دیـــدگــاه
سیمای ببرک کارمل در آئینهء تاریخ
حفیظ الله امین اجنت کا گی بی بوده ونام مستعارش درسفارت شوروی وقت، کاظم بوده است.
سه شنبه 6 آوريل 2010, بوسيلهى
درسال 98 میلادی درشهرک حیرتان مردی را بخاک سپردند،که روز وروزگاری یکی ازپیشگامان نهضت چپ درافغانستان واز رهبران مطرح درسیاست های ملی وبین المللی بشمار می رفت. اودرمیان جمع قلیلی ازهوادارانش درحالی بخاک سپرده شد که دیگر هیچ اثر ونشانه ای ازآن شور وشعف جوانان دوآتشهء انقلابی پیرامون وی که ساعتها به سخنرانی های آتشین رهبر انقلابی شان گوش فرا داده و به موهای سفیدش سوگند میخوردند که درراه تحقق آرمانهایش تا آخرین دم وفادار میمانند به چشم نمیخورد. اما با آنهم این بخاک سپاری نتوانست دل دشمنان او را شاد گرداند.مرگ کارمل نتوانست نام ویاد او را ازصفحهء روزگاربکلی محو سازد. بلکه برعکس هرروزی که میگذرد ضرورت بحث پیرامون ابعاد شخصیتی وی بیشتراحساس میگردد.با وجودیکه چندین سال ازمرگ ببرک کارمل میگذرد هنوزهم آموزه های ببرک کارمل برای برخی ، الهام بخش بوده وشاگردان مستقیم ویاغیرمستقیم اوازنوشتن خاطرات، ومقالات تحلیلی راجع به او ازپا نمی افتند.
.
خاستگاه فکری ببرک کارمل:
تعدادی معتقدند که کارمل ازدست پرورده های نسل اول جنبش چپ درافغانستان چون: داکترعبدالرحمن محمودی وبرادرش عبدالرحیم محمودی ، میرغلام محمد غبار، مورخ، مشروطه خواه، وبعد ازبنیانگذاران حزب وطن (عمده ترین تشکل سیاسی مخالف درزمان شاه) بود. اما تعدادی دیگر به این باوراند که میان کارمل وافراد یادشده هیچ سنخیت و وجوه اشتراک فکری وعقیدتی وجودنداشت. ازنوشتهء مرحوم عبدالقدوس غوربندی یکی ازپایه گذاران حزب مربوط جناح پرچم که بعد گرویدهء حفیظ الله امین شد ، چنان برداشت میشود که کارمل درابتدا با محممودی وغبار وغیره محشوربوده اما به مرور زمان راه خودرا ازآنها جدا نموده وبسوی مارکسیزم لیننیزم انقلابی وانترناسیونالیزم پرولتاریا گرایش پیدا کرد. بنا به نوشتهء آقای غوربندی، کارمل، میرغلام محمد غبار و میراکیر خیبررا بنام میرهای محافظه کارصدازده ومورد نکوهش قرارمیداد. اوهمیشه ازآنها میخواست که ازگنداب نشنلیزم افغانی بیرون آمده وبه سطح انسان وانسانیت فکرکنند. بنا به نوشتهء عبدالقدوس غوربندی میرغلام محمد غبار باری به کارمل گفته بود که: “جای که تو پا میگذاری پای من آنجا میسوزد”. معنای سخن این است که حتی غبارهم باوجود ازسرگذراندن هزاران مشقت وسختی وزندان وتبعید وحبس خانگی ازدست خاندان نادری، زیاده روی های ببرک کارمل را درآنزمان خطرناک تشخیص نموده وبه آن بچشم شک وتردید می نگریست.
اینکه واقعا طبیعت میرغلام محمد غبار، محافظه کارانه بوده ویا اینکه کارمل ازحد معمول پافراترمیگذاشت می شود که آنرا ازخلال نوشته های دیگرقلمزنان وخاطره نویسان تاریخی نهضت چپ به نحوی استنباط کرد. یکی ازین گونه قلمزنان، جناب دستگیرپنجشیری است. او دریکی ازمقالات خویش درسایت خاوران راجع به غبار وخاطرهء ملاقاتش با او نوشته است . در زمان شاهی، او وجمع ازهوادرانش غرض مشوره جهت انتخاب وکلا در ولسی جرگهء وقت نزد میرغلام محمد غبار رفتند. جواب او به آقای پنجشیری ویارانش این بوده است که شما هنوز ماهیت خاندان سلطنتی را درک نکرده اید. این خاندان تحت نام دموکراسی میخواهد چهره های عمده وموٍثرضد استبداد را اولا بمیدان کشیده وبعد، شناسائی وسپس همه آنها را قلع وقمع نماید این نه یک دموکراسی بلکه دام تزوریست برای بچنگ آوردن روشنفکران ضد سلطنت. آقای پنجشیری می نویسد که ما ضمن اینکه به توصیه های اخلاقی این مرد جهان دیده و سرد وگرم روزگاردیده، باورداشتیم اما برایش اظهارنمودیم که هرچه باشد ما اکنون مسؤولیت عواقب اعمال مانرا بدوش گرفته وحرکت خویش را به پیش آغازنموده ایم هرچه بادا باد. حوادث بعدی نشان داد که پیش بینی مرحوم غبار درست ازآب در آمد. چنانچه هم سرنوشت جناب دستگیرپنجشیری وهم مرحوم عبدالهادی کریم به زندان دهمزنگ کشید. اما درین دموکراسی تاجدار تا جای که از حوادث تاریخی برمی آید جناب ببرک کارمل نه تنها اینکه به زندان ومرگ وتبعید مواجه نشد بلکه بهترین فرصت های طلائی برای مطرح شدنش همانا پارلمان شاهی وایراد سخنرانی های آتشین ازتریبیون نظام سلطنتی بود همان نظامیکه خود او علم مبارزه را علیه آن برافراشته بود. سخنرانی های آتشین وی نظربه اسناد صوتی که درسایتهای هوادرانش به نشرمیرسد گویا لرزه براندام دولتمردان شاهی می انداخت اما سوال اینجاست که چرا خاندان سلطنتی، کارمل را تا آن اندازه تحمل مینمود؟ مخالفان کارمل او را درهمان دوران یکی ازگماشته های خاندان سلطنتی دانسته وسازشهای پنهانی را درمطرح ساختن کارمل بحیث یک رهبرانقلابی چپگرا عامل اساسی واصلی درین ماجرا میدانند. نظربه استدلال این دسته ازمخالفان کارمل، خاندان سلطنتی باید سرنخ تمام جریانهای فکری ،خواه، چپی وخواه، راستی را در دست میداشت تاازیکطرف این جریانها ازکنترول خارج نشده وازطرف دیگرتصویریک جامعهء کثرت گرا ودموکرات رابه جهانیان ارائه کند. مخالفان کارمل این سوال را میکنند درحالیکه خاندان سلطنتی برای پیدا کردن یک پارچه شعرانقلابی که شاعر آن معلوم نمی بود صدها جاسوس ومخبررا بکارمیگماشت تا وی را پیدا کند وکوچکترین تحمل را دربرابر بقایای نهضت امانی ازخود نشان نمیداد چگونه ممکن بود درهمچو فضای ترس و وحشت کسی بتواند ازرادیو کابل وقت بصورت زنده ازبیچاره گی وفاقه گی وقحطی وگدائی مردم که ازشدت گرسنگی مجبور به فروختن جگرگوشه های شان میشدند سخنرانی نموده وهمزمان ازچشم مستنطقین وپولیس های وفاداربه رژیم درامان بماند.
اما طرفداران کارمل، استدلال شان این است که کارمل نحوه سخنرانی را بلد بود او می توانست درک کند که کدام کلمات والفاظ میتواند ازنظر قوانین وضعی آن دوران باعث جار وجنجالهای حقوقی شده وبرای او مشکل آفرین باشد. نظربه استدلال این دسته ازموافقان کارمل، از آنجائیکه خود کارمل فارغ دانشکدهء حقوق بود او بخوبی میتوانست سخنرانی های خودرا طوری تنظیم کند که خشم مقامات قضائی ودربار را برنیانگیزد. اما اینکه به کدام علت با آنهمه غوغا وهمهمهء ضداستبدادی، شاه وقت را مترقی ترین شاه درمیان شاهان ممالک اسلامی توصیف نموده بود تاکنون پاسخ روشنی ارائه نشده است.
سخن هرچه باشد روان شاد ببرک کارمل برای دربار،قابل تحمل بود زیرا ازیکطرف ازنظرطبقاتی، وی پسریکی ازمشهورترین ومعدودترین جنرالان نظام شاهی بنام جنرال محمدحسین بود که باخاندان سلطنتی حشرونشرداشت. وازجانب دیگر، درآنزمان وحتی حالا هم اطلاق کلمهء روشنفکربیشتربالای کسانی میشد که به قیودات ومحدودیت های اخلاقی ودینی التزام نمیداشتند چنین روشنفکرانی مورد تشویق وترغیب خاندان سلطنتی قرارداشتند. درخاندان سلطنتی ترس ازکسانی بود که بیشترخودرا مقید وملتزم به احکام دین میدانستند.التزام به دین ودیانت ازنظردرباریان آنروزگار رفتن بسوی نظام سقوی ویا نظام شبیه عربستان سعودی بود که درآن ازموسیقی، رقص وخرابات خبری نبود. آنچه که گلبدین حکمتیاردریکی ازمصاحبه هایش دررادیوبی بی سی ازمیزان تمایل دربارنسبت به گروه های چپی وراستی دربین محصلان آن دوران صحبت میکرد چنین استنباط میشود که خاندان سلطنتی، جریان چپ مارکسیستی را برای ادامهء سلطنت خویش تهدید بحساب نمی آورد. حکمتیارخاطرهء خویش را ازیک مظاهرهء خیابانی درشهرکابل بیان داشته میگوید: “زمانیکه تحریک جوانان مسلمان درپارک زرنگار با برافراشتن بیرقهای سبزرنگ، مظاهره ای مسالمت آمیزرا سازمان داد درعین زمان محصلان هوادار کارمل نیز درگوشهء دیگر پارک بیرقهای سرخ رنگ را برافراشتند وشعارهای کمونستی را سرمیدادند. نظربه گفتهء حکمتیار زمانیکه شاه با موترمخصوص خود طورمخیفانه ازمحل عبورمیکرد، کسی ازدریاریان که درمعیتی شاه بود برایش گفته بود که اعلیحضرتا! تا جاییکه عقلم قد میدهد بیرقهای سرخ به آیندهء اینکشور سخت زیان بار اند. نظربه گفتهء گلبدین حکمتیار، شاه، حرف آن مرد را رد کرده واورا متهم به نادانی نموده وگفته است نخیر! بیرقهای سبز به افغانستان سخت زیان بار است تابیرقهای سرخ”
اینکه چقدراین سخن حکمتیارقرین به واقعیت است ویانه ویا اینکه چه کسی برای حکمتیار ازدرون موترمخصوص شاه، چنین اطلاع محرم را به او رسانده است بحث ایست جدا اما یک واقعیتی که نمیتوان ازآن منکرشد این است که خاندان سلطنتی بعدازکشته شدن نادرخان بدست مرحوم عبدالخالق جوان، به تدریج ازحالت سنتی ومحافظه کاری بسوی مدرنیزم وآزادی زن وترویج مرحله بمرحلهء فرهنگ وثقافت غربی درحال حرکت بود. در ارگ شاهی عمامه داران، جای شانرا به نکتائی پوشان خالی کردند. ملاها وملازاده های چون موسی شفیق بعدازختم تحصیلاتش در ازهرمصر،به امریکا سفرکرد وبحیث ملای مدرن تاسرحد صدراعظمی پیش رفت
درخاندان سلطنتی، مظاهر دینداری وفعالیت ملاها خطرناکترازفعالیت چپی ها وسیکولارها تلقی میشد. چنانچه ، اجتماع چندصدنفری ازملاهای مساجد افغانستان که دراعتراض به نوشتن عبارت” درود برلینین کبیر” درجریدهء پرچم، درمسجد جامع پلخشتی کابل گردهم امده بودند با شدت عمل بی سابقه ای، سرکوب گردیده تعدادی کشته وزخمی وتعدادی هم به زندان افگنده شدند. پیام که مارشال شاه ولیخان عم محمدظاهرشاه، به ملاها ارسال کرده بود این بود: که او ملاها! اینرا علم الیقین وحق الیقین بدانید که محمدظاهر امان الله نیست وکوچکترین عمل تخریبی علیه سلطنت ازجانب هرملای که باشد قابل اغماض نبوده وبا قساوت برخورد میشود هرملای که ازهرجای افغانستان آمده هرچه زودتر به محلات خویش برگردد.
در دوران سلطنت محمدظاهر وکاکاهایش، دیگردر ارگ شاهی وسایرقصرهای سرداران محمدزائی رفت وآمد چهره های عمامه به سر وریش داران برای دختران وپسران جوان آنها خیلی خسته کننده ونکبت بارشده بود. زنان دربار، به عوض دیدن چهره های ریشو ولنگی دار ملاهای چون مولوی تره خیل ومولوی ابراهیم کاموی ومولوی عبدالحی پنجشیری خوش داشتند که چهره های اهل طرب را چون استاد قاسم، استاد محمدحسین سرآهنگ واستاد نبی گل واستاد شیدا و صابررا ازنزدیک دیده وازصدای دلنواز آنها لذت برند. مسجد داخل ارگ، دیگر برای کارمندان اداری وماموران ومستخدمین اجیر ارگ اختصاص یافته بود که نمازهای ظهر وعصررا ادا نموده شولهء خودرا خورده وپرده خودرا میکردند.. درآن زمان به عوض محافل دعا وختم قرآن در دربارسلطنتی، بیشتر محافل غزل وسازبرپامیشد. به عوض دعوت ازقاریان وعلمای دینی کشورهای اسلامی ، اساتید مشهور غزل چون: مهدی حسن، ملکهء ترنم نورجهان، غلام علی خان، ولایت حسین خان ورئیس خان ازکشورهای هندوستان وپاکستان دعوت شده وبرای شاه، ودرباریان به زبانهای اردو وفارسی غزل میسرائیدند. دختران دربار که قبلا موسیقی غزل را ازپشت پرده می شنیدند درزمان سلطنت محمد ظاهرشاه، دیگر آن پرده ها دریده شده واهل هنربصورت مستقیم نزد زنان هنرنمائی میکردند. درینجا بی مناسبت نیست که ازدلباختن یکی ازدختران درباربه یکی ازخراباتیان نیزسخن رود.
روزی از روزها زمانیکه استاد صابر بانوازنده گانش در دربارمجرائی میداد( غزلسرائی مینمود مجرائی: اصطلاح مخصوص خرابات ) ناگاه صدای یکی ازدختران خاندان محمدزائی بلند شد که : “مه با استاد صابرعروسی میکنم صابرشوهرمه است” این صدا بعد چه مصیبت های که نبود بالای صابربیچاره نیاورد.
بانو “ک ح” چندسال قبل برای این قلم خاطرهء خویش را ازآن حادثه حکایت کرده گفت: من وبرادرم قاسم اطفال خردسالی بیش نبودیم روزی از روزها دروازه حویلی ما زده شد پیشخدمت رفته دررا بازکرده ونزد پدرم آمده گفت: آغاصاحب استاد قاسم آمده ومیخواهد شمارا ببیند. پدرم اجازه داد. مهمان وارد حویلی شد. برای اولین بار بود که من چهرهء استاد قاسم را ازنزدیک دیدم. پدرم وزیر عدلیه بود من دیدم که بعداز چند دقیقه احوالپرسی و صحبت، استاد قاسم به پاهای پدرم خم شد من وبرادرم به این منظره نگاه میکردیم اما نمیدانستیم که این مرد چرا به پاهای پدرم خم شده وگریان وناله میکند. پدرم نیز خم شد استاد را بغل کرده ونگذاشت که سرخم شدن استاد طول بکشد . بعد برای ما معلوم شد که استاد قاسم بخاطر شفاعت خواهی نزد پدرم آمده بود. صابربه امرکاکاهای شاه ،گرفتارگردیده بود. آوازه ها چنان بود که او اعدام خواهد شد. جزای آن بیچاره این بود که چرا غزل را آنچنان زیبا سرائیده که دل دختران خاندان را ربوده است. ازقول بانو”ک ح” بعدازگرفتاری صابر استاد قاسم با گریه وزاری،میگفت که “وزیرصاحب! ازخدا میشه وازشما اگرصابر اعدام شود دیگر نام اهل طرب وخرابات ازین جا تا هندوستان بد میشه وهمهء مخلوق خدا بطرف ما به نظرمردمان نمک حرام نگاه میکنند وهیچکس مارا به خانه های شان راه نمیدهند لطفا هرجزای که برایش تعین میکنید اما از اعدامش صرف نظرکنید”.
این قصه درزمانی رخ داده که هنوز محمد ظاهر بحیث شاه افغانستان نقش سمبولیک داشت وقدرت اصلی در دست کاکاهای محافظه ومردسالارش بود. درحالیکه بعدها زمانیکه شاه، خود بصورت واقعی قدرت را در دست میگیرد حرکت بسوی مدرنیزم و دوری جستن ازریش داران ولنگی داران شدت بیشتر کسب میکند. گذشته ازین قضایا موجودیت سردار داوود بحیث سردار متمایل به شوروی سابق خودش زمینهء حمایت وپشتیبانی درباریان را ازببرک کارمل وامثالش مساعد ساخته بود. سردار داوود با وجودیکه دارای افکار چپ روانه وشوروی پسندانه بود اماعناصر مستقل مزاج چون محمودی وغبار هرگز بمذاقش برابرنبودند. او باطبیعت خشن که داشت بیشترطرفدار عناصرچاپلوسی بود که به او منقاد بوده وازته دل به او تسلیم می بودند. البته، خشونت وبدرفتاری سردار داوود چه با درباریان وچه با مردم عادی موضوع نیست که فقط براساس حدسیات استوار باشد بلکه اعتراف ایست که شخص شاه ،آنرا در سالهای اخیرعمرش وآخرین مصاحبه اش با رادیو بی بی سی با خانم مینه بکتاش اظهارنموده وگفت: “داوود خان همیشه درجستجوی مزدور بود او هرگز دنبال کسانی نبود که استعداد خدمتگزاری را بوطن داشته می بودند بلکه درجستجوی کسانی بود که به او ازته دل تسلیم بوده وکوچکترین انتقادرا به وی متوجه نمی ساختند”.
پس بعید نیست که گفته شود ببرک کارمل ازدست پرورده های اصیل سردار محمد داوود بود تا محمودی وغبار. علاوه بر آن درخاندان سلطنتی سقوط سلطنت امان الله خان نیزخاطرهء بد برجا گذاشته بود. زیرا شاه امان الله بواسطهء فتوای ملاها ازقدرت ساقط گردیده وبالاخره وادار به خروج ازافغانستان گردید خاطرهء نفرت انگیز برقراری رژیم امارت اسلامی توسط امیرحبیب الله کلکانی بر شدت بیزاری درباریان ازملاها افزوده بود. این قضیه به نحوی در رومان کاغذپران، نوشتهء جناب خالد حسینی نیز منعکس شده است. دررمان مذکور، قشرملا بحیث دشمنان ترقی وپیشرفت وازادی وخوشی وسعادت مردم ازدید یک فرد محمدزائی معرفی شده است به آن اندازه که روزی همین فرد محمد زائی که کرکترمرکزی را درکتاب دارد روزی به پسرش میگوید که به ریش چیزیکه ملا است بشاشم.
لذا بادرنظرداشت دلایل فوق چنین برداشت میشود که اولا چپی ها درمجموع برای شاه، تهدید نبودند دوم اینکه شخص کارمل بحیث یک جنرال زاده، سخنانش حساسیت درباررا برنمی انگیخت وحامی پر وپاقرس چون سردار داوود مشهور به سردار سرخ نیز درکنارش بود.بنابه مثل مشهور: “چون مربی داری مربا نیزبخور” .
برعکس این قشرسنتی ومحافظه کارجامعه بود که با کارمل درافتاده بود. او دربین قشرمحافظه کاروسنتی دشمنان زیادی داشت حادثهء برخورد فزیکی وکیلان پارلمان شاهی حین سخنرانی دکتوراناهتیاراتب زاد اولین زن فیمنست هوادارببرک کارمل خود میتواند میزان حب وبغض وکلا را نسبت به کارمل ویارانش نشان دهد.
هرچند سخنان زیادی پیرامون اینکه کارمل درسنین جوانی خانهء پدررا ترک کرده وپدرش اورا عاق نموده نیززده میشود اما این سخنان به دلیل عدم موجودیت سند موثق نمیتواند مورد تائید قرار گیرد. درسالهای نود میلادی که جنگهای میان گروهی بین احزاب مجاهدین درکابل جریان داشت جنرال محمدحسین درکابل حضورداشت. اوعلی الرغم راکت زنی های حکمتیار، کابل راترک نکرده و درنمازهای جمعه دیده میشد.این قلم هم یکی دو بارکه موصوف را ازنزدیک دیده میتواند بگوید که اورا مردی یافته ام که ازسروصورتش بزرگی ،وقار، ومناعت نفس نمایان بود. کوچکترین آثار وعلایم ازکبر، نخوت، تفاخر وامثال این عادات ذمیمه در سیمایش مشاهده نمیشد گذشته از آن درهمان راکت پرانی های گلبدین حکمتیار،هفته نامهء کابل بمدیریت رزاق مامون مصاحبه ای را با جنرال محمدحسین انجام داده بود که درآن هیچ علامه ونشانه ای ازنارضایتی وی نسبت به پسرش ببرک کارمل به ملاحظه نرسید.
ببرک کارمل ومخالفان فکری او:
جنرال نبی عظیمی یکی ازهواداران واخلاصمندان ببرک کارمل مولف کتاب”اردو وسیاست” ادعادارد که کارمل هرگز با مخالفان ایدیالوژیک خویش سرآشتی نداشت. نظربه ادعای جناب نبی عظیمی، دشمنی کارمل با جریانات مائوویستی واخوانی هیچ پایان نداشت. اما اگردرهمین نقطه با آقای عظیمی مکث کنیم پرسش این است که آیا نزد کارمل مخالفان آشتی پذیر وآشتی ناپذیرازهم فرق میشد یانه. خلقیها بحیث دشمنان آشتی پذیر ببرک کارمل اورا بدترازهراخوانی ومائوویست میدانند. صالح محمدزیری مولف کتاب “خاطرات نیمهء اخیرقرن بیست” به زبان پشتو مدعی است که بعدازرسیدن کارمل بقدرت واشغال افغانستان توسط شوروی تعدادی از خلقیها درمقامات تشریفاتی بدون کوچکترین صلاحیتهای اجرائی نگهداشته شده وازآنها بحیث روپوش برای متحد جلوه دادن حزب، به شورویها استفاده میشد.وتعدادی هم بنام گروه امین اعدام گردیده ویا درزندان پلچرخی بسرمی بردند. عین ادعا ازطرف جناح پرچم صورت گرفته وخلقیها مسؤول زجروشکنجه وآزارپرچمی ها درزمان حاکمیت امین وتره کی معرفی شده اند. حالاسوال این است که آیا خلقیها وپرچمی ها دشمنان آشتی پذیربودند ویاهم آشتی ناپذیر؟
خلیل لمر یکی ازکدرهای جناح پرچم درمصاحبهء خویش با رادیوبی بی سی در بارهء وحدت هردو جناح میگوید: زمانیکه طرح وحدت هردو جناح درزمان سردار داوود مورد بحث قرارگرفت من هرگز برای رسیدن به چنین وحدت خوشبین نبودم ومخالفت خویش را نسبت به آن ابرازکردم. همان بود که از صبح دم پیروزی کودتای ثور مرا بحیث عنصرمخالف وحدت به زندان انداختند واین زندان تا اواخرحاکمیت دکتورنجیب الله ادامه یافت اینکه چرا آقای لمر درآن وقت نسبت به وحدت دوجناح بدبین بوده دلیلی ارائه نکرد ولی حوادث بعدازکودتای ثور این نکته را برجسته ساخت که خلیل لمر حق بجانب بوده است. میان خلقیها وپرچمیها عداوت ودشمنی ازسالها قبل موجود بود که حتی شورویها قادربه حل آن نبودند. درنامه ایکه حفیظ الله امین بعدازکودتای ثوربه بیروی سیاسی حزب کمونیست اتحادشوروی فرستاد خلقی هارا فرزندان لایه های پائینی وتحقیرشدهء جامعهء افغانی معرفی نموده که از دل وجان به آموزه های مارکس ولینین عقیده مند بوده وبه آن عشق میورزند. برعکس مخالفان یعنی پرچمیها را فرزندان طبقات اشراف وکسانیکه فقط درلفظ مارکسیست استند وهیچ تعهد ایمانی به مارکسیزم ندارند توصیف نموده بود. اما کارملیها براینکه خلقی ها بتوانند مارکسیست های واقعی باشند ازهمان آغازبی باوربودند ازنظرپرچمیها خلقی ها قبل ازآنکه مارکسیست باشند ترایبالیستهای بدوی وعقده مندی اند که سواد کافی نداشته وازنظرعقلی وفکری به بلوغ سیاسی نرسیده اند. زیان این افراد برای اعمارجامعهء سوسیالیستی بیشترازمفاد آنها میباشد. اکثریت اعضای جناح خلق را پشتونهای اطراف شهرها ودهات دور دست جنوب تشکیل میدادند درشهرکابل این گروه ،عمدتا فارغان دولیسهء پشتو زبان رحمان بابا وخوشحال خان کابل بودند که به مشکل به زبان دری صحبت میکردند. در درگیریهای لفظی، پرچمی ها آنهارا (گردپاها) خطاب میکردند. استعمال کلمهء “گردپا” دربین محصلین لیلیه مکاتب وموسسات عالی تعلیمی علیه خلقیها همیشه بارحقارت داشت. آنچه که پرچمیها ازاستعمال این( شفر) رمز با یکدیگر مراد داشتند این بود که به یکدیگربفهمانند که خلقیها اهل بحث ومناقشه نبوده بلکه بیشتر وحشی های بیابانگرد قبیلوی وغولهای صحرائی که با ابتدائی ترین نمادهای شهرنشینی که نظافت وپاکی باشد بیگانه بوده و فقط عاشق خود و رهبران قبیله ای شان هستند. خلقیها زمانی که به کنه موضوع پی بردند پرچمیها را بچه های شیر وپراته ونکتائی پوشان اشراف زاده خطاب نموده که کوچکترین ریسک را بخاطرآرمان وعقیدهء شان قبول کرده نمیتوانند یاد میکردند. شایدهمین جنگ گردپاها واشراف زاده ها بوده که خلیل لمررا به این قناعت رسانده است که وحدت میان این دو ناممکن است. ازین موضوع اگربگذریم طرح این سوال خیلی مهم است که نقش شوروی بحیث تکیه گاه مطمئن وایدیالوژیک هردوجناح درین اختلافات چه بود؟ صالح محمد پیروز یکی ازهواداران حفیظ الله امین که دروقت حکومت داری وی معین وزارت فوایدعامه بود بعدازمداخلهء نظامی شوروی راهی زندان پلچرخی گردید او میگوید: ” درروز هفت ثور بعدازآنکه رهبران انقلاب ازتوقیف خانهء ولایت کابل رها شدند من احوال خیریت رهبران را درهمان روزکودتا به سفارت شوروی بردم. مستشارسفارت، قبل ازهرچیز دیگر ازمن پرسید که ازرفیق کارمل چه احوال است؟. من برایش گفتم که اونیز جور وصحتمند است”. اما به مشکل میتوان گفت که شورویها درترجیح دادن یک جناح به جناح دیگر، دچاربی توازنی شده باشند. اسنادیکه تاکنون ازآرشیف های کا گی بی برآمده است نشان میدهد شورویها خودرا درمنازعات داخلی خلق وپرچم بحیث میانجی ومصلح معرفی میکنند. مطابق این اسناد مقامات بلندپایه درماسکو بدو دسته تقسیم شده بودند. کارمندان کا گی بی بیشترازپرچمی ها حمایت میکردند درحالیکه صاحبمنصبان ارتش وجنرالها ازجناح خلق. بیروی سیاسی حزب کمونست بمثابهء عالی ترین ارگان تصمیم گیری حزبی ودولتی، نامه های شکایت آمیز ازهردوطرف را دریافت میکرد وهردو طرف ادعای وفاداری به دوستی افغان شوروی را داشتند. چیزیکه شورویها را گیچ ساخته بود این بود که نمیدانستند کدام طرف ملامت است وکدام طرف سلامت. تنها حفیظ الله امین که اشتیاق بیشتری به استالین شدن داشت ازنظرشورویها زمانی غیرمطلوب تشخیص داده شد که به رهبر وپدرمعنوی خود تره کی خیانت کرد.
“پدرتو مصؤونیت حزبی نداشت”
دشمنان ببرک کارمل، او را زمانی شاه شجاع ثانی لقب داده بودند که ازظهور شاه شجاع ثالث هیچ خبری نبود. شاه شجاع یکی ازنواسه های احمدخان ابدالی بود که پس ازوفات پدرش تیمورشاه، بعدازتکیه زدن براریکهء قدرت با برادران خویش در افتید. او در رقابت برسرقدرت با برادران خویش ازانگلیسها که درآنزمان تازه هندوستان را تسخیرنموده بودند طالب کمک شده و با زور قوای انگلیس برای بار دوم بر تخت پادشاهی جلوس فرموده وتاج ازدست داده اش را دوباره برسرنهاد. اما انگلیسها از اوبحیث رو پوش استفاده نموده وبرتحکیم پایه های قدرت استعماری خویش درامور کشوری ولشکری افغانستان هرچه بیشتر افزودند. تاریخ میگوید زمانیکه شاه شجاع به خطورت موضوع پی برد کار ازکار گذشته بود. انگلیسها با اومثل یک برده معامله نموده و اورا ازداشتن کوچکترین صلاحیت اجرائی درادارهء کشور محروم ساخته بودند کارمل نیزبعدازپیروزی کودتای ثور، با دل ناخواسته، سمت معاونیت نورمحمد تره کی را درامور حزبی ودولتی عهده دارشده ومدتی کوتاهی را با” گرد پاها” ودشمنان سلیقوی وطبقاتی خویش سپری کرد. ولی بعدا به اثرمخالفتها که بیشترجنبه قدرت طلبی داشت تا جنبهء ایدیالوژیک ،به حیث سفیر به پراک، توظیف و سپس تبعید گردید. اقوال تائید ناشده میگوید که کارمل زمانیکه باهوادارانش درمیدان هوائی کابل خدا حافظی میکرد بصورت غیرمستقیم این وعده را داده بود که برگشت او به کشورشکل عادی نخواهد داشت اوبحیث یک رهبرقدرتمند وارد کابل خواهد شد. شاید او به این فکربود که طرفدارانش دراردو، بتوانند کودتائی را علیه امین وتره کی سازمان داده وقدرت را ازدست خلقیها گرفته به او تسلیم کنند. اما چنانچه شواهد تاریخی نشان میدهد تعداد هواداران ببرک کارمل در قطعات وجزوتامهای نظامی وپولیس نسبت به خلقی های طرفدار حفیظ الله امین وتره کی بمراتب اندک بوده وقدرت سازمان دهی کودتارا نداشتند. بعدازتبعیدشدن ببرک کارمل وهواداران عمده اش به سفارتهای مختلف افغانستان درخارج، حفیظ الله امین به اذیت وآزارشاگردان ببرک کارمل در داخل نیزپرداخته واشخاصی نظیرسلطانعلی کشتمند، رفیع، عبدالقادر، نظام الدین تهذیب، سلیمان لایق وسرور یورش را به اتهام راه اندازی کودتا دستگیر وزندانی نمود.درروزنامه های انیس وهیواد وقت، یک سلسله اعترافات کتبی به امضای آنها به نشررسید. درینجا تنها فرد نظامی که به اتهام کودتا دستگیروسپس اعدام گردید شاهپوراحمدزی بود که عضوهیچیک ازجناح های رقیب نبود. جنرال عبدالقادربعدها این نکته را دریکی ازمصاحبه هایش بارادیوی بی بی سی فاش ساخته وگفت که شاهپور احمدزی در دوران تحصیلات نظامی، استاد او بوده وبعدازکودتای ثور زمانیکه عبدالقادر بحیث وزیردفاع مقررمیگردد بخاطراینکه حق شاگردی را ادا کرده باشد استاد خویش را به حیث لوی درستیزقوای مسلح وقت مقررمیکند بی خبراز آنکه چنان پوست مهم وحساس دریک حکومت تگ حزبی آمیخته با مناسبات قبیلوی قرون وسطائی هرگزبرای افراد غیرحزبی وبیطرفی چون شاهپوراحمدزی عقلانی به نظرنمیرسید. طرفداران کارمل اکنون دربعضی سایتها ازجنرال احمدزی بعنوان شهید پرچمی یاد میکنند درحالیکه چنین ادعائی با آنچه که پسرشاهپور احمدزی درنامهء سرگشاده ایکه برای جلیل پرشور یکی ازهواداران پروپاقرص ببرک کارمل درشهرگوتنبرگ سوید نوشته است کاملا درتضاد قرار دارد. درنامهء مذکور پسرشاهپور احمدزی ازاقای پرشورخواسته است که لطفا نام پدر او راازلست افراد پرچمی خارج ساخته وسبب ناخشنودی روح پدرش نگردد. درعین حال ازنام شاهپور احمدزی بحیث یک حربهء سیاسی درپروپاگندهای تبلیغاتی علیه رقیبان سیاسی استفاده نکند. بنا به قول موصوف زمانیکه شاهپور احمدزی دستگیرمیشود فقط چند روزبعد بدون دایرشدن کدام محکمه، علی الفوراعدام میگردد. پسرک، وقتی میخواهد برای تبدیلی لباس به زندان برود ازطرف مقامات زندان ازآوردن وبردن لباس منع گردیده واز او معذرت خواسته میشود که دیگر پدرش برای ابد به لباس ضرورت ندارد. پسرشاهپور احمدزی این سوال را ازمسؤول اگسا می پرسد که با پدرم دیگران نیز همدوسیه بودند چرا آنها اعدام نگردیدند که تنها پدرمن اعدام شد درجواب برایش گفته میشود که “پدرتو مصوونیت حزبی نداشت”.
” این کثیف دیگرقابل بخشش نیست”
این سخن پسرشاهپور احمدزی ادعای قبلی مارا مبنی برنقش شورویها راجع به اختلافات جناحی خلق وپرچم تائید نموده واین نکته را برجسته میسازد که با وجودیکه حفیظ الله امین به آزار واذیت پرچمی ها در دوران قدرتش می پرداخت اما قدرت کشتن وازبین بردن آنهارا نداشت.همان طوریکه پرچمیها قدرت انتقام گیری وکشتن خلقیهارا نداشته وبجزیکی دو نفرانگشت شمار،بقیهء اعضای گروه حفیظ الله امین تا دیروقتها در زندان پلچرخی نگه داری شده و در وقت دکتورنجیب الله از زندان رها وبه پوستهای حساس دولتی مقرر گردیدند. درحالیکه اسرای تنظیمهای مجاهدین واعضای جریانهای مائوویستی روزانه به جوقه های اعدام سپرده میشدند. . خودسریهای امین دربرچیدن بساط دشمنان مشترک چون اخوانیها وشعله ای ها زمین داران وملاها بحیث دشمنان قسم خوردهء انقلاب، نه تنها برای شوروی ها قابل تحمل بود بلکه خوش آیند هم بود. ولی با آنهم امین توانست یک تعداد رقیبان بالفعل خویش را ازصحنه برداشته ونابود سازد. چنانچه کشتن طاهربدخشی وداکترزرغون وسپس شخص نورممدتره کی بحیث منشی عمومی حزب فضارا برای شوروی ها کاملا غیرقابل تحمل ساخت. نظربه نوشته جنرال لیاخفسکی، بریژنف بعداز کشته شدن تره کی درجلسهء سری بیروی سیاسی حزب مشتهایش را به میزکوبیده وگفته بود” این کثیف دیگرقابل بخشش نیست”
دیکتاتورجبار وعوامفریب
ببرک کارمل زمانی سوار برتانگ قوای شوروی ازتاشکند به بگرام منتقل ساخته شد که اولین بیانیهء رادیوئی اش نه ازطریق رادیوافغانستان بلکه ازرادیوتاشکند به نشررسید. کارمل درآن بیانیه ازسقوط مرگباررژیم فاشیستی امین بمردم نوید داد که دیگر آن دیکتاتورجبار وعوامفریب به زباله دان تاریخ سپرده شده است. درحالیکه نشرات رادیوئی وتلویزیونی کابل ازملاقات حفیظ الله امین باوزیرمخابرات شوروی وعودت باسلامت دستگیرپنجشیری وزیرفوایدعامه پس ازمعاینات طبی ازاتحادشوروی ورساندن پیامهای حسن نیت رهبران شوروی به حفیظ الله امین درضیافت نهاریکه درقصرتاج بیگ برگذارشده بوده خبرمیداد.
ببرک کارمل بعدها امین را اجنت سی آی ای معرفی کرد اما تا آخرین لحظهء سقوطش کوچکترین سندیکه بتواند ارتباط امین را با سیا نشان دهد ارائه نکرد. برعکس، اسناد امروزی خلاف آنچه که کارمل ادعامیکرد نشان میدهد یعنی اینکه حفیظ الله امین اجنت کا گی بی بوده ونام مستعارش درسفارت شوروی وقت، کاظم بوده است. یکی ازاقارب حفیظ الله امین که تحصیلات عالی اش راهم دریکی ازکشورهای بلاک وارسا تمام کرده ضمن بحث وگفتگوی شخصی بابنده اظهارنمود که: شورویها نا مرد بودند من پرسیدم چطور؟ گفت “بخاطر یک کارمل، هم خودرا بدنام ساختند وهم مارا تباه کردند” من پرسیدم اگر کارمل را برسرقدرت نمیرساندند آنگاه نظرخودت راجع به شوروی چه بود؟ باخنده گفت واضح است که شورویها بهترازهرکشوری برای ما دوست بودند. این نمونه وصدها مثال دیگرمیتواند دلالت براین کند که هم خلقی وهم پرچمی در اطاعت کورکورانه از اوامر ونواهی مقامات شوروی باهم دررقابت قرار داشته و تفاوت چندانی باهم نداشتند اختلاف این دو گروه باشورویها فقط این بود که چرا جناح رقیب را درقدرت نگهداشت واو را از نظرانداخته بود.
خاستگاه اجتماعی ببرک کارمل:
جناح پرچم که عمدتا غیرپشتونها بودند راجع به اکثر موضوعات پیچیدهء جامعه چون مسألهء زبان واقلیتهای قومی ومبارزه با تاریک اندیشی وقبیله گرائی دیدگاه عقلانی تری نسبت به خلقیها داشتند. این به آن سبب بود که ببرک کارمل بحیث رهبر این جناح اصالت پشتونی نداشت. پدران ببرک کارمل ازمهاجران کشمیر بوده وازسالها قبل درقریهء کمری ولایت کابل متوطن گردیده بودند. جنرال محمدحسین خان پدرببرک کارمل درمهم ترین پوست های نظامی در ولایات مختلف ایفای وظیفه نموده است. قریهء کمری مربوط ولسوالی بگرامی ولایت کابل ازجمله قریه هایست که مانند سایرقریه جات بگرامی چون بت خاک ، خاک جبار، شیوه کی وچهارآسیاب در آن طوایف مختلف ازسالهای سال درکنارهم برادر وار زیست مینمایند. البته اقلیت کشمیری تنها محدود به قریهء کمری نشده بلکه در ولایات قندهار وهرات وفراه وبعضی ولایات شمالی نیز کشمیریها ازدیرسالها بدینسو متوطن گردیده اند. شخص کارمل با وجودیکه ازطرف مادر میتواند پنجشیری باشد اما درفامیلی بزرگ شده که شاخه های ارتباط وخویشاوندی هم با پشتون وهم با تاجک داشته است. اما ازنظریک پشتونیست قبیله اندیش اگرکارمل چیزی برای افتخارداشته باشد اورا پشتون دانسته وبر او مباهات می ورزند اما اگر چیزی برای ننگ داشته باشد اورا یک تاجک فاشیست ضد پشتون معرفی میکنند. این به آن میماند که کشور آلمان واطریش برسر ادولف هتلر باهم نزاع دارند. آلمانها بخاطر نفرت که ازهتلر دارند اورا اطریشی میدانند واطریشی ها هم او را آلمانی. درحالیکه فاشیستهای معاصر هر دو کشور ادعای برعکس دارند فاشیستهای اطریشی هتلررا ازخود دانسته وفاشیست های آلمان وی را آلمانی الاصل میدانند. این مثال درمورد ببرک کارمل کاملاصدق میکند. پشتونیستها کارمل را مربوط تاجکها دانسته واورا سمبول نوکرمأبی و وطنفروشی معرفی نموده واز حفیظ الله امین بحیث یک شهید ویک قهرمان ملی درمطبوعات خویش یاد میکنند که گویا با زور وبازوی خود یکصدروز برافغانستان حکومت رانده وسپس درجنگ با قوای خارجی به شهادت رسیده است. پرچمیهای پشتون متمایل به او، وی را پشتون دانسته اما خصلتهای قبیله گرائی را در وجودش نفی میکنند.
ببرک کارمل وتنظیم های جهادی:
تا جایکه اسناد تاریخی نشان میدهد ببرک کارمل ازبنیاد گرایان مسلمان خصوصا وتنظیم های جهادی به طورعموم نفرت بی پایانی داشته اشت. او درزمان حاکمیت خویش تنظیم های جهادی را اشراربی فرهنگ و نیروهای تاریک تاریخ خطاب نموده وهیچ تفاوتی میان این گروه و آن گروه نزدش موجود نبود.. باری دکتور نجیب الله بحیث خلف او دریکی ازبیانیه هایش گفت: مخالفین مسلح ما باید بدانند که سلف من قبلا آنها را اشرار مینامید اما من آنها را (اپوزیسون) خطاب میکنم. این خود یک گام مثبت ایست برای رسیدن به یک پلورالیزم سیاسی. اما ببرک کارمل چنین پلورالیزم سیاسی را برسمیت نشناخته وبه خشک وتر مساویانه میتاخت. در زمان ببرک کارمل، بزرگ ترین حملات قوای شوروی درشمال افغانستان خصوصا ولایات پروان وکاپیسا تخار وبدخشان بطور وحشیانه ای شدت کسب کرد. ببرک کارمل سال شصت ودوی خورشیدی را سال نابودی کامل تمام اشرار بی فرهنگ ازسرتاسرافغانستان اعلام نموده ودرست درهمین سال برجسته ترین فرماندهان جمعیت اسلامی افغانستان در ولایات بلخ وهرات باستان چون استاد ذبیح الله خان و فرمانده صفی الله افضلی ترورگردیده وبه شهادت رسیدند. شهید احمدشاه مسعود که خود از چند حادثهء تروریستی در آن سال جان سالم بدر برده بود درپیام تعزیت که بمناسبت شهادت استاد ذبیح الله خان به دفتر جمعیت اسلامی فرستاد گفته است که “شهادت ذبیح الله خان ضایعه ای است که هرگز جبران نمیشود. با شهادت آن راد مرد باید بگویم که ده سال پلانهای عملیاتی ما علیه قوای شوروی به عقب افتید”. مضاف براینها حساس ترین شبکهء استخباراتی فرمانده مسعود درریاست کشف وزارت دفاع ازطرف عمال رژیم شناسائی وخنثی گردیده وافراد بلند پایهء چون شهید جنرال خلیل و شهید جنرال میرتاج الدین توسط روسها گرفتار واعدام گردیدند. این شهدای عزیز کسانی بودند که تجاوزقوای بیگانه را به وطن شان ننگ دانسته وخواستند برای زبده ترین، کار آزموده ترین وآگاه ترین فرمانده جهاد یعنی شهید مسعود خدمتی انجام داده ودین ملی و وطنی شانرا ادا کنند. ببرک کارمل بعدازدستگیری واعدام این عزیزان درجلسهء پلینوم کمیته مرکزی ازآن شهدای عزیز بعنوان خائین به حزب ودولت ومارهای جابجاشده درآستین یاد کرده که به عقیده وی به جزای عملشان رسیدند.
درجبهه مقابل نیزقضیه عین شکل بود بهترین کدرهای نظامی و وفادار به کارمل درهمان سال در ولایات شمال در برابر مجاهدین کشته شدند. جنرال امان الدین قوماندان گارنیزیون شابهء پنجشیر، خلیل خسرو، معاون سازمان جوانان وغیره را میتوان ازبرجسته ترین نمونه های تلفات کارملیها درشمال مثال آورد. درکمپهای آواره گان نفرت زاید الوصف ازببرک کارمل دربین فامیلهای مهاجرومجاهد بچشم میخورد. اشعار وترانه های جهادی آنروزگار که در آن کارمل بحیث فرزند ناخلف وطن توصیف شده عمق نفرت وانزجار مردم آواره وسرگردان کشوررا که بخاطرنجات جان شان، خانه وکاشانهء شانرا ترک کرده بودند دربرابر کارمل نشان میداد.
اما حالا قضیه ازچه قراراست؟
درسال 2001 میلادی بعدازحملهء امریکا به افغانستان درشهرفرانگفورت آلمان موازی با جلسهء بن، جلسهء برگذارشد که در آن رجال وشخصیتهای زیادی ازنقاط مختلف اروپا شرکت نموده بودند. ازجملهء مدعوین مشهور درآن جلسه میتوان از محترم پوهاند استاد محمدعثمان روستار تره کی سابق استاد دانشکدهء حقوق ومحترمه فاطمه گیلانی یاد کرد. سخنرانان جلسه که عمدتا به زبان پشتو صحبت میکردند بارهمهء بدبختیها ومصایب افغانستان را بدوش سه شخص گذاشتند : ببرک کارمل، احمدشاه مسعود، برهان الدین ربانی. درجلسهء مذکور تمام سخنرانان یکی پی دیگری ابرازعقیده نمودند که ببرک کارمل وشوروی فقط برای نابودی پشتونها کمربسته بودند جنگ وجهاد فقط درمناطق پشتون نشین افغانستان صورت گرفته وبه تعقیب آن برهان الدین ربانی درائتلاف جبل السراج بقدرت رسید وجنگ را علیه پشتونها آغازکرد وحالانیز به مدد امریکا میخواهد بقدرت باقی مانده وپشتونهارا تحت نام طالبان زیر ضربات قوای امریکائی نیست ونابود کند. بارهمهء این گناهان بدوش برهان الدین ربانی ومسعود وببرک کارمل میباشد. حال شما ازین مجمل، مفصلش را خود بخوانید.
حفیظ الله امین درنقش یک مجاهد:
میزگرد تلویزیونی که بمناسبت تهاجم شوروی درافغانستان دایرشده بود آقای زواک گفتگویی را با مهمانان هریک : محترم قاضی محمد امین وقاد، آقای فقیری وزیرداخلهء حفیظ الله امین، انجنیرخانمحمدیکی ازاعضای سابق حزب حکمتیار ویکی ازوکلای ولسی جرگهء فعلی وعبدالحمید مبارز درتلویزیون دولتی کابل به تاریخ ششم جدی سال 1388 خورشیدی انجام داد ازهرنگاه ، حایز اهمیت بود. آقای فقیری اصرار داشت که او و دار ودسته اش ازاولین قربانیان جهاد افغانستان دربرابر شورویها بشمارمیروند. زمانیکه این موضوع را آقای زواک ازجناب وقاد پرسید که آیا قربانی اینها ازنظرشما جهاد وشهادت حساب میشود جواب جناب قاضی صاحب خلاف همهء توقعات نه تنها که مثبت بود بلکه برصحت موضوع نیز اصرار می ورزید. ” ولی نه” چرا نه، قربانی اینها هم جهاد درراه خدا وآزادی وطن بحساب میرود. پس نتیجه اینکه: قومگرایان پشتون چه اخوانی وغیر اخوانی همه براین نظر متفق الرأی اند که حفیظ الله امین نخستین قربانی جهاد افغانستان شمرده شده وبرعکس این کارمل است که مهر خیانت به وطن واجنبی پرستی را درجبین داشت.
درحالیکه قضیه برعکس است . با آنچه که اکنون دراسناد کتبی وتصویری ملاحظه میشود حفیظ الله امین تا قبل ازاینکه اولین مرمی شوروی بسویش شلیک نشده به این باورنبود که شورویها قصد خیانت وخلع نمودن اورا ازقدرت دارند. داکتر ولایت خان سرطبیب شفاخانهء آنوقت چهارصدبستراز ولایت پکتیا دکتورمعالج حفیظ الله امین که برای شست وشوی معدهء وی بعدازتسمم غذائی به قصر تاج بیک دعوت شده بود میگوید: زمانیکه من به قصرتاج بیک رفتم وسیروم را تزریق نموده ومنتظربهوش آمدن امین بودیم. امین بعدازاینکه بهوش آمد مدتی بفکرفرو رفته وبا ما صحبتهای پراگنده مینمود درهمین حال یکی ازافراد امنیتی وارد اطاق شده وبه امین گفت که ما یکتعداد قراردادیهای مواد خوراکی را دستگیرکرده ایم تا ازآنها تحقیقات صورت گیرد. امین به طرف من نگاه کرد وبه پشتو گفت که داکترصب تاسو په دغه باره کی سه نظرلری یه؟ داکترصاحب شما درین باره چه نظردارید؟ من گفتم به نظرمن تحقیقات از آنها درست نیست زیرا مواد زهری هرقدرقوی هم باشد یا درسبزیجات ویاهم درموادیکه در دیگ انداخته میشود دربرابر حرارت دیگ ویاهم شستشو کاملا ازبین میرود. مواد زهری آنقدر قوت ندارد که بعداز طی نمودن اینقدر مراحل سالم گذشته وبه معده برسد هرچه است مواد بعدازمرحلهء طبخ به دیگها انداخته شده است.”
این خود میرساند درحالیکه آشپزها ازاتحاد شوروی بودند نه امین ونه هم افراد امنیتی وی چنین تصوری را داشتند که روسها پلان سرنگونی وی را دارند. امین بیشترازکارمل به دوستی خلقها میان شوروی وافغانستان پایبندی والتزام داشت وهیچ گونه احساس خطری ازناحیهء شورویها نمیکرد این چسان مرد ملی وقهرمان قومی بود که حتی بالای دوکانداران مظلوم وطن خود بی اعتبار بود اما بالای آشپزهای قوای مهاجم که وطنش را اشغال کرده بود اعتماد داشت. برای قومگرایان پشتونی خصوصا اخوانیها این هم مطرح نیست که اطلاق کلمهء مجاهد بالای اشخاص متقاضی داشتن ایمان وعقیدهء راسخ به خدا وشهادت در راه او به رضاو رغبت میباشد. به عبارت دیگر جهاد بدون ایمان ازنظراسلام کاملا مردود است وهیچ اجر وثوابی را مرتب نمیسازد. اگر بخواهیم میزان ایمان وعقیدهء حفیظ الله امین را ازنظر اسناد تاریخی به بررسی بگیریم کفایت میکند که فلم مستند دو روز پی درپی را یکبار جناب قاضی صاحب وقاد مشاهده نموده و استهزاء وتمسخر حفیظ الله امین را نسبت به (بسم الله الرحمن الرحیم) به چشم سرببیند. ویا اینکه جریان جرگهء قانون اساسی امین را که برای رفع خستگی عموم اشتراک کننده گان برای نمازگزاران هم پانزده دقیقه تفریح اعلان کرده است.
واقعا خیلی مضحک ودرعین حال رنج آور است که اگر بادیدن این صحنه های دلخراش واینهمه اسناد تاریخی بازهم وجدانها خفته باقی بمانند و یک مسلمان دعوتگری چون قاضی محمد امین وقاد در بازار مکاره گری وفریب وجدان وضمیر خودرا اینچنین رخیص و ارزان بمردم عرضه نموده و تاسطح یک پشتونیست قوم گرا سقوط کند. دیگر ازاشخاص مریض وعقده مندی مانند اسماعیل یون که در تحتانی ترین درجه مرداری وگنداب قومیت سقوط کرده است چه گله
شاه شجاع ثالث
درسال 2003 میلادی حامد کرزی اولین سفرش را به کشورهای اسکاندناوی ناروی وسوئد و دنمارک انجام داد. درشهر استوکهولم دریک کنفرانس مطبوعاتی محترم حامد کرزی وآقای یوران صدراعظم سوئد یک روزنامه نگار سوئدی بنام رولف ازجناب رئیس جمهور افغانستان پرسید: آقای رئیس جمهور! لطفا توضیح دهید که از دید خودتان فرق میان شما وببرک کارمل چیست؟ آقای کرزی که دست وپاچه شده بود به زبان انگلیسی گفت: “فرق زیاد موجود است اما اینجا وقت کافی برای تشریح دادن نیست. انشاء الله درسفر بعدی این سوال تانرا نه به انگلیسی بلکه به سوئدی خواهم داد”
در تلویزیون پیام افغان محترم قاضی محمد صادق هوتکی که درعین حال ریاست انجمن پناهنده گان افغان را درشهرلندن به عهده دارد یکی از تماس گیرنده گان دائمی آن تلویزیون که به لهجهء شیرین قندهاری صحبت میفرمایند روزی با ارائهء اسناد تاریخی خصوصا کتاب مجمع التواریخ افاغنه چنین فرمودند که: عشیره ای پوپل منشأ واساس پشتونی نداشته وپوپلزائیها اصلا مربوط فارسهای ایران بود که در زمان تسلط صفویه برقندهار، به اینجا اسکان داده شده اند
تا قبل از رسیدن حامد کرزی به قدرت، قومگرایان پشتونی، ببرک کارمل را نمونهء ازخیانت کاری اقلیت های قومی.درتبانی با قوای بیگانه میدانستند جراید مدافع ارزشهای قبیله ای تا قبل از رسیدن حامد کرزی با زور قوای امریکا همیشه بخود می بالیدند که گویا حاکمان پشتونی در طول تاریخ مستقلانه حکومت کرده و حتی شاه شجاع را نیز ازخود رانده ومنسوب بدیگران ساخته بودند.کتاب سقاوی دوم بازتاب دهنده همین دیدگاه وطرز تلقی گروه مذکورمیباشد. کتاب مذکور که درعصرحاکمیت طالبان به چاپ رسیده ازین بی خبربود که روزی یکی از پسران خان پوپلزائی سوار برهلیکوپتر امریکائی درمیدان هوائی بگرام به زمین نشسته واو به حیث شاه شجاع سومی قدرت را در دست میگیرد. چیزیکه خود آنها سالها بعدازاشغال افغانستان توسط شوروی سابق بدیگران طعنه میزدند. اما حالا تا جاییکه معلوم میشود دو راه بیش نزد این گروه وجود ندارد. یا اینکه مانند جناب محترم قاضی محمد صادق هوتکی ازبیخ وریشه منکر پشتون بودن کرزی و عشیره اش شوند یا اینکه به این حقیقت تن در دهند که حاکمان پشتونی بیشتر ازحاکمان دیگر اقوام برای خود پشتونها مضرتر و به بیگانه ها مزدور تر میباشند. ودرین هیچ استثنای وجود ندارد که حاکم مذکور نکتائی پوش باشد یا عمامه به سر ویاهم چپن پوش.
منبع کابل پرس
5 آوريل 2010, 19:11, بوسيلهى jalalabady
به همه سلام،
اولا نمی شود کارغل را به جنبش چپ در کشور قلمداد نمود.
وی نماینده سیوسیال امپریالیزم شوروی وقت در افغانستان بود.
ببرک کارغل با بی بی راتب زاد در طول حیات خود روابط نامشروع داشت که از دید چپ این روابط لکه ننک و شرم در پیشانی گروه بدنام پرچم الی اکنون نمایان است.
از نام خاندان محمودی استفاده غیر مشروع جواز نیست و این شیوه مردانه پنداشته نمی شود.
برادر عبدالرحمن محمودی تا اخرین رمق حیات خود علیه ببرک خاین و تجاوز قرار داشت دوستان می توان به زنده گی نامه هادی محمودی مراجعه نمایند.
این نوکر روسها مسول قتل دو ملیون افغان بی گناه است .
گرزوه بدنام پرچم که در مقابل روسها از همه چیز خود دریغ نکردند و وطن را به ویرانه مبدل ساختند کجاه ان به چپ می ماند؟
روابط خاندان کارمل با فحشاه از هیچ کس پوشیده نیست
شما از روابط این دزد بی کفن با اناهتیا بی بی
از روابط دختر اناهتیا پلوشه بی بی که خانم برادر کارمل <محمود بریالی با برهان غیاث و بعدا با نیاز محمد مومند که این هر دو توسط پلوشه از جریان دیگر سیاسی به گروه پرچم جذب شده بودند البته با روابط نامشروع با این دو تن در ابتدا تامین شده و بعدا به گروه پرچم جذب شده بودند که مومند بعدا راه خود را از پرچم جدا کرد.
ایا این قصه چپ افغانستان است؟
دستور گروه پرچم نیز همین بود که جوانان را با روابط نامشروع جذب می کردند.
اگر این جریان چپ باشد نالعت به چپ.
ببرک کارغل پسر جنرال حسین که نیکه ان از کشمیر توسط دربار و ساعت تیری و هوس رانی از کشمیر به کابل نقل مکان داده شده بود و بعدا به جنرال حیسن تذکره پشتون داده می شود.
کارغل خاندانی در خدمت دربار و خدمت هوسی رانی انها قرار داشتند.
که بعدا همه و همه اعضای پرچم از این قماش مردم از اب بر امدند
به گفته مشاورین روسی این یاوه سرا بدون از شراب خوری و زنا با انا هتیا راتب زاد دیگر کاری نداشت.
شوهر راتب زاد اکرام الدین در جلال اباد در تنهایی زندگی داشت و وی حکایت از بی ناموسی کارمل می کرد.
این گروه بی خرد نماینده فحشاه در افغانستان است نی از چپ.
5 آوريل 2010, 20:51, بوسيلهى khan
جلال ابدی ماوویسته دون .
دشنامنامه تان تفکر قبیلوی تان را بر ملا میکند تا چپی بودن و ماوویست بودن تان را مثل خلقی ها که
( قبیلوی چپی ) بودند شما هم (قبیلوی ماوویست ) هستید چون همه باسوادان قبیله دشنام و پوچ زبانی تهمت دروغ اغاز وانجام گفتارتان میباشد .
ابتدا به رهبر روا تان باید اشاره کرد بخاطر ارتباطات نامشروع اش از جانب اقاربش در کویته پاکستان بقتل رسید..
چون قبیله گرایان اطرافی جناح خلق به یک جامعه مرد سالار پابند و بزن ومقام ان ارزشی قایل نبودند و از سوی دیگر در تبلیغات و بد نام سازی برعلیه پرچم مثل خودت از دشنام پوچ زبانی افترا .. نامردانه بجای تبلیغات سیاسی به دشمنی شخصی روی میاوردند انان این نسبت نادرست را بین کارمل ..اناهیتا شایع کردند(خصوصا که داکتر صاحب اناهیتا بنابر فعالیت های سیاسی اش از شوهر اش جدا شده بود ) و تا حال از ان استفاده سیاسی میکنند از همین تبلیغات نامردانه و زن ستیزی خلقی ها …… اخوانی ها ی قبیلویی شان نیز استفاده تبلیغاتی کرده اند بر عکس جناح خلق در جناح پرچم زنان عضویت داشتند و بخش زنان ان فعال بود این هم برای خلقی هائ سور حسادت بر انگیز بود …
نبشته بالا یک فیصد هم برکله پوچ جناب تان اثر گذار نبوده از دید قبیلوی مسایل احزاب و افراد را نگاه میکنید اختلافات سیاسی و عقیدتی را به دشمنی شخصی و قومی و سمتی میکشانید تا جایکه نامردانه فامیل پدر و پدر کلان مخالف عقیده تان مر حوم کارمل صاحب را هم به صحنه یی های شهر تان مقایسه مینماید……. رانی دربار …. از فلان جا ها اورده شده بودند ..
در حالیکه انعده کسانیکه از بارکزی های قندهار و صحنه های جلال اباد .. ومردم هندوستان مخصوص در بار های شراب و کباب محمد زایی ها اورده شده بودند به خرابات کابل جابجا گردیده بودند نه جا های دیگر …..
تاکید شما بر دونکته است اول اینکه فامیل کارمل صاحب را ناقل هندی جلوه بدهد دوم اینکه نسبت های……………..به پیشانی شان بزنید .
ولی دهان و زبان تان در برابر ده ها و صد ها ناقل اوغان پاکستان وهندوستان از جمله پدر کلان فرهاد دریا که از تیرا صوبه سرحد و اینک از سرمایه داران و زمینداران بزرگ شمال … به شمال و سایر نقاط وطن ما اورده شده بودند باز نمی شود ……………..خوب هر چه نباشد اوغان قبیله هستید نمیشود از قانون قبیله سر کشی کرد ولو که ماوویست باشید یا اخوانی باز هم یک تفاوت موجود است ….اوغان ماوویست استید ….
در باره شراب خوردن ها ونصوار انداختن ها ,اتن کردن ها, خود و دخترا ن رهبران خلقی ها در کابل و جلال اباد و کندهار وسراسر اوغانستان چیزی نمی گوید.
در قندهار کسی بنام انجنیر ظریف والی بود چند گروپی از دختران زیبا روی را با تنبان سبز و پراهن های سرخ از جمله نغمه جان را ……درست کرده بود که مجالس خوشی و شراب خوری شانرا گرم تر میساخت و نمیه های شب انان را در عالم مستی نزدیک دروازه خانه های شان رها میکردند……….. در این باره نیز کم تر تخیل میفر مایید .
دختر اناهیتا راتب زاد چندین سال فلج بود از رابطه که گویابا ….. …. سخن بمیان اورده یی تبلغ خصمانه بیش نبوده پسر داکتر صاحب اناهیتا به اسم کنشکا استاد پلتنخیک کابل مثل خواهر اش مودب خوش اخلاق و چون اب دریا پاک ……………..که با عف عف کردن های … مردار نمیشوند .
6 آوريل 2010, 04:53, بوسيلهى yasmin
محترم جلال آبادی ! بخوانش گرفتن کامنت شما بی نهایت غمگین وپریشان حالم ساخت . لجن پراکنی ، تهمت بستن وتعرض بحریم خصوصی ای هیچ انسانی معقول وتوجیه پذیرنبوده وواردنمودن آن درساحه گفتمان فرهنگی خجالت آور وزننده است . شایده در رابطه به محترمه اناهیتا راتب زاد بحیث یک شخصیت مبرز سیاسی واجتماعی ؛ ویکی ازچهره های درخشان مبارزات ضدارتجاعی درتاریخ کشورما ! نقد وایراد فراوانی داشت ، ولی یاوه نویسی وبستن تهمت های ناروای اخلاقی به ایشان بیشتربی مایه گی سیاسی- ادبی وضعف شخصیتی نویسنده را به نمایش میگذارد . گمان نبریدکه متآثرازعلایق وجهتگیری سیاسی ازایشان دفاع مینمایم! بلکه موضع گیری دربرابر حرکتهای ناسالم ومغرضانه را وظیفه خودمیدانم . شاید لازم به یاد آوری نباشد اینکه ؛ نه تنها باخانم راتب زاد ومحترمه دختر ایشان ( خانم زنده یاد بریالی ) هیچگونه علایق سیاسی – تشکیلاتی ندارم ، که شدیدآ درتقابل باجریان مورد قبول آنان قرار داشته ام ! سخن راست اما اینست که درکورراه های ظلمت وحاکمیت سیاه ارتجاع که زن ستیزی وتجدد گریزی بخشی ازفلسفه وجودی آنرا میسازد ، مقام وجایگاه والای راتب زاد سوگمندانه خالی به نظرمیآید.
6 آوريل 2010, 17:33, بوسيلهى jalalabady
به همه سلام،
محترم Yasmin
شما درست فرموده اید، و من موافق به توصیه شما بوده و تشکر می کنم، لطف نموده نقل قول که محترم بابر نموده انرا مطالعه نماید.
اخر باید گفت، و تا جای که این نامردان در عذر و زاری در شرایط کنونی در افغانستان قرار دارند، پرچمی های نوکرمنش و سراپاه فاسد که در داخل افغانستان مانده اند انها توبه می کنند و خجالت می کشند انها که کار برای امپریالزم روسها کرده اند و تقاعد خود را اکنون از غرب دریافت می دارند غافل از اینکه در انجا انها رهایی پیدا کرده اند باز هم از چرندگویی بی شرمانه خود صرف نظر نکرده اند.
این نوکران بی خرد و مزدوران چاپلوس در گنداب بوی ناک پرچم خود را می شمارند و از عوض اینکه توبه کنند و از مردم عفوه بخواهند بهتر است هر چند مردم ما هر و هر گز این حرام زاده گان را عفوه نخواهد کرد.
من به این گند هیچ نوع خصومت شخصی ندارم هر چی است برای ملت و مردم خود انجام می دهند این جنایتکاران به ادب و فرهنگ اشنا نستند.
چیزی که گفته ام همه و همه واقعیت دارد.
6 آوريل 2010, 18:35, بوسيلهى مزاری
خان جلال ابادی خان ! بسیار معذرت میخواهم ، شما سر پیاز ، کون پیاز ، کجای پیاز هستید که از نام مردم دارید واویلا سرداده اید ؟ سگ کارمل نسبت به تره کی ، امین و دیگر شوونیستان قبیله شرف داشت . بگذارید مردم را که خود فیصله خواهند نمود ، مربوط به ماویستان و شونیستان نمی شود که بفرمایش شان یکی از دیگری معذرت بخواهد !! به همان وظیفۀ اصلی خود که اکادمی علوم است ادامه بدهید به شما مربوط نیست که از نام مردم گپ بزنید !
به خان بابز خان هم توصیه نمائید که کتاب نوشته شده توسط روسها را معیار حقیقت ها نداند و با نقل قول نمودن چند سطر تاریخ مسخ شده توسط یک مرتجع روسی وقت ما را به خواندن آن به هدر ندهد ! حقیقت نگر باشید اگر توانایی آنرا دارید !
6 آوريل 2010, 18:50, بوسيلهى jalalabady
به همه سلام
به مزاری
کجاه شد ان هموطن چلو شناس
که این مزاری را چلو خطاب نموده بود
7 آوريل 2010, 03:06, بوسيلهى مزاری
ماه هاست بگیل شده ، پیش قوم خود یا شینوار رفته یا باجور ، یا شاید مصروف جوجه کشی باشد !
8 آوريل 2010, 10:26, بوسيلهى گوربز خان “عطاخیل “
.
دوستان عزیز!
اجازه دهید قبل ازهرچیزدیگر ازهموطن عزیزیکه مرا بخاطر اصلاح نام محترم خلیل زمر اصلاح کرد ابراز جهان سپاس وامتنان نمایم . خدمت شان عرض کنم که آری هدف بنده درمقالهء بالا همانا خلیل زمر است نه خلیل لمر.
به هموطن نازنین محترم بصیر بینا یا هم خالی بینا که بنده را بخاطراینکه پرچمی های زیادی در زمان حفیظ الله امین کشته شده اند وتعدادشان به ده ها هزار نفر میرسد مورد انتقاد قرار داده اند.عرض من حضورشان این است که خوب میشد اگر ازهمان ده هزار نفر فقط یکنفررا بحیث مثال یاد آور میشدند. اما این حقیر هرگز اصرار ندارد که قطعا در زمان امین پرچمی ها کشته نشده اند حاشا وکلا هرکسی که بخاطریک آرمان ویک فکر، مظلومانه کشته شده باشد انکار ورزیدن ازان با وجدان بشری منافات دارد. اما طوریکه درمقاله عرض کردم پسر مرحوم شاه پور احمدزی چنین نقل قولی را ازمقامات اگسای وقت نموده است وبنده نیز تاجایکه حافظه ام کارکرد کسی را بحیث شهدای شاخهء پرچم ، در زمان امین سراغ نکردم شاید اشتباه کرده باشم اما اعتراف به بی خبری بهتراست ازاینکه هردو پارا دریک موزه کنم که خدا یک خداست اصلا پرچمی درزمان امین کشته نشده این بنظرمن جهل مرکب است.
نکتهء دیگریکه دوستان ازقول جنرال روسی درسایت کابل پرس نقل کرده اند ممکن است درست باشد که جنرال موصوف با کارمل یکجا مشروب خورده باشد ویاهم نخورده باشد اما آنچه را که هموطن عزیز به اسم “خان” اشاره کرده اند عقلانی به نظرمیرسد. یعنی اینکه ممکن است که جنرال موصوف نظرمساعدی نسبت به کارمل نداشته باشد. واین حقیقت مسلم است که در ارتش شوروی سابق فقط خلقی ها مورد حمایت صاحبمنصبان عالی رتبه قرار د اشتند واما در” کا گی بی” محبوبیت پرچمیها برخلقی ها چربی میکرد. لذا امکان مبالغه وحتی دروغ در داستان مذکور موجود است. اما این موضوع هرگز به این معنی نیست که کارمل مشروب نمیخورد ویا به جنرالان وصاحبمنصبان شوروی جام شراب را تعارف نمیکرد. اما به این شیوه داستانسرائی به نظرمن خیلی مبالغه آمیزمیرسد. به دلایل زیر: اول آن صاحبمنصب هرکی بود درگوشش ازطرف مقامات کرمیلین این آذان داده شده بود که کارمل رئیس جمهور ومنشی عمومی حزب است درست مانند اندری پوف ویا برژنف. ازنظر انضباط عسکری کسیکه درگوشش چنین آذان داده شده باشد که دربرابر رئیس جمهور ولو دست نشانده چه نوع برخورد بنمایند آنها هرگز درچنان نظام دکتارتوریکه از راس تا ذیل آن توسط یک حزب اداره میشود چنین جرأت را درمقابل آن فرد نمیکنند. اگر جامی هم ازطرف کارمل به وی تعارف شده باشد شوروی ها درمقابل چنین تعارفی اصلا مقاومت نداشتند. زیرا درفرهنگ روس، شراب وزن جایگاه خاص دارد وعاجل آنرا می پذیرفتند. ازجانب دیگر چنان تصورمیشود که این داستان کم وزیاد درترجمهء آن نیز دستکاری شده است. بناء بمشکل میتوانم به چنین داستانی باورکنم.
دررابطه با روابط نامشروع ویا مشروع خانم اناهیتا راتب زاد نظربنده این است که: ازآنجایکه اصطلاحات چون: فحشا روابط نامشروع وغیره جزو ادبیات مارکسیستی ویا مائوویستی نیست نویسندهء آن باید بداند که ایشان صرف دشنام زده اند وآنهم دشنامی به عقیدهء خودشان ارتجاعی ومردسالارانه نه اینکه حریف را نقد علمی نموده باشند.
مائو اولین کسی دربین رهبران جهان است که در اولین ملاقاتش با رئیس جمهور امریکا این تعارف را به رئیس جمهور امریکا کرده وپیشنهاد نموده بود شما هرقدر زن کار داشته باشید ما برای تان میتوانیم بحیث نیروی مولده جامعه به شما بفرستیم امارئیس جمهور امریکا ایزنهاور گفته بود ما درین باره فکر خواهیم کرد. بناء کسیکه از آدرس جریان مائوویستی چنین ادعای را علیه رقبای خود میکند باید درمائوویست بودن خود تجدید نظرکند. اناهیتا راتب زاد همان چیزی را برای زنان افغانستان میخواست که امروز دختری بنام ملالی جویا همان غوغا را دررسانه ها سرداده است. سازمان راوا همان فعان وناله را سرداده است مبارزه علیه مردسالاری، ازبین بردن همهء انواع واشکال ظلم وتبعیض علیه زن. چیزیکه راوایی ها رایت آنرا امروزبلند کرده اند راتب زاد آنرا شصت سال قبل بلند کرده بود . خانم مینا بنیانگذار سازمان راوا درزمان حیاتش چندین بار به چین سفرکرده ودرفرانسه درکنگره احزاب سوسیالیست اشتراک نموده وامثال اینها پس فرق بین دوفرد یا دوگروه یا دوجریانیکه یک شعار واحد را یکی ازموضع شوروی وقت دیگری ازموضع چین ویا احزاب سوسیالیست اروپا بلند کند درچیست ؟اناهیتا راتب زاد همین شعار روائی های امروزی ویا ملالی جویا های امروزی را درسالهای 40 و50 میلادی با قبول هزاران مشکلات وموانع بلند کرده بود. پس اگر اناهیتا راتب زاد روابط نامشروع با کارمل داشته واین روابط ازنظر منتقد محترم به نام جلال آبادی ننگ پنداشته میشود پس سفرهای ملالی جویا وشبها را درهوتل های اروپا گذرانیدن نیزباید ننک پنداشته شود. باید روابط محترمه داکترعزیزه عزیزی وفهیمه گیهج با حفیظ الله امین نیز ننگ پنداشته شود. روابط محترمه نغمه با محترم سید محمد گلاب زوی نیز ننگ پنداشته شود حراج نمودن دختران افغان توسط سازمان راوا به صاحبمنصان اردوی پاکستان باید ننگ پنداشته شود. بنده به هیچ صورت تاکید برصحت ادعاهای خودم ندارم اما اگرکسی بدون سند چنان اتهامی را به کسی وارد میکند باید درموارد مشابه نیز همان قضاوت رابکند. اگر محترم جلال آبادی صاحب ازموضع اسلام وقرآن وعنعنات افغانی دررد ادعاهای من سند طلب میشود پس سند روابط نامشروع خانم اناهیتا با کارمل را ازکجا بدست آورده اند که این چنین بی خریطه فیر نموده اند؟. آیا این بدان معنی نیست که دریک قضیهء واحد، دو نفر مجرم گرفتارشود به یکی برائت داده شود وبه دیگری جزا داده شود؟ این کدام قانون است؟ قانون جنگل ویا قانون انسان متمدن امروزی؟ اگرمطابق به عقیدهء جنابعالی، کارمل واناهیتا دیروز باهم روابط نامشروع داشتند واین مایهء ننگ آنها بوده روابط نامشروع افراد دیگر را درحال حاضر چرا مایهء ننگ خویش نمیشمارند که اینچنین سینه چاک ازراوا وراویی ها بدفاع می پردازند؟ مگر خانم ملالی جویا فرشتهء آسمانی است که درسفرهای اروپائیسش بدون شوهر وبرادر وپدر شبها را درهوتل ها میگذراند باهزاران مرد کمونست مشرب کرد، عراقی وایرانی واسپانیوی حشر ونشر دارد آیا هیچ روابط مشروع یا نامشروع بین طرفین ایجاد نمیشود؟ درینجا بدنست که خاطرهء خویش را ازیک مصاحبهء تلویزیونی محترمه ملالی جویا نیز بیان دارم. در تلویزیون امریکائی عمر خطاب هنگامیکه ازملالی جویا پرسان شد که آیا مسلمان هستی یانه؟ جواب ایشان این بود “اگر مه می فهمیدم که این قسم سوالهاره ازمه میکنین مه هیچ حاضرنمیشدم” امیدوارم جناب عالی درموارد که خدمت ایشان عرض کردم جواب ارائه بفرمایند. والسلام علی من اتبع الهدی
6 آوريل 2010, 07:33, بوسيلهى Bina
عطاخيل عزيز نوشته بيطرفانه ,منصفانه بى غرضانه تانرا خواندم. راستى بعضى نكات را براى خود نو يافتم كه تا هال نشنيده بودم برايم خيلى جالب بود وهم از نوشته هاى قبلى شما ميدانم كه همه كفته هاى شما با اسناد وشواهد اسطوار است.يك مطلب را خدمت تان عرض كنم كه شما نوشته ايد برجمى ها از مسونيت حزبى بر خورداربود و روسها از انها دفاع ميكرد ,دقيق نيست.روسها به همراى خلقى ها بيرحمانه بهترين و برجسته ترين طرفداران كارمل راكه تعداد شان كم و بيش ده هزار نفر ميرسيد بعد ضرب و شط وحشيانه به قتل رسانيدند و روسها هم درصحنه حضور داشتند انها هم اين قتال تاييد ميكردند.اينجاست كه روسها مورد اعتماد صددرصده امين قراركرفته بودند.البته اعتماد به يك اساس ميشود…
من برجمى نيستم از بعضى برجمى ها هم خوشم نمايد ولى كارمل يك شخص خوب بود.من از داخل شان خبرندارم ولى اينفدر ميدانم كه كارمل قوم برست قبيله برست و خاين نبود.ببينيد هزاره صدراعظم بود او دركار خود صلاحيت عام وتام داشت به هزارها بروزه را به كار انداخته بود.درزمان او خيلى بيشرفت سريع بود باوصف جنك شديد همه سيربودند.درزمان كارمل قبيله برستى سخت محكوم ميشد به اين اساس سليمان لايق كه فاشيست قبيله بود مانند جن دربوتل و سران بسته بود و قتيكه كارمل نبود ان جن از بوتل برامد و با اجنه هاى ديكر خود بيوست.من درزندان با خيلى نمايندكان احزاب اشنا شدم ولى طرفداران كارمل خيلى انسانهاى خوب بودند.براى شخص من اين مهم بود كه با امدن كارمل ما از زندان ازاد شديم.هرلحظه امكان داشت كه توسط ان شبشى هاى زن فروش خوستى و بكتيوال كشته شويم مانند صدها هزارتاى ديكر.برادران شعله يي ما همه جاسوسان امين شده بودند برعله برجمى ها جاسوسى ميكردند و ميكفتند كه ما حريف سياسى خودرا از صحنه خارج ميسازيم.راستى يك عده به جريانها جب روى اورده بودند بخاطريكه اخوانى جيزى ميكفت كه بيش سك دربين نان بمانى قبولش نميكرد.انها از ايند ه يك رزيم طالبى ترسيم ميكردند كه بعضى به رسم اعطراض به جريانهاى جب رومياوردند.راست او شخصيكه برعليه وحدت دوجناه احتجاج كرده بود داكتر خليل زمر بود. بادرودهاى فراوان برروان ان رادمرد بزرك ببرك كار مل.بصير بينا
6 آوريل 2010, 18:56, بوسيلهى مزاری
بصیر جان عزیز سلام ها تقدیم است ! با تائید پیام شما ، یک خواهش نهایت دوستانه دارم که بعد این پیام کوشش کنید اشتباهات نوشتاری تان را در آینده تکرار نکنید مانند هال ( حال ) ، اسطوار ( استوار ) ، مسونیت ( مصونیت ) ، اعطراض ( اعتراض ) ، جناه ( جناح ) ، همسال ( امثال ) ، هتی ( حتی ) .
دوست عزیز بصیر جان ! این خان های دوسره تصمیم دارند از شکمبه گوشت بسازند ، تشویش نکنید خاک خشک بدیوار نمی چسپد . شاد ، پیروز و صحتمند باشید ! دوست شما مزاری .
6 آوريل 2010, 07:49, بوسيلهى بابر
قسمتی ازسخنان یک جنرال شوروی در مورد بوریس کارلویچ( کارملوف)
” در پشت پرده های جنگ افغانستان “
نویسنده : الکساندر مایوروف، درسال های (1980-1981) مستشار اعلی نظامی شوروی در افغانستان بود.
الـکسـانـدر مـایوروف :
” سکلوف گفت : وضع بسیار خراب است. فردا ساعت چند با بـوریـس کارلویـچ ( اسمی که جنرال های شوروی ببرک کارمل را به آن یاد میکردند) دیدار داریم ؟… ببرک از تۀ دل به ما خوش آمدید گفت . رفیع وزیر دفاع ویک آدم قد پست، بی مو ، وپریده رنگ … که به آسیایی ها نمی ماند ، (یعنی شوروی بود ) در کنار او ایستاده بود. من با حیرت به او نگریستم واز خود پرسیدم: این دیگر کیست ؟…هنگام ترک قصر با بیقراری از اخرومییف پرسیدم :این دیگر کیست ؟
.. xرفیق ( ایکس )
رفیق ( ایکس ) ؟
دگروال اوسادچی کارمند ک جی بی.
اوهمیشه با ببرک است. با او محـتاط باش. هرکاری که ما کنیم، هر توصیه یی که به ببرک نمایم، این شیطان همه را ضرب صفر میکند… وبخاطر داشته باش که پیوسته با اندروپف به عنوان مهره ی مورد اعتماد مطلق او ارتباط دارد.
نا آرامی ناخوشایندی در درونم به جوش وخروش آغاز کرد . ”
*******
درپشـت پرده های جنگ افغانسـتان
من به عنوان مستشار اعلی نظامی چندین بار به قصر آمده بودم. دراین جانشست های بیروی سیاسی برگذار میشد که مرا اکثرآ برای اشتراک درکار ان دعوت میکردند.
من هـم دل نا دل برای آنکه بیبینم ، بـشـنوم و بدانـم که چـه میکنند ،به آن اشـتراک میکردم.
ببرک کارمل در قصر چنـد دفتر داشت. او جای کار خود را پیوسته عوض میکرد. شاید دلیل این کارتدابیر امنیتی بود . در واقع هرکسی دیگری به جای ببرک میبود همین کار را میکرد . پایان دردناک زندگی امین از یاد کارمل نرفته بود. در دم دروازۀ ورودی قصر یاور ببرک کارمل در یونیفورم دگروالی به پیشوازم آمد . او کمی روسی بلد بود در هر طبقۀ قصر چهار تن از کوماندوهای افغان ودرپیچ دهلیز دومحافظ مخصوص شوروی ایستاده بودند . در دفتر کارمل موبل قدیمی از چوب بلوط گذاشته شده بود . نظرم به پردۀ لغزید که میزکار را از محل تفریح جدا میکرد وطوری به نظرم آمد که آهسـته تکان خورد رفیق ایکس مثل اینکه متوجه سئو ظن من گردید
ببرک با بلند کردن دستهای لرزانش به سرعت به سویم نزدیک شد و به شکل غیر منتظره مرا در آغوش گرفت و گریه سر داد . اشک هایش سرازیر شدند:
رفیق شوروی …رفیق شورو ی …و به گریه ادامه داد . این بار رفیق ایکس کاملاً متوجه نگریستن غیر عادی من به سوی پرده شد و من از گوشه چشم باز هم به سو ی آن نگریستم و پرده سر از نو تکان خورد.
رییس دولت به گریه ونالش ادامه میداد :…شوروی …شوروی …تاواریش ( رفیق) …
رو به من گفت : او به سوگ تراژدی مزارشریف وقندهار نشسته است وخیلی اندوهگین است رفیق ایکس
ببرک روی خود را دور داد و به سرعت از روی میز شیشۀ ودکای سیمرنفسکی ، را گرفت وبا شتاب آنرا در سه جام بلورین ریخت ،وبا چشمان اشکبار و گریان رو به من گفت :شوروی …تاواریش …وجام را بسوی من پیش کرد . بفرمایید بفرمایید
حتی بفکرم هم خطور نمیکرد که روزی شاهد چنین صحنۀ شـرمآوری باشم . امروز پس از گذشت سالها باخواندن این نوشته ها باید خندید .مگر در آن لحظه ، مسله – مسلۀ بس جدی بود. با تمام قاطعیت وبا آنکه میدانستم دست به ریسکی میزنم، با جدیت و صدای رسا به رفیق ایکس گفتم:
: به دقت هر کلمۀ مرا ترجمه کن. من مسؤولیت تمام آنچه را که میگویم به گردن میگیرم من ، دگرجنرال مایوروف ،مستشار اعلی نظامی در جمهوری دموکراتیک افغانستان، شما ببرک کارمل را از نوشیدن ودکا منع میکنم وبر آن اصرار دارم که شما همین اکنون دست از این کار بر دارید رنگ رفیق ایکس سفید پرید ، گویا سر جایش میخکوب شده باشد . باز هم تکرار کردم ، دستور میدهم بیدرنگ ترجمه کن ! هنوز هم خاموش ایستاده بود مثل اینکه زبانش بسته شده بود .آنگاه به آواز بلند تر تکرار کردم : ترجمه کن و الی همین حالا همه چیز را به رفیق آندروپوف گزارش میدهم. در حالیکه رفیق ایکس شروع به زیر لب گفتن میکرد ، حالا دیگر برایم روشن شده بود- کدام حس ششم به گوشم زمزمه میکرد که درعقب پرده اناهیتا پنهان است.
ببرک نشست و زمزمه کرد : شوروی …شوروی … به رفیق ایکس دستور دادم : حالا یک چای تلخ آماده کن ! هنگامیکه اوخارج شد ، ببرک با چشم های معذرت طلبانه به چشمانم نگاه کرد وبا صدای لرزان گفت : سپا سیبا …پوژالیستا …سپاسیبا( تشکر تشکر….خواهش میکنم ….. تشکر تشکر..) … وبار دیگر با دستهای لرزان جام ودکا را بدست گرفت . با صدای بلند فریاد زدم : نـه !
بلی …بلی …تشکر …. نه… !
رفیق ایکس با پتنوس چای وارد شـد.
با خود گفتم : خدایا شکر ….
دیگر بر اوضاع حاکمیت کامل داشتم . باید ببرک را میفشردم ودر آن لحظه از حالت نشه درمی آوردم .او خشمگین بود مگر به رفیق ایکس ستور دادم بار دیگر گفته های مرا بدقت ترجمه نماید ومراقب هر کلمه باشد که معنای آن به رییس دولت برسد: رفیق منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دیموکراتیک خلق افغانستان، رییس شورای انقلابی جمهوری افغانستان ! شما میدانید که در تمام ولایات جنگ روان است .کشور در آتش جنگ میسوزد. هزاران عسکر افغان وشوروی کشته و زخمی میشوند. رفیق ایکس … ترجمه میکرد، ببرک هم سرش را بالا وپایین می آورد وبه ناله ادامه میداد شوروی …شوروی …تشکر …تشکر
آنگاه به سان چکش ساعت دیواری بر او که هنوز هم گرم بود با صدای رسا داد زدم : وشما این جا دو هفته میشود با رفیق اوسادچی ( رفیق ایکس) شراب مینوشید و هیچکس را هم به حضور نمی پذیرید.
!… و روبه رفیق ایکس ترجمه کن
، پاهایش میلرزید ……لب های رفیق ایکس هم کبود شده بود ببرک از جا بلند شد …. کبود شده بود . دستهایش آغاز به لرزیدن
روبه او گفتم : دقیق کلمه به کلمه ترجمه کن ! هر گاه ببرک کارمل دست از بد مستی برندارد. من بیدرنگ در این باره به رفیق اندروپف و رفیق اوسـتیـنـف گزارش میدهم واین گزارش به لیونید بریژنف خواهد رسید.
سپس رفیق ایکس را مخاطب ساخته گفتم:
گوش کن به تو میگویم. بدان که تو نیز از اینجا پرواز خواهی کرد وروشن نیست کجا به زمین پائین خواهی شد ….. ببرک سرا پا گوش بود وخاموش. شاید درک کرده بود که حرف به جای باریکی رسیده است. در حالی که به مشکل از چوکی بلند میشد ، به من نزدیک شد. در چشمهایش اشک گره خورده بود
شوروی … شوروی سپاسگذارم، ممنونم …وبار دیگر مرا در آغوش گرفت واندکی آرام شد . چیزی به اوسادچی گفت . اوسادچی ترجمه کرد:
او میپرسد که چه باید کرد؟ او حاضر است به خاطر انقلاب آوریل دست به هر کاری بزند …زندگی خود را در راه آن فدا کند … هر آنچه را که رفیق بریژنف، رفیق اندروپف و رفیق گرومیکو به او توصیه میکنند ، انجام میدهد …… .
من به اوسادچی باز هم دستور دادم: ترجمه کن!او فردا درتلویزیون سخنرانی کند. دربارۀ اوضاع کشور، دربارۀ کامیابی های درجنگ مسلحانه با دشمنان، به خاطر دفاع از دستآوردهای انقلابی سخن گوید، در بارۀ دوستی به اتحاد شوروی واردوی آن….. . رفیق ببرک – سیاستمدار مجربی است ،انقلابی است .اندیشه پرداز( تیوریسن ) است که با دانش انقلابی آشنایی عمیق دارد. مارکسیست لنینیست است. میداند که برای هم وطنانش در بارۀ چه وچگونه حرف بزند .
چهرۀ کارمل شگفتن گرفت وروشنتر شد. چه کسی از ستایش خوشش نمی آید. دوم ومهمترین مساله : باید به میان عساکر بروید وبا قومندانان اردو ، با رهبران قبایل و والایان ملاقات کنید. پیشنهاد میکنم چنین ملاقاتی را در جلال آباد سازماندهی کنیم وضع را در آنجا عادی میسازیم. پس از7-8 روز میتوان آنجا پرواز کرد ،اوموافق است ؟
مگر ببرک به یاوه سرایی ادامه میداد: سپاسگذارم ….سپاسگذارم…وچیزی هم به دری گفت ……. رقیق ایکس ترجمه کرد : اوبه هر آنچه که شما پیشنهاد کردید ،موافق است. همه را انجام میدهد . بخاطر دفاع از انقلاب اپریل وتحکیم دوستی با اتحادشوروی …..
با ببرک روبوسی کردم : رفیق منشی عمومی ، از شما بخاطر دیدارسپـاسـگزارم…وبیرون شدم . ****** من از آدم های احمق ،هرزه و« دریا نوش » بدم می آید .در اینجا همه خصایل در یک آدم جمع شده بود واین آدم پـیـشوای حـزب وریس دولـت بود ، از قصر با وضع جانکاهی برامدم . چه صحنۀ ناگواری مگر چه میتوانستم بکنم .
برای انکه کمی به خود بیایم با برونینسکی و کارپف به مر کز قومندانی لشکر پیاده نزد جنرال خلیل رفتیم که در چهل کیلومتری جنوب کابل در تپه ها سر گرم نبرد بود … در استانۀ باز گشت به کابل جنرال خلیل به گونۀ ضمنی گفت: کارمل خود را در دریای شراب غرق میکند.
احساس کردم که رفیق افغانی از مریضی رهبر ! آگاه است . روز دیگر به جنرال چرمنیخ وجنرال کارپف به تفصیل در بارۀ دیدار با ببرک کارمل روشنی انداختم
چرمینخ گفت: بیهوده وقت خود را به این اسـپ به هـدر میدهیم . دیر یا زود ، در راه لازم خواهد افتاد اورا تعویض کنیم ،چه بیجا ما او را نگهداشته ایم …..
چرمینخ حتی در آ ن هنگام در امکانات بالقوۀ ببرک در سیمای رهبر حزب ورییس دولت باور نداشت
6 آوريل 2010, 07:50, بوسيلهى بابر
ما سر گرم بررسی وضع در جلال آباد بودیم در آن شهر نشست رهبران نظامی – سیاسی را بر گزار کنیم که درسراسردورۀزمامداری کارمل نظیر نداشت . باید به آنجا پرواز میکردیم .در روشنی اوضاع قرار میگرفتیم ، ثبات در خور اطمینانی را تامئن میکردیم وبی تردید امنیت را……. .
در دفترم نشسته بودم که زنگ تیلفون بلند شد ،گوشی را برداشتم ،اندروپف بود ،پس از شنیدن گزارش فشرده در بارۀ اوضاع عملیاتی گفت : شما روانشناسی خوبی از کار بر آمدید . میدانید سخن بر سر چه است ؟ میدانستم که سخن بر سر اناهیتا است ،گفتم :گمان برده میتوانستم آنچه مربوط به نشست جلال آبادمیگردد ،ما با رفیق اوستینیف موافق هستیم .تابعیف را با خود نبرید .اسپولیکف دستورهای معین به دست خواهـدآورد
مساله جلال آباد در مرکز پلان های هفته های آینده بود .تصمیم گرفتیم با برید جنرال برونینسکی روز یکشنبه برای سازماندهی تدبیر ها در محل به جلال آباد برویم .شکید چنکو در جلال آباددرانتظارما بود
چرمینخ باید در کابل میماند ،برای هماهنگی کارها وجایی که ضرور بود روند اقدامات نظامی را درهمه ولایات بررسی میکرد. سامویلنکو در ریاست امورسیاسی با جنرال گل آقا کار میکرد وباید همرا با او به جلال آباد می آمد وبه تبادل اطلاعات با سفارت وکمیته مرکزی حزب خلق می پرداخت.
از جنرال چرمینیخ خواهش کردم برای انحراف توجه دشمن از جلال آباد در همه ولایات اقدامات جنگی را پویا بسازد به خصوص در مرکز ،در ناحیه کابل ،درشمال ،شرق وجنوب آن .ناگهان دروازۀدفتر باز شد وتابعیف واسپولینکف بدون هماهنگی ودعوت قبلی هیجان زده درآمدند وهمصدا گفتند :
شاد باش میگوییم ! چه موفقیت ! مبارک باد !
من ازظاهر سازی بدم می آید .گذشته از آن در برابرم دو آدمی ایستاده بود که چندان خوشم نمی آمدند. با سردی پرسیدم : کدام موفقیت ؟
تابیعیف برآشفت : رفیق ببرک کارمل برای نخستین بار به حومۀ جلال آباد نزد قوتهای نظامی میرود …. !
اسپولنیکف گفت :درمسکو خیلی خرسند اند وازکی دیگر، از شما قدردانی میکنند
! تابعیف گفت :باید این موفقیت را جشن گرفت
اسپولینکف گفت :ببرک کارمل امروز ساعت هشت شام در تلویزیون سخنرانی میکند .پس از جروبحث بسیار سر انجام توافق کردیم که فردا چرمینخ با معاونم و همکاران همرا با اسپولنیکف به تفصیل اقدامات در رابطه باپیاده ساختن تدابیر در جلال آباد راتدوین کنند .
**** * *
با همسرم ،چرمنیخ ،برونینکس وکوستین در انتظار سخنرانی ببرک در تلویزیون روی چوکی ها آرام لمیده بودیم .از تلویزیون آهنگ شرقی روانپرور پخش میشد
سر انجام خانم گردانندۀ برنامه روی پرده ظاهر شد (طوری که میان خانمهای شرقی مود است
آرایش تندو تیز داشت ) واعلام نمود که رهبر خطاب به خلق سخنرانی میکند وکوستین آغاز به ترجمه کرد …
6 آوريل 2010, 13:10, بوسيلهى khan
دشنامگوی دومی بابر , اصیل دیسی کابلی شده ….سور خلقی باشنده اصلی لوی پکتیا وساکن فعلی مکروریان های کابل مثل قومش همیشه نقطه نزاع , کشمکش و همپاشی خلق با خلق(زرغونی ها , امینی ها , طرفدارن نابغه شرق ..) و پرچم همچنان سبب جنگ و اختلاف در بین اقوام و ملیت های وطن ما ( چور و کشتار چند بار شمال و شمالی زمان نادر خانی و طالبانی ..و ایجاد کننده گان اختلافات بین دوستم و نجیب اله …….بوده اند .
هستند کسانیکه بمانند سیاهی لشکر – بودن شان در نظام های حاکم وسیله بوده تا هدف .. چون هدف انان مقام موقف پول خانه بادیگارد ….بوده تا ایدیالوژی میباشد با کنار رفتن نظام مذکور یک شبه یکصد و هشتاد درجه تغیر جهتمیدهند … چنانچه در وطن ما نمونه های انرا بسیار دیدیم ازجمله سور خلقی های بودند که یک شبه مجاهد , طالب , اینک سکولر غربی شدند ..
تعداد ی هم بنام تحلیل گر و کار پوه و ارکان رژیم های سابق تنور کتاب چاپ کردن را در مندوی کاغد های پاکستانی (قصه خوانی پشاور ) گرم دیدن پاورقی های شانرا گویا بنام چشم دید و رویداد ها راست و دروغ بنام کتاب چاپ کردند که نمی شود بدان استیناد کرد …..
در شوروی سابق نیر کسانی بنام اشتراک کنندگان جنگ افغانستان بنام مشاور و مستشار نظامی …
بخاطر بدست اوردن پول و گرمی تنور مسایل اوغاستان و هم پاشی شوروی … چیز های نوشته اند که هموطنان خود شان که در پهلو انان در اوغستان قرار داشتند انرا تایید ننموده اند…. .
کسانی هم پیدا میشوند که در تایید اقدام رهبری شوروی در باره اعزام عساکر شان بوطن ما تعدادی هم در رد این اقدام به انتقاد و بد گویی از رهبران خود و رهبران اوغاستان چیز های نوشته اند .
خاطر نشان شود که انجا نیز فرکسون های وجود داشت چون طرفداران برژنف , گرباچف ,یلسن …..و اساسیت های اردوی و کاجی بی جناح های درون حزبی غلامان و اجنت های غرب …..
در داخل اوغستان نیز یک دسته مشاورین و نظامیان شوروی خلقی شده بودند اوغانها در فریب دادن ودورغ گفتن سر امد روزگار اند خصوصا یک اروپایی را … یک تعداد مشاورین را چنان بافته بودند که با پرزه ها . گوشزد های انان برتبه جنرالی ارتقا و یا به مقامی قرار دادمیشدند بعضی حتا بخاطر بدست اوردن یک باب اپارتمان مکرویان ویا گرفتن یک بورس تحصیلی برای خود یا اقاربشان دست بدامن مشاور میانداختن ….
از کجا معلوم که این فرد روسی از جمله همان روس های خلقی نباشد؟ازکجا معلوم که خلقی های ساکن روسیه با دادن یک موتر بی ام دبیلوو یا چند دالری یا در مجالس شراب وشوروا(شوربا )خوری موصوفرا به چنین کار تشویق نکرده باشند زیرا خلقی های ساکن مسکو دست بالای دارند وهزاران پرابلم را برای هموطنان اوغان خود خلق کرده اند .
منابع معتبر است که از ارشیف های حزب کمونست و تا اندازه یی هم ارشیف های کاجی بی بدست امده باشند … نه یاوه سرایی و دورغ های افرادی مثل این جنرال وفلان مشاور… گفتار شفایی یلسن و گربا چوف که جهان را در یک قمار به نفع غرب یک قطبی کرده و با گرفتن جایزه نوبل چند موتر بی ام دبیلو از ترس فقرا و بیکاران روسیه ساکن المان شده است و به روسیه رفته نمی تواند ..
گویا انقلاب را شما کرده اید نگهبان ان ما باشیم …… زمانیکه شوروی ها داخل اوغانستان شدن ایا چنین استدلال با کارمل صاحب و سایر رهبران حزب و دولت ما شده بود؟ واضعیست که نه پس نمی شود به حرف های گرباچوف از زبان سلیمان لایق استیناد کرد . اگر از جانب رهبری اوغانستان چنین استدلال شده باشد باز هم بجاست چرا امدند وچرا به این عجله خارج میشدند حوادث بعدی نشان داد که خارج شدن توام با شتاب بدون تضمین محکم … چه ارمغانی را بر ای ما و مردم در پی داشت که همه شاهد ان هستیم ..
قضیه به عین حالت کنونی اوغانستان میماند قوای ناتو و امریکا خود امدن اینک در میدان قمار حاکمان فعلی و امریکایی اگر به عجله خارج شوند باز هم حمام خون و جنگ کوچه به کوچه در انتظار مردم فقیر بی نان و بی لباس ما خواهد بود … چون ملاعمر و گلبدین و لادن حقانی … زنده وحیات اند و قوای مسلح کشور بیکاره بی امکانات ……
در اخیر باید گفت کارمل مرد قاطع رهبر اگاه مدیر خوب نطاق .. که جایگاه و پرستژ بلند خود را در بین سران کشور های ملی دمواتیک و سوسیالستی بدست اورده بود.
فلان نظامی شوروی با بودن کا گی بی انقدر زبان درازی کرده نمی توانست بدست اوردن ترفیع جنرالی , قهرمان شدن شوروی نشان ها … کار اسان نبود از سوی هم مشاورین شوروی هیچگاهی چون امریکاییها و ناتو از حد مشاور بیشترپا را فراه نمیگذاشتند که به بایبل خود قسم بخورند و ریس دولت را اخطار بدهد!!یا ریس دولت شان بکابل بیاید در محضر همه با خشم گزارش کار دولت اوغانستان را در رابطه به فساد و مخدر … بپرسد یا ریس دولت اوغانستان را به پارلمان خود فرا خوانده توسط چوکی چرخی بلند و پایین کرده چون عروسک به هر سمت رویش را دور داده و مورد استجواب قرار بدهند ..
از سوی هم کارمل کسی نبود که مثل تر ه کی به روس ها زاری وناله بکند که تانک و توپ تان را با تاپه اوغانی بفرستید .. ……یا فرق تکنیشن و تانکیست پیلوت را نتواند .
6 آوريل 2010, 11:01, بوسيلهى Bina
اقاى بابر شما هميشه از تبليغات ,جرنديات,داستانسرييها جنرالان روس نقل قول ميكنى و سخت به ان ايمان دارى,ديكران را محكوم ميكنى و خود به روس ايمان اورده يي.روسها در روى جهان شكست خوردند ان جنرالان روس توسط يك جوان كاكه بنام مسعود قهرمان شكست شرم اور خوردند.ان جنرالان روس ان درس وتعليمى كه فرا كرفته بودند به درد شان نخورد بلاخره تو سط يك شخيكه هيج نظامى نبود شكست ننكين خودند و زير باى ان شخص بزرك اوفتيدند و كفتند ميدانيم تو مرد هستى او فتاده را نميزنى,نزن ما ميبراييم.من به ان راد مرد بزرك اين خاك مسعود بزرك ان قهرمان واقعى ميبالم.تو بابر كور هستى وسخت بى غيرت .اين عظمت مردان اين خاك را نميبينى كوش و هوش خودرا به حرف ها ناولها ى ساخته وبافته جند روس جبون مصروف ساخته يي و از انمها نقل قولها ميكنى .ميدانى به هزار ها كتاب روسها وديكران نوشته اند و كوشيده هركه كتاب خودرا با نامها اين ناميان وطن ما رونق بدهند,حرفهايي مفت را نشخوار كرده اند.انهاى بيوسته منا فع ملى خودرا درنظر كرفته نوشته اند براى تو وهمسال تو انسانها كور و كر و غافل .شايد جندروزى در بازارهاى ماسكو كار كرده جيزى نيمه روسى ميدانى شايد درين روزها كه كله سياه هارا ميبالند از خانه نبرايي.برعلاوه اينكه از طرف فاشيزم روس لت و كوب ميشوى شايد بوليس دزد ماسكو جيبت را هم خالى كند.باوركو كه تو وكارمل ان رهبر كرانقدر انقدر فاصله داريد مانند زمين تا اسمان.اصلا روسهارا فبيله برستان فاشيستت دعوت كرده به خاك اوردند كه بلا خره سر خودشانرا كند,ان فاشيزم امين تركى را روس فاشيست هم نميتوانست تحمل كند زيرا اين فاشيزم دوم دار بود.اكر كارمل نميامد صدها هزار نفر در زندانها به قتل ميرسيد,ميدانم كه از ان خلقى جركين هستى بايد تو جفنك بكويي.هرجه هركه بكويد از نظر يك زندانى او بخاطر نجات صدها هزار نفر از مرك هتى حاضر شد به هرقيمتى كه باشد دولت امين تركى را سرنكون كند.روسها هم از شهرت و محبوبيت او استفاده كردند و او را اوردند.اينكه حريفان سياسى او جه داستان ميسرايند و جه تجارت سياسى ميكنند كار خود انها است .اينكه او امد وسبب نجات من شد من هيجكاه انرا وانروز را فراموش نميكنم و هميشه ممنون خواهم بود و بر روان ان مرد تاريخ وطن ما درود ميفرستم.
6 آوريل 2010, 11:12, بوسيلهى بابر
آقای بینا
من هیچ حرفی در رد یا تایید حرف های مدبرانه شما ندارم
فقط از خداوند برای شما صحت و عقل سلیم میطلبم
6 آوريل 2010, 15:49, بوسيلهى Bina
اقاى بابر ما از اسياب امديم,تو ميكويي دول خاليست.دركوى ما شكسته دلى ميخرندوبس…بازار خود فروشى ازان سوى ديكر است.خو ما تك صحيح خدا ترا شفا بدهد.
6 آوريل 2010, 18:41, بوسيلهى Ayenah
محترم عطاخیل !
در نبشتۀ تان نقل قولی از خلیل لمر نموده اید ، لطفآ خلیل لمر را به خلیل زمر تصحیح نمایید . خلیل زمر عضو کمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که 9 سال زندان را در دوران حاکمیت حزب خویش گذشتاند.داستان مطول دارد که درین جاه گنجایش ندارد.
با عرض حرمت
7 آوريل 2010, 01:36, بوسيلهى Bina
مزارى عزيز به كفته حضرت على كرم الله وجه,ومن علمنى حرفا فهوه مولايي.به وسر و جشم ميبزيرم و به اصلاح خود ميبردازم.
7 آوريل 2010, 06:21, بوسيلهى khan
جناب مزاری صاحب سلام کم پیداستین ..
حساسیت های وجود دارد که بودن تانرا اینجا حتمی میسازد ..
دشنامگوی اصیل نا اصیل کابلی که هرروز گریبان دیگران را میگرفت گویا شما ها اسم عوض میکنین اینک خودش از از پوست بز برایش چادر درست کرده تا کسی رویش را نبیند ایشان به اسم بابر گاهی هم به اسم تنویر در باره خوبی های تریاک ,حشیش , هیروین, کرزی ,غنی احمدزی……………..رکلام میدهند ….
7 آوريل 2010, 19:31, بوسيلهى مزاری
دوست ارجمند خان ! در پناه و شفقت پروردگار عالمیان باشید . این ازدین حقیر مذهب فقیرروزها پی لقمۀ نان حلال سرگردان است . راست فرمودید که کم نماستم ولی گاهی چنان مصروف هستم که حتی خواب هم به سراغم کمتر می اید .
گرچی به هیچ یک از سازمانهای سیاسی ، مذهبی پیوندی ندارم ولی با تعداد کمی از پرچمی ها دوست هستم که به دوستی ایشان افتخار دارم . با یک تعداد از رفقای خلقی هم شناخت هایی دارم که ایشانرا مردمان عقده یی ، بی دانش و قبیلوی دریافتم . خان با بز خان و خان جلال آبادی خان هم از همان جمله آدم نمایانی اند که فقط زیر نام مردم و وطنپرستی دروغین میخواهند فرهیخته ترین و وطنپرست ترین مبارزین راه پیشرفت و آزادی جنده پوشان گرسنه شکم این سرزمین بدنام شده را لکه دار سازند . به واقعیت گاهی چنان احمقانه وابلهانه پیام میگذارند که حتی لازم نمی بینم آنرا بخوانم ، چی خاصه که به جواب شان چیزی بنگارم .
در پایان همین مبحث خان جلال آبادی خان در ارتباط پسر مرحوم کارمل صاحب چیزی نوشته که به یک انسان شرم است چنین یاویه سرایی و دروغ پراگنی نماید . دوستان این حقیر در مینسک که سالهای زیادی باهم دانشجو بودیم روی اخلاص و احترام بمنظور کمک به وستوک عزیز پسر رئیس جمهور یک کشور که از ناداری و سرگردانی زیاد حال خرابی داشت و شهامت دراز نمودن دست احتیاج بدوستان خویش را نیز نداشت ، یک هموطن ما بنام عمری وستوک را در سالون آرایشگاه خویش بنام شریک دخیل ساخت تا لاحقل خرچ شبانه روزی او را بدون جریحه دار شدن غرور او پرداخته باشند .
اینک خان جلال آبادی خان روی تمسخر و بی غیرتی ایشانرا سلمان خطاب کرده . سلمانی یک وظیفۀ نهایت شرافتمند تر نسبت به زن فروشی است ، خان جلال آبادی خان و خان بابز خان و خان تنویر خان و خان ولی خان فراموش نموده اند که در شینوار و باجور زن فروشی ناموس تبدیلی مروج است . پسر کارمل و خود کارمل به دوستی افغان شوروی افتخار کرده بودند ، آیا بدوستی افتخار نمودن شرم است ؟ اگر شرم است پس بشرمند تمام فاشیستان قبیله که سالهاست به دوستی انگریزان ، امریکائیان ، پاکستانی های دالخور و تازی های سوسمار خور افتخار میکنند . تره کی ، امین ، تنی ، و دیگروالها ، خیلها و زی ها را به یکباره فراموش کرده و فقط یک نفر را که از صفای قلب چنین یک جملۀ را بیان داشته چار چنگال محکم گرفته اند که هله نمان که پیدایش کردیم . کمی هم نمی شرمند که همین شما وطنفروشان قبیله سالهاو قرنهاست این وطن بی صاحب را معامله نموده اید . همین شمایانید که با انگریز ، روس ، پاکستان ، تازی ها و اینک دوباره با انگریز و امریکا و سی و شش کشور دنیا این خاک را به معامله گرفته اید . شرم و حیا هم خوب چیز است اگر این خان های دوسره داشته باشند .
خان غزیز لطفآ مرا بدین گرداب فرا مخوانید ، آنقدر داد دارم که نمی دانم به کدام دادگاه داد زنم . باوجودیکه همین هنگام از کار خسته کننده به منزل رسیده ام ، نتوانستم پیامتان را بدون پاسخ بگذارم . جهانی سپاس از دوستی شما . راه تان سبز بادا ، با شما همرهم گرچی جسمأ ازشما دورترم . پیروزباشید !
7 آوريل 2010, 14:43, بوسيلهى بابر
http://www.youtube.com/watch?v=PWWiQk2_kkg&feature=related
کارملوف و تعبیر او از وطنپرستی:
رفقا باید با صراحت برای شما خاطر نشان بسازم که کی کیست ، چگونه باید شناخت، افغان و طنپرست کیست ، وطنپرست آتشین ، افغان نوین ، انسان افغان نوین کیست ؟ که وفادار به دوستی افغان – شوروی باشد، این است ملاک اول
7 آوريل 2010, 14:57, بوسيلهى بابر
“هرچند رهبران فروخته شده حزب دموکراتیک خلق همه غلامان حلقه بگوش روسهای جلاد بودند و همه در آوردن روسها نقش داشتند ولی در بین آنها و شاید در بین تمام وطنفروشان جهان مانند کارملوف کسی پیدا نشود.
کارملوف مظهر بهترین وطنفروش و غلام است. او در یکی از بیانات خود گفته بود که “بهترین افغان کسی است که به شوروی و سویتیزم ایمان داشته باشد” در جای دیگری او گفته بود که ” کسی که حتی خواب ضد شوروی ببیند محکوم است “.
این خائین زمانی که عساکر روس برای اشغال افغانستان از تاشکند بوسیله طیارات روسی انتقال داده میشدند در بالای زانو های یک عسکر روسی نشسته بود زیرا چوکی برای او موجود نبود و عساکر حاضر نبودند چوکی خود را برای او تخلیه کنند.
کارمل که نام اصلی او سلطان حس است در حقیقت پسر یک جت مهاجر کشمیری است که بعد از اینکه با برادرش سلطان محمود( بریالی) خانه پدری را بر اساس همان خاصیت جت ها ترک کردند نامهای شانرا عوض کرده و در پوهنتون کابل و دیگر جاه ها خود را پشتون معرفی میکردند.
بر اساس گفته های اکثر اشخاص که کارملوف را از نزدیک میشناختند او یک شخص خیلی دون صفت، با اخلاق خیلی ضعیف و معتاد به الکول بود. او به روابط فامیلی اصلا عقیده نداشت و فرزندان خود را هم به همین منوال تربیه کرده است. امروز هر دو پسر این خائین ملی که یکی شان گفته میشود وستوک نام دارد که یک نام روسی است مانند پدر معتاد هستند و هر دو از زنهای شان جدا شده اند. ”
7 آوريل 2010, 15:35, بوسيلهى jalalabady
محترم بابر
برای معلومات مزید شما و هموطنان باید گفت که پسر کارغل در بلاروسیه دکان سلمانی داشت که اصلا این دکان را برایشان پرچمی کرایه کرده بودند.
این وظفیه اصلا از پدرکلان برایشان به میراث مانده است وستوک یک شخص شرابی مانند پدر خود زنا کار ببار امده است.
جلال ابادی
7 آوريل 2010, 18:37, بوسيلهى khan
جلال ابادی و بابر خر خلقی …
پسر کارمل صاحب کاوه در یک بازار خورد در اطراف مسکو بالای یک میز دست فروشی میکند دار وندار او قرض ونقد اش از پنجصد دالر تجاوز نمی کند .. پدر کلانش جنرال مشهور بود . پدر اش ریس حزب ودولت بیاید دارایی شان را در کابل و خارج برای ما نشان بدهید خانه پدری شانرا در همان زمان به اختیار کلینک قرار دادند … انقدر غیرت دارد که دست خود را پیش کسی دراز نکند پنج روز مصروف کار اند تا ماحتیاج روزمره اش را مرفوع بسازد در حالیکه تحصیل کرده شوروی اند و مشکل زبان هم ندارد میتواند در دفتر یک تجار کار کند ….
اما پسر گلاب زوی در همان مسکو صاحب خانه شخصی و تجارتخانه میباشد در کابل در مکرویان ها , عقب بلاک های هوایی و یکی دو جای دیگر در کابل خانه دارند برادر گلاب زوی نیز صاحب تجارتخانه خودتان فکر کنید این همه از کجا شد استفاده از موقف جاسوسی کردن…. , برادر زاده های تر ه کی داماد برادر تر ه کی که مزدور زاده ها بودند هر کدام شرکت های جداگانه تجارتی در هوتل سوستوپول مسکو دارند که هفته وار از چین و هندوستان … برایشان کانتینر کانتیر مال میاید و با کارگران گدام های شان مثل سرمایه داران دو سه صد سال پیش انگلستان رفتار میکنند ….. تعدادی هم که با استفاده از موقف اقاربشان مصروف تحصیل در اتحاد شوروی بودند بخاطردانستن زبان در تبانیبا مافیا روس قاچاقیان بزرگ انسان و مخدر شده اند که هزاران پرابلم را برای هموطنان و همرزمان دیروزی شان در مسیر مهاجرت به اروپا ایجاد میکنند ……
خلقی های تر ه کی زرغونی و امینی به شمول فامیل تر ه کی هزاران مشکل را برای هموطنان ما بنام های فارسیوان ازبک هزاره و اشرار …. ایجاد کرده اند……
اما شما نامرد ها صرف بخاطر طرز دید قبیلوی تان چون زن ها ی صحنه های جلال اباد با عشوه گری دوهل بدست به چار اطراف زیارت کنچنی (قبیله ) اتن کرده و کاکل انداخته نصوار انداخته و یقربان گفته …مصروف دروغ بافی و تهمت استید اگر جلال ابادی دست به چنین دشنامگوی می زند گفته میتوانیم که مسیر ماوویستی را میپیماید ..
اما سور خلقی خوستی که سال ها در حاکمیت کارمل در خانه های گرم و نرم بدون انکه خدمت سربازی را انجام بدهند به خانه های شان لمیده بودند و از امکانات روس ها و دولت کابل استفاده اعظمی را میکرند چرا این همه ناسزا گویی میکنند ……
میتوان گفت که مرد در بین قبیله پیدا نمی شود .. شما خلقی ها در کشتار مردم بیگانه و کشتار پرچمی ها از حد گذشتید .. اما پرچمی ها امینی های تان را به قدرت شریک ساخت چند تن انان در زندان نگه داشت و اعدام نکرد خلقی ها را در همه امور شریک ساختند ..
اوغان همیشه از مردی و پشتوالی گپ میزند حقیقت این است که نامرد ترین مردم !!پیمان شکن ترین مردم دنیا شما استید!! حقانی تان تمام کسانیکه در سقوط خوست با او همکاری کرده بودند در حالیکه پشتون هم بودند بر خلاف عهد و پیمان ؛ که با نان بسته بود همه را اعدام کرد – فلان مقام دولتی که برای مذاکره نزد او رفته بود را دار زد …
نادر خان تان به قران عهد کرد غداری کرد .. امان اله خان تان به قران عهد کرده بود او نیز میخواست بچه سقو را بر خلاف پیمان به قران بقتل برساند ( نوشته مامون همین حالا در کابل پرس موجود است ).
ملا عمر تان مزاری را به چاراسیاب خواست اعدامش کرد ..
ملا عمر تان کشته را کشت ( نجیب اله ) در حالیکه دزدان سر گردنه نامردی نکردند ..
سقوی های دوم جمعه اسک , اسداله سروری را نکشتن ..
کافر ترین بی غیرت ترین بی ….. ترین مردم دنیا از پشتون کرده شرف دارند ..
مهربانی کنین یک غیرت تان را یک مردی تان نشان بدهید جز دختر فروشی وطن فروشی تریاک فروشی لاف زدن ظلم تجاوز غلامی به بیگانه گان چه دارید..
گاهی شرمم میاید که یک رگم اوغان است کاش هنود میبود و پشتون نه …..
8 آوريل 2010, 01:23, بوسيلهى Bina
محترم بابر سخت مريض ودراتش تعصب قبيلوى ميسوزى بدين لحاظ كور وكرهم شده يي.من دانستم كه مشكل شما از نقل قول ندانستن انست .كفته بود كه افغان نوين كيست؟افغان نوين انست كه افغانستانرا خانه خود فكركند,او اعمال خوب انجام ميدهد نه بخاطر ترس بلكه بخاطر انسان وانسانيت.عميق نميشوم زيرا من و تو بسيار ازان فاصله داريم.بلاخر ه يونس قانونى هم يك روز اعلان كرد كه برادران از كبسولهاى قومى ما بايد خارج شويم و افغانستان شمول فكر كنيم.همين منظور كارمل هم بود.راجع به وفادارى بابر عزيز ميدانى انسان به سك خودهم بايد وفادار باشد.به هركه دوستى دارى كه دران نفع مردم وملت ما نهفته باشد بايد وفادار باشى.امروز مشكل كرزى درجه است ؟ميدانى در وفادارى او شك و ترديد بوجود امده .اكر انها كومك هارا قطع كنند,شايد كرزى كلجه بخورد.فاميل شهدا, معلولين به صدهاهزار ديكر جه كنند؟ان فلميراكه خودت كفته بودى ميدانى تو سط باكستانى ها ساخته شده است و تو سط مزدوران دون شان مانند خودت.همه جيز سياه رسم شده است,براى خودت و امثا ل خودت سياه بينان سفيد بوش و سياه دل.نزد امباق نشسته يي وراجع به امباق ديكر ميشنوى وبه ان باور كنى .الحق كه بيش كله خر ياسين خواندن.
8 آوريل 2010, 01:37, بوسيلهى Bina
محتر بابر ميخوستم خدمت تان عرض كنم كه انسان نو نظر به معيارهاى و تعريف از انسان نو برايت نام ميكيرم.
ببرك كارمل,
كشتمند,
احمدشاه مسعود,
دستكير بنجشيرى
اين افراد بخاطر وطن جان فشانى كرده اند.انها قوم برست قبيله برست نبودند.هركدام به طريقى ميخواستند به خاك و مردم افغانستان خدمت كنند.كارمل ومسعود هردو رفتند.يك تنكه راهم خيانت نكردند.شايد دشمنان وطن براى تووارى انسانهاى بى خبر بسازند وببافند.ولى مردم با فرهنك وبا شعور افغانستان به ان اقرار ميكنند.
8 آوريل 2010, 07:30, بوسيلهى Bina
اهدا به جلاابادى و بابرنام….
احمق كتاب ديد و كمان كرد عالم است….خودبين ,به كشتى امد و بنداشت ناخداست…
ما زشت نيستيم ,تو صاحب نظر نهى…اين خورده كيرى,از نظر كوته شماست….
بدكويي تو اين همه,از فرط بددليست…ازقلب باك ,نيت الوده برنخواست…
همان عيب جويي زاغ و طا وس است….صد بار اكر به دجله بشويند زاغ را …تا بنكرى همان سيه و زشت و بد نموست
8 آوريل 2010, 14:12, بوسيلهى بابر
آقای محترم جلال آبادی
تشکر از معلومات شما در مورد پسر کارملوف.
این مقاله پرده از روی این روشنفکرانی را که داد از عدالت و حقوق بشر میزنند و در هر سطر از دشنام نامه های شان پشتون ها را به صورت کل مورد خشم و غضب قرار میدهند برداشت. قهرمانان این ضد پشتون ها و ضد افغانستان کارملوف ، مسعودوف و حبیب الله خادم دین رسول الله معروف به بچه سقاو اند.
8 آوريل 2010, 18:43, بوسيلهى مزاری
اگر بدین متر ها گز نمائیم پس ما به همان اشخاصی که نگاشته اید احترام داریم . ایا شماهم به قهرمان و رهبر جنبش رهایی بخش پشتونها ، حکمتغار مفعول و بی بی ماجی ملا عمر ادی احترام دارید ؟!
9 آوريل 2010, 04:05, بوسيلهى Bina
اينكه حكمتيار مفعول باشد ويا نباشد اين كار خودش است به ديكران ارتباط ندارد.عزيزان كوشش نكيد فورى كاررا به مادرزاتى بكشيد.اين اصلا به هيجكس جالب نيست وسخت نفرت اور است.اينجا راجع به ان زن عزيزالقدر ان زن شجاع ان علمبردار نحضت زن ان نمايند بارلمان ,ان زن شجاع كه براى اواين بار دريك كشور سخت عقب مانده مرد سالارى به بابرخواست واز حقوق زن افغان دفاع كرد.حالا اكرزنى حرفى ميراند شرايط جهان و كشور مساعد است ولى درانزمان شهامت ودرايت ميخواست.يك عده طالب تباران هنوز در خواب غفلت اند.به هرجيزى به شك مينكرند و دركله بى مغزخود فانتازى مينمايند و خود درجهل وفانتازى مريض كونه خود ميسوزند.اكر يك زن دزمظاهره هم دوشادوش مردان شركت كند,انها در تخيل مريض كونه خود همان يك فلم كه كله شان است تا اخر ميجرخانند.واكر از فاميل شان باشد شايد با شك او را نيست هم كنند ولى علم غيب را خداى باك ميداند. جرا اينقدر دل بد ما دشته باشيم.البته كسانيكه سخت شكاك هستند انها كمبودى جنسى خودشان دارند, انها ديكرانرا درايينه خود ميبينند.يك عده انقدر راجع به روابط جنسى هر انسان تاكيدارند كه كويا دستما بدست داشته انجا با يك با ايستاده بودند,شايد همان كسب بدري شان بوده باشد.وكرنه از بس برده تنها زات يكانه باخبراست در غيران تهمت به ديكران كناه را به كردن خود كرفتن است.
9 آوريل 2010, 04:36, بوسيلهى بابر
آقای بینا
حمکتیار همانقدر جنایتکار و وطنفروش است که کارغل ، ملا عمر و ملا بچه مسعود اند. آنها هیچگاه بوسیله مردم ما مورد عفو قرار نمیگیرند.
جنایاتی را که آنها بر علیه مردم بیگناه کشور و بر ضد افغانستان مرتکب شده اند غیر قابل انکار و غیر قابل بخشش است.
تاسف ما به حال آن روشنفکرانی است که که از یک طرف از عدالت و حقوق بشر حرف میزنند ولی از طرف دیگر از بزرگتری تاتلان و متجاوزین حقوق بشر که در زمان شان هزاران هزار بیگناه شکنجه، زندانی ، مفقود و شهید شده اند چون کارغل، ملا بچه مسعود، راکتیار، ملا کور عمر ، مزاری و دوستم و محسنی و سیاف قهرمانان افسانوی میتراشند.
وقتی روشنفکر میگویم منظورم غلام بچه های پنجابی های بویناک و کثیف پاکستانی مزاری=مریضی( خان، سپهر ، …. ) نیست بلکه روشنفکران افغانی اند.
9 آوريل 2010, 08:30, بوسيلهى Bina
بابر عزيز شما طوطى وار جندين بار عين مطلب را تكرار كرديد و يك كلمه نو بود كه انسانها افسا نوى…
راستى افسانوى هستند هر كدام خارق العادكى خودرا داشته اند.امين تركى قاتلين صدها هزار نفر عالم روشنفكر كه 95 درصد از اقوام غير بشتون بودند.كارمل هرجه كرد سبب نجات صدها هزار نفراز زندانهاى امين وتركى از مرك حتمى.حكمتيار قاتل صدهاهزار بيكناه مسول درجه يك تخريب كابل.مسعودكسيكه ان ابر قدرت را به زانو دراورد ومهم اينكه تا مسعود زنده بود به كاخهاى نيويارك هم كسى اسيبى نميتوانست برساند,اينه عظمت.اينجاست كه ما بايد بباليم اينست قهرمان افسانوى او ساده جشمت را باز كو ببين انجا در نيويارك مردم ارام ميخوابند تلسمش در كوهاى هندوكش بسته به يك جوان وطن من.راستى اين افسانه انقدر عميق است كه ضرورت به تحقيق دارد. از عطاخيل عزيز خواهشمندم كه درين زمينه تحقيق كند ميدانم كه شما ميتوانيد در عمق اسرار داخل شويد و باربار ما شاهد انيم.مزارى انقرر شهامت داشت كه با دست خالى نزد ان حيوان دون رفت وان افسانه يي راكه ميكفتند اكر نزد بشتونها دشمنش هم بيايد انها اورا ميبخشند,شكست.ما ميدانستيم در ماضيه در قران امضا كرده بودندو به ان عمل نكرده بودند.ملاعمر مزدور اى اس اى و خربولهاى وحابى عربى بنام شيعه و هزاره هزاره هاى مزار شريف را قتل عام كرد,خيلى را قندهار برد وبه باكستان شايد اغضاى بدن انهارا به فروش رسانيده باشد. با تخريبتنديس هاى باميان بشكل افسانوى جاهليت قبيله خودرا به جهانيان به نمايش كزاشت.دوستم يك مرد بى ترس كه صنف 6 مكتب را خوانده ورهبر اقوام تركتبار افغانستانشده كه دربين تركتباران خيلى دكتر ,برفيسر و دوكتوراى علوم زياداست انها همه عقب او روان اند,اين خود افسانه است.عسل سياف كه يك عالم بزرك است .كندم درزبانش بريان ميشود.وقتيكه در كشورهاى عربى به عربى صحبت ميكرد,مردم طلاهاى زن خودرا در قديفه اش ميكزاشتند كه بكير درراه خدا مصرف كو.
9 آوريل 2010, 11:58, بوسيلهى بابر
آقای بینا
شما خیلی شوخ طبع و طنز گو هستید من از خواندن هر سطر نوشته شما لذت بردم.
10 آوريل 2010, 06:25, بوسيلهى سهراب سپهر
غول بابره!
جفیدنت پاینده باد!
9 آوريل 2010, 13:58, بوسيلهى پنجشنبه
خوب بحث تان داغ است. همه ی تان راست می گویید. من راست می گویم، شما هم راست می گویید؛ دیگران هم راست می گویند. در افغانستان همه راست می گویند. همه این خرابی ها یا از شیطان است و یا از خارجی ها..
یا سافو…
4 ژانويه 2012, 07:30, بوسيلهى میرا جان لغمانی
سلام به همه دوستان !
طوریکه در فوق ذکر گردیده که گویا قاضی امین وقاد حفیظ لعین (حفیظ الله امین ) و طرفداران اش را مجاهد و شهید خطاب نموده گوی خود را خورده این حفیظ لعین بود که هموطنان مظلوم ، بیگناه و مسلمان مارا اعم از داکتر ، انجینیر ، استاد ، قاضی دانشمند وغیره بدون در نظر داشت ملیت و قوم به جرم اینکه مسلمان بودند در کشتارگاه پلچرخی و سایر کشتار گاه های افغانستان زنده به گور نمود اگر قاضی امین وقاد را هم دستگیر مینمود به همین سرنوشت دچار میشد جهنم باد جای حفیظ لعین و تمام خلقی های طرفدارش
20 اكتبر 2014, 10:46, بوسيلهى توریالی
کارمل را درست شناخته میشود که یک مارکسیست بود خط ببرک کارمل مشخص بود از جوانی در همان راه مبارزه کرد تا آخر عمر در همان خط باقی ماند یعنی کارمل در ایدئولوژی خود ثابت بود اما سیاسیون کنونی افغانستان را اصلاً!!