خيبرشهيد (جنايت خصم کينه توز)


رفیق غفارعريف
جنايت خصم کينه توز
غم گرد دل پر هنران می گردد

شادی همه بر بی خبران می گردد

زنهار! که قطب فلک دايره وار

در ديدۀ صاحب نظران می گردد

” فخر الدين عراقی”

و باز درگردش ايام، موقع آن فرارسيد تا ياد و خاطرۀ همرزم شهيد راه حزب مان را گرامی داريم و از تۀ دل و عمق وجدان از وفاداری خدشه ناپذيرخويش به آرمانهای سترگ و شريفانۀ حزبی که آن يارعزيز، درپای آن جان سپرد؛ تجديد پيمان نماييم!

سخن ازرفيق خيبرشهيد است که سی وسه سال پيش از امروز ( 28 حمل 1357 مطابق 17 اپريل 1978) آتش گلولۀ دهشت افگنان سياسی و قاتلان حرفوی سينۀ وی را که مالامال از عشق به انسان وانسانيت، ميهن و زحمتکشان ميهن بود، در شامگاهان سياه ، نشانه گرفت و به زندگی پربارش خاتمه بخشيد.

نگر تا نيازی به بيداد دست نگردانی ايوان آباد پست

که هرکس که بيداد گويد همی بجز دود و آتش نجويد همی

سياه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل

( فردوسی)

و اما راستی در طی مدت سی و سه سال سپری شده ، بخاطر شناخت هويت اصلی عاملين اين جنايت سازمان يافته و بمنظور روشن ساختن علل و انگيزه های اين ترور با صبغۀ سياسی و بازکردن اين گره کور و دسترسی به سرنخ هدف قاتلان در داخل کشور و خارج ازمرزها… کارهای سازنده و پژوهش های علمی برسبک و سياق علم تاريخ، صورت گرفته است يآ خير؟

آيا درخلال اين همه تکاپوها و تقلا های تاريخی که برخی از راويان، خاطره پردازان، حکايت گران، افسانه سازان، واقعه نگاران، تاريخ نويسان، به شيوۀ دروغين و به شکل رياکارانه ؛ شرح و بسط اين حادثه را در آفريده های شان: دربروشورها، در رساله ها، در آثارتاريخی، در رمانها، دردرامه ها… رقم زده اند؛ گوشه ای از حقيقت را برملا می سازد ويا نسل های آينده را دچار سردرگمی می کند ؟

بادريغ و درد، حقيقت اين است که دراین دوران تقليد و تعصب، دراين برهه ای از دريوزگی و توسل جستن به انديشه های فرسوده ؛ دربارۀ اين جنايت سازمان يافته، از سوی شماری ازنويسندگان فصلی ـ روشنفکران حراف و فضل فروشان سوداگر، تفسيرهای ضد اصالت، تحليل های عاری ازشفافيت و داوری های خلاف حقيقت ، صورت گرفته است؛ بنابران می توان گفت که خيال سراب، ذهنيت کور، هدف پرازکينه ، افکار منحط و پنداشت های درون پوسيده، دراين آفريده ها چربی می کند تا به حقيقت. اين جاست که درحال حاضر ، صحنه سازی های تفنن آميز دورادورافکار آنان حلقه زده است.

سوای کارپرتلاش و واقع بينانه عده ای از انسانهای روشندل و پاک طينت و باصفا که به بيان چند و چون اين رويداد، خردمندانه و برپايۀ مدارک ـ اسناد و شواهد انکار ناپذير، پرداخته اند؛ تعدادی از صاحب غرضان عقده مند و حسود ( حزبی و غيرحزبی، بشمول رقبای سياسی پيشين ح. د. خ. ا ) باربار با حرکت دايره وار در راههای کور و بار بار با چسبيدن به حربۀ تفرقه اندازی درصفوف بيداردلان راه و رسم انسانی و با چنگ انداختن به خس و خاشاک آلوده به لوث دروغ، تفتين، توطئه، تحقير، توهين و دشنام؛ به مقصد بدنام سازی وترور شخصيت انسانهای شرافتمند، با بيهودگی و با ترفندهای نگارشی، سياه مشق های غير قابل پذيرش برای همه را پيرامون ترور استاد ميراکبرخيبر، به خورد مردم داده اند و خواسته اند تا ذهنيت هارا مسموم و مخدوش نمايند؛ وليک دستيابی آنان به اين هدف ناپاک ، چرکين و گمراه کننده ، به فکر اين کمترين :

خيال است و محال است و جنون!

نارفته به کوی صدق درگامی چند

ننشسته به پيش خاصی و عامی چند

بد کرده همه نام نکو نامی چند

برکرده زطامات الف لامی چند

“حکیم سنایی غزنوی”

و اما، بايد گفت که به سلسلۀ بازتاب يافتن مسألۀ ترور رفيق خيبر، با برداشت های متفاوت، درکتبی که راجع به رويدادهای افغانستان ، پس از سقوط حاکميت سياسی در8 ثور 1371 خورشيدی ( اپريل 1992 ) ، ( افغانستان تجاوزشوروی و مقاومت مجاهدين ـ تاليف : هنری برادشرـ صص 87 ـ 83 ؛ حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحادشوروی برافغانستان ـ تاليف دياگوکوردوويز و سليک هريسن ـ صص 44 ـ 42 ؛ افغانستان گذرگاه کشورگشايان ـ تاليف جارج آرنی ـ ص 75 و دهها اثر سياسی ـ تحليلی و تاريخی ديگر ) به چاپ رسيده و دردسترس علاقه مندان قراردارد؛ مأخذ ديگری نيز موجود می باشد، که در آن روی موضوع شهادت رفيق خيبر تماس گرفته شده و انديشه هايی در برگه های آن بازتاب يافته است.

رفيق دستگير صادقی با درنظرداشت اهميت مسأله و بادرک رسالت تاريخی داير بر روشنی انداختن بيشتر بالای قضيۀ ترور رفيق خيبر، بابه معرفی گذاشتن مختصرمؤلف اثر، به ترجمۀ چند برگۀ از کتاب ( ” کمونيزم دوحزبی افغانستان ـ خلق و پرچم “، نويسنده: انتونی ارنولد، ناشر: انستيتوت هوور دانشگاه ستانفورد کاليفورنيای امريکا، تاريخ نشر: 1983 ، چاپ اول ) همت گماشته، که دراين جا همۀ آن بی هيچ کم و کاست ، رونويس می گردد ، سپس ، محتوای آن با نوشته های ديگر دراين مورد، به مقايسه گرفته خواهد شد:

« انتونی ارنولد بحيث کارمند مجرب سازمان استخبارات مرکزی ايالات متحدۀ امريکا (سيا) درکشورهای متفاوت مانند افغانستان، جرمنی، سويدن، برما، جاپان وانگلستان ايفای وظيفه نموده و اساساَ کارشناس مسايل شوروی ميباشد. موصوف درجريان حوادث قيام ثور، کارمند مسؤول آن اداره درکابل بود و در اين اثرخود درارتباط به زمينه های ايجاد و رشد حزب دموکراتيک خلق افغانستان، کار و فعاليت آن و همچنان شخصيتهای برجستۀ آن حزب، معلومات مفصل ارائه داشته است.

انتونی آرنولد دراين کتاب درارتباط به قتل رفيق شهيد ماـ ميراکبرخيبرـ چنين مينويسد:

(( معهذا اين مسأله مشکوک است که گويا شوروی ( حد اقل حزب کمونيست شوروی) درحوادث کودتای ثور و قتل ميراکبرخيبر بصورت مستقيم دست داشته باشد. خيبر ، اگرچه درفهرست اساسگذاران حزب دموکراتيک خلق افغانستان نام برده نشده، ولی از سابقه دارترين و برجسته ترين نظريه پردازان و ايديولوگهای پرچمی ها بود. درشب هفدهم اپريل 1978 دونفر به خانۀ خيبر آمدند و از وی خواستند که ازخانه خارج شده و به جاده برآيند؛ و بعداً آنها، وی را به قتل رسانيدند. جنازۀ خيبر درکابل با يک تظاهر بزرگ ضد امريکايی ، به اين دليل که گويا موصوف توسط سی آی ای به قتل رسانيده شده، ده تا پانزده هزار نفر اعضا و هواخواهان حزب دموکراتيک خلق افغانستان تشيع گرديد.» پاراگراف چهارم صفحه 57

« کی خيبر را به قتل رسانيد؟

براساس شواهد موجود چنين معلوم ميشود که : امين شايد شخصاً پلان قتل خيبررا طراحی نموده باشد. براساس شهادت يکی ازمنابعی که با جناح خلق درارتباط بود، امين دو جوان خلقی را بمنظور اجرای اين امر موظف نموده بود. اين دونفر عبارت بودند از دو برادر، محمد صديق عالميار و محمد عارف عالميار. رژيم داوود يکی ازاين دونفررا بحيث قاتل تثبيت نمود؛ ولی اشتباهاً وی را عضو سازمان اخوان المسلمين ناميد. بعد هردو برادر در زمان قدرت امين ازامتيازات زياد و مقام بلندی برخوردار گرديدند. صديق بحيث وزيرپلان و عارف بحيث رئيس ترانسپورت زمينی ايفای وظيفه نمودند.»

« اين ادعا به اين دليل که خيبر بعداً، پس ازکودتا، به سرعت به ( شخص فراموش شده ) مبدل گرديد، قوت ميگيرد. وی تازمان به قدرت رسيدن پرچم درسال 1980 همچنان درتاريکی و ابهام باقی ماند. درتمام اسناد ارائه شده ازجانب خلقی ها به خاطر خلع قدرت داوود، صرف يک توضيح مختصر درارتباط به قتل خيبر آمده است. حتا دراين سند، مسأله خيبر که ارتباط مستقيم با حوادث ثورداشت بطور واضح بيان نگرديده است. برعلاوه، دراين اسناد و ساير اسناد مربوط به آن دوره، نه مظاهرات مربوط به تشيع جنازه خيبر، بل گرفتاری رهبران حزب، منحيث يک عمل بی جهت داوود و برطبق دلخواه ترسيم شده است.

اگرامين واقعاً مسؤول قتل خيبرباشد، مشکل نيست که به انگيزه های درونی آن پی برد.

درمرحلۀ نخست: خيبر بحيث عضو کميته مرکزی حزب متحد شده، ميتوانست يک مقام بسياربا اهميت را در دولت حزبی بعد ازکودتا بدست آورد و احتمالاً امين را پس زند. با اوتوريتی وی بحيث يک سياستمدارسابقه دار، خيبرميتوانست تهديدی سياسی بطور عام عليه خلقيها و بصورت مشخص عليه امين وانمود گردد. آشتی ناپذيری وی با[ جناح ] خلق، مخصوصاً بعد از انتشار اسناد مربوط به تاريخچه حزب ازجانب خلقيها، قابل درک است. امين برای آسوده شدن از تهديدی، خطرناکترين حريف، دلايل کافی دردست داشت.

ثانياً ، قتل خيبر و انگيزۀ موفقانۀ قيام حزب دموکراتيک خلق افغانستان، دقيقاً اين واقعه ضمنی را بميان ميآورد که قبلاً ترکی بحيث علامت ويا ماشه کودتا مشخص ساخته بود: گرفتاری شخص وی.

دراين فرصت که يک حريف اساسی درميان پرچمی کنار زده شده و پرچم آمادگی بسيارکمی برای بهره برداری از موقعيت بوجود آمده را داشت، خلق آماده بود تا اعضای مستقل نظامی خويش را که قبلاً هم آماده گی داشتند، فعال سازد. امين بحيث مبتکر عمل ، البته ، تفوق بزرگی نسبت به حريفان حيرت زدۀ خود داشت. امين نمی توانست تغيير سريع رويدادهای پيش آمده را درزمان تنظيم پلان ازبين بردن خيبر، درنظرداشته باشد؛ ليکن وی در استفاده ازوضعيت بوجود آمده تعلل نداشت.

امين تفوق ديگری هم داشت. يکی ازافسران بلند رتبه استخبارات نظامی داوود، جگرن پاچاسرباز، خلقی و احتمالاً اجنت شوروی بود و درموقعيتی قرارداشت که نه تنها امين را از عمل و نيت دولت آگاه سازد، بلکه شايد هم درارتباط به تأخير انداختن گرفتاری وی نيز تأثير گذاشته باشد. اين تأخير ازاهميت جدی برخوردار بود؛ زيرا اجازه داد که امين دستور خود را برای رفقای نظامی بنويسد واز سيد محمد گلاب زوی بحيث انتقال دهنده استفاده نمايد… گلاب زوی دستوررا به شکل فوتوکاپی به آدرسهای معيين سپرد. چنين سوء ظن وجود دارد که اسناد درسفارت شوروی فوتوکاپی گرديده بود، زيرا درآن زمان درکابل، سفارت شوروی يکی ازمحدود محلاتی بود که ميتوانست درزمان بسيارکوتاه چنين اسناد را کاپی نمايد… بعد از خلع قدرت داوود، بسياری ازناظرين، اين عقيده را که گويا اتحادشوروی دراين امر دخالت داشت ، رد مينمايند… ولی برخی ديگر، تمام ملامتی ها را بدوش شوروی ميگذارند و چنين ادعا ميکنند که اين امين نبود ، بلکه گلاب زوی بود که برطبق دستور شوروی عمل کرد و کودتا را براه انداخت.» صفحات 58 و 59 کتاب ( کمونيزم دوحزبی افغانستان ـ خلق و پرچم) ))

خوانندۀ عزيز، توجه فرماييد! کارمند دستگاه استخبارات مرکزی امريکا ” سيا ” درکابل، چطور و به گونۀ روشن، تراژيدی ترور رفيق خيبررا بيان داشته است.

نمی دانم هرزه نويسان و هزيان گويان عقده مند و مفتن که با « دشنه های سرخ» خون آلود سرکاری و با « پاشنه های آهنين » درباری، حقيقت را مثلُه و با زنجير های دروغ پردازی و اتهام بستن ، دست و پای واقعيت را به زعم خويش محکم بسته اند، چه چيز ديگری را مسخ کرده به خورد مردم خواهند داد؟

اين ديگر به مانند آفتاب به همگان روشن شده که حفيظ الله امين و شُرکاء جنايتکارش، درخفاء و درضديت با موازين و اصوليت حزبی و درمخالفت با سيرقانونمند تکامل جنبش دموکراتيک عدالتخواه کشور و منافع مردم و مصالح عليای افغانستان، دارۀ اوباشان را تشکيل نموده بودند و درآن شماری از ولگردهای سياسی و کانگسترهای بی بند و باررا دردرون و بيرون از ح. د. خ.ا ، درخدمت داشتند که توسط آنان کليه مقاصد آدمکشی و سايرفعاليتهای تبهکارانۀ خويش را ، پيش و بعد ازقيام ثور1357 ، درجادۀعمل پياده نمودند و امين تا آخرين لحظه های حيات ننگين و سقوط مرگبارش با اشتراک و سهمگيری همان قلدران سياسی وجانيان حرفوی، فضای وحشت و بربريت را دردرون جامعه، درنظام سياسی ( کشوری و لشکری ) و درزندگی حزبی پهن و مستولی کرده بود.

ای ديده زهرطرف که برخيزد خس

طرفه ست که جز باتو نياميزد خس

هشدار که تا با تو کم آميزد خس

زيرا همه آب ديده ها ريزد خس

” حکيم سنايی غزنوی ”

وحال وقت آن است تا به مقصد شکستن حس خود خواهی و درهم کوفتن طلسم تکبر و خود ستايی جاه طلبانی که انديشه های برباد دهنده درنهان دارند و در سايۀ آن، در نوشته های خويش حادثۀ ترور رفيق خيبررا خيلی ها آگاهانه و برنامه ريزی شده، وارونه و دگرگونه پرونده سازی کرده اند و با اين نيرنگ خواسته اند تا نارسايی ها و اعمال زشت و سياه حزبی و شخصی خويش را پرده پوشی کنند و ديگران را متهم به ناروايی سازند؛ حرف های انتونی آرنولد را با سطوری از يک اثر پژوهشی ديگر، به مقابل هم قرار می دهيم:

« روز18 آوريل 1978 را بسياری ازکسانی که درصحنه حضور داشتند، اينگونه توصيف می کنند. اين روز، روز خاکسپاری ميراکبر خيبر يکی ازرهبران حزب دموکراتيک خلق بود. درمراسم خاکسپاری نزديک به 20 هزارنفر اشتراک ورزيده بودند.

خيبر را به سادگی و خونسردی کشته بودند. بنا به گفتۀ راجاانور ژورناليست پاکستانی درکتاب « تراژدی افغانستان » شب هنگام 18 آوريل 1978 دونفر ناشناس سوار بر موترسکليت به خانۀ خيبرآمدند ودر زدند. تا خيبردروازه را بازکرد، تپانچه ها را به سوی او نشانه گرفتند و اورا ناگزيرساختند به زمين دراز بکشد. آنگاه به سوی او آتش گشودند.

به پندار بسياری از افغانها ـ اين يک قتل سياسی بود، زيرا ميراکبرخيبر دشمنان شخصی نداشت و زندگی خود را وقف پويايی انقلابی کرده بود. حکومت داوود درآن هنگام پيکان مسووليت قتل را متوجه ” حزب اسلامی” ساخت. مگرپس از انقلاب در 1980 ببرک کارمل اعلام نمود که امين مسوول قتل خيبراست. گزارش داده شد که قتل را برادران عالميار ـ صديق ( بعدها استاندار بلخ و سپس وزير برنامه ريزی درحکومت امين ـ م ) و عارف ـ گويا به دستور امين انجام داده بودند.

دراين حال روايت می گرديد که امين می خواست اين گونه ميعاد کودتای نظامی را پيشتر اندازد. حکومت ببرک کارمل برادران عالميار را به اتهام قتل بازداشت نمود. در ژوئن 1980 آنها را به دار آويختند. دوبرادر کوچک عالميار سرسختانه به بيگناه بودن برادران بزرگترخود پافشاری می کردند. راجا انور درکتاب خود می نويسد: « هرگاه ازدست داشتن امين سخن بگوييم، اوترجيح می داد از” شر” کارمل خود را رها سازد تا خيبر بی آزار ».

روايتی که بيشتر ازديگر روايات نزديک به حقيقت بود، درست پس از رخداد های آوريل مطرح گرديد. برپايۀ اين روايت خيبررا به دستور وزيرکشور داوود ـ قدير نورستانی که زيرتأثير مشاوران آلمان غربی بود، کشتند. قتل به مقصد انداختن درز ميان شاخه های “پرچم ” و ” خلق ” صورت گرفته بود. پس ازاعدام برادران عالميار، رسانه های گروهی دست به متهم نمودن آشکار حکومت داوود به قتل ميراکبرخيبرزدند. همچنان مشاوران آلمان غربی نيز آماج خدنگ های اتهام گرديدند » ( جنگ درافغانستان ، نوشتۀ گروهی از دانشمندان انستيتوی تاريخ نظامی فدراسيون روسيه، ترجمه: عزيزآرينفر، صص 71ـ 69 )

درنقل قول بالا ، سه ديدگاه و سه روايت ديده می شود:

1ـ ديدگاه راجا انور پاکستانی: به استناد مدارک انکارناپذير، هيچ گونه پايه و اساس منطقی ندارد؛ زيرا ازبرداشت های غلط و استنباط نادرست و دورازحقيقت نمايندگی می کند و ارتباطی با واقعيت موضوع ، نه می گيرد ( درسطور آينده حرف های دقيق تر گفته خواهد شد ) و ضعف استدلال درآن بخوبی قابل دريافت است!

دراين جا، راجاانور درطرح نظرخود، بيشتر به تاکتيک های دستگاههای استخباراتی اغواگر پناه برده وخواسته است تا واقعيت را کتمان و پل پای قاتل و مجرم اصلی را گم نمايد. برخلاف تصور خام و پندارواهی اين پاکستانی مغرض، حفيظ الله امين شياد و جلاد ، درتبانی با دوستان بنيادگرای اسلامی خويش، طرح ترور شادروان ببرک کارمل را ريخته بود که تير دشمن به هدف اصابت نه نمود، درعوض انعام الحق گران پيلوت شرکت آريانا، قربانی اين توطئه خائنانه شد.

2ـ اين که ترور استادخيبر، يک قتل سياسی بود، هيچ انسان بافراست نه می تواند درآن شک و ترديدی داشته باشد، بجز مشتی ازخود کامگان مغرور و ديوانه صفت و زورمند، که قصد داشتند پس ازتهاجم سبعانه به رسم شادمانی ازکشته های سياسی پشته های فتح آباد کنند!

تمام بررسی های سياسی که تاکنون صورت گرفته است، گواهی برآن می دهند ، که مقدمه چينی، طرح مسأله ، پلانگذاری و سازماندهی ترور رفيق خيبر، توسط حفيظ الله امين به اشتراک و همکاری شرکای جرمی اش دردرون نظام ، درداخل ح. د. خ. ا ( در رده های بالايی ) و دربين آدمکشان اخوانی، بعمل آمده بود و برادران ( عالميارها ) ازسوی امين به انجام اين جنايت توظيف شدند و دستور گرفتند.

آثارتحليل گران سياسی و مفسران مسائل بين المللی که درسال های اخيربه چاپ رسيده اند، روی اين مطلب بخوبی ، صحه می گذارند.

3ـ روايت سوم، لازم و ملزم روايت دوم بوده، متمم و مکمل يکديگر اند. کينه توزی های عفريتی و مخالفت سرسختانۀ قديرنورستانی وزير داخله و حيدر رسولی وزير دفاع حکومت داوود، با انديشه های ترقيخواهانه و ضديت آنان با تفکر جنبشهای انقلابی، بويژه جهت گيری های بسيار خصمانۀ اين هردو عليه ح. د. خ.ا و ساير نيروهای مترقی و تحول طلب جامعه، فروافتادگی شان را درگرداب رويدادهای آن وقت و درماندگی آنان را در برابر خواست ها ی مبرم و حياتی توده های مردم و جوانان، با وضاحت کامل، نشان می داد تا اين که پردۀ رسوايی خويش را به دست خود دريدند.

ای دريده پوستين يوسفان

گرگ برخيزی ازاين خواب گران

گشت گرگان يک بيک خوهای تو

می درانند ازغضب اعضای تو

زانچه می بافی همه روزه بپوش

زانچه می کاری همه روزه بنوش

چون زدستت زخم برمظلوم رست

آن درختی گشت و زان زقوم رست…. »

” مولوی ”

واما، تازه ترين آگاهی ها را دربارۀ ترور رفيق خيبر، مي توان از چند برگۀ رسالۀ بارق شفيعی زيرعنوان ” غروب خورشيد ” که از پرويزن نقد اين قلم نيزگذشته و در سايت ” سپيده دم ” و تارنماهای ديگر به نشررسيده ، بدست آورد.

بارق در صفحۀ (44 ) اين رساله نگاشته، ” که نسبت به هرکس ديگر، افتخار نزديکی با استاد خيبر را” داشته؛ بنابران قدرمسلم اين است که وی دررابطه به ” فاجعۀ شهادت استاد ” و عاملين اين جنايت نيز حرف های زيادی را می داند که بايست به صورت شفاف به بيان آنها بپردازد.

او نگاشته است:

(( شامگاه روز 28 حمل 1357 خورشيدی ( برابر با 17 اپريل 1978 م ) من با دوتن ازرفقای دفتر سياسی ( کی ها و چرا نام آنان را نه نوشته است ـ نگارنده ) درپايان جلسه بيروی سياسی، درموتر تاکسی، ازشيرشاه مينه ( کارتۀ 4 ـ منزل نورمحمد تره کی )، راهی مکروريان اول بوديم؛ چهار راه صحت عامه را دور زديم ، هنگامی که ازجاده يی به استقامت پل مکروريان می گذشتيم ، ديدم درحاشيۀ پهلوی راست سرک، و متصل به ديوار ” مطبعۀ دولتی ” ، جسدی بيجان به سينه برزمين افتاده بود؛ جاده خالی بود، فضا سنگين و نيمه تاريک و مشاهدۀ جسدی بيجان وتنها، غم انگيز و سخت تکان دهنده! با اشاره به جسد ، به رفقا گفتم: ” ببينيد! اين ” داود” بدبخت با همه لاف و گزاف و عرض و طول دستگاه به اصطلاح ” ادارۀ امنيت ملی” خويش، نمی تواند جلو ترور و بی نظمی را درکشور بگيرد، حتی درچند قدمی قصر شکوهمند خويش! ” يکی ازرفقا داهيانه گفت: « اين نظام فرسوده شده، به درد ادارۀ امروزی نمی خورد. مثلی که زوالش نزديک است!…» تا می خواستم از دريور تاکسی بخواهم درنزديکی جسد لحظه توقف کند ولی اوبه سرعت آنجا را عبورکرده و در وسط پل مکروريان رسيده بود شايد تجربه های گذشته به وی آموخته که نکند حادثۀ ترافيکی باشد و به نام او ختم شود و برايش درد سر ايجاد کند.

ازپل مکروريان گذشتيم و درکنار حوض آببازی همديگر را وداع گفتيم و هريک به سوی منزل خويش راه بريديم. منزل من در اپاتمان اول، منزل اول بلاک (28 ب ) قرار داشت. من مقارن همين ساعت را ، با استاد خيبر، درمنزل خود ، وعدۀ ملاقات داشتم، او در بلاک (35) اپاتمان 5 ، منزل اول ، درفاصلۀ 20 تا 25 متری، درعقب بلاک (28 ب ) جايی که من می زيستم، سکونت داشت. قراربود دراين ملاقات دربارۀ راه های حل اختلافات (!) بين او و ببرک کارمل باهم مشوره کنيم.

همين که به منزل رسيدم، بوت ها را کشيدم و می خواستم لباسم را تبديل کنم؛ زنگ درب اپارتمان به صدا درآمد، در را کشودم، رفيق مان ( انجنير نصير) که دريکی از بلاک های آن جا سکونت داشت ( اکنون درزيلاند جديد درحال مهاجرت به سر می برد ) ظاهرشد. به من دست داد و سلام کرد. مضطرب بود، صدايش می لرزيد، آب دهنش را به زحمت فرو برد، گفتم:« خيريت باشد، چه واقعه شده است؟» گفت: « درجاده کنارشرقی مطابع دولتی، پيکر به خون آغشته يی برزمين افتاده است. کارگران مطبعه می گويند؛ استاد خيبراست، ترورشده است! »

گيچ شدم، چشمانم سياهی کرد و پاهايم سستی. به زودی برخود مسلط گشتم، به او گفتم: « رفيق نصير! اميدوارم اين سخن درست نباشد، شما به منزل تان برويد و آرام کنيد، من موضوع را تحقيق می کنم، تا آن وقت به کسی چيزی نگوييد! » او رفت و من برگشتم و در را بستم.

روح افزا ( خانمم ) سخنان ما را درپشت در شنيده بود، با اضطراب شديد پرسيد: چه خبراست؟ من درحالیکه بغضم را به زحمت فرو خوردم گفتم: هيچ ، استاد ديگر نمی آيد! و او به شدت گريست. فرزندانم با حيرت و پريشانی دست و دامن او را چسپيدند و من بی تأمل با يک لا پيراهن و پاپوش های سرفرشی، به عجله به منزل استاد شتافتم. زنگ زدم پسرش (توريالی جان ) در را کشود ، پرسيدم: « استاد؟ » گفت: ديگر ( عصر) با کاکا غوربندی( مراد قدوس غوربندی است ) برآمده ، ولی تاکنون برنگشته است» گفتم: « وقتی تشريف آورد، بگوييد که من درمنزل منتظر او هستم.» وقتی برمی گشتم، توريالی جان گفت: « دونفر اين جا ( اشاره به سالون ) آمده اند، سوالاتی دارند! » گفتم : « چه ـ سوالاتی؟ » گفت: « دربارۀ پدرم. » بی محابا به سالون اپارتمان داخل شدم. ديدم دونفری که ازلباس و انداز صحبت و قلم و کاغذ شان پيدابود که به دستگاه های به اصطلاح امنيتی وابسته اند، به تحقيق مشغول اند. همين که مرا ديدند، حرکت مختصری به انداز احترام انجام دادند و بلا فاصله يکی از آنها پرسيد: « شما چطور تشريف آورديد؟ » گفتم « اين سوال را من بايد ازشما بکنم، من بارق شفيعی استم، اين جا منزل رفيق ، استاد و رهبرمن است. من هميشه اين جا به زيارت و ملاقات با او مييايم. امشب قراربود به منزل من بيايد؛ ولی تا کنون نيامد و من آمده ام تا بدانم علت چيست؟ و اما شما…؟ » يکی از آنها گفت: « خوب… حادثه يی رخ داده، ما وظيفه داريم علت آن را بدانيم » گفتم : « برای استاد؟ … » با اشاره افاده کرد که به خاطر فرزندانش در اين باره چيزی گفته نمی تواند.

من دانستم که با کمال تأسف جنايتی به قصد جان استاد صورت گرفته است. گفتم: « من ميروم لباسم را عوض می کنم دوباره به سرعت برمی گردم. » برگشتم و به سرعت به سراغ دوکتور نجيب رفتم. او در اپارتمان خود نبود. برادرش گفت: « به منزل خسرخود ( جيلانی جان ) دربلاک ( 24) رفته.» به آن جا رفتم ، زنگ زدم. جوانی در گشود و احترام کرد. گفتم : « نجيب جان را کار دارم! » دوکتور نجيب به دنبالش ظاهرشد، دستش را گرفتم و او را از دروازۀ اپارتمان بيرون کشيدم، گفتم: « نجيب جان! شجاع و استوار باش؛ درست مانند يک سرباز انقلابی! » گفت: « خيريت است؟ امرکنيد! »

گفتم: « استاد را ترور وشهيد کرده اند، جسدش درجاده کنار ديوار مطبعه افتاده است. فوراً همين اکنون موضوع را به رفقا ” تره کی و کارمل” اطلاع بدهيد. من نيز ميرسم !» نجيب که ازشاگردان وفادار مکتب استاد بود ، به شدت تکان خورد و گفت: « همين اکنون ميروم ، مطمين!…» و به سرعت ازمن جدا شد.

من برگشتم به منزل، پاپوش ها و کرتی ام را پوشيدم و دوباره رفتم به اپارتمان استاد. دربرابر در ورودی اپارتمان استاد، با آن دو تن مستنطق رو به رو شدم.

گفتم: « کارتان تمام شد؟! به بادارتان بگوييد ! جنايت بزرگی را مرتکب شده ای ، اين خون نمی خوابد و ازهرکسی پيشتر گريبان ترا خواهد گرفت!» يکی از آن دو، به من نزديک شده آهسته گفت: « رفيق بارق! خواهش می کنم آرام باشيد، ما تحقيق می کنيم! » و ازمن دور شد …. » ( رسالۀ “غروب خورشيد” صص 52ـ 49 )

خوانندۀ عزيز، توجه فرماييد! فقط ، مطالعۀ چند سطر نخست نقل قول بالا، ديدگاه بی بنياد و قضاوت نادرست راجا انور پاکستانی را ، که بمثابۀ يک پندار واهی، خصمانه و تهی ازارزش وفاقد معنی ومفهوم سياسی، سياه مشق شده است؛ ثابت می سازد.

ولی اين مطلب سوال برانگيزاست که بارق شفيعی، سوار برتاکسی درحال حرکت و دارای سرعت، ازکجا می دانست که « جسد بی جان به سينه برزمين افتاده » قربانی يک عمل تروريستی شده است و با اطمينان، با اشاره به جسد، به رفقا می گويد: « اين ” داود” بدبخت با همه لاف وگزاف و عرض و طول دستگاه به اصطلاح ادارۀ امنيت ملی خويش، نمی تواند جلو ترور و بی نظمی را درکشور بگيرد، حتی درچند قدمی قصرشکوهمند خويش…؟ »

درحالی که درنزد يک رهگذر ( پياده ويا سوار برواسطه ) بی خبراز کنه حادثه، می توانست دو تصور پيش آيد:

ـ شايد يک تصادم ترافيکی به حيات يک انسان پايان بخشيده و دريور از محل واقعه فرار نموده است؛

ـ جنگ و جدال و کشمکش بين دوفرد ويا چند نفر و کاربرد سلاح ( جارحه ويا ناريه ) دراين نزاع، جان يک انسان را گرفته است، قاتل و ساير شرکت کنند گان درحادثه، پابه فرار نهاده اند.

دراين رابطه دوپرسش ديگر نيز بميان می آيد:

اول ـ درحالی که برمبنای سند مرامی حزب مان همواره : « بخاطر رنجهای بيکران خلق ستمديدۀ افغانستان! » می انديشيديم تاکارهدفمند و انسانی را برای هم ميهنان مستمند، انجام دهيم و انديشۀ عالی: « خدمت به خلق وظيفۀ مقدس ماست ! » نيز ازشعار های روز حزب ما برگزيده شده بود؛ آيا ازنظر اهداف و انديشه های والای حزبی؛ پرنسيب های حقوقی و رعايت قوانين نافذۀ کشور مبنی برانجام کمک های عاجل به شخصی درحالت ( جاندار و يا بی جان ) درکنار جاده برزمين افتيده، ازجمله اطلاع دهی به مقامات امنيتی و… مکلفيتی بردوش اين سوارنشينان تاکسی نبود تا موتر را توقف داده ، حد اقل وظيفۀ حزبی، انسانی و قانونی خويش را انجام می دادند؟ چگونه اين سه تن اعضای دفتر سياسی حزب مدافع صديق منافع زحمتکشان افغانستان، از کنار يک انسانی که در حاشيۀ جاده بر زمين افتيده، با خاطر آرام و آن هم تبصره کنان می گذرند ، بدون اين که کوچک ترين احساس مسؤوليت دربرابر او بنمايند؟

دوم ـ آن رفيقی که خيلی ها « داهيانه گفت: اين نظام فرسوده شده ، به درد ادارۀ امروزی نمی خورد. مثلی که زوالش نزديک است!… » چه کسی بود؟

چرا بارق شفيعی آن رفيق دانشمند و خبير(!) را به معرفی نگذاشته است تا اعضای حزب به وجود و نبوغ آن عضو دفتر سياسی حزب خويش که درآن شرايط و حالت، ازداخل موتر تاکسی ، بامشاهدۀ يک جسد نا شناس، زوال نظام را پيش گويی نموده بود؛ افتخار کنند و به خود ببالند؟

جالب است! بارق شفيعی ” مقارن همين ساعت را، با استاد خيبر، درمنزل خود، وعدۀ ملاقات » داشت تا دو به دو و در خلوت شاعرانه و به دور از چشم ديگران، « دربارۀ راه های حل اختلافات (!) بين او و ببرک کارمل » رايزنی کنند؛ وليک پيش ازاين که اين ديدار صورت بگيرد، رفيق انجنير نصير، دروازۀ اپارتمان را دق الباب کرده، خبرناخوشايندی را به او مي رساند:

« درجادۀ کنار شرقی مطابع دولتی ، پيکر به خون آغشته يی برزمين افتاده است. کارگران مطبعه می گويند؛ استاد خيبراست، ترورشده است! »

مضحک تر از تقاضای خموشی ازقاصد يک پيک چيزديگری می تواند باشد؟

« رفيق نصير!… شما آرام کنيد، من موضوع را تحقيق می کنم، تا آنوقت به کسی چيزی نگوييد! »

عجب هدايتی! همه می دانند که تا آن وقت، صدای شليک گلولۀ قاتلان، عده ای ازمردم: کارگران مطبعۀ دولتی، شهروندان ساکن درمنطقه ( اگر بوده باشند ) و رهگذران (اگر درآن شامگاهی در رفت و آمد بوده باشند) ازجمله رفيق نصير را وحشت زده و ازوقوع يک جنايت آگاه ساخته بود و بعيد از امکان نيست که چند نفری نزديک جسد آمده و بعد از شناخت مقتول، به دفتر پوليس و کارمندان ادارۀ مصئونيت ملی، آگاهی نداده باشند.

پس چرا رفيق انجنيرنصير، رازداری را حفظ کند، به منزل خود برود، آرام گيرد، خموشی اختيارنمايد و به کسی چيزی نگويد؟

خوانندۀ عزيز، توجه فرماييد!

بارق شفيعی چند لحظه پيشتر ازموضوع حملۀ قاتلانۀ تروريستی به جان استاد خيبر، اطلاع حاصل کرد؛ دقايقی قبل يکجا با دو عضو ديگر دفتر سياسی ح. د. خ. ا ، سوار بر موتر تاکسی ، ازپيش روی مطبعۀ دولتی عبورنموده بود و درحاشيۀ پهلوی راست سرک ، جسد بی جان به سينه برزمين افتاده را ديده بود؛ حالا با بی قراری تصميم گرفته که به منزل رفيق شهيد ما ، قدم رنجه فرمايد تا ثقه کند که آيا پلان دشمنان حزب مان درعمل پياده شده و تير بدخواهان، درست به هدف اصابت نموده است يا خير؟

با رسيدن به خانۀ مطلوبه و فشاردادن زنگ منزل، فرزند رفيق خيبر، درگشود؛ مهمان بی هيچ مقدمه ای می پرسد : « استاد » ؟ پاسخ می يابد : « پدرم ديگر ( عصر ) با کاکا غوربندی ( مراد قدوس غوربندی است ) برآمده، ولی تا کنون برنگشته است. »

پرسنده مطالبه می کند : « وقتی تشريف آورد، بگوييد که من درمنزل منتظر او هستم. » ولی اندکی پيشتر به همسرخود گفته بود: « استاد ديگر نمی آيد! »

واما، شاعر نازک خيال و تصوير پرداز (!) ميهن مان، همچنان مديرمسؤول جريدۀ ” خلق ” نخستين ارگان نشراتی ح. د. خ. ا، ازروی منطق و برپايۀ قانون حيات همه زنده جان ها، بخوبی می دانست : شخصی که طعمۀ آتش گلولۀ وحشی صفتان گرديده و حق زندگی از او ربوده شده، ديگر هرگز برنمی گردد؛ بنابران هيچ کسی نمی تواند درمنزل خويش در انتظار آمدنش بنشيند!

چشم ياری داشتن ازدشمنان بيهوده است

دشمنی بوده است کار دوستان ، تا بوده است

تا زدم لبخندی از شادی، بلايی دررسيد

آسمان را کينه ای ، با خاطر آسوده است

” رهی معيری ”

وباز چه يک پيشامد غيرمترقبۀ ديگر: بارق درداخل سالون منزل استاد خيبر، با پرسشگران دستگاه امنيتی که « به تحقيق مشغول » اند ، برمی خورد و با اين پرسش که « شما چطور [ اين جا ] تشريف آورديد» مواجه می گردد.

پاسخ می دهد: « من بارق شفيعی استم، اين جا منزل رفيق ، استاد و رهبر من است. من هميشه اين جا به زيارت و ملاقات با او مييايم. امشب قراربود به منزل من بيايد، ولی تاکنون نيامد و من آمده ام بدانم که علت چيست؟ ))

ببينيد خوانندۀ عزيز!

بعضی انسانها، دريادکرد خاطرات خود، دربحرانی ترين لحظه ها، بويژه هنگام لزوم، نمی توانند ازبيان حقيقت طفره روند.