احمدشاه راستا
«نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای»– تا بوسه بر رکاب عطا محمد نور زند.
درنگی بر خیالات و فانتزی های «فاوستی» پرتو نادری:
«فاوست های روزگار ما»
یوهان ولفگنگ گوته، شاعر بزرگ قرن ۱۹آلمانیست. او سرآمد اندیشه ء بزرگ و شعر بیهمتای انسانی است، نه عقدههای سرگشته و وجدان سر گردان انسانیت. «فاوست» قهرمان داستانی است که برای رسیدن به امیال شوم، روح خود را به شیطان واگذار کرده است. این اثر در دو جلد، بیشتر از دو دهه، در دو بخش، به وسیلهء گوته نگاشته شده و یکی از شهکارهای ادبی جهان است. و اما:
سخن روی کار و پژوهش های گوته نیست. اینجا حرف پیرامون سیاستبازی و عقده کشی های نیمچه شاعرها و سیاستمداران مزدبگیری است که برای امرار معیشت، سروده و سخن را دکان بقالی و متاع روزمره گی ساختهاند. زبان سچه و پالوده مادری را در تنگناهای عقدههای حقارت به حراج میگذارند. اینها برای اقناع گذشتهها و حال اسفبار خویش با تکیه بر چنین شاهکار های ادبی، به گفته ء زیگموند فروید، به یک نوع خود ارضایی شهوانی روانی میپردازند. جناب پرتو نادری در نوشته یی، دو حادثه و شخصیت تاریخی را پیهم و خیالپردازانه به مقایسه گرفتهاند و آن را با قهرمان یک اثر جاودانه و شاهکار ادبی تاریخی و جهانی شاعر آلمانی گوته، پیوند میکانیکی زدهاند. سپس زهر عقدههای دیرینه ء خویش را بر دو شخصیت کاملاً متفاوت و متضاد تاریخ، بیرحمانه پاشیدهاند. (هرچند، گویند این نوشته در دهه ء پار از خامه نویسنده تراوش کرده، ولی مداری های سیاسی برای گرم نگهداشتن بازار شعبده بازیهایشان درین شب و روز بار دیگر آن را در قلمرو مطبوعات گذاشتهاند.)
جناب پرتو، ظاهراً با استناد تاریخی، چگونگی به قدرت رسیدن شاه شجاع و لشکرکشی نیرو های انگلیس را عنوان کردهاند. ایشان به تعبیر شاعرانه یی پرتافته اند که گویا مقدرات تاریخی چنین بوده تا تاریخ تکرار شود. او ببرک کارمل را با شاه شجاع یکی از نوادههای خانواده ء سدوزایی به مقایسه گرفتهاند. هردو را «فاوست» های تاریخ خواندهاند. جالبتر اینکه، ببرک کارمل را قبیح تر و زشت تراز شاه شجاع پنداشتهاند. اما دریک رویکرد فشردهی تاریخی باید به این حقیقت مسلم پی برد که برهههای مشخص ضرورت های تاریخی، شخصیتهایی میزایند که در برابر زورگوییها و ارتجاع؛ یا نقش روشنگرانه، پیشرو، عادلانه و دموکراتیک دارند و یا نقش ارتجاعی، عقب گرایانه، مزورانه و تسلیم طلبانه. به همین مناسبت، جناب نادری در یک بر رسی کوتاه، بهصورت مقایسوی، دو مقطع تاریخی و دو شخصیت را در زمانش به ارزیابی میگیرند. نخست باید زمان شاه شجاع را دانست: شاه شجاع، پادشاه کشور در قرن ۱۹ عیسوی، در جهان یک قطبی زندگی میکرد. نظام سرمایه در نخستین مراحل رشدش قرار داشت. بزرگترین قدرت استعماری، همان انگلیس بود. کشور ما به حیث تخته ء خیز برای رسیدن به آسیای میانه، اهمیت استراتیژیک و جیوپولیتیک داشت. انگلیس به همین دلیل سه بار، به میهن ما لشکرکشید. در برابر هر تجاوز امپراطوری انگلیس، جنبش های بومی مقاومت مردمی قد برافراشتند. این جنگها، جنگهای غیرمتعارف، غیرعادلانه و تجاوزگرانه بودند. در برابر این قوت های اشغالگر نیروی های مردمی قرار داشتند که بنا بر استنادها و روایت های تاریخی، درین جنگ مردم با داس، چاقو و تیاق، بر ضد نیروهای متجاوز شتافتند و بار بار آنها را با شکست مفتضحانه مواجه ساختند. شاه شجاع در برابر نهضت مردمی قرار گرفت که از هیچ کشور بیگانه تمویل و پشتیبانی نمیشد. و اما، در قرن بیستم، جهان به دو قطب، منشعب گشت. از یک سو غول سرمایه که برای سود های کلان، باید دل کشورها را با خلقهایش می شگافت و از جانب دیگر سیستم سوسیالیزم که از جنبش های آزادیبخش ملی ضد استعماری به خاطر نفوذ و گسترش ایدیالوژیک و سیستم اش؛ حمایت و پشتیبانی میکرد. اساساً جهانگشایی آنسو، برای کسب منفعت و از این سو برای گسترش اهداف ایدیالوژیک، این تضاد و قطببندی را تشدید بخشید. جنبشها و در رأس آنها، شخصیتها، در پرتو چنین یک جو سیاسی جهانی در کشورها شکل گرفتند و درین قطببندیها از روی ناگزیری تاریخی بر آنها یا تکیه زدند و یا از آن متأثر گردیدند. حزب دموکراتیک خلق افغانستان در شرایط فقر کشنده و استبداد قرونوسطایی و زیر تأثیر چنین یک جو بینالمللی و ایدیولوژی شوروی در تداوم جنبش های مشروطهخواهی وطنی شکل گرفت. میر غلام محمد غبار، علیمحمد زهما، نور محمد تره کی، ببرک کارمل، میر اکبر خیبر، سلطانعلی کشتمند به حیث پیشاهنگان این جنبش، با یک مرام ملی و دموکراتیک دست به ایجاد سازمان سیاسی زدند. سپس سلیمان لایق، بارق شفیعی، فقید دوکتور نجیب الله وعده بیشماری، منحیث دنباله روان در این جمع پیوستند. حالا چگونه میتوان یک جنبش چپ، مدرن و ضد نظام سرمایه سالار را با یک نظام قبیله یی قرونوسطایی و یک شخصیت طرفدار انگلیس در یک درامه ء کاپی ناقص شاهکار ادبی جهانی بنام «فاوست» و روح سرگردان آن با یک عقده روانی هستریک به مقایسه گرفت؟
حزبی که با همه سازمان های اجتماعیاش با برنامه و مرامنامه مشخص، بیش از پنجصد هزار پیرو داشت. آن طرف یک شاهزاده بدون کدام برنامه آن زمان و این سو گروهی از انقلابیون و روشنگران…آن طرف شجاع شاه حاضر بود تا بخش بزرگی از خاک های کشور را تحفه گویا به انگلیس در رقابت با برادران خویش برای تاج شاهی، ببخشد. این سو ببرک کارمل و یارانش، تا اخیر دم از تمامیت ارضی، استقلال اقتصادی، منافع ملی، رفاه، آرامش و امنیت تودهها سخن میزدند و عمل میکردند. آیا جناب پرتو میتواند سندی، مقاوله یی، قراردادی با نظام شوروی آنوقت را استناد کنند که دران بخشی از خاک های ما به کشور شوروی بهصورت بالقوه یا بالفعل بخشیده یا فروخته شده باشد؟ آن طرف شاه شجاع برای سرکوب مردم با انگلیس به کشور آمد درحالیکه این سو، ببرک کارمل برای نابودی اهریمن و جلاد خونریزتر از چنگیز، به نام حفیظ الله امین به قدرت رسید. امینی که تنها به دو ملیون انسان وطن ما بسنده میکرد و دیگران را در معرض خطر نابودی و زیر شمشیر داموکلاس قرار داده بود. مگر نیروهای شوروی از پیش بنا به درخواست امین به کشور نیامده بودند؟ مگر امین- تره کی و بخشی از پرچمی های متحدشان بیش از شانزده بار تقاضای کمک فرستادن قوا از جانب شوروی را نکرده بودند؟ آیا اگر امین جلاد نابود نگردیده بود، همین جناب نادری با خانوادهاش و هزاران دیگر، توسط هم تبار خویش منصور هاشمی؛ طعمهی ماهیان دریای کوکچه نمیشدند؟ هرگاه شوروی به خواست امین مبنی بر فرستادن نیرو به افغانستان تمکین نمیکرد، امین با گلبدین حکمتیار و آی اس آی طرح یک دولت طالبی را سالها پیش در کشور مسلط نساخته بودند؟
جناب پرتو! اگر جای کارمل، نجیب، لایق و رهبری حزب بودید، به خیال شاعرانه ء شما، چه گزینه یی در برابر تبهکاری های امین و توطیه های شیطانی غول سرمایه، کشورهای حریص و متجاوز همسایه و منطقه بویژه پاکستان و پادوهای داخلی آنها داشتید؟ آیا میتوانستید پسر بچههای دلیر روستایی قریه و قصبهتان را برای مبارزه با رژیم خونتای امین در یک پیکار نابرابر، بسیج سازید؟ مگر حادثههای پس از سقوط دوکتور نجیب الله و وقایع مرگبار دو دههی بعدی رخ نمیداد؟ مگر همین اکنون شما در زیر چتر استیلاگرانه هزاران شاه شجاع داخلی – خارجی و جنایات ضد بشری آنها زندگی نمیکنید؟ از روی صداقت و وجدان تصور نمیکنید که اگر نظام شوروی با همین «شاه شجاعهایش!» زنده بودند؛ امریکایی، انگلیسی، پاکستانی و صدها کافر دیگر، بر مردههای تان نمیشاشید و بهجای دستبوسی یک قوماندان دستدوم اشرار، دستبوس اندیشه و مقام ملکوتی شعر و هنر نویسندگیتان بوده و وجدان راحت تری نمیداشتید؟ آیا با این شگردها، آب بر آسیاب آی اس آی و آتش تبهکاری های باقیماندههای رژيم امین نمیاندازید و یک حقیقت مسلم تاریخی را انکار و کتمان نمیکنید؟
جناب پرتو! از دید تنگ قبیله یی شما، ابرقدرت های آن روزگار شیطان بودند. ولی از نظر من شیطان تبهکارتر، کشوری چون پاکستان، ایران عرب سعودی و انگلیس است که اکنون شما و مولاهای تان در گرو آنید و مردم راهم دران طومار بستهاید. من ترجیح میدهم که از روی ناگزیری، کشورم در گرو یک شیطان متمدن، با اندیشه و مدرنی چون روس و امریکا باشد تا کشوری با فرهنگ مبتذل قبیلوی مانند پاکستان، عرب سعودی و ایران.
جناب پرتو! اگر چشم بینا داشتید و به تاریخ معاصر کشورتان از روی عقده ننگریسته بودید، باید میدانستید که کشوری به نام افغانستان، از ریشه در ساخت و بافت دو قدرت محشور و محضور وقت در منطقه بوجود آمد. با هزاران آه و افسوس، هیچ نیرویی تا کنون بدون تکیه بر یکی ازین قدرتها نتوانست به زندگی ادامه دهد. در برابر اینهمه نیرو های ارتجاعی، ببرک کامل و یارانش از دیدگاه «فاووستی» شما چه گزینه یی داشتند؟
آیا مدرنیزم کشور من و تو حتی از زمان شاه امانالله بدین سو، با پروژههای شوروی آغاز نمیگردد؟
ببرک کارمل از سن سیزده و یا چهارده سالگی ببرک کارمل شده بود. او در زندان نادرشاهی پیوسته با فاروق جان تلگرافی و سایر روشنگران و مشروطه خواهان، نشست و بر خواست داشت و به آگاهی های معین سیاسی رسیده بود. ببرک کارمل از نخستین روزهای شباب پا به پای زندهیاد محمودی، غبار و صدها آزادیخواه کشور به زندان رفت و از عدالت و حق مردم دفاع کرد. چرا ازان یادی نکردید؟ ببرک کارمل در مجلس به حیث نماینده مردم، زبان گویای ملی ونها انسان محروم بود. مگر با آن استعداد و توانایی های سیاسی و خاستگاه طبقاتی، هرگاه مجنون قدرت بود بهراحتی و آسانی به مقام های بالای سیاسی نمیرسید؟ چرا ازان حرفی بمیان نیاوردید؟ ببرک کارمل نخستین مخالف پیروزی کودتای ثور و کشتن خانوادهی داوود در هنگامی بود که دوست شاعرپیشه ء شما گفته بود: «دا پرعون باید ووژل شی». ببرک کارمل گفته بود: «اشرار بیفرهنگ!» مگر دقیق و درست نگفته بود؟
جناب پرتو! هرگاه بنا بر پیشبینی های خردمندانه کارمل- نجیب، نیروی های شوروی تا کنون حضور میداشتند، شاید تا آن حد بیچاره نمی شدید که «دُر دری در پای خوکان بریزید» و بر آستان یک مافیای بزرگ مواد مخدر و سیاست پیشه ء سلاح دار، عاجزانه سر تعظیم فروبرید. مگر چنان نیست؟
چه دُر سفتید که میگویید: «تاریخ بر بنیاد کارکردها داوری میکند نه بر بنیاد اندیشهها و پندارها». شادباش و آفرین باد. تاریخ بر مبنای سرودههای سروده سرایان داده نمیشود؛ بل تاریخ بر بنیاد کارکرد آنها که آستانبوس یک قوماندان غاصب و بیانصاف اند، داوری میکند. آری. کارمل میگفت: «تشدید مبارزه علیه اشرار!» همان اشرار وابسته به «آی اس آی، سی آی اِ، موساد و برتیش انتلجنت سرویس» که حتی در روستای بدخشان، خواب از چشمان تان ربوده بود و ناگزیر سر تعظیم به آنها فرو میبرید.
جناب پرتو، از اندیشههای وطنفروشانه ء کارمل صحبت کردید. کدام اندیشههای وطنفروشانه؟ کجای وطن در زمان کارمل و نجیب فروخته شد و در کدام حساب بانکی روسیه و یا دوبی یا انگلیس، زیر نام کارمل و رفقای حزبیاش، یک دولار امریکایی هزینه است؟ همان دولاری که شما به نرخ روز برای آن مدیحهسرایی میکنید.
درهمان نوشته چنین میفرمایید: «میتوان گفت در تاریخ معاصر کشور اگر شاه شجاع فاوست نخستین باشد، بدون تردید کارمل دومین فاوست این تاریخ است؛ اما سر سخت تر از شاه شجاع برای آن که هیچگاهی برای رهایی روان فروخته شدۀ خویش تلاشی نکرد».
جناب پرتو! همین اکنون شما در دستان کیهایید؟ کجاست آن نیروی ملی! مجاهد شما؟ کجاست آن روان «فروخته نشده شما!»؟ چرا علیه انگلیس، امریکا، پاکستان، ایران، عرب، و جاسوسان داخلی آنها، که روزانه شاهد قتل بیرحمانه ء سیاست های تبهکارانه آنها هستید؛ قیام نمیکنید؟ چرا در برابر القاعده داخلی سکوت کردهاید و با اشتیاق بر الفایده دل بستهاید؟ تصور نمیکنید که شما فاوست دالری و فاوست سومیاید؟ اما، در مقیاس هرزهتر و پایینتر از آن فاوستها؟
“فاوست” نام اثری است (۱۸۰۸میلادی، نشر نخستین بخش آن)، از شاعر پر آوازه جهانی یوهان ولفگانگ گوته، كه تقدسی بمانند انجيل بر آن قايل شدهاند. ناپلیون برای این اثر نشان «عقاب لژیون دونور» را داد. نمیدانم جناب عطا محمد نور و غلام مجدد لایق درازای این خدمت به شما چه نشانی دادهاند؟
ببنید! شما یک اثر بزرگ و یک شهکار مقدس عیسویت قرن ۱۹را به مسخره میگیرید. این را باید ریوانشیزم ادبی- سیاسی نامید که از چانته پر عقدهء کسی که طبیعت، استعداد نوشتن و سرودن برایش داده، بیرون شده است. بر فاوست گوته، شیلر، هگل، و نیچه اندیشه کرد. بر فاوست شما کی؟ غلام مجدد و عطا محمد نور؟ گوته یکی از پیشتازان مکتب رومانتیزم است. مگر شما میخواهید یکی از پیشتازان مکتب ریوانشیزم، عقده کشی، امراض روانی هستریک قرن بیست و یکم و تسلط کامل هفتاد و دو ملت کفر بجای کمونیزم سرخ شوروی سابق باشید؟
جناب پرتو! من تا کنون با چنین سخافت و درشتی در مورد یک شخصیت روشنگر از هیچکسی با این پُررویی و وقاحت نخواندهام. نه از استاد ربانی، نه از مسعود، نه از گلبدین حکمتیار، نه از ملأ عمر، نه از عطا محمد نور، نه از دوکتور عبدالله و نه از آی اس ای پاکستان. ولی این طعنههای بیمایه شما مرا به یاد آن سروده دلنشین انداخت: باکم از ترکان تیرانداز نیست– طعنه ء تیر آورانم میکشد.
گویند از آش کاسه داغ تر است. بگذار این جفنگها را رقیب های اصلی سیاسی ببرک کارمل و جنبش چپ روشنگرانه نشخوار کنند نه تیر آوران، پادوها، چاپلوسان، دستبوسان و مداحان قوماندانهای دستدوم.
جناب پرتو! میدانم که دشواری های اقتصادی دارید و ناگزیری های زندگی، انسان را به پای چنین افتضاحات و خفتها میکشاند. ولی چه بهتر که یک راه آبرومندانه را برای معیشت پیدا کنید، تا هم آبروی ادبیات معاصر ما نریزد و هم شکم سروده گرو شاعر ما سیر باشد…
داستانها خوانده میشوند. سرودهها سروده میشوند. لایقها، بارق ها، اکرم عثمانها و پرتوها با فانتزی های شاعرانه، می روند و میآیند ولی حقیقت های عینی تاریخی و ثبوت آن روزتاروز ماندگار خواهند بود. به نظرم هنوز که وقت است کاری نکنید تا مانند آن غلام بچه و جاسوس شخصی فقید داوود خان، با نوشتن رومانی بمانند «کوچه ما» با عقده کشیها، یک الگوی ناهنجار و ننگ زبان و ادبیات زبان سچه ء فارسی گردید. آیا همان ملأ های مفلوک دیوبندی وابسته به انگریز، آن جنبش روشنگرانه امانی را بمانند حزب دموکراتیک خلق افغانستان به خاک و خون نکشاندند؟
نسل نو و مردم از شما چنین توقع داشتند که بهجای پرداختن بر آن عده از مسایلی که از حیطه ء فهم و آگاهی شما خارج است، روی پنج هزار سروده فارسی و سرودههای ناب پشتوی شاه شجاع پژوهش میکردید تا ما و جوانان کشور از شما چیزی درین زمینه میآموختیم.