رفیق سید حسن رشاد جالها و چالها ! حکایتی ازستاره سیاه انقلاب ثور فتنه گاوی حفیظ الله امین و گزیده هایی از قلم رفیق رشاد

حکایتی ازستاره سیاه انقلاب ثور( فتنه گاوی ) که نوجزبیهایش سلیمان لایق شاعرزمانش ازجناح پرچم درموردش گفت
ازنبردحزب پیش آهنگ واردوی جوان 
زیرفرمان امین کشورگلستان گشته است 
بارق شفیعی برایش گلو پاره کرد وقدوس غوربندی دیدو اورا درقتل خیبرشهید یاری رساند که غایله به پاه شود ودوهزار وششصد پرچمی ناب رافدایش کردند . چون با پیوستن این سه تن ورای شان وزنه امین بالا رفت وستاره انقلاب شد .
و امشب :
یاران شب زنده دار اهالی صاحب دل کافهء شب زده ها میخواهم درحد خودم وبه حکم وجدان تاحدودی که باجریان حادثه هفت ثورتا امروزطی طریق کرده ام بدون تعصب مطالبی بنویسم وزوایای تاریکی را روشن کنم، وباید اذعان کنم که من با خصوصیات خورد وبزرک این قافله ورهبران شان با وظایف که داشته ام آشنایی کامل دارم ، من شاهد زنده تحقیق وتمثیل چگونگی قتل ترکی صاحب از قاتلین اش بوده ام من هشت سال ازگارآمرامنیت باصلاحیت ستردرزتیزبودم شروع ازوزرای دفاع ولوی درستیز ریسان وقوماندانان را باکرکترستیک کامل می شناسم که کی به کجا ها وووو
ودرچندین جریان تحقیق جاسوسان اجنبی اشتراک داشته ام که ازورای تحقیق شان به بسیاری قضایا آشنا شدم ،
القصه : نقش امین وفعالیت های او وتردستی اش در جزب اشخاص صاحب صلاحیت ازنزدیک ترین کسانی حلقه خاص سردار داود خان ،
او اول توسط عیسی خان پغمانی که همصنفی وبرادر شوهر همشیره قدیر نورستانی ورییس استخبارات با صلاحیت وزارت داخله بود وشخصی دیگری به نام عزیز اکسا خواهر زاده قاتل معروف اسدالله سروری ورحیم چوچه برعلاوه اینکه اداره استخبارات وزارت داخله درمشت اش بود وزیرداخله نورستانی رابا وعده ها ی زعامت جزب کرده بود چنانچه بهمه معلوم است که درحادثه 7 ثور وزیر داخله صرف مرمی دررانهای او اصابت کرده بود که از مردن نبود و هی داد میزد که امین صاحب را اززخمی شدن من اطلاع دهید که امین سفاک بعد اطلاع یافتن به غنی سرطبیب شفاخانه امر کرد که ازبین ببریدش که توسط پیچکاری کشته شد ودوی دیگر اینکه وزیر داخله سردارحیدر وزیر دفاع چون بااوووحید عبدالله دریک حلقه بودند رانیز جزب کرده بود که این همه فعالیت ها توسط دسایس سازمان یافته با وفا ترین دوستان داودخان را مانند داکتر صاحب شرق وقوماندان جانفدایش ضیا مجید را از پهلوی اودور کردند ودریک روز 17 افسرپرچمی را که ثابت شده بود که سر میدهند وسنگر نه را از گارد به جرم پرچمی بودن اضافه بست نمودند ودراین وقت بود که برای دیگر تنظیم ها وحتی جاسوسان اجنبی زمینه را مساعد کردند تا به گارد جزب شوند وکمبود را پوره کنند که کردند وراه برای کودتا کاملن توسط این آقایون هموار شد که در اخیرمکافاتی که ازامین گرفتند مرگ ذلت بار بود که خدا نصیب هیچ کس نکند وراستی یک موضوع جالب دیگریکه من قبلن هم ازیک دیدار خصوصی امین با گلبدین را در منزل سرورخان خروطی خویش ورفیق دوران کودکی امین در ماهای آخرزعامت داود خان نوشته بودم که آن دیداربا این مطالب پیوند نا گسستنی دارد .
تذکر رفیقانه : ازاشتباهات نوشتاری وازعدم افاده یک نظامی هم چون من با بزرگی بگذرید 

تکرار احسن : یک خاطره
میخواهم زیر این عنوان مطلب جالبی را که چند ماه قبل در صفحه ام انداخته بودم .و دراین شبان وروزان مخصوصاً ازنگاه پژوهشکران بدردخورخواهد بود بازنویسی کنم .!
ده او سالهای رفته در ستر درستیز همکاری داشتم که قبل کار در ستردرستیز افسر پولیس بود بنام سرورخان خروتی از نزدکان ودوست شخصی غیر حزبی سفاک تاریخ حفیظ الله امین . ودر افشار سیلودر جوارقبرسید بلخی زندگی میکرد .
روزی برایش ضرورتی جدی پیدا شد ومن اورا توسط موتر دفترکه خودم دریوری میکردم خواستم اورا به منزلش برسانم . در قسمت بازار نزدیک سیلو در چهره اش تغیری را خواندم وجویایی مطلب شدم . او چنین حکایت کرد !
ده او ماه های آخرریاست جمهوری داوود خان که گلبدین حکمت یار هم مخفی وفراری بود .روزی حفیظ الله امین ره در کوته سنگی دیدم بعد سلام وعلیک زاری گونه از مه خواست. میشود فردا شب با یک مهمان خصوصی ام منزلتان بیایم درصورتیکه مهمانم شب را تادم صبح باید نزد توکه امانتدار من هستی بماند، وصبح فردا اورا تا کوته سنگی همراهی کنی . گفتم حاجت جگی جگی نیست فرداشب با شوربای لاندی انتظارتان هستم .خلاصه اوفرداشب ساعت هفت شام درب مارا کوبید . که بعد صرف شوربا. امین تام یازده بجه شب منزل ما راترک کرد . وناگفته نماند که از 7-11 شب انها دو به دو صحبت های تنهایی داشتند .که بعد برآمدن امین من جهت آراستن بستر خواب ورسیده گی به مهمان ناشناخته که در وقت آمدن سر ورویش را پیچانده بود . به اطاق مهمان رفتم وخوب که به چهره او متوجه شدم اوجز گلبدین حکمتیار کس دیگر نبود .
او با من وطندار وقوم خطاب کرده هم گرم گرفت. بعد چند ساعت محدود خوابید .درست ساعت پنج صبح ما یکجایی منزلمان راتر ک کردیم ونظر به قرار قبلی من اورا باید تا بازار کوته سنگی همرایی میکردم . اما اومرا در همین نقطه از تاکسی پایان وخودش به صوب نامعلوم سفر کرد . سرور خان با هشادوچند سال عمرشکر اکنون هم حیات دارد.
————-
بارنخست که اورادیدم : ( حفیظ الله امین سفاک را ) .
به سلسله خاطره ی از دیدارخصوصی حفیظ الله امین سفاک وگلبدین در اواخرجمهوریت داوود خان درمنزل سرور خان خروتی خویش نزدیک ورفیق خصوصی وغیر حزبی امین مطلبی را نوشتم که عزیزان در جریان قرار دارند .
به دوام این مطلب وپیوند نهایت نزدیک وخودمانی امین سفاک که او هم خودش را خروتی میدانست با سرور خان خروتی که دوماه قبل به ابدیت پیوست خاطره ی در ذهنم زنده شد که برای شما عزیزان هم باید جالب افتد ،
دویاسه سال قبل از حادثه 7 ثور 57 که ما جز افسران گارد بودیم روزی آگاهی حاصل کردیم که پدر سرور خان فوت نموده اند واز ارتباط نزدیک که با او وخانواده شریف اش داشتیم نظر به خواست شهید عبدالحق علومی من و عبدالحق مدیر اعاشه گارد وافسری به نام انور غزنوی به سواری موتر علومی شهید قبل از مراسم دفن به منزل سرور خان که در آن شبان وروزان در قلعه واحد زندگی میکردند رفتیم که پیش از ما جز کسان نزدیک سرورخان حفیظ الله امین هم آنجا حضور یافته بود ومانند برادر سرور خان خروتی به امر ونهی مصروف بود،
که دیدن او در آن محل ومراسم برایم تعجب آور بود و بالبداهه از سروخان پرسیدم که این شخص حفیظ الله امین نیست او اینجا چه میکند ، که سرورخان بسیار ساده گفت بلی خودش است اورفیق شخصی وخویش من است ، باالآخره ما شب را تاصبح در منزل سرور خان ماندیم ودر اولین دیدار سر صحبت با امین باز شد که عواقب آن صحبت ها در دور زندان برایم گران تمام شد ، چه هر شب که آن صحبت ها با امین سفاک در خاطرم زنده میشد تا صبح کابوس میدیدم وخدا را شکر که آن شب را اوفراموش کرده بود ورنه امروز شما این مطالب را نمی خواندید .

به اختصار نوشته میکنم چون میدانم که عزیز همه داکتر سیاسنگ دوست گرامی من پژوهشگر سچه ونترس درجلد دوم ستاپ شان مفصل درمورد می نویسند :
امروزبه حساب تکرار احسن جلد اول ستاپ داکتر سیاسنگ که به تعداد پنجصد جلدآن ازطریق وراقان به اهل ذوق ارزه گردیده را ورق زدم ‌و چشمم بیک سخن حاجی صاحب نعیم باسل افسر پولیس آمر اطفائیه وقت ولایت کابل که خودم سبب معرفی ایشان به داکتر صاحب سیاسنگ شده بودم که درجریان قتل دابس سفیر امریکا در هوتل کابل ازشروع تاختم قضیه درمحل قتل یعنی در هوتل کابل موجود بود افتید که به داکتر سیاسنگ گفته بود که بعد ختم فیر های پولیس از تعمیر بانک ملی مقابل هوتل کابل دراطاق که سفیر آمریکا دابس وگروگان گیرها در آن جایگزین شده بودند مابعد شکستاندن دروازه داخل اطاق شدیم وسفیر راباسه گروگانگر کشته ویکی گروگانگیر را زنده یافتیم که آن بیچارهٔ زنده را کارمندان اکسا وپولیس درحالیکه داد وبیداد میکرد که من از خودشما هستم زیر مشت ولگد جابجا کشتند درحالیکه اصولن اوباید زنده میبود و برای روشن شدن این مطلب خاص مورد بازجوئی قرار میگرفت که این قضیه خود ثابت میکند که قتل دابس باید به مشورهٔ اکسا وپولیس ودر کل به دستور حفیظ الله امین سفاک جامهٔ عمل پوشیده باشد ۰
مطلب دوم وجالب :
برای اکثر رفقا معلوم است که من مورد اعتماد کلی داکتر سیاسنگ عزیز قرار دارم وگاهی درمورد بعضی مسایل بیک دگر مشوره هم می نمایم که امید وارم این نوشتهٔ من که مطلب را ازخودشان شنیده ام پیش ازوقت نباشد
گرچه داکتر سیاسنگ عزیز خود از دیدار اش درآمریکا با یک خانم وشاید شوهرش که از ایشان نام هم برده و هردو دروقت کشته شدن سفیر امریکا درکابل آقای دابس کارمندان سفارت ومسئول بخش امنیت بوده اند در جلد اول ستاپ خلص نوشته وازآنها نقل قول کرده که سفیر آمریکا آقای دابس قبل از کشته شدنش هفتده مرتبه با حفیظ الله امین سفاک دیدار خصوصی داشته که خلاف اصول این دیدارها ثبت کست و ریکارد هم نشده که باید میشد و از این دیدار ها په گفتهٔ داکتر صاحب سیاسنگ بین سفیر آمریکا آقای دابس وحفیظ الله امین سفاک دریادد اشت های عزیز اکسا هم آمده که شما عزیزان اهل خبره براین کوتاهه قضاوت فرمائید وامیدوارم چون به یک تشتط ذهنی گرفتارم کوتاهی اگر درنوشته ام باشد برمن خورده نگیرید چون به حکم وجدان برای روشنی قضیه نوشته ام

خاطره یی از سه حوت ۱۳۵۸ خورشیدی
یادی از یک رهبر مردمی و چند عیار فریب‌خورده
نویسنده: سید حسن رشاد

این یادواره، امشب پس از شنیدن اخبار ساعت هشت شب تلویزیون ملی کشور در ذهنم زنده شد. شب سه حوت ۱۳۵۸ خورشیدی برخی با دهل و سرنا و کست‌هایی از پیش پُرشده در بازارهای قصه‌خوانی پیشاور با غوغا و صدای بلند، بر بام‌های خانه‌هایشان جستند. فردایش با گروه‌ها و دسته‌های چند نفری و بیرق‌های سفید در شهر هیاهو برپا کردند. بازهم عطش شان فروکش نکرده بود که رسانه‌های اجیر زیرنظر عمال پاکستانی، ایرانی و عربی و دیگران، با نشریات شان، ذهن مردم را مصروف نگه می‌داشتند. آن‌ها بدین گونه جنایت‌های شان را توجیه اسلامی و وطنی می‌کردند.

در همین روز، من فرماندار کندک دوم گارد ملی بودم و مسؤولیت تأمین امنیت دروازه‌های غربی گارد، بانک ملی، مرکز عمومی تیلفون و فروشگاه بزرگ افغان را داشتم. این کندک زیر فرمان عزیز حساس قوماندان آن روزه‌ی گارد به پیکار و دفع غوغا با فداکاری ادامه داد.

سر صبح بود. غایله آنجا ادامه داشت. زمانی شد که آشوبگران از کمربندهای ایجاد شده‌ی پولیس گذشتند. سرکردگی آن‌ها را چند تن از آشنایانم که از شمار کاکه‌های شهر کابل به حساب میرفتند، به عهده داشتند. زنده یاد محمد علی شناور، پهلوان چکری و برادرش، ویس الدین، شرف مشهور به شرف کور و شماری دیگر در پیشاپیش مظاهره بودند. آن‌ها از گذشته‌های دور، دوستان و همشهری‌های من بودند. با اعتراض کننده هادر برابر چهارراهی پشتونستان روبرو شدیم. فاصله‌ی میان ما چیزی کمتر از یک متر بود. فرصت تصادم گرم و خونین را جرقه و لحظه‌ای بیش نبود.

سر کردگان وقتی مرا دیدند، یکی به دیگری گفتند: “حالی از روی این شخص چگونه بگذریم؟” من گفتم: “برادران! این آخرین خط و مرز شماست.” پس از مکث کوتاه، ناگزیر با هم به گفت‌وگو پرداختیم. خنده‌ها و شوخی‌ها رد و بدل شد. سپس بدون اینکه بینی کسی خون شود، بدون یک فیر تفنگ، آن‌ها متلاشی شدند. صحنه را ترک گفتند.

روزنامه‌نگاران غرب در آن روز این برخورد را از خدا می‌خواستند تا نای ‌شان به آسمان‌ها بلند شود. آن‌ها مترصد وضع در هر گوشه و کنار آن محله بودند.

راستی پیش ازین که مظاهره‌چیان از پیش روی مسجد پل خشتی به سمت ما در حرکت شوند، من برای گرفتن هدایت و امر «اور/ آتش»، در هوا، برای ترساندن آن‌ها به قوماندان گارد، عزیز حساس زنگ زدم. از آن سو دوکتور اناهیتا راتب‌زاد جواب داد. من وضع بحرانی را برایش حکایت کردم. گفت: “رفیق کارمل همین جاست. اجازه دهید از او دستور بخواهیم.”

لحظه‌ی بعد پاسخ اناهیتا راتب زاد چنین بود: فرزندم! رفیق کارمل می‌گوید: «اگر از دهن تفنگ محافظین گارد به سوی مردم، دود و آتش برآمد، بدانید که طرف شما مظاهره چی‌ها نه، بلکه من هستم.»

آب سرد بر خون جوشان و عصیانگر ما فروافتاد. نتیجه همان شد که من در بالا بیان کردم. بنا به دستور ببرک کارمل ما حتی یک فیر هوایی نکردیم. او همیش مردمش را دوست داشت.

 

“موقف زنده یاد ببرک کارمل در رابطه با سه حوت”

واقعۀ خونین سه حوت راباید براساس منطق ووجدان بررسی نمود نه به اساس احساسات ، مخصوصن احساسات فاقد تعقل انسانی وهیجانات ضد مترقی و ضد دموکراتیک . زنده یاد ببرک کارمل برخلاف آنچه که مدعیان اپرچونیست امروز سنگ وفاداری ‌اش را به سینه می ‌زنند و خودها را نمایندۀ بلافصل ارثیه‌ های ایشان به جامعه معرفی می‌ نمایند ، یک شخصیت بتمام معنا مردمی بودند . مردمی نه باین معنا که مثل سردمداران قبلی و بعدی متظاهر و مدعی دموکراسی شب و روز شعار های فریبندۀ مردم و جامعه را برای تحمیق و اغوای وسایل ارتباط جمعی تکرار کنند ، بلکه واقعن مثل ماهی که بدون آب زندگی کرده نمی ‌تواند ، ایشان بدون بودن در بین جامعۀ خود تحمل زندگی کردن را نداشتند .تاریخ شهود عینی است که صرف شخصیت‌ های دارای مدارج عالی افکار آزادی ‌خواهی هدف تیرهای زهرآلود قرارمی‌ گیرند ، نه تسلیم طلبان منحط ، فرصت طلبان زبون، سازشکاران متزلزل و افراد مذبذب که با تاسف فعلن چشم و چراغ محافل بازاری رو بزوال اند .زنده یاد کارمل یک شخصیت آزاد و مستقل دارای افکار عمیق هومانیستی و وطندوستی بودند و دقیق به همین علت مورد ضربات شدید از طرف قلم بدستان نوکرمنش و جیره‌ خوران شرق و غرب قرار می ‌گرفتند و هنوز هم می گیرند . این رهبر با درایت هر باری که تاریخ ایشان را در موقعیت مشکل قرار ‌داده ، با دراکیت بی نظیر از اعماق فاجعه و توطئه به شکل موفقانه سربلند می ‌نمودند . ایشان برای نجات کامل افغانستان عزیز و نجات فرزندان حزب دموکراتیک خلق در بحرانی ترین مقطع حساس تاریخ داهیانه عمل نمودند و هر بار در متن فاجعه حماسه آفریدند .

به صراحت گفته می توانم اگر ظهور عندالموقع زنده یاد ببرک کارمل و قربانی دادن متعهدانه و آگاهانه اش از نگاه سیاسی در عرصه تعیین سرنوشت کشور نمی بود ، کشور افغانستان 36 سال پیش به چنان یک حالت زار و نزار دچار می شد که عملن امروز شده است .

شروع زعامت زنده یاد ببرک کارمل برحسب یک اتفاق محض همزمان با آمدن قوای نظامی شوروی در افغانستان مصادف شد که این خواست و آرزوی خودش نبود. بروی صفحات تاریخ نمی ‌توان خاک سیاه پاشید . این اتهام که گویا قوای نظامی شوروی ایشان را به افعانستان آوردند یا ایشان قوای شوروی را به افغانستان آوردند ، هر دو کذب محض و ساخته و پرداخته تخیلات واهی دشمنان آشتی ناپذیر حقیقت و واقعیت اند . نباید به این موضوع از دیدگاه خصمانه نویسنده ‌گان جهان شوم سرمایه نگاه کرد یا از روی آثار مغشوش کنندۀ جنرال ها ، مارشال های و رژیسورهای فرتوت دستگاه شوروی سابق که همیشه مذبوحانه تلاش می ورزند تا ثقل مدهش گناهان نابخشودنی خودها را بدوش جناح اصولی حزب دموکراتیک و رهبر مبتکر و خلاق آن بیاندازند . امان از این خرفتی و ضلالت ذلت بار !

حضور قوای نظامی شوروی بر اساس مطالبات متواتر و عذرآمیز نور محمد تره کی و امین سفاک صورت گرفته بود که تمام جهان شاهد عینی نشر صحبت‌های شان و انعکاس وسیع در مطبوعات دنیا بوده و توجه مردم را به خود جلب نموده که این نکته بر اهل بصیرت و ذهانت هیچ گاه پوشیده نیست . لذا ادعای اینکه گویا رژیم خونتای امین جلاد ضد اتحاد شوروی بوده باشد یا اتحاد شوروی برضد امین سفاک موقف گرفته باشد ، واقعن مضحک و خنده آور است چون طرح آن به خودی خود منتفی می ‌گردد .

این زنده یاد ببرک کارمل بود که از روز اول تا آخر بصراحت مخالفت عام و تام خویش را با حضور قوای نظامی در افغانستان اعلام نمود . این را شما در مصاحبه ها و سخنرانی‌های شان بوضاحت یافته می ‌توانید که ایشان با استفاده از هر فرصت ممکنه موقف اپوزیسیونی خویش را علیه حضور قوای نظامی شوروی در کشورش به شکل عاملانه و عامدانه اخذ کرده بودند و اگر احیانن یکی دو بار از پالیسی حسن ‌همجواری و حمایت از کمک‌ های اقتصادی و نظامی اتحاد شوروی تذکر داده ‌اند، منطبق بر عرف پذیرفته شدۀ دیپلوماتیک و مصالح کشور ما بوده و نه کدام دلیل دیگر ، زیرا انقلابیون اصیل ترس را بخود راه نداده و جان دادن و ایثارگری در راه منافع خاک و مصالح علیای وطن را برای خود افتخار می ‌دانند .

برگردیم به واقعۀ المناک قیام سه حوت که مردم کابل صدای برحق مخالفت شان را در مقابل حضور نامیمون قوای نظامی شوروی در حریم خاک وطن شان بلند نمودند. اولاً باید به شکل ایمانی و وجدانی ببینیم که شعارهای عمده چه بودند ؟ “روسها از ملک ما بیرون شوید !”، “مرگ بر قوای متجاوز شوروی !”، مرگ بر جنگ افروزان !”، “مرگ بر دشمنان اسلام !”، “مرگ بر دشمنان افغانستان !” و مماثل آن

آیا در میان تظاهر کننده گان و قیام کننده ‌گان یک نفر مستند ادعا کرده می تواند که در حوالی 2 و 3 و 4 حوت یا حتی بعد از آن کسی شعار ضد زنده یاد ببرک کارمل داده باشد ؟ آیا کسی به یاد دارد که معترضین حرفی بر خلاف دولت تحت زعامت زنده یاد کارمل اظهار کرده باشند ؟ حالا که از برکت انترنت هر کار ممکن شده است آیا کدام نشریۀ آن زمان وجود دارد که خلاف این ادعا را ثابت نموده بتواند ؟ در غیر آن به گفتۀ شاعر بگذار تا سیاه روی شود هر که در او غش باشد .

برعکس سران قبلی حکومت های منسوخه ، زنده یاد ببرک کارمل یک شخصیت شناخته شده و قابل احترام برای مردمش بودند . مردم از شخصیت ایشان و افکار هومانیستی و وطنپرستانه شان از دوران جد و جهد خسستگی ناپذیر پارلمانی عهد سلطنت و بعد از آن از مبارزات داهیانۀ شان در دوران رژیم جمهوریت قلابی سردار داود شناخت عمیق داشتند . فرد فرد افغانستان اعم از زن و مرد و پیر و جوان درک نموده بودند که رهبر مردمی شان هرگز برای یک لحظه مواضع ضد مردمی اتخاذ نکرده بودند ، نمی کنند و در آینده نیز نخواهند کرد .

آیا مردم می توانند اینقدر فراموشکار شوند که مبارزات مسالمت آمیز ایشان را در متن پر مخاطره پارلمان از ذهن ببرند ؟ آیا مردم می توانند اینقدر فراموشکار شوند که زنده یاد ببرک کارمل اولین و یگانه رهبر انقلاب افغانستان بودند که با قتل سردار داود و فامیلش ، با قبول خطرها مخالفت علنی نشان دادند ؟ آیا مردم می توانند اینقدر فراموشکار شوند که زنده یاد ببرک کارمل در طول دوران حیات سیاسی شان چه قبل از زمامداری و چه بعد از زمامداری به تعذیب ، توهین ، تحقیر ، تخویف ، دستگیری ، شکنجه ، کشتار ، اعدام یا امحای فزیکی هیچ کس امر نداده است ؟

در واقع در حوادث سه حوت مردم دلیلی برای شعار دادن برعلیۀ زنده یاد ببرک کارمل نداشتند ، زیرا آنها خوب می دانستند که زنده یاد ببرک کارمل خودش مخالف قوای نظامی شوروی در افغانستان بودند ، چه این لشکر بیگانه گان از طرف رژیم خونخوار امین میر غضب به وطن دعوت شده بودند . مردم چه حزبی و چه غیر حزبی همیشه خود را در صف زنده یاد کارمل می دانستند و راه خود را با راه ایشان یکی می یافتند .

تا جایی که از نزدیکترین افراد به زنده یاد ببرک کارمل شنیدم، ایشان در شب های حوالی 2 و 3 حوت به حدی به خاطر مردم و قیام کننده گان چنان ناآرام بودند که خواب و استراحت را بر خود حرام دانسته و قدم به قدم اوضاع را نظارت می نمودند. ایشان از شروع تا ختم به مقامات مربوطه منظم هدایت می دادند که بر مظاهره کنندگان فیر نشود ، آنها اذیت و آزار نبینند ، تعقیب و زندانی نشوند . زنده یاد کارمل معتقد بود که آنها هم اولاده همین سرزمین اند و در این خاک حق دارند. آنها هم حق دارند وطن شان را دوست بدارند و آنها هم نمی خواهند حریم مادر وطن در زیر ستم لشکر نظامی بیگانه گان باشند .

زنده یاد ببرک کارمل در یکی از صحبت های شان خطاب به منسوبین اردو فرمودند که : «داشتن مخالفین سیاسی یک امر طبیعی است . هر کس که کار و پیکار مبارزاتی می کند ، طبعن دوستان و دشمنان سیاسی هم می داشته باشد . دشمنان سیاسی ما دشمنان شخصی ما نیستند . اگر خود آنها چنین فکر می کنند ، بگذار فکر کنند ، اما ما باید به این عقیده خود پابندی راسخ باشیم که با مخالفین سیاسی خود مثل دشمنان شخصی خود برخورد نکنیم ، زیرا ما با کسی دشمنی و کدام عقدۀ شخصی نداریم و نمی خواهیم داشته باشیم . آن عدۀ مخالفین سیاسی ما که عمال بیگانه گان و اجانب نباشند ، در ساحۀ قوانین نافذه حزب و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان مثل ما حق تساوی، حق مبارزه و حتی حق ادعای امتیازات بیشتر دارند .» بفرمائید کدام رهبر دیگر از یما پادشاه تا حالا در طول تاریخ افغانستان چنین گفته است ؟

آری هموطن ! بدون شک دستان نابکار اغیار بزرگ برای بدنام ساختن زنده یاد ببرک کارمل دخیل بود که در حوادث مربوط به سه حوت از اوامر قاطع شان به شکل شاید و باید اطاعت نمی کردند، بلکه برخلاف مخفیانه می خواستند شرایط کابل را تا سرحد ناممکن بر ضد پالیسی بشر دوستانه و هومانیستی جناح اصولی حزب تحریک و وهله به وهله بحرانی نمایند و در نتیجه موضوع را تا سطح جنبه دشمنی های شخصی و انتقام بالمثل میان حزب و مردم تقلیل دهند .

از یکطرف موجودیت بقایای بی مقدار اما سرطانی امین این جاسوس شناخته شدۀ سیا و فعالیت های مذبوحانۀ شان برای ابقای ناممکن یک تعداد فوسیل های سپرد شده به زباله دان تاریخ و از سوی دیگر حس کین و عداوت حلقات معینی در سطح مقامات بالائی نظامی قوای شوروی در مقابل زنده یاد ببرک کارمل چنان یک فرصت طلائی را مغتنم شمرده و به مظالم بیحد و حصر و قساوت ضد مردمی شان دست یازیدند و از طرف دیگر خواستند از جناح اصولی حزب یک چهره نامرغوب ، نامطلوب و سرکوب گرانه ترسیم و به نمایش بگذارند که گرچه در اوائل تا حدودی بدین مامول نائل آمدند اما خوشبختانه در دراز مدت درین اقدام غیرانسانی خود ناکام و سرافگنده شدند . آری ! منتسکیو محقانه گفته بود که : «تاریخ معلم بی رحم است و همیشه ماسک را از صورت ماسک پوشان بزیر می اندازد.»

نیروهای طاغوتی کمین گرفته در سنگر های شوم شبانه با استعانت تفنگ و تانک و طیاره شوروی ، بدون استیذان و اطلاع زنده یاد ببرک کارمل مردمان بیگناه شهر کابل را به اتهام دست داشتن در حوادث سه حوت جوقه جوقه محاصره و زندانی می نمودند، با شکنجه و تعدی به تحقیق می کشاندند و حتی به شهادت می رساندند تا با تحریک موج طغیان عمومی بر ضد جناح اصولی و انقلابی حزب دموکراتیک ، مشروعیت حقوقی حاکمیت را به زعم خود شان زیر سوال ببرند . غافل از آنکه زنده یاد ببرک کارمل یکایک قضایا را مانند ذره بین زیر نظر داشتند و شخصن به مراجع ذیربط دستور داده بودند که هر کسی به ارتباط حادثه های 2 و 3 و 4 حوت دستگیر شده ، بلافاصله بی قید و شرط از بند آزاد شوند و خبر رهایی شان را در مطبوعات انعکاس دهند تا دشمنان اهریمنی بار دیگر درک کنند که به هیچ قیمتی نمی توانند که میان مردم و رهبری جناح اصولی فاصله ایجاد کنند . البته یک عدۀ انگشت شمار افراد مخرب ، مفتن و مشکوک متعلق به باند امین که لگام شان در دست بزرگترین دشمن افغانستان بود و تا مغز استخوان بقسم محیلانه و ماهرانه بفعالیت های ضد جناح اصولی حزب دموکراتیک آغشته بودند، نه تنها بالفعل و بالقوه بلکه چندین ماه قبل از ماه حوت نیز کاملن تثبیت هویت شده بودند .

اینجاست که ماسک اغیار در تبانی با جریان منحرف مارهای میان آستین دریده می شود . آنها که اصل راه را بر خود حصر می یابند ، در صدد یک خدعه دیگری برای آبرو ریزی اشتباهات تاریخی خویش می شوند و چه راهی آسان تر از بدنام ساختن تدریجی رهبری جناح سالم و راندن آن به انزوای سیاسی و بلاخره تعویض آن به گروه اطاعت گران و مشروعیت بخشیدن تمدید حضور نظامی خویش در افغانستان .

اگر زنده یاد کارمل مانند اسلاف و اخلاف مطابق امیال و اهداف بیگانه سر تسلیم و اطاعت خم می نمودند ، سیستم شوروی هیچ گاه در صدد تعویض شان به مهره دلخواه خود نمی شد . عقل سلیم جز این حکم نمی کند .

فراموش نکنیم تاریخ مزرعه ایست که هیچ گیاه هرزه در آن تا آخر رشد نمی کند و هیچ دانه سالم در آن ضایعه نمی شود . خود همین واقعه سه حوت یک مثال عملی و عینی بوده می تواند. تصور کنید اگر یک چنین قیام در زمان حکومت های ماقبل و یا مابعد زنده یاد کارمل صورت میگرفت ، آیا احدی از قیام کنندگان و فامیلهای شان در کابل و حومۀ آن زنده می ماندند ؟ تنها یک وجدان آرام به این سوال جواب داده می تواند و بس

.نویسنده: رفیق م. پیکار

زنده یاد ببرک کارمل در شـب سـوم حـوت
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

نویسنده : یحیی بابری

حادثۀ شب سوم حوت ۱۳۵۸ هجری شمسی، قیام مردمی که واقعاً از درون جامعه برخاسته باشد نبوده، بلکه یک حرکت قبلا تنظیم شده بود. شعارها و فریادهای گوناگون و عمدتاً تکبیر “الله اکبر” در کست‌های ثبت شده از خارج کشور به کابل وارد و با دقت و مهارت بر بامهای منازل رهایشی تعدادی از ساکنین مردم شهر کابل جابجا گردیده بودند.

شخص زنده یاد ببرک کارمل علاقه به انقلاب وکودتا نداشت. این شخصیت برازنده کشور عزیز ما که عمر شریف خود را برای مردم و کشور خود قربان کرد، علاقه به پول و دالر و جایداد نداشت و صرف به مردم خود فکر میکرد. زنده یاد کارمل در اولین مصاحبه و همچنان در صحبت های بعدی خود چند بار تکرار کرده بود که این قدرت جبر تاریخ بود. او همیشه میگفت که ما قدرت را از طریق مبارزه پارلمانی می گیریم.

این رهبر مردمی و به تمام معنا مردم دوست که همیشه آرزوی خدمت به افعانستان را در ذهن داشت، هرگز خود را از اجتماع بیرون فکر نمی کرد، در حقیت تصور وقوع این قسم یک عمل غیرمترقبه را هم نداشت که منحیث یک توطئۀ بزرگ از طرف دشمنان خاک و وطن علیۀ حاکمیت بر پا شده بود.

آن شب به مجردی که صداها و فریادهای بیرونی توجهش را به خود جلب کرد، در قدم اول خواهان به دست آوردن احوال وضع امنیتی شهر گردید تا دانسته شود که جزئیات موضوع از چه قرار است. وقتی از کوایف قضیه تا حدودی مطلع گردید بسیار نارام شد، قسمی که هر لحظه به فکر عمیق فرو می رفت و پیهم سگرت می کشید. به مجردی که یک سگرتش تا پایان می رسید و خلاص می شد، با آتش باقیماندۀ همان سگرت خود سگرت دیگر را روشن می کرد و غمگینانه قدم می زد. واضح احساس می شد که یک نارامی عجیب داشت و قلباً از ماتم و اندوهی که پیش آمده رنج می برد.

ببرک کارمل در آن مقطع زمانی قطعاً همرای کسی حرف نمی زد و صرف فکر می کرد. چند دقیقه به همین منوال گذشت و بعد به جنرال قادر وزیر دفاع وقت که قبلاً او را به دفتر نزد خود خواسته بود، چنین هدایت داد: “خوب متوجه باشید! از منسوبین اردو و نیروهای مسلح ما هیچ کسی حق ندارد که بالای یک فرد جامعه هم فیر کند.”

جنرال قادر هدایت را گرفت و به سمت قرارگاه خود روانه شد. چند دقیه بعد از آن، داکتر نجیب رئیس امنیت دولتی آمد، گزارش وضع امنیتی شهر را مختصراً شرح داد و واپس رفت.

شب به تلخی و سنگینی می‌ گذشت. حالت بسیار بدی بود، بخصوص برای شخص کارمل عزیز که از هر لحظۀ آن به خاطر وطن و مشکلات و موانع بر سر راه تامین صلح و امنیت برای ملت افغانستان رنج عظیم می برد.

باز جنرال قادر آمد. در حالی که زنده یاد ببرک کارمل مانند لحظات پیش در مقابل دفتر خود غمگینانه قدم میزد، قادر خان گزارش خود را تقدیم کرد و خواست که دوباره به سوی وظیفه اش برود. درین اثنا ببرک کارمل تکرار بالایش صدا زد که : “دقت کنید که یک نفر از جمله مظاهره کننده گان زخمی یا تلف نشود. اگر شود، من هم همراه مظاهره کننده‌ ها یکجا می شوم.”

جنرال قادر هدایات لازمه را گرفت و رسم تعظیم کرد که برود. درین وقت مشاور شوروی کارمل عزیز آمد، خیلی به آهستگی دست خود را بالای شانه کارمل گذاشت و به زبان فارسی تاجیکی برایش گفت: “رفیق ببرک کارمل! شما باید داخل دفتر تان بروید.”

یک بار زنده یاد کارمل عزیز دست مشاور خود را از سر شانۀ خود دور ساخت و با شهامت و جدیت خاص برایش فرمود: “خود را گم کن! تومشاور من هستی. هر وقتی که ضرورت پیدا کنم، خودم ترا اینجا می خواهم و از نزدت مشوره می گیرم.” همان بود که مشاور با وضع پریشان سرش را پایین انداخت و از آنجا رفت.

کارمل عزیز در حالی که هیچ نوع آرامش روحی نداشت، باز به قدم زدن شروع کرد. البته، بیشتر ازین ناحیه ناآرام بود که در سلاحکوت حوزه اول امنیتی واقع در چنداول چند واقعه ناگوار صورت گرفته بود و قبلاً کسی برای زنده یاد کارمل راپور درست و بموقع نداده بود.

بالآخره ناوقت‌های شب که این حادثه بکلی ختم شده بود و وضع عمومی شهر به سوی آرام شدن می رفت، آن وقت زنده یاد کارمل به دفتر کاری خود نشست. بعداً ما هم به اطاق خود رفتیم.

برای معلومات خوانندگان محترم باید تذکر بدهم که من افسر گارد بخش امنیتی زنده یاد ببرک کارمل بودم و در اینجا صرف همان قسمتی از موضوع را که چمشدید خودم بود بیان کردم.