سوم سرطان مصادف است به بیست وسومین سال روز شهادت یکی از رزمنده گان حزب د خ ا افسر اردوی جمهوری دموکراتیک افغانستان برادر بزرگم دگروال نورالدین شهید.
او وطن خویش را بسیاردوست داشت،تمام هموطنانش و بخصوص اعضای صادق و راستین حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به جان برابر دوست میداشت،با شرارت و ارتجاع سخت در تضاد بود،بخاطرمبارزه دادخواهانه بیشتر از نه ماه را با برادر بزرگوارم آقاشیرین «درد مند» درزندان سپری کردند.نورالدین شهید بعد از تحول ششم جدی بتاریخ ۸جدی درجمع رفقا از زندان رهاشد و بعد در جمع دیگر رفقای والاگهر بخاطر تأمین امنیت رهبری حزب و دولت در بست لوای پنجم گارد خاص ریاست جمهوری ج د ا اشغال وظیفه نمود و تمام وظایف رابا صداقت انجام داد.
نورالدین مانند اکثر وطنپرستان صادق بعداز کودتای به اصطلاح پلینوم نام نهاد هژده گورباچوفی در ح د خ ا که قومندان تولی بود بدون انجام دور تسلیمی تولی به امر جنرال زلمی گلبدینی در جمع لوای سوم گارد ملی به کندهار اعزام شد و تا تسلیمی دولت به جواسیس چتلستان و ایران در شعبه اوپراسیون لوای سوم گارد ملی اجرای وظیفه نمود ،بعد از سقوط لوای سوم لغو و با لوای کماندو مدغم شدجزوتام لوای شان در داخل بالاحصار قرار داشت .بتاریخ سوم سرطان سال ۱۳۷۵ بعداز ختم وظیفه زمانیکه میخواست طرف خانه برود توسط اشرار خانمانسوز با خصلت همیشگی نامردی شان او را از پشت سر تیرباران کردند و به شهادت رسانیدن.برادر عزیزم روانت شاد یادت تا زنده ام در قلبم جاویدان است،تو نه تنها یک برادر دلسوز بلکه نزدیکترین رفیق رفیقهایم بودی،شهادت ات به تمام فامیل الخصوص به شش طفل معصومت بسیار گران تمام شد،
صبح فردا پسرم بازبخواند به سرود
که به هشیاری حزب پدرم باد درود
از برکت پرورش سالم تو بود که اولادهای نازنینت امروز افتخار تمام فامیل و دوستان خود هستند.آرام بخواب آنها در بد ترین شرایط روزگار به همت مادر خود و دوستان تو هم نان پیدا کردند و هم تحصیل کردند که پسرانت همه دارای تحصیلات عالی هستند.بلی خوب یادم است ماه سرطان که شروع می شدالخصوص تاریخ هفتم سرطان روز شهادت پدر ما ،که در سال ۱۳۵۹درشاهراه استالف-کابل ازطرف اشرار به جرم اینکه پسرانش کارمند دولت و پرچمی هستند به شهادت رسیددر بارهٔ زحمتکشی و پیدانمودن یک لقمه نان حلال چقدر زحمت و رنج می کشیدتا پول قلم و کتابچه وپطلون بوت مکتب پسران خودرا تهیه کندوجالب اینکه زمانی اورا و یک معلم را و یک نرس راشفیع جان شهید که همسایه ما هم بودندازموتر پایین کردند پدرم طرف مردم نگاه میکند،برادرزاده اش مرحوم منیر هم در موتر بود اورا نشناختند پدر دست خودرا به نام خداحافظی بلند میکند و میگوید گوسفند نر از برای قربانیست.او آنگاه در حدود ۷۵ سال عمر داشت هشت مرمی بدنش را سوراخ سوراخ کرده بود و جام شهادت نوشیده بود
روح و روان تمام شهدای وطن شاد یاد شان گرامی باد