رفیق میرعبدالواحد « سادات » زنده ياد فاروق تيلگرافي از مبارزان نهضت اماني و ازاديخواه معروف

اعلیحضرت غازی! کابل فتح شد…

 

عنوان فوق بخش از تیلگرام دارای اهمیت تاریخی است که در آخرین شب و روز سقوط حبیب اله کلکانی، توسط شاد روان فاروق تلگرافی عنوانی شاه امان الله به روم مخابره گردیده و متن کامل آن از اینقرار است

«اعلیحضرت غازی! کابل فتح شد، تخت و تاج سلطنت را برایتان تبریک میگویم.

دراین تیلگرام تاریخی که اکنون مورد بررسی ما قرار دارد، سه مسئله حایز اهمیت و قابل دقت است:

۱ ـ انگیزۀ شتاب و عجله در زندانی ساختن شاد روان فاروق تلگرافی.(البته واضح است که مرحومی بحیث یکی از مشمولین نهضت امانی و شخصیت ملی، مترقی و ضد انگلیسی و وفادار به امان الله خان در “لیست سیاه” نادر خان و برادرانش قرار داشت).

۲ ـ بر خلاف روایات رسمی و وارونه که شاه ولی خان بحیث فاتح کابل قلمداد و با داشتن این لقب مستمری دریافت می کرد، در واقعیت امر اشخاص فداکار دیگر، از جمله شیر محمد خان فرقه مشر پسر کاکای غلام نبی خان چرخی ( که بعداً به امر نادر خان بشهادت رسید) و قوای تحت امر او، از قبل داخل کابل گردیده و در سقوط قطعی قوای حبیب الله کلکانی نقش اساسی و کلیدی را ایفا کرده اند.

۳ ـ این حقیقت تاریخی یکبار دیگر وضاحت بیشتر مییابد که نادر خان با لطایف الحیل و سؤ استفاده از نام امان الله خان خودرا تا قصر سلام خانۀ ارگ رسانیده و بعداً به پلان انگلیس ها جامۀ عمل پوشانید و قدرت را غضب کرد.

* * *

 

آنچه انگیزۀ تحریر این سطور گردید، مطالعۀ قسمتی از یادداشتها و خاطرات یکی از خادمان صادق وطن مرحوم دگر جنرال محمد حسین خان هاشمی، در رابطه به زندگی و معرفی شاد روان فاروق تیلگرافی است که در سایت وزین پندار منتشر گردید.(امید است مجموعه کامل این یادداشت ها و خاطرات بسیار دلچسپ وباز گو کننده حقایق تاریخی، به همت فامیل محترم آن به نشر برسد).

از آن جای که آشنایی با جنبشها و نهضتهای ملی و مترقی گذشته و بخصوص جنبشهای مشروطیت اول، دوم و سوم و آشنایی با شخصیت ها و چهره های شامل در این جنبش که با تقبل و تحمل رنج و عذاب فراوان، راه و رسم وطن دوستانه، ملی و منورانه را به ارث گذاشته اند، از اهم مسایل بخصوص برای منورین افغان میباشد، بناءً بخاطر آشنایی بیشتر خوانندگان عزیز با این مبارز نستوه، وطندوست و فداکار موارد را متذکر میشوم:

در کتابها و یاد داشت های مختلف که در باره نهضت امانی، دورۀ آشوب و اغتشاش، دورۀ استبداد نادر خان و هاشم خان بنشر رسیده و منجمله در جلد دوم کتب افغانستان در مسیر تاریخ تالیف مرحوم غلام محمد غبار در مورد فاروق تلگرافی موارد متعدد وجود دارد. چنانچه در صفحۀ(۱۰٧) جلد دوم کتب «ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان» تالیف سید مسعود پوهنیار( فرزند شاد روان سید قاسم خان لغمانی، شخصیت دوم جنبش مشروطیت اول) مرحوم تیلگرافی در زمرۀ قربانیان استبداد معرفی شده است.

دراین اواخر کتاب بسیار با ارزش توسط یکی از قربانیان استبداد، محترم خالد صدیق (فرزند مرحوم غلام صدیق خان چرخی ،برادر مرحوم غلام نبی خان چرخی وزیر خارجه دولت امانی) تحت عنوان « از خاطراتم» با قطع و صحافت مرغوب به نشر رسید است. در صفحۀ( ٩۸) این کتاب مؤلف خاطرات دلچسپ و تاریخی همقفس خود مرحوم فاروق خان تلگرافی را با فوتوی شان درج کرده که بخاطر مطالعۀ خوانندۀ عزیز،رونوشت کامل آنرا ذیلاً نقل مینمایم:

«شخص دیگر از زندانیان سیاسی به اسم فاروق جان تلگرافی، که اصل نامش غلام فاروق خواهد بود، داستان گرفتاریش را چنین تفصیل میداد: «یک روز از روزهای انقلاب، حبیب الله کلکانی مشهور به بچۀ سقا، و جنگ بین طرفداران اعلیحضرت امان الله خان و قواء بچه سقا در جنوب مملکت، آوازۀ بسیار گرم در شهر کابل و اطراف و اکناف آن سر زبان ها بود که اعلیحضرت امان الله خان، دوباره بر میگردد و یا برگردانده میشود و زمام امور مملکت رابه دست گرفته و بر تخت سلطنت مینشیند. صدای فیر توپ و تانک از اطراف و اکناف حومۀ کابل بگوش میرسید و مردم شهر و حومه در حالت خوف و رجاء بودند، من و همکاران من در شعبه تلگرام ادارۀ مخابرات، به نام های صدیق جان تلگرافی و عارف جان تلگرافی، مصروف کارهای دفتر بوده، هر لحظه اطلاعات جدید بدست می آوردیم و اوامر جدید حکومت را به منابع مربوط مخابره میکردیم. دیدیم که ناگهان دروازۀ دفتر با شتاب بی سابقه باز شد، مرد بلند بالا، خوش سیما و خوش قیافه داخل شد و این جوان زیبا با چهرۀ افغانی و قد و اندام برجسته، لباس جنگی به تن داشته، با تفنگ و قطاروزمۀ مجهز، سر و صورتش و لباس هایش همه خاک آلود بود و معلوم میشد تازه از یک میدان کار و زار آمده، با جهر بلند و هیجان صدا زد که برادر ها، جنگ فتح گردید، چشم تان روشن باد. در ضمن گفت:” پیامی دارم خیلی عاجل که به شهر روم، پایتخت ایتالیا باید مخابره شود، لطفاً به من یک دانه قلم و یک ورق کاغذ عنایت کنید”.

ما برایش به عجلۀ تمام قلم و کاغذ روی میز کار گذاشتیم و آن جوانی که شجاعت و مردانگی از ظواهر او هویدا بود، روی صفحۀ کاغذ، تلگرامی به این مضمون نوشت: « اعلیحضرت غازی، کابل فتح شد، تخت و تاج سلطنت را برای تان تبریک میگویم».

ما رفقای همکار، همه از نوید ختم جنگ، شادمان گردیده و یکدیگر رادر آغوش کشیده، با گریۀ که از دلخوشی بر خاسته بود، همدیگر را میبوسیدیم و هر یک به هر یک تهنیت میگفتیم.

تلگرام آن جوان مرد را به عجلۀ هرچه تمام تر به شهر روم مخابره کردیم و بعد از مصافحه و روبوسی و اظهار شکران از این مژدۀ جان فزا، خیلی احترام کارانه از اسم، هویت و شغل آن مرد دلاور که زیبایی اندام و هیکل مردانۀ او ما را محو خود ساخته بود، و جریان فتح جنگ و به کابل رسیدن مردان جنگی، جویا شدیم. او در جواب گفت که اسم من شیر محمد است, من از چرخ لوگر هستم و یکنفر صاحبمنصب میباشم و اولین فردی هستم که بعد از فتح جنگ تنگی واغجان، قوای سقوی ها را شکست داده، وارد کابل شده و اینک به اولین مرجع که خودرا رسانیدم، همین تلگراف خانۀ شما است. که هرچه زودتر این مژده را به شاه جوان و ملت پرور ما برسانیم. پرسیدم دیگران؟ گفت دیگر قوماندانها به شمول نادر خان و شاولی خان از عقب روان هستند و عنقریب، آنها هم میرسند.

این چند جمله را به عجلۀ تمام اظهار و بعداً گفت که من باید بروم، زیرا از این کار های عاجل بسیار دارم که به آن باید برسم. صاحب منصب جوان با ذکر این چند خبر کوچک، از دروازۀ دفتر خارج گردید.

من و همکاران من و سایر مأمورین و ملازمین تلگرافخانه، از نشاط و شاد مانی، هریک در لباس گنجیده نتوانسته، دفتر را بسته و به تماشای هرج و مرج شهر کابل برآمدیم.

 

بعداً برای ما معلوم شد که این صاحب منصب جوان خوش سیما، همان شیرمحمد خان فرقه مشر، از مردان نامور، سرباز شجیع و یکی از عموزادگان نائب سالار غلام نبی خان چرخی میباشد، که همراه با جنرال غلام جیانی خان چرخی، محمد ولی خان در وازی، وکیل اعلیحضرت امان الله خان، میزامحمد مهدی خان سرمنشی، خواجه هدایت الله خان و فقیرخان، چندی بعد از شهادت غلام نبی خان، بیدون تحقیق و محکمه، به شهادت رسیدند.

ماهمه انتظار مقدم اعلیحضرت امان الله خان شاه محبوب را میبردیم که قرار افواه عوام به وطن باز میگردد و زمام زعامت را به دست میگیرد ، ولی دیدیم که صحنه کاملاً طور دیگری گردید و نادر خان پادشاه شد و قدرت حاکمه به دست آل یحیی افتید و شاه ولی خان، برادر نادرشاه، القاب مارشالی و فاتح کابل را حاصل کرد. این عمل غیر منتظره، خیلی شگفت انگیز و برای اکثریت ساکنین شهر کابل، غیر قابل باور بود».

مرحوم فاروق تلگرامی و زنده یاد ببرک کارمل:

در قسمت از یاد داشتهای مرحوم دگر جنرال صاحب به نقل از کتاب «افغانستان در عقب پرده های دود» تألیف رـ گوپال هندی میخوانیم که: «… در سالهای بعد از طرف فامیل، کارمل توظیف گردید تا از کاکای خود در محبس با خبری نماید، که در اثر این تماس ها، با فاروق جان و سایر اشخاص هم اتاق او، تحت تأثیر افکار و ایدیال وطنپرستانه قرار گرفت که ببرک کارمل کوچک را به یک شخصیت جدی زحمتکش و بی ترس و هراس مبدل ساخت.» مرتبط به همین موضوع آقای خالد صدیق در صفحۀ (۳۸۲) کتاب خویش مینویسد که:

« در اینجا میخواهم در بارۀ آشنایی با ببرک کارمل روشنی اندازم: … داستان ازین قرار است که یک نفر از زندانیان سیاسی زندان قلعۀ جدید دهمزنگ فاروق جان تلگرافی نام داشت که با آقای ببرک کارمل نسبت و خویشاوندی نزدیک داشته و ببرک کارمل ایشانرا بنام کاکا خطاب میکرد…

آقای ببرک کارمل در آنزمان پسر خوردسال و متعلم بود و بعضی روزهای جمعه بحیث پایواز به دیدن کاکای خود آقای فاروق جان تیلگرافی می آمد.

آقای فاروق جان تیلگرافی همیشه تعریف میکرد که برادر زاده اش بیشتر از سن و سال خود صحبت میکند و خیلی باهوش است، اگرشما خواسته باشید، میخواهم اورا یک مرتبه نزد شما بیاورم. بعداً هروقت که ببرک کارمل بدیدن کاکای خود می آمد، اقای فاروق جان تلگرافی اورا برای یکی دوساعت به اطاق ما می آورد و باهم صحبت میکردیم.

درست بیادم نیست که به کدام صنف مکتب بود، ولی هرگاه سوال به نامبرده راجع میشد، با جملات فشرده و صراحت لهجه جواب میداد که با تناسب سن و سال او برایش به اصطلاح زیاد بود. پسر خیلی باهوش، ذکی و تند فهمی بود و کا کایش فاروق جان تیلگرافی بالایش بسیار حساب میکرد.

این برخوردها در سالهای بین ۱۳۲۰ و اوایل۱۳۲۵هجری شمسی برابر به ۱٩۴۱ و ۱٩۴٦ عیسوی صورت میگرفت که درست بیادم نیست که ببرک کارمل در آن وقت چند سال داشت ولی همین قدر میدانم که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود.»

بی لزوم نخواهد بود، اگر بگویم که مطالب مشابه را روحانی معروف جناب میاء فقیرالله( صاحب الحق) که در سال ۱۳٦۴ بحیث معاون شورای انقلابی انتخاب گردید،حکایه مینمود و خاطر نشان میساخت که آنرا درج خاطرات خود ساخته است.( البته اطلاع ندارم که خاطرات آن روحانی مرحوم اقبال نشر یافته است و یا خیر؟). نامبرده از زمان قصه میکرد که مرحوم دگر جنرال صاحب مسئولیت قطعات نظامی ولایت کنرهارا را عهده دار بود و در رخصتی های مکاتب فرزندانشان ، نزد پدر شان می آمدند.

صاحب الحق صاحب حکایه کرد که: « من برای دگر جنرال صاحب گفتم تا متوجه پسر بزرگ تان باشید، زیرا نسبت به سن و سال، با استعداد و گپ های کلان میزند، از دهقانان ما همیشه پرس و پال مینماید که چقدر حاصل برداشته اید و چه مقدار آنرا برای شما داده اند؟…)

البته در همین ارتباط و دوران نوجوانی زنده یاد ببرک کارمل، شخصیت محترم و علمی و ملی افغانستان، اکادیمیسین داکتر عبدالواحد سرابی، که در دوره لیسه نجات با مرحومی همصنف بود و از استعداد و سر پرشور شان حکایات دلچسپی را باز گو میکرد.

ذکر این مطالب را بخاط ضرور دانستم تا منورین افغان در روشنایی بیشتر قرار داشته باشند که چگونه زنده یاد ببرک کارمل، روح مبارزه طلبی و وطنخواهی و مردم دوستی را از بزرگان ملی و پیشکسوتان جنبش مترقی و مشروطیت فرا گرفته و بصورت خاص متأثر و ملهم از شخصیت های مقاوم و استوار و نستوه، شاد روان فاروق تیلگرافی و همچنان مرحوم باقی قایل زاده( نابینا) شاعر و آزادیخواه بزرگ و سایر بزرگان و پیشکسوتان راه مبارزه و تجدد خواهی بوده است و ذهنیت و شخصیت شان در معاشرت و مجاورت این بزرگان، قوام یافته و در سالهای بعدی بحیث جوان پر شور و با استعداد، بمثابه وارث معنوی آنان، علم بردار مبارزه گردیده و بحیث یکی از فعالین مشروطیت سوم که شاد روان غبار و شاد روان داکتر محمودی در رهبری آن قرار داشتند، چهار سال رنج و عذاب زندان سلطنت را متقبل گردید.

جا خواهد داشد این نبشته را با این تذکر خاتمه بخشم که: به باور این قلم بسیار ضرور است تا در نقد راه گذشته ما (زمان که اصطلاح نقد را بکار میبریم واضح است که هدف ما، سره کردن از نا سره ها است، تا آنچه را شرایط و جبر زمان تحمیل نموده، از هم تفکیک نماییم.) این مسئله بر رسی و برجسته گردد که جنبش دموکراتیک و چپ نیمۀ دوم قرن گذشته افغانستان و منجمله ایجاد حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن) بر خلاف ادعای دشمنان تاریخی میهن و اکاذیب و اباطیل که بخصوص طی سالهای اخیر از آن طرف اوقیانوسیه نشخوار میگردد، مخلوق اتحاد شوروی و خلق الساعه نبوده (آنچه امروز ببرکت امپراطوری و غولهای تبلیغاتی و مالی بوقوع می پیوندد و از بام تا شام رهبر سازی و شخصیت تراشی نموده و آنان را برسرنوشت ملتها دیسانت مینمایند)، بلکه معلول و محصول شرایط و رشد و انکشاف تاریخی وطن و به حیث ادامه راه گذشتگان و بصورت اخص آنچه بعد از نشر شمس النهار در وجود سه جنبش مشروطیت تداوم یافته و در شرایط جدید و خاص بین المللی و با در نظر داشت” روح مسلط زمان” بخاطر دستیابی به آرمان تاریخی و شریفانه و رنجهای بیکران مردم عرض وجود نموده است.

مصاحبه کننده: نجیبه آرش      با خجسته زنی از دیار کمری ولایت کابل آشنا میشوید. من خوشبختانه با ایشان در جریان انتخابات دوره دوازدهم شورای ملی سال ۱۳۴۴ در حوزه چهارم رای دهی شهرکابل معرفت حاصل کردم، و بعد از موفقیت در انتخابات رابطه ما محکمتر شد۰ جوانان و زنانی که درین حوزه انتخاباتی کار میکردند او را به اسم عمه جان صدا میزدند، بنابرین من نیز او را عمه جان میګفتم و تا کنون هم نمیدانستم که نام شان (آرا) است ، همه او را بمثابه یک زنی با احساس ، زن عاشق به میهن ، عاشق به آزادی و انسانیت میشناختند۰

خانم آرا فاروق از دهه چهل شمسی الی اخیر دهه هشتاد میلادی باتمام فراز و فرود جنبش های آزادی خواهانه ، روشنفکرانه و انقلابی جامعه ما یک جا راه رفته و با قدم های تاریخ قدم ګذاشته۰ او صاحب احساس و اندیشه باورمند برای رهایی زن از ستم خانواده و جامعه سنتی و مرد سالار بوده است، بنابر همین خصوصیت افتخار عضویت سازمان دیموکراتیک زنان افغانستان را کسب نموده و در طی مبارزات حق طلبانه بخاطر احیای حقوق زن های افغانستان هرګز در مورد زنده ګی شخصی خود چیزی نګفته بود۰ وقتی با او از طریق تیلفون صحبت کردم صدایش مثل سابق رسا و مصمم بود با وصف آن که ۹۷ سال عمر دارد. بدون درنگ مرا شناخت۰ وقتی از صحت اش جویا شدم شعر ګونه بمن چنین ګفت:

« نه تب دارم نه بیمارم- اګر سرخم چنان آتش حدیث دیګری دارم

شما باید بدانید که من پیدای پیدایم- برای صلح و آزادی چنان عاشق و شیدایم»۰

او بدون لحظه ای تردید به سوی من شتابان شد و مرا با ریشه خود آشنا ساخت که از تبار آزادی خواهان و فداکاران است۰ وقتی حافظه او را کنکاش کردم او با قامت بر افراشته و حافظه بلند تمام نا ګفته هارا که در حافظه حفظ داشت و به پسرش احمد شاه فاروق هدایت داد تا داشته های زندګی اش را برای اولین بار روی کاغذ بیاورد و بمن تسلیم کند۰ در اخیر او ګفت: این داشته های من امانت مردم است، آنرا بګیرید وتقدیم هموطنان عزیزم نمائید. بانو آرا با گذشت قریب به یک قرن خاطرات خود را چنین به نقل میګیرد:

اینجانب آرأ فاروق بنت میرزا محمد هاشم ولد عبدالغنی در سال 1293 شمسی  در قریه کمری ولسوالی بگرامی ولایت کابل متولد گردیدم. از آنجایکه پدرم یکی از میرزا های دورۀ امیرعبدالرحمن  و امیر حبیب الله بود. سواد نوشتن و خواندن را نزد پدرم در منزل ما آموختم چون در آن زمان مکتب نسوان وجود نداشت بنا تحصیلاتم نیمه تمام  باقی ماند۰

بعدأ  با پسر کاکایم غلام فاروق فرزند کاکه محمد طاهر که در گذر پرانچه شهر کابل زندگی میکرد نامزد شدم  بعد از ختم تحصیل ایشان در رشته تیلفون و تیلگراف  از هند برتانوی ، ازدواج نمودیم که  ثمره ازدواج ما دو پسر و یک دختر میباشد که دختر و پسر کوچکم در المان من با پسر بزرگم همراه با فامیلش در اتریش زندگی مینمایم.

در رابطه با  شوهرم غلام فاروق تیلگرافی

در کتابها و یاد داشت های مختلف که در باره نهضت امانی، دورۀ آشوب و اغتشاش، دورۀ استبداد نادر خان و هاشم خان بنشر رسیده و منجمله در جلد دوم کتب افغانستان در مسیر تاریخ تالیف مرحوم غلام محمد غبار در مورد فاروق تلگرافی موارد متعدد وجود دارد. چنانچه در صفحۀ(۱۰٧) جلد دوم کتب «ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان» تالیف سید مسعود پوهنیار( فرزند شاد روان سید قاسم خان لغمانی، شخصیت دوم جنبش مشروطیت اول) مرحوم تیلگرافی در زمرۀ قربانیان استبداد معرفی شده است. دراین اواخر کتاب بسیار با ارزش توسط یکی از قربانیان استبداد، محترم خالد صدیق (فرزند مرحوم غلام صدیق خان چرخی ،برادر زاده مرحوم غلام نبی خان چرخی وزیر خارجه دولت امانی) تحت عنوان « از خاطراتم» با قطع و صحافت مرغوب به نشر رسید است. در صفحۀ( ٩۸) این کتاب مؤلف خاطرات دلچسپ و تاریخی همقفس خود مرحوم فاروق خان تلگرافی را با فوتوی شان چنین درج کرده.: «  شخصی دیګری از زندانیان سیاسی به اسم غلام فاروق تیلګرافی قصه زندانی شدن خود را چنین بیان میکند: من و دو نفر از همکارانم صدیق جان و عارف جان در شعبه ای تیلګراف نشسته بود یم هر لحظه اطلاعات بدست می آوردیم ، و اوامر جدید حکومت را به منابع مربوط آن مخابره میکردیم، ناګهان یک جوان ملبس به لباس نظامی، قد بلند و خوش اندام با سرو صورت خاک آلود که معلوم میشد، تازه از میدان کار زار آمده است۰ با صدای بلند ګفت: برادران جنګ فتح ګردید، چشم تان روشن! درضمن ګفت: پیامی دارم خیلی عاجل که به شهر روم پایتخت ایتالیا باید مخابره شود، مرد جوان کاغذ و قلم خواست، روی صفحه کاغذ تیلګرام را بدین شرح نوشت:  اعلیحضرت غازی کابل فتح شد، تخت و تاج را برایتان تبریک میګویم۰ ما تیلګراف آن جوان را مخابره کردیم و از خوشی در کالا نمی ګنجیدیم همدیګر را در آغوش میګرفتیم  و بعد از این هر لحظ انتظار مقدم آن شاه محبوب ( امان اله خان) را میبردیم۰ که متاسفانه بعد از آمدن نادر خان وضعیت طور دیګری شد۰ او که تشنه قدرت بود، کاملا مخالف امان اله خان حرکت نمود، تمام روشنفران و وطنپرستان طراز اول را یا به کشتار ګاه فرستاد و یا  به چوبه دار زد همان مرد جوان شیر محمد خان فرقه مشر را اعدام کرد من و دو همکارم ، صدیق جان و عارف جان را به خاطر فرستادن همان تیلګراف به زندان افګند »وهمچنین مرحوم صدیق فرهنگ و در دهها کتب  ورسانه های تحریر شده از مرحوم فاروق تیلګرافی یاد آوری نموده۰. دوستان با مراجعه به کتابها و منابع مختلف  معلومات دقیق را دریافت نمایند. چون شوهرم از جمله فعالین طراز اول نهضت امانی بود بعد از سه روز از عروسی ام  که مصادف بود با سلطنت نادر شاه ـ انگیزۀ شتاب و عجله در زندانی ساختن همسرم  شاد روان فاروق تلگرافی.(البته واضح است که مرحوم بحیث یکی از مشمولین نهضت امانی و شخصیت ملی، مترقی و ضد انگلیسی و وفادار به امان الله خان در “لیست سیاه” نادر خان و برادرانش قرار داشت به مدتی 16 سال زندانی همراه با شکنجه ، لت کوب، اعمال شاقه ،کوته قفلی، ظلم وستم و محروم بودن از ملافات با فامیلش و مدتی زیاد در مقابل  رژیم تاغوتی نادر شاه ، هاشم خان ، شاه محمود خان ایستادگی و مقاومت نموده و از راه خود انصراف نکرد. زیرا شوهرم در دورۀ امان الله خان.منتظم. و بعدأ مدیر تیلگراف و تیلفون در سرحدات شرقی و شهر کابل ایفای وظیفه میکرد. البته وطنپرستی و مقاومت شوهرم در مقابل خاندان سلطنتی ۰

انگیزه سیاسی بعدی برای تمام خانواده ما گردید ۰ آرزویی که همیش در افکارم خطور میکرد که  آیاروزی جامعه ما بلخصوص در رابطه با برابری حقوق انسانی زن که نصفی از جامعه را تشکیل می دهند  میرسند یا نه؟

بلاخره در دهه سی در اولین قدم  رفع حجاب (بوقره یا چادری) دواطلبانه از بین رفت و از چنین رویداد تاریخی من با گرمی استقبال نمودم.

بعدأ نظر به تغیرات ملی و بین المللی وایجاد احزاب و سازمان های مترقی در شروع دهه چهل سازمان مترقی زنان افغانستان تحت رهبری دوکتور اناهیتا راتبزاد ایجاد گردید نظر به آرزو و هدف خویش که منتظر چنین روزی بودم۰عضویت این سازمان  را داوطلبانه  قبول کردم.
در اولین انتخاباتی 1344ش پارلمانی کشور برای انتخاب نماینده سازمان زنان سعی و کوشش زیادی همرابا شماری از اعضای سازمان نمودیم و بلا خره  نماینده سازمان زنان دوکتور اناهیتا راتبزاد  برای اولین مرتبه در پارلمان افغانستان راه یافت بازهم در انتخابات پارلمانی 1348 برای انتخاب نماینده جریان دیموکراتیک خلق افغانستان نیز با دوستان اعضای سازمان تلاش زیاد نمودیم اینمترتبه نیز با۰ موفقعیت همرا بود. نظر به عقیده سیاسی ام در تمامی تظاهرات دهه  چهل شمسی  که در شهر کابل برگزار میگر دید اشتراک داشتم. از آرزوهای دیرینه ام این بود که روزی برسد که رژیم خانوا د ه گی نادر سفاک  سرنگون و جهموریت جاگزینش گردد و بلاخره با وجود همه وقایع بعدی این اتفاق هم افتاد با کمال تاسفو اندوه که شوهرم در اواخر سال 1352 بعد از سرنگونی رژیم شاهی چشم از جهان پوشید و بلاخره بعداز رویداد هفت ثورحزب دیموکراتیک خلق افغانستان قدرت سیاسی را گرفت اما بعد از گذشتی چند ماه شرایط سیاسی بکلی تغیر کرد و سازمان زنان در حالت اختفا قرار گرفت. در شرایط اختفامن با یک عده  اعضای سازمان زنان از جمله محترمه جمیله پلوشه ،مرحومه نسیمه جان غیاثی ،مرحومه دلجان آرش و تعدادی زیادی از دوستان دیګر در شرایط اختناق دوران حفیظ اله امین یکجا کار و مبارزه مشترک را پیش میبردیم۰ بلاخره به آرزوی دیرینه که همانا زنده نگهداشتن سازمان زنان بود موفق شدیم.
بعدأ  در دهه شصت  نظر به آرزو و علاقه که به اطفال یتیم و بی سرپرست داشتم در پرورشگاه وطن منحیث کارمند اجیر مدتی شش سال ایفای وظیفه نمودم.
جنگ سالهای71-1375 که منجر به خرابی شهر کابل گردید. در کشور بودم .تا زمانیکه طالبان به شهر کابل نزدیک میشدند مجبورأ به خاطریکه با ماهیت طالبان شناخت کامل داشتم شهر کابل را ترک گفته به سمت شمال همراه با پسر بزرگم و بافامیلش رفتیم مدتی در آنجاسپری شد و آنجا هم شرایط برایم دشوار بود تصمیم گرفتیم  که از افغانستان با وجود همه آرزوها وامید فروان  خارج شویم. بعد از مشکلات فراوان روزگار  بلاخره در اواخر سال 2000  عیسوی به کشور اتریش مهاجر و بعد از مدتی کم به حیث پناهنده سیاسی قبول شدم فعلا در کشور اتریش شهر ویانا با پسر بزرگم همراه با فامیلش یکجا بسر میبرم. 
در اخیر یک بار دیگر از گرداننده و دست اندکاران سایت وزین آوای زنان افغان ، که واقعاً زحمت فراوان می کشند و پیشگامان نهضت زن همچوملکه ثریا ، ماگه رحمانی … را که سده های متمادی در دست فراموشی سپرده شده بودند، یکبار دیگر روی صفحات سایت آوای زنان ظاهر نموده و نسل جوان را با کارنامه ها و فعالیت های آنها در راه تحقق آرمان های والای زن آشنا می سازند، اظهار سپاس نموده و این ابتکار شانرا به دیده قدرمینگرم. 
یگانه آرزوی دیرینه ام التیام زخم های کشوری عزیزم، برقراری صلح و ثبات سراسری در میهن آبائی ام است. تامادران عزیز، زنان غمدیده و زجر کشیده ئی ما، زیاده ازین داغ جگرگوشه های خود را نه دیده و درامن و رفاه بسر برند. 
هم چنان  مرد سالاری با خشونت های آن چون سنگسارزنان، خودسوزی زنان، تجاوز جنسی بالای زنان و کودکان، قطع بینی، گوشها، انگشتان، ازدواج های اجباری، تعدد ازدواج ها و… بکلی از جامعهً ما نیست و نابود شده و فضای صلح و ثبات در کشور برقرارگردد. تا زنان این کشور بتواند بعد از سده های متمادی ، هوای بدون باروت را استشمام نموده و در فضای عاری ازجنگ و خون ریزی زیست نمایند.   به امید سعادت و کامگاری برای همهً مادران و زنان افغانستان. با اظهارسپاس و امتنان از شما آغای احمد شاه فاروق که درزمینهً تهیه این مصاحبه با حوصله مندی زیاد ، زحمت فراوان کشیده وپژوهش تانرا در اختیارما گذاشتید. 
موفق و سرفراز باشید .  
                                              با عرض حرمت

مرحومه بی بی آرا که به عمه جان شهرت داشت ودیروزداعی اجل رالبیک و به جاودانگی پیوسته است؛ به احتمال قرین به یقین از لحاظ سن ( که باید بیشتر از صدسال عمر داشته اند ) وسابقه مبارزه ؛ آخرین وارث مشروطیت دوم افغانستان باشدکه به جاودانگی پیوسته است ؛ « عمه جان » مرحومه دختر مرحوم میرزا محمد هاشم ( از اراکین وزارت مالیه زمان امیرحبیب اله و شاه امان اله ) ؛ خواهر مرحوم دگرجنرال محمد حسین ( از معماران اردوی افغانستان واز جنرالان با نام وابهت ووقار دوران شاهی وجمهوریت اول ) و خانم زنده یاد فاروق معروف به « تیلگرافی » از مشروطه خواهان و مشمولین نهصت امانی است که « بجرم » وفاداری به آن برجسته ترین چهره شاخص تجدد و نوگرایی ؛ مدت شانزده سال را در سلول های زندان سپری نمود . شادروان عمه جان بمثابه زن آگاه ؛ مبارز و پیشگام نه تنها مشقات روزگاررا در طلاطم زندگی پر افتخار با شجاعت متقبل گردید ( درست درشب عروسی ؛ شوهرش را زندانی نمودند »؛ بلکه خود نیز از مبارزان با افتخار درسیاست و دفاع از حقوق زنان و سازمان دیموکراتیک زنان افغانستان برهبری زنده یادداکترراتبزاد بزرگوار بود و به نظر من زندگی او با زنان برجسته روزگار که در پهلوی فعالیت سیاسی و اجتماعی ؛ در دشوار ترین روزگار به تربیه اولاد های صالح مبادرت ورزیده اند ؛ همانند خانم کلان مرحوم غلام نبی خان چرخی ؛ خانم مرحوم میرزا محمد مهدی خان چنداولی شهید ( مادر زنده یاد آصف آهنگ )؛ همخوانی های زیاد دارد . دوستان عزیز میتوانند معلومات مفصل در مورد تیلگرافی فقید را در جلد دوم کتاب غبار فقید ؛ کتاب قربانیان مشروطیت از مرحوم سید مسعود پوهنیار و خاطرات محترم چرخی بدست آورند . من حدود پانزده سال فبل مقاله در مورد کارنامه مرحومی تحت عنوان : «اعلحضرت غازی کابل فتح گردید » ؛ نوشته بودم . بیمورد نخواهد بود اگر عرض نمایم که زنده یاد ببرک کارمل فقید نخستین فکر و ذهنیت تنور وعدالتخواهی را در مجاورت مجلس همین تیلگرافی مرحوم ؛ آوانیکه هنوز طفل خورد سال بوده ؛ فرا گرفته است ( این طفل خورد سال از طرف فامیل وظیفه داشت تا در هر دوهفته ( پایوازی ) کالا ونان را به زندان دهمزنگ ببرد ( در کتاب خاطرات جناب خالد چرخی که همزنجیربا تیلگرافی مرحوم بود ؛ تذکرات جالب دررابطه وجود دارد ) ومقدرات زندگی اش با شروشور گره بخورد ودر عنفوان جوانی خود در همان زندان چهار سال را زندانی باشد . 
در حالیکه روحش را شادویادش را انوشه میخواهم ؛ مراتب تسلیت خود را به فرزندان مرحومه ؛ انجیلا جان ؛ احمد شاه جان و تیمورشاه جان و مجموع خانواده ای ارجمند شان و نهضت زنان افغانستان تقدیم میدارم . با حرمت

 

منتشره در سایت آوای زنان