشد در ماه یکی دو بار جلسات حزبی ما تحت نگرانی و مسؤلیت رفیق منشی دایر میشد، و یا بر حسب ضرورت زودتر بر گزار میگردید، همه ااعضای حزب و رفقا چه در جلسات حزبی و یا در خارج از ان باید نظم و دسپلین، رسوم و آداب اجتماعی را جداً احترام و رعایت کنند، هر عضو حزب باید اساسنامه، مرامنامه و برنامه های سیاسی و اجتماعی حزب را بدقت مطالعه نماید و در جهت ارتقای سطح آ گاهی و دانش خود کوشش نماید و از صورت مطالعۀ خود طی جلسات برفیق منشی گزارش دهد، در وزارت زراعت و آبیاری نیز اعضای این حزب فعال بودند، تمام فعالیتها، ارتباطات و تماسها و جلسات بصورت مخفی بر گزار می شد، اولین منشی حزبی من رفیق شفیع کارگر تخنیکی وزارت زراعت و آبیاری بود، او چنان با فهم و مهارت و علائق خاص تماس برقرار میکرد و جلسات خود را بطور سری و منظّم دایر میکرد و مانند یک آموزگار مهربان این مکتب شریفانه و انسانیت را پیش می برد، آری او یک کارگر بود ولی در امور حزبی و دانش سیاسی؛ آمرین و مدیران، مإمورین و کارمندان زیادی را آموزگار و رهنمون بود، و این یکی از افتخارات حزب من بود، منشی ها، حوزه ها و آدرس ها تغیر میکرد و مخفی کاری جداً مراعات می شد، رفقای گرامی و عزیزمن چون سرمعلم عزیز فرزه، قاضی فیض محمد، حریف حریف، محمد داد و … بتدریج در دوره های مختلف در شرایط مبارزات مخفی قبل از تحول ششم جدی 1358 منشی ها و مسؤلین حزبی من بودند یاد و خاطرات هر یکی از رفقا و دوستان گرامی باد، کتب و مواد مطالعه نیز بسیار خصوصی و سری تهیه و تبادله میشد، در جلسات حزبی در سالهای اولی تعداد پنج تا هفت نفر اعضای حزبی تنظیم میبودند و بعد ها شرایط و قیودات بیشتر گردید لذا جلسات و مجموع ارتباطات و تماسها دو به دو با احتیاط نهائی صورت میگرفت، علایق و محبّت رفقا را میتوان از بهترین خاطرات زندگی یاد کــنم، منشی های بعدی نیز همچنان شریف، و اشخاص شایسته و کدر های خوب و با دانش بودند، خاطرات، کار آئی، دانش و محبّت های رفیقانۀ هر یکی از رفقا ر ا بایست با جهان سپاس ارج بگذاریم، و بدینترتیب در تمام حوزه های حزبی و ساز مانی در مرکز و ولایات تعداد زیاد منشیها و سایر رفقای مجرب و کدر های حزبی آموز گاران و ساز مان دهندگان شایسته و آگاه بودند که این مکتب شریفانه و انسانی را به پیش میبردند، در این مکتب درس انسان دوستی ، وطندوستی ، محبّت و مهربانی و خدمتگذاری ، احترام بمقام والای انسان و ایجاد جامعۀ نوین و مترقی و دموکراسی حقیقی ، آموزش و آگاهی سیاسی و اجتماعی ، آموزش و آگاهی سیاسی از مکتب و اندیشه های مارکسیسم – لینینسم، احترام و رعایت جدی به رسوم و عنعنات پسندیدۀ مردم و اجتماع، اخلاق نیک، تدریس و آموزش داده میشد، خوب بیاد دارم که منشی حزبی ما یک رفیق حزبی را در داخل جلسه که موی سر و لباس وی اندکی نا مرتّب و عام پسند نبود جداً انتقاد کرد میگفت عموم رفقا در طرز و طریقت و انتخاب لباس و سلیقۀ شخصی خود کاملاً آزاد و مخیّر اند و اما این هشدار را بیاد داشته باشید که مودل های ( دیسکو و یا بیتال ) و امثال آن که بوسیلۀ هیپی های ژولیده و سیاحان متعفن غربی و اشخاص غیر مسؤل قسماً در کشور ما ترویج یافته آست با فرهنگ حزبی و ملّی ما بیگانه است، آداب و فرهنگ پسندیدۀ مردم و جامعه را باید حفظ کرد ، نیکو کاری و همدردی با مردم در اساسنامه و بر نامه های حزبی ما جداً تاکید شده است، و درسها ی آموزنده و توضیحات ارزشمند از اهداف و محتوای اساسنامه و برنامه های حزبی ارایه میداد، و برفقا اخطار میداد که مبادا کسی خلاف این فرهنگ و ارزشهای سیاسی و اجتماعی حزب عمل نماید و مبادا در پی اذیت و آزار کسی بشود ، شفافیت و پاکیزگی و خدمت به ملّت و توده های مردم در صدر وظایف و نهاد اصلی حزب ماست ، اعضای حزب ما در هر موقف و در هر جایکه حضور دارند باید نمونه های خوب و پیشتازان خوب باشند، در تظاهرات و گرد هم آئی ها و مارشها نظم و دسپلین و آداب اجتماعی جداً رعایت شود، و به هیچ کسی ضرر و نقصان عاید نشود، از الفاظ و کردار توهین آمیز و خشونت جداً پرهیز شود!
آری، دیکتاتوری و ستم طبقاتی، عمل و نظریات متعصبانه و تبعیض آمیز و فساد مالی و اخلاقی از منفور ترین پدیده های بود که در حزب ما علیه آن به تاکید مبارزه صورت میگرفت و ما همه بخاطر ایجاد نظام دموکراتیک ( حاکمیت ملی ) و جامعه نوین، برای اتحاد و همبستگی سراسری ملی مبارزه و پیکار نمائیم، آری این حزب و این جریان پیشرو سیاسی مکتب و سازمان تربیت و پرورش اعضای خود بود، آموزش و مطالعات از جهان بینی علمی و مترقی، انتقادات و پیشنهادات سالم و سازنده، ریفورم و اصلاحات دایمی در تمام سطوح حزب اولویت داشت، همگی اعضای حزب چه در صفوف و یا کدر ها و رهبری حزب به یکدیگر ( رفیق ) خطاب میکردند، بلی واژۀ رفیق بسیار بسیار معقولتر و با مفهوم عالی میباشد تا به القاب و عناوین تشریفاتی و مسخره آمیز، القاب و عناوین و درجات و اصطلاحات مختلف برای مقامات رایج و حتمی بود و بدون به کاربرد آن اهانت و جرم تلقی میشد در عرایض و پیشنهادات، درخواستها و مکاتب و مطالبات یا مضامین دیگر به طول و عرض یک متر پخته با یک القاب و عناوین و تخلص ها نگاشته میشد : ( حضور والا شان والا مقام والا گهر والا عزت، والا حضرت جلالتمآب عادل و ملت پرور اعلی حضرت معظم همایونی و شهنشاه غریب نواز، … السلطان ظل من الله، غلام پرور، خادمین حرمین شریفین و مالکین ذوالقرنین و هر دو سرا وغیره وغیره ) و عناوین دیگری مانند : ( حضور جلالتمآب عالی مقام عالی شان محترم و بزرگوار ع ج ق ک د ه ل ی لا ء ط وزیر صاحب و یا رئیس تنظیفات شاروالی و یا آمر صاحب ترافیک و یا فلان جنرال یا قومندان و غیره از این چیزهای تشریفاتی و مسلط گرائی ) .

و اما در اصول و در تهذیب و اخلاق حزب من، رفیق منشی عمومی، رفیق رئیس جمهور، رفیق صدر اعظم، رفیق وزیر، رفیق رئیس و یا رفیق جنرال، رفیق مدیر، رفیق کارگر وغیره با همین سادگی و زیبائی برای همگان از بالا ترین مقام تا یک عضو عادی حزب را به نام رفیق یاد میکردیم، اصلاً اعتراضی در بین نبود و هیچ گونه توقعی بالاتر از آن هم در میان نبود.

خاطرات و افتخارات

( بخش نهم )

سـرزمین کـودتا ها و بـحران سازی ها
افغانستان سرزمین عجیب و زیبائی است و موقعیت خاص و مهم جغرافیائی در آسیا دارد، و اما با دریغ و افسوس بی پایان این کشور و مردم آن از قرن ها قبل پیوسته مورد کشمکش های داخلی حکمروایان، شاهان و امیران فاسد، خود خواه و غلامان اجنبی قرار گرفته است و هیچگاهی صلح و آرامش و آزادی حقیقی و راه رشد و ترقی در خود ندیده است، درین سرزمین دو پدیده شوم، شرم آور، ضد انسانی و ضد ترقی و رفاه ملی بدست قدرتمندان و امیران زمان حکومت کرده است :
پدیده شوم و غارتگر استبداد دینی و مذهبی و پدیده ویرانگر و تباه کن ستم قومی و قبیلوی و (ناسیونالیسم کور قومی ) که انواع ستم طبقاتی را بوجود آورده است مهمترین وسیله و افزار سرکوب و استثمار انسان بوده، شاهان مستبد، قدرتمندان کور دل و جاه طلب، امیران خونخوار و روحانیون مزدور و مفت خوران شکم پرست از این پدیده های ضد انسانی سود برده اند و بقای ننگین خود را جستجو کرده اند حاکمیت ملی و نظام مردم سالاری و دموکراتیک استقرار نیافته است، صدا و آرمان آزادی خواهی، عدالت خواهی و داد خواهی مردم در گلو ها خفه و کشته شده، بهترین فرزندان صادق و راستین این وطن با اندیشه های ترقی خواهانه سرکوب و بزندان افتاده اند و نابود گردیده اند و یا اینکه فراری و تبعید شده اند.
گفته می شود امیر حبیب الله خان همچنان شخص مستبد و عیاش بود، ملت سرکوب شده، مظلوم و محروم از پدرش عبدالرحمن خان مستبد و خون آشام بمیراث گذاشته شده بود، حبیب الله خان شب و روز را در عیاشی و خوشگذرانی و بی پروائی میگذرانید، از حال و زندگی رقت بار و اسفناک مردم و کشورش با بی اعتنائی سپری می کرد، ظلم و اختناق و بی عدالتی بیداد می کرد، گروهی از جوانان و روشنفکران علیه او و بر اندازی نظام فاسد او افتادند، شاه امان الله خان نیز علیه پدرش با این جوانان پیوسته بود، در نتیجۀ این مبارزات امیر حبیب الله خان در حال تفریح و عیاشی کشته و سر به نیست شد. در واقع این هم یک نوعی از بغاوت و کودتای بود که تاریخ کشور ما شاهد آن است. قبل ازین حادثه نیز از قرنها پیش شاهان، امیران و قدرتمندان علیه یکدیگر کودتاهای متعدد انجام داده اند با قتل و قتال های زیاد جا و مقام یکدیگر را تصاحب نموده اند و هیچ کسی از این نوع جاه طلبان فرصت طلب و خودخواه برای تأمین منافع ملی متعهد و پابندی نداشتند و هیچ یکی از آنها به میل و رغبت خود، مقام و اقتدار خود را واگذار نشدند.
” استعمار انگلیس در سال 1839 میلادی با 54000 لشکر مسلح تحت فرماندهی جنرال کین به افغانستان حمله نمودند و بار دیگر با لشکر مسلح 16500 نفری در سال 1842 میلادی به افغانستان حمله نمودند و در هر دو تهاجم به سختی شکست ننگین بر انگلیس ها وارد آمد و بالاخره انگلیس ها به نامۀ مورخ 24 ماه می سال 1919شاه امان الله خان جواب مثبت داده پیشنهاد متارکه را قبول و در نهایت استقلال افغانستان در 18 اگست سال 1919 از طرف انگلستان برسمیت شناخته شد.
حبیب الله کلکانی و همکارانش با استفاده از فرصت خیانت بزرگ ملی را مرتکب شدند، به تحریک استعمار انگلیس علیه شاه امان الله خان و نظام مترقی و عدالت پسند شاه مدبر بغاوت کردند و دزدانه کودتا نموده حکومت و نظام شاه امان الله خان را بر انداخت، در عقب این توطئه بزرگ انگلیس ها فعال بودند. دوستانش او را قهرمان، مبارز، نشان زن ماهر و نمونۀ جوانمردی و گذشت و سخاوت میخوانند و مخالفانش او را دزد و قطاع الطریق، جاهل و جنایتکار و خایین ملی میخوانند. بهر حال بزودی پس از چند روزی هویت اصلی بچۀ سقاء و همکارانش هویدا شد، حبیب الله بچۀ سقاء خادم دین رسول الله با افراد و نظام خود به چور و چپاول و به ترور و دهشت افگنی گستردۀ دست یازیدند. ( ترک عمل موجب مرض ) این دزدان نا بکار زمینۀ تسلط خاندان آل یحیی و استعمار انگلیس را بار دیگر فراهم آوردند.
نادر شاه خان و برادرانش شاه محمود خان و شاه ولی خان به هند آمدند و پشتیبانی انگلیس ها را برای گرفتن مجدد کابل بدست آوردند. و در ماه سپتامبر 1929 میلادی لشکری از اقوام و قبایل جاجی و وزیری فراهم نمودند، در حالیکه حمایت مستقیم انگلیس ها و روحانیون مذهبی از آنها پشتیبانی میکردند به آسانی کابل را تصرف شدند، حبیب الله بچۀ سقاء خادم دین رسول الله به چهاریکار گریخت. لشکر نادر شاه خان همچنان شهر کابل و شهریان بیدفاع کابل را چور و چپاول کردند، نادر شاه خان به تاریخ 15 اکتوبر 1929 میلادی بکابل رسید اقوام و قبایل وزیری و جنوبی و قندهار از خدمت مکلفیت نظام و پرداخت مالیات معاف ساخته شدند. و این هم توطئه و کودتای دیگری در تاریخ کشور ما بود. پس از سالها عبدالخالق جوان و متعلم مکتب همچنان با نفرت عمیق از استبداد و اختناق نظام شاهی خاندان نادری که با سفاکی تمام بر مردم حکمرانی و بیداد میکرد، نادر شاه خان را در محضر هیأت حاکم و گارد حفاظتی بگونۀ تحقیر آمیزی کُشت.

بخش اول

( بخش دهم )

 
سردار محمد داود خان، آغازگر اولین کودتای دوران معاصر ما
 
بسی شخصیت ها، مورخین و نویسندگان و صاحب نظران و آگاهان سیاسی، سردار محمد داود خان را مهرۀ مهم و عنصر مجرب و مؤثر شورای سلطنتی می پندارند، شخصیت او را فطرتاً دیکتاتور، مغرور، خودخواه و جاه طلب و در عین حال شخص وطنپرست، با بصیرت و اخلاق، پاک نفس و با تقوا با ایمان و مسلمان معرفی می نمایند. اما بهر حال سردار داود خان شخص مرموزی بود که با تجارب و گذشته های گوناگون از حکومت داری و حکمفرمائی از درون سلطنت تبارز کرد. برادرش سردار نعیم خان همچنان بعد از برادرش شخص مجرب و ممتاز در بین شورای سلطنتی و خاندان شاهی بود که طریقه حکمروائی استثماری خاندانی خود را بدرستی میدانست.
گفته می شود که: سردار محمد داود خان در دهۀ دموکراسی و دگرگونی های عظیم سیاسی در کشور، در حالت انزوا و تجرید بسر میبرد. زیرا که حتی یاران و نزدیکان صمیمی اش اورا ترک گفته بودند و از نظر ها افتاده بود. عقده و کینۀ دیرینه و جنون آمیز و انتقام جوئی در نهاد او می جوشید و رشد کرده بود. و مجموع همین عوامل، محرک اصلی وی برای انجام کودتا و تحولی بود که به وی زعامت و قدرت از دست رفته اش را باز میداد و حیثیت بر باد رفته و تحقیر شدۀ او را اعاده می کرد.
 
بتاریخ 26 سرطان سال 1352 خورشیدی، سردار محمد داود خان اعلام جمهوریت نمود ، و با انجام کودتای سفید برهبری وی و بکمک و شرکت مستقیم دوستان شخصی خود بخصوص جوانان بیدار و منور اردوی افغانستان، نظام مستبد شاهی و سلطنتی را برچیدند. محمد داود خان با دوستان و همکارانش بطور علنی و آشکار علیه پادشاه و حکومت شاهی و نظام سلطنتی قیام نظامی انجام دادند و گذشته های آنرا انتقاد و محکوم به خیانت ملی، تفرقه افگنی و استبداد بر ملت نمود.
ستر جنرال محمد نبی عظیمی که در آن زمان و دوران دوست نزدیک سردار محمد داود خان و یکی از ارکان مهم و محوری کودتا و قیام آن دوران بود، پیرامون شخصیت و اهداف سیاسی و اجتماعی سردار محمد داود خان، در مورد پلان و بر نامه ریزی کودتای 26 سرطان 1352 برهبری داود خان در کتاب اردو و سیاست به تفصیل و شفافیت می نویسد و به بسیار سوالات پیچیده و ابهامات پاسخ روشن و شفاف ارایه و توضیح میدهد. توضیحات و نوشته های جنرال عظیمی از جهات و دلایلیکه او خود عملاً در این رویداد تاریخی شرکت فعال و مستقیم داشته و از چشم دید های خود از چگونگی وقایع و حوادث تاریخی بیان مینماید ارزش و اهمیت ویژۀ دارد. ولی از هر زاویۀ که گز و پل کنیم نمیشود حرص و آذ جاه طلبی و خود خواهی موروثی و فطرت مغرور این سر دار بی باک را نا دیده گرفت و به نوعی از آن چشم پوشی کرد. همینکه بعد از پیروزی کودتا در اولین جلسۀ کمیته مرکزی داود خان، پُست و مقام زعامت ملی و ریاست جمهوری، صدارت عظمی، وزارت دفاع ملی و وزارت امور خارجه را خود شخصاً در تصرف و عهدۀ خود گرفت، بیانگر جاه طلبی و خودخواهی موروثی این مرد هشتاد و پنج ساله که دیگر نیروی کاری و فعالیت خود را از دست داده و ناتوان گردیده است می باشد. بجُز برادرش سردار محمد نعیم خان به کسی دیگری اعتماد ندارد. و تعدادی را که در کابینه و اراکین و اقمار خود به نوازش و به ( اندیوالی ) گرفته است حاکی از آنست که او با برادرش به تنهائی نمی توانند به تمام مسئو لیت ها و امور کشوری رسیدگی نمایند، ورنه بعید از سخاوت و انصاف بقایای سلطنتی در نهاد این سرداران و روا داری بدیگران خواهد بود.
 
سردار محمد داود خان در آغاز کودتا طی اولین بیانیه خود چنین خطاب کرد: … ” بهر صورت نتیجه آن شد تا آن امیدهای دیرینه و آن آرزوهای نیک به یک دموکراسی قلابی که از ابتداء تهداب آن بر عقده ها و منافع شخصی و طبقاتی، بر تقلب و دسایس، بر دروغ و ریا و مردم فریبی استوار گردیده بود مبدل گردید … خلاصه آنکه دموکراسی یعنی حکومت مردم به یک انارشیزم و رژیم سلطنت مشروطه به یک رژیم مطلق العنانی مبدل شد و هرکدام از این قدرت ها بجان همدیگر و بجان مردم افتادند، و به پیروی از فور مول تفرقه انداز و حکومت کن، آتشی را در سرتا سر مملکت افروختند تا بتوانند در سایۀ این فضای ملوث و تیره و تار و پر از بدبختی، فقر، فلاکت، مقاصد شوم مادی و ممکن سیاسی خود را حاصل نمایند … لذا همۀ وطنپرستان ، خصوصاً اردوی وطنپرست افغانستان تصمیم گرفت که دیگر به این نظام فاسد خاتمه داده شده و وطن از این ورطۀ بد بختی رهائی یابد.”
 
نظام فرسوده و مستبد عمو زاده ه هایش را سر نگون کرده و دیگر بعد ازین نظام جمهوریت، عدالت و آزادی و رفاه ملّی را اعلام و تضمین مینماید. سردار محمد داود خان تجارب غنی و آزمایش کا فی از حکومت داری و دولت مداری و سیاست بازیهای دیرینه داشت، او و برادرش سردار محمد نعیم خان ارکان فعال ، با صلاحیت و مهم شورای سلطنتی بودند، او سالیان متمادی بحیث صدر اعظم، بحیث وزیر دفاع و وزیر امور خارجه عهده دار مقامات بلند و کلیدی بود ، هر دو برادران ضمن اینکه عمو زاده های محمد ظاهر شاه خان پادشاه افغانستان بودند ، گفته میشود که یک خواهر پادشاه همسر سردار محمد داود خان و خواهر دیگر پادشاه همسر سر دار محمد نعیم خان بود یعنی هر دو برادران باهم باجه نیز بودند . سردار محمد داود خان و سردار محمد نعیم خان فرزندان سردار عبدالعزیز خان در ساحۀ شمال شرقی ارگ شاهی که ملکیت شخصی خود می پنداشتند می زیستند .
 
تعداد ی از مردم با این تحول و نظام جمهوری خوشبین و امید بسته بودند، بدین معنی که سردار محمد داود خان تجارب و اندوخته های کافی از گذشته ها دارد، ریفورم و اصلاحات مهم و رفاه ملِی و ترقی کشور را به ارمغان خواهد آورد، میگفتند داود خان یک مسلمان با ایمان است، با تقوا با اخلاق وطنپرست و خیر خواه ملت و کشور است. او با فساد مالی و اداری سخت مخالفت دارد. بگذار با این نظام جدید با صداقت همکاری و تلاش کنیم دیده شود سر نوشت مِلت و میهن و وعده های که در خط مشی رئیس جمهور اعلام گردیده است چه خواهد شد؟ 
قبایل برادران پشتون بر مبنای منافع خود او را شخصیت بزرگ و زعیم ملی و شایسته رهبری و حامی سر سخت قومی و قبیلوی خود می پنداشتند.
 
عدۀ از مردم و صاحب نظران میگفتند انتظارات و چشم امید از این سردار مغرور، خود خواه و جاه طلب بیهوده است ، آزموده را آزمودن خطاست، بویژه اقوام و ملیت های هزاره، ازبیک، ترکمن و اکثریت تاجک و دیگر اقلیتهای ستم دیده و مظلوم، چهره و هیکل و سوابق داود خان را نماد دیکتا توری جابر و استبداد، خوف و ارعاب می پندارند و به این تصور و نتیجه هستند که عاقبت گرگ زاده گرگ شود و معتقد اند که این سرداران هرگز منافع خانوادگی و سلطنتی خود را فدای منافع مردم نگون بخت و مظلوم کشور نخواهند کرد، و این گرگ زاده ها مّلّت مظلوم و ستمدیده را بگونۀ تحقیر آمیز و برده های خود تصور میکنند، هر گاه این سر داران عزم و ارادۀ خدمت به ملّت محروم و رنجدیده و دیانت مترقی و اعتلای این کشور را میداشتند، قبلاً طی این همه سالیان متمادی یعنی حدود هفتاد سال دوران حاکمیت خاندانی خود که از صلاحیت و امکانات گستردۀ برخوردار بودند چرا انجام ندادند و چرا اقدامی نکردند ؟ در حالیکه موانعی در این راستا نبود. و این کودتای ساختگی سردار داود خان درامه و نمایش مضحک بیش نیست، این سر داران مغرور و دیوانه به بهانۀ کودتا و در پرتو نام و عنوان جمهوریت تمام مخالفین نظام شاهی و سلطنتی و مخالفین درباری خود را تصفیه و بر می چینند و اقدامات مهم برای استحکام نظام شاهی و سلطنتی بکار میگیرند و این وعده ها و اعلامیه ها بزودی وارونه جلوه خواهد کرد و بنام جمهوریت نظام دیکتاتوری و سر کوبگر حاکم خواهد شد و مجموع این نمایشات و وعده ها صرفاً بخاطر کاهش تظاهرات و خاموشی اعتراضات و نا رضایتی های مردم انجام میگردد.
 
چنانچه حکومت شاهی ( آزادی بیان و آن دموکراسی نام نهاد و اعلام شدۀ خود را با خشونت و سرکوبگری تظاهرات و بر چیدن مخالفین خود پس گرفت . ) این ملّت مظلوم و ستمدیده رنج بیکران دیده، مردم مطیع و سرکوب شدۀ این سر زمین از قرنها تا کنون در چنگال ظالمانه و خونین همین سر داران، امیران و شاهان و سلاطین بی احساس، معامله گرو خاین قرار داشتند و هیچکاری بمنظور رفاه و سعادت ملّت ، ترقی و عمران کشور انجام نداده اند، یعنی اینها بودند که یکی بعد دیگری به سلسلۀ میراث پدری با دیکتاتوری مطلق بر این مردم ستمکش و مظلوم از قرنها تا کنون با قساوت و بی رحمی و سفاکی حکم رانده اند و هیچکدام ( به استثنای شاه امان الله خان که مقام و شکوه استثنائی و جایگاه ترقی پسند و محبوبی در تاریخ کشور ما دارد و حقیقتاً دیانت و ارادۀ خدمت به ملّت و اعتلای کشور را داشت و او میخواست این ملّت صاحب زندگی آبرو مندانه بشود.) سردار داود خان که رُکن مهم و اساسی شورای سلطنتی است با این همه سوابق دیکتا توری و استبدادی که حکمروائی نموده است، چگونه با همچو الفاظ فریبنده از آن همه استبداد و بی عدالتی های خاندان شاهی و سلطنتی مبرّا باشد؟. بهر حال نظریات و دیدگاه های مردم و جامعه مختلف و متفاوت بود ، ولی منابع و سیاست مداران خارجی هیچگونه واکنش و اقدامات خصمانه علیه این کودتا و تحول از خود نشان ندادند، گوئی آب از آب تکان نخورده و اتفاق مهمی پیش نیامده است .
 
سردار محمد داود خان خط مشی نظام جمهوریت و کا بینۀ خود را اعلام کرد ، بیاد دارم که اولین رئیس جمهور افغانستان شعر اقبال لاهوری را با صدای لرزان چنین خواند :
قبای زندگانی چاک تاکی * چو موران زیستن در خاک تا کی
بپرواز آه و شاهینی بیاموز * تلاش دانه در خاشاک تاکی 
یکی از سخنان و یا شعار معروف سر دار داود خان این بود : ( تصمیم شرط اول موفقیت است ) و اما رئیس جمهور اول با واکنش های گونا گون مردمی و احزاب سیاسی مواجه گردید ولی بزودی به مخالفین خود حمله کرد، گفته میشد در اولین اقدامات وی پسر سید کاغذ در کابل و غلام سرور ناشر در قندز ، که سر مایه داران بزرگ آن زمان و دوران بودند مورد انتقام و کینۀ دیرینۀ سر دار قرار گرفتند قسمت اعظم دارائی و ملکیت آنها مصادره شد، من دقیقاً علّت و انگیزۀ این اختلاف و خشم سردار را نمیدانم ، ( میگفتند این دو سر مایه دارا ن معروف با ظاهر شاه خان روابط نزدیک داشتند در سالهایکه سردار داود خان خانه نشین و بیکار و منزوی بوده آن دو سرمایه دار با بی اعتنائی بوی میدیدند و در کدام مجلس یا محفلی با رفتار تمسخر آ میز الفاظ و پرزه گوئی های بر سردار داود خان نموده بودند .) و بدینترتیب یکعده آرام آرام و بتدریج و بدون سر و صدا مورد خشم و حملۀ سردار واقع میشد .
بتاریخ 22 سپتامبر 1973 اعلامیۀ گرفتاری محمد هاشم خان میوند وال و همکارانش بوسیلۀ رادیو و اخبار پخش شد که محمد هاشم خان میوند وال صدر اعظم اسبق افغانستان با عدۀ از جنرالان و افسران ارشد نظامی و بعض مقامات مهم ملکی که تعداد آنها به 42 نفر می رسیدند به اتهام کودتا و سر نگونی نظام جمهوری بازداشت و زندانی گردیدند، این حادثه در عین حال اخطار و پیام تفهیمی و تهدیدی بود به همۀ شخصیتها ، احزاب و جریانات سیاسی و صاحب نظران و مخالفین نظام جمهوری که سردار تحمل تحرکات آنها را ندارد. 
و بعد از چندی بزودی از طریق رادیو و اخبار و روزنامه ها با عنوان درشت و بر جسته چنین اعلام گردید: ( از اعتراف تا انتحار ) یعنی محمد هاشم خان میوند وال خودش را در زندان دهمزنگ انتحار کرد و توضیح میداد که او پس از اعترافات به جرایم خود و همکاران خود به خیانت مِلّی ( اقدام و آمادگی برای اجرای کودتای علیه نظام و حاکمیت مِلّی متهم گردید و در نتیجه محمد هاشم خان میوند وال خود را با نکتائی اش در زندان حلق آویز و انتحار کرد . تصاویر و تبصره های در مورد به نشر رسیده بود، این حادثه همچنان واکنشهای گو نا گون و ترس و ارعاب زیاد برانگیخت و تکان دهنده بود، به ارتباط این توطئه تعدادی از جنرالان و شخصیتهای مهم نظامی و ملکی نیز اعدام و زندانی گردیدند ، ( گمان اغلب و نظریات مردم و صاحب نظران و تبصره ها چنین بود که محمد هاشم خان میوند وال صدر اعظم سابق خود را انتحار نکرده بلکه او را در زندان دهمزنگ کشتند ، و طب عدلی نیز از داخل و یا خارج از کشور اجازۀ معاینات و تدقیق طبی و ابراز نظر عینی و علنی را نیافتند . استخبارات کهنه کار و مکاریکه از قدیم الایام در خدمت خاندان شاهی و سلطنتی قرار دارد شاهد چنین قتلها و ترور های فراوان بوده، قتلهای انفرادی و دستجمعی در پولیگون ها و زندانهای امیران و شاهان، بیشمار انجام شده است، خاموش و آرام بر آن همه جنایات خاکپوشی شده و از اذهان عامۀ مردم زدوده شده ).
عبدالملک خان عبدالرحیم زی همچنان میگفت که او نیز در آن زمان و دوران در محبس ده مزنگ زندانی بوده و یقین دارد که عمال سردار داود خان و کمونیست های خدا نا شناس هاشم خان میوند وال را با خاموشی به قتل رسانید. رفقای حزبی ما همچنان به سیاست و سوابق سردار داود خان باور و اعتماد چندان نداشتند ولی با احتیاط عمل میکردند و میگفتند هنوز زود و قبل از وقت است که دقیقاً بفهمیم بر سر محمد هاشم خان میوندوال و همکاران او چی آمده است ؟ و بدین باور بودند که حقیقت امر با گذشت زمان آشکار و افشا خواهد شد. تاریخ و زمان از این رازهای نهفته و معماّی پیچیده در سینه خود بسیار دارد و به یقین خواهی نخواهی حقیقت و واقعیتها روزی افشا و برملا خواهد شد. 
سردار محمد داود خان اینبار اقدامات و پلانهای قوی تر و گستردۀ دارد و به استحکام پایه های حکومتی و اقتدار خویش پرداخت، شعارها و هدایات رهبر انقلاب و زعیم ملی افغانستان پیهم پخش و تبلیغ میگردید، قوانین و مقررات دولتی و رسمی در تمام عرصه ها تعدیل و نو آوری های وارد آمد و از همان نخستین در قانون جزای جمهوری افغانستان اهانت و انتقاد به شخص رئیس جمهور و زعیم ملی عمل جرمی و مستوجب مجازات و زندان پنداشته و اعلام گردید، این بدان معنی بوده میتواند که آزادی بیان و افکار، انتخابات و دیگر عناصر و ارکان مهم دموکراسی که با منافع سرداران و خاندان شاهی و سلطنتی مخالفت نماید قابل پذیرش و تحمل او نیست لذا جمهوریت نامنهاد اعلام شده نیز معنی و مفهوم آن را ندارد بلکه دیکتاتوری و سردار سالاری همانند گذشته ها دوباره بر خواهد گشت.
تأسیس و توسعه حزب وابسته و متعلق تحت عنوان ( ملی غورځنګ ) که از حکومت و رژیم جمهوری سردار و شورای سلطنتی حمایت کند، ساختمان مستحکم زندان پلچرخی، توسعه و استحکام استخبارات وابسته، ساختمان بیمارستان چهار صد بستر ارتش و تصفیه ارتش و نظامیان و مقامات ملکی یکی پس از دیگری از اقدامات و پلانهای اولی سردار محمد داود خان بود که در واقع اغلب پلانها و اقدامات وی مانند شفاخانۀ چهار صد بستر اردو مفید و با ارزش هم بود. و اما در حیات و زندگی نظامیان و قوای مسلح افغانستان اعم از سربازان، خورد ضابطان و افسران و همچنان مامورین و ادارات ملکی رفاه و تغیرات مثبت بوجود نیامد. کابینه و اراکین مهم و کلیدی رئیس جمهور سردار محمد داود خان بیشتر از دوستان و رفیقان شخصی وی تشکیل یافته بود و بیشتر بیک تشکیلات تشریفاتی ( اندیوالی ) شباهت داشت اکثر وزراء و اراکین نظام غیر مسلکی و بی کفایت بودند و همین مسئله و معضله یکی از عوامل مهمی بود که سقوط و سرنگونی رژیم و نظام آن سردار نامدار و اولین رئیس جمهوری افغانستان را فراهم کرد.

بخش اول

( بخش یازدهم )


و باز هم در وزارت زراعت و آبیاری، و بر میگردیم به یکی از خاطرات دیگری زندگی من در این وزارت

عـزیز الله واصفی وزیر زراعت و آبیاری شخص بسیار اعتمادی و سخنگوی رئیس جمهور و مهمتر از همه رئیس با صلاحیت حزب جدید التاسیس ( ملی غورځنګ ) نیز بود که مستقیماَ تحت قیادت و زعامت زعیم ملی و رهبر انقلاب فعالیت میکرد، عزیز الله واصفی یکی از گزینه های خاص و اطمینانی سردار محمد داود خان بود. که بعد از جیلانی باختری بحیث وزیر زراعت و آبیاری گماشته شد. ساختمان دفتر و تشکیلات وزیر صاحب زراعت و آبیاری بسیار مشخص و از سایر ساختمان ها و تعمیرات جدا بود، دفتر وزیر صاحب عزیز الله واصفی مستقیماً بر سر راه عمومی به داخل وزارت یعنی کاملاً مشرِف بر سرک که عبور و مرور عمومی مردم چسپیده به دفتر وزیر صاحب بود، روزانه و همیشه مراجعین زیاد غیر رسمی که دوستان و هواداران شخصی وزیر صاحب بود به دفتر وزیر واصفی حضور داشتند، آنجا چنان ازدحام و سر و صدا زیاد بود که گاه گاهی متخصصین خارجی و مقامات و مراجعین رسمی به مشکل به دربار جناب وزیر صاحب راه می یافتند کمتر کسی میتوانست جهت کار رسمی خود را به وزیر صاحب برساند ولو هم اگر کار جدی و رسمی به امضای ایشان ضرورت میبود بایست روزها انتظار کرد و کارها را به تعویق انداخت و در کمین نشست تا چی وقت شانس و فرصت حضور یابی به دربار خواجه غلطان ولی را بدست آورد، زیرا این دفتر وزیر نامدار و چنان با صلاحیت شب و روز از مراجعین و از دوستان شخصی او انبار شده بود وقتیکه به دهلیز دفتر وزیر وارد می شدی پر از کفشها و چپلک های کهنه و گِل آلود و متعفن بود، گوئی در یک مسجد محلی و اطرافی های دور دست داخل می شوید، دهلیز و دفتر کار وزیر صاحب تعفن بدی بروز میداد، از یک طرف بوی و تعفن کفشهای گندیده و از طرف دیگر تعفن پاهای برهنه و چرکین جمعیت بزرگ رفیقان و دوستان وزیر صاحب. بطور یکه فرنیچر موجوده کافی نبود تعدادی هم بروی فرش لمیده اند، مصیبت دیگر هم این بود که هر کدام هم نصوار و هم سیگریت یکی پشت دیگری استعمال میکردند تُفدانی ها خاکستر دانی ها هر نیم ساعت پرو خالی میشود و شخصی وزیر صاحب هم نصوار دهن و هم نصوار بینی و هم سیگریت میل و استعمال میکرد. ( یو خوله او دیرش عمل ). ملازمین و خانه سامان های بیچاره بایست تمام وقتها انبار کفشها و چپلکها و چپلی های فرسوده و از کار افتاده را منظم نمایند، اشغال و کثافات را لحظه به لحظه تخلیه و صفائی نمایند، شکستن دستشوی، کمود و شیشه و میز بارها اتفاق می افتاد و امر عادی بود، آداب نشستن و داخل شدن و خارج شدن ها رعایت نمی شد، لُنگی ها و خِشتک های کشاله دار، اِزار بند های پوپک دار ریشمه ی که از دور نمایان بود در حالیکه قیمت و مخارج این اِزاربند شاید چهار جوره بوت و کفشی برای پاهای برهنه او بشود …، و پتو های پوپک دار با پاهای برهنه از مباهات و کاکگی های سنتی و فرهنگی آن مردم و دیاران بود بطوریکه لُنگی و خِشتک و پوپک های اِزاربندش با پتوی پوپک دارش بزمین کشاله و ماله شود، از هارن و صدای موتر ها و زنگ بایسکل ها خود را گوشه کردن عیب بزرگ و نشان بُزدلی و بیغیرتی می پنداشتند هرچند هارن ها و زنگ های بشنود از میان سرک و جاده خود را بکنار نمی کشند زیرا این عیب است و بی غیرتی است نشان بُزدلی و ترسوئی اوست، و تقریباً هر کسی چاقوی خطرناک و یا خنجری در بند تنبان دارد. … ؟
مضمون کاری و گفت شنود آقای وزیر صاحب با رفقا و دوستان شخصی اش نیز مسائل شخصی و آمیخته با مذاق و با دشنام و الفاظ رکیک و شوخی های عجیب بود، یکی از مصیبتهای دیگری این بود که در آن روزگاران یا دوران محرومیت، تیب ریکاردر جاپانی یک تکنولوژی نایاب و کمیاب بود در کشور ما هر کسی هر للو و پنجو بدان دسترسی نداشت و اما وزیر صاحب ما یک تیب ریکاردر جاپانی بالای میز کارش با کیسیت های چند و نوارهای سفارشی هم داشت، جالب اینجاست که هر وقتیکه به دفتر وی میرفتی تعدادی زیادی از دوستان شخصی او با وزیر صاحب غرق و نیشۀ شنیدن آواز خانندۀ را بودند که با آواز چاق و بلند همی میخواند و میخواند :
( ستا په لاس کی جام جام خدای د راپخلا که
نن بی واکه تل مدام مدام راشه څنګ پر څنګ )
و تمام از همین نوع نغمه ها و آهنگهای زیبا و گوش خراش با آواز بلند، گوئی در کافی دادخدای چاریکاری و یا در شاه بازار قندهار و کافه های سر چوک نشسته و یا در میدان بودنه جنگی کرک بازان و یا میدان سگ جنگی سگ بازان قرار دارید، در دفتر وزیر صاحب از بام تا شام چای نوشی با دود سگریت و نصوار ها و خنده های مست با این نغمه ها و آهنگ های دلپذیر آمیخته بود، مدیر عمومی قلم مخصوص رفیق حزبی ما آقای عزیزالرحمن ممنون و سکرتریت وزیر بجان رسیده بودند، و ملازمین دربار آقای وزیر صاحب همچنان روزگار سیاهی داشتند و این دیگر به یک دفتری شباهت نداشت. قضاوت و داوری با شماست تا بگویید دفتر آقای وزیر صاحب دوران تاریخی، شباهت به چه چیزی داشت؟
دردناکتر و جالب تر از این چیزی دیگری هم بود که وزیر صاحب عزیز الله واصفی چون رئیس حزب نو تاسیس (ملی غورځنګ ) هم بود بایست بمنظور جلب و جذب، توسعه و تقویت حزب جدید تلاش زیاد بخرج دهد تماس ها و روابط وسیعی برقرار نماید تا افراد، شخصیتهای علمی و فرهنگی و کتله های بزرگ جامعه بشری را جلب و جذب و شامل این حزب و رهبری نماید فتوحات و سخنرانی ها نماید و با قبول انواع ریسکها و خطرات جانی و زحمات بسیار بیشتر اوقات خود را صرف مبارزه و سیاست نماید.
در وزارت زراعت و آبیاری تعداد مامورین و پرسونل اعم از زنان و مردان بسیار زیاد بودند و تقریباً بیش از 25% پرسونل بخشهای اداری را زنان تشکیل میدادند، صالون بزرگ غذا خوری و اجتماعات در منزل تحتانی ریاست تحقیق فعال بود، سخنرانی های آقای وزیر صاحب این شخصیت بزرگ ملی، با فرهنگ و با کلتور ما نیز در همین صالون بزرگ برگزار میشد، اشخاص موظف میز خطابه و سخنرانی این ادیب نستوه و زیبا کلام را با مایکروفون و افزار آن آماده میکردند، آقای وزیر ضمن خرافه گوئی های بیشمار در جریان سخنرانی های خود بویژه هنگامیکه احساساتی و تُند میشد مستقیماً با الفاظ رکیک بتمام ملت افغان دشنام و اخطار میداد و با صراحت میگفت : ( هغوی چه ملی غورځنګ نه منی هغوی ټول حرامیان دی ، د دوی د پلار او د نیکه ښځه …. ) و آقای وزیر صاحب طی سخنرانی های ارزشمند و رهنمودی خود به ملت عزیز افغان خطاب میکرد و تکراراً فریاد میکشید : ( او هغوی چه ملی غورځنګ سره مخا لفت کوی ، هغوی ګرد سره اره مونی دی او د هغوی خور او مور او ښځه ….. دی د دوی د پلار او د نیکه په ښځه کی ….. ) مأمورین و پرسونل وزارت زراعت و آبیاری آقای وزیر جلالتمآبی را بباد تمسخر میگرفتند و با آواز بلند صدا میکردند : ( واه واه ډیر عالی ډیر عالی بیا ووایه بیا ووایه ، واه واه یو ځل بیا ووایه ….. ) . آقای جلالتمآبی از این استقبال پر حرارت خیال و گمان میکرد که واقعاً مورد پسند حضار قرار گرفته و جناب ایشان باز هم دشنام ها و هذیان گوئی هایش را تکرار و تکرار میکرد و با چنین در فشانیهای خود ملّت افغان را خوشبخت و رهبر انقلاب و زعیم ملی را خوشنود میساخت و آنها تصور میکردند تا جهان با قیست حاکمیت و اقتدار آنها پایدار خواهد بود ، آری دفتر آقای وزیر صاحب نیز پایگاه و استیشن جلب و جذب او بود ، و چنین شیوۀ مبارزات تا چه حد میتواند مؤثر و کار آ باشد ، آیا حقیقتاً رئیس جمهور و کابینه و حلقات خاص و کلیدی رژیم چنان افراد ساده لوحی بودند که تشکیل و توسعۀ یک حزب سیاسی را که ادعای رهبری و حاکمیت سراسری کشور را مینماید ، تقویت و پایداری حکومت و نظام را با همچو روش و پالیسی ساده لو حانۀ به خیال بافی گرفتند ؟ آیا سیاست و پایداری نظام کشوری در مقابل ملت و جهان امروز با این خوشباوریها میشود مؤفقانه از آب بیرون آ ید ؟
و یا اینکه رئیس جمهور با کابینه و اراکین و حلقات خاص خود کا ملاً خیالات و تصورات دیگری داشتند و به این مسائل مهم و حیاتی کم بها داده بودند و ملت افغانستان را چنان نا توان ، سرکوب شده و از پا افتاده فکر کردند که دیگر یارای تحرک و مخا لفت با رژیم را ندارند . حیدر رسولی وزیر دفاع ملی در کابینه سردار محمد داود خان، لوی درستیز و تعداد دیگری همچنان وضعیت بهتر از عزیزالله واصفی نداشتند، گفته میشود آقای وزیر دفاع معتاد به چرس و خرافات پرستی بود، وی در وزارت دفاع ملی بنام ( گنگس ) مشهور بود. این دگروال متقاعد از سوق و ادارۀ در سطح فرقه و یا از کنترول سفر بری وزارت دفاع ملی بسیار بعید بود او هفتۀ یکبار معمولاً بروز های پنجشنبه بپای یک پیر مذهبی به جبل السراج میرفت و دعای پیرش را میگرفت و ساعتها بپای خرافه گوئی و مشورت این ملنگ پیر می نشست و تحفه ها به پیرش میداد، روز هفتم ثور خورشیدی ، آنروزیکه بر نظام جمهوری و حاکمیت نا پایدار سر دار حمله شد و کودتا صورت گرفت ، اسلم وطنجار رفیع و عمر و… با تانک غول پیکر خود در برابر ارگ شاهی و وزارت دفاع ایستادند و بر آن قصر مرمرین آتش گشود، وزیر دفاع ملی و لوی درستیز جنرال عبدالعزیز از دروازۀ عقبی آنوزارت فرار نمودند و خود را به فرقه 8 قرغه رسانیدند. اگر چنین واقعۀ صورت نمی گرفت وزیر دفاع و لوی درستیز بر حسب عادت و معمول بایست بپای صحبت پیر خود در جبل السراج می شتافتند. این پیران و پیشوایان مذهبی در قدم اول خانۀ مریدان و پیروان مخلص خود را خراب می کنند، با مریدان و پیروان چکار خواهند کرد و چگونه به فیض و کمال میرسانند ؟ پیر سید احمد گیلانی و حضرت های شور بازاری همچنان پیر و پیشوایانی بودند ، میگویند که آنها پای خود را در یک تشت پر از آب میگذاشتند ، نو کران و چاکران درباری پای او را در آن تشت می شستند و بعد آب کثیف تشت ( دریای مقدس گنگای ) پیر و پیشوا سید احمد گیلانی را به مریدان و پیروان او می نوشانیدند ، آن پیر و پیشوای جبل السراج نیز از قبیل همین کارها و یا مشابه و یا بد تر از آن میکرده نه بهتر از آن ، گمراهی و خرافات پرستی ها و موهوم پرستی ها را حد و مرزی نیست این بیماری مهلک و تباه کن نه تنها که در بیسوادان و جاهلان عامی نفوذ دارد، بلکه در وجود با سوادان و تعلیم یافتگان و مقامات کور اندیش نیز کم نیست.
فکر میکنم اعضای این کابینه و اراکین محترم مردان ساده لوح ، خوشباور، ماجراجو و بی کفایتی بوده اند که با برخورد و پیشامد های سلیقوی شخصی ، جهات و ملحوظات دیگر مسائل و مسؤلیت های اساسی شان را نا دیده گرفته بودند ، گرچه این چنینی نواقص و نارسائیها در حکومات و رژیم های دیگر نیز فراوان و بد تر از آن وجود داشته است و مسائل تشکیلاتی از سوال بر انگیز ترین مشکل و چالش حکومتهای کشور ما بوده است ، زیرا انتخاب و تقرریها بیشتر بر مبنا و ملحوظات مصلحتی و علایق شخصی و سلیقۀ صورت میگیرد نه بر اساس شایسته سالاری و دانش کاری و توانائی فکری ؟ و ازینجاست که مشکلات روز افزون ، اعتراض و نا رضایتیهای توده های مردم ، ورشکستگی ، خطرات سقوط و سر نگونی تا فروپاشی را در پی دارد، حزب و حاکمیت دولتی و دموکراتیک « ما » هم مبتلا به همین مرض کشنده شده بود شاید این مرض ساری باشد، و اما درحالیکه سردار محمد داود خان با چنان تجارب غنی و دیرینۀ که از گذشته ها داشت و انتظارات نیز چنین بود که می بایست کابینه و اراکین بسیار کارا و شایستۀ و آگاه را بکار می گماشت ، در حالیکه او درین راستا مشکل و موانعی اساسی چندانی هم نداشت همه چیز و در تمامی عرصه ها قدرت و اختیارات عام و تام بدست شخص خودش و برادرش سردار محمد نعیم خان بود، شرایط جنگی نبود و صف آرائی و محاذ آرائی های جنگ و جبهات و گروه های گوناگون تروریستی نبود، امنیت سراسری و حاکمیت مطلق وجود داشت، و با این وضعیت و بنیاد ، باز هم یک حکومت و نظام دیکتاتوری بود و ادعای دموکراتیک بودن نظام او یک ادعای پوچ و نا کام بود و شخص سردار داود خان نیز بدانگونه که انتظار میرفت کفایت و توان کاری نداشت. فقط چهره و هیکل آشنا و دیکتاتور وی برای دوستانش قوت قلب و امید می بخشید و برای مخالفین و سایرین خوف و ارعاب و نا امیدی.
یکی از عوامل مهم پیشرفت و ترقی کشورهای صنعتی و پیشگام جهان در اینست که کار را به اهل کار می سپارند و شایسته سالاری را ارج میگذارند حتی اگر یک شخص بحیث چوکیداری و یا نگهبانی دفتر یا مارکیت هم مقرر میشود سوابق و توانائی کاری او را بدقت مطالعه مینمایند ، سوابق زندگی و ارتباطات او را به بررسی میگیرند تا سوابق جرمی و جنایت نداشته باشد و بار باری با او مصاحبه و سوال وجواب صورت میگیرد و پس از آنکه از شفافیت و شایستگی او اطمینان آمد و بعد از آنکه از امتحان مؤفق بدر آمد او را بوظیفه مورد نیاز مقرر مینمایند .و هر گاه او وظیفۀ خود را بصورت درست و معقول انجام داده نتواند جای شک نیست که فوری بر کنار میشود . مصلحت بازی و سفارشات ، و ساطت و خوشبینی ها ی دیگر بی معنی و بی اثر خواهد بود، صرف و صرفاً توانائی ، استعداد ، و شایستگی شخصی میتواند کارا باشد و بس .
و یکی از عوامل بسیار مهم دیگر در جهان ترقی و پیشرفت و صنعتی شدن جوامع بشری بدون شک در آ نست که مذهب را از سیاست جدا ساخته و به حاشیه رانده اند ، صلاحیت و اقتدار و عوامل جهانسوز دینی و مذهبی و ناسیونالیسم کور قومی را بی اثر نموده و بکنار زده اند و نقش و احکام ادیان و مذاهب را در سیاست و تشکیلات سیاسی و دولتی قطع نموده اند مذاهب نه آن پدیدۀ آسمانی بلکه یک پدیدۀ بشری تابع و مطیع قوانین نافذۀ در محدودۀ کلیسا ها ، مساجد و مندرها و مقدسات مطلوب خود زندگی کنند و پای خود را از آن محدودۀ تعیین شده بیرون نگذارند . … و از سوی دیگرلااقل فرهنگ استعفی در آن نظام ها نیز وجود دارد، هر شخص و مقامی که در وظایف و مسئولیت های خود ناکام و کوتاه بیاید استعفای خود را پیشکش مینماید و شکست و ناکامی و نا اهلی خود را رسماً می پذیرند.
بهر حال بر میگردیم به موضوع به حاکمیت جمهوری دموکراتیک و کابینه و اراکین و استحکامات نظام سردار محمد داود خان، و شخص سردار محمد داود خان دگر آن نیرو و توان کاری دوران صدارت گذشتۀ خود را نداشت، در آن زمان علاوه بر مقام صدارت، مقام های وزارت دفاع ملی، وزارت امور خارجه را نیز شخصاً بعهده داشت، اکنون مرد سالخورده عقده مندی باقیمانده و بتدریج اداره، نظم و کنترول از کف او خارج میشود، تنها چهره و هیکل آشنای وی با رعب و ترس حکمرانی میکند. ( پهلوان زنده خوش است )
فکر میکنم عمده ترین و اساسی ترین عوامل شکست نظام شاهی و جمهوری سردار داود خان، همانا عدم باور مندی به نیرو و توانائی ملی و مردمی بود که چند قرن بطور میراثی بر آنها حکمروائی نموده بودند. شاید سردار داود خان، قبایل پشتون را به استثنای چند شخصیت رقیب و مطرح در جامعه، دیگران را بصورت عموم ارادتمندان و طرفداران مخلص خود می پنداشت و از سوی آنها احساس نگرانی نمیکرد. و اما سایر اقوام و قبایل ساکن در کشور را، جامعه مدنی و دادخواهی روشنفکران و داد خواهی منورین و مبارزین تحول طلب و دگر اندیشان و نفرت مردمی را دست کم و یا نادیده و بی اهمیت انگاشت و به این تصور بودند که مردم بقدر کافی ناتوان و سرکوب شده هستند و امکان یک حرکت مهم و طوفانی بغاوت و انقلابی را که موجب سرنگونی نظام بشود نمی دیدند، و یا پذیرفتن همچو یک تحول انقلابی را نمیتوانستند علیه خود بپذیرند.یقیناً اینگونه سنجش و تصوراتی هم داشتند که تحرحات نظامی و ملکی علیه نظام سردار شاهی اگر هم اتفاق بیافتد تاثیر و توانائی عمده و اساسی در پی نخواهد داشت، همانند حرکت کودتائی محمد هاشم خان میوند وال و همکارانش به سادگی سرکوب و خنثی خواهیم کرد
.

 

( بخش دوازدهم )


خاطرۀ از شهر تاریخی و باستانی آی خانم
و بیاد دارم آن روز های را که در ولسوالی خواجه غار کار میکردیم و در آنسوی کمی دورتر با همکارانم به دشت قلعه به دیدن شهر آی خانم رفتیم، میگفتند آنجا شهر تاریخی کشف و پیدا شده و یک کمپنی خاص فرانسوی تحت حمایت حکومت با وسایل و افزار قوی مشغول کار است و به هیچ کسی اجازۀ دخول به آنجا را نمیدهند، بهرحال همکاران من به وساطت و کوشش زیاد بالاخره بنام اینکه ما از کابل آمده ایم اجازه یافتیم تا از این کشف و گنجینۀ تاریخی کشور مان دیدن کنیم، کار شناسان و متخصصین فرانسوی و تعدادی از افغانها و ماشین کاران بشدت مصروف کار بودند، واقعاً شهر آی خانم در موقعیت و منظره بسیار زیبای طبیعت قرار داشت در کنار دریای بزرگ و نیلی آمو تپه بزرگ خاکی به امتداد کنار دریا از دل خاک بسیار جالب و دیدنی است به وسیلۀ محافظین مسلح نگهبانی میشد، خاکهای ضخیم بآلائی تپه را با بلدوزر ها و ماشین و افزار دیگر بصورت بسیار فنی و با احتیاط دور تر انتقال میدادند قسمت اعظم خاکهای این تپه را برداشته بودند و بتدریج و احتیاط تپه خاکی را عریان و نمایان میکردند و تمامی خاک آن تپۀ بزرگ را از جالی و غربال میگذشتاندند و تصفیه میکردند تا شهر تاریخی آی خانم بطور مکمل پدیدار شود، واقعاً شهر زیبای از درون آن تپۀ خاکی نمایان بود، ستون های بزرگ سنگی و میناتوری شده، دیوار های ضخیم سنگی، و خشت های بزرگ سنگی، بکار رفته بود تمام ستون ها و دیوارهای آن میناتوری و نقاشی گردیده بود، حکاکی و گُلکاری آن با هنرمندی و زیبائی خاص جلب توجه میکرد که ثقافت تاریخی و حیرت انگیز در آن بکار رفته بود تمام ستونها، دیوارها و خشتهای سنگی از نوع بهترین سنگهای مرمرین ساخته شده بود، چیزی دیگری که بسیار جالب بود در حالیکه در آن روزگاران ماشین و افزار قوی و موتوری وجود نداشت تعجب بر آن بود که این ستون ها، دیوارها و خشتهای بزرگ و سنگین چگونه انتقال یافته و چگونه با معماری و مهندسی اعلی هر کدام به جای مناسب ایستاده و بنا شده، در حالیکه امروزه ستونهای سنگی آن چنان بزرگ را نمی شود بدون ماشین و افزار قوی انتقال و ایستاده کرد، سر متخصص و آمر فرانسوی بود که ترجمان افغانی داشت و میگفت آی خانم پادشاه مقتدری بوده که روزگاری حدود بیش از 2000 سال قدامت تاریخی دارد و اینجا ارگ شاهی و دربار شاهی او بوده، این شهر و این پادشاهی تاریخی ارتباط و مناسبات نزدیک با شهر و بناهای متمدن و تاریخی بامیان داشته و در مسیر جاده ابریشم قرار دارد.
آری شهر آی خانم روزگاری در تاریخ این سرزمین در امتداد دریای نیلی جیحون و مسیر بامیان باستان و بلخ و بخدی باستان و هرات باستان و تاریخی شاهد تمدن ها و ازدحام و گردش سیاحان جهان بوده، نمیدانم چرا و در اثر چه حوادثی این چنین شهر زیبا و قصر تاریخی زیر خاک مدفون شده بود ؟ هر بینندۀ به این فکر فرو میرفت که روزگاری از روزگاران کهن و باستان در تاریخ کشور ما چه تمدن ها و زیبای ها، هنر نمائی ها، قدرت حاکمه و ازدحام و شخصیت های انسانی در آن قصر و در آن مرکز شاهی وجود داشته و چرا امروز به آن حال بیدفاعی و در چنگال مشتی از دزدان و غارتگران افتاده است ؟ گفته میشد که آثار و مدارک بسیار زیاد و مهم تاریخی و گرانبهای از این گنجینۀ تاریخی کشف و بدست آمده بود که میان خاندان پادشاهی و کمپنی فرانسوی تقسیم و بیغما برده شده و تنها دو یا سه اثر کوچک از شهر آی خانم را در میوزیم دارالامان کابل گذاشته بودند.
و درد ناکتر از همه این است که شاهان و امیران عیاش و خود پرست هویت تاریخی و محافظت و مراقبت از بنا های تاریخی، و داشته های بسیار ارزشمند فرهنگی را اصلاً متوجه نبوده و به آن اهمیت نداده اند، همینکه چیزی از این گنجینه های تاریخی و فرهنگی بدست آمده آن را به جیب زده و به یغما برده اند و در حفظ بناهای تاریخی و ارزشهای آن کوچک ترین توجه و اهمیتی نداده اند، قرنهای متمادی با دیکتاتوری خشن و ظالمانه حکمروائی و استبداد کردند نه در مقابل ملت، نه در مقابل قانون و نه در مقابل کدام مرجع و مقام دیگری مسؤل و پا سخگو نبودند خودکامه و هر کاره، بهترین آثار و گنجینه های مهم و ارزشمند تاریخی رویهمرفته به فرو پاشی و آسیب پذیری و عدم پرداخت و مراقبت مواجه گردید و اینک در حال نابودی قرار دارند.
آری آنگاهیکه تمدن و زیبائی شهر تاریخی آی خانم را به چشم خود دیدم هنوز هم برایم جالب و حیرت انگیز است و بعد از آن روز موفق به رفتن و دیدن آن طبیعت زیبا نشدم ولی چنانچه در جویای آی خانم بودم خبر خوشی نگرفتم میگویند تمام آن شهر زیبا و سنگها و دیوار ها و ستونهای مقّشن آن بوسیلۀ مجاهدین اسلامی به غارت برده شده و خاک آن را به توبره کشیده شده اند، جز تپۀ خالی خاکی قبضه شده و جز افسوس و آه درد ناک چیزی بجا نمانده است.

ادامه دارد

منبع تارنمای وزین پدار نو