عبدالله سپنتگر از جملۀ سروده سرایانی است که کم ترین فریادهایش در قالب نظم در اختیار هموطنان قرار گرفته است؛ از جمله تنها دو سه فریاد زندان دوران وحشت و دهشت (1357 – 1358) او بعد از رهایی در مطبوعات آن زمان نشر شده است. خوشبختانه بعد از سال ها باردگر با لطف رفیقانۀ خویش مرا سرفراز و تازه ترین سرودهء «امید» را در اختیارم قرار داده است.
«امید» بیانگر این است که باردگر “کارد به استخوان” او رسیده و ضمن بیان درد دامنگیر همهء ما، خواسته است پیام استواری و مبارزه را برای هموطنان برساند. با سپاس از رفیق سپنتگر آنرا در اختیار شما قرار می دهم.
امید
هر نسل راه رفتن خود را کنند باز
پایان راه ما که پایان راه نیست
آنرا که من حقیقت مطلق کنم گمان
دردا که هیچکس به حرفم گواه نیست
آن ماه که می برآمده از آستین کس
خوابیست ناتمام ولی قرص ماه نیست
در مخملینه دشت هوسباز ذهن ما
سبز است هرچه هست ولی یک گیاه نیست
طنز شراب وحور وبهشت است دل فریب
اینجا به هوش باش که آنجا پناه نیست
این نرد زیستن بچرخد ز بُرد و باخت
تاج ظفر همیشه سزاوار شاه نیست
باور مکن که این همه ذلت نصیب توست
تقدیر هیچکس از اول سیاه نیست
آیینه بصیرتت ار نیست ای عزیز
این شیشه را ززشتی رویت گناه نیست
هرگز نگفته ام که هدر رفت عمر من
ایمان من به عشق تو هرگز تباه نیست
تاکی به اشک وآه و دعا می بری پناه
ای یار هوشمند نجات تو آه نیست