رفیق دوکتور فهیمه پوپل
یکی از زنان مبارز دیگر، عادله بابا را نیز از دست دادیم!
درگذشت رفیق عادلهبابا جمشیدزاد مرید، یکی از اعضاء هیئت رهبری سازمان دمکراتیک زنان افغانستان در 9 نومبر سال روان ضایعهای تاسفانگیز برای جامعهی افغانستان و بهخصوص زنان افغانستان است.
ضمن ابراز تاسف عمیق خود، متن زیر که حاصل یک مصاحبهی تلفنی با ایشان در 28 دسمبر 2016 میباشد، جهت اطلاع علاقهمندان منتشر میگردد.
هفتاد سال پیش در شهر کابل به دنیا آمدم. پدرم انسان روشنفکری بود و کار شخصی تکهداری داشت. پدر و مادر من دارای چهارده فرزند شدند که هشت نفرشان موفق به ادامهی حیات گردیدند. با این که مادر من زنی بیسواد بود، ولی بسیار روشن بود و اصرار داشت که فرزنداناش باید به مکتب رفته و تحصیل کنند و به همین خاطر همهگی آنان تحصیلات خود را به پایان رساندند.
بعد از ختم دورهی ابتدائی در مکتب مستوره غوری در کابل، لیسهی عالی زرغونه را با نمرات بالا به پایان رسانیده و در پوهنتون کابل شامل فاکولتهی اقتصاد شدم و بعد از دو سال تحصیل، مستحق به بورس تحصیلی در خارج از کشور گردیدم.
البته در آن زمان رفتن زنان به خارج از کشور یک امر عادی نبود و پدر و مادرها اجازهی این کار را به آسانی نمیدادند. اما برعکس دیگر پدر و مادرها، والدین من که انسانهای روشنفکری بودند به من اجازهی این کار را دادند تا جهت تحصیل به خارج از کشور بروم.
بورس تحصیلی من برای بیروت پایتخت لبنان بود. در بیروت در پوهنتون “مدیترانه” و در رشتهی طب مشغول تحصیل شدم. بعد از دو سال تحصیل در آن جا هنگامی که برای گذراندن تعطیلات به کشورم افغانستان برگشتم، اوضاع کشور لبنان خراب شد و دیگر نتوانستم دوباره به آن جا برگشته و به تحصیل خود ادامه بدهم.
در سال 1966 با “کپتان بابا” یکی از پیلوتان سرشناس افغانستان ازدواج کردم که وی را در سال 1983 به طرز مشکوکی به قتل رساندند و علت و دلیل کشتهشدن همسرم هیچگاه برایام مشخص نشد. در این هنگام ما چهار دختر زیر سن یعنی 12، 10، 9 و 4 ساله داشتیم.
با عضویت در حزب دمکراتیک خلق افغانستان، در سال 1972 در سازمان دموکراتیک زنان افغانستان به ریاست زندهیاد داکتر آناهیتا راتبزاد در بخش روابط بینالمللی شروع به اجراء وظیفه کردم. یکی از همکاران خوب وشایستهام در دفتر روابط بینالمللی جمیلهجان ناهید، دختر زنده یادداکتر آناهیتا راتبزاد بود.
به خاطر انجام بهتر کارهایام در دهات و شهرهای دیگر افغانستان، تصمیم گرفتم که رانندهگی را یاد بگیرم و یگانه زن افغان بودم که با گرفتن گواهینامه رانندگی، موتر راندم و با سفر به شهرها و قریهجات، با زنان شهرها و روستاهای مختلف افغانستان ارتباط برقرار میکردم.
از سال 1982 الی 1987 ضمن عضویت در هیئت رهبری سازمان دمکراتیک زنان افغانستان، رئیس دفتر روابط بینالمللی در سازمان دموکراتیک زنان افغانستان بودم. در آن زمان سازمان دموکراتیک زنان افغانستان با 32 سازمان بینالمللی از کشورهای مختلف روابط دوستی برقرار کرده بود. در این مدت در چندین کنفرانس منطقهای و بینالمللی به نمایندهگی از سازمان دمکراتیک زنان افغانستان اشتراک کردم.
همچنین در این زمان، در پوهنتون کابل در رشتهی پیداگوژی و ادبیات زبان انگلیسی به ادامهی تحصیل پرداختم و در همین رشته نیز در سال 1987 فارغالتحصیل شدم.
در سال 1989 به همراه دخترانام به مسکو رفته و در دفتر تکتفروشی آریانا در مسکو مصروف به کار شدم.
در سال 1992 مقیم کشور آلمان شدیم. در این جا، دو سال مصروف آموزش زبان آلمانی بودم و بعد از آن در بخش سوسیال مصروف به کار شدم تا این که دچار بیماری شدم و در حال حاضر در بستر بیماری به سر میبرم.
افسوس که با ادامهی بیماری و نهایتن درگذشت ایشان، آموزش ما از اطلاعات و تجربیات گرانبهاء این شخصیت آگاه و مبارز کشورمان به پایان نرسید.
یادوخاطرات ایشان همیشه جاودان وگرامی باد!