“روزگار غريبي اسـت، نازنين“:
نامه يي پس ازمرگ
نويسنده: محمدنبي « عظيمي»
بامداد يکي از روزهاي داغ تابستان سال گذشته بود، هفت يا هشت ماه پيش؛ که آقاي عبيدي مدير مسؤول مجله آسمايي برايم تلفون نموده وپس از تعارفات دوستانه فرمود : نامه يي از مرحوم داکترنجيب الله، انتشار يافته که در آن در باره حوادثي که منجربه سقوط حاکميت حزب وطن شد، روشني انداخته است. در آن نامه از شما نيز اسم برده شده که گويا براي برانداختن او از قدرت در تفاهم با هيئت اجراييه حزب وطن، به اقداماتي دست زده باشيد. واکنش شما در برابر اين نامه چيست؟ پرسيدم، داکتر صاحب مرحوم، اين نامه را براي چه کسي نوشته بودند؟ گفت، نامه عنوان مشخصي ندارد. شايد براي يکي از اعضاي فاميلش و يا دوستانش نوشته باشد. گفتم من آن نامه را تا هنوز نديده ام ولي چيز هايي در مورد شنيده ام. مي گويند که اين نامه جعلي است، با وصف آن که خط کسي که آن نامه را نوشته با خط داکتر صاحب مرحوم، شباهت هايي دارد ولي همه کساني که خط داکترنجيب الله را مي شناسند و با شيوهء نوشتن او آشنايي دارند، مي گويند که نه خط از داکتر صاحب است ونه املا وانشاي اين نامه. آقاي عبيدي گفت اگرمي خواهيد من آن نامه را براي تان ايمل مي کنم. قبول کردم و منتظر شدم، ولي متأسفانه، نه آقاي عبيدي آن نامه را برايم ايمل کرد ونه من فرصت يافتم که با ايشان در تماس شوم، به اين دليل که چند روزبعد حادثهء شوم و هولناکي در زنده گي ام رخ داد و من در گليم غم نشستم و اين مسأله بيخي فراموشم شد.
مدتها بعد از آن جريان، روزي در شمارهء (62) مجله وزين آزادي مطلبي خواندم زير عنوان “جعل سازي ها و دروغ بافي ها ” که به خامه تواناي رفيق ارجمندي به نام” برزين” نگارش يافته بود، که با دريغ فراوان آقاي برزين را نمي شناختم؛ اما از نبشتهء گران سنگ و بلندش پيدا بود که از جملهء شيفته گان حقيقت است، از دروغ و فريب نفرت دارد و با سالوسان و مکاران و حيله گران دشمني.
در آن مطلب مستطاب، آقاي برزين نگاهي داشت، نقادانه به محتويات کتابي که به مناسبت هفتمين سالروز شهادت دکتور نجيب الله از سوي تني چند ازبه اصطلاح هوا خواهان داکتر صاحب مرحوم منتشر شده بود. يا به باور بسياري ها از سوي مزد بگيران خانواده آن شهيد تيغ جفاکه هر سال مزد خود را مي گيرند وکار خود را مي کنند : کار ني که کارستان!
از خواندن آن مقاله در يافتم که آقاي برزين با ضمير وروان پاک ومنزه از لوث دروغ وريا به توضيح حقايق پرداخته و محتويات آن کتاب را از پرويزن نقد صايب خود کشيده است. آقاي برزين در همين نوشته، در مورد آن نامه ساخته گي هم، برداشتها، حرفها وپرسشهايي دارد که رشته هاي سند سازان را پنبه مي سازد. مثلاً او مي پرسد که آيا امکان دارد که رييس جمهور يک کشور و رهبريک حزب ، نامه هايش را بدون عنوان و آدرس و تاريخ بنويسد. يا آيا رهبريک حزب سراسري، در دوران تحصيل و کار همينقدر نياموخته باشد که در نوشتن نامه شخصي يامکتوب رسمي، رعايت احترام طرف مقابل جزء اخلاق است؟ پس آيا مي توان چنين نامه سر وُدم بريدهء بدون آدرس و تاريخ وامضأ را به رييس جمهور يک کشور نسبت داد؟ آيا اين توهين و تحقير رييس جمهور نجيب الله نيست؟ و ديگر اين که هر گاه اين نامه را با نامه يي که به خط و کتابت و امضاي داکتر نجيب الله که عنواني بتروس بتروس غالي سرمنشي پيشين ملل متحد نگاشته شده، مقايسه کنيم به روشني مي بينيم که تفاوتهاي بسياري بين آنها وجو دارد ….
با همين منطق رسا و استد لال محکم من نيز مجاب شدم و در دل از جناب برزين خشنود و سپاسگزار که با اين نبشته اش بسياري ها را که از حقايق آن دوران چيزي نمي دانند و در دام اين “چهار کلاه” فريبکار، به ساده گي وارزاني مي افتند، نجات داده است. پس من که در صدد پيدا کردن آن کتاب و ديدن آن نامه بودم، بار ديگر اين مسأله را فراموش کردم. اما اين جريان در همين جا خاتمه نيافت، زيرا که در شماره بعدي ” آزادي” مطلبي به نشر رسيده بود، زيرعنوان ” روايت دوکتور نجيب الله از حوادث ثور دوم “. با تبصره کوتاهي ازمدير مسؤول و گرداننده آزادي. آقاي نجيب روشن، نوشته بودند که چون مجله ” آزادي ” يک نشريه غير وابسته است، پس اين مطلب را که خانمي به اسم ميترا کابلي از نشريه آسمايي نقل کرده وبه ” آزادي ” فرستاده است به دست نشر مي سپارد، براي روشن شدن هرچه بيشتر حوادث ديروز …
ازاين ماجرا نيز چند روزي نگذشته بود که اصل نامه يي را که پس از شهادت دوکتور نجيب الله نوشته بودند در يکي از سايتهاي انترنتي خواندم وبرآن شدم که چند سطري به ادامه گفته هاي جناب برزين اضافه کنم :
* * *
امّـا: همان طوري که آقاي برزين نوشته اند پس از خواندن، اين نامهء سَر ودُم بريده، من نيزدر حيرت ونا باوري عجيبي فرو رفتم و ناخود آگاه به ياد مطالبي افتادم که زير عنوان ” روزگارغريبي است، نازنين ” به پاسخ همين تيم ياوه سرا نوشته بودم. بلي روز گار عجيبي است، اي دوست نازنين! ببين که در اين روز و روزگارمرده گان را هم وادار مي سازند که سخن بگويند و نامه بنويسند. ببين که اين دروغگويان چگونه زبان عدل را مي بُرند و دهان حقيقت را مي بندند، به خاطر مشتي اسکناس سبز ويا چند سکهء زرين ولي اين سالوسان بايد بدانند که نمي توان براي هميشه از دروغي پشت دروغ ديگر خزيد. چرا که”عدل مقدس” در کمين است ورحم برآنان نخواهد کرد.آنان بايد بدانند که مرده گان راهرگز نمي توانند به سخن گفتن ونامه نوشتن وادار سازند، با همه سکه هاي زرو اسکناس هاي سبزشان.
اما من در حالي که نوشته آقاي برزين را در مورد جعلي بودن اين نامه کاملاً تاييد مي کنم تنها به چند نکته يي اشاره مي کنم که دلايل ديگري مي توانند بود، برآمدن اين نامه از آن دنيا. ازدنياي باقي.
در اين نامه که نه عنواني دارد ونه مقدمه يي ونه کدام سلامي ويا تعارفي، داکتر نجيب الله همين طوري راساً قصهء کودتا رابراي دوستش ازآمدن چهار جنرال قواي مسلح به دفتر کارش شروع مي کند و مي نويسدکه آنان گفتند که شما خود را به ما تسليم کنيد: ” …. شما خود را بما تسليم کنيد که اوضاع خراب مي شود وما امنيت شما را نگاه مي کنيم !! از دفتر خارجشان کردم و خود را دست بسته به آنها تسليم نکردم. “
آري، از همين نخستين جمله برمي آيد که اين نامه را رييس جمهورپيشين افغانستان ننوشته بلکه نامه توسط همان چهار کلاه کم سوادي نوشته شده که تا هنوز نمي دانند امنيت نگاه نمي شود بلکه امنيت تأمين مي گردد. وانگهي آيا امکان دارد که چهار جنرال قواي مسلح اينقدر ساده وابله باشند که با دستان خالي به نزد رييس جمهور بروند وصاف وساده ازاو بخواهند که خودرابه ايشان تسليم کند. ورييس جمهور هم آنان را ازدفترخود خارج کند وبه ريش شان بخندد ؟
نامه نويس ، از جلسه يي که با افسران قواي مسلح پيش برده بود صحبت مي کند. جلسه يي که انگار در روز يکشنبه داير شده باشد. اما، معلوم نيست که در کدام تاريخ و کدام ماه ؟ البته منظوراين نيست که چنان جلسه يي داير نشده است، بل مراد اين است که اگر اين نامه را رييس جمهوردر زمان حياتش مي نوشت، حتماً تاريخ آن را نيزذکر مي کرد.
در صفحه 29 ستون اول شماره 63 آزادي ( صفحه دوم نامه کذايي ) مي خوانيم که داکتر نجيب الله در جلسه مسؤولين قواي مسلح چنين مي گويد: ” …. هوش کنيد که دست به کدام ماجرا نزنيد وکدام کودتا را سازمان ندهيد که اول خودتان مي سوزيد. يک بيانيه مفصل که ثبت شده است اما نشر نشد- بيانيه تاريخي که بعد شما خواهي ديد. گوشهاي شان را باز کردم زيرا از پلان ها آگاهي داشتم – شايد بگوييد چرا پلان ها را خنثي نکردي؟ مي توانستم اين کار بکنم، ولي دوباره بايد دست به شمشير مي بردم … “
حالا اگر به اين گفتاردقت کنيم متوجه مي شويم که رييس جمهور تمام افسران قواي مسلح را که در آن مجلس گرد هم آمده بودند اخطار مي دهد که به کدام ماجرا جويي دست نزنند و کودتا نکنند. اما کساني که در چنان يک جلسه يي حاضر بودند مي گويند که چنين سخنان ناسخته يي را از زبان داکتر صاحب نشنيده اند. از طرف ديگراو چطور مي توانست با گفتن چنان جملاتي که خطاب به تمام حاضرين جلسه بود، در آن شرايط بسيار پيچيده وحساس، همه را از خود برنجاند. چرا که اظهار اين جملات به اين صورت روشن وشفاف نما يانگر بي اعتمادي او نسبت به جنرالان ومسوولين قواي مسلح بود، نبود؟ اما همه مي دانند که داکتر نجيب اللهِ مرحوم کسي نبود که از پلاني خبرداشته باشد و آن را برملا سازد. گذشته از آن خصوصيت کاريش هم اجازهء چنين کاري را به او نمي داد. واقعيت اين است که اگر او مي دانست که کودتايي در شرف انجام است، به خاطر دفع آن به هر کاري که از عهده اش برمي آمد دست مي زد؛ حتا دست به شمشير. وانگهي کجاست نوار آن بيانيه؟ اگر چنين جملاتي در آن بيانيه وجود مي داشت حتماً به دسترس مردم قرار مي دادند. ديگر اين که مگر بيانيه را- حــَتا اگر تاريخي باشد- مي بينند يا مي شنوند؟ در همين سطور نامه نويس قلابي خبط ديگري نيز مرتکب مي شود که يقيناً دوکتور نجيب الله نمي توانست مرتکب شود.
ببينيد او مي نويسد ” مي توانستم اين کار بکنم ” ولي اگر نامه را داکتر صاحب مرحوم مي نوشتند چنين مي نوشت: ” مي توانستم اين کار را بکنم “. اين را به خاطر آن نوشتم که او رييس جمهور يک کشور بود. ومي دانست که آنچه مي گويد و مي نويسد بايد فصيح وروان وقابل خواندن باشد. والبته همه مي دانيم که در چنين مواردي او بسيار دقيق وحساس بود. نبود؟ با نيم گاهي به نامه يي داکتر نجيب الله که از دفتر سگاپ ملل متحد عنواني سر منشي ملل متحد نوشته شده، اين ادعا ثابت مي شود. باري، من از اين حرفهاي بي سر وبي پا وبدون مبتدا وخبرکه در اين پراگراف کم نيستند مي گذرم به خاطر کوتاه ساختن اين مقال. ورنه آيا شخصي که دانشکدهء طب دانشگاه کابل را تمام کرده باشد وبه هردو زبان رسمي کشور خويش تسلط عام وتام داشته باشد چنين جملهء گنگ وبي مفهوم مي نويسد؟:
“…. در آنموقع ملل متحد هم با من نبود ودهها مطلب منفي ديگرمسووليت دربرابرمردم وتاريخ را چه جواب ميداديم در برابرجهان وملل متحد چه جواب مي گفتم ولي متأسفانه قبول نکردند. “
خواننده آگاه بامن همداستان خواهد بود که حتا اگر نويسنده نامه، ضمايرمفرد و جمع متکلم و نکته گذاري را نيز مراعات مي کرد باز هم فهميده نمي شد که منظور او از قبول نکردند چه کساني است؟
مي گويند دروغگو حافظه ندارد. آري، درست و به جا گفته اند، چرا که نامه نويس در بالا نوشت که روز يکشنبه با افسران قواي مسلح جلسه را پيش برده است ولي حالا چنين مي نويسد:
” فردا صبح روز چهارشنبه مزدک و کاوياني، ســـــر خود به گارنيزيون کابل رفته و آنجا اعلان کردند که گويا ما تمام صلاحيت ها راديشب از داکتر نجيب گرفتيم “
حالا بايد از نامه نويس پرسيد – ني از داکتر نجيب الله مر حوم – که فرداي روز يکشنبه از چه وقت به اين طرف روز چهار شنبه شده است که ما نمي دانيم ؟ اين مسأ له نيز که گويا جنابان مزدک وکاوياني به گارنيزيون کابل آمده باشند و چنان حرفهايي گفته باشند، بيخي غلط است. نکتهء ديگر اين که من در ساعت يازده بجه روز 26 حمل همان طوري که در کتاب اردو وسياست نوشته ام ازدفترم به هيچ جاي ديگر نرفته بودم. واين حرف نيزکه گويا من از داکتر صاحب خواسته باشم که استعفايش را به من تقديم کند، به هيچ حسابي جور نمي آيد. آخر مگر من رييس ارکان او بودم يا معاون او يا منشي کميته مرکزي، که چنان حقي به خود قايل مي شدم؟ از سوي ديگر بايد گفت که درآن ساعاتي که نويسنده نامه از آن ياد مي کند، آب از آب تکان نخورده بود و پادشاهي داکتر صاحب برقرار بود، پس چگونه و با کدام قدرت و صلاحيت به دفتر رييس جمهور مي رفتم و مي گفتم آمده ام که استعفاي تان را به من تسليم کنيد؟
در پراگراف بعدي، اين نامه نويس فريب کار، در مورد طياره هايي که به امر شخص رييس جمهور به مزار شريف پرواز کرده بودند و وظيفهء شان انتقال پرسونل جنرال دوستم به کابل بود، شرح بي موردي را از زبان رييس جمهورمي آورد که به هيچ صورتي ازصور، باحقيقت مطابقت ندارد. در اين مورد من در اردو وسياست و يکي دو نبشتهء ديگر توضيحات کافي داده ام، در اينجا همينقدر ياد آوري مي کنم که چون قوماندان هوايي ومدافعه هوايي دگر جنرال عبدالفتاح، از جمله افسران با دسپلين اردوي افغانستان بود، امکان ندارد که بدون امر شخص رييس جمهور يا وزير دفاع وقت اوامر مقامات ديگر، از جمله هيئت اجراييه حزب را در مورد پرواز طيارت به مزار شريف قبول کرده باشد.زيرا که او سلسله مراتب را که يکي از پايه هاي اساسي انضباط ودسپلين نظامي است هميشه مراعات مي نمود. نامه نويس در همين جا مي نويسد که: ” از قوماندان هوايي ومدافعه هوايي فتاح تيلفوني پرسيدم، به امر کي اين کار را کردي ؟ گفت به امر بيروي سياسي ازکميته مرکزي گفتم سر قوماندان چي شد، دولت چي شد، که باز بيروي سياسي عنان قدرت را بدست گرفت؟ فوراً طياره ها را دوباره بخواي. “
حالا اگر با نظر ژرف و دقيقي به اين جملات نگاه کنيم، مي بينيم که هم جنرال فتاح به عوض “هـيئت اجراييه”، مي گويد “بيوروي سياسي” وهم رييس جمهور. مراد اين است که بعد از تغييراساسنامه حزب وطن، ديگر کسي هيئت اجراييه را به اساس ماده شانزدهم اساسنامه حزب وطن، بيروي سياسي نمي گفت، چه رسد به رييس حزب وطن که خود مبتکر آن دگر گوني ها در نام، اساسنامه و مرامنامه حزب دموکراتيک خلق افغانستان بود؛ بنابراين چگونه رييس جمهور در نوشته هايش هيأت اجراييه را بيروي سياسي مي نويسد نه يکبار بلکه چندين بار؟ نکته ديگر اين است که همه مي دانند که طياره هاي حامل سربازان جنرال دوستم ساعت نُه شب به کابل رسيد. اما ازاين نامه پيدا است که طياره ها در طول روز به کابل رسيده بوده باشند. يعني پيش ازشام. خوب ديگر، به اين مي گوينددروغ اوپراتيفي؟ اما دروغ هاي شاخدار ديگر هم هست در اين سند!
نامه نويس درسطور پايين، مي نويسد که وکيل ( وزيرخارجه ) به دفتررييس جمهور مي رود، براي آشتي کردن و عفو خواستن:
“…. در دل گفتم که نجيب يکي اش خو فيصله کرد که حساب توخو امشب تمام است. ( ص6 نامه). در اين ميان وکيل پيوسته به خانه تيلفون مي کند که ما منتظر بينن سيوان هستيم، آمد، نآمد؟ اصلاً مرا چـِک مي کند که در خانه هستم يا نه، ثريا خواهرش نيزلطف کرد دوبارتيلفوني اطلاع مرا گرفت واحوالم را پرسيد: اگرکدام امر وخدمتي باشد ، ديدند که من مانند سنگ در جاي خود مستقر استم وبه جايي شور نخورديم. نان شب را با توخي و احمد زي در دفتر خورديم وبه طرف خانه آمديم تا در آنجا معطل آمدن و ملاقات با بينان سيوان.
حالا اگر به اين گفته ها اندکي توجه کنيم، در همان جملهء اول ميبينيم که انگار کدام آدم اوباشي قصهء رندي ها و چالاکي هايش را براي دوستان کوچه گي اش با زبان بازاري حکايه مي کند. وانگهي تناقض آشکاري هم در اين گفته ها وجود دارد. از يک طرف او مي نويسد که وزير خارجه به دفترش آمده بود و از طرف ديگر مي نويسد که به خانه اش تيلفون مي کردکه ببيند در خانه است يانه؟ حالا اگر از نامه نويس بپرسيم که خودت نوشتي که وکيل به دفترت! آمده بود، يعني مي دانست که در دفترت هستي و درخانه ات نيستي، پس چگونه پيوسته – نه يکبار نه دوبار – به خانه ات تيلفون کرده مي رفت؟
همچنان انشا و بافت نامه هم کاملاً با روش انشاي داکتر صاحب مرحوم فرق دارد و خواننده آگاه به يک نظر درک مي کند که نويسنده اين نامه با نويسنده نامه يي که براي سرمنشي ملل متحد فرستاده شده بود، آدمهاي متفاوتي هستند. مثلاً در اين جملات مي بينيم که نويسنده حتا سواد کافي ندارد که نامه اش را از لحاظ گرامري درست بنويسد. به طوري که گاهي ضمير جمع مي نويسد و گاهي مفرد، گاهي زمان حال و گاهي ماضي مطلق وزماني ماضي نقلي يا ماضي بعيد:
” …ديدم ساعت 2 شب شد 3 معاون بنان سوان درکابل دوسياسي و يک نظامي وارد قصر نمبريک شدند وگفتند که بنان سوان بميدان کابل آمده طياره اش را محاصره کرده اند ويرا نمي گذارد که پياده شود واصراردارند که دوباره پرواز کند- به تيلفونها رفتم که همه قطع شده بودند بدون آن که معطل موتر خود شوم من وجفسر واحمد زي و توخي. سوار موترهاي ملل متحد شده با معاونين آنها يکجا خواستيم به گار نيزيون بروم تا معلوم کنيم که چرا بينن سيوان را نمي مانند. در چهار راهي ما را ايستاده کردند. نام شب مي دهيم کسي توجه نمي کند، خود را معرفي مينماييم، مي گويند مي شناسيم که رييس جمهور هستيد. پس بگذاريد برويم، اجازه نيست. دفعتاً همه پروت کردند و گيت هاي تفنگ ها را کشيدند و فضل خداوند که موتر ها از ملل متحد است.”
بلي، بااندک توجهي به اين جملات در مي يابيم که نويسنده نامه تا چه حد دروغگو وعوام فريب است. مثلاً آدم حيران مي ماند که چگونه رييس جمهوررا که نام شب هم دارد در چهارراهي ايستاده مي کنند ولي سه نفر ملل متحد آزادانه در نيم شب در شهر کابل چکر مي زنند و کسي پرسان نميکند که کجا بخير؟ باز اين موضوع نبودن موتررييس جمهور هم عجب جفنگي است، اخر چه کسي است نداند که موتر رييس جمهور و بادي گاردهايش بدون امر احمدزي مرحوم، رييس رياست دهم خاد حتا يک بلست هم دور نمي رفت. اما واضح است که نويسنده گان نامه اين درامه را در ذهن خيال پرداز خود پرورانيده وبه روي کاغذ آورده اند امازهي خيال باطل. آخر مگر مردم کاه خورده اند؟ از سوي ديگر هر کسي اگر به اين جملاتي که در زير آن خط کشيده ام، نيم نگاهي بيفگند، به آساني در مييابد که نويسنده نامه يا زبان دري را نمي فهمد ويااز قواعد و اصول دستور زبان فارسي آگاهي اندکي دارد. مي گذريم از اين نکته که رييس جمهور” گيت کلاشنيکوف ” را ” گيت تفنگ ” نمي گفت و لي چگونه مي توان از اين حرف گذشت که نامه نويس ادعا دارد که به گار نيزيون مي رفتند اما در چهارراهي آنان را ايستاده کردند. نخست بايد پرسيد کدام چهار راهي؟ اگر منظور چهار راهي آريانا باشد، و پهره داران آنجا که ازگارنيزيون کابل نبودند، رييس جمهور را متوقف ساخته باشند پس چگونه او وهمرکابانش توانستند به چهار راهي ميدان هوايي خواجه رواش و قرار گاه قواي هوايي و مدافعه هوايي خود را برسانند. زيراکه از همين نامه پيدا است که، افراد جنرال دوستم تنها در حواشي ميدان خواجه رواش جا به جا شده بودند نه درمسير جاده يي که به ارگ منتهي مي گردد. يک سطر پايين تر مي خوانيم:
” … با واکي تاکي به خيالم با گرنيزيون کابل تماس مي گرفتند واينها مي گويند که موتر ها ازملل متحد است واز آنجا امر فير نميدهند که فير بالاي موتر هاي ملل متحد مسووليت کلان دارد. بعد از معطل شدن چند دقيقه، دوباره برگشتيم. وچون تيلفونهاي خانه قطع بودند، تصادفاً آمديم دفترملل متحد در اسگاپ که تيلفوني با گارنيزيون کابل تماس بگيريم …”
به ارتباط اين سخنان دروغين، نخست بايد گفت که با اين دستگاه کوچک مخابره، که واکي تاکي walkie talkie نام دارد گارنيزيون کابل هرگز با قومانداني اعلي قواي مسلح ارتباط نداشت. از اين دستگاه تنها غند 717 انظباط شهري براي ارتباط ميان توليهاي خود استفاده مي کرد ودو الي سه دستگاه آن به نزد تولي محافظ گار نيزيون کابل بود وبس. ارتباط مخابره با قومانداني اعلي قواي مسلح توسط دستگاه هاي محرم زاس ودستگاه هاي طاقت بلند بيسيم و همچنان تيلفونهاي سيمدار وزارت مخابرات و سه نمره يي وزارت امنيت دولتي تأمين بود. در اينجا اين نکته را بايد اضافه کرد که تيلفونهاي سه نمره يي وزارت امنيت دولتي، در واقع شبکهء بسيار کوچک و محرمي بود که تحت نظر مستقيم رياست ده آن وزارت که رييس آن برادر داکتر نجيب الله بود فعاليت مي کرد و هيچکسي حق نداشت که آن را قطع وو صل نمايد. منظور آن است که تمام تيلفونها اگر قطع ميشد که نشده بودند و حتا اگر ارتباط بيسيمي هم برهم مي خورد، باز هم ارتباط رييس جمهور با مقامات دولتي توسط همين تيلفون هاي محرم سه نمره يي رياست ده خاد، تأمين بود. حرف سوم در اين رابطه اين است که نامه نويس نمي نويسد که در برگشت به خانه چطورافراد مؤظف گار نيزيون کابل آنان را توقف ندادند که همينطور تصادفي رسيدند به دفتر اسکاپ ملل متحد؟ و دلچسپ است که تمام تيلفونها قطع است ولي تيلفون اسکاپ ني؟ بگذريم!
… و به اسگاپ که مي رسند تيلفون مي کنند به گارنيزيون که باز هم تصادفاً – عجب تصادف هايي؟ – تيلفون را عظيمي برمي دارد ورييس جمهور براي عظيمي چنين وچنان مي گويد و عظيمي هم مي گويد که نمي دانم صاحب، لچُک ها آمده اند و … که صد البته دروغ محض است. زيرا که در آن موقع رييس جمهور به تنها مسأله يي که نمي توانست بينديشد مسألهء مسؤوليت گار نيزون کابل در قبال نرسيدن بينن سيوان به دفترش بود. بلي، همان طوري که در اردو و سياست نوشته ام رييس جمهور برايم تيلفون کرد و گفت غند717 را به ميدان هوايي خواجه رواش بفرست تا افراد دوستم را از بين برده و خلع سلاح نمايند. اما من گفتم که شخصاً مي روم و سعي مي کنم بدون توصل به اسلحه، نماينده سرمنشي ملل متحد را به نزد تان بياورم. پس آنچه اين رييس جمهور قلابي نوشته بيخي غلط است. در همينجا، نامه نويس در صفحه نهم نامه اش مي نويسد : ” …( اين ها مي خواستند بنان سوان را از ميدان رخصت کنند وبعداً با خاطر جمعي به داد بنده حقير وفقير برسندکه بنده چيزي که هيچ در فکر ما نبود به آنجا آمده بوديم که گويا تيلفون بکنيم وبرويم منتظر بنان سوان در خانه باشم ) ديديم که عظيمي وارد اسگاپ شد وبنان سوان را با خود آورد رسم تعظيم بجا آورد وخواهش کرد که صاحب! بخاطر امنيت شما دو تانک و چند زرهپوش آورده ام تا شما اينجا مصوون باشيد و خواهش مي کنم که از اينجا خارج نشويد وبه اين ترتيب ما در اسگاپ باقي مانديم.”
عرض شود که نامه نويس خواسته است با جملات بي سر وته يي که در بين قوسين گرفته است، رفتن وبعداً اعتکاف نمودن رييس جمهور را دردفتر اسگاپ توجيه نمايد. وصد البته که معشوق بهانه ( قطع تيلفونها) است. عرض ديگر اين که نامه نويس همين قدر بايد مي فهميد که آوردن دو تانک وچند زرهپوش و يک قوت دردهن دروازه اسگاپ ويا در اطراف آن به معناي همان کودتاي خياليي بود که اکنون با نوشتن نامه هاي پس از مرگ مي خواهند آن را به واقعيت تبديل کنند.
خواننده عزيز قبل از اين که صفحات ديگراين نامه را بگشاييم وبه اباطيل ديگرمندرج در آن نظراندازيم، بهتر است به طور نمونه دو صفحه از نامه هاي پيش از مرگ و پس از مرگ داکتر صاحب مرحوم را باهم مقايسه کنيم:
نامه يي که باخط وامضاي رييس جمهور از دفتراسگاب ملل متحد عنواني بطروس بطروس غالي نوشته شده.
نامه يي که منسوب به داکترنجيب الله است وگويا براي کدام دوستش نوشته شده باشد.
بلي خواننده عزيز مي بينيد که تفاوت اين دو خط، ازثــُري است تا ثريا. خط اول، به شيوه خط نستعليق نوشته شده. پُخته، زيبا، وُستره و منقح. وناگفته پيداست که صاحب خط آدم با سوادي است که از اصول نگارش و نحوهء نشانه گذاري در خط فارسي دري کاملاً آگاه است. مثلاً او مي داند که چطوراز پراگراف paragraphe يعني بند بند ساختن گفتار در نوشته اش استفاده کند وچطور نخستين سطر پراگراف را به اندازهء يک سانتيمتر ويا کمي بيشتر ازحاشيهء سفيد به درون خط آغاز کند، براي تفکيک گفته هايش. يا چطورازبرخي از نشانه هاي نگارشي مانند نقطه (full stop period) وکامه (comma) وشارحه (colon) وسواليه يا نشانهء پرسش (question mark ) وندائيه (exclamation mark ) استفاده کند تا نوشته اش به درستي خوانده شده بتواند. همچنان مي بينيم که او دامن حروف مانند” ح ” و”ع ” و ” ق ” و “ن” و” ي “… رابا يک تناسب لازم با يکديگر مي نويسد تا زيبايي خط حفظ شود.يا حرف ” ا” و حرف ” م ” و” ت ” وگذاشتن نقط هانيزهمچنان متناسب وبه قاعده. و مي بينيم که نامه تاريخ دارد وامضا ويک نامه معياري است. همانطوري که اقاي دکتر فضل الله صفا در کتا ب ارزشمند” آيين نگارش” شان درمورد اصول وقواعد نامه نگاري نوشته اند.
امـــّا، در نامهء دوم که منسوب به داکتر نجيب الله است مي بينيم که با وصف آن که نويسنده کوشش نموده تا مانند رييس جمهورپيشين نامه را با خط نستعليق بنويسد ولي ديده مي شود که توفيق اندکي داشته است.مثلاً نگاه مختصري به اين واژه ها وترکيب ها، که نويسنده دومي در صفحه نهم نامهء جعلي نوشته است، شاهد اين مدعا است: اسگاب، ملل متحد، مسووليت، بنان سوان، مختاريد، از اينجا، رخصت، صبح، معطل، رسم تعظيم، امنيت، از اينجا خارج نشويد، وبه اين ترتيب و قس علي هذا. نکته ديگر اين است که در نامه جعلي ما تنها دوبارمي بينيم که نويسنده براي تفکيک يک جمله از جمله ديگر از نشانه ( نقطه ) استفاده کرده است ويکبار از کامه.
بنابرين مي بينيم که نامه دوم از داکتر نجيب الله نيست. نامه يي است که پس ازمرگش نوشته شده. لابد در ازاي مشتي اسکناس پشت سبز!
* * *
نامه نويس وشرکا درصفحه دهم نوشتهء شان مي نويسند که: ” … شام يکشنبه يعني شب دوشنبه سالنگ رادرسازش تسليم کردند وقوت هاي ما ومخالفين يکجا شدند، دوشنبه آرام بودند شب سه شنبه وصبح آن جبل السراج ( گارنيزيون فرقه 2 ) وچاريکار را يکجايي تسليم واشغال کردند تمام فشاررا روزسه شنبه انداختيم تا ميدان هوائي بگرام را حفظ کنيم غافل ازآنکه در آنجا نيز سازش صورت گرفته بودو تمام روز سه شنبه را از دلاور گرفته تا عظيمي وبابه جان قهرمان ( فعلاً قوماندان گارنيزيون کابل ) بمن اطمينان ميدادند که بگرام دفاع مي شود اما ساعت 12 ونيم شب چهارشنبه که ( فردايش چارشنبه است ) بغير از انجنير نظر که قبلاً گفتم که در راس هيئتي به هند در سفر بودديگر تمام اعضاي بيروي سياسي وارد دفتر کارمن در رياست جمهوري شدند…”
اکنون اگر اين گفته ها را بشگافيم در مي يابيم که نويسنده نامه، داکتر نجيب الله نيست. بلکه از جمله همان مزدبگيراني است که درکشمير نشسته وکابل را ديده اند. مانند آقاي فقير محمد ودان که از جلال آباد کابل را ديده بود وکتابکي نوشته بود که حالا با همين نوشتهء ياران گرمابه وگلستانش، ضرب صفر شده است. امـّـا اگراين نامه براي کسي نوشته مي شد که از وطن دوربوده است بايد به عوض نام هاي روز هاي هفته، تاريخ روز وماه ذکر مي شد تا او مي دانست که در کدام تاريخ چه واقع شده بود. زيرا که در يک ماه، چهار يکشنبه و چهار دو شنبه و … است و در سال دست کم پنجاه يکشنبه و پنجاه دوشنبه و… ولي سوال اينجاست که آيا داکتر نجيب اين مسأله را نمي فهميد؟ وآيا همان دوست داکتر صاحب اينقدرنافهم بود که نجيب الله مجبور شده باشد برايش بنويسد که هرآيينه، شام يکشنه را شب دو شنبه نيز گويند.
نويسنده مي نويسد که سالنگ را در سازش تسليم کردند ولي نمي نويسد که کدام شخص ويا اشخاص؟ والبته که معلوم نيست منظور از دوشنبه آرام بودند چيست؟ او مي نويسد شب سه شنبه وصبح آن جبل السراج وچهار ريکار را يکجايي تسليم واشغال کردند. نکتهء خنده آور اين است که با وصف اينهمه دوشنبه وسه شنبه گفتن ها آدم نمي فهمد که اين دو گارنيزيون شب سه شنبه سقوط کردند يا صبح سه شنبه ويا صبح چهارشنبه؟ نکته ديگر اين که اگر کسي جايي را تسليم کند پس چطورهمزمان همان جا را اشغال مي کند؟ مگر اين دو واژه، واژه هاي مترادفي هستند در قاموس نامه نويس وشرکايش؟ ولي با اينهمه – همان طوري که در کتاب اردو وسياست آمده است _ بايد گفت که گارنيزيونهاي جبل السراج وچهار ريکار يکجايي ودر يکشب سقوط نکرده بودند. دراينجا براي معلومات نويسندهء نامه ساخته گي همينقدر مي گويم که تاريخ سقوط گارنيزيون جبل السراج 23 حمل 1371خ بود وسقوط گارنيزيون چهاريکار مصادف بابيست وچهارم حمل همان سال.
اما اين قصهء مضحک وخنده آورسه شنبه ها وچهار شنبه ها در همينجاختم نمي شود.بلکه آرام آرام به فکاهي تبديل مي شود. زيرا که او مي نويسد ساعت دوازده ونيم شب چهارشنبه وچون تصور مي کند که کسي نمي داند که شب چهارشنبه چه شبي است، در داخل قوس چنين توضيح مي دهد که فرداي شب چهارشنبه، چهار شنبه است؛ اما کي گفته که پنجشنبه است، خنده آور نيست؟ در همين پراگراف، او مي نويسد که بابه جان قهرمان فعلاً قوماندان گارنيزيون کابل. اما اين نامه را اگر رييس جمهور پيشين ازکابل و از دفتر اسکاب مي نوشت هرگز چنين خبطي از اوسر نمي زد. چراکه بدون ترديد مي دانست که مدتي”قوماندان گدا ” وبعداً جنرال صافي ، قوماندان گارنيزيون بود وبعد ازآندو جنرال بسم الله که حالا لوي درستيز قواي مسلح است. بايد گفت که: جنرال بابه جان هيچوقت قوماندان گارنيزيون کابل نبود. او مدتي رييس ارکان گارنيزيون بود و درماه ميزان 1382 به حيث قوماندان امنيه کابل مقرر گرديد. بگذريم!
اين مسأله نيز که انگارتمام اعضاي هيئت اجرائيه حزب ساعت دوازده ونيم شبي که فردايش چهارشنبه بودبه نزد رييس جمهور وآنهم به دفتر کارش رفته باشند و چنين وچنان گفته باشند، ” نمازي” به نظر نمي خورد. اگر اين طور مي بود صبح آن روز تمام اعضاي حزب واز جمله منسوبان گارنيزيون کابل باخبرمي شدند که شب گذشته چه واقع شد؟ وبدون ترديد مرا نيزدرجريان قرار مي دادند. اما باري چون خوشبختانه بسياري از اعضاي هيئت اجراييهء حزب وطن زنده هستند، از جمله آقايان سليمان لايق و فريد احمد مزدک و عبداالوکيل؛ اميدواريم که روزي و روزگاري توضيحي دراين مورد از آنان بشنويم ويا بخوانيم. هرچند که بسياري ها معتقدند که آنان به اين زودي ها اين سکوت تلخ وبي حاصل خود را نخواهند شکست!
به هرحال نامه را پي مي گيريم. نامه نويس وشرکا درصفحه دهم نوشتهء شان با گفتن دروغ هاي شاخدار ديگري مي خواهند بگويند که آن جلسه (؟ ) واقعيت داشت و با تفاهم با قومانداني گارنيزيون کابل به راه انداخته شده بود، ولي غافل ازآن که خبط ديگري مرتکب مي شوند:
” … دراين وقت زنگ تيلفون آمد، گوشي را برداشتم، ديدم عظيمي است وگفت که متأسفانه با وجود اطمينانه هايي که بشما داده بوديم بگرام نيز سقوط کرد( بايد در نظر داشت که در تمام اين مناطق جنگ واقع نمي شود بلکه بدون آنکه بيني کسي خون شود گارنيريون ها يکي پس از ديگري در سازش يکجائي قوت هاي دوست ومخالف تسليم مي شود وگويا سقوط مي کنند ) دادن اطلاع تيلفوني سقوط بگرام را هم همين طور تنظيم کرده بودند تا دروقت نشست جلسه بيروي سياسي زنگ زده شود وهمه در حضور هم از مسئله آگاه شويم …”
آري، خبط اول نامه نويسان کذاب اين است که تصور کرده اند امنيت ميدان هوايي بگرام مربوط به گارنيزيون کابل بوده است… در حالي که همه مي دانند که اين وظيفه ستردرستيز بود نه از گارنيزيون کابل. بنابراين من چگونه درآن شب که جلسه بيروي سياسي هم انگار داير بود، به رئيس جمهور تيلفون کرده وگفته باشم که صاحب! بگرام هم سقوط کرد! در حالي که وزير دفاع ولوي درستيز وقوماندان هوايي و مدافعه هوايي همه موجود وزنده وسلامت بودند. نکته ديگرمربوط است به آن چه که در مابين قوس گرفته شده است. ببينيد، رييس جمهور به دوستش مي نويسد که” بايد درنظرداشت که درتمام…” و البته مي دانيم که چنين جملاتي رادرمقاله ها و مطالب پژوهشي وتحقيقي مي نويسند. مي خواهم بگويم که با چنين لحني، کسي براي دوستش نامه نمي نويسد.
درباره سازش قوتهاي دولتي و مخالفين با تأسف ودريغ فراوان بايد عرض کرد که اين مسأله ازهمان روزي آغازشده بود که رييس جمهورپيشين افغانستان درماه حوت سال 1370 در باره استعفاي قريب الوقوعش از راديو – تلويزيون افغانستان صحبت کرد و تاثير بسيار منفي بالاي روح وروان افسر وسربازقواي مسلح برجا گذاشته واعتماد شان نسبت به شخص رييس جمهورنه تنها کاهش يافت بلکه به زودي کاملاً از بين رفت. گفتني است که اين سازش ها و ائتلاف ها با مخالفين تنها درمناطق شمال کشور اتفاق نيافته بود. با جرأت مي توان گفت که پس ازآن بيانيه معروف داکتر نجيب، يک حالت انفعال وپانيک رواني در سر تاسر جبهات جنگ پديد آمده بود.افسران وسربازان قواي مسلح با صراحت بيان مي داشتند که تا ديروز مردانه وارجنگيديم، هزاران تن مان کشته وزخمي شدند، چندانکه مخالفين نتوانستند حتا يک قدم هم در جبهات نبرد پيشرفت داشته باشند. اما چه فايده؟ رئيس جمهور استعفا مي کند، و کشور را براي کساني تسليم مي کند که ما سالها با آنان جنگيده ايم. اين ديگر جفا است، جفا به خون شهداي ما. آنان مي گفتند تا چه وقت ما بجنگيم و خون بدهيم تا زمينه چور وچپاول براي دروغگويان ودسيسه کاراني که به دور رييس جمهورحلقه زده اند و همه کس آنان را مي شناسد فراهم شود… نامه نويس در همان صفحه چنين مي نويسد:
“…. وکيل وزيرخارجه فوراً گفت که رفقا! دست هاي من بالا است من جنگ نمي کنم. اگر کسي از اعضاي بيروي سياسي مي جنگد بگويد … بايد با مخالفين مصالحه کرد، ائتلاف کرد… ديدم معجزهء واقع شده در يک شب کار ائتلاف ها و مصالحه ها بپايان رسيده است، چقدر خوب آنهم وزير خارجه که کارش بايد با خارج و ملل متحد بايد باشد نه با قوماندان هاي داخلي ولي بيک بارگي درين عرصه مقدم شده است، مبارکش باشد. يکي از اعضاي بيروي سياسي هم مخالفت نکردهمه خاموش نشسته بودند. “
اين گفته ها هم، نمي توانند سخنان کسي باشد که دلقک هايش تنها وتنها او را بنيان گذار مصالحه وآتش بس و ائتلاف مي پندارند. اما در اينجا من ازتبصره براين موضوع مي گذرم، زيرا که اين سخنان متوجه هيئت اجراييه حزب وطن است. به خصوص متوجه آقاي عبد الوکيل وزيرخارجه پيشين افغانستان که خدا کند روزي، روزگاري اين سکوت ممتد وغير قابل تحمل را بشکند و بدون ترس وهراس در بارهء آنچه گذشت روشني اندازد. بگذريم ولي با يک درنگ کوتاه براين جمله: ” …. هم از زاغ مي مانيم وهم از رزاغ ” منظور اين است که آيا رييس جمهور پيشين افغانستان اينقدرکم سواد بود که رزاق را رزاغ بنويسد يا بگويد.
بدينترتيب مي رسيم به پايان اين نامه قلابي :
” از مدت ها قبل حتي ماهها قبل وسال قبل ميدانستم که اوضاع چنين مي شود و خودم باقي ميمانم تا اين کشتي شکسته را اگر بتوانم از اين حالت که طوفاني مي شود کدام طرفي وساحلي بيرون بکشم، ميدانم با خطرات جدي مواجه ام ولي چاره ندارم مردم برمن حق دارند. ولي خوب شـد حد اقل در زير باران راکت ها – جنگ ها – سيلاب ها – زهر پراگني ها وشيوع مرض وبا با مردم بيچاره يکجا مانديم – اين مردم بخيالم برما حق داشتند. بقيه قصه دراز است براي آينده ها باشد. “
اين گفته ها هم سخت جالب هستند. چراکه همين اکنون نامه داکتر نجيب الله مرحوم عنواني بتروس بتروس غالي سرمنشي پيشين ملل متحد در پيشرويم قرار دارد. نامه يي که در آن با استرحام فراوان چندين بار تقاضا شده است که زمينه خروج مطمئن او را از کشور فراهم نمايند. امــّـا اندر باب اين که آنان در دفتر اسکاب ملل متحد زير باران راکت ها و سيلاب ها وزهر پراگني ها وشيوع مرض وبا وچه وچه بوده باشند، به خاطر آنکه حق مردم را ادا نمايند، در شمارهء بيستم سال 1992 مجلهء معروف اشپيگل چاپ آلمان مطالب دلچسپي به نشر رسيده که قسمت هايي از آن را در اينجا مي آورم. گفتني است که اين مقاله را آقاي غفار عريف نويسنده و پژوهشگرنستوه کشورما براي کتاب شان که ” گذر در کوچه هاي خون وآتش ” نام دارد وبه زودي منتشر خواهد شد به فارسي برگردانيده اند:
” … شايد به آساني نتوان قناعت مهمان را فراهم ساخت. گاهي شکايت از آن است که درمينوي غذا اکثراً مرغ بريان وبرنج درج مي گردد و باري هم ازموجوديت نقصان در تلويزيون ماهواره يي ( ستلايت ) شاکي مي شوند. غالباً چنين برمي آيد که تداوم سوال بي مضموني آنان را زير فشار گرفته است. … قبل از همه به تعداد هشت نفرافراد سرشناس ومهم در اوقات صرف غذا درپشت ميز مي نشينند واز مدت اضافه از سه هفته بدينسودرتعميرملل متحد در مرکز پايتخت افغانستان به عنوان مهمان زنده گي مي کنند وبا لحن ناخوشايند ميزبان خودرا به بيني رسانيده اند. … چقدر با بي پروايي وبابي توجهي با افسران بيچاره ملل متحد اتباع کشورهاي گانا، دنمارک واتريش برخورد مي نمايند.با کساني که جهت آسوده گي و امنيت آنهامسؤوليت را پذيرفته اند ودر حمايت از اوشان توظيف شده اند. ( هميشه بالحني به ما هدايت مي دهند که گويي هنوز هم در قدرت باشند.)..سقوط وحشتناک رييس دولت … آن طوري که معلوم مي شود رييس جمهور سابقه افغانستان نجيب الله 44 ساله را تا کنون ضعيف نساخته است. از زمان سلب قدرتش دروسط ماه اپريل، او يکجا با برادرش، يکي از بادي گارد هايش، رييس دفترش ( محمد اسحق توخي )، خانم وسه دختر خرد سال توخي در منزل اول دفتر ملل متحد جا گزين شده اند. يک افسر ملل متحد با نشان دادن لست مصرف روزانه چنين تذکارداد: اين مردها با علاقمندي درمقابله با بي مضموني روزانه از سه تا چار بوتل جاني واکر و بلک ليبل مي نوشند.”
******************************************
رفيق گرامي عظيمي!
نوشتۀ اخير تان را تحت عنوان «نامۀ پس از مرگ» بار ديگر با علاقمندي مطالعه نموده و بيشتر متيقين گرديدم که دست هاي غرض آلود و يا هم ادارات معين اطلاعاتي تلاش نموده اند تا با جعل نوشته هاي از قلم داکتر نجيب شهيد و آنهم بعد از مرگ مرحومي به گفتۀ وطني آب را گل آلود نموده و ماهي بگيرند و يا به گفته رفيق گرامي عرفان: «خواسته اند آفتاب را با دو انگشت پنهان نمايند»؛ که تلاش است بيهوده. چه با نوشته تحقيقي و مستدل شما پيرامون موضوع نه تنها جعلي بودن نامه به اثبات رسيده بلکه انگيزه هاي چنين “دوستان آن شهيد” نيز افشا گرديده است و اين بيت بيشتر به حال چنين جاعلان صدق مي نمايد:
در رابطه به ثابت ساختن بيشتر اين نامه جعلي، پيوست اين نوشته کاپي حکم شماره ( 70 ) مورخ 4 ثور سال 1367 رييس جمهور را که مزين به امضاي داکتر نجيب شهيد است و در جمله اسناد شخصي ام وجود دارد؛ در اختيار خوانندگان اين يادداشت ها قرار مي دهم، تا سياه روي شود هرکه در او غل و غش باشد. اگر جعل کنندگان توانسته اند تا حدي زيادي شباهتي را در سبک نوشته آن مرحوم رعايت نمايند، به همان اندازه در جعل امضاي او ناشيانه عمل نموده اند. براي قضاوت بهتر خوانندگان هردو امضا در پاي ( نامه بعد از مرگ و حکم رييس جمهور) نيز تا اندازه ممکن بزرگ گرديده و پيوست اين نوشته تقديم ميگردد.