دردی که درمانش صـبروصـباح بـود
دردیارهسـتی عصـیان اش خـطا بود
مـروارید باارزشترازالماس سیاه بود
جـبران مکن بگـذار این خـودبلا بود
گذشـتن زسـرحرفی جانانه به مـابود
درقـاموس بازان فـریاد دردخطابود
بعد از رفتنم برخاک که ابتغاء مابود
رماح مرا گیرخدام کشورخوداونابود
(سـتیزا) درخموشی صدراز بشما بود
تقدیم به رفقاومردمم که درد کشورم رااحساس مینمایند…
لیلیه پولتخنیک کابل ساعت دوازده شب لیل/25/ 24/حمل/1366