حزب دموکراتیک خلق افغانستان با شکست جنبش های مشروطه خواهی، جوانان بیدار، اتحادیه محصلان (جنبش دانشجویی)، احزاب ریفرمستی “ندای خلق” و “حزب وطن”…از میان فعالترین بخش آن جریان های سیاسی بمثابه وارث تمام اهداف تجدد گرایانه شان، در شرایط متفاوت پا بعرصه وجود گذاشت. این تنوع گرایش ها در یک “جمعیت دموکراتیک” میبائیست راه پر پیچ و خم را پیموده و به یک حزب سیاسی واحد دارای اندیشه و جهانبینی مشخص گذار نماید و حزب سیاسی مدرن را پیریزی کند.
قبل از تدویر کنگره موسس عده یی راه جدا کردند و بقیه با و یژه گی های ذهنی متفاوت ، آگاهی متضاد و گرایش های دگرگون، موفق شدند زیر یک سقف جمع شده و در حالی که به ابتدائی ترین مسایل توافق نظر نداشتند، موجودیت “جمعیت دموکراتیک افغانستان” را اعلان نمایند.
کنگره موسس نه تنها موفق نشد که برنامه عمل و اساسنامه، جمعیت را به تصویب برساند که طی 12 ساعت گفتمان بی نتیجه، چالش های جدید و جهت گیری های متضاد را برجسته ساخته و نشان داد،که رسیدن به یک نتیجه موثر چندان آسان هم نیست.یگانه دست آورد کنگره انتخاب اعضای کمیته مرکزی بود، که خود حدیثی است پرماجرا.
حزب بزودی دچار اختلافات جدی شد و به تدریج به گروه های “خلق”، “پرچم”، “کمیته انتظار”، “خلق کارگر”…منشعب گردید و جریان های فرکسیونی در تمام آن گروه ها سز بلند نمود.
از میان همه سازمان های جدا شده از بدنه حزب ، بخش “پرچمداران خلق” موفق گردید تا تنها یک انشعاب گروهی را تجربه کند و موفقانه در میان تمام طبقات و اقشار اجتماعی جامعه نفوذ نموده و اعتبار و حیثیت فراگیر کمایی نماید، که عامل اساسی آن موجودیت شخصیت برازنده، مبتکر، آگاه، نترس و جذاب رهبر آن زنده یاد ببرک کارمل در همکاری و تفاهم با شخصیت های چون زنده یاد میراکبر خیبر، جاوید نام دوکتورس اناهیتا راتب زاد، محترم سلطانعلی کشتمند…، بود.
پرچمداران خلق اهداف برناموی مشخص و اساسنامه واحد را شعوری و آگاهانه پذیرفتند و در روشنایی جهانبینی علمی، مسیر مبارزات شانرا موفقانه ، در شرایط دشوار و با امکانات حداقل و با دستآورد های بزرگ به ثبت رسانیدند. یعنی آرمان مشترک، اراده قوی و شعور سیاسی متناسب به نیازمندی های زمان…ضامن پیروزی های روز افزون آن ها شد تا زمانی که اختلافات درونی در خانواده سلطنتی ، منجربه فروپاشی نظام گردید و جمهوریت تاجدار با شعار های خوش رنگ و بو فطب بندی های سیاسی را بسوی خشونت های بعدی رهنمون شد.
نظام جمهوریت به زعامت سردار محمد داود بعد از اندک زمانی دست به تصفیه های خونین زد و در گام نخست تکنوکرات های پیرو محمد هاشم میوندوال را سرکوب کرد و بعد پیروان و رهبران اخوان المسلمین را مورد اماح قرار داده و جنگ داخلی را در افغانستان، به حمایت دشمنان خارجی در کمین نشسته ما تحریک نمود. درحالی، که جنگ های چریکی به تحریک امریکا، انگلیس ، ارتجاع عرب، و بویژه پاکستان و سبوتاژ های سیاسی رژیم شاهینشاهی ایران در اطراف و اکناف کشور ادامه داشت و رشد میافت، سردار محمد داود به تشویق سردمداران ایران با ارتجاع عرب به تفاهم رسیده و مطابق سناریو آنان در درون نظام خود دست به کودتا زده و نزدیک ترین رفقای کودتاچی خود را ، که گرایش های دموکراتیک ملی داشتند، از قدرت کنار زده و آماده رویا رویی با حزب دموکراتیک خلق افغانستان گردید. فشار روز افزون و تهدید های عینی نظام؛ “پرچمداران خلق” و “خلقی ها”را مجبور به وحدت مجدد کرد که هرگز از سطح به عمق نرفت، چون دگر رفقای خلقی عملن از اندیشه های ملی و انترناسیونالیستی ، بسوی فاشیسم قبیله لغزیده بودند و تا بازگشت شان به اصل تفکر حزبی ، فرسنگ ها فاصله بود و سازمان جهنمی “سیا”، تمام اهرام تصمیم گیری را در اختیار خود داشت.
“پرچمداران خلق”و “خلقی ها” اولین تجربه ناکام وحدت را با تلخی تمام پذیرفتند، که پیآمد آن کشته شدن بیش از 2500 و زندان و شکنجه های غیر انسانی هزاران پرچمی دگر..در واپسین ماه های “وحدت”، بود.
گذشت زمان بار دگر “وحدت ” را جبرن تحمیل کرد. اینبار نه “پرچمی” با “خلقی”، که که ظالم با مظلوم و ستمگر با ستمدیده باید وحدت می کرد.
بعد از کشته شدن تره کی توسط امین و حضور ده ها هزار نظامی اتحاد شوروی در افغانستان، بدون هیچگونه سند وحدت، بدون هیچگونه تعهد و بدون هیچگونه مراجعه به اراده جمعی حزب، باز هم “باز هم”، “وحدت دوباره” تحمیل گردید و حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان، زیر سایه موجودیت قوای نظامی شوروی وقت اعلان گردید.
در زیز سایه بزرگ اندیشی زنده یاد ببرک کارمل و در پرتو طرح برناموی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، سلسله وحدت های جدید مساعد شاد و بر علاوه خلقی های پیرو جناب نورمحمد تره کی فقید و زنده یاد دوکتور زرغون، تشکیلات های سیاسی : سازمان پیش آهنگ کارگران جوان افغانستان ( سپکجا)، سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان(سفزا)، کارگران جوان افغانستان(کجا)؛ گروه کار…وحدت تشکیلاتی نمودند و سازمان انقلابی زحمتکشان (سازا) سازمان زحمتکشان افغانستان(سزا)، کمونیست های جوان افغانستان (شاخه صوفی شنا)..در ائتلاف احزاب و سازمان های “چپ دموکراتیک” شامل شدند. (این سلسله تا آخرین روز های حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان ادامه یافت و احزاب دیگری نیز شامل ائتلاف شدند.
بخش دوم
بعد از فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان و تجزیه روز افزون آن به جزایر مختلف، باز هم تلاش های زیادی در جهت وحدت تشکیلاتی و ائتلاف های فراگیر صورت گرفت که همه منجر به بن بست شدند و تا امروز این پروسه ادامه دارد.
در مورد این وحدت های موسمی و ائتلاف ها و اتحاد های زود گذر هر سازمان و حزبی در سطح تبلیغات خبری و خیلی ذهنی گرایانه ، برخورد نموده و هیچ سازمان، حزب، پژوهشگر و نویسنده یی تا اکنون بخود زحمت نداده تا هر رویداد مربوط به آن مسایل را تحلیل و تجزیه نموده و به معرفی ویژه گی های ساختاری و مرامی شان و دلایل اتحاد و علت های بن بست ها؛ چیزی بنویسند.
یک عده از قلم بدست های تشکیلاتی، همواره تلاش داشته داشته اند تا این بحث را مکتوم بگذارند و عده یی هم آن را مربوط به گذشته دانسته و زاید میپدارند.
من با برخورد های تشکیلاتی کاری ندارم، اما به پاسخ گروه دوم، نظر به اهمیت موضوع، اشاره کوتاه مینمایم تا خود بدانند که این بحث نه تنها کهنه نیست، که امروز و فردای ما در گروه آن است.
بطور نمونه:
1 ــ سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان، که به رهبری زنده یاد ها مولانا بحرالدین باحث و حفیظ الله آهنگر پور از سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان انشعاب نموده بودند، با پیروی از اندیشه راه میانه بین چپ دموکراتیک و چپ افراطی به جنگ های چریکی رو آورده و آسیب های جبران ناپذیری را متحمل شدند.آن سازمان که در اهداف کلی خود ، توافق نظر داشتند از لحاظ نحوه برخورد به دور دو محور فکری ، درگیر جر و بحث های طولانی بودند. بحرالدین باحث ، مولانا بود و انسانی عارف و دارای اندوخته های دینی و اثز گذار در میان مسلمانان سنتی و جهان بینی ایشان منحصر بتاریخ فرهنگی سر زمین ما. حفیظه الله آهنگر پور؛ جوانی بود پر تحرک، آگاه و سرشار از نبوغ سیاسی، آشنا با جهان و سیاست و محبوب نه تنها در میان پیروان سازمانی خودش، که ؛ تعداد زیادی از پرچمی ها و مائویست های فعال در شمال. او در حالی که مخالفت علنی با مارکسیزم لینینزم و مائویزم نداشت، شیفته انقلابیون آمریکا لاتین و و ویتنام بود.
باور بی خدشه دارم ، که اگر او توسط دژخیمان امین کشته نمی شد، میتوانست بمثابه پل ارتباط میان حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سازمان های مائویستی، مانع بیشترین رویداد های اسف بار بعدی گردد. پیروان او( لطیف پدرام ، رحمت الله بیژنپور…) با جمعی بزرگ از پرچمی ها، امروز حزب کنگره را ساخته اند. ما چه بخواهیم و یا نخواهیم، آنها بخشی از حقیقت امروز اند.
2 ـــ سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان:
این سازمان به رهبری زنده یاد طاهر بدخشی، جوان ترین عضو کنگره موسس و اولین مسئول تشکبلات حزب، در مخالفت با سیاست های برتری جویانه و افزاطی (امین ــ تره کی)؛ نخست “کمیته انتظار” را ساخت و بعد سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان را اساسگزاری و رهبری نمود. او در حالی که مخالف موجودیت سایر ستمی ها در جامعه نبود؛ الویت مبارزه را در مهار کردن “ستم ملی” میدانست.شوربختانه زنده یاد طاهر بدخشی با تمام آرمان های انسانی و عدالتخواهانه اش مانند هزار ها پرچمی و سازایی زیر شکنجه های وحشیانه باند (امین ــ ترکی) جان سپرد ولی حزب و آرمان هایش تا اکنون با جذبه بیشتر نفس می کشد. بعد از شش جدی 1358خورشیدی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان در کنار حزب دموکراتیک خلق افغانستان، به رهبری ببرک کارمل ، موفقانه توانست از تمامیت ارضی، استلال ملی و عدالت اجتماعی دفاع نموده و شریک قدرت سیاسی گردد.
سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان در آخرین سال های حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان روی موضوع چگونگی اجراء پروتوکل های اتحاد، دچار اختلاف نظر گردید و در برج اسد 1370خورشیدی ، بخش اعظم از بهترین کادر ها و رهبران آن با سیاست های رسمی سازمان شان مقاطعه نمودند.
گرچه سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان؛ مانند حزب دموکراتیک دموکراتیک خلق افغانستان،بحران های شدیدی را پشت سر گذاشتند، اما هنوز از جایگاه بزرگ اجتماعی در میان عدالتخواهان میهن ما برخوردار اند. هیچ نیروی نمیتواند شخصیت های بزرگی چون: بشیر بغلانی، ظهورالله ظهوری، سخی غیرت حتا محبوب الله کوشانی را در معادلات سیاسی امروز و فردای افغانستان نادیده بگیرد. زیرا آنان در میان هزاران هزار جوان شیفته عدالت اجتماعی نفوذ انکار ناپذیر دارند.
به همین منوال؛ گروه کار، مانند حزب دموکراتیک خلق افغانستان در میان جنبش ملی اسلامی افغانستان به رهبری جنرال دوستم و حزب جنبش ملی افغانستان به رهبری جنرال ملک، ده ها و صد ها پیرو دارند.این سازمان ها با شخصیت های طراز رهبری شان، حقیقت امروز جامعه ما استند. تا زمانی که ما این حقیقت انکار ناپذیر را، انکار کنیم، هرگز ره بجایی نخواهم برد.
“نهضت فرگیر ترقی و دموکراسی” را زنده یاد محمود بریالی ، به همین منظور پذیرا شد، که شوربختانه بعد از خاموشی ابدی شان کمتر کسی به آن توجه کرد و جانشینانش تلاش نمودند تا آن “نهضت….” را بجای حزب، به اشنباه بگیرند.
شعار زنده یاد محمود بریالی برای “نهضت فرگیر ترقی و دموکراسی افغانستان” خیلی واضع و اشکار بود: (اتحاد همه میهن پرستان از یک مسلمان نمازخوان تا یک مارکسیست!). او بار ها و بار ها در جلسات پر مناقشه “کمیته کار” و گردهمایی های پرشمار این هدف بزرگ را با تفسیر و تفصیل ، روشن ساخت.
همایش های تاریخی و پر از سر و صدا در داخل افغانستان و خارج از آن راه اندازی شد و امیدواری های زیادی را بوجود آورد. اما شوربختانه او رفت و مرحله دگر بحران آغاز گردید.
از آنجا که یک حزب سیاسی تعریف معین و مشخص دارد. افکار متفاوت برخاسته از حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان منجر به نمرکز سه اندیشه در سه جریان برجسته بعدی گردید:
“خلقی ها” با اعتقاد عمیق به ساختار قبیلوی جامعه و برتری جویی بخشی از ملیت پشتون بر سایر ملیت ها؛ نه تنها نتوانستند از زنجیر های استبدادگرانه یک اندیشه کهنه و محکوم بزوال خود را رها سازند و همگام با برابری ملیت ها ، بسوی مدرنیته و آماده شدن برای آشنایی با جهان مدرن و مضمون اصلی مبارزه میان دو طرز تفکر جهانی (امپریالیستی ـــ سوسیالیستی)؛ گام بردارد که روز بروز در آن افکار غرق شده و از انترناسیونالیسم پرولتری به نفع تحکیم حاکمیت سود بردند. کشاکش های بعدی منجر شد تا بخش دگر اندیشان به رهبری زنده یاد طاهر بدخشی در تنگنا قرار گیرند و بلاخره برای همیشه با اندیشه های کلی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ببرند. سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان بعد از پیروزی باند امین و موفقیت نظامیان طرفدار او در در قیام هفت ثور 1357، بشکل غیر قابل تصور تعقیب، توقیف و به کشتارگاه ها فرستاده شدند. سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان نیز نتوانستند وحدت تشکیلاتی شانرا حفظ کنند و بزودی به دو شاخه (سازا و سفزا) از هم جدا شدند.
همزمان یک بخش از ناراضی های پرچمی، به رهبری محترم دستگیر پنجشیری ، که “حزب خلق کارگر”، را پیریریزی کرده بودند.بدون هیچگونه اشتراکات عقیدتی و فقط بر مبنای عقده و حقارت ؛ به جناح خلقی ها پیوستند که دو همکار نزدیک شان زنده یاد عبدالهادی کریم و عبدالقادر بهیار با بخش دگری همراهی شان نکردند.
اصول گرایان خلقی هم به دور زنده یاد داکتر زرغون حلقه زدند و تا آخر تلاش کردند تا از خط افراط گرایی قومی و ملیتی جلوگیری کنند که در نتیجه به حاشیه رانده شده و بعد از پیروزی افراطی ها، در هفت ثور 1357 خورشیدی سرکوب خونین شدند.
بخش “پرجمداران خلق” تا کودتای سردار محمد داود، در خط واحد تفکر سیاسی با پخش و نشر جریده “پرچم” و براه انداختن بیش از دو هزار اعتصابات و تظاهرات ، به مناسبت های مختلف ده ها هزار نفری و فعالیت های گروهی در پارلمان و ایحاد سازمان های دموکراتیک زنان ، جوانان و اتحادیه های صنفی موفق شدند تا بمثابه یگانه حزب افغانستان شمول در سرتاسر کشور شناخته شوند و اعتبار بزگ سیاسی کسب کنند.اما سه سال بعد از کودتای سردار داود؛ این جناح حزب نیز در رابطه به چگونگی برخورد با رژیم و بویژه تغییرات ان بسوی انحراف از اصل “خطاب به مردم” نخستین سخنرانی سردار داود، که در واقع متناسب با نیازمندی های اجتماعی مردم ما بود و گرایش نظام بسوی دکتاتوری فردی و تقویت انحراف به “راست”، دچار دو دستگی گردید ، که عامل آن نفوذ “ساواک” سازمان جاسوسی رژیم شاهنشاهی ایران در وجود یکی از پیشتاز ترین کادر های حزب؛ (خلیل زمر) و در عقب آن، علاقمندان شخصی سردار محمد داود، تلاش به صف بندی نمودند، که موفق به انشعاب نشدند.
از زمان تاسیس و اعلان موجودیت رسمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دوازده انشعاب و گروه بندی بوجود آمد، که هرکدام بنوبه خود تاثیرات منفی و جبران ناپذیر را برای وحدت مجدد تشکیلاتی به میراث گذاشت.
“پرچمداران خلق”، به وحدت جبری در سرطان 1356خورشیدی تن دادند، که شوربختنانه تا امروز آسیب های مستقیم و غیر مستقیم آن را تجربه می کنند.
افراط گرایان جناح خلق بعد از وحدت تحمیلی ، موفق شدند تا ابتکار عمل را بدست گرفته و با استفاده سهو، از اشتباهات سردار محمد داود و نزدیک شدن با “افغان ملیت” ی ها، نخست، سلسله ترور های سیاسی را براه انداخته و بعد قیام نظامی هفت ثور 1357 خورشیذی را در حالی که رهبران حزب زندانی بودند، به موفقیت برسانند. پیروزی این گروه سبب شد تا زد و بند های باند امین با حلقه رهبری پرچمی های چون سلیمان لایق، بارق شفعیی، قدوس غوربندی(ناگفته نباید گذاشت که سلیمان لایق و عبدالقدوس غوربندی دو پرچمی بودند که حفیظ الله امین را در کشتن زنده یاد استاد میراکبر خیبر” یاری رساندند) و عظیم شهبال…افشا گردد و جنایات آن باند را با پرچمی ها شریک سازند.
با در نظر داشت آنچه سبب آن همه انشعاب ها گردید، آن همه اتفاقات تلخ که تاریخ تکرار شانرا خیانت میداند؛ آیا ممکن است باز هم از وحدت تشکیلاتی امیدی داشته باشیم؟
خط بطلان این امید را، پیروزی قیام شش جدی 1358 خورشیدی به اثبات رسانید.چون وحدت تشکیلاتی مجدد خلقی های پیرو نورمحمد تره کی و داکتر زرغون از یکسو و همراهی سازایی ها و سفزایی های سرکوب شده از جانب دیگر و پرچمی های که بیش از دو هزار و پانصد تن از بهترین رفقا و پیروان اندیشه هایشان را قربانی داده بودند؛ الزامی بود، نه عقیدتی.
سازمان های دنباله رو سیاست های اشغالگران و دولت نامردان نصب شده به اهرم های قدرت مانند حزب متحد ملی و حزب آبادی ؛ اگر در بازی سهیم شدن در قدرت و تقسیم خیراتی که به ایشان تفویض می شود؛ کنار بیایند؛ از امکان به دور نمی باشد. مانند وحدت امینست ها و نجیبی ها به اصطلاح “حزب وطن”.
این اختلافات عمیق و اصرار بالای حقانیت اندیشه های گروپی هر سازمان و انصراف از ادامه مبارزه علیه استبداد و استعمار و غرق شدن در کلی گویی های رسانه یی و تبلیغاتی ؛ نخستین مانع بر رسیدن به وحدت تشکیلاتی است.
پیروان صادق زنده یاد ببرک کارمل بدون هیچ لغزشی فرموش نکرده اند این جمله تاریخی ایشان را:
این اصول در نخستین و آخرین برنامه عمل حزب دموکراتیک خلق افغانستان و طرح خطوط اساسی اهداف مرامی و برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان منتشر شده در سایت سپیده دم؛ به روشنی مشخص گردیده، که جوهر آن مبارزه علیه هر نوع ستم در جامعه و جهان ماست.
اما ” اتحاد ها و ائتلاف ها برای ایجاد یک پلاتفرم چپ، ملی و دموکراتیک:
تاریخ گذشته همچو ائتلاف ها نمایانگر عدم صداقت ، استفاده ابزاری، جبر زمان و عدم موجودیت یک استراتیژی سالم برای بقای آنان بوده است.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، که در برنامه عمل و اصول مرامی خویش، ایجاد جبهه متحد ملی را ، منحیث یک اصل عقیدتی پذیرفته بود, تا هفت ثور 1357 خورشیدی، چنان درگیر مسایل درون حزبی و گسترش شبکه های سازمانی خود در سرتاسر میهن گردید، که آن نیاز اصلی به اتحاد با سایر نیرو های همسو را فراموش نمود.بعد از هفت ثور تا شش جدی 1358خورشیدی، که دوران سرکوب خونین و بحران آفرینی های جبران ناپذیر شد، عملن فاصله ها را عمیق و نیرو های همگرا و همسو را رویاروی هم قرار داد.
بعد از شش جدی نیز هر سازمان و حزبی به اساس جبر زمان، در دنیای از ابهامات و سردرگمی ها، به اتحاد نامساوی و غیر صادقانه تن دادند.
بطور نمونه:
سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان که پایگاه های وسیع در شمال، بویژه بدخشان و پنجشیر داشتند، توسط باند های جهادی مورد تعرض خونین قرار گرفتند. در دره پنجشیر (علاقه داری حصه دوم آن زمان پنجشیر)، که زادگاه زنده یاد حفیظ الله آهنگرپور بود، تعداد پرچمی ها و سفزایی ها توانسته بودند که قوی ترین پایگاه اجتماعی را برای خود شان بسازند. « قابل تذکر است که بعد اکثر پرچمی های آن دیار به “سفزا” پیوستند»، احمدشاه مسعود بزرگان و موسپیدان آن دره را بشمول پدر زنده یاد آهنگرپور، در یک توطئه ناجوانمردانه بقتل رسانید و سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان، جبرن به وحدت تشکیلاتی با حزب دموکراتیک خلق افغانستان تن داد.
حزب حاکم در پایان سال 1362 و آغاز سال 1363 تلاش کرد تا جوانان وفادار به اتحاد را در یک مفرزه نظامی، بسیج، مسلح و تمول نماید، که زیر نظر رفیق علی احمد صارم، موفق گردید تا کتله وسیعیی جوانان را آماده رفتن به په آن دره نماید.(البته در آن مفرزه پست معاونیت سیاسی را به من سپرده بودند)، که در استانه رفتن به پنجشیر توطئه نفوذی های احمدشاه مسعود افشا و مفرزه منحل گردید.
یا: سازمان انفلابی زحمتکشان افغانستان که قوی ترین پایگاه های اجتماعی را در شمال و غرب کشور داشت، توسط باند های اشرار در تنگنا قرار گرفته و مجبور به همکاری با حزب و دولت شدند. آخرین پایگاه نظامی آنان در تخار بعد از مقاومت های طولانی و حماسه آفرینی های پرشمار همانطوری که”اسدالله ولوالجی در کتاب سه جلدی شان (در شمال افغانستان چه گذشت؟)، با تفصیل و جزئیات نوشته اند؛ باز هم توسط باند شورای نظار تار و مار گردیده و بخش باقیمانده بکابل انتقال و در چهارآسیاب جا داده شدند. البته سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان نیز موفق گردید تا در بعضی از مناطق میان جمعیت اسلامی و بویژه شورای نظار نفوذ نمایند.
رهبران سازمان انقلابی زحمتکشان زیر نام اتحاد با حاکمیت، صاحب مقام و منزلت شدند و روز بروز از اعتبار ظاهری شان در شمال کاسته شد.
گروه کار و سایر گروه های دیگر حالت همسان داشتند.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیز به تعهد و پروتوکل های همکاری با آنان وفادار نماندند و به کار وسیع استخباراتی در میان آنان پرداختند و سبب شکاف عمیق در درون سازمان های شان شدند.
این گونه عهد شکنی ها از دو طرف، بحران عدم اعتماد را دامن زد و دوستان را به شک و تردید ها در نیات درونی طرفین انداخت.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان به هر دلیلی که بوده باشد، با آنان برخورد صادقانه نکرد و آنان را مجبور ساخت تا برای بقا و آینده شان گزینه های خطرناک دیگر را به آزمایش گیرند.
با آن همه سیاه بودن گذشته ائتلاف ها و اتحاد ها و درس های که از تاریخ آموختیم، امروز باید درک کرده باشیم که هر گام را با صداقت برداریم و منافع میهنی مانرا بر برابر منافع سیاسی ـــ تشکیلاتی ما، رجحان دهیم.
به باور من در گام نخست باید خود را بازسازی کنیم و با صداقت و پاکیزگی به دنبال متحدین همباور و همسو با منافع ملی برویم. از گذشته باید بیاموزیم نه آنکه در گذشته نفس بکشیم.
میان تمام سازمان های جدا شده از حزب دموکراتیک خلق افغانستان( به استثنایی حزب وطنی ها)؛ به همان پیمانه که اختلافات است؛ وجوه مشترک و اهداف مشترک در عرصه های مختلف وجود دارد. حزب باید بتواند از این مرحله دشوار گذار نموده و خود را آماده برگشتن به زندگی فعال سیاسی سازد.
از لحاظ تشکیلاتی، خطوط فکری و عملی همه سازمان ها مشخص است. هر حزب و سازمان به گواهی تاریخ متوجه شده است، که با تک رویی ها، خود بزرگ بینی ها و نادیده گرفتن سایر نیروهای مطرح در جامعه، یک گامی را هم به پیش نخواهد برد. برای رسیدن به اهداف بزرگ، صادقانه قلب های خود را بزرگ سازیم و آغوش خود را بازکنیم تا دوستی ها پیوند همباوری و ایمان وبگیرد.
در رابطه به چگونگی کنار آمدن سازمان ها و احزاب جدا شده از حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دیدگاه ها و پیشنهادات مشخص خود را در مقاله “چه باید کرد؟ مادر همه پرسش ها” بویژه در قسمت های 9 و 10با تفصیل نوشته ام.
چند نکته ضروری در رابطه به اجتماع وحدت خواهان:
همزمان با آغاز تلاش های دلسوزانه برای ایجاد این “اجتماع” رفقای زیادی تماس گرفتند و تقاضای همکاری نمودند.با رفقا سیداکرام پیگیر، احمدشاه سرخابی، شهاب الدین سرمند و عسکر نجم…صحبت های جداگانه داشتم و دیدگاه های کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان را با ایشان در میان گذاشتم. اجتماع وحدت خواهان نه تنها نتوانست، معیار های مشخص اهداف شان را در چوکات یک جهان بینی علمی جمعبندی نمایند، که روز بروز از اهداف پراگنده اولی شان نیز فاصله گرفته و خود به یک معضله جدید مبدل شدند.
رفقای عزیز! وحدت تشکیلاتی فقط یک راه دارد و آن هم برگشت به اولین سوگند حزبی ما و تجدید پیمان به اصولی که رفیق کارمل عزیز تا پای جان با آن معامله نکرد.
اتحاد و ائتلاف با سایر نیرو های “چپ، ملی و دموکراتیک”نیز یک راه دارد: صادقانه به میهن بیندیشیم و دوستان و دشمنان خود را بشناسیم و بخاطر نجات کشور از اشغال و ستم ؛ متحدانه مبارزه کنیم !
برای پاسخ دادن به پرسش های دیالکتیکی همیشه آماده ام و قصد مشاجره با هیچ سازمان، حزب و اشخاص یاوه گو را ندارم.
رفیق زنده و صحبت باقی!