رفیق حفیظ روند
یادبود از جانباخته جاوید نام رفیق عارف ((نکهت )) جوان آزاده ، خوش فکر ، میهندوست و عدالت خواه او میگفت که:
هرگاه زنده گی مردم خوب شد ، زنده گی من اتومات خوب میشود
به سلسله معرفی آنعده از عزیزانی که عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را داشتند و بامن ، یا من با آنها در هرات همکار بودم که، جام شهادت نوشیده و امروز با خانواده هایشان نیستند ، یکی هم شهید عارف ((نکهت )) جوان آزاده ، خوش فکر ، میهندوست و عدالت خواه میباشد که ، روز های نوجوانی و جوانی خویش رابا آغاز به کار و فعالیت در چوکات سازمان دموکراتیک جوانان در خدمت همشهریان هراتی خویش وقف و ایثار نموده ودر بخش های مختلف منجمله امنیتی ، تبلیغی ، توضیحی سهم به سزایی گرفته و از هیچ نوع جانفشانی دریغ نکرده است . شهید عارف (( نکهت )) انسان بی نهایت خوش برخورد ،صمیمی ، در رفاقت متین و استوار ، درعهد و پیمان ثابت قدم بوده ، چهره متبسم داشت، در برابر سختی ها و نا ملایمتی های زنده گی اخمی نمی گفت و صبور بود، در اجرای وظایف محوله بویژه پوسته های امنیتی کمربند شهر هرات در صف اول قرار داشته و از بابت اجرای وظیفه امنیتی در پوسته تانگ تیل مولوی به کمین گروه های ترورستی و آدم کش خورده ، از ناحیه پا زخم برداشته ، اما به دشمنان مردم رحم ننموده ضرب شصت خویش را با وجود زخم خونینش به آنها نشان داده رفقایش را نجات می بخشد و بعدن به بیمارستان حوزوی هرات بخاطر تداوی و معالجه بستر میشود، او که از اخلاق نیکو و شهرت خوب برخوردار بود در بیمارستان یکی از پرستاران مهیندوست که از وی مرقبت و دلسوزی مینمود ، متوجه میشود که این فرزند انسان زحمتکش ، با داشتن زخم خونین دربستر بیماری هنوز دغدغه مردم و وطنش را دارد ، برایش احساس محبت و عاطفه، نسبت به عارف دست میدهد تا بعد از باز یافت تندرستی عارف نکهت با یکدیگر ازدواج میکنند که از حاصل آن ازدواج فرزند پسری نیز دارند و یکدیگر را خوش و خوش بخت احساس مینمایند. او که در کار تشکیلاتی و سیاسی در سازمان جوانان از خود برازنده گی نشان داده بود، جهت خدمت گذاری به مردم و کار لازم در بین آنها ، بدرجه بالاتر و با مسولیت بیشتر در کار سیاسی و تشکیلاتی حزبی برگزیده شده و به عنوان منشی ناحیه چهارم حزبی شهرهرات که از جمله نواحی مهم و پر جمیعت شهر با اصناف و اتحادیه ها میباشد معرفی میگردد. عارف نکهت در ناحیه حزبی نیز کاردوامدار را با اصناف، اتحادیه ها و سازمان های حزبی مربوطه خویش در ضمن تامین امنیت بوجه احسن و شایسته آن انجام داده ، لحظه استراحت و آرامش را بر خود روا نمیداشت ، او در حالیکه خانمدار بود مانند دیگر هم سنگرانش شب و روز را در ناحیه تیر میکرد که تو گویی ناحیه خانه اول و خانه پدری اش خانه دوم باشد و همینطور هم بود . بدبختانه که وی درحین اجرای وظیفه در ناحیه مربوطه اش به شکل مرموزی به شهادت میرسد. روحش شاد و یادش برما گرامی باد . اما آنچه که در روز به خاک سپاری عارف شهید بر من اثر گذاشت که تا زنده ام فراموشش نخواهم کرد اینست ، لحظه که میخواستیم پیکرش را در گورستان پدری وی در کنار قبر برادر دیگرش دفن کنیم ، برادر کوچکش که یکمقدار انسان ساده دل و بی ریای بود ، باچشمان اشک بار گریه بلند سر میداد و به لهجه شیرین هراتی میگفت :(( برار جو روز وشب را در ناحیه تیر میکردی ، به خانه نمی آمدی، بعضی شبها پدر و مادر وخانمت من را به ناحیه میفرستادند تا تو را به خانه بیاورم ، میگفتی : وظیفه مهمتر از خانه میباشد، احضارات و فلاوفلان است، شب های هم که به خانه می آمدی نا وقت شب بود ، غذا ی فقیرانه خورده شده بود ، نان خشک با آب میخوردی ولی خوشحال و خندان بودی ، یادم است که پدر برایت گفت : عارف به فکر ما اگر نیستی به فکر زن و فرزند و خودت باش و چیزی برای زندهگی شخصی ات درست کن ، اما تو میگفتی : پدر هرگاه زنده گی مردم افغانستان درست شد ، زنده گی من اتومات خوب میشود )). دوستان عزیز ! میدانید که این برادر به ظاهر ساده دل ودر باطن بسیار هوشیار و پخته گپ گفت:(( برار جو نه زنده گی مردم خوب شد و نه هم تو ماندی ، رفتی و مارا تنها گذاشتی ))