داوری بررويدادهای هفتم ثور۱۳۵۷و هشتم ثور۱۳۷۱را بايد بدون تعصب، درآئينه علل وعوامل داخلی و خارجی و دستاورد های مشهود آنان نمود! نویسنده : رفیق هدایت حبیب

هم ميهنان گران ارج، خوانندگان بابصيرت!
درطی دو دهه ی اخير و بويژه يک سال سپری شده به آن حدی اخبار تلخی از گوشه و کنار کشور، از کشتن مردم بی گناه گرفته تا گروگان گیری ها، از حمله هایی انتحاری تا جنگ و خونریزی های وحشت آور و بربریت منشانه ی عصر حجر؛ از تسليمی قدرت دولتی به طالبان سيه دل پيرو تفکرعصرحجر گرفته تا سرکوب خونين زنان ومردان آزاديخواه وعدالتجو؛ از کشتار بی رحمانه منسوبين پيشين گرفته تا نسل کشی برادران هزاره و اهل تشيع و ولايت های شمال کشور… به گوش میرسد، که جایی برای اخبار جالب و خواندنی مورد نياز ديگری بجا نمی گذارد.
دراين ميان، سخن گویان تنظيم طالبان جهالت پيشه و وحشی صفت؛ شماری از رهبران رنگ باخته ی تنظیم های جهادی و عده ای از خوش خدمت هایی قبيله گرای تماميت خواه چپ ديروز(!) و راست امروز(!) درتلويزيون ها ظاهر شده، زیر نام کار شناس و مبصر سياسی با کتمان نمودن حقايق تاریخی، بدون استدلال منطقی و ارائه مدارک، بصورت چشم بسته از گروه های جنايتکار حاکم ديروز و امروز (جهادی و طالب ها و قبيله پرستان معاش بگیر) مربوط به سازمان های استخبارات امریکا و انگليس؛ پاکستان و ایران دفاع می کنند؛ وليک آنان نمی دانند که داستان زندگی اين جنايت پيشگان سيه دل، آنچنان عریان است که نوشتن حقايق در مورد کارنامه های سياه آنان احتیاجی به توضیح بيشتر ندارد.
اين آقايان از کسانی حمایت و به نفع آنان در رسانه ها لابی گری می نمایند که هر کدام آنها در چهل سال گذشته خون مليونها انسان را مکيده، به شرف، آبرو و عزت مردم بازی کرده اند.
جالب تر از همه اين است که اين آقایون برای عقده کشایی و فروکش دادن خشم شکست و رسوايی های شان تبليغات زهراگين پوچ و بی مقدار را عليه حزب دموکراتيک خلق افغانستان آغاز نموده از برچسب زدن هرگونه، بهتان، دروغ و دشنام و زهر پاشی به آدرس فرزندان صدیق و باتقوای اين حزب، نيز دريغ نمی ورزند.
اين آقايان تحت عنوان انتقاد، شوربختانه کلمات یا واژه هایی را طی این صحبت ها به آدرس اين حزب و اعضای پاکنهاد آن استعمال می نمايند که شایسته ی سخن گفتن يک روشنفکر آگاه و شخصيتهای باسواد جامعه مان نمی باشد.
اصول و ضابطه های جهانشمول و پذيرفته شده برای انجام کنکاش، ديالوگ و نقد و انتقاد شخصيتها، احزاب و دولتها حکم می نمايد تا باید تمام اندیشه ها و توانایی ها را در مسیری قرار داد، که رقابت های سیاسی در یک فضای سیاسی سالم و مثبت انجام شود و کسانی که می خواهند در این مسیر حرکت کنند، باید توانمندی های علمی ـ سياسی و اخلاقی خود را بیان کنند و از برچسب زدن ها، اتهام های بدون سند و مدرک و تخریب دیگران بپرهیزند.
اما آنانی که در جريان مبارزات سالم و قانونمند سياسی دهه های پيشين توانمندی رقابت سياسی را در امر خدمت به مردم افغانستان در برنامه ها و عملکردهای شان نداشته از کاروان تکامل و رسيدن انسان به قله های شامخ انسانيت عقب افتيده و با تاريخ ننگين گذشته و عملکردهای جنايتکارانه خويش رنگ باخته اند؛ درعوض تجديد نظر به تفکر و عملکرد خويش؛ عده ای به انجام اعمال تروريستی بر قشر روشنفکران کشور و تيزاب پاشی در بدن زنان و دختران و ميخکوب نمودن آنها در منزل متوسل شده و شمار ديگری راه دشنام گويی واتهام بستن های دور از عفت کلام را پيشه کرده سرانجام هردو گروه “راست” و “چپ” افراطی رو بجانب ايران و پاکستان ـ انگليس و امريکا و چين نموده، با پوشيدن حبا و قبای “طلبه های کرام(!)” مجاهدين فی سبيل الله(!) و “قبيله پرستان چپ نما” (!)؛ سرتعظيم را به دربار سازمانهای استخباراتی “سی . آی. ای”؛ “انتلیجنس سرويس”، “موساد” و ” آی. اس. آی” فرود آوردند و سال های تمام غذاهای لذيذ امريکايی ـ انگليسی و دال و چپاتی پاکستانی را در سفره ی جنرال يوسف ـ جنرال حميد گل ـ نصير الله بابر وکرنيل امام نوش جان کرده، روی امتياز نام و باصطلاح “پيروزی جهاد فی سب الله(!)” راه رسيدن به قدرت و گرفتن مال غنيمت (چور و چپاول دارايی مردم ما)، را مطابق دساتير جنرالهای خون آشام پنجابی، از طريق پرتاب راکتهای سکر۶۰ بر شهرها، اعمال انتحاری؛ مين گذاری پل ها، جاده ها، مکاتب ومدارس و مساجد وعبادتگاه ها ، درپيش گرفتند. يعنی آنچه که ديروز مجاهدين می کردند امروز طالب و داعش آن را دوبرابر انجام می دهند. باستثنای عمل انتحاری و سرکوب خونبار زنان و دختران و نسل کشی و گروگان گيری مردم ملکی بيگناه، که کشف و مودل جديد طالبان(!) است؛ ديگر همه جنايات ذکر شده ی سطور بالا را طالب و داعش از برادران بزرگ خود مجاهدين، فرا گرفته اند.
خوانندگان گرامی!
طوری که در هفته ی گذشته از طريق رسانه های همگانی اطلاع حاصل گرديد؛ تلويزيون افغانستان انترنشنال که با حمايت دولت انگلستان و رهنمايی “بی. بی. سی” در لندن به نشرات آغاز نموده، روز هفتم ثور ۱۴۰۱ خورشيدی ميز گردی را تحت عنوان هفتم ثور و هشتم ثور با دعوت سه شهروند افغانستان، هريک فقير محمد ودان، سابق ریيس شعبه تبليغ و ترويج کميته مرکزی، ح. د. خ. ا در زمان حکومت دکتر نجيب الله؛ سيد اسحاق گيلانی سابق عضو تنظيم محاذ ملی پير سيداحمد گيلانی، سابق مقيم در پاکستان و حالا درکابل(!) و حشمت راد فر روزنامه نگار، تنظيم نموده بود و از هر سه مهمان اين ميز گرد سوالاتی نمود و آنان جواب های را دادند.
ازجمله آنان محترم فقير محمد ودان که مدتی با هم در بخش هایی فرهنگی همکار بوديم، حرف های را درمورد تشکيل حزب و عملکردهای ۱۴ ساله آن گفتند که من پس از شنيدن آن شوکه شدم.
جناب ودان نی تنها حقايق تاريخی درمورد خاستگاه، تشکيل و فعاليتهای بعدی آن حزب، کتمان و چشم پوشی نمود؛ بلکه از تمام دستاورد های ۲۸ ساله ی دوران اپوزيسيون و حاکميت آن نيز بکلی انکار ورزيده فقط از مرحوم دکتر نجيب الله و تيم کودتايی آن حرف زد و او را قهرمان ملی سياست مصالحه ملی، که منجر به سقوط نظام جمهوری گرديد، معرفی کرد و صحبت را اين گونه آغاز نمود:
«بزرگترين خشت کج در ديوار مسير حرکت بعدی افغانستان پس از تصويب قانون اساسی سال ۱۳۴۳ که يک دوره گذار يک انقلاب اجتماعی بوجود آمده بود گذاشته شد….
سلطنت سه جريان افراطی آتی را در معامله با ابرقدرت ها اجازه ی فعاليت داد:
۱ـ حزب دموکراتيک خلق افغانستان در پيوند با يک ابر قدرت بزرگ، يعنی اتحاد شوروی؛
۲ـ شاخه ی ديگر چپی های افراطی ” شعله جاويد” در پيوند با چين….
۳ـ نهضت اسلامی را بنابر پروگرام ايجاد کمربند سبزی که توسط آن اتحاد شوروی را احاطه کند، برای ايالات متحده ی امريکا امتياز می داد….»
از شنيدن اين گفته ی ايشان در حيرت فرو رفتم و با خود گفتم، که چرا آقای ودان ح. د. خ. ا را که هردو منشی رهبری کننده ی آن (ببرک کارمل و نورمحمد تره کی)، از متن نهضت مشروطيت سوم برخاستند و اين حزب را تأسيس نمودند، برنامه ی آن مطابق قوانين نافذه ی دولت شاهی افغانستان در جريده ی خلق نشرشد و اين حزب قانون اساسی و دولت شاهی مشروطه را برسميت شناخت و درمتن برنامه آن سياست داخلی و خارجی حزب را بازتاب داد و خواهان تشکيل دولت دموکراسی ملی در وجود جبهه متحد ملی افغانستان گرديد و طرفداری خود را از جنبش عدم انسلاک و دوستی با تمام کشورهای صلح دوست جهان ابراز نمود؛ وليک اين حزب صلح دوست و قانومدار را يک جريان افراطی قلمداد کرد.
وی با اين گفته ی غير مسئولانه اش؛ نه تنها به شخصيت، استعداد، دانش، خرد و همه کار و فداکاری های بيش از دوصد هزار اعضای حزب تجاوز خصمانه نمود؛ بلکه برعقل ودانش وعضويت ۲۸ ساله زندگی حزبی خود نيز توهين کرد و تمسخر نمود وبالای زندگی حزبی من بي چاره نيز خط چليپا کشيد.
آقای ودان با اين صحبت روی ميز گرد؛ نه تنها شخصيت خود؛ بلکه خواست تا همه رزم و پيکار جانبازانه يک نسل رسالتمند کشور را که ۲۸ ساله دستاوردهای مادی و معنوی آن دراين سرزمين اظهر من الشمس بوده و بخشی از دارايی مردم زحمتکش افغانستان می باشد؛ يکسره تمامی آن را دربازار های لندن ـ واشنگتن ـ اسلام آباد و تهران، دربدل پول ناچيزی درمعرض ليلام گذارد.
دراين رابطه ضرور است تا چند پرسشی را با خود آقای ودان درميان بگذاريم:
آقای ودان؛ آيا شما زمانی که عاقل، بالغ و به اصطلاح نافذ جميع تصرفات شرعی واهليت حقوقی بوديد؛ در وقت رفتن به حزب، برنامه و اساسنامه اين حزب را خوانده بوديد يانه؟
برداشت تان از متن برنامه ی حزب که در شماره های اول و دوم جريده ی خلق نشر شده بود و آن را مطالعه نموديد، چگونه بود؟ يک حزب قانونمدار و طرفدار تحولات اجتماعی، يا يک جريان افراطی؟
شما عضويت اين حزب را برمبنای برنامه آن قبول کرديد ويا بنابر گفته يکی از اعضای رهبری حزب در زمان سلطه ی دکتر نجيب الله، دراين حزب تصادفی آمده بوديد؟
مگر درآن وقت شما درک نکرديد، که گويا به پندار شما اين حزب يک سازمان افراطی بوده و ازمتن جنبش مشروطيت برنخاسته؛ بلکه سلطنت آن را اجازه ی فعاليت داده است؟ تا کدام سال شما چشم بسته در اين حزب روان بويد وآيا شما هم در حرکت های افراطی آن سهم و شرکت داشتيد؟
مگر شما نمی دانيد که سلطنت مشروطه درامور تشکيل و فعاليت احزاب سياسی حق مداخله را ندارد؛ بلکه احزاب سياسی مشروعيت تشکيل و فعاليت خود را از متن قانون اساسی و قانون احزاب سياسی می گيرند.
آيا شما در سال های بعد و بويژه دوران حاکميت که در کميته مرکزی آن جا خوش کرده بوديد و از برکت پلنوم ۱۸ که به کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ معروف است، در پست رياست شعبه ی تبليغ ئ ترويج کميته مرکزی ح. د. خ. ا مقرر شديد؛ ندانستيد که شما بنا به گفته ی خوتان، مبلغ کبير يک سازمان افراطی هستيد؟
اما من که دربخش هایی فرهنگی با شماهمکار بودم؛ هيچ گاهی از قلم و زبان شما نخوانده و نشنيده بودم، که ح. د. خ. ا يک سازمان افراطی بوده که سلطنت اجازه فعاليت آن را درمعامله با ابرقدرت ها داده است.
اکنون چی انقلابی در انديشه و تفکرتان بوقوع پيوست که به يکبارگی به زاويه ی ۱۸۰ درجه تغيير انديشه در سياست و تفکرحزبی داديد و حزبی که از جناب شما آقای ودان (درحالیکه صدها هم صنفی تان در مکتب و دواير دولت زندگی بخور و نمير داشتند؛) شخصيت بزرگ ساخت و تا سطح عضويت کميته مرکزی حزب ارتقا داد وشما را در رأس با اهميت ترين پست (رياست تبليغ و ترويج و آموزش) و رهبری امور فرهنگی حزب و کشور قرارداد؛ صاحب موتر و باديگار ساخت؛ با آن چنين برخورد سبکسرانه دور از منطق و تفکر انسان باخرد نموديد؟
دکتر نجيب الله رهبر جليل القدرتان؛ در تمام صحبت هايش ح. د. خ. ا را يک حزب انترناسيوناليست انسانسالار و اعضايش را فرزندان راستين افغانستان می خواند؛ مگر چی شد که پس از باختن ميدان رزم و سپردن قدرت؛ ولی نافرجام به حزب اسلامی گلبدين حکمتيار، که در مورد آن در بخش بعدی صحبت خواهد شد؛ يکسره آن گفته های داکتر نجيب الله را در باطله دانی انداخته و اين حزب واقعاً انترناسيوناليست انسانسالار را يک جريان افراطی قلمداد کرديد.
مگر شما نمی دانيد، که تعرض نهايت پوچ ـ ميانتهی و بی شرمانه بر ح. د. خ. ا؛ توهين به رزم و پيکار زندگی ساز بيش از دوصد هزار عضو اين حزب شهيدان ـ قهرمانان و رادمردان ميهن مان بوده و هيچ عضو رسالتمند اين حزب اين تجاوز تان را به تاريخ و کارنامه های ماندگار آنان؛ بی جواب نخواهد ماند و همرايت تصفيه حساب خواهند نمود.
به باور و برداشت من از واکنشی که تا هم اکنون از طريق تلفون ها شنيده ام؛ عاقبت بخير!
خواننده های گرامی!
جناب فقير محمد ودان در گفت و گوی شان با تلويزيون افغانستان انترنشنال گفتند:
«من هم هفت ثور و هم هشت ثور، هردو را نقد می کنم…»
اما از صحبتهای بعدی ايشان که مطالبی را به گونه جسته و گريخته بيان نمودند؛ هم پرسشگر تلويزيون وهم شنونده ها، هيچ گونه مفهومی را، مبنی بر حقايق چگونگی بروز رويداد هفتم ثور؛ علت ها و عوامل درونی و بيرونی آن از گفتار آقای ودان بدست آورده نتوانستند.
به باورمن يا آقای ودان معنی واژه ی “نقد” را که در فرهنگ فارسی: سره کردن، جدا کردن خوب از بد؛ جدا ساختن عيوب يا محاسن کلام… تعريف شده و در ادبيات به ترازوی طلايی هم گفته شده؛ يعنی در نقد يک اثر ادبی ويا عملکردهای يک دوره ی تاريخی، آنقدر دقت به خرج داده شود، که مغازه دارهای فروش زيورات؛ در ترازوی طلايی، يکی از زيورات طلايی گران بها را وزن می کنند.
اما همين که آقای ودان بخاطر به حقيقت نشاندن اين ادعای بزرگش که گفت: “هفت ثور و هشت ثورا نقد می کنم” بايست علت های درونی و بيرونی اين رويداد تاريخی را بررسی می کرد، پس از آن حکم خويش را پيرامون محسنات و معايب آن صادر می نمود. زيرا هيچ معلول بدون علت وجود ندارد.
مثلاً وقتی درمورد سقوط نهضت مشروطيت دوم بحث می کنيم؛ بايد علت درونی آن را در وجود عملکرد های کمرشکن شاه امان الله که هم مشروطه خواهان را از درون حکومت برون راند و هم عوض سازماندهی و انجام برنامه های زيربنايی، درجهت تغيير زندگی اقتصادی و اجتماعی توده های مردم؛ برعکس عملکردهای روبنايی هوسانه و کارهای تقليدی … را درپيش گرفت.
از جمله اشتباهات متعدد شاه يکی ديگر هم اين است، که شاه برنامۀ علماً تنظيم شده ای را درزمينه ی پياده کردن اهداف ترقيخواهانه ی نهضت مشروطيت دوم؛ برمبنای شرايط مسلط آن وقت وقدرت و توانمندی امکانات تطبيق آن درجامعه توسط متحدينش، توأم با تشخيص دقيق دشمنان داخلی ومبارزه ی قاطع عليه آنان را دراختيار نداشت.
طوری که گفته شد، شاه به عوض رويدست گرفتن برنامه های زيربنايی، که موجب تغيير و بهبود در وضع زندگی فلاکتبارمردم می گرديد؛ بعد از بازگشت ازسفر اروپا، انجام کارهای جنجال برانگيز ذوقی و سليقه يی مانند تعيين رنگ و لباس زنان و مردان، تغيير روز رخصتی هفته ازجمعه به پنجشنبه و پروگرام پيش ازوقت رفع حجاب زنان و امثالهم را درپيش گرفت که سرانجام راه اندازی اين حرکت های تقليدی بی ثمر ضد سنن و عنعنات ديرينۀ مردم، نه تنها دولت را ازانجام وظايف اصلی، يعنی تحقق تحولات بنيادی بازداشت؛ بلکه برای دشمنان داخلی و خارجی وطن و مردم زمينۀ تبليغات تخريبی و فعاليتهای ضد دولتی را مساعد نمود.
همين گونه سقوط سلطنت مشروطه و دموکراسی تاج دار را در عملکردهای محمد ظاهر شاه سابق، پيرامون جلوگيری وی از انفاذ قانون احزاب سياسی و عدم توجه به فعاليت قانونمند احزاب و تشکيل حکومت های پنج گانه ی بدون پشتيبانه حزبی و مداخله ی بی حد و حصر خانواده ی سلطنت؛ بويژه سردار عبدالولی درتمام امور کشور و برنامه ی تحريک آميز وی در حمايت مشهود از ارتجاع سياه؛ بويژه فعاليت های مشهود حضرات شوربازار و قلعه جواد و جوانان مسلمان(!) برضد نيروهای مترقی و کشورهای صلحدوست و مخالفت های درون خانواده ی سلطنت، که دوام عمر اين نظام را به پرتگاه سقوط سوق داد و منجر به کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲؛ استقرارنظام جمهوريت و بقدرت رسيدن سردار محمد داوود، صدراعظم پيشين افغانستان گرديد؛ نقد و ارزيابی نمود.
به همين منوال، علت سقوط جمهوری داوود خان، پشت زدن وی به تعهدات بزرگی که وی تحت عنوان “خطاب به مردم افغانستان”، در زمينۀ بهبود شرايط کار و زنده گی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطر رشد و توسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان به مردم وعده داده بود، که اين وعده های رژيم، درصورت تحققق آن در جهت بهبود سطح زنده گی مردم، رشد وترقی جامعه را ببار می آورد، مسلماً که مورد حمايت صادقانۀ مردم افغانستان قرار می گرفت؛ اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمد داوود به مثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب می خواست تا درزمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانور های ملی گرايانه؛ با عوام فريبی از حمايت و پشتيبانی نيروهای ملی و دموکراتيک؛ بويژه ح. د. خ. ا بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت جويانه ی شخص خود، بهره برداری نمايد.
محمد داوود با تصويب قانون اساسی جديد درماه جنوری ۱۹۷۷، سيستم يک حزبی را در کشور اعلام و حزب خودش را به نام”حزب انقلاب ملی” به مثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم افغانستان پيشکش ساخت، که با اين عمل در حقيقت امر، استبداد رسمی را آغاز و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ “خطاب بمردم افغانستان عمل کرد و خود را دربرابر تمام نيروهای ملی و ترقيخواه قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری درسرنوشت مملکت واعمار جامعۀ مرفه و مترقی در افغانستان، بازداشت.
سپس داوود بعد از تصويب قانون جزای افغانستان، در حالی که حمايت توده های مردم را از دست داده بود؛ زندگی اقتصادی ـ اجتماعی مردم روزتا روز بدتر شده می رفت؛ نارضايتی از نظام به اوج خود رسيده بود؛ جوانان پس از تحصيل از دبيرستانها و دانشگاهها به کار جذب شده نتوانسته راه کاريابی مشقتبار را در کشورهای ايران ـ امارات متحده ـ و ساير کشورهای عربی درپيش می گرفتند؛ اما رژيم بعوض علاج مشکلات حاد جامعه؛ با برداشتهای طفلانه و بدور از عقل سليم، نارضايتی مردم را ناشئ از تبليغات نيروهای ملی و دموکراتيک پنداشته راه سرکوب آنان را درپيش گرفته شمار زيادی از اعضای ح. د. خ. ا و ساير سازمانهای ملی و ترقيخواه را درپيش گرفت.
دشمنان داخلی و خارجی، بويژه ايالات متحده ی امريکا از اين وضع بخاطر تطبيق اهدافی که بعدها روی آن صحبت خواهد شد، استفاده ی بموقع ابزاری نموده؛ برنامه ی تسليمی کامل دولت داوود را به جانب خويش از طريق سرتسليم و تعظيم آوردن او به تهران و اسلام آباد و کشاندن وی را در زمينه سرکوب قطعی ح. د. خ. ا و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک توسط کارمندان استخباراتی تعبيه شده اش در درون نظام و درميان احزاب سياسی، روی دست گرفت.
سازمان ” سيا” توسط عمال معلوم الحالش درگام نخست، ترور ببرک کارمل را درپيش گرفتند، که به عوض وی انعام الحق پيلوت آريانا به قتل رسيد. به تعقيب آن ترور علی احمد خرم وزير پلان را بخاطر تحريک هرچه بيشتر داوود خان توسط شخصی به نام مرجان، به گفته اکادميسين دستگير پنجشيری مربوط گروپ حزبی حفيظ الله امين، در منصه تطبيق قراردادند.
سرانجام با ترور استاد ميراکبرخيبر، يکتن از دوستان نزديک و صميمی داوود خان، آتش استخوانسوز را در سرتاپای اين حزب و شخص سردار محمد داوود، مشتعل و با راه اندازی تبليغات زهراگين، “سيا” برنامه را به جانب دلخواه خويش سمت و سو بخشيد، که محتوای آن در يک نگارش تاريخی، تحت عنوان” مروری به رويدادهای خونبار سه سده ی اخير…” چنين بازتاب يافته است:
فرجام اين بخش از سناريوی”سيا” بتاريخ ۱۷ اپريل ۱۹۷۸ همزمان با ترور استاد ميراکبر خيبرعضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بود. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک و درمجموع دستگاه دولت و سراسر جامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را داير برشعله ور شدن خشم وانزجارعميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود، عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را دردرون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون و عدالت بسپارد و مانند تصميم عاقلانۀ شاه سابق درسال ۱۳۴۴ (اعزام و شرکت ميوندوال درمراسم فاتحۀ شهدای سوم عقرب ۱۳۴۴ دردانشگاه کابل)، مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛ برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اعدام آنان، اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين آن را در سراسر کشور، در۱۶ اپريل ۱۹۷۸ درپيش گرفت. بدين ترتيب او عملآ ح. د . خ. ا را در معرض دوراهی انتخاب: مرگ دسته جمعی و يا” دفاع مشروع”، قرار داد.
سرانجام، افسران و سربازان معتقد به ح. د. خ. ا و هواخواه آرمانهای انسانی آن، با گزينش راه دوم، يعنی دفاع مشروع از حق ادامۀ زندگی خويش و آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند، بساط حاکيت آخرين فرد خانوادۀ جنرال محمد نادرخان را در افغانستان برای هميش برچيدند وبدين ترتيب پس ازسپری شدن پنج سال، برای باردوم برگی ازصفحات تاريخ افغانستان دراين خطۀ باستانی، ورق زده شد و قدرت سياسی به فرزندان نامدار نهضت مشروطيت سوم و شخصيتهای سياسی پيشتاز جنبش عدالتخواه دهه ی ۴۰ و ۵۰ خورشيدی انتقال نمود.
هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشبختی وطن و مردم ما باز شده بود؛ ولی صد افسوس که انتقام ديگران ازما گرفته شد.
اکنون جادارد که نه تنها از آقای ودان؛ بلکه از تمام خوانندگان گرامی بپرسيم، که شما بنا بر حکم وجدان، خود قضاوت کنيد که اگرهريک شما ها در جايگاه ح. د. خ. ا می بوديد و باوجود این که حمايت صادقانه از اهداف ترقی خواهانۀ نخستين اين رژيم و تحمل برکناری ها و به زندان انداختن حدود يکصد تن از فعالان حزب به بهانه های غير موجه و خلاف قانون؛ سرانجام تصميم به قتل عام و محو فزيکی تمام اعضای اين حزب اتخاذ گرديد؛ چی می کرديد؟ ايا واقعاً سر تسليم را فرود آورده، از سربه نيست کردن محمد ولی خان دروازی ـ غلام نبی خان چرخی، امير حبيب الله کلکانی و يارانش، عبدالخالق هزاره و هجده تن اعضای خانواده اش؛ سرکوب نهضت مشروطيت سوم و فرسوده شدن اعضای آن در زندانها … درس عبرت نگرفته، بدون هيچ گونه مقاومت ويا “دفاع مشروع” داوطلبانه بزير پای جلادان آل يحی گوسفندوار می خوابيديد ويا با استفاده از امکانات دست داشته از خود و حق مشروع زندگی خويش دفاع می نموديد.
آقای ودان! آيا شما اين علتهای مشهودی که از سرکوب نهضت مشروطيت دوم تا ايندم روی آن در سطور بالا صحبت بعمل آمد و سرانجام قتل ميراکبر خيبر، به مثابه انگيزه ی شد برای اتفاق افتادن تحول هفتم ثور ۱۳۵۷ در صحبت تان؛ به مثابه ی ” نقاد دو رويداد سياسی” کشور(!) روی آن مکث نموديد؟ نه خير!
برای آنکه نخست سراپای شما را عقده ی شکست مصالحه ی ملی طرح شده ی ميخائيل گورباچف، که داکتر نجيب الله وظيفه انتقال آن را داشتند و شما مبلغ آن بوديد؛ نه تنها “برادران آزرده خاطر تان” آن را نه پذيرفتند؛ بلکه محمد ظاهر شاه سابق هم نه شما را تحويل گرفت و نه به اين مشی مصالحه ی تان کوچکترين ارزش قايل شد و سرانجام، در اين ديگ بی سرپوش تان نی تنها هيچ غذای پخته نشد؛ بلکه ديگ انفلاق کرد و خانه و کاشانه را سوختاند و سراپای جامعه را به ماتمسرا تبديل نمود.
دوم اين که شما اکنون در فضای ديگری: در اوضاع و احوال گلوباليزم ـ اقتصاد بازار آزاد” آزادکشمير” ، “دهکده ی جهانی” انتظار کمک از دوستان بين المللی، که طی بيست سال حامد کرزی و اشرف غنی احمدزی و حزب افغان ملت؛ احزاب دموکرات افغانی(!) را مساعدت های مالی و مشوره های سياسی نمودند؛ با انتظاراتی که فرزندان قبايل و تماميت خواهان پيرو خط عبدالرحمان خان ـ محمد نادرخان ـ محمد هاشم خان ـ داوود خان … از شما دارند؛ آنان امان الله خان و محمد ظاهرخان را گسيل ايتاليا نمودند؛ محمد داوود خان ـ نورمحمد تره کی ـ و دکتر نجيب الله را به جانب مرگ و چوبه ی دار فرستادند؛ قرارگرفته ايد و دراين بستر، بخاطر آرامش روان ناقرار طالبان نکتايی پوش مقيم اروپا و امريکا و ريشخين های آی. اس. ای(!) که افغانستان را به جهنم روی زمين تبديل کرده اند؛ آرميده ايد.
من باورندارم که شما اگر صلاحيت علمی و پژوهشی “نقد يک برهه زمان” را هم داشته باشيد؛ اصلاً صلاحيت گفتن حقيقت؛ تفکيک کردن حق از باطل؛ ارتقاء از ارتجاع؛ سپيد از سياه؛ ترقی و پيشرفت از توقف و پس رفت… را بدون اجازه ی اوليای امور(!) داشته باشيد.
همان گونه که در تلويزيون افغانستان انترنشنال فرستاده شديد تا ح. د. خ. ا را دشنام دهيد؛ به همان منوال هفتم ثور را هم، بدون بيان علت های که اين رويداد را قهراً و جبراً بر ح. د. خ. ا تحميل کرد؛ فحش و ناسزا گوييد؛ عقده گشايی کنيد و ملالت خاطر امپراتور جهان سرمايه و تماميت خواهان قبيله گرای پيرو خط خونين آدولف هيتلر را، خوشتر و خوشتر سازيد.
خوانند گان گرامی!
نگارنده مدت ها قبل در يک نگارش تاريخی پيرامون علل و عواملی که رويدادهای هفتم ثور ۱۳۵۷ و ششم جدی ۱۳۵۸ را بر حزب دموکراتيک خلق افغانستان؛ وطن و مردم ما، بصورت جبری تحميل نمود؛ تحت عنوان” رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ را بايست با بصيرت و واقعبينی نگريست؛ نه با تعصب و تنگ نظری”؛ نگاشته و در ضمن توضيح علل و عوامل وقوع اين دو رويداد، از همه روشنفکران شامل احزاب سياسی و مستقل دو پرسش زيرين را نموده تقاضا کرده بودم تا به اين دو پرسشم پاسخ مستدل ـ علمی ـ تاريخی و عام پسند، که قناعت انسان را حاصل و روشنگرانه باشد، ارائه بدارند.
اما طی اين مدت هيچ کسی آن دو پرسشم را پاسخ ندادند؛ اکنون باری همان دو پرسش را با فشرده ای از متن آن نگارش پيشين، درمورد هردو رويداد تاريخی خدمت آقای ودان، که ايشان هيچ گاه علت های بروز يک رويداد را نمی گويند ويا نمی دانند؛ بلکه پيوسته در بدنه ی معلول که اين طفل بيچاره، زاده ی آن علتهاست؛ می چسبد، دوباره حضور ايشان و ساير کسانی که با عينک سياه آن را می نگرند، بازگو و پيشکش می نمايم.
اميدوارم که اگر وجدانها بيدار شده و از حوادث سال های واپسين درسی آموخته باشند، پاسخ منطقی و مستدل ارائه بدارند:
رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ در کشورما، همواره در کشاکش تجلیل و تحریم، همراه بوده است. تنظیم جهادی ساخت پاکستان و ايران؛ طرفدارن حفیظ الله امین؛ مائوئيستهای شکست خورده درسياستهای کشوری و جهانی و ناسيوناليستهای قبيله گرا و قوم پرست، با آن مخالفت نشان می دهند. برعکس بخشهایی وسيعی از مردم که از دم ساطور جلادان حفیظ الله امین نجات یافته اند و با اعتقاد به جهانبينی علمی، هر معلول را زادۀ علتی دانسته، سير حوادث تاريخ را با بينش ژرف می نگرند؛ از آن به گرمی استقبال می کنند و ضمن جشن و تدويرمحافل، از این روز، بزرگداشت بعمل می آورند.
به منظور بررسی درست درمورد اين رخداد، بايست نخست از همه دو پرسش اساسی زير را، که حل منطقی آنها پيرامون اين رويداد، ما را ياری می رساند و تا کنون به استثنای چند نويسندۀ حقيقت بين، ديگر هيچ يک از نويسندگان، تاريخ نويسان و پژوهشگران به آن به جز انتقاد های خشک؛ تنگ نظرانه ی فاقد دليل و برهان؛ جواب روشن و قناعت بخش نداده اند؛ مطرح نماييم، سپس برای دريافت پاسخ مستدل به آن برگه های ازصفحات تاريخ ميهن مان را ورق بزنيم تا به نتيجه گيری قابل قبول اکثريت مردم مان دست يابيم:
۱ـ با حملۀ جنون آميز سردار محمد داوود در پنجم ثور ۱۳۵۷ بر حزب دموکراتيک خلق افغانستان، دستگيری رهبران آن و اعلان سرکوب قطعی همه اعضای اين حزب؛ با مطالعۀ سابقۀ تاريخی بی رحمی اين خاندان (نادرخان ـ هاشم خان ـ شاه محمود خان ـ داوود خان و محمد ظاهر، شاه سابق در سرکوب نهضت مشروطيت دوم و سوم) هرگاه، شما درجايگاه رهبران و نظامی های اين حزب می بوديد و امکانات کامل دفاع و توانمندی لازم از خود را هم می داشتيد، چی می کرديد؟ آيا دستها را بلند کرده، تناب دار را برگردن خود نهاده، داوطلبانه بجانب کشتارگاه می رفتيد؟ ويا با استفادۀ لازم از امکانات دست داشته از حق مشروع زندگی خويش دفاع می کرديد؟
۲ـ دوران ترور و اختناق حاکميت خونين حفيظ الله امين را با طرح يک مثال و پرسش ساده از شما پاسخ می طلبيم:
هرگاه در همسايگی شما، درخانه ای، يک جوان چاقوکش، خود خواه و آدمکش، تعدادی از دزدان، تروريستان و آدم کشان حرفه يی را دور خود جمع کرده، شماری از اعضای خانواده را از خانه بزور بيرون می کند؛ تعدادی هم از ترس کشتن فرار کرده و خود را پنهان می نمايند؛ متباقی اعضای خانواده را بشمول موی سفيد اهل خانه، يک يک از دم تيغ می کشد؛ و سرانجام اعلان می کند که هرکسی از من نيست و اطاعت نمی کند، ولو که “دوثلث” را هم تشکيل دهند، همه را سربه نيست می کنم؛ تنها يک برادر! هم کيش و هم عقيدۀ ديگرم کافی است؛ با او يک جا قدرت و هستی را تقسيم می کنيم.
سه همسايۀ ديگر، بشمول استاد های بزرگش، وی را به ادامۀ اين قتل و کشتار، به منظور داخل شدن خود شان دراين خانه و استفاده ی دراز مدت از هستی اين خانه، تشويق و ترغيب می نمايند.
وليک شما که هم در همسايگی اين خانه قرار داريد وهم سال ها با اين خانه و خانواده دوست بوديد و با انان کمک های زندگی ساز نموده ايد؛ اکنون هر روز و شب صدای چيغ و فرياد اين خانه و خانواده را می شنويد؛ براي اين جوان خونخوار نصيحت می نماييد که اين کار جنايتبار را انجام ندهيد؛ قتل انسانها واعضای خانواده يک عمل شنيع وجرم غير قابل عفو است؛ وليک او به حرف و نصيحت شما کوچک ترين ارزشی قايل نشده، نه تنها همه را نشنيده می گيرد؛ بلکه به قتل و کشتار ادامه می دهد؛ شما بحيث يک همسايه و دوست تاريخی اين خانواده چی مي کنيد؟ مثل سه همسايۀ ديگر او را تشويق می کنيد؟ وجدان را خواب داده سکوت می نماييد ويا بخاطر نجات اين خانه و خانواده مداخله کرده جلو قتل عام انسانها را می گيريد؟
پاسخ درست و قناعت بخش به اين دو پرسش، فکر روشن، وجدان بيدار، احساس مسؤوليت در برابر انسان؛ دوری از تعصب کور و اعتقاد راسخ به داوری تاريخ و مروری واقع بينانه به گاهنامۀ شش دهۀ اخير را می طلبد….
خوانندگان گران ارج!
حال بر می گرديم به علل و عوامل رويداد ششم جدی ۱۳۵۸؛ آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان و برچيدن بساط حاکميت خونين و طراز فاشيستی حفيظ الله امين و نجات مليونها انسان از زير ساطور جلادان آدمکش!
پس از رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ و برگزيدن نورمحمد تره کی بحيث ریيس شورای انقلابی و نخست وزير و ببرک کارمل بحيث معاون اول در هردو پست و تشکيل کابينۀ جديد؛ با اعلام “خطوط اساسی وظايف انقلابی”، سنگپايۀ سياست داخلی و خارجی ج. د. ا گذاشته شد و زمينه های مساعدی برای کار و فعاليت سياسی- اقتصادی به نفع توده های مردم بوجود آمد.
برنامۀ (۳۰) فقره يی «خطوط اساسی وظايف انقلابی» درآن برهه ای از تاريخ کشورما، پاسخگوی تمامی نيازمندی های اساسی زندگی سياسی، اقتصادی، فرهنگی، امنيتی وانجام خدمات اجتماعی ميهن و مردم بپا خاستۀ مان بود؛ در صورتی که وظايف، مکلفيت ها، وجايب و مطالب مطروحۀ آن صادقانه رعايت ودر منصۀ تطبيق قرار می گرفت؛ آنگاه با تحقق اين برنامه، امکانات عملی برای استقرار حکومت قانون، توسعۀ نظام دموکراسی، پيروزی انقلاب ملی و دموکراتيک درکشور وعبور از اين مرحلۀ تاريخ مساعد می گرديد….
حفيظ الله امين درآغاز ماههای اول رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ با بالا کشيدن شهرت کاذب خود به عنوان قوماندان سپيده دم انقلاب(!) و با استفادۀ سوء از اعتماد رهبری حزبی و دولتی زنده ياد نورمحمد تره کی؛ ضعف و ناکارايی حريف سياسی دربخش نظامی حزب؛ سازشکاری شماری از اعضای بيروی سياسی و کميته مرکزی حزب وبيرون راندن رهبران و کادرهای جناح پرچم ح. د. خ. ا به مثابۀ رقبای اصلی، از مبارزۀ فعال سياسی و از درون دولت؛ تبعيد شماری از رهبران بخارج و زندانی ساختن متباقی رهبران وشمار بيشتری از کادرها درداخل؛ موقعيت خويش را در حزب و دولت تحکيم بخشيد.
در يک کلام می توان گفت، که رهبری اداره حزب و دولت، برای مديريت سالم اين رويداد مهم و حياتی و گذار پيروزمندانه ازاين مرحلۀ تاريخ، با آغاز کودتای خونين حفيظ الله امين و شرکای جرمی اش بدستور مستقيم سازمان “سيا” از دست حزب ما و ساير مبارزين وطن خواه و مردم دوست، ربوده شد و جايش را، يکه تازی، فرد گرايی و حرکات انحرافی گوناگون امين و شرکاء گرفت.
هرگاه رهبری حزبی و دولتی ازآغاز مرحله ازامکانات و شرايط مساعد بوجود آمدۀ تاريخی، استفادۀ خردمندانه می کردند و کليه سعی و تلاش خويش را در راستای تحقق وظايف مطروحه در سند مرامی (خطوط اساسی وظايف انقلابی)، صادقانه متمرکز می ساختند؛ بدون شک با اتخاذ تدابيرعاقلانه، شرايط برپايی يک دولت فراگيرملی برمبنای تشکيل جبهۀ متحد ملی، مطابق به برنامۀ حزب، ميسر می گرديد. پس ازآن دولت نو تأسيس توانايی آن را بدست می آورد، تا با حمايت و پشتيبانی مردم و جلب همکاری و مشارکت فعال نيروهای ملی ترقيخواه و وطنپرست، انقلاب ملی و دموکراتيک را به پيروزی برساند و بابرداشتن گامهای استوار، عاری ازشتاب زدگی چپ روانه، راه را برای تحکيم اساسات حقوقی يک نظام سياسی مترقی، بخاطر استقرار و نهادينه کردن دموکراسی و تأمين عدالت اجتماعی هموار گرداند….
درحالی که امين و شرکاء با توسل به همچو اعمال تحريک آميز ضد حزبی و ضد مردمی ادامه می دادند و ازميان توده های مردم و اقشار روشنفکر جامعه تجريد شده می رفتند؛ همزمان با آن فعاليتهای سازمان مخفی ح. د.خ. ا در دفاع از اهداف عام نهضت، حزب و قيام هفتم ثور؛ کار بخاطر تأمين وحدت مجدد هردو جناح حزب، جهت برچيدن بساط باند جنايت پيشۀ امين و استقرار يک دولت وسيع البنياد، با اشتراک نيرو های ذکرشده جريان داشت؛ اما در جبهۀ مقابل و مخالف، حرکتهای تخريبی سازمانهای ارتجاعی و بنيادگرای اسلامی مستقر درخاک پاکستان و ايران، با استفاده ابزاری از اشتباهات، انحرافات، اعمال و اقدامات تحريک آميز و سرکوبگرانۀ جناح اقتدار گرای رژيم، ازباورها، سنن و عقايد دينی، ملی و عنعنات مردم، بر ضد نظام بهره برداری کرده، بخاطر سرنگونی دولت، به حمايت مستقيم دستگاههای استخباراتی جهان غرب، “آی. اس. ای” پاکستان و حکومت متعصب قرون وسطايی آخوندهای ايران و دولت شؤونيست و مرتد چين نيز راه اندازی شده بود؛ نخستين حرکت ارتجاعی درولايات: ننگرهار، کنرها، نورستان، کاپيسا ، پنجشير، ارُزگان، پکتيا، درۀ صوف سمنگان و مناطق هزاره، سپس تهاجم خونين شورشيان به تحريک و حمايت مستقيم پاکستان و ايران درهرات آغاز و طی آن تعداد زيادی کادرهای نظامی و ملکی دولت قربانی اشتباهات و هوسبازی های يکه تازانه و ضد حزبی امين و شرکاء گرديدند. همينگونه شمار زيادی از مردم هرات نيز بصورت چشم بسته زيرتأثير تبليغات گمراه کننده، اعمال جنايتبار و حرکات ارتجاعی، واپسگرايانۀ تيکه داران دين و دالر شدند.
درچنين اوضاع پرآشوب درکشور بود، که مخالفت ميان دو جناح اول و دوم (تره کی و امين) دردرون نظام به شدت آغاز گرديد. نورمحمد تره کی به اشتباهات جبران ناپذيرش درمورد شناخت چهرۀ اصلی امين و ميدان دادن به اعمال تخريب کارانۀ ضد حزبی، ضد مردمی و فاجعه آفرين وی، پی برد؛ ولی سوگمندانه که زمان و فرصتهای بسيار مهم و حياتی را ازدست داده بود.
حفيظ الله امين بعد ازقتل بی رحمانۀ نورمحمد تره کی و انجام دومين توطئه سازمان يافته و خونين درون حزبی و تصرف کامل قدرت دولتی درماه سنبلۀ ۱۳۵۸ خورشیدی، زمينه های سقوط حاکميت فردی و ستمگرانۀ خود را نيز پيريزی کرد.
رژيم خودکامۀ امين متعاقباً، برنامۀ بازداشت، شکنجه و سرکوب خونين و اعدام های انفرادی و دسته جمعی اعضای ح. د. خ. ا (اعم از پرچمی و خلقی) و شخصيتهای بزرگ سياسی و سرشناس پيشين، وساير روشنفکران، فرهنگيان و نماينده گان مردم را در پيش گرفت. همزمان با آن امين ازطريق تماسها و انجام ملاقات ها با دولت پاکستان وسپس با گلب الدين حکمتيار، پيرامون تشکيل يک دولت جديد به توافق رسيده بود، که برای انجام اين پلان، شرط اول و اساسی، محو فزيکی رهبران و کادر های ح. د. خ. ا. درداخل زندان پلچرخی و خارج از آن؛ بشمول همه زندانيان سياسی روشنفکر، گذاشته شده بود؛ ولی افشای اين پلان خطرناک، نيروهای هردو جناح حزب وهم دولت شوروی وقت را برآن داشت، تا به تطبيق اين جنايت بزرگ و فاجعۀ ننگين ضد انسانی مجال ندهند:
«سيد محمد گلابزوی وزيرداخله جمهوری دموکراتيک افغانستان بتاريخ ۲۱ جنوری ۱۹۸۰ دريک کنفرانس مطبوعاتی متن سند مهمی را افشاء نمود که پرده از روی توطئه امين برميدارد و نشان ميدهد که چرا بتاريخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹ برای برانداختن وی اقدامات نظامی به اشتراک پرچميها و خلقيهای ضد امينی، به کمک شوروی، بعمل آمد.
برطبق اين سند قراربود که حفيظ الله امين چهارمين کودتای خويش را عليه بقايای حزب دموکراتيک خلق افغانستان و ايجاد يک دولت مشترک با دستياری حزب اسلامی بتاريخ ۲۹ دسمبر ۱۹۷۹ انجام دهد. برپايه اطلاعات ارائه شده، درسند گفته مي شد که دراواخر ماه سپتمبر ۱۹۷۹ نمايندۀ امين در پاکستان با گلبدين حکمتيار ملاقات نمود و درضمن آن “پيرامون قطع مقابله و ايجاد همکاری ممکن” موافقت بعمل آمد….
سند متذکره گواهی برآن داشت که: امين به تاريخ ۴ اکتوبر ۱۹۷۹، در کابل جلسه سری مشورتی را با وفاداران شخصی خويش [همان اعضای حزب سری اش که درسال ۱۳۵۶ آن را درجلسۀ پغمان در ضديت با ح. د. خ. ا. تأسيس کرده بود] تشکيل کرد و درآن شرايط “اتحاد” با حزب اسلامی را مورد بررسی قرار داد. در اين جلسه فيصله شده بود که حزب دموکراتيک خلق افغانستان ازبين برده شود؛ فهرستهائی برای ازميان برداشتن مجموعه مخالفين اعم ازاعضای رهبری و فعالين حزبی، پرچمی و خلقی، دربرون و درون زندان تهيه گردد؛ دردولت جديد مقام ریيس جمهور برای حفيظ الله امين حفظ گردد و نقش صدراعظم به حکمتيار واگذار شود.
نگارندۀ اين مقال که از جملۀ زندانيان دوران سياه و خونين امين در پلچرخی بوده ام؛ روز پنجشنبه ششم جدی ۱۳۵۸ از طريق بلندگوها اعلان گرديد که ساعت (۲) بعد از ظهرهمگی برای استماع بيانيۀ مهم و تاريخی! رفيق حفیظ الله امين رییس شورای انقلابی از کاغوش ها خارج شده اطراف مکرفون در صحن زندان جمع شوید! از مکرفون نغمه و ترانه هایی میهنی پی درپی نشر می شد ولی بیانیه پخش نگردید، قوماندان زندان از مرکز رادیو اعلام کرد که غلط فهمی رخ داده است امروز بیانیه نشر نمی گردد. بعدها افشاء گرديد که درهمين روز ويا روز ديگری زندانیان از اتاق ها بيرون کشيده شده، با برپايی يک حادثۀ جنايی از قبل طراحی شده، بالای زندانيان از ارتش زمينی و هواپيماهای نظامی رگبار مسلسل ها و بمباردمان هوايی صورت می گرفت و بدين طريق برنامۀ مشترک حکمتيار و امين تطبيق می گرديد. ولی اين تصميم جنايتبار کشف و عاملين آن قبل از عملی ساختن آن خنثی به کيفر اعمال خويش رسيدند.
درمورد دعوت و آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان، برطبق اسناد موثق انتشار يافته ازطرف مراجع روسی و امريکايی، گواهی براين است که قطعات نظامی شوروی بنا به دعوت و (۱۴) تقاضای رسمی نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين و (۸) تقاضای شخص امين به افغانستان آمدند. بردرستی وصحت اين مطلب، متون دهها کتاب و رسالۀ تحقيقی، گزارشها وراپورهای تحليلی که پس ازفروپاشی اتحاد شوروی و تعویض قدرت دولتی افغانستان ثور ۱۳۷۱، بچاپ رسيده، صحه می گذارد. حتا ميخائيل گرباچف در اثرخود زيرنام «پرسترويکا: دومين انقلاب روسی» دراين باره چنين نگاشته است:
«اين موضوع ازاين جهت طبيعی بود که تعداد زياد افغانها می خواستند به مردم خود کمک کنند وخويشتن را ازگيرمناسبات قرون وسطايی رها سازند. دستگاه دولت وساختارهای همگانی را مودرنيزه نمايند و پروسۀ انکشاف و پيشرفت را سرعت بخشند. ليکن اولين نشانه های تغييرات پيشرونده بکلی بوجود نيامده بود که حلقه های امپريالستی آغاز به وارد آوردن فشار بالای افغانستان از بيرون، نمودند. رهبران اين کشور به همين علت درمطابقت به موافقتنامۀ همکاری و دوستی افغان- شوروی [۵ دسمبر ۱۹۷۸] از اتحادشوروی خواهش کمک را بعمل آوردند. آنها يازده مرتبه به ما مراجعه کردند، بزودی ما آماده گرديديم تا قطعات محدود نظامی به اين سرزمين گسيل داريم.»
(ص۲۲۹، به زبان آلمانی، چاب: بنگاه نشراتی Knaur، شهرمونشن سال۱۹۸۹.)
واما، مقامات ذيصلاح حزب و دولت شوروی، علت اعزام قوای نظامی آن کشور را بصورت عاجل و سريع به افغانستان دريک سندی که بعداً بر روی انترنت نشرشده است؛ اينگونه بيان داشته اند:
«پس از يک کودتا و بقتل رساندن منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی افغانستان. ن . م . تره کی که درسپتمبر امسال بدست امين انجام گرديد، وضع درافغانستان شديداً وخيم گرديده و تناسبهای بحرانی را بخود گرفته بود. ح. امين يک رژيم دکتاتوری فردی درکشور بوجود آورده بود….
ح. امين تلاش ميکرد که موضع خود را با رسيدن توافق با رهبران داخلی ضد انقلاب تحکيم نمايد. او ازطريق افراد مورد اعتماد خويش با رهبران مخالفين بنيادگرای اسلامی درتماس گرديده بود….
مقياسهای اختناق سياسی تناسبهای بيسابقه بخود گرفته و صرف در جريان مدتی پس ازرويدادهای ماه سپتمبر بيش از۶۰۰ تن اعضای حزب دموکراتيک خلق افغانستان، افراد و اشخاص ديگر متهم به داشتن احساسات ضد امين بدون باز جوئی يا محاکمه، اعدام شدند. درواقع هدف انحلال حزب بود….
شيوه های استبدادی اداره کشور، پيگردها، اعدام های جمعی و پشت پا زدن به موازين قانونی نارضايتی گسترده ای درکشور بوجود آورده بود… اين نارضايتی درارتش نيز گسترش يافته… و درواقع يک جبهه ضد امين درکشور ايجاد شده بود….
برپايه موجی ازاحساسات وطنپرستانه که شامل شماربزرگی ازمردم افغانستان را درارتباط به استفاده از نيروهای شوروی نيزشامل ميگردد… نيروهای مخالف امين عمليات مسلحانه ای را سازمان دادند که منجر به برانداختن رژيم امين گرديد. اين عمليات پشتيبانی گسترده ای را ازسوی توده های زحمتکش، روشنفکران، بخشهای مهم ارتش افغانی و دستگاه اداره دولت کسب نمود. ايشان تشکيل يک اداره جديد ج.د. ا و ح. د. خ.ا را استقبال کردند.
حکومت جديد و شورای انقلابی بنياد گسترده مردمی را بشمول نمايندگان جناحهای قبلی “پرچم” و “خلق”، نمايندگان ارتش و اعضای غير حزبی بوجود آورده است». (۲)
بدين ترتيب دورۀ دوم حاکميت يک صد روزۀ خونين حفيظ الله امين نيز بتاريخ ششم جدی ۱۳۵۸ پايان يافت و با تأمين وحدت مجدد حزب، تشکيل دولت جديد با شرکت هر دو جناح حزب و شخصيت های مستقل ملی و مسلکی، اعلام عفو عمومی و رهايی تمام زندانيان سياسی بدون تبعيض و امتياز قومی، سمتی، جنسی، مذهبی و ايدئولوژيک؛ مرحلۀ نوين زندگی برای همگان ميسرشد وبا پايان دادن به حاکميت انحصاری و خود کامۀ امين، تغييرات مشخصی درسيمای جامعه، زندگی مردم و درحيات سياسی ح.د.خ.ا و نهضت دموکراتيک عدالتخواه افغانستان، پديد آمد.
پس از برچيده شدن بساط حاکميت خود کامه و استبدادی حفيظ الله امين و تدوير جلسۀ مشترک رهبری هردو جناح حزب، که در برابر اعمال ضد انسانی و ضد حزبی امين تا سرحد سقوط وی، نقش فعال ايفاء نموده بودند؛ ببرک کارمل به مثابۀ پرچمدار نهضت محصلين مشروطيت سوم؛ موسس و منشی دوم ح. د. خ. ا؛ هشت سال وکيل و نمايندۀ انتخابی مردم شهر کابل در دوره های دوازدهم و سيزدهم شورای ملی؛ معاون اول شورای انقلابی دولت ج. د. ا بعد از هفتم ثور و پيش از کودتای درون حزبی امين؛ موسس سه سازمان اجتماعی (سازمان زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی) قبل از حاکميت حزب و مبتکر ايجاد ۱۰ سازمان اجتماعی) کوپراتيف های دهقانی- اتحاديۀ معلمان- اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی- شورای عالی علماء وروحانيون – شورای مشورتی اقتصادی- اتحاديۀ ژورناليستان – اتحاديۀ هنرمندان – اتحاديۀ نويسندگان – سازمان صلح، همبستگی و دوستی؛- تأسيس جبهۀ ملی پدرو طن) بعد رويداد ششم جدی ۱۳۵۸؛ به نمايندگی ازحزب دموکراتيک خلق افغانستان و شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، بتاريخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹، خطوط عمده و اساسی کار و فعاليت دولت آينده را در ابعاد داخلی و خارجی آن، توأم با ابراز همدردی و غم شريکی با فاميل های داغ ديده، عنوانی مردم عذاب کشيدۀ افغانستان اعلام نمود، که مبرم ترين وظايف رژيم نوين، چنين مشخص شده بود:
«۱ـ اعلام آزادی تمام زندانيان سياسی که ازدم تيغ ساطور حفيظ الله امين تبهکار سر به سلامت برده باشند و درشرايط لازم لغو قانون اعدام.
۲ـ لغو تمام مقررات ضد دموکراتيک و ضد انسانی و منع گرفتاريها، توقيفها، تعقيبات خودسرانه و تفتيش منازل و عقايد.
۳ـ احترام به اصول دين مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقيده و مراسم مذهبی، حمايت ازنظام کانون خانواده، رعايت اصل مالکيت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.
۴ـ احيای امنيت و مصونيت فردی و جمعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.
۵ـ تأمين شرايط سالم آزاديهای دموکراتيک اعم از آزادی تشکيل احزاب مترقی و وطنپرست و سازمانهای توده ای يا اجتماعی؛ آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمايشهای خيابانی؛ تأمين حق کار و تحصيل؛ تأمين آزادی و محرميت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصئونيت منزل.
۶ـ توجه و کمک جدی و بنيادی به نسل نوجوان و شاگردان مکاتب، محصلان و روشنفکران کشور بدون تبعيض».
مشی دولت جديد دربخش سياست خارجی ، اين گونه اعلام گرديد:
«دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان ازسياست صلح جويانه برمبنای اصول بی طرفی مثبت و فعال و همزيستی مسالمت آميز، از سياست دفاع ازصلح و ديتانت (تشنج زدايی)، ازتحديد سلاحهای استراتژيک هسته ای و خلع سلاح عام و تام، ازحقوق بشر و جنبشهای آزاديبخش خلقهای تحت ستم ـ به مثابۀ يک عضو وفادار سازمان ملل متحد و کشورهای غيرمتعهدـ پشتيبانی و پيروی ميکند. نظام جديد تمام قرار دادهای منعقده ميان افغانستان و کشورهای جهان را رعايت و احترام مينمايد.. ..». (۳)
برطبق فرمان عفو عمومی مورخ ۶ جنوری ۱۹۸۰، دروازه های زندان درمرکز و ولايات بر روی زندانيان سياسی که ازدم تيغ خونين امين جلاد جان به سلامت برده بودند، بدون درنظرداشت طبقه، مذهب، زبان، قوم، مليت، ايدئولوژي واختلافات سياسی وسازمانی گشوده شد؛ بيرق ملی سه رنگ بانشان دولتی محراب ومنبر دوباره اعاده گرديد؛ سازمانهای اجتماعی، اتحاديه های مسلکی، شورای مشورتی اقتصادی… يکی پی ديگرتاسيس يافتند.
پس از تصويب اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و استقرار حکومت قانون درکشور، موازی با اقدام های اصولی درراه بهبود شرايط سياسی – اقتصادی و تحکيم نهاد های اجتماعی، حزب و دولت گامهای استوار وصلحجويانه را بخاطر قطع جنگ و خونريزی، برقراری صلح و پايان بخشيدن به مداخلۀ آشکار خارجی ها در أمور داخلی کشور، برداشتند وبا صدور اعلاميه های مورخ ۱۴ می ۱۹۸۰ و ۲۴ اگست ۱۹۸۱ کوشش بعمل آمد تامسائل مورد اختلاف با همسايه ها وقدرتهای جهانی، از جمله بازگشت هرچه زودترقطعات نظامی شوروی به کشورشان، ازطرق سياسی حل وفصل گردند.
ولی با کمال تأسف، ايالات متحدۀ امريکا- انگليس وسايردول غربی و اعضای پيمان ناتو، چين، عربستان سعودی، مصر، شيخ نشينان حوزۀ خليج، پاکستان وايران، جنگ اعلام ناشده راعليه مردم
افغانستان عمدتآ از قلمرو پاکستان، چنان وسعت دادند که به زودی قضيه افغانستان به حيث يک مشکل منطقوی و جهانی به حساب آمد و کشورما به ميدان کشمکش های سياسی و زور آزمايی های نظامی ابر قدرتها، بدل شد.
اکنون شما قضاوت نماييد که آيا حکومت حفيظ الله امين که از هستی قدرت ساقط و سرنگون گرديد، يک نظام مردمسالار بود ويا قاتل و جنايتکار؟ آيا به وی مجال داده می شد که مطابق ادعای تلويزيونی اش دو ثلث شهروندان را از دم تيغ بکشد و حکومتی را با شرکت حکمتيار هم کيش خود تشکيل و هردو به ريختن خون مردم ادامه دهند ويا جلو آن گرفته می شد؟ آيا برای سرنگونی آن کدام راه ديگری و نيروی ديگری؛ بجز تنظيمهای بنيادگرای ساخت پاکستان و ايران، به حمايت آن دو کشور و سپس اشغال افغانستان توسط امريکا و ناتو، آنگونه که در زمان امين زمزمه های دراين رابطه وجود داشت و بعداً با سرنگونی جامه سپيدان سيه دل به حقيقت پيوست؛ وجود داشت؟ اگر راه و امکانات معقول وعملی ديگری داشته و تصور می گردد ارائه بفرمايند.
پاسخ به اين پرسشها وجدان بيدار، قلب پاک و بينش علمی و تمکين به حقايق مسلم وغير قابل انکار را می طلبد، که فقط شخصيتهای با بصيرت و دارای وجدان بيدار آن را بدون تعصب جواب مستدل و منطقی می دهند و بس.
برداشتها:
۲ـ همان کتاب ج . ۱، صص ۵۹۵ ـ ۵۹۴ .
۳ـ همان کتاب ج. ۱، صص ۶۳۹ ـ ۶۳۸ .
۴ـ برداشتها از نگارشهای تاريخی عبدالواحد فیضی در سايت وزین سپيده دم ـ تحت عنوان “رخدادهای تاريخی دو صدۀ اخير را چی نام گذاشت؟
از تاريخ نشر اين مبحث چی در دوراول آن و چی درزمان حاضر، انتظار کشيده شد تا اگر دانشمندی، شخصيت سياسی آگاهی ويا پژوهشگری به آن دو پرسش، جواب معقول ـ علمی ـ حقوقی ـ قانونی ـ سياسی و منطقی که مورد قناعت آگاهان سياسی و اعضای ح. د. خ. ا و هواخواهان آن قرارگيرد، ارائه بدارند؛ وليک جوابی را درنيافتيم. پس در اين صورت راهی را که ح.د.خ.ا در رويداد اول در امر دفاع مشروع از زندگی خود و مجموع نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان و راه دومی را در زمنۀ سرکوب رژيم خون آشام حفيظ الله امين به کُمک و حمايت از حضور نظامی اتحاد شوروی، به منظور جلوگيری از قتل عام همه زندانيان سياسی و سربه نيست کردن “دو ثلث مردم افغانستان” توسط باند جنايت پيشۀ امين که در بيانيۀ تلويزيونی اش رسماً اعلان کرده بود؛ يگانه راه درست و گزينش اجتناب ناپذير بوده است.
واما دراين ميان، بنابر تبليغات رسانه های داخلی و خارجی مربوط به تنظيمهای بنيادگرای جهادی؛ طالبان پاکستانی و حاميان منطقه يی و بين المللی آنان، ذهن شماری از مردم جست و جو گرمان را پرسشهای زيرين مشغول نگهداشته که بايست در رابطه به آنها نيز نظر و ديدگاه خويش را با خوانندگان عزيز شريک سازيم:
۱ـ رابطۀ دوستی افغانستان با اتحاد شوروی و مطالبۀ کمک از آن کشور، صرف منحصر به حزب دموکراتيک خلق افغانستان و رهبران حزبی ـ دولتی رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ بوده است ويا تاريخ کهن و دستاوردهای مشهود و قابل لمس ديگری نيز دارد؟
۲ـ چی تفاوتی ميان حضور نظامی و کُمک های سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی اتحاد شوروی وقت با امريکای ديروز، امروز و متحدين وی دارد؟
۳ـ آيا آغاز جنگ و اعلان جهاد(!) مجاهدين ساخت پاکستان و ايران و اشغال افغانستان توسط ايالات متحده ی امريکا و پيمان تجاوزگر ناتو و ارتش پاکستان با پيش کشيدن طالبان خون آشام در کشورمان، منحصر به آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸ بوده ويا سالها قبل ازاين رويداد، جهاد فی سبيل الدالر و الکلدار(!) توأم با جنگهای جبهه يی از سرحدات جنوبی، شرقی و غرب کشور شروع شده بود؟
۴ـ آيا همانگونه که رهبران جهادی در صحبتهای شان عودت سربازان شوروی را از افغانستان، نتيجۀ جنگ و جهاد خود تبليغ می کنند و جناب حامد کرزی ـ اشرف غنی احمد زی و طالبان پاکستانی و نکتايی پوش، وساير شکست خورده های ميدان مبارزات قانونمند در شماری از تلويزيون ها در صحبتهای شان می گويند :
«ــ روس ها را ما از کشور کشیدیم یا ما ابر قدرت را به زانو در آوردیم و منفعت آن را کشور هایی دیگر گرفتند!
ــ از برکت جهاد ما امریکا یکه تاز جهان شد!
ــ ازبرکت جهاد مجاهدین ما پاکستان مالک بمب اتمی واستخبارات و صاحب اداره و نظم شد!
ــ ایران آباد شد وآن هم از برکت جهاد ما بود!
ــ ما اسلام واقعی(!) (اسلام سياسی سيد قطب و محمد قطب و وهابي و ديوبندی)(!) را درافغانستان بوجود آورديم …! »
آيا واقعاً قوای نظامی اتحاد شوروی وقت را مجاهدين از افغانستان کشيدند؟ ويا آنها مطابق معاهدۀ مورخ ۱۴اپريل ۱۹۸۸ خود شان خاک افغانستان را ترک گفتند؟
۵ـ با کشيدن ويا رفتن آنها مجاهدين قدرت را گرفتند ؟ نتايج اين جنگ و جهاد فی سبيل الله (!) چی ارمغانی را در بهبود زندگی سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان، ببار آورد؟
۶ـ اسلام واقعی همين است که نيمی از بيکر جامعه فلج و درزندان منزل محکوم گردد؟ اقتصاد کشور به جانب نابودی سوق گردد؛ مردم درزير فقر قرار گيرند و بامرگ دست و پنجه نرم کنند؛ مکاتب و دانشگاهها مسدود گردد و جای کتاب خوانی را کتاب سوزی بگيرد و افغانستان به جهنم تبديل گردد….!
در فرجام، ح. د. خ. ا، در طی ۱۲ سال حاکميت چی ساخت و سازی را درعرصه های سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی، انجام و تحويل جامعه نمود و درمقابل، تنظيمهای ۱۵ گانۀ جهادی و طالبان پاکستانی در همين مدت و دولت آقای کرزی و غنی با حضور نظامی ۴۰ کشور و کمک های اقتصادی صدها مليارد دالر بيش از يک صد کشور جهان، چی دستاوردی دارد؟ مگر همين گرفتن مدال و تثبيت مقام اول را در کشت، توليد و صدور مواد مخدر؟ جايگاه نخست را در فساد اداری؟ کمايی کردن نام نيک بنيادگرايی اسلامی؟ انفجار و انتحار؟ سنگسار کردن، بريدن اعضای بدن، سوزاندن و زنده به گور کردن زنان و دختران، از افتخارات جهاد و دستاورد های دولت دموکرات آقای کرزی ـ غنی ـ طالبان و جامعۀ جهانی(!) شمرده می شود؟
اکنون بايست کمی به عقب برگشت و به پرسشهای بالا پاسخ داد تا حق از باطل تفريق گردد:
۱ـ درمورد رابطۀ دوستی ميان افغانستان و اتحاد شوروی بايد گفت که سنگ بنای اين دوستی بعد از حصول استقلال افغانستان در سال ۱۹۱۹، بوسيلۀ شاه امان الله و لنين رهبر حزب و حکومت اتحاد شوروی گذاشته شد و «دولت شوروی اولين کشوری بود که در ۲۷ مارچ توسط اعلاميه ای استقلال افغانستان را به رسماً شناخت و شاه امان الله در ۱۷ اپريل کتباً پيشنهاد دوستی افغانستان را با دولت شوروی به عنوان رهبر بزرگ دولت انقلابی شوروی فرستاد. متعاقباً در۲۰ اپريل با نامۀ ديگری به عنوان لنين از قصد افغانستان راجع به اعزام هيأت سفارت فوق العادۀ افغانستان در شوروی سخن زد. لنين توسط نامۀ مورخ ۲۷ می خود، به هردو پيشنهاد شاه امان الله جواب مثبت داد. در ۱۰ اکتوبرمحمد ولی خان [ریيس هيأت دولت افغانستان] وارد مسکو شد و در۱۴ اکتوبر با شخص رهبر شوروی “لنين” ملاقات و مذاکره را آغاز نمود…. در ۲۸ فبروری ۱۹۲۱ منجر به امضای معاهدۀ دوستی و مودت دولتين گرديد و از آن پس این مناسبات دوستانه منکشف تر گرديد.(افغانستان درمسير تاريخ ـ ج ۱، صص ۷۸۶ ـ ۷۸۵)
همچنان روسيۀ شوروی اولين دولتی بود که در آن دورۀ حساس تاريخی«مبلغ يک مليون روبل طلا، چند بال طياره؛ پنج هزار ميل تفنگ همراه با تعداد لازم مرمی، به طور بلاعوض به افغانستان کمک نمود.
برای تاسيس مکتب پرورش ديپلوماتها، کارخانه مخصوص توليدات باروت، فرستادن تجهيزات لين تلگراف کشک ـ هرات ، کندهار ـ کابل و ارسال متخصصين تخنيکی و ديگر کارشناسان، جهت اجرای کار در افغانستان توافق صورت گرفت….» (تاريخ معاصرافغانستان، از استرداد استقلال تا انقلاب ثور ـ ص ۲۱)
واما، درمورد مطالبۀ کمک های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان:
اولین شخصیت سیاسی که می خواست تغییرات سیاسی را به کمک قوای روسیه در افغانستان بیاورد سید جمال الدین افغان بود که از حکومت روسیه تقاضای کمک نظامی بخاطر دفع تجاوز اجنبی ها بر خاک افغانستان نموده بودند.
در رابطه به مرحله ی بعدی آمدن قوای نظامی شوروی به افغانستان ترجمه های اسناد معتبر بچاپ رسانیده شده است که قسمتی آن را دراین جا می آوریم:
ـ اتحاد شوروی، مسکو: وزیرخارجه افغانستان غلام صدیق خان و سفیر افغانستان در اتحاد شوروی غلام نبی خان چرخی ملاقات خیلی محرمانه یی با سرمنشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری روسیه (بالشویک) ای. استالین انجام دادند. جزییات گفتگو روشن نیست، اما بدون تردید صحبت روی اوضاع سیاسی افغانستان بود. (اپریل۱۹۲۹)
ـ اتحاد شوروی: تشکیل دسته “افغان” به فرماندهی “ترک قفقاز رقیب بای” (و.پریماکوف) با داشتن دوهزار شمشیر، چهار اسلحه ثقیل کوهی، دوازده ماشیندار پایه یی و دوازده ماشنیدار دستی و دستگاه مخابره تکمیل گردید. افراد دسته ملبس با یونیفورم ارتش افغانستان بوده و ظاهرآ تحت امر جنرال افغان غلام نبی خان چرخی سفیر امان الله خان در اتحاد شوروی قرار داشتند. رییس ارکان این دسته یا گروه افسر کادری افغان غلام حیدر خان تعیین شد. .۰۵.۰۵۱۹۲۹(
با عبور از مرز، دومین قوای ارتش سرخ ملبس با یونیفورم افغانی شامل چهار صد نفر، شش توپ، هشت ماشیندار تحت فرماندهی “سلیم خان” ـ ای پطروف ازخاک شوروی وارد افغانستان شد. )۱۹۲۹.۰۵.۱۲(
ـ قطعه شوروی پریماکوف ـ رقیب بای بلخ را تصرف کرد.۱۳.۰۵. ۱۹۲۹
ـ قطعه ی و. پریماکوف شهر مستحکم تاشقرغان را تصرف کرد. می ۱۹۲۹
ـ در گیرودار حمله به کابل، امان الله خان ناگهانی بازی را ترک کرد. ۲۸.۰۵.۱۹۲۹
چریپانف رادیوگرامی از ریاست ارکان حوزه نظامی ترکستان مبنی بر برگشت به شوروی دریافت کرد. در جریان چند روز این هدایت تطبیق شد. (در این عملیات جزوتام های غند ۸۱ سواره نظام، یک غند کوهی، هفت فرقه توپخانه سواره کوهی شرکت داشتند.)
(مقالۀ پژوهشی ژورناليست ورزيده ـ امان معاشر، تحت عنوان «جهاد و جنگ در افغانستان قبل ازآمدن قطعات شوری به حمایت پاکستان و رهبری امریکا آغاز شد» منتشرۀ سايت وزین “سپيده دم ” )
سومين شخصيت سياسی کشورمان که از اتحاد شوروی وقت کمک نظامی خواست، سردار محمد داوود خان صدراعظم مقتدر افغانستان بود:
«محمد داوود خان جهت بدست آوردن کمک در مرحلۀ نخست به امريکا روی آورد … و از امريکا تقاضا کرد تا برای افغانستان نيز امداد نظامی بدهد. اما حکومت امريکا که به دوستی پاکستان اهميت بيشتر قايل بود، به دادن چنين کمک به افغانستان مادامی که اختلاف آن با پاکستان در سر مسألۀ سرحد دوام داشته باشد، راضی نشد….
به دنبال حل مسأله بيرق، حکومت لويه جرگه را درکابل منعقد ساخت… جرگه (از ۲۰ تا ۲۵ ماه نوامبر۱۹۵۵) درکابل اجلاس نمود و پيشنهاد های حکومت را دربارۀ دنبال نمودن مسأله پشتونستان با وسايل ممکن و به دست آوردن سلاح و مهمات حربی از هر کشوری که ميسر شود تصويب کرد….
اندکی پس از انعقاد لويه جرگه خروشچف رهبر حزب شوروی به اتفاق بولگانين ریيس آن دولت به دعوت حکومت افغانستان به کابل آمد و درپايان مذاکرات مفصل با زمامداران افغانستان از ۱۶ تا ۱۸دسمبر ۱۹۵۵ کمک های همه جانبه کشورش را وعده داد.
بخش اول اين کمک ها که ماهيت اقتصادی داشت به شکل اعتبار يک صد مليون دالر برای کارهای انکشافی درهمان وقت اعلان شد. اما کمک نظامی آن دولت که در سالهای بعدی بيش از همه برسرنوشت افغانستان تأثير انداخت پس از مدتی اعلان گرديد و بدون آنکه حد و مقدار آن معلوم باشد برمبنای يک برنامۀ سری که حتا اعضای حکومت های افغانستان از آن بی خبر بودند، تطبيق گريد.»(افغانستان در پنج قرن اخيرـ مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ ج دوم صص ۷۱۵ ـ۷۱۲)
درمورد دستاوردهای اين دوستی و کمک های اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظمی اتحاد شوروی، بدون ذکر اسم پروژه های آن که در چهار دهه (۳۰ـ ۴۰ ـ ۵۰ ـ۶۰) خورشيدی صورت گرفته است، برای همگان اظهر من الشمس است؛ هرگاه برای يک لحظه اين پروژه های اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی را در مرکز، شرق، غرب و شمال کشور، از نظر دورسازيم؛ تصويری از افغانستان زمان شيرعلی خان را مشاهده خواهيم کرد.
۲ ـ تفاوت ميان کمک های نظمی و اقتصادی اتحاد شوروی و ايالات متحدۀ امريکا، آنگونه که دربالا ذکرشد کاملاً روشن است. زيرا امريکا بحيث دوست و هم پيمان پاکستان تقاضای کمک های نظامی و اقتصادی دولت افغانستان را رد کرد. در سالهای بعدی نيز بجز پروژۀ وادی هلمند ـ اسفالت سرک کابل ـ کندهار و دانشگاه کابل، ديگر کمکی قبل از اشغال افغانستان در چهار دهه ی ذکر شدۀ سدۀ بيستم انجام نداده است. درحالی کمک های اتحاد شوروی حدود بيش از هفتاد درصد کل کمک های کشورهای جهان را در چهار دهۀ ذکر شدۀ سدۀ بيستم تشکيل می داد.
هر جلسۀ بزرگی بشمول لويه جرگه ها که در تالار بزرگ پلتخنيک تشکيل می شود، هر مسافری که درسمت شمال از تونل سالنگ گذشته به کود وبرق مزار شريف و از آنجا به تفحصات شبرغان می رود ويا در شرق از کنار نغلو و کانال ننگرهار و در غرب از کندهار به هرات تا سرحد اسلام قله و قره تپه (تورغندی) عبور می کند و … وجدان بيدارش حکم می نمايد که بدوستی و کمک های بلا عوض اتحاد شوروی احترام بگذارد.
واما، حضور نظامی اتحاد شوروی درکشورمان، برمبنای مناسبات دوستی ديرينه ای که سنگ بنای آن توسط شاه امان الله گذاشته شد و سردار محمد داوود خان و حکومت های بعدی آن را توسعه بخشيدند و بعد از رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷، قرارداد دوستی ميان رهبران دولتی هر دو کشور عقد و امضا شده و سپس ۱۴ مرتبه تقاضای کمک نظامی از آن کشور بوسيلۀ نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين صورت گرفت و حين آمدن نظاميان شوروی به افغانستان، جنرال بابجان ریيس ستاد ارتش (لوی درستيز) به استقبال شان به مرز شمالی کشور رفته بودند؛ بنای محکم حقوقی ـ سياسی و تاريخی دارد؛ وليک دولت های افغانستان چنين مناسبات دوستی و چنين قراردادهای نظامی ـ سياسی ـ اقتصادی و حسن همجواری را با ايالات متحدۀ امريکا که آنطرف اقيانوسها موقعيت دارد، هيچ گاهی نداشته و منعقد نه نموده اند؛ بلکه امريکا همواره نسبت دوستی محکمی که با پاکستان داشته، افغانستان را هميشه بحيث دشمن خود دانسته و جنگ چهل ساله را نيز بخاطر گرفتن انتقام شکستش در ويتنام و دست رسی به منابع طبيعی آسيای مرکزی و نفت بحيرۀ کسپین؛ بر مردم ما تحميل نمود.
فرق اين و آن زماهی تا مه است ـ داند ان کس، کز حقيقت آگه است
۳ـ درمورد اين ادعا که گويا، علت آغاز جنگ و جهاد(!) مجاهدين ساخت پاکستان و ايران، همانا آمدن قوای نظامی شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸ و اخراج آنان از افغنستان بوده است؛ بايست با صراحت گفت که اين پندار واهی برويت اسناد و شواهد تاريخی بکلی نادرست، دور از حقيقت و گمراه کننده است.
تنظيم های جهادی پيرو خط اخوان المسلمين مصر؛ وهابيت سعودی، قم ايرانی و ديوبندی های پاکستانی، در نيمۀ دهه ی چهل خورشيدی فعاليتهای تخريبکارانه و تروريستی را برضد نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان و سازمانهای فعال اين جنبش، مطابق به دساتير و هدايات سازمانهای استخباراتی کشورهای منطقه و غرب آغاز و بعد از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ سردار محمد داوود دست به حملات چريکی جنگی در کنرها، پکتيا، لغمان، لوگر، بدخشان و پنجشير بين سالهای ۱۹۷۳ ـ ۱۹۷۸ زدند. چنانچه سليک هريسن محقق پر آوازۀ امريکايی دراين مورد چنين می نويسد:
«ساواک و “سی . آی. ای” باهم همکاری می نمودند. اين دو سازمان بعضی اوقات فعاليتهای خود را با دستياری گروپهای مخفی مسلمانان بنيادگرا به پيش می بردند. گروپهای مسلمانان بنيادگرا در مخالفت خويش با اتحاد شوروی، با “سی . آی. ای” و ساواک شريک بودند. اما از خود اهداف عليحده داشتند. گروپهای بنيادگرايان به نوبۀ خويش با اخوان المسلمين مصر و رابطۀ عالم اسلامی عربستان سعودی که يک شاخۀ از فعاليتهای وهابيت را تمثيل می نمايد، نيز ارتباط داشتند. زمانی که عايدات کشورهای عربی از مدرک فروش تيل زياد گرديد، عمال کشورهای نوبه ثروت رسيدۀ عرب نيز با پول هنگفت به کابل سرازيرشدند. اينها نيز مانند ساواک جواسيسی را استخدام می نمودند تا طرفداران کمونيستها را در حکومت و قوای مسلح افغانستان تشخيص و به ايشان معرفی نمايند. تهران از يک طرف از طريق کمک های خويش بر داوود فشار می آورد که آنها را از کار حکومت برکنار سازند که گمان می شد با کمونيستها ارتباط دارند. از طرف ديگر ساواک اسلحه، وسايل مخابراتی و ساير کمک های شبه نظامی را به جمعيت های ضد داوود می رسانيد. برخی از اين کمک ها توسط ايران مستقيماً به نا راضيان قبايلی که در غرب افغانستان فعاليت داشتند توزيع می گرديد؛ قسمتی از آن ذريعۀ پاکستان به دسته های بنياد گرايان که فعاليتهای زيرزمينی داشتند ميرسيد. سلسلۀ اذيت و آزار داوود ذريعۀ مقامات پاکستانی وقتی به نقطۀ اوج خود رسيد که تحت سرپرستی اسلام آباد بر يک تعداد اهداف در داخل افغانستان [ازجمله بتاريخ ۲۳ جولای ۱۹۷۵ برمرکزپنجشير بالای دفاتر حکومتی] حملات صورت گرفت. ساواک، سی . آی. ای و عمال پاکستان در کودتا های ناکام بروج سپتمبر و دسمبر ۱۹۷۳ و جون ۱۹۷۴ بنياد گرايان برعليه داوود دست داشتند.»
(حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان ص ۱۳ ـ مؤلفين دياگوکوردوويز و سليک هريسن ـ مترجم عبدالجبار ثابت)
بعد از رويدادهفتم ثور ۱۳۵۷ فعاليتهای جنگی و اعمال تروريستی بنيادگراهای اسلامی در داخل کشور و از خاک پاکستان برضد حاکميت جديد با استفاده از حمايت عام وتام “آی. اس. آی” پاکستان، ايالات متحدۀ امريکا، چين، ايران و کشورهای عربی، بنابر عملکردهای رژيم حاکم، به مقياس گسترده تری آغاز گرديد ؛ آن گونه که در اسناد تبليغاتی ای که حفيظ الله امين عليه نورمحمد تره کی پخش نموده بود و بعد از ششم جدی ۱۳۵۸ از دفاتر حزبی بدست آمد چنين ادعا شده بود که جنگهای چريکی و جبهه يی تنظمهای شورشی در زمان تره کی در۵۲ جبهه جريان داشت؛ ولی درزمان حاکميت امين به ۲۸ جبهه تقليل یافته است. اين فعاليتهای جنگی در مطبوعات نيز اين گونه بازتاب يافته است:
«اوضاع افغانستان پس از غصب کامل قدرت بوسيلۀ حفيظ الله امين بتاريخ ۱۶ سپتمبر ۱۹۷۹ به پيمانۀ زيادی آشفته تر از گذشته ها شده بود. جنگ داخلی درنتيجۀ سياستهای ضد مردمی و “اصلاحات از بالا” بشکل مقاومت مسلحانه از نخستين ماههای ۱۹۷۸ آغاز گرديده و درسال ۱۹۷۸ شدت يافته بود. مداخلات آشکار پاکستان و سازماندهی “مقاومت” و “جهاد”(!) ازجانب استخبارات نظامی آن کشور مجاهدين را به نيروی کمی و کيفی قابل ملاحظه ای مبدل کرده و اوضاع سياسی را در افغانستان خيلی ها پيچيده ساخته بود.
درماه جنوری سال ۱۹۷۹ (مطابق جدی۱۳۵۷) کنفرانس سرکردگان تنظيمهای بنيادگرا درپاکستان تشکيل گرديد و کميتۀ مبارزه بوسيلۀ آن ايجاد شد. دراين کنفرانس زمان حملات مسلحانه تعيين گرديد و مسأله مناسبات با دولتهای دوست مورد بررسی قرارگرفت. همين کميته مبارزه شورش وسيعی را درماه مارچ ۱۹۷۹ در هرات سازماندهی کرد. همچنان يک تن از سران تنظيمها در يک سطح بلند در وزارت امور خارجه ايالات متحده امريکا در واشنگتن پذيرفته شد و يک هيأت نظامی چين درهمين سال از سرحد پاکستان با افغانستان در خيبر بازديد بعمل آورد.
راجا انور ژورناليست پاکستانی دراثر خويش بنام ” تراژيدی افغانستان” مينويسد:
“تا سال ۱۹۷۸ در پاکستان ۸ اردوگاه تربيت ايجاد شده بود که درآنها اداره استخبارات نظامی آن کشور مهاجرين ساده افغانی را به جنگجويان چريکی برمی گردانيدند. برطبق منابع غربی ازجمله افراد تربيت شده دراين اردوگاهها و مسلح با اسلحه چينايی متشکل از ۵۰۰۰ تن جنگجو درتحت رهبری حزب اسلامی به ولايت کنرها وارد شدند وبه اسعد آباد مرکز آن ولايت حمله بردند و سپس لوای کوهی اسمار را به تصرف خويش درآوردند….
درسال ۱۹۷۸ شمار زياد ناراضی ها از سياستهای رژيم به پاکستان فرار کردند و درآن جا ازجانب حکومت نظامی و در مرکز کار، اداره استخبازات نظامی آن کشور، به آغوش باز استقبال گرديدند. اين امر بهانه و وسيله مهمی برای گروه نظاميان و در رأس ضياءالحق بود که مواضع خويش را در داخل پاکستان، تحکيم بخشند. باوصف دشواریها، حکومت پاکستان برای مهاجرين کمک پولی تعيين می کرد و اين کمک های “سخاوتمندانه” برای آن صورت می گرفت تا هرچه بيشتر فراری های افغانی جلب شوند. درسال ۱۹۷۸ بر طبق ارقام رسمی پاکستان، هشتادهزار مهاجر افغانی به پاکستان سرازيرشدند”.
درحالی که کمکها بجز از شوروی، برروی رژيم قطع گرديده بود، درعوض ازجانب ايالات متحده امريکا، جمهوری مردم چين، عربستان سعودی، پاکستان، جمهوری اسلامی ايران و کشورها و سازمانهای متعدد غربی و طرفداران منطقه ای آنها کمکهای بی حساب بسوی مخالفين مسلح سرازير می گرديد وآنان هرچه فزاينده تر و گسترده تر در نبرد عليه آن تشويق و تشجيع می شدند. درواقع رژيم درتنگنا قرارگرفته و در گرداب دشواری های سياسی و مالی افتاده بود. وضع چنان مینمود که تندبادی پيرامون رژيم برپا گرديده و به زودی به توفان همه گير برای آن مبدل گردد.»(يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س. ع . کشتمند. صص ۵۷۴ـ۵۷۶)
بنابرآنچه که گفته آمد، جنگ و جهاد باند گروپهای بنيادگرای اسلامی در دهه ی دموکراسی سلطنتی با فعاليتهای تروريستی (ترور سيدال دانشجوی دانشگاه کابل ـ عبدالرحمان در لغمان و عبدالقادر درهرات و تيزاب پاشی به بدن زنان و دختران درکابل) آغاز شد؛ در دوران جمهوری محمد داوود به جنگهای جبهه يی (در پنجشيرـ بدخشان ـ لغمان ـ لوگر و پکتيا…) تبديل گرديد و دردوران حاکميت نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين و قبل از ورود قوتهای نظامی اتحادشوروی به کشورمان؛ در ۲۸ الی ۵۲ ولسوالی شامل بخشهای بيشتری از ولايات افغانستان گسترش داده شد. لذا ارتباط اين جنگ ها و اعلان جهاد امريکايی و پاکستانی به حضور قوای شوروی درافغانستان، بجز يک تبليغات دشمنانه، ديگر هيچ منطق حقوقی و پايۀ تاريخی ندارد.
۴ ـ درمورد عودت قوای نظامی اتحاد شوروی وقت به ميهن شان، آن گونه که شماری از رهبران و فرماندهان تنظيم های رنگ باختۀ افغانستان، درصحبتهای خويش بخاطر پوشانيدن جنايات غيرقابل عفو شان، آدعا می کنند که گويا آنها اين سربازان را بزور از افغانستان کشيدند و جناب حامد کرزی نيز درآخرين روزهای قدرت خود اظهار می دارد: «روس ها را ما از کشور کشیدیم یا ما ابر قدرت را به زانو در آوردیم ….» بکلی يک دروغ محض و تبليغات گمراه کننده بخاطر پنهان کردن پَل پای دزدان غارتگر و جلوگيری از افشای جنايات مشهود دشمنان مردم افغانستان، بويژه قاتلان ۷۰ هزار مردم شهرکابل می باشد. زيرا همه مردم افغانستان ميدانند که قوتهای نظامی اتحاد شوروی مطابق موافقتنامه ژنيو مورخ ۱۴ اپريل ۱۹۸۸ که متن و سنگبنای آن در طرحها و اعلاميۀ مورخ ۲۴ اگست ۱۹۸۱ دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان مبنی بر چهار اصل: قطع مداخله از خارج، خروج قوای شوروی، تضمينات بين المللی درمورد قطع و عدم مداخله مسلحانه از خارج و عودت مهاجرين به کشورشان، تنظيم شده بود، از افغانستان به ميهن آبايی خويش برگشتند و پس از عودت نظاميان شوروی از ميهن مان، دولت جمهوری افغانستان، مانند شکست امريکا در ويتنام سقوط نکرد؛ بلکه سه سال ديگر نيز وظايف خود را به مثابۀ دولت انجام داد و درجنگ تاريخی “جلال آباد” به تهاجم اردوی پاکستان که درلباس مليشه داخل نبرد شده بودند، جواب دندان شکن تاريخی داد؛ سپس در اثر طولانی شدن جنگ، تقاضای سازمان ملل متحد و بروز اختلافات درونی، قدرت سياسی را رسماً بحضورداشت نمايندۀ سازمان ملل متحد به نمايندۀ تنظيمها حضرت صبغت الله مجددی تسليم نمود.
واما افتخار(!) تجزيۀ اتحاد جماهير شوروی سابق و متلاشی شدن پکت وارسا و به اصطلاح “شکست ديوار برلين”(!) متعلق به رونالد ريگن، ميخائيل گورباچف و ادوارد شواردنادزه می باشد. چناچه امتياز اين خدمت بزرگ(!) را گورباچف با گرفتن مدال درلندن دريافت کرد ودر انتخابات دودوره قبل جمهوری فدراتيف روسيه سلی های محکمی از طرف جوانان آن کشور را نيز نصيب شد ونامش درتاريخ آن کشور بحيث عضو سازمان “سي . آی . ای” در اثر پژوهشی تحت عنوان “خيانت به سوسياليسم” ثبت و ضبط گرديد.
۵ـ طوری که در پاسخ چهارم تذکاربعمل آمد، با عودت قوای نظامی اتحاد شوروی به ميهن شان، قدرت دولتی ح. د. خ. ا مثل متلاشی شدن حکومت در ويتنام جنوبی بعد از شکست امريکا درنبرد با ويتنام شمالی، سقوط نکرد؛ بلکه سه سال ديگر نيز در قدرت باقی ماند و در جنگ جلال آباد يکبار ديگر درتاريخ افغانستان حماسه آفريد و دولت پاکستان را آن گونه که جهانيان مشاهده کردند شکست داد؛ وليک بعد از تسليمی قدرت دولتی به تنظيم های جهادی، آن گونه که رهبران ح. د. خ. ا پيشبينی کرده بودند و پيوسته به مردم می گفتند که تنظيمهای جهادی دراصل و متن برنامۀ غرب برای حکومت کردن ساخته نشده اند. بلکه آنها به مثابۀ چوب سوخت برای گرم کردن تنور جنگ و تحقق اهداف درازمدت کشورهای غارتگر بين المللی و دولت های نوکرصفت منطقه يی آنان خلق شده و استفاده می گردند.
طوری که درعمل ديده شد، پيشگويی های رهبران حزب ما درست بود؛ رهبران مجاهدين با تسليم گيری قدرت چنان برسرتقسيم لاشه متعفن جنگيدند؛ افغانستان و شهرکابل را به دهها و صدها پارچه تقسيم و تجزيه نمودند که غارتگران غربی و منطقه يی بخاطر رسيدن به اهدافی که چهل سال کامل روی آن سرمايه گذاری نموده بودند؛ مجبور شدند تا بمنظور خلع سلاح مجاهدين تاريخ زده و رنگ باخته و يکدست شدن قدرت، طالبان را در فابريکات بنيادگرايی پاکستان توليد و به افغانستان گسيل نمايد.
ولی همين که ايالات متحدۀ امريکا ازاين پروژه هم آن چنان حاصلی که از آن انتظار وبه آن نياز مبرم داشت بدست آورده نتوانست، با معمای حادثۀ ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ خود بدون دعوت دولتی ويا گروهی و مردمی، بحيث مهمان ناخواسته(!) بجانب افغانستان با چهار چرخ بال (هليکوبتر) بسته های دالر و قشون نظامی لشکرکشی نمود و باريختن بمهای آخرين مودل و پرتاب راکتهای پرشنگ ۲ و بمبارد هواپيما های B ۵۲ افغانستان را اشغال کرد.
سپس جای يک اتحاد شوروی را که مجاهدين ساخت پاکستان و ايران عليه آن جهاد را فرض می دانستند؛ ۴۲ کشور غربی و شرقی متحد امريکا بشمول اعضای پيمان تجاوزگر ناتو گرفتند؛ افغانستان را بين خود تقسيم کردند؛ کنفرانس بن را تحت نظر مستقيم سازمان “سيا” تشکيل و حکومت دلخواه خود را برگرده های مردم افغانستان سوار نمودند.
همين که از برکت تقسيم همان دالرهای چرخ بال های پائيز ۲۰۰۱ همه رهبران و فرماندهان جهادی به حق خود رسيده اند؛ نی فرياد جهاد عليه کفر بلند شد و نی اشغال کشور.
ايالات متحدۀ امريکا، که نه کشور اسلامی است و نه اسيايی وهمسايۀ افغانستان؛ مگر از برکت دالر، حق دارد به افغانستان لشکر کشی کند؛ حق دارد زندانها در داخل کشور ديگری داشته باشد؛ حق دارد قرآنکريم را در تشنابها اندازد و حق دارد مراسم عروسی و خوشی مردم را از طريق بمبارد هوايی و قتل عام ۱۶۰ نفر بشمول عروس و داماد به جوی خون تبديل کند و درعين حال حق دارد خود را مدافع حقوق بشر قلمداد نمايد. بخاطری که جهاد پيروز شده و رهبران و فرماندهان جهادی صاحب صدها مليون دالر گرديده و حتا زمينهای شاه سابق و عبدالمجيد ذابلی را هم صاحب شده و حتا کوهها را که ملکيت دولت است غصب کرده بالای مردم فروخته اند حالا نوبت فروش معادن کشور توسط طالبان به پاکستان است.
واه، واه ! زنده باد جهاد فی سبيل الريگن و البوش؛ فی سبيل الچوُر و الچپاوُل!
۶ ـ درمورد ذکر دستاورد های ح. د. خ. ا در دهه ی هشتاد ميلادی با شرح و بسط کامل آن که در کتاب “يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی جناب سلطانعلی کشتمند نخست وزير آن دوره (از فصل چهارم الی دهم) بازتاب روشن يافته است، از حوصلۀ اين نبشته بدور است. وليک ازمجموع دستاورد های اين دوره و از جملۀ(۲۵۰) پروژه تکميل شدۀ اقتصای ـ اجتماعی) صرف ميتوان عناوين چند مورد آتی را بگونۀ نمونه برشمرد:
«۱ـ اصول اساسی ج. د. ا به مثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در ۶۸ ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيروسياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميز به جهانيان معرفی نمود. بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع از حقوق و آزادی های مردم برداشته شد.
۲- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:
-تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛
-رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛
-اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛
-اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛
-بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛
-سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛
-اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات (اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی)؛
-انجام خدمات اجتماعی:
•تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛
•تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛
•تأسيس پرورشگاه وطن؛
•گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست؛
•ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی درداخل و خارج کشور؛ (سالانه ۱۵ هزار محصل غرض آموزشهای عالی و مسلکی متوسط به خارج فرستاده می شدند)
•اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛
•ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب….
۳- درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، يکی پی ديگرايجاد و درکنار سازمانهای زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی که قبلاً در دهه ی ۶۰ و ۷۰ ميلادی از طرف ح. د. خ. ا ايجاد شده بودند، فعال گرديدند:
– کوپراتيف های دهقانی ـ اتحاديۀ معلمان ـ اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی ـ شورای عالی علماء و روحانيون ـ شورای مشورتی اقتصادی -اتحاديۀ ژورناليستان ـ اتحاديۀ هنرمندان ـ اتحاديۀ نويسندگان؛
-اتحاديه های صنفی ـ سازمان صلح، همبستگی و دوستی.
۴- تأسيس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضويت سازمانهای اجتماعی ذکرشده وشموليت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان درآن….»
(برگرفته شده از رخدادهای خونبار سه سدۀ اخير… منتشرۀ سايت سپيده دم)
اما دستاوردهای تنظيمهای جهادی و طالبان طی ۱۲ سال حاکميت خونين آنان بعد ازگرفتن قدرت هماگونه که مبارزه را با راه اندازی جنگ وترور آغاز کرده بودند، با خونريزی وغارت و ويرانی کشور، ازجمله شهرکابل آن را پايان بخشيدند و طالبان در دوره دوم، يعنی هم اکنون آن را ادامه می دهند؛ درتاريخ ايگونه ثبت شده است:
«درنتيجۀ شعله ورشدن جنگ های داخلی ورويا رويی نظامی تنظيم های هفتگانه ونه گانۀ پشاوری وتهرانی و مداخلۀ آشکار دول همسايه وارتجاع جهانی؛ آزادی، استقلال و حاکميت ملی، تماميت ارضی و وحدت ملی کشور ما زير ضربات خرُد کنندۀ دشمنان داخلی و خارجی قرارگرفت. وطن آبايی مان به شدت به سوی نيستی وبربادی سوق داده شد. زيربناها وساختارهای عامه و دولتی، نهادهای سياسی، تاسيسات اقتصادی، بنيادهای اجتماعی و فرهنگی جامعه پس ازغارت وچپاول منهدم گرديدند.
کشتارشهروندان بی دفاع وبی گناه ملکی، اعدامهای خود سر وبدون محاکمه، بيجا سازیها و آواره ساختن های عمدی، شکنجه وآزار واذيت مردم (زن ومرد، پير وجوان، پسر و دختر، اطفال خرد سال و نوجوانان)، بريدن گوش وبينی، شکستن وقطع دست وپای هموطنان عذابديده، سنگسار زنان، تجاوزجنسی بالای خانمها، دختران وجوانان، به زندان کشيدن کتگوری های مختلف مردم برمبنای وابستگی های قومی، زبانی، مذهبی، سمتی، حزبی وتنظيمی، اختطاف وبه اسارت درآوردن اعضای فاميل ها، دستبرد به دارايی های مردم، تخريب وبه آتش کشيدن هستی مادی ومعنوی کشور اعم ازملکيت های عامه وشخصی، دزدی آثار تاريخی وفرهنگی و موزيم ها، ضديت با مدنيت ودستاوردهای علمی- تخنيکی وفرهنگی، نقض حقوق وآزادی های فردی و اجتماعی وطنداران… اجراآت عادی وروزمرۀ نيروهای جنگ افروز را تشکيل می داد که فاقد صلاحيت علمی ودانش مسلکی درعرصۀ دولتداری بودند.»
دستاوردهای بيست ساله ی زمامداری آقايان کرزی ـ غنی و طالبان بسيار زياد(!) و چشمگير(!) است؛ اما عمده ترين اين دستاوردهای ماندگار که هيچ کس نمی تواند از آن انکار نمايدعبارتند از:
ـ کشت ترياک و پروسس و صدورمواد مخدر که جايگاه افغانستان را درميان کل کشورهای جهان در صدر جدول قرارداده است؛
ـ فساد اداری در سراپای دولت از ریيس جمهور تقلبی و معاونان و کابينۀ آن گرفته تا قوۀ قضائيه و مقننه، بشمول هرسه ارگان قوای مسلح تا سطح ولايات و ولسوالی ها، به يک اخلاق عمومی تبديل شده، درهيچ اداره ای، هيچ کاری بدون پول و دادن رشوت اجراء نمی گردد. از اين سبب افغانستان دراين عرصۀ زندگی نيز بحيث فاسد ترين کشور جهان جايگاه اول را از آن خود کرده است؛
ـ در مورد اشتغال و جذب جوانان و نيروی کار، جاده های مراکزشهرها، ازجمله شهرکابل از وجود بيکاران که پول خريد نان خشک فاميل ندارند؛ بهترين شاهد و تلويزيونها زنده ترين گواه معتبر اند.
علی رغم اين که روزانه و ماهوار، صدها و هزاران جوان مستعد به کار و نيروی انسانی ميهن مان از بيکاری و فقر جانکاه به کشورهای ايران و پاکستان ميروند ودرآن جاهها يا به استعمال و فروش مواد مخدر گرفتار و روانه زندانها و پايه های دار می گردند ويا در مدارس پاکستان جذب و به آموزش درس انتحاری و انفجار کشانده می شوند و اکنون در جنگهای خانمانسوز داخل کشور به گونه اجباری سوق می شوند؛ تعدادی هم يا درآبهای آستراليا ويا در راه رسيدن به يونان غرق و لقمۀ چرب نهنگ ها می گردند.
ـ وحدت ملی به پيمانه يی پيشرفت نموده است که حدود چهار سال تنها قانون تحصيلات عالی نسبت اختلاف نظر روی واژۀ “دانشگاه” و “پوهنتون” حل نگرديد و حالا طالبان با پاک کردن واژه های زبان فارسی از تمام لوحه ها ، حتا ادارات دولتی ” فاشيزم دين سالاری را با فاشيزم قبيله و زبان سالاری” يک جا کرده جايگاه ” سوپرفاشيزم ” را از آن خود نموده وحدت عام و تام(1) را مطابق هدايات آدولف هيتلر در افغانستان بوجود آورده اند.
ـ ازدياد جرم، جنايت، قتل، سرقتهای مسلحانه، آدم ربايی، انواع جنايت عليه زنان و دختران، خود سوزی ها و تجاوز به جان، مال و ناموس شهروندان، بی امنيتی در سراسر کشور، رهايی دوازده هزار طالب خون آشام، به گونه سوال برانگيز از زندانها بوده وهم اکنون نسل کشی مردم بيگناه در ولايات پروان ـ کاپيسا ـ پنجشيرـ بغلان ـ تخار ـ بدخشان ـ فاریاب ـ زون شمال ـ هزاره جات ـ غرب بشمول کندهار توسط اين مزدوران آی. اس آی. پاکستان بشدت جريان دارد؛ جمع صدها موارد ديگری از کارنامه های آقایان کرزی ـ اشرف غنی و طالبان پاکستانی جلو چشم هر شهروند ما قرار دارد.
ـ چور و چپاول مامورين عاليرتبۀ دولت از پول های باد آورده شده(!)؛ غصب زمينهای دولتی و شخصی توسط فرماندهان جهادی و برادران کرزی در شرق ـ غرب ـ شمال و جنوب کشور و مليونر شدن صدها و هزاران فرمانده جهادی و طالبی که از پدر يک رأس مرکب هم نداشتند و اکنون قصرهای آنان در داخل کشور و حتا در دوبی چشم هر بيننده را خيره می کند؛ بشمول بکس های پراز دالر را که اشرف غنی ـ حمد الله محب … حين سقوط و تسليمی قدرت به طالبان، با خود بردند؛ همه و همه از دستاورد های قابل افتخار(!) اين زمامداران قبيله پرست تماميت خواه و دين فروشان اسلام نما(!)؛ بشمار می رود.
اکنون شما خوانندگان گرامی، روی ديروز و امروز با احساس مسؤوليت در برابر وطنی که آن را ويران کردند و مردمی که آن را درفقر گرسنگی نگهداشتند، بحکم وجدان بيدار قضاوت فرماييد که “کيها در سنگر عدالتخواه کاوۀ آهنگر بودند و هستند؛ و کيها در خط خونخواری ضحاک ستمگر افغانستان ويران کرده به جهنم روی زمين تبديل نمودند زنان را در زندان کنج منزل محکوم به مرگ تدريجی نمودند و فاميل ها را به کوچ اجباری مجبور ونسل کشی را دردوثلث مناطق مرکزی ـ شمالی ـ شمال شرق؛ شمال؛ شمال غرب وجنوب غرب کشوربدستور باداران پاکستانی وفاشيست های قبيله گرابشدت ادامه میدهند”!
آيا من علل وعوامل هردو رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ و ششم جدی ۱۳۵۸ را برمبنای فاکت های ذکر شده ی بالا، برشمردم ويا آقای فقيرمحمد ودان!
( ادامه دارد)

برای دسترسی روی تصویر بالا کلیک نماید.

یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی
در سه جلد

نویسنده سلطان علی کشتمند

در بخشی از مقدمه این کتاب آمده است: « در سرتاپای این اثر، رشته ای محسوس، مرئی و ناگسستنی را میتوان دریافت که از یکسو نمایانگر روگردانی از خشونت گرائی، کینه ورزی، انتقام جوئی، زورگوئی و سرکوبگری؛ و از سوی دیگر رو آوردن به مصالحه، گذشت، برده باری، تفاهم و برخورد دموکراتیک، صلح جوئی و عدالت پسندی است. نویسنده بگونه ای آشکار، بیزاری خویشرا در برابر بی انصافیها، بیعدالتیها، خطاها و جنگ طلبیها ابراز کرده و از انصاف و عدالت، از صلح و امنیت از آزادی و حقوق انسانی و از ترقی و دموکراسی پشتیبانی کرده است.
نویسنده در این اثر پیام روشنی دارد و آن این حقیقت که در هر مرحله ای، دیر یا زود، راستی بر نادرستی، حق بر باطل و صداقت بر توطئه پیروز میگردد؛ نرمش و قاطعیت دموکراتیک بر خشونت و توسل به زور چیره میشود؛ شکیبائی بر شتاب، انعطاف پذیری بر تعصب گرائی، دور اندیشی بر کوته فکری و واقعنگری بر ذهنیگری غلبه می یابد…»

قاسم آسمایی

 

 

 

رفیق فرهاد بارکزوی

در پس پرده ۶ جدی

باز شش جدی آمد. هر سال این روز می آید و یادها را تازه می کند: خوب، بد، زشت، گوارا … مثل هر خاطره دیگر.
ویژه گی آنرا از زاویه دیدهای متفاوت باید نگریست:

 

– رخداد شش جدی قانونمند بود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
اگر در جهان امروزی ما، کمک خواستن از یک کشور توانمند برای یک ملت و مردم ننگ است، پس افغانستان پس از سال ۲۰۰۱ بی ننگ ترین دوره حیات خویش را سپری می نماید. اگر موجودیت عسکر بیگانه با سلاح و زور نظامی اشفال است، پس کشور ما از سال ۲۰۰۱ بطور کل و بدون یک متر خاک آزاد، یک کشور اشغال شده است. با تفاوت این که در آن زمان دارایی های ما غارت نمی شد، ۳ میلیون معتاد نداشتیم و زن مقام انسان را در جامعه داشت، قانون مراعات می شد و جنایتکار و وطن فروش به سزای خود می رسید. جالب تر این که دولت بر سر اقتدار آن زمان بر مبنای دعوت رسمی، نیروی خارجی را فرا خواند، اما « دولت » برسر اقتدار پس از ثور ۱۹۹۲ یکبار هم،‌ غیر از پاکستان را که گلبیدین و ربانی و استاد خلیلی به رهبری ملت و کشور ما فرا خواندند، از غربیان دعوت نکرده بود تا وارد خاک ما شوند. آنها بدون دعوت به افغانستان لشکر کشیدند و پس از اشغال، برای آبروی جمعیت و گلبیدین و طالبان در بعد، فیصله شورای امنیت را بدست آوردند.
سوریه یی ها هم از روسها کمک خواستند و داعش را نابود کردند و از خاک خویش راندند.
وقتی غربیان تروریزم را در یک جامعه سنت زده و در خواب های قرن فرورفته ایجاد و تقویت نمودند، به همان بهانه مبارزه با تروریزم کشور را اشغال کردند و امروز دهن کجی های پر طمطراق مخالفان در ذهن آدم با منطق؛ در برائت آن جایی را نمی گیرد. مسلمانان، تو گویی اصلا از این حقیقت بویی نبرده اند و سرمست باده پیروزی بر چپی ها با پول غرب و عرب ها اند.
در ختم این حمام خون، مردم کشور، به قول زنده یاد غبار، باز همان پیرهن چرکین را بر تن خواهند کرد، زیرا دو سه نسل کشور را افراطی تربیت کرده اند و هر دولت مترقی در آینده باید مثل دولت دموکراتیک بدنامی هایی را با دل و جان به گردن بگیرد.

– شش جدی برنامه های ارتجاع ملی و بین المللی را خنثا کرد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
نیت نظام سرمایه داری منطقه و جهان چنین بود که در پیوست هفت ثور ۱۳۵۷، نظام سقوط کند و افغانستان مثل پس از ۸ ثور ۱۹۹۲ تسلیم پاکستان و انگلیس/آمریکا و عرب گردد. شش جدی مانع این کار شد. دست کم نسل جوان آن دوران باید مدیون این فرصت باشند که توانستند درس بخوانند، با جهان آشنا شوند، به انجنیر و نویسنده و داکتر و کارگر ماهر و بانوی افغان (که در خور این نام باشد)، وطن خود را دوست داشته باشند و تریاک نکشند، گدایی نکنند، از کشور فرار نکنند، آینده را روشن بنگرند و فرصت های کاری دلخواه خود را دریابند. شش جدی نیروهای مسلح کشور را به مطرح ترین قدرت نظامی در منطقه مبدل کرد. در لیست ارتش های مطرح جهان نیروهای مسلح ما جای ۲۰ مین داشت. به همین دلیل ربانی خان و احمد شاه خان مسعود به امر نظامیان پاکستان آنرا منحل کردند و اسلحه و دار و ندار ارتش را به پاکستان انتقال دادند.
جنگ جلال آباد کجا و سقوط بار بار ولایت ها و ولسوالی ها و محلات کشور در موجودیت ناتو و ۵۳ کشور مقتدر و متمدن جهان با تخنیک الکترونی و مادر بمب ها کجا ؟؟؟

– شش جدی متجاوز تر از حمله آمریکا/انگلیس در سال ۲۰۰۱ (بدون مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد) نبود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
سوای چند سال محدود که قوت های بین المللی و منطقوی سرگرم جان خود بودند، افغانستان به مفهوم واقعی این واژه، پس از دوره ده ساله شاه امان الله خان، هرگز صد در صد آزاد و خودرای نبوده است، دست کم در سیاست خارجی خود. قوای محدود اتحاد شوروی (اردوی چهل) به غارت دارایی های وطن، به قتل و کشتار بی مورد مردم، به تجاوز بر ناموس افغان و به معرفی چهره کشور ما به عنوان نخستین کشور جهان در فهرست تولید مواد مخدر، ناامن ترین کشور برای سرمایه گذاری، ناامن ترین کشور در مراعات موقف زنان در جامعه و فقیر ترین کشور دنیا دست نزد. در نهایت امر نیت آنها (دست کم در آغاز) موجودیت یک افغانستان آباد و بی دردسر در مرز کشور شوراها بود. قوای شوروی به ترویج ارزش ها می پرداخت و کوشش می کرد تا مردم افغانستان سربلند و متکی به خود باشند. فابریکه جنگلک آهسته آهسته به فابریکه ذوب آهن بزرگ مبدل می شد. اما حالا چی ؟ این پرسش نیاز به توضیح و پاسخ ندارد، زیرا در حال حاضر همه چیز در زیر چشمان ما واقع می شوند.
شوروی ها بالای مرده های اشرار هرگز نشاشیدند، زیرا از کرامت انسانی عدول نمی کردند. هیچ نظامی شوروی کلک بریده گویا طالب (اما در اصل تبعه افغان) را با خود یادگار جنگ نبرد. در موجودیت کامره های فعال تلویزیون های شوروی ها هرگز سر کسی بریده نشد، مجسمه های بامیان منهدم نشدند، مساجد و قرآن سوختانده و منفجر نشدند.

– دستاوردهای که در پیامد شش جدی ثبت تاریخ شدند،‌ با وجود تمام پیچیده گی اوضاع، بی نظیر بودند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
شش جدی در جامعه افغانستان صلح و مساوات آورد و برای آن (با وجود میلیارد ها دالر صرف شده برای تشدید جنگ و قانون شکنی، از جانب مقتدرترین کشورهای غربی/عربی و ارتجاع منطقوی و جهانی) صادقانه و با جانفشانی کار می کرد. شش جدی اختلافات قومی، زبانی، منطقوی و سایر تبعیض ها را مهار کرد و دفن نمود. شش جدی رفورم های دیوانه وار، کاپی شده و کلیشه یی خلقیان را در مسیر درست و آرمانی و برنامه یی آن قرار داد و در پی تطبیق برنامه های انسانی، عادلانه و ملی خود بود و تا زمان خیانت های درونی و بیرونی؛ به آن وفادار ماند. شش جدی چانس کم به دلیل آن داشت که در زمان اوج جنگ سرد واقع شد، ورنه با آن صداقت که آغاز یافته بود، امکان شکست و برگشت آن متصور نبود. در غیر آن، باید به صداقت بی ایمان شد، چنانچه امروز بخش قابل ملاحظه مردم ما،‌ حتا روشنفکران و جوانان به عدالت، مساوات، قانون، حقوق شهروندی زن و مرد و هزاران ارزش دیگر اجتماعی بی باورند. جوانان به نسبت همین بی باوری به این ارزش ها و آینده روشن است که بشکل گروهی از کشور مهاجرت می کنند و اگر در راه نمیرند، ماه ها و سالها در آواره گی، بی خانمانی، بی سرنوشتی و به هدر رفتن عمر برگشت ناپذیر شان به سر می برند و دست پولیس سرتاسر جهان به گریبان آنهاست.
ایجادگری ها و پایه گذاری زنده گی مدرن و نوین اجتماعی و دولتی در دوران شش جدی محقق گردید، دولت مرکزی یک دولت مقتدر بود و قانون را با تمام مشکلات در دورترین مناطق زیر کنترول خویش در کشور تطبیق می کرد و نمی گذاشت که افغانستان به لبنان مبدل گردد و هر ولایت یک پادشاهی باشد، مثل آنچه را اکنون شاهد هستیم.
ساختار های دولتی زیر رهبری ح. د. خ. ا. در پیشبرد امور اجتماعی با صلاحیت و صداقت کار می کردند. طبیعی است که تحولات ذکر شده در بالا یکشبه امکان نداشت در منتهای درستی پیش برود،‌ زیرا دولت آن وقت بر جامعه چکوسلواکیا نی، بل بر جامعه میراث مانده استعمار و استثمار خاندانی از سده ها به این سو حکومت می کرد و از سوی دیگر غربیان و عربها برای قانون شکنی معاش می پرداختند، سبوتاژ را تدریس می کردند و از مواد ارتزاقی که دولت برای مردم با تلفات انتقال می داد، به دستور قهرمان ملی، مواضع جور کرده بودند. آن بود انسان مجاهد آن دوران، همان انسانهایی که امروز به رسم طعنه موجودیت نظام کوپونی و لیست های انتظار و نوبت را به رخ ما می کشند، در حالی که از زیر پل سوخته (پل کرزی) خوب خبر دارند، از خیمه ها و غژدی های مهاجران بیجا شده در کشور خود، خوب خبر دارند، از کودکان بی سرپناه و بی لباس در زمستان خوب خبر دارند. شاید مراد آنها از چند خانواده جمعیتی و گلبیدینی باشد که تمام دارایی های وطن را غارت می کنند و دیگر در قطار انتظار در تانک تیل، که خود تانکر آن را حریق کرده بودند، انتظار نمی کشند، باشد.
گفتنی زیاد و فرصت کم. خوشبختانه که سالنامه ها، کتاب ها، رساله ها و مقالات فراوان وجود دارند. سوای دشنام زن ها، خود فریفته گان و عاشقان ظلم و استبداد غرب زده و ساده گرایان قربانی تبلیغات خصم کشور، دیگر هموطنان ما باید آنها را بخوانند و مقایسه کنند که دولت آن دوران چی کرد و دیگران پیش و پس از ما چی کردند، تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد. حرف مفت ارزش ندارد.
شش جدی نه مال من است و نه مال تو. این جز تاریخ وطن است و اگر بر ان افتخار نکنی، چیز دیگری برای افتخار در تاریخ معاصر ما موجود نیست که ارزش آنرا داشته باشد.
القصه که شش جدی جز از تاریخ کشور است، کسی بخواهد یا نخواهد این رخداد درج تاریخ گردیده و کارنامه هایش برای نسل های آینده راه نما خواهند بود. این روز را هر سال تجلیل خواهیم کرد !
درود بر وجدان پاک جانباخته گان شش جدی و پس از آن !
یاد آنها را گرامی می داریم !

نمایشگر ویدیو

00:00
01:29

قصه واقعی از صفحات زنده‌گی ام.

به حزبی افتخار داشتم که در آن درس وطن‌دوستی، ترقی‌خواهی و مردم‌دوستی را به من می‌آموخت.

به رهبری افتخار داشتم که مفاهیم انسان دوستی، وطن‌پرستی، ترقی‌خواهی و شجاعت را در زبان، قلم و نوشته‌اش به ما زمزمه می‌کارد و می‌آموخت.

به آموخته‌های افتخار دارم که به نفاق ملی و زبانی، تبعیض و استثنا پسندی آشتی ناپذیرند. انسان وطن هدف و مرامش بود.

با همه این افتخارات می‌بالم و با همان افتخار در این نوشته زبان باز می‌کنم.

بصیر دهزاد

 

ما در خانواده میانه حال که با خوشی و محبت زنده‌گی می‌کردیم در همین سال ۱۳۵۸ وضع ما با گرفتاری و زندانی شدن برادر عزیزم انجنیر جمیل دگرگون و فضای ترس و وهم بر خانواده ما چیره گردید. دو استاد زنده‌گی ام، بعد از پدر به جان برابرم که یک خدمتگار سابقه دار معارف بود، جمیل که از ماه‌ها قبل در زندان امین و امینیان فاشیست در شبرغان زندانی بود و برادر بزرگ و بزرگوارم وکیل که معلم مکتب بود نیز در هراس در چنگ افتادن کام امینی لحظه شماری می‌کرد.

هر لحظه که به منزل نا وقت می‌آمدم همه در هراس و تشویش بسر می‌بردند که مبادها…!

در یک روز پائیزی که به دیدار رفیق ارتباطی‌ام رفتم، رفیق حمید کارگر که مشغول چاه کنی با برادرش بود و یکدیگر را از لحاظ حزبی می‌شناختیم، بعد از سلام علیکی برایم گفت که: «وضع خوب نیست رفقا پیوسته دستگیر می‌شوند، احتیاط و هوشیاری مهم‌اند. باز هم اگر کدام روز کدام رفیق از جانب کام دستگیر شد، من که در واقعیت مخفی هستم. اگر کسی من را قلمداد دهد کسی مرا نمی‌یابد». من این حرفش به گوشم طنین انداخت و در مغزم گوئی هک شده باشد.

درست در همین روز با رفیق ارتباطی‌ام رفیق وکیل کارگر سند دست نویس را به دست آوردم تا به رفقای تحت ارتباطم باید انتقال می‌دادم. رفیق وکیل که در اخیر ملاقات برایم گفت:

رفیق بصیر وضع خوب نیست، اگر بالای دیوار دروازه سنگ کوچک را دیدی، این یک هشدار است که باید با من تماس نگیری.

من که در سن جوانی و احساسات و اشتیاق قوی مبارزه غرق رؤیاهای سقوط دستگاه یک دیکتاتور فاشیست، خون‌خوار و بی‌رحم بودم، دوباره به خانه برگشتم. ولی همان روز و شب را تا ساعت‌های دوازده شب در چرت و فکر غرق بودم. به اتاقم رفتم و دوسیه نوشته‌های که به خط خورد از حزب توده ایران تحریر و مخفیانه پخش می‌شد، از میان تخته‌های بالای دستک‌های سقف اتاق خوابم کشیدم و مطالعه می‌نمودم. این جای مصئون بود که همه اسناد مخفی را نگه می‌داشتم.

خواب به چشمانم آغاز به گرانی نمود. دوباره کاغذها را بجایش مخفی نموده ولی همان سند را که از رفیق وکیل کارگر به دست آورده بودم، در جیب راست پیراهنم قرار داشت. باز هم چند صفحه از یک کتاب یکی از اندیشمندان بزرگ را مطالعه می‌کردم که کتاب در دست بخواب عمیق فرو رفته بودم.

نیمه‌های شب که هنوز چند ساعتی خوابیده بودم. صدای عجیبی مرا از خواب بیدار نمود. پدرم بزرگوارم به برادرم صدا می‌زد که: «نفری سر دیوار است تفنگ را بگیر» او که مقصدش دزد بود، بلند صدا زد، دزد است دزد. من که بیدار شده به‌طرف حویلی دویدم، دو مردی را با کلاشنیکوف‌ها بالای دیوار دیدم و دفعتن دریافتم که نفرهای کام امین اند، عاجل به برادرم وکیل، که با تفنگ چره یی بالای بام رفته می‌خواست فیر کند، صدا زدم: «فیر نکنی که نفرهای کام هستند! »

در همین لحظه دو نفر از بالای دیوار خود را داخل حویلی انداخته و دروازه منزل ما را برای دیگر افرادشان باز نمودند. هفت یا هشت افراد مسلح دیگر بر منزل ما یورش برده به پالیدن و زیر و رو کرده همه منزل ما آغاز کردند.

در اتاق من که هنوز همان کتاب باز بود در عقب بالشت خوابم قابل دیدن نبود ولی به‌جز کتاب‌های لکچر و کتابچه‌های نوت مضامین فاکولته چیزی دیگری را به دست نیاوردند. حین خانه پالی اتاق‌های دیگر من باید به دستور آن‌ها در روی صفحه حویلی که بالایش تاک‌های انگور چیله شده بودند، ایستاده باقی می‌ماندم. می‌دانستم که هدف دستگیری یا من و یا برادر بزرگوارم وکیل است. ترس و دلهرگی بزرگم همان سند بود که از رفیق وکیل کارگر گرفته بودم و هنوز در جیبم بود.

با ترس و لرز از یکی از افراد کام سؤال نمودم که من باید رفع حاجت نمایم و تحمل بیشتر ندارم. وی که با دیگرش مشورت نمود، گفت: «اجازه نداری تشناب بروی، همین جا در بین بته‌ها رفع ضرورت کن». من که در عالم ترس و تشویش قرار داشتم، توانستم با یک لحظه فکر که باید چاره سند شود، سند را با آرامی از جیب کشیده، به بهانه رفع حاجت، در زیر بته‌های بادنجان رومی گذاشته مقداری خاک را بالایش ریختم. ولی آن‌ها متوجه این کار من نشدند.

در همین لحظه که کمی راحتی از ناحیه سند برایم دست داده بود، افراد کام جستجوی خانه‌ها را تمام کرده همه در روی حویلی دوباره جمع شده و از من خواستند تا با آن‌ها بروم. آن‌ها به پدر و مادر که در ترس و گریه بود، وعده دادند که فرزندشان فردا دوباره به منزل بر خواهد گشت. ولی من در دل فهمیدم که گپ دیگر از این قرار نیست. بصیر تو می‌روی به‌سوی سرنوشت.

در همین لحظه دانستم که حتمن کسی از چینل ارتباطی بالائی و یا پائینی من دستگیر و مرا به‌اصطلاح آن وقت قلمداد داده است. من که از خنک می‌لرزیدم، برادر بزرگوارم وکیل دهزاد، چپنش را از جان کشیده و یک بانکنوت پنج صد افغانیگی را از جیب برون کرد و به من داد؛ و من به دستور افراد کام با آن‌ها روانه شدم.

در راه الی لب دریای نزدیک منزل ما که موترها توقف داشتند، افراد دیگر مسلح جمع شده با کلاشنیکوف‌های شان با گروپ یکجا می‌شدند. آنجا دیدم که افراد در پنج موتر والگا روسی نشسته و ما را الی کام صدارت تعقیب می‌نمودند. در بین راه یکی از من سؤال کرد که: «تو خواجه … را می‌شناسی؟». متوجه نشدم و گفتم نه!

حوالی ساعت چهار صبح است که مرا داخل یک تعمیر خارج حویلی نظارت خانه تحقیق نموده در یک اتاق سرد کوچک که در آن یک فرش کوچک و یک میز بود، رهنمایی نمودند. يکی از کارمندان کام با بروت های دبل و روی قاق گونه‌اش برایم گفت: «در همی اتاق باش تا صبح شود.»

***

حالا اولین دقایق صبح است و آفتاب به جلایش خزانی به تابیدن گرفته ولی من منتظر برآمدن از اتاق هستم. در همین لحظه دروازه اتاق باز می‌شود و یک نفری کام که یک دستش با بنداژ بسته شده است، برایم می‌گوید: «برو بیرون که در این اتاق نفر دیگر می‌آید»

وقتی بیرون می‌شوم اولین نظرم به یک پیر زن تقریبن هشتاد ساله میافتد که به زبان پشتو به هر کسی با عذر و زاری می‌گوید که: «مه خو چیزی نکدیم بچیم، از برای خدا مرا خلاص کنین » این پیر زن همین که طرف من رو کرده، قبل از آنکه بگوید که من… من برایش به پشتو گفتم که ننه جان مرا هم بندی کرده‌اند. پیر زن که طرف جوانی‌ام دید، با حیف و حسرت آه کشید و خاموش شد و سرش را تکان داد و دیگر چیزی نگفت.

در همین صبحگاهان بود که دیدم دو نفر با یک صاحب منصب نظامی که کلاه در سر ندارد، به‌طرف ما نزدیک می‌شوند. آن‌ها بدون آنکه طرف ما بنگرند، همان صاحب منصب را که با خود داشتند در همان اتاق که من چند ساعتی را گذشتانده بودم، رهنمایی کرده اتاق را از عقب با قفلک بستند. بیست دقیقه نگذشته بود که باز دو نفر دیگر نمایان شده داخل همان اتاق شدند. این همان لحظه از دیدن و شنیدن وحشت شکنجه است که موها در قد راست می‌کرد. در حین که من صدای چیغ و واویلای شکنجه این افسر را می‌شنوم، عسکر برایم یک گیلاس چای شیرین را با یک قرص نان می‌دهد تا صبحانه بخورم. خوردن یک لقمه نان همراه با شنیدن چیغ و شکنجه یک انسانی است که من هم باید در انتظارش می‌بودم.

همان بانکنوت پنج صد افغانیگی که برادرم برایم داده بود، فکر مرا به خود جلب نموده در این فکر بودم که با آن چه می‌توانم بکنم؟

من که در صنف سوم فاکولته حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل محصل بودم، در سن جوانی و لذت از این دوره زنده‌گی بودم. لذت زنده‌گی ام با سپورت فتبال که گولکیپر تیم دوم پوهنتون بودم، یک کلپ فتبال جوانان منطقه ما را نیز ایجاد نموده با جمع بهترین رفقای هم سن و سالم آن را رهبری می‌نمودم. من در این دوره به حیث یک جوان بشاش و فعال در همه فعالیت‌های کلتوری در فاکولته ما سهم می‌گرفتم، شوخی‌های دوره محصلی ما برای همه نمایان بود و محصلین جوان انگشت دست و انتقادشان بالای ما بود که بعضن محصلان جدید را از شوخی رهنمایی غلط می‌کردیم.

بعد از تمرینات فتبال ساعت‌ها را با چند تن از بهترین رفقای منطقه خود تا شام‌های تاریک به قصه‌های روز، شوخی‌های روز و غیره مسائل جوانی خویش می‌پرداختیم. حتی از شوخی‌های که هنگام پخش شب‌نامه‌های حزب با رفقای همسال ارتباطی خویش با هم ساعت‌ها قصه می‌کردیم. من که چهار آدرس از معلومات دهنده گان کام را می‌شناختم، همیشه دو دو شب‌نامه را نثار آن‌ها می‌کردم، ولی فردا همسایه‌های آن‌ها از جانب کام خانه پالی می‌شدند.

ولی یک‌باره وضیعت دگرگون شد. گرفتاری، زندانی، شکنجه، توهین، تحقیر و شدیدترین شیوه شکنجه جسمی و روانی جای همه خوشی‌ها را غضب نمودند.

در همین روز اول که حوالی ساعت ده صبح است، شکنجه همان افسر نظامی روانم را میکاهد و نمی‌توانم لحظه راحت بنشینم. دفعتن فکرم به همان بانکنوت شد و عسکر پهرهدار را صدا زدم. او که با ناز و نخره خاص و پیشانی ترش به سویم می‌دید، صدا زد چه میگی؟ من گفتم برایم یک قطعی سگرت بیاور. من همان پنجصدی را برایش دادم و او روانه کانتین شده برایم یک قطعی سگرت پنج خطه پاکستانی آورد و متباقی پول را دوباره برایم داد. من که در عمرم سگرت را بر لب نگرفته بود، اولین سگرت را در زنده‌گی دود کرده در سینه فرو بردم. باآنکه سرفه می‌کردم، ولی احساس می‌کردم که چیزی هست که یک لحظه با آن می‌شود فکر و چرت را بدل کرد.

ساعت یک بعد از ظهر است که تازه نان چاشت را صرف نموده و به‌اصطلاح عامیانه نان از گلو پائین نرفته که همان نفر که دستش با بنداژ بسته است، به سراغم می‌آید و می‌گوید: «با من بیا» او پیش و من به دنبالش حرکت نمودم. از دو تعمیر گذشته به یک دفتر دو منزله رسیدیم. دفتر کلان و در بالای آن شخصی میانه قد با موهای سیاه نشسته، در حالی که دو دستش یکی بالای دیگر بالای میز کارش گذاشته شده نبودند، گوئی منتظر حاضر شدن من بود. همین که داخل شدم، نفر که مرا تا این دفتر همراهی می‌کرد، رسم و تعظیم نموده گفت: «همین است شخص مطلوب که امشب دستگیر شده است». شخص میانه قد که مدیر تحقیق کام بود، با نفرت و جوش غضب به طرفم دید و گفت: «همو شیطان کلان این بچه همین است؟ ». وقتی وی از «بچه‌ها» یاد نمود، در دلم گفتم، گیر آمدی حالا که سرنوشتت معلوم است، ممکن مرگ؟ به مانند صدها رفیق همرزمت که با مانند تو آرمان و هدف داشتند و با سر بلند و سر بکف مبارزه نمودند. در یک لحظه کوتاه همه گذشته پر آٰرمان را که با غرور و قبول هر نوع خطر پذیرا شده بودم، اکنون در همان خطر قرار دارم. به خود گفتم «همان شکنجه افسر، کشتن رفقای همرزمت با سرنوشت تو هم گره خورده است. همین راه است که خود انتخاب نمودم و بدان افتخار می‌نمودم. در همین لحظه که در فکر غرق بودم، مدیر تحقیق صدا زد: بیاورید آن بچه‌ها را!» در یکی دو دقیقه چهارده جوان را که گویا در ارتباط پائینی من بودند، حاضر نمودند. بچه‌های جذب شده که من ایشان و ایشان مرا بار اول می‌بینند، همه خیره و با دقت و تعجب به من نگاه می‌کردند. در میان شان همان رفیق جوان و عضو تیم فتبال ما …خواجه بود که بعد از لت و کوب بی‌حد مجبور به اقرار بر داشتن ارتباط مخفی سازمانی با من شده بود. یکبار با هم چشم به چشم شدیم و در سیمایش نشانه از شرمنده گی و ناچاری دیده می‌شد. در همین لحظه مدیر تحقیق با من نزدیک شده و از من پرسید: «شیطان کلان گپی برای انکار داری؟ پرچمی اشراف‌زاده؟». من که هنوز وقت فکر کردن به تحقیق و جواب به سؤالات را نداشتم، قبل از این که من حرفی زنم، با خوردن یک قفاق سخت، بر رویم، سرم دور زد و صدای عجیب را چند لحظه‌یی در اعماق مغزم احساس کردم که گوئی در عمق آب غرق شده باشم. وقتی به خود آمدم، مدیر تحقیق گفت: «ببریش اگر اقرار نکرد باز یادش خات دادم که چطور زبان واز کند».

 

اولین شب تحقیق:

در این روز که به داخل محوطه نظارت خانه کام برده شدم، در یک اتاق کلان بیش از چهل نفر از ولایات مختلف بسر می‌بردند. در بین یک مرد هزاره با یک چپن و کلاه سور قره قل هم نشسته و با اشتیاق تمام و نظر به وعده افراد کام «گویا برای یکی دو ساعت تحت نظارت است و عاجل دوباره رها خواهد شد» در انتظار رهایی است. نیز دیده می‌شود. من در فکر این بودم که چگونه به تحقیق جواب داده، تمام روز را در چرت فرورفته بودم. با کسی حرف نمی‌زدم. همه به طرفم می‌دیدند. تعداد از زندانیان که از ولایت بغلان ولسوالی اندرآب بودند، میان خود می‌گفتند: «ای کابلی بچه را امروز آوردند». همه به طرفم نگاه کردند و از سیمای شام احساس همدردی نمایان می‌شد. در بین آن‌ها یکی دو فرد دیگر نیز در بستر افتاده بودند که بعد از شکنجه متواتر حالت وخیم جسمی و روانی داشتند. هر لحظه صدای نالش شان آرامش فکری من را برهم می‌زد. در حالی که من باید به خاطر آماده گی برای استنطاق به آرامش نسبی و تمرکز فکری ضرورت داشتم.

درست سر ساعت نه شب بود که عسکر با کاغذ دشت داشته‌اش نام مرا خواند و گفت: «بیا که تره خواسته‌اند». در همین لحظه همان افتخار و احساس غرور مرا روانن یاری داد تا با جرئت و شهامت تمام از جا برخیزم آماده رفتن به سرنوشت و آغاز یک تحقیق همراه با شکنجه و لت و کوب شوم. وقتی می‌خواستم چپن را که با خود داشتم، با خود بگیرم، کسی صدا زد: «او جوان بچه! چپن ات را با خود نبر! خوب است در همین جا نزد ما بمان!».

با تعجب به آن‌ها دیده ولی با آنهم چپن را در جای خوابم گذاشته با عسکر روانه شدم.

درست سر ساعت نه شب بود که عسکر با کاغذ دست داشته‌اش نام مرا می‌خواند و می‌گوید: «بیا که تره خواسته‌اند». در همین لحظه همان افتخار و احساس غرور مرا روانن یاری داد تا باجرئت و شهامت تمام از جا برخیزم، آماده رفتن و قبول سرنوشت و آغاز یک تحقیق همراه با شکنجه و لت و کوب شوم. وقتی می‌خواستم چپن را که با خود داشتم، با خود بگیرم کسی صدا زد: «او جوان بچه! چپن ات را با خود نبر! خوب است در همین جا نزد ما بمان!».

با تعجب به آن‌ها دیده ولی با آن‌هم چپن را در جای خوابم گذاشته با عسکر روانه شدم. عسکر پیش و من او را تعقیب می‌کردم. از یک حویلی و دو تعمیر گذشته داخل یک تعمیر دو منزله شدم که دروازه نداشت. دهلیزهای دور و دراز و نیمه تاریک در دو طرف دروازه به نظر می‌رسید. در طول راه عسکر با من حرف نمی‌زد، فقط بار باری به عقب نگاه می‌کرد تا مطمئن گردد که من او را دنبال می‌کنم. حین ورود در تعمیر به من اشاره کرد که باید با زینه طرف راست به بالاِ بروم. بلافاصله در اتاقی که در اخیر دهلیز قرار داشت، در را باز کرده به من هدایت داد که آنجا منتظر بمیانم.

انتظار با ترس و تشویش و شنیدن چیغ ها و واویلای همان افسر که در آغاز صبح یک هشدار برایم بود، داشت تن مرا به لرزه درآرد، باز هممان خاطرات گذشته و قبول هر خطر، حتی تا سر بکف گرفتن به خاطر اهداف مقدس برایم جرئت و شهامت این را داد که با تن و روان باید آماده قبول شکنجه بود، ولی نباید حرفی به دشمن سفاک، قاتل هزاران ما و دشمن وطن و مردم از زبان برون کشید. من که رفقای همرزم زیادی را حتی با محلات اختفای شان می‌شناختم، به خود گفتم: «باید امتحان وفاداری بدهی و آرمان‌هایت را بالاتر از همه بدانی». در همین دقایق که شاید بیش از ده دقیقه را در بر می‌گرفت، آواز دروازه اتاق استنطاق از فکر برونم ساخت و با چشمان ممکن وحشت‌زده دیدم که مردی میانه سال داخل اتاق شد. وی که با دریشی سیاه خط دار و با پاچه‌های مثلثی، بوته‌ای با تل‌های دبل و بروت‌های ضخیم داخل شده در اتاق را بست، با پیشانی پر از خشن و نفرت به من نگاه کرده و می‌گوید: «من امشب از تو چند سؤالی می‌کنم، اگر راست گفتی و همه واقعیت‌ها را بگویی، زودتر رها خواهی شد». در همین لحظه که به‌طرف میز قدم می‌گذاشت، مردی دیگری که در عملیات گرفتاری‌ام شرکت داشت و چهره‌اش در ذهنم دیگر هک شده بود، داخل اتاق شده در گوش مستنطق چیزی گفت و بعد از دو سه دقیقه اتاق را ترک نمود.

مستنطق که در اول برایم با کمی نرمش صحبت می‌نمود، حالا دیگر با چهره پر از وحشت، خصمانه به‌طرفم دید با لهجه کسی که هنوز با زبان روان دری عادت ندارد و خود پشتو زبان است گفت: «تمام کارایت بری ما معلوم است، باید همه چیز را به زبان خود بیان کنی، اگر دروغ گپتی! این ماشین تره سر زبان می‌آزد.» مرد با قد بلند، بروت های دبل و کومه‌های فرورفته عقبی یک چوکی که بلای آن یک پایه تیلفون سرخرنگ که بنام اندل کی مشهور بود و یک پایه ماشین تیپ، نشست و دقایق طولانی مصروف آماده کردن ماشین تیپ بود ولی موفق نمی‌شد. به‌احتمال قوی این ماشین در اصل ماشین ثبت آواز بود که وی بدان چندان بلد نبود.

اکنون که تقریبن ساعت‌های بعد از نه و نیم شب است، وی از جایش برخاسته به‌طرفم می‌آید و می‌گوید: «استاد شو». من که بدون درنگ مانند یک عسکر رو برویش ایستاده می‌شوم، می‌پرسد: «چه فالیت (فعالیت) می‌کردی و کی را جذب کرده بودی؟». من که خود را به کوچه حسن چپ زده، با شیوه عادی همان مردمان شهر کهنه کابل با لفاظی میگویم: «چه فالیت بادار، ما عادی مردم هستیم مه امی فالیتم شوق کفتر اس، بیکار که شوم گدیپرانبازی می‌کنم، همیس دیگه، مه خداوراستی اگه ای جلب و جذب شه بفامم که چه اس!». او که بوت‌های نوک دبل و با پوزهای قاق را در پاهایش داشت، بدون کدام مقدمه چند لغت بر توله‌های پاهایم کوبید و چند قفاق جانانه نثار رویم نموده گفت: «حالا توره سر زبان می‌آزم». در همین لحظه لین همان تیلفون را در دو انگشتمان دستم پیچانیده ِ تیلفون را باهمه اندل اش چند چرخ داد. گوئی با چرخانیدن آن بازوهایم از شانه جدا می‌شد و بی‌اراده چیغ از گلو برون می‌شد. این حالت تقریبن برای سی دقیقه طول کشید که ناگهان برق‌ها قطع گردید ه و تاریکی بر همه اتاق‌ها و دهلیز چیره گردید، تنها یک پهره دار با ایلکن پهرهداری می‌کند و بر دهلیز نظارت دارد. همین‌که برق اتاق قطع گردید، مستنطق باعجله اتاق را ترک داده به عسکر پهرهدار چیزی گفت. حوالی ساعت ده و نیم بود که عسکر داخل اتاق شده مرا دوباره با خود به حویلی نظارت خانه برده به اتاق که جای خوابم بود، رهنمای کرد. همه افراد در خواب بودند و من همان‌جای که چپنم بود خواب کرده چپن را بالایم انداخته بخواب رفتم. خستگی و لت و کوب و برق دادن چنان مرا بخواب عمیق فرو برد که فردا وقتی چای خوردن بیدار شدم و به یاد آوردم که دیشب چه حالتی را گذشتاندم. وقتی در روی اتاق به دیگران چای صبحانه را می‌خوردم، پدر و دو فرزند جوان از ولسوالی نهرین بغلان به محبت به من نزدیک شده گفتند، «زیاد لت ات کردند؟ ما که فهمیده ترا گفتیم که چپن ات را با خود نبر، اگر نه به چپن ات دهنت را بسته و نفس ات را قیت (قید) می‌کردند». من که با چشمان که علامت و احساس شکران در آن خوانده می‌شد و با دهن نیم خنده با ایشان می‌دیدم، گفتنم: «گذشت دیگر هر چه بود» یکی از آن‌ها گفت: «این یک آغاز است، باز تره می‌خواهند و سؤال می‌کنند. ما که ۱۱ روز را در همین حالت سپری کرده یم.»

بعد از صرف چای صبح وقتی می‌خواستم برای رفع ضرورت به تشناب که در یک بلندی در کنج حویلی قرار داشت، به نسبت باریدن باران تر و قابل لغزش شده بود. هرکسی جرئت نمی‌کرد از آن بلندی بالا شود. روی حویلی دیدم چهره‌های را که قبلن در نظام همان وقت شناخته شده بودند و بعضن در تلویزیون وقت دیده می‌شدند و بیانیه‌های تند و تیز می‌دادند، در جمع زندانیان‌اند. در جمع آن‌ها یکی هم چهره وطن‌پرست، شناخته شده و ملی غلام محمد فرهاد بود که با دریشی و نکتائی اش در آنجا بسر می‌برد. او که انسان غریب پرور و یک شهردار بی‌بدیل شهر کابل بود که حین اعمار سرک جاده میوند با کارگران شهرداری کابل در روی سرک نان و گندنه می‌خورد. جای این انسان‌های بزرگ منزلت و صادقان وطن این زندان و جایی که حتی تشناب رفتن برایش یک رنج بزرگ بود، نبود. مرتبت بزرگ وی باید با اعمار منار یاد بود در شهر کابل ارجگزاری می‌گردید.

روز دوم بعد از ساعت یک بعد از ظهر باز هم رنج درد و عذاب عین شکنجه را تحمل می‌کردم. همه سؤالات مستنطق و جوابات من که با کلمات کوتاه و انکار کننده مانند «نمی‌دانم، نمی‌فهمم، خبر ندارم و من نمی‌شناسم» بود، محرک عذاب‌های بیشتر و لت و کوب که در حکم جرایم ضد انسان و انسانیت تعریف می‌گردند را تحمل می‌کردم. آن شب را هم در همان حالت گذشتاندم ولی این شب دوم وقتی با مشکل زیاد از تعمیر تحقیق تا حویلی نظارت خانه کام، فکر می‌کردم که این دست و پا دیگر به من تعلق ندارند. فکر می‌کردم که کله‌ام که به دفعات موهایش با خشم و غضب کش و گیر می‌شدند، دیگر بزرگ و پندیده حس می‌شد. در چشمانم به مانند گفته عامیانه ستاره شب را در روز می‌دیدم. وقتی در اتاق بالای جای خوابم افتادم، مانند همان جوان بغلانی همه شب را در نالش سپری می‌کردم و حالا دیگر خوابی در چشم نمی‌آید فقط درد و نالش است و بس.

وقتی من در جایم افتاده بودم، همان مرد هزاره که با چپن جیلک پشمی متمایل بر زرد و کلاه قره قل سور بر سر داشت، پیوسته تکرار می‌کرد و می‌گفت که: «ولا مرا به‌اشتباه آورده‌اند، فقط یک چند سؤال می‌کنند و رخصت میشم به خیر». در همان لحظه عسکر داخل اتاق شد و این مرد را که ما کربلایی صدا می‌کردیم، کربلایی را صدا زد. کربلایی باعجله از جا پریده بلند شد و باهمان لهجه زیبای هزاره گی گفت، «خوب شد که نوبت مه رسید به خیر صبا دیگه خانه موروم». این بار باز هم تعداد از زندانیان که در جا افتاده بودند، با تعجب به حرف‌های کربلایی گوش داده گفتند: «کربلایی! چپن و کیش ات را با خود نبر که همراهش به عذاب میشی.» کربلایی با تکرار می‌گوید: «برادر من به خیر خلاص میشم، مکه چیزی نکردیم!» کربلایی باهمه لباس‌ها و باعجله عسکر را تعقیب و به استنطاق می‌رود.

فردا صبح وقتی من که تا آخرهای شب نتوانستم بخوابم، در ساعات اخری که ممکن یکی دو ساعت را به خواب فرورفته بودم، بیدار شده از یک کنج فقط نالش کسی را می‌شنوم که گوئی در حالت نزع باشد. بلی این همان کربلایی است که همه شب را چنان مورد شکنجه و لت و کوب توسط وحشیان آدمکش قرار گفته است که پیراهن خون آلودش در تخته پشتش قاق و چسپیده و توان شور خوردن را دیگر ندارد.

***

حالا شب سوم است. در طول روز کسی مرا به تحقیق و یا استنطاق نخواست. همین‌که ساعت شش شام نزدیک می‌شود باز هم عسکر می‌آید و مرا صدا میزند؛ و باهم به تحقق می‌روم. حالا که لحظه حساس است که مستنطق به هر قیمتی که باشد، می‌خواهد بداند که افراد ارتباطی بالائی من کی ها اند. او نام حمید کارگر را خوب می‌داند و از تحقیقات قبلی افراد دستگیر شده این نام را به‌کرات شنیده است. من که از همان منطقه هستم باید بدانم که این حمید کارگر کیست و من هم شاید از ارتباطی‌های وی باشم.

یک حادثه جالب و فراموش ناشدنی:

در همین شام در جریان شکنجه با برق که چیغ های غیرارادی همه دهلیز را فرامی‌گرفت، متوجه می‌شدم که در اتاق پهلو نیز کسی شکنجه شده چیغ هایش را می‌شنوم. تقریبن بعد از یک ونیم ساعت شکنجه برقی باز هم برق‌ها قطع و همه دهلیز تاریک می‌شود و برق دادن دیگر مکن نبود. من که از فرط درد و روان به‌کلی از هم پاشیده‌ام، بالای یک دوشک که در آن اتاق قرار داشت افتاده بودم، پیوسته در این فکر بودم که تا به حال که آن‌ها از من کدام اقراری را نگرفته‌اند، کمی به خود آمده احساس غرور نمودم و آرام افتاده بودم که دروازه اتاق کمی باز شده کسی آهسته صدا زد: «بیادر زیاد لت ات کرده‌اند؟ من می‌شنیدم همه چیغ های ات را. متعلم هستی یا محصل؟». من که خسته و کوفته بودم دیگر توان و حوصله جواب به چنین یک سؤال را نداشتم، گفتم: «چه می‌خواهی بانی ما!» او یک قدم پیش‌تر آمده پرسید: محصل بودی؟ من گفتم بلی بیادر محصل بودم. باز سؤال کرد در کدام فاکولته؟ من درک کردم که او هم ممکن زیاد شکنجه شده و می‌خواهد همدرد خود را دریابد و درد دل کند، من آرامتر گفتم بلی من محصل فاکولته حقوق بودم. دفعتن به احساسات آمده نزدیکت شده، حیرت زده پرسید: صنف چند بودی و نامت چیست؟

من گفتم بصیر از صنف سوم حقوق عامه. در همین لحظه او خود را بالایم انداخته در حالی که مرا در آغوش میفشرد، صدا زد بصیر جان من شیرعلی هستم همصنفی ات! من چیغ هایت می‌شنیدم این صدا مرا کنجکاو ساخت و صدایت آشنا به گوش می‌رسید.

بلی همان شیر علی که تا اخیر در یک اتاق در زندان پل چرخی باهم سپری نمودیم و همصنفی گری ما به برادری عمیق و محکم مبدل شد.

تحقیق اخیری، ختم شکنجه برقی و لت و کوب در مدیریت تحقیق کام امین فاشیست:

حالا کی تقریبن ساعت‌های نزدیک به ده شب است، باز هم همراه با مستنطق همان مرد که در گرفتاری‌ام شرکت داشت، داخل اتاق تحقیق شده و پرسید: «اقرار کرده یا نه؟» او از من پرسید که بگو که حمید کارگر در کجا هست؟ من در واقعیت می‌دانستم که منزل وی در کجا است و آن‌ها هم می‌دانستند که حمید کارگر در منزلش نیست و در کدام مخفی گاه بسر می‌برد. من که تا هنوز جز انکار از فعالیت چیزی دیگر نگفته‌ام، برای آخرین بار چند مشت و لگد و یک قفاق که یکبار روی زمین افتاد را خوردم، مرا گفتند که اگر نگویی که او کجاست، مرگ به استقبالت خواهد بود! من گفتم خوب من که نمی‌دانم که کجا است اما من یکی دو بار او را در کارته سه نزدیک پل سرخ دیده بودم و پرسیدند میتانی دقیق بگویی، گفتم بلی. بلی این یک دوکان محقر چوبی بود که از ماه‌ها بسته بود و یک مرد مسن با ریش سفید در آنجا کار می‌کرد. من وقتی بعضن از فاکولته پای پیاده با یکی از هم صنفی‌هایم قصه کنان طرف خانه‌مان می‌رفتیم، همیشه همین دکان توجه مرا جلب می‌کرد. همین که گفتم میدانم، آن‌ها فکر کردند که حتمن کدام منزل است. بعد از نیم ساعت گروه عملیاتی آماده شد و مرا با خود به صوب پل سرخ کارته سه بردند. وقتی من همان دوکان محقر را با انگشت به آن‌ها نشان دادم، یکی طرف دیگر دیده و متوجه شدند که خاک و گرد زیاد بالای قفل دوکان است و کسی در آن نیست. این بار لت نخوردم ولی سه چهار نفر برای چند دقیقه برون از موتر والگا شده در بین موتر دومی باهم نشسته مثل اینکه در مخابره با مرکزشان در تماس و بی‌نتیجه بودن عملیات شان را راپور می‌دهند. بعد از پانزده الی بیست دقیقه همه موترها روانه منطقه شدند که من در آنجا زنده گی می‌کردم و از همان‌جا دستگیر شده بودم. فکر کردم که حتمن مرا آزاد ساخته دوباره به منزلم می‌برند، ولی متوجه شدم که مسیر را تغیر و به‌طرف منزل همان رفیق وکیل کارگر که رفیق ارتباطی من است و رفیق حمید کارگر که در همسایگی رفیق وکیل بسر می‌برد، روان گردیدند. حال از دلم رفت، چون‌که من در مورد وی هیچ چیزی نگفته‌ام. در همین لحظه است که موترها توقف می‌کند و من باید در موتر نشسته و با دو نفر از افراد کام منتظر می‌بودم. می‌شنیدم که افراد کام برای چندمین بار باز هم منزل رفیق حمید کارگر را تلاشی نموده و بدون دستگیری وی و با دست خالی برگشته دوباره به‌طرف کام حرکت نمودند.

اکنون نیمه شب است و افراد کام مرا دو باره تا همان اتاق استنطاق رهنمایی کرده، تنها دو نفر از آن‌ها من‌جمله همان مستنطق قد بلند با بروت های دبل و دریشی سیاه خط‌دار من را تا داخل اتاق همراهی کردند. هر دو باز هم چیزی در گوش یکدیگر گفتند و یکی به من نزدیک شده از فرط غضب که من معلومات‌های لازم را که آن‌ها در پی آن بودند، به دست نیاورده آخرین دو قفاق جانانه را بر دو بر رویم نثار کرده و با چند دو و دشنام گفتند: «حالا در زندان پوده خواهی شد». همین حرف یک اشاره برایم بود که شاید دیگر تحقق و استنطاق ختم شده باشد. این حدس و گمانم درست بود.

من هنوز برای پنج روز دیگر در همان نظارت خانه منتظر دور دوم سر نوشت باقی ماندم. شکنجه‌های جسمی و لت و کوب دیگر ختم بود ولی شکنجه روانی از دیدن انسان‌های که بعد از تحقیق خون چکان به اتاق خواب ما آورده می‌شدند. هر شب ناله، فریاد و واویلای شکنجه شده‌ها از فرط درد خواب مرا، حتی برای چند ساعت کوتاه گوئی حرام ساخته بود.

سر صدا از زندانی شدن خلقی‌های طرفدار نور محمد ترکی که هر زوز به تعدا د زندانیان افزوده میشدن، بگوش می‌رسید که…

سر صدا از زندانی شدن خلقی‌های طرفدار نور محمد تره کی که هر روز به تعداد زندانیان افزوده می‌شدند، بگوش می‌رسید که تعداد از آن‌ها در روزهای اول گرفتاری سر به نیست می‌شدند.

 امین فاشیست که در عمق بی‌اعتمادی به این خلقی‌ها می‌نگریست روز تا روز خون‌خوارتر می‌شد و به کشتار کادرهای پرچمی و خلقی با عقده‌های کاستی شخصیت اش همراه با حسادت و نفرت بیشتر دست می‌یازید. این هم یک فرصتی بود که چندین حلقه چپی‌های افراطی مائوئیست در لباس فاشیستی امین و امینیان فاقد وجدان در کام امین رخنه نموده بودند و در گروپ‌های عملیاتی گرفتاری پرچمی‌ها دست آلوده تا آرنج خویش را در زیر پرده آلوده‌تر می‌ساختند. چنانچه تعداد از آن‌ها در ماه‌های عقرب یا قوس سال ۱۳۵۸ افشا و مانند پرچمی‌ها در عین زندان انداخته شده و به عین سرنوشت مواجه شدند.

 قصه‌های شکنجه‌های که تعدادی با وسایل که کمتر از شکنجه‌های عبدالرحمن خانی کم نبودند، از زبان قربانیان شکنجه بگوش می‌رسید. برق دادنُ دیان بسته کردنُ خوابانده در چپرکت‌های برق شکنجه روزانه از جانب مستنطقین کام بود. یکی از شیوه‌های شکنجه توسط شعله شمع در پرخانه‌های بینی و ده‌ها شیوه‌های دیگر شکنجه که شباهت‌های با شکنجه‌های فاشیست‌های آلمانی در جریان جنگ جهانی دوم در برابر یهودیان اجرا می‌شدند، داشتند.

 من قبل از دستگیر شدنم شکنجه گاه‌ها و قتل گاه‌های زیادی را در شهر کابل شنیده بودم که مو در قد راست می‌کرد، مثلن قادر مشهور به قادر طب، رفیق و برادرخوانده عبدالرحمن امین، که با تمام قدرت می‌توانست محصلین و استادان پوهنتون و انستیتوت طب کابل را در نیمه شب‌ها سر به نیست کنند.

 ***

 امروز که هشتمین روز من در نظارت خانه تحقیق کام است، چاشت بعد از ظهراست که تازه نان چاشت را صرف کرده‌ام، باز هم عسکر با یک لیست در دست داشته‌اش به سراغم می‌آید و صدا میزند. دلم یکبار هول می‌کند که ممکن باز مرا برای تحقیق ببرند و یا چیزی دیگری؟ وقتی باز هم به همان اتاق استنطاق داخل می‌شوم که همان مستنطق با قلمی در دست در اوراق چیزهای می‌نویسد. او که چند دقیقه‌ی با من حرف نمی‌زند، سرش را بلند کرده می‌گوید: «در این ورق‌ها امضا کن» من که ورق‌ها را می‌خوانم می‌بینم که نوشته‌اند:«متهم به جرمش اعتراف نموده عضو فعال گروه پرچم است. متهم تعداد ۱۴ جوان را از مکتب … توسط خواجه… نام جذب و حق‌العضویت می‌گرفت. متهم بدون کدام فشار به جرم فعالیت بر ضد دولت انقلابی خلقی اعتراف نموده است. امضا و شصت دست.

 من که دیگر همه رنج‌های شکنجه را متحمل شده بودم و می‌دانستم که در اینجا کدام محکمه عدالتمندانه وجود ندارد و یک دیکتاتور خون آشام و یک باند خاین و فاقد وجدان انسانی در قدرت‌اند، انکار از امضا و گذاشتن شصت بی‌فایده و ممکن ترا چند قدم به مرگ نزدیک‌تر سازد. بلادرنگ سند را امضا نمودم.

 فقط آخرین سؤال را با جرئت از مستنطق نمودم که چند سال حبس برایم داده‌اید، او با نیشخند تمسخر آمیز گفت:

 «تو در زندان پوده میشی و ما سوسیالیسم را می‌سازیم. هر وقتی‌که گل‌های سوسیالیسم ما شگوفان شد، اگر زنده ماندی، با شرم و سر افگنده گی زنده گی خواهی کرد.» من که در دل خندیدم با خود گفتم: ها ههان سوسیالیسم واقعی که در آن انسان، انسانیت و عدالت حاکم خواهد بود با فاشیسم امینی این باند خون‌خوار به‌مانند وعده وقت گل نی خواهد بود.

 

حرکت به‌سوی زندان پل چرخی

 درست در همین روز ساعات تقریبن سه بجه بعد از ظهر مرا با همان چپن و لباس که دیگر چرکین شده بودند، با تعدادی که حساب کردم هژده نفر سوار یک موتر واز روسی کرده به راه نامعلوم در حرکت شدیم. کسی نمی‌فهمید که به‌طرف راست زندان پل چرخی خواهد بود و یا به‌طرف چپ کشتارگاه پولیگون که در آن سمت فرقه‌های ۴ و ۱۵ زرهدار قرار داشتند. همه در ترس و تشویش بودیم. بعد از تقریبن چهل دقیقه صد ای‌های عسکرهای پهره دار را شنیدیم که یک دروازه بزرگ را باز می‌کردند و موتر ما را که سر بسته و بدون شیشه بود، امر حرکت دادند. بعد از یکی دو دقیقه موتر توقف کرد و ما را قومانده پائین شدن دادند. وقتی برون شمد، دیدم که زندانیان دیگر که در بلاک چهار زندان پل چرخی در تفریح در گشت و گذار بودند، همه به‌طرف ما می‌دیدند. آخرین فرد که در همین موتر پائین شد و مرا حیرت‌زده ساخت، همان …خواجه بود، همان رفیق که با لت و کوب چندین روزه مجبور به اعتراف و داشتن رابطه مخفی سازمانی با من شده بود.

 جمع ما که به موظفین بلاک چهارم تسلیم داده شدیم، همه به امر یک افسر و دو سه عسکر باید منتظر می‌بودیم تا ما را به‌جاهای جدید در بستر یک زندان که جدید ساخته شده بود و هنوز تفت رطوبت آن به مشام می‌رسید، رهنمایی کنند. به اطراف و چهره‌های نگاه عمیق‌تر کرده، متوجه شدم که چند تن آنان شناساها و از هموندهای سیاسی من بودند، چهره مرحوم و شادروان مسحور جمال که یکجا با همدوره لیسه حبیببه ام و خواننده نسل جوان آن‌وقت، احمد مرید دفتعن جلب نمود.

 حین انتظار به‌طرف تعمیر قدم گذاشتن، چهره خشن و ترسناک آستانه قل که یک عسکر بود همیشه از غضب و وحشت مانند اشترهای یاغی شده تف‌های دو کنج دهانش بیان می‌نمود که او به‌مانند یک کفتار در صدد لت و کوب و به دندان گرفت است. این آستانه قل با چوب دبل یکمتره اش صدا زد:«حرکت! طرپ منزل دو». هدف او حرکت طرف …بود ولی او که در زبان ترکمنی نمی‌توانست ف را تلفظ کند، در عوض با «پ» تلفظ می‌کرد. آستانه قل یک فرد ظالم، خشن و تشنه لت و کوب آدم‌ها بود.

 در اولین شب که در منزل سوم بلاک چهارم زندان پل چرخی رفتیم، جای برای خواب نبود و تعداد زیاد در دهلیزهای نمناک، بدون دوشک و بالش شب‌ها را سپری می‌نمودند. ما پنج تن شب اول را در زیر یک کمپل عسکری خواب نموده نان‌های سیلو را بجای بالش زیر سر گذاشته سپری نمودیم. فردای آن روز که خستهُ کوفته و از شدت کم خوابی آرزو داشتم فقط دو ساعتی را جای بخوابم ولی ممکن نبود. دهلیزهای که دارای اتاق‌های یک‌نفره و به‌اصطلاح برای کوته قفلی ساخته شده بودند و در هرکدام سه تا پنج نفر بود و باش می‌کردند. دریک کنج دهلیز وقتی خواستم بدون اجازه کسی یک کمپل که معلوم نبود متعلق به کی است، برداشتم تا جای محفوظی برای خواب جستجو نمایم. همین‌که تازه دراز کشیده بودم که روی چرکین آستانه قل در برابرم نمایان شد و با همان کنج‌های تف آلودش دهان به دشنام باز کرده گفت: «اینجه کو جای خو نیست و کمپل را از کی دزدی کردی»؟ من که به اتهام دزدی خود را اهانت شده یافتم، خواستم چیزی به جوابش بگویم که وی به‌مانند همان کفتار بر من حمله‌ور شده با همان چوب دبلش مرا لت و کوب کرده که با عذر و زاری چند زندانی دیگر او دست از سرم برداشت. چون‌که من هنوز بر شرایط وضع شده غیرانسانی و وحشیانه بالای زندانیان بلاک چهارم آگاهی نداشتم.

 در هشت روز که در نظارت خانه تحقیق کام سر و جان نشسته بودم، یکی از زندانیان که از پل‌های پاکی ریش‌تراشی آبگرمی برقی ساخته بودند، با لطف و مهربانی دو آفتابه پلاستیکی که معمولن با آن مردم وضو و استنجا می‌کردند، برای چای صبح هم آب جوش می‌کردند، آب جوش داده تا من و …خواجه سر و جان‌های خود را شستشو نماییم. وقتی در داخل تشناب زخم‌های ارچقین در بغل‌ها و تخته پشت… خواجه مظلوم را دیدم، اشکم را نتوانستم بگیرم. احساس انسانی و پاس رفاقت در همان چشم بهم زدن مرا وجدانن وادار ساخت که او را به خاطر قلمداد کردن من ببخشم و در عوض با او که نو جوان بیش نبود عاطفه، مهربانی و تا سطح احساس مسئولیت برادری نمایم که باید او را زیر بال‌های خود مصئون گرفت و نگهدارمی نمود.

 در همین شام دوم، به‌اصطلاح عامیانه «شام گو گم » یک هیاهو برپا می‌شود که لست خلاصی خوانده می‌شود. یک افسر و دو عسکر که دو نوع لست، یکی به رنگ سیاه و دیگر به رنگ سرخ در دست دارند، خوانده می‌شود، بجای خوشی و ذوق‌زده گی تعداد وحشت‌زده و بارنگ‌های پریده خود را در برابر آن افسر که لست را می‌خواند، دست بلند می‌کنند…هر روز ده‌های می‌روند و ناپدید می‌شوند و ده‌های دیگر در بین زندانیان اضافه می‌شوند…

 یک هفته دیگر به همین منوال و شرایط سپری می‌گردد. یک روز که ساعت حدود سه بجه بعد از ظهر است بازهم همان افسر با یک لست دست داشته‌اش داخل دهلیز منزل ما می‌شود و لست را می‌خواند. در این لست نام همان …خواجه نیز است. من دریک لحظه فکر کرده که بالای او چه خواهد آمد زیرا من که او را به سازمان مخفی خود جذب نموده‌ام و او پدر و مادری دارد که در انتظار برگشت اوست، رو به‌طرف اش کردم و گفتم، هر بلای که بالای ما آمد بادا باد، ولی اگر واقعن رها شدی و به خانه برگشتی، از من به فامیلم اطمینان دهی. من که می‌دانستم که شرایط روانی و اقتصادی خانواده خوب نیست، گفتم: «برای پدر و مادرم بگو که من صحت دارم، در زندان همه شرایط برای زندانیان مساعد است. من هر روز والیبال می‌کنم و به هیچ چیزی ضرورت هم ندارم. فقط اگر همان دوشک، بالشت و لحاف اتاق خوابم را برایم بفرستید که در این دوشک‌های زندان خوابم نمی‌برد!». وقتی به … خواجه می‌گفتم که واقعیت‌ها را نباید به فامیلم بیان کند زیرا ما در یک خانواده دو زندانی (برادرم انجنیر جمیل در شبرغان و من در پل چرخی) داریم. تأمین دو زندانی و عاید محدود خانواده آن‌ها را در شرایط بد اقتصادی و روانی قرار داده است. او که تحت تأثیر گفته‌های من لبانش به لرزش آمد و اشک چشمانش را حلقه نمود، خداحافظی نموده دنبال افسر در حرکت شد.

 اما اینکه بالای زندانیان در محبس پل چرخی می‌گذشت، وحشتناکی فلم‌های زندانیان قرون وسطی در اروپا را به یاد می‌آورد.

 ***

 روز جمعه که در دومین هفته سپری کردن زندان هستم، روز آمدن پایواز ها از خانواده‌های زندانیان است در عقب دروازه زندان به هزاران نفر منتظر ارسال خط و احوال و مواد ضرورت عزیزان شان قرار دارند و از صبح روز تا شام یکی عسکران باید بار بار مواد و خط همه را به زندانیان مربوطه می‌رسانید ولی اکثرن عسکرها ده‌ها بار نام آن زندانیان را صدا می‌زدند که تازه بنام لست های خلاصی (رهایی) نام‌های شان در لست ها بود و دیگر موجود نبودند. این حوادث که تراژدی‌های بی‌مانند در افغانستان، تحت شعارهای سرخ و تند سوسیالیسم، عدالت و برابری و برادری از گلوی چرکین امین و تأمینی‌های سادیست، آدمکش و جانی برون می‌شد؛ و هزارها و ده‌ها هزار بار تکرار می‌شد و پایانی هم نداشت.

 در همین جمعه دوم که من انتظار خبر از فامیل را نداشتم در اخیر زور دیدم عسکری با یک بار کلان در پشت و کاغذی در دست می‌آید و نام مرا می‌خواند:«عبدالبصیر ولد محمد ابراهیم» بلی این همان بستر خوابم بود که برادر به جان برابرم از صبح تا شام باید در انتظار رسیدن احوالم بود. در یک پرزه خط برادرم برای نوشته بود:

 برادر عزیزم احوالت را دریافتیم که در اینجا هستی، دیگر چه ضرورت داری که بیاورم. من نوشتم:

 «برادر عزیز من خوب هستم. در اینجا همه چیز هست، تنها اگر برایم کپسول‌های انتی بیوتیک بیاوری که از غذای غیر صحی اینجا هر روز مشکل دارم…‍‍!

  وحشت در زندان، در یک چشم خنده و در چشم دیگر اشک، درد، رنج، شکنجه روانی.:

 

در جريان دو هفته اخير سال روز ورود قوتهاي اتحاد شوروي به افغانستان در مطبوعات داخل کشور و برخي از رسانه هاي بين المللي که بصورت اختصاصي براي افغانها نشرات دارند ظاهرا زير نام تحليل و کاوش اين رويدادي بسيار بزرگ که بالاي وضعيت و روند انکشافات بعدي تاريخي در مقياس جهاني تاًثير عميق بجا گذاشت، کارزار هم آهنگ تبليغاتي وعمدتا برخورد يک جانبه و سطحي سازماندهي گرديد. بايد اذعان نمود که تعدادي از شخصيتهاي اگاه با سهمگيري در توضيح مسايل و بازگوي خاطرات شان به معلومات شنوندگان افزودند؛ ولي متاسفانه سهم و نقش اين کته گوري بسيار محدود بود.
بجا بود تا پس از سپري شدن ربع قرن، اين رويداد با ديد عميق تاريخي و با دماغ سرد ريشه يابي ميگرديد و به بررسي گرفته ميشد؛ زواياي تاريک و گره هاي کور آن که تا حال باز نشده، باز ميگرديد و روشن ميشد؛ شخصيت هاي کليدي افغاني که شاهد مستقيم تصميم گيري ها در جريان حوادث هولناک کشور بودند، همه يي آنچه را که ميدانستند و به درد تاريخ مي خورد، صادقانه براي آگاهي مردم و نسلهاي آينده مي گفتند، تا بدين وسيله درسهاي با اهميتي که از اين رويداد بزرگ تاريخي که افغانستان در معراق آن قرار داشت به دست مي آمد و با مسووليت به نسلهاي امروز و فرداي کشورانتقال داده ميشد. متاسفانه چنين نشد و عجالتا اين فرصت مساعد نيز از دست رفت.
در ارتباط به اين رويداد بزرگ ، ده ها کتاب و اثر ارجمند و صدها مقاله يي با محتوا و گفت و شنود هاي اختصاصي در رسانه هاي چاپي، صوتي و تصويري جهان به نشر رسيده است؛ و حتا موسسا ت تحقيقاتي بين المللي در کشورهاي مختلف اين مساله را به بررسي گرفته و بازيافته هاي شان را بدسترس علاقمندان گذاشته اند. سازمانهاي بزرگ امنيتي و گردانندگان مسوول ارگانهاي سياست ساز و مجري سياستها ، هرکدام به نحوي تلاش نموده اند تا در اين به اصطلاح فتح بزرگ ( سقوط نظام شوروي ) نشان انگشت خود را به نمايش گذارند و هر چه بيشتر خود را برجسته سازند و نقش نيروهاي افغاني را به سطح مجريان بي خاصيت برنامه هاي شان تنزل دهند . نبايد فراموش کرد که حتا تمام اسناد حزب کمونست اتحاد شوروي که يک بخشي بسيار با اهميت از تاريخ آن کشور را ميساخت حراج گرديد و اکنون به زبانهاي مختلف نيز ترجمه شده ومورد استفاده قرار دارد.
حالا اين پرسش مطرح ميگردد که چرا پس از سپري شدن ربع قرن و با به دست داشتن اين همه آثار و اسناد با اعتبار، يکبار ديگر با ارائه برنامه هاي فرمايشي ، گريز از مسايل اساسي ، طرح سوالهاي بي پايه و جوابهاي تکراري و کاملا نادرست و بالاخر تکرار سناريوهاي تبليغاتي دوران جنگ سرد و بخصوص دهه هشتاد افغانستان، آنهم نه در سطح جهاني که اصولا نميتواند با چنين افتضاح مطرح باشد ، بل صرف بمنظور بازي با افکار عامه داخل کشور و در نهايت تحريف آن اقدام بعمل مي آيد ؟
احتمالا سطح بلند آگاهي سياسي مردم و مطالبات عادلانه و انساني آنها ، ناشي از کار و مبارزه پيگير و دقيق نيروهاي ترقي خواه در جهت تاًمين آزادي و عدالت اجتماعي ـ بخصوص در دهه هشتاد ـ هنوز هم موجب آزار است و حتا رژيمهاي ارتجاعي جهادي ـ طالبي نيز نتوانستند با خشنترين شيوه ها آن را از بين ببرند. حالا ” روشنفکران ” و قلم بدستاني که هنوز هم بر اساس عقده هاي چرکين ناشي از تبليغات جنگ سرد و ده ها عامل ديگر پيوند شان را با نيرو هاي ارتجاعي نبريده اند و در اين راستا همچنان به خدمت ادامه ميدهند، خواستند با استفاده از اين فرصت يک کارزار جديد تبليغاتي و کاملا يکجانبه، بمنظور ضعيف و خنثي ساختن آنچه در طي اين سالهاي طولاني با قبول قرباني هاي بزرگ بدست آمده را ، سازمان دهند.
اشتراک بسيار گسترده مردم در انتخابات رياست جمهوري نشان داد که مردم افغانستان تا چه حد از آشي دهن سوزي که براي مردم پخته شده بود نفرت دارند و کسب کمتر از يک در صد آرا براي آن رهبري که با بلند داشتنن آرمانهاي ” جهاد ” به صحنه آمده بود و براي توجيه اين آرمانها در جريان سالهاي طولاني جنگ تحميلي هزار ها مليون دالر مصرف شده بود، خود دليلي براي اثبات اين ادعا است. مردم در کوره سوزان زنده گي با گوشت و پوست و استخوان خود ، چندي و چوني نيات گوناگون و همچنان چگونگي اين حوادث را با بازيگران اصلي آن به خوبي تجربه کرده و چيزهاي آموخته اند که نميشود آن را به ساده گي از آنها گرفت و يکبار ديگر و اينبار از طريق ” نرم افزار ها ” بالاي مردم تحميل کرد.
پس از سپري شدن اين همه سالها و غمهاي بيکران مردم، از دست رفتن هستي مادي و معنوي کشو، آتش سوزي ها و دربدري ها، که فعلا فرصت مساعد براي وفاق و اتحادي پارچه هاي ازهم جدا شده مردم تا حدودي ميسر گرديده و سياست آشتي ملي در سرخط کار جامعه بين المللي در افغانستان، بمنطور پروسه توسعه سياسي و تقويت حاکميت دولت مرکزي در مناطق مختلف کشور و به صورت فشرده، روند دولت سازي در افغانستان قرار دارد، دامن زدن به همچو تبليغات زهر آگين را مغاير منافع و مصالح ملي افغانستان ميدانم. به اين باورم که دامن زدن به چنين تبليغات موجب تاًثر يک کتله عظيمي که صادقانه در خدمت مردم خويش و بازسازي و نوسازي آن مشغول اند ميگردد و به روند مصالحه صدمه ميرساند. البته اين بدان معني نيست که مسايل جانسوز اين دوران به بررسي گرفته نشود و درسهاي بزرگ تاريخي از آن استنتاج نگردد، و مردم به يکباره همه يي اين تراژيدي را فراموش نمايند.

جالبتر اين که از ” تهاجم ” اتحاد شوروي با اين همه شور و هيجان و تکرار همان تبليغات زهرآگين دهه هشتاد، در زمان و فرصتي يادبود به عمل مي آيد که عملا نيروهاي ايالات متحده امريکا و ناتو در کشور حضور دارند. اين نيروها با استفاده از فن آوري بسيار پيشرفته نطامي و تکتيک هاي اختصاصي در سراسر افغانستان عمليات گسترده يي را به پيش مي برند و در هرعمليات تعداد بزرگي از مردم به شمول زنان و اطفال جان خود را از دست ميدهند و سخت متضرر ميگردند. آنها در تمام نقاط ستراتيژيک افغانستان پايگاه هاي بسيار مجهز نظامي ايجاد نموده اند.
براي مردمي که متضرر ميگردند و خانه و کاشانه شان را از دست ميدهند و کشته هاي شانرا با غم و اندوه فراوان به خاک مي سپارند و فرزندان شان را در زندانهاي مخوف اسير مي بينند ، عمليات نظامي شوروي و امريکا نميتواند کدام تفاوتي باهم داشته باشند. براي هر انسان ساده ، تجاوز، تجاوز است و سياه و سفيد و يا سرخ و آبي نمي شناسد.

در بسياري موارد اين دو ” تهاجم ” شباهت هاي کامل دارند. خصوصيات مشترک هر دو را ميتوان به گونه بسيار فشرده چنين جمع بندي کرد:

1ـ شوروي بخاطر تامين امنيت سرحدات جنوبي خود که از جانب نيروهاي ارتجاعي و امپرياليستي به مخاطره افتاده بود، دست به عمليات نظامي زد. ايالات متحده امريکا نيز بخاطر تامين امنيت کشور خود که از جانب نيروهاي تيرورستي تهديد شده بود اقدام به عمليات نظامي کرد.
2ـ هر دو کشور بخاطر سقوط رژيمهاي منفور” امين و طالب ” که هر دو را خود به وجود آورده بودند دست به کار شدند.
3ـ شوروي ادعا ميکرد و امريکا نيز ادعا مي نمايد تا زماني که امنيت در افغانستان تامين نگردد، اين کشور را ترک نمي کند.
4ـ بخاطر موجوديت قوتهاي نظامي شان و به دوش کشيدن بارجنگ و کشته شدن فرزندان شان در اين راه ، هر دو خود را مستحق ميدانستند و ميدانند که در تصاميم سياسي مربوط به افغانستان حرف آخر را بزنند.
5ـ هر دو کشور بخاطر تامين اهداف ستراتيژيک خويش در افغانستان پول بسيار فراوان و هنگفتي را مصرف کرده و يا مي نمايند.
6ـ خون فرزندان هر دو کشور خاک افغانستان را رنگين ساخته است.

آنچه که اين دو ” تهاجم ” را از هم متبارز ميسازد عبارت اند از :

1ـ شوروي سرحدات مشترک و طولاني با افغانستان داشت و نا امني در خانه همسايه را به ضرر خويش مي ديد و امريکا در آنسوي ابحار و هزاران کيلومتر دور از اين کشور قرار دارد.
2ـ شوروي حتا بدون مشوره با دوستان بسيار نزديک دست به عمل زد در حالي که امريکا توافق جامعه جهاني را براي اين اقدام به دست آورد.
3ـ در مقابل هجوم شوروي يک جبهه بسيار بزرگ و عظيمي با همه امکانات و توانايي ها، عملا فعال گرديد؛ ولي در مقابل امريکايي ها کدام مقاومت و مخالفت سازمان يافته دولتي وجود ندارد.
4ـ شوروي ها هيچگاه پايگاه مستقر و منظم نظامي صرفا براي قوتهاي خويش در افغانستان اعمار نکردند و عمدتا اين قطعات در خيمه ها و ساختمانهاي موقت و صحرايي اقامت داشتند. در حالي که قوتهاي امريکا همه در پايگاه هاي مستحکم نظامي به سر مي برند.
5ـ شوروي ها در افغانستان زندانهاي اختصاصي نداشتند، در حالي که امريکايي ها بنابر گزارش رسانه ها بيش از بيست زندان اختصاصي دارند. چگونگي وضعيت و رفتار ناهنجار در اين زندانها توسط سازمانهاي نظارت بر حقوق بشر بازتاب گسترده داشته است.
6ـ شوروي ها يکجا با قوتهاي افغاني در عمليات سهم ميگرفتند و نيروهاي افغاني عمدتا در خط مقدم جبهه ميبودند و در تلاشي ها و جستجوها، کارمندان سياسي به شمول زنان افغان نيز سهم ميگرفتند. امريکايي ها عمدتا عمليات نظامي را بنابر نبود اردوي ملي مسقلانه به پيش ميبرند و ناديده گرفتن رسوم و عنعنات مردم نيز موجب شکايت زياد گرديده است.

شايد ده ها مورد ديگر هم وجود داشته باشد که مورد بحث نيست. براي ادامه بحث ميخواهم چند مساله را برجسته سازم و ديدگاه هاي خود را متکي بر اسناد و تحليلها به گونه بسيار فشرده پيش کش نمايم.

1ـ انگيزه ورود نيروهاي شوروي :
در ارتباط به علل و انگيزه هاي ورود نيروهاي شوروي به افغانستان ، وريانت هاي متعددي ارائه و به بررسي گرفته شده است. از انتقام جويي شخصي بريژنف در برابر قتل نور محمد تره کي و آنهم به خاطري که چندي قبل موصوف مهمان وي بود، چرخش يکصدوهشتاد درجه يي امين در برابر شوروي ها و سادات شدن وي، اشغال افغانستان عملا توسط امريکايي ها و جبران مواضع از دست رفته در ايران، تا همان رويا هاي دوران استعمار يعني رسيدن روسها به آبهاي گرم و غيره و غيره. اگر هرکدام از اين وريانتها با دقت و وسواس به بررسي گرفته شود ، بي پايه بودن آنها به سرعت برملا ميگردد. چسپيدن به همچو تحليل ها بيشتر خصوصيت ژورنالستيک دارد و مورد علاقه ذهن هاي آسانگير است و به درد سوژه هاي سرگرم کننده اخباري ميخورد تا يک بررسي علمي. معمولا تحليلگران افغاني، اين مساله خيلي ها با اهميت را صرفا در محدوده افغانستان به محاسبه ميگيرند. فراموش ميگردد که اين مساله عمدتا به دو ابرقدرت جهاني همان روز يعني اتحاد شوروي و ايالات متحده امريکا با متحدان شان ارتباط مي گرفت و در شطرنج بازي هاي بزرگ سياسي، افغانستان صرفا يک مهره بود.
در آن دوران سياست ديتانت و تشنج زدايي ميان شرق و غرب بنابر يک سلسله تغييرات دروني و فشار حلقات معيين در غرب و بخصوص امريکا که به اين روند باور نداشتند و آن را به نفع اتحاد شوروي ميدانستند و طرفدار اقدامات تهاجمي عليه شوروي بودند، در حالت ضعف و کاهش قرار گرفته بود. طيف وسيعي از عوامل منطقه يي و جهاني بر تصميم مداخله تاًثير گذاشتند. از آنجمله، کنگره امريکا توافق سالت 2 را تصويب نکرد. طرح هاي امريکا براي بکارگيري موشکهاي ميان برد در اروپا و موافقت صدراعظم آلمان براي گسترش موشکها و کسب حمايت حزب سوسيال دموکرات در اين مورد، اعلاميه شوراي ناتو در12 دسمبر که ايالات متحده امريکا به تعداد 464 موشک کروز ” تام هاواک ” و 108 موشک انداز ” پرشنک 2 ” را براي استقرار آماده ميکند ، شوروي را در وضعيت خيلي بد قرار داد. با اين اعلام، پوليت بيروي حزب کمونيست اتحاد شوروي در همان روز تشکيل جلسه داد و مساله افغانستان در همين جلسه به حل و فصل رسيد و تمام بحث هاي سابق در باره اثرات منفي مداخله شوروي در غرب ناگهان به فراموشي سپرده شد.
امريکا قوي ترين هم پيمان در منطقه يعني ايران را نيز از دست داده بود و آنهم به نحوي که با اين تغيير موافق بود و در آن به گونه يي سهم داشت؛ ولي عواقب اين چرخش عظيم را درست محاسبه نکرده بود. فکر ميشد که جاي رژيم بي اعتبار شاه در ايران را يک رژيم بالنسبه ملي و مذهبي مي گيرد و با برخي از گردانندگان اصلي انقلاب روابط معييني نيز وجود داشت. برعکس، رژيم بعد از انقلات از کنترول خارج گرديد و عملا به يک موضيع کاملا ضد امريکايي مبدل گرديد که در آن نيروهاي چپ و بخصوص حزب توده ايران نقش عمده را بخصوص در عرصه هاي نشراتي و نظامي بدست گرفته بودند. ايران به يک کانون عمده نگراني هاي امريکا که تا امروز همچنان ادامه دارد، مبدل گرديد. در آن دوران ديپلوماتهاي امريکايي در ايران به اسارت گرفته شده بودند و رسانه هاي ايران به بدترين شکل از اين واقعه سوء استفاده ميکردند و در تهيج مردم عليه امريکا وسيعا اثر ميگذاشتند. محافل خاصي درامريکا بخصوص در قواي مسلح در صدد جبران موقعيتي بودند که پس از سقوط رژيم شاه از دست داده بودند. به بهانه آزاد سازي گروگانها ، مساله حمله بالاي ايران در دستور روز قرار گرفته بود. نيروهاي واکنش سريع امريکا با امکانات بسيار بلند در خليج فارس جابجا گرديده بودند.
نگارنده به اين باور است که برعلاوهً تحولاتي که در اروپا رخ داده بود، شوروي ها از امکان مداخله مستقيم و نظامي امريکا بالاي ايران سخت در تشويش بودند. زماني که از طريق چينل هاي مربوط اطمينان حاصل کردند که امريکا در صدد حمله بالاي ايران است، آنها موضوع هجوم بالاي افغانستان را سرعت بخشيدند و به عنوان پيشگيري و مقابله با اقدام امريکا، مساله اقدام نظامي در افغانستان را که قبلا در تمام سطوح با آن مخالفت داشتند و آن را رد ميکردند ، بمثابه وظيفه تاًخير ناپذير روي دست گرفتند. عمليات نظامي امريکا براي نجات گروگان گيرها محدود و نا تمام گذاشته شد و از عمليات بزرگ هم خبري نشد و شوروي فريب اين مانور را خورد و عملا داخل افغانستان گرديده بود.
اگر امريکا براي بدست آوردن مجدد امتياز هاي از دست رفته و خيلي بزرگ ستراتيژک در ايران، يک حمله وسيع و همه جانبه را عليه آنکشور انجام ميداد، انگاه احتمال اين که شوروي داخل خاک پاکستان گردد و از آن طريق به بحر هند برسد، خيلي افزايش مي يافت. بايد در نظر داشت که در آن زمان کدام تحرکات بزرگ نطامي در آن طرف سرحد در خاک پاکستان به کمک امريکا که بايد در مقابله با آن اقدام صورت ميگرفت و امنيت افغانستان را تهديد ميکرد، اصلا وجود نداشت.
بنابر همين دلايل است که اردوي چهل در افغانستان ـ در مرحله اول ـ وظيفه مشخص محاربوي نداشت و چنين تصور ميشد که آنها صرف در پادگانهاي نظامي براي اجراي وظايف بعدي و بزرگتر آماده ميگردند و در جنگهاي داخلي افغانستان سهم نمي گيرند. تشکيل و ساختار اردوي چهلم با سلاح هاي بسيار سنگين و راکتهاي دور برد و ميان برد نيز احتمالا به همين منظور بوده باشد.
براي قدرتهاي بزرگ يا بهتر است بگويم ” امپراتوري ها ” همواره اهداف و سياستهاي بزرگ مطرح است و هيچگاه سرنوشت يک شخص و يا گروه و ساير مسايل کوچک آنها را به حرکت نمي آورد و وادار نمي سازد تا به عمليات بزرگ نظامي دست زنند، و آنهم در شرايطي که توازن قوا به نحوي در سطح بين المللي بوجود آمده باشد. براي قدرت هاي بزرگ در طول دورانها ي تاريخي همواره حفظ امپراتوري، تقويه و تحکيم آن مطرح بوده است و هر از گاهي که اين مولفه به خطر مواجه گرديده، آنها بي رحمانه از موجوديت و حاکميت خود دفاع کرده اند و در اين راه ملتهاي زيادي را به قربانگاه برده اند.
اسناد و آثار فراواني که به نشر رسيده، گواه بر اين است که اين امريکايي ها بودند که با تطبيق سياستها و مانورهاي خيلي ماهرانه و دقيق، پاي اتحاد شوروي را به افغانستان کشانيدند و دريک جنگ فرسايشي و طولاني افغانستان را به باتلاق اين کشور مبدل گردانيدند. افغانستان براي شوروي ” پاشنه آشيل ” نبود؛ ولي به اين پاشنه مبدل گرديد و در نهايت اتحاد شوروي در اين بازي هاي بسيار پيچيده و ظريف بازنده شد. در نتيجه اين بازي، افغانستان و مردم ستمديده اين کشور، گوشت دهن توپ منافع قدرتهاي بزرگ گرديد و در ختم اين بازي فراموش شد و به دست اربابان کوچک منطقه يي و وابستگان داخلي شان به خاک سياه نشست. در نهايت از خاکستر اين حوادث، هيولايي سربلند کرد که دقيقا صلح و امنيت بين المللي را تهديد ميکند.
قابل ياد آوري است که تعدادي از جنرلان شوروي که نتوانستند در ” فتوحات ” افتخاراتي بدست آورند ، مذبوحانه تلاش نموده اند تا در آثاري که از خود به جا گذاشته اند به گونه يي يک ” بلاگردان ” پيدا کنند و همه ملامتي ها را به گردن آن اندازند. از نظر آنها اين بلا گردان، حزب دموکراتيک خلق افغانستان و بخصوص جناح پرچم و رهبري سياسي جمهوري دموکراتيک افغانستان بوده که همواره با نفرت و انزجار از آنها ياد شده است. اين جنرالان که در دنباله رو ي از سياستمداران فاسد و بدنام حتا نتوانستند وظايف ميهني و قانوني شان را در حفظ حاکميت و تماميت اتحاد شوروي انجام دهند، هنوز هم برده وار در دفاع و توجيه همان خط سياسي قرار دارند و براي خود اجازه نميدهند تا مغاير آن شرافتمندانه حقايق را ابراز بدارند.

2ـ ورود قطعات شوروي به افغانستان :
اسناد و مدارکي که زمان ورود قطعات شوروي به افغانستان را تثبيت ميکند ، وجود دارد و اکثر تحليل گراني مسايل افغانستان از آن استفاده کرده اند. مبتني بر اين مدارک، آمادگي هاي نظامي درماه اگست 1979 آغاز گرديد. در آغاز ماه اکتوبر ده ها هزار نفر قواي احتياط عمدتا از آسياي مرکزي در فرقه هاي موتردار پياده بسيج شدند. به تاريخ 29 نومبر قوتهاي هوابرد شماره 105 به خاطر تقويت نيروهاي که قبلا در ماه جولاي به پايگاه هوايي بگرام رفته بودند به آن پايگاه اعزام گرديدند. اين قطعات شامل 2500 نفر ميشدند و تا تاريخ ششم دسمبر تکميل گرديدند. در همين روز از جانب شوروي تصميم گرفته شد تا قوتهاي مخصوص جي آر يو به کابل فرستاده شوند. در روزهاي هشتم تا دهم دسمبر قطعات اضافي شامل شش صد نفرسرباز با قطعات جابجا شده در بگرام يکجا شدند و ده روز بعد به شمال سوق داده شدند تا امنيت شاهراه و تونل سالنگ را تامين نمايند. در 12 دسمبر سربازان قطعه 105 در ميدان هوايي کابل ديده شدند. در بين 11 تا 15 دسمبر به تعداد 280 هواپيماي ترانسپورتي در مسکو و جمهوري هاي آسياي ميانه براي انتقال سربازها آماده گرديد. و به تاريخ 24 دسمبراولين گروه هاي منظم از نيروهاي شوروي از طريق هوا در ميدان هوايي کابل فرود آمدند.
مردم کابل در آن روزها و شبهاي حساس شاهد ايجاد پل هوايي از ميدان هاي هوايي جمهوري هاي شوروي به کابل بودند و بدين وسيله صدها پرواز منظم طياره هاي با توناژ بزرگ که سرباز و وسايل نظامي به شهر کابل انتقال ميدادند را مي ديدند. برخي اهالي شهر به گونه مزاح ميگفتند : ” چه حال است ، کفترهاي ماما، هيچ ما را به خواب نمي ماند ” و تمام شهر به نحوي آگاه شده بودند و تعدادي که در مسير ميدان هوايي رفت و آمد داشتند ، حتا نطامي هاي شوروي را که امنيت ميدان هوايي کابل را گرفته بودند نيز ديده بودند.
بنابران در چنين وضعيت چگونه امکان دارد که اعضاي محترم دفتر سياسي رژيم امين متوجه اين ورود نشده باشند. زماني که اعضاي محترم براي تشکيل جلسه دفتر سياسي به قصر تپه تاج بيگ تشريف ميبرند بازهم متوجه سربازان شوروي که امنيت اطراف قصر را تامين کرده بودند نمي شوند ! به احتمال قوي، امين در اين جلسه، مساله ورود قطعات شوروي به افغانستان و پشتي باني دولت شورا ها را از حاکميت انقلابي، با افتخار و غرور به اطلاع شاملين جلسه رسانيده باشد، تا بدين وسيله از دشمنان درون حزبي زهر چشم گرفته و آنها را از حمايت قاطع شوروي از حاکميت خود مطمئين سازد؛ و حتي ميخواست اين افتخار را از طريق راديو و تلويزيون به اطلاع مردم و بخصوص دشمنان بيرون حزبي خود نيز برساند که مجال نيافت. حقيقت اين است که امين و شرکا نميدانستند که اين قوتها وظايف ديگري در پيشرو دارند و خلع آنها از قدرت يکي از اين وظايف است. ششم جدي روز سقوط رژيم امين است ، نه آنطوري که معمولا گفته ميشود، تاريخ ورود نيروهاي شوروي به افغانسان.

آقاي پينجشيري در ارتباط به آخرين جلسه بيروي سياسي به روز ششم جدي ميگويد که ” سرانجام امين به ساعت يازده قبل از ظهر وارد اتاق جلسه گرديد. او با عرض پوزش و احوال پرسي جلسه دفتر سياسي را داير کرد. در زمينه موضوع ملاقات خويش با سفير شوروي مقيم کابل چنين گزارش داد که سفير کبير شوروي به قدر ويتنام به افغانستان مساعدت تخنيکي (فني)، نظامي و مالي ميرساند و کشور ما را در مقابل دخالت و مداخله پاکستان و ديگر نيروهاي ارتجاعي منطقه تنها نمي گذارد. هنوز نتايج عبور مهمانان ناخوانده از مرز مشترک افغانستان و شوروي سابق ارزيابي نگرديده بود که به اتاق طعام دعوت شديم. همگي شروع به خوردن سوپ آميخته با مواد زهردار کردند. ” جمله اخير شان که هنوز نتايج مهمانان ناخوانده از مرز مشترک … ارزيابي نگرديده بود خود بيانگر آن است که اين ورود بايد مطرح شده باشد. اين يکي از گره هايي است که بايد باز ميگرديد وعلاقمندان مسايل افغانستان سخت مايل به شنيدن حقايق در اين باره بودند.

3ـ قتل امين :
بار ديگر اسناد گواهي ميدهند که شوروي ها مايل به قتل امين نبودند. در مرحله اول حين بازگشت تره کي از هاوانا مقامات بلند نظامي در رژيم امين به شمول سروري توطئه قتل امين را چيده بودند ولي با مطلع شدن روسها از اين توطئه، موضوع از طريق سازمان امنيتي شوروي به امين اطلاع داده مي شود و امين مسير راه را تغيير مي دهد و از مرگ حتمي نجات مي يابد. روي همين اعتماد در جلسه يي که قرار است تا با اشتراک امين، انکشافات بعدي بررسي گردد، وي حاضر ميشود تا صرف با تضمين و اشتراک سفير شوروي در افغانستان، در آن جلسه اشتراک کند. در هر دو مرحله اين رقباي سياسي امين در رژيم بودند که قصد کشتن وي را داشتند. شوروي ها درصدد بودند مانع زورآزمايي خونين بين امين و رقباي وي گردند. با وجود آن که تمام مساعي شوروي براي ايجاد رهبري دموکراتيک ملي با پايه هاي وسيع، توسعه پايه هاي حاکميت، متوقف ساختن سياستهاي افراطي رژيم و تامين مجدد وحدت حزب دموکراتيک خلق افغانستان ( جناح خلق و پرچم ) که به طرح ” سافرونچوک ” شهرت دارد ناکام ماند، آنها تا اخير به اين تلاشها ادامه دادند. بر اساس طرح واسلي سافرونچوک ، بمنظور تقويت سياسي رژيم در برابر مخالفان، قرار بود رهبري دولت به يک شخص غير حزبي ” نور احمد اعتمادي ” و نصف پستهاي کابينه هم به غير حزبي ها سپرده شود. سفارت امريکا نيز در جريان اين تلاشها قرار داشت.
جالب است که چرا امين با وجود مخالفتهاي خودخواهانه و لجوجانه عليه طرح هاي سياسي محافل ديپلوماتيک شوروي و بالاخر حتا قتل نور محمد تره کي و همچنان قتل نور احمد اعتمادي که با بسيار عجله سازماندهي گرديد، هنوز هم به شوروي ها اعتماد و اطمينان کامل داشت ؟ وي نه تنها امنيت اقامتگاه خود را به عهده آنها گذاشت بل حتا پزشک وعمله قصر و امور پخت و پز قصر را نيز به اختيار آنها گذاشت. بسياري ها به اين عقيده اند که اگر امين از همان سوپ لذيذ (!) کمي بيشتر صرف ميکرد شايد تا به حال زنده ميبود ! ريشه هاي اين اعتماد را بايد در سياستهاي دوگانه ارگانهاي متفاوت شوروي جستجو کرد، نه در استقلال طلبي امين. برخي از ارگانهاي شوروي ( مشاورين نظامي و امنيتي ) سخت در دفاع از امين قرار داشتند و وي را سمبول کمونيستهاي افغانستان و از تبار بلشويکها ميدانستند و از شنيدن سخنان پُر شور و اعمال خشن انقلابي وي لذت ميبردند و وي را تشويق ميکردند. بنابران اين مساله که امين چگونه کشته شد و توسط کي ها کشته شد، هنوز حل نگرديده است. بايد به ياد آوريم که معاون وزارت داخله شوروي که در همان زمان در کابل بود وظيفه داشت تا امين را به سلامت به شوروي انتقال دهد که با ناکام شدن اين وظيفه دست به خودکشي زد. از افسر شوروي که در اين عمليات شامل بود در مورد چگونگي قتل امين هم پرسشي به عمل نمي آيد. ميگويند که نظاميان افغان از جمله رقباي سياسي امين که در عمليات سهم داشتند، وي را نحوي وحشيانه به قتل رسانيدند.

4ـ قتل دابس سفير امريکا در کابل :
” ادولف دابس ” در ماه ژوييه به عنوان سفير امريکا در کابل تعيين گرديد. وي کارشناس مسايل شوروي و به زبان روسي آشنا بود. موصوف با پيچيده گي هاي روابط حزب کمونيست شوروي با ديگر احزاب کمونيست و ويژه گي هايي سياست داخلي افغانستان آشنايي داشت. به نظر او امريکا بايد کمک هاي خود را محتاطانه به افغانستان افزايش ميداد و به توسعه روابط خود ميکوشيد، بدون اين که روسها را تحريک کرده و احتمال مداخله نظامي آنها را بيشتر کند. برژينسکي و دابس هر کدام روي اهدافي که مخالف يک ديگري بودند، کار ميکردند.

دابس توسط يک گروه ربوده شد و در 14 فوريه به قتل رسيد. گروگانگيرها درازاي آزاد کردن سفير از دولت درخواست کرده بودند که رهبر زنداني شان را آزاد کنند. حکومت حاضر نشد اين شرط را بپذيرد و علي رغم تقاضا هاي سفارت امريکا، از مذاکره با ربايندگان خودداري کرد. نيروهاي امنيتي افغاني بنا بر دستور مقامات مافوق، تصميم داشتند اتاقي را که در هوتل کابل دابس درآن گروگان گرفته شده بود با انجام يک عمليات تسخير کنند. آنها شليک کنان وارد اتاق شدند و به اين ترتيب دابس و دو رباينده اش را به قتل رسانيدند. از نظر امريکايي ها اين تير اندازي غير قابل توجيه بود و بدون موافقت مقامات بالا نمي توانست اتفاق افتد. قتل دابس تا هنوز هم در هاله يي از ابهام قرار دارد و بالاي روابط دوکشور و انکشافات بعدي تاًثير خيلي ها عميق بجا گذاشته است. تعجب برانگيز است که چرا در اين عمليات براي سفارت امريکا در کابل اجازه همکاري داده نشد؟ بر علاوه با قتل سفير يک کشور معظم جهان و بر خلاف تمام نورمها و معيار هاي ديپلوماتيک، حکومت کابل مسووليت آن را نپذيرفت و حتا دراين مورد عذرخواهي هم نکرد. چنين وانمود ميگرديد که قتل سفير از قبل برنامه ريزي شده بود. بر اساس تحليلها پس از مرگ دابس بدگماني ها در برخي محافل مسکو نسبت به امين رو به افزايش گذاشت و وي را فرد فرصت طلب و ماجراجو مي دانستند. من فکر ميکنم که در مباحثات مربوط به آن سالها اين مساله بايد به بررسي گرفته مي شد و مسوول ارگان ديپلوماسي رژيم امين و ساير مسوولين امنيتي که هنوز زنده اند، در اين زمينه بايد پاسخ ميدادند.

5ـ امتياز طلبي گام به گام پاکستان :
نقش جنرالان پاکستاني و بخصوص استخبارات نظامي آن در داغ ساختن منطقه و کشاندن پاي ابر قدرتها در آن و همچنان سازماندهي و رهبري ” جهاد ” يک حقيقت آفتابي است که نميشود آن را تحت هيچ عنوان و بهانه يي پوشاند و ناديده گرفت. پاکستان از وضعيت به وجود آمده ، گام به گام ، امتيازات بزرگي بدست آورده است. آنچه را ضيا الحق در خواب مي ديد و حاضر بود بخاطر آن امتيازات بزرگي به افغانستان بدهد پرويز مشرف بدون دادن کوچکترين امتياز بدست آورده است. منظورم تعيين و تحکيم سرحدات ميان دو کشور است که اردوي پاکستان حالا در تمام مناطق آن جابجا شده و صرف براي تحکيم هر چه بيشتر حاکميت خود از آن بهره مي برد و از سرکوب فعاليتهاي ترورستي القاعده و طالبان در آن مناطق کدام نشانه يي در دست نيست. اين کشور به اين هم قانع نيست و عملا ديده ميشود که هنوز هم سياست فشار را از طريق ” طالبان ” و براي کسب امتياز هاي بيشتربصورت منظم ادامه ميدهد. به قرار گفته وزير خارجه رژيم امين، ضيا الحق حاضر بود با قبول اين امتياز رهبران هفتگانه را دست بسته تسليم کابل نمايد.

پرسش اساسي اين است که چرا شوروي در برابر ماجراجوي هاي پاکستان با تمام امکاناتي که در آن برهه وجود داشت از جمله موقعيت بسيار حساس پاکستان در ميان دو کشور متخاصم ـ هند و افغانستان ـ بحران هاي عميق اجتماعي و سياسي و تمايلات عميق تجزيه طلبانه در داخل آنکشور، عمدتا سياست غير فعال را به پيش برد؟ چرا بحران را از افغانستان به پاکستان انتقال نداد؟ و بالاخر رژيم امين در آخرين تلاشها بخاطر تنظيم سفر وزير خارجه پاکستان به افغانستان اصولا چه ميخواست؟

گره هاي کور زياد اند و پرسش ها هم فراوان. برعلاوه مواردي که بايد در باره آنها نوشت نيز خيلي زياد است و در هر مورد اسناد فراوان وجود دارد؛ به شمول درخواستهاي مصرانه و مکرر رژيم وقت از اتحاد شوروي براي اعزام ارتش شوروي به افغانستان و مخالفت قاطع آن کشور در اين زمينه، سقوط رژيم امين بدون مداخله نظامي شوروي صرف با اتکا به نيروهاي داخلي و بدنه اساسي حزب که مخصوصا بعد از قتل تره کي به وجود آمده بود و رژيم در آن فرصت تمام پايگاه هاي سياسي و اجتماعي خويش را نيز از دست داده بود، و برعلاوه براي ساقط ساختن رژيم، آماده گي هاي لازم نيز اتخاذ گرديده بود و مطمئنا بدون مداخله نظامي شوروي به سهولت ميتوانست عملي گردد ، وامثالهم.

حالا، که با درد و دريغ فراوان به اين گذشته تاريک مي نگريم، بايد آموخته باشيم که قدرتهاي بزرگ ، اهداف بزرگ و روانشناختي معيين خود را دارند. اين تنها مردم کشور و نخبه گان آن اند که ميتوانند با اتحاد و اتفاق ، اتخاذ يک ستراتيژي ملي با در نظرداشت ظرفيتهاي داخلي و استفاده از فرصتها، تجارب، کمکها و مساعدتهاي کشورهاي دوست و جامعه بين المللي، آگاهانه در راه آزادي، ترقي وعدالت، با اطمينان گام گذارند و به اين وسيله مردم و جامعه را به مدارج عالي رشد و انکشاف برسانند. بايد به اراده مردم احترام گذاشت. سياستهاي که صرف با منافع قدرتهاي بزرگ گره بخورد و منافع ملي در آن در نظر گرفته نشود، بسيار شکنند و ضربه پذير اند. در صورت تغيير در اهداف و سياستهاي اين قدرتها ، کشورها متروک و بي ثبات ميگردند. هيچ کشوري را بيگانگان به تنهايي آباد نکرده است. به المان و جاپان بعد از جنگ دوم جهاني بنگريم که در کنار کمکهاي وسيع جامعه بين المللي، نقش زعامت ملي و دولتمردان وطن دوست و مردم زحمتکش اين کشورها در اين عرصه ها تا چه حد بزرگ بوده است. آنها توانستند از ملتي به خاکستر نشستهً بعد از جنگ، چنين کشورهاي متمدن و پُر قدرتي بسازند.

باري صدها سال قبل در سرزمين پُر بار ما ، پير مردي خردمند و شاعر توانايي بنام رودکي چنين سروده بود :

هرکه نامخت از گذشت روزگار نيز ناموزد زهيچ آموزگار

نویسنده :رفیق محمد ولی


شش جدی سال 1358 چاه کن به قعر چاه شد


حفیظ الله امین به حیث یک چهره مشکوک نزد جناح پرچم ح.د.خ.ا. مظنون به ارتباط با سی.ای.ای. بود. سابقه او در دوران تحصیل در امریکا و ریاست اتحادیه محصلان در پوهنتون کولمبیا، بعداً روابطش با (ایشیا فوندیشن) و نقش منفی‌اش در درون حزب شکوک و شبهات را به‌سوی درک حقایق سوق می‌داد.

امین در جناح خلق ح.د.خ.ا.بامهارت توانست خودش را مورد اعتماد مرحوم نور محمد تره کی منشی عمومی حزب قرار داده مدارج پیشرفت در داخل حزب را به‌سرعت بپیماید، او عضو کنگره مؤسس حزب نبود اما توانست به حیث چهره دوم در جناح خلق نقش ایفا کند و شاخه نظامی آن را به خود اختصاص دهد.

طرح‌ها و شعارهایش در داخل حزب همیشه انگیزنده شدت اختلافات بود، او در داخل حزبی که بر بنیاد مبارزه طبقاتی فعالیت می‌کرد طرح طبقاتی داشت (نور محمد تره کی فرزند چوپان و ببرک کارمل جنرال زاده است، خلقی‌ها فرزندان رنج و محنت طبقاتی و پرچمی‌ها اشراف زادگان‌اند) این شعارها در نوشته‌ها، میتینگ‌ها و تظاهرات پیوسته تکرار می‌شد و او هیجان تفاوت طبقاتی مطروحه‌اش را وسیله حمایت خلقی‌ها از خودش می‌دانست.

پس از تأمین وحدت هردو جناح حزب در سرطان سال ۱۳۵۶ امین از وحدت تشکیلاتی سازمان نظامی جناح خلق و برخی کادرهای ملکی مصروف باکار نظامی طفره می‌رفت. در یکی از جلسات کمیته حزبی شهر کابل که گزارشات توحید و انسجام سازمان‌های حزبی ارائه می‌گرد‌ید (دران وقت شرعی جوزجانی از جانب جناح خلق داکتر نجیب الله شهید از جناح پرچم کار این جلسات را اداره می‌کردند)، بعد از ارائه گزارشات در مورد ادغام سازمان‌های حزبی شرعی جوزجانی از پیشرفت کار اظهار رضائیت کرده گفت: پروسه وحدت حزب به‌سرعت و درست پیش می‌رود اما هنوز یک خط سیاه در درون حزب وجود دارد که در تکمیل این کار سنگ اندازی می‌کند (منظور شبکه امین بود).

سرکشی امین از توحید سازمان‌های نظامی حزب باعث ناخوشنودی مقام رهبری بود. مرحوم نور محمد تره کی در زمستان همین سال اعلامیه‌ای بنام «اعلامیه نور محمد تره کی» در داخل حزب نشر کرده و در سازمان‌های حزبی قرائت شد، در اعلامیه گفته شده بود که نور محمد تره کی به هیچ دسته بندی حزب تعلق نداشته منشی عمومی حزب می‌باشد (منظور ازین دسته بندی باند امین بود).

حزب برای به انزوا کشانیدن امین یک دست عمل می‌کرد شاید اقدام خودسرانه قیام نظامی هفت ثور یکی از عوامل پیش گیرنده و تغیر دهنده وضع درون حزبی به نفع خودش بوده باشد.

امین در خارج از حزب گروپ تروریستی تشکیل داده و رهبری آن را به دست یک هرزه گرد بنام (عارف عالمیار) مشهور به (عارف ژیدو) سپرده بود که اجرای یک سلسله ترورها غرض زمینه سازی قیام نظامی توسط همین گروپ اجرا می‌شد.

امین که در حصول قدرت به اعمال کودتایی اتکا داشت به شیوه‌های تروریستی امریکایی می‌خواست موانع این عمل را ازسر راهش بردارد. او برای پیشبرد فعالیت‌هایش به جمع آوری اسناد، شانتاژ و تهدید می‌پرداخت.

شاه زمان وریز استانیزی یک‌تن از ژورنالیستان (مدیر مسئول مجله لمر) در کتابش بنام «سهل انگاری محمد داود و کودتای هفت ثور» می‌نویسد: که امین از وی تقاضای سندی را نموده بود که «نور محمد تره کی از دارالتحریر شاهی ماهانه شش هزار افغانی به دست میاورد» اما او از سپردن سند امتناع ورزیده زندانی شد، او در زندان این سند را به امین فرستاده آزاد گردید، ستانیزی در جای دیگر می‌نویسد:«شبی در منزل گل احمد فرید رئیس دفتر نور احمد اعتمادی صدراعظم سابق بود که امین هم به آنجا آمد (گل احمد فرید علاقه‌مندی به جناح خلق داشت)، جروبحث روی تحول و انقلاب صورت گرفت امین گفت میر اکبر خیبر مخالف انقلاب است وی طرفدار آن نیست که پرچمی‌ها از راه کودتا یا مداخله نظامی قدرت را به دست آورند، اگر ما راه لینین یا میر اکبر را تعقیب کنیم پنجاه سال دیگر به کار است تا جامعه ما از حالت موجوده نیمه فیودالی خارج شود و داخل مرحله کاپیتالیسم گردد، در شرایط موجوده برای به دست آوردن قدرت دولتی یگانه راه کودتا و مداخله نظامی می‌باشد.» ص.۲۵-۲۴

نویسنده می‌گوید در بحثی که پیرامون به دست آوردن قدرت صورت گرفت گل احمد فرید در مورد کارمل پرسید امین بوی گفت «ببرک تا آن وقت وجود نخواهد داشت» ص ۲۶

زنده یاد دکتور اناهیتا راتب زاد در اولین پلینوم بعد از شش جدی حزب در تالار قصر چهل‌ستون گفتند که ترور رفیق خیبر توسط باند امین اجر شده است.

بجای ببرک کارمل پیلوت گران که از لحاظ جثه و چهره شباهت زیاد به مرحوم کارمل داشت در شام یک روز در مقابل بلاک رهایشی ببرک کارمل به‌اشتباه آنکه کارمل است ترور شد.

سلسله فعالیت‌های تروریستی به‌سرعت پیش می‌رفت. قیل از ترور میر اکبر خیبر، در زمستان سال ۱۳۵۶ گروه تروریستی امین علی احمد خرم وزیر پلان حکومت داود را ترور نمود، اجرا کننده این قتل شخصی بنام (مرجان) از دشت ارچی کندز بود. شام همان روز کریم میثاق مسئول امور مالی حزب (محمد آصف دین) یکی از کادرهای جناح پرچم را که سابقه معلمی در کندز داشت و سازمان‌های حزبی آن ولایت را می‌شناخت با دادن یک مقدار پول هدایت داد والگائی کرایه کرده تا شب خود را به کندز برساند و به سازمان‌های حزبی بگوید که مرجان عضو حزب ما نیست. بنا بر نفوذ حزب در وزارت داخله پولیس نتوانست ثابت سازد که مرجان عضو حزب است.

منظور امین ازین ماجراجویی‌ها مواجه ساختن دولت داود خان با حزب بود تا بهانه‌ای برای کودتا آن‌هم بدون تصمیم رهبری حزب به دست آورده به قیام نظامی خود سرانه اقدام کند. چنانچه بعد از ترور میر اکبر خیبر و مارش مراسم خاک‌سپاری وی رهبری حزب بدون امین زندانی شد و امین اقدام به قیام نمود او بعد از دادن دستور قیام نیمه روز هفت ثور خود را به پولیس تسلیم کرد.

پس از قیام نظامی هفت ثور امین خود را قوماندان سپیده دم انقلاب لقب داده با گرفتن مراجع کلیدی نظامی در پی تطبیق پلان‌های بعدی‌اش شد.

هدف و منظور امین به حیث یک گماشته سی.آی.ای. به داخل حزب تضعیف و انفجار درونی حزب بوده این نقش را به‌خوبی اجرا می‌کرد. او در اولین فرصت به تصفیه رهبری جناح پرچم از حزب پرداخت و ببرک کارمل را با عده‌ای از رهبران آن جناح از بیروی سیاسی اخراج و به حیث سفرا به خارج فرستاده بخش دیگر هیئت رهبری و کادرهای ملکی و نظامی آن را به شمول کادرهای سازمان‌های جوانان وزنان زندانی، شکنجه و اعدام نمود، درحالی‌که قسمت دیگر کادرها و صفوف آن جناح به مخفی گاه‌ها رفته فعالیت مخفی را علیه این باند تبهکار آغاز کردند.

در دور دوم تصفیه حزبی گروپ داکتر کریم زرغون را که مربوط جناح خلق بود تحت ضربه درآورده او را با برخی کادرهایش اعدام و قسمت دیگرشان را زندانی و شکنجه نمود. بعداً اقدام به ضربه زدن به بدنه اصلی جناح خلق کرده نور محمد تره کی را با گروهی از کادرها به قتل رسانید و باقیمانده‌ها را به زندان افگند حتی خانم کهن سال و بیمار تره کی را نیز زندانی ساخت.

آخرین نشانه امین در کار تصفیه حزبی صالح محمد زیری و دستگیر پنجشیری اعضای بیروی سیاسی بود که زیر نام (کنجکی ها) تحت تعقیب قرار داشتند ولی به گرفتاری آن‌ها نارسیده به اثر هجوم عساکر شوروی به قتل رسید. (امین می‌گفت این رفقا در گوشه‌های کاغذ هدایات و دساتیرشان را به پیروان شان می‌نویسند ازین جهت آن‌ها را کنجکی‌ها نام مانده بود.)

همه فعالیت‌های بیرون و درون حزبی امین توطئه‌های بود معطوف به زیر ضربه درآوردن حزب، پارچه‌پارچه ساختن آن از طریق راندن، کشتن و زندانی ساختن بالخصوص منشی‌های عمومی هردو جناح و اعضای مؤسس حزب تا نقش و موثریت حزب را در حیات ملکی و نظامی تضعیف نموده حزبی را که خار چشم امپریالیسم امریکا بود اولاً با یک اقدام کودتایی قبل از وقت و ثانیاً با تصفیه‌های خونین پی‌درپی از صحنه سیاسی کشور محو ساخته با یک عمل دیگر یعنی تفاهم با پاکستان و حکمتیار به حیات آن خاتمه دهد.

کشتارهای جمعی و گورهای دسته‌جمعی مردمان بی‌گناه که کشور را به ماتم‌سرای مرگ مبدل کرده بود پلان دیگری برای انگیزش مردم غرض انحراف تحول آغاز شده از مسیر مثبت آن بود تا مردم به مقاومت برخیزد. سی. آی. ای در پشاور توسط تنظیم‌های ایجادشده در آنجا به آتش این خیزش‌ها دامن می‌زد. گویا امین در کابل و سی. آی.ای در پشاور موازی باهم عمل می‌کردند.

پلان سپرده شده سی.آی.ای. برای امین باعث کشانیده شدن پای عساکر روسی به افغانستان شد، همه اسناد افشا شده سی.آی.ای. نشان می‌دهد که امریکا جداً خواهان تحریک شوروی برای فرستادن عسکر به افغانستان بود تا آن را درین جا زمین‌گیر ساخته با گرفتن انتقام شکست در جنگ ویتنام به حریف قدرتمند دوران جنگ سرد ضربه کاری وارد نماید.

بر طبق نوشته کتاب جنگ اشباح امین پنج بار در خزان همان سال با سفیر امریکا ملاقات کرده بود و بعد از هر ملاقات به مقامات شوروی پیشنهاد فرستادن عسکر به افغانستان را می‌کرد.

وقتی حزب با تصفیه‌های خونین در عرصه نظامی و ملکی سخت تضعیف شده فرار از قطعات نظامی شدت گرفته و فعالیت مخالفین مسلح با تحریک و حمایت امریکا، پاکستان و عربستان سرتاسر کشور را در نور دیده بود، جانب شوروی با در نظر داشت سرحد طولانی مشترک با افغانستان و پلان‌های خطرناک (امین – سی.آی.ای.) به برخی تدابیر اقدام ورزید تا از سقوط افغانستان به دست بنیادگرایان و تروریست‌های مورد حمایت امریکا جلوگیری به عمل آید، ازجمله هیئتی به ریاست پینی ماریوف مُسئول شعبه روابط بین‌المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به افغانستان آمد تا امین را تشویق به ایجاد یک حکومت با پایه‌های وسیع سازد، زیرا اندروپوف رئیس کی.جی.بی. یادداشتی به برژنف نوشت که «پس از کودتا علیه تره کی و قتل او اوضاع در حزب و دولت و اردو… بحرانی شده است وهم چنین علایمی از تغیر تمایل امین به‌سوی غرب حکایت دارد… از سوی دیگر امریکا با دستیابی به پایگاه‌های نظامی در افغانستان قادر خواهد بود راکت‌های پرشنگ را در مرزهای جنوبی شوروی که از لحاظ دفاع هوایی ضعیف است مستقر سازد» ص ۴۸

قدوس غوربندی در کتابش بنام «نگاهی به تاریخ ح.د.خ.ا. (حزب وطن)» می‌نویسد ما دروازه غرب را از طریق پاکستان کوبیدیم. این خود بازگو کننده پلان امین در مورد سپردن کشور به پاکستان و بنیادگرایان و امریکا بود چیزی که همین اکنون ادامه دارد.

امین درک می‌کرد که در حکومت با پایه‌های وسیع شخصیت‌های سیاسی رژیم شاهی چون نور احمد اعتمادی و محمد موسی شفیق و دیگران نقش اساسی خواهند داشت ازین جهت به‌سرعت به قتل آن‌ها اقدام کرده طرح شوروی را خنثی ساخت.

در کتاب اسناد لانه جاسوسی آمده است:«طبق گذارش، شوروی‌ها زمانی در صدد توسعه پایگاه سیاسی رژیم کابل برآمده بودند تا بدین‌وسیله اغتشاشات را سر کوب نمایند اکنون این پایگاه را بسیار محدود و حتی به باریکی نوک مداد یافته‌اند».

اسناد استخباراتی امریکا توسط ایرانی‌های که سفارت امریکا را در تهران اشغال کرده بودند بنام «اسناد لانه جاسوسی» در چندین جلد طبع شده جلد ۲۱ آن مربوط به افغانستان می‌باشد.

شعبه سی.آی.ای.در سفارت امریکا مقیم کابل طی گزارشانی به دفتر منطقوی اش مقیم سفارت امریکا در تهران در باره رهبران حزبی گزارشات بد نام کننده و جعلی می‌فرستاد اما در مورد حفیظ الله امین چنین نوشته بود:«…در سال ۱۹۷۹ ما سرگرم یکی از تمرین‌های عادی مواد لازم برای تشخیص هویت رهبران بودیم ما امین را در فهرست مربوطه نه گنجانیده بودیم، همچنین پی بردن به این مطلب در جریان صحبت با این مرد دوستانه بسیار دشوار بود …در هر چیزی که او می‌گفت معقول جلوه می‌کرد و چهره مردی را نشان می‌داد که می‌توان با او بحث منطقی کرد و به تفاهم رسید…» ۴۱۹ جلد ۲۱

وقتی سی.آی.ای. به گفته خودش یک کمونیست را مرد دوستانه با گفته‌های معقول و منطقی و قابل رسیدن به تفاهم معرفی می‌کند و دیگران را به باد اتهامات می‌گیرد معلوم است که او عنصر ریزرف شده خودش می‌باشد.

«سندی در دهلی منتشر شد که نشان می‌داد امین وقتی در دانشگاه کولمبیا در نیویارک درس می‌خواند با ایشیا فوندیشن در تماس بود. موسسه ایشیا فوندیشن با سی.آی.ای. ارتباط داشت» جنگ اشباح ص ۴۶

«همچنین کی.جی.بی.از جریانات اوضاع افغانستان آگاهی چندانی نداشت. مثلاً در باره ملاقات امین با امریکایی‌ها اطلاع داشت، اما از محتوی گفتگوها چیزی نمی‌دانست» ایضا ص ۴۸.

پیروان امین حالا هم از امریکا و اعمالش در افغانستان جداً حمایت می‌کنند. یک‌تن از پیروان باوفای امین که در بحث‌های سیاسی تلویزیونی زیاد شرکت می‌کند باری در تلویزیون طلوع نیوز گفت:«بعد از خدا و پیغمبر امریکا بر ما مهربان است»

با آن چنان وضع در حاکمیت افغانستان و سرحدات جنوبی شوروی وقت منافع شوروی مثل روسیه امروز ایجاب می‌کرد تا در جنوب سرحداتش بنیادگرائی و تروریسم باعث تهدید آن نگردد، ازین جهت بروی یک استراتژی مربوط به خودش به افغانستان قشون کشید و برای ۱۴ سال مانع رسیدن امریکا به تأسیس پایگاه‌های نظامی درین جا شد ولی با فروپاشی آن حالا امریکا به کاخ آرمان‌هایش دست یافته بر این سرزمین به‌زور بی ۵۲ و مادر بمب و بمب افگن های بی‌سر نشین حکم میراند.

با تغیر جو سیاسی- نظامی جهان و منطقه امریکا همچون حفیظ الله امین راه مذاکرات را از پاکستان و ممالک عربی حامی تروریستان پیش گرفته می‌خواهد در مقابل سیاست ۴۰ ساله پاکستان و بنیادگرائی زانو بزند.

نویسنده : رفیق آصف الم
«به پیشواز مرحلۀ نوین قیام مسلحانۀ ثور»
درین جستار روی سخنم به جوانانی است که به نحوی از انحا درین برهه تاریخی کوچک بودند ویا اصلا تولد نشده بودند .
در عرفۀ قیام مسلحانۀ هفتم ثور یک تن از بهترین فرزندان افغانستان و یکی از رهبران طراز اول ح د خ ا استاد میراکبر خیبر از جانب اشخاص مسلح ناشناس ترور گردید که دوستان و علاقه‌مندان زیادی را در ماتم مرگ خود سوگوار ساخت.
در سخنرانی‌های که از جانب برخی از رهبران و دوستداران وی حین مراسم تدفین او ایراد گردید نور محمد تره کی و ببرک کارمل دو رهبر طراز اول حزب قتل خیبر را به توطئه و دسایس سی آی ای و دولت جمهوری افغانستان مرتبط دانسته و به دولت اظهار کردند تا قاتلین خیبر را دستگیر و هرچه زود تر آنها را به پنجۀ قانون بسپارند.
فردای آنروز مراسم فاتحه‌گیری استاد چنان عظیم و شاندار دایر گردید که نظیر آن در کشور کمتر دیده شده بود. رژیم بر سراقتدار و در رأس محمد داوود از این عملکرد عصبی گردیده با بی‌حوصلگی وعدم دوراندیشی تعدادی از رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان را دستگیر و به غل و زنجیر کشانید. نورمحمد ترکی، ببرک کارمل، داکتر شاه‌ولی، دستگیر پنجشیری و شرعی جوزجانی شامل این گرفتاری بودند و حفیظ الله امین به علت نامعلومی از این گرفتاری باز ماند و طی ده ساعت تاخیر از دیگران توقیف شد.
حفیظ الله امین این عنصر مشکوک و تشنۀ قدرت که به گفتۀ جورج آرنی نویسندۀ کتاب «افغانستان گذرگاه کشورگشایان» نظریاتش را تحریری به تره‌کی تقدیم و درآن تذکر نموده بود که حزب دموکراتیک خلق افغانستان (بخش خلقی آن) با نیرویی که در قوای مسلح دارد، میتواند قدرت را از چنگ داود بیرون کشد، اما تره‌کی با مأل اندیشیی که داشته او را تا زمانی که شرایط عینی و ذهنی در کشور به نفع این نظر آماده گردد، به صبر وحوصله دعوت کرده است. حفیظ الله سطحی اندیش و تشنه به خون مردم با استفاده از شرایط ناگوار گرفتاری رهبران فرصت را غنیمت دانسته عجولانه به نظامیان خلقی دستور میدهد که علیه نظام جمهوری سردار محمد داوود به قیام بپردازند.
قیام آغاز می‌گردد و با وجود مخالفت ببرک کارمل رهبر جناح پرچم «که جدیداً از توقیف رهایی یافته بودند» با کشته شدن سردار محمد داوود و پانزده نفر از اعضای خانواده اش بدست امام‌الدین تورن کوماندو، ودستگیری صاحب جان قوماندان گارد داوود و بسته شدن او به جوخۀ اعدام، سلطنت پنجاه سالۀ دودمان یحیی و یک نظام کهن استبدادی با استعمال چند عراده تانک و خودرو زرهی و پرواز چند بال طیارۀ محدود نظامی، سقوط می‌کند و کابل یکبار دیگرشاهد یک دگرگونی و تحول غیرمنتظره می‌شود.
مردم و توده‌ها که همیشه به حوادث و رویکردها و تغییراتی که به وجود می‌آید به امید اینکه به دردها و زخم‌های ناشی از ستم و مظالمی که بر آنها رفته، مرهمی گذاشته خواهد شد، با قلب‌های آگنده از محبت و خوش باوری به تغییرات و آمد وشدهای تاریخی به استقبال می‌نشینند و فرا راه اجرا کننده گان و گرداننده گان آن گل امید می‌کارند به این آرزو که کشت به ثمر رسیدۀ شان فضای زندگی آنها را مملو از عطر خوشبختی ، آزادی و عدالت اجتماعی گردانند. اما سده‌ها و قرن‌ها را تاریخ کشور در دل داغدارش ثبت دارد که آرزوها و آرمان‌های توده‌ها مورد دستبرد و چپاول شاهان، امیران و اربابان قدرت قرار گرفته و همینکه یک دیکتاتور به وسیلۀ توده‌ها و خلق با شهامت افغانستان از بین برده شده، دیکتاتور دیگری بر جایش نشسته و یا اگر حاکمیت بالنسبه مترقی و آزادی‌خواهی بوجود آمده است به اثر تاثیر خارجی‌ها و عمال داخلی آنها به اتهامات ناروا متهم گردیده و توده‌ها و مردم کشور را به حیث افزار علیه آن استعمال و آن حاکمیت را سرنگون کرده اند. بدین ترتیب اقشار و طبقات زحمتکش جامعه به جز از دست دادن فرزندان و ریختن خون پاک اطفال، و بزرگسالان شان منفعت دیگری نبرده اند.
مرحلۀ اول قیام مسلحانه نیزچنین شد و همین که حفیظ الله امین قدرت نظامی را به دست گرفت شمشیر از نیام بر کشید و با قساوت بی نظیر و چنگیز مآبانه به قتل افسران، جوانان، کهنسالان، زنان ،علما ، دانشمندان کارگران ودهقانان پرداخت و تالابی از خون مردم بی‌گناه افغانستان برپا کرد.
گیر و گرفت‌های بی‌مورد،اعدام‌های بدون محاکمه، توقیف کردن‌های بی‌موجب، بی‌احترامی به نخبگان و افسران عالی مقام غیرحزبی و برخورد کینه توزانۀ جوانان و افسران تازه به دوران رسیده به مقابل سایرین، فضای زندگی را به آنهایی که از انقلاب ادعا شده طالب احترام به انسان و انسانیت، حرمت به مردم وطن و تأمین عدالت و انصاف بودند؛ تنگ ساخته بود.
بی‌اتفاقی، تمامیت خواهی‌ها و قدرت طلبی‌ها نقاب از رخ برداشت و طی مدت کوتاهی بعد از پیروزی، موج اختلافات بین رهبران حزب به خاطر این همه مبالاتی‌ها بالا گرفت، باور کردن به اعتماد جانبین که از اول چندان استحکامی نداشت از بنیاد فرو غلطید، چشمه ساران جوشان محبت رفیقانه از منبع خشکید و جایش را به کین و نفرت، خودخواهی و بیدادگری رها کرد و حفیظ‌الله امین با استفاده از قدرت نظامی، بدون استدلال و برهانی در زمانی که باید همبستگی، همدلی، اتحاد و همگرایی جزء جدایی ناپذیر آن می‌بود، برعکس تعداد کلی رهبران جناح پرچم را از پروسۀانقلاب دور ساخته بحیث سفیر در کشورهای خارجه بکار گماشت.
مدتی از اعزام رهبران به وظایف شان سپری نگردیده بود که با حیل مختلفی به تصفیۀ کادرهای بخش پرچم از دولت و حزب پرداخته شد. تعدادی تحت نام اخوانی و ضد انقلاب در پولیگون‌ها سر به نیست گردیدند و تعداد کثیر دیگر آنها متهم به توطئه علیه دولت و انقلاب گردیده راهی شکنجه گاه‌های اگسا و زندان شدند و بدین ترتیب حفیظ الله امین این جلاد خون آشام قرن بر اریکۀ اوجگیر تکیه زد و با استقرار این قدرت وحشت و دهشت رعب و ترس بر تمام شئون زندگی مردم سایه افگند و نسیم ملایم صبحگاهی بجای عطر شگوفه‌های بهاری، بوی خون و انتقام پخش می‌کرد، از عهد و پیمان‌های دیروز مبتنی بر رزم و پیکار بخاطر تحقق آرمان های بیکران مردم که در تارک جریدۀ خلق تلالو داشت و رفع تبعیض و ستم و ویران ساختن کاخ‌های ظلم و استبداد و بی‌حقوقی،بجزء قتل و کشتار مردم بی‌دفاع و بی‌گناه ،دامن زدن تبعیض و ازدیاد ستم و شیوع بیشتر کرونای ظلم، استبداد و استکبار، نشانه و علامتی دیده ‌نمیشد ،از هوا و فضای کشور غم واندوه می بارید وافغانستان به ماتمکده مبدل گشته بود.
من نیز به اتهام پرچمی بودن و کودتا علیه دولتی که افسران و خورد ظابطان، دستگاه استخبارات و پولیس هنوز در مرچل‌های خود با سلاح و تجهیزات محاربوی نشسته بودند، گرفتار و در اخیر ماه سرطان 1357 با تعدادی از رفقای دیگر پرچمی تسلیم دستگاه اگسا گردیدم که بیان حکایت آن شکنجه‌های غیرانسانی و برخوردهای حقارت آمیز تعدادی از امینی‌ها و ظلمی را که بر ما روا داشتند درین تنگجا گنجایش ندارد، و جهت اینکه بر طوالت کلام نیفزاید از آن صرفنظر کرده واز اوضاع زندان پل چرخی که مدت یک ونیم سال آن در تک سلولی آن زندان سپری گردید و صرفاً ماه اخیر آنرا با چندی از رفقا یکجا بودم، چیزی نمی‌نویسم.
فقط دربارۀ پنجم ماه جدی که فردایش به آزادی نایل و از برکت مرحلۀ نوین انقلاب (قیام مسلحانه) به خانه‌های خود برگشتیم یاددهانی مختصر کرده به موضوع خاتمه میدهم.
پنجم ماه جدی ۱۳۵۸ مطابق ۲۷ دسمبر :۱۹۷۹
در ساعات بعد از ظهر این روز طیارات غول پیکری از فراز زندان پلچرخی با پرواز بسیار پائین طوری که فهمیده میشد که دقیقۀ بعد برای نشست به رنوی میدان هوایی کابل آماده هستند می گذشتند. پرواز‌ها تقریباً پیهم و بدون وقفه بود. پرواز‌های طیاراتی که به خود افغانستان تعلق نداشت بسیار عجیب و معماگونه به نظر می‌رسید، بطور خاص برای ما زندانیان که یکسال و چند ماه آزگار را در چهاردیوار سلول‌های نمناک زندان گذشتانده بودیم و از حالات و اوضاعی کشور چندان آگاهی نداشتیم، حل این معما سخت‌تر و دشوارتر جلوه می‌نمود. به همه حال وقتی آفتاب به غروب رفت، زندانیان همه وارد دخمه‌های‌شان گردیده و بعضاً در دهلیزهای تنگ و تاریک و رهروها به تماشای تلویزیون‌های خود که ده روز قبل بدسترس زندانیها قرار گرفته بود مشغول گردیدند.
در پروگرام آن شب تلویزیون، نمایش فلمی بنام وطن اعلان گردیده بود، همین که گویندۀ تلویزیون در انانس خویش کلمۀ فلم را به زبان آورد، تلویزیون غیرمترقبه خاموش و نمایش قطع گردید .
هنوز دقایقی از خاموشی تلویزیون نگذشته بود که از فیر‌های ممتد و بلا انقطاع سلاح‌های مختلف اعم از خفیف و ثقیل در اطراف محبس پلچرخی محشری به پا گردید .
پهره‌داران دهلیزها که استمراراً به کشیک مشغول بودند، به یکباره‌گی مفقودالاثر گردیدند. در پاری از شب که هنوز فیرهای ممتد و بلا انقطاع سلاح‌های ثقیله و خفیفه دوام داشت، شخصی به نام بازمحمد را که می‌گفتند در پارلمان افغانستان وکیل ولسوالی خوست بود، دروازۀ سلولی را که چهار نفر پرچمی هر یک خیرمحمد شیرزی (بعداً رئیس مخابره وزارت دفاع)، دادمحمد افسر پولیس، نورعلی خان شخص ملکی و این قلم در آنجا به بند کشیده شده بودیم، دق‌الباب کرد، در را کشودیم .وکیل صاحب را که در طول مدت زندانی بودن ما به جز ترش رویی از وی چیزی ندیده بودیم، با تبسم ملیح و جبین کشاده ما را مخاطب قرار داده فرمودند که از رادیوی کوچکی که با خود دارم صدای کارمل صاحب را شنیدم که سقوط حاکمیت حفیظ الله امین را به سمع هموطنان رسانید. من، تحولی را که به وقوع پیوسته است به شما که رفقای ایشان میباشید تبریک می‌گویم. ما از شنیدن این خبر تعجب انگیز وی، اظهار تشکر کردیم و برای حفظ ماتقدم دروازه را از داخل بسته و کلید را نزد خویش نگه‌داشتیم .
فردای آنشب تاریخی، پر ماجرا و هیجان انگیز که خواب به چشمان هیچ زندانی‌یی راه نیافته بود، دروازه سلول را گشوده به دهلیز نظر انداختیم، عساکری را مشغول کشیک دیدیم که آشنا به نظر نمی‌رسیدند ولی از علایم و نشان‌های شان فهمیده شد که به اتحاد شوروی وقت تعلق دارند. با گذشت چند ساعت دیگر آنها نیز از نظر غایب گردیده و رفقای مؤظف در وزارت داخله با بس‌های نفر بر به محبس پلچرخی آمده تعدادی از رفقا را از زندان ذریعۀ بس‌های مذکور تا تعمیر رادیو افغانستان انتقال دادند که من نیز در میان آنها بودم.
وقتی بس ما به سوی شهر در حرکت بود در دو طرف جاده پوسته‌های از قوت‌های ناشناس که ملبس با یونیفورم‌های نظامی و سلاح‌های در دست یا شانه و بغل به مشاهده می‌رسیدند که با لباس‌های گرم و کلاه‌های مخصوص و موزه‌های نه چندان ظریف، در اراضی باز و برهنه ایستاده و بعضاً در آن سرمای بی‌امان آتشی افروخته و خویشتن را با آن گرم میکردند .
همینکه بس در مقابل تعمیر رادیو افغانستان توقف نمود با بعضی از رفقای که در آنجا گردهم آمده بودند برخوردیم که با یک دنیا گرمی ما را در آغوش کشیده و با محبت دوستانه و رفیقانه از ما استقبال کردند .
بعد از این دید و وادید محبت آمیز با رفقا، یکی از آنها ذریعۀ موتر شخصی اش مرا تا منزلم واقع در عقب سرای هراتی انتقال داد که جمعی غفیری از دوستان و آشنایان و اعضای خانواده ام با بیقرای انتظار آمدن مرا می‌کشیدند، با ورود من در محوطه، قیامت کوچکی برپا شد، فریاد‌ها و شیون‌های خوشی؛ خواندن دعاها و ادای شکرانه‌گی‌ها برای زنده ماندنم فضای محوطه را پر کرد .دوستان و اعضای خانواده را یگان – یگان به آغوش کشیده و ابراز محبت کردیم و بدین سان مشقت‌ها، شکنجه‌ها و حقارت‌هایی‌ که با وجود بیگناهی از جانب امین و امینی‌ها بر من و هزاران مثل من وارد آورده شده و تحمیل گردیده بود به پایان رسید و باردیگر نسیم ملایم آزادی را در ریه‌های زخمی و درد‌آلودم احساس کردم.
اندکی در باره یی وضعیت آن زمان:
یکی دوروز بعد به وزارت دفاع مراجعه کرده وبر طبق امریۀ ریاست جمهوری بار دیگر در وظیفه قبلی ام گماشته شدم ووظیفه را اشغال کردم ،سایر رفقا نیز پی کار بوده در اجرای وظایف شان از جان مایه میگذاشتند. شور و هیجانی وجود داشت و محبت‌ها و صمیمیت‌های عالی و خالصانه در قلوب هر یک از آنها موج میزد .
دولت جدید تصامیم مبرم، حساس و تجاویز مهمی را روی دست گرفته در مقامات عالیۀ حزبی و دولتی جابجایی‌ها را سرعت بخشید. رفقای جدیداً تقرر یافته هریک بر طبق صلاحیت‌های خویش شبان و روزان شانرا باهم در آمیختند و اجراآت سازنده، مفید و مطابق به خواست مردم رنج دیدۀ افغانستان را سازمان دادند. توصیۀ رهبری حزبی این بود تا جهت همبستگی، همدلی و استحکام وحدت حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان، از انتقامجویی‌ها و مخاصمت‌هایی که در آسیاب دشمن آب بریزاند جلوگیری بعمل آید. به اساس این دستور رهبری، افراد مربوط به جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان آنچه در شکنجه‌گاه‌ها و زندان‌ها بر اوشان رفته بود را نادیده گرفته حتی با شکنجه‌گران خویش دست دوستی و مودت دراز کردند و آنها را با آغوش باز پذیرفتند .
در اولین بیانیۀ خطاب به مردم افغانستان از جانب رهبر حزب دموکراتیک خلق افغانستان ببرک کارمل، خطوط اساسی سیاست داخلی و خارجی دولت جمهوری افغانستان مشخص گردید که به اساس آن زندانیان سیاسی که از زیر ساطور امین جلاد جان به سلامت برده بودند، همه بدون تبعیض و تمایز از زندان رها گردیدند که مایۀ مسرت هزاران فامیل درد کشیده و رنج دیده و مورد استقبال کافۀ ملت حق شناس افغان قرار گرفت .به اساس این تصمیم معقول و عادلانه نه تنها زندانیان از زندان پلچرخی رها گردیدند بلکه زندانیان در محابس ولایات نیز به آزادی رسیدند.
در دهم جنوری ۱۹۸۰ دروازۀ زندان پلچرخی بروی تمام زندانیان سیاسی باز گردید و هزاران زندانی سیاسی چون سیل خروشانی از زندان به بیرون جهیده و با هزاران دوست و آشنایی که به استقبال ایشان رفته در بیرون از زندان انتظار شانرا می‌کشیدند، درهم آمیختند، قیامتی بر پا بود .آنهایی که عضو فامیل خویش را دریافته بودند سرور و خوشحالی ایشان اندازه نداشت، با گریه‌های ناشی از خوشی همدیگر را در آغوش می‌فشردند و روی و دست همدیگر را می‌بوسیدند و محبت‌ها نثار هم می‌کردند. ولی بودند کسانی که بعد از مدت‌ها انتظار برای برگشت عزیزان شان، به دیدار آنها نه رسیدند و کار شانرا خاتمه یافته پنداشتند و با دل مالامال از خون، ناامید و با ندبه و گریۀ فراوان و دستان خالی برگشتند. غم‌ها و شادی‌های به هم آمیختۀ این مردمان احساس عجیبی در بیننده بر می‌انگیحت که نمیتوان آنرا در فلمی به تصویر کشید و یا در نوشتاری آنرا نوشت.

حفیظالله امین کی بود؟

به یادبود از ششم جدی مرحلۀ نوین میخواهم امین این جلاد خون آشام زمان را به دوستان معرفی کنم.
برگرفته از کتاب:
( سیر زندگی در آئینۀ تاریخ )

حفیظالله امین کی بود؟

او جوانی بود از روستای قاضی خیل ولسوالی پغمان که در سال ۱۳۰۸ هجری شمسی مطابق ۱۹۲۹ ترسائی در یک فامیل دهاتی دیده به جهان گشود .پدرش حبیب الله خورد ضابط ژاندارم بود. او تعلیمات ابتدائی خویش را در مکتب نمونۀ پغمان به انجام رسانیده و شامل مکتب ابن سینا و دارالمعلمین گردید که شب باش بود .پس از فراغت ازان موسسه، وارد دانشکدۀ علوم گردید وبعد فراغت ازآن، در مکتب لیلیۀ ابن سینا به حیث معلم و سپس به مقام مدیر لیسۀ ابن سینا و دارالمعلمین ارتقاء داده شد .

نامبرده تحصیلات فوق لیسانس خود را در رشتۀ تعلیم و تربیه به اتمام رسانید، هنگام تحصیل در دانشگاه کلمبیای امریکا در سال ۱۹۶۳ به ریاست اتحادیه محصلان برگزیده شد، وی قبل از آنکه دکتورای خود را به اتمام رساند در سال ۱۹۶۵ به افغانستان بازگشت .او به فرمودۀ محترم طاهر بدخشی (که هنگام محاکمه اش در دیوان حرب حکومت عسکری به محضر قضات ابراز داشت) به مجرد بازگشت از امریکا هنوز دورۀ آزمایشی خود را در حزب سپری نکرده بود که به پیشنهاد تره کی، شامل کدر رهبری حزب گردید .این موضوع باعث آن شد تا محمد طاهر فقید و رفقایش از حزب منشعب گردند.

سلیک هریسن در صفحات ۱۹ و ۲۰ اثر« پشت پردۀ افغانستان» می نویسد که:

«تند روی های امین و این واقعیت که او دوبار با تاُمین مالی ایالات متحده امریکا برای مطالعات و تحصیلات بعد از لیسانس به این کشور رفته بود، وی را در نظر کی، جی، بی و جی، آر، یو مشکوک جلوه داد، امین در طول چهار سال تحصیل در کالج معلمان دانشگاه کلمبیا در سال ۱۹۶۳ رئیس انجمن محصلان افغان شد. بعد ها، در پی انتشار مقاله ای در نشریۀ ” رامپارتس” آشکار شد که انجمن از سال ۱۹۶۱م ( ۱۳۴۰ ش) کمکهای مالی از دوستان امریکائی خاور میانه تحت حمایه ای ” سیا” دریافت داشته است، بدین ترتیب امین در معرض اتهام داشتن رابطه با سیا، قرار گرفت، امین با مراجعت به افغانستان در سال ۱۹۶۵ م رئیس دارالمعلمین مرکزی ( تربیت معلم) شد که سرمایه های اصلی خود را در یک پروژه کمک رسانی ایالات متحده، به سرپرستی کالج معلمان دریافت میکرد.

لویس دوپری کارشناس متأخر امریکائی که در همان زمان در کابل زنده گی میکرد، خاطر نشان ساخت که :پروژه کمک رسانی دانشگاه کلمبیا ، پوششی برای فعالیت چندین عامل سیا به وجود می آورد، وی گفت: « امین آنها را به خوبی می شناخت، او پول امریکائی را برای مؤسسه اش دریافت کرد، آنگاه در پشت صحنه زبده ترین معلمان را برای حزب کمونست برگزید، اما شما میتوانید تصور کنید که روسها چگونه به قضیه نگاه میکردند.»

حفیظ الله امین در سال ۱۳۴۴ با استفاده از مفاد قانون اساسی که در سال ۱۳۴۳ نشر و نافذ گردید، ودموکراسی تاجدار را تمثیل میکرد وجهت راه یابی به دورۀ

دوازدهم شورا ( پارلمان) از طرف فرکسیون خلق حزب دموکراتیک افغانستان خود را از ولسوالی پغمان کاندید کرد اما ره به جائی نبرد و در مقابل حریف خویش حبیب نام مشهور به پسر گدامدار که زمینداری بود از قریۀ خالداری پغمان، شکست خورد .درست چهار سال بعد که شروع مبارزات انتخاباتی برای دورۀ سیزدهم پارلمان بود بار دیگر خویشتن را از عین ولسوالی به حیث وکیل کاندید نمود.

من در آن زمان با هیچ نهاد و سازمان تعهدی نداشتم، ولی به همه جریانات که به نحوی از انحا دارای دید و اندیشه علمی ومترقی بودند و برای رهائی طبقات و اقشار زحمتکش کشور از ستم اربابان ستمگر پیکار میکردند، همسوئی و همدلی داشته، همیشه افسوس میخوردم به اینکه دو بخش خلق و پرچم ح. د. خ. ا چرا با وجود داشتن یک هدف و یک آرمان مشترک، برای تحقق این آرمان بزرگ، مجزا و در فرقت از هم قرار دارند .ازینرو من شخصاً و همچنان فامیل اینجانب خصوصاً برادر بزرگم که در مکتب نمونۀ پغمان با حفیظ الله امین هم صنف بود، همه باهم با تمام نیرویمان برای پیروزی وی تلاش کرده آن مانع بزرگی را که حضرت کوهستان با دادن هدایت نامۀ برای مریدان خویش در پغمان مبتنی بر اینکه راُی خود را برای کاندید رقیب حفیظ الله امین که جگړنی بود از اهالی چندالبائی بنام اکرم خان بر طرف ساختیم .

همچنانیکه قبلاً نیز تذکر داده شده است، عبدالحمید جان آغا مشهور به حضرت صاحب کوهستان در پغمان و مخصوصاً در قراُ و دهات پر نفوس آن ارادتمندان و مریدان زیادی در اختیار داشت که به یک اشارۀ او حتی از جان خود نیز میگذشتند.

حضرت به محمداکرم کاندیدای رقیب حفیظ الله امین که افسری بود ژاندارمری و سالیان درازی از عمر خویش را در خدمت عسکری گذشتانده و به رتبه جگړنی متقاعد گردیده بود، مکتوبی سپرده بود که در آن به مریدان و هواداران خویش توصیه کرده بود تا رای خویش را در صندوق اکرم خان بریزند .اکرم خان متذکره این مکتوب را تکثیر و چون شبنامه ای بین مریدان حضرت پخش کرده بود که مریدان مذکور آنرا فرمان حضرت صاحب نام داده و عمل کردن به اساس آن فرمان را از جمله وجایب دینی و صوفیانۀ خود می پنداشتند . اما برادر

بزرگم دست به کار شده چندی از موی سپیدان، صوفیان و ارادتمندان حضرت راجمع کرده با هدایا و تحایف زیادی نزد حضرت کوهستان گسیل داشتند تا در بارۀ حقیقت نوشتاری که فرمان حضرت نام گرفته بود، از شخص حضرت طالب معلومات گردند .من نیز در میان آنها قرار داشتم.

این جمع بسیج شده ذریعۀ موتری به کوهستان سفر کرده به حضور حضرت باریاب!! گردیدیم، به مجرد شرفیابی بحضور، اولاً تحایف را به ایشان تقدیم و بعداً جویای صحت و سقم آن فرمان ! شدیم . حضرت به جواب موی سپیدان گفت که نوشتۀ من از قید مطلقیت آزاد است و اگر خلاف آن کسی عمل نماید، مبرا از گناه و ثواب میباشد .شما و سایر اهل قریه وولسوالی پغمان مخیرند تا راُی خویش را به هر کسی که به نفع مردم محل باشد بدهند و السلام.

بدین ترتیب دامی که بنام روحانیت گسترده شده بود، برچیده شد و حفیظ الله امین از ناکامی مطلق به پیروزی و مؤفقیت نایل آمد و در ولسی جرگه به حیث و کیل راه یافت.

حفیظ الله خان امین هنوز که بر سریر قدرت دولتی قرار نگرفته بود، انسانی بود بشاش، صمیمی و دارای برخورد محترمانه .این شخصیت چنگیز مانند، ظالم و خونریز که بعد از احراز و غصب قدرت دولتی در او متبارز گردید، هرگز در چهرۀ همیشه متبسم و مهربان او خوانده نمیشد. امین نه تنها که بعد از قدرت گیری به حیث یک شخصیت ستمگر، قسی القلب و آدم کش متبارز گردید، بلکه چنان دون صفت و بی حیا شد که نه تنها بر هیچ کمک گر و معاونت کنندۀ خود رحم نکرد، بلکه معلم، مربی و استاد خود نور محمد تره کی رانیز به بیرحمانه ترین و فجیع ترین شکلی به قتل رسانید تا خود بر رفیع ترین مقام دولتی و حزبی تکیه زند .او دیوانه قدرت بود و دراین امرسیری ناپذیر .برای رسیدن به قدرت، به هیچ پرنسیب وقواعد اخلاقی پابند نماند و به هر حیله وشگردی، دست یازید.

درجسم مقبول امین، دیو ظلم و عفریت بی رحمی، قساوت و آدمکشی لانه کرده بود؛ چنانچه روزی در پیشروی تعمیر کمیته مرکزی ( ح. د. خ. ا ) که زمانی قرار گاه وزارت دفاع در آن قرار داشت، با حفیظ الله امین مقابل گردیدم، به من بار دیگرمکرراً گفت :ترا که به حیث رئیس محاکمات ( یکی از ریاست های

وزارت دفاع محسوب میگردید.) مقرر داشته ام آیا خوب کشتن یاد داری یا نه؟ باید خوب بکشی .

من به این گفته ای او به تعجب اندر شدم و اندیشیدم که محکمه را به کشتن چه ربطی؟ خاموش ماندم و معنی خوب کشتن را درست تا زمانی درک کرده نتوانستم که مرا بعد از شکنجه های بسیاری روانۀ زندان پلچرخی نمود و در آنجا فهمیدم که جملات ارائه شدۀ خوب کشتن از جانب او چه معنی را افاده میکرد.

چند روز بعد من و محمد سلیم پغمانی که در آن زمان تورن بود و بعد ها به حیث رئیس تبلیغ و ترویج ریاست سیاسی وزارت دفاع و سپس آتشۀ نظامی در هند ایفای وظیفه کرد در عین محل با حفیظ الله امین روبرو گردیدیم، امین سلیم خان را میشناخت و از وی جویای احوالش گردید و خواست آگاهی حاصل نماید که در کدام سمت و در کجا اجرای وظیفه مینماید.

سلیم خان گفت: من نیز در ریاست محاکمات هستم و امین بار دیگر جملات کشتن و خوب کشتن را تکرار کرد و چنان بود که گوئی ادای این جملات نزد او قدسیت داشته با شد.

نویسنده : عبدالاحمد فیض

انحطاط فکری یا انحراف اخلاقی!

حفیظ الله (امین) اقدام نظامی هفت ثورسال (۱۳۵۷) را به قصد سرنگونی رژیم جمهوری رهبری ودرنقش فرمانده قیام مسلحانه تبارزنمود، وی که مسوولیت بخش نظامی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بعهده داشت ، ازبدوی پیروزی قیام با توجه به موقف قدرتمندش درجناح خلق حزب،سعی نمود تا اعتماد مرحوم نورمحمد(تره کی) منشی عمومی حزب ورئیس شورای انقلابی را نسبت بخود جلب نموده وقادرگردید تا تصامیم مهم حزبی ودولتی را بدون رعایت اصول وانضباط درون حزبی انجام داده وازنورمحمد تره کی بمثابه ابزاردرراستای تحمیل اهداف خائینانه خود وباند منفورش استفاده نماید.
نخستین بغاوت امین ازاصل خرد وتصمیم گیری جمعی درحزب، دستوراقدام نظامی واستفاده ازقوه دربراندازی نظام جمهوری مرحوم محمد داوود بود، این قیام درچنان برهه زمانی صورت گرفت که حزب دموکراتیک خلق افغانستان استفاده ازنیروی نظامی را به هدف کسب قدرت منتفی دانسته اماموجودیت این کرکترمهیب وجاه طلب موجب گردید تا قدرت بدون آمدگی درچنان یک جامعه ای برحزب تحمیل شود که ازعقب ماندگی قرون، فقرفرهنگی، بی سوادی وسنن عقبمانده حاکم رنچ میبرد.
امین درزمان زمامداری تره کی که درحقیقت خود به قدرت محوری درحزب ودولت مبدل گردیده بود، درحین ایراد بیانیه ها با بکارگیری واژه ها وادبیات غیرقابل فهم برای اکثریت مردم وسردادن شعارهای مبنی براعمارسوسیالیزم دریک جامعه مذهبی، به تحریک افکارعمومی برضد حاکمیت جدید مبادرت ورزیده، به اصول ومرام حزب، که در آن انجام تحولات ودگرگونیهای انقلابی درراستای ایجاد یک نظام ملی ودموکراتیک مطمح نظربود، خیانت نا بخشود نی را انجام داد.
امین ازهمان نخستین روزهای پیروزی قیام هفت ثور، چون عنصرمکارنورمحمد تره کی را درحیطه خود داشته این امرباعث شد تا مناسبات خارجی نظام جدید را کنترول وتره کی را متقاعد نمود که بدون اهتمام به حساسیتهای داخلی وواکنش های شدید بین المللی درشرایط تشدید جنگ سرد میان قدرتهای بزرگ بین المللی، مسکورا دعوت به مداخله نظامی نماید، معاهده دوجانبه سال (۱۹۷۸) با مسکومبنی برهمکاری تسلیحاتی اتحاد شوروی تا مرزاعزام نیروهای مسلح درقلمروافغانستان بربنیاد اسناد ومدارک غیرقابل انکار، محصول انحطاط فکری وازجلوه های بارزی بی مبالا تی این عنصربدنام ، نسبت به ارزشها وغرورملی بود که پیامده های مرگباروننگین اینگونه تعهدات متناقض مصالح عمومی تاکنون دامنگیری کشوراست.
هکذا مجوع اقدامات، هدایات ودساتیرامین وباند منفورش بوضوح بازتاب این واقعیت است که نامبرده به کدام اصول وارز شهای حزبی که درسپامبر(۱۹۷۹) بعد ازکودتای بیشرمانه علیه نورمحمد (تره کی) رهبری آنرا بدست گرفت، معتقد نبود،موصوف بعد ازقرارگرفتن درسکوئی بالای قدرت، دکتاتوری فردی وخونتای نظامی را پایه گذاری نمود که برپایه ارعاب ووحشت بی سابقه استواربود، تجاوزبرحریم حیات فردی وخصوص، تفتیش بی رویه عقاید، اهانت برباورها واعتقادات جامعه دردستورروزقرارگرفت.
دردوران زمامداری ظالمانه صد روزه امین جلاد وباند جنایتکارش هزاران انسان با اتهامات خود ساخته ودسایس دژخمان رژیم وهکذا به اتهام مخالفت با رژیم سرکوب وارعاب گرفتار، شکنجه، کشته ویا ناپدید شدند، تعقیب وتخو یف مردم نه تنها به رویکرد معمولی رژیم مبدل شده بود بلکه عمال وجواسیس امین کشتن کتلوی مردمان بیدفاع را مباهات میدانست، دشمنی رژیم تنها به فرستادن شهروندان بی پناه مان به کشتارگاه ها، توحیش، تعذیب وتعزیزمردم دردخمه های مهیب زندان محدود نبوده است، بلکه این عنصرسفاک بخاطراقتدارفردی اتحاد درون حزبی را محیلانه سبوتاژنموده وبعد ازانتقال خونین قدرت بیدرنگ کودتای دومی را درداخل حزب طراحی وشخصیت های طرازاول جناح پرچم حزب را تبعید وموج ازگرفتاری های اعضای پرچم را بمنظوری پاکسازی درون حزبی آغازوهزاران عضوحزب را مانند سایرهموطنان بیدفاع درسلولهای مخوف زندان وتوقیفگاها که رژیم اختناق، تعذیب ووحشت در آن حاکم بود، مورد شکنجه های جسمی وروحی قرارداد ویا بدون انجام روند محاکماتی به قتل رسانید، افزون برین تعدادی ازنجات یافتگان ازکشتارگاه های این دوره ظلمانی ، روایات وحشتناکی کم سابقه ازجنایات بی پیشینه رژیم دارد، که این امردرجنب انحطاط ولغزش فکری واندیشوی وی مظهرغیرقابل انکارانحراف اخلاقی وی نیزمیباشد.
با عنایت به حدوث وقایع وجنایات اسفناک ضد بشری دوران زمامداری امین، غیرمنصفانه نخواهد بود تا اذعان نمود که دوره اقتدارجابرانه حفیظ الله امین یکی ازصفحات غم انگیزتاریخ کشوراست، که با توجه با تراژیدی انسانی درین برهه تاریخ وطن، امین وباند وی مسوول شکل گیری مقاومت داخلی علیه حاکمیت حزب وآغارطیف گسترده مداخلا ت خارجی بود که تبعات مرگبارآنرا حتا پیروزی ششم جدی (۱۳۵۸) ودولت جدید علی الرغم انجام اصلاحات گستر ده ورفورمهای ملی ودموکراتیک با تألم نتوانست جبران نموده واعتبارازدست رفته حاکمیت حزب را دروجود همه آرمانها واهداف متعالی اش احیاء نماید.

در تاریخ معاصر افغانستان روزهای زیادی است که تأثیرات مهمی بر روند سیاسی کشور به‌جا گذاشته است. شش جدی یکی از این‌ها می‌باشد. این روز، از یکسو پایان رژیم خودکامه و سفاک حفیظ الله امین، رهایی ده‌ها هزار زندانی سیاسی و ختم فضای اختناق را همراه داشت، از جانبی دیگر وسعت جنگ و رویارویی قدرت‌های بزرگ و اوج جنگ سرد را رقم زد.

 البته قبل از این روز، حوادثی زیادی اتفاق افتاد که سرانجام منجر به شش جدی گردید.

 به‌طور فشرده، اختلافات درون سلطنت، نقش سردار ولی داماد شاه، در دامن زدن تضادها و حرکات و تحریک‌آمیزش باعث نارضایتی داود خان شد و شاه نتوانست مسایل را در شورای سلطنت حل نماید. سرانجام داود خان علیه پسرعمویش ظاهر خان دست به کودتا زد. اعلام جمهوریت اقتدارگرا (authoritarian)، در واقع راه را برای بی‌ثباتی آینده کشور هموار نمود. در این میان اخوانی‌ها که قبلاً هم با داود خان میانه خوبی نداشتند، خود را در معرض خطر احساس کردند و به چندین اقدام کودتایی دست زدند که به ناکامی انجامید. در نتیجه، رهبران شان در سال 1974 به پاکستان فرار نمودند. آن‌ها با حمایه حکومت پاکستان عملیاتی را در لغمان و پنجشیر انجام دادند. این در واقع اولین مداخله آشکار پاکستان در امور داخلی افغانستان به‌حساب می‌رود.

 داود خان اگر چه انسان وطن پرست و باتقوا بود، اما سیاست‌های زیگزاگ اش، دوستان اش را از وی دور کرد، دوستان جدیدش با وی صادق نبودند. کدر رهبری نظامی‌اش، متشکل از افراد بی‌کفایت بود. جمهوریت داود باعث تقویه عناصر افراطی در راست و چپ گردید. یکی از این عناصر افراطی، حفیظ الله امین بود که با استفاده از فرصت، در مغایرت با فیصله‌های حزبی و پس از زندانی شدن رهبری حزب، دستور قیام را صادر کرد. اختلافات نظر بین اکثریت سالم و اقلیت ماجراجو به رهبری امین از همان روز هفت ثور هویدا بود. ببرک کارمل شدیداً با قیام مخالفت نمود و خطاب به افسران قیام کننده که برای رهایی‌شان به زندان آمده بودند، گفتند که حتی اگر من و رفیق ترکی را اعدام می‌کردند، شما حق نداشتید تانک‌ها را به‌ جاده‌ها بیاورید. موضوع دوم در همان روز نوع برخورد با سرنوشت داود خان بود که ببرک کارمل با قتل داود خان مخالفت شدید کرد. آخرین خواست داود خان، حاضر شدن رهبر کودتا و تسلیمی‌اش بود، کارمل این را فرصتی برای حل مسالمت آمیز دانست. بعد از موافقت ترکی به قادر خان هدایت دادند تا به‌طرف ارگ حرکت کند. امین که وضع را چنین دید به افسران در ارگ امر حمله بالای ‌داود خان را داد. به همین ترتیب اختلافات روی مسائل اساسی ادامه یافت تا این که رفقا مجبور گشتند به حیث سفیر به خارج بروند.

 و اما شش جدی: این حادثه را باید در همان اوضاع و احوال حاکم در کشور، منطقه و جهان ارزیابی و تحلیل نمود. قابل یادآوری میدانم، هدف این نوشته انتقال حقایق، همان طوری که از زبان فقید ببرک کارمل در جریان اقامت ناخواسته چار ساله‌شان در مسکو، شنیده‌ام، می‌باشد تا باشد، گوشه‌های تاریک روشن گردد و نسل جوان و پژوهش گران واقع‌بین از آن استفاده نمایند. هیچ‌گاه در صدد سبک و سنگین کردن افراد و حوادث نمی‌باشم. این‌جانب، در آن سال‌ها، چندین بار از کارمل صاحب خواهش نمودم تا خاطرات آن روزها را تحریر نمایند. ایشان استدلال می‌کردند که چون این فصل تاریخ هنوز ورق نخورده و حوادث خونین در کشور ادامه دارد، نوشته‌های از این قبیل پیش از وقت می‌باشد. با دریغ و الم که زمان برایشان یاری نکرد. در آن روزگار، بارها برای من یادآوری می‌کردند، من‌حیث ژورنالیست (اشاره‌شان به دوره کارام در روزنامه کابل نیو تایمز بود) یادداشت‌های داشته باشم. این‌جانب مسؤولیت خود میدانم تا همان یادداشت‌ها و خاطرات را در قید قلم بیاورم. البته باید خاطرنشان کرد، برای درک موقعیت استراتژیک کشور ما و به‌کارگیری در سیاست‌های آینده، این همه تجارب، بسیار ارزنده است. بر علاوه، شناخت بهتر از جنبش مترقی کشور، نقش رهبران آن، بخصوص شخص ببرک کارمل می‌باشد که در چه شرایط دشوار و سرنوشت ساز مهین عمل می‌کردند و مسؤولیت را قبول کردند. مسأله بر سر تبرئه نیست بلکه ابراز حقایق، دادن قربانی و مسؤولیت پذیری می‌باشد. آینده را به آیندگان می‌گذارم، با قضاوت همه جانبه و بی‌طرفانه‌شان. بقول حضرت بیدل: بیدل ز آبرو طلبی دست شسته‌ایم، این آرزو بنای دو عالم به آب داد.

 برمی‌گردم به اصل موضوع:

 چند ماه بعد از هفت ثور، عده از رهبری جناح پرچم به حیث سفرا تعین گردیدند. ولی به‌زودی، از وظایف سبکدوش و به کابل فراخوانده شدند. این همزمان با زندانی شدن تعداد کثیری از کدرهای ملکی و نظامی حزب در داخل کشور بود. در این زمان، رفیق کارمل به رفقای سفیر توصیه نمود تا همه در محوریت شادروان داکتر آناهیتا راتب زاد، در بلگراد جمع گردند و خود از دولت چکسلواکی تقاضای پناهندگی سیاسی نمودند. در بلگراد، به رفقا دو وظیفه سپرده شد. اول، ایجاد تماس با احزاب مترقی و سازمان‌های جهانی و جلب توجه آن‌ها به وضع داخل وطن، مخصوصاً سرکوب و زندانی شدن حزبی‌ها، روشنفکران و هموطنان بی‌گناه ما و تعقیب سیاست‌های نادرست و افراطی. دوم، تأمین روابط با سازمان مخفی حزب در داخل کشور. قابل یادآوری میدانم که تقریباً هم زمان، زنده یاد مجید سربلند، پس از برکناری از پست جنرال قنسولگری در بمبی، هسته‌ای را در هند ایجاد وظایف مشابه را به‌پیش می‌برد. کارمل صاحب خود هم یادداشت‌ها و تحلیل‌های آماده می‌ساختند و به رهبری چکوسلواکی و عنوانی رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی ارسال می‌کردند. در این یادداشت‌ها ایشان اوضاع کشور، اشتباهات دولت، مداخلات خارجی، مخصوصاً پاکستان و عواقب اوضاع، هشدار می‌دادند. بنا بر ملاحظات دیپلوماتیک به نامه‌ها جواب داده نمی‌شد. مناسبات پراگ و کابل در سطح پایین قرار داشت، زیرا امین خواهان برگردانیدن رفیق کارمل به کابل بود. در این مورد رهبری شوروی وقت ملاحظات سیاسی‌شان را با پراگ در میان می‌گذاشتند؛ اما رهبری پراگ مخصوصاً شخص گوستاف اوساک با این موضوع موافق نبود. شاید علت، مخالفت اش، این بود که موصوف خود یکی از مبارزان ضد فاشیزم و استالینیزم بود. وی بین سال‌های 1954-60 به همین علت زندانی بود و موقعیت رفقا را به‌خوبی، درک می‌کرد.

 در چکسلواکیا، نخست برایشان در محل دور افتاده در شکارگاهی یکی از شاهزادگان سابق که به دولت تعلق داشت، جا داده شد؛ اما بعد از آنکه امین دو نفر تروریست را جهت ترور ببرک کارمل گماشت، محل زندگی‌شان تغییر یافت. در همه این مدت ضروریات زندگی از جانب مقام‌های محلی آن کشور تأمین می‌گردید و عصرگاهی یک مربی (وی همان شخصی است که بعد از شش جدی به درخواست کارمل صاحب، به حیث سفیر آن کشور در کابل تعین گردید) حزب کمونیست چکوسلواکیا، جهت احوال گیری می‌آمد که کمتر روی مسائل سیاسی تماس می‌گرفت.

 تماس با پراگ عمدتاً توسط شادروان عبدالله بهار، دستیار و همراه رفیق کارمل از طریق پست و تیلفون صورت می‌گرفت. در این مدت، یک بار داکتر صاحب آناهیتا به ملاقات شان آمده بود. یکبار هم زمانی که رفیق کارمل شدیداً مریض بود، شهید دوکتور نجیب الله بدون اطلاع قبلی نزدشان رفته بود.

روزها و شب‌ها همین‌طور می‌گذشت. از داخل کشور خبرهای ناخوشایندی مبنی بر زندانی شدن‌ها، کشتار و جنگ می‌رسید. دولت ساحات بیشتری را از دست می‌داد و بر بنیاد قرارداد دسامبر 1978 تقاضای کمک نظامی، از اتحاد شوروی، می‌نمود. تا این دم، جانب شوروی آماده نبود پرسونل نظامی بفرستد. حوادث به‌سرعت به‌پیش می‌رفت تا اینکه حادثه هرات و قیام بالاحصار صورت گرفت. شوروی‌ها به تشویش افتادن که مبادا رژیم دوست شان در کابل به دست شورشیانی که از حمایه پاکستان، ایران، دولت‌های محافظه‌کار عرب و آمریکا برخوردار بودند سقوط نماید. سرانجام، در جون 1979، رهبری شوروی، با بی‌میلی، موافقه نمودند، قطعات نظامی را برای بار نخست در میدان‌های نظامی بگرام، شیندند، دهدادی و کابل جابجا نمایند. آمریکا، تلاش می‌ورزید پای شوروی را در افغانستان بکشاند و بعداً همین جا زمین گیرشان نماید. قابل تذکر است که برژنسکی مشاور امنیت ملی کارتر درست همین مورد را در خاطرات خود تحریر کرده است، یعنی زمانی که وی از جابجایی اولین قطعه نظامی شوروی اطلاع حاصل می‌نماید، ناوقت شب می‌باشد، با آن هم برای کارتر زنگ می‌زند و برایش تبریکی می‌دهد که پلان به‌خوبی پیش می‌رود.

 بعد از مدتی، نور محمد ترکی متوجه اعمال امین می‌گردد و اختلافات میان هواداران ترکی و امین گسترش می‌یابد. شوروی‌ها هم به ترکی از نقش امین هشدار می‌دهند و خواستار بازنگری در سیاست‌ها می‌شوند. در این مبارزه قدرت، سرانجام، امین پیروز می‌گردد و به‌طور بی‌رحمانه ترکی را به قتل می‌رساند و هواداران اش به زندان می‌اندازد. در این میان چار نفر از وزرای وفادار به ترکی هر یک سید محمد گلاب زوی، محمد اسلم وطنجار، اسد الله سروری و شیر جان مزدور یار، به کمک شوروی‌ها به مسکو انتقال یافتند.

 محترم کارمل فرمودند: چند روزی از قتل بی‌رحمانه نور محمد تره کی (سپتامبر 1979) گذشته بود، وضع کاملاً نامعلوم و نگران کننده بود. از وطن اخبار مختلف می‌رسید، تیلفون زنگ زد و همان مربی کمیته‌ای مرکزی حزب کمونیست چکوسلواکی با لحن صمیمانه خواهان ملاقات شد. همان روز بعد از ظهر وعده ملاقات گذاشتیم.

 برای من غیرمترقبه بود، ملاقات صورت گرفت، برخلاف گذشته، دیدار، مستقیماً با مسائل سیاسی آغاز شد. از من در مورد انکشافات سیاسی، معلومات خواست و پرسید که حاضر هستید، در صورتی که امین به شما مراجعه کند، با وی همکاری نمایید. من در جواب گفتم با ترکی بلی، همكارى می‌نمودم، اما با امین به هیچ وجه نی، زیرا در واقعیت وی، مسؤول همه فجایع و کشتارها، می‌باشد و با کشتن تره كى، سر نوشت خود را هم رقم زد. رفتارش بیشتر دوستانه شد، برایم گفت، رهبری شوروی از قتل تره كى، به دست امین، شوکه شده است. یک تعداد از هواداران تره کی زندانی شده‌اند و چند نفر مهم به مسکو، آورده شده‌اند. راستش، رفقای ما و شوروی‌ها به من وظیفه سپردند، تا نظر شما را در مورد وقایع اخیر و شخص امین معلوم نمایم. افرادی مهم خلقی در مسکو گفته‌اند که بعد از وحدت حزب دموکراتیک خلق افغانستان در 1977، تره کی فرد اول و کارمل فرد شماره دوم حزب پذيرفته شده‌اند. در عدم موجودیت تره کی، کارمل از مشروعیت کامل برخوردار است تا رهبری حزب را به عهده گیرد. شما، حالا، رهبر بلامنازع حزب هستید. مکثی نمودم، در جواب گفتم که این موضوع عادی نیست باید با رفقایم در بلگراد مشوره نمایم. دو روز بعد، چند نفر مسؤولین بلند پایه دیگر چک به ملاقات آمدند. نخست، از آن‌ها، به خاطر اقامت ام، در آنجا، ابراز امتنان نمودم. صحبت دوستانه بود. آن‌ها اطلاع دادند که یک هیئت شوروی خواهان ملاقات با شما است، گفتم چطور شد، که علاقه‌مند ملاقات با من هستند، آن‌ها حتی نامه‌های مرا جواب ندادند. با میانجیگری چک‌ها، ملاقات با هیأت مذکور در پراگ صورت گرفت. بعداً موافقه گردید، برای مذاکرات بیشتر به مسکو برویم. از رفقا، داکتر آناهیتا راتب زاد، دوکتور نجیب الله، نوراحمد نور، محمود بریالی و عبدالوکیل نیز دعوت کردم، تا به مسکو جهت مشوره و تصمیم گیری بیایند. در آنجا دیدارهای جداگانه و دسته‌جمعی با رفقا صورت گرفت. همه برای کنار زدن امین و احیأ حزب واحد و عمل مشترک جهت باز گرداندن روال عادی اجتماعی، رهایی همه زندانیان سیاسی، سهیم ساختن سایر نیروهای ملی و وطن دوست در ساختار قدرت سیاسی، موافقه کردند.

 با جانب شوروی هم ملاقات‌های متعددی صورت گرفت. از طرف کارمل صاحب، برای جانب شوروی گفته شد، مردم ما دوست ندارند، عساکر خارجی را در خاک خود داشته باشند. بر علاوه از عواقب بین‌المللی آن هم هشدار داده شد. به گفته فقید کارمل، در ارتباط عساکر، در این مقطع زمانی، ما در مقابل امر انجام شده Fait accompli قرار داشتیم، چون از ماه جون 1979 جابجایی آن‌ها آغاز شده بود. جانب شوروی توضیح دادند که برای اعزام قطعات حالت ناگزیری به میان آمد. ما، بر اساس در خواست مکرر افغانستان این کار را انجام دادیم، و در صورت تغیر مثبت، خروج قطعات در ظرف حتی ماه‌ها امکان پذیر است.

 ببرك كارمل به مبارزه و شجاعت بی‌نظیر رفقا كه در سازمان مخفى عليه رژيم ترور و اختناق امين مبارزه می‌نمودند، باور كامل داشت و همچنان به رفقاى طرفداران تره كى و مخالفان امين در داخل حزب و دولت حساب می‌کرد و اطمينان داشت كه به اتكأى آنان بايد مردم و وطن را نجات داد.

 البته در پرنسيپ ببرك كارمل طرفدار و طراح آن بود تا زعامت دولتى به شخصيت با اعتبار ملى همانند نور محمد اعتمادى منتقل گردد، كه متأسفانه بعد از نشر خبر بى بى سى مبنى بر نقش گيرى اعتمادى در دولت آينده، امين به قتل او و تعداد شخصیت‌های ديگر اقدام نمود.

 ببرك كارمل همچنان طرفدار آن بود تا يكى از نظاميان برجسته و متعهد می‌تواند در رأس قرار گيرد. كارمل ميل و رغبت شخصى به رفتن در قدرت نداشت و البته در قبال سرنوشت وطن، مردم و من‌جمله زندانيان بود كه تعداد زياد رفقاى حزبى نيز شامل آن بود، احساس مسؤوليت بزرگ می‌نمود.

 بخصوص كه همزمان اطلاعات ناآرام کننده می‌رسید که امین قصد دارد همه زندانیان را از بین ببرد و مسؤولیت را بالای ترکی بیاندازد، امین دیدارهای با ژازدافیر سفارت آمریکا در کابل و نمایندگان حزب اسلامی گلبدین انجام داده و قرار بر این شده بود که تا حکومت مشترکی را ایجاد نمایند. در همان هفته، آغا شاهی، وزیر خارجه پاکستان به کابل پرواز کرد، ولی به خاطر برف باری شدید، طیاره‌اش نتوانست در کابل فرود آید.

 [كه چگونگى اين پلان بعد از شش جدى در اعلاميه تلویزیونی محترم سيد محمد گلابزوى افشا گرديد]

 رفقای حاضر، استدلال داشتند، که مردم، قوای مسلح و حزب، به صدای شناخته شده، ضرورت دارند و در چنین شرایطی دشوار و پر از مسؤولیت، باید تصمیم می‌گرفتیم.

 در اولین اقدام حکومت تحت رهبری ببرک کارمل، همه زندانیان رها شدند و صفحه جدید به روی مردم ما باز شد. به استثنای گارد شخصی امین در هیچ جای دیگر مقاومتی صورت نگرفت. برعکس، از همه قطعات قوای مسلح پیام‌های تبریکی سرازیر گردید. در این رابطه، نقش سازمان مخفی پرچم و هواداران ترکی مهم و ارزنده بود.

 اکنون، که سه دهه از این روز می‌گذرد، با توجه به اوضاع و احوال آن زمان، سرکوب امین با آن همه جنایات، اجتناب ناپذیر بود.

 دولت جدید به بسیار وعده‌ها اش عمل کرد. پیشنهادات برای خروج قطعات شوروی بلافاصله بعد از شش جدی انجام شد، طرف مقابل در رأس، آمریکا نپذیرفت. آمریکا خواست تا انتقام شکست‌های خود، در نقاط دیگر جهان را، از شوروی بگیرد. آن‌ها به همه طرح‌های صلح و آشتی ملی، حتی بعد از عودت قطعات جواب رد دادند. با در نظر داشت کرونولوژی حوادث، نه دخول عساکر شوروی باعث آغاز جنگ بود، و نه خروج شان منتج به ختم جنگ گردید.

 موقعیت جیواستراتیژیک کشور، پرابلم های ناشی از استعمار، فقر، عقب‌ماندگی اجتماعی و استفاده نا جایز از دین منحیث حربه سیاسی و جنگی، در آغاز و ادامه جنگ طولانی در کشور نقش اساسی را دارا می‌باشد.

 با وجود همه دشواری‌های ناشی از جنگ تحمیلی، دهه شصت خورشیدی شاید پیشرفت‌های در همه عرصه‌ها، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی می‌باشد. اردوی نیرومند با قوای هوایی مجهز، که در آن زمان در زمره بیست اردوی قوی جهان بود، ایجاد گردید. وحدت ملی، تساوی حقوق همه ملیت‌ها و اقوام با هم برادر و برابر و تساوی حقوق زن و مرد، از دستاورد مهمی آن زمان بشمار می‌رود. هر ملیت افغانستان، ببرک کارمل را مربوط به خود می‌دانست و می‌داند.

 این دوره، طولانی‌ترین دوره‌یی بود که وحدت حزب (حزب دموکراتیک خلق افغانستان بعدها حزب وطن) حفظ شد، و حزبی‌ها مشترکاً برای اهداف شان که همانا خوشبختی مردم و دفاع از وطن بود، مبارزه کردند.

 در سفر از المان به مسکو به‌منظور عيادت ببرك كارمل، و در صحبت كه با هم داشتیم، با تأکید خاطر نشان می‌نمود كه:

 «بزرگ‌ترین درسی از این همه جنگ‌ها باید آموخت، این است که افغان‌ها باید خود به پا ایستاد شوند و منافع ملی و وحدت ملی‌شان را، بر سایر منفعت‌ها، رجحان دهند. هیچ نیروی خارجی آورنده خوشبختی و سعادت نمی‌باشد.»

 بلند است آن‌قدرها آشیان عجز ما، بیدل

 که بی سعی، شکست بال و پر نتوان رسید آنجا

 پایان

 با عرض حرمت

 میر عصمت الله سادات دسامبر 2020، جرمنی


در ارتباط به رویدادهای مهمی که در آن روز و شب (27 دسمبر سال 1979م مطابق ششم جدی سال 1358خ) در کشور رخ داد، با وجود نشر نوشته ها و گفتگوهای اختصاصی در رسانه های بین المللی و داخلی با شخصیت های مهمی که ناظر صحنه بودند و می بایست همه گفتنی ها را می گفتند، تا واقعیت ها بر ملا می گردید؛ ولی با دریغ، چنین نشد و آنها مُهر سکوت بر لب زدند و خاموشی اختیار نمودند و از اثر آن واقعیت ها همچنان در پرده ابهام باقی ماندند و بر بنیاد آن حدس و گمانها و معلومات نادرست بیشتر اشاعه یافتند. بیش از همه منظور همان جلسه نهایی بیوروی سیاسی در قصر تپه تاج بیگ است که در آن جلسه چه حرفهای زده شد و برداشت رهبری در همان روز از وضعیت عمومی در کشور و آمدن قشون نظامی شوروی چگونه بود؟ و بیانیه که قرار بود امین از طریق رادیو افغانستان ارایه نماید حاوی کدام مطالب بود؟ خوشبختانه با نشر کتاب ارزشمند “چگونه ما به بیماری وایروس ای (هجوم به افغانستان) مبتلا می گردیدیم” بسیاری از گره ها باز گردیده است. اثر مذکور نوشته مفصل تحقیقی ـ سیاسی و تاریخی شامل حوادثی است که عمدتا طی سالهای 1977 الی اخیر 1979 در افغانستان به وقوع پیوسته و از طرف دو نویسنده روس تبار در بهار سال 2011 در مسکو به چاپ رسیده است. نویسندگان کتاب ولادیمیر سنیگیریوف و والری ساموونین با حوادثی که در کتاب بازتاب یافته مستقیم و یا غیر مستقیم ارتباط داشته اند و از منابع معتبر نهاد های استخباراتی و دیپلماتیک بهره کافی برده اند.
برای آشنایی بهتر خواننده گان عزیز در ارتباط به آن برهه بسیار تعیین کننده تاریخی، جستار های از صفحه های 290 و 294 آن کتاب ارزشمند را می نگارم تا بخشی از واقعیت ها، آنگونه که رخ داده است، به میان آید و بهتر درک گردد.

به تاریخ 20 دسمبر بالاخره کوچ کشی رییس حزب و دولت به اقامتگاه جدید در قصر مجددا تریم شده “تاج بیگ” صورت می گیرد. یکی از اولین مهمانانی که در قصر نو به دیدن امین آمد، مستشار سفارت شوروی واسیلی سافرونچوک بود. سافرونچوک که مدت ماموریتش در افغانستان به پایان رسیده بود از امین خواهش کرد تا او را بپذیرد… رفیق امین کارهای روزمره را کنار گذاشته و با رضایت مندی به سافرونچوک اقامتگاه جدید خود را نشان داد: تالارهای باشکوه برای ملاقات های رسمی، دفاتر، و اتاقهای نشیمن که در آن موبل قیمتی جابجا گردیده بود. امین به سافرونچوک حتی اتاق حمام را که در آن از سنگ اونیکس سبز رنگ به طور وافر کار گرفته شده بود نشان داد. امین پس از ختم “سیر علمی” در اقامتگاه خطاب به سافرونچوک گفت:” اگر رفیق بریژنیف بیاید و ما از او در همچو یک تعمیری پذیرایی نماییم، کم نخواهیم آمد؟” مستشار با اطمینان گفت:” التبه که نی، این تعمیر مطابق بلندترین معیار های بین المللی اعمار گردیده است.” امین از فرط رضایت برق زد. او بشاش به نظر می رسید و پُر از پلانهای خوشبینانه بود… امین با فخر، تو گویی تاکید می کرد که او نیز مانند پادشاه اسبق افغانستان یک چهره بزرگ تاریخی است به سافرونچوک یاد آور می شد:” رفیق واسیلی، شما می دانید که قصر “تاج بیگ” مطابق آرزوی پادشاه مترقی ما امان الله خان طرح و اعمار گردیده است؟”
همان روز امین در جلسه شورای وزیران از افزایش قابل ملاحظه کمک های اتحاد شوروی خبر داد. امین با صدای بلند خطاب به یاران خود گفت:” رفقای شوروی بالاخره به خواهشات ما مبنی بر اعزام قطعات و واحد های نظامی برای دفاع از دست آوردهای انقلاب ثور گوش دادند.” حاضرین از شنیدن خبر مذکور کف زدند. لوی درستیز یعقوب فریاد زد:” خدا را شکر! باید تابستان قوای اتحاد شوروی داخل می شدند، ورنه من از دست این شورشیان کاملا سر سفید می شدم.” وزیر مالیه عبدالکریم میثاق به نوبه خود پیشگویی نموده گفت:” احتمالا امریکایی ها به ما کمک کردند؟ تهدید آنکه قوای آنها در قلمروی ایران پیاده شود کاملا در قوت خود باقی مانده است.” امین توضیح داد:” رهبری شوروی اعزام قوا را به افغانستان، ادای “دین انترناسیونالیستی” می نامد.”

پنجشنبه 27 دسمبر حفیظ الله امین یاران نزدیک خود را از قبیل اعضای بیوروی سیاسی و وزرا برای صرف غذای چاشت به اقامتگاهش دعوت کرد. برخی از مدعوین با خانم های خویش آمده بودند و برای آنها در میز های جداگانه غذا چیدند. بهانه فورمالیته این ضیافت برگشتن عضو بیوروی سیاسی دستگیر پنجشیری از سفر به مسکو اعلام شده بود. اما امین یک دلیل مهم دیگر نیز برای دعوت مهمان داشت. او با بی طاقتی می خواست هر چه زودتر اقامتگاه جدید خود را به همه نشان بدهد و از دفاتر رسمی و اتاقهای نشیمن آن تعریف کند. قبل از صرف غذای چاشت، امین مهمانان را به صفه وسیعی که در برابر دفتر کار او قرار داشت دعوت نمود و بدین ترتیب منظره منطقه را به آنها نمایش داد. در تپه یی که قصر را محاط نموده بود، کردهای گل و درختان کاج شانده شده و در عمارت بلند منزل که در همجوار ساخته شده بود رستواران عصری برای محافل سرور و خوشی های آینده اعمار گردیده بود. در سرباز خانه که هنوز تعمیر آن به پایه اکمال نرسیده بود نظامیان گارد و دیگر واحدهای خاص اتحاد شوروی محافظت می کردند.

امین توضیح داد:” دیوار های حصار گونه مانند ارگ در اینجا نیستند. اما امنیت قصر توسط چند حلقه محافظین تامین می شود. مگس هم داخل شده نمی تواند.” اعضای بیوروی سیاسی با تحسین و تحیر به این شکوه و زیبایی می نگریستند. اینکه در آن لحظه آنها در مورد خود منشی عمومی حزب چی فکر می کردند، صرف به خدا معلوم است. اندکی بعدتر همه عقب میزها جا گرفتند. صرف غذای چاشت در یک فضای دوستانه و بلاتکلیفی صورت گرفت. صاحب خانه با خوشنودی تمام شخصا مراقب همه چیز بود. وقتی که دستگیر پنجشیری به دلیل توصیه اکید داکتران مبنی بر مراعات رژیم غذایی از صرف سوپ گوشت خودداری نمود، امین با او دوستانه شوخی نموده گفت:” شاید تو در مسکو به غذاهای کرملین عادت کرده باشی.” همه با صدای بلند خندیدند. پنجشیری نیز تبسم ملایمی کرده و به معنی شوخی پی برد. پنجشیری با دستمال کاغذی لب هایش را پاک نموده و یکبار دیگر چیزهایی را که قبلا به امین گفته بود به همه تکرار کرد:” رهبری شوروی از روایت مرگ تره کی و تعویض حاکمیت در کشور که به آنها ارائه نمودم راضی بوده و سفر اینجانب به مسکو روابط میان دو کشور را هر چه بیشتر استحکام بخشید.” پنجشیری هکذا علاوه نمود که اتحاد شوروی کمک های وسیع نظامی را به افغانستان اعطا خواهد کرد. صاحب خانه با نگاه پیروزمندانه همه حاضرین را نگریسته گفت:” فرقه های شوروی همین اکنون در راه رسیدن به اینجا قرار دارند. من به شما همیشه می گفتم که همسایه کبیر هیچگاه ما را در بدبختی نمی گذارد. همه چیز ها بسیار عالی پیش می روند. من در تماس دایمی با رفیق گرومیکو قرار دارم و ما یکجا روی آن کار می کنیم که چگونه به شکل بهتر موضوع کمک های نظامی اتحاد شوروی را به افغانستان برای جهانیان بیان داریم.” پنجشیری به یاد آورد:” بلی، رفیق امین، رهبری کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی خواهش کرد تا به شما سلام برادرانه و کمونیستی آنها را برسانم. آنها همچنان سهم شما را در داعیه انقلاب نهایت بلند ارزیابی می کنند.” امین به نوبه خود یاد آور شد:” من حتما این موضوع را در خطابه رادیویی خود به مردم افغانستان که امروز شام پخش خواهد شد خاطر نشان می سازم. راستی کارمندان تلویزیون اینجا استند؟” جانداد توضیح داد:” آنها منتظر استند تا شما بیکار شوید، پایین در منزل اول استند. با آنها رییس عمومی سیاسی اقبال قرار دارند.” امین قرار بود در خطابه خود عنوانی مردم علل حضور عساکر اتحاد شوروی را در قلمروی افغانستان بیان دارد، ضمنا او باید با صراحت اعلام می داشت که عساکر مذکور بر اساس خواهش رهبری افغانستان بخاطر دفاع از تمامیت ارضی، حاکمیت ملی کشور در برابر تهاجم خارجی آمده اند.

پس از صرف پلو همه به تالار دیگری که در آنجا چای را آماده نموده بودند رفتند. برخی از مهمانان با اشاره به کارهای عاجل در شهر قصر را ترک گفتند. در همین اثنا اتفاقی غیر قابل توضیحی رخ داد. تقریبا همه همزمان احساس بدی کردند. همه را احساس بی سابقه و وحشتناک اینکه می خواهند بخوابند فرا گرفته بود. وزیر مالیه میثاق با تشویش از امین پرسید:” شاید غذا خوب نبوده باشد؟ و چیزی در آن مخلوط کرده باشند؟” امین جواب داد:” تشویش نکن، آشپز و داکتران رژیم غذایی اتباع شوروی استند. آنها هر خوراکه قبل از آنکه آنرا روی میز بگذارند کنترول بعمل می آروند.”

در داخل قصر در این وقت حوادث غیر عادی جریان داشت. مهمانان امین یکی پی دیگر در کوچ ها یا هم مستقیما بالای قالین می غلطیدند و فورا بی هوش می گردیدند. بعضی ها را خنده عصبی دوامدار فرا گرفته بود. محافظین داخل قصر که از ترس به وحشت افتیده بودند به تلفون ها حمله بردند تا از سفارت شوروی و شفاخانه قوای مرکز داکتران را بخواهند. بیماری عصبی همه را از کار انداخته بود. صرف پنجشیری به حال خود باقی مانده بود و با تعجب به یاران خود می نگریست. امین استثنا نبود. محافظین در حالیکه جسم نرم شده امین را محکم گرفته بودند به وی کمک کردند تا به چپرکت برسد. به مجرد رسیدن به چپرکت صاحب خانه بلافاصله به خواب عمیق رفت… حفیظ الله امین پس از چند ساعت بیهوشی، چشمانش را باز نموده با تعجب از داکتران پرسید:” چرا این همه در خانه من اتفاق افتید؟ اینکار را کی کرد؟” کسی به او جواب نمی داد. اما خاموشی دیر دوام نکرد. درست ساعت 7:30 شام وقتی که تاریکی زمستان در عقب کلکین ها غلیظ تر گردید، چند انفجار مهیب دیوارهای قصر را به لرزه درآورند.

ساعتی بعد در عقب همان باری که امین با افتخار آنرا به مهمانانش نشان می داد، با اصابت پارچه های بم دستی به هلاکت رسید. پس از شناسایی جسد و مطابقت آن با عکس های که با خود آورده بودند، یکی از افغانها از تفتگچه بالای صورت کسی که لحظات پیش رییس دولت افغانستان و “قوماندان” انقلاب ثور بود فیر کرد.
هنگامی که جنگ هنوز در اوج خود بود و از داخل قصر به سفارت شوروی معلومات ضد و نقیض می رسید، کریوچکوف به وسیله مخابره مخفی با بوگدانوف تماس گرفت. او با وضاحت تمام به بوگدانوف خاطرنشان ساخت که امین زنده را کار ندارند. رییس کشف خارجی کی. جی. بی شوروی با رمز تاکید کرده بود:” “خط اول” را باید ختم کرد.”
حوالی ساعت 8:30 شام به وقت محلی همزمان از چند چینل به مسکو خبر دادند:” نفر اساسی ختم گردید.”

چنین بود سرنوشت شخصی که بالای همه اصول اساسی و پذیرفته شده زنده گی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پا گذاشت و با زیرکی و نیرنگ غیر قابل باور و دسیسه های ماهرانه و شیطانی، حریف هایش را از میدان بدر برد، حامیانش را به بازی گرفت و به بلندترین مقام های حزبی و دولتی رسید؛ هزاران فرزند با شرف و خدمتگزار وطن اعم از حزبی و غیر حزبی را بی رحمانه به شهادت رسانید و به همین سلسله حتا بالای “استادش” که با افتخار دستش را می بوسید نیز رحم نکرد. کاش می دانستیم که وی در آخرین ساعت ها و لحظه ها و در اوج پیروزی و رضایت کامل که کاخ آرمانهایش فروریخت، و سر انجام در پایان این بازی مخوف به چی می اندیشید!؟ شاید هم فرصت چنین اندیشه یی را نیافت!؟

کتاب چگونه ما به بیماری ویروس( A)هجوم به افغانستان مبتلا میگردیدیم Virus*A*

انگيزه های ورود نيروهای شوروی به افغانستان
به مناسبت ششم جدی
در ارتباط به علل و انگيزه های ورود نيروهای شوروی به افغانستان، وريانت های متعددی ارائه و به بررسي گرفته شده است. از انتقام جويي شخصي بريژنف در برابر قتل نور محمد تره کي و آنهم به خاطری که چندی قبل موصوف مهمان وی بود، چرخش يکصدوهشتاد درجه يي امين در برابر شوروی ها و سادات شدن وی، اشغال افغانستان عملا توسط امريکايي ها و جبران مواضع از دست رفته در ايران، تا همان رويا های دوران استعمار يعني رسيدن روسها به آبهای گرم و غيره. اگر هرکدام از اين وريانتها با دقت و وسواس به بررسي گرفته شود، بي پايه بودن آنها به سرعت برملا ميگردد. چسپيدن به همچو تحليل ها بيشتر جنبه ژورنالستيک دارد و مورد علاقه ذهن های آسانگير است و به درد سوژه های سرگرم کننده اخباری ميخورد تا يک بررسي علمي. معمولا تحليلگران افغاني، اين مساله خيلي ها با اهميت را صرفا در محدوده افغانستان به محاسبه ميگيرند. فراموش ميگردد که اين مساله عمدتا به دو ابرقدرت جهان همان روز يعني اتحاد شوروی و ايالات متحده امريکا با متحدان شان ارتباط ميگرفت و در شطرنج بازی های بزرگ سياسي، افغانستان صرفا يک مهره بود.
در آن دوران سياست ديتانت و تشنج زدايي ميان شرق و غرب بنابر يک سلسله تغييرات دروني و فشار حلقات معين در غرب و بخصوص امريکا که به اين روند باور نداشتند و آن را به نفع اتحاد شوروی ميدانستند و طرفدار اقدامات تهاجمي در برابر شوروی بودند، در حالت ضعف و کاهش قرار گرفته بود. طيف وسيعي از عوامل منطقه يي و جهاني بر تصميم مداخله تاًثير گذاشتند. از آنجمله، کنگره امريکا توافق سالت 2 را تصويب نکرد. طرح های امريکا برای بکارگيری موشکهای ميان برد در اروپا و موافقت صدراعظم آلمان برای گسترش موشکها و کسب حمايت حزت سوسيال دموکرات در اين مورد، اعلاميه شورای ناتو در12 دسمبر که ايالات متحده امريکا به تعداد 464 موشک کروز ” تام هاواک ” و 108 موشک انداز “پرشنک 2” را برای استقرار آماده ميکند، شوروی را در وضعيت خيلي بد و مواجه شدن با اقدامات استراتژیک قرار داد. با اين اعلام دفتر سیاسی (پوليت بيروی) حزب کمونيست اتحاد شوروی در همان روز تشکيل جلسه داد و مساله مداخله در افغانستان در همين جلسه به حل و فصل رسيد. تمام بحث های سابق در باره اثرات منفي مداخله شوروی در غرب که ناشی از اصرار و تقاضا های مکرر دولت افغانستان به اعزام نیروی های شوروی به افغانستان و به وِیژه سقوط هرات می شد و با مخالف قاطع رهبری شوروی به آن مواجه گردیده بود، ناگهان به فراموشي سپرده شد.
در آن برهه تاریخی، امريکا قوی ترين هم پيمان در منطقه يعني ايران را نيز از دست داده بود و آنهم به نحوی که در ابتدا با اين تغيير موافق بود و در آن به گونه يي سهم داشت؛ ولي عواقت اين چرخش عظيم را درست محاسبه نکرده بود. فکر ميشد که جای رژيم بي اعتبار شده شاه در ايران را يک رژيم بالنسبه ملي و مذهبي مي گيرد و با برخي از گردانندگان اصلي انقلاب نیز روابط معيني وجود داشت. برعکس و خلاف انتظار، رژيم به میان آمده پس از انقلات از کنترول امریکا خارج گرديد و این رژیم در سیاستهای خویش عملا به يک موضيع کاملا ضد امريکايي مبدل گرديد که در آن نيروهای چپ و بخصوص حزب توده ايران نقش عمده را به خصوص در عرصه نشراتي و نظامي بدست گرفته بودند. ايران به يک کانون عمده نگراني های جدی امريکا که تا امروز همچنان ادامه دارد، مبدل گرديد. در آن دوران ديپلوماتهای امريکايي در ايران به اسارت گرفته شده بودند و رسانه های ايران به بدترين شکل و بسیار گسترده از اين واقعه سوً استفاده ميکردند و در تهيج مردم بر عليه امريکا وسيعا اثر ميگذاشتند. محافل خاصي درامريکا به وِیژه در قوای مسلح آن کشور در صدد جبران موقعيتي بودند که پس از سقوط رژيم شاه از دست داده بودند. به بهانه آزاد سازی گروگانها، مساله حمله بالای ايران در دستور روز قرار گرفته بود. قوای واکنش سريع امريکا با امکانات بسيار بلند تسلیحاتی و تخنیکی در خليج فارس جابجا گرديده بود.
نگارنده به اين باور است که برعلاوه تحولاتي که در اروپا رخ داده بود، شوروی ها از امکان مداخله صریح، مستقيم و نظامي امريکا بالای ايران سخت در تشويش بودند. زماني که از طريق شبکه های استخباراتی و چينل های مربوط اطمينان حاصل کردند که امريکا در صدد حمله بالای ايران است، آنها موضوع هجوم بالای افغانستان را سرعت بخشيدند و به عنوان پيشگيری و مقابله با اقدام امريکا، مساله اقدام نظامي در افغانستان را که قبلا در تمام سطوح با آن مخالفت داشتند و آن را رد ميکردند، بمثابه یک وظيفه تاًخير ناپذير روی دست گرفتند. عمليات نظامي امريکا برای نجات گروگان گيرها محدود و نا تمام گذاشته شد و از عمليات بزرگ هم خبری نشد و شوروی فريب اين مانور را خورد و عملا داخل افغانستان گرديده بود. اگر امريکا برای بدست آوردن مجدد امتياز از دست رفته و خيلي بزرگ استراتيژک در ايران، يک حمله وسيع و همه جانبه را عليه آنکشور انجام ميداد، انگاه احتمال اين که شوروی داخل یک بخشی از خاک پاکستان گردد و از آن طريق به بحر هند برسد، خيلي افزايش مي يافت. بايد در نظر داشت که در آن زمان کدام تحرکات بزرگ نطامي در آن طرف سرحد در خاک پاکستان به کمک امريکا که می بایست در مقابله با آن اقدام نظامی صورت مي گرفت و امنيت افغانستان را تهديد مي کرد وجود نداشت.
بنابر همين دلايل است که اردوی چهل در افغانستان ـ در مرحله اول ـ وظيفه مشخص محاربوی نداشت و چنين تصور مي شد که آنها صرف در پادگانهای نظامي برای اجرای وظايف بعدی و بزرگتر آماده مي گردند و در جنگهای داخلي افغانستان سهم نمي گيرند. تشکيل و ساختار اردوی چهلم با سلاح های بسيار سنگين و راکتهای دور برد و ميان برد نيز احتمالا به همين منظور بوده باشد.
برای قدرتهای بزرگ يا بهتر است بگويم ” امپراتوری ها ” همواره اهداف و سياستهای بزرگ مطرح است و هيچگاه سرنوشت يک شخص و يا گروه و ساير مسايل کوچک آنها را به حرکت در نمي آورد و وادار نمي سازد تا به عمليات بزرگ نظامي دست زنند و آنهم در شرايطي که توازن قوا در سطح بين المللي بوجود آمده باشد. برای قدرت های بزرگ در طول دورانها ی تاريخي همواره حفظ امپراتوری، تقويه و تحکيم آن مطرح بوده است و هر از گاهي که اين مولفه به خطر مواجه گرديده، آنها بي رحمانه از موجوديت و حاکميت خود دفاع کرده اند و در این میان ملتهای زيادی قرباني داده اند.
اسناد و آثار فراواني که به نشر رسيده گواه بر اين است که اين امريکايي ها بودند که با تطبيق سياستها و مانورهای خيلي ماهرانه و دقيق، پای اتحاد شوروی را به افغانستان کشانيدند و دريک جنگ فرسايشي و طولاني افغانستان را به باتلاق اين کشور مبدل گردانيدند. افغانستان برای شوروی ” پاشنه آشيل ” نبود؛ ولي به اين پاشنه مبدل گرديد. سرانجام اتحاد شوروی در اين بازی های بسيار پيچيده و ظريف سیاسی ـ نظامی بازنده شد. افغانستان و مردم ستمديده اين کشور در نتيجه اين بازی، گوشت دهن توپ منافع قدرتهای بزرگ گرديد و در ختم اين بازی فراموش شد و به دست اربابان کوچک منطقه يي و وابستگان داخلي شان به خاک سياه نشست.

ششم جدی بمثابه بزرگترین رویداد تاریخی در تاریخ معاصر افغانستان میباشد . ششم جدی روز نجات مردم افغانستان از چنگال مستبد ترین ظالم طاغوتی حفیظ اله امین وباند تبهکارش بود که به سر نگونی مرگبار حاکمیت ننگین آن انجامید .
سرنگونی ستمگرانی که استاد میر اکبر خیبر را بشهادت رسانده بودند به این ترتیب حزب را به حادثه مواجه ساخته واز همان آغاز رویداد ثور ۱۳۵۷ محمد داود ریس جمهور کشور واعضای خانواده آنرا بقتل رسانده همچنان خون هزاران انسان های بیگنه را ریخته واز جمله بیشتر از چهار هزار نفر از اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان وشخصیتهای ملی وبا اعتبار کشور وحتا رهبر واستاد خود را بشهادت رسانده ، هزاران نفر از روشنفکران آزاده ،اعضای سازمانهای ترقیخواه وعدالت پسند را راهی زندانها وسر به نیست کرده ، سه بار کودتاه وانشعاب را بر حزب ودولت تحمیل نموده ،استقلال وتمامیت ارضی را بخطر معامله قرار داده وبلاخره پای قشون سرخ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را به افغانستان کشانید ه بود ند .
طوریکه گفته آمدیم این جاسوس معلوم الحال وباند تبهکارش به تضعیف حزب وحاکمیت آن بسنده نکرده بلکه در تبانی با گلبدین زمینه وابستگی افغانستان را با پاکستان وعمال نفوذ کشور های منطقه ولشکر کشی کشور های مقتدر جهان را در کشور ما هموار میساخت چنانچه پس از ده سال جنگ در برابر حزب وحاکمیت دموکراتیک این سناریو از سر گرفته شد .
حزب دموکراتیک خلق افغانستان مطابق به اهداف ترقیخواهانه خود بخاطر دفاع از تمامیت ارضی ، استقلال وحاکمیت ملی وتمرکز قوای دولتی در دست مردم ، در وجود حکومت دموکراتیک و ملی بمنظور نجات جامعه از فقر وبد بختی مبارزه در راه تحقق اهداف دموکراتیک والای مردم ، تامین وسیع حقوق و آزادی ها ی دموکراتیک برای خلقها بدون تبعیض وتمایز، توجه بزنده گی کارگران ، دهقانان ، پیشه وران ، روشنفکران ، تامین حقوق زنان ، تحکیم اتحاد خلقهای کشور بر مبنای اصول دموکراتیک ومساوات کاملاً برادرانه ، انکشاف اقتصاد ملی ، تقویه سکتور دولتی اقتصاد ، ایجاد صنایع اساسی ملی وانحصار تجارت خارجی بدست دولت ، انجام اصلاحات ارضی ، ملی ساختن منابع طبیعی کشور ، رشد فرهنگ وریشه کن ساختن جهل ورض و دفاع از حق خود ارادیت برادران پشتون وبلوچ ومحکوم کردن خط استعماری وتحمیلی دیورند، تعقیب سیاست خارجی مستقلانه وصلحجویانه ، بیطرفی مثبت وفعال، قضاوت آزاد در مناقشات بین المللی ،همزیستی مسالمت آمیز ، مبارزه علیه آمپریالیزم استعمار کهنه ونو، عدم شرکت در بلاک های تجاوزکارانه نظامی سیاسی واقتصادی، تایید وپشتیبانی از جنبشهای آزادیبخش ملی برنامه کاری حزب بود که همه آنها در ضدیت با منافع واهداف ارتجاع و آمپریالیزم قرارداشت .
ازینرو دشمنان افغانستان بخاطر عقیم ساختن اهداف ترقیخواهانه حزب وجلوگیری از بر نامه کاری وپروگرام های عملی آن ، جاسوس شناخته شده خود را درمیان حزب نفوذ دادند .
چنانچه بقول تحلیلگران سیاسی حفیظ اله امین پس از تحصیلات وباز گشت از امریکا با دکتور علی احمد پوپل سفیر افغانستان در آلمان دیدار وملاقات داشت .وپس از آمدن بداخل کشور ،از غلام سر ور ناشر در هوتل اسپین زر کمک صدها هزار افغانی نقد دریافت کرد .که مصرف کمپاین انتخاباتی آن شد .
پس از آن بر اساس سفارشات داخلی وخارجی وپا فشاریهای عوامل خاصی ،عضویت ح د خ ا را حاصل کرد وپس از یکنیم سال از تاسیس حزب ، انشعاب را بر حزب تحمیل نمود . در بهار سال ۵۷ خورشیدی استاد میر اکبر خیبر را بشهادت رساند وبه این ترتیب پای حزب را بحادثه کشانید . یک ماه بعد از رویداد ثور ۱۳۵۷ خورشیدی انشعاب دوم را بر حزب تحمیل کرد . رهبران راستین حزب را به تبعید مجبور ساخته وهزاران کادر حزبی را راهی زندانها نموده ، سربه نیست کرد و بروی روشنفکران وطنپرستان ومردم افغانستان تیغ کشید وبلاخره رهبر وفادار خودشاد روان نورمحمد تره کی را بشهادت رساند وصدها هزاران نفر انسانهای بیگنه را کشت وصدها هزار نفر دیگر را به فرار از وطن مجبور ساخت وبا ایجاد حوادث خونین تحریکات تجاوزکارانه ومداخلات آشکارای دشمنان وطن را بر انگیحت ودر نتیجه ی هفده بار درخواستی دولت بخاطر کمکهای نظامی از اتحاد شوروی وکشانیدن پای لشکر شوروی به افغانستان اسباب عکس العملهای را بوجود آورد که بر بنیاد آن کشور در خون وآتش غوطه ور گردید .
تا آنکه تحول ششم جدی ۱۳۵۸ به قدرت وزنده گی امین نقطه پایانی گذاشت و بنا به فیصله بخش رهبری سالم حزب ودولت ، زنده یاد ببرک کارمل بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب وریس شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان انتخاب و در راس زعامت کشور قرار گرفت .
ببرک کارمل از همان آغاز جوانی بروند سیاسی ومبارزات ترقی خواهی وعدالت تاثیر گذار بود. او مرد شجاع بود که علیه ظلم وستم حزب را تاسیس کرد موضعگیری در باره اهداف حزب ، مبتنی بر دموکراسی و جبهه ملی ، تشکیل دولت با پایه های وسیع مردم ، مبارزه بر ضد خود کامگی و اپورتونیزم راست وچپ وحرکتهای تند روانه افراطی وگرایشهای قومی از الویت های کاری حزب بود .
زنده یاد کارمل بزرگ همواره حزب را از خطر خود کامگی امین بر حذر میداشت و همچنان پس از رویداد ثور با تند روی ماجراجویانه امین وباند تبهکارش در رابطه به کشتن محمد داود وخاندان آن توسط امین ودارودسته آن وکشتار مردم بیگنه و عدول امین از مقررات واصول انسانی ح د خ ا شدیداً مخالفت میکرد.
ببرک کارمل با اندیشه های ملهم از جهانبینی علمی واندوخته های سیاسی اجتماعی واقتصادی اش از جامعه شناسی علمی عقاید محکم وراسخ داشت وی ارتجاع وآمپریالیزم را دشمن بشریت میدانست با ارتجاع وآمپریالیزم تضاد انتاگونیستی داشت .فریاد وخشم ونفرینش را علیه بیداد گران ظلم واستبداد وارتجاع بلند میکرد .
ببرک کارمل با اعزام قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان شدیداً مخالف بود و قبل ازآمدنش بکشور، هم بصورت کتبی وهم بصورت حضوری راجع به پیامد اعزام قوا ی شوروی به افغانستان دوبار برژنف را درین رابطه هوشدار داده بود.
ببرک کارمل پس از رویداد ششم جدی سال ۵۸ خورشیدی زعامت در خون نشسته را بدست گرفت . نخستین اقدام ببرک کارمل احیای مجدد حزب وتامین وحدت آهنین بود و حزب به مثابه پیشآهنگ طبقه کارگر وسایر زحمتکشان افغانستان قرار داشت ، زنده یاد کارمل بزرگ امر آزادی بلاقید وشرط تمام محبوسین دوران امین را اعطا نمود و با غمشریکی ، دلجویی ومهربانی در مراسم عزای ملی شخصاً حضور بهم رسایند . ببرک کارمل با مشارکت مستقیم مردم در حاکمیت وسرنوشت کشور وتحکیم همبستگی ملی وریشه کن ساختن فقر مرض جهل وبیسوادی بیکاری وبیماری ودموکراتیزه ساختن حیات اجتماعی اعطای مواد کوپونی رایگان ومواظبت از قوای مسلح کشور کمک به علما وروحانیون پاکنهاد کشور مراقبت از قانون وهمکاری به مامورین ومعلمان ، کارگران ، دهقانان ، پیشه وران ومستخدمان ، رشد تعلیم وتربیت واعزام صدها هزار محصل در جهت تحصیل بخارج کشور ،ریشه کن ساختن تبعیض واختلافات قومی ،زبانی ، جنسیتی ومذهبی ، تحکیم وحدت واتحاد تمام ساکنین کشور اعم از اقوام وقبایل کشور واقشار زحمتکش از الویتهای کاری حزب و دولت بود.
در عرصه خارجی ، دوستی باخلقهای جهان ، سیاست بیطرفی فعال ودفاع از جنبشهای آزادیبخش ملی ،دفاع از صلح جهانی ،خلع سلاح وتحکیم دوستی با ملل آزاده جهان وتحکیم روابط حسن همجواری با همسایگان سیاست جاری حزب و دولت را تشکیل میداد .
همچنان طرح ها وتیزسهای صلح خواهانه بمنظور ختم جنگ وتاکید براه حل سیاسی قضایای جنگ وصلح درافغانستان وبازگشت وجابجایی آواره گان کشور همه وهمه از برنامه های کاری وکاربردی دولت تحت رهبری ح د خ ا وزعامت زنده یاد ببرک کارمل بود .
ولی این همه کآرایی ها ودستاورد های معین ، ماییه نگرانی دشمنان افغانستان گردیده بود که برای کناره گیری آن از قدرت در داخل وخارج دست بکار شدند. واما زنده یاد ببرک کارمل بخاطر جلوگیری از نفوذ دشمن وتضعیف حزب دموکراتیک خلق افغانستان ،بشکل صلحآمیز از قدرت رسمی کنار رفت واما با تمام قدرت معنوی وسیاسی در تحکیم وحدت حزب وتقویت صفوف قوای مسلح کشور تاکید می ورزید زیرا که بقول تحلیلگران سیاسی ، ببرک کارمل شخصیت چند قرن پس ازعصر و زمانش بود ه و هم عصرانش از تحلیل اندیشه هایش عاجز بودند .
نتیجه اینکه رشد فرهنگ مبارزه وگسترش فهم سیاسی ، خیزشهای دادخواهانه ،تعمیم مکتبهای سیاسی ،مبارزات آزادی خواهانه ،جنبشهای حقخواهانه وتشدید تحرکات وطنپرستانه وتجربه حاکمیت دموکراتیک ، مترقی وعدالت پسند توده های میلیونی کشور تامین حقوق و آزادی های طبقات واقشار ستمکش وگذاشتن سنگبنای ترقی وتحرک مردمی وشناسایی وتحکیم روابط گسترده کشور درسطح جهان ولو در کوتاه مدت از جمله دستاوردهای زعامت بر حق زنده یاد ببرک کارمل است که با آرزوهای نا تمام دورانش را به پایان رساندند . اندیشمندان حقیقت نگر ، کارهاودستاوردهای نیمه تمام دوران زعامت زنده یاد ببرک کارمل بزرگ را بحیث یک واقعیت نیمه پر ومخالفین آن ، نیم خالی میخوانند . بهر صورت دوران درخشان زنده یاد کارمل بزرگ یک واقعیت عینی بوده است که قضاوت با آن دید وسیع واکادمیک میطلبد زیرا کارکرد های آن ابر مرد بزرگ اندیش ، تجلیگاه تاریخ معاصر کشور ما میباشد که در بحث حاضر نمی گنجد وبا چند بیت خلاصتاً به آن بسنده میکنیم .



اندیشه های تاریخی ملت ها را، در ارزش شناسی های تاریخی میتوان به چالش کشید و روند تکامل دیالکتیک تقویم ها را به داوری نشست.
6 جدی 1358 خورشیدی، آیینه تمام نمای شعور طبقاتی خلق افغانستان بود ، که برای نخستین بار، بعد از دوصد و هفتاد سال تجربه استبداد ملی، جنسی ، سمتی، مذهبی، استعماری ، طبقاتی…؛ روزنه فرداهای روشن را پیام داد و فرزند های ، رنج های بیکران خلق افغانستان را به آزمونگاه رهایی ، دموکراسی ، صلح و عدالت اجتماعی به آزمایش کشید.
جامعه استبداد زده و عقب نگهداشته شده ما نتوانست به راحتی این شانس ارزشمند تاریخی را هضم کند و آینده خوشبخت خود و فرزندان شانرا از آزمون های پرشمار روزگار و دام های تزویر دشمنان نابکار داخلی و خارجی ما به سر منزل مقصود برساند و ریشه های سخت جان درخت های بیداد را بخشکاند.
پیام نجات بخش قیام 6 جدی 1358 خورشیدی در زیر ابر های تیره تبلیغات دروغین دشمنان میهن و مردم ما ، پنهان گردید و امپریالیست های سفاک توانستند تا جنگ کثیف و لعنتی شانرا زیر نام “جهاد فی سبیل الله” بر سرنوشت ما مستولی گردانند و در رقابت های جهانی شان در شکست های پیهم در آفریقا، آسیا، آمریکا لاتین…روپوش شیطانی بیفگنند و زوال زود رس شانرا ، چنذ زمانی زندگی بخشند
6 جدی 1358 خورشیدی برای مردم ما زمینه و زمان آن را مساعد ساخت تا برای نخستین بار در تاریخ پر از دود و گرد و آتش بجا مانده از گذشته های پر رنج شان ، بسوی همدلی ها ، هم پذیری ها و با هم رفتن ها…گذار کنند و آسمان آبی سر زمین شانرا پروازگاه همای سعادت گردانند. اما با دریغ ، که دشمن زبون ما ، بهتر از ما، با روانشناسی این سرزمین عادت کرده با استبداد، آشنا بودند و در هر گامی ، دامی گذاشتند تا ما را به امروز رساندند.
زعامت حزب دموکراتیک خلق افغانستان آنچه را لازم دانست ،انجام داد تا همه بحران های خلق شده در حزب و جامعه ما را ، که توسط عمال نفوذی امپریالیسم بوجود آمده بود، رفع نموده و مرحله به مرحله بسوی همباوری ها و همیاری ها رفته و میهن ما را نجات دهد اما با دریغ ،که سیر زمان دام های دگری را پهن کرد و اسرفیل ارتجاع شیپور دگری نواخت.
امروز، از آن روز، سال ها گذشته است، چهره ها تغیر کرده اند و دشمنان دیروز نقاب دوست و دوستان دیروز در چهره های دشمنان امروز ما نمایان شده اند.
تاریخ رنگ ها را از پیرنگ ها جدا کرده و اکنون با جرئت میتوان با این سه پرسش تاریخی پاسخ گفت:
1 ــ آیا 6 جدی 1358 روز اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی سابق است؟
2 ــ زنده یاد ببرک کارمل شوروی ها را به افغانستان آورد و یا شوروی ها ببرک کارمل را و چرا؟
3 ــ زعامت بعذ از کودتای 14 ثور 1365 خورشیدی یک حرکت ملی بود؟
به این پرسش ها و پرسش های بعدی دوستان و دشمنان پاسخ خواهم گفت!
یار زنده و صحبت باقی!

 

نویسنده : رفیق غفار عریف 

گسیل سپاهیان شوروی به افغانستان، آغاز و انجام خروج آنان

 

به تاریخ ۲۵ دسامبر ۱۹۷۹ گسیل سپاهیان شوروی به افغانستان آغاز یافت و پس از امضای موافقتنامه‌ی ژنیو در ۱۴ اپریل ۱۹۸۸ در دفتر اروپایی سازمان ملل متحد در ژنیو – خروج نظامیان از ۱۵ می ۱۹۸۸ شروع و در ۱۵ فبروری ۱۹۸۹ آخرین افسر و سرباز شوروی، افغانستان را ترک گفتند.

شایان یاددهانی ست که توافقنامه‌ی ژنیو حاصل یک روند دشوار دیدارهای غیرمستقیم بین نمایندگان سیاسی افغانستان و پاکستان در دوازده دور گفت و گوها بود که از جون ۱۹۸۲ به راه انداخته شده بود. ادوارد شیوارد نازی وزیر خارجه شوروی و جورج شولتز وزیر خارجه امریکا در جایگاه تضمین کنندگان تطبیق موافقتنامه، آن را دستینه کرده بودند.

اما رهبری جمهوری دموکراتیک افغانستان، پیش از این با بیرون دادن دو اعلامیه‌ی تاریخی (۱۴/ ۵/۱۹۸۰ و ۲۴/ ۸/۱۹۸۱) در پی آن برآمد تا مسائل مورد اختلاف با همسایه ها و قدرت‌های جهانی، از جمله بازگشت سپاهیان شوروی را به میهن شان، از راه‌های دوستانه و صلح آمیز با در پیشگیری گفتمان سیاسی حل و فصل بدارد. در این باره در یک اثر پژوهشی آمده است: 

«این در حالی است که تلاش برای فراخوان طرف‌های متخاصم برای نشستن پشت میز گفتگو از سوی مسکو و کابل هنوز در ماه مهٔ ۱۹۸۰ به عمل آمده بود. تمایل رهبران شوروی به اتخاذ موقف سازنده تر در مسألهٔ افغانستان پاییز سال ۱۹۸۱ از سوی هاوییر پیرس دوکئلیار که در آن هنگام معاون سازمان ملل متحد در مسایل سیاسی خاص بود، خاطر نشان گردید. . . . » *

در رابطه به تصمیم گیری گسیل سپاهیان شوروی به افغانستان، دوران (۹) ساله‌ی موجودیت آنان در افغانستان و آغاز و تکمیل خروج آنان از افغانستان؛ در درازای دونیم دهه‌ی پسین حرف و حدیث‌های زیادی در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های همگانی، بازتاب گسترده یافته و در این باره ده‌ها جلد کتاب و رساله به چاپ رسیده که در همه‌ی آنها بخش‌های از حقیقت روشن شده و یا در برخی از آنها مسائل وارونه جلو داده شده که هر کدام آن می تواند در جایگاه خودش برای شهروندان افغانستان دارای دیدگاه‌های جدا از هم، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار باشد.

در جستار حاضر کوشش بر آن است تا با تکیه بر واژه‌های ریخته شده در برگ‌های کتاب‌ها، روی سلسله‌ای از واقعیت‌های انکارناپذیر، پیرامون چگونگی تصمیم گیری فرستادن نیروی نظامی به افغانستان؛ چه وقت، به تقاضا و به دعوت چه کسانی سپاهیان شوروی به افغانستان آمدند؛ روشنی انداخته شود:

در کتاب : ” سی. آی. ای – تمام تاریخ آن” آمده است (برگردان‌ از آلمانی): 

«سفیر امریکا در افغانستان، ادولف (Spike) دبس در یک خیابان در کابل از سوی شورشیان افغانستان که علیه رژیم عروسک طرفدار شوروی جنگ می‌کردند، گروگان گرفته شده و او را کشتند. وقتی پولیس افغانستان در همراهی با مشاوران شوروی به هوتل [کابل] حمله بردند، آنجا که دبس در اسارت بود، در همان جا کشته شد. این رخداد یک نشانه‌ی روشن بر آن بود، افغانستان به سوی خارج شدن از زیر اداره به پیش می رود. شورشیان مورد حمایت پاکستان با نیرومندی فعالیت خودرا بر ضد حکومت بی‌خدا، سمت و سوی دادند. رهبران سالخورده اتحاد شوروی با هراس به طرف جنوب نگاه می‌کردند. بیشتر از چهل ملیون مسلمان در جمهوری‌های آسیای میانه شوروی زندگی می‌نمایند. شوروی‌ها دیدند که چگونه شعله‌های آتش بنیادگرایی اسلامی به مرزهایش نزدیک می‌شود. در یک نشست گسترده‌ی دفتر سیاسی که به تاریخ ۱۷ مارچ آغاز یافت، اندروپف گفت: اجازه نیست، افغانستان از دست برود.

 در (۹) ماه که در پیش رو بود، سی.آی.ای غفلت کرد تا به رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا از صورت گرفتن یک هجوم هشدار می‌داد، آنچه که چهره‌ی جهان را بایست تغییر بدهد. دفتر مربوط راجع به ظرفیت شوروی بسیار خوب آگاه بود؛ لیکن از تصمیم شوروی هیچگونه آگاهی نداشت.

بولتین خبری روزانه‌ی بسیار مخفی سی. آی. ای به نام:Nation Intelligence Daily برای قصر سفید، پنتاگون و وزارت خارجه به تاریخ ۴ مارچ ۱۹۷۹ با اطمینان آگاهی داد: «شوروی‌ها به کلی اجازه‌ی آن را ندارند و مایل هم نیستند، در یک مقیاس وسیع نیروهای زمینی را به افغانستان گسیل دارند. »

در همان هفته بود که واحدهای ارتش شوروی در یک تشکیل (۳۰۰۰۰) تن نظامی با وسایط باربری، تانک‌های جنگی و ترانسپورت همراه آنها، شروع به حرکت به نزدیکی مرزهای افغانستان کردند.

در ماه‌های جولای و اگست ۱۹۷۹ شورشیان به حمله‌های خویش به گارنیزیون‌های افغانستان شدت بخشیدند و سرکشی‌ها آغاز یافت، مسکو یک واحد نیروی هوایی را به فرودگاه نظامی بگرام، بیرون از کابل، پرواز داد. در یک نامه به امضای کارتر عنوانی سی. آی. ای که برژنسکی آن را آماده ساخته بود، هدایت داده شد تا در یک عملیه پنهانی شورشیان افغانستان را با کمک‌های بهداشتی – پول و مواد تبلیغاتی تامین بدارد. شوروی (۱۳) تن جنرال را به رهبری یک فرمانده قوای زمینی به کابل فرستاد. پس از آن سی. آی. ای به تاریخ ۲۴ اگست به رییس جمهوری اطمینان داد: 

«بحرانی شدن وضعیت نشان‌های برای بالا رفتن مرحله به مرحله‌ی اقدام‌های نظامی شوروی به مفهوم آمادگی جهت رویارویی جنگی مستقیم نمی‌باشد. » 

 به تاریخ ۱۴ سپتامبر، دریادار Turner به آگاهی رییس جمهوری رسانید: «رهبران شوروی ممکن است در یک تصمیم گیری قرار داشته باشند تا نیروهای خویش را در افغانستان وارد میدان‌هایی جنگ سازند تا از فروپاشی رژیم جلوگیری کنند؛ لیکن این کار را آنان گام به گام در وجود واحدهای کوچک نظامی انجام می‌دهند و با قطعات محدود، با مشاوران نظامی و واحدهای چندهزار نفری تکمیل می‌نمایند. از آن جایی که با تخمین‌زدن‌ها اطمینان حاصل نمی‌شد؛ بنابران سی. آی. ای از شفاف سازی مسلکی دوری گزینی اختیار کرد و چیزهای را که کارهای کشفی ارتش امریکا، پروتوکول‌های شنیدنی الکترونیکی صدا و زاتلایت‌های کشف جاسوسی به دست داده بودند و می‌توانست با استفاده از آنها ابراز رأی کند، کنار گذاشت. در شب ۲۸ سپتامبر کارشناسان به اتفاق نظر به این نتیجه رسیدند: مسکو به افغانستان هجوم نمی‌آورد.»

 پرواز نظامیان شوروی [به سوی افغانستان] ادامه یافت. به تاریخ ۸ دسامبر دومین واحد هوابازان به فرودگاه بگرام رسیدند. دفتر خدمات اطلاعاتی در گزارش روزانه‌ی خود به قصر سفید، از اقدام‌های روی دست گرفته شده‌ی تقویتی به خاطر دفاع از میدان‌های هوایی در برابر حمله‌های شورشیان، نگاشت. در هفته‌های پس از آن، دفتر نمایندگی سی. آی. ای در کابل، نتایج گردآوری شده از چشم دید ناظران خویش را گزارش داد: در خیابان‌های کابل نیروهای ویژه شوروی دیده شده است.

در بامداد ۱۷ دسامبر که روز دوشنبه بود، دریادریادار Turner، در قصر سفید در یک نشست کمیسیون هماهنگی شرکت ورزیده که کارمندان عالیرتبه ریاست جمهوری عضو آن می باشند، آنانی که در این نشست حاضر بودند: والتر مندیل معاون ریاست جمهوری، زبیگنیف برژنسکی، هارولد بروون وزیر دفاع و ورنر کرئیستوفر معاون وزارت خارجه. Turner گزارش خود را ارائه کرد: 

تا حال ۵۳۰۰ تن سرباز شوروی در پایگاه نظامی بگرام جابجا گردیده و در مرزهای شمالی افغانستان دو قرارگاه فرماندهی نظامی شوروی ساخته شده است. وی به ادامه گفت: سی. آی. ای نشانه‌ی از یک هجوم پرشتاب را نمی‌بیند. شاید شوروی‌ها سنجیده باشند که با به خرابی گراییدن وضعیت در ارتش افغانستان و یا در صورت نیاز، هر از گاهی به تقویت آن اقدام نمایند. واژه‌ی هجوم هرگز بر زبان وی رانده نشد.

بهترین تحلیل‌گران سی. آی. ای در حوزه‌ی اتحاد شوروی، از زمره‌ی آنان، Doug Mac Eachin که پسان‌‌ها در چوکی معاون رئیس خدمات اطلاعات برگزیده شد، همیشه مصروف کار بودند تا گزارش محاکمه‌ی وضعیت را برای رئیس جمهوری ارائه بدارند. به تاریخ ۱۹ دسامبر به این دسته‌ی تحلیل‌گران موفقیت دست داد تا راپور پایانی کار خویش را با ارزیابی تخمینی اوضاع، به طور رسمی آماده سازند.

دسته تحلیل‌گران به این نتیجه رسیدند:

«شتاب حرکت‌های شوروی‌ها به مفهوم هجوم احتمالی و فوری نیست. عملیات جهت رزمایش با شورش سراسری در کشور نیازمند واحدهای نظامی خیلی‌ها بزرگ زمینی می‌باشد. به این زودی‌ها شوروی برنامه‌ی حمله را روی دست ندارد.»

سه روز پس از این، معاون دریادار Bobby Ray Tnman رئیس اداره امنیت ملی پیامی را از فرستنده‌ی بزرگ برقی سازمان ملل متحد به دست آورد. یک آگاهی‌نامه‌ی فوری از سوی ناظر حاضر در منطقه. هجوم به افغانستان در پیش روست. در عمل این کار جریان دارد. بالاتر از هزارها سپاهی شوروی آنجا را اشغال کرده اند. کارتر بدون هدر دادن وقت یک هدایت نامه را عنوانی سی. آی. ای دستینه کرد تا به تجهیز و تامین شورشیان در افغانستان آغاز نماید و نمایندگی‌ها به ایجاد یک راهکار جهانی به خاطر قاچاق جنگ ابزار به افغانستان، فعال شدند. اشغال افغانستان توسط شوروی البته یک رویداد پایان یافته بود. »*

دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در نشست ۱۲ دسامبر ۱۹۷۹ فیصله بعمل آورد تا به افغانستان نیروی نظامی بفرستد. پیاده شدن سربازان شوروی به افغانستان، روند جنگ سرد را (پس از نشان دادن زورگویی‌های هراس انگیز امریکا به کیوبای انقلابی) وارد مرحله‌ی جدیدی ساخت و دنیای سرمایه داری از سیاست و راهکارهای تنش زدایی ( دیتانت ) که در همایش هلسنگی بر آن مهر تأیید گذاشته شده بود، دوری گزینی کرد و فضای روابط بین‌المللی و ارتباط بین اتحاد شوروی و امریکا پیچیده تر و خصمانه تر گردید.

انگیزه‌ی نخستین: 

پیش از فیصله گسیل سپاهیان شوروی، اوضاع در افغانستان هرروز نسبت به روز پیشتر، بنابر رفتار و گفتار و کردار سرکوب گرانه – وحشت آور و خشونت آمیز زمامداران تازه به دوران رسیده خراب تر می‌شد و وضعیت سیاسی – اقتصادی – اجتماعی – فرهنگی – نظامی – امنیتی در سراسر کشور بد و بد تر می‌گردید.

نخستین واکنش سازمان یافته‌ی ضد دولتی شورش مسلحانه‌ی مارچ ۱۹۷۹ در استان هرات بود که در جریان درگیری‌ها شمار زیادی از شهروندان و نیروهای دفاعی دولتی، همچنان نظامیان و مشاوران شوروی جان باختند و یا زخم برداشتند و خساره‌های زیادی را به بار آورد. حکومت تره‌کی – امین در ناآرامی‌های هرات دست رژیم آخوندی ایران را دخیل دانست و تبلیغات گسترده‌ی ضد ایرانی را به شکل تحریک آمیز به راه انداخت.

شورش و ناآرامی‌ها در هرات، رهبران حزبی و دولتی شوروی را به آن وا داشت تا بر بنیاد گزارش‌های مشاوران ملکی و نظامی شوروی در افغانستان و راپور فرستاده‌های خویش بدین جا، در سیاست‌های خود نسبت به افغانستان باز نگری کند، بویژه در ارائه کمک‌های نظامی و گماردین مشاوران عسکری و استخباراتی بیشتر به افغانستان، تقاضا‌های پی در پی نور محمد تره‌کی و حفیظ الله امین را در نظر گیرد. با بازدید هیأت بلند رتبه نظامی به سرکردگی رئیس آمریت سیاسی وزارت دفاع شوروی از افغانستان در ۶ اپریل ۱۹۷۹ و دیدار با رهبران افغانستان، به خواسته‌های آنان پاسخ مثبت داده شد و در اندازه‌ی کمک‌ها، ارسال جنگ ابزار و گسیل مشاوران شوروی افزایش بعمل آمد.

در این باره در کتاب «حقایق پشت پرده. . . »  آمده است: 

«وادیم زاگلادین که در زمان بریژنیف بحیث معاون اول مدیر شعبهٔ بین‌المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی کار می‌کرد، بعد از بحث بر حوداثی که در برج مارچ ۱۹۷۹ به وقوع پیوست، یک نقطه عطف قلمداد می‌کند. جنگ‌های هرات قبل از آن که قوای نظامی رژیم آن را تحت کنترول آورد، دو هفته ادامه داشت.

در این جنگ‌ها حداقل نه (۹) و احتمالاً چهل نفر مشاور روسی با خانواده‌های شان و در حدود هشت تا سه هزار افغان هلاک گردیدند. در جمله مجاهدینی که بر شهر هرات حمله نمودند، هزارها کارگر بی‌روزگار و بیکار افغان نیز شامل بودند که در ایران بسر می‌بردند و از طرف رژیم خمینی مسلح گردیده بودند. در عین حال مردم محلی مخصوصاً اهل تشیع که با بیانات ضد کمونیزم رهبران تشییع در ایران، تحریک و تشجیع شده بودند از طغیان صمیمانه حمایت کردند.

. . . ما برای اولین بار در مورد افغانستان حقیقتاً مشوش و مضطرب گردیدیم. شما می‌توانید تصور کنید که ما چه احساس داشتیم که نعش‌های مشاورین ما را در تمام کوچه‌های شهر گشتاندند، حتی بعضی از اطفال و زنان ما بصورت خیلی وحشت آمیز به قتل رسیدند.

تره‌کی و امین از اتحاد شوروی مصرانه خواست که قوای خودرا به افغانستان اعزام دارد. بیروی سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی سه روز بصورت مسلسل تشکیل جلسه داده و در مورد نکات مثبت و منفی مداخله در افغانستان بحث و مداقه نمود. صورت حال جلسات بیروی سیاسی که از آرشیف حزب کمونیست بدست آمده نوسانات اولی نظریات را نشان می‌دهد که بعداً به تدریج به توافقی تبدیل گردید که مسکو کمک‌های نظامی را با رژیم کابل افزایش دهد و مشاورین زیاد تر و بهتر را به افغانستان اعزام نماید، اما از اعزام قوا خود داری کند. »*

سلسله‌ی از یادداشت‌ها، گزارش اطلاعاتی محرمانه، پیام‌ها، پیک‌های عاجل در باره‌ی اوضاع در افغانستان که از سوی سفیر شوروی کارمندان ک. گ. ب و مستشار ارشد نظامی شوروی در کابل به ستاد کل نیروهای مسلح شوروی به مسکو فرستاده می‌شد و از تقاضا‌های پی در پی نور محمد تره‌کی و حفیظ الله امین به خاطر گسیل نظامیان و ابزار جنگی (زرهپوش‌ها، هواپیماها و چرخبال‌ها ) جهت اشتراک در کارزار جنگ با شورشیان، حکایه دارد؛ در اثر پژوهشی “جنگ در افغانستان ” درج است. در اینجا یکی دو از آن اسناد انکار ناپذیر، آورده شود: 

«. . . امین در دیدار با ما به تاریخ دهم و یازدهم ماه روان تأکید کرد که گسیل سپاهیان مستقر در کابل برای سرکوب شورشیان تنها آنگاه امکان پذیر است که رهبران شوروی به تقاضای حکومت جمهوری افغانستان و شخص نورمحمد تره‌کی مبنی بر استقرار سه گردان‌ ویژه در پایتخت پاسخ مثبت دهند.

به تاریخ ۱۲ اوت سروری رییس سازمان امنیت افغانستان (اگسا)، بنابر سفارش امین از ما خواست تا مسألهٔ برآوردن خواهش رهبران جمهوری دموکراتیک افغانستان مبنی بر گسیل گردان‌‌های ویژهٔ شوروی و تحویل دهی چرخدارهای ترابری با پرسنل شوروی را سرعت بخشیم.

. . . سودمند خواهد بود، هرگاه در روزهای آینده یک گردان‌ ویژه و همچنان چرخدار‌های ترابری با پرسنل شوروی را به کابل اعزام نماییم. . .

همزمان با آن خواهشمندیم مسألهٔ گسیل دو گردان‌ ویژهء دیگر، یکی برای تقویت پاسداری از پایگاه هوایی بگرام و دیگری برای استقرار در بالاحصار را بررسی کنید. پوزانف، ایوانف، گریلف ۱۲/ ۸/۱۹۷۹ 

. . . در روند گفتگو امین خواهش خود مبنی بر گسیل یک گردان‌ از سپاهیان شوروی را برای نگهبانی از شخص خود در مقر جدیدش (که او در نظر دارد پس از پانزدهم اکتبر سال روان به آنجا کوچ کند) تکرار کرد. * 

میخایل گرباچف در شرح جایگاه جهان سوم در اتحاد جامعه ی بین‌المللی در بخش اختلاف‌های منطقه ای، پیرامون تصمیم گیری گسیل نظامیان شوروی به افغانستان و برخی مسائل دیگر، نگاشته است (برگردان‌): 

 «هرگاه انسان روی موجودیت اختلاف‌های منطقه‌ای وارد سخن گفتن می‌شود، خواننده می‌خواهد بپرسد که من راجع به افغانستان چگونه فکر می کنم؟ شاید در کل واضح نباشد [کلیه مردم جهان آگاه نباشند] که افغانستان نخستین کشوری بود که اتحاد شوروی با آن روابط دپیلماتیک برقرار کرد. ما همیشه با مردم این سرزمین، پادشاه و رهبران قبایل آن رابطه‌ی دوستانه داشتیم. بدون شک افغانستان به دلیل عقب‌ماندگی شدید که ریشه از دوران حاکمیت بریتانیا [استعمار کهن] دارد، با دشواری‌های فراوان دست و گریبان بود. به همین خاطر، این یک امر طبعی بود که شماری از افغان‌های [ترقی خواه] خواستند به مردم خود کمک کنند تا خودرا از پیوندهای قرون وسطایی آزاد سازند، دولت و نهادهای خدمات همگانی را عصری نمایند و به جریان پیشرفت شتاب بیشتر بخشند. لاکن نتوانستند اولین تغییر کلی پیش رونده را نشان دهند؛ زیرا حلقه‌های امپریالیستی شروع به آن کردند تا بر افغانستان از بیرون فشار وارد آوردند. بدین لحاظ رهبران این کشور بر پایه قرار داد [دوستی] افغانستان – شوروی [معاهدهٔ دوستی، حسن همجواری و همکاری بین جمهوری دموکراتیک افغانستان و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی – در (۱۵) ماده که به تاریخ (۵) دسامبر ۱۹۸۷ در شهر مسکو دستینه شد] از اتحاد شوروی خواستار کمک گردیدند. آنان یازده بار به ما مراجعه کردند. و ما به زودی آماده شدیم تا قطعات محدود را به آنجا بفرستیم.

 ما می‌خواهیم هر چه زود تر سپاهیان خویش را به خانه برگردان‌یم. مشکل تا اندازه‌ی زیاد به کلی حل شده است. تنها ضرورت آن دیده می‌شود تا اوضاع اطراف افغانستان از نگر سیاسی نیز روشن گردد. ما از روند آشتی ملی حمایت می‌نماییم که رهبران کنونی آن کشور در پیش گرفته اند. اتحاد شوروی به مانند گذشته خواستار یک افغانستان آزاد، مستقل و غیرمنسلک می‌باشد. این حق آزادانه‌ی مردم افغانستان است تا تصمیم بگیرند که کدام راه را در پیش گیرند و کدام برنامه‌ی پیشرفت را تحقق بخشند. مداخله‌ی امریکا بازگشت نظامیان ما را به تعویق می‌اندازد و سد راه تطبیق سیاست آشتی ملی و حل کلی مشکل می‌شود. ادامه‌ی تحویل دهی موشک‌های استینگر [و سکر] به باند‌های ضد انقلاب که آنان با استفاده از این جنگ ابزار هواپیماهای ملکی را مورد هدف قرار می‌دهند [و سرنگون می‌سازند] خیلی‌ها غیراخلاقی است و به هیچ عنوان توجیه پذیر بوده نمی تواند.»*

بدین شکل، بازگشت کامل نظامیان شوروی به میهن شان به تاریخ ۲۶ دلو ۱۳۶۷خ پایان گرفت؛ لیکن مفاد توافقنامه ی ژنیو به عنوان یک سند ثبت شده در سازمان ملل، سوای خروج سربازان خارجی از افغانستان از سوی پاکستان در جایگاه امضا کننده و ایالات متحده ی امریکا به مثابه تضمین کننده، به شیوه ی بسیار خشن نقض گردید و آنها اندک ترین اراده و تمایلی برای عملی شدن سایر ماده‌ها و بندهای آن از خود نشان ندادند. زیرپا گذاشتن آشکار اصول موافقتنامه‌ی ژنیو به مفهوم دوام مداخله و توطئه گری و دسیسه سازی علیه مردم افغانستان بود. آی اس ای و سی. آی. ای با ادامه دادن به پشتیبانی از بنیاد گرایان افراطی، سد راه رسیدن به حل صلح آمیز مسأله‌ی افغانستان شدند.

  آنچه مربوط به نقض و یا رعایت موافقتنامه‌ی ژنیو از سوی زمامداران از خودراضی، خودخواه و پر از تکبر و فتنه جوی آنوقت جمهوری افغانستان و اتحاد شوروی پس از تکمیل خروج سربازان می‌شود؛ محمود قارییف رئیس عملیاتی وزارت دفاع اتحاد شوروی در کابل – در عین حال مشاور ارشد نظامی نجیب الله، در برگ‌های (۴۸-۷۵) کتاب: ” افغانستان پس از بازگشت سپاهیان شوروی ” با برگردان‌ی: عزیز آریانفر، با واژه های خیلی ها شفاف بازتاب یافته است.

  در خور یادآوری ست که ارتش افغانستان و سایر نیروهای امنیتی مطابق قراردادهای امضا شده، پس از بیرون شدن قوای نظامی شوروی نیز نگارنده در آن هنگام به سان ده‌ها هزار فرزند میهن در رده‌ی سربازان ارتش، روزهای بسیار سخت دوره‌ی احتیاط (بار دوم) سربازی را تجربه می‌کرد و پاداش ضدیت با جنایت سیاسی ۱۴ ثور ۱۳۶۵خ را به دست می‌آورد) جنگ ابزار های سبک و سنگین (هوایی و زمینی)، مواد سوخت ماشینری نظامی، کمک‌های لوژستیکی، انواع موشک‌ها ( اوراگان، لونا، اسکاد) و دستگاه‌های پرتاب آنها را از اتحاد شوروی تحویل می‌گرفت؛ لیکن با وجود آن، اوضاع به سود بنیادگرایان افراطی و به زیان مردم، تغییر یافت و هیچ‌کس نتوانست جلو فاجعه را که از سال ۱۳۶۵خ با سازشکاری ها و معامله گری به شکل سازمان یافته به پیش می رفت، بگیرد.

  اسناد مرتبط:

بازپخش اسناد اشد محرم کمیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی در مورد خروج قوای آن کشور از افغانستان

کتاب پشت پرده افغانستان نوشته: دیه گوکوردوویز و سلیک اس. هاریسون ترجمه: اسدالله شفایی

سفر نور محمد تره کی همراه با هیأت افغانستان به اتحاد شوروی وامضای توافق نامه ها

سفر زنده یاد ببرک کارمل به اتحاد شوروی  سال 1980

سفر دوکتور نجیب الله به اتحادشوروی

  – اسناد لانۀ جاسوسی(کتاب 29 ـ 30 افغانستان)

 –اسناد مربوط به اگسا برگهای سیاه از کارنامه های میرغضب دوران حفیظ الله امین

عارف عرفان راز ها ی ناگفته توطه سقوط نظام دموکراتیک رازهاي پشت پرده درس های زهرآلود تاریخ(چهارفلم مستند)

 

                                                                                     (پایان) 

                  

 

ادریس اریب

پیروزی ششم جدی را بمثابه روز نجات مردم کشور                  

باید گرامی داشت

حفیظ الله امین از ماه میزان تا ششم جدی 1358 قدرت را بصورت مطلق به دست داشت؛ گرچه قبل از آن هم مسلط ترین وقدرتمند ترین فرد دولت محسوب می‌گردید؛ بعد از کسب قدرت از تره‌کی همه کشتارها و قتل‌های عام را به وی منسوب نمود و لست طویلی از کشته شده گان زمان تره‌کی را به اطلاع مردم رسانید. شعار (مصئونیت، قانونیت، عدالت) را به جای (کور، کالی، ډوډی) مطرح ساخت.

صدیق فرهنگ در کتاب تاریخ خویش در مورد چنین نگاشته است: «امین تاکید و پا شاری به این امر داشت که در دورۀ گذشته یعنی دوره زمامداری تره‌کی در نتیجه بی‌اعتنایی وی نظر به این سه اصل (مصئونیت، قانونیت وعدالت) حقوق مردم ضایع گردیده بود. قتل و قتال به پیمانه گسترده صورت گرفته و زندان‌ها از مردم بی‌گناه انباشته شده بود. برای توجیه این مطلب به دستور امین فهرستی مرکب از نام تخمیناً دوازده هزار نفر در باغ وزارت داخله به دیوارها نصب گردیده بود. و چنین ادعا شد که اشخاص مذکور همه به امر تره‌کی بدون همکاری و اطلاع او از بین برده شده اند.

با شیندن این مطلب خانواده‌های اشخاص زندانی و افرادی که مفقود شده بودند به وزارت داخله سرازیر و بعضی نام وابستگان شان را در فهرست مشاهده کرده، فریاد، فغان، لعنت و دشنام سر دادند و برخی دیگر که نام شخص مطلوب را در فهرست نیافتند در شک و تردید جانکاه باقی ماندند. اما هنگامی که سروصدای اعتراض عامه اوج گرفته، نزدیک بود به قیام عمومی منجر شود، فهرست‌ها از دیوارها برچیده شد»

مخالفت با جمهوری اسلامی ایران یکی از شعارهای اساسی آن زمان بود. در مورد پاکستان منابع خبری و پژوهشگران نظرات مختلف دارند؛ از نزدیکی و مخالفت وی با پاکستان بحث می‌نمایند یکی از منابع در مورد چنین مینگارد: اشتیاق و علاقۀ امین به برقراری روابط نزدیک با پاکستان هر روز افزایش می‌یافت و در روزهای پایانی حکومت خود به دیدار و گفتگو با جنرال ضیاءالحق رئیس دولت پاکستان بی‌صبری بیش از حد نشان داد. آغاشاهی وزیر خارجۀ پاکستان بعداً به هریسن خبرنگار امریکایی گفت که: «برداشت ما از اشارات امین این بود که وی آماده است که خط دیورند را بپذیرد.»

داکتر شاه ولی وزیر خارجۀ امین در اواسط دسمبر 1979 از آغا شاهی وزیر خارجۀ پاکستان التماس گونه خواست تا هر چه زودتر به کابل سفر کند. چون پس از سفر او قرار بود که جنرال ضیاءالحق وارد کابل شود. برفباری در کابل مانع انجام سفر آغاشاهی قبل از 22 دسمبر به کابل شد. آغاشاهی میگوید: « به همین روز شاه ولی برایش تیلفون کرد و از وی مصرانه خواست که بروز بعد به کابل سفر نماید. از آواز شاه‌ولی معلوم بود که می‌خواست سفر من به عجله صورت گیرد. وی خیلی مایوس گردید. او می‌خواست من بدون معطلی به کابل بروم»

شوروی‌ها وقتی که با نابودی تره‌کی و کسب قدرت از جانب امین مواجه شدند با پناه دادن به محمد اسلم وطنجار، شیرجان مزدوریار و اسدالله سروری رئیس امنیت تره‌کی مخالفت خود را با امین آشکار نمودند. اما در رسانه‌های جمعی از این اختلاف حرفی وجود نداشت.

از جانب دیگر پرچمی‌ها به مبارزۀ مخفی متشکل و پر مخاطره رو آوردند و در این مبارزه بسا دشوار در برابر پیگرد رژیم مستبد به سرمداری امین، مسأله مرگ و زنده‌گی بود. در جریان این مبارزه شمار بزرگی از بهترین پیکارجویا ن از جان گسیخته پرچمی‌ها در راه آرمان‌های والای خویش برای آزادی و عدالت جان سپردند، زندانی، شکنجه و سر به نیست شدند؛ ولی پرچم مبارزه عدالت خواهانه را علیه مستبد ترین رژیم خود کامه امین به زمین نگذاشتند. در نهایت کمیته مخفی داخل کشور درتماس متداوم با رهبری حزب در راس زنده یاد ببرک کارمل در خارج کشور به همکاری نیرو خاص کشور اتحاد شوروی در یک یورش قهرمانانه رژیم خود کامه امین را از پا درآوردند.

قیام ششم جدی 1358 به عنوان نقطه عطف و چرخش مهمی در روال تکامل قانونمند پروسه انقلابی به منزله پاسخ به نیاز واقعی زمان و ضرورت منطقی ادامه انقلاب به پیروزی رسید و با پایان بخشیدن به شب سیاه و بیداد وحشت دوران تسلط خونبار امین و امینیان جنایتکار، انقلاب دوباره میسر اصلی ومردمی خویش را انتخاب کرد و فصل نوین شد در زندگی توده‌های میلیونی کشور.

 در نخستن روز پیروزی قیام ظفرمند ثور زنده یاد ببرک کارمل مژده پیروزی و ختم زندگی ننگین امین را به مردم افغانستان چنین بیان نمودند:

«اینجانب ببرک کارمل به مناسبت سقوط مرگبار و واژگون شدن رژیم فاشیستی حفیظ الله امین، این جاسوس سفاک امپریالیزم امریکا و دیکتاتور جبار و عوام فریب، به شما هموطنان عذاب دیده مستضعف افغانستان که تاکنون در زیر یوغ جلاد آدمکش و شیاد تاریخ، حفیظ الله امین و امینی‌ها قرار داشتید، درود می‌فرستم و شادباش می گویم.»

بعد از سقوط سلطه امین و رهایی زندانیان سیاسی، روشنفکران و توده‌های میلیونی در سراسر کشور در تردد و دودلی نسبت به مرحله نوین انقلاب قرار داشتند. بخاطر اینکه یک دوره وحشت و دهشت اختناق را سپری کرده بودند. هنوز هم فضای آن شب‌های تار عدم اعتماد بالای نیروهای امنیتی در کشور موجود بوده و سوالات متعددی در ذهن هر فرد از جامعه بخاطر آینده خود و اطفال شان خطور می‌کرد؛ ولی زنده یاد ببرک کارمل طی یک سخنرانی به این سوالات ناحل شده چنین پاسخ ارایه کردند:

«از همه اولتر اجازه دهید، تا قبل از ارائه مشی سیاسی دولت و حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان، از طرف کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، شورای انقلابی و حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان، از طرف خود اینجانب ببرک کارمل عمیقترین تاثرات وهمدردی‌ها، عظیم ترین احترامات و درودهای آتشین را به مناسبت رنج‌های بیکران و اشک‌های خونین شما به مناسبت حبس، زندان، تبعید و مهاجرت‌های جبری، زجر و شکنجه‌های وحشیانه و غیرانسانی، شهادت و کشتار جمعی ده‌ها هزار مادران و پدران ما برادران و خواهران ما دختران، پسران و کودکان ما که از طرف حفیظ الله امین میرغضب و بدستور مستقیم این جلاد آدمکش بعمل آمده به پیشگاه شما تقدیم بدارم. از سوی دیگر اعلام می‌گردد که حفیظ الله امین، این دشمن غدار الله و امین که بنام خدا و اسلام، بنام انسانیت و ملیت بنام خلق و خلقی علیه خدا و اسلام، علیه انسانیت و ملیت، وحشیانه جنگید، این دشمن وطن و ضد ملی که اردوی آزادی‌بخش افغانستان را، به نفع دشمنان داخلی و خارجی پارچه پارچه کرد و بهترین سربازان خورد ضابطان، افسران قهرمان و جوانان ما را، هموطنان شرافتمند و زحمتکش مارا، به فجیعترین وضع به زندان‌ها و کشتارگاه‌ها فرستاد، “حفیظ الله امین ” این نمایندهء (سی. آی. ای) جاسوس توطئه گر امپریالیزم امریکا، این خاین به وحدت حزب و دولت به قوای مسلح و انقلاب آزادی‌بخش ثور، این قاتل و شیاد تاریخ که حتی در برابر شادروان نورمحمد تره‌کی رهبر عزیز و بنیادگذار شرافتمند حزب ما، نخستین منشی عمومی ح.د.خ.ا و نخستین رئیس شورای انقلابی و صدراعظم جمهوری دموکراتیک افغانستان که نام بزرگش جاویدان باد، به میرمن بیمار، نجیب و دلیرش و به خانواده شریفش رحم نکرد، استقلال افغانستان را مورد معامله ارتجاع خارجی قرار داد و معادل هزاران ملیون ثروت ملی ما را غارت و حیف و میل کرد، غیرت و شرف و ناموس مردم غیور و باننگ افغان را مورد تحقیر و توهین قرار داد برای ابد از صحنه زنده‌گی وطن محبوب مان افغانستان محو گردید و بنابر طوفان خشم و نفرت خلق، قهر و غضب ملت در دادگاه عادلانه انقلابی خلق و مستضعفین افغانستان یکجا با چند چاکرش بسزای اعمال طاغوتی و شیطانی خود رسید» در بخش از بیانیه خویش چنین تصریح کردند:

 «وظیفه مستقیم ما در شرایط کنونی (معمول داشتن) سوسیالیزم نیست، دولت جدید جمهوری دموکراتیک افغانستان وظیفه تاریخی ملی خود میداند که: پایه‌های مترقی، اجتماعی و سیاسی جمهوری دموکراتیک افغانستان، این دستاورد بزرگ انقلاب ثور را بسط و توسعه و استحکام بخشد، انقلاب ملی و دموکراتیک ضد فیودالی و ضد امپریالیستی و ضد کمپرادوری را به پیروزی نهایی برساند، و در اولین فرصت ممکن وظایف مبرم زیرین را اجرا کند:

اعلام آزادی تمام زندانیان سیاسی، که از دم ساطور حفیظ الله امین تبهکار سربه سلامت برده باشند.

لغو قانون اعدام، لغو تمام مقررات ضد دموکراتیک و ضد انسانی، منع گرفتاری‌ها، توقیف‌ها، تعقیبات خودسرانه، تقتیش منازل و عقاید، احترام به اصول مقدس دین اسلام، آزادی وجدان، عقیده و مراسم مذهبی حمایت از نظام کانون خانواده، رعایت اصل مالکیت قانونی، مشروع و عادلانه شخصی که عاری از استثمار سمتگرانه، اختلاس، رشوه خوری، سود خوری، احتکار و قاچاقبری باشد.

تامین شرایط سالم آزادی‌های دموکراتیک اعم از آزادی تشکیل احزاب مترقی و وطن پرست و سازمان‌های توده‌ای یا اجتماعی، مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و همایش‌های خیابانی، تامین حق کار و تحصیل، تامین آزادی و محرمیت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصئونیت منزل، توجه و کمک جدی و بنیادی به نسل نو جوان و شاگردان‌ مکاتب، محصلین و روشنفکران کشور بدون تبعیض.

همچنان بتاریخ ششم جنوری1980 بر طبق مشی قبلاً اعلان شده دولت از طریق رسانه‌های گروهی چنین اعلان گردید:

«عفو تمام زندانیان سیاسی که ازدم تیغ خونین امین میرغضب سالم باقی مانده اند. بدون در نظر داشت طبقه، مذهب، زبان، قوم، ملیت، ایدئولوژی و اختلاف سیاسی و سازمانی اعلام می‌گردد» و در این اعلامیه چنین تذکرداده شده بود « به جز چند تن انگشت شمار از باند امین جنایتکار، دیگر هیچ زندانی سیاسی در سراسر افغانستان باقی نمی ماند»

به روز هفت جنوری دروازه‌های زندان خونین و سیاه پلچرخی در کابل بروی زندانیان سیاسی باز گردید و موج عظیمی از مردم از هزاران تن زندانی آزاد شده استقبال کردند.

دربارۀ آزادی زندانیان سیاسی ببرک کارمل چنین اظهار داشتند: «هزاران انسان نجیب و وطنپرست از سلول‌های باستیل پلچرخی، این مکتب ننگ و عبرت امین سفاک به کانون پر محبت و عطوفت خانواده‌های خود برگشته و آه وناله عزیزان شان را به شادی و سرور مبدل ساختند»

سترجنرال نبی عظیمی در کتاب اردو وسیاست در مورد رهایی زندانیان چنین مینگارند:

«به تاریخ یازدهم جدی بیش از پنجهزار نفر زندانی سیاسی آزاد شدند. هزاران نفر از شهریا ن کابل در زیر سرمای کشنده ماه جدی به این امید که عزیزان و همبستگان خود را بازیابند در بیرون زندان گرد آمده بودند. شور وشعف کسانی که وابستگان خود را باز می‌یافتند پایان نداشت. همچنان که غصه و اندوه، ناله و ضجه، بینوایانی که عزیزان خود را گم کرده بودند و دیگر هرگز نمی‌دیدند؛ بی پایان بود. صحنه‌یی بود رقت انگیز و ماتم زا. هزاران انسان مفقود شده و در کام زمین فرو رفته بودند. هزاران انسان با هزاران آرزو و امید. زندانیان لاغر، زرد انبوه چرکین بودند. موهای کثیف، ناخن‌های چرکین، لباس‌های ژولیده، ریش‌های رسیده و انبوه نمایانگر اوج ظلم، ستم و فشاری بود که بر آنها تحمیل گردیده بود. آنها می‌گرئیستند و حکایت‌های وحشتناکی را با اشک و اندوه قصه می‌کردند. از شکنجه گاه‌های اگسا از اقسام شکنجه‌ها، زجرها، توهین‌ها، تحقیرها داستانها می‌گفتند. از سفاکی و بی‌رحمی سید عبدالله آمر زندان که خود را خداوندگار زندان و جهان می‌دانست و به دست خود هر شب انسان‌ها را روانه دیار عدم می‌ساخت، از کشتار دیشب در صحن زندان و از زنده به گور کردن امروز در پولیگون پلچرخی، قصه‌ها بیان می‌داشتند. می‌گفتند هیچ‌ کس امید رهایی نداشت وهیچ ‌کس نمی‌دانست چه وقت به زندگیش، به هستی اش پایان می‌بخشند»

این زندانیان تنها مربوط پرچمی‌ها نبود؛ بلکه شامل تمام اقشار و طبقات جامعه بودند و بدون تبعیض رها شدند.

ماهیت و خصلت مرحلۀ نوین:

ماهیت و خصلت مرحلۀ نوین و تکاملی انقلاب ثور و پلان‌های که جهت بهبود زندگی مردم روی دست بود توسط زنده یاد ببرک کارمل جهت روشن شدن اذهان توده‌ها چنین بیان گردید:

«انقلاب اپریل از لحاظ کرکتر و ماهیت خود یک انقلاب ملی و دموکراتیک ضد فیودالی و ضد امپریالیستی است. از لحاظ اصول مرامی و تیوری انقلابی و پراتیک انقلابی وظیفه اولین و اساسی و عمده انقلاب ملی و دموکراتیک ضد فیودالی را محو تمام بقایای مناسبات فیودالی در دهات تشکیل می‌دهد. نفوس افغانستان در حدود پانزده و نیم میلیون بوده که در حدود دونیم الی سه میلیون زنده‌گی قبیله وی، کوچی و نیمه کوچی دارند و ده الی یازده میلیون به صورت مستقیم و غیرمستقیم مربوط به دهات ودر ارتباط با زمین وزراعت زنده‌گی می‌کنند. به این ترتیب دهقانان نیروی عمدۀ انقلاب را تشکیل می‌دهد.

لذا به اساس حکم و قانونمندی انقلاب ماست که باید دگرگونی در حیات دهات با امحای مناسبات فیودالی به وجود آید و این امر صرفاً از طریق اصلاحات دموکراتیک ارضی عملی شده می‌تواند. البته مسأله اصلاحات ارضی مسأله ساده نیست».

بعد از انقلاب اپریل علی‌الرغم اشتباهات بزرگ که در زمینه اصلاحات صورت گرفت بازهم حزب دموکراتیک خلق افغانستان ودولت جمهوری دموکراتیک افغانستان موفق شدند که در حدود هفتصد هزار هکتار زمین را به سه صدهزار خانواده توزیع نماید.

باندیت‌های صادر شده از خارج کشور مخصوصن از پاکستان و چین رعب، خوف، وحشت و دهشت در افکار دهاقین نسبت به انقلاب به وجود آورده، سبب شدند که اصلاحات ارضی ما آن طوری که مطابق به پلان بود تحقق نیابد.

 بعد از سقوط رژیم خود کامه حفیظ الله امین و استقرار نظام نوین در تحت رهبری ح.د.خ.ا در راس ببرک کارمل در افغانستان فضای جدید با توجیهات گوناگون بوجود آمد.

مردم با گذشتاندن یک دوران اختناق، ترور، کشتارهای دسته جمعی اقشار مختلف جامعه اعم از کسبه کاران، پیشه وران، افسران، متعلمین و معلمین، روحانیون و سایر اقشار جامعه اکثریت قاطع مردم از تحول ششم جدی استقبال به عمل آوردند.

در میان این اکثریت عظیم، خانواده‌های قربانیان جنگ و مقاومت و رژیم استبداد و اختناق، آنانی که مستقیم یاغیرمستقیم زیان دیده بودند، زندانیان آزاد شده، اعضا و هوادران حزب دموکراتیک خلق افغانستان، احزاب و سازمان‌های سیاسی مترقی و اجتماعی و غالب روشنفکران کشور شامل بودند.

در عرصه جهانی تمام کشورهای سوسیالیستی و آن عده از کشورهای که سمتگیری سوسیالیستی داشتند، برخی از کشورهای بی‌طرف، احزاب کمونیستی و مترقی و جنبش‌های رهائی‌بخش ملی جهان سوم از تغییرات متذکره پیشتیبانی نمودند.

اما برعکس کشورهای غرب در راس ایالات متحده امریکا چنان واکنش سریع وسیع و غیرمترقبه در برابر رویداد ششم جدی از خود نشان دادند. ورود نیروهای اتحادشوروی بهانه‌ی بود که تبلیغات وسیع را علیه جمهوری جوان افغانستان هر بیشتر تشدید بخشند و بدان هم بسنده نکرده عملن داخل مداخلات نظامی‌گردیدند. بدین منظور گروه‌های مسلح و تنظیم‌های که قبلن در کشور پاکستان جابجاه شد بودند، آنها تحت نظر مربیان استخبارات کشورهای منطقه و جهان آموزش نظامی دیده و بعد از تجهیز تسلیح به منظور تخریبات و انجام اعمال دهشت افگنانه به کشور ما صادرشدند.

پاکستان مرکز فعالیت ضد انقلاب:

باید خاطر نشان ساخت که خلاف تمام ادعاهای که گویا هم‌زمان با آغاز مرحله نوین فعالیت گروهای مخالف آغاز شد قطعن حقیقت ندارد. زیرا تنظیم‌های گروه‌های مسلح بنیادگرا اسلامی در پاکستان حتی در سال‌های (1973-1978) علیه حکومت رئیس جمهور داود به تشویق و حمایت آن کشور تشکیل شده بود و گروه‌های مسلح مربوط این تنظیم ها آشوب‌هایی را در کنرها، پکتیا، لغمان، لوگر، بدخشان و پنجشیر بوجود آوردند. تا سال 1978 در پاکستان هشت اردوگاه تربیه ترورئیست‌ها ایجاد شده بود که در آنها اداره استخبارات نظامی آن کشور مهاجرین ساده افغانی رابه جنگجویان چریکی مبدل می‌ساختند.

در سال‌های بعد، در بیش از 350 کمپ، بیشتر از سه میلیون مهاجر افغان زندگی می‌کردند که توسط مامورین پاکستانی به کمک کمیساری عالی ملل متحد برای پناهندگان اداره می‌شد. در اوایل در هر کمپ 10000 محل بود و باش برای 100000 نفر پیش‌بینی شده بود؛ اما بعدها در آن بیش از 125000نفر زندگی می‌کردند که در نوع خودبزرگترین کمپ در جهان بود. خود اعتراف می‌کنند که محیط این کمپ‌ها کثیف، حفظ‌الصحه و امکانات طبی در سطح بسیار پائین قرار داشت. که اکثر باشنده‌های این کمپ‌ها به امراض گوناگون مبتلا شده بودند. در همین زمان بود که جنرال اختر شعار “کابل باید بسوزد” را داد. این پلان در سه مرحله تنظیم گردیده بود.

اول: اقدامات در جهت هماهنگ ساختن حملات برای قطع راه‌های اکمالاتی کابل جلوگیری از رسیدن مواد به داخل شهر. برای رسید ن این هدف اجرای کمین‌ها در مسیر کاروان‌های اکمالاتی به استقامت کابل، از بین بردن منابع آب نوشیدنی و منفجر ساختن بندهای آب و ازبین بردن سیستم برق رسانی و منفجرساختن شبکه برق از وظایف اساسی شان بود.

بخش دوم: اقدامات شان بیشتر روی اعمال تخریبی و سبوتاژ، ترور کارمندان خاد و مقامات دولتی متمرکز شده بود.

برای تحقق این خواست از حمله با چاقو و کارد برسربازان شوروی تا بم گذاری در بین دفاتر دولتی، فعالیت‌های خصمانه و دهشت افگنانه آنها را احتوا می‌کرد.

دراوایل اکثر غیرنظامیان شوروی با همراهی افراد مسلح مصروف خرید در بازار بودند و بعد از حملات ذکر شده آنها دستور یافتند تا از رفتن به بازار خود داری نمایند. از جمله اقدامات موفق شان، جابجایی، تعبیه بم و انفجار دادن بود که در اواخر سال 1983 در طعامخانه پو هنتون کابل صورت گر فت که در نتیجه آن نه نفر از اتباع شوروی از جمله یک زن پروفیسور کشته شدند.

مکاتب و موسسات تعلیمی و تحصیلی اهداف مساعد برای شان تعین شده بود. از نظر مجاهدین کارکنان آن کمونیست و افکار مارکسیستی را برای شاگردان‌ تبلیغ می‌کردند. این کارسبب دور شدن جوانان از اسلام می‌شد در سال 1982تقریبن 140 متخصص و 105معلم زبان روسی در پوهنتون کابل و تخنیکم کابل مصروف تدریس بودند. از جمله اقدامات تروریستی باند‌های مخرب و دهشت افگن کشتن رئیس پوهنتون کابل و کشتن جنرال عبدالودود قوماندان قوای مرکز در دفترکارش بود. انفجار بم در میدان‌ هوایی کابل، افغان کارت، و سینما پامیر از مهمترین و فجیع ترین اقدامات شان بود که باعث کشته شدن صدها تن افراد بی‌گناه ملکی اعم از زن، مرد و اطفال معصوم گردید.

و سایر اقدامات تروریستی و دهشت افگنانه که علیه مردم با پلان‌های سازمان استخباراتی پاکستان و به همکاری مجاهدین در آن زمان در مراکز شهرهای کشور و بطور اخص در شهر کابل انجام شد.

بخش سوم : اقدامات دهشت افگنانه شان عبارت بود از حملات راکتی دوربرد بر شهر کابل که طور دوامدار صورت می‌گرفت. چنانچه ده هزار راکت بر شهر کابل و اطراف آن پرتاب گردید. در این حملات به استثنای بعضی از روزهای زمستان، وقفه صورت نگرفت. از نظر دستگاه استخبارات پاکستان کابل شهر کلان بود. و اصابت دقیق بر اهداف انتخاب شده برای آنها ناممکن وانمود می‌شد.

 جنرال یوسف اظهار می‌دارد: «من انکار نمی‌کنم که در اثر اصابت راکت‌های ما افراد بی‌گناه و هواداران مجاهدین کشته نشده است. چنین واقعات به کثرت رخداده است. اما ما آنرا عمدی انجام نداده ایم. زیرا جنگ‌های امروزی بدون تلفات افراد ملکی ناممکن است. هرگاه ما به دلیل اینکه افراد ملکی در چنین حملات راکتی کشته نشوند از پرتاب راکت بر شهر کابل خود داری می‌کردیم، این به معنی انصراف و عدول از استراتیژی اصلی ما “سوختاندن شهر کابل” بود.»

قوماندان عبدالحق در حملات راکتی بر کابل نقش عمده داشت. قوماندان عبدالحق در مورد کشتن افراد ملکی، حین مصاحبه با مارک اوربان نویسنده کتاب “جنگ در افغانستان” چنین اعتراف نموده است: «هدف آنها (مجاهدین) غیر نظامیان نبود. ولی اگر ضربه من بر آنان وارد می‌گردد. برای من مهم نیست. حتی اگر خانواده ام در جوار سفارت شوروی باشد من آن ساحه را مورد ضربه قرار میدهم. اگر من آماده مرگ هستم، بگذار فرزند و همسرمن نیز چنین سرنوشتی داشته باشند (در حالی که خانواده، عبدالحق وسایر قوماندانان مسؤول انداخت راکت‌ها در قصرهای در پاکستان به آرامی دور از ساحه انداخت راکت‌های کور زندگی می‌نمودند)

اکمالات سلاح و مهمات به گروه‌های دهشت افگن از طرف کشورهای مداخله گر در سال 1983 صرف در حدود 10000 تن اسلحه و مهمات به پاکستان تسلیم داده شده و این رقم در سال 1987 بر65000 تن رسید که در آن انواع گوناگون سلاح خفیفه، راکت انداز، ماشیندار، توپ‌های بی‌پسلگد، راکت انداز ضدتانک و راکت‌های دافع هوا شامل بود. قسمت عمدۀ این سلاح از چین، مصر و بعدها از اسرائیل خریداری می‌شد. در نهایت امر ستنگر نیز در اختیار این باند‌های بی‌مسؤلیت سپرده شد.

طبق اظهار رئیس آی. اس. آی “از سال 1984تا سال 1987 بیشتر از 80000 مجاهد در کمپ‌های آموزش ما تربیه شدند و صدها هزار تن اسلحه مهمات به افغانستان ارسال شد. همزمان در 29 ولایت افغانستان از جانب ما پلان‌های عملیاتی تخریبی طرح و عملی گردید سرانجام من توانستم با 60 افسر، 100 افسر پائین رتبه و 300 کارمند دیگر این پروسه را رهبرنمایم. قرار اطلاع منابع از جمله 5000 تن این جنگجویان تحت رهبری حزب اسلامی جهت تخریب و دهشت افگنی وارد کنرها گردیدند.

با حفظ تمام دشواری‌های امنیتی، سبوتاژها، فعالیت‌های دهشت افگنانه که عناصر ضد انقلاب انجام داد؛ حزب و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان به موفقیت‌های قابل ملاحظه‌ای دست یافت. تحولات اجتماعی و اقتصادی بشمول اصلاحات اراضی و آب انجام گرفت. اقتصاد ملی و فرهنگ خلق‌های کشور رشد یافت. و پروسه دموکراتیزه ساختن حیات اجتماعی و سیاسی، بسط توسعه حقوق و آزادی‌های دموکراتیک مردم در کشورتداوم یافت. مظاهر روشن تمایل مردم افغانستان به پشتیبانی از انقلاب توسعه روز افزون پایه‌های اجتماعی انقلاب، تدویر موفقانه لویه جرگه تاریخی و دموکراتیک عنعنوی و جرگه عالی قبایل و شرکت فعالانه مردم در انتخابات ارگان‌های محلی قدرت واداره دولتی از دست آورد‌های مثبت در زندگی مردم بود. انقلاب برابری تمام ملیت‌ها و اقوام و قبایل کشور و حقوق مساوی برای کلیه اتباع کشور را بدون تبعیض و تمایز و صرف نظر از موقف اجتماعی ملیت، قوم، قبیله، جنس و مذهب انان اعم از مذهب سنی و شیعه و مذاهب دیگر اعلام داشته است که درعمل تحقق بخشید. دولت ج.د.ا صادقانه دین مبین اسلام را احترام گذاشت و آنرا رعایت و پشتیبانی نمود.

در تولید عدهء زیادی از محصولات مهم صنعتی چون زغال سنگ، انرژی برق، سمنت، مواد تعمیراتی، محصولات غذایی وغیره ازدیاد به عمل آمد. مخصوصاً این امر اهیمت زیاد دارد که سهم زراعت و مالداری در رشد محصولات ناخالص ملی افزایش یافت. مثلن تولید گندم، جو، جواری، برنج، گوشت و شیر بالا رفته تعداد حیوانات مانند گاو و گوسفند بیشتر شده و مقدار زیاد تر پشم تولید گردیده است. در نتیجه تدابیر مشخص حزب و دولت افزایش تولید پخته و لبلبو درهمان سال بالترتیب رقم بیست و سه اعشاریه یک و بیست هشت اعشاریه شش فیصد رانسبت به سال‌های گذشته نشان می‌داد.

 حزب و دولت انقلابی همچنان قادر گردید. تا اقدامات را به سود توده‌های زحمتکش مردم و اعتلا و رشد جامعه به میدان‌ها عمل بکشاند. در مرحله نوین و اصلاحات دموکراتیک ارضی در جهت تصحیح و ادامه مرحله اول در کشور ادامه یافت. پیروزی‌های تمام در زمینه حل مسایل کشاورزی جنبش کوپراتیفی را متحد ساخت. رشد تولیدات زراعتی و کمک به دهقانان در زمینه فروش محصولات تولیدی مربوط آنان از جمله اقدامات بسیار نیک دولت بشمار می‌رفت.

همچنان باید از تدابیر مهم در زمینه تشکل زحمتکشان کشور در چار چوب اتحادیه‌های صنفی، افزایش دستمزد کارگران از بیست و چار الی پنجاه فیصد، عقد قراردادهای جمعی میان کلکتیف‌های زحمتکشان و موسسا ت تولیدی که برپایه آن نقش کارگران در رهبری پروسه‌های تولیدی تثبیت می‌گردید و تدوین قوانین عادلانه و دموکراتیک در زمینه کار و حقوق کارگران در ساحه جنبش کارگری افغانستان تذکر داد.

پلان‌هایی روی دست گرفته شد که در نتیجه آن باید کشور از عقب ماندگی دیرپای سده‌ها در افغانستان تداوم داشت بسوی انکشاف و ترقی سیر می‌کرد و زمینه را برای مقدمات ایجاد جامعه نوین عدالت اجتماعی را در کشور فراهم می‌ساخت آنچه عملی گردیده از اهمیت فروانی برخوردار بود.

هدف اساسی حزب و دولت پایان دادن به کلیه اشکال ستم، بی‌عدالتی و در مقابل گسترش معارف و فرهنگ نوین و ایجاد اقتصاد مستقل ملی و تامین وحدت نیروهای مردم بود. و این معمول صرف به پیروزی کامل انقلاب در عرصه‌های مختلف شیون زندگی مردم میسر بود و بس.

کار هدفمند و مثمر با نیروهای امنیتی:

زحمتکشان کشور ما با وجود مشکلات فراوان تحت رهبری پیشاهنگ رزمنده خویش ح.د.خ.ا در اعمار زنده‌گی نوین به پیروزی‌های انکار ناپذیر نایل گردیدند. اقتصاد ملی کشور به صورت عموم مطابق به مشی که توسط کمیته مرکزی ح.د.خ.ا در جهت رفع عقب مانده گی اقتصادی، ثبات و تحکیم سکتور دولتی و بهبود سطح زنده‌گی مردم تدوین شده بود، انکشاف و تکامل می‌یافت. تدابیر در زمینه تشویق و رشد تولید ارتقای عواید زحمتکشان و تدوین سیستم واحد شاخص‌های پلان شده اتخاذ گردید.

تحکیم بازهم بیشتر همبستگی تمام اقشار جامعه ما صورت گرفته پایه اجتماعی انقلاب بسط و توسعه می‌یافت.

قوای مسلح ما از دست‌آوردهای انقلاب ثور به نحو شایسته دفاع می‌نمودند. پرسونل قوای مسلح در مبارزه سرسختانه علیه دشمنان مردم زحمتکش ما قهرمانی‌ها و از خود گذری‌ها را تبارز داده صدها افسر، خرد ضابط و سرباز اردو، څارندوی در اثر فعالیت‌های قهرمانانه در جبهات جنگ و کار بامردم خویش به اخذ نشان‌ها و مدال‌های دولتی مفتخر گردیدند.

نیروهای خاد و څارندوی در مبارزه علیه عناصر ضد انقلاب نقش بزرگی ایفا نموده و فعالیت آنها هدفمند تر گردید. کارکنان خاد و پرسونل څارندوی روز تا روز با مورال عالی رزمی در امر محو و نابودی باند‌های مخرب با مردانگی، شهامت گام می‌گذاشتند. ولی در مقابل امپریالیزم جهانی در راس ایالات متحده امریکا، نیروهای هژمونیستی و ارتجاعی که از موفقیت‌های مردم ما خشمگین گردیده بودند کمافی‌السابق به فعالیت‌های تجاوزگرانه و وحشیانه خود در برابر انقلاب ادامه می‌دادند و دخالت‌های آشکار آنها در امور کشور ما قطع نگردیده بود و این نیروهای سیاه، جنگ پلید را برضد ما به راه انداخته و باند‌های ضد انقلاب را تربیه و مسلح نموده به کشور ما صادر می‌کردند.

اجیران واشنگتن و پیکن به کشتار صدها انسان دست زده و به سوختن اماکن، مکاتب حاصلات و ربودن مواشی دوام می‌دادند. از سلاح‌هایی که برای رهزنان داده شده بود بر ضد شاگردان‌ مکاتب، زنان، پیرمردان و اطفال استفاده کردند. آنها مذبوحانه تلاش می‌ورزیدند که اعتماد مردم را نسبت به نیروهای امنیتی کشور خدشه دارسازند.

با کار تشدیدی ایدلوژیک از یک طرف و با براه اندازی عملیات شجاعانه و فعالانه و سرکوب قطعی آنها از جانب دیگر پلان‌های شوم آنها را علیه مردم افغانستان خنثی می‌شد. زنده یاد ببرک کارمل طی سخنرانی شان وظایف نیروهای امنیتی را چنین مشخص نمودند:

تمام کارها هنگامی موفقیت بار می‌آورد که ما کتله‌های وسیع زحمتکشان رابه خاطر مبارزه علیه دشمنان بسیج نماییم. اما برای رسیدن به این مقصد لازم است که کار سیاسی در میان توده‌ها و بالخاصه در میان دهقانان به صورت فوق‌العاده تقویه گردد.

به همین اساس مرکز ثقل تمام امور حزبی و سازماندهی حزب باید به ولسوالی‌ها، علاقه داری‌ها، قریه‌ها، دهات و مناطق قبیله‌وی انتقال یابد.

زنده یاد ببرک کارمل در بخشی از بیانیه شان در جلسه سوق اداره قوت‌های امنیتی به منسوبین قوای مسلح به این امر تاکید کردند.

مسایل نظامی یکی از مهمترین بخش‌های فعالیت ما را تشکیل می‌دهد که حل و فصل آن شرایط مساعد را جهت تحقق برنامه اجتماعی و اعمار زنده‌گی نوین در افغانستان فراهم می‌سازد.

رهبری حزبی و دولتی جمهوری دموکراتیک افغانستان به تطبیق تصامیم کنفرانس سر تاسری ح.د.خ.ا و پلینوم‌های کمیته مرکزی مشی مبنی بر سرکوبی و محو عناصر ضد انقلاب و بهبود سطح زنده‌گی اجتماعی و اقتصادی مردم و رشد فرهنگ ملی را ادامه می‌دهند.

علی‌الرغم مشکلاتی که از طرف عناصر ضدانقلاب به وجود آمده است مردم ما به موفقیت‌های انکارناپذیر در انکشاف ملی نایل گردیده اند در کشور تولید محصولات عمده صنعتی مانند انرژی برق، زغال، سمنت و گاز طبیعی افزایش یافته است. کارهای انکشافی جیالوجیکی برای تمدید لین برق ولتاژ بلند از اتحاد شوروی به کابل به پایان رسیده استخراج گاز طبیعی به اندازه دو اعشاریه شش ملیارد مترمکعب بود.

همین اکنون تدابیر ضروری جهت انکشاف زراعت عملی می‌گردد. اصلاحات دموکراتیک ارضی و تقسیم زمین و آب به نفع دهقانان با پیگیری پیش برده می‌شود. بیش از 1200 کوپراتیفی زراعتی که اضافه از دوصد هزار دهقان را متشکل می‌سازد به وجود آمده است.

در ساحه تجارت تحولات مثبت رونما گردیده است در این زمینه همکاری با اتحاد شوروی سایر کشورهای شورای تعاون اقتصادی اهمیت بزرگی داشته و دارد تنها از مدرک فروش گاز طبیعی به اتحاد شوروی دولت مبلغ بیش از دوصد و شصت و هشت میلیون دالر مفاد بدست آورده است.

بنابرین وضع موجود از ما می‌طلبد تا بیداری و هوشیاری اردو مردم را ارتقا بخشیم مردم ما از ظلم و ستم چور و چپاول اشرار به ستوه آمده و می‌خواهند به سرعت هر چه تمام تر نابود گردند.

توطئه و دسایس محافل ارتجاعی در سطح ملی و بین‌المللی علیه کشور ما براه انداخته شد آنها تلاش می‌کردند. تا افکار و ذهنیت توده‌ها را در برابر انقلاب و دوستان بین‌المللی افغانستان تغییر دهند. چنانچه زنده یاد ببرک کارمل نیز در این مورد چنین اظهار نظر می‌نمایند: «برای اینکه امروز تمام ارتجاع بین‌المللی، امپریالیزم بین‌المللی در راس امپریالیزم امریکا، هژمونیزم مرتد چین، رژیم نظامی‌گر پاکستان و محافل ارتجاعی پاکستان، این دشمنان کهنه کار مردم افغانستان، وارث استعمار و امپریالیزم انگلیس، ارتجاع اعراب، ارتجاع ایران، ارتجاع داخلی و ضد انقلاب سعی می‌کنند که انقلاب افغانستان را سرکوب کنند. باید توجه داشت که آنها از کدام طریق به این معمول برسند؟

در قدم نخست باید ذهنیت توده‌ها را علیه دوستی با کشور شوراها در جهت منفی تغییر داده و در سطح بین‌المللی آنرا خدشه دار سازند. و از احساسات مردم افغانستان بنابر عقب مانده گی و بی‌سوادی شان استفاده نمایند. در حالی که افغانستان کشور زحمتکشان مسلمان است. این یگانه وسیله است که علیه جمهوری جوان افغانستان استفاده کنند. تاریخ کشور ما شاهد آنست که یک مرحله غم انگیز و تراژیدی در وقت نهضت شاه امان‌الله به وجود آمد و در آن وقت دشمنان وطن ما، استعمار کهنه کار انگریز، زیر همین نام‌ها و با سوء استفاده از عقب مانده‌گی توده‌ها به کمک یک سلسله خانواده‌های اجنت و اجیر (هدف از خانواده مجددی می‌باشد) خود توانست که نهضت جوان انقلابی افغانستان را در نطفه خفه سازد.

ولی ما با اتکا به اردوی قهرمان افغانستان، تا آخر در مبارزه علیه ارتجاع، امپریالیزم وهژمونیزم برای دفاع از دست‌آوردهای انقلاب ثور به پیش خواهیم رفت. اما نباید فراموش کرد پاکستان همسایه جنوبی ما آله و وسیله امپریالیزم و هژمونیزم قرار گرفته و یک رژیم نظامی‌گر در آنجا حاکم است یعنی یک رژیم ترور و کودتا، به این مناسبت از خود اختیار و صلاحیت ندارد که بر میز مذاکره با ما بنشیند و ما مسایل را از لحاظ سیاسی حل فصل کنیم. باید اذعان کرد که رژیم نظامی‌گر پاکستان بالای انبار باروت نشسته است. کشور آخندی ایران و رژیم مائویستی پیکنگ نیز کمتر از پاکستان علیه ما عمل نمی‌نماید.

لذا وظیفۀ نزدیک و درجه اول ما عبارت از تأمین زنده‌گی آرام، امحای عناصر ضد انقلاب در مناطق مهم حیاتی کشور و دفاع اطمینان بخش از انقلاب است.

به همین منظور حزب کار تشدیدی مبارزه علیه بی‌سوادی، ایجاد کتابخانه‌ها، ایجاد کورس‌های آموزش سیاسی و راه اندازی کارهای فرهنگی را جهت ارتقاع سطح درک و شعور سیاسی منسوبین امنیتی روی دست گرفت. منسوبین قوای مسلح کشور در زمینه محو و نابودی عناصر ضد انقلاب با روحیه وفاداری به وطن و مردم کشور در برابر دسایس و توطئه عناصر ضد انقلاب که از خارج تمویل تجهیز و تسلیح می‌شدند با مورال عالی رزمی در میدان‌هایی نبرد فعالانه سهم می‌گرفتند.

اردو چون یک قدرت پر تحرک در اعماق توده‌های مردم از دست‌آوردهای انقلاب، از خاک مقدس خود علیه جنگ اعلان ناشده توسط کشورهای خارجی می‌رزمیدند و از وطن و مردم آن دفاع می‌نمودند. نیروهای امنیتی با اتکا به مردم و دوش به دوش بامردم به حیث قدرت عظیم تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان، علیه کسانی که در خاک ما صلح و آرامش را برهم می‌زدند با شجاعت و از خود گذری مبارزه می‌کردند.

گروه‌ها و کسانی که فریب تبلیغات زهرآگین دشمنان را خورده اند، بیش ازپیش درمی‌یابند که امپریالیزم بین‌المللی و سرکرده‌گان ضد انقلاب، آنان را به سوی پرتگاه نیستی، جنگ و برادر کشی می‌کشانند. آنان با در ک حقانیت اهداف و وظایف انقلاب ثور، از ضد انقلاب می‌برند و به زنده‌گی صلح آمیز باز می‌گردند. گرچه این پروسه بطی است ولی به پیش می‌رود و وسعت می‌یابد و در آینده نزدیک روزی فرا خواهد رسید که همه مردم زحمتکش وطن ما به عدالت، امر که به خاطر آن حزب دیموکراتیک خلق افغانستان و تمام اتباع آگاه کشور افغانستان پیکارمی‌کنند، اعتقاد حاصل نموده از سیاست حزب وتدابیر آن جهت بالا بردن سطح زنده‌گی توده‌های وسیع مردم ورشد اقتصاد و فرهنگی جمهوری دموکراتیک افغانستان پشتیبانی نمایند.

به اساس اطلاعاتی از منابع اوپراتیفی قوماندان‌ها و گروپ‌های مسلح که از جنگ خسته و از پیروزی ناامید شده بودند دوی برسه از این گروپ‌ها با دولت عقد پرتوکول نموده و یا اینکه سلاح برزمین گذاشته صرف از منطقه خود دفاع می‌نمودند. و یک قسمت از این گروپ‌ها و یک تعداد از قوماندان‌های آشتی ناپذیرشان علیه مردم و انقلاب به جنگ ادامه می‌دادند.

لیکن با وجود نتایج مثبت و معین، اوضاع سیاسی و نظامی در کشور تا هنوز بشکل عادی نورمال استقرار نیافته است. دسایس امپریالیزم بین‌المللی مانع اساسی در راه عادی ساختن ان می‌باشد.

نیروهای تجاوزکار امپریالیزم در راس آن امپریالیزم امریکا از هیچ تلاش دریغ نه ورزیده اند تا از پیشرفت توده‌ها در مسیر رشد اجتماعی جلوگیری نمایند. به این منظور آنها مسابقه تسلیحاتی را تشدید بخشیدند و با زورگویی نظامی، و سودجویانه ومورد علاقه خویش را بالای مردم تحمیل نمایند.

همچنان در سطح بین‌المللی وقایع وحشتناک در لبنان جایی که متحدین امپریالیزم امریکا یعنی اشغالگران صهیونیستی سیل خون باشنده گان غیرنظامی و بی‌گناه شهر بیروت و جنوب لبنان را جاری ساختند، شاهد این مطلب است. اشغالگران اسرائیلی خواستند تا سازمان آزادی‌بخش فلسطین را محو کنند و مردم رنجدیده فلسطین را از تکیه گاه مبارزه شان بخاطر تعین سرنوشت و تأسیس یک دولت مستقل محروم کنند؛ انها جهت بدست آوردن این هدف شوم و ناپاک خویش ازمیتودها و اسلوب فاشیست‌های هتلری کار گرفتند.

آنها با این میتود ناپاک خویش تلاش دارند که در افغانستان آنرا به منصه اجرا قرار دهند. آنها در صدد وخامت هرچه بیشتر اوضاع متشنج جهانی بوده و برای اینکار به اصطلاح پرابلم افغانستان را، به طور دوامدار بهانه قرار دهند.

نیروهای امپریالیستی جهانی به سرکردگی ایالات متحده امریکا و شرکای جرم آنها در اسلام آباد و پیکن، جنگ اعلان ناشده را علیه وطن محبوب ما به راه انداختند.

برعلاوه آنها از تبلیغات بی‌شرمانه استفاده نموده اشخاص شریف و ساده رافریب داده تلاش می ورزند ایشانرا برضد حکومت مردم تحریک کنند. با کمک این نیروهای سیاه فعالیت‌های خرابکارانه باندهای اجیر، اوباش، قاتل در سرزمین مقدس ما دوام دارد. این باندها اهالی بی‌گناه را ترور نموده، مکاتب شفاخانه‌ها را ویران می‌کنند و بنابر ضدیت خود باعلم، معرفت و دانش، معلمان و روحانیون شریف ووطنپرست را به قتل میرسانند.

نیروهای ارتجاع، لبه تیز اعمال جنایتکارانه خویش را متوجه اعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان، سازمان دیموکراتیک جوانان افغانستان، نماینده گان حکومت، روشنفکران مردمی و منسوبین نظامی‌ساختند.

هدف اصلی آنها نگهداشتن مردم در ترس و هراس دایمی، ایجاد بی اعتمادی مردم نسبت به حکومت ج.د.ا و بطور اخص احیای مجدد نظامی فئودالی و سیطره استثمار گران را احتوا می‌کرد.

زنده یاد ببرک کارمل در یکی از کنفرانس‌های حزبی از فعالیت قوای مسلح کشور چنین اطمینان داد:

باید به اطلاع رفقا، نماینده گان کنفرانس برسانم که در سال جاری در عرصه‌های مبارزه با ضد انقلاب رشد اقتصا د ملی و تحقق تحولات اجتماعی موفقیت های قابل ملاحظه به دست آمده است

تمام سربازان، خرد ضابطان وافسران افغانستان که در سنگر های پیکار انقلابی تا کنون ازدست‌آوردهای انقلاب ثور دفاع کرده اند، معنن قهرمانان خلق افغانستان هستند. ولیکن قهرمانی جاویدانی عبارت از ان قهرمانی است که همیشه از یک پیروزی به پیروزی دیگرش، ازیک سنگر به سنگر دیگر به قله های شامخ ترقی وازادی کشور خود نایل ائیم.

ببینیم قهرمانان جاویدان کیها اند؟ کسانی اند که بدون آنکه لحظه به خود بیندیشند، همیشه در اعماق وجدان، روح، قلب وشرف خود در باره نسلهای آینده کشور خود، در باره سعادت و خوشبختی مادی ومعنوی و رفاه فرزندان، کودکان، پسران و دختران آینده وطن مقدس خود می اندیشند، اینان قهرمانان جاویدان اند.

 نیروهای مسلح قهرمان جمهور دموکراتیک افغانستان به کمک و پیشتیبانی هرچه فزونتر اهالی، ضربات سنگین و هلاکتبار را به باند‌های صادرشدۀ ضد انقلاب وارد نموده اند که با استقبال گرم مردم افغانستان و دوستان ما در عرصه بین‌المللی وسراسیمه گی وخشم ارتجاع و امپریالیزم مواجه شده است.

فرخنده باد پیروزی ششم جدی روز نجات مردم از سلطۀ خونتای امین وامینی‌ها

 

منابع که از ان استفاده شده است:

ـ یاددشتهای سیاسی  و رویداد های تاریخی اثر محترم  سلطان علی کشتمند.

ـ کتاب تلک خرس ( حقایق پشت پرده جهاد در افغانستان) اثر دگروال یوسف کارمند ارشد استخبارات پاکستان  

ـ اردو و سیاست اثر محترم سترجنرال نبی عظیمی

ـ کتاب تاریخ ( افغانستان درپنج قرن اخیر) اثر محترم صدیق فرهنگ

 ـ بیانیه ببرک کارمل در جلسه فعالین حزبی قوای مسلح 1360:

ـ سخنرانی زنده یاد ببرک کارمل درجلسه فعالین قوای مسلح ج،د،ا در21 اسد 1361

ـ تحکیم حزب و پیوند ان با مردم  صبحت زنده یاد ببر ک کارمل

ـ گزارش کمیته مرکزی به کنفرانس سراسری توسط زنده یاد ببرک کارمل

ـ سخنرانی زنده یاد ببرک کارمل در جلسه سوق اداره اردو ج،د،ا درسال 1361

ـ بیانیه شفاهی زنده یاد ببرک کارمل در اجتماع افسران، سربازان و فعالین حزبی فرقه 11 ننگرهار

ـ بیانیه زنده یاد ببرک کارمل  تحت عنوان خطاب به سربازان و افسران فرقه 17 هرات درسال 1361

  – اسناد لانۀ جاسوسی(کتاب 29 ـ 30 افغانستان)

 –اسناد مربوط به اگسا برگهای سیاه از کارنامه های میرغضب دوران حفیظ الله امین

اهمیت وارزشمندی تحول ۶ جدی هیچگاه فراموش نخواهد گردید.
قیام مسلحانه ۷ ثور ۱۳۵۷ که تحت رهبری ح.د.خ.ا. بوسیله افسران و سربازان دلیر و وطنپرست مطابق خواست و اراده مردم کشور و حمایت آنها جهت بوجود آوردن تحولات مترقی و دمکراتیک در افغانستان بوقوع پیوست، هدفی بجز آزادی واقعی مردم از هرنوع ستم، استثمار و عقب ماندگی چیزی دیگری نداشت..
در آغازدگرگونی های مهم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مترقی اعلام گردید و به تحقق آن تلاش صورت گرفت. متآسفانه بزودی اشتباهات و انحرافاتی از مشی اصولی حزب آغاز گردید که عوامل متعددی در آن نقش داشت از جمله اعمال جنایتکارانه و خائینانه حفیظ الله امین این جاسوس معلوم الحال سی، آی، ای که با دسایس و توطئه های حیله گرانه و نیرنگ بازی و حتی کشتن رهبر ح.د.خ.ا شادروان نورمحمد ترکی توانست خود بر مسند قدرت تکیه بزند، به وحدت حزب، قیام ۷ ثور واردوی قهرمان ما لطمه شدید رسانید. با وجود آن ح.د.خ.ا. نه تنها پا برجا و استوار ماند بلکه مجرب تر و آب دیده تر گردید.
درمدت کمتر از چند ماه بعد از قیام ۷ ثوررهبران حزب به خارج از کشور تبعید شده، کادر های حزبی، روشنفکران و متنفذین به زندان انداخته شدند. با تآسف یک تعداد ازین کادر ها و روشنفکران از زیر ساطور امین جلاد جان بسلامت نبردند و بقتل رسیدند. مردمی که در زندان هم نبودند با ترس و وحشت به زندگی ادامه میدادند. برنامه ها و پلانهای اصلی حکومت از مسیر اصلی آن منحرف گردیده و شیوه های کار طوری تنظیم میگردید که بیشتر باعث بدنامی حزب و قیام ۷ ثور گردد و ماهیت اصلی آن به بیراهه کشانیده شود.
در نتیجه بتاریخ ۶ جدی ۱۳۵۸ اکثریت سالم ح.د.خ.ا. به اتکآ به عزم راسخ مردم کشور باند جنایتکار امین را سقوط داده حزب ، مردم و کشور را نجات داده ومرحله جدید و تکاملی را آغاز نمودند.
باید متذکر شد که قبل از تحول ۶ جدی شادروان نورمحمد ترکی با اتحادشوروی آنزمان توافقنامه کمک های نظامی را به امضآ رسانیده بود که محتوای اصلی این توافقنامه چنین بود: هرگاه کشور افغانستان مورد تجاوز و حملات خارجی قرار میگیرد، قشون اتحادشوروی بخاطر کمک نظامی با دولت افغانستان مطابق ماده ۵۱ منشور ملل متحد خواهد شتافت که به همین ترتیب قبل از ۶ جدی ۱۳۵۸ تعداد از قطعات محدود اتحادشوروی در افغانستان حضور داشتند.
با پیروزی ۶ جدی هزاران نفر از کادرهای حزبی، روشنفکران و متنفذین از زندان آزاد گردیدند که این روز در تاریخ کشور بی نهایت مهم و از اهمیت خاص برخوردار است. هدف اصلی این تحول در حقیقت ادامه مسیر اصلی برنامه های مترقی حزب جهت اعمار یک جامعه عاری از فقر و بیسوادی بود تا کشور را بطرف رشد و ترقی سوق دهد. برنامه های مترقی حزب و دولت ج.د.ا. تا حدودی موفقیت آمیز بود اما طوریکه درخصلت امپریالیزم و ارتجاع نهفته است آنها هیچگاه خاموش ننشسته به کمک رهبران و خائينين وطن فروش دست به مداخلات بی شرمانه زده و جنگ اعلان ناشده را علیه دولت قانونی ج.د.ا. آغاز نمودند.
آمریکا مسئله افغانستان را برای افزایش قدرت نظامی اش در اقیانوس هند و خلیج فارس بهانه قرارداده و کمک های خودرا به پاکستان بخاطر تبدیل آن کشور به یک پایگاه نظامی سیاسی علیه افغانستان مترقی، هند و اتحادشوروی وقت مجاز دانست.
جنگ اعلام ناشده علیه افغانستان با تبلیغات وسیع، تجهیز، تسلیح و سازماندهی عناصر فروخته شده و خائین و ضد ترقی و تحول به کمک مستقیم آمریکا، کشورهای بزرگ غربی و مرتجع و غلامان حلقه به گوش امپریالیزم با استفاده از پائین بودن سطح آگاهی سیاسی مردم کشور رور تا رور وضع را در کشور بحرانی تر میساخت بخصوص بعد از رویکار آمدن گرباچوف و تطبیق پروگرام پروسترویکه وی، که سرانجام به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی وقت و کمپ سوسیالیستی و پیمان وارسا گردید، اثرات منفی بر وضع کشورما گذاشت. با مداخله اتحاد شوروی و برکنار ساختن رفیق ببرک کارمل از وظایف حزبی و بعدآ دولتی و اشتباهات عمدی و یا غیرعمدی دکتور نجیب الله زمینه سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان و رهبری ح.د.خ.ا. بخصوص بعد از قطع کمک های نظامی، اقتصادی و سیاسی اتحاد شوروی وقت فراهم گردیده و سیاه ترین و بدنام ترین نیرو ها و افراد بر سرنوشت کشور بلا کشیده ما حاکم گردیدند.
این نیروها درهنگام حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان با پروپاگندهای زهرآگین، بیشرمانه و دور از حقیقت شان که گویا اسلام در خطراست و کشور توسط اتحاد شوروی اشغال گردیده به حملات شان علیه حزب و دولت قانونی افغانستان ادامه میدادند که این همه باعث کشته و معیوب شدن هزاران انسان بی گناه و بی دفاع درکشورگردید.
قشون اتحادشوروی دوباره ازافغانستان عودت کردند و آن اسلام که گویا به زعم این خائنین در خطر بود نجات یافت.
اما فعلا پرسشی طرح میگردد،
ـ حضورده ها کشورغربی و مرتجع (غیر مسلمان) در افغانستان که بخاطر تآمین منافع سیاسی و اقتصادی شان تشریف دارند، بیانگراشغال کشورما نیست؟
ـ آیا مردم ما فعلا آزادی بیشتر دارند؟
ـ آیا کشور ما با موجودیت این خائینین به ترقی و پیشرفت بیشتر نایل شده است؟
ـ آیا ما فعلا بیشتر از پیش مسلمان شده ایم؟
نابود باد این همه خائنین که عامل هزاران بدبختی در کشورعزیز ما بوده، کشور را بخاطر اهداف شوم وخائینانهً شان به نابودی کشانیده و تسلیم امپریالیزم نمودند.
درود به روان پاک شهدای گلگون کفن راه آزادی و ترقی!
پیروز باد نیروهای مترقی و وطنپرست!
دوکتور نظیفه «توخی
رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ 
بعد ازرویدادھفتم ثور ۱۳۵۷ خ واعلام جمھوری دموکراتیک در کشور وبا پخش شدن بر نامہ ی سیاسی واقتصادی دولت نو تاسیس ( خطوط اساسی وظایف انقلابی در سی مادہ ) در دل مردم این امید واری پیدا شد کہ آیندہ ی خوبی رادر پیش رو می داشتہ باشند و شرایط زندگی بھبود می یابد، کار وفعالیت اقتصادی واجتماعی رونق می گیرد وبا آرامش خاطر حیات بسر می برند۔
لیکن دیری نپایید کہ این امیدواری جایش رابہ یأس ونا امیدی خالی کرد؛ زیرا کجروشی ھا ، خود خواھی ھا و انحراف آشکار از راہ ورسم نمایان شد وحفیظ اللہ امین کہ لقب قوماندان سپیدہ دم انقلاب (!) را بہ خود گرفتہ بود وبا فریب ونیرنگ اعتمادنورمحمد ترہ کی را جلب نمود،تا د سیسہ ھا و توطئہ ھای خود را علیہ مردم ورقبای سیاسی خویش عملی سازد و امور مملکت را بہ کام خود بچرخاند۔نور محمد ترہ کی زیر تاثیر نیرنگ ھای شاگرد وفادارش(!) رفتہ و بالای قوماندان دلیر انقلاب(!) اعتماد نا جایز نمود واین در حالی بود کہ حفیظ اللہ امین یک تعداد سازش کار ھا ، معاملہ گران ، تسلیم شدہ ھا و انحراف گران را بسوی خود کشانیدہ بود وھمہ مشترک ویکجایی توانستند بہ سادگی حزب ودولت را بہ تباھی سوق دھند ودر سراسر افغانستان بر مردم بدترین شرایط اختناق واستبداد سیاسی واجتماعی را حاکم گردانند۔
در این دورہ ماجرا جویان سیاسی حاکم بر سر نوشت مردم ، خلاف تمام اصول وموازین سیاسی ، در افغانستان با موجودیت مناسبات تولیدی فیودالی ونیمہ فیودالی ، شعار ھای گمراہ کنندہ ، انحرافی وعوام فریبا نہ از قبیل : انقلاب خلقی وکارگری، دکتاتور ی خلقی پرولتاریا، اعمار جامعہ ی سوسیالیسی خلقی ۔۔۔ سر دادند ومردم را وحشتزدہ ساختند۔
زمامداران با بلند کردن ھمین شعار ھای عجولانہ وچپروانہ ، در سراسر افغانستان در آغاز بہ تبعید و تعقیب سیاسی وسر کوب مخالفان درون حزبی پرداختند و سپس دربرابر اعضاوھواداران سایر نیرو ھای سیاسی ملی ووطنپرست از زور وخشونت کار گرفتند تا یکہ تازی فردی وگروھی خویش را در جامعہ مسلط سازند ۔برای رسیدن بہ این ھدف موجی از بازداشت کردن ھا وبہ زندان انداختن ھا توأم با آزار وشکنجہ گری در دستور روز قرار دادند وبہ سر کوب خونین وطن پرستان ، اعدام ھای فردی ودستہ جمعی ، قتل شخصیت ھای سیاسی – استادان – فرھنگیان -روشنفکران – نمایندگان مردم -دانش جویان ودانش آموزان دست یازیدند۔
اعمال وحرکت ھای چپروانہ وماجراجویانہ سبب شد تا جلو پیشبرد اصلاحات و تغییرات اساسی بہ نفع کشور ومردم گرفتہ شود وزمینہ ی فعالیت ھای خرابکارانہ با سؤاستفادہ ازعقاید دینی تودہ ھا فراھم گردد وجنگ ھای منظم جبھہ یی وچریکی بر ضد دولت آغاز یابد وممالک غربی ودول ارتجاعی (پاکستان ، ایران، عربستان سعودی ،مصر وغیرہ )در حمایت وپشتیبانی از مخالفان مسلح رژیم بر خیزند کہ دامنہ ی حملہ ھای آنان بہ روستاھا وشھر ھای افغانستان گسترش یافتہ بود۔
ھمزمان با افزایش و اوج گیری این مشکل ھا ودرد سر ھای فرا گیر در جامعہ ، در بین خود رھبران گروہ حاکم اختلاف ھای شدید بر سر غصب کامل قدرت ویکہ تاز شدن
بروز کرد کہ در نتیجہ شاگرد وفادار در یک عمل کودتایی بر استاد بزرگ وپدر معنوی (!) خود پیروز گردید ،رسماً بر اریکہ ی قدرت نشست ویکہ تاز میدان گردید؛ ھر چند در گذشتہ نیز حرف اوّل را می زد۔
در چنین روزگاری کہ امین وتمام شرکا وھمقطارانش وحشت وجنایت رادر سراسر کشور آغاز کردہ بودند وبہ آن ادامہ می دادند وافغانستان را بہ جھنم ثانی تبدیل نمودہ بودند ؛ در روز ششم جدی ۱۳۵۸ خ بہ این تبھکاری ھا پایان دادہ شد واز نابودی افغانستان وافتیدن آن بہ دھن نھنگان سود جوی غربی و ھمکاران ارتجاعی آنھا در منطقہ ، جلو گیری بعمل آمد وھزار ھا زندانی سیاسی رھایی یافتند۔
اینکہ پس از رویداد ششم جدی۱۳۵۸خ در افغانستان چہ پیش آمدواوضاع سیاسی چگونہ شکل گرفت و انکشاف نمود ، بحث جداگانہ می باشد۔

کرهاله سرسبز، در شهر اسدآباد مرکز ولایت کنر بین دو دریا واقع است و تپه چغان و قلعه تاریخی بر تارک آن درهمین جا موقعیت دارد. کرهاله را سرک به دو قسمت طوری تقسیم کرده که بخش آن در کناره دریای بزرگ و بخش دیگر آن در جوار رود کوچک قرار دارد.
از کرهاله به امتداد دریای بزرگ، به استقامت ولسوالی‌های شيگل، اسمار، دانگام و غازي آباد و به امتداد دریای کوچک به طرف ولسوالي‌های وټه پور، پيچ و ولایت نورستان سرک‌ها امتداد یافته است.
مصیبتی بزرگی که روایتش این جا آورده میشود مصادف است با شب 30 بر 31 ماه حمل 1358که هوای پاک، نیروبخش و معطر گل نارنج بر این قریه می‌وزید و از دریای خروشان، آوازهای سرمست کنندۀ شنیده می‌شد.
باشندگان کرهاله بی‌خبر از همه شور و شر دنیا همانند طفل خفته در آغوش مادر از سرود دریای خروشان لذت می بردند و عطر بهاری را می شِنیدند.
شب جمعه بود و بر روال همیشگی شماری زیادی از مامورین و معلمین توظیف شده در ولسوالی‌های کنر و شاگردان، محصلین و مامورین از ولایت ننگرهار برای دیدن خانواده و سپری کردن روزهای رخصتی به قریه آمده بودند.
برای اکثریت باشندگان تپه چغان و دامنۀ آن این آخرین شبی آرام‌بخش و قبل از توفان نیستی بود.
***
چند هفته قبل برای جلوگیری از حملات احتمالی مخالفین، پوسته‌های امنیتی در اطراف کرهاله جابجا شده و بر رفت و آمد در این ساحه مراقبت می‌شد. اما در این شب، باشندگان کرهاله با فیرهای ناگهانی سلاح سبک و سنگین بیدار شدند و تا صبح صداهای سلاح خواب را بر آنها حرام ساخت.
یک هفته بعد از قیام هفت ثور و دولت “خلقی” یک سال پوره میشد. طی این مدت دولت خلقی نه تنها نتوانست پشتیبانی و حمایت خلق را در دفاع و حمایت خود جلب نماید؛ بلکه نسبت یکه تازی حفیظ الله امین و اداره جنایت پیشه اگسا تحت امر او سبب ایجاد مخالفت‌ها، بغاوت‌ها و عکس‌العمل‌های طبعی در مقابل دولت شد. سردمداران دولت، هر صدای اصلاحی و انتقادی را، دشمنی با خویش تعریف و عاملین آن را « مباح‌الدم و واجب‌القتل» می‌دانستند.
در سلسله مخالفت‌ها و مقاومت برعلیه دولت در همین شب (شام سی حمل 1358) تنی چند از جمله مخالفین دولت مربوط به تنظیم‌های بنیادگرای اسلامی بر پوسته‌های قوای مسلح مستقر در اطرف قریه کرهاله فیرهای نموده و شب بین آنها تبادله فیر صورت گرفته بود.
با دمیدن سپیده، بر تپه چغان و قریه‌های دوشاخیل و گورگام واقع شده در جناح مقابل کرهاله نخستین شعاع سرخ آفتاب پخش شد و برعکس روزهای قبل این سرخی پیام آور مرگ و نیستی بر باشندگان این قریه بود.
قریه کرهاله جوار دریای پیچ توسط قوای کوماندو تحت قومانده صادق عالمیار و قطعه 69 تحت امر عبدالحق و جگړن بهرام‌الدین محاصره و برای باشندگان اجازه بیرون رفتن از قریه داده نمی‌شد.
مؤظفین قطعات ذکر شده، جستجوی خانه به خانه را آغاز و دروازه‌های بسته خانه‌ها را با لگد شکستانده و معترضین را جابجا در مقابل چشمان اعضای دیگر خانواده مرمی باران ‌کردند.
سربازان، اطفال 14 ساله تا پیرمردان هشتاد ساله را به بهانه‌ی جرگه و ملاقات با والی به سوی پل اسدآباد کشان کشان بردند. زنان و اطفال برای رهایی اعضای خانواده به پای سربازان خمیده، با عذر و زاری و گریه و ناله خواستار رهایی پدر، برادر، شوهر و پسران خویش بودند. واویلا ، فریاد و گریه‌های آنان تا قریه‌های چهار طرف می‌رسید.
زنان و اطفال قریه را با جبر و زور نیزه و تهدیدات در مسجد جوار دریا داخل و دروازه را بروی شان بستند.
همه اطفال، جوانان و پیرمردان آورده شده در کردهای نزدیک پل جابجا و قوماندان امر آتش بر آنها را داد. شماری از سربازان از اجرای امر سرپیچی کردند که قوماندان خود بر آنها آتش گشود و کشته شدند.
در چند لحظه کوتاه بیش از 1260 تن بدون سوال و جواب و حتی پرسیدن اسم و ولد بر خاک غلطیدند و در خون یکدیگر تپیدند.
زنان و اطفال اسیر و محصور در مسجد، با داد و فریاد ناظر کشته شدن عزیزان و نان آوران خانۀ خود بودند.
سردسته جلادان سرخ بار دیگر امر آتش بر اجساد نیمه جان صادر کرد.
برای زنان و اطفال اجازه داده نشد تا اجساد عزیزان خودرا از مقتلگاه بیرون و هریک را در قبرستان خانواده‌گی خویش دفن نمایند، بلکه برعکس جلادان اجساد همه قربانیان را بدون اجرای مراسم و اصول مذهبی و شرعی، همه یکجایی توسط بولدوزر زیر خاک کردند.
پیرزنان، اطفال و شماری زیادی از زنان با اطفال شیرخوار در بغل، سرلچ و پای لچ و زده و زخمی برای حفظ جان و آبرو در تاریکی شب از بین خارزار، جنگل و راه های دشوارگذر خودرا به علاقه داری مروره رساندند.
بر روایت عبدالرحمن زمانی در زمان آن جنایت بزرگ و بی مانند اشخاص آتی در رهبری ادارات دولتی و حزبی ولایت کنر وظیفه و صاحب صلاحیت بودند:
شهنواز شېواني والي و سپين جان لالهاند منشی کمیته ولایتی و گلرنگ قوماندان عمومی جبهۀ کنر بودند.
محمد يعقوب مستوفي و عضو کمیتۀ ولایتی، شمشېر نړېوال رئیس تعلیم و تربیه و عضو کمیته ولایتی، چمتو ولسوال پېچ و عضو کمیته ولايتي، داکتر بادام څوکيوال، محمدنعيم، عبدالقادر، ډاکتر نعمت، نظام‌الدين بې‌خدا، اعضای کمیته ولایتی، نورالرحمان رئيس امور سرحدات و بودند.
بر اساس اظهارات کدرهای محل، قوماندۀ کشتار دستجمعی از جانب دو شخص وابسته به حفیظ الله امین هریک صادق عالمیار قوماندان کندک کوماندو و عبدالحق قوماندن غند 69 داده شده بود؛ اما عدم مخالفت سایر اعضای رهبری حزبی و دولتی کنر با این جنایت، سبب برائت آنها شده نمیتواند.
بر اساس معلومات باشندگان کرهاله و نوشته عبدالرحمن زمانی ترکیب شغلی قربانیان این جنایت بزرگ چنین بود:
«۶۷۶ غريبکار، ۲۱۴ شاگرد مکتب، ۱۶۷دهقان،۵۷ معلم، ۲۷مامور دولت، ۱۵ نجار، ۱۰ گلکار، ۱۱ فارغ صنف دوازدهم، 2 دکاندار، ۵ مولوي، ۷ آهنگر، ۴ باغبان، ۴ خیاط، ۲ سرمعلم، ۲ افسر، 2 محصل، ، يک مستري، يک گدامدار، يک تحويلدار و۵۱ تنه دیگر. از جمله قربانیان یک تن مبتلا به مرض عقلی بود.»

شعار دولت خدمت به “خلق” بود و خود را دولت خلقی تعریف می‌کرد؛ اما قربانیان جنایت کبیر کرهاله، بی‌چاره ترین‌ها و بی‌نواترین‌ها بودند. به این فهرست دقت کنید:

«۶۷۶ غريبکار، ۲۱۴ شاگرد مکتب، ۱۶۷دهقان،۵۷ معلم، ۲۷مامور دولت، ۱۵ نجار، ۱۰ گلکار، ۱۱ فارغ صنف دوازدهم، 2 دکاندار، ۵  مولوي، ۷ آهنگر، ۴ باغبان، ۴ خیاط، ۲ سرمعلم، ۲ افسر، 2 محصل، ، يک مستري، يک گدامدار، يک تحويلدار و۵۱ تنه دیگر. از جمله قربانیان یک تن مبتلا به مرض عقلی بود.»

 

نویسنده : رفیق قاسم آسمایی

ششم جدی، سالروز مرگ “اهریمن دوران”
از اهریمنست آنکه زو شاد نیست
دل و مغزش از دانش آباد نیست “فردوسی”
شب ششم جدی سال 1358، زندگی و سلطه جنایتکاری ختم شد که از روز هفتم ثور با کشتار ظالمانه رییس جمهور داوود و فامیلش، صفحه جنایتکارانه را در تاریخ کشور گشوده بود. بنابر ارقام رسمی و آنهم انتشار یافته توسط دستگاه اطلاعاتی خودش در مدت کمتر از دوسال بیش از دوازده هزار هموطن شامل پیرمردان، جوانان و حتی اطفال را در پولیگون‌ها به قتل رسانیده و با “افتخار” لیست حاوی شهرت آنها را بر دیوارهای وزارت داخله آویزان نمود و بیش از بیست هزار دیگر را در زندان های سرتاسر کشور به انتظار مرگ نشانیده بود.
امین ناامین، تعداد بیشماری دیگری را چنان سر به نیست کرد که با گذشت چند دهه اثری از آنها بدست نیامد. هموطنان بیرون از زندان نیز با بیرون شدن از خانه، امید بازگشت به خانه را نداشتند و در صورت رسیدن به منزل، بازهم ترس ربودن شبانه خواب را بر آنها حرام ساخته بود. این واقعیت عینی کشور بود قبل از ششم جدی 1358 و آنهم بدون کوچکترین مبالغه.
با مرور بر کردار واعمال ددمنشانه حفیظ الله امین میتوان گفت که بر علاوه وظیفه و دستوری خاصی را که در کشاندن جامعه بسوی بحران داشت؛ از لحاظ روانی شخص بود عقده مند، بی‌رحم، بی‌عاطفه و مبرا از مروت.
نخستین حمله او بر اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که با همراهی دوسه مخبر و نوکر تشنۀ قدرت و معامله گر (سلیمان لایق و غوربندی)، خواست اولین موانعی را که در مقابل اقدامات غیراصولی وغیرحزبی او بود از سر راه بردارد و برای این منظور صدها پرچمی را تیرباران کرد و هزاران دیگر را روانه زندان. سپس به دامن زدن اختلافات مذهبی دست یازید وشعار «سر یی زما او مال یی ستا» را عملی نمود.
حفیظ الله امین با تحقیر معتقدات مردم و با بگیر وببند سران اقوام و عناصر با نفوذ مذهبی قصداً و عمداً به تحریک بیشتر مردم پرداخت و در مناطق مختلف کشور قبرهای دستجمعی را بوجود آورد. جنایت ارتکاب یافته به دستور او در قریه کرهاله کنر به شیوه پلپوت یک نمونۀ کوچک آن است. حوادث هرات، چنداول و بالاحصار کابل کشتارهای بی حساب را در قبال داشت.
حفیظ الله امین با گذاشتن بالشت بر دهن استادش شاد روان نورمحمد تره کی که به برکت حمایه و پشتیبانی او بر همه امور حزبی و دولتی مسلط گشته بود و برای ابراز ارادت، بر دستانش بوسه میزد و با القاب گوناگون او را توصیف مینمود؛ انتهای بی‌رحمی و شقاوتی را که در تاریخ مانندش کمتر دیده شده است؛ ثبت تاریخ نمود.
حفیظ الله امین خود نیز از القاب گوناگون چند سطره لذت میبرد و شعارش این بود که “میم زبر ما، دا قدرت ټول زما” . تهیه فیلم از کارنامه هایش و آنهم با اشتراک خودش، نمونه از موجودیت عقده‌های روانی بی پایان

او بود. درحال یادآوری از آن روز های دشوار و بگیر وببند دوران سیاه، برای بازماندگان تمام قربانیان جنایت امین و امین و امینی‌ها تسلیت عرض می‌نمایم

نویسنده : عبدالمجید اسکندری

ششم جدی سال 1358؛

ششم جدی را از چندین منظر میتوان دید:
– ارتش سرخ بعد درخواست مکرر رژیم ترکی- امین به افغانستان لشکر کشی و انرا اشغال کرد.
– امین کشته شد و دارو دسته اش از قدرت کنار زده شدند.
– کارمل دومین شخصیت در رهبری ح.د.خ.ا (بعد از ترکی) در راس حزب و حکومت قرار گرفت.
– برای ایالات متحده، غرب، پاکستان و رژیمهای مرتجع عرب بهترین فرصت مساعد شد تا افغانستان را به “ویتنام” برای شوروی تبدیل کنند و کردند.
– درفرجام نه تنها ارتش سرخ شکست خورد بلکه شوروی و پکت وارسا هم ازهم پاشید و جهان دو قطبی به یک قطبی تبدیل شد.
ولی از منظر دیگر:
رژیم خونتای “امین” در مدت یک ونیم سال موجودیت خود، بیش از پنجاه هزارتن از روشنفکران، اهل سواد و قلم و متخصصین کشور را که به قیمت گزافی طی یک قرن تربیت شده بودند، بشمول بزرگان قومی و علمای دینی را بدون هیچ گناه و خطایی از دم تیغ کشید.
– در روزهای نزدیک به ششم جدی سال 1358 درزندانهای افغانستان (ازسطح علاقداریها تا ولسوالیها، ولایات و مرکز کشور شهرکابل) شاید حدود صدهزار تن زندانی بودند و همه منتظر اعدام. اگر رژیم امین دوام میکرد؛ مسلمآ اکثریت مطلق این زندانیها نیز سر به نیست میشدند.
شش جدی اگر هیچ حسن دیگری نداشته باشد؛ این خوبی را داشت که ده ها هزار زندانی سیاسی منتظر به اعدام را آزاد ساخت.
این، آن نکته ایست که مخالفین شش جدی کمتر به ان توجه دارند.
****
انچنانیکه در بالا آمد؛ اگر امین جلاد به قتل عام روشنفکران و متخصصین آنزمان چنین بی رحمانه نمی پرداخت؛ شاید سرنوشت کشور به گونهء دیگری رقم میخورد.
من شخصا از ماه اسد سال 1357 تا 16 جدی سال 1358 یعنی تمام دورهء زمامداری ترکی-امین در زندان پلچرخی بودم و مهمتر از همه اینکه در جمع اعدام شده گان نیز بودم.
اگر مسایل و حقایق آنزمانی را امروز برمبنای ایدئولوژیهای مرسوم آنزمان بررسی نکنیم؛ رژیم بعد ششم جدی برهبری ببرک کارمل از نگاه قومی وسیع البنیاد ترین و از نگاه اداری (نبود رشوت، فساد اداری و سوء استفاده از قدرت) با تقوی ترین رژیم در تاریخ حکومتداری درافغانستان است.
من در رابطه به تهاجم شوروی در ششم جدی و اینکه ان تهاجم کشور را بمیدان رقابتهای بین المللی تبدیل کرد، منحیث شاگرد روابط بین المللی و نظم جهانی وافقم، ولی یک مسئله راباید منحیث یک فرد صادقانه بگویم که:
من (و شاید ده ها هزار شهروند دیگر افغانستان چون من)این قریب به چهل سال اخیر زندگی خود را مرهون تغییرات در ششم جدی سال 1358هستیم.

جناب دکتر محمود حبیبی در پارلمان (نفر اول از سمت چپ)

استاد محمود حبیبی ژورنالیست سابقه دار و استاد این مسلک شریف به همه آنچه در کشور میگذشت وقوف کامل داشت و بحیث یک جامعه شناس و کسیکه با تاریخ افغانستان، منطقه و جهان و با عمق و پهنای سیاست آشنایی داشت ومسایل را بدون هرنوع حُب و بغض به تحلیل نموده است؛ که نمونۀ از آن  کتاب «مکاتیب افغانی» شریک ساخته میشود.

***

خاطره تقرر مجدد به ولایت کابل: «…فیصله بران بود که شما قندهار بروید و آن ولایت را چون احمد شاه درانی اداره و آباد کنید اما حادثه عزل شما از ولایت کابل و خواست مردم کابل را که من وکیل آنها بودم نمیتوان از یاد برد. نمرات تلفونهای رسمی و شخصی ام نزد شما میباشد تا اگر مشکل روی دهد مرا از یاد نبرید!… دیگران را با شما چندان سرو کار نخواهد بود…» «… رئیس شورای انقلابی تکیه بر پشتی کوچ نموده و از ایام گذشته در رادیو کابل یاد کرد و دفعتاً اظهار داشت: « نمیدانم بینوا صاحب چرا اینقدر اصرار داشت تا به حیث سفیر بخارج برود؛ من که همکار و نیز همقطارش در ولسی جرگه بودم نمیتوانستم از قبول درخواستش امتناع ورزم، لذا به سفارت لیبیا تعین گردید… اما این حقوقی صاحب که به من از رویه زندانبانان در محبس پلچرخی شکایت داشت و گویا قبرغه هایش کسر برداشته بود، همچنان صمد حامد، هردو شان با ابرام از رفتن بخارج غرض تداوی عرایض داشتند که قبول کردم… وعده سپردند که هرچه زودتر بوطن برمیگردند…». احساس کردم که آرزو دارد افراد غیر حزبی را بیشتر در دستگاه دولت جا دهد اما گویا با این مرامش چندان موافقتی در درون حلقه های حزبی موجود نبود.» صفحات (۲۵ و ۲۹) جلد سوم مکاتیب افغانی .

خاطره رهایی زندانیان سیاسی: «… یوم (۱۷) جدی (۱۳۵۸) ببرک کارمل باز هم مرا به همان قصر تاریخی طلبید و گفت فردا بعد از ظهر با رفیق تهذیب به زندان پلچرخی لطفاً رفته و درش را بگشایید تا جمیع اسرای موجود آزاد شده و احدی از زندانیان سیاسی در آنجا باقی نماند…»

«…درب فلزی در اثر قوت و فشار آنسو بتدریج از هم باز شد و من پشت یکی از پله های آن قریب گیر ماندم، سیلی از زندانیان که برخی از آنان را علی الرغم سبیل و محاسن بلند و شیروبرنج بشمول اعضای فامیل پاد شاه شناختم، به بیرون سرازیر شدند… صحنه های رقت باری را شاهد بودم مادران، زنان و اطفال و اقارب جلو درب بزرگ از فرزندان، شوهران و پدران خویش استقبال نموده با گریه و نوحه های جانگداز گاهی هم فریاد های خوشی آنها را تنگ به آغوش میکشیدند.» صفحه (۳۰) جلد سوم کتاب  مکاتیب افغانی

نویسنده : رفیق علی رستمی

یادی ازواقعیتهای شش جدی 1358 خورشیدی
تحول شش جدی 1358 تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان به خاطرنجات مردم ،حزب وکشور به کمک قطعات محدودی قشون سرخ اتحادشوروی براساس اصول انترناسیونالیستی کارگری به پیروزی رسید. شش جدی به نام مرحله نوین ملی و دموکراتیک درحافظه تاریخی نهضت چپ دموکراتیک خلق افغانستان در کشورما ثبت میباشد.این پدیده به حاکمیت فاشیستی وخون اشام خفیط الله امین ودارودسته وی پایان بخشید .این روز به مثابه چرخش عظیم تاریخی برای اجرای تحقق اهداف حزب دموکراتیک خلق افغانستان بعدازقیام هفت ثور درعرصه های سیاسی ، اقتصادی واجتماعی است. دراین مرحله بهترین ارزشهای مدنی ومترقی برای اعتلای کشور جامعه سردست وقابل اجر قرار گرفت. جامعه را ازتحقق اهداف انحرافی تنگ نظرانه فاشیستی وضد دموکراسی ملی نجات داد. حزب واهداف متر قی قیام ثوردرجهت اصولی ان رهنمای و سوق داده شد. جامعه به سوی رشد وتحولهای مترقی بر شالودهی مرام ملی ودموکراتیک عملن مورد اجرا قرار گرفت. شوربختانه نسبت تبلغات زهراگین جهان امپریالیستی در راس امپریالیزم امریکا با هم کاری نیروها ی سیاهی متحجر دینی ومذهبی داخلی وخارجی باکمک پاکستان ، عربستان،ایران وچین به راه انداختند ، تا روند ترقی وانکشاف را بطی و به ناکامی مواجه سازند.وصحن فعالیتهای سیاسی ، اجتماعی واقتصادی را علیه حزب ودولت تنگتر ساخته وحملات مسلحانه یی خودرا تشدید بخشیدند . بالاخره با تغییر سیاسی به سطح جهانی وخروج عساکر شوروی ازافغانستان ، دولت به تنطیمها جهادی سپرده شده که مرحله سیاسی جدید در زندگی مردم ما رونما کردید که تابحال مردم درد رنج وعذاب آن را به سر می برند. آن اهداف توطیه آمیز ودسیسه کارانه یی جهانی را که شش جدی خنثی ساخته بود شوربختانه دروجودمجاهدین بعداز سالهای 1992 و2001 درافغانسنتان عملی ساختند که تا به حال پس لرزه های آن ادامه دارد.
قوتهای نظامی شوری که براساس تقاضای دولت نوراحمد تره کی وحفیط الله امین صورت گرفته بود، به ساده گی شکال نه گرفت .مراحل پیچیده یی را درداخل وخارج کشورسپری کرده بود. بنابراین درموردشش جدی 1358و امدن قطعات نظامی اتحادشوری به افغانستان عبدالوکیل وزیر خارجه زمانی شادروان نجیب دربخش چهارم فصل اول کتاب خودازپادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان درمورد اعزام قطعات شوروی اقتباس از کتاب” چگونه ما به بیماری ویروس آ(هجوم به افغانستان) مبتلا میگردیدیم” مینوسید:” نویسنگان روسی ، درصفحات 301 و302 درباره صورت ملاقات ببرک کارمل ومعاون ک.گ.پ گربچگوف که درانزمان به اسم مستعار ولادیمیروف نامیده میشد، قبل از فرستادن قوای اتحادشوروی به افغانستان چنین مینویسد: ” ولادیمیر هنگام صرف چای ، به طوری غیر مستقیم اشاره نمود که اگراوضاع ایجاب کند قوای اتحادشوروی به افغانستان اعزام خواهدشدو : ولادیمیروف” با لحن مجهولی افزورد” برای حمایت از مبارزه نیروهای سالم ” کارمل حدس زد که” مهمان” غالبأ” باید ازمقامات عالیترتبه ک.گ.پ باشد وکوشش کرد اعتراض کند، اوگفت:” مکر ما نیز می توانیم ازعهده چنین یک کاری بدراییم. من در نامه ایکه به ادرس کمیته مرکزی کمونیست فرستادم ، خاطرنشان ساخته ام که به مجرد دعوت به قیام امین فورأ از طرف رفقای ما که اکنون درشرایط مخفی قرار دارند وهم از طرف توده های وسیع مردم که از وی متنفر استند، سرنگون خواهدشد، شما افغانهارا نمی شناسید من به شما اطمینان میدهم : مردم ما دیگر طاقت تحمل همچون یک ماجراجو ومستبد را نه دارد.”
مهمان درحالیکه مطیعانه سرش را به علامت حرمت پایین می اورد گفت:«دراین هیچگونه شکی وجو ندارد رفیق کارمل ومن یکبار دیگر می خواهم تأکید کنم که این اخرین انتخاب ما خواهد بود ومابه ان، صرف درصورتی متوسل خواهیم شد که درک کنیم که وظیفه مذکور را به وسیله امکانات کنونی نمی شود انجام داد . این درقدم اول، درقدم دوم ، ولواگر به قلمرو افغانستان بعضی از قطعات نظامی اتحادشوروی داخل هم شوند، انها درانجا صرف، طی مدت تغیر حاکمیت باقی خواهد ماند. به مجردی که اوضاع ثبات بیابد، قوا فورأ به نقاط وضع الجشی دایمی خویش دراتحادشوروی برمیگردد”
پس از ملاحظه قیافه گرفته خاطر لیدر اینده افغانستان ” رفیق ولادیمیروف” سخنان خودرا با نقل قول از گفته های بزرگان مستدل ترساخته ، افزود:” باور کنید رفیق کارمل ، رهبری اتحادشوروی قبل از اتحاد چنین یک فیصله یی ، اوضاع را دقیق وهمه جانبه مطالعه نمود، وبالاخره به این نتیجه رسید که هرخطا به معنی مغلوبیت انقلاب ثور وازدست دادن افغانستان به مثابه یک دوست ومتعاقبأ حضور نیروهای امپریالیزم درکابل خواهد بود. حین اتخاذ تصامیمی ما ملحوظات فوق را درنظر داشتیم”
کارمل درحالیکه چشمان قهوه رنگش به شدت به طرف ” مهمان” می دیدند گفت:” شما در باره ان فکر کرده اید که اگر من همزمان با تانک های اتحادشوروی وارد وطنم شوم ودرراس دولت قرار
بگیرم ، مردم افغانستان با کدام دیده به من خواهد نگریست».
همچنان وکیل می افزاید :« ببرک کارمل بعد از به قدرت رسیدن همزمانش با قوای اتحادشروی درافغانستان ازاولین روزهای زمامداری خود رنج بی پایان وکشندیی می کشید وخودرا زیر شکنجه وجدانی احساس مینمود . زیرا اثرات این اشنباه تاریخی را که بالای شخصیت وی سایه انداخته بود به خوبی درک مینمود وازان اگاهی داشت.»
با این همه مسوولیتهای پر خطیر ببرک کارمل غرض ترقی واعتلای کشور ونجات مردم از زیر ساطور امین و وپایان قطع خونریزی این ریسک بزرگ را قبول کرد.
چنانچه زمانی مردم ازجمله خبرنگاران داخلی وخارجی ازشادروان ببرک کارمل پرسش به عمل میاوردند که ایا خودت شخصن از عساکر اتحادشوروی دعوت کردید تا به افغانستان بیایند وی درجواب میگفت:” ما انها را دعوت نکردیم که به افغانستان بیایند، بلکه انها زمانیکه ما درتبعید بودیم ازما دعوت به عمل اوردند که به افغانستان برویم”.
بلی چنین واقعیتها سرگذشت امدن قوتهای شوروی درافغانستان است که واقعیت های آن از ذهنها پنهان است. شادروان کارمل شگوفانی وطن ومردم را ازاغاز قیام هفت ثور می خواست، اما عمال رهبری غیر معقول و غیر اصولی رهبران مرحله اول با سردمدار ی حفیظ الله امین خون اشام که خلاف شرایط و درک توده ها از تحقق ارزشهای دموکراتیک درافغانستان استفاده کرد ،بی اعتمادی دولت ،حزب ومردم شروع شدو ازهم گسلید . برای اینکه ذهن مردم عملن برای پذیرش این مولفه ها اماده نه بود ومردم انرا خلاف سنت وایین عقیدوی خود میدانستند. تاریح نشان داده هرنوع خواست واهداف که اگر به نفع صدفیضد مردم باشد ومردم انرا درک نه نمایند و خلاف باورهای شان باشد نمی پذیرند. درجامعه بحران بی اعتماد میان قدرت ومردم بوجود میاید. انرا ما درعمل حس کردیم، دیدیم و تا بحال ازان رنج می بریم. البته نقش نیروهای جهادی که درزمان داوود به پاکستان فرار کرده بودند ؛وبرای خود حزب وگروپ نظم نهادند. توسط سازمان استخبارات پاکستان و کشورهای غربی درراس امریکا مسلح شده وتربیه نظامی دیده بودند ،به افغانستان گروه گروه اعزام میداشتند، دست بالای دارند. دراین خونریزی ورنج ودرد مردم چه بعداز قیام ثور و چه بعداز به قدرت رسیدن نقش مضاعف دارند.

 

رفیق عارف عرفان

مخالفت ببرک کارمل با اعزام ارتش سرخ درافغانستان؛؛

آیینهٔ تاریخ وبازتاب حقیقت ،بازدایش ابر پاره ها وغبار های توهم انگیز, اصلی ترین تصویر پردرخشش و ماندگار تاریخی رابامخالفت فقید ببرک کارمل با اعزام نیرو های شوروی در افغانستان به نمایش میگذارد.
مجموعهٔ زندگی سیاسی،ابعادخردورزی، بنیاد گذاری نهضت ترقیخواهی ،پیکار های دادخواهانه،مبارزات پارلمانی، قابلیت عالی دولتمداری ،تاسیس نظام ملی ومردم سالار ،هدایتگری کاریزماتیک ،حس وطندوستی ،تبارز تقوا وپرهیزگاری ،دید فراقومی وهمشهری گرایی جهانی ببرک کارمل همه مولفه های اند که جایگاه اورا به‌مثابه شخصیت کمنظیر افغانستان بربلندای قلهٔ تاریخ تجسم می بخشد.یگانه شگرد یی که مخالفین سیاسی او به حیث حربه برای درهم کوبیدن این دولتمرد مردم سالارو بیهمتای تاریخ به آن تمسک میجویند،همانا مسیر همسفری او بااعزام نیروهای شوروی در افغانستان است.
تاریخ گواهست که فقید ببرک کارمل با آنکه در جایگاه
یک اسیر ویک تبعیدی در کشور چکوسلواکیا وسپس اتحاد شوروی دوران تبعید را سپری مینمود ، با همه دور اندیشی،وحفظ وجهه ووجاهت ملی در حد توان، تمامی تلاش و مساعی خویش را بکارجست تا از اعزام نظامیان اتحاد شوروی در افغانستان جلوگیری نماید.
اوعنوانی رهبران حزب کمونست اتحاد شوروی نامه یی بنوشت وضمن ابراز مخالفت با اعزام ارتش سرخ در افغانستان از عواقب آن برای رهبران کرملین هوشدار داد‌.
بربنیاد برگه های تاریخ در اوج بحران افغانستان و هنگامی که آتش جنگ در سراسر کشور و درحدود دوصد جبه‍هٔ منظم نظامی علیه دولت شعله ور شده بود ورقابتهای ابرقدرتهای جهان برمصداق اظهارات بریژنسکی مشاور امنیت قصر سفید با ورود قبلی آمریکا درحوادث افغانستان در عالیترین اوجش رسیده وکشتی انقلاب افغانستان در بحر پر از تلاطم افگنده شده بود ،رهبران کرملین درست پس از قتل شادروان نور محمد تره کی با همه سراسیمه گی در امتداد جنگ سرد،تامین امنیت سرحدات جنوبی ،حفظ نظام انقلابی وارزشهای انقلاب در افغانستان با اتخاذ تصمیم مداخله نظامی واعزام ارتش در افغانستان رویکرد نوینی برگزید وفقید ببرک کارمل را که قبلا سمت رهبری ح د خ ا (جناح پرچم ) ومعاونیت شورای انقلابی را بدوش داشت از کشور چکوسلواکیا فراخوانده ودر پایانیترین لحظات حساس از تصامیم شان در راستای اعزام نیروی نظامی درافغانستان پرده برداشتند .
بر بنیاد برگه های تاریخ ،فقید ببرک کارمل ضمن ملاقات با کريچکوف رئيس بخش خارجي “کي گي بي ” در خصوص طرح اعزام نیرو های شوروی در افغانستان مخالفت خویش را آشکارا با اعزام ارتش سرخ بیان داشت که روایت آن چنین امده است:
کریچکوف(رئیس بخش خارجی کی گی بی ) بطور غیر مستقیم اشاره نمود که اگر اوضاع ایجاب کند قوای محدود اتحاد شوروی به افغانستان اعزام خواهند شد.
“والدیمیروف” با لحن مجهولی افزوده بود: “برای حمایت از مبارزۀ “نیروهای سالم”
ببرک کارمل :”مگر،ما خود ميتوانيم از عهدۀ چنين يک کاري بدرآييم،من درنامۀ که به آدرس حزب کمونست فرستادم ،خاطرنشان ساخته ام که به مجرد دعوت به قيام ،امين فورآ از طريق رفقاي ما که درشرايط مخفي بسر ميبرند،وهم از طرف توده هاي وسيع مردم که از وي، متنفرهستند سرنگون خواهند شد.شما افغانها را نمي شناسيد،من به شما اطمينان ميدهم ،مردم ديگرتحمل همچو مستبد را ندارند
کارمل ادامه داده خاطر نشان ساختند :”گاهی به این فکر کرده اید که اگر من همزمان با تانک های شوروی وارد وطنم شوم ودر رآس دولت قرار گیرم ،مردم افغانستان به کدام دیده بطرفم خواهند نگریست؟؟”(۱*)
در ورقپاره های دیگر تاریخ که به قلم آقای عبدالوکیل وزیر خارجه پیشین افغانستان ،عضو گروه تبعیدی رهبران جناح پرچم ،همسفرسیاسی دوران تبعید ببرک کارمل وشاهد عینی رخداد های انقلابی مزین یافته است چنین آمده است:”رهبری شوروی به تاریخ ۲۵ماه اکتبر۱۹۷۹ ،الکسی پطروف را بعد از ۴۰ روز از به قدرت رسیدن حفیظ الله امین ،نزد ببرک کارمل به پراگ فرستادند تا در صورت موافقت موصوف وی را باخود به ماسکو بیاورد.قرار اظهارات ببرک کارمل موصوف دو شبانه روز با پطروف گفتگو و مذاکرات را انجام داد،ببرک کارمل در ابتداء حاضر نبود که چکوسلواکیا را بزودی ترک گوید وبه ماسکو برود،وی در صحبتهای خود با پطروف پافشاری داشت تا زمانی که حفیظ الله امین در قدرت است حاضر نیست چکوسلواکیا را ترک نماید.موصوف به این عقیده بود که در صورت ضرورت بعد از سقوط رژیم امین برای وحدت دوباره حزب به وطن برمیگردد.متآسفانه ببرک کارمل بنا برهر عواملی نتوانست تا اخیردرین موضع گیری خود در برابر دوست مطمئن خویش پطروف ایستادگی نماید.”(2*)
درنگارشات بعدی اثرعبدالوکیل از قول ببرک کارمل در جریان ملاقات تیم رهبران تبعیدی به شمول سروری ،وطنجار وگلابزوی چنین میخوانیم:”رفقا!شما باید خود تان دست بکار شویدوراه های سقوط رژیم امین را جستجو کنید.دوستان شوروی حاضرند باما همکاری و کمک درین راستا نمایند.دوستان شوروی میگویند که شما برای از بین بردن تسلط رژیم امین بالای هرپلان میتوانید کارکنید وفکر نمایید ،بغیر از اعزام ومداخله قطعات نظامی اتحاد شوروی”( *3)
عبد الوکیل در کتاب خویش درین بحث ادامه داده خاطرنشان میدارد:همچنان وقتی بسیاری ها از ببرک کارمل پرسش بعمل می آورند که آیا خودت از اتحاد شوروی دعوت بعمل آوردید تابه افغانستان عساکر شان را بفرستند؟،وی در جواب میگفت : “ما آنها را دعوت نکردیم که به افغانستان بیایند،بل آنها زمانی که در تبعید بودیم از ما دعوت بعمل آوردند که به افغانستان برویم”(*4).
در همین راستا جناب عبد الوکیل انگیزه های اعزام ارتش سرخ را در افغانستان مورد بحث قرار داده اذعان میدارد:”درمورد فرستادن قوای اتحاد شوروی به افغانستان ،دومرحله را باید مد نظرگرفت”نخست تقاضای مکرر از جانب نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین برای فرستادن واحد های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان وتردد ودو دلی اولیهٔ رهبران اتحاد شوروی درین مورد.ثانیأ تصمیم رهبری اتحاد شوروی در ۱۲ دسامبر۱۹۷۹وفرستادن اردوی ۴۰ به افغانستان. که در بخش نخست سقوط شهر هرات در ۲۴ حوت ۱۳۵۷ وملاقات نورمحمد تره کی با مستشار نظامی وکارمند عالیرتبه سفارت اتحاد شوروی وتقاضای او برای فرستادن قوتهای زمینی وهوایی به افغانستان مایهٔ اصلی وانگیزه ساز این تصمیم قرار میگیرد.
تدارکات کمیتهٔ مخفی پرچمی ها برای سرنگونی امین
…………………………………………………………….
درست پس از تبعید رهبران جناح پرچم در خارج از کشور، کادر های جناح پرچم بامشاهدات طوفان برخاسته از دامان نظام ، بخاطر بقای حزب ونهضت ترقیخواه کشور تحت رهبری آقای عبدالظهور رزمجو دست به تشکیل سازمان مخفی زدند.
دراوایل ماه نوامبر ۱۹۷۹رهبران تبعیدی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به شمول آقایون اسد الله سروری،محمد اسلم وطنجار وسید محمد گلاب زوی بطور دسته جمعی روی یک مشی سیاسی و برنامه های مشخص گفتگو نموده وضمن تصمیم برای سرنگونی حفیظ الله امین ،جناب عبد الوکیل را جهت هماهنگی امور سیاسی ونظامی به افغانستان فرستادند.
آقای عبدالوکیل درین راستا از نتایج دیدارش با مسئول کمیته سازمان مخفی آقای ظهور رزمجو از قول اوچنین مینگارد:”…حالا سازمان مخفی حاضر است برای برانداختن حفیظ الله امین از قدرت به یک اقدام به یک فرصت ممکن دست زند.مابا بعضی از طرفداران نورمحمد تره کی روابط خوبی برقرار کرده ایم وآنها نیز اعلام آمادگی کرده اند.”( 5*)
برای واکاوی بیشتر این تدارکات ومسیر فعالیت سیاسی ونظامی سازمان مخفی، آقای نسیم جویا سابق عضو کمیته مرکزی ح د خ ا وعضو ارشد “کمیته مخفی پرچمی ها” نگاه خویش را چنین ابراز میدارد:”…یکی از آخرین جلسات رهبری داخل کشور که در 27 سنبله 1358 یعنی دوروز بعد از قتل نور محمد تره کی دایر گردید؛ فیصله های آن مبین این حقیقت است:
جلسه که با دشواری در ظرف دو روز اعضای آن توانستند گرد هم آیند ساعت 7 شام 27 سنبله تحت رهبری رفیق رزمجو دایر گردید ساعت 5 صبح روز 28 سنبله در فضای پر شکوه اعتماد ,احترام و غرور پایان یافت.
با درنظر داشت انکشافات بسیارسریع اوضاع، حزب تصمیم گرفت که برای جلو گیری از انکشاف بیشتر اوضاع که در سمت نا مطلوب پیش میرفت ، آمادگی کامل سیاسی ونظامی اتخاذ نمايد، تصمیم نهای ما عبارت از برانداختن” مستقلانه” رژیم امین و آماده گی کامل برای آن بود. حزب با صداقت با دوستان ما ( اتحاد شوروی )مشوره تحریری یی را که در آن گفته شده بود که از امین حمایت نکنند, داده بود؛ با در نظر داشت شکست قیام 21 حوت تصمیم گرفته شد که در باره تصامیم و امکانات نظامی ما با هیچ کس صحبت نمی کنیم؛ واقعیت این است که لو رفتن یک بخش مهم از سازمان مخفی که مسؤولیت مهم نظامی هم داشت ، بخش مهمی از توطئه و نقشه بزرگ سرکوب کامل نیرو های دموکراتیک در هردو جناح حزب و کشیدن پای اتحاد شوروی به افغانستان بوده است.
آنچه فقط یک هفته بعد از آزادی از زندان از آن اگاهی یافتم برای من نه فقط حیرت آوربود؛ بلکه واضحاً نشان دهنده نقشه وسیع وخطرناک علیه کشور ما وحزب ما بود .
آنچه در نوامبر ــ دسامبر 1979 به وقوع پیوست، صفحه ای است که نه فقط حزب؛ بلکه همه وطنخواهان افغانستان آنراباید مورد مطالعه قرار دهند.
نه فقط نقشه قیام “مستقلانه “حزب علیه رژیم جنایت کار امین خنثی گردید،بل قیام های نظامی جناح ضد امین با نظر “خلقی را توسط خلقی بکُشید”رانیز سرکوب کردند.
حقیقت اين است که همه زمینه ها مساعد شد تا اتحاد شوری به مداخله نظامی مجبور گردد.
آنچه به سازمان ما مربوط میشود , ما تنها اطلاع حاصل کردیم که قوای اتحاد شوروی وارد افغانستان شد.”(6*)
پاسخ ببرک کارمل برای پذیرش زعامت سیاسی
………..‌‌‌‌……‌‌‌‌‌‌………………………………..
سال ۱۳۷۰ مجله اشپیگل پرسشی را در خصوص‌چگونگی پذیرش زعامت سیاسی در آستانه رخداد “ششم جدی “در مقابل فقید ببرک کارمل قرار داده که موصوف چنین خاطر نشان نمود:”با تصمیم رهبران اتحاد شوروی در خصوص مداخله نظامی آنکشور به افغانستان،من در برابر عمل انجام شده قرارگرفتم .در آنزمان در برابر من دوسوال مطرح شد: اول این که به حیث کسی که دوبار از طرف مردم افغانستان به حیث نماینده پارلمان برگزیده شدم ، به حیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان(جناح پرچم ) ومعاون پیشین شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان یا باید برای خاموش ساختن شعله ه‍ای آتش جنگ در افغانستان ونجات مردم نقش می آفریدم ویا این شعله های آتش، ویرانی میهن ونابودی هموطنان را درکشور از دور تماشا مینمودم،که پس از تعمق زیاد گزینه اول را برای رفع مسئولیت سیاسی وادای رسالت تاریخی در برابر وطن ومردم ، برگزیدم.فقید ببرک کارمل در پایان این مصاحبه چنین اظهارداشت:”من سپر بلای اهداف اتحاد شوروی در افغانستان شدم.”
در راستای این رویکرد پروفیسور (فردهالیدی) از مدرسۀ علوم سیاسی دانشگاه لندن چنین مینگارد: «ترس از ایجاد یک دولت دشمن در کابل، علت اصلی هجوم شوروی در افغانستان بود، از شوروی بیش از ده بار دعوت شده بود تا نیروهایش را بفرستد.البته کارمل نیز کسی نبود که از نیروهای شوروی بخواهد تا به افغانستان بیایند. تصمیم در مسکو گرفته شد و از او خواسته شد با این تصمیم موافقت کند و او این کار را کرد بنا برین، دخالت نظامی، تصمیم روسها بود در واکنش به وخامت اوضاع در افغانستان.».
پیگفتار:
………….
بیگمان، اعزام ارتش سرخ در افغانستان یکی از درشت ترین صفحات تاریخ بحرانزای افغانستان را احتوا میدارد.
برحکم برگه های مستند ومعتبر تاریخی وحضور شاهدان عینی ،جناح” پرچم”حزب دموکراتیک خلق افغانستان ورهبران تبعیدی و”کمیتهٔ مخفی پرچمی ها”مجموع تلاشها،وتدابیر سیاسی را بکار جستند تا طور مستقلانه در بر اندازی رژیم امین اقدام نموده و از اعزام نیرو های شوروری در افغانستان جلوگیری نمایند.این که چگونه وتحت کدام انگیزه ها،از راه اندازی قیام مستقلانه توسط “کمیته مخفی پرچمی ها” برای براندازی رژیم امین بطرز نامرئ در سایهٔ مانور های سیاسی جلوگیری شد وبرای اعزام نیرو های شوروی در افغانستان،برای هموار سازی این جاده مقدمه چینی شد از معما های تاریخ محسوب میگردد.هنوز ناگفته های زیادی در دل تاریخ باقی مانده است،باورمندم که شیرازه های اصلی وانگیزه ساز این تصمیم تاریخی رهبران وقت کرملین روزی از پرده بیرون خواهد تراوید؛
منابع:
(*۱)-کتاب چگونه ما به بیماری ویروس A ( هجوم به افغانستان) مبتلا میگردیدیم صفحات ۳۰۱-۳۰۲
.نویسندگان:ولادیمیر سینگروفو ولادیمیر سامونی .مترجم غوث جانباز .
(*2) کتاب از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان. ص۳۲۱
نویسنده :عبد الوکیل.
(*3) همانجا‌ ص۳۲۹
(4*)همانجا ص۳۴۹
(5*)همانجا ص۳۳۳- آقای عبد الظهور رزمجو یکتن از رهبران سازمانده و با استعداد جناح پرچم که بعد ازرخداد ششم جدی رهبری کمیته حزبی شهر کابل را بدوش گرفت وسپس عضویت دفتر سیاسی حزب را کسب نمود.
(6*) سایت سپیده دم ،تحت عنوان :رخداد های خونبار دو سده اخیر را چه نام باید گذاشت …،قسمت هشتم ،بخش دوم ،گفتگو بانسیم جویا عضو کمیتهٔ “سازمان مخفی پرچمی ها” سابق عضو کمیته مرکزی ح د خ ا

رفیق داکتر حمیدالله مفید

 

ششم جدی آغاز فاجعه یا پایان فاجعه؟

 

ششم جدی سال ۱۳۵۸رویداد پرسش بر انگیزی است، که نزدیک به اغلب نویسنده‌گان و پژوهشگران در بازتاب آن با شگفتی و پرسش می‌نگرند، نویسنده‌گان و پژوهشگران نا همسو یا مخالف شش جدی را آغاز فاجعه و دشواری‌های می‌دانند که در کشور ما رُخ داد و همسویان این رویداد آن را روز رستاخیز و نجات مردم افغانستان از یک فاجعه، اختناق، ترور، ناهنجاری‌های سیاسی و اقتصادی می‌دانند.

در این جستار تلاش شده است، تا به این پرسش که آیا ششم جدی آغاز فاجعه یا پایان یک فاجعه است پاسخ ارایه گردد.

نخست فاجعه چیست: به گفتارود فرهنگ‌نویسان فاجعه واژه تازی یا عربیست که به معنی زرییه، مصیبت، سختی، بلاء و اندوه می‌باشد و جمع آن فواجع است. اکنون به این پرسش پاسخ داده خواهد شد، که ششم جدی یک فاجعه بود یا حاکمیت صد روزه حفیظ الله امین یک دولت فاجعه‌بار بود.

بخش نخست:

پیش زمینه‌های ششم جدی:

در بخش سیاسی:

در دوره صد روزه حاکمیت حفیظ الله امین بگیروببند مردم آغاز یافت و به گفتاورد نویسنده‌گان و پبشینه نگاران چون: س. ع. کشتمند در کتاب «یادداشت های سیاسی و رویداد های تاریخی»، سپهسالار نبی عظیمی در کتاب‌های: «اردو و سیاست و من و آن مرد موقر»، ظاهر طنین در کتاب: «افغانستان در قرن بیستم» و محمد اکرم اندیشمند در کتاب «حزب دموکراتیک خلق افغانستان کودتا، حاکمیت و فروپاشی» و دیگر نویسنده‌گان غربی و شرق، دوران حاکمیت صد روزه حفیظ الله امین را چنین بررسی نموده‌اند:

نبود احزاب سیاسی، گرفتاری رهبران اغلب حزب های سیاسی، که پیش بر آن در داخل کشور فعالیت داشتند، شامل: جریان دموکراتیک نوین یا شعله‌یی‌ها مانند، خانواده رحیم محمودی و هادی محمودی، خانواده اکرم یاری، شهید صادق یاری و دیگران، گرفتاری اغلب رهبران حزب سوسیال دموکرات یا افغان ملت و فراری رهبران آن حزب، گرفتاری و فراری اغلب رهبران نهضت جوانان مسلمان افغانستان، حزب جمعیت اسلامی افغانستان و دیگر جنبش های اسلامی کشور چون: صبغت الله مجددی، عبد الرب رسول سیاف، و دیگران گرفتاری خانواده و رهبران، پاسداران اسلامی افغانستان و دیگر سازمان‌های اسلامی، گرفتاری یا فراری اغلب رهبران حزب رستگاری ملی یا ملی غورزنگ به شمول پوهاند اصغر و پوهاند ارغندیوال و دیگران، گرفتاری و به زندان افگندن اغلب رهبران بخش خلق چون جنرال عبد القادر و شاهپور احمدزی در اگست ۱۹۷۸و دیگران فراری شیرجان مزوریار، سید محمد گلابزوی و دیگران. فراری وگرفتاری اغلب رهبران بخش پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان شامل: ببرک کارمل، س. ع کشتمند، کاویانی، داکتر نجیب الله، وکیل، کاویانی و دیگران.

اغلب زمین‌داران، روحانیان ملی، متشبثان خصوصی، بازرگانان ملی یا زندانی و یا از کشور فرار نمودند.

اغلب استادان دانشگاهی، آموزگاران و دانش‌آموزان از دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌ها گرفتار، زندانی و یا به جوقه‌های اعدام کشانیده شدند.

در کشور هیچ اصول دادگاهی، دادستانی، وکیل مدافعه و محکمه علنی وجود نداشت. مردم بدون اسناد قابل نگرش گرفتار و زندانی می‌شدند.

بر بنیاد پژوهش پیشینه نگاران و از آن میان نصیر مهرین در جستاری زیر فرنام یا عنوان «حکومت صد روزه امین منتشره تارنمای دویچه ویلی» چنین می‌نویسد:

هنگامی که حفیظ الله امین قدرت را رسماً به چنگ آورد، اوضاع افغانستان از حالت نخستین ماه‌های بعد از کودتای ثور، تفاوت های بسیار کرده بود؛ زیرا مظالم و ناهنجاری‌ها و مخالفت های گوناگون دامن گسترده بود. هزاران تن به قتل رسیده بودند، هزاران تن دیگر در زندان‌ها بودند. عده‌یی که تعدادشان به شدت رو به افزایش بود، مهاجرت کرده بودند. پس مسلم بود که نه تنها از تحقق برنامه‌ها و فرمان‌های ابلاغ شده حتا با همان شیوه‌های قبلی خبری نبود؛ بلکه جنگ و خونریزی و ابقای قدرت در دستور کار بود.

در چنان اوضاع که شیرازه‌های پیشین نیز فرومی‌پاشید، وضعیت معیشتی- اقتصادی، آموزشی و روانی جامعه شاهد یکی از دردآمیزترین لحظات بود. اگر در سال پیش و حتا در اوایل همان سال ۱۳۵۸هنوز بخشی از مکاتب در ولایات به روی شاگردان باز بودند، و برخی مقامات حکومتی امکان و جرئت سخن گفتن از سوادآموزی و یا سروی و اصلاح اراضی را داشتند، در حکومت صد روزۀ امین چنان امکانات از دست رفته بود.»

ظاهر طنین نویسنده کتاب: «افغانستان در قرن بیستم» در روحیه ۲۴۷ چنین می‌نویسد: «… برای نیل به این اهداف (اهداف سیاسی) سرکوب و ترور در دستور کار دولت قرار گرفت بازداشت های جمعی از اوایل سال ۱۹۷۸ شروع و سال بعد یعنی در دوران حفیظ الله امین به اوج خودرسید، در کابل علاوه بر منسوبین خانواده سلطنتی. بازداشت فعالان سیاسی گروه‌های مختلف، از جمله اعضای جنبش اسلامی، ماویست‌ها، پرچمی‌ها اعضای گروه افغان ملت و گروه طاهر بدخشی و بحرالدین باحث آغاز شد.»

طی حاکمیت صد روزه رژیم خونتای حفیظ الله امین تمام فعالیت های روشنگری، دگراندیشی، دادخواهی و ترقی پسندی متوقف گردید، افزون بر آن اغلب سرمایه‌داران و متشبثان خصوصی، بازرگانان، زمین‌داران و اشخاصی که مانند رژیم خونتای امین نمی‌اندیشیدند، گرفتار، به پلیگون‌ها سر به نیست و شهید و یا در زندان‌ها افگنده شدند، در کشوری که کل جمعیت آن به ۱۴ ملیون می‌رسد، و مجموع روشنفکران و تحصیل کردگان ان به ۰،۵ در صد می‌رسید، گرفتاری نزدیک به هفتاد هزار انسان، شهید و اعدام بدون دادگاهی و محکمه نزدیک به بیست هزار نفر جز فاجعه چیزی دیگری بوده نمی‌تواند.

حاکمیت دولتی در اغلب روستاها، شهرها سقوط نموده بود. بر اثر بمباردمان رژیم خونتای امین در تاله و برفک، در کران و منجان، در خواهان و شغنان، در بامیان و هرات در فاریاب و غور هزارها نفر جان‌های شان را از دست دادند و یا اگر هم زنده ماندند مجبور به فرار از کشور شدند.

در رویداد فرقه ۱۷ ولایت هرات هزارها نفر شهید، گرفتار و زندانی و هزارها نفر دیگر به ایران فرار نمودند. در حقیقت پس از رویداد هرات فرار مردم از کشور آغاز یافت و این نخستین فرار دستجمعی مردم به کشور ایران و پاکستان بود.

از اثر فشار روزافزون سیاسی، هزارها روشنفکر که از زیر ساتور امین جلاد جان به سلامت برده بودند، از کشور فرار کردند و در پاکستان به فعالیت های سیاسی پرداختند، که از رهبران حزب اسلامی و جمعیت اسلامی، سازمان‌های مربوط شعله جاوید، ستمی‌ها و غیره را می‌توان نام برد

هر نویسنده‌ای و هر اندیشمندی که رژیم خونتای امین را رژیم فاجعه‌بار نمی‌خواند، یا از دانش تهی است و یا چشمان او را نگرش‌های تباری و گرایش‌های تاریک سیاسی بسته است.

در بخش های اقتصادی:

نگرش‌ها و نگارش های نویسنده‌گان و از آن میان سالنمای سال ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸خورشیدی بیانگر آنست، که رژیم حفیظ الله امین به گونه یکجانبه تمام پروژه‌ها و سیاست های اقتصادی دولت جمهوری سردار محمد داوود را متوقف گردانید، در این مورد سه.و.کشتمند در کتاب یادداشت های سیاسی و رویداد های تاریخی در رویه ۴۰۱ چنین می‌نویسد: «حفیظ الله امین در نشست برنامه‌های اقتصادی کشور گفت: هیچ جای برای سازش با نظریات و ملاحظات رژیم منسوخ گذشته (جمهوری محمد داوود خان) وجود ندارد، پلان هفت ساله باید متوقف شود …»

افغانستان یک کشور زراعتی است، که مساحت آن نزدیک به ۶۵۲۲۲۵۰۰ هکتار و از آن میان تنها ۳۶ در صد آن را علفچرها، زمین های زراعتی و جنگلات تشکیل می‌دهد، از آن میان تنها ۲،۶ ملیون هکتار زمین زراعتی دارد، که نسبت به دیگر کشور های جهان یک کشور نادار، فقیر وبی بضاعت شمرده می‌شود. این کشور سالانه به ۴ ملیون و۵۰۰ هزار تن گندم نیاز دارد، که باید تولید و عرضه شود، که متأسفانه این امکان در داخل کشور میسر نیست، پس از صدور فرمان شماره ششم شورای انقلابی و تقسیم و اصلاحات یک جانبه ارضی، در کشور، کشت زمین های زراعتی به ۱،۵ ملیون هکتار زمین پایین آمد و به گونه‌ای عملی ۱،۱ ملیون هکتار زمین تا ششم جدی ۱۳۵۸ از کشت و زراعت بازماند، اغلب زمین‌داران یا زندانی شدند و یا از کشور فرار کردند. دهقانان نیز زمین های به‌دست آمده را نسبت نداشتند، گاو، قلبه، تراکتور، تخم بذری و دیگر امکانات نمی‌توانستند، کشت کنند، وضع جنگلات نیز در هم وبر هم شده بود،

در روستاها از اثر گرفتاری، اعدام و یا زندانی ساختن زمین‌داران، دهگانان (دهقانان)، کارشناسان و یا متخصصان امور زراعت، کشت و زراعت به رکود مواجه شده بود.

در شهرها به خاطر ملی ساختن سرمایه‌های سرمایه‌داران کارکرد های اقتصادی به کمترین سطح خود رسیده بود.

عواید دولت به نازل‌ترین سطح خود سقوط نموده بود.

به خاطر خرید افزار جنگی تمویل و هزینه مصارف جنگ و تادیه معاشات ارتش، مصارف محفل‌ها و تجملات فریبنده، دولت مجبور شده بود تا از ذخایر ارزی استفاده کند، رژیم خونتای امین کوچک‌ترین دلچسپی به رشد و بهبود اقتصاد کشور نداشت. این مسأله قبل از همه موجب رکود اقتصاد کشور گردید و کشور به یک فاجعه ژرف اقتصادی روبرو شده بود.

پس در دوران حاکمیت صد روزه امین، اقتصاد کشور به‌سوی فاجعه کشانیده شده بود، هر نویسنده‌ای که منکر این فاجعه است در حقیقت، معنی فاجعه را نمی‌داند.

در بخش اجتماعی یا همزیستگاهی:

طی حاکمیت صد روزه رژیم خونتای امین، کوچک‌ترین روزنه‌ای به‌سوی حقوق بشر و آزادی های انسانی، اجتماعی و سیاسی وجود نداشت.

طی این مدت شیرازه‌ای اجتماعی کشور بر هم خورد، گرایش ژرف تباری در میان رژیم امین او را به یک رژیم شیونییست طراز پولپوتی مبدل ساخته بود، مخالفت با دیگر تبارها، گرفتار و زندانی ساختن رهبران دیگر تبارها آغاز یافت به گفتاورد ظاهر طنین همان کتاب رویه ۲۴۷: «بر علاوه گروه‌های سیاسی، گروه‌های اجتماعی مانند محصلان، استادان، افسران ارتش، کارمندان دولت، رهبران بعضی از گروه‌های قومی، مانند نورستانی‌ها، هزاره‌ها، بدخشانی‌ها … بزرگان قومی و مذهبی و افراد عادی عمدتآ هدف دستگیری‌های (گرفتاری‌های) دولت قرار گرفتند.»

طی این دوره تشکیلات اداری کشور در هم وبر هم شده بود، هیچ ارگان انتخابی اداری وجود نداشت، از انتخابات، از گزینش بخش های اداری کشور خبری نبود،

احزاب سیاسی، همه منحل و تنها یک حزب سیاسی آن هم باند امین وجود داشت و بس.

از پارلمان، مجلس نماینده‌گان، شورا های ولایتی، ولسوالی و روستایی اثری دیده نمی‌شد.

نبود دموکراسی، دگراندیشی، آزادی بیان، آزادی مطبوعات و رسانه‌ها، حق انتخاب وکیل و دادگاه‌های علنی، از عواملی فاجعه‌بار حقوق بشر بود که در دوران صد ساله حاکمیت امین در کشور بال های سیاهش را پهن کرده بود.

هر نویسنده و هر اندیشمندی، که این حالت حقوق بشر را در افغانستان فاجعه‌بار نمی‌خواند، گویا از حقوق و آزادی انسانی آگهی ندارد. باید اعتراف کرد، که رژیم خونتای امین پیش از ششم جدی یک رژیم فاجعه‌بار بود.

در بخش های فرهنگی و ادبی:

طی دوران صد روزه رژیم خونتای امین آزادی رسانه‌ها به‌هیچ‌روی وجود نداشت، نشرات همه دولتی و سور خلقی امینی بودند، گرایش جدی به فرهنگ منحط پاکستانی و فلم‌های پشاوری پدیدار گردید، فرهنگ دیرپای کشور را به انحطاط کشانید، در بخش نشرات دولتی تلویزیون، رادیو و رسانه‌های چاپی، جز چاپ و نشر رویداد های تبلیغی رژیم چیزی دیگری به دیده نمی‌آمد.

تیاتر، فلم، سینما و تلویزیون نیز بد ترین ابتذال و انحطاط دوران خود را می‌پیمود. 

چاپ کتب و ماهنامه‌ها نیز به یک میدان لجن تبلیغی امینی مبدل شده بود.

رژیم خونتای امین مطابع آزاد شخصی چون: مطبعه وارسته، مطبعه پشتنی، مطبعه هما، مطبعه کابل، مطبعه عنایت و مطابع دیگر را یکی پی دیگری نابود نمود و بنیاد مطابع آزاد را درهم ریخت.

در این دوره بخش فعالیت های فرهنگی کشور به فاجعه‌بار ترین دوران خود رسیده بود.

در حقیقت همین انحطاط فرهنگی در کشور به یک فاجعه مبدل شده بود.

در بخش زبان و ادبیات:

طی صد روزه حاکمیت خونتای امین به‌منظور رشد زبان‌های کشور هیچ اقدام دلسوزانه روی دست گرفته نشد، کدام شورای فعال فرهنگی که در زمینه رشد وبالنده گی زبان‌های کشور اقدام نماید، وجود نداشت، زبان‌های فارسی، ازبکی، بلوچی، پشه یی، ترکمنی ونورستانی، بد ترین دوره بی رویکردی خود را می پیمودند. طی همین دوره اغلب زبان‌های گویشی مردم افغانستان مانند: پراچی، برکی راجانی، واخانی، شغنانی، کشمی یکی پی دیگری به پرتگاه نابودی لولیدند. دولت امین بدون به دیده داشتن، ویژه‌گی های تاریخی، نظام واژگانی زبان پشتو یک عده واژه‌های جعلی را وارد نظام واژگانی زبان پشتو ساخت مانند، سارندوی بجای پولیس، لمری وزیر بجای نخست‌وزیر یا صدراعظم و دیگران.

از اینرو در بخش زبانی نیز دوره صد روزه حفیظ الله امین یک دوره فاجعه‌بار زبانی نیز بود.

بخش دوم:

رویداد ششم جدی:

به گفتاورد اغلب نویسنده‌گان و پژوهشگران تاریخ نوین کشور ارتش شوروی بر خلاف ادعا های برخی نویسنده‌گان تنگ‌نظر و دیده‌درا در ششم جدی داخل افغانستان نشده‌اند و دعوت‌کننده آنها نیز ببرک کارمل نمی‌باشد، چیزی که با دریغ امروز این دیده‌درا های تاریخ با چشمسپیدی مطرح می‌کنند که گویا قطعات اردوی چهلم اتحاد شوروی در ششم جدی داخل افغانستان شدند و رژیم خونتای امین را نابود کردند.

۱- امین؛ داعی و میزبان نیروهای شوروی:

حفیظ الله امین در زمان امضای معاهده میان عالی ترین هیئت دولت شوروی و افغانستان در پنجم دسمبر ۱۹۷۸ که به رهبری نورمحمد تره کی و بریژنف صورت گرفت، به‌صورت رسمی نفر دوم دولت حزب دمکراتیک خلق بود.

امین چه در دوران رهبری نورمحمد تره کی در حزب و دولت حزبی و چه در زمان کوتاه رهبری و حاکمیت خودش بارها از شوروی خواستار اعزام نیروی نظامی به افغانستان شد. در یک سند محرمانۀ کی. جی. بی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی منتشر گردید، نمایندۀ کی. جی.بی در مورد توافقات امین به چگونگی جابجایی نیروهای نظامی شوروی در افغانستان می‌نویسد:

«پیام از کابل (محرمانه، عاجل)

به تاریخ ۱۲ و۱۷ دسمبر (۱۹۷۹) نمایندۀ کی گی. بی به امین دیدار کرد، در گفته‌های امین مسأله درخور توجه است:

امین مصرانه مفکوره لزوم بلافصل اتحاد شوروی در جلوگیری از عملیات رزمی باندها در نواحی شمال جمهوری دمکراتیک افغانستان را بیان کرد، طرح های او از این قرار اند:

رهبری کنونی افغانستان حضور نیروهای مسلح شوروی را در برخی از نقاط مهم استراتیژیک در استان‌های شمالی افغانستان خیرمقدم خواهند گفت.

امین گفت: 

۱– اشکال و روش های ارایه شده کمک نظامی بایست از جانب شوروی تعین گردد. 

۲– اتحاد شوروی می‌تواند پادگان‌های نظامی در جاهای که خود آرزو دارد، به‌دست آورد.

۳ – اتحاد شوروی می‌تواند کلیه پروژه‌های همکاری مشترک افغان شوروی را زیر محافظت بگیرد. 

۴ – سپاهیان شوروی می‌تواند راه‌های مواصلاتی جمهوری دموکراتیک افغانستان را زیر نگهبانی بگیرد. … . » 

همچنان نمایندۀ کی.جی.بی از کابل در پیام محرمانۀ دیگر خود به مسکو از تقاضای امین به اعزام نیروی شوروی برای حفاظت از محل کار و اقامتش سخن می‌گوید:

«… در روند گفتگو، امین خواهش خود مبنی بر گسیل یک گردان (کندک) از سپاهیان شوروی را برای نگهبانی از شخص خود در مقر جدیدش (که او در نظر دارد پس از پانزدهم اکتوبر سال روان (۱۹۷۹) به آنجا کوچ کند) تکرار کرد…» 

ظاهراً پس از تقاضای امین یک قطعۀ پنجصد نفری که عمدتاً از نیروهای مخصوص کی.جی.بی بودند در اوایل دسمبر ۱۹۷۹ به محل اقامت امین در کاخ تپۀ تاج بیک اعزام شدند. این نیروها حلقۀ دوم محافظتی را به دور قصر تپۀ تاج بیک می‌ساختند که همه ملبس با یونیفورم ارتش افغانستان بودند. 

فقیر احمد ودان عضو ارشد جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق ضمن آنکه دعوت امین را از مسکو در اعزام قوای نظامی، تلاش موصوف غرض جلب اعتماد رهبران شوروی در مورد خود تلقی می‌کند، به نقل از یک مأمور عالی‌رتبۀ حکومت امین می‌نویسد:

«باید به اساس این پیشنهاد (پیشنهاد حفیظ الله امین) ده هزار تن از منسوبان اردوی شوروی در میدان های هوایی افغانستان جابجا و در مواقع لازم از آنها استفاده می‌گردید، به همین سبب در بیانیه‌ها و اسناد هردو جانب فورمول بندی “قطعات محدود نظامی اتحاد شوروی”بکار می‌رفت.»

گروهی از دانشمندان انستیتوی تاریخ نظامی فدراسیون روسیه در کتاب “جنگ در افغانستان” که بخشی از اسناد سری را در مورد تقاضاهای پیهم تره کی و امین مبنی بر اعزام قوای شوروی بازگو کرده‌اند می‌گویند: این‌گونه تقاضاها که از طریق نمایندگان شوروی فرستاده شده بود، نزدیک به بیست می‌رسد. هفت تقاضا از سوی امین پس از برکناری تره کی صورت گرفته بود. 

پروفیسور “پی یر آلن” آمر دیپارتمنت علوم سیاسی دانشگاه ژنو در کشور سویس و “دیتر کلی” همکار ارشد دیپارتمنت علوم سیاسی دانشگاه مذکور تقاضای تره کی و امین را مبنی بر اعزام قوای نظامی از شوروی بیست و یکبار وانمود می‌کنند. آنها مجموع این در خواست‌ها را با استفاده از اسناد آرشیف کی.جی.بی؛ و حزب کمونیست شوروی و سایر منابع روسی بیان می‌دارند.

آنچه هویدا است این است که قطعات ارتشی شوروی نه در ششم جدی بلکه پیش از ششم جدی بنا بر تقاضای امین و تره کی به افغانستان آمدند، نه بنا بر تقاضای ببرک کارمل، پس این دیدگاه که ببرک کارمل و ششم جدید عامل تجاوز روس‌ها بر افغانستان اند، نیز از بنیاد نادرست و نابجا می‌باشد هر نویسنده‌ای که تلاش می‌کند، تا ششم جدی را آغاز تازش روس‌ها در افغانستان بدانند، تلاش‌های شان یک‌جانبه و عاری از خرد و منطق سیاسی است.

فرایند یا نتیجه‌گیری بخش دوم:

قطعات محدود ارتش شوروی وقت بنا بر درخواست حفیظ الله امین و نور محمد تره کی وارد افغانستان شدند و بنا بر حرکات و اقدام‌های ضد انسانی امین، او را از قدرت سر به نیست کردند و تحول ششم جدی بنا بر نیاز زمان و خواست نیرو های دادخواه، دموکرات و ترقی پسند و به‌منظور تأمین دموکراسی، آزادی در کشور رُخ داد.

بخش سوم:

اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور پس از ششم جدی:

یکم: اوضاع سیاسی کشور:

پس از نخستین روز های ششم جدی سال ۱۳۵۸دروازه‌های زندان‌های کشور و از آن میان زندان پلچرخی کابل باز ونزدیک به ۵۰هزار زندانی سیاسی، اجتماعی به خاطر پاسداری از حقوق بشر و آزادی های مدنی رها گردیدند.

پس از ششم جدی سال ۱۳۵۸یعنی ۲۷ دسمبر سال ۱۹۷۹ خط مشی سیاسی دولت جمهوری دموکراتیک از سوی ببرک کارمل رییس شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان اعلام گردید. در خط مشی سیاسی آمده است:

«۱-اعلام آزادی تمام زندانیان سیاسی که از دم تیغ ساطور حفیظ الله امین تبهکار سر به‌سلامت برده‌اند و در شرایط لازم لغو قانون اعدام.

۲-لغو تمام مقررات ضد دموکراتیک و ضد انسانی و منع گرفتاری‌ها، توقیف‌ها تعقیبات خودسرانه و تفتیش منازل و عقاید.

۳-احترام به اصول دین مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقاید و مراسم مذهبی، حمایت از نظام کانون خانواده، رعایت اصل مالکیت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.

۴-احیای امنیت و مصونیت فردی و جمعی، آرامش و صلح.

۵-تأمین شرایط سالم آزادی های دموکراتیک اعم از آزادی تشکیل احزاب، سازمان‌های اجتماعی و توده‌ای، آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات، و نمایش های خیابانی، تأمین حق کار و تحصیل، و تأمین آزادی‌ها و محرمیت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصونیت منزل.»

به تاسی از این اعلامیه به روز هفتم جنوری سال۱۹۸۰ترسایی ساعت ده پیش از چاشت دروازه‌های زندان های کشور و از آن میان زندان مخوف پلچرخی باز ونزدیک به پنجاه‌هزار زندانی طی مدت سه روز آزاد گردیدند.

پرسشی پدیدار می‌شود، که آیا رهایی نزدیک به ۵۰هزار زندانی سیاسی، رعایت حقوق و آزادی های فردی، ایجاد و تشکیل احزاب و دیگر تصامیمی که پس از ششم جدی در کشور گرفته شد، فاجعه است؟

بدون شک هر آدم عاقلی به این باور می‌رسد، که اینها فاجعه نی بلکه پایان یک فاجعه در کشور عزیز ما افغانستان است.

آزادی احزاب و تشکل های سیاسی و اجتماعی:

اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان به مثابه قانون اساسی موقت کشور به تاریخ ۱۴ اپریل سال ۱۹۸۰ یعنی چهار ماه پس از پیروزی ششم جدی از سوی شورای انقلابی کشور به تصویب رسید، که در آن همه آزادی های سیاسی و دموکراتیک مردم بدیده نگریسته شده بود و دولت حامی حقوق و آزادی های مدنی مردم گردید.

بر بنیاد همین اصول اساسی در کشور به‌زودی احزاب: سازا، سزا، اسلامی مردم افغانستان، رستگاری ملی داوود خان تحت رهبری پوهاند اصغر و پروفیسور ارغندیوال، سازمان‌های اجتماعی چون: جوانان، زنان، روشنفکران، انجمن های نویسنده‌گان، هنرمندان، اتحادیه‌های صنفی، پیشه‌وران و کارگران در کشور یکی پی دیگری ایجاد و از سوی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان به رسمیت شناخته شدند و شرایط جهت پیشبرد فعالیت های سیاسی و اجتماعی و صنفی آنان فراهم گردید.

آزادی مطبوعات و رسانه‌ها به منصه اجرا قرار گرفت و اجازه و نشر روزنامه‌ها و نشرات سیاسی غیردولتی مانند: اخبار هفته، سهاک، دهقان و غیره داده شد، که هیچ‌کدام دولتی نبودند و در خط سیاسی دولت حرکت نمی کرند.

در پایان این بخش به این فرایند می‌رسیم، که تأمین آزادی های مدنی، سیاسی و اجتماعی، مردم، آزادی رسانه‌ها و حق ایجاد احزاب و تشکل های سیاسی، که برای نخستین بار در کشور به گونه‌ای عملی آن پدیدار شد، و حتا در قانون اساسی جمهوری داوود خان نیز ایجاد احزاب و تجمع های سیاسی ممنوع شده بود، یک حرکت مدرن وجدید سیاسی و آغاز فصل نوین از دموکراسی و آزادی های سیاسی و مدنی برای مردم افغانستان بود، این اقدام‌ها آغاز فاجعه نی بلکه پایان فاجعه مدنی و سیاسی در کشور بودند.

دوم: بخش های اجتماعی واداری کشور:

پس از ششم جدی و پس از رویکار شدن یک دولت ملی و دموکراتیک که با اندیشه والای دادخواهی، ترقی پسندی و دموکراسی ملبس بود. ساختار اداری کشور تغییر پذیرفت، حاکمیت فردی جایش را به حاکمیت همگانی داد، اصول اساسی دموکراسی در ارگان‌های دولتی و محلی یکی پی دیگری عملی گردید.

در سال ۱۹۸۰ برای نخستین بار در کشور اصول نیمه فدرالیزم با ایجاد زون‌های هفتگانه قدرت واداره دولتی که رییسان زونها از صلاحیت وقدرت صدراعظم ایالتی برخوردار بودند، ایجاد شد

این زونها به گفتاورد کتاب یادداشتهای سیاسی ورویداد های تاریخی. جناب س.ع.کشتمند «رویه ۹۲۱ جلد دوم» قرارذیل بودند:

زون مرکز: ولایات کابل، میدان وردک، کاپیسا، پروان، بامیان و لوگر. (مرکز آن شهر کابل)

زون شمالشرق: ولایات: بغلان، کندز، تخار و بدخشان (مرکز آن شهر کندز)

زون شمال: شامل ولایات: سمنگان، بلخ، جوزجان، سرپل و فاریاب (مرکز آن شهر مزارشریف)

زون شمالغرب شامل ولایات: هرات، غور و بادغیس (مرکز آن ولایت هرات)

زون شرق: شامل ولایت: ننگرهار، لغمان و کنرها (مرکز آن شهر جلال‌آباد)

زون جنوبشرق: شامل ولایات: پکتیا، پکتیکا، خوست و غزنی (مرکز آن شهر گردیز)

زون جنوب: شامل ولایات: کندهار، زابل و ارزگان (مرکز آن شهر کندهار)

و زون جنوبغرب شامل ولایت: هلمند، فراه و نیمروز. ایجاد گردیدند، که نخستین نوع سیستم فدرالی غیر محسوس در کشور بود، که مبنای آن بر رعایت مردمی گذاشته شده بود، نه تباری.

در سال ۱۳۸۳ ترسایی، برای نخستین بار در کشور قانون ارگان‌های قدرت و اداره محلی دولتی منظور و حاکمیت در روستاها و ولایات مردمی گردید، به‌زودی شورا های روستایی، علاقه دارد، ولسوالی و ولایات ایجاد و رییسان شورا های روستایی، علاقه داران ولسوالان و والیان کشور از سوی مردم و از طریق شورا های ولایتی گزیده شدند. اقدامی که تا حال در افغانستان مانند، آن دیده نشده است و دیده نخواهد شد. آیا این اقدام‌های دموکراتیک و مردمی آغاز فاجعه است یا پایان فاجعه؟

انتخابات پارلمانی، ایجاد ولسی جرگه یعنی مجلس نماینده‌گان و مجلس سنا و گزینش حکومت و یا صدراعظم از سوی پارلمان، انتخابات ریاست جمهوری، اخذ رأی اعتماد کابینه از طریق پارلمان، از اقدام‌های گسترده‌ای بود، که در کشور پس از ششم جدی یکی پی دیگر عملی گردیدند.

پیداست، که اقدام‌های متذکره همه به فاجعه دموکراسی در کشور پایان داد و یک دولت دموکراتیک و مردمی را به میان آورد.

سوم: بخش اقتصادی:

به خاطر جلوگیری از درازی سخن نگاشته می‌شود، که وضع اقتصادی دولت و رشد امور بودجه وی، ترتیب پلان‌های رشد اقتصادی اجتماعی، رشد محلات، ایجاد پروژه‌های مادر، چون استخراج معادن، موجب شده بود، که دولت برای تمامی کارمندان، و کارکنان دولتی هفت‌قلم مواد طرف نیاز اولیه شامل: آرد، شکر، صابون، روغن و غیره را به گونه رایگان توزیع نماید. علی الرغم محاصره اقتصادی، کشور های غربی، از کمک های رایگان کشور های سوسیالیستی استفاده درست واعظمی صورت می‌گرفت، با بیماری، فقر و تهیدستی مبارزه جدی انجام می‌شد، رشوت، بیروکراسی، فساد اداری در کشور به کمترین سطح خود رسیده بود. مبارزه با کشت، تولید، و صدور مواد مخدر به بالاترین سطح خود رسیده بود، افغانستان در ردیف کشور های که در آن کمترین مواد مخدر آنهم در مناطقی که تحت حاکمیت دولت نبود تولید می‌شد، قرار گرفته بود.

این دوره یکی از طلایی ترین دوره حاکمیت دولتی و مبارزه با مواد مخدر، فساد، بیروکراسی و فساد اداری بود.

حتا حامد کرزی رییس‌جمهور پیشین از این دوره به مثابه دوره درخشان مبارزه با فساد اداری یاد می‌کند، رهبران سیاسی کشور اعضای بیروی سیاسی و کمیته مرکزی حزب دموکراتیک افغانستان، از هیچ سرمایه ملیونی، خانه‌های مجلل، قصرها، شرکت‌ها و زمین های دولتی استفاده شده ندارند، همه پاک‌دامن، قانع و از یک تربیه عالی انسانی برخوردار بودند.

آیا می‌شود، این دوره پاک و منزه دولتی را سرافگنانه آغاز فاجعه خواند؟

شرم هم خوب چیز است!

در بخش های فرهنگی:

برای نخستین بار در افغانستان به‌منظور رشد و بالنده گی فرهنگی و به‌ویژه زبان‌های پشتو، فارسی، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه یی، نورستانی در کشور نشرات به زبان‌های آنها صورت گرفت.

ایجاد وزارت امور ملیت‌ها به‌منظور تساوی حقوق ملیت‌ها ایجاد شد، چاپ و تدریس در مکاتب ابتدایی یا آغازین به زبان‌های مادری، از اقدام‌های بود، که تا اکنون در افغانستان انجام نشده بود و انجام نخواهد شد.

با ایجاد انجمن نویسنده‌گان و رهیابی نویسنده‌گان دگراندیش در این کانون از جمله: اعظم رهنورد زریاب، پوهاند داکتر جاوید، قهار عاصی، پویا فاریابی، جناب پرتو نادری و دیگران زمینه کارهای فرهنگی وسیع و گسترده فراهم و به انجام رسید.

فعالیت مجدد مطابع شخصی، و دولتی چاپ کتب و مجلات در تمام ولایت کشور آغاز گردید. در همین دوره نزدیک به ده هزار عنوان کتاب در کشور شامل دیوان‌های شاعران بی‌طرف و مخالف دولت، داستان‌های، رومان‌ها، آثار پژوهشی و تحقیقی به چاپ رسید؛ که در تاریخ کشور بی‌مانند و بی‌جوره می‌باشد.

در همین دوره پس از ششم جدی در کشور پنج روزنامه سراسری، ۷جریده، و۴۳مجله به چاپ می‌رسید، که وجدان تاریخ فرهنگی کشور مانند آن را به یاد ندارد.

هر نویسنده و دانشمندی که این حقایق و راستی‌ها را منکر می‌شود و این دوره را دوره فاجعه‌بار می‌خواند، نمک‌ناشناس و ناسپاس خواهد بود و وجدان تاریخ روی او را سیاه خواهد کرد.

در بخش آموزش و تحصیل و مبارزه با بی‌سوادی خاطرنشان می‌گردد، که در کشور طی همین دوره ایجاد دانشگاه بلخ، دانشگاه هرات، رشد و انکشاف دانشگاه ننگرهار، ایجاد صدها انستیتوت اداری، بانکداری، تعلیم تربیه، ایجاد برنامه‌های ماستری و داکتری در داخل کشور، فرستادن ده هزار نفر جهت تحصیلات عالی به کشور های اتحاد شوروی وقت، پولند، بلغاریا، آلمان شرق، چکوسلواکیا، کیوبا، هند و دیگر کشورها از اقدام های گسترده فرهنگی در کشور می‌باشد.

در همین دوره برای نخستی بار نزدیک به هفتاد هزار نفر از تحصیلات عالی و مسلکی برخوردار شدند، که در تاریخ گذشته و آینده کشور ما بی‌مانند خواهد بود.

در بخش کار برای گسترده گی سواد و آموزش برای نخستین بار در کشور نزدیک به دو ملیون انسان خوانش و نوشتن را فراگرفتند، که از طریق کورس های آموزش و خوانش دولت سازماندهی گردیده بود. این رقم شامل ۱۸ در صد نفوس کشور می‌شد، که در تاریخ کشور بی‌مانند وبی جوره بود و خواهد ماند. منکران این فعالیت گسترده آموزش در برابر تاریخ روی سیاه خواهند بود.

در کشور برای نخستین بار در زمینه رشد زبان پشتو و فارسی توجه ژرف و دقیق صورت گرفت، در ادارات دولتی افزون از واژه‌های ناب پشتو، فارسی نیز به کار رفتند، مانند: واژه‌های کارشناس در پهلوی متخصص، کارمند و کارکنان در پهلوی مأمور و اجیر، پرورشگاه وطن در پهلوی مرستون، زایشگاه در پهلوی زیژنتون و غیره

آنانی که این دوره را دوره آغاز فاجعه می‌دانند؟ آیا وجدان تحلیلی و تفکیکی دارند؟

این بود کوتاه نگرشی در زمینه دولت‌های پیش و پس از ششم جدی.

امیدوارم تا خواننده آگاه وبی طرف، خود قضاوت کند، که آیا ششم جدی سال ۱۳۵۸در کشور آغاز فاجعه است و یا به یک فاجعه جبران‌ناپذیر تاریخ نقطه پایانی گذاشت؟

با درود

نگاه جدید بر رویداد  ششم جدی

نویسنده: پرویز ” بهمن”

 

1/ درنگی بر  تشریحات  انحرافی  وبیمارگونهء برنامه سازان  دوتلویزیون بیرون مرزی  آریانا افغانستان وپیام افغان در امریکا راجع به ششم جدی

 

2/ نقد وبررسی نظریات آقایان فضل غنی مجددی ، سید خوبیب سادات وخانم سمین عمر راجع به حادثهء ششم جدی

 

بخش نخست:

روز ششم جدی سال 1358 خورشیدی نقطهء عطف در تاریخ مردم بلا کشیده ورنج دیدهء افغانستان بشمار می آید. درین روز حفیظ الله امین که بعضی ها از  وی بحیث  مغز متفکر کودتای هفتم ثور نام می برند توسط حامی اصلی اش یعنی اتحاد شوروی متوفی از مسند قدرت ؛ شکوه  و جلال به زیر کشیده شد.

.حفیظ الله امین در دوران حکومت صد روزه اش یک مصاحبهء رسمی با روزنامه نگاران داخلی وخارجی انجام داد که بعدا کاپی آن در روزنامه های دولتی انیس وهیواد افغانستان نیز چاپ گردید، وی  در آن مصاحبه از نیات باطنی اش  در برابر مخالفان وموافقان رژیم   پرده برداشته واظهار نمود که : بخاطر اعمار جامعهء سوسیالیستی  برای او تنها زنده ماندن یک ملیون انسان کفایت میکند.  بعداز نشر و پخش این  طرز دید غیر انسانی و وحشتبار؛ مردم افغانستان و جهانیان  بوضوح ؛ اوج غباوت؛ حماقت قبیلوی؛ بی پروایی ، بی مسوولیتی ، غولگری اوغانی،  کینه توزی؛ خودخواهی، وحشی گری؛ بدویت ،  نگرش عقده مندانه وجاهلانهء حفیظ الله امین را نسبت به جامعه وتاریخ این سرزمین در سر وسیمایش مشاهده نمودند.  حفیظ الله امین  با همین طرز دید قهقرایی وعقده های چرکین حقارت؛ عاشق ودلباختهء جامعهء سوسیالیستی بود واز برقراری دیکتاتوری پرولتاریا سخن میزد. وی حماقت وپستی را بخاطررسیدن به جامعهء سوسیالیستی بدانجا رساند که میخواست  واژهء برقراری دیکتاتوری پرولتاریا را در قانون اساسی افغانستان درج وتسجیل نماید. هدف حفیظ الله امین از تسجیل نمودن وقانونمند سازی دیکتاتوری پرولتاریا آن بود که رژیم خونخوار وتمامیتخواه خود را به بهانهء برقراری  دیکتاتوری پرولتاریا بطور یکجانبه مشروعیت وقانونیت بخشد وسایهء ننگین آنرا مانند رژیم خمرهای سرخ درکمبودیا بر مردم بیچاره و ساده دل افغانستان بگستراند.

 دیکتاتوری پرولتاریای حفیظ الله امین با بر قراری  نظام عدل الهی انجنییر گلبدین حکمتیار ویا امارت اسلامی طالبان برهبری ملاعمر ومولوی حقانی که مشروعیت آنرا از قرآن وسنت پیامبر وبیعت مردم میگیرند شباهت تام دارد.

درج وتسجیل دیکتاتوری پرولتاریا در مسودهء قانون اساسی افغانستان در آنزمان حتی  خشم مشاوران شوروی را برانگیخت .چنانچه در خاطرات سلسله وار جنرالان روسی زیر عنوان 🙁 چگونه به ویروس آ مبتلا شدیم)؛ ترجمهء آقای غوث جانباز از منابع روسی میخوانیم که :  زمانیکه حفیظ الله امین خواستار درج دیکتاتوری پرولتاریا در مسودهء قانون اساسی گردید مقامات حزب کمونیست شوروی درماسکو فورا به سفارت شوروی درکابل پیام عاجل فرستادند تا به امین بگویند که ازین حماقتها دست بردارد. همچنان در سلسلهء همان مقالات ؛  آمده است که امین  وتره کی هر زمانیکه با پیشنهاد ها ومشوره های مشاوران شوروی برای جلوگیری از وحشیگری های بیشتر توسط پیروان جاهل وکورمغز شان در ادارات پولیس و امنیت  روبرو میشدند این عاشقان پاکباز جامعهء سوسیالیستی؛  شهکاری های استالین را برخ آنها می کشیدند و میگفتند که ما راه رسیدن به مرحلهء سوسیالیزم را از رفیق استالین یاد گرفته ایم و اعمار جامعهء سوسیالیستی بدون کشتن نیروهای ارتجاعی و  گروه های  اپرتونیست داخلی که منظور پرچمی ها ودیگر گروه های چپ بودند  امکان پذیر نیست؛ آنها نیم ساعت برای مشاوران شوروی در مورد چگونگی راه رسیدن به جامعهء سوسیالیستی و فلسفهء مارکسیزم- لیننزم  و ویژه گیهای جامعهء افغانی لکچر میدادند.

اسناد  ویدیویی بجا مانده در آرشیف  نشرات تلویزیون افغانستان نیز ادعاهای جنرالان و مشاوران شوروی سابق را تائید میکند که امین وتره کی دو تن از آن جاهلترین های مرکب بودند که هرگز به جهل ، نادانی وبیسوادی خویش پی نمیبردند. ویدیوکلیپ هایکه در یوتیوب از آرشیف تلویزیون افغانستان وسخنرانی های بی سر وبی پای نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین   به نشر رسیده است نشان میدهد که حفیظ الله امین وتره کی بیسواد ترین؛ جاهلترین؛ عقده مند ترین،  خودشیفته ترین رهبران سیاسی در سطح کشورهای جهان سوم بودند.

نظر به رویت همین اسناد ویدیویی میتوان گفت که :  نگاه حفیظ الله امین نسبت به شوروی سابق یک نگاه کاملا فرا قومی و فرا ملیتی بود. حفیظ الله امین کشور شوراها را یگانه پایگاه زحمتکشان جهان میدانست. چنانچه وی در حکومت صد روزه اش انستیوت علوم اجتماعی را درکابل برای تربیهء کدر های جوان خلقی تاسیس نمود و در روز افتتاح انستیوت علوم اجتماعی گفت:

درین انستیوت فلسفهء مارکسیزم – لیننیزم بشکل علمی ودقیق آن توسط استادان ومربیان کشور دوست اتحاد شوروی  درس داده میشود و این انستیوت برای آنعده از خلقی های جوان تعلق دارد که  در نظام های ارتجاعی گذشته نسبت به معاذیر امنیتی ؛ اقتصادی واجتماعی وتعلق شان به طبقات تهی دست جامعه  نتوانستند تحصیلات شانرا تکمیل نمایند .

اما دیری نگذشت که همچو شخصیت دل باختهء سوسیالیزم  توسط سردمداران همان پایگاه زحمتکشان جهان به شکل خیلی مفتضحانه وخفت بار به زباله دان تاریخ سپرده شد.

داستان کشته شدن حفیظ الله امین واسیر شدن اعضای خانواده اش بدست روسها خود یکی از طنزهای تلخ تاریخ افغانستان است که باید از آن درس عبرت گرفت.

 دکتور صالح محمد زیری؛ وزیر صحت عامه در کابینهء حفیظ الله امین وازطرفداران نورمحمد تره کی؛ داستان حمله به قصر تاج بیگ را از قول خانم متوفایش درکتاب ( خاطرات نیم قرن) بزبان پشتو آورده است که واقعا عبرت انگیز است.  علاوه بر آن نظر به اسناد موثق که حالا در دسترس مردم قرار گرفته است بالخصوص سلسله مقالات که درسالهای اخیر توسط آقای غوث جانباز ازمنابع روسی زیر عنوان ( چگونه به ویروس آ مبتلا گردیدیم) بوضاحت نشان میدهد که  حفیظ الله امین  مسوول درجه یک کشاندن پای روسها به افغانستان می باشد.

قبل از نشر مقالات ترجمه شده توسط آقای غوث جانباز؛ درخواست کمکهای نظامی توسط آقایان نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین درکتاب دیگری  زیر عنوان: افشای اسناد لانهء جاسوسی امریکا در ایران چاپ ونشر گردیده بود. آن کتاب ها مجموعه ای از یک سلسله اسناد ترجمه شده از انگلیسی به فارسی است  که بعداز  اشغال سفارت امریکا درتهران در اوایل انقلاب اسلامی بدست انقلابیون مسلمان افتاده بود.

دانشجویان پیرو خط امام در ایران بعداز ختم ماجرای گروگانهای سفارت امریکا در تهران؛ تمام اسناد محرم سفارت امریکا را باخودشان بردند وچند سال بعد همهء آن اسناد محرم را بزبان فارسی برگردان نموده وزیر نام افشای اسناد لانه جاسوسی امریکا به چاپ رساندند.

مطابق همین اسناد :

در زمان حاکمیت خلقی ها میان سفارتهای امریکا درکابل و تهران در پیوند به انکشافات اوضاع در منطقه  مکالمات و تیلکس ها وپیامهای شدیدا محرمانه  رد وبدل میگردید. منابع استخباراتی امریکا در آنزمان کشف کرده بودند که امین وتره کی هردو خواهان ورود واحدهای نظامی شوروی در لباس عساکر افغانی می باشند.

 

چه کسی تصمیم حملهء نظامی شوروی به افغانستان را گرفت؟

آنچه  تاکنون از منابع روسی بدست آمده است طرح حملهء نظامی به افغانستان وسرنگون ساختن رژیم خودکامهء حفیظ الله امین تصمیم شخصی بریژنف در مشوره ورایزنی با آقایان چرییننکو و اندری پوف بوده است. هرچند بعضی از اسناد از مخالفت اندری پوف سخن میگوید ولی مخالفت اندری پوف در آنزمان جنبهء تاکتیکی داشت نه استراتیژیک. اما

درمیان رهبران غیر شوروی ؛ تنها کسی که ازین حملهء نظامی واقف گردیده بود خان عبدالغفارخان زعیم ملی پشتونها بود.  خان عبدالغفار خان یک هفته پیش از ورود قوای نظامی شوروی به افغانستان به بهانهء معالجه به ماسکو  رفت  وبه احتمال قریب به یقین که وی در جریان تصامیم ماسکو قرار گرفته بود.افراسیاب ختک از فعالان سیاسی جنبش ملیگرای پشتون در پاکستان  ملاقات خان  را با سران حزب کمونیست شوروی تایید میکند ولی هرگونه اطلاع داشتن قبلی خان عبدالغفار خان را از اعزام قوای نظامی به افغانستان نفی می نماید.

اما چیزیکه نمیتوان هرگز از آن انکار نمود این است که :

خان عبدالغفار خان بعداز ورود قوای نظامی شوروی به افغانستان، به رهبران مستقر مجاهدین در پشاور وهمچنان سران دولت کابل بریاست زنده یاد ببرک کارمل فقید هوشدار میداد که :

این جنگ، جنگ شوروی وامریکاست وشما تنها هیزم آتش این جنگ می باشید، خان عبدالغفار خان در سخنرانی هایش همیشه این مطلب را تکرار میکرد که:

آنچه در افغانستان میگذرد، جهاد نیست، در هردو طرف خط جنگ، تنها پشتونها  بخاطر اهداف دیگران میمیرند، اینطرف خط هم پشتون ، آنطرف خط هم پشتون.

بدون شک، خان عبدالغفار خان ازماهیت اصلی این جنگ وقوف کامل داشت ورنه چگونه امکان دارد که در آن شرایط سخت ودشوار که ازیکطرف سیل از سلاح های مرگبار ازمصر وکشورهای غربی به مجاهدین سرازیر میشد وازطرف دیگر شوروی با تمام نیرو وقوت نظامی اش در کابل وسایر شهرهای بزرگ افغانستان لنگر انداخته بود وروزانه به هزاران روستا ودهکده مورد وحشیانه ترین بمباردها قرار میگرفت ولی تنها یک فرد معلوم الحال صدای بیهوده  بودن این جنگ را بلند میکند. پرسش این است که خان عبدالغفار خان ازکجا درک کرده بود که این جنگ، جهاد واقعی در برابر قوای اشغالگر بیرونی نیست؟

دوم اینکه: جنرال ضیاء حاکم نظامی آنزمان پاکستان که با آنهمه قساوت وبیرحمی که در برابر صداهای مسالمت جویانه باروسها نشان میداد چرا در برابر این صداهای خان عبدالغفار خان خاموشی اختیار نموده بود و دست اورا در سفرهایش میان کابل وماسکو ودهلی  وهمچنان میانجیگریهای پسرش خان عبدالولی خان میان کابل ورهبران مجاهدین باز نگهداشته بود؟

واقعیت امر آن است که : خان عبدالغفار خان درحالی، پشتونها را در دوطرف خط جنگ؛  قربانیان اصلی این جنگ میدانست که در شمال ومرکز وغرب  افغانستان اقوام غیر پشتون بیشتر از پشتونها در معرض کشتارها، بمباردمانهای هوایی قوای شوروی قرار داشتند. جنگهای شمال افغانستان بویژه شمال کابل به فرماندهی  فرماندهان زبدهء مجاهدین آنزمان منجمله شهید احمدشاه مسعود قهرمان، استاد ذبیح الله ، امیر محمد اسمعیل خان وگل محمد خان تیزانی وعلا الدین خان درهرات، ارباب حفیظ فاریاب، ارباب جمعهء چاه آبی، ارباب جمعهء اندراب، عبدالبصیر خالد، غلام محمد آرین پور، استاد عبدالودود وبرادرش بهادر مدافع ،  داکتر سیدحسین، قاضی اسلام الدین حامد، سرمعلم طارق، معلم عبدالحی حقجو، مولوی درمحمد جویا،  مامور غیور،   سیدجمال ولید، انجنییر بشیر شهادتیار، قاضی کبیر مرزبان، مامورحسن دشت قلعه،   استاد عبدالصبور فرید، انجنییر طارق، استاد فتح محمد، پهلوان عبدالواحد، پهلوان آغاشیرین پنجشیری   ، قوماندان گلزار پنجشیری، قوماندان بهلول پنجشیری، قوماندان عظیم پنجشیری که حالا یک دست خودرا از دست داده است، قوماندان گل حیدر پنچشیری که حالا پاهایش را از دست داده است،  قوماندان محمد پناه، قوماندان گدا محمد خالد،  کریم شاهد در قره باغ کابل، داکتر خان آغا درشکر دره،  پادشاه رباطی، عنایت الحق شفق بگرام، قوماندان شاهین بگرام ،  اسدالله بنوال، انجنییر سلیم لرخابی، سید منصور حسنیار مشهور به سیدپادشاه،  صوفی پاینده محمد، سارنوال رؤوف وغیره  مشت نمونه ای خروار از همان نسل نخستین فرماندهان جنگ علیه شوروی سابق بشمار می آیند که در مناطق شمال وغرب و مناطق مرکزی افغانستان بر سر زبانها افتادند.  اشخاص فوق الذکر گذشته از حب وبغض های شخصی وحزبی درتاریخ مبارزات مسلحانهء مردم شمال علیه شوروی سابق بزرگترین تلفات وخسارات جانی ومالی وانسانی را متحمل شده اند. جبهات جنگی این اشخاص در شمال ونقاط مرکزی افغانستان محل داغترین وخونین ترین جنگها با قوای شوروی بود. راه های اکمالاتی جبهات شمال نیز با پاکستان نیز خصوصا در فصل زمستان کاملا ویا قسما مقطوع می بود. همین اشخاص وفرماندهان عمدتا غیر پشتون بودند که شمال افغانستان را زیر پای عساکر شوروی سابق به آتش سوزان مبدل نموده بودند، .اما مرحوم خان عبدالغفار خان تنها درغم پشتونها بود.البته درین جای شک وجود ندارد که در  جنوب افغانستان نیز تلفات وضایعات انسانی کمتر از شمال افغانستان نبود ولی چیزیکه هرگز از آن منکر شده نمیتوانیم ، مناطق جنوبی بخاطر نزدیکی اش با پاکستان وباز بودن راه تدارکات واکمالات نظامی امکان گریز وفرار را بسوی پاکستان بیشتر دارا بودند.  اما اگر ویژه گیهای جیو پولیتکی مناطق شمال وجنوب را کنار بگذاریم  پرسش مهم این است که خان عبدالغفار خان چرا در آن سالها تنها وتنها درغم پشتونها افتیده بود؟

پاسخ این سوال را اززبان یکی از اعضای حزب اسلامی در کشور دنمارک می شنویم.

 

خاطرهء یکی از اعضای سابق حزب اسلامی شاخهء حکمتیار:

داکتر گلشیر عابد ازاستان کنر افغانستان و یکی از اعضای حزب اسلامی حکمتیار که فعلا در کشور دنمارک اقامت دارد. او وخانواده اش از نخستین آوارگان سالهای حاکمیت امین وتره کی از استان کنر می باشند. داکتر عابد خاطرات  زیاد از قتل عام مردم کیرالا وبغاوت غند اسمار در کنر وسقوط نورستان وسایر نفاط کلیدی بدست نیروهای حزب اسلامی دارد. او درمورد خان عبدالغفار خان وپیروانش در فیس بوک میگوید:

” در نخستین سالهای حکومت تره کی وامین ، زمانیکه ما به شکل کتلوی ودسته جمعی ازکنر به پشاور مهاجر شدیم با دشمنی وعداوت کینه توزانه پیروان بی دین ، لامذهب وکافر خان عبدالغفار خان مواجه گردیدیم. بعدا که شوروی ها به افغانستان حمله کردند دشمنی پیروان خان با ما دو چندان شد، آنها در آنزمان شعار ( ووزه اوغانه مهاجره) یعنی بیرون شو مهاجر افغان را سر میدادند. درهرجا پناهنده گان وآواره گان افغانستان را  چماق پدستان خان عبدالغفار خان لت وکوب میکردند، آنها میگفتند بر گردید به وطن تان، چرا از امکانات نظامی وتخنیکی شوروی ها استفادهء معقول نمیکنید؟ چرا کفران نعمت میکنید؟ ورود قوای شوروی برای  شما یک رحمت الهی است.

برای این انسانهای جاهل واحمق، قتل عام کیرالا درکنر توسط خلقی ها اصلا قابل درک نبود. واقعا درسخت ترین وضعیت روزگار قرار گرفته بودیم، ازیکطرف سرزمین وخاک ما را کمونیستها اشغال نموده بودند ومردم را به جرم مسلمان بودن قتل عام میکردند وازطرف دیگر، پیروان جاهل ولا مذهب غفارخان ما را مهاجر گفته توهین وتحقیر نموده وکتک میزدند.

 این آزارها واذبت ها بالاخره سبب شد تا رهبران مجاهدین از مقامات نظامی دولت پاکستان بخصوص از شخص جنرال ضیاء در زمینهء امنیت جانی وفزیکی پناهنده گان طالب کمکهای بیشتر شوند. همان بود که یک روز، جنرال ضیاء به پشاور آمد ودریک سخنرانی تاریخی، برای همه هوشدار داد که اگر کسی بخواهد بعدازین یک تار موی پناهنده گان افغان را بیجا سازد به سرنوشت بوتو مواجه میشود.

همان بود که پیروان  عبدالغفار خان  دست از مزاحمت واذیت پناهنده گان برداشتند و غفارخان وپسرش عبدالولی خان راه وساطت ومیانجیگری میان رهبران مجاهدین وسران دولت کابل را بعهده گرفت . عبدالولی خان به نماینده گی ازطرف پدرش،  پیامهای را از انجنییر حکمتیار به کارمل واز کارمل ونجیب را به گلبدین حکمتیارانتقال میداد.

به نظر بنده، پیروان جاهل غفار خان با تحریک احساسات ناسیونالیستی پشتونها میخواستند جهاد افغانستان را رنگ قومی دهند، بد بختانه که آنها درین هدف شیطانی شان موفق شدند، ناسیونالیستان پشتون پاکستانی توانستند اختلافات قومی میان پشتون وغیر پشتون را بداخل افغانستان توسط عمال ونوکران شان در احزاب خلق وپرچم مانند سلیمان لایق بکشانند ولی در داخل پاکستان از راه مبارزهء پارلمانی به کرسی ها ومقامات دولتی برسند. من هرچند خودم پشتون استم ولی پشتونهای پاکستانی هرگز برای ما افغانها نیات نیک ندارند. پشتونهای پاکستانی از اسلامیست ها وملاها گرفته تا ناسیونالیستها وکمونیستها وسیکولارها   تنها در غم توسعهء پاکستان؛ منافع علیای پاکستان استند. آنها در دل نفرت وکینهء عمیق از مردم  افغانستان دارند. برای خودشان، پیشرفت وترقی میخواهند ولی برای مردم افغانستان زیر نام شریعت ویا ناسیونالیزم پشتون؛ تباهی وبربادی وبی اتفاقی را آرزو دارند. خودشان حاکمیت پنجابی را بدلیل حفظ وحدت وتمامیت ارضی پاکستان پذیرفته اند ولی برای پشتونهای افغانستان هوشدار میدهند که از تاجیکها وهزاره ها وازبیکها حذر نمایند “

 

دست پاچه شدن خلقی ها بعداز قیامهای مردمی:

تصمیم اعزام قوای نظامی به افغانستان از جانب بریژنف قبل ازهر عامل دیگر بدرخواستهای مکرر رهبران  حزب خلق برهبری نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین صورت گرفته است. بعداز قیامهای مردمی چنداول کابل؛ قیام افسران نظامی در بالاحصار کابل؛ قیام بیست وچهارم حوت در هرات، ؛ سقوط بخشداری ها ( ولسوالی های) پنجشیر؛ فرخار، ورسچ؛ کلفگان چاه آب ورستاق   زیروک پکتیا؛ بغاوت غند اسمار  به فرماندهی دگروال عبدالرؤوف  ساپی در کنر؛ سران رژیم خلقی را در موقعیت فوق العاده بد قرار داده بود.مطابق اسناد منتشرشدهء امروزی، تره کی وامین هرلحظه مرگ را در چند قدمی شان میدیدند؛ بهمین خاطر آنها  دیگر باور واطمئنان شانرا برای بقا درقدرت از دست داده بودند ویگانه راه حل را در کشتارهای بیرحمانه ، محاکمه های صحرایی ، قلع وقمع نمودن وزنده بگور نمودن مخالفان و حتی کشتن  کسانیکه بیطرف بودند جستجو می نمودند.

جگرن عزیز یکی از افسران نظامی از  درهء  پنجشیر که درزمان خلقی ها در استان قندهار افغانستان ایفای وظیفه میکرد خاطراتش را از بغاوت افسران نظامی در قندهار چنین بیاد می آورد:

” من در زمان خلقی ها در قندهار وظیفه داشتم؛ هر روز شاهد کشتن واعدام های صحرایی صاحبمنصبان وافسران غیر خلقی می بودیم، یک خلقی بنام ( سپاند) از طرفداران امین بود که هر روز یکی دو صاحبمنصب غیر خلقی را به سوی اعدام صحرایی سوق میداد. من اطلاع حاصل نمودم که نام من نیز درلست کسانی است که باید محاکمهء صحرایی شوم، بناء موقع را غنیمت شمرده   با تعدادی از افسران دیگر یکجا  تصمیم گرفتیم که در یک روز میله های تانک را بسوی خلقی ها در قندهار نشانه رویم؛ قیام در ابتدا موفقیت آمیز بود ولی متاسفانه نظر به بی تجربه گی وعدم امکانات مجاهدین آنزمان در قندهار نتوانستیم که قیام را به پیروزی برسانیم ولی باوجود آن  موفق شدیم که یک روز را بنام قیام افسران قندهار درتاریخ ملت مجاهد افغانستان به ثبت برسانیم.  بعدا من  با دیگر قیام کننده گان به پاکستان مهاجر شدیم؛ مادر وپدر ودیگر اعضای خانواده ام  در کابل بودند . آنها از زنده بودن ویا مرده بودن من تا بسیار وقتها  احوال نداشتند، تا اینکه بعداز جابجایی در پشاور ذریعهء یک فرد مطمئن که از نزدیکان وبستگان خانواده گی ما بود ، یک قطعه عکس کاملا تازهء خود را با ریش وپکول مجاهدین به آنها فرستادم تا آنها از زنده بودنم اطمئنان حاصل نمایند.”

از سخنان جگرن عزیز و سایراسناد منجمله، (ما چگونه به ویروس آ مبتلا شدیم) درمورد قیامهای افسران نظامی در آن زمان ثابت میشود که : ارتش افغانستان بعداز کودتای خلقی ها دچار تشتت ، پراگنده گی و چند دستگی گردیده بود وسران رژیم خلقی اعتماد شانرا هر روز بالای ارتش از دست میدادند. اوج این بی اعتمادی بالای ارتش را در عجز وبیچاره گی ، درمانده گی  وبالاخره تضرع های مسلسل تره کی وامین به الکسی کاسگین نخست وزیر آن زمان در اتحاد شوروی بعداز سقوط هرات  میتوان بدرستی مشاهده کرد که امین وتره کی حتی صاحبمنصبان وافسران نظامی ارتش افغانستان را که در اتحاد شوروی در رشته های مختلف نظامی تحصیلات مسلکی نموده بودند همه  را اخوانی ها و مایوویست  ها معرفی میکنند و از شوروی ها میخواهند که خودشان باید ابتکار عمل را  بدست گرفته و در لباس ویونیفورم صاحبمنصبان افغانی از طریق ترکمنستان وارد خاک افغانستان شوند وهرات را از قبضهء دشمن بیرون آورند.

مقامات کریملین  در آنزمان   درخواست های مکرر تره کی وامین را مبنی بر داخل نمودن قوای نظامی  در لباس وینفورم عساکر دولتی افغانستان از طریق بندر ترکمنستان به خاک افغانستان  پیوسته رد نموده و آنرا کاملا احمقانه وغیر واقعی می دانستند  چنانچه در همان دیالوگهای مخابروی میان مقامات کابل وماسکو  این درخواستهای مکرر ازطرف مقامات کریملین بلخصوص از طرف الکسی کاسگین رد می شد واین نیز قابل تأمل است که :  الکسی کاسگین بعداز اعزام قوای نظامی به افغانستان وسرنگونی رژیم حفیظ الله امین از وظیفه اش کناره گیری نمود.

اما  شوروی ها زمانی مجبور به مداخلهء نظامی شدند که حفیظ الله امین مرشد فکری ومعنوی اش را با بالشت خفک نموده بود وافغانستان روز بروز به سوی سقوط در کام پاکستان فرو میرفت.

قبل از سقوط حفیظ الله امین، سفر آغاشاهی نخست وزیر پاکستان بدلیل برفباری کابل لغو گردید، ومطابق اسناد امروزی، دکتور شاه ولی وزیر خارجهء دولت امین، با اصرار از دولت پاکستان میخواهد که آغاشاهی باید هرچه زودتر به کابل بیاید.

چنان به نظر میرسد که شوروی ها  کاملا حرکات زیکزاک وماجراجویانهء حفیظ الله امین را زیرنظر داشتند  وکشف نموده بودند که حفیظ الله امین میخواهد با این حرکات درمنطقه طوری تشنج بیافریند که خودش یکه تاز میدان باشد.

در سلسله مقالات آقای جانباز همچنان ازموجودیت دیک دیپلومات کارکشتهء امریکایی آگاه میشویم که هر هفته با مقامات سفارت شوروی درکابل درمحافل مختلف دیپلوماتیک دید وبازدید می نمود  ونظر مساعدی نسبت به شوروی ها داشت. آن دیپلومات کارکشتهء امریکایی که  در اصل عضو سازمان جاسوسی امریکا بوده ولی برخلاف تمام معیارها وموازین دشمنانهء جنگ سرد میان امریکا وشوروی وقت ؛ او هیچگاه از شوروی ها بدش نمی آمد. وی همیشه با دیپلوماتهای سفارت شوروی سابق در کابل محشور بوده است.  این جاسوس امریکایی  همیشه  درملاقاتهایش با جاسوسان کا گی بی بطور ضمنی به شوروی ها چراغهای سبز را مبنی بر داخل شدن احتمالی قوای  نظامی شوروی نشان میداده است : تا آنجا که وی بحیث کارمند سفارت امریکا از بی علاقه گی امریکا نسبت به افغانستان و  شامل نمودن افغانستان در حوزهء منافع شوروی سخن میزده است.

 اما  بعداز سقوط رژیم حفیظ الله امین  جنرال ضیاء حاکم نظامی پاکستان دریکی از مصاحبه هایش   گفته بود که ” من نمیدانستم که این بدبخت ( حفیظ الله امین) چرا آنقدر اشتیاق به سفر آغاشاهی بکابل داشت اگر  من میدانستم که امین واقعا میخواهد که خودش را از دامان  شورویها بیرون کند کمکش میکردم” این گفتهء جنرال ضیاء کاملا به یک طنز شباهت دارد. زیرا: جنرال ضیاء به هیچ صورتی از اوضاع آنزمان افغانستان بی خبر نبود. از قراین واسناد امروزی، معلوم میشود که هم شوروی ها وهم امریکایی ها از پلانهای امین کاملا آگاه بودند. حتی دربسیاری حالات طوری معلوم میشود که این  امریکایی ها بوده که  به شوروی ها درزمینهء ملاقاتهای خصوصی شان با امین اطلاعات محرم را انتقال میدادند.

اما آنچه شورویها علیه حفیظ الله امین عمل نمودند باید گفت که :

ابتدا شوروی ها میخواستند که حفیظ الله امین را بدون سر و صدا از صحنه بردارند، بهمین خاطر قبل از متوسل شدن به هرنوع اقدام نظامی، حفیظ الله امین را در قصر تاج بیگ دریک ضیافت که در آن اعضای بیروی سیاسی حزبش  با خانواده هایشان اشتراک نموده بودند به نحو مرموزی ازطریق خوراندن سوپ ویا شوربای مخصوص مسموم نمودند که وی دو باره از آن جان سالم بدر برد.

بهوش آمدن دوبارهء حفیظ الله امین بعدازمسموم شدن؛ شورویها را درموقعیت بس خطرناک قرار داد؛ شوروی ها بعداز ناکام شدن پروژهء مسموم سازی امین؛ دست پاچه گردیده ومجبور شدند تا رسیدن شب قضیهء حفیظ الله امین را برای همیش یکطرفه سازند. درین مرحله نیز شوروی ها مطابق پلان قبلی؛ قبل از هر اقدام دیگر مرکز ارتباطات بی سیم   در وزارت مخابرات را  درقلب شهرکابل انفجار داده وبدین وسیله تمام سیستم ارتباط افغانستان را با جهان خارج قطع نمودند.

 اما حفیظ الله امین مطابق چشمدید شاهدان عینی؛ منجمله خانم متوفای دکتور صالح محمد زیری تا آخرین لحظه ایکه عساکر شوروی را بچشم خود ندیده بود، باورش نمیشد که فیر ها وشلیک گلوله ها در اطراف قصر تاج بیگ از سوی شورویها است. بلکه او فکر میکرد که این اشرار استند که به داخل شهرکابل رخنه نموده واین قوای شوروی است که برای دفاع از قصر تاج بیگ برضد مجاهدین گلوله شلیک میکنند. پیش از آن حفیظ الله امین حتی یک  محافظ امنیتی خودرا که برایش راپور داده بود که این شوروی ها استند که بالای قصر حمله نموده اند به رویش  سیلی زده بود که چرا میخواهد با ارائهء معلومات غلط  وی را گمراه سازد.

بناء  با صراحت میتوان ادعا کرده که : حفیظ الله امین بسان دیگر پادشاهان وسلاطین قبیلوی پشتون  درافغانستان  برای حفظ تاج وتخت خود  بارها از مقامات کریملین درخواست کمک نظامی نموده بود وآرزو داشت که شوروی ها از او بحیث مغز متفکر انقلاب کبیر ثور تجلیل نموده و او را درمقابل رقیبان داخلی وخارجی اش کمک ویاری نمایند.

 حفیظ الله امین که  زمام امور را از استادش نورمحمد تره کی با مکر ، حیله ، تزویر ، تملق،  دستبوسی و نمایشات خیلی مضحک وخند آور و سپس با حذف فزیکی او  غصب نمود، فکر میکرد که شوروی ها به وی نیاز بیشتر دارند وهرگز او را به شخص دیگری تعویض نمیکنند.

او با همین خیالات باطل و بلند پروازانه،  بعد از قبضه نمودن قدرت سیاسی؛ یکه تاز میدان شد و بسان دیگر پادشاهان سنتی پشتون تبار افغانستان درگیر یک منازعهء خونین قبیلوی با طرفداران نورمحمد تره کی از یکسو، جناح پرچم از سوی دیگر و مخالفان مسلح اسلامگرای رژیم  که تا آنزمان لقب مجاهدین را در رسانه های غربی کسب نکرده بودند رو برو  گردید. شوروی ها حفیظ الله امین را بجرم آنکه پایش را از گلیم اش بیشتر دراز نموده بود و نورمحمد تره کی بنیانگذار حزب خلق را با بالشت خفک نموده بود به بیرحمانه ترین شکل  در قصر تاج بیگ  کابل ازبین بردند.

 

 حفیظ الله امین وناسیونالیزم افغانی

. آنچه که تاکنون از نوشته های خاطره نویسان شوروی بر می آید، حفیظ الله امین تنها رهبر درمیان رهبران احزاب کمونیستی در سطح کشورهای جهان سومی در دههء هفتاد میلادی بوده که علنا تمایل خود را نسبت به استالین ابراز میداشته است.

در سلسله مقالات  چگونه به ویروس (آ) مبتلا گردیدیم  ؛  این موضوع بصراحت معلوم میشود که حفیظ الله امین عکس استالین را در قطار سایر رهبران واندیشه پردازان افکار کمونیستی در دفتر کارش آویزان مینمود وعلنا به مشاوران شوروی؛  شور واشتیاق خود را نسبت به استالین ابراز می نمود. اما سوال که مطرح میشود این است : حفیظ الله امین که ازیکطرف به ناسیونالیزم افغانی خود مباهات می ورزید  و قبل از کودتای ثور در جراید ونشرات دولتی زیر نام مستعار (اباسین) از داعیه اتحاد  پشتونهای لر وبر دفاع نموده ودر آن باره قلمرسایی می نمود چگونه میتوانست پیرو راه ورسم استالین شود؟

 درسایت اینترنتی لر وبر یک مقالهء تاریخی  از قلم حفیظ الله امین زیر نام (اباسین) بزبان پشتو وجود دارد. دست اندرکاران سایت لر وبر مدعی اند که نوشتهء مذکور دربارهء ایجاد یک افغانستان بزرگ و یکجا شدن  پشتونهای افغانستان وپاکستان در جراید دولتی سالهای سلطنت محمد ظاهر نشر شده است. در آن مقاله حفیظ الله امین؛ پشتیبانی از داعیهء پشتونستان را معادل به پشتیبانی از انسانیت میداند.  حفیظ الله امین یا اباسین نوشته است که : هرکی از داعیهء برحق یکجا شدن پشتونها پشتیبانی نمیکند او اصلا به انسانیت باور ندارد. اباسین یا حفیظ الله امین ؛ علت تمام بدبختی ها وعقبمانده گی های منطقهء جنوب شرق آسیا را در جدایی  ملت واحد پشتون میداند. وی بهمین خاطر هرگز بریتانیا را نمی بخشد  واین خط کشی وجدایی میان ملت پشتون در دو طرف مرز دیورند را نتیجهء دشمنی انگلیس با پشتونها میداند.

حالا پرسش که مطرح میشود این است که چنین شخص  بیمار ومالیخولیایی وعظمت طلب وقومگرا که تنها وتنها دغدغهء پیوستن پشتونها را در دو سوی مرز افغانستان وپاکستان  در سر می برورانید با استالین چه گونه قابل مقایسه است؟

چرا حفیظ الله امین بعوض عکس استالین عکسهای هتلر را در دفتر کاری اش نمی آویخت؟

آقای … منگل از اعضای کمیتهء مرکزی جناح پرچم درین زمینه میگوید : “حفیظ الله امین بخوبی میدانست که شوروی ها از هتلر نفرت عمیق به سینه داشتند. در جنگ  جهانی دوم؛ آلمان نازی زخم های خونین برای شوروی ها بجا گذاشت. فتل عام وتبعید یهودهای اروپای شرقی هرگز از صفحات ذهن مشاوران شوروی که عمدتا یهودی تبار بودند زدوده نشده بود. بناء برای حفیظ الله امین خیلی مشکل بود که خودش را علنا در حضور شوروی ها پیرو راه ورسم هتلر اعلام نماید. ولی در نقطهء مقابل هتلر؛ استالین قرار دارد که  او برای  دفاع از جمهوریتهای شوروی سابق و دفاع از  ازسوسیالیزم و کمونیسم دربرابر هتلر  تلفات وخسارات  زیادی را متحمل گردید ولی  درعین زمان قساوت قلب؛   کشتارهای دسته جمعی  ،  تبعید نمودن مسلمانهای چچین ،  سلاخی نمودن رقبای حزبی ، ترورهای مرموز وجنایات پوشیدهء  استالین در داخل حزب کمونیست شوروی   برای حفیظ الله امین جذابیت خاص بخشیده بود. چنانچه بعدا ثابت شد که : حفیظ الله امین   علاقهء مفرطی به کشتارهای دسته جمعی، ترور نمودن رقبای سیاسی ازجمله استاد ورهبر فکری اش نورمحمد تره کی داشت.”

 

تاثیر افکار حفیظ الله امین بر ناسیونالیستان امروزی پشتون:

اما همین شخصیت بیسواد ، خوشباور، مالیخولیایی ، بیمارروانی و وطنفروش  بنام حفیظ الله امین که نظامیان  شوروی را تشویق بداخل شدن در قلمرو وطنش  می نمود واز آنها میخواست که درلباس افسران افغانی درهرات هموطنانش را قتل عام نمایند وابتکار عمل را بدست بگیرند  امروز بحیث نماد شجاعت وشهامت وکیاست ورهبری جامعهء پشتون قلمداد میشود.

عبدالرشید جلیلی؛ وزیر آموزش وپرورش در حکومت حفیظ الله امین که فعلا در کشور هولند مقیم است؛ چند سال پیش در یک مصاحبهء تلویزیونی با تلویزیون آریانا به جواب آقای عبدالقدیر میرزایی گفت:

” افغانستان زمانی به قله های بلند سعادت وخوشبختی میرسد که یک حزب سیاسی با الهام از افکار ونظریات مرحوم  حفیظ الله امین زمام امور را در دست بگیرد.”

صالح محمد پیروز، معین وزارت فواید عامه در زمان حفیظ الله امین که فعلا درشهر اوپسالای سویدن مقیم است باری دریک محفل خصوصی  درمورد حفیظ الله امین چنین درفشانی میکرد:

” حفیظ الله امین، یک افغان  انقلابی  به معنای واقعی کلمه بود؛ او از درد ورنج جامعهء ایلی و قبیلوی پشتون بیشتر از هرکس دیگر  آگاه بود؛  رفیق امین نوکری وچاکری برای روسها را  برای خود ننگ میدانست . او برای من وهر پشتون باغیرت نماد یک انسان کامل، آزاده و وطنپرست بوده وبرای تمام اعضای خانواده ام و حتی اولادهایم ونواسه هایم بحیث یک اسطورهء جاودانی  باقی مانده وباقی می ماند. ما از حفیظ الله امین آموختیم ودر مکتب فکری او بزرگ شدیم. او یک افغان با غیرت بود وافغانیت را نسبت به هر چیز دیگر ترجیح میداد. اگر او مانند کارمل ونجیب؛ نوکری وذلت را برای روسها قبول میکرد  هرگز کشته نمیشد واز بین نمیرفت. من بعداز آنکه روسها وطن ما را اشغال کردند همراه با دیگر همرزمانم  راهی زندان پلچرخی شدیم و تمام دورهء کارمل وطنفروش را در زندان گذشتاندیم و امروز به آن افتخار میکنیم”

اما با احترام به نظریات واحساسات جناب صالح محمد پیروز این مطلب را باید اضافه نمایم که متاسفانه اسناد و شواهد تاریخی برعکس قضاوت شان سخن میگویند.

حفیظ الله امین تسلسل حاکمیتهای دو قرنهء پشتون تبار است که متاسفانه با خودخواهی ها، وطنفروشی ها، اختلافات قبیلوی داخلی  وبیسوادیهایشان این وطن ومردم بیچاره را بخاک وخون کشاندند.

 زعما وپادشاهان پشتون از زمانیکه نام این کشور را به افغانستان تبدیل نمودند و کابل وپشاور را بحیث پایتختهای تابستانی وزمستانی خویش  در آوردند از آنزمان تا امروز در کشاندن پای ابرقدرتهای استعماری از سیک ها وانگلیسها گرفته تا روسها واعراب وچچین وغیره برای تصفیه حسابهای داخلی میان خودشان همیشه نقش منفی بازی نموده اند که بد بختانه این تاریخ ننگین باربار تکرار میشود وتا امروز ادامه دارد. چنانچه امروز نیز این رهبران ونخبه گان پشتون استند که در دوطرف مرز دیورند میان القاعده ، داعش ، ارتش پاکستان وایران وقوای نظامی ناتو تقسیم گردیده وهر یک از زعمای پشتون بخاطر رسیدن بقدرت انحصاری،  خودشان را بدامان هریک از کشورهای خارجی انداخته اند. هر زعیم پشتون از اشرف غنی گرفته تا گلبدین حکمتیار وحقانی وملاعمر وحامد کرزی تعبیر های خاصی از استقلال، تمامیت ارضی، ناسیونالیزم افغانی واسلامیت دارند، یکی میخواهد که برای تحقق آرمان شهدای (؟) دوران جهاد تا آخرین نفس در کنار نیروهای ارتش پاکستان علیه  سرزمین آبایی واجدادی خود بجنگد ودیگری بخاطر ایجاد لوی افغانستان از  اباسین تا دریای آمو با قوای امریکا وناتو پیمان استراتیژیک امنیتی امضا می نماید ومیخواهد افغانستان بزرگ و مزعوم خود را از عقبمانده گی های چندین قرنه نجات دهد. در اینجا تنها کسانی که قربانی این خودخواهی ها و وطنفروشی ها شده اند توده های مردم بیخبر ، ساده دل وبیسواد افغانستان از همهء گروه های قومی  هستند که کمتر به مسایل سیاسی علاقه میگیرند. پادشاهان ورهبران قومی پشتون همیشه در طول تاریخ، غلامی ، نوکری و وطنفروشی خودشان را توجیه سیاسی نموده وهرزمانیکه قدرتهای خارجی به ایشان پشت نموده اند آنوقت رگ غیرت افغانی وشجاعت شان به شور آمده است. شوروی ها تا زمانیکه دست های حفیظ الله امین وتره کی را درکشتار مردم بیدفاع افغانستان باز نگهداشته بودند آنها دوست کشور شوراها بودند وازکمکهای بیدریغ وانترناسیونالیستی شوروی سپاسگذار بودند ولی به مجردکه کشور شوراها برای جلوگیری از وحشی گری های بیشتر وغولگری های اوغانی شان وارد اقدام نظامی شد آنوقت همهء پیروان امین با پیروان گلبدین وتره کی  ومولوی خالص وحقانی یک شبه به مجاهدان راه خدا واستقلال وآزادی وطن تبدیل شدند.

حامد کرزی را امریکاییها در استان اورزگان با چرخ بالهای نظامی دیسانت نمودند وبعد با فشار وتهدید نظامی امریکا وشخص زلمی خلیلزاد امریکایی افغانی تبار  ولخضرالابراهیمی الجزایری تبار بالای  مرحوم برهان الدین ربانی و جبههء مقاومت ضد طالبان تحمیل نموده وبر خلاف تمام موازین ومعیارهای اخلاقی درکنفرانس بن او را بر اورنگ قدرت نشاندند.  این آقا مانند حفیظ الله امین وتره کی تا   سال 2009 میلادی ممنون امریکاییها بود و در یکی ازمصاحبه های رسمی اش به تلویزیون سی ان ان گفت : ” اگر مرا مردم  دست نشاندهء امریکاییها بگویند به آن  افتخار میکنم چه افتخار بالاتر ازین وجود دارد که مردم مرا دست نشاندهء امریکا بگویند” ولی بمجردیکه امریکاییها دوام قدرت سنتی و قبیلوی او را نه پذیرفتند حامد کرزی حالا به یک عنصر ضد امریکایی تبدیل شد و در انظار مردم  به یک مجاهد راه آزادی تبدیل شده است وحالا دم از استقلال وآزادی وطن میزند.

 

  تبعات وپیامدهای روز ششم جدی

اما این نکته را نباید فراموش کرد که روز ششم جدی با تمام خوبیها وبدیهایش تبعات و پیامدهای یکسان برای همهء مردم افغانستان ندارد .

برای تعداد کثیر از هموطنان ما خصوصا آنهایکه خودشان ویا بستگان شان در زندانهای حفیظ الله امین وبا بیرون از  زندانها در مخفیگاه ها انتظار  مرگ را می کشیدند  روز ششم جدی،  روز نجات است.

همچنان روز ششم جدی؛ برای ناسیونالیستان پشتون که حاکمیت و قدرت دولتی را در افغانستان حق خدا داد وطبیعی قوم پشتون میدانند  روز زوال پشتونهاست. زیرا در چنین روز برای اولین بار در تاریخ غمبار افغانستان  یک فرد هزاره به مقام نخست وزیری رسید وبساط پندارهای باطل که در افغانستان جز حاکمان پشتون دیگران استعداد اداره ورهبری را ندارند یکسره به زباله دان تاریخ سپرده شد

اما برای بخش دیگر از جامعه؛ روز ششم جدی تداوم همان کودتای هفتم ثور بود. کودتای را که حفیظ الله امین درهماهنگی با افسران وابسته به دستگاه استخبارات نظامی شوروی موسوم به ( جی آر یو)  در ارتش راه اندازی نمودند با وقوع حادثهء ششم جدی  وارد مرحلهء نوین وتکاملی اش گردید.

 

خاطرهء یک عضو جناح پرچم از روز ششم جدی:

یکی از کارمندان سابق دستگاه استخبارات  افغانستان موسوم به (خاد) که خود یکی از پیروان راه واندیشهء زنده یاد ببرک کارمل می باشد ازطریق  فیس بوک خاطره اش را از روز ششم جدی برای بنده چنین حکایت نمود:

” ما در زمان حفیظ الله امین در شرایط خیلی بد بسر می بردیم؛ بعداز تبعید شدن زنده یاد ها هریک ببرک کارمل ورفیق محمود بریالی ومادر معنوی ما زنده یاد اناهیتا راتب زاد بنام سفیر در کشورهای خارجی وزندانی شدن کدر رهبری جناح پرچم، برای ما از سوی رفقای که در سطوح بالاتر حزب قرار داشتند و تا آن هنگام اسیر پنجه های خونین حفیظ الله امین نگردیده بودند  دستور داده شد تا خود را مخفی سازیم. ما همه در اختفا بسر می بردیم، در قسمت های جادهء میوند کابل یک اطاق را در جوار یک مسافر خانه  به کرایه گرفته بودیم وخیلی با احتیاط ومخفیانه  جلسات مخفی را دایر میکردیم و دید و وادیدهای مخفیانه را برای بیرون رفت از وضع اسفبار آنزمان وکمک به خانواده های پرچمدارکه در زندان بودند  انجام میدادیم.  اما در شب  ششم جدی من در خانه بودم . در آن شب صدای آتش سلاح های سنگین وشلیک گلوله ها به گوش میرسید. برای من ودیگر رفقا در آنشب ها و روزهای دیجور؛  وقوع یک حادثهء بزرگ  کاملا  قابل پیش بینی بود. زیرا خبرهای موثق بما میرسید که : بریژنف در کریملین بخاطر کشته شدن نورمحمد تره کی بدستور حفیظ الله امین  سخت نا راحت شده و بالای وی خشمگین  است ودندانخایی میکند؛ راپور ها بما میرساند که  بریژنف تصمیم گرفته تا درین روزها وشب ها انتقام خون نورمحمد تره کی را از حفیظ الله امین بگیرد. بناء باشنیدن فیرها وانفجارها خواستم رادیو را روشن نمایم. یکی دو تن از رفقای پرچمدار نیز که در همسایگی  ویا کمی دور تر از کوچهء ما می زیستند  بخانهء ما آمدند. آنها نیز میخواستند بدانند که در درون شهر کابل چه میگذرد. در آنزمان  غیر از رادیو   هیچ منبع اطلاع رسانی عاجل دیگر برای مردم وجود نداشت؛ همه گفتیم : بیایید که رادیو را روشن کنیم که سخن از چی قرار است . زمانیکه رادیو را روشن نمودیم؛ رادیو افغانستان هنوز اخبار عادی وکلیشه ایی  دولت حاکم وشخص حفیظ الله امین را پخش میکرد. در اخبار صحبت از دید وادید حفیظ الله امین  با هیئت شوروی، باز گشت سالم رفیق دستگیر پنجشیری از سفر چند ماهه اش به  شوروی ودیدارش  در قصر تاج بیگ  با حفیظ الله امین بود. هر کدام ما ازین خبر ها تعبیر ها وبرداشت های طنز آمیز خود را تو أم با چاشنی های از خنده و خوشی ابراز می نمودیم ومی خندیدیم. یکی از رفقا برسم طنز گفت  : خدا کند که رفیق دستگیر پنجشیری از آن شوربای زهر دار نوش جان نکرده باشد. من با خنده گفتم: نخیر رفیق پنجشیری برای چندماه از خوردن ونوشیدن شوربا نظر به توصیهء دکتوران شوروی منع شده است. هرکدام ما یک طنز میگفتیم ومیخندیدیم؛ آوازهء مسموم شدن امین در همهء شهر پیجیده بود اما در اخبار رادیو افغانستان  ازین رویداد هیچ حرف بمیان نمی آمد تو گفتی که جهان کاملا به کام حفیظ الله امین میچرخد و همه جا خیر وخیریتی است. تمام خبرهای رسمی ودولتی حاکی  از صحت وسلامتی حفیظ الله امین و اعضای کابینه اش بود. یکی از رفقا گفت : بیایید به سراغ رادیوهای دیگر برویم که آنها  چه میگویند. همین که خواستم فریکونس را تغیر دهم فقط در پهلوی فریکونس رادیو افغانستان شنیدم که نشرات رادیو تاشکند با آن یکجا شده است . درینجا  قبلا نشرات فارسی مربوط اتحاد شوروی  از تاشکند  پخش میشد  ولی این بار برخلاف معمول ناگهان صدای زنده یاد ببرک کارمل بگوش رسید. شنیدن صدای زنده یاد ببرک کارمل برای ما در آن لحظات تاریخی قوت قلب بود؛ اما بدبختانه زمانیکه : اصطلاح (حزب واحد وتجزیه ناپذیر ودرود بر روان پاک نورمحمد تره کی ومیراکبر خیبر ) را از زبان زنده یاد ببرک کارمل شنیدم  شخصا خیلی مایوس گردیدم؛ ودانستم که شوروی ها این بار تمام کثافت کاری ؛ خیانت و وطنفروشی  خلقی های گرد پا وقبیله اندیش  را بدامان پاک پرچمی ها وبخصوص زنده یاد ببرک کارمل پاک کردند.

زیرا من و دیگر اعضای خانواده ام بشمول برادرانم که در زمان سلطنت محمد ظاهر عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان شده بودیم و چندین بار تجربه های تلخ وحدت و جدایی را میان خلقی ها وپرچمی ها بچشم سر دیده بودیم مفهوم ومعنای (حزب واحد وتجزیه ناپذیر) را خوبتر از دیگران میتوانستیم درک کنیم. ما میدانستیم که وحدت سازمانی وارگانیک  با خلقی ها به یک سراب می ماند. زیرا خلقی ها آنقدر از پرچمی ها نفرت داشتند که حتی اخوانی ها و شعله یی را نسبت به پرچمی ها ترجیح میدادند.

 من خیلی کوشش کردم که نا رضایتی خویش را به رفقایم و اعضای خانواده ام در آنشب سرنوشت ساز ابراز نکنم وتا آخر نیز بخاطر حفظ نظم ودسپلین حزبی ابراز نکردم، زیرا  من دانستم که حالا کاملا در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفتیم؛ برای ما دیگر توان وقدرت تغیر دادن مسیر حوادث وجود نداشت؛ باید خود مانرا باحرکت وسیر حوادث همگام می ساختیم؛ الترناتیف های دیگر پیش روی ما دیده نمیشد؛  یا باید از رژیم خونخوار امین دفاع میکردیم، یا با اشرار بی فرهنگ آنزمان که از معلم گرفته تا مامور دولت را بجرم با سواد بودن توته توته میکردند یکجا می شدیم ویا اینکه با  خانه وعیال به پاکستان میگریختیم که  سرنوشتی جز مرگ وترور و ازبین رفتن همهء اعضای خانواده چیز دیگری نصیب ما نمی شد. تمام این راه ها را یکایک با خود  سنجیدم ولی هیج کدام آنها برای ما مقدور وامکان پذیر نبود.  برای ما در آن زمان سقوط رژیم خودکامهء امین در اولویت قرار داشت. زیرا حفیظ الله امین برای ما سمبول مرگ و وحشت بود. حفیظ الله امین بخش رهبری جناح پرچم را بنام سفیر از کشور تبعید نمود وبخش دیگر را به بیرحمانه ترین شکل زندانی ساخت و سایر رفقای پرچمدار را در رده های پایینی  بدون هیچ پرس وپال هر روز در دشتهای پلچرخی کابل وسایر ولایات زنده بگور میکرد و ما از ترس و وحشت دستگاه استخباراتی او (کام) جرات ظاهر شدن در ملاء عام را نداشتیم.

 اما  در آنشب تاریخی با شنیدن اصطلاح ( حزب واحد وتجزیه ناپذیر دموکراتیک خلق افغانستان) از زبان زنده یاد ببرک کارمل یقین حاصل نمودم که ما بمثابهء حزب مستقل و بحیث شهروندان افغانستان در انکشاف اوضاع آنزمان هیچ نقش وتاثیر نداریم.   این بار بخاطر مصلحت شوروی ها باید قربانی میدادیم وننگ وحدت وائتلاف را با خلقی های گردپا بجان قبول می نمودیم. این شورویها بودند که: خواهان وحدت هردو جناح حزب بودند ویکبار دیگر این تجربهء ناکام را زیر چتر رهبری زنده یاد ببرک کارمل بوجود آوردند.

چند روز بعدتر از سقوط رژیم خودکامهء امین زمانیکه اسدالله سروری را درکنار رفیق کشتمند در محفل فاتحه خوانی قربانیان رژیم امین دیدم بیشتر مایوس گردیدم اما بنابر مصلحت های حزبی؛ نمیتوانستم اعتراض نمایم. ما پرچمی ها  هرگز فرصت؛ امکانات،  قدرت وتوانایی محاکمهء جنایتکاران و ناقضان حقوق بشر مربوط خلقی های گرد پا را نیافتیم. همه چیز را مشاوران  شوروی پیش می بردند. باید از مشاوران شوروی درمورد محاکمهء خلقی ها کسب اجازت می نمودیم. خلقی ها با تمام جنایت و وطنفروشی وکارهای احمقانهء شان وجفا های نابخشودنی که در حق پرچمی ها نموده بودند مورد عفو قرار گرفتند و بار دیگر درکنار پرچمی ها با حقوق مساوی وارد صحنهء سیاسی افغانستان گردیدند. فقط یک تعداد محدود ومعدود از اطرافیان حفیظ الله امین مانند شرعی جوزجانی ؛ منصور هاشمی ، عبدالقدوس غوربندی، خیال محمد کتوازی؛ عبدالرشید جلیلی  وچند نفر دیگر بنا بر اصرار والحاح رفقای رهبری به مشاوران شوروی  به زندان رفتند وبس. دیگر خلقی ها  همه در وزارتهای داخله وپوست وتیلگراف (مخابرات) وترانسپورت  وهرجای که یک خلقی قدرت داشت مانند مور وملخ در اطراف شخصیتهای کلیدی مانند: سیدمحمد گلابزوی؛ اسلم وطنجار؛ شیرجان مزدوریار؛  صالح محمد زیری؛ میرصاحب کاروال وغیره جمع شده و کرسی های دولتی وحزبی را دو باره اشغال نمودند.

خلقی ها بعداز مرحلهء ششم جدی؛ هم در قدرت حزبی ودولتی سهم اساسی داشتند وهم علیه رهبری حزب ما به تبلیغات زهراگین می پرداختند. دوران حاکمیت خویش را دوران استقلال  وحاکمیت مستقل ملی و طلایی تبلیغ میکردند ومرحلهء ششم جدی را مرحلهء اشغال نظامی توسط شوروی ها تبلیغ می نمودند. هم با اشرار آنزمان خصوصا با گلبدین ارتباطات مخفی برقرار نمودند وهم از امتیازات مادی موتر وخانه های لوکس درمکروریانها و بورسهای تحصیلی به کشورهای سوسیالیستی استفاده نمودند. دریک عبارت: بعداز مرحلهء ششم جدی؛ خوشبخت ترین مردم در دو طرف مرز دیورند خلقی ها وبعدا پرچمی های پیرو خط فکری میراکبر خیبر و سلیمان لایق بودند.” ختم

 

بخش دوم:

چه درسهای از ششم جدی میتوان گرفت؟ پرسش که آقای فضل غنی مجددی مطرح نمود:

در روز  ششم جدی همه ساله، در وسایل اطلاعات جمعی افغانستانیها وهمچنان فیس بوک ها وتویترها ونشرات دیداری وشنیداری وتاری؛  هر کسی مطابق افق  دید خود، نظریات خویش را ابراز میدارد.اما واقعیت آنست که با وجود پیشرفتهای قابل ملاحظه در عرصهء تکنالوژی معلوماتی ؛ بد بختانه ما  کمترین معلومات را از روز ششم جدی داریم. تعداد هم خیلی علاقه مند استند که رویداد ششم جدی را مطابق ذوق وسلیقهء شخصی خود با معیار های امروز محک بزنند؛ تعداد دیگر نیز به آوازه های سرچوک اکتفا می نمایند.

امسال در یادبود از روز ششم جدی ؛ دو برنامه بنامهای صدای حق ودیگر بنام امت وسط در  تلویزیونهای بیرون مرزی افغانستان توجه بنده را بخود معطوف ساخت.

 در برنامهء صدای حق به مدیریت خانم سمین عمر در تلویزیون آریانا منتشرهء امریکا این پرسش جناب فضل غنی مجددی زیر عنوان :” چه درسهای باید از روز ششم جدی آموخت” برایم جالب افتاد ولی بدبختانه پاسخ های  آقای فضل غنی مجددی بخاطر پرسشهای بیجا وغیر منطقی تهیه کنندهء برنامه  خانم سمین عمر به انحراف کشانیده شد.

در برنامهء امت وسط به مدیریت آقای سید خوبیب سادات بمناسبت روز ششم جدی؛ همان شعارهای تکراری دهه های هشتاد میلادی یکبار دیگر طوطی وار زمزمه گردید وتمام کاسه وکوزه بر سر یک جناح سیاسی شکستانده شد.

ازنظر مقایسوی؛ میان آقایان فضل غنی مجددی و سید خوبیب سادات تفاوتهای جدی بنظر میخورد:  تاکنون آقای فضل غنی مجددی را از جمله اشخاصی یافته ام که تا اندازه ای زیادی از ابراز نظر های پا درهوا واحساساتی جلوگیری  می نمایند.

این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر از سوابق تحصیلی جناب فضل غنی مجددی اطلاع کافی ندارم ولی حدس وگمان بر آنست که ایشان در رشتهء تاریخ سیاسی اسلام تحصیلات اکادمیک داشته باشند. تاکنون آنچه بنده  از طرز گفتار ونظریات جناب فضل غنی مجددی استنباط نموده ام :  آقای فضل غنی مجددی  طرفدار بحثهای عقلانی  وتحقیقات علمی وبیطرفانه درمورد مسایل تاریخی  افغانستان وجهان اسلام می باشند که این موضوع بخودی خود یک  آرزوی خوب و خیرخواهانه است، زیرا به قول گاندی : ملتی که تاریخ خویش را نداند همیشه محکوم به تکرار آن میشود.

 

روز ششم جدی وبیماری مزمن عوامزده گی:

اما یک قسمت از پاسخهای جناب فضل غنی مجددی راجع به اینکه چه درسهای باید از روز ششم جدی آموخت بیشتر عوامزده ؛ سطحی وقهقرایی بود. شاید جناب فضل غنی مجددی بخاطر موجودیت خانم سیمین عمر در پهلوی شان نتوانستند جوابهای منطقی وجامعه شناسانه راجع به این رویداد مهم وتاریخی ابراز نمایند ولی آنچه را که من دربرنامهء صدای حق راجع به ششم جدی از زبان فضل غنی مجددی شنیدم هرگز به یک استاد دانشگاه ویا دانشمند عرصهء علم تاریخ شباهت نداشت.

مثلا این سخن جناب فضل غنی مجددی در مورد ششم جدی که حادثهء ششم جدی نتیجهء نا کامی علمای دینی افغانستان  وغفلت نظام شاهی بود به هیچ صورتی یک سخن علمی، جامع  ومنطقی نیست. این نظریهء قهقرایی تنها به مذاق ملاها و زاهدان ریا کار برابر است.

رویداد ششم جدی نتیجهء منطقی تضادهای طبقاتی و قومی در داخل افغانستان وتوطئهء صهیونیزم بین المللی درخارج از افغانستان می باشد. کشورهای ضعیف ودرگیر منازعات قومی وطبقاتی همیشه میدان تاخت وتاز ورقابت ابر قدرتها می باشند. در همچو کشورها  علمای دینی وملا ها اگر نقش را بخواهند بازی کنند جز نقش منفی وخانمان برانداز؛ نقش مثبت را هرگز بازی کرده نمیتوانند. عالم دین؛ ملا؛ آخوند،آیت الله وحجت الاسلام، پاپ کلیسا، حاخام همیشه مانند باکتریای فاسد و مضره در جاهای قابلیت نشو ونما دارند که در آنجا ها جهالت ونادانی حاکم باشد.

درجوامع باسواد، منور  وتحصیلکرده نقش علمای دینی ، نقش ثانوی است. نظر به قول زنده یاد کارل مارکس، قشر روحانی؛ همیشه از جهالت توده ها تغذیه میشود. قشر روحانی؛ حثیث میکروب یا باکتریای فاسد را در اجتماع دارند، هرجا که کثافت وبی نظافتی باشد همانجا محل نشو ونمای میکروبهاست بهمین ترتیب هرجا که جهالت ونادانی وبیسوادی باشد آنجا محل نشو ونمای ملاها وآخوندها می باشد. تعجب میکنم از اینکه: جناب فضل غنی مجددی ازین همه کشتارهای دسته جمعی وجنگهای فرقه ایی ، مذهبی ودینی در کشور خودشان افغانستان، عراق وپاکستان صومالی؛ ارتیریا ویمن نایجریا هنوز درس عبرت نگرفته اند و یکبار دیگر میخواهند با اظهارات عوام پسندانه وقهقرایی شان یک قشر فاسد ومفتخوار را بنام علمای دینی  برگرده گاه مردم حاکم نمایند.

دوم اینکه : در دین اسلام هیچ قشر بخصوص بنام علمای دینی ویا آخوند وملا  که  صاحب امتیازات ویژه باشد  و مقدس ومالک الرقاب مردم شناخته شود وجود ندارد. بناء حواله نمودن مسوولیت رویداد ششم جدی به قشر آخوند وملا از زبان جناب فضل غنی مجددی کاملا دور از انتظار بود.

 

فرمان عفو عمومی رهبران مجاهدین وبخشش غرامات جنگی به شورویها توسط مرحوم برهان الدین ربانی

موضوع خندآور دیگریکه جناب فضل غنی مجددی ویکی از تماسگیرنده های تیلفونی شان بنام (خلج) اظهار نمودند ، نظریهء عفو نمودن افسران نظامی وجنرالان ارتش دولت نجیب الله احمدزی توسط رهبران مجاهدین وهمچنان بخشش غرامات جنگی به شوروی ها توسط مرحوم برهان الدین ربانی بود.

این نظریهء سطحی وعوام پسندانه را جناب فضل غنی مجددی در رابطه به ناکامی رهبران مجاهدان در برقراری یک نظام سچه(!) اسلامی اظهار نمودند که گویا  فرمان عفو عمومی رهبران مجاهدان در پشاور نسبت به افسران وجنرالان بلندپایهء رژیم نجیب الله عامل اساسی نا کامی مجاهدین دربرقراری یک نظام سچهء اسلامی وخالص بود.

آقای فضل غنی مجددی فرمودند: عفو عمومی که رهبران مجاهدین درمورد افسران عالی رتبهء رژیم نجیب الله احمدزی اعلام نمودند راه را برای نفوذ مجدد صاحبمصبان وافسران خلق وپرچم در حکومت مجاهدین مساعد ساخت ومجاهدین  دوباره درگیر جنگهای داخلی شدند و نتوانستند که رژیم دلخواه ومورد پسند شانرا در کابل مستقر نمایند.

بعداز هذیان گوییهای جناب فضل غنی مجددی، شخص دیگری بنام خلج در تماس تیلفونی شان فرمودند که : بخشش غرامات جنگی به شوروی توسط برهان الدین ربانی، در بدل تعهد برهان الدین ربانی برای رسیدن بقدرت سیاسی ازطریق تائید مقامات کریملین صورت گرفته  بود. نظر به این گفتهء آقای خلج برهان الدین ربانی به ماسکو تعهد نمود که : اگر تنظیم جمعیت اسلامی را ماسکو بقدرت برساند؛ جمعیت اسلامی  تمام غرامات جنگی را به روسها می بخشد.

حالا بیائید که  این نظریات آقایان فضل غنی مجددی درزمینهء عفو افسران نظامی دولت کابل ونظریهء آقای خلج را دربارهء بخشش غرامات جنگی به روسها توسط مرحوم برهان الدین ربانی در روشنایی اسناد ومدارک همان زمان باعقل ومنطق سلیم   مورد بحث وفحص وکنجاوی قرار دهیم که تا چه حد این ادعاها درست ومنطقی ثابت میشوند.

اما قبل از اظهار هرگونه نظری این مطلب را خدمت آقای فضل غنی مجددی ودیگرخواننده گان عرض نمایم که :

این نظریهء جناب فضل غنی مجددی از چندین جهت ناقص ، غیرمستند ومبتنی بر حدسیات وگمانهای باطل است. از فحوای این نظریهء جناب فضل غنی مجددی معلوم  که جناب فضل غنی مجددی در زمینهء ناکامی حکومت مجاهدین معلومات کافی ندارند و با یقین میتوانم بگویم که : جناب فضل غنی مجددی بعداز سقوط رژیم نجیب الله احمدزی حتی برای یکبار هم به کابل سفر ننموده اند واز نزدیک رویدادهای خونین پس از سقوط رژیم نجیب الله را مشاهده ننموده اند.

در اینجا همان ضرب المثل معروف فارسی درحق محترم فضل غنی مجددی صدق میکند که :” کور خانه نشین از بغداد سخن میگوید”. متاسفانه این نوع کورهای خانه نشین در امریکا وبعضی از کشورهای غربی کم نیستند. چنانچه بیاد داریم :  در سالهای راکت پرانی های گلبدین  بالای شهریان بیچاره ودربدر کابل وسبوتاژ نمودن دولت نوپای مجاهدین وبعدا ظهور طالبان یک تعداد کورهای خانه نشین دیگر مانند عمر خطاب ونبیل مسکینیار نیز در انظار مرم بنام ژورنالیست وخبرنگار ظاهر گردیدند  که با پرسشهای سطحی و هوایی وتهیهء برنامه های رادیویی مضحک درسطح محلی وایالتی در امریکا به اشتراک آقایان گلبدین حکمتیار ومرحوم غفورزی خودشان را ژورنالیست وخبرنگار وطنپرست درانظار مردم جا میزدند.

انتظار که ما از آقای فضل غنی مجددی داریم این است که: آقای فضل غنی مجددی باید خط فکری شانرا از خط فکری این کورهای خانه نشین جدا نمایند. اما تا زمانیکه جناب فضل غنی مجددی این کار را انجام بدهند پرسش که از ایشان میخواهم مطرح نمایم این است که :

آیا تمام  رهبران مجاهدین مستقر در پاکستان وایران  وفرماندهان نظامی شان در داخل افغانستان در  اواخر سالهای هشتاد میلادی  قبل از سقوط رژیم نجیب الله احمدزی از نظر نظامی وسیاسی درجایگاه وموقعیتی بودند تا ازطریق زور  بتوانند بر دولت آنزمان کابل غلبه حاصل نمایند؟

به نظر من مطابق اسناد ومدارک که از آن سالها بجا مانده است جواب این پرسش کاملا منفی است.

سه سال دفاع مستقلانهء دولت کابل پس از خروج قوای شوروی  برهبری نجیب الله احمدزی در برابر حملات مجاهدین این موضوع را ثابت ساخت که مجاهدین آنزمان هرگز از طریق نظامی قدرت براندازی دولت  را نداشتند.

فرمانده احمدشاه مسعود بمثابهء یگانه فرمانده باسواد واستراتیژیست مجاهدین در آنزمان؛ نخستین کسی بود که به  پیروزی مجاهدین ازطریق نظامی بعداز خروج قوای شوروی خوشبین نبود. احمدشاه مسعود بخاطریکه مجاهدین آنزمان قدرت وتوانایی براندازی دولت را از راه نظامی نداشتند دلایل زیادی نزد خود داشت که حالا آنرا میتوان ازطریق مطالعهء   روزنامه ها وجراید مجاهدین در پشاور وهمچنان ویدیوهای نشرشده درسایت  یوتیوب ازهمان مقطع زمانی درک نمود. فرمانده احمدشاه مسعود بخاطر سقوط دولت نجیب الله احمدزی به استراتیژی تعرض گام بگام وتدریجی بالای نقاط ضعیف دولت نجیب الله احمدزی رو آورد. او در آنزمان معتقد بود که : ارتش دولت کابل از هماهنگی ویکپارچگی کامل برخوردار است ؛ درحالیکه مجاهدین آنزمان ازمرحلهء جنگهای پراگنده وچریکی بیرون نشده بودند. برعلاوه اختلافات وتنش های داخلی میان تنظیم های مجاهدین وتسلط بیش ازحد افسران ونظامیان پاکستانی بالای مجاهدین نیز یکی دیگر از عوامل ضعف مجاهدان آنزمان بود که مسعود نسبت به آن آگاهی کامل  داشت.

گذشت زمان نیز حقانیت فرمانده احمدشاه مسعود را ثابت ساخت. مجاهدین بعداز خروج قوای شوروی در جلال آباد به شکست مفتضحانه وذلت بار روبرو گردیدند. چند سال بعدتر مراکز نظامی لشکر ایثار در تنگی واغجان لوگر مربوط حزب اسلامی حکمتیار بدست پرتوان نیروهای امان الله گلم جم وجنرال دوستم تار ومار گردید.

شکست نیروهای فرمانده احمدشاه مسعود در شهربزرگ بدخشان؛ خواجه غار ولایت تخار مسعود را  نیز بیشتر مصمم ساخت تا درزمینهء تاکتیک ها وپلانهای خود تجدید نظر نماید.

از جانب دیگر، بعداز امضای توافقات ژنیو وموافقهء ماسکو و واشنگتن برای خروج نظامیان شوروی از افغانستان امریکا وکشورهای غربی دیگر به افغانستان علاقه نگرفتند وپروندهء افغانستان را بصورت مکمل به پاکستان سپردند.

در چنان شرایط تیره وتار این پاکستان بود که تصمیم میگرفت  کدام یک از گروه های مجاهدین را بقدرت برساند. اما در داخل افغانستان رژیم نجیب الله احمدزی ، هنوز ازکمکهای ماسکو برخوردار بود؛ ارتش تا دندان مسلح دولت از نظم وهماهنگی ویکپارچگی کامل وانگیزهء دفاع از وطن برخوردار بود و شکست حملات مجاهدین آنزمان درجلال آباد ، بعدا در تخار وبدخشان وقندوز حتی شکست کودتای وزیر دفاع خلقی رژیم به نفع مجاهدین این موضوع را قطعی ساخت که دولت نجیب الله احمدزی  به آسانی سقوط نمیکند.

 

قطع کمک های لوژیستکی به رژیم نجیب الله احمدزی:

اما قطع کمکهای نظامی ولوژیستکی ماسکو به دولت نجیب الله احمدزی؛ دولت وحزب او را در قعر اختلافات داخلی قومی وزبانی فرو برد و  شعله ور شدن اختلافات داخلی در بدنهء حزب حاکم زمینهء سقوط دولت نجیب الله احمدزی را تسریع بخشید.

بدون شک قبل از هر عامل دیگر  این قطع کمکهای نظامی ولوژیستکی ماسکو به دولت نجیب الله  احمدزی با دیپلوماسی ماهرانه وزیرکانهء مرحوم برهان الدین ربانی به ماسکو ارتباط منطقی دارد.

زمامداران کریملین در آنزمان میخواستند بدانند که رهبران مجاهدین بعداز آنهمه خون ریزی وجنگ در افغانستان بالاخره  دربارهء آیندهء روابط میان افغانستان وروسیه وکشورهای مشترک المنافع درشمال افغانستان چه نظر وفکر دارند. آنها زمانیکه با مرحوم برهان الدین ربانی ملاقات نمودند ونقاط نظر او را دربارهء آیندهء روابط مجاهدین وروسیه درک نمودند تصمیم گرفتند که دولت نجیب الله احمدزی را قربانی نمایند.

اما حالا طرفداران گلبدین حکمتیار، بازمانده های نجیب الله احمدزی، شاه پرستان، ناسیونالیستان قومگرای پشتون بعداز گذشت سی سال بیدار شده اند و خودشان را بیشتر از هرکس دیگر شوروی ستیز و ضد ماسکو جا میزنند. این آقایون وخانمها حالا خواهان غرامت جنگی از روسها به افغانستان می باشند.

درحالیکه شرایط امروز نه  ازنظر سیاسی با دوران نجیب الله قابل مقایسه است ونه هم ازنظر نظامی. اما  این اقایون وخانمها حالا خودشان را غالب احساس میکنند. این  عده افراد ، بدون مراجعه به اسناد ومدارک آنزمان؛  مرحوم برهان الدین ربانی را متهم می نمایند که : وی دربدل بخشیدن غرامات جنگی به ماسکو پشتیبانی ماسکو را برای بقدرت رسیدن حزب جمعیت اسلامی کسب نمود.

اسحاق توخی، دستیار نجیب الله احمدزی، بعداز گذشت سی سال، گوشه ای ازخاطرات جعلی خویش را در دفتر سازمان ملل متحد در کابل با نجیب الله احمدزی بیاد آورده ومیگوید که روزی داکتر نجیب الله در تلویزیون دولتی کابل بیانیهء برهان الدین ربانی را می شنید وزمانیکه آقای ربانی دربارهء  از سرگیری روابط  متقابلا دوستانه  با همهء کشورهای دور ونزدیک منجمله  با فدراتیف روسیه  سخن بمیان آورد، نجیب الله فورا رو به آقای توخی نموده وگفته است: حالا فهمیدی رفیق توخی که ما چرا اینجا محبوس مانده ایم؟

بعد توخی در جوابش میگوید که: بلی صاحب من دانستم.

هدف دکتور نجیب الله احمدزی از طرح این پرسش از توخی آن بوده تا به وی بفهماند که اگر وی (نجیب) نیز با ماسکو خواهان روابط نیک وحسنه می بود، ماسکو هرگز به او پشت نمیکرد ومجاهدین هرگز به پیروزی نمی رسیدند.

اسحاق توخی همچنان اعلام نمودن  یک روز سال در افغانستان را  بحیث روز نجات توسط نجیب الله احمدزی بخاطر خروج آخرین سرباز شوروی  از دریای آمو عامل خشمگین شدن مقامات ماسکو بالای نجیب الله میداند. همچنان آقای اسحاق توخی، ادعا دارد که: شورویها ازنجیب الله احمدزی خواهان عفو غرامات جنگی بودند که آنرا نجیب الله احمدزی با آنها نه پذیرفت.

اما حالا بیائید که تمام این ادعاها را در روشنایی منطق وعقل سلیم درکنار هم قرار دهیم وبعد قضاوت نماییم که تا چه حد این اعاها منطقی ودرست اند؟

 صدیق الله راهی برادر نجیب الله احمدزی، در اثر جاودانه اش بنام ( آیا نجیب را می شناسید) از اخلاص وارادت نجیب الله به روسها تا سرحد ناموس فروشی پرده بر میدارد.

مطابق همین نوشتهء جناب صدیق الله راهی این پرسش را باید مطرح ساخت که :  آیا نجیب الله احمدزی با آنهمه ارادت واخلاص که به روسها داشت  و با آنهمه نیاز وضرورت که به روسها داشت میتوانست به یکباره گی ضد روس شود؟ کسیکه  از نهایت اخلاص وارادت به روسها حتی خانم خود میرمن فتانه را برای علاج امراض ولادی ونسایی اش به ماسکو با یک مشاور روسی تنها دریک هوا پیما میفرستاد چگونه میتوانست عنصر ضد روس باشد؟

کسی   را که خود روسها تربیه وپرورش دادند وبدستور روسها تا مقام ریاست جمهوری و رهبری حزب ارتقایش دادند  چگونه میتوانست ضد روسها شود؟ آیا چنین شخص وطنفروش و ناموس فروش که از عزت وکرامت زن خود دربرابر مشاوران روسی دفاع کرده نمیتوانست چگونه وبکدام منطق یکباره گی خواهان تادیهء غرامات جنگی شد؟ آنهم در زمانیکه از تیل خودروهای نظامی گرفته تا مواد خوراکی وابسته به ماسکو بود؟ آیا چنین ادعایی از قلم محترم اسحاق توخی؛  بی پایه ، دروغ وجعلی نیست؟ واقعیت مسلم آنست که در برهم زدن رابطه میان ماسکو وکابل، دیپلوماسی ماهرانه وزیرکانه وعقلانی مرحوم برهان الدین ربانی کارساز واقع گردید. این نجیب نبود که به ماسکو پشت کرد، بلکه این ماسکو بود که نجیب را ترک کرد. کتاب توفان درصحرا اثر لیاخفسکی نیز به این موضوع اشاره نموده و بسیاری از مقامات دولتی وحزبی در کابل را متهم به بی وفایی به شوروی ها نموده است. نظر به ادعای لیاخفسکی؛ شوروی ها در آخر درک کردند که رفقای شان درحزب دمکراتیک خلق خیلی ناسپاس وبدعهد استند، آنها تازمانیکه به شوروی ها نیاز داشتند شوروی پرست بودند ولی زمانیکه دیدند، شوروی بسوی اضمحلال وفروپاشی پیش میرود نسبت به هرمجاهد دیگر مجاهدتر شدند.

 

مشابهت های شکلی میان سوریهء امروز وافغانستان دیروز:

 حالا سوال را که باید آقای فضل غنی مجددی و طرفداران پرو پاقرص انجنییر حکمتیار محترم  آقای خلج جواب بگویند این است که : : اگر ماسکو به کمکهای نظامی ولوژیستکی اش به دولت نجیب الله احمدزی در آنزمان ادامه میداد شما  مجاهدان واقعی با مجاهدان غیر واقعی تان یکجا قادر به سقوط دادن دولت نجیب الله می بودید؟

دمشق پایتخت سوریه  را قبلا عربها قلب توفندهء جهان عرب (القلب النابض العربی )می نامیدند، اما امروز همین قلب توفندهء جهان عرب بخاک یکسان شده است. زیرا  روسیه درکنار رژیم بشار الاسد قرار دارد و مخالفان مسلح رژیم بعثی سوریه تاهنوز با تمام پشتیبانی وحمایت ترکیه و دنیای عرب وکشورهای امریکا و اروپایی  قادر به اسقاط رژیم بعثی سوریه نگردیده اند. چهارسال میشود که بشار الاسد با سلاح های روسی دربرابر گروه های اسلامگرا وسیکولار سوری که توسط غرب تجهیز وتمویل میشوند میجنگد، تمام شهرهای زیبا وتاریخی سوریه بخاک وخون کشانده شد ولی به اندازهء  یک انچ عقب نشینی در مواضغ سیاسی ونظامی بشارالاسد دیده نشد. حالا اگر روسیه؛ بدولت نجیب الله احمدزی کمکهای لوژیستکی ونظامی اش مانند سوریهء امروزی ادامه میداد آیا مجاهدان آنزمان قادر به سقوط دادن نظامی دولت نجیب بودند؟

 به نظر من متهم ساختن مرحوم برهان الدین ربانی به بخشش نمودن غرامات جنگی  خیلی بی پایه وغیرمنطقی وکینه توزانه وعاری ازهرگونه ارزش تاریخی است  است که هرگز آنرا یک عقل سلیم باور نمیکند.

زیرا  تمام مجاهدان آنزمان افغانستان ورهبران آنها در پاکستان وایران وفرماندهان نظامی شان در داخل تا آخرین روزهای فروپاشی شوروی درمرحله ای نبودند تا ازطریق نظامی بالای دولت نجیب الله غلبه حاصل نمایند. تنها راه سقوط دولت نجیب الله برای مجاهدان تفاهم با ماسکو بود.

نجیب الله احمدزی؛ تازمانیکه از روسها کمکهای نظامی ولوژیستکی دریافت میکرد؛ فقط ازطریق رسانه بالای رهبران مجاهدان می خندید وبه آنها هوشدار میداد که از راه جنگ نمیتوانید دولت مرا سقوط دهید. بیائید که باهم کنار بیائیم. منظور او از کنار آمدن همانا تسلیم شدن بود. ولی زمانیکه ولایات شمال یکی پی دیگری درحال سقوط بود تا زمانیکه سقوط ولایت پروان و فرودگاه نظامی بگرام بدست پرتوان مجاهدان شورای نظار هیچ نشانه ای از تنازل وانعطاف نجیب الله احمدزی در برابر مجاهدان دیده نشد.بعداز سقوط ولایات شمال؛ نجیب مجبورگردید تا در خفا با نمایندهء سازمان ملل متحد طرح حکومت اشخاص بیطرف توسط سازمان ملل متحد را بپذیرد. درحالیکه دیگر احزاب مجاهدین خصوصا آقای گلبدین تسلیم شدن بلاقید وشرط دولت نجیب به مجاهدان وبرقراری نظام دلخواه مجاهدان را شعار میدادند که باید با نعره های تکبیر وارد شهرکابل شوند.

اما قبل ازین مرحله، مجاهدان هرگز درچنان حالت نبودند که  تقاضای غرامات جنگی از ماسکو نمایند. تقاضای غرامات جنگی در زمان ضعف مجاهدان نه  تنها که عاقلانه و و واقعی نبود بلکه به معنای خودکشی تمام مجاهدان آنزمان بود که درعرصهء نظامی هیچ دست آورد وپیروزی قابل ملاحظه ای نداشتند.

تقاضای غرامات جنگی از ماسکو در آنزمان ازسوی برهان الدین ربانی؛ معنای دوام کمکهای نظامی وتسلیحاتی به دولت نجیب الله احمدزی بود که چنین چیز هرگز به سود مجاهدان آنزمان نبود.

بعداز سقوط دولت نجیب الله احمدزی؛ گلبدین حکمتیار وبعدا طالبان برای یک لحظه هم فرصت ایجاد یک دولت قانونمند را چه براساس شورای عقد وحل وچه براساس یک انتخابات آزاد  به برهان الدین ربانی ندادند. در همچو حالت چه کسی باید از روسها تقاضای غرامات جنگی را میکرد وبا کدام زور ومشروعیت ملی بین المللی؟

بعداز بررسی این عامل، به عامل دیگری برمیگردیم وآن انحلال ارتش افغانستان ویا صدور عفو عمومی برای جنرالان وافسران نظامی دولت نجیب الله است.

جناب فضل غنی ظهور مجدد صاحبمنصبان ارتش نجیب الله را در حکومت مجاهدین عامل ناکامی مجاهدین در برقراری نظام سچهء اسلامی (!) میداند. این درحالی است که تعداد دیگر از بقایای احزاب خلق وپرچم؛ مجاهدین را عامل فروپاشی ارتش افغانستان میدانند. کدام یک راست میگوید؟

ازدید این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر، نه فرمان عفو مجاهدین میتواند عامل ظهور مجدد افسران ارتش وناکامی مجاهدین  باشد ونه فروپاشی ارتش افغانستان به حاکمیت نوپای مجاهدین ارتباط دارد.

زیرا بعداز بقدرت رسیدن مجاهدین، ارتش افغانستان که قبلا بنا بر ملحوظات وخط کشی های قومی ومذهبی وزبانی که در ارتش ودیگر نیروهای امنیتی بوجود آمده بود هریک، به جناح ها ودسته های مختلف  مجاهدین پیوستند. بعدازین همه پیوستن ها ما دیگر چیزی را بنام اردو یا ارتش ملی نداریم بلکه  ارتش و دیگر نیروهای مسلح دولتی بخودی خود یک ارتش منحل شده بحساب می آمد. هر صاحبمنصب هزاره وشیعه به یکی از احزاب شیعی پیوست وهر تاجیک وپنجشیری وشمالی وال وکابلی به حزب جمعیت اسلامی وهر پشتون واوغان که وجود داشت به حزب اسلامی گلبدین حکمتیار ودیگر مجاهدان پشتون پیوستند.

شاید یک سلسله استتثناءآت خیلی کوچک نیز واقع شده باشد که هرگز قابل رویت نیستند ولی قدر مسلم آنست که ارتش نجیب الله احمدزی با تمام ساز وبرگ ونظامی اش بعداز قطع کمک های ماسکو؛ به گروه ها واحزاب مختلف مجاهدین تقسیم گردید. آنچه که درشمال باقی ماند به جنرال دوستم به میراث ماند. آنچه در شرق وجنوب باقی ماند بدست نیروهای حقانی ومولوی خالص وحرکت انقلاب اسلامی ومحاذ ملی وغیره افتاد وآنچه درکابل ماند میان حزب اسلامی شاخهء حکمتیار ودولت مجاهدین تقسیم گردید. در اینجا چیزی بنام انحلال رسمی یک ارتش ملی واحد که مانند دیگر کشورها از اتوریته ومشروعیت ملی برخوردار باشند بنظر نمیخورد.

تنظیم های مجاهدین نیز نتوانستند ارتش بدیل خویش را بمیان آورند. نظام پاتک سالاری؛ چور وچپاول شهرهای افغانستان؛  پاکستان را وا داشت تا بخاطر رسیدن به عمق استراتیژیک خویش هرچه سریعتر وارد عمل شده و گروه جدیدی را زیر نام طالب به بهانهء استقرار امنیت وثبات وتطبیق شریعت غرای محمدی از طریق قندهار تا دروازه های کابل مارش نماید.

برهان الدین ربانی که خودش را رئیس دولت مشروع  مجاهدین ومنتخب ازطریق شورای اهل عقد وحل میدانست برای برچیدن پاتک ها وقوماندانسالاری درجنوب مجبور شد تا با طالبان دست کمک وهمکاری دراز نماید ولی نمیدانست که آنها مارهای پنهان شده در آستین دارند.

از جانب دیگر؛ سقف مطالبات و خواستهای  احزاب شیعه وهزارهء افغانستان وهمچنان خواست ازبیکهای شمال افغانستان تحت رهبری جنرال دوستم از دولت برهان الدین ربانی قبلا به آن درجه رسیده بود که  که دولت مرحوم برهان الدین ربانی از قبول آن عاجز مانده بود.  عبدالعلی مزاری؛ رهبر حزب وحدت اسلامی که در ابتدا با نیروهای برهان الدین ربانی ومسعود برای سقوط رژیم نجیب الله احمدزی متحدانه وارد عمل گردیده بود بعدا خط خود را از دولت برهان الدین ربانی جدا نموده وبه جناح مخالف او یعنی گلبدین حکمتیار پیوست. آقای مزاری  در تعریف نظام اسلامی میگفت:

“حکومت اسلامی ازنظر ما همان حکومتی است که به حقوق غصب شدهء تاریخی هزاره ها عطف توجه نماید وتشکیلات ظالمانهء نظامهای قبلی را لغو نموده و مناطق هزارستان را بحیث ایالات خودگردان برسمیت بشناسد برعلاوه سهم شخصیتهای سیاسی ونظامی هزاره در دولت مرکزی نیز معلوم ومشخص شود. فقه جعفری درکنار فقه حنفی برسمیت شناخته شود.”

همچنان جنرال عبدالرشید دوستم که در براندازی رژیم نجیب الله احمدزی وهمکاری اش با مجاهدین خودش را مستحق هرنوع تقدیر وتحسین میدانست درکنار مرحوم عبدالعلی مزاری خواستار ایجاد جمهوریتهای فدرال گردید.

عاجز ماندن مرحوم برهان الدین ربانی از پذیریش خواستهای جناح های وحدت اسلامی وجنبش ملی اسلامی  آنها را مجبور ساخت تا درکنار گلبدین حکمتیار قرار گیرند.

گلبدین حکمتیار که قبلا دولت برهان الدین ربانی را متهم به تجزیه طلبی وائتلاف نامقدس علیه پشتونها می نمود این بار خودش با جنرال دوستم ومرحوم عبدالعلی مزاری کنار آمد وتمام مطالبات آنها را  در خطبه های نماز جمعه اش درچهار آسیاب کابل شرعی وقانونی خواند وبرهان الدین ربانی ومسعود را متهم به تعهد شکنی دربرابر خواستهای جنرال دوستم وعبدالعلی مزاری نمود.

آنعده ازجنرالان پیرو خط فکری زنده یاد ببرک کارمل مانند جنرال محمد نبی عظیمی، جنرال آصف دلاور، جنرال نورالحق علومی، جنرال حلیم وغیره که نیروهای جمعیت اسلامی وشورای نظار را درداخل شدن شان به کابل کمک نموده بودند مورد بی مهری مقامات جمعیت اسلامی وشخص شهید احمدشاه مسعود قرار گرفتند وآنها ترجیح دادند که افغانستان را ترک نمایند.

در تمام ادارات دولتی، ونظامی در وزارتخانه دفاع و داخله وامنیت ملی این مجاهدا سربکف بودند که عز تقرر حاصل نمودند.بناء چسپیدن آقای فضل غنی مجددی بالای  جنرالان رژیم گذشته  به هیچ صورتی عاقلانه وجامعه شناسانه نیست وهرگز  اساس منطقی وتاریخی ندارد. در ابتدای ورود مجاهدان به کابل فرمان عفو مجاهدین هیچ تاثیر مستقیم ویا غیر مستقیم در اوضاع سیاسی آنزمان ندارد.

اعضا وقوماندانهای تنظیمهای مجاهدین هرگز به فرمان عفو رهبران شان توجه نه نمودند  ونه آنرا احترام میکردند. چنانچه مولوی یاسر معین وزارت شهرسازی در کابینهء استاد فرید نخستین کسی بود که یکی از صاحبمنصبان همولایتی اش را هنگام صرف طعام در منطقهء ریشخور به ناجوانمردانه ترین شکل به قتل رساند. آن افسر نظامی که ازنهایت اخلاص وارادت وبخاطر رعایت ارزش های اوغانی خواست ملا یاسر را مهمان نماید ولی جناب ملاصاحب که در آن زمان معاون امارت سیاف و معین وزارت شهرسازی درکابینهء استاد فرید نخست وزیر مجاهدین بود ؛ بدون مراعات کوچکترن رحم وعاطفهء انسانی ومعیارهای اخلاقی واسلامی  او را در خانه اش  بضرب چند گلوله در پیش چشم اولادهایش به وحشیانه ترین شکل کشت. همچنان ترور عبدالکریم شادان؛ قاضی القضات دوران نجیب الله احمدزی، ترور سیدمنصور هاشمی در نزدیکیهای دانشگاه کابل، ترور جمال الدین عمر یکی از افسران عالیرتبهء دولت نجیب در منطقهء خیرخانه  در همان روزهای نخستین حاکمیت مجاهدین نشان داد که هیچ یک ازتنظیمهای مجاهدین به فرمان رهبران شان احترام نگذاشتند.

 آن فرمانها تنها  پوشش بود برای جذب افراد مسلح دولتی برای سازمانهای مجاهدین که هوای رسیدن به کابل را در سر می پروارنیدند. اگر ارتش ودیگر نیروهای مسلح دولت نجیب الله به خط کشی های قومی تقسیم نمیشدند وکمکهای نظامی ماسکو همچنان به دولت کابل ادامه می یافت، پیروزی مجاهدین مانند پیروزی مخالفان سوریهء امروز به یک خواب وخیال تبدیل میشد.

علت ناکامی مجاهدان نه بخاطر وجود صاحبمصبان خلق وپرچم بلکه بخاطر لاینحل بودن قضایای ملی وقومی  در  درون افغانستان بود. احزاب مجاهدین نیز مانند خلق وپرچم درمیان خودشان از اختلافات قومی وزبانی رنج می بردند. مجاهدان پشتون تبار برهبری گلبدین حکمتیار ومولوی خالص وحقانی وغیره  به مجاهدان تاجیک وازبیک وهزارهء شمال کشور به نظر ملیشه های قومی نگاه میکردند وتا هنوز این طرز دید ونگرش ادامه دارد. چنانچه این طرز دید را اززبان محترم قاضی امین وفاد یکی از رهبران مجاهدین  در اثنای کمپاین های انتخاباتی اشرفغنی احمدزی در قندهار درمورد برهان الدین ربانی وببرک کارمل انعکاس وسیع درمیان کاربران شبکه های اجتماعی یافت. ازنظر قاضی محمد امین وقاد، ببرک کارمل مسوول آوردن قوای شوروی وبرهان الدین ربانی مسوول کشاندن پای امریکایی ها به افغانستان می باشد.

 

نگاه نویسنده گان پان عربیست راجع به جهاد افغانستان دربرابر شوروی:

از نظر بسیاری از روزنامه نگاران پان عربیست دنیای عرب امثال عبدالباری عطوان در لندن ؛ سناریوی کشاندن پای شوروی در افغانستان یک سناریو صهیونیستی بود که صهیونیزم بین المللی آنرا بخاطر انحراف افکار مسلمانان  از قضیهء اصلی واساسی جهان اسلام یعنی: ادامهء  اشغال سرزمین های  فلسطینی خصوصا بیت المقدس بدست اسرائیل چنین سناریو خطرناک را راه اندازی نمودند.

این نویسنده ها معتقدند که : بعداز هر ده سال استراتیژیستهای صهیونیزم بین المللی بخاطر حفظ ثبات وامنیت کشور اسرائیل نقشه های خیلی ظالمانه ووحشیانه را در سطح جهان طرح ریزی نموده وآنرا ذریعهء عناصر نفوذی خود در درون سازمانها ونهادهای استخباراتی کشورهای بزرگ مانند امریکا؛ شوروی سابق وکشورهای اروپایی به منصهء اجرا در می آورند.  طرح اشغال افغانستان توسط شوروی سابق نیز در راستای تامین منافع اسرائیل توسط عناصر نفوذی صهیونیزم بین المللی در  درون ( کی جی بی ) شوروی سابق وسازمان جاسوسی امریکا در اواخر سالهای هفتاد میلادی به منصهء اجرا در آمد. در تطبیق این سناریو؛  شوروی سابق وامریکا در ظاهر امر بحیث دو دشمن  معلوم میشوند  ولی در پشت پرده هردو ابر قدرت بخاطر انحراف اذهان عامهء مسلمانان هماهنگ عمل نموده اند.

انور السادات؛ نخستین رئیس جمهور عرب ومسلمان که دست دوستی بسوی اسرائیل دراز نمود و مصر را درمیان کشورهای مسلمان وعرب منزوی ساخت؛ به یکباره گی در اواخر دههء هفتاد میلادی به یک عنصر ضد کمونیزم  و حامی مجاهدین ومیزبان رهبران مجاهدان  افغانستان تبدیل میشود. به تعقیب آن دانشگاه الازهر که در کنترول دولت مصر قرار دارد؛ فتوای جهاد را  در افغانستان صادر نموده و نام مجاهد وجهاد برای اولین بار وارد میدیای جهانی میشود. جنرال ضیا حاکم نظامی پاکستان که قبلا دستهایش بخون هزاران آوارهء فلسطینی در اردن سرخ بود یکباره گی به مجاهد اعظم تغیر قیافه میدهد  درحالیکه چند سال پیش از صدور  فتوای جهاد توسط الازهر ومجاهد شدن جنرال ضیاء یکی از شروط اساسی برای برسمیت شناختن سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی در سازمان ملل متحد حذف واژه جهاد بود. در ابتدای بوجود آمدن سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی؛ همهء کشورها متعهد گردیدند که از واژه جهاد در کشورهای شان استفاده ننمایند. زیرا این واژه، صلح وامنیت جهانی را به مخاطره می اندازد.

اما بعداز ورود قوای شوروی به افغانستان یکباره ؛ واژهء جهاد زنده شد. به تعقیب آن ؛ دولت مصر متعهد گردید که  سیل از سلاح های روسی را از دیپوهای وزارت دفاع مصر در بدل پولهای سرشار عربستان سعودی وامریکا برای جنگجویان افغانستان بفرستد؛ به تعقیب آن سیل از کمکهای لوژیستکی و نظامی کشورهای عربستان سعودی ؛ کویت و کشورهای حاشیهء خلیج فارس وتمام بلوک غرب به مجاهدان  افغانستان ازطریق بندر کراچی پاکستان جاری شده و به تعقیب آن جوقه جوقه از جوانان داوطلب عرب از اقصا نقاط جهان به غرض  انجام فریضهء جهاد علیه کمونیزم به پشاور میریزند.

امریکا وکشورهای غربی حامی دموکراسی؛ دست جنرال ضیاء را درکشتن مخالقانش باز نگهداشتند وجنرال ضیاء بخاطر توجیه ادامهء حاکمیت نظامی اش به قرآن وجهاد رو آورد. جنرال ضیاء بخاطر انحراف اذهان عامه؛ درمجمع سازمان ملل متحد سخنرانی رسمی اش را با تلاوت از آیات قرآن وترجمهء آن به زبان انگلیسی آغاز می نمود.

درحالیکه در داخل کشورش، مخالفان مسلمان را به بدترین شیوه قلع وقمع می نمود ولی در مجامع بین المللی با بدست گرفتن وبوسیدن وهدیه نمودن مصحف قرآن همهء این جنایات را می پوشاند.

 آیا همهء این قضایا تصادفی بود؟ مضحک تر ازهمه این موضوع است که حاکمان کشورهای عرب با همهء شور واشتیاق که به رهبران مجاهدان افغانستان از خود نشان میدادند  ولی از پخش ونشر صحبتها وسخنرانی هایشان در داخل کشورهای شان هراس داشتند.  سانسور نمودن سخنرانی عبدالرب رسول سیاف ویکبار سخنرانی گلبدین حکمتیار وبار دیگر از مولوی محمد خالص در جلسهء کشورهای اسلامی  نمونه های واضح این عشق وعلاقهء مضحک ومسخره وریا کارانهء سران عرب نسبت به رهبران مجاهدان افغانستان بود.

حاکمان عرب؛ طرفدار جهاد رهبران مجاهدان افغانستان وبر قراری نوع حکومت اسلامی آنها در درون خاک افغانستان بودند ولی برای کشورهای خودشان؛ نظام سیکولار وتداوم حکومتهای خاندانی را خواستار بودند.

 نویسنده های پان عربیست و ناصرییست ها، جهاد افغانستان علیه شوروی  را نه یک جهاد اسلامی بلکه یک فتنه وتوطئهء سازمان موساد میدانند که هنوز هم دوام این فتنه وتوطئه در سوریه وعراق وسوریه وصومالی ویمن قابل دید است.

ازنظر این نویسنده ها: لابی های اسراییل درکشورهای غربی از بی عقلی، بی خردی، جهالت وبیسوادی مسلمانان بهترین استفاده را برده اند. آنقدر ضربات کوبنده ایکه خود مسلمانان برعلیه اسلام و برادران دینی خودشان درکشورهای مسلمان بنام تطبیق شریعت و برقراری حکومت ناب  محمدی واحیای خلافت و امارت اسلامی وارد میکنند، غربیها واسرائیلی ها وکمونیستها  وارد نکرده اند ونمیکنند. درهرجا که بدبختی است، خون ریزی و وحشت است سر وکلهء یک امیر المومنین جهاد یا یک خلیفه مسلمین جهان پیدا میشود. موج از فرار مغز ها ازکشورهای مسلمان به سوی غرب ادامه دارد. روزانه به هزاران پناهنده وآواره ازکشورهای مسلمان در راه رسیدن به کشورهای غربی در کشتی ها وقایق ها غرق شده واجساد شان توسط پولیس های مرزی کشورهای اروپایی از قعر دریاها بیرون می شود.

اسلامگرایان؛  کشورهای مسلمان را به بهانهء ساختن یک جامعهء صد درصد اسلامی به جهنم سوزان تبدیل نموده اند ولی خود از هرنوع امکانات مادی ولوژیستکی برخوردار اند. منابع تمویل آنها نیز جز کشورهای پیشرفتهء صنعتی غرب بویژه امریکا وانگلیس کس دیگر بوده نمیتواند. زیرا آنها نه خود کارخانهء اسلحه سازی دارند ونه هم قادر به تولید سلاح ومهمات می باشند. پس این سلاح ها وامکانات ازکجا بدست آنها می رسد؟

 

نظر سید خوبیب سادات ودیگر نویسنده های عوامزده راجع به رویداد ششم جدی:

 اما جناب سید خوبیب سادات مربوط قشر دگم اندیشان و عوامزده ها میشود. قشر که  جناب سید خوبیب سادات  به آن تعلق فکری دارند، قشر عوامزده ها وعوام پسندها می باشد. این قشر متشکل از افراد واشخاص خود شیفته واز خود راضی است که  با وجود ادعاهای پرطمطراق وجلوه های عوامفریبانه هرگز به مطالعهء کتاب وخواندن ونوشتن  و تحقیق علاقه ندارند. اینگونه افراد تنها خوش دارند که نظریات وسخنان شنیده گی و آوازه های کوچه وبازار را که از زبان این ویا آن شنیده اند برای مردم بیچاره وبیسواد تبلیغ نمایند وتوقع شان نیز از مردم وبیننده ها وخواننده ها این است که  : مردم همان آوازه ها را  بحیث حقایق مسلم تاریخی بپذیرند.سال یکبار هر روزیکه ششم جدی ویا هفتم ثور فرا میرسد، طبل پرچمی ستیزی وشوروی ستیزی عوامزده های بیسواد نیز بصدا در می آید. درین روز شاهد نشخوار نمودن شعارهای تکراری وسخنان کلیشه ایی افراد احساساتی و خود  شیفته همچو آقای سیدخوبیب سادات می باشیم که فکر میکنند با سر دادن شعارهای پر زرق وبرق واحساساتی خوبتر میتوانند در انظار عامه بحیث  مسلمانان خوب وبا غیرت و مجاهدان ومدافعان واقعی  وطن جلوه نمایند.

اما این تنها جناب سید خوبیب سادات نیست که عوام پسند وبیسواد تشریف دارند. بلکه یک خیل  بزرگ  آدمها از طرفداران پر وپاقرص آقای گلبدین حکمتیار گرفته تا  سازمان راوا؛ وشاخه های مختلف  باقیمانده ازجریان شعلهء جاوید به بیماری عوامزده گی مبتلا می باشند.

این عوامزده ها درهمه جا حضور دارند؛ برنامه های تلویزیونی را اشغال کرده اند؛ سایتهای اینترنتی را بصورت یکجانبه تسخیر نموده اند. به هر سو که می بینم سر وکلهء نویسنده های عوامزده؛ برنامه سازان عوامزده  ونظریه پردازان عوامزده در نظرما مجسم میشود.

نقد وبررسی یکایک این عوامزده ها درین مقال گنجایش ندارد اما به یقین کامل میتوان گفت که : این مجموعه از آدمها تا کنون یک کتاب ورسالهء کوچک  را درمورد رویداد ششم جدی از قلم نویسنده ها وسران حزبی ودولتی مربوط جناح های خلق وپرچم مطالعه نکرده اند واین موضوع کاملا در گفتار ونوشته های شان هویدا است.

 اگر صاف وساده بخواهم مطلب خودرا ابراز نمایم: اینگونه آدمها هنوز هم در دههء هشتاد میلادی زنده گی میکنند. برای  سید خوبیب سادات و هفمکرانش  زمان توقف نموده است. شما زمانیکه مقالات ویا سخنان اینچنین   افراد را چه مرد ویا زن درمورد ششم جدی میخوانید یا می شنوید؛ به هیچ وجه نشانه ای از بلوغ فکری و یا ( اپدیت) شدن ونو شدن را در آنها نمی بنید.

سیدخوبیب سادات که خودش را دعوتگر راه خدا میداند ولی درمورد حوادث ورخدادهای کشور آبایی اش مبتلا به بیماری عوامزده گی است وتنها خوش دارد که  با سخنان پا درهوا ومیان تهی وشعارگونه  بیننده های جاهلتر از خویش را خوش سازد. آقای سادات زمانیکه لب به سخن میگشاید معلوم میشود که ایشان مطابق همان ضرب المثل معروف  از هرچمن سمنی سخن میگوید و با سر دادن شعارهای توخالی مرده باد وزنده باد  میخواهد یکتعداد مردم بیسواد وبی مطالعه وبیخبر را بنام امت وسط بفریبد. تا کنون در هیچیک از کانال تلویزیونی دیگر مربوط قومیت ها وزبانهای دیگر از عربی تا فارسی وانگلیسی واردو   همچو برنامه ساز بی مطالعه وبی برنامه را ندیده ام که از آگاهی دینی ومعرفت دینی  سخن بگوید ولی خودش از مطالعه وخواندن ونوشتن گریزان باشد. نشخوار نمودن سخنان تکراری، شعارگونه  وبی معنی در برنامه های امت وسط از زبان آقای سیدخوبیب سادات نشان میدهد که ایشان بی خریطه فیر میکنند.

آیا جنگهای امروز تسلسل  رویداد ششم جدی است؟

آقای سید خوبیب سادات؛ دررابطه به جنگهای مجاهدین با بعبارت دیگر راکت پرانی های گلبدین بعداز سقوط رژیم نجیب الله احمدزی وهمچنان اوضاع نابسامان امروزی میفرمایند:  جنگهای که بعداز سقوط حکومت نجیب درکابل رخ داد تسلسل همان جنگها وفتنه انگیزیهای پرچمیهای وابسته به ماسکو بود. جناب سیدخوبیب سادات همچنان بدبختی های امروز کشور ومردمش را به حادثهء ششم جدی گره می زند. از دید جناب سیدخوبیب سادات؛ تمام بدبختی های امروزی مانند آواره شدن ودربدر شدن مردم افغانستان به حادثهء ششم جدی ارتباط دارد، اگر حادثهء ششم جدی اتفاق نمی افتاد دنیا ازنظر سیدخوبیب سادات گل وگلزار می بود. آیا چنین پندار وفکر سخیف در عصر رایانه واینترنت قابل قبول است؟

جناب سیدخوبیب سادات با نشخوار نمودن این کلمات وعبارات واهی میخواهند؛ جنایات و وحشیگریهای همقماشانش بخصوص مرشد فکری اش آقای گلبدین حکمتیار را پنهان نمایند. کسیکه در ابتدا به بهانهء حضور ملیشه های دوستم شهر کابل را به ویرانه تبدیل نمود وروزانه هزاران انسان بیگناه شهر کابل قربانی راکتهای کور او از استقامت کوه های زنبورک شاه وزنبیلک شاه میشد ولی بعدا در اتحاد وهماهنگی با همان ملیشه ها بار دیگر بر قتل وجنایت ضد بشری اش افزود. چگونه میشود که مردم وبخصوص شهریان کابل آن جنایات گلبدین حکمیتاررا یکسره فراموش نمایند وهمه را بخاطر گل روی سیدخوبیب سادات بر  وی ببخشایند و درعوض پرچمی ها ورویداد ششم جدی را عامل بدبختی خویش اعلام نمایند؟ آیا چنین فکر بخودی خود احمقانه وجاهلانه نیست؟

من میخواهم از آقای سیدخوبیب سادات بپرسم که : آیا حبس خانگی شما توسط پولیس آلمان وقطع کمکهای اجتماعی برای اطفال تان  به پرچمی ها و رویداد ششم جدی ارتباط دارد؟

آیا نفاق اندازی تان میان مقتدیان مسجد انصار در شهر فرانگفتورت بدوش پرچمی ها ورویداد ششم جدی ارتباط دارد؟

آیا عوامفریبی و دزدی پولهای کمکی نمازگزاران شهرفرانگفورت به بهانهء اعمار مسجد وسپس مصرف نمودن آن پولها در راه نشر برنامه های مزخرف تلویزیونی تان به رویداد ششم جدی ارتباط دارد؟

آیا کدام پرچمی وکارملی بشما مشوره داده بود که مقتدی های بیسواد ، مسلمان وخوشباور خودرا فریب دهید وپولهای شانرا بدزدید وبعد منکر تادیهء دوبارهء آن شوید؟

آیا کدام پرچمی وکارملی بشما مشوره داده بود که شما طرح مسایل قومی وزبانی را درمیان نمازگزاران تان حاد بسازید؛ پشتون را درکلهء تاجیک وتاجیک را به کلهء پشتون بزنید؟

آیا کدام پرچمی وکارملی برای پسر جوان تان چند سال پیش مشوره داده بود که برود در فروشگاه های بزرگ شهر فرانگفورت به دزدی اشیای قیمتی دست بزند وبعد توسط توسط پولیس شهر گرفتار شود؟

عین همین پرسشها را میتوانید از مرشد فکری تان جناب حکمتیار بپرسید که :

آیا کدام پرچمی وکارملی برایش دستور داده بود که اول؛  شهر کابل را به بهانهء حضور ملیشه های دوستم به خاکدان سیاه بنشاند وبعد بار دیگر باهمان ملیشه ها یکجا شده وبار دیگر شهریان کابل را فتل عام نماید؟

بناء چپه نمودن تمام بار ملامتی بالای پرچمی ها وکارملی ها در عصر رایانه واینترنت، خیلی عوامپسندانه وسطحی وقهقرایی است.

کارمل وکارملی ها اگر خوب کردند یا بد، بعداز سقوط رژیم نجیب الله احمدزی ، آنها رسما مسوولیت هیچ کثافت کاری رهبران مجاهد نما منجمله رهبر ومرشد فکری شما را بعهده ندارند. این شما ومرشد معنوی تان بودید که به بهانهء استقرار نظام اسلامی؛  خلق خدا را درکابل ودیگرشهرهای افغانستان بکام مرگ کشاندید وتا هنوز نیز سلسلهء جنایت وآدمکشی وقتل وغارت بنام جهاد فی سبیل الله  واعلای کلمة الله ادامه دارد ولی خودتان با اولادهای نازنین تان از تمام نعمات مادی ومعنوی درکشور آلمان برخوردار استید.این شما استید که  از طریق تلویزیون مردم را بسوی رفتن به جهنم تشویق میکنید ولی خودتان واولادهای تان از خوان گدایی کشور آلمان  به بهانهء بشردوستی استفاده میکنید. خودتانرا مستحق هرگونه کمک وخیرات وصدقات کشور آلمان میدانید ولی برای دیگران زنده گی نمودن درخاک حرمین شریفین را توصیه میکنید. تا غلامی وبرده گی عربها را قبول نمایند. برای خودتان در آلمان آزادی بیان را میخواهید ولی برای دیگران اجازه نمیدهید تا ازجنابعالی انتقاد نمایند. فکر نکنم که تمام این رذایل اخلاقی شما به پرچمی ها و رویداد ششم جدی ارتباط منطقی داشته باشد.

 

خانم سمین عمر نمونهء دیگر از برنامه سازان تلویزیونی عوامزده:

نمونهء دیگر از برنامه سازان تلویزیونی عوامزده محترمه خانم سمین عمر می باشند. خانم سمین عمر از جملهء خانمهای اند که راه حل مشکلات زنان افغانستان را در چنگ زدن آنها به کتاب الله وسنت رسول الله جستجو میکنند اما بدبختی آنست که خودشان  بحیث یک مجری برنامه های دینی و اجتماعی و سیاسی هیچ اطلاع کافی از کتاب الله وسنت رسول الله وهمچنان هیچ اطلاع دقیق از زنده گی رقتبار زنان ودختران در داخل افغانستان ندارند.

این بندهء حقیرفقیرسراپاتقصیر چندی پیش لینک یک مقالهء نشر شده ام را درکابل پرس از طریق ایمیل به خانم سمین عمر فرستادم تا آنرا مطالعه نمایند. خانم سمین عمر در پاسخ برایم با یک ادبیات خشن ودور از اخلاق اجتماعی نوشتند که: ایشان وقت کافی برای خواندن مضامین ومقالات روافض وپرچمی های منافق که حالا در لباس اسلام مردم را میخواهند بفریبنند ندارد. بعداز خواندن این پاسخ محترمه خانم سمین عمر دانستم که: خانم سمین عمر علاوه بر بیماری عوامزده گی وبیسوادی  بسان دیگر زنان ومردان ” افغان” یک  افغان واقعی و اصیل نیز تشریف دارند.

زیرا ” افغانها”  یگانه مردم درجهان استند که بر نادانی ، بیسوادی وجهالت شان  افتخار می کنند. کبر ونخوت وغرور بیجا وفخر فروشی بالای دیگران بخاطر جاهل بودن وبیسواد بودن از صفات برجستهء یک زن ومرد  افغان واقعی می باشد. بهمین خاطر است که نزد اکثر جامعه شناسان فرهنگ  افغانیت یعنی: خرگری؛ جهالت ونادانی وسرتمبگی تعریف شده است.

 نظر به تحقیقات علمی اکثر دانشمندان عرصهء مردمشناسی بیشترعادتها ؛ تقالید وپندارهای  نا پسند انسانی واسلامی مانند لجاجت وسرتمبگی زیر نام افغانیت وغیرت پشتونوالی ریشه در پندارهای قبیلوی ما قبل التاریخ دارند. حتی بعضی ها این خصایل ناپسند وغیر انسانی را به ( خر) نسبت میدهند.  این عادتها وتقالید قبیلوی وسنتهای متروک  ما قبل التاریخ در قرون هژده ونزده زیر نام افغانیت وپشتونوالی توسط استعمار بریتانیا بخاطر خرسازی وتحمیق توده های پشتون بیشتر دامن زده شد. بعداز ختم استعمار بریتانیا درشبه قارهء هندوستان وایجاد  کشور نو بنیاد پاکستان ؛ زمامداران جدید کشور پاکستان  خودشانرا میراثداران حقیقی همان بریتانیای کبیر درمنطقه میدانند. آنها همان روشها وتاکتیکهای استعمار بریتانیا را  درحق پشتونها به منصهء اجرا در آوردند وتا کنون  همان  روشها مورد استفادهء کارگزاران سیاسی ونظامی دولت پاکستان قرار دارد . زمامداران پاکستانی ؛ بعداز جدایی از هندوستان توانستند که   قبایل پشتون را زیر نام غیرت اوغانی وشجاعت پشتونوالی دربرابر سیگهای هندوستان به جنگ کشانیده  ونیم از خاک کشمیر را از تسلط هندوستان بیرون آورند.

امروز نیز در دوطرف مرز دیورند این پشتونها اند که بخاطر منافع پاکستان واعراب القاعده وایران وامریکا قربانی میدهند. مردم که بخاطر آبادی دیگران خانه وکاشانهء خودرا خراب کند چنین مردم هرگز سزاوار تحسین وتقدیر نمی باشند.بهمین خاطر است که بیشتر مردم غیر اوغان؛ افغانها را اوغان خر وجاهل صدا میزنند. به نظر من خرشدن و تعلق داشتن به فرهنگ خری در عصر رایانه وانترنت هیچ افتخار ندارد. خصوصا برای زنان مانند خانم سمین عمر که خودشان را یک سر وگردن نسبت به دیگران بالاتر احساس می نمایند؛ افتخار به افغان وافغانیت عین حیوانیت وحماقت است.

خانم سمین عمر اگر یک زن اصیل افغان نمی بودند این مطلب را بدرستی میدانستند که: در دنیای نویسنده گی عصر حاضر؛ این مجریان برنامه ها و کارگزاران فرهنگی عرصهء مطبوعات استند که به مطالعه ونقد منتقدان ضرورت دارند نه برعکس آن. برای این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر هرگز مهم نیست که : آیا نوشتهء حاضر را محترمه سیمین عمر یا سیدخوبیب سادات  میخوانند ویا نمیخوانند. اما من به نوشته های نقادانه ام دربارهء هرکس وهرجریان انحرافی ادامه میدهم.

 

حرف آخر:

در آخر میخواهم یکبار دیگر قول گاندی را تکرار نمایم که: ملتی که تاریخ خویش را نمیخواند؛ روزی محکوم به تکرار آن میگردد. امروز در افغانستان پس از گذشت سی وهشت سال ازحادثهء ششم جدی هنوز هم حادثهء ششم جدی بحیث یک حادثهء مهم درتاریخ مردم افغانستان مورد مناقشه وبحث قرار دارد. اما تعداد کسانیکه ازین حادثه آموخته باشند خیلی اندک وقلیل اند. زیرا:  درس آموزی ازتاریخ، کار کسانی است که به مطالعه وخواندن ونوشتن علاقه دارند.درس گرفتن از تجارب تاریخی کار انسانهای لا ابالی وسرگردان وبیسواد وگریزان ازکتاب ومطالعه نیست بلکه کار انسانهایست که از خواندن ومطالعه وتحقیق ترس نداشته باشند.

 متاسفانه فرهنگ خواندن ونوشتن در میان مسلمانان بصورت عموم ودر میان مردم افغانستان به صورت ویژه تا هنوز نهادینه نشده است. دکتور عایض القرنی یکی ازنویسنده های اسلامگرای عربستان سعودی درمورد فرهنگ خواندن درمیان مسلمانان حرف جالبی دارد. او میگوید:

 من هرزمانیکه به خارج سفر میکنم در هوا پیما یا قطار؛ بیشتر اروپایی ها  را درحالت مطالعه وخواندن یک کتاب می یابم، ولی مسلمانان همدین وهمکیش خود را بارها به عوض خواندن ومطالعه یا درحالت استراحت ویا خوردن همبرگر وساسچ ونوشیدن فانتا وپیپسی کولا یا درحالت شنیدن موسیقی دیده ام، مسلمانان به خواندن کتاب علاقه ای ندارند، بیشترین وقت مسلمانان به خوردن  ونوشیدن ولهو ولعب میگذرد. این درحالیست که ما مسلمانان ادعا داریم که اولین آیهء نازل شده درکتاب دینی ما یعنی قرآن با امر وفرمان خواندن آغاز میشود. چگونه ما دعوای مسلمانی داریم درحالیکه ازخواندن بیزار استیم؟ آیا ما واقعا همان امت (إفرأ) می باشیم؟”

این نظر دکتور عایض القرنی را بنده در روزنامهء الشرق الاوسط سالها پیش زمانیکه در عربستان سعودی اقامت داشتم خوانده بودم وتا کنون نیز هرجا که میروم، این گفته اش بیادم می آید که مسلمانان به مطالعه وخواندن چندان علاقه ندارند.

بویژه ما مردم افغانستان، خیلی کمتر به مطالعه علاقه داریم ودر ضمن یک تعداد با این مقولهء عامیانه عادت کرده ایم که ” بگذار تاریخ ؛ خود قضاوت خویش را درمورد اشخاص ورهبران وجریانهای سیاسی  میکند”

به نظر اینچنین آدمها تاریخ چیز خارج ازمحدودهء زمین وآسمان معلوم میشود که بعداز مرگ همهء ما از گوشهء از آسمان فرود میاید ودربارهء اشخاص وافراد در دنیا قضاوت عادلانه ویا ناعادلانهء خودرا می نماید. درحالیکه چنین نیست.

این ما هستیم که تاریخ را می سازیم و از تاریخ گذشتهء خود می آموزیم، وتاریخ آینده را رقم میزنیم. مطالعهء تاریخ تنها ازطریق خواندن ومطالعه میسر است. حالا زمانیکه یک برنامه ساز ویا نویسندهء پر مدعا بدون خواندن بخواهد دریک مورد نظر بدهد خودش را رسوا می سازد. ما باید فرهنگ کتابخوانی را درمیان خود ترویج نماییم. باید حوصلهء خواندن مقالات ورساله ها وکتابها را ولو به مذاق ما برابر نباشد در وجود خویش پیدا نماییم در غیر آن ما اشتباهات گذشته گان مانرا دوباره تکرار میکنیم وبه همین ترتیب اشتباه را برای  نسل های آیندهء خویش به میراث میگذاریم ..

رویداد ششم جدی، یک حادثهء بزرگ درتاریخ افغانستان بود، کشورهای غربی بخاطر شکستاندن هیبت شوروی که خواب راحت را برای شان حرام ساخته بود وبخاطر فرو ریختاندن دیوار برلین بزرگترین استفاده را ازخون مردم افغانستان بردند ولی در آخر ؛ یک افغانستان دربدر را برای مردم افغانستان ویک اروپای ازاد وبدون تشویش را برای خودشان بجا گذاشتند.

از رویداد ششم جدی تا حالا تحولات زیادی درسطح منطقه وجهان رخ داده ولی بدبختانه مردم بیچارهء ما هنوز درخم یک کوچه اند. پاکستان وهندوستان به کشور های اتومی تبدیل شدند، ایران درحال تبدیل شدن  به کشور اتومی  است  ولی مردم افغانستان در بدبختی و دست بدست شدن قدرت ازیک قبیلهء اوغان  بدست قبیلهء اوغان  دیگر؛  گیر مانده اند وهر روز بدتر ازگذشته در قعر بدبختی ها فرو می روند.

بعداز رویداد ششم جدی، اعداد وارقام تبلیغاتی غربیها مبنی بر : پنچ ملیون آواره، دونیم ملیون شهید وسه ملیون  معلول  وزخمی که هرروز از بنگاه های نشراتی غرب و از زبان رهبران مجاهدین بگوش میرسید ومعلوم نبود که آن ارقام واعداد را ازکجا  بیرون آورده بودند ولی امروز از آواره شدن وغرق شدن هزاران انسان افغانستان درراه رسیدن به کشورهای غربی کسی سخن نمی زند ورقم اصلی آنرا ارائه نمیدهد.

از فرار دسته جمعی دیپلوماتها وماموران وزارت خارجهء افغانستان با اعضای خانواده های شان در طول سیزده سال حاکمیت کرزی وتا حکومت امروزی هیچ کسی سخن نمی راند ولی تمام کوزه وکاسه را خیلی آسان برسر حادثهء ششم جدی شکستانده میشود.

من نمیگویم که رویداد ششم جدی کاملا برای مردم افغانستان خوشی وسعادت به ارمغان آورد ولی این را میخواهم  بگویم که چپه نمودن بار تمام کوتاهی ها وتقصیرها و وطنفروشی های دیگران بالای زنده یاد ببرک کارمل ورویداد ششم جدی یک منافقت وعوامفریبی بیش نیست. سه قرن است که ابرقدرتهای استعماری از انگلیس ها گرفته تا روسها وحالا امریکایی ها تنها ازمیان یک قوم بخصوص برای مردم افغانستان پادشاه وامیر ورئیس جمهورتعین می نمایند وهر زمانیکه بخواهند او را به مزدور دیگر عوض می نمایند ولی تعداد ازنویسنده های ما تا هنوز  تنها بجان زنده یاد ببرک وشاه شجاع چسپیده اند. این افکار قهقرایی  وعوام پسندانه در بارهء رویداد ششم جدی ناسیونالیستان پشتون را بیشتر گستاخ ساخته است تا آنجا که :

افرادی نظیر روستار تره کی وقاضی محمد امین وفاد رویداد ششم جدی را بقدرت رساندن اقلیتهای قومی غیر پشتون بالای اکثریت پشتون توسط ابرقدرت استعماری شوروی میداند درحالیکه:

مطابق اسناد تاریخی؛ چنانچه در بالا ارائه گردید بزرگترین تلفات انسانی بعداز رویداد ششم جدی را اقوام غیر پشتون این کشور در شمال متحمل شده اند. بار اصلی جنگ ومقاومت بعداز ششم جدی بیشتر بر دوش اقوام غیر پشتون این سرزمین بود. اگر اقوام تاجیک وهزاره وازبیک این کشور عقلانیت خان عبدالغفار خان زعیم ملی پشتونها را در آنزمان میداشتند به یقین که حرث ونسل خود را تباه نمیکردند ومیتوانستند با قدرت بزرگ شوروی از راه مصالحه وسازش پیش آمده وزمینهء آبادانی مناطق شان را مساعد سازند. ولی بدبختانه بعداز گذشت سی وهشت سال از رویداد ششم جدی امروز رهبران وفرماندهان جنگی آنروز اقوام غیر پشتون؛ بحیث ملیشه ها وتجزیه طلبان وجنگ سالاران ولی پشتونها بحیث نیروهای مقاومت ملی در رسانه های غربی  تبلیغ می شوند.

 برهان الدین ربانی واحمدشاه مسعود بحیث جاسوس ها واجنتهای روس تبلیغ میشوند ولی حفیظ الله امین وتره کی و نجیب الله احمدزی، مدافعان اصلی وطن ومجاهدان حقیقی. این است حاصل ونتیجهء جهاد (؟) چهارده سالهء ملت واحد افغان دربرابر اشغال نظامی شوروی.

اینجا باید بر حماقت وبدویت وغباوت قبیلوی خویش هرکسی که نمیخواهد از تاریخ بیاموزد بخنندد.

اما درمورد پشتون بودن ویا تاجیک بودن زنده یاد ببرک کارمل فقید باید خدمت ناسیونالیستان پشتون عرض شود که :  کمتر انسان عاقل پیدا میشود که از پشتون بودن زنده یاد ببرک کارمل منکر شود. ببرک کارمل فقید فرزند جنرال محمد حسین از پشتونهای اصیل جنوب شهرکابل ازمنطقهء کمری بود. نزدیکان وبستگان زنده یاد ببرک کارمل همین اکنون بزبان پشتو وفارسی تکلم مینمایند.اما چیزیکه روستار تره کی ودیگر ناسیونالیستان تنگنظر پشتون نمیتوانند به آن اعتراف نمایند این است که :  هر پشتون آزاده وروشنفکر که به سطح انسان وانسانیت بیندیشد او را ناسیونالیستان پشتون؛ پشتون حساب نمیکنند. ازنظر روستار تره کی؛ تنها حفیظ الله امین وتره کی وداوودخان وظاهرشاه ونادرشاه و محمدگلخان مهمند نمادهای اصیل پشتونی استند درحالیکه اگر  آنها را نیز نمادهای اصیل قومی پشتون بدانیم بازهم بوی تعفن وگند وطنفروشی حاکمان پشتون بیشتر بالا میرود. اما ایکاش که مانند زنده یاد ببرک کارمل بزرگ وفقید امروز چند تا پشتون آزاده و مترقی وهدفمند دیگر می داشتیم که بر سنن ناپسند اوغانی تف میکرد وانسان را بخاطر انسان بودنش احترام میکرد نه بخاطر تعلقات قومی وایتنکی اش. به امید ظهور چنان پشتون های آزاده مقاله ام را به پایان می برم.

رفیق هدایت «حبیب»

رويداد ششم جدی ۱۳۵۸ را بايست با بصيرت

و واقعبينی نگريست، نه با تعصب و تنگ نظری!

رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ در کشورما، همواره در کشاکش تجلیل و تحریم، همراه بوده است. تنظیم جهادی ساخت پاکستان و ايران؛ طرفدارن حفیظ الله امین؛ مائوئيستهای شکست خورد درسياستهای کشوری و جهانی و ناسيوناليستهای قبيله گرا و قوم پرست، با آن مخالفت نشان می دهند. برعکس بخشهایی وسيعی از مردم که از دم ساطور جلادان حفیظ الله امین نجات یافته اند و با اعتقاد به جهانبينی علمی، هر معلول را زادۀ علتی دانسته، سير حوادث تاريخ را با بينش ژرف می نگرند؛ از آن به گرمی استقبال می کنند و ضمن جشن و تدويرمحافل، از این روز، بزرگداشت بعمل می آورند.

به منظور بررسی درست درمورد اين رخداد، بايست نخست از همه دو پرسش اساسی زير را، که حل منطقی آنها پيرامون اين رويداد، ما را ياری می رساند و تا کنون به استثنای چند نويسندۀ حقيقت بين، ديگر هيچ يک از نويسندگان، تاريخ نويسان و پژوهشگران به آن به جز انتقاد های خشک؛ تنگ نظرانه ی فاقد دليل و برهان؛ جواب روشن و قناعت بخش نداده اند؛ مطرح نماييم، سپس برای دريافت پاسخ مستدل به آن برگه های ازصفحات تاريخ ميهن مان را ورق بزنيم تا به نتيجه گيری قابل قبول اکثريت مردم مان دست يابيم :

۱ـ با حملۀ جنون آميز سردار محمد داوود در پنجم ثور ۱۳۵۷ بر حزب دموکراتيک خلق افغانستان، دستگيری رهبران آن و اعلان سرکوب قطعی همه اعضای اين حزب؛ با مطالعۀ سابقۀ تاريخی بی رحمی اين خاندان (نادرخان ـ هاشم خان ـ شاه محمود خان ـ داوود خان و محمد ظاهر، شاه سابق در سرکوب نهضت مشروطيت دوم و سوم) هرگاه، شما درجايگاه رهبران و نظامی های اين حزب می بوديد و امکانات کامل دفاع و توانمندی لازم از خود را هم می داشتيد، چی می کرديد؟ آيا دستها را بلند کرده، تناب دار را برگردن خود نهاده، داوطلبانه بجانب کشتارگاه می رفتيد؟ ويا با استفادۀ لازم از امکانات دست داشته از حق مشروع زندگی خويش دفاع می کرديد؟

۲ـ دوران ترور و اختناق حاکميت خونين حفيظ الله امين را با طرح يک مثال و پرسش ساده از شما پاسخ می طلبيم :

هرگاه در همسايگی شما، درخانه ای، يک جوان چاقوکش، خود خواه و آدمکش، تعدادی از دزدان، تروريستان و آدم کشان حرفه يی را دور خود جمع کرده، شماری از اعضای خانواده را از خانه بزور بيرون می کند؛ تعدادی هم از ترس کشتن فرارکرده و خود را پنهان می نمايند؛ متباقی اعضای خانواده را بشمول موی سفيد اهل خانه، يک يک از دم تيغ می کشد؛ و سرانجام اعلان می کند که هرکسی از من نيست و اطاعت نمی کند، ولو که “دوثلث” را هم تشکيل دهند، همه را سربه نيست می کنم؛ تنها يک برادر! هم کيش و هم عقيدۀ ديگرم کافی است؛ با او يک جا قدرت و هستی را تقسيم می کنيم.

سه همسايۀ ديگر، بشمول استاد های بزرگش، وی را به ادامۀ اين قتل و کشتار، به منظور داخل شدن خود شان دراين خانه و استفاده ی دراز مدت از هستی اين خانه، تشويق و ترغيب می نمايند.

وليک شما که هم در همسايگی اين خانه قرار داريد وهم سال ها با اين خانه و خانواده دوست بوديد و با انان کمک های زندگی ساز نموده ايد؛ اکنون هر روز و شب صدای چيغ و فرياد اين خانه و خانواده را می شنويد؛ براي اين جوان خونخوار نصيحت می نماييد که اين کار جنايتبار را انجام ندهيد؛ قتل انسانها واعضای خانواده يک عمل شنيع وجرم غير قابل عفو است؛ وليک او به حرف و نصيحت شما کوچک ترين ارزشی قايل نشده، نه تنها همه را نشنيده می گيرد؛ بلکه به قتل و کشتار ادامه می دهد؛ شما بحيث يک همسايه و دوست تاريخی اين خانواده چی ميکنيد؟ مثل سه همسايۀ ديگر او را تشويق می کنيد؟ وجدان را خواب داده سکوت می نماييد ويا بخاطر نجات اين خانه و خانواده مداخله کرده جلو قتل عام انسانها را می گيريد؟

پاسخ درست و قناعت بخش به اين دو پرسش، فکر روشن، وجدان بيدار، احساس مسؤوليت در برابر انسان؛ دوری از تعصب کور و اعتقاد راسخ به داوری تاريخ و مروری واقع بينانه به گاهنامۀ شش دهۀ اخير را می طلبد.

خوانندگان گران ارج!

اگر رشتۀ سخن را از جنبش مشروطيت آغاز نماييم، به همگان معلوم است که حرکت اول مشروطه خواهان بوسيلۀ امير حبیب الله و نهضت مشروطيت دوم و سوم توسط جنرال محمد نادرخان ـ محمد هاشم خان ـ شاه محمود خان و سردار محمد داوود خان، بشمول محمد ظاهر شاه سابق، سرکوب خونين گرديد.

بقول زنده ياد مير غلام محمد غبار «افغانستان به يک خانۀ شخصی خانوادۀ حکمران مبدل شد که مردم افغانستان برده و بندۀ آن شمرده می شدند و دارايی عمومی ملی، مال مطلق اين خاندان بحساب می رفت. کليد خزانۀ پس انداز کشور در دست ارگ سلطنتی بود و بودجه عايدات و مصارف کشور مستور و سری نگهداشته می شد. تمام خوراک و پوشاک و سير و سفر خاندان شاهی ازاين بودجه مکتوم پرداخته می شد و سه صد نفر زن و مرد اين خانواده به پول زحمتکشان افغانستان زندگی شاهانه داشتند. در بودجه بعلاوه تمام مصارف دو کرور روپيه (بيست مليون افغانی) بنام “اختيارات شخصی صدراعظم” تخصيص داده می شد که حساب و سند مصرف بکار نداشت….» (۱) (افغانستان در مسير تاريخ جلد دوم صفحه ۱۷۵)

بدين ترتيب، با سرکوب جنبش مشروطيت سوم، فعاليت شمار زيادی از اعضای آن، شامل رهبران و فعالين احزاب، نهضت دورۀ هفتم شورای ملی، بلديۀ شهر کابل و نهضت محصلين برای يکدوره موقت خاموش گرديد.

شاه که ازدموکراسی تاجداردلخواه خودش دلسرد شده بود، در۶ سپتمبر ۱۹۵۳ با پخش خبراستعفای شاه محمود خان، خواست تا نسخۀ ديکتاتوری جديدی را دروجود پسرعمش سردارمحمد داوود خان، بحيث صدراعظم جديد در کشورپياده کند.

برغم اينکه، درپايان حکومت شاه محمودخان وسالهای حکومت محمد داوود، عده ای ازبقايای آزاديخواهان نهضت مشروطيت سوم، دراثر اعمال فشار واختناق سياسی درزندان ازلحاظ جسمی خيلی ها نا توان شده بودند؛ ازجمله عبدالرحمان محمودی درسال دهم درزندان، به امراض مختلف مصاب که درنتيجه او را ازپا افگند؛ حکومت زمانی اورا اززندان رها نمود که فقط دوماه بعد ازآن با اين جهان پراز رنج وداع گفته، به ابديت پيوست.

بدين طرز، سرورجويا که مجموع دوران زنده گی مقاومش در زندانهای مخوف ومرگباراين خانوادۀ سفاک درحدود (۲۲الی۲۵) سال را دربر ميگرفت، درسال نهم دورۀ دوم زندان، بصورت سؤال برانگيز درمحبس” شهزادۀ سرخ” چشم ازجهان فروبست.

عدۀ ديگری نيز دراثر کبرسن وسختيهای روزگارعملآ امکانات اشتراک فعال درمبارزۀ سياسی را ازدست دادند وبخشی هم درمخالفت با سياستهای استبدادی به مبارزات منفردانه وغيرعلنی ادامه دادند؛ ولی درهرحال ايده ها واهداف آزاديخواهانه و انديشه های مشروطه طلبانۀ نهضت عدالتخواه و دموکراتيک جامعۀ افغانستان، دراذهان وروان توده های مردم وتفکر جوانان مبارز و آزاديخواه ميهن ما، بويژه دانش جويان و دانش آموزان دانشگاهها و مدارس کشور وسيعآ نفوذ و جاه گرفت.

بلی، از آنحاييکه زنده گی وزمان، برخلاف آرادۀ اربابان قدرت، توقف را نمی پذيرد، بنابران رکود وبن بست سياسی ده سالۀ کشور، درنتيجۀ بوجود آمدن تغييرات سياسی در مقياس بين المللی و تحولات اقتصادی و اجتماعی درعرصه های پلان گذاری و ايجاد زيرساختهای اقتصای وفرهنگی وبالنتيجه رشد وارتقای سطح آگاهی جوانان، دانش آموزان، روشنفکران وفرهنگيان کشور، نهضت دموکراتيک ضد استبدادی جامعۀ افغانستان را دوباره جان تا زه بخشيد و ازجملۀ پيشگامان اين جنبش، فرزندان برومند و فداکارميهن مان، که اززندانهای مخوف ومرگبارآل يحی جان به سلامت برده بودند، با آغاز پيکارهای سرنوشت سازشان، نظام سلطنتی را به دادن بخشی ازخواستهای اساسی وبرحق مردم، ازجمله نظام دموکراسی و شاهی مشروطه وا داشتند، که درنتيجۀ آن زمينۀ های مساعدی برای اعلام دموکراسی بوسيلۀ حکومت اعتدال پسند دوکتورمحمد يوسف وفضای نسبتآ بازی برای تبارزانديشه های ترقيخواهانه و فعاليتهای احزاب و حلقات سياسی عدالتخواه کشورپديد آمد.

بعد ازاستعفاء محمد داوود ازپست صدارت و اعلام نظام مشروطيت و دموکراسی بوسيلۀ حکومت دوکتورمحمد يوسف؛ روشنفکران آزاديخواه و تحول طلب کشور، که از سلول های زندان خانوادۀ حکمران جان سالم بدربرده بودند، حلقات و گروههای معينی را ايجاد و با پخش و تبليغ انديشه های نوينی دست به تشکل های سياسی جديدی زدند، که پيشگامترين و نيرومند ترين آنان جمعيت دموکراتيک خلق بود.

اين حلقات بمثابۀ وارثين نهضت مشروطيت اول ـ دوم و سوم افغانستان که مبارزات سياسی را قبلاً بصورت مخفی انجام ميدادند؛ با مساعد شدن شرايط نوين وبر پايۀ ديدگاههای مشابه و نزديک باهم، بعد ازتبادل نظر وتوافق باهمی، بتاريخ اول جنوری ۱۹۴۵ مطابق ۱۱ جدی ۱۳۴۳ با تدوير کنگرۀ اول، جمعيت دموکراتيک خلق را تأسيس و از ميان ۲۷ تن اعضای کنگره نورمحمد تره کی را بحيث منشی اول و ببرک کارمل را بصفت منشی دوم، برگزيدند.

بدين ترتيب برای اولين بار درتاريخ افغانستان، سازمانی ازميان توده های مردم، بنام “جمعيت دموکراتيک خلق” يگانه سازمان سياسی با انضباط ودارای تشکيلات منظم چپ ومترقی ودارای برنامۀ علمآ تنظيم شده که ازمنافع طبقات واقشار زحمتکش وروشنفکران وطنپرست وترقيخواه کشوردفاع ونماينده گی مينمود وانجام تحولات بنيادی را دربرابراعضايش وتمام رزمنده گان راه آزادی وترقی اجتماعی قرار ميداد؛ تشکيل وپا بعرصۀ وجود نهاد، که بعدآ به حزب دموکراتيک خلق افغانستان، مسمی گرديد وبه کار وفعاليت سياسی و اجتماعی، آغاز نمود.

پس از اعلان موجوديت جمعيت دموکراتيک خلق، سازمانهای ديگری ازسلطنت طلبان گرفته تا راست ميانه، راست افراطی و چپ مائوئيستی به فعاليت آغازکردند که مشهورترين آنان عبارت است از:

۱ـ جريان دموکراتيک نوين که ارگان نشراتی اش”شعلۀ جاويد” و در رأس آن عبداالرحيم محمودی بود؛

۲ـ جريان افغان سوسيال دموکرات، ارگان مطبوعاتی آن”افغان ملت” و رهبرآن غلام محمد فرهاد بود؛

۳ـ سازمان وحدت ملی که ارگان نشراتی اش “جريدۀ وحدت” و رهبری آن بدوش خليل الله خليلی بود؛

۴ـ سازمان دموکرات مترقی، با ارگان نشراتی”مساوات” برهبری محمدهاشم ميوند وال فعاليت داشت؛

۵ـ جمعيت صدای عوام با ارگان نشراتی”صدای عوام” تحت رهبری عبدالکريم فرزان فعاليت مينمود؛

۶ـ جمعيت جوانان مسلمان، ارگان نشراتی آن “گهيز” و زيررهبری غلام محمد نيازی فعاليت ميکرد که درجامعه بنام “اخوانی ها” ياد ميشدند وبعداً به پارچه ها و تنظيم های بنياد گری اسلامی تقسيم و مشهورشدند.

طوری که درجريان زنده گی ودر روند رويدادهای تاريخی ديده شد؛ کار و فعاليت اين سازمانها (باستثنای صدای عوام که ازنظر کميت کوچک و از ديدگاه کيفيت آنقدرملموس نبود)، ديگران از راست افراطی و ميانه گرفته تا چپ افراطی، عمدتاً مبارزه آنان برضد جمعيت دموکراتيک خلق و کمتر بازتاب دهندۀ خواستها و نيازهای مبرم توده های مردم ودر کليت آن، تهی ازدورنمای روشن برای زنده گی آينده کشور ومردم بودند. زيرا آنها کدام برنامه ی تدوين شدۀ علمی که درآن خواستها و نيازهای مبرم و ضروری جامعۀ فقير و دردمند افغانستان بازتاب و راههای علاج درد ها و رنجهای بيکران مردم توضيح و بخاطر زدودن آنها کار و مبارزه صورت می گرفت، نداشتند.

يکی شعار سر می داد که سياست از دهن تفنگ بايد بيرون شود و بوسيلۀ تفنگ قدرت بدست آيد؛ ديگری نعرۀ تکبير الله واکبر را سرداده تمام روشنفکران را کافر اعلام و اسلام ناب را که بعداً مجاهدين و طالبان آن را پياده کردند پيشکش می نمود و سومی هم شعار “لوی افغانستان را بلند کرده يک قوم را ساکنين اصلی اعلام و مليتها و اقوام ديگر را مهاجرين وارد شده دراين سرزمين قلمداد می کردند؛ چهارمی نيز که به دستور مستقيم شاه سابق به فعاليت آغاز نموه بود، در متن جامعه و ميان توده های مردم جای پای پيدا کرده نتوانست. سرانجام رهبر نام نهاد آن “خليل الله خليلی” حزب را رها کرده بحيث سفير کبير! رهسپار خارج و زندگی شاعرانه گرديد. جريان پنجم که از جانب يک نخست وزير مستعفی تشکيل گرديده بود، علی رغم ارائه يک برنامه مُدل دموکراتهای غرب! و جذب شماری از تکنوکراتهای وابسته به طبقات و اقشار بالايی جامعه؛ وليک آن هم نسبت سير رشد يابندۀ حرکت تکاملی جامعه، درميان جوانان مبارز و اقشار زحمتکش جامعه راه و خريداری نيافت؛ سرانجام با افشای فعاليتهای سازمان “سی . آی . ای” درميان محصلين افغانستان در امريکا که در رأس محصلين، حفيظ الله امين و نمايندۀ دولت افغانستان درآن کشور آقای ميوند وال بحيث سفير کبير قرارداشتند و در اين موضوع ميوندوال نيز درکنار امين بحيث نمايندۀ دولت افغانستان مسؤول پنداشته شده و از پست نخست وزيری مجبور به استعفاء گرديده بود؛ در جريان فعاليتهای سياسی بعدی نيز بحيث عضو سازمان “سيا” پنداشته شده، خود وی با حزبش، يکجا سياه بخت گرديده از متن جنبش و جامعه به حاشيه رانده شدند.

از اين جهت هر پنج جريان ذکر شده، هيچ گاه به احزاب واقعی و سراسری در جامعۀ افغانستان تبديل شده نتوانستند.

واما ح. د. خ. ا با طرح و تدوين و نشر برنامۀ علمی و جامع دربرگيرندۀ مبرم ترين و ضروری ترين خواستها و نيازهای اکثريت توده های محروم جامعه در جريدۀ خلق و توضيح و تشريح اهداف دور ونزديک برنامه در ۹۹ شماره جريدۀ پرچم، علی رغم تحميل انشعاب اول و دوم بر پيکر آن، سرانجام در دهه ی چهل خورشيدی با تشکيل سازمان زنان در سال ۱۳۴۴ و سپس تشکيل سازمان جوانان افغانستان، تسمه های ارتباطی خود را درميان همه طبقات و اقشار زحمتکش و تمامی اقوام و مليتهای برادر و با هم برابر کشور تأمين و بدين سان به يک حزب سراسری در جامعۀ افغانستان تبديل گرديد.

با اين همه فراز و نشيب ها، در دهه ی چهل خورشيدی چهار سازمان سياسی با برنامه ها، برخوردها ها وعملکردهای متفاوت بين مردم و جوانان به نام های: “پرچمی ـ خلقی ـ شعله يی واخوانی” شهرت داشتند.

در سال ۱۳۵۰ جريان دموکراتيک نوين “شعلۀ جاويد” نسبت نداشتن برنامه ی علمی و شعارهای مشخص مورد نياز روز و ضرورت زمان و بروز خود خواهی ها و اختلافات درونی از هم پاشيد و به پارچه های چند نفری تقسيم و متلاشی گرديد.

جوانان مسلمان! “اخوانی ها” با تقرر محمد موسی شفيق تحصيل يافتۀ دانشگاه جامع الازهر مصر در پست وزارت خارجه و سپس در مقام نخست وزيری کشور (بحيث تشکل دهندۀ اصلی اين سازمان)، فعاليتهای تند ضد نيروهای دموکراتيک ترقيخواه و تحول طلب جامعه را تا سرحد حمله به خوابگاههای محصلان، ترور دانشجويان و روشنفکران و تيزاب پاشی بر روی و بدن زنان، راه اندازی نمودند.

واما ح. د . خ . ا درحالی که دين اسلام، نظام شاهی مشروطه و قانون اساسی جديد کشور را برسميت شناخته و طی دهسال اول کار و مبارزات سياسی مسالمت آميزش درک و آگاهی سياسی وخواستهای صنفی توده های مردم را در جهت تحقق نياز منديهای مادی ومعنوی شان، بآن حدی ارتقا بخشيد و جايگاهش را درجامعۀ افغانستان تثبيت نمود، که دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت ناگزير بود، تا يا ازمداخلۀ لگام گسيخته و بيحد وحصر خود واعضای خانوادۀ سلطنت درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی وتمکين به ارادۀ ملت، ادارۀ حکومت را از طريق پارلمان منتخب واقعی مردم، به احزاب سياسی دارندۀ اکثريت درمجلس نمايندگان وجبهۀ متحد ملی افغانستان، که به يقين کامل ح. د. خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفا مينمود؛ بشيوۀ قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدار ودر حال زوالش انصراف ورزيده راه ديکتاتوری پدر، اعمام وخانواده اش را درپيش گيرد.

وليک شاه که درمجموع قدرت وتوانمندی روزافزون نهضت عدالتخواه جامعۀ افغانستان وحمايت توده های مردم را ازآن مشاهده ميکرد و ازجانب ديگر فعاليت های دهشت افگنانۀ باند گروپهای راست افراطی که خود، آنان را از طريق حضرات قلعۀ جواد و حلقات ديگری ايجاد کرده و عليه نيروهای چپ و دموکراتيک مورد استفاده قرار می داد، در بعضی موارد از کنترولش خارج شده نظام را دچار تشتت وآشفته حالی نموده بود، انتخابات دورۀ ۱۴ شورای ملی را به تعويق انداخت، تا فرصتی را برای سرکوب ح. د. خ. ا وساير نيرو های ملی ودموکراتيک و کنترول نمودن اعمال ماجراجويانۀ دست پروردگان خودش، کمايی کند. ولی ازآنجايی که شاه وخانواده اش اعمال جنايتباری را برمردم انجام وکدام خدمتی را درجهت بهبود وضع فلاکتبار مردم ايفا نکرده؛ بلکه سراسر حياتش را در عياشی درداخل وخارج کشور سپری ميکرد؛ بنابرآن بهراندازۀ که وضع اقتصادی واجتماعی توده های مردم بدترمي شد و جوانان مستعد بکار، کشوررا ترک و رهسپارايران و کشورهای عربی وغيره مي شدند؛ به همان پيمانه نفرت عمومی مردم نسبت به نظام بيشتر شده ميرفت.

درست در چنين شرايط و اوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شدۀ تاجدار سلطنتی درکشور درلبۀ پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترميگرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناح های مختلف دربار، تشديد شده مي رفت تا ازانتقال قدرت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد.

از اين حالت بوجود آمده، سردار محمد داوود، که ده سال تمام در انتظار نشسته بود، به نفع خود بهره برداری بموقع نموده، با استفاده از احساس پاک و وطنپرستانه وقدرت و توانمندی جان بازانۀ عده ای ازافسران جوان و تحصيل کرده در اتحادشوروی وقت وداخل کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن شان را با بصيرت کامل مشاهده ميکردند واز دوام نظام پوسيدۀ سلطنت و عملکرد های حکومت دست راستی افراطی مذهبی مولانا شفيق در حمايت از افراطيون راست، خسته شده بودند؛ با انجام يک کودتای نظامی به دوام نظام فرتوت ۴۰ سالۀ سلطنتی در۲۶ سرطان ۱۳۵۲ پايان بخشيده نظام نوين جمهوری را اعلام نمودند.

بعد از پيروزی نظامی رژيم جديد جمهوری، ح. د.خ.ا نه تنها محمد داوود را درزمينۀ تنظيم و تحقق برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در”خطاب به مردم افغانستان” که با خواستها ونظريات نيروهای مترقی توافق کامل داشت و در صورت پياده نمودن آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را درجهت گذار بسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی درکشور فراهم سازد، ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتطبيق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی و متخصصين بخشهای مختلف، درمرکز و محلات، نيز مساعدت همه جانبه کرد.

نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی و قوانين ديگر، زد.

همينگونه اقدامات معين ديگری را در زمينۀ بهبود شرايط کار و زنده گی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطر رشد و توسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان روی دست گرفت، که اين اقدامات رژيم، در جهت بهبود سطح زنده گی مردم رشد وترقی جامعه، مورد حمايت صادقانۀ ح. د. خ. ا قرار ميگرفت؛ اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمد داوود به مثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب ميخواست تا درزمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانور های ملی گرايانه؛ با عوام فريبی از حمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت جويانه ی شخص خود، بهره برداری نمايد.

گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح. د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان جستجو کرد. اين وضع حزب را وادار نمود تا روند وحدت و اتحاد باهمی تمامی نيروهای ملی و دموکراتيک و درگام نخست وحدت مجدد هر دو جناح پرچم و خلق را سرعت بخشد.

سرانجام بتاريخ ۱۲ سرطان ۱۳۵۶ وحدت ميان هردو جناح حزب دموکراتيک خلق افغانستان، تأمين گرديد.

رژيم محمد داوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد درماه جنوری ۱۹۷۷ بوسيلۀ لويه جرکه مبتذلی، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بود، سيستم يک حزبی را در کشور اعلام و”حزب غورزنگ ملی” را به مثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم، برسميت شناخته، استبداد رسمی را آغاز و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ “خطاب بمردم افغانستان” نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی و دموکراتيک پشت پا زد؛ بلکه خود را دربرابر تمام نيروهای ملی و ترقيخواه قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری درسرنوشت مملکت واعمار جامعۀ مرفه و مترقی افغانستان، بازداشت.

ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا درشيوه کار و فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطور سری انجام و از پخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ دربرابرسياستهای ارتجاعی وتعقيبات پوليسی رژيم به اساليب و ميتودهای مختلف متوسل شود.

همين گونه سايرنيروهای ملی ودموکراتيک، که قبلآ نسبت به رژيم محمد داوود بنابر تعهداتش در امر تطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدوار بودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن، ازپشتيبانی نظام دست کشيدند.

بنابر آن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک و ترقيخواه دربرابر رژيم، درحال پيدايش وگسترش بود. اين روند، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ.ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی و نا بسامانی اوضاع اقتصادی و تعقيب سياستهای خشن و ضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود. مخالفت بعضی از سازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان (سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام، بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه و در برخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود.

درمقابل، رژيم استبدادی خود کامۀ داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ «خطاب به مردم افغانستان» مسجل شده بود؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران و شخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيتهای ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت.

بقول سلطان علی کشتمند :«تشديد تضادهای اجتماعی واقتصادی درجامعه، اردو را نيز بگونۀ روز افزون فراميگرفت ودرميان بخش قابل ملاحظۀ افسران ارتش، روحيۀ مخالفت با موضعگيريهای ارتجاعی رژيم، شدت مييافت. محمدداوود واطرافيان وی با ملاحظۀ اين وضع نتيجه گيريهای نادرست بعمل آوردند وخواستند، که با اتخاذ سياستهای خشن سرکوبگرانه، ايشان را تابع خويش بسازند. بنا برآن، آنان به تجديد ساختار جزوتام های ارتش مبادرت ورزيدند تا باينگونه شمار زيادی ازافسران دارای انديشه های دموکراتيک را که تشخيص شده بودند، از کادر ارتش وازصفوف فعال آن تصفيه، اضافه بست وبرکنارنمايند. شمارزيادی از افسران به جاهای دوردست تبديل و اعزام شدند وبرای شمارديگری محاکم نظامی فرمايشی سازمان داده شد ودوسيه ها و دسايس درست گرديد. رژيم درنظرداشت، که بطورکلی عناصرمترقی مخالف را در ارتش فلج سازد وآنان را در اردوگاهها نگهدارد واز حق فعاليت سياسی محروم نمايد.

محمد داوود ازنيرومندی ح. د. خ. ا ونفوذ آن در رده های پائينی وميانۀ ارتش سخت بهراس افتاده بود. علاوه برآن، شمارزيادی ازافسران جوان که درداخل کشور، بخصوص با برگماری ازمکاتب ملکی آموزش ديده بودند يا در مؤسسات آموزشی نظامی اتحاد شوروی دوره های را تکميل نموده بودند، بيشتر هواخواه ح. د. خ. ا شمرده مي شدند. بادرک اين مطلب، رژيم به تصفيۀ ارتش ازوجود افسران پرچمی وخلقی، که شناخته شده بودند، آغاز کرد. افزون برآن، جانبداران وهواخواهان حزب ازصفوف اردو ودر ادارۀ دولت، بويژه در مقامات بالايی، مشمول تصفيه های پی درپی قرارگرفتند.

رژيم حتا نزديکترين رفیق های کودتاچی خويش را با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی وهمکاری دارند، ازمقامات ايشان برکنار کرد وعده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد.

در نتيجۀ تدابير متذکره حکومت موفق گرديد، که ارگانهای رهبری کنندۀ قدرت را به ويژه درارتش تا حدود زيادی از وجود افسران آگاه ومترقی پاکسازی کند و ضربات معينی را برنيروهای دموکراتيک درارتش وارد سازد. ولی برغم همه ای اين تلاشها، نتوانست، که نظاميان را درپشت درهای بسته وقشله های نظامی مانند گذشته، نگهدارد ومخالفين را بطورکامل ازصحنۀ سياسی کشور خارج کند. زيرا درجريان سالهای حاکميت رژيم جمهوری ازسال ۱۹۷۳ به بعد، نيروهای ملی ومترقی موفق شده بودند، که نه تنها موجوديت سياسی خويش را حفظ نمايند، بلکه هسته های رزمنده را درميان نظاميان و در ارتش نيز ايجاد کنند.

رژيم قادر نبود، که روند سياسی شدن محافل ارتش را متوقف سازد وقبل ازهمه آن بخش وسيع نظاميان را، که عمدتآ متشکل ازافسران حلقه های پائينی وخُرد ضابطان بودند ودرکودتای دولتی سال ۱۹۷۳ شرکت فعال داشتند، ازميان بردارد. افزون برآن، درگيری فزاينده ميان رژيم ونيروهای ملی ومترقی وهمچنان تشديد تنشهای اجتماعی وسياسی درکشور بر اذهان وروان بخش قابل ملاحظه ای از افسران تأثير وارد کرده بود. باينگونه بخش آگاه افسران وخُردضابطان بطورکلی نسبت به لغزشهای سياسی رژيم ودست کشيدن آن ازتعهدات قبلی مندرج در اعلاميه ها وبرنامه وخط مشی خويش، به صفوف ناراضی ها پيوستند.

ارزيابيهائيکه ح. د. خ. ا ازسياستهای رژيم دراواسط سالهای ۱۹۷۰ [دهۀ ۷۰ ميلادی] بعمل ميآورد، جای شک وترديد باقی نمی ماند که محمد داوود تلاش مي ورزيد تا نخست قدرت انحصاری خويش را تحکيم بخشد وسپس در مساعد ترين لحظات بخاطر سرکوب مخالفين به زور و نيرو متوسل گردد. حزب بوضاحت درک ميکرد، که با کميت محدود خويش بمقياس جمعيت کشور، با آن سطح پائين آگاهی سياسی وطبقاتی زحمتکشان وپراگندگی آن و بملاحظۀ عوامل نامساعد ديگر، نميتوانست صرف به اتکاء جنبش توده يی، مقاصد ضد ملی رژيم را نقش برآب سازد. ولی بملاحظۀ شرايط موجود درکشور، بعضيها باين پندار بودند، نيروئيکه ميتوانست تا حدودی پاسخگوی سوال مقابله [دفاع مشروع] بارژيم باشد، بسيج ارتش وتشکل سازمان نظامی حزب بود.

بنابر آن ح. د. خ. ا توجه جدی وعاجل خويش رابه بسط وتحکيم سازمانهای حزبی درميان نظاميان مبذول نمود واين تلاشها بزودی ثمرات معين ببار آورد. اعتبار ونفوذ حزب درميان بخش پيشتاز افسران وخُرد ضابطان اردوی کشور، بگونۀ قابل ملاحظه ای افزايش يافت….

آنچه مربوط به شخص محمد داوود ميگرديد اينکه: وی نتوانست اردو را به تکيه گاه مطمئن رژيم خويش مبدل سازد. او باين تصوربود، که چون درکودتای ۱۷ جولای ۱۹۷۳ موفق شده بود صرف به پشتيبانی گروهی از افسران وچند قطعۀ نظامی وفادار درگارنيزيون پايتخت به قدرت برسد، همين مقدار نيرو برای حفظ وی بر قدرت، کافی ميباشد. او بادست کشيدن ازتحقق دگرگونيهای اعلام شده ازسوی خودش وبا تشديد فشاربر نيروهای ملی ودموکراتيک دردرون وبيرون ارتش، آنانی را، که از وی پشتيبانی ميکردند، ازخود دورنمود.

باينگونه، عقب گرد محمد داوود درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه در رفع متشنج ترين تضاد های اجتماعی، تشديد مبارزه ميان نيرو های چپ وراست درجامعه و در درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش و پشتيبانی بخش پيشتاز افسران وخُردضابطان ازنيروهای ملی و دموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا، همۀ اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد.»

(يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س کشتمند صص ۳۲۳ـ ۳۱۶)

واما، قتل های سياسی (انعام الحق گران، پيلوت آريانا بعوض ببرک کارمل که از نظرچهره با وی مشابهت کامل داشت؛ قتل علی احمد خرم وزير پلان) بدون بازجويی و بی اعتنايی درزمينۀ دستگيری مرتکبين آن به بحران قدرت، نقطۀ پايان می گذاشت.

ولی باکمال تأسف، حکومت محمد داوود نه تنها درزمينۀ رفع بحران تدابير سودمند، علمی وآگاهانۀ را اتخاذ نکرد؛ بلکه با برخورد سبکسرانه، به وخامت اوضاع افزود و به بحران قدرت سرعت بيشتر داد.

درجو بوجود آمده، دولت دررابطه با دستگيری عاملين قتل های سياسی که آگاهان وتحليلگران سياسی در انجام آنها دست سازمانهای استخبارات جهانی و منطقه وعمال داخلی آنان را دخيل ميدانند، سکوت اختيار کرد که اين برخورد غير مسؤولانۀ رژيم، باندهای ترورستی را تشويق به انجام اعمال خرابکارانۀ بيشتری نمود.

فرجام اين بخش از سناريوی” سيا” بتاريخ ۱۷ اپريل ۱۹۷۸ همزمان با ترور استاد ميراکبرخيبرعضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بود. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک و درمجموع دستگاه دولت و سراسر جامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را داير برشعله ور شدن خشم وانزجارعميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود، عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را دردرون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون و عدالت بسپارد و مانند تصميم عاقلانۀ شاه سابق درسال ۱۳۴۴ (اعزام و شرکت ميوندوال درمراسم فاتحۀ شهدای سوم عقرب ۱۳۴۴ دردانشگاه کابل)، مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛ برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اعدام آنان، اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين آن را در سراسرکشور، در۱۶ اپريل ۱۹۷۸ درپيش گرفت. بدين ترتيب او عملآ ح. د . خ. ا را در معرض دوراهی انتخاب: مرگ دسته جمعی و يا” دفاع مشروع” ، قرارداد.

سرانجام، افسران و سربازان معتقد به ح. د. خ. ا و هواخواه آرمانهای انسانی آن، با گزينش راه دوم، يعنی دفاع مشروع از حق ادامۀ زندگی خويش و آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند، بساط حاکيت آخرين فرد خانوادۀ جنرال محمد نادرخان را در افغانستان برای هميش برچيدند وبدين ترتيب پس ازسپری شدن پنج سال، برای باردوم برگی ازصفحات تاريخ افغانستان دراين خطۀ باستانی، ورق زده شد و قدرت سياسی به فرزندان نامدار نهضت مشروطيت سوم و شخصيتهای سياسی پيشتاز جنبش عدالتخواه دهه ی ۴۰ و ۵۰ خورشيدی انتقال نمود.

هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشبختی وطن و مردم ما باز شده بود؛ ولی صد افسوس که انتقام ديگران ازما گرفته شد.

اکنون بنابر حکم وجدان خود قضاوت کنيد که اگر شما در جايگاه ح. د. خ. ا می بوديد و علی رغم حمايت صادقانه از اهداف ترقی خواهانۀ نخستين اين رژيم و تحمل برکناری ها و به زندان انداختن حدود يکصد تن از فعالان آن را به بهانه های غير موجه و خلاف قانون؛ سرانجام تصميم به قتل عام و محو فزيکی اتخاذ گرديد؛ چی می کرديد؟ ايا واقعاً سر تسليم را فرود آورده، بدون هيچ گونه “دفاع مشروع” داوطلبانه بزير پای جلادان آل يحی گوسفند وار می خوابيديد ويا با استفاده از امکانات دست داشته از خود و حق مشروع زندگی خويش دفاع می نموديد.

حال بر می گرديم به علل و عوامل رويداد ششم جدی ۱۳۵۸؛ آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان و برچيدن بساط حاکميت خونين و طراز فاشيستی حفيظ الله امين و نجات مليونها انسان از زير ساطور جلادان آدمکش!

قيام مسلحانۀ هفتم ثور ۱۳۵۷، دراثر يورش جنون آميز رژيم خود کامه، مستبد و ضد دموکراتيک سردار محمد داوود، مطابق به دستور و برنامۀ غرب، بر ح. د. خ ا ، قهراً و جبراً تحميل گرديد.

اين قيام بعنوان “دفاع مشروع”، يگانه الترناتيف جلو گيری از امحای جمعی حزب و نهضت دموکراتيک عدالتخواه افغانستان، زادۀ تفکر و فعاليت خلاقۀ تدافعی خود افسران جوان رسالتمند، باغرور و سلحشور کشورمان بود که در روز روشن و در يک نبرد رويا روی، به حکمروايی آخرين ديکتاتور جبار و ستمگر خانوادۀ سردار سلطان محمد خان طلايی خاتمه بخشيد و راه را به مثابۀ سرآغاز انقلاب ملی ـ دموکراتيک، برای پياده نمودن تحولات بنيادی درعرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در ميهن مان باز نمود.

پس از رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ و برگزيدن نورمحمد تره کی بحيث ریيس شورای انقلابی و نخست وزير و ببرک کارمل بحيث معاون اول در هردو پست و تشکيل کابينۀ جديد؛ با اعلام “خطوط اساسی وظايف انقلابی”، سنگپايۀ سياست داخلی و خارجی ج. د. ا گذاشته شد و زمينه های مساعدی برای کار و فعاليت سياسی- اقتصادی به نفع توده های مردم بوجود آمد.

برنامۀ (۳۰) فقره يی «خطوط اساسی وظايف انقلابی» درآن برهه ای از تاريخ کشورما، پاسخگوی تمامی نيازمندی های اساسی زنده گی سياسی، اقتصادی، فرهنگی، امنيتی وانجام خدمات اجتماعی ميهن و مردم بپا خاستۀ مان بود؛ در صورتی که وظايف، مکلفيت ها، وجايب و مطالب مطروحۀ آن صادقانه رعايت ودر منصۀ تطبيق قرار می گرفت؛ آنگاه با تحقق اين برنامه، امکانات عملی برای استقرار حکومت قانون، توسعۀ نظام دموکراسی، پيروزی انقلاب ملی و دموکراتيک درکشور وعبور از اين مرحلۀ تاريخ مساعد می گرديد.

به گونۀ مثال: قیود استعداد کش کنکور صنف هشتم منسوخ ولغو گردید؛ نزدیک به نیم ملیون کودک از حق آموزش وپرورش بهره مند شدند؛ تعداد زيادی از مکاتب ابتدایی ـ متوسط ولیسه گشایش یافتند؛ دراين تحول سیاسی، صد ها باب مکتب اساسی وپخته اعمار گردید و هزاران آموزگارجديد استخدام شدند؛

حزب دموکراتيک خلق افغانستان، به مثابۀ فرزند و وارث بالاستحقاق نهضتهای مشروطه خواهی، از متن جنبش مشروطيت سوم، قدبرافراشت و مطابق به شرايط نوين ملی و بين المللی، انديشه ها و هدف های ويسع تری را درزمينۀ خواستها و مطالبات سياسی، اقتصادی و اجتماعی جامعۀ روبه تکامل افغانستان به پيشگاه مردم خويش تقديم نمود و با کسب حمايت زحمتکشان کشور و تشکيل سازمانهای توده يی و اجتماعی (زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی) و ايجاد سازمانهای حزبی در ۲۹ ولايت و اکثريت ولسوالی ها و تأمين ارتباط حزبی و سياسی درميان همه اقوام و مليت های ساکن دراين سرزمين، در مدت حدود ده سال به بزرگترين حزب سياسی و سراسری درجامعۀ افغانستان تبديل گرديد.
اين حزب برخلاف ياوه سرايی های دشمنان تاريخی چپ نما و راست افراطی ميهن و مردم ما و جعلنگاری های اپورتونيستهای مزد بگير و وجدان باخته ای که ديروز در جمع ” قيماق خورکهای” داخل حزب و دولت، از همه امتيازهای حزبی و دولتی برخوردار بودند؛ هر روز از “انقلاب ثور” و ” حقيقت انقلاب ثور” درپاسخ به پرسشهای ژورناليستان حرافی می کردند، قدم می زدند و قلم می راندند؛ ولی اکنون درآغوش پرمنفعت(!) جهان سرمايۀ بيدادگر بر تاريخ، افتخارات، عملکردهای تاريخساز و دستاوردهای ماندگار آن حزب، بصورت غير مسؤولانه و سبکسرانه، مطابق به دستور سازمان های استخباراتی غرب و منطقه، با کاربرد واژه های رکيک و بدور از عفت قلم می تازند و دشنام می دهند و هردو حادثه ی (هفتم ثور ۱۳۵۷ و ششم جدی ۱۳۵۸) را که بر کشور، مردم و حزب ما قهراً و جبراً تحميل گرديد و پيرامون هردو رويداد، در بخش اول اين مقال، دو پرسش گذاشته شد؛ بدون ارائه پاسخ حقوقی ـ منطقی ـ سياسی ـ تاريخی و عقلانی، به دو سوال ذکر شده در بخش اول، با تفکر خشک و دشنام گونه؛ کودتا وتجاوز قلمداد کردند؛ ديگر هيچ جوابی نگفتند و چيزی به گفتن هم نداشتند.
از تاريخ نشر بخش اول اين مبحث سه هفته سپری گرديد و انتظار کشيده شد تا اگر دانشمندی، شخصيت سياسی آگاهی ويا پژوهشگری به آن دو پرسش، جواب معقول ـ علمی ـ حقوقی ـ قانونی ـ سياسی و منطقی که مورد قناعت آگاهان سياسی و اعضای ح. د. خ. ا و هواخواهان آن قرارگيرد، ارائه بدارند؛ وليک جوابی را درنيافتيم. پس در اين صورت راهی را که ح.د.خ.ا در رويداد اول در امر دفاع مشروع از زندگی خود و مجموع نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان و راه دومی را در زمنۀ سرکوب رژيم خون آشام حفيظ الله امين به کُمک و حمايت از حضور نظامی اتحاد شوروی، به منظور جلوگيری از قتل عام همه زندانيان سياسی و سربه نيست کردن “دو ثلث مردم افغانستان” توسط باند جنايت پيشۀ امين که در بيانيۀ تلويزيونی اش رسماً اعلان کرده بود؛ يگانه راه درست و گزينش اجتناب ناپذير بوده است.
واما دراين ميان، بنابر تبليغات همه روزه ی رسانه های داخلی و خارجی مربوط به تنظيمهای بنيادگرای جهادی و حاميان منطقه يی و بين المللی آنان، ذهن شماری از مردم جست و جو گرمان را پرسشهای زيرين مشغول نگهداشته که بايست در رابط به آنها نيز نظر و ديدگاه خويش را با خوانندگان عزيز شريک سازيم:
۱ـ رابطۀ دوستی افغانستان با اتحاد شوروی و مطالبۀ کمک از آن کشور، صرف منحصر به حزب دموکراتيک خلق افغانستان و رهبران حزبی ـ دولتی رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ بوده است ويا تاريخ کهن و دستاوردهای مشهود و قابل لمس ديگری نيز دارد؟
۲ـ چی تفاوتی ميان حضور نظامی و کُمک های سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی اتحاد شوروی وقت با امريکای ديروز، امروز و متحدين وی دارد؟۳ـ آيا آغاز جنگ و اعلان جهاد (!) مجاهدين ساخت پاکستان و ايران منحصر به آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸ بوده ويا سالها قبل از اين رويداد، جهاد فی سبيل الدالر و الکلدار (!) توأم با جنگهای جبهه يی شروع شده بود؟
۴ـ آيا همانگونه که رهبران جهادی در صحبتهای شان عودت سربازان شوروی را از افغانستان، نتيجۀ جنگ و جهاد خود تبليغ می کنند و جناب حامد کرزی در بخشی از صحبت اخيرش در اجلاس جرگه ی مشورتی ۳۰ عقرب ۱۳۹۲ گفتند:
«ــ روس ها را ما از کشور کشیدیم یا ما ابر قدرت را به زانو در آوردیم و منفعت آن را کشور هایی دیگر گرفتند!
ــ از برکت جهاد ما امریکا یکه تاز جهان شد !
ــ جرمنی غربی و شرقی تجزیه شده دوباره یک کشور شدند و آن هم از برکت جهاد ما بود!
ــ جمهوریت های آسیای میانه ازبرکت جهاد ما آزاد شد ند !
ــ ازبرکت جهاد مجاهدین ما پاکستان مالک بمب اتمی واستخبارات و صاحب اداره و نظم شد!
ــ ایران آباد شد وآن هم از برکت جهاد ما بود!
بالاخره شوروی نر واری آمده بود، نر واره شکست دادیم اوهم رفت از خاک ما، ولی از اشغال آشکار خلاص شدیم، اشغال پنهان به جان ما آمد خون ما ریخته شد ملک ما ویران شد …!!!» واقعاً قوای نظامی اتحاد شوروی وقت را مجاهدين از افغانستان کشيدند؟ ويا آنها مطابق معاهدۀ مورخ ۱۴اپريل ۱۹۸۸ خود شان خاک افغانستان را ترک گفتند؟
۵ـ با کشيدن ويا رفتن آنها مجاهدين قدرت را گرفتند ؟ نتايج اين جنگ و جهاد فی سبيل الله (!) چی ارمغانی را در بهبود زندگی سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان، ببار آورد؟
۶ـ در فرجام، ح. د. خ. ا، در طی ۱۲ سال حاکميت چی ساخت و سازی را در عرصه های سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی، انجام و تحويل جامعه نمود و درمقابل، تنظيمهای ۱۵ گانۀ جهادی و طالبان در همين مدت و دولت آقای کرزی با حضور نظامی ۴۰ کشور و کمک های اقتصادی صدها مليارد دالر بيش از يک صد کشور جهان، چی دستاوردی دارد؟ مگر همين گرفتن مدال و تثبيت مقام اول را در کشت، توليد و صدور مواد مخدر؟ جايگاه نخست را در فساد اداری؟ کمايی کردن نام نيک بنيادگرايی اسلامی؟ انفجار و انتحار؟ سنگسار کردن، بريدن اعضای بدن، سوزاندن و زنده به گور کردن زنان و دختران، از افتخارات جهاد و دستاورد های دولت دموکرات آقای کرزی و جامعۀ جهانی(!) شمرده می شود؟
اکنون بايست به پرسشهای بالا پاسخ داد تا حق از باطل تفريق گردد:
۱ـ درمورد رابطۀ دوستی ميان افغانستان و اتحاد شوروی بايد گفت که سنگ بنای اين دوستی بعد از حصول استقلال افغانستان در سال ۱۹۱۹، بوسيلۀ شاه امان الله و لنين رهبر حزب و حکومت اتحاد شوروی گذاشته شد و «دولت شوروی اولين کشوری بود که در ۲۷ مارچ توسط اعلاميه ای استقلال افغانستان را رسماً شناخت و شاه امان الله خان در ۱۷ اپريل کتباً پيشنهاد دوستی افغانستان را با دولت شوروی به عنوان رهبر بزرگ دولت انقلابی شوروی فرستاد. متعاقباً در ۲۰ اپريل با نامۀ ديگری به عنوان لنين از قصد افغانستان راجع به اعزام هيأت سفارت فوق العادۀ افغانی در شوروی سخن زد. لنين توسط نامۀ مورخ ۲۷ می خود، به هردو پيشنهاد شاه امان الله جواب مثبت داد. در ۱۰ اکتوبر محمد ولی خان [ریيس هيأت دولت افغانستان] وارد مسکو شد و در ۱۴ اکتوبر با شخص رهبر شوروی “لنين” ملاقات و مذاکره آغاز نمود…. در ۲۸ فبروری ۱۹۲۱ منجر به امضای معاهدۀ دوستی و مودت دولتين گرديد و از آن پس این مناسبات دوستانه منکشف تر گرديد.(افغانستان درمسير تاريخ ـ ج ۱، صص ۷۸۶ ـ ۷۸۵)
همچنان روسيۀ شوروی اولين دولتی بود که در آن دورۀ حساس تاريخی«مبلغ يک مليون روبل طلا، چند طياره پنج هزار ميل تفنگ همراه با تعداد لازم مرمی، به طور بلاعوض به افغانستان کمک نمود.
برای تاسيس مکتب پرورش ديپلوماتها، کارخانه مخصوص توليدات باروت، فرستادن تجهيزات لين تلگراف کشک ـ هرات ، کندهار ـ کابل و ارسال متخصصين تخنيکی و ديگر کارشناسان، جهت اجرای کار در افغانستان توافق صورت گرفت….» (تاريخ معاصرافغانستان، از استرداد استقلال تا انقلاب ثور ـ ص ۲۱)
واما، درمورد مطالبۀ کمک های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان :
اولین شخصیت سیاسی که می خواست تغییرات سیاسی را به کمک قوای روسیه در افغانستان بیاورد سید جمال الدین افغان بود که از حکومت روسیه تقاضای کمک نظامی بخاطر دفع تجاوز اجنبی ها بر خاک افغانستان نموده بودند.
در رابطه به مرحله ی بعدی آمدن قوای نظامی شوروی به افغانستان ترجمه های اسناد معتبر بچاپ رسانیده است که قسمتی آن را دراین جا می آوریم:
ـ اتحاد شوروی، مسکو: وزیرخارجه افغانستان غلام صدیق خان و سفیر افغانستان در اتحاد شوروی غلام نبی خان چرخی ملاقات خیلی محرمانه یی با سرمنشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری روسیه (بالشویک) ای. استالین انجام دادند. جزییات گفتگو روشن نیست، اما بدون تردید صحبت روی اوضاع سیاسی افغانستان بود. ( اپریل۱۹۲۹)
ـ اتحاد شوروی: تشکیل دسته “افغان” به فرماندهی “ترک قفقاز رقیب بای” (و.پریماکوف) با داشتن دوهزار شمشیر، چهار اسلحه ثقیل کوهی، دوازده ماشیندار پایه یی و دوازده ماشنیدار دستی و دستگاه مخابره تکمیل گردید. افراد دسته ملبس با یونیفورم ارتش افغانستان بوده و ظاهرآ تحت امر جنرال افغان غلام نبی خان چرخی سفیر امان الله خان در اتحاد شوروی قرار داشتند. رییس ارکان این دسته یا گروه افسر کادری افغان غلام حیدر خان تعیین شد. ۱۹۲۹.۰۵.۰۵ (
با عبور از مرز، دومین قوای ارتش سرخ ملبس با یونیفورم افغانی شامل چهار صد نفر، شش توپ، هشت ماشیندار تحت فرماندهی “سلیم خان” – ای پطروف از خاک شوروی وارد افغانستان شد. )۱۹۲۹.۰۵.۱۲(
ـ قطعه شوروی پریماکوف – رقیب بای بلخ را تصرف کرد.۱۳.۰۵. ۱۹۲۹
ـ قطعه ی و. پریماکوف شهر مستحکم تاشقرغان را تصرف کرد. می ۱۹۲۹
ـ در گیرودار حمله به کابل، امان الله خان ناگهانی بازی را ترک کرد. ۲۸.۰۵.۱۹۲۹
چریپانف رادیوگرامی از ریاست ارکان حوزه نظامی ترکستان مبنی بر برگشت به شوروی دریافت کرد. در جریان چند روز این هدایت تطبیق شد. (در این عملیات جزوتام های غند ۸۱ سواره نظام، یک غند کوهی، هفت فرقه توپخانه سواره کوهی شرکت داشتند.)
(مقالۀ پژوهشی ژورناليست ورزيده ـ امان معاشر، تحت عنوان «جهاد و جنگ در افغانستان قبل ازآمدن قطعات شوری به حمایت پاکستان و رهبری امریکا آغاز شد» منتشرۀ سايت وزین “سپيده دم “)
سومين شخصيت سياسی کشورمان که از اتحاد شوروی وقت کمک نظامی خواست، سردار محمد داوود خان صدراعظم مقتدر افغانستان بود:
«محمد داوود خان جهت بدست آوردن کمک در مرحلۀ نخست به امريکا روی آورد … و از امريکا تقاضا کرد تا برای افغانستان نيز امداد نظامی بدهد. اما حکومت امريکا که به دوستی پاکستان اهميت بيشتر قايل بود، به دادن چنين کمک به افغانستان مادامی که اختلاف آن با پاکستان در سر مسألۀ سرحد دوام داشته باشد، راضی نشد….
به دنبال حل مسأله بيرق، حکومت لويه جرگه را درکابل منعقد ساخت… جرگه (از ۲۰ تا ۲۵ ماه نوامبر۱۹۵۵) درکابل اجلاس نمود و پيشنهاد های حکومت را دربارۀ دنبال نمودن مسأله پشتونستان با وسايل ممکن و به دست آوردن سلاح و مهمات حربی از هر کشوری که ميسر شود تصويب کرد….
اندکی پس از انعقاد لويه جرگه خروشچف رهبر حزب شوروی به اتفاق بولگانين ریيس آن دولت به دعوت حکومت افغانستان به کابل آمد و درپايان مذاکرات مفصل با زمامداران افغانستان از ۱۶ تا ۱۸دسمبر ۱۹۵۵ کمک های همه جانبه کشورش را وعده داد.
بخش اول اين کمک ها که ماهيت اقتصادی داشت به شکل اعتبار يک صد مليون دالر برای کارهای انکشافی درهمان وقت اعلان شد. اما کمک نظامی آن دولت که در سالهای بعدی بيش از همه برسرنوشت افغانستان تأثير انداخت پس از مدتی اعلان گرديد و بدون آنکه حد و مقدار آن معلوم باشد برمبنای يک برنامۀ سری که حتا اعضای حکومت های افغانستان از آن بی خبر بودند، تطبيق گريد.»(افغانستان در پنج قرن اخيرـ مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ ج دوم صص ۷۱۵ ـ۷۱۲)
درمورد دستاوردهای اين دوستی و کمک های اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی اتحاد شوروی، بدون ذکر اسم پروژه های آن که در چهار دهه (۳۰ـ ۴۰ ـ ۵۰ ـ۶۰) خورشيدی صورت گرفته است، برای همگان اظهر من الشمس است؛ هرگاه برای يک لحظه اين پروژه های اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی را در مرکز، شرق، غرب و شمال کشور، از نظر دورسازيم؛ تصويری از افغانستان زمان شيرعلی خان را مشاهده خواهيم کرد.
۲ ـ تفاوت ميان کمک های نظامی و اقتصادی اتحاد شوروی و ايلات متحدۀ امريکا، آنگونه که دربالا ذکرشد کاملاً روشن است. زيرا امريکا بحيث دوست و هم پيمان پاکستان تقاضای کمک های نظامی و اقتصادی دولت افغانستان را رد کرد. در سالهای بعدی نيز بجز پروژۀ وادی هلمند ـ اسفالت سرک کابل ـ کندهار و دانشگاه کابل، ديگر کمکی قبل از اشغال افغانستان در چهار دهه ی ذکر شدۀ سدۀ بيستم انجام نداده است. درحالی کمک های اتحاد شوروی حدود بيش از هفتاد درصد کل کمک های کشورهای جهان را در چهار دهۀ ذکر شدۀ سدۀ بيستم تشکيل می داد.
هر جلسۀ بزرگی بشمول لويه جرگه ها که در تالار بزرگ پلتخنيک تشکيل می شود، هر مسافری که درسمت شمال از تونل سالنگ گذشته به کود وبرق مزار شريف و از آنجا به تفحصات شبرغان می رود ويا در شرق از کنار نغلو و کانال ننگرهار و در غرب از کندهار به هرات تا سرحد اسلام قله و قره تپه ( تورغندی) عبور می کند و … وجدان بيدارش حکم می نمايد که بدوستی و کمک های بلا عوض اتحاد شوروی احترام بگذارد.
واما، حضور نظامی اتحاد شوروی درکشورمان، برمبنای مناسبات دوستی ديرينه ای که سنگ بنای آن توسط شاه امان الله گذاشته شد و سردار محمد داوود خان و حکومت های بعدی آن را توسعه بخشيدند و بعد از رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷، قرارداد دوستی ميان رهبران دولتی هر دو کشور عقد و امضا شده و سپس ۱۴ مرتبه تقاضای کمک نظامی از آن کشور بوسيلۀ نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين صورت گرفت و حين آمدن نظاميان شوروی به افغانستان، جنرال بابجان ریيس ستاد ارتش (لوی درستيز) به استقبال شان به مرز شمالی کشور رفته بودند؛ بنای محکم حقوقی ـ سياسی و تاريخی دارد؛ وليک دولت های افغانستان چنين مناسبات دوستی و چنين قراردادهای نظامی ـ سياسی ـ اقتصادی و حسن همجواری را با ايالات متحدۀ امريکا که آنطرف اقيانوسها موقعيت دارد، هيچ گاهی نداشته و منعقد نه نموده اند؛ بلکه امريکا همواره نسبت دوستی محکمی که با پاکستان داشته، افغانستان را هميشه بحيث دشمن خود دانسته و جنگ چهل ساله را نيز بخاطر گرفتن انتقام شکستش در ويتنام و دست رسی به منابع طبيعی آسيای مرکزی و نفت بحيرۀ کسپین؛ بر مردم ما تحميل نمود.
فرق اين و آن زماهی تا مه است ـ داند ان کس ، کز حقيقت آگه است
۳ـ درمورد اين ادعا که گويا، علت آغاز جنگ و جهاد (!) مجاهدين ساخت پاکستان و ايران، همانا آمدن قوای نظامی شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸ و اخراج آنان از افغنستان بوده است؛ بايست با صراحت گفت که اين پندار واهی برويت اسناد و شواهد تاريخی بکلی نادرست، دور از حقيقت و گمراه کننده است.
تنظيم های جهادی پيرو خط اخوان المسلمين مصر؛ وهابيت سعودی، قم ايرانی و ديوبندی های پاکستانی، در نيمۀ دهه ی چهل خورشيدی فعاليتهای تخريبکارانه و تروريستی را برضد نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان و سازمانهای فعال اين جنبش، مطابق به دساتير و هدايات سازمانهای استخباراتی کشورهای منطقه و غرب آغاز و بعد از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ سردار محمد داوود دست به حملات چريکی جنگی در کنرها، پکتيا، لغمان، لوگر، بدخشان و پنجشير بين سالهای ۱۹۷۳ ـ ۱۹۷۸ زدند. چنانچه سليک هريسن محقق پر آوازۀ امريکايی در اين مورد چنين می نويسد:
«ساواک و “سی . آی. ای” باهم همکاری می نمودند. اين دو سازمان بعضی اوقات فعاليتهای خود را با دستياری گروپهای مخفی مسلمانان بنيادگرا به پيش می بردند. گروپهای مسلمانان بنيادگرا در مخالفت خويش با اتحاد شوروی، با “سی . آی. ای” و ساواک شريک بودند. اما از خود اهداف عليحده داشتند. گروپهای بنيادگرايان به نوبۀ خويش با اخوان المسلمين مصر و رابطۀ عالم اسلامی عربستان سعودی که يک شاخۀ از فعاليتهای وهابيت را تمثيل می نمايد، نيز ارتباط داشتند. زمانی که عايدات کشورهای عربی از مدرک فروش تيل زياد گرديد، عمال کشورهای نوبه ثروت رسيدۀ عرب نيز با پول هنگفت به کابل سرازيرشدند. اينها نيز مانند ساواک جواسيسی را استخدام می نمودند تا طرفداران کمونيستها را در حکومت و قوای مسلح افغانستان تشخيص و به ايشان معرفی نمايند. تهران از يک طرف از طريق کمک های خويش بر داوود فشار می آورد که آنها را از کار حکومت برکنار سازند که گمان می شد با کمونيستها ارتباط دارند. از طرف ديگر ساواک اسلحه، وسايل مخابراتی و ساير کمک های شبه نظامی را به جمعيت های ضد داوود می رسانيد. برخی از اين کمک ها توسط ايران مستقيماً به نا راضيان قبايلی که در غرب افغانستان فعاليت داشتند توزيع می گرديد؛ قسمتی از آن ذريعۀ پاکستان به دسته های بنياد گرايان که فعاليتهای زيرزمينی داشتند ميرسيد. سلسلۀ اذيت و آزار داوود ذريعۀ مقامات پاکستانی وقتی به نقطۀ اوج خود رسيد که تحت سرپرستی اسلام آباد بر يک تعداد اهداف در داخل افغانستان [ازجمله بتاريخ ۲۳ جولای ۱۹۷۵ برمرکزپنجشير بالای دفاتر حکومتی] حملات صورت گرفت. ساواک، سی . آی. ای و عمال پاکستان در کودتا های ناکام بروج سپتمبر و دسمبر ۱۹۷۳ و جون ۱۹۷۴ بنياد گرايان برعليه داوود دست داشتند.»
(حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان ص ۱۳ ـ مؤلفين دياگوکوردوويز و سليک هريسن ـ مترجم عبدالجبار ثابت)
بعد از رويدادهفتم ثور ۱۳۵۷ فعاليتهای جنگی و اعمال تروريستی بنيادگراهای اسلامی در داخل کشور و از خاک پاکستان برضد حاکميت جديد با استفاده از حمايت عام وتام “آی. اس. آی” پاکستان، ايالات متحدۀ امريکا، چين، ايران و کشورهای عربی، بنابر عملکردهای رژيم حاکم، به مقياس گسترده تری آغاز گرديد؛ آن گونه که در اسناد تبليغاتی ای که حفيظ الله امين عليه نورمحمد تره کی پخش نموده بود و بعد از ششم جدی ۱۳۵۸ از دفاتر حزبی بدست آمد چنين ادعا شده بود که جنگهای چريکی و جبهه يی تنظیمهای شورشی در زمان تره کی در۵۲ جبهه جريان داشت؛ ولی درزمان حاکميت امين به ۲۸ جبهه تقليل یافته است. اين فعاليتهای جنگی در مطبوعات نيز اين گونه بازتاب يافته است:
«اوضاع افغانستان پس از غصب کامل قدرت بوسيلۀ حفيظ الله امين بتاريخ ۱۶ سپتمبر ۱۹۷۹ به پيمانۀ زيادی آشفته تر از گذشته ها شده بود. جنگ داخلی درنتيجۀ سياستهای ضد مردمی و “اصلاحات از بالا” بشکل مقاومت مسلحانه از نخستين ماههای ۱۹۷۸ آغاز گرديده و درسال ۱۹۷۸ شدت يافته بود. مداخلات آشکار پاکستان و سازماندهی “مقاومت” و “جهاد” (!) ازجانب استخبارات نظامی آن کشور مجاهدين را به نيروی کمی و کيفی قابل ملاحظه ای مبدل کرده و اوضاع سياسی را در افغانستان خيلی ها پيچيده ساخته بود.
درماه جنوری سال ۱۹۷۹ (مطابق جدی۱۳۵۷) کنفرانس سرکردگان تنظيمهای بنيادگرا درپاکستان تشکيل گرديد و کميتۀ مبارزه بوسيلۀ آن ايجاد شد. دراين کنفرانس زمان حملات مسلحانه تعيين گرديد و مسأله مناسبات با دولتهای دوست مورد بررسی قرارگرفت. همين کميته مبارزه شورش وسيعی را درماه مارچ ۱۹۷۹ در هرات سازماندهی کرد. همچنان يک تن از سران تنظيمها در يک سطح بلند در وزارت امور خارجه ايالات متحده امريکا در واشنگتن پذيرفته شد و يک هيأت نظامی چين درهمين سال از سرحد پاکستان با افغانستان در خيبر بازديد بعمل آورد.
راجا انور ژورناليست پاکستانی دراثر خويش بنام ” تراژيدی افغانستان” مينويسد:
“تا سال ۱۹۷۸ در پاکستان ۸ اردوگاه تربيت ايجاد شده بود که درآنها اداره استخبارات نظامی آن کشور مهاجرين ساده افغانی را به جنگجويان چريکی برمی گردانيدند. برطبق منابع غربی ازجمله افراد تربيت شده دراين اردوگاهها و مسلح با اسلحه چينايی متشکل از ۵۰۰۰ تن جنگجو درتحت رهبری حزب اسلامی به ولايت کنرها وارد شدند وبه اسعد آباد مرکز آن ولايت حمله بردند و سپس لوای کوهی اسمار را به تصرف خويش درآوردند….
درسال ۱۹۷۸ شمار زياد ناراضی ها از سياستهای رژيم به پاکستان فرار کردند و درآن جا ازجانب حکومت نظامی و در مرکز کار، اداره استخبازات نظامی آن کشور، به آغوش باز استقبال گرديدند. اين امر بهانه و وسيله مهمی برای گروه نظاميان و در رأس ضياءالحق بود که مواضع خويش را در داخل پاکستان، تحکيم بخشند. باوصف دشواریها، حکومت پاکستان برای مهاجرين کمک پولی تعيين می کرد و اين کمک های “سخاوتمندانه” برای آن صورت می گرفت تا هرچه بيشتر فراری های افغانی جلب شوند. درسال ۱۹۷۸ بر طبق ارقام رسمی پاکستان، هشتادهزار مهاجر افغانی به پاکستان سرازيرشدند”.
درحالی که کمکها بجز از شوروی، برروی رژيم قطع گرديده بود، درعوض ازجانب ايالات متحده امريکا، جمهوری مردم چين، عربستان سعودی، پاکستان، جمهوری اسلامی ايران و کشورها و سازمانهای متعدد غربی و طرفداران منطقه ای آنها کمکهای بی حساب بسوی مخالفين مسلح سرازير می گرديد وآنان هرچه فزاينده تر و گسترده تر در نبرد عليه آن تشويق و تشجيع می شدند. درواقع رژيم درتنگنا قرارگرفته و در گرداب دشواری های سياسی و مالی افتاده بود. وضع چنان مینمود که تند بادی پيرامون رژيم برپا گرديده و به زودی به توفان همه گير برای آن مبدل گردد.»(يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س. ع . کشتمند. صص ۵۷۴ـ۵۷۶)
بنابرآنچه که گفته آمد، جنگ و جهاد باند گروپهای بنيادگرای اسلامی در دهه ی دموکراسی سلطنتی با فعاليتهای تروريستی (ترور سيدال دانشجوی دانشگاه کابل ـ عبدالرحمان در لغمان و عبدالقادر درهرات و تيزاب پاشی به بدن زنان و دختران درکابل) آغاز شد؛ در دوران جمهوری محمد داوود به جنگهای جبهه يی (در پنجشيرـ بدخشان ـ لغمان ـ لوگر و پکتيا…) تبديل گرديد و دردوران حاکميت نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين و قبل از ورود قوتهای نظامی اتحادشوروی به کشورمان؛ در ۲۸ الی ۵۲ ولسوالی شامل بخشهای بيشتری از ولایت های افغانستان گسترش داده شد. لذا ارتباط اين جنگ ها و اعلان جهاد امريکايی و پاکستانی به حضور قوای شوروی درافغانستان، بجز يک تبليغات دشمنانه، ديگر هيچ منطق حقوقی و پايۀ تاريخی ندارد.
۴ ـ درمورد عودت قوای نظامی اتحاد شوروی وقت به ميهن شان، آن گونه که شماری از رهبران و فرماندهان تنظيم های رنگ باختۀ افغانستان، درصحبتهای خويش بخاطر پوشانيدن جنايات غيرقابل عفو شان، آدعا می کنند که گويا آنها اين سربازان را بزور از افغانستان کشيدند و جناب حامد کرزی نيز درآخرين روزهای قدرت خود اظهار می دارد: «روس ها را ما از کشور کشیدیم یا ما ابر قدرت را به زانو در آوردیم ….» بکلی يک دروغ محض و تبليغات گمراه کننده بخاطر پنهان کردن پَل پای دزدان غارتگر و جلوگيری از افشای جنايات مشهود دشمنان مردم افغانستان، بويژه قاتلان ۷۰ هزار مردم شهرکابل می باشد. زيرا همه مردم افغانستان ميدانند که قوتهای نظامی اتحاد شوروی مطابق موافقتنامه ژنيو مورخ ۱۴ اپريل ۱۹۸۸ که متن و سنگبنای آن در طرحها و اعلاميۀ مورخ ۲۴ اگست ۱۹۸۱ دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان مبنی بر چهار اصل: قطع مداخله از خارج، خروج قوای شوروی، تضمينات بين المللی درمورد قطع و عدم مداخله مسلحانه از خارج و عودت مهاجرين به کشورشان، تنظيم شده بود، از افغانستان به ميهن آبايی خويش برگشتند و پس از عودت نظاميان شوروی از ميهن مان، دولت جمهوری افغانستان، مانند شکست امريکا در ويتنام سقوط نکرد؛ بلکه بیشتر از سه سال ديگر نيز وظايف خود را به مثابۀ دولت انجام داد و درجنگ تاريخی “جلال آباد” به تهاجم اردوی پاکستان که درلباس مليشه داخل نبرد شده بودند، جواب دندان شکن تاريخی داد؛ سپس در اثر طولانی شدن جنگ، تقاضای سازمان ملل متحد و بروز اختلافات درونی، قدرت سياسی را رسماً بحضورداشت نمايندۀ سازمان ملل متحد به نمايندۀ تنظيمها حضرت صبغت الله مجددی تسليم نمود.
واما افتخار (!) تجزيۀ اتحاد جماهير شوروی سابق و متلاشی شدن پکت وارسا و به اصطلاح “شکست ديوار برلين” (!) متعلق به رونالد ريگن، ميخائيل گورباچف و ادوارد شواردنادزه می باشد. چناچه امتياز اين خدمت بزرگ (!) را گورباچف با گرفتن مدال درلندن دريافت کرد ودر انتخابات دو دوره قبل جمهوری فدراتيف روسيه سلی های محکمی از طرف جوانان آن کشور را نيز نصيب شد ونامش درتاريخ آن کشور بحيث عضو سازمان “سي . آی . ای” در اثر پژوهشی تحت عنوان “خيانت به سوسياليسم” ثبت و ضبط گرديد.
۵ـ طوری که در پاسخ چهارم تذکاربعمل آمد ، با عودت قوای نظامی اتحاد شوروی به ميهن شان، قدرت دولتی ح. د. خ. ا مثل متلاشی شدن حکومت در ويتنام جنوبی بعد از شکست امريکا درنبرد با ويتنام شمالی، سقوط نکرد؛ بلکه سه سال ديگر نيز در قدرت باقی ماند و در جنگ جلال آباد يکبار ديگر درتاريخ افغانستان حماسه آفريد و دولت پاکستان را آن گونه که جهانيان مشاهده کردند شکست داد؛ وليک بعد از تسليمی قدرت دولتی به تنظيم های جهادی، آن گونه که رهبران ح. د. خ. ا پيشبينی کرده بودند و پيوسته به مردم می گفتند که تنظيمهای جهادی دراصل و متن برنامۀ غرب برای حکومت کردن ساخته نشده اند. بلکه آنها به مثابۀ چوب سوخت برای گرم کردن تنور جنگ و تحقق اهداف درازمدت کشورهای غارتگر بين المللی و دولت های نوکرصفت منطقه يی آنان خلق شده و استفاده می گردند.
طوری که درعمل ديده شد، پيشگويی های رهبران حزب ما درست بود؛ رهبران مجاهدين با تسليم گيری قدرت چنان برسرتقسيم لاشه متعفن جنگيدند؛ افغانستان و شهرکابل را به دهها و صدها پارچه تقسيم و تجزيه نمودند که غارتگران غربی و منطقه يی بخاطر رسيدن به اهدافی که چهل سال کامل روی آن سرمايه گذاری نموده بودند؛ مجبور شدند تا بمنظور خلع سلاح مجاهدين تاريخ زده و رنگ باخته و يکدست شدن قدرت، طالبان را در فابريکات بنيادگرايی پاکستان توليد و به افغانستان گسيل نمايد.
ولی همين که ايالات متحدۀ امريکا ازاين پروژه هم آن چنان حاصلی که از آن انتظار وبه آن نياز مبرم داشت بدست آورده نتوانست، با معمای حادثۀ ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ خود بدون دعوت دولتی ويا گروهی و مردمی، بحيث مهمان ناخواسته(!) بجانب افغانستان با چهار چرخ بال (هليکوبتر) بسته های دالر و قشون نظامی لشکرکشی نمود و باريختن بمهای آخرين مودل و پرتاب راکتهای پرشنگ ۲ و بمبارد هواپيماهای B ۵۲ افغانستان را اشغال کرد.
سپس جای يک اتحاد شوروی را که مجاهدين ساخت پاکستان و ايران عليه آن جهاد را فرض می دانستند؛ ۴۲ کشور غربی و شرقی متحد امريکا بشمول اعضای پيمان تجاوزگر ناتو گرفتند؛ افغانستان را بين خود تقسيم کردند؛ کنفرانس بن را تحت نظر مستقيم سازمان “سيا” تشکيل و حکومت دلخواه خود را برگرده های مردم افغانستان سوار نمودند.
اکنون که از برکت تقسيم همان دالرهای چرخ بال های پائيز ۲۰۰۱ همه رهبران و فرماندهان جهادی به حق خود رسيده اند؛ نی فرياد جهاد عليه کفر است و نی اشغال کشور.
ايالات متحدۀ امريکا، که نه کشور اسلامی است و نه آسيايی وهمسايۀ افغانستان؛ مگر از برکت دالر، حق دارد به افغانستان لشکر کشی کند؛ حق دارد زندانها در داخل کشور ديگری داشته باشد؛ حق دارد قرآنکريم را در تشنابها اندازد و حق دارد مراسم عروسی و خوشی مردم را از طريق بمبارد هوايی و قتل عام ۱۶۰ نفر بشمول عروس و داماد به جوی خون تبديل کند و درعين حال حق دارد خود را مدافع حقوق بشر قلمداد نمايد. بخاطری که جهاد پيروز شده و رهبران و فرماندهان جهادی صاحب صدها مليون دالر گرديده و حتا زمينهای شاه سابق و عبدالمجيد ذابلی را هم صاحب شده اند.
واه، واه ! زنده باد جهاد فی سبيل الريگن و البوش؛ فی سبيل الچوُر و الچپاوُل !
۶ ـ درمورد ذکر دستاورد های ح. د. خ. ا در دهه ی هشتاد ميلادی با شرح و بسط کامل آن که در کتاب “يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی جناب سلطانعلی کشتمند نخست وزير آن دوره (از فصل چهارم الی دهم) بازتاب روشن يافته است، از حوصلۀ اين نبشته بدور است. وليک ازمجموع دستاورد های اين دوره و از جملۀ (۲۵۰پروژه تکميل شدۀ اقتصای ـ اجتماعی) صرف ميتوان عناوين چند مورد آتی را بگونۀ نمونه برشمرد:
«۱ـ اصول اساسی ج. د. ا به مثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در ۶۸ ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيرو سياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميز به جهانيان معرفی نمود. بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع از حقوق و آزادی های مردم برداشته شد.
۲- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:
– تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛
– رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛
– اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛
– اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛
– بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛
– سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛
-اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات (اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی)؛
– انجام خدمات اجتماعی:
•تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛
•تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛
• تأسيس پرورشگاه وطن؛
•گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست؛
•ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی درداخل و خارج کشور؛ (سالانه ۱۵ هزار محصل غرض آموزشهای عالی و مسلکی متوسط به خارج فرستاده می شدند)
•اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛
•ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب….
۳- درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، يکی پی ديگرايجاد و درکنار سازمانهای زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی که قبلاً در دهه ی ۶۰ و ۷۰ ميلادی از طرف ح. د. خ. ا ايجاد شده بودند، فعال گرديدند:
– کوپراتيف های دهقانی؛
– اتحاديۀ معلمان؛
– اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی؛
– شورای عالی علماء و روحانيون؛
– شورای مشورتی اقتصادی؛
– اتحاديۀ ژورناليستان؛
– اتحاديۀ هنرمندان؛
– اتحاديۀ نويسندگان؛
– اتحاديه های صنفی؛
– سازمان صلح، همبستگی و دوستی؛
۴- تأسيس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضويت سازمانهای اجتماعی ذکرشده وشموليت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان درآن….»
(برگرفته شده از رخدادهای خونبار دوسدۀ اخير… منتشرۀ سايت وزین سپيده دم)
اما دستاوردهای تنظيمهای جهادی و طالبان طی ۱۲ سال حاکميت خونين آنان بعد ازگرفتن قدرت هماگونه که مبارزه را با راه اندازی جنگ وترور آغاز کرده بودند، با خونريزی وغارت و ويرانی کشور، ازجمله شهرکابل آن را پايان بخشيدند درتاريخ ايگونه ثبت شده است:
«درنتيجۀ شعله ورشدن جنگ های داخلی ورويا رويی نظامی تنظيم های هفتگانه ونه گانۀ پشاوری وتهرانی و مداخلۀ آشکار دول همسايه وارتجاع جهانی؛ آزادی، استقلال و حاکميت ملی، تماميت ارضی و وحدت ملی کشور ما زير ضربات خرُد کنندۀ دشمنان داخلی و خارجی قرارگرفت. وطن آبايی مان به شدت به سوی نيستی وبربادی سوق داده شد. زيربناها وساختارهای عامه و دولتی، نهادهای سياسی، تاسيسات اقتصادی، بنيادهای اجتماعی و فرهنگی جامعه پس ازغارت وچپاول منهدم گرديدند.
کشتارشهروندان بی دفاع وبی گناه ملکی، اعدامهای خود سر وبدون محاکمه، بيجا سازیها و آواره ساختن های عمدی، شکنجه وآزار واذيت مردم (زن ومرد، پير وجوان، پسر و دختر، اطفال خرد سال و نوجوانان)، بريدن گوش، لب وبينی، شکستن وقطع دست وپای هموطنان عذابديده، سنگسار زنان، تجاوزجنسی بالای خانمها، دختران وجوانان، به زندان کشيدن کتگوری های مختلف مردم برمبنای وابستگی های قومی، زبانی، مذهبی، سمتی، حزبی وتنظيمی، اختطاف وبه اسارت درآوردن اعضای فاميل ها، دستبرد به دارايی های مردم، تخريب وبه آتش کشيدن هستی مادی ومعنوی کشور اعم ازملکيت های عامه وشخصی، دزدی آثار تاريخی وفرهنگی و موزيم ها، ضديت با مدنيت ودستاوردهای علمی- تخنيکی وفرهنگی، نقض حقوق وآزادی های فردی و اجتماعی وطنداران… اجراآت عادی وروزمرۀ نيروهای جنگ افروز را تشکيل می داد که فاقد صلاحيت علمی ودانش مسلکی درعرصۀ دولتداری بودند.»
دستاوردهای حکومت ۱۳ سالۀ آقای کرزی بسيار زياد (!) و چشمگير(!) است؛ اما عمده ترين اين دستاوردهای ماندگار که هيچ کس نمی تواند از آن انکار نمايدعبارتند از:
ـ کشت ترياک و پروسس و صدورمواد مخدر که جايگاه افغانستان را درميان کل کشورهای جهان در صدر جدول قرارداده است؛
ـ فساد اداری در سراپای دولت از ریيس جمهور تقلبی و معاونان و کابينۀ آن گرفته تا قوۀ قضائيه و مقننه، بشمول هرسه ارگان قوای مسلح تا سطح ولايات و ولسوالی ها، به يک اخلاق عمومی تبديل شده، درهيچ اداره ای، هيچ کاری بدون پول و دادن رشوت اجراء نمی گردد. از اين سبب افغانستان دراين عرصۀ زندگی نيز بحيث فاسد ترين کشور جهان جايگاه اول را از آن خود کرده است؛
ـ در مورد اشتغال و جذب جوانان و نيروی کار، جاده های مراکزشهرها، ازجمله شهرکابل بهترين شاهد و تلويزيونها زنده ترين گواه معتبر اند.
علی رغم اين که روزانه و ماهوار، صدها و هزاران جوان مستعد به کار و نيروی انسانی ميهن مان از بيکاری و فقر جانکاه به کشورهای ايران و پاکستان ميروند ودرآن جاههايا به استعمال و فروش مواد مخدر گرفتار و روانه زندانها و پايه های دار می گردند ويا در مدارس پاکستان جذب و به آموزش درس انتحاری و انفجار کشانده می شوند. تعدادی هم يا درآبهای آستراليا ويا در راه رسيدن به يونان غرق و لقمۀ چرب نهنگ ها می گردند.
ـ وحدت ملی به پيمانه يی پيشرفت نموده است که حدود چهار سال تنها قانون تحصيلات عالی نسبت اختلاف نظر روی واژۀ “دانشگاه” و “پوهنتون” حل نمی گردد و وزارت تحصيلات عالی چهار سال کامل بدون قانون کار و زندگی می نمايد.
درحالی که اين دولت آنقدر بی ماهيت و وکلای آن به آن پيمانه از دانش علمی و تفکر انسانی تهی اند که با قبول هردو واژه ی فارسی و پشتو، به يک تصميم جامع مبنی براين که در نگارش متن فارسی ـ دری واژۀ “دانشگاه” و درنگارش متن پشتو واژۀ “پوهنتون” را به کاربرد، به توافق برسند.
ـ ازدياد جرم، جنايت، قتل، سرقتهای مسلحانه، آدم ربايی، انواع جنايت عليه زنان و دختران، خود سوزی ها و تجاوز به جان، مال و ناموس شهروندان، بی امنيتی در سراسر کشور، مسلط شدن طالبان و رهايی سوال برانگيز آنان از زندانها و صدها موارد ديگری از کارنامه های حکومت آقای کرزی جلو چشم هر شهروند ما قرار دارد.
ـ چور و چپاول مامورين عاليرتبۀ دولت از پول های باد آوردۀ “جامعۀ جهانی (!)؛ غصب زمينهای دولتی و شخصی توسط فرماندهان جهادی و برادران کرزی در شرق ـ غرب ـ شمال و جنوب کشور و مليونر شدن صدها و هزاران فرمانده جهادی و طالبی که از پدر يک رأس مرکب هم نداشتند و اکنون قصرهای آنان در داخل کشور و حتا در دوبی چشم هر بيننده را خيره می کند؛ همه و همه از دستاورد های قابل افتخار(!) آقای کرزی بشمار می رود.
اکنون شما خوانندگان گرامی، روی ديروز و امروز با احساس مسؤوليت در برابر وطنی که آن را ويران کردند و مردمی که آن را درفقر و گرسنگی نگهداشتند، بحکم وجدان بيدار قضاوت فرماييد که “کيها کاوۀ آهنگر بودند و کيها ضحاک ستمگر” !

پاسخ های رفیق احمدشاه راستا استادسابق انستیتیوت علوم اجتماعی در رابطه به تحول ششم جدی۱۳۵۸
به فیاض بهرمان نجیمی و فضل الحق لایق (غرزی)

“جناب نجیمی، حادثه ی ششم جدی آینده نیست که خیال پردازی و با حدس و گمان به آن پرداخت. میتوان به راحتی بیان کرد که هرگاه ششم جدی نبود، این حوادثی که پس از سقوط رژیم نجیب اتفاق میافتاد، بمراتب وحشتناک تر، دو دهه پیشتر اتفاق میافتاد. با این تفاوت که سرنوشت وطن دو دهه قبل توسط همسایه ی جنوبی- شرقی، کشور های اسلامی و یاران ناتو اش رقم میخورد. این دیگر نه خیالپردازیست و نه راکت ساینس. چرا چشم را میبندید و سرسری از آن عبور میکنید.”

محترم نجیمی! اینکه شما چه پرابلمی با رفقای دیروز پرچمی تان دارید کار خود شما. اینکه شما چه پرابلم خانوادگی با ببرک کارمل فقید و خانواده ی شان دارید اینهم کار جناب شما. ولی کتمان حقایق توسط یک تحصیلکرده جفاست.
جناب نجیمی عزیز، هرگاه ششم جدی نبود شما هم نبودید. شما نیز جز سیزده ملیون رفتگان بودید.

بسیاری از دوستان و عزیزان از روشنفکر و روشنگر، با تعمق و تعقل حرف میزنند، ولی ناشیانه خود در بند احکام واهی و قضاوت های سطحی گیر میکنند. لحظه یی به تصور نشینیم که در آن تنگنای تاریخی مشخص چه الترناتیفی داشتیم؟ راه نجات چه بود؟ مگر در صورت عدم مداخله ی نظامی شوروی کشور بکجا میرفت؟ حالا از ساحه ی چهار دیوار امن خانه هایمان در خارجه، فورمولبندی و فورمل بازی، تیوری سازی و محکوم کردن کاریست که هر قلم شکسته یی میتواند انجام دهد.

نجیمی عزیز، «شادروان امین و شاد روان تره کی» هههههه- من روان کسانی را که در قتل و کشتار ملیونها انسان وطنم و بحران سرطانی سیاسی دست دراز و با الفعل داشتند شادروان نمیگویم- اگر اشتباه نکنم، شما بگونه یی همزمان هم در رد و تکذیب ششم جدی میکوشید و هم بربریت رژیم خون آشام امین – تره کی و پلانهای تبهکارانه ی آینده ی شانرا موجه میسازید. این شیوه ی تحلیل، مشابهت زیادی با جلادن “خلقی” گریخته از زیر خنجر قضاوت تاریخ و مردم دارد که حالا باز سر بلند کرده اند و برای آمدن قوای شوروی اشک تمساح میریزند. کسانی که بار ها و بار ها برای تحکیم حاکمیت خونبار خویش بیشتر و پیشتر از “پرچمی” ها از شوروی تقاضای مداخله ی نظامی کرده بودند. حرف های شما در بازار امینی های خون آشام و پرچمی های فروخته شده به آن گروه، خریدار دارد.

. . . کسانیکه قربانی ها و فدا کاری های یک نسل را پاس ندارند، به هیچ چیزی ارزش نخواهند داد. از نجیمی عزیز تشکر که این نوشته را در اختیار همگان گذاشتند. تنها، واقعبینی میتواند ضامن تحلیل های عینی و بیطرفانه باشد.

جناب نجیمی، نخست امیدوارم تفاوتها میان فرکسیون و حزب را بخوبی تشخیص داده باشید.

حالا که بر شخص خودم منحیث فرد وابسته به «فرکسیونی!» پرداختیتد، میخواهم بگویم که:

من قبل از وحدت دو حزب، هنگامیکه پرچمی بودم، توسط عبدالرحمن امین جذب شدم، پس از سه، چهار جلسه دریافتم که این سازمان و حزب زیر نام و شعار های خلق، خلقی، مارکسیزم، لنینیزم و غیره یک سازمان افغان ملتی فاشیستیست و هیچگونه قرابتی با آن اندیشه و حتی مرام حزب منتشر شده ی خود شان نداشتند. در زندان هم با جناب یاسین بنیادی عضو علی البدل کمیته مرکزی خلقی ها در برابر شش، هفت نفر، جدال علنی داشتم. پس از وحدت هردو حزب «نه فرکسیون!» بعنوان احتجاج و اعتراض با این وحدت با جمعی از همسالانم حزب را ترک گفتم. بمانند شما، ولی با تفاوت های جدی، منهم پس از “پلنوم هژده” دریافتم که این رهبری جدید راهی که میرود خودش به آن معتقد نیست و استاد استادان، همان چهره ی تاریخ زده و معامله گر تاریخ است که بار ها از آزمایش تاریخ رنگ زرد بدر آمده. با آن حزب وداع کردم و علنی به امریکای شمالی مهاجر شدم. پدرم هم مرد زحمتکش، صاحب بزنس، آزاده و طرفدار ترقی بود و هرگز آستان بوس امین، تره کی و زنده یاد کارمل و یا دیگران نبوده. در معاملات کلان، مداری گری های سیاسی و تصمیم گیری های که به تباهی و بد نامی یک ایدیولوژی، یک حزب، و یک کشور بیانجامد؛ برای رسیدن به چوکی وزارت و غیره هم سهم نداشته. همین بس است بشما معروض گردم که به فرکسیون، فرکسیون بازی و معامله گری، حقه بازی، سبوتاژ و غیره کسی میپردازد که برای رسیدن به نامی، نانی، نشانی تابع هیچگونه نورم، اصل و قاعده ی اخلاقی، ایدیولوژیک، اندیشوی نباشد و تعهدی در برابر هیچکس و هیچ چیزی نداشته باشد. به اندازه ی نرخ روز سیاست کند و تحلیل دهد. بنا بر آن باید دانسته باشید که بر خلاف شما و سایر نازدانه ها و امتیاز داران حزب، برخورد من از روی لحظه به لحظه تجربه ها، داشته های عملی و چشمدیدم راجع به بربریت خلقی ها و پرچمی های سست عنصر، اپورتونیست و تسلیم شده به شهوات و حرص قدرت به خلقی هاست. من به چشم خویشتن دیدم که خلقی های افغان ملتی و پرچمی های فروخته شده به آنها چگونه یک اپورتونیتی و فرصت طلایی را که نیرنگ و تصادف تاریخ برایشان میسر ساخته بود، با سوزانیدن تر و خشک، و ایجاد یک بحران همه گیر و دایمی به حراج گذاشتند. با تاسف تمام، عناصر خدمت گذار مردم تا حال لکه ی ننگ آنها را بر جبین میبرند. محترم نجیمی! نگاه من و فرزندان راستین آن حزب و سر زمین به شش جدی نگاه قدرت بدست آمده و رفته نه تنها نیست، که رهبری پیشین من و شما بنا بر شواهد تا ریخی اصلاً با این قدرت و گرفتن آن بصورت قطع مخالف بود. حتی ببرک کارمل خلاف گفته ی مشهوری که: «دا فرعون باید ووژل شی . . .»، طرفدار کشته شدن یک دیکتاتور جبار و مخالف سیاسی خویش هم نبود چه رسد به عامه مردم افغانستان و کشتن بیرحمانه ی پیروان و همسنگرانش. کوتاه اینکه، نه من از دیدگاه فرکسیونی و نه از دیدگاه قدرت به این پدیده مینگرم و نه کسانی که تعهد را بجای فرصت طلبی پیشه کرده بودند. اینجا حرف بر تغییر و تحول بنیادی بود که به گمراهه کشانده شد. اینکه شما چه پرابلمی با رفقای دیروز پرچمی تان دارید کار خود شما. اینکه شما چه پرابلم خانوادگی با ببرک کارمل فقید و خانواده ی شان دارید اینهم کار جناب شما. ولی کتمان حقایق توسط یک تحصیلکرده جفاست.

جناب نجیمی، حادثه ی ششم جدی آینده نیست که خیال پردازی و با حدس و گمان به آن پرداخت. میتوان به راحتی بیان کرد که هرگاه ششم جدی نبود، این حوادثی که پس از سقوط رژیم نجیب اتفاق میافتاد، بمراتب وحشتناک تر، دو دهه پیشتر اتفاق میافتاد. با این تفاوت که سرنوشت وطن دو دهه قبل توسط همسایه ی جنوبی- شرقی، کشور های اسلامی و یاران ناتو اش رقم میخورد. این دیگر نه خیالپردازیست و نه راکت ساینس. چرا چشم را میبندید و سرسری از آن عبور میکنید.

شما و امثال تان که شاهد بمباردمانهای قوای شوروی و نابودی صد ها هزار هموطن تان بودید با کدام وجدان در آن حزب لمیدید؟ فعالانه در همه ی عرصه ها سهم گرفتید، از بهترین بورسیه تحصیلی کشور شورا ها! و امتیازات آن “متجاوز” استفاده بردید، دو باره هم که بالغ تر شدید و فهم تان بالا رفت باز هم این پروسه ی بمباردمانها و کشتار را به نظاره نشستید؟ و یا به این فکر بودید که هم لعل بدست آید و هم یا ر نرنجد؟ چه جالب که دقیق ترین احصایه ها را هم بدست میدهید! شما و دیگر امتیاز داران حزب و اولاده ی کارداران میتوانند نوشته ی، مقاله یی، انتقادی، و یا اعتراضی از خود در آن زمان بما نشان دهند؟ مگر شما اجیر و معاش خور همان دولت و حزبی که بیش از پنجاه فیصد بودجه ی آنرا دولت “متجاوز” و “غاصب” تمویل میکرد نبودید؟ مگر شما و دیگر فُرصت طلبان در آن زمان حضور قوای شوروی و مشاورین را تو جیه تیوریک نمیکردید؟ مگر راه شما در پیوستن به نیروهای مقاومت ضد تجاوز مسدود بود؟ من به چشم خویش تملق گویی ها و خوش باشی های کسانی رادیدم که اکنون با بی شرمی در پی نشاندان اسناد هزار بار منتشر شده راجع به آن تجاوز است. همان هایی که فعالانه برای ارضای خاطر مشاور شوروی حاضر به انجام دادن هر نوع عمل غیر اخلاقی بودند.

اگر شش جدی نبود امروز افغانستان به همان حالتی بود که هم اکنون است. دولت مافیایی اسلامی، جهادی پاکستانی که مقام نخست را در فساد در سراسر جهان حایز است ولی توالی اش از بیست سال قبل تر و میزان جنایاتش دو دهه افزون تر . . .

بنا بر اینکه در تحقیق و احصاییه ید طولا دارید، میشود حد اقل که از سال ۱۹۹۲ (حاکمیت “مجاهدین”)، تلفات، مالی و جانی را تا اکنون بما ارقام دهید تا یک مقایسه شود که ما چه تعداد کشتیم و این ٰرژیم های اسلامی “مجاهدین” که هرگاه ششم جدی نبود و زود تر بر سر اقتدار آمده بودند، چه تعداد کشتند، خوردند، بردند و ویران کردند؟ آیا ح.د.خ.ا. به تنهایی صد ها هزار انسان را کشت و ملیونها انسان را همراه با قوای شوروی نا بود ساخت و یا از لحاظ منطق و عینیت تا ریخی در برابر تجاوز یک ابر قدرت یک ابر قدرت بمراتب وحشی تر، سفاک تر و متجاوز تر به تسلیح طرف دیگر جنگ میپرداختند؟ مرحبا به شما و دیگر فُرصت طلبان که به بلند گوی ادعا های عقده مندانه و غیر واقعی نیرو های ضد آن پروسه ها مبدل شده اید و ازین راه اگر شود جای پایی برای آینده ی خویش کمایی کنید.

این در پاسخ تبصره ی نخست تان. که پاراگراف به پاراگراف بیان شد.

در پاسخ به بخش دوم تبصره ی شما:

من بخاطر دارم که شما افرادی را بنام سگ خطاب کردید. به آرشیف نوشته های فیس بوکی تان مراجعه کنید. من نخستین کسی بودم که با قاطعیت این عمل شما را «مستهجن!» و غیر اخلاقی پنداشتم و شما را به اصل مکارم اخلاقی احترام به کرامت انسان ولو که دشمن ایدیولوژیک ما هم باشد، متوجه ساختم. پس کجای بحث شما بجز از عقده کشی، استدلال دارد؟ کجای آن دموکراسی و لیبرالیزم است؟

شما و امثالهم که از روشنفکری و روشنگری حرف میزنید در تعاملات و دکانداری سیاسی هم اکنون با نشنالیست ها، اسلامیست ها، ایدیولوژی زده ها همرکاب و همخوانید. خاص به رضای خوشی آنها به چنین ارزیابی هایی کاپی شده از متون و کتب و به اصطلاح اسناد! میپردازید. بنا بر آن ادعای روشنگری، روشنفکری، دموکرات بودن کسی کند که در عمل ثابت کرده باشد. شما که عملاً کوتاه می آیید. کجای کار شما بالاتر از فرا فامیلی بوده؟ چه رسد به فرا قومی و فرا ملیتی . . . .

شما از اسناد حرف میزنید، کدام سند و نوشته ی کی ها؟ افرادی که بیشترین شان به قیمت نرخ روز میگویند، مینویسند. ولی در رابطه با ششم جدی ما با یک حقیقت و فاکت تاریخی ثابت شده مواجه استیم که نبود و خروج قوای شوروی و خلای قدرت، چنان حوادث وحشتناک کشته شدن ۶۲ هزار کابلی و از هم گسیختن یک نظام دوصد ساله با یک کشور و هویتش رادر پی داشت.

و در پاسخ به بخش اخیر فرموده های محترم نجیم،

جناب نجیمی عزیز، من موضعگیری های رنگارنگ و بو قلمونی ندارم. من خوب را خوب و بد را بد میگویم. من بی پیرایه، رُک و راست و بدون هیچ ملاحظه یی مینویسم و میگویم. کوشش میکنم عینی، و تا حد ممکن فارغ از تمایلات قومی، ایدیولوژیک، جناحی، مناسبات شخصی – فامیلی و چشمداشت های مادی و معنوی بگویم و بنویسم. برای من هرزگی فکری، فحاشی بالا تر از هرزگی فزیکیست. من هیچگاه به قیمت و نرخ روز نخواهم گفت و نوشت. من در پی فتنه گری و حیله نیستم. اینرا از پدر به ارث نبرده ام.

برای من ارزش های دموکراسی یک مفهوم چند بعدی، عمیق و متناسب دارد. من دیدگاه خویش را در رابطه با دموکراسی خدمت شما بار بار نوشته ام. من تا به چیزی اعتقاد راسخ نداشته باشم نمی پردازم. شما بهت زده نشوید. من در دفاع از تحلیل های عینی، و واقعبینانه ی شما و هرکسی دیگر هم در گذشته، هم در حال و هم در آینده خواهم بود. من زندگی را در ارزش ها میبینم. احترام به ارزش ها، تجربه ها و دستاورد و قربانی های یک نسل، نسلی که خور و خواب و آرامش و حتی زندگی خویش را فدای اهداف انسانی کرده اند رادیکالیسم نیست. بیان حقیقت های تاریخی ایکه در برابر چشمان ما گذشته و ثابت شده رادیکالیسم نیست.

رادیکالیزم در میتود های مختلف پراتیکی، آنست که تحمل اندیشه و نظر دیگران را نداشته باشیم و در پی تحمیل بلامنازع خویش و اندیشه ی خویش باشیم.

ببینید، میخواهید لیستی ترتیب دهم و بنویسم که چه تعدادی را با شلاق رادیکالیزم اندیشوی و عمل احساساتی از خود درین دیدگاه و دیسکورس راندید؟ بهترین ها را! چه تعدادی را در بند این رادیکالیزم پراتیکی به باتلاق و گمراهه برده اید؟

جناب نجیمی! عرصه تیوری و سیاست دکان بقالی نیست که هر روز به نرخ روز و بازار بفروشیم. اگر چنین بود، چنان کار کشته هایی در سیاست و در حزب مدفون ما داریم که قبل از تولد من و شما هزار دَرِ بسته را باز و دَر باز را بسته کرده اند. ولی میدانید که دنبال آنها بجز از بچه های شان و یا چند عضو فامیل کس دیگر نخواهد رفت. آنها نفرین شدگان تاریخ اند. بنا بر آن امیدوارم شگفتی شما را از دار البقا به دا ر الفنا برده باشم.

چهره ی رنگارنگ را از لحاظ منطق زندگی کسانی میداشته باشند که دنبال ثروت، شهرت و یا ایگوییزم و خود بزرگ بینی ناشیانه ی تفکرات و خیالات خویش باشد.

در پاسخ به حقه بازان و دروغگویان دیده درا که به تایید رهبران مجازی خویش سنگ بر سایه کارمل و پرچمی ها میکوبند و از افشای هویت و چهر ه خویش ننگ دارند همینقدر باید بنویسم که: من با پرچمی هایی که در زندان های امین بودند در تماس شدم. آنها از زندانی بودن شخصی بنام وحید کامبخش متولد سال ۱۹۷۸ که در آنزمان یکساله بوده باشند، اطلاعی ندارند.

غرزی لایق- فرزند سلیمان لایق

غرزی عزیز، شما کلا درست میفرمایید. اسنادی که راجع به آن مصاحبه ببرک کارمل آوردید کاملاً بجاست. آن مصاحبه یک مصاحبه ی مطبوعاتی بود.

هرگاه ما به اسناد، مصاحبه ها، دیوان شعرا و گفته های شان کاملاً تمسک جوییم در آنصورت باید بطور مثال مجسمه ی محترم لایق و بارق و افرادی ازین قماش را منحیث سمبول وطنپرستی، صداقت و خدمت به انسان پرستش کنیم. شما عزیز در زندگی شخصی و سیاسی خویش تجربه کردید که با تاسف چنین نیست. ببنیند شاعر چه جانانه میفرمایید:

دوست دارم این وطن را . . .

ولی در عمل، وطن چی، که هزاران همرزم خویش را همراه با تره کی و امین بخاطر جیفه ی دنیا به جوخه ی دار می بندند یا حد اقل شاهد قتل بیرحمانه ی آنان و هزاران هزار انسان و خرابی وطن خویشند. چهارده بار همراه با تره کی از شوروی ها برای بقای خویش دعوت میکنند. پسر خوانده خویش نجیب را خاین و فراری مینامند. گاهی با روس، گاهی با پاکستانی و گاهی با ناتو مشغول پر کردن جیب خویش میشوند. بخاطر یک شکم نان و یک چوکی دولتی چه ناروایی ها که نمیکنند.

ببینید همین ذوات محترم درین سن هشتاد سالگی بجای توبه و استغفار و پوزش از درگاه لایزال مردم بخاطر نابکاری ها و جنایات شان، هنوز که هنوز است، به حقه بازی، چاق ساختن اختلافات قومی، برتری های تباری و هزار و یک نوع سیاست های بیشرمانه توطیه دست میزنند. و نامش را پیروی از افکار بزرگانی چون موریس میترلنگ و غیره مینامند. کدام عقل سالم می پذیرد که انسانیکه همه ی عمر خویش را دسیسه ساخته و توطیه کرده درین سن تغییر میکند؟؟؟ اینها ملا هایی اند که به اندازه ی ارزش دالر و کلدار شعر تولید میکنند و وجیزه میسازند واسناد میاورند. من و تو نسل نو تر از آنهاییم و نباید خویشتن را در طومار متعفن و بگفته ی نجیمی عزیز مستهجن این کفتاران سیاست زده بپیچانیم. میگویند به گفتار ملا برو نه به کردارش.

جناب نجیمی، من منحیث استاد انستیتوت علوم اجتماعی که زلمی جان نصرت و بسیاری از فرهیختگان شاگردان آن انستیتوت بوده اند، میخواستم قدم به قدم با شما ادامه دهم. گفتنی ها و تحلیل های فراوانی برای گفتن دارم. شما این تجربه ی تعرض و توهین به شخصیت ها و دیکتاتوری را از گذشته در برابر همه دارید. به تصورم آخرینش دوست و رفیق عزیز مان پامیری و بعدش من باشم. بخاطر داشته باشید ما مدتها قبل در پی ایجاد یک خط فکری تازه به توافق رسیدیم. ولی برخورد های میان تهی و بلند پروازانه ی شما باعث گردید تا روز تاروز از بحث و ادامه ی آن خود داری نمایم. حالا منحیث یک استاد توصیه ام بشما اینست: قبل ازینکه کاینات و نه کرسی فلک را گز کنیم و بگفته ی شما یک موضع گیری فکری و تحلیلی داشته باشیم، نخست باید خود را بشناسیم. فاصله میان حرف و عمل را کوتاه تر سازیم، دروغ نگوییم، معامله گری و کتمان حقایق نکنیم، از خود بزرگ بینی و لاف و گزاف بیهوده بپرهیزم. کتاب را نه منحیث یک کتاب بلکه برای تغییر، صفا و تجلی اندیشه، کردار و پندار بخوانیم . من با احترامی و دوستی ایکه به شخص شما دارم این بیهوده گویی ها را در همینجا به پایان میرسانم، امیدوارم بصورت خاموشانه تا سال آینده مریدان و علاقمندان شما را هزار بینم . . . . دیگر بحث نخواهم کرد.

ششم جدی رویداد نوین تاریخی درافغانستان

 

هموطنان ستمدیده اکنون درین لحظاتیکه بر اساس اراده ی اکثریت مردم افغانستان وارد مرحله نوین انقلاب ملی ودموکراتیک ثور میشویم دوران تاخت وتاز وحاکمیت دود مان امینی ها ، مستکبرین وخاینان به خلق ووطن به پایان رسید دولت جدید جمهوری د ا وظیفه تاریخی وملی خود میداند …….در اولین فرصت ممکن وظایف مبرم زیرین را اجرا کند.

۱ اعلام آزادی تمام زندانیان سیاسی که از دم ساطور حفیظ اله امین تبهکار سر بسلامت برده باشند وشرایط لازم برای لغو قانون اعدام .

۲ لغو تمام مقررات ضد دموکراتیک وضد انسانی .

۳ احترام به اصول مقدس اسلام آزادی وجدان عقیده ومراسم مذهبی .

۴ احیای امنیت ومصونیت .

۵ تا مین شرایط سالم آزادی های دموکراتیک .

۶ توجه جدی وبنیادی به نسل جوان کشور .

ببرک کارمل 

برای تحلیل و تفسیر بیشتر از تحول ششم جدی سال ۱۳۵۸ مرور مختصری داریم  بر چگونگی رویداد ثور ۵۷ ۱۳خورشیدی در افغانستان .

حزب دموکراتیک خلق افغانستان که بر اساس اراده ی مردم افغانستان بخاطر رهایی از ظلم واستبداد ، فقر وبی عدالتی  پرچم مبارزه  را بر ضد ارتجاع واستبداد بر افراشته و مطابق به اهداف والای خلق ستمدیده ی افغانستان واراده ی جمعی و اکثریت عظیم توده های عظیم کشور بادر نظر داشت اوضاع وشرایط  لازم سیاسی در راستای آزادی خلقها از قید ستم طبقاتی و تحصیل قدرت سیاسی بمردم زحمتکش افغانستان راه مبارزه ی اصولی وترقی خواهی را در پیش گرفت  .

زمانیکه عوامفریبهای تاریخ ودشمنان انسانیت با شهادت استاد میر اکبر خیبر این اکبر شهیدان وطن ، پای حزب را به حادثه ی خونین کشانیدند ودرنتیجه ی  صف آرایی بادولت و قیام افسران پایینرتبه ی نظامی هفتم ثور ۱۳۵۷ منجر به سقوط دولت جمهوری محمد داود خان گردید ه وقدرت سیاسی از طریق شورای نظامی انقلابی به ح د خ ا تعلق گرفت . 

از همان آغاز زنده یاد ببرک کارمل از شتابزده گی ها،  جهش های ماجراجویانه،  شعار های میانتهی ، رفتار خشونت آمیز با مردم وکشتار محمد داود واعضای خانواده اش حزب را بر حذر داشت و در کل بر اوضاع جاری آنوقت که با روش های ما جرا جویانه همراه بود از عواقب وچشم انداز بعدی قیام با  نگرانی شدید خویش شخصاً قیام کننده گان را برعایت اصول ومعیار های انقلابی وحزبی وخود داری از خونریزی هشدار میداد  . 

زنده یاد ببرک کارمل در جلسه ی رهبری حزب در نخستین روز قیام ثور مخالفت خود را بدلایل کشتار بدون حکم محکمه و پیامد های تلخ آن ابرازکرده بود. 

زمانیکه دیگران  نشه ی قدرت ، مست شوکت وغره ی مرتبت بودند . ببرک کارمل به عواقب رویداد ثور می اندیشید و به مسولیتهای سیاسی وخواستهای مردم می فکر میکرد.

ببرک کارمل اصرار داشت که قبل از هر حرکتی اوضاع دقیقاً مطالعه گردد نباید صرفاً با خوشبینی ها وبد بینی ها سر نوشت قیام را تعین نمود بلکه اصل ومعیار ها اصول ملاک عمل باشد . 

مردم در روز های اول از قیام استقبال وپشتیبانی کردند پس از تشکیل دولت ملی ودموکراتیک در افغانستان تحت رهبری ح د خ ا وزعامت زنده یاد نور محمد تره کی از همان آغازین قیام با وصف وحدت دوباره ی یک سال قبل حزب ، دو روند در جریان بود یکسو حزب با معیار های اصولی وتعقیب اهداف جمعی خدمت بمر دم افغانستان واز سوی دیگر روند خود محوری روبه رشد تمرکز قدرت بدور حفیظ اله امین که قبلاً قدرت نظامی حزب را از اثر ساده انگاری های برخی از مقامات رهبری غصب کرده بود جریان داشت .

 امین که توضیح بر گذشته های آن از گنجایش این برگه بدور است با غصب قدرت روز افزون وتایید وپشتیبانی نور محمد تره کی منشی اول حزب وریس شورای انقلابی کشور با کشتن داود خان واعضای خانواده او جولان نظامی وجریان سیاسی را در پیش گرفت که بر بنیاد آن اوامر شخصی بر اصول حزبی چربی میکرد تا آنکه رفته رفته در اثر برخورد قهارانه با مردم حزب را ازجامعه  فاصله داد ومردم بدفاع از خود وبه تحریک رژیم خونتای پاکستان در برابر قیام قرار گرفتند. 

  حفیظ اله امین که مرض خود خواهی وسیطره جویی در افکار پوچ اوموج میزد بخاطر خالی ساختن میدان مبارزه ی جمعی در مقابل حرکات اوانتوریستی خود ، کمتر از دو ماه بعد از قیام ثور کودتای حزبی ودولتی را بر حزب ودولت تحمیل کرد که در اثر آن نیمی از اعضای رهبری حزب را بنام سفرا مجبور به ترک وطن ساخته ونیمی کادر های باقیمانده اعضای حزب  را به زندان انداخت وبخش بزرگی از حزب وروشنفکران را سر به نیست کرد و در سر تا سر افغانستان بروی مردم تیغ کشید که در نتیجه رویا رویی مردم با دولت ج د ا بیش از دوصد و شصت جبهه ضد ملی وضد دولتی در مناطق مختلف کشور ایجاد گردید که بهانه ی مداخله جویانه  را بدست پاکستان ایران وغربی ها داد  .

 امین بخاطر بقای خود در قدرت همراه با رهبری دولت افغانستان و هفده بار تقاضای رسمی کمک نظامی ، پای اتحاد شوروی سابق را درمنازعه ی  افغانستان کشانید. ولی تا آنوقت دیر شده بود زیرا در مدت نزدیک به دوسال گذشته یعنی در مراحل اول قیام ثور از طرف امین وباند تبهکارش به مردم ، به ناموس وشرف مردم ، به هستی ودارایی مردم ، بحیات وممات مردم تعرض وتجاوزصورت گرفته بود . به مردمی که طی قرون از نعمت زنده گی عادی وسواد محروم واز کاروان تمدن عقب نگهداشته بودند. 

مزید بر آن پاکستان نیز مانند افعی برای بلعیدن کشور دهن باز کرده بود . اگر مردم فراری نمیشدند چه راه وچاره داشتند امین همه راه ها ووسایل را بروی مردم بسته بود که اظهارجنایاتش درین برگه نی که با هفتاد من کاغذ هم تمام نمیشود . زیرا در زمان امین همه هست وبود وارزشهای ملی مادی ومعنوی فرهنگ ، سنن واداب مردم در خطر بودطوریکه گفته آمدیم از یکطرف خطر جانی وحشتناک امین  از طرفی جهل وبیسوادی جامعه واز سوی دیگر مداخلات وتبلیغات زهر آلود ارتجاع و آمپریالیزم مردم ساده دل افغانستان را در صف ضد انقلاب بدامن رژیم های پاکستان وایران کشانید که در جنگ تحمیلی جوی های خون در وطن جاری شد . روی این دلایل حکومت خلقی ج د ا بخاطر خنثی کردن مداخلات از سوی خارج کشور تقاضای کمک نظامی از شوروی سابق کرده بود .

اما زنده یاد ببرک کارمل با توجه به عواقب نا گوار وپس لرزه های این کمکهای نظامی برای رهبران اتحاد شوروی با هشدارهای شدید و بطور قاطعانه عدم رضایت خود را با آمدن قوتهای نظامی شوروی به افغانستان رسماً ابلاغ کرده بود . 

اما روند اوضاع وشرایط آنوقت زنده یاد ببرک کارمل را در یک عمل انجام شده قرار داد ه بود که بموجب آن چندی پیشتر ازآمدن ببرک کارمل به کشور بنا بر تقاضای دولت قبلی ، برخی قوتهای نظامی اتحاد شوروی سابق عازم افغانستان گردیده بودند . این در حالی بود که ارتجاع منطقه و آمپر یالیزم جهانی با سران تنظیمها ی جهادی برای به چالش کشیدن استقلال وتمامیت ارضی کشور ما مذبوحانه تلاش میکردند و با دادن سلاح وپول بر آتش جنگ در افغانستان روغن می ریختند  .

 در داخل کشور علاوه بر شدت گیری جنگ برادر کشی زندانهای کشور از وجود روشنفکران ،اعضای حزب د خ ا ، وطنپرستان ترقی خواه وگروه های مذهبی تند رو کند رو میانه رو،  معلمین ، دانشجویان ، محصلین ، دهاقین ، کارگران ، پیشه وران ، زنان،  مردان ، جوانان،  اهل هنود وغیره پر شده بود .از کشتار گاه های بزرگ جلادان امینی در گوشه گوشه ی کشور جهنم بر پا گردیده بود . 

در چنین شرایط واوضاع رقتباروهولناک با آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان  ، تاریخ تحولات سیاسی کشور نام زنده یاد ببرک کارمل را روی سرنوشت دولت وملت افغانستان رقم زد .

با آمدن زنده یاد ببرک کارمل بتاریخ ششم جدی ۱۳۵۸ خورشیدی بکشور تحول نجات ورهایی مردم افغانستان از چنگال باند فاشیستی امین بود که بموجب آن زنده یاد ببرک کارمل در نخستین اقدام دولت با اعلام عفو عمومی زندا نیان ومصالحه با مخالفان دولت را طی اعلامیه ی دولت ج د ا با مردم همدردی و دلجویی نمود ه ومطابق به مرام واهداف والای خلق ستمدیده ی افغانستان وبرنامه عمل ح د خ ا با مشارکت تمام نماینده گان اقوام وملیتهای با هم برادر در قدرت سیاسی ترکیب دولت ج د ا را برای نخستین بار در تاریخ کشور بشکل دموکراتیک وبموازات عدالت اجتماعی ومعیار های شایستگی ومیزان خدمت بمر دم افغانستان تشکیل نمود.  

چنانچه  از ملیت شریف هزاره صدر اعظم واز سایر ملیتهای ساکن در کشور درمقامات رهبری حزبی ودولتی قرار گرفتند . زنده یاد ببرک کارمل حل تضاد های ملی ،قومی ، سمتی ، منطقوی ، زبانی  وتعصبات جنسیتی را بشکل علمی و واقعی حل نمود ودر تاریخ افغانستان برای نخستین بار بنا بفرموده پوهاند جاوید حل مسله ملی در دوران زعامت ببرک کارمل بوجه بهتر ودقیق عملی گردید در دوران زعامت ببرک کارمل مشارکت نماینده گان عموم ملیتها واقشار زحمتکش جامعه در دولت ،تامین حقوق وآزادی های زنان در تساوی با مردان ،تشکیل اردوی قوی ومدافعین استقلال وتمامیت ارضی وحاکمیت ملی ، تشکیل اتحادیه های هنر مندان ژورنالیستان معلمان استادان کارگران محصلان ، دانش آموزان ،اهل کسبه ، جبهه ملی پدر وطن ، اعزام صدها هزار محصل جهت ادامه ی تحصیل بخارج کشور، رشد وترقی ساختار های اقتصادی اجتماعی فرهنگی ومعارف کشورگسترش سواد آموزی در بین مردم  ، رویدست گرفتن پروگرام رشد وتوسعه ی کشور،  اعمار شفاخانه ها مساجد ومکاتب وتکایا کتابخانه ها،  رشد کلتور وفرهنگ کشور،  ایجاد شوراهای رهبری ملیتهای ساکن در کشور،  اعطای امتیازات برای کارمندان وسربازان ارتش وتقویه مورال دفاعی کشور،  ترویج وانکشاف معارف مترقی ، رشد وانکشاف متخصصین مسلکی ، رشد مهارتهای مسلکی کارگران ، اعطای امتیازات برای کارگران وکمکهای لازم برای دهاقین کشور وتوزیع زمین وتخم بزری، ساختن بند وانهار وسیستم آبیاری ایجاد ادارات دولتی شورا های ولایتی و آغاز انتخابات مسولین دولتی در محلات کشور ، اعطای مواد کوپونی مجانی برای کارگران وکارمندان اردو ودوایر دولتی ، تقویه ی قوای مسلح کشور،  مواظبت دایمی از کارگران دهقانان اهل کسبه کارمندان بخش نظامی وملکی وقوتهای امنیتی کشور، حمایت از سلامتی طفل ومادر ،حمایت وپشتیبانی از معلمان ،علما وروحانیون وطندوست ، رشد وتدریس مکاتب به زبانهای مادری ومحلی ،

طرح وعملی مصالحه برای ختم جنگ وآشتی ملی در کشور ،تحکیم روابط دوستانه با خلقهای جهان وتا مین همکاری های متقابلاً مفید، دفاع از خط صلح جهانی ، حقوق بشر، 

 دموکراسی وآزادی دفاع از صلح جهانی همه وهمه دستاورد های کاری دولت ج د ا تحت زعامت ببرک کارمل است که مطابق اهداف ح د خ ا تامین وعملی گردید .

ولی چنین دستاورد ها وساختار یک افغانستان نوین برای ارتجاع و آمپریالیزم غیر قابل تحمل بودکه  همه در یک خط نا مقدس وجبهه ی واحد بر علیه نظام مردمی جنگیدند علی الرغم عزیمت قوای سرخ اتحاد شوروی بکشور شان جنگ تبهکارانه ونیابتی پاکستان وایران بر ضد کشور ما در پشستیبانی قدرتهای غربی ادامه داشت اما برخی از سران جهادی که  بیهوده گی جنگ را درک میکردند به ختم جنگ ومراجعه بدولت دموکراتیک افغانستان ومذاکرات صلح متمایل بودند اما ارتجاع و آمپریالیزم هیچگاهی به  پروسه ی صلح تن در نداده مانع راه حل سیاسی در افغانستان گردیدند وبجای آن خواستند ضربه ی شدیدی به صدر رهبری ح د خ ا وارد کنند  در چنین شرایطی بود که با تشکیل مثلث مداخله گرانه ی گرباچف جمع آی اس آی واستخبارات غرب برای ضربه زدن به تارک حزب ما وتضعیف وحدت حزبی طرح به حاشیه کشاندن ببرک کارمل را از قدرت سیاسی عملی ساختند ولی دیری نگذشت که مثلث شیطانی به بحال داکتر نجیب اله هم رحم نکرد وکارش را یکسره ساختند که منجر به فروپاشی ح د خ ا ودولت ج د ا گردید وستاره ی اقبال مردم افغانستان در لابلای ابرهای سیه پوشیده شد ولی تحول ششم جدی در قضاوت مردم افغانستان با دستاورد های نجات جان مردم ،رهایی محبوسین سیاسی سرنگونی دشمن مردم حفیظ اله امین ، خنثی سازی دسایس رژیم خونتای پاکستان برای دست اندازی در افغانستان  باقی وپابر جا خواهد ماند . 

بنا بر آن باید گفت چراغی را که حزب د خ ا وانقلاب ثور روشن کرده است همانطوریکه هیچ توفانی در گذشته نتوانسته که آنرا خاموش شازد در آینده نیزهرگز نخواهند توانست آنرا خاموش سازند زیراکه بدستان خلق کبیر افغانستان ورهبر فرزانه ی آن ببرک کارمل روشن گردیده است وتابش آن علی الرغم موجودیت ابر های پوشالی وتوفانهای مهیب ادامه خواهد داشت . 

شش جدی روز رستگاری و رهایی مردم افغانستان
آیا حفیظ الله امین جاسوس سیا بود؟
شش جدی روز رستگاری و رهایی مردم افغانستان :
سال پار هم نوشته بودم و حالا هم می نویسم که درباره شش جدی درتاریخ افغانستان دو واژه به کار می رود: یکی گلواژه های رستگاری و نجات مردم افغانستان از زیر ساطور خونریزترین هیولای تاریخ به نام حفیظ الله امین و باند جنایتکارش و دیگری واژه سیاه وغیر منصفانه اشغال افغانستان توسط قوت های نظامی اتحاد شوروی پیشین به دعوت شاخه پرچم حزب دیموکراتیک خلق افغانستان به رهبری زنده یاد ببرک کارمل فقید .غیر منصفانه به سبب آن که این نیرو ها بنابر دعوت شخص حفیظ الله امین مدت ها قبل به خاطر مقابله با تهدید های روز افزون شورشیان دولت خلقی پیش از شش جدی به بگرام اعزام شده بودند و منتظر دساتیر از مقامات فرماندهی کشور شان بودند .
اما نجات ورستگاری به خاطر آن که این نیرو ها در اولین اقدام خویش که بر کاخ تاج بیګ و قصردارالامان صورت گرفت ، به همکاری بخش مخفی حزب ، حفیظ الله امین را کشتند و طومار کار نامه های سراسر وحشت ودهشت و خونریزی او و همدستانش را برای ابد پاره کرده ، به دور ریختند
و مردم زجر دیده افغانستان را که تا آن تاریخ هزاران تن از فرزندان وعزیزان شان را ازدست داده بودند، از شر وی نحات دادند .
ازهمین سبب است که نیرو های مترقی ، روشنفکران و روشن ضمیران و اعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان و مردم آزادی خواه سرزمین رنج کشیده مان، این روز را به مثابه یک رستاخیز ملی می شناسند و آن را هرسال تجلیل می کنند. روزی را که سازمان بخش مخفی پرچم رهبری قیام علیه خونتای امین را به دست گرفت و به کمک دوستان انترناسیونالیست خویش امین را نابود و قدرت سیاسی و دولتی را به وارثین حقیقی آن تحت رهبری زنده یاد ببرک کارمل سپردند. بنا بران جا دارد تا فرا رسیدن این روز سترګ را به تمام زندانیانی که انتظار مرگ را می کشیدند و رها شدند، به تمام نیرو های مترقی ، به رفقایی که درسازمان مخفی می رزمیدند و به چشمان مرگ بی هراس می نگریسند ، به مردمان ستمدیده مان، به کارگران دورانساز، به دهقانان تحت ستم قرون ، به پیشه وران، تاجران ملی به زنان مبارزی که در پیشاپیش صفوفی شمشیر می زدند وبه انتقام برخواسته بودند، از ژرفای قلب تبریک و تهنیت بگوییم.
واما :
امروز ششم جدی دیگری فرارسیده است: کشور ما توسط نیروهای امپریالیستی بیش از چهل کشور جهان در راس امریکای جهانخوار اشغال شده است . در راس دولت، عناصر دست نشانده و گوش به فرمان الصاق وسنجاق شده اند. جنگ بیداد می کند و خشک وتر را می سوزاند . ملیون ها تن زیر خط فقر قرار دارند و نیاز مند یک لقمه نان ، یک تن پوش و یک سر پناه اند. هزاران جوان مرد و زن کشور را ترک کرده به امید رسیدن به سواحل آرام و پیدا کردن کار ونان راهی کشور های اروپایی شده و تعداد زیادی از آنان در آب های دریا ها غرق شده اند، کشت مواد مخدر بیستر ار پیش رونق یافته است و تعداد معتادین زن ومرد که زنده گی انسان های اولیه را تمثیل می کنند، به ده ها هزار تن می رسد. دیگر اصطلاح فساد اداری به چور اداری تبدیل شده است و دمار از زنده گی مردم کشیده است. روزی نیست که یک سیاوش یا فرشته کوهستانی به قتل نرسد و با انفحار ماین های چسپکی یکی از اعضای جامعه مدنی را ازدست ندهیم .
.
در چنین احوالی مردم افغانستان اما چندان درگیرکرونای لعنتی، فقر و نبردهای خونین و روزگار سیاه و بی امید و بی آینده هستند که نه جلسات شش ونیم صبح و نه تقبیح ومجکوم کردن های بیهوده وتکراری و غر وفش کردن ها واشک تمساح ریختن های غنی و چوبکی هایش هرگزدردهای آن ها را مداوا نمی کند، بل فرصت نمی یابند تابه یاد آورند که ششم جدی به چه مناسبتی چنین روز برجسته یی است و در این روز، چه اتفاقی‌افتاده است که سرنوشت آنها را از بنیاد، دگرگون کرده است
اما رهبران ارشد مجاهدان، ناظران سیاسی و تحلیلگران غرب زده تاریخ سه دهه اخیر افغانستان،تا هنوزهم سعی می کنند همهء بدبختی های دیروز و امروز افغانستان را به ششم جدی نسبت دهند واین در حالی است که نفرت از شوروی اگر تا دیروز از اثر تبلغات میان تهی غرب و مجاهدان پیشین در ذهن مردم تزریق شده بوډ ، اکنون آرام آرام جایش را عوض کرده و به نفرت بی امان از امریکا و انگلیس وکشور های غربی و رهبران مجاهدان وطالبان و اسلام افراطی مبدل شده است
واما چرا وچگونه شوروی وقت قوت های نظامی اش را به افغانستان گسیل داشت؟
بهتر است پاسخ این پرسش را در نوشته ریالستیک و بی طرفانه اناتولی لوپاتین که توسط رفیق عظیم بابک برگردان شده است بیابیم :
جنگ افغانستان : ازبرژنف تا گرباچف
Афганская война: от Брежнева до Горбачева
بتاريخ 15 فبروری نيروهای شوروی از افغانستان خارج گرديند. درينروز، طولانی ترين جنگ در تاريخ اتحادشوروی ،برای آن کشور پايان يافت.اين جنگ طاقت فرسا 9 سال ويک ماه و 18 روز دوام کرد.525 هزار سرباز وافسر ارتش شوروی ،90 هزار کارمند نظامی کی جی بی (کميتهء امنيت دولتی) و5 هزار کارمند نظامی و مامورين وزارت امور داخله درين جنگ سهم گرفتند.
در جنگ افغانستان 14453سرباز وافسر کشته شد .تعداد تلفات جنبی (معلوليت،جراحات ،امراض و امثال آن ) به 469685 نفر ميرسد.
برای ارايه پاسخ به اين پرسش که آيا ضروربود تا قوا در دسمبر سال 1979 به افغانستان داخل گردد،بايد واقعيتهای مشخص تاريخی آن زمان را درک کرد نه اينکه تابع احساسات وعواطف قابل درک گرديد که درين اواخر بعضی از محققان به آن مبادرت ميورزند.
هر انسان دارندهء عقل سليم بايد درک کند که زعامت اتحاد شوروی اين تصميم را برمبنای تحليل وضع بين المللی موجود در آن زمان ،اتخاذ کرد. در سالهای دههء هفتاد وضع در مرزهای جنوبی کشور به نفع اتحاد شوروی انکشاف نمييافت. ما با چيِن مناسبات دشواري داشتيم که در آستانهء منارعات جنگی بود. مناسبات ما با ايران متشنج بود.اقدامات ايالات متحدهء امريکا در منطقه، امنيت مارا بيشتر وخيم ميساخت.روزنامهء “نيو يارک تايمز در تاريخ 11 جون 1971 نوشت: مشخصهء اساسی دوکتورين نکسن( طرح رييس جمهور آنوقت امريکا.مترجم)عبارت از تلاش برای حفظ حضور سياسی و نظامی در امور آسيا است….پيشبرد جنگ بوسيلهء ديگران ، کمک تسليحاتی… ازينرو واشنگتن به ارسال و اعطای کمک به پاکستان ادامه ميدهد”.
بدينسان تا حدود اوايل دههء 70 در سرحدات جنوبی، کشور ما کما فی السابق دارای روابط حسنه تنها با افغانستان بود.اما درين کشور رويدادهايي در حال نضج بود که بزودی پيامدهایی را که بکلی از چارچوب اين کشور دور بود ، ببار مياورد.در تاريخ 17 جون 1973 کودتای نظامی در افغانستان اتفاق افتاد که درنتيجهء آن محمد ظاهر شاه سرنگون گرديد.در کشور نظام جمهوری اعلام گرديد که در راس آن محمد داود صدر اعظم سابق وعضو خانوادهء سلطنت قرار داشت.قابل تذکر است که متخصصين شوروی در مورد افغانستان به اين رويداد توجه ضروری معطوف نداشتند. تغير حکومت در نزد ما “رويداد ضمنی شرقی” پنداشته ميشد.اما بدنبال اين رويداد عمليات نيروهای معين در داخل وخارج کشور آغاز گرديد.
درين هنگام در درون کشور جنبش ملی- دموکراتيک وجريان سياسی-اجتماعی يعنی جنبش بنيادگرای اسلامی پديدار وبه زودی نيرومند گرديدند.درينوقت ايالات متحدهء امريکا به گونهء جدی در افغانستان نفوذ کرده بود. اف. بونوسکی نويسندهء امريکايي در کتاب خود تحت عنوان “جنگ مرموز واشنگتن بر ضد افغانستان” ياد آور گرديد که سی آی ای حتی در سال 1973 به اعمال فشار بر حکومت افغانستان بمنظور وادار ساختن آن به اتخاذ موقف ضد شوروی دست زد.
در عرصهء دسايس ضد دولتی بر فرقهء نظامی “جوانان مسلمان” اتکا صورت ميگرفت. پس ازآنکه در دسمبر سال 1973 توطئه به ضد رژيم محمد داود افشا گرديد،افراد سهيم دران در پاکستان پناهنده شدند. در اردوگاه های مخفی پاکستان پرورش 5000 بنياد گرای افغانی که هستهء نيروهای ضد دولتی افغان را ميساختند ، سازمان دهی گرديد. در ماه جولای سال 1975 هواداران گلبدين حکمتيار وبرهان الدين ربانی جهاد بر عليه “رژيم ملحد” محمد داود را اعلام کردند.در بعضی ولايات کشور شورشهای جنگی به راه انداخته شد.اما آنها موفق نشدند تا قيام نظامی را در سراسر کشور به راه بياندازند. بدينسان نظر موجود مبنی بر اينکه انقلاب ثور 1357 در افغانستان موجب جنگ چندين سالهء داخلی گرديد قابل تاييد نيست.
کودتای نظامی ثور 1357 که در جريان آن رييس جمهور محمد داود وحلقهء افراد نرديک به او به قتل رسيد ودرنتيجه آن قدرت به حزب دموکراتيک خلق افغانستان برهبری نورمحمد تره کی انتقال يافت، برای زعامت شوروی کاملا غير مترقبه بود.در واشنگتن هم سراسيمگی وتعجب حکمفرما گرديد. سازمان سی آی ای در آستانهء رويداد های ايران توجه کافی به افغانستان معطوف نداشت وکودتای درحال آماده گی را از نظر دور انداخت.
در تاريخ 30 اپريل سال 1978 مسکو رژيم جديد را به رسميت شناخت. به رسميت شناختن رژيم چه ازلحاظ ايدئولوژيک وچه ارلحاظ عنعنات روابط تاريخی توجيه گرديد.برای اتحادشوروی اين نکته مفيد پنداشته ميشد که اگر در مرزهای جنوب خود متحد نرديک نداشته باشد حد اقل همسايهء نيک داشته باشد ….
.
بعد از حوادث هرات (قابل ياد آوری است که در جريان شورش دوتبعهء اتحاد شوروی کشته شد) حکومت افغانستان بصورت دوامدار از حکومت اتحادشوروی تقاضای کمک نظامی ميکرد.چنين تقاضا ها ار ماه مارچ تا ماه دسمبر 1979 تقريبا بيست بار صورت گرفت. زعامت اتحاد شوروی اين تقاضا های حکومت افغانستان را چند بار مورد مطالعه قرار داد. اما با وجود پيچيده شدن اوضاع در داخل واطراف افغانستان به اين تقاضا ها پاسخ رد داد.
در ضمن وضع در افغانستان بصورت دوامدار دشوار ميگرديد.اپوزيسيون مسلح کابل را در محاصره ميکشيد.در کابل مبارزه بين رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان شدت کسب ميکرد.در ماه سپتمبر سال 1979 در نتيجهء توطئهء درون حزبی تره کی به قتل رسيد.
در ماه اکتبر ونومبرسال 1979 دفتر سِاسی کميتهء مرکری حزب کمونيست اتحاد شوروی مسايل افغانستان را عملا بصورت متدوام مورد بحث قرار ميداد.افراد عالی رتبهء کی جی بی و ورزارت دفاع منظما بين کابل ومسکو در سفر بودند. بالاخره در تاريخ 12 دسمبر سال 1979 در دفتر کار لئوند برژنف، بيوروی سياسی بمقصد استماع گزارشات يوری آندروپوف رييس کی جی بی ديمتری اوستينوف وزير دفاع و آندری گروميکو وزير خارجه تشکيل جلسه داد.
آندری گروميکو در مورد اعزام فطعات محدود قوای شوروی به افغانستان برای” رساندن کمک ومساعدت در مبارزه بر عليه تجاوزات خارجی …و بر اساس اشتراک منافع هردو جانب در مسايل امنيتی” تصميم اتخاذ کرد.
اکنون ميتوان استنتاج کرد که اين تصميم نخست بوسيله مداخلهء نيروهای امپريالستی در امور افغانستان و تهديدات بر مرزهای جنوبی کشور ما تحميل گرديد. ثانيا بايد مانع استقرار رژيم تروريستی امين ميگرديد وازمردم افغانستان در برابر کشتار های جمعی او دفاع صورت ميگرفت.ثالثا چنين تصور ميگرديد که استفاده از قوای شوروی در ساير کشور ها (هنگری، چکوسلواکيا) عواقب داخلی وبين المللی را در قبال نخواهد داشت.
طبعا هنگام اتخاذ تصميم در مورد استعمال نيروی نظامی بر موازين حقوق بين الدول يعنی معاهدهء بين دولتهای افغانستان و اتحاد شوروی منعقدهء 5 دسمبر سال 1978 تاکيد صورت ميگرفت. درآن آمده بود که “طرفين متعاقدين برای تحکيم قدرت دفاعی آنها همکاری در ساحهء نظامی را دوام ميدهند”.
به نظر من در اتخاذ تصميم يک ويژه گی ديگر نيز نقش داشت. و آن موجوديت “کيش شخصيت رهبر” در آن سالها ست. و اين به معنای صلاحيت عام وتام منشی عمومی بود که تصميم وی در آنوقت مورد مباحثه قرار نميگرفت …..
.
کاملا روشن است که ستر درستيز وزارت دفاع اتحاد شوروی بصورت قطع مخالف اعزام قوا به افغانستان بود.اما ازين مخالفت چه حاصلی بدست آمد؟ستر جنرال مايوروف حکايت ميکند:”از جريان ملاقات محرم بااوگراکوف( مارشال اتحادشوروی ، لوی درستيز قوای مسلح شوروی در سالهای 1977-1984) بمن واضح گرديد که او در جلسه بيوروی سياسی در مورد تصميم گيری در مورد اعزام قوا به افغانستان قاطعانه مخالفت کرد واعلام نمود: “ما تمام اسلاميزم شرق را به قيام بر ضد خود بر می انگيزيم واز لحاظ سياسی در تمام جهان بازنده ميشويم”.آندروپوف حرف اورا قطع کرد وگفت:”شما مصروف وظايف نظامی خود باشيد .ومسايل سياسی مربوط به ما ،حزب وليوند ايليچ است…”.
.
من قبلا يادآور گرديدم که تنها ستر درستيز وزارت دفاع شوروی بر عليه اعزام قوا به افغانستان اظهار نظر کرد.انگيزه هاو دلايل ستر درستيز کاملا مقنع بود: رهبران افغانستان منارعات داخلی خود را بايد خودکاملا مستقل حل کنند.اعزام قوا موجب سقوط اعتبار ما در برابر مردم شوروی ،مردم افغانستان و جامعهء جهانی ميگردد. به احتمال قوی اقامت قوای نظامی شوروی درين کشور عمليات جنگی مخالف را تحريک ميکند. شناخت ضعيف از رسوم وعنعنات مردم افغانستان وخصوصيات اسلام و روابط قومی-خونی و قبايلی عسکر شوروی را در وضع خيلی دشوار قرار ميدهد.
درست چند ماه بعد ازاعزام قوا به افغانستان پيش بينی ستر درستير درست ثابت ميگرديد. به زودی شوروی های شامل در جنگ در مورد نادرستی تصميم حکومت شوروی مبنی بر اعزام قوا اظهار نظر کردند. سر مشاور نظامی شوروی در سالهای 1980 و1981 ستر جنرال مايوروف در مورد ملاقات خود با دگر جنرال محمد حسين پدر ببرک کارمل رييس دولت افغانستان مينگارد: من به او گفتم :” هرچه باشد دير يا زود ما پيروز ميشويم”.جنرال افغان محمد حسين جواب ميدهد:” نه،افغانستان را نميتوان مغلوب ساخت.افغانستان را ميخرند.اما شما فقير تر از سلاطين نفت وفقيرتر ار امريکا هستيد…”
……
در اواسط سال 1980 اکادميسين ارباتوف و ژوکوف مفسر سياسی روزنامهء پراودا توانستند با ليوند برژنف ملاقات کنند وبه اوپيشنهادی را در مورد خروج قسمی قطعات محدود شوروی از افغانستان ارايه بدارند.
ر خزان سال 1985 ميخائيل گرباچف در مسکو عزم خروج قوای شوروی را به ببرک کارمل و ساير رهبران افغانستان اعلام نمود و واقعا در ماه اکتبر سال 1986 بر اساس تصميم حکومت شوروی شش قطعهء جنگی شوروی از افغانستان خارج گرديد: يک فرقهء تانک،دو فرقهء زرهدار،و سه قطعهء دافع هوا که شامل 8،5 هزار نفر ميگرديد.
در ضمن ، روند مذاکرات ژنو در مورد مسئلهء افغانستان زير چتر ملل متحد که در سال 1982 آغاز گرديده بود وبا کندی پيش ميرفت در سالهای 1985-1986 ادامه يافت وبالاخره بتاريخ 14 اپريل سال 1988 با عقد قرداد بين نماينده های معتبر سياسی افغانستان وپاکستان و ايالات متحدهءامريکا واتحاد شوروی بعنوان تضمين کنندگان تطبيق سياست تنظيم کنندهء منازعه چند سالهء افغان، پايان يافت.
بر اساس اين توافقات از تاريخ 15 می سال 1988 خروج چند مرحله يي قوای شوروی از افغانستان آغاز گرديد. به تاريخ 15 فبروری سال 1989 آنچنانکه در توافقات ژنو تعين گرديده بود،آخرين واحد های نظامی شوروی تحت قومانده جنرال بوريس گروموف از افغانستان خارج گرديدند..
***
بنابراین باید گفت که درمساله اعزام قوت های نظامی شوروی به افغانستان نباید رهبری حزبی را که درآن زمان درتبعید به سر می برند ملامت دانست و نباید فراموش کرد که اگر وقف وجانبازی اعضای اصولی حزب در سرنگونی امین جلاد و رژیم خونخوارش نمی بود ، هرگز پیروزی نور برظلمت در این کشور آعشته به خون صورت نمی گرفت ..
دوستان شش جدی روز رهایی ورستگاری مردم ما مبارک
درمورد این که آیا حفیظ الله امین جاسوس سیا بود یا خیر در آخرین بخش کتاب چگونه به بیماری وایروس آ دچار می گردیدیم ؛ مناظره جالبی بین ولادیمیر سنیگیرف و والیری ساموونین صورت گرفته است که فشرده آن را دراین جا می آورم:
سینگروف می نویسد که افسانه اجنت بودن امین را در اعماق دستگاه کی جی بی در سال ۱۹۷۹اختراع نمودند تا بدینترتیب کرملین را برای اتخاذ تصمیم قاطعانه مبنی بر اغزام قوا و نابودی ساختن دم ودستگاه حفیظ الله امین وادار بسازند. او علاوه می کند که جین مطالعه تاریخ افغانستان با اشخاص کاملا مختلف ملاقات کرده است. با لیدران ، با فعالین ح د خ ا بالیدران اپوزیسیون افغانی, سیساستمداران شوروی، دیپلمات ها ، مامورین اسخباراتی ، با جنرالان و درمورد اجنت بودن یا نبودن امین از آنان پرسیده است ولی اکثریت آن ها هرگز روایتی که دال برجاسوس بودن وی باشد، بیان نکرده اند. بسیاری از آن ها که به نزد من اعتبار زیاد دارتد به صورت قطع این نظریه را مردود می شمارند.
والیری ساموونین : می توانم حدس بزنم که سخن بر سر کدام ذوات است. به احتمال قوی برخی از قهرمانان کتاب ما در نظر هستند. مانند معاون وزیر دفاع پاولوفسکی ، حنرال ها هریک گوریلوف وزاپلاتین ، مشاورحزبی مارازوف، مشاور وزارت خارجه سافرونچوک. بنابرخصوصیات وظیفوی اشخاص مذکور تقریباً هر روز باحفیظالله امین ملاقات می کردند. امین همیشه از آن ها با آغوش باز وتبسم “هالیودی اش “استقبال می کرد ونشان می داد که آماده است هرمشوره آن ها را درنظر بگیرد و هرگونه توصیه شان را دنبال کند البته درظاهر چنین بود. افسوس که امین مانند یک سگ دم نداشت دراین صورت دم مذکور بادیدن این مشاورین احترامانه به شورک خوردن می پرداخت.
اما سینگروف می گوید :
مسؤولین ریاست عمومی اول کی جی بی درافغانستان یااشخاص مسلکی هیچگاهی درصحبت با من صد فی صد تائید نکرده اند که شبکه های استخباراتی امریکا امین را استخدام کرده باشد. حرف اساسی این است که امین به صورت عینی باتمام اعمال وکردار خود به داعیه انقلاب ثور و منافع ما [شوروی] ضرر می رسانید. همین مسأله دراتخاذ تصمیم برای ازبین بردن وی واعزام قوا به افغانستان نقش اساسی داشت.
ساموونین :
آیا شمافکر می کنید که اشخاص خاص یا اشخاص مسلکی تمام واقعیت ها را به یک ژورنالیست یا تاریخ نویس بیان می دارند؟ من به شما اطمینان می دهم که مامورین کشف خارجی کی جی بی منجمله الکسی دیمیرتوف که درآن وقت با امین کار می کردند ، بالای وی مشکوک بودند وگمان می بردند که وی خاین و جاسوس سی آی ای است. این شخص مدت ها پیش از طرف ارگان های اکتشافی تحت مطالعه قرار داشت. از هنگامی که برای روزنامه های کابل مقاله های ملی گرایانه می نوشت وشوروی را بد می گفت تا هنگامی که به امریکا رفت و ناگهان به یک دوست شوروی مبدل گردیده به کابل آمد، اعتماد تره کی را به دست آورد و دشمن سرسخت ببرک کارمل گردید.
سنیگروف می گوید:
این اتهامات ناشی از خصومت های میان درونی حزب است.
ساموونین پاسخ می دهد :
به یکی از دانشمندان روان شناس شوروی وظیفه سپرده شده بود تا تصویرسیاسی امین را ترسیم کند . دانشمند مذکور پس از مطالعه دقیق می نویسد که ” امین کسی نیست که ظاهراً خود را نشان می دهد. بنابراین مسؤول استخبارات شوروی فیصله می کند که امین به طور حتم جاسوس سیا است. با اسدالله سروری و دوستانش وزیران فراری درقلمرو شوروی وبلغاریا کارهای نهایت دقیق اوپراتیفی صورت گرفت و مطالعات زره بینی انجام یافت . درهمه این بررسی ها یک نتیجه به دست آمد: ” امین جاسوس سیا است ” یک دلیل دیگر هم است . کتابچه یا داشتش . من آن را نظر به امر مقامات به زبان روسی ترجمه کردم . دریکی از صفحات یادداشتی را یافتم که به قلم امین نوشته شده بود سی آی ای وسپس نمره تلفون درامریکا.
سنیگروف :
این دلیل بسیار ضعیف است زیرا هیچ اجنتی نمبر تلفون رابط خود یا مقام بالایی خود را درکتابچه یاد داشتش نمی نویسد.
ساموونین:
می دانم ؛ اما این قاعده نیست. جواسیس ارگان های کشلف نباید این کار را انجام دهند ؛ اما عده یی را می شناسم که حتی با وصف تاکید من برخی نکات صحبت هایم را دردستمال کاغذی یاد داشت می کردند . زیرا همه به حافظه خود باور ندارند. این شخص به طور مرموز داخل حزب شد وبه مقامات بالا رسید. دعوت او از اعزام قوا به کشورش نیز پت وپنهان نیست. این مسأله که امریکایی ها در ماه می۱۹۷۸امکان گیر انداختن ودربند ماندن قوای شوروی را در افغانستان بررسی می کردند نیز روشن است. روایت بازی دوگانه امین بنا بر دستور امریکا نیز مسلم تر از هرحقیقت دیگر.

 

 

تدابیربرپای قیام دسمبر سال ۱۹۷۹ که حدود دوهفته قبل ازرخداد “ششم جدی “۱۳۵۸به هدف سرنگونی رژیم امین به تعویق افتید ،هنوزمنحیث یکی ازمعماهای پرسش بر انگیز درسرنوشت سیاسی کشور وح د خ ا باقیست.چرا که اینجانب نه تنها به حیث شاهد عینی بل به حیث یکی ازاشتراک کننده گان فعال تدارک این”قیام”تاکنون پرسش های بی پاسخ را درسینه داشته ام.
سوالاتی که آماده گی نظامی حزب را برای واژگونی خونتای زمان برمیتابد،ویکباره وناخودآگاه این خروش تابناک واین غریو رستاخیزبه خموشی می گراید،وظرف دوهفته تاخیر،به دعوت حفیظ الله امین، مهمانان تازه واردارتش سرخ،به کاخ میزبان مغرورکه ازبادۀ قدرت،سربه مستی کشیده بود،هجوم برده وجدید ترین صفحه را درتاریخ سرنوشت افغانستان ورق میزند.
من درآستانۀ تدارک قیام نظامی سازمان مخفی پرچم ،درنیمۀ دسمبر ۱۹۷۹ درفاکولتۀ زراعت دانشگاه کابل تحصیل ودرسازمان مخفی “پرچم “دست به فعالیت های گستردۀ سیاسی میزدم.بهترین شانس استثنائی که ازآن برخورداربودم وبیباکانه وبا ناترسی درامرمبارزه مخفی مبادرت میورزیدم،عبارت ازین بود که من تازه در سال ۱۳۵۸باقطع ماموریت ام از پروژه ساختمانی آبیاری خان آباد شامل دانشگاه کابل شدم.موقعیت من به مثابۀ دانش آموز تازه وارد درمحیط دانشگاهی این فرصت را برایم فراهم ساخته بود،تا با هویت نا آشنادر محیط دانشگاهی،شبانگاه دراتاق لیلیه با خیال بلنسبه آرام ،ساعات نیمۀ شب را درمنزل دوم چپرکت،به نوشتن وکاپی نمودن شبنامه ها پرداخته ودرپیشاپیش سپیده دم ،به پخش آن درمناطق دهبوری ،کارتۀ سخی جمال مینه …بپردازم.
قابل یادهانیست که کانون سیاسی دانشکدۀ زراعت دانشگاه کابل،ازاقلیم سیاسی معتدل تری برخورداربود.حضور محترم یاسین محسنی رئیس فاکولته که ازهواداران رفیق غلام دستگیر پنجشیری بود،با ترکیب استادان خلقی اصیل،استادصادق وصفاخان که خط اعتدال سیاسی رابرگزیده بودند،فضای امن تری را در داخل دانشکده زراعت شکل داده بود.
مرهونم از استاد “شاه محمودحصین”،که تاریخ حزب را تدریس مینمودو او بود که در شرایط اختناق، روزگاری با سینۀ فراخ دربرابرسوالم که درپیرامون اساسنامۀ حزب میچرخید وعضویت آنی یکی ازبلند پایگان تازه وارد را خلاف اساسنامه درمقامات رهبری جناح خلق هنگام پیوستنش به آن جناح به پرسش میکشید،تغافل عارفانه نمود واز ارسال ام به سلول زندان انصراف کرد.
او سپس درپارچۀ امتحانات سمیستراول ،که ازرفیق کارمل تحت القاب “شاغلی” نام برده بردم ،اغماض نموده وتنها به ناکامی ام درآن سمیستراکتفا ورزید،وباری دیگراز ارسال ام به سلولهای زندان اجتناب جست.
درآن زمان بگیروببست،جزای ناکامی بزرگترین مزیتی بود که استادحصین ،سخاوتمندانه برای من اعطا فرمود.اینکه او بعد ازفروپاشی نظام،مجددآ درچهرۀ کینه توزانۀ امین ظاهرشد،ومجسمۀ ان” مردموئقر”رادرذهن خویش، ازنوبنا کرد حیرت انگیزاست؟
دانشگاه کابل درآن زمان هرگاه ازیکسو به شکارگاه ومسلخگاه همیشگی دانش آموزان بوسیلۀ رژیم مبدل شده بود ،ازسوی دیگربه کانون جوشان وخروشان مبارزین سربکف ضد نظام خون آشام امین جلاد ومیدان کارزار سیاست پرجاذبه نسل جوان تبدیل می گردید.اقامتگاه من” لیلیۀ سوم “دانشگاه کابل بود که درجوار طب عدلی موقعیت داشت. مدیر لیلیه مشهور به”کلاشینکوف ” ازهوادران نزدیک امین جلاد بود،او هرشب استحقاق معین داشت تا عدۀ را به دست دژخیمان به چنگال مرگ بفرستد.حیرت انگیز ترین رویکرد سلحشورانه سنتی وآبائی فرزندان جسوروطن را،درآنهنگام میتوان سراغ کرد،که آنها همردیف با داغ شدن وگرایش وحشتبارنظام خونین،به کانون های رهائی ومیدانهای رزم میپوستند.ورود جوانان به” سازمان مخفی پرچم،به حیث افقگاه آن شب ظلمانی،چشمگیربود.
من روزگاری به علت کم گرفتن مدارج احتیاط درپذیرش وجذب نسل جوان،بوسیلۀ رفیق ارتباطی حلقۀ بالای خویش رفیق” نورالدین نظامی “حال مسئول سایت وزین “رسانۀ نور” مقیم آلمان، که دلیرمرد ناترس،انسان مهذ ب، سازماندۀ فعال،رفیق ایثارگرومهربان بود، مورد توبیخ واقع شدم،وچنان انضباط سازمانی دران هنگام مستولی بود،که این جریان را دنباله دارساخت، واین پرونده به حلقات بالایی راه یافت.چنانچه روزگاری توسط رفیق “نظامی” عزیز برایم شفری انتقال یافت که من برای ملاقات یکی از بلندپایگان سازمان مخفی دردهبوری فراخوانده شده بودم.من زمانیکه به زمان معین به مکان معین رسیدم دربرابرخویش یکی از برازنده ترین وشجاعترین رفقا را دیدم،با تبادل شفرهای معین با هم معرفی شدیم وآن رفیق به جز شهید قهرمان وپرافتخار وجاویدان حزب مان رفیق خلیل خسرو کسی دیگری نبود.بعد از مصافحۀ مهرانگیز ورفیقانه ،بعد ازتوضیحات ،سناریوی کشتارغم انگیز رفقا توسط دژخیمان امین ،رفیق خسروشهید ، اخطارگونه اضافه نمود که رفیق عارف ،بی تفاوتی وبی احتیاطی شما درامر پذیرش تازه واردان درحزب،بزرگترین خطر را هم برای شما وهم برای حزب تان بوجود خواهد آورد.او ادامه داده افزود : رژیم دروضعی جنون آمیزی قرارداردکه به مجرد دستگیرشدن ،تیرباران ات می نمایند.
گفتنیست که این نا راحتی زمانی درحلقات بالا سرایت کرد که من، درتلاش آن بودم تا یکی ازافرادیرا که قبلآ ازرفقای سازمان مخفی بنام سید محمود بود، جذبش نمایم،که البته رفیق محمود عزیزجریانرابا کیف وکانش ، ازطریق چینل خویش به حلقات بالا انتقال داده بود وحلقات مربوط با سرعت تمام با کاربرد اصول وقوانین مبارزات مخفی ،تلاش نمودند تا منبعد از رخداد چنین اشتباهات اجتناب صورت گیرد.
تا اینجا،این یک تصویر وپیشدرامد اوضاع آشفتۀ سیاسی وخون آمیزآنزمان بودکه مختصرآبیان شد.حالا به کنۀ مطالب مربوط به تدارک “قیام “سازمان مخفی پرچم درنیمۀ دسامبر سال ۱۹۷۹،که تدارک این قیام ،در آرشیف سازمان “کی گی بی” نیز ثبت شده وهمزمان،ناراحتی مقامات شوروی را دربر اندازی” قیام داخلی ” برملا میسازد، میپردازم:
روزگاری ،درنیمه های ماه دسامبر که تاریخ دقیق آن ازآرشیف حافظه ام بیرون شده است، رفیق گران ارج “نورالدین نظامی” که مسئول حلقۀ زنجیرۀ بالای ام بود،با تبسم وژیست های مهرانگیز ورفیقانه،من را درآغوش گرمش کشید.او، من را مخاطب قرارداده وگفت :”رفیق عارف ،خوشبختانه روز موعود فرارسید.فردا روز برپایی قیام ظفرمندانۀ حزب مان است،فردا باید به حاکمیت جبار امین خاتمه داده شود.حزب مان برای برانگیختن یک قیام سراسری،آماده شده است ووظایف معین درین راستا دربرابر ما قرارگرفته است.”از من خواسته شد تا فردا صبح،دردارالا مان کابل،ودرمقابل وزارت تجارت،بطرزپراگنده ونه به شیوۀ پرسش انگیز،تجمع نماییم.
نخستین زیگنال برپائی قیام که برای ما گفته شده بود،طوری بود که باید، یک هواپیمای بمب افگن به آسمان کابل به پروازآمده وپس ازنخستین عملیات این هواپیما،تحت قومانده واحد باید قیام آغاز میگردید.ما موظف بودیم تا برای بارنخست،اهداف اساسی را در دارلمان کابل به اشغال درآورده وبه مصاف هواداران رژیم می پرداختیم.

البته سازمان مخفی توزیع سلاح و مهمات را در سرآغاز قیام تدارک دیده بودواز نیروی رفقا به مثابه نیروی ریزرف درین قیام نیزاستفاده میشد.تاجایکه بعدآ دانستم،فرماندۀ بخشی محلی ما،درین قیام،رفیق خلیل خسرو بود،اما اوخوددرآن هنگام دران ساحات مصروف گشت زنی وترصد اوضاع بود.
ما طاقت فرساترین مراحل انتظار را درهمان هوای سرد زمستانی وبا شکمهای گرسنه ،تا حوالی شام آنروزتحمل کردیم. آنروز درامتداد حالت انتظار ، حتی هرهواپیمای ملکی که از میدان هوای خواجه رواش بسوی آسمان ره میکشید،غرش آن تا تثبیت هویت هواپیما ،احساسات ما را به جوش آورده وقلب مانرا به تحرک میکشید. دراوج دمایش لحظات شعف انگیز ووجدآفرین در پایانی ترین لحظات آنروز که باید رستاخیز واقعی برای وآژگونی آن اژدهای خون آشام براه می افتید،آبشاری آب سرد،بر کوره زار قلوب انباشته ازحرارت آتشین ما که به غلیان افتیده بود،فرودآمد وگفته شد که:”رفقا، قیام، تا امرثانی به تأخیر افتید،وباید منتظر فرمان مجدد بود!”.با شنیدن این قرار، پیکر وروان رخشندۀ مان که درهوای سرد زمستانی، وتحمل گرسنگی،ودرنوائی سرنگونی امین ، به فولاد ناب مبدل شده بود،درجویی ازنا امیدی،ازخروش افتید!
ما، شامگاهان ،ازمراکز تجمع بسوی مخفیگاه ها فراخوانده شدیم.رفقا بصورت گروپی تقسیم بندی شده بودند،من ورفیق سید محمود عزیز،که ازشهروندان ولایت فاریاب وشهرمیمنه بود،درمنزل رفیق گرامی”نورالدین نظامی” که درجمال مینه کابل بود، آنشب را به حالت آماده باش سپری نموده ،وهرلحظه منتظر فرمان قیام بودیم.فردای آنروز حوالی بعد ازظهر،پیامی ازحلقات بالائی دریافت داشتیم ،که گفته شده بود تا، همه رفقا به آدرس های قبلی شان جابجا شده وبه مبارزات روتین شان ادامه دهند . آنجا درهمان لحظات دیگرشعار” قیام “مطرح نبودوما ،مایوسانه ونومیدانه بسوی آشیانه های هراسناک خویش ره کشیدیم.روزهای زیادی نگذشته بود،که غرش هواپیماهای غولپیکر نظامی اتحاد شوروی درآسمان کابل،درهم پیچید وشهرکابل درتحت سایۀ این هواپیما ها،رنگ دیگری می جست.رژیم امین داوطلبانه ،بدست خود کفن وتابوت خویش را تهیه میداشت،وازرادیوو تلویزیون،اعلامیه پخش مینمود تا:”شهروندان کابل،همه وهمه با پرده های سیاه، پنجره های خورا بپوشانند وازنگاه خویش به بیرون پنجره اجتناب جویند.”بگمانم چنین شگردی به این پندارمهندسی شده بود تا مردم، تردد قوت های زمینی اتحادشوروی را که از میدان خواجه رواش وبگرام بسوی بارکهای نظامی ودرمحوریت کاخ امین جابجا میشد،ملاحظه نفرمایند،این همان لحظات سرنوشت سازتاریخ بود که حاکمان خواستند برای بقای شان،حتی با دوانگشت آفتاب را پنهان نمایند.
درامتداد رخداد “ششم جدی”وبه دنبال سرنگونی رژیم امین، صبحگاهان،رفیق نورالدین نظامی با لبان پرخنده وچشمان اشکبار،بسوی من درلیلیۀ مادردانشگاه کابل، شتافت ،وپیام شادباش خویش ورفقا را به مناسبت سقوط مرگبارامین جلادارائیه داشت . من ازحادثۀ شب گذشته که به ابتکارخود ومشارکت رفقای سازمان مخفی ،پس از شنیدن پیام وبیانات رفیق کارمل ومژدۀ سرنگونی امین از طریق رادیو ، با یک “چاقوی پنج تکه “لیلیه سوم را به تصرف در آورده به تعداد پانزده تن ازهواداران امین رابه شمول آن “کلاشینکوف” خونخوار،که بیروح وبیجان گریده بودند درلیلیه خلع سلاح نموده،با کنترول اوضاع لیلیه ،آنانرا دراتاقی محبوس ساخته بودیم ،تاعنقریب به محاکمه وبه پای عدالت کشانیده شوند،گزارش دادم،اما اوازبخشایش رهبری حزب واز صدوردساتیر تازه وبخشنده ،درین راستا سخن گفت وبا شنیدن هدایات رهبری حزب،هواداران امین را به آرزوی کشیدن شان به پای میز عدالت ،فورآ رهاوعازم مرکز تجمع درلیسۀ حبیبیۀ کابل شدیم،درآنجا بود،که به حیث مشت نمونۀ خروار، من به عظمت و قدرت ورزمایش حزب خوددرشرایط مبارزۀ مخفی عملآ پی بردم وافسوس خوردم که چرا آن قیام به قوام نرسید،تا مانع بسیار رخداد های سالهای پساحضور ارتش سرخ در افغانستان می‌گردید.
به گواهی تاریخ ،حزب ما آمادگی داشت تا بدون دخالت نیروهای نظامی ارتش شوروی قیام نظامی را برای سرنگونی رژیم امین براه بیندازد.تاریخ شاهد است که زنده یاد ببرک کارمل مبتنی بر سطح آمادگی رزمجویانهٔ سازمان مخفی که در آن هنگام برنامه های نظامی خودرا با بخش اصیل رفقای خلقی نیز هماهنگ وتامین نموده بود، مخالفت خویش را با اعزام نیروهای شوروی ودخالت آنکشور در امور داخلی افغانستان مطرح ساخت ،او با ارسال نامه کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی را در راستای عواقب اعزام نیرو به افغانستان هوشدار داد.اما سوگوارانه فقدان کاریزمای سیاسی در رهبری وقت حزب کمونیست اتحاد شوروی ویادیدگاه های متنوع استراتیژیک رهبری وقت واهداف معین سیاسی در پیرامون حوادث پرتلاطم افغانستان، این قیام نظامی را به تاخیر انداخت.
یکی از احتمالات تأخیر قیام واعزام ارتش اتحاد شوروی را میتوان درچشم انداز نگرش های بریژنسکی مشاور پیشین کاخ سفید جستجو نمود.
بریژنسکی نقش سیا را در کشانیدن پای ارتش اتحاد شوروی در افغانستان در اولویت های کاری و برنامه ریزی شده «سیا» می پندارد.
هنوز معلوم نیست که برنامه سیا از تدارک قیام مسلحانه هفت ثور که به فرمان شخصی امین راه اندازی شد منشأ می یابد ویا سرآغاز لغزش‌های امین از اصول آرمانی حزب ویاروش های جنایتکارانه اودر امتداد مسیر جریان های انقلابی.به هر صورت یکی از رویکرد های عریان سیا برای کشانیدن پای ارتش سرخ در افغانستان دخالت آمریکا در افغانستان بود.برقول بریژنسکی ،امریکا شش ماه قبل از حضور ارتش سرخ در افغانستان حضور پیدا کرد و سبب تحریک اتحاد شوروی برای اعزام نیرو به افغانستان شد.
در چنین اتمسفر سیاسی وجنگ استخباراتی میان اتحاد شوروی وایالات متحده آمریکا، میتوان برنقش دوران ساز قیام نظامی سازمان مخفی پرچم پی برد.
برگه های زرین تاریخ دوران مبارزات مخفی حزب مشحون از کارنامه های جانبازانه رزم آوران دلیر حزب ما است که سوگوارانه تاهنوز بطور ناگفته دردل تاریخ باقی است.امید است تا کارگذاران اصلی این برنامه ها،لب برسخن گشوده وناگفته های گهربار تاریخ را برای نسل‌های کشور نثار نمایند؛

 

«… وای بر من!
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده‌ی خود را
تا کشم از سینه‌ی پر درد خود بیرون
تیرهای زهر را دلخون . . .
وای بر من! »
نیما یوشیچ
***

بیست و یک حوت 1357
آب و هوای و گردیز که نام “گردریز” بیشتر مناصب حال آن است، با آسمان ابرآلود و خاکی اش بیش از پیش افسرده کننده و غم انگیز است. تقریباً یک هفته باقیمانده است به سال نو. اما کدام ســـال نـــو؟ سالی که در روزهای آخرش قرار داریم، نتنها نویدبخش خبرهای خوشی نیست، بل هر روزش، روز کربلاست وهر شبش، شب یلــــــــــــــدا. هر روز خبری است از بُردَن، بُردَن. همه صحبت‌های عصرانۀ من، علی احمد و رحمت بعد از آمدن از “وظیفه” چنین است:
ـ «… امروز از فرقه … و… را بردند
ـ از قول اردو … و… و… را
ـ از ولایت… را بردند.»
ـ و … نوبت ما کَی میرسد؟.

“تازه به دوران” رسیده‌ها در منصب و مقام “منشی، معاون و آمر سیاسی و…” از همه بدتر خدمتگذارانی که در همه رژیم‌ها خادمین همچو تازه به دوران رسیده ها هستند، دمار از روزگار مسلمان و هندو و دهقان و مزدور و کاتب و مامور و… را در گردیز میکشند…

22 حوت 1357
عصرانه با تلخ ساختن حلق، این تلخی‌ها چقدر تلختر میگردند. صحبت‌های غم انگیز شبانۀ ما مالامال است از شنیدگی شکنجه‌ها و فغان‌های که حتی فریاد آن به بیرون از حبسخانۀ قول اردو، فرقه و بطریه های دافع هوا، درز میکند.
نظام “خلقی” و نظم مطلوب “قوماندان سپیده دم” خونبار تا هنوز فرصت نیافته است که از درز شدن خبرهای درون شکنجه گاه‌ها به بیرون جلوگیری نماید. از ناله‌های بیرون شده از این شکنجه گاه‌ها، درمی یابیم که محبس گردیز در مقایسه با آن محلات، “هوتل” است…
***
23 حوت 1357
بر خطۀ پکتیا بلای نازل شده است بنام “نظام …” و”نظم خلقی” و از این قماش: قوماندان قول اردو….قوماندان فرقه….. از جمله قوماندان امنیه پکتیا افسری است از قوای هوایی به نام عبدالرشید از یاران نزدیک تړون .
یکی از ابداعات “قوماندان سپیده دم انقلاب” این است که در هرجا و هر مقام باید رفیق (نوکر) و امربَر مطیع داشته باشد، حتی در گردیز! مسلک، رشته و مهارت مسلکی حین تقرر در معیارهای آن “قوماندان” ارزش ندارد، اخلاص خاص و ارادت به آن “قوماندان” محک برتر و بهتری است نسبت به دیگر سنجش‌ها و معیارها. در این راستا “شاگرد وفادار” لازم دیده تا تخنیکر قوای هوایی مسئولیت امنیتی پکتیا را به دوش گیرد. بنابر درک “انقلابی” اش، بین امنیت هوا و زمین فرقی وجود ندارد.؟!
***
24 حوت 1357
برای گرفتن امضاء قوماندان امنیه در پای مکاتیب، در دفترش منتظر هستم و دیوارهای اطاق را نظاره میکنم. قوماندان امنیه برای ابراز ارادت، با هفت قطعه عکس گوناگون “قوماندان سپیده دم”، چهاردیوار دفتر و سر میزش را آذین داده است. اما در جملۀ این هفت عکس، دو عکسی است که آن “فرزند برومند خلق” را با حالت خندان “تا اندازۀ ساختگی و احمقانه” در پهلوی فیدل کاسترو که لِنگی را زیر سرین قرار داده است، نشان میدهد.
***

25 حوت 1357
در گردیز هم مانند سراسر کشور فتح شده توسط شاگردان “قوماندان سپیده دم انقلاب”، برعلاوه قوماندانان و حکمفرمایان ذکر شده، مجموعۀ از آمران و معاونان سیاسی، منشی های نوچُندک و بی سواد و کم سواد، مدیران استخبارات و اگسا که هنوز به “کام” نه رسیده اند؛ نه تنها بر هست ونیست و بود ونبود نه تنها منسوبین اردو و پولیس که حالا مسمی شده است به څارندوی، بلکه بر مال و ملک و روح و روان تمام خلق الله مسکون در خطۀ پکتیا حکمروایی مینمایند.
با اضافه از آن نَفَس گیران صاحب مقام “خداداد”، میرغضبی دیگری نیز در این ولایت، یکه تازمیدان و فرمان روای عام وتام است؛ به نام فیروز که پسوند سیاه را نیز از جانب مغضوبین حاکمیت “خلق” نصیب شده است. این فیروز”سیاه” در مقام مدیراستخبارات، نایب عام وتام و کل اختیار عزرائیل زمان است در پکتیا و حتی با شقاوت و بیرحمی بیشتر از او.
فیروزسیاه میخواهد تا پلان مرتبه نابودی افسران، خوردظابطان، سربازان و سایر خلق الله را در جهت “پیروزی انقلاب” بیشتر و پیشتر از موعد تعیین شده، بسر رساند و در همین راستا این “فیروز” با دلی سیاه که همیشه مستِ ـ مست و زنجیر گسیخته هم است، با چه عجله برای خوش خدمتی “رهبر وقوماندان سپیده دم انقلاب” سرهای بیشتری را بدون پرسش و پاسخ به زمین می اندازد و نان آوران خانه را به دیار عدم اعزام میکند و مکلفیتی را در جهت تحقق خدمتگذاری برای تحقق شعار” کور،کالی و ډوډی” ایفا مینماید.
فیروز”سیاه”!… این تنها سیاهی صورت نیست که اورا چنین لقب داده اند؛ بلکه سیاهی روح و روانش و شقاوت و قصاوت قلبی اش سبب شده که ساکنین پکتیا اورا سیاه، سیاه بنامند و منسوبین قول اردو و فرقه او را ابلیسی تمام عیار در لباس ” سور خلقی”.
***
26 حوت 1357
روزهای اخیر نسبت به همه روزهای دیگر، دلگیر کننده تراست، و خاصتاً این دو روز اخیر… سرانجام رحمت رحمانی را نیز بردند.
من و علی احمدجان “کوته گکی” داریم در حویلی پایانتر از قوماندانی څارندوی که بر تپه گکی در مرکز شهر گردیز واقع است… بعد از بردن شریک کاسه و قروانه ام، اکنون منم تنهای، تنها و این چاردیواری بزرگ … و چهار اطاق خالی.
مدتی در یکی از این اطاقک های همجوار دلقکی… میزیست که شبانه با نقل قول‌های از غلام مجدد و دفاع از همنوایی اش با “قوماندان سپیده دم انقلاب” فضای مصبیت بار گردیز را بیشتر برای ما دل آزار میساخت.
آخرین گپ های علی احمد جان که حین برآمدن از اطاق بر زبان راند؛ ایلا کردنی ذهن صدمه دیده ام نیست. طی هفتۀ اخیر، او هرروز صبح حین برآمدن از اطاق تکرار میکرد که :
ـ «…قاسم بچیم اگه پس نه آمدم همی غلگی مره به دست احمدعلی به کابل روان کو که حداقل اولادها بری چندی بی نان خشک نمانن.»
ـ «مطمئن باش اگه “بردنت” خودم غلگی ره پنجشنبه آینده حتماً به خانه ات میرسانم؛ خاطرت جمع باشه…»
ـ «نی تا پنجشنه ماطل نکنی. کی خبر داره که تره هم نه برن و غلگی در میدان نمانه …و اولادایم از گشنگی هلاک نشن.»
با وجودی که دلم گواهی بد میداد، میگفتم.
ـ «امیدس فرصت پیدا کنم و این دَینه ادا کنم».
برای طبع خوشی اش علاوه میکردم:
ـ «علی احمد جان! دگه چه وصیت و نصیحت!؟، ده کجا خبرته بگیرم؛ ده حبسخانه فرقه؟، ده …قول اردو؟، …ده محبس گردیز؟ … و یا هم ده بطریه های دافع هوا؟ »
او میگفت:
ـ «نی بچیش تنها غلگی ره بری احمدعلی بسپار و بس »، و با خنده و از همان خنده های زورکی و… زهرآلود علاوه میکرد: «… بچیش کی خبر داره. ممکن یک دیگه خوده ده زیرزمینی های بطریه دافع هوا ببینیم… »
***
27 حوت 1357
عصرِ روز است؛ اشکنه کچالو پخته کرده ام و منتظر علی احمد جان. چهار نیم بجه شد. آتش اشتوپ را کم کردم… پنج بجه شد و … علی احمدجان نه آمد.
دانستم که… اورا هم “بردن”… اورا بردند.
این جملات وصیت گونه او چون سوهانی روح و روانم را میخراشد: «… قاسم بچیم غلگی را تسلیم احمدعلی کو که اولادها از گشنگی هلاک نشن،… ماطل پنجشنبه نکنی، شاید تره هم ببرن.»
چه عجب است، او در مورد هلاکت خود نمی اندیشد، اما در غم نان خشک اولادهاست که از گشنگی هلاک نشوند. چه به جا گفته اند که ” اولاد، بزرگترین دشمن پدر و مادر است.”
اما … من از چه بترسم. … یکی خودم و یکی جانم. نه اولاد دارم و نه نانخور… و با خود میگویم: زنده باد تنهایی! گاهی این فارغ البالی هم چه نعمتی است!؟
با این همه فارغ البالی، از آنجای که من نیز به فردای خویش مطمئن نیستم، در همین شام غریبان با کمک جوالی، دوبوجی هشت سیره غلگی علی احمد جان را میبرم به دواخانۀ… که دواسازش جوانمردی است از وزیرآباد و از آشنایان علی احمدجان و با پس و پیش کردن حروف، همنام او میگردد.
یادش به خیر، هرجای که باشد، نانش گرم و آبش سرد باد. (حین بندیگری در بطریه دافع هوا او یگانه کسی بود که با قبولی همه خطرات به دردم رسید.) غلگی را تسلیم کردم و با پیروی ازین گفته که «دروغ مصلحت آمیز، به از راست فتنه انگیز» گفتم که «برای اولادهای علی احمد بگوید که نسبت سال نو احضارات است و او برای چندی خانه آمده نمیتواند.»
… با تسلیمی بوجی های آرد، شانه هایم تا اندازۀ سبک شد و احساس آرامش نمودم.
***
28 حمل 1357
ساعت ده وچند دقیقه است که حاضرباش تنومند قوماندان امنیه بدون ادای احترام و رعایت نورمهای معمول نظام، با عتاب میگوید: “توره قوماندان صایب خاسته…”، من دوسیه امضاء طلب را نیز با خود میگیرم و در قفایش جانب دفتر قوماندان روان میشوم، اما حاضرباش که در صلاحیتش گاهگاهی کم از قوماندانش نیست، راه دروازه خروجی تعمیر قوماندانی را در پیش گرفته و مرا نیز امر میکند که وی را تعقیب نمایم. با تعجب سوال میکنم کجا؟ و حاضرباش میگوید: قوماندان صاحب در ولایت است. من دور میخورم تا کلاهم را بگیرم و او با عتاب بیشتر امر میکند: برگرد. ضرورت به کلاه نیست. و من نیز تازه به یاد میآورم که چه بجا گفته اند: «کلاه بی سر چه به کار آید!».
با بیرون شدن از تعمیر فرسوده و پوسیده قوماندانی و مدخل گراج مانندش، موتر جیپ قوماندان در دهن دروازه منتظرم هست!! در سیت عقبی مرا جابجا میسازند، یک سرباز طرف راست و دیگری از دروازه طرف چپ در پهلویم قرار میگیرند و طبعاً جای جناب حاضرباش قوماندان در سیت پیشرو است.
***
با اینکه گردیز شهر بزرگ نیست و در کوچه هایش چندان بلد نیستم، اما موقعیت قول اردو، فرقه، محبس و از همه مهمتر بطریه های دافع هوا را تقریباً خوب میدانم. زیرا در سه چهار ماه اخیر همیشه در این باره گپ زده ایم و موقعیت حبسخانه های قول اردو و فرقه را میدانم. محبس گردیز به فاصله یی بیرون از شهر قرار دارد وگاهگاهی از بام قوماندانی څارندوی آن محلی احتمالی بازداشت را از دور میدیدم. اما بطریه های دافع هوا دورتر از آن در دشت بی صاحب…
از اینکه موتر به استقامت محبس در حرکت است، با همه ناامیدی ها، سبب دلخوشی ام گردیده است زیرا شنیده ام که محبس گردیز در مقایسه با سایر شکنجه گاه های رژیم “خلقی”، هوتل محسوب میشود.
***
موتر حاملم عوض دورخوردن طرف محبس گردیز از چند متری آن به استقامت بطریه های دافع هوا به حرکت ادامه میدهد و گپ ها و شنیدگی های رحمت یادم می آید که میگفت بطریه های دافع هوا همان “شکنجه گاه” دوران است و بر سر این کلمه ساعت ها بگومگو میکردیم …
***
بیان و توضیح و بازگویی دقیق لحظات نخست دستگیری و ادراکات و احساسات آن، کار بسیار دشوار و حتی میتوان گفت ناممکن است زیرا در آن لحظات نه امکان نوشتن است و نه فکر کردن راجع به نحو نگارش و چگونگی ثبت آن. و آنچه راکه دستگیر شدگان مدت ها بعد از آن، راجع به ادراکات و احساسات لحظات دستگیری مینویسند بیشتر ماهیت ادبی دارند تا عاطفی و درک عینی و بنیه به بنیه آن لحظات.
کوته و پس کوته نه چندان بزرگ با دو میز و چهار چوکی در این دشت خدا. جیب های کرتی و پطلونم را که چیزی در درون آن نیست به جز چند افغانی باقیمانده از تنخواه و یک کلید اطاق و دو کلید دفتر و میز؛ باربار میپالند و بعد از پرسش نام و ولد و وظیفه و سپس خورد ظابط پیش و من در قفایش و چند پته زینه و همان زیرزمینی ها که نام و رعبش را شنیده بودم و اکنون پا به آن مینهم.
بگمانم از سطح زمین به حساب شش پته مستقیم و سپس همواری و دوباره شش پته و تاریکی و پا گذاشتن به سطح هموار نیمه تاریکی که طول و عرض و موجودات درون آنرا نمیتوان تشخیص داد. جناب خورد ظابط با غیض انقلابی امر میکند پیش برو… ده اونجه لحاف و توشک برت اس.
همزمان با قدم گذاشتن بر زمین هموار، نجواهای را شنیدم وصداهای ناشی ازحرکت زنده‌جان‌ها را احساس کردم و بنابر غریضۀ طبعی در چنین موارد که احساس و درک بیشتر از حالت طبعی است بعد از چند دقیقه و عادت کردن چشم به نیمه تاریکی، دیدم که موجوداتی در زیر لحاف ها نیمه دراز کشیده و نیمه خوابیده مانند اعجوبه مرا مینگرند. در هر طرف حرکتی میبینم و سر انجام صداهای بلند شد با کلمات صمیمانه. هرکس جایی را پیشکش مینماید و من مهمان تازه وارد را گرامی میدارند. سرانجام در گوشه یی بر دوشکی مینشینم این دوشک گویا مالک ندارد و منتظر مهمان تازه وارد. لحاف نیز به حیث تکیه گاه بشکل پیچیده قرار دارد.
فرش، گلیم های نو و کهنه است که که عجیب ترکیبی با هم دارند یکی نو نو است و دیگری کهنه کهنه. با کمی وارد کردن فشار بر چشم‌ها و پاک کردن عینک که مدتهاست جز جسمم گردیده دریافتم که همه باشندگان این دخمه ملبس با لباس عسکری اند و بعد از چند لحظه توانستم از روی سرشانه یی ها به رتبه های آنان نیز پی ببرم. یک خورد ضابط، سه بریدمن، دو دوهم بریدمن، یک تورن، سه جگتورن، یک جگرن و یک دگروال و سه تن دیگر با لباس سربازی.
در بین این مجموعه از دریشی داران، باز خودرا بیگانه می یابم. یازده افسر و خورد ظابط با لباس زمستانی اردو و من لمړی څارن څارندوی. اما این عدم تجانس بسیار زود رفع میگردد، با بیرون شدن خورد ظابط که آمدنش مهر سکوت را بر لب‌ها زده بود، سر وصدای زندگی بلند شد، تقریباً با یک آواز، کلمات گوناگون اما با مفهوم یک سان را شنیدم. حتی کسی گفت خوش آمدید. مگر به زندانی نیز میتوان خوش آمدید گفت؟
پلک زدنی از ترموس آب جوش در گیلاسی ریخته شده و قطی شیر کلیم باز و پرسیده شد چند قاشق برت پرتم و بدون شنیدن جواب، شیر وبوره با اخلاص تمام باهم گد شد و شیر چای آماده. نقل و کلچه هم ورسره.
این زندان و زندانی‌ها هم چه سِر و سُری دارند و چه صمیمت و اخلاصی. آنچه را که معادلش نمیتوان در جای دیگری یافت. با نوشیدن شیرچای شیرگرمک زبانم که به کام چسپیده بود کمی شل شد اما هنوز موقعیتم را درست نیافته ام و همه ساکنین دخمه را به شکل و شمایل دیگری میبینم. قواره ها چرک و چغت، ریش ها رسیده، موها ببر، کرتی و پیراهن عسکری و آنهم بیدون نکتایی، چه عجب تما شایی است… اما با این همه …چه کلمات تسکین دهنده و چه صمیمانه از هر زبان برون میشود:
« ظابط صاحب ری نزن بچه وطن»
«سر مردها ایطور روزها میایه.«
«زندان بری مرد هاست،»
«همییام تیر میشه … » و…

 

نویسنده : رفیق اسد کشتمند

ششم جدی ١٣٥٨ روز واقعی نجات از بربادی

درباره ششم جدی بدون اغراق باید گفت که کوهی از مطالب نوشته شده و اغلباً دنیای متفرعن سرمایه داری و ارتجاع با بی باکی تمام دراین زمینه از واقعیت بسیار فاصله گرفته است. طبیعی است توجه این چنانی به این حادثه نشانه اهمیت سترگ تاریخی این روز است.
سی و سه سال ازاین روز تاریخی میگذرد وتاهنوز هم یادآن از زوایای مختلف هیجان بر می انگیزد؛ مخالفان در جهت تقبیح آن وموافقان به یادنقش تاریخی آن وبه منظور تجلیل از این نقش.
مخالفان بهراندازه ای که دلشان میخواهد مخالفت کنند و بنویسند ولی حق ندارند آگاهانه مغالطه کنند. با دریغ که در این زمینه مغالطه ای آشکار ومشخص صورت میگیرد.دراول باید روی این مغالطهً آشکار انگشت گذاشته شودوبا همت جمعی این مغالطه از چهره این واقعیت با اهمیت تاریخی افغانستان سترده شود؛ دراین روز نبود که نیروهای شوروی وارد افغانستان شدند، بل دراین روز آنهاوارد میدان عمل شدند. آنها مدتی قبل وارد افغانستان شده بودند. نیروهای شوروی از ماه جولای سال 1358 به تدریج دربگرام ونقاط دیگری از افغانستان مستقر شدند.چه کسی ازمیان جمیعت ملیونی آن زمان کابل میتواند انکار کند که بیشترازده روز قبل از ششم جدی نیروهای هوابرداتحادشوروی با پروازهای بلاانقطاع شبانه ای خویش صدها وسیله نقلیه زرهی و تانک و هزاران تن نظامی وواحد های نخبه کماندوئی را در فرودگاه کابل پیاده کردند.بخش دیگری از نیروهاازراههای زمینی هم مرز با اتحادشوروی نیز واردشدند.این نیروها نه دزدانه وبدون اطلاع دولت آن وقت افغانستان بلکه به اجازه و به درخواست مکررو موکد آن وبرپایه توافقهای قبلاً انجام شده وارد کشور ما شدند. اسناد تاریخی دراین مورد به اندازه کافی روشده اند واین دیگر از بدیهیات تاریخ است. ولی افراد بی خبر از دنیا هنوز هم درکنار افراد صاحب غرض همان دروغهای قبلی را نشخوار می کنند و هی میگویند که پرچمی ها ارتش سرخ را به افعانستان آوردند.آری مغالطه در همین نکته نهفته است که: “خلقی ها” با اتحادشوروی قرارداددوستی وهمکاری رابه امضا رسانیدند،ازارتش شوروی دعوت به عمل آوردندوهنگام ورود هزاران تن آن شادی و پایکوبی کردند.”پرچمی ها” دراین روزها یا در تبعید بسر می بردند ویا در زیر شکنجه های وحشیانه در گوشه های زندانها مانند نزدیک به سه هزارتن دیگر از رفقای خودکه درزیر شکنجه ودر میدانهای اعدام با سر بلند جانهای شیفته خود را فدای وطن ومردم کردند، انتظارمرگ را می کشیدند.
در این روز تاریخی، آنانیکه با تاکید وضجه وزاری خواهان ورود وکمک نیروهای شوروی برای دسترسی به اهداف غیر انسانی خود بودند، برعکس قربانی غضب آنهاشدند. مگر درکجای دنیا دیده شده بود که شوروی برای مستبدین ودشمنان مردم کمک کند؟ “باند امین” فکر میکرد با براه اندختن غوغاهای فریبنده انقلابیگری واقدامات پرطنطنه به ظاهر انقلابی ولی درمتن مخالف آن، میتواند حزب و ملتی به بزرگی اتحادشوروی را بفریبد.درواقع گروه “امین” با سیاست سرکوبگرانه وظلم واجحاف بیحد خودبه مانعی واقعی درراه پیشرفت اندیشه های والای انسانی انقلابی وبه خطری واقعی در سطح منطقه وبویژه به خطری بالقوه جبران ناپذیردر همسرحدی با مناطق جنوبی اتحاد شوروی مبدل شده بود.
هدف من از نوشتن این مطالب یکی تاکیدی جدید بر رد مغالطه تاریخی در این عرصه و دیگریادی پر از مهر وسپاس از گروهی جان به کف است که در تاریخ واقعی جنبش انقلابی مردم افغانستان در چهار دهه اخیردرخطرناکترین ونازک ترین لحظات نقش بی بدیل تاریخی را ایفانموده و”شش جدی”را به یک امرممکن مبدل ساخته است.
دردوران حکمروائی “گروه امین”، برنامه حاکمیت ضدمردمی این بود که همه اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان – بخش پرچمی ها(وعده ای از خلقیهای ناراض) رانابود وتارومارکند. اینجاحرف تنها برسر مخالفت و یاموافقت “پرچمی ها” نبود، حرف برسر پاکسازی صحنه نبرد ازوجود آنان بود.تنها وتنها دراین صورت بود که آنان میتوانستند برنامه های ضدملی، ضد دموکراسی و ضد انسانی خود را عملی سازند.از نظرآنان زمینه هابرای این امر تقریباً آماده شده بود:بخش اعظم رهبری “پرچمی ها” به تبعید فرستاده شد، چندتن تغیر موضع دادندو آخرین فرد بیوروی سیاسی هم به زندان و در معرض شکنجه های وحشتناک قرارداده شد.مستبدین فکر میکردند رهبری “پرچمی ها” سربریده شده ودیگر کار تمام است.
اهریمن نیمدانست که قنقنوس “پرچمی”بنام رهبری مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان از میان این خاکستر سیاه سربرون می آوردوآنگاهی که نابودی مارا جشن میگرفت ، رهبری سازمان مخفی حزب فریادنشاط انگیز تداوم نبرد”پرچمی ها” را چون ناقوس مرگ درگوش نوبدوران رسیده های ستمگربه صدا درآورد.
جوانه های رهبری مخفی حزب جهت تنظیم فعالیتهای سازمانی ، قبل از اینکه آخرین عضو بیوروی سیاسی باقی مانده حزب درکشور- رفیق “سلطانعلی کشتمند”، روانه زندان وشکنجه گاه گردد ، با همکاری رفقا “نجم الدین کاویانی”، “سرورمنگل”، “محمد رفیع” و”داود رزمیار”ایجادشد وبعداز زندانی شدن رفقا”کاویانی”، “منگل” و”رفیع” ومسافرت رفیق “رزمیار” به خارج از کشور، گروهی جان به کف از بهترین کادرهای بازمانده از تصفیه های پیهم و خونین ، رهبری منسجم مخفی را تشکیل داد. گروه رهبری مخفی حزب باوفاداری تام وتمام به گروه رهبری تاریخی حزب و در غیاب آن ، مبارزه دشوار اعضای حزب را دوباره سازمان داد و مسلماًمنبع الهام گروه رهبری مخفی همانا رهبران تاریخی حزب بود.
به یاد دارم که همه اعضای حزب در دشوارترین لحظات تاریخ کشور از این گروه بی بدیل اطاعت کامل داشته و با محبتی مضاعف دساتیر آنرا عملی میساختند وهمراه با آن نیروی رزمی بزرگی راتشکیل دادند.این گروه شش نفری که روح وروان مبارزه حزب را تشکیل میدادمبارزه هزاران تن از اعضای حزب را درسراسر کشور با چه درایتی رهبری کرد.شیر مادرومحبت توده های مردم بر اینان حلال باد! این فرزندان خلف ملت ما اینان بودند:
1- رفیق “ظهور رزمجو”
2- رفیق”جمیله پلوشه”
3- رفیق فقید”امتیازحسن”
4- رفیق”محمدآصف دین”
5- رفیق “میرعبدالکریم بهاء”
6- رفیق”نسیم جویا”
رفیق”ظهور رزمجو” رهبری این گروه فرزندان خلف وطن را به عهده داشت و شیرزنی هم به نام رفیق “جمیله پلوشه”( که سالهای بعدبا رفیق “نجم الدین کاویانی” پیمان وصلت بست) درکنار سایررهبران این گروه با ابتکار وخلاقیت می رزمید.
این جانب که در رده های پائین تر این سازمان مسئولیت داشتم، این دوره رااز بهترین وپرخاطره ترین دوره های زندگی خود میدانم . فکر میکنم صدها و یا شاید هزاران تن دیگر که در این نبرد دشوار سهیم بودند، همین احساس را دارند.
درنتیجه جانفشانی های این گروه رهبری وهمه اعضای حزب، نسلی از مبارزین جان به کف ودر مقیاس دیگری تمام مردم افغانستان در اثرحوادث ششم جدی سال 1358از گزند مرگبار سیاستهای برباددهنده رژیم نجات یافتند وصحنه سیاست وزندگی مردم افغانستان به شیوه جدیدی رقم خوردکه مشخصه اساسی آن برخوداری ازنزدیک به سیزده سال گام گذاشتن درراه ترقی ودموکراسی و عدالت اجتماعی بود.نزدیک به سیزده سال کار ومبارزه که نقش آگاهی دهنده بزرگی را درجامعه عقب مانده افغانستان ایفانمود. این راه، صد البته عاری از نقص و کجروی و اشتباه نبود ولی مهم این است که نیت خدمت به مردم واهرم آن یعنی سیاستی ملهم از منافع توده های مردم برروند امور مسلط بود وافغانستان مسیری را درپیش گرفت که منفعت حیاتی توده های مردم در آن نهفته بود.
آری! اگر ششم جدی نبود افغانستان به کجا سقوط میکرد ومردم چه بهائی را درنتیجه تحمل رژیمی خودکامه و بی مسئولیت می پرداخت؟
در نتیجه ششم جدی نقطه عطف نجات مردم ما است.
اگر حوادث آن روزگار تلخ به خونسردی واحساس مسئولیت و منصفانه ارزیابی گردد به این نتیجه میرسیم که اگرمبارزه درونی در داخل جامعه افغانی دروجود اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان (بخش پرچمی)وجود نمیداشت اتحاد شوروی به کدام نیرو میتوانست اتکا بکند ؟آیا در صورت عدم وجود صف منظم مبارزه داخلی ووجود یک سازمان منسجم ومنظبط انقلابی، “شش جدی” ای میتوانست وجود داشته باشد؟ تاریخ را نمیشود باردیگر تکرار کرد ولی راه قیاس و سنجش هیچگاه بسته نیست.به نظرمن اگر سازمان مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وجود نمیداشت و آنطوریکه گروه “امین” با سربریدن حزب توقع داشت، فعالیتها قطع میگردید، هیچگاهی حادثه ای بنام “شش جدی” نمیتوانست وجود داشته باشد. درچنین اوضاعی اگر نیروی اتکائی وجود نداشته باشد، چنین اقدام بزرگی نمیتواند متصور باشد.
بنابر علل تاریخی معینی (که بائیستی مورد مطالعه وپژوهش دقیق و عمیق قرارگیرد) تاکنون از این گروه بی بدیل رهبران ومبارزان سالهای تاریک ودشوار، این گروه پرافتخار رهبری حزب درشرایط مبارزه مخفی وجانفشانی های گروه های متعدد حزبی تقدیر و تجلیل لازم صورت نگرفته است. برما است تا این باب را بگشائیم. گروه رهبری شش نفره مخفی حزب (سالهای ١٣٥٧ و١٣٥٨) برگردن همه اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان وبویژه نسل ماکه از این گذرگاه خونین رد شده ایم، حق کلانی دارد.ما باید دین انقلابی خود را درمورد این رهبران گرانقدر خودادا کنیم. تاآنجائیکه مربوط به مسئولیت شخصی من میشود، من بارها در داخل کشور ، در آن سالهای پراز هیجان نبرد و کار سازندگی در این مورد پیشنهادات معینی ارائه داده ام ودر این سالهای اخیر هم در تارنمای”پیام نهضت” خاطرات وپیشنهاداتی درمورد تجلیل از مقام پر شان این گروه گرامی نوشته ام وحالابه این مناسبت پیشنهاد می کنم رفقاخاطرات خود را درباره این دوره حماسه آفرین مبارزه انقلابی ما بنویسند، در باره این دوره باید به کار پژوهشی پرداخت.ازنگاه نوی به این دوره پر از شگفتی های مبارزه گذشته خود باید نگریست. ما حق نداریم با سکوت، خودرا از این افتخار کم نظیر تاریخی کم نصیب بسازیم. زیرا کاری راکه رهبری مخفی حزب وهزاران تن از اعضای جان به کف حزبی اعم از کارگر ودهقان وروشنفکر وکسبه کار وغیره دردوران تسلط “وحشت وننگ” ، با چنین درایت وشجاعتی انجام داد، دردنیای مبارزات انقلابی نمونه های اندکی مشابه آن وجود دارد.

روزیکه ازدم تیغ جلاددررفتم

یکی ازرفقا امروز درصفحه خود نوشته بودکه ششم جدی روزتولددوباره اش است. اودراین روزدربیست وسه سالگی اززندان پلچرخی به مانند هزاران تن دیگر ازبرکت ششم جدی آزادشد. وامروزدردهه ششم زندگی خودقراردارد. برای من هم گذشته ازسایرتبعات این روزدرکنارنجات وطن وجنبش چپ افغانستان وسیله ای شدبرای زنده ماندن ورزمیدن. این روزراباقلب خودگرامی میدارم. به خاطر بزرگداشت این روز خاطره ای رادراینجاتقدیم میکنم.

«قلعه شاده» یادگاری ازقرن گذشته خورشیدی ومتشکل از خانه های ساخته شده عمدتاًازخشت خام وپخسه گِلی بود. درگذشته هااطراف قلعه شاده تافرسنگها پوشیده ازمزارع وباغها وبیابانهاوخالی ازسکنه بود. درنیمه اول قرن، دراطراف آن به تدریج خانواده هائی که دست شان به دهن شان میرسیدویانیمه متمول بودند جاگرفتند به حدی که امروز یکی از مزدحم ترین مناطق مسکونی کابل است. زمستانهادراین محله تا سالهای چهل خورشیدی زمینهای فراوان خالی وپرازبرف بود، تابستانها اماکشتزارهاوبعضاًباغهای میوه نمای بهتری به آن میداد. تمام این منطقه به نام قلعه شاده یادمیشوددرحالیکه قلعه شاده واقعی همان قلعه بسته معمولی بودکه به تدریج قدری بزرگ شده وکوچه های باریک وخانه های به هم پیوسته به آن وصل شدند.درقسمت شمال شرقی قلعه خندق خشک شده ای هم وجودداردکه تنها درزمستان وبهارازطریق برف وباران مقداری آب درآن میریخت. از بخش جنوبی خندق جاده باریکی کشیده شده بود که به دیوارهای جلوئی قلعه پهلومی زد ومحل ترددبخصوص درزمستانها وبهاران بوددر اواخرازخندق جزیادگارکوچکی باقی نمانده بودکه بیشتر به یک حوضچه نه چندان پرپهنا می ماندتایک خندق که به وسیله جوی کمی عمیق وهمیشه خالی درتابستان وپائیز، به آب روقسمتهای نوساخت که درسطح بالاتری ازقلعه شاده قرارداشتندمبدل شده بود. درآخرمیدان نسبتاً بزرگی جای خندق راگرفته بود. دربخش شمالی خندق راه باریک دیگری کشیده شده بودکه ازکنارمسجدمیگذشت. گذشتگان میگویند که زمانی گرگها هم گاهی برای نوشیدن آب به این خندق رومی آوردند. درگوشه شرقی خندق مسجد ساخته شده بودکه دردوطرف آن دوتازیارت باتوغهای رنگارنگ دراولین نگاه به چشم می خورد. اهالی محدودقلعه شاده قدیمی وانبوهی ازخانه هائی که درحول قلعه شاده قرارداشتنددراین مسجدنمازمیگذاشتندوسایرمراسم دینی رابجامی آوردند. درخت توت بزرگی هم درگوشه شمالی کنارمسجدنمای صمیمانه تری به آن بخشیده بود.
********
درب اصلی قلعه شاده قدیم ازپارچه های جداگانه چوب سختی ساخته شده بودکه هنگام بستن آن برعلاوه تخته چوب قطورودرازی که هردوپله دروازه رامیبست، قفل سنگینی نیزبرآن می زدند. بعدازردشدن ازدروازه اولین درب درونی طرف چپ، مال دوکانی بودکه درمنزل بالائی صاحب آن سکونت داشت وازقسمتهای دیگرخارج ازقلعه مردم برای خریدمی آمدند. بطرف راست اولین خانه مال خاله ام بودکه منزل بالائی آنرادرسالهای آخر همان روزگاربه شیوه عصری آبادکرده بودند؛ پنجره های سالون یااطاق اصلی منزل، روبروی خندقی که دیگر خندق واقعی نبودوبه میدان نسبتاً بزرگی تبدیل شده بود، بازمیشد. درطبقه همکف وسائل روزمره زندگی منجمله یک کندوی آردگذاشته شده بود. خانه بعدی که متصل به این خانه بودمال مسن ترین مامایم بودکه درطبقه همکف خودش به تنهائی ودرطبقه بالائی که دارای دواطاق بود، حبیب یگانه پسرمامای بزرگم باخانواده خودزندگی میکرد. حبیب یارروزگاران خوب دوران کودکی ام بود. تازمانیکه به فرانسه نرفته بودم یکی از خوش گذرانی همیشگی ام رفتن به آنجا وبودن باحبیب بود. بالاخره همین حبیب زندگی مرانجات دادوحق بزرگی برگردنم دارد.
درمرکزحیاط همین خانه هایک حلقه چاه آب وجودداشت که دارای آب گوارا ویگانه منبع آب آشامیدنی همه اعضای قلعه بود. درست درخط مستقیم به طرف جنوب این چاه یک دروازه کوچک وکهنه ورنگ ورورفته منزل مسن ترین مامایم راازمنزل برادرکوچکترازخودش جدامیکرد. این منزل فقط یک اطاق داشت وبزرگی حویلی هم به اندازه اطاق بود که به ندرت روی آفتاب رامیدید. زیرامنزل دوطبقه ای همسایه این منزل یک اطاقه رابه سایه خانه مبدل ساخته بود. این مامایم هم به تنهائی دراین خانه زندگی میکرد. بازهم یک دروازه قدیمی که اینهم همیشه بازبودوشایدحتی یکبارهم بسته نشده باشد، منزل مامای دومی ام راازمنزل جوانترین مامایم جدامیکرد. اینباراین حویلی بانقشه ای جدیدوباخشت پخته درنیمه اول قرن حاضرخورشیدی ساخته شده بود. ومن بیشترازشش ماه رادراین جادرسایه مواظبتهای بزرگوارانه مامایم که فرزندانش هم عضو سازمان جوانان حزب بودند وخاله ودومامای دیگرم فعالیتهای مخفی حزبی رابه پیش بردم. برخی ازمهم ترین ماجراهائی که برایم پیش آمد درهمین جابود.
*******
درطبقه بالائی منزل مامایم، بعدازصرف شام نشسته بودیم ومانند همیشه اخبارروز راپیگیری میکردیم که سروصدای بی نظمی که گاه بلند وگاهی غیرقابل شنیدن میشد، ازپائین به گوش میرسید؛ لطیف پسرچهارمی مامایم باعجله به منزل بالائی رسیدوگفت«سرداربپرکه آمده اندترابگیرند»(سرداریکی ازنامهای مستعاری بودکه رفقا برمن گذاشته بودند- چنانچه تاهم اکنون پسران خاله ها وماماهایم مرابه همین نام صدامی زنند) باعجله آماده شدیم؛ همراه بامهدی عرقریزپسردومی مامایم که ازفعالین سازمان جوانان بودراه بام بُتی(پله های سرپوشیده بایک درب کوچک که به بام راه میداشت) رادرپیش گرفتیم. برای چنین روزهائی من چندتاآمادگی داشتم ازجمله کفش های سبک ورزشی که همیشه دم دست بود وهمان شب ازقضالطیف آنرابه پاکرده بود ومن به اجبارکفشهای هادی بزرگترین پسرمامایم راکه دارای پاشنه های بلند بود(مودآن روزگارچنین بود)به پاکردم. هنگامیکه ازبام بُتی بالارفتیم ازروی بام حیاط کوچک منزل رادیدیم که سه نفرواردآن شدند؛ یک لباس شخصی باتفنگچه ای که دریک دست داشت وچراغ دستی بردستی دیگر، درمیان دوسربازمسلح ازدروازه محوطه دومی واردمحوطه خانه ای شدکه بارهادرآنجا بارفقاجلسه داشته ایم وهنگامیکه روانه منزل بالائی شدندماخواستیم باسرعت بسوی بامهای خانه همسایه فرارکنیم. تازه پشت بام بِتی خانه همسایه دومی پنهان شده بودیم تاراه چاره رابسنجیم که سروصداهاازکناربام خانه ای که مخفیگاه مابودبگوش رسید. به مهدی گفتم نکندآنهاستند که ماراپیداخواهندکردبایدراهی برای فرارپیداکنیم. نگاهی ازپشت بام بِتی به آن طرف انداختیم، باحیرت دیدیم که همسایه منزل بنام ابراهیم باچندتن ازاعضای خانواده اش روی بام ظاهرشده بودند. آنهابه فکر اینکه دزدروی بامهای آنهاقدم می زند، گروهی برای دفاع آمده بودندغافل ازاینکه بوتهای پاشنه بلند هادی هنگام دویدن من این سروصداراایجادکرده بود. بااحساس شریفانه عجیبی آنهاماراواردمنزل خودساخته وازجانب مقابل اطاقهاماراازطریق قسمت عقبی قلعه که اتفاقاًدیوارهای نه چندان بلندی داشت رهنمائی کردندتاباپریدن ازآنجا فرارکنیم. ماباسادگی ازدیوارپریدیم ودرپشت قلعه درسمت مخالف نیروهائی که دربیرون قلعه جابجاکرده بودندبراه افتادیم. واقعاًسریک دوراهی قرارگرفته بودیم: منزل رفیق قدیمی که کارمند وزارت زراعت بودودرچهارقلعه منزل داشت برویم یا منزل رفیق دیگرمارجب علی(که بعدهاافسرگاردشدوتااین اواخربارتبه تورن جنرالی معاون قوای سرحدی افغانستان بود)که باخانواده خوددرقلعه وزیرزندگی میکرد؟ بالاخره به دلیل اینکه راه چهارقلعه دربعضی قسمتها روشن بودومابادرپیش گرفتن اتفاقی راه قلعه وزیرشایدازیک ماجرای فاجعه آمیزنجات یافتیم زیرا درآن شب مانمیدانستیم که همان رفیقی که درچهارقلعه زندگی میکرد وبارهاجلسات گروه های مخفی رادرمنزل وی دائرمیکردیم، ازقضاهمین امشب دربیرون قلعه شاده درداخل یک موترجیپ با کارمندان شکنجه گر«کام»(«کارگری استخباراتی مرکز- مرکز استخباراتی کارگری») که باسازمان مخوف گشتاپوئی «اگسا»(دافغانستان دگتوساتونکی ارگان- ارگان محافظ منافع افغانستان) نام بدل کرده بود، با سروروی پندیده وتک وپارشده نشسته بود وهمه کسانی راکه بعداز فرازماازقلعه بیرون برده بودند، یکی بعددیگری ازبرابرموتر که چراغهایش راروشن کرده بودندردمیکردند واوشناسائی میکرد.دراین حمله شکنجه گران «کام» بایک گروه هژده نفری سر بازان وشکنجه گران شرکت کرده بودند.
روزهای بعداطلاعات عجیبی بدست مارسید. بعدازآنکه آن شب نتوانستندصیدخودرابه دست آورند سه نفرسربازمسلح رادرخانه اولی قلعه که خانه خاله ام بودبرای سه روزمستقرساختند. بعدازآنکه مطمئن شدندمرادرآنجا نخواهندیافت، آنهارابه مرکزشان برگشتاندند. طرفه اینکه از قضای روزگاریکی ازسربازهاکه اتفاقاً هزاره بوده بااحساس همبستگی قومی درکاعذمچاله شده ای نوشته بود که به من خبربدهند که مرابانشانی های دقیق می شناسند ودستوردارند به مجرد برخوردبامن بسویم شلیک کنند. اواین کاغذرادرمنزل خاله ام پشت کندوانداخته بود.
همان شب خونسردی وکاردانی حبیب اگر نبودشمااین سطوررانمی خواندید. هنگامیکه شکنجه گران وآدمکشان کام باشدت درزدند، حبیب درداخل حویلی سیگارمی کشید. وقتی پشت دررفت بپرسدکیست، ازلای تخته چوبهای دردیدکه گروهی ازسربازان مسلح باموترهای جیپ دربرابردروازه قلعه صف بسته اند. باآنهم پرسیدکیست؟ آنهاباتحکم گفتنددررابازکن. حبیب بلافاصله فریادمی زند:عمه! اوعمه کلیدراکجاگذاشته ایدوپیهم فریادمیزند وهمه رادشنام میدهد که کلیدراکجاگذاشته اندتا طوری وانمودکند که اوواقعاًکلیدرادراختیارندارد.وبه اآرامی به لطیف پسرمامای دیگرم میگوید سرداررابگو فرارکند ولطیف بما اطلاع میدهد. حبیب وقتی متوجه میشودکه خبربمن رسیده است دررابازمی کند وازاینکه تاخیرشدازآنان عذرمیخواهد.

امروز مصادف است باپنجاه وپنجمین سالروزبنیان گذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان. چندنسل ازخوش قلب ترین، آگاه ترین وفداکارترین فرزندان وطن ما سربه کف درراهی رفتندکه دراین روزبنیان آن گذاشته شد. این روزبزرگ راگرامی میداریم زیراراهی که ازاین روزآغازشد، سراپای زندگی مردم ماوتاریخ مارارقم زدوزندگی درعرصه سیاسی وفرهنگی کشورمارامتحول ساخت.
شرف وافتخاربرپنجاه وپنجمین سالروزبنیانگذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان!
بخش دوم خاطره ای راکه دراینجا میگذارم قطره ای است ازدریای پرعمق وخروشانی که زندگی درزیرپرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان نامندش.
روزی که ازدم تیغ جلاد دررفتم
(قسمت دوم)
بادلی مالامال ازسپاس نسبت به خانواده ابراهیم، ازمیان کوچه ها وبعداً مقداری هم کشتزارهابه نزدیکی قلعه وزیررسیدیم. چون این مسافرت کوتاه ماباساعات قیودشب گردی مصادف شده بود، وقتی ازمزارع وزمین خالی به نزدیکی خانه رجب رسیدیم، بامهدی به نوبت، یکی درسرکوچه منتظرمی ماندیم تادیگری درآخرکوچه برسدودوباره بهم وصل میشدیم. به این ترتیب میخواستیم درصورت مواجه شدن باموترهای گزمه شبانه زودترپنهان شویم تابالاخره بااحتیاط تمام دم درب موعودرسیدیم. خودرجب دررابازکردوباعجله داخل شدیم. پدرپیرش مانند همیشه بامحبت عجیبی ازما استقبال کرد. برادراین مردشریف یعنی عموی رجب علی ازرفقای بسیارقدیمی بودوغلام محمدنام داشت. رجب شاید17 ویا18ساله بودکه به سازمان مخفی ماپیوست. پسرعموی دیگررجب به نام غلام حسن نیز همزمان بااوبه سازمان مخفی ماپیوست وماجلسات حزبی رامانند دیگر حوزه های حزبی که به شیوه مثلثی برگذارمیشددرخانه رجب دائرمیکردیم. غلام حسن به عموی خود غلام محمدشباهت های زیادی داشت که عمده ترین آن کم حرفی وبیباکی اوبود. غلام حسن نیز بعدازششم جدی به قوماندانی گارد، که همه افرادوافسران آن حزبی ویاازخانواده های حزبی بودند، معرفی شد. بعدازمدتی اوبه افسرخوبی مبدل شدودرجبهات مختلف درنبردهای خونینی علیه ضدانقلاب شرکت کردوچندین بارموردتقدیر قرارگرفت. دریغاکه دراولین روزهای بعدازسقوط دولت جمهوری افغانستان درجاده عمومی منطقه دشت برچی ازطرف سازمان تبه کارحرکت انقلاب اسلامی که رهبرآن شیخ آصف محسنی بود، بیرحمانه به شهادت رسید.
غلام محمدیک مبارزفولادین دورانهای دشواربود. دردوران ریاست جمهوری محمدداودبه حیث علاقه داردایمیردادتعین شده بود. قبل ازآن؛ زمانی که دراولین سال بعدازفراغت ازلیسه استقلال ؛ آخرسال1347 خورشیدی برای مدت یکسال ونیم کارمندوزارت زراعت بودم باهم رفیق شدیم. این مرددلیربعدازثور1357 دیگرهمزیستی باخلقیهائی راکه خلف وعده کرده بودندواوخوب میشناخت، تاب نیاوردودرمشوره باهم تصمیم گرفتیم به زادگاهش؛ ناهورغزنی برودودرمیان مردم برای ایجادشرایط یک قیام توده ای مانند سایرنقاط افغانستان تلاش کند. درآن زمان بائیستی باافرادمصمم وسرشناس هزاره برای آمادگی مبارزه برعلیه رژیم خلقی به کار سازماندهی بپردازم. دراین راستاازمیان افرادسرشناس، باسیدمحمد(که بعدهابه سیدمحمدفروتن مشهورشدومتاسفانه بعدازآمدن نیروهای شوروی به افغانستان به حزب حرکت انقلاب اسلامی شیخ آصف محسنی پیوست وبه یکی ازفرماندهان وحشت انگیزدرمنطقه میدان مبدل شد)، زنده یادملک(کدخدا)عطا ازمنطقه دایمیرداد، زنده یادعوض علی( که درشوربازارحمام داشت)، رفیق شهیدلطیف جاغوری کارگرمطبعه دولتی(که درشامگاه قیام چنداول باصدهاتن دیگرکه هیچ ربطی باآن قیام کوچک مقطی نداشتندوصرف به خاطرهزاره بودن دستگیرشده بودند، درمنطقه چنداول دستگیروهمان شب اعدام شد) دوستی خیاط که ازبیشترازسی سال درشهرقم ایران بسرمیبرد، وعده ای دیگررابطه منظم برقرارشد. غلام محمد به منطقه خودیعنی ناهورغزنی رفت، سیدمحمد روانه تکانه وبهسودشد وملک عطاهم به دایمیردادرفت.
درهفته های نخست بعدازششم جدی غلام محمدکه درسازمان جهادی سیدجگرن درمقامات رهبری جاداشت، بانشاط وخوش بینی به کابل آمدوبعدازدیداربارفقای مسئول دررهبری حزب، بعدازچندروزمحدودآماده برگشت به ناهورشد. درآن زمان وضع طوری بودکه درسراسرافغانستان، درآرایش نیروهای موافق ومخالف حاکمیت جدید، به ویژه به علت ورودنیروهای شوروی به افغانستان، جابجائی های قابل ملاحظه ای صورت گرفته بود؛ عده ای ازمتحدین قدیمی ماازماجدا شده بودندوعده ای دیگر ازافرادمترقی بما نزدیک شدند که مهمترین آنها سازا(سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان) بود. بادرنظرداشت این وضع به رفیق غلام محمد گفتم برنگرددودرکابل بماندولی نپذیرفت زیرامعتقدبودمیتواندسازمان مربوط به سیدجگرن رابسوی حاکمیت انقلابی بکشاندونامه ای راکه تازه دریافت کرده بودازجیب خود بیرون کرد که درآن دوازده نفررهبری سازمان مربوطه منجمله سیدجگرن امضاکرده بودندوبه اواطمینان داده بودندکه جایش دررهبری سازمان حفظ است وبه حضوراوضرورت دارند. شکاکیت من درمورد صادق بودن کسانی که امضاکرده بودند، نتوانست اوراقانع کند. اورفت وبه مجرد رسیدن به ناهوردستگیرواعدام شد. رسیدن خبرشهادت غلام محمد همه ماراغرق درحیرت وسوگواری کرد. طرفه روزگاراین که سیدجگرن سالهابعدودراوج رویاروئی هابین حاکمیت انقلابی ومخالفین آن، بادولت جمهوری افغانستان قراربست وروابط نزدیکی بین هردوایجادشدچنانچه دراولین دیدارسیدجگرن بانمایندگان دولت انقلابی هنگام نشستن هلیکوپتردرناهوروبیرون شدن نمایندگان دولت ازآن(درکناررفیق نبی زاده مسئول وزارت اقوام وملیتها، مسن ترین برادرم، حسن علی طیب هم قرارداشت)، افرادسیدجگرن به علامت دوستی گوسفندی رادرقدم شان قربانی کردند.
******
اولین باری که اورادیدم، درهمین قلعه شاده بود؛ رهبری مخفی حزب اطلاع دادکه بارفیق مسئولی که تحت رهبری وی فعالیت خواهم داشت، قرارگذاشته شده است به دیدنم درهمین قلعه شاده که محل مناسبی است بیاید؛ درموعدتعین شده مرداستواری که بامتانت خاص خودش، قدم میگذاشت، ازکنارخندق قلعه شاده روی جاده کوچک بطرف دروازه اصلی قلعه رخ نمود. اوراهیچگاهی ندیده بودم. درحقیقت بااکثریت کادرهای حزبی که درسالهای دهه پنجاه خورشیدی درنبردی باشکوه درصفوف حزب قدبرافراشته بودند، آشنائی نداشتم. ازسال49تا57خورشیدی در فرانسه بودم وجای خالی رفقایم رادرروابط ومعاشرتهاومبارزات روزمره، رفقای جدیدی ازحزب کمونیست فرانسه پرکرده بود.
رفیق ولی رادراولین نگاه شناخنم زیرابانشانی هائی که داده شده بودوفق داشت. وقتی باهم صحبت میکردیم، رنگ زردموهایش توجه مرابه خودجلب کرد؛ اومتوجه شدوگفت: اوه بخاطراینکه مرانشناسندموهایم رابه وسیله هیدروژن زردکرده ام. نخواستم برایش بگویم که قدرسایش کافی است تااوراشناسائی کنند. ازهمین جاوهمین روزدوستی ای بزرگ بااین مردوارسته وفاضل واستوار ایجادشد ودردورانهای بعدی مبارزه بخصوص دردیدارهای طولانی ای که درمخفیگاه باهم داشتیم، استحکام ونیرومندی یافت. ازاین دیداربه بعدشدم معاون رفیق ولی که منشی ناحیه چهارم ب کمیته شهری کابل بود.
*********
درمنزل رجب، صبح زودبرخاستیم؛ ریش بالنسبه انبوه چندین ماهه راازته تراشیده ومقداری تغییرلباس دادم. اولین کارم این بودکه به رفیق ولی حادثه شب قبل رااطلاع بدهم. نامه کوتاهی درباره حمله شب قبل نوشتم وتوسط رفیق رجب آنرابه رفیق ولی فرستادم. وقتی بعدازمدتی رفیق ولی رادیدم، برایم گفت که خبرحمله به مخفیگاهم رابه رهبری مخفی حزب اطلاع داده است وآنان باشادی وشوخی هائی به آدرس من ازاین خبراستقبال کرده اند.
********
حالاکه سخن ازرهبری سازمان مخفی حزب به میان آمد، بدنخواهدبودکمی درباره شرایط ایجاد آن سخنی چندگفته شود.
وقتی که خلقیهابعدازتغییرموضع دوتن ازپرچمیهای عضوبیوروی سیاسی وفرستادن تقریباً همه اعضای رهبری حزب(بخش پرچمیها)به خارج کشور، به زندانی ساختن وآغازشکنجه های حیوانی برعلیه آخرین عضو بیوروی سیاسی حزب که دروطن باقی مانده بود(رفیق سلطان علی کشتمند)، متوسل شدند، برای بقیه اعضای حزب یعنی چندین هزارقلب تپنده برای رهائی وخوشبختی مردم افغانستان، کاردیگری جزروآوردن به مبارزه دشواروخونین مخفی وایجاد رهبری وحوزه های حزبی با ارتباطات زنجیره ای- مثلثی باقی نمانده بود.
بعدازرفتن تقریباًهمه اعضای دفترسیاسی وکمیته مرکزی پرچمی هابخارج کشورچیزی به نام سازمان حزبی، جزسازمان مسخ شده ای که رهبری خلقیهاآنراملعبه سیاستهای سرکوبگرانه وضدملی خودقرارداده بودندبجا نمانده بود. درمیدان نبردی که همه اعضای پرچمی حزب، بعدازخلف وعده وخیانتهای خلقی هابه وحدت حزب بدون سازمان ورهبری درمیدان پهناوری به نام افغانستان درحالت سردرگمی ووسواس قرارداشتند، سازمان مخفی حزبی پرچمی هاچون ققنوس اززیرخاکستراین همه بیدادگری های خلقی هاسربرون آورد. رفیق سلطان علی کشتمنددربرابردستگاه مخوفی که خلقی هاایجادکرده بودنداولین جوانه های سازمان مخفی رابارفقانجم الدین کاویانی، سرورمنگل، محمدرفیع وداودرزمیارایجادکرد. همه این رفقاازکادرهای طرازاول حزب بودند. تازه گامهای اولی دراین راه برداشته شده بودکه همه این رفقازندانی شدند(تنهارفیق رزمیاردرتفاهم بارفیق سلطان علی کشتمنددرترکیب یک هیات رسمی بخارج ازکشوررفت). درچنین روزهای سیاهی، کمیته رهبری سازمان مخفی حزب باترکیب یکی ازگروه هائی که رفیق نجم الدین کاویانی قبل اززندانی شدن ازمیان کادرهای حزبی سازمان داده بود، رهبری حزب رادردشوارترین شرایط تمام تاریخ حزب بعهده گرفت. بزرگترین ودرخشان ترین حماسه تاریخ حزب راهمین دوره مبارزات مخفی حزب تحت رهبری کمیته مخفی تشکیل میدهد. این کمیته شش نفری متشکل ازرفقاظهوررزمجو(مسئول کمیته مخفی رهبری)، جمیله پلوشه، زنده یادامتیازحسن،عبدالکریم بهاء، محمدآصف دین ونسیم جویا بود. تمام اعضای حزب بادسپلین واراده ای اعجاب انگیزدرطول بیشترازیک سال وچهارماه، تاششم جدی 1358ازاین رهبری یک پارچه ودلیروکاردان تبعیت داشته وهمه دساتیرآنراباجان ودل عملی ساختندوچه بساکه دراین راه نورانی جانهای شیرین وشریف خودرادرزیرشکنجه های حیوانی دستگاه های آدمکشی خلقی ها بنامهای«اگسا» و«کام» که درسبعیت هیچ چیزی از گشتاپو وسازمان جهنمی شکنجه گرپینوشه کم نداشتند، باسرهای بلندقهرمانانه فداکردند.
*********
بعدازمدت کوتاهی ازقلعه وزیر- منزل رفیق رجب به نقطه بسیاردوری ازآن یعنی به قلعه نو که درنزدیکی بینی حصاروبعدازقلعه چه خمدان قرارداشت رفته ودرآنجا یک هفته باقی ماندم. درنفس این اقامت یک هفته ای حوادث استثنائی ونادری اتفاق افتیدکه یادش امروزهم بعدازچهل سال برایم نشاط می بخشد. آنجا منزل سیدصادق، ملای مسجدقلعه نو که درخانواده به نام اغالالایادمیشدوخاله زاده پدرم بودرفتم. این مسجدوملاامام آن مانند هرجای دیگری درافغانستان زیرنظردقیق خبرچینان سازمان جهنمی کام قرارداشت. آغالالا مردی نورانی وکم حرف وبسیارمهربان بود، پنج فرزندداشت که یکی ازآنهابه نام سیدتراب ازفعالین برجسته تنظیم حرکت انقلاب اسلامی شیخ آصف محسنی بودواینرابعدهاوقتی که دردوران حاکمیت حزب مازندانی شد،دانستیم.
صبح هاوقتی که آغالالا بعدازاقامه نمازازمسجدبرمیگشت برای دل داری وخوشی من به اطاقم می آمدوباهم صحبت میکردیم. هرروزبه من میگفت که تشویش نکن این روزهای سیاه پایان خواهندیافت وخداونداین حکومت ظلم وتباهی راسرنگون خواهدکردوانسانهازندگی عادی راازسرخواهندگرفت وازاخباری که شنیده بودصحبت میکرد. همه تلاشش این بودکه برمن سخت نگذرد. صحبتهای بسیارپرمهرش راباجان ودل میشنیدم وبه اواطمینان میدادم که ماهزاران تن هستیم وبالاخره به کمک همه مردم کاراین رژیم استبدادی رایک سره خواهیم کرد. درطول این یک هفته آغالالا وخانواده اش ازمن مانند مهمان عزیزی که بعدازسالها به خانه شان آمده باشدپذیرائی کردند.
هنگامیگه تاهمین اکنون برخوردعیارانه ی آن شیرمردباسخاوت رابیادمی آورم، قلبم بیادش تندترمی طپد. بارهابه خودگفته ام ودرتبلیغاتی هم که صادقانه انجام میدادیم، معتقدبوده ام ومیگفتم که اگر مامردم رادوست داریم وخدمتگار آن هستیم بایدجمع آنان راهمراه بااعتقادات شان ولوکه باماهم عقیده نباشندبایدرعایت واحترام کنیم. رعایت انسانها وخدمت به آنان؛ به توده های مردم به صورت مجردوبدون درنظرگرفتن «کل»آن که اعتقادات شان راهم دربرمیگیرد، رعایت واقعی نیست. من همیشه مردم افغانستان راباوجوش«کُل»اش دوست داشته ام، علیرغم اینکه تمام وکمال میدانسته ام که اعتقادات بخش قابل ملاحظه ای ازمردم باآنچه ایدئولوژی من است درمواضع مشابه قرارنداشته اند. من همیشه به نقش پیش آهنگ یک حزب مترقی نیرومنددرجهت کشاندن توده های مردم به مواضع منطقی ترمعتقدبوده ام وهستم.
بعدازاین هفته پرازاحساس غرق درسپاس نسبت به یک رهبرروحانی درمقیاس یک قریه افغانستان، به دستوررهبری مخفی حزب روانه مخفیگاه جدیدی که مشابه خانه های تیمی فدائیان خلق ایران بود، شدم. ماجراها درزندگی ومبارزه مخفی درهرگام پرازعجائب وبسی لحظه های شیرین فراموش ناشدنی است. ماجرای انتقال به مخفی گاه جدیدبرایم بسیارپرحلاوت وبیادماندنی است.

 

(قسمت سوم)

درسالهای آغازین همین سده میلادی بودکه دریک محفل عروسی درهامبورگ درگوشه ای نشسته بودم. تابه خودآمدم پروژکتورهای قوی فیلمبرداری محفل چشمهایم راخیره کرد. فیلمبردار؛ جوانی خوش سیما وخنده روبطرفم آمدوگفت اجازه میدهیدازشما فیلم بردارم. باسپاسگذاری ازوموافقت خودرااعلام کردم. نگاهی بسویم انداخت، باتانی دوقدم برداشت ولی برگشت ودرگوشم گفت من «مسعودعطائی» هستم. هیآت اومسعودعطائی کوچک بودکه درسال 1358خورشیدی عضورابطم با«تیموریوسفی»(مامایش) و«عتیق رحیمی»(شوهررفیق مینا؛ خاله مسعود)بود. برخاستم وبامحبت فراوان رویش رابوسیدم وخاطرات آن دوران بیادم آمد: مسعودکوچک که(درآن زمان شایددوازده یاسیزده سالی بیش نداشت)بسیارهوشیاروباجرئت ودلاوربود. اوومادربزرگوارش(اگرفراموش نکرده باشم اسمش حمیده جان بود)خدمات بزرگی رابه مثابه اعضای رابط بین گروه های مخفی حزبی انجام دادند. وقتی ازاعضای رابط سخن به میان می آید؛ ده هاوصدهارفیق زن وکودکان خانواده های آنان درذهن مازنده میشودکه خون درکف درراه دشوارحزبی که مخفی ودرزیرشدیدترین فشارهای پلیسی قرارداشت، بزرگترین خدمات راانجام دادند. کودکان شاید مقیاس خطری راکه آنهاراتهدید میکرد، درست نمیتوانستندبسنجند ولی خانواده های شان، مردمانی بادل شیربودند.
ازبرکت همین «مسعودعطائی» بایکی ازرفقائی پیوندحزبی یافتم که هرباری که درباره اش فکر میکنم، دلشادمیگردم. اورفیق «عتیق رحیمی» است که دراوج اختناق دوره زمامداری باندامین ازآلمان به کشورآمده ودرجستجوی تنظیم رابطه باسازمان مخفی حزب بود. دریک جاده خلوت بین ده بوری وپل جدیدی که برروی رودخانه کابل ساخته شده است، قرارگذاشته بودیم. جاده های موازی ونزدیک به هم ازاین سرک کشیده شده است که درنتیجه آن میشد به سادگی جاده بدل کرد. درنقطه معین نه ایستادم ودرمیان کوچه نقطهِ قراروکوچه بغلی درحرکت بودم که صدای گام زدنهای بلندوپرسروصداروی سرک اسفالت شده به گوشم رسید. برای یک لحظه فکر کردم تحت تعقیب هستم ولی زودبرخودمسلط شدم زیراصدای قدمهای محکم مال یکنفربود. باخودگفتم اگر این یک نفردشمن هم باشدشایدبتوانم ازپس او برآیم. برای هیچ نبودکه دوسال تمام درفرانسه تمرین ورزش رزمی تیکواندوراتمرین کرده بودم وباقوت جوانی که درخودحس میکردم، برایم اطمینان میدادکه دربرابریک نفرمغلوب نخواهم شد. وقتی روبروی جوان بسیارخوش قیافه وشیک پوش قرارگرفتم، اسم رمزرابرزبان آورد. جای تردیدنداشت؛ خودش بود؛ رفیق «عتیق رحیمی» که برای آن روزهای افغانستان بسیارشیک بود. این شیک پوشی راازآلمان باخودآورده بود.
********
یک هفته درمنزل سیدصادق جوانمردومهربان؛ ملای مسجد قلعه نوبدون هیچ دغدغه ای بسیارزودوخوش گذشت.
گفتم که درمبارزه دشواری که درپیشروداشتیم زنان بااستفاده ازچادری وکودکان باظاهربی خبرازدنیای شان موثرترین پیک های مابودندوخدمات عظیمی به سازمان مخفی حزب انجام دادند.
روزی رفیق«کریمه کشتمند»، همسربرادرم «سلطان علی کشتمند»درمنزل «سیدصادق» بدیدنم آمد وبعدازچنددقیقه ای احوال پرسی، ازمن خواست که لحظه ای بااوتنهاصحبت کنم. آمده بودتا قراری ازسوی کمیته رهبری مخفی حزب رابرایم ابلاغ کند؛ بائیستی روزبعددرچهارراه ملی بس- میکروریان اول، ساعت …(دقیق بیادم نیست)آماده باشم تارفیقی بایک موترسرخ رنگ مرابه یک مخفیگاه حزبی انتقال بدهد. باسپردن رمزی که بائیستی مبادله میشدوداع کرد.
«فردا»برای من روزمهمی بودبناًدرموقع لازم درچهاراه بین ملی بس وتپه مرنجان درمیکروریان اول باچپن سبزرنگ، کلای قره قلی ولباس وطنی درست سروقت رسیدم وبلافاصله یک موترسپورتی (بگمانم فورد)دم پایم متوقف شدوجوانی خوش قیافه باموهای کمی جوگندمی ازآن بیرون آمد. جملات رمزرامبادله کردیم وروانه بهشت موعودخود(مخفیگاه حزبی)شدیم. مدتی طولانی حرفی میان مامبادله نشد؛ چنین است رسم وشیوه مبارزه مخفی، زیرابه صحبت اضافی نیازی نیست. باآنهم فکرمیکنم ازشاه دوشمشیره گذشته بودیم که، رفیق به آهستگی سرصحبت رابازکردودرباره حمله ای که برمخیگاه قبلی من شده بودگفت که رفقا ازطریق رفیق «ولی» دراین مورداطلاع یافته اند. تعجب من وقتی بیشترشدکه به عنوان اطلاع گفت که رفیق «نسیم جویا»یکی ازاعضای کمیته رهبری مخفی حزب دستگیرشده وبه طورفوق العاده وحشیانه شکنجه شده است. این وضع برایم معماشده بودکه چرابه من چنین رازهائی رامیگوید. باخودگفتم شایداین رفیق به دلیل اینکه برادررفیق«سلطان علی کشتمند»هستم بیش ترازحدمعمول به من اعتمادمیکند. این معمازمانی برایم حل شدکه بعدازانتقال به مخفیگاه حزبی روزی ازجانب رفیق «ولی» دستورآمدکه به مخفی گاه خودش بروم. بامخفیگاه اویعنی منزل رفیق«نیک محمددلاور»آشنائی کامل داشتم زیراچندماه قبل بارفیق «ولی» ورفیق ـفریدمزدک» درآنجایک هفته راباهم گذشتانده بودیم.
خوب بیاددارم که درنزدیکی های پل آرتل بودکه به رفیق راننده گفتم:«اگردرراه مارادستگیرکردند، لطفاً بگوئیدکه من ازکندزآمده ام وشمامرابه خانه دوستانم می رسانید» گفت: چشم! کندزراخوب میشناختم وسه ماه رادرسال 1348 دربزرگترین فارم دولتی تجربوی پنبه آن دیاربنام«اورته بلاقی»کارمندوزارت زراعت بودم.
بامعمائی که رفیق راننده برایم ایجادکرده بودوذهنم رارهانمیکرد بعدازچنددقیقه ای، عقب جنگلک، درمنطقه آقاعلی شمس که دردامنه کوه واقع است، رسیدیم.
حوادثی درزندگی انسانها رخ میدهدکه بسیاردقیق درذهن آدمی حک میشود. حوادث این روزدرذهن من چنین شده است.
رفیق راننده وقتی موتررانگهداشت، درزد واندکی بعدداخل حویلی بزرگی شدیم که اطاقهابالاترازدروازه دردامنه کوه ساخته شده بودند. روی همرفته محوطه بزرگی راطی کردیم ووارددهلیز خانه های خشت سازی شدیم که دیوارهای بیرونی رنگ نشده بود. دهلیز مستقیم بودوبا زاویه 90 درجه به طرف راست ادامه می یافت. اطاقهای سازمان مخفی دردست چپ قرارداشتند. وارداولین دروازه ای شدیم که به اطاق دیگری هم راه داشت. دورفیق درآنجازندگی میکردند. با نامهای اصلی شان معرفی شدم؛ رفیق «اشرف سرلوڅ» ورفیق «مالک پرهیز». رفیقی که مراتاآنجا انتقال داده بود به رفقا«اشرف» و«مالک» دساتیرجداگانه ای دادومقداری هم پول برای مصارف گذاشت ورفت.(بعدهابارفیق اشرف درروزنامه حقیقت انقلاب ثورورفیق مالک دردستگاه کمیته مرکزی حزب همکارشدیم). ندانستم اوکیست، چه نام داردودرسازمان مخفی چه سِمتی دارد. همین قدردانستم که باید ازکادرهای بلندپایه حزب باشد.
روزهادرمخفیگاه جدیدبا بحثهای گوناگون بااین دورفیق وکتاب خواندن فوق العاده خوش میگذشت. روزی رابیادمی آورم که رفیق تنومندوپرنشاطی بنام «ولی پرهیز»درمخفیگاه مابه دیدن برادرش «مالک» آمده بود. این رفیق به قدری صمیمی ورفیق دوست ومهذب بودکه تاآدم ازنزدیک بااوآشنا نشده باشد نمیتواندتصورش رابکند. آدم تردستی هم بود؛ یکبار«تیکه»(نوعی بازی باورق) بازی میکردیم باشوخی ورق های بازی را خوب به هم زدوتقسیم کرد. درآخرتیم حریف رالاریس کردیعنی سیزده قطعه یک جنس رابرای خودتقسیم کرده بود. اوکه اکادیمی پلیس راتمام کرده بود، بعدازشش جدی به حیث سریاورزنده یادرفیق ببرک کارمل چندسالی ایفای وظیفه کرد.
باری روزاول فقط چنددقیقه ازرفتن رفیق مسئول(همان رفیق دریور)نگذشته بودکه رفیقی لاغراندام وبسیارخوش صحبت وصمیمی وارداطاق شدوخودرامعرفی کرد: «محمودکارگر» رفیق «محمودکارگر»مخفی نشده بودزیراخلقی هااورانمی شناختند، اوهمراه باخانواده اش که متشکل ازمادرقهرمان ویک خواهرویک برادرش بود، درنیمه دیگریعنی درسمت زاویه قائمه بااطاقهای مازندگی میکرد. اصلاًخانه رارفیق «محمودکارگر» به کرایه گرفته ونیم آنرادراختیارسازمان مخفی حزب قرارداده بود. ازهمان لحظه رفاقتی فوق العاده صمیمانه بین ماایجادشدکه تاامروزباهمان زیبائی دوران مبارزات مخفی ادامه دارد. بعدازشش جدی، اوبه یکی ازمسئولین اتحادیه های صنفی افغانستان مبدل شده بودوباوقف فراوان تاآخرین روزهای حاکمیت حزب به مبارزه خودادامه داد. هم اکنون اوبازنشسته است ودرکابل زندگی میکند.
کمترازدوهفته ای اززندگی درمخفیگاه جدیدنگذشته بودکه رفیق «ولی» مرااحضارکرد. بانشاطی فراموش ناشدنی روانه مخفیگاه رفیق «ولی» که همان منزل رفیق «نیک محمددلاور»بودروان شدم وطوریکه دربالا آمدبارفیق «آصف دین» دیدارتنظیم شده بود. رفتن به دیدن رفیق «ولی» برایم مثل این بودکه پروازمیکنم. درفرانسه بانشرات حزب توده ایران آشنائی بالنسبه خوبی پیداکرده بودم وازقصه های رزمندگان آن دردوران رژیم ترورواختناق شاه اززبان شاهدان وحاضران درصحنه های نبرد هم مطالبی شنیده بودم. بادرنظرداشت این مطلب، مبارزه مخفی درکادریک حزب انقلابی برای من اوج عروج روانی بود. ازخوش شانسی اولین مسئول من(رفیق ولی)نمادآن تصوری بودکه ازیک مبارزانقلابی درجریان مبارزه مخفی داشتم. دیدارهای قبلی بارفیق «ولی» برایم بسیارخوش آیندوآموزنده بوده ودرذهنم جاگرفته بود.دربخشهای بعدی بیشتردرباره رفیق ولی خواهم نوشت.
*******
بارفیق «نیک محمددلاور»دراولین ماهائی که سازمان حزبی درمکتب اشرافی استقلال(پسران ظاهرشاه ودوپسرمحمدداودفقیدوکلوله سنگهای دیگری ازخانواده های اشرافی دراین مکتب درس میخواندند)ایجادشددوست ورفیق شدم. زنده یاد«امین افعانپور»اولین منشی حوزه حزبی مابود. تاسال1347که ازاین مکتب فارغ شدم جمع مامتبارزترین گروه مجموع شاگردان لیسه استقلال بود.
چه جمعه هائی راکه دراین سالها جمع ما، درمنزل رفیق «نیک محمددلاور»که زندگی مرفهی داشت وتازه خانه زیبائی بادرخت های بزرگ درکنار رودخانه درجاده ای مقابل لیسه حبیبیه آبادکرده بودند، میله نمی رفتیم. بعدهاهریک پراگنده شدیم «نیک محمد»رفت کیف دراتحادشوروی برای تحصیل، «سلام شرر»ومن رفتیم فرانسه، زنده یاد«امین افغان پور»که درآن زمان رهبروبزرگ گروه مابود ازدواج کرد، «دستگیر»و«حفیظ اشرفی»(که تاامروزبخاطرشرافت وگذشت ومهربانی هایش به طورمعکوس کَرَک می نامیم اش)باهمان لبخندصمیمانه همیشگی شان همانی ماندندکه بودند، «نجیب»(برادرامین افغانپور) تخلص «سرغندوی» رابرای خودانتخاب کرد، «ربیع سمیعزی» ماندوعشق فراوانش به فیلمهای امریکائی(درشناخت هنرپیشه هاوقصه های زندگی شان، ازهمه مادست بالاترداشت)، «حیدر»غرق دررویاهای پاک جوانی اش ماند، «ابراهیم» تره خیل کم پیداترشد(یگانه رفیقی که درجمع مادانش آموزلیسه استقلال نبود)، زنده یاد«نجم الرحمن» که بعدها«مواج» شددرجمع ماآمد، «عطاءالله رادمرد»به عنوان رفیقی که بالاآمده واحتمال داده میشد که بسیارهم بالا خواهدرفت، «ایوب» و«جمعه خان» برادرکوچکترش ورفقای دیگری ردگروه ماراتعقیب میکرد، وگروه ماکه پاطوقش روزهای پنجشنبه عصرمنزل «امین افغان پور»بودوازآنجا سینما(آریانایاپارک) میرفتیم، ازهم پاشیدولی ازراه دوردوستی هاصدچندان شد. درآن زمانهایگانه وسیله قابل دسترسی تماس برای ما، نامه بودکه ذریعه پُست می فرستادیم. «نیک محمددلاور»ازشوروی برایم منظماً مینوشت وعکسهای خودرامی فرستادومن جواب میگفتم. هرهفته درپاکتهای پیش پرداخت پُستی بنام آئروگرام به «امین افغان پور»نامه مینوشتم واوجواب میگفت. برای خانواده هرماه یک یادوبارمینوشتم. «نیک محمد»همچنان پرشورودریائی ازهیجان وکوهی ازایمان بود. درباره رفیق «نیک محمددلاور»بایدکتابی نوشت که حق مبارزات قهرمانانه این فرزندخلف خلق افغانستان رابجا آورد. امیدوارم بتوانم درخاطره دیگری مقداری این دینی راکه شهادت خونین این رفیق قهرمان وطن به گردن همه اعضای حزب گذاشته است، اداکنم.
فاصله ای که باپراگنده شدن مادرمیان افتیده بود، هیچ خللی درمحبت رفیقانهً ماواردنکرد. تنها، امابعداز7ثور1357 وانتصاب «امین افغانپور»به حیث معاون وزارت کلتوروموضع گیری های جدید اوبودکه چون ماده انفجاری نیرومندی پایه این دوستی دیرینه رافروپاشاند. ازاین زمان به بعدبا«نیک محمد»دوستی بسیارمستحکمتری جای های خالی راپرکرد. اگردرکارعظیمی که «نیک محمد»درپیشروداشت موفق میشد، به احتمال قوی سرنوشت حزب وکشورماطوردیگری رقم میخورد. گذشته ازهمه درزمان تسلط حاکمیت«وحشت وننگ» خانه رفیق «نیک محمددلاور»به یکی ازبهترین ومطمئن ترین مخفیگاه های دوران مبارزه مخفی حزب مبدل شده بود.
********
راستی این رفیقی که مراازمیکروریان تاآقاعلی شمس انتقال دادکه بودوچه شد؟ دربخشهای دیگر دراین موردخواهم نوشت.
از آن روزی که ازدم تیغ جلاددررفتم تارسیدن به ششم جدی انبوهی ازحوادث دیگری اتفاق افتادکه ذکر هریک تااندازه ای کمک میکندتاآن روزگارراروشنترببینیم. درآینده ای نزدیک خواهم نوشت. دراین جافقط ازیکی ازمیان آن حوادث یادمی کنم که؛ درباره رفیق «ضیاءالله عزیز» است. اوازفرانسه درشرایط ترورواختناق به دستوررفیق «نوراحمدنور» به داخل کشورآمدومبارزه مخفی راباظاهرخلقی آغازکرد. حوادثی براو وبرمن گذشت که دربخشهای بعدی تقدیم حضورتان خواهم کرد.

قسمت چهارم

از دوران مبارزات مخفی حزب در طول سالهای 1357 و1358- تاسقوط اهریمن خاطرات فراوانی دارم ولی درمیان انبوه این خاطرات یک چهره پرنور انقلابی بیشتر ازهمه در ذهنم می درخشد؛ چهره ای از تبار مردان اراده وایمان و با شخصیتی بلورین وپرجذبه . این انسان والا رفیق”ولی” است که بعد ها به نام «ولی کمیته شهر” مشهورشد. یکی از افتخارات بزرگ زندگی حزبی من اینست که در شرایط مبارزات مخفی حزب، معاون اوبودم. باری برای مدت بیشتر ازیکماه در یک اطاق درمنزل “نیک محمد دلاور”،یکی از بزرگترین قهرمانان حزب ما که خودزندانی بود وشهید شد، بسر بردیم. این مدت کافی بود تا همدیگر را ازلحاظ خصوصیات اخلاقی بیشتر بشناسیم. این دوره رامن برای خود یک شانس بی نظیر میدانم. دراین مدت از تحلیل های حزب درطول سالهای زیادی که من در فرانسه بودم ودر صحنه داخل حضور نداشتم، سیراب شدم. رفیق”ولی” سیاست را خوب درک کرده بود وخوب تحلیل میکرد. اواز جزئیات هم باخبر بود.بی جهت نیست من اورا استادخود میدانم.
ما دوبار باهم در خانه این مردمانی که برایم مقدس هستند، مدتهای بالنسبه طولانی زندگی کردیم. با راول رفیق “فرید مزدک” هم یک هفته ای بامادر همین مخفی گاه بسر برد که خاطرات خوشی ازآن دارم. بعد از اینکه از هم جداشدیم چندین بار بروشور های کمسومول راکه به زبان فرانسوی بود می فرستاد تا برای استفاده جوانان ترجمه کنم. انجام این کار برای من لذت عجیبی داشت وبا سرعت زیاد وبا علاقه فراوان این بروشور هارا ترجمه میکردم وبرایش می فرستادم.
باری وقتیکه درحدود دویاسه هفته قبل ازشش جدی، درزمان معین به مخفی گاه رفیق «ولی» درمنزل رفیق «نیک محمددلاور»حاظرشدم رفیق «آصف دین»(یکی ازشش رفیقی که سازمان مخفی رارهبری میکردند) منتظرم بود. این دیدارآن معمای ایجادشده هنگام صحبت بین راه میان میکروریان وآقاعلی شمس راحل کرد. رفیق «آصف دین» راقبلاً یکباردیده بودم ورفیق «ولی» گفته بودکه اویکی ازاعضای کمیته رهبری مخفی حزب است که میخواهدبامن آشناشود. بیادم آمدکه درآن دیداررفیق «آصف دین» درباره ایجادسیستم رمزی برای انتقال مطالب دردرون سازمان مخفی به کمک یکی ازرفقای سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، صحبت کرده بود(بعدهادانستم که منظوررفیق «جمیله پلوشه» بوده است). دراین دیداری که نفس محبت رفیقانه واعتمادعظیم برآن مستولی بودرفیق «آصف دین» به نمایندگی ازرهبری مخفی حزب بمن دستوردادکه آماده باشم تااطلاع دهندچه زمانی بایکی ازرهبران سازا(سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان)که استاددانشگاه کابل بود، درباره وحدت عمل برای سرنگونی حاکمیت خلقیهاازجانب کمیته رهبری مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مذاکره کنم. رفیق «آصف دین» یادآوری کردکه رفیق «نسیم جویا»قبل اززندانی شدن بارفقای «سازا»وظیفه مذاکره ازجانب مارابه عهده داشت. بعداززندانی شدن رفیق «جویا»وبنابرتشدیدفشارهاازجانب «کام» رفقای سازائی تقاضاکرده بودندکه ازجانب ماکسی معرفی شودکه برای آنهاشناخته شده باشدتابااطمینان مذاکره کنند. تصادفات روزگاراین افتخاررانصیب من کرد؛ این اعتمادی که ازجانب رهبری حزب برمن شده بودتابایکی ازسازمانهای بزرگ انقلابی آن زمان به نمایندگی ازحزب ما مذاکره کنم، یکی ازافتخارات عظیمی است که درزندگی مبارزاتی ام داشته ام.
ششم جدی1358 هزاران تن راازشکنجه های حیوانی ومرگ حتمی وملیونهاتن راازبدبختی های بزرگ نجات داد. باپیروزی ششم جدی مذاکره ای که موظف به انجام آن بودم منتفی گرید؛ حالادیگررفقا میتوانستندعلنی به مذاکره بپردازند. چنانچه بعدهااین مذاکرات به نتائج بسیارمفیدعملی انجامیدوپست هائی مانندمعاونیت صدارت، وزارتخانه های پلان، عدلیه وصنایع خفیفه وپست های فراوان دیگری دردولت به رفقای «سازا»تعلق گرفت.
********
سیستم رمزی ای که به وسیله رفقا«آصف دین» و«جمیله پلوشه» ایجادشده بود، بسیارساده بود: ازتسلسل ارقام دوعددی برای معادل سازی باحروف کارگرفته میشد. برای اینکه بادست یابی دشمن به یک یادوویاسه حرف، بقیه حروف افشانشود، ازانقطاع بعدازچند حرف درتسلسل اعداد ومعادل گذاری کارگرفته میشد. دراین سیستم کلیدرمزکه عبارت ازهمان معادل های اعداد باحروف بودبایدبه خاطرسپرده میشد.
زمانی رسیدکه مااستفاده بزرگی ازاین کلیدساده رمزکردیم: آوانیکه «حفیظ الله امین»، «نورمحمدتره کی» رابه قتل رسانید، شعارعوامفریبانه:« قانونیت ، مصئونیت، عدالت »راهرسوئی ودرسرهرکوچه ای جارمیزدند. درهرگوشه شهر، درسخنرانی های مزخرف جارچیان رژیم، درهربرنامه ای این شعارچنان باتکراربه ابتذال کشانیده شدکه سابقه نداشت. «امین»برای پوشانیدن اعمال جنایتکارانه خودلیست دوازده هزارنفرراکه درزندانها ودرپولیگونهای قوای چهاروپانزده زرهداردرپلچرخی به کمک باندجنایت پیشه خود(مسلماً با اطلاع رهبری حزب و«نورمحمدتره کی») به خاک وخون کشیده بود، درروی دیوارهای وزارت داخله نصب کردومسئولیت همه رابه گردن«نورمحمدتره کی» انداخت، ولی مردم به آن باورنداشته وبه آن پشیزی ارزش قایل نبود؛ مبرابودن «امین» وباندجنایتکارش دراین قضایادورازتصورمردم بود. درکنارتبلیغات پرسروصدا، بااستفاده ازشیوه های نفرت انگیزوعوامفریبانه ظاهراً شرایط زندانهاراهم کمی سبک ترساختند. براساس قواعدجدیدزندانیان میتوانستندهرهفته لباس ومقداری موادخوراکی ازجانب خانواده های خوددریافت کنند. با استفاده ازاین امکان جدیدخانواده ماهم مقداری پول رادرلای لباسها برای برادرم «سلطان علی کشتمند» که ظاهراً حکم اعدامش به حبس ابدتغییریافته بود(ولی درآخرین روزهای حیات رژیم میکروب کشنده هیپاتیت (مرض «زردی») بنام ویتامین دروجودش تزریق شده بودکه فقط معجزه 6جدی اوراازمرگ حتمی نجات داد)فرستادند. برادرم همه پولی راکه برایش فرستاده بودند، به سربازی میدهدتانامه اش رابه دوکان پسرخاله پدرم، زنده یاد«غلام سخی» که درنبش کوچه اصلی شوربازاردکان میوه خشک فروشی داشت برساند. همان روزعصرنامه برادرم توسط رفیق«کریمه کشتمند» همسربرادرم به دست من رسید.
رفیق «صابرمحسن»(برادررفیق جنرال«آصف الم» فعلاًدردانمارک زندگی میکند)دربخش کارمندان وزارت زراعت با رفیق «یعقوب منگل» ورفیق دیگری تنظیم بود(همان رفیقی که درشبی که کارمندان«کام»باهژده نفراورادرقلعه شاده آورده بودند، تامراشناسائی کند). روزی رفیق«صابر»درمخیگاه قلعه شاده آمده واطلاع دادکه ازطرف وزارت زراعت برای یک دوره کارآموزی دوماهه به هندوستان، معرفی شده است. مانند هرحزبی پابنداصول درچنین شرایطی آمده بوداجازه سفربگیرد. درچنین حالتی که نامه برادرم به گمانم یک روز قبل ازآن رسیده بود، ازاین فرصت طلائی استفاده کردیم؛ هردو مشترکاًمتن نامه برادرم رابه رمزدرآوردیم ودرروی کاغذتوالت که نرم است وبه سادگی لونمی رود، نوشتیم. کلیدرمزهم بادقت بخاطرسپرده شدورفیق «صابر»نامه رادرلای کرتی خوددوخته وروانه هندوستان شد. درفرانسه نامه هارابه آدرس برادرم «عبدالله کشتمند»می فرستادیم، تابه رفقای تبعیدشده رهبری بسپارد(رفقانور، بریالی وداکترنجیب)وآدرسش رابه رفیق صابرسپردم.
مدتی بعد شش جدی فرارسید. درگیری با کارهاوجنجالهای بعدازشش جدی همه این مطالب راازیادمابرد. مدتهابعدروزی بارفیق زنده یادما«محمود بریالی» قدم می زدیم که ماجرای این نامه رابرایم قصه کرد: {{روزی رفیق«عبدالله» نامه ای رابرای ماتسلیم داد. هرجمله ای ازنامه رفیق «کشتمند»راکه بایادآوری ازوفاداری اش به راه حزب آغازشده بود، یکی ازرفقامیخوانداشکهای ماباشدت جاری بود.}}. چنین بودسرنوشت استفاده ازاین سیستم رمزی برای مادریکی ازمواردضروری.
********
درآخرین سال اقامت درفرانسه، بعدازآنکه وحدت دوبخش حزب(خلقی وپرچمی) صورت گرفته وکارهابروفق مرادهردوطرف پیش میرفت، شخصی به نام «نجیب منلی» ازکابل تعرفه حزبی(معرفی نامه عضویت درحزب درصورت انتقال ازیک بخش به بخش دیگری ازحزب)آورده بودودرسازمان حزبی ماتنظیم گردید. به علت اینکه یگانه عضودارای سابقه خلقی حزب مادرفرانسه بود، همواره ازومراقبت میکردیم.وروابطی بسیارصمیمانه داشتیم. زمانیکه رهبری خلقی حزب رابه شیوه گشتاپوئی ازوجودپرچمی هاتصفیه کرد، مسلماً«نجیب منلی» که درفرانسه بودبه مشکل رفقای مامبدل شده بود. دراین زمان رفقا«نوراحمدنور»، زنده یاد«محمودبریالی» وشهیددوکتور«نجیب الله» باخانواده های شان درفرانسه درسایه کمک حزب کمونیست فرانسه زندگی میکردند.
********
رفیق «شفیع ظفر»تازه ازفرانسه برگشته بود. دردوران تحصیل هردودرشهرتولوززندگی میکردیم. هنگامیکه بعدازفوت پدرش درهمان سال 1978(1357خورشیدی)به افغانستان برگشت بعدازاندک مدتی به وزارت زراعت مراجعه کردوبکاردولتی گماشته شدوچون قبل ازتحصیل کارمندآن وزارت بود ومزیدبرآن دوکتورادررشته زراعت ازفرانسه داشت، به آسانی اوراپذیرفتند. رفیق«شفیع ظفر» درجلسه عمومی سازمان حزبی مادرفرانسه که دراواخر سال1977 دائرشد، شرکت نکرده بودودرنتیجه«نجیب منلی»که درشهردورترازتولوز زندگی میکردوتازه همان سال به فرانسه آمده بود، اورانمی شناخت. درکابل هم خلقی هابه او شک نبردندکه عضوحزب است.
رفیق «شفیع ظفر»اطلاع دادکه «ضیاءالله عزیز»ازفرانسه برگشته وبه خلقی هاپیوسته وباشدت درتبلیغات آنهاسهم میگیرد. این رادیگرنمیتوانستم قبول کنم که «ضیاء» میتواندخیانت کند. چه روزهای خوش وپرازتفاهم کامل راباشوروهیجان درشهرتولوزدرکنارهم بوده ایم. چه قدردرفعالیتهای حزب همواره حاضروآدم متواضعی بود. نه! نمیتوانستم باورکنم که رفیقی راکه دروجود«ضیاء»میشناختم میتواندخیانت کند. رفیق «شفیع ظفر» دراثراصرارمن پذیرفت برایش پیامی بدهد. پیام کوتاه بود: میخواستم اورامخفیانه ببینم. پیام راخیلی عاجل برایش رسانید وقرارتعین شد.
«محبوب نظام» برادرکوچک رفیق «حمیدنظام»که تازه جوان پانزده شانزده ساله ای بود به عنوان عضورابط این دیداررادرمنزل خانوادگی خود تنظیم کرد. هیجانی راکه درلحظه دیداربا«ضیاعزیز»رخ دادنمیتوان باکلمات افاده کرد. هنگامیکه اوراباآن آرامش ولبخنددائمی اش دیدم، اشک درچشمانم حلقه زده بود. هنگام اقامت دوره تحصیل درتولوز، روابط خارق العاده صمیمیت، مارفقای حزبی رابهم پیوندمیداد. این احساس بخصوص درشرایط بحرانی بسیارنیرومندترمیشود. فکر میکردم قلبم بسیاربزرگ شده و«ضیاء»رادرداخل آن می بینم. چقدرشادبودم که اصلاًدرمخیله ام لحظه ای هم خطورنکرده بودکه این انسان شریف کم بدیل میتواندبه آن ایدآلهائی که درطول شش سال دراوج شورجوانی باهم شریک ساخته بودیم، بی اعتنائی کند تاچه رسدبه خیانت. بعدهاکه درشعبه روابط بین المللی کمیته مرکزی حزب همکاربودیم، روابط مانمونه واربودوهمواره ازهمکاربودن بااوفوق العاده شادبوده ام.
اولین سوالم این بود:چه شد؟ باهمان خنده پرازنشاط وصفایش گفت: عضورابطم رانیافتم. ازقرارمعلوم عضورابطش زندانی شده بود. رفیق «نوراحمدنور»، ازمیان رفقای سازمان حزبی درفرانسه رفیق «ضیاءالله عزیز»راکه قبلاًدرشهرتولوزباهم درس میخواندیم وعضوحزب بودیم، برای کارمخفی حزبی به داخل افغانستان فرستاده بود.رفیق «ضیاء الله عزیز»به یک خانوادهء فرهنگی باوضع خوب اقتصادی متعلق بود. درکنارپل گذرگاه درمنزل بزرگ وخوبی زندگی داشتند. بگمانم ازمخفی گاه عقب جنگلک بودکه نزدش رفته وشبی رادرمنزلش گذشتاندم. درباره وضع موجودبسیارصحبت کردیم وخاطرات شیرین تولوزرانیزبیادآوردیم که درآن زمان برای هردوی مابسیارتازه بود.
دراخرین هفته هاوشایدروزهای قبل ازششم جدی رهبری مخفی حزب دستوری صادرکردکه برمبنای آن رفقا درحدودتوان کارزارجمع آوری کمک مالی ازدوستان قابل اعتمادوخانواده های خودرابه راه اندازند.باری بارفیق «ضیاءالله عزیز»مشکل مالی سازمان رایادآوری کردم. گفت ببینم چه میتوانم. باهم قرارگذاشتیم. درروزموعوددرعصریکی ازروزهای قبل ازششم جدی دریکی ازجاده های فرعی منطقه نزدیک به پل سرخ، باآرامش ولی سرزنده وشاد روی قرارحاظرشد. یک بسته ده هزارافغانیگی رابمن دادوگفت عجالتاً همین قدرشدکوشش میکنم به زودی بازهم بیاورم. وقتی پول رابه رفیق «ولی» سپردم تعجب کرد. ده هزارافغانی درآن زمان، به ویژه برای ماپول زیادی بود. بعدازشش جدی که فقط چندروزی بعداز آن رخ داداین ده هزارافغانی وسیله خوبی شد برای مصارف روزمره رفقائی که دردفترناحیه حزبی فعال بودندوتاهنوزسیستم کمک به حرفه ای های حزب سازمان داده نشده بود.
********
نمیدانم به کدام دلیل این دوهفته سه اخیررادرهمان مخفیگاه بارفیق «ولی» سپری کردم؛ علیرغم اینکه هردومیدانستیم که برپایه اصول مبارزه مخفی، زندگی کردن مسئول یک بخش سازمان ومعاونش دریک محل نادرست است. مهمتراینکه رفیق «ولی» تشکیلات ناحیه رابارمز نوشته و به مادربزرگواررفیق «نیک محمد»سپرده بودکه درصورتیکه اگرزندانی شد، آن یاداشت رمزی رابه من بسپارد.

درجریان همین روزهای برگشت به مخفیگاه رفیق «ولی»، هواتازه گرگ ومیش شده بودکه رفیق «آصف دین»به مخفیگاه ماآمده وقرارقیام برعلیه رژیم خلقی رابرای فردای آن شب بماابلاغ کرد. میبائیستی به تمام حلقات اطلاع بدهیم تاآماده باشند.
در این شب پدرقهرمان«نیک محمد دلاور»(دگروال متقاعد«نیازمحمدخان دلاور»)باهیجان وشوریک جوان پرشور، رفیق «ولی» راباموترکوچک فولکس واگون خودبه آدرسهای موردنیازش بردتاافرادی راکه درحلقه های تحت رهبری اش بود، ازدستوررهبری حزب درباره قیام مطلع بسازد.
من هم باهیجانی توصیف ناپذیرراهی آدرسهای رفقاشدم. گام نخست قلعه شاده بود. این بخش آسان کاربود. امابعداً، حوادثی درهمین شب رخ دادکه قصه آن خالی ازدلچسپی نیست: تازه ازکوچه ای که درنزدیکی حوزه ششم امنیتی قرارداشت، درحال پیوستن به جاده اصلی بودم که روشنائی موتری رادیدم. باعجله عینکهارادرآورده وخودرابه آن رسانده ودست دادم. مشکل بینائی درشب بدون عینک، حوادث راطوری رقم زدکه تنهادریک متری موتربود که نشان سرخ خلقی راروی دروازه موترقایق مانند فولکس واگن وزارت داخله دیدم. راه وفرصتی برای عقب گردوجودنداشت. راننده شیشه پنجره خودرابازکرد. آناً تصمیم گرفتم وبالحن تیپیک دهاتی وکمی هم ستنگ وارپرسیدم«شارمیرین(به شهرمی روید)بیادر؟» صدای خشنی گفت:«نی بروبان ما». بلائی بودوردشد. طرفه حکایتی است که درحدوددوماه بعدازششم جدی که مسئولیت «حقیقت انقلاب ثور»راداشتم، روزی «خلیفه نظر»دریوراهل پنجشیرکه قبل ازمن با«محمدعیان عیان»، رئیس«دثورانقلاب»کارمیکرد، پرسیدکه آیاتقریباًدوماه قبل شبی درنزدیکی حوزه ششم امنیتی به موتر قوماندان حوزه امنیتی ششم «دست داده» ام؟ چنین حادثه ای هیچگاه ازیادنمی رود. باتعجب فراوان گفتم بلی این من بودم ولی توچطورمیدانی که من بودم.گفت که صدایم بیادش مانده. قصه جریان آن شب برایم بسیارجالب شدواوتوضیح داد: ازقضاقوماندان حوزه ششم امنیتی، با«عیان عیان» دوست ورفیق بوده واین یکی گاهی شبهاآنجا می رفته وباهم خوش گذرانی میکردند. اتفاقاً همان شب دریورقوماندان حوزه مریض بوده وبرای رفتن به گزمه به «خلیفه نظر»دستورداده اند تاموتررابراند.آری ! گاهی انسانهاچقدرمیخواهندازهم دورباشنددرحالیکه سرنوشت چقدرآنهارااتفاقی نزدیک درکنارهم قرارمیدهدوخودازآن بی خبراند.
روزهشتم جدی 1358هنگامیکه دردفترروزنامه ای که هنوزهم تاچندلحظه قبل ازآمدنم درانجا«دثورانقلاب» نام داشت، نمیدانستم وقتی که«محمدعیان عیان» دربرابرم نشسته ودرجمع کارکنان روزنامه به حرفهایم گوش میداد، همان کسی بوده که اگر آن شبی که باقوماندان حوزه شش امنیتی مرامیشناخت ازآن وقت به بعدوجودم شاید درپولیگون های قوای 4یا15 زرهداردرزیرخاک میبود.
ماجرای انشب درهمینجاختم نشد؛ وقتی کمی پائین تربسوی سرکاریزبروید دردست چپ قبرستان بالنسبه بزرگ وبیابان گونه ای درآنجا پهن شده است که فقط درروز میتوانیداینجا وآنجا سنگهای درزمین فرورفته قبرهاوگاهی هم بلندی های دورازهم راببینید. شب هاده هاسگ ولگردوبعضاً هم خطرناک درقبرستان بی صاحب ازاین سوبه آن سوپرسه میزنندوگاهی هم گروهی بیک سومیدوند. بانجات یافتن ازشربلیه موترخلقی واردهمین قبرستانی شدم که درواقع زمین سخت وخشک وبعضاًهمواری بیش نیست. من ازکودکی ازسگ بسیارترس دارم. بیادم می آیدکه یازده – دوازده سالی بیش نداشتم که برادرم «عبدالله» مرابه خانه یکی ازرفقایش به نام «عالم»که هردودانش آموز لیسه استقلال بودندورمزورازسیاسی هم باهم داشتند، فرستاده بودودرآنجاوقتی درزدم سگ بزرگ گرگ مانند آنهابیرون شدوبه دستم چسپیدودندانهارادرآن فروبرد. دستم حسابی خونی شدکه کمی تاکنون هم نقش خفیفی ازآن باقی است. باچنین پس منظری وقتی واردقبرستان شدم تامیان بُرزده وزودتر خودرابه جاده سرای غزنی برسانم وتکسی بگیرم، که به یک بارگی ده هاسگ ولگردباسرعت وهمره باهم ازروبرومیدویدندوازکنارم ردشدند. شنیده بودم که اگر آدم ازخوددربرابرسگ ترس نشان ندهد، سگ به او کاری ندارد. بهرحال این مرحله بسیارمشکل راهم پشت سرگذاشته شد وباتکسی به خانه رفیق «حمیدنظام»، درحصه دوم کارته پروان خودرارساندم تاازآنجابه رفقای دیگری که دراین بخش شهراقامت داشتند، دستورحزبی رسانیده شود.

قسمت پنجم

رفیق«نیک محمددلاور»تازه ازشوروی برگشته بودودرریاست عمومی«دتیلوملی موسسه» (موسسه ملی نفت) به کارشروع کرده بود. اعتمادبسیاربزرگی بین مادرطول سالهاقوام یافته بود. هنوزکمیته مخفی رهبری حزب ایجادنشده بود.از وضع اختناق آوراداره ودفترخودسخت ناراحت بود. یکی از امینی های بسیارمتفرعن ونادان رئیس آن اداره بود. روزی رئیس به طوروقیحانه ای رهبران ماراتوهین کرده بود. عصرکه باهم دیدارداشتیم باعصبانیت گفت دلم میخواست ازدوبازویش گرفته وازمنزل سوم به پائین پرتش کنم. اواین راجدی میگفت وتوانش راهم داشت. رفیق «نیک محمد»دراین اوضاع حوصله اش بکلی سررفته بودومیگفت که این خلقی هاحدی برای وقاحت نمی شناسندوغیرازخودشان کوچکترین احترام ورعایت دیگران رادرنظرنمیگیرندوگذشته ازهمه استبدادبی سابقه ای رااعمال میکنند. عامل همه بدبختی هارادروجود«حفیظ الله امین» واعتمادبی حدوحصر«تره کی» به اومیدانست. بعدهاباگروه رفقای ارتباطی خودش تصمیم گرفته بود«امین» راکه غده خبیثه میدانست نابودکند. به اجازه رهبری حزب برای اینکار نیازداشت. دراین زمان تنها زنده یادرفیق «نظام الدین تهذیب» که عضوکمیته مرکزی بود، تاهنوززندانی نشده بود. باید به اومراجعه صورت میگرفت. زنده یاد«تهذیب» باطرح اوموافقت کرده بود. رفیق افسری که درقوماندانی گاردوظیفه داشت وبارفیق «نیک محمد»تنظیم بود، انجام این کاررابه عهده گرفته بود. این هم ازحوادث نامیمون تاریخ است که پلان نابودی «امین» درآن مقطع به پیروزی نرسید.
بعدازدستگیری «نیک محمد»، آوانی که درمنزل پدری اش مخفی بودیم پدرش گاهی که پسرخودرایادمیکرد، بلافاصله میگفت: شکرخداکه شمارادارم. شما درجای «نیک محمد»قراردارید. برای اوکه شخص فوق العاده دین داری بود، «نیک محمد» مثل هدیه خداوندی بود. اورابسیاردوست داشت وبه وجودش سخت افتخارمیکرد.
«کاکا(عمو)دلاور»ماراهم بسیاردوست داشت زیرارفقای پسرارشدش بودیم. «کاکادلاور»عضوحزب مانبوداماازرفقائی که دردوره های مختلف درمنزلش مخفی بودند، مانند مهمان بسیارعزیزی پذیرائی میکردودرعرصه فعالیتهای مخفی رفقای ماازهرکمکی که ازدستش برمی آمد، دریغ نمیکرد. چیزی رابه نام ترس نمی شناخت. درگوشه حویلی اش که اطاق مابود، سرمی زد، بامامی خندیدوقصه میگفت. تمام علاقه وحواسش این بودکه برماسخت نگذرد. من به اندازه ای خودرامدیون این بزرگمردعیارصفت میدانم که نمیتوان حدی برآن قائل شد.
********
ساختمان سینمای پامیربعدازساختمان نیمه کاره وزارت مخابرات، بلندترین ساختمان کابل وافغانستان بود. این ساختمان درآن دوران به شیوه عصری ساخته شده بود. خلقیهاتازه براوضاع به نحوخودشان مسلط شده بودند: پایان بهار وآغازتابستان 1357 بود که پرچمی هارابه اصطلاح سربریده بودند، اخوانی هاهنوز درتمام نقاط افغانستان جنگ رابراه نینداخته بودند، دولت خلقی بیرق افغانستان رابارنگ سرخ ونشان(کلمه)«خلق» درقسمت بالائی آن باشان وشوکت ودرحضورنماینگانی ازکوریای شمالی وباپایکوبی های دیوانه واربرافراشتند. باچندتافرمان میان خالی هم درجهت اصلاحات ارضی(بدون تامین زمینه های عملی تطبیق آن)وچندمورددیگرکه همه درتضادصریح باروحیه اسلامی جامعه افغانی وبدون آماده ساختن زمینه های عملی تطبیق آنهابود، سروصدای تبلیغاتی بی سروپائی رابراه انداخته بودند. دراین روزگار، اوج اطمینان به خودواستکبارجبروتی خلقی هارامیشد درهمه جادید. از«حفیظ الله امین»بنام «قواماندان سپیده دم انقلاب» میخواستنداسطوره درست کنند. «نورمحمدتره کی» را«نابغه شرق» مینامیدندواوادعاداشت که ارتش نقش طبقه کارگر رادرانقلاب به نیابت ازآن «درشرایط نوین افغانستان»ایفامیکندوچرندیات دیگری ازهمین قبیل. درسراسرکشورفاصله گرفتن ازشعارهای دموکراتیک درعمل وخودنمائی وخودستائی ابلهانه حاکمان جدیدازیکسوونفرت بی پایان همه اقشارجامعه ازاین وضع ازجانب دیگرحالتی سخت بحرانی خفقان آوربه میان آورده بود. دراین روزگار کوچکترین اقدام مخالف وضعیف ترین صدای ناموافق راباشدیدترین شیوه هادرهم کوبیده وخفه میکردندوبه گفته«امین» حاضربودندمگس راباتوپ بزنندوباتفرعن میگفتندبرایما دوملیون نفرکافی است تاسوسیالیزم راتطبیق کنیم. نوعی اراده گرائی دیوانه واردرگفتارواعمال این جماعت ناپخته ولی بسیارمطمئن ازخودومتکبرموج میزد. دراین روزگار اصطلاح مشهوردوران استبداد«هاشم» خانی که میگفت« خانه هاموش وموشهاگوش دارند»باقوت تمام اعمال میشدوتمام ملت راازترس ازهمسایه های شان وحتی درخانه های شان به خاموشی میکشاندند. دراین روزگار مردم تشنه حرفی، کلامی، نشانه ای ازآزادی خواهی بودند. درچنین وضعی، رهبری مخفی تازه ایجادشده حزب دموکراتیک خلق افغانستان دراولین هفته های آغازبه مبارزه خونینی که درپیش روداشت، به پیمانه وسیعی به پخش«شبنامه»(تراکت)هاپرداخت. مااعضای حزب درمخفیگاه های خودبااستفاده ازکاغدکاربن به هزاران نسخه ازاین شبنامه هاراتهیه میکردیم وعمدتاً با استفاده ازتاریکی شب وبعضاً هم درروز، دردرون خانه های مردم، دم درب ها، درصورت امکان درمیان دانشجویان، کارگران ودرهرمکان مزدحم که برای مان ممکن بودآنراپخش میکردیم. رژیم که به یک دستگاه خفقان آور هارودیوانه ای متکی بود، بیشترازقبل به اختناق واستبدادکور وبهیمی روآورد. روزگاری بودکه کوچکترین خطاازجانب مبارزین به قیمت جان شان تمام میشد. درچنین روزگاری رفیق«عبدالرحمن دلاور»؛ عموی «نیک محمددلاور» روی بام ساختمان بلندسینمای پامیررفته وازآنجا بسته بزرگی ازشبنامه های تکثیرشده حزب رادرمیان ازدحام بزرگی که همیشه درآنجا وجودداشت پراگنده نمود. اوتمام ساحه وسیع آنجاراازآسمان باشب نامه های خودگلباران کرد. خودش باآن چهره همیشه خندانی که داشت برایما قصه میکردکه هنگام پائین شدن سریع ازپله هاباماموران«اگسا»برخورده بودوآنان پرسیده بودندکسی راندیده است که به بام رفته باشدواوگفته بودچرایک نفررادیده است که به طرف بام میرفت وخودش دررفته بود.
********
روزها، درمخفیگاه بارفیق ولی زودازخواب برمیخاستیم. دست وروئی میشستیم و«کاکادلاور»باخنده وشوخی همیشگی اش بادست پرازصبحانه مکلفی که درست میکردندوارداطاق میشدوباب قصه گوئی بازمیشد. اوحتماًچیزی برای گفتن داشت تاماراخوش نگهدارد؛ ازهر فرصتی برای نشان دادن محبت خودنسبت به مااستفاده میکرد. اصولاًدرچنین وضعی خانواده هاازوجودکسانی ازبیرون بالاخره خسته میشوندواگر رودررونگویندازوجنات شان برملامیشودکه خسته شده اندولی «کاکادلاور»ماچنین نبود. او باسینه فراخ وروحیه خارائین مشکلات روزگارراتحمل میکردودربرخوردباماجبینش چنان بازبود، چنان بامهربانی بامابرخوردمیکرد، که حتی درحالات عادی تصورش مشکل است. ازروزاول تاآخردرشیوه پذیرائی این خانواده شرافتمندازماهیچگونه تغییری واردنشده بود.
«کاکادلاور»عزیزوبزرگمردمابعدازمدت کوتاهی میرفت بیرون. معمولاًزندگی درمخفیگاه هابرای کسانی که زندگی پرتکاپوئی داشته اند، بعدازمدتی سخت دلتنگ کننده میشودولی روزهای ماچندان یک نواخت نبودوبه هیچ وجهی احساس دلتنگی نمیکردیم. «کاکا دلاور»برای ما تخته شطرنج وتخته کریم بوردراتهیه کرده بود. درطول روزباهم صحبت میکردیم. به تحلیلها وخاطرات جالب رفیق «ولی» باجانِ دل گوش میدادم ومقداری هم مطالعه میکردیم. عموماً عصرها یاشطرنج بازی میکردیم یاکریم بورد. درآخردرهردوی این بازی هابه اندازه کافی مهارت پیداکرده بودیم. بدین سان تمام روزما ازتنوع کافی برخورداربود.
یکی ازخصوصیات دیگرروابط حزبی درشرایط مخفی بین رفیق ولی ومن این بودکه برای همدیگرنام مستعار نگذاشته بودیم. گاهی اتفاق می افتادکه درصورت مکاتبه وفرستادن اعضای رابط همدیگررابانام کوچک اصلی همدیگر موردخطاب قرارمیدادیم. به صورت طبیعی چنین پیش آمده بود. وقتی بعدهادراین مورد می اندیشیدم به این نتیجه میرسیدم که علیرغم اینکه چنین برخوردی نشانه اعتمادخلل ناپذیردوجانبه بود، درعین زمان درصورت بروزشرایط بحرانی میتوانست منبع خطرباشد. بهرحال گذشت واین هم خاطره ای شدکه درذهن آدم باقی می ماند.
خاطره دیگری ازنام مستعاردارم که همیشه بیادم می آید: دراولین روزهای بعدازششم جدی مانند هرحادثه بزرگ گذشته، ساختمان رادیوافغانستان به مرکز رهبری سراسری مبدل شده بود. چنانچه عده ای ازرهبران خلقی هاراکه زندانی شده بودنددرهمین رادیو افغانستان دریکی ازاستدیوهای بزرگ ظبط برنامه هابرای چندروزجاداده بودند.
رفقای مسئول ازجاهای مختلف برای گرفتن دستوربه رادیو می آمدند. دربیرون ازساختمان رادیوودروازه ورودی ودربرابرهریک ازساختمانهای آن نظامیان حزبی مامورحفظ امنیت شده بودند. داخل هال ودرست پشت درب ورودی ساختمان مرکزی رادیو یکی ازافسران کماندوئی ارتش به نام رفیق«نظام» که قوماندان گارنیزیون کابل بود(گارنیزیون کابل درآن زمان قطعه نظامی کوچکی بود) برای حفظ امنیت، رفت آمدبه داخل ساختمان رادیوراکنترول میکرد. هرگاهی آنجا می رفتم باخوشروئی فوق العاده بامن برخوردمیکرد. دریکی ازروزهاکه هیچ کس دیگری درهال نبود، احوال پرسی گرمی ماننداولین روز بین ماردوبدل شدوزمانی که روانه دروازه ورودی اصلی دهلیزهای رادیو می شدم، ازعقب شنیدم که دوبارگفت:«سردار، رفیق سردار»باتعجب برگشتم وگفتم مراصدامی زدید؟ گفت بلی. پرسیم چرا وچگونه این اسم رامیداند. مرابسوی خودخواندوگفت: تومسئول حزبی من بوده ای. برایش گفتم من اورانمی شناسم. توضیح دادکه با رفیق «غوث وزیری»، افسرکماندوکه درحلقه های مربوط به مسئولیت من عضویت داشت درارتباط بوده واین اسم مستعاررااوبرایش گفته است. باردیگر واین بارسخت همدیگررادرآغوش فشردیم. متاسفانه نمیدانم او ورفیق«غوث وزیری» درکجا هستند وچه میکنند.
درارتباط باساختمان رادیوافغانستان، یکی ازخاطره های بسیارجالب برایم دیدارباجنرال «قادر»بود. دریکی ازروزهای اول بعدازششم جدی، شایدنهم ویادهم جدی بود که برای گرفتن دساتیرجدیدبه رادیورفتم. گفتندرهبران خلقی هارادراستدیوی ظبط زندانی ساخته اند، آنسوروان بودم تااین عالی جنابان راازپشت شیشه های اطاق بزرگ رادیوببینم که جنرال «قادر»ازدورباسرمستی همیشگی اش نمایان شد. بسویش رفتم تا سلامی برسانم دردوقدمی اش بودم که آغوش گشودوگفت:«تواسدهستی؟»باتعجب فراوان جواب مثبت دادم. قبلاًهیچگاهی باهم ندیده بودیم. دانستم که ازورای گفتگوهایش درزندان بابرادرم مراشناخته است.
*********
ششم جدی بود. هواکاملاًتاریک شده بود. شب باسردی وآرامش ظاهری سنگینی باتانی آغازمیشد. مانند همه روزهای دیگربارفیق «ولی»دراطاق خوددرمخفیگاه نشسته بودیم وصحبت میکردیم که صدای انفجارمهیبی شنیده شد. درپی آن غرش مسلسلهای ثقیل ازهمه سومانندبخشی ازارکستری که سمفونی یکنواختی رابنوازدوباشلیک راکتهاوتوپخانه، گاهی ریتم آن بهم میخورد، درهواپراگنده شد.بعدهادانستیم که همان انفجارمهیب که تمام مخابرات تلفونی رابه یکبارگی قطع کرده بودبوسیله زنده یادجنرال «گل آقا»که اولین رئیس سیاسی ارتش افغانستان شدوقبلاًافسرکماندوبوده است، سازمان داده شده بود. مادرکارته سه نزدیک ترازسایربخشهای کابل به تپه تاج بیگ که مرکزحوادث تعیین کننده آن شب بود، قرارداشتیم. تاختم زدوخوردهادرتپه تاج بیک صدای مسلسلها وانفجارات ازمحل مابه خوبی شنیده میشد. ماامادرگیرمعضله ای مانده بودیم: این غرش جنگ به چه معنی است؟ این انفجارات واین آتش گشودنهای پیهم مال کیست؟ چه حادثه ای درحال تکوین است؟ مال رفقای ماکه نمیتوانست باشدزیرااطلاعی دراین مورد نرسیده بود. بیادمابودکه اندکی قبل قصدقیام داشتیم وهمه گروه های مخفی رابرای نبردآماده کرده بودیم ولی قیام به علت مشکلات تکنیکی درنیروهای هوائی به تعویق افتاده بود. گاهی فکر میکردیم مال وطنجار ورفقایش بایدباشد. ولی میدانستیم که آنان(وطنجار، سروری وگلابزوی) درتابوتهای سربازان شوروی بعداززدوخوردبین طرفداران «تره کی» و«امین»به مسکوانتقال داده شده اند. ازجانب دیگر درحدودده روزقبل پروازهای منظم شبانه هواپیماهای غول پیکرشوروی آرامش راازآسمان کابل ربوده بود.«کاکا دلاور»ماهمه روزه برای ما ازبیرون خبرمی آوردمنجمله این که درسراسرفرودگاه کابل درهمه سوسربازان شوروی باتانکهای خودمستقرشده اند. اطلاعات وی دراین موردبسیاردقیق بودزیراقبلاً افسرنیروی هوائی بودوبافرودگاه کابل که ازآن استفاده نظامی وغیرنظامی میشد، آشنائی کامل داشت ورابطه عاطفی اش بانیروهای هوائی پابرجابود. حرف آخرمااین بودکه باموجودیت نیروهای شوروی ازچندین روزبه اینطرف درکابل، اخوانی هاوپاکستانی هاکه نمیتوانند کاری کنندواین امرباعث آرامش خاطرمامیشد.
اندکی بعدصدای رعدآسای زنده یادرفیق «ببرک کارمل» ازروی امواج رادیو، پایان دوران استبدادکبیررانویدداد.
کاکا«نیازمحمددلاور» بعدازاینکه روی بام منزل خودبه عنوان شکرانه پایان استبداد، چندفیرشادیانه راانجام داد، باعجله وشوروهیجانی که ازپیرمردی چون اوکمتردیده میشودوارداطاق ماشدوگفت مبارک! مبارک!؛ رفیق «کارمل» صحبت کرد.
اندکی بعد رفیق «آصف دین» بابازوبندسفیدواردمخفیگاه ماشد. سر نگونی رژیم خلقی رابه هم تبریک گفتیم. رفیق «آصف دین» به مادستوردادکه فرداباگروه هائی که باماتنظیم است درآدرسی عقب ساختمان پارلمان افغانستان حاظرشویم تابرای همه سلاح توزیع شود.
برای اینکه راحت ترومطمئن باشیم، کاکا«دلاور»باهرآنچه که ازانواع سلاح ها که دراختیارداشت مارامسلح است. خودش تفنگ جاغوردارچره ای رانگهداشت، تفنگچه چرخی زیبائی راکه ظاهرشاه به برادرش «دین محمدخان دلاور»زمانی که درپکتیاوالی بود، تحفه داده بودودردسته آن «المتوکل علی الله محمدظاهرشاه» کنده شده بود به رفیق ولی دادوتفنگچه کوچک اسپانیولی به من رسید. هریک به سوئی رفتیم؛ رفیق ولی برای انتقال دستوربه رفقائی که بااودرارتباط بودندرفت ومن روانه قلعه شاده شدم. رفتم تاازهمان جائیکه به قصدنابودی من آمده بودندومن اززیرریش شان دررفته بودم، فرمان حزب به همه گروهائی که درارتباط هم قرارداشتیم برای گرفتن قدرت رسانده شود.
********
هفتم جدی، صبح زودباگروهی ازرفقاازنزدیکی قلعه شاده به تکسی هاسوارشدیم. درراه، راننده تکسی میگفت تمام کابل راموی زردها وچشم آبی هاگرفته اند؛درهمه جا، روسهاباتانکهای خودموضع گرفته اند. ماحرفی نمی زدیم. وقتی که درجاده ای عقب ساختمان شورای ملی نزدیکی خانه ای که به وسیله سربازان شوروی حفاظت میشد، پائین شدیم، راننده باچشمان حیرت زده مارامی نگریست. همچنان وقتی که باکلاشنیکوف های جدیددردست روانه ناحیه چهارم «ب» بودیم، ژورنالیستهای جاپانی درکنارما موترخودرابه آهستگی میراندند وازمااجازه خواستندفیلم گیری کنند. برای آنان نیزچهره های ماجالب بودزیراهمه بالباسهای معمولی وطنی اکثراً کهنه، کلاشنیکوفهاراروبه زمین یاهوادرمشت خودمیفشردیم. ماکسانی برآمده ازماه هامبارزه مخفی مسلماً قیافه ای عجیب داشتیم.
********
درخانه ای مجلل بامحوطه بزرگ و درختها وچمنی منظم واردشدیم. تراس وسیعی باسنگ مرمردربرابردرب سالون پهن شده بود. روی تراس افرادزیادی درحال تنظیم کلاشنیکوف هاوجاغورهای مرمی خودوعده ای هم گرم صحبت بودند. درداخل سالون کلاشنیکوف های جدیدکه درمیان ورقه های کلفت کاغذپیچیده شده بودوهمه چرب بودند، ازصندوقهای بزرگ چوبی بیرون کشیده میشدوبنام هررفیق ثبت میشد. هیچکس مشکلی درزمینه استفاده از کلاشنیکوف نداشت زیرادرحدوددوهفته قبل که قراربودقیام صورت بگیردرفقای افسردرهرگروهی که بودنددیگران راازطرزاستفاده ازکلاشنیکوف آموزش دادند وگروه های حزبی که دربین آنهاافسرنظامی وجودنداشت رهنمای استفاده ازکلاشنیکوف رادراختیارداشتند.
فضای عجیبی بود؛ احوال پرسی ها، درآغوش کشیدن ها، روبوسیدنها، اشک ریختن هاوباچشمان پرازاشک همدیگررادوباره یافتن هاچهره ای عجیب وفراموش ناشدنی به این لحظه واین خانه داده بود. درنقاط دیگرکابل نیزچنین صحنه هائی حتماً وجودداشته است. دیده میشدکه تحمل یکسال ونیمه تسلط بربریت گشتاپوئی، ازدست دادن هزاران رفیق وپشت سرنهادن یک سال ونیم عذابی جانکاه درروان جمعی این جمع شریف وفدائی خلق هنوزهم سایه انداخته بود. جانهای خسته ای که به یکبارگی شگوفان شده بودند، رگه ها وخط رنج واندوه تحمل استبدادی وحشیانه راهنوزچون هاله ای ازشیارهای عمیق برچهره داشتند. من باعده اندکی آشنائی داشتم. رفقای همراهم بهرسوپراگنده شدندورفقای بازیافته خودرادرآغوش میکشیدند.
رفیق «ظهوررزمجو»راکه مسئول گروه رهبری جان به کف مخفی حزب بود، میشناختم. بیادم آمدکه روزی اورادریکی از گوشه های میدان پشتونستان دیدم. سازمان مخفی تازه ایجادشده بود. درآن زمان دردفترهنروفرهنگ رادیوافغانستان برای دوازده روز کارکردم بعداً مرااخراج کردند. مسئول همان دفترخانم «فریده انوری» بود، هیچگاهی ازیادم نمیرودکه وقتی دانست مرااخراج کرده اند، هنگام خداحافظی دوقطره اشک رادرچشمانش دیدم. همین خانم بامعرفت هنگامیکه مسئول روزنامه «حقیقت انقلاب ثور»شدم، خودش شعری راکه سروده بودبه دفترم آورد. شعبه هنروفرهنگ رادیوکعبه آمال روشنفکران بخصوص شاعران ونویسندگان افغانستان بود. چندرفیق ما منجمله زنده یادرفیق «محبوب سنگر»شاعرنامدارزبان پشتوویکی ازحرفه ای های قدیمی حزب هم کارمندآنجا بود. باری رفیق «ظهور»، دراین روزی که اورادرمیدان پشتونستان دیدم ازمن خواست که رفیق «سنگر»رابگویم به دیدنش درمحلی که قرارگذاشت، بیاید.
دراین روزپرازهیجان هفتم جدی درمیان سروصدای جمیعت بزرگی ازرفقاوصداهای بهم خوردن سلاح هاهنگام بیرون کردن آنهاازصندوق ها، رفیق «ظهور»رادیدم که بارفیقی ازشوروی، گرم صحبت بود. دورآنهاچندرفیق دیگرهم حلقه زده بودند. درهمین آوان سروصدائی ازجانب دیگر سالون به گوش رسید. روبرگرداندم وباتعجب همان رفیقی رادیدم که مرااز میکروریان تاآغاعلی شمس برده وبه رفقای دیگر دران پناهگاه حزبی دساتیری داده بود. اورفیقی راکه بی نظمی براه انداخته بودمورد عتاب قرارمیداد. بااین که اومردی بسیارخونسردوآرام بود، دراین لحظه عصبانی به نظرمیرسید. زندگی بعدی درجریان مبارزه مرگ وزندگی برعلیه ضدانقلابیون نشان دادکه اویکی از اسطوره های نادرچنان شجاعت ودلیری «چاپایف» واراست که درتاریخ جنگهای افغانستان چون اوبسیاربه ندرت دیده شده است. اورفیق «عبدالکریم بها»بود؛ دوکتورطبابت، دوست دارموزیک کلاسیک، بازیکن قهارشطرنج ودوست دارادبیات. آری! این اوبودکه درروز روشن ودرمحلات پرازازدحام کابل همه روزه درزیرریش یکی ازوحشی ترین، ظالم ترین وبدنام ترین سازمانهای پلیس ای که میتوانست درکشوری مانند افغانستان وجودداشته باشد، باراحتی وخونسردی اعجاب انگیزی به فعالیت روزمره حزبی میپرداخت درحالیکه خودش به مثابه دشمن خونین دولت خلقی ویکی ازشش رفیق کمیته مخفی رهبری حزبی بود.
یادبادآن روزگاران، یادباد!
********
وقتی کلاشنیکوفهای خودراتسلیم شدیم، رفیق«ولی»بمن دستوردادبارفقای همراهم، ناحیه چهارم ب حزبی راتسلیم بگیرم. دستورداشتیم درصورت مقاومت خلقیها، اگرمشکلی پیش آمدازسلاح فقط درصورتی کاربگیریم که هیچ راه دیگری باقی نمانده باشد. گروه ماشادی کنان بسوی ناحیه چهارم ب، روانه شدوباهیچ گونه مقاومتی ناحیه راتسلیم گرفت. دراین روزهفتم جدی اولین باربعدازیک سال ونیم خلقیها وپرچمی هارودرروی هم قرارگرفتند. برای من این روزدرتاریخ زندگی ام برای همیشه بابرجستگی درخاطرم ماندگارشد. درمخفیگاه ها رفقادرفکر انتقام متناسب باآنچه خلقی هاانجام داده بودند، روزهای سخت خودرابشام میرسانیدند ولی حالااین پیروزی ازما انسانهای دیگری ساخته بود. رهبری حزب ماراازانتقام جوئی فردی بازداشته بود. کینه ای راکه درطول یک سال ونیم دردلهای ماپخته شده بود، بیک بارگی بادستورحزب دردرون خودسرکوب کردیم.
********
وقتی 16هزارنفربراساس عفوعمومی اعلام شده ازجانب حزب ودولت اززندانهای وطن ماآزادگردیدند، چشمان پرانتظارهزاران خانواده درددیده منجمله خانواده «کاکادلاور»مادلبندان خودرادرمیان انان نیافتند. جانیان«اگسا»و«کام» هزاران تن رادرپولیگونهای قوای چهاروپانزده زرهدارویادرولایات اعدام کردندویادرزیرشکنجه های حیوانی گل های زندگی بهترین انسانهای وطن ماراپرپرکردند. غم ازدست دادن«نیک محمد» کمر«کاکادلاور»ماراشکست امابروی خودنمی آورد. بتاریخ بیست وسوم جدی سال 1358 ازجانب حزب ودولت درسراسرکشوربه یادقربانیان «استبدادکبیر» خلقی های امینی عزای ملی ومرخصی اعلام شدورفیق زنده یاد«ببرک کارمل»واعضای بیوروی سیاسی کمیته مرکزی وهیات رئیسه شورای انقلابی درمراسم یادبودازفرزندان به خاک افتیده وطن درنقاطمختلف شهرشرکت کردند. دراین روزمادرکنارپدرقهرمان «نیک محمددلاور»قرارداشتیم. همراه بااوبیاد «نیک محمد»؛ این گل پر پرپرشده اش که به خلق افغانستان وبهروزی اش ایمانی خارائین داشت، بیاددیگرفرزندان خلق وطن که جانهای شیرین شان رادرزیرپرچم خونین حزب دموکراتیک خلق افغانستان قهرمانانه فداکرده بودندوبیادهمه شهیدان گلگون کفن مردم مااشک میریختیم. این مردشریف که فرزنددلبندخودرا؛ شاخ شمشادخانواده ووطن خودراازدست داده بودبما دلداری میداد. خجالت میکشیدکه اشکهایش راببینیم ولی چهره پرازنجابتش نشان میدادکه چه قدردرغم جانکاه آن قهرمان ازدست رفته وطن، دردل خودخون میگرید.
چشمه اشکهای مابیاددلیرانی چون «نیک محمددلاور» هنوز خشک نشده است.

دین بزرگی برگردن همه کسانی که در زندگی شان از افتخار عظیم عضویت در سازمان مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان برخوردار بوده اند،باقی مانده که عبارت است از بازگوئی تاریخ با عظمت فعالیتهای این سازمان ازتابستان سال 1357 تا ششم جدی 1358.
درپایان به آن یارانی که درزیرپرچم خونین حزب دموکراتیک خلق افغانستان درراه آرمان های انسانی وانقلابی خودتاپای جان ایستادندوتن های شریف شان به خون تپیدوبه خاک غلتید، ازژرفای قلب ووجدانم درودمی فرستم. یادوخاطره آنان برای همیشه درقلبهای مان حک شده است. تن های شریف آنان به خاک افتاده ولی به گفته «ویکتورهوگو»که درباره کمونارهای اعدام شده گفته بود: ایده آلهای شان ایستاده است!

 

هوای سرد زمستان زوزه میکشید. اتاق های نمناک و کانکریتی پلچرخی فضای زندان را هرچه بیشتر وحشتناک تر ساخته بود.در اتاق های انفرادی که برای یکنفر مدنظر گرفته شده تعدادشش تا هشت نفر زندانی در ان جابجا گردیده بودند برای هرسه نفر دو کمپل زمستانی میرسید. روز یکبار اجازه رفتن به تشناب عمومی بود. انهم در یک قطار طویل از حاجتمندان بیشتر از یک ساعت می ایستادی تا اینکه نوبت رفتن بدانجا میسر میگردید. یکی از اتاق های بلاک را به تشناب غسل اختصاص داده بودند . در مقابل خرید یک افتابه پلاستیکی اب نیمه گرم در هوای سرد زمستان غسل مینمودی. از همه مهمتر برخورد خشمانه و غیر انسانی زندانبان بود . با فحش ودشنام در مقابل زندانیان برخورد مینمودند در حالیکه اکثر این زندانیان افراد روشنفکر ، متخصصین و افراد با نام نشان کشور بودند.
هیچ کس امیدی به فردای روشن وزنده ماندن نداشت . شب ها فرمان مرگ زنداینان صادر میشد . در نیمه های شب سرو صدای قوماندان زندان با جمع از افراد محافظش خواب از چشم همه زنداینان نا امید به زندگی می پراند و همه منتظر بودند. که این بار قره فال به نام که اصابت میکند.
همه سرنوشت خود را میدانستن که چه خواهد شد.
همه زندانیان در یک دهلیز طولانی مستطیل شکل قبل از ورود فرمان مرگ شان جمع شده . به اهسته گی میان هم سخن میرانند. و خاموشانه به طرف همدیگر میدیدند.
وانتظا ر فرمان روای مرگ را داشتند. زمانیکه قوماندان زندان بعد لحظات طولانی انتظار وارد میشد. دریک جای بلند قرار میگرفت و عساکر در اطرافش حلقه زده منتظرفرمانش می بودند.
قوماندان با سربلند و غرورامیز به لهجه نیمه فارسی با طرز خاصی صحبت میکرد.
و بعضی از وقت ها چیزی به گفتن نداشت مستقیم اغاز میکرد به خواندن لست که با خود داشت.
نام ها اکثرن تکرار و صاحب نام وجود نداشت و به تکرار انرا قرائت نموده بی نتیجه بو دزیرا فرد مذکور قبلن درلست قبلی به کشتار گاه فرستاده شده بود و در لست جدید به تکرار نامش ذکر میگردید.
این روند بطور متداوم در زندان جریان داشت. که بنام خلاصی از زندان ( رهایی) دسته دسته از زندانیان به پلیگون زندانی برده شده سربه نیست میشدند.
زمانیکه شب فراه میرسید زندانیان امید زنده ماندن به فردا را نداشتن.طبق معمول سرتا پا به لست گوشش میدادند زمانیکه نامد در لست نبود نفس برات کشیده در ذهنیت این نکته تداعی میگردید . یک روز دیگر زنده هستم.
شب 5جدی 1357 بود. سا عات هشت بجه شب تلویزیون زندان از کار افتاد و قوماندان با جمعی از افرادش بدون داشتن لست باخود وارد هلیز زندان انجایکه محل تجموع زندانیان بود شد . با فحش و ناسزا عامل اساسی قطع نشرات تلویزیون زندانیان را وانمود کرد.و به تکرار تهدید میکرد که شما تلویزیون را از کار انداخته اید.
لحظات بسیار به کندی سپری میگردید زندانیان نمیدانستن که چه بلای را بسرشان خواهد اورد.
پاسی از شب گذشته بود .در بیرون زندان اواز گردش تانگ ها انداخت سلاح های ثقیل شنیده میشد.
در همین لحظه منزل چهارم بلاک چهار زندان مورد اثابت مرمی قرار گرفت
مرمی متذکره دیوار راسوراخ کرده ولی به کسی خوشبختنانه اسیب نرسانید.
وضعیت کاملن در داخل زندان تغییر کرد. سرا سیمگی موظفین زندان برای همه ما سوال برانگیز بود . که چه در بیرون رخ داده است.
قبل از این اوازه پخش گردیده بود که امین پلان دارد تا زنداینان را از بین ببرد. انهم باتیم خاصش که طور پلان را ترتیب گردید بود که گویا باند ها مخالف دولت بالای زندان حمله نموده زندان را در تصرف خود میاورند و زندانیان را قتل عام مینمایند. این بود یک سلسله اوازه ها در داخل زندان که ذهنیت ما را ازار میداد.
در چنین لحظه سکوت سراسری زندان را فراه گرفته صرف اواز گردش تانگ ها از بیرون زندان شنیده میشد وبس
لحظه به لحظه اواز گردش تانک ها نزدیک تر شده شب به همین منوال گذشت.
فردا ان روز صبح وقت یک نفر زندانی بنام حبیب چکری که در تعمیر شفاخانه زندان جهت تداوی برده شد بود وارد دهلیز عمومی گردیده فریاد میزد که کارمل صاحب صحبت میکند ایا شما شنیده اید.

ومژده پیروز ی و سقوط باند امین را میداد.متعاقبن افراد نظامی وارد زندان شدن انها نیز مژده پیروزی را دادند.
در بیرون زندان نیرو های نظامی دست به گرفتاری تعداد از افراد امین را زده بودند. وانها را بعد ازگرفتاری وارد زندان مینمودند.
از انجائیکه محتر م کشتمند در بلاک دیگری زندانی بود. وضعیت را چنین توضیح میدهد« اتش اسلحه واواز های مهیب انفجارات خمپاره ها پیرامون زندان هران گسترده تر، سنگین ترو نزدیکتر میشد. تمام شب این وضع ادامه داشت . برای ما ، در حقیقت مسله دشوار بود. ما در اغاز فکر میکردیم که شاید در درون وبرون زندان، زندانبانان انسان ها را بار دیگر شکار میکنند.
اندیشه هائی را در باره کدام قیام نظامی ، کودتا یا حمله باثقین( مجاهدین) نفوذ داده شده از خاک پاکستان برزندان بوجود میاورد.
معهذا ، ساعاتی که از شب گذشت ، اندیشه های فوق رنگ باخت زیرا ضرورتی وجود نداشت که در برابر انهمه مقاومت سرسخت کودتاچیان ان همه اتش سنگین را برزندان متمرکز سازند
سحر گاهان اتش سلاح ها به خاموشی گرائید ومتدرجن سکوت سنگینی همه جا را فرا گرفت. دقایق ولحظات دلهره اور به سختی وکندی میگذشت. افتاب تازه طلوع کرده بود وفضا روشن شده بود.
سر انجام ما سه تن ( عبد القادرو رفیع) یکروز قبل از سایر زندانیان سیاسی وعقیدتی وسایر بیگناهان از زندان برون شدیم و روز های بعد دروازه های باستیل پلچرخی بر روی همه زندانیان باز گردید وهزاران تن زندانی ارزومند که از ظلم رژیم “پل پت” گونه جان بسلامت برده بودند رهایی یافتند»
در بلاک چهارم بخاطر امنیت و حفظ نظم در زندان تعداد از رفقا موظف شدند که تامسولیت امنیت داخل زندان را بدوش بگیرند . در بیرون گرفتاری افراد باند امین جریان داشت .
و گروپ از پرچمی ها موظف شد که تا از انها مراقبت کنند و نگذارند که در جریان نظارت کسی به انها نزدیک شده قبل از محاکمه کدام عملی انتقام جویانه علیه شان انجام دهند سایر بخش های زندان نیز تحت تسلط پرچمی های زندانی در اورده شد.
رفقای ما در زندان از یکطرف به همه اطمینان فردای روشن رامیدادند و ازطرف دیگر حتی افراد امین را نمی خواستن قبل از فیصله محاکم عدلی در دقایق نخست زندانی های دیگر از انها انتقام بگیرند. در یک جای مشخص انها را تحت نظارت جدی در داخل زندان قرار داده بودند.
در میان افراد دستگیر شده باند امین صادق علمیار قوماندان بالاحصار نیز حضور داشت. با اواز بلند صدا میزد که روس ها مارا فریب دادند و سرنوشت ما چنین شد.
در روشنایی روز اواز اشنا ونومید بخش زنده یاد ببرک کارمل شنیده شد . از سقوط امین و مرحله نوین بشارت میداد که بخشی انرا خدمت شما عزیزان تقدیم مینمایم:
«اینجانب ببرک کارمل از طرف کمیته مرکزی حزب واحد دمورکراتیک خلق افغانستان ،شورای جمهوری دموکراتیک افغانستان و دولت و حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان به مناسبت سقوط مرگبار و واژگون شدن رژیم فاشیستی حفیظ الله امین ، این جاسوس سفاک امپریالیزم امریکا و دیکتاتور جبار وعوام فریب به شما وطنداران عذاب دیده ، مسلمانان مستضعف افغانستان اعم از اهل تسنن وتشیع علما و روحانیون پاک نهاد و با تقوای کشور سربازان وافسران اردوی قهرمان وطن، تاجران ملی وسرمایه داران ملی، زمین داران وطن دوست ، پیشه وران زحمتکش ، اقوام و قبایل سلحه شور افغانستان ، چوپانان و کوچیان اواره وطن ، ماموران دولتی ، روشنفکران و جوانان پیشتاز ، مردان و زنان کارگر ، مردان و زنان دهفان ، پدران ، مادران ، برادران وخواهران که تا اکنون درزیر یوغ جلاد ادمکش وشیاد تاریخ حفیظ الله امین وامینی ها قرار داشتید، درود می فرستم و شاد باش می گویم و به جهانیان اعلام میدار م که اخرین حلقه زنجیر استبداد و اداره استعماری و فاشیستی امین وامینی ها در قلب اسیا درهم شکست و پرچم ملی افغانستان ازاد ومستقل ، بیرق خلق های برادر ما اعم از پیشتونها، تاجیک ها، هزاره ها،اوزبیک ها ، ترکمن ها ، بلوچها ، نورستانی ها، بدخشانی ها وسایر هموطنان ساکن افغانستان با مارش ظفر نمون پرشکوه و پر جلال دوباره برافراشته شد، رژیم یک تاز و غاصب امین ، این خائن به خلق و وطن در زیر فشار جنایات خود درهم شکسته شدو طومار ماجرای طاغوتی ووحشیانه اش در هم پیچید ، حاکمیت جنایتکاران امینی ها به پایان رسید
شورای انقلا بی جمهوری دموکراتیک افغانستان به اساس آرمانهای والای کبیر فوق با اتکاء به ارادۀ مردم زنجیر شکن و آزاد افغانستان، با اتکاء به قیام
پیروزمندانۀ حزب و متحدین ملی خود و به کمک سربازان و افسران وطن پرست افغانستان، قدرت حاکمه یعنی دولت را دوباره بدست گرفت. شورای انقلا بی جمهوری دموکراتیک افغانستان باعزم راسخ و اعتقاد راستین اعلام میدارد که آزادی و مصئونیت واقعی مردم را، آزادی زندانیان سیاسی را، دموکراسی واقعی را، کار برای بیکاران را با بهبود شرایط کار برای کارگران را، زمین برای دهقانان را تأمین خواهد کرد؛ شرایط مساعد و مطلوب بازگشت هموطننانی را که در اثر ظلم و ستم دستگاه خون ریز امین به خارج مهاجرت کرده اند، تدارک خواهد دید و مسئلۀ جنگجویان ضد دولتی را از طریق سیاسی حل خواهد کرد؛ حقوق تمام طبقات و اقشار دموکراتیک جامعه اعم از حقوق سربازان، کارگران، دهقانان، روحانیون، پیشه وران، مالکان کوچک و متوسط، تاجران ملی، استادان، دانشمندان، نویسندگان، دوکتوران، انجنیران، هنرمندان، مأموران و سائر هموطننان را احیاء و از آنها دفاع خواهد کرد؛ در راه ایجاد زندگی و کار صلح آمیز و در رساندن احتیاجات اولیه به شهر ها و دهات اهتمام خواهد کرد؛ حقوق تمام ملیت ها و اقوام ساکن افغانستان را، احترام به دین مقدس اسلام و جامعۀ روحانیت را، عنعنات وشعایر ملی را با اصل کانون خانواده و ملکیت شخصی را به طور واقعی تضمین و تأمین خواهد کرد؛ جنایتکاران امینی را به دادگاه خشم خلق و محکمۀ شرعی و عادلانه ملت خواهد کشانید و خسارات مادی و معنوی و خون هزاران هموطن ستمکش افغانستان را جبران خواهد کرد.
شورای انقلابی از شما سربازان، ضابطان و افسران قهرمان وطن دعوت مینماید درهر جا که هستید، تا حل مسئلۀ مهاجران و آواره گان ستم دیدۀ وطن و رفع بحران نا آرامی های داخلی در سنگرها، در بارکهای نظامی خود در مقابل هرگونه سوء قصد دشمنان داخلی و خارجی از انقلا ب کبیر ثور، از شورای انقلا بی جمهوری دموکراتیک افغانستان، از شرف و ناموس ملت و وطن تان جانبازانه دفاع نمائید. هوشیار، با انضباط و متحد باشید؛ اجازه ندهید که دشمنان آزادی، استقلا ل و تمامیت ارضی وطن در میان تان رخنه و نفوذ کند. دولت ملی و انقلا بی شما تمام تدابیر را اتخاذ خواهد کرد تا تمام احتیاجات اردوی آزادی بخش ملی افغانستان را برطرف سازد، وضع خانواده های سربازان را نیز بهبود بخشد، حقوق اعضای حزبی و دولتی اعم از ملکی و نظامی و غیرحزبی را از بالا تا پائین که ضد منافع خلق و ضد انقلا ب سترگ ثور قرار نگرفته باشند و یا قرار نگیرند، تحت حمایت قرار خواهند داد.»
روز های بعد ده هزار زندانی که امید به زنده ماندن را نداشتن از زیر ساتور امین جان بسلامت برده بودند به اساس فرمان دولت بدون درنظر داشت سابقه سیاسی شان ازاد گردیدن..
باعرض حرمت
ادریس اریب
2020-08-31
منابع ماخذ:
بیانیه ببرک کارمل به مناسبت ( سقوط مرگبار رژیم فاشیستی حفیظ الله امین میرغضب و باند جنایتکارش)
کتاب( یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی ، خاطرات شخصی با برهه هایی از تاریخ سیاسی معاصرافغانستان) اثر محترم سلطان علی کشتمند
خاطرات شخصی ام در شرایط دشوار زندان

 

رفیق آصف الم« زندان پلچرخی»

– اطاق 3 منزل اول بخش شرقی بلاک اول
بعد از اینکه چشمانم به سیاهی و تاریکی عادت کرد و ماحول خود را دیده توانستم خود را در دخمه ای تقریباٌ دو متر و سی و عرض یکمتر و شصت سانتی بر روی کمپل مندرسی یافتم- جسم و جان ناراختی داشتم، متوجه گردیدم که بعد از این همه شکنجه های وحشیانه، حقارتهای نامردانه و گرسنگی هفت روزه وزن بدنم در حدود زیادی پائین آمده بود، سرم به دوران می افتاد و چشمانم به سیاهی میرفت، خسته و بیحال بودم، در سرتا پای جسمم درد ناراحت کننده احساس میکردم، دخمه بوی رطوبت میداد و پلستر های فرو غلطیده سقف و دیوار ها، سطح اطاق را ناهموار و آزار دهنده کرده بود- چنین معلوم میشد که ساختمان هنوز در دست تعمیر بوده و تکمیل نشده بود که افتتاح ګردیده است، خواستم از روشن دانهای کوچک میله داری که متصل سقف اطاق و مشرف به حویلی زندان بود به خارج از سلول نظری بی افګنم ولی نسبت مرتفع بودن روشن دانها اینکار ممکن نشد.
اثاثیۀ دخمه را فقط دو تخته کمپل مندرس چرکینی تشکیل میداد، در آهنی سنگین کلید شده ای مشرف به دهلیز تاریکی داشت که درقسمت وسط بالائی آن جهت ترصد پهره داردهلیز آئینه ای نصب ګردیده بود، ساعت بند دستی ای داشتم که مورد توجه هیئت تحقیق قرار ګرفته و سعی کردند که به نحوی از انحا آنرا از من بستانند اما در مقابل این خواست شان جواب این بود که ساعت مذکور نشانی پدرم میباشد که برای من بسیار عزیز و ګرامی است، معذرت مرا بپذیرید.
ساعت بند دستی من با آنکه در اثر شکنجه و ضرب و شتم وارده بر من صدمه دیده و شیشه اش مانند جال عنکبوت درز برداشته بود و اما خوشبختانه فعال بوده و وقت را نشان میداد، به آن نظر انداختم ساعت ، دوازده و چند دقیقۀ روز را نشان میداد. در اینحال کلید بزرگ با صدای خشنی در دروازه پیچید و درب سلول باز شد و سربازی با کاسۀ مسین و پارچۀ نانی وارد گردیده و بدون آنکه حرفی گوید آنرا به عجله پیشرویم گذاشته و از اطاق خارج گردید. در کاسه غذائی وجود داشت که تشخیص آن مشکل بود ولی بعد از تماس نان با محتویات داخل کاسه دو سه دانه کچالو رخ نمایان کردند، اولین باری بود که بعد از هفت روزآزگار احساس گرسنه گی کردم، با همان دستان زخمی نان را با غذائی داخل کاسه سرشتم و آنرا چنان با ولع بلعیدم سان که اژدهائی شکارش را.
لذت آن غذائی ساده و بی تکلف را هرګز فراموش نکردم و نمیکنم.
لحظاتی بعد به ګوشم رسید که زندانیان در میکوبند و برای خارج شدن از سلول به محوطه ای زندان، وقت ریزرو میکنند، من نیز به تقلید از آنها درب کوبیدم و وقت خواستم، سرباز توضیح داد که او اجازه ندارد تا تمام زندانیان مربوط به همین دهلیز را یکجائی به محوطه ای زندان ببرد بلکه شخص و یا اشخاصی داخل هرسلول به نوبت و زمان معین به خارج از سلول برده میشوند، وقتی زمینه مساعد ګردد و نوبت من هم برسد مرا نیز جهت ګرفتن وضواجازه خواهد داد، سر انجام نوبت فرا رسید و از سلول به حویلی رفتم. در کناری از حویلی بیت الخلا های بی دروازه ای چوبینی کار ګذاری شده بود که در مطابقت با عرف و سنن اسلامی و افغانی نبوده و بی سیرتی و بی حرمتی به شآن زندانیان محسوب میشد. پنج- شش زندانی با رنگهای پریده و بدنهای خسته قبل از من به نوبت ایستاده بودند، وقتی به چهرۀ ورم کرده، کبود و زخمی من نظر افگندند، احساس کردم که چشمان آنها حکایتی از گذشته ای شانرا انعکاس میدهد و جرقه های ترحم نسبت به من از چشمانشان می جهد.
تا رسیدن نوبت فرصتی کافی به من دست داد تا با محل اقامت جدیدم آشنا شوم، بلاک اول زندان چون هیولائی در سه طبق قد بر افراشته بود، به دو بخشی شرقی و غربی تقسیم میگردید که دهلیزی شمالاٌ و جنوباٌ از وسط آن میگذشت، طبقات شرقی ساختمان که من در منزل اول و اطاق نمبر سوم آن در بند بودم دارای سلول های مشابه و یکسان بودند.
پنج – ده متر دورتر از بیت الخلا های وطنی بیلربزرگی بنام آبدان گذاشته شده بود که زندانیان برای تمام ضروریاتی خویش از آب آن استفاده میکردند، بیلر مذکور سربسته نبوده و باد های طوفانی منطقۀ پلچرخی به آسانی کثافات ماحول را در آن منتقل میکرد، تعدادی از خانم های شیکپوش و آراسته ( بعداٌ دانستم که آنها مربوط به خانوادۀ سلطنتی و طبقات حاکم کشور بودند) در بخشی غربی بلاک، به گونۀ ما در برابر بیت الخلا های مربوط به خود شان صف بسته بودند، من بدون خویشتن داری از شخصی که در پیش رویم نوبت گرفته بود با عجله پرسیدم که این خانم ها مرتکب چه خطائی گردیده اند؟ او که تهدید و حقارتهای وضع شده از جانب فرمانداران زندان را نسبت قدامتی زندانی بودن خویش بهتر نسبت به من میدانست به سوالم پاسخ نداد و به جای او سرباز مؤظف با تحکم به من فهماند که حق سخن ګفتن با زندانیان دیګر را ندارم و اګر یکباری دیګر این اشتباه تکرار ګردد وای برحالم!!!!
خاموش ماندم و با اشارۀ سر به سرباز مذکور فهماندم که این عمل دوباره تکرار نخواهد شد، او سکوت کرد و حرفی نگفت و من طی مدت کوتاهی دانستم که بجای اصول و مقررات وضع شده دولتی هدایات و اوامری فرمانبرداران و خاصتاٌ قوماندان زندان که انسان زرگ بین، مغرور و دارای فرهنگ ضعیف است نافذ میباشد که رژیم نگهداری زندانیان به اساس آن تعیین میگردد و از اینرو تمام حقوق زندانیان اعم از حق سخن گفتن، کتاب خواندن ، نوشتن و حتی نگهداری قلم و کاغذ از زندانی ها سلب گردیده بود، طوریکه همه سنگ بودند و جماد که هیچ خواسته و تمنای ندارند و نفس نمیکشند.
زندانیان تحت این شرایط جاری در زندان مجبور بودند که کلمۀ انسان و انسانیت را به فراموشی سپرده و با رژیمی که این فاشیست های بی فرهنگ وضع کرده بودند بسازند و دم نزنند.
وقتی به سلول باز گردانیده شدم، شب چادر سیاهش را بر کوی و برزن محله گسترده و سلول بیشتر از پیش تاریک و مخوف گردیده بود، اندیشیدم که چرا و به کدام علت و سببی در این فلاکت و مصیبت گرفتار آمدم، برای لحظه ای این اندیشه در مغزم راه یافت که شاید انسانیت و اندیشه های انسانی در سیاهی و تاریکی شب فرورفته و ذائل گردیده و سراسر زنده گی را تظلم و استبداد فرا گرفته و محبت ، صمیمیت ، عدالت و معاونت جایش رابه لشکر کین و نفرت و ستمگری خالی کرده است ؟ اما به سرعت خود را از این تفکر نا امید کننده وا رهانیده و خود را به این قانونمندی طبیعت امیدوار ساختم که هیچ پدیده ای به حالت ثابت و یکسان باقی نمیماند و این حالت موجود نیز.
خواستم برروی همان کمپل های رنگ و رو رفته و چرکین دراز کشیده ، دمی بیاسایم و تظلم و بیدادگری های را که در این مدت بر من رفته بود به فراموشی بسپارم، به جای بالشت از بوتهایم استفاده بردم اما با تأسف که تن زخمی ام چنان به درد افتاد که راحت کرده نتوانستم.
کمپل را چون بالشی درآوردم و در دیوار گذاشته و سر بر آن نهادم تا مگر دمی بیاسایم و به خواب روم- هنوز ساعتی از این آرامش نسبی نگذ شته بود که با صدا های خشن و آمرانه یی شبگردان و سیه کاران امینی که پهره دار دهلیز را ایقاظ به ترک وظیفه میکردند، بیدار شدم- برق سلول و دهلیز خاموش بود و درو دیوار زندان در ظلمت عمیقی فرورفته بود، صدای دشنه های خفاشان شبگرد در دهلیز میپیچید و لحظه به لحظه نزدیکتر میگردید، انعکاس تصادم کلاشینکوف های آنها با میله های زندان در دل آن شب سیاه ، ناقوس مرگ و نیستی را میسرود، دژخیمان امینی با قلب های آگنده از کدورت و روان خشم آلود نسبت به انسان و سلاحی بر دوش در آن ظلمت جانکاه برای قتل بیگناهان ، سلول به سلول در جستجو بوده و یک، دو و دهی را برای ارضای خاطر و رفع غرض و مرض سادیستی خویش به چنگ آورده و با خود می بردند که دیگر هرگز باز نمی گشتند.
وقتی شب فرا میرسید، زندانیان با دلهره گی و پریشانی خاصی وارد سلولهای خویش میگردیدند، زندانی چه میدانست که در کدام شبی و چه ساعتی سر به نیست خواهد شد، همه در نوبت قرار داشتند، طوریکه اگر امشب به رگبار مسلسل بسته نشدند، فردا شب مزۀ آنرا خواهند چشید، اما چه جانکاه و هول انگیز است چنین انتظار؟ برای آنهائیکه از این کوچه گذر نکرده اند ممکن قابل درک نباشد ولی آنهائیکه در این مقام قرار گرفته بودند، آرزو میکردند تا هرچه سریعتر این پروسه به انجام رسد که انتظار آن سهمگینتر و سنگینتر از اصل عمل میباشد.
بلی! روز ها بدین منوال میگذشت و شبها بدان سان! دقایقی که سپری میگردید، اوقات عاد ی ای نبود و هرثانیه ای آن چون کوه آتشفشان و یا پر برفی بر دوش سنگینی میکرد و زنده گی مرور خیلی بطی و دشواری داشت، در صبح هرشب که خورشید همیشه درخشان کابل حاتم وار بر همه جا و از جمله بر محوطه و در و دیوار زندان پلچرخی نیز نور میپاشید، تعدادی از زندانیان به حساب نوبت غرض رفع ضروریات خویش بر آمده و با هم ملاقی میگردیدند، انسان وقتی به چهره های فروریخته، پریشان و قیافه های نامنظم و رنگ های پریده و صورتهای هراسناک و چشمان حلقه زده ای آنها متوجه میگردید، فوراٌ احساس میکرد که جلادان و دژخیمان در نیمه شب گذشته تعدادی از هم اطاقی های آنها را نام خوانده و با خود برده و به حساب شان رسیده اند.
در یکی از این شبهای یلدا که مانند هرشب دیگر پاری از شب را نخوابیده و تازه در زیر و بم بیداری و خواب قرار داشتم صدای فیرهای متواتر و پیهم کلاشینکوف از نزدیکترین بخش شمالی زندان به گوش رسید جلهه خورده و بیدار شدم فیر ها تو‌ام با صدای اللهُ اکبر بود. چندی قبل از این حادثه در زندان پخش گردیده بود که بنیادگرایان افراطی بالای زندان پلچرخی حمله کرده و در صورت مؤفقیت ، رفقا و خوشبینان خود را رها کرده و در بارۀ سائرین مطابق به احوال هریک تصمیم اتخاذ خواهند نمود، من با صدای فیر توام با الله اکبر مرگ حتمی را در یک قدمی خویش احساس کردم ولی همینکه در سپیده دم آن روز آخرین نعره های این افراط گرایان با انفجار دوبم دستی در یکی از اطاق های همجوار ما به خاموشی گرائید دانستم که آن مطالب شنیده ګی موضوع واهی و دور از حقیقت بود.
در زمان محمد داؤود خان طوریکه در اوراق پیشین از آن حوادث نیز به تفصیل یاد آوری گردیده است، تعدادی از مخالفین دولت که بیشتر آنها به گروه های سنتی دست راستی و افراط گرا متعلق بود، به حبس مختلف المعیاد محکوم و بعد از قیام مسلحانه هفت ثور نیز آزاد نگردیده بودند شاید به امر مقامات بلند پایۀ دولتی به مقتلگاه برده میشدند. آنها که به نسبت عاملی در پیشروی بلاک اول زندان توقف داده شده بودند، هزار فیصد حیات خویش را در خطرمرگ دیده و برای حد اقل چاره جوئی به سوی پهره دار دروازه بلاک هجوم برده و سلاح دست داشته وی را از نزدش ربوده و خواسته بودند که در اطاق سید عبدالله قوماندان محبس که در بلاک اول موقعیت داشت داخل ګردیده و آنرا به قتل برسانند، ولی اشتباهاٌ به عوض اطاق قوماندان در اطاق همجوارش که در عین محل و راستا قرار داشت داخل گردیدند، اما در آن حوالی سرباز با درایتی وظیفه کشیک را به دوش داشت که صاعقه وار دروازه اطاق مذکور را از عقب بر آنها بسته بود.
…… به مؤظفین عالی مقامی که وظیفه انتقال زندانیان را به دوش داشتند یکجا با سید عبدالله قوماندان محبس عجولانه و با دست پاچه گی امر به کشتار آنها داده و سربازان مؤظف نیز به تعمیل این امرپرداخته و در آن شب سیاه و تاریک همه را به رگبار مسلسل بستند. گفته میشود که در حدود سی الی چهل نفر زندانی در اثر این امر نابخردانه به خاک و خون کشانیده شدند. با دریغ و درد که تعدادی از جوانان مترقی و وطن دوست مربوط به هواخواهان مولانا باحث نیز در میان آنها وجود داشت که بعد از استماع این حادثه تآثر زیادی به من دست داد، دونفر اخوانی که اشتباهاٌ وارد اطاق همجوار اطاق سید عبدالله گردیده بودند، توسط استعمال دو بم دستی از طریق کلکین اطاق مذکور کشته شدند وغایله خاموش گردید.
فردای آنشب بسیاری از زندانیانی که برای گرفتن آفتاب و یا ضرورت دیگری در حویلی زندان ایستاده بودند، ازاثر وحشت و دهشت آن کشتار جمعی چنان شوکه به نظر میرسیدند که گوئی هیچ رمقی در جان نداشته و مانند ا سکلیت در حرکت اند.
لومړی بریدمنی بنام سیدعبدالله بحیث قوماندان محبس پلچرخی ایفای وظیفه مینمود، وی آدم بی معرفتی بود، او قد متوسط و رخسار های ګوشتی داشت، بروت های چرکین سیاه گونه اش او را بزرگتر از سنش جلوه میداد، وقتی راه میرفت، فکر میکرد که حاکم زمین و زمان بوده و باد و آتش، ابر و رعد، نبات و جماد و انسان و حیوان همه در ید قدرت اویند. برای هیچکس و مخصوصاٌ زندانیان ارزش انسانی قایل نبود، شبهای زیادی را بخاطر دارم که افسران و خورد ضابطان مؤظف در محبس را جمع کرده و در حویلی زندان، جائیکه روشندانهای اطاق نمبر ۳ بدانسو مشرف بود، زحف و پروت و مارش- مارش میداد و ایشانرا با کلمات زشت و بازاری مخاطب میساخت.
خاطره های زیادی از عملکرد او به یادګار مانده است و شاید زندانیان آنزمان در مورد وی مطالبی زیادی را انتشار داده باشند که این قلم نیز یکی دو موردی از آنرا به رشتۀ تحریر می آورم:
او تقریباٌ همیشه مست و لایعقل میبود، مخصوصاٌ شبهای را که در زندان میماند به باده گساری مینشست و چنانکه از زبان اطرافیانش شنیده میشد از خانم های مربوط به خانواده سلطنتی که در قید زندان بودند نیز کام دل حاصل میکرد، روزی از روز ها خانم جوان، قشنگ و شیکی را با پای بنداژ شده و چوبی زیربغل مشاهده کرده و زندانیان از روی دلسوزی پرسیدند که در این ماتمکده ظلم و وحشت برای او چه واقع گردیده باشد که به این حال گرفتار آمده است؟.
بلاخره از سرگوشی های بین زندانیان فهمیده شد که این خانم بیچاره خواست نامشروع قوماندان محبس را نپذیرفته و بدین روز سیه گرفتار و پایش شکستانده شده است.
از برخورد های این نمونه قدرت و هیولای استبداد، استکبار و تظلم با انسانهای ماحولش معلوم میشد که او سادیزم دارد و از آزار و اذیت سائر انسانها محظوظ میګردد. شنیدن صدای او برای مؤظفین در زندان و مخصوصاٌ برای زندانیان به مثابه صدای مرگ و حقارت بود که رعشه بر اندامها می انداخت، این صدا هیچگاهی پیام آور خوبی و لطف نبوده وبر عکس نفس ها را در سینه بند می آورد، با شنیدن صدای وی زندانیان به زودی به این اندیشه میشدند که بار دیگر کدام بیچاره یی ، درمانده یی و هستی به باد رفته یی در زیر چکمه های مستبدانه این بلای آسمانی خرد و خمیر خواهد شد.
در یکی از روز های سرد پائیزی که سربازی مرا از روی لطف برای بار دوم به محوطه زندان راه داده بود، تصادفاٌ شادروان جنرال شاه پور احمدزی نیز آفتابه یی در دست به حالت افسرده و احوال درمانده و پریشان برای شستن دست و روی به حویلی زندان آورده شده بود، سائر زندانیان نیز برای ګرم شدن بدن هایشان بوسیله نور آفتاب به حالت نشسته و یا ایستاده در کنار دیوار تعمیر صف کشیده بودند که ناګهان صدای رعد آسائی سید عبدالله در محوطه زندان پیچید، او پیوسته اسم شخصی را با رجز خوانی و دشنام به زبان می آورد، وقتی به ما نزدیکتر ګردید همه دانستیم که او مست و لایعقل است و از دهانش بوی الکهول متصاعد ، وقتی میخواست به دری سخن ګوید، همه کلمات وزنین و دبل از دهانش میپرید، جملات را طبیعی و آنطوریکه در مکالمات روزمره مروج است ادا کرده نمیتوانست، سعی میکرد که به لفظ قلم و یا نوشتاری سخن ګوید، اما متاسفانه مبتدا و خبر عوض میګردید و سخن پردازی اش به ګونه يی مسخره آمیزی جلوه میکرد.
او صدا زد!
احمد! احمد کی است؟
از کنار دیوار شخصی بلند قامت و قوی هیکلی از اهل ولایت هرات که عینک زره بینی یی در چشم داشت در حالیکه رنګ از رخسارش پریده بود خود را به همان اسم، معرفی کرده و منتظر سرنوشت ګردید.
سید عبدالله بدون تامل و بلادرنګ درحالیکه سخنانش به هزیان شباهت داشت او را تحت ضربات مشت و لګد قرار داده و سر و رویش را پرخون ساخته و عینک زره بینی اش را شکستاند، همه حاضرین در محوطه به این عمل زشت او معصومانه مینګریستند ولی توان و یا رای حرف زدن به هیچکس نبود، تعدادی از وزرای دورۀ حکومت محمد داؤود ، بعضی از اعضای خانوادۀ سلطنتی تعدادی از علما، نویسنده گان و منورین زندانی ناظر این صحنه بودند اما از زمرۀ همه مرحوم جنرال شاه پور خان احمدزی از جای خود برخاسته و قدمی نزدیکتر شده و سید عبدالله را مخاطب قرار داده گفتند:
قوماندان صاحب بس ئی دی! له ګناه څخه ئی په خپل لویوالی تیر شه. ( در حالیکه معلوم نبود چه ګناهی؟)
و اما کجا؟
سید عبدالله به سرباز مسلح که در چند قدمی وی مؤظف به کشیک( پهره) بود صدا زد:
عسکررررر…..عسکررررر…..بتی کلاشینکوپ ( سرباز ! او سرباز ! کلاشینکوف را بده! )
سرباز به شیوۀ که در تعلیمات عسکری ذکر است، کلاشینکوف را تقدیم و سید عبدالله نیز آنرا ډک و قید کرده و دست روی ماشه برد، اما شادروان شاه پور احمدزی مداخله نموده، و عذرانه او را از فیر کردن به سوی آن شخص مانع ګردید، کلاشینکوف را از دست وی اخذ و دوباره به سرباز مسترد کرد، سپس سید عبدالله مذکور زندانیان را مخاطب قرار داده و به اصطلاح نطق غرائی! ایراد فرمود.
او نعره کشیده و ګفت:
نام تره کی غرب را به لرزه آورده است، ما! ما! ما! ما هرکدام ما کهرمان استیم، ما هرکدام ما حک داریم که شمارا از بین ببریم، ما هرکدام ما کهرمان استیم……( نام نورمحمد تره کی غربی ها را به لرزه آورده، هرکدام از ما حزبی ها قهرمان هستیم و هرکدام ما حق داریم که شما را از بین ببریم.)
نطق وی در همینجا پایان پذیرفت و از محوطه زندان به داخل خزید.
وقتی در اثر بیماری شدیدی که عاید حالم گردید، افسر مسؤل بلاک اول تورن نادرعلی خان که شخص شریف و دلسوزی بود، مرا به مرکز صحی محبس ( چندین ماه بعد از زندانی شدن من تاسیس گردیده بود) که در بلاک دوم قرار داشت انتقال داد.
بلاک دوم دارای اطاقهای بزرگی بود که جهت نصب کارگاه های صنعتی برای مصروفیت زندانیان مد نظر گرفته شده بود، اکنون که انقلاب به اصطلاح مردمی به پیروزی رسیده و سید عبدالله هم حکمروای محبس شده بود، باید اطاق ها مذکور به محلات شکنجه و عذاب مبدل میگردید، زیرا در این اطاقها ۱۲۰ تا ۱۴۰ زندانی را چنان در ضیقی و تنګی جابجا داده بودند که زندانی به مشکل خود را از یک پهلو به پهلوی دیگر میچرخانید.
بار ها سید عبدالله به این اطاق ها رفته و برای زندانیان در مورد مزایای انقلاب ثور و افشای دشمنان آن بیانیه!! میداد، زندانیان مجبور بودند تا برای استقبال از چرندیات وی کف بزنند و صدای شادیانه بکشند و بدینوسیله باعث تشویق او شوند. واه به حال کسی که لحظه یی در کف زدن غفلت میکرد.
ما مریضان که در اطاقی به نام مرکز صحی محبس در زیر چکک فرود آمده از بام اطاق بستر بودیم، بعضاٌ صدای این کف زدن ها و بدرقه کردن ها را میشنیدیم- ازیک تعداد مریضانی که با ما بستر بوده و در چنین اطاق ها به بند کشیده شده بودند، پرسیدم: که این کف زدن ها به کدام مناسبت اجرا میشود؟ پاسخ این بود:
سید عبدالله وقتی از نوشیدن می مست میگردد با همان وضع مستانه در نیمه های شب وارد اطاقهای مزدحم نظیر اطاق ما گردیده و سخنوری و نطاقی خود را به آزمایش میگیرد، زیرا به مقابل هر چرندیکه از دهانش میپرد عکس العملی نمیبیند. چندی قبل هنگام ایراد بیانیه های نامفهوم و بی ارتباطش ما زندانیان را دشمن انقلاب ثور خوانده و ناسزا های فراوانی به آدرس همه حاضرین تحویل داد و ما با مجبوریت و ناگزیری، آن دشنام ها و ناسزا ها را با کف زدن بدرقه کردیم. از انسانهای دست بسته و به بند کشیده که اراده شان سلب شده باشد، همین می آید و بس. چونکه موی سپیدی از میان ما نتوانست به مقابل آن همه گفتار های حقارت آمیز تحمل نموده و عصیان نکند و از اینرو از کف زدن و استقبال کردن سخنان هرزه او امتنا ع ورزید ؛ سید عبدالله با تمام آن مستی و مدهوشی توانست که او را نشانی کند، بناٌ فوراٌ به دهلیز سرزد و دسته زنبیل شکسته یی را با خود آورده و موی سپیدی مذکور را با آن چوب میخدارچنان وحشیانه مورد ضرب و شتم قرار داد که از چندین جای بدنش خون فوران کرده و نقش زمین گردید، اطرافیانش او را برداشته به گوشۀ نهادند و بعد از خارج شدن سید عبدالله از اطاق به پرستاری او پرداختند .
زندان پلچرخی : بخش سوم .شبی بعد جوانی را که تازه به محبس اورده شده بود به علت نامعلومی هدفی گلوله قرار داده و در پیش چشمان بیشتر از صد زندانی او را در خون افگنده و اطاق را ترک و پی کاری خویش رفت، لحظاتی بعد دو ساتنمن قوی هیکلی وارد اطاق گردیده و جسد آغشته به خون جوان مذکور را در کمپل چرکینی پیچیده و به بیرون از اطاق انتقال دادند. پس چه کسی میتواند شجاعت به خرچ داده و در پایان هر جمله بی معنی و ناخوشایند او کف نزند؟ مگر سرش بوی قورمه میدهد یا چطور؟
سخنان وی برایم تعجبی نداشت چونکه دو روز قبل نیز زندانی بیماری را از عین اطاقی که من در آن بستر بودم صدا زده و به اساس امرسید عبدالله قوماندان او را به دهلیز بردند، فریاد های دلخراشی توام با صدای شلاق فضای دهلیز را پر ساخت و لحظاتی بعد تن خونین و مالین و از حال رفته یی بیمار مذکور را بر بستر نمناکی انداختند که دقایقی بعد به حال آمده و از اطرافیانش تقاضای جرعۀ آبی میکرد. شب هنگام از وی علت این لت و کوب و ضرب و شتم را پرسیدم او نیز بی خبر از علت بود ودر دل همان شب تار بود که دژخیمان مسلح سیاه دل ، او را از بستر شفاخانه با خود بردند که هرگز بر نگشت.
شرایط زندان پلچرخی، لاگر فاشیست های هتلری را در ذهن انسان تداعی میکرد، زندانی ، از داشتن قلم، کاغذ و کتاب و ملاقات با خانواده اش محروم بود، سخن گفتن زندانی با زندانی دیگری گناه و جرم محسوب گردیده و مورد مجازات تحقیر آمیزی قرار میگرفت. پایوازی که ضروریات زندانی را در عقب زندان می آورد حق نداشت تا برای زندانی بنویسد که چه متاعی را برایش ارسال کرده و همچنین برای زندانی نیز این حق داده نشده بود تا از ګرفتن اشیا و لوازمی که برایش فرستاده شده به شخص آورنده ذریعه پرزه یی اطمینان بدهد. زندانی نمیدانست که آنطرف دیوار های بلند زندان چه کسی حامل این متاع ارسالی بوده است بناٌ او هیچګاهی آګاه نمیګردید که از نقدینه و اشیا و لوازمیکه برایش ارسال ګردیده است، چه اندازۀ آن مورد دستبرد قرار گرفته و چه چیزی به او تسلیم داده شده است. هنوز در بستر مریضی قرار داشتم که غمی بر غمهایم افزود، مردی برایم خبر آورد که برادرم را در حویلی زندان دیده که مانند سائرین در عقب دستشوئی ها به نوبت ایستاده بود، غم فراوانی از شنیدن این خبربر من مستولی گشت، زیرا که برادرم سلیم هوشمند مرد مدبر و دلسوزی بود که امید من به حیث سرپرست اطفال کوچکم در وجود او خلاصه میگردید، وقتی با وی در حویلی زندان مقابل گردیدم، ازاندوه فراوان چشمانم به سیاهی رفت.
در بلاک دوم سربازی به نام گل آقا اختیار لت و کوب، توهین وبه رژیم سخت انداختن زندانیان را بدست داشت، او مرد بلند قامت و رسائی بود ولی چهره اش از داغ های چیچک متاُثر. عوام الناس چنین شخص را به خاطر این مشخصات قولته مینامند، بیشتر عادات وی به حیوان وحشی هم مانند بود، او همیشه در محوطه زندان بر جای بلندی می ایستاد و زندانی ها را تحت نظارت قرار میداد تا با همدیګر سخن نه ګویند، اګر زندانی مرتکب این ګناهی بزرګ! میګردید در محضر همه زندانیان مورد اهانت و کوبیدن شلاق بر جسم و جانش قرار میګرفت، من با این همه شرایط ناګوار بازهم تحمل کرده نتوانستم و آهسته – آهسته خود را به برادرم نزدیک ساخته و جویای احوال شدم و صرفاٌ همینقدر دانستم که برادر سومی نیز در بلاک چهارم به بند کشیده شده است، ناګهان ګل آقا در یک چشم به هم زدن حاضر ګردیده و نتیجه این شد که از مرکز صحی محبس بدون تداوی جزاان ، به سلول انفرادی ام در بلاک اول انتقال یافتم. جملهُ اخیری که از برادرم شنیدم این بود که خانمم حفیظه الم چنان با شجاعت و شهامت عمل میکند که نه تنها برای اولادها یک مادرمهربان میباشد بلکه نبود پدر و خلائی اورا برای فامیل نیز پر کرده است.
در دخمهً تاریک و سیاه انفرادی بلاک اول روز ها کما فی السابق با همان رقت و تنهائی دلګیر میګذشت و شبها نیز با همان دلهره ګی و ناراحتی انتظار به مرګ به روزپیوندمیخورد ، اما طوریکه ګفته میشود که انتهائی نا امیدی مرګ استُ ما هیچګاه خود را به نا امیدی نسپردیم و همیشه به کُنش و عملکرد رفقای خود و مردم اندیشمند وطن در بیرون از زندان امیدوار بودیم و تحلیل همین بود که حالت موجوده پایدار نخواهد ماند و دیری نخواهد ګذشت که پایه های تسلط و حاکمیت ظلم فروریزد و زنده ګی مردم مستضعف ما روال نورمال و عادی را بخود بګیرد.
فردایش جمعه و روز پایوازان بود، سربازی به نام حبیب الله با کوله باری وارد سلول ګردیدُ پرسیدم:
خیریت باشد؟
او ګفت:
پایوازت برایت لباس و خوردنی آورده است که یک دوشک بادی و یکدانه لحاف کم ضخامت نیز ضمیمهً آن میباشد، که با خوشی و تشکر زیاد آنرا پذیرفتم. از حبیب الله پرسیدم که پایوازم مرد بود یا زن؟
ګفت:
زن پیر و فرتوت و پسر خوردسالی.
بعد از جستجو و ګرفتن نشانی فهمیدم که خانم و پسر سومی ام حشمت جان الم بوده اند، از سرباز خواهش کردم که سلام مرا به ایشان رسانیده و از زحمتی که متقبل ګردیده اند، مراتب شکران مرا به ایشان تقدیم کند، سرباز مذکور وعده داد که حتماٌ این پیام را میرساند.
راستش اینکه بعد از رفتن حبیب الله سرباز حالت و اوضاعی که فرا راه اولاد های خوردسال و خانم جوان و با شهامت من که از فرط جور روزګار چون پیرفرتوتی به نظر میرسید قرار ګرفته بود، مرا چنان متاًثر و متاًلم ګردانید که بر سر آن کوله بار نشسته و ساعتی را با سوز درون ګریستم و زمانی را به خاطر آوردم که یک روز قبل از انکه بی خبرانه بدست دژخیمان امینی ګرفتار آیم، خانمم از تمام شدن آذوقهً ماهانه به من خبر داد و من تهیهً آنرا به اخذ معاش ماهانه حواله کردم که متاًسفانه قبل از میسر ګردیدن آن روانهً شکنجه ګاه اکسا ګردیدم، از اینرو هرګاهیکه در روز های پایوازی به من و برادرم سلیم هوشمند لباس پاک و تمیز و خوراکه های به اندازهً توان ارسال میګردید، چنان بر من سخت می آمد که ګوئی یکبار دیګر در شکنجه ګاه امینی به شوک های پیهم برقی ګرفتار آمده باشم، چون تخمین کرده میتوانستم که از یک طرف مراقبت کردن از فرزندان و اعاشه و اباته ئی آنها و از جانبی رسیده ګی به دو زندانی برای بانوئی که صاحب هیچ عایدی نمیباشد، چه دشوار و طاقت فرسا خواهد بود اما این زن قهرمان که از یک طرف چون شیر زنی در مبارزات مخفی که بر پرچمی ها تحمیل ګردیده بود با رشادت بی نظیری می رزمید واز جانبی هم از دوخت لباس های موُسسهُ نسوان که به اجاره میګرفت و همچنین از شیر و ماست حاصل شده از ګاوی که یګانه سرمایهُ فامیل بود و کمک های ناچیزی که از جانب رفقای بیرون از زندان بدست میرسید توانست که سرفرازانه و عزتمندانه از امور منزل و ما زندانی ها وارسی نماید، که من مرهون و مشکور وی میباشم و از داشتن چنین همسر و شریک زنده ګی به خود میبالم.
به هرصورت برمیګردم دوباره به زندان پلچرخی:
در بخش غربی بلاک اول سه رفیق دیګر هر یک سلطانعلی کشتمند( بعداٌ صدر اعظم افغانستان)، عبدالقادر( وزیر دفاع بعد از انقلاب ثور) و محمد رفیع ( وزیر دفاع مرحله نوین انقلاب ثور) تحت شرایط خاص و تجرید شده از سائر زندانیها در بند بودند که ندرتاٌ هنګامیکه به سوی دستشوئی ها میرفتند به نظر میرسیدند.
بعد از انقضای مدتی در زندان خبری پیچید که کشتمند، عبدالقادر، جنرال شاه پور احمدزی و داکتر میر علی اکبر محکوم به اعدام ګردیده و علیه محمد رفیع مدت بیست سال حبس از جانب محکمه با صلاحیت تحدید ګردیده است و اما یک مدت بعدتر شنیده شد که اعدام سلطانعلی کشتمند و عبدالقادر به حبس ابد و حبس بیست ساله محمد رفیع به دوازده سال حبس تخفیف یافته است ولی از جنرال شاهپور خان و دوکتور میر علی اکبر سخنی به میان نیامد، چنانچه بعد از انقضای مدتی، در یکی از صبحګاهان پائیزی که فضای خاک آلوده پلچرخی تابش نور خورشید را چون مه رقیقی مانع ګردیده و طبیعت خزان زده کابل به زردی و پژمرده ګی ګرائیده بود، زندانیان در باره این مطلب سر ګوشی میکردند که دژخیمان امینی جنرال شاه پور احمدزی، دوکتور میر علی اکبر، طاهر بدخشی، دوکتور یورش( معاون شفاخانه ابن سینا) را در تاریکی و ظلمت نیمه شبی با خود بردند که دو خلقی سرشناس بنامهای دوکتور کریم زرغون و حنیف یرغل نیز در میان آنها قرار داشتند و بدین ترتیب جلادان و دژخیمان امینی تنها از بلاک اول زندان پلچرخی در همان یک شب شش زندانی بیګناه را به شهادت رسانیدند که این قلم از میان آن شهداٌ جنرال شاه پور احمدزی این فرزند برومند وطن و انسان پاک سرشت و وطندوست را که روزګاری باهم عضو یک محکمه بودیم از نزدیک میشناختم، او مرد شریف، انسان آګاه و افسر عالیجاهی بود.
هنګامیکه در دیوانحرب عسکری، قضایا مورد رسیدګی قرار ګرفته و قضات به شور میپرداختند، منطق عالی و استدلال روشنګرانه شاه پورخان احمدزی رهنمای راه سائر همکاران نیز میشد، او انسان صمیمی، خوشبرخورد و متواضعی بود که روانش را شاد میخواهم و یاد هایش را جاویدانه و ګرامی.
همچنین طاهر بدخشی نیز یکتن از مبارزین فعال، نستوه، آګاه، شجاع و تاًثیر ګذار که در کنګره موُسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان اشتراک فعال داشته و یکی از مخالفین حفیظ الله امین بود که روانش شاد و یادش ګرامی باد.
جمع کردن کدر های نخبه پرچمی زیر یک چتر در بلاک اول پلچرخی:
تعدادی از اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان بخش پرچم که به وقفه های زمانی یکی بعد دیګری در بلاک اول زندان که به کشتارګاه معروف بود از همان آغاز در سلول های انفرادی و دربسته به بند کشیده شده بودند، این رفقا عبارت بودند از:
1- حکیم سروری
2- نصر الله منګل
3- نظام الدین تهذیب
4- فاروق جګړن قوای چهار زرهدار
5- سلیمان لایق
6- دادمحمد افسر پولیس
7- نورعلی پکتیاوال
8- ابراهیم رزمی
9- اینجانب آصف الم
قابل یاد آوریست که بعد از فعالیتهای مخفیانهُ که بر پرچمی ها در بیرون از زندان تحمیل ګردیده و مردان و زنان زیادی با رشادت و شجاعت کم نظیری در این امر مقدس بسیج و پایه های قدرت امین و امینی ها را به لرزه درآوردند، یکتعداد رفقای اناث ما نیز به غل و زنجیر کشیده شده و در بلاک اول آورده شدند.
تا جائیکه به خاطرم مانده است رفقای مذکور قرار ذیل بودند:
1- ثریا جان پرلیکا
2- فاضله جان دلزاده
3- ظاهره جان دادمل
و اما در آستانه کودتای آخرین حفیظ الله امین که منجر به قتل نورمحمد تره کی و قرار ګرفتن امین در زروه علیای قدرت ګردید، یکتعداد فعالین سیاسی و کدر های بالنسبه نخبه بخش پرچم که در سائر بلاکهای زندان پلچرخی در بند بودند را جمع کرده و در بلاک اول این زندان در سلولهائیکه متعلق به یک دهلیز بود جابجا ساختند، این رفقا عبارت بودند از:
1- عبالصمد ازهر
2- اسدالله کاوش
3- آدینه سنګین
4- دوکتور فاروق
5- سرور منګل
6- نجم الدین کاویانی
7- دوکتور سید امیر زره
8- محبوب الله سنګر
9- محمد عثمان راسخ
10- دوکتور حیدر مسعود
11- اکبر کرګر
12- حیات الله زیارمل
13- جمیل نورستانی افسر پولیس
14- جلیل پرشور
15- سید طاهرشاه پیکارګر
16- محمد عمر روند افسر
17- انجنیر عزیز
18- محمد یعقوب کمک
19- خلیل زمر
20- محمد اسلم پنجشیری افسر
21- بشیر رویګر
22- خلیل الله جګړن
23- داکتر ربانی برنا افغان
24- فقیر احمد نور
25- تورن سلطان افسر صحیه
26- داکتر موسی آتش
27- عبدالاحمد
28- احمد شاهین
29- فاروق میاخیل
جمع آوری این رفقا و جدا کردن آنها از سائر زندانیان و قرار دادن آنها در تحت شرایط ناګوار و مشکل به این انګیزه صورت ګرفته بود تا در فرصت لازم همه را به صورت یکجائی و پنهانی و دور از انظار سائرین در نیمه یک شب تاریک و سیاه به قربانګاه برده و به آسانی و بدون درد سر سر به نیست کنند، اما به وجود آمدن شکاف بزرګی در بین رهبران دست اول رژیم بر سر قدرت، عزل چهار وزیر مقتدر دولت هر یک اسلم وطنجار، شیرجان مزدوریار، اسدالله سروری و سید محمد ګلابزوی به حیث مهره های مهم انقلاب ثور از جانب حفیظ الله امین و در مخالفت با نورمحمد تره کی و حدوث حوادث عدیده دیګری چون قیامهای خود جوش مردمی در محلات مختلف کشور از اثر تظلم و استبداد رژیم حاکم امینی و همچنین ریزش درونی نظام و تشدید مخالفتهای پیهم دولتمداران باهمدیګر، علی العجاله مانع عملی شدن تصمیمی ګردید که تمامیت خواهان امینی، در باره اعضای جناح پرچم و سائر رزمنده ګان برحق مردمی اتخاذ کرده بودند، چنانچه سلطانعلی کشتمند صدراعظم وقت افغانستان پس از ګذشت سالها در صفحهُ ۵۷۹ اثر خویش بنام (یاداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی) که عمل نامیمون امین و امینی هارا مبتنی بر قتل دستجمعی پرچمی ها به اثبات میرساند چنین قلم زده است:
“سید محمد ګلابزوی وزیر امور داخله جمهوری دیموکراتیک افغانستان به تاریخ ۲۱ جنوری ۱۹۸۰ در یک کنفرانس مطبوعاتی متن سند مهمی را افشا کرد که پرده از روی توطئه امین برمیدارد که چرا به تاریخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹ برای برانداختن وی اقدامات نظامی به اشتراک پرچمی ها و خلقیهای ضد امینی و به کمک قوای شوروی به عمل آمد.
بر طبق این سند قرار بود که حفیظ الله امین چهارمین کودتای خویش را علیه بقایای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و ایجاد یک دولت مشترک با دستیاری حزب اسلامی به تاریخ ۲۹ دسمبر ۱۹۷۹ انجام بدهد. بر پایه اطلاعات ارائه شده در سند ، ګفته میشد که در اواخر ماه سپتمبر ۱۹۷۹ نماینده امین در پاکستان با ګلبدین حکمتیار ملاقات نمود و ضمن پیرامون قطع مقابله و ایجاد همکاری ممکن موافقت به عمل آمد. در همین روز ها، عبدالله امین برادر بزرګ حفیظ الله امین که فعالانه برای تاُ مین چنین ارتباطی با استفاده از شناختهای قبلی خویش، همکاری میکرد چنین اشاره نمود:
“بیائید تا انقلاب بازی را خاتمه دهیم، خویشاوندان و وفاداران خود را به مقامات عالی دولتی مقرر نمائیم”
به تاریخ ۴ اکتوبر ۱۹۷۹، امین در کابل جلسه سری مشورتی را با وفاداران شخصی خویش تشکیل کرد و در آن شرایط ” اتحاد”
“بیائید تا انقلاب بازی را خاتمه دهیم، خویشاوندان و وفاداران خود را به مقامات عالی دولتی مقرر نمائیم”
به تاریخ ۴ اکتوبر ۱۹۷۹، امین در کابل جلسه سری مشورتی را با وفاداران شخصی خویش تشکیل کرد و در آن شرایط ” اتحاد” با حزب اسلامی را مورد بررسی قرار داد، در این جلسه فیصله شده بود که از شعارهای انقلاب ثور، صرف نظر ګردد؛ حزب دموکراتیک خلق افغانستان از بین برده شود؛ فهرست هائی برای از میان برداشتن مجموعهُ مخالفین اعم از اعضای رهبری و فعالین حزبی پرچمی و خلقی در بیرون و درون زندان تهیه ګردد. در دولت جدید مقام رئیس جمهور برای حفیظالله امین حفظ ګردد و نقش صدراعظم به حکمتیار واګذار شود.
همچنان در اطلاعیهُ ارائه شده به وسیلهُ ګلابزوی ګفته میشد که در اواسط دسمبر ۱۹۷۹ نمایندهُ شخص امین به وسیلهُ طیارهُ مخصوص متعلق به شرکت هواپیمائی آریانا از کابل به سوی پاریس، روم، کراچی پرواز کرد تا اطلاعات لازم را به مراجع مربوطه در بارهُ ” تغییر دولت ” برسانند.از تاریخ ۲۲ تا ۲۴ دسمبر نماینده خاص امین در پشاور پاکستان مسافرت کرد، ګلابزوی همچنان به اطلاع رسانید که به طبق سند متذکره به تاریخ ۲۶ دسمبر امین حکم اعدام حداقل ۱۳۰۰ تن از اعضای پرچمی حزب را در درون و بیرون زندان و شماری از خلقی ها را امضا کرده بود که به پیشواز کودتای جدید به تاریخ ۲۹ دسمبر باید انجام میګرفت و به آن توفیق نیافت ” اقتباس از منابع دولتی”»
زندان پلچرخی/ بخش چهارم تشبث به قتل سید عبدالله قوماندان محبس:
در چنین روزگاران سیه که از درودیوار و آسمان کشور باران تظلم و خشونت میبارید و از زمین آن زقوم استبداد و شقاوت میروئید و انسانهای بیګناه و بی پناه را دسته- دسته و جوخه- جوخه در دل شبهای ظلمانی و بی فروغ به کشتارګاه برده دژخیمان و شبګردان امینی آنها را با بیرحمی فراوان سر به نیست میکردند، زندان پلچرخی شباروزی آبستن حوادث ناګوار و دلخراش بود . به حکم حفیظ الله امین، این جلاد خون آشام بی مانند ، جان دها نفر ګرفته میشد.
همانطوریکه در صفحات قبلی به تفصیل یاد آوری ګردیده است در یکی از شبهای تاریک و غم انګیز تعدادی از محبوسین را که در زمان جمهوری محمد داوُود از طرف محکمه با صلاحیت ان وقت به حبس های مختلف المیعاد محکوم ګردیده بودند از بلاک دوم زندان به بلاک اول آورده به رګبار مسلسل بستند که در میان آنها شخصی به نام سید جعفر نیز وجود داشت که برادرش سید اکبر یکجا با وی در بلاک دوم در بند بود.
سید اکبر جهت ګرفتن انتقام برادر خود از سید عبدالله قوماندان محبس ، تصمیم خطرناک مبتنی بر قتل وی اتخاذ کرد و برای تحقق پلان خویش به هرترتیبی که توانسته بود یک قبضه کارد برانی را تهیه نموده آنرا در تحت بنداژ ململینی به بهانهُ اینکه توموری در بند پایش پیدا شده سطر و اخفا کرده منتظر فرصت بود. روزی در دهلیز محبس چنین فرصتی برایش دست داده سید عبدالله را مورد حمله قرار میدهد وبا کارد دست داشته چند ضربه کاری بر بدن او وارد مینماید تا اینکه به زمین میافتد اما سرباز مسلحی که در آن حوالی مصروف پهره بود سید اکبر را با چند فیر مرمی از پا میاندازد . موُظفین زندان سید عبدالله را به شفاخانه انتقال میدهند و به این ترتیب سید اکبر با قبول از جان ګذشتن ، عالمی را از ظلم، استبداد و حقارت این موجود خون آشام رهائی میبخشد.
سید عبدالله جلاد با آنکه به اثر تداوی شفا میابد اما دوباره به حیث قوماندان محبس مقرر نمیشود تا اینکه در مرحله نوین انقلاب ثوربه اثر جرایم نابخشودنی که مرتکب گردیده بود محکوم به اعدام شده این جزا بر او تطبیق میگردد.
تقرر قوماندان جدید:-
دیری نپائید که در یکی از روزهای ګرم وداغ تابستان سال ۱۳۵۸ که دخمه های نمناک زندان چون جهنم ، جسم و جان ادمی را می آزرد و هوای مستعمل و کم اکسیجن آن به ریه های انسان سنګینی میکرد سپاهیان به آرامی در های سنګین سلول ها را یګان- یګان باز کرده زندانیان را به محوطهُ زندان رهنمائی میکردند تا با قوماندان جدیداٌ تقرر یافتهُ محبس پلچرخی معرفت حاصل نمایند . لحظهُ بعد از تجمع زندانیان شخص متوسط القامتی که دریشی تعلیمی عسکری به تن داشت بر نقطهُ بلندی از محوطه قرار ګرفته و خطاب به حاضرین ګفت که من رسول نام دارم و به امر مقامات ذیصلاح به حیث قوماندان محبس پلچرخی مقرر شده ام ما و شما با هم برادر هستیم و ممکن است که شما به اساس بعضی از مسایل پیچیده و بغرنجی که در کشور رخ داده است در اینجا موُقتاٌ زندانی شده باشید . نه من و نه دولت خلقی ما، شما را دشمن خود بحساب می آورد . دشمن مشترک همه ما و شما در بیرون از مرز ها قرار دارد…………..و…….………و غیره
او با ادای این جملات و ګفته های خود که از مبداُ و انجام آن مفهومی به دست آمده نتوانست میخواست از زندانیان دلجوئی نماید و عواطف و احساسات آنها که از فرط اثر ګذاری شکنجه های ګونه ګونه ئی تواُم با حقارت صدمه دیده و جریحه دار ګردیده بود تا حدودی نرم و رقیق سازد و آن سیل مهیب استبداد و تظلمی که از جانب امین و امینی ها، سید عبدالله ها، سروری ها و جیلانیها و دیګر مستبدین حرفوی در درون جامعه افغانی جاری ګشته بود و انزجار نهادینه شده یی ناشی از آن در عقول و قلوب مردم مظلوم جا گرفته را با بستن بند ریګی سد کند که غیر ممکن بود. به همه حال باید ګفت، عصیانی که به مقابل اداره قبلی محبس صورت ګرفت امین و شرکا را وادار به این ساخت تا دفع الوقت تدابیری اتخاذ نموده اداره را در محبس اندکی نرمتر و با خشونت کمتر به پیش برد . از اینرو بعد از تقرر قوماندان جدید برای هر دهلیز یک- یک پایه تلویزیون ۱۲ انچه ګذاشته شده ، به زندانیان کوته قفلی اجازه دادند که با شروع برنامه های تلویزیون از تک سلولی های خویش بر آمده جمعاٌ به تماشای برنامه های آن مشغول شوند و آن قیود ظالمانهُ که زندانیان را از سخن ګفتن به همدیګر منع میساخت تا اندازهُ برطرف ساختند و از حقارتها و ضرب و شتم های قبلی که بر زندانی ها وارد می آمد عجالتا صرف نظرکردند ؛ اما نیت سوُء، ظالمانه و توام با خشونتی که در ذهن امین و شرکاُ برای حفظ حاکمیت فردی و قدرت شخصی نسبت به مردم افغانستان تهنشین گردیده بود پیوسته دوام داشت و هیچګه فروکش نکرد چنانچه اینبار نوبت رسید به استاد بزرګ و ستاره شرق تا شاګرد وفادار به حسابش برسد
. پخش اعلان فوتی نور محمد تره کی از طریق امواج تلویزیون و پیچیدن شیون و ناله های ګریه آلود در دهلیز مقابل:
نوزدهم ماه میزان ۱۳۵۸ که مصادف بود با دهم اکتوبر ۱۹۷۹ اینجانب و تعدادی از زندانیان دیګر بخاطر تماشای برنامه های تلویزیون در دهلیز زندان نشسته بودیم که ناګهان اعلان ذیل از طریق امواج تلویزیون پخش ګردید:
« نورمحمد تره کی در اثر مریضی یی که عاید حالش گردیده بود داعی اجل را لبیک گفته و به حضیرهُ آبایی شان به خاک سپرده شد» .
هنوز اعلان به پایان نرسیده بود که از دهلیز مقابل فریاد و شیون گریه آلود تعدادی از بانوان فضا را پر کرد و از میان آن ضجه ها و ناله های درد آلود ؛ صدای بانویی رساتر گردید که میگفت:
های مردم ! رهبر تانرا کشتند………. و سپس کلماتی نامفهومی را در بین گریهُ خویش زمزمه کرد که با ناله های جمع در هم پیچید ولی با تندی و تحکم و با سرعت خاموش ساخته شد 
نوزدهم ماه میزان ۱۳۵۸ که مصادف بود با دهم اکتوبر ۱۹۷۹ اینجانب و تعدادی از زندانیان دیګر بخاطر تماشای برنامه های تلویزیون در دهلیز زندان نشسته بودیم که ناګهان اعلان ذیل از طریق امواج تلویزیون پخش ګردید:
« نورمحمد تره کی در اثر مریضی یی که عاید حالش گردیده بود داعی اجل را لبیک گفته و به حضیرهُ آبایی شان به خاک سپرده شد» .
هنوز اعلان به پایان نرسیده بود که از دهلیز مقابل فریاد و شیون گریه آلود تعدادی از بانوان فضا را پر کرد و از میان آن ضجه ها و ناله های درد آلود ؛ صدای بانویی رساتر گردید که میگفت:
های مردم ! رهبر تانرا کشتند………. و سپس کلماتی نامفهومی را در بین گریهُ خویش زمزمه کرد که با ناله های جمع در هم پیچید ولی با تندی و تحکم و با سرعت خاموش ساخته شد .
گرچه در جامعه سنتی و قبیله سالار افغانستان وقوع چنین واقعه یی تعجب بر انگیز نبوده و به شهادت تاریخ واقعات مماثل آن که برادر ، برادر خود را بخاطر احراز قدرت از دو چشم نابینا و همچنین پسر پدرش را از نعمت زنده گی محروم گردانیده، نادر نبوده است اما در آن شرایط دشوار تاریخی که چالش ها و پرابلم های زیادی فرا راه دولت نو به دوران رسیدهُ خلقی قرار داشت و مدت کوتاهی از استقرار حاکمیت شان سپری گردیده بود و همچنین احساس اعتمادی که از جانب تره کی و امین در طول مبارزات حزبی و سازمانی به نمایش گذاشته شده بود، حدوث چنین حادثه آغشته به خونی که استاد! مربی! و رهبر کبیر به دست شاگرد وفادارش حفیظ الله امین کشته شده باشد به باور ها کمتر راه میافت ، چونکه در طول مدت زمان معین همبستگی و همسویی این دو رهبر طراز اول فرکسیون خلق حزب دموکراتیک خلق افغانستان طوری به نمایش گذاشته میشد که گویی یک روح باشند در دو جسم.
قابل یاد آوریست که نورمحمد تره کی انسان خوش باور ، ساده و بی پیرایه یی بود که اعتماد بی حصار و بی پایانی به امین داشت اما برعکس حفیظ الله امین انسان حیله گر ، مکار و شیادی بود که با بوسه زدن به دستان تره کی و نثار کردن جملات زیبا و دلنشین چون رهبر کبیر و استاد بزرگ…….. به آدرس وی او را مسحور خویشتن کرده اعتماد بی منتهای او را به خود جلب کرده بود. امین با استفاده از این اعتماد تره کی برای رسیدن به مقامات عالیتر حزبی و بر طرف کردن موانع از سر راه خویش به دسایس و توطئه های بسیاری توسل جسته که این دسایس و خطا کاری های او صدمه یی جبران ناپذیری به وحدت و یکپارچه گی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وارد آورده برای بار اول انشعاب دو مرتبه یی حزب را فراهم ساخت.
اول حزب به دو بخش خلقی و پرچمی منشعب گردید و بعداٌ محمد طاهر بدخشی و هوا دارانش از بخش فرکسیون خلق حزب دموکراتیک خلق افغانستان به انشعاب دست زدند، اما هر طوری بود تره کی اعتماد خویش را نه تنها از امین سلب نکرد بلکه او را در دسایس و توطئه هایش حق بجانب خوانده و مورد تآیید قرار داد.
خطای بزرگ و نابخشودنی دیگر امین این بود که بدون مآل اندیشی و محاسبه دقیق نیرو های دو طرف و درک شرایط عینی و ذهنی و آگاه ساختن رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان که تازه (۱۳۵۶) به وحدت دست یافته بود، اجرای قیام مسلحانه راعلیه نظام جمهوری محمد داوود صرفاٌ به نظامیان بخش خلقی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به طور ماجرا جویانه اصدار نمود که تصادفاٌ حزب به پیروزی دست یافت و حاکمیت دولتی ناخواسته بر حزب دموکراتیک خلق افغانستان و رهبری آن تحمیل ګردید که بعداٌ مصائب و مشکلات عدیده یی را به میان آورد.
حفیظ الله امین به این ماجراجویی اکتفا نکرد و با استفاده از قدرت نظامیان بخش خویش که در پست های پر قدرت و درجه اول نظامی مقرر داشته بود برای بار دوم جهت ارضای احساس مقام پرستی و سیطره جویی اش به جفا کاری و خطای دیګری علیه حزب دست زد و آن پیشنهادی بود تا اکثریت رهبران طراز اول بخش پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان وطن را ترک کرده ظاهراٌ به حیث سفرای افغانستان در خارج از کشور اجرای وظیفه نمایند که نور محمد تره کی و یارانش بدون عاقبت اندیشی و توجه به گستردن دام تذویر حفیظ الله امین این پیشنهاد او را پذیرفته برای عملی ګردیدن آن از هیچ نوع سعی و تلاش دریغ نه ورزیدند و بدین ترتیب به امین فرصت دادند تا در حزب ودولت بعد از رهبر کبیر! در پلهْ دوم قدرت احراز مقام نموده برعکس ، نیرو های انقلابی و در مجموع حزب دموکراتیک خلق افغانستان تضعیف ګردد.
یکی از خطا های عمده امین و یارانش نقض برنامه و اساسنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان در مجموع و به ویژه انکار از مشارکت سائر هموطنان در اداره دولت بود که در برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان به صراحت تسجیل ګردیده بود. برنامه حزب، استقرار دولت دموکراسی ملی را به حیث پله اول ارتقا به سوی جامعه دموکراتیک پیشبینی کرده به اساس آن مشارکت و سهیم شدن نماینده ګان کافه طبقات اقشار تحت ستم اعم از کارګران، دهقانان، روشنفکران، خورده بورژوا و بورژوازی ملی را در دولت لازمی و حتمی میدانست . امین و یاران تمامیت خواه، مغرور و نا آګاه از اصول انقلابی وی چنان از باده پیروزی مست و لایعقل ګردیده بودند که فکر کردند، بدون مشارکت سائر هموطنان به تنهایی سیطره و حاکمیت فردی و شخصی خویش را با استفاده از نیروی نظامی و دیکتا بر مردم مستضعف افغانستان تآمین کرده میتوانند آنان نه تنها از مشارکت مردم افغانستان در اداره دولت سر باز زدند بلکه دیده و دانسته نصفی از بدنه حزب دموکراتیک خلق افغانستان را نیز با حیل مختلف از قدرت ساقط کرده و هزارانی از آنها را یا سر به نیست کردند و یا بعد از شکنجه های غیر انسانی به زندان افګندند . نورمحمد تره کی بازهم بدون هیچ ګونه تدابیر باز دارنده به حمایت از امین و امینی ها پرداخته و نیرو های انقلابی را به ضعف و ناتوانی دچار ګردانید.
نورمحمد تره کی هیچګاهی با عینک حقیقت بین به سوی امین و عملکرد او نظر نیفګند وتا زمانیکه او را در کوتی باغچه ارګ به فجیعترین شکل به قتل رسانید، ګرکتر و شخصیت خودخواهانه و سیطره جویانه او را درک کرده نتوانست . او همچنین هیچګاهی ندانست و یا نخواست بداند که امین دیوانه قدرت بوده اګر برایش این فرصت میسر ګردد تا خود را به رفیعترین و شامخترین قله قدرت در حزب و دولت رسانیده بتواند، آنګاه نه رهبر خواهد شناخت و نه پیشوا و استاد……و برای بدست آوردن چنین مقامی نه به اندیشه و ایدیولوژی خاصی باورمند خواهد بود ونه به پرنسیپ های اخلاقی و انسانی یی پابند.
همانطوریکه در اوراق ګذشته مفصلاٌ از آن ذکر به عمل آمده است امین کسی بود که به خاطر ماندن در قدرت به حیث شخص اول از اتحاد با زشت ترین، سیاهترین و متحجرترین بنیاد ګرا و شخصیت نوکر منش چون ګلبدین حکمتیار نیز دریغ نکرد بناٌ بعید به نظر نمیرسید تا برای تسخیر آخرین پله قدرت در کشور نورمحمد تره کی رهبر، استاد کبیر، آموزګار خلق…. و غیره را از سر راه خویش برداشته خود بر رفیعترین و شامخترین مقام حزبی و دولتی قرار گیرد. بدینترتیب میبینیم که تاریخ افغانستان یکبار دیګر ورق خورد و نورمحمد تره کی مؤسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مبارز پر شور و انقلابی ناب ، قربان ساده اندیشی ها و سطحی نګری های خویش ګردیده و به ابدیت پیوست و صحنه تاریخ به مردی دیګری تعلق ګرفت تا توسن خودخواهانه قدرتش را به جولان آورد.امین در صدر قدرت حزبی دولتی و تقرر قوماندان جدید در محبس پلچرخی:
فردای اعلان فوت تره کی از طریق نشرات تلویزیون دیده شد که جلسه پلینوم کمیته مرکزی تحت ریاست داکتر شاه ولی عضو بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان دایر گردید و در یک فضای مختنق تمام پست هایی که تره کی در حزب و دولت احراز کرده بود ، به اتفاق آرای جلسه به حفیظ الله امین تفویض گردید و بدیترتیب امین به زور سر نیزه نظامیان هوا خواه خویش در عالیترین مقام حزبی و دولتی قرار گرفت.
امین، با غصب قدرت حزبی و دولتی و با شعار مصؤنیت ، قانونیت و عدالت شروع به کار نمود . وی مسؤلیت تمام کشت و کشتار مردمان بیګناه و نا بسامانی هایی را که تا آنګاه در کشور به وقوع پیوسته بود به نور محمد تره کی نسبت داده به اسرع زمان، حزب، دولت و اردو را از طرفداران او پاکسازی نمود.
حفیظ الله امین طوریکه همیشه عقده ها و کدورت های درونی خویش را با پرده تبسم همیشه ګی میپوشانید، بعد از قرار ګرفتن در عالیترین مقام حزبی و دولتی ستیژ نمایش درامهُ سیاست های کذایی خود را نیز به زعم خویش ظاهراٌ خوب آراست و جداول هزاران کشته و شهید دست خود و شرکایش را در عقب دیوار های وزارت داخله آویخت .بعد ذریعهُ وسایل مختلف تبلیغ نمود که این همه کشته های مندرج در جداول مذکور به امر نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ورئیس شورای انقلابی سر به نیست ګردیده اند و ګویا خود او در مقابل کیش شخصیت و تمامیت خواهی تره کی مجبوراٌ خاموش مانده و کاری را از پیش برده نتوانسته است!! هکذا در زندان پلچرخی نیز به تقرر قوماندان نسبتاٌ ملایم طبعی به نام ښایسته ګل پرداخته شکستاندن کوته قفلی ها و تطبیق رژیم نسبتاٌ سهلتری که زندانیان در حیاط زندان میتوانستند از هوای آزاد و نور خورشید مستفید ګردند و باهم صحبت نمایند را ظاهراٌ به نمایش ګذاشت . در عقب این ظاهر سازی ها خشونت و کشت و کشتار مردم بیګناه و بی پناه چنان بالا ګرفت که اګر در ګذشته دژخیمان و آدم کشان امینی در نیمه شب سیاه و تاریک انسانها را از زندان برده و به جوخهُ اعدام می بستند، اکنون با وقاحت و بیشرمی تمام روز ها را نیز به اجرای این کار تخصیص دادند، چنانچه نور احمد اعتمادی صدر اعظم وقت افغانستان و دهها شخصیت دیګر نمونهُ بارزی از این ظاهر سازی امین و شرکا میباشد که در روز روشن به سوب مرګ و نیستی برده شدند.
جنرال شاه پور احمدزی، طاهر بدخشی، داکتر کریم زرغون، داکتر میر علی اکبر، حنیف یرغل و صدهایی دیګر قربانیان زمان بعد از به قدرت رسیدن امین میباشند.
اکنون برګردیم به دوام اصل مطلب که بعضاٌ ترکیبی از هیآت افسران و یا یکی دو نفر از این قدرتمندان به خاطر اجرای وظایفی که نتیجهُ آن برای زندانیان معلوم نمیګردید به زندان پلچرخی می آمدند و بعضی از زندانیان را نزد خود خواسته و پرسش هایی از ایشان به عمل می آوردند . جیلانی افسر قوای هوایی و مدافعه هوایی، اسدالله پیام، عزیز رئیس دستګاه کام، صادق بریدمن از زمره همین اشخاص میباشند که اسمایشان به خاطرم مانده است.
در یکی از روز های پایئزی که با تعدادی از زندانیان در حیاط بلاک اول زندان رو به آفتاب نشسته بودیم تعدادی از همین افسران یاد شده به اسم هیآت وارد بلاک اول ګردیدند . بریدمنی به نام صادق در ترکیب این هیآت وجود داشت به مجرد آنکه چشم صادق به ما افتاد با وقاحت و بی ادبی ما را مخاطب قرار داده و ګفت:
پرچمی ها!! شما هم خود را سوسیالیست و انقلابی میخوانید ، ولی ما مصمم هستیم که طی مدت کوتاهی (دو سه سالی) سوسیالیزم را در کشور اعمار و آنګاه شما را از زندان آزاد سازیم تا ببینید که ما چګونه ګفتهُ خود را در عمل پیاده کرده ایم.
رفیقی از میان ما طنز آمیز به صادق خطاب کرد و ګفت: بریدمن صاحب خدا کند این خواستهُ خود را در ظرف چند ماه تحقق ببخشید چونکه ما در زندان به حد اعلا خسته شده ایم. در ختم این ګفته رفقا با شنیدن این طنز، خندهُ جوشانی سر دادند.
صادق نام بریدمن افسر جدیداٌ فارغ شده یی بود که از الفبای جامعه شناسی و نظام سازی آګاهی نداشت و صرفاٌ شنیده ګی هایش را از زبان رهبران تقلید کرده با باور کامل آنرا چربتر از رهبران بیان میکرد . چونکه امین و شرکا و حتی شخص نور محمد تره کی بعد از پیروزی قیام مسلحانهُ ثور بدون آنکه در جامعهُ نیمه فیودالی، عقب ګذاشته شده و دارای شرایط قبیلوی افغانستان مرحلهُ استقرار دموکراسی و آزادی و نهادینه شدن این پدیده ها و بالتآثیر شګوفا و پویا شدن جامعه و تربیت توده های مردم به روحیهُ رعایت قوانین و تطبیق عادلانهُ آن و مشارکت آګاهانهُ آنها در ادارهُ دولت که زمانګیر بود را تآمین و مساعد ګردانند، پیوسته با شعار های سرخ، آتشین و تو خالی و ذهنی ګرایانه از سوسیالیزم، ساختمان جامعهُ سوسیالیستی در کوتاهترین زمان و از دیکتاتوری پرولتاریا با آب و تاب فراوان داد سخن میکردند . جهت تائید این مطلب در صفحهُ ۹۲ اثر تحقیقی- سیاسی دو نویسندهُ روس تبار بنام ولادمیر سنګروف و والیری سامونین به نام وایروس ، این چنین میخوانیم« به تاریخ چهارم اگست نماینده گان کشف خارجی شوروی و از جمله گریچکوف از طرف رئیس دولت افغانستان پذیرفته شده و او( گریچکوف) هنگامیکه هدیهُ بریژنیو را که یک میل تفنګ با پوش چوبی و کارت ویزیت منشی عمومی کمیتهُ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بود به او پیشکش میکرد……… با استفاده از کلمات تعریف آمیز ، تره کی را به مناسبت پیروزی انقلاب تبریک ګفته بلافاصله علاوه نمود.
ما به این عقیده هستیم که شما هنوز در شروع راه قرار دارید، در این راه شما با دشواریهای زیادی که غالباٌ خصلت عینی دارند مواجه خواهید شد، طوریکه دیده میشود هنوز همه شرایط برای اصلاحات انقلابی به وجود نیامده اند، در عین حال هدف تعین شده یعنی اعمار سوسیالیزم، آنهم طی مدت کوتاه شک و تردید زیادی بعضی از دوستان را برانګیخته است……..رفیق تره کی شکر ګذار خواهیم بود اګر پلانهای خویش را در این باره با ما در میان بګذارید.
…………تره کی در عکس العمل به ګفته های ګریچکوف نطق طویلی را که محتوایش بازګوکنندهُ تعجب او در بارهُ آنکه مسکو هنوز هم به ارزش واقعی آنچه که در ماه ثور در کابل به وقوع پیوسته پی نبرده است بود، ګفت:
…………نظر به عوامل متعدد، انقلاب ما شبیه به انقلاب کبیر اکتوبر است اما ما پیروزی خود را نه در شب تاریک بلکه در روز زیر آفتاب روشن و در نتیجهُ نبرد آشکار به دست آوردیم این عامل به انقلاب ما ماهیت خاصی میدهد، آنچه که امروز در افغانستان اتفاق می افتد، این شروع دیکتاتوری پرولتاریا است، چیزیکه یکزمان در کشور شما رخ داده بود مګر آنچه را که شما طی شصت سال به دست آورده اید ما طی پنج سال به آن دسترسی خواهیم یافت………».
آنها در نیافته بودند که خواست ها و آرزو ها وقتی در عمل تحقق میابد که بدواٌ زمینه ها و شرایط آن به صورت عینی آماد ه گردد. در جامعهُ عقب ګذاشته شدهُ یی که تمام ارکان جامعه را درد و مرض و مصیبت فرا ګرفته و از لحاظ ساختار اجتماعی- اقتصادی در بدوی ترین مرحلهُ از زنده ګی قرار داشته و روی همرفته ۸۵ فیصد نفوس آن از حد اقل سواد بهرهُ کافی نداشته باشند، صرفنظر کردن از پله های زمینه ساز و معیار های ملزوم و مد نظر نګرفتن عینیت زنده ګی جامعه وتوصل به شعار های سرخ و آتشین ، حلال مشکلات نمیګردد، چنانچه آواره شدن ملیونها افغان از وطن آبایی شان و به جا ماندن هزاران معلول و معیوب و کشته شدن هزاران دیګر و فرو پاشیدن نظام بر سر اقتداریکه با آرمان خدمت به مردم افغانستان در سنګر های ګرم مبارزه ده ها هزار کشته بجا ګذاشت، نتیجهُ همین سطحی نګری ها، قدرت طلبی ها، تک تازی ها و زور ګویی هایی بود که نه بر منطق تکیه داشت و نه بر اندیشه ها و خرد جمعی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
پنجم ماه جدی ۱۳۵۸ مطابق ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹:در ساعات بعد از ظهر این روز طیارات غول پیکری از فراز زندان پلچرخی با پرواز بسیار پائین طوریکه فهمیده میشد که دقیقه یی بعد برای نشست به رنوی میدان هوایی کابل آماده هستند می ګذشتند.
پرواز ها تقریباٌ پیهم و بدون وقفه بود . پرواز های طیاراتی که به خود افغانستان تعلقی نداشت بسیار عجیب و معما ګونه به نظر میرسید، بطور خاص برای ما زندانیان که یکسال و چند ماه آزګاررا در چهار دیوار سلول های نمناک زندان ګذشتانده بودیم و از حالات و اوضاعی کشور چندان آګاهی نداشتیم، حل این معما سختتر و دشوارتر جلوه مینمود . به همه حال وقتی آفتاب به غروب رفت، زندانیان همه وارد دخمه هایشان ګردیده و بعضاٌ در دهلیز های تنګ و تاریک و رهرو ها به تماشای تلویزیون های خود مشغول ګردیدند.
در پروګرام آن شب تلویزیون ، نمایش فلمی بنام وطن اعلان ګردیده بود، همینکه ګویندهُ تلویزیون در انانس خویش کلمهُ فلم را به زبان اورد، تلویزیون غیر مترقبه خاموش و نمایش قطع ګردید.
هنوز دقایقی از خاموشی تلویزیون نګذشته بود که از فیر های ممتد و بلا انقطاع سلاح های مختلف اعم ازخفیف و ثقیل در اطراف محبس پلچرخی محشری به پا ګردید.
پهره داران دهلیز ها که استمراراٌ به کشیک مشغول بودند، به یکباره ګی مفقود الاثر ګردیدند. در پاری از شب که هنوز فیر های ممتد و بلا انقطاع سلاح های ثقیله و خفیفه دوام داشت، شخصی را که میګفتند در پارلمان افغانستان وکیل ولسوالی خوست بود، دروازهً سلولی که چهار نفر پرچمی هریک خیرمحمد شیرزی( بعداٌ رئیس مخابره وزارت دفاع)، دادمحمد افسر پولیس ، نورعلی خان شخص ملکی و این قلم در آنجا به بند کشیده شده بودیم را دق الباب کرد، دررا کشودیم . وکیل صاحب را که در طول مدت زندانی بودن ما به جز ترش رویی از وی چیزی ندیده بودیم با تبسم ملیح و جبین کشاده ما را مخاطب قرار داده فرمودند که از رادیوی کوچکی که با خود دارم صدای کارمل صاحب را شنیدم که سقوط حاکمیت حفیظ الله امین را به سمع هموطنان رسانید. من، تحولی را که به وقوع پیوسته است به شما که رفقای ایشان میباشید تبریک میګویم. ما از اخبار این خبر تعجب انګیز وی ، اظهار تشکر کردیم و برای حفظ ما تقدم دروازه را از داخل بسته و کلید را نزد خویش نګهداشتیم.
فردای آنشب تاریخی، پر ماجرا و هیجان انګیز که خواب به چشمان هیچ زندانی یی راه نیافته بود، دروازه سلول را کشوده به دهلیز نظر انداختیم، عساکری را مشغول کشیک دیدیم که آشنا به نظر نمیرسیدند ولی از علایم و نشانهای شان فهمیده شد که به اتحاد شوروی وقت تعلق دارند. با ګذشت چند ساعت دیګر آنها نیز از نظر غایب ګردیده و رفقای موُظف در وزارت داخله با بس های نفر بر به محبس پلچرخی امده تعد ادی از رفقا را از زندان ذریعهُ بس های مذکور تا تعمیر رادیو افغانستان انتقال دادند که من نیز در میان آنها بودم. وقتی بس ما به سوی شهر در حرکت بود در دو طرف جاده پوسته های از قوتهای ناشناس که ملبس با یونیفورم های نظامی و سلاح های در دست یا شانه و بغل به مشاهده میرسیدند که با لباس های ګرم و کلاه های مخصوص و موزه های نه چندان ظریف ، در اراضی باز و برهنه ایستاده و بعضاٌ در آن سرمای بی امان آتشی افروخته و خویشتن را با آن ګرم میکردند.
همینکه بس در مقابل تعمیر رادیو افغانستان توقف نمود با بعضی از رفقای که در آنجا ګرد هم آمده بودند برخوردیم که با یک دنیا ګرمی ما را در آغوش کشیده و با محبت دوستانه و رفیقانه از ما استقبال کردند.
بعد از این دید و وادید محبت آمیز با رفقا ، یکی از آنها ذریعهُ موتر شخصی اش مرا تا منزلم واقع در عقب سرای هراتی انتقال داد که جمعی غفیری از دوستان و آشنایان و اعضای خانواده ام با بیقرای انتظار آمدن مرا میکشیدند، با ورود من در محوطه، قیامت کوچکی برپا شد، فریاد ها و شیون های خوشی ؛ خواندن دعا ها و ادای شکرانه ګی ها برای زنده ماندنم فضای محوطه را پر کرد . دوستان و اعضای خانواده را یګان- یګان به آغوش کشیده و ابراز محبت کردیم و بدین سان مشقت ها، شکنجه ها و حقارت هاییکه با وجود بیګناهی از جانب امین و امینی ها بر من و هزاران مثل من وارد آورده شده و تحمیل ګردیده بود به پایان رسید و باردیګر نسیم ملایم آزادی را در ریه های زخمی و درد آلودم احساس کردم.

زندگی پنهانی ببرک کارمل رئیس جمهور سابق افغانستان در جنگلِ در چکسلواکیا 

در زمستان ۱۹۷۸ تا ۱۹۷۹ رژیم کمونیستی افغانستان به رهبری نور محمد تره‌کی گروه سه نفری را برای یافتن و کشتن ببرک کارمل سفیر کبیر افغانستان در چکسلواکیا [هدف از چکسلواکیا در این گزارش کشورهای جدا شدۀ چک و سلواک فعلی اند که در آن زمان یک کشور بوده و به نام چکسلواکیا یاد می‌شد] مؤظف کرده بود.

مقامات چکسلواکیا برای حفاظت جان کارمل و خانواده‌اش، او را در یک جنگل در نزدیکی سرحد آلمان شرق مخفی کرده بودند.

خانوادۀ شش نفری کارمل در حفاظت پولیس مخفی چکسلواکیا به سر می‌بُرد و بعداً در آسایشگاهی در یک منطقه دور افتادۀ کوهستانی جابه‌جا شده و سپس در یک ویلا که زمانی مورد استفاده اردوی شوروی سابق قرار داشت، جابه‌جا شد.

نمایشگر ویدیو

این جزئیات حیرت‌انگیز در دوسیۀ ۳۷۰ صفحه‌ای “اس تی بی” ‌یا پولیس مخفی چکسلواکیای سابق درج است که اخیراً از سوی حکومت جمهوری چک منتشر شده است. این اسناد برای اولین بار از زندگی مخفی ببرک کارمل و خانواده‌اش در چکسلواکیا پرده برداشته و از حوادث پُر خم و پیچ قبل از رسیدن ببرک کارمل به قدرت در افغانستان حکایت می‌کند.

اتحاد شوروی سابق بعد از اشغال افغانستان در سال ۱۹۷۹ ببرک کارمل را به‌حیث رئیس جمهور افغانستان در ماه دسمبر همان سال به کرسی نشاند، اشغالی که راه را برای چند دهه جنگ در این کشور هموار ساخت. کارمل هفت سال حکومت کرد.

  • ‘بازداشت و کشته شدن احتمالی کارمل’

سؤالی مطرح می‌شود که چرا ببرک کارمل در چکسلواکیا مخفی بود؟​

کارمل در ماه جولای سال ۱۹۷۸ به‌حیث سفیر افغانستان به چکسلواکیا آمده بود. چند ماه قبل از آن کمونیست‌ها در افغانستان در یک کودتاه خونین به قدرت رسیده بودند. ببرک کارمل که رهبر یکی از جناح‌های چپ بود، به‌حیث معاون رهبر حکومت کمونیست یا “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” تقرر یافت، ولی دیری نگذشت که اختلاف‌ها میان دو جناح رقیب این حزب یعنی خلق و پرچم بروز کرد.

رئیس جمهور آن وقت نور محمد تره‌کی پاکسازی را در بین حزب دموکراتیک خلق افغانستان آغاز کرد. صدها پرچمی و حامیان‌شان زندانی یا اعدام شدند و رهبران جناح پرچم به‌حیث سفیران به کشورهای دیگر فرستاده شدند.

کارمل مدتی کوتاه بعد از رسیدنش به پراگ پلان کودتاه بر ضد تره‌کی را طرح کرد، ولی این پلان افشا شد. وی در آغاز سپتمبر از کرسی سفارت برکنار شد و دستور برگشت وی به افغانستان داده شد، ولی از برگشت ابا ورزید. این زمانی بود که استخبارات چکسلواکیا او را فرد مورد علاقه دید.

بر اساس دوسیه‌های استخبارات چکسلواکیا، ببرک کارمل گفته بود حیاتش در خطر است و با برگشت به افغانستان کشته خواهد شد.

این اظهارات وی مقامات چکسلواکیای سابق را در موقف دشواری قرار داد، زیرا حکومت کمونیست چکسلواکیا از رژیم کمونیستی تره‌کی حمایت می‌کرد که خواهان دستگیری کارمل بود.

حزب بر سر اقتدار کمونیست در چکسلواکیا با ارسال نامۀ به سفارتش در کابل گفته بود، کارمل تکلیف قلبی دارد که نیازمند تداوی دوامدار است و نمی‌شود خواست او را رد کرد.

تره‌کی با اخذ این پیام، مریضی کارمل را دروغین خوانده و خواهان ارسال وی به افغانستان شد، ولی کارمل در چکسلواکیا مخفی شده و تحت محافظت شدید “اس تی بی” ‌یا استخبارات این کشور قرار داشت.

  • ‘از لحاظ فزیکی منحل شود’

بر اساس معلومات تازه افشا شده، سه تن برای یافتن و کشتن کارمل از کابل به چکسلواکیا اعزام شده بودند.

حتی گفته شده‌است سفیری که بعد از کارمل به پراگ فرستاده شده بود از این موضوع می‌دانست و وظیفه گرفته بود در زمینه همکاری کند.

بر اساس معلومات، سه مرد فرستاده شده برای قتل کارمل در نقش یک محصل، یک تاجر و یک سیاح به چکسلواکیا آمده بودند.

پولیس مخفی چکسلواکیا تعقیب تحقیقات در مورد همه افغان‌های راجستر شده در این کشور را آغاز کرده و به کارمل هدایت داده شد دو پستکارت بنویسد و در آن بگوید چکسلواکیا را ترک می‌کند. هدف ارسال این پستکارت‌ها آن بود تا سفارت افغانستان آنرا ببیند.

چند روز بعد از جابه‌جایی کارمل در آسایشکاه “نوسنی”، اس تی بی‌ یا پولیس مخفی چکسلواکیا معلوماتی را در مورد سه مردی که برای قتل کارمل اعزام شده بودند به دست آورد که یکی آن‌ها مرد ۴۰ ساله با تخلص کلکانی بود.

گفته شده است ببرک کارمل در زمانی‌که در خفا به سر می‌برد، گاهگاه برای قدم زدن به بیرون می‌رفت، فرزندانش به مکتب می‌رفتند و همسرش محبوبه هم گاهگاه با وی دیده می‌شد و زندگی کاملاً عادی داشتند، ولی تحت نظارت شدید استخبارات چکسلواکیا بودند.

این هم گفته شده است که کارمل با فردی بلند قامتی به نام عبدل همیشه دیده می‌شد که محافظ‌ش بود.

مرگیتا اورگاسووا یک کارمند اسبق آسایشگاه که کارمل و خانواده‌اش در آن به سر می‌بردند می‌گوید، این خانواده خیلی آرام، مهربان و عادی بود. به‌گفته او کارمل زمانی برایش گفته بود آرزو دارد مردم افغانستان هم زندگی خوب مانند مردم چکسلواکیا داشته باشند، اطفال افغان به مکتب بروند و اقتصاد رشد کند.

کارمل و خانواده‌اش بعد از گذشتاندن سه ماه در این آسایشگاه در یک ویلایی جابه‌جا شدند که در گذشته توسط اردوی شوروی استفاده می‌شد.

این کاخ در نزدیکی روستای سیندی لوا در غرب جمهوری چک واقع شده است. کارمل و خانواده‌اش غالباً برای صرف غذا به اینجا می‌آمدند.

وی در همین زمان در نامۀ عنوانی کمیته مرکزی حزب کمونیست در روسیه تره‌کی و امین را به سبب پالیسی‌های شان مورد انتقاد شدید قرار داده بود و از مسکو خواسته بود رهایی هزاران زندانی پرچمی و حامیان‌شان را یقینی سازد.

این‌که کارمل چه وقت چکسلواکیا را ترک کرد معلوم نیست. آخرین نامی که از وی در اسناد استخباراتی چکسلواکیا گرفته شده سپتمبر ۱۹۷۹ است، ولی خانواده وی تا فبروری ۱۹۸۰ در این کشور بود.

خانه‌ای در خیابان تورکوفسکا پراگ، جایی که ببرک کارمل در دهه 1970 پنهان شده بود.

کارمل در اکتوبر ۱۹۷۹ به طور غیر قانونی وارد افغانستان شده با شماری از اعضای حزبش تماس برقرار کرد.

بر اساس معلومات محرم “کی جی بی” ‌که توسط یک جاسوس فراری این نهاد افشا شده، یوری اندروپوف رئیس “کی جی بی” ‌به تاریخ دهم اکتوبر ۱۹۷۹ اجازه یافت کارمل را از چکسلواکیا به مسکو ببرد. کارمل و شش مقام دیگری که بعداً از رهبران افغانستان بودند و نام‌های شان گرفته نشده در ماه نوامبر به مسکو برده شدند. آن‌ها از دوم نوامبر تا دوازدهم دسمبر در مسکو بودند و بعداً به سرحد افغانستان منتقل شدند.

خانه‌ای در خیابان تورکوفسکا پراگ، جایی که ببرک کارمل در دهه 1970 پنهان شده بود.

کارمل در اکتوبر ۱۹۷۹ به طور غیر قانونی وارد افغانستان شده با شماری از اعضای حزبش تماس برقرار کرد.

بر اساس معلومات محرم “کی جی بی” ‌که توسط یک جاسوس فراری این نهاد افشا شده، یوری اندروپوف رئیس “کی جی بی” ‌به تاریخ دهم اکتوبر ۱۹۷۹ اجازه یافت کارمل را از چکسلواکیا به مسکو ببرد. کارمل و شش مقام دیگری که بعداً از رهبران افغانستان بودند و نام‌های شان گرفته نشده در ماه نوامبر به مسکو برده شدند. آن‌ها از دوم نوامبر تا دوازدهم دسمبر در مسکو بودند و بعداً به سرحد افغانستان منتقل شدند.

 

ببرک کارمل در چکوسلواکیا …

پراگ [پانزدهم نوامبر 1978]

به سفیر اتحاد شوروی
با مسول شعبه “سیاست بین الملی” کمیته مرکزی حزب کمونست چکوسلواکیا، از نام حزب کمونیست اتحاد شوروی ملاقات کنید و نکات زیرین را به آگاهی وی برسانید:

ببرک کارمل سفیر پیشین افغانستان در پراگ، در میان افغانهای باشنده کشورهای سوسیالستی و همچنان کپیتالیستی دست به کارکردهای مشخصی میزند. او توجه خود را به تنطیم پرچمیها، زیر نام مبارزه با رژیم کنونی، علیه رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان و دولت جمهوری افغانستان معطوف کرده است و با این هدف میکوشد با هواداران خود در افغانستان، در داخل حزب دموکراتیک خلق افغانستان، ارتش، نهادهای دولتی و سازمانهای دیگر تماس برقرار ساخته و به بسیج آنها بپردازد.

رهبران افغانستان به همچو تحرکات ببرک کارمل پی برده و [این عمل] واکنشهای منفی را در قبال داشته است. توجه او را به اصل مهمان‌نوازی جلب کنید و نگذارید رفقای شوروی را در موقعیت دشوار در برابر حاکمیت کنونی قرار دهد. اینگونه فعالیتها برای تضعیف رهبری حزب در افغانستان، مانع کار آبادانی افغانستان نوین گشته و تباهکن تمام میشود. بر اساس داده‌های موجود، سرکوب پرچمیهایی که به حاکمیت وفادار مانده و صادقانه در نهادهای دولتی کار میکنند، خاتمه پذیرفته است. آنها از تعقیب و شکنجه خانواده‌های پرچمیها دست کشیده اند. ببرک کارمل و هواداران او به هر نوع تحرکات ضد دولتی باید نقطه پایان بگذارد.

اولیانوفسکی مسول روابط بین المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی

پیوستها:
سند 1.1.1 به حزب کمونست چکو سلواکیا
37.D 27.P 89.F
پیک خاص : اشد محرم
Nr:ST-134/16 /15.11.1978
سکرتریت حزب کمونست اتحاد شوروی
موضوع: ببرک کارمل
از سوی: اولیانوفسکی
تایید کنندگان: پوناماریف، سوسلوف، روساکوف، [ناخوانا]، [ناخوانا]، کاپیتینوف، چرنینکو
[][][][][][][][][][]
سه دیدگاه
عظیم بابک
من متن روسی این نامه را سالها پیش در یک برگه روسی دیده بودم.
این نامه ی اولیانوفسکی نه ، بلکه مصوبه ی بیوروی سیاسی کمیته ی مرکزی حزب کمونیست شوروی بود.
پس ازین نامه، خانواده ببرک کارمل در حومه ی شهر پراگ ، در یک جنگلی مخفی شد. شاید این یگانه کمک حزب کمونیست چکوسلواکیا به خواهش نورالدین کیانوری( بعدا رهبر حزب توده ی ایران) به ببرک کارمل بوده باشد. چون پسر ببرک کارمل ، کاوه کارمل درین مخفیگاه با پدرش بود ، امیدوارم تفصیل این حکایت را به شما ارسال کند.
این همان متنی است که شما برگردانش را پست کردید.
در همین وقت در کابل قیام ناکام افسران پرچم درحوت 1357 کشف گردید و 90 در صد افسرانش کشته شدند.
برای من همیشه این پرسش مطرح است که چگونه بعد ها رهبری شوروی از ببرک کارمل خواستند تا در راس رهبری دولت پس از شش جدی 1358 قرار گیرد. زیرا آن قیام ناکام حوت هم توسط کی جی بی کابل به حفیظ الله امین گزارش داده شده بود.
عبدالوکیل وزیر خارجه ی داکتر نجیب الله در کتاب نو خود مینگارد که در آنوقت و قبل از 7 ثور امین نزدیکترین فرد ح.د.خ.ا نزد شوروی ها بود.
تا کنون اکثر پرچمی ها بدین باور بودند که امین عضو سی آی ای بود.
امیدوارم کتابش بزودی نشر شود .اما تا جایی که من میدانم همین داستانی را که شما حکایت میکنید در کتاب عبدالوکیل هم روشن نگردیده است.
طوری که از متن در می یابید شوروی ها تا آن زمان نام ببرک کارمل را هم درست نمیدانستند و کارمل ببرک میگفتند.
من درآنوقت در شوروی محصل بودم. رسانه های شوروی تا سه چهارماه کارمل ببرک میگفتند.
[][][]
امین متین بگرامیان
طبق داده های آنزمانی، پس از برطرف ساختن ببرک کارمل از سفارت حفیظ الله امین کسی را بنام یسین بنیادی که در آن موقع معاون وزارت تعلیم و تربیه بود به ترور ببرک کارمل به چکسلواکیا می فرستد با دان آگاهی کاجبی به حزب کمونیست چکسلواکیا بعدآ ببرک کارمل را در ویلایی دولتی در حومه پراگ جابجا می نمایند.
[][][]
فرهاد بارکزوی
در مورد عضویت حفیظ الله امین در سی آی ای رنگ های زیادی بر روی کاغذ ریخته شده اند، از جمله نوشته های محترم عارف عرفان که برخی مسایل را در چارچوب یک جزوه کوچک درج کرده اند.
در کتاب های اردو و سیاست و من و آن مرد موقر از خامه سترجنرال نبی عظیمی فرهیخته هم برخی تماس ها وجود دارد.
به باور من (که گمانه زنی بیش نیست) در این مورد تا حال کدام سند نی از جانب شوروی ها، نی از جانب روسها و نی از جانب خود سی آی ای نشر شده است که بتوان بر آن اتکا کرد.
این اتهام عضویت سی آی ای وی هم میتواند از ساخته ها و پرداخته های کا جی ب بوده باشد. اما شواهد زیادی در این راستا وجود دارند که به عنوان پیش فرض میتوان از آنها نام برد.
حکایت دهن به گوش دست اول از یکی از سابقه داران ح. د. خ. ا. بخش پرچم شنید ام که در مورد روابط امین و غوربندی بیان کرده بود که خودش جز آن قصه بوده است.
« زمانی نامه یی را از سفارت آمریکا برای آقای قدوس غوربندی تحویل داده بودند و راوی آن نامه را باز کرده و خوانده بود که از جانب کمپنی آمریکایی اندیمار بوده است و در متن آمده بوده که مبلغ (احتمالا ۱۷۰ هزار دالر آمریکایی) را که کمپنی برای پروژه تخصیص داده شده بود، ارسال نموده است و اگر لازم بود، مبالغ دیگری را هم خواهد فرستاد و تقاضا شده بود که برای حفیظ الله امین اطمینان داده شود. »
طبیعی است که راوی این نامه را از دید رفقای رهبری بخش پرچم گذشتانده بود.
در این موارد تنها میتواند گمانه زنی ها جای حقیقت را بگیرد،‌ اما مبرهن است که در موارد همکاری ها و فعالیت های استخبارات سند بدست آوردن کار دشوار است.

[][][][][][][][][][][]

ولیږل شول: ملگرو گرومیکو، پونوماریف ته
کاملأ محرم
مل لیک: ۱۶ جي ایس د ان ۱۳۴ ټکیو ته

پراگ
د شوروي سفیر!
د چکوسلواکیا د کمونیست گوند د مرکزي کمیټی د نړیوالی پالیسۍ له څانگی سره وگورﺉ ، هغوی ته د شوروي اتحاد د کمونیست گوند د مرکزي کمیټی لارښوونی وروښیاست او [هغه] ته لاندیني ټکي ووایاست.

په پراگ کی د افغانستان د ډیموکراتیک جمهوریت پخواني سفیر ببرک کارمل چی اوس د چکوسلواکیا په سوسیالیستي جمهوریت کی اوسیږي، په سوسیالیستو اوپانگوالو هیوادونو کی د میشتو افغانانو په منځ کی څرگندو کارونو ته ملا تړلی ده. د هغه ټولی هڅی دا دي چی له پرچمیانو(هغه ډله چی لارښوونه یی د ک.ببرک له پلوه کیږي) سره اړیکی ټینگی کړي او د افغانستان د اوسني رژیم، د افغانستان د خلق ډیموکراتیک گوند او د افغانستان د ډیموکراتیک جمهوریت پرضد ټول د یوی پیاوړی تگلاری یاپلاتفورم گرد چاپیره راټول کړي. نوموړی دغی موخی ته درسیدلو لپاره غواړي په افغانستان کی له خپلو پلویانو سره چی د افغانستان د خلق په ډیموکراتیک گوند، افغان پوځ، دولتي اداراتو او نورو ټولنو کی کارکوي اړیکه ټینگه کړي . دافغان مشرتابه ته دغسی فعالیتونه څرگند شوي او له منفي غبرگونونو سره جوخت به ناوړه پایلی را وزیږوي.

په افغانستان کی د اوسني انقلابي رژیم په وړاندی دغه چاره، دده میلمه پال او شوروي ملگري په یو ډیر سخت دریز کی رانغاړي. هغه فعالیت چی په افغانستان کی د واکمن ، دافغانستان د خلق ډیموکراتیک گوند، د کمزوروالي په لور نیغ شوی وي او هغه هڅی چی د نوي افغانستان د جوړولوخنډ گرځي، د یوی تیروتنی په توگه گڼل کیږي او یوازینی تاوان یی افغانستان ته رسیږي.

ترلاسه شوي مالومات ښيي چی د هغوپرچمیانو په وړاندی چی رژیم ته پالیاله او په دولتي ادارو کی په صداقت کارکوي زورزیاتی نه کیږي او نه د پرچمیانو کورنۍ ځورول کیږي. ک.ببرک دی هرومرو دغه حالات په پام کی ونیسي او له هغوڅخه دی گټوری پایلی راوباسي: هغه ته نه ښایي چی په دولتي ضد کارونو کی گډون وکړي او نه دی خپله ډله د چاپه وړاندی راپاروي.

په بیړه لاسلیک شوی، ښایي د ر. یوي. یانوفسکي وي

( برگردان پشتوی همین نامه از سایت بینوا )

 

مقالات مرتبط به این موضوع:

کتاب “از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان”
نویسنده عبدالوکیل سابق وزیرخارجه دولت جمهوری افغانستان

ببرک کارمل:
“همیشه مخالف سرسخت حضور نیروی شوروی بوده‌ام”
“مخـالفتم با پالیسـی شـــوروی را بار بار بیان داشته‌ام”

SPIEGEL 38 – September 16, 1991
گفت‌و‌شنود گزارشگر شپیگل و ببرک کارمل – رییس جمهور پیشین افغانستان
برگردان: س‌س

کارمل (62 ساله) که با یورش ارتش شوروی در دسمبر 1979 فرمانروای انقلاب افغانستان شد و در 1986 نجیب الله جانشین وی گردید، تازگیها از ماسکو به کابل برگشته است.

شپیگل: پس از برکنار شدن، چهار سال در اتحاد شوری زندگی کردید. دلخواه بود؟
کارمل: انتخاب آزادانه خودم نبود. حدس میزنم قربانی اشتباهات تاریخی جبران ناپذیر یورش شوروی بودم.

شپیگل: ولی شما بودید که با یورش شوروی به قدرت رسیدید. اینک چه کسی مسئوول رنجهای مردم افغانستان است؟
کارمل: جنگ در افغانستان با یورش شوروی که قرار بود از مرز جنوبی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پاسداری کند، آغاز نشد؛ با کودتای 1973 محمد داوود در برابر ظاهر شاه شروع گردید. جنگ پس از اپریل 1978 [ثور ۱۳۵۷]، قیام نظامی به نام سوسیالیزم و دکتاتوری پرولتاریا که قرار بود به شیوه‌های ستالینی تطبق شود، شدت یافت. حتا فرمانروایان پیش از من هم بیشتر از چهارده بار از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خواسته بودند که بر افغانستان لشکر بکشد.

شپیگل: هنگامی که شکست رسوای پالیسی شما بر همگان آشکار شده بود، چرا کناره گیری نکردید؟
کارمل: همیشه مخالف سرسخت حضور نیروی شوروی بوده‌ام. در هر مجال و مهلت، پافشاری داشتم که نیروهای شوروی باید هرچه زودتر کشور ما را ترک کنند، ولی حتا پس از آنکه استعفا دادم، شورویها سه سال دیگر ماندند.

شپیگل: آیا ترس جان تان را داشتید؟
کارمل: برای یک افغان میهندوست مرگ در راه پدروطن طبیعی است. با آنهم، مخالفتم با پالیسی شوروی را بار بار بیان داشته ام.

شپیگل: چه چیزی شما را واداشت از ماسکو برگردید؟ آیا میخواهید دوباره در سیاست افغانستان نقش بازی کنید؟
کارمل: برای حصول اطمینان بازگشت صلح و امنیت در افغانستان خواهم رزمید. به تمامیت ارضی کشور، به حقوق اقوام، ارزشهای دموکراسی و حقوق بشر متعهد هستم. شخصاً آرزوی به دست آوردن کرسی ندارم.

شپیگل: این دگرگونی ببرک کارمل چه اندازه راستین است؟ شما پیشتر از هواداران انترناسیونالیزم مارکسیستی بودید.
کارمل: با وجود رژیم استبدادی و شیوه‌های ستالینی، اتحاد شوروی در پرتو دکترین برژنف بر بسیاری از نیروهای مترقی و وطندوست اثر سازنده گذاشت. نباید فراموش کرد که مردم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی همیشه جنبشهای آزادیبخش ضد استعماری را پشتیبانی کرده اند. تهداب دوستی با افغانستان همین بود. افزون بر این، کشورهای غربی، مخصوصاً ابرقدرت ایالات متحده، دلچسپی زیادی به کشور ما نداشت، و به این سبب توازن سیاست خارجی افغانستان برهم خورده بود. از سوی دیگر، حزب ما هرگز حزب مارکسیستی نبود. ما دموکراتهای ملی هستیم و به اسلام احترام داشتیم.

شپیگل: اگر بیش ازین اختلافات رفع ناشدنی ایدیولوژیک با مخالفین جنگنده در برابر نجیب الله (جانشین شما) نباشند، موضوع تنها قضیه قدرت است؟

کارمل: دلیل عمده اختلافات، مداخله تحریک‌آمیز کشورهای خارجی است. تا زمانی که همچو مداخلات قطع نشوند، جنگ دوام خواهد یافت. هیچ سیاستمدار افغان میتواند خود را از رویدادهای گذشته بیگناه بیرون بکشد. برای به دست آوردن صلح، باید به رسوم اسلامی حل مناقشه رو آوریم و ارزیابی گذشته را به داوری نسلهای آینده واگذار شویم.

شپیگل: آیا شاه پیشین میتواند صلح بیاورد؟
کارمل: در دهه پایان سلطنت، با وی مناسبات حسنه داشتم. هشت سال عضو پارلمان بودم. با وجود اشتباهات پیروانش، افغانستان در روزگار شاه بر اساس پالیسی بیطرفانه خارجی عمل میکرد و بهبود اقتصادی داشت. امروز ظاهر شاه میتواند سهم مهمی در تامین صلح داشته باشد. همین نکته در باره شخصیتهای آزاداندیشی که هنوز برون از کشور زندگی دارند، نیز صدق میکند. آنها باید برگردند. زمان بیش از هروقت دیگر آماده به خاک سپردن آزردگی، حرص قدرت و اختلافات جزیی شده است. نیروهای آزاد و دموکرات باید به همدیگر پیوندند و کشور را آرام سازند.

[][]

 

متن کامل بیانیه زنده یاد ببرک کارمل
شب شش جدی 1358 مطابق به 27 دسمبر 1979 به مناسبت سقوط مرگبار رژیم فاشیستی حفیظ الله امین میرغضب وباند جنایتکارش:
 .
اینجانب ببرک کارمل ازطرف کمیته مرکزی حزب واحد دموکراتیکخلق افغانستان، شورای جمهوری دموکراتیک افغانستان و دولت و حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان به مناسبت سقوط مرگبار و واژگون شدن رژیم فاشیستی حفیظ الله امین، این جاسوس سفاک امپریالیزم امریکا و دیکتاتور جبار و عوام فریب به شما وطنداران عذاب دیده، مسلمانان مستضعف افغانستان اعم از اهل تسنن و تشیع، علما و روحانیون پاک نهاد و با تقوای کشور، سربازان و افسران اردوی قهرمان وطن، تاجران ملی و سرمایه داران ملی، زمین داران وطن دوست، پیشه وران زحمتکش، اقوام و قبایل صلح شور افغانستان، چوپانان و کوچیان آوارۀ وطن، ماموران دولتی، روشنفکران و جوانان پیشتاز، مردان و زنان کارگر، مردان و زنان دهقان، پدران، مادران، برادارن و خواهران که تا اکنون در زیر یوغ جلاد آدمکش و شیاد تاریخ حفیظ الله امین و امینی ها قرار داشتید، درود می فرستم و شادباش می گویم و به جهانیان اعلام میدارم که آخرین حلقۀ زنجیر استبداد و ادارۀ استعماری و فاشیستی امین و امینی ها در قلب آسیا درهم شکست و پرچم ملی افغانستان آزاد و مستقل، بیرق خلق های برادر ما اعم از پشتونها، تاجیک ها، هزاره ها، اوزبک ها، ترکمن ها، بلوچ ها، نورستانی ها، بدخشانی ها و سائر هموطنان ساکن افغانستان با مارش ظفرنمون، پرشکوه و پرجلال دوباره برافراشته شد، رژیم یکه تاز و غاصب امین، این خائن به خلق و وطن در زیر فشار جنایات خود درهم شکسته شد و طومار ماجرای طاغوتی و وحشیانه اش
در هم پیچید، حاکمیت جنایتکاران امینی ها به پایان رسید.
شورای انقلا بی جمهوری دموکراتیک افغانستان به اساس آرمانهای والای کبیر فوق با اتکاء به ارادۀ مردم زنجیر شکن و آزاد افغانستان، با اتکاء به قیام پیروزمندانۀ حزب و متحدین ملی خود و به کمک سربازان و افسران وطن پرست افغانستان، قدرت حاکمه یعنی دولت را دوباره بدست گرفت. شورای انقلا بی جمهوری دموکراتیک افغانستان باعزم راسخ و اعتقاد راستین اعلام میدارد که آزادی و مصئونیت واقعی مردم را، آزادی زندانیان سیاسی را، دموکراسی واقعی را، کار برای بیکاران را با بهبود شرایط کار برای کارگران را، زمین برای دهقانان را تأمین خواهد کرد؛ شرایط مساعد و مطلوب بازگشت هموطنانی را که در اثر ظلم و ستم دستگاه خون ریز امین به خارج مهاجرت کرده اند، تدارک خواهد دید و مسئلۀ جنگجویان ضد دولتی را از طریق سیاسی حل خواهد کرد؛ حقوق تمام طبقات و اقشار دموکراتیک جامعه اعم از حقوق سربازان، کارگران، دهقانان، روحانیون، پیشه وران، مالکان کوچک و متوسط، تاجران ملی، استادان، دانشمندان، نویسندگان، دوکتوران، انجنیران، هنرمندان، مأموران و سائر هموطنان را احیاء و از آنها دفاع خواهد کرد؛ در راه ایجاد زندگی و کار صلح آمیز و در رساندن احتیاجات اولیه به شهر ها و دهات اهتمام خواهد کرد؛ حقوق تمام ملیت ها و اقوام سکن افغانستان را، احترام به دین مقدس اسلام و جامعۀ روحانیت را، عنعنات وشعایر ملی را با اصل کانون خانواده و ملکیت شخصی را به طور واقعی تضمین و تأمین خواهد کرد؛ جنایتکاران امینی را به دادگاه خشم خلق و محکمۀ شرعی و عادلانه ملت خواهد کشانید و خسارات مادی و معنوی و خون هزاران هموطن ستمکش افغانستان را جبران خواهد کرد.
شورای انقلابی از شما سربازان، ضابطان و افسران قهرمان وطن دعوت مینماید درهر جا که هستید، تا حل مسئلۀ مهاجران و آواره گان ستم دیدۀ وطن و رفع بحران نا آرامی های داخلی در سنگرها، در بارکهای نظامی خود در مقابل هرگونه سوء قصد دشمنان داخلی و خارجی از انقلا ب کبیر ثور، از شورای انقلا بی جمهوری دموکراتیک افغانستان، از شرف و ناموس ملت و وطن تان جانبازانه دفاع نمائید. هوشیار، با انضباط و متحد باشید؛ اجازه ندهید که دشمنان آزادی، استقلا ل و تمامیت ارضی وطن در میان تان رخنه و نفوذ کند. دولت ملی و انقلا بی شما تمام تدابیر را اتخاذ خواهد کرد تا تمام احتیاجات اردوی آزادی بخش ملی افغانستان را برطرف سازد، وضع خانواده های سربازان را نیز بهبود بخشد، حقوق اعضای حزبی و دولتی اعم از ملکی و نظامی و غیرحزبی را از بالا تا پائین که ضد منافع خلق و ضد انقلا ب سترگ ثور قرار نگرفته باشند و یا قرار نگیرند، تحت حمایت قرار خواهند داد.
هموطنان گرامی!
شورای انقلا بی جمهوری دموکراتیک افغانستان اعلا م میدارد که قدرت حاکمه یعنی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان به تمام مردم افغانستان تعلق دارد و به زودترین فرصت ممکن جبهه وسیع از تمام نیروهای ملی و دموکراتیک تحت رهبری حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان، حزب طبقۀ کارگر و زحمتکشان افغانستان تشکیل خواهد گردید؛ تمام آزادیهای دموکراتیک به شمول آزادی تشکیل احزاب مترقی و وطن پرست و سازمانهای توده ای، آزادی مطبوعات، بیان و اجتماعات تأمین خواهد شد؛ افغانستان انقلا بی از سیاست خارجی صلحجویانه، از سیاست بیطرفی مثبت و فعال پیروی خواهد کرد و برمبنای اصل سیاست صلح و دوستی ملل با تمام ملل و دول جهان روابط دوستی خود را و به درجه اول با کشورهای همجوار خود بسط و توسعه خواهد داد وسوء تفاهامات را رفع خواهد کرد؛ درعرصۀ بین المللی در جبهه صلح، آزادی خلق ها، استقرار ملل و ترقی علیه قوای جنگ طلب و ارتجاعی، امپریالیزم و سکتاریستی قرار خواهد گرفت؛ عضو وفادار و فعال سازمان ملل متحد و کشورهای غیر متعهد دوست و همرزم صدیق مسلمانان زحمتکش جهان خواهد بود؛ تمام قراردادها، پیمانهای منعقده میان افغانستان و کشورهای جهان و منشور سازمان ملل متحد را تائید و رعایت خواهد کرد.
مردم زحمتکش و مستضعف هموطن، دوستان و رفقای قهرمان، اردوی آزادی بخش ملی افغانستان!
جهاد ما یک جهاد کبیر و عادلا نه است، جهاد مردم افغانستان در راه عدل و تقوا. بگذار این جهاد مقدس سیمای نیاکان شریف و کبیر ما، سیمای غازیان و شهیدان راه آزادی وطن پرافتخار و سربلند ما افغانستان عزیز، سیمای رهبران شهید انقلا ب کبیر ثور، رفقای شادروان ما نورمحمد تره کی، میر اکبر خیبر و دیگر شهیدان و قهرمانان ما، شما را نیرو بخشد.
به پیش در راه تار و مار کامل غاصبان، مستکبران، استثمارگران و خرابکاران!
مرگ بر ستمگران نادری و امینی های خون آشام، مرگ بر ارتجاع و امپریالزم و سگ های زنجیری آن!
به پیش در راه آرمانهای سترگ انقلا ب
شکوهمند ثور، در راه صلح و آزادی و استقلال و دموکراسی، کار و پیکار، ترقی و رفاه، برابری و برادری، عدالت و خوشبختی خلق افغانستان!
! دوستان و رفقا
در زیر پرچم انقلا ب کبیر ثور، در راه اتحاد و وحدت عام و تام به سوی پیروزی نهائی انقلا ب ملی و دموکراتیک ضد فیودالی، ضد امپریالیستی، ضد کمپرادوری، به سوی ایجاد افغانستان نوین و سربلند، آزاد و مستقل به پیش! پیروزی از آن مردم زحمتکش و استثمار شونده ای افغانستان است. با تقدیم سلامهای آتشین و انقلا بی!
پایان

اعلامیه دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان
درباره روز عزای ملی

امین جلاد و سفاک ده ها هزار تن از روشنفکران،روحانیون،کارگران،کسبه کاران وزحمتکشان دیگر،انجینران دانشمندان،اطبا،نویسندگان و شخصیت های سیاسی و اجتماعی کشور بشمول عده ی از وزرا و صدرعظمان سابق و از جمله بیش از هزارتن از اعضای قهرمان حزب دموکراتیک خلق افغانستان را که بازداشت و زندانی کرده بود سر به نیست کرده و به شهادت رسانیده است.
دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان سعی خواهد کرد تا جایکه اسناد در دست است فهرستی از کشته شده گان و شهدا را به نشربسپارد.
از هموطنان عزیز،از خانواده های محترم که عزیزان خود را از دست داده اند و یا مفقود الاثر اند تقاضا مینماید تا اسم و شهرت و زمان دستگیری عضو خانواده خویشرابه زودترین فرصت از طریق پُست شهری به اداره احصایه مرکزی واقع مکروریان اطلاع دهند.
کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان،شورای انقلابی و حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان و شخصاَ ببرک کارمل بتمام خانواده هایکه عزیزان،پدران،مادران،فرزندان،همسران،برادران و خواهران و دیگر وابستگان خود را از دست داده اند با ابراز نهایت تاثر و تاسف تسلیت میگویند و بخاطر یادبود از کشته شده گان بدست باند امین جلاد وبخاطر بزرگداشت خاطره شهیدان روز یکشنبه بیست و سوم جدی را بحیث روز ماتم و عزای ملی اعلام میدارد.
در این روز که رخصتی عمومی اعلام میشود در همه مساجدمحافل فاتحه خوانی برگزار میگردد.بیرق ها در فراز ادارات دولتی نیمه افراشته میشود.کتاب مخصوص برای امضا و ابراز همدردی ړر مقر صدارت باز می گردد و رادیو و تلویزون پروگرام های مخصوص را پخش خواهند کرد.
درود به روان پاک شهیدان!

اسناد مربوط به اگسا

برگهای سیاه از کارنامه های میرغضب دوران حفیظ الله امین

بی شک و شبه دوران حکمروایی امین و امینی ها دوره سیاهی در تار یخ کشور است که پیامدهای ویرانگر آنرا تا حال  میبینیم و احساس میکنیم. در آن دوران وحشت و دهشت که از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب هیچ هم وطنی احساس مصئونیت نمیکرد، شماری بی حساب هموطنان تیر باران شدند، زنده زیرخاک گردیدند و در بهترین حالت بعد از شکنجه های جانکاه در زندان ها، به مرگ تدریجی محکوم شدند.

یک بخشی از فهرست قربانیان آن دوران، چند سال قبل افشا گردید و به ملاحظه این لیست ها، بزرگر وکارگر، استاد و شاگرد، جوالی و دکاندار، داکتر و انجنیر، آمر و مامور حتی کارمندان اگسا، با سواد و بی سواد، افسر و سرباز، ملا و مقتدی، پیر و پیرو، قربانی جنایات شدند. هم چنان این لیست ها نشان میدهد که در  جمله قربانیان جنایات امینی ها،  هموطنان از بدخشان تا پکتیکا و از کنر تا چخانسور همه شامل بودند.

 

بخاطر ادای احترام به آن قربانیان و فرستادن لعنت بی پایان به جلادان امینی، این لیست ها باردیگر همگانی میگردد.

بسم الله الرحمن الرحیم

وطنداران رنجکشیده و مسلمان افغانستان السلام علیکم ! 

مردان و زنان قهرمان کشور !

از همه اولتر اجازه دهید، تا قبل از ارائه مشی سیاسی دولت و حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان، از طرف کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، شورای انقلابی و حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان، از طرف خود اینجانب ببرک کارمل عمیقترین تاثرات وهمدردیها، عظیم ترین احترامات و درودهای آتشین را بمناسبت رنجهای بیکران و اشکهای خونین شما بمناسبت حبس و زندان، تبعید و مهاجرت های جبری، زجر و شکنجه های وحشیانه و غیر انسانی، شهادت و کشتار جمعی ده ها هزار مادران و پدران ما برادران و خواهران ما دختران، پسران و کودکان ما که از طرف حفیظ الله امین میرغضب و بدستور مستقیم این جلاد آدمکش بعمل آمده به پیشگاه شما تقدیم بدارم. از سوی دیگر اعلام میگردد که حفیظ الله امین، این دشمن غدار الله و امین که بنام خدا و اسلام، بنام انسانیت و ملیت بنام خلق و خلقی علیه خدا و اسلام، علیه انسانیت و ملیت، علیه خلق و خلقی وحشیانه جنگید، این دشمن وطن و ضد ملی که اردوی آزادیبخش افغانستان را، بنفع دشمنان داخلی و خارجی پارچه پارچه کرد و بهترین سربازان خورد ضابطان، افسران قهرمان و جوانان مارا، هموطنان شرافتمند و زحمتکش مارا، به فجیعترین وضع به زندانها و کشتار گاهها فرستاد، حفیظ الله امین این نمایندهء (سی.آی.ای) جاسوس توطئه گر امپریالیزم امریکا، این خاین به وحدت حزب و دولت به قوای مسلح و انقلاب آزادیبخش ثور، این قاتل و شیاد تاریخ که حتی در برابر شادروان نورمحمد تره کی رهبر عزیز و بنیادگذار شرافتمند حزب ما، نخستین منشی عمومی ح.د.خ.ا و نخستین رئیس شورای انقلابی و صدراعظم جمهوری دموکراتیک افغانستان که نام بزرگش جاویدان باد، به میرمن بیمار، نجیب و دلیرش و به خانواده شریفش رحم نکرد، استقلال افغانستان را مورد معامله ارتجاع خارجی قرار داد و معادل هزاران ملیون ثروت ملی ما را غارت و حیف و میل کرد، غیرت و شرف و ناموس مردم غیور و باننگ افغان را مورد تحقیر و توهین قرار داد برای ابد از صحنه زنده گی وطن محبوب مان افغانستان محو گردید و بنابر طوفان خشم و نفرت خلق، قهر و غضب ملت در دادگاه عادالنه انقلابی خلق و مستضعفین افغانستان یکجا با چند چاکرش بسزای اعمال طاغوتی و شیطانی خود رسید و میرسد.

هموطنان ستمدیده !

اکنون در این لحظاتیکه بر اساس اراده اکثریت مردم افغانستان وارد مرحله نوینی از انقلابی ملی و دموکراتیک کبیر ثور میشویم، دوران تاخت و تاز حاکمیت دود مان امینی ها این مستکبرین و خائنان به خلق و وطن به پایان رسید و جبهه ملی پدروطن برهبری حزب دموکراتیک خلق
افغانستان، با اتکاء به اراده اکثریت عظیم توده های مردم کشور و بکمک اردوی آزادیبخش افغانستان، بخاطر دفاع از دست آوردهای بزرگ انقلاب کبیر و پر جلال ثور، قدرت حاکمه را بدست گرفت. اکنون ما ایمان راسخ داریم، که انقلاب ما از عهده دشواریهای عظیم فعلی بر خواهد آمد. تاریخ مردم ما در این لحظات یکی از بزرگترین و شگفت انگیز ترین چرخشی را انجام میدهد، که برای احراز آزادی و زنده گی مستقل مردم ما، اهمیت عظیم و بی پایان دارد. 
این چرخشی است از ظلم و وحشت بسوی خوشبختی، کار و زنده گی صلح آمیز، این چرخشی است از مصائب و آلام بی پایان، از استبداد ستمگران درنده خوی و استثمار گران خونخوار از جامعه مصیبت زده ای طراز استبداد آسیایی بسوی آینده تابناک دموکراسی واقعی، آزادی و برابری، ترقی و عدالت و ایجاد جامعه واقعاً دموکراتیک. چرخشی است از جنگ و نفاق داخلی بسوی صلح بسوی اعتالی وحدت ملی و برادری ملیتها، اقوام و صاحبان مذاهب مختلف خلقهای ما اعم از پښتون، تاجک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، نورستانی و غیره، و مذاهب ما اعم از اهل تسنن و تشیع و دیگر مذاهب و قبایل دلیر ما، از اینجاست که بر اساس اراده آهنین مردم افغانستان اعلام میگردد که : تمام هموطنان مسلمانیکه در اثر ظلم و ستم حفیظ الله امین خون آشام، جه در خارج کشور پناه گزینند و یا در داخل، نا آگاهانه و یا انتقام جویانه در اثر تحریکات ستمگران و دشمنان داخلی و خارجی به برادرکشی مشغول اند، برادرانه و صادقانه دعوت میگردد که به سرزمین مستقل و صلحجوی پدری و مادری خود افغانستان محبوب با تمام آزادی و اطمینان عودت کنند سالحهای دشمن را بدولت انقلابی و ملی خود تحویل دهند، به برادرکشی خاتمه دهند و داوطلبانه آرامش و مصونیت را درکشور باز گردانند. دولت جدید انقلابی و ملی افغانستان در حدود امکانات در تامین شرایط جبران خسارات مادی و معنوی تمام هموطنانیکه از ظلم و ستم امینی ها چون سگ های زنجیری اش اسدالله امین، عبدالله امین خساره مند شده اند جد و جهد خواهد ورزید. همچنان به رهبران و کادرهای حزبی، به تمام ضابطان، ماموران نظامی و ملکی از بالا تا پایین و نو جوانان خلقی وطنپرست که اشتغال بوظایف حزبی و دولتی دارند اطمینان داده میشود که در صورت وفاداری و همکاری با مرحله نوین انقلابی پرافتخار ثور به استثنای انگشت شمار جنایتکار امینی ها، دیگر تمام حقوق حزبی دولتی، نظامی و معنوی آنان جداً رعایت خواهد گردید.

اردوی آزادیبخش و قهرمان افغانستان ! 
به تبلیغات دروغین دشمنان باور نکنید ! 
دلیر و با انضباط از شرف و ناموس مردم وطن تان آگاهانه و فداکارانه دفاع کنید ! 
هموطنان رنجکشیده و عذاب دیده کشور ! 
معلوم و آشکار است که به تاریخ ٧ ثور ١٣۵٧ انقلابی ملی و دموکراتیک مردم افغانستان آغاز
نهاد. پیروزی انقلاب شکوهمند ثور، ضربه شدید و تکاندهنده بر پیکر ارتجاع فیودالی، ارتجاع منطقه و امپریالیزم جهانی وارد آورد و دورنمای درخشانی را برای رهایی خلق زحمتکش وطن گشود و در اثر آن یک سلسله اصالحات دموکراتیک و تحول انقلابی اعم در ساحه سیاسی اقتصادی
اجتماعی و فرهنگی بنفع خلق افغانستان صورت گرفت. ولی با کمال تاسف بنابر اشتباهاتی، بخصوص بنابر رهبری توطئه آمیز و جنایتکارانه ضد حزبی ضد دولتی و ضد انقلابی و ضد انسانی حفیظ الله امین، در بسیاری جهات، حزب و دولت در انحراف و گمراهی ها، در کوره راههای مهلک و مدهش، مطابق به خواست ارتجاع و امپریالیزم، سوق داده شد، که هرگاه اکنون نیروهای اصیل انقلابی و وطنپرست ابتکار خالق انقلابی را بتاسی از اندیشه های مترقی انقلاب پر شکوه ثور در دست نمیگرفتند امکان آن برده میشد که
حاکمیت ملی، استقلال و تمامیت ارضی وطن پر افتخار مان، افغانستان محبوب و صلح منطقه در خطر جدی قرار میگرفت و افغانستان بیک کشتار گاه ملیونها فرزند خود تبدیل میگردید. بدین جهت شورای جدید انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان خود را ادامه دهنده و تکامل دهنده ارمانهای والا ی انقلاب کبیر ثور اعلام میدارد و وظیفه اولی خود میداند که انقلاب رهایی بخش ثور را در صراط المستقیم سمت دهد، اشتباهات و خطا های مهلک و غم انگیز را تصحیح و اصالح نماید، فجایع را جبران کند و بحران را رفع نماید. اصول اساسی که نظام سیاسی افغانستان روی آن ها استقرار مییابد و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان بر مبنای تشکیل جبهه متحد ملی پدر وطن ما، به رهبری حزب طبقه کارگر و تمام زحمتکشان افغانستان . ح د.خ.ا موظف بتامین و دفاع آنهاست عبارت اند از: حاکمیت ملی، استقلال ملی، تمامیت ارضی، دموکراسی واقعی، ایجاد سیستم دموکراتیک دولت و اداره، تحکیم بنیاد قانونیت انقلابی دموکراتیک در حیات جامعه و دولت، بسط و توسعه
سازمانهای توده یی. در حالیکه وظیفه مستقیم ما در شرایط کنونی ( معمول داشتن) سوسیالیزم نیست، دولت جدید جمهوری دموکراتیک افغانستان وظیفه تاریخی ملی خود میداند که : پایه های مترقی، اجتماعی و سیاسی جمهوری دموکراتیک افغانستان، این دستاورد بزرگ انقلاب ثور را بسط و توسعه و استحکام بخشد، انقلاب ملی و دموکراتیک ضد فیودالی و ضد امپریالیستی و ضد کمپرادوری را به پیروزی نهایی برساند، و در اولین فرصت ممکن وظایف مبرم زیرین را اجرا کند :

1 .اعلام آزادی تمام زندانیان سیاسی، که از دم ساطور حفیظ الله امین تبهکار سر به سالمت برده باشند و در شرایط الزم لغو قانون اعدام.
2 .لغو تمام مقررات ضد دموکراتیک و ضد انسانی و منع گرفتاریها، توقیف ها و تعقیبات خود سرانه و تفتیش منازل و عقاید.
3 .احترام به اصول مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقیده و مراسم مذهبی حمایت از نظام کانون خانواده، رعایت اصل مالکیت قانونی، مشروع و عادلانه شخصی که عاری از استثمار ستمگرانه اختلاس رشوه خوری، سود خوری، احتکار و قاچاقبری باشد.
4 .احیای امنیت و مصونیت فردی و اجتماعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.
5 .تامین شرایط سالم آزادیهای دموکراتیک اعم از آزادی تشکیل احزاب مترقی و وطن پرست و سازمانهای توده ای یا اجتماعی، مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمایشهای خیابانی، تامین حق کار و تحصیل تامین آزادی و محرمیت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصوونیت منزل.
6 .توجه و کمک جدی و بنیادی به نسل نو جوان و شاگردان مکاتب، محصالن و روشنفکران کشور بدون تبعیض.

هموطنان گرامی !

در حالیکه ازبین بردن فقر، مرض و عقب مانده گی اقتصادی جهل و بیسوادی، بیکاری و نابرابری، ستم ملی و اجتماعی در افغانستان، ایجاد یک اقتصاد مستقل ملی و تسریع آهنگ
رشد اقتصادی، برطبق پالنهای علمی رشد اجتماعی، اقتصادی و از جمله تاسیس صنایع مستقل ملی و صنعتی ساختن کشور و اعتلای سطح زنده گی توده های مردم اهداف عمومی انقلاب کبیر ثور است. دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان، در کوتاه ترین زمان ممکن وظایف اساسی زیرین را انجام میدهد :

در رشته سیاست داخلی :

اجرای مراحل بعدی اصالحات ارضی دموکراتیک، الغای بقایای مناسبات فرتوت فیودالی، پایان دادن به تسلط تاجران خارجی و نماینده گی های انحصارات امپریالیستی، بسط و توسعه بخش عامه در عرصه های اقتصادی، رهنمایی، تشویق و حمایه اهل کسبه، زمینداران و تاجران کوچک و متوسط و سرمایه داران ملی، دموکراتیک کردن بنیادی حیات سیاسی، اجتماعی و دستگاه دولتی رشد و تکامل زبانها و فرهنگهای ملی تمام ملیت ها و اقوام برادر افغانستان، اجرای انقلابی فرهنگی، طرد نفوذ بقایای استعمار کهن، استعمار نو و امپریالیزم در تمام عرصه ها.

در رشته سیاست خارجی :

دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان، از سیاست اصولی صلحجویانه، بر مبنای اصول بیطرفی مثبت و فعال و همزیستی مسالمت آمیز، از سیاست دفاع از صلح و دیتانت (تشنج زدایی) از تحدید سالحهای ستراتیژیک هسته ای و خلع سالح عام وتام، از حقوق بشر و جنبش های آزادیبخش خلقهای تحت ستم- بمثابه یک عضو وفادار سازمان ملل متحد و کشورهای غیر متعهد، پشتیبانی و پیروی میکند و تمام قراردادهای منعقده میان افغانستان و کشورهای جهان
را رعایت و احترام مینماید و با نیروهای صلح دوست، در یک جبهه وسیع جهانی، علیه جنگ و جنگ طلبان، استعمار کهن و استعمار نو، امپریالیزم و صهیونیزم، فاشیزم و راسیزم، اپارتاید و نژاد پرستی میرزمد. و همبستگی بین المللی خود را با سیستم جهانی اصالت اجتماعی، جنبشهای جهانی کارگری و نهضت های آزادیبخش ملی و اجتماعی کشورهای آسیا، افریقا و امریکای لاتین بسط و توسعه
میدهد. مردم و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان با رعایت کامل معاهده دوستی و همکاری مورخ ٧ دسامبر ١٩٧٨ مطابق به شانزدهم قوس ١٣۵٧ که ماهیتاً ضامن صلح و امنیت دایمی در منطقه است، با اتحاد شوروی، کشور کبیر صلح، دوستی خدشه نا پذیر برادرانه خود را که مظهر
اراده استقلال طلبانه و وطن پرستانه مردم افغانستان ، طی شصت سال بعد از استقلال کشور بوده است و اکنون بیک اصل اساسی سنن شایسته و عنعنه عالیه ملی ما تبدیل گردیده است، با صداقت مطلق که ناشی از خصلت افغانی، ملی ومترقی ماست در سطح عالیتر و به طراز نوین و در تمام ابعاد گسترش میدهد. دولت افغانستان در حالیکه انقلاب ملی و اسلامی ضد امپریالیستی و ضد سلطنتی توده های عظیم خلقهای برادر ایران را شادباش میگوید، ابتکار نزدیکی و تحکیم دوستی میان دو کشور دوست را که رشته های مشترک تاریخی بهم بسته دارند و در ماهیت امر کوچکترین اختلافی دربین نیست در دست خواهد گرفت. 
ملل افغانستان و پاکستان با هم رشته های جدا ناپذیر برادری دارند. دولت افغانستان از طریق مذاکرات دوستانه با زمامداران مسوول پاکستان، در راه رفع هرگونه اختلافات و سوء تفاهمات، صادقانه و برادرانه سعی و تالش خواهد کرد. 
از آنجاییکه مردم صلحجوی افغانستان سیاست جنگ طلبانه و توسعه طلبانه، مداخله جویانه و تحریک آمیز را مردود اعلام میدارد، از لحاظ پرنسیپ، این حق و اراده خود مردمان برادر پښتون و بلوچ ماست که نسبت به سرنوشت و خوشبختی خود تصمیم میگیرند. رشته های مستحکم سرنوشت مشترک و روابط دوستانه و برادرانه مردم افغانستان با خلق صلح دوست هند، در اعماق تاریخ منطقه ما ریشه های پر توان دارد لذا تاکیدمیگردد که توسعه و تحکیم بیشتر روابط افغان و هند یکی از عوامل جدی ثبات صلح و امنیت در منطقه بشمار میرود. مردم افغانستان آرزومند دوستی بی شایبه با جمهوری توده ای چین یکی دیگر از کشورهای همجوار ما میباشد. جمهوری دموکراتیک افغانستان در حالیکه بر مبنای اصل صلح و دوستی ملل در روابط با تمام کشورهای جهان دست نجیبانه و صاف صلح و دوستی دراز میکند، با کشورهای غیر متعهد یا کشورهای اسلامی و عربی و خلقهای زحمتکش آنها، روابط برادری و اسلامی خود را انکشاف میدهد و از جنبش آزادیبخش خلقهای قهرمان فلسطین، قاطعانه پشتیبانی میکند.

هموطنان گرامی !

شالوده قدرت اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان، ناشی از مردم بوده و بمردم تعلق دارد و قدرت سیاسی آنرا بر اساس قانون اساسی تطبیقی و انسانی دموکراتیک و مترقی کشور که در زودترین زمان ممکن تدوین خواهد گردید، جرگه های نماینده گان مردم یعنی شوراهای ملی و محلی تشکیل خواهد داد، انتخاب اعضای جرگه نماینده گان مردم، بر اساس حق انتخاب عمومی مساوی مستقیم، آزاد و رای مخفی اعمال میگردد . جمهوری دموکراتیک افغانستان از
لحاظ سازمان دولتی بر پایه تساوی حقوق و اتحاد آزاد و داوطلبانه تمام ملیتها، اقوام برادر که در وطن واحد و مشترک افغانستان ساکن اند، بصورت جمهوری متحده افغانستان تاسیس خواهد گردید. بصراحت و عزم راسخ و تزلزل ناپذیر اعلام میگردد که هدف نهایی ما محو هرگونه استثمار فرد از فرد، سرکوب بی امان مقاومت مرتجعان، ستمگران و استثمارگران، استقرار جامعه نوین و مترقی افغانستان است.

هموطنان عزیز !

معلوم است که طی ده ها سال تا کنون، از دولت های جابر و بی کفایت افغانستان از زمامداران کاذب دودمان نادریها و امینی ها، حرفهای عوام فریبانه و وعده های دروغین فراوان شنیده اید ولی بگذار با تواضع اعالم بداریم که (عمل مالک حقیقت است) پس آنچه ما میگوییم، در عمل زنده گی تجربه کنید، ما بدین گفته شرافتمندانه و انسانی اعتقاد راسخ داریم که (در حقیقت آن سیاست مدار و زمامدار دولتی خوشبخت و سعادتمند است که همیشه بتواند چیزی بگوید که واقعاً در باره آن میاندیشد چیزی را انجام میدهد که حقیقتاً آنرا لازم و ضروری میداند و برای هدفی کار و پیکار میکند که واقعاً بدان معتقد است). 
سربازان، مردم زحمتکش و استثمار شونده افغانستان، کارگران، دهقانان، محصالن، جوانان، روشنفکران و ماموران !

در هر جاییکه هستید، در بارکهای نظامی و سنگرهای جهاد ملی، در شهرها و دهات در کارگاهها و مدارس، در اداره ها و مشاغل آزاد، در کوهها و دره ها، در دشتها و غژدی ها، در
جاده ها و بازار ها آگاه باشید ! که دشمنان ملی و طبقاتی شما میخواهند شما را بخاک و خون بکشند شما را مختنق سازند، حقوق و آزادیهای شما را پایمال نمایند و انقلاب رهایی بخش شما را سرکوب کنند. پس وظیفه مقدس شماست، که دوش بدوش تحت شعار های (آزادی برای مردم ! کار برای بیکاران ! زمین برای دهقانان !) از جمهوری دموکراتیک تان، از انقلاب رهایی بخش تان، از دهات، علاقه داری و شهرهای تان، از شرف و ناموس وطن تان در مقابل
دشمنان مرتجع و خرابکار در مقابل بقایای ارتجاع سلطنتی و چاکران انگشت شمار حفیظ الله امین این فاشیست سفاک و حیوان صفت فداکارانه و متحدانه دفاع نمائید. روحانیون وطندوست، …کشور، دموکراتها، آزادیخواهان، تحول طلبان، ترقیخواهان، وطنپرستان، جوانان، روشنفکران، خلقی های اصیل و حقیقی، پیشتازان طبقه کارگر و زحمتکشان افغانستان ! همه تحت پرچم صلح و آزادی، استقلال و بیطرفی، دموکراسی و ترقی، برابری و برادری، عدالت اقتصادی و اجتماعی در یک جبهه وسیع پدروطن واحد مان، افغانستان سربلند و پر افتخار متحد شوید ! و برای یک لحظه به شیادان، به امینی ها، به باندهای ارتجاع سیاه و
سیاه به دشمنان داخلی و خارجی فرصت ندهید. مبارزه ما مبارزه مشروع، عادالنه و حقیقتاً انقلابی است، اتحاد و وحدت ما ضامن پیروزیست. جمهوری دموکراتیک افغانستان یار و یاور وفادار مردم عذاب دیده افغانستان است. دوستان و رفقای جانباز ! به پیش، چون فوالد آبدیده، فشرده و همبسته با هم، به پیش.

دوستان و رفقا ! 
با تواضع و فروتنی انقلابی همه در راه شهیدان قهرمان ما، در راه انقلاب در راه خدمت به خلق و وطن، در راه ارمانهای والا زحمتکشان افغانستان به پیش. بر افراشته باددرفش پر افتخار افغانستان متحد و مترقی، آزاد و مستقل !

زنده باد مردم زحمتکش و قهرمان افغانستان ! 
زنده و پیروز باد مرحله نوین انقالب کبیر ثور ! 
پیروزی نهایی از آن زحمتکشان افغانستان است !

 

نمایشگر ویدیو

00:00
03:53

رفیق عارف « عرفان »

رازهای حقیقی دعوت ارتش شوروی
ومداخلات غرب وشُرَکاءدرافغانستان
“برروال فیلم های مستند”
درفراسوی رخداد” قیام “مسلحانۀهفتم ثور:
درفرایند قیام هفت ثور1357خورشیدی وسیرتحولات بعدی درکشور , ناوگانهای تبلیغاتی غرب وشرکاء با کاربرد مجموعی بیش از ” 130″ساعت تبلیغ در “24”ساعت علیه جمهوری دموکراتیک افغانستان , برای برانگیختن احساسات مذهبی مردم وزهرآلود ساختن ذهنیت جهانیان درخصومت با دولت جدید, تلاشهای سریع ورعدآسای را درپهنۀ جهان به جولان کشیدند.آنها موج عظیم رستاخیز ضد دولتی را درداخل جامعه وکشورهای همسا یه، ایران وبویژه پاکستان که مقدمات پایگاه های ضدافغانی رابا اسکان سران مجاهدین درآن کشور ,که درآغازین مراحل تاسیس جمهوری محمد داوودخان آغازیافته بود خلق نمودند. غرب مدت ها قبل ازمراحل اعزام نیروهای نظامی شوروی درافغانستان ,با مداخلات صریح و ارسال جنگ افزارها و تسلیح وتجهیزپیکارجویان, و ایجاد بیش ازدوصد جبهۀ منظم ضد دولتی ,که ازقراء، قصبات ,شهرها وتا شهرکابل و”چنداول” و”بالاحصار” کابل امتدادیافت , کشوررابطورتمام به “آتشکده “مبدل نموده وتوان دفاعی دولت را برای سرکوب آشوبهای ضد دولتی جدأ به چالش کشیده ولاجرم با خطوراندیشۀ”بقا ” دروجود گردانندگان رژیم وقت, زمینه ساز “دعوت ” نیروهای شوروی درافغانستان گردیدند.
کاخ سفید که دوران متوالی حس درد آلودانتقام شکست فضاحت بارآمریکا درجنگ ویتنام راسپری نموده وازسوی درحسرت وهوای تسلط برمنابع عظیم قاره آسیا لحظه شماری مینمود, از وقوع تحولات جدید برای برنامه ریزی اهداف استراتیژیک خویش ازکاربرد غوغا برانگیز واژه ” تجاوز! “نیروهای شوروی درافغانستان در بٌعد ملی وبین المللی استفا ده وسیع ابزاری نموده وجولانگاه مداخلات وتجاوزات خویش را برحریم جامعۀافغانستان بیش از پیش توسعه بخشیدند.
رخُ دیگرآئینۀ سیاست غرب درافغانستان
اکنون که باسقوط نظام دموکراتیک درکشور , مجموع پروژه های ویرانگرانه وسبوتاژگرانۀ دول استعمارواستبداددرفازاول خویش درافغانستان خاتمه یافته , وافغانستان درپی عوام فریبیها وحیله گریهای مکارانه ایشان پس ازآزمایشات پروژه های”جهادی” , “طا لبی” ونظام “فساد سالار” دموکراتیک نما , به تسلط عام وتام استعمارکشانیده شده است ,اسنادوشواهدی تازه یی راکه قطرات فلترشده حقایق جانگدازحوادث افغانستان را احتوامینماید , ازآرشیف تاریخ خویش بیرون کشیده وبدین لحاظ قدرت ومهارت خویش را دروارونه سازی جریانات , با همه تبختربه رُخ جها نیان می کشا نند.
کشوربریتانیا , درست سال پار پس ازتکمیل مراحل متعارف آرشیف ملی اش که از آن مُهرمحرمیت بنا برقدامت سی ساله اش برداشته شده است،افشا مینماید که : نیروهای شوروی به درخواست جمهوری دموکراتیک، به افغانستان اعزام شده واین سندکه به تاریخ 10/10/1389خورشیدی بوسیله خبرگذاری ” نوستی “تحت عنوان “افشای اعمال پشت پردۀ غرب بعد ازمداخلۀ شوروی درافغانستان”, انتشاریافته،مشعراست که :
(… کمک اتحاد شوروی را رهبرافغانستان حفیظ الله امین درخواست نموده بود که ازطرف نیروهای خاص اتحادشوروی به زودی بعد ازاغازعملیات به قتل رسانده شد).
در گذرگاه وقا یع جهانی وفرارحقیقت ازچهاردیوارفولادین زندان های اسارتبارآرشیف های استخباراتی استعمارجهانی, اکنون اسناد “تصویری” در ورای ویدیوکلیپ های مستند که ازعمق حقایق حوادث وتحولات عمیق سیا سی, دهه یی هفتاد -هشتاد درافغانستان بطور روشن وانکار ناپذیرپرده برداری نموده وبوسیله بزرگترین ومشهورترین رسانۀتصویری جهان غرب یعنی تلویزیون ( (CNNایالات متحده آمریکا تهیه شده است ,ما با رخ دیگر حقایق پشت پرده حوادث کشورخویش آشنا شده وریشه ها وانگیزه های اصلی وواقعی خلقت مصنوعی ” سربازان خدا “soldiers of the God “, نیات مداخله وتجاوزایالات متحده آمریکا , برنامه سازی جهادی پاکستان , وچگونگی دعوت نیروهای شوروی درافغانستان رامشاهده مینماییم. امید وارم آنانیکه تاکنون تحت پرده”ضخیم” بهانۀ ” تجاوز” اتحاد شوروی ,کارنامه های خونین وشرارت انگیزخویش راپنهان داشته و”قیام هفت ثور”ورژیم های مربوط به آن دورانها راطوریکسان مسبب “همه بدبختیها!” درکشورقلمداد مینمودند با نگاه نوارهای مستند،صفحۀ اصلی تاریخ خونین کشوروعوامل شکل دهنده آنرا به خوانش گرفته وبرعملکردهای جفا کارانه خویش به قضاوت بنشینند!
دراین مبحث ونبود ظرفیت لازم درین نوشتار , با حفظ شفا فیت، محتوا ومضمون تصاویرویدوی،خواستم تا با حفظ همه امانت داری برای خواننده گان محترمی که ازامکانات دست رسی به زبان انگلیسی محروم اند,در موارد ضروری , برگردانی ,تبصره, تفسیر وتحلیلهای مختصرارایئه نمایم . قا بل یاد آوریست که پراگراف ها وعناوین این نبشته بر اساس جریانات حوادث درنواراین ویدیوها قا لب بندی شده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

جنگ سرد وخلقت سربازان خدا (!)
-پایان صفحه افغانستان با داشتن موقعیت خاص جیوپولیتیک, جیواستراتیژیک وجیواکونومیک خویش درحوزه ء منطقوی وپیوستگی ونزدیکی آن باآسیای میانه درشمال ، خلیج فارس وایران در غرب، بحرهندوپاکستان درجنوب, پیوسته وبویژه دردهۀ طوفانی هشتاد , درست پس ازپیروزی قیام مسلحانۀ هفت ثور,درمرکزتوجۀ ابرقدرتهای جهانی قرارگرفت وبرای “ماسکو” موجودیت افغانستان به حیث کشورهمسایه ودوست ,حیاتی بنظرمی رسید . با پیروزی قیام ثوروبرپائیی جشنواره یی مردمی درحمایت ازتحولات جدید ,آقای” نورمحمد تره کی” با تکیه برامیدواری بسوی همکاریهای ماسکوبرای تحقق برنامه های “سوسیا لیستی! ” خویش توانست تامساعدت های ماسکو را دراین راستا جلب نموده وبدین وسیله صدها تن ازمشا ورین اتحاد شوروی به افغانستان سرازیرگردیدند.همزمان با آغاز مداخلات غرب وکشورهای همسایه ایران , پاکستان وچین , پیوست با برپای آشوبهای ضد دولتی وبا مشتعل شدن نبردهای سراسری درکشور،افغانستان آهسته آهسته ابرپاره های جنگ های رقابتی کشورگشایان را برفرازخویش به تماشامی نشست وایالات متحده آمریکادراین جوپرتلاطم , مصمم گردید تا با ارزش ” بلیون ” ها دالر,سلاح ومهمات را دراین جنگ برای پیروزی “متحدین فندمنتالیست اسلامگرای ” خویش وبرای تامین مقاصد بلند پروا زانۀ خودهزینه نماید .چنانچه (مدیر بخش افغانستان در سازمان سیا Frank Ander son ( بو ضاحت اذعان میداردکه: این کا ملا درست است که این جنگ بخاطرتحقق اهداف “ما ” وخون”آنها “(مجاهدین –ب) بر نامه ریزی شده بود. در بخشی ازنواردرخصوص انگیزۀ اعتراضات مردمی علیه رژیم جدید گفته میشود که:در راستای راه اندازی رفورم های اقتصادی واجتماعی نظام انقلابی، درچهارچوب اصلاحات ارضی ,دو لت , زمین های زراعتی را ازملکیت زمینداران بزرگ بیرون کشیده وبرای دهاقینی که بالای آن عملا کارمینمود توزیع می نمود.همچنان در یک شگرد دیگر قشراناث تشویق شدندتا با برداشت حجاب سنتی خویش درکنارمردان درکورسهای سواد آموزی شرکت جویند. راه اندازی این رفورم ها دردهات افغانستان بگونۀ دیگری تعبیرشده واین فرایند بارنگ مخاطره آمیزدربرابرتضعیف نقش ملاها وسنت های مرسومی اجتماعی,تفسیر گردید.چنانچه درین جا برحسب برداشتهای ملا ازاسلام با توجه به برنامه های رژیم,گویا این” کمونستها !” هستند که با زدایش” فقر”وایجاد “مساوات” میان غنی وفقیر,جامعه سنتی کشور را متحول ساخته و”قانون خداوند”! رامتغییرمیسازند.چنانچه با برداشت ازاین رفورم ها وبرای جلوگیری از دکتورین این برنامه,گروه های مجاهدین که ازطرف غربی ها به لقب “سربا زان خدا! ” مفتخرگردیدند، تشکیل ودربرابررژیم صف آرائی نموده وبا آتش کشیدن مکاتب ودانشگاه ها جهادخویش راآغازنهادند . بدون شک سطح شتاب وپریشهای سریع رفورمهای دولتی، بسترمناسب منازعات اجتماعی را برای بهره برداری دشمنان افغانستان بیش ازپیش فراهم نموده وهمزمان با جلوه گاه اوضاع برآشفته سیاسی درکشور , اسباب نگرانی جدی برای مقامات شوروی نیزفراهم شد, که دراین زمینه جنرال ولادمیرکروچکوف معاون وقت” کی جی بی” می فرماید :لئیونید بریژنیف وبیروی سیاسی خواستند تابرای فرونشاندن این بحرانها، با سران رژیم افغانستان ملاقات نموده وبرای آنها خاطرنشان نمایند که درحالیکه اتحاد شوروی موفق نگردید تاجامعۀ سوسیالیستی را طی مدت زمان شصت سال اعمارنماید؛ شما چگونه میتوانید تا طی دوران “پنج” سال سوسیالیسم را درافغانستان اعمارنماییند ؟ . با ظهوراغتشاشهای سراسری درکشور،دربرخی ازکشورهای اسلامی ودرآنسوی سرحد درکشورشاهی ایران که ازالقاب ژاندارم منطقه برخورداربود,دریک برنامه ریزی منظم,موج عظیمی ازاسلام گرایان به تحریک روحانیون وملاهای ایرانی درمخالفت باتحولات افغانستان برانگیخته شده وبا گردهم آئی های هیجان انگیز،کارپیوستن برای “جهاد!” افغانستان را آغازنهادند واین پروسه دربرخی ازکشورهای دیگرنیزبراه افتید. خون افغان برای نفت آمریکا همزمان باایجاد کوره زارهای نبرد درداخل افغانستان , بریژنسکی مشاورقصرسفید, حضوردولت” چپ” درافغانستان را خطرجدی برای منا فع آمریکا درمنطقه قلمداد نمود وقبلا ازینکه خلاف عرف معمول تبلیغاتی بلند گویان دروغین” خطر”اسلام ،بگوید که “اسلام ” در خطراست , ضمن مشورت برای” کارتر” رئیس جمهورامریکا گفت که “نفت” در خطراست. وی برای کارتراظهارنگرانی نمود که ممکن ماسکو با استفاده ازموقعیت افغانستان بسوی جنوب حرکت نموده ونفت خلیج راتصرف نماید. دریک تحول دیگر,وقوع حوادث وتحولات سیاسی درایران وسقوط شاه ایران به مثابۀ همپیمان استراتیژیک آمریکا درمنطقه, عزم ایالات متحده آمریکا را بیش ازبیش برای مداخله درامورافغانستان وُپرساختن خلائ رژیم شاهی ایران، استوارترساخت چنانچه برحسب محتوای این نوارمستند ,ایالات متحده آمریکا ماه ها قبل ازاعزام نیروهای شوروی درافغانستان , مداخلات خویش را از طریق پاکستان , درافغانستان آغازنهاده ودرماه جولای سال 1979یعنی”شش ماه” قبل ازاعزام ارتش شوروی درافغانستان ,کمک های مخفی خویش را برای جنگجویان افغانی از طریق پاکستان آغازنهاده ودسته های مجاهدین ( سر بازان خدا! ) تحت نظردولت وسا زمان جهنمی (آی اس آی ) پاکستان درکمپ های مربوط , با مساعی زمینداران بزرگ وملاهای ساخت پاکستان ,تشکیل و دسته بندی گردیدند تا بخاطرنفت ایالات متحده آمریکا خونهای خویش راهدیه فرمایند. سرآغازدعوت ارتش شوروی درافغانستان همزمان با تشدیدبحران عظیم سیاسی- نظامی وتزئید فعالیت های تهاجمی ،مجاهدین که با دریافت کمک های تسلیحاتی ایالات متحده آمریکا میدانهای نبرد را بیش ازپیش مشتعل نموده بود , دولت, با سیل خروشان فرارافسران وسربازان ازقطعات نظامی و میدانهای نبرد مواجه گردید .این جریان مهارناپذیر, دولت را وا داشت تا ازاتحاد شوروی کمک نظامی دریافت نماید . رشد روزافزون سطح عمیق بحران افغانستان رهبراتحاد شوروی راملزم میساخت تا پیرامون اوضاع پیشامده به بحث بپردازد. همپا با سقوط شهرهرات وقتل عام مشا ورین شوروی وفامیل های مربوط شان , طرح دعوت نیروهای شوروی درکشور درارکان عا لی دولت افغانستان درعهد شاد روان نورمحمد تره کی شکل گرفت ودرین راستا بطورمشخص ازمقامات ماسکو تقاضا بعمل آمد تابا ایجاد”قرارگاه” های نظامی, به افغانستان نیروی نظامی بفرستند. اما بنا برقول” وسیلی سفرونچوک “مقام بلندپایه وزارت خارجه اتحادشوروی , درکرملین ,رهبراتحاد شوروی پیوسته بحران افغانستان را در بیروی سیاسی مورد بررسی قرارمیداد , جا نب افغانی که دیگرقادر نبود تا خود، با این بحران مقابله نماید بارها وبطورپیهم تقاضای مداخله نظامی اتحاد شوروی را پیش می کشیدند وما کرا رأ با آن مخالفت میورزیدیم ؛

برگردان قسمت دوم 


طرح خروج ارتش سُرخ ازافغانستان


محتویات نوارهای مستند برحقایق جریان طرح خروج ارتش شوروی ازافغانستان روشنی عمیقی بخشیده وبرخلاف هذیان گوی های یا وه سرایان متعصب ونابینایان مسخ شده سیاسی, بیان میدارد که :برای بارنخست طرح خروج نیروهای شوروی ازافغانستان در زمان حاکمیت فقید ببرک کارمل آغازشد .مرحوم کارمل درست پس ازاحرازمسئولیت حزبی ودولتی سعی نمود تا درچهارچوب یک میکانیزم بااعتبار وتضمین معتبربین المللی برای عدم مداخله درامورافغانستان ،طرح مرحله یی خروج سربا زان ارتش سرخ ازافغانستان را به کرسی نشاند.چنانچه بطورمستند دراین ویدیومی بینیم که بنا برابتکارجانب دولت افغانستان واتحادشوروی تحت سرپرستی ملل متحد , مذاکرات سیاسی حول خروج نیروهای ارتش شوروی ازافغانستان آغازشد, وجانب جمهوری دموکراتیک افغانستان به تاریخ 4 می “1980”ایعنی حدودچهارماه بعد ازورود ارتش شوروی درکشور،اعلامیۀ رسمی راکه حاوی قطع مداخلات از خارج وخروج نیروهای شوروی ازافغانستان بود به نشررسانید .هکذا”کورت والدهایم” سرمنشی سازمان ملل متحد , جناب خاویرپریزدوکویارمعاون سرمنشی ملل متحد رامامورساخت تاگفتمان مربوط را باجوانب زیربط آغازنماید ،وی دوباردرآغاز “1981”ودرماه اگست همان سال درکابل , اسلام آباد وتهران سفرنمود وحین سفرخویش درکابل، تلاش نمود تاضمن ملاقات با فقید ببرک کارمل , به آرزوی قطع مداخلات خارجی, برگشت ارتش شوروی ازافغانستان را که به ابتکارجانب افغانستان راه اندازی شده بود،موردبحث قراردهد.

در راستای تحرکات ،جانب دولت افغانستان برای حصول توافق بین المللی برای عدم مداخله وبرگشت ارتش سرخ به کشورشان , بعد ازدرگذشت لئیونید بریژنیف رهبراتحاد شوروری درنوامبر 1982, اندروپوف رهبرجدید حزب کمونست اتحاد شوروی درحاشیۀ مراسم تودیعی رهبرپیشین حزب ,پیرامون ابتکارجانب افغانستان , با وزیرخارجۀ پاکستان ملاقات نموده وآمادگی ماسکو را برای پذیرش طرح ملل متحد و خروج سر بازان شوروی از افغانستان مطرح نمود.اما سوگوارانه جانب آمریکا وپاکستان مبنی برمقاصد استراتیژیک وانتقام جویانه خویش با این طرح گویا به حیث یک ” نمایش سیاسی ” نگاه کرده وبه آن مخالفت نمود.چنانچه” Cogan Charles”مدیرسابق و بلندپایه” سیا “میگوید: ما هرگز “آمادگی شوروی” را در این خصوص مورد برسی قرارندادیم وبه آن اعتماد ننمودیم , در مقا بل ما ،جانب پاکستان را تحت فشار قرارداده تاپیوسته برفشارهای خویش برجانب افغانستان ادامه دهد.

آری! این فشارها ادامه یافت لاجرم نیروهای اتحادشوروی تحت توافق نامۀیکجا نبه معامله گرانه ,تسلیم طالبانه وخاینانۀ گرباچف درعهدحاکمیت شهید داکترنجیب الله بدون هیچ پیش شرط تضمین کننده بین المللی، افغانستان راترک نمود,متعاقبأ مجموعه کمک های نظامی واقتصادی اتحادشوروی حتی صدورگندم ونفت در برابرپرداخت دالر به جانب افغانستان قطع گردید وکمک های سیل آسا ومداخلات گسترده غرب , دول مرتجع عرب ودولت خونتای پاکستان وایران برای اپوزیسیون دولت افغانستان ادامه یافت , که البته دراین مورد در نوشتارقبلی ام تحت عنوان( رازهای نا گفتۀ توطئه سقوط نظام دموکراتیک ودرس های زهرآلود تاریخ )(4 *)بطورمفصل ومستند تشریهات لازم ارائیه شده است؛

استنتاج دریک نگاه

با مداخلات تجاوزکارانه ومساعدتهای مالی وتسلیحاتی بیش از”یک صد”کشورجهان علیه جمهوری دموکراتیک افغانستان ودرفرجام سقوط آن ، تابش امیدهای ترقیخواهانه وعدالت جویانه درکشورغروب نمود .مداخلات غرب ؛پاکستان ,ایران وارتجاع عرب ،کماکان ادامه یافت تا اینکه افغانستان را به تلی ازخاک مبدل ساخته وآنرا به بسترمطمئن اهداف شوم خویش ولانۀ مطمئن تروریسم و”پایتخت “تولید وقاچاق مواد مخدردرجهان مبدل نموده ونظام ارتجاعی طرازقرون وسطائی وامارت طالبانی ونظام ” فساد سالار ” را باقبای فریبندۀ دموکراتیک درافغانستان تحمیل نموده ,ودر فقدان اراده توانای ملی،امروزطرح تاسیس پایگاه های طولانی مدت آمریکا برای اهداف راهبردی وماموریت منطقوی آن دردستور روزقرارداده شده است.

کلی ترین نتایجی که ازاین سناریوی آمیخته با اشک وخون , ترسیم میگردد , در یک کلام مختصرعبارت است ازتباهی مردم ,ویرانی کشورو گشا یش سیاه ترین صفحه تاریخ بعد از سقوط نظام دموکراتیک درکشور,ظهورتروریسم , بنیادگرائی ومواد مخدردرافغانستان , اعطلاء وشگوفای پاکستان وتبدیل آن به کشوراتومی درمنطقه، تحقق برنامه های استراتیژیک آمریکا وکشانیدن پای” پنجاه کشور” خارجی درکشور ,وتصویرآیندهء نهایت دردناک وفا جعه باردرکشاکش رقابت های قدرتهای منطقوی وجهانی وتاسیس یک رشته قصرهای طلایی وذخایرثروتهای عظیم بوسیله رهبران ارشدوتا جران بلند پایه جهاد در افغا نستان؛

ذکراین نکته نیزدرخوراهمیت است که نظام دموکراتیک درافغانستان بویژه در دوران “دفاع مستقلانه” درمیدان رزم و پیکار،قدرت و پایداری خود راآشکارا به نمایش گذاشت ، اما باتکرارچرخ تاریخ درکشور , این نظام درمیدان سیاست وبازیهای دراماتیک وشیطنت آمیزابرقدرتهای جهان ونیروهای طاغوتی منطقوی وعمال داخلی آنها فروپاشید .همانقدرکه مجاهدین، غربی ها رامدیون احسان خویش درنبرد” جنگ سرد”و”فا تح!” دیوار”برلین “میپندارند، با ید بیاد داشته باشند که برعکس غربیها، تسلط مجاهدین بردایره قدرت درکشوررا،مدیون تجاوزات سخاوتمندانه خود تلقی نموده وآشکا را بیان میدارند که: “خون”از افغان ها ،اهداف از ما!

اما نگرش واقعی دال براین حقیقت است که نه اتحاد شوروی وجمهوری دموکراتیک افغانستان بازنده این نبرد بود، ونه غرب ،پاکستان وهواداران شان مجاهدین، پیروزمندآن ،بل هنرگشایش این راز، در خیانت گرباچف رهبرپیشین اتحادشوروی وتغیرسیاست تسلیم طلبانۀ او به نفع غرب وشرکاء نهفته است . بنا برقول” جانتان استیل” نویسنده مشهور بریتا نیا که درروزنامه گا ردین ،تحت عنوان (ده استوره در باره افغانستان )، در سال 1988میلادی ارقام یافته است ، ادعای مجاهدین برای شکست شوروی درافغانستان وحتی گزافه گویی های فروپاشی آن نطام ،”پُف “بزرگی را بیان مینماید.

سوگوارانه که درمیدان بازی کشور،ویا دراین “مسلخگاه” دردورفینال مسابقات ” افغان کُشی”کسانیکه با کاربرد ضربات اخیرپنالتی” کپ قهرمانی” را از آن خود ساخت غرب وپاکستان وبا زنده اصلی آن ملت افغان بود.

اخیرأ دریک انکشاف غیرمترقبۀ دیگردرحالیکه این نوشتارراتحت نگارش داشتم “جوبایدن” معاون

رئیس جمهورآمریکا، پس از نبرد ده ساله با طالبان، اظهارداشت که طالبان ” دشمن ” آمریکا نمی باشند.یعنی که طی این نبردی که تاکنون ده هاهزارقربانی وویرانی را بجا گذا شته است ایالات متحده آمریکا با ” دوستان ” خویش سرگرم بازی بوده اند!

برای اثبات ادعای معاون رئیس جمهور،اینک لازم میدانم تا فوتوی یادگاری سربازان آمریکایی با طا لبان راکه تاکنون درهیچ یکی ازرسانه های جهان بنشرنرسیده است واز ولایت ارزگان افغانستان بدست آمده است ،آنرا بنشررسانیده وقضاوت خوانندگان گرامی را درخصوص این “جنگهای زرگری” وبازی به سرنوشت ملت بلاکشیدۀ افغان جلب نمایم:

درتداوم این سناریوی دردناک وفلج کننده اکنون ملت افغانستان به مثابۀ” نا خون افگار” در میان” گُرگان شکاری” به گروگان کشانیده شده وبطورمصنوعی چنان فضای اجباری ایجاد شده است تابا شداین ملت رنجدیده تحت سایه های”تیوری ترس” به هرگونه مقدرات فاجعه بارگردن نهند؛ اما یک سوال اساسی که تا کنون بی پاسخ گذاشته شده است عبارت ازاین است که همین (مجاهدین!) ،با نیایش دربرابرپروردگارعالم ،برای امحای نظام هم اندیشان وهمسنگران پیشین شان (طالبان کرام) خواهان تجاوزآمریکا ،درافغانستان بودند,وباتهاجم آمریکادرکشور،درسنگرهای داغ ،با ارتش آمریکا دمسازگردیده و نمازهای شکرانه بجاآوردند،درحالیکه خروج ارتش آمریکا رادرین روزهاازافغانستان،” ما تم ملی”تلقی نموده ، چراتاکنون دود، تنفراعزام نیروهای دعوت شدهء کشورهمسایه، اتحادشوروی را که آنهم عملا برای ماموریت مبارزه با دهشت افگنی وتروریسم درکشوردعوت گردیدندوبدون عقد هرگونه موافقتنامۀ استراتیژیک، کشوررا ترک نمودند ،ازدماغ بیرون میکشند؟
اهدا به آناني که دودهۀ تام ،تحت نام “کودتا”دروغ گفتن جعل آفريدند وهياهوي کاذبانه برپا کردند و برای به اصطلاح مجاهدین که لاف پیروزی وشکست میزدند!

برگردان قسمت سوم

نبرد ارتش”َ سُرخ”شوروی با ارتش” سبز”آمریکا

قبل ازپیوستن سربازان شوروی درنبردگاههای کشور, برای آنها گفته شده بود که ایشان درافغانستان، در برابرآمریکایی ها این پیکار راانجام میدهند .باآنکه درآغازعدم حضورآمریکایی ها درصحنۀ جنگ برای سربازان شوروی سوال برانگیزبود اما بعدأ جریانات حقیقی پشت پرده واضح ساخت که آمریکا با تجهیزوتمویل ما دی ومعنوی برای منافع راهبردی خود توانست تابا تشکیل گروه های تروریستی و بسیج هزاران تروریست ازسراسرجهان،وداخل کشور،لشکررزمی “سبز ” رابا ترکیب اعجاب انگیزدرافغانستان ایجاد نماید .

پیوست با اشتعال شدید جنگ سرد ,آمریکایها که پالیسی خارجی جیمی کارتررئیس جمهورآمریکا را ضعیف ارزیا بی مینمودند, درانتخابات سال 1980، رو نالد ریگن را به حیث ریس جمهورآمریکا برگزیدند.ریگن درمراسم “سو گند” متعهد شد که” استوره”های نظامی آمریکا را احیا خواهدکرد. وی احیای این استوره رابا ریزش خون افغانها درصحراهای افغانستان ومشارکت ده هاهزا رگانگستردیوانه،تروریست و”او باش ” عرب ،پاکستانی ،ایرانی… وتشدید جریان جنگ سرد ورویاروی با رقیب پیشین اش اتحادشوروی درجبهات نبرد افغانستان میدید, ازینروبلاوقفه ودرشروع ماموریت خویش به حجم کمک های نظامی برای” مجاهدین! “افغانستان افزوده وانبارسلاح های پیشرفته بشمول راکت های “استنگر”ومهمات جنگی را ازطریق پاکستان برای مجاهدین سرازیرنمود.

مجاهدین دسته های متعدد جنگی را که درخط قومی وقبیلوی منقسم شده بود ایجاد وهرازگاهی ضمن نبرد با سربا زان شوروی,به نبردهای خونین میان تنظیمی نیزپرداخته ونقش خویش را درترکیب احصائیۀ اغراق آمیزو توهم انگیز”دومیلیون شهید” افغانستان برجسته ساختند.

درجریان نبرد،مجاهدین، با تصرف وسایط نظامی مبنی برخصوصیات ویژهء خویش با روحیه چپاولگرانه آنرا ازکارانداخته واسباب وپرزه های آنراچپاول مینودند.

در بهبوهۀ اوضاع پرتشنج افغانستان وسرا زیرشدن سیل یی ازکمک های غرب ودول مرتجع عرب ازطریق پاکستان برای مجاهدین , دولت پاکستان ابتکارتوزیع این جنگ افزارهار را برای مجاهدین دردست گرفت وتلاش نمود تا به آرزوی تأسیس رژیم “بنیا دگرا”درافغانستان عناصر”اکسترمیست” وعمال خود چون گلبدین حکمتیاررا برای دسترسی کامل به سرنوشت کشور، به دایره اقتداربکشاند، بنا برآن، قسمت اعظم این کمک های باد آورده رادرختیارحکمتیارقرارمیداد. چنانچه” Elikkarkowski”مدیردپارتمنت دفاعی قصرسفید درین خصوص میگوید :پاکستان به گروپهای درداخل افغانستان نیازداشت تا بتواند درآن اعمال نفوذ نماید،بدینوسیله قسمت اعظم کمکهای پاکستان برای گلبدین اختصاص یافت تابرای گروپهای دیگر؛

میتوان اظهارداشت که پیوند وهمبستگی احزاب ودولت های جمهوری دموکراتیک افغانستان واتحادشوروی براساس مناسبات ایدئولوژیک درچهار چوب اینترناسیونالیزم استواربود،اما شگفت انگیزاست تا بدانیم که کدام رشته ها ارتباط “آهنین “را،میان اردوگاه جهاد ودولت آمریکا پیوند داده بود؟

درروند تحولات سیاسی درکشورودرپایان فصل جنگ سرد،ارتش”سبز”نیزمتحول گردید وبه دو شاخۀ نسبتا متجانس منقسیم گردیدند،البته یکی آن بنام ارتش ” سیاه”با ترکیب حزب اسلامی وگروه طالبان که به ابتکارآمریکا ایجاد شد واکنون هردوبه ارتش “ملیشه” پاکستان مبدل شده وظاهرأ با ارتش”سیا”درگیراست ،ودیگری بنام ارتش” رنگه”تحت شعاع سیاست امریکا ودرحمایت ازآن ، درتشکیل حاکمیت کرزی وبیرون ازآن فعالیت مینمایند.البته به نظراین قلم اکنون جئزرگه های هیولای تروریستی با زماندگان عرب، چیزی بنام “ارتش سبز” با تفکرات پیشین دیگردرافغانستان وجود نداردوهمگان با “تجاوز”امریکا درافغانستان به نوعی با بستن فصل (جهاد!) درافغانستان درچهارچوب سیاستهای بزرگ,قالب بندی گردیده اند.

ددلچسپ است که دیروزآنانیکه درسنگرهای نبرد برای ویرانی وبربادی افغانستان ،درمقابل اردوی جمهوری دموکراتیک افغانستان وارتش سرخ می رزمیدند ، لقب “سربا زان خدا” را ازآن خود نموده بودند وامروزهمۀ آنها در نبردعلیه ارتش غرب وآمریکا ازالقاب “تروریست” بر خوردارمیباشند.

فقید ببرک کارمل وتحولات”ششم جدی”

مرحوم ببرک کارمل که دراینجا(در ویدیوی شماره2 ) ازوی به حیث “رهبرمدبر ” واداره گرخوب نام گرفته میشود، دراوایل پیروزی قیام ثورومخالفت شدید با اقدامات شتابنده رژیم وقت وبا بروزاختلافات درکادررهبری حزب، ازافغانستان تبعید ساخته شد. وی درآستانۀ اعزام نیروهای شوروی درافغانستان , دوران تبعید را درکشورچک وسلواکیا سپری مینمود , پس ازسقوط وقتل حفیظ الله امین همراه با برخی رهبران حزب از جمله شهید داکترنجیب الله وبخش رهبری هوا داران مرحوم نورمحمد تره کی ازجمله آقایون اسدالله سروری،سید محمد گلابزوی،محمد اسلم وطنجار،وشیرجان مزدوریار، به کشوربرگشت وبطورناخواسته خود رادربرابریک عمل انجام شده یافت .با توجه به وضع نهایت بحرانزای آنوقت و با تو جه به تجارب و پیشینه های کا ری ومبارزات مردمی وسطح تا ثیرگذاری دربحران زدای کشور, وی با درنظرداشت اهمیت عنصرزمان درمیان شعله های آتش وبرای مهارساختن آن, دراوج تجاوزات ومداخلات مستمرغرب وپاکستان درکشور، جهت ادای رسالت دربرابرمردم ,درفقدان هرگونه الترنتیف دیگر،مسئولیت رهبری حزب ودولت رابدوش گرفت. ماموریت جدید فقید کارمل درحقیقت انسداد یک جو یبارخون بود که ازسوی امین براه افتیده بود , وی با ایجاد پالیسی های مسالمت آمیزملی ومردمی نظام , سعی نمودتا روح انساندوستانۀ رژیم را به نمایش گذاشته وزخم های هموطنان ستمدیده مان را مرهم گذارد.در نخستین اقدام وی،هزاران زندانی به شمول رهبران مجاهدین که برای مرگ خویش لحظه شماری مینمودند از زندانها رها گردیدند.

در تاریخ معاصرافغانستان درعصرفقید ببرک کارمل بود که درسیمای رژیم ,چهره واقعی “ملت ” تبارزیافت .بساط وساختارقدرت وی یک کانون کامل وعادلانهء مشارکتی برای تمامی اقوام ملیت ها قبایل ومذاهب افغانستان بود .اتحاد وهمبستگی ملی درارکان جامعه ودولت از حد اعلای درخشش ملی واجتماعی رخشندگی خاص داشت وشمۀ ازتبعیض وتمایزملی ومذهبی بصورت کُل در آن رژیم وجود نداشت.او با بسترسازی تربیت هزاران کادرتحصیل یافته وتخصصی درشوروی سابق وکشورهای اروپای شرقی , به معنای واقعی, نظام شایسته سالار رادرافغانستان بنانهاد .در نظام وی که متکی برنظم وقانون بود, در همه قدمه های آن حس احساس مسئولیت در برابرانسان وطن , تقوا وپرهیزگاری موج می زد. وی باهوشیاری سیاسی خود با توجه به موقعیت شکننده بین المللی افغانستان، از کمک های اتحادشوروی استفاده اعظمی نموده وازآن در زیرساخت های اقتصادی –اجتماعی وبنیاد یک ارتش مجهزمنطقوی،منظم مجرب وکارآزموده که جوهررزمی ووطنپرستی خود را درجریان “گو شمالی “تجاوزپاکستان درجنگ حماسه ساز”جلال اباد” به نمایش کشید به آزمون گذاشت .

وی وحدت ازهم گسیختۀ حزب را با تمام شکیبای احیا، وحزب رزمنده پرتحرک , منظبط وخدمتگذار رادرجامعه تقدیم نمود .دربُعد حیات مادی ، جزء میراث پربهای معنوی, اززنده یادببرک کارمل به حیث رییس جمهورکشور , هیچ چیزی بنام جیفه مادی دردنیای ما باقی گذاشته نشده واین خود دال برعالیترین نگرش مردم دوستی ووطنپرستی رهبرفقیرمشرب وفقید حزب دموکراتیک خلق افغانستان است.زنده یاد ببرک کارمل با حفظ تعهدات ملی، ازامضای هرگونه معاملات وقرارداد های اسارتبارضدملی درعهد حاکمیت خویش اجتناب نموده وکلید حفظ تمامیت ارضی ،استقلال وحاکمیت ملی را با کُل امانت داری برای جانشین خویش شهید داکترنجیب الله ،واگذارگردید. فقید ببرک کارمل که در واپسین لحظات حاکمیت اش، ازجانب مشاورین شوروی بنام ” انتی سویتست “یعنی ضِد شوروی یاد میشد،به حیث آگاهترین رهبرواصلی ترین ستون مقاومت در برابردسایس غرب وپاکستان وبه حیث مانع عمده در برابرمقاصد تجاوزکارانه وغا رتگرانۀ آنان دریک توطئه سازمان یافته درچهارچوب یک ائتلاف سِری که بنام ” ائتلاف دو ستانه”( Friendly coalition ) به مشارکت قصرسفید , اسلام آباد وماسکوعصرگرباچف , ایجاد شده بود,سبکدوش ساخته شد(ویدیوکلیپ شماره4*). گفتنیست که لاجرم همین” ائتلاف” شیطانی سرنگونی حاکمیت شهید داکترنجیب الله وشها دت مظلومانۀ او رانیزمدیریت نمود که باتفصیل درنبشتۀ قبلی ام ،تحت عنوان ( رازهای ناگفتۀ توطئۀ سقوط نظام دموکراتیک ودرسهای زهرآلود تاریخ درافغانستان)(*4) به تفصیل وبطورمستندبرحکم تصویربیان شده است . فقید ببرک کارمل درآستانۀ برکناری اش از مسند قدرت، چنان آماج خشم وکینۀاین ائتلاف قرارگرفت که هرگاه مقاومت جسورانه ودلاورانۀ شهریان شجاع شهرکابل،رزمندگان حزب وتظاهرات نیرومند واعتراضات شدیدسازمانها، مؤسسات اداری ،کارگری ،تعلیمی وتحصیلی ده روزۀ شهریان کابل راه اندازی نمی گردید ممکن سرنوشت مرگباری رادرپی میداشت؛
اهدا به آناني که دودهۀ تام ،تحت نام “کودتا”دروغ گفتن جعل آفريدند وهياهوي کاذبانه برپا کردند و برای به اصطلاح مجاهدین که لاف پیروزی وشکست میزدند!

جنگ سرد وخلقت سربازان خدا (!)

قسمت چهارم برگردان

افغانستان با داشتن موقعیت خاص جیوپولیتیک, جیواستراتیژیک وجیواکونومیک خویش درحوزه ء منطقوی وپیوستگی ونزدیکی آن باآسیای میانه درشمال ، خلیج فارس وایران در غرب، بحرهندوپاکستان درجنوب, پیوسته وبویژه دردهۀ طوفانی هشتاد , درست پس ازپیروزی قیام مسلحانۀ هفت ثور,درمرکزتوجۀ ابرقدرتهای جهانی قرارگرفت وبرای “ماسکو” موجودیت افغانستان به حیث کشورهمسایه ودوست ,حیاتی بنظرمی رسید .

با پیروزی قیام ثوروبرپائیی جشنواره یی مردمی درحمایت ازتحولات جدید ,آقای” نورمحمد تره کی” با تکیه برامیدواری بسوی همکاریهای ماسکوبرای تحقق برنامه های “سوسیا لیستی! ” خویش توانست تامساعدت های ماسکو را دراین راستا جلب نموده وبدین وسیله صدها تن ازمشا ورین اتحاد شوروی به افغانستان سرازیرگردیدند.همزمان با آغاز مداخلات غرب وکشورهای همسایه ایران , پاکستان وچین , پیوست با برپای آشوبهای ضد دولتی وبا مشتعل شدن نبردهای سراسری درکشور،افغانستان آهسته آهسته ابرپاره های جنگ های رقابتی کشورگشایان را برفرازخویش به تماشامی نشست وایالات متحده آمریکادراین جوپرتلاطم , مصمم گردید تا با ارزش ” بلیون ” ها دالر,سلاح ومهمات را دراین جنگ برای پیروزی “متحدین فندمنتالیست اسلامگرای ” خویش وبرای تامین مقاصد بلند پروا زانۀ خودهزینه نماید .چنانچه (مدیر بخش افغانستان در سازمان سیا Frank Ander son ( بو ضاحت اذعان میداردکه: این کا ملا درست است که این جنگ بخاطرتحقق اهداف “ما ” وخون”آنها “(مجاهدین –ب) بر نامه ریزی شده بود.

در بخشی ازنواردرخصوص انگیزۀ اعتراضات مردمی علیه رژیم جدید گفته میشود که:در راستای راه اندازی رفورم های اقتصادی واجتماعی نظام انقلابی، درچهارچوب اصلاحات ارضی ,دو لت , زمین های زراعتی را ازملکیت زمینداران بزرگ بیرون کشیده وبرای دهاقینی که بالای آن عملا کارمینمود توزیع می نمود.همچنان در یک شگرد دیگر قشراناث تشویق شدندتا با برداشت حجاب سنتی خویش درکنارمردان درکورسهای سواد آموزی شرکت جویند.

راه اندازی این رفورم ها دردهات افغانستان بگونۀ دیگری تعبیرشده واین فرایند بارنگ مخاطره آمیزدربرابرتضعیف نقش ملاها وسنت های مرسومی اجتماعی,تفسیر گردید.چنانچه درین جا برحسب برداشتهای ملا ازاسلام با توجه به برنامه های رژیم,گویا این” کمونستها !” هستند که با زدایش” فقر”وایجاد “مساوات” میان غنی وفقیر,جامعه سنتی کشور را متحول ساخته و”قانون خداوند”! رامتغییرمیسازند.چنانچه با برداشت ازاین رفورم ها وبرای جلوگیری از دکتورین این برنامه,گروه های مجاهدین که ازطرف غربی ها به لقب “سربا زان خدا! ” مفتخرگردیدند، تشکیل ودربرابررژیم صف آرائی نموده وبا آتش کشیدن مکاتب ودانشگاه ها جهادخویش راآغازنهادند .

بدون شک سطح شتاب وپریشهای سریع رفورمهای دولتی، بسترمناسب منازعات اجتماعی را برای بهره برداری دشمنان افغانستان بیش ازپیش فراهم نموده وهمزمان با جلوه گاه اوضاع برآشفته سیاسی درکشور , اسباب نگرانی جدی برای مقامات شوروی نیزفراهم شد, که دراین زمینه جنرال ولادمیرکروچکوف معاون وقت” کی جی بی” می فرماید :لئیونید بریژنیف وبیروی سیاسی خواستند تابرای فرونشاندن این بحرانها، با سران رژیم افغانستان ملاقات نموده وبرای آنها خاطرنشان نمایند که درحالیکه اتحاد شوروی موفق نگردید تاجامعۀ سوسیالیستی را طی مدت زمان شصت سال اعمارنماید؛ شما چگونه میتوانید تا طی دوران “پنج” سال سوسیالیسم را درافغانستان اعمارنماییند ؟ .

با ظهوراغتشاشهای سراسری درکشور،دربرخی ازکشورهای اسلامی ودرآنسوی سرحد درکشورشاهی ایران که ازالقاب ژاندارم منطقه برخورداربود,دریک برنامه ریزی منظم,موج عظیمی ازاسلام گرایان به تحریک روحانیون وملاهای ایرانی درمخالفت باتحولات افغانستان برانگیخته شده وبا گردهم آئی های هیجان انگیز،کارپیوستن برای “جهاد!” افغانستان را آغازنهادند واین پروسه دربرخی ازکشورهای دیگرنیزبراه افتید.

خون افغان برای نفت آمریکا

همزمان باایجاد کوره زارهای نبرد درداخل افغانستان , بریژنسکی مشاورقصرسفید, حضوردولت” چپ” درافغانستان را خطرجدی برای منا فع آمریکا درمنطقه قلمداد نمود وقبلا ازینکه خلاف عرف معمول تبلیغاتی بلند گویان دروغین” خطر”اسلام ،بگوید که “اسلام ” در خطراست , ضمن مشورت برای” کارتر” رئیس جمهورامریکا گفت که “نفت” در خطراست. وی برای کارتراظهارنگرانی نمود که ممکن ماسکو با استفاده ازموقعیت افغانستان بسوی جنوب حرکت نموده ونفت خلیج راتصرف نماید.

دریک تحول دیگر,وقوع حوادث وتحولات سیاسی درایران وسقوط شاه ایران به مثابۀ همپیمان استراتیژیک آمریکا درمنطقه, عزم ایالات متحده آمریکا را بیش ازبیش برای مداخله درامورافغانستان وُپرساختن خلائ رژیم شاهی ایران، استوارترساخت چنانچه برحسب محتوای این نوارمستند ,ایالات متحده آمریکا ماه ها قبل ازاعزام نیروهای شوروی درافغانستان , مداخلات خویش را از طریق پاکستان , درافغانستان آغازنهاده ودرماه جولای سال 1979یعنی”شش ماه” قبل ازاعزام ارتش شوروی درافغانستان ,کمک های مخفی خویش را برای جنگجویان افغانی از طریق پاکستان آغازنهاده ودسته های مجاهدین ( سر بازان خدا! ) تحت نظردولت وسا زمان جهنمی (آی اس آی ) پاکستان درکمپ های مربوط , با مساعی زمینداران بزرگ وملاهای ساخت پاکستان ,تشکیل و دسته بندی گردیدند تا بخاطرنفت ایالات متحده آمریکا خونهای خویش راهدیه فرمایند.

سرآغازدعوت ارتش شوروی درافغانستان

همزمان با تشدیدبحران عظیم سیاسی- نظامی وتزئید فعالیت های تهاجمی ،مجاهدین که با دریافت کمک های تسلیحاتی ایالات متحده آمریکا میدانهای نبرد را بیش ازپیش مشتعل نموده بود , دولت, با سیل خروشان فرارافسران وسربازان ازقطعات نظامی و میدانهای نبرد مواجه گردید .این جریان مهارناپذیر, دولت را وا داشت تا ازاتحاد شوروی کمک نظامی دریافت نماید . رشد روزافزون سطح عمیق بحران افغانستان رهبراتحاد شوروی راملزم میساخت تا پیرامون اوضاع پیشامده به بحث بپردازد. همپا با سقوط شهرهرات وقتل عام مشا ورین شوروی وفامیل های مربوط شان , طرح دعوت نیروهای شوروی درکشور درارکان عا لی دولت افغانستان درعهد شاد روان نورمحمد تره کی شکل گرفت ودرین راستا بطورمشخص ازمقامات ماسکو تقاضا بعمل آمد تابا ایجاد”قرارگاه” های نظامی, به افغانستان نیروی نظامی بفرستند. اما بنا برقول” وسیلی سفرونچوک “مقام بلندپایه وزارت خارجه اتحادشوروی , درکرملین ,رهبراتحاد شوروی پیوسته بحران افغانستان را در بیروی سیاسی مورد بررسی قرارمیداد , جا نب افغانی که دیگرقادر نبود تا خود، با این بحران مقابله نماید بارها وبطورپیهم تقاضای مداخله نظامی اتحاد شوروی را پیش می کشیدند وما کرا رأ با آن مخالفت میورزیدیم ؛
اهدا به آناني که دودهۀ تام ،تحت نام “کودتا”دروغ گفتن جعل آفريدند وهياهوي کاذبانه برپا کردند و برای به اصطلاح مجاهدین که لاف پیروزی وشکست میزدند!

 

درین روزها فیلم مستندی ,که راوی یی سرآغازدسایس ابرقدرت های بزرگ ومحافل جنایتکارمنطقه درگذرگاه وقایع دردناک دهه یی هشتاد درجمهوری دموکراتیک افغانستان وبرای “برچیدن “بساط نظام دموکراتیک درافغانستان میباشد ،بازارمطبوعات افغانستان وجهان را گرم ساخته وبنا برمحتوا

 ومضمون خویش این نوارمستند یکی از” حلقات” گمشدۀدردناک تاریخ را درزنجیره یی پرپیچ جریانات سیاسی درکشور, تکمیل مینماید. یقینأ محتوای پرگهرآن , مسیرداوری ها وحدس و گمان ها را درچرخشگاه فروپاشی نظام دموکراتیک, دگرگون ساخته وازاصل انگیزه ها ونقش خائینانه ومعامله گرانۀ گرباچف با رونالد ریگن وجنرال ضیاالحق حاکم نظامی پاکستان , درپی” تحویلدهی”و ” تسلیمدهی” نظام دموکراتیک درافغانستان , بدرستی پرده برمیدارد.

محتوای این فیلم گنجینۀ عظیم از رازها واسراریست که تاکنون دردل تاریخ سرزمین افغانستان بگونه یی مدفون شده بود .این فیلم حاکی تلخ ترین وخونین ترین دوران تاریخ فاجعه بارتداوم سه دهه جنگ ابرقدرت های بزرگ وبخشی کلیدی ازبازی عظیم سیاسی درافغانستان ومبین تاریخ خیانت وجنایت آشکاربرای فروپاشی وسقوط نظام دموکراتیک تحت پوشش ” مصالحه ملی!”یعنی سیاست صادر شده , تحمیل شده و دیکته شده درافغانستان است . فیلم ازآغازایجاد هسته مشترک شرارت ودسیسه تحت نام ” ائتلاف دوستانه “( Friendly Coalition) که بوسیلۀ سه رکن از مجریان این جنایت هولناک (امریکا –شوروی –پا کستان ) برای برنامه ریزی مشترک سقوط نظام دموکراتیک شکل میگیرد آشکا را پرده برمیدارد. در این فیلم, ایجاد پروژۀ خونین, که منتج به تعویض رهبری حزب دمو کراتیک خلق افغانستان, معامله و سقوط نظام دموکراتیک بوسیلۀ سران کاخ کرملین درازای برگشت “عزتمندانه !”ارتش شوروی به کشورشان ودرفرجام اهدای نظام دموکراتیک برای طرف معامله واستقرارنظام هوادارغرب و پاکستان به نمایش گذاشته میشود.

محتوای اصلی ائتلاف دوستانه :

هرچند ظاهرأ درچهارچوب توافقات محرمانه در ساختارتشکیل ” ائتلاف دوستانه ” میان نیروهای فتنه (گرباچف , ضیا الحق , ریگن ),که بعدا بدستورگرباچف طرح “تعویض ” سران نظام دموکراتیک درافغانستان (فقیدببرک کارمل)وگزینش” مهرهیی” لازم و”تحمیل ” سیاست” مشی مصالحه ملی!)وایجاد “حکومت آشتی ملی ! Reconciliation Government) (به مثابه اجزای,” میکانیزم خروج” “سرفرازانه!” ومصئون سربازان شوروی تحت نام ” توافقات ژنیو “وتکمیل اجزای حقوقی وسیاسی آن به حیث “روپوش ” شرم زدای این خروج ” سرافگنانه ابرقدرت زمان از افغانستان برای جلوگیری از تکرارخروج خفتبارامریکایی ها ازویتنام  , پیاده گردید, اما سیروقایع وتحولات زنجیره یی بعدی  ,حاکی از بخش بزرگ یک بازی گسترده سیاسی در پی” تحویلدهی “و فروپاشی کامل نظام دموکراتیک به نفع غرب وپاکستان خون آشام بود که همه یی این جریانات برنامه ریزی شده بوسیله “ائتلاف سه گانه ” تحت عنوان درامه های متعدد در کشورگام بگام عملی گردید.

مبرهن است که دراین راستا,  جریان های بعدی فرایند فروپاشی  ,درقالب پالیسی های برنامه ریزی شده تدوین گردیده وسیاست گام بگام فروپاشی نظام دموکراتیک تحقق می یابد. متأسفانه شهید داکترنجیب الله به حیث ” قربانی ” این بازی بزرگ درکاربرد این پروژه نظام براندازانتخاب گردیده ومثلث شیطانی قادرمیشود تا طی یک دوران فرسایشی وتضعیف پایگاه حزب دموکراتیک خلق افغانستان به مثابه صادق ترین حامی حاکمیت ملی , تمامیت ارضی واستقلال ملی ودژ استواردربرابرتجاوزات پیهم پاکستان وتعمیق بحران اعتماد درسکان رهبری آن وتضعیف شیرازه های نیروهای مسلح کشور , ونابودی مورال رزمی هواداران رژیم دموکراتیک , پیش زمینه های استقراررژیم ارتجاعی ما قبل تاریخ را در افغانستان طراحی نمایند .

در اصل یگانه عنصربرانگیزنده بازی این قماربزرگ ازطرف سران کملین, سر آغاز ” بازی بزرگ ” درمقیاس جهانی وفروپاشی اردوگاه صلح وسوسیالیسم وبرچیدن نظام های دموکراتیک درجهان بود که متأسفانه درقدمه های نخست این بازی, افغانستان به مثابه عنصرآزمایشی این لاباتوارتاریخ برگزیده شد .

در یک دید هوشمندا نه سیاسی با توجه به تشکیل ” ائتلاف دوستانه” وتوافقات محرمانه سران (امریکا –پا کستان -شوروی )بویژه با پسمنظردعوت رهبران جهادی در ماسکو,این استنتاج بطورآشکا را درذهن انسان تداعی میگردد .که سقوط نظام دموکراتیک درافغانستان دریک ” معامله سه جانبه ” در برابرخروج “آبرومندانه !” نظامیان شوروی ازافغانستان درگفتگوی سران مثلث شیطانی اژدهای سه سر( امر یکا- شوروی پا کستان ) مورد معامله قرار داده شد وازهمین رو بود که بعد از توافقات محرمانه با گرباچف  ,رو نالدریگن ,بطرزبلند پروا زانه ومتکبرانه , سران مجاهدین را برای پیروزی درجنگ افغانستان فراخواند ودرزمینه,با تدابیرجدید وارتقای حجم مالی وجنگ افزارهای پیشرفته نظامی ازجمله را کت های “استنگر , برشعله های جنگ افغانستان بیش ازپیش نفت پاشید.

موازی با آن, جانب “مجاهدین! “تحت دساتیرپاکستان  ,ازهمان آوان اعلام بر نامه “پنج فقره یی” ملل متحد درافغانستان واعلام “سیاست مشی مصالحه ملی” وطرح ایجاد ” نظام آشتی ملی ” با توجه به نمایش چراغ سبزگرباچف و پیوستنش درجناح سیاست غرب , وایجاد هسته جدید دسیسه ضد افغا نی ( شوروی امر یکا –پا کستان ),  با برنامه های ملل متحد در خصوص ” طرح پنج فقره یی” با طرح سیاست مشی مصالحه ملی مخالفت جدی نموده و,راه جنگ وشرارت را انتخاب نموده ,اما درتعهدات خویش مبنی بربازگشت مصئونانه نظا میان شوروی به کشورشان وعدم حملات به کاروان های نظامی شوروی, در جریان برگشت به کشورشان , پا بند باقی مانده وبا آمادگی لازم برای برداشت نتایج خوب ازخرمن پر بار” مصا لحه ملی ” گرباچف منتظر ماندند .

طوریکه دریک آزمون تاریخی , بعد ازسپری شدن یک دهه یی خونین, زمامدا ران کابل وشخص جناب کرزی با توجه به ریشه های اصلی هراس افگنی در پاکستان , درک مینماید که این نیروهای تروریست وبنیاد گر,درچهارچوب تنظیم های گروگان شده ساخت پا کستان , فاقدهرنوع آزادی وارستگی واختیار سیاسی بوده وبرای اتخاذ تصامیم  پذیریش ” مصالحه ملی “با توجه به ارتباطات مزدورصفتانه و گسست ناپذیرشان با سازمان جهنمی “آی اس آی ” فا قدهرگونه توا نمندی میباشند ,هکذا درزمان اعلام مشی مصالحه ملی درجمهوری دموکراتیک افغانستان درمحافل آگاه , نیزاین استنتاج بوضاحت شکل می گرفت که سران اپوزیسیون اجیرمسلح , آنانیکه خون” حب” پاکستان دررگ وتارپود وجود شان درچرخش بود, سرنوشت شان با سیاست های خونین سازما ن جهنمی پاکستان” آی اس آی “گره خورده وازصلاحیت پیوستن درسیاست صلح وآشتی محروم بودند, وازدید آگاهان سیاسی این گفتمان باید نه با مزدور بلکه باید با ” با دار “شان  آغازمی یابید که سوگوارانه  درفرایند یک سیاست کاملا تحمیلی وازقبل برنامه ریزی شده, سرنوشت نظام در” قربانگاه ” مشی مصالحه ملی دریک پروسه فرسایشی ومعامله گرانه وعقب نشینی های دوامدار, بسوی سقوط مرگبارکشانیده شد .

   یکی ازسوالات مطروحه درنشست وزیرخارجه افغانستان جناب” شاه محمد دوست”  بانمایندۀ ملل متحد که درلای تصاویراین فلم مستند لاجواب باقی گذاشته میشود عبارت از چگونگی نظامیست که بعد ازخروج سربازان شوروی درافغانستان شکل می گیرد؟

که البته پاسخ روشن آن درکاربرد سیاست طاعونی و تسلیم طلبانه ” مشی مطروحه مصا لحه ملی ” گرباچف در برابرنیروهای هوادرغرب و پاکستان  در یک رویکرد” سیاست فرسایشی ” حزب دموکراتیک خلق ونظام جمهوری دموکراتیک افغانستان ظاهرمی گردد که خود حاوی یک بحث بزرگ بوده ودراین برگه گنجایش ندارد.

چگونگی توافقات ژنیو :

یکی ازمولفه های که بیش ازپیش مقدمات فروپاشی نظام را درچهار چوب بر نامه های تعین شده سران ” ائتلاف دوستانه ” رقم زد عبارت از توافقات یک جانبه “ژنیو ” بود که با حضور وزرای خارجه امریکا” شولتز” ,روسیه “شوارادنازی” , پاکستان”نورانی” وافغانستان “عبدالوکیل” در یک فضای مختنق سیاسی درتحت پافشاری های جانب سران روسی –افغانی درژنیوبه امضا رسید که قطع یکجانبه کمک اتحاد شوروی وتداوم مداخلات پیهم غرب وپاکستان را درقبال داشت.  دراین خصوص لازم میدانم تا نگرش مختصر در خصوص دید گاه های عناصرمطرح درقبال سقوط نظام دموکراتیک وچگونگی انعقاد توافقات” ژنیف ” که ما را دراعماق جریانات هولناک تاریخی همراهی مینماید ,داشته باشیم:

برقول ایوان ایوانویچ *(1) (…غم ما اين بود که ازآنجا زنده خارج شويم. و نگذاريم کاري شود که مجاهدين رد خون هايمان را بگيرند و به پيش آيند. ما بايد کاملا براساس موافقات حقوقي به ميان آمده از آنجا بيرون مي شديم بي هيچ فيري و خنجري از پشت. البته اينچنين هم شد….  اما در آن زمان ما عملا به دامن امريکا افتاده بوديم. ما بادستان خود قایق افغانستان را درموج ها سپردیم وبه افغانستان خیانت کردیم . ) 

موصوف ضمن یاد آوری ازاجتناب ورزی وامتناع عبدالوکیل وزیرخارجه وقت از امضا  در پای این سند پرمسئولیت تاریخی و بهانه جوی های وی در خصوص تعین مرزهای جنوبی تحت بهانه “خط دیورند “وتعین مرزهای بین المللی , برای پذیرش این توافقنامه خاطرنشان مینماید که :(… در اين زمان نجيب الله، گرباچف و شواردناتزه درتاشکند درحول وهوش موضوع ژنيف به توافقات پشت دروازههاي بسته رسيده بودند. ما ازژنيف با دکتورنجيب لله تماس گرفتيم, و اوبلافاصله به وکيل تلفن کرد و گفت : « رفيق وکيل ، جلسهء پوليبروي انجام گرفته وبراين موضوع به تفاهم رسيده ايم. با اسناد مذکورتوافق نماييد.» 
بلافاصله ازمسکومعاون اول وزارت خارجه ، يوري ورونتسوف به ژنيف پروازکرد. او ديپلوماتي بود مقتدر وبا استعداد. درعين حال به وکيل فهمانده شد که اگربه خودسري اش ادامه دهد صدراعظم نو نجيب الله, آقای کشتمند- قطعنامه را امضا خواهد کرد. « ورونتسوف » 7 تا 8 ساعت با وکيل خلوت کرد و بر آن بود که او را متقاعد سازد. و درنهايت با نااميدي بيرون شد واعلان کرد : « خلاص! فردا کشتمند را مي آوريم و وکيل را به مسکو مِي بريم. »…  ولاجرم امضاي قطعنامه براو(عبدالوکیل ) قبولانده شده بود. )

جریان فوق مبین تداوم واکمال چرخ پروژه ایست که برحکم روایت تصویردر این فیلم مستند, در آغازمیان حلقات ” ائتلاف دوستانه “وهسته شرارت ” طراحی ومهند سی شده بود که این پروژه به سلسله برداشت موانع بزرگ در این خط وتغیردرکادررهبری حزبی ودولتی افغانستان,وبا راه اندازی ” نمایشنامه ژنیو”  وارد دومین فازخویش گردیده وتمامی دروازه های همکاری بین المللی را بروی افغانستان بسته نموده وبا قطع یکجانبه کمک اتحاد شوروی وفوران کمک های نظامی ,تسلیحاتی ومالی غرب وپاکستان ,میدان بازی سیاسی را برای امریکای ها , پا کستانی ها ونیروهای عقبگرا وتروریست درافغانستان بازکرد.

تبعات بعدی ونقش سازمانگرانۀ پاکستان :

یکی ازبازیگران صحنه های تراژیدی تاریخی درافغانستان , در این فیلم “ادوارد شوار ناتزه” وزیر خارجه پیشین اتحاد شوروی میباشد .البته همان عنصریکه ,جناب” شهنوازتنی” را به حیث وزیردفاع افغانستان درحکومت شهید داکترنجیب الله , مقررنمود,وبا این عملکرد, نخستین بمب را در تهداب مصالحه ملی جا سازی کرد,  وامروزبرحکم شهادت تاریخ با توجه به عمق برنامه های مشترک ” پاکستان امریکا وشوروی ” بخوبی درک میگردد که راه اندازی کودتای شهنوازتنی به مشارکت فعال جناح تنی درحزب دمو کراتیک خلق افغانستان ,عمال پاکستان دروجود حزب گلبد ین حکمتیار , از سرچشمه همان توطئه سه جا نبه گرباچف , ریگن وضیاالحق سرچشمه گرفته ودر این چوکات است که ایجاد نظام ” مزدور” پاکستان بعوض ایجاد ” حکومت آشتی ملی ” درعقب پرده طراحی گردید واین طرح آزمندانه تا کنون درمحافل سیاسی وتروریست پرورپاکستان با تمامی قوت خود باقیست ؛

در یک فازدیگر , در پرودن هوای تسلط برکشور ,به سلسلۀخواست آزمندانه وتفوق طلبانه محافل خونتای پاکستان ,درآستانه فروپاشی نظام دموکراتیک درسال( 1992) درافغانستان وهجوم نیروهای جهادی نما درشهرکابل ,پیوست با آن، تسلیمی قصرریاست جمهوری ,قصرصدارت جمهوری دموکراتیک افغانستان ,مقروزارت های امنیت , دفاع وداخله جمهوری دموکراتیک افغانستان,  مقرکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ,مقراکثرقطعات رزمی جمهوری دموکراتیک افغانستان درشهرکابل, نقاط کلیدی واستراتیژیک شهرکابل وحوزه های یازده گانه آن برای نیروهای وابسته به حزب گلبدین ونیروهای وابسته به پاکستان بوسیله حلقات وسران رژیم وقت ازجمله وزیران دفاع وداخله رژیم , درست بعد ازمباحثات طولانی ازطریق  مکالمات مخابره وی شیاد بینظیرتاریخ” سلیمان لایق” معاون حزب وطن با رهبرحزب اسلامی(حکمتیار)  وسپس موافقت نامه جنرال محمد رفیع معاون ریاست جمهوری افغانستان با گلبدین حکمتیاردرچهارآسیاب لوگر, در جریان پناهندگی شهید داکترنجیب الله به دفتراسگاپ ملل متحد درکابل ,وگشایش درب کمیته مرکزی حزب و قصرریاست جمهوری افغانستان بدستورجنرال محمد رفیع ,  برای نیروهای افراطی حزب اسلامی گلبدین ,امتداد انکارناپذیرهمان خط سقوط بوده که بوسیله سران نظامی گرپاکستان ,درنشست های سه جانبه,در یک نقشه استراتیژیک , برنامه ریزی شده بود ومجموعه برنامه های خونین سازمان جهنمی پاکستان ( آی اس آی ) تاکنون درهمین مسیردرگردش می باشد.

ما درحالیکه خود را مرهون فداکاری ها وجا نبازی های سربازان وافسران شجاع ووطنپرست قوای مسلح کشوروفرزندان اصیل حزب دموکراتیک خلق افغانستان, دانسته که ایشان در یکی ازبرهه های خطیرزمان, توانستند تا بطورجانبازانه شهرکابل را ازکام اژده های خون آشام و نیروهای پاکستانی نجات داده و با نجات حیات ده هاهزارفرزند حزب وهموطنان شریف مان,مسیرتاریخ را درکشوردگرگون ساختند , اذعان میداریم که باتوجه به عمق برنامه های طراحی شده وانتقام جویانه ,درصورت تحقق پلان پاکستان درآستانه سقوط رژیم , شهریان شهرکابل ورزمندگان حزب دموکراتیک خلق افغانستان بدون شک با یک “حمام خون” مواجه می گردیدند  .

در آستانه تلاش برای خروج وپناهندگی شهید داکترنجیب الله , مجموع شرایط سیاسی ونظامی درکشور بویژه شهرکابل بوسیله حلقات مرموزدر چوکات رژیم وبیرون از آن, مانند یک بمب ساعتی عیارشده بود که زورگوی های بلند پروازانه نماینده پاکستان ,گلبدین حمکتیار,برای فراخوانی شهرکابل به تسلیمی بدون قید وشرط ودخول ” ظفرمندانه! ” درکابل وبلاخره تصرف مناطق استراتیژیک شهرکابل بوسیله نیروهای وفاداربه پاکستان, باردیگرناقوس خطرمرگ را درکشوراعلان نمود.

هر چند تا کنون  کوشش های ناکامی از طریق محافل وابسته به ” آی اس آی ” وجود داشته تا،درورای ابروغبار برخاسته ازحوادث فروپاشی نظام  , تاریخ را مسخ نموده وآفتاب حقیقت را به دو انگشت پنهان نمایند اما باید بیاد داشت که هیچ شکاری صید ” بیجان ” را شکارنمی نماید , ورژیم دموکراتیک در پی یک کومای طولانی دربستریک دسیسۀ قبلا طراحی شده برروایت تصویروشهادت تاریخ ازنفس افتید.

اما در خصوص انگیزه ها و ریشه یابی تشکیل ” ائتلاف دوستانه ویا (FRIENDLY COALITION ) که میان سه منبع شرارت “پا کستان –امریکا – شوروی ) بو یژه نقش دراماتیک خائین ملی گرباچف برای به زانو کشانیدن نظام سیاسی افغانستان وتسلیم دهی این نظام برای پاکستانی ها , تحت بهانۀ دستور ایجاد ” حا کمیت آشتی ملی ” صورت می گیرد , بهتراست تا برای دست یابی به این معما وعوامل کلیدی نقش جهانی براندازگرباچف دراین بازی بزرگ , پای اعترافات وسخنان میخائیل گرباچف رهبرپیشین اتحاد شوروی نشست وسرنخ های اساسی این برنامه های تراژیدی را درمقیاس منطقه , جهان وافغانستان واقعبینانه وبدون تعصب ارزیابی نمود * (2):

اعترافات ویرانگرانۀ گرباچف:

“از ابتدایی ورود به حزب نقشۀ نابودی آن راداشتم”.

 درنوزدهمین سال فروپاشی اتحادشوروی، نشریه “ساویتسکایا راسیا” (روسیه شوروی) سخنرانی خائنانه “گرباچف”را درسمیناری دردانشگاه امریکائی ترکیه منتشر کرده است.

 

گرباچف د ر این سخنرانی با صراحت اعلام می کند که درابتدای زمامداری حزب و دولت شوروی، در تدارک فروپاشی آن بوده است.

نه تنها این، بلکه اعتراف می کند که از ابتدای ورود به حزب این اندیشه و نقشه را داشته است!” هدف تمامی زندگی من نابودی کمونیسم و دیکتاتوری غیرقابل تحمل بر مردم بود.همسرمن که ضرورت این نکته را حتی قبل از من درک کرده بود از من کاملا حمایت کرد.”

“برای دستیابی به این هدف من ازموقعیت خود درحزب و کشوراستفاده کردم. از اینروهمسرمن بی وقفه مرابه این سمت سوق داد که طبعا موقعیت بالاتر و بالاتردرکشورکسب کنم.”

“زمانیکه من شخصأ با غرب آشنا شدم، متوجه شدم که  نمیتوانم از هدفی که پیش روی خود قرارداده ام عقب نشینی کنم و برای دستیابی به این هدف من, می بایست تمامی رهبری حزب کمونیست اتحادشوروی، اتحاد جماهیرشوروی و همچنین رهبری در تمامی کشورهای سوسیالیستی را تعویض کنم. ایده آل من درآن زمان راه کشورهای سوسیال- دموکراسی بود. “

“من موفق شدم همکارانی رابرای اجرای این اهداف پیداکنم. در بین آنها “یاکولف” و “شوارناتزه” جای ویژه ای دارند که خدمات آنان درامر مشترک ما بسیار با ارزش است.”

بلی، خواننده عزیز ! حال سرنخ ها وانگیزه های اصلی فروپاشی نظام دموکراتیک درافغانستان, ویرانی وتباهی شهروشهریان کابل , برگشت سیاهترین نظام بربریت ماقبل تاریخ , استقرارنظام اجیران ومزدوران پاکستانی درکشورآزاده گان افغانستان,  کا ملا برملا شده ازینرو, براساس خدمات گرباچف ,این عنصر ویرانگرواین مزدور نظام استعماری واستبدادی جهان بود که امروزاین عنصرتاریخ زده با حصول” جایزه نوبل “بخاطرایجاد گورستان های بیشمار در”یوگوسلاویا “وقطعه قطعه کردن آن سرزمین بوسیله گرگان استعمار, افغانستان , عراق , لیبیا وفلسطین وبی موازنه ساختن بلانس نظامی قدرت به نفع دول استعمار ,مورد استقبلال شایان سران غرب قرارگرفته و به پاس خد مات ارزشمند او در” هشتادمین” زاد روزاش, جشنواره بزرگی را به مشارکت بیش از  (5000) تن ازشهروندان مشهور جوامع غربی دریکی ازهال های مجلل لندن به اشتراک اسحاق رابین رئیس جمهوراسرائیل برگزارمینمایند. عنصریکه در پی این خیانت تاریخی درسرزمین خویش درهنگام کاندیداتوری ریاست جمهوری اش حدود  ” صفر” فیصد آرائی رای دهندگان جامعه ملیونی روسیه را از آن خود نمودوامروزمتأسفانه موقعیت سرتاج جهان غرب را در برابراهدای هدا یای عظیم خویش برای جهان استعمار واستبداد از آن خود نموده است.

 

گرباچف هرچند با روحیه کاملأ تسلیم طلبانه در برابرغرب ودرهم شکستن ستون فقرات اردوگاه صلح در جهان وفروپاشی بیرحمانه حتی زادگاه خویش , برای تدوام جنگ سرد در جهان نقطۀ پایان گذاشت اما با  امحای نظام های سوسیالیستی درجها ن , دژبا اعتباراردو گاه صلح وسوسیالیسم را نابود وفصلی جدید را درتاریخ بشریت بنام ,” جنگ گرم”بنا نهاد وازهمین رو درجهان امروز حدود اربعۀ تجاوزواستعمار با مدل بیشرمانه کلاسیک آن ,در جوا مع امروزمان ازکرانه ها تا کرانه هاامتداد یافته وملل متحد نیزبه منبع صدورجوازو فتوای تجاوزات غرب درجهان مبدل شده ودراین میان بیش از همه, کشورهای اسلامی درآتش پایان ناپذیراین جهنم , بیش ازهمه شعله ورشده وتحت تداوم گزینه های شعار ” جنگ های صلیبی “پیوسته سرنوشت شان به شکل فاجعه بارآن دگرگون می گردد.

درس های زهرآلود تاریخ :

از خروج نیروهای شوروی درکشورکه عمده ترین بهانه تداوم جنگ درافغانستان تلقی می گردید حدودبیش ازدودهه می گذرد اما،افغانستان با تحمل رنج های نظام های متعدد وواپسگرای تاریخ ,وظهورپروژه نظام خونتای طالبان که به ابتکاردول آمریکا , بریتانیا , عربستان سعودی وپاکستان طرح ریزی شد , پیوسته دراوج طوفان هادست وپنجه نرم نموده  وبا تجاوز ایالات متحده آمریکا وحضورفعال” 48 کشور” خارجی در پرده ابهام جنگ باتروریسم ,کماکان در شعله های آتشفشان فتنه انگیزان سوخته ومانند یک قایق شکسته وبدون قطب نما  دردریاهای خون فرزندان بومی خویش سرگردان میباشد . گرچه در” روایتی دیگر”مشی مصالحه که بوسیله گرباچف در کشورتحمیل گردید , مبنی برتحقق نقشه مطروحه خویش با فروپاشی نظام درافغانستان,موفقانه پیروزگردید . اما با توجه به پیچیدگی منازعات سیاسی درکشورووابستگی قاطع واجیرمشربانه سران اپوزیسیون مسلح با سازمان استخباراتی پاکستان ،سیاست ناکام مشی مصالحه ملی , با توجه به پسمنظرفاجعه بار،آن درافغانستان, تاکنون حیات دورئیس جمهورکشوروده ها هزارهموطن بیگناه مان را برباد داده واکنون زمان آن فرا رسیده است تا بایک بازنگری عاقلانه , در پی اتخاذ سیاست معقول وایجاد رستاخیزملی بخاطر دفاع ازمادروطن ,در برابردشمنان خونخواروآشتی ناپذیر خلق افغانستان وعمال جنایتکارپاکستان درکشور, بطورریالستیک اقدام نمود.

یکی ازدرس های آموزنده و پیام های ارزشمندی که این نوار بجا می گذارد عبارت ازافشای کاربرد طاغوتی رنگ آمیزی رزمندگان خانواده بزرگ سیاسی مان بوسیله محافل ابلیسانه بزرگ استعماری وارتجاعی بوده که باچشم انداز این دسیسه های طراحی شده اکنون این فرصت بوجود آمده است تا بایک باز شناسی مجدد راه های غبارآلود وجدل برانگیزسه دهه یی اخیردرکشور, در یک اقدام هوشمندانه وتلافی جویانه برپایه مشترکات وآرمان های تاریخی زمینه های مجدد تشکل وهمبستگی نیروهای اصیل دموکراتیک ملی را دریک ساختارواحد وگسترده محیا ساخت.

با جمعبندی نتایج خونبارمشی مصالحه ملی در کشور, چه در زمان شهید داکترنجیب الله وچه در زمان فرصت سوزی های ده ساله سیاست ناکام جناب کرزی دراین راستا , وپیچیدگی های ارتباطات زنجیری افراطیون جنایتکارمسلح با سازمان جهنمی استخباراتی پاکستان, این استنتاج ساد ه بدست می آید که:

” مصالحه ملی علیرغم رنگ فریببنده عاطفی خویش درختی بوده که بوسیله بیگانگان درسرزمین افغانستان غرس شده , باخون بهترین فرزندان افغان آبیاری شده و ثمرهء آن بوسیله نظام خون آشام پاکستان به یغما برده شده است.”

ببرک کارمل وطرح خروج ارتش سُرخ ازافغانستان

محتویات نوارهای مستند بالا که پس از انهدام کامل وقسمی زیر بناها های اقتصادی افغانستان وبزرگرترین جنایات بشری در افغانستان از آرشیف های یخ زده غرب بیرون میتراود بر حقایق سیاستهای ملی ووطنپرستانه فقید ببرک کارمل وطرح دفاع مستقلانه جمهوری دموکراتیک افغانستان در پرتو نور خورشید حقیقت صحه میگذارد.این ویدو کلیپ توسط بزرگرترین آژانس رسانه یی جهان یعنی« سی ان ان » ایالات متحده امریکا تهیه شده وبرحقایق جریان طرح خروج ارتش شوروی ازافغانستان روشنی عمیقی بخشیده وبرخلاف هذیان گوی های یاوه سرایان متعصب ونابینایان مسخ شده سیاسی, بیان میدارد که :برای بارنخست طرح خروج نیروهای شوروی ازافغانستان در زمان حاکمیت فقید ببرک کارمل آغازشد .مرحوم کارمل درست پس ازاحرازمسئولیت حزبی ودولتی سعی نمود تا درچهارچوب یک میکانیزم بااعتبار وتضمین معتبربین المللی برای عدم مداخله درامورافغانستان ،طرح مرحله یی خروج سربازان ارتش سرخ ازافغانستان را به کرسی نشاند.چنانچه بطورمستند دراین ویدیومی بینیم که بنا برابتکارجانب دولت افغانستان واتحادشوروی تحت سرپرستی ملل متحد , مذاکرات سیاسی حول خروج نیروهای ارتش شوروی ازافغانستان آغازشد, وجانب جمهوری دموکراتیک افغانستان به تاریخ 4 می “1980”ایعنی حدودچهارماه بعد ازورود ارتش شوروی درکشور،اعلامیۀ رسمی راکه حاوی قطع مداخلات از خارج وخروج نیروهای شوروی ازافغانستان بود به نشررسانید .هکذاکورت والدهایم سرمنشی سازمان ملل متحد , جناب خاویرپریزدوکویارمعاون سرمنشی ملل متحد رامامورساخت تاگفتمان مربوط را باجوانب زیربط آغازنماید ،وی دوباردرآغاز “1981”ودرماه اگست همان سال درکابل , اسلام آباد وتهران سفرنمود وحین سفرخویش درکابل، تلاش نمود تاضمن ملاقات با فقید ببرک کارمل , به آرزوی قطع مداخلات خارجی, برگشت ارتش شوروی ازافغانستان را که به ابتکارجانب افغانستان راه اندازی شده بود،موردبحث قراردهد.
در راستای تحرکات ،جانب دولت افغانستان برای حصول توافق بین المللی برای عدم مداخله وبرگشت ارتش سرخ به کشورشان , بعد ازدرگذشت لئیونید بریژنیف رهبراتحاد شوروری درنوامبر 1982, اندروپوف رهبرجدید حزب کمونست اتحاد شوروی درحاشیۀ مراسم تودیعی رهبرپیشین حزب ,پیرامون ابتکارجانب افغانستان , با وزیرخا رجۀ پاکستان ملاقات نموده وآمادگی ماسکو را برای پذیرش طرح ملل متحد و خروج سر بازان شوروی از افغانستان مطرح نمود.اما سوگوارانه جانب آمریکا وپاکستان مبنی برمقاصد استراتیژیک وانتقام جویانه خویش با این طرح گویا به حیث یک ” نمایش سیاسی ” نگاه کرده وبه آن مخالفت نمود.چنا نچه” Cogan Charles”مدیرسابق و بلندپا یه” سیا “میگوید: ما هرگز “آمادگی شوروی” را در این خصوص مورد برسی قرارندادیم وبه آن اعتماد ننمودیم , در مقا بل ما ،جانب پاکستان را تحت فشار قرارداده تاپیوسته برفشارهای خویش برجانب افغانستان ادامه دهد.
آری! این فشارها ادامه یافت لاجرم نیروهای اتحادشوروی تحت توافق نامۀیکجانبه معامله گرانه ,تسلیم طالبانه وخاینانۀ گرباچف درعهدحاکمیت شهید داکترنجیب الله بدون هیچ پیش شرط تضمین کننده بین المللی، افغانستان راترک نمود,متعاقبأ مجموعه کمک های نظامی واقتصادی اتحادشوروی حتی صدورگندم ونفت در برابرپرداخت دالر به جانب افغانستان قطع گردید وکمک های سیل آسا ومداخلات گسترده غرب , دول مرتجع عرب ودولت خونتای پاکستان وایران برای اپوزیسیون دولت افغانستان ادامه یافت ودر پی ان پس از سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان ، نظامهای خونتا ،چپاولگر وفاسد تحت سناریوی استراتیژیک غرب وشرکا در افغانستان استقرار یافت وجنایات بس بزرگ وجبران ناپذیر درین بلاد انجام یافته وتا سالها وتحقق اهداف راهبردی غرب وپاکستان ادامه .خواهدیافت
کرارآ باید خاطر نشان ساخت که برخی نابینایان سیاسی ،عناصر گمراه ووابسته به بلاک دشمنان افغانستان حضور ارتش سرخ در افغانستان را عامل اصلی بحران پنداشته وبه سادگی برای کاربرد شستشوی مغزی نسل جوان از شعله های آتش جنگ که در دوصد جبهه منظم در سراسر کشور در برابر دولت وقت یعنی حفیط الله امین زبانه میکشید وتا دامنه های کابل وچندول وبالاحصار رسیده بود انکار میجویند.حتی این قماش مردمان پر رو گفته مشهور وتاریخی بریژنسکی مشاور امنیت قصر سفید را که گفته بود ” امریکا شش ماه قبل از دخالت ارتش شوروی در افغانستان حضور گذاشت” به فراموشی می سپارند .امید سند حاضر بتواند پاسخ مناسب برای گوشه های تاریک تاریخ جمهوری دموکراتیک افغانستان باشد.

 

بخش اول

 

نوشته و برگردان فیاض نجیمی بهرمان

پس از گذشت ربع قرن، هنوز پرسش اساسی علت گسیل ارتش سرخ به افغانستان به حیث معما باقی مانده است. اسناد و شواهدی که نیت اصلی تصمیم گیری رهبری شوروی برای اشغال افغانستان را روشن بسازد، کمتر در دسترس اند. آنچی تا به حال از بایگانی ( آرشیف) بیروی سیاسی و کمیتهء مرکزی حزب کمونیست شوروی بیرون برآمده اند، پاسخدهندهء پرسش اصلی نسیتند. اتکا به چند سند حزب کمونیست شوروی ما را بیشتر به سوی حدس و گمان ها میکشاند تا دسترسی به حقایق. تاریخ نویسان ما باید، برای یافتن پاسخ اساسی به رویداد هایی که تاریخ ما را منقلب و تکامل ارتقایی جامعهء ما را باژگون کرد، دهه ها انتظار بکشند، تا اسناد دارای اهمیت ستراتیژیک، از زندان بایگانی های روسیه آزاد گردند. یک چیز به حیث فاکت تاریخی موجود است و آن تهاجم شوروی به افغانستان با تمام پیامد های ناگوار آن.

درین عنوان سعی شده تا علت گسیل قوا از زوایا و ابعاد مختلف، بدون استنتاج نهایی، مطرح گردد. این نوشته چند سندی بکری را، که جزء از اسناد بایگانی شدهء حزب کمونیست شوروی در مورد افغانستان می باشند، به همراه دارد که برای تاریخ نگاری معاصرما مهم اند. ویژگی آنها درین است که بسیاری از آنها در کتاب «اسناد مخفی اتحاد شوروی در بارهء جنگ افغانستان 1978ـ1991» (1) موجود نیستند. (*) لازم دانسته شد تا برای روشنگری گوشه های تاریک گسترش نفوذ و مداخلات شوروی در افغانستان، اسنادی ــ از جمله مصوبات 1974 حزب کمونیست شوروی در بارهء سفر پریزدنت محمد داوود به شوروی و دستور وحدت هردو جناح خلق و پرچم که عنوانی رهبران آنها نگاشته شده، ، تا سقوط پریزدنت نجیب الله ــ ضمیمهء این عنوان گردند، که نهایتا بیانگر بکارگیری شگرد های مختلف روسها در افغانستان می باشند.اما نظر به محدودیت برگ های نشریه، چاپ آنها، به اضافه خاطرات شخصیت های سیاسی و نظامی شوروی و اطرافیان امین، به شماره های بعدی سپرده می شود.

در بارهء حملهء شوروی به افغانستان، آنچی که تا به حال نگاشته شده و چندتای آن به فارسی دری برگردان گردیده اند، در موضوع علت گسیل قوا، دو نوع تمایل دیده میشود: یکی اثر پذیراز جنگ سرد و دیگری در فضای فارغ ازرویارویی ایدئولوژیکی و بر محک های تحقیقی و کارشناسانه. آثاریکه تا قبل از اضمحلال اتحاد شوروی نگاشته شده اند، بیشترینه روی حدس و گمان ها استوار اند، که آبشخور آن همان جو جنگ سرد بوده است. درین آثار زیادتر کوشیده شده تا به تهاجم رنگ ایدئولوژیک داده شود ـ جلوگیری از نفوذ »امپریالیسم» و پیروزی «ضد انقلاب» در یکسو و سلطه جویی «امپراتوری شر» به جهت توسعه طلبی برای رسیدن به آبهای گرم در دیگرسو.

بحث های کارشناسانه عمدتا بعد از سقوط شوروی ودر اوایل ریاست جمهوری بوریس یلتسن یعنی زمانیکه بخشی از بایگانی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به روی کارشناسان باز شد و در نتیجه کتاب آلن پییر به نام «اسناد مخفی اتحاد شوروی در بارهء جنگ افغانستان 1978ـ1991» انتشار یافت، آغاز میشود . کتاب واسیلی میتروخین به نام «کا گی بی در افغانستان» و دیگر اسناد و مصاحبه های رهبران ملکی و نظامی شوروی سابق افق جدیدی را در بارهء جنگ افغانستان باز نمود. به موازات دسترسی بیشتر به اسناد، ماهیت تحلیل ها نیز دگرگون گردید. به طور گسترده این برخورد را میشود در بسیاری از آثار کارشناسان مسالهء افغانستان در غرب مشاهده کرد. اما آنها هنوز هم در مورد نقش غرب و به ویژه ایالات متحده امریکا در قضیهء افغانستان، نظریات درهم و برهم ارایه میکنند. همچنان تلاش هایی هم صورت گرفته تا قضیهء تهاجم از منظر عوامل سیاسی و یا اقتصادی ارزیابی شوند، اما هنوز فاقد دلایل پایه ای برای استدلال های شان می باشند. (1)

رویکرد کارشناسان روسی در قضیهء گسیل قوا، هنوزهم بر روایت های دوران حاکمیت شوروی استوار است. نبود بینش انتقادی مانع دسترسی به حقایق و دریافت های اساسی شده است. هر آنچی افشاگری در بارهء جنگ افغانستان بوده است عمدتا به آثاری برمیگردد که در آغاز دههء 90 سدهء گذشته به چاپ رسیده اند. این وضع با نگارش کتاب های جنرال های روسی در جهت توجیه تهاجم تغییر یافت و حتا درین اواخر یعنی در ماه های جنوری و فبروری 2005، تلویزیون مرکزی روسیه در سریال تلویزیونی که در بارهء بریژنف به نمایش گذاشت، کوشش نمود که بریژنف را در مورد گسیل قوا برائت دهد.

پس طرح سوال اساسی که چرا قوا به افغانستان، فرستاده شد، هنوز از مبرمیت خاص برخوردار است. درین جستار کوشش شده تا نه تنها دلایل گوناگونی، که منجر به فرستادن قوا شده است، جمعبندی گردند، بلکه با ارایه یی اسناد و مدارک جدید، زمینهء بازنگری مساله در ابعاد نو به میان آید.

1ـ فکتور داخلی

از نظر تحلیلی پرداختن به وضعیت داخلی افغانستان در سراسر سال 1979 ما را کمی از موضوع بدور می سازدزیرا هدف اینست تا نشان داده شود که برداشت روسها از وضعیت داخلی افغانستان چی بوده است. از یادداشت ها، نوشته ها، نظریات و اسنادی که تا حال در دست اند، چنین بر می آید که رهبری شوروی در جریان سال 1979 مترصد انکشاف اوضاع در افغانستان بوده و نگرانی شان را از تبدیل دولت «دوست» افغانستان به «دشمن» کتمان نمیکردند. گزارشات مشاورین شوروی در افغانستان، درآن دوران، سرشار از تناقضات اند. بعضی ها دولت «خلقی» را در بحبوحهء اشغال، در حالت سقوط و تصاحب قدرت توسط شورشیان را پیشبینی میکردند و عده یی دیگر وضع را نه چندان بد ترسیم مینمودند. آنچی که برای نویسنده در این گزارشات جالب بوده است اینست که نظامیان و وابستگان گی. ار. او( ГРУـ GRU ) یعنی ادارهء استخبارات دولتی یا استخبارات نظامی شوروی ـ اوضاع را بهتر و خوشبینانه گزارش میکردند در حالیکه وابستگان کا. گی. بی(КГБ ـ KGB ) و اداره اول به نام استخبارات خارجی، از فرا رسیدن سقوط رژیم و گسترش نفوذ امریکا و چین خبر میدادند. لازم به یادآوریست که در کار تحقیقاتی ما در مورد عاملین نفوذی شوروی در افغانستان، تقریبا کمترین توجه به نقش ГРУ شده است ـ بعضی از توضیحات وتفسیر ها از این امر مستثناست ** ـ به ویژه که این دستگاه در اردوی مدرن افغانستان و نیز سازمان های کوچک سیاسی، که دفترچه های آن ها پس از خروج عساکر شوروی از افغانستان به خاد تسلیم داده شد، نفوذ فوق العاده داشته است.

کودتای ثور و در پی آن دیکتاتوری نظامی ـ ایدئولوژیک، از آغاز دچار بحران دوگانه گردید: یکی بحران مشروعیت برونی و دیگری بحران اختلافات درونی از اثر شگاف های پی در پی در داخل رژیم. به زودی تصفیه های جمعی و فردی رژیم «خلقی» ، «توده های زحمتکش» را علیه دولت «زحمتکشان» قرار داد.

به موازات تشدید تشدد و تضعیقات رژیم، قیام های مردم نیز افزایش می یافت. اوج خیزش مردم علیه استبداد رژیم در حوت 1358 یا مارچ 1979 در هرات به وقوع پیوست. این قیام یک پرسش جدی را در برابر رهبری شوروی قرار داد، که آیا رژیم «خلقی» کابل توان دفاع و بقای خود را داراست یا خیر؟ شورویها میدانستند که بدون حمایت هوایی آنها، که عمدتا به غرض انتقام گیری از کشتار مشاورین آنها صورت پذیرفته بود، سرکوب قیام هرات به سادگی ممکن نبود.

رهبران رژیم «خلقی» که موثریت کمک های هوایی شوروی را متوجه شده بودند با اصرار میکوشیدند تا رهبری شوروی را متقاعد به اعزام قوا به افغانستان نمایند. پروتوکول های صحبت ها و ملاقاتهای تره کی با رهبران شوروی درین باب وضاحت کامل دارند.

رهبری شوروی علی رغم صدور جنگ افزار های پیشرفته، تکنیسینان و مشاوران نظامی به کابل، فرستادن هرگونه قوا به افغانستان را به ضرر منافع خویش و وخامت اوضاع بین المللی می دانستند. هم بریژنف و هم کاسیگین نخست وزیر کهنسال شوروی موضع سرسختانهء مخالفت با اعزام هرگونه قوا به افغانستان را داشتند. اندروپف به این باور بود که بر اساس نظریهء لنینی «انقلاب باید توانایی دفاع از خویش را داشته باشد». پروتوکول های مباحثات بیروی سیاسی این واقعیت را واضح میسازد که آنها متوجه عواقب منفی یک اقدام نظامی در یک کشور عقب ماندهء اسلامی بوده اند.

اما با وجود اینهم تغییری در سیاست شوروی پدید آمد که منجر به اشغال افغانستان زیر نام کمک انترناسیونالیستی گردید. مسلم اینست که عامل وخامت اوضاع در افغانستان نمیتوانست دلیل تهاجم نظامی یک ابرقدرت بر یک کشور کوچک شود.

2 ـ فکتور خارجی

در جریان سال 1979 انکشافات دراماتیکی در مناسبات شوروی و امریکا در نتیجهء تصمیمگیری در اطراف نصب راکت های میان برد هسته ای و زوال « سیاست تشنج زدایی » به وقوع پیوست. مناقشات شرق و غرب به شدت به سردی گرایید. معاهده سالت 2 در کانگرس امریکا مورد تایید قرار نگرفت.

قصد امریکایی ها در مورد نصب راکت های میان برد هسته ای در اروپای غربی به واقعیت مبدل شد. به تاریخ 12 دسامبر1979 ناتو تصمیم دولت کارتر در مورد نصب راکت ها را اعلان نمود. این عمل امریکا، رهبری شوروی را خشمگین ساخت و در پاسخ فیصلهء مشهور 176 مورخ 12 دسامبر را در آخر همان شب، در یک حلقهء کوچکی از اعضای بیروی سیاسی خیلی سری اتخاذ نمود. برگردان متن فیصله ضمیمه است.

آنچی مورد توجه است اینکه به خاطر حفظ محرمیت فیصله، متن آن قلمی و خلاف معمول در یک ورق و آنهم به دست چرنینکو نگاشته شد تا از محتوای آن کسی حتا تمام اعضای بیروری سیاسی اطلاع نیابند. بعدتر امضای تاییدی اعضای بیروی سیاسی و سکرتریت کمیته مرکزی، که بر روی متن درج شد، به تاریخ های 25 و 26 دسامبر یعنی در آستانهء حملات فیصله کن، گرفته شد. اینکه دلیل آن عمل چی بوده است تا حال روشن نیست ولی عامل بی اعتمادی در میان رهبری شوروی را به هیچ گونه نمیتوان نفی کرد. مثلا قونایف، رمانف و شیربیتسکی اعضای بیروی سیاسی و منشی های احزاب کمونیست قزاقستان، لنینگراد و اوکرایین آخرین کسانی بودند که به تاریخ های 25 و 26 دسامبر در متن امضا گذاشتتند.

در رابطه به تصمیم نصب راکت ها، هنوز روشن نشده که آیا امریکایی ها فیصلهء شان را به خاطر تحریک رهبری شوروی به یک اقدام ماجراجویانه، اتخاذ کردند و یا چیزی بیشتر یعنی آغاز دور جدید مسابقات تسلیحاتی و در پیامد آن تامین تفوق نظامی.

پیش از این، وزیر دفاع شوروی از حضور گستردهء امریکا در خلیج فارس و امکان حمله آنکشور به ایران، نگرانی خیلی شدید داشت. گفته میشود که امریکایی ها از طریق پخش اطلاعات غلط یعنی شایع ساختن حمله به ایران میکوشیدند تا روسها را اغوای اطلاعاتی نمایند.

دلیل دیگری ناراحت کننده و تحریک کننده برای روسها عبارت از افزایش تشنجاتی بود که میان شوروی و چین پدید آمد. چین در سال 1978 با شوروی در طول مرز هایش برخورد نظامی نمود. در همانسال به جنگ مرزی با ویتنام دست زد. نتیجهء هردو عدم موفقیت چین بود. این شکست ها رهبری چین را در برابر شوروی حساس تر ساخت. در جریان سالهای 78 و 79 ایالات متحده امریکا به از سرگیری و عادی سازی روابط با چین مبادرت ورزید و در جنوری سال 1979 به صدور سلاح به چین آغاز کرد که تا سرکوب تظاهرات دانشجویان در میدان تیانامین ادامه یافت. کمی بعدتر چینایی ها به امریکایی ها اجازه دادند تا از خاکهای آنکشور به فعالیت های استخباراتی علیه شوروی بپردازند. اینها زمینه هایی بودند که ترس رهبران شوروی را فراهم میآوردند. به ویژه که دن سیاوپن رهبر ارشد چین سوگند یادکرده بود که انتقام شکست های کشورش را در هر صورتی خواهد گرفت.

روسها فکر میکردند که مخالفان رژیم خلقی میتوانند آرزو های رقبای آنکشور را برآورده سازند. در نهایت غرب به همکاری چین بر افغانستان مسلط خواهد شد و امنیت ستراتیژیک شوروی به چالش گرفته خواهد شد. به نظر جنرال ورینیکوف ـ دشمن شماره یک دموکراسی در روسیه ـ ، که آنزمان معاون ستاد مرکزی اردوی شوروی بود: « امریکایی ها میتوانستند ازوخامت اوضاع استفاده نموده و از مرز های مشترک افغانستان و شوروی به سود خود بهره برداری نمایند ـ یعنی با نصب وسایل پیشرفته الکترونیکی، کنترول و اندازه گیری همه پارامتر های آزمایشات راکتی، هواپیمایی و سایر سلاح های شوروی را اخذ و کشف کنند.» .

اما یافتن ارتباط مستقیم میان وخامت اوضاع بین المللی و حمله به افغانستان نیز دشوار است. آیا میشود مسالهء تهاجم را در متن دکتورین بریژنف توضیح کرد؟ ***

فکتور حفیظ الله امین

بدون پیشداوری های سیاسی و یا جانبداری های سلیقه یی، در یک بحث تحقیقی و نقد تاریخی از سه دههء اخیر افغانستان میشود پدیدهء حفیظ الله امین را به حیث عامل اساسی بحران و زمین لرزهء اجتماعی با وضاحت نوشت. به اساس اسناد کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی تهدید های کودتایی حزب دموکراتیک خلق علیه رژیم جمهوری محمد داوود باید جدا از پدیدهء امین نبوده باشد؛ زیرا امین رهبر نظامیان خلقی از محبت پریزدنت داوود به دور مانده بود. تلاش های امین برای براندازی حکومت داوود خان تا پیش از ثور 57 و ممانعت روسها از اقدامات کودتایی وی علیه دولت جمهوری موید این ادعاست. آنچی مربوط به دوران پس از پریزدنت داوود تا حملهء شوروی میگردد، در تمام حوادث نقش حفیظ الله امین اساسی و تعیین کننده بوده است.

در مورد پدیدهء حفیظ الله امین و ارتباط آن با حملهء اتحاد شوروی باید به جستجوی چند پرسشی رفت که مدتهاست هم ذهن سیاسیان و هم تحلیلگران و پابلیسیست های خارجی و داخلی در مورد افغانستان را به خود مصروف ساخته است:

1ـ مناسبات امین باKGB چگونه بود؟

2ـ آیا امین حمایت ГРУ یا GRU را با خود داشت؟

3ـ و آیا آنطوریکه ادعا شده است امین واقعا اجنت CIA بود یا خیر؟

نویسنده به این باور است که بر اساس تعهد در برابر تحقیق، نباید به شخصیت ها بدون دسترسی به اسناد موثق برچسپ زده شود. اما درین مبحث چون موضوع مطروحه بر محور حملهء شوروی میچرخد بنابرین برای یافتن پاسخ های بائیسته لازم است تا ادعا های گرد و غبار زدهء دوباره از درون متن تاریخ بیرون کشیده شوند و به یاری اسناد جدید بررسی و در صورت امکان باب یک بحث دیگر مفتوح گردد .

بسیاری از کارشناسان مسالهء افغانستان، اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ را با قتل تره کی و به قدرت رسیدن امین در ارتباط میدانند. ازاسناد آرشیفی شوروی نیز چنین برمیآید که حفیظ الله امین از سپتامبر 1979 به بعد برای رهبری شوروی و به خصوص شخص اندروپف دیگر یک چهرهء نامطلوب و مشکوک بود. اما شک آنها خالی از محدودیت نبود زیرا نظامیان شوروی، برعکس رهبری کا. گی. بی، علیرغم قتل تره کی به امر امین، بازهم، بالای وی اعتماد داشتند. در سوء اعتماد کا . گی . بی نوعی توطئهء بیرونی و نه رقابت و جاه طلبی های تیپیک افغانی به حیث ساندروم تاریخی این کشور برازندگی داشت.

در فیصله ها و بحث های رهبری شوروی در قبال قضیه افغانستان نیز میشود این دو رده را پیگیری کرد. تا زمانیکه نفوذ مشاوران نظامی شوروی مطرح است، ما تمایلی از گسیل قوا نمی بینیم. اما با افزایش و تثبیت نقش کا. گی. بی شاهد رویکرد جدید در قبال قضیهء افغانستان میشویم. رهبران شوروی در سه فصل سال 1979 چنان مخالف لشکرکشی به افغانستان بودند که مبادرت به آن اقدام را سبب ایجاد تنش و تخریب مناسبات بین المللی میدانستند. روسها به این باور بودند که فرمان «انقلاب ثور» در دستهای «مطمئن» قرار دارد. ادعای «اطمینان» آنها را باید به اسناد پیش از کودتای ثور به عقب برد. با تکیه به نامه های 1974 کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی ، دیده می شود که رهبری آنکشور به ویژه کارگزاران کا. گی. بی بالای تره کی از مدتها پیش اعتماد عام و تام داشته اند حتا میتروخین در کتابش نام مستعار تره کی را «نور» می نامد؛ اما این اعتماد نباید تا دم دستگاه ГРУ یاGRU گسترش یافته بوده باشد. دلیل آن واضحا در ژرفا و پهنای رقابت های بوده است که از مدتها در میان دو اداره استخباراتی در درون جامعهء شوروی موجود بوده است. (2)

مسلما رقابت میان نظامیان شوروی در درون دو دستگاه استخباراتی (ГРУ و КГБ ) از مدتها پیش جریان داشته است. حزب کمونیست شوروی با صلاحیت کنترولی بالای آن دو دستگاه و سازمان های دیگر استخباراتی، همزمان جزء حوزهء رقابتی آنها بود. اساسا بعد از سالهای 50 سدهء گذشته از سه دستگاه استخباراتی در اتحاد شوروی که به نام های ГРУ, КИ و КГБ یاد میشدند دو نهاد ساخته شد یعنی ГРУ وКГБ .

لازم به یادآوریست که در اکثر موارد، اداره استخبارات دولتیГРУ از قدرت گسترده تری در مقایسه با کمیته امنیت دولتی برخوردار بود. این قدرت از اعتباری ناشی می شد که در دوران وزارت مارشال اوستینوف به حیث وزیر دفاع به وجود آمد. در آن دوره بود که اردوی شوروی به بزرگترین قدرت نظامی هسته یی با قویترین نیروی دریایی جهان مبدل گردید که به عصر برابری شرق و غرب یعنی ده سالهء میان 1966 تا 1976 مشهور است. در ایجاد آن قدرت نظامی، نقش اوستینوف برجسته بود. برهم خوردن وضع صحی بریژنف که دیگر علاقمند رهبری کشورازسال 1976 ـ 77 به بعد نبود؛ اندروپف را تحریک کرد تا با استفاده از ضعف مزاجی منشی عمومی، به تقویت مواضع خویش به کمک (کا .گی . بی) در درون حزب پرداخته و حمایت چهره های اصلی رهبری شوروی مثل سوسلوف (رهبر ساز)، کاسیگین نخست وزیر، گرومیکو وزیر خارجه و پاناماریف رییس روابط بین المللی حزب را بدست آورد. در نتیجهء افزایش نفوذ اندروپف در درون حزب و دولت شوروی، قدرت وزارت دفاع و دستگاه استخباراتی آن به درجهء دوم تنزل کرد. پرداختن به جزئیات ما را از اصل موضوع درین عنوان منحرف میسازد.

حال ببینیم که رقابت های ادارات استخباراتی شوروی در میدان افغانستان چگونه بوده است. نویسنده در مجموعه مقالات خویش زیر نام «برگشت خرس» سالها پیش نشان داد که روسها پس از استقلال افغانستان برای نفوذ درین کشور از گزینه (آبسیون) های مختلف استفاده نموده بودند. ما به آن موضوع بر نمیگردیم بلکه درینجا میکوشیم، ولو مختصر، در بارهء رقابت های دستگاه های استخباراتی شوروی بحث کنیم که در عقب رویداد های بعد از کودتای سرطان 1352 یا جون 1973 تا 6 جدی 1358 یا 27 دسامبر 1979 در افغانستان باید قرار داشته باشند، اما کمتر سندی برای اثبات آنها ارایه شده است.

همچنان باید دید که نقش امریکایی ها تا پیش از تهاجم شوروی ها به افغانستان چی بوده است؟ آیا امریکایی ها کدام ستراتیژی معین، آنطوریکه روسها ادعا میکردند، و درین اواخر بریژینسکی نیز میگوید داشتند یا خیر؟ ( 3) اگر آری، پس هدف آنها چی بود؟ ـ درگیر ساختن شوروی در افغانستان یا غرق کردن آن در باتلاق افغانستان ؟ـ درین بحث کوشیده شده تا با درآمدی به این دو تم ، از دو جهت مورد بررسی قرار گیرند.

نخست نقش استخبارات شوروی : اگرقضیه تهاجم را صرفا یک اقدام رهبری شوروی بپنداریم ، در آنصورت به نظر نگارنده، پرده اول سناریوی آن باید از ملاقات تره کی و بریژنف در سپتامبر 1979 آغاز گردد. در آن ملاقات بود که مسالهء اساسی یعنی کنار گذاشتن حفیظ الله امین مطرح شد. ظاهرا ملاقات بریژنف با تره کی شبیه ملاقات رسمی یا کاری دو پایور دو کشور بود که روی مسایل گوناگون صحبت میکنند. اما این ملاقات چیزی بالاتر از یک صحبت روتین را احتوا میکرد زیرا آنها در بارهء سرنوشت آیندهء رهبر «انقلاب» تصمیمگیری کردند. آنها موافقه نمودند تا امین از قدرت دور شود. اما آیا این توافق و تصمیم گیری سوا از اینکه برِیژنف چگونه فکر میکرد، برای تره کی واقعا قابل قبول بود. به نظر من خیر! زیرا قدرت تره کی مدیون امین بود و همو بود که قبل از مرگ نسبت باوری که به امین داشت قاب ساعتش را به او اهدا کرد!

تره کی بنابر دلایل مختلف از جمله کم فهمی از سیاست های بزرگ، باید وسیله یی برای اجرای یک طرح وسیع تر قرار گرفته باشد. در عقب حوادثی که در پی توافق تره کی در باره برکناری امین تا برگشت وی به کابل و بعد سوقصد علیه جان امین در حضور سفیر شوروی و برکناری سفیر شوروی و جنرالهای دیگر تا بقدرت رسیدن امین صورت گرفت، میشود یک نوع عملیات اوپراتیفی استخباراتی را مشاهده کرد. اگر مرگ تره کی برای بریژنف تکاندهنده و عاطفه برانگیز بود ـ که مهم هم نبود ـ اما برای کسانیکه «سناریو»ی حمله را «نوشته» بودند، دوران عمل آغاز شد. تغییراتی عاجلی که در کادر استخباراتی و مشاوران شوروی در افغانستان به منصهء اجرا گذاشته شد درست درین سمت و به این هدف بود. جنرال های مربوط به اداره استخبارات دولتی به سرعت به ماسکو فراخوانده شدند و حتا به بازنشستگی سوق گردیدند. اندروپف از عقب «سنگر» بیرون برآمد و تغییر عقیده اش را با موافقت به گسترش فعالیت (کا. گی. بی) در افغانستان ابرازداشت.

اگر بریژنف قتل تره کی را سیلیی محکم به روی خود پنداشت؛ برای اندروپف یک دوران آزمایش جدی برای بالا رفتن تا آخرین نقطهء اهرم قدرت فرا رسید. ممکن است این سوال مطرح شود که قتل تره کی با تصاحب اهرم قدرت در شوروی چی ارتباطی داشت؟ بدون شک ارتباط آن مستقیم بود زیرا همانطوریکه در رویداد های افغانستان دست (کا . گی . بی) باز می شد، در درون جامعه و رهبری شوروی نیز حیطهء عمل آن گسترش می یافت. بازی خیلی ظریف و دور اندیشانه یی سیاسی که هم منجر به کناره زدن رقبای اندروپف شد و هم بریژنف را به سوی یک ماجراجویی با استفاده از احساساتش هل داد. شکی نیست که اندروپف پایان این ماجرا را به خوبی محاسبه کرده بود و میدانست که مسوولیت آن متوجه رهبر خواهد شد. و هرگاهیکه او لگام قدرت را به دست بگیرد، بدون اشکال میتواند، لکهء ماجراجویی برِیژنف را از طریق برگشت دادن قوا پاک کند ـ بدون اینکه پای خودش در قضیه دخیل باشد. اما در دوران تصاحب قدرت، اندروپف بهای پلانش را از طریق سوئ قصد به جانش پرداخت. سند (2) بیروی سیاسی نشان میدهد که چگونه در جهت هموار سازی زمین برای تهاجم کار صورت میگرفت.

بریژنف که روی دیگر سکه را نمیدانست، از کشته شدن تره کی در خشم و غضب بود و عمل امین را نوعی توهین به خود میدانست. اندری گرومیکو در یکی از خاطراتش نگاشت: «قتل نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، فضای مناسبات امین و رهبری شوروی را بیش از پیش تخریب کرد… این عمل خونین به خصوص بالای بریژنف در حال نزع تاثیر نهایت منفی داشت». بریژنف به گفتهء گرومیکو ضمن یک ملاقات با والری ژیسکارد دیستن Valéry Giskard d’ Estaing رییس جمهوری فرانسه در سپتامبر 1980 یادآور شد که : «پریزدنت تره کی دوست شخصی من (بریژنف) بود. او در ماه سپتامبر 1979 به مهمانی من آمد. اما بعد از برگشت دوباره به وطن توسط حفیظ الله امین به قتل رسید. این عمل امین را من هرگز نمی بخشم.» (4)

همچنان ژیسکارد دیستن، خود از ملاقاتش با بریژنف در سال 1980 چنین به خاطر می آورد که: «رهبری شوروی در آن زمان دلیل اعزام قوا به افغانستان را در آن میدانستند که اگر آنها به آنجا مارش نمیکردند، در جنوری سال 1980 امکان استقرار دولت مخاصم علیه شوروی میسر بود.» (5)

منابع شوروی و روسی مینگارند که: به سرعت پس از کشته شدن تره کی مناسبات افغانستان و شوروی بنا به دلایل معروف یعنی نقش مستقیم سفیر شوروی ـ به ادعای امین و همکاران نزدیکش ـ در راه اندازی ترور علیه جان امین، به سردی گرایید. امین که از مدتها قبل سفیر شوروی، پوزانف، را حامی پرچمی ها میدانست، با استفاده از مسالهء ترور، وی را چهرهء نا مطلوب خواند و خواستار تعویض وی گردید. روسها برای پیشگیری از تکرار تجارب مصر سال 1972 و سومالی سال 1977 به فریب دادن امین آغاز کردند. آنها خواهش او را با فرستادن فکرت احمد جانویچ به حیث سفیر جدید برآورده ساختند. همزمان برای جلوگیری از یک شکست ژئوپولتیک و مهار ساختن امین به خواست های وی از جمله ملاقات با بریژنف و گسیل قوا و یاری های نظامی پاسخ مثبت دادند. ولی در عین حال چون امین را نمایندهء غرب می پنداشتند به تمهیدات برای برکناری وی و نیز درس عبرتدهی به غرب، بدون لحظه ای درنگ می پرداختند.

در رابطه به امریکایی ها ، از آنجاییکه چهره های مهم دولت آنزمان امریکا از جمله برژینسکی ادعا کرده اند که آنها متمایل بودند تا روسها را به افغانستان بکشانند. پس باید دید که اینگونه ادعا ها از کجا سرچشمه میگرفتند؟ آیا امریکایی ها بالای امین حساب میکردند و به وی وظایف خاصی جهت افگندن روسها به تلهء افغانستان را سپرده بودند؟ و یا میخواستند تا از طریق کمک به مجاهدین اسلامگرای افغانستان، آسیای میانهء شوروی را بی ثبات سازند؟ و بالاخره آنطوریکه در حلقات معین شوروی ادعا می شد حفیظ الله امین واقعا در خدمت استخبارات امریکا بود؟ ـ البته پاسخ به این پرسش دشوار است. اما بوکوفسکی یکی از کارکنان سابق (کا. گی. بی) ادعا میکند که نام مستعار امین در نزد استخبارات شوروی «کاظم» بوده است. (6) در لست میتروخین نیز چنین نامی موجود است. (7)

آنچی که ظاهرا زمینهء نگرانی روسها را فراهم می ساخت، عبارت از مانور های بود که امین میان نمایندگان دیپلوماتیک غربی و شورویها انجام میداد. دور از احتمال نیست که وی میخواست تا از شوروی ها امتیاز بگیرد و به عوض شک، مستقیما با وی کنارآیند. کشتن تره کی به اساس فرضیهء بالا شاید ادامهء سناریوی روسها بوده باشد و یا شاید هم غضب امین. اما به هر حال اقدام نابودسازی «رهبر کبیر»، توانست امین را از نقش دومی به اولی بالا ببرد. مسالهء سوال برانگیز اینست که اگر امین به دوستی با شوروی وفادار نمی بود پس چگونه موافقه نمود که عساکر شوروی داخل افغانستان شوند. دگروال ابرتاس کاسیناس مشاور روسی سر فرمانده ستاد عالی یا لوی درستیز وزارت دفاع افغانستان، یعقوب، از همکاری عام و تام عبدالله امین در صفحات شمال برای گذر قوا از مرز یاد آور می شود. (8) ولادیمیر میرونف کارشناس افغانستان، یکی از خاطراتش در بارهء امین را در یکی از مصاحبه های چاپ نشده اش برای هفته نامهء «اخبار هفته» چاپ کابل در سال 1990 چنین یادآور شد که :« بوریس پوناماریف رییس روابط بین المللی حزب کمونیست شوروی، ضمن ملاقات با حفیظ الله امین در وزارت خارجه، از وی در بارهء کتاب های داخل رفهء وی که همه آثار ستالین بودند، پرسید. امین پاسخ داد که ستالین برای وی الگو است. زمانیکه پوناماریف به وی توصیه کرد تا بهتر است،آثار لینن را مطالعه کند. امین گفت: ترجیح میدهد تا ستالین رابخواند.» (9)

آنچی مسلم است اینکه امین یک دیکتاتور قومگرایی بود که در استفاده از شیوه های ستالینیستی رهبری و مدیریت هیچ نگرانی و تردیدی به خود راه نمیداد.

به هر حال میتروخین نویسنده کتاب «کا. گی. بی در افغانستان» مینگارد که :« در نوامبر 1979 مرکز اجنتی КГБ در کابل گزارشی عنوانی به بریژنف فرستاد و در آن از تغییر سیاست خارجی افغانستان به سوی راست و نزدیکی با امریکا هوشدار داد. درین جریان امین چندین بار با شارژدافیر امریکا در کابل ملاقات نموده بود، بدون اینکه روسها را از محتویات صحبت هایش مطلع سازد.» (10)

دیگو کوردویز و سلیک هریسن نیز از ملاقات های پیهم امین با آدولف دابس یادآورشده اند. (11) اما آیا همهء اینها را میشود به حساب وابستگی امین به «سیا» برشمرد؟

از طرفی نباید فراموش کرد که روسها در آنزمان در تمام سطوح کشور افغانستان از مشاور تا اجنت و افراد خبرچین داشتند که میتوانستد هر اقدامی را در تمام قدمه های ملکی و نظامی تحت کنترول داشته و هر اطلاعی را با تفصیل دریافت بدارند!

Steve Coll در کتاب Ghoast Wars می نویسد : برای دیپلوماتهای امریکایی مقیم کابل، امین یک دیکتاتوری بود که همزمان مسوول قتل آدولف دابس نیز شمرده می شد. حتا آنها از شایعات در بارهء «سیا» بودن امین نیز مطلع بودند.» ( 12)

وی در ادامه مینگارد: «دابس قبل از مرگش، از مسوول CIA خود پرسیده بود که آیا آنچنان که شایع است امین واقعا اجنت CIA است؟ وی در پاسخ گفته بود که امین هیچگاه در CIA کار نکرده است. این حرف ها را بعدتر جی. بروز. امستوتز J.Bruce Amstutz ، که در آنزمان معاون آدولف دابس بود و بعدتر، پس از قتل دابس، شارژدافیر سفارت امریکا در کابل مقرر گردید، برایم قصه کرد.» (13)

نویسنده کتاب همچنان از زبان امستوتز نقل می کند که: «افسران بخش شرق نزدیک CIA به من (Amstutz )گفته اند که امین نی با ما در تماس بود و نی از ما حقوق دریافت می کرد. همچنان گفته شده که زمانیکه امین در نیویارک اقامت داشته و نی بعد از آن، به جز از کدام صحبت تصادفی با وابستگان سیا، آنهم در دعوت های دیپلوماتیک، از ارتباط منظم وی نشانه یی در دست نیست.» ( 14) اما ستیف کول برای حفظ بیطرفی اش در ادامهء کتاب میگوید که: « تا حال کدام سندی پیدا نشده که صحت و سقم این حرف ها را به اثبات برساند.» ( 15)

امستوتز در خزان سرنوشت ساز 1979 حدود 5 بار با حفیظ الله امین ملاقات خصوصی داشت ولی صحبت های شان فاقد کدام نتیجهء ملموس بوده است… امستوتز امین را یک رهبر ستیزه جو، غیر قابل سازش و انعطاف ناپذیر از جمله دربرابر امریکایی ها می یابد. به پندار وی امین که دوبار نتوانست در امتحان دکتورای دانشگاه کلمبیا موفق شود، دلیل آنرا عمل عمدی می پنداشت و عدم موفقیت خود را نوعی تحقیر و اهانت علیه خویش تلقی میکرد. بعد ها این مساله عقده یی را در درون او به وجود آورد، که منجر به دشمنی با امریکایی ها گردید. امین حتا آزردگی خویش را بدون تجاهل به امستوتز ابراز میداشت.» (16)

عقده جویی و بهانه جویی های ناشی از ایگو سنتریسم به حیث ویژگی روانی امین ، یک بحث جدای روانشناسانه است، که به این عنوان ارتباط ندارد. اما عقده در شرق، پدیده ایست عام که با استبداد بهم آمیخته و خشونت، ویرانی و کشتار های بزرگ را زاده است. نمونه ای دیگر بهانه جویی امین که از نظر روانشناسی آنرا نوعی خصلت بچگانه میدانند، در حادثهء تلاش نافرجام سوء قصد همکاران تره کی علیه جان وی هویدا گردید. امین در آن حادثه سفیر شوروی را مقصر دانست و با شوروی ها از راه قهر و ناز داخل جنگ زرگری شد.

چیزیکه درین بحث ها پرسش زاست، همانا دلچسپی و گرم گرفتن بی حد آدولف دابس و امستوتز با امین است، که دریافت پاسخ بدانها ضرورت به زمان دارد. درینجا باید دو مساله از هم تفکیک شوند: یکی بحث روی مسالهء تلاشهای امین از طریق فعالیت های گسترده سیاسی جهت تامین ارتباطات با دول مخالف شوروی و دیگر پرداختن به فعالیت های CIA در افغانستان.

ستیف کول مینویسد: اجنت های CIA در کابل زیادترین توجه شانرا متوجه شوروی ها کرده بودند. آنها به کمونیست های افغانی چندان علاقه نداشتند. وظیفهء اصلی کارکنان CIA در افغانستان، کشف و شناسایی سلاح های شوروی بود که در دست افغانها قرار داشت. همچنان آنها میکوشیدند تا اجنت های کا . گی . بی و بلاک شرق را ، که در افغانستان مصروف کار بودند، در خدمت خویش قرار دهند…

نتیجهء اینکار CIA باعث شد، که آنها نی کودتای ثور 1978 و نی رخداد های بعدی افغانستان را در موقع پیشبینی نمایند. بعد از کودتای ثور، توماس تورنتون Thomas Thornton اجنت خاص CIA در سال 1979 در افغانستان، به پرسش برژینسکی، که «شوروی ها در افغانستان چی میکنند؟» ، طی نگارش میموراندمی در سپتامبر همانسال پاسخ داد « که ما واقعا چیزی نمیدانیم.» (17)

از سوی دیگر ما در آستانه حمله شوروی می بینیم که امریکایی ها مصروف طرح راهبرد های جدید در بارهء افغانستان اند. ستف کول مینگارد: که چند روز قبل از یورش روسها به افغانستان و کشته شدن امین، برژینسکی به جیمی کارتر پیشنهاد کرد تا ستراتیژی امریکا در رابطه به افغانستان تدوین شود. به نظر وی، امریکا باید به شورشیان که غیر منظم، ضعیف، فاقد نفوذ و سلاح اند، در وهلهء اول کمک های صحی نماید؛ بعد آنها را سازماندهی نموده و سپس به آنها تاکتیک های نظامی آموزش دهد. و در مرحلهء بعدی باید کمک های کشور های عربی برای آنها جلب و پای چین دخیل گردد. ( 18)

در شبی که شوروی ها دهلیز به دهلیز در پی دستگیری یا قتل امین بودند، برژینسکی خطوط اساسی پلانش را از طریق CIA طوری طرح کرد که میتوانست تا ده سال آینده به ثمر بنشیند. وی میگفت که : «هدف اصلی ما اینست تا شوروی ها را به افغانستان بکشانیم». یک هفته بعد از 27 دسامبر 1979، این هدف را در یک میموراندم چنین تشریح کرد که : «اگر هدف ما کاملا هم قابل دسترسی نباشد، باز باید کوشید تا زندگی را برای شوروی ها در افغانستان دشوار نماییم.» ( 19)

جای شک نیست که افغانستان سالها میدان روسها و استخبارات آن بود. لست نامهای مستعار وابستگان افغانی (کا .گی بی) به اساس کتاب میتروخین که به صد ها نفر میرسند (20) نشانهء از عمق نفوذ شوروی در افغانستان بود. بنابرین به اساس محاسبات شوروی ها افغانها حق « نافرمانی» را نداشتند. اناتولی دوبرینین درازمدت ترین سفیر شوروی در امریکا و از زمان گرباچف، رییس روابط بین المللی حزب کمونیست شوروی، در یکی از خاطراتش نگاشت: اندروپف فکر میکرد که در صورت عدم دفاع از «انقلاب ثور»، افغانستان به پایگاه غرب، پروژهء ترکیه بزرگ و نصب راکت های کروز و پرشنگ مبدل خواهد شد.

اما ترس روسها از انتریگ CIA و نفوذ غرب آنقدر هم غیر موجه نبوده است.

برژینسکی درینباره میگوید:

بدینگونه دیده میشود که امریکایی ها نیز به این پرسش که آیا قصد داشتند تا از امین و سیاست هایش به نفع خویش بهره برداری نمایند، پاسخ نداده اند. ممکن دلیل آن این باشد که اگر آنها واقعا طرح تغییر سیاست امین و چرخش آن به نفع امریکا را داشته بوده باشند، هرگاه این مساله را افشا و تایید نمایند، پس به حملهء شوروی به افغانستان خصلت قانونی و مشروع داده اند. از سوی دیگر روسها با درک اینکه نتیجه گرمی مناسبات امین و دابس پیامد های فاجعه بار برای آنها خواهد داشت، بنابرین شاید به حمایت از اختطاف سفیر امریکا چراغ سبز روشن کرده باشند. جای شک نیست که در حمله برای نجات جان دابس مشوره مشاورین شوروی دخیل بوده است. قتل دابس بزرگترین ضربه بر شکل گیری مناسبات امین و امریکا بود. اگر همهء این سناریو ها درست باشند در آنصورت قتل دابس اول باعث جلوگیری از نزدیکی مناسبات امریکا با افغانستان گردید؛ دوم از اثر اباء عذرخواهی افغانستان از حادثهء قتل، جو بی اعتمادی و سردی بر روابط هردو کشور مستولی شد؛ و سوم مواضع جانبداران شوروی حکومت خلقی را موقتا تقویت کرد. امین با نابودی تره کی خواست به این بی تناسبی پایان دهد. (18)

ما در تمام سال 1979 با یک پارادوکس از رویداد ها برمیخوریم. در یکسو امین و تره کی (دومی بیشتر) مشترکا میخواهند تا قوای شوروی در افغانستان مستقر شود و از سوی دیگر امین با غرب در تماس است. اگر چنین پنداشته شود که خواست امین نزدیکی با غرب و خواست تره کی استقرار قوای شوروی در افغانستان بوده است، (19) پس امین نباید از رهبری شوروی پس از قتل تره کی تقاضای گسیل گارد محافظتی را میکرد، زیرا هر آدم عاقل میداند که در چنبرمحافظین بیگانه انسان مصئونی نیست. اما اینکار میشود و 500 نفر عساکر«امور خاص» ملبس به لباس افغانی به اساس دستور اندروپف برای حفظ امنیت قصر تپه تاج بیگ می آیند، که بعد از کمی بیشتر از یک ماه روح امین را قبض میکنند.

بهر حال انگیزهء تصمیم گیری رهبری شوروی ظاهرا یک ماجراجویی چند پیرمرد بیمار تلقی میتواند شود، که انتقامجویی نیز محرک آن بوده است، اما در عقب آن مبارزه قدرت در درون جامعهء شوروی را نیز میشود دید. بی پلانی رهبران شوروی برای افغانستان که در اسناد ضدو نقیض آنها به حیث مصوبات بیروی سیاسی به تاریخ 27 دسامبر 1979 صادر شده این ادعا را تایید میکند. برگردان متون در ضمیمهء این نوشته است که به ترتیب نشر خواهد شد. حتا حرفهای در بارهء اشغاال افغانستان جهت دسترسی به آبهای گرم هند و یا اشغال مناطق نفت خیز خلیج فارس، جز تصورات غلط و میان تهی چیز دیگری نیست زیرا اجرای چنین طرح ها از عقل رهبران سالخورده شوروی به دور بوده است. پس میماند مسالهء درس عبرت. آنها آمدند تا به امین درس عبرت بدهند، اما خودشان در برگشت آنرا گرفتند.

علی رغم اینکه کشور و مردم ما قربانی رقابت های دو ابرقدرت شد، آنچی تا دیرزمان تاریک خواهند ماند عبارت از تداوم داستان تجاوز و یا به دام افتادن روسها در تلهء افغانستان است. ممکن است حلقهء اساسی دلیل تجاوز برای همیشه مفقود باقی بماند.

(*) نویسنده بعضی از اسناد را، که به بیش از 30 میرسند، از روی تصادف در یک سایت بایگانی انترنیتی پیدا کرد. در مورد واقعی بودن آنها کمتر میشود شک نمود.

(**) مترجم کتاب داوود خان در چنگال کا. گی. بی و آقای سید طیب جواد در بعضی از صحبت هایش در مورد این سازمان اشاراتی داشته اند، اما کار های تحقیقی در بارهء نقش گی. ار. او تا اکنون نداشته ایم.

( ***) دکتورین بریژنف که جز دکتورین لنینی توسعه طلبی نیست، مفصلتر در آینده به این مقاله اضافه خواهد شد و همچنان فیصلهء کنفرانس 1974 پیمان وارسا که مطابق آن طرح ریزی شده بود.

پی نوشت ها

1ـ Dipl. Pol. Sonja Bartsch Die Intervention der Sowjetunion in die Afghanistankrise 1979.

2ـ LES REVELATIONS D’UN ANCIEN CONSEILLER DE CARTER, Zbigniew Brzezinski, Nouvel Observateur N° 1732,15.-21. 1998, page. 76.

3 ـ اسناد آرشیف کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به زبان روسی.

4ـ Война в Афганистане, Шубин, Александар, Москва, 1991.

5 ـ همانجا

6ـ Jahre des Umbruchs Teil V, 1995. Afghanistan; Bukovski,

7 ـ The KGB in Afghanistan, Vasiliy Mitrokhin , Working Paper No. 40, Washington, D.C. February 2002.

8 ـ Революция Вентовки и Танка, Абартас Касинас, Спуьтник,Москова, 2/1991.

9ـ یادداشت های شخصی نویسنده.

10ـ The KGB in Afghanistan, Vasiliy Mitrokhin , همانجا.

11ـ حقایق پشت پردهء تهاجم شوروی بر افغانستان، مولفین: دیاگو کوردویز و سلیک هریسن، مترجم عبدالجبار «ثابت»، جلد اول، مرکز نشراتی میوند، چاپ اول 1375، ص 67.

12ـGhost Wars: The Secret History of the CIA, Afghanistan, and bin Laden, from the Soviet Invasion to September 10, 2001 Steve Coll, Merrill House, New York, Carnegie Council Books for Breakfast, 3/1/04,pp 47-52.

13ـ همانجا

14ـ همانجا

15ـ همانجا

16ـ همانجا

17ـ همانجا

18ـ همانجا

19ـ همانجا

20 ـ Memorandum for The Securetay of Stats, Jan 1980.

21 ـ The KGB in Afghanistan, Vasiliy Mitrokhin , لست آخر کتاب.

22ـ اسناد لانه جاسوسی امریکا

21ـ حقایق پشت پرده … همانجا.

منابع بیشتر

1ـ َAllan, P., Kläy, D., Zwischen Bürokratie und Ideologie. Entscheidungsprozesse im Moskauer Afghanistankonflikt. Bern u.a 1999.

2ـ َAllan, P.Sowjetische Geheimdokumente zum Afghanistankrieg. 1978-1991. Zürich 1995.

3ـ Аллан, П. Афганистанский Капкан, провда о советском вторжении, Москва, 1999.

4ـ Корниенко. Г, холодная Война. Свидетелъство её Участника, Москва, 1994.

5ـ Шубин, Александар, От Застоя к Реформам . СССР в 1917- 1985 гг., Москва, 2001.

6ـ Ляховский, А. Забродин, В., Тайна афганской Войны, Москва, 1991.

7ـ اسناد لانه جاسوسی ، شماره 30، افغانستان (2)، محل و سال چاپ نا معلوم!

 

دوسیه مخصوص

اشد محرم

ضمیمه

شفر کا. گی. بی

کابل

به مسوول کا. گی. بی

ضمن ملاقات نوبتی با ک. ببرک و ن. تره کی، مطابق دستور نکات زیر را به اطلاع آنها برسانید:

« در ماسکو نتایج دیدار رسمی و دوستانه محمد داوود رییس دولت و صدراعظم جمهوری افغانستان را، که در اعلامیهء مشترک شوروی ـ افغانستان بازتاب یافته و در هردو کشور به نشر رسیده، عالی ارزیابی می کنند. ابراز امیدواری می شود که این دیدار نقش مهمی در تحکیم روابط دوستانه و همکاری های مثمر میان دولتین ما خواهد داشت.

مایه یی رضایتمندی کامل ما این واقعیت گردید که رهبر جمهوری افغانستان در اولین سفر خارجی، از ماسکو و از همسایه یی شمالی خود دیدار به عمل آورد.

اشتراک مستقیم لئونید بریژنف منشی عمومی کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش ، نیکولای پدگورنی رییس شورای عالی اتحاد شوروی و الکسی کاسیگین رییس شورای وزیران در مذاکرات با محمد داوود و دیگر اعضای هیئت دولتی افغانی، که در فضای تفاهم و سطح عالی اعتماد صورت پذیرفت، بیانگر توجه زیاد رهبری شوروی به تعمیق و گسترش مناسبات دوستانه و حسن همجواری با جمهوری افغانستان و ارتقای آن در سطح جدید و عالی است.

در جریان مذاکرات مسایل مختلف از جمله مناسبات دوجانبه و اوضاع جهانی مورد بحث قرار گرفت.

رهبری شوروی، به پاسخ درخواست جانب افغانی، اعلام نمود که اتحاد شوروی کماکان آماده است تا همسایه یی جنوبی خویش را در امر تحقق پلانهای حکومت جمهوری ، که هدف آن رشد و انکشاف اقتصاد و بلندبردن سطح رفاه و فرهنگ مردم افغانستان است، یاری رساند.

در جریان بحث در بارهء موضوعات بین المللی معلوم گردید که هردو جانب در پاره یی از مسایل مهم یا دارای نقاط نظر مشترک و یا هم نزدیک باهم اند. این موضوع رضایتمندی خاطر رهبری شوروی و رییس دولت افغانستان را فراهم آورد.

با اطمینان میتوان گفت که نتایج دیدار رسمی و دوستانه محمد داوود از اتحاد شوروی، تاثیر مثبتی در انکشاف بیشتر و تعمیق دوستی محکم و همکاری های با ثمر میان کشور های ما و برای خیر و صلاح مردم شوروی و افغانستان و به سود صلح عمومی خواهد داشت.

گسترش و تعمیق مناسبات دوستانه شوروی ـ افغان، که بر مبنای اصول برابری، احترام به استقلالیت متقابل، استقلال و عدم مداخله در امور داخلی یک دیگر استوار است، بدون شک زمینهء تحکیم بعدی پایه های رژیم جمهوری را، که از جولای سال گذشته در افغانستان بر سر قدرت است، فراهم می آورد. این مسأله میتواند ممد خوبی به تلاشهای مردم و رهبری جمهوری افغانستان در راستای حل مسایل تأخیر ناپذیر اجتماعی ـ اقتصادی و راندن کشور در جادهء صلح، سازندگی، ترقی ملی و اجتماعی باشد.

بدیهیست، وظایف که در برابر جمهوری افغانستان قرار دارند، بسیار سنگین و خیلی دشوار اند. قسمیکه پدگورنی رییس شورای عالی اتحاد شوروی در ضیافت صبحانه به افتخار محمد داوود به تاریخ 5 جون 1974 در کاخ کرملین ترتیب داده بود، گفت: « وظایف مذکور، طوریکه تجربه نشان داده، زمانی میتواند موفقانه حل گردند، هرگاه مشی اتخاذ شده با قاطعیت پیش برده شود؛ توده های وسیع برای ساختمان زندگی نوین جلب گردند؛ و نیرو های که صادقانه علاقمند تحکیم ساختار جدید اند، به طور فعال و دوشادوش همدیگر عمل نمایند.»

در برابر نیرو های مترقی افغانستان، که از نظر عینی جانبداران مطمئن رژیم جمهوری اند، وظایف بس بزرگ و مهم قرار دارند. در شرایطی که ارتجاع داخلی و خارجی با مبارزهء متداوم شان میکوشند، به احیای دوبارهء نظم کهنه بپردازند؛ لازم است تا رهبری سازمانهای مترقی، اختلافات نظری شانرا کنار بگذارند زیرا تداوم مبارزه میان آنها سبب تضعیف شان شده و در نهایت امر آب به آسیاب نیرو های ارتجاعی خواهد ریخت.

همبستگی نیرو هاییکه اکنون بدور «پرچم» و «خلق» با هدف دفاع از منافع کارگران، دهقانان و تمام اقشار زحمتکش جامعهء افغانی و بر پایهء همکاری با رژیم جمهوری در تحت رهبری محمد داوود جمع شده اند، در حکم به نفع تحکیم استقلال ملی کشور خواهد بود.

لطفا متن تلگرام حاضر را به آگاهی سفیر شوروی برسانید.

در بارهء اجرای آن گزارش دهید.

دوسیه مخصوص

اشد محرم

ضمیمه

شفر کا. گی. بی

کابل

به مسوول کا. گی. بی

ضمن ملاقات نوبتی با ک. ببرک و ن. تره کی، مطابق دستور نکات زیر را به اطلاع آنها برسانید:

« در ماسکو نتایج دیدار رسمی و دوستانه محمد داوود رییس دولت و صدراعظم جمهوری افغانستان را، که در اعلامیهء مشترک شوروی ـ افغانستان بازتاب یافته و در هردو کشور به نشر رسیده، عالی ارزیابی می کنند. ابراز امیدواری می شود که این دیدار نقش مهمی در تحکیم روابط دوستانه و همکاری های مثمر میان دولتین ما خواهد داشت.

مایه یی رضایتمندی کامل ما این واقعیت گردید که رهبر جمهوری افغانستان در اولین سفر خارجی، از ماسکو و از همسایه یی شمالی خود دیدار به عمل آورد.

اشتراک مستقیم لئونید بریژنف منشی عمومی کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش ، نیکولای پدگورنی رییس شورای عالی اتحاد شوروی و الکسی کاسیگین رییس شورای وزیران در مذاکرات با محمد داوود و دیگر اعضای هیئت دولتی افغانی، که در فضای تفاهم و سطح عالی اعتماد صورت پذیرفت، بیانگر توجه زیاد رهبری شوروی به تعمیق و گسترش مناسبات دوستانه و حسن همجواری با جمهوری افغانستان و ارتقای آن در سطح جدید و عالی است.

در جریان مذاکرات مسایل مختلف از جمله مناسبات دوجانبه و اوضاع جهانی مورد بحث قرار گرفت.

رهبری شوروی، به پاسخ درخواست جانب افغانی، اعلام نمود که اتحاد شوروی کماکان آماده است تا همسایه یی جنوبی خویش را در امر تحقق پلانهای حکومت جمهوری ، که هدف آن رشد و انکشاف اقتصاد و بلندبردن سطح رفاه و فرهنگ مردم افغانستان است، یاری رساند.

در جریان بحث در بارهء موضوعات بین المللی معلوم گردید که هردو جانب در پاره یی از مسایل مهم یا دارای نقاط نظر مشترک و یا هم نزدیک باهم اند. این موضوع رضایتمندی خاطر رهبری شوروی و رییس دولت افغانستان را فراهم آورد.

با اطمینان میتوان گفت که نتایج دیدار رسمی و دوستانه محمد داوود از اتحاد شوروی، تاثیر مثبتی در انکشاف بیشتر و تعمیق دوستی محکم و همکاری های با ثمر میان کشور های ما و برای خیر و صلاح مردم شوروی و افغانستان و به سود صلح عمومی خواهد داشت.

گسترش و تعمیق مناسبات دوستانه شوروی ـ افغان، که بر مبنای اصول برابری، احترام به استقلالیت متقابل، استقلال و عدم مداخله در امور داخلی یک دیگر استوار است، بدون شک زمینهء تحکیم بعدی پایه های رژیم جمهوری را، که از جولای سال گذشته در افغانستان بر سر قدرت است، فراهم می آورد. این مسأله میتواند ممد خوبی به تلاشهای مردم و رهبری جمهوری افغانستان در راستای حل مسایل تأخیر ناپذیر اجتماعی ـ اقتصادی و راندن کشور در جادهء صلح، سازندگی، ترقی ملی و اجتماعی باشد.

بدیهیست، وظایف که در برابر جمهوری افغانستان قرار دارند، بسیار سنگین و خیلی دشوار اند. قسمیکه پدگورنی رییس شورای عالی اتحاد شوروی در ضیافت صبحانه به افتخار محمد داوود به تاریخ 5 جون 1974 در کاخ کرملین ترتیب داده بود، گفت: « وظایف مذکور، طوریکه تجربه نشان داده، زمانی میتواند موفقانه حل گردند، هرگاه مشی اتخاذ شده با قاطعیت پیش برده شود؛ توده های وسیع برای ساختمان زندگی نوین جلب گردند؛ و نیرو های که صادقانه علاقمند تحکیم ساختار جدید اند، به طور فعال و دوشادوش همدیگر عمل نمایند.»

در برابر نیرو های مترقی افغانستان، که از نظر عینی جانبداران مطمئن رژیم جمهوری اند، وظایف بس بزرگ و مهم قرار دارند. در شرایطی که ارتجاع داخلی و خارجی با مبارزهء متداوم شان میکوشند، به احیای دوبارهء نظم کهنه بپردازند؛ لازم است تا رهبری سازمانهای مترقی، اختلافات نظری شانرا کنار بگذارند زیرا تداوم مبارزه میان آنها سبب تضعیف شان شده و در نهایت امر آب به آسیاب نیرو های ارتجاعی خواهد ریخت.

همبستگی نیرو هاییکه اکنون بدور «پرچم» و «خلق» با هدف دفاع از منافع کارگران، دهقانان و تمام اقشار زحمتکش جامعهء افغانی و بر پایهء همکاری با رژیم جمهوری در تحت رهبری محمد داوود جمع شده اند، در حکم به نفع تحکیم استقلال ملی کشور خواهد بود.

لطفا متن تلگرام حاضر را به آگاهی سفیر شوروی برسانید.

در بارهء اجرای آن گزارش دهید.

برگردان سند شماره CT 109/31 مورخ 8/1/1974

دوسیه ویژه

اشد محرم

فیصله نامه

سکرتریت (دارالانشأ) کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

در باره پیام (خطاب) به رهبران گروپ های «پرچم» و «خلق» حزب دموکراتیک خلق افغانستان

1ـ متن پیام (خطاب) به رهبران گروپ های «پرچم» و «خلق» تایید گردد و از طریق کانال های کا. گی. بی شورای وزیران اتحاد شوروی به کابل گسیل گردد. (ضمیمه است)

2ـ سفیر شوروی در افغانستان باید با متن پیام آشنا گردد.

امضا

نتیجه رای گیری

ـ بریژنف

ـ و دیگران

کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش

در باره پیام (خطاب) به رهبران گروپ های «پرچم»و «خلق» ح. د. خ. ا

مطابق فیصله نامه کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش (فیصله نامه سال 1973) به شعبه روابط بین المللی کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش در همکاری با شورای وزیران اتحاد شوروی وظیفه سپرده شد تا ضمن مراجعه به رهبران حزب د. خ. ا، از جناح «پرچم»، ببرک کارمل و از جناح «خلق» نورمحمد تره کی، از آنها خواسته شود تا توانایی و مساعی شانرا در جهت حمایت از حکومت و تحکیم پایه های اجتماعی رژیم جمهوری و مبارزه علیه نیرو های ارتجاعی متمرکز سازند.

طرح پیام به ببرک کارمل و نورمحمد ته کی گسیل شود.

با کا. گی. بی مربوط شورای وزیران اتحاد شوروی ( و شخص اف ـ کا ـ مارتین) در زمینه توافق صورت گیرد.

بجاست تا سفیر شوروی در افغانستان نیز با متن آشنا ساخته شود.

طرح فیصله نامه کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش ضمیمه می باشد.

معاون رییس شعبه بین المللی

امضا

دوسیه مخصوص

اشد محرم

ضمیمه

شفر کا. گی. بی

کابل

به مسوول کا. گی. بی

ضمن ملاقات نوبتی با ک. ببرک و ن. تره کی، مطابق دستور نکات زیر را به اطلاع آنها برسانید:

« در ماسکو نتایج دیدار رسمی و دوستانه محمد داوود رییس دولت و صدراعظم جمهوری افغانستان را، که در اعلامیهء مشترک شوروی ـ افغانستان بازتاب یافته و در هردو کشور به نشر رسیده، عالی ارزیابی می کنند. ابراز امیدواری می شود که این دیدار نقش مهمی در تحکیم روابط دوستانه و همکاری های مثمر میان دولتین ما خواهد داشت.

مایه یی رضایتمندی کامل ما این واقعیت گردید که رهبر جمهوری افغانستان در اولین سفر خارجی، از ماسکو و از همسایه یی شمالی خود دیدار به عمل آورد.

اشتراک مستقیم لئونید بریژنف منشی عمومی کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش ، نیکولای پدگورنی رییس شورای عالی اتحاد شوروی و الکسی کاسیگین رییس شورای وزیران در مذاکرات با محمد داوود و دیگر اعضای هیئت دولتی افغانی، که در فضای تفاهم و سطح عالی اعتماد صورت پذیرفت، بیانگر توجه زیاد رهبری شوروی به تعمیق و گسترش مناسبات دوستانه و حسن همجواری با جمهوری افغانستان و ارتقای آن در سطح جدید و عالی است.

در جریان مذاکرات مسایل مختلف از جمله مناسبات دوجانبه و اوضاع جهانی مورد بحث قرار گرفت.

رهبری شوروی، به پاسخ درخواست جانب افغانی، اعلام نمود که اتحاد شوروی کماکان آماده است تا همسایه یی جنوبی خویش را در امر تحقق پلانهای حکومت جمهوری ، که هدف آن رشد و انکشاف اقتصاد و بلندبردن سطح رفاه و فرهنگ مردم افغانستان است، یاری رساند.

در جریان بحث در بارهء موضوعات بین المللی معلوم گردید که هردو جانب در پاره یی از مسایل مهم یا دارای نقاط نظر مشترک و یا هم نزدیک باهم اند. این موضوع رضایتمندی خاطر رهبری شوروی و رییس دولت افغانستان را فراهم آورد.

با اطمینان میتوان گفت که نتایج دیدار رسمی و دوستانه محمد داوود از اتحاد شوروی، تاثیر مثبتی در انکشاف بیشتر و تعمیق دوستی محکم و همکاری های با ثمر میان کشور های ما و برای خیر و صلاح مردم شوروی و افغانستان و به سود صلح عمومی خواهد داشت.

گسترش و تعمیق مناسبات دوستانه شوروی ـ افغان، که بر مبنای اصول برابری، احترام به استقلالیت متقابل، استقلال و عدم مداخله در امور داخلی یک دیگر استوار است، بدون شک زمینهء تحکیم بعدی پایه های رژیم جمهوری را، که از جولای سال گذشته در افغانستان بر سر قدرت است، فراهم می آورد. این مسأله میتواند ممد خوبی به تلاشهای مردم و رهبری جمهوری افغانستان در راستای حل مسایل تأخیر ناپذیر اجتماعی ـ اقتصادی و راندن کشور در جادهء صلح، سازندگی، ترقی ملی و اجتماعی باشد.

بدیهیست، وظایف که در برابر جمهوری افغانستان قرار دارند، بسیار سنگین و خیلی دشوار اند. قسمیکه پدگورنی رییس شورای عالی اتحاد شوروی در ضیافت صبحانه به افتخار محمد داوود به تاریخ 5 جون 1974 در کاخ کرملین ترتیب داده بود، گفت: « وظایف مذکور، طوریکه تجربه نشان داده، زمانی میتواند موفقانه حل گردند، هرگاه مشی اتخاذ شده با قاطعیت پیش برده شود؛ توده های وسیع برای ساختمان زندگی نوین جلب گردند؛ و نیرو های که صادقانه علاقمند تحکیم ساختار جدید اند، به طور فعال و دوشادوش همدیگر عمل نمایند.»

در برابر نیرو های مترقی افغانستان، که از نظر عینی جانبداران مطمئن رژیم جمهوری اند، وظایف بس بزرگ و مهم قرار دارند. در شرایطی که ارتجاع داخلی و خارجی با مبارزهء متداوم شان میکوشند، به احیای دوبارهء نظم کهنه بپردازند؛ لازم است تا رهبری سازمانهای مترقی، اختلافات نظری شانرا کنار بگذارند زیرا تداوم مبارزه میان آنها سبب تضعیف شان شده و در نهایت امر آب به آسیاب نیرو های ارتجاعی خواهد ریخت.

همبستگی نیرو هاییکه اکنون بدور «پرچم» و «خلق» با هدف دفاع از منافع کارگران، دهقانان و تمام اقشار زحمتکش جامعهء افغانی و بر پایهء همکاری با رژیم جمهوری در تحت رهبری محمد داوود جمع شده اند، در حکم به نفع تحکیم استقلال ملی کشور خواهد بود.

لطفا متن تلگرام حاضر را به آگاهی سفیر شوروی برسانید.

 

 

CT-149

برگردان سند شماره 129/11 مورخ 26جولای1974

اشد محرم

دوسیه مخصوص

فیصله نامه

سکرتریت (دارالانشأ) کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

در باره اطلاعات برای رهبران سازمانهای مترقی سیاسی افغانی «پرچم» و «خلق» در خصوص نتایج دیدار محمد داوود از اتحاد جماهیر شوروی سویسالیستی

1ـ متن تلگرام های اطلاعاتی برای رهبران سازمانهای مترقی سیاسی افغانی «پرچم» (ک، ببرک) و «خلق» (ن، تره کی» در مورد نتایج دیدار محمد داوود از اتحاد شوروی مورد تائید قرار گیرد و متون تلگرام ها از طریق مجرای کا. جی. بی در کابل در دسترس آنها قرار گیرد.(این متن دارای ضمایم است)

2ـ سفیر شوروی در کابل، با متن تلگرام آشنا ساخته شود.

امضا

نتیجهء رأی گیری

متن در جلسهء دارالانشأ کمیته مرکزی به تاریخ 26 جولای 1974 مورد تائید قرار داد.

Пр.129/ П.IIc

منشی کمیته مرکزی رفیق سوسلف ام. آ موافق

” ” ” دالگیخ وی. ای ”

” ” ” کاپیتونف ای. وی ”

” ” ” کاتوشف کا. اف ”

” ” ” کریلنکو اف. دی ”

” ” ” کولاکوف اف. دی ”

” ” ” پوناماریف بی. ان ”

” ” ” اوستینف دی. اف ”

” ” ” پلشه آ. یه ”

 

کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی

در بارهء اطلاعات به رهبران سازمانهای سیاسی مترقی افغانی «پرچم» و «خلق» در بارهء نتایج دیدار محمد داوود از اتحاد شوروی

رهبران ازمانهای سیاسی مترقی افغانستان یعنی ببرک کارمل (از جانب «پرچم») و نورمحمد تره کی (از جانب «خلق»)، که تماس های غیر رسمی با کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی و از طریق نمایندهء استخبارات کمیته امنیت دولتی (کا. گی. بی) مربوط به شورای وزیران اتحاد جماهیر شوروی در کابل دارند؛ به زودی پس از برقراری رژیم جمهوری در جولای 1973 در کشور، با استفاده از عناصر مترقی در درون کمیته مرکزی، حکومت و اردوی جمهوری، علیه یکدیگر دست به مبارزهء غیراصولی جهت تحکیم مواضع و نفوذ گروه هایشان در درون حاکمیت زده و ادعای حق نمایندگی «حزب کمونیست» در کشور را می نمایند.

همچنان آنها به مثل گروه های طرفدار چین و یا ناسیونالیست ها کار فعال سیاسی را در درون اردو و دستگاه دولتی به راه انداخته اند، که مایه یی نگرانی محمد داوود رییس دولت و صدراعظم جمهوری افغانستان شده است.

نگرانی بخصوص محمد داوود از آنجا مایه میگیرد که ارگانهای امنیتی کشور، اطلاعاتی را در اختیار وی گذاشته اند مبنی بر اینکه گویا نیرو های چپ پلان دارند تا محمد داوود را در صورتیکه دست به تسریع دگرگونی های اجتماعی ـ اقتصادی نزند و افغانستان را در مسیر رشد غیر سرمایه داری و در بعد راه انکشاف سوسیالیستی هدایت نکند، از قدرت برکنار سازند.

بدین لحاظ، محمد داوود، در ماه های فبروری و مارچ 1974، اقداماتی را جهت سرکوبی نیرو های مترقی و ممنوعیت «پرچم» و «خلق» از فعالیت های سیاسی عملی ساخت.

در جنوری سال 1974 به ببرک کارمل و نورمحمد تره کی (مطابق سند CT 109/31 مورخ 8/1/1974) در بارهء ضرورت قطع مبارزه علیه همدیگر و وحدت دوباره هردو گروه در یک حزب واحد و تمرکز تلاشهای مشترک آنها به خاطر حمایت همه جانبه از رژیم جمهوری در کشور توصیه به عمل آمد.

اکنون عاقلانه پنداشته شد تا توصیه را با اطلاعات در بارهء نتایج سفر محمد داوود از اتحادشوروی ضمیمه ساخته و به آنها تکرار نمود. لطفا سفیر شوروی در کابل را نیز با اطلاعات آشنا سازید.

طرح فیصله نامه کمیته مرکری ح . ک . ا. ش ضمیمه است.

معاون بخش روابط بین المللی ح. ک. ا. ش

اولیانوفسکی

21 جون 1974

 

بخش دوم

نوشته: فیاض نجیمی بهرمان

-1-

در نوشتار قبلی کوشیده شد تا بر دلایل لشکر کشی شوروی به افغانستان و جوانب و علل مختلف آن مکث صورت گیرد، پیش ازینکه مبحث را ادامه دهیم لازم دانسته شد تا درچند نکته روشنی انداخته شود:

1ـ نویسنده به این باور بوده و است که تلاش های روسها برای گستردن حوزهء نفوذ شان در افغانستان، از متن تحولات درونی آنکشور بر می خاسته است؛

2ـ لشکر کشی قوای شوروی به افغانستان پیامد مبارزه برای قدرت، در درون حزب کمونیست شوروی و ارگانهای امنیتی آن بوده است؛

3ـ نقش شخصیت های افغانی درین رویداد ها دست دوم و تا سطح مجریان سیاست های بزرگ پایین می آید نه چیز بیشتر؛

4ـ به همینگونه، نقش رهبران دموکراتیک خلق در آوردن قوای شوروی به افغانستان در یک بحث خیلی خوشباورانه نیز از درجه سوم ویا دوم بهتر نمی شود ـ «آنها» قوا را نیاوردند، بلکه قوا «آنها» را آورد! (1)

5ـ و بالاخره سیاست های اتخاذ شده از 1978 تا 1990 در افغانستان، روی مسایل اصلی و مهم، نه طرح و ابتکار رهبران ح. د خ. ا (وطن) بلکه شوروی ها بوده که عمدتا از ماسکو دیکته می شده ویا بعضا هم در کابل از طریق سرمشاوران و مشاوران شوروی مطرح میگردید.

ما این بحث ها را به سادگی میتوانیم در درون متون و اسنادی که از آرشیف های حزب کمونیست اتحاد شوروی بیرون زده است، پیگیری نمائیم.

اما پیش از پرداختن به اسناد مهم پنداشته شد تا ارچند کوتاه در بارهء مناسبات افغانستان با روسیه و شوروی و تبعات آن در رشد و انکشاف حرکت های سیاسی درکشور ما یادآوری چند انجام دهیم.

اگر ما دولت های خاندان هایی را که در خاک افغانستان کنونی مرکز داشته اند، به نوعی دولت های افغانستان بنامیم؟ در آن صورت نخستین تماس سیاسی روسیه به سطح سفیر مربوط به سال 1464 مسیحی یعنی زمان تیموری های هرات میگردد. (2) بعدتر این تماس ها از طریق گسیل مسیونر های ارتودکس روسی به دربار مغولان هند و از طریق خاکهای افغانستان کنونی ادامه یافت (3) و در زمان احمدشاه درانی پی گرفته شد. (4) چند دهه بعد، احفاد احمدشاه درانی به دوام تماس با روسها پرداختند؛ ولی علاقمندی روسها از زمان امیر شیرعلی خان به سوی افغانستان بیشتر گردید. معاملات پنهانی روسها با انگلیس از پائیز 1865 به بعد نشانهء اینگونه علاقمندی ها میتواند تلقی شود. در آن سال نخستین توافق نامهء روس با انگلیس در بارهء ایجاد منطقهء بیطرف میان متصرفات هردو امپراتوری، که خاکهای افغانستان را نیز شامل می شد، به امضا رسید. (5) *

در توافق نامهء انگلیس ـ روس (مورخ 31جنوری 1873) در مورد تقسیم حوزه های نفوذی در آسیای میانه، رودآمو به حیث مرزشمالی منطقهء حایل پذیرفته شد. پس از برخورد نظامی میان روسها و افغانها در منطقهء تاشقبری، توافق نامهء دیگری میان روسیه و بریتانیه کبیر در مورد تحدید مرزهای افغانستان به امضا رسید.*

تحکیم قدرت بلشویک ها سبب شد که آنها بیشتر از روسیه تزاری، به منطقه و افغانستان علاقمندی و آزمندی نشان دهند ـ نویسندهء این قلم در مبحث «برگشت خرس» توضیح نموده است که دولت روسیه بلشویکی چگونه خلاف ادعا، نه تنها در چاپ پای امپراتوری تزاری رفت بلکه پا را از آن فراتر گذاشته و مطابق اصل «انقلاب دوامدار و جهانی» ، مناطقی را که در قیمومیت دولت تزاری بود به خاک های خود ملحق ساخت ـ صرف فنلند از این سیاست مستثنا گردید؛ زیرا استاتو و داستان آن دیگر بود.

بعد از به رسمیت شناختن دولت تازه به استقلال رسیده افغانستان، روسها به سرعت کوشیدند تا اهرم های نفوذی شان را درین کشور ایجاد نمایند. اولین نشانهء اینگونه تلاش ها عبارت از اساسگذاری گروهی زیر نام «کمیته مرکزی انقلابیان جوانان افغان» در بخارا بود. (6) درینباره آ. خایفتس در یک مقاله یی که به مناست شصتمین سالگرد عقد اولین قرارداد روسیه ـ افغانستان از سال 1921 مسیحی نگاشته بود، گزارش میدهد. سپس ام. والودارسکی در زمینه عطف توجه می نماید ولی مسایل جدیدی را دستیاب خواننده نمی سازد. (7)

به هرحال اسناد مربوط به مرکز حفظ و آموزش اسناد تاریخ معاصر روسیه، بعضا گزارشاتی در مورد آسیای میانه و افغانستان دارد، که بخش جنبش های مخالف افغانی در عصر امان الله خان از جالبیت خاص برخوردار است. به روایت اسناد، سیاست روسیه در آن زمان، به شدت زیر تاثیر طرح های چوکات شدهء پیروزی قریب الوقوع انقلاب جهانی هم در غرب و هم در شرق قرار داشت. سیاست مذکور با وجود تبلیغات گسترده، فاقد گرایش صلحخواهانه و بیشتر دارای اهداف سیطره طلبانه بود. برای تحقق خط تعیین شده، می بائیست تمام امکانات هم سیاست خارجی و هم نهاد های اجرائی از جمله شاخه های کمینترن مورد استفاده قرار می گرفت.

در پایان سال 1919 مسیحی شورای تبلیغات بین المللی که بخش شرقی کمینترن هم نامیده می شد، ایجاد گردید. در سال 1920 زیر رهبری شورا، حزب «عدالت» پارس، حزب کمونیست بخارا و احزاب ترکی، خیوه ای و افغانی سامان داده شدند.(8)

در سال 1920 در بخارا «کمیته مرکزی انقلابیان جوانان افغان» تحت رهبری «حاجی محمد یعقوب» ایجاد گردید که اعضای آنرا عمدتا افغانهای ساکن بخارا، ترکستان و روسیه تشکیل میدادند. آنها از به ثمر رسیدن انقلاب از راه ساقط نمودن رژیم امانی و اعلان جمهوریت در افغانستان حمایت می نمودند. حتا آنها برای نیل به اهداف شان از حکومت شوروی تقاضای یاری در راستای ایجاد «غند های سرخ» را نمودند. آنها همچنان در برنامه های تاکتیکی خود ترور شخصیت ها و رجال سیاسی را نیز مفروض میدانستندـ از این منظر بحث ترور در حوزهء سیاسی در کشور ما ـ تا قتل نادر خان ـ افق جدیدی را باز می نماید. دولت افغانستان با اطلاع از آن حرکت ها، خواستار دستگیری و اخراج اعضای سازمان یاد شده گردید ولی بخارا همهء آنها را در خاک خود امان داد. (9) فعالیت های سازمان مذکور نخست در مناطق سرحدی (قرکاه، کشک، تخته بازار وغیره) آغاز گردید و بعد به شهر های شمالی تا مزار شریف و بعد هرات نیز ادامه یافت.

بعد از سال 1921 سازمان، به علت آمدن شاخهء ترکی کمینترن در تاشکند و جابجا شدن چهره های معروف به مثل سکولنیکوف ، روی ، سفروف و دیگران، ازهم پاشید و یا هم ملغا قرار داده شد؟

مطابق اسناد بایگانی، ماسکو میکوشید تا به هر حال یک سازمان سیاسی که مجری خواستهایش در افغانستان باشد را تاسیس نماید. به همین مقصد، یک سازمان سیاسی دیگر افغانی به نام «کمیته مرکزی انقلابی افغانی» در سال 1920 در تحت ریاست «محمد غفار» در شهر ترمز ایجاد گردید که دارای 55 عضو بود ـ لست اعضای آن در نزد نویسنده موجود است و در آینده ضمیمه خواهد شد. (10) اعضای سازمان بیشتر از شمال افغانستان بودند ولی بعضی ها از کابل نیز در آن حضور داشتند. آنها از رهبری شوروی تقاضای کمک و حقوق ماهانه را نموده بودند.

یگانه سازمانی که در درون افغانستان ایجاد گردید، عبارت بود از «سازمان رادیکال های چپ افغانی» در هرات که حمایت و یاری نمایندگان روسی کمیساریای خلق در امور خارجی در آسیای میانه را با خود داشت. دورهء فعالیت سازمان سالهای 1920 و 1921 بود. روسها آنزمان میکوشیدند تا میان سازمانهای افغانی وحدت برقرار نمایند. سازمان هرات بیشترین توجه اش را به کار های آموزشی و روشنگرانه، پخش درسنامه ها و کار در میان نظامیان معطوف نموده بود ـ سازمانهای دیگر نیز مطابق درخواست ماسکو به کار و نفوذ در میان نظامیان دلچسپی داشتند. (11)

زمانی نورمحمد تره کی گفته بود که: «کار در اردو و با نظامیان یکی از اندیشه های مرکزی وی بوده است و در کشور عقب ماندهء افغانستان اردو حیثیت «پرولتاریای انقلابی» را داشته و پیشآهنگی «طبقه» را به عهده گرفته است.» طرحی که مطابق به اسناد از 1919 بدینسو مورد توجه بلشویک ها بوده است.

جدا از سازمان های سیاسی، ماسکو از در به خدمت گرفتن و یا مامور ساختن شخصیت های دولتی نیز بی علاقه نبود. این گزینه هم شامل حال دولتمردان دورهء امانی میگردید و هم دورهء حبیب الله کلکانی. مثلا شیرجان وبرادرانش مورد توجه روسها قرار داشتند ـ میر محمد صدیق فرهنگ به استناد آقابیکوف تمایل روسها را در دوران حبیب الله بر پایه یی نظریهء انقلابیت و ارتجاعیت تقسیم بندی میکند، که درست هم است. (12) * به ویژه روسها از عدم موفقیت همکاری های جمهوری هرات تحت رهبری عبدالرحیم والی آن ولا با طرح های آن جهت استقرار رژیم جمهوری در سراسر افغانستان در همکاری با عناصر «مترقی» دولت کلکانی متأسف اند. (13)

در دههء 30 آنچی مهم است همکاری دولت نادرشاه و بعد ظاهرشاه با شوروی در امر قلع و قمع جنبش بسماچی ها بود. بسماچی ها که در دوران امان الله خان از حمایت کابل برخوردار بودند و شاه امان الله از آنها به حیث وسیله یی برای تحقق هدف های توسعه طلبانه اش یعنی احیای امپراتوری بزرگ افغانستان زیر لوای اسلام استفاده میکرد، در دههء 30 از چشم دولت افغانستان افتاد و حتا در عملیات مختلف نظامی با تقبل تلفات رو به نابودی گذاشت. البته این حرکت مورد توجه و استقبال شوروی قرار گرفت.

آنچی مربوط به دههء 40 میگردد، بیشتر مسایل را باید در متن رویداد های پیش و در جریان جنگ جهانی دید، که افغانستان به همکاری با آلمان نازی هم در رابطه به آسیای میانه و هم هندوستان بی علاقه نبود. اما فشار و تهدید بریتانوی ها و شوروی ها سبب اتخاذ موقف بیطرفی افغانستان در جنگ شد ـ ما درین تبصره از پرداختن به ژرفای این مسایل می پرهیزیم، صرف میکوشیم تا رده هاییرا که عامل نفوذ شوروی در افغانستان بوده اند پیگیری نمائیم.

اما بحث بر انگیزترین مراحل مربوط به دهه های 50 و 60 و بعدتر آن میگردد. درآن دوران روسها نه تنها به لایه های مختلف اجتماعی در حوزهء ملکی توجه نمودند، بلکه برحسب نظریه های از پیش تعیین شدهء کمینترنی به نفوذ و جذب نظامیان نیز پرداختند. در سند کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی مورخ 21 جون 1974 عنوانی رهبران خلق و پرچم آنچی که به امضای «اولیانوفسکی» در بارهء فعال بودن سازمانهای سیاسی افغانی در اردو و نگرانی های رییس جمهور محمد داوود نگاشته شده، او میکوشد چنین تلقی نماید که گویا این عمل «رفقای افغانی» برای شوروی ها غیر مترقبه بوده و آنها ترجیح میدادند تا سازمانهای وفادار شان پا از گلیم فراتر نه نهند. اما واقعیت اینست که سازمانهای نظامی وابسته به شوروی سالهای پیش از آن نامه و با آگاهی و توافق شوروی ها، در درون دستگاه های نظامی افغانستان فعالانه به جلب و جذب نظامیان می پرداختند، که حتا عده یی از آن نظامیان نیز در نوشته های و اظهارات شان یا مستقیم و یا تلویحی از آن یاد کرده اند. در مورد حزب دموکراتیک خلق گفته می شود که آن حزب از آغاز دارای یک شاخهء نظامی بوده که پیش از ایجاد آن تحت رهبری میراکبر خیبر فعالیت میکرد؛ بعدا سازمان نظامی مذکور، با غیر نظامیان وحدت نموده و به تشکیل حزب دموکراتیک خلق مبادرت ورزیدند. همچنان از ساختار های دیگری به نام های «سازمان نظامی افغانستان» (سنا) و یا «افسران هوایی» یاد می شود، که همکار با استخبارات شوروی ها قلمداد میشوند. بنابرین حوزهء نظامی برای روسها حوزهء دلچسپ و مورد علاقه بوده است، که تا اخیر باقی ماند.

با این توضیح قصد برین شد تا معمای تجاوز روسیه به افغانستان فرا تر از یک مرحلهء معین تاریخی رفته و در درون تاریخ مناسبات دو کشورپیگیری گردد. حسن کار درین است که ما باید تاریخ مانرا در بسا موارد از نو بازنگری کنیم و گوشه های تاریک آنرا برخود روشن سازیم.

البته تا پیش از سقوط امپراتوری شوروی پرداختن به عمق، در موضوع مناسبات دو جانبه افغانستان و شوروی به دلایل نبود اسناد کار دشوار بود. اکنون که پاره یی از اسناد و گاهی هم خاطرات چهره های دارای مسوولیت های از نظر سیاسی و اداری مهم در دست است، به سادگی میتوان هم مسیر طرح های روسها را مشاهده کرد و هم اهداف و نیات آنها را شناخت.

آنچی در بعد، زیر همین عنوان می آید انتشار سلسله اسنادی است که از بایگانی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بیرون برآمده اند. مواردی هم موجود اند که هنوز هم ما را تا دستیابی به حلقه های مفقود راه نمی برند. اما با آنهم میشود استنتاجات جدیدی از مبحث تاریخ معاصر ما کرد.

درینجا مهم پنداشته شد تا به چند موضوع توضیح داده شود: یکی، برخورد روسها در برابر احزاب دیگر «برادر» چیزی بیشتر از یک فرا دست و فرو دست نبوده است؛ دوم، احزاب وابسته به ماسکو حیثیت دفتر های نمایندگی و ادارات بومی حزب کمونیست شوروی در کشور های شان را داشته اند؛ سوم، بر اساس متون مکاتیب و فراخوان های حزب کمونیست شوروی می شود نتیجه گیری کرد که برخورد رهبران و کارگزاران حزب کمونیست شوروی با دیگر احزاب برخورد استعمارگرانه یعنی تحمیل خواست حاکم بر محکوم ومتروپول بر اطراف بوده است؛ و بالاخره چهارم، آنچیزی را که به نام اصل «انترناسیونالیسم پرولتری و یا همبستگی انقلابی» تبلیغ مینمودند چیزی جز شعار نبود. حقیقت آن بود که روسها در عقب لفاظی های انقلابی، دکتورین اصلی «منافع ملی» و یا «ابرقدرتی ـ سیطرجویانه» یی شان را نهان ساخته بود، که مطابق به آن منافع خود را کانالیزه می نمودند. در مجموع اسناد ، یک سند نمونه نیز درج شده که سوا از مداخله گری چیز بیشتر یعنی الویت های «منفعتی بر همبستگی انقلابی» آنکشور را تبین می کند و آن رهنمودی بوده به نجیب الله در بارهء حزب کمونیست عراق و حمایت افغانستان از رژیم صدام حسین.

اسنادی که مربوط به دورهء آغاز جمهوری محمد داوود میگردد، مثال هایی اند بر ادعای بالا. حتا در مجموع اسنادی که تا اکنون بیرون برآمده به وضاحت دیده می شود که روسها به سادگی حاضر بوده اند تا به هم پیمانان خود پشت نمایند.

در پایان این جستار، لازم افتاد تا در مورد اسناد نیز تصریحاتی داده شود:

1ـ انتخاب اسناد

در مورد انتخاب اسناد باید گفت که سعی شد تا حد امکان ازآنهایی استفاده صورت گیرد، که با مسیر این مبحث هماهنگی داشته و مکمل استدلال ها و حلقهء اتصال برای توضیح تجاوز نظامی شوروی به افغانستان بوده و همچنان تا به حال به فارسی دری برگردان نشده است.

در گزینش اسناد نیز چند موردی وجود داشته که نباید از آن گذشت:

الف ـ انتخاب اسناد بر اساس پیوند آن با موضوع مورد مطالعه؛

ب ـ جلوگیری از تکرار مکرر اسنادی که قبلا به دسترس خواننده قرار گرفته است؛

پ ـ گزینش اسنادی ارچند دارای اهمیت درجه دو به صورت عمومی ولی مهم و مکمل برای این مبحث؛

ت ـ و بالاخره نشان دادن دو رویی، تزویر و جعل سیاست سازان شوروی در ارائهء هر سند به ویژه در اعلامیه ها وپیام هاییکه به تاریخ 27 دسامبر 1979 از جانب رهبری شوروی ارسال شده است.

2ـ زمان

اساسا زمان اصلی بحث قسمیکه نشان داده شد، به سال 1979 برمیگردد؛ اما بر مبنای اسناد افشا شده از بایگانی «بیروی سیاسی حزب کمونیست شوروی» این زمان را باید هم کمی به عقب، تا سال 1973 که اسناد آن در دست ماست، برد و دید که ژرفا و پهنای مداخله در کجا و تا چی حد بوده است و هم به جلو تا سال 1990 یعنی پیش از سقوط رژیم حزب دموکراتیک خلق (وطن).

به هر حال در نوشتار حاضر و در انتخاب اسناد، عنصر زمان الویت دارد، چی اولین سندی که هم برخورد رهبری شوروی به نظام جمهوریت وهم رژیم کهنه را مشخص می کند مربوط به سال 1974 می شود. و آخرین سندی که پایان یک باب از ماجراجویی های شوروی ها را بسته می کند، به سال 1990 متعلق می شود. این دورهء بیش از 15 سال، یک فصل پر از حادثه بوده، که افغانستان را در مرکز رقابت های بین المللی قرار داده بود. بنابرین، آن دوران نه تنها از نقطه نظر روابط بین المللی افغانستان، بلکه تاریخ سیاسی آن نیز از اهمیت خاص برخوردار بوده است.

3 ـ اهمیت اسناد

جای بحث نیست که هر سند در نوع خود مهم است. اما درینجا کوشیده شده تا از میان توده یی از اسناد در بارهء افغانستان، بخش هایی که مجموع سیاست های شوروی را در راستای مداخله آنکشور یا به شکل قسمی و یا کلی در امور داخلی کشور ما رده بندی می کند، انتخاب گردند. این اسناد به باور من مهم اند به ویژه که از آنها در موضوع مداخله استفاده نشده است.

در خاتمه باید گفت که این جستار همراه با برگردان اسناد، مصاحبه هایی از شاهدان عینی حوادث پیش از دسامبر 1979 را نیز با خود دارد، که به روشن شدن بسیاری از پرسش ها منجر خواهد گردید.

پینوشت ها

1ـ KGB in afghanistan همانجا

2ـ Всемирнаяистория,т.8, Москва,.М.ИСЭЛ,1961

3ـ Ю.В.Ганковский. Россия и Афганистан.Наука,Москва,1989.

4ـ همانجا

5ـ В.С.бойко, Советская Россия и афганские леворадикальные группы начала 1920-х годовАнналы, ИВ РАН, М.,1995, вып. II, с. 74-8

6ـ Хейфец А. Узы добрососедства и братства нерасторжимы/К 60-летию первого советско-афганского договора/ //Азия и Африка сегодня, 1981

7ـ Володарский М.И. Советы и их южные соседи Иран и Афганистан (1917 – 1933). Overseas Publications Intercharge Ltd, L., 1985.

8ـ Российский центр хранения и изучения документов новейшей истории ( далее – РЦХИДНИ), ф. 544, оп. 1, д. 9, л. 4; ф. 17, оп. 84, д. 80, л. 13

9ـ РЦХИДНИ, ф. 17, оп. 84, д. 242, л. 15

10ـ В.С.бойко, Советская Россия и афганские леворадикальные группы начала 1920-х годовАнналы, ИВ РАН, М.,1995, вып. II, с. 74-8

11ـ РЦХИДНИ, ф.. 495, оп. 154, д. 98, лл.

12ـ فرهنگَُ، میر محمد صدیق؛ افغانستان در پنج قرن اخیر؛ مطبعه آریانا؛ پشاور ـ پاکستان؛ 1367، صص 399ـ400.

13ـ СтатьяВ.С.Бойко. АфганскиеальтернативыХХвека: Кабулистан” Бачаи Сакао (январь – октябрь 1929 г. Основные контуры внутренней и внешней политики

* تصمیم بر آن شد تا اسناد محرم توافقات روسیه، بریتانیا نیز ضمیمهء این عنوان گردد.

برگردان سند شماره CT 109/31 مورخ 8/1/1974

دوسیه ویژه

اشد محرم

فیصله نامه

سکرتریت (دارالانشأ) کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

در باره پیام (خطاب) به رهبران گروپ های «پرچم» و «خلق» حزب دموکراتیک خلق افغانستان

1ـ متن پیام (خطاب) به رهبران گروپ های «پرچم» و «خلق» تایید گردد و از طریق کانال های کا. گی. بی شورای وزیران اتحاد شوروی به کابل گسیل گردد. (ضمیمه است)

2ـ سفیر شوروی در افغانستان باید با متن پیام آشنا گردد.

امضا

نتیجه رای گیری

ـ بریژنف

ـ و دیگران

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

متن شماره Nr.25-C-2 مورخ 02.01.1974

ـ 2 ـ

کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش

در باره پیام (خطاب) به رهبران گروپ های «پرچم»و «خلق» ح. د. خ. ا

مطابق فیصله نامه کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش (فیصله نامه سال 1973) به شعبه روابط بین المللی کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش در همکاری با شورای وزیران اتحاد شوروی وظیفه سپرده شد تا ضمن مراجعه به رهبران حزب د. خ. ا، از جناح «پرچم»، ببرک کارمل و از جناح «خلق» نورمحمد تره کی، از آنها خواسته شود تا توانایی و مساعی شانرا در جهت حمایت از حکومت و تحکیم پایه های اجتماعی رژیم جمهوری و مبارزه علیه نیرو های ارتجاعی متمرکز سازند.

طرح پیام به ببرک کارمل و نورمحمد ته کی گسیل شود.

با کا. گی. بی مربوط شورای وزیران اتحاد شوروی ( و شخص اف ـ کا ـ مارتین) در زمینه توافق صورت گیرد.

بجاست تا سفیر شوروی در افغانستان نیز با متن آشنا ساخته شود.

طرح فیصله نامه کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش ضمیمه می باشد.

معاون رییس شعبه بین المللی

امضا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ 3ـ

کابل

با ببرک کارمل و نورمحمد تره کی ملاقات نموده و مطلب آتی را به طور جداگانه به آنها تسلیم نمایید.

« در ماسکو با نگرانی عمیق به اطلاعات رسیده از کابل در مورد ادامهء مبارزه میان رهبران «پرچم» و «خلق» علیه همدیگر می نگرند. متأسفانه اینگونه مبارزه خصلت متداوم و خزنده یافته و منجر به تضعیف هردو گروپ و جدایی صفوف نیرو های پیشرو و در نهایت جنبش دموکراتیک می شود.

وضع به وجود آمده صرف میتواند مایهء خرسندی دشمنان داخلی و خارجی جمهوری افغانستان شود، که سرگرم سازماندهی دسایس ضد حکومتی، سبوتاژ و دیگر اعمال خصمانه در برابر رژیم نوین و جهت ابقای رژیم گذشته اند. در وضع نهایت دشوار کنونی، بر تمامی نیرو های پیشرو مدافع منافع کشور و مردم است تا با کنار گذاشتن اختلافات سلیقه ای، مساعی مشترک شانرا در راستای پشتیبانی همه جانبه از رژیم جمهوری و تحکیم پایه های اجتماعی آن بخرچ داده تا باشد که ارتجاع داخلی و خارجی پاسخ بائیسته دریافت بدارد.

درین مرحلهء حساس، امکان دستیابی به پیروزی برای افغانستان، صرف از طریق تلاشهای مشترک نیرو های پیشرو و وطنپرست میسر است.»

با متن پیام حاضر سفیر شوروی در افغانستان را نیز آشنا سازید.

در رابطه به اجرای آن گزارش دهید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

CT-149

برگردان سند شماره 129/11 مورخ 26جولای1974

اشد محرم

دوسیه مخصوص

فیصله نامه

سکرتریت (دارالانشأ) کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

در باره اطلاعات برای رهبران سازمانهای مترقی سیاسی افغانی «پرچم» و «خلق» در خصوص نتایج دیدار محمد داوود از اتحاد جماهیر شوروی سویسالیستی

1ـ متن تلگرام های اطلاعاتی برای رهبران سازمانهای مترقی سیاسی افغانی «پرچم» (ک، ببرک) و «خلق» (ن، تره کی» در مورد نتایج دیدار محمد داوود از اتحاد شوروی مورد تائید قرار گیرد و متون تلگرام ها از طریق مجرای کا. جی. بی در کابل در دسترس آنها قرار گیرد.(این متن دارای ضمایم است)

2ـ سفیر شوروی در کابل، با متن تلگرام آشنا ساخته شود.

امضا

نتیجهء رأی گیری

متن در جلسهء دارالانشأ کمیته مرکزی به تاریخ 26 جولای 1974 مورد تائید قرار داد.

Пр.129/ П.IIc

منشی کمیته مرکزی رفیق سوسلف ام. آ موافق

” ” ” دالگیخ وی. ای “

” ” ” کاپیتونف ای. وی “

” ” ” کاتوشف کا. اف “

” ” ” کریلنکو اف. دی “

” ” ” کولاکوف اف. دی “

” ” ” پوناماریف بی. ان “

” ” ” اوستینف دی. اف “

” ” ” پلشه آ. یه “

دوسیه مخصوص

اشد محرم

ضمیمه

شفر کا. گی. بی

کابل

به مسوول کا. گی. بی

ضمن ملاقات نوبتی با ک. ببرک و ن. تره کی، مطابق دستور نکات زیر را به اطلاع آنها برسانید:

« در ماسکو نتایج دیدار رسمی و دوستانه محمد داوود رییس دولت و صدراعظم جمهوری افغانستان را، که در اعلامیهء مشترک شوروی ـ افغانستان بازتاب یافته و در هردو کشور به نشر رسیده، عالی ارزیابی می کنند. ابراز امیدواری می شود که این دیدار نقش مهمی در تحکیم روابط دوستانه و همکاری های مثمر میان دولتین ما خواهد داشت.

مایه یی رضایتمندی کامل ما این واقعیت گردید که رهبر جمهوری افغانستان در اولین سفر خارجی، از ماسکو و از همسایه یی شمالی خود دیدار به عمل آورد.

اشتراک مستقیم لئونید بریژنف منشی عمومی کمیته مرکزی ح. ک. ا. ش ، نیکولای پدگورنی رییس شورای عالی اتحاد شوروی و الکسی کاسیگین رییس شورای وزیران در مذاکرات با محمد داوود و دیگر اعضای هیئت دولتی افغانی، که در فضای تفاهم و سطح عالی اعتماد صورت پذیرفت، بیانگر توجه زیاد رهبری شوروی به تعمیق و گسترش مناسبات دوستانه و حسن همجواری با جمهوری افغانستان و ارتقای آن در سطح جدید و عالی است.

در جریان مذاکرات مسایل مختلف از جمله مناسبات دوجانبه و اوضاع جهانی مورد بحث قرار گرفت.

رهبری شوروی، به پاسخ درخواست جانب افغانی، اعلام نمود که اتحاد شوروی کماکان آماده است تا همسایه یی جنوبی خویش را در امر تحقق پلانهای حکومت جمهوری ، که هدف آن رشد و انکشاف اقتصاد و بلندبردن سطح رفاه و فرهنگ مردم افغانستان است، یاری رساند.

در جریان بحث در بارهء موضوعات بین المللی معلوم گردید که هردو جانب در پاره یی از مسایل مهم یا دارای نقاط نظر مشترک و یا هم نزدیک باهم اند. این موضوع رضایتمندی خاطر رهبری شوروی و رییس دولت افغانستان را فراهم آورد.

با اطمینان میتوان گفت که نتایج دیدار رسمی و دوستانه محمد داوود از اتحاد شوروی، تاثیر مثبتی در انکشاف بیشتر و تعمیق دوستی محکم و همکاری های با ثمر میان کشور های ما و برای خیر و صلاح مردم شوروی و افغانستان و به سود صلح عمومی خواهد داشت.

گسترش و تعمیق مناسبات دوستانه شوروی ـ افغان، که بر مبنای اصول برابری، احترام به استقلالیت متقابل، استقلال و عدم مداخله در امور داخلی یک دیگر استوار است، بدون شک زمینهء تحکیم بعدی پایه های رژیم جمهوری را، که از جولای سال گذشته در افغانستان بر سر قدرت است، فراهم می آورد. این مسأله میتواند ممد خوبی به تلاشهای مردم و رهبری جمهوری افغانستان در راستای حل مسایل تأخیر ناپذیر اجتماعی ـ اقتصادی و راندن کشور در جادهء صلح، سازندگی، ترقی ملی و اجتماعی باشد.

بدیهیست، وظایف که در برابر جمهوری افغانستان قرار دارند، بسیار سنگین و خیلی دشوار اند. قسمیکه پدگورنی رییس شورای عالی اتحاد شوروی در ضیافت صبحانه به افتخار محمد داوود به تاریخ 5 جون 1974 در کاخ کرملین ترتیب داده بود، گفت: « وظایف مذکور، طوریکه تجربه نشان داده، زمانی میتواند موفقانه حل گردند، هرگاه مشی اتخاذ شده با قاطعیت پیش برده شود؛ توده های وسیع برای ساختمان زندگی نوین جلب گردند؛ و نیرو های که صادقانه علاقمند تحکیم ساختار جدید اند، به طور فعال و دوشادوش همدیگر عمل نمایند.»

در برابر نیرو های مترقی افغانستان، که از نظر عینی جانبداران مطمئن رژیم جمهوری اند، وظایف بس بزرگ و مهم قرار دارند. در شرایطی که ارتجاع داخلی و خارجی با مبارزهء متداوم شان میکوشند، به احیای دوبارهء نظم کهنه بپردازند؛ لازم است تا رهبری سازمانهای مترقی، اختلافات نظری شانرا کنار بگذارند زیرا تداوم مبارزه میان آنها سبب تضعیف شان شده و در نهایت امر آب به آسیاب نیرو های ارتجاعی خواهد ریخت.

همبستگی نیرو هاییکه اکنون بدور «پرچم» و «خلق» با هدف دفاع از منافع کارگران، دهقانان و تمام اقشار زحمتکش جامعهء افغانی و بر پایهء همکاری با رژیم جمهوری در تحت رهبری محمد داوود جمع شده اند، در حکم به نفع تحکیم استقلال ملی کشور خواهد بود.

لطفا متن تلگرام حاضر را به آگاهی سفیر شوروی برسانید.

در بارهء اجرای آن گزارش دهید.

دوسیه مخصوص

اشد محرم

کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

1796

21 جون 1974

سکتور 2

کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی

در بارهء اطلاعات به رهبران سازمانهای سیاسی مترقی افغانی «پرچم» و «خلق» در بارهء نتایج دیدار محمد داوود از اتحاد شوروی

رهبران ازمانهای سیاسی مترقی افغانستان یعنی ببرک کارمل (از جانب «پرچم») و نورمحمد تره کی (از جانب «خلق»)، که تماس های غیر رسمی با کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی و از طریق نمایندهء استخبارات کمیته امنیت دولتی (کا. گی. بی) مربوط به شورای وزیران اتحاد جماهیر شوروی در کابل دارند؛ به زودی پس از برقراری رژیم جمهوری در جولای 1973 در کشور، با استفاده از عناصر مترقی در درون کمیته مرکزی، حکومت و اردوی جمهوری، علیه یکدیگر دست به مبارزهء غیراصولی جهت تحکیم مواضع و نفوذ گروه هایشان در درون حاکمیت زده و ادعای حق نمایندگی «حزب کمونیست» در کشور را می نمایند.

همچنان آنها به مثل گروه های طرفدار چین و یا ناسیونالیست ها کار فعال سیاسی را در درون اردو و دستگاه دولتی به راه انداخته اند، که مایه یی نگرانی محمد داوود رییس دولت و صدراعظم جمهوری افغانستان شده است.

نگرانی بخصوص محمد داوود از آنجا مایه میگیرد که ارگانهای امنیتی کشور، اطلاعاتی را در اختیار وی گذاشته اند مبنی بر اینکه گویا نیرو های چپ پلان دارند تا محمد داوود را در صورتیکه دست به تسریع دگرگونی های اجتماعی ـ اقتصادی نزند و افغانستان را در مسیر رشد غیر سرمایه داری و در بعد راه انکشاف سوسیالیستی هدایت نکند، از قدرت برکنار سازند.

بدین لحاظ، محمد داوود، در ماه های فبروری و مارچ 1974، اقداماتی را جهت سرکوبی نیرو های مترقی و ممنوعیت «پرچم» و «خلق» از فعالیت های سیاسی عملی ساخت.

در جنوری سال 1974 به ببرک کارمل و نورمحمد تره کی (مطابق سند CT 109/31 مورخ 8/1/1974) در بارهء ضرورت قطع مبارزه علیه همدیگر و وحدت دوباره هردو گروه در یک حزب واحد و تمرکز تلاشهای مشترک آنها به خاطر حمایت همه جانبه از رژیم جمهوری در کشور توصیه به عمل آمد.

اکنون عاقلانه پنداشته شد تا توصیه را با اطلاعات در بارهء نتایج سفر محمد داوود از اتحادشوروی ضمیمه ساخته و به آنها تکرار نمود. لطفا سفیر شوروی در کابل را نیز با اطلاعات آشنا سازید.

طرح فیصله نامه کمیته مرکری ح . ک . ا. ش ضمیمه است.

معاون بخش روابط بین المللی ح. ک. ا. ش

اولیانوفسکی

21 جون 1974

مداخلات ایالات متحده امریکا ” سیا ” در افغانستان
نوشته : کنراد ایج
ترجمه : و . شاهد
US Intervention of the CIA in Afghanistan

مقدمه
مجله امریکایی « کانتر اسپای» چاپ واشنگتن دی سی که از سال ۱۹۷۳ تا سال ۱۹۸۴ جمعأ ۳۲ شماره به نشر رساند ، عمدتأ به افشای عملیات های مخفی استخباراتی وخرابکارانه سازمان استخبارات مرکزی امریکا « سیا» برعلیه جنبش های ملی و دموکراتیک جهان پرداخته و از فعالیتهای خرابکارانه آن در سراسر جهان پرده برداشته است. مجله متذکره توجه خاصی به انکشافات سیاسی ، نظامی و استخباراتی اوضاع اطراف افغانستان در دوران حاکمیت ترکی-امین و دوره بعد از تحول ۶ جدی داشته و مقالات متعددی را عمدتأ به قلم « کنراد ایج » یکتن از اعضای هیات تحریر مجله ، در شماره های مختلف به نشر رسانیده است . نویسنده ها در این مقالات کوشیده اند تا اوضاع واقعی حاکم بر منطقه و فعالیتهای سازمانهای اطلاعاتی و استخباراتی وابسته به امپریالیزم و بخصوص نقش خرابکارانه « سیا » را در قبال افغانستان مورد بررسی و تحلیل همه جانبه قرار دهند . «کنتر اسپای» گفتنی های زیادی در مورد افغانستان و انکشافات سیاسی اوضاع اطراف آن دارد و کوشیده با دقت فراوان فعالیتهای خرابکارانه «سیا» و مطبوعات وابسته به دولت ایالات متحده امریکا را در همان برهه زمانی بررسی و افشا کنند. متاسفانه در آنزمان این گونه نوشته ها در دسترس نبود و مردم افغانستان از نقش خرابکارانه و جنگ طلبانه امپریالیزم امریکا در جنگ اعلام ناشده علیه جمهوری دموکراتیک افغانستان با تفصیل اگاه نبودند . مترجم در نظر دارد تا مقالات مندرج در مجله کنتر اسپای در مورد افغانستان را طور موجز که به محتوی نوشته ها ضرری وارد نشود ، با امانت داری کامل برای اگاهی نسل جوان کشور و برای روشن شدن هرچه بیشتر مسایل مربوط به انکشافات دهه هشتاد قرن گذشته میلادی در افغانستان و اطراف آن ترجمه و به نشر برساند .
کونراد ایج مینویسد « اگر هنری کیسنجر همین اکنون در موقف خود میبود ، جهنمی از وسوسه برای درگیری براه می افتاد.» این واکنشِ یک «کارشناسِ» امریکایی به حوادث اخیر افغانستان است . اما هنری کیسنجر در این حوالی نیست و مقامات وزارت خارجه و «سیا» پیهم اطمینان میدهند ( طوریکه آنان در جریان جنگ «مخفی» در لاوس و کمک ها مخفی به کرد های عراق انجام دادند) که ایالات متحده امریکا به هیچ وجهی دخالت ندارد.
در افغانستان چه رخ میدهد که قادر است «جهنمِ یک وسوسه برای دخالت» را تحریک کند ؟ عوامل و منافع زیاد امریکا در آن دخیل است و اینهمه در روشنایی تاریخ اخیر افغانستان روشن شده است . افغانستان یک کشور کوهستانی تقریبأ به اندازه تکزاس با جمعیت نزدیک به ۱۸ میلیون، متشکل از ملیتهای مختلف است که اکثریت آنان را دهقانان درقرا و قصبات بیرون شهر ها تشکیل میدهد. این کشور محاط به خشکه با ایران ، اتحاد شوروی، چین ، پاکستان و هند همسرحد است. و با آنکه به بحر دسترسی ندارد ، از اهمیت استراتیژیکی برخوردار میباشد . ملل متحد افغانستان را در ردیف غریب ترین کشورهای جهان با درآمد سالانه ۱۶۰ دالر ، مرگ و میر پنجاه درصد نوزادان و ۹۰ درصد بیسوادی ثبت نموده است . تقریبأ همه افغانها مسلمان عنعنوی سنی مذهب اند . در چند سال اخیر حوادث در افغانستان با سرعت حرکت میکند . در ۱۹۷۳ دیکتاتوری سلطنتی محمد ظاهر شاه و دو کاکایش ، بوسیله کودتای به رهبری محمد داود ، شوهر خواهر و پسرکاکای شاه، که او را در سال ۱۹۶۳ از فعالیت سیاسی محروم کرده بود ، پایان داده شد . ( در زمان کودتا ، در آن هنگام که خشکسالی و قحطی بیداد میکرد ، شاه به رخصتی در ایتالیا بسر میبرد . بعدأ از جانب مقامات سعودی ، پناهنده گی سیاسی به وی پیشنهاد گردید ) . عملأ کسی در افغانستان پیدا نشد تا بخاطر شاه که رژیم فاسد و شدیدأ سرکوبگر را مدیریت میکرد ، بجنگد . پایان سلطنت وسیعأ از جانب اکثریت مردم و اقشار مختلف جامعه افغانی بخصوص احزاب چپی مورد استقبال قرار گرفت.
ایالات متحده آمریکا بزودی بعد از کودتا، هرچه بیشتر در مسایل افغانستان « دخیل» گردید . ( ادلف « اسپایک » دابس سفیر ایالات متحده امریکا در افغانستان که از تابستان ۱۹۷۸تا زمانیکه در ۱۴ فبروری ۱۹۷۹ به قتل رسید و میکوشید افغانان را از مسکو دور نگهدارد، در ۱۹۷۵ بحیث معاون دستیار وزیر خارجه برای شرق نزدیک تعیین گردید). موصوف میکوشید کابل را تشویق کند تا به پیمان منطقوی اقتصادی و امنیتی شامل پاکستان ، هند و کشورهای خلیج فارس با مرکزیت ایران بپیوندند و سیاستهای ضد کمونیستی را در افغانستان ترویج کند.
شاه ایران برنامه گسترده کمک دو میلیارد دالری به افغانستان را به شرط درهم شکستن احزاب خلق و پرچم که « ستون فقرات کودتای ۱۹۷۳( داود) » بودند و آنانرا کمونیست میخواندند ، آغاز کرد . همچنان ایران تلاش میکرد تا به روابط دوستانهٔ عنعنوی با اتحاد شوروی خاتمه دهد . شاه [ایران] به نمایش قدرت در افغانستان آغاز کرد و ساواک ، پولیس مخفی آموزش دیده توسط سیا ، به شدت در مسایل داخلی افغانستان به دخالت پرداخت. ساواک تا آنجا پیش رفت که «طرفداران مشکوک کمونیست» در حکومت و قوای مسلح را شناسایی و برای تصفیه به داود میسپرد.
در همین سالها، جمهوری فدرال آلمان برنامه کمک به پولیس را به حکومت داود ارایه کرد ( دو میلیون مارک ، معادل یک میلیون دالر ، همراه با شرایط معین سیاسی ) علاوه بر آن مجله اشپیگل آلمان غربی گزارش داد که تقریبأ همه افسران بلند پایه پولیس افغانستان برای آموزش به آلمان رفته اند. پنج افغان نیز در ایالات متحده آمریکا از طریق آژانس مبارزه با مواد مخدر و یا از طریق برنامه «سیا»: در اکادمی پولیس بین المللی در واشنگتن دی سی و در «مکتب بمب دوم» دفاتر کنترول مرزی در تکزاس، آمورش دیده اند . داود با چنین نیروی بهبود یافته پولیس میخواهد از شر افسران و غیر نظامیان [مخالف] در دولت خود خلاص شود که غالبأ از تکتیک های وحشیانه استفاده میکند. وی پستهای کلیدی را به اشرافیت و نماینده گان زمینداران بزرگ و خلع شده گان سلطنتی باز گرداند . قدرت اقتصادی در دستان چند زمیندار بزرگ باقی ماند که پنج درصد کل نفوس را تشکیل میداد و نیمی از زمینهای قابل کشت را در اختیار داشتند . اوضاع اقتصادی افغانستان علی الرغم کمکهای بزرگ خارجی، به سرعت به خرابی گرائید . صف بیکاران به یک میلیون نفر افزایش یافت ، از بودجه پیشبینی شده ۴۰۰ میلیون دالری برای سال مالی ۷۶/۷۷ تنها یک سوم آن به مصرف رسید . اصلاحات ارضی اعلام شده از طرف داود که فوق العاده مورد نیاز بود ، هرگز انجام نشد و نارضایتی مردم اوج میگرفت . در پاسخ ، داود به سرکوب اشکار متوسل شد . در فبروری ۱۹۷۷قانون اساسی تک حزبی را اختیار کرد و قوانین شدید جزایی تا سرحد اعدام را برای فعالین سیاسی مخالف اعلام داشت .
در همین زمان ، چنانکه دیده میشد ، سیاست شاه ایران موفقانه به پیش میرفت . داود قرارداد هایی را با ایران و پاکستان به امضا رسانید و خصومت افزایش یابنده علیه اتحاد شوروی را در پیش گرفت . علاوه بر آن شاه میخواست در جون ۱۹۷۸ از کابل دیدن کند و محمد داود تصمیم داشت تادر خزان با رییس جمهور کارتر در واشنگتن ملاقات کند. اما داود در اتحاد با ایالات متحده آمریکا، ساواک ، زمینداران فئودال و روحانیون مسلمان نتوانست حاکمیت خود را حفظ کند . در ۱۷ اپریل، عبدالقدیر نورستانی وزیر داخله که تازه به این پست گمارده شده بود ، ترور میراکبر خیبر یکی از رهبران محبوب چپ را که داود و نورستانی هردو او را «کمونیست» میخواندند، سازماندهی کرد. مراسم جنازه خیبر به مظاهره عظیم ضد دولتی مبدل شد . داود با تشویق شاه[ایران] نشان داد که همه مخالفین را نابود خواهد کرد . در ۲۴ اپریل هفت تن از رهبران محبوب « کمونیست» زندانی شدند و در ۲۶ اپریل صدها تن از طرفداران کمونیست از پستهای دولتی شان برکنار شدند. روز بعد داود سرنگون گردید و رسانه های امریکا آنرا « کودتای نظامی خونین و الهام گرفته از شوروی»خواندند. اما حتی « سلیگ اس هاریسون» گزارشگر واشنگتن پست در جنوب آسیا هیچ نشانه ای از طراحی شوروی در عقب «کودتای خونین» نمیبیند و مینویسد « این گمراه کننده است که کودتا را به میدان شطرنج استراتیژیک جهانی بکشانید». واضح است که حکومت ایالات متحده آمریکا در این زمان انتظار « کودتا » در کابل را نداشت. هوشدار های ساواک پیرامون شرایط بی ثبات داخلی مورد توجه قرار نگرفت و در انتقادات بعدی از بی کفایتی «سیا» در ایران ، بطور ناگهانی به ناکامی اطلاعاتی افغانستان اشاره شد .
در ۲۷ اپریل داود و برخی از مشاورین نزدیک او به قتل رسیدند و بخشی از طرفداران داود در اردو گرچه برای مدت کوتاه اما به شدت در مقابل اغتشاشیون جنگیدند. صدها نفر کشته شدند.
« کودتای نظامی » را شاید بتوان « مرحله تعیین کننده » در انقلاب افغانستان خواند که بعد از سقوط سلطنت به سرعت رشد کرد. «کودتا» بیانگر نارضایتی شدید و حاد اکثریت مردم بود و بخصوص در جریان مظاهره ضد دولتی بعد از ترور خیبر این امر به روشنی قابل دید بود . نویسنده مینگارد که در فبروری ۱۹۷۹، افغانستان یکبار دیگر در صدر خبرها در ایالات متحده آمریکا قرار گرفت . در ۱۴ فبروری ادولف دابس سفیر امریکا در کابل اختطاف میشود . در مسیر راه بسوی محل کار موتر حامل دابس در چراغ سرخ ترافیکی توقف میکند و مردی ملبس با یونیفودم افسران پولیس به موتر نزدیک میشود و ظاهرأ میخواهد موتر/ماشین را بازرسی/تلاشی کند . دابس موافقت میکند و دروازه ها را باز میکند . « افسر پولیس » با سه مرد دیگر بزور داخل موتر میشوند و راننده را با تفنگچه تهدید میکنند تا به هدایت آنان گوش بدهد . تا آینجا، وزارت خارجه [امریکا] هیچگاه به مردم توضیح نداد که چرا دابس بدون محافظ و یا بدون پوشش امنیتی بود و چرا تقاضای افسران پولیس افغانستان برای تامین امنیت او درنظر گرفته نشد ؟ دابس را به یکی از هوتلهای کلان کابل بردند .
به حواله نیوزویک، اختطاف گران آزادی چند تن از رهبران مسلمان وابسته به یکی از پرشورترین گروه های چریکی اسلامی را داشتند . در هوتلی که دابس را در آن نگهداشته بودند ، یکی از چهار گروگان گیر توسط پولیس افغان در حالی دستگیر شد که مقامات رسمی افغانستان ، ایالات متحده آمریکا و شوروی درمورد امکانات رها سازی دابس باهم سخن میزدند . اینکه بعد از آن چه رخ داد ، بسیار متفاوت است . مقامات افغان تاکید میکنند که آزاد سازی رهبران مسلمان که گروگانگیرها آنرا تقاضا میکردند ، در حیطه صلاحیت آنان نبود . بلاخره بعد از حدود سه ساعت ، مقامات رسمی ، سفارت ایالات متحده را در مورد ضرب الاجل ساعت یک بعد از ظهر در جریان گذاشتند . براساس گزارش واشنگتن پست، در ساعت ۱۲:۴۰ مقامات پولیس افغان از « بروس فلیتن » کارمند سیاسی سفارت امریکا در کابل که در هوتل حضور داشت خواستند تا به زبان آلمانی به دابس بگوید که تا ده دقیقه دیگر یا به تشناب برود و یا بروی کف اطاق دراز بکشد. (هردو به زبان آلمانی آشنا بودند). اما، طوری که در مقاله آمده، فلاتین آنرا رد کرد و متوجه شد که افغانها برای حمله آماده گی میگیرند. نیوزویک « توضیحات» دیگری در موردعدم پذیرش فلاتین از دادن این پیام که میتوانست نجات دهنده باشد، ارایه میکند . مجله مینویسد که «فلاتین به این دلیل که گروگان گیران ممکن با زبان المانی آشنا باشند، از دادن پیام خودداری کرد . ده دقیقه بعد پولیس افغان به اتاقی که دابس درآن نگهداری میشد ، حمله برد و دقیقأ ساعت ۱۲:۵۰ فیرهای شدید گلوله از دهلیز هوتل ، از داخل اتاق و از جاده مقابل آغاز شد . زمانیکه پولیس و مقامات امریکایی به اتاق داخل شدند ، ادولف دابس و اختطاف گران کشته شده بودند » .
دولت ایالات متحده آمریکا به سرعت اتهام قتل دابس را بر مقامات افغان و بخشی از آنرا هم به مشاورین شوروی وارد ساخت . به گفته نیوزویک و واشنگتن پست، مشاورین شوروی حاضر در صحنه به در خواست آنان مبنی بر چشم پوشی از حمله برای حفظ جان دابس وقعی نگذاشتند . این واقعیت که اقدامات امنیتی سفارت ایالات متحده قبل از گروگانگیری وجود نداشت ، در گزارشهای وزارت خارجه تذکر داده نشده است . « رون موریا» گزارشگر نیوزویک که در آنزمان در یکی از کمپهای مسلمانان شورشی در پیشاور پاکستان بسر میبرد ، این سوال را به میان آورد که چرا آدم ربایان دابس را برای قربانی خود انتخاب کردند ؟ او از قول اشپیگل مینویسد « نظریه پردازان در اینجا در میان پاکستانی ها و تبعیدیان افغان آنرا آدم ربایی و قتل دابس را طرح دولت کابل و شوروی میخوانند … حکومت کابل از اینکه ایالات متحده آمریکا احتمالأ حمایت از شورشیان را از طریق کشور سوم آغاز کند … این امر ممکن است توطئه ای باشد مبنی بر اینکه کابل اطمینان حاصل کند که ایالات متحده به درخواستهای شورشیان برای کمک توجه نمیکند». مقاله نیوزویک با استناد به منابع نامشخص « کنگره امریکا » ادامه میدهد که « روسها میخواستند دابس بمیرد. سفیر میکوشید افغان ها را از مسکو دور نگهدارد» . و مرگ او تضمین کرد که تجاوزات بیشتری برای ماه ها ویا برای همیشه انجام، نشود.
با توجه به اوضاع افغانستان، بویژه بعد از مرگ ادولف دابس ، نظریات مضحک و عجیب و غریبی مانند موارد ارایه شده توسط نیوزویک و جنگجویان جنگ سرد مطرح گردید . به حواله واشنگتن پست ، قتل دابس بخشهایی از جامعه افغان را متقاعد ساخت « که ضد انقلاب آغاز گردید». قتل دابس، برای حکومت خلقی یکی از بزرگترین دشواری ها در روابط با ایالات متحده را به بار آورد و در حقیقت به گفته هفته نامه «گاردین» ، « در نتیجه این حادثه ، ایالات متحده، افغانستان را کشور کمونیستی خطاب کرد». عیب جویان شاید بگویند که دولت ایالات متحده مرگ یکتن از سفیران خود را برای مقاصد سیاسی مورد استفاده قرار داد . اما برخی ها پیشتر میروند و به این باور اند که دولت ایالات متحده آمریکا در خفا با آدم ربایان در مسیری کار میکرد که دقیقأ از قبل طراحی شده بود . دولت ایالات متحده قتل دابس را علت تغییر روابط با افغانستان و تقبیح آن بحیث «رژیم کمونیست» تحت کنترول اتحاد شوروی قرار داد . واشنگتن جانشینی برای دابس انتخاب نکرد ، تمامی قراردادهای کمکهای اقتصادی را ملغی کرد و پیوسته دولت افغانستان را به نقض حقوق بشر متهم میکرد . البته ، رسانه های غربی در همراهی با مواضع ایالات متحده، حکومت افغانستان و مشاورین شوروی را در قتل دابس مقصر میدانستند . بسیاری از منابع رسانه ای به راحتی به موجودیت شورشیان مسلمان به مثابه نیروی جنگی بر علیه دولت زیر نام آزادی اشاره میکنند. (مقایسه شورشیان مسلمان در افغانستان و مسلمانان مخالف شاه برکنار شده ایران در رسانه های ایالات متحده بسیار جالب است. مسلمانان افغانستان به عنوان مبارزان آزادی توصیف می شوند در حالیکه مسلمانان ایرانی را تروریست، فوق محافظه کار و ضد دموکراتیک میخوانند). مرگ دابس سبب گردید تا امریکا روابط با افغانستان را تغییر دهد . آدم ربایان مسلمان به هدف خود دست یافتند : جلب توجه به اوضاع در افغانستان، خرابی بیشتر روابط افغان-امریکا و نزدیکتر ساختن حکومت ایالات متحده به دادن کمک به شورشیان . فعالیت شورشیان مسلمان چند ماه بعد از اینکه حزب خلق به قدرت رسید، آغاز شد که عمدتأ از جانب زمینداران ، رهبران محافظه کار مذهبی و حکومات و سازمانهای خارجی الهام گرفته و در مقیاس های کوچک اما بطور متداوم و افزایش یابنده به فعالیت آغاز کردند و به جنگ علیه قوای مسلح مبدل گردید. جنگ به مراحلی کشانیده شد که رسانه های امریکایی آنرا « ویتنام مسکو » میخواندند . رسانه های امریکایی در خزان ۱۹۷۸ از جنگهای شدید میان قوای مسلح و نیروهای شورشی در افغانستان گزارش دادند . جنگ به مثابه مبارزه مردم افغانستان علیه حکومت مورد حمایت مسکو تصویر داده میشد . در دسامبر ۱۹۷۸ سخنگوی محافظه کاران امریکا ، یو اس نیوز اند ورلد ریپورت، اعتراف کرد که« اگر چه ایالات متحده بطور مستقیم در گیر نیست ، اما دومین سهمدار بزرگ در مبارزه محافظه کاران مسلمان علیه حاکمان مورد حمایه مسکو است » . از آن به بعد، جنگها که تنها در ماه های تابستان ۱۹۷۸ بطور پراگنده وجود داشت ، شدت پیدا کرد . حملات توسط شورشیان از خارج کشور صورت میگرفت : در حقیقت، هزاران افغان مخالف حکومت خلقی از افغانستان به کشور همسایه، پاکستان رفتند. جنرال ضیا الحق فرمانده نظامی پاکستان در کنفرانس مطبوعاتی در فبروری ۱۹۷۹ اعلام کرد که بیش از بیست هزار مهاجر افغان در آنجا حضور دارند . بسیاری از حملات از پاکستان براه انداخته میشود . کنفرانس مطبوعاتی رهبران شورشیان در ۱۸ جنوری ۱۹۷۹ در لاهور پاکستان دایر شد و بعدها نشست های در سایر شهر ها با شرکت تعدادی از خارجی ها تدویر یافت . جنگها تقریبا تمامی ۲۸ ولایت افغانستان را عمدتا در ساحات بیرون شهر ها متاثر ساخته بود . بهرحال ، هرات سومین شهر کلان کشور که ۷۰ میل از سرحد ایران فاصله دارد ، مزارشریف ، جلال اباد و بطور محدود کابل از این جنگهامتاثر گردید . در یک منطقه ، شورشیان سه شهرک را در [ وردک] اشغال کردند و با براه اندازی محاکمات اسلامی ، بیش از ۳۰ تن از اعضای حزب خلق را در فاصله چند روز به قتل رساندند . به نقل از واشنگتن پست ، حدود ۵۰۰۰ نفر در اواسط ماه مارچ در هرات کشته شدند . نیوزویک در گزارش خود از منابع نامشخص اما « مقام امریکایی خوب » !؟ نقل میکند که « در میان زخمی ها مشاورین شوروی نیز بودند » . جاناتان رندال نویسنده واشنگتن پست با تحمل درد فراوان ، کوشیده به تفصیل آنچه را که فکر میکند در هرات اتفاق افتاده ، شرح دهد . اومینویسد « این تاکتیک مورد علاقه مسلمانان قبایلی است … برای شکنجه قربانی ، نخست بینی ، گوش و اله تناسلی او را قطع میکنند ، بعدأ به پوست کندن او میپردازند ». راندل تبصره «دیپلوماتیک » نموده وآنرا « مرگ آهسته و درد افرین » میخواند . او مینویسد که آنان روسهای بودند که در هرات زنده گی میکردند و توسط « جوخه های معین ترور » شکار شدند که بعدها بطور دسته جمعی سلاخی شدند . رندال همچنان به این نکته اشاره دارد که دسته های شورشیان روزانه فعالیتهای تروریستی را علیه حزب خلق و سربازان براه می انداختند . وی به تلافی مینویسد که عملیات قوای مسلح علیه شورشیان «وحشیانه» بود.
اما واقعأ در افغانستان چه میگذرد ؟ آیا این کشوراز اقمار شورویست ؟ آیا اتحاد شوروی به حزب حاکم خلق به مثابه وسیله ای برای «نزدیک شدن تدریجی محاصره به شکل انبوری به هدف ایران و مناطق نفت خیز شرق میانه » میبیند؟
آیا آنطوری که رابرت نیومن سفیر سابق ایالات متحده در افغانستان که اکنون بحیث دستیار در مرکز جورج تاون برای مطالعات استراتیژیک و بین المللی مصروف است ، انستیتوتی که روابط نزدیک با « سیا» دارد ، اضهار میدارد « آیا شورش اسلامی یک امر داخلی مسلمانان محافظه کار است که علیه یک دولت کمونیست و بی خدا در حال جنگ است » ؟ به دو سوال نخست قسمأ پاسخ داده شد.
اتحاد شوروی نقشی در حوادث اپریل ۱۹۷۸ که به سقوط داود و آغاز جمهوری دموکراتیک افغانستان منجر گردید ، نداشت . اگرچه اکنون چند هزار مشاور شوروی در افغانستان حضور دارند ، آنها تعیین نمیکنند که چه اتفاقی باید رخ دهد . این امر بخصوص زمانی روشن شد که تکانهای اواسط سپتامبر در دولت افغانستان، به روی کار آمدن حفیظ الله امین به جای نور محمد ترکی منتهی گردید . ترکی فقط چند روز پیش از سقوط از جانب مسکو مورد استقبال قرار گرفت و از حمایت رهبران شوروی اطمینان حاصل کرد . واضح است که رهبران مسکو انتظار تغییرات سریع را در افغانستان، پس از سفر اخیر ترکی به مسکو نداشتند . ( تا کنون این مساله نا روشن است که ایا ترکی ، طوری که اژانس خبری افغانستان گزارش داد ، بخاطر مسایل صحی استعفا داد ویا طوری که رسانه های ایالات متحده ادعا میکنند ، وی در « اغتشاش خشن قصر » به شدت زخمی و بعدأ در گذشت )
اتهامات وارده در جنگ جاری در افغانستان اینست که گویا ترس آن وجود دارد که «حکومت طرفدار شوروی» آزادی مذهبی آنانرا محدود کند . این ادعا هیچگاه به ثبوت نرسید . در حقیقت، رسانه هایی که جنگها را با انگیزه مذهبی به تصویر میکشند ، هیچ نشانه ای برای فرضیه های خود در اختیار ندارند . در سپتامبر ۱۹۷۹ ، بعد از یکنیم سال ، نشریه « اکونومیست » طرفدار غرب نوشت «هیچ گونه موانعی در برابر انجام مراسم مذهبی وضع نشده است». بدیهی است که علت جنگها وتروریسم را بایست در جای دیگری جستجو کرد . در افغانستان اسلام همواره پیوند نزدیکی با سیستم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فیودالی و نیمه فیودالی کشور داشته است … از اینرو انحلال املاک عظیم متعلق به اشراف قدیم و اربابان فیودال، و تخریب بخشی از سیستم کهنه اقتصادی توسط حزب خلق، به عنوان حمله به اسلام تفسیر میشود . علاوه بر آن ، بسیاری از مالکان ثروتمند در واقع روحانیون مسلمان بودند و خسارات مالی ملا ها ، قطعأ انگیزه تبلیغات آنان در مورد کمونیست های « بی خدا » بود . بدین ترتیب این یک جنگ مذهبی نیست. رسانه های غربی برای مخفی نگهداشتن حقایق به این جعلیات دست میزنند. این نبرد میان استثمار گران و استثمار شونده گان است. و در این مورد ، به گونه اروپای فیودالی ، رهبران مذهبی تا حد زیادی وابسته به طبقه استثمار گر اند که واقعیت ایجاد افسانه جنگ مذهبی را تسهیل میکنند . مواردی وجود داشته است که دهقانان فقیر که تقریبا برده وار در املاک زمینداران بزرگ زنده گی میکردند، با داشتن سابقه طولانی وابستگی به ملا ها و مشروط بودن برخی ها به عنوان رهبران مذهبی و پذیرش بی چون و چرای گفته های آنها، از گرفتن زمین از ترس انتقام مالکین خود داری کردند و برخی از دهقانان را به «جنگ مقدس» برعلیه حزب خلق و شوروی هایی که در افغانستان کار و زنده گی میکردند، باورمند ساختند . مقامات خلقی با سرعت بخشیدن بیش از حد اصلاحات حساس عنعنوی ، فرصت های مساعدی برای تبلیغات ملا ها فراهم میساخت . یک افغان محافظه کار در این زمینه به کنتر اسپای گفت «آنها [ حزب خلق ] اگر این کارها را به آرامی انجام میدادند ، هرکاری را که میخواستند ، میتوانستند انجام دهند».
سوال سوم چنین مطرح میگردد: آیا جنگ در افغانستان یک مساله داخلی است ؟ سخنگوی وزارت خارجه ، هودنگ کارتر در مارچ ۱۹۷۹ اضهار داشت که حکومت ایالات متحده « مشارکت بیرونی در مسایل داخلی افغانستان را به عنوان یک مساله جدی در نظر میگیرد ». در این اعلامیه به «مانور های نظامی اتحاد شوروی در ساحه وسیعی از شاخ آفریقا و یمن تا افغانستان» اشاره شده و گفته شده که «ایالات متحده آمریکا در امور داخلی افغانستان دخالت نمیکند». کارتر با «داخلی» خواندن جنگ در افغانستان ، منافع ایالات متحده امریکا را در دخالت در امور افغانستان و دخالت مستقیم توسط «دوستان» آمریکا را کتمان میکنند. برعلاوه ، سابقه طولانی مداخله امریکا در امور افغانستان، بویژه از طریق شاه سابق ایران قابل توجه است . اعلامیه کارتر فوق العاده ریاکارانه است . بعد از شکست منافع اقتصادی، استراتیژیک و سیاسی امریکا در ایران و اضمحلال «سنتو» ( اتحادیه نظامی ترکیه ، ایران و پاکستان به رهبری امریکا ) ، ایالات متحده آمریکا در قبال شرق میانه و منطقه جنوب آسیا بسیار حساس شد . وارن کریستوفر معاون وزارت خارجه در خزان ۱۹۷۹ این حساسیت را در جریان یک بازدید از ترکیه ابراز داشت . او برای دستگاه های اطلاعاتی در جستجوی مکان مناسب بود و همچنان امکان بدیل سنتو را بررسی میکرد. برای چنین یک اتحادی ، حضور یک دولت دوست ایالات متحده در افغانستان ، برای او «مفید» خواهد بود. گذشته از آن ، افغانستان مکان فوق العاده عالی برای ایستگاه های جاسوسی با هدف گیری اتحاد شوروی بشمار میرود. با توجه به آنچه که برنامه دراز مدت ایالات متحده در منطقه خاور میانه و آسیای جنوبی را تهدید میکند، این تصور که ایالات متحده از افغانستان دست بردارد ، مطمینأ توهمی بیش نیست . تا این جا به روشنی معلوم نیست «سیا» تا چه حد در مسایل افغانستان، فراتر از نظارت معمول بر فعالیتهای نظامی و شورشی ، دخیل است؟ با اینکه در حال حاضر دسترسی به این امر محدود است، به عقیدهٔ آنها«جمع آوری اطلاعات بغرنج الکترونیکی… بی فایده است زیرا ارتباط رادیوئی اندکی میان گروه های شورشی وجود دارد که میتواند تفصیر و تحلیل شود». یکی دیگر از سازمانهای اطلاعاتی امریکا ، سازمان مبارزه با مواد مخدر امریکاست که به گونه فوق العاده در سرحد میان افغانستان و پاکستان فعال میباشد. (DEA) این سازمان عمدتأ از افسران «سابق» سیا تشکیل شده است. سازمان مبارزه با مواد مخدر امریکا به ندرت به پیگرد قانونی قاچاقبران مواد مخدر میپردازد. در رسانه های خارجی شواهدی وجود دارد که نشان میدهد سیا مستقیمأ در آموزش شورشیان افغان در کمپ های پاکستان نقش دارد و در داخل افغانستان با آنها در تماس است . روزنامه لبنانی «الکیفه العربی» و برخی از رسانه های اروپای شرقی یادداشتهای را در زمینه به نشر رسانیده اند. این اظهارات توسط سخنگویان حکومت ایالات متحده زیرعنوان«تهمت» و« بی اساس» مورد نکوهش قرار گرفته است . جالب است ، وزارت خارجه اقلأ با یکی از دو رهبر شورشیان، ضیا نظری و ضیا ناصری که هردو شهر وند امریکا اند، تماس دارد. ضیا نظری، از طرفداران شاه مخلوع در اوایل ماچ ۱۹۷۹ اندکی قبل از حمله به هرات، تقاضای پشتیبانی کرده بود. وی بحث های درازی با رونالد لورتون مسئوول بخش افغانستان در وزارت خارجه و با سائر مقامات وزارت خارجه و از جمله با سناتوران فرانک چرچ و جیکوب جاویتس که به دوستی با شاه سابق ایران شهرت دارد، دیدار های داشته است.
لورتن در یک نشست مطبوعاتی از پاسخ به این پرسش که او و نظری پیرامون انتقال تسلیحات به شورشیان مذاکره کرده اند، با بیان اینکه «او یک تبعه امریکاست»، طفره رفت . چرچ و جاویتس هم از پاسخ یه این سوال ابا ورزیدند . یک تبعه دیگر امریکا شامل در جنک، ضیا ناصری است. وی عضو شورای انقلاب اسلامی و ملی افغانستان است و پایگاهی در پیشاور پاکستان دارد. ناصری در اپریل ۱۹۷۹ در مصاحبه با نیویورک تایمز ادعا کرد که گروپ ۱۵۰ هزار نفری او در افغانستان می جنگد. چارلز بارتلت در تبصره ای در واشنگتن استار مینویسد: «عقیده های راسخی در محافل اگاه ( واشنگتن استار ؟ وزارت خارجه ؟ سیا ؟ ) وجود دارد که حکومت ایالات متحده کمک اسلحه و کدام کمک قابل توجه به شورشیان افغان نکرده است». اما کمکهای مخفی البته همچنان پنهان باقی میماند. بارتلت در ادامه مینویسد «اگر ما از درگیر شدن در موقعیتهای مانند افغانستان خودداری کنیم، ایالات متحده هزینه بلندی پرداخت خواهد کرد». خط مشابه توسط جنرال الکساندرهیگ، دستیار سابق نیکسون و فرمانده عالی قوماندانی مشترک ناتو در اروپا ارایه گردید. وی به روزنامه بلژیکی«Le Soir» گفت «مهم است تا به ظهور افغانستان، یمن جنوبی و اتیوپیا به عنوان کشور های وابسته به اتحاد شوروی پاسخ دهیم ». برخلاف افغانستان ، پاکستان به بهشت اجنتهای کشورهای خارجی که میخواستند در امور داخلی افغانستان مداخله کنند، مبدل گردید و حکومت پاکستان مشتاقانه از آنان حمایت میکند. در فبروری ۱۹۷۹ روزنامه سویسی «نیو زوریخ سایتونگ» طی یک مقاله افشاگرانه ثابت ساخت که حکومت نظامی پاکستان، شورشیان افغان را که در جستجوی پناهگاه و مراکز آموزشی اند، کمک میکند. به طور رسمی، پاکستان نیز مانند ایالات متحده، به گفته روزنامه پاکستانی نوای وقت «در امور داخلی افغانستان دخالت نمیکند» . روزنامه ادامه میدهد «زمانی که مهاجرین از سرحد عبور میکنند، برای آنان غذا و سرپناه تهیه میکنند که همه شامل ملاحظات بشردوستانه میباشد». با این حال ، مقاله مستند نیو زوریخ سایتونگ نشان میدهد که مراقبت‌های پاکستانی ها از «پناهنده گان» فراتر از« ملاحظات بشردوستانه » است. فرماندهان نظامی پاکستان بیست میلیون روپیه به این مهاجرین داد که هیچوقت در رسانه‌های پاکستان به نشر نرسید . گزارشگران امریکایی و آژانسهای خبری که گزارشگران آنان از کمپهای شورشیان در پاکستان دیدن کرده اند، پیوسته در نوشته هایشان در باره شورشیان، با التماس درخواست کمک میکند، نیویورک تایمز از زبان یکی از شورشیان نوشت «برای ما نان نفرستید، برای ما اسلحه و مهمات بفرستید ». روزنامه نیو زوریخ سایتونگ به نکته با اهمیتی در باره ضرورت های این کمپها اشاره میکنند، «بسیار چشمگیر است … عملأ همه مردمانی که به پاکستان فرار کرده اند، مرد های بالغ اند ». بدون تردید، چنین کمپ ها در پاکستان، به پایگاه ها و سنگرهای واقعی برای شورشیان مبدل شده است. اینان از راه های مختلف، توسط دولت پاکستان کمک میشوند. آنان پول نقد بدست می آورند، میتوانند ازآدانه از مرز عبور کنند و در کمپها آموزش میبینند. جنرال ضیا الحق حاکم نظامی پاکستان نیز پرونده خود را در سطح بین المللی ارائه کرد. او به روزنامه «یوکاز» چاپ عربستان سعودی گفت «افغانستان یک کشور اسلامی است و در حال حاضر بوسیله کمونیستها مدیریت میشود ». او خواستار یک استراتیژی مشترک کشور های اسلامی برای مبارزه با فعالیتهای کمونیستی در کشورهایشان گردید . به نظر میرسد که آیت الله خمینی در ایران در این زمینه موافق است که سیاست های شاه سابق ایران که همیشه به ضد انقلابیون کمک میکرد، ادامه یابد. حزب آیت الله خمینی روابط دوستانه نزدیک با حزب اسلامی که تره کی را «اجنت کی جی بی» میخواند، داشت . همچنان آیت الله شریعتمداری ، مرد شماره دو در سلسله مراتب شیعه ، از همه مسلمانان جهان تقاضا کردتا مسلمانان افغانستان را حمایت کنند. سفارت افغانستان در تهران به وسیله یک عده افغان ها و ایرانیان معترض به حکومت خلقی مورد حمله قرار گرفت. همچنان سایر کشورهای اسلامی مانند مصر و همچنین اخوان المسلمین، جامعه ای به شدت محافظه‌کار اسلامی با شورشیان مسلمان افغان بسیار مهربان و هم فکر اند. در جزوه هایی به امضا و نشانی اخوان المسلمین که در ساحات مرزی میان افغانستان و پاکستان توزیع گردیده، آمده است که ایران پذیرفته است تا به شورشیان افغان که علیه کمونیستها میجنگند، کمک کند. مجله مک لین چاپ کانادا در مقاله ای پیرامون دخالت های خارجی در افغانستان مینویسد که سازمان مبارزه با مواد مخدر امریکا چند شهروند چینی را در قلمرو پاکستان، نزدیک سرحد افغانستان پیدا کردند، در آغاز این شک وجود داشت که آنها ممکن چینایی های هانگ کانگی اند که برای معاملات هروئین به منطقه سفر کرده اند . اما بعد ها آنچه آنها دیدند، یکی از خطرناک ترین اسرار پاکستان بود که به بهترین نحو ممکن نگهداری می شد . حضور افسران نظامی و آموزگاران چینی در قلمرو پاکستان . اینان برای کمک به آموزش جنگجویان مسلمان در « جهاد » علیه رژیم نورمحمد تره کی طرفدار مسکو به اینجا امده اند. در حال حاضر این سوال جالب مطرح است که چرا ضیا الحق ژنرال قدرتمند پاکستانی ، در حالیکه در میان مردم خود با سروصدا های خشونت بار روبروست ، با افغانستان در گیر جنگ شده است؟ منابعی در کشور همسایه هند باور دارند که همه اینها بخشی از پلان پیچیده ضیا برای ساخت بمب اتمی است که اخیرا به قطع کمکهای نظامی ایالات متحده منجر گردید. آنها به این امر مشکوک بودند که چین از طریق پاکستان به شورشیان افغان کمک میکند. مک لین در گزارش خود مینویسد که بخشی از مصارف جنگ شورشیان از فروش غیر قانونی تریاک تامین میشود. یک گزارش دیگر توسط آژانس «کیودو» جاپان به نشر رسید، نشان میدهد که «آموزش یک هزار پاکستانی متخصص جنگ های پارتیزانی بوسیله چینی ها ، به حملات و فعالیتهای گسترده بر ضد قوای مسلح که از سرحدات افغانستان با پاکستان محافظت میکردند ، منجر گردید. آنها همچنان از نیروهای شورشی افغان حمایت میکنند. کیودو همچنان از منابع استخباراتی هند نقل میکند و مینویسد «گوریلا ها از کمپهای آموزشی خود در حوالی کاشغر در ایالت سینککیانگ چین به مناطق حساس سرحدی افغانستان فرستاده میشوند». کیودو در همان گزارش مینویسد که «استخبارات هند که بر حرکات جنرال کریستی فرمانده فرقه های شمالی پاکستان که اخیرأ از ساحات سرحدی دیدن کرده بود، نظارت داشت، در گزارشی مینویسد که او جلسات متعددی با قوماندانان چینایی در منطقه داشته است. جنرال کریستی مسایل چون نصب استراتیژیک گوریلاها ، مسیر تدارکاتی برای تهیه تجهیزات سنگین نظامی چین و تبادل نظر پیرامون تلاش مشترک برای آماده سازی یک گروه ویژه به منظور براندازی کمکهای احتمالی شوروی به افغانستان را با چینایی ها مشورت کرده است. هیئات بلند پایه نظامی دیگر چین به ریاست قوماندان نیرو های هوایی «چانگ تینگ فا » در بهار ۱۹۷۹ از دره خیبر و برخی مناطق همجوار در مرز افغانستان و پاکستان دیدن کرد. یکتن از محققین مرکز مطالعات استراتیژیک و بین المللی دانشگاه جورج تاون در جولای ۱۹۷۸ نوشت «با توجه به علاقه آشکار امریکا به ثبات و امنیت در منطقه ، به نظر می رسد که حکومت ایالات متحده بیشتر از هر وقت دیگر مشوره و کار با هر دو، ایران و پاکستان را ادامه میدهد. اگر دولت جدید افغانستان بخواهد برای همسایه های خود دردسر ایجاد کند، یک نمایش آرام اما قابل مشاهده از اشتراک ما در نگرانی های آنان ، به آنها اطمینان می دهد. در حالی که این امر به عنوان یک هشدار ضمنی عمل میکند .
از همین اکنون روشن شده که افغانستان مشکلی برای همسایه های خود بوجود نیاورده است. برعکس ، این همسایگان اند که در امور داخلی افغانستان دخالت میکنند و حرکات مخفی محافظه‌کاران مذهبی بر علیه حزب حاکم خلق را حمایت میکنند. از همین اکنون ممکن نیست پیشبینی شود که چه وقت و چگونه جنگها در افغانستان پایان خواهد یافت ؟ رسانه های غربی مشتاقانه تصویر غم انگیزی را ترسیم میکنند و برای مدتی به نظر میرسید که دولت خلقی طی چند روز سقوط خواهد کرد. با این حال گزارش های مبنی بر رسیدن «۱۵۰۰۰ شورشی به کابل که گویا در اطراف شهر مخفی اند، … آنها منتظر حمله « پلان شده » اند» ، همه جعل و دروغ ثابت شد. این آرزو و اندیشهٔ روزنامه‌نگاران محافظه کار و مرتجع است. برعکس به نظر می رسد که دولت خلقی پایگاه خود را در میان مردم تقویت میکند و به پیروزی نظامی بر شورشیان دست مییابد. با توجه به این سرزمین کوهستانی، تلاشهای نظامی و پشتیبانی ایدیولوژیک پاکستان، چین و ایران از شورشیان و «خیرخواهی» حکومت ایالات متحده نسبت به آنها ( و احتمالأ بیش از آن ) مردم افغانستان را برای مدت طولانی در گیر مبارزه پرهزینه میسازد .
در ۴ جنوری ۱۹۸۰ رئیس جمهور کارتر حضور نیروهای شوروی در افغانستان را «تجاوز اشکار » و « تلاش عمدی یک دولت بی دین قدرتمند برای مقابله با ملت مستقل اسلامی » خواند و آنرا محکوم کرد . این سخنرانی کارزار وسیع تبلیغاتی رسانه ای را براه انداخت . اکنون رسانه ها برای به تصویر کشیدن حوادث جاری در افغانستان به گونه ای که بتوانند از «بحران » در آنجا به عنوان بهانه برای افزایش حضور نظامی ایالات متحده در منطقه خاورمیانه و آسیای جنوبی استفاده کنند ، در حال شکل گیری است . برای ایجاد «حالت مداخله گرانه » در افکار عمومی ایالات متحده به چنین دستکاری دولتی در رسانه ها نیاز است . گزارشات مربوط به حوادث افغانستان بایست با دقت بررسی شود.

سقوط حفیظ الله امین

گرچه هنوز هم پرسشهایی پیرامون چگونگی سرنگونی امین و روی کار آمدن ببرک کارمل در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ وجود دارد ، یک واقعیت مسلم به نظر میرسد : محور اصلی روایت ایالات متحده از وقایع اینست که قطعات شوروی افغانستان را اشغال و کارمل را بحیث دست نشانده خود بر قدرت نصب کردند . این یک تبلیغ محض است . نخست ، ورود نیروهای شوروی در افغانستان « اشغال » محسوب نمیشود . (اشغال به کشوری تعریف شده که اعزام نیرو به کشور دیگر را خلاف خواست آنکشور انجام دهد ) ورود سربازان شوروی به کابل از ۸ دسامبر آغاز شد . نیازی به گفتن نیست که حفیظ الله امین در ۸ دسامبر ، تقریبا سه هفته قبل از برکناری ، هنوز برای افغانستان سخن میگفت . دوم اینکه از نیروهای شوروی تقاضا شد تا برای دفاع از اصلاحات مورد حمایت مردم که با حمله ارتجاع و حامیان خارجی آنان روبرو شده بود ، به کشور بیایند . این نکته به ندرت در رسانه های ایالات متحده دیده می شود. همچنان هیچکس انکار نمیکنند که امین قبل از ۸ دسامبر قطعات شوروی را دعوت کرده بود. همچنین هیچکس انکار نکرده که اصلاحات( مورد حمله ) برای اکثریت قاطع افغان ها پر منفعت بود . مورد اخیر حتی توسط عبدالرحیم غفوری یک تن ار فراریان دولت افغانستان تائید شده است . در ۱۵ دسامبر امین نیرو های بیشتر شوروی را فراخواند . در ۲۵ و ۲۶ دسامبر این نیرو های اضافی وارد کابل شدند . به گفته واشنگتن استار، این نیرو ها به امین کمک کرد تا یک شورش سرسختانه گروه های مسلح مخالف دولت و اصلاحات مورد حمایت مردم را سرکوب کند . امین بعد از آغاز اصلاحات به قدرت رسید و تنها سه ماه در افغانستان حکومت کرد . او به تدریج به رهبری حزب دموکراتیک خلق (PDP) دست یافت ( این حزب بعد ها به دو گروه خلق و پرچم تقسیم شدند ) حزبی که رژیم مستبد و فیودالی و متحد شاه سابق ایران را در اپریل ۱۹۷۸ سرنگون کرد.
حزب دموکراتیک خلق به رهبری نورمحمد تره کی برنامه های گسترده ای را به سود مردم آغاز کرد . در دسامبر ۱۹۷۹ امین با برکناری تره کی و غضب قدرت ، بسیاری از اعضای حزب خلق را از وظایف شان برکنار کرد و به سرکوب مخالفین شدت بخشید . طور فشرده میتوان گفت که امین میخواست بسیاری از دستاوردهای برنامه انقلابی حزب دموکراتیک خلق را از مسیر حرکت آن منحرف سازد و شعله اختلافات را حتی در درون حزب خود بیشتر مشتعل ساخت . برای بدتر ساختن اوضاع، نیروهای خارجی از جمله ایالات متحده آمریکا تلاش کردند تا از این وضعیت نا مشخص که با تشدید سرکوبهای امین اوضاع بدتر شده بود ، بهره برداری کنند . هدف اصلی آنان از افزایش همکاری با گروه های ارتجاعی جامعه ، نابودی برنامه های ضرور و انقلابی حزب دموکراتیک خلق بود .
اداره کارتر نسخه شوروی حوادث افغانستان را که به گفته آنها برای جنگ علیه مخالفان مرتجع آمده اند ، به سخره گرفته است . اما لندن تایمز در تبصره ای مینویسد «علی الرغم شک و تردید رئیس جمهور کارتر و خانم تاچر ، اردوی سرخ ممکن است به در خواست امین قبلأ به کابل وارو شده باشند » . این سوال که آیا اتحاد شوروی افغانستان را « اشغال » کرده ، نگران کننده است . « اگر « اتحاد شوروی به افغانستان حمله نکند » ، دولت ایالات متحده هیچ « دستاویزی » برای اقدامات تلافی جویانه ندارد » . « اینکه آیا در واقع اتحاد جماهیر شوروی قوانین بین المللی را نقض کرده است ، کاملأ به پاسخ این سوال بستگی دارد : آیا دولت افغانستان از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و نیرو هایش دعوت کرده است تا به کشور داخل شوند ؟ اتحاد جماهیرشوروی میگوید ؛ بلی. دولت افغانستان میگوید بلی . زمانیکه دولت ما نه میگوید و به « اشغال » افغانستان توسط نیروهای شوروی اصرار دارد ، در واقعیت در برابر حقیقت و قانون به پا خاسته است » . در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ حفیظ الله امین بوسیله اعضای حزب دموکراتیک خلق و نظامیان افغانستان و احتمالأ با کمک نیروهای شوروی بر انداخته شد و به نام « جاسوس و عامل امپریالیزم امریکا » و « یک دیکتاتور مستبد عوامفریب » اعدام کردید. برکناری وی مورد حمایت گسترده‌ای مردم قرار گرفت . لندن تایمز در مقاله ای زیر عنوان « کابل از اعدام امین خوشحال شد » ، گزارش داد که در ۲۸ دسامبر مردم « با روحیه تعطیل » در خیابانها گشت و گذار میکردند » . ببرک کارمل که بعد از امین قدرت را بدست گرفت ، کمکهای بیشتر شوروی را برای مقابله با توطئه های بی ثبات سازی خارجی تقاضا کرد . در ماه های بعدی دها هزار نظامی شوروی به افغانستان داخل شدند.

دکتورین کارتر

ادعای مداوم اداره‌ کارتر در مورد « اشغال » افغانستان توسط نیروهای شوروی، برای منطقی نشاندادن تغییرات نگران کننده در سیاست‌های خارجی و نظامی ایالات متحده مورد استفاده قرار گرفته است . رئیس جمهور کارتر در سخنرانی ۴ جولای خود یک سری «مجازات » های اقتصادی علیه اتحاد شوروی و از جمله توقف تحویلدهی ۱۷ میلیون تن گندم به شوروی را اعلام داشت . وال ستریت ژورنال ، با تحمیل فشار بیشتر ، از تحریم اقتصادی راضی نبود و نوشت که تحریم های تجاری «در بهترین حالت بی ربط» اند و در عوض مینویسد که واکنش امریکا باید « نظامی » باشد . بر اساس گفته های وال ستریت ژورنال ، اقدامات باید شامل موارد زیر باشد : ایجاد پایگاه های ایالات متحده در خاورمیانه، بازنگری قرارداد ها ، انکشاف سیستم های جدید تسلیحاتی ، « آزاد سازی » سیا و «واضحأ امکانات کمک های مخفی به شورشیان را باز نگهداریم » .
رئیس جمهور کارتر در سخنرانی ۲۳ جنوری ۱۹۸۰ خود که بعد ها به « دکتورین » او مشهور شد ، اعلام کرد که منطقه خلیج فارس « اکنون از جانب قطعات نظامی شوروی در افغانستان » مورد تهدید قرار داشته و با منافع ایالات متحده منافات دارد و ایالات متحده در برابر هرنوع تهدید با همه امکانات لازم «دفاع کند». این گفته ها حتی واشنگتن پست را به اظهار نظر واداشت و آنرا « اعلامیه یک جانبه کارتر پیرامون محیط دفاعی جدید » خواند . در واقع قرار دادن خلیج فارس در موقعیت اروپای غربی ، نمایانگر عمل زشت و پرخاشگرانه مقامات ریاست جمهوری بود . ایالات متحده هیچ پیمان امنیتی با هیچ یک از ملتها در خلیج فارس ندارد … شب گذشته مقامات دولتی حاضر نشدند منظور شان از « خلیج فارس » را توضیح دهند اما پیشنهاد کردند که ایران نیز شامل گردد.
همراه با «دکتورین کارتر»، «دکتورین» دیگری نیز باید در نظر گرفته شود . در ۲۸ جنوری ۱۹۸۱ ، «بیانیه تمرکز » نظامی توسط هارولد براون وزیر دفاع منتشر شد . براون مینویسد که بیشترین خطر برای « امنیت ایالات متحده » نه از طریق « توسعه طلبی شوروی » بلکه از « اغتشاش ها » در کشور های در حال توسعه است . براون توضیح میدهد «روش خاصی که اقتصاد ما در آن گسترش یافته است … بدان معنا است که ما تا حدود کمی به واردات ، صادرات و درآمد حاصل از سرمایه گذاری های خارج از کشور در جهت رفع نیازمندی های خود ، وابسته بوده ایم » . بیانیه براون نشان میدهد که دلیل اصلی در عقب دکتورین کارتر ، « اشغال » افغانستان نیست ، بلکه گسترش مستمر سرمایه گذاری های خصوصی ایالت متحده در این منطقه جهان و همچنان محافظت از رژم های سرکوبگر و تحت حمایت ایالات متحده در منطقه است که در برابر جنبشهای مردمی مخالف می جنگند . برای این منظور، براون تلاش دارد تا « نیروی تمرکز سریع را برای مداخلات از طریق ماموریتها در مناطق مختلف … در سراسر جهان » ایجاد و مورد استفاده قرار دهد . نیویورک تایمز حدس میزند که با احتمال زیاد ( برای کاربرد نیروی تمرکز سریع ) شورشی در عربستان براه خواهد افتاد . در این صورت سعودی ها از واشنگتن خواستار حمایت میشوند . بیانیه کارتر در شرق میانه مورد استقبال قرار نگرفت. این امر از اهمیت خاصی برخوردار است . حتی رژیمهای سرکوبگر و تولید کننده نفت طرفدار امریکا ، علاقه ندارند تا بوسیله نیروهای نظامی ایالات متحده «محافظت » شوند . «العنبا » چاپ کویت نوشت « آخرین چیزی که میخواهیم محافظت است و آخرین تقاضای ما چتر هسته ای شماست » . یک نشریه دیگر کویتی در مقاله ای مینویسد «… ما نباید فراموش کنیم که همه دولتهای عرب ، به استثنای مصر با تمرکز نیرو های دریایی امریکا در آبهای منطقه عرب مخالفت کرده اند . با وجود این ، زمانیکه کارتر مانند یک رهبر نازی که … در یک استکبار مشمئز کننده و بیخردانه ، سرزمینهای محل سکونت اعراب را «منافع حیاتی» ایالات متحده اعلام نمود ، احساس خجالت نکرد . امریکایی ها که از نقش جنایتکارانه خود در اشغال فلسطین آگاه اند … میخواهند اراده اسلامی را منکوب کنند و با کشانیدن آن به دام امریکایی ها ، خواسته های آنانرا تحریف کنند . و از آن برای خدمت به سیاستها و اهداف امریکا ، استفاده کنند … بازیِ امریکاییِ تحریک شوروی برای مداخلهٔ نظامی در افغانستان کاملأ اشکار شد ، بخصوص زمانی مشخص تر گردید که دیده شد آنان چگونه میخواستند از بحران ساختگی خود علیه ایران به روش زشت ، فرصت طلبانه و مبتذل سو استفاده کنند » .
علاوه بر افشای اهداف واقعی سیاست خارجی و نظامی ایالات متحده توسط براون، ماه ها قبل از ورود سربازان شوروی ، زبیگنیو برژنسکی و شورای امنیت ملی به کارتر پیشنهاد کرد تا یک «چار چوب امنیتی » جدید را در شرقمیانه ایجاد کند . برژنسکی خواستار آن بود که کارتر این سیاست جدید را در سطح اهمیت « ایجاد ائتلاف ناتو » در یک « سخنرانی بزرگ برای ملت » اعلام کند . با ادعای « اشغال افغانستان توسط شوروی » سرانجام این سخنرانی مهم ایراد شد . حتی بدون «حمله شوروی به افغانستان» ، برای حفظ منافع امپریالیزمِ ایالات متحده در خاور میانه ، به دکتورین کارتر نیاز بود . هنگامیکه شاه ایران از سلطنت برکنار شد و تاسیسات نظامی و جاسوسی ایالات متحده توسط انقلاب مردم ایران « از کار افتادند » ، به گفته یک مقام پنتاگون « دکتورین نیکسون مرد» . همانگونه که مقام پنتاگون اظهار داشت ، دولت ایالات متحده در شرقمیانه هیچ استراتیژی منسجمِ امپریالیستی ندارد و هیچ جانشینی وجود ندارد تابزودی بتواند نقش شاه را در منطقه به عهده بگیرد . بنا براین دولت ایالات متحده مجبور شد حضور نیرومند خود را تائید کند.
افغانستان ، توجیهی برای دکتورین کارتر ؟
همانگونه که در بالا توضیح داده شد ، اشتباه خواهد بود اگر حضور نیروهای شوروی در افغانستان را « اشغال » بنامید . به عنوان یک اصل ، مشارکت نظامی یک کشور با کشور دیگر باید بسیار دقیق بررسی شود . بسیار ضرور است تا افغانستان را با توجه به درگیری قدرتهای بزرگ ، یعنی ایالات متحده و چین در برابر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، بررسی کنیم . در شرح زیر کوشش بعمل آمده تا اوضاع افغانستان در دو مسیر مورد ارزیابی قرار گیرد . نخست ، بررسی تاریخچه‌ای مداخلات ایالات متحده در افغانستان، بویژه در زمینه به قدرت رسیدن چپ ها در ۱۹۷۸ . و دوم ، بررسی نقش سایر کشورها که به جهانی شدن / بین المللی شدن یک درگیری داخلی افغان ها منجر شده است .
افغانستان تا سال ۱۹۷۳ تحت سلطه حاکمیت سلطنتی نهایت فاسد و سرکوب گر قرار داشت و یکی از فقیرترین کشور های جهان به حساب می آمد . در سال ۱۹۷۳ ظاهر شاه در نتیجه کودتای مورد حمایت مردم به رهبری محمد داود ، سقوط کرد . در زمان ظاهر شاه ، دولت ایالات متحده تلاش زیادی کرد تا بر روند سیاسی افغانستان تاثیر بگذارد و افغانستان را به کشور « غیر متعهد تر » تبدیل کند . افغانستان بطور سنتی روابط نزدیک با اتحاد شوروی داشت ، هردو کشور بیش از هزار مایل مرز مشترک دارند و اتحاد شوروی برای چندین دهه شریک اصلی نظامی و اقتصادی افغانستان بود . تلاش برای « غیر متعهد تر » افغانستان عمدتأ به وسیله تبلیغات ایالات متحده صورت میگیرد . سرویس اطلاعاتی ایالات متحده USIS ) ) هرروز بولتن دوسیه بیسیم و نشریه جهان آزاد را به صورت ماهانه و تصویری منتشر میکند . هر دو نشریه « توسط ( USIS ) بطور منظم برای مقامات دولتی ، مربیان و گروه های ویژه توزیع میشد » . علاوه بر این ، فیلم های مختلف « بطور منظم برای دانش آموزان مکاتب و دانشگاه ها ، مقامات دولتی و عموم مردم نمایش داده میشود . تنها در سال ۱۹۶۵ ، بیش از دوصد هزار نفر فیلهای ( USIS) را تماشا کردند . ( این فیلمها اغلب به طور مکرر در کاخ به پادشاه و خانواده سلطنتی نمایش داده میشد ) بدون شک کشوری که تلویزیون ندارد و فقط چند سینما دارد ، چنین فیلمهایی میتوانند تاثیرات قابل توجه بر جامعه داشته باشد . راه دیگر دولت ایالات متحده ، به ویژه سیا ، زیر نفوذ قرار دادن دولت افغانستان از طریق «اتحادیه محصلین افغان (ASA) » بود . اتحادیه محصلین افغان در سال ۱۹۵۴ زیر نظر «دوستان آمریکایی شرق میانه» (AFME) که شاخه ای از « سیا» است ، تاسیس شد . سازمانی که به گفته خودش ، « ارتقای درک بهتر آرزوهای مردم در سایر نقاط جهان » را ترویج میکند . هیات مدیره (AFME) شامل چندین مقام شرکتهای نفتی و کارمندان بازنشسته وزارت امور خارجه بود و همچنین بعد از ۱۹۶۰ ، کرمیت روزولت ، یکی از سازماندهندگان کودتای ۱۹۵۳ سیا در ایران، عضو هیئت مدیره این سازمان شد . (AFME) چندین سال بعد از تاسیس خود ، طی بیانیه ای مدعی شد که به دلیل « تشدید تبلیغات شوروی در خاورمیانه » به سازمانی مانند (AFME) نیاز است . تنها در سال ۱۹۶۰ ، سیا نزدیک به یک میلیون دالر ، بیش از ۹۰ درصد در آمد (AFME) را تامین کرد . یک دانشجوی افغان در ایالات متحده بنام عبدالطیف هوتکی افشا کرد که سیا از طریق ضیا نورزی ، رئیس سابق (ASA) سعی در جذب او داشته است . هوتکی از همکاری با سیا خود داری کرد و متعاقبأ از طرف اداره مهاجرت و تابعیت ایالات متحده مورد آزار و اذیت قرار گرفت . ضیا نورزی بوسیله یکی از مقامات (AFME) (دوستان امریکایی شرق میانه ) به سازمان سیا معرفی شده بود . نورزی پس از بازگشت به افغانستان، در زمان ظاهرشاه ، به ریاست خزانه داری دولت / افغانستان بانک گماشته شد . عبدالطیف هوتکی اضهار داشت که تعداد زیادی از اعضای (ASA) که در ایالات متحده آموزش دیده اند و به مقامات دولتی افغانستان گماشته شده اند « یا آموزش دیده یا تلقین شده سیا اند » . بنا براین سیا ، از طریق (ASA) مقامات دولتی آینده را که میتوانستند متعهد به سیا باشند ، بکار می گماشت . [حفیظ الله امین در دوران تحصیل در ایالات متحده ، اوایل دهه شصت، ریاست (ASA) – اتحادیه محصلین افغان -] یکی دیگر از روسای (ASA) ، نیک کامرانی است . وی در باره روابط سیا با (ASA) اضهار داشت : « ماتصور نمیکنیم که همه اعضای سیا مردمان بدی هستند … اگر سیا از من در هر زمینه ای مشوره بخواهد ، من از دادن آن خوشحال خواهم شد » . کامرانی از سال ۱۹۷۸ در ایالت متحده زنده گی میکرد . او استاد اقتصاد است و سمت هایی در (MIT) – موسسه تحقیقات استانفورد و بانک جهانی داشته است .‌ وی همچنین نویسنده چندین کتاب از جمله « رقابت صلح آمیز در افغانستان » است . همگامیکه در ۱۹۷۳ داود به قدرت رسید ، افغانستان از نظر اقتصادی در وضعیت بدی قرار داشت . اوضاعی که دولت ایالات متحده سعی داشت از آن بهره برداری نماید . اما اینبار مداخله در افغانستان از طریق شاه سابق ایران بطور گسترده و مطابق دکتورین نیکسون انجام شد . شاه پیشنهاد کمک دو میلیارد دالری به افغانستان را با شرایط مشخص ارائه کرد : افغانستان بایست از سیاست عدم انسلاک دست بکشد ، روابط با اتحاد شوروی ( شامل همکاری های نظامی و آموزشی ) را پایان دهد و به کشور طرفدار امریکا مبدل شود . داود این کمکهای مشروط را پذیرفت و شاه به نمایش قدرت خود در افغانستان را به ویژه توسط پولیس مخفی آموزش دیده توسط سیا ، افزایش بخشید . علی الرغم این کمکها ، داود مشکلات اقتصادی کشورش را حل نکرد و با مخالفت های فزاینده ای روبرو شد . او سعی کرد این مقاوتها را با افزایش سرکوب درهم بشکند که وسیعأ به هدایت ساواک صورت گرفت. در اوایل اپریل ۱۹۷۸ ، میراکبر خیبر ، یکی از رهبران محبوب چپ های افغانستان توسط رژیم داود ترور شد . ( پولیس افغانستان در آن زمان توسط افسران پولیس آلمان غربی آموزش و مشوره داده شده بود ) سرانجام، این نارضایتی در تظاهرات گسترده در کابل به نقطه انفجار رسید . چند روز بعد داود عملأ همه رهبران چپ را زندانی کرد. در آستانه اعدام ، بخشهایی از مخالفان داود در ارتش افغانستان دست به شورش زدند و او را از قدرت به زیر کشیدند . نورمحمد تره کی ، یک غیر نظامی، قدرت را به دست گرفت و ببرک کارمل بحیث معاون رئیس جمهور برگزیده شد . دولت تره کی برخی از سیاست های خارجی داود را از مسیر آن برگرداند . و دوباره روابط نزدیک با اتحاد شوروی را در پیش گرفت که مقادیر زیاد کمک از جمله کمکهای فنی و نظامی به افغانستان ارسال شد . در مورد سیاست داخلی ، دولت جدید افغانستان گامهای جدی برداشت و در واقع یک برنامه انقلابی را تصویب کرد . این حزب اصلاحات ارضی را که به شدت مورد نیاز بود ، آغاز کرد ، کارزار سواد آموزی آغاز شد ، بیشترین بدیهی های دهقانان به باداران فئودال را ملغی کرد ، برای اولین بار در تاریخ افغانستان ، اتحادیه های کارگری را قانونمند ساخت و برای تامین مساوات و برابری زن و مرد ، قوانینی را وضع کرد . این اقدامات عملأ نظام فیودالیزم را از بین برد ، قدرت مالکین زمین را تهدید و کار برای محو خشونت علیه زنان را آغاز کرد. از نظر روحانیون محافظه کار، این قوانین جدید تهدیدی برای قدرت آنان بشمار میرفت . آنان به عنوان مردان نخبه ، در بسیاری موارد با مالکان فئودال و روسای ممتاز قبایل همسو و هم صدا بودند . تعجب آور نیست که این اقدامات با مقاومت بخش قابل توجه از حلقاتی مواجه شد که بیشترین سود را در دوران حاکمیت فیودالی شاه و داود به دست می آورند . آنها مقاومت مسلحانه علیه دولت تره کی را روی دست گرفتند و ملا ها « دولت و حزب» را به دلیل ایدیولوژی آنها، «کافر » اعلام کردند . با اشاره به اصلاحات، یک افغان به نیویورک تایمز گفته که بخصوص ارتقا و تساوی حقوق زن باعث ایجاد مخالفت شده است : «آنگاه که زنان به جلسه دعوت شدند ، جنگ آغاز گردید … دولت گفت زنان ما باید در جلسات ( سواد آموزی ) شرکت کنند و فرزندان ما به مکتب بروند . این امر دین ما را تهدید میکند . ما مجبور شدیم جنگ کنیم » . « شورشی » افغان همچنان ادعا کرد که او با چند تن دیگر نشستی را در قریه شان مورد حمله قرار دادند و در مورد «مجازات » اسیران چنین گفت « از کمک کننده گان ( حزب ) گذشتیم ولی از اعضای حزب دست نکشیدیم ، ما آنها را کشتیم » . در اواخر ۱۹۷۸ ، اصلاحات دولت تره کی بطور فزاینده ای توسط مخالفان مسلح محافظه کار مورد تهدید قرار گرفت . برعلاوه دولت اشتباهاتی را مرتکب شد که باعث گردید تا بخش هایی از جامعه از کنار دولت دور شدند .در داخل دولت مبارزه قدرت به شدت جریان داشت و عمدتأ با این پرسش ها روبرو بود که چگونه میتوان اصلاحات را به پیش برد و چگونه با واکنش مسلحانه مقابله کنند . بخصوص حفیظ الله امین که هر روز قدرت بیشتری از جمله کنترول پولیس مخفی و ارتش را به دست گرفته بود ، به دلیل «رویکرد نادرست به اصلاحات و مبارزه برضد شورش » مورد انتقاد قرار میگرفت . امین حملات وسیع و گاه وحشیانه برضد شورشیان را مدیریت میکرد .در سپتامبر ۱۹۷۹ ، بعد از کنار زدن تره کی ، هنگامیکه قدرت کامل را به دست گرفت ، سرکوب در افغانستان شدت پیدا کرد . امین هزاران مخالف سیاسی از جمله همکاران حزبی خود را زندانی کرد و کارزار خشن و بیرحمانه را علیه « شورشیان » براه انداخت که به نوبه خود باعث بیگانگی بیشتر مردم شد . خلاصه اینکه ، امین دستاورد های مردمی را که از طریق برنامه انقلابی در سال ۱۹۷۸ مطرح شده بود ، نابود میکرد . دولت کارمل در ادعای خود علیه امین حتی پیشتر میرود آنها امین را به تلاش برای نابودی حزب دموکراتیک خلق و انقلاب متهم میکنند . امین میکوشد خود را به عنوان یک حاکم غیر مسوول معرفی کند.
امین برای رسیدن به این اهداف ، در اکتوبر ۱۹۷۹ با گلبدین حکمتیار یکی از رهبران شورشی تماس میگیرد . به گفته کابل نیو تایمز ، « گفتگوها میان امین و حکمتیار در لانگلی ، ستاد مرکزی سیا ، مورد استقبال قرار گرفت » . بنا به گفته کابل نیو تایمز ، امین همچنان با سیا و حکومت پاکستان تماسهایی برقرار کرده بود . و قصد داشت تا در پایان دسامبر ۱۹۷۹ طی کودتایی ، اعضای حزب دموکراتیک را از حکومت سبکدوش و در تبانی با گلبدین حکمتیار حکومت خود را به عنوان تنها رهبران افغانستان تاسیس کنند . برای کنتر اسپای امکان تائید و یا رد این ادعا وجود ندارد . با این حال ، گولدیپ نایار گزارشگر اندین اکسپرس در ۱۳ فبروری ۱۹۸۰ از پاکستان مینویسد : «او ( امین ) در اوایل دسامبر به اسلام آباد نزدیک شد . جنرال ضیا به من گفت که امین پیامهای دیوانه وار و مملو از تشنج را برای یک ملاقات عاجل به من فرستاده است » . اوگفت « به دلایل مشخص نمیتوانستم بروم و او را ملاقات کنم ، از آقای آغا شاهی ( مشاور جنرال ضیا الحق در امور خارجه ) خواستم تا این ملاقات را انجام دهد . اما روزی که او میخواست به کابل پرواز کند ، هوا برفی بود، هوا پیما زیر برف بود و بعدأ دیر شده بود زیرا روسها وارد شده بودند » . رادیوی پاکستان در گزارش خود روزی را که آغا شاهی قرار بود به کابل برود ( ۲۲ دسامبر ) تائید کرد . «آغا شاهی نمیتواند اسلام آباد را برای یک سفر دو روزه به کابل به دلیل نامساعد بودن هوا … ( و ) رسمأ اعلام شده … که به دلیل نارضایتی های قبلی آغا شاهی به تاریخ ۳۰ تا ۳۱ دسامبر از کابل دیدار خواهد کرد » . ( آغا شاهی قرار بود به عربستان سعودی برود ) مقاله اندین اکسپرس همچنین حاکی از آن است که امین احساس میکند که چیزی « در آستانه وقوع » است . یعنی در حالی که اوبرای ماندن در قدرت به کمک شوروی وابسته بود ، میدانست که دولت شوروی و بخشهای بزرگ حزب دموکراتیک خلق با رژیم وی مخالف بودند . در رویارویی با این مخالفتها ، امین وادار شد تا برای حفظ موقعیت خود متحدین دیگری جستجو کند . ظاهرأ او سعی کرده تا همزمان با دو کارت بازی کند : وی خواستار کمکهای بیشتر اتحاد شوروی شد . از جمله اعزام نیرو در ۱۵ دسامبر به منظور کمک به او در جلو گیری از مخالفتهای فوری نظامی، و ، در همان زمان وی برای توسعه روابط با پاکستان و احتمالأ حتی تامین تماس با برخی از جناحهای جنبش «شورشی» کوشش فراوان کرد . این تلاشها به منظور کاهش وابستگی او به اتحاد شوروی بود . به نظر او شوروی « یک متحد غیر قابل اعتماد » شده بود.
بین المللی سازی منازعه
تا پایان سال ۱۹۷۸ در افغانستان درگیری های داخلی جریان داشت . مبارزه میان حاکمان سابق افغانستان و پیروان آنها با دولت و مردم بود که از برنامه انقلابی آن حمایت میکردند . در آن زمان ، این درگیری داخلی، جهانی شد . تغییری که نه تنها جنگ را افزایش داد ، بلکه زمینه روی کار آمدن شخصی بنام امین را در قدرت فراهم ساخت . اگر مخالفت داخلی به طور گسترده بوسیله کشورهای دیگر پشتیبانی نشود و اجازه داده شود تا اصلاحات بطور مسالمت آمیز به پیش برده شود ، توانایی های حزب دموکراتیک خلق و قوای مسلح افغانستان میتوانست جامعه را بسمت توسعه داخلی به حرکت در آورد . واشنگتن پست به تاریخ ۲ فبروری ۱۹۷۹ گزارش داد که «مخالفان افغان » در پایگاهی در ۱۲ مایلی شمال پشاور ، شهری در شمال نزدیک به گذرگاه خیبر که افغانستان و پاکستان را با هم وصل میکند ، دوره های آموزش چریکی را می گذرانند . این کمپ ، «یک پایگاه نظامی سابق … هنوز هم برخی از وسایط نظامی در آن به چشم می‌خورد. و سربازان پاکستانی از آن محافظت می کنند . به گفته مقامات پاکستانی ، باشنده گان این کمپ را «خانواده های مهاجر » تشکیل می دهند . با این حال روزنامه نگارانی که از این کمپ دیدن کرده اند ، هیچ زنی را در اردوگاه ندیده اند و « ۲۷۰ مردی »که در کمپ دیده اند ، تقریبأ همه جوان بودند » . مشاهدات مشابه توسط « نیو زوریخ سایتونگ » چاپ سویس انجام شده است . روزنامه سویسی مینگارد که این بسیار چشمگیر است … که عملأ همه افرادی که به پاکستان فرار کرده میکنند ، مردان بزرگسال اند » . در مقاله آمده « پناهنده گان از همه امکانات خود برای خرید اسلحه استفاده میکنند » . حکومت جنرال ضیا در آغاز ۲۰ میلیون روپیه به آنان داد . در حال حاضر این واقعیت به ثبوت رسیده و رسانه های غربی نیز به آن اعتراف میکنند که ضیا الحق به شورشیان اجازه داده تا در قلمرو پاکستان آموزش ببینند و مشاوران چینی نیز در حال آموزش شورشیان اند » . میتوان سوال کرد که چرا ضیا الحق کمکهای گسترده ای به شورشیان میکند ؟ رژم وحشی او با مخالفت شدید و مداوم داخلی از جانب پشتونها و بلوچها که برای تعیین سرنوشت و استقلال خود میجنگند ، روبروست . روشن است که ضیا الحق به مشکلات بیشتر نیاز ندارد . یکی از دلایل احتمالی این پشتیبانی و حمایت از شورشیان، ترس او از سرنگونی است . همانطوریکه که داود در سال ۱۹۷۸ سرنگون شد . دلیل دیگر ممکن است این باشد که دولت چین که ضیا به دلایل اقتصادی و نظامی به آن وابسطه است ، از او خواسته است پایگاه هایی را برای شورشیان در قلمرو پاکستان فرآهم کند . همچنین این امکان وجود دارد که چین از تلاشهای پاکستان برای ساخت سلاح هسته ای حمایت کرده باشد . این برای جنرال ضیا دلیل دیگریست تا چین را در پروسه شریک سازد . ( در اگست ۱۹۷۹ دولت کارتر تمامی کمکهای نظامی به پاکستان را به دلیل برنامه هسته ای آنکشور متوقف کرد . در آنزمان عملیاتهای پنهانی سیا بر « تاسیسات غنی سازی اورانیوم پاکستان » در دولت امریکا مورد بحث قرار گرفت اما بعدها به گونه فرضی رد شدند )
کمک ایالات متحده به شورشیان
از زمانیکه رسانه های ایالات متحده در جنوری ۱۹۸۰ تائید کردند که دولت ایالات متحده در واقع به شورشیان افغان کمک میکند، سوالی را مطرح کرد که بحث داغی را به دنبال داشت . سخنگویان دولت کارتر اغلب اتهامات رسانه های افغانستان و اروپای شرقی مبنی بر کمکهای نظامی ایالات متحده به شورشیان را « تهمت و بی اساس » خوانده و رد میکنند . تام روستون سخنگوی وزات خارجه در جون ۱۹۷۹ گفت « من این ادعا را که پرسونل و اسلحه ایالات متحده برای آموزش و تجهیز شورشیان افغان در پاکستان و یا هر مکان دیگر استفاده میشود ، رد میکنم » . به روستون یا گفته نشده بود و یا دروغ میگوید . قبلأ در ۱۳ جنوری ۱۹۷۹ روزنامه هندی پاتریوت ایجاد یک سلول ویژه CIA را در سفارت امریکا در اسلام آباد و سرقنسولگری امریکا در کراچی زیر نظر R. Lessard را افشا کرده بود . در گزارش آمده است که « به گروه ویژه لسارد وظیفه داده شده تا عملیات فوق العاده مخفیانه و حساس را در ایران و افغانستان سازماندهی کند . ظاهرأ جهش اخیر در فعالیتهای ضد انقلابی در مرز افغانستان و پاکستان از کار های دست این تیم است » . تحقیقات انجام شده توسط کنتر اسپای تائید کرده است که « رابرت تی لسارد » که به عنوان « سکرتر دوم » سفارت ایالات متحده در اسلام آباد تعیین شده، در واقع یک افسر سیا است . وی قبل از افغانستان، برای مدت زمان استثنایی ده ساله در ایران زیر سلطه شاه منصوب شده بود . افسران دیگر سیا در اسلام آباد چون « جان جی ریگن » ( او در اندونیزیا و هنگ کانگ خدمت کرده ) « دیوید ای تورمن » سالها قبل از تقرر به اسلام آباد، سه سال در کراچی پاکستان کار کرده بود . یک افسر دیگر سیا در کراچی ، « ریچارد بی جکمن » نام دارد . او قبلأ در اردن ، عربستان سعودی و ابوظبی خدمت میکرد.
پس از انکار های رسمی بلاخره تائید شد که کمک ایالات متحده آمریکا به شورشیان باید بوسیله فرد آگاه صورت گیرد . « پال نیتز مشاور رئیس جمهور کارتر در آمور افغانستان » . نیتز یکی از اعضای راستگرای کمیته موجود است و طبق گزارش مجله « هارپر » ، « از سال ۱۹۴۹تا کنون تقریبا» در همه تلاشهای اصلی برای افزایش بودجه دخیل بوده است » . در ماه اکتبر ۱۹۷۹ پال نیتز اضهار داشت که « ناآرامی» در افغانستان « به دلیل کمکهای چینی های سرخ ، پاکستان و ایالات متحده به شورشیان است » . وی همچنین گفت که زبیگنو برژنسکی در اوایل ۱۹۷۹ میخواست کمکهای آشکار بیشتری را به شورشیان بدهد . به گفته « نیتز » ، او با انجام برخی کارها ، برژنسکی را به نامناسب بودن چنین کاری معتقد ساخت .
مساله کمک به شورشیان افغان یکی دیگر از مواردی است که میتوان میزان تلاشهای تبلیغاتی ایالات متحده در مورد افغانستان را بروشنی دید . چنانچه اظهارات نیتز و حقایق موجود به اثبات میرساند ، اداره کارتر در باره یکی از عمده ترین فکتور ها عمدأ اطلاعات نادرست را به مردم ایالات متحده میدهد و در جنگ جاری در افغانستان دروغ میگوید . به تاریخ ۹ جنوری ۱۹۸۰ « بیرچ بیه » رئیس کمیته اطلاعاتی سنا ، بیانیه نیتز را به گونه غیرمستقیم در برنامه «امروز NBC TV» تائید کرد و به پاسخ این سوال که آیا ایالات متحده آمریکا از راه های گوناگون سعی در رساندن کمک به شورشیان داشته ، اظهار داشت : … هنگامیکه تعداد قابل توجه مردم در افغانستان برای انجام فعالیتهای خود مصمم اند و اینکه افغانستان چگونه حکومتی داشته باشد که از جانب اتحاد شوروی بر آنان تحمیل نشده باشد ، ما گامهایی در این راستا بلند کردیم تا با آنها کمک کنیم تا کاری انجام دهند که هر شهروند باید در کشور خود انجام دهد » . «بیه» از توضیح بیشتر خودداری کرد . در ۱۵ جنوری ۱۹۸۰ واشنگتن پست تائید کرد که دولت کارتر با ارسال اسلحه به آنها ، احتمالأ از طریق سیا ، تصمیم به حمایت از شورشیان گرفته است . واشنگتن پست گزارش داد که « کمکهای مخفیانه امریکا قبل از اشغال دسامبر … به مقادیر اندک لوازم طبی و تجهیزات ارتباطی به قبایل پراگنده شورشی به اضافه «مشوره فنی» برای یافتن راه های تدارک تسلیحاتی به شورشیان بوسیله خود آنان، محدود میشد» . همچنان مقامات دولتی ایالات متحده با برخی از « رهبران شورشی » در تماس اند . یکی از اینها ضیا نظری از طرفداران سلطنت است که در اوایل مارچ ۱۹۷۹ با مقامات وزارت خارجه گفتگو کرد . ضیا خان ناصری یکی دیگر از «رهبران شورشیان» است که مانند نظری شهروند ایالت متحده است . او به یک خانواده ثروتمند افغان تعلق دارد . پدر او زمانی در شمال شرق ولایت پکتیا حکمران بود و پدر خانم او عبدالرزاق خان نام داشت . وی تا سال ۱۹۷۲ برای مدت بیست سال زیر نظر شاه ، بحیث قوماندان قوای هوایی در نیروهای مسلح افغانستان، خدمت میکرد . ناصری خود ادعا میکند که در اوایل سال اوایجاد « گروپی بنام غازی را از ائتلاف افغان های آواره برای آزار و اذیت شوروی » سازماندهی کرده است . دیلی تلگراف لندن در ۴ جنوری ۱۹۸۰ در مقاله ای اظهار داشت که «غازی مسؤول آسیب رساندن به ساختمانهای اتحاد جماهیر شوروی در پاریس و بروکسل بوده است » . ناصری، نماینده شورای انقلابی ملی گرایان اسلامی افغانستان ، از انجمن آسیا که از جانب راکفلر حمایه مالی میشود ، کمک دریافت نموده است . ( یکی از اعضای جدید انجمن آسیا ، ویلیام کلبی مدیر سابق سیا است ) دیوید کافتز از انجمن آسیا مینگارد که « وی در ترسیم برنامه های سفر ناصری کمک کرده و مقاله توجیهی تحت عنوان « افغانستان : ویتنام روسیه ؟ » را برای استفادهٔ ناصری در امور تبلیغاتی، تهیه کردم » . مصاحبه ناصری در مجله « سولجر اف فورچن » ، مجله ای برای مزدوران جنگی در ایالات متحده، به نشر رسید . او در این مصاحبه میگوید که «جنبش شورشی » او مایل است تا به مزدوزان جنگی ، از طریق واشنگتن دی سی آموزش بدهد . نماینده دیگر «شورشیان » مستقر در ایالات متحده ، بشیر ذکریا از جبهه ملی افغانستان است . او استاد دانشگاه کلمبیا است.

ذکریا پس از بازگشت از دیدار دوماهه از اردوگاه های شورشیان، در اگست ۱۹۷۹ برای گزارشگر دهی به تلویزیونهای WETA/WNET دعوت گردید . ذکریا به بیننده گان اطمینان داد که «شورشیان» معتقد اند که «پیروزی اجتناب ناپذیر است» و بیش از ۱۶۰۰۰ «شورشی » در حال «حرکت به سمت کابل هستند» . نماینده گان شورشیان در ایالات متحده کارزار تبلیغاتی موثری را براه انداخته اند . مقادیر بیشتر این تسلیحات ظاهرأ از طریق همین نماینده گان در ایالات متحده، به شورشیان در پاکستان رسانیده میشود . طوری که «بوستن گلوب» گزارش داد، «ارتور هامل سفیر آمریکا در پاکستان بار ها از دولت خواسته است تا از قاچاق اسلحه توسط ایالات متحده به شورشیان ، چشم پوشی کند» .
پناهنده گان افغان
یکی از راه های رساندن کمک های خارجی به شورشیان افغان، « کانال پناهنده گان » است . شکی وجود ندارد که پناهنده گان از درگیریهای مسلحانه در افغانستان فرار میکنند . در این حال ، از وضع مصیبت بار آنان سو استفاده میشود و در تعداد آنها اغراق شده است . به عنوان مثال، واشنگتن پست در ۲۴ جنوری ۱۹۸۰ گزارش داد که به تعداد ۶۰۰ هزار پناهنده در پاکستان است . در همان زمان نظری « رهبر شورشیان » این رقم را ۳۰۰ هزار نفر اعلام کرده بود . تعداد زیادی از پناهنده گان – ۵۰ درصد ممکن حدس خوبی باشد – در واقع کوچی ها اند که معمولأ هر زمستان به پاکستان میروند . رسانه های ایالات متحده آمریکا می‌خواهند این واقعیت ها را تحریف کنند . واشنگتن پست در ۲۸ جنوری ۱۹۸۰ در سرمقاله خود اظهار تاسف کرد. «یک دختر کوچک با نگاه گیچ و چهره مملو از تردید و یاس ، نوزاد پا برهنه ای را در پشت خود حمل میکند … تصاویر از یک اردوگاه در پاکستان گرفته شده که انبوهی از پناهجویان افغان در آن جمع میشوند » . در مارچ ۱۹۸۰ یک افغان در مصاحبه با کنتر اسپای آنرا مضحک خواند . به گفته وی ، از ویژه گی های دختر کوچک میتوان تشخیص داد که او به یک قبیله کوچی تعلق دارد که هر زمستان به پاکستان می آیند . همانگونه که در « زوریخر سایتونگ » آمده ، برخی از «اردوگاه های پناهنده گان» در واقع مراکز آموزش نظامی هستند . برخ دیگر تقریبأ منحصر به زنان و کودکانی است که از افغانستان بیرون آورده شده اند تا مردهای آنان برای پیوستن به جنگ، آزاد باشند . « پناهنده گانی»که با ویلیام برانیگن گزارشگر واشنگتن پست مصاحبه کرده اند ، اظهار میدارند که «آنها زن و فرزندان خود را بیرون آورده اند و در جستجوی اسلحه و مهمات اند». همچنین به ندرت گزارش شده که برخی از پناهجویان در زیر فشار زمینداران مجبور به ترک افغانستان شده اند . آنان با استفاده از ذهنیت ریشه دار فیودالی ، توانسته اند دهقانان را متقاعد سازند که طبق وظیفه از مالکین خود که زمین های آنان مصادره شده و به پاکستان فرار کرده اند، تبعیت کنند .
همچنان این نکته قابل ذکر است که در فبروری ۱۹۸۰ هیئتِ متشکل از ( IRC ) و ( CARE) از برخی از « اردوگاه های پناهنده گان » بازدید کردند . هم IRC و هم CARE در جریان جنگ ایالات متحده در ویتنام ، با سیا همکاری کرده اند . هنگامیکه بزرگان مهاجرین افغان به هیات های متذکره گفتند که آنها مصمم اند که «وطن خود را از اشغال خارجی آزاد کنند» ، این هیئت به آنها اطمینان داد که «مردم ایالات متحده … وضعیت آنانرا درک کرده و کمکهای خود به آنان را فراهم خواهند کرد ». حمایت برنامه ریزی شده از «پناهنده گان» برای بار دگر در ۱۳ فبروری ۱۹۸۰ هنگامی اتفاق افتاد که «ماری ان دابس» بیوه ادولف دابس که در فبروری ۱۹۷۹ در کابل کشته شد و رابرت نیومن تاسیس «کمیته امداد افغانستان» را اعلام کردند . رابرت نیومن از سال ۱۹۶۶ تا سال ۱۹۷۳ به عنوان سفیر ایالات متحده در افغانستان تحت تسلط ظاهر شاه کار میکرد و در حال حاضر عضو برجسته مرکز مطالعات استراتیژیک و بین المللی دانشگاه جورج تاون است که ارتباط تنگاتنگی با سیا دارد . ARC (کمیته امداد افغانستان) قصد دارد ده میلیون دالر برای کمک به پناهنده گان جمع آوری کند رئیس این کمیته، جان ترن ، مشاور برجسته امور سرمایه گذاری و از نویسنده گان مجله Forbs است. نماینده ARC در واشنگتن، ویلیام مک کلولوک است . او در دهه شصت به عنوان مشاور اقتصادی ظاهر شاه کار میکرد . وی در مارچ ۱۹۸۰ در مصاحبه‌ای با یک ژورنالیست آلمان غربی گفت که کمک به پناهنده گان «فقط به این دلیل که واقعأ مورد نیاز است» جمع آوری میشود . اما وقتی از او سوال شد که در مورد این اتهامات که این کمکها در واقع به «شورشیان» است ، چه میگوید ، اظهارداشت «مطمینأ امیدوارم چنین باشد» . به گفته وی ، کمکهای جمع آوری شده توسط ARC ، از طریق سازمان های مانند IRC و سرویس امداد کاتولیک (سازمان امدادگر دیگری که همکاری نزدیکی با سیا داشته است) توزیع میشود . علاوه بر آن ، نماینده گان ARC رفت و آمد زیادی بین پاکستان و ایالات متحده دارند و بر جریان کمک نظارت میکنند .
مک کلولوک تاکید میکند که بیشتر از دیدگاه های ARC ، او نظریات شخصی خود را ابراز میکند. وی به شدت از رفتار رئیس جمهور کارتر در قبال اوضاع افغانستان انتقاد کرد . وی اظهار داشت که «تنها راه حل بحران اینست که شورشیان به هر طریق ممکن تقویت شوند و همزمان جمهوریت های آسیای میانه شوروی با جمعیت بزرگ مسلمانان ، به هدف ایجاد بی ثباتی ، تحت تاثیر قرار داده شود . از طریق امواج رادیویی از آنها خواسته شود تا بپا خیزند… » وی پیشنهاد میکند که این یگانه راهی است که حکومت شوروی را وادار میسازد تا در باره خروج مذاکره کنند.
در حال حاضر سازمان دیگری که به پناهنده گان کمک میکند، «امداد افغانستان» است که با حمایت سازمان «بین المللی کمک مسیحی در کالیفرنیا » که مرکز آن در «آرنج کاونتی» است ، نام دارد بریاست «رابرت پودریر » فعالیت میکند. او ادعا میکند که وی از ۱۸ تا ۲۳ جنوری در یک «ماموریت امدادی» در افغانستان بود و ظاهرأ بیشترین کمکهای وی از طریق ضیا ناصری صورت میگیرد . در حالی که نگرانی قانونی و انسانی وجود دارد که افغان ها با ترک کشور شان ، وادار میشوند ، بدیهی است که زیاد ترین بخش کمکها ، به گونه مستقیم و یا غیرمستقیم، در واقع در اختیار جنبش ارتجاعی شورشی قرار میگیرد . این واقعیت زمانی برجسته میشود که کمکهای ارایه شده توسط افراد و سازمان های صورت میگیرد که از «جنبش شورشی» حمایت میکنند و یا سابقه همکاری با سیا را دارند . مقامات IRC و CARE و CRS تنها کسانی نیستند که ظاهرأ در سرحد میان افغانستان و پاکستان به پناهنده گان کمک میکنند . لوئیس دوپره نیز آنجا است که سالها در کابل زنده گی کرد و در ۱۹۷۹ به اتهام جاسوسی به سیا بازداشت و متعاقبأ از کشور اخراج شد . دوپری یک انسان شناس و کارشناس امور افغانستان است. وی مقاله طولانی در شماره جولای – اگست سال ۱۹۷۹ نشریه پرابلم های کمونیسم نوشته که توسط آژانس ارتباطات بین المللی ایالات متحده(ICA) به نشر رسید . دوپره اکنون در پشاور زنده گی میکند و همکاری و روابط نزدیکی با «شورشیان» و دولت ایالات متحده دارد . کمک به شورشیان از مسیر پناهنده گان ، در حقیقت زمانی ادامه یافت که بوسیله زبیگنیو برژنسکی در اوایل فبروری ۱۹۸۰ هنگام بازدید از یک اردوگاه در پاکستان اعلام گردید . برژنسکی با اطمینان اعلام داشت که پناهنده گان «روزی قادر خواهند بود به خانه خود برگردند » و متعهد شد که آنها «تنها نیستند» . برژنسکی برای مذاکره در مورد بستهٔ کمک ۴۰۰ میلیون دالری به پاکستان که شامل ۲۰۰ میلیون دالر وام نظامی در دو سال است ، و تائید مجدد « تعهدات امنیتی ایالات متحده » برای محافظت از پاکستان در برابر «تجاوزات شوروی» ، به پاکستان رفته بود . سرانجام ، ارتش پاکستان بسته کمک را رد کرد زیرا نمیخواست به «جانشین ایالات متحده » در برابر اتحاد جماهیر شوروی و هند متهم شود . (دولت هند اشاره کرده است که سلاحهای ایالات متحده به پاکستان، علیه هند استفاده شده و هرگز در گذشته علیه اتحاد شوروی بکار نرفته است ) بدیهی است که ضیا الحق از عواقب کمکهای عظیم و ملموس ایالات متحده هراس دارد . اما به نظر او کافی نیست .طوری که گفته شد دو جنبش استقلال طلبانه و مخالفت های فزاینده و شدید علیه رژیم وحشی ضیا وجود دارد . چند روز قبل از ورود برژنسکی به پاکستان ، تظاهراتی به طرفداری از شوروی در بلوچستان براه افتاد . ضیا الحق با رد کمکها بطور کل ، میخواهد کمکهای ایالات متحده را طوری تنظیم کند تا از دید ها پنهان باشد . همزمان ، ضیا در جستجوی کمک از کشورهای اسلامی، چین ، اروپای غربی و جاپان است که پرداخت ۱۳۰ میلیون دالر را وعده داده اند . کشور های محافظه کار مسلمان نه تنها حمایت خود را از دیکتاتور پاکستان اقزایش میدهند ، بلکه کمکهای خود به شورشیان افغان رانیز افزایش داده اند . کنفرانس وزرای خارجه کشور های اسلامی که تعدادی از کشور های اسلامی آنرا تحریم کردند ، «تجاوز شوروی» به افغانستان را محکوم کرد . با آنکه در مصوبه کنفرانس در مورد کمک مستقیم به شورشیان چیزی گفته نشده ، اما نشانه های محکمی وجود دارد و نشان میدهد که چندین کشور – عربستان سعودی ، کویت ، امارات متحده عربی و عمان – از آنهاپشتیبانی میکنند . آژانس خبری آلمان غربی، DPA گزارش داد که «پنج کشور عربی … تعهد کردند که با پول و اسلحه از شورشیان افغان پشتیبانی کنند … در آن جمله دو بندرگاه ماهیگیری ، گوادر و پسنی در ساحل بلوچستان پاکستان توسعه ( خواهد ) یافت و همچنان فرودگاه / میدان هوایی موجود در بلوچستان توسعه مییابد . از بنادر و میدانهای هوایی بحیث مراکز جمع آوری محموله های کمک نه تنها برای پناهنده گان ، بلکه برای مبارزان آزادی افغانستان » نیز استفاده میشود .

نقش مصر
مصر کمک های آشکار خود را به « مبارزین آزادی » در حالی انجام میدهد که به دلیل همکاری با رژیم میناخیم بیگن در توافقنامه کمپ دیوید، اجازه شرکت در کنفرانس اسلامی را نداشت . ( کنفرانس از همه کشورهای مسلمان جهان خواست تا « به فکر شرکت در تحریم رژیم مصر » باشند ). در ۲۴ جنوری ۱۹۸۰، وزیر دفاع مصر ، جنرال کمال حسن علی اعلام کرد که « اردوگاه های نظامی برای آموزش شورشیان افغانستان باز شده » و این شورشیان با اسلحه مصری مجهز میشوند . مصر انبار های زیادی مملو از سلاحهای ساخت شوروی مانند راکت انداز های دافع هوا نوع SA7 که از شانه پرتاب میشود ، و راکت انداز های نوع RPG ضد تانک در اختیار دارد . بوستن گلوب مینویسد « این قابل درک است » که میتوان انورالسادات « را متقاعد کرد که این تسلیحات را در آزا ی سلاحهای مدرن امریکایی ، به ایالات متحده تحویل دهد » . این سلاحها موثر خواهند بود و میتوان شورشیان را با آنها مسلح ساخت و آنها به نوبه خود میتوانند ادعا کنند که این سلاحها را از سربازان اسیر بدست آورده اند . رژیم سادات ، دوست شاه سابق ایران ، با پیشنهاد آموزش برای شورشیان افغانستان ، خدمات کثیفی برای ایالات متحده انجام میدهد . دکتورین کارتر مزدور خوب و جدیدی در وجود سادات پیدا کرده است .
نقش چین
شورشیان و دولت ایالات متحده، دوست نزدیک دیگری بنام دولت چین را کشف کرده اند . کمکهای چین به شورشیان یک واقعیت آشکار است . وزیر خارجه چین در سفر به پاکستان در جنوری ۱۹۸۰ به رهبران قبایل وعده داد که کشورش به « مهار توسعه طلبی شوروی » کمک خواهد کرد. گزارش های هم وجود داشت که « بی نظم های چینی » و «سربازان پاکستانی … با پوشیدن لباس های محلی افغانی ، همراه با شورشیان در حال جنگ بوده اند » . همکاری چین و ایالات متحده در افغانستان تصادفی نیست ؛ یک مطالعه پنتاگون زیر عنوان « امنیت آسیا در دهه هشتاد » ، که بوسیله بنیاد « رند » زیر عنوان « محصول کنفرانس تحلیلگران آسیا و ایالات متحده » در جنوری ۱۹۷۹ به نشر رسید ، توصیه میکند که با توجه به « رشد مداوم تهدید شوروی » ، « ائتلاف» سست ناتو و چین باید به « رابطه‌ی امنیتی» تبدیل شود . افغانستان ممکن است یک آزمایش خوب برای چنین یک « رابطه امنیتی» باشد . حتی قبل از آن ، هارولد براون وزیر دفاع ، در جنوری سال جاری به چین رفت . معلوم شد که « وی با دستور العمل های معین با رهبران چین مذاکره میکند… که چه نوع سلاحهای را میتوانند در اختیار شورشیان قرار دهند » . چین پیشنهاد کرد که « میتواند توپهای سبک ، ماین های ضد تانک و ماشیندار ها را با گلوله های آتش زا فراهم کند » . سفر براون به چین بسیار موفقیت آمیز بود . حتی اگر یک « رابطه امنیتی » رسمی میان چین و ایالات متحده سالها هم فاصله داشته باشد ، اولین اقدام مهم انجام یافته است . آنها پیرامون هماهنگی کمک به شورشیان افغانستان و دیکتاتوری پاکستان و افزایش فروش تجهیزات نظامی ایالات متحده ( به استثنای اسلحه ) به چین، مذاکره کردند . اعضای بانفوذ کنگرس مانند رابرت برد ، رهبر اکثریت در سنا ، خواستار فروش اسلحه به چین شده اند . واشنگتن پست از قول منابع چینی مینگارد « بحث در موردکمکهای گسترده به شورشیان، این تفکر را به بار آورد که واشنگتن و پیکنگ ، هر دو آنچه در توان داشته باشند ، برای ارائه کمک انجام خواهند داد » . وزیر دفاع چین – ژوژیانگ کیانگ – به دعوت هارولد براون در اواخر بهار از ایالات متحده دیدن خواهد کرد و « رجینالد بارتولمیو » ، مدیر امور سیاسی- نظامی وزارت خارجه در اپریل و یا می به چین خواهد رفت . (رابرت کومر ، معاون وزیر دفاع، هارولد براون را در سفر به چین همراهی میکرد . کومر به طور فزاینده ای نقش مهمی را در پنتاگون ایفا می کنند. در طول ۱۴ سالی که او در سی آی ای کار کرده بود ، در سال ۱۹۶۷ به عنوان رئیس برنامه آرام سازی در ویتنام منصوب شد و عملیات ققنوس سی آی ای را بنیان نهاد . وی در زمره ۵۰۰۰ مشاور آمریکایی – ۷۵ در صد نظامی و ۲۵ درصد غیر نظامی – و کارمندان سیا است و شخص کومر از طریق ققنوس، مسوول ترور های بیشمارو موارد شکنجه شناخته شده است . بعد از چند سال کار با بنیاد رند ، وی در سال ۱۹۷۷ دو باره توسط رئیس جمهور کارتر به پنتاگون فرا خوانده شد)

«اشغال » و رسانه های ایالات متحده

حوادث اخیر افغانستان برای چندین هدف ، توسط اداره کارتر دستکاری شده است. نخست برای حفظ روحیه مداخله گرانه در ایالات متحده پس از گروگانگیری امریکایی ها توسط شبه نظامیان ایرانی و همچنان ادامه پیهم کارزار تبلیغاتی رسانه ای ایالات متحده پیرامون « اشغال » افغانستان توسط شوروی . و از نظر دولت، این کارزار تا کنون خوب به پیش رفته است. با همان روش مشابه که در زمان جنگ ویتنام در سایگون مورد استفاده قرار داشت ، این کار با گزارشهایی در مورد « اشغال » آغاز شد. به گزارش « اوتاوا سندی پست » در آخرین روزهای دسامبر ۱۹۷۹ ، گزارشگران امریکایی بیشترین اطلاعات‌ خود را از سفارت ایالات متحده در کابل بدست می آوردند . یک تن از مقامات سفارت جلسه رسانه ای ویژه را برای روزنامه نگاران امریکایی دایر کرد . یک تن از گزارشگران یاد آوری میکند که « طولی نکشید که فهمیدیم این شخص واقعأ نمیدانست در روستا ها چه جهنمی براه افتاده است » . در یکی از این جلسات رسانه ای اعلام شد که یک شاهراه حیاتی که توسط شورشیان ماین گذاری شده بود ، در نتیجه انفجار ماین ها ، حداقل شصت واسطه منهدم گردیده است . دو روزنامه نگار که که دیرتر به جلسه رسیدند و از همین بزرگ راه مورد بحث عبور کرده بودند ، حتی یک واسطه نقلیه تخریب شده را ندیده بودند . در گزارش دیگری که از سفارت ایالات متحده در کابل به نشر رسید ، گفته شده که تمامی قطعات فرقه نظامی شوروی در کابل ، بسوی مرزهای ایران سوق داده شده اند . « جزئیات مربوط به تعداد ، قدرت و تجهیزات ارائه گردید و این داستان بازتاب های فوری را در واشنگتن ، مسکو و تهران به بار آورد . واقعیت اینست که این فرقه هرگز از کابل نقل مکان نکرده است » . اتهام استفاده از بمب های ناپالم و شیمیایی تا کنون به ثبوت نرسیده و حتی هودینگ کارتر مجبور شد اعتراف کند که وزارت خارجه «قادر به اثبات قطعی استفاده از گاز سمی در افغانستان نیست » . در این مورد مقاله جالبی بتاریخ ۹جنوری ۱۹۸۰در تورنتو گلوب و Mail به نشر رسید . ویکتو مالارک خبرنگار آنان در پشاور گزارش داد که وی شاهد بوده است که یک گروه تلویزیونی استرالیایی در واقع صحنه ای را در مقر حزب اسلامی در پشاور( یکی از گروه های شورشی ) به نمایش در می آورد . مالارک مینویسد این کار به منظور به تصویر کشیدن « مبارزان آزادی » به شیوه جذاب صورت میگیرد . او مینویسد « آنچه واضح است … اینست که بسیاری از روزنامه نگاران در حال اختراع داستانهای دنباله دار و تهیه تصاویر و فیلمهای « اکشن » اند که به درستی آنها را بایست « شبیه سازی » خواند . مالارک همچنین از یک روزنامه‌نگار هالندی نقل میکند « چه کسی اهمیت میدهد اگر کمی نمایشی باشد ؟ بهرحال این افغان ها… میتوانند از کمک کوچکی استفاده کنند « و یک خبرنگار UPI اظهار داشت: » گاوهای بسیاری در گشت و گزار اند. این بسیار بد است .اما چه کاری میتوانید انجام دهید ؟ سیا به شدت در کارزار رسانه ای افغانستان مداخله کرده است . در اوایل مارچ، استنفیلد ترنر مدیر سیا نامه ای برای سناتور لوید بنسن نوشته و به او اجازه انتشار آنرا نیز داد . به نظر میرسد که این نامه « بازتابی است از تلاشهای هماهنگ سازمان سیا برای افشای وحشیگری های مورد حمایت شوروی » . این گزارش حاوی ادعا های مبنی بر « تجاوز جنسی شدید » – برخی منجر به مرگ قربانی و گزارش های دیگر در مورد جنایات افغانستان و شوروی بود . ادعا های ترنر در گزارشهای مشکوک رسانه ای بطور ناکافی مستند شده است .
” شورشیان ” ، اینها واقعأ کیها اند ؟
بطور کل ، دولت ایالات متحده و رسانه های امریکایی سعی کرده اند همه افغانها را زیر ضرب و شتم شوروی ها و شورشیان را به عنوان « مبارزان قهار اسلامی » به تصویر بکشد .اگر کسی بخواهد واقعأ با دقت به رهبران شورشی نگاه کند ، تصویر کاملأ متفاوتی به چشم می آید . یکی از مهمترین رهبران شورشیان – رئیس جبهه آزادیبخش ملی انقلاب اسلامی افغانستان – سید احمد گیلانی است . گیلانی که ارتباط تنگاتنگی با ظاهر شاه دارد ، مالک یک نماینده گی بزرک «پیژو » در کابل بود . از دسامبر ۱۹۷۸ او در یک ویلای بزرگ در پشاور زنده گی میکند . گیلانی « اشرافی شهریست که زمینهای اجدادی وی در جلال آباد … مصادره شده است » و بیشتر کمکهای خود را از شهروندان ثروتمند سعودی دریافت میکند . اکثر پیروان گیلانی را قبایل مختلف پشتون تشکیل میدهد . پشتونهابه طور سنتی تریاک تولید میکنند . در سال ۱۹۷۹ حدود ۳۰۰ تن تریاک در افغانستان تولید شد که ( در مکزیک ۱۵ تن ) بیشتر آن در مناطق پشتون ها بود . رهبران پشتون ها با فروش و قاچاق تریاک به ثروت رسیدند – روشی که در دولتهای تره کی و امین به شدت محدود شد و به واکنش شدید مسلحانه منجر گردید . به اندازه کافی جالب است که همین اکنون مقادیر زیاد تریاک افغانستان در سواحل شرقی ایالات متحده پیدا شده است . یک رهبر دیگر” شورشی ” گلبدین حکمتیار است . او ‌سرکرده حزب اسلامی افغانستان و گروه شدیدأ بنیاد گرا است .
حکمتیار ادعا میکند که گویا حزب او در میان روشنفکران پایگاه دارد ، حتی ظاهر شاه را نیز به دلیل « چپ گرایی » رد میکند . حکمتیار تا ‌کنون در برابر همه تقاضا هابرای اتحاد « شورشی » ها مقاومت کرده است . وی درخواست پادشاه مخلوع را که از سال ۱۹۷۳ تا کنون در ایتالیا زنده گی میکند ، رد کرد . اخیرأ شاه رهبران شورشی را ترغیب کرده است تا « به سرعت متحد شوند » تا « در هدف و عمل به وحدت برسند » . حکمتیار ادعا میکند که « در میان پناهنده گان بیش از ۲۵۰ هزار نفر با حزب اسلامی ارتباط دارند » . واشنگتن پست مینویسد که گروه حکمتیار در میان شش گروه عمده « شورشی » ، « بزرگترین و خوب سازمان یافته » است . با این حال ، گیلانی رهبر شورشیان ادعا میکند که ۷۰ درصد همه جنگجویان زیر فرماندهی او هستند . به گفته لوموند دیپلماتیک ، همچنان مقاومت محدود در برابر دولت افغانستان از سوی برخی قبایل در جنوب و دو حزب مائوئیستی در شمال غرب براه انداخته میشود . این دو حزب مائوئیستی ده سال عمر دارند و از حمایت گروه کوچکی از مردم برخوردار اند . با توجه به تنوع سازمان‌های « شورشی » ( از جمله گروه های رهزن که به عنوان «شورشی» قلمداد میشوند ) ، فقدان استراتیژی منظم و پراکنده گی ساختاری سبب شده تا سیا و سایر موسسات کمک کننده در تصمیم گیری برای کمک ، با دشواری ها مواجه شوند . اسلحه منبع اصلی درآمد برخی از «شورشیان » است و تعداد زیادی از سلاح های تهیه شده برای جنگ با شوروی ، احتمالأ روزی در دست افرادی در پاکستان ظاهر شود که با ضیا میجنگند . بسیاری از « شورشیان » نیز از «جنگ مقدس» سو استفاده میکنند. ضیا ناصری خود مشکل را چنین توصیف کرد: « در یک مورد افراد قبایلی تعدادی از آنها را به اسارت گرفتند ( تانک های سبک ) و از دادن آنها به ما امتناع کردند . من مجبور شدم رهبران مذهبی را وادار سازم تا با افراد قبایلی صحبت کنند و به آنها بگویند که مسؤولیت شرعی آنان اینست که تانکها را برای انجام یک چنگ مقدس به ما بدهند » . نیک داونی از بی بی سی که چهار ماه را با گروه های شورشی در افغانستان سپری نموده بود ، اظهار داشت که « آنهابه سختی از هم جدا اند … کمی هم به حوادث بیرون از ولایت خود فکر نمیکنند ، آنها برای حفظ سیستم فیودالی خود میجنگند و میکوشند تا اصلاحات حکومت چپ گرا ی کابل را که ضد اسلامی تلقی میشود ، متوقف سازند » . وزارت خارجه ایالات متحده – به همین ترتیب در رسانه ها ثبت شده – ادعا میکنند که« شورشیان » تلفات سنگینی به ارتش های شوروی و افغانستان وارد میکند . با این حال ، پس از سه ماه جنگ ، سود کمی از سوی «شورشیان » به ملاحظه میرسد . در واقع چنین به نظر می رسد که دولت افغانستان با کمک نیروهای شوروی توانسته است بخشهای بیشتر کشور را کنترول و حفظ کند . برخلاف بسیاری گزارشات رسانه های امریکا ، چنین به نظر می آید که نقش اردوی شوروی در افغانستان عمدتا به حمایت از افغانستان محدود است . بیشترین وظایف را اردوی افغانستان انجام میدهند .
نا آرامی
از اعتصاب یک روزه دکانداران و کارمندان دولتی در کابل، بعد ار ۲۰ فبروری گزارش داده شد . مهلتی که رئیس جمهور کارتر برای عقب نشینی کامل نیروهای شوروی تعین کرده بود . این اعتصاب با تظاهرات مسلحانه ، دزدی و آتش زدن مغازه ها و ساختمان های دولتی همراه بود . به گفته دولت افغانستان، این نا آرامی ها بوسیله « جواسیس و خرابکاران » خریده شده توسط ایالات متحده ، چین و پاکستان تحریک شد . به هر حال ، شهر زود آرام شد . تظاهرات پلان شده برای ۲۹ فبروری هرگز عملی نشد . اردوی افغانستان و نیروهای مسلح مردمی تازه ایجاد شده ، کنترول دوباره شهر را بدست گرفتند . نیروهای شوروی در این روز تنها از سفارت شوروی و ساحاتی که غیر نظامیان شوروی در آنجا ها زنده گی میکردند ، محافظت میکردند . رسانه های ایالات متحده نا آرامی های کابل را به عنوان اثبات جدید مخالفت گسترده با دولت ببرک کارمل مورد استفاده قرار دادند . در گزارشدهی از نا آرامی ها، روزنامه نگاران بایست به شایعات و گزارشهای دست دوم هم بپردازند . زیرا در آنزمان تنها به هوتل انترکانتننتال محدود بوده است . بعید است که «جنبش شورشی» افغانستان بتواند کنترول کشور را در دست بگیرد . شورشیان به جز از شاخه بسیار خاص اسلام ، مخالفت با اصطلاحات و نفرت علیه کمونیزم ، چیز دیگری برای ارائه به مردم افغانستان ندارند . آنچه در ماه ها و و سالهای آینده در افغانستان رخ میدهد ، بستگی زیادی به دولت ایالات متحده، چین و پاکستان دارد . فعالیت ایالات متحده که میتواند تاثیر ژرفی بر جریان رویداد ها بگذارد ، ادامه یا افزایش حمایت از شورشیان با سلاح و تدارکات است . اگر ایالات متحده و سایر کشورهابه مداخلات خود پایان دهند ، برنامه انقلابی افغانستان علی الرغم آسیب های دوران امین ، روند خود را دنبال خواهد کرد . به احتمال بسیار زیاد ، تلاشهای شورشیان پایان خواهد یافت، قطعات شوروی به کشور شان عودت خواهند کرد ، دولت افغانستان قادر خواهد بود اصطلاحات ضروری را ترویج و تصویب کند ، در کشت بهاری به دهقانان کمک کند و با براه اندازی برنامه های صحی و بیشتر از آن به دموکراتیزه ساختن جامعه بپردازد . با توجه به منافع ایالات متحده، ممکن نیست ایالات متحده به زودی به دخالت هایش پایان دهد . برای دولت ایالات متحده کمک به شورشیان یک تلاش کوچک است و مقامات رسمی اداره کارتر بار ها سوگند یاد کرده اند که میخواهند «تجاوز» شوروی را پر هزینه بسازند . طوری که اکنون به نظر میرسد ، انقلاب افغانستان برای مدت طولانی با تجاوزات از خارج مواجه خواهد بود .
پایان

 

جنگ جاری با اضافه ویرانی های بی شمار مادی، انحطاط اخلاقی را بارآورده که مثل و مانند آن کمتر دیده شده است؛ امروز بی امنیتی، رشوت، فساد اداری با همه ابعادش، زورگویی، غارت، تولید، توزیع و قاچاق مواد مخدر، فحشا و تسلط جنگ سالاران “دموکرات” برهمه شئون زندگی پیامد نامیمون آن است و جامعه را به بحران عمیق فرو برده است.

در جهت توضیح علل و ابعاد گوناگون این درامه غم انگیز از جمله کشاندن پای قوای اتحاد شوروی به افغانستان، صدها کتاب و هزاران مقاله تحریر و بی حساب تحلیل های گوناگون ارائه شده است. شماری زیادی از این نوشته ها و تحلیل ها تحت تاثیر فضای جنگ سرد دهه هفتاد و هشتاد قرن گذشته، تنها از موضع تعصب و نفرت بر علیه حزب دموکراتیک خلق افغانستان نگاشته شده و از همه مهمتر در این تحلیل ها، نقش هردو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان (جناح خلق و پرچم) در کشاندن پای قوای شوروی به افغانستان یک سان دانسته شده و بعلاوه در مورد آمدن قوای اتحاد شوروی تنها بر رویدادهای روزهای بعد از 27 دسمبر سال 1979 اتکا گردیده است؛ در حالی که واقعیت و حقیقت عین این است  که تلاش های برای فراخواندن قوای اتحادشوروی و گیرکردن آن در “تلک”، بسیار مدتها قبل از آن آغاز گردیده بود.

ذکر این مطلب حایز اهمیت است که بعد از مدتی کوتاهی بعد از هفتم ثور 1357، وحدت حزبی توسط امین و حامیانش نقض و رفقا ببرک کارمل، اناهیتا راتبزاد، نوراحمد نور، محمود بریالی، عبدالوکیل و داکتر نجیب (ماه سرطان 1357) به حیث سفرا اعزام  و در ماه اگست رفقا جنرال عبدالقادر، سلطان علی کشتمند و محمد رفیع با شماری دیگر به اتهام واهی کودتا دستگیر شدند و تصفیه ادارات دولتی  از وجود پرچمداران در همه بخش های نظامی و ملکی ادامه یافت و در آستانۀ قیام هرات و تلاش نخستین برای آوردن قوای نظامی شوروی از جانب دولت تحت رهبری  تره کی و امین، پرچمداران نتنها در هیچ موقف و پست دولتی ملکی و نظامی کوچکترین نقشی نداشتند، بلکه صدها افسر، سرباز، کارمند ملکی، کارگر و دهقان، محصل و شاگرد به اتهام پرچمی بودن، در پهلوی هزاران هموطن دیگر در محابس  منتظر مرگ بودند، عدۀ هم اعدام شده و شماری دیگری به اختفا روی آورده بودند. (موقف و موضع سلیمان لایق، بارق شفیعی و قدوس غوربندی و انگشت شماری دیگر به حیث دستیاران نزدیک امین و اشخاص قابل اعتماد وی، مسئله جداگانه است)

در جمله ماجراجویی های پلان شده و هدفمند حفیظ الله امین برای کشاندن قوای شوروی به افغانستان، قیام هرات نقطۀ آغازین  در این استقامت است. ( 24 حوت  1357 / 15 مارچ 1978 قیام مسلحانه ی در هرات صورت گرفت که بخش زیادی منسوبین فرقۀ هرات نیز بدان پیوستند و تلفاتی زیادی بر منسوبین نظامی طرفدار دولت وارد گردید و هم چنان دوتن از مشاورین نظامی قوای شوروی  نیز به قتل رسیدند. در این زمان نظیف الله نهضت والی و سید مکرم قوماندن فرقه، حکمروایان “انقلابی” ولایت هرات و هردو از نزدیکترین افراد مربوط به حفیظ الله امین، بودند. والی و قوماندان فرقه همزمان با سقوط فرقۀ هرات با شماری دیگر از مسئولین نظامی و ملکی هرات به میدان هوایی شیندند فرار کردند.)

در اسناد علنی شدۀ حزب کمونیست اتحاد شوروی و حکومت اتحاد شوروی به تفصیل چگونگی نخستین تقاضاهای تلفونی  نورمحمد تره کی و سپس حضوری وی حین سفر به مسکو در مورد اعزام پرسونل خدماتی زرهپوش ها و پیلوتان شوروی به افغانستان بیان شده و بعد از آن بارها تکرار گردیده است. خوشبختانه بخش زیادی این اسناد، توسط  محترم داکتر خلیل وداد با امانت داری کامل ترجمه و در بعضی از صفحات انترنیتی نشر گردیده است. با قدردانی بی حساب از کار سترگ و با اهمیت داکتر خلیل وداد، این اسناد بدون تبصره اضافی باردیگر در اختیار هموطنان قرار میگیرد.

قابل یاد آوری است که برای جلوگیری از طویل شدن مطالب حین پخش کنونی، از ذکر عناوین و شماره های اسناد و اسمای شعبات خودداری شده؛ البته از بعد تکمیل نشر آن، تمام اسناد با متن روسی مربوط، در یک مجموعه بطور کامل پخش و نشر خواهد گردید.

***

 

 

 نخستین سند در همین سلسله، جریان صحبت تلفونی نورمحمد تره کی با الکسی کاسیگین بتاریخ 18 مارچ 1978 است.

***

« شورش ضد دولتی در هرات

بتاریخ 15 مارچ سال 1979 در شهر هرات (در نزدیکی مرز ایران دارای نفوس حدود 250 هزار نفر) شورش ضد دولتی بوقوع پیوست (باشتراک حدود 20 هزار نفر، با پشتیبانی تقریباً نیمِ افراد فرقهء 17 پیاده منجمله غند توپچی، تولی دافع هوا و غیره). تقریباً هزار نفر کشته شده اند، منجمله دو تبعهء شوروی )جګړن ن. یا. بوزیکوف نخستین نظامی کشتهء شوروی است). شورش باعث نگرانی عمیق رهبری افغانستان شده و آنها ازما تقاضا کردند، به ایشان کمک نظامی به شکل مستقیم با گسیل قطعات شوروی صورت گیرد.

بتاریخ 17ـ 19 مارچ تقاضای حکومت ج.د.ا. در جلسات دفتر سیاسی ک.م. ح.ک.ا.ش. به بحث گرفته شد. به  آ.کاسیگین  سپارش شد، با ن. م. تره کی در اینمورد گفتگو کند، تا اطلاع دقیق از اوضاع افغانستان بدست آورد. همچنان به وزارت دفاع اتحادشوروی اجازه داده شد، تا در مرز اتحادشوروی ـ افغانستان به جابجایی دوفرقه نظامی بپردازد.

 

سند

صورت ثبت گفتگوهای تیلفونی  18 مارچ میان آ. کاسیگین و ن. م. تره کی.

اشد محرم.

پروندهء ویژه

 

آ. ن. کاسیگین. به رفیق تره کی بگویید که من سلام گرم لیونید ایلیچ بریژنف و همه اعضای بیروی سیاسی را به او میرسانم.

ن.م. تره کی. بسیار تشکر.

آ. ن. کاسیگین. صحت تان چطور است، رفیق تره کی. آیا شما خسته نیستید؟

ن.م. تره کی. نه مانده نیستم. امروز جلسهء شورای انقلابی بود.

آ. ن. کاسیگین. این خوبست، و من بسیار خرسندم. از رفیق تره کی خواهش کنید، آیا میشود وضع در افغانستان را ارزیابی کند.

ن.م. تره کی. وضع خوب نبوده و بدتر هم میشود. در جریان دو و نیم ماه گذشته از سوی ایران تقریباً 4 هزار نظامی بلباس شخصی گسیل شده و در شهر هرات و قطعات نظامی نفوذ کردند. اکنون تمام فرقهء 17 پیاده بشمول غند توپچی و تولی دافع هوا بدست شورشیان افتاده که بمقابل نیروی هوایی ما آتش میکند.

آ. ن. کاسیگین. و شما در آنجا چند نفر دارید؟

ن.م. تره کی. 500 نفر. آنها در میدان هوایی هرات با قوماندان فرقه قرار دارند. برای تقویهء آنها ما از کابل با طیارات گروپ اوپراتیفی را فرستادیم. آنها از صبح در آنجا در میدان هوایی هرات استند.

آ. ن. کاسیگین. و افراد رسمی فرقه همه خیانت کرده اند و یا بخشی از آنها زیر فرماندهء قوماندان فرقه در میدان هوایی استند؟

ن.م. تره کی. بخش کمی از آنها با ما اند، بقیه با دشمن است.

آ. ن. کاسیگین. آیا در میان کارگران، شهرنشینان و کارمندان در هرات پشتیبانانی دارید؟ آیا کسی در طرف شما قرار دارد؟

ن.م. تره کی. پشتیبانان فعال از میان مردم محلی وجود ندارد. آنها تقریباً همه زیر تأثیر شعارهای شیعی قرار دارند. شعارهای تبلیغاتی آنان چنین اند: « به کفار باور نکرده و با ما باشید».

آ. ن. کاسیگین. هرات چقدر باشنده دارد؟

ن.م. تره کی. 200- 250 هزار نفر. موقف آنها نظر به شرایط تغییر مییابد. فعلاً آنان در دفاع از مخالفان قرار دارند.

آ. ن. کاسیگین. آیا کارگران در آنجا زیاد اند؟

ن.م. تره کی. 1- 2 هزار نفر.

آ. ن. کاسیگین. آیندهء اوضاع به نظر شما در هرات چگونه خواهد بود؟

ن.م. تره کی. ما فکر میکنیم امروز شام و یا فردا صبح هرات سقوط کرده و بکلی بدست دشمن خواهد افتاد.

آ. ن. کاسیگین. دورنمای بعدی چگونه است؟

ن.م. تره کی. ما معتقدیم که دشمن واحدهای جدیدی را تشکیل داده و به حملهء بعدی دست خواهد زد.

آ. ن. کاسیگین. و شما توانایی شکست آنها را ندارید؟

ن.م. تره کی. ما تقاضا میکنیم که شما بما کمک عملی و تخنیکی با افراد و تجهیزات مربوطه را بما بدهید.

آ. ن. کاسیگین. این مسأله بسیار پیچیده است.

ن.م. تره کی. در غیرآن شورشیان بسوی قندهار و پیشتر به جانب کابل خواهند آمد. آنها نیم ایران را زیر لوای فرقهء 17                                                                                       داخل افغانستان خواهند کرد. افغانهایی که به پاکستان گریخته اند، نیز خواهند برگشت. ایران و پاکستان مطابق یک پلان برضد ما کار میکنند بناً اگر شما حالا ضربهء کوبنده را به هرات وارد کنید، میشود انقلاب را نجات داد.

آ. ن. کاسیگین. مگر اینرا دفعتاً تمام جهان خواهند دانست. مخالفان هم مخابره دارند و دفعتاً به همه اطلاع میدهند.

ن.م. تره کی. من خواهش میکنم تا شما به ما کمک کنید.

آ. ن. کاسیگین. در این مورد باید ما مشوره کنیم.

ن.م. تره کی. تا شما مشوره کنید، هرات سقوط میکند، و مشکلات بزرگی برای اتحاد شوروی و افغانستان بمیان خواهد آمد.

آ. ن. کاسیگین. حالا آیا شما میتوانید، بمن بگویید پیشبینی های تان دربارهء پاکستان و همچنان سوا از آن دربارهء ایران چیست؟ آیا شما با افراد ردهء بالایی ایران ارتباط دارید؟ آیا شما نمیتوانید به آنها بگویید که شما دشمن مشترک یعنی ایالات متحدهء امریکا دارید. ایرانیها سخت بالای ایالات متحده قهر اند و از نگاه پروپاگند میشود از این امر استفاده برد.

ن.م. تره کی. ما امروز اعلامیه یی را برای حکومت ایران از طریق رادیو نشر کرده و تأکید کردیم که ایران در امور درونی هرات مداخله مینماید.

آ. ن. کاسیگین. و به پاکستان در نظر ندارید اعلامیه یی بدهید؟

ن.م. تره کی. فردا یا پس فردا همچنین اعلامیه را  در رابطه به پاکستان نیز انتشار خواهیم داد.

آ. ن. کاسیگین. آیا شما به اردوی تان اعتماد دارید؟ وفاداری آن چگونه است؟ آیا شما نمیتوانید قطعات تان را بسیج نموده و به هرات ضربه وارد کنید؟

ن.م. تره کی. ما فکر میکنیم که اردو قابل اطمینان است. مگر دور نمودن قطعات از شهرهای دیگر برای گسیل به هرات را ما نمیتوانیم انجام دهیم،  چون باعث تضعیف موقعیت ما در شهرهای دیگر خواهد شد.

آ. ن. کاسیگین. اگر ما بسرعت بشما طیارات اضافی و اسلحه بدهیم، آیا شما قادر خواهید بود تا قطعات بیشتر را تشکیل دهید؟

ن.م. تره کی. این زمان زیادی میخواهد، و هرات سقوط میکند.

آ. ن. کاسیگین. شما میگویید که اگر هرات سقوط کند، پاکستان نیز به اقدامات مشابه در مرزش دست خواهد زد؟

ن.م. تره کی. شاید، این امکان بسیار محتمل است. روحیهء پاکستانیها پس از این بالا خواهد رفت. امریکاییها کمک لازم را به آنان انجام میدهند. پس از سقوط هرات همچنان در لباس شخصی افراد را گسیل خواهند کرد که شهرها را اشغال کرده و ایرانیها فعالانه مداخله خواهند کرد. پیروزی هرات – کلید تمام مسایل دیگر مربوط به مبارزه میباشد.

آ. ن. کاسیگین. شما از ما در رابطه به سیاست خارجی توقع چه اقدام و یا اعلامیه یی را دارید؟ آیا شما تصوری از مسألهء تبلیغاتی در این راستا دارید؟

ن.م. تره کی. باید کار تبلیغاتی را با کمک عملی یکجا کرد. من پیشنهاد میکنم، که شما در تانکها و طیارات تان نشان افغانی را نقش کنید، و هیچکس هیچ چیزی را نخواهد دانست. قوای شما میتوانند از سوی کشک و هم از جانب کابل بروند.

آ. ن. کاسیگین. مگر باید اول بکابل رسید.

ن.م. تره کی. از کشک تا هرات بسیار کم فاصله است. و به بکابل میشود قطعات را با هواپیما انتقال داد. اگر شما قطعات تان را  به کابل گسیل کنید، و آنها سپس بهرات بروند، در آنصورت بنظر ما هیچکس خبر نخواهد شد. فکر خواهند کرد که اینها نیروهای دولتی اند.

آ. ن. کاسیگین. من نمیخواهم شما را آزرده بسازم، مگر اختفای این امر ناممکن است. این امر به جهان در ظرف دو ساعت هویدا خواهد شد. همه شروع به نکوهش خواهند کرد، که گویا اشغال افغانستان از سوی اتحاد شوروی آغاز شده است. بشنوید تره کی، اگر ما توسط طیارات ما بشما بکابل اسلحه و منجمله تانک برسانیم، آیا شما تانکیستهای آنرا پیدا میتوانید یانه؟

ن.م. تره کی. تعداد بسیار کمی را.

آ. ن. کاسیگین. چقدر؟

ن.م. تره کی. رقم دقیق را ندارم.

آ. ن. کاسیگین. اگر توسط طیارات بشما بسرعت تانکها، مهمات لازمه و هاوان ها را انتقال دهیم آیا شما کارشناسان مربوطه را که بتوانند این اسلحه را استفاده کنند، خواهید یافت؟

ن.م. تره کی. به این پرسش من پاسخ داده نمیتوانم. دربارهء آن مشاوران شوروی میتوانند پاسخ دهند.

آ. ن. کاسیگین. باینترتیب میتوان فهمید که کادرهای شایسته و خوب آماده شدهء نظامی در افغانستان وجود ندارد. در اتحادشوروی صدها افسر افغان آموزش دیدند، آنها کجا استند؟

ن.م. تره کی. بخش بزرگ آنها مسلمانان مرتجع، اخوانیها و یا قسمیکه میگویند «اخوان المسلمین» اند. ما نمیتوانیم بالای آنها اتکا نماییم، چون به آنها اعتماد نداریم.

آ. ن. کاسیگین. نفوس کابل اکنون چقدر است؟

ن.م. تره کی. تقریباً یک ملیون نفر.

آ. ن. کاسیگین. آیا شما نمیتوانید 50 هزار سرباز گردهم آورید، اگر ما بشما بسرعت از راه هوا اسلحه بدهیم. شما چه تعداد را میتوانید بسیج کنید؟

ن.م. تره کی. میشود از دانشجویان و شاگردان صنوف 11- 12 لیسه ها گفت.

آ. ن. کاسیگین. آیا کارگران را نمیشود، بسیج کرد؟

 ن.م. تره کی. طبقهء کارگر در افغانستان بسیار ناچیز است.

آ. ن. کاسیگین. و دهقانان بیزمین؟

ن.م. تره کی. اساس را فقط شاگردان صنوف بالایی لیسه ها، محصلان و تعداد کمی از کارگران میتوانند، تشکیل دهند. مگر آموزش آنان داستان درازیست. ولی اگر لازم باشد بهر اقدامی دست خواهیم زد.

آ. ن. کاسیگین. ما تصمیم گرفته ایم طور عاجل بشما محموله های نظامی رسانده و طیارات تان را برای ترمیم بپذیریم،- اینها همه رایگان اند. همچنان تصمیم داریم بشما 100 هزار تن گندم داده و بهای خرید گاز طبیعی 1 هریک هزار متر مکعب را از 21 دالر از به 37،82 دالر بالا ببریم.

ن.م. تره کی.  این خوبست ولی بیایید در بارهء هرات بگوییم.

آ. ن. کاسیگین. خوب. آیا نمیتوانید حالا چند فرقه را از حساب مردم پیشرو که شما بتوانید بالای شان اطمینان داشته و نه فقط در کابل بلکه در محلات دیگر نیز باشند، ایجاد کنید؟ در آنصورت ما اسلحهء لازم را بشما خواهیم داد.

ن.م. تره کی. کادر افسری وجود ندارد. ایران نظامیان را با لباس شخصی گسیل میکند. پاکستان نیز افرادش و افسرانش را در پوشاک افغانی میفرستد. چرا اتحاد شوروی نمیتواند، ازبکها، تاجیکها و ترکمنها را بلباس شخصی (ملکی) گسیل کند؟ کسی که پی نمیبرد.

آ. ن. کاسیگین. شما در بارهء هرات دیگر چه گفتنی دارید؟

ن.م. تره کی. میخواهیم، که شما تاجیکها، ازبکها و ترکمنها را بفرستید تا آنها تانکها را هدایت کنند، چون همهء این ملیتها در افغانستان وجود دارند. بگذار پوشاک افغانی بتن کنند، نشان افغانی داشته باشند و هیچکس آنها را شناسایی نخواهد کرد. این کاری بس ساده است، بنظر ما. از تجربهء ایران و پاکستان چنین برمیآید که این کار آسان است. آنها نمونه میدهند.

آ. ن. کاسیگین. البته شما کار را ساده میانگارید. مگر این مسألهء بغرنج  سیاسی و بین المللی است. مگر صرفنظر از این ما بازهم این مسأله  را به بحث گرفته و بشما پاسخ  خواهیم داد. همچنان نباید به نیروی افراد آمده از سوی دیگر حساب کرد. شما در نمونهء انقلاب ایران میبینید، چگونه مردم امریکاییان و همهء کسان دیگری که خود را مدافع ایران میپنداشتند، را  از آنجا اخراج کردند. بیاید چنین قرار میگذاریم: ما مشوره نموده و به شما پاسخ میدهیم. و شما، از سوی خود با نظامیان تان و مشاوران ما مشوره میکنید. در افغانستان که هنوز نیروهایی استند، تا با قبول خطر زندگی بخاطر تان برزمند. این نیروها را باید همین اکنون تسلیح کرد.

ن.م. تره کی. ماشینهای محاربوی پیاده و طیاره برای ما بفرستید.

آ. ن. کاسیگین. و شما کسانیکه این ماشینها را هدایت کنند را دارید؟

ن.م. تره کی. برای 30- 35 عراده ماشین راننده است.

آ. ن. کاسیگین. آیا آنها مطمئن اند؟ آیا آنان با ماشینها یکجا به دشمن نخواهند پیوست؟ چون راننده های ما زبان را بلد نیستند.

ن.م. تره کی. خوب، شما کسانی را  که زبان ما را بلد اند، تاجیکها و ازبکها را بفرستید.

آ. ن. کاسیگین. و من منتظر چنین پاسخی از شما بودم. ما رفقا با شماییم و مبارزهء مشترک را پیش میبریم، بناً نباید از یکدیگر احساس شرم داشت. و این اصول کاری ما ست. ما بازهم بشما زنگ زده و پندارهای خود را با شما درمیان خواهیم گذاشت.

ن.م. تره کی. احترامات ما را با آرزوهای نیک ما به رفیق بریژنف و اعضای دفتر سیاسی برسانید.

آ. ن. کاسیگین. سپاسگذارم. همچنان سلامهایم را به همه رفقا برسانید. و بشما قاطعیت در حل مسایل و اعتماد و نیکویی آرزو مینمایم. تا دیدار!

گفتگوها از طریق ترجمان و دستیار سرمشاور نظامی- جنرال ل. گوریلوف ترجمه شدند. یادداشتها توسط ب. باتسانوف تحریر شدند. 18 مارچ 1979.»

در رابطه با کشاندن قوای شوروی به افغانستان و با در نظرداشت پیامدهای ویرانگر آن، در نظر باید گرفت که این پروسه طولانی و با تمهیدات گوناگون توام بود و فکتورهای متعددی داخلی و بین المللی همزمان درمورد عمل نموده است.

در بُعد داخلی، فعالیت های تحریک آمیز حفیظ الله امین و حلقۀ مربوط وی در استقامت های گوناگون در جهت بحرانی ساختن وضع داخلی کشور عامل اولی، اساسی  و تعیین کننده  در مورد بوده است؛ از جمله:

  • نقض وحدت حزبی در اولین روزهای بعد از هفتم ثور 1357 و تبعید، دستگیری، کشتن و زندانی ساختن پرچمداران، قدم نخستین در مورد بود. با این اقدام اگر امین از یکطرف تمام مخالفین را که میتوانستند در مقابل اقدامات افراطی و تحریک آمیز وی مانع شوند از حزب و دولت دور ساخت از طرف دیگر ضربه بزرگی بر قوای مسلح وارد کرد.
  •  بعد از تصفیه حزب از وجود پرچمداران، حفیظ الله امین و حلقه مربوط به او با دست باز با صدور فرامین پرداختند که هیچگونه تناسب با وضع جامعه و روان مردم نداشت و عملاً زمینه را برای تبلیغ نیروهای ارتجاعی مساعد ساختند.

همزمان با تطبیق فرامین که در ظاهر امر گویا برای تغییر مناسبات اجتماعی تدوین شده بود، به تحقیر و توهین اشخاص و عناصر مسلط بر فکر و ذهن مردم نیز پرداختند و به این ترتیب مردمی را که گرسنگی و فقر تحمل میکردند اما هیچگاهی حقارت را نمی پذیرند، عملاً به صف مخالفین دولت کشاندند.

  • حفیظ الله امین بعد از دور ساختن پرچمداران از حزب و دولت، بصورت سیستماتیک تمام عرصه های حزبی و دولتی را تصرف و حزب، سیستم حزبی و رهبری جمعی را در حاشیه گذاشت و ادارات دولتی نیز تنها بر اساس اراده و تصامیم فردی شخص وی عمل میکرد. صالح محمد زیری عضو بیروی سیاسی و دارالانشاء آن دوران در کتاب با عنوان “خاطرات نیم قرن”  پیرامون نحو فعالیت حزب و دولت مینویسد:

«زمانی که کابینه تعیین شد، وزیران مصروف کارهای خویش شدند. تمام اعضای بیروی سیاسی و دارالانشا همه وزیر شدند. حزب در میدان ماند و تقریباً منحل مانند شد… رهبری حزب و دولت در دست چند رفیق افتاد که شخص عمده در مورد امین بود. … امین میخواست در مقامات حزبی و دولتی مرکز و وولایت طرفداران خودرا مقرر نماید… به ولایات رفقای اعزام شدند که نه با کدرهای محل آشنا بودند و نه با رسم و رواج آن منطقه بلدیت داشتند. آنها هر آنچه که میخواستند، همانطور عمل میکردند. میگفتند انقلاب است و هر کس باید مانند رفیق امین قاطعیت انقلابی داشته باشد. در ولایات منشی های جدید تعیین گردید و کمیته های نو توسط کسانی  ایجاد شد که از طرف امین از کابل فرستاده شده بودند، همه انقلابیون قاطع و خودرا خلقی های سرخ مینامیدند. از این کارها بیروی سیاسی خبر نبود و یا برای من گفته نمیشد. یا شاید دارالانشا در مورد تصمیم میگرفت اما از قول شاولی [داکتر] بعد از انقلاب دارالانشا بعد از انقلاب جلسه نمی کرد؛ پس گفته میتوانیم که بعد از انقلاب حزب منحل مانند بود. صفحات 371  ـ  374  » ( متن کتاب به پشتو است و برگردان شده است. آسمایی)

  • ایجاد فضای وحشت و بگیر و ببند در سرتاسر کشور، سبب آن شد که هیچس احساس مصئونیت نکند و در نتیجه تعداد بیشماری از هموطنان مجبور به ترک وطن شده و زمینه برای جلب و جذب تنظیم های ساخته شده در ایران و پاکستان فراهم گردید.
  • در مرحلۀ بعدی حفیظ الله امین با تحت فشار قرار دادن خلقی های اصولی و در قدم نخست افسران، زمینه را برای تصفیه و تضعیف بعدی قوای مسلح مساعد ساخت. دستگیری ده ها و صد ها افسر بعد از حادثۀ ریشخور در همین راستا صورت گرفت.
  • در بُعد خارجی زبیگنیو بریژینسکی مشاورامنیت ملی جیمی کارتر و طراح پروژه تمویل، تسلیح و تقویه جهاد و مجاهدین، در یک جمله، اسرار بی شماری را بیان نموده است که: « ما شوروی را تحریک به تعرض در خاک افغانستان نکردیم. اما آگاهانه ما در صدد آن شدیم تا احتمال چنین عمل را از  جانب شوروی تقویت بخشیم.» … « این “عملیات مخفی”بهترین نظریه یی بود که توانست روسهای شوروی را در تلک افغانین بکشاند…»  برگرفته شده از مصاحبه بریژنسکی با نول آبزروتور، پاریس 15 / 16 جنوری 1998

از نکات بالایی میتوان نتیجه گیری کرد که اقدامات حفیظ الله امین و باند تحت امر او،  در جهت تحریک مردم و بحرانی ساختن وضع در داخل کشور، در حقیقت زمینه سازی برای تحقق طرح های امریکا در منطقه و بصورت مشخص در افغانستان بود تا زمینه را برای ورود قوای شوروی مساعد سازد.

***

بخش دوم اسناد محرم [جریان جلسۀ بیروی سیاسی در پیرامون  کمک به افغانستان]

اعضای بیروی سیاسی ک. م. ح.ک.ا.ش. در جلسهء مؤرخ 18 مارچ امکان گسیل نیروها را رد کردند. تصمیم گرفته شد که به ج.د.ا. بطور عاجل تخنیک بیشتر نظامی تحویل داده شده و همچنان به اقدامات سیاسی و تشکیلاتی در این راستا متوسل شد. سند آتی دیده شود:

 سند

اشد محرم

پروندهء ویژه

 

آ. پ. کریلنکو. فرقهء 17 هرات دارای تشکیل 9000 نفری است. آیا همهء آنها بدون هیچ عملی به مخالفان حکومت پیوسته اند؟

آ. ن. کاسیگین. (1) تا حال نظر به اطلاعات ما یک غند توپچی ویکی هم  پیاده آنهم نه بطور مکمل (به مخالفان پیوسته اند)، و دیگر قطعات از حکومت دفاع میکنند.

د. ف. اوستینوف.(2) آنچه مربوط به تاجیکها میشود، باید گفت که ما دارای ساختارهای جداگانهء اینچنینی نیستیم. حتی حالا مشکل است بگوییم که چقدرشان در قطعاتِ تانکِ اردوی ما خدمت میکنند.

آ. ن. کاسیگین. تولی دافع هوا نیز در هرات به دشمن پیوسته است.

د. ف. اوستینوف. امین نیز هنگام گفتگو با من نیز تقاضای گسیل قطعات برای شکست مخالفان را نمود.

آ. ن. کاسیگین. رفیق تره کی میگوید که نیم فرقهء هرات بدشمن پیوسته است. بخش باقیمانده هم گویا از حکومت دفاع نمیکند.

د. ف. اوستینوف. انقلاب افغانستان، بقول امین در سر راهش با دشواریهای بزرگی مواجه شده و نجات آن فقط وابسته به اتحادشوروی است. چالش در کجا ست، چرا چنین شد. مسأله در اینست که رهبری افغانستان به نقش دین اسلام کم بها داد. درست تحت پرچم اسلام سربازانی که اکثریت مطلق شان باستثنای یک عدهء ناچیز، خداباور اند، گردهم آمده اند. اینست دلیل اینکه آنها از ما تقاضای کمک را برای سرکوب شورشیان در هرات میکنند. امین گفت، راستش او باور ندارد که به ارتش بتوان اتکأ کرد. و همانند تره کی از ما تقاضای کمک را کرد.

آ. پ. کریلنکو. ازینها برمیآید که آنان ضمانتی از جانب اردوی خویش ندارند. آنها فقط به یک  راه حل میاندیشند: تانکها و ماشینهای محاربوی ما.

آ. ن. کاسیگین. ما، باید هنگام گرفتن تصمیم مبنی به چنین کمک بطور جدی به همه نتایج ناشی از آن بیاندیشیم. مسأله بسیار جدی ست.

یو. و. اندروپوف.(3) من رفقا، به همهء این مسایل اندیشیده و به این نتیجه رسیدم که ما باید بسیار و بسیار جدی به این مسأله بیاندیشم که برای چه ما قوا را به افغانستان داخل میکنیم. برای ما واضح است که افغانستان هنوز برای حل معضلات بشکل سوسیالیستی آن آماده نیست. در آنجا مذهب نقش قوی داشته، روستاییان بکلی بیسواد بوده و اقتصاد پسمانده است و امثالهم. ما از آموزشهای لنین پیرامون وضعیت انقلابی میدانیم. مگر حرفی هم از حالت انقلابی نمیتواند در افغانستان باشد. بنابراین من میپندارم که انقلاب در افغانستان را فقط بزور سرنیزه های ما میتوانیم نگهداریم و این برای ما ناممکن است. ما نمیتوانیم دست به چنین ریسکی بزنیم.

آ. ن. کاسیگین. شاید بهتر باشد به سفیر ما رفیق وینوگرادوف سپارش کنیم تا نزد نخست وزیر ایران بازرگان رفته و به او از غیر مجاز بودن مداخله در امور داخلی افغانستان بگوید.

آ.آ. گرومیکو.(4) من بکلی پیشنهاد رفیق اندروپوف مبنی بر عدم ورود قطعات ما به افغانستان را تأیید میکنم. اردوی آنجا نامطمئن است. بناً  ارتش ما اگر به افغانستان داخل شود، اشغالگر بوده و بمقابل کی خواهد جنگید؟ در گام نخست برعلیه خلق افغانستان، که بالایش آتش باید بگشاید. رفیق اندروپوف به ما گفت که اوضاع افغانستان برای انقلاب آماده نبوده و همهء کارهایی را که ما در سالهای پسیسن با دشواری انجام داده ایم مانند تشنج زدایی و کاهش تسلیحات و بسیار چیزهای دیگر همه به عقب زده خواهند شد. البته، با این کار تحفهء خوبی برای چین داده خواهد شد. همه کشورعای عضو جنبش عدم انسلاک برضد ما قرار خواهند گرفت. با یک کلمه باید منتظر عواقب جدی چنین اقدامی بود. همچنان مسألهء ملاقات لیونید ایلیچ بریژنف با کارتر نیز ملغا شده و سفر ژیسکاردستن در پایان مارچ وغیره، همه زیر سؤال میروند. پرسش بمیان میآید، ما چه چیزی را بدست میآوریم. افغانستان با رهبری کنونی اش، با اقتصاد پسمانش و وزنهء ناچیزش در امور بین المللی را. از سوی دیگر باید درنظر داشت که از نگاه حقوقی ما نیز نمیتوانیم گسیل نیروهای ما را برائت دهیم. مطابق منشور سازمان ملل متحد یک کشور میتواند زمانی تقاضای کمک کند که از خارج مورد تجاوز قرار گیرد. این کار درونی آنها ست. افغانستان از خارج مورد هیچ تجاوزی قرار نگرفته و این برخورد انقلابی یک گروه با گروه دیگر است. برعلاوه باید گفت که افغانها هنوز درمورد ورود نیروهای ما ازما درخواست کمک نکرده اند. کوتاه اینکه ما در اینمورد با حالتی سروکار داریم که رهبران کشور بعلت اشتباهات جدی اعتبار شان را از دست داده و از پشتیبانی لازم مردم برخوردار نیستند

یو. و. اندروپوف. … طوریکه از گفتگوی امروزی با امین میبینیم، مردم حکومتِ تره کی را حمایت نمیکنند. آیا در آنجا اردوی ما میتواند کاری را انجام دهد؟ در چنین حالتی تانکها و ماشینهای محاربوی ما نیز چیزی کرده نمیتوانند. من میپندارم که ما باید اینرا رک و راست به تره کی بگوییم که ما از همه اقدامات شان حمایت کرده، به ایشان کمکهایی را که امروز و دیروز تعهد نموده ایم انجام داده ولی بهیچوجه نمیتوانیم قطعات ما را به افغانستان گسیل کنیم.

آ. ن. کاسیگین. شاید بهتر باشد، او را به نزدما دعوت کرده و به او بگوییم که ما  کمکهای ما را برایتان بیشتر میکنیم، مگر نمیتوانیم قطعات ما را داخل کنیم، چونکه آنها نه تنها برضد اردویی که عملاً جانب دشمن را گرفته و یا در گوشه ها پنهان شده بلکه برضد مردم خواهند جنگید. جوانب منفی برای ما بسیار بیشتر خواهد بود. گروه بزرگی از کشورها دفعتاً علیه ما برخواهند خاست. و جوانب مثبت برایما در اینکار هیچ نیست.

یو. و. اندروپوف. باید مستقیماً به تره کی گفت که ما شما را با همه چیز بغیر از گسیل قطعات پشتیبانی میکنیم…

ک. او. چرنینکو.(5) اگر ما قوا را داخل کرده و مردم افغانستان را سرکوب کنیم، پس حتماً متهم به تجاوز خواهیم شد. و نمیتوانیم برائت داشته باشیم.

یو. و. اندروپوف. باید رفیق تره کی را دعوت کرد.

آ. ن. کاسیگین. من فکر میکنم، که باید با رفیق لیونید ایلیچ (5) اکنون مشوره نموده و همین امروز  هواپیمایی را بکابل فرستاد…

آ.آ. گرومیکو. من میپندارم که باید به تهیهء سند سیاسی پس از مذاکره با تره کی پرداخت…

آ. ن. کاسیگین. کوتاه اینکه ما در رابطه بکمک به افغانستان چیزی را تغییر نمیدهیم، بجز از گسیل قطعات. آنها خود مسوولیت اصلی را در حل مسایل رهبری امور دولتی دارند. اگر ما همه چیز را بجای آنها انجام داده و از انقلاب دفاع کنیم، پس برای آنها چه میماند؟ هیچ چیز. در هرات ما 24 مشاور داریم. آنها را باید بیرون کشید…

ل. م. زمیاتین. آنچه مربوط به پشتیبانی تبلیغاتی این اقدامات میشود، ما مقاله یی را در بارهء پاکستان و کمک چین به شورشیان افغان تهیه کرده ایم.

***

گذارش (اطلاعیه) از کابل

 

(محرم و عاجل….)

…. در صورت وخامت بیشتر اوضاع معقول خواهد بود که پیرامون نحوهء گسیل بعضی قطعات ما ببهانهء مناسب چون مواظبت از تأسیسات مهم که بکمک اتحادشوروی ساخته شده اند، اندیشید. ازجمله میتوان مسألهء گسیل جزوتامهای ارتش شوروی را در اینجاها بررسی کرد:

الف) در پایگاه نظامی بگرام بنام کارشناسان تخنیکی میشود از پوشش تجهیز و تجدید ترمیمگاه آنجا استفاده برد.

ب) در میدان هوایی کابل تحت پوشش بازسازی آن، چنانچه در اینمورد چندی پیش یک قرار داد میان حکومتی نیز امضأ شده و در مطبوعات نیز بازتاب یافته است.

در صورت پیچیده شدن بیشتر اوضاع داشتن چنین نقاط اتکایی زمینهء امکان تخلیهء امن اتباع شوروی را مهیا میسازد.

پوزانوف(6)، ایوانوف. 19.3. 1979.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  1. آلکسی کاسیگین صدراعظم )رییس شورای وزیران) اتحادشوروی در آنزمان بود(مترجم)
  2. مارشال اوستینوف وزیر دفاع اتحاد شوروی بود (مترجم)
  3. یوری ولادیمیرویچ اندروپوف عضو دفتر سیاسی و در آنزمان رییس کمیتهء امنیت دولتی موسوم به کا. گ. ب. بود. که پس از درگذشت بریژنف مقام منشی عمومی کمیته مرکزی را میان سالهای 1982- 1984 بعهده داشت. او به نسبت کهولت و بیماری شدید مانند خلفش بریژنف در سال 1984 درگذشته جایش را به چرننکو داد.(مترجم)
  4. اندری اندریویچ گرومیکو، عضو بیروی سیاسی، دیپلمات برجستهء شوروی و سالها وزیر امور خارجهء آنکشور بود.
  5. کنستانتین چرننکو، عضو دفتر سیاسی و منشی کمیته مرکزی ح.ک.ا. ش. پس از مرگ اندروپوف کوتاه مدتی مقام منشی عمومی کمیته مرکزی ح.ک.ا. ش. را داشته و به نسبت مریضی کهولت سن در سال 1985 وفات کرده و جایش را به میخاییل سرگویویچ گرباچوف داد. (مترجم)
  6. پوزانوف سفیر کبیر و نمایندهء فوق العادهء اتحادشوروی در افغانستان بود (مترجم)

در مورد مناسبات افغانستان و اتحاد شوروی  بعد از شورش مسلحانه هرات  ۲۴ حوت سال  ۱۳۵۷

ترجمه داکتر خلیل وداد

 

چگونه پای قوای اتحاد شوروی به افغانستان کشانیده شد؟

جریان مذاکرات رهبری سیاسی ونظامی اتحاد شوروی با نورمحمد تره کی

(بخش سوم)

[مقامات رهبری سیاسی و نظامی اتحاد شوروی بتاریخ 19مارچ  1979 حین بحث در مورد افغانستان فیصله نمود تا نورمحمد تره کی غرض مذاکرات مستقیم به مسکو دعوت شود و بر اساس آن 20 مارچ نورمحمد تره کی به اتحاد شوروی سفر مخفی نمود و خبر آن در وسایل ارتباط جمعی نشر نشد. در این بخش جریان مذاکرات موصوف با رهبری سیاسی و نظامی اتحاد شوروی مستند به پروتوکول رسمی بیان شده است.

قابل یادآوری است که  نورمحمد تره کی در حالی از کمبود پیلوت ها و پرسونل ورزیدۀ تانک و وسایط زرهی شکایت و خواستار اعزام پرسونل نظامی شوروی بود که ده ها و صدها افسر پرچمی در پولیگونها تیرباران میشدند و یا در زندانها منتظر مرگ بودند.

پافشاری بیش از حد موصوف در کشیدن پای قوای شوروی بسیار سوال برانگیز است و همنوایی با خواست امریکایی ها در بحرانی ساختن وضع افغانستان دارد.]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بتاریخ 19 مارچ در بحث پیرامون اوضاع ج.د.ا.،  ل. ا. بریژنف اشتراک کرد. پندار ل. ا. بریژنف چنین بود: «من فکر میکنم که اعضای بیروی سیاسی درست خاطرنشان کردند که هنوز ما نباید به این جنگ درگیر شویم. باید به رفیق تره کی و رفقای دیگر افغان بفهمانیم که ما به آنها با هر چیزی را که برای همه فعالیتهای کشور لازمی باشد، انجام خواهیم داد. مگر اشتراک قطعات ما در افغانستان پیش از همه نه فقط برای ما ضرر میرساند بلکه این ضرر در گام نخست متوجه خود  آنها خواهد بود. اردوی آنها از هم میپاشد و ما باید بجای آنها جنگ را پیش ببریم.»

در این جلسه فیصله شد، ن. م. تره کی را به مسکو دعوت کرده و با او مذاکراتی را انجام داد. 20 مارچ منشی عمومی ک.م. ح.د.خ.ا به مسکو آمد که با اعضای بیروی سیاسی ک.م.ح.ک.ا. ش. آ. ن. کاسیگین.،  آ.آ. گرومیکو.، د. ف. اوستینوف، و ب. ن. پوناماریوف مذاکره کرد.

****

قابل  برگشـت  به  کمیته  مرکزی  ح.ک.ا.ش.  است.

(شعبه  اسناد  و  ارتباط  سکتور  ۱)

شماره پ  ۱۴۹

 

به  اعضای  اصلی  و  علی  البدل  بیروی  سیاسی

کمیته  مرکزی  ح.ک.ا.ش.  ارسال  شده  است

 

  اشد  محرم

پرونده  ویژه

 

یادداشت  مذاکرات (10)

آ. ن کاسیگین، آ.آ.  گرومیکو،  دِ. ف. اوستینوف،  ل.ن. و.  پوناماریوف با نورمحمد  تره کی

۲۰  مارچ  سال  1979

 

آ.ن. کاسیگین:  بیروی سیاسی به ما دستور داده تا روی همه مسایلی که شما با اهمیت میدانید، بحث نموده و با شما تبادل  نظر نماییم. طوری که من قبلاً گفتم از ساعت ۱۸ تا 18.30 ملاقات شما با ل.ای. بریژنف ترتیب شده است.

در آغاز میخواستیم رشته سخن را به شما بدهیم، اما  از آنجایی که از سوی شما یک پرسش اصلی مطرح شده است بناً من از بیان نظر ما آغاز کرده و سپس با دقت بسیار به شما گوش میدهیم.

قبل از همه باید بگویم که دوستی میان اتحاد شوروی و جمهوری دموکراتیک افغانستان نه به اقتضاهایی مؤقتی بلکه برای  سده‏ها بنیانگذاری شده است. ما به مبارزه تان برضد همه دشمنانی که در حال حاضر علیه شما میجنگند و علیه  آنانی  که  در  آینده مواجه خواهید شد، کمک میکنیم.

ما با دقت حوادث و اوضاع را در کشورتان دنبال کرده چنان راه کمک به شما را که پاسخگوی دوستی ما و روابط تان با  کشورهای دیگر باشد، انتخاب کرده ایم. راههای حل معضلات شما میتوانند، گونه گون باشند، مگر بهترین آنها راهی  خواهد  بود که  اعتبار (اتوریته) دولت شما را در نزد مردم نگهداشته، به مناسبات افغانستان با کشورهای دیگر صدمه نرسانده و  پرستیژ بین المللی کشورتان را خدشه دار نسازد. نباید اجازه داد تا چنین معلوم شود که گویا شما نمیتوانید خود مشکلات  داخلی  تان را  حل کنید و بناً ارتش خارجی را بکمک خواسته اید. میخواستم تجربه ویتنام را نمونه بیاورم. خلق ویتنام جنگ سختی  با ایالات متحده امریکا را تجربه کرد و اکنون با تجاوز چین مبارزه میکند، اما هیچکس آنها را به استفاده از اردوی بیگانه  متهم نمیتواند. ویتنامیها خودشان با شجاعت از میهن خویش در برابر تجاوزات اشغالگران دفاع میکنند. ما فکر میکنیم که در کشورتان نیروی کافی وجود دارد که علیه ضدانقلاب عمل کند. فقط آنها را باید واقعاً بسیج کرده، قطعات جدید نظامی  ایجاد کرد. ما با شما تلفونی گفته بودیم که به ایجاد قطعات جدید نظامی بدون درنگ باید آغاز کرد، چون آموزش و آماده  شدن  آنها مدتی را دربر میگیرد. مگر همین حالا هم شما نیروی لازم را برای کنترول اوضاع بمیان آمده دارید. فقط  کار را درست  انجام دهید. مثلاً (هرات) را اگر در نظر بگیریم. چنین معلوم میشد که همه چیز نابود شده، دشمن به آنجا مسلط گردیده و  شهر به لانه ضدانقلاب مبدل شده است. مگر زمانی که شما بطور جدی مسئله را دنبال کردید، کنترول اوضاع  بدست شما آمد. ما همین لحظه اطلاع حاصل کردیم که بساعت ۱۱صبح شهرک نظامی هرات جایی که  فرقه شورشی ۱۷ پیاده مستقر بود پس از بمباردمانهای هوایی بدست  کندک کماندو که از حمایت تانکهای آمده از قندهار برخوردار بودند، افتاده است. قطعات وفادار به دولت موفقیتهای شان را گسترش داده و پایه دار میسازند.

ما وظیفه خود میدانیم که شما را در برابر چالشهای احتمالی بین المللی محافظت نماییم. ما به شما از  همه راههای ممکن چون ارسال تجهیزات، مهمات، اعزام خدمتی افراد که بتوانند در امورنظامی و اقتصادی کشور به رهبری تان ممد واقع  شوند،  گسیل کارشناسان برای آموزش پرسونل نظامی تان جهت استفاده از سلاحهای جدید که ما در اختیارتان میگذاریم، کمک خواهیم کرد. گسیل قطعات نظامی ما به خاک افغانستان دفعتاً باعث تحریک جامعه بین المللی شده وعواقب منفی شدید و گسترده را بمیان میآورد. این در واقعیت نه تنها برخورد با امپریالیزم جهانی بلکه جنگ با مردم خویش خواهد بود. دشمنان  مشترک ما فقط منتظر هستند، تا قطعات نظامی شوروی در خاک افغانستان مستقر شوند. این امر به  آنها  بهانه  خواهد  داد  تا  گروههای مسلح مخالف را به کشورتان ارسال نمایند. میخواهم بازهم تأکید نمایم که ما با دقت همه جوانب این اقدام را مطالعه نموده به این نتیجه رسیدیم که گسیل قطعات ما اوضاع کشورتان را نه تنها بهتر ساخته بلکه برعکس باعث وخامت  آن خواهد شد. نباید این واقعیت را نادیده گرفت، که در آنصورت قطعات ما اجباراً نه تنها با متجاوزان خارجی بلکه با بخشی  از مردم شما باید بجنگند و توده‏های خل چنین چیزی را نمی بخشند. برعلاوه به محض آنکه قطعات ما از مرز عبور کنند،  عملاً چین و کشورهای متجاوز دیگر برائت حاصل می‏کنند.

ما به این نتیجه رسیده ایم که در مرحله کنونی بهترین حمایت مؤثر از شما شیوه‏های تأثیر سیاسی بالای کشورهای همسایه  با  اعطای کمکهای گسترده به  شما میباشد. از این راه ما به نتایج بهترتر نسبت به گسیل قطعات ما خواهیم رسید. ما عمیقاً  معتقدیم  که با راههای سیاسی انتخاب شده توسط ما و شما ما به دشمن غالب میشویم. ما با شما صحبت کردیم، که  داشتن روابط خوب  با ایران، پاکستان و هند به نفع افغانستان میباشد تا به دیگران بهانه مداخله به امور تان را ندهید. آنچه مربوط ماست، ما امروز  دو سند را به رهبران ایران و پاکستان گسیل نموده و در آنها با جدیت تام خاطر نشان میسازیم، تا آنها در امور داخلی  افغانستان مداخله ننمایند. این کار را ما به تنهایی بدون کشاندن شما به آن انجام میدهیم. 

ن. م. تره کی. از شما به خاطر توضیح مشرح موضع رهبری شوروی در رابطه به مسئله‏یی که میخواهم مطرح نمایم، جداً  سپاسگزارم. من هم با شما رُک و راست همانند دوست صحبت میکنم. ما در افغانستان نیز فکر میکنیم که چالشهای سیاسی  بمیان آمده باید در گام نخست از طرُق سیاسی حل شده و اقدامات نظامی جنبه کمکی داشته باشند. در عرصه سیاسی ما به  بعضی اقدامات متوسل شده و معتقد شدیم که اکثریت مردم با ما هستند. پس از بیانیه توضیحی رادیویی من در باره حوادث  هرات در اکثریت شهرهای کشور در جریان فقط یک روز  ۱۰۲ مظاهره تدویر یافت، که  اشتراک کنندگان آنها  شعارهای  را در جهت محکومیت خمینی و ایادی اش حمل میکردند. این امر ما را معتقد ساخت که دشمنان داخلی ما چندان زیاد نیستند.  همچنان ما از خبر مربوط به اینکه بخشی از نظامیان قطعه شورش اسلحه را بزمین گذاشته اند، خوشحال شدیم.

از سوی خود میخواستم خاطر نشان سازم، که مناسبات کشورهای ما روابط عادی میان دو دولت نیستند. این  روابط  بر اساس  طبقاتی بنا شده اند، آنها بر شالوده  وحدت ایدیولوژیکی و سیاسی بنیانگذاری شده اند. در کشور ما همانند شما قدرت به طبقه  کارگر و دهقان تعلق دارد، که آن را از دست اشراف و فیودالان ربوده اند. انقلاب ما باعث عکس العمل خصمانه دشمنان  طبقاتی ما شد. دگرگونیهای انقلابی اجرا شده توسط ما برای آزادی دهقانان از یوغ سودخوران، خوانین و فیودالان، توزیع  زمین به کشاورزان بی زمین و غیره اقدامات باعث گسترش نفوذ حکومت در میان خلق افغانستان شده و باعث واکنش مثبت  در بین مردم پاکستان و ایران گردید. این امر ترس را در وجود نیروهای ارتجاعی این  کشورها ببار آورد، که در نتیجه آنها  اعمال تخریبی شان علیه کشور را تشدید نموده، دامنه تبلیغات دروغین  شان را گسترش  داده  و به  ارسال باندهای  تروریستی  آغاز کردند. پروپاگند آنها از آنجا شروع شده که آنها ما را متهم به ترک اسلام کردند. سپس آنها به ما اتهام تمام گناههای  کبیره  را چسپاندند. تبلیغات پاکستانیها در مورد اقدامات ما برای آزادی زنان بخاطر مقام شایسته آنان در اجتماع پر از تحریف و دروغ است. زمانی که ما به اصلاحات ارضی پرداختیم، محافل حاکمه پاکستان متوجه شدند  که  این امر تأثیر انقلابی بالای  مردم پاکستان دارد، به سیاست سبوتاژ و تخریبکاری متوسل شدند. حکام  پاکستانی از موج  تظاهرات همبستگی سراسری  در کشورشان با شعارهای «زنده باد جمهوری دموکراتیک افغانستان!»، «زنده باد تره کی!» بهراس افتادند. به  کشور ما  نه تنها «اخوانیهای» فراری پس از انقلاب افغانستان، بلکه قطعات منظم اردو را که ملبس به‏ یونیفورم نظامی افغانی بودند،  گسیل کردند، که مشغول پیشبرد سبوتاژ و تخریبکاری اند. پس از سفر من به اتحاد شوروی و عقد قرارداد فوق العاده مهم  میان ما امپریالیستهای امریکا و غیره مرتجعین به جمهوری دموکراتیک افغانستان سخت خشمگین شدند. ایشان میدانند که  افغانستان برای ابد از دست غرب رفته است. رسانه‏های ایالات متحده امریکا، پاکستان و ایران با تبلیغات پراز افترا ما را  دشنام دادند. دوستی مستحکم افغانستان با اتحاد شوروی علت اصلی فعالیتهای ضدافغانی امپریالیستها و مرتجعان میباشد.

ما امروز با شما در مورد اینکه افغانستان روابط دوستانه با پاکستان، ایران و هند داشته باشد، صحبت کردیم. مگر نیل به  این  هدف کار دشواریست، چون ایران و بویژه  پاکستان نمیخواهند مناسبات دوستانه با ما داشته باشند.

آ. ن.  کاسیگین: همین لحظه ما پیام ضیأالحق را گرفتیم که طی آن او گفته که حوادث افغانستان موضوع داخلی این کشور  اند و پاکستان به  آنها ربطی ندارد. در اعلامیه آمده که حکومت پاکستان به  ۳۵ هزار افغان آمده از افغانستان فقط کمک  بشردوستانه را تا زمانیکه اقدامات آنها به روابط میان پاکستان و افغانستان لطمه نزند، ارائه مینماید.

ن.م. تره  کی. آنها فقط در زبان از بشردوستی (هومانیزم) میگویند، در حالیکه عملاً  اردوگاههای تخریبکاران را بر علیه  ما  تشکیل می‏دهند.

آ.  ن. کاسیگین. شما فکر نکنید که ما ساده لوح هستیم  و به  تمام گپهای ضیأالحق باور میکنیم، بهر حال اعلامیه صادر شده  و این  در قبال خویش مسئولیتها را  دارد.

پوناماریوف:  ظاهراً این اعلامیه ضیاءالحق واکنشی است به  مقاله روزنامه  پراودا.

آ.  ن. کاسیگین: البته پاکستانیها ناراحت شده اند. آنها احساس کرده  اند که نه تنها شما بلکه ما  نیز آنان را زیر فشار قرار داده ایم.

ن.م.  تره  کی: پراودا بموقع مقاله مربوط به تقبیح توطئه‏ها علیه ج.د.ا را  نشر کرد. مقاله مذکور بالای همسایگان ما تأثیر  شایانی داشت. من البته با شما موافقم، که باید به اقدامات سیاسی متوسل شد و جنگ چیزی پر مخاطره  (ریسک آمیز) است. من تأکید به این مسئله را که چرا پاکستانیها، ایرانیها، امریکایی ها و چینی ها اعمال تخریبکارانه را علیه ما پیش میبرند،  اضافی میدانم. من میخواهم فقط اذعان  کنم، که ما دوستان شما بودیم و هستیم، و هیچگاهی با هیچکسی مانند شما نزدیک  نخواهیم بود. ما از لنین آموخته بودیم و میآموزیم. ما بخوبی توصیه لنین را در مورد ایجاد مناسبات با دول همسایه میدانیم.  ما برای ایجاد مناسبات خوب با همسایگان تلاش مینماییم، اما ما را امریکایی ها با موج شدید تبلیغاتی و اعمال تخریبی شان  علیه دول مترقی مانع میشوند. آنها این چنین سیاستی را علیه جمهوری جوان  شوروی در گذشته انجام داده و اکنون برضد  کوبا، ایتوپیا، موزمبیق و یمن جنوبی اجرا مینمایند. ما برضد این  توطئه‏ها ایستادگی میکنیم، میکوشیم کشور را نه با اسلحه  بلکه با کسب اعتبار ما در میان خلق و با اجرای  دگرگونیهای انقلابی- دموکراتیک به نفع زحمتکشان اداره نماییم. برای  نیل  به این اهداف ۲۰۰ میلیون افغانی خرچ کرده ایم. مردم این را درک نموده و احساس میکند، کی دوستش و کی دشمنش است. زمانی که آنها متوجه  شدند، پروپاگند شان علیه حکومت ما در میان مردم جذبه گسترده  ندارد، روحانیون تاکتیکهای شان  را  تغییر داده و فریاد زدند، که افغانستان وابسته شوروی، طرفدار کمونیزم شده و اینکه در افغانستان ۱۰ هزار نفر شوروی  جابجا شده که گویا همه امور را اداره می‏کنند.

با این گفته ‏هایم میخواستم تأکید کنم که ما از گسیل جواسیس از ایران و پاکستان تشویش داریم، گرچه  پیامهای تان به زعمای  پاکستان و ایران بسیار مفید بوده و تأثیر مثبت خواهند داشت.

آ. ن.  کاسیگین: ما خبر نو دیگر هم داریم. دولت ایران دستور داده که همه کارگران خارجی باید آن  کشور  را  پیش  از  ۲۱  اپریل ترک کنند و کارگران خارجی  تا تاریخ ۲۱  جون باید از آنجا خارج شوند. در اعلامیه در رابطه به کارشناسانی  که  وجود شان ارزش ویژه‏یی برای اقتصاد ایران دارد، آمده که مسئله آنها طور جداگانه و انفرادی بررسی میشود.

ن.م.  تره کی: این بیانیه شاید در رابطه به امریکایی صادر شده است. ما اطلاعاتی داریم که  ایران کارشناسان امریکایی  را که تخصص مونتاژ هلیکوپتر را  دارند، دوباره بکار گماشته است.

آ. ن.  کاسیگین: بلی، ما هم این را  شنیدیم، اما  تعداد کارشناسان ما در ایران بیشتر از امریکایی هاست. اگر قرار باشد که کارشناسان ما هم ایران را ترک کنند، بزرگتری کارخانه میتالوژی شان با یکعده مؤسسات دیگر فلج خواهد شد. و چه  تعداد افغان برای کسب و کار در ایران اند ؟

ن.م. تره کی:  تعداد آنها کمتر از ۲۰۰ هزار نیست. آنها در حدود ۵-۶ سال  پیش در  زمان داوود  و حتی  پیش از آن رفته  اند. اگر آنها را اخراج کنند، شاید زیرنام کارگران افغان برای ما مخربین را  نیز گسیل نمایند، چون از چهره افراد مشکل  است، تعیین کرد کی افغانی و کی ایرانی است. من میخواستم مشکلات اردوی افغانستان را نیز مطر کنم. ما میخواستیم  هلیکوپترهای زرهی، تعداد بیشتر موترها ووسایل زرهدار، زرهپوشهای محاربوی و وسایل مخابراتی عصری را بدست  آوریم. همچنان اگر امکانات اعزام پرسونل خدماتی مربوط به آنها نیز بررسی شود، کمک خیلی عالی برای ما خواهد بود.

ف.د. اوستینوف: مطلب تان شاید هلیکوپترهای می- ۲۴ باشد، که  پوشش زر دارند.  شش فروند از چنین هلیکوپترها را  در  ربع  چهارم سال روان طی ماههای جون- جولای در اختیار تان خواهیم گذاشت. ممکن موعد رساندن آنها را بتوانیم تسریع  ببخشیم.

ن.م. تره کی: ما به چنین هلیکوپترها نیاز شدید داریم، بناً بسیار خوب خواهد شد تا آنها یکجا با پیلوتان شان وارد شوند.

آ.  ن. کاسیگین: البته ما میتوانیم متخصصانی را که وظیفه عملیه خدماتی این هلیکوپترها را در میدانهای هوایی انجام دهند،  بفرستیم، اما، واضح است که  اینها عمله جنگی نخواهند بود. ما در این مورد با شما پیش از این صحبت کرده ایم.

ف.د. اوستینوف: شما باید پیلوتهای خودرا تربیه کنید. نزدما  افسران شما آموزش میبینند، و ما میتوانیم فراغت آنان از  تحصیل  را  تسریع بخشیم.

ن.م. تره کی:  شاید بهتر باشد پیلوتان هلیکوپتر را از هانوی و یا جاهای دیگر مانند کوبا خدمتی بگیریم؟

آ. ن. کاسیگین: طوری که قبلاً گفتیم، ما به ویتنام بسیار کمک کرده ایم و میکنیم، مگر ویتنامیها هیچگاهی موضوع اعزام  پیلوتهای ما را تقاضا نکردند. آنها خود میگفتند که فقط کارشناسان تخنیکي ضرورت دارند، و عمله جنگی خویش را خودشان  تنظیم مینمایند. نزد ما اکنون ۴۰۰ افسر افغانی مشغول آموزش اند، که شما لست آنان را دارید. شما از میان شان افرادی را  انتخاب کنید و ما کار آموزش سریع شانرا  انجام خواهیم داد.

ن.م. تره کی: ما میخواهیم تا ارسال هلیکوپترها زودتر عملی شود. ما شدیداً به آنها نیاز داریم.

آ. ن. کاسیگین: ما تقاضای تان را بازهم بررسی خواهیم  کرد، ما ارسال سریع هلیکوپترها را نیز انجام خواهیم داد.

ف.د. اوستینوف: ولی شما باید همزمان در مورد پیلوتهای این هلیکوپترها نیز بکوشید.

ن.م. تره کی: البته، ما این را انجام  میدهیم. ولی اگر ما آنها را در میان خود نتوانیم بیابیم، پس آنان را در کشورهای دیگر  جستجو خواهیم  کرد. دنیا  بزرگ است. اگر شما به این موافق نباشید، ما پیلوتها را در میان افغانهای که نزد شما درس  خوانده  اند، جستجو خواهیم  کرد، مگر ما به انسانهای وفادار ضرورت داریم، چون در بین افسران افغانی که  قبلاً جهت تحصیل به  اتحادشوروی رفته بودند، اخوانیها و هواداران بیشمار چین اند.

آ. ن. کاسیگین: البته رسیدگی به افرادی که نزد ما تحصیل می‏کنند، کار شماست. اخوانیها را ما میتوانیم بکلی برگشت بدهیم  و کسانی را که شما بالای شان اعتماد دارید، میتوانیم، بطور مستعجل آموزش دهیم تا زودتر  فارغ التحصيل شوند.

ف.د. اوستینوف: امسال ۱۹۰ تن افسر افغان فارغ میشوند، که از میان شان ۱۶ نفر پیلوت طیارات دیگر و ۱۳ تن  پیلوت  هلیکوپتر اند. از طریق سرمشاور نظامی ما در افغانستان جنرال  گوریلوف ما لست فارغ التحصیلان را  نظر  به  مسلک  شان به  شما ارائه خواهیم  کرد. شما خود میتوانید، افراد مطلوب تان را انتخاب کنید.

ن.م. تره کی: خوب است، ما اینکار را خواهیم کرد. مگر چالش مسئله در  اینست که ما افرادی که وابسته به ضد انقلاب اند، را نمیشناسیم. ما فقط میدانیم که در زمان داوود اعضای سازمان اخوان المسلمین و شعله‏یی های هوادار چین را جهت تحصیل به اتحاد شورو میفرستادند. ما میکوشیم این موضوع را پیگیری کنیم.

آ. ن. کاسیگین: شما ظاهراً در جریان مسئله گسیل تخنیک نظامی با در نظرداشت آن  فیصله ‏یی  که ما  دیروز شام در کابل  به اطلاع تان رسانده ایم، نیستید؟ در این فیصله از ارسال مقدار بزرگ اسلحه، رساندن ۱۰۰ هزار تن گندم و ارتقای ارزش  خرید گاز طبیعی افغانی از  ۲۴ به ۳۷ دالر از هر ۱۰۰۰ مترمکعب تذکر رفته است. آیا شما فرصت خواندن این اسناد  را  یافتید یانه؟

ن.م. تره کی: نه، ظاهراً فرصت آنرا نیافتند تا به من گذارش دهند.

آ. ن. کاسیگین: شاید این سند همزمان با پرواز شما بسوی مسکو به کابل رسیده است. اینک آنچه که در این سند  تذکر رفته.  در ماه مارچ  به شما ۳۳ عراده واسطه زرهی  (ماشین محاربوی)  بِ. اِم. پِ. ۵ فروند هلیکوپتر می ۲۵، ۸ فروند می ۸  و  همچنان ۵۰  عراده زرهپوش بِ.تِ. اِر. و۶۰  پ.ب. ۲۵ عراده موتر زرهدار کشف، ۵۰ دستگاه مدافعه هوایی دارای  قابلیت  تحرک و دستگاه ضدهوایی «ستریلا» تسلیم داده خواهد شد. قبلاً  بروز ۱۸ مارچ ۴ فروند هلیکوپتر می ۸ را ارسال کرده  ایم  و بتاریخ ۲۱ مارچ ۴  فروند دیگر را  نیز خواهیم فرستاد. اینها همه کمک بلاعوض اند.

ن.م. تره کی: از این کمکهای تان سپاسگزارم. من در کابل از نزدیک با این کمکها آشنا خواهم شد. اما اکنون  میخواستم  به  شما بگویم ارسال ۱۰۰ هزار تن گندم بما کافی نیست.  پاییز امسال ما حاصل ناکامل خواهیم داشت، زیرا زمیندارانی که  ملک  شان را از دست داده اند، آنرا کشت نکرده و در بعضی موارد کشت را نابود کرده اند.

آ. ن. کاسیگین: ۱۰۰ هزار  تن گندم به شما در مرز طوری تحویل داده خواهد شد که شما توان تسلیمی و انتقال آن را  در  کشور داشته  باشید. شما شاید در انتقال گندم مشکل داشته باشید، چون بقول کارشناسان ترانسپورت، مراکز انتقالی شما در  کوتلها فقط توانایی گذار ۱۵ هزار تن گندم در ماه را دارند. تا این ۱۰۰ هزار تن مورد پروسس قرار گیرد، ما میبینیم در آینده  چه  کرده میتوانیم.

ن.م. تره کی: پاکستان قبلاً وعده ارسال ۲۰۰ هزار تن گند را  داده بود، مگر پسانها به قولش پشت پا زد. همچنان ترکیه از  ارسال ۷۰ هزار تن خودداری کرد. ما حداقل ۳۰۰ هزار تن گندم ضرورت داریم.

آ. ن. کاسیگین: شما که آماده خرید گندم پاکستانی بودید، به این معنی است که شما پول دارید؟ ما میتوانیم برای شما گندم  امریکایی را بخریم و به شما در افغانستان تحویل دهیم. مثلاً ۲۰۰ هزار تن گندم برابر است به ۲۵ میلیون روبل  (مساوی به  ۴۰ میلیون دالر).

ن.م. تره کی: برای ما مشکل است چنین مبلغی را پیدا کنیم.

آ. ن. کاسیگین: هر قدری را که پیدا کردید ما در برابر  ن به شما گند پیدا  میکنیم.

ن.م. تره  کی:  اگر ما بتوانیم هزینه مربوطه را  پیدا کنیم، در آنصورت از شما میخواهیم در قسمت گندم ما را کمک کنید.  ما  همچنان  تعویق  پرداخت  قرضه‏های  قبلی ما با ربح آنها را  نیز از شما میخواهیم. بودجه نظامی ما با در نظرداشت تمدید  مهلت این  پرداخت محاسبه  شده است.

آ. ن. کاسیگین: ما با کمک بلاعوض تخنیک جنگی به بودجه  نظامی تان کمک کردیم. ما بازهم در مورد اینکه تعویق  بعضی  قرضه‏های تان را عملی سازیم، فکر خواهیم  کرد. ما موضوع  را  بررسی کرده و به شما در مورد نتایج آن خبر میدهیم.

  ن.م. تره کی: ما به ‏یک رادیو استیشن توانمند ضرورت داریم، که بتواند کار تبلیغات ما را  در سراسر جهان ممکن سازد.  استیشن ما توانایی کمی دارد. در حالیکه اعلامیه پ از دروغ  یک روحانی توسط رسانه‏های غربی به همه دنیا  پخش میشود،  صدای رادیوی ما تقریباً شنیده نمیشود.

پوناماریوف: ما از جانب خود اقدامات قاطع را در جهت تبلیغ دستاوردهای ج.د.ا. عملی ساخته و بدشمنان شما پاسخ دندان  شکن میدهیم. از مقال پراودا  در این مورد گفتیم. در شماره امروز آن بیانیه شما درج  شده است. این اعلامیه از طریق رادیو  به ایران، پاکستان و دیگر کشورها نیز پخش خواهد شد. بنابراین ما ناتوانی استیشن رادیویی شما را با این وسیله جبران میکنیم.

ن.م. تره کی: پشتیبانی تبلیغاتی شما برای ما ارزش زیادی دارد، مگر ما میخواهیم ک دنیا  صدای خود مارا بشنود. بناً از  شما میخواهیم به ما در امر ساختمان استیشن رادیویی با توان ۱۰۰۰ کیلووات کمک کنید.

آ. ن. کاسیگین: ما این مسئله را بررسی کرده، با کارشناسان مشوره مینماییم، تا جایی که من میدانم، ساختن  استیشن  رادیویی  زمان کافی را دربر میگیرد.

پوناماریوف: ما در جمله مشاوران حزبی تان کارشناس  تبلیغات (پروپاگند) را  میفرستیم. شما میتوانید به او تصورات تان  را بگویید تا از طریق کشورهای سوسیالیستی پشتیبانی گسترد تبلیغاتی  تأمین شود.

  ف.د. اوستینوف. در رابطه با گسیل بیشتر تخنیک محاربوی ضرورت اعزام اضافی مشاوران و کارشناسان نظامی  به  افغانستان بمیان می‏آید.

ن.م. تره کی: اگر شما میپندارید که چنین چیزی لازم است، پس م آن  را میپذیریم آیا اجازه  نمیدهید که ما پیلوتها و تانکیستهای  را از کشورهای سوسیالیستی دیگر نیز استفاده کنیم؟

آ.  ن. کاسیگین: وقتی از کارشناسان نظامی ما میگوییم، مرام ما تخنیکرانی اند که خدمات وسایل محاربوی را انجام میدهند.  من نمیدانم، چرا مسئله  پیلوتها و تانکیستها بمیان می‏آید. این پرس برا ما غیرمترقبه است. و من فکر میکنم، که غیر ممکن  است، کشورهای سوسیالیستی ت به  چنین کاری دهند. مسأله گسیل کسانی که از تانک شما بالای مردم تان آتش کند، چالش جدی سیاسی است.

ن.م. تره کی: ما میبینیم، چگونه افغانهای را که  قبلاً جهت تحصیل نزد شما آمده بودند، استفاده کنیم. شاید، از شما بخواهیم،  آنعده را که خود ما انتخاب میکنیم، آموزش دهید.

ف.د. اوستینوف: البته ما آنها را به تحصیل میپذیریم.

آ. ن. کاسیگین: با نتیجه گیری از مذاکره امروز میتوان اذعان کرد که  وظیفه داریم تا موضو کمک به رادیواستیشن توانمند  را  بررسی نماییم. همچنان مسئله گسیل عاجل وسایل و تخنیک محاربوی  بعهده  ما است. شما انتخاب پیلوتهای هلیکوپترهای  تان را از میان افسران تحصیل کرده نزد ما انجام میدهید. اگر شما خواست و تقاضای دیگری داشتید، میتوانید، آنرا از طریق  سفیر اتحادشوروی و سرمشاور نظامی برسانید. ما خواستهای شما را بدقت بررسی کرده و بطور  مطلوب پاسخ خواهیم داد. ما همچنان توافق کردیم که برای دفاع از ج.د.ا. در برابر مداخلات امپریالیستی و توطئه‏های ارتجاعی به اقدامات سیاسی  متوسل  شویم. ما از  تأثیر سیاسی بالای آنان استفاده خواهیم کرد. مطبوعات ما نیز کمک دایمی  به  ج.د.ا. خواهند کرد.

برای ما پراهمیت است، که شما بالای گسترش زیربنای سیاسی رژیم تان کار کرده، بکوشید میان حکومت و مردم  بیگانگی  بمیان نیآید. و در پایان حرف نهایی. این را من نه برای مباحثه بلکه همچون آرزومندی میگویم، با کادرهای تان با احتیاط  و مواظبت برخورد  نمایید. کادرها را باید محافظت کرده و با ایشان برخورد ویژه باید داشت. برخورد با دید وسیع با هر انسان  مهمتر از آنست که او را مُهر بدنامی زد.

  ن.م. تره کی: آیا حرف تان روی افسران و جنرالان است؟

آ. ن. کاسیگین: هم در مورد افسران، هم  در مورد جنرالان و همچنان فعالان سیاسی. مگر باور  کنید این را من نه برای  مباحثه بلکه فقط همچون نظرما میگویم.

ن.م.  تره کی: ما بصورت عموم با کادرهای خویش بخوبی برخورد میکنیم. اما حوادث هرات نشان دادند، که در میان ما  «اخوانیها» نفوذ کرده اند ولی به آنانی که واقعاً با ما اند برچسپ نمیزنیم.

آ. ن. کاسیگین: ما علیه شما هیچ ادعایی نداریم، ما فقط میگوییم که اشتباه در سیاست کادری گران تمام  میشود. ما  این  را  از  تجربه خویش میدانیم. در زمان استالین، شما میدانید، بسیاری از افسران ما زندانی بودند. و وقتی جنگ بوقوع پیوست،  استالین مجبور شد آنان را به جبهه بفرستد. اینها در جنگ همانند قهرمانان واقعی عمل  کردند. بسیاری از آنان به سرداران  بزرگ نظامی تبدیل شدند. ما در امور داخلی تان مداخله نمیکنیم، مگر میخواهیم، نظر خودرا در خصوص مواظبت از کادرها  ارائه کنیم.

ن.م. تره کی: تا آنجایی که من از صحبتهای امروزی فهمیدم، شما ما را کمک کرده و کمک خواهید کرد، مگر شما ما را  در مقابل متجاوزان  ضمانت  «گرانتی») نمیکنید.

آ. ن. کاسیگین: اینچنین سطحی ما این موضوع را با شما بحث نکردیم. ما از مرحله کنونی و اینکه حالا شیوه‏های دفاع  سیاسی از کشورتان تأثیر بیشتر دارند، میگوییم  شما نباید چنین برداشت کنید که گویا ما شما را به سرنوشت خودتان رها  خواهیم کرد.

ن.م. تره کی: سه نوع حمایت وجود دارد سیاسی، اقتصادی و نظامی. شما دو نوع کمک را بما میدهید، اما شما چه  خواهید  کرد، اگر ببینید کشور ما از خار مورد تجاوز قرار میگیرد؟

آ. ن. کاسیگین: اگر تجاوز مسلحانه بخاک تان از خارج صورت گیرد، این حالت بکلی دیگریست. ولی اکنون ما همه کار را  بخاطر آن انجام میدهیم تا تجاوز صورت نگیرد. و من فکر میکنم ما به این امر قادر خواهیم شد.

ن.م. تره کی:  من این را برای آن میگویم که چین با جدیت پاکستان ر برضد  ما تحریک میکند.

آ. ن. کاسیگین: وقتی تجاوز صورت گیرد، حالتی بکلی متفاوت بمیان می‏آید. چینی ها به این موضوع در نمونه ویتنام معتقد  شده اند، و به اصطلاح پشت دست شان را دندان میگیرند. آنچه  مربوط  به افغانستان است، ما به اقداماتی جهت حفاظت آن  از تجاوز متوسل شده ایم. من در ارسال پیامی مرتبط به این به رئیس جمهور پاکستان، خمینی و نخست وزیر ایران تذکر دادم.

ن.م. تره کی: اعضای بیروی سیاسی ما از سفر من به مسکو آگاه اند. در بازگشت به کابل من باید از نتایج مذاکرات ما  بگویم.  آیا میتوانم بگویم، که اتحاد شوروی به ج.د.ا. کمکهای سیاسی و غیره‏ یاری ها را انجام خواهند داد.

آ. ن. کاسیگین: بلی، هم کمک سیاسی و هم کمک بزرگ از راه نظامی در عرصه‏های دیگر. این فیصله بیروی سیاسی ماست.  در این مورد به شما رفیق ل. ای. بریژنف در جریان ملاقات تان که پس از ۱۰ دقیقه  صورت میگیرد، خواهد گفت. من فکر  میکنم، که شما با اطمینان از حمایت ما و مطمئن از اقدامات تان به افغانستان برخوردار خواهید گشت.

ن.م. تره کی نهایت خرسندی اش را  از مذاکره دایر شده ابراز نموده و از کمک و پشتیبانی وسیع به افغانستان در لحظات  دشوار آن سپاسگذاری میکند.

ترجمه متن توسط  رفیق و.  پ.  کوزین اسپیرانت اکادمی دیپلماسی وزارت امورخارجه اتحاد  شوروی صورت گرفته و  توسط مشاور شعبه شر میانه  وزارت امورخارجه اتحاد شوروی رفیق  اس. پ. گاوریلوف نوشته شد.

  ۲۱.اش.  سال  ۷۹

شماره  آ. ک.  ۷۸۹  ث  ث.

شمارگان  ۳۰

21.3.79

در جریان مذاکره با ل. ای. بریژنف، ن. م. تره کی دوباره مسأله کمک اتحادشوروی با قطعات نظامی آنرا طرح کرد. در پاسخ رهبر حزب کمونیست اتحادشوروی گفت که گسیل و بویژه انجام حملات ضربتی- تهاجمی از خاک شوروی بیهوده است. در افغانستان مشاوران کافی شوروی اند که میتوانند در امر نابودی ضد انقلاب فعالیت کنند.

شورش توسط نیروهای حکومتی سرکوب شد. مگر اوضاع در کشور بسرعت و تا حدی بدون پیشبینی انکشاف می یافت.

چگونه پای قوای اتحاد شوروی به افغانستان کشانیده شد؟

(گذارش تحلیلی وضعیت وخیم بمیان آمده در  جمهوری دموکراتیک افغانستان)

 

محمد قاسم آسمایی

بازپخش اسناد اشد محرم مقامات حزبی و دولتی اتحاد شوروی

در مورد مناسبات افغانستان و اتحاد شوروی  بعد از شورش مسلحانه هرات  ۲۴ حوت سال  ۱۳۵۷

ترجمه داکتر خلیل وداد

(بخش پنجم)

***

تذکر ضروری:

بازپخش اسناد اشد محرم مقامات حزبی و دولتی اتحاد شوروی در مورد مناسبات افغانستان و اتحاد شوروی (بعد از شورش مسلحانه در هرات)، عکس العمل های گوناگونی را در قبال دارد و خواهد داشت. شماری آنرا برای دریافت حقایق و واقعیت های تاریخی و پی بردن به مسایل پشت پردۀ مصیبت بزرگ وطن که با گذشت بیش از چهار دهه ادامه دارد، مفید و ضروری دانسته اند و شماری دیگر از موضع تعصب کور با جعلی خواندن آن، خواسته اند بر همه مدارک خط بطلان بکشند و بدینگونه آرزو دارند، روی های سیاه را سپید سازند؛ بی خبر از آنکه تاریخ بی رحم است و داوری آن خارج اراده و خواست افراد، سازمانها و نیروهای سیاسی است.

عملکرد رهبری دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان بعد از هفتم ثور 1357 گواه این حقیقت تلخ است که بتدریج تازه بدوران رسیده ها، هدفمند و آگاهانه، در قدم اول همفکران ومتحدین خودرا مورد ضربه قرارداده و دستگاه دولت و حزب را از وجود آنها تصفیه و سپس چنین برخورد را با اقشار دیگر جامعه، شیوه رسمی دولتمداری قرار دادند. همزمان با آن با صدور فرامین که در آن هیچگونه ارزشی برای معتقدات مردم، عنعنات و شیوه های مورد احترام مردم قایل نشده بود، بر آتش افروخته هیزم انبار کردند و زمینه را برای گسترش نا آرامی های سراسری مساعد و تکیه گاه نیروهای ارتجاعی را تقویه نمودند.

 

 بدون بدبینی و خوشبینی باید گفت که نقش عمده و اساسی را در بحرانی ساختن وضع کشور حفیظ الله امین و شماری معدودی از حواریون نزدیک به او داشتند که با استفاده سوء از اعتماد، خوشبینی و ساده اندیشی شادروان نورمحمد تره کی حزب و جامعه را به طرف بحران بردند و در نهایت زمینه را برای لشکر کشی اتحاد شوروی مساعد ساختند.

سوال اساسی این است که انگیزه اصلی حفیظ الله امین از بحرانی ساختن وضع وطن چه بود و چرا چنین کرد؟

در بخش های بعدی در مورد پافشاری حفیظ الله امین درمورد اعزام قوای شوروی، بیشتر خواهید خواند. ق. آسمایی

 

***

 

کارگران جهان متحد شوید!

در جریان ۳ روز قابل  برگشت به کمیته مرکزی ح.ک.ا. ش. (شعبه اسناد و ارتباط سکتور ۱) است.

 

کمیته مرکزی ح. ک. ا.ش.

اشد محرم

پرونده  ویژه

شماره  پ.  ۱۴۹/XIV

به  رفقا،  بریژنف، کاسیگین، اندروپوف، گرومیکو، سوسلوف، اوستینوف، پوناماریوف، روساکوف، بایباکوف، سکاچکوف  و زمیاتین.

 

نقل از پروتوکول شماره ۱۴۹جلسه  بیروی سیاسی کمیته  مرکزی ح.ک.ا.  ش. مؤرخ ۱۲ اپریل ۱۹۷۹.

 

 

در مورد خط مشی آینده ما پیرامون اوضاع افغانستان.

نظریات ارائه شده  پیرامون این مسئله که در یادداشتهای رفقا هریک گرومیکو، اندروپوف، اوستینوف، پوناماریوف مورخ اول اپریل ۱۹۷۹ ارائه  شده اند، (پیوست این سند) تأیید اند.

منشی کمیته مرکزی

۱۶  –  ز

 

رفقا، سندِ حاضرِاشدِ محرمِ  کمیته مرکزی  ح.ک.ا.ش نباید بدون اجازه کمیته مرکزی به  کسان دیگر داده شود. کاپی برداری از اینچنین اسناد و بازنویسی آن بطور قطعی ممنوع است. رفقایی که برایشان سند ارسال گردیده باید آنرا پس از مطالعه با  قید تاریخ امضأ نمایند.

***

 

در مورد ماده  XIV  پروتوکل شماره ۱۴۹

 

اشد محرم

پرونده ویژه

کمیته  مرکزی  ح.ک.ا.  ش.

 

مطابق به دستور مورخ ۱۸ مارچ سالروان  (شماره ۱۴۷/پ) اینک گذارش تحلیلی وضعیت وخیم اخیراً بمیان آمده در  جمهوری دموکراتیک افغانستان با ارائه نظریات در مورد گامهای احتمالی ما برای کمک به رهبری ج.د.ا. در جهت تقویت  مواضع  آن و ثبات در آنکشور پیشکش می‏شود.

 

انقلاب بوقوع پیوسته در اپریل سال گذشته در افغانستان در کشوری از نظر اقتصادی فوق العاده پسمانده فیودالی با اشکال نهایت عقب مانده آن با ذخایر داخلی بکلی محدود رخ داد. رژیم گذشته پس از خود انبوهی از مشکلات حاد اجتماعی- اقتصادی و سیاسی را بجا گذاشت.

 

در شرایط مبارزه حاد طبقاتی در یک قطب حزب دموکراتیک خلق افغانستان که بیانگر آرمانهای توده‏های زحمتکش است و در قطب دیگر نیروهای مدافع منافعِ خوانین- فیودالان، بورژواری کمپرادور و بخش ارتجاعی روحانیون قرار گرفتند. نیروهای ارتجاعی افغانی از بیسوادی تقریباً همگانی مردم، تضادهای پیچیده قومی و ملیتی، عقیده کورکورانه (فاناتیزم) مذهبی و ناسیونالیزم افراطی بهره برداری دقیق مینمایند.

 

اعمال تخریبی، سبوتاژ و مقاومتِ طبقات استثمارگر سرنگون شده باعث شدت چالشهای اقتصادی گردیده، تولید محصولات صنعتی و کشاورزی را پایین آورده، فعالیت کاری را مختل ساخته، گرانی را بار آورده و در نهایت عواید بودجه دولتی را کاهش میدهد.

 

فعالیت نیروهای ارتجاعی که در لحظه کنونی توسط رهبران اسلامی که هسته آنرا «اخوان المسلمین» میسازد و اساس آنرا انزجار عمومی از دولت نوین با فعالیت جدی ضد انقلابی گروهکهای جدایی طلب و ملی گرا و همچنین سازمان مائویستی «شعله جاوید» تشکیل میدهد، اداره می‏گردد.

 

نیروهای ضد انقلابی با غلبه بر روحیه (اولیه) سراسیمه گی ناشی از پیروزی غیرمترقبه انقلاب ثور در این اواخر تا حد زیادی متشکل گردیده اند. آنها حتی شکل مبارزه شان را دگرگون ساخته – از شیوه جنگ تخریبی مخفی به اشکال جنگ علنی دست یازیده، توانسته اند نه تنها در داخل کشور تجدید ساختار نمایند بلکه در خارج کشور نیز با حلقات روحانی و امپریالیستی روابط گسترده برقرار نمایند، که با پشتیبانی وسیع تبلیغاتی آنها همزمان از آنان اسلحه و پول دریافت می‏کنند.

 

ارتجاع تحت شعار های شدیداً ضد کمونیستی (انتی کمونیستی) و ضد شوروی (انتی سویتیستی) عمل کرده و هدفش را سرنگونی نظام انقلابی- دموکراتیک و ایجاد «جمهوری آزاد اسلامی» در افغانستان قرار داده است.

 

برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان اجرای دگرگونیهای وسیع سیاسی- اجتماعی و اقتصادی را به نفع توده‏های حمتکش پیش بینی می‏کند، ولی این مرام هنوز در مراحل آغازین تحقق قرار دارد و برای بخش وسیع توده‏ها هنوز ملموس نبوده و آنها به ارزش مترقی آن پی نمیبرند. رفع عقبماندگی قرون، حل معضلات کشور که نظام نوین از آغاز با آن روبرو شده، زمان و برخورد گام به گام و سنجیده میخواهند. بر رهبری جمهوری دموکراتیک افغانستان است که باید در حقیقت از نو دستگاه دولتی را بازسازی نموده، نیروهای مسلح کشور را تجدید ساختار و تقویه کرده و تجربه ساختمان حزبی و دولتی را کسب کند.

 

یکی از نشانه‏های ضعف ساختار نظام مردمی آنست که این حکومت شالوده واقعی را در ارگانهای ولایتی، شهری و روستایی ایجاد نکرده تا به اینوسیله در اداره امور دولت در مرکز و بویژه در محلات همکاری زحمتکشان را جلب نماید.

 

چالش اساسی برای حاکمیت نوین عبارت از روابط متقابل با روحانیت و سران قبایل مخالف دولت که دو نیروی با نفوذ در شرایط افغانستان اند، میباشد. حل این مسایل که برخورد سنجیده و معقول میخواهد، تا کنون نایاب است، زیرا این نیروها کماکان مخالفان اصلی رژیم میباشند. این آنها اند که نقش اصلی را در فعالیتهای ضد انقلاب بازی می‏کنند. یکی از انگیزه‏های تشدید فعالیت ضد دولتی روحانیون در افغانستان رویدادهای ایران بود که همانند انفجاری از بنیادگرایی مذهبی در تمام خاور مسلمان پخش شد.

 

چالشهای موجود رهبری ج.د.ا. به علت این ‏که ح.د.خ.ا. هنوز به سازمان سیاسی توده‏یی سراسری تبدیل نشده پیچیده تر می‏شود. کارگران پیشرو و دهقانان تهیدست با کندی به فعالیتهای حزب جلب میگردند.

 

خود حزب پس از انقلاب ثور دچار انشعاب شد، که بطور جدی باعث ضعف موقف آن و اعتبار آن شد. ح.د.خ.ا. به‏دلیل مبارزه درون حزبی میان گروههای خلق و پرچم نه تنها رشد نمینماید، بلکه هنوز هم ضعیف است. اکثریت رهبران برجسته پرچم یا نابود شده‏ یا از کار حزبی، دولتی و ارتش برکنار گردیده و بعضی ها بحیث مهاجرسیاسی در خارج زندگی می‏کنند. وضعیت بمیان آمده بالای آنعده پرچمیها که هنوز در حزب باقیمانده اند، تأثیر نامطلوبی دارد. وضع به‏دلیل تعویض متواتر رهبری واحد های مهم اداری مرکز و اطراف و تبدیل دایمی کادرهای افسری نیز نابسامان است.

 

دشمنان انقلاب هم در مرکز و هم در خارج بویژه در خاک پاکستان و ایران که تعداد بیشماری از مخالفان نظام جدید به آنجاها فرار کرده اند، فعال اند. برمبنای اطلاعات دست داشته در سازماندهی فعالیتهای ضد دولتی ارگانهای جاسوسی کشورهای غربی در گام نخست امریکا و همچنان چین دست دارند. آنها از این فرصت که مرز میان افغانستان، پاکستان و ایران عملاً آزاد است، استفاده میبرند.

از این سرحدات نه تنها گروههای تخریبکار و تروریست گسیل میشوند، بلکه مقدار قابل ملاحظه سلاح نیز ازین طرق وارد کشور می‏شود.

 

ضد انقلاب داخلی و خارجی نه تنها ضعفهای عینی نظام جدید را بلکه اشتباهات و لغزشهای جدی رهبری افغانستان را نیز مورد بهره برداری قرار میدهد. هویداست که پس از پیروزی انقلاب ثور در حل مسایل داخلی و همچنان دولتی اکثراً تعجیل گردیده، از اختناق غیر بخشودنی کار گرفته شده، حسابات شخصی تسویه شده و در جریان بازپرسیها در برابر زندانیان از فشار و زور کارگرفته شده است.

 

نارضایتی ناشی از اختناق به ارتش که پایه حمایت از دولت نوین بوده و است، نیز سرایت کرده، که این امر کار ضد انقلاب را برای تخریب و بی اعتبارسازی نظام جدید در داخل و خارج کشور آسان ساخته است. فرماندهان بیشماری با دیدن اینکه همکاران شان بازداشت شده و نابود میشوند، احساس بی اطمینانی نموده و از زندانی شدن بیم دارند. چنانچه رویدادهای هرات که در آنجا نه تنها مردم )عادی) بلکه قطعات معینی از اردو به ابتکار قوماندانهای شان جانب شورشیان را گرفتند، شاهد این امر اند.

 

حوادث هرات ضعف تبلیغ و ترویج سیاسی – توده‏یی ح.د.خ.ا. را در میان مردم نیز نشان داد. کار تخریبی که دشمنان گونه گون نظام نوین منجمله روحانیون پیش میبرند، بمراتب گسترده تر و فعالتر از آن کار سیاسی است که توسط نمایندگان حزب در میان توده‏ها در محلات اجرأ می‏شود.

 

رهبری شوروی چندین بار به رهبران ج.د.ا. حتی در سطوع عالی با توصیه‏های معینی تماس گرفته آنها را به اشتباهات و زیاده رویهایشان متوجه کرده، مگر رهبران افغان که از انعطاف سیاسی بدور بوده بی تجربه اند، وقعی لازم به این اندرزها نگذاشتند. خامی سیاسی رهبری ج.د.ا. در آستانهء حوادث هرات زمانی هویدا شد، که آنها با عدم درک صحیح حوادث کاری کردند که اگر جانب اتحاد شوروی به در خواست طرف افغانی پاسخ میگفت عواقب آن احتمالاً ورود قطعات نظامی شوروی به آنکشور میبود.

 

کاملاً واضح است که به ‏دلیل خصلت داخلی شورشهای ضد دولتی افغانستان شرکت قطعات شوروی در سرکوب آنها، از یکسو لطمه بزرگی به حیثیت بین المللی اتحاد شوروی وارد نموده، از سوی دیگر ناتوانی حکومت تره کی را برملأ کرده و باعث تشویق ضد انقلاب داخلی و خارجی در خصوص پیشبرد وسعیتر اقدامات ضد دولتی خواهد شد.

 

باینترتیب تصمیم ما مبنی بر خودداری از برآورده شدن خواهش رهبری ج.د.ا. برای گسیل قطعات نظامی شوروی کاری درست بوده است. ما باید این مشی را در جریان حوادث ضددولتی در افغانستان که از احتمال بدور نیستند، تعقیب نماییم.

 

همزمان، واضح است که ما از سوی خویش باید در آینده نیز حد اعظم تلاش نماییم تا به جمهوری دموکراتیک افغانستان کمک نماییم تا در طرد ضد انقلاب، آوردن ثبات در کشور، گسترش نفوذش در میان توده‏های مردم و جلب آنها برای دگرگونیهای اجتماعی پیروز شود.

 

از نخستین روزهای انقلاب ثور در افغانستان اتحاد شوروی از دولت جدید با شیوه های سیاسی در عرصه بین المللی پشتیبانی کرده، در بخش اقتصادی مساعدت گسترده نموده، در تحکیم نیروهای مسلح افغانستان سهم گرفته و در پرورش کادرهای متخصص کمک مینماید.

در ادامه در مورد اقدامات اضافی برای حل معضلات افغانستان می‏توان این نکات را برشمرد:

به رهبری ج.د.ا. در مورد ارتقای مورال رزمی اردوی افغانستان، در تأمین وفاداری ارتش به حاکمیت مردمی- انقلابی و در استحکام مؤثریت ارگانهای امنیتی منجمله قوای سرحدی کمکها را باید ادامه داد. با درنظر داشت حوادث اخیر در افغانستان و این‏که مقدار معتنابهی از سلاحهای نوین به این کشور داده شده و ارسال خواهد شد و پرورش کارشناسان نظامی افغانی در مؤسسات آموزشی اتحاد شوروی عملی گردیده، باید به امر استفاده درست و بجای این اسلحه و تخنیک جدید نظامی تأکید جدی شود. این امر کمکهای ارائه شده از طریق ارگانهای امنیتی را نیز در بر میگیرد.

باید در چوکات امکانات ما مسئله کمکهای اقتصادی به افغانستان را که به امر استحکام سریع مواضع سیاسی رژیم انقلابی – دموکراتیک در کشور مؤثر واقع شود، بطور عاجل بررسی کرد. همچنان توجه رهبران افغانی را به انکشاف اقتصاد و در قدم نخست آن بخشهایی که به رشد نیروهای مؤلده در کشور ممد اند، مبذول داشت، تا باشد که به حل معضلات اقتصادی کمک نموده و زمینه‏های کار برای مردم را مهیا سازند.

در هر گونه تماسی و از هرنوع مجرایی با رهبری ح.د.خ.ا. منظماً باید توجه آنان را به مسئله گسترش پایه‏های سیاسی یی که حزب و دولت به آن اتکأ مینمایند، خواهان شد.

ازجمله به رهبری ج.د.ا. باید اهمیت ادامه پیگیرانه اصلاحات اجتماعی- اقتصادی طرح شده و از جمله ریفورم ارضی که در امر پیشبرد آنها باید از تعقل کار گرفته، از شتاب زدگی پرهیزیده و در موقع اجرای آنها متوجه جنبه سیاسی- ایدیولوژیک مسئله باشند، را تلقین کرد. طور نمونه به آگاهی دهقانان باید رسانده شود، که آنان از برکت انقلاب ثور صاحب زمین شده اند و اگر آنها از حاکمیت مردمی دفاع نکنند، آنرا از دست می‏دهند. اینچنین کارهای توضیحی در مورد اصلاحات دیگر اجتماعی- اقتصادی نیز باید پیش برده شود.

برای گسترش شالوده‏های سیاسی ح.د.خ.ا. باید به رهبری ح.د.خ.ا. اهمیتِ گذار مرحله‏یی به ایجاد ارگانهای انتخابی حاکمیت البته با حفظ نقش کلیدی حزب در ساختار دولتی و سیاسی کشور و طرح و تصویب قانون اساسی کشور در آینده برای تحکیم حقوق دموکراتیک مردم و قانونمندی فعالیتهای ارگانهای دولتی خاطر نشان شود.

در تماسها با رهبری افغانی باید به آنها اهمیت جدی وحدت رهبری و بسیج صفوف حزب را در پهلوی رشد اعضای آن توضیح داد. به آنها همچنان ارزش اخذ فیصله‏های مهم حزبی و دولتی دستجمعی نیز خاطر نشان گردد. به حزب دموکراتیک خلق افغانستان و رهبری ج.د.ا. در پیشبرد امور تشکیلاتی در حزب، کار توضیحی، سیاسی- توده‏یی در میان مردم و پرورش کادرهای حزبی- دولتی کمک عملی صورت گیرد.

کماکان توجه رهبری افغانستان به پیشبرد کار لازمی در میان روحانیون مسلمان و رعایت جدی معیارهای حقوقی مبتنی بر قانونمندیهای انقلابی و انتخاب شیوه‏های معقولتر در هنگام بازداشت آنان، را باید جلب نمود، تا به این شیوه آنهارا جذب نموده و از تأثیر رهبران مرتجع مسلمان در میان توده‏ها جلوگیری شود. به این هدف فقط با نمونه‏های مشخص آزادی مذهب می‏شود نایل گشت واینکه باید نشان داد، نظام نوین روحانیون را نه در کُل بلکه فقط آنانی را که در برابر حاکمیت انقلابی قرار میگیرند، محکوم مینماید.

باید رهبری ج.د.ا. را بازهم به لزوم تحقق و تطبیق جدی مقررات معین مبتنی بر قانونیت انقلابی و بویژه در استفاده درست از شیوه‏های زور و فشار معتقد ساخت. البته این امر به معنی آن نیست که در برابر آنانی که برعلیه شان شواهد جدی مبنی بر مخالفت و بویژه سهم فعال شان در فعالیت ضد انقلابی وجود دارد، از زور و تضییق نباید کار گرفت. اصل مطلب اینست: نباید با سرنوشت مردم بویژه اعضای حزب و کادرهای ارتش بر اساس شواهد تصادفی و غیر دقیق بازی کرده و به اصطلاح با فیصله‏های «دوگانه» و «سه گانه» بدون بازرسی، سند و تدویرِ دادگاه دست به محاکمه زد.

با در نظر داشت اهمیت روابط شخصی و بخاطر انتقال نظریات و مشوره‏های ما در مورد مسایل گونه گون به رهبری ج.د.ا.، متناسب به نورمال شدن اوضاع در افغانستان باید به سفرهای منظم در سطوح مختلف میان دوطرف دست یازید.

باید از راههای دیپلماتیک و همچنان از طرُق دیگر به اقدامات معین در جهت جلوگیری از مداخله کشورهای دیگر بویژه همسایگان افغانستان در امور داخلی این کشور ادامه داد.

بدوستان افغانی باید در امر تحقق کار توده‏یی- سیاسی منجمله در بخش تبلیغات رادیویی که در شرایط افغانستان با درنظرداشت، سطح بالای بیسوادی دارای ارزش زیادیست، کمک عملی کرد. در کار تبلیغاتی ما برای افغانستان روابط همسایگی عنعنوی نیک، که در حال حاضر جزء لاینفک مناسبات میان کشورهای ما بوده و اکنون وارد مرحله ارتقایی خویش شده، اتکأ کرد. بطور گسترده و عام فهم از رشد اجتماعی- اقتصادی جمهوریتهای آسیای میانه در سالهای حاکمیت شوروی توضیحات داده شود، از نمونه‏های این جمهوریتها و جمهوریتهای دیگر شوروی در امر بیهوده گی سرکوب های آزادی مذهبی و منجمله تعقیب مسلمانان  مثال ارائه شود.

باید به کشورهای برادر سوسیالیستی منظماً در مورد گامهای اتخاذ شده ما در امر کمک به رهبری ج.د.ا. بخاطر ثبات اوضاع اطلاع داده و همیاری آنان را برای پشتیبانی معین سیاسی و کمک مادی به افغانستان جلب نمود.

پیشنهادات مشخص در مورد مسایل مطروحه و همچنان موضوعات دیگر مطابق به اوضاع اتخاذ خواهند شد.

 

خواستار نظرات تان هستیم.

آ. گرومیکو، یو. اندروپوف، دِ. اوستینوف، ب. پوناماریوف.

اول اپریل ۱۹۷۹

بازپخش اسناد اشد محرم مقامات حزبی و دولتی اتحاد شوروی

در مورد مناسبات افغانستان و اتحاد شوروی  بعد از شورش مسلحانه هرات  ۲۴ حوت سال  ۱۳۵۷

ترجمه داکتر خلیل وداد

 

چگونه پای قوای اتحاد شوروی به افغانستان کشانیده شد؟

جریان مذاکرات رهبری سیاسی ونظامی اتحاد شوروی با نورمحمد تره کی

(بخش چهارم)

سند(12)

 

قابل برگشت به کمیته م. ح.ک.ا.  ش. است

عبه اسناد و ارتباط  سکتور  )

شماره پ ۱۴۹/ XIV

به اعضای اصلی و علی البدل بیروی سیاسی   

کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش.  ارسال  شده  است.

                            

اشد محرم

پرونده ویژه

 

یادداشت مذاکرات ل. ای. بریژنف با نورمحمد تره کی

۲۰ مارچ  سال ۱۹۷۹

 

در  مذاکرات  آ.  ن.  کاسیگین،  آ.آ.  گرومیکو،  دِ.  فِ.  اوستینوف،  و  ب..ن.  پوناماروف  اشتراک  داشتند.

 

ل. ای. بریژنف: رفیق عزیز تره کی، من از آمدن تان به نزد ما بسیار خوش هستم. مگر میخواهم  این  را  پنهان  نکنم  که در روزهای پسین با نگرانی مراقب اوضاع افغانستان هستیم. از گفتگوهای شما با رفقای ما برمی‏آید که رفقای افغانی ما  شخصاً از این امر جداً نگران اند.

درحال کنونی وظیفه عمده، طوری که ما  میبینیم عبارت از گذاشتن گامهایی در جهت اصلاح اوضاع بمیان آمده و رفع عواملی  که ساختمان جامعه نوین را در جمهوری دموکراتیک افغانستان تهدید میکنند، میباشند. البته نه تنها به رفع خطرات تهدید،  بلکه به استحکام دستآوردهای انقلاب ثور نیز باید دست یازید.

بدون شک، هم نزد ما و هم نزد شما پرسش بمیان می‏آید: این گامهای اتخاذی کدامها باید باشند؟ بعضی از اقدامات را من  اینجا  نام می‏برم، مگر ادعا ندارم که این فهرست نهایی و کامل است.

آنطور که معلوم میشود، زیربنای اتکای حزب و دولت را وسیعتر باید ساخت. در اینجا در گام نخست مسئله اتحاد حزب تان،  اعتماد متقابل، وحدت ایدیالوژیکی- سیاسی صفوف آن از پایین تا بالا پراهمیت میباشد.

مهم است که در مورد امکان جبهه  ملی تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان بمثابه رهبری شناخته شده مردم نیز  اندیشیده شود. ما فکر میکنیم که این جبهه می‏تواند سازمانهای اجتماعی- سیاسی را درخود بسیج ساخته و به کارگران،  دهقانان، بورژواهای خرده و میانه، روشنفکران، متعلمان، جوانان و اقشار پیشتازِ زنان متکی  باشد.  مرام  این  جبهه  می‏تواند،  اتحاد نیروهای ضدامپریالیستی و ملی- میهن پرست در مبارزه با ارتجاع داخلی و خارجی باشد. همزمان این جبهه می‏تواند،  به وسیله مهمی در جهت پرورش سیاسی مردم و جلب آنها به پروسه انقلابی تبدیل شود.

در نواحی روستایی خوب خواهد  بود، که (البته با در نظرداشت تقریبی تجارب ما) کمیته‏های بینوایان را از میان دهقانان  کم  زمین، بیزمین و مقروضان با هدف مبارزه با فیودالان و زمینداران- سرمایه دار ایجاد کرد. و، البته باید کوشید، تا اردو در  دفاع از حاکمیت مردمی- انقلابی بایستد و در این راه  از هیچ چیز دریغ نباید کرد. اینکه چطور آنرا در اوضاع بمیان آمده  تطبیق کرد، خودتان بهتر میدانید.

مثلاً فقط در یک مورد اگر بگویم، مهم است که در میان کادر قوماندانی تان احساس اطمینان به موقف مستحکم شان بمیان  آید. اگر رهبری اردو زود زود تعویض شوند، نمی‏توان ازآن توقع زیاد داشت. و این تشویش ایست بجا، بویژه که این تعویضها  منجر به زندانی شدن شان تمام شود. چون بسیاری از  قوماندانان با دیدن اینکه همکاران شان زندانی شده و نابود میشوند،  شخصاً اطمینان به آینده را از دست می‏دهند.

البته این به معنی آن نیست که در برابر کسانی که واقعاً اسناد جدی ضدیت با حاکمیت انقلابی برعلیه شان وجود دارد، از  شدت کار نگرفت. اما این سلاح تیز و برنده را باید با بسیار دقت و هوشیاری بکار برد.

در خصوص آنکه در هرات چه گذشت، به جزئیات نخواهم پرداخت. رفقای ما در مذاکره با شما به این مسئله تماس گرفته  اند. البته که نورمال شدن اوضاع در این شهر تأثیر مثبتی بالای همه کشور داشته و حلقات معین مخالف دولت انقلابی را  نیز  متأثر خواهد ساخت.

چطور میشود به این امر دست یازید؟ رک و راست میگویم: چنین  بر میآید که شما از عهده کار سیاسی- توده‏یی برآمده  نمی ‏توانید. ظاهراً کارتخریبی که توسط گروههای گونه گون مخالف نظام جدید منجمله روحانیون مرتجع پیش برده می‏شود،  به مراتب فعالتر و گسترده تر از آن کارسیاسی است که توسط نمایندگان حزب در محلات پیش برده می‏شود. این مسئله بسیار  مهم نه تنها مربوط به هرات است، بلکه به کل کشور تعلق میگیرد. ما این را از تجربه شخصی خود از سالهای نخست پس  از انقلاب اکتبر و بعد از آن میدانیم.

بدون شک باید در میان روحانیون کار لازمی را باید انجام داده و حداقل تلاش نمود که بخشی از روحانیون اگر علناً در دفاع  از حکومت قرار نمیگیرند، اقلاً در مخالفت از آن نیز قرار نگیرند. اگر به این امر نایل شوید، کارعالی خواهد بود. بهترین  راهِ رسیدن به این هدف نمونه‏های مشخصی است که حاکمیت جدید تلاش کند، به روحانیون نشان دهد، آنها را بصورت عموم  و همچنان رهبران شان را مورد تعقیب قرار نمیدهد، بلکه فقط آنانی را بازداشت خواهد کرد که بر ضد نظام انقلابی قرار  میگیرند. ما فکر میکنیم که هرگامی در این راستا مفید خواهد بود.

اکنون در مورد پرسش شما که در صحبت تلفونی با رفیق کاسیگین و سپس در اینجا در مسکو در خصوص اعزام  قطعات  نظامی اتحاد  شوروی به افغانستان مطرح کرده بودید. ما این مسئله را طور همه جانبه بررسی کرده، دقیقاً آنرا ارزیابی  نمودیم و من به شما به صراحت میگویم: این کار را نباید کرد. این کار فقط آب را به آسیاب دشمنان شما و ما خواهد انداخت.  شما در مورد این مسئله با رفقای ما صحبت مفصل داشتید. و آروز برده می‏شود، که شما تصورات ما را در اینباره  درک  مینمایید.

مگر، اعلام علنی این مسئله توسط شما یا ما مبنی براینکه ما برنامه انجام آن را  نداریم، در لحظه فعلی بدلایل معینی لازم  نیست.

حزب و دولت شوروی ما به شما همه کمکهای سیاسی را انجام خواهند  داد. از جمله ما همین اکنون به کشورهایی چون  ایران  و پاکستان با جدیت توصیه میکنیم، تا جلو هرنوع مداخله در امور افغانستان را  بگیرند.

رفقا به شما از تصمیم ما گفته اند، که بصورت عاجل تجهیزات و تسلیحات جدید را با کمکهای مادی به افغانستان انقلابی  ارائه خواهیم  کرد. خوب خواهد بود، که کمک اقتصادی شوروی ازین قبیل و اعطای ۱۰۰ هزارتن گندم از طریق رسانه‏ها  بشکل لازم به سمع مردم افغانستان برسند. این امر پیش از همه برای استحکام مواضع دولت افغانستان لازمیست.

آن تسلیحات و تخنیک نظامی را که ما اکنون طور اضافی میدهیم، بشکل محسوس توان رزمی اردوی افغانستان را بالا خواهد  برد. مگر این امر وقتی ارزش دارد که سلاحها در دستهای مطمئن باشند، نه در دست دشمنان.

مطابق به خواهشهای شما ما به افغانستان تعدادی مشاورین و کارشناسان را هم در عرصه های نظامی، هم غیر نظامی و هم  در عرصه‏های دیگر فرستادیم. نزد شما بیشتر از ۵۰۰ جنرال و افسرما کار می‏کنند. طوری که بمن گذارش دادند، شما  از  کار متخصصان و مشاوران شوروی راضی هستید. و این خوب است. اگر لازم باشد ما طور اضافی یکعده کارشناسان حزبی  و همچنان حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ افسر دیگر را نیز خواهیم فرستاد.

حق با من نخواهد بود اگر من به ‏یک مسئله دیگر که ما بادقت بالای آن  فکر کردیم، تماس نگیرم. چرا، با وجود وخامت  اوضاع افغانستان و گسیل هزاران نفر مسلح از ایران و پاکستان به کشورتان مرزهای شما با این ممالک باز مانده و حتی  حالا هم بسته نیستند؟ با صراحت به شما میگویم، ما در اتحادشوروی به کسی چنین اجازه‏یی را نمیدهیم. این امر به نظر ما  غیرعادیست و آن را باید اصلاح کرد.

و بالآخره میخواستم به شما بگویم، که در اوضاع  بمیان آمده کنونی نقش اساسی را جلب اکثریت توده‏ها بوسایل سیاسی و  اقتصادی در حمایت از شما خواهد داشت. بازهم  اذعان مینمایم، که باید مجموعه راههای ممکن را بررسی نموده و آنهایی  را که باعث تشویش قانونی مردم شده و احساس مخالفت شان را ببار میآورد طرد کرد.

اجازه دهید ابراز اطمینان نمایم که شما حوادث بمیان آمده را زیرکنترول در میآورید. بشما پیروزی میخواهم، رفیق تره کی،  پیروزی تان را در مبارزه برای استحکام دولت انقلابی در افغانستان، در امر دفاع از دستآوردهای انقلاب ثور آرزو مینمایم.

ن. م. تره کی:  از شما بخاطر دادن امکان سفر دوباره به اتحادشوروی دوست و ملاقات با رهبری اتحاد شوروی و شخصاً  با شما رفیق بریژنف با هدف تبادله نظریات پیرامون مسایل مورد علاقه دو کشور همسایه سپاسگذارم. من مشوره ها و  نظریات صریح رفیق بریژنف را در جریان مذاکرات دوجانبه ما خیلی ارج میگذارم.

آنچه مربوط به ایجاد جبهه متحد ملی می‏شود، باید بگویم که این جبهه عملاً بشکل ساختاری از سازمانهای حزبی، جوانان،  اتحادیه‏های صنفی و غیره سازمانهای اجتماعی تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق وجود دارد. مگر نه به همان شکلی  که  در بعضی از کشورهای دوست سوسیالیستی است، به ‏دلیل عقبماندگی اقتصادی و عدم آمادگی سطح رشد سیاسی بعضی  از  مناطق کشوراکثریت توده‏های زحمتکش و روشنفکران افغانستان ارزش برنامه‏ها و اقدامات مشخص ما را در جهت تجدید حیات اجتماعی- اقتصادی درک مینمایند. متأسفانه بعضی مخالفان هموطن ما و ناراضیان خارجی در حال حاضر همانند  گذشته تلاش می‏کنند، دستآوردهای معین رهبری جدید پس از انقلاب ثور را در راستای ساختمان جامعه سوسیالیستی در آینده  بدنام سازند. بعضی از دشمنان ما، همانطوری که حوادث هرات نشان دادند، تلاش می‏کنند، حاکمیت جدید مردمی را نابود  کرده، افغانستان را به گذشته فیودالی بازگردانند. در چنین شرایطی رهبری کشور نمیتواند به  قدامات نهایی در برابر این  افراد و گروهها دست نیازد، البته در برابر بعضی از روحانیون، شعله‏یی ها و غیره اشخاص که  علناً با دولت نوین مردمی  سر مخالفت دارند، در مطابقت کامل با قانون برخورد شده و هیچ متهم بدون ارتکاب جرم بازداشت نمی‏شود. این اقدامات  شامل حال یک گروه بسیار کوچک افراد مخالفان علنی رژیم می‏شود.

تجربه تاریخ نشان میدهد که با دشمنان سوگندخورده نظام پیشرو جدید، که علناً و اکثراً مسلحانه در برابر دستآوردهای خلق  بپا میخزند، باید با قاطعیت و بدون تزلزل مبارزه کرد.

در این اواخر دشمنان خارجی ما عمدتاً ایران، پاکستان، ایالات متحده  و بریتانیا فعالیتهای تخریبی شان را علیه ما تشدید  نموده  اند، که  در چندین راستا  پیش برده می‏شود. آنها تبلیغات مختلفی را براه انداخته، گروهای ویژه جواسیس، کارشکنان و  تروریستها را آماده مینمایند. این کشورها مناسبات دوستانه و همسایگی نیک کشورهای ما را  نیز به باد انتقاد میگیرند.

خلق افغانستان جنگ با ایران و پاکستان را نمیخواهد، و اگر آن صورت بگیرد، به نفع شان نخواهد بود- پشتونها و بلوچها  در  آنصورت به نفع  افغانستان بپا خواهند خاست. میخواستم بگویم که نقش اساسی را در اعمال تخریبی ضد افغانستان عناصرِ  مخالف منجمله افغانهای مقیم پاکستان و رهبری کنونی آنجا با کمک چین بازی می‏کند. حزب و دولت ما با خونسردی به این  تلاشهای جانب پاکستان پاسخ  داده و نمیخواهد مناسبات پاکستان- افغانستان بدتر شود.

مسئله بستن مرزهای ما با ایران و پاکستان بسیار مشکل است. ما آنرا بعلت نداشتن وسایل کافی انجام داده  نمی‏توانیم. برعلاوه  بستن سرحدات افغانستان- پاکستان باعث نارضایتی هم پشتونها و بلوچهای پاکستان و هم از افغانستان خواهد شد که میان  خویش روابط محکم قومی داشته و بالآخره به ضرر حیثیت دولت کنونی افغانستان تمام خواهد شد.

مگر باوجود اینهمه دشواریهای عینی ومداخلات ارتجاع داخلی و خارجی انقلاب افغانستان بتدریج و با ثبات به راه  ساختمان  زندگی نوین خواهد رفت. در این امر رهبری افغانستان به تجارب غنی اتحادشوروی دوست اتکأ نموده و روی  پشتیبانی و  حمایت بموقع شان حساب می‏کند.

با استفاده از فرصت، از شما رفیق عزیز لیونید ایلیچ  بریژنف و دیگر رهبران اتحاد شوروی از زمینه سازی چنین فرصت  که توانستیم روی مسایل مهم حزب و دولت ما تبادل نظر کنیم، سپاسگذاری مینمایم. صحبت امروز بما آن امکان را داد تا  یکدیگر را بهتر بشناسیم. رهبری افغانستان و مردم آن به کمک همه جانبه اتحادشوروی ارزش زیادی  قایل اند. سفر  کوتاهم  به اتحاد شوروی، ملاقات با  شما، بدون شک نتایج مثبتی را ببار خواهند آورد. در این باره من به همرزمانم پس از رسیدن  بکابل اطلاع خواهم داد.

به شما رفیق عزیز لیونید ایلیچ، به رهبران دیگر اتحادشوروی سلامتی کامل و بهروزی آتیِ خلق دوست شوروی را آرزو  مینمایم.

 

در این مذاکرات مشاور منشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد  شوروی ای. اِم. ساموتیکین حاضر  بود.

مترجم  مذاکرات  (کوزین و. پ.)

۳۰  نسخه

۲۱.3.79

چگونه پای قوای اتحاد شوروی به افغانستان کشانیده شد؟
(گذارش تحلیلی وضعیت وخیم بمیان آمده در جمهوری دموکراتیک افغانستان)
(بخش ششم)

رفیق قاسم آسمایی


بازپخش اسناد اشد محرم مقامات حزبی و دولتی اتحاد شوروی
در مورد مناسبات افغانستان و اتحاد شوروی بعد از شورش مسلحانه هرات ۲۴ حوت سال ۱۳۵۷
ترجمه داکتر خلیل وداد

یادآوری: در این بخش نیز در مورد اعزام قوای اتحاد شوروی از جانب نورمحمد تره کی و خاصتاً حفیظ الله امین پا فشاری صورت گرفته است. اسناد آن چنان صریح است که جای برای تبصره اضافی نمیگذارد. ق. آسمایی

ـ رییس هیأت با ن. م. تره کی، حفیظ الله امین و دیگر رهبران نظامی و سیاسی دیدار کرد. در جریان این دیدارها افغانها دوباره مسأله کمک نظامی با اشتراک مستقیم قطعات شوروی را مطرح نمودند، ما بازهم اعلام کردیم که اتحادشوروی نمیتواند این کار را عملی کند. مگر رهبری ج.د.ا. به این موقف ما راضی نبوده و بالای طرح شان پافشاری کردند.
ـ در ارائهء این درخواست حفیظ الله امین اصرار جدی میکرد. هم در ملاقات با اپیشیف و همچنان در دیدار نخستینش با دگر جنرال ای. پ. پاولوفسکی در حضور جنرال ل. گوریلوف. ح. امین مستقیماً مسألهء ورود سریع یک فرقهء شوروی را به کابل پیش نمود.
ـ … نزد رفیق امین دعوت شده بودم، که به سپارش ن. م. تره کی تقاضایش را مبنی بر گسیل 15 تا 20 هلیکوپتر جنگی با مهمات و عملهء شوروی برای استفادهء آنها در حالات بحرانی در نواحی مرزی و مرکزی علیه شورشیها و تروریستهای گسیل شده از پاکستان، در میان داشت. گوریلوف 4.14. 1979
ـ با نخست وزیر جمهوری دموکراتیک افغانستان حفیظ الله امین ملاقات نموده باو بگویید که در خواست شما مبنی بر ارسال ۱۵-۲۰ فروند هلیکوپتر جنگی با عمله شوروی به اطلاع حکومت اتحاد شوروی رسانده شده است.
ـ پس از مشوره با د.ف. اوستینوف، منشی عمومی کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش. نیز برعلیه گسیل نیروها به افغانستان نظر داد، مگر همزمان سپارش کرد دربارهء کندک ویژه یی برای نگهبانی ن.م. تره کی اندیشید.
به او بگویید، که قبلاً به رهبری افغانستان در خصوص بیهودگی اشتراک مستقیم قطعات شوروی در امر سرکوب فعالیتهای ضد انقلابی در ج.د.ا. توضیحات داده شده، زیرا چنین اقدامات توسط دشمنان انقلاب افغانستان و نیروهای مخالف خارجی برای بدنام سازی کمک انترناسیونالیستی اتحاد شوروی و اشاعه تبلیغات ضد حکومتی و ضد شوروی در میان مردم افغانستان مورد بهره برداری قرار خواهد گرفت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شماره ۲۷۹/گ. اِس.
شماره ۲۵-اِس. ۵۷۶.
۱۷-ای.اِم.
او. اُل
***
بتاریخ 6 اپریل برای بررسی اوضاع افغانستان هیأت نظامی شوروی در رأس رییس امور سیاسی ارتش و نیروهای بحری شوروی دگر جنرال آ. آ. اپیشیف بکابل رفت. رییس هیأت با ن. م. تره کی، حفیظ الله امین و دیگر رهبران نظامی و سیاسی دیدار کرد. در جریان این دیدارها افغانها دوباره مسأله کمک نظامی با اشتراک مستقیم قطعات شوروی را مطرح نمودند، ما بازهم اعلام کردیم که اتحادشوروی نمیتواند این کار را عملی کند. مگر رهبری ج.د.ا. به این موقف ما راضی نبوده و بالای طرح شان پافشاری کردند.
در ارائهء این درخواست حفیظ الله امین اصرار جدی میکرد. هم در ملاقات با اپیشیف و همچنان در دیدار نخستینش با دگر جنرال ای. پ. پاولوفسکی در حضور جنرال ل. گوریلوف. ح. امین مستقیماٌ مسألهء ورود سریع یک فرقهء شوروی را به کابل پیش نمود. از جمله او گفت که این واحد شوروی نباید در عملیات نظامی اشتراک کند، بلکه بمثابهء سپر مطمئن تأمین آرامش و ضمانت پایدار کار حکومت ج.د.ا. باشد. برعلاوه اردوی افغانستان نیروی کافی دارد که از عهدهء وظایف محوله اش در امر مبارزه با اپوزیسیون داخلی و گروههای خرابکار بدرآید.
مگر پس از یک هفته بتاریخ 14 اپریل 1979 حفیظ الله امین سرمشاور نظامی شوروی در ج.د.ا. برید جنرال ل. گوریلوف را دعوت کرده و از او خواست به رهبری شوروی اطلاع دهد…

گذارش (اطلاعیه) از کابل
(محرم)
… نزد رفیق امین دعوت شده بودم، که به سپارش ن. م. تره کی تقاضایش را مبنی بر گسیل 15 تا 20 هلیکوپتر جنگی با مهمات و عملهء شوروی برای استفادهء آنها در حالات بحرانی در نواحی مرزی و مرکزی علیه شورشیها و تروریستهای گسیل شده از پاکستان، در میان داشت.
گوریلوف 14.4. 1979
رییس ستاد کل (لوی درستیز) قوای مسلح اتحاد شوروی مارشال شوروی ن. و. اوگارکوف در زیر این اطلاعیه فیصله اش را نوشت: «این کار را نباید کرد».
پس از مشوره با د.ف. اوستینوف، منشی عمومی کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش. نیز برعلیه گسیل نیروها به افغانستان نظر داد، مگر همزمان سپارش کرد دربارهء کندک ویژه یی برای نگهبانی ن.م. تره کی اندیشید.

سند
کارگران جهان متحد شوید! در جریان ۳ روز قابل برگشـت به کمیته
ح.ک.ا. ش. (شعبه اسناد و ارتباط سکتور ۱) است.
کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی
اشد محرم
پرونده ویژه
شماره پ. ۱۵۰/۹۳

به رفقا، بریژنف، کاسیگین، اندروپوف، گرومیکو، سوسلوف، اوستینوف، پوناماریوف و سمیرتیوکوف.
نقل از پروتوکول شماره ۱۵۰ جلسه بیروی سیاسی کمیته مرکزی مؤرخ ۲۱ اپریل سال ۱۹۷۹.
پیرامون صلاح نبودن شرکت عمله‏های هلیکوپترهای نظامی شوروی در سرکوب فعالیتهای ضد انقلابی در جمهوری دموکراتیک افغانستان*.
۱. پشنهاد شماره ۳۱۸/۳/۰۴۳۰ مؤرخ ۱۸اپریل ۱۹۷۹ وزارت دفاع تائید است.
۲. طرح سفارشات به مستشار نظامی اتحاد شوروی در جمهوری دموکراتیک افغانستان تصویب است، (پیوست).
منشی کمیته مرکزی بریژنف

*- تذکر: (بشکل ریز و ناخوان چاپ شده)
رفقا، سندِ حاضرِاشدِ محرمِ کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش نباید بدون اجازه کمیته مرکزی به کسان دیگر داده شود. کاپی برداری از اینچنین اسناد و بازنویسی آن بطور قطعی ممنوع است. رفقایی که برایشان سند ارسال گردیده باید آنرا پس از مطالعه با قید تاریخ امضأ نمایند.
۱۳-ز .اِم.
او. اُل.
****
پیرامون بند ۹۳ پروتوکول شماره ۱۵۰
اشد محرم
پرونده ویژه
کابل
به سرمشاور نظامی*
با نخست وزیر جمهوری دموکراتیک افغانستان حفیظ الله امین ملاقات نموده باو بگویید که در خواست شما مبنی بر ارسال ۱۵-۲۰ فروند هلیکوپتر جنگی با عمله شوروی به اطلاع حکومت اتحاد شوروی رسانده شده است.
به او بگویید، که قبلاً به رهبری افغانستان در خصوص بیهودگی اشتراک مستقیم قطعات شوروی در امر سرکوب فعالیتهای ضد انقلابی در ج.د.ا. توضیحات داده شده، زیرا چنین اقدامات توسط دشمنان انقلاب افغانستان و نیروهای مخالف خارجی برای بدنام سازی کمک انترناسیونالیستی اتحاد شوروی و اشاعه تبلیغات ضد حکومتی و ضد شوروی در میان مردم افغانستان مورد بهره برداری قرار خواهد گرفت.
به وی خاطر نشان سازید که قبلاً در جریان ماه مارچ – اپریل سالروان ۲۵ فروند هلیکوپتر جنگی که دارای تجهیزات لازم حربی و مهمات اند، به ج.د.ا. تحویل داده شده است.
حفیط الله امین را متقاعد سازید که هلیکوپترهای موجود با عمله افغانی در همآهنگی با قطعات زمینی اردو و نیروی هوایی قادر اند، خود اقدامات ضد انفلابی را سرکوب نمایند.
به سر قوماندانی افغانستان مشوره‏های لازم برای حل این مسئله را طرح کنید.
*- تذکر: (بشکل ریز و ناخوان چاپ شده)
رفقا، سندِ حاضرِاشدِ محرمِ کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش نباید بدون اجازه کمیته مرکزی به کسان دیگر داده شود. کاپی برداری از اینچنین اسناد و بازنویسی آن بطور قطعی ممنوع است. رفقایی که برایشان سند ارسال گردیده باید آنرا پس از مطالعه با قید تاریخ امضأ نمایند.
۱۵-ار. ای.
اِم. ک.
****
در نیمهء اپریل اپوزیسیون مسلح بشکل عمدتاً در ولایات بادغیس، بدخشان، تخار، کنر، پکتیکا و پکتیا فعال بود.
در موضع نمایندگان شوروی در کابل تردیدهایی پدیدار شد- آنها پیشنهاد میکردند مرکز تعلیمی همانند آنچه ما در کوبا داشتیم ایجاد شود.
آگاهان امور میدانستند که زیر این افسانه لوای موتورریزه ایجاد شده بود.

گذارش (طلاعیه) از کابل
(اشد محرم. عاجل…)
… معقول خواهد بود اگر در ناحیهء کابل مرکز واحد تعلیمی اردوی خلقی ج.د.ا. (همانند کوبا) ایجاد شود.
پوزانوف، ایوانوف، گوریلوف. 6.5.1979.
این پیشنهاد با امضاهای پوزانوف، گوریلوف، نیشوموف )نیروهای مرزبان شوروی) و بوگدانوف )نمایندهء ک.گ.ب. شوروی) بتاریخ 7 جون 1979 به مرکز گسیل شد.

آغاز گسیل قطعات شوروی به افغانستان
در ماه می اوضاع در افغانستان وخیمتر از پیش شد، از جمله شورشهای ضد دولتی مسلحانه در ولایات پکتیکا، غزنی، پکتیا، ننگرهار، کنر، بلخ و کابل بوقوع پیوست. در تمام مناطق قوای دولتی آنها را سرکوب نمودند.
در پایان ماه می نظر به خواهش حکومت افغانستان یک کندک ویژهء «مسلمانان» که عمدتاً از افراد ملیتهای بومی جمهوریهای آسیای میانه تشکیل یافته بود، برای حفاظت آن (دولت افغانستان. مترجم) ایجاد شد.
افغانها بازهم موضوع کمک نظامی را پیشکش نمودند. این مسأله در جلسهء بیروی سیاسی مؤرخ 24 می 1979 بررسی شد.
***
سند
کارگران جهان متحد شوید! درجریان ۳روز قابل برگشـــــت به کمیته مرکزی
ح.ک.ا. ش. (شعبه اسناد و ارتباط سکتور ۱)
کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی
اشد محرم
پرونده ویژه
شماره پ. ۱۵۲/۱۵۹

به رفقا، بریژنف، کاسیگین، اندروپوف، گرومیکو، سوسلوف، اوستینوف،
پوناماریوف، بایباکوف، پاتولیچف، سکاچکوف، سِربین و سمیرتیوکوف.
نقل از پروتوکول شماره ۱۵۲جلسه بیروی سیاسی کمیته مرکزی مؤرخ ۲۴ می سال ۱۹۷۹.
در مورد ارائه کمک اضافی نظامی به جمهوری دموکراتیک افغانستان.*
۱. طرح دستور شورای وزیران اتحادجماهیر شوروی در این مورد (پیوست)، تصویب است.
۲. به وزارت پلان و وزارت روابط خارجی اقتصادی سپارش می‏شود، ضمن پیشکش طرحی در ظرف دوهفته خواهش جانب جمهوری دموکراتیک افغانستان مبنی بر دادن ۱۵۰۰ عراده موتر را برای بررسی آماده کنند.
۳. متن سپارش به سفارت اتحادشوروی در جمهوری دموکراتیک افغانستان در اینمورد تصویب است (پیوست).
منشی کمیته مرکزی بریژنف

*- تذکر: (بشکل ریز و ناخوانا چاپ شده)
رفقا، سندِ حاضرِاشدِ محرمِ کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش نباید بدون اجازه کمیته مرکزی به کسان دیگر داده شود. کاپی برداری از اینچنین اسناد و بازنویسی آن بطور قطعی ممنوع است. رفقایی که برایشان سند ارسال گردیده باید آنرا پس از مطالعه با قید تاریخ امضأ نمایند.
پ ۱
فیصله شورای وزیران ا.ج.ش.س.
شماره۱۴۷ پ.ث. مؤرخ۷۹- ۰۴-۲۴ ۱۷-ک.اِ ث.ال. شماره ۲. دیده شود، بند ۱۵۵/۳۶
مؤرخ ۱۲- ۴-۷۹ شماره۱. بند ۱۵۶/۴۳ مؤرخ ۲۸-۴-۷۹

****
مربوط بند ۱۵۹ پروتوکول شماره ۱۵۲
اشد محرم
پرونده ویژه
کابل
به سفیر اتحاد شوروی

با نورمحمد تره کی دیدار کرده و با استناد بر سپارش ما اطلاع دهید، خواهشات رهبری افغانستان در مورد کمک اضافی به جمهوری دموکراتیک افغانستان مورد بررسی قرار گرفته اند.
به ایشان بگویید که مسکو نگرانی رهبری افغانستان را به‏ دلیل تشدید فعالیت ضدانقلابی نیروهای ارتجاعی درک مینماید. حکومت اتحاد شوروی با تلاش در جهت کمک انترناسیونالیستی به جمهوری دموکراتیک افغانستان تصمیم گرفته است. در سالهای ۱۹۷۹- ۱۹۸۰کمکهای بلاعوض مادی را به ارزش ۵۳میلیون روبل، از جمله ۱۴۰ میل هاوان، ۹۰ عراده زرهپوش (از جمله ۵۰ عراده آن بشکل عاجل تهیه میشوند)، ۴۸ هزار میل اسلحه ماشیندار،۱۰۰۰ میل راکت انداز، ۶۸۰عدد بم هوایی و همچنان در جریان ماههای جون- جولای ادویه و وسایل طبی را به ارزش ۵۰ هزار روبل تحویل دهد. همچنان در ماه می سال روان ۱۰۰ هزار فیوز بم و ۱۶۰ عدد کسِت بم یکبار مصرف بشکل عاجل در اختیار تان قرار داده می‏شود. اما ارائه بمهای گازی بدون مواد زهری مسموم کننده ناممکن است.
در باره خواهش جانب افغانی در باره گسیل هلیکوپترها و طیارات ترانسپورتی با عمله شوروی و دیسانت کوماندوهای ما به کابل باید گفت که مسئله استفاده نیروهای نظامی شوروی با دقت هنگام سفر رفیق نورمحمد تره کی در ماه مارچ سال روان مورد بررسی قرار گرفته است. ما اعتقاد ژرف داریم که چنین اقداماتی مشکلات بیشماری را در سیاست داخلی و عرصهء بین المللی ببار آورده، بدون شک مورد بهره برداری نیروهای مخالف قرار گرفته و بضرر منافع ج.د.ا. و استحکام دستآوردهای انقلاب ثور تمام خواهند شد.
از اجراآت تان تلگرافی خبر دهید.
۱۹- گ.ار.
م.ک.
****

راه پرچم افتخار دارد که به ادامه باز پخش روزنامه حقیقت انقلاب ثور، برای اولینبارکلکسیون های این روزنامه را از طریق صفحه انترنتی راه پرچم در اختیار علاقمندان قرار میدهد.
روزنامۀ حقیقت انقلاب ثور بعد از تاریخ ۱۲ سنبله به حیث ارگان کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ناشر اعلامیه ها، تصامیم وموضعگیری های حزب دموکراتیک خلق افغانستان با مدیریت مسول رفیق محمود بریالی نشرات خویش را ادامه داده،در آغاز هفته سه بار و بعد از مدتی به حیث روزنامه نشر گردیده است.
حقیقت انقلاب ثور به حیث ارگان کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به ادامه نشرات حزبی، خواست ها و مطالبات توده ها را انعکاس داده و در راه تحقق آنها رزمیده و برای بسیج مردم مبارزه نموده است.

حقیقت انقلاب ثور نقش عمده را در متحد ساختن کارگران،دهقانان، روشنفکران و سایر اقشار زحمتکش و نیروهای وطنپرست بدور حزب دموکراتیک خلق افغانستان بازی نموده است.
حقیقت انقلاب ثور از نخستین شماره یکی از وظایف اساسی خویشرا تامین وحدت و همبستگی صفوف حزبی،بلندبردن استعداد پیکارجویانه آنها و جلب و جذب نماینده گان خلق زحمتکش به حزب اعلام و در راه تحقق آن عملاً نشرات نموده است.
باز بخش این روزنامه و همگانی ساختن آن میتواند منبع موثق ودقیق برای تحقیق وتتبع کسانی قرار گیرد که خواستار تحقیق وتتبع مستقل و بیطرفانه در بارۀ حوادث یک برهه از تاریخ کشور و کار و پیکار حزب دموکراتیک خلق افغانستان هستند.

راه پرچم

 

کتاب چگونه ما به بيماري وايروس A ( هجوم به افغانستان) مبتلا ميگرديديم،
برای آنهایکه آرزو دارند تا حقیقت ۶ جدی آنچه آنطرف مرز های شمالی گذشت بدانند خواندن این کتاب تاریخی لازم است.

کتاب چگونه ما به بيماري وايروس A ( هجوم به افغانستان) مبتلا ميگرديديم، شهکاريست که توسط نويسندگان مشهورروسيه ولاديمير سينگروف وولاديميرسامونين،نگارش يافته وتوسط نويسنده تواناي کشور،محترم غوث جانباز ،برگرداني شده است.اين کتاب راوي بحراني ترين سالهاي پرآشوب جريانات انقلابي افغانستان بوده وصد ها سخن واسرارناگفته درسينه دارد.عمدتآ درين کتاب بصورت عيني ،دراکثرواقعيات سازمان”کي گي بي ” يادرمتن حوادث “انقلابي ” حضورداشته وياهم سايه وار،جريانات را تعقيب نموده ،واين رويدادهارابه مثابۀ برگه هاي تاريخي حوادث طوفاني افغانستان آرشيف نموده است.براي ورود،درعمق حوادث افغانستان،ميتوان دربرخي حالات،ازدهليزاين کتاب عبورکرد.مانند هر اثرعلمي ،سياسي اجتماعي و پژوهشي ديگر،به مشکل ميتوان قضاوت کردکه برداشتهاي نويسندگان يک تصوير کامل وتمام عيارحوادث کشورخواهد بود،بويژه که نقش ذهنيگرانه وتعصب جويانۀ سياسي “برگردان” درقبال حوادث ،برغم ديدگاه هاي نويسندگان وشاهدان عيني حوادث ، متناقض بوده وودرتحليلات پاورقي”برگردان”،نمائي اصلي حوادث درزيرچتر ابرتعصب پنهان ميگردد. بهرصورت خوانش اين اثر ازارزشمندي معين سياسي برخورداربوده ومتيقين هستيم که خوانندگان وعلاقمندان محترم،ازين خرمن، حاصل پرسوددريافت داشته وازدروس شکست وريخت هاي سياسي درکشور،خواهندآموخت !

راز دل زمـانـه کجـا! کـی نهفـتنیست
برچـرخ آنـچه مـیگذرد بـاز گفـتنیست
تاریخ همچو پنجه نقاش چهره دست
تـصـویر صـادقـانه از مـا کشیدنیست
گـر بــد بـدیـم گـر کـه نـیــک نـیــک
ازچهـره ها نقـاب تظاهـر زدودنیست
بی تـرس و بیهـراس زجا و مقـام مـا
هرآنچه بوده ایم همان وانمودنیست


کارمل ایدیالیست ساده یی نبود. او دشواری های فراوانی را که دربرابر مردمش قرار داشت درک می کرد. ازحملات بلاوقفه مخالفین مسلح که از بیرون کمک می شدند، اگاهی داشت. از فرار های دسته جمعی منسوبین اردو با خبر بود. از قلت و کسر بودجه دولتی ، از گرسنه گی ، فقر ، بیسوادی فراگیر ، کمبود داکتران ، معلمین ، انجنیران خبر داشت ؛ اما اکنون که درماسکو بود ، آن قدر به حمایت مردم از خود باور داشت که دراین مورد حتی نامه یی را عنوانی رهبری شوروی نوشت:
” … اقدامات را علیه امین معطل نسازید. همین که ما حزبی ها آشکارا از مردم خود دعوت نماییم تا قیام کنند، امین در اثر فشار توده ها سرنگون خواهد شد. ”
ببرک کارمل درآن روز ها از یک چیز می شرمید. باری درمرکز محرم کی جی بی ، رفیق ولادیمیرکریچکوف رییس اداره کشف خارجی آمد. ولادیمیروف هنگام صرف چای به طور غیر مستقیم اشاره نمود که اگر اوضاع ایجاب کند، قوای محدود شوروی به افغانستان اعزام خواهد شد، برای حمایت از سایر نیرو های سالم ” کارمل حدس زد که مهمان غالباً باید از مقامات عالیرتبه کی جی بی باشد. بنابراین چنین واکنشی از خود نشان داد :
” مگر ما خود می توانیم از عهده چنین کاری بدر آییم. من درنامه یی که به آدرس کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی فرستادم ، خاطر نشان ساخته ام که به مجرد دعوت به قیام ، امین فوراً از طرف رفقای ما که اکنون درشرایط مخفی قرار دارند وهم از طرف توده های وسیع مردم که ازوی متنفر اند، سرنگون خواهد شد. شما افغان ها را نمی شناسید. من به شما اطمینان می دهم که مردم دیگر تحمل همچون یک ماجرا جو و مستبد را ندارند. ”
مهمان درحالی که سرش را به علامت حرمت پایین می آورد ، گفت : دراین جای شک وجود ندارد رفیق کارمل. اما این آخرین انتخاب خواهد بود. و ما به آن درصورتی متوصل خواهیم شد که درک کنیم وظیفه مذکور با امکانات کنونی حل نمی شود. این درقدم اول، درقدم دوم ولو اگر به قلمرو افغانستان بعضی از قطعات نظامی شوروی هم داخل شوند، درآن جا صرف طی مدت تغییر حاکمیت باقی خواهند ماند . به مجردی که اوضاع ثبات بیابد ، قوا فوراً به نقاط وضع الجیش دایمی خود دراتحاد شوروی برمی گردند. بزرگان ما می گویند که هرخطا به معنای مغلوبیت انقلاب ثور وازدست دادن افغانستان به مثابهء یک دولت و متعاقباً حضور نیرو های امپریالیزم درکابل خواهد بود. ماحین اتخاذ تصامیم ، ملحوظات بالا را داشتیم.
کارمل گفت :
” شما درباره آن فکر کرده اید که اگر من همزمان با تانک های شوروی وارد وطنم شوم ودر راس دولت قرار بگیرم ، مردم افغانستان با کدام دیده به من خواهند نگریست ؟ ” ص 302 کتاب چگونه ما بیماری وایروس آ مبتلا می گردیدم
رییس اداره کشف ( معاون اندروپوف ) که انتظار چنین یک واکنشی را نداشت، کوشش کرد، گفتگو را تعییر دهد: ” امیدوار هستیم که ضرورت به اتخاذ اقدامات حاد بروز نکند. نظر به معلوماتی که من دارم درکابل همه چیز ها برای عملیات آماده هستند ومن به این جاآمده ام تا به شما آرزوی مؤفقیت کنم. وبه نماینده گی از حزب و بیوروی سیاسی آن به شما اطمینان بدهم که ما مصمم هستیم با تمام جدیت از مساعی شما به خاطر برگشت به اصول رهبری لیننی درزنده گی حزبی و پاک ساختن صفوف حزب تان از افراد ماجرا جو و خاین حمایت کنیم.

 

رفیق عارف عرفان

مخالفت ببرک کارمل با اعزام ارتش سرخ درافغانستان؛؛
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}

آیینهٔ تاریخ وبازتاب حقیقت ،بازدایش ابر پاره ها وغبار های توهم انگیز, اصلی ترین تصویر پردرخشش و ماندگار تاریخی رابامخالفت فقید ببرک کارمل با اعزام نیرو های شوروی در افغانستان به نمایش میگذارد.
مجموعهٔ زندگی سیاسی،ابعادخردورزی، بنیاد گذاری نهضت ترقیخواهی ،پیکار های دادخواهانه،مبارزات پارلمانی، قابلیت عالی دولتمداری ،تاسیس نظام ملی ومردم سالار ،هدایتگری کاریزماتیک ،حس وطندوستی ،تبارز تقوا وپرهیزگاری ،دید فراقومی وهمشهری گرایی جهانی ببرک کارمل همه مولفه های اند که جایگاه اورا به‌مثابه شخصیت کمنظیر افغانستان بربلندای قلهٔ تاریخ تجسم می بخشد.یگانه شگرد یی که مخالفین سیاسی او به حیث حربه برای درهم کوبیدن این دولتمرد مردم سالارو بیهمتای تاریخ به آن تمسک میجویند،همانا مسیر همسفری او بااعزام نیروهای شوروی در افغانستان است.
تاریخ گواهست که فقید ببرک کارمل با آنکه در جایگاه
یک اسیر ویک تبعیدی در کشور چکوسلواکیا وسپس اتحاد شوروی دوران تبعید را سپری مینمود ، با همه دور اندیشی،وحفظ وجهه ووجاهت ملی در حد توان، تمامی تلاش و مساعی خویش را بکارجست تا از اعزام نظامیان اتحاد شوروی در افغانستان جلوگیری نماید.
اوعنوانی رهبران حزب کمونست اتحاد شوروی نامه یی بنوشت وضمن ابراز مخالفت با اعزام ارتش سرخ در افغانستان از عواقب آن برای رهبران کرملین هوشدار داد‌.
بربنیاد برگه های تاریخ در اوج بحران افغانستان و هنگامی که آتش جنگ در سراسر کشور و درحدود دوصد جبه‍هٔ منظم نظامی علیه دولت شعله ور شده بود ورقابتهای ابرقدرتهای جهان برمصداق اظهارات بریژنسکی مشاور امنیت قصر سفید با ورود قبلی آمریکا درحوادث افغانستان در عالیترین اوجش رسیده وکشتی انقلاب افغانستان در بحر پر از تلاطم افگنده شده بود ،رهبران کرملین درست پس از قتل شادروان نور محمد تره کی با همه سراسیمه گی در امتداد جنگ سرد،تامین امنیت سرحدات جنوبی ،حفظ نظام انقلابی وارزشهای انقلاب در افغانستان با اتخاذ تصمیم مداخله نظامی واعزام ارتش در افغانستان رویکرد نوینی برگزید وفقید ببرک کارمل را که قبلا سمت رهبری ح د خ ا (جناح پرچم ) ومعاونیت شورای انقلابی را بدوش داشت از کشور چکوسلواکیا فراخوانده ودر پایانیترین لحظات حساس از تصامیم شان در راستای اعزام نیروی نظامی درافغانستان پرده برداشتند .
بر بنیاد برگه های تاریخ ،فقید ببرک کارمل ضمن ملاقات با کريچکوف رئيس بخش خارجي “کي گي بي ” در خصوص طرح اعزام نیرو های شوروی در افغانستان مخالفت خویش را آشکارا با اعزام ارتش سرخ بیان داشت که روایت آن چنین امده است:
کریچکوف(رئیس بخش خارجی کی گی بی ) بطور غیر مستقیم اشاره نمود که اگر اوضاع ایجاب کند قوای محدود اتحاد شوروی به افغانستان اعزام خواهند شد.
“والدیمیروف” با لحن مجهولی افزوده بود: “برای حمایت از مبارزۀ “نیروهای سالم”
ببرک کارمل :”مگر،ما خود ميتوانيم از عهدۀ چنين يک کاري بدرآييم،من درنامۀ که به آدرس حزب کمونست فرستادم ،خاطرنشان ساخته ام که به مجرد دعوت به قيام ،امين فورآ از طريق رفقاي ما که درشرايط مخفي بسر ميبرند،وهم از طرف توده هاي وسيع مردم که از وي، متنفرهستند سرنگون خواهند شد.شما افغانها را نمي شناسيد،من به شما اطمينان ميدهم ،مردم ديگرتحمل همچو مستبد را ندارند
کارمل ادامه داده خاطر نشان ساختند :”گاهی به این فکر کرده اید که اگر من همزمان با تانک های شوروی وارد وطنم شوم ودر رآس دولت قرار گیرم ،مردم افغانستان به کدام دیده بطرفم خواهند نگریست؟؟”(۱*)
در ورقپاره های دیگر تاریخ که به قلم آقای عبدالوکیل وزیر خارجه پیشین افغانستان ،عضو گروه تبعیدی رهبران جناح پرچم ،همسفرسیاسی دوران تبعید ببرک کارمل وشاهد عینی رخداد های انقلابی مزین یافته است چنین آمده است:”رهبری شوروی به تاریخ ۲۵ماه اکتبر۱۹۷۹ ،الکسی پطروف را بعد از ۴۰ روز از به قدرت رسیدن حفیظ الله امین ،نزد ببرک کارمل به پراگ فرستادند تا در صورت موافقت موصوف وی را باخود به ماسکو بیاورد.قرار اظهارات ببرک کارمل موصوف دو شبانه روز با پطروف گفتگو و مذاکرات را انجام داد،ببرک کارمل در ابتداء حاضر نبود که چکوسلواکیا را بزودی ترک گوید وبه ماسکو برود،وی در صحبتهای خود با پطروف پافشاری داشت تا زمانی که حفیظ الله امین در قدرت است حاضر نیست چکوسلواکیا را ترک نماید.موصوف به این عقیده بود که در صورت ضرورت بعد از سقوط رژیم امین برای وحدت دوباره حزب به وطن برمیگردد.متآسفانه ببرک کارمل بنا برهر عواملی نتوانست تا اخیردرین موضع گیری خود در برابر دوست مطمئن خویش پطروف ایستادگی نماید.”(2*)
درنگارشات بعدی اثرعبدالوکیل از قول ببرک کارمل در جریان ملاقات تیم رهبران تبعیدی به شمول سروری ،وطنجار وگلابزوی چنین میخوانیم:”رفقا!شما باید خود تان دست بکار شویدوراه های سقوط رژیم امین را جستجو کنید.دوستان شوروی حاضرند باما همکاری و کمک درین راستا نمایند.دوستان شوروی میگویند که شما برای از بین بردن تسلط رژیم امین بالای هرپلان میتوانید کارکنید وفکر نمایید ،بغیر از اعزام ومداخله قطعات نظامی اتحاد شوروی”( *3)
عبد الوکیل در کتاب خویش درین بحث ادامه داده خاطرنشان میدارد:همچنان وقتی بسیاری ها از ببرک کارمل پرسش بعمل می آورند که آیا خودت از اتحاد شوروی دعوت بعمل آوردید تابه افغانستان عساکر شان را بفرستند؟،وی در جواب میگفت : “ما آنها را دعوت نکردیم که به افغانستان بیایند،بل آنها زمانی که در تبعید بودیم از ما دعوت بعمل آوردند که به افغانستان برویم”(*4).
در همین راستا جناب عبد الوکیل انگیزه های اعزام ارتش سرخ را در افغانستان مورد بحث قرار داده اذعان میدارد:”درمورد فرستادن قوای اتحاد شوروی به افغانستان ،دومرحله را باید مد نظرگرفت”نخست تقاضای مکرر از جانب نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین برای فرستادن واحد های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان وتردد ودو دلی اولیهٔ رهبران اتحاد شوروی درین مورد.ثانیأ تصمیم رهبری اتحاد شوروی در ۱۲ دسامبر۱۹۷۹وفرستادن اردوی ۴۰ به افغانستان. که در بخش نخست سقوط شهر هرات در ۲۴ حوت ۱۳۵۷ وملاقات نورمحمد تره کی با مستشار نظامی وکارمند عالیرتبه سفارت اتحاد شوروی وتقاضای او برای فرستادن قوتهای زمینی وهوایی به افغانستان مایهٔ اصلی وانگیزه ساز این تصمیم قرار میگیرد.
تدارکات کمیتهٔ مخفی پرچمی ها برای سرنگونی امین
……………………..……………………..………………
درست پس از تبعید رهبران جناح پرچم در خارج از کشور، کادر های جناح پرچم بامشاهدات طوفان برخاسته از دامان نظام ، بخاطر بقای حزب ونهضت ترقیخواه کشور تحت رهبری آقای عبدالظهور رزمجو دست به تشکیل سازمان مخفی زدند.
دراوایل ماه نوامبر ۱۹۷۹رهبران تبعیدی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به شمول آقایون اسد الله سروری،محمد اسلم وطنجار وسید محمد گلاب زوی بطور دسته جمعی روی یک مشی سیاسی و برنامه های مشخص گفتگو نموده وضمن تصمیم برای سرنگونی حفیظ الله امین ،جناب عبد الوکیل را جهت هماهنگی امور سیاسی ونظامی به افغانستان فرستادند.
آقای عبدالوکیل درین راستا از نتایج دیدارش با مسئول کمیته سازمان مخفی آقای ظهور رزمجو از قول اوچنین مینگارد:”…حالا سازمان مخفی حاضر است برای برانداختن حفیظ الله امین از قدرت به یک اقدام به یک فرصت ممکن دست زند.مابا بعضی از طرفداران نورمحمد تره کی روابط خوبی برقرار کرده ایم وآنها نیز اعلام آمادگی کرده اند.”( 5*)
برای واکاوی بیشتر این تدارکات ومسیر فعالیت سیاسی ونظامی سازمان مخفی، آقای نسیم جویا سابق عضو کمیته مرکزی ح د خ ا وعضو ارشد “کمیته مخفی پرچمی ها” نگاه خویش را چنین ابراز میدارد:”…یکی از آخرین جلسات رهبری داخل کشور که در 27 سنبله 1358 یعنی دوروز بعد از قتل نور محمد تره کی دایر گردید؛ فیصله های آن مبین این حقیقت است:
جلسه که با دشواری در ظرف دو روز اعضای آن توانستند گرد هم آیند ساعت 7 شام 27 سنبله تحت رهبری رفیق رزمجو دایر گردید ساعت 5 صبح روز 28 سنبله در فضای پر شکوه اعتماد ,احترام و غرور پایان یافت.
با درنظر داشت انکشافات بسیارسریع اوضاع، حزب تصمیم گرفت که برای جلو گیری از انکشاف بیشتر اوضاع که در سمت نا مطلوب پیش میرفت ، آمادگی کامل سیاسی ونظامی اتخاذ نمايد، تصمیم نهای ما عبارت از برانداختن” مستقلانه” رژیم امین و آماده گی کامل برای آن بود. حزب با صداقت با دوستان ما ( اتحاد شوروی )مشوره تحریری یی را که در آن گفته شده بود که از امین حمایت نکنند, داده بود؛ با در نظر داشت شکست قیام 21 حوت تصمیم گرفته شد که در باره تصامیم و امکانات نظامی ما با هیچ کس صحبت نمی کنیم؛ واقعیت این است که لو رفتن یک بخش مهم از سازمان مخفی که مسؤولیت مهم نظامی هم داشت ، بخش مهمی از توطئه و نقشه بزرگ سرکوب کامل نیرو های دموکراتیک در هردو جناح حزب و کشیدن پای اتحاد شوروی به افغانستان بوده است.
آنچه فقط یک هفته بعد از آزادی از زندان از آن اگاهی یافتم برای من نه فقط حیرت آوربود؛ بلکه واضحاً نشان دهنده نقشه وسیع وخطرناک علیه کشور ما وحزب ما بود .
آنچه در نوامبر ــ دسامبر 1979 به وقوع پیوست، صفحه ای است که نه فقط حزب؛ بلکه همه وطنخواهان افغانستان آنراباید مورد مطالعه قرار دهند.
نه فقط نقشه قیام “مستقلانه “حزب علیه رژیم جنایت کار امین خنثی گردید،بل قیام های نظامی جناح ضد امین با نظر “خلقی را توسط خلقی بکُشید”رانیز سرکوب کردند.
حقیقت اين است که همه زمینه ها مساعد شد تا اتحاد شوری به مداخله نظامی مجبور گردد.
آنچه به سازمان ما مربوط میشود , ما تنها اطلاع حاصل کردیم که قوای اتحاد شوروی وارد افغانستان شد.”(6*)
پاسخ ببرک کارمل برای پذیرش زعامت سیاسی
………..‌‌‌‌……‌‌‌‌‌‌…………………….………….
سال ۱۳۷۰ مجله اشپیگل پرسشی را در خصوص‌چگونگی پذیرش زعامت سیاسی در آستانه رخداد “ششم جدی “در مقابل فقید ببرک کارمل قرار داده که موصوف چنین خاطر نشان نمود:”با تصمیم رهبران اتحاد شوروی در خصوص مداخله نظامی آنکشور به افغانستان،من در برابر عمل انجام شده قرارگرفتم .در آنزمان در برابر من دوسوال مطرح شد: اول این که به حیث کسی که دوبار از طرف مردم افغانستان به حیث نماینده پارلمان برگزیده شدم ، به حیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان(جناح پرچم ) ومعاون پیشین شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان یا باید برای خاموش ساختن شعله ه‍ای آتش جنگ در افغانستان ونجات مردم نقش می آفریدم ویا این شعله های آتش، ویرانی میهن ونابودی هموطنان را درکشور از دور تماشا مینمودم،که پس از تعمق زیاد گزینه اول را برای رفع مسئولیت سیاسی وادای رسالت تاریخی در برابر وطن ومردم ، برگزیدم.فقید ببرک کارمل در پایان این مصاحبه چنین اظهارداشت:”من سپر بلای اهداف اتحاد شوروی در افغانستان شدم.”
در راستای این رویکرد پروفیسور (فردهالیدی) از مدرسۀ علوم سیاسی دانشگاه لندن چنین مینگارد: «ترس از ایجاد یک دولت دشمن در کابل، علت اصلی هجوم شوروی در افغانستان بود، از شوروی بیش از ده بار دعوت شده بود تا نیروهایش را بفرستد.البته کارمل نیز کسی نبود که از نیروهای شوروی بخواهد تا به افغانستان بیایند. تصمیم در مسکو گرفته شد و از او خواسته شد با این تصمیم موافقت کند و او این کار را کرد بنا برین، دخالت نظامی، تصمیم روسها بود در واکنش به وخامت اوضاع در افغانستان.».
پیگفتار:
………….
بیگمان، اعزام ارتش سرخ در افغانستان یکی از درشت ترین صفحات تاریخ بحرانزای افغانستان را احتوا میدارد.
برحکم برگه های مستند ومعتبر تاریخی وحضور شاهدان عینی ،جناح” پرچم”حزب دموکراتیک خلق افغانستان ورهبران تبعیدی و”کمیتهٔ مخفی پرچمی ها”مجموع تلاشها،وتدابیر سیاسی را بکار جستند تا طور مستقلانه در بر اندازی رژیم امین اقدام نموده و از اعزام نیرو های شوروری در افغانستان جلوگیری نمایند.این که چگونه وتحت کدام انگیزه ها،از راه اندازی قیام مستقلانه توسط “کمیته مخفی پرچمی ها” برای براندازی رژیم امین بطرز نامرئ در سایهٔ مانور های سیاسی جلوگیری شد وبرای اعزام نیرو های شوروی در افغانستان،برای هموار سازی این جاده مقدمه چینی شد از معما های تاریخ محسوب میگردد.هنوز ناگفته های زیادی در دل تاریخ باقی مانده است،باورمندم که شیرازه های اصلی وانگیزه ساز این تصمیم تاریخی رهبران وقت کرملین روزی از پرده بیرون خواهد تراوید؛
منابع:
(*۱)-کتاب چگونه ما به بیماری ویروس A ( هجوم به افغانستان) مبتلا میگردیدیم صفحات ۳۰۱-۳۰۲
.نویسندگان:ولادیمیر سینگروفو ولادیمیر سامونی .مترجم غوث جانباز .
(*2) کتاب از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان. ص۳۲۱
نویسنده :عبد الوکیل.
(*3) همانجا‌ ص۳۲۹
(4*)همانجا ص۳۴۹
(5*)همانجا ص۳۳۳- آقای عبد الظهور رزمجو یکتن از رهبران سازمانده و با استعداد جناح پرچم که بعد ازرخداد ششم جدی رهبری کمیته حزبی شهر کابل را بدوش گرفت وسپس عضویت دفتر سیاسی حزب را کسب نمود.
(6*) سایت سپیده دم ،تحت عنوان :رخداد های خونبار دو سده اخیر را چه نام باید گذاشت …،قسمت هشتم ،بخش دوم ،گفتگو بانسیم جویا عضو کمیتهٔ “سازمان مخفی پرچمی ها” سابق عضو کمیته مرکزی ح د خ ا

 کتاب

 «مهمانسرا و شوربای استخوان گاو»

 

در مورد این کتاب

رفیق شفیقم اکبرکرگر نویسنده، پژوهشگر و داستان نویس ورزیده، خاطرۀِ از زندان دوران سیاه امین را  که خودش نیز همه درد و رنج آن دوران وحشت و دهشت را با پوست و گوشت خویش احساس نموده است؛ در قالب داستان به زبان پشتو نوشته و  رفیق عزیز ویار زندانم نصیر سهام آنرا به زبان دری/ فارسی بر گردان نموده است که در این هفته به حیث کتاب هفته پیشکش شما میگردد.

سهام ارجمند ضمن مقدمه در مورد برگردان کتاب، چند جمله زیبا و با محتوی را نوشته اند که تکرار آن در اینجا ضرور خواهد بود؛ زیرا در این دوران که دشمنان وحدت و یگانگی مردم سخت در صدد ایجاد تفرقه و توطئه اند، افشا ساختن “فارسی بازان و پشتو بازان” کار نیکویی است:

«یادم است چند سال قبل وقتی برای اولین بار یک پارچهء ادبی از نویسندهء نامور زرین انځور را به فارسی برگردان کردم و در یکی از سایتها نشر شد، مورد ملامت عدهء از “فارسی بازان” قرار گرفتم. چندی بعد به برگردان یکی از نوشته های شادروان استاد نومیالی پرداختم؛ اینبار به رجوع کردن سوی فاشیزم متهمم ساختند و بعدترها حتی کار شان به نثار کردن دشنام نیز رسید. آنسو “پشتوبازان” به تشویق و ترغیب پرداخته، چه توصیف و تعریفی نبود که از من نه کردند ولی همینکه  باری در مورد یک شاعر پشتوزبان چند حرفی را مطرح کردم، به پوچ گویی ودشنام پراگنی شروع نمودند . من نگفتم که مورد ملامت فارسی زبانان یا پشتو زبانان قرار گرفتم بلکه اصطلاح ” فارسی باز و پشتو باز” را به کار بردم که به یقین خط اینان از فارسی زبانان و پشتو زبانان جدا است. باور من اینست که چنین اشخاص، افراد استخدام شده ای  هستند که بنا بر “وظیفه” از زبان که وسیلهء افهام و تفهیم است سلاح سیاسی ـ قومی ساخته و در خدمت کارفرمایان شان قرار داشته  میباشند . حرف درینمورد زیاد است که میگذارم آنرا برای فرصت دیگر وآنچه را گفتنی میدانم اینکه دوام چنین برگردانها را از پشتو به فارسی و از فارسی به پشتو و همینگونه از سایر زبانهای کشور را به همدیگر سودمند میدانم و به کارم ادامه خواهم داد، بگذار آنانی که دشنام میدهند به کار شان ادامه دهند.»

قلم یاران عزیز پر رنگ و عمرشان دراز باد.

 

قاسم آسمایی

 

 

 

زمان هر قدر میگذرد، گرد های ریخته شده بر آیینه تاریخ پاکتر شده و صداقت و شهامت و آگاهی زنده یاد ببرک کارمل عزیز بر همه جهانیان به اثبات میرسد. او نه تنها یک رهبر شایسته برای زحمتکشان افغانستان بود که، یک انترناسیونالیست وفادار به اندیشه های انسانی پرولتاریا و معتقد به جهان بینی علمی و سیر تکامل بشریت بسوی آینده فاقد استعمار و استثمار نیز بود که مضمون مبارزات طبقاتی شالوده تفکرش را می ساخت…
راه پرچم ده ها مطلب،اسناد و کتاب را در رابطه به زنده گی و مبارزه و کارنامه های زنده یاد ببرک کارمل را تهیه و به پرچمداران مبارز،مردم گهرشناس و پژوهشگران حقایق تاریخی این مطالب،اسناد،کتاب و…تقدیم میدارد که منبع موثق ودقیق برای تحقیق وتتبع کسانی است که خواستار تحقیق وتتبع مستقل و بیطرفانه در بارۀ شخصیت تاریخی و کارنامه های ماندگار زنده یاد رفیق ببرک کارمل در یک برهه ی از تاریخ کشور اند.

یادش گرامی و راهش پُر رهرو باد
راه پرچم

برای دسترسی لطف نموده به عنوان مورد نظر در فهرست پایینی کلیک نماید.

ببرک کارمل « تحکیم حزب و پیوند آن با خلق »
جزوه بیانیه رفیق ببرک کارمل در محفل برافراشتن بیرق
گزارش های رفیق ببرک کارمل به پلینوم های حزب دموکراتیک خلق افغانستان
ببرک کارمل دولت حزب و مردم
ببرک کارمل «به سوی جامعۀ نوین»

ببرک کارمل مرام دموکراتیک خلق
صحبت رفیق ببرک کارمل حین ابرازنظر در باره خط مشی حکومت موظف
ازاسناد و مدارک کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان
تزس های ده گانه ببرک کارمل

مجموعه نوشته،پژوهش و نقد درمورد ببرک کارمل

سالنامهٔ ها

جریده تابناک ( پرچم)

روزنامه حقیقت انقلاب ثور
داولسی جرگی جریده
افغانستان امروز

نقش فعال ببرک کارمل در تشکیل ” جمعیت دموکراتیک خلق

اندیشه‌های جاودان ببرک کارمل ، پیش‌بینی‌ها وهشدارها

کتاب سفید

اسناد کنگره مؤسس جبهۀ ملی پدر وطن

اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان

حقیقت اسلام در افغانستان

نوار های تاریخی ویدیویی مربوط جاوید نام ببرک کارمل،حزب و دولت ج.د.ا

 تصاویر زنده یاد ببرک کارمل 

 تصاویر انتخابی “حقیقت انقلاب ثور” سال ۱۳۶۰

تصاویر انتخابی از کلکسیون حقیقت انقلاب ثور « سال ۱۳۵۹ »

عـکـس های انتخابی از مجموعۀ سال اول روزنامۀ “حقیقت انقلاب ثور” 

متن مصاحبه اختصاصی رفیق غفار عریف با رفیق دکتورس اناهیتا راتبزاد
اسناد مربوط به اگسا برگهای سیاه
جوانان و جامعه
اسناد اشد محرم مقامات حزبی و دولتی اتحاد شوروی
خیانت به سوسیالزم پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی
اسناد لانۀ جاسوسی (کتاب 29 ـ 30 افغانستان)
عبور از آتش
کارکردهای نجیب الله ونقش کشور های خارجی
چگونه ما به بیماری ویروس ا هجوم به افغانستان مبتلا میگردیدیم
از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان
تلاش مذبوحانه برای مسخ تاریخ نقدی بر نقد
نقد” و ” تغیير” از حقیقت تا ابزار
ظهور و زوال
خاطرات و افتخارات
درباره انقلاب ۷ ثور ۱۳۵۷ افغانستان
اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان
گِل برای درمسال

***