در این زمانه!

     غفار عریف 

                            در این زمانه!

      در یک صبح دل انگیز،

      با احساس غریبانه ای، به وسعت یک دشت پهناور و با دنیایی از بیم و امید
      ـ پنجره ی قلب اندوهگینم را، روی بروی پنجره ی خانه ی آفتاب – مهتاب و ستارگان گشودم تا مگر دل غمدیده ام از تماشای لبخند ماه و اختران شاد گردد؛ 
      ـ نگاه پریشانم را به آیینه ی پاک و آبی رنگ آسمان دوختم تا مگر چشمان آماسیده ام از پرتو نگاه سپهر بلورین در سپيده دم ، از خستگی وارهند ؛ 
    ـ به باغ خرم، پرطراوت وخوشرنگ طبیعت قدم زدم تا مگر از استشمام هوای ترو تازه ی  باغ، گوش دادن به صدای خنده ی گل ها، شنیدن آواز قناری ها، بوییدن عطر جان پرور شگوفه ها… روان افسرده ام شاد گردد….
    
می دانستم که صبح سپید با پیام طلوع خورشید تنها حرف هجای بلند عشق به زندگی را در خود متبلور می سازد و برایم از
 – 
 لبخند شرین هستی؛ 
 – 
 پاکی آیینه ی خانه ی آفتاب و مهتاب وستارگان؛
 – 
 طنین صدای خنده ی گل ها و جوش نغمه ی قناری ها؛
 –
  بوی عطر جان پرور شگوفه ها؛ 
سخن می گوید و واقعیت آن را
 – 
 در تبسم خورشید؛ 
 – 
 در باران نور؛ 
 ـ  در مهابت جلوه ی باغ؛ 
 – 
 در دل انگیزی سرود قناری ها؛ بیان می دارد.

  اما با دریغ و صد افسوس
        
آنگاه که روز شد و آفتاب تابیدن گرفت، به مانند بسیاری روز های ابری و آفتابی پیشین، در گوشه گوشه ی این تماشا خانه ی دنیا  :

   ـ  در جاجایی همسان شب سیاه، پنجره ی مهر و وفا به رخ ملیون ها انسان روی  زمین، همچنان بسته باقی ماند؛ 
 
    – برسر زندگی ملیون ها انسان دیگر، سایه ی بی مهری و بی وفایی جولان داشت؛ 
    ـ  در دایره ی زندگی ملیون ها انسان آزاده، نغمه ی همدلی و همصدایی به گوش نمی رسید؛ 
    ـ  در تالار های زندگی ملیون ها انسان، مضمون نمايشنامه ها امید و شادی و شور و نشاط، ايجاد نمی کرد؛ 
   ـ  در باغ زندگی ملیون ها انسان، به جای عطر جان پرور گل های عشقی، بوی دود و باروت مشام را اذیت می نمود؛ 
   ـ  در مسیر حرکت زندگی ملیون ها انسان، راه رفتن به جاده ی مهر و دهلیز پیوستن به خوبی ها و دلبستن به زیبایی ها، در میان غباری از دود و باروت و شعله های آتش مسلسل ها، مسدود بود؛ 
    ـ  در نزد ملیون ها انسان بی عاطفه ی روی زمین، واژه های نکوهش زشتی ها و ستودن مهربانی ها بی معنی و ملالت آور است؛ 
    ـ  در طرز دید و باور ملیون ها انسان، اعتقاد آتش زدن به خرمن لطف و صفا و زیبایی و نوپسندی پابرجاست…. 
      
و در بسا جا ها، در محیط زندگی
    ـ  برخی انسان ها پابند رسم و آیین وفا نیستند؛ 
    ـ  شماری از انسان ها از الفت گرفتن و صمیمیت ورزیدن گریزانند؛ 
    ـ  تعدادی از انسان ها آسیمه سر، رنگ بازی می کنند؛ 
    ـ  عده ی از انسان ها گوهر صداقت و راستی را قربانی امیال شوم خود می سازند؛
       
و در این میان
    
به اقتضای نفس آماره و خواست ناپاک ناکسان تاراجگر و جنگ طلبی و جنگ افروزی زورگویان بیدادگر، بساط هستی و اساس زندگی ملیون ها انسان، در شعله های آتش بیدادگری تاراجگران می سوزد
                                    ( پایان )